来自 ꜰᴀᴠ (@favismm) 的最新 Telegram 贴文

ꜰᴀᴠ Telegram 帖子

ꜰᴀᴠ
خلوتِ یه آدمِ فکری؛ @Favismbot
1,563 订阅者
528 张照片
53 个视频
最后更新于 09.03.2025 02:20

ꜰᴀᴠ 在 Telegram 上分享的最新内容

ꜰᴀᴠ

08 Mar, 11:45

459

یه تغییراتی کردم به وضوح که خیلی وقته شروع شده و ۹۹ درصدش درونیه. برای همین حس میکنم از بیرون هم چیزهایی تغییر کرده. متأسفانه داخل دنیای خود ساخته‌ای که سه چهار سال پیش برای خودم تنظیمش کردم دیگه نمی‌تونم بمونم؛ یه چیزی شبیه به خونه هایی که بچه های کوچیک قدیما با بالشت و لحاف درست می‌کردن! من دیگه اونجا نمی‌تونم سر کنم. در نتیجه یا من بزرگ شدم یا اونجا تکراری یا شایدم تنگ و کوچیک شده. شرایط روحی و طرز فکرم عوض شده و مستقیم و آروم آروم داره روی زندگی‌ام هم تاثیر می‌ذاره. ازش خوشحالم؟ اصلا باید حسی داشته باشم؟ خوشحال نیستم، ناراحت هم نیستم. همه چیز در حال تغییره، از رفتار آدمها بگیر تا ظاهر یه دیوار که بعد چندین سال ترک می‌خوره، تغییر رنگ میده و یه روز هم فرو می‌ریزه. چیزی که توی این دنیا همزمان هم دوستش دارم و هم برام ترسناکه، همینه؛ تغییرات.
ꜰᴀᴠ

08 Mar, 01:34

648

خدای عزیز نذار پیر بشیم سر رسیدن به خواسته‌هامون. نذار دست بکشیم و خسته بشیم از چیزایی که می‌خوایم. چیزایی که می‌خوایم رو موقعی بهمون نده که از شور و شوق داشتنش افتادیم.
#تحیت
ꜰᴀᴠ

07 Mar, 12:49


ꜰᴀᴠ pinned «✿بچه‌های کوچیک این خیریه، چشم‌انتظارن. پس بیاید کمک کنیم و همه دسته‌جمعی بریم دم در بهشت که شاید بخاطرِ لبخند این کوچولوها عاقبتمون از آب جوش پر کن جهنم، بشه موز خور بهشت!»
ꜰᴀᴠ

07 Mar, 11:28

1,142

باید ازین نامه برای تابوندن نور به قلبم قلمه بگیرم و جوونهٔ امید بزنم...
ꜰᴀᴠ

07 Mar, 11:27

1,190

رفیقِ نویسندهٔ من،

تو هیچ‌گاه نذاشتی تو زنگِ انشاها، لنگ بمونم. تو خوشحالی‌هات، بهم قول نوشتنِ متنِ کارت عروسیم رو دادی و تو عصبانیتت، وعدهٔ نوشتنِ متنِ سنگ قبرمو؛ برای روزِ رونمایی کتابت، باهام حسابی برنامه‌ریزی کردی و تو ذوق‌زدگی‌هات شریکم کردی. پر از احساس، با واژه‌های ناب، پای درد و دلام نشستی. موقعِ ناراحتی‌هام، مناسبِ حالم برام قصه‌های قشنگ خوندی. وقتی که حال نداشتی از خونه بریم بیرون، با واژه‌ها و کلمه‌ها پارک و جنگل و دریا رو می‌آوردی پیشم.

اما با همه‌ی این خوبیایی که بودنت داره، یه بدیِ بزرگ هس، خیلی بزرگ!!! اونم این که: بعدِ هر متن و نوشته‌ای که ازت منتشر میشه، این منم که می‌دونم جان و دلت از کدوم قسمتِ زندگی به تنگ اومده که قلمت رو گرفتی و این‌قدر دردناک چرخوندی! از کدوم ساعت؟ از کدوم لحظه؟ از کدوم آدم؟!!! این منم که تصویرِ واقعیِ اون درد رو، توی ذهنم با اون واژه‌ها می‌سازم؛ چون شخصیت‌های اصلیِ این قصه رو می‌شناسم. ولی درد داره که نمی‌تونم برم یقه‌ی شخصیتای متنات رو بگیرم و بگم: «غم و غصه‌تون رو بردارین و از دنیای قلمِ رفیقم برین بیرون و بذارین یکم شاد بنویسه که وقتی اون فاو اسمش می‌خوره پایینِ متن، مجبور نباشه اشکاش رو پاک کنه.»

درد داره که کاری از دستم برای غمنامه‌های رفیقم برنمیاد! اما... بعد میام می بینم چقدر این دردِ رفیقم طرفدار داره؛ اونوقت نمی‌دونم به قلمت بنازم یا بغض کنم برای قلبِ پر دردِ مردمِ کشورم. البته ناگفته نمونه که یه روزِ خوب میاد که دیگه متن‌های پر امیدت همیشگی میشن و کلماتت تا ابد از حس و حالِ خوب می‌نویسن. شیرینیِ اون روز به تلخیِ این لحظه‌ها می‌ارزه. من به اون روز امید دارم.

•نامه‌ای به فاو، همان فاطمه مَن
*لیلا گُلی
ꜰᴀᴠ

05 Mar, 16:02

1,451

✿بچه‌های کوچیک این خیریه، چشم‌انتظارن.
پس بیاید کمک کنیم و همه دسته‌جمعی بریم دم در بهشت که شاید بخاطرِ لبخند این کوچولوها عاقبتمون از آب جوش پر کن جهنم، بشه موز خور بهشت!
ꜰᴀᴠ

01 Mar, 11:25

1,507

آقای امام رضا دیدن ضریح و فرش های گل قرمزتان است که این پشته‌های بزرگ دلتنگی را از روی دلم بر می دارند، و می برند تا بالای بلندترین کوه و روز بعد سیزیف‌وار بر می گردانند همین‌جا مثل سنگی بزرگ روی سینه‌ام. شما در تمام خاطره های من حضور دارید شما همان رگ گردنی هستید که خدا نزدیکتان در بغل قلبم نشسته است و حی لایزال به سر شاهد است، گاه می اندیشم زدودن عشق شما از دل نا ممکن است اگر آدمی بدون نفس کشیدن زنده بماند، محبت شما از دل این بنده حقیر هم زائل خواهد شد.
ꜰᴀᴠ

01 Mar, 11:25

1,597

تو خودم فرو رفته بودم و نیاز به همراه داشتم برای یادآوریِ نور، آقای #امام_رضا شد پیش آورنده نوش دارو قبل از مرگ سهراب و به موقع طلبیید و دواجات رو رسوند. میگین نور؟ بخدا همینه نور.
ꜰᴀᴠ

25 Feb, 07:41

1,457

بعضی از الگوهای رایج‌ام در رنج کشیدن، رگه‌هایی از مازوخیسم دارند. در ذهنم اتفاقی که نیفتاده را تصور می‌کنم، با بدترین پایان‌بندی و افتضاح‌ترین دیالوگ‌ها، شخصیتی که در انتها لت‌وپار می‌شود هم خودم هستم، یک تراژدی واقعی. فکر می‌کنم بازسازی آن اتفاق ایمن‌ام می‌کند از عوارض احتمالی، انگار آدم به استقبال ترس‌هایش برود، به بدترین نتیجه‌ها فکر کند تا بعدها کم‌تر آسیب ببیند. اما فقط کافی‌ست قدرت تجسم خوبی داشته باشی و یک فیلتر تیره روی ذهنت بگذاری، آن وقت اين تجربه چند برابر نسخه اصلی آزاردهنده می‌شود. می‌بینی افتاده‌ای وسط حجمی از اتفاق‌های نیفتاده که هر کدام چاقویی بهت فرو می‌کنند. چرا برای اتفاقی که نیفتاده شیون می‌کنم؟ خودآزاری به شیوه ذهنی! دارم تمرین می‌کنم این رفتار را کنار بگذارم و به جایش خودم را به چندتا خیال خوش دعوت کنم. از آن‌ها که هیچ ارجاعی به واقعیت ندارند و مثل صورتیِ انتهای پر فلامینگوها قشنگ و نرم‌اند.
ꜰᴀᴠ

25 Feb, 07:20

1,311

هوای4k تهران