فرزانه فقیهی

@farzaneh_faghihi


آواز می خونم و موسیقی و ادبیات سبزینه های حیات من هستن.

فرزانه فقیهی

20 Oct, 16:43


داروگ
@Daar_wag

🌷 کافه شعر 🌷
سخن و احساس که به انتها می‌رسد شعر آغاز می‌شود

🌸اینجا هستیم که با هم تلخی روزگار را شیرین کنیم.🌸

ما را به دست اهلش برسانید

@Daar_wag

فرزانه فقیهی

19 Oct, 13:58


فرزانه فقیهی pinned «دوستان و عزیزان همراهم در مشهد ترم جدید کلاس آوازم از هفته دوم آبان ماه شروع میشه برای کلاس شنبه ها ۶:۳۰ عصر و کلاس پنج شنبه‌ها ۷ عصر امکان ثبت نام فراهمه در صورت تمایل پیام بدین ☺️🎶🙏»

فرزانه فقیهی

19 Oct, 11:34


دوستان و عزیزان همراهم در مشهد

ترم جدید کلاس آوازم از هفته دوم آبان ماه شروع میشه

برای کلاس شنبه ها ۶:۳۰ عصر و
کلاس پنج شنبه‌ها ۷ عصر
امکان ثبت نام فراهمه

در صورت تمایل پیام بدین

☺️🎶🙏

فرزانه فقیهی

03 Oct, 18:18


What is the meaning behind «The Lovers» painting by Rene Magrite?

Here, a barrier of fabric prevents the intimate embrace between two lovers, transforming an act of passion into one of isolation and frustration. Some have interpreted this work as a depiction of the inability to fully unveil the true nature of even our most intimate companions.

در اینجا مرزی از جنس پارچه مانع بوسه و آغوش صمیمانه‌ی دو عاشق می‌شود و عملی از سر عشق و شوق را به چیزی از جنس تنهایی، انزوا و ناکامی بدل می‌کند.
برخی افراد این اثر هنری را اینگونه تعبیر کرده‌اند که تصویری‌ست  از ناتوانی انسان در کشف و شناخت سرشت حقیقی دیگران، حتی نزدیک‌ترین و صمیمی‌ترین همراهانش.


پ.ن: ترجمه رو بدون ویرایش خاصی صرفا جهت لذت دانستن درباره اثر انجام دادم.


@Farzaneh_Faghihi

#نقاشی_سورئال
#اثر_هنری_مفهومی

فرزانه فقیهی

25 Sep, 09:20


بیتوته کوتاهی‌ست جهان
در فاصله گناه و دوزخ
خورشید همچون دشنامی بر می‌آید
و روز
شرمساری جبران ناپذیری‌ست.

آه پیش از آن که در اشک غرقه شوم
                        چیزی بگوی!

درخت جهل معصیت بار نیاکان است
و نسیم
وسوسه‌ایست نابکار
مهتاب پاییزی کفریست
که جهان را می‌آلاید
چیزی بگوی
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی!

#شاملو
#ادبیات



@Farzaneh_Faghihi

فرزانه فقیهی

21 Sep, 17:26


▪️
از شمال تا جنوب، بندر، منظرگاه اندوه است.
افقی آمیخته به اضطرابِ انتظار. پناهگاهِ جان‌‌های شوریده که فقط موج‌های دیوانه هم‌داستان‌شان می‌شوند.
"میم‌‌. ر" موج بود که به صخره می‌زد. مردِ بی‌آرام، با سَری سرخ و قلمی که رام او نبود.

آخرِ ۷۰، سالِ بدی بود. سالِ شکست. زمین خورد و نای برخاستن‌ نبود‌. تنها شد و در عزلت ماند. دستهای خالی‌‌اش قلم را برداشت و یکباره شکلِ شاعر شد.
"میم. ر" اول عریضه می‌نوشت؛ برای بازنده‌ها، پشیمان‌ها، تحقیرشده‌ها، مال‌باخته‌ها، جوردیده‌ها، قصاصی‌ها، بندی‌ها... بعد کم‌کم لابه‌‌لای نامه‌ها و لایحه‌ها این شعر بود که می‌جوشید. آن‌قدر که شهره شد به شاعر عریضه‌ها.
ترانه هم می‌نوشت گاه‌گاهی؛ چاردانه؛ به گیلکی، و بلند‌بلند می‌خواند در بندر برای گوش‌ماهی‌ها.
از او و از آن سال‌ها، روی کاغذ‌ پاره‌ها، یادگارهایی ماند برای ما. "آهو" یکی‌شان...
و خودش؟
یکی از شبهای فصلِ سرد، کفش‌هایش را پیدا کردند لبِ دریا...

اجرای تازه‌ی جوما (آهو) تقدیمی‌ست به میم‌. ر (۱۳۴۷- ۱۳۹۴) ناشاعرِ ناشناسی که اهل دریا بود و با دریا رفت...


آهو
شعرِ گیلکی: منسوب به میم. ر
شعرِ فارسی: فولکلور/ جوما
آهنگ و اجرا: جوما
ضبط: ۲۷شهریور ۱۴۰۰


تو می‌ چشمِ اومید و سازِ دم ساز
تره دارم فقط مره نوکون ناز
تی چشمان عینهو چشمانِ آهو
آهو روی زمین تو کونی پرواز

دو تا موی سیاه کردی پس گوش
که را دیدی مرا کردی فراموش؟
نمانَد در دل من آرزویی
اگر یک دم تو را گیرم در آغوش
رفتم از هوش...

می‌ دیل تنها تره خواستی دانستی
می‌چوم هرجا تره پاستی دانستی
از آن موی سیاهو قد و بالا
ایتا سایه مره بوستی چی بوستی
چی بوستی؟

سرِ بندر نشینم تا بیایی
به قربانت کنم صد دانه ماهی
امان از باد توفان‌زای خِزری
ولی نفرین به تو که بی وفایی

می را سر غم فووُسته پوشته پوشته
اَ غم می‌جانِ خونِ ده بودوشته
نفس نمانسته تره بگم راز
بوگو موگو مره آخر بوکوشته


برگردانِ اشعار گیلکی به فارسی:
تو چشم امید منی و دمسازِ (این) ساز
فقط تو را دارم، برای من نکن ناز
چشمهای تو مثل چشمهای آهوست
آهو روی زمین است و تو می‌کنی پرواز

دلم تنها تو را می‌خواست، می‌دانستی
چشم‌م تنها تو را می‌پایید، می‌دانستی
از آن موی سیاه و قد و بالا
فقط یک سایه سهم من می‌شد، چه می‌شد؟

سرِ راهم غم ریخته، پشته پشته
این غم، دیگر خونِ جانم را دوشیده
نفس نمانده تا رازم را بگویم به تو
این تردید (گفتن و نگفتن) است که آخر مرا کشته...

فرزانه فقیهی

21 Sep, 16:50


عصر شنبه ای که شبیه جمعه س
باید نشست و شنید
و جوما کشف تازه‌ی من
بسی دلنشین و گوشنواز اومد😍

فرزانه فقیهی

21 Sep, 16:49


جوما هنرمند گیلانی و اهل بندر انزلی راوی ترانه‌های ناخوانده است. او پیش از این آلبوم «شُوان» که شامل هشت ترانه گیلکی و فارسی بود را منتشر کرده و آلبوم تازه‌ای را نیز در دست انتشار دارد که ادای احترامی‌ست به جهانگیر سرتیپ‌پور و فهیمه اکبر.
بی‌-جار نسخه ۱ | اجراهای موسیقی مستقل

فرزانه فقیهی

12 Sep, 21:52


به امید داشتن ادامه دادم
به صدای مدادرنگی بر کاغذ ادامه دادم
ادامه دادم تو را هرشب تا صبح
تو را در ترانه‌های امّ‌کلثوم
تو را در شعرها
تو را در گیجیِ گلدانِ علف
در بندِ ساعتِ جیبی
که به سهِ بعد از نیمه‌شب می‌رسید

ادامه دادم تو را
در بی‌تفاوتیِ چهره‌ات
بر سپیدیِ قمیص


ادامه دادم تو را
در قبرستان خواجه‌اباصلت

عزیزم!
اصراری در لبخند تو بود
که دوست نداشت با تو بمیرد...


#جواد_گنجعلی


@Booef

فرزانه فقیهی

06 Sep, 10:56


نسخه‌ی قدیمی‌تر کار با تنظیم و سازبندی متفاوت

فرزانه فقیهی

06 Sep, 10:56


تنظیم و ساز بندی متفاوت «نارنج خوشبو» با صدای من و آهنگسازی نوید اربابیان

فرزانه فقیهی

03 Sep, 18:51


وقتی جوان تر بودم دوس داشتم قصه بنویسم .قصه هایی شبیه افسانه‌های مردم کوچه و بازار
این داستانک از اون قبیل نوشته‌هاست.
نویسنده نیستم و صرفا می‌نوشتم و می‌نویسم تا زندگی قابل تحمل باشه.


نویسنده و راوی: فرزانه

فرزانه فقیهی

03 Sep, 18:50


قصه ی پاییز
راوی : فرزانه فقیهی
نوشته شده توسط فرزانه نیز😊
@Farzaneh_faghihi

فرزانه فقیهی

01 Sep, 16:15


آتنای عزیزم
دختر پر تلاش و دوس داشتنی
اولین کارش رو خونده
بشنوید و لذت ببرید♥️

فرزانه فقیهی

01 Sep, 16:14


#غربت
خواننده: آتنا شهیدی
موسیقی: نوید اربابیان
کوزه و‌کاخن: علی باغفر


@atenashahidi
@Navid_Arbabian
@ali_baghfar
#غربت
#آتنا_شهیدی
#نوید_اربابیان
#علی_باغفر

با تشکر از فرزانه فقیهی عزیزم
@Farzaneh_Faghihi

فرزانه فقیهی

28 Aug, 09:40


جدائی از تو هدیه‌ای است
فراموشی تو نعمتی
اما عزیز من، آیا زنی دیگر
صلیبی را که من بر زمین نهادم
بر دوش خواهد کشید؟


#آنا_آخماتووا
برگردان: #احمد_پوری
#شاعران_جهان
#ادبیات

فرزانه فقیهی

25 Aug, 08:24


شعری دیگر از آنا آخماتوا
با خوانش من
سالهای خیلی دور

فرزانه فقیهی

23 Aug, 12:28


«شعری از آخماتوا »


دیگر از یک لیوان نخواهیم نوشید
نه آبی، نه شرابی.
دیگر بوسه‌های صبحگاهی نخواهند بود
و تماشای غروب از پنجره نیز.
تو با خورشید زندگی می‌کنی
من با ماه
در ما ولی فقط یک عشق زنده است
برای من،
دوستی وفادار و ظریف
برای تو دختری سرزنده و شاد
اما من وحشت را در چشمان خاکستری تو می‌بینم!
توئی که بیماری‌ام را سبب شده‌ای!

دیدارها کوتاه و دیر به دیر
در شعر من فقط صدای توست
که می خواند،
در شعر تو روح من است
که سرگردان است.

آتشی برپاست که نه فراموشی
و نه وحشت می‌تواند بر آن چیره شود.

وای کاش می‌دانستی در این لحظه
لب‌های خشک و صورتی رنگت را چقدر دوست دارم.