د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚 @dastankadeem Channel on Telegram

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

@dastankadeem


د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚 (Persian)

با خوش آمدید به کانال تلگرام 'داستانکده'! این کانال یک منبع عالی برای علاقمندان به کتابخوانی و داستان‌های جذاب است. اگر شما دنبال کتاب‌های جذاب و هیجان‌انگیز هستید یا علاقه‌مند به خواندن داستان‌های متنوع هستید، این کانال برای شماست. 'داستانکده' میزبان تنوعی از داستان‌ها، از رمان‌های قدیمی گرفته تا داستان‌های کوتاه و ادبیات جهانی است. با عضویت در این کانال، شما به یک دنیای پر از ماجراها و داستان‌های جالب وارد می‌شوید. پس حتما به کانال 'داستانکده' بپیوندید و لذت خواندن را تجربه کنید!

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

05 Jun, 13:07


بعدش جفتشون کلی از من تعریف کردن که چقدر قوی بودم و آنها خبر نداشتند و از به بعد با هم تمرین خواهیم کرد که روز بروز قوی تر هم بشوم فردای آن روز تو حیاط هتل آن دو تا خانم مسن که اول همه صف کشیده بودن تا اصلان را موقع عکس گرفتن لگد بکنند دیدیم و سر صحبت را با مامان باز کردند که شما دو نفر از همان خانمها نبودید مه چند شب پیش روی آن پسره ایستادید؟ چقدر جالب بود. ای کاش تا وقتی هنوز اینجاییم باز هم برنامه بگذارند تا باز هم بتوانیم این کار را بکنم مامان جواب داد بله من و دوستم نرگس آنشب جزو دوتا از آن چهار نفر بودیم. ما هم از برنامه خیلی خوشمان آمد و وقتی پسرم شنید که چقدر دلمان میخواهد این کار را مرتب انجام بدیم داوطلب شد تا زیر پایی ما بشود.البته به قول خودش که میگفت: بهشت زیر پای مادران است.فعلا دو روز هست که تمرینات را شروع کرده و تا بحال خوب قدرت و تحمل خودش را نشان داده. یکی از خانمها گفت چه جالب. برنامه تون اینه که از آقا پسرتون فقط برای استفاده شخصی استفاده کنید, یا به خانمهای دیگه هم اجازه بدید استفاده بکنند؟ اگر اجازه بدهید ما هم در تمرین دادنش شرکت کنیم مامان در جواب گفت فعلا در بین فامیل و دوستان نزدیک تمرین میکنیم. ولی شاید در آینده وقتی یکم بزرگتر و قویتر شد به بقیه هم اجازه بدم ازش استفاده بکنند. اگر دوست دارید شماره تلفن بدید وقتی برگشتیم ایران در تماس باشیم؟ خلاصه شماره تلفنها رد و بدل شد و ما دو روز بعدش برگشتیم ایران.

نوشته: عرشیا
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

05 Jun, 13:07


خوب بهتره آن تشک ابری را پهن کنی و روی شکمت بخوابی و پاهات را دراز بکنی, مثل همان کاری که اصلان اولش کرد. من اول پشت رانت را لگد میکنم تا ببینی چه حسی داره. نرگس تو هم بیا نزدیکم وایسا اگر تعادلم بهم خورد منو بگیری نیفتم. من سریع تشک را پهن کردم و روی شکمم خوابیدم و پا ها م را دراز کردم. مامان امد یک طرفم و خاله هم روبروش ایستاد. مامان اول یک پاشو گذاشت روی رونم و پرسید اگر اماده ام, که من گفتم اره و بعد پا دومشو از روی زمین بلند کرد و تمام وزن روی من ایستاد. منهم چون زیرم تشک نرم بود یکم فرو رفتم تو تشک ولی اصلا دردم نگرفت. مامان پرسید آن زیر چطوریه گفتم عالی. آن وقت مامان گفت پس حالا میرم روی باسنتو اول یک پاشو بلند کرد و گذاشت روی باسنم و بعد آن یکی را بلند کرد و گذاشت کنار اولی و از من پرسید حالا چطور؟ گفتم تو بهشت. آن موقع رو کرد به خاله نرگس گفت مثل اینکه این بچه پررو هم تحملش خوبه. بعد آمد پایین و گفت حالا برگرد به پشت بخواب و دستات را مثل صلیب باز کن و نرگس تو بیا یک بازوش را لگد کن و من هم آن یکی را لگد میکند منهم سریع چرخیدم و دستهام را باز کردم و همزمان با هم هر کدام یک بازومو لگد کردن. منهم که انگار دارن ماساژم میدن داشتم کیف میکردم. خلاصه بعد چند دقیقه امدن پایین. مامان گفت دوباره بچرخ روی شکمت. این دفعه نوبت کمرت و شانه ات. ولی تک تک منم باز صریع چرخیدم و این بدون اینکه اولش بهم خبر بده رفت روی کمرم و شروع کرد یواش یواش با قدمهای کوچک راه رفتن. هر قدمی که برمیداشت صدای شکستن قولنجم میامد که جفتشون خنده شون گرفته بود. بعد از یک چند دقیقه اومد پایین و من چرخیدم و گفتم حالا نوبت جلومه مامان که گفت برای امروز بسه دیگه,آن باشه برای فردا بعد از هر کدومشون رفتند رو تخت خودشون و منهم بلند شدم چراغ را خاموش کردم و روی تشک ابری روی زمین دراز کشیدم و با خودم فکر میکردم که عجب شب عجیبی بود و چطور شد من سر از زیر پای مامانم در آوردم فردا صبح من , مامان و خاله از صبح رفتیم خرید و ار این مغازه تو آن مغازه تا عصر که خسته برگشتیم هتل. داشتم میرفتیم سمت اطاق که مامان و خاله شروع کردن شکایت کردن که از بس روی زمین سفت راه رفتیم پاهایشان داغان شد. وقتی وارد اتاق شدیم کیف هایشان را در آوردند و رفتن روی تخت دراز کشیدند. منهم تشک ابری را پهن کردم و خواستم دراز بکشم که خاله رو به مامانم کرد و گفت اجازه میدی یکم پسرت را زیر پا لگد بکنم تا هم خستگی پای من در بره هم یکم پشت آن ماساژ بگیره؟ مامان گفت آره فکر بدی نیست. بعدش خودم باهاش کار دارم. در ضمن از دفعه بعد لازم نیست از من اجازه بگیری. مثلا خاله اش هست بعد خاله گفت بخواب روی شکمت تا برم روت. منهم از خدا خواسته خوابیدم روی شکمم. خاله امد از بغل کنار رانم و رفت روی رانم. کف پاهاش مثل تنور داغ بود و انگار کیسه آب داغ گذاشته بودن روی پشتم و داشتم کیف میکردم. پرسید در چه وضعی؟ که گفتم عالی بعد یواش یواش شروع کرد اومد روی باسنم و بعد روی کمرم که پاشو گذاشت قولنجم شروع کرد به شکستن. آن موقع مامانم گفت بهت بد که نمیگذره؟ حالا ببینم جلوت را هم که لگد بکنم از این صداها در میاد یا نه؟ خاله یواش یواش تا شانه ام رفت و بعد همان مسیر را برگشت تا رانم بعد رفت پایین و به مامانم گفت روناش و باسنش نرم اند و زیر پا حال میدن ولی کمر و شانه اش استخوانی و آدم حس میکنه روی سنگ و کلوخ داره راه میره. البته کف پای آدم را ماساژ میده. حالا باید دید سینه و شکمش چه حسی میده همان موقع مامان با نوک پاش سرمو تکان داد و گفت برگرد به پشتت. حالا وقتش رسیده ببینیم چند مرده حلاجی. فقط اگر یک وقت دیدی داره خیلی بهت فشار میاد بگو و سعی نکن پهلوان بازی در بیاری. بعد آمد کنار شکمم ایستاد و یک پاشو گذاشت روی شکمم و یواش یواش فشار را بیشتر کرد و آن یکی پاشو از روی زمین بلند کرد ولی فورا گذاشت روی زمین و پرسید چطور بود؟ گفتم خوب بود باز هم همین کار را چند بار تکرار کرد تا عضلات شکمم یکم عادت بکنند و بالاخره با جفت پا رفت بالا و روی شکمم ایستاد. بعد خیلی آرام یک پاشو را بلند کرد و آورد سمت سینه ام و خیلی آرام شروع کرد وزنش را از این پا به آن پا کردن. منم آن پایین می دیدم که شکم میره پایین, سینه ام میاد بالا و برعکس. ولی احساس درد و ناراحتی اصلا نمیکردم. بعد از مدت پاشو از روی شکمم برداشت و گذاشت کنار آن یکی پاش روی سینه ام و برگشت به خاله نرگس گفت آره سینه و شکمش از پشتش خیلی بهتره. نرم و صاف تره. نرگس میخوای امتحان کنی؟ که خاله گفت آره, ولی اول تو بیا پایین. بعد من. هنوز خیلی زوده دو نفری لگدش بکنیم مامان آمد پایین و خاله رفت بالا و شروع کرد لگد کردن. منهم یواش یواش عضلات شکمم داشت درد میگرفت. انگار کلی ورزش شکم کرده بودم. از خاله خواستم بیاد پایین.

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

05 Jun, 13:07


من که همین یک کوچولو که روش وایستادم کلی خوشم آمد و انرژی مثبت گرفتم. حالا حساب کن یک هم چنین کسی را مرتب دم دست داشته باشی. مامان هم گفت آره منم خیلی حال کردم. ولی حیف که کسی دور و برمون نیست. من که داشتم گوش میکردم گفتم پس من چکاره ام مامان؟ مامان یک نگاهی به من کرد و گفت تو؟ توی ریقو؟ تو حاضری زیر پا ی من لگد بشی؟ گفتم آره ,چرا نه؟ مگر من چی از اصلان کم دارم. من هم میخوام مثل اون قوی بشم داشتم این را میگفتم که اعلام کردن برنامه تمام شده و اگر کسی می خواهد با اصلان و مادرش عکس بگیره میتواند بیاد جلو و یک ظرف هم گذاشتن روی میز که روش نوشته بود انعام و خواهش کردن که هر کس میخواهد عکس بگیرد یک پولی تو ظرف بندازه. تقریبا همه خانم ها بلند شدن و صف کشیدن. مامان و خاله نرگس هم به هم گفتن بریم چندتا عکس بگیریم بذاریم تو فیس بوکمون. اول صف دو تا خانم مسن و یکم تپل بودن و رفتن جلو. نادیا و اصلان خواستن کنارشون بیا ستن برای عکس ولی خانما ها به نادیا گفتن میشه ما در حال لگد کردن پسرت عکس بگیریم؟ نادیا گفت چرا نه و به اصلان گفت دراز بکش رو زمین. خانمها کفش شون را در آوردن و بدون هیچ ناراحتی رفتن بالا روی سینه و شکمش. دوربین شون را هم دادن دست یکی از کارمند های آنجا تا ازشون عکس بگیره. انگار مدل بودن, یک دست به کمر باسن از یک طرف یکم بیرون و یک پا روی پنجه. کلی عکس گرفتن و آمدن پایین, یک پولی انداختن داخل صندوق انعام و رفتن. خلاصه کلی خانم پیر و جوان, بعضا دو نفری و سه نفری, بعضی پای لخت, بعضی با کفش, میرفتن رو اصلان و با ژستهای جورواجور عکس میگرفتن. مامان و خاله هم که قبلا این کار را کرده بودند هم این بار با کلی ژستهای مختلف عکس گرفتند تا بزارند تو فیس بوک و به دوستانشون پز بدهند. کارشان تمام شد و برگشتند سر میز و شروع کردن عکسها را داخل گوشی نگاه کردن و تعریف کردن که به به چه عکسهای خوبی شد و بقیه دوستاشون که نیامدن سفر چقدر حسادت خواهند کرد. منهم که رفته بودم در دنیا خودم و داشتم به اصلان حسادت میکردم که خوشا بحالش که چقدر زورش زیاده و همه خانمها چقدر باهاش حال میکنند, که مامان گفت راستی چی میگفتی تو؟ گفتی میخوای مثل این پسره قوی بشی؟ این یعنی من باید شروع کنم روزی چند بار لگدت بکنم. حاضری بخوابی زیر پاهای مادرت؟ منهم گفتم چرا نه؟ مگر نمی کند بهشت زیر پای مادرانه؟ منهم می خواهم برم بهشت. این را که گفتم جفتشون زدن زیر خنده و مامان گفت آره همینطوره. کف پای من هم در بهشته و باید روزی چند بار ماچش کنی. فعلا امشب که برگشتیم تو اتاق باید اول کلی این در بهشت را ماساژ بدی و بوس بکنی تا ببینم لایق بهشت هستی یا نه خاله نرگس هم گفت میدونی که خاله هم حکم مادر دوم را داره پس در دوم بهشت هم زیر پاهای منه منم گفتم قبول. یکم بعد مامان گفت که بریم اتاقمون استراحت کنیم چون فردا میخواستیم بریم خرید. هتل اتاقی که به ما داده بود دو تا تخت جدا داشت روی یکی مامانم می خوابید و روی آن یکی خاله. برای منهم یک تشک ابری داده بودند که شب روی زمین پهن میکردم و میخوابیدم. وقتی رسیدیم اتاق مامان رفت نشست روی تخت خودش و خاله هم رفت نشست روی مبل. مامان گفت پسر آماده هستی, بیا اول در بهشت را یکم بوس کن و ماساژ بده شاید حاجتت براورده بشه منم رفتم جلو تخت نشستم روی زمین جلو پای مامان انهم که فکر نمیکرد من یک چنین کاری بکنم یک لبخندی زد و پاشو بلند کرد و جلو صورتم گرفت و گفت اول بوس بعد ماساژ منهم صورتم را چسباندم کف پاش و دوتا بوس آبدار زدم. کف پاش یکم عرق کرده بود ولی بوی بد نمیداد ولی یکم مزه شور مانند داشت. بعد شروع کردم به ماساژ دادن. بعد از چند دقیقه گفت این پا بسه و آن یکی پاشو آورد بالا. منهم دوباره همان روتین را تکرار کردم اول بوس بعد ماساژ. خلاصه چند دقیقه که گذشت, صدا خاله در آمد که پس نوبت من کی میشه؟ مامان گفت من فعلا کافیمه. برو به خاله ات برس. سراغ پای خاله که رفتم دیدم یکم کثیف تر از پای مامانه و بوش تندتره. گفتم خاله نمیخواهی پاهاتو اول بشوری که گفت میخواستم ولی حالا که فضولی کرده نه. بیا جلو که باید به هر جور بوی پا عادت بکنی اگر میخواهی مثل اصلان بشی. زیر کلی پاها مختلف لگد شد امشب ولی دیدی اصلا شکایت بکنه؟ بیا جلو اول بوس بعد ماساژ مثل مال مامانت. منم که دیدم حرف حق میزنه رفتم جلو اول یک ماچ آبدار کردم بعد شروع کردم مالیدن. این بار مزه سرکه و نمک میداد. چند دقیقه که مالیدم گفت بسه این پا و برو سراغ آن یکی. خلاصه بعد از چند دقیقه گفت مرسی بسه دیگه بعد مامان گفت حالا از کجات شروع کنیم؟ روی سینه و شکمت که از همان اول نمیشه. اول باید از یک جا که عضلانی تره باید شروع کرد تا یواش یواش عادت کنی که وزن را تحمل کنی. زیرت هم باید اولش یک چیز نرم پهن کنیم.

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

05 Jun, 13:07


بهشت زیر پای مادران است
1402/03/13
#فتیش #مامان #تابو

شروع ماجرا در سفر به ترکیه

حدود هشت سال قبل با مامانم و یکی از دوستهای صمیمی که من خاله نرگس صداش میکردم رفتیم ترکیه, آنتالیا. چون با تور رفته بودیم هتل, غذا و نمایش همه از قبل حساب شده بود. معمولا شب که میشد میزها را تو حیاط میچیدن و آن وسط هم یک محوطه برای هنرمند ها باز می گذاشتند تا هنرنمایی بکنند. شب اول یکی امد یکم به ترکی آواز خواند ولی کارش تعریف زیادی نداشت. ولی شب دوم یک خانم با لباس رقص عربی آمد و کنارش هم یک پسر هفت یا هشت ساله که لباس سندباد تنش بود. آهنگ عربی شروع شد و خانم شروع کرد به رقصیدن و همه شروع کردن به نگاه کردن. وسط آهنگ بود و خانم داشت حسابی سر مردم را گرم میکرد, دیدیم پسره رفت و یک تکه پارچه که شبیه به جا نماز بود پهن کرد وسط محوطه و دراز کشید به پشتش. آن موقع خانم رقاص در حال رقصیدن رفت سمت پسره. به پسره که رسید یک پاشو بلند کرد و رو هوا بالای سینه اش نگه داشت و شروع کرد به کف زدن و با اشاره که مردم تشویق بکنید. مردم شروع کردن به کف زدن و همان موقع اول یک پاشو گذاشت روی سینه پسره بعد آن یکی پاشو بلند کرد و گذاشت پهلوی آن یکی پاش و شروع کرد به رقصیدن. مردم همگی یک طوری جا خوردن چون کسی انتظار دیدن یک همچنین صحنه را نداشت, مخصوصا خانم ها. خلاصه خانم رقاص تا آخر آهنگ مرتب رفت بالا و آمد پایین و پسره هم خم به ابرو نیاورد و همانجا دراز کشید. آهنگ اول که تمام شد پسره بلند شد و آن موقع بود که خانم رقاص خودش را معرفی کرد به اسم نادیا و گفت این هم پسرم اصلان هست. از زمان بچگی خودم تمرین دادم و خیلی قوی شده و تحمل اش زیاد شده و برای نمایش بعد چهار تا خانم لازم داریم. بعد از این مقدمه خانم نادیا و پسرش آمدن بین تماشاچیان و شروع کردن چرخیدن. خانم نادیا دست دو تا خانم را گرفت و بلند کرد و پسرش هم آمد سر میز ما و دست مامان من و خاله نرگس را گرفت و بلند کرد و همه را بردند وسط صحنه کنار هم صف کشیدند. همه هم چون با تور آمده بودند ایرانی بودند. کلا مسافرها اکثرا خانم های ایرانی بودن که آمده بودن ترکیه هم برای تفریح هم خرید. خلاصه صدای درام شروع شد مثل اینکه یک نفر می خواهد یک کار خطرناک انجام بده و جناب اصلان خان رفت روی شکمش روی همون جا نمازی خوابید. خانم نادیا هم کارها را سرپرستی میکرد به خانم ها گفت کفش هایشان را در بیاورند و دست هم بگیرند و بیاند ردیف کنار اصلان بایستند. طوری جاهایشان را مشخص کرد مامان جلوی شانه و خاله نرگس جلوی کمر و یک خانم که یکم مسن تر بود جلوی باسن و آخری هم که یک خانم نسبتا جوانتر بود جلوی ران اصلان قرار گرفتند. بعد هم نادیا یکی یکی پای راست خانم ها را بلند کرد و گذاشت روی پشت اصلان و گفت تا سه میشمرم و هر وقت گفتم حالا پای چپ را از زمین بلند می کنید و می گذارید کنار پای راستتون و تا نگفتم نمی آید پایین. خانم ها تازه فهمیدن جریان چیه ولی مثل اینکه هیچ کدام از این کار ناراضی نبودند و همگی یک لبخند شیطنت وار به لبشون بود. خلاصه نادیا تا سه شمرد و همگی با هم رفتن روی اصلان و نادیا هم دستشون را گرفته بود تا تعادلشون به نخوره و خودش هم یک پاشو گذاشت روی سره اصلان. مردم همه کلی کف زدن و نادیا اشاره کرد بیایین پایین و خانمها آمدن پایین و نادیا از مردم خواست تا یک بار دیگر برای خانمها دست بزنند. بعد اصلان روی زمین چرخید و به پشت دراز کشید و دستها ش هم مثل صلیب باز کرد. نادیا به مامان گفت که یک پاش را بزاره یک طرف کنار سینه اصلان و آن یکی را هم بزاره آن طرف و به خاله نرگس هم گفت همین کار را بکنه اما کناره شکمش. به آن دو تا خانم دیگه هم هر کدام کنار بازو اصلان بایستند و مثل دفعه قبل تا سه میشمره و اینبار مامان و خاله نرگس و مامان بایستند روی سینه و شکم و دو تا خانم دیگه هم روی هر کدام از بازوهای اصلان. خلاصه تا سه شمرد و هر چهار نفر رفتن بالا و خود نادیا هم دستهای آنها را گرفته بود تا بالانس شون بهم نخوره و یک پاشو گذاشت روی صورت اصلان. همه دست زدن و نادیا گفت بیان پایین و از مردم خواست تا برای خانمها یک کف حسابی بزنند وبرگردن بشینن سر میز هاشون. اصلان هم بلند شد و مردم براش کف زدن. مامان و خاله نرگس هم که انگار خیلی از برنامه خوششون آمده بود برگشتن سر میز و باهم داشتن صحبت میکردنکه با این هیکل کوچکش چه تحمل زیادی داشت. مرد های بزرگ هم شاید نتوانند حتی یک نفر را هم تحمل بکنند چه برسد به چهار تا زن بالغ را. باریکلا به پشتکارش.من هم خودم را قاطی صحبتشون کردم و گفتم خوب مامان پشتکار خودش تنها که نبوده, مادرش هم کلی باهاش کار کرده تا به اینجا رسیده. مامانم هم جواب داد خوب البته, حتما داره صبح تا شب تو خانه زیر پاش لگدش میکنه و خندید. بعد هم خاله نرگس گفت ولی کار مادره زیاد هم سخت نیست. تازه کی بدش میاد یک موجود گرم و نرم مرتب زیر پاش باشه.

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

05 Jun, 13:07


گفتم اولا هی نگو بی غیرت من خوب میدونم مامانم بخاطر حرف ها و سخت گیرهای بابام که اول ازدواجش بهش گرفته توبه کرده و به قول خودش چادری و مذهبی شده و هنوزم جرات پاره کردن اون حصار مذهبی بودن را نداره به خاطر حرف مردم.
من دوست دارم مامانم شاد باشه و به تمام نیازهای که چندین سال هست ازش محروم شده برسه. اگر اینکه من دلم نمیخواد مامانم تو حصار مذهبی که بابام دورش کشیده بمونه و بتونه اون حصار را پاره کنه و شاد زندگی کنه بی غیرتی اسمش هست اره من بی غیرتم.
محسن گفت فرید خوب چرا باهاش حرف نمیزنی و همین چیزا را بهش نمیگی.
گفتم آخه اولا روم نمیشه و جرات گفتن مستقیم این حرفا را بهش ندارم هم اینکه نمیدونم چه عکس العملی انجام میده. محسن گفت نمیدونم چی بگم فقط اینو میدونم اگر واقعا اینو میخوای باید راضیش کنی. با اشتیاق گفتم چطوری، چجوری راضیش کنم. محسن دوباره دستی به موهاش کشید و گفت شاید مامانت از تو خجالت میکشه و حیا میکنه اگر بدونه گل پسرش روش بی غیرته راحت تر بشه راضیش کرد زیر مردهای دیگه ای بخوابه. بلند شدم داد زدم گمشو محسن من دارم باهات جدی حرف میزنم تو هی مسخره میکنه من کی گفتم میخوام مامانم جنده بشه؟ محسن باز زد زیر خنده و گفت شاید به زبان نیاورده باشی ولی چهرت و از همه مهمتر کیرت اینجور که سیخ شده داره فریاد میزنه دوست داری مامان جون چادریت جنده محل باشه. الانم نگران نباش خودم برات ی فکری دارم فقط تو کاری که میگم درست انجام بده. (برای خودمم عجیب بود چطور اینقدر هیجانی و شهوتی شده بودم )
به محسن گفت تو فقط بگو من چیکار کنم هرکاری بگی میکنم که با رضایت خودش از اسارت چادر و حجاب در بیاد و شاد باشه. محسنم نیش خند مرموزی زد و گفت اره ارواح کونت تو فقط فکر شاد بودن مامان جونت هستی. خوب گوش هات باز کن امشب که رفتی خانه همین جور که همیشه به یاد جندگی مامان جونت جق میزدی امشبم با شورت و سوتین مامانت جق میزنی و از حست نسبت به جندگی مامانت موقع جق زدن میگی و فیلم بگیر بفرست برای من باقیش با من. گفتم محسن، جون فرید شر نشه برام.من بهت اعتماد کردم کسی نفهمه. محسن بلند شد بره گفت اگر بهم اعتماد نداری اصلا انجام نده تقصیر منه که تو عالم رفاقت میخواستم کمکت کنم. سریع بلند شدم دستش گرفتم گفت نه نه غلط کردم قبوله هرچی تو بگی من بهت اعتماد دارم. محسن گفت خوب اگر من مامانت را راضی کردم چی گیر من میاد؟ ی سری تکان دادم گفتم هرچی بخوای برات میخرم. محسن گفت بچه کونی تو جیب تو فقط شپش هست بعدی چطور میخوای برام هرچی میخوام بخری؟ بعدم اون روزی که تو بچه کونی بخوای برای من چیزی بخری اون روز، روز مردن منه.
گفتم خوب چیکار کنم برات ؟ محسن گفت خودت بهتر میدونی چطور باید جبران کنی خودتو زدی به کس خولی. گفتم جون من اذیت نکن. محسن دوباره راه افتاد که بره گفت: مال بقیه کیر هست فقط مال من خار داره اذیت میشه؟! گفتم باشه تو راضیش کن سگ تو ضرر تو هم …
محسن گفت روت نشد حرفت کامل کنی اگر تونستم کاری کنم مامان جونت راضی بشه میدی منم بکنمش. تو که حتی جرات به زبان آوردن نداری گوه میخوری میخوای مامانت جنده باشه. داد زدم باشه تو مامانم رو اکی کن بعد خودت اولین نفر بکنش راضی شدی حالا. محسن برای چندمین بار زد زیر خنده و گفت اولا اگر راضیش کردم دیگه نیازی به رضایت تو بچه کونی ندارم خودم میکنمش ولی برای احتیاط دوست دارم یک بار دیگه باز بگی تا صداتو ضبط کنم بعد از اینکه آب بی غیرتیت تو شورت مامان جونت خالی شد نگی محسن نارفیقی کردی و چرا مامانم رو کردی. (نمیدونستم چیکار کنم ولی بدجور حشری شده بودم،من، من میکردم راستش خجالتم میکشیدم اینو هم بگم) محسن داد زد گفت زود باش اگر واقعا راضی هستی من مامانت را بکنم بگو من با رضایت خودم خواستم دوستم محسن مامان جونم را بکنه. بالاخره با اصرار محسن گفتم و محسن هم صدام را ضبط کرد و قرار شد شب که رفتم خانه شورت و سوتین مامانم یواشکی بردارم و جق بزنم و آبم بریزم روش و فیلمش را بفرستم برای محسن.

نوشته: موبان دختر آریایی

ادامه دارد
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

05 Jun, 13:06


محسن و مامان چادری فرید (۱)
1402/03/13
#بی_غیرتی #مامان

همه چیز از وقتی که بابام وارد بازی قمار شد و کل زندگیش را باخت و بدهی سنگینی بالا آورد شروع شد. بابام هم از ترس طلبکارها و شرخر فراری شده بود و طلبکارها مدام می امدن در خانه و پولشان رو طلب میکردن. چند باری هم شنیدم وقتی مامانم به طلبکارها میگفت پولی نداریم که بهشون بدیم، طلبکارها خیلی با اعتماد به نفس بالا به مامانم میگفتن پول ندارین بدید قبول ولی چیزهای خوبی داری که کافیه بخوای و خیلی زود بدهی شوهرت که میدی هیچ پول خوبی هم گیرت میاد. از حق هم نگذرم خدایش طلبکارها هم حق داشتن همچین پیشنهاداتی به مامانم بدن، اخه مامانم اندامش خیلی رو فرم هست سینه های ۷۵ و یک کون طاقچه ای که دل هر مردی براش غش میکنه. تقریبا چند ماهی می شد که بابام فراری بود و مامانم هرچی پس انداز کرده بود خرج کرده بود و روز به روز زندگی برامون سخت تر می شد. یک روز که داغون رفتم پیش دوستم محسن بهم گفت فرید چرا اینقدر تو خودتی نبینم اینقدر ناراحت باشی. منم که دلم پر بود و از بی پولی حسابی کلافه شده بودم کلی فحش بابام دادم که این بلاها سرمان آورده و یک دفعه هم تو عصبانیت از دهنم پرید مامانمم هیچ غلطی هم نمیکنه اوضامون بهتر بشه. محسن با تعجب نگام کرد و گفت مامانت چه غلطی مثلا باید میکرده که نکرده؟ با طعنه بهم گفت نکنه بی غیرتی رو مامانت و توقع داشتی به طلبکارهای بابات کس بده؟ (نمیدونم چرا بی اختیار با حرف محسن حس کردم کیرم داره سیخ میشه،سعی کردم تابلو نکنم و دستم گرفتم جلو شلوارم)گفتم نه نه خجالت بکش محسن ناسلامتی تو رفیقم هستی این چه حرفی هست به من میزنی. محسن با تعجب بیشتری بهم نگاه کرد و گفت:اینجور که تو با ناز و عشوه گفتی نه خجالت بکش از صدتا بله، بله تر بود و انگار واقعا رو مامان محجبه ات بی غیرتی.
(یه حس عجیبی داشتم عقلم داشت میگفت بگو نه آبروت میره رسوای عالم میشی ولی کیرم میگفت بگو آره بی غیرتم،دوست دارم کس دادن مامان مذهبیم به مردهای دیگه رو ببینم) آب دهنم رو قورت دادم گفتم نه خیر، من کجا با عشوه گفتم نه،الانم که دارم هنوز باهات حرف میزنم بخاطر رفاقتمون هست. محسن دستی تو موهاش کشید و گفت همین، واقعا داشت شاخ هام در میومد که پسر زنی مذهبی و محجبه ،چادری مثل مامان تو چطور می تونه رو مامانش بی غیرت باشه. سریع گفتم اره منو بی غیرتی امکان نداره. یکدفعه محسن گفت صبر کن ببینم اگر منظورت به کس دادن مامانت به طلبکارای بابات نبود پس منظورت چی بوده و چه توقعی از مامانت داشتی؟ گفتم محسن جون فرید بیخیال شو یه حرفی زدم گیر نده. ولی محسن پیله تر از این چیزا بود، ول کن ماجرا نبود. منم برای اینکه بیخیال بشه گفتم مامانم قبل ازدواجش و مذهبی شدنش تو مراسم عروسی های اقوام می رقصیده و مخصوصا رقص عربیش خیلی محشر بوده و مرد ها کلی بهش شاباش (پول ) میدادن. امروزم یکی از اقوام برای عروسی پسرش امده بود دعوتمان کنه،به مامانم گفت اگر به یاد قدیم عروسی خودم با شوهرم یکی از اون رقص های عربی محشرت برامون انجام بدی قول میدم از خجالتت حسابی در بیام. ولی مامانم گفت من توبه کردم و جلو مردها دیگه نمیرقصم قبول نکرد. بخاطر همین از دستش کلافه هستم.
یکی بگه اخه مگه چی میشه یه رقص هست تمام میشه میره، تو این اوضاع بی پولی یک پول خوبی می دادن. یک لحظه چشمم به چهره محسن افتاد دیدم داره با حیرت نگام می کنه. گفتم چته تو آدم ندیدی؟ محسن زد زیر خنده و گفت آدم کس خول مثل تو ندیدم. بعد میگی بی غیرت رو مامانم نیستم مگر بی غیرتی فقط کس دادن مامانت هست؟
(انگار کیرم رو جمله کس دادن مامانم حساس شده بود و هربار محسن این جمله را میگفت سریع اعلام حضور می کرد و شروع به سیخ شدن میکرد). اصلا حواسم نبود کیرم سیخ شده دستم اوردم بالا بزنم تو سر محسن که محسن دستم گرفت و با خنده گفت انگار از کس دادن مامانتم بدت نمیاد نگاه کن کیرت همچین سیخ شده که الان شلوارت را جر میده.
محسن هی نگام میکرد و اشاره به کیرم میکرد که داشتم سعی میکردم وسط پام نگهش دارم سیخ بودنش مشخص نشه و میزد زیر خنده و می گفت چیکارش داری بزار راحت باشه اصلا میخوای زیپ شلوارتم باز کن بیاد کیرت بیرون ی هوایی بخوره و با مسخره میگفت اشکال نداره من به کسی نمیگم فرید رو مامان جون چادریش بی غیرت هست اگر بگم آبروی خودم میره که رفیق بی غیرتی مثل تو دارم. دیگه عصبانی شدم از مسخره بازی های محسن داد زدم خفه شو، خیلی جدی گفتم من کس خول باش که فکر میکردم تو رفیقم هستی و برای تو درد و دل کردم محسن وقتی دید جدی شدم دیگه نخندید و آمد دست انداخت دور گردنم و گفت رفیق اگر واقعا بی هستی رو مامانت و برات مهم نیست مامانت جلو مردها برقصه بگو برات ی فکری میکنم.

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

05 Jun, 13:06


گفتم میتونی بخوری بدش نیومد خوششم نیومد
ولی وقتی بلند شد کیرمو دید گفت تمیز و کلفته خوشم میاد
شروع کرد با ولع خوردن کارش درس بود گفتم شلوارتو در بیار کصتو میخوام لخت مادر زاد شد یا خدا چه کونی داشت
سفید بود تحمل نکردم بلند شدم گفتم گفت بزار سرپا بکنمت
گفتم نمیتونم بخورم (قبلا امتحان کرده بودم با دوس دخترم)خوشم نمیومد
سارا گفت فقط بکن از پشت چسبیدم بهش دستمو رسوندم به کسش خیلی خیس بود دستشو زدم به دیوار قد خوبی داشت کونش میومد رو شکمم
کسشو میمالیدمو ناله میکرد
ازش اجازه گرفتم که فحشش بدم قبول کرد
میمالیدمش بهش گفت کس دادنو دوس داری جنده
گفت تا آخر عمرم زیر کیرت میخوابم بکن منو حرفای زیادی زدیم که نمیتونم خیال پردازی کنم حسابی فحش کشش کردم میزدم در کونشو کصشو میمالیدم یهو گفت بکن منو کصم بد کیرتو میخواد
کیرمو گذاشتم دم کس خیسش
اونقد لیز بود ک راحت رفت تو ولی گشاد نبود یه آیییی گفت از درد
که باعث شد محکمتر کیرمو بکوبم تو کصش
گفت آخخخ پارم کردی
سینه هاشو از پشت گرفتم قشنگ فیت هیکلم بود
محکم کیرمو میکوبیدم تو کصشو جیغ میزد
چند دقیقه سرپا گاییدمش که آبم داشت میومد گفتم میریزم توش گفت نیا میخوام ارضا شم
ولی نتونستم خودمو بگیرم خیلی حشری بودم ارضا شدمو خودمو تو کصش خالی کردم
وقتی آبم میریخت تو کصش داشت کیرمو میک میزد خیلی حال کردم
دراز کشیدم اومد تو بغلم خیس عرق بودیم
گفتم نمیزارم حالا بری ارضات میکنم نگران نباش
یکم بوس و بغل و لب گرفتیم پاشد خودشو شست اومد همونجوری لخت بودیم تو بغل هم
حرف میزدیم
اون روز سه بار کردمش اون یه بار ارضا شد گفت بیشتر نمیشم .ولی تو هر چقدر میخوای میتونی بکنی
اون روز گذشت الان بعد یکسال هنوزم باهمیمو میگامش سکسای زیادی داشتیم از وقتی شوهرش اومد از کمپ دیگه کاملا آزاد شد .هرجا بشه میکنمش . دوستان اسما مستعار بود ولی این داستان واقعیه .سارا شوهرش نمیتونه از نظر جنسی سیرش کنه از یه طرفم وابسته کیر منه میگه هیچ وقت زن نگیر من همیشه بهت میدم .اونقدم جذابه که مثلشو نمیتونم پیدا کنم البته برای من جذابه شاید سلیقه بقیه نباشه. اگه خوشتون اومد بازم مینویسم که چه جاهایی و چه جوری گاییدمش .یه مدتم هست درباره آپلود فیلمو درآمد باهاش حرف میزنم که راضیه ولی اگه کسی میتونه راهنماییمون کنه.میخونم کامنتارو

نوشته: سروش

📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

05 Jun, 13:06


زن پسر خاله معتادم
1402/03/13
#زن_شوهردار #اقدام

سلام اسم من سروشه ۲۵ سالمه امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد.بار اولمه مینویسم پس ببخشید اگه بد شده .
موضوع از این قراره من یه پسرخاله دارم که معتاد بود خونوادشو زنشو اذیت میکرد خلاصه جوری شد که رفت کمپ و خانوادش برا اینکه بهش سربزنن بعضی وقتا میومدن خونه ما،زنش(سارا)۲۲ ساله یه دختر لاغر اندام با یه کون خوش تراشو سینه ۶۵ ۷۰ .قد بلند بود که واقعا صورتش خوشگل بود .خلاصه هی میومدن خونه ما . از زنش تا اون موقع جز دوست داشتن پسر خالم چیزی ندیده بودم ، اصن روش نظری نداشتم منم یه پسر خوش اخلاقم ک اکثر فامیلا باهام دردودل میکنن یا مشورت میگیرن .یه بار که اومده بودن به پسر خالم سر بزنن اومدن خونه ما.ما یه حیاط خلوت داشتیم که اونجا قلیون میکشیدیم یه قلیون گذاشتم داشتیم می کشیدیم منو زن پسر خالم که شروع کرد راجب شوهرش حرف زدن منم دلداریش میدادم میگفتم درست میشه و فلان و بیسار . یهو حس کردم حرفاش داره به سمت خارش میره. ولی خب میترسیدم گفتم سارا درست میشه نگران نباش تو دختر خوشگل و مهربونی هستی لیاقتت بیشتر از ایناس ولی تحمل کن زندگیت درست میشه.خلاصه خیلی ازش تعریف کردم دیدم بدش نمیاد.یهو بغض کرد و گفت حسم نسبت به شوهرم از بین رفته دیگه دوسش ندارم گفتم آروم باش عزیزم خدا بزرگه درست میشه قلیونو دادم دستش بکشه زد پشت دستم یکم دیگه حرف زدیم قلبم تند میزد فکرم رفته بود سمت سکس باهاش با کاراش فهمیدم دلش میخواد باهام باشه
نمیدونستم چجوری بهش بگم که مخشو بزنم .گفتم سارا تو واقعا جذابی الکی بهش گفتم خیلی وقته میبینمت واقعا دوست دارم وقتی زن گرفتم یکی باشه شبیه تو .روش نمیشد نگام کنه گفت سروش منم دوسه ساله که شوهرم معتاده وقتی رفتار تورو میبینم دوس دارم همش باهات دردودل کنم همینجوری که حرف میزد گریش در اومد (بعدا فهمیدم اون گریش الکی بوده کلا از رو هوس اونو گفته وگرنه قبل اون روز هیچ حسی به هم نداشتیم) خلاصه حرف که میزد دستشو گرفتم یکم ماساژ دادم گفتم هر وقت خواستی من هستم دیگه پیام بازیمون شروع شد و دیگه کارم راحت بود مخشو زدم. هر سری میومد خونمون صمیمی تر میشدیم
تا اینکه یه شب تو چت بهش راجب اندامش حرف زدمو کم کم کارمون به سکس چت کشید. میگفت شبا خیس میخوابم یه بالش میچسبونم به کصم فشارش میدم به یادت
خونه ما جوری بود که خالی نمیشد اونام صبح ک میومدن. تا ظهر پیش ما بودن و بعدش میرفتن کمپ. بعدم میرفتن خونه خودشون نمیشد کاری کنیم
تا اینکه یه شب بهش گفتم یه بهونه بیار بمون خونه ما که صبحش سکس کنیم
گفت نمیشه ناجوره منم تنها بودم با پدر مادرم ولی همش خونه بودن سارام نمیتونست تنها بیاد
تا اینکه یه روز پدر مادرم رفتن خونه خواهرم بچش مریض بود .خونه خواهرم روستا بود مطمئن بودم حداقل یه شب نمیان .به سارا گفتم صبح یه بهونه جور کن بیا .بهونه بانک اورده بود که میخواد یه حساب باز کنه برای وامو کار داره. خانواده شوهرش گیر میدادن بهش ولی اون روزو پیچونده بود. شبش رفتم حمام صاف و صوف کردم خوابم نمیبرد همش اندامش جلو چشمم بود. .
خلاصه خوابیدم تا ساعت هفت صبح پاشدم پدر مادرم داشتن آماده میشدن برن .سارام بیدار شده بود آماده بود که بیاد .همه چی جور بود ولی تپش قلب داشتم کیرمم بد سیخ بود فک میکردم تا ببینمش میکنمش
سارا رسید خونمون درو باز کردم اومد تو از پشت پنجره نگاش کردم
چه کس محشری شده بود .آرایشش چقدر بهش میومد.
دیگه قرار سکسو گذاشته بودیم تنگ بازی نداشت اومد تو دست داد کشیدمش تو بغلم شروع کردم بوس کردن و فشار دادنش تو بغلم
چقدر گرم بود ولی میلرزید اونم استرس داشت
نشست آبمیوه آوردم خوردیم حرف میزدیمو منی که خجالتی بودم شروع کردم قربون صدقه رفتنش که چقد منتظر این روز بودم
نشستم رو مبل کنارش دیگه استرس نداشت
بغلش کردم شروع کردم لباشو خوردن
سینشو گرفتم تو مشتم لباشو میخوردم
لبامو بردم سمت گردنش شل شد گفتم سارا من که نمیذارم بری خیلی حشریم میخوام زود بکنمت اونم از خدا خواسته گفت بریم تو اتاقت رفتیم تو اتاق تشک صبحمو جم نکرده بودم دراز کشیدم گفتم بیا رو شکمم
(الان ک دارم مینویسم قلبم بد میزنه میخوامش باز)
اومد نشست کونشو گرفتم تو مشتام چک میزدم رو کونش خیلی سفت بود چون لاغر اندام بود خودش لباسشو در اورد سوتینشم باز کرد
میلرزید از شدت حشری بودن
سینه هاش یکم شل بود ولی خیلی سفید و نوک صورتی بود گرفتمشون تو مشتمو شروع کردم میک زدن .اونم کونشو رو کیرم عقب جلو میکرد
کمرشو راست کرد دکمه شلوارشو باز کردم همینجوری که روم بود شلوارک خودمم درآوردم ولی کیرمو نمیدید

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 May, 17:29


گذاشتم وسط پاهاش طوری که با کسش هم تماس داشته باشه، چند باری عقب جلو کردم دیدم زن عمو مهناز شل شده گفتم اگه بذاری کیرمو بکنم داخل زود آبم میاد سرشو تکون داد و گفت مگه چیزی ازش مونده دیگه هر غلطی میخوایی بکن
منم از فرط خوشحالی لباشو بوسیدم و گفتم دردت به‌ جونم مرسی
آروم سر کیرمو گذاشتم رو کسش اما نمیدونم از استرس بود یا هرچی کیرم نیم خواب شده بود و شل هرکاری میکردم شق نمیشد که بره داخل گفتم ببین من وقتی هیجان زده میشم کیرم می‌خوابه دیدم دستشو انداخت دور کیرم شروع کرد مالیدن و خودش گذاشتش جلو کسش یه کم با آب کسش که مثله چشمه بیرون زده بود خیسش کرد و فرستادش داخل
اون لحظه احساس کردم کیرم داره وارد کوره میشه از بس داغ بود
مهناز حالا ابتکار عمل رو دست گرفته بود بعد اینکه کیر منو با دستای خودش فرستاد داخل دستاشو حلقه کرد دور کمرم و منو می‌کشید سمت خودش چند دقیقه همینجوری تو اوج بودیم که مهناز ارضا شد و از آب زیادی که داخل کسش جاری بود کیر منم تاب نیاورد و خودشو خالی کرد داخل کس زن عموم همینجوری بی‌حال افتاده بودم روی مهناز و واقعا دروغ چرا پشیمونی بعد جق اینبار در قالب پشیمانی بعد سکس سراغم اومده بود و اون لحظه پشیمون بودم مهناز هم که همش داشت گریه میکرد و می‌گفت آخر کار خودتو کردی من دیگه نمیتونم زندگی کنم و این حرفا
چند هفته ای از سکس من و زن عموم گذشته و دوباره ما با همدیگه خوبیم شبا پیام میدیم شوخی های گذشته بیشتر هم شده اما تا حالا موفق نشدم یه بار دیگه مهناز رو بکنم هر وقت میگم بهش میگه یه اشتباه بود از طرف دوتامون دیگه تکرار نمیشه امیدوارم دوباره بکنمش که اگه قسمت شد تو ادامه همین داستان براتون روایت میکنم
پایان…
نوشته: شایان




📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 May, 17:29


و میبوسیدم لباش رو گونه های نرم و سفیدش رو گردن و گوشش طعمشون هنوز سر زبونمه، حالا من نشسته بودم روی شکم مهناز و هر ثانیه ای که جلو تر میرفتم مخالفت مهناز کمتر میشد فرصت رو غنیمت شمردم. دستمو انداختم زیر بلوزش و کامل از تنش جداش کردم حالا من موندم و یه شکم سفید و تپل که نشستم روش با دوتا سینه سایز 80 نوک قهوه ای که آماده خوردن بودن، سینه چپش رو گرفتم به دهن و بدون لحظه ای مکث فقط میک میزدم همزمان زن عمو زیر دست و پای من شل شده بود و دستشو گذاشته بود روی صورتش، چشمم به شکمش افتاد تصمیم گرفتم شلوارشو از پاش در بیارم تا پایین شکمش رویت بشه اما با مخالفت سفت و سخت زن عموم مواجه شدم و اینکه با حالتی التماسی گفت تو رو خدا نه، منم از پایین کشیدن شلوار مهناز و خودم منصرف شدم همینجوری خوابیدم روش نرمی کس چاق و چله مهناز رو زیر کیرم حس میکردم و البته گرماش رو
چند دقیقه به همین منوال گذشت که آبم درحالی که شلوار پام بود با فشاری زیاد اومد و ریخت داخل شلوارم ولی من به روی خودم نیوردم که آبم اومده با حالت ناراحتی و عصبانیت از روی مهناز بلند شدم گفتم نخواستم بابا حالا که نمیذاری بکنمت از خیرش گذشتم پا شدم رفتم خونه، دوش گرفتم و بعد یکی دو ساعت حالم جا اومد
دیدم زن عموم پیام داده که دامنم رو لکه دار کردی دیگه نمیتونم با این عذاب وجدان کنار بیام و…
یه کم دلداریش دادم دوباره دلش رو بدست آوردم بعد چند روز خودش پیام داد گفت بیا پیشم حالم اصلا خوب نیست نمیخوام تنها باشم
من رفتم کنارش دوباره با چند تا شوخی و مسخره بازی حس حالشو عوض کردم داشتیم میخندیدیم همینجوری که صدای چند تا پیام پشت هم اومد از گوشی زن عموم منم گوشی رو که گذاشته بود روی ٱپن برداشتم گفتم کیه که این وقت روز پیام میده به زن عموی من؟
شروع کردم به هوچی گری که گوشی رو نمیدم تا رمزشو نگی همینجوری داشتیم به شوخی بحث میکردیم که به خودمون اومدیم دیدیم به همدیگه پیچیدیم، من دستم رو انداخته بود روی سینه هاش و از پشت کیرم رو گذاشته بودم رو کونش
دیدم گفت شایان بهم قول دادی دیگه این کارو تکرار نکنی دوباره داری شروع میکنی، من که حرفاش رو اصلا درست نمیشنیدم همینجوری داشتم سینه هاشو چنگ میزدم که عصبانی شد کشید کنار خودشو گفت بسه دیگه
من که نمیخواستم این موقعیت از دست بره گفتم ببین نمیخوام دوباره زوری کاری کنم میخوام خودت برام آبمو بیاری
هرجوری که دوس داری میخوایی با دست برام جق بزن میخوایی برازش تو کست یا هرکاری که خودت میدونی فقط منو ارضا کن دیگه کارت ندارم، گفت برو دستشویی خودتو ارضا کن بیا از سرت میپره
دیدم داره ناز میکنه دوباره گرفتمش سوارش شدم بلوز و سوتین رو با هم درآوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش یه کم زبون زدم وسط سینه هاش خیسشون کردم
دستم رو بردم تو شلوارم کیرمو درآوردم میخواستم بذارم وسطشون گفت میخوایی چیکار کنی گفتم نفهمیدی خودت؟
گفت من به سعید شوهرم هم اجازه ندادم اینکارو بکنه چی میگی واسه خودت
منم دستشو گرفتم گفتم باشه پس من سینه هاتو میمالم تو هم با دستای نرمت واسه من جق بزن
دستشو مشت کرده بود که کیرمو نگیره به زور دستشو باز کردم کیرمو گذاشتم تو دستش کم کم داشت راه میومد همینجوری واسم می‌مالید تا چند دقیقه گفت خسته شدم دیگه
گفتم خوب تقصیر خودته نه میزاری بزارمش وسط سینت نه تو کوست پس میگی چیکار کنم
همینجوری ساکت مونده بود و حرفی نمیزد منم شلوارشو گرفتم کشیدم پایین گفت بخدا نمیزارم گفتم نمیخوام بکنم داخل میخوام بزارم وسط پاهات تو فقط پاتو بچسبون به هم من کارمو بکنم تموم شه به زور قبول کرد،کیر شق شدمو

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 May, 17:29


بدست بیارم بعدش بمیرم، یه دفعه مهناز با یه حالت پریشونی و عصبانیت گفت وااااای خدا داری چی میگی از کی اینقدر بی شرف شدی تو
بعد حدودا یکی دو ساعت بحث و نصیحت و… نتونستم کاری کنم اصلا نمیشد کاری کرد با اون حالی که زن عموم داشت من از خونش رفتم بیرون دیگه قهر ما شروع شد تا امسال که این داستان رو مینویسم یعنی سال 1401 ما با هم قهر بودیم البته جلو فامیل با هم حرف میزدیم اونم خیلی رسمی و سرد، حداقل قهر نبودیم که کسی شک کنه چی گذشته بینمون.
تو این 6 سال من تو شهر زندگی میکردم و البته کارم هم اونجا بود، هر چند روز یه بار میومدم خونه روستامون به خانوادم سر میزدم،دیگه بعد 6سال تصمیم گرفتم برگردم روستا دوباره با خانوادم زندگی کنم.
که این شد شروع رابطه من و زن عمو مهناز اما چطور؟
وقتی من برگشتم روستا رفتار زن عموم تغییر کرده بود و یه جورایی انگار خوشحال بود برگشتم و دیگه سرد باهام رفتار نمی‌کرد خیلی خودمونی شده بود حتی از قبل بیشتر
علاوه بر سرکار دیگه هرجایی میخواست بره میگفت ببر منو برسون منم تو مسیر کم کم دوباره سر صحبت رو باز میکردم صحبت های توی مسیرمون می‌کشید به چتای شبمون تو واتس آپ دیگه از پیام دادناش وقتی عموم پیشش نبود و مخفی کاریاش، مطمئن شده
بودم که دوس داره تجربه کنه سکس با پسر برادر شوهرش رو
اما مشکلی که داشت این بود که نمی‌خواست این رابطه از طرف اون شروع بشه و شکل بگیره اینو از رفتاراش فهمیده بودم
من که دیگه باهاش راحت بودم و درمورد همه چی باهاش حرف میزدم حتی بعضاً به شوخی عکس و گیف های سکسی میفرستادم براش و مطمئن شده بودم بدش نمیاد
شروع کردم به دادن پیشنهاد بهش دوباره اون بهونه میاورد من قانع میکردم مثلا میگفت اخه تو از چی من خوشت میاد نه جوونم نه میتونم باهات ازدواج کنم به چه دردت میخورم منم میگفتم شما تنها کسی هستی که از همه لحاظ واسه من تکمیلی
دیگه بی پرده باهاش حرف میزدم گفتم عاشق گودی کمرتم عاشق کون خوش فرمتم
اونم ازاینکه من تعریف میکردم ازش بدش نمیومد و فقط می‌خندید میگفت واقعا که دیوونه شدی
این رفتار های ما چند وقت ادامه داشت که اگه بخوام تمام اتفاقاتشو روایت کنم خودش یه کتاب میشه
اومدیم تا جایی که من بهش گفتم زن عمو بخدا خیلی دارم اذیت میشم یه کاری واسم بکن گفت آخه من چیکار کنم واسه تو
گفتم بذار به چیزی که میخوام برسم، گفت ببین این آرزویی که داری یه آرزو محاله هیچوقت بهش نمیرسی
منم گفتم حالا که قرار نیست منو برسونی به خواستم لااقل کمکم کن فراموشت کنم
اگه میتونی یه روز که عموم خونه نیست تنهایی بشينیم حرف بزنیم یه راه حل واسش پیدا کنیم
خلاصه راضی شد که من یه روز تنها باهاش حرف بزنم
چند روز گذشت ساعت 2بعد از ظهر بود تقریبا پیام داد بیا اینجا منم سریع رفتم خونشون در حیاط رو بستم در خونه رو هم از داخل قفل کردم نشستم کنار زن عموم تو همین حال احساسی شدم گفتم تو رو خدا حداقل بزار سرمو بذارم رو پات همینجوری که داریم حرف می‌زنیم با اکراه قبول کرد سرمو گذاشتم روی رون پاش اون داشت حرف می‌زد و نصیحت می‌کرد مثلا، اما من کیرم بلند شده بود و اون لحظه فقط به سکس با مهناز فکر میکردم دیگه کنترل خودمو داده بودم دست کیرم سرمو از روی پاش برگردوندم گذاشتم بالای دامنش روی نافش، سریع خودشو کشید عقب گفت قرارمون این نبود
من که دیگه قرار مدار یادم نمونده بود بی اختیار دوتا دستامو گذاشتم رو سینه هاش یه کم مقاومت کرد که کاملا معلوم بود مقاومت نیست خودشم دلش می‌خواست ولی خوب مصلحت میدونست پیش خودش که یه کم مقاومت سوری داشته باشه
من که سینه هاش تو دستم بود همزمان صورتش

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 May, 17:29


بعد شش سال تلاش بالاخره زن عموم رو.....


زن_عمو_روستا

سلام من تصمیم گرفتم داستان یک عشق یا شاید هوس چند ساله رو اینجا روایت کنم امیدوارم پسندتون باشه
اسم من شایانه 27 سالمه و قد و وزنم رو هم بخوام بگم 80 وزنمه قدّم 186
حدود 6 سال پیش بود یه تایمی واقعا داشتم دیوونه میشدم واسه کون زن عموی خودم شبا با فکرش فیلم سکسی میدیدم و جق میزدم یه جوری شده بود که واقعا معتاد سایت های پورن شده بودم از طرفی زن عموم همسایه دیوار به دیوار ماست و هر روز تو چشم من بود ما تو روستا زندگی می‌کنیم البته فاصلمون تا شهر خیلی کمه حدود 4 کیلومتر زن عموم هم کارش تو شهره و بیشتر وقتا من میرسونمش سرکار
6 سال پیش تصمیم گرفتم یه جورایی بهش بفهمونم که تو کفشم اسم زن عموم مهنازِ حدودا 42 سال سن داره ولی بزنم به تخته هم دل جوونی داره هم استیل و قیافه سرحالی داره من بین این همه ویژگی های خوبش عاشق کون گرد و کمر باریکش شده بودم
تو راه رفتن به سرکار بودیم که زن عموم گفت گوشیم حافظش پر شده ببین میتونی برام درستش کنی منم گوشی رو گرفتم دیدم کلا حافظه داخلیش 8 گیگه بهش گفتم:
گوشیت حافظه داخلیش خیلی کمه یا عوضش کن یا یه دونه کارت حافظه بنداز روش یه لحظه به فکرم رسید که الان وقتشه یه حرکت بزنم بهش گفتم من یه کارت حافظه 16 گیگ دارم میخوایی بهت میدمش بنداز رو گوشیت اونم از خدا خواسته گفت آره واسم بیارش
اما نمی‌دونست من واسه نقشه خودمه که میخوام کارت حافظه گوشی خودمو بدم بهش
نقشم این بود که چند تا فیلم سکسی منتخب بریزم تو کارت و بدمش بهش نهایتش هم اگه ناراحت بشه میگم این کارت رو خیلی وقته استفاده نکردم نگاش نکردم ببینم توش چیه
خلاصه همینجوری هم شد و بعد اینکه کارت حافظه رو دادم بهش چند ساعت که گذشت زنگ زد رو گوشیم من که تپش قلب گرفته بودم و نمیدونستم چی میخواد بگه با صدایی لرزان و از چاه برخاسته گفتم سلام اما مهناز بدون سلام و بدون احوالپرسی گفت خجالت بکش این چیه دادی به من انداختم رو گوشیم فکر نکردی جلو کسی این فیلما رو باز میکردم چه خاکی باید میریختم سرم
من که به شدت ترسیده بودم و تو حال خودم نبودم فقط تونستم بگم :
ببخشید نمیدونستم چی داخل کارته اگه اجازه بدی میام در مغازت شما هم در رو قفل کن از داخل با هم حرف می‌زنیم (خیلی بی ربط و هول هولکی داشتم حرف میزدم ولی کاملا معلوم بود که چی میخوام از مهناز اونم خودش فهمیده بود) زن عموم که فهمید حالم خوب نیست انگار، گفت فعلا خدافظ تا غروب بیام پیش بابات تکلیفتو مشخص کنم
این حرف رو که شنیدم تمام سلول های بدنم از ترس بی حس شدن
من که دیگه آبروی خودمو از دست رفته میدیدم و از طرفی هرچقدر زنگ میزدم به مهناز رد تماس میزد یه پیام گذاشتم واسش که میخوام خودمو بکشم اگه قراره آبروریزی کنی بهتره من نباشم
دیدم خودش زنگ زد بهم گفت دستم بند بوده مشتری داشتم میخواستم به بابات بگم منصرف شدم ولی باید با خودت حرف بزنم
من که کمی امیدوار شده بودم، ازش تشکر کردم و رفتم خونه تا چند روز، زن عموم دیگه به من نمیگفت برسونم سرکار تا اینکه بهم پیام داد کارت حافظه رو لازم ندارم بیا ببرش، من رفتم خونشون در حیاط باز بود داخل خونه شدم دیدم تنهاس، ته دلم هم ترسیده بودم هم امیدوار بودم یه اتفاق خوب واسم بیوفته زن عمو داشت تلویزون نگاه میکرد روسری سرش نبود تا من در زدم رفتم داخل دیدم داره روسریشو سرش میکنه نشستم شروع کرد به نصیحت کردن، که چه فکری کردی درباره من مگه تا حالا کاری از من سر زده که تو همچین فکری میکنی دربارم،
من که از استرس صدام داشت میلرزید گفتم زن عمو بخدا دست خودم نیست درک کن نمیتونم بهت فکر نکنم، آرزومه فقط یه بار شما رو

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 May, 17:28


رتش بعدشم ی بار دیگه هم کردمشو و لباسامونو پوشیدیمو به نوبت بیرون رفتیم البته بعد از اینکه شوهرش ازاد شد چندین بار با هم س.ک.س داشتیم تا اینکه چند سال پیش طی حادثه از دنیا رفت ............ نظر یادتون نره اگه فرصت کردم باز براتون مینویسم........
نوشته: بهمن




📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 May, 17:28


رابطه_باراضیه_توی_حموم_عمومی

با سلام من بهمن قد 172 وزن 77 و اندازش هم 17 سانت .سالها پیش که 20 سالم بود پسر خالم با اینکه ی زن داشت و ی زنش رو هم قبلا طلاق داده بود ب رسم طایفه ما دختری را به قصد ازدواج فراری داد .بعد شکایت زن دومش کارشون به زندان کشید ...........بعد شش ماه زنش از زندان در اومد و با وساطت خانواده به خونه ی شوهرش برگشت ی روز عروس خانم با دختر خالم به خونمون اومدند اواخر بهار بود گیلاسهای با غمون تازه رسیده بودند مشغول گردش تو باغ بودیم مرضیه خانم برایاینکه راحت بتونه گیلاش بچینه مانتوشو دراورد و مشقول چیدن گیلاس بود و منم موقع خم وراست شدن دیدش میزدم عجب سینه و رونهایی داشت خط شورت و سوتین و بر امدگی کوسش کاملا معلوم بود .خلاصه بد جوری تو کفش بودم و از طرفی هم به خاطر کمرویی کاری هم از دستمون بر نمی اومد روز ها میگذشت و رفت و امدها و اشناییمون بیشتر میشد و تشنگی ما شدید تر یکی از این روزها مرضیه خانوم با دختر خاله کوچیکترم برا ی رفتن به دکتر خونمون اومدند و از من خواست تا ببرمش دکتر البته این در خاستا به طرز مشکوکی تو باغ ازم کرد بدین صورت که چند بار با عشوه و ناز به من گفت که ی چیزی بگم میکنی منم فکر کردم شاید پولی چیزی میخاد از طرز نگاه و خنده و خم و راست شدنش ی چیزایی متوجه شدم ....خلاصه... با هم رفتیم دکتر و ازمایش... نوبت رسید بهنمونه گیری جلو در دستشویی موندم تا نمونه ادرار شو بیاره نا گفته نمونه که موقع رفتتم تو تاکسی هم مدام خودشو بهم میمالوند..... صدای شاشیدنش هنوزم تو گوشمه بعد تحویل نمونه تو راه برگشت دلمو زدم به دریا و مسیر صحبتو منحرف کردم به سمت س.ک.س و رابطه با پسر خاله و بد شانسی و الانشم مثل من تو کف بودنو این جور حرفا از طرز نگاه و با عشوه حرف زدناشو از منمشگون گرفتناش معلوم بود که دیگه نباید معطل کنم... برگشتنی پیاده بودیم و هوا گرم وخیس عرق .... بهش گفتم بد جوری عرق کردی میدونی چی الان میچسبه ؟پرید وسط حرفمو گفت حموم...منم گفتم حموم با کی ؟بعدشم زد زیر خنده.... داشت قند تو دلم اب میشد از طرفی هم احساس میکردم شورتم داره خیس میشه ....تو فکر ی جای خوب بودم ی لحضه فکری به ذهنم رسید هیچ جایی بهتر از حمام عمومی شهر نبود}مااون وقت حموم تو خونه نداشتیم و اینم میدونستم که با توجه به این که فصل گرم سال بود حموم شهر هم خیلی خلوت و مدیرش هم اشنا و مطمعن از اینکه اگه هم متوجه میشدما رو لو نمیداد{تو افکار خودم بودم که دلمو زدم به دریا تو این لحظه به مرضیه گفتم مییای بریم حموم اونم گفت :حموم با کی ؟ با تو بعدشم هر دومون زدیم زیر خنده .حموم شهرمون ورودیش یکی بود ولی دو تا راهرو داشت سمت چپ فقط مردانه وسمت راست اولاش مردانه و نمره هابعدیش زنانه با راهروی ورودی مشترک.برای اینکه کسی متوجه با هم رفتن ما داخل یک نمره خصوصی نشه مرضیه را این طور توجیه کردم که:اول ایشون برن داخل بعد من برم . ایشون رفتند داخل و منم چند دقیقه بعد از راهرو با احتیاط رفتم داخل وسطهای راهرو بودم که درب فلزی حموم تکون کوچیکی خورد بلافاصله رفتم داخل .بله دوستان اصل داستان از اینجا شروع میشه: منم قبلا ی ساک ورزشی کوچیک و یک حوله و ژیلت و شامپو هم گرفته بودم .......وارد حموم که شدم اولش ی بوس خوشگل ازش گرفتم از طرفی هم وقت زیادی نداشتم ....اولش مانتو و شلوارشو در اوردم بعدشم شلوار و پیرهن خودمو در اوردم کیرمم شق شق شده بود و داشت منفجر میشد کیرموکه مرضیه دید دشتشو انداخت طرفشو محکم گرفت بهش گفتم مواظب باش نشکنه لباسامونو تو رختکن دراودیمو رفتیم داخل. وان روپر اب کردیمو رفتیم توش .کرستشو در اوردمو سینه های همچو بلورشو کردم دهنم داشتم یک سر میک میزدمو اونم اخخخو اوخ میکرد. شاید باورتون نشه سینه هاش اینقدر دست نخورده بود که ادم حض میکرد}اخه شوهرش بعد اینکه خودش از زندون در اومد هنوز تو زندون بود و فقط ی شب زندگی و ی بار س.ک.س با هم کرده بودند {نوک یکی از سینه هاش با اینکه چند دقیقه میکش زدم ولی از تو گوشت بیرون نمی اومد.بگذریم بعد مختصر دوش گرفتن سیربغلش کردمو لباشو کردم دهنم بعدش شورتشو وشورتمو در اوردم و کیرمو کردم لای پاش .موی کوسش کمی زیاد بود ژیلتو دادم بهش تا خودشو اصلاحکنه بعد خابوندم روی سـ.کو و رفتم روش با اینکه کوسشو خشک کرده بودم ولی اب کوسش یک سره جاری بود )یک کوس سفید و گوشتی وبدون هیچ گونه زایده یا لبی عین کوس بچه رو سکو به پشتخابوندمو به صورت شروع 6.9 شروع کردیم به ساک زدن .طعم ترش اب کوسش هنوز یادمه بعد چند دقیقه ساک زدنو اخ و اوخ کردن ....او نو نشوندم لب سکو و خودش کیرمو گرفت به ارومی تپوند تو کوسش واییییییداخل کوسش خیلی داغ بود من داشتم تلمبه میزدم و ایشون هم اخ و اوخ میکرد تا اینکه گفت سرعت تلمبه رو بیشتر کن تا این که ارضا شد و اب منم اومد و پاشوندم تو صو

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

20 Apr, 15:32


رفت رو هوا.تا جاییکع دهنشو گرفتم گه صداش زیاد بیرون نره.وحشی شدم برشگردوندم قمبل کرد خودش ازپشت گذاشتم توکصش گفتم خودت تقه بزن.یکم مکث کرد بعد کم کم شروع کرد.عشق میکردم با روش دادنش.نازمیکرد یکم بعد راه میفتاد. وایسید یه دست جق بزنم بعد ادامه رو بگم.خودمم حشری شدم خخخخ… خب بچه ها اومدم.چه حالی داد.بچه ها دیگه سست شدم. خلاصه از کصوکون یلدا رو خسابی گاییدم.از کون یکم اذیت شد ولی اصلا نگفت نکن.مث اینکه چندباری ازکون داده بود یکم باز بود.یبارم سربسته گفته بود شوهرم از پشت میگایید منو.خودشم یعالمه حال کرد چون چندوقت بود کیر ندیده بود.چندتا نکته بگم.داستانمو خیلی کوتاه کردم که حوصلتون سر نره.زود دست به کیر بشید.کلی دیالوگای قشنگو قبل کردن حذف کردم.بهرحال نمیشه تو پنج دیقه یه میلف سرسنگینو رام کرد که .داستان واقعی معمولا طولانی میشه ولی خوبیش اینه که جذابه و واقعی.یه نکته دیگه اینکه من خط قرمزم زن شوهرداره.هیچوقت سمت زن شوهردار نرید.تاوان داره.منم تابحال نرفتم.ولی دیدم خیلیا بدیخت شدن به زمین گرم خوردن.نه گفتن سخته ولی حفظ یسری اعتقادا لذتش بیشتر از سکسه.شعار نمیدم…ولی هیچی سکسی سکسه با میلف نمیشه.اونم میلف تک پر ترتمیز.میلف کاربلده.چص کلاس نداره.توقع عشقو عاشقیو وقت تلف کردنای الکی نداره.دوطرف راضی کون لقه ناراضی.من میلف چندتا کردم ولی نامردی نکردم به هیچکدوم.تو اوج عشقوحالم میشه وجدان داشت.من یلدارو کردم.بعدشم باهاش کلی دوست بودم.هنوزم جز فالورامه ولی دیگه رابطه نداریم چون ریش سفیدای فامیلشون جمع شدن بخاطر بچه شون رابطه شو با شوهرع دوباره جوش دادن برگشتن سر خونه زندگیشون بعد سه چهارسال جدایی.چندبار بدترین مشکلاتشو حل کردم بدون چشم داشت.یبارم بیشتر نکردمش ولی همون یبار بهترین سکس عمرم بود. دیگه ازمنبر بیام پایین.ممنون ک داستانمو خوندید… ایامتون بشادمانی…
نوشته: پژمان



📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

20 Apr, 15:32


نشستم.احوالپرسیو چندتا شوخی کلامی کردیم بشوخی گفتم خب دیگه پاشم برم دیگه نیم ساعت شد.گفت عههه خب حالااا یچیزی گفتم.راستی اونم از من خیلی خوشش اومده بود.از نگاه عمیقش میفهمیدم. گفت خب واسه مهمون اول باید چایی اورد. گفتم بهبه چایی عشقم خوردن داره عا.رفت چایی بیاره .کیرم کم کم سنگ شد تو شلوارم.یلحظه گفتم چایی رو ول کن برم ازاشپزخونه بغلش کنم ببرم رو تخت یکم بمالمش رامش کنم که بیخیال شدم گفتم تندرویه .تاکتیکو کنسل کردم.چایی رو اورد گذاشت رو میز عسلی نشست روبروم رو مبل.گفتم میخوای یه پرده ام بیاری بکشی وسطمون ؟خندید گفت خب روبرو بشینیم همو ببینیم دیگه. گفتم مسخره بازی در نیار پاشو بیا چایی رو بگیر جلوم بردارم بی ادب.گفت ای شیطان اومد چایی رو گرفت جلوم با یه دست سینی رو گرفتم گذاشتم رو میز با اونیکی دستم دستشو گرفتم کشیدمش انداختمش رو خودم قشنگ با کون نشوندمش رو کیرم.گفت وااااا پژمان آخخخخ نکنننن .یکم مقاومت کرد بعد یهو شل شد.گفتم چشاتو ببینم .سرشو ک اورد سمت بالا انداختمش رو دست چپم گفتم قربون چشمات بشم لبامو اروم گذاشتم رو لباش گفت آخخخخ پژماااان .شله شل شد ولی همچنان خجالتی.یکم لباشو خوردم.اروم حالت پچ پچی که شگردمه تو گوشش گفتم یلدا دوسداری بغلت کنم ببرمت رو تخت حسابی بکنمت.گفت وااایییی پژماااان نهههه.باز یه لب عمیق گرفتم ازش که قشنگ حشری بشه.بلند شدم خیلی راحت گرفتمش تو بغلم گفت وااای چیکار میکنیییی؟گفتم عشقمو دارم میبرم باهاش عشق کنم.لبخند ریزی زد گفت خب همینجا نمیشه؟گفتم نه تو پذیرایی گ جای اینکارا نیست. بردم رو تخت اتاق خواب ولش کردم رو تخت میخواست بلند شه سرپا وایسه که بازم خوابوندمش دمرش کردم گفتم بخوااااب بلند نشوووو.دوس داشت بده ولی خجالت میکشید راحت کصو وا بده.سریع گفت پژماان خیلی شیطونییی.از پشت چسبیدم بهش لبو گذاشتم رو گردنش گفتم عشقممم میدونستی خیلی خوشگلییی؟ یه لیخند زد گفتم جووون .یه بالش کوچیک رو تخت بود گذاشتم زیر پاهاش باسنش قشنگ اومد بالا کاملا با صدای حشری گفت پژماااان نهههه گفتم یلدا کصتو‌میخوام پاره کنم بازومو گذاشتم زیر سرش .انگشتمو گذاشتم رو لباش دور لبشتشو لمس کردم کیرمم میمالیدم از پشت رو شیار کونشو کصش.یه کص تپل که از استریج زده بود بیرون.کیرم قشنگ روی کلوچه ی کصش بود.بعد انگشتمو گذاشتم وسط لباش یعنی اینکه بذار بره تو دهنت.یکم مکث کرد بعد کم کم بازکرد انگشتم رفت تو دهنش .روش نمیشد میک بزنه.گفتم عزیزم خجالت نکش.تو کصت الان خیس کرده.باید بدی.با صدای حشری باز گفت نهههه.انگشتمو که خیس شده بود با تف خودش دراوردم بردم تو شورتش.دستشو اورد دستمو گرفت گفت نههه پژمان دستشو گرفتم اوردم رو لبم بوسش کردم گفتم عزیزم دستتو نیار جلو.دیگه مقاومت نکرد.انگشتمو گذاشتم رو چوچولش گفت آخخخخ یه جیغ ریز کشید شله شل شد کونشو داد بالا یعنی اینکه دیگه بکننن.رام شد. نقطه ضعفش لمس چوچولش بود.برش گردوندم سینه های لیموییشو ازتیشرت انداختم بیرون گرفتم تو دستام یکم همزمان حرفای عشقولانه بهش زدم که کاملا با رضایت بهم کص بده.یکم ک خندید چندتا لب گرفتم با یه دست دیگم کیرمو از اسلش دراوردم بیرون اروم گذاشتم لای کصش بعد شروع کردم لباشو خوردم کیرمم بالا پایین کردم.اسلش پوشیده بودم که سریع قد کیرمو حس کنه وا بده.شلوار لی مزاحمه.بعد شلوارشو میخواستم دربیارم یکم بازخجالت کشید اعتنا نکردم کشیدم پایین تیشرتشم دراوردم .یه شورتو سوتین ست پوشیده بود.یعنی پیش خودش گفته بود سعی میکنم ندم ولی اگه مقاومتم جواب نداد حداقل سکسی باشم لاکچری بدم بهش.اپیلاسیونم کرده بود.یه استایل برازرزی.کلا لختش کردم گفتم یلدا میدونم خیلی خجالتی ای ولی کیرمو باید بخوری.سرشو کرد اونوری با لبخندو خجالت .سرشو برگردوندم بسمت خودم گفتم بیا بخوورش بابااااا.وحشی شده بودم.کیرمو گذاشتم رو لباش چندثانیه بعد سر کیرمو با لباش گرفت.معلوم بود خیلی تاحالا خورده.یه دقیقه نکشید شروع کرد میک زدن.نفسم داشت بند میومد.ازینکه یه میلف خفن داره کیرمو میخوره.کیرم قشنگ خیس خورد دستاشو گرفتم گذاشتم جفت طرف سینه هاش گفتم بچسبونشون به هم.بازم با یکم مکث چسبوند بهم کیرمو گذاشتم وسط سینه هاش.بالا پایین کردم.حشری شده بود نفس نفس میزد لباشو گاز میگرفت .بعد همینجور که سینه هاشو میخوردم کیرمو میمالیدم رو کصش ک اماده جر دادن بشه.اونم جیغای ریز میزد هی میگفت آخخخ.گفتم عزیزم هنوز نکردمت هلاک شدیا.لبخند زد.ببینید ایناییکه میگمو اگه ازنزدیک میدیدی بهترین فیلم سوپر عمرتو دیده بودی.لبخندای خوشگل همراه با کمی خجالت و کص دادن به کسی که دوسش داری از صمیم قلب.کیرمو گذاشتم رو کصش اروم فرو کردم تو یهو جیغ زد گفت پژمااااان آخخخخخ یوااااش.اوج حشریتش زد بالا.گفتم جووون اینجوری ک تو حشری شدی از کونم میگاعمت.گفت نهههه درددد دااااررر نذاشتم حرفش تموش شه انگشتمو گذاشتم تو دهنش گفتم کصه من میک بزننن.تلمبه هام شدید شد دادش

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

20 Apr, 15:32


میلف خفن خجالتی


میلف

سلام
من اسمم پژمانه (مستعار). ۳۳سالمه .قدم ۱۸۰ با وزن ۷۵.موزیسین و ترانه نویسم.اهل غرب تهران.کلی تابحال داستان خوندم که قشنگ از جملاتش میشه فهمید که تخمی تخیلی هستن و واقعی نیستن. من میخوام یه داستان آب آور متفاوت واقعی تعریف کنم. سال هشتادو هفت من تو برنامه لاین یه اکانت داشتم ک توش شعر مینوشتم از خودم و میذاشتم.شعرای خفن اعتراضی اجتماعی. گاهی هم شعر نو… تو فاز هنر بودم اصلا دنبال کصکلک بازی نبودم.که یشب یه پیام اومد برام که یه پروفایل میلف داف با اسم یلدا بود حدود چهلو خورده ای ساله .میگم داف برو تو مایه های اولتا اوشن.شایدم خفنتر ولی کاملا نچرال فیس.اومد کلی مودبانه تعریف کرد از شعرامو بدون هیچ کرمی باهم اشنا شدیم.اول فکر کردم فیکه ازین سکینه دایی قزیهاس ک عکس از گوگل برداشته گذاشته.ولی خب بعد کمی صحبت بهرحال تجربه ام داشتم فهمیدم ک نه واقعن خودشه.سرتونو درد نیارم.پیامهای ما تو شبای دیگه ادامه داشتو کم کم رفتیم تو فاز زندگینامه و شرایط زندگیو اینا.راستی اینم بگم ک من از سال هشتادوپنج کلا تنهای تنها شدم.پدرومادرمو ازدست دادم.خلاصه یلدا گفت من دوساله شوهرم ولمون کرده رفته با یکی دیگه ک همکارشه تو وزارت راه منم جدا شدم .گفتم بچه داری مگه؟گفت یه دختر دارم هیفده سالشه.تو دلم گفتم آخ جوون دوتا کیس اونم تنها.اونم تو اندیشه بیخ گوش تهران. بگذریم چون نمیخوام زیاد طولانی شه وگرنه حرف زیاده.از طرفی ام اگه نگم یسری مطالبو کم لطفیه واس داستان.یلدا ازین مذهبیا بود ک تو خونه ارایش خفن میکنن چون بیرون نمیتونن ارایش کنن. از ماه دوم فهمیدم ک یلدا یجوری شده.کلماتش رنگو لعاب عاشقی داره.اره اون عاشق من شده بود.تو این فاصله چندتا عکس قدی با بلوز شلوار تنگم ازش بزور گرفته بودم ک قشنگ امار اندامش اومده بود دستم.رنگ پوست سفید یکم پروپاچه تپل.چشمای خوشگل.لبای برامده .بدون شکم.قد حدودا یکو شصت موهای مشکی چشمای عسلی. خلاصه بعد یمدت صحبته دیدار شد.گفت بیا اندیشه یجای پرت قرار بذار منم بیام ببینیم همو.گفتم بیرون؟گفت پژماااان پ ن پ توی خونه؟گفتم یلدا منو تو با این دکو پز مث غربتیا بریم تو خیابون همو ببینیم؟گفت اخه نمیشه که.گناه دارهههه.اینم بگم که تو این مدت دوسه بار ازش لفظی لب گرفته بودم با کلی خجالت کشیدن سر حرفو باز کرده بودم.گاهی مینداختم تو شیطنت زیر زبونشو میکشیدم.حتی یبار مست بودم گفتم یلدا یچی بگم تاراحت نمیشی گفت نه گفتم خیلی دوس دارم بکنمت .گفت واااای خاک بسرم خواهشا دیگه نگو ازین حرفا… بگذریم. ازون اصرار ک تو خیابون ببینیم همو از من انکار که نه من یا میام خونه یا ریسک نمیکنم بیام تو کوچه یکی از اشناهات ببینتمون داستان شه(لاشی بازی من خخخ).به توافق نرسیدیمو یماه گذشت.یشب داشتیم پیام میدادیم دوباره ک گفت پژمان یچیزی بگم قول میدی جنبه داشته باشی؟گفتم بگو خوشگلم.اینجوری میگفتم صداش لرز میفتاد.حس میکردم حشری میشه.گفت اون مرتیکه فردا میخواد بیاد با پریسا(دخترش) دوروز برن شمال.میتونی بیای نیم ساعت خونه همو ببینیم ولی قول بده پسر خوبی باشی شیطون نشی.گفتم آخ جووون چشممم ولی قول نمیدم چون گذشتن از همچین دافی سخته.بعد یه وویس دادم بهش که حشریش کنم .گفتم یلدا همون لباسایی کع یبار توی عکست پوشیده بودی بپوشیا بعد برو قشنگ تروتمیز کن یدونه مو هم نباشه تو بدنت.وویسو گوش کرد یه ایموجی فرستاد همون میمونه که دستاش رو چشماشه با حالت خندون که نماد خجالته. گفتم چیه؟گفت پژمان نگو دیگه اینارو خجالت میکشم. گفتم عزیز دلم نفسه پژمان مگه میشه من بیام اونجا یه داف خوشگل کنارم باشه کاری نکنم.گفت خب حالا تو الان هیچی نگو.حالا بیا.چون اینجوری بگی باید بگم نیا.گفتم باشه دیگه نمیگم ولی بازم میگم قول نمیدم. گفت باشه فردا اینا هشت صبح میرن واسه اطمینان من ده زنگ میزنم بهشون ک مطمئن شم دور شدن.بعد تو بیا.گفتم باشه عزیزم.خلاصه با ذوق رفتم تروتمیز شیو کردم خودمو.خوابیدم ک واسه گاییدن فردا بدنم سرحال باشه.صبح پاشدم اماده شدم.خوشگلو خوشبو کردم خودمو.ساعت نه و نیم زنگ زد گفت پژمان بیا اونا رسیدن مرزن اباد.راه افتادم.رسیدم جلو اپارتمانشون که هر طبقه فقط یه واحد بود. تماس گرفتم اومد پشت پنجره با سر اشاره کرد که درو میزنم بیا داخل.درو زد رفتم جلوی در ورودی اپارتمانشون.استرسم داشتم.یهو در باز شد دیدم یه میلف اینستاگرامی. خیلی خوشگلتر ازعکساشه.چشام چهارتا شد.رفتم داخل.دست دادم دستشو اومد بکشه گرفتم دستشو با یه دست دیگم درو بستم.کشیدمش تو بغلم گفتم وایسا بینمممم بعد اینهمه مدت با دست حل نمیشه بیا تو اغوشم عزیزززم.یه کوچولو بهم چسبیدو لپشو با خجالت اورد جلو بوس کردم جدا شدیم.یه استریج مشکی جذب پوشیده بود با یه تیشرت استین کوتاه تنگ یه شال بلندم انداخته بود سرش مثلا من محجبه ام.دقیقا به دستورات من عمل کرده بود منتها شالو نگفته بودم من.رفتم

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 Apr, 08:06


یرم لیز خورد تا ته رفت داخل. واقعا احساس کردم خیلی اذیت میشه. چون درسته که وقتی همچين باسنی جلوی آدمه نمیشه بیخیالش شد ولی واقعا خیلی اذیت داره، هر چند من همیشه خدا خیلی رعایت میکنم. بالاخره شروع کردم به تکون دادن کیرم. ولی از یه طرف هم فرح زرنگی میکرد تا من کیرمو میکشیدم بیرون میخواستم دوباره بکنم توش کونشو می‌داد بالا که کیرم راحتتر بره تو چون اگر خودشو جمع کنه سوراخش تنگ میشه دردش هم زیاد. این هم از ترفند خود فرح خانمه. دیگه کاملا راه افتادیم فقط التماس می‌کرد زود تموم کن دل و رودم میریزه بیرون. اینجا یه فکر تازه ای بنظرم رسید. گفتم میخوایی زود تموم کنم بذار با دوربین گوشی نگاه کنم گفت باشه هر کاری میخوایی بکن فقط زود باش. من دوربین گوشی رو گذاشتم تو حالت فیلمبرداری طوری تنظیم کردم به پایه تخت که از عقب قشنگ فیلمبرداری می‌کرد شد فیلم سوپر زنده فقط طوری تنظیم کردم که صورتامون نیفته تو فیلم بیشتر همون محل ورود کیرم تو کونشو گرفت. بالاخره فکر کنم حدود ۵ دقیقه نشد که داشتم تلمبه میزدم اونم صداش دیگه دراومده بود. همش میگفت نادر جان تورو خدا تموش کن منم خیلی رمانتیک داشتم از تو گوشی تماشا میکردم تو کونش تلمبه میزدم تا اینکه دیگه نتونستم بیشتر از ۵ دقیقه دوام بیارم احساس کردم تمام قوای بدنم جمع شده تو این ۱۷ سانتیمتر کیر ،گفتم فرح دارم میام گفت تورو خدا آبتو بریز تو کوسم میگن آب کیر رحمو داخل واژنو نرم میکنه. منم دیدم که داره آبم میاد فوری کردم تو کوسش آبمو تا قطره آخر خالی کردم تو کوسش حدود دو سه دقیقه ای همونطور تو کوسش نگه داشتم تا اینکه احساس کردم دیگه واقعا خسته ام چون کیرم تو کوسش خوابید چند تا دستمال کاغذی از رو میز تخت برداشتم لوله کردم تو کوسش که آبم نریزه رو تشک مال خودم هم تمیز کردم رفتم دستشویی با آب شستم یه آبی هم به صورتم زدم چون واقعا بوی شهوت گرفته بودم. اومدم بیرون دیدم فرح خانم بیحال افتاده رو تخت حتی نمیتونه شورتش هم بپوشه. یه چکی زدم به کونش گفتم پاشو لباستو بپوش الان یکی میاد.گفت ناد از درد کونم نمیتونم پاشم. تورو خدا خواهش میکنم از این به بعد از کون نکن. لذتی هم که از دادن کوس میبرم درد کون زهرمارش میکنه. گفتم فرح نمیشه اگر میخوایی هر وقت خواستی بکنمت باید منو از کونت محروم نکنی حتی دیدی که خواهرت هم همیشه از کونش میکنم. بالاخره کمکش کردم اول لباسای اونو تنش کردم بعد خواستم لباسای خودمو بپوشم گفت بذار زنگ بزنم اگر موسی دیر میاد برو زود یه دوش بگیر که غسلت نمونه. زنگ زد موسی گفت حوالشو گرفتم میخوام برم پولشو واریز کنم تا گندما رو بار کنم بیارم باز یه ساعتی طول میکشه. پرسید عمو نادر رفت. گفت الان میخواد بره یه چایی گذاشتم منتظر بود تو بیایی ببینه تورو ولی دیگه میره. بالاخره زود رفتم یه شامپو زدم غسل کردم حوله داد خودمو خشک کردم اومدم با سشوار دخترش سرمو خشک کردم اومدم ماشینو روشن کردم از لای در یه دستی برام تکون داد بعد دستشو مالید به باسنش به علامت اینکه دیگه کردن از عقب ممنوع دستشو تکون داد با لبخند درو بست رفت منم اومدم خونمون. اینم یکی از سکسای جالب ما بود که قسمت همتون بشه اعم از کاربران مذکر یا مؤنث.
نویسنده: نادر



📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm
📚✏️ @DastanKadeEm

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 Apr, 08:06


واهرزنمه).گفت عمو نادر اومدم از تو خدمات کشاورزی بذر بخرم تا یه ساعت میام اگر مادرمو آوردی خونه باش منم تا یه ساعت میام. گفتم ببخشید دیگه مهمان داریم تو خونه باید برم. بالاخره بعد تعارفات فرح خانم فهمیدن که پسرش نیست تا حداقل یک ساعت، انگار دنیا را بهش دادن فوری رفت یه سیمی که از سوراخ در رد کرده بودن برا باز کردن در از بیرون، از رو در درش آورد اومد دست منو گرفت برد داخل بدون معطلی لباساشو در آورد به منم گفت زود باش لباساتو در بیار که آتيش گرفتم. گفتم بابا یکی میاد آبرومون میره گفت هیشکی نمیاد فقط موسی بود که اونم گفت تا یک ساعت میام. منم که از خدام بود الکی ادای تنگا رو در میاوردم فوری به سرعت برق لباسارو کندم شورتو با شلوار درش آوردم کیر ۱۷ سانتی با کله تخم مرغی مثل فنر افتاد بیرون تا کیرمو دید یک وایی گفت کم مونده بود آبم بیاد. قبلا هم گفتم که کلا خوردنی تو کار ما نیست. ولی اینقدر حشری شده بود تا کیرمو دید بی اراده دستشو برد کیرمو گرفت تو دستش دو زانو نشست جلوی من یه لحظه لباشو غنچه کرد کله کیرمو کرد تو دهانش من احساس کردم اگر فقط یک دقیقه ادامه بده آبم میاد گفتم فرح ولش کن آبم میخواد بیاد از طرفی هم فرصت نداریم زود بریم سراغ اصل کاری رفتیم تو اتاق خواب دخترش که یه تخت یک نفره داره. منم اصلا برای از کون کردنش فکر نمیکردم. فقط میخواستم زود بکنم تو کوسش خودمو خالی کنمو برم تا پسرش نیومده. ولی تا انداختمش رو تخت خودش گفت نادر تورو خدا اول بکن تو کوسم منو ارضاء کن بعد بکن تو کونم. انگار که دنیا رو بهم داده باشن گفتم نه بذار از کونت بکنم سعی می کنم تورو هم ارضات کنم التماس کرد که نه تورو خدا از عقب خیلی درد داره حسم میره ارضا نمیشم. گفت بخدا من دو دقیقه ای ارضا میشم منو ارضا کن بعد هر چقدر دوس داری از عقب بکن. گفتم باشه ولی میدونستم که زود تموم میکنم آبم زود میاد. بالاخره پاهاشو بلند کردم گذاشتم رو دوشام رفتم وسط پاهاش یه بالش هم گذاشتم زیر باسنش تا کوسش کاملا اومد بالا مقابل کیرم. با دستم هدایتش کردم تو کوسش یه عیب بزرگی که داره اینه که چوچولاش خیلی بزرگه آویزونه بايد با دست اینور اونورش کنی ولی اینقدر لیز بود کوسش انگار چشمه جوشان بود تا با یه دستم سالارو گذاشتم رو چوچولاش خیلی راحت از لای چوچولاش رفت تو ولی پشماش نه خیلی بلند بود که نرم باشه و نه تازه زده بود تقریبا میشه گفت یه هفته ای زده بود یکم وقتی کیپش میکردم اذیت میشدم. خودش گفت دو روز قبل اینکه بیام خونه شما زده بودم. که ۴ روزم خونه ما بودن. از یه طرفی هم برام خوب شد که زود تموم نکردم. حدود دو دقیقه هم نشد که داشتم تو کوسش تلمبه میزد پاهاش قفل کمرم بود فقط میگفت محکم بکوب فدای کیر کلفتت بشم. ولی از حق نگذریم کوسش نسبت به کیر من تنگه چون هر وقت میکنم با تمام وجود دیواره های کوسشو دور کیرم احساس میکنم. در کمتر از دو دقیقه همچین ارضا شد من احساس کردم داره قبض روح میشه. یه جیغ بلندی کشید با ناخنهاش دوطرف باسنمو چنگ انداخت با پاهاش منو به کوسش فشار داد سیاهی و مردمک چشاش گم شد واقعا ترسیدم گفتم نکنه بلایی سرش بیاد. چند بار گفتم فرح فرح چیشد چرا اینجوری شدی باور کنید یه دو دقیقه ای نتونست جواب منو بده فقط لباش می‌لرزید منم تا خایه کیپش کرده بودم از ترس اینکه آبم نیاد اصلا تکونش نمیدادم. بعد دو دقیقه دیدم چشاشو باز کرد از گوشه های چشماش چند قطره اشک اومد تو گونش. گفتم چی شد گفت هیچی تا حالا اینقدر از سکس لذت نبرده بودم. ولی بذار یه خواهشی ازت بکنم. گفتم چی گفت همینجا تمومش کن از عقب خیلی اذیت میشم. گفتم نه دیگه قرار نبود بزنی زیرش من از عقب نکنم انگار اصلا سکس نکردم. البته بگم قبلا هم که چند بار سکس کرده بودیم همش از عقب کرده بودم چون من واقعا عاشق سکس از عقبم. بالاخره دید که نه باید کونش هم بده زود برگشت دمر خوابید رو همون بالش کونشو برام قنبل کرد ولی گفت تورو خدا اولا کامل لیزش کن بعدش هم خیلی یواش و کم کم بکن توش. منم پا شدم از تو یخچال یکمی کره آوردم، چون کره از همه روان کننده ها هم بهتره و هم تحریک کننده (به شما هم توصیه میکنم اگر خواستین از عقب بکنین حتما یه بار امتحانش کنید خیلی خوبه) با کره کاملا کیر خودمو با کون فرح خانم حسابی نرم و لیزش کردم طوری که دوتا انگشتم خیلی راحت میرفت تو کونش. باسناشو از هم باز کردم اونم دستاشو مشت کرده بود گذاشته بود زیر سرش مضطرب منتظر ورود سالار بود فقط هرازگاهی میگفت تورو خدا یواشتر. کیر مبارکو میزون کردم با سوراخ کونش افتادم روش از زیر بغلاش دستامو بردم رو ممه هاش بغلش کردم خیلی با احتیاط یواش یواش کلشو کردم تو، طوری روش خوابیده بودم‌ که اصلا امکان در رفتن یا پیچوندن باسنش نبود کاملا مسلط بر روی باسن گنده و پهنش. خیلی آرام با برکت کره ک

د۪ٜاسـ۪ٜـ۪ٜتـ۪ٜـ۪ٜانـ۪ٜـ۪ٜکـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜه۪📚

04 Apr, 08:06


رابطه با خواهر زن بیوه


خواهرزن_زن_بیوه

سلامی دوباره به کاربران عزیز سایت

اگر یادتون باشه چندی پیش یه داستانی تحت عنوان “ وقتی خواهرزنم مهمان ما بود ” به سایت ارسال کردم. و حسابی هم تحت نظر انتقادی بعضی از کاربران، مورد لطف عزیزان قرار گرفتم. بگذریم هرکی خربزه بخوره پای لغزش هم باید بشینه این داستان هم در مورد همون خواهرزنمه که اسمش هست، فرح خانم. البته بعد اون داستان دوسه باری با این فرح خانم سکس حسابی داشتیم. هر وقت فرصتی پیش میاد دیگه جای خالی شوهر خدا بیامرزش رو براش پر میکنم. ولی قضیه ای اخیراً چند روز پیش برام اتفاق افتاد خیلی جالب، و تقریبا میشه گفت که انگار خدا خودش قضیه را راست ریس کرده بود. و اما شروع داستان، چند روز پیش یکی از بستگان ما که حدود ۷ ماه پیش تصادف کرده بود و از ناحیه گردن دچار ضایعه نخاعی شده بود، بالاخره بعد ۷ ماه بستری تو بیمارستان، فوت کرد. این هم بگم که اونایی که داستان قبلی رو خوندن میدونن خواهرزن ما با تنها دخترش تو یکی از شهرهای شهرستان ما زندگی میکنن ولی من خودم تو یک دهات دیگر هستم. خونه ما به شهرستان تابعه نزدیکتره نسبت به شهر اونا، یعنی از شهر اونا ۵۰ ولی از دهات ما فقط ۱۵ کیلومتر تا شهرستان فاصله داره لذا هر وقت این فرح خانم بخواد بره دکتر یا یه چیزی از شهر بخره میاد چند روزی تو خونه ما میمونه. مخصوصا اینکه دخترش با دختر من خیلی با همدیگر صمیمی هستن، هر وقت بخواد لباسی چیزی بخره حتما باید با دختر من برن بازار. که اتفاقا خونه ما بودن و میخواستن برن برا عروسیی که در پیش دارن لباس بخرن. که این فامیل ما فوت شدن و من نتونستم ببرم برا خرید مجبور شدن چند روزی خونه ما بمونن. دقیقا فردای ختم فامیل ما بود که قرار بود بچه‌ها رو ببرم برا خرید لباس، پسرناتنی خواهر زنه زنگ زدن که از تهران اومده تا چند قطعه زمین کشاورزی که دارن گندم بکاره(پسرای شوهرش از زن قبلی تو تهران زندگی میکنن) بنابرین دخترش گفت که تو با عمو برو من بمونم برم خریدامو بکنم عمو با دخترش باهم منم میارن. منم چون ختم بود از تهران مهمون اومده بود، چنداشون که پسر عموهای خودم بودن، از ختم برا خواب و استراحت میاومدن خونه ما، لذا فرصت نشد این سری با فرح خانم سکس کنیم فقط چند بار تونستم سینه هاشو فشار بدم یکی دو بار هم تو فرصتی از پشت بغلش کردم در حد چند ثانیه. که واقعا هردو تو کف همدیگر بودیم. یعنی بعد اولین سکس دیگه رومون به هم باز شده بود و با اولین سکس رو یادم نیست سه یا چهار بار سکس داشتیم. که انگار دیگه سکس باهاش برام تکلیف شده هر بار بیاد خونه ما باید بکنمش. بالاخره تا دخترش گفت تو با عمو برو من بمونم انگار هردومون منتظر این حرف دختره بودیم. یهویی هردو باهم گفتیم آره راست میگی. حتی این جمله را طوری هماهنگ گفتیم که همه خندیدن. خانمم گفت با هم هماهنگ بودین که این حرفو بزنین. منم زود حرفو پیچوندم که نه بابا اتفاقی بود. بالاخره زود آماده شد سوارش کردم که ببرم. اینکه میگم انگار خدا خودش قضیه را راست و ریس کرده بود اولش اینه، که قرار شد خانمم بیاد دوتایی ببریم وچون پسر ناتنیش خونه بود عملاً نمیتونستیم اونجا هم کاری انجام بدیم، لذا راضی شدیم که خانمم هم بیاد. ولی هر وقت فرصتش پیش میاومد، مثلا وسایلاشو آورد که بذارم تو صندوق عقب یواش میگفت بالاخره این سری نتونستی منو آرام کنی داخلم آتیش گرفته منم میگفتم آخه چطور میتونستم بکنمت پیش این همه مهمان. بالاخره تا اومدیم از در حیاط بریم بیرون خواهرم با شوهرش، که اونا هم اومده بودن برا ختم و شب خونه اون یکی آبجیم مونده بودن، اومدن خونه ما که ناهار خونه ما باشن. خانمم مجبور شد پیاده بشه. اینجا تقریبا تو کون من عروسی بود ولی از طرفی چون پسرش خونشون بود و نمیتونستیم کاری انجام بديم، هردو دمغ بودیم ،. ولی باز فعلا شر یکی از مزاحما کم شد. بالاخره خانم پیاده شد ما راه افتادیم یه کم که از دهات فاصله گرفتیم گفت نگهدار بیام جلو بشینم. نگه داشتم اومد نشست جلو تا نشست دستش رفت رو کیرم. گفتم فرح خانم یعنی اینقدر داغ کردی گفت کاش از حال و روزم خبر داشتی شورتم خیس خیس شده. دستمو بروم از زیر شلوارش کوسشو گرفتم تو دستم واقعا دیدم انگار دوبار آب کیر ریختن تو کوسش، اینقدر لزج و پر آب بود. بالاخره تا شهر خودشون که حدود ۵۰ کیلومتر هستش حسابی با کیر من بازی کرد چند بار کم مونده بود آبم بیاد که گفتم دستتو بکش. همش میگفت نادر چکار کنیم. تو راه هم نمیشد کاری انجام بدی واقعا جاده شلوغه همیشه. حتی تا رسیدیم تو جاده اصلی دیگه نذاشتم با کیرم بازی کنه. تا اینکه بعد حدود ۴۰ دقیقه رسیدیم خونشون دیدیم ماشین پسرش نیست درو با کلید باز کرد وسایلشو من بردم تو خونه شماره پسرشو داشتم بهش زنگ زدم که آقا موسی کجایی (موسی اسم پسر ناتنی خ