فنجانی نت @fenjaninetahmad Channel on Telegram

فنجانی نت

@fenjaninetahmad


برای اهل معرفت اینجا چراغی روشن است!💕

⛔️صفحات فنجانی نت تنها صفحه رسمی با موضوعیت #امید و #آرامش در ایران

🎃 عضو اینستاگرام هم شوید
Instagram.com/fenjaninet


💐14سال از فیسبوک و اینستاگرام
admin: @fenjaninet

فنجانی نت (Persian)

فنجانی نت یک کانال تلگرامی با موضوعیت #امید و #آرامش در ایران است. برای اهل معرفت که به دنبال روشنایی هستند، اینجا چراغی روشن است! این کانال تنها صفحه رسمی با این موضوع در ایران است و از محتواهای ارزشمندی برخوردار است که به افزایش امید و آرامش در زندگی کمک می‌کند. علاوه بر این، می‌توانید عضو اینستاگرام کانال شوید تا از محتواهای بیشتری بهره ببرید. با 14 سال تجربه در فیسبوک و اینستاگرام، admin این کانال @fenjaninet می‌باشد که اطمینان می‌دهد که تمامی مطالب منتشر شده با کیفیت و ارزش‌افزوده هستند. پس بی‌تردید به فنجانی نت بپیوندید و از محتواهایش لذت ببرید!

فنجانی نت

23 Nov, 19:00


🌱 آدم‌ها وظیفه ندارند که به تو حس خوب یا کافی بودن بدهند. اما تو وظیفه داری از آدم‌هایی که علی‌رغم همه‌ی تلاش‌هایت به تو حس ناکافی بودن می‌دهند، فاصله بگیری!

فنجانی نت

23 Nov, 19:00


بادبادك باز، ۲
#رمان

فنجانی نت

22 Nov, 21:00


نرگس صرافیان طوفان :

دقت کرده اید که آدم های بیخیال و خوش بین؛ خوشبخت ترند و مسیر زندگی شان به مراتب هموارتر است؟
و بالعکس؛ آدم های بدبین، در هر مسیری که وارد شدند سختی و ناملایمات بیشتری متحمل می شوند و به قولی؛ بخت با آنها یار نیست ؟!

اما این جریان هیچ ارتباطی با شانس یا بخت و اقبال ندارد ! این همان نیروی تفکر و کلام آدم هاست که همچون بومرنگی از سلول های ذهن و زبانشان رها شده و با نیرویی دوچندان، به سمت خودشان باز می گردد

محال است به سقوط بیندیشی و پرواز کنی، به سکون بیندیشی و عبور کنی، یا دائم از اتفاقات ناگوار سخن بگویی و میزبان معجزه و رویدادهای خوب باشی !

کائنات را دیواری فرض کن؛ اگر مشت بزنی، این دستان توست که آسیب می بیند، اما اگر به اصالتِ دیوار،مؤمن شوی و به استحکام آن تکیه کنی؛ امن و آرام خواهی بود .
حواست باشد که نیروی خشم و بدبینیِ هر مشتِ رها شده، به وجودِ خودت باز می گردد

فنجانی نت

22 Nov, 12:55


بادبادك باز، ١
#رمان

فنجانی نت

22 Nov, 12:53


سلام مجدد عزیزان. این رمان صوتی میگذارم. چون متنی بزارم بعد عید نوروزم تموم میشه اما صوتی کمتر از یکماه تموم میشه. تو پیام بعدی پیش درامدی میفرستم که اشنا بشید🌻

فنجانی نت

22 Nov, 05:14


چرا حالا که شب به نیمه رسیده و من مثل سربازی تیرخورده‌، از فرط خواب تلو تلو می‌خورم، باید یاد این خاطره‌‌ی بی‌اهمیت بیفتم؟ یک بار رفته بودیم سفر. با ماشین. شب سوم رسیدیم به یک شهر خلوت که سگ در آن پر نمی‌زد. البته ساعت یک صبح بود. گرسنه بودیم. فقط یک عرق‌فروشی باز بود. آبجو سفارش دادیم و قارچ تفت‌داده و لیموترش. چیز بیشتری نداشت. خدا را شکر کردیم. زن پا به سن گذاشته‌ای هم آن‌جا بود که به گمانم یک دبه‌ی چهار لیتری را کامل نوشیده بود. مست و ملنگ. چرخید و آمد نشست کنار ما. بی‌تعارف. بعد به شکل خودجوش شروع کرد به تعریف کردن داستان زندگی‌اش. این‌که سی سال پیش در همین میکده‌ با شوهرش که راننده کامیون بوده آشنا شده و این‌که پارسال شوهرش با موتور تصادف کرده و مرده. این‌که هنوز می‌آید این‌جا به امید این‌که یک بار بالاخره در میکده باز بشود و شوهرش بیاید داخل و بگوید من زنده‌ام و تصادف یک شوخی پشت‌وانتی در حد دوربین مخفی بوده و الخ. خیلی حرف زد. از زمان مهدکودکش تا همین دو ساعت قبل از رسیدن به میکده. واو ننداز.

ترکیب عجیبی بود. ترکیبِ آبجو و قارچ و لیمو و زنی که تا خرتناق مست بود و یکی از شیشه‌های عینکش گم شده بود و روایت زندگی‌اش که انگار ترکیبی از فیلم ترمیناتور بود و کیک محبوب من. هفت هشت سالی از آن شب گذشته. بزرگوار با آن مصرف بالای الکل، احتمالا تا حالا درِ یکی از میکده‌های بهشت را باز کرده و به شوهرش سلام داده و رفته به دیار باقی. اگر این‌طور باشد، یعنی یک روایت جذاب مرده و هیچ کس دیگر به آن دسترسی ندارد. انگار که تنها نسخه‌ی یک کتاب خوانده نشده بیفتد توی تنور نانوایی و جزغاله بشود. همین شد که خواب از سر من پرید. دفن شدن روایت‌ها.

یکی از فتیش‌های من هم همین شنونده بودن روایت آدم‌هاست. از قدیم هم همین بوده است و همیشه آرزو می‌کردم شغلم طوری باشد که این امکان را به من بدهد. اما چه کاره شدم؟ مهندس. شنونده چه روایت‌هایی هستم؟ در بهترین حالت، اعتراض مردم از سیستم فاضلاب یا شکایت از ترافیک کوچه‌ی فلان. چه کاره دوست داشتم بشوم؟ مثلا دوست داشتم آن زمانی که مردم برای هم نامه می‌فرستادند، شغلم پست‌چی بود. یک پست‌چی بی‌شرف و بی‌اخلاق. صبح به صبح نامه‌ها را از اداره تحویل می‌گرفتم و سوار ماشین می‌شدم و می‌رفتم یک جایی خارج از شهر. زیر درخت کُنار، چای می‌خوردم با خرما مضافتی. هم‌زمان تک تک نامه‌ها را باز می‌کردم و داستان آدم‌ها را می‌خواندم. بعد در پاکت‌ها را با تف یا سریش می‌بستم و آخر شب می‌رساندم دست صاحب‌شان. می‌بینید؟ خیلی هم بی‌شرف و بی‌اخلاق نیستم.

یا مثلا یک کشیش کاتولیک بی‌شرف و بی‌اخلاق می‌شدم. سه شیفت توی کلیسا کنار اتاقک اعتراف می‌نشستم و چای و خرما مضافتی می‌خوردم و به اعترافات مردم معمولی گوش می‌دادم. به گناهان‌شان که حتما جذاب‌ترین بخش زندگی‌شان است. حتی شاید داستان‌هایشان را می‌نوشتم و بعد از مردن‌شان چاپ می‌کردم. هر کدام از این آدم‌ها معمولی یک کتاب منحصر به فرد است که هیچ نسخه‌ی دومی از آن وجود ندارد و قبل از افتادن در تنور شاطر، باید از آن کپی گرفت. من داستان ابرقهرمان‌ها و آدمهای مشهور را دوست ندارم. به درد من نمی‌خورند. من داستان آدم‌های معمولی را دوست دارم. چون خودم معمولی‌ام. داستان زندگی جورج واشنگتن به درد کجای من می‌خورد؟ من داستان یک مهندس فاضلاب را می‌خواهم بشنوم که نیمه‌ی تاریک ذهنش پر از هیاهوست و هیچ کس از آن خبر ندارد. من دوست داشتم نجات‌غریق روایت‌ها باشم. هر وقت کسی می‌میرد، انگار ستاره‌ای در آسمان تاریک خاموش می‌شود. حالا چطور داستان آن درخشش را ثبت کنیم؟ همین ماجراست که من را مغبون می‌کند.

اصلا باید یک اداره‌ی روایات تاسیس کنند. اسمش را هم بگذارند سازمان حفاظت روایات (سحر). مردم به اجبار باید بروند سحر و روایت‌شان را آن‌جا ثبت کنند. مثل اظهارنامه‌های مالیاتی. هیچ روایتی دیگر نمی‌میرد. اصلا خودم باید این سازمان را راه بیندازم. به عنوان شغل جانبی. می‌شوم یک مهندس بی‌شرف و بی‌اخلاق که نیتش خیر است. شنیدن روایت به نیت حفاظت از آن‌ها. چه کسی بدش می‌آید که ستاره‌اش در دل آسمان تا ابد سو سو بزند و ردش باقی بماند؟ مردیم از بس داستان موفقت و شکست گاندی و کلینتون و کاوه گلستان و چرچیل و بنی‌صدر را دوره کردیم. من به دنبال داستان زندگی یک خیاط تنها هستم که ته یکی از بن‌بست‌های نظام‌آباد زندگی می‌کند. معمولی.
#فهیم_عطار

فنجانی نت

21 Nov, 19:09


سکانسی از سریال زیبای Shrinking که اشاره به زخم های درون داره

میگفت که باید به درون زخم هایتان بخزید و با ترس هایتان رو به رو شوید، بعد از خونریزی فرآیند شفا آغاز می شود.

فنجانی نت

21 Nov, 04:19


خدا تمام لحظاتی که فکر میکنی عمرت حروم شد رو، برات جبران میکنه
و جوری میکِشَتت بالا که باورت نمیشه

فنجانی نت

20 Nov, 16:48


از کسی‌ که‌ می‌کوشه آرزوهایت‌را کوچک جلوه‌بده به
سرعت‌ دور شو و نذار بی‌ ارزش‌جلوه بده
این‌گونه افراد خود کوچک‌ اند و نیز آرزوهای‌ بقیه را
نیز خیلی‌ کوچک تصور می‌کنند "ولی‌افرادِ برجسته"
تو را در "راهی‌که قرار داری‌ یاری‌می‌دهند"

فنجانی نت

20 Nov, 04:21


آدم بعضی وقتها تو یه مسئله به یه جایی میرسه که دیگه کاری از دست هیچکسی برنمیاد.، یعنی همه کسانیکه توی ته ذهنت هم روشون حساب کرده بودی کاری از دستشون بر نمیاد و آدم میشه مثل یه پرکاه توی باد؛ بی هیچ پشتوانه ای،بی هیچ امیدی به کسی.
اون لحظه تو یه موقعیتی گیر میکنی که فقط میتونی آروم سرتو بالا بگیری و رو به آسمان بگی: خدایا خودت درستش کن

خدایا دستای مارو قوی کن
تا به واسطه ی تو دستای دیگرون رو محکم بگیریم.

امیدوارم کارات ردیف شه به زودی و خنده ی قشنگت رو ببینیم❤️

فنجانی نت

19 Nov, 15:38


غروب‌ها، از یک جایی ته مغزم، یک هورمون غریب –مثل خرس سیاهی که شب‌ها برای شکار از غارش بیاید بیرون- ترشح می‌شود که نتیجه‌اش حال عجیب و غیر قابل توصیفی است. لااقل کلمات آن‌قدر جان ندارند که بخواهند ترسیمش کنند. انگار که آدم با نوک انگشت بخواهد روی ماسه‌های ساحل، غروب خورشید را ترسیم کند. می‌شود؟ نه، نمی‌شود. فوقش بشود خط افق را کشید و نیم‌دایره‌ی خورشید را. اما رنگ نارنجی آسمان و صدای موج‌ها و پرواز مرغ‌های دریایی و تن برهنه‌ی پر از انحنا و تا کمر در دریا فرو رفته‌ی دلبر را که نمی‌شود با آن کشید. باید آن‌جا بود و دید. حال غروب‌های من هم همین است. غیرقابل ترسیم. تنها کاری که از دستم برمی‌آید، ول کردن این خرس سیاه در بیشه است تا بیفتد به دنبال شکار خاطرات. خاطراتی که مثل خرگوش توی سوراخ قایم شده‌اند. اجازه بدهد تا تک تک خرگوش‌ها را شکار کند ماهیتش را از شمایل خاطره‌ای دور و شیرین و بازیگوش تبدیل کند به هیچ. بی‌ارزش و غیر قابل بازیافت و تکرار.

مثلا یاد عود می‌افتد. من از عود هم خاطره دارم. یاد خانه‌ی آن فامیل شرافتمندمان می‌افتم که سر تک تک اعضای خانواده‌اش کلاه گذاشت. آدم کسالت‌آوری هم بود. مثل غروب‌ها. آن‌قدر کسالت‌آور که حتی دیوار‌های خانه‌اش را هم رنگ نکرده بود. گچ خام. نه قاب عکسی و نه حتی یک ساعت دیواری که تیک تیک کند تا آدم از گذر زمان مطمئن شود و گمان نکند که جهان ایستاده است. لای این همه سکون و سکوت و کسالتِ خانه‌اش، یک ترک بیست سانتی روی دیوار اتاق نشیمن بود که همیشه یک عود سبز در آن چپانده شده بود که می‌سوخت و دود می‌کرد. سرگرمی سال‌های کودکی‌ام وقتی که می‌رفتیم خانه این فامیلِ دور ِشرافتمند، همین عود بود. دود خاکستری‌اش مثل مار کبرایی که از سبد یک مرتاض بیرون بیاید، پیچ و تاب می‌خورد و جلوی چشمم اتاق را دور می‌زد و می‌رفت توی آشپزخانه و از پنجره‌ی چربی‌گرفته‌ی آن می‌زد بیرون. تا برسد به پنجره، این مار تبدیل به همه چیز میشد. به ناهید که لخت داشت می‌رقصید. به درخت کُنار. به رود دز. همین عود به فضای کسالت بار آن‌جا بو و دود و رقص اضافه می‌کرد. لااقل فرض مغز من این‌طور بود. که اگر نبود حس می‌کردم در یک عکس قدیمی حبس شده‌ام که نه بو هست و نه رنگ و نه حرکت. همین عود چپانده شده در ترک دیوار.

این به یاد آوردن‌ها خاصیت غروب است. خرس بیرون می‌آید و با دیدن اولین ترک دیوار یاد کوچک‌ترین خاطره‌ی جامانده در ته بیشه‌ی ذهنم می‌افتد. کسی به یاد من هم می‌افتد؟ مثلا غروب یک روز جمعه که خورشید رفته و آسمان رنگ خاکستر شده؟ موقع گوش دادن یک آهنگ یا بوی عطر یک رهگذر غریب؟ یا صدای خنده‌ی دور یک آدم ممکن است یاد من را پیش کسی زنده کند؟ یا کسی هست که اسم من را زیر لب صدا کند وقتی که از پنجره‌ی خانه‌اش به تنها رودخانه‌ی شهر خیره مانده؟ از همان یادهایی که سهوا با خودشان لبخند کمرنگی روی لب خلق می‌کنند. ترس از فراموش شدن، ترس بزرگی است. ترس از این‌که دیگر هیچ بیت شعری یا هیچ خیابانی یا هیچ شهری یاد آدم را خاطر آن دیگری زنده نکند. هیچ پل عابری در شهر نباشد که هوس سیگار کشیدن روی آن، خنج به دل آدم بیاندازد. آن‌هم وقتی که آدم زنده است اما یاد و خاطرش در ذهن دیگری -آن هم جلوی چشم خودش- بمیرد. وقتی هیچ ترک دیواری یاد آدم را زنده نکند.

خاصیت غروب است. این حد فاصل بین شب و روز. آن‌جایی که هنوز روز را به خاطر داری اما شب را هم می‌بینی که به سمتت خیز برداشته است. دوران گذار از خاطرات به نسیان. کاش غروب نبود. کاش خورشید مثل چراغ سر درِ دکان قائمی، یک کلید داشت که با زدنش، در کسری از ثانیه خاموش می‌شد. مرا یادت هست؟
#فهیم_عطار

فنجانی نت

19 Nov, 07:47


ولی‌ تو روحیه بزرگ خود را، وابسته به باور بقیه که
یاد گرفته‌اند روزانه یک ساز بزنند و بقیه
را قضاوت کنند گره‌ نزن‌، تجربه میگه: "افرادِ نزدیک"
به تو آنہایی‌اند که، آسیب‌ بزرگ‌ را وارد کرده و اصلاً
نباید با این‌افراد"رفت و آمد در کار باشه"

فنجانی نت

19 Nov, 06:46


امروز ۱۹ نوامبر هست روز جهانی مرد، این روز رو تمام مردان این سرزمین تبریک میگیم♥️

فنجانی نت

19 Nov, 06:40


خداوند متوجه تمامی دعاهای ما می شود حتی مواقعی که ما کلمه ای درخور دعاهایمان پیدا نمیکنیم که بگوییم

اگه الان دارى اينو ميخونى اميدوارم به زودی معجزه هاى غيرمنتظره دريافت كنى
و به تمام دعاهات پاسخ داده بشه❤️

فنجانی نت

18 Nov, 11:28


افرادِی‌ که، قشنگ فکر می‌کنند، انسانہایی‌ که: مثبت
به جہان‌نگاه می‌کنند "اتفاقاتِ بہتر و"
"بی‌نمونه برایشان‌ رخ می‌دهد" آنها در روزای‌، دشوار
ناشکر نمی‌ شوند و به این‌ "باور رسیده‌اند، که اصلا"
مشکلات همیشگی‌نیست و شکرگزارند

فنجانی نت

18 Nov, 07:22


🔋«سکوت» و «لبخند»
دو ابزار قدرتمندند...

🔴«لبخند» راهی است، برای حل بسیاری از مشکلات...
«سکوت» روشی است، برای اجتناب از مشکلات بسیار...

"زندگی
مملو از بالا و پایین است"

رمزش آن است که در بالاها لذت ببریم و در پایین ها شجاع باشیم و استوار…

فنجانی نت

18 Nov, 04:14


❤️🙏