کاش میتونستم بین تصوراتم یکیش روبرای همیشه انتخاب و خیالم رو بابتش راحت کنم .کاش یا باور کنم که آدمِ دروغگو پست وکثیفی بوده که منو برای روزهای مبادا توو چنگش نگهداشته بود. یا باور کنم که همهی فکرهایی که دارم صرفا فقط فکر هستند و اصل داستان همون چیزی هست که خودت میگی.
نمیدونم کی قراره سلامت روانم بهم برگرده .
چقدر ترس این روزها رو داشتم .چقدر خیالم رو راحت کرده بودی که این روزها برنمیگردند .یه وقتهایی میخوام بیام باهات دست به یقه شم بهت بگم که این بلا گریبان گیر خودت میشه،بگم این غمیکه امروز به من دادی ،غمِ فردای خودته .اما یهو به خودم میام و میگم نه ،شاید من دارم اشتباه میکنم ،شاید ر در واقع چیزی نبوده که نشون داده ،شاید واقعا به قول خودش قلبِ آدم مهمه نه حرفهایی که در لحظه میزنند .
نمیدونم .فقط حالم خوب نیست. حالم برای خودم خوب نیست نه تو.
هیچی توی دنیا آزار دهندهتر از این نیست که فکر کنی یکی یک عمر احساساتت رو دست کم و بی ارزش دونسته .عمری از سر نیازهاش نگههت داشته و هر وقت نیازت نداشته ،خیلی آرومگذاشتت یه گوشهی تاریک وسرد.بدون اینکه اهمیتی داشته باشه چی قراره سرش بیاد.
کاش باور کنم همیشه همینطور نمیمونه ،شرایط عوض میشه،یا عادت میکنم یا نهایتا سرعقل میام .
کاش باور کنم یه روزی همه اینها تموم میشن .