زرافه بزرگوار @giraffe_the_bozorgavar Channel on Telegram

زرافه بزرگوار

@giraffe_the_bozorgavar


یک زرافه ایده آلیست که در یک عصر پاییزی سیگارش تمام شده و قوزک پای چپش می خارد.
.
.
.
ارتباط با ادمین: https://t.me/The_Bozorgavar

زرافه بزرگوار (Persian)

با خوش آمدید به کانال "زرافه بزرگوار" که در آن با یک زرافه ایده آل آشنا می‌شوید. این زرافه در یک عصر پاییزی سیگارش تمام شده و قوزک پای چپش می‌خارد. آیا شما نیز به دنبال ماجراهای جذاب و خنده دار این زرافه هستید؟ اگر پاسخ شما بله است، حتما به این کانال بپیوندید. اینجا مکانی است که به وسیله داستان‌ها و عکس‌های جالب و دیدنی زندگی زرافه بزرگوار را دنبال خواهید کرد. از ماجراهایش با خنده لذت ببرید و با او همراه شوید. برای ارتباط با ادمین و دریافت اطلاعات بیشتر، می‌توانید از لینک زیر استفاده کنید: https://t.me/The_Bozorgavar

زرافه بزرگوار

11 Feb, 03:57


امسال سال عجیبی بود[و هست] . من در مورد هیچ سالی هیچ حرف خاصی نزده و تصور خاصی نداشتم و همه شون برام یکی بوده. همچنین به عنوان بدیهیات، چون شما نوگلان عرصه خرد و تبیین عملکرد ذهن و مبارزه با خرافات و ترویج علم(بله شما مؤمنان زودانزال به علم، که خود علم حاصل تشکیکه. بله نیاز به تشکیک در بدیهیات و گرد بودن زمین نیست ولی شما رو هم میشه با گذاشتن گزاره "گروهی از محققان دانشگاه فلان دریافته‌اند" خر کرد. فرق اینجاس)، این را نیز میدانم که هر چیزی که در ذهنت دنبال آن باشی، در دنیای بیرون و خارج از ذهن، پدیدارهای نامربوط به هم را جوری تفسیر میکنی که دلالت بر همان معناهای ذهنی‌ات داشته باشد و نشانه‌ای بر تایید پیش فرض ذهنی‌ات بیابی که در به در دنبال اثبات آنی، چون به تو احساس دلچسب "دیدین حق با من بود را میدهد".
یا اگه بخوام اونجور که مدل خودم تو ذهنمه بگم، اگه در روان‌ات برای هرچیزی جا باز کنی(با ایجاد فرورفتگی و فرم مادگی ذهن) در گذر زمان چیزی از بیرون که اندازه‌اش متناسب با جاییه که باز کردی(در حکم نرینگی) میاد و بهش میخوره یا حتی یه جوری میخورونی بهش. چون از وقتی چاله رو تو ذهنت ایجاد کرده و جاشو خالی کردی، ذهنت سعی خواهد کرد با پیدا کردن و حتی گاهی ایجاد مصالح مناسب اونو پرش کنه(که اساس قانون جذب یا حتی کارما و این کسشرام پیروی از همین اصله، چنانچه بعد انجام کاری که بد میدونیش احساس خواهی کرد که کونت گهی شده و پس ذهنت یه چاله‌ای ایجاد شده که کار کیری کرده‌ای و مستحق کیربَک خوردنی. پس یه بگایی از جهان خواهی یافت که آن چاله را پر کند و بگویی آها.. بفرما، این کیر به تقاص اون کیر خوردم و کارماش رو پس دادم. در صورتی که کار خودته و کارما نیست). بله این را هم چون شما، می‌دانم.
با دانستن این، خواهم گفت که حرف من اینه که امسال سال رسیدنه. سال جمع بندی و نتیجه دادن و ثمربخشی اون چیزی که سال‌ها کاشته شده بود رو امسال برداشت میکنی و میوه میده.
اولش برا خودم اینطور بود از فروردین ماه نشانه هایی ظاهر شد که این امر رو نشون میداد و در میانه اردیبهشت، روز تولدم باز به اوج می‌رسید یعنی نه اینکه پروژه خاصی از قبل داشته باشم که میدونستم بالاخره حدودا امسال به ثمر میرسه، خیر. هیچ چیز. من از میوه های عجیب امسال رد بذرهای قدیم رو پیدا کردم. و بیشتر یه سری چیزهای شهودی و فکری و درونی بود. ولی بعد به بیرون هم سرایت کرد. برای خانواده‌ نیز هم. اتفاقاتی که سالیان سال منتظرش بودند رخ نمود. چه در ساید مثبتش و چه در منفیش، مثل مرگ خیلی از آشنایان که خود نتیجه‌ و ثمره چندین سال زندگی ناسالم بود. با همون ایده بالا که هرچیز که در جستن آنی آنی، فک میکردم فقط برای منه و نهایتا شعاع نزدیکی از خودم. بعد قضیه هلیکوپتر به وجود اومد که حس کردم انگار برای مردم ایران هم همینه. شما پارسال به هرکسی در هر نقطه جهان می‌گفتی که یک شبانه روز دغدغه ملتی این خواهد بود که آیا رئیس جمهورش را خرس خورده یا بالای درخت گیر کرده باورناپذیر مینمود. میخوام بگم تمام اتفاقات امسال ازین جنس بود. کشته شدن هنیه در تهران دو روز بعد شاهکار هلیکوپتر، انفجار پیجرهای حماس، موشک پرونی ایران و اسرائیل مستقیم به خاک همدیگه، مرگ جانانه نصرالله، بعدش اومدن ترامپ که انگار برای مردم جهان هم همینه... اتفاقاتی که امسال افتاد همه به این شکل شگرف و غیر قابل باور و حاصل بذر نامرئی سالهای گذشته اش بود که به ثمر رسید. لذا امسال رو اسمشو میذارم سال شدن، سال رسیدن‌های غیرقابل‌باور.
یعنی درسته ذهن من دنبال نشانه میخواست بگرده، ولی کائنات هم خدایی خوب و دست پر اومد جلو و این ایده ذهنی منو تقویت کرد. مثل وقتی که شب تو خونه تنهایی و یهو توهم بزنی که غیر تو کس دیگه‌ هم تو اتاق هس(کس دیگه با فتحه کاف، با ضمه باشه که فضای اتاق از ترس به صفای کلی مبدل میشه. مثلا موجودات غیر ارگانیک، جن و محمدعلی طاهری و اینا) بعد همون لحظه باد بزنه درو ببنده، یه چیزی به علت انقباض و انبساط بیفته زمین و در کمد هم بخواد عدل همون لحظه قلنجش رو بشکونه و این تصورت قشنگ تقویت شه که درود بر پادشاه اجنه. لذا دم کائنات گرم انصافا. اون هلیکوپتر و اینا دیگه واقعا زیادی بود و یه حسن نصرالله خالی هم کار مارو راه مینداخت. یه حمله خارجی منجر به رژیم چنج کمه که یه ماه فرصتش هس. ببینیم چه میشه.

#امسال
#شدن
#ثمرات_بذرهای_نامرئی_سالیان_دور

زرافه بزرگوار

08 Feb, 22:57


کما اینکه من نیز چون شما(انا بشر مثلکم) با برخی در مرحله اولم، با کسانی قلیل در مرحله دوم و با کسان کثیری در مرحله سوم. و خوش دارم چیزها و کسان را در مرحله یک و دو نگه دارم و خود را نیز هم. البته کیرمم نیس تهش چون بسیاری اوقات به شکل منوآل خودم دوست دارم جنده کنم و بندازم از یک به سه. شیفت مستقیم از یک و سه وقتی طرف مقابلت یه کسه. گاهی هم تو مود اتومات این شکلیه که این کیریه. یعنی برخی اوقات مچ خودم رو میگیرم که در تلاشی مذموم، شاید برای اثبات ماهیت ابزورد و پوچ همه‌چیز، یهو از یک با سرعت میندازه تو سه. و گاهی سه به یک. ولی رابطه انسان و طبیعت امروزه در اپیزودهای آغازین سیزن سوم است.
همین دیگه، خیلی پرت و گنگ گفتم و مثل همیشه طولانی و پر از تکرار بیهوده، ولی به تخمم دیگه وقتی همه چیز کسشره این متن میخواد چی باشه. صرفا یه تور گذاشتم جلوی چیزایی که از جویبار ذهنم رد میشد و یه ساعت نشستم پاش. خب گرچه هیچ قوادی در جوی حقیری که به مستراحی در خاورمیانه می‌ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد ولی این تور ترافیک متراکم جویبار ذهنم رو تبدیل به کلمه کرد، گیریم که چهار تا پلاستیک و لنگه کفشم بهش بگیره ولی به گرفتن یه دوتا اوزون برون می‌ارزه.
#تامام

زرافه بزرگوار

08 Feb, 22:56


تو مثال انسان و طبیعت هم اونجا مرحله اوله که انسان(انسان پیشاباستان) ناتوان در شناخت طبیعت، از هر طوفان و رعد و برق غرنده‌ای وحشت می‌کرد و در پی تبیین عللش اونو به خشم طبیعت نسبت می‌داد و عناصر طبیعی مثل آب و خورشید و باد و زمین رو خدای خودش کرده و با قربانی کردن و انواع خایمالی‌ها سعی در جلب رضایت که نه، فی الواقع سعی در دیده شدن خودش از جانب آن بالایی داره، دیده شدن بیچارگی‌اش، که بلکم با دیده‌شدنش دل آن سمت بزرگ‌تر به رحم آید. این رفتار تیپیکال بنده در مقابل خدا و عاشق در برابر معشوقه.
در فاز دوم به مجرد شناخت بیشتر انسان از طبیعت، اون جادویی بودن و خارق‌العادگی طبیعت به نسبت مرحله قبل، از دست رفت و نوعی دلزدگی ملالت باری به وجود آمد و دیگر طبیعت و مظاهر گوناگونش، از حیوانات و درختان تا مناظر کوه و آبشار، تنها منبع زیبایی شناختی محسوب نمی‌شدند(که در زیبایی‌شناسی جنبش‌های هنری که دل تاریخ شکل گرفتند هم تاثیرگذار بود این شیفت موضوعی(که یکی از جذاب ترینشون رو به زعم من تو مانیفست جنبش فوتوریسم خواهید دید)، هنوزم برای عده کثیری نگاه به زوایای بال جنگنده شکاری اف 22 رپتور یا بازی کش و قوس بدنه ماسل‌کارها تجربه زیبایی بخش تریه تا نگریستن به ستیغ کوه‌ها و چین شکاف دره‌ها. یعنی در مرحله دوم انسان/عاشق ازون هیچ انگاری خود جلوی طبیعت/معشوق خارج شده و شگفت انگیز بودن از اینکه یه چیزی باشه صرفا در محدوده طبیعت/معشوق بسط پیدا کرده و حالا عاشق/انسان هم می‌تونه چیزهای شگفت‌انگیزی بسازه ) و سپس کم کم تسلط بر طبیعت و کنترل کردنش رخ نمود که امروزه در اوجش (تا به اکنون وگرنه تازه اول‌های سیزن سه هستیم) قرار داره و کماکان داره همین مسیر رو میره جلو تا کاملا این جایگزینی رخ بده و انسان بشه خدا و انتقام ترس باستانی و خایمالی دیرینه‌اش رو از طبیعت بگیره.

حالا به جای این الگوی انسان و طبیعت یا عاشق و معشوق شما میتونین دو تا مولفه دیگه بذارین. مثلا کسی که میخواد گیتار یاد بگیره در مرحله اول، اون نواختن دلنواز گیتار حتی توسط نوازنده‌ای معمولی براش خداس که همزمان هم اونو به شوق میاره و هم استرس و اضطرابی بر وجودش مستولی میکنه(که من هیچم در مقابل این مهارت، کی بشه من هیچ بتونم یه همچو قطعه‌ای رو از روش بزنم، اینکه خودم بسازمش که اصلا فکرشو نمیشه کرد) رفته رفته که با مقدمات موسیقی رو یاد میگیره و دوتا سلطان قلب‌ها میزنه فک میکنه نه اینطوریام نیس و خیلی از کارهایی که قبلا سر تعظیم براشون فرود می‌آورد الان تو نظرش کارهای بنجلی به نظر میرسن. دیگه خیلی تعداد قطعاتی که جذبش میکنن به یک دهم میزان اولیه کاهش پیدا کرده و نوازنده کسشر و قطعات کسل کننده گیتار به وفور یافت میشن. تو این حوزه، اگه کسی واقعا عاشق سمج باشه و موسیقی معشوقه‌ پرده نشیتش، تا اونو جنده‌اش نکنه و از هر تکنیکی(فرض بگیریم که موسیقی امری است لزوما تکنیکال و مهارت محور که اینطور نیس واقعا)که میبینه و توش حس اضطراب سابق رو، زمانی که چیزی بلد نبود، زنده میکنه بره توش و تا اونو نتونه رام انگشتان خودش کنه، نگذره، اونوقت رسیده به مرحله سه، یعنی درجه مستر بودن که گویی گیتار التماسش میکنه که توسط انگشتان این فرد لمس شه(مثل دیوید گیلمور، اون سوپربزرگوار و امام خوبی‌ها) و همه اون هنرمندان سابق و کسانی که تو این فیلد قرار دارند خایمالانه چشم در انتظار نواختن ساز توسط این آدم باشن. چون خود این آدم دیگه این امر براش یه چیز عادیه چون به تهش رسیده‌(بازم میگم به تهش رسیدن صرفا با فرض تکنیکال بودن موسیقی منطقیه، حال آنکه موسیقی فقط تکنیک و شرد نوازی و کیوان ساکت بازی نیس، لذا تهی نداره) و امر براش جنده شده. (و حالا میتونه صداش کنه جنده من که خب زیباست چیزهارو جنده خودت کردن)
پس شناخت اساسا با نوعی رام کردن، قابل پیش‌بینی کردن، کسل کننده کردن، عن چیزی رو در آوردن و جنده کردن همراهه. گرچه روندش، طی همون فرآیند سه مرحله‌ای که گفتم، ساده به نظر میرسه ولی تشخیص اینکه این جنده کردن پدیدارها کجا خوبه و و کجا کسشره و نشون از شوق زودانزالانه‌ی سریعا به ته چیزی رسیدن رو میده (که از بدترین صفات بشریته، سریعا تمام شدن با شدت کم، برن اوت کامل با ساطع کردن نوری ناچیز و گم و تمام شدن در پهنه تاریکی) و می‌بایست که ازش دوری جست، کمی پیچیده‌اس.
👇🏿

زرافه بزرگوار

08 Feb, 22:56


ویژگی این مرحله گسستن ازین وحشت و هیجان مدام یا رها شدن از چرخه خوف و رجاس و رسیدن به نوعی ضریب اطمینان در پیش‌بینی لطف و قهر معشوق. اینجا کلایمکس رابطه‌اس. نقطه ماکزیمم مطلق لذت.(اگه رابطه همینجا فریز شه ایده‌آله. ولی تنها میشه سرعت رفتن از مرحله دو به سه رو کم کرد و توقف کامل ممکن نیس. چطور؟ با کم کردن سرعت مصرف. که خب مضحکه اینم، خاصه با نگاهی پوچ گرایانه. زنده نگه داشتن آتش شوق، وقتی که شور و شوق و جذابیت از عدم شناخت میاد و به محض تابیدن نور آفتاب بیشتر چیزهای خیال انگیز بخار میشن، این کار شبیه کنترل نور آفتابه با پرده که وقتی میخواد سپیده بدمه خیلی آروم آروم بدیش کنار و روزنه های نور رو کم کم وارد اتاق کنی که چشمات اذیت نشه. مثلا من در خیالی احمقانه همواره گمان کرده‌ام که اگه ازدواج کنم تخت دونفره کسشر نمیگیرم. اینم ابزورده و به طریق اولی مضحک ولی فرض کن هر شب، هر فاکین شب با یه نفر بخوابی روی یه تخت و بعد مدتی از شنیدن رایحه گوزش بتونی خوراک ظهرش رو حدس بزنی و تمام ناجذابیت‌هاش بره تو چشمت. خب اینو فردا دیگه رغبت نمیکنی که با شوقی فراوان در آغوش کشیده و سفت بکنیش. هر شب خوابیدن رو تخت دو نفره همیشه تو کون هم بودن(که باگ ازدواج تیپیکاله، گرچه ازدواج خودش خوبه با تمام کیری بازیاش چون آدم های خودتو، مای پیپل‌ات رو میسازی) این چیزیه که به سرعت جذابیت سکچوال رابطه رو به گا میده. مگر اینکه با این بعدش اوکی باشی و سعی کنی داینامیک رابطه رو از جذابیت به سمت صرف دوست بودن تغییر بدی(استشمام چس دوستت حین خواب احتمالا تاثیر چندانی روی رابطه دوستانه‌ات نخواهد داشت. مگه خیلی خوش‌چس نباشه) و خب میل جنسی که تو زوجین تبخیر نمیشه که. اگه از بین دو نفرشون رخت ببنده، میره جای دیگه. که سرانجام این روابط میشه منبعی غنی برای تامین کس یومیه من(چون برساخت من برای تامین هیجانات و شور و شوق‌ها شکل گرفته، نه برای روزی کسل کننده از رابطه‌ای طولانی که طرفین بنا به مصلحتی باهم موندند و هیجانات تنانه رو برون‌سپاری کردن). لذا در این نوع روابط دوستانه زن و شوهری یا دوست پسر دختری، همون موقع که مرده جای دگری سرش گرمه، زنه آویزان از گردن زرافه در ارتفاعی پست داره با بزرگوار ماه رو تماشا میکنه. پوچ و لذت‌بخش. بگذریم ادامه) بعدش وقتی که حس کنی شناخت خوبی از رفتار سوژه به دست آوردی و به ندرت قراره رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی از آن ببینی، همه چیز یکنواخت شده و دلزدگی و ملال آغاز میشود.(گویا عاشق نهایتا و عمیقا خوش دارد که در همان مرحله واق واق سگی بماند. چنانچه معشوق را نیز میلی است به کشف شون تا مرز جنده شدن. هزار الله اکبر. کل حرف این نوشته در باب این میل انسانه که مدتی است به این شکلش بر من مکشوف شده و مصاديقش رو میبینم همه‌جا و هربار نعره الله زده و مدهوش میشم. میل به بازگشت به گذشته نکبت‌بار، تحت شیرینی کرخت کننده نوستالژی، از همین قسمه(ساید عاشق مسلک مسکولاین منش تریاک پیشه) و چیزهای دیگه مثل فرار از برنده شدن و به آغوش کشیدن بگایی، در افراد، اونم در فرمت مخفی و در نتیجه عمل و باطنی، وگرنه تو ظاهر و حرف و ایده که بدو بدو دنبال عکس این هستن، بازم ازین مصادیقه(ساید معشوق مسلک فمناین پیشه گل منش) که سعی خواهم کرد در آینده صورت بندی کنم. ولی کسس خار متن احتمالا. برم تو ویدئو. چون به گمانم ویدئوی نیم ساعته راحت‌تر از متن هفت صفحه‌ای دیده میشه. بگذریم)
این تا جایی ادامه پیدا کرده که بعد از مدتی طرفین دیگر چیزی در چنته برای سورپرایز و شگفت‌زده کردن طرف مقابل ندارند و همه چیز تکرار نسخه‌های بی‌کیفیت اعمال قبلی است، در این نقطه کسالت‌باری رابطه عیان میشود.
زیرا که این روند پیش‌بینی پذیر کردن محبوب توسط محب، دانستن همه نادانسته‌ها، کشف و لمس تمام نقاط بدن و فنتزی‌ها در این نقطه متوقف نشده و بعد رسیدن به نقطه‌ای که خیالش کم کم از شناخت معشوق راحت شد، دوباره شناخت را به منظور چیره شدن و به زیر کشیدن سوژه ادامه می‌دهد.
اینجا جاییه که محبوب خداگونه چنان جنده شده و دست یافتنی و در دسترس شده که حالا عاشق طالب کون‌نشور، میره میشینه رو اون صندلی خدا و مطلوب بازی درمیاره و چس کلاس میذاره و این آغاز مرحله سوم است.
مرحله اینورت و حرکت به سمت عوض شدن جایگاه‌ها که حالا عاشق جای معشوق نشسته و برای محبوب پیشینش که روزی آرزوی یک نگاه را داشت و هر دم می‌سرود که

شوقی دگر امروز دلم سوی تو دارد
گویا کششی از طرف موی تو دارد
بر خاک سر کوی تو خوابد به فراغت
عیشی عجب است اینکه سگ کوی تو دارد

حالا اقدام به کون اندازی کرده و معشوق سابق حالا عاشقی مفلس گشته که در پی لحظه‌ای توجه از عاشق کون دُلمبه‌است.
👇🏿

زرافه بزرگوار

08 Feb, 22:55


الگوی سه‌ مرحله‌ای جنده کردن/شدن:

1-کشف طرف بالا توسط طرف پایین، کشف معشوق توسط عاشق و درک موقعیت بالا و پایین(طالب با نگاه به چیزی که ندارد و عمیقا خواستار داشتنش است یک حس نفرت و تحسین توامان نسبت به مطلوب پیدا میکند که حس نفرت در زیر و حس تحسین در بالا قرار گرفته و محسوس است لذا در ظاهر میل و شوق فراوان دارد و عطشی بی امان برای دیده شدن نزد مطلوب در خود حس میکند که گاه از طریق فرمت های نازلی چون کسلیسی/خایمالی پدیدار میشود)

2- آغاز توجه نشان دادن طرف بالا(معشوق) به سمت طرف پایین(عاشق)، دیده شدن و باز شدن در مصرف و شروع شناخت (اوج لذت و شارش اعتماد به نفس از ظرف پر معشوق به سمت چهارلیتری خالی عاشق و تغذیه وی از چیزی که آرزویش را داشت)

3- مرحله اینورت،همه چیز بالعکس میشود و جاها و نقش ها عوض میشود. (اینجا ظرف معشوق خالی شده و همه نقاطش کشف شده و مورد تغذیه قرار گرفته و حال که دبه عاشق پر شده شروع میکنه دبه کردن. نفرت عاشق سابق که الان در مرحله اینورت در جایگاه معشوق قرار گرفته از زیر به بالا آمده و میل به تحسین در معشوق سابق در فرمتی چون خایمالی/کسلیسی به سمت عاشق سابق روانه میشود.)

این قاعده ثابت بازی جهانه در انواع روابط که یه طرف بالاتر از طرف ديگه‌اس(بالاتر تو چه چیزی؟ تو چیزی که طرف پایین‌تر براش مهمه و همینه که اون بالایی رو میبینه. وگرنه تو چیزی که به کیرش/کسش باشه که اصلا نمی‌فهمه جایگاه خودش رو که بالاتر یا پایین‌تر از خودش هس یا نه) و همواره این مرحله سه گانه کار میکنه که یه طرف سمت پایین(طالب، عاشق) باشه و طرف مقابل بالا(مطلوب، معشوق) که اول کار که طرفین شناختی از هم ندارند. سمت بالایی تمایلی به شناخت پایینی نداره، چونکه هو الغنی الحمید و اونو نمیبینه اصلا و اساسا وجود اون پایینی، چون قرار نیس چیزی ازش بهش برسه، به کیرش/کسش هم نیست. پایینیه هم شناختی نداره از بالایی ولی تو کف ذره‌ای شناخته. چون پایینیه همیشه تحت تاثیر اون بالایی هستش و چشمش به اونه لذا هر کونی میده سر اندکی نزدیکی و شناخت. لذا سمت ضعیف دنبال جلب توجه به هر قیمتیه و مصره که هرطور شده توجه اون بالایی رو جلب کنه. چون حس میکنه زیر جور و جفا و یه جور فشار درونیه که علتش طرف بالاییه. (که حالا میتونه ندیده گرفتن عاشق باشه از سمت معشوق یا اگه مثلا رابطه انسان با طبیعت رو در نظر بگیریم میشه ضعف انسان(انسان پیشاباستانی) در شناخت نیروهای طبیعت که نمی‌فهمه باد و بارون و صاعقه و طوفان از کجا میاد و همیشه زیستش در ترسه از قهر معشوق یا همون قهر طبیعت، که اتفاقات پیش‌بینی ناپذیر، فلذا غیرقابل کنترلیه که طبیعت براش در نظر گرفته).
اینجا همون مرحله اوله. مرحله طلب به رسمیت شناخته شدن از جانب طرف پایینی رو به بالایی به هر وسیله‌ای و معمولا کسلیسی/خایمالی و زیر پا گذاشتن غرور از سمت طرف سفلی نسبت به گرفتن چیزی از سمت طرف علیا، یه معامله کم ضرره. زیرا که طرف اسفل، در اول کار که مدهوش قد و قامت اون علیای بزرگوار شده، در همان مقایسه لحظه اولی ذهنی پی به نداشته های خود و جایگاهش برده و خود را هیچ پنداشته و امید چندانی نیز به التفات از جانب طرف بزرگتر را ندارد و چنین می‌انگارد که هرچه از دوست رسد نکوست و گو همه دشنام گوی کز لب شیرین دعاست. در این مرحله یک نگاه از جانب معشوق کافی است تا روز عاشق ساخته شود، و در طلب همین یه نگاه، خودشو سگ درگاه معشوقه میکنه و چونین می‌سراید که

همه شب نهاده‌ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب درنیاید به بهانه گدایی

حال مرحله دوم ازونجا شروع میشه که دل بالایی (معشوق) به رحم آید و جد و جهد پایینی(عاشق) مفلس برای جلب توجه نتیجه داده و معشوق التفاتی به عاشق کرده و روزی یه نگاه بشه سه تا نگاه و فالو ریکوئستش رو اکسپت کنه و بعد کم کم شب‌بخیر طرف رو با ایموجی مختصری جواب بده و بعد خودش هم فالوبک بده و همینطور ازون جایگاه والای خداگونه‌اش بیاد پایین و روبه روی فردی که ادعای عاشقی داره، بنشینه. از آن پس آرام آرام بین‌شون رابطه‌ای برقرار میشه و سمت پایینی یک شناختی پیدا میکنه نسبت به سمت بالاتر که همون محبوب مطلوبه. اوایل این مرحله اوج کل رابطه‌اس. کم کم این قضیه دوام پیدا کرده و معشوق ازون جایگاه والای خداگونه‌اش، به تدریج پایین اومده و هم سطح عاشقی میشه که الان توجه معشوق بهش اعتماد به نفس خارق‌العاده‌ای رو تزریق کرده. باز این ادامه پیدا کرده تا بت پرده‌نشین تبدیل شه به شاهد بازاری(استارت فرایند جنده شدن)👇🏿

زرافه بزرگوار

08 Feb, 19:09


من کی ام و تا کجام؟ من تا اونجام که میرسه به دیگری. تا رسیدن به مرز دیگری میشه گفت که منم، انتهای مرزهای من امتداد پیدا کرده تا ابتدای سرحدات مرز دیگری. من اونی‌ام که دیگری نیست.
و اما اون کشف دیگری که باهاش خودمونو میشناسیم و به ما هویت میده، اون تضادیه که میگن تعرف الاشیا بالاضدادها، اگه شمه‌ای، لکه‌ای، یا آنی از اون تو خودمون نباشه قادر به کشفش در بیرون از خودمون به عنوان دیگری نیستیم. از کنار اون ویژگی جوری رد میشیم که انگار ندیدیمش. فقط اون چیزی رو پیدا کرده و انگشت به سمتش دراز خواهیم کرد که تو خودمون هس، باهاش مسئله داریم. چون ما دیگری رو، از درون خودمون و از تعریف "من" می‌شناسیم. دیگری همون منه در ساید مقابل، حالا یا کسخل‌تر از من یا کسکش‌تر از من یا تقریبا تو یه حدود.
راز لکه سیاه داخل سفیدی و لکه سفید داخل سیاهی در یین و یانگ همینه.☯️

زرافه بزرگوار

06 Feb, 20:34


اگر نیک بنگرید مبنای سکس هم در بسیاری از آدمیان همینه به نحوی(در هر دو جنس، چه آنکه مردان زیبایی رو در چیزی می‌بینند و زنان در چیزی دگر). کشفی با انگیزه تخریب و به زیر کشیدن، خایمالی و کسلیسی به قصد گاییدن، گاییدن به قصد پایین آوردن و دستمالی ‌کردن سوژه و بعد دلزدگی ازش، چه آنکه آن زیبایی که دست کثافت من بهش بتونه برسه، از قبل زیباییش رو از دست رفته و چرک کف دست بدون. چون کلوبی که منو تو خودش راه بده، آلردی جنده‌خونه‌اس.
#تامام

زرافه بزرگوار

06 Feb, 20:34


جنده کردن پدیدارها توسط انسان خطاکار

چقدر انسان مستعد و این کاره اس که یه تصویر خوبی بسازه از یه پدیدار(یا اصلا خودش نساخته باشه، بلکه صرفا یه پدیدار زیبایی رو کشف کرده باشه، یا از طرف گروه‌های مرجعی که تو ذهنش داره(و ممکنه نام خاصی براشون نداشته باشه و اگه فشار بهش بیاری که اسم و رسم این گروه رو بگو ته کلمه‌ای که برای توصیف‌شون داره خیلی ابتره و نهایتا میگه آدم خفن‌ها، آدم درست ‌حسابی‌ها که همه چیز رو می‌فهمن و خیلی بافرهنگ‌اند و بی‌شعور نیستن) و اون پدیدار رو زیبا دونستن، اینم گفته اونارو کپی کنه تا شبیه اونا به نظر برسه) بعد اونو بمکه و درون خودش، قاطی اون تروماها و زخم‌های چرک‌کرده روانش که داشته، شروع کنه اونو بجوه، مصرفش کنه، شیره و رُسش رو بکشه، تخریبش کنه(در درون خودش) و حسابی که جنده شد، مثل آدامسی در دهن روح زودانزالی، که شیرینیش رو از دست داده، حالا هسته اش رو تف کنه بیرون.
و بعد که در این میل به تخریب چیزهای فراتر از خودش، به نوعی ظفرمندی مدنظر خودش دست یافت، نفس راحتی کشیده و به خود خطاکارش، که گویی سخت به تنگ اومده بود ازون زیبایی و عظمتی که خود از آن عاری بود، بگه بفرما، خیالت راحت شد؟ دیدی اینم چندان چیز خاص و خارق‌العاده‌ای که تصور میکردی نبود؟ ديدی خبری نیس و همه مثل من کیری‌اند؟ دیدی شیرینی اینم گذرا بود نه یه حلاوت ابدی که فکرشو میکردی؟ وگرنه به این سادگی مصرف نمیشد، وگرنه افلیج حقیری چون من نمیتونس و نمی‌بایست که بهش دسترسی پیدا کنه و حریصانه چنگ بندازه به اون قلل زیبایی و عظمت و فتح‌اش کنه.(ولو فتح در خیال خودش باشه، ولو اون ظفرمندی پوشالی مدنظرش، یه پیروزی سیکیم خیاری باشه که چیزی عایدش نکرده، ولی با خودش میگه هو کرز فرانکلی یا به کیر کی هس اصلا؟ من مصرف میکنم و سپس میرینم پس هستم. و چون هستم، یعنی همین که کسشری چون من، وجود خارجی داره و بابتش نه تنها بازخواست نمیشه بلکه اجازه همجواری با پدیده های زیبا و پرعظمت هم در کمال ناباوری نصیبش میشه، پس پیروزم. جونمی جون، خرتوخری جهان خیلی وایب خوب و آرامش‌بخشی میده بهم وگرنه تو جهان درستی که همه‌چیز سرجاشه منو باید مواخذه میکردن و شاید از بین میبردن بابت این حجم از کسشر خوشبختانه هیچکس چون خودم از عمق تباهیم خبر نداره)
شوربختانه این رویارویی هیچگاه منجر به این نمیشه که به خودش بگه بابا شاید منم گه خاصی باشم که اجازه همجواری با اون زیبایی و عظمت رو، یا به قول خودش آدم به این خفنی و کولی رو، یافتم. یا گمان کنه که لااقل در اینکه گاهی میتونم به دیگران القا کنم که گه خاصی هستم، و ازین دست ظاهرسازی فریبکارانه خوبم دیگه. نه. هیچ. با تصور اینکه حکماً اون سوژه چیز همچین خاص و شگرفی نبوده که به من اجازه تشرف داده، وگرنه اجازه نزدیک شدن فرومایه‌ای چون من به خودش رو صادر نمی‌کرد، صرفا در پی پایین کشیدن بزرگی‌ها و جنده کردن زیبایی‌هاس که همه‌چیز مساوی و هم‌قد خود کوتوله‌اش بشه.
این تنها راه آرامش یافتن این گونه از انسانه، که همونطور که گفتم در این خصیصه نفرت حقیرانه از خود، که بای دیفالت مقادیری از این مایه‌ در هر بشری موجوده، به مرحله اشباع شدن رسیده و جز با پایین کشیدن چیزهای برتر از خودش آرام نمی‌یابه.(که این برتری سوژه رو بیش از هرکسی در جهان، عمیقا خودش در درونش احساس میکنه و ازش در رنج همیشگیه. این رنج خودشو از طریق درگیر شدن در دوگانه نفرت و تحسین دائم بروز میده و دست آخر با توجه به فاصله‌اش از سوژه، یا به ورطه خایمالی سقوط میکنه یا اگر نهایتا اجازه نزدیکی بهش داده شه با نفرت سعی فراوان میکنه در به زیر کشیدن سوژه و انتقام گرفتن ازون بعد خودش که دیرزمانی مشغول خایمالی همان سوژه بوده).
همچو انسانی هیچگاه دنبال بالا کشیدن خود يا درگیر کردن خود در جهت راه‌یابی به کلوب بزرگان و باشگاه اذهان زیبا و درخشان، یا به قول خودش اکیپ خفنا نیس(من فقط دوست دارم در کلوبی عضو بشم که آدم کیری‌ای مثل من رو تو خودش راه نده) لذا حتی در خیالش هم راهی برای بالا کشیدن خود وجود نداره و کسشر بودن حتمیه. چونان عارضه مادرزادی که باهاش زاده شده ولی برای پایین کشیدن دیگران و اثبات این نکته که همه مثل من کیری‌ و هیچی ندارند، یا راهی خواهد یافت یا کسی خواهد بافت.
و بعد نفس راحتی خواهد کشید و جرعه‌ای از محلول خلط‌آور آرامش‌بخش مخصوصش را سر خواهد کشید، پسِ این نتیجه‌گیری که "آخيش، درسته من کسشرم، ولی بقیه هم همینن، فلذا ایرادی بر کسشر بودن من وارد نیس، من محصول نچرال جامعه‌ام و یکی از همین‌ها. "
(بله قطعا جهان آکنده است از آدم کسشر و انسان کیری که باید پایین کشیده‌ شن ولی نه به دست کسشری چون تو، چون کسشر/کیری بودن هم لول و درجه داره و تو در مرتبه‌ای پست‌تر از بقیه، اسفل السافلین این عرصه‌ای، کسشرتر از هر آدم کیری، کیری‌ترین کسشر، تنهاترین سردار)
👇🏿

زرافه بزرگوار

05 Feb, 20:38


زیرا در قبال کیری بودن دیگران مسئولیتی گردن کسی نیست ولی مسخره کردن یک وظیفه‌ست.

زرافه بزرگوار

05 Feb, 20:38


یعنی مقصودم اینه که هرچقدر به شما میدن که کیری باشید دوبرابرش به من میدن مسخره تون کنم.

زرافه بزرگوار

05 Feb, 20:16


طبق تجارب چندساله و مشورت با برخی فضلا و اندیشمندان گمنام، سلسه مراتب کسشر بودن آدمیان از روی فرمت نوشتاری به صورت ذیل طبقه‌بندی و آپدیت میشه که
سوپرکسشرها :
کوس خل

ابرکسشرها:
کس خول

کسشرهای اسپشیال:
کوسشعر

کسشرهای بچه سال:
کص، کصخول

کسشرهای تیپیکال:
کصخل، گوه

آدم های نرمال، و نه لزوما خفن و کاردرست، املای درست واژگان مزبور را به شکل ذیل به کار می‌برند:
کسخل گه نخور اون کوس طبل جنگیه و کص برای اونیه که تنها کسی که دیده کس مادرش بوده هنگام تولد(یه حالت سعی در مودبانه بودن و رعایت بهداشت کلامی احمقانه‌ای، به مثابه دولا دولا شترسواری کردن هم داره این فاز نوشتاری که میخواد اجتناب کنه از گفتن کس و تا لحظه آخر التزامش رو به ادب حفظ کنه که من بی‌ادبی نمیکنم و صرفا میگم تف تو اون کسی که همچو توی بی‌مقداری رو زاییده)، گوه فقط در اذهان مناطق کمتر توسعه یافته تولید و مصرف میشه، ولی بوی گه‌اش تا اینجا میاد و باعث میشه آدم برینه به این دهن‌های همیشه باز وراج. فلذا خموش باش کیری.

زرافه بزرگوار

28 Jan, 22:05


طبایع خواص به معقولات میگراید و به تحقیق در اصول قصد میکند ولی طبایع عوام در محسوسات متوقف میشودو به فروع قناعت میکند و به تدقیق گرایش ندارد.

زرافه بزرگوار

28 Jan, 21:18


ترس از عمیق شدن، ترس از کاوش اعماق و زدن به دل تاریکی و ناشناخته‌ها، ترس خروج از سیف‌زون و ارتباطش با سطحی‌نگری عوام

هرچیزی که پوشیده شده اس، نادیدنی و نامعلومه، در ما احساس اضطراب و دستپاچگی و ناراحت بودن به وجود میاره. چون نمیدونیم با چه چیزی طرفیم و چه ری اکشنی رو باید بدیم و خودمونو باید برای چه چیزی آماده کنیم.
حتی کلمه جن، به عنوان یه موجود ترسناک، به معنی پوشیده شده‌[از نظر] هستش و با جنت(بهشت) همریشه اس، جنت یا همان جن +  ة(ت مونث کردن یا تای تأنیث) به معنی پوشیده شده از نظر، یا پوشیده شده از درختان هستش.
معمولا سطح هر چیزی، اون لایه نازک بیرونی هرچیزی، همون قسمتیه که همه، یعنی همه عوام الناس میبیننش. در برخورد و تماس مداوم با انواع آدم هاس که در وهله اول از سطح هرچیزی باهاش ارتباط می‌گیرند. لذا سطوح پاکسازی میشن، یعنی هرکسی که چیزی ناخوشایند در سطح ببینه، اونو از روی سطح برمی‌داره و در اولین حرکت، یعنی بدون اینکه نیاز باشه بهش فک کنه، اونو هلش میده اون زیرمیرا. مثلا ممکنه شما تو خونه تون اشغالی رو که جلو چشم هس(و دوست ندارین دیگران/مهمان‌تون ببیندش) هل بدین زیرفرش. یا هنگام تمیز کردن اتاق‌تون چیزایی که ناخوشاینده و حوصله ندارین جمعش کنین، عجالتا بندازین زیر تخت. یا تو محیط کاری، چیزهایی ازین دست رو هل بدین زیر میز. یا اگر موهاتون چربه اونو هل بدین زیر کلاه یا شال یا گوشه ‌ای از پلیورتون که آتش سیگار بهش گرفته و سوراخ شده رو هل بدین زیر کاپشن. یعنی سطح کارو که آدم ها ميبيننش(منجمله خودتون) تمیز کنین و عاری از هرگونه چیزهای ناخوشایند نگه دارین و اون عناصر ناخوشایند رو هل بدین به نقاط زیرین، به نقاط تاریکی که دسترسی بهش سخته و هیچکس نمیبینه اونجا رو حتی خودتون، و هیچکس ازش خبر نداره جز خودتون(که به نوعی دوست دارین ازش خبر هم نداشته باشین، یادتون بره، که اینجوری از شرش خلاص شین)
توی روان آدمی هم تقریبا همین روال برقراره. چیزهای ناخوشایندی در روان ما وجود داره که در ما حس بدی و ناراحتی و اضطراب و دستپاچگی ایجاد می‌کنه، چیزهایی که اون تصویر ذهنی‌مون از خودِ خوب‌مون رو، اون تصویری که دوست داریم همه مارو اینگونه ببینن، رو به هم میزنه. این همون چیزیه که ما عمیقا دوست نداریم باهاش مواجه شیم. چون اونو برهم‌زننده اون تصویری می‌بینیم که کلی تلاش کردیم تا بقیه مارو اونطور ببینن. مثل اون گوشه آستین پلیور سوخته، که از زیر کاپشن گرون قیمت، وسط یه دیت فنسی طور، بیرون میزنه و ما اونو یواشکی، که طرف نبینه، با دستپاچگی، دوباره هلش میدیم زیر به این امید که چشم طرف مقابل اونقدر تیز نباشه که این تلاش ما برای حفظ ظاهر رو نبینه.
علاقه‌مندی برخی از عوام به ماندن در سطح رو من از این دریچه میفهمم. انگار صرفا بحث کون گشادی نیست. ترس از عمیق شدنه. ترس از سرک کشیدن به اون نقاط عمیق و تیره و تاریه که مدت‌ها هرچیز ناخوشایند رو هل دادن رفته اون زیر و الان تبدیل به زباله دونی متعفنی شده. بو میده و پر از کرم و حشره و سوسک شده. اصلا همین که اگه در اون گنجه رو باز کنین، اون فرش رو بلند کنین، در اون اتاق انباری رو باز کنین، آمادگی ذهنی نظم و ترتیب دادن به چیزهای اون تورو ندارین. پس اونجا رو ایجاد کردین که چیزهایی که فعلا ناخوشاینده رو بندازین اون تو، درشم تا اطلاع ثانوی قفل کنین تا سروقت، مثلا از شنبه موعود برین و اونجارو مرتب کنین. ولی اون سروقت رو، مثل همون شنبه، با لذت تمام و ضمیری آرام و نهادی مطمئن، هی به تعویق میندازین.
در حالی که این تمام ماجرا نیس، خیلی وقتا اونجا چیزایی پیدا می‌کنین که بی نهایت براتون ارزشمنده، به شما یادآوری میکنه که کی بودین و چی میخواستین، چیزای به درد بخوری که سال‌ها بود که فک میکردین گم‌شون کردین رو اونجا پیدا میکنین. اون بخشی مهم از گنجینه وجود شماس بالاخره که دوست ندارین باهاش مواجه شین ولی اونجاس و خیلی هم تاثیرگذاره و چون غریب و نااشناس فلذا ترسناکه، خاصه در اولین مواجهه‌ها.
لذا نور انداختن به خفایای ذهن آدمی، به اون نهانخانه جانش و خلل و فرج تاریک ذهنش، میتونه ترسناک باشه، میتونه ناراحت کننده باشه و باعث ایجاد نوعی شرم و باختن اعتماد به نفس قلمداد شه. آدم‌ها وحشت دارند از مواجهه با چیزی که سال‌هاست پنهانش کردند، با چیزایی که سالهاست تلنبار کردن تو انباری و درشو قفل زدن و دوست دارند یادشون بره حتی که کلیدش کجاس.

زرافه بزرگوار

28 Jan, 09:43


نگو وقت ندارم، وقتی روحت ضعیف‌تر ازونه که بتونه دلیل واقعیش رو بلند و رسا اعلام کنه. چیزی که تو نداری وقت نیس که اتفاقا فت و فراوان داری ازش که داری تو اکسپلورر اینستا و تو کامنت‌های زن خلسه داری عمر کثافت‌بارت رو سپری میکنی. همین که تو موجودی به نام آرتا رو میشناسی و زیدش رو، نشون میده که وقت رو داری. چیزی که نداری جرأته، تخمه. وگرنه حجم کاری که توی بی مصرف توی زندگی بی حاصل‌ات باید انجام بدی، از حجم خایه سوم منم کوچکتره.
من بهت یاد میدم طرز درست معاشرت رو که لااقل به دانش تئوریک مسلح باشی، گرچه به کارگیریش در عمل از مخنثی چون تو برنمیاد.

مثال:
یه چاقالی میاد و با لحن متوقع و نیش و کنایه کسشر میپرسه که
چه خبر؟ مارو نمیبینی خوشحالی؟

تو جواب میدی:
آره ببخشید دیگه گرفتاری تو زندگی اینقدر زیاد شده (و برامون درست کردن) تو این مملکت که دیگه صبح تا شب مشغولی و فرصت نمیشه و متاسفانه این گوشی و مجازی و اینا آدم هارو دور کردن از همدیگه، ولی حالا فرصت شد حتما یه برنامه بچینیم هماهنگ شیم بیشتر ببینیمت.
اول جوابت رو تحلیل میکنم سپس پاسخ درست رو، با یک مثال اضافی، میارم که قشنگ برات جا بیفته.
این جواب یه جواب تلفیقیه که چند بخش داره و حاکی از اینه که یک، تو در خایمالی به درجه مستر بودن رسیدی دو، چس ناله از گرفتاری‌ تو زندگی برات یه حربه پیش و پا افتاده شده و این وسط یه گریزی هم به کیری بودن نظام میزنی، به عنوان چیزی بدیهی که همه قبول دارن تا یه سمپاتی با دیگران ایجاد کنی و حرفت موثر واقع بیفته تو مخاطب، حال آنکه اتفاقا همین امثال شما، در نهانخانه جانتون و پسا پشت تاریک ذهنتون، عمیقا دوست ندارین شرایط عوض شه و مثلا ج ا بره، چون این وجود یک نظام فشل در راس کشور شده بهونه و دلیلی برای توجیه بی مصرف بودن و کسشر بودن خودتون و اگه این بهونه بی اعتبار شه یا باید کونتو جمع کنی و یه گهی بشی و ازین کسشر بودن دربیای، یا یه بهونه دیگه پیدا کنی که علت کسشر بودنتو بندازه تو جایی بیرون از خودت و همزمان همگان هم قبولش داشته باشن. که خب هر جفتش کاری است سخت و طاقت فرسا، لذا ته ته دلت دوس نداری ج ا بره، گرچه در ظاهر اینطور نباشه و خیلی مخالف بپنداری خودتو و چند استوری هم در حمایت از زن زندگی آزادی گذاشته باشی. سه بازم چنگ زدی به یه روضه خوانی در مذمت تکنولوژی، که آدم هام خیلی دوست دارند این تایپ روضه رو که دلیل اعمال کسشرشونو نسبت بده به عامل بیرونی و کون گهی اینارو تطهیر کنه، که بگن ما کاملا بی اختیاریم در برابر نوع استفاده از ابزارها، ما مشتی موجود معصوم هستیم که فقط دنبال صمیمیت و گرمای روابط انسانی و باخبر شدن از حال همدیگه‌ایم، این تکنولوژی بی روح و سرده که ما رو سوق داده به این سمت و مارو مسخ کرده. چهار، حالا فرصت شد یه برنامه بچینیم و ببینیم رو شما هر طرفش باشی، بدیهیه که قرار نیس عملی شه و صرفا جمله تعارفی بی معنیه برای آدم‌هایی که علاقه‌ای به معاشرت با هم ندارند ولی به علت روحیه ضعیف تو یه وضعیت کسشر افتادن که جرات داشتن صداقت و به زبون آوردن اونچیزی که واقعا تو قلب و ذهنشون هس رو ندارند. لذا بیان نکردنش منفعت بیشتری داره چون نشون میده یه قدم نزدیکتر هستین به داشتن یه کرکتر قابل احترام با حداقلی از اصول، که حتی اگر خایه صادق بودن و رو نداره، لااقل دروغ گفتن جهت صرف خایمالی رو هم ناپسند و مذموم میدونه.

و اما پاسخ صحیح به فرد چاقال مزبور و مثال اضافه:

- چه خبر؟ مارو نمیبینی خوشحالی؟
- بله

- بی‌معرفت چرا یه سری به ما نمیزنی؟
- چون ازت خوشم نمیاد

(اگه حتی باهات حال نمیکنم و اینارو نمیتونین بگین اوکیه ولی کمینه جواب اینه که بتونین بگین چون حوصله ندارم. یا لااقل فعلا حوصله و انرژی لازم برای اینکارو ندارم. این دیگه کف ماجراس. نه که بخواید متوسل به دروغ بشین و هویت جعلی برای خودتون بتراشین که اونقدر برنامه مدونی برای زندگی دارین و همه چیز تو زندگی کسالت‌بارتون رو نظم و رواله که وقت ندارین. چون وقت ندارم دستتون رو رسوا میکنه که کیرتون[استعاره از عزم و اراده و توان و ظرفیت] کوچیک و کس‌تون[استعاره از روح و قلب و درون‌تون] سیاهه. و به یاد داشته باشید تو زندگی امروزه، به مدد تکنولوژی، انسان بیشترین اوقات فراغت در طول تاریخ رو داره چیزی که فراوونه وقته(نشون به اون نشون که شما همیشه خودتونو بابت به کس گاو زدن تایم‌تون، چه تو اینستاگرام چه معاشرت با رفیق کسشر يا دلایل دیگه سرزنش میکنین) و امروزه روز فقط رئیس جمهور ایالات متحده میتونه از جمله وقت ندارم استفاده کنه. فلذا نات اونلی نگید که وقت ندارم بات السو در مورد تفاوت اولویت هام چیزی نگین که ریدم تو اولویت هاتون که چیزی ازتون درنیومده و نمیاد حتی اگه عمر نوح داشته باشین.

زرافه بزرگوار

28 Jan, 09:36


اصلا همین که چیزی رو به نام زید آرتا، یا اصلا خود آرتا رو بشناسی یعنی وقت داری، زیادم داری.
(حالا ممکنه بگی خودت اینارو از کجا میشناسی، باید بگم که من به واسطه رسالتم که مبارزه با کسکش بازی خاورمیانه‌ایه، باید موضوعات مختلفی رو دنبال کنم و در جریان آخرین کسکشی ها، در جریان آخرین تلاش‌های رقت انگیز یه خاورمیانه‌ای کله سیاه کون نشور، برای اینکه خودشو سوار قطار شهروند متمدن جهانی بکنه، باشم. دیده‌بان کسکشی مثلا. البته من امام کسکشام و این سمتمه صرفا)

زرافه بزرگوار

28 Jan, 09:32


5
حالا میخوام تموم کنم ولی چشممو که بستم بی بی فاطمه اومد به نظرم و گفت وایسا فاجر، هنوز حرف‌هایی داری که به حکم الله در قلبت جاری شده، پاشو مردم رو بشارت ده. آره مسئله ایران نیس جدا. دیدین ازینایی که یه برنامه مثل فتوشاپ بلدن، یه کمی زبان و کار با اینترنت، و دیگه فاز گرفتن که ایران جای ما نیس. ما داریم حیف میشیم با این استعدادامون اینجا. بعد یه چندین نفرشونو من می‌شناختم که رفتن. منم میدونستم ازینا هیچی درنمیاد ولی چون دوستام بودن باور کرده بودم حرفی که محکم میزنن رو(چقدر راحته برا آدم کسشرا که سر حرفشون واینیسن، همینان که میان میگن حرف باد هواست ها، همین بی پرنسیب‌ها که از اتیکت های رفتاری هم حرف میزنن چاقالا) لذا همه اینارو من نزدیک به ده ساله توی دیدرس‌ام نگه‌ داشتم به هوای اینکه ببینم حالا که رفتن اونور بالاخره یه چیزی بشن برا خودشون و منم خوشحال شم که دوستانی کُننده داشتم و یه مشت لوزر دور خودم جمع نکرده بودم. که بالاخره تبدیل بشن به این چیزی که میگفتن تو ایران نمیشه چون ایران و آدم هاش کسشره و حکومت نمیذاره ما بشیم(دیگه در کسشر بودن حکومت بحثی نیس، اگه تو اونم بحث دارین کلاس رو اشتباه اومدین، برین ته سالن کلاس اول صد و یک). ولی دریغ از یه خبر، یه موفقیت چسکی در سطح محلی و لوکال که آدم دلشو خوش کنه، حالا سطح ملی و جهانی هیچی، لااقل در یه سطح خیلی کوچیک یه کسی بشن یه نمه بالاتر از متوسط آدم های اونجا هم نه، از متوسط آدم اینجا بالاتر باشن به لحاظ شدنه. ولی هیچ خبری نیس و اصلا خودشونم عین خیالشون نیس انگار و گویا بهونه هم پیدا نمیکنن اونجا که همه‌رو بندازن گردن اون. خب ده ساله که همینید، یالا، یالا شکوفا بشین دیگه کسکشا. غنچه بدین  استعدادهای درخشان عرصه جلق و جهاد، ای نو گل عرصه دانش و بازندگی، زودباش به ثمر برس عمو ببینه دیگه.
(خانوم فاطمه زهرا دوباره اومد به نظرم و گفت به نظر سلمان فارسی، معتبرترین لژیونر فارسی تا کنون، این پایان بندی بهتریه و همینجا با نعره الله تمومش کن)

زرافه بزرگوار

28 Jan, 09:31


4
(*) حالا تو بحث اسم باید گفت که گرچه تو پروفایل کاربر آزاده که اسمی که دلش میخواد و آرزوی داشتنش رو داشت رو انتخاب کنه و مثلا میتونه اسمش رو تو پروفایل بزنه زارا، ولی اونجا و پای مقاله به اصطلاح تالیفیش، نمیتونه از این حقیقت در بره که اسمش زهراس و برگرفته از بانوی کودک همسران دوعالم، خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها گرفته شده و نشون میده کاربر در خانواده‌ای مذهبی و کله شیعی، در ام القرای جهان اسلام چشم به جهان گشوده و یه خاورمیانه‌ای کلاسیک محسوب میشه. حالا هرچقدر هم که بخواد ازین قضیه در بره و به مدد دوتا سریال دانلودی از نتفلیکس دیدن و گشتن تو کامنت‌های پیج‌های غربی، بخواد بپره و خودشو آویزون کنه از آخرین واگن قطار شهروند جهانی شده و خودشو، به واسطه در یک واگن بودن، هم‌مسیر و همراستا حس کنه با انسان کول غربی/دختر کیوت غربی. بخواد کپی برداره کنه از الگوی پروفایل دختران سفیدپوستی که در خانواده‌ای چشم به جهان گشودند که پدر خانواده ادیت پیاف گوش میداده و شراب فرانسوی می‌نوشیده، و شروع کنه حرکات و سکنات اونارو مو به مو تقلید کنه
(همه چیزو، همه چیزی که در در سوشال مدیا میشه ابراز کرد. همه شخصیت اش رو بر اساس استریوتایپ ها و حتی ترندهای خارجی، که بهش حس اینو میدن که الان به عنوان یه زهرای سیه‌کس با دختر کول غربی تو یه واگنه، کپی کرده و روی هم چیده. از نحوه تعجب کردنش تا ایموجی گذاشتنش همه تقلیدیه جهت آویزون شدن از واگن این قطار. مثلا اخیرا یاد گرفته فلان‌جا که قبلا میگفت اه چندششش، حالا بگه چه کرینجه، یا قبلا در منقبت این استوری میذاشت که ظهر جمعه، قیمه چرب مامانت، دوغ آبعلی، بعدش لش کردن جلوی تلویزیون با فلان سریال ایرانی یا ترکیه ای. تازه یاد گرفته استوری بذاره ویکند فقط پیتزا(اگه بتونه عکسشو هم میذاره، ازین پپرونی گنده‌ها که تو فیلما دیده) و نتفلیکس و چیل. بابا کسکش فعلا بشین پای فیلیمو قرمه سبزی تو یخچال مونده رو سق بزن تا سریال خارجی‌هایی که گذاشتی تو دانلود، تموم شه.)
با این وجود در انتها بازم سیاهی سرزانوها و زیربغلش و قلبی که این کدری رو به کدورت کلی بدل کرده، در کنار پوست شیربرنجی آفتاب مهتاب ندیده‌اش، نشون دهنده اینه که که محصولی است از دل شلمزارهای خاورمیانه و همه اینا نهایتا عین یه دو صفر نود و هشتی که در کونش چسبیده باشه یه راست لوکیشنش رو میزنه تو دل خاورمیانه.
پدیده رایجی هم بود که اسم دانشجویان وقتی از برگه حضور غیاب استاد خونده میشد توفیر معناداری داشت با اسمی که فرد خودشو باهاش معرفی می‌کرد. اونجا بود که وضعیت هرکسی بازگردد به اصل خویش حادث شده و تو گویی پرده میفتاد و چه امیلی ها و شارلوت‌ها به هاجر و سکینه تبدیل نمی‌شدند که این نشان از رونق همیشگی صنعت آردی سازی و عرضه پوست پژو با مغز پیکان بود که همواره در این خطه رواج داشته. چناچه ایرانیان تورنتو، ملقب به ایرونی تورنتویی که در کنار ایرونی ال ای، که لقب لژیونر کسشرترین محصولات ساخت ایران رو با افتخار یدک می‌کشند، برند مورد علاقه‌شون که باهاش عقده حقارت لوکسوری بودن رو ارضا میکنن زارا بین لباس‌هاس و بنز و بی ام و توی خودرو. به مدد سرمایه‌داری از دم قسط با یه کار جنرال. حالا بگذریم و تموم کنیم این مبحث رو، البته با اجازه زارایی که قلب تپنده خانوم فاطمه زهرا درونشه.
به هر صورت آدم نمیدونه این از تباهی سنت دانشگاهیه که به این روز افتاده با همچو خروجی هایی، یا از تباهی آدم کسشراس که به دلیل فهم ناقص و عمق اندک‌‌شون، هر مفهومی رو تقلیل میدن به اندازه ظرف وجودی ناچیزشون و اونو سطحی و بی مقدار میکنن. ولی قدر مسلم آنکه اوضاع کیریه و ازینا هیچ چیز درنمیاد و به قول ملک الشعرا، کار ایران با خداست.👇🏿

زرافه بزرگوار

28 Jan, 09:31


3
اتفاقا امروزه، به مدد تکنولوژی وقت فراوانه. همین تکنولوژی که از ابزارهاش مثل چت جی پی تی هم صرفا برای خلاصه کردن مقالات دانشگاهی استفاده می‌کنن که کون خوندنشو، یعنی کاری که تو فیلد خودشونه و موظفن به خوندنش و لزوما باید روش عمیق شن رو هم ندارند. قسمت کسشرتر اینجاس که همچو موجوداتی، که یه مقاله رو هم محض رضای خدا درست درمون نخوندن، مجبور میشن مقاله "تولید" کنن. یعنی تو یه سنت دانشگاهی موظفن چیزی به گنجینه علمی جهان اضافه کنن که خب اصلا از دست همچو افرادی این برنمیاد چون برای این ساخته نشدن و زیر دست استادی سخت‌گیر و حاذق برای این تعلیم ندیدن. ولی سنت دانشگاهی اینو ازشون میطلبه تا مدرک مورد تاییدش رو بده. اون سنت‌ آکادمیک(که این رو هم غرب در روزگاران اوجش پایه‌ریزی کرده و چنان چیز ارزشمندی رو طی سالیان پدید آورده که جهان علم داره از جیب اون سنت‌ها میخوره) که امروزه تو خود غرب هم، لاغر شده به دلیل آلوده شدن به برخی ایدئولوژی‌ها(تا جایی که گویا استاد دانشگاه ام آی تی، دانشجوی یهودی رو کشیده بیرون و آورده پای تخته و گفته "خجالت بکش و شرم کن از کاری که با مردم فلسطین و مسلمانان مظلوم غزه کردین." ای کیر تو نوزاد تازه به دنیا اومده مسلمون تو غزه بیاد. بگذریم) تو ایران که همیشه، لااقل بعد انقلاب فرهنگی، کسشر بوده و این سنت‌ها دخلی به علم و دانش نداشته(چند درصدتون فک میکنین دانشگاه بهتون هیچ چیز خاصی یاد نداده و حتی قبل ورود به دانشگاه کتاب‌خون تر و با سوادتر بودین؟) و صرفا طی یه مشت مراحل اداری آموزشی و تیک زدنش تو یه روال خاص وقت تلف کن بوده تا رسیدن به مدرکی که بیشتر تو همون فضای داخل آکادمیک دارای ارزش و اعتباره و نه تو فضای واقعی اون فیلد بیرون دانشگاه، که میشه بازار کارش.
لذا همینه که می‌بینید که تولید اینام شده که چهار تا مقاله ازینور، سه تا ازونور خلاصه کنن(امروزه به مدد ای آی که تنها استفاده امثال ایناس از پروژه هوش مصنوعی) و همه رو بِفُقانن(به گیلکی یعنی جا دادن به زور و زحمت) تو یکی و اسم خودشونو(*) به علاوه اسم استادی که نمره دادن بهش رو منوط به انجام این کسکلک کرده رو بزنن پاش به عنوان مقاله تالیفی که هم رتبه پژوهشی استاد بره بالا و ازین طریق هم اون پژوهشگر برتر سال شه، هم اون دانشجو با این کسکلک ها یه سری مراحل رو تیک بزنه برا گرفتن مدرک و تهش بشه دکتر و شرت و سجاده‌اش خیس شه ازینکه بقیه قبل اسمش این عنوان رو به کار ببرند.
چون فک میکنه با مقاله‌ای تولید کرده، جزو اصحاب علم، جزو قشر آکادمیک قرار گرفته. مقالاتی که در حکم پاورپوینتیه که میرفتن پول میدادن کافی‌نت براشون درست کنه، قبلترش که اسمش تحقیق بود و همونم میدادن کافی‌نت انجام بده و پرینت بگیره و یه تلق و شیرازه تخمی مینداختن روش می‌آوردن سر کلاس و استاد میگفت از روش روخونی کنن برای بچه های دیگه. (استاد جای درس دادن کلاس رو اینجور اداره می‌کرد، بچه هام خوششون میومد چون به حرف همکلاسی کسخل‌تر از خودشون که پای تخته وایساده و داره روخوانی میکنه گوش ندن، راحت تره تا اینکه به حرف خود استادی که درس میده. این عذاب وجدان به مراتب کمتری ایجاد می‌کنه چون طبعا فک میکنن که همکلاسی‌شون در قیاس با خودشون و استاد چیز خاصی قرار نیس بگه که اینا ندونن. تازه استاده فاز برمی‌داشت که اینجوری و دموکرات تره تا من برم بالای منبر و خودم فقط حرف بزنم باید منم یکی مثل همین دانشجوها باشم و تعاملی ببرم جلو و برا اینکه این حربه کسکش مسلکش رو تثبیت کنه از پشت اون جااستادی هم میومد پایین و رو نیمکت می‌نشست. خب کدوم قرمساقی گفته تو هم باید یکی مثل دانشجویی باشی که اومده از تو چیز یاد بگیره؟ کسکش تو باید حرف بزنی دیگه، تو چون حرفی نداری بزنی اینو میگی، تو استادی خیر سرت، تو باید یاد بدی نه چهار تا دانشجوی کون نشور که هربار یکی یه صفحه رندوم از ویکی پدیا رو پرینت می‌گرفت و میاورد میخوند و تو ازین دموکرات بازیا استفاده کنی که هم خودتو به عنوان یه استاد کول پیش بچه‌ها معرفی کنی، هم زحمتی برات نداره و میتونی بتمرگی یه گوشه بین بچه ها رو نیمکت و با تخمات یا کس ات بازی کنی و فازم بگیری که چقدر دموکرات و پروگرسیو هستی که از روش‌های نوین استفاده میکنی و تعاملی کلاس رو اداره میکنی و همه میتونن حرف بزنن. حالا خوبه که همه بتونن حرف بزنن ولی کلاس درسه و محل یادگیریه، مجلس موسسان نیس که بگی اینکه همه امکان حرف زدن داشته باشن ارزش برتره. مگه همه چی دارند بگن جز کسشر، اونا اومدن یاد بگیرن و توی کسکش باید حرف بزنی و یاد بدی. حالا اگر وقتی هم موند بقیه هم حرف بزنن. بنا به تجربه میگم این استاد دموکرات‌ها که همیشه لبخند کریهی گوشه لبشونه همیشه از اساتید سختگیری که نعره میزدن، بدتر و کسشرتر بودند همونطور که اصلاح‌طلبان از اصولگراها کسشرتر بودن.
شمام تاالان هرچیزی یاد گرفتین ازون استاد سختگیره یاد گرفتین.👇🏿

زرافه بزرگوار

28 Jan, 09:30


2
ولی اینکه اعلام کنی وقت ندارم و حوصله عمیق شدن رو ندارم و بلند جار بزنی و بخوای بهش افتخار کنی، این کار تباهیه. در همچون موقعیتی، عمل افتخارآمیز برای کسیه که عمیق شده تو داستان و رفته تو دلش و چیزی درآورده ازش، اون خفنه، اونم به این شرط که چیزی رو از دل اون عمق بیرون کشیده باشه که دارای کمینه ارزشمندی باشه. برای کسی که وقت نداره عمیق شه افتخاری نمیشه متصور شد، اون صرفا میتونه بگذره ازین موقعیت و جای دیگه که موضوع براش جالبه و بقیه داشتن گذری رد میشدن، حالا اینبار اون باشه که زده به عمق داستان و فهمی ازش کشیده بالا و به سطح آورده، افتخاری از آن خودش کنه.
ولی شوربختانه با پدیده‌ای مواجهیم که افراد رد شدن و سرسری گرفتن و هیچ کاری نکردن رو، افتخار فرض میکنن و نیاز به اعلامش رو حس میکنن(که نشانه‌ای داره تو خودش ازینکه زندگی قبلی‌شون تا چه حد عاری از هرگونه پدیده قابل تفاخری بوده که با جار زدنش به خودشون و دیگران فخر بفروشند). یعنی "هیچ کاری نکردن" رو "هیچ حرف خاصی نداشتن" رو، میارند تو فرمت های دیگه کادوپیچ میکنن و به بقیه، به عنوان بسته قابل تفاخر عرضه میکنن. مثلا تو فرمت وقت ندارم. یه جور شرت و سجاده شون خیس میشه از اعلام این وضعیت که وقت ندارم. گویی دارند انتقام سالها ول معطلی و به فاک زدن روزهای زندگی بیهوده رو، که پشت سرهم سریال کسشر میدیدن و تو اکسپلورر میچرخیدن و استوری های زید آرتا و زن خلسه رو دنبال میکردن رو میگیرند، توی یک زندگی کسالت‌بار، زندگی ای اونقدر عاری از هرگونه چیزی که بشه اون رو یک چیز تعریف کرد. یه زندگی که یه بالا پایینی داشته باشه که بشه متریال خاطراتی که بعدا بخوای تعریف کنی و عرض زندگیت یعنی دلتا ایگرگ‌اش عریض باشه، پر از ماجراجویی و کاوش گوشه های حیات، یه زندگی آکنده از افتخارات بلند و بالا رذالت‌های پست و عمیق داشته باشی، نه این زندگی رقت‌بار شما که قابلیت اینو نداره که از توش حتی یه چیز قابل ارائه، یه خاطره نسبتا سرگرم کننده برای شنونده درآورد و میشه کل سرگذشت زندگیت رو تو یه پاراگراف کوتاه تو نصف یه صفحه آچاهاار جا داد.👇🏿

زرافه بزرگوار

28 Jan, 09:29


1
توی این دنیای شلوغ با میلیون‌ها پدیده، افراد مختارند که نسبت به یک پدیدار علاقه‌مند یا کنجکاو باشن و باهاش ارتباط بگیرند، یا نه علاقه‌ای نداشته باشن بهش و از کنارش رد شن تا برسن به پدیدار موردعلاقه‌شون.
یا میتونن اگه از چیزی بدشون میاد(که اونم باز در حیطه علاقه‌مندی قرار میگیره منتهی منفیش، و فرد یه حسی رو ازون پدیدار میگیره که درگیرش میکنه و اینطور نیس که براش بی اهمیت باشه، چه آنکه عشق و نفرت دو روی یک سکه‌اند و نفرت نسبت به یه چیز مارو همونقدر درگیر اون پدیده میکنه که دوست داشتنش) بیان جلو و نقد کنن یا برینن که برای خود اون باید ذهن یا خایه رو داشته باشن. اگه هیچ کدوم نیس، بهتره سکوت پیشه کرده و صرفا رد شن و درگذرند. نیازی نیس بیان بگن "طولانی بود، وقت نداشتم و نخوندم" و به این افتخار کنن. (یعنی مجبور نیستن حتما نظری بدن، یه جاهایی باید رها کردن رو آموخت، برخی اوقات باید به خودت بگی #تو_ول_کن بزرگوار. مگه اینکه کسی نظری ازشون پرسیده باشه و خود رو ملزم به پاسخگویی حس کنن. در اون صورت هم گفتن علاقه‌مند نیستم خیلی اپروچ بهتریه تا طولانیه و وقت ندارم)
چون سطحی بودن چیزی نیس که بخوای با افتخار اعلام کنی. که بگی من وقت و حوصله ندارم که تا این حد روی موضوعی عمیق شم. این جار زدن و تفاخر نداره کسخل. تو یا میتونی مثل بقیه رد شی و گذر کنی اگه برات موضوعیت نداره، یا اگه جالبه خودت بزنی تو عمق ماجرا و از دلش چیزی استخراج کنی. یا اصلا فرض کنین کسشرترین موضوع جهان هم باشه، وقتی افرادی میتونن برن تو عمقش و از دلش چیزی استخراج کنن، ارزش افزوده تولید میشه از همونم. همیشه کار راحتی که همه عوام انجام میدن اینه که از کنار چیزها سرسری و گذری رد شن. منطقیه چون هرکس تو زندگی محدودش باید بره تو یه سری فیلدها عمیق شه و عظمت هر انسان و شاخصه خفن بودنش هم از تعداد و یا عمق موضوعاتیه که توش وارد شده و تعمق کرده. مثلا برای تعویض روغنی سر کوچه تون، یا پیک موتوری که غذاتونو میاره دنیا پره از چیزهایی که وقت و حوصله اش رو نداره توش عمیق شه. چون غذای مشتری بعدی رو باید ببره و زندگی خرج داره و اون یه ساعتی که میتونه بشینه یه مطلب فلسفی کاربردی بخونه، حتی در صورتی که اون نوشته به زبانی کاملا ساده، برای کسانی نوشته شده باشه که هیچ آشنایی با فلسفه ندارند(ازین کتب تو انتشارات غربی خیلی چاپ میشه و محبوبه مثل philosophy for dummies و امثالهم) باز اینکارو نمیکنه و میگه تو این یه ساعت دو تا سرویس میرم یه صد تومن درمیاد که بتونم یه بسته اینترنت بخرم و استوری‌های زن سپهر حیدری رو ببینم. چون مسئله عوام وقت نیس برای عمیق شدن، مسئله مایندستیه که ترس از عمیق شدن داره چون ذاتش کم چیزه. حتی اگه از تعویض روغنیه در مورد روغن ریزی موتور بپرسین میگه من اونقدر وارد نیستم ببر به مکانیک نشونش بده. یعنی من اونقدر عمیق نشدم تو اینکار، صرفا یه پیچی رو باز کنم از پایین و از بالا یه قیفی بذارم و روغن بریزم توش، کافیه تا زندگیم بگذره. برا همین درآمد مکانیک بالاتره، حتی وجهه عمومیش هم. ازین سطح پایین شما بگیر تا سطوح بالاتر دیگه، این قانون برقراره. هیچ جایزه‌ای، افتخاری تو عمیق نشدن و سرسری گذشتن از پدیده‌ها نیست. چون هرکاری که انسان بای دیفالت انجام میده ارزش افزوده‌ای نداره لذا جایزه بهش نمیدن. عمیق شدن زحمت داره و باید بذاری رو منوال ولی بیخیال شدن و رد شدن اتوماته(مثل خوردن و خوابیدن و امثالهم که بابت اینا چیزی نمیدن. البته اگر دختر باشین و کمی ژن کسشر بودن غالب باشه درون‌تون، سرمایه‌داری شرایطی رو ایجاد کرده که حتی از خوابیدن‌تون هم چیزی دربیارین. به این شکل که یه دوربین آنلاین وصل میکنین تو اتاق خواب و با همون البسه معمول میخوایید تا صبح. چندصدهزار جقی میان لایو تماشا میکنن همینو و پول درمیارین تا صبح دولت‌تان بدمد. خوبیش اینه مثل سایر عرصه‌های این صنعت نیس و نیاز به برهنگی به اون شکل نداره و حتی قیافه هم اونقدر مهم نیس و هرچقدر هم تخمی باشه فیس‌تون رواله، به لحاظ اندام هم یه اندام معمولی کارو درمیاره، چون اون لوزری که تصمیم گرفته با تماشای زنی که خوابیده خودشو بمالونه دیگه این چیزها برای اون بزرگوار اهمیت چندانی نداره. بهش میگن اسنور فتیش. بگذریم). گِین و دستاورد برا کاریه که منوآل رفتی توش و سختی کار بهش خورده(مقصود کار یدی و سختی اون شکلی نیس لزوما، سخت یعنی هر انسانی به طور بای دیفالت قادر به انجامش نباشه و انسان‌های کمتری قادر به انجامش باشند. ایده نو هم تو همین چهارچوبه، چه آنکه ابداع ایده تازه هم سخته و آدم‌های کمی اون ذهن خلاقه رو دارند) و اندازه‌اش هم به میزان یونیک بودن خروجی کارته.

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:56


این یه چیز يه صفحه ای بود که دو سال پیش تو درفت نوشته بودم در باب اینکه "اینا که هرجور تحت فشار قرار دادن ج‌ا رو مذموم میدونن به این بهونه که به مردم فشار میاد، تحریم رو بد میدونن چون به مردم فشار اقتصادی میاد، تظاهراتی که منجر به کشته شدن جوانان توسط وحوش ج‌ا میشه رو بی ثمر و مذموم میدونن(خودشون هیچوقت شرکت نمیکنن فقط ضمن تشویق بقیه، برای کشتگان با جمع بستن خودشون با ضمیر "ما" روضه میخونن) ولی تهش اینکارو هم راهگشا نمیدونن که درست هم هس این قسمتش و منم تنها جایی که باهاشون هم داستانم همینجاس چون ج‌ا تا وقتی که آخرین فشنگش تموم شه مردم بی دفاع رو تو تظاهرات خیابانی خواهد کشت، از طرفی صحبت از جنگ و ساقط کردن ج‌ا توسط دولت خارجی رو هم که گناه کبیره میدونن و میگن مردم توی جنگ به گا میرن. اوکی، میشه بگن آیا جمهوری اسلامی اساسا به مردم فشار میاره یا نه خیلی هم اوکی و نایسه؟ اینا اصلا دوس دارن ج‌ا از بین بره یا نه چون نیک بنگری اصلاح طلبان چراغ خاموش‌اند که میخوان همینجوری با امتداد این وضع کنار بیان؟ اینجور که همه آلترناتیوها و روش ها برای از میان بردن ج‌ا رو با عبارت فشار بر مردم دارند رد میکنن، انگار که خود ج‌ا فشار قابل ذکری بر مردم وارد نمیکنه که لازم باشه اقدامی انجام داد برای از میان بردنش یا مدافع برخی شیوه ها بدین منظور بود. چون اگه بپذیریم ج‌ا به مثابه کیری است اخته در کون مردمان این دیار، و آزادی متاعی است گرانبها، در اون صورت برای از بین بردن این کیر آخته و برآوردنش از کون مجروح ایرانیان آیا اقدامی عملی که کمینه هزینه برای مردم و بیشترین خسارت برای ج‌ا رو داشته باشه نباید در دستور کار قرار بگیره؟ آیا مردم ایران نباید برای آزاد شدن خودشون، از بلایی که سر خود آوردن هزینه ای بدن؟(و همیشه هم عده‌ای از مردم میخوان خیلی موش صفتانه نقش مردم رو در سرکار آوردن این حکومت و ساقط کردن حکومت پیشین به هیچ بگیرند و با شاخ و برگ دادن به برخی مسائل، تمام داستان رو بندازن گردن دول خارجی و ما خیلی خوب بودیم به ما حسودی کردن و چشم مون زدن و ضعف و بی کفایتی خلفا و دخالت بیگانگان در دربار و این کسشرا) آیا رسیدن به آزادی از این منجلابی که در صورت ادامه دار شدنش ایران رو به فیلد استیت یا زمین سوخته بدل خواهد کرد(حالا با بحران زیست محیطی یا جنگ داخلی و موشک باران شهرها که اگه ج‌ا بدونه همه مردم علیه اش ایستادن ازین کار ابایی نخواهد داشت تا آخرین حکومت شیعی رو بتونه یه روز بیشتر نگه داره) نیاز به پرداخت هزینه از سوی مردم نداره؟ آیا فک میکنن که با روش هایی چون تقویت جامعه مدنی، بغل درمانی و افزایش حال خوب و انرژی مثبت و آگاهی رسانی حداکثری ج‌ا رفتنیه توی دنیای شاپرکی‌شون؟ این دسته بیان بگن که بهترین روش با کمترین هزینه مردمی و بیشترین ضربه به ج‌ا چیه؟ ولی اگه میخوان اینجا این جواب رو بدن که آهان مشکل دقیقا همینه که راه حلی نیس و ما به این که راه حلی نیس(و راه حل های موجود همه اش کیریه) میگیم بحران ج‌ا، که خب در این صورت امشب آماده باشن که وقتی آسمان کلیره، من کیرمو از همینجا توسط پهپاد بفرستم بالا سرشون با نوشته ای روی کلاهکش، نه به عبری که به فارسی سلیس، که روش نوشته: استمرارطلبی در حکومت ظالمان، مادرجندگی خالص نیست، مادرجندگی است با افزودنی های غیرمجاز شامل بی خایگی و موش صفتی و پلشتی" . امشب برداشتم پستش کنم و وسوسه ادیتش به سرم زد و بازم رفت تو قسمت قسمت شدن. خداوند ما رو از دروغ و خشکسالی و وسوسه طولانی کردن متن در امان بداره.

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:55


اینجا داستان کات میخوره و فست فوروارد میره جلو. و یه نوشته میاد رو صفحه(جان؟ قرار نبود مگه داستان شب باشه برای خوابیدن. چرا باز فیلمنامه ای جلو میره؟ خیر. این داستان راستانه برای بیدار شدن. این یه آلارم صد بار اسنوز شده اس. فلذا کیرتوش بزرگوار، بزن بره) که نوشته سال‌ها بعد.
دوربین دو تا پسر بچه کچل نشون میده که دارند تو حیاط، دور حوض بازی های کودکانه بدوی که تو مناطق کمتر توسعه یافته رایجه میکنن. اسم بازی کون کونک بازیه. و اسم بچه ها جمال و کمال. از شباهتی که گریمور کار تونسته دربیاره، بیننده بافراست همون اول درمیابه که گاد مسیحیت قوی تر از الله مسلمونا ظاهر شده. یعنی انشالله صفر و اون خدای ناکرده(که بعد در عمل تبدیل میشه به خدای کرده و مسیح متولد میشه) یک. اون سطل آب اون شب، که حاوی حقیقت زلالی دریاچه نقره ای شده بود، حالا تبدیل شده به دو تا دسته گل کوچولو که البته ما تو تصویر بیشتر دسته هاشو می‌بینیم و گل ها هنوز جوونه نزدن، به نام های جمال(فرزند مشترک اسلامعلی و عامل خصم) و کمال(فرزند مشترک مردک و عامل خصم).
یه کمی اگه بخوام اسپویل کنم این میشه که کمال بعدا میشه چپ و جمال میشه آخوند و آقا منوچهر رو میندازن بیرون از خونه. البته مهمم نیس چون ما الان داریم تو دل اون اسپویل زندگی میکنیم. پس تا قسمت بعد گاد یا یهوه(بنا به سلیقه مشتری هر کدوم قابل انتخابه. پیشنهاد مجموعه ما یهوه اس که واقعا خوب جواب داده تو خاورمیانه و باورمندان بهش تونستن تنها نظام آدمیزادی که میشه زندگی نرمال توش داشت رو تو این کسشر محله راه بندازن. حالا یه مشت شپشوی مسلمان مرگ طلب دنبال قدرت، همیشه خواستن مزاحمشون شن و برینن به کاسه کوزه شون که طرفداران یهوه که دمشون گرمه، خیلی ازین شپش ها رو که تخم ریزی زیادی هم کردن تو سوراخ سنبه های منطقه رو به همراه بچه لاروهاشون رو از بین بردن. ما از دیدن این صحنه ها خوشحال میشیم و امیدواریم این صحنه ها برای اون دسته از عزیزان که سنگ مسلمانان وحشی رو به سینه میزنن و روضه نسل کشی میخونن هم تکرار شه. نهایتا آرزوی قلبی ماست که یه چند تا کشور مسلمون رو هم اینا بگیرن و شپش کشی کنن و نسل این حشرات خونخوار رو از بین برده و توش حکمرانی کنن. برا مردم نرمال اون کشور که جنون مرگ سیرت و شهادت طلبی مسلمین رو ندارن و دنبال #زندگی_نرمال هستن هم این پیروزی طرفداران یهوه مناسبه که تحت دولت ردیفی چون بی بی جون عزیز(این ژنرال جنگی میهن پرست مهار نشدنی دوست داشتنی که دست سان تزو رو از پشت بسته) قرار بگیرن تا دولت فشل عقب مونده و بربر مسلمان خودشون که با هرگونه زندگی نرمال امروزی مخالفه. خلاصه واقعا قویه یهوه و امتحانش رو پس داده و دمش گرم) یار و نگه دارتان، از الله بخاری برا ما بلند نمیشه.


#داستان_شب
#تامام شدن پارت اول

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:55


که با سقلمه زنش از عالم خیال هبوط میکنه به دنیای واقع، و زنش ماتریکس طور دو تا دستشو دراز کرده جلو و تو هر دستش یه قرصه و میگه یکی رو انتخاب کن. مردک که چرتش پاره شده و به خاطر این شیفت جهانی ناگهانی کفری شده(بله وافور به مثابه پورتال گان بابابزرگ مورتی) میگه خب اینا که جفتش آبیه، نباید یکیش قرمز می‌بود؟ زنش میگه آره خب جفتش ویاگراس، سیلدنافیل. امشب شب جمعه اس، هفته پیش یکی خوردی کامل نتونستی راست کنی، امشب دوتاشو هم بخور. اون یکی رو انتخاب کن هم شوخی بود، اگه شب جمعه ای سکس میخوای انتخاب دیگه نداری با این وضعیت قوای جنسیت. مردک داره ذهنش رو ازون عالم خیالی به این واقعیت هارش شیفت میکنه که صدای در زدن میاد. تق تق تق. زنش میگه یعنی کی میتونه باشه این وقت شب؟ مردک با همون صورت انجیر شده و درهم رفته میگه ببین اوکیه که ما تو اواخر دوران زندیه هستیم و بازم بنا به مشیت نگارنده که همه هیچ کاره های زودانزال در طول تاریخ رو کارمند محسوب میکنه، تو این دنیای کیری من کارمندم و به خاطر منش کارمندی حکما می‌بایست شب جمعه ای مرتکب جماع شم. ولی دیگه توروخدا تو هم میشه رعایت کنی و این دیالوگ های صدا و سیمایی رو نگی وسط این دنیای کیری و کیری‌ترش نکنی؟ زنش با به تخمم خاصی که مرتبطه با قوای جنسی شوهرش، میگه رواله و میره درو باز کنه. پشت در وجیهه اس. زن اسلامعلی که تو یازده سالگی شوهرش دادن به اسلامعلی چهل ساله و الان تو چهل سالگی عاقله زنی شده برا خودش(مطلوبست تعیین سن و سایز اسلامعلی، 17 نمره)، متخصص در فنون تمکین. درمیاد که ببخشید زیور خانم، بدموقع مزاحم شدم انگار، میگم امروز اسلامعلی مریض بوده نرفته آب بیاره. یه کم آب دارید به ما بدین؟ روم به تیفال، میدونم شب جمعه هم هستا، منم یه کم آب به همین منظور میخوام. زنه با چشمکی چندش آور به وجیهه میفهمونه که ملتفت شده و میگه همینجا باش الان میارم. درو میبنده و میاد سروقت سطل آب میبینه که مردک بالاسرش وایساده. تا میخواد توضیح بده که کی بود و چی میخواست مرده میگه فهمیدم، کل سطل رو بده ببره. زنه جواب میده چرا؟ تو که همیشه مخالف آب دادن به همسایه ها بودی و میگفتی اسلامعلی کسکش هربار به یه بهونه سرباز میزنه ازینکه بره و از کنار اون اجل معلق آب بیاره و زنشو می‌فرسته دم خونه همسایه ها و چه میدونم مگه ما آدم نیستیم که با بگایی میریم آب میاریم از زیر اون کیرسگ و اینا. مردک میگه آره ولی در عین حال نه. فلذا اوکیه بده ببره، فقط خودت استفاده که نکردی ازش؟ زنش میگه چطور مگه؟ نه خب، فقط یه کم ازش برداشتم برای شستن خودم، امروز روز آخر حیضم بود و گفتم شب جمعه اس و تو هم از خون میترسی، کسی پاک و مطهر داشته باشم، بَشاش‌تر از روی مؤمن(درود بر روح پاک ایرج میرزا، جورج کارلین پیش از موعد ما. ضمنا از زنای در پریودی ابایی نداشته باشین دوستان، خون مشاطه مرد جنگیه، چه چیزی برای یک مرد زیباتر از چکیدن خون از سر آلت قتاله‌اش؟ آره چندش که هس ولی فضای زنا فضای اینورته، چه بسیار چیزها که تو غیر حالت سکس براتون چندش اوره تو اون فضا جذاب تواند بودن. اصلا ایه شریفه "وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ" مصداقش تو زناس. آخرشم تازه میگه الله یعلم و انتم لاتعلمون. خدا میدونه و شما نمیدونین. الله خوبه و شما کسخلین. من همیشه از صراحت و به کیرم بودن الله، بین خداهای دیگه، لذت میبرم. و اینکه همیشه هم دغدغه سایز رو داره بزرگوار. الله اکبر. بزرگتر بودن خیلی براش مهمه. نه مثلا خوب تر یا مهربان تر بودن یا هرچی. چرا الله افضل نمیگه مثلا. حتما باید به سایز و بزرگیش اشاره کنه. بگذریم). مردک کمی فکری میشه، به این فکر میکنه که با یه شست و شوی ساده و برخورد فرج با آب، امکان نفوذ آب به خلل و فرج اونقدری نیس که به حاملگی و اینا منجر شه خدای نکرده. بعد بلافاصله داستان عیسی بن مریم به ذهنش خطور میکنه که چطور با عبور از آب حامله شده و خدای ناکرده کجا بود بابا، فی الواقع در عمل خدای کرده. پس زیر لب میگه اینارو ولش، انشالله که طوری نمیشه. زنش ميگه چی داری میگی با خودت؟ ببرم آب رو فردا میری میاری؟ مردک میگه هومم.. چیزه.. آره آره بده بره.

ادامه👇🏻

#داستان_شب

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:54


در عالم خیال به این فکر میکنه که آلت حجیمی به بدنش وصله. اونقدر بزرگ که احساس میکنه این کیر اونه نه اون کیر این. اونقدر بزرگه که همخونه ای محسوب میشه و به عنوان موجودی مستقل باید دنگ بده و موقع نشستن تو تاکسی باید دو نفر حساب کرد اگه بزرگوار قبول نکنه که رو پات بشینه. با اون آلت مهیب تو خیالاتش میره تو حیاط، لب حوض. عامل خصم نشسته همونجا، با التی کوچک که تو خیالاتش وقتی به هسته خرما(اینم یه استعاره بدویه که احتمالا از صحاری عربستان به ملک ایرانه خانوم سرازیر شده) تشبیه اش میکنه، همونطور با چشمان بسته لبخندی رو لبش میشینه. عامل خصم با هسته خرما سعی میکنه جلوی خروج آب از لوله رو بگیره، ولی حاصل تلاش مذبوحانه‌اش اینه که آلت حقیرش روی آب شناور میمونه مثل زباله ای بی ارزش. دود چهارم رو می‌گیره و همزمان تو عالم خیال آلتش رو میبره بالا(و نعوظ برای آلت حجیمی چون این، نیاز به چهار لیتر خون داره) و اونقدر عظیمه که جلوی خورشید تابنده رو گرفته و سایه ای بزرگ روی عامل خصم میندازه و کل حیاط تاریک میشه. با دود پنجم، با حرکتی رعد آسا آلتش رو میاره پایین و میکوبدش به آب حوض، شلپ... کل آب حوض در اثر برخورد جسم خارجی از حوض خارج شده و با فشار میپاشه روی عامل خصم و فشار آب اونو پرت میکنه رو پله های زیرزمین. ها ها ها.. با خنده‌ای غرورآمیز بالا سر عامل خصم ذلیل شده ایستاده، با آلتی سوپربزرگ، مثل انیمه هنتایی(پورن های کمیک کارتونی ژاپنی که اغراق زیادی در به تصویر کشیدن آلات جنسی دارند. شاید این ایده جواب ناخودآگاه هنرمندان ژاپنی باشه به کوچکی آلت مردمان شرق آسیا. والله اعلم. ) دود بعدی چون برون میاد، انزالی شکل میگیره که مثل تمام عناصر خیال پردازی اش اینورت شده(یعنی تو یه منفی ضرب شده و واقعیت رو تو خیالش بالعکس کرده) و اولین ویژگیش بالاختیار بودنشه. دقیقا همون موقع که خودش اراده کرده. و چونان پر فشار که گویی فشار هزاران ماشین آب‌پاش نیروهای ضد شورش در یک آلت واحد جمع شده. این آب پر فشار پس از برخورد با عامل خصم اونو صد پاره میکنه و دل و روده و جوارحش همراه با خون، قاطی آب غلیظ پر فشار به دیوار سرسرای زیرزمین میچسبه. پیروزی قاطع و دلچسب... تو خیالاتش منتظره که بقیه همسایه ها آروم آروم از خونه بیان بیرون و صحنه غرور آفرین منکوب شدن دشمن رو ببینن و مردک رو به انضمام آلتش رو شونه هاشون بلند کنن و جشن پیروزی بر عامل خصم بگیرند که..
(عاشق هیجان ناچیز این تعلیق های صدا و سیمایی ام. از سریال ساختناش تا قصه گفتن خاله هاش همیشه ازین مدل ساسپنشن استفاده میکردن. آقا شیره رفت و رفت و رفت که ناگهان؟ و سپس مکث و تعریف کردن چیزی کاملا قابل انتظار. اینم همونه و بقیه داستان را در قسمت بعد خواهید خواند. ولی لازم به صبر یه هفته ای نیس و تو پست بعد بلافاصله میاد. کیر تو جمهوری اسلامی، نه؟)

ادامه👇🏻

#داستان_شب

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:54


زنش که دل نگران با چشمان نگران پشت در منتظر بازگشت شکوهمندانه مردش با سطلی پر از آب آشامیدنی سالم بوده، میره سمتش و میگه آروم باش مرد، حالا چیزی که نشده، من بهت افتخار میکنم که میری از دهان اژدها برامون آب میاری. مردک اصلاح میکنه که دهن اژدها نه، از کیرسگ. زنش میگه حالا چه فرقی میکنه مردک میگه چرا فرق نکنه؟ درسته ما دو تا کرکتر داستانی کسشریم ولی کسخل که نیستیم، جدال با اژدها و رفتن تو دهنش کار قهرمانانه و شکست و پیروزی توش هر دو لیاقت داستان سازی داره. شکوهمنده جنگ با اژدها. ولی کیرسگ چی؟ درافتادن با کیرسگ ویژگی کارمندانه، این محذوفان از تاریخ. چیزی هم نصیبت نمیشه در صورت برد و شکست هم توش مفتضحانه اس. ای کیر تو جمهوری اسلامی. زنه میگه هانی ما الان دوران فی مابین زندیه و قاجار هستیم، مشیت نویسنده این سطور این بوده که مارو بذاره اینجا که با کیرسگ دربیفتیم، که باز دم کرمش گرم اگه به مشیت الهی بود که ما تو کون سگ بودیم. پس دیگه از کیری بودن جمهوری اسلامی حرفی نزن چون قصه تاریخی نویسنده رو اسپویل میکنی. نهایتا هم من قبولت دارم تو مرد شجاع منی. بشین برات چایی بیارم. مرده با استرس میگه از همین آب؟ زنش میگه نه، از آب قبلی مونده بود یه کم چای دم کردم. مرده کمی فکری میشه در مورد استفاده از آب. با خودش میگه خب چاره ای نیس باید استفاده کرد و امروز رو باهاش گذروند. حالا خودم برای شستن کونم استفاده میکنم ولی اگه زنم خورد چی؟ بعد با خودش میگه امروز که دوباره رفتن و آب آوردن میسر نیس، از طرفی خب حالا چه فرقی می‌کنه برای زنم، وقتی اون آب منو میخوره و در این حد با کثافت اوکیه(دیدگاهی که مردان کیرکوچیک در نهانخانه جانشون دارن)، حالا آب یه مرد دیگه رو بخوره، اونم نه به شکل مستقیم و به عنوان آب آشامیدنی، وقتی که موضوع رو نمیدونه، چه اشکالی داره؟ (نکته بی ربط اینکه اکثر مردان از آب خودشون چندششون میشه ولی خوردنش توسط طرف مقابل رو سکسی میدونن. انگار از هرچیزی اجتناب میکنن و کثافتش میدونن، انجام اون کار توی سکس توسط پارتنرشون براشون محرکه. در این نکته هاس برای تفحص در باب زنا و امر لذت سکچوال. نشون به اون نشون که از سکسی پرآب و تاب (یعنی لیترالی پرآب. آب کثافت. آب دهن، اسکوعرت(همون جمله امری ابی به زنش تو اون آهنگه که میگه در بسترم فواره شو خانوم)، آب خودشون، یا حتی امر جذاب و کثافتی چون بالا آوردن حین دیپ تروت) استقبال میکنن ولی بعد اتمام سکس، مثل انسانی که مدت ها روی آب شناور و سرگردان بوده، در به در دنبال جای خشک می‌گردن و از دراز کشیدن و در آغوش کشیدن پارتنرشون میان اون همه آب کثافت، ابا دارند و سریع میخوان ملافه رو عوض کنن یا برن حموم و شوشولشون رو بشورن. زنانشون هم که این وسط حس ابزاری کیرخورده بهشون دست میده در خفا دل از شوهران شون میبرند و میان به حیوانی چون زرافه میدن. برا همینه که ورزش تخصصی زرافه زنای محصنه اس و زن اینجور مردا رو میگاد. مشیت الهی از خلقت زرافه این بوده که خداوند زرافه را روی زمین فرستاد تا زنان انتقام شوهر قرمساق شان را با ارتکاب زنایی سهمگین با وی بگیرند و مشیت الهی در خلقت زرافه بر این بود که ذات وی را مبدل به آب خنک و گوارایی کند، جاری شونده بر جگر آتشین زنانی که آب ولرم کم فشار شوهران کسکش شان آنها را کفری کرده. بگذریم. اتمام تبلیغات واقع گرایانه. پرانتز بسته و ادامه داستان تخیلی رئال) لذا سطل آب رو برمی‌داره میذاره یه گوشه و پیک نیک رو روشن میکنه و چند دقیقه کافیه تا ذغال ها سرخ شن. شروع میکنه تریاک رو حبه کردن و حالا چایی هم آماده اس. حرارت آتشین ذغال نزدیک حقه وافور میشه و ذغال گر گرفته و صدای جلز ولز تریاک میاد و مردک همزمان پک محکمی به وافور میزنه. دود اول میاد و میره. غم میره و شادی میاد و خشمش فرو مینشینه. دود دوم روحش رو از زمین واقعیت جدا کرده و با دود سوم وارد عالم خیال میشه(بزرگواران توجه‌ داشته باشن که این برای اختصار در نوشته اس، وگرنه تریاک و شیره و به طور کل خانواده مورفین ، به جز هروئین البته، مثل گل نیس که سه تا دود بگیری و ازش انتظار دستگیری احوالاتت رو داشته باشی. باید لااقل یه ساعت بنشینی پاش و دل به دلش بدی. وگرنه باید می‌نوشتم تا دود چهل و سوم اتفاقی نمیفته و صرفا این دودها برای مهیاسازی زمینه و فراهم آوری بسترهاس. دود چهل و چهارم تازه میفهمی داره چی میشه. برا همینه که زودبازا، عجله کنا و زودانزالان رو در محضر تریاک جایی نیس).

ادامه👇🏻

#داستان_شب

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:54


خیلی وقتا تنها کاری که اهل خونه(عموما مرد خونه که وظیفه آب آوری بر عهده اش بوده) می‌کرد این بود که هنگام مواجهه با شوآف کیر تنومندی که به لبه حوض خونه‌شون خو گرفته و با فرو کردن تو لوله راه آب رو بسته، در حالی که خم شده و منتظره تا سطل کوچکشون رو که زیر لوله آب گرفته، از چکه های حقیرانه آب پرشه، سعی می‌کنه از مواجهه فیس تو فیس با آلت متخاصم که جلو صورتش قرار گرفته تو اون وضعیت، طفره بره و در این لحظات استرس آور حضور در کنار دشمن غاصب، همزمان اقدام به خایمالی کنه(اون جریان ضعیف آب ناشی از عدم کلفتی کافی کیری بود که سرخوشانه توی لوله جا گرفته و جریان آب کامل بسته نشده. فلذا هرچقدر کیر متخاصم تنومندتر، جریان آب خروجی ضعیف تر (تا به چکه های حقیرانه برسه یا کامل قطع شه) لذا مدت انتظار برای پر شدن سطل آب اهل خونه بیشتر، و ازونجا که همونجوری نمیشه اونجا کنار عامل خصم وایساد و خایمالیش رو نکرد(چون ممکنه بعد دو ساعت انتظار ذلیلانه برای پر شدن سطل از آبی که از زیر کیرطرف میاد و تو سطل جمع میشه، همینجوری یهو حال کنه و با لگدی کیرم به طاقی بکشه زیر سطل و چپه‌اش کنه و بعد بهت بخنده) فلذا کلفتی کیر بیشتر عامل خصم(زورمندتر بودن دشمن غاصب خونه) مساوی با خایمالی بیشتر مظلومان اهل خونه) که سطلش پر شه تا بتونه ببره و بیاشامه و اگه چیزی باقی موند کون گهی شو هم باهاش بشوره. و در جواب سوال "کلفتی رو حال میکنی؟" که عامل خصم از هر تشنه جویای آبی میپرسه جواب بدن که آره آقا، ماشاله بزرگواری اند برا خودشون، هزار ماشاله، اصلا بزرگواری شون اجازه نمیده آب بیاد بیرون. عامل خصم هم با شنیدن این خایمالی ها در باب سایز مشعوف شده و میگه آره لامصب، ولی خایمال بی خود نکن. بزرگواری به این نیس که نذاره آب بیاد بیرون، بزرگواری به سیراب کردن تشنگانه. وایسا الان بزرگوار رو تو لوله یه عقب جلو می‌کنم که سطلت زودی پر شه. مرد خونه هم که امیدواره تکون دادن این آلت ستبر اجازه بده دِبی آب بیشتر شه و سریعا سطل پر شه و ازین وضعیت استرس زای کسشرِ ایستادن کنار عامل خصم بیاد بیرون و بره خونه و در رو چهار طاق قفل کرده و کلون در بندازه پشتش و نفس راحتی بکشه و تو دلش بگه اینبار هم بخیر گذشت(و این تبدیل به روزمرگی کل عمرش شه) من من کنان میگه اگه بزرگوار رو یه تکونش بدین که لطف کردین.ببخشینا میدونم حمل آلت به این سترگی بار زیادی رو دوش شما میذاره و تکون دادن چونین حجم عظیمی واقعا سخته، اگه بخواین من با انگشتان کوچک حقیرم کمک کنم و یه هلی بدمش، هه هه هه... (به انضمام عرق سرد و داغی پشت گردن که حین شوخی بی مزه به منظور خایمالی رخ میده، همون خود شیرین کردن مذبوحانه ای که شخص سفلی در مقابل شخص علیا مرتکب میشه و نمونه اش رو تو برخورد کارمندان دون پایه با رؤسا و مدیرکل دیدین و حتی دیدنش هم کاهنده جان هر انسان آزاده ایه) عامل خصم پوزخندی میزنه در مقابل این دست و پا زدن حقیرانه مردک، انگار که مقصودش چیز دیگریه و شروع میکنه به تکون دادن آلت در لوله آب. تکون دادنی به مثابه تلمبه زدن(این اصطلاح هم خیلی چرکه هم خیلی بدآهنگه. کلا درتی تاک فارسی که تاثیر مثبت بذاره رو برانگیختگی سکچوال نداریم و در عمل درتی تاک تبدیل میشه به حرف کثافت کننده روح و روان و سردمزاج میکنه آدمو) و بعد آبی غلیظ از درون آلت بزرگوار اومده و به طرفة العینی سطل پر میشه از کامشات(دنیای صوفی ترجمه حسن کامشات رو باید بخونید که ملتفت حرف من بشین. کتاب محبوب خامنه ای و سایر نوآموزان روسفید فلسفه). آبی غلیظ و سفید. مردک، همون مرد اهل خانه که برای آوردن آب آشامیدنی سالم به حیاط اومده، حیاط خونه ای که بیگانه ای ظالم بر حوض آبش مسلط شده و کیرشو کرده تو لوله آب و جریان زندگی، مگه میتونه چیزی بگه؟ خایه اش رو داره که آب رو بپاشه رو صورت عامل خصم و هم اونو و هم خودشو روسفید کنه؟ خیر. تاریخ میگه ازین انسان ها تو این خونه کم بوده همیشه. لذا همون دستورالعمل کلی اکثر ساکنین این خونه رو دنبال میکنه. یعنی از لطف بزرگوارانه کیر جریان متخاصم که این آب سفید رو به سطل حقیرانه اش عرضه داشته تشکر میکنه. و حتی یه قسمت از دکلمه نصراله مدقالچی(اول کارتون آنه شرلی) رو براش میخونه و از دریاچه نقره ای که حقیقت زلالی رو به سطل کوچک ملال آورش هدیه کرده تشکر کرده و برای حسن ختام سر آلت بزرگوار خصم رو هم به رسم ادب بوسه داده و سطل آب‌دوغ به دست به خونه برمیگرده. ابتدا سطل رو میذاره زمین، سپس درو پشت سرش میبنده کلون پشت در انداخته و قفل میزنه پشتش و پس از اطمینان از بسته بودن در، نفس راحت کوتاهی کشیده و فریاد میزنه من مااااادر میگام کسکشاااا. و ناخودآگاه سریعا دستش میره سمت دهنش که جلوشو بگیره تا مبادا صدایی بیرون بره و عامل خصم از حوض بلند شه و کیرشو از لوله آب دربیاره و بکنه تو لوله فالوپ ننه اش که بدون استفاده از پاپ اسمیر هم بیرون نیاد.

ادامه👇🏻

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:53


حالا ری اکشن ساکنین این خونه چی بود؟ یکی روش شازده کوچولو در مقابل روباه بود. یعنی اهلی کردن، خودی کردن بیگانه(مسلمان کردن بیگانگان و آدم کردن مغولان مثل آب خوردن اینجا انجام می‌گرفت). این با صبر و سازش فراوان همراه بود. که بی هزینه هم نبود، نیازمند خایمالی بود و دورویی و چندلایه بودن. لذا نهاد ایرانی در طولانی مدت شبیه پیاز شد، لایه لایه و تو در تو. شاید به همین دلیله که نظامی که پس از بیرون کردن آقای خونه انجام دادن، وسط پرچمش یه چیزی شبیه پیاز نصف شده بود. و اما اینجا میخوام کمی توقف کنم اینجا و یه سکانس ازین وضعیت مزبور، که عامل خصم وارد خونه شده و تو حیاط نشسته و تخماشو کرده تو آب رو شرح بدم که فضا دستتون بیاد. اصلا شاید امشب رو همینجا توقف کردیم. بار و بندیل ها رو زمین بگذارید و برای برافروختن آتش، هیزم تهیه کنین. حال سیخ ها را روی آتش بگذارید و تریاک ها را با حرارت شعله ملایم بپزید. امشب رو اینجا اتراق خواهیم کرد.

ادامه👇🏻

#داستان_شب

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:53


ولی یه چیزی که قانون نانوشته این خونه محسوب می‌شد این بود که اهل خونه همیشه به حرف، بیش از عمل اعتقاد داشتن. اونم نه هر حرفی، نه حرف حساب، حرافی و خیال بافی. هربارم که سر این رویه ارجحیت حرف به عمل، به گا رفته بودن، یعنی حرف چیزی زده میشد و کلی خیالات خوش تصور می‌شد ولی در عمل نکبت به بار می اومد، امیدواری خفیفی در بین معدود ساکنان به وجود میومد که اهل بیت ایرانه خانوم، اینبار دیگه به خودشون بیان و رویه رو عوض کنن و برن سمت عمل، برن سمت واقعیت (از دنیای انتزاعی ذهن کمی فاصله گرفته و برن سمت دنیای واقعی بیرون ذهن. لااقل یه تعادل حداقلی چسکی حاصل شه) ولی چیزی که اتفاق میفتاد بعد اون بگایی تکیه بر رویاپردازی، این بود که باز اهالی خونه پی رویای جدیدتر و قدرتمندتری میگشتند. حرف و خیالی تازه و متفاوت با اون قبلی که خیالات و رویاهای بزرگتری توش داشته باشه، چون اون حرف قبلی دز تخیلش کم بود و دیگه نمیشد باهاشون نشئه کرد و غرق در اوهام شد. زیرا سوای کشش به تریاک و مشتقاتش و علاقه وافر به وافور که تو این خونه از دیرباز وجود داشت، امر اعتیادآور دیگه تو این خونه حرف بود. خیالات قوی که میتونست آدمی رو از رنج جدی بودن بیش از حد دنیای واقع بکنه، و ببردش به دنیای هزار رنگ خیال که اونجا همه چیز همونجوریه که میخوای، صرفا کافیه تصور کنی(اگه حتی تصور کردنش سخته. کیرم تو یغما گلرویی دوزاری و اسکی مذبوحانه اش از جان لنون. چقدر من ازین نیمه بشرِ تمام کسشر ادایی متنفرم) این دوگانه خیال و تریاک، گرچه تو اسکیل شخصی گاهی میتونه جذاب باشه مثلا برای گذران غروب جمعه ای سرد و پاییزی، که همینطورم هس، ولی تو اسکیل خیلی بزرگ، وقتی بشه منش کلی اهالی یه خونه و بخوان هنگام مواجهه با بگایی دنیای واقعی بیرون پناه ببرن به تریاک و خیالبافی در دنیای انتزاعی ذهن، اون بگایی از بین نمیره و پی اون خونه به سمت سستی میره و بوی نای پوسیدگی همه جا رو فرا میگیره.
البته تقصیر چندانی هم نداشتن اهل خونه. بالاخره همونطور که گفته شد موقعیت خونه که سر کوچه ای قرار گرفته بود که ابتدای بالاشهر و انتهای پایین شهره، و این باعث می‌شد تو هر شلوغی، تو هر تصادم بین بالاشهر و پایین شهر، اول بریزن تو این خونه و در کوتاه بودن دیوار خونه یا آلت آقای خونه یا بی خایگی و بعضا کم خایگیش، بریزن سر زن و بچه ها و همینطور بدون هیچ دلیلی این بندگان نگون بخت خدا، سر هر چیز نامربوطی یه کتک مفصلی بخورن و زندگی شون بگای سگ بره. لذا پناه میبردن به عالم حرف و خیال و رویا و درون ذهن(که دست خودشون بود) از شر واقعیت بیرونی تلخی که زورشون بهش نمی‌رسید و توان تغییرش رو نداشتن. چون زورشونم نمی‌رسید به از بین بردن این عامل مزاحم که اومده مثل اجل معلق نشسته وسط حیاط خونه و از جهت تبرید دمای داخلی و تحصیل صفای باطنی، خایه هاشو انداخته تو آبی که بقیه ازش میخورن و باهاش وضو میگیرن و کیرشو می‌کرد تو لوله‌ای که آب حوض رو به سمت پاشوره هدایت می‌کرد و همزمان که راه بیرون اومدن آب تقریبا بسته میشد و خطاب به اونی که اومده یه چکه آب بخوره به آلتش اشاره کرده و میگه به نظر شمام کلفته بزرگوار؟

ادامه👇🏻

#داستان_شب

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:53


خاصه برخی از مستاجران مثل اسلامعلی که آقا منوچهر بعد اومدنش مجبور کرد اجاره اش رو بده. اونم که سالیان سال بوده کرایه نمی‌داد و همه اینو ازش پذیرفته بودن، مجبور کرد کرایه اش رو سر ماه پرداخت کنه. اسلامعلی پیرمردی روستایی بود که جز در زمان کودکی که برای تحصیلات تکمیلی عازم نجف اشرف شد، از روستا‌شون خارج نشده بود. اومدنش به این خونه هم مصادف بود با یکی از این خر تو خری هایی که سالیان خیلی دور اتفاق افتاده و دیوار خونه خراب شده بود و عده ای ولگرد بی خانمان ریخته بودن تو خونه برای قتل و غارت و تجاوز. اون موقع اسلامعلی هم وارد شد و با حرف و وعده و وعید همه رو خام خودش کرد و شد ساکن خونه(البته اسمش همون اسلام بود ولی اهل خونه و خاصه دهه هشتادیا برای توفیر این اسلام با اون اسلام های ولگرد بیرون خونه، مثل اسلام قلی، اسلام علی‌اوووف، اسلام ناب محمدی، اسلام پاکستانی، اسلام شافعی و...(مشخصا اسلام کسشرتر از شیعه زیاد داریم) و برای تمسخر بهش گفتن اسلامعلی). این اسلامعلی گاهی خودش رو امام می‌نامید. امام کون‌کشان(منم امامم، ولی امام کسکشا. کسکشای خوب البته). هزاران مارموز بازی در آستینش داشت تا بین اهل خونه جا باز کنه و همینم شد و موندگار شد. گرچه همیشه خودش مستاجر بود ولی همیشه نقش مهمی داشت کنار آقای خونه. اول که می‌گفت من باید صیغه محرمیت بخونم برا اون کسی که قراره بیاد آقای خونه یا همون شوهر ایرانه خانوم بشه. بدون صیغه خوندن من، بدون واسطه گری و دلالی محبت من، آقای خونه بودن شکل نمیگیره و این رابطه فقط بکن درروییه. چون حرفاش خیلی بین اهل خونه برو داشت، لذا به خاطر این نفوذ زیاد شوهران ایرانه خانوم هم نهایتا برای اینکه بتونن حرفاشونو بین اهل و عیال به کرسی بنشونن، نقش مشاوری اسلامعلی برای پیشبرد امور خونه رو میپذیرفتن(این معجزه ایرانه خانومه، کهنسال بودن فراوان در عین طراوات و زیبایی ظاهری. عمر شوهرانش ولی کوتاه بوده و این از تنوع طلبی خودش نیس بلکه سوای بی لیاقتی و کسکشی برخی شوهران، حاصل در جست و جوی پدر بودن برخی فرزندانشه. پدری قابل اتکا و کاردرست، همزمان نایس و مهربون که ترکیب نشدنیه ولی بچه ها اهل تریاک اند و نشئه بازی و سفر در عالم خیال و تو عالم رویا غیرممکن نداریم) این باعث شده بود اسلامعلی تو این سالها خیلی قدر و منزل یافته بود تو خونه(حتی برخی میگفتن ایرانه خانوم یه کس دادن مشتی به این اسلامعلی بدهکاره و یه بار اسلامعلی باید بشه آقای خونه) در عین حال که سعی می‌کرد حرف های خوب بزنه و خودشو به کیرم نشون بده نسبت به مال و منال و قدرت. گرچه در عمل ابدا اینطور نبود و حریص تر و کسکش تر ازین بشر(حریص نسبت به کس، حریص نسبت به قدرت) وجود نداشت.

ادامه👇🏻

#داستان_شب

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:53


بزرگوار همانطور مخالف سیه‌کس بازی رایج بین زنان بود و معتقد بود زنان اگر در تاریکی اندرونی بنشینند اشعه آفتاب بر آنها نمیتابد و اول تاریکی و سیاهی به میان پاهایشان افتاده و از آنجا به قلوب شان رخنه کرده و هزاران فتنه میزاید(بابت همین یه کارش هم که شده باید تمامی زنان امروزی مدرن که دانشگاه رفته اند و رضایتی به شوهر داده شدن در چهارده سالگی ندارند و و تمکین همه جانبه رو یگانه دلیل خلقت شون نمیدونن و به شکل کلی از سیه‌کسی بیزارند یکصدا فریاد بیارن که نور به قبرش بباره. البته یکصدا نه، تک تک. چون یهو همه با هم اینو بگن دچار انفجار نور میشه و بگایی به بار میاد. عمده زنان فمینیست ایرانی شوربختانه تفکر مستقل ندارند و دل باخته تفکرات قبیله ای هستن لذا به جای ایده بارش نور، مدافع انفجار نور هستن و به همین دلیل در اعماق سیه‌کُسی غوطه می‌خورند). در اون ایام به جز دو سه نفر از بچه های ارشد خونه که دور بزرگوار رو گرفته و از نظم و انضباط جدید و سفت و سختی که بر خونه حاکم شده بود حمایت می‌کردند، مابقی اهل خونه، اوایل سعی داشتند به هر ترتیب ممکن از زیر این نظم جدید خونه دربرن. علیامخدرات رو باید به زور از خونه میکشیدی بیرون که آفتاب بهشون بخوره(مادربزرگ من به عنوان زن کدخدا سوار بر اسب میشد و چادر از سر زنان میکشید که دمش گرم فقط کیری بودنش اینه که الان قیافه اش رو ببینی جوریه که نورانیت کاذبی پیدا کرده به خاطر نشستن بیش از حد در سجاده نماز و باید با ماسک جوشکاری تو صورتش نگاه کرد و اون هیستوری بهش نمیخوره. خلاصه که ما از زمان اون خدابیامرز زن زندگی آزادی بودیم برا خودمون). اصرار بر سیه‌کسی تا بدان پایه بود که بسیاری از زنان اگر هم بیرون میومدن می‌دیدی یه چسب برق مشکی زدن به فرج شون و میگفتن برا جلوگیری از امتداد یافتن درز در جهت عمودیه، حال آنکه صرفا تلاشی فرمالیته بود که کماکان ظاهر سیاه خودشو در ناحیه فرج (در تناسب با تونالیته رنگی قلب) حفظ کنه. یا بعضا از لج این آدم[امروزی] شدن زوری و دست کشیدن از شیوه زندگی بدوی شیعی، اونقدر تو آفتاب میموندن که کسشون سیاه سوخته شه. خلاصه وضعیت نابسامانی بود و اطرافیان معدود و درست حسابی آقا منوچهر، که خودشون عمری تو اون خونه زیسته بودند و ملول گشته بودن از حجم تباهی و سیاهی اون خونه، از همون اول که پاش رو گذاشت تو خونه ترغیب اش کردن که آقا کوتاه نیایا، اگه راه نیومدن که بخوان آدم[مدرن] شن دهن همه شونو بگا. این مثل کمک به بیماریه که در حال پوسیدن و مرگ تدریجیه و با مخدر دردش رو آروم میکنه و فک میکنه چیزیش نیس،حال آنکه ما میخوایم با شکافتن بدنش طی پروسه جراحی، این سیاهی رو بکشیم بیرون. فلذا به نک و ناله اینا گوش نده و لازم شد دست و پای مریض رو ببند به تخت. این به صلاح همه اهل خونه اس. این قاطعیت در تغییر اوضاع، گرچه امروزه و بین نسل امروزی فوتون فوتون، موج موج(بسته به اینکه شما تصورتون از ماهیت نور موجی باشه یا ذره‌ای) نور رو وارد قبر اون بزرگوار میکنه، اون موقع اینطور نبود و این اقدامات قاطعانه باعث شد برخی از اهالی خونه از آقا منوچهر کینه به دل بگیرن.

ادامه👇🏻

#داستان_شب

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:52


تازه بعد اون بود که وضع کمی بهتر شد. وقتی که ایرانه خانوم زیبا با شوهر جدیدش، آقا منوچهر، که یه ارتشی بود آشنا شد. درسته کمی بدعنق و گوشت تلخ بود ولی جدی بود و بی تعارف و اهل کسکلک هم نبود. آقا منوچهر هرچی بود بالاخره اوضاع زن و بچه اش رو بهتر کرده بود. بچه ها لباس نونوار می‌پوشیدند و ایرانه خانوم هم داشت حالش بهتر میشد کم کم.اصلا انگار چوب تو باسن شریف این مرد کرده باشن، دو دقیقه رو زمین نمی‌نشست. چون بالاشهر رو دیده بود و می‌خواست خونه ای که خودش توش آقای خونه محسوب می‌شد بهترین خونه باشه، هم رده همونا. لذا اول شروع کرد نمای خونه رو بازسازی کردن جوری که تو محله داشت شاخص میشد، بعد دستی به داخل خونه کشید و برای اینکار از معمار و اوستا و بنای بالاشهر کمک گرفت و یه جارو گرفت دستش و شروع کرد به زدودن تار عنکبوت هایی که تمام گوشه و کنار خونه رو گرفته بودن. به جای ترمیم دیوارهای کاهگلی داد از سیمان(که اون موقع که هنوز این فاز نوستالژی بازی و کون کونک بومگردی راه نیفتاده بود و سیمان کسس خار متریال بود) دیوارها رو درست کردن. اوضاع داخلی خونه رو هم سر و سامون داد، چون تو این خر تو خری ها بعضی مستأجرها خیلی وقت بود کرایه نمیدادن ازونا دوباره کرایه گرفت و یه سری هم چند تا اتاق اضافه تر رو هم تصرف کرده بودن و کرایه که نمیدادن هیچ، بلکه ادعای مالکیت هم میکردن، یا عده ای رو اون همسایه بالایی، همون املاکی کسکش، شیر کرده بود که شما این همه سال تو این اتاق میشینین بیاید کرایه ندید و یه دری هم از پشت برا خودتون باز کنین که راه جدا داشته باشین و من خودم میام کنتور آب و برق جدا براتون میزنم تا واحدتون مستقل شه از ایرانه خانوم. آقا منوچهر همه اونارو با دو تا کِرچَک افسری که تو مدارس نظامی اون زمان تدریس میشد، سر جا نشوند. اوضاع داخلی خونه که کمی مرتب شد، ایرانه خانوم ازون وضع داغون دراومد، رخت و لباس خوب می‌پوشید و غروب ها آقا منوچهر دستشو می‌گرفت و با هفت تا بچه قد و نیم قد، که حالا جای گشنگی کشیدن، نونوار شده میرفتن مدارس خصوصی بالاشهر، باهمدیگه میرفتن سینما و پارک. آقا منوچهر اخلاق اتشینی هم داشت(بدون اینکه "یک بطر کنیاک دو آتشه سر بکشه." این جمله رو با همین فرم تو تمام کتاب رمان ها و داستان های قدیمی که چاپ دهه چهل و پنجاه بودن میخوندم. تو اون عالم کودکی درکی از قضیه نداشتم، به دلیل چشم گشودن در خانواده مذهبی تیپیکالی که مسکرات توش خط قرمزه. فک میکردم یه چیزیه مثل سوخت اژدها که به جای بطری تو چیز خاصی به نام بطر میریزن. احتمالا جامی بلوری شکل منقش به نقش اژدها که هرکه جرعه ای از آن بنشوند از دهنش آتش میده بیرون و دچار خشم اژدها میشه. غودددااا... بعدها در معیت زیدی زیبا و غمگین و الکلی که منو با زیبایی مسکرات آشنا کرد فهمیدم تصورم بیراه نبوده. بگذریم ادامه) و اگه کسی اهمال کاری و کیرکوچیک بازی مرتکب میشد برخوردهای سبعانه ای با وی می‌کرد و خاصه تو صف نونوایی نباید کله بزرگوار رو کیری میکردی. این بزرگوار از سر و شکل بدوی و پر از کنه و شپش اهل خونه ناراحت میشد، خاصه وقتی اونارو مقایسه می‌کرد با خانوم ها و آقایون آلامدی که تو بالاشهر میدید که با البسه ای زیبا و برازنده که جایی برای لونه شپش ندارند. بنابراین دستور داد که البسه کیری و بدوی(و هر چیزی که بوی اینو میده که ما خودمون داشاخ مزگان داریم و بازگشت به خویشتن هیچی ندارمون و نه بابا اجنبی رو ولش و خودمون تو داخل با همین سیاهی و پوسیدگی و بوی نای بومی اوکی ایم و نیازی به نونوار شدن و همگام شدن با تغییرات جهان نداریم) ممنوع شن. که درود بر اون شرفش.


ادامه👇🏻

#داستان_شب

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:52


داستان شب
یکی بود یکی نبود، غیر از زرافه بزرگوار هیچکس نبود. یه محله ای بود به نام کوی کسشران که البته اینو تو تابلو نوشته بود و مردم محلی خودشون به نام کسشرمحله میشناختن، محلی که در روزگاران قدیم جزو محلات اصلی شهر بود و الان تبدیل شده بود به کثافت کده ای که گروه های خلافکاری بزرگ توش فعالیت دارند(نه، اون مافیاهای با پرنسیب و سازمان های جنایی مخوف که به ذهنتون میاد نه. اینا به لحاظ عددی بزرگن. وگرنه صرفا مشتی تن لش گنده گوز ضعیف کش‌اند که در مقابل قدرتمندان واقعی حقیراند و بی مایه. چون گوشت کیلوییه و جیگر سیخی. خایه هم چنانکه مستحضرید جفتی، حال آنکه کیر یه دونه یه دونه اس. که شاید اشاره ای به وحدانیت هم باشه. والله اعلم. راستی واحد اندازه گیری هر واحد کس هم قنوته. یک قنوت کس🤲🏼 وقتی دستاتونو تو نماز این شکلی می‌برید بالا و میگید ربنا اتنا، یعنی خدایا یه کسی به ما بده ترجیحا اسمش آتنا باشه با اینقدر🤲🏿 فرج) این گروه ها همواره نزاع و درگیری‌هایی به وجود آوردند که امنیت و آبروی محل رو برده. این باعث شده که خیلیا تا تونستن محله دیگه خونه بخرن، یا اینکه تا راهشون دادن تو اون مناطق، بدو بدو بار و بندیل رو جمع کرده و در جست وجوی #زندگی_نرمال ازین محل کوچ کردن. ولی خب، خیلیام به خاطر قدمت این محل، یا عادت کردن بهش، توش موندن و با همین شرایط توش زندگی میکنن. بینشون هنوزم خانواده های اصیل و قدیمی پیدا میشه که تو خونه های بزرگ و قدیمی با حوضی تو وسط حیاط و درخت پیری در گوشه ای از حیاط و زیرزمینی نمور، پر از عتیقه های ارزشمند و یادگارهای از زمان دور که مساحتش حتی بزرگتر از بنای اصلیه فرسوده اس، زندگی میکنن.
قصه امشب در مورد این محله اس، بیشتر در مورد ساکنان یکی از اون خونه های قدیمی، که همه محل اون خونه رو با نام صاحبش، ایرانه خانوم میشناسن. زنی نجیب و پاکیزه، زیبا و کهنسال، مظلوم و بخشنده و گاهی کسخل که قصه سرگذشتش حکایتی است پر آب چشم و داستانی دور و دراز که غم و اندوهش به خوشی و شادی هاش میچربه. بوده وقتایی که ایرانه خانوم شوهر با کفایتی داشت و نصف بیشتر محله رو، از این سر کوچه تا تهش رو، خریده بود و به نام ایرانه خانوم زده بود. وقتای زیادی هم بوده محله سر همین نزاع گنده لات های محل به هم ریخته و اولين جایی که خرتوخر شده و اراذل و اوباش بهش حمله ور شدن و چک اول دعوا رو خورده، همین کاشانه ایرانه خانوم و اهل خونه‌اش بوده. نه که همه اش تقصیر خودش باشه که میگن به خاطر موقعیت خونه اش بوده تو محله که همیشه سر راه بوده(فی الواقع موقعیت سوق الجیشیش خوراک سوپرمارکت زدن بوده تا خونه ساختن. سوپری خوب. یا همون سوپری خاور و باختر). چون خونه اش ازین خونه قدیمی ها بود(که تو فیلمای فیلمسازان ایرانی به عنوان استریوتایپ کلی خونه های ایرانی اصیل شناخته میشه و توش همه جوره فیلمی ساختن، از فیلمای خوب تا ازینا که یکی میفته تو حوض آب وسط حیاط و سعی داره با اینکار گل لبخند رو روی صورت کریه بیننده اش بنشونه)لذا خیلی وقتام چند تا اتاقشو اجاره میداد.(که چون نیک بنگری همه تو خونه ایرانه خانوم مستاجر بودن. حتی خودش. فقط عمر اجاره نشینی شون فرق میکرد) خیلی از مستاجران بعد مدت کوتاهی اون اتاقی که گرفته بودن رو خریدن و در نهایت همه خودشونو صابخونه میدونستن و اختلاف چندانی باهم نداشتن. و رابطه شون هم مثل رابطه همسایه ها تو فیلم مهمان مامان مهرجویی بود. شوهر سابق ایرانه خانوم، یه مردی بود عیاش و زن باره و اهل اقسام کسکلک. کیرشم ایرانه خانوم و بچه هاش نبودن و حتی خود خونه. میرفت تو کافه های بالاشهر قمار میکرد و میباخت. اونجا گیرش می‌آوردن و در ازای یه سری کسکلک یه تیکه از خونه رو ازش برمی‌داشتن. یه بار ایوون پشت خونه رو سر داد رفت سر کسی پشمین. یه بار هم که تو قمار باخته بود و هشت‌اش گرو نه اش بود، و نه راه پس داشت و نه پیش، هشتی عمارت رو داد رفت. چند بارم همسایه بالاییه که کسکش ترین همسایه هاس و دستاش هم شبیه املاکی کفی هاس، دعوای الکی راه انداخت و برای خسارت یه تیکه از خونه رو گرفت و اضافه کرد به حیاط خونه خودش. ایرانه خانوم داشت کارش به کلفتی برای دیگران می‌رسید و بچه هاش از گرسنگی و مریضی میمردن که شوهره خودش ول کرد رفت و گفت من ترجیح میدم بالاشهر کلم فروشی کنم و مستاجر باشم تا لالوی شما کیریا صابخونه باشم(که هنوزم به صراحت نمیشه گفت که بزرگوار کس گفته یا نه. خاصه وقتی نگاهی به سینما و تئاتر و فوتبال و موسیقی ایران و طرفدارانش نگاهی می اندازیم).

ادامه👇🏻

#داستان_شب

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

03 Nov, 01:51


خب. با نعره الله(ازین به بعد فقط نعره یهوه، حتی گاد هم اندازه یهوه قوی نیس. الله تو رده سوم قرار گرفته و صرفا هدایای ناچیزی به محض یادبود بهش تعلق میگیره ولی یهوه با قدرت و افتخار اوله. واقعا درود بر شرفش).

زرافه بزرگوار

21 Jul, 01:35


همانطور که فروتنی اجباری برای همین باب شد که کسی که بلندقدتر از دیگران است و به واسطه آن ارتفاع بالا می‌تواند فواصل دور را که مردم عادی قادر به دیدنش نیستند را ببیند، هیچگاه نباید از povخودش صحبت کند زیرا به تکبر و غرور شناخته شده و طرد میشود. بلکه باید با فروتنی اذعان کند که همان چیزی را می‌بیند که مردمان عادی با قد صد و شصت قادر به دیدنش هستند. از حق خود گذشتن به منظور همرنگ شدن با جمع، امری است که بدیهی تلقی میشود لااقل در ظاهر که اجباری است. این اختناق و دورویی تا آنجا در خلل و فرج اذهان این مردمان مفلوک بیچاره‌ای که همیشه تحت ستم بوده و اندازه های خود را با حدود ظلمی که به آنها روا داشته میشود، همسان کرده‌اند، رسوخ کرده که روی تمام ابعاد آنها تاثیر گذاشته. معماری درون‌گرا تنها جلوه‌ای است ازین دورویی و توداری و عدم توانایی در نشان دادن زیبایی و فضیلت درونی، مبادا که این تفاوت باعث تریگر شدن(فعال شدن) عقده و حسادت و دشمنی کسانی شود که از آن زیبایی یا فضیلت بی بهره‌اند. بنایی که داخلش شبیه قصر خسروپرویز است، از نمای بیرونی هیچ توفیر معناداری با بنای بیغوله ندارد. ‌(یکسان سازی چپی هم مثل اسلام تو دل این مردمانی که نسبتی با آزادی و رواداری و تکثر نداشتند، خوب می‌نشست و یه پنجاه سال هم به اون باید کون می‌دادیم، شانس آوردیم که چپ نتونست حکومت تشکیل بده).

خب تا بدینجای کار، ریدم تو معماری درونگرای ایرانی اسلامی، کل هنر اسلامی، و به امید اومدن مجدد ترامپ و و عمل به وعده صادق که همانا زدن 52 نقطه فرهنگی ایرانه که امیدوارم این کاشی های فیروزه ای تخمی مساجد اصفهان و معماری یزد و کاشان هم توشون باشه. اصلا بذارید مشخص بگم. هرچی کیری بازی و تحجر و دورویی و اختناقه، از مناطق مرکزی و دشت های کویری ایران برخاسته. همین تحجر و مذهبی تندرو بودن اصفهانی ها و یزدی ها، که لااقل تو همون قضیه حجاب و مساله زنان اظهر من الشمسه و جای انکار نداره، توفیرش با مناطق جنگلی و کوهستانی همچون گیلان و کردستان و کرج(حالا مورد کرج به واسطه نزدیک تهران بودن هم هس ولی خب) و اینکه در حسابی سرانگشتی میبینی اکثر نیروهای مقوم این دستگاه فرسوده شیعی، برخاسته از این مناطقه، یعنی دشت های کویری.(همونطور که شما تو مشهد قدم می‌زنید کاملا احساس می‌کنید که این شهر داره بار عمده تولیدات انسان مدنظر جمهوری اسلامی رو، یعنی انسان ولایتمدار عقده ای حرومزاده کیرکوچیک دوزاری متحجر رو، به دوش میکشه، گرچه خراسان بزرگ مهد پرورش خیلی از آدم های ارزشمند بوده) حالا این ارجحیت دادن مردمان دشت بر مردمان جنگل و کوهستان رو میشه سوای مسائل اعتقادی و لایف استایل تو جاهای دیگه هم دید، مثلا تو طرح های انتقال آب مناطق کوهستانی، منجمله آب لرستان و کهگیلویه، به یزد و اصفهان و قم.
دست بر قضا اون اسنس ایرانی بودنی که امروزه با رواج ملی گرایی هم رونق گرفته، با این مناطق تعریف شده. که به نظرم نیازمند یه بازاندیشی جدی در مبانی ایرانی بودنه، توسط روشنفکران و فعالان ملی، که اسنس ایرانی بودن رو بیشتر با طرز فکر و زندگی مناطق کوهستانی و جنگلی همگام کنند. چون گویا کوهستان ارتباط بیشتری با آزادگی داره تا دشت.


خب اینم تا اینجا. بعد حرف اصلی که مراد این مقدمه چینی های طولانی و بدیهیه رو خواهم گفت.

#مظلوم_برحق
#دوگانه_ظالم_مظلوم

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

21 Jul, 01:31


حالا خدا نکنه شخصی که داره به ناحق سیلی میخوره از خشم، به جای تمکین(که تمکین در این سرزمین همیشه ری‌اکشن منطقی و نُرم فرد ضعیف نسبت به اقدامات فرد مسلط انگاشته شده، چه رابطه بنده با خدا، زن با شوهر، عاشق در مقابل معشوق یا فرد در برابر حاکم باشه.) یه لگدی هم پرت کنه از سر خشمی معقول و این لگد بخوره به سیلی زننده جبار. اینجا یه لحظه انگار زمان متوقف میشه یه کریتیکال مامنت یا لحظه بحرانی به وجود میاد. از بین اون هزاران نفر که کتک خورشون ملس بوده و مشکلی با پَسی خوردن بی‌دلیل نداشتن، حالا یکی پیدا شده که اگه یکی به ناحق خورده، یکی هم زده. یه لحظه‌ای که پشم حاکم جبار و مردم مظلوم ریخته ازین جسارت و شجاعت فرد و نفس همه در سینه حبس شده. سرنوشت آن فرد چه خواهد شد؟ حاکم در مقابل این اقدام که قدرت بلامنازع او را به چالش کشیده چه خواهد کرد؟ آیا جامعه به پاس این ایستادگی به حق و شجاعت فرد به وی پاداش خواهد داد و پشتش خواهد ایستاد؟ آیا دوقلوها به چین خواهند رسید؟
خیر.لحظه بعد، لحظه اوج خشم هر دو خواهد بود، حاکم جبار و مردم تودار. زیرا اینجا نقطه قطع حمایت وجدان و اخلاق عمومی جامعه ایرانی ازون شخصه. چرا که فرد به جای تمکین در برابر ستمگر، دست به شورش و طغیان زده. فلذا هر بلایی که جبار میخواد سرش بیاورد حقش است. هم او که با جدا کردن خود از بقیه با اقدام شجاعانه‌اش، بزدلی این مردمان را به رخ‌شان کشید. جامعه تودار همگن کننده، بیش از حاکم جبار، در پی تنبیه این فرد خواهد بود. زیرا گناه اعظم در این جامعه که با سیلی خوردن به منظور آبروداری آشناست، پررویی و پرده دری است و هرگاه عنصری بخواهد این مرزهای توداری و تمکین را شکافته و متفاوت جلوه کند، وقاحت خویش را نشان داده و مستوجب تنبیه و تحریم است. هیچ عنصری حق ندارد متفاوت تر از بقیه، جلوتر از جامعه کند مذهبی عرفان زده، حرکت کند. حتی اگه حرکتش در جهت منافع آن جامعه باشد. (دارم فک میکنم چقدر از ناخوداگاه جمعی ایرانیان پذیرای یکسان سازی چپ‌ها بوده و باهاش همدل بوده و اگر الان نیس، سوای عدم تمایلش به گزیده شدن از سوراخ قبلی، اینه که شعارهای چپ امروزی، ولو در ظاهر، برخلاف اون ایام، بیشتر متوجه تکثر و پلورالیسمه) اگر هم کسی تفاوت و فاصله‌ای با بقیه دارد، چه آنکه قد بلندتر یا کوتاه تر از جمع باشد، می‌بایست این تفاوت را در ظاهر بپوشاند. دورویی و ریاکاری و تفاوت ظاهر و بیرون لازمه مقبول افتادن در این جامعه است. یکرنگی و یکی بودن درون و بیرون، نه نشانه شجاعت بلکه حماقت است.

ادامه 👇🏿

#مظلوم_برحق
#دوگانه_ظالم_مظلوم

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

21 Jul, 01:28


حالا دلیل تاریخیش هرچه که هس امروزه این خصیصه تبدیل به یکی از علل بدبختی و موش صفتی و مگس طبعی این مردمان شده و موجب گشته تا انفعال رو در برابر ستم تشویق کنه و نه جهد و مبارزه و فاعلیت رو. لذا اگر صحنه ای رو فرض کنیم که حاکمی جبار امر داده تا تمامی مردمان در میدان شهر جمع شوند تا حاکم، همینجوری و بدون دلیل خاصی، هرکس رو که خواست کیرم به طاقی بکشه بیرون و یک سیلی بهش بزنه. در همچو موقعیتی گرچه سیلی زننده طبعا منفوره بین این مردمان، ولی اون فرد سیلی خوره که ممدوحه و نه کسی که در مقابل سیلی زننده مقاومت کرده و یه لگدی پرتاب میکنه. اگر چنانچه کسی که از کرکتر قلدر سیلی خورده، از خشم شروع کنه به فحش و ناسزا دادنی که فی الواقع سزاست، جماعت ایرانی تیپیکال به جای همراهی، نکوهش‌اش خواهند کرد که این همه آدم سیلی خوردن صداشون درنیومد تو چرا داری ادب و عفت عمومی رو زیر پا میذاری با این فحش و فضیحت؟ زن و بچه مردم اینجاس، فحش زشته، بیا سر و ساکت سیلیت رو بخور و برو کنار تا نوبت بقیه هم بشه و زود کار همه راه بيفته و بریم به زندگی مون برسیم، دیگه این کولی‌بازی چیه درمیاری وقت همه رو هم گرفتی؟(نمونه موردی هم زیاده دیگه، مثل این صحنه تکراری که بارها تو خیابان و گورستان(وقتی کسی رو هنگام اعتراضات کشتن و بستگانش شروع به نفرین میکنن)اتفاق افتاده. زنی که کتک خورده از اراذل شیعه و در حال پیچیدن از درد در خود و فریاد ناله سردادن چهار تا فحش یا بهتره بگیم نفرین، قاطی ناله‌هاش تا میخواد از دهنش دربیاد، فورا زنی، از جمعیت حلقه زده دورش میپره و جلوی دهنش رو میگیره و خفه‌اش میکنه. همه هم اوکی اند با این حرکت، چون به نفع خودشه که بیشتر کتک نخوره یا به دردسر بیشتر نیفته. در حالی که شاید برای اون شخص دردسر بیشتر معنا نداشته باشه و آلردی خودشو تو کسشرترین وضعیت تصور کنه که بهش حق طغیان کردن میده. گرچه سطح ظرفیت روانی همه یکسان نیس ولی به صورت کلی میشه فهمید که گنجایش تحمل ستم و خاری در طول تاریخ بالا رفته در بین مردمان این سرزمین و مسئله بود و نبود دردسر و بگایی و ظلم نیس بلکه بیشتر و بیشترین شدنشه. عضلات اسفنکتر ورزیده شده و باکی از هجمه ناجوانمردانه خشک مقعدی نیس، فقط همین که متجاوز تصمیم به دابل پنتریشن نگیره خوبه. اگه هم کرد، که هیچی. ما تحمل کرده و دم بر نمیاریم که آخر فیلم "روسفید" باشیم و به دوربین دست تکون داده و لبخند بزنیم. تا بعدش بتونیم زنده بمونیم تا بشینیم و چشمامونو ببندیم و با تصور دنیایی در ذهنمون که توش آلت و عاملیت از ماست و کون و انفعال از طرف مقابل متجاوز، خودارضایی کنیم. متون مذهبی نیز با تصویرسازی‌هاش دقیقا نقش فیلم پورن رو در این جق ذهنی داره.
همونطور که اکثر مشتریان صحنه های پر اغراق سکس در پورنوگرافی، کسانی‌اند که دستشون از یه سکس عادی هم کوتاه بوده، اینجا هم مؤمن مظلوم که کونش گذاشته شده با خوندن توصیفاتی از نحوه شکنجه ظالمین در جهنم و کندن پوست شون و شکستن استخوان ها و آویزان کردن از موها و سوختن‌شون، دست به خودارضایی میزند.


ادامه 👇🏿

#مظلوم_برحق
#دوگانه_ظالم_مظلوم

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

21 Jul, 01:27


گفته شد که با وجود تمام داستان های ساخته شده و تبلیغات انبوه در این چهل سال، مسئله محرم، نه ایجاد الگوی مبارزه با ظلم و جور یا پاسداشت ارزشی به نام آزادگی و حریت بلکه تثبیت مظلومیت و منفعل بودنه. به نحوی که در هر اتفاقی، به هر گروه و دسته‌ای لایق عبارت "آخی.. اینکه هیچ کاری نکرده بود طفلک" باشه اون گروه در نزد وجدان عمومی ایرانیان سربلند خواهد بود و کارنامه اش پاک و سفیدتر از کون پیرمرد چاق و چله ای خواهد بود که عمری را به کون‌درستی زندگی کرده.
حالا دلیل این ویژگی برمیگرده به تحولات تاریخی این جغرافیا، شاید نوعی همبستگی جمعی بوده از طرف جامعه، برای حمایت از قشر مظلوم و آسیب دیده از ستم ستمگرانی که همیشه در این منطقه فراوان بوده‌اند. و این ستمگران قلدر اونقدر قدرت‌شون زیاد بوده که جامعه ناامید از تاوان گرفتن، فقط سعی میکرده که آستانه تحملش رو ببره بالا و تا حد امکان به گروه آسیب دیده کردیت بده(خاصه با گرایش های عرفانی و مذهبی که وعده این تاوان گرفتن رو به دنیای پس از مرگ حواله میدادن، لذا کمی دچار تسکین هم می‌شدند که بالاخره فردی که به ناحق کونمون گذاشته، قسر در نمیره و بالاخره عقوبت الهی در جای دیگه، در اون دنیا، یا اصلا در هرجایی که قدرت خیال اجازه تصور کردنش رو بده(به جز الان و واقعیت موجود، که توش ما کتک خور صرفیم زیر چکمه‌های قلدر داریم له میشیم) و عوضش رو درمیاد و ما حق مون پایمال نمیشه. فی الواقع تنها دستاویز در اون شرایط، برای اندک تسکین، قدرت خیال بود. تخیلاتی که قبلا در طول تاریخ پروریده شده و با پر و بال دادن به محکمه الهی و دادگاه آخرت، بهشون اجازه می‌داد که تو اون شرایط زندگی کنن و دچار فروپاشی نشن. (همون نقشی که کارما و ملحقاتش در دنیای پیچیده امروزی از روان ضعیف برخی اشخاص در مقابل فروپاشی حفاظت میکنه. )

ادامه 👇🏿

#مظلوم_برحق
#دوگانه_ظالم_مظلوم

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

18 Jul, 23:01


راستی، فک نکنین این لذت مازوخیسمی مظلومیت فقط مختص این شیعیانه، نه این یه چیز ایرانیه (مثل خود تشیع که قرائت ایرانیان از اسلامه و رسیدن فضیلت امامت، یا فر الهی، از پدر به پسر بر اساس سنت پادشاهی ایرانی، که اعراب چون پادشاهی متمرکز نداشتن لذا اینو بلد نبودن و به جاش در ماهیتی دموکراتیک، بیعت میکردن باهم. که شما این نشانه های دموکراتیک رو امروزه در پرچم این کشور هم می‌بینین که مزین به کلمه کیوت لااله الا الله و یه شمشیر میوه خوریه.) یعنی ایرانی و اسلامی بودن جوری به هم ممزوج شده که شوربختانه قابل افتراق نیس وجوه کسشر هر کدام.
علی ایحال نشون به اون نشون که طرف فیلم گرفته(و بارها بازپخش از رسانه‌های اپوزیسیون) که توش فریاد یک زن معترض به جمهوری اسلامی و طرفدار زن زندگی آزادی، هس در حال کتک خوردن و به زمین کشیده شدن، از یه بسیجی. توی چهل و پنج متری کرج؟ توی دیواندره کردستان؟ سیستان؟ نه. لندن. توی فاکینگ انگلستان این اتفاق افتاده. یعنی اونجا، توی دل غرب هم طیف ما باید از بسیجی‌ کتک بخوره و ویدئوش رو ما ببینیم و اونجا هم حرص بخوریم؟ به خاطر مظلوم بودنش بهش حق بدیم که چون ما تو لندن هم از دست بسیجی آسایش نداریم و اونجام کتک میخوریم ازشون، فلذا حق با زن زندگی آزادیه؟ بعد جالبه کوچکترین فحشی، نه حتي کتک، از طرف طیف ما به عمله‌های نظام، میشه کار بد و ناشایستی که نشون میده ما دیکتاتور درونی داریم که هنوز به قدرت نرسیده و اگر برسه وای به حال مسلمین؟ (کاری ندارم این ایده رو دهه شصتی های مزین به ریش پروفسوری و جوانه امید پروموت میکنن ولی اون ساید حقانیت همیشه با مظلومه رو خیلی های دیگه هم پذیرفتن انگار)
این مظلوم پرستی چرک باعث سیلی خور شدن ما شد که چون مطمئن نبودند حق باهاشون بوده، تو احساس حقانیت خودشون سست بودند، تردید داشتند انگار به ماهیت مبارزه با ستمگر، لذا با خوردن چند تا چک و لگد و سیلی و دم برنیاوردن(اونجا ایران نیس که بگی هر غلطی میتونن بکنن و مام هیچ کاری از دستمون برنمیاد)گویی این حقانیت رو، با مزین کردن به مظلومیت حلالش میکنن. گویی مظلومیت در حکم تنفیذ هر آدم برحقی باید باشه. دوگانه ظالم و مظلوم که ایرانی فک میکنه اگه مظلوم نباشه حکما ظالمه و راه سومی که شریف زیستنه براش تعریف نشده. تف توی صورت اون معترض و هر مظلومی که خودشو به موش مردگی میزنه، وقتی میتونه لااقل قبل مرگش چنگی روی صورت قاتلش بندازه. ریدم تو اون مظلومیت.


(این نوشته بعدا تکمیل خواهد شد )

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

18 Jul, 22:11


گویا همین حق آزادی گریستن هم موجود نیس در ممالک اسلامی و حتی همین رو هم انسان حق ندارد هر جور که دلش خواست بزند زیر گریه. این انحرافه. اصل گریستن باید از روی خایه کردن و ترس باشه، یا خایمالی اهل بیت. به هر صورت خایه سیاه مؤمنین اینجا و در زار زدن هم دست از سر ما برنمیداره و چونان آونگی نامیزان، به مانند نشانه‌ای از گذران زمان زیر حکومت شیعه،تلو تلو میخوره، بالای سر همه ما مویه‌کنندگان.


#تامام
#کارناوال_کسکلک
#حق_آزادانه_گریستن

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

18 Jul, 21:59


بله سکس و رسیدن بهش اساس کارکرد محرمه در این روزگار و این مراسم پر از نمادهای جنسیه که زیر ده ها لایه سیاه به حیات خود ادامه میدهند و مقوم این کارناوال* اند . مانند سیه‌کسی سینه سوخته که به بلندی علم و خروش ناگهانی‌اش چشم دوخته .
و البته یه چیزی که این محرم و صفر رو نگه داشته، به نظرم همین گریستن با موسیقیه. مراسم عجیبیه که عده ای با موسیقی به حال خودشون گریه میکنن. سالی یک بار، میشه بدون اینکه کسی ازت بپرسه چرا و چگونه‌، میتونی تو خیابون ها راه بری و زار بزنی به حال خودت. نه تنها اشک ریختنت موجب برچسب و غیره نمیشه بلکه باعث سربلندی بین سایر سیاه پوشانیه که هر یک به دلیلی، در حال شیون‌ کردن‌اند و در معیت موسیقی ماتم افزا به سر و کله خود میزنند.
گرچه قرارداد شده که همه این تخلیه غم و غصه(شاید ریشارژ آن) به یاد فلان واقعه تاریخی در شبه جزیره عربستان در هزار سال پیش باشد. مهم نیست و کسی هم به آن اهمیتی نمی‌دهد مادامی که مناسک و ظاهر کار رعایت شود. چیزی که می‌ماند لذت گریستن آزادانه است. شر شر اندوه شرقی. تنها آزادی ممکن در این مرز و بوم ، حق آزادانه گریستن به مدت یک ماه. اگه همین بود خوب بود(و میشد معنی تخلیه اندوه رو ازش استنباط کرد) ولی گرچه یازده ماه دیگه هم تمدید میشه. لذا سیاهی فقط تو این یک ماه نمیمونه. سرایت میکنه در باقی مدت سال، در سرنوشت و روح ما و قلب و جسم شیعیان(رجوع شود به #سیه‌کس)

*(این لفظ کارناوال هم ده سال پیش در بحث ها استعمال میشد به جای هیات، جهت تصحیح واژه و توصیف دقیق‌تر پدیدار. مدتی کمتر از یک سال طول کشید تا این لفظ تبدیل شد به کلمه‌ای جهت فضل فروشی آتئیست های خام جهت نقد محرم. حالا بعد ده سال، کارکنان بی بی سی فارسی، چونان ریتاردهایی که در دخمه‌ای کور، بدون اطلاع جهان زیست میکنند، تو گویی تازه این کلمه رو شنیده باشن، از تمام مهمانان برنامه خواهش کردند که با محرم و کارناوال جمله سازی کنند تا علاوه بر اعلام فخری منقضی شده، آتئیست بودن مادر رعنا رحیم پور بر همگان اثبات شود. )



#کارناوال_کسکلک
#حق_آزادانه_گریستن

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

18 Jul, 21:59


همونطور که گفتم گویی پنهان شدن زیر این سپر(تو این جغرافیا، و اون چیزی که از مظلومیت تو این کانتکست، یعنی مسلمان شیعه ایرانی ساخته شده) خاصه به مدت طولانی، باعث میشه یه جور نشئگی خاص و کرختی غیردلپذیری رو بده. لازم نیس هیچ کاری کنی. فقط کافیه دندون رو جگر بذاری و صبر کنی. فقط اولش سخته. ولی اگه صبر داشته باشی حله. خیلی آروم. کند. تجربه تحمل زیر دردی که گذر آهسته و پیوسته زمان، چونان قطره قطره آبی که دل سنگی خارا را می‌شکافد، و سختی آنرا نرم و کم اثر کرده تا به حدی لذت بخش می‌رسد. لذت bdsm تاریخی ایرانی که در اشعار کلاسیک عاشقانه اش نیز موج میزند.(و همین تناسب معانی عاشق و معشوق با ارباب و بنده اس و شکنجه و آزار عاشق/دام توسط معشوق/اسلیو، که تو این اشعار که اجازه میده که معلم ادبیات جمهوری اسلامی مرجع ضمیر رو از معشوقی که دخترک یا پسرکی چهارده ساله بوده شیفت بده رو الله، یا حتی اهل بیت، بدون اینکه مشکل زیادی به لحاظ معنایی وجود بیاد)
لذت کند مازوخیسم با شل شدن آهسته عضلات اسفنکتر. و صدایی که در گوشت پیوسته زمزمه می‌کند که فقط اولش سخته.. کم کم عادت میکنی.. لذت خواهی برد ازش.. الان تموم میشه.. چیزی نمونده بیاد و همه چیز تموم شه. منتظر اومدنش باش.. چیزی به شب جمعه نمونده و میاد حتما.
(صدای مداح اهل بیت که بانگ برمی‌دارد: آااااامده‌اممم و خروج چند قطره رفیق مایعات از بدن به همراه تخلیه احساسات شدید،. البته اشک منظورم بود که به یاد مظلومیت اون بزرگوار ریخته شد. روی سینه‌اش. و اون علم بلندی که خوابید.. )

ادامه 👇🏿

#کارناوال_کسکلک
#حق_آزادانه_گریستن

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

18 Jul, 21:57


چون نیک بنگری ، پوسته ای بیش، ازون معانی که مراسم محرم بهش شناخته می‌شد باقی نمونده. پوسته‌ای خالی و بی مغز.
به لحاظ کارکردی، گویی برای بار چندم اثبات شد که ماهیت عاشورا و به پا داشتن سالگردش هیچ ارتباطی با ظلم ستیزی و مبارزه با ستمگری ندارد. (بماند که این نقش تبلیغی آن بوده، لااقل در چهل سال اخیر، وگرنه از نظر سیاه پوشان شیعه، اصل مزه این اتفاق و چیزی که کیر شیعه(یا همان مسلمان ایرانی) باهاش راست میشه تو این اتفاق، نه تحمل مشقات و فاعلیت مبارزه، بلکه تکریم همون نقش شیرین و کرخت کننده مظلوم بودنه. لذت گریه کردن براش و همذات پنداری باهاش. مظلوم بر حق. چون همیشه مظلوم باید بر حق باشه. یه چیزی دیدم تو تایملاین بچه شیعه ها، که واقعی بود و نه مسخره بازی. می‌گفت خوش به حال حق که همیشه با علیه. ولی جدا این نقش مظلوم بودن خیلی به لحاظ کارکردی راه دسته برای روح آدمی. خاصه روح آدم ایرانی که قبلا عرفان و تریاک هم گِردش کرده و تیزی هاشو گرفته. اگه علی نیستی، یکی از ساده ترین راه‌ها برای این که حق باهات باشه، ورق برگرده و محق و سزاوار چیزی(فضیلتی) شناخته شی، کسی به عملکردت ایرادی نگیره و دچار تیزی تکه پاره کننده نقد قرار نگیری و کسی بدون توجه به کارنامه‌ات حق رو دو دستی بهت بده یا لااقل تورو مستحق‌اش بدونه، کسی به کسکش بازی های قبلیت کاری نداشته باشه رفتن زیر سپر مظلومیته(جالبه که گریه کردن برای مظلوم هم همین نتیجه رو داره به لحاظ روایات شیعه). قایم شدن زیرش به پهنای تاریخ تشیع.

ادامه 👇🏿

#کارناوال_کسکلک
#حق_آزادانه_گریستن

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

06 Jul, 02:06


تخلیه انرژی حاصله از جنبش مهسا با اصلاحات(که نقش بدگای رو مثل تخلیه انرژی حاصله از جنبش سبز تو سال 92 تعلق میگیره به جلیلی)

نظام همیشه درتی ورک‌اش رو، یعنی کارای کثیفش رو میده دست اصلاح طلبان. اگر گرون کردنی، کشتار عمومی ای چیزی در پیشه، اگر داریم تو اوضاع اقتصادی به قعر دره نزدیک میشیم و باید چیزی رو گرون کنیم یا یه کونی بدیم کار کار اصلاحاتچی‌هاس. که مثلا پیش اقلیت طرفدار خودش سربلند باشه که اینو ما نکردیم، اینو مردم کسکش غربگرا انتخاب کردن به جای نیروهای انقلابی و مخلص و متعهد، فوقع ما وقع. به خود مردم هم همینو میشه گفت که خودتون انتخاب کردین اینو، لذا اگه گرونی چیزی هم هس به خاطر انتخاب خودتونه.
من حسم اینه برای دولت رئیسی همون اتفاقی افتاد که سال 96 برای روحانی. وقتی که همه مجلس و دولت یکدست هستند و کل نظام پشتته، دیگه معنی نداره عمل نکردن به وعده ها نزد طرفداران. بسیجی ها و اون اقلیت طرفدار نظام، که برای نظام خیلی اهمیت دارند چون به وقت نیاز اونا هستن که حاضرن برای خلیفه مادر خودشونم بکشن و با چماق بیان کف خیابون، وقتی بعد دولت رئیسی دیدن که به وعده ها، خاصه وعده بهبود وضعیت اقتصادی که اصل کاره و ملموس هم هس عملی نشد(چون برخلاف وعده روسای جمهور، این فقط در گرو ارتباط با جهانه به عنوان کشوری تا حدی نرمال که این وضعیت هم تو این نظام اساسا ممکن نیس) لذا شروع به ریزش کرده بودن.
از طرفی اتفاقات جنبش مهسا هم پیش اومد و این نارضایتی تشدید شد. دولت رئیسی هم قرار نبود تصمیمات سختی رو بگیره مثل افزایش قیمت کالاهای اساسی چون بنزین. خطر ترامپ و مکانیزم ماشه هم در راه بود. لذا نیاز بود دولت رئیسی به شکل محرمانه‌ای برکنار شه چون it's time to do some dirty work
جنبش مهسا خیلی مهم بود تو این مساله. چون همون انرژی رو در جامعه آزاد کرد که در مورد 88 گفتم. یه انرژی حاصل از خشم فروخورده و سرکوب شده مثل آتش زیر خاکستر که هیچ گروه رسمی از حاکمیت نمایندگیش نمیکنه و به حرف کسی تو حاکمیت گوش نمیده و افسارش دست کسی از آخوندها نیس لذا مثل بمب ساعتی هر آن ممکنه دوباره بالا بیاد و منفجر شه و کارو خراب کنه. منتها خیلی رادیکال تر و شدیدتر ازون. چون اون جنبش نهایتا دنبال رفع حصر امام خوبی‌ها بود و این دنبال پسر کسی که انقلاب با بیرون کردن اون از کشور معنی پیدا کرد.
با همچون انرژی منفی‌ای علیه حاکمیت کارا خوب پیش نمیره و مردم خیلی جاها با حاکمیت همکاری نمیکنن و چوب لای چرخش هم میذارن. پس مثل همون انتخابات 92، که اون موقع هم از جلیلی لولوخورخوره ساختن، نیاز به اصلاح‌طلبان بود تا بیان و اون انرژی عظیم منفی مخالف رو، بکشونن سمت خودشون و نمایندگیش کنن. بچسبونن خودشونو بهش و انرژیش رو تخلیه کنن. همون کسشر مشهور آشتی با حکومت. از طرفی برای تضمین رای این گزینه، یه گزینه تندرو هم مقابل قرار میدن که از افکار و کردارش تا حتی قیافه‌اش، دقیقا مخالف خواسته‌های مردم و اون انرژی حاصله از جنبش مهسا باشه که مردم حتی نتونن دیدن هر روزه قیافه اش رو تحمل کنن. و بگن که اگه میخواین خیلی بدتر نشه و یکی که کامل مخالف ایده‌های اون جنبشه بالا نیاد، به همین اصلاح‌طلبان رای بدین که نزدیکترن به شما.
حالا تصمیمات سختی که قشر حزب اللهی ازش واهمه داره، از گرونی بنزین تا ارتباط و امتیاز به غرب برای فروش چس مثقال نفت رو هم زمان همین دولت اصلاحات انجام میدن. از طرفی اگرم بخواد کاری در جهت خواسته های واقعی رای دهنده ها انجام بده(که البته برای دولت های قبل بود)چوب لا چرخش میذارن. بعد که درتی ورک تموم شد و نظام به یه وضعیت استیبلی رسید، باز اون گزینه خودشونو، صرفا برای دهن کجی به مردم هم که شده، میارن سرکار. همونجور که تمام انرژی مردم تو دهه نود برای جلوگیری از اومدن رئیسی شد و مردم فک میکردن شر رئیسی که احتمالا برای رهبری هم خیز خواهد برداشت رو کم کردن، انتخابات رو جوری مهندسی کردن که همونو دوباره آوردن سرکار. بااینکه خودشونم میدونستن بی دست و پا و ناکارآمده ولی خب سیدعلی به شدت کینه‌ای و حسوده.
حالام میخوان یه مدت بازی با پزشکیان کنن تا تخلیه انرژی جنبش مهسا و بعد باز جلیلی رو بیارن. کسشر.
انگار اینطوریه که میگه شما حجاب اختیاری میخواین؟ خب اون که نمیشه ولی بین این دختر چادری فسرده‌کس با روبنده که همیشه زیرلب ذکر مصیبت زینب کبری رو میگه، با این دختر مانتویی سیه‌کس که شال‌های رنگیش رو محکم میپیچه دور سرش و دختر شاد و سرزنده ایه به نحوی که تو مولودی خوانی ها شرکت کرده و نشسته بشکن ریز میزنه رو ببر. خوبیش اینه تحصیلکرده و امروزیه و خارج هم رفته، مالزی.

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

06 Jul, 01:22


پشیمون نیستم چون اون موقع یه اجماع عمومی شکل گرفته بود و ما(جوانانِ پسااینترنتی که 88 رو، که اولین و بزرگترین سرکوب نظام بود تجربه کرده) فکر میکردیم که باید یک بار به اصلاحات اعتماد کنیم و شانس خودمونو برای اصلاح از درون نظام امتحان کنیم. پشیمان نیستم چون فک میکنم که این اتفاق باعث شد که اصلاحات خودشو قشنگ و کامل نشون بده و نتیجتا پرونده اصلاح‌طلبان یکبار برای همیشه جمع شه و دیگه بعد اون هیچ اصلاح‌طلبی روش نشه بیاد و یه فرصتی بخواد برای اصلاح نظام، البته اونا پرروتر ازین حرفان ولی مردم دیگه با نتایج واضحی که دیدن هیچوقت به حرفش اعتماد نکنن. پشیمان نیستم چون معتقدم اگر اون موقع رای نمی‌دادیم هنوزم بین مردم کسانی بودند که مردد بودند که میشه به اصلاحات اعتماد کرد یا نه، میشه از درون نظام چیزایی رو اصلاحات کرد و جمهوری اسلامی رو قابل تحمل کرد یا نه، و اصلاح‌طلبان هم ازین تردید استفاده‌ کرده و دوباره بالا میومدن. پشیمان نیستم چون فک میکنم این کار ما باعث شد جامعه در مقابل اصلاح‌طلبان بیمه شه و احساس کنه یه گزینه رو کامل تجربه کرده و نتیجه‌اش رو دیده پس وقتشه دنبال گزینه دیگه بگرده و این باعث جلو رفتن جامعه میشه. جنبش براندازی هم بعد مرگ اصلاحات کار خودشو شروع کرد.
گرچه قطعا توحش بی سابقه نظام در سال‌های بعدش تاثیر زیادی داشته بر بریدن خیلی‌ها از کل نظام و نه صرفا اصلاح طلبی(یعنی طبعا نمیخوام به اسم خودمون بنویسم چیزی رو، صرفا معتقدم اون موقع رای دادن و امتحان کردن اون گزینه لازم بود)
بله. حالا کله ام کیری میشه وقتی میبینم این تجربه کامل و جامع هم باعث نشده که عده‌ای نفهمی و لئامت خودشونو کنار بذارن و دوباره همون روضه ها رو بخونن. این روضه‌ها با اون تجربه ما در تست گزینه اصلاحات که هیچی، لااقل بعد دیدن کشتار مردم باید متوقف میشد. لذا هرکس الان روضه بد و بدتر رو بخونه یا واقعا کسکشه یا واقعا نفهم یا ترکیبی ازین دو.



@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

06 Jul, 01:21


این نوشته‌ها مربوط به انتخاباتی هستند که تو دهه نود برگزار شد که در موردشون نوشتم. حمایت از رای دادن برای بدتر نشدن
👇🏿

زرافه بزرگوار

06 Jul, 00:48


چون آستانه صبر و تحمل مردم به امید عمل به وعده‌هایی که از 92 منتظرش بودن و همه جوره هم به قول این نئوسپاهی های جوان مادرقحبه، "پای کار آمده بودند" و حمایت کرده بودند، داشت به سر می‌رسید. دیگه هیچ تعللی معنی نداشت. نه تنها وعده های فرهنگی و حقوقی از رفع حصر تا حضور زنان در ورزشگاه(بالاخره اینم یه کسشری بود که یه زمان توسط این نوچه خبرنگاران زن اصلاحاتچی، این مسلمانان فمینیست، پروموت شده و پیگیری میشد) و سایر چیزها عمل نشده بود، بلکه وعده های اقتصادی و مربوط به وضعیت معیشت هم با خروج آمریکا از برجام به گای سگ رفته بود. لذا تظاهرات دامنه دار شد و از طرفی مساله دراویش در تهران به وجود اومد. رفتار دولت در این قائله هیچ فاکینگ توفیری با دولت احمدی نژاد یا دولت فرضی جلیلی یا هرکس دیگه نداشت. یک استاندارد در مقابله با اعتراضات جاری بود و اونم مشی کلاسیک توحش بدوی و سرکوب شدید جمهوری اسلامی بود که همه میشناختنش.
این شد که اون تردیدها جای خودشو به یقین داد، بین نسل جوانِ پسااینترنت دهه شصتی و هفتادی که تصمیم گرفته بود از سال 92 دوباره به اصلاحات، ایده ای که اصلاح از داخل نظام رو ممکن میدونست، اعتماد کامل کنه و فک کنه میشه تغییر داد جمهوری اسلامی رو تا حدی که قابل تحمل شه. تردیدهایی که از سال 95 که دیده بود بعد همگن شدن همه ارکان انتخابی نظام با اصلاح‌طلبان، باز خبری از عمل به وعده ها نیس ایجاد شده و در سال 96 شدت گرفته و به اوج رسیده بود. و حالا با دیدن سرکوب دوباره معترضان و دراویش در دی ماه 96(که در حکم ریدن به حماسه 9 دی 88 بود) به مرز انفجار و تهوع رسید و همه گهی که برای اصلاحات خورده بود و نهایتا حاصلش شده بود رولکس چند ده هزار دلاری پسر جهانگیری(که در صورت رای ندادن میتونس دست پسر فتاح باشه) همه رو بالا آورد روی صورت اصلاح‌طلبان و اون شعار تاریخی سر داده شد که :
اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا
و این مرگ جنبش اصلاحات بود. اتمام ایده امید به اصلاح از درون نظام و روز مرگ رای دادن و انتخاب بین بد و بدتر، چون فهمید همه این دوگانه های کاذب یگانه‌ای هستند منشعب از اصل نظام و تا وقتی نظام وجود داره همیشه بدتر در حال وقوعه. و آغاز فصلی جدید از مخالفت با دستگاه‌ شیعه، تحت عنوان جدیدی که محبوبیت فزاینده ای روز به روز می‌یافت با عنوان براندازی.


#کان_تحمل_که_تو_دیدی_همه_بر_باد_آمد

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

06 Jul, 00:47


کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
(سال 96 مرگ جنبش اصلاحات و رای دادن و آغاز براندازی)

خب. سال 96 اومد و دوباره تَکرار پیروزی روحانی در انتخابات. ولی بعد از پیروزی دولت دوم، رفتار روحانی و دولتش شبیه کسانی شد که گویی خرشون از پل گذشته و دیگه نیازی به حمایت قشر رای دهنده شون نمیبینن.
طبق قاعده مشخص خلافت که از روز تشکیلش تصمیم گرفت تا با هرآنچه که در توان داره با نرمال بودن و زندگی نرمال به مقابله بپردازه و خون در جگر کسانی کنه که به حقوق شهروندی و مدنیت معتقدن و از زندگی بدوی شیعه سانان روستایی بیزارن، لذا مثل همیشه که دولتی با رای بالای مردمی سرکار میاد این نهادها از همون روز اول سوگند خورده اند که اقدامات اون دولت رو، خاصه اقدامات فرهنگی و حقوقی که مربوط شه به زندگی شهری و حقوق شهروندی و مدنیت، خنثی و بی اثر کنن تا اثبات کنن هر نوع نحوه زندگی، غیر از زندگی بدوی شیعه‌سان روستایی ذیل خلافت شیعه، که شبیه به اقلیت حاکم نباشه محکوم به نابودیه. که خود این امر باز به نحوی دیگر بی معنی کننده رای دادنه زیرا نهادهای انتصابی، که ثابت کردند اصل قدرت حاکمه هستند و به راحتی میتونن اقدامات نهادهای انتخابی رو بی اثر کرده و باهاش مقابله کنن. چون خودشون رو صاحب اصلی سفره انقلاب میدونن، همونطور که اصلاح‌طلبان هم به این امر باور دارند و صرفا سعی میکنن که هر از چندگاهی با پشتوانه رای مردمی که تو حیاط نشستن و هیچ وقت سر سفره نبودن رو کولشون سوار شده و خودشونو برسونن به پایین سفره و تا میتونن بخورن و پلو رو بریزن تو آستین شون و ببرن.
این اقدامات علیه دولت از همون سال 92 شروع شده بود و تو دولت دوم روحانی به اوج خودش رسید. دولت دوم روحانی تو وضعیت بدی قرار گرفته بود چون از طرفی فشار قشر حامیانش بود که منتظر عملی کردن وعده ها بودند رو دوشش بود و هر آن ممکن بود با ریزش سنگین طرفدارانش مواجه بشه. از طرفی تنها شخصیت مهمش که نقش وزنه مهمی رو براشون بازی می‌کرد از دست رفته بود. چون اتفاق مهم دیگر تو سال 95 کرال سینه رفسنجانی بود که خسران بزرگی برای جبهه اصلاح طلبان و دولت حاکم بود. تو گویی صغیر شده و پدر معنوی شونو از دست دادن. هیچ کسی رو هم تو اون اندازه ها نداشتن که بتونه تو مواقع لزوم به کمک شون بیاد و بهشون مشورت بده و ازشون محافظت کنه در برابر خلیفه، چون تنها مهره‌ای که تا حدی کماکان قدرت مقابله با خلیفه رو داشت همین رفسنجانی بود که میتونس امتیاز بزرگی برای پیشبرد اهداف جبهه اصلاحات باشه. از طرفی آمریکا با خروجش از برجام باعث شده بود که تنها دستاورد دولت که بهش می نازید از دست بره و از طرف دیگه اقدامات و کارشکنی های نهادهای انتصابی بود که می‌خواست چوب لای چرخ دولت بذاره.
تا حدی که سازمان تبلیغات اسلامی با مشتی نیروی آتش به اختیار و اراذل بسیجی، که همیشه در جمهوری اسلامی نقش مهمی داشتند و هروقت لازم بوده نیروهای نزدیک به خلیفه ازشون برای پیشبرد مقاصدشون استفاده‌ کردند(که همواره شکل بدوی رو داشته، فرم هایی نظیر گرفتن و اشغال کردن و آتش زدن و سوزاندن. همیشه ازین نیروی اراذل حاضر در خیابان که همیشه آماده پر کردن میدان هستند بهترین استفاده رو برده. دقیقا مخالف اصلاح‌طلبان که هیچ وقت نتونس از نیروی خیابانیش که جمعیت چند برابری رو نسبت به طرف مقابل داشت استفاده کنه. حتی در اکثر اوقات ازشون حمایت هم نکرده و به دلیل کمبود خایه در سران اصلاحات، اونا رو با خجالت گردن گرفته و بهشون خیانت هم کرده. علی رغم ایده متفکرانش نظیر حجاریان، مبنی بر فشار از پایین و چانه زنی از بالا. ) اومد در دی ماه 96 یه تظاهراتی راه انداخت علیه دولت به بهانه گرانی. گرانی که تحت تاثیر خروج آمریکا از برجام تو شهریور اون سال به وجود اومده بود(اینم از هزاران آیتی که نشون میده نقش انتخابات آمریکا و تصمیمات اونا تو زندگی ما ایرانیان صد برابر نقش دولت حاکمه‌اس) و خب قدرتی خدا مردم عادی هم که کیرشون تو این بازی ها بود و از گرانی به تنگ اومده بودن، قاطی اون تظاهرات شدند و کار از دست اقلیت حزب اللهی دررفت و شد تظاهراتی علیه نظام.

ادامه👇🏻

#کان_تحمل_که_تو_دیدی_همه_بر_باد_آمد

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

06 Jul, 00:37


شرح اوضاع در پیش از انتخابات 96 و اوج حمایت از تَکرارها

رسیدیم به سال 95. وقتی مجلس دهم و شورای شهر و خبرگان هم افتاد اصلاح‌طلبان، با تَکرار خاتمی و رای و حمایت بی سابقه نسل جوان(خاصه تو چیزهای کسشری چون خبرگان و شورای شهر که تا اون موقع کسی تخمش نبود) دیگه بهونه ای باقی نمونده بود برای عمل به وعده هایی که از سال 92 داده شده بود و باعث این حمایت های بی سابقه شده بود. تا اون موقع، یعنی از سال 92 این قشر حامی تصمیم گرفته بود اعتماد کنه به هر اون چیزی که اصلاح‌طلبان و دولت مستقرشون یعنی روحانی میگه. چیز عملی خاصی هم کسب نشده بود ولی همین تیکه انداختن های گاه و بیگاه به حاکمیت(به منزله هوایی زدن برای خامنه‌ای) که توسط اون روباه مکار، روحانی در دولت و بعدا محمود صادقی در مجلس انجام میشد، این قشر رو مجاب می‌کرد که این‌ها در وعده شون صادق‌اند فقط زورشون نمیرسه. لذا اگه ما کماکان حمایت کنیم و تمام نهادهای انتخابی رو بسپریم دست اینا، ردیف میشه. ولی سال 95 شده بود و هرجایی که ملاک انتصاب و مسئولیت با رای گیری بوده، این بدنه طرفدار اومده پای صندوق و رای به اصلاحات داده و الان دیگه همه قسمت های انتخابی نظام دست تیم نزدیک به روحانیه و قشر طرفدار سنگ تمام گذاشتن و حالا منتظر نتیجه اند ولی هنوز خبر چندانی نبود. که خب این قشر حامیان تصمیم گرفتند صبر کنن. مثل اون بسیجی که تو سال اول دولت رئیسی(که اونجام کل نهادهای انتخابی از دست غرب گدایان گرفته شده و افتاده بود دست بچه انقلابی ها)، با اون وعده هایی که به حزب اللهی ها داده بود و عملی نشده بود و اینا خشمگین بودن از دولت و رای‌شون، و اینم یه پلاکارد دستش گرفته بود و روش نوشته بود که اگه بادمجون هم بکاری باید چند ماه صبر کنی تا نتیجه اش رو ببینی، لذا کمی صبر کنید. بای نحو کان صبر کردیم تا برجام تازه به نتیجه رسیده و مجلس تازه سرکار آمده خودشو جمع کنه. تا انتخابات 96 رسید. لولوخورخوره بعدی رئیسی بود. اون شهید شرکت بل و شرکاء. ولی به قول شجریان، حمایت و رفاقت پابرجا بود. لذا شعار تا 1400 با روحانی شد عکس پروفایل قشر جوان با بکگراند بنفش. چون انگار تا الان فقط حمایت کرده بودن و نتیجه ای نگرفته بودن، جز پیروزی برجام که اونم هنوز نتایجش برای مردم ملموس نبود. پس فک میکردن که تو دوره دوم روحانی همه این حمایت‌ها، با این مجلس و دولت یکدست به نتیجه خواهد رسید و از ثمرات این پایداری و حمایت از اصلاحات بهره‌مند خواهند شد. در آمریکا هم ترامپ به قدرت رسیده بود و طبعا خلیفه نمی‌خواست با مهره های تندرویی که شمایل صادقانه ای از واقعیت جمهوری اسلامی داشتند به مصاف جهان بره. نیاز به چهره های بزک کرده و تر و تمیزی بود که تقیه بلد باشن و ظاهر کار رو جوری دربیارن که از بیرون ایران و حکومتش یه حکومت نرمال دیده شه، یکی مثل بقیه کشورها. رئیسی هم زورش رو میزد البته. با تتلو دیدار کرد که هیچ معلوم نبود رئیسی ریده به خودش با این کار یا تتلو ریده به خودش. علی ایحال اینجام قشر جوان به میدان آمد و رای داده و رای دادن رو تبلیغ کرد. شرایط عین 92 بود، مساله رفع حصر دوباره پررنگ شده بود به دلیل اینکه اینبار مجلس و خبرگان هم میتونس پشت این خواسته، که مردم انتظار داشتند توسط روحانی پیگیری شه، درمیومدن. کماکان اپوزیسیون خارج از کشور اسمی ازش در افواه نبود و البته یه چیز اضافه‌تر نسبت به شرایط سال 92 همون انتظارات جمع شده ای بود که گفتم مردم منتظرش بودن تا بالاخره روحانی انجامش بده. تا اون موقع کار خاصی انجام نشده بود جز حرف و چند تکه پرانی که ذکر شد، ولی عملی هم که مشخصا خلاف اون وعده ها و همینطور انتظارات مردم ازین ها باشه هم انجام نشده بود. پس دلیل‌ کافی برای اینکه دوباره به این تیم رای داده شه وجود داشت. رای ندادن اینطور تعبیر میشد که انگار یه پروژه‌ای رو با هزاران امید و زحمت تا یه جایی ببری و تازه اون موقع که میخوای ثمره اش رو ببینی، وسطش ول کنی. پس با شعار روحانی تا 1400 رفت که اینبار هم رای این قشر پشت پیروزی دور دوم دولت تدبیر و امید شه و شد.





#انتخابات_96

@giraffe_the_bozorgavar

زرافه بزرگوار

05 Jul, 22:05


علی ایحال این دوره چهار ساله بدک نبود. که بیشترش در انتظار برای برجام گذشت و اگر کمی و کاستی نیز در کار دولت بود و اون دغدغه رفع حصر و اینام پیگیری نشد، ولی دولت روحانی کل فوکوسش رو گذاشته بود روی برجام که وقتی به سرانجام رسید، انگار همه رو شست و برد. ضمن اینکه روحانی در دوره چهار سال اول، مثل خیلی از روسای جمهور دیگه کیری بازی خاصی که کامل مغایر با اون وعده هایی باشه که باهاش بالا اومده، نداشت. اگرم چیزی بود اونقدر جامعه منتظر اخبار لحظه به لحظه مذاکرات بود که به چشم نمی اومد.
از وقتی هم که دولت شروع به کار کرد غر زدنشون در باب مجلس اصولگرا بود که سنگ اندازی می‌کرد تو کارها و اینا مدعی بودن که ما میخوایم ایران رو سوئیس کنیم ولی مجلس اصولگرا نمیذاره. لذا انتخابات 94 مجلس اومد و یه لیست امید تنظیم شد که هر جور جونوری توش بود(بعدا مشخص شد که عده ای با پول به اون لیست راه یافتن) و توسط خاتمی تکرار کردنش کافی بود تا همه این لیست، حتی تو انتخابات شورای شهر، رای بیاره. با حمایت سلبریتی هایی نظیر امیر جعفری و ریما رامین فر و غیره که تو لیست خوب‌ها بودن.
لیست خوب‌ها کی بود؟ چون روحانی و اصلاحات در محبوبیت بی سابقه ای به سر می‌برد(که خودشو نقطه مقابل هسته سخت جمهوری اسلامی تعریف و تبلیغ میکرد که برملا شدن عکس این قضیه که با اقدامات دولت تو سال 96 به اوج رسید، نقطه مرگ اصلاحات شد) حرفشون بی بر و برگرد بین این نسل جوان و تو اینترنت پذیرفته میشد. تیم خوب ها تعریف کننده حد و حدود پالیتیکال کرکتنس اون موقع بود. هرکس وارد گعده اصلاحات میشد دفاع ازش واجب عینی بود. به نحوی که حمایت علی مطهری، از وعده رفع حصر و امثالهم(در عین اظهاراتش در مورد مسئله حجاب که نگاه طالبان به زن در مقابلش مدرن تر مینمود) باعث شده بود نسل جوان حتی این بیمار جنسی حشری هول رو هم بیارن تو تیم خوب‌ها.
بعد این تیم خودش ریزش‌ها و رویش‌ها داشت و مدام آپدیت میشد. یهو یکی که خودش از چماق به دستان نظام بود، با یه اظهار نظر در مورد میردل‌ها میرفت تو لیست خوب‌ها. یهو مولوی عبدالحمید میرفت توش ولی هفته بعد به دلیل انتقاد از یه وزیر دولت روحانی، ملعون و شیطان صفت و همدست جبهه پایداری تصور می‌شد. چیزی که بود این بود که باید مدام خودتو آپدیت نگه می‌داشتی تا تو اون تعریف پالیتیکال کرکتنس میگنجیدی. خاصه بین نسل جوان دانشجویان این اطلاع از آخرین تحولات مرزبندی بین خوب‌ها و وحشی‌ها حیاتی مینمود. اطلاع داشتن از تغییرات این تیم و اظهارنظر در مورد یه شخصیتی(از سلبریتی ها گرفته تا یه مقام سیاسی) تو یه جمعی از نسل جوان، مثل این بود که اگر فرضا قصد همخوابگی با یه دختر طرفدار شجریان داشتی، این دیتاهای آپدیت شده یک راست تورو به محتویات شرت آبی فیروزه ای (با خال های سفید) وی رهنمود میکرد. از طرفی ممکن بود تو یه چیزی در مورد مولوی عبدالحمید یا باران کوثری یا هر آدم کسشری بگی بدون اینکه بدونی طرف اخیرا یه اظهارنظری کرده در مخالفت با فلان شخصیت بنفش و الان دیگه تو تیم خوب‌ها نیس. این مثل این بود که میخوای با یه دختر کافه ای سیگار بهمن‌کش زنا کنی ولی فیلم های کیشلوفسکی رو ندیدی. یا مثلا با یه دختر گل‌باز تتودار مرتکب فحشاء بشی ولی نمیدونی موزیک سایکدلیک چیه. لذا فرصت از دست میرفت.


#دولت_92

@giraffe_the_bozorgavar