سلام، فکر میکنم که رفتهای!
بیدار که شدم هیچ یادداشتی روی یخچال نبود، کمی دنبالت گشتم.
نیازی هم نبود، میدانم که رفتهای؛ میدانستم فکرهایی توی سرت داری.
برای خودم مینویسم، اینها را نه تو میخوانی و نه کسِ دیگری.
سیگار که نباشد آتش زدنِ کلمات آرامم میکند.
دنیا جای بسیار بدی شدهاست.
آدمها عجیبوغریبتر از همیشه.
دیگر توی خانهی خودت هم احساس غربت میکنی.
مینویسم که به یادگار بماند، مینویسم و درد از وجودم بالا میرود. که من بر سر عهدمان خواهم ماند.
من حتیٰ پیش از آنکه بشناسمت هم بر سر عهدم بودهام.
خیلیکارها را نکردم تا در آینده ناراحتت نکند.
عهد من فقط با تو نبود که با خودم بستمش تا انسان بهتری باشم.
و نگاهش خواهم داشت.
من همیشه به گربههای توی خیابان سلام خواهم کرد.
همیشه به بچههای کوچک لبخند میزنم.
کسی اگر کمک بخواهد، اولین نفر خواهم بود.
تشکر میکنم، عذر میخواهم، بیدلیل مهربان خواهمبود.
آدمها هیچوقت باورشان نمیشود که دنیا دو روز بیشتر نیست!
کاش نامهات را نمیبردی
میدانم چیزهایی نوشتهای که قرار نیست هیچوقت بخوانمشان.
خودکارِ تنهای روی میز که انتهایش سراسیمه جویده شده است، خداحافظی خوبی نبود ولی خب...
اصلاً کدام خداحافظی خوب است؟!
@hesamafsarii