Gekkō @heartree Channel on Telegram

Gekkō

@heartree


Aida's Moving Castle.
Tree, Tea and Tae / 愛da

حس میکنم توی زندگی قبلیم یه وال بودم
و میخوام این آخرین زندگیم باشه

سال ششم پزشکی/ نویسنده؛ #راحین
نوشته ها به قلم منه، لطفا کپی نکنید
@charonmoonbot

Ads: @gekkosads

Gekkō (Persian)

خوش آمدید به کانال تلگرامی ما با نام "Gekkō" که توسط کاربر "heartree" اداره می شود. این کانال با عنوان "Aida's Moving Castle" شناخته می شود و محلی است برای اشتراک گذاری دوست داشتنی ترین مطالب در زمینه های Tree، Tea و Tae. در این کانال شما با اشعار و نوشته های زیبا و دلنشین نویسنده ای به نام Aida آشنا خواهید شد. Aida که در سال ششم پزشکی مشغول به تحصیل است، همچنین به عنوان یک نویسنده فعال در زمینه های مختلف مطالب خود را با مخاطبان به اشتراک می گذارد. تمامی مطالب این کانال از قلم او نوشته شده اند و لطفا از کپی برداری خودداری کنید. از طرفی، اگر شما هم تمایل به تبلیغات در این کانال دارید، می توانید با مدیریت کانال تماس بگیرید تا اطلاعات بیشتری در این خصوص دریافت کنید. پس از عضویت در این کانال، با یک دنیای جدید از زیبایی و آرامش آشنا خواهید شد. بنابراین، همین حالا به کانال "Gekkō" بپیوندید و از مطالب فوق العاده آن لذت ببرید.

Gekkō

14 Jan, 17:33


همیشه توی نگاه من نرجس بوی یاس میداد. الان پیچک یاس رو زده تا هرچقدر میتونه باعث لبخند آدم ها بشه. مثل وقتی که اول مهر برای بچه ها لوازم التحریر جمع کرد و به دستشون رسوند، الان هم میخواد برای بچه های مرکز معلولین و ایتام تیرامیسو و جوراب رنگی ببره. توی این کار قشنگش هرچقدر میتونیم ماهم عطر یاس بکاریم. از نظر اعتماد هم مثل چشم هام بهش اعتماد دارم پس نگران نباشید. قراره باعث لبخند بچه ها بشه. 🩵

Gekkō

14 Jan, 17:30


پارسال تویِ دفتر نوشته بودم این زمستان دست‌هایِ یکی رو برای گرم شدن بگیرم، حتی شده اندازهٔ یک شکلات. نشستم حساب کردم چند روز دیگه می‌شه مبعثِ آقایی که لبخندهایِ بچه‌ها رو بیشتر از هر چیز دیگری در این دنیا دوست داشت، قبول دارم، دست‌هایِ ما اون‌قدر هم بزرگ نیست ولی با همین دست‌های کوچیک لبخند بذاریم رویِ لب‌ها هر اندازه که از دست‌هامون براومد. مبلغی جمع می‌شه برای درست کردن تیرامیسو و جوراب‌هایِ رنگی برای بچه‌های قشنگ مرکز معلولین یا ایتام، برایِ شده حتی یک لحظه گل لبخند گذاشتن رویِ اون لب‌ها‌‌. شده اندازه یک اطلاع رسانی، دست‌هاتون رو کنارِ ما بذارید. بوسه می‌ذارم رویِ دست‌هاتون.

شماره کارت؛
6104338956098400
( به نامِ نعمتی )

Gekkō

14 Jan, 02:16


امروز داشتم فیلمِ hear me: our summer رو می دیدم و شخصیت دخترش ناشنوا بود. ولی پسره حتی بدون کلمه هم اون رو میفهمید. تلاش میکرد اون رو بفهمه. واقعا براش تلاش میکرد. چند نفر پیدا میشن که وقتی درد ها لالت کردن بخواد تلاش کنه تا تورو بفهمه؟ یکی میگفت بقیه فقط تماشاچی زندگیتن. راست میگه. ولی اون پسره فقط تماشا نکرد. پرید توی قصه. حتی با اینکه دردش گرفت. بعدش دختره هم شروع کرد به نشون دادن رازهاش. به اعتماد کردن. به تلاش کردن متقابل. حتی با اینکه دردش گرفت. آدم فقط وقتی میتونه رازها و دردهاش رو به کسی نشون بده که واقعا تلاش کنه براش. یکی که نخواد فقط یه تماشاچی باشه. تازه حتی به اینجا هم که برسی بازم گفتن بعضی چیزها سخته و نیازه قبلش مدت ها بغل بشی. حالا من اونقدر کلمه و غصه و آه توی گلوم گیر کرده که از درد لال شدم و فقط خودم میتونم صدای بند اومدن نفس هام رو بشنوم.

Gekkō

14 Jan, 01:59


چند دقیقه به صفحه ی اینجا خیره شدم تا چیزی بنویسم اما نشد. احتمالا گفتن این ضرورتی نداشته باشه ولی موضوع اینه که زمان هایی که اینجا چیزی نمی نویسم به این معنی نیست که چیزی برای گفتن ندارم، فقط دیگه نمیدونم چطور اون همه کلمه رو کنار هم بچینم و در آخر هم هیچ چیزی نمیگم و این اتفاق فقط در مورد اینجا نیست، در مورد کل زندگیم و نسبت به آدم ها هم صدق میکنه. من چیزی نمیگم چون حتی نمیدونم دیگه چه چیزی باید بگم. چون همه چیز خیلی غم انگیزه. همه چیز خیلی تاریکه. چون گفتنش فایده ای نداره. چون کاری از دست کسی بر نمیاد. کسی هم نمیخواد واقعا کاری کنه. چون دردم کمتر نمیشه. چون من به جای speak or die میرم زیر پتو قایم میشم و آرزو میکنم برای مدتی هیولاهای توی کابوس ها ولم کنن تا بتونم بخوابم و دیگه بیدار نشم. چون من با اون همه کلمه تنهام. من همیشه با اون همه کلمه، با اون همه درد تنهام.

Gekkō

12 Jan, 23:51


چنل قشنگش تا صبح ۸۰۰ تایی بشه؟ 😔🫵💘

Gekkō

12 Jan, 23:02


گاهی وقت ها توی معرفی های فیلم، سریال و بی ال و جی ال هایی که میذاره چیزهای قشنگی پیدا میکنم که قبلا نمی شناختم. واقعا تیست فیلم و سریالش⭐️ چنل موردعلاقمو از دست ندین.

Gekkō

12 Jan, 22:58


| 🪷 Forever & Always.

Gekkō

12 Jan, 08:40


اگه دوست داشتید فالو کنید منم فالو میکنم 🧣

Gekkō

12 Jan, 08:40


My profile on Letterboxd https://boxd.it/cU9jn

Gekkō

12 Jan, 08:40


هنوز یه ساعت نیست نصبش کردم تبدیل شده به اپ موردعلاقم

Gekkō

12 Jan, 08:39


ببینید کی بالاخره اکانت لترباکس زده 😔⭐️

Gekkō

11 Jan, 23:39


The first letter from my dear pen pal 💌

Gekkō

11 Jan, 00:19


"تو فقط آبی نیستی آیدا؛ حتی اگه آبی باشی هم طیف گسترده ای از اونی" به اینجای نامه ی هدیه که رسیدم بغض کردم. آبی. آبی با من عجین شده. مخصوصا معنای مخفی درونش. بعد بین هدیه ها یه شمع آبی بی نهایت زیبا دیدم و فهمیدم خودت برام درستش کردی! یه آبی که هنوزم داره میسوزه و نور میده. یه شمع آبی. مثل من. تو خوب بلدی کلمات و قصه هارو به رقص در بیاری، جوری که حتی بعد از تموم شدن رقص، موسیقی هرگز به پایان نرسه. تو بابانوئل جادویی منی و با اینکه اصلا فکرشو نمیکردم که گوزن های سحرآمیز برای منم کادوی کریسمس بیارن ولی تو راه اقیانوسِ مخفی این والِ آبی رو خوب بلدی و دوباره با خودت گرد جادو آوردی.

Gekkō

11 Jan, 00:04


اولین نامه ی کریسمسیم بوی توت فرنگی میداد. توی نامه اش نوشته بود:" تو مثل یه گربه ی سبزِ عجیب غریب توی یه کوچه ی تاریک بودی و من خوشحالم که تصمیم گرفتم بیام و با این گربه ی عجیب آشنا بشم." این مدت همه جا خیلی تاریکه، انگار همیشه دارم توی شب هایی که آژیر قرمز میزنن زندگی میکنم و هربار یه جایی از وجودم آتیش میگیره. اینکه با تموم این ها باز هم توی تاریکی اینجوری دیده میشم یعنی توی جیب های من و نگاه آدم ها، چندتایی ستاره هست.

Gekkō

10 Jan, 23:47


من عاشق نامه گرفتنم. عاشق هدیه گرفتن و هدیه دادن. بعد تک تکشون رو نگه میدارم و میذارم توی جعبه ی مخصوصم. حالا هروقت میرم و جعبه ام رو باز می کنم، نامه ها بهم نشون میدن منم مقصد کلمات بعضی آدم ها بودم، منم زندگی کردم و آدم های خودم رو داشتم. آدم های زیبایی که با قلب و احساساتشون برام نوشتن و درست اینجاست که یادم میاد وقتی چیزی رو بنویسی هرگز فراموش نمیشه.

Gekkō

06 Jan, 10:56


She wrote to me in her letter: "you're pretty like blood in snow." Ok. I died for this description!

Gekkō

06 Jan, 10:50


داشتم با خودم فکر میکردم و فهمیدم من به ۳۰ سالگی نزدیک ترم تا ۱۷ سالگی. همونجا شکستم.

Gekkō

05 Jan, 18:51


داشتم زندگی نامه ی نویسنده ی کتاب خانه ی ادریسی ها، غزاله علیزاده، رو میخوندم. همیشه توی زندگی نامه هم بخش تولد هست، هم زندگی و هم مرگ. توی بخش مرگ در مورد خودکشی و نامه ای که ازشون به جا مونده بود نوشته بودن و حالا حس میکنم تا ابد توی ذهنم حک شده. "برای دوست‌داشتن نوشته‌ام، نمی‌خواهم، تنها و خسته‌ام برای همین می‌روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه‌ای تاریک. من غلام خانه‌های روشنم." که چقدر کلید در بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ای تاریک. من غلام خانه های روشنم..و چقدر همه چیز تاریک است.

Gekkō

05 Jan, 18:45


“You are allowed.. to sleep in late. Eat too much. Cry for no reason. Love whoever you want. Make new friends. Move on. Love yourself.Be unique. Be you.”

Gekkō

04 Jan, 22:15


I've been walking through spiderwebs.

Gekkō

03 Jan, 23:44


رفته بودم لوازم تحریر فروشی و همیشه اولین جایی که میرم کنار هایلایترها و خودکارهاشه. یه روان نویس آبی برداشتم. یه برگه اونجا بود که میتونستی برای تست کردن خودکارها ازش استفاده کنی. روش عمدتا پر از خطوط ساده بود ولی یکی هم اونجا نوشته بود سلام. توی دلم گفتم سلام و منم خودکار رو برداشتم تا روی برگه تستش کنم. برای تست اونجا نوشتم مراقب خودت باش. خودکار خیلی خوبی بود. خریدمش. ولی دلم پی اون جمله ای که نوشتم موند. امیدوار بودم اگه کسی اونو می بینه یادش بیاد که مراقب خودش باشه. شاید امروز کسی اینو بهش نگفته و نکنه یادش بره. این روزها خیلی اینو بهم میگن. خودمم به خودم میگم. زندگی برام بی نهایت سخت میگذره و کسی نیست که بهش تکیه کنم، که یه لحظه چشم هامو با خیال راحت ببندم و بدونم اون پیشمه و مراقبمه. مثل وقت هایی که توی بچگی مریض می شدیم و از تب می سوختیم ولی مامان تا خود صبح بالای سرمون میموند. ولی الان دارم می بینم زندگی و وجودم آتیش گرفته و هیچ جوره خاموش نمیشه. که خودم باید حواسم باشه یهو خاکستر نشم. یا اگه خاکستر شدم، خاکسترم رو باد نبره. یا اگه خاکسترم رو باد برد، منم همراهش برم. باید مراقب خودم باشم. سخته. خیلی سخته که با دست های خالی و بدون سنگر مراقبِ اصابتِ گلوله ها باشی. ولی هیچ کس دیگه ای قرار نیست برام انجامش بده. راستی تو هم یادت نره مراقب خودت باشی‌.

Gekkō

03 Jan, 21:20


چایِ اول صبح یه چیز دیگه است. چای بعد از ناهار یه چیز دیگه است. چایِ عصرونه یه چیز دیگه است. چای بعد از شام یه چیز دیگه است. چایِ نیمه شب یه چیز دیگه است. چای همیشه یه چیز دیگه است!

Gekkō

03 Jan, 21:07


من حافظه ی قوی ای دارم. اتفاقات با کوچیک ترین جزئیات توی ذهنم ثبت میشن. وقتی فیلمی رو ۱۵ سال پیش دیده باشم اگه چندثانیه ازش پخش بشه کامل یادم میاد. وقتی یه آهنگی رو توی به برهه ی زمانی حتی کوتاه گوش داده باشم و دوباره پخش بشه، تموم خاطرات اون لحظه ها یادم میاد. وقتی با آدم ها حرف میزنم و سال ها ازش میگذره، کوچیک ترین مکالمات و جزئیاتشون یادم میمونه. یادم میمونه و این باعث میشه هیچ وقت فراموش نکنم. نمیدونم این خوبه یا بد؟ کاش فراموش میکردم؟ نمیدونم. حس میکنم سینه ام قبرستانی از احساسات و خاطرات دفن شده است. من بدون اونا هیچم و با اون ها، خب راستش زیادی غمگینم.

Gekkō

03 Jan, 20:14


بیکلام ها یه کاری با قلبم میکنن که هیچ آهنگِ با کلامی نمیکنه. انگار بیشتر از هر آهنگ دیگه ای حرف دارن ولی همه شون رو بین نت های غمگینشون مخفی میکنن و فقط میذارن همراهشون غرق بشی. شبیه خودمن.

Gekkō

02 Jan, 22:43


تو چون غمگینی، زیبایی؟ یا چون زیبایی به خاطر بال های شکسته ات غمگینی؟

Gekkō

27 Dec, 21:06


سلاام. یه چالشی به ذهنم رسید و گفتم با هم انجامش بدیم🌟.
این پیام و عکس بالا رو فوروارد کنید تو چنلتون؛ تا من یک مودبرد مثل عکس، بر اساس وایب چنلتون درست کنم.
✶ پست رو تا فردا شب ساعت ۱۰ پاک نکنید.
✶ فعلا فقط برای ۸تا چنل درست می‌کنم و تا آخر هفته می‌ذارمش اینجا.

Gekkō

27 Dec, 20:58


Reading books everywhere

Gekkō (book lover.)

26 Dec, 19:38


معرفی کتاب‌ها و نمایشنامه‌های شکسپیر

Gekkō (book lover.)

26 Dec, 18:51


مونالیزا. شب پرستاره‌. شام‌ آخر.
منبع دانلود نقاشی های کلاسیک + تحلیل داستان پشت تابلوها🖼

Gekkō (book lover.)

26 Dec, 14:46


"سراسیمگی آرام آرام جای خود را به خستگی مفرط داد و بعد آرامش عمیقی در چهره اش دیده شد، آرامشی از آن جنس که فقط در چهره ی آدم های اندوهگین یا دنیادیده می بینی. سینگر اما همچنان غرق در تنهایی و سکوت در خیابان های شهر پرسه می زد."

– قلب، شکارچی تنها، کارسون مکالرز

Gekkō (book lover.)

26 Dec, 14:42


"بیشتر از همه کتاب خونده و بیشتر از همه نگران و دلواپسِ چیزهای جورواجوره. کل زندگیش همینه، کتاب و دلواپسی."

– قلب، شکارچی تنها، کارسون مکالرز

Gekkō (book lover.)

26 Dec, 14:27


Channel photo updated

Gekkō (book lover.)

26 Dec, 00:28


نشستم همه ی نامه هارو خوندم و یه لحظه اشک می ریختم و یه لحظه لبخند میزدم (( :  نمیدونم چطور بگم چقدر ازتون ممنونم، که چقدر برام عزیزید. ممنونم که برام نوشتین، که اهمیت میدین، که میخونین. همه ی نامه رو توی قلبم نگه میدارم. قلبم رو گرم کردین. 🤎🧣

Gekkō (book lover.)

25 Dec, 10:57


😭🎄

Gekkō (book lover.)

25 Dec, 10:53


از اون روزی که اینجا بودم سه ماهی میگذره ولی یادمه بهم وایب کریسمس رو میداد. (‌من رو برگردونین به شب های شیراز کنار دوست هام.)

Gekkō (book lover.)

25 Dec, 10:47


این ماشین خوشگله رو یه مدته پایین خوابگاهمون پارک میکنن دلم میخواد بدزدمش😔

Gekkō (book lover.)

24 Dec, 18:51


از این چالش خوشگله گرفتیم😔

Gekkō (book lover.)

24 Dec, 18:51


+ Don't you wanna judge me just a little bit?
– Not my style.

Gekkō (book lover.)

24 Dec, 18:30


من و ساکورا هروقت با هم میریم بیرون و کتاب هامون رو هم میبریم، بر اساس بخش هایی که هایلایت کردیم برای هم فال کتاب میگیریم. فال امروز منم از کتابِ قلب، شکارچی تنها، این قسمت از حرف های جیک رو به جان سینگر بود که میگفت: "ولی آخر عاقبتم شده این. وقتی کسی می فهمه، ولی نمی تونه اونی که فهمیده رو به بقیه حالی کنه، باید چه گلی به سرش بگیره؟" این بخش رو همین امروز هایلایت کرده بودم چون واقعا می فهمیدم داره چی میگه! و صفحه ی بعدش جیک به سینگر میگه: "ولی تو می فهمی. تو میدونی چی میگم." و با خودم گفته بودم اینکه یکی باشه که بفهمه داری چی میگی خیلی مهمه. و تو، می فهمی من دارم چی میگم.

Gekkō (book lover.)

24 Dec, 18:17


عاشق اینم که تا وارد کتاب فروشی میشی بوی کتاب ها مستت میکنه. عاشق اینم که بین قفسه های کتاب ها گم میشی و می فهمی هنوز بی نهایت کتاب وجود داره که نخوندی. عاشق اینم که در مورد کتاب های موردعلاقت با دوستت حرف بزنی و در مورد کتاب های مورد علاقش بشنوی. عاشق اینم که توی این زندگیِ لعنتی و سخت، هنوزم کتاب ها و دوست های ناب وجود دارن.

Gekkō

04 Dec, 19:46


توی ناشناس پرسیده بودین این ماگم رو از کجا گرفتم، از اینجا بود🤎⭐️

Gekkō

04 Dec, 19:46


ماگ | گربه خوابیده🐈✨️
•تماما سرامیک و قابل شست و شو
•تماما دست ساز

برای ثبت سفارش به بیو مراجعه کنید.

Gekkō

04 Dec, 19:45


غرق زیبایی تک تک کارهاش شدم. جادویی ترین ماگ های گربه ای دنیارو میسازن و حتی بخشی از درآمدشون برای کمک به گربه ها صرف میشه. 🐈‍⬛️
شما هم این زیبایی رو از دست ندین⭐️

Gekkō

04 Dec, 16:58


Arcane, S2

Gekkō

03 Dec, 10:39


سوم دسامبر نه تنها سویشرتی بهم نرسید که به جاش سرماخوردگی دستاشو محکم دور گردنم حلقه کرد.

Gekkō

03 Dec, 00:23


به تی تی گفتم: "ولی من خیلی تاریکم"
بهم گفت: "تو برای من نوری. حتی اگه تاریک باشی من عاشق تاریکی میشم چون تویی." و من بغل گرفته شدن توی تاریکی رو حس کردم! زندگیم یه شبه که سحر نداره ولی تو همون نوری هستی که از لای شاخه های درخت میتابه و راهش رو به سمتم پیدا میکنه. تو کوموربی منی!

Gekkō

02 Dec, 20:39


ولی زندگی بهم یاد داده منتظر نباشم. بهم یاد داده که کسی قرار نیست بیاد و روی دنیای آبی و خاکستریم رنگ بپاشه یا وقتی خوردم زمین دستم رو بگیره و بلندم کنه. بهم یاد داده وقتی دارم از سرما میلرزم کسی نیست که بیاد و سویشرتش رو بهم بده یا وقتی دلم عشق توی اکتبر( یا باقی ماه های سال) رو میخواد این غمه که همیشه منو پیدا میکنه. این چیزها باعث میشن بیشتر زیر پتوم قایم بشم ولی همونجا توی عمق تاریکی و سرماش خودم رو بغل میگیرم و این بغل تبدیل میشه به سویشرتی که نه فقط سوم دسامبر، که هر روزِ سال به خودم میدمش.

Gekkō

02 Dec, 20:31


دلم میخواست به جای اینکه این همه تنهایی برای حالم تقلا کنم یکی باشه که اون برام کاری کنه. اون بخواد خوشحالم کنه. اون بخواد بغلم کنه. اون بخواد سویشرتش رو بهم بده و فکر کنه که به من بیشتر میاد.

Gekkō

02 Dec, 18:19


وقتی تار و پودت غمگین باشه برای گریه کردن نیاز به دلیل خاص یا بزرگی نداری. خیلی ناگهانی وقتی داری به دیوار زل می زنی یا لباس هات رو اتو میکنی چشم هات خیس میشه. حتی وقتی داری به یه آهنگ شاد گوش میدی یا با آدم ها میگی و میخندی یهو نزدیکه گریه ات بگیره! انگار به جای خون، درون رگ هات اشکه که جریان داره ولی تو هیچ وقت خالی نمیشی. تو تبدیل شدی به یه مثلثِ برمودای غریب و غمگین که از اشک های خودش پر شده و هیچ کسی، نمی تونه به درونش پا بذاره یا حتی پیداش کنه.

Gekkō

02 Dec, 15:50


تو رفتی پیش ستاره ها و من تبدیل شدم به یه شبِ سرد و بی ستاره.

Gekkō

24 Nov, 11:16


-تو دوست منی و من تاحالا دوستی نداشتم و من.. بهت نیاز دارم. اگه گم بشم چی؟ یا اگه لازم باشه بهت چیزی بگم و تو اونجا نباشی چی؟

Gekkō

24 Nov, 11:15


بعضی دیلی ها یه جور دیگه ای قشنگن و اینجا مثال بارزشه! خودمم توش جوینم و عاشق معرفی فیلم و سریال هاشم. میتونین کلی فیلم جدید برای دیدن پیدا کنین. 🧣🤎

Gekkō

24 Nov, 11:10


من جدی تایمی که فیلم و سریال نمیبینم انگار زندگیم هیچ معنایی نداره یا همش حس میکنم یچیزی کمه. چونکه میدونید؟ من اونارو فقط به عنوان ی سرگرمی دنبال نمیکنم. یجورایی با کارکترا، داستانشون، مشکلاتشون، غم‌ها و خوشحالی‌هاشون زندگی میکنم.

Gekkō

24 Nov, 11:07


-خودتو مجبور نکن که بخندی، به جاش فقط گریه کن.

Gekkō

23 Nov, 01:34


اونقدر حالت بده که میخوای تموم شب رو گریه کنی، اونقدر گریه کنی و گریه کنی تا تموم آب بدنت تموم بشه و بمیری ولی امتحان داری و حتی حق گریه کردن هم نداری.

Gekkō

23 Nov, 01:32


احتمالا حتی وقتی دارن منو توی تابوت میذارن هم دارم برای امتحانم درس میخونم.

Gekkō

23 Nov, 01:17


بعد تقریبا یک سال، توی شب امتحان نورولوژی ((( :

Gekkō

21 Nov, 18:06


تنها کلکسیونی که توی زندگیم دارم کلکسیون غم و غصه و بدبختیه‌‌.

Gekkō

20 Nov, 00:07


به نظرتون به کسی که روزی سه چهار فلاکس چای میخوره میگن معتادِ چای؟ میخوام بدونم وضعم چقدر وخیمه.

Gekkō

20 Nov, 00:05


روا نیست آدم توی پاییز همش امتحان داشته باشه. واقعا کفران نعمته توی این هوا به جای بیرون رفتن و قدم زدن بشینی توی سالن مطالعه درس بخونی‌‌.

Gekkō

17 Nov, 23:35


هم با حرف به آدم ها ثابت کنید کنارشونید هم با عمل. با هر چیزی که از دستتون برمیاد اینو نشونشون بدید. اگه براتون مهمه بهشون نشون بدید که شاید یه روزی با دنیا غریبه بشید ولی با اون ها نه، اگه براتون مهمه.

Gekkō

17 Nov, 23:30


چون واقعا people can go from people you know to people you don't جوری که حتی فکرشم نمیکردی برای همین الان دیگه از اولش انتظار هرچیزی رو داری‌.

Gekkō

17 Nov, 23:22


وقتی می بینم با چه آدم هایی غریبه شدم با خودم میگم اگه با کسایی که الان کنار همیم یه روزی غریبه بشم چی؟

Gekkō

17 Nov, 23:14


No one came looking for me.

Gekkō

17 Nov, 22:01


بعضی ها چون یه سریال یا کتابی غمگینه دیگه سمتش نمیرن و من برعکسم. اتفاقا خیلی وقت ها با سریال و کتاب های غمگین بیشتر ارتباط میگیرم، باهاشون عملا زندگی میکنم و خاطراتشون همیشه باهام میمونه. انگار اون غم پنهان شده ی درونم رو می بینن، دردهام رو لمس میکنن و بیشتر از بقیه شبیهمن. سریالِ مستر پلانکتون و این آهنگش که هروقت پخش میشه یه بلایی سر قلبم میاره هم همینطورن.

Gekkō

16 Nov, 18:28


باورم نمیشه اینا واقعین و قیمتشونم اینقدر خوبه 🪼

Gekkō

16 Nov, 18:27


من اینجا خیلی شاپ معرفی نمیکنم مگه اینکه هم معتبر باشه هم خودم دوستش داشته باشم و باید بگم اینجا زیباترین شاپِ اکسسوریه که دارم (( : خودمم ازش خرید کردم و عاشق تک تک کارهاشم 🎀💍

Gekkō

16 Nov, 18:23


سنجاق های پینترستی:))))
یکی از جذاب‌ترین آیتم‌هاس با اختلاف>>>
پیشنهاد برای استفاده توی استایل گذاشتم براتون🫴🏻
همه جوره خوشگلن
زنجیر استیل✔️
هر عدد ۹۹ت
📦@hedra_accessories

Gekkō

16 Nov, 18:23


انگشترای ستاره⭐️
تو دست خیلی خوشگلن🫢
۱۴۷ت و ۹۷ت
#انگشتر
📦@hedra_accessories

Gekkō

16 Nov, 15:10


فیلم کنت مونت کریستو یکی از قشنگ ترین فیلم هایی بود که این مدت دیدم. به نظرم به زیباترین شکل ممکن از روی کتابش ساخته بودنش و حقشه که خیلی دیده بشه. سه ساعت تمام منو مجذوب خودش کرده بود. به قول کنت "من شاید دل نازک تر از بقیه بوده باشم، ولی خیلی بیشتر از اونا رنج کشیدم" و فقط خدا میدونه که آدم چه رنج هایی میکشه که حقش نیستن تا به یه ذره از چیزی که حقشه برسه، چه رنج هایی میکشه که هیچ کس حتی نمیتونه تصورشون کنه و هرگز التیام پیدا نمیکنن.

Gekkō

16 Nov, 15:03


le comte de monte-cristo, 2024

Gekkō

16 Nov, 14:51


بهم گفت: میدونی همه فکر میکنن افسردگی از غم میاد، ولی در واقع از خشمه که سرچشمه میگیره. یه لحظه سکوت کردم، به درون وجودم خیره شدم و دیدم چقدر پر شده از فریادهای نزده و خشم های سرکوب شده. بهش گفتم: فکر کنم خیلی وقته که خشمگینم و چیزی بروز نمیدم.

Gekkō

16 Nov, 14:47


رها کردن یه نفر فقط به این معنی نیست که بذاریش و بری. وقتی داره درد میکشه و کاری براش نمیکنی، وقتی داره اشک میریزه و کنارش نیستی، وقتی یهو سکوت میکنه و نمی فهمی چرا، وقتی غیب میشه و برات مهم نیست، همه ی این ها به معنای رها کردنشه، تنهایی توی دردهاش ول کردنشه.

Gekkō

16 Nov, 14:44


چای برای من یه نوشیدنی ساده نیست، عامل بقاست.

Gekkō

16 Nov, 02:18


چیزی که باید بخونم  VS چیزی که دلم میخواد:

Gekkō

15 Nov, 22:01


+ میخوای وقتی بزرگ بشی چطور آدمی بشی؟
– راستش من اصلا دلم نمیخواد بزرگ بشم.
( مکالمه ی من و مامانم توی بچگیم )

Gekkō

04 Nov, 06:26


برای خودم نوشته بودم "دلم شال گردن میخواد" و راستش ته قلبم "دلم میخواد کسی برام شال گردن ببافه" بود و باورم نمیشد که شب بعدش بهم گفتی "میخوای برات شال گردن ببافم؟ یه شال گردن آبی آسمونی؟" هنوز هم نمیدونم، چطور قلبمو دیدی؟ حالا من زیباترین شال گردن دنیارو دارم! یه شال گردن آبی، مثل خودم، مثل تو. همونطور که توی نامه ات نوشته بودی "آبی غمگینه ولی زیباست" و حالا این گرم ترین آبی دنیاست.

Gekkō

04 Nov, 06:01


احساس میکنم کلماتم رو گم کردم و هیچ چیز جالبی برای تعریف کردن و نوشتن ندارم. مثل همون وقتی که توی کتاب مزایای منزوی بودن دوست چارلی ازش میپرسه "چه خبرا؟" و چارلی با خودش میگه که در واقع هیچ کاری به جز قدم زدن تا خونه انجام نمیده. به روز و شب های خودم نگاه میکنم و می بینم فقط دارم میگذرونم. دارم تقلا میکنم که بگذرونم. صبح زود بیدار میشم، میرم بیمارستان، بعدش برمیگردم و از خستگی از هوش میرم و یه حاله ی بزرگ از غم و خستگی داره همه جا همراهم میاد.

Gekkō

04 Nov, 05:54


کی گفته میشه به هر چیزی عادت کرد؟ من بعد از تموم این سال ها هنوز هم به صبح زود بیدار شدن عادت نکردم.

Gekkō

02 Nov, 12:26


اینکه توی چنلش روتین های درس خوندن برای کنکور و رسیدن به خودش رو میذاره جالبه. چنلش مثل یه to do list قشنگه 🎀

Gekkō

02 Nov, 12:24


یـه مـاه انـجـام بـده.

Gekkō

01 Nov, 17:52


👻🎃

Gekkō

01 Nov, 17:52


و کی میدونه آخرین روز اکتبر سال بعد کجام؟ شاید اصلا دیگه وجود نداشته باشم و زیر خروارها خاک خوابیده باشم. شاید به عنوان یه اینترن کشیک شب باشم، شاید توی آغوش کسی باشم که واقعا دوستم داره، شاید تنهایی دارم چای میخورم و گریه میکنم؟ کی میدونه؟

Gekkō

01 Nov, 17:44


دیروز بالاخره برای اولین بار بارون بارید اینجا. یادمه پارسال آخرین روز اکتبر هم بارون میبارید. اونروز از کشیک اورژانس برمی گشتم و احساس رهایی و غمگینی میکردم. آخرین روز اکتبر امسال رو زدم بیرون. می خواستم بعد از گذروندن یه ماه سخت و کلی امتحان برای مدتی خودم رو از هر فکری رها کنم‌. کافه رفتم، کلاه جادوگری سرم گذاشتم( همیشه دلم میخواست هالووین جادوگر بشم!)، با دوستم شهربازی رفتم، قدم زدم، زیر بارون آهنگ گذاشتم، خندیدم، زدم زیر گریه و قطرات بارون به موهای چتری و سبزم میخورد. آسمون ابری بود و هرچقدر گشتم نمی تونستم ماه و ستاره هارو ببینم ولی حالا اشک ابرها بود که همراهم می رقصید و گریه میکرد.

Gekkō

01 Nov, 16:58


گاهی وقت ها به خودم میگم اینکه میای و از احساسات و خاطراتت مینویسی دقیقا چه فایده ای داره؟ چطوری اینجارو شیش ساله که داری؟ امروز رفتم توی حیاط نشستم. زبر نم نم بارون چای خوردم و پست های ۳۱ اکتبر و ۱ نوامبر سال های قبل چنل رو خوندم. به آهنگ هایی که توی این شیش سال دقیقا توی این روزها گذاشته بودم گوش کردم. خیلی جالبه نه؟ چه قصه هایی، چه دردهایی، چه خاطراتی! بعد این متنی که ۳۱ اکتبر پارسال نوشتم رو خوندم و گریه کردم و بعد با خودم گفتم به خاطر اینه! دقیقا به خاطر همینه که تو داری مینویسی‌، به خاطر اینکه خودت رو یادت نره، که اسمت رو یادت نره.

Gekkō

01 Nov, 16:50


نمیدونم.نمیدونم آخر این قصه چی میشه. ندونستن ترس داره متیو. تو هم می ترسیدی؟ آدم حتی از نشون دادن ترسش هم می ترسه! ولی کی گفته ترسیدن مخالفِ جسور بودنه؟! وقتی با وجود این همه ترس باز هم ادامه میدی یعنی جسورترین آدمِ این کره ی خاکی تویی. تو خیلی جسور بودی متیو، تا آخرش. منم بودم. منم هستم. ولی خسته ام، خیلی. کاش جسور بودن مثل کارتون های بچگی جایزه داشت! ولی زندگیِ واقعی خیلی گند تر از این حرف هاست. یادته از بچگی می گفتی: " همیشه نوشیدنی به دست، برو جلو! " آره، فقط خودمونیم و یک لیوان نوشیدنی! من چای رو ترجیح میدم. چای می خورم و بغض هارو قورت میدم.چای میخورم و دلم برای تو و خیلی چیزها تنگ میشه. چای خوبه، البته اگه یهو غرق فکر نشم و سرد بشه! خب کجا بودیم؟ رشته ی کلام از دستم در اومد و رسیدیم به چای. می بینی؟ سعی کردم خودم رو برسونم به یه چیز گرم، یه چیزِ گرمِ کوچیک. یعنی مجبورم. چون دارم قندیل می بندم. سعی میکنم فکر نکنم زیاد، سعی میکنم چای بخورم، فیلم ببینم، کار کنم. خم میشم و بندای کفشم رو می بندم، مثل همیشه. راه میوفتم. به پایان مسیر فکر میکنم، می ترسم، بقچه ی انگیزه ام خالیه ولی ادامه میدم. من فهمیدم بدونٍ هیچی هم باید ادامه داد. به این میگن سخت ترین نوع ادامه دادن. به این میگن جسور بودن. به این میگن مجبور بودن. به این میگن اخرین روز اکتبر. باید یه برگه بچسبونم به درِ یخچال! چون زیاد میرم سروقتش. روش هم بنویسم: ولی توی این روزهای سرد، خودت مراقبِ خودت باش. اکتبر ماه خوبی برای پروانه ای بغل گرفتن خودته، اونم وقتی که بال هات خیلی درد میکنه.

؛ #راحین، The last day of October
@Heartree

Gekkō

01 Nov, 13:52


دلم میخواد گریه کنم. شاید بهونه بیارم و بگم به خاطر اینکه غروب جمعه است، یه خاطر اینکه هوا بارونیه، به خاطر اینکه تنها روی تخت خوابگاهم نشستم و منتظرم چای دم بکشه. ولی میدونم که همش بهونه است. من دلم میخواد گریه کنم به خاطر چیزهای خیلی بزرگ تری. به خاطر زندگی، به خاطر مرگ، به خاطر درد، به خاطره خاطره ها‌.

Gekkō

27 Oct, 10:40


خوش به حال برگ های پاییزی. وقتی خزون و زرد شدن و دیگه جونی توی تنشون نموند میتونن بالاخره از درخت رها بشن ولی آدم خزون و زرد و تیکه تیکه میشه ولی باز هم مجبوره با کالبد بی جونش خودش رو روی شاخه نگه داره. آدم حتی حق نداره بعد از بارها مردن توی زندگی، راحت آروم بگیره و بمیره.

Gekkō

27 Oct, 09:07


آدم های زیادی نیستن که بشه واقعا باهاشون حرف زد. منظورم از حرف زدن فقط مکالمه داشتن نیست. منظورم وقتیه که کلماتت با اشتیاق از حنجره ات بیرون میان، وقتی جمله هایی که برات درد آورن رو به اون میگی و براش مثل غر به نظر نمیرسن. کسی که برخلاف همه دلت نمیخواد حرف زدنتون تموم بشه، کسی که نمیفهمی زمان کنارش چطور میگذره و دلت میخواد عقربه های ساعت رو با دست هات نگه داری. مکالمه داشتن و حرف زدن واقعی خیلی با هم فرق میکنن. اغلب اوقات مجبورم که یه مکالمه رو ادامه بدم، براش خستم و فقط منتظرم تموم بشه تا سریع برگردم توی لاک خودم. ولی اون حرف زدن واقعی! به خاطر اون سرم رو از لاکم میارم بیرون و دو لیوان چای گل محمدی میریزم. تازه جالب تر و نادر تر از این کسیه که بتونی کنارش سکوت کنی و این سکوت به جای آزاردهنده بودن، آرامش بخش باشه! مثلا کنار هم توی سکوت به آسمون زل بزنین و بذارین باد موهاتون رو با خودش ببره. کسی که وقت گذروندن باهاش لزوما نیاز به کلمات نداره، چون سکوتت رو هم میفهمه.

Gekkō

24 Oct, 22:54


توی کتاب جنگل نروژی شخصیت های داستان برای هم زیاد نامه می نوشتن. میدوری توی آخرین نامه اش به واتانابه نوشته بود: " تو خیلی با من خوب بودی، اما حالا که تو مشکلات خودت را داری، به نظر می رسد من نمی توانم هیچ کاری برایت انجام دهم. تو در دنیای کوچک خودت زندانی شده ای و وقتی سعی می کنم در بزنم، فقط برای ثانیه ای نگاهی می اندازی و بعد، دوباره به درون خودت فرو می روی." بهش گفت حالا که تنهایی رو دوست داری پس تنهات میذارم. بدرود برای همیشه! وقتی داشتم میخوندمش یه مکث طولانی کردم. حس میکنم یه روزی همه ی آدم های اطرافم از این همه غمگین و دل مرده بودنم خسته میشن. این موضوع که همیشه خسته ام براشون عادی و آزار دهنده میشه و ترجیح میدن کمرنگ بشن و برای همیشه برن. حتی برخلاف میدوری احتمالا بدون نوشتن هیچ نامه ای میرن و من بازم هم بیشتر توی دنیای کوچیک خودم مچاله میشم. دنیایی که هیچ پنجره ای نداره و همه اش پر شده از دیوارهای ترک خورده. دنیایی که دری نداره که کسی بتونه واردش بشه یا حتی من برای مدتی ازش خارج بشم. یه دنیای تاریک و غمگین و آبی. کسی هم وجود نداشت که بخواد این دیوار رو بشکنه، ازش عبور کنه و بیاد کنارم بایسته. ولی خب چی میتونم بگم؟ همه شون حق دارن که کلافه بشن و نخوان برای مدت طولانی یه آدم خسته توی یه اتاق تاریک و غمگین رو ببینن.

Gekkō

15 Oct, 10:39


رفتن، قایم شدن و فرار کردن وقتی فایده داره که درد ها دیگه همراهات نیان، که بالاخره بتونی از دستشون رها بشی. ولی وقتی تمام کالبدت با غم ها یکی شده، وقتی این غم اسم دومت باشه، دیگه رفتن فایده ای نداره. نه رفتن و نه موندن تورو خلاص نمیکنه، فقط باید تموم بشی. باید برای همیشه تموم بشی.

Gekkō

15 Oct, 10:32


Oh my ashes, tears and broken bones, you burn every day in the fire of sorrows.

Gekkō

15 Oct, 07:13


There's no light in the trees for me.

Gekkō

14 Oct, 23:46


خوابیدن خیلی خوبه ولی تنها مشکلش اینه که بعدش مجبوری بیدار بشی.

Gekkō

14 Oct, 21:24


+ لطفا غمگینم نکن.
– ولی تو همین الانش هم خیلی غمگینی!
+ آره، برای همین تحمل یه غم دیگه رو ندارم.

Gekkō

14 Oct, 09:53


اینجوریم که چهره ام زیرنویس داره. وقتی از کسی خوشم نمیاد واقعا مشخصه( حتی استادم) و حس میکنم این موضوع یه جایی کار دستم میده.

Gekkō

14 Oct, 09:25


من خیلی آدمِ "وقتی کسایی که برام مهمن واسم آهنگ میفرستن به لیریک هاشون هم دقت میکنم، تمام پیام هاشون برام مهمه و به همشون ریکت میدم، کتاب های موردعلاقه شون رو میخونم، دوست دارم بهشون شب بخیر و صبح بخیر بگم، کتاب یا فیلمم رو قطع میکنم تا آنلاین شدنشون رو از دست ندم، با کمال میل آهنگم رو میبندم تا وویسشون رو گوش کنم، حتی توی اوج خستگی هامم بهشون اهمیت میدم و کوچیک ترین جزئیاتشون هم برام مهمه" ای هستم و وقتی کسی هم نسبت به من اینطوریه، خب این واقعا قلبم رو رقیق میکنه!

Gekkō

12 Oct, 23:14


انتظار برای رسیدن بسته ی پستیت سخت ترین انتظار دنیاست.

Gekkō

12 Oct, 21:28


هرکسی را که مقابلم می دیدم، به روش خودش شاد بود. نمی توانستم بگویم واقعا خوشحال بودند یا تظاهر میکردند، اما همه در آن بعد از ظهر دل انگیز اواخر سپتامبر شاد به نظر می رسیدند و به همین خاطر، به نوعی احساس تنهایی کردم که برای من حس جدیدی بود
گویی من تنها کسی بودم که واقعا از این منظره جدا افتاده بودم.

– جنگل نروژی، هاروکی موراکامی

Gekkō

12 Oct, 21:27


"هیچکس خیلی از تنهایی خوشش نمی آید. من از ناامید شدن بیزارم."