Evening Wind @eveningwind Channel on Telegram

Evening Wind

@eveningwind


Evening Wind (English)

Are you someone who enjoys the peacefulness and tranquility that comes with the evening breeze? Look no further than the Telegram channel 'Evening Wind.' This channel is dedicated to providing its members with relaxing and soothing content to wind down after a long day.This channel is perfect for those looking to unwind and destress after a busy day. With a variety of calming music, nature sounds, and mindfulness exercises, 'Evening Wind' offers a retreat from the hustle and bustle of everyday life. Whether you're looking to meditate, practice yoga, or simply relax, this channel has something for everyone. Join 'Evening Wind' today and let the soothing sounds of the evening breeze bring peace and serenity into your life.

Evening Wind

01 Jan, 02:54


همون آرزوی همیشگی.

Evening Wind

22 Nov, 21:05


می‌خوام هر روز رو بچشم و ازش لذت ببرم، و هیچ‌وقت از تجربه درد نترسم؛ هیچ‌وقت خودمو تو یه هسته بی‌حس از بی‌احساسی حبس نکنم یا دست از سوال کردن و نقد کردن زندگی بردارم و راه آسون رو انتخاب نکنم. یاد بگیرم و فکر کنم؛ فکر کنم و زندگی کنم؛ زندگی کنم و یاد بگیرم: همیشه اینطوری، با بینش جدید، درک تازه، و عشق نو.

Evening Wind

22 Nov, 12:00


دوست داشتن درد دارد. مثل این است که خودت را در اختیار کسی بگذاری تا پوستت را بکند و در عین حال بدانی که ممکن است هر لحظه آن شخص با پوستت برود.

‏سوزان سانتاگ، «تولد دوباره: یادداشت‌ها و دفترچه‌های خاطرات، ۱۹۴۷-۱۹۶۳ (سنین ۱۴ تا ۳۰)»

Evening Wind

22 Nov, 01:15


پسر توی توالت اومد– زخمی کهنه باز شد، و من تونستم دوباره لمسش کنم.
یادمه که داشتم به یه شیشه کثیف نگاه می‌کردم، مردایی برهنه– سال‌ها پیش– یا یه توالت با گِل سرخ روی صندلی.
تو ران و ساقشو می‌خواستی؟
چی بهشون دادم؟
میدونی من کی‌ام؟

ویلیام اس. باروز، «اثر باقیمانده‌ی رویا»، نسخه‌ی دست‌نویس، تاریخ نامشخص.

Evening Wind

22 Nov, 01:13


چیزایی که قراره اتفاق بیفته– یه چیزی مثل اثر باقی‌مونده از رویا انگشتم رو گاز می‌گیره– بیا همه بگیم از کجا اومدیم و چرا– ای کیکی، بوی گلای شبای جوونی– چیزایی که چجوری کنار هم جفت‌وجور می‌شن– یه مغازه گلفروشی غمگین و بی‌روح– طلوع خورشید– صبحی تو سنت‌لوئیس، یه نفر لخت ایستاده، یه پاش تو جوراب عرق‌کرده‌س و داره خودش رو می‌خارونه.
میای با من بریم قایق‌خونه و…؟
ما اون کار رو انجام دادیم، رو زمین، چهار دست و پا– حالا من تو خوابام با پارچه کبریتی میام– یه صبح بی‌روح و بد تو سنت‌لوئیس– (یه تفنگ توی یه کمد– خیابونای بادگیر– شعله‌ها– یه آدرس قدیمی– تفنگ تو داشبورد– آسمون شکسته– همه‌جا سیاه– اسمش جان بود– هتل آریستو افتاده بود– یه صدای گرفته تو هوا بود).
اون داره می‌میره– یادمه اون اتاقای شیکی که همه‌چیز دور خودش می‌چرخید– کلی اسم و حقه‌های کثیف– آدمایی مثل شبح– بدنشون نازک و شکننده بود– اون برام تخت درست کرد– ولی همه‌چیز اشتباه بود.

Evening Wind

21 Nov, 17:24


تئاتر ملی(NTLIVE)
از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۲۴ در ۱۴ فصل منتشر شده من همشو داخل کانال سینمایی به مرور زمان
بارگذاری می‌کنم. پس اگر علاقه دارید حتما داخل کانال سینمایی که لینکش رو میذارم جوین بدید و نگاه کنید.
—فعلا چیزی آپلود نکردم ولی تا فردا شب چند قسمت رو میذارم.


کانال سینمایی

Evening Wind

20 Nov, 12:15


سایه‌های لرزان بر دیوارهای ترک‌خورده می‌رقصند، گویی ارواح سرگردان شب در این گوشه‌ی دنیا مأوا گرفته‌اند. بوی نمِ زمین با صدای قدم‌هایم آمیخته است؛ هر گام، یادآور زخم‌هایی که در دل نهفته‌ام. دنیا گویی به سر رسید و ما جا ماندیم؛ در خلأیی که نه صدایی هست، نه نوری. تنها صدای قلبم را می‌شنوم که در تلاشی عبث می‌تپد، گویی خودش هم نمی‌داند چرا. آسمان، دریایی است بی‌پایان از سیاهی، و زمین، زندانی که هیچ دری به آزادی ندارد. در این سکوت کشنده، غمی کهنه در جانم می‌پیچد، غمی که نه کلمه‌ای برای بیانش هست، نه اشکی برای کاستن از سنگینی‌اش. تنهایی دیگر احساسی نیست، حقیقت است؛ حقیقتی که چون سایه‌ای سرد، مرا در بر گرفته است.

Evening Wind

17 Nov, 21:31


چو یاری ز پیشم به ناله برفت
جهان پیش چشمم سیاه و تفت

به هر سو نگریم نشانش نبود
دل از درد هجران امانش نبود

ز دیدار او بود دل شادمان
کنون مانده‌ام خسته و ناتوان

زمانه چه بی‌مهر و سنگین شده
دل از گردش او غمین، کین شده

Evening Wind

17 Nov, 05:35


شبی قصه‌گو در میان سرای
ز اندوه بیمار می‌کرد نوا

یکی بیمار، تن‌سوخته، نیم‌جان
شده خسته از گردش این جهان

همه شهر گرد آمدندش به پیش
که شاید بماند دمی در خویش

یکی اشک می‌ریخت و دیگر دعا
یکی در غم او زدی ناله‌ها

سپیده چو سر زد، صدا شد خموش
که بیمار رفته‌ست از راه هوش

ولی آن حکیم، سر برآورد سخت
به مردم چنین گفت با فخر و بخت:

“نترسید زین ره، که پایان ماست
همین است رسم فلک بی‌وفاست

نه بیمار زیست، نه ما جاودان
همه رهرویم سوی این آستان

پس آن به که امروز باشی به پا
که فردا نباشد کسی زین سرا!”

Evening Wind

16 Nov, 16:14


وقتی با آدمایی سر و کار داریم که تو بیان احساساتشون خجالتی هستن، باید طوری رفتار کنیم که احساس راحتی کنن. اگه احساساتشون رو لو بدیم، ممکنه از ما متنفر بشن. بهتره تو لحظه، با یه شوخی یا حرف بامزه، فضا رو سبک کنیم.
داستان اینه که یه زمانی خیلی به هم نزدیک بودیم و فقط یه پل کوچیک بینمون فاصله بود. وقتی پرسیدم «می‌خوای از این پل رد بشی؟»، دیگه نخاستی و ساکت شدی. بعدش فاصله‌مون زیاد شد، مثل کوه‌ها و رودخونه‌ها. حالا که به اون پل کوچیک فکر می‌کنی، زبونت بند میاد و دلت می‌گیره.
دانش شادی‌بخش؛ فردریش نیچه

Evening Wind

13 Nov, 17:10


باورم نمی‌شه.

Evening Wind

12 Nov, 23:10


باید بگم که هنوز هم باید خوب باشی. شاید وسوسه‌انگیز باشه که توی گل و لای فرو بری و بذاری سرتو بپوشونه، ولی هنوز هم باید خوب بمونی، چون دنیا به خوبیِ تو نیاز داره. هر چقدر زمان لازم داری بگیر و بعدش با هم شروع می‌کنیم.

Evening Wind

10 Nov, 09:20


زندگیم آرومه. کار و قدم زدن، چیز زیادی توش نیست. علاقه‌ای به دیدن آدم‌ها ندارم و حس می‌کنم دارم منتظر یه چیز تازه و عجیبی هستم که بتونه اون قسمت خاموش و دست‌نخورده رو توی روحم به آتیش بکشه و بیدار کنه.
• جبران خلیل جبران
نامه به ماری الیزابت هسکل
۱۰ نوامبر ۱۹۱۲

Evening Wind

05 Nov, 13:01


اگر اثری رو دوست دارید و کیفیت خوب‌ش رو می‌خواید اینجا داخل کامنت لینکش رو از طریق سایت زیر برای من بذارید تا با بالاترین کیفیت بفرستم.


https://artvee.com

Evening Wind

04 Nov, 13:24


در انتهای اتاق ایستاده‌ام؛ جایی که هوا سنگین است و نور کم‌رنگی از لای پرده‌های کهنه به درون می‌تابد. سایه‌ها همچون حافظان خاموش در اطرافم کشیده شده‌اند و نفس‌ام، تنها صدای زنده در میان این سکوت خفقان‌آور است. به دست‌هایم نگاه می‌کنم؛ دست‌هایی که روزی برای گرفتن چیزی تلاش می‌کردند، اما حالا تنها به درد فراموشی آلوده‌اند. ذهنم می‌چرخد، در لایه‌هایی تاریک و ناشناخته. فکر می‌کنم به زندگی‌ای که به سنگینی این دیوارهاست؛ به قلبی که دیگر برای هیچ آرزویی نمی‌تپد، و به سایه‌هایی که در هر گوشه، قطعه‌ای از مرا بلعیده‌اند.

Evening Wind

22 Oct, 00:19



Evening Wind

16 Oct, 23:22


margaret qualley and mikey madison

Evening Wind

16 Oct, 15:51


«در دل سکوت یک اتاق، صدای نادیده‌ای بر پنجره می‌کوبد. شاید این خود ما هستیم که در سایه‌ی زندگی از خود گریخته‌ایم، در پی معنایی که هرگز به دست نمی‌آید. روزها می‌گذرند، و ما، سرگردان در میان خاطرات و ترس‌ها، خود را تکرار می‌کنیم؛ گویی امید، تنها رویای شب‌های بی‌پایان است. در عمق این بی‌خبری، جنگی در درونمان می‌جوشد؛ جنگی برای بازگشت به حقیقت، به اصالت، به آن چیزی که از دست داده‌ایم اما هیچ‌گاه فراموش نشده است.»

در سایه‌های روز،
چشم‌هایم در آینه خاموش می‌شوند،
صدایی از دور،
شاید خاطره‌ای که هرگز نبوده،
به من می‌گوید:
“برگرد به آغاز.”
اما کجاست آغاز؟
آن‌گاه که جهان در آتش است،
و قلب‌ها در یخ فرو رفته‌اند؟
مگر ما چه بودیم؟
که در هر خواب،
کابوسی تازه به دنیا می‌آید؟

Evening Wind

14 Oct, 05:06


شرکت اسپیس‌ایکس با انتشار ویدیو‌هایی در شبکه اجتماعی ایکس از فرود موفق پیشران تقویتی (Booster) پنجمین پرتاب آزمایشی موشک استار‌شیپ در روز یکشنبه ۲۲ مهر‌ماه در ایالت تگزاس آمریکا خبر داد.‌
ویدیو‌ها مراحل پرتاب از سکو، جدا شدن پیشران و بازگشت به سازه فلزی محل پرتاب را نشان می‌دهند. پیشران در هنگام بازگشت سرعت خود را کند کرده، آرام در سکوی پرتاب فرود آمده و به کمک دو بازوی مکانیکی گرفته شده است.

Evening Wind

13 Oct, 06:58


فکر کن یه عصر پاییزی، هوا سرده ولی بادی که می‌وزه خیلی تیز نیست. یه فنجون چای کنارته و توی سکوتِ خونه، صدای تیک‌تاک ساعت میاد. همون سکوتی که آدمو می‌بره به جاهایی که شاید نباید بریم، ولی همیشه می‌ریم.
فکر می‌کنی به گذشته، به آدم‌هایی که اومدن و رفتن، به آرزوهایی که شاید گمشون کردی توی این مسیر شلوغ زندگی. ولی یه چیزی همیشه هست، یه چیزی که نمی‌ذاره همه‌چی از دست بره، یه صدای نازک که از ته دل میاد و میگه “هنوز می‌شه.”

تو این تاریکی بی‌پایان
یه شعله هست که نمی‌میره
هرچی که باد بیاد و بره
این دل هنوز گرمیشو می‌گیره

موجا میان و می‌زنن به ساحل
صخره‌ها ترک می‌خورن ولی
یه قطره اشک تو چشم تو
می‌مونه و راهشو پیدا می‌کنه

Evening Wind

12 Oct, 13:47


مکس کورتسوایل (1867-1916، اتریش)- کوسن
1903، چاپ چوبی رنگی روی کاغذ، 33 در 28.8 سانتی‌متر
موزه آلبرتینا، وین
زن خوابیده در تصویر، ماری ژوزفین مارت گویو (1872-1964) است – دختر معاون شهردار کانکارنو در بریتانی، که از سال 1895 با هنرمند ازدواج کرده بود.

Evening Wind

12 Oct, 13:47


Max Kurzweil (1867-1916, Austria)
PODUSZKA (Der Polster [The cushion])
1903, colored woodcut / paper, 33 x 28.8 cm
Albertina Museum, Vienna (Albertina)
The sleeping woman is Marie-Josephine Marthe Guyot (1872-1964) – daughter of the deputy mayor of Concarneau in Brittany, married to the artist since 1895.

Evening Wind

10 Oct, 20:52


من توی آرامش بودم و احساس می‌کنم دو برابر بهترم. تنهایی این کارو با من می‌کنه. احساس می‌کنم غنی شدم. آدم واقعاً به مردم، تئاتر، بار و این چیزا نیاز نداره. فقط کافیه بری بیرون، نور روی تپه‌ها رو ببینی، شب به ستاره‌ها نگاه کنی—همین کافیه.

Evening Wind

10 Oct, 13:53



Evening Wind

10 Oct, 13:52


Edvard Munch (1863-1944)
Man and Woman, 1913-1915
Oil on canvas 67.5 × 100 cm
Munch Museet Oslo.

Evening Wind

09 Oct, 17:40


گریه می‌کنم؛ سرم رو می‌ذارم روی زمین؛ خفه می‌شم، از غذا خوردن بدم میاد؛ از خوابیدن‌‌‌ و رفتن به تخت بدم میاد.

Evening Wind

08 Oct, 07:08


میگن من آدمی ملایم، ناپایدار و پر از تظاهر هستم. قراره به‌عنوان یه شاعر کشته بشم توسط کسایی که شاعر نیستن. از هیچ رویایی دست نمی‌کشم، هیچ زشتی رو قبول نمی‌کنم و هیچ چیزی از دنیای واقعی رو نمی‌پذیرم، به‌جز دنیایی که خودم برای خودم ساختم.

Evening Wind

08 Oct, 04:14


«وقتی به دوردست خیره می‌شوی، جایی که زمین و آسمان یکی می‌شوند، نمی‌توانی از خودت بپرسی که آیا ما نیز، در قلب این آشوب، چیزی جز بخشی از یک طرح بزرگ‌تر هستیم؟ طرحی که ما را به سمت مقصدی ناپیدا می‌برد، حتی اگر تمام نشانه‌ها از گمگشتگی و بی‌معنایی خبر دهند. حقیقت این است که ما می‌خواهیم باور کنیم، اما ترس از فروپاشی همیشه در گوشه ذهنمان زمزمه می‌کند. سکوت شب، همان سکوت درونمان است؛ سکوتی که نمی‌دانیم تا کی می‌توانیم تحملش کنیم.»
در آینه شب
سایه‌ها نفس می‌کشند
و من، در میان این تاریکی،
به دنبال نوری درونم می‌گردم.

زمان، بی‌صدا می‌گذرد
و ما چون برگ‌های پاییزی،
با هر نسیم کوچکی
از شاخه‌های باورهایمان جدا می‌شویم.

کجاست آن آرامش گم‌شده؟
کجاست آن ابدیت وعده داده شده؟
شاید پاسخ،
در همان سکوت شبانه است.

Evening Wind

04 Oct, 15:29


وعده‌ای
لطیف روی لب‌هایمان
بوسه‌هامون
در هم آمیخته،
مثل شیر و کلوچه.
خوبی رو توی چشم‌های سبز روشن تو می‌بینم
ولی صدای اون هیولا توی سرم رو هم می‌شنوم.
خودتخریبی —
نمی‌خوام منتظر افتادن اون کفش دیگه باشم.
گذشته رو لعنت می‌کنم، تقصیر اونایی که از پاکی و عشق خالصم سوء استفاده کردن.
قلبم رو شکافتن و گذاشتن تا بی‌نهایت خونریزی کنه.
حالا دلتنگ چیزی ناشناخته‌ام
نرم و بکر —
یه وعده
که تو خوب مراقب قلبم باشی.

آنیا مونرو

Evening Wind

02 Oct, 03:37


«حالا دارم می‌رم توی نور ملایم و هوای خنک شب، و امشب دوستت دارم، و فردا، و پس‌فردا، و خیلی روزهای دیگه، خیلی روزهای بیشتر از فردا و خیلی خیلی فرداهای دیگه.»

نولادیمیر ناباکوف نامه به "ورا" همسر ناباکوف

Evening Wind

27 Sep, 05:37


راستش رو بخوای، نمی‌دونم کی می‌تونم بیام پیشت و وقتی هم اومدم، نمی‌دونم چقدر می‌تونم بمونم. عزیزم، خیلی بهت فکر می‌کنم. به عکست خیره می‌شم. می‌دونم که خوشبخت بودیم و باز هم می‌تونیم خوشبخت باشیم. ولی مطمئن نیستم چطور باید این خوشبختی رو برگردونیم.
نمی‌خوام تو رو دوباره درگیر درد یه جدایی دیگه کنم.

برای چند ماه آینده، فقط کار و تنهایی پیش رومه. البته شکایتی ندارم. تو این کار و تنهایی لذت‌هایی هم هست، ولی می‌خوام بدونی که تو توی این روزها همیشه کنارم هستی، لبخند گرمت و معصومیتت همیشه با منه. لطفاً درک کن که نمی‌تونم هیچ قولی بهت بدم. قبلاً هم این رو بهت گفته بودم.

این رو برای خودم نوشتم، برای آرامش وجدانم.
برام بنویس و از احساست بگو.

لئونارد

Evening Wind

27 Sep, 05:37


نامه لئونارد کوهن به ماریان ایلن، 15 فوریه 1961

عزیزم ماریان،

ببخش که مدتی طولانی ساکت بودم. راستش رو بخوای، حتی با خودم هم حرف نزدم. بیشتر روزها تا دیروقت بیدارم و شب‌ها توی یه رستوران یونانی مشروب می‌خورم. اصلاً بهت شک ندارم. آخرین نامه‌ام نباید باعث می‌شد فکر کنی بهت شک کردم. بیشتر حس تنهایی تو رو حس کردم، یا شاید سردرگمی‌ات رو. البته شاید هم سردرگمی از خودم بود. امیدوارم حالت بهتر شده باشه.
نمی‌دونم کی دوباره همدیگه رو می‌بینیم. مشکل مالی‌ام داره جدی می‌شه. باید خیلی روی نوشتن رمانم کار کنم و حتی بعدش هم مطمئن نیستم که ناشرهای آمریکایی قبولش کنن، هرچند که گفتن همچین دست‌نوشته‌ای ندیدن. اگه هم قبولش کنن، حداقل یه سال طول می‌کشه تا پولی به دست بیاد. تلویزیون کانادا هم خیلی کند داره به نمایش‌نامه‌هامون جواب می‌ده - فکر کنم گیجشون کردیم. البته هنوز یه امید کوچیکی هست.

به این فکر می‌کنم که منتظرم هستی و از اینکه ناامیدت کنم می‌ترسم.
می‌دونی که من چه آدمی هستم. نمی‌دونم فردا کجا خواهم بود. دوست دارم بهت بگم منتظرم بمونی و نگران نباشی، ولی…/ادامه دارد