😍رزسیا😍 @ddghhuhr Channel on Telegram

😍رزسیا😍

@ddghhuhr


لفت ندین بمونید همینجا فقط اینجا لینگ گرو میزارم نه جای دیگه

😍رزسیا😍 (Persian)

😍رزسیا😍 is a vibrant and engaging Telegram channel that focuses on celebrating love, positivity, and happiness. With a unique blend of inspirational quotes, heartwarming stories, and beautiful images, this channel aims to spread joy and optimism to its followers. Whether you are looking for a daily dose of motivation or simply want to brighten your day, 😍رزسیا😍 is the perfect place to find uplifting content. Join us today and let love and positivity fill your heart! Who is it? 😍رزسیا😍 is a channel dedicated to spreading love, positivity, and happiness. What is it? It is a source of inspirational quotes, heartwarming stories, and beautiful images designed to uplift and inspire its followers.

😍رزسیا😍

02 Nov, 20:22


یکم کرد همون پشت در شلوارم تا نصفه داد پایین همش حرفایی که تو چت میزدیم یاداوری میکرد منو میمالید تا اینکه کیرشو تا ته کرد تو کسم اووووف ارمان نمیدونی از لذت تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن _کافیه حالا نمیخواد اینقدر با جزییات تعریف کنی _خب خودت گفتی چیه چرا بلند شدی داریم حرف میزنیم _نمیدونستم برای کیر غریبه اینقدر ذوق داری _یعنی چی الان دوباره میخوای دعوا راه بندازی _بیتا به نظرت اصلا عشق وجود داره _این دیگه چه سوالیه معلومه که هست من واقعا دوستت دارم ارمان _اوکی پس برنامتو هماهنگ کن فردا یه سر بریم دفترخونه
خدایا امشبی می را حلالم کن
نوشته:

😍رزسیا😍

02 Nov, 20:22


خودشو از من جدا کرد و با دستاش گلوم گرفت فشار داد _بهت میگم مراقب باش بعد تو منو بغل میکنی _دوست نداری دیگه شوهرت بغلت کنه _دستت ارمان دستت اسیب دیده میفهمی اصلا _چرا داد میزنی دختر نصفه شبی _برای اولین بار بود اینقدر عصبی شده بود واقعا عصبی ، نفسهاش تند بود دستاش میلرزید _تا حالا ندیده بودم اینجوری عصبی بشی _تا حالا وضعیتت اینقدر بد نبوده حتا نمیتونی دستتو بالا بیاری بغضش ترکید و گریش گرفت منم مثل همیشه زدم تو فاز مسخره بازی اینجوری زودتر به حالت عادی خودش برمیگشت _ای واااااای خانوم شما اینقدر نگران شوهرتی به عنوان همسر نمونه معرفیت کنیم به فیفا _بس کن ارمان _این مرد خوشبخت چیکار کرده که تو قلب این فرشته مهربون جا خوش کرده _بسه بهت میگم خاک تو سرت به خدا خفت میکنم _خب چیکار کنم الان _زود خوب شو _چشم ؛ شروع کردم زور زدن یهو با تعجب سرشو اورد بالا بهم نگاه کرد _چت شد یهو _دارم زور میزنم زود خوب شم _واااای ارمان دیوونه ای به خدا تو فقط خوب شو من میدونم چیکارت کنم _میدونی تهدید جرمه میتونم ازت شکایت کنم الان _برو شکایت کن ؛ لباشو گذاشت رو لبام یه لب بازی حسابی داشتیم
شاید تا اینجای داستان فکر کنی همه چی خوبه پس بگایی قراره از کجا شروع بشه
من مشکلم تو کوتاهی الت و زود انزالی بود واقعا سعی میکردم براش کم نذارم ولی نمیشد بیشتر اوقات اون مدارا میکرد چون در مورد مسائل جنسی سعی میکردیم با هم راحت باشیم تقریبا یه ماهی از سالگرد ازدواجمون گذشته بود که بهم گفت از نظر جنسی تحت فشاره منم شروع کردم به دوا درمون هر کاری به فکرم میرسید انجام دادم ولی نتیجه صفر حتا کارم به حماقت رسیده بود بابت این داستان رفتم پیش دعوا نویس الان که دارم بهش فکر میکنم که بنویسم خندم میگیره این چه کاری بود اخه :) بیتا کم کم تحملش کم شده بود سر مسائل مختلف داد و بیداد میکرد تو توییتر با یه صفحه اشنا شد که دختره از همه چی شوهرش راضی بود ولی فانتزی کاکولدی داشت به گفته خودش تقریبا دو ماه طول کشید تا تونست این صفحه رو برام بفرسته من خیلی اهل سوپر و پورن نبودم و نیستم تقریبا زندگی جنسی سالمی داشتم سمت دختر بازی نرفتم چون فکر نمیکردم زندگی ، با کسی که احساسات یه دخترو بازی بگیره خوب تا کنه ، بالاخره باید کونی که کردی رو پس بدی ، به خاطر این موضوع هم بود که رفتم سمت بیزینسی ها به هر حال داشتم چیزی میدیدم که باورم نمیشد یه تعریف جدید از عشق شراکت تو زندگی جنسی همسرم چیزی نبود که بتونم تحمل کنم ولی بیتای من دیگه مثل سابق نبود نمیدونم چقدر میتونم بهش حق بدم این که من ضعف جنسی دارم برای خودم مشهوده چیزی نیست که بتونم کتمانش کنم ولی اینکه نیاز جنسی از عشق قویتر باشه یا فرم دیگه ای از عشق که معشوقت شریک جنسی داشته باشه اصلا برام باور پذیر نبود حدود دو سال پی درمان و دعوا های الکی رفت زمان بچه دار شدن بود بیتا یه شرط داشت اونم یه شریک جنسی دیگه بود باورم نمیشه یه زن به همسرش بگه دوست پسر میخوام ولی همون چشمهایی که منو به زندگی اورد رو به روی من دست تو دست من با همون صدایی که ارامش بخش من بود همینو گفت ’ من دوست پسر میخوام یه مرد با کیر واقعی دیگه نمیتونم تحمل کنم کافیه دیگه ’ فکر کنم همون شب چند سال پیر شدم بعد حدود دو هفته جوابم مثبت بود چی شد که جواب مثبت دادم ، شاید ترس از دست دادن بیتا شاید بچه میخواستم شاید شهوت نمیدونم ولی چیزی بود که شد بیتا با کسی که از قبل بدون اجازه من اوکی شده بود رفتن ویلا پدرش از عصر پنج شنبه تا صبح شنبه وقتی برگشت خونه یه سلام علیک سرد که فکر کنم از روی شرمی بود که داشت مستقیم رفت حموم براش اب پرتغال اماده کردم وقتی از حموم اومد خیلی رفتارش نرمال نبود حس کردم به زمان احتیاج داره یکم شوخی کردم گفت که درست نتونسته بخوابه این تیر اول بود برام وقتی خوابید بعد از چند دقیقه از خونه زدم بیرون شام خریدم برگشتم وقتی رسیدم خونه داشت با گوشی چت میکرد منو که دید گوشی رو کنار گذاشت سرحال شده بود سر صحبت باز کرد _خوبی ارمانم دوست داری باهم صحبت کنیم _اره خوبم اوکی _خب بفرمایید _من که خونه بودم چیز خاصی نیست شما تعریف کن خوشگل خانوم _جدی یعنی حس بدی نداری _ولش کن دختر تعریف کن ببینیم چه خبر بود _جدی _اوهوم ؛ نمیدونم بازیگر خوبی هستم یا اون دوست نداشت حالمو بفهمه جوری بغض کرده بودم که از هزار متری هم میشد فهمید داشتم به خودم و اشک هام التماس میکردم الان وقت گریه کردن نبود _وااای ارمان نمیدونی چقدر خوب بود وقتی نشستم تو ماشینش اصلا امون نداد مدام دستش بین پاهام بازی میکرد و از اندامم تعریف میکرد وقتی رسیدیم ویلا اصلا نذاشت وسایل اماده کنیم یا حتا لباسم عوض کنم مستقیم لب بازی رو شروع کرد سینه هامو تو مشتش گرفت جوری فشار میداد که فکر میکردم الان میترکه خیلی خوب تحر

😍رزسیا😍

02 Nov, 20:22


عشق چیه ؟

#نفر_سوم #بیغیرتی

مبادا ای رفیق امشب نگیری ساغر از ساقی
من تا حالا دقت نکرده بودم وقتی بانو هایده میخونه ما بشینم گوش بدیم کافیه حقش ادا میشه
بگذریم رفیق شب مستی مشتاقی کوتاهه
من یه دهه هفتادی ام سادی معمولی بی رنگ تو اوج دوران جوونی بودیم یه تورم تخمی همه آرزوهامونو گایید وقتی یه خونه 300 میلیونی شد 1 میلیارد 600 یا ماشین 60 شد 700 میلیون به هر حال عمرمون در حال بگا رفتنه
من خیلی از پدربزرگم چیزی یادم نیست جز یه صحنه وقتی به حالت تمسخر بهش گفتم علم بهتر است یا ثروت اونم خیلی جدی گفت اگه پول نداشته باشی کلت پر باشه باید سماق بمکی اگه پول داشته باشی کلت خالی باشه همه رو به باد میدی
چند سال طول کشید تا بفهمم تقدم اهمیت یعنی چی به هر حال وقتی که فهمیدم شروع کردم به کار کردن و پادویی تو بازار و کنارش درس خوندن یه مدت مشغول بودم که فهمیدم ادم عصبی هستم به توصیه صاحب حجره رفتم بوکس البته هر از گاهی شیطونی میکردم بیشتر از جنس خانوم های بیزینسی یه مدت گذشت دوره کارشناسی تموم شد من رفتم خدمت دوران تخمی تخمی تر شد یادم نمیره یه شب برفی 04 بیرجند داشتم پست تانکر اب میدادم جاتون خالی از همه وزیر وزرا به خصوص والده مکرمه عزیزان یاد شد بعد خدمت بود که تونستم کسب کار خودمو راه بندازم تو یه مدت کوتاه فهمیدم بازاری بودن با صاحب کسب کار نو بودن چقدر فرق داره البته دیر بجنبی در هر دو جا ننه ادمو شوهر میدن خلاصه به سرم زد برم mba چون شرایطش محیا بود ، نه اینکه من باهوش و نخبه باشم تونستم قبول بشم وقتی رفتم ارشد ترم دو وقتی برای اولین بار اون چشم ها رو ساعت یه ربع نه دم راهرو طبقه دوم دانشکده مدیریت دیدم فهمیدم اگه قرار باشه بابت یه چی تو این زندگی ناراحت بشم بهش اهمیت بدم ، اون ناراحتی این چشماس من به تخمم ترین ادم هر جمعی بودم عین خیالم نبود چی میشه چون از بچگی کار کرده بودم سرم تو کون خودم بود ولی بعد از دیدن اون چشمها فهمیدم که این زندگی نبوده زنده مانی بود . بیتای من همه چی تموم بود یه دو هفته ای طول کشید بفهمم چی به چیه برای اولین بار جواب یه دختر برام اهمیت داشت هر طوری بود تونستم به بهونه درس باهاش ارتباط بگیرم یه جوری مودبانه جنتلمن رفتار میکردم که پشمای خودم ریخته بود این دختر واقعا همه چی تموم بود من تازه معنای خواستنو برای رسیدن به اون فهمیدم وقتی برای اولین بار اسم کوچیکمو صدا زد اولین بار تو کافه خیابون 12 آذر دستمو گرفت پسر من همه اون صحنه ها یادمه ترم اخر بودم که رفتم برای خواستگاری و ازدواج ، با این که اختلاف سطح خانوادگی ما زیاد بود ولی کون خودمو پاره کردم که بتونم قضیه رو هندل کنم که این وسط نزدیک 3 میلیارد خرج شد اینو گفتم بدونید هر کی میگه خرج نداره گوه میخوره بابت همین قضیه مجبور شدم کسب و کارم بدم بره ولی اصلا برام مهم نبود من فقط میخواستم اون برای من باشه تنها چیزی که تو زندگیم اهمیت داشت اون بود تنها چیزی میتونست منو ناراحت کنه اون بود یادمه یه بار سر پرو لباس عروس عصبی شدم با یه لحن محکم تن صدای تقریبا بالا باهاش حرف زدم ’ گفتم نه ’ همین دو کلمه باعث شد چشاش پر اشک بشه به زور خودشو کنترل کنه برای اینکه از دلش دربیارم تو اون شلوغی عروسی یه شب تا صبح رانندگی کردیم رفتیم لب دریا تا طلوع خورشید ببینه براش هدیه گرفتم تا از دلش دربیارم من کلمه به کلمه مکالمه دیالوگمون تو ماشین یادمه موقع برگشت وقتی خسته بود با صدای نازش بهم گفت بهتر نبود میذاشتی همون لباس بگیریم _دوباره میخوای همون بحث ادامه بدی _خب من قانع نشدم _کوچولوی من اون به نظر من باز بود در واقع خیلی باز بود _اینجوری که تو میگی انگاری لخت بودم که اصلا اینجوری نبود ارمانم میشه گوش بدی بهم _نه من نمیتونم بهت گوش بدم _چرا خب داریم منطقی صحبت میکنیم دیگه بزار بگم بهت نظرمو بد نباش _اونقدر صدا قشنگه اصلا متوجه حرفات نمیشم وقتی اینو شنید جا خورد انتظارشو نداشت یه لبخند زد سریع جمعش کرد و سکوت ، برای اینکه ناراحت نشه تصمیم گرفتم بهش پیشنهاد بدم لباس عروس مخصوص خودشو داشته باشه هر جور که میخواد براش بدوزن از ذوق گریش گرفت اونقدر سفت بغلم کرد که ضربان قلبشو حس میکردم ، تو زندگی ما همه چی خوب بود همه چی همین جوری پیش میرفت نمیگم دعوا نبود بحث نبود ولی عشق همیشه برنده میشد گاهی من کوتاه میومدم گاهی اون یه بار یادمه بعد از هفت هشت ماهی که از ازدواجمون گذشت کتفم تو باشگاه اسیب دید ، اخ که چقدر دلم تنگ شده برای اون قربون صدقه رفتنها و عصبانی شدنش شب موقع خواب تو بغلم بود داشتیم حرف میزدیم هی به من تذکر میداد که باید بیشتر مراقب خودم باشم اصلا نیازی نیست اینقدر به خودم فشار بیارم یهو با همون دست اسیب دیده بغلش کردم کشیدمش رو خودم کاری معمولا انجام میدادم اون دوست داشت ولی اینبار یه جیغ بلند کشید سریع

😍رزسیا😍

02 Nov, 20:22


و آخرای درمانشه.
از اونجا دوباره با سمیرا قرار گذاشتیم و سکس کردیم.سمیرا بهم گفت هیچ وقت شوهرش رو دوست نداشته و راضی به ازدواج نبوده و چون مامانش تهدیدش کرده که به باباش و داداشش میگه این قبول کرده.برای باباش احترام زیادی قائل بود.
هنوز با سمیرا هستم و همو میبینیم و سمیرا بچه دار شد ولی نه از من(مثل داستانای دیگه نیست)به هر حال اون شوهرشه و حق داره.
دیگه با سمیرا سکس نداریم.فقط همو میبینیم و حال هم خوب میکنیم.
مامان سمیرا ۱۶سال از سمیرا بزرگتر بود.با کلی ترفند اونم کردم تا تلافی کنم
خاله سمیرا هم که فقط ۳سال از سمیرا بزرگتر بود(زنگوله پای تابوت بود)رو هم کردم و اون سلیطه رو هم ادم کردم
الانم ایلیا پسر سمیرا شاگرد منه.۹سالشه و منم معلمشم
امیدوارم ببخشید که طولانی بود چون دوست ندارم خاطراتم چند قسمتی بشه.همچنین دوست دارم جزئیاتش کامل باشه چون معتقدم خاطره جذاب و هیجان دار میشه
ممنون که خوندین و همچنان امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنین
نوشته: Emerald88

😍رزسیا😍

02 Nov, 20:22


ق و یه وری نشست لبه تخت و موهای لخت مشکیش رو که با کلیپس دم اسبی بسته بود رو باز کرد ریخت روی شونه هاش و دستاش رو باز کرد و به من گفت برم بغلش.
نشستم کنارش تاپش رو در اوردم و سوتین مشکیش رو باز کردم
اولین بارم بود سمیرا رو بدون لباس و سوتین میدیدم.چقدر رویایی بود
خوابوندمش و افتادم روش و حسابی لب گرفتیم.کم کم با ارامش از گردنش شروع کردم بوسیدن و پایین رفتن تا به ممه هاش رسیدم و حسابی شروع مردم خوردن.ممه خور قهاری هستم.
بعد از چند دقیقه دستم رو از زیر شلوارک و شورتش به کوسش رسوندم و چوچولش رو مالیدم و ممه میخوردم تا سمیرا با صدای بلند گفت افشین و لرزید،فهمیدم برای اولین بار سمیرا هم ارضا شد.
کنارش بی حرکت دراز کشیدم و موهاش رو ناز کردم و بعد از چند دقیقه بلند شدم و شلوارکش رو درآوردم.
سمیرای من چقدر ناز شده بود.فقط یه شورت توری مشکی پاش بود.با اون بدن خوشگل تراشیده چه صحنه جذابی بود.
خودم هنوز لباسام تنم بود.پیراهن و زیرپوشم رو در اوردم و سمیرا گفت شلوارت برای منه.کلی انتظار این لحظه رو کشیدم
بلند شد و اومد جلوم زانو زد و کمربندم رو باز کرد و شلوار پارچه ایم رو در اورد.اول کیر بلندم رو از بالای شورت درآورد و بعد شورتمم در اورد.بهم گفت افشین تو رو خدا زود بیا خواستگاری.به خدا دیگه نمیتونم این کار رو نکنم و هر بار دلم میخواد.بلندش کردم و از پیشونیش بوسه زدم و یه چشم گفتم و دراز کشیدم روی تخت،سمیرا هم کیرم رو حسابی برام خورد.بعد از ۵دیقه ای سمیرا بلند شد روی تخت و شورتش رو در اورد و اومد نشست رو کیرم.روی من دراز کشید و مشغول لب گرفتن بودیم که آروم خودش کیرم رو گذاشت رو کوسش و تنظیمش کرد و خیلی با آرامش فرستادمش داخل.بله کوس سمیرا هم برای اول باز شد.با دستش خون کمی که بود رو نشونم داد و اشکاش سرازیر شد.در گوشم ازم قول گرفت هیچ وقت ترکش نکنم و میگفت به ارزوش رسیده.بعد از گذشت مدت کمی اروم شروع کردم تلمبه زدن.سمیرا همزمان درد رو تحمل میکرد و اه میکشید.بعد از یه کم خودش نشست و تند تر بالا و پایین شد.احساس خستگی میکردم و پوزیشن رو عوض کردم.ترسیدم آبم بیاد.سمیرا رو به بغل خوابوندم و خودم پشتش دراز کشیدم و از پشت کردم توی کوسش.با توجه به سکسای قبلیم میدونستم توی این حالت بهتر میتونم خودم رو کنترل کنم و سمیرا هم اینطور راحت تر بود.یه دستم رو از زیر به ممه سمیرا رسوندم و با یه دست چوچولش رو میمالیدم و در گوشش نجوا میکردم.طولی نکشید که سمیرا منقبض شد و با اه بلندی خودش رو خالی کرد و لرزید.دیگه ادامه ندادم.میدونستم خودم چطور زودتر میام.نشستم رو به روش و برای اینکه زودتر بیام و سمیرا اذیت نشه اروم کردم توش و تلمبه میزدم.خوابیدم روش و لب میگرفتم که دیدم با طولانی شدن سکس سمیرا فقط اذیت میشه و لذتش کمتر.نشستم و کم کم تلمبه هام رو تند کردم.حالا ممه های سمیرا جلوم تکون میخورد و صدای خوردن بدنامون به هم و اه سمیرا لذتم رو چند برابر کرد که یهو منم به نقطه اوج رسیدم و سریع کشیدم بیرون و رفتم که بریزم روی سینه های سمیرا.انقدر حال داده بود که ابم پرت میشد توی صورت و گردنش.با کلی خنده و صدا ابم رو ریختم و سریع با دستمال پاکش کردیم و همو بغل کردیم و کلی لب گرفتم.ساعت ۷عصر بود که سمیرا رو گذاشتم جلو خونه خالش و رفتم خونه.
از اون روز مسیر ما عوض شد.یه سوییت کوچک توی شهرای اطراف گرفتیم و حداقل هفته ای یک بار میرفتیم اونجا و حال میکردیم.سمیرا هم به مادرش گفته بود که منو میخواد و خانواده منم اطلاع داشتن.اما چون بچه کوچیک بودم و داداش بزرگم زن نگرفته بود برام خواستگاری نمیرفتن.
اوایل زمستان ۹۰بود که برای سمیرا خواستگار آمد.نظامی بود.مادر سمیرا از من خوشش نمی آمد و خاله سمیرا انقدر با سمیرا حرف زد تا بالاخره بله رو داد و سمیرای من برای همیشه از پیش من رفت.
۳سال بعد کارم رو عوض کرده بودم و حالا برای خودم کسی بودم.دفتر دکوراسیون داخلی داشتم(الانم دارم)
یه شب بهمن ماه بود بازار داشت شلوغ میشد که دیدم یکی مثل سمیرا رد شد و رفت مغازه کناریم که لباس فروشی بود.به بهانه چایی رفتم اونجا و دیدم خودشه و برگشتم توی مغازم که دیدم سمیرا دوباره رفت.توی دلم غوغا شد.اسفند بود و شلوغی بازار ما.دیدم یه خانواده امدن داخل مغازه که دخترشون سمیرا بود.کاغذ دیواری میخواستن.انتخاب هاشون رو کردن و باباش گفت تعریفت رو زیاد شنیدم خودت بیا نصب کن.با وجودی که خیلی وقت بود نصب نکرده بودم قبول کردم و مقدمات رو چیدیم و رفتم خونشون.خونه ای که اولین سکسم با عشقم اونجا بود.داشتم اتاق سمیرا رو نصب میکردم که سمیرا از خونه شوهر آمد و بعد چند دقیقه اومد توی اتاق و گفت من راضیشون کردم تو بیای.تو رو میخواستم
اون روز فهمیدم هنوز بچه دار نشدن چون اسپرمهای شوهرش ضعیفه و نمیتونه بارور کنه دارن درمان میکنن

😍رزسیا😍

02 Nov, 20:21


سمیرای من

#دوست_دختر #عاشقی

سلام دوستان
افشین هستم.این دومین خاطره سکسی من هست و امیدوارم مجدد خوشتون بیاد
زمانی که این خاطره اتفاق افتاد من ۲۲سالم بود
قدم ۱۸۰ و سایز کیرم ۱۶
بعد از ماجرای تابستان ۸۸و جنبش سبز.دوباره هوای دوست دختر به سر من زد.چون روی پیشنهاد دادن به دختری رو نداشتم ،با جابجا کردن شماره موبایلم بالاخره یه دختر جوابم رو داد.منم که بهتر میتونستم با پیامک مخ بزنم رفتم توی کارش و بعد از ۳هفته پا داد همو ببینیم
سمیرای من آمد و هر دو خوشمون امد.اول مهر بود و سمیرا تازه دانشگاه قبول شده بود.منم که سال سوم بودم و مغازه هم داشتم و دیگه کارمم رونق داشت.
مدت ها با سمیرا بیرون میرفتیم و سمیرای چادری من به شدت دلم رو میبرد.تازه ماشین خریده بودم و توی ماشین که می نشست از نیم رخ ممه و استیلش دیونم میکرد.شبا هم که هر شب پیامک بازی داشتیم.منم به خاطر کارم و دانشگاهم میتونستم بپیچم و هر روز سمیرا رو میدیدم یه چیزی میخوردیم و سر کوچشون پیداش میکردم.
یه شب توی پیامکا دل رو به دریا زدم و گفتم از خودت یه عکس یهویی بگیر و فردا بیار ببینمش(اون موقع که فضای مجازی نبود،فقط بلوتوث بود)خیلی با هم صمیمی و راحت بودیم و میدونست هول نیستم راحت قبول کرد
فردا سر ظهر چهارشنبه بود.نفهمیدم چطور وقت گذشت و ظهر شد و رفتم دنبال سمیرا.کلی چرخیدیم و خندیدیم،نمیخواستم زود بگم عکس رو بده که فکر بد نکنه.وقتی رسیدیم سر کوچشون گفتم عکس رو بده ببینم.صفحه گوشیش خوب نبود و با کلی حرف فرستادش برای من.یه آن جا خوردم.یه تاپ خردلی تنش بود که خط سینه هاش معلوم بود.سمیرای چادری و محجبه توی عکس اونطور بود.آمپر چسبوندم ولی به روی خودم نیاوردم و حتی عکس رو پاک کردم.دیگه نگم که فرداش مهمون داشتن و شب جمعه بود و تا شنبه همو ندیدیم و چی کشیدیم.
فقط توی پیامای اون دو شب با هزار بدبختی بحث رو کشوندم سمت استیلش و ممه.چند لحظه جواب نداد و بعد بحث رو عوض کرد و من بیشتر توی کف رفتم.یادمه اوایل دی ماه بود بعد از ۳ماه دوستی دل رو زدم به دریا و با شوخی گفتم فردا ممه هات رو میبینم.سمیرا جواب داد اگر تونستی بگیر.فردا ساعت ۶عصر مغازه رو تعطیل کرده بودم و رفتم دنبال سمیرا.عادت داشتیم توی ماشین قهوه بخوریم که سمیرا هم دیرش نشه که براش بد بشه.
قهوه رو که خوردیم گفتم خب بهم شیر بده که توی دلم بشه شیرقهوه.سمیرا خندید و بدون هیچ حرفی و رفتاری که بگیم دلش نبود چادر رو داد کنار و دکمه های مانتو رو باز میکرد.وقتی این کار رو میکرد من توی آسمونا بودم.بلوز موهِر خردلی رنگش رو داد بالا و از زیر سوتین اسفنجی صورتی خوشرنگش ممه سایز ۸۰ سمیرا رو دیدم.دیگه نگم چه حالی داشتم.گفتم میتونم بخورم؟با سر تایید کرد و من افتادم به جون ممه هاش.بعد از کلی خوردن با کلنجار ممه رو از من گرفت و گفت تمومش کردی.ولی بار آخرت بود افشین ها!
رسوندمش خونه و شب خیلی بی پروا رفتم سراغ بحث ممه.فهمیدم سمیرا هم خوشش آمده و راضی بوده.از اون به بعد جزو برنامه های بیرونمون بود
بهار شد و برای حال کردن رفتیم یه روستای مخروبه اطراف شهر
اونجا برای اولین بار شلوار سمیرا رو با شورتش رو کشیدم پایین.(قبلا دست به کوسش زده بودم و هم از روی شلوار هم از زیر شلوار کوسش رو مالیده بودم)برای اولین بار کوسش رو دیدم.سمیرا هم برای اولین بار کیر خوش فرم من رو دید و خورد.اونجا لاپایی براش زدم و ابم امد و سمیرا ریختش توی دستش.
جمع کردیم و رسوندمش و شب کلی با اون خاطره حال کردیم.
بعد از یه مدت توی پیاما به هم قول ازدواج دادیم.واقعا عاشق هم بودیم.دنبال فرصت بودیم که با هم سکس کامل داشته باشیم
شهریور ۸۹بود که سمیرا بهم زنگ زد و با هیجان و استرس گفت افشین خانوادم الان رفتن شهرستان خونه بابا بزرگم شهرستان.منم گفتم فردا امتحان دارم و قرار شده درسمو که خوندم برم خونه خالم که فردا بابام بیاد جلو دانشگاه دنبالم.گویا عروسی دعوت داشتن.
نمیدونم خودمو چطور رسوندم خونشون.همه چیز رو از قبل آماده کرده بودیم و عقب ماشین جاساز بود.منم به خاطر شغلم هر روز دوش میگرفتم تمیز بودم.یک راست رفتم خونشون و همو بغل کردیم و کلی فشار دادیم.ساعت ۳بعد از ظهر بود.نشستیم رو مبل و اول کلی از هم لب گرفتیم و همو بغل کردیم که بالاخره به آرزومون رسیدیم.دیگه بعد از کلی میوه خوردن.ممه های سمیرا رو از بالای تاپش در آوردم و حسابی مالوندم و خوردم.خونشون به خاطر وجود پارکینگ زیر اتاق خوابها.چند تا پله میخورد و میرفت بالا.سمیرا دست من رو گرفت و از پله ها رفتیم بالا.
سمیرا دختری بود با پوست گندمگون.قدش حدود ۱۶۸بود استیلش به خاطر ورزش ایروبیک روی فرم بود
اون روز سمیرا یه تاپ سبز یشمی تنش بود که حسابی ممه هاش رو خوشگل نشون میداد.با یه شلوارک جین کاغذی تا بالای زانو که حسابی ساق پاهاش و باسنش خود نمایی میکردن.
سمیرا رفت توی اتا

😍رزسیا😍

02 Nov, 20:21


یکردم کونم داره جر میخوره
یاد دخترها و زنانی افتاده که به بهونه درد نداره و تموم شد از کون میکردمشون و حالا همون آدم خودش داره کون میده
کمی دردم که افتاد شروع کردم به بالا و پایین شدن ، حالا درد جایش را به لذت داده بود
واقعاً فکر نمیکردم کون دادن بخواد اینقدر لذت داشته باشه ، لااقل که برای من لذت داشت
بیست دقیقه داشتم روی کیر ملودی بالا و پایین میکردم ، دیگه خسته شده بودم از روی کیرش بلند شده بود ، سوراخ کونم کمی میسوخت پایین کاندوم کمی خونی بود رفتم حمام و از آینه حمام کونم رو دیدم
سوراخم به اندازه یه سکه دومنی قدیمی باز شده بود و کمی هم خونی بود چمدتا دستمال کاغذی روی کونم گذاشتم
برگشتم توی اتاق ملودی خواب بود اما به پهلو چرخیده بود
دوباره طاق بازش کردم
کیرش کمی کوچک شده بود ولی هنوز راست بود
کاندومشو در آوردم و شروع کردم براش ساک زدن تا اینکه آبش اومد
آب سفیدش با کیر سیاهش یه تناقض خاصی پیدا کرده بود
کمی آبشو خوردم ، مزه خاصی نداشت اما کمی گس بود
ادامه دارد…
نوشته: ناشناس

😍رزسیا😍

02 Nov, 20:21


ملودی (۱)

#منشی #مهاجرت

چند سال پیش یه گندکاری در ایران راه انداختم و مجبور به مهاجرت شدم ، البته قبلش با کمک پدر یکی از دوستام تونستم تغییر هویت بدم و فردای روزی که داشتم بگا میرفتم اومدم به ترکیه و از اونجا به پراگ مهاجرت کردم ، یکی دوسالی تو پراگ ول گشتم ، همه چیز عادی شده بود برام تا اینکه با یه شرکت آی تی آشنا شدم و بعد از سرمایه گذاری در اون شرکت که یکی از شرکتهای معتبر در زمینه آی تی بود در اونجا بود به عنوان مدیر فنی شرکت استخدام شدم ، شرکت یه منشی سیاه پوست به عنوان دستیار برام انتخاب کرد ، اسمش ملودی بود و مسلمان ( البته سنی مذهب )
ملودی دختر جذابی بود با اینکه حجاب داشت اما دختر خوشگلی بود ، ملودی آفریقایی بود اما او هم در پراگ زندگی میکرد
توی دست چپش حلقه داشت ، فکر میکردم که ملودی بهم پا نمیده ، همیشه دوست داشتم برای یکبار که شده با یک زن سیاه پوست سکس داشته باشم
پستانهایش تقریباً بزرگ بودند ، البته از دختری به سن و سال ملودی که نزدیک به ۳۰ سالش بود بعید بود که همچین پستانهای بزرگی داشته باشه
یکبار که از جلسه شرکت برمیگشتم ملودی را در حال نماز خواندن دیدم ، وقتی به رکوع رفت کونش و حتی رد شورتش مشخص بود ، یه لحظه دلم براش رفت ، رفتم توی دفترم ، متاسفانه شرکت دوربین داشت و نمیشد کاری کرد چند روز بعد ملودی برای هماهنگی کارها به دفترم اومد ، بعد اینکه کارهامو گفت دعوتش کردم به یک قهوه ، ملودی با خنده حلقه توی دستش رو نشونم داد و گفت که متاهله و رفت اما یک ساعت مونده بود به تعطیلی شرکت از تلفن داخلی بهم زنگ زد و گفت که همسرش دیر میاد و ازم پرسید که آیا دعوت قهوه سرجاش هست ؟
دعوت رو قبول کرد و بعد پایان کار شرکت من و ملودی به خیابان پاریسکا که بهترین قهوه های پراگ رو داره رفتیم
از ماشین که پیاده شدیم خود ملودی دستمو گرفت و همین کافی بود که کیرم یواش یواش بزرگ بشه
توی کافه یکی دو بار خواستم ببوسمش ولی قبول نکرد
یکی دوساعتی باهم بودیم و بعدش رسوندمش خونه و برگشتم
این قرارها چند بار دیگه ادامه داشت تا اینکه برای تولدم یه مهمونی گرفتم و چندتا از بچه های شرکت رو دعوت کردم که ملودی هم جزو مهمانان بود اون شب تصمیم گرفتم ملودی رو چنان مست کنم که از خودش بیخود بشه که بتونم باهاش سکس کنم
بخاطر مریضیم چندتا قرص خواب داشتم ، نقشمو عوض کردم ، دو تا قرص برداشتم و پودر کردم و ریختم توی یه ظرفی کمی هم آب بهش اضافه کردم و گذاشتم کناری
شب مهمانی که تولد تمام شد سریع محلول رو در آوردم و توی آبجویی برای ملودی ریختم
ملودی موند که به تمیز کردن خونه کمک کنه ، قبلش آبجو رو بهش دادم و ملودی هم خورد
داشتیم باهم ظروف و لیوانها و شاتهای مشروب رو جمع میکردیم که ملودی دستش رو گذاشت روی سرش و تا خواست حرفی بزنه ولو شد روی زمین ، فهمیدم قرصها کارخودشونو کردند ، از شدت هیجان آروم و قرار نداشتم سریع ملودی رو بغل کردم و به اتاق خوابم بردم و انداختمش روی تخت اول از هرچی روسریشو باز کردم بر خلاف آفریقاییها که موی فر و بافته شده دارند ملودی موهاش لخت و سیاه بود ، آروم کت و تیشرتشو در آوردم کرست بنفشی بسته بود کرستشو که باز کردم پستانهای درشت سایز ۸۵ با نُک قهوه ایش مشخص بود
نُک پستونشو به دهن گرفتم و شروع کردم به خوردن و میک زدن
شروع کردم به مالیدن بدنش و در همون حال لباسهامو در آوردم ، کیرم به اوج کلفتی خودش رسیده بود ، همین که دستمو بردم سمت کوصش متوجه چیز نرمی شدم سریع دامن ملودی در آوردم ، یه شورت ساده سفید پاش بود ، شورت رو که در آوردم ، چی میدیدم
یه کیر تقریباً بزرگ در وسط پاهاش جا خوش کرده بود
باورم نمیشد ، ملودی یه شیمیل بود
جا خوردم مگه امکان داشت که دختری مثل ملودی شیمیل باشه ؟
یه کمی با کیرش بازی کردم ، کیرش در حال بلند شدن بود ، ناخواسته دهنمو بردم سمت کیرش و شروع کردم براش ساک زدن
حس عجیبی بود تا حالا نشده بود که بخواهم گی کنم اما الان داشتم برای یک شیمیل ساک میزدم
کیر ملودی داشت توی دهنم بزرگ و کلفت تر میشد ، حس میکردم از سر کیرش ترشحش داشت میومد
کیرشو از دهنم آوردم بیرون ، حالا معلوم بود که چقدر کیرش بزرگ و کلفت هست
از توی وسایلام یه کاندوم آوردم و روی کیرش کشیدم
، از تمام حالات کیر ملودی عکس میگرفتم
کمی روغن وازلین داشتم و مالیدم به کیر ملودی و کمی هم به سوراخ کون خودم
رفتم روی تخت ، ملودی به خواب سنگینی فرو رفته بود ، آروم سوراخ کونمو روی کیر ملودی تنظیم کردم و آروم نشستم رویش
تا حالا کون نداده بودم همونطور که گفتم گی نبودم ، کیر ملودی به سختی وارد کونم شد
هم درد داشتم و هم لذت و هیجان
با اینکه درد داشتم اما نمیخواستم این تجربه را از دست بدهم
با دردی که داشتم آروم آروم داشتم روی کیر ملودی مینشستم
تقریباً بعد چند دقیقه تمام کیر ملودی توی کونم
بود درد داشتم ، حس م

😍رزسیا😍

02 Nov, 20:21


همکاری که ماندگار شد (۱)

#همکار

روز اولی که برای معارفه واحد رفتم ،مدیر عامل همه پرسنل واحد رو صدا کرد و در مقابل مدیر قبلی منو به عنوان مدیر جدید معرفی کرد.
از اون روز و از اولین نگاه دلم پیش یکی از زنهای واحد گیر کرد
از مدیر منابع انسانی پرونده پرسنلی پرسنل واحدم رو گرفتم و همشون رو مطالعه کردم،مخصوصا اونی که دلم پیشش گیر کرده بود. فهمیدم متاهله و یه بچه داره.
چالبه نگاههای اونم روی من سنگین بود و خیلی باز رفتار میکرد
پیش خودم گفتم اینجا سوتی ندی . بیشتر پرسنل اینجا خانم هستن شاید به همین خاطره که خیلی باز رفتار میکنند نکنه یه موقع فکر کنی ازت خوشش اومده.
بعد از مطالعه پرونده اش شماره موبایلشو برداشتم و تو گوشیم سیو کردم
تا توی واتساپ سرچش کردم عکسش اومد.تعجب کردم که مگه اون شماره منو داره؟
چون توی واتساپ تا هردو طرف شماره همدیگر رو نداشته باشن و یا چت نکرده باشن نمیتونن عکس و پروفایل همو ببینند . بنابراین مطمئن شدم که شماره منو از جایی پیدا کرده.
شب که خونه بودم یه مرتبه ازش پیام اومد که مهندس شماره منو از کی گرفتید؟
گفتم پرونده پرسنلی همکارها رو داشتم مطالعه میکردم شماره بچه ها رو از توی پرونده شون برداشتم و سیو کردم برای مواقع ضروری.اگر شما ناراحتیت پاک کنم؟
گفت نه باشه ، حتما مواقع ضروری پیش میاد
اینو به عنوان یه تیکه گرفتم و چیزی نگفتم.
همش میگفتم سوتی ندی ها اینا بچه های بالاشهرن و تو رفتارشون خیلی بازن هستن
مخصوصا این یکی که 4 ساله ازدواج کرده و یه بچه 3 ساله داره
بیشتر روزها توی واحد به بهونه های مختلف میومد تو اتاقم
بهش گفتم شما کارشناس هستید ، رییس دارید از کانال رییستون پیام بدید گفت من خودم سعی میکنم مستقیما با مدیرم ارتباط برقرار کنم
این هم چراغ سبز دوم
بسیار زیبا بود
قد بلند ، سبزه ، چشمان کشیده ، سینه ای زیبا، کمر باریک، باسن نیمه بزرگ و تراشیده
هرچی میگذشت بیشتر در مقابلش احساس ضعف میکردم
نگاه هامون خیلی تو هم گره میخورد
تو کارش خیلی استاد بود هم کار فنیش هم کار دلبریش
بعضی وقتا به بهونه سوال فنی منو میکشوند پشت میزش و ناگهانی دستشو میزد به دستم و من سریع دستمو میکشیدم
نزدیک 25 سال بود که دور همه چیزو خط کشیده بودم ولی راجع به این یکی گفته بودم که اگر راه داد حتما تورش میکنم. خیلی قشنگ دلبری میکرد برام
ام بخاطر اختلاف سنی بالامون فکر میکردم شاید روابط و رفتار دخترای این سن و سالی عوض شده و اصلا اهل حال و حول نیست
تا اینکه یه شب توی تلگرام ساعت 2 شب دیدم انلاین شد
تا انلاین شد گفت مهندس چرا انلاینی
گفتم کار دارم ،دارم کارامو انجام میدم
گفت صبح نمیایید سر کار؟ گفتم میام. گفت خواب میمونید. گفتم هر شب بیدارم
گفت امشب یا برید بخوابید یا اینکه نمیزارم کار کنید.
گفتم یعنی چی نمیزاری کار کنم؟
گفت از کار میندازمت؟
گفتم نمیفهمم
گفت الان میارمت تو خونه خودم و از کار میندازمت؟
گفتم نمیفهمم
گفت بهت میفهمونم. وقتی که اینجا روبروم نشستی و باهام تا صبح صحبت کردی میفهمی.
گفتم شما متاهلی؟
گفت یعنی شما نمیدونی ؟ شما که پرونده منو خوندید
گفتم آره خوندم و شما بچه هم داری
گفت خیلی ناخواسته بود. روز پنجم پریودیم بود که همسرم ریخت توش . اصلا فکر نمیکردم باردار بشم ولی شدم و ترسیدیم که سقط کنیم
من چشام از تعجب داشت میزد بیرون که اینقدر راحت داره حرف میزنه
گفتم الان همسرت کجاست؟ جدا شدی؟ تنها زندگی میکنی؟
گفت نه ، خیلی سرده ، ما کنار هم نمیخوابیم . اون رفته تو اتاق خودش ، من هم تو اتاق خودم روی تخت دو نفره تنها خوابیدم
گفتم نیاد ببینه که داری به کسی صحبت میکنی
گفت : فکر کنم خوشحال بشه که من بتونم یکیو پیدا کنم که کارهای اون رو انجام بده
دیگه رسما جفت کرده بودم
گفتم نگو تو رو خدا. نکن این کار رو با من. گفت مهندس از روز اول متوجه شدم که گیر کردی روی من و میترسی
ولی نترس
منم دنبال یکی میگردم که مال خودم باشه.گفتم من زن دارم بچه دارم . گفت کاری به اونا ندارم فقط منو به کمال برسون .گفتم یعنی چی؟
گفت کاری ک همسرم هیچوقت با من نکرده و همیشه من تنها موندم و منو ارضای کامل کن تا من هم حس ارضا شدن رو بفهمم.
گفتم توروخدا این کارو نکن. گفت بخدا قسم دیگه داشتم جندگی رو شروع میکردم. همون روزهایی که شم اومدی تو شرکت اوایل این بود که تصمیم بگیرم که با هرکسی از راه رسید بخوابم تا شما اومدی
نوشته: بی نام باشم بهتره

😍رزسیا😍

02 Nov, 20:21


وقیح (۱)

#سکس_گروهی #زن_شوهردار

هرچی بیشتر لای لنگ و پاچه ی زنهای کُص گنده و هیز و خیس بودم هربار بیشتر از به‌این میرسیدم که ساک زدن شکوفه که از شدت شهوت زیاد وقت ساک زدن زیر لب یه زمزمه هایی میکرد و وقتی با دقت گوش دادم شنیدم که داره یه سره قربون صدقه ی کیرم میره و میگه دردت تو جونم و بدبختتم و کاش الان خونه بودیم … یا وقتی مهناز خانوم که تو همسایه ها معتمد بود و به عنوان یه زن آروم و کاملا نجیب شناخته میشد رو لخت کردم و اعتراف کرد که حتی وقتایی که خبری هم نیست روزی شاید سه بار شورت عوض میکنه و گاهی شلوار… یا وقتی ستاره با اون همه شخصیت والا چجوری برا یه کُص دادن خودش کوبید و ۶۰۰ کیلومتر اومد و تو دو روز مرخصی که داشت حتی به جای شام و نهار هم کیرمو میخورد و خودشو جر داد… و صد مورد دیگه … حتی انگشت کوچیکه ی اون زن ۳۲ ساله که مسیر زندگیمو کاملا بخاطر جنون جنسیش به گا داد هم نمیشدن یه چشمه از این ماندانای هرزه این بود که تو اولین قرار پشت تلفن خودشو لو داد و همون شب اول قسم و آیه داد و آورد که جون هرکی دوس داری قسم که اگه تو توی همین هفته نیومده بودی کُصم هوس کرده بود بره زیر پسر ۱۹ ساله ی همسایه قسم میخورد که پسرک وقتی از باشگاه برمیگرده حتی بوی عرق تنش هم که تو پله های آپارتمان میپیچه این زنیکه ی لجاره رو وادار می کرده بیفته به چون کُصش… توصیفاتش از بر و بازوی اون نره خر و این که وقیحانه میگفت و میگفت که حیف فقط سنش کمه و شاید بیفته به گنده گوزی و بند و آب بده وگرنه اون سینه ی پهن و اون رونای مردونه ش که تو جین دیوونه م میکنه کاری کرده بوده که بزنه به سرم که نصفه شب هم شده وقتی از بیرون برمیگرده برم و به پاش بیفتم که بیا یه چیزی هم دستی میدم فقط کُصم بذار… منو به خاطر وقاحتم دوس داشت . درواقع هر زنی که زیرم خوابیده به خاطر این وقاحت منو دوس داشته وگرنه تا قبل تختخواب و رختخواب همه ش مث روابط عادی بوده . یه کیر گنده با یه کمر سفت و خوب تمام اون چیزیه که من داشتم براشون . نه پول نه قیافه ی مسحور کننده نه تحصیلات خیلی رده بالا . همه چی کاملا عادی . اما یه موتور دریدگی و وقاحت داشتم که وقتی با سایز و تایمم میکس میشد کاری میکرد مث یه بازجوی ناخواسته طرف تو سکس تا خواهر کیر نخورده و تنگ خودشم بذاره وسط و بگه تقدیم خودت فقط حرف بزن و منو بگا. این ماجرا بمونه و اگه شما هم دوس داشتین براتون تو قسمت بعد بگم که همینا که مودب و قاطع حرف میزنن یا لباسهای جلف نمیپوشن یا با شما و بله باهاتون ارتباط میگیرن پاش که بیفته با یه بادمجون سیاه چجوری تو تاریکی راز و نیاز میکنن … که براتون بگم وقاحت زیاد چجوری دست به امامزاده میکنه هر تنابنده ای رو…
اگه دوست داشتید بگید تا بزارم باقیشو
نوشته: آلن گینزبرگ

😍رزسیا😍

02 Nov, 13:31


را همین از شرکت استعفا داد البته بعد اینکه کس و کونشو تقدیمش کرد… راستی خودتم میدی
گفتم حالا زن مارو بکن بعد نوبت منم میشه😁
یه جووون گفت و بالاخره رسیدیم خونه
مهتاب یه لباس سکسی پوشیده بود که من تاحالا ندیده بودم تقریبا یکم از سینه هاشو گرفته بود و پشت هم خالی بود یه شورت مشکی سکسی هم پوشیده بود یه نخ که کس و کونشو گرفته بود باهم لب گرفتنو افشین کون مهتابو میچلوند بعد مهتاب پشت کرد بهش و چندتا درکونی خوب از افشین خورد افشین بندای لباس مهتاب رو باز کرد و مهتاب موند و بدون سوتین و با شورت مشکی سکسیش
افشین گفت بریم تو اتاق رفتن سمت اتاق و تو مسیر کون مهتاب تو دستای افشین بود
رفتن اتاق و مشخص بود کنار در ایستادن لب بازی میکنن
یکم بعد شلواار افشین و بعد تیشرت و بعد شورتش رو از اتاق انداختن بیرون مهتاب زانو میزنه و ساک میزنه براش البته اینجا رو من ندیدم خودش بعدا گفت
صدای درکونیی کم کم داشت زیاد میشد دیدم افشین لخت از اتاق اومده بیرون و شورت مهتاب دستشه بهم گفت اگه میخوای بیا بالا ببین چجوری این کس رو باید گایید. شورتشم انداخت پایین
دیگه کم کم صدای تلمبه زدناش و آه ناله مهتاب کل خونه رو برداشته بود کم کم خودمو بع اتاق رسوندم دیدم رو تخت خمش کرده یعنی تکیه داده ب تخت و داره بکوب میکنه گاهیی سینه هاشو میگیره و گاهی میزنه در کونش متوجه من شد تند تر و وحشیانه تر می کرد بعد گفت پاشو رو به دیوار دستا رو دیوار همون دم در ک من بودم
مهتاب یکم براش ناز میکرد ولی افشین میگفت سریع جنده من. مهتاب تو چشام نگاه میکرد و رضایت رو تو چشماش میدیدم. دم دیوار تا میتونست کسشو گایید بعد کیرشو دراورد گفت همینطور بمون بهم گفت ببین چجور این کس جنده خانومت جر خورده مهتابم کونشو هی تکون میداد
ولی بازم کیر میخواد مگه نه جنده خانوم برو رو تخت پاهاتو بالا بده له له بزن برا کیرم ببینم چقدر کیر میخوای
مهتاب رفت دراز کشید پاهاشو بالا داد و نشون داد چقدر دوباره میخواد پاهاشو تکون میداد و میگفت لطفا بیا ادامه بده. افشین هم رحم نکرد افتاد به جونشو پاهاشو باز کرد و میکرد تو کسش بعد رفتم وسط تخت و خوابید روش انقدر به مهتاب انقدر حال داد که دیگه نمیتونست خودشو نگه داره و ولو شده بود رو تخت. افشین گفت اوف حالا نوبت کونته مهتاب گفت وای دیگه نمیتونم
گفت هیس برگرد کونی من افشین رو کرد به من گفت از تو شلوارم یه پماد با خودت بیار مهتابم داگی خم شده بود سرش رو تخت بود کونش بالا قمبل کرده پماد رو دادم بهش
گفتم یکم ساک بزن برام کون زنتو دادم میکنما منم خوردم براش بدون مقاومت. پمادم به کیر و سوراخ کون زد و کرد داخل جوری کرد که مهتاب مجبور شد کلا دمرشده رو تخت
افشینم بعد چند دقیقه تلمبه زدن آبش تو کون مهتاب اومد
بیرون کشید و یه در کونی به کونش زد گفت آخ نفسمو گرفتی کنار هم دراز مهتاب سرشو گذاشت کنارکیر افشین و چند دقیقه این همینطوری بودن اونم موهاشو نوازش میدادین.
من اولش کیرم داشت میترکید ولی بعد بدجور فرو رفت تو خودش. از اتاق داشتم میرفتم ک افشین بهم گفت ممنونم رفیق. ازت یه درخواستی دارم درسته که من بکن خانومتم ولی بالاخره زن خودته دلم میخواد اسمم رو رو کون زنت تتو کنم مشکلی ک ندارم. به مهتاب نگاه کردم
دیدم راضیه. منم قبول کردم فقط گفتم مگه خالکوبی هم بلدی. گفت نه میدم یکی از دوستام تتو کنه. مطمئنه نگران نباش… بعدش افشین رو رسوندم خونش بهم گفت که الان با هیچ زنی ارتباط نداره فقط مهتاب و زنش هستش. برای همین بیشتر با مهتاب ارتباط خواهد داشت

مدت ها بود دوست داشتم این خاطره رو که زندگی ما رو متحول کرد براتون. بد و خوب رو شما ببخشید
دوستدار شما سعید
نوشته: سعید

😍رزسیا😍

02 Nov, 13:31


یه بکن عالی برای خانومم

#بیغیرتی #همسر

سلام عزیزای من امیدوارم حال دلتون خوب باشه
این خاطره برمیگرده به تقریبا اواخر خرداد امسال
توش خانومم خیلی خوشگل توسط بکنش گاییده میشه
خانومم مهتاب قد ۱۶۵ حدود۷۰وزنشه ۲۶ساله کون خوبی داره پهن و یکم گنده. پایین تنش کلا تپل تر از بالاتنشه
سینه هم متوسط تقریبا
خودمم سعید ۲۸ساله
خانومم دوسه سال پیش یه شرکتی کار میکرد
اون موقع همش از یه مردی صحبت میکرد به نام افشین که تقریبا همه خانومای اونجا رو یه حالی بهشون داد و بیشتریا رو کرده
البته مهتاب خودشو جزیی از اونا نمیدونست
ولی با چیزایی که مهتاب می گفت مطمئن بودم خودشم بهش داده و میده. یادمه میگفت اونایی که افشین کاری با اون خانوما کرده که خودشون بیشتر از افشین طالب دادن بهش هستن.
خلاصه خانومم بعد مدتی از شرکت بیرون اومد و ارتباطی دیگه با افشین نداشت. فقط از همکاراش شنید که افشین بعد یه مدت اخراج شده بخاطر رابطش با یکی از خانومای اونجا و بعد اومدن خانوم افشین به شرکت و آبروریزی و…
با اینکه رییسای شرکت هوای افشین رو داشتن مجبور شدن اخراجش کردن
رابطه سکسی من و خانومم خیلی گرم نبود بجز اوایل زندگیمون. باهم سکس داشتیم ولی خیلی کیفیت نداشت و خیلی از هم انتظار نداشتیم منم معمولا زودتر ازش ارضا میشم.
بالاخره گذشت تا یه روز ک دیدم خیلی هیجانیه خوشحاله
هرچی گفتم چی شده میگفت هیچی چی باید بشه آخه چی میگی…
شبش دیدم خودش تمایل به سکش داره یه لباس خواب خوشکل کوتاه پوشیده که تا لپای کونشه فهمیدم ک امشب میخاره گفتم به به جووون چه عجب مهتاب من بهم تابیده
دراز کشیدیم بعد از لب بازی فراوون کارمونو شروع کردیم جوری لبمو میخورد که معلوم بود بدجور حشریه
کسش له له میزد دمر خوابید و از پشت گذاشتم کسش خودشو خیلی تکون میداد منم تند میزدم و همین باعث شد آبم زود بیاد گفت تموم شد؟ من بازم میخوام من هرکاری میکردم نمیتونستم خیلی شرمنده شدم با دستم انقدر مالیدم تا ارضا شد هرچند میگفت نمیخوام اه من کیر میخوام. یه نیم ساعت بعدش ما هنوز نخوابیده بودیم هرچند من بدجور خوابم میومد… خانومم بهم گفت که راستی افشین رو دیده بودم چند تا کوچه اونور تر یه شرکت کار میکنه خیلی هم راضیه از اونجا
… کجا دیدیش
سر خیابون منو سوار کرد و خونه آورد
… پس بگو چقدر امشب رو فرم بودی
چه ربطی داره
… هیچی به یاد صحبت های رفیقات افتادی دیگه😁
(بعدا فهمیدم یکم دستمالیشم کرده بود تو ماشین)

یه چند روز بعد متوجه شدم داره مشکوک میزنه فهمیدم
دوباره با افشین ارتباط پیدا کرده از رفتارش کاراش اخلاقش معلوم بود یه تحولی افتاده تو زندگیش.
یه شب قرار بود شام بریم خونه مامانم اینا. یهویی روز قبلش مهتاب گفت سعید ببخشید میشه قرار فردا شبو بندازیم برا روز دیگه گفتم چرا قبلا هماهنگ کرده بودیم ک
گفتش یه مشکلی پیش اومده یکی از دوستام رو باید ببرم دکتر مطب ممکنه طول بکشه.
… کدوم دوستت
نیلوفر
… کی باید بری
ساعت۳-۴
… خب خوبه که به شب میرسی
نه دیگه میدونم طول میکشه بعدش دیگه اوضاع روحی خوبی ندارم

فهمیدم قرار بره بده بعد از کلی اصرار کردن از طرف اون و قبول نکردن از طرف من
بهش گفتم به یه شرطی قبول میکنم میتونی بری و منم زنگ میزنم شامو میذارم یه شب دیگه.
گفت چی گفتم که من میدونم کجا میخوای بری منم مشکلی ندارم فقط بهم دروغ نگو
به افشین بگو یه دقیقه از گاییدنت با گوشی خودت فیلم بگیره ببینم چطور میکنه تو رو انقدر ذوق داری براش.
اینو گفتم و رفتم تو اتاق خودمون خشک شده بود چیزی نمیگفت. بعد اومد اتاقو قبل اینکه چیزی بگه بهش گفتم چیزی نگو. گفتش واقعا تو مشکلی نداری؟؟؟ من بخاطر تو میتونم دیگه باهاش نباشم. من اشتباه کردم منو ببخش
بهش گفتم کاری ک بهت گفتم رو انجام بده. من دوست دارم تو لذت ببری و منم لذت میبرم
فرداییش رفت و لحظه داگی دادنشو فیلم گرفته بود و افشین میگفت تقدیم به آقا سعید زنشو براش میگایم
قرار شد دفعه بعد بیاد خونه خودمون بکنتش یعنی کلا از این بعد بیای خونه خودمون ک از هر نظر بهتر بود
روزی ک قرار بود بیاد دوتامون استرس داشتیم مهتاب خیلی به خودش رسیده بود و منم حال عجیبی داشتم. مهتاب بهم گفت که افشین گفته امروز ماشین ندارم
اگه میخوای بکنمت به شوهرت بگو بیاد دنبالم. میری دنبالش؟ آره عزیزم چرا نرم
من افشین رو از نزدیک ندیده بودم فقط عکساشو دیده بودم یه مرد ۳۷ساله درشت هیکل
رفتم دنبالش و بالاخره سوار شد که بیارمش خونه با من خیلی محترمانه حرف میزد ولی محترمانه میخواست تحقیرم کنه
میگفت بهم نگران مهتاب نباش من که میکنمش به کس دیگه نمیده خودمم کلی کار کردم تا مخشو زدم ولی بعد دیگه رام من شد گفتم بهش میدونم بهم گفته که هرکی رو میکنی دفعه بعد خودشون میان دنبالت😁
بهم گفت آره همینه دقیقا میدونستی پسر یکی از سهامدارا سیخ کرده بود روش هرکاری میکرد بهش پا نمیداد آخرشم ب

😍رزسیا😍

02 Nov, 13:31


وی بغل مصطفی بود زن من بود اما شبها پیش مصطفی می خوابید میگفت تو سکس می خوای بیا اونجا هر کاری دوست داری بکن هر بار که می رفتم بیشتر حالم از خودم بهم می خورد چون متوجه سکس عاشقانه مصطفی و ندا شده بودم دوتایی با عشق و علاقه زیاد با هم سکس می کردن و ندا واقعا از سکس با مصطفی لذت میبرد اینو میشد از سکس های زیاد و دلبری هاش برای مصطفی فهمید با من به زور دو بار سکس می کرد و کلی غر غر که نمی تونم بسه و هزار تا بهانه اما با مصطفی تا 4 بار هم سکس می کرد تازه اینا به جز سکس هاشون توی حمام بود که اونجا هم سکس می کردن تازه در طول روز هم که نبودم معلوم نبود چیکار میکنن که شبها تا نصف شب هم صدای سکس شون میومد مصطفی برای ندا یه 206 سفید و برای منم یه وانت خرید چون کارم ام دی اف بود واقعا بهش نیاز داشتم انقدر مصطفی جلوم ندا رو کرده بود که دیگه از این کار خوشم اومده بود و عادت کرده بودم که مصطفی ندا رو بکنه و من نگاه کنم و راست کنم و وقتی آب مصطفی میومد من توی کوس و کون ندا تلمبه میزدم تازه ندا به من کون نمیداد اما مصطفی انقدر از کون کردش که دیگه کون دادن هم مثله کوس دادن بود براش و می گفت دوتایی بکنیدم سوراخامو با کیراتون پر کنید من خوشبخت ترین زن دنیام دوتا کیر دنبال گایدنمن و چه خوبم میکنن بکنید بکنید بکنید و منو مصطفی از کوس و کون می کردیمش با مصطفی تاخیری استفاده کی کردیم و دو تایی انقدر می کردیمش بیهوش میشد و دیگه نا نداشت چشاشو باز کنه توی پریودیاشم تاخیری استفاده می کردیم و انقدر کیر منو مصطفی رو می خورد و فقط مصطفی اجازه داشت از کون بکنتش و من آبمو توی دهنش می ریختم تا اینکه روزهای آخر عمر مصطفی بود که ندا گفت من حاملم مصطفی گفت من که بچم نمیشه حتما ماله سیاوشه دیگه گفتم پس باید سقط بشه من نمی خوامش مصطفی پول زیادی رو برای اون بچه گذاشته بود بشرطی که نگهش داریم بعد از مرگش چیز زیادی براش نمونده بود و اکثرشون رو به نام ندا زده بود و فقط یه وانت و 3 دونگ خونه به نامم بود به ندا گفتم این همه پول و طلا و سهام رو چرا به نامت کرد؟گفت مصطفی واقعا عاشقم بود و از همون روز اول بهم گفت اگر با من باشی هر چی دارم بنامت میکنم و چه لذتی بالاتر از سکس با عشقی که ممنوعه اونم جلوی شوهرش که داداشت باشه سکس کردن جلوی تو خیلی بهش حال میداد و همیشه بعد سکس بهم هدیه میداد گفت خیلی ازم خوشش میاد که شوهرمو راضی کردم جلوش با داداشش سکس کنم و گفت به هر قیمتی که شده حتی اگر طلاقش بدم می خواد بچه رو نگه داره چون معتقد بود بچه ماله مصطفی ست بعد از به دنیا اومدن بچه که دختر بود و اسمشو گذاشت مارال معلوم شد حق با نداست و دختر مصطفی ست نه من.
ندا چون پول زیادی داشت وقیح شده بود میگفت تو نمیتونی تنهایی از پسم بر بیای حداقل دو تا مرد می خوام که لذت سکسو دوباره بچشم و می خواست داداش کوچیکم محمد علی که مجرده رو بیاره که مخالفت کردم اما منم معتاد این شده بودم که ببینم یه نفر ندا رو میکنه و شق کنم و بکنمش و دیدن ندا زیر کیر یه مرد دیگه خیلی حال میداد بهم که کم کم راضی شدم و محمد علی میومد میکردش و منم شق می کردم و دوتایی میکردیمش هم من لذت کامل می بردم هم ندا هم محمد علی بدبخت که تازه 19 سالش بود و این سکس تا سالها ادامه داشت …
نوشته: سیاوش

😍رزسیا😍

02 Nov, 13:31


لذتی که بعدها طعم واقعیشو چشیدم

#اقوام

داداش بزرگم مصطفی سالها بود که بچه دار نمیشدن کلی دوا درمون کردن اما بازم فایده نداشت تا اینکه زن داداشم توی یه تصادف فوت شد من و داداشای دیگم و خواهرام انقدر بهش گفتیم بیا برو دوباره زن بگیر اما قبول نمی کرد تا اینکه سالش گذشت و من با ندا ازدواج کردم چون پول رهن خونه نداشتیم مصطفی گفت من تنهام خونه منم که بزرگه بیاید فعلا اونجا تا یه پولی دستتون بیاد و بتونید یه جا رو اجاره کنید ما هم قبول کردیم یه سال اونجا زندگی کردیم اما بخاطر تورم و اینکه از کل درامد من و ندا پولی که باقی مونده بود ارزشش روز به روز کمتر میشد و بعد یه سال هم پول دندون گیری نداشتیم مصطفی گفت اشکال نداره تا هر وقت بخواید می تونید اینجا بمونید و موندیم یه شب حال مصطفی بد شد رسوندیمش بیمارستان که دکتر گفت بیمار شما اصلا حالش خوب نیست و سرطان لوزالمعده اش دوباره اود کرده و دیگه نمیشه براش کاری کرد و نهایت سه چهار ماه بیشتر زنده نیست خودشم میدونه بهش گفتم داداش چرا نگفتی ؟سرطان داشتی و حتی یه بار جراحی کردی ؟ گفت چی میگفتم؟ از دست هیچ کس کاری برنمیاد الان تو فهمیدی کاری از دستت برمیاد؟ گفتم نه اون شب منو ندا و مصطفی برگشتیم خونه اما منو ندا دیگه اون آدم سابق نشدیم از منو ندا قول گرفت که درباره سرطانش و اینکه نهایت چند ماه دیگه بیشتر زنده نیست به هیچ کس حرفی نزنیم دلم خیلی برای مصطفی میسوخت به ندا گفتم هر غذایی دوست داره براش درست کن شاید این آخرین بار باشه که داره اون غذا رو می خورده دو هفته گذشته بود که متوجه رفتارهای عجیب ندا و مصطفی شدم یه روز که قرار بود ساعت 8 شب بیام خونه ساعت 3 ظهر رفتم خونه دیدم ندا زیر کیر مصطفی خوابیده و مصطفی داره توی کوسش تلمبه میزنه ماتم برده بود بهشون و باور نمی کردم چیزیو که دارم می بینم که ندا دیدم و گفت سیاوش؟سیاوش؟رفتم سمت آشپزخونه چاقو رو بردارم و جفتشون بکشم که ندا اومده بود دنبالم و از پشت گرفتم و گفت صبر کن حرفامو گوش بده بعد باشه بکشم به زور کشوندم توی اتاق و سند 3 دونگ خونه رو نشونم داد گفت احمق نباش مصطفی همین چند ماه زندست و کلی سرمایه داره تو عاقل باشی یه خونه و ماشین از دارایی هاش برای خودمون می کشیم بیرون تا الان من 3 دونگ از این خونه رو ازش گرفتم بیا عاقل باش تا 3 دونگ دیگه این خونه و یه ماشینم ازش بگیریم گفتم این کوس شعرا چیه میگی ؟تو جنده ای برای جندگیت داره بهانه میاری گفت آره من جندم دارم به مصطفی میدم احنق چند ماه دیگه این میمیره و هیچکس هم نمی فهمه انتخاب با خودته یا 3 ماه دیگه مصطفی میمیره و ما باید توی کوچه بخوابیم یا اون میمیره و منو تو هم خونه داریم هم ماشین به زندگی و آیندمون فکر کن دیگه چنین فرصتی پیش نمیاد سیاوش، زدم زیر گریه گفت منم بار اول که بهش دادم گریه کردم اما وقتی سند 3 دونگ خونه زد به نامم گفتم ارزششو داشت الانم پاشو بریم یهویی اومدی اون بدبختم ترسید و شروع کرد لخت کردنم و کیرمو خوردن تا کیرم شق شد گفت پاشو بریم عشق و حال کنیم و به آینده امیدوار باشیم آینده ماله ماست و رفتیم توی اتاق مصطفی لخت روی تخت خوابیده بود و ندا گفت امروز کوس و کون من پارست دو تا داداشی با هم می خوان بکننم داگی شد و کیر مصطفی رو می خورد و منم کیرمو کردم توی کوسش و تلمبه میزدم و اونم کیر مصطفی رو می خورد آبم اومد و ریختمش توی کوسش بعد مصطفی بلند شد و شروع کرد تلمبه زدن توی کوس ندا ،ندا داد میزد مصطفی مصطفی آییییییییییییی مصطفی آییییییییییییییی مصطفی میگفت دردت میاد؟گفت نه گفت دوست داری ؟گفت خییییلییییی حال میده آروم تر بزن هر وقت گفتم تندش کن مصطفی گفت باشه ندا جونم خیلی دوست دارم زن حشری هستی من عاشق زنای حشریم ندا گفت پس تا می تونی بکن که دیگه گیرت نمیاد مصطفی گفت خودم پارت می کنم جوری میکنمت هر چقدرم کوس بدی این لذتو نتونی تجربه کنی ندا گفت کوس دادن به تو خیلی بهم حال میده دوست دارم هر روز بهت بدم هر روز منو بگا باشه ؟هر روز بگا هر روز بگا که هم آب مصطفی اومد هم ندا ارگاسم شد و مصطفی خوابید روش و در گوشش حرف میزد و دوتایی با هم می خندیدن و بعدش دوتایی رفتن حمام و مصطفی اومد بیرون و من رفتم داخل اونجا ندا بهم گفت مصطفی گفته سکس امروزو خیلی دوست داشته از الان 3 تایی سکس می کنیم سیاوش اون 3 دونگ دیگه خونه هم ماله ما بدون فقط تو مثله امروز باش و تو هم عشق و حالتو بکن بذار اونم عشق و حالشو کنه و کل بدنمو شست و بوسیدم و گفت این کارها رو بخاطر آیندمون میکنم 3 ماه دیگه این خونه رو می فروشیم و میریم تهران زندگی می کنیم و تو هم می تونی بیزینس خودتو داشته باشی وعده هاش دقیقا آرزوهای ما بود و خب اجرا هم می کرد و 3 دونگ دیگه هم به نام من زد از اون روز هر وقت میومدم خونه ندا با یه دامن کوتاه که زیرش شورت نپوشیده بود و با یه سوتین ت

😍رزسیا😍

02 Nov, 13:31


رفتم روش کردم تو کسش و تا ته تلمبه میزدم چشماشو بسته بود و داشت حال میکرد پاهاشو چسبوندم بهم گذاشتم روی شونم همینجوری میکردمش دیگه صدای آه و نالش کل اتاقو پر کرده بود که دیدم عرفان با کیر سیخ نشست بالا سرشو آروم کیرشو گذاشت تو دهن سارا اونم بدون حرفی شروع به خوردن کرد براش . حسابی که از کس گاییدمش کله کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش بعد یکم بازی کردن با کله کیرم روی مقعدش سرشو جا کردم توی کونشو آروم آروم فرو کردم چه کون تنگی بود حس میکردم که رگای کیرم زده بیرون با سرعت توی کونش جلو عقب میکردم که اصلا نفهمیدم کی و چطور کل آبمو خالی کردم توی کونش سارا ام که آنقدر ارضا شده بود که دیگه نایی نداشت پاشدم رفتم توی حموم یه دوش گرفتم اومدم بیرون دیدم عرفان سارارو داگی نگه داشته کرده توی کسش تلمبه میزنن رفتم نشستم جلوش کیرمو گذاشتم دهنش اونم مثل قحطی زده ها کیرمو میخورد آبمو آورد ریختم توی دهنش و رفتم بی‌حال روی تخت خوابیدم تا صبح.
در ادامه دوستان این داستان فقط برای اینه که کیر شما راست بشه پس لازم نیست بیای بنویسی که زاییده ذهن یه جقی.
صرفاً جهت لذت شما نوشته شده
نوشته: علیرضا

😍رزسیا😍

02 Nov, 13:31


گه حالا بخاطر هیکل ورزشکاری تو چشم و ابروی مشکیت برات یه کاری میکنم. ساعت ۷ غروب بیا کازینو اکلیپس از هرکس بپرسی بهت نشون میده من امروز میرم اونجا خیلی اصرار داری بیا اونجا. رسیدی بیا توی بار بشین من میام پیشت.
گفتم اوکی و برگشتم هتل دیدم عرفان کلی گاردو کابل شارژر خریده و خوشحال داره میخنده که قیمتاش عالی بود رفتم صرافی ایرانی پیدا کردم گفتم از تهران پول بفرستن برم دلار بگیرمو بیشتر خرید کنم.
گفتم باشه منم با یکی آشنا شدم باهاش ساعت هفت قرار دارم .
رسیدم به کازینو رفتم داخل هزار و پانصد دلار ژتون گرفتم و رفتم توی بار نشستم. از لحظه ای که وارد شدم نظرم جلب دیلرای دختر اونجا شد که یکی از یکی زیباتر بودن.
یه ربعی شدو هرچی چشم گردوندم سارا رو ندیدم کم کم داشتم ناامید میشدم که دیدم صداش اومد دست گذاشت روی شونم و گفت خیلی معطل شدی؟ برگشتم دیدم سارا با لباس فرم دیلرای اونجا جلوم واستاده با تعجب سلام کردمو گفتم اینجا کار می‌کنی که گفت آره سه روز در هفته میام اینجا هم حقوقش خوبه هم بیمه کردن منو هم اینکه کار آسونیه . تازه داشتیم گرم حرف زدن می‌شدیم که دیدم گفت ای وای من زمان استراحتم تموم شده باید برم. مرسی که اومدی.
منم رفتم یکم باهاش بازی کردم ۷۰۰ دلار باختم خداحافظی کردم و اومدم بیرون ولی کل فکرم پیش سارا بود تصمیم گرفتم برگردم. وقتی رسیدم اول حسابی ویسکی خوردمو مست کردم دیدم سارا سر میز رولت واستاده رفتم بدون هیچ حرفی باهاش ۵۰۰ دلار گذاشتم روی اعداد قرمز یه نگاهی بهم کرد و زیر لب گفت دیوونه اسپینو زد. چشم همه به چرخونه یه رولت بود حتی خود سارا ولی من نگاهم فقط به صورت سارا بود که توی اون مستی واقعاً خواستنی و سکسی بود همش هیکلش کنار استخر یادم میومد. که یهو دیدم توپ توی عدد ۷ افتاده و سارا ۱۰ تا ژتونه ۱۰۰ دلاری داد بهم پولم دو برابر شده بود. همینجوری که زل زده بودم به لبای گوشتیش یه خنده کردم و دوباره ۵۰۰ دلار گذاشتم روی دازن دو ( رولت بازا می‌دونن که چجوریه شرط گذاری های رولت) که از شانس خوبم توپ افتاد توی عدد ۲۱ و پولم شد ۲۰۰۰ دلار. که زمان سارا تموم شد و رفت میز بلک جک.
اون کارت میکشید برای پلیراش و منم با چشای مستو خمارم نگاهش میکردم زیر چشمی نگام میکرد و می‌خندید. رفتم سر میزش کل پولمو گذاشتم روی یه باکس بهم برد داد و با یه نگاه جدی بهش گفتم کی کارت تموم میشه گفت ده دقیقه دیگه گفتم توی بار منتظرتم
دیدم اومد سمت من و گفت برو جلوی در بمون لباس عوض کنم میام ساعت ۱۱ و نیم شب شده بود منم خیلی مست بودم. دیدم اومد بیرون گفت بریم یه بار منم مست کنم چقدر بردی آفرین بهت منم که دیگه هم مست بودم هم خسته هم شهوتی نگاش کردم گفتم ببین من فردا ساعت ۴ بعد از ظهر از تفلیس پرواز دارم به تهران نه وقت دارم نه حوصله نه میتونم الان دیگه مشروب بخورم دلمو زدم به دریا و گفتم ببین از دم استخر که دیدمت از دور فقط دارم به این فکر میکنم که … گفت فکر می‌کنی که چی علیرضا بگو؟ بگو تا بخوابونم زیر گوشت.
یه نگاه بهش کردم پولایی که برده بودم و در آوردم گفتم سارا هزار دلار بهت میدم می‌خوام تا صبح بکنمت وقت اینو ندارم که باهات الان سروکله بزنم یا آره یا نه
یه نگاهی بهم کرد و سرشو تکون داد و گفت خیلی بیشعوری ولی منم که دیدمت با هیکلت خیلی حال کردم دیوونه بازیتم که توی رولت بازی کردن دیدم بیشتر خوشم اومد پونصد تا بزار روش تا صبح بکن گفتم اوکی ولی به شرط گفت چه شرطی گفتم از کونم می‌کنمت. پولو بهش دادمو رفتیم هتل توی راه با خودم چیدم که توی مستی خر شدی ۱۵۰۰ دلار دادی بهش پس باهاش مثل یه جنده رفتار کن توی مسیر هتل همش می خواست لب بگیره ازم که میگفتم نه بذار برسیم بعد.
وارد اتاق شدیم دیدم عرفان نشسته داره وسایلشو میچینه توی چمدون تا چشمش به سارا افتاد اومد پاشه که سلام بکنه گفتم بشین سر جات خپل خان به این جنده سلام نکن وسط اتاق نشوندمش جلوی خودم کیرمو در آوردم گفتم سارا نوش جان بخورش جنده تا اومد حرف بزنه موهاشو گرفتم توی دستمو تا دسته جا کردم کیرمو تو حلقش اوق زد و در آورد کیرمو از دهنش گفت آروم وحشی دوباره کرد توی دهنش شروع کرد به ساک زدن خودشم انگار از رفتارم هورنی شده بود با عشوه و پر تف کیرمو میخورد. آب دهنش تخمامو خیس کرده بود عرفانم اومده بود و داشت نگاه میکرد که یهو دستاشو گذاشت روی سر سارا فشار داد سرشو سمت کیرم کم کم دستشو برد سمت کونش که سارا کیرمو در آورد و گفت فقط میتونی نگاه بکنی دست نزن به من. بلندش کردم لختش کردم داگی نگهش داشتم روی مبل یه دست روی کسش کشیدم دیدم کاملاً خیس شده بدون کار اضافی کیرم گذاشتم رو کسشو با یه فشار دادم تا ته توش کمرشو گرفتمو شروع به گاییدن کسش کردم تنگ نبود ولی انقدر قشنگ آه و ناله میکرد که داشتم کیف می کردم انداختمش روی مبل و

😍رزسیا😍

02 Nov, 13:31


قمار، دیلر، سکس

#جنده #آنال #تریسام

سلام
امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه و کیرتون راست و کستون پر آب
چند روز بود که انگار دنیا روی سرم خراب شده بود فکرشو بکن توی گرجستان رفتی برای یه تفریح چند روزه با دوستت اما وسوسه قمار پاشو گذاشت روی گلوت تورو فرستاده توی شانگریلا ( اسم یه کازینو توی گرجستان)
روز اول که رفتیم اونجا نشستیم پای بلک جک بازی کردن هزار دلار بردیم خوشحال زدیم بیرون
-عرفان کجا بریم؟
+بریم هتل بخوابیم دادا فردا دوباره بیایم همینجا یکم دیگه پول در بیاریم
-اوکی بریم
یادم رفت خودمو معرفی کنم بهتون اسمم علیرضاست ۲۷ سالمه قدم ۱۸۳ به واسطه اینکه از بچگی کشتی کار کردم بدنم ورزیدست و دوستم عرفان یه پسر چاق بامزه که خدا هرچیو ازش گرفته باشد بهش یه زبون شیرین داده که فقط میخوای برات حرف بزنه و تو بخندی
ظهر از خواب پاشدیم بعد یکم چرخیدن توی تفلیس دوباره رفتیم کازینو که ای کاش نمی‌رفتیم باختیم و باختیم و باختیم
همینطور که دنیا دور سرم می‌چرخید دیدم یه مرد با موهای جو گندمی اومد سمتم
+سلام ایرانی هستی؟
-سلام بله علیرضا هستم
+خوشبختم مهرانم. چرا انقدر بهم ریخته و عصبی هستی؟
-قربونت منم خوشحالم از اینکه یه ایرانی میبینم دیشب بازی کردیم بردیم هزار دلار امشب سه هزار تا باختیم مسافرت واسمون زهر مار شد
+پیش میاد دیگه گاهی قمار یه سکه ای که دو رو داره خودت باید بهتر بدونی نظرت در مورد چند تا شات ویسکی چیه
-اره دیگه همینطور که شما میگی حتماً چرا که نه فقط دوستم رفته wc بیاد بریم
عرفان اومد و مهران مارو سوار ماشینش کرد راه افتادیم سمت یه بار خیلی معمولی توی مسیر کلی با هم گرم گرفتیم و رفتیم حسابی مست کردیم و خودمونو ساختیم موقع برگشت به هتل توی ماشین مهران یهو بهمون گفت
+ببینید بچه ها شما اومدید برای تفریح نباید برید کازینو پولتونو آتیش بزنید مال خودتونه ولی بهرحال اومدید خوش بگذرونید
-درسته مهران جون منم گفتم بعد هزار دلاری که بردیم به این عرفان که دیگه بسه اما گوش نکرد بهم
عرفان: بابا من که کف دست بو نکرده بودم
+حالا اگه نظر منو میخواین فردا برید باتومی اونجا خوش بگذرونید شهر خوبیه.
مهران مارو پیاده کرد جلو هتل ازش تشکر کردیمو رفتیم بالا
فرداش از خواب که بیدار شدیم عرفان گفت بریم پولمونو پس بگیریم ایشالا که می‌بریم که گفتم ولش کن پاشو این دو روزی که اینجاییم بریم دنبال عشق و حال
ساعت ۴ عصر از تفلیس راه افتادیم سمت باتومی
بعد رسیدن رفتیم هتل یه رویال سوئیت گرفتیم شبمون به گشتن توی شهر و پاساژاش گذشت برگشتیم هتل توی لابی دیدم که تراکت گذاشتن که تبلیغات یه پارک ابیه یدونه برداشتم و رفتیم توی اتاقمون.
-عرفان من فردا می‌خوام برم این پارک ابیه که اینجاست از عکس‌اش معلومه که باحاله
+من نمیام علیرضا امروز توی این پاساژه یه مغازه دیدم که لوازم جانبی موبایل داشت از وسایلش خوشم اومد می‌خوام برم ببینم اگه قیمتاش خوب باشه یکم خرید کنم برا مغازه( عرفان توی یکی از پاساژهای غرب تهران موبایل فروشی داره)
-باشه داداش پس من صبح پاشدم میرم
+اوکی
صبح شد و من راه افتادم با تاکسی رسیدم دیدم به به دیجی داره میکوبه ملتم توی استخر دارن حال میکنن یه سریم روی تخت دراز کشیدن دارن آفتاب میگیرن. بعد اینکه یه تنی به آب رسوندم رفتم از بار یه لیوان آبجو گرفتم و روی یه تخت دراز کشیدم همینجوری که مردم و نگاه میکردم توجهم به یه دختری جلب شد که داشت با دوتا از دوستاش سلفی می‌گرفت.
قدش ۱۷۵ کمر خیلی باریک سینه های ۷۵ کون بزرگ و خوش فرم با یه پوسته برنزه که ترکیب شده بود با موهای بلوند. با خودم میگفتم کاش بشه بتونم یکم بهشون نزدیک بشم که یهو دیدم بی اختیار راه افتادم به سمتشون. واستا ببینم انگار دارن با هم فارسی حرف میزنن یه لبخند رضایتی نشست روی لبام رفتم جلو گفتم
سلام مرسی که پرچم ایرانو بردین بالا
دوستش رو به من کرد و گفت سلام. ممنون
من: حیف نیست فقط از خودتون فقط سلفی میگیرید؟ نظرتونه ازتون چنتا عکس خوب بگیرم؟ راستی من علیرضام
راستش ما اینجا زیاد عکس داریم تابستون که میشه یه روز درمیون میایم اینجا خوشبختم منم ریحانه ام دوستامم شقایق و سارا
به به پس اسم شما ساراست هزار ماشالا از دور خیلی توی چشمی
سارا: ممنونم
ریحانه: یعنی میخوای بگی ما اوکی نیستیم دیگه فقط سارا تو چشمه؟
من: راستش من ظرفیت چشام کمه یکی بیاد توش دیگه جایی رو نمی‌بینم
شقایق: پس مواظب باش جلوی پاتو ببینی زمین نخوری
سارا: مرسی لطف دارید
خلاصه شروع کردیم به حرف و صحبت که فهمیدم سه تاشون باتومی دانشجو هستند و دندون پزشکی میخونن.
موقع خداحافظی رو به سارا کردمو بهش گفتم امکانش هست که بتونم واسه شام دعوتت کنم؟ ( عجیب چشممو گرفته بود)
که گفت نه ممنون
رو به ریحانه کردمو گفتم یه پا درمیونی نمیکنی که گفت خودش بخواد قبول می‌کنه
سارا که اصرار منو دید گفت دی

😍رزسیا😍

02 Nov, 13:30


گه دیگه داری شورشو در میاری! این مهمونی آخرت بود! در مهمونی بعد ساسان میخواسته به یه دختر شماره بده دختره با پوزخند میگه صاحبکارت کو؟ تنها اومدی؟؟ ساسان میگه خانوم من نمایندگی فلان کارخونه رو دارم صاحب کار چیه دختره میگه زر نزن بابا میدونیم کارگر فلانی ای! ساسان عررررررش میره آسمون که من دو تا ملک تجاری تو حسن آباد به ناممه بعد این همه جا گفته که من کارگرشم؟؟ هیچی میره سراغ ایاز و حسابی میزنه تو پرش حالا اینو داشته باشید…
دو تا برادر تو پس کوچه های حسن آباد یه حموم قدیمی رو خریدن کردن کارگاه تعمیر صندلی هر دو برادر همجنسباز و فاعلن و کارگرای سفید مفید بچه صورت استخدام میکنن شب هم همونجا خوابگاهشونه و به همین بهانه که کنار کار جای خواب هم میدیم هم پول کم میدن هم کون کارگرا میزارن چند بار به ایاز گفته بودن بیا پیش ما کار کن نیومده بود روز دعوا میگه من هر جا برم منتمو میکشن! اینم میگه خوب برو! بلافاصله ایاز میره پیش اونا برادرها هم برای خوش آمد کباب میگیرن و شراب میزارن خودشونم پا میشن میرن ، ظاهرا یه چیزی تو مشروب ریخته بودن این بدبخت که بیهوش میشه برمیگردن کونش میزارن! صبح که بیدار میشه داد و بیداد میکنه کارگرا میگن خودت پیشنهاد دادی اولم تو کردی! جنبشو نداری مست نکن! یعنی برادر ها اصلا نبودن و هرچی شده بین کارگرا شده!! ایاز به داداش ها شکایت میکنه اونم میگن کارگرا زن ندارن کار همو راه میندازن تا وقتی رو کارشون تاثیر نذاره ما هم دخالت نمی کنیم!! ده پانزده روز میگذره آخر برج برادرا حقوقشو میدن میگن برو به درد اینجا نمیخوری! این شاکی میشه بر میگرده پیش ساسان میگه شغلمو دوباره میخوام ساسان هم میگه نه! ایاز تهدید میکنه که میرم شکایت میکنم میگم بهم تجاوز شده تو هم کردی!! ساسان میگه فعلا برو مسافر خونه تا از بابام اجازه برگشتن تو بگیرم. وقتی میره ساسان زنگ میزنه به برادر ها میگه این میخواد شکایت کنه اونا میگن هزینش مهم نیست خودت قضیه رو جمعش کن! ساسان برای مشورت به من زنگ زد بهش گفتم یه وکیل همسایمونه که کونه! گفت یعنی میکنیش؟؟ گفتم نه بابا تخصصش کونه!! دعوتش کردم اومد با آق وکون حرف زد. اونم گفت نترس ، همون فرداش باید میرفت پزشک قانونی الان دیره یعنی اقدام کنه حتی کسی که تجاوز کرده هم بعیده بره زندان چه برسه به شما! ولی اگر برای باج گرفتن شکایت کرد همکار منو استخدام کن ادعای حیثیت میکنه پدرشو در میاریم! آخر ساسان وکیلو میبره مسافر خونه که مثلا آوردم کمکت کنه و راهنمایی که چیکار کنی ولی عملا حسابی بترسونتش که نتونی ثابت کنی ادعای حیثیت میکنن پدرتو در میارن! وکیل دیوس حسابی ایاز رو ترسونده بود آخرش ساسان ایازو میبره ترمینال یه بلیط براش میخره میفرستنش شهر خودش با این قول که کسی کارگر خواست زنگ میزنم دوباره بیای!! ساعت از ده گذشته بود که ساسان زنگ زد گفت این وکیل خیلی دیوثه ده میلیون من و برادرها رو تیغ زد اونم برای یک جلسه!! گفتم حقته از بس که بیشعوری!! گفت چرا؟؟؟ گفتم اولا یکساله به من قول دادی یه صندلی دی ایکس ریسر زیر قیمت واسم جور کنی نکردی! دوما اون بدبخت به یه کار ساده راضی بود شغل بهش دادی دمت گرم! لباس و جا خواب هم دادی بازم دمت گرم!! پارتی بردن و موبایل دادن بهش چی بود؟؟ تا وقتی یه کارگر ساده بود مشکلی نبود وقتی بردیش جایی که بهش تعلق نداشت هم برای خودش بد شد هم برای دیگران!! تو فکر کردی داری بهش لطف میکنی ولی عملا به همه ظلم کردی. دردسرایی که برای بقیه درست کردی به کنار ، اون میتونست اینجا بمونه پول جمع کنه ولی به خاطر کارای تو آخرش پولشو به دخترای این شهر داد کونشو به پسراش! تهشم برگشت به همون خراب شده ای که ازش اومده بود تا از صفر شروع کنه!!
صبح زود فرداش آق وکون رو دیدم خوشحال با نون تازه و چند تا کیسه خرید داشت بر میگشت گفتم چه مرگته اینقدر خوشحالی گفت هیچ قرصی به اندازه بردن تو یه پرونده آدمو تحریک نمیکنه گفتم مگه تو سنو سال شما هنوز تحریک میشن؟؟ ایییییییی!! قشنگ حس خوبش پرید چهار تا فحش بارم کرد منم با لب خندون ناشی از کرم صبحگاهی برگشتم خونه…
اون شب وقتی تو تختم دراز کشیدم سوالی ذهنمو درگیر کرده بود… چند نفر از ما تاحالا با بها دادن به آدمهایی که نه جنبشو داشتن نه ارزششو هم به خودشون ظلم کردیم هم به دیگران؟؟

😍رزسیا😍

02 Nov, 13:30


پرونده های وکیل (۴)

#شاه_ایکس #خاطرات

مدتها قبل بچه پولداری رو میشناختم که باباش کارخونه تولید صندلی اداری داشت یه نمایندگی بزرگ هم تو حسن آباد داشتن. یه روز یه پسر شهرستانی با سرو وضع داغون میاد میگه کارگر نمیخواین؟ اینم از روی ترحم قبولش میکنه چون جا نداشته شبو تو مغازه میخوابیده و پسر صاحب مغازه از لباسهای خودش بهش میداده یواش یواش آبی میره زیر پوستش و با پسر صاحب مغازه دوست میشه یه روز بهش میگه میشه پارتی میری منم ببری؟ تاحالا نرفتم! اینم میگه سگ خور لباس مارک دار تنش میکنه و گوشی قدیمی خودشم بهش میده میبرتش اونجا . ایاز اونجا تا میتونه برای دخترا خالی میبنده که بابام کارخونه صندلی داره و نمایشگاه های استانی رو من بر گزار میکنم و… تا حدی که بچه پولدار با پوزخند بهش میگه داداش دست مارم بگیر!! از اون طرف یه بچه پولدار دیگه برای خوشگذرونی ( شما بخون ادامه تحصیل!) میره ترکیه اونجا یه آپارتمان شیک جای حسابی شهر میگیره و خلاصه عشقو حالش به راه بوده تابستون میاد یه سر به پدر مادرش میزنه به بهانه ترم تابستونی (شما بخون سه ماه عشقو حال در ترکیه به جای تلف کردن تابستون در مملکت مزخرف و ضد حال خودمون) برمیگرده اونجا ولی قبلش تو پارتی با یه اکیپ دختر آشنا میشه و میگه اگر بیاید ترکیه همه چی مهمون منید! سر دسته این دخترا رو شخصا میشناسم یه بار جایی دیدمش داشت تعریف میکرد که در 22 سالگی با افتخار ده سال سابقه دادن داره! ظاهرا بار اولش در 12 سالگی بوده که صاحب خونشون تو پارکینگ باهاش حال کرده و جوری براش لیسیده که خانوم معتاد سکس شده! به گفته خودش تا به امروز باباش هنوز تعریف صاحبخونه قدیمیشون رو میکنه که چقدر آدم خوبی بوده 4 سال اونجا بودن نه تنها یه قرون کرایه رو زیاد نکرده ، روز آخری هم که داشتن میومدن باباهه رو سفت بغل کرده بوده و جوری زار میزده که هیچ کس سر خاک مادرش اینجوری گریه نکرده!!! خلاصه ایاز از جریان خبردار میشه بعد از برگشتن بچه پولدار به ترکیه ، میره به دخترا میگه من رفیق فابریک فلانیم. بهم گفته شماها دارید میاید باهاتون هماهنگ کنم با هم بریم! دختره موزمار بلافاصله میفهمه این داره زر میزنه ولی به روش نمیاره میگه پس شمارتو بده هماهنگ کنیم!! یه روز بهش زنگ میزنه میگه ما میخوایم بلیط هواپیما بگیریم واریز کن اسمو مشخصاتتم بده واسه تو هم بگیریم! میگه هواپیما حال نمیده با اتوبوس بریم منظره ببینیم! اینم میگه خوب شما میخوای با اتوبوس بیا ما با هواپیما میریم اذیت نشیم!! حالا دقت کنید نقشه ایاز این بوده که با دخترا بره وقتی بچه پولدار میاد ترمینال دنبالشون بینه این با دختراست بمونه تو رودروایسی اینم ببره خونش! یعنی به هوای بچه پولدار آویزون دخترا بشه به هوای دخترا آویزون بچه پولدار! ولی لازمه این نقشه این بوده که همزمان با هم برسن دو دقیقه دیر میرسید اونا میرفتن و همه چی خراب میشد خلاصه پس اندازشو واریز میکنه اینام میگن فلان روز عصر بیا فرودگاه!! عصر اون روز وقتی میرسه فرودگاه زنگ میزنه موفق نمیشه آخرش اونا با گوشیش تماس تصویری میگیرن میبینه دخترا دور یه میز نشستن با لباس زیر مشروبو همه چی روز میزه! میگه شما کجایین؟ میگه با بلیطی که واسمون خریدی اینجا!! (پول بلیط هواپیما از این گرفته بودن باهاش برای خودشون بلیط اتوبوس خریده بودن) بعد گوشی رو میدن دست بچه پولدار که اینو میکشه به فحش که مفت خور آویزون من کی با تو رفاقت کردم و…!!
خلاصه این با دماغ سوخته برمیگرده به مغازه از طرفی کلی پز سفر خارجشو به همه داده بوده در نتیجه وقتی بر میگرده هرکی میبینه یه مزخرفی بارش میکنه که چی شد دیپورتت کردن؟ برگشت خوردی؟؟ نکنه شبات کرده بودن شماره حساب درست نبوده؟ دیدن بنجلی مرجوعت کردن؟ و…!! این تصمیم میگیره انتقام بگیره اول صبر میکنه برگردن بعد تو یه مهمونی میخواسته دخترا رو خفت کنه که پسرای مهمونی برای زدن مخ دخترا میریزن سرش مثل خر میزننش! میبینه نتیجه نمیگیره به اوستاش میگه اینم به بهانه پس گرفتن پول این میره سراغ دخترا ولی در نهایت باهاشون رفیق میشه و اکیپ راه می اندازن و می برتشون گردش و شمال و…!! ایاز میبینه اینجوری به نتیجه نمیرسه تا اینکه در مهمونی بعدی یه چند تا دختر دیگه میان سراغ اکیپ اول که فلانی مارو دعوت کرده ترکیه شما ها رفتین خوب بود؟ این میبینه فرصت انتقام پیش اومده زنگ میزنه رفیقش با موتور از حسن آباد میاد وقتی دخترای اکیپ دوم میرن خونه ماشینشون رو تعقیب میکنه آدرس دو تا شون رو یاد میگیره. سری بعد بهشون میگه میدونم میخواید برید خارج و حتما دارید به پدر مادراتون دروغ میگین! (تور دانشگاهی ترکیه) یا منم میبرین و خرجمو میدین و اون پسر پولداره رو راضی می کنید منم برم خونش یا وقتی رفتین میرم در خونتون رو میزنم و به باباهاتون میگم داستان چیه!!
دخترا به ساسان شکایت میکنن اونم می

😍رزسیا😍

02 Nov, 13:30


دادم :
-خیلی عالی بودی
دیگه به اون صورت کاری نکردیم و تا رسیدن به فرودگاه استانبول باهم خوابیدیم
ادامه دارد…
نوشته: ناشناس

😍رزسیا😍

01 Nov, 06:37


ده بود پول ماشین ویلا میتونست یه آلفای واقعی باشه! یه شاخ دانشگاه! کسی که تا زمان فارق التحصیلیش نصف دانشگاهو از دم تیغ بگذرونه ولی یکبار ندیده گرفتن قانون طلائی و راه دادن پسر اضافه به زندگیش اونم واسه یه آخر هفته چنان نابودش کرد که دپرس شده و کارش به قرص کشیده… اگر همه ما در مقاطع خاص گذشتمون یک سری زباله رو به زندگیمون راه نداده بودیم الان هزار بار حالمون بهتر نبود؟؟

پایان

😍رزسیا😍

01 Nov, 06:37


جبور میکنن تو بطری ها بشاشن میزارن سر جاش! دو هفته بعد پدر امید با رفیقاش میرن ویلا. پدر امید مثل هر شرابشناس حرفه ای بویایی قوی داره. در بطری رو باز میکنه بو میکنه سریع میفهمه یه چیزی غلطه! میگه دست به بطری ها نزنید! همه رو یکی یکی میبره تو دستشویی خالی میکنه که البته از رنگش مشخصه چی داخلش بوده! بعد از برگشت امید رو به شدت توبیخ میکنه که تو بی اجازه من رفتی ویلا! ماشین رو ازش میگیره پول تو جیبیشو قطع می کنه . یک سیستم امنیتی در ویلا نصب میکنه و وقتی امید سراغ ماشین رو میگیره میگه فروختم پول سیستم امنیتی در بیاد که البته دروغ بوده چون سی میلیون برای اون وکیل گردن کلفت چیزی نبوده ماشین دومش رو عمدا فروخته که حال پسرش رو بگیره! امید حالا یه پسر دپرس است. کسی که دیروز با شاسی بلند خارجی میرفت دانشگاه و ناهار همه رو مهمون میکرد حالا با مترو و اتوبوس میره و برای ناهار از خونه لقمه میبره! دوستاشم ولش کردن. روحیه اش داغون شده همش قرص آرامبخش میخوره و اصرارهای مادر و خاله برای بخشیدنش تاثیری روی پدر نداره. چون یه زمانی آق وکون استاد پدرش بوده حالا خاله اش که دختر عموی همسر برادرزاده آق وکون هم هست و آق وکون خیلی بهش لطف داره ( جاکش سرپیری سیخ کرده بود رو این بیچاره) اومده تا از آق کون خواهش کنه پادر میونی کنه اینم گفته اگر حرف زنش رو نخونده حرف منم نمیخونه ولی شاید راه حل دیگه ای هم باشه! صبر کن! بعدم اومده بود پایین منو کشوند بالا! جواب دادم خانوم خواهر زاده شما نه باهوشه نه قدرتمند. تا ابد نمیتونید بقلش کنید باید ولش کنید یا روی پای خودش وایمیسه یا میخوره زمین بلندشدنو یاد میگیره! گفت شما کسیو که ندیدی چطور قضاوت میکنی؟ جواب دادم یکی از صحنه های رایج بین زنوشوهرها اینه که وقتی آقای خونه زل زده به هنرپیشه داخل تلویزیون خانم خونه میپرسه من خوشگلترم یا اون؟ اگر اقای خونه بگه اون هنرپیشه هالیووده بابت دو تا بوسه تو فیلم بیست میلیون دلار دستمزدشه تو دختر کبللی غلامی! تو کجا اون کجا؟ اینجوری نیست که اون خانوم هنرپیشه شیشه تلویزیون رو باز کنه بیاد تو اتاق بپره بغلش ! تنها نتیجه این صداقت اینه که چند هفته ی آینده رو باید رو کاناپه بخوابه و رابطه اش با لوازم بهداشتی خونه خیلی صمیمی تر میشه! در ظاهر انتخاب بین زنش و هنرپیشه آمریکایی است! ولی در عمل انتخاب بین زنش و خمیر دندون!! اینجا هم همینه وقتی دخترا اصرار میکنن بدون این پسرا نمیایم! یعنی با تو تنها نمیایم! پس شمال هم بخوان با کسی بخوابن با همون پسراست یعنی در عمل انتخاب میشه بین جاکشی و شوفر بودن و پول رستوران دادن واسه یه مشت مفتخور آویزون! یا سر رو بالا گرفتن در تنهایی! تنها بودن ولی جاکش نبودن! اون اشتباه کرد فقط یکی! پسر اضافه و سگ همراه رو به ماجراش راه داد حالا به گفته شما کل زندگیش نابود شده! فرض کنیم امید هدفش از این برنامه سکس بوده! اگر صبر میکرد با دخترها صمیمی تر میشد بعد پیشنهاد سکس میداد اونایی که قبول میکردن رو اول تهران امتحان میکرد وقتی دید واقعین اکیپشون میکرد میرفتن همه جا الان حالش این نبود! اگر از اول سفتو سخت قانون طلائی [پسر اضافه یا سگ همراه هیچ ارزشی نداره ، صرفا مادر جنده ایه که میخواد لحظاتی رو تجربه کنه که جزو سرنوشتش نیست! این موجود در قدم اول هربرنامه ریزی برای هر کاری باید از همه چیز و همه جا فقط حذف بشه!] رو اجرا میکرد هزار خاطره شیرین داشت! و یک زندگی فوق العاده! یک اشتباه همه چیزو از بین برد. حالا هم دوکار باید انجام بشه! شما در اطرافتون دختر های مجرد که بتونن به سفر بیان دارید؟ گفت بچه های باشگاه هستند چطور؟ گفتم من شمارو برای آخر هفته بعد به ویلامون دعوت میکنم ( که البته لازمه اش عملاتی در حد ماموریت های غیر ممکن تام کروز برای کش رفتن کلید ویلای پدر بزرگم بود!) به دوستاتون میگین باهاش مهربون باشند لازم نیست اتفاقی بیوفته همین که مرکز توجه و مهربونی باشه کافیه بقیش رو هم زمان حل میکنه! فقط باید به دخترای باشگاه تاکید کنید صاحب خونه به هیچ وجه اجازه مهمون دعوت کردن نداده. یه اکیپ کوچک پنج شش نفره کافیه! (دوست پسراشون رو نیارن). همه چیز داشت درست پیش میرفت که آخرین لحظه کارو خراب کردم یه ضرب المثل آمریکایی هست که میگه بهترین راه رفتن روی کسی ( اصطلاحی آمریکایی به معنای فراموش کردن دوست پسر یا عشق قبلی) اینه که بری زیر یکی دیگه!! من بیشعور این ضربو المثل رو به ته مکالمه اضافه کردم و متاسفانه خندم گرفت گند زدم به تمام اعتبار و نفوذی که کلماتم روش ایجاد کرده بود! دختره بیچاره انگار از هینپنوتیزم اومده بود بیرون پاشد خودشو تکون داد تشکر کرد و رفت!
یادمه اون شب تو رختخواب داشتم به امید فکر میکردم… کسی که نمیشناختمش… پسری که سرنوشت در ابتدای جوانی همه چیز بهش دا

😍رزسیا😍

01 Nov, 06:37


پرونده های وکیل (3)

#دنباله_دار #شاه_ایکس

یکروز بعد از ظهر والده سلطان از زور بی حوصلگی مشغول غرباران بنده بود که دیدم در زدن رقتم باز کردم دیدم آق وکونه! بدون سلام گفت یه لحظه میای بالا؟ فکر کردم باز دیشش به هم ریخته! سری قبل اصرار کرد بیا منوتو رو برگردون گفتم کانال قطع شده! گفت اون دفعه فلان کانال قطع شده بود برگردوندی!!منم واسه دادن درس ادب بهش رفتم واحدشون یه کم با رسیورشون ور رفتم تا خانومش اومد گفت نشد؟ گفتم خانوم هرچی به این شوهرتون میگم رسیور شما کانال های فیلم سوپر رو باز نمیکنه زیر بار نمیره هی گیر میده بیا شاید باز شد! شوهره گفت چی میگی منوتو رو خواستم! منم جدی گفتم خانومتو گول نزن اونو که همه میدونن تعطیل شده! هیچی برای اینکه داغ بودن موضوع نخوابه و منجر به دعوای فوری بشه سریع اومدم بیرون! اونروز که اومد فقط واسه فرار از غرغر والده سلطان رفتم بالا اسانسور رو طبقه خودشون نگه داشت گفتم مگه پشت بوم نمیریم گفت نه رفتیم درو باز کرد گفت بیا تو! گفتم همینجا بگو گفتم دارم دعوتت میکنم بیا تو! گفتم اون دراکولاست که باید حتما دعوتش کنی من دعوت لازم ندارم! رفتیم انتظار زن پیر ایکبیریشو داشتم که من بهش میگم جادوگر یه بار جلو خرپیره های حیاط پرسید خانومم رو ندیدی؟ جاروی کنار حیاط رو نشونش دادم گفتم ماشینش که اینجاست پس جایی نرفته!! ولی بر خلاف تصور من دختری بسیار زیبا سن حدود 30 نشسته بود . شنیده بودم یه دختر طلاق گرفته داره چند باری هم که از تنهایی شکایت کرد گفتم به دخترت بگو بیاد با شما زندگی کنه تنها نباشی ( حالا خودش به درک یارو به فکر منم نیست ! مجتمع به این گندگی یه دونه دختر هم توش نیست!!) حرومزاده یگ نگاه خر خودتی بهم کرد که بیا و ببین! واقعا شکسپیر راست گفت وقتی ازش پرسیدن چیکار کنیم دنیا درست بشه! جواب داد اول همه وکلا رو بکشید!! خلاصه رفتیم داخل منم بی نهایت عصبانی که با لباس تو خونه ( ست ورزشی بی آستین) رفتم . نشستم با لحن یک لرد انگلیسی گفتم شما از بهزیستی برای تحقیق اومدین؟ ( یعنی این دو تا گدان اومدین پوشش مالی بدین) دختر مودب گفت نه خیر ایشون اصرار داشتن با شما حرف بزنم! گفتم اینجا بوی مرگ میده نمیشه نفس کشید اشکالی نداره بریم تو حیاط؟ دختر با چنان مظلومیتی پاشد که خودم از خودم بدم اومد. رفتیم پایین رو نیمکت های حیاط نشستیم. دختر گفت که خواهرزاده اش دانشجو است . شوهر خواهرش وکیل ثروتمندی است و از شاگردان سابق همین آق وکون خودمون! پسر ترم اولی با شاسی بلند خارجی پدرش به دانشگاه میرفته و راحت پول خرج میکرده . پدر در شمال ویلایی داشته که چند هفته یکبار به همراه چند تا از همکاراش و یکی دو قاضی به شمال میرفتن خوش میگذروندن و شراب های عالی خارجی میخوردن. آقای وکیل به همون اندازه که به قانون علاقه داشته عاشق شراب هم بوده و کلکسیون بی نظیری داشته. پسر حرف ویلای شمالشون رو زده بوده که دختر جذب کنه و اکیپی از دخترای خوشگل ورودی خودشون جمع کنه . یکروز چند تا دختر به سراغش میان و میگن اینقدر پز ویلاتون رو میدی مارو نمیبری؟ اینم از خدا خواسته برنامه آخر هفته میزاره. روز پنج شنبه میره سر قرار میبینه سه تا دختر و پنج شیش تا پسر ساک به دست منتظرن. تا میاد بگه اینا کین پسرا میان جلو چاپلوسی و خایه مالی که به آقا امید! و… بریم! زودتر بریم که تو جاده نمونیم! امید به دخترا نگاه میکنه ولی اون فاحشه ها سرشون رو می اندازن پایین و سکوت میکنن. چند دقیقه بعد وقتی میبینن چاپلوسی پسرا جواب نمیده یکیشون میاد جلو بازوی امید رو لمس میکنه با صدای نازک میگه میتونم باهات خصوصی حرف بزنم؟ امید خر میشه و میرن هی گوشه اینجا دختر چنان داستان سوپر کسشعری رو تعریف میکنه که میشه ازش چهارده تا فیلم هندی در آورد ده تا سریال ترکی هرکدوم پونصد قسمت!! پسری گی بوده که هیچ کس درکش نمیکرده بجز مادرش… مادرش مرده…اینم که میبینه تنها کسی که درکش میکرده رو از دست داده خود کشی میکنه… نجاتش میدن… حالا دوستاش میخوان بیارنش شمال روحیه اش عوض بشه! ( من اگر اونجا بودم بلند بلند میگفتم اینا که مشخصا همشون کونین! کدومشونو میگی!!) بزار با ما بیان! کاری باهامون ندارن اینا میرن یه اتاق ما هم میایم پیش تو! امید بیچاره خر میشه و این حرومزاده ها رو هم با خودش میبره وقتی میرسن ویلا میگه این شراب های خارجی رو بابام آمار تک تک بطری هارو داره! شراب میخواید یزنگ میزنم ساقی بیاره فقط خواهشا به اینا دست نزنید! اونا میخوان اینم زنگ میزنه میارن زهر مار میکنن! شب که میشه هر کدوم از این دخترا میچسبن یه یکی از پسرا و عملا میگن ما با ایناییم و از سکس خبری نیست! امید بیچاره میره میخوابه اینا شرابهای آورده شده توسط ساقی رو زهر مار میکنن شراب های بابای امیدو هم هر چقدر میتونن میخورن بقیشو میریزن تو شیشه های اینا. تو یه چالش هم همه رو م

😍رزسیا😍

01 Nov, 06:37


توش برات که دیدم برگشت طاق باز شد و دوتا پاشو از هم باز کرد گفتم بگم بکنه توش برات با سر اشاره قبول کرد و حمید هم از خدا خواسته زانو زد کیر بزرگ رو کرد توی کوسش یه اخ بلند کشید و از پشت با پا حمید رو به خودش چسبوند و منم از کنارشون بلند شدم و صحنه کردن حمید توی کوس زنم رو که تلمبه میزد رو نگاه میکردم حمید چند باری به عمد از کوسش بیرون میکشید و منم با دست خودم براش تنظیم میکردم و فشار میدادم توش شاید چند پوزیشن عوض کردند و منم از شدت حشر داشتم میترکیدم که حمید زیر خوابید و خانمم رو روی خودش کشید من فرصت رو غنیمت دونستم و با سر کیرم سوراخ تنگ کونش رو داشتم نوازش میکردم مستی زنم به اندازه ای بود که مانع نشد و منم یا هماهنگی حمید از پشت کون فرو کردم اخ بلندتر از قبل کشید من تا اون زمان کون زنم رو نکرده بودم که این عمل خانمم رو یواش یواش بخودش اورد که بین دوتا کیر گیرکرده بود یه کمی که به خودش امد گفت دارید چکار میکنید اول با دست منو کناز زد که دربیارش و بعد حمید آقا این چه وضعیه و رو به من که داری چکار میکنی منم گفتم خودت خواستی حمید بکنه توی کوست این بنده خدا که تقصیر نداره از روی حمید یلند شد کار نیمه تمام مونده بود که من گفتم قرارمون فقط یکبار بود همین یکبار رو تموم کنیم دیگه تمام بشه.
با هزار ترفند و زبون که الان که دادی هیچ فرقی نمیکنه که بعدش بدی یا نه مخش رو زدم و پوزیشن داگی گفت فقط میدم و اونم یکبار دو ترک هم نمیدم.
حمید داگی جلوی چشم من ‌حسابی تلمبه زد و آبشو ریخت روی دستمال کاغذی که زنم داده بود بهش که اینجا میریزی.
فردای اون شب من خواستم برم که حمید گفت شما بمونید من میرم از جائی که گرفتید خیلی بهتره حمید هنوز دور نشده بود که زنم گفت شما هم بمونید من با شوهرم میرم بیرون کار دارم منو زنم اومدیم بیرون و بعد داخل ماشین گفت من روم نمیشه دیشب کوس دادم بهش الان توی چشماش نگاه کنم گفتم فرق بین شب و روز همینه داستان شب مال شبه روز مال روز.
بعد یک ساعت برگشتیم و حمید زنگ زد پیتزا اوردن و بعد پیتزا حمام و چشمک تجربه کنیم دونفری حموم رفتن رو با حمید رفتم حموم چند دقیقه بعد صدا زدم میشه یه نوشابه از فریز با دوتا لیوان بیاری همین که اومد کشیدیمش تو حموم و هر دو باهم لختش کردیم و دلی از عزا در آوردیم یخ نوشابه هنوز باز نشده بود که یخ زنم باز شد.
بعد از این چند روز سه نفری من تماشاگر بودم و اونها مجری و زنم کوس حسابی داد و منم کلی حشری شدم و گاهی کردمش ولی کیر حمید حالی بهش داد وصف ناپذیر .
الان مدت سه روزه که با حمید رفتن مسافرت شمال و منم اخر هفته میرم کنارشون.
این نوشته چیزی بین حقیقت و داستان و تخیل و الان بهترین فانتزی من شده که اجرا کردم.
نوشته: مراد

😍رزسیا😍

01 Nov, 06:36


فانتزی من که اجراش کردم

#شمال #تریسام #زن_شوهردار

شاید اول باور کردنی نباشه ولی سکس با نفر سوم در کنار هم برای من اوایل غیر قابل باور بود ولی رفته رفته در من ایجاد یه نوع فانتزی و در نهایت هم انجام اون برام خیلی جالب شد ماجرا با قبول کردن خانمم برای انجام صورت جدی به خودش گرفت ولی این فقط از نظر من بود خانمم هنوز اوکی انجام نداده بود فقط به من هنگام سکس اجازه عنوان و لذت بردن هر دو طرف از یک فانتزی داده بود با کار کردن تخیلی اینکه تصور کن که حمید هم تو رو جلوی چشم من با کیر بزرگتر از کیر من داره میکنه و تو داری پیش من کوس میدی اونم فقط تنها به حمید به شرط اینکه حسابی حال کنی قبول کرده بود که در همین حد باشه از منم در هنگام سکس و تا آستانه ارضا شدن توی گوشش از حمید میگفتم و شرط مون این بود که فقط یک بار اگر به هر دلیل ناراضی بود ادامه بعد از بار اول دیگه نباشه تا اینجا رو داشته باشید.
منو حمید با هم دوست بودیم و هیچی بین ما نبود از همه چیز هم باخبر بودیم ولی بین ما سکس هنوز نبود من به حمید پیشنهاد یک سکس دادم اونم قبول کرد که اون و من باهم یه سکس خوب و سیر داشته باشیم بعد مدتی از فانتزی و این جور برنامه ها گفتم و با تعجب اونم قبول کرد که اگر حال بده به هر دومون چیز بدی نمیشه منم روی مخ زنم کار میکنم ولی ممکن نیست قبول کنه.
نقشه این شد که حمید بره ویلای خودشون درشمال نمی از محل کار یه چند روزی برای استراحت ویلا بگیرم من ویلای شخصی ندارم و خانمم هم با خودم بیارم نزدیکیهای ویلای حمید در مسیر ماشین من خراب بشه و با خبر دادن من که نزدیک تو هستم بیا و مارو اتفاقی ببر ویلای خودت و بقیه ماجرا.
نزدیک های ویلای حمید من به خانم گفتم نمیدونم چرا ماشین یه جوری شده بزنم کنار و نگاه کنم چیه چون هوا گرمه تو توی ماشین بمون
منم اومدم و یه لوکیشن واسه حمید از پشت کاپوت ماشین فرستادم این رمز ما بود هم کجا بودنم و هم اون بدونه.
یکی از وایرها رو شل کردم و‌موتور شروع به لرزه کرد به خانمم گفتم ممکنه یکی از سوپاپها لازم باشه عوض کنیم اونم کار سختی است و تراش و لوازم … لازم داریم خدا کنه اینجا بشه کاری کرد ماشین رو خاموش کردم و الکی داشتم به ماشین ور میرفتم ولی منتظر بودم هر کسی می آمد دست بزنه میگفتم لازم نیست.
من با علی مکانیکم در تهران مشورت کنم بعد ببینیم چکار کنیم.
در همین فاصله یه ماشین پژو زد کنار از ماشین حمید پیاده شد که فلانی اینجا چیکار میکنی چی شده که منم گفتم ماجرا رو اونم گفت (طبق نقشه قبلی)این کارش زیاده و ویلای ما همین نزدیکیه بیا ببریم از آفتاب خلاص بشی بعد نهار یه کاری میکنیم منم کسی پیشم نیست و آمد کاپوت رو بستیم و یواش یواش پشت سر حمید آمدیم تا ویلای حمید.
از اینجا به بعد من خانم و حمید رو‌بعد نهار باید تنها میزاشتم و خودم مثلا میرفتم ماشین رو ردیف کنم.
چون هوا گرمه و کولر هم نمیشه گرفت فشار میاد بهتر خانم پیش حمید بمونه.
طبق هماهنگی قبلی من رفتم و ماشین رو روشن کردم و با همون دلایل آنها رو تنها گذاشتم و خودمم گفتم تا نتیجه نگیرم نمیام
حمید بعد من یواش یواش به خانمم نزدیک و نزدیکتر میشه و با هم چهار برگ بازی میکنند و یخش کم کم باز میشه و منم دو سه ساعت بعد زنگ زدم به حمید که مثلا کارم طول میکشه و بعد به خانم زنگ زدم که من تا تعمیر نکنم نمیام منتظر من نباش قبل امدن زنگ میزنم چیزی لازم داشتی بگیرم.
اولین اس امد امد که داره راه میاد ولی دو دله بعد یکی دوساعت گفتم اگر میخوای راه بیاد قفلش اینه که دستت برسه روی کوسش اگر برسونی دیگه همه چیز حله نمیتونه تاب بیاره وقتی دست روی کوسش باشه. دستت رو برسون.
منم کنار ساحل نشستم و دارم قلیون میکشم و چای آتیشی
حمید بعد چندی گفت نمیشه دست رسوند بالای رون راه نمیده ولی رونش رو دست میزنم حرفی نمیزنه گفتم اروم دست بکشی شل میکنه فقط نوازش.
دیگه داشت خیلی دیر میشد و حمید هم گفت بیا نشد خودت باید باشی.
منم زنگ زدم خانم که چی لازمه گفت ماست و موسیر و چیپس یادت نره و نوشابه هم دوتا بگیر شب شاید لازم شد.
من برگشتم که مثلا ماشین رو تعمیر کردم و الان خسته شدم و حمام کنم و شام و شب و فردا حرکت.
بعد شام بساط مشروب بپا شد و خانمم لب هم نمیزد.
با اصرار منو حمید که بیا چیزی نیست داخل نوشابه براش ریختیم و حسابی مستش کردیم بدون اینکه من و حمید زیاده روی کنیم کلا یک سویت بود ویلای حمید که همه باید کنار هم میخوابیدیم وقتی منو حمید دو طرف خانمم خوابیده بودیم من دستم رو بردم سمت کوسش و شروع کردم به نوازش و یواش یواش باز کردن زیپ و دراوردن شلوار و لخت کردنش تموم شد همونطور که سمت من خوابیده بود و من داشتم نوازش میکردم من و حمید هم اماده بودیم و من یواش یواش گفتم دوست داری حمید رو صدا کنم و اون کیری بزرگ رو الان حس کنی اگر میخوای یواش پات رو باز کن حمید بزار

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:04


ردم اونو درسته اولین بار بود ولی خب خوشش اومد حالا نمی دونم ارضا شد یا چی دیگه گفت بیا برات بخورم ابت بیاد اقا این شروع کرد به خوردن خیلی خوب میخورد عالی بود حال می کردم از کون بهتر بود فک کنم اولین بارش نبود همین طوری که این تا ته میکرد تو حلقش یهو از اروم اروم ساک زدن شروع کرد سرعتی و منم دیگه اختیارم در رفت ریخته شد دهنش بعد گفتم ببخشید و اینا دیدم آقا این راضیه میخواست قورت بده سگ حشر بود که حالش بهم خورد اوق زد با دستمال از دهنش پاک کرد بعد دیگه خودش اصلا به من نگفت فقط گفت سینه هامو بمال و لبامو بخور خودشم کسشو مالید تا ارضا شد.
این بود از داستان ما خیلی حال داد و روی ما تو هم باز شد و بعضی وقتی به شوخی اون به کیرم دست میزنه یه من به کون ممش ولی خب سکس نداشتم البته موقعیت نبود که حالا هم دیگه شوهر کرده و رفته .
امیدوارم لذت ببرید
خواهشا فحش ندید داستان واقعی و اگر دوست نداشتید لطف کنید احترام نگه دارید ممنونم از همتون
نوشته: امید

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:04


سکس با دختردایی الناز

#دختر_دایی

سلام دوستان عزیزم
اسم من امیده ۲۴ سالمه
این داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به چند سال پیش که دبیرستانی بودم . من به دختر دایی داشتم اسمش الناز بود قدش کوتاه بود و تقریبا پوستش یکم سیاه میزد نه خیلی ها کم ولی سکسی بود اونم ۱۹ سالش بود ممه هاش تقریبا بزرگ بودن نسبت به سنش و فکر کنم ۶۵ میشد و کونشم خیلی خوب بود بزرگ نبود ها جذاب بود البته اینو بعد سکس متوجه شدم قبلش معمولا لباس های گشاد می پوشید متوجه نمی شدم . ارتباط بدی نداشتیم با هم و این هم مثل اینکه دختر شیطونی بود بازم میگم بعد سکس فهمیدم اینو قبلا نمی دونستم . حالا اصل ماجرا …
من از بیرون برمیگشتم خونه که هر چقدر در خونمونو زدم کسی نبود بعد با گوشیم به مادرم زنگ زدم دیدم رفتن بیمارستان مثل اینکه یکی از اقوام تصادف کرده بوده بعد به من گفتن برو خونه داییت اینا کلید بگیر که خیلی دور نبود از خونه ما و اینم بگم که ما تو شهرک زندگی می کردیم داییم اینا هم من رفتم سمت خونه داییم اینا در زدم دیدم دختر داییم اومد دم در سلام و احوالپرسی کردیم بعد گفتم دایی کجاست گفت مگه خبر نداری گفتم از چی گفت تصادف گفتم چرا بعدش گفت خب اونام رفتن دیگه گفتم به من گفتن بیام کلید بگیرم گفت اره دست منه گفتم حله پس میاری بدیش من گفت باشه. تعارف کرد برم تو ولی خب تنها بود نرفتم بعدش یه صدای شکستن شنیدم و دختر داییم صدام زد سریع رفتم داخل دیدم مادرش که غذا آماده کرده بوده تو ظرف شیشه ای از این فرانسوی ها گذاشته بوده روی گاز و خیلی کم بوده شعله که گرم بمونه هر وقت خواست بخوره این اومده از اون بکشه بده منم ببرم خونه بخورم وقتی خواسته برداره بدون دستگیره برداشته گرم بود دستش سوخته ول کرده خورده به لبه گاز و یکم ریخته رو پاش و ظرفه هم افتاده شکسته .
هیچی دیگه من بهش گفتم برو لباستو عوض کن بعد نگاه کن ببین بد نسوخته و اینا رفت منم شیشه خورده هارو جمع میکردم صدام زد گفت امید از روی اپن کرم رو میاری برام رفتم تو اتاقش بود لباس نداشت در زدم از کنار در دستشو اورد گفت بده دادم بهش رفتم بقیه رو جمع کردم در حال جمع کردن بودم که اومد گفتم چی شده بد سوخته گفت نه یکمه گفتم مطمئنی میخوای زنگ بزنم دایی بیاد گفت نه.
بعد ساعت ۳ شده بود خواستم برم گفت وایسا یه تخم مرغ بندازیم بخوریم بعد برو گفتم زحمت میشه و اینا گفت نه بابا هیچی دیگه تخم مرغ انداخت خوردیم بعد اینکه خوردیم این جمع کرد سفر رو منم ظرف هارو رفتم بشورم زشت بود نشورم بعد در حال شستن ظرف بودم که دیدم دختر دایی شلوار رو کشیده پایین کنارم میگه نگاه کن امید اینجا سوخته نمیدونستم چی بگم اخ یعنی چی بعد گفتم درد داری گفت اره . بعد گفت بیا کرم بزن دیدم میخاره حشری شده یا چی گفتم یعنی چی زشته خودت برن نمیشه و اینا گفت بیا دیگه چیو زشته. آقا من رفتم کرم بزنم دستمو کرمی کردم داشتم اروم میزدم به پاش که خودمم داشتم حشری میشدم کیرمم داشت منفجر میشد و از شلوار معلوم بود این گفتم امید چرا کیرت سیخ شده خجالت کشیدم گفتم ععععع نمی دونم گفت حشری شدی گفتم نه نمی دونم اینم بگم کیرمم زیاد بزرگ نبود ۱۵ سانت بود و کلفتشیم معمولی بود اقا این یهو دیگه دست انداخت به کیرم از رو شلوار مالید منم که دیگه مشکلی نداشتم البته دلیلی هم نداشت داشته باشم اقا شروع شد دیگه لب گرفتیم و سینه هاشو مالیدم و ماچ کردم وای خیلی خوب بود بدنش گرم گرم بود گردنشو میخوردم سینه هاشو می مالیدم و این حرفا که دیگه کیرمو در اوردم اونم اصلا نزاشت در بیارم اومد ساک بزنه خدایی خیلی خوب می‌خورد البته کیرم زیاد بزرگ نبود تا ته میکرد حلش بعضی وقت ها هم اوق میزد بعد من دیدم فقط با ساک نمی شه گفتم میخوام بکنمت گفت نمی شه گفتم چرا گفت یعنی چی پرده دارم گفتم خب می دونم گفت یعنی از عقب گفتم اره دیگه گفت نه نه نه درد داره ساک میزنم فقط برات گفتم اینطوری نمی شه که اخه تلاش از من و انکار از اون اخر رازی کردم که هر وقت اذیت شد بس کنیم اقا این داگی وایستاد سوراخ کونش قرمز بود و میگم بدنشم یکم تیره بود اصلا ترکیب رنگش عالی بود اقا من یه ذره کونشو لیس زدم بعد یکم کیرمو تف مالی کردم گذاشتم دم سوراخش بلدم نبود زیاد تو فیلما دیده بودم هر چقدر تلاش کردم نرفت تو میگم اولین سکسم بود دیگه هر چی کردم نمی شد اخرش یکم انگشت کردم بعد گفتم شل کن کونتو باز کن به زور سرشو کردم تو اینم تنگ بود یکم دردش گرفت ولی خب حشری بود چیزی نگفت اقا من که دیگه یکمش رفته بود راه باز بود دیگه آروم اروم هل میدادم تو یکم با این روند پیش رفتیم بعد آروم آروم تلمبه زدم البته زیادم قابل تعریف نبود همین روند رو ادامه دادیم بعد یکم تند تند کردم و تا ته میکردم که دیدم دیگه خیلی دردش میاد و گفت بسه دردم میاد گفتم باشه کشیدم بیرون براش کسشو خوردم ولی اینو بگم خیلی خوب خو

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:04


از کون بکنم تورو خدا گفت اذیت میشم گفتم یکم بده اروم میکنم گفت باش قمبل کرد برام دو دستی باز کرد دیدم سر کیرم میزاشتم جلو سوراخش خدایی کیرم خیلی بزرگ بود نسبت به سوراخ کونش ولی باز حشری بودم دلم نسوخت کردم تو کونش دیدم شروع کرد داد زدن جلو دهنشو گرفت منم اروم جلو عقب میکردم بهش گفتم اخ قربون کوس کونت برم عمرم تو زن دوممی میمیرم برات تند تند کردم کونشو لذت میبردم بعد آبمو آوردم ریختم تو کونش کشیدم بیرون یکم گوزید ولی باورم نمیشد نه بوی عن میومد نع کیرم عنی شده بود
اگه دوست داشتید بگین ادامشو بزارم
نوشته: Amirsexi98

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:04


شروع سکس با مادرزنم

#مادرزن

سلام داستان کاملا واقعیه و هیچیش کسشر نیست تازه ازدواج کرده بودم و دختر جوون و خوشگلی گرفته بودم یه دختر ۱۸ ساله خوشگل خوش اندام با مادر سن بالای لاغر باباش هم چند سالی فوت کرده بود من ادم حشری ای بودم و هر روز با زنم سکس میکردم از اونجاییم که خونه مادرزنم بودیم اونم میفهمید که هم ظهر سکس میکنیم هم شب زنمم هرچی میخواست ناله نکنه میکرد منم از قصد محکم تلمبه میزدم که کوس مامانشم اب بیوفته بعضی اوقات میگفت بیا ماساژم بده و دراز میکشید منم فقط مچ پاش تا زانوش میمالیدم ک اروم شه خلاصه گذشت تا رفتیم مسافرت کیش موتور اجاره کردیم مادر زنمم حدود ۵۰ سال داشت ولی لاغر خوش اندام سفید بود بعد از زنم سوار موتور کردمش ببرم دورش بزنم دیدم از ترس بغلم کرد اتفاقی دستش خورد به کیرم که جا خورد منم جا خوردم یکم که رفتیمو حرف زدیم گفت خوش بحالتون قدر همو بدونین من تنهام دیوونه شدم منم سریع چاقیدم گفتم چرا تنها مگه من مردم هر نیازی داری بگو خودم برات همه کار میکنم اونم خندید گفت حتما منم روم باز شده بود گفتم تو فقط جون بخاه عزیزم من اندازه زنم تورو دوس دارم اونم فهمیده بود با خنده گفت خجالت بکش منم خندیدم رفتیم بعدش اخر شب شد خابیدیم یه خونه گرفته بودیم یه تخت دو نفره داشت منو زنم طبق معمول یکم گذاشتیم مادر زنم خوابید لخت شدیم سکس کردیم زنمم هی میگفت یواش بیدارمیشه منم محکم میزدم تو کووس کونش خلاصه ارضا شدیمو خوابید منم رفتم تو گوشیم بعد یه ساعت دیدم مادر زنم بیداره داره نگام میکنه گفتم چرا نخوابیدی بیداری گفت پاهام درد میکنه اهسته گفتم میخوای ماساژت بدم با سر گفت اره منم درجا راس کردم شرو کردم ماساژ دادن پاهای نرمش اونم یه شلوار گل گلی نازک داشت ب دل خابیده بود یه کم مالیدم اهسته اهسته دستام بردم بالا ببینم چکار میکنه دو سه بار دستمو زدم زیر کونش دیدم هیچی نمیگه یکم کون تپلشو مالیدم باز دیدم هیچی نمیگی دیدم چشاش بسته مستقیم دست کردم لای پاش کوسشو مالیدم دیدم شرت پاش نیست ولی با این سنشو لاغریش دیدم یه کوس داره از لا پاش زده بیرون اخ هیجان گرفته بود منو شلوارشو کشیدم پایین یهو دستمو گرفت گف بیدار میشه گفتم نمیشه دارو خورده گیجه گفت صبر کن برم دسشویی اینو گفت اتیش گرفتم دیگه رفت برگشت دوباره به دل خوابید شلوارشو کشیدم پایین تف انداختم لای کوس کونش ولی تاریک بود نفهمیدم کجا افتاد دس زدم دیدم اووف چ نرمو داغه کیرمو دراوردم گفتم بخور بدون هیچ حرفی یکم تو دهنش جلو عقب کرد باز رفت سرشو گذاشت رو بالش به دل خوابید منم شلوارکو دراوردم خوابیدم روش کیرمو گذاشتم لا کوسش دیدم اخ انقد داغو نرمه دیوونه شدم از زیر دست بردم سینه هاش بگیرم دیدم خودشو داد بالا راحت سینه هاشو گرفتم فشار دادم بکنم توش اومد بره تو کونش یهو دوتا دستمو گرفت گفت تروخدا از ‌پشت نکن منم گفتم جونم چشم عشق من با دستم کیرمو گذاشتم لا کوسش کردم تو انقد نرم داغ بود ک دیوونم میکرد چوون لاغرم بود کیرم راحت تا ته کوسش میرفت با اولین تلمبه سرمو گرفت با دستش سر صورتمو میبوسید منم لباشو شرو کردم خوردن بعد یه دستم سینش بود با اون یکی دستم چوچولشو میمالیدم که دیدم جونش اتیش گرفته منم سه برابر هیکل کوچیکش با یه متر هشتاد قدو صد کیلو وزن میکردم تو کوس یه زن صدو پنجاه سانتی با ۶۰ کیلو وزن مثه عروسک بود برام ولی قربون کوسش برم ازکوس دخترش بیشتر حال میداد خلاصه یه ده دییقه گاییدم از کوس تو حالت دمر گفتم برگرد سریع برگشت پاهاش دادم بالا تا زدم توش گفت اخ جگرم جونم قربونت بره عشقم منم اینجوری گفت بدتر وحشی شدم محکم میزدم تو کوسشو سینه هاشو لباشو میخوردم داشت ابم میومد گفتم بریزم رو دلت گفت نه عشقم بریز توش حال میکنم منم چنتا تلمبه محکم زدم تا تهش فشار دادم ریختم ته کوسش ک ابم پشت هم میومد اونم قربون صدقم میرفت دست میکشید تو موهام بعدش ولو شدم تو بغلش سریع رفتم خودمو شستم خوابیدم صبح بیدارشدم نه اون بروش میاورد نه من روم میشد نگاش کنم تا برگشتیم شهرمون یه صبح بیدار شدم دیدم زنم رفته دانشگاه رفتم اشپزخونه دیدم مادرزنم داره غذا درست میکنه انقد حشری بودم از پشت چسپیدم بهش خندید گفت چته گفتم میخوام بخورمت گفت یهو میاد گفتم ب درک شلوارشو کشیدم پایین برا اولین بار تو روشنایی کوسشو دیدم وای چه سفید بی مو بود یه بوس کردم کوسشو اونم پاهاش باز کرد همونجور که وایساده بود یکم لاشو خوردم دیدم یکم بو عرق میده ولی باز لیس زدم پا شدم لباشو بخورم کیرمو گرفت دستش اخ دستاش کوچیک نرم سریع لخت شدیم رفتیم رو مبل داگیش کردم اخ دیدم سوراخ کونش اندازه نخوده یه تف کردم مالیدم رو کونش باز التماسم کرد منم گذاشتم تو کوس داغ نرمش با این سن کوسش از هرچی دختر بود نرم تر داغ تر بود یه نیم ساعت به همه مدل کردمش اونم قربون صدقم میرفت اخر گفتم بزار

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:03


ک کس ناهید کامل از مایوی تنگش معلوم به چشم میخورد ، حمید که چشمش به کس ناهید منور شده بود کمی مست کرد، این رو میشد از چشماش و نفس های حمید نا منظم شده حمید فهمید ، یه خورده هول کرده بود ، ناهید سوال کرد : اینطوری خوبه کمرم رو دادم بالا.
حمید که حسابی مست کرده بود گفت : ها !!! آره آره خوبه ، همینطوری کمرت رو باید بالا نگهداری .
من که حسابی شنا کرده بودم و گشنه شده بودم گفتم : بچه ها من که گشنم شد شمارو نمیدونم .
ناهید از حالت خوابیده به خودش آمد گفت: آره آره منم گرسنمه کاش شام حاضر بود.
من گفتم : تا شما تمرین شنا کردن می کنید من برم پاچین ها رو به سیخ بکشم و آتیش رو روشن کنم که تبدیل به ذغال بشه .
حمید : پس بزار منم بیام کمکت تا سریعتر بشه .
من: نه ، بابا خودم میرم ، مگه چند هزارتا سیخ میشه که نتونم! ، تا به ناهید یکم شنا کردن یاد بدی من اومدم .
با حوله کمی خودم را خشک کردم با منقلی که در حیاط باغ بود آتشی روشن کردم که تبدیل به زغال شود و خودم هم رفتم به سمت آشپزخونه و پاچین ها رو از یخچال برداشتم و شروع کردم دونه دونه سیخ کردن ، زیاد نبودند حدود 6 تا سیخ که نفری دو تا سیخ می رسید ، البته ناگفته نماند برنج هم از قبل داشتیم ، کارم که تمام شد میخواستم دوباره برم تو استخر تا ذغال ها آماده بشن ، نزدیک در اتاق استخر که شدم ، شنیدم که صدای آه و ناله های ناهید به گوش میخوره ، خیلی آروم نزدیک شدم و به آرامی درب رو کمی باز کردم و از گوشه درب نگاه کردم ، دیدم ناهید و حمید هردو داخل آب هستند و ناهید با دوتا دستش گردن حمید را گرفته و پاهای سفیدش را دور کمر حمید قلاب کرده و حمید هم با دوتا دست از کون گرد و قلمبه و سفید ناهید گرفته و داره محکم محکم تلمبه میزنه.
حالم حسابی خراب شد ، دستم رو بردم تو شورتم و شروع کردم به مالوندن کیرم ، حسابی با دیدن این صحنه مست شده بود ، چشام شهلای شهلا بود . حمید حسابی داشت تلمبه میزد توی آب و ناهید از درد بی طاقت شده بود .
من تا بخودم اومدم دیدم شرتم خیس خیس شده و میخواد آبم بیاد ، خودم رو بزور کنترل کردم ،نمیخواستم مزاحمشون بشم ، دستم رو از توی شورتم در آوردم و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کردم ، دوست نداشتم آبم سریع بیاد و بیحال بشم ، دوست داشتم شهوتی و پر انرژی باقی بمونم برای همین توی دستشوی حسابی کیرم رو با آب سرد شستم و تمیز کردم.
بعدش رفتم پاچین ها رو برداشتم دم منقل توی صحن حیاط نشستم و منتظر موندم که ذغال درست بشه . یک ربعی گذشت که متوجه شدم صدای حمید داره بلند تر میشه و نزدیک تر.
حمید که به سمت من می آمد گفت : امیر، چرا نیامدی ، منتظرت بودیم .
فهمیدم که داره یک دستی میزنه، خودم رو زدم به کوچه علی چپ و گفتم: حسابی گشنم شده ، فکر کردم واستم اینارو درست کنم سریع تر میشه .
حمید گفتش : دستت درد نکنه همه کاراش رو تنهایی کردی ، حالا نوبت منه ، تا تو بری سفره رو بچینی من اینا رو کباب میکنم.
من هم به سمت داخل خونه حرکت کردم و مستقیم رفتم به سمت اتاق استخر ، دیدم ناهید بیحال بیحال ، در حالی که یک دستش توی آب بود روی سکوی کنار آب دراز کشیده .
بهش گفتم : معلومه حسابی خسته شدیا.
با بی حالی به من نگاه کرد و لبخندی زد گفت : اره ، الان میخوام یکی ماساژم بده .
گفتم : خفه شو بابا، الان گشنمه سریع دوش بگیر بیا که غذا داره آماده میشه .
ناهید : نه ، من ماساژ میخوام ، خواهش میکنم .
منم با بی اعتنایی رفتم تا سفره شام رو ردیف کنم …
(ادامه این داستان به لایک هاتون بستگی داره ، بدرود)
نوشته: مست عاشق

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:03


زنم حامله نمیشه و مشکل از منه (۳)

#نفر_سوم #بیغیرتی #همسر

...قسمت قبل
ادامه داستان :
چند روزی گذشت و چند باری من و ناهید و حمید سه نفره میرفتیم بیرون و شده بود یک دوست اجتماعی ، اون هم تو شهرما غریب بود و از اینکه با ما خوش میگذروند و رفیق های تازه و شادی پیدا کرده بود خوشحال بود .
بعد یک مدت کوتاه به حمید پیشنهاد دادم که یک ویلا باغ اجاره کنیم که استخر هم داشته باشه و سه تایی بریم خوش بگذرونیم اون هم قبول کرد ، پس قرار شد پنجشنبه عصر ساعت 21 ویلا را تحویل بگیرم تا فردای همان رو ساعت 21 یعنی 24 ساعت کامل خوش بگذرونیم.
از داخل دیوار باغ را پیدا کردیم و عکس های باغ را هر سه نفرمون تایید کردیم ، طبق قرارمون نیم ساعت جلوتر رفتیم جلوی باغ ایستادیم ، قبلش آنجا توسط چندتا خانواده جوون اجاره شده بود و ما باغ را از یک مرد میانسال به اسم ناصر که خودش میگفت نگهبان آنجا هستش و صاحب باغ نیست تحویل گرفتیم.
همه جای باغ تمیز بود ، یک باغ هزار متری با خانه ی تقریبا صد متری ، یک خواب و یک استخر کوچک آب گرم که حسابی عکس های سکسی روی دیواره های استخر چسبانده شده بود.
از راه که رسیدیم حمید یک قلیانی چاق کرد سه نفره نشستیم به کشیدن و پاسور بازی کردن ، یه خورده که گذشت به حمید گفتم بریم تنی به آب بزنیم ببینیم استخرش چطوری ، ناهید هم گفت تا شما میرید منم یک چایی میزارم .
من و حمید رفتیم اتاق استخر باغ ، لباسهایمان را درآوردیم و مایو پوشیدیم و پریدیم داخل آب ، آبش واقعا گرم و عالی بود ، عمق استخر حدودا 2 متر بودش ، من روی انگشت های پام ایستاده بودم و حمیدم چون قدش بلندتر بود از من راحت تر بود .
حمید چند باری داخل آب شیرجه زد و متوجه شدم که خیلی خوب شنا میکنه و بهش گفتم : حمید خوب شنا بلدی ها .
گفتش: اره از بچگیم شنا میرفتم و یاد گرفتم .
بهش گفتم: چقدر عالی کاش میشد من هم شنا یاد بگیرم .
در این حین بودیم که ناهید در اتاق استخر را باز کرد و با یک سینی چایی وارد شد و گفت : به به ، حسابی دارید خوش میگذرونید شیطونا .
گفتم: اره جای تو خالی ، خیلی کیف میده ، آب واقعا عالی داره .
حمید هم خودش رو به لبه استخر رساند و یدونه چایی از روی سینی برداشت و گفت : به به ، الان چایی میچسبه ، حسابی تشنم شده بودم.
من به ناهید گفت: ناهید ؛ میدونستی حمید شنا بلده .
ناهید : عه ، جدی. به حمید نگاه کرد و گفت: خوش بحالت از هیچ آبی نمی ترسی ، من که سوار قایق اینا میشم ترس غرق شدن دارم.
من به حمید گفتم : میتونی شنا یادمون بدی ؟
حمید گفتش : اره داداش این حرفا چیه ، من هرکاری از دستم بر بیاد برای رفیقام انجام میدم .
ناهید : خوش بحالت ، من که لباس مناسب ندارم !
من : عیب نداره ، با همون مایه که داری بیا تو آب.
ناهید: آخه پایین تنش خیلی ناجوره!
من: پایین تنه که میره تو آب دیده نمیشه ، باقیش هم که رکابی هستش که همیشه میپوشی .
یک رختکنی کنار اتاق استخر موجود بود که با پرده دور تا دورش پوشیده بود اما پرده اش حدود 30 سانت از زمین فاصله داشت و کنارترش دوش هم بود . ناهید مایوش رو برداشت و به داخل رختکن رفت ، هنگام عوض کردن لباس هایش کامل پاهای سفیدش مشخص بود وقتی که شورت توریش از پاهایش افتاد روی زمین کاملا معلوم بود ، حمید هم دزدکی نگاه میکرد . وقتی لباس عوض کردنش تمام شد ناهید از پشت پرده داد زد : حمید لطفا روتو بکن اونور تا من بیام توی آب .
حمید هم چرخید به سمت دیوار و ناهید با مایو مشکی که رد کصش حسابی معلوم بود و بدن سفید و بلورش توی رنگ مشکی مایو حسابی میدرخشید با سینه های درشت سایز 75 خیلی آرام وارد آب شد و گفت : حالا میتونی اینور رو نگاه کنی.
پاهایش تو آب بود اما بازم سفیدی پایش معلوم بود.
سه نفره داخل استخر کمی آب بازی کردیم و کلی خندیدیم ، به حمید گفتم : حمید حالا نوبت توست که بهمون شنا یاد بدی.
حمید گفت : ای به چشم ، قبل از هر چیزی اول باید یاد بگیری که روی آب دراز بکشی .
ناهید : عه ، چه جالب من وقتی میرفتم استخر میدیدم بعضی از زن ها روی آب دراز میکشن ، اما خودم یاد نداشتم.
حمید به سمت من نگاه کرد و گفت : من دستم را میبرم زیر کمرت و تو روی آب دراز بکش به طوری که گوش هایت داخل آب باشه و کمرت رو سعی کن بدی بالا .
من هم کار که حمید گفت رو انجام دادم اما نمیدونم چرا هرچی سعی میکردم ، به محض اینکه حمید دستش رو از پشت کمرم بر می داشت میرفتم داخل آب .
ناهید چند باری بهم خندید و گفت : وای وای ، آبرومون رو بردی با این شنا کردنت .
من هم گفتم اگه یاد داری خودت امتحان کن.
ناهید به حمید گفت: این نمیتونه بیا به من یاد بده شاید بتونم .
حمید گفت : فقط باید کاری که بهت میگم رو انجام بدی و کمرت رو بالا نگهداری.
ناهید : چشم .
حمید به سمت ناهید و رفت و دستش رو گرفت و دست دیگرشو گذاشت پشت کرم ناهید و او را روی آب خواباند ، پاهای ناهید از آب اومد بالا و رد چا

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:03


خواهرزنم سمیرا (۱)

#دنباله_دار

با سلام خدمت دوستان شهوانی خاطره ای که میخوام تعریف کنم پارسال اتفاق افتاد
اسم من رضاست البته مستعاره اسم خواهر زنمم سمیرا که اونم مستعاره
چند سالی بود تو نخ سمیرا بودم اخه کون برجسته و سینه ۷۵ همیشه تو چشمم بود
بارها تو موقعیتهای فراوان خودمو بهش میمالیدم از عمد ولی جرات نزدیک شدن بهش رو نداشتم از ترس ایرو رویزی اخه ریسکش بالا بود
پارسال که خانمم باردار شده بود و نزدیک زایمانش بود پشت مطب دکتر زنان که بودیم حرف این شد که پیداست خوشحالی بچه دار داری میشی منم گفتم نه بابا چرت و پرت نگو سرویس شدم بجاش از یه لحاظی
گفت چه لحاظی مثلا اقا رضا ؟
گفتم بماند خودت بهتر میدونی
گذشت و سه روز بعد پیام داد بعد از احوالپرسی گفت آقا رضا دیوونه شدم از بس فکر کردم خدایی بگو از چه لحاظی منظورته گفتم سمیرا بعدا میگم اخه نمیدونستم چجوری باید سرهم کنم و بگم
استیکر عصبانی داد و گفت نگو اصلا به من چه
یه ساعتی گذشت دیدم انلاین نیست منم پیامش دادم سمیرا ببخشید نگفتم آخه روم نمیشد ولی حالا که اصرار داری میگم
میدونی بخاطر شرایط بارداری و ویاری که داره ۸ ماهه سکس نداشتیم و این اصلا برا یه مرد خوب نیست منم که مظلومم و خلاصه اینارو گفتم و افلاین شدم آخر شب قبل خواب رفتم پیامامو چک کنم و بخوابم دیدم پیام داده
از ترس که حالا چی جواب داده استرس گرفتم
نوشته بود اول از همه تو که خیلی مظلومی مشخصه دوم با اینکه حقته ولی الهی بمیرم برات میدونم چی کشیدی و چقدر سخته
دیدم انلاینه جواب گفتم نمیدونی چقدر سخته چون تو که شوهر داری و هر شب دستت بنده
جواب داد دیوونه و یه استیکر خجالت داد
منم یکم راحت شده بودم گفتم غیر از اینه خداییش که در جوابم گفت کسی رو قضاوت نکن وقتی چیزی نمیدونی
دیدم انگاری اونم دلش پره براش نوشتم تو دیگه چرا ماشالله همچی ات اوکیه و درجه یکی
گفت بی خیال
باز اصرار کردم که حالا که من گفتم توام باید بگی
اخرش کوتاه اومد و گفت میگم بهت ولی آقا رضا مرگ من بین خودمون باشه
خلاصه وقتی اعتمادشو جلب کردم گفت صبح بهت پیام میدم پس الان شوهرم عصبی میشه که سر گوشیم
اون شب با هزار فکر خوابیدم و صبح چشم براه پیامش بودم ساعت ۱۱ شده یود و چشمم به پی ویش خشک شده بود
ساعت ۱۲ دیدم پیامم داد و سلام کرد
بهش گفتم صبحت الانه ؟ که گفت من همیشه تا این موقع خوابم
گفتم خوب بگو گفت وا رضا چقدر پیگیری 😅
منم بهش گفتم دیونه دیشب تا حالا منتظرم بیای جواب بدی
بعد از این شوخیا گفت راستش شوهر منم سرده و دو هفته یه بار اونم چی بشه که رابطه داشته باشیم
براش استیکر اندوهگین رو دادم و گفتم چقدر دیونه باید باشه که همچین کیسی رو راحت ازش میگذره
در جوابم نوشت مگه چجوریم
نوشتم براش که خدایی هیکلت عالیه و جذابی از کجاش بگم هر جا تو نگاه کنی درجه یکه
دیدم استیکر خجالت داد و گفت خیلی لوسی می دیدم زیر چشمی نگام میکردیا ولی نمیدونستم داری هیکلمو برانداز میکنی
خلاصه براش نوشتم که چقدر همدردیم پاشم برم پس
گفت کجا میخوای بری
گفتم برم تو باغ یه قلیون بکشم یکم اروم شم
گفت مطمئنی تنها میخوای بری
گفتم اره والا باورت نمیشه بیا باهم بریم ببین
اینو که گفتم جواب داد گمشو بیام که چی بشه
منم یه بای دادم که جواب داد ناراحت شدی ؟گفتم نه نشدم ولی برم حالم خوش نیست
ادامه دارد
نوشته: رضا

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:03


سفیده؟ تعجب کردم گفتم تو از کجا میدونی؟ گفت خریدای عروسیت خونه ما بودا منم همه رو نگاه کردم. فقط نمیدونم توی تنت چجوریه. منم گفتم میخوای ببینی؟ گفت آره بیا بالا. با خنده گفتم میاما. اونم خندید گفت برو بابا میدونم نمیای. یه لحظه خون تو سرم جریانش رو از دست داد و توی یه چشم به هم زدن خودمو بالای پله ها دم خونشون دیدم!
سریع در و باز کرد و با دیدنم چشماش از حدقه داشت بیرون میزد. تو یه لحظه چسبوندم به دیوار راهرو و لباشو گذاشت رو لبام. با ولع شروع کرد خوردن لبام و بعدش گردنم. با یه دستش دور کمرمو گرفته بود و با دست دیگه اش سینمو فشار میداد. یه بند لباس خوابمو درآورد و کشید پایین با دیدن سینم وحشی تر شد و گازش گرفت. شورت پام نبود و تازه متوجه شد. لبخند بزرگی بهم زد و گفت پدرسگ خوشگل. دستی به کسم کشید و توی یه لحظه پامو داد بالا و کیرش رفت تو کسم. انقدر بزرگ بود که جا نشد کامل.چند بار بالا پایین کرد و آبش اومد سریع دستشو گرفت جلوشو رفت بره سمت دستشویی . من تازه کیرشو دیدم‌ . یه کیر خیلی کلفت ۱۷ ۱۸ سانتی‌. همینجوری که چشمام گرد شده بود یه لحظه به خودم اومدم و فهمیدم چه غلطی کردم. بدون اینکه چیزی بگم سریع از پله ها رفتم پایین و رفتم در و بستم. اون روز هر چی بهم زنگ زد جوابش رو ندادم. گیج و منگ از اتفاقی که افتاده تا آخر شب تو خونه نشستم. یه لحظه از شادی تو بغلش بودن لبخند میزدم و لحظه ای دیگه از شرم اون اتفاق میخواستم از خجالت بمیرم.
خواننده های عزیز میدونم خیلی هات نبود ولی واقعی بود بدون ذره ای دروغ.
اگر دوست داشتید ادامه این رابطه و سرنوشتم بعد ازین رو هم بهتون میگم.
نوشته: نازی

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:03


نقطه روشن می خواست و تنها نقطه روشن اون لحظه عشقی بود که حس میکردم سروش بهم داره . دلی که حس میکردم رها شده و تنهاس چسبید به فکر عشق سروش. با این فکر به شوهرم گفتم پرده مو بزن! متعجب گفت چرا؟؟ گفتم چون اگر نزنی برگردیم بلافاصله ازت جدا میشم!
دلم نمیخواست ازش جدا شم و دیگه سروش رو نبینم. قبول کرد و بدبختی من شروع شد.
لباسام رو آروم آروم درآورد و سینه های بزرگ و خوش فرم دخترونم رو توی دستاش گرفت و شروع کرد به خوردنش دستش رو روی کسم میکشید ‌و با چوچولم بازی میکرد همین که حس کرد تر شدم رها کرد و رفت سراغ زدن پرده ام. پاهام رو گذاشت روی یه شونه اش و کونم و بالا آورد. کیرش رو آروم با ضربه ی های کوچیک میزد به پرده ام. کیرش کلفت بود و حدودا ۱۳ سانت بود.خیلی آروم و حرفه ای با کمترین درد پرده مو زد و خون کمی ازش ریخت روی ملافه. بعدش روی سرم رو کشیدم و خوابیدم. وقتی بلند شدم تصمیم گرفتم فراموش کنم چی شده و ببخشمش .‌ اونم خیلی ابراز پشیمونی میکرد منم به صورت خودکار و بدون تلاشش خودم و بهش هدیه دادم!
چند روزی بودیم ولی دیگه بهم دست نزد. برگشتیم خونه و چون پدرش اومد فرودگاه دنبالمون من هم رفتم خونشون که بعد از ناهار برسونتم خونه خودمون. دم در اتاق سروش رو دیدم نگاهش رو بعد از لحظه ای خیره شدن بهم؛ازم دزدید و گفت سلام زن داداش!
اولین بار بود اینطوری صدام میکرد و دلم گرفت. خودم رو کلی فحش دادم که بخاطر سروش گذاشتم پرده مو بزنه و حالا اسیر شدم تو زندگی باهاش. معذب بودن من و سروش نسبت به هم زیاد طول نکشید چون من زیاد میرفتم اونجا و میموندم . سروش خیلی بهم توجه و محبت میکرد مثل یه دوست. شوهرم گاهی تو اتاق مثل دیوونه ها می افتاد روم و بدنم رو فشار میداد دستش رو گذاشت رو دهنم که صدام شنیده نشه و دستامو میگرفت بالا و مچ دستام فشار میداد و پاهاش قفسه سینمو فشار میداد. نمیدونم چرا این کارارو میکرد ولی وقتی میومدم از اتاق بیرون خانوادش خودشون رو میزدن به نفهمیدن در حالی که صدای ناله هام مطمئننا بیرون میومد . تنها کسی که بهم توجه میکرد و سعی میکرد ناراحت نباشم سروش بود. جک میگفت تخته میاورد میگفت بیا بازی و حواسش بهم بود.هیچ وقت شوهرم سر سفره حواسش بهم نبود ولی اون برام غذا میکشید و محبت هایی میکرد که تو دل آدم میموند. کم کم مثل دوتا دوست شدیم. دوست دختراشو میاورد باهامون بیرون و چهارتایی می گشتیم ولی من خیلی ناراحت میشدم وقتی میدیدمشون. یه بار یه دختری رو آورد باغشون وقتی ماهم اونجا بودیم معلوم بود خیلی بهم نزدیکن و من از شدت حسادت اصلا نتونستم تحمل کنم و رفتم داخل باغ و سر شوهرم داد کشیدم که بهش بگو ببردتش یعنی که چی برمیداره دوست دختراشو میاره؟ نبره زنگ میزنم به باباتون میگم.حسابی قاطی کرده بودم. اونم بردش. رابطه با شوهرمم که همونجوری خشک و بی احساس ادامه پیدا کرده بود. نزدیکای عروسی که شدیم رابطه ام با سروش خیلی گرم شده بود و گاهی تلفنی باهم حرف میزدیم. یه بار آخر شب زنگ زد و حرف میزدیم و میگفتیم و میخندیدیم یهو مامانم اومد و نمیدونم از کجا حس کرد که من با اون حرف میزنم و برای اولین بار خوابوند تو گوشم. ولی من عین جادو شده ها بازم بهش نزدیکتر شدم. نگاه عاشق و پر از محبتی به من داشت،خوب حرف دلمو میفهمید و هم زبون خوبی بود و خیلی هم جذاب و مردونه بود. همش چشمش به من بود برعکس شوهرم که هیچ توجهی به من نداشت و اصلا باهام حرف نمیزد.
خونه ای که پدر شوهرم آماده کرده بود برامون طبقه پایین خودشون بود. شب عروسی در حالی که شوهرم نگاهمم نمی کرد با وجود اینکه خیلی خوشگل شده بودم؛ سروش نگاه عاشقانه اش رو ازم بر نمیداشت . دسته گلم رو خودش با سلیقه خودش درست کرده بود و جلوی در آرایشگاه با گروه فیلمبرداری اومده بود و بهم داد. شب وقتی بعد از خداحافظی از خونه پدرم برگشتیم خونه پدرش همه فامیلاشون اونجا بودن و ‌ارکستر اومده بود بزنن برقصن با داماد در حال رقصیدن بودم که سروش اومد تو. گفت عروسی برادرمه میخوام باهاش برقصم. مشخص بود بخاطر رقصیدن با من اومده من هم از کمبود محبت شوهرم بیشتر بهش پناه می آوردم کمی آرامش گرفتم وقتی باهاش رقصیدم.
مهمونی تموم شد. زنها رفتن و جوونا موندن و مرداشون هم اومدن که بزن و برقص کنن . اما چند دقیقه بعد داماد بدون اینکه به من بگه رفت پایین و عروس تنها موند بالا. بقیه بد نگاهم میکردن و من سعی میکردم به روی خودم نیارم. و آروم خداحافظی کردم و رفتم پایین . بعد از کلی مدت در و باز کرد و بعدش هم بدون کلامی رفت خوابید.
دو سه ماهی از عروسی می گذشت و توی این مدت باهم صمیمی تر شده بودیم و بیشتر تلفنی حرف میزدیم. یه روز صبح بهم زنگ زد و شروع کردیم حرف زدن و گفت خونه ام نرفتم سر کار کسی هم نیست خونه. پرسید چی تنته؟ منم با خنده گفتم لباس خواب. گفت همون

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:03


خاطرات هرزگی هایم (۱)

#خاطرات_نوجوانی #خیانت

قضیه مال سال ۸۶ . وقتی ۱۸ سالم شد بخاطر ظاهر پر حجب و حیا و آروم و آفتاب مهتاب ندیده ای که داشتم تقریبا هر کسی که تو فامیل پسر داشت حرف من رو میزد. خیلی ها دلشون میخواست من عروسشون بشم ولی پسرهاشون نه . چون من خیلی خجالتی بودم و حتی درست سلام هم بهشون نمیدادم. تو خانواده مذهبی با پدر سخت گیر بزرگ شده بودم. خودم هم باورم شده بود که خیلی آروم و خانومم!
اما…‌. .
اولین خانواده ای که اومدن خواستگاری از فامیل های دوری بودن که ده سالی میشد ندیده بودمشون. قبلا تو یه اپارتمان بودیم و من چند سالی با دوست پسراشون همبازی بودم. پسر بزرگتر دوسال ازم بزرگتر بود پسر کوچکتر هم سنم بود. وقتی اومدن و پسر رو دیدم ازش خوشم نیومد. شخصیت عنق و عبوسی داشت،به شدت مضطرب بود و با ناراحتی به من گفت فکر نکنم بتونم خوشبختت کنم. یهو حس کردم که باید کمکش کنم. دلم براش سوخت. لاغر،قد کوتاه با چهره ی نه چندان قشنگ،موهای فر و وز زشتی داشت و مشخص بود اعتماد به نفس نداره. پیش خودم گفتم من میتونم آدمی مثل این رو دوست داشته باشم‌. چهره اونقدری هم مهم نیست. و از همه جا بیخبر اوکی اول رو دادم. اونا خوشحال برای هفته بعد قرار بله برون گذاشتن. وقتی برای بله برون پسر کوچیکشون هم اومد متوجه ناراحتی و استرسش توی مراسم شدم. اولین بار بعد ده سال میدیدمش. باهم به مهد کودک میرفتیم و خاطرات زیادی باهاش از بچگی تو ذهنم بود. قدش خیلی بلندتر از برادرش بود و چهره جذابی داشت. من خیلی به ناراحتی اون روزش فکر نکردم همه چی خیلی سریع پیش رفت و قرار عقد برای هفته بعد گذاشته شد. روز عقد من خوشحال و از همه جا بیخبر ز زدم بپرسم کجان و کی میرسن پشت تلفن بهم گفت من خوشبختت نمیکنم خیلی میترسم ولی من احمق فکر کردم که حتما خیلی اعتماد به نفس نداره.بهش گفتم میتونی. وقتی اومد خیلی ناراحت سر سفره نشست. بعدا تو عکسا متوجه عمق فاجعه شدم که چقدر ناراحت بوده. چند روز بعد که برای بار اول رفتم خونشون و رو دیوارا پر نقشه بود نقشه قشم خیلی جلب توجه میکرد ازش پرسیدم و گفت که دوست دخترش بوده میخواسته باهاش ازدواج کنه که خانوادش نمیزارن و بعدش میان خواستگاری من. فهمیدم که اصلا من رو نمی خواسته ولی بازم انگار با پذیرفتنش خورد میشدم نمیخواستم قبول کنم‌.من خیلی ازون سر بودم. چهره ی خوبی داشتم و هیکل فوق العاده ای که هرکی میدید تو کف اون میموند. باسن بزرگ و برجسته و کمر باریک سینه های بزرگ و خوش فرم با پوست سفید ‌خوشرنگی که داشتم چیزی بود که همه توی فامیل راجع بهش حرف میزدن. بغل زورکی کرده بود منو تو همون حالت بهم گفت داداشم سروش تو رو میخواست و از بچگی که مامانم حرف تورو میزد خوشحال راجع به تو می پرسید. انگار یه دفعه افتادم توی استخر پر از یخ و حس میکردم دارم غرق میشم. از بغلش اومدم بیرون و خودم و زدم به نشنیدن‌‌. اما حرفش تو گوشم میپیچید. ناخودآگاهم دایما به سروش توجه میکردم ولی جلوی خودم رو میگرفتم. اون هم خیلی بهم توجه میکرد ولی سعی میکرد در عین حال سنگین رفتار کنه. تو این بین منی که همیشه سعی میکردم چیزای تحریک کننده نبینم توی گوشی شوهرم فیلمای پورن دیدم و ازش خواستم پاکشون کنه. پاک کرد اما توی کامپیوترش دائم بود و گاهی چشمم بهشون می افتد ولی بازم جلوی خودم رو میگرفتم که همش رو ببینم و پاکشون میکردم عکسای دوست دخترش هم دایما میدیدم پاکشون میکردم ولی بازم دفعه بعد بود. اینا همه درون من رو بهم ریخته بود. تا اینکه گیر داد بریم سفر دوتایی. من دختر بودم و چون قرار بود دو سال عقد بمونیم پدرم مخالف بود ولی اون خیلی اصرار کرد و در نهایت موفق شد. وقتی رسیدیم هتل دیدم گوشیش داره زنگ میخوره ولی سایلنته. اون با گوشی فاصله داشت و نمیدیدش. نزدیک شدم و اسم دوست دخترش رو دیدم رو صفحه. سریع گوشی و جواب دادم و حرف نزدم. صداش اومد که با کرشمه گفت کجایی؟رسیدی؟ یهو دید گوشیش دستمه و پرید ازم گرفت . بغض این مدت ترکید و من انقدر ناراحت شدم که ساک رو باز نکرده برداشتم برگردم ولی نزاشت جلومو گرفت نشست پشت در و گریه کرد‌ و گفت اگه بری خودمو میکشم.یکم بعد رفت بیرون. متوجه شدم که منو اورده اینجا چون دختره قرار بوده بیاد ببینن همو!
ز زدم ب مادرش و قضیه رو گفتم مادرش کلی قسمم داد که برنگردم و ببخشمش و بچگی کرده و این حرفا. خیلی گریه میکردم.که صدای سروش از پشت تلفن اومد. گفت نازنین برنگرد خواهش میکنم.من یه دفعه ازش پرسیدم تو منو میخواستی؟؟ خشکش زد و صداش در نمیومد گفتم اگر میخواستی چرا تو نیومدی خواستگاری و گذاشتی داداشت که منو نمیخواست بیاد؟ گفت نشنیده میگیرم حرفت رو! و قطع کرد.
وقتی شوهرم برگشت دیگه عقل تو سرم نمونده بود. برام خیلی سنگین بود که پسری که از رو ترحم زنش شده بودم و هیچی نبود منو نمیخواد و بهم خیانت میکرده این مدت. فقط دلم یه

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:02


نش.گرمای دهنش انقدر برام لذت داشت که دوبار کیرم مثل جک مینی بوس بلند شد.سیما گفت دوباره میخوام.دوباره قمبل و شروع کار.چون آبم یکبار آمده بود،مطمئن بودم حالا حالاها ارضا نمیشم.این بار کون سیما هم لذتش بیشتر بود؛چون دیگه نه استرس ارضا شدن رو داشتم و نه تمرکز بخاطر تنگی سیما.شروع کردم تلمبه زدن.یه کون داغ و تنگ که حسابی کیرم رو فشار میداد.سیما هم که از روی لذت جیغ میزد و خودش رو محکمتر به کیرم میکوبید.خسته شدم کشیدم بیرون و نشستم روی مبل و این بار نوبت سیما شد که نشست روی کیرم و ممه هاش اومد جلوی صورتم ممه هاش رو میخوردم و سیما بالا و پایین میکرد که دوباره جیغ کشید و لرزید.بی حرکت موند و منم محکم بغلش کردم.بعد از چند دیقه گفت افشین دوست دارم بدونم ابت میریزه توی کونم چطوره.ابت رو بریز توش.منم دوباره سرحال شدم و سیما رو داگی کردم و خیلی ریلکس تلمبه میزدم.حس عجیبی بود.تماما لذت.لرزش باسن سیما لذتم رو چند برابر کرد و دیدن این صحنه منو به مرز انفجار برد و توی کون سیما خالی شدم و این سیما بود که داد میزد اتیش گرفتم چقدر داغه.تا چند ثانیه همونطور موندم و بعد بلند شدم و سیما با یه دستمال که به پشتش گرفته بود رفت سمت دستشویی.وقتی امد بیرون نمیتونست خوب راه بره.حسابی کونش گشاد شده بود.
بعدش حسابی از کیرم و سکسمون تعریف کرد و بهم اعتماد به نفس داد.
بعد از اون روز ۳بار دیگه با سیما سکس کردیم.اما طی این مدت فقط از هم سکس می خواستیم و رابطه دیگه ای نداشتیم.هم من هم سیما برای بار اول بود که با جنس مخالف رابطه برقرار کرده بودیم.و این لذت رو دوتایی برای همدیگه ساختیم.
خاطرات سکسی که دارم رو بازم براتون بازم ارسال میکنم.
ببخشید اگر طولانی بود.سعی کردم جزئیات هم توی خاطره ام جا بدم که لذتش بیشتر بشه.اگر روان نبود یا مشکلی داشت ببخشید.سعی میکنم در آینده پیشرفت کنم و بهتر بنویسم
نوشته: Emerald88

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:02


اده از صبح رفته بودن باغ.من بودم و خونه خالی و سیما.خیلی سریع رفتم دنبالش و رفتیم خونه.یه استرس و خجالت خاصی داشتم.(بار اولم بود دختر میبردم خونه.)خیلی با حوصله ازش پذیرایی کردم و با هم تعریف میکردیم.یواش یواش بحث رفت سمت این که سیما پرسید توی خونه میخوای باهام چیکار کنی.گفتم هیچی میخوایم دوباره ریاضی و عربی کار کنیم و خندیدم.
سیما خندید و گفتم اموزش ممه خوردن داریم.باز کنید.
تا اون موقع با مانتو و شال بود.شال رو گذاشت کنار و خیلی اروم و بدون عجله دکمه های مانتوی استخوانیش که یه عطر خیلی خوشبویی هم داشت رو باز کرد.ایستاد سرپا و من دیدم واو.عجب استایلی داره.بهش گفتم انتظار نداری که این استایل رو ببینم و سکس نکنیم.خندید و گفت جدی میخوای منو بکنی.منم بدون تعارف گفتم اره.
سریع بغلش کردم و نشستیم روی کاناپه و لب گرفتن.فقط توی فیلم سوپرا این چیزا رو دیده بودم و یاد گرفته بودم.یواش یواش ممه هاش رو از روی تی شرت سبز خوش رنگی که تنش بود میمالیدم و لبای همو میخوردیم.بعد از چند دقیقه از شونه هاش گرفتم و از خودم جداش کردم و توی چشمای درشتش نگاه کردم و بدون هیچ حرفی از پایین تیشتر تش گرفتم و از سرش بیرون آوردمش.همانطور که چشماش رو نگاه میکردم دستام رو بردم پشتش و روی کمرش و بالای باسنش رو گرفتم و دوباره لب.حین لب گرفتن دوباره ممه هاش رو گرفتم و از روی سوتین خیلی اروم فشارشون میدادم.سیما خودش رو عقب کشید و خودش سوتینش رو باز کرد و روی کاناپه دراز کشید.هیچ کدوم نسبت به موقعیتمون اعتراضی نداشتیم.روی کاناپه بهترین لوکیشن بود برای ما.سیما که خوابید روی کاناپه دستاش رو باز کرد و منو به سمت خودش خواست منم دیگه نه نگفتم و یک راست رفتم سراغ ممه هاش.بدنش چقدر تمیز بود و چقدر بوی خوبی میداد.در واقع بوی تمیزی می داد.نه بوی عطر و ادکلن.ممه هاش سفت و گرد که دوست داشتم فقط بچلونمشون.کم کم توجهم به شکم و نافش جلب شد.ران پای خوش تراشش زیر شلوار مشکیی که پاش بود جلوه قشنگی به بالا تنه لختش داده بود.ران هایی به هم چسبیده و خوش فرم.
دکمه شلوار پارچه ایش رو باز کردم و شلوارش رو درآوردم همون موقع تیشرت و زیرپوش خودمم بیرون آوردم.با لذت زیاد پاهای سیما رو نگاه میکردم.پوست رانش سفید تر بود و با شورت بادمجانیی که ست سوتینش بود هارمونی قشنگی ایجاد کرده بود.نفسای سیما تند شده بود و بالا و پایین شدن شکمش هر لحظه به درد کیر راست شده من اضافه میکرد.کیرم در کل این لحظات در حال نبض زدن بود.از ران سیما بوسه گرفتم و اروم شورتش رو پایین اوردم.روی کاناپه از پشت کنارش دراز کشیدم و دوباره ممه خوردن رو شروع کردم و با انگشت دست راستم شروع کردم کوسش رو مالیدن.اه و ناله سیما بلند شده بود و قربون صدقه رفتن من هم کنارش بود.خودم تعجب کرده بودم که منی که بار اولمه چطور دارم این کارا رو میکنم و این که ابمم نمیاد برام عجیب تر بود.توی اون حالت ممه های سیما رو با دست گرفتم و نوکشون رو مالیدم و ازش لب گرفتم که یهو جیغ زد و حسابی لرزید.من اولش ترسیدم اما وقتی دیدم داره شکم میزنه فهمید ارضا شد.بهش لبخند زدم و بوسش کردم.گفتم حالا نوبت منه.گفت پایینی رو نمیخوری.گفتم ازت نمیخوام مال منو بخوری چون من نمیتونم کوست رو بخورم.از گفتن کوس خندش گرفت و سریع داگی شد.منم گفتم چه با عجله!هنوز مال منو ندیدی!زد زیر خنده برگشت و شلوار و شورتمو باهم کشید پایین و کیرمو دید.یه کیر ۱۵سانتی نسبتا کلفت.تعجب کرد از کیرم.با ترس خاصی برگشت و داگی شد.لرزشش و قشنگ میدیدم لرزشی از روی شهوت و ترس منم نه نگفتم و وازلین رو که روی عسلی کنار مبل آماده بود رو با انگشت زدم روی سوراخ کونش و شروع کردم با انگشت باز کردن کونش.بالاخره از تجربیا دوستام استفاده کردم و حوصله کردم.به سیما گفتم بار اولمه شاید زود بیاد که گفت تا کی وقت داریم.گفتم فردا عصر. یه ایول گفت و قشنگتر قمبل کرد.قمبلش رو که دیدم تنم سست شد.چه باسن خوش فرمی داشت.سیما ورزشکار نبود که بگم بدنش تراشیده بود.اما حقیقتا خوش استایل بود.اون باسن با اون موهای مجعدش که تا روی کمر امده بود کنارش ریخته بود شهوتم رو چند برابر کرد و کیرم رو گذاشتم روی کوسش و با اب کوسش خیسش کردم بردم روی سوراخش،تا کیرم رفت روی سوراخ کونش خودش رو سفت کرد و رفت رو به جلو.گفت افشین تو رو خدا یواش.انگشتت درد داشت چه برسه به این گرز رستم.خندیدم و گفتم باشه.اروم شروع کردم سر کیرم رو توی کونش فشار دادم.شاید ۵دیقه طول کشید تا همش رو کردم داخل.اما به محض تلمبه زدن حس کردم داره ابم میاد و کشیدم بیرون و ریختم توی دستمال کاغذی.بله،بار اول شکست خوردم.نشستم روی مبل و سیما رو بغل کردم و نازش میکردم.سیما هم با دستمال کیرم رو پاک کرد و رفت پایین.فکر کردم میخواد سرش رو بذاره روی پام که یهو دیدم کیرم رو کرد توی ده

😍رزسیا😍

31 Oct, 22:02


دوست دخترم سیما

#دوست_دختر

از روی اجبار وارد رشته تحصیلی شدم که اصلا نمیدونستم چی هست.دعوا با معلم و این صحبتا باعث شد ریاضی رو تجدید بشم و زورکی فرستادنم رشته کار و دانش.توی این رشته طلا سازی خوندم و خوب،زود رفتم سراغ مغازه داری.
اوایل که شاگرد بودم ،تا مغازه داری رو یاد بگیرم.شاگر بقیه مغازه ها رو میدیدم و با خودم میگفتم چقدر عجیبن فقط فکر و ذهنشون دختر و دختر بازی هستش.بعدها دیدم کلا فکرشون سکس هست و چقدر سکس دارن.نمیدونم چرا اصلا توی ذهن من این موضوعات نبود.
بالاخره مغازه زدم.ساخت و تعمیر طلا و فروش نقره،خب سرمایه زیادی نداشتم .منه افشینِ ۱۹ساله مغازه دار شدم.با کلی تلاش بالاخره مشتری جمع کردم.
یه روز تلفن مغازه زنگ خورد.کسی صحبت نمی کرد.قطع کردم؛چند بار تکرار شد،حوالی ۳بعد از ظهر بود و من مشغول آماده کردن سفارش مشتری بودم.دوباره زنگ تلفن و یه صدای خیلی نازک و اروم که خیلی سخت به گوشم میرسید.(میشه شماره موبایلتون رو بدین پیام بدم)
شماره موبایل رو دادم و شروع شد.طبق روال دهه ۸۰اسم ها اشتباه و همه چی الکی.کم کم باهم آشنا شدیم و فهمیدم از مشتری های مغازست و شماره منو از روی کارت مغازه برداشته و اینطوری با من ارتباط گرفت.
سیما پشت کنکوری بود.منم که دانشجو شده بودم چون تغییر رشته دادم و درس رو هم ادامه دادم.(وقتی بهش فکر میکنم چقدر ساده و گوگولی بودم.شاگردای الانم رو میبینم.دانش آموز ۱۶ساله میخواد میلف ۴۰ساله رو درسته قورت بده.الان من معلمم).من وایسادم به سیما کمک کردم که درس بخونه.فکر و ذکرم موفقیتش بود.اردیبهشت ماه بود و هر بار یه جای شهر میدیدمش و بهش کمکِ درسی میکردم.امتحاناتش که تموم شد فکر کردم رسالت منم تموم شده،باهاش کات کردم.دوستام میپرسید چرا کات کردین.دلیلی نداشتم.حتی نوک ناخنمم بهش نخورده بود!چه برسه دستشو بگیرم و کار دیگه ای بکنم.
دوستام میگفتن یعنی دست نزدی بهش؟جواب میدادم مگه حتما باید اینطور باشه
کم کم این فکر توی ذهن من موند که چرا کاری نکردم واقعا. و خیلی اتفاقی همون تابستان ۸۸یعنی ۲ماه بعد از کنکور سیما،روز جمعه ساعت ۷صبح سیما رو با دوستش توی کوه دیدم.سیمای چادری، با مانتو بود و عجب تیکه ای بود.دوباره همو نگاه کردیم و به عنوان دوتا دوست و نه رل،با هم صحبت کردیم.اون با دختر داییش بود و من تنها.تا پایین کوه با هم بودیم و اخرش تا یه جایی رسوندمشون و توی راه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد.شماره بود و جواب دادم دیدم سیما هستش.تشکر کرد بابت کوه و … من خیلی بی اراده گفتم خواهش میکنم خانمه خوشتیپ.اون لحظه جرقه شهوت توی من خورد و این اتیش لعنتی جذاب روشن شد.
سیما با مدل نوک زبانی حرف زدنش می خندید و دوست داشت ازش تعریف کنم.بهش گفتم بهت پیام میدم.تا سر ظهر باهم پیامک بازی کردیم و ازش تعریف کردم.
یهو دیدم باهاش چقدر راحت شدم و گفتم شیطون برجستگی بند سوتینتم که از زیر لباس مشخص بود.چی زیرش قایم کردی که اونطور بود.اون خندید و منم دیدم پایست و ادامه دادم.
منی که عاشق ممه بودم.به خودم اومدم دیدم دارم براش مینویسم سایز ممه هات چنده.یهو رفتم بالا دیدم دارم خیلی اتفاقی و بدون مقدمه میپرسم.حواسم نبود و پیام رو ارسال کردم.سیما دیگه پیام نداد.گفتم لابد قهر کرد.روز شنبه ساعت ۱:۳۰ظهر همه داشتن میرفتن خونه من و اوستای سابقم توی پاساژ محل کار بودیم که دیدم مشتری رفت توی مغازم.رفتم داخل مغازه شوکه شدم.سیما بود.اما با چشمایی که حسابی برق خاصی توش بود.نشست و تعریف کردیم.اصلا شرمندگیی از سوال دیروزم نداشتم و بابت رفتن سیما هم نمیخواستم چیزی بگم.
تعریفا تموم شد سیما خواست بره و منم ناهار نمی رفتم خونه و اوستامم که رفته بود.من بودم و سیما.سیما که خواست بره گفتم نمیخوای بدی ببینمشون.جواب داد چیو؟گفتم ممه.
خندید.رفت و منو گذاشت توی کف.عصر دوباره اومد و من چشمام شد ۴تا.خب سیما چادری بود و فقط توی کوه چادر نداشت.زیر چادر ۱مانتو تنگ و خاکستری تنش بود.خلوتی ساعت ۴بعد از ظهر و مغازه هایی که هنوز باز نشدن و وجود سیما یه فضای قشنگی درست کرده بود.بدون هیچ حرفی چادر رو ازاد کرد و دکمه مانتو رو باز کرد و ممه رو از توی سوتین اورد بیرون.کیرم مثل فنر از جاش پرید.در کسری از ثانیه سیخ شد.بخوام حساب کنم چهارمین ممه غریبه ای بود که میدیدم،اما اولیش بود که برای دیدن من از توی سوتین در آمده بود.خیلی لذت بخش بود.سیما یه دختر گندمگون با مو ها و چشم و ابروی مشکی.(هه یکی از چشماش قهوه ای بود و یکی مشکی).یه ممه سرحال و گرد با نوک قهوه ای پررنگ.عجب چیزی بود.اون موقع هم جا خوردم و هم ترسیدم که کسی نبینه.گفتم الان نه.برو بعدا قشنگ بده.سریع ممه رو داد توی لباس و گفت مثلا کی.گفتم آخر هفته خانوادم میرن باغ.میای خونمون؟چشماش دوباره برق سر ظهر افتاد توش و گفت باشه.گفتم سر ظهر میام دنبالت.
۵شنبه شد.خانو

😍رزسیا😍

31 Oct, 08:15


ی‌کنیم و هربار میگیم یه روزی بازم کنار هم می‌خوابیم. به امید اون روز
نوشته: امیرعلی

😍رزسیا😍

31 Oct, 08:14


آروم آروم می‌کرد توی دهنش و درمی‌آورد و لیس می‌زد. احساس کردم آبم داره میاد. سرم رو آوردم پایین و آروم توی گوشش گفتم دارم میام. دیدم شروع کرد به مک زدم محکم‌تر. خالی شدم توی دهنش. اولش صدای عقش اومد ولی خودشو کنترل کرد و همه‌شو خورد. حدود نیم ساعت هردومون بی‌حال بودیم. کیرم توی دست الهام کمی شل شده بود ولی همچنان باهاش بازی می‌کرد.
وقتی نشست خودمون رو جمع و جور کردیم. درد دل‌هاش شروع شد. از زندگیش و شوهر متعصبش گفت. از اینکه شوهرش اهل سکس نیست و خیلی وقته نزدیکی نداشته گفت. خلاصه به‌جز حدود یک ساعت که جفتمون خوابیدیم بقیه شب به صحبت گذشت. صبح زود رسیدیم اهواز. پیاده که شدیم شونه به شونه هم توی یه پارک قدم زدیم و روی یه نیمکت نشستیم. پارک خلوت بود. دست انداختم گردن الهام. صورتامون به هم نزدیک شد. یه لب طولانی از هم گرفتیم. توی اون هوای صبحگاهی چقدر چسبید. پاشدیم رفتیم باهم یه کله‌پاچه زدیم و تاکسی گرفتیم به سمت محل جشنواره. برنامه دو روزه برگزار می‌شد. روز اول کارگاه و شعرخوانی و روز دوم اختتامیه بود. وقتی فرم پذیرش رو پر کردم در قسمت اسکان اسم الهام رو به عنوان همسرم نوشتم. مسئول پذیرش مدارک شناسایی خواست گفتم به‌جز کارت ملی چیزی همراهمون نیست. اونم زیاد سخت نگرفت.
کلید یه سوئیت رو بهمون دادن که تا ساعت ۱۰ صبح استراحت کنیم. انگار دنیا رو بهم داده بودند. توی هال یه دست مبل و تلویزیون و یه یخچال کوچیک بود. یه اتاق خواب دوتخته هم داشت. در حمام توی اتاق خواب باز می‌شد. من و الهام یه لبخند معنادار به هم زدیم. چادرش رو گرفتم و به گیره آویزون کردم. خواستم مقنعه‌ش رو دربیارم مقاومت کرد. اعتراض کردم و گفتم: عزیزم راحت باش! خودش مقنعه رو درآورد. واای که چه موهای بلوند خوشگلی داشت. کمکش دکمه‌های مانتوش رو باز کردم. زیرش یه تاپ مشکی پوشیده بود. منم لباس راحتی پوشیدم و اومدم روی مبل نشستم. اونم یه شلوار راحتی پوشید و خواست بشینه. دوتا دستام رو به نشونه بغل باز کردم. اومد سمتم. نشوندمش روی پام و سینه‌هاش رو بوییدم. آهش بلند شد.دستام رو رسوندم زیر تاپش و شروع کردم به مالش شکم و پهلوهاش. همزمان از روی تاپ سینه‌هاش رو به صورتم فشار می‌دادم و گردنش رو می‌بوسیدم. خودش پا شد دوتاپاش رو باز کرد و نشست روی پاهام. لبامون به هم قفل شد و زبون توی دهن همدیگه می‌چرخوندیم و لبها رو می‌خوردیم. تاپش رو بیرون کشیدم. گفتم: چه بدن سفیدی داری! خوشش اومد. اونم لباس منو درآورد. دست بردم پشتش و قفل سوتینش رو باز کردم. سینه‌هاش افتاد توی صورتم. شروع کردم به خوردن. الهام چنگ زد توی موهام و سرم رو به سینه‌هاش فشار می‌داد و ناله می‌کرد و می‌گفت: بخور عزیزم. مال خودتن. منم ازش تعریف می‌کردم و قربون صدقه‌ش می‌رفتم. گفتم: می‌خوای بازم مزه کیرمو بچشی؟ گفت: آره! می‌خوامش. بلندش کردم و شلوار و شورتم رو باهم کشیدم پایین لخت لخت شدم. خواست شروع کنه. دست بردم شلوار و شورت الهام رو هم پایین کشیدم. گفتم: حالا می‌چسبه! نشستم روی مبل. الهام جلوم زانو زد و حمله کرد به کیرم. گاهی با دندوناش اذیتم می‌کرد. ولی براش توضیح دادم چطور بخوره اونم همراهی می‌کرد. همزمان دوتا سینه‌هاش رو می‌مالیدم. چند دقیقه بعد گفت: امیرعلی!! گفتم: جانم!! گفت: می‌خواممم! گفتم: مال خودته عزیزدلم! بیا بریم روی تخت. با پشت روی تخت دراز کشید و پاهاشو باز کرد. نشستم لای پاهاش و آروم آروم شروع کردم به لیسیدن کسش. خیس شده بود. با مهارت زبونم رو توی کسش می‌چرخوندم. ناله‌هاش داشت بالا می‌رفت. گفتم: عزیزم آروم‌تر! ممکنه کسی صدات رو بشنوه. بیچاره دستش رو جلوی دهنش گذاشت. هنوز یک دقیقه نخورده بودم که گفت: طاقت ندارم بکن توش! دارم می‌میرم. جلوش نشستم و با سر کیرم چند بار لای کسش بالا و پایین کردم تا کیرم خیس بشه. گفت: بکن دیگه امیرعلی! آروم فشارش دادم تا لذتش براش بیشتر بشه. یک دفعه دوتا پاش رو دور کمرم قفل کرد و منو به سمت خودش کشوند. کیرم تا ته رفت توی کسش. بی اختیار ولو شدم روی الهام. همزمان شروع کردم به مالیدن سینه‌هاش و خوردن لبهاش. چند بار که تلمبه زدم با لرزش شدیدی ارضا شد. آب منم همزمان داشت می‌اومد. سریع کشیدم بیرون و روی شکمش خالی کردم و کنارش دراز کشیدم. الهام منو محکم بغل کرد و ازم تشکر کرد. گفت: اولین بار توی عمرم بود که اینقدر لذت بردم. یک ساعتی بی‌حال توی بغل هم بودیم. با صدای الهام به خودم اومدم. گفت: پاشو که باید برسیم به برنامه. باهم یه دوش گرفتیم و لباس پوشیدیم رفتیم. عصر اون روز از خستگی خوابمون برد ولی شب هم تا صبح چند بار باهم سکس داشتیم که هربار برامون لذت‌بخش بود. روز بعدش بعد از برنامه به شهرمون برگشتیم. توی نه سال گذشته دیگه فرصت نشد باهم سکس کنیم ولی توی چت‌هامون همیشه اون دو روز رو یادآوری م

😍رزسیا😍

30 Oct, 11:50


وی بغلم و سعی کرد از دلم در بیاره. بیدار شدم. خاطره فکر میکرد که تا شب از دستم قسر در میره و خبری از سکس نیست. رفتم حمام. یه دوش دیگه گرفتم. مسواک زدم و اومدم بیرون. خاطره داشت لباس می پوشید که بریم بیرون برای صبحانه.
رفتم روی تخت دراز کشیدم. خاطره گفت رضا مگه نمیخوای بریم بیرون. با انگشت اشاره کردم که بیا اینجا. متوجه شد که میخوام بکنمش. چیزی نگفت. اومد کنارم دراز کشید. چشماش رو بست و خودش لبش رو گذشت رو لبم. زبونش رو ناشیانه توی دهان من میچرخوند. باز هم این حس به من دست داد که هیچ میلی به من نداره و از سر ناچاری داره بهم میده. نمیدونم چرا ولی این حس اون، من رو برانگیخته تر کرد.
کمی لب گرفتم و چرخیدم روش خوابیدم. شلوار کیرم به حالت انفجار در اومده بود. دقیقا روی کسش بود. لباس بندیش رو دادم پایین و شروع کردم به خوردن سینه هاش. خیلی خوش فرم بود ولی نرم تر از چیزی بود که فکر میکردم. گردنش رو میخوردم و باز برمیگشتم به سمت سینه هاش. هیچ حرفی نمیزد، به من نگاه نمیکرد. چشماش رو بسته بود ولی نفس نفس میزد. کمی از خوردن سینه هاش گذشت. دستش رو گرفتم و زیر شلوارم هدایتش کردم که کیرم رو بگیره. خیلی ناشیانه کیرم رو میمالید. معلوم بود خیلی کم سکس داشته. قبلا گفته بود که شوهر سابقش خیلی بی توجه بوده به اون و مثل خروس زود ارضا میشده. بر خلاف من که خیلی دیر ارضا هستم.
کمی بعد خودش کمک کرد که کاملا لباسش رو در بیارم. حالا بالاتنش کاملا لخت بود و در پایین فقط یک شورت قرمز داشت. شورت توری قرمزش رو هم در آوردم. کمی بوش کردم. بوی خوبی داشت. هیچوقت البته دوست ندارم کس بخورم. کمی انگشتش کردم. کاملا خیس بود. کس زیبایی داشت. هیچ بیرون زدگی نداشت. تپل و خوش فرم بود. تنها جایی که به من نگاه کرد جایی بود که شرتش رو آوردم. میخواست ببینه از کسش خوشم میاد یا نه. من اهل حرف زدن توی سکس نیستم. ولی از نگاهم متوجه شد که خیلی شکل و رنگ کسش رو دوست دارم.
کیرم رو گذاشتم وسط پاش. طوری که بالای کیرم به کسش بخوره. بهش گفتم پاهاش رو بچسبونه به هم. میخواستم کمی بیشتر تحریکش کنم. کمی لا پایی کردمش طوری تحریک شده بود که یواش در گوشم گفت: نمیخوای بکنی؟‌
پاش رو باز کردم. بوی خیسی و عرق کسش خیلی تحریکم کرد. بوی بدی نمیداد.
کیرم رو کردم توش. روش خوابیدم و شروع کردم به تلمبه زدن. با یک دست کونش رو هم فشار میدادم و با دست دیگه یکی از سینه هاش رو. همزمان اون یکی سینه اش رو هم میخوردم. غرق لذت بودم. تمام فکر و خیالی که سالها داشتم رو انجام میدادم…
قبلا بهم گفته بود که پوزیشن مورد علاقه اش اینه که من بخوابم و بیاد روش بشینه. در گوشش گفتم میخوای بیای روش بشینی گفت آره. همونجوری که کیرم تو کسش بود چرخیدیم. کمی باعث خندمون شد. حالا اون بالا بود و من پایین. من به حالت نشسته در اومدم جوری که بتونم با بالا پایین شدن اون سینه هاش رو بگیرد و بخورم. حین تلمبه زدن اون، میخواستم لبش رو بخورم ولی روش رو میگرفت از من. بعد میگفت تو سکس نگاهت یه جوریه و ازت میترسم… ولی همه ی اینا دلیلش این بود که هیچ رغبتی به من نداشت و تنها از سر درماندگی و موقعیت خوب من، وارد رابطه شده بود. دلم می سوخت براش که تنش رو اینطوری در اختیار من قرار داده در حالی که روحش هیچ تعلقی به من نداشت…
ولی من دیوانه وار داشتم میکردمش. کمی گذشت. شل شد و افتاد روم. متوجه شدم که به ارگاسم رسیده. از روم بلند شد و روی شکم خوابید تا من هم بکنمش و ارضا بشم. یه بالش گذاشتم زیر شکمش. کسش مثل یه غنچه ی گل زده بود بیرون. سر کیرم رو خیس کردم و گذاشتم توی کسش. کسش خیلی تنگ بود و مطمئن تر شدم که خیلی کم سکس داشته…
کردم توی کسش. روش خوابیدم. کل بدنش رو زیر بدنم حس میکردم. عرق کرده بودم. بدن اون هم کمی خیس عرق بود. روی بدنش سر میخوردم. نرمی کونش با هر تلمبه حس میشد و بوی کس و کونش هم با هر تلمبه بلند میشد که دلپذیر بود و حس فوق العاده ای میداد. دست کردم سینه هاش رو گرفتم. میکردم و سینه هاش رو فشار میدادم و گردنش رو میخوردم و گاهی بازوش رو که خیلی سفید و سکسی بود.
آبم داشت میومد. از قبل قرار گذاشته بودیم که با کاندوم سکس کنیم ولی من از فرط هیجان فراموش کرده بودم. ولی خوب دختر خاله ام بود و هیچ دوست نداشتم بی آبرویی به بار بیارم. کشیدم بیرون و روی کمرش ریختم. دریایی از آب. خاطره باورش نمیشد که اینقدر زیاد آبم اومده…
در اون سفر ده روزه هر شب میکردمش. هرچند، هر بار میگفت که کسم زخم شده و من اینقدر نمیتونم سکس کنم و…
سفر تمام شد. برگشتم تهران، اون هم برگشت کرمان. از اونجایی که واضح بود که دوسم نداره، مدتی بعد با احترام ازش جدا شدم و قضیه ما برای همیشه تمام شد. اما خاطرات شمال محاله یادم بره، اون همه شور و حال محاله یادم بره .
قربان شما
نوشته: رضا

😍رزسیا😍

30 Oct, 11:50


رسیدن به خاطره پس از سالها

#دختر_خاله

این داستان واقعی و در مورد خاطره، دختر خاله ام هست. دختری بسیار زیبا. با چشمان و ابروهایی سیاه که نظر هر کسی رو جلب میکرد. هیکل بسیار خوب. پاهای کشیده و سینه های ۸۰ -۸۵. اولین دختری که شدیدا بهش علاقه مند شدم و روزها و شب های بسیاری در حسرت داشتنش و آغوشش حسرت خوردم.
خاطره رو از ۱۵ سالگی دوست داشتم. تمنای داشتنش رو داشتم ولی پسری بودم با اعتماد به نفس پایین و خیلی خجالتی.
روزها و شب ها گذشت تا اینکه دانشگاه قبول شدم. کمی اعتماد به نفس بهتری پیدا کرده بودم و کم کم به فکر گفتن احساسم به خاطره افتادم. کرمان زندگی می کردیم و من در رشته ی حقوق در شهر سمنان دانشجو بودم. باید بگم که خانواده ی خاطره، بازاری بودن و وضعیت مالی به مراتب بهتری از ما داشتن. در هر صورت یک شبی در سمنان و در خانه ی دانشجویی همه ی دل و جراتم رو جمع کردم و تصمیم گرفتم تماس بگیرم و احساسم رو بگم. در اون سالها تازه موبایل آمده بود و خبر داشتم که خاطره هم موبایل خریده. تماس گرفتم، کمی حرف های روزمره زدیم و در نهایت گفتم خاطره من میخوام چیزی بهت بگم. من از بچگی بهت احساس داشتم و ادامه ی ماجرا. جواب خاطره اما شوکه کننده بود. گفت تو مثل برادرم هستی. آب یخی بود روی همه ی تصوراتم. و در ادامه حرف هایی زد که خیلی خیلی تلخ بود. در مورد وضعیت مالی خانواده ی من و اینکه من هیچ آینده ای ندارم و … گفت که هیچوقت دوست نداره با آدمی ندار مثل من زندگی کنه…
تا چند روز بعد باز هم تماس گرفتم و اصرار کردم که شانسی به من بده که قبول نکرد و اصرارهای من باعث شد این قضیه رو به خانواده اون یکی خاله ام بگه. گفته بود رضا مزاحمم شده… از خجالت تا مدت ها در سمنان موندم و به شهرمون نرفتم، جوری که صدای خانواده ام در اومد که چرا بهشون سر نمیزنم…
سالها گذشت، من بعد از فارغ التحصیلی در رشته حقوق.تصمیم گرفتم در رشته ای مهندسی هم تحصیل کنم. حرف های خاطره در تمام این سالها در ذهنم تکرار میشد. خیلی دوست داشتم موفق باشم و این را به خاطره نشان بدم. در آخرین ترم دانشگاهیم شنیدم که خاطره داره ازدواج میکنه. عمیقا ناراحت شدم و مدت ها دچار افسردگی بودم. تصمیم گرفتم برای رهایی از عشق خاطره با دختری دوست بشم. با یکی از همکلاسی های دانشگاه دوست شدم و خیلی زود ازدواج کردم. دو سه سال بعد شنیدم خاطره جدا شده. من آدم مقید و خانواده دوستی بودم. تصمیم گرفتم که به زندگیم پایبند بمونم. خاطره بعد از جداییش چند بار به من پیغام داد و حتی از من پول قرض گرفت و همیشه بهش کمک میکردم . چون خانواده اش بعد از جدایی به هیچ وجه حمایت مالی نمیکردن. سنتی بودن و طلاق براشون شکلی از بی آبرویی داشت. به خصوص برای دختر…
مدتی بعد همسرم دچار افسردگی شدید شد و دو سه سال بعد از هم جدا شدیم. حالا من یک مهندس مکانیک بسیار موفق بودم که شرایط زندگی بسیار خوبی داشتم. خاطره خبر جدایی ما رو شنید و با مکر حیله کاری کرد که تمام عشق سوزان گذشته برام یادآور بشه. مدتی چت میکردیم. کار به سکس چت هم کشید. اون کرمان بود و من تهران زندگی میکردم.
بهش گفتم بیا با هم بریم سفر شمال. قبول کرد ولی گفت به یک شرط، که با هم سکس نداشته باشیم فعلا. خیلی بهم برخورد ولی چون دوسش داشتم قبول کردم. کارهای سفر رو انجام دادم. سفر رفتیم و در خانه ای که اجاره کرده بودم هر کدام در اتاقی جداگانه میخوابیدیم.
سفر تمام شد و خاطرات خوبی به جا موند ولی متوجه شدم خاطره با رغبت کمی من رو میبوسه و یا اجازه نمیده بوسه های من طولانی بشه. کلا حسی داشتم که شاید فقط به خاطر موقعیتم به سراغم اومده. هرچند خودش مدعی بود که دوستم داره. روابط ما ادامه پیدا کرد تا اینکه من دوباره پیشنهاد سفر دادم به شمال و گفتم اینبار بدون هیچ قید و شرطی. گفت: قبول و ادعا میکرد دفعه ی قبل هم میخواست به شناخت برسه …
قرار شد من برم شمال و اون هم از کرمان بیاد. غروب رسیدم و بعد از یکی دو ساعت منتظر بودن در ترمینال، خاطره هم رسید. کلی بغلش کردم و بوسیدمش. هیچ علاقه ای از سمت او نمی دیدم ولی به این فکر میکرد که حداقل میتونم این بار یه دل سیر بکنمش.
رفتیم رستوران و شام خوردیم و رفتیم خونه. هر دو دوش گرفتیم ولی خاطره گفت امشب خیلی خسته ایم بخوابم و شب های بعد با هم سکس کنیم. باز هم رفتاری از خودش نشون داد که هر آدم عاقلی می تونست حدس بزنه که کاملا بی میل هست.
شب نتونستم بخوابم. من و خاطره روی یک تخت خوابیده بودم. او راحت خوابید ولی من به شدت هیجان زده بودم و شهوت سراسر وجودم رو گرفته بود. به گردن و سینه های درشت خاطره نگاه میکردم. به رون پر و هیکل به شدت سکسیش. به موهای بلندش که تا بالای کونش رسیده بود.
در نهایت رفتم توی یک اتاق دیگه و دم دمای صبح خوابم برد. ساعت ۱۰ صبح بود که خاطره اومد و دید من اونجا تنها خوابیدم. اومد ت

😍رزسیا😍

30 Oct, 11:50


من و دوست دخترم مبینا

#دوست_دختر

من یه مرد 34ساله هستم با دوتا بچه و همسرم که بدلایلی فقط بخاطر بچه ها زیر یه سقف هستیم وگرنه خواهر و برادریم، بگذریم،من مدرس موسیقی هستم تو یکی از کلاسهام یه دختری اومد 18ساله پوستی سفید خوش خنده و دوست داشتنی، از همون اول چشممو گرفت، با هر بهونه ای بهش نزدیک می شدم، هرچند اولش خودشو از من دور میکرد ولی من پروتر بیشتر بهش نزدیک میشدم تا اینکه اروم اروم با دستم دستشو لمس میکردمولی مقاومت نشون میداد، تا اینکه کم کم پیام دادم و بعد دوماه با ماشین رفتم دنبالش و از شهر زدیم بیرون منم که چندمدتی بود سکس نداشتم سیخ سیخ کرده بودم، تو یه پارکینگ گوشه جاده نگه داشتم، از موقعی که تو ماشین نشست دستشو گرفته بودم دست گرمی داشت و بیشتر تحریکم میکردم، ماشین رو که نگه داشتم، گفتم چشاتو ببند، چشاشو بست منم لبامو گذاشتم رو لباش و یه بوس کردم چشاشو باز کرد ذل زده بود تو چشام لبامو به لباش چسبوندم و ازس لب گرفتم و اون فقط ذل زده بود تو چشام بعد کمی که گذشت همراهیم کرد و اونم سروع کرد به لب گرفتن، اروم اروم دستم رو بردم سمت سینش دکمه بالای مانتوشو باز کردم دستمو لیز دادم سمت سینش داغ بود تو مشت جا میشد یه سوتین قرمز، گفتم بریم صندلی عقب اولش ناز کرد ولی با کمی اسرار قبول کرد، رفتیم صندلی عقب و شروع کردیم لب گرفتن تو بغلم ولو شده بود من سینه هاشو و نوکشو می مالیدم از بالای سوتین ممه هاشو داده بودم بیرون 65میشد شروع کردم لیس زدن نوک سینه هاش یک وحشی بودم چندتا گتز گرفتم نوک سینش خون اومد، دوباره شروع کردم به لب گرفتن که مامانش زنگ زد و مجبور شدم ببرمش خودشو جمع و جور کرد رسوندمش سر کوچشون و خداحافظی کرد منم رفتم حموم و یه جق مشتی زدم، چند روز گذشت و دوباره رفتم دنبالش با ماشین رفتیم یه جاده فرعی که رفت و آمد خیلی کمی داشت قبلش چت سکسی داشتیم، ماشین رو نگه داشتم و با اصرار اومد صندلی عقب شروع کردیم لب گرفتن و عشق بازی دکمه هاشو باز کردم رد گاز قبلیم زخم شده بود سینه دیگشو شروع کردم به خوردن و زبون زدن کیرم از شدت شقی داشت می ترکید، با هزار التماس به پشت برگشت شلوارشو پایین دادم، یکم باسنشو مالیدم، مثل وحشی ها یه تف زدم سر کیرم نزدیک سوراخ کونش سرش رو گذاشتم ذاخل که یهو خودشو به سمت جلو هل داد سرش خورد به دستگیره در و شروع کرد به ناله کردن منم مثل وحشی ها کیرمو فرو کردم تو بین خودم و در گیرش انداخته بودم التماس میکرد درش بیار پاره شدم، منم گوشم بدهکار نبود، روش خیمه زدم و همینجور تلم میزد و اون جیغ میزد و التماس میکرد تورو خدا درش بیار پاره شدم، گه خوردم، غلط کردم، جون مادرت درش بیار پاره شدم منم محکم گرفته بودمش و تلم میزدم بعد چند دقیقه تلم زدن آبمو توش خالی کردم روش ولو شدم و کیرمم داشت پژمرده میشد، درش که آوردم دیدم دور سوراخ کونش خونی شده یه دستمال کاغذی از جعبه کنار در برداشتم و در کونش گذاشتم تا خوناش رو تمیز کنه،مثل صورتش رو بر نگردون که حتی نگاش کنم فکر کنم داشت گریه میکرد، با بغض گفت پارم کردی داره کونم میسوزه، شلوارشو با آه و ناله بالا داد، منم چند باری ازش عذر خواهی کردم ولی دیگه باهام حرف نزد،رسوندم سر کوچشون پیاده شد، حس کردم واقعا کونش پاره شده بزور خودشو جمع و جور میکرد راه بره از اون بعد دیگه ندیدمش و جوابمو نداد
مرسی از همراهیتون
نوشته: مدرس موسیقی

😍رزسیا😍

30 Oct, 11:50


و همش بخاطر توعه ک دیوونه ای یه کاری سر خودت میاری هممونو بدبخت میکنی خلاصه اروم اروم بغلش کردمو خوابیدم روشو بوس و بو کشیدن و دست بردن زیر شورتش. بدنش یخ کرده بود و می لرزید و کل بدنشم دون دون شده بود از استرس.قبلش بهم گفته بود نه خوردن خوشم میاد نه اینکه توقع کن لب بگیرم و بوست کنم .منم حقیقت کلم رو هزار بود همه ی متدهای کمر سفت کنیو زده بودم ک حالیم نکردم خودمم، ولی ی حال اساسی بهش بدم و عقده ی تو کف بودنشو خالی کنم و پارش کنم. لختش کردم و رفتم لای پاش و شروع کردم کسشو خوردن و انگشت کردن و سینشو مالیدن خیلی تمیز و سفید و لیزر کرده یعنی حتی در حد پرز هم نداره این زن. هی تندش میکردم و نفس زدناش بالا می رفت دیگ شروع کرده بودم میخوردم و دستمو عقب میکردم ک اونم همین امشب تست کنم.رفتم روش و اروم بردم تو یه آخی کشید و گفت وای چیکار کردیم ما، می گفت من آدم قبل نمیشم و گریه میکرد ولی بغلم میکرد و میگفت جون مادرت هیچکی نفهمه من ابرو دارم و هرچی هس بینمون بمونه قسمت میدم به کسی نگو .منم اون لحظه هرچی میگفت میگفتم چشم. وحشیانه میزدم و پوزیشن عوض میکردیم و بتونم تا آخر محکم بزنم ک اشکشو در بیارم سادیسم داشتم بخدا. اخه ی عمر واقعا تو کفش بودم هم خوشگل بود هم اندامی هم افاده میومد ولی رو نمیداد به آدم. دیگ پلنم به سرانجام رسیده بود و داشتم از ثمره ی ریسک و لاشی بازیم لذت میبردم. من به کمر می خوابیدم و اون میومد رومو رگباری میزدم و سرشو میکرد تو بالش و جیغشو خفه میکرد همزمان دست تو سوراخ عقبش میکردم و می خواست دستمو پس بزنه دستش میگرفتم و چنگ میزدم کونشو ک ینی باید کونم بدی و مقاومت نکن. پوزیشن عوض کردم و حسابی تف زدم به کیرم و سوراخ زن عمومو و بدون مقدمه یهو کردم عقب که پرید جلو و گفت تورو قران آروم مگ پدرکشتگی داری منم گفتم امشبو حال بده پایه باش و اصرار میکردم و دمر خوابونده بودم و بالش زیر شکمش و ی بالشتم خودش گاز گرفته بود و باز بدون مقدمه با فشار کردم عقب و خوابیدم روش و گردنشو گاز میگرفتم و التماس میکرد اروم باش و گاز نگیر عموت میبینه شک میکنه.منم گوش نمیدادم کسخل شده بودم و اومدم بالا و با دستم لمبرای باسنشو باز کردم ک ببینم کیرمو میکنم تو کونش و تند و محکم میزدم ک هر دفعه ی آیی خفه ای میداد دو تا دستمو کنارش پایه کردمو و تند تند محکم میزدم داگیش کردم و تند و محکم میزدم ک استخونام درد میگرفتن لبه ی تخت به حالت سجده گفتم وایسه میکردم تو کسش و در میاوردم میکردم تو کونش خدایی انقد تمیز بود ک من ۱۸ سانت کیرمو انقدر عمیق تا اخر زده بودم یذره بو هم نگرفته بود. دیگه انقد خیس شده بود و شهوتی شده بود ک لذت میبرد منم در میاوردم محکم تا اخر تکی میزدم عقب باز تکی میزدم جلو. اونم فقط سرشو به بغل چسبونده بود به تخت و لبشو گاز میگرفت منم واقعا ن حس میکردم لذت میبرم نه حس میکردم آبم میخواد بیاد انقدی پماد زایلا پی زده بودم.دمر خوابوندمش دو تا بالش گذاشتم که باسنش کامل قلبی بیاد بالا از عقب بدون رحم میزدم و اونم اروم میگفت نیما نامرد اروم مردم. تا اینکه تا آخر آبمو تو عقبش خالی کردم دیگه نا نداشتم . تا ۳ صبح دو بار دیگم رفتم و حالم داشت از خودم بهم میخورد انقدر عرق کرده بودم . زدم بیرون و رفتم کلید خونه خودمون انداختم و اروم رفتم خوابیدم.تا چند روز ج نمیداد خبری نبود ازش . تازه اول ماجرای ما شروع شد عکس میگفتم می فرستاد از کس و کونش میرفتم فانتزی امو اجرا میکردم وقتی موقعیتش داشت و کسی نبود، تا امسال که عروسی کردم خودم شاید بالای ۱۰ بار کردمش و یجوری بردش کرده بودم و میگفتم هر وقت خواستم باید موقعیتشو درس کنی بیام جوری بکنمت که به عمومم ندی.تو این مدت ساک زدن و توش ریختن هر فانتزی که شاید اجازشم به عموم نمیداد من روش اجرا کردم و تو چتم میگفتم این یه دوستی رازگونس بینمون و باید مثل یه رازم بمونه وگرنه گرون تموم میشه بهمون کسی بو ببره اونم اطاعت میکنه.امسال دیگه بعد ازدواجم نزدیک شم نشدم و مثل یه زن عمو باهاش رفتار میکنم ولی میبینم تو چشاش که چقد از من میترسه.
اگه لایک این خاطرم بالا بره براتون یکی دیگ از پلن هامو که دختر عمم بود و شاید افاده ای ترین و قُد ترین دختر فامیلمون بود و با یه سوتی که داده بود و من تیری در تاریکی انداختمو هم براتون مینویسم که اون جریانش خیلی گنگ تر و پر ریسک تر بود.
نوشته: لاشی پرومکس

😍رزسیا😍

30 Oct, 11:50


زن عموی سکسی و خوشگل

#زن_عمو

سلام
اولین خاطرمه که میخوام تو این سایت بنویسم.
اسممو میزارم نیما
۲۸ سالمه و قد بلندمو و لاغر
این زن عموم ۳۸ سالش بود موقع اتفاق
۱۶۷ قدش و ۷۰ وزن ولی فقط کون .کمر باریک اما کون و رون واویلا قیافه هم خدایی ۲۰
حقیقت من خیلی وقت بود تو کفش بودم و مرتبم جق میزدم به یادش. خونمونم که میومد یه جوری بود ک حالتو خراب میکرد کسکش. تا اینکه یروز گفتم ی حرکتی بزنم روش .
البته بگم که خاطره اینجوری نقشه کشیدن و پلن های دراز مدت داشتم و چنتایی به ثمر رسیده و اگه بازخورد این خاطرم خوب بود اونارو هم مینویسم، آخر دانشگام بود ک تقریبا پنج ساله شده بود لیسانس بی صاحب. و دیگه موقعش بود برم سربازی
یه محله بود خونه ی ما و عموم اما ی فاصله ۷۰۰ ۸۰۰ متری داشت
به بهونه ی اینکه دیگه موقع ازدواجمه و زن عمو تو سر زبون داری یکیو پیدا کن سر حرف و پیامو باهاش باز کردم
همینجور الکی گفتم فلان دختر همسایتونه الکی فنگ انداختم گفت اره و دختر خوبیه و هماهنگ میکنم باهاش حرف بزنی ماهم کسخل یه قرارم با این دختر رفتیم با وجودی که کل نقشه خوده زن عمو بود . دختره هم خیلی نجیب و خوب که رفتیم یجای نشستیم و حرف زدیم که گفت ما به درد هم نمیخوریم خداروشکر . چون من خدایی اصل نقشم یه چی دیگه بود .خلاصه این اومد و گذشت به زن عموم گفتم من اصلا نمیتونم تکلیفمو با خودم مشخص کنم برا ازدواج حس میکنم یه کار نکرده دارم ک باید انجامش بدم و بعد مجردیو ببوسم بزارم کنار. از اون اصرار که چیه منم آب و تابش میدادم.و اونم کنجکاو تر میشد. شب ساعت های ۱۰ اینا بود اخه عموم کارش یجوری بود که یروز در میون شب نمیومد.خلاصه منم وسط همین آب و تاب دادنا قسمش دادم که به کسی نگه و من فقط به تو اعتماد دارم، یهو در اومدم گفتم من از تو از بچگیم که عروس عموم شدی خوشم میومد داشتم فاز الکی میدادم که شوکش کنم. یکی دو روز ج نداد بعد گفت که شوکه بوده و تو سالمی چته این حرفا چیه من خلاصه اصرار میکردم ک خوشم میاد از تو تو کفت بودمو یکی دوبارم بچش به پیام دادناش شک کرده بود این وسطو و جمع کرده بود تا اینکه رفتن مسافرتو برگشتنی بهم گفت ک به عموت گفتم عموتم گفته نیما بچس چرت میگه . خیلی جدی نگرفته بود عموی بدبختم .منم ترسیدم حقیقت گفتم الان پا پس بکشم پررو تر میشه و تو دلمم میمونه پلن جدید ریختم و با پسر عمم رفتم سرم و جزئیاتش و بانداژ و چسب زخم و تیغ صورت تراشی و اینارو گرفتم و هماهنگ کردم اورژانس بریم و کسی تو اتاق تزریقات نبود من ادای خودکشی و رو تخت دراز بکشم . دم در بیمارستان تیغ می کشیدم رو دستم که یکم خون بیاد این بانداژارو خونی کنم یکم طبیعی جلوه بده ولی خب عمیقم نمیزدم که پاره شم. پسر عمه ی کسخل ما مستم بود حالا من با اصرار زنگش زدم بودم از پا بساط تو باغ کشیده بودمش اینجا، تیغو گرفت کشید که دیگه جلو خونو نمیشد بگیری . خلاصه با کون پارگی نقشه رو اجرا کردمو چندتا عکس تهیه کردم.
یه نصف روز هم پیام نداده بودم بهش ک جز نقشه بود، عکسو فرستادمو گفتم من همچین حرکتی زدمو و خونه نبودم و دوستام رسوندنم بیمارستان و شانسم گفته وگرنه مرده بودم.
گفتم همش بخاطر توعه ک حس واقعیمو گفتمو ک توجه نکردی رفتی به عمومم گفتی . گفتم بابام بفهمه پای تو وسط خودکشی بچشه ابرو نمیزاره برات اخه من بابام داداش بزرگ عموهام بود و برو بیا و ریش سفیدیه برا خودش و دیکتاتوری میکنه تو خانواده ی پدریم.
من ک مث سگ میترسم از بابام زن عموم بدتر خلاصه افتاده بود به التماس ک چرا اینجوری میکنی و فلان و فلان و اروم اروم دیگه حرفاش میشد اینکه تو این همه ادم چرا من، مگ من چی دارم . منم ازش تعریف میکردم که خدایی کون تو رو هیشکی نداره و خوشگلی و خوش اندامی تو این سن از ۲۰ ساله ها سرتری . این وسط هر از گاهی از درد دستم و بانداژی ک بسته بودمم عکس میفرستادم و خط و نشونی میکشیدم خلاصه من میگفتم قبل سربازیمو و ازدواجم یبار باهات باشم از من اصرار از اون گریه و انکار تا اینکه چند روز بعد گفت شب عموت نیست ۱۱ شب پ میدم بهت اوکی بود بیا.منم تو کونم سه باند میزدم انگار. ی صفایی دادم تو حموم به خودمو رفتم پیش رفیقام تا از جدیدترین متود های کمر سفت کنی مطلع بشم . ترا و زایلاپی و آمار گرفته بودمو دستمم رسیده بود ک وقتش رسیدو ساعت ۱۱ من ماشینو کوچه پشتی خونشون پارک کردمو مرتب دوبار زایلا پی زدم و ترا انداختم. یه ارکتو هم انداختم ک دیگ انگار سه پا شده بودم با این شرایط ک یکیش انگار خون مرده شده بود و هیچ حسی نداشت اصلا کیرمو حس نمی کردم انگار گوشت اضافه بود در رو رو هم گذاشته بود رفتم بالا و درو باز کرد رفتیم تو اتاقشون و گفت اروم فقط بچه ها خوابن.میوه آورده بود و آب و آبمیوه خلاصه بدنشم می لرزید و دست میخواستم بهش بزنم میگفت نیما بخدا من هنوز شوکه هستم و نمیدونم چیکار میکنم

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


و با صورت رفته لای پای عسل و داره با ولع کس و کون زنم رو میخوره و لیس میزنه. خدا نصیب نکنه . آدم اون لحظه واقعا گیج میشه و نمیدونه باید چیکار کنه. من واقعا لب مرز سکته و ایست قلبی بودم از ناراحتی و عصبانیت و دل شکستگی. اما نمیدونم چرا از طرفی هر بار دستم میرفت سمت فاق شلوارم . تا دستم ی کوچولو میخورد به کیرم. یهو راست میکردم. انگار که دارم فیلم سوپر میبینم.
حس خیلی عجیبی بود.
عسل دیگه داشت با دستاش سره طرف رو میکرد تو کسش. یه جوری سره اون حرومزاده رو فشار میداد رو کسش که آدم می گفت الان طرف لای پای عسل خفه میشه. همینجوری که یارو داشت کسش رو میخورد با انگشت شصتش هم داشت سوراخ کون عسل رو میمالید و هی تف میزد به دم سوراخ کون زنم.
که بعد چند دقیقه یهو عسل داد زد که علی تو رو خدا بکن. دلم کیر میخواد . کیر کلفتت رو میخواد. که علی هم نامردی نکرد و پاشد شرت و شلوارش رو با هم کشید پایین و کیرش عین فنر پرید بیرون. که عسل با دیدن کیر علی بدنش یه لحظه لرزید. و یهو گفت جووون . دیوث این چیه؟ این مال آدمیزاد نیست . با خنده گفت مطمئنی همش مال خودته. ؟ که علی ام گفت نه عزیزم کی گفته مال منه. ماله توعه. واسه جنده کوچولوی خودمه. واسه آب بیار ناناز خودمه. که عسل هم گفت . دیوث اگه برا منه زود باش بکن که دیگه دارم میمیرم.
علی هم شروع کرد سره کیرش رو میکشید لای چاک کس تنگ و داغ عسل و داشت با آب کسش کیرش رو آماده میکرد. که یهو صدای آخ گفتن عسل پیچید تو گوشم که بعدش گفت آرومتر وحشی. پاره ام کردی. دیوث اون همه کیر رو محکم فرو کرد تو کس عسل. بعد که عسل قاطی کرد ، یه چند باری آروم آروم عقب جلو کرد و بعد دوباره شروع کرد ب تلمبه زدن.
که عسل هم بالش تخت رو برداشته بود و گذاشته بود رو صورت خودش و چنگ میزد ب بالش. فکر کنم برای اینکه صداش تو خونه و راه پله نپیچه این کار رو کرده بود. وای صحنه خیلی خیلی سکسی و هوسناکی بود. یه کیر تقریبا سیاه و یه هیکل درشت و چهارشونه برنزه شده داشت رو تن سفید زنم خودنمایی میکرد و فکر کنم ته کیرش میرسید به معده عسل انقدر دراز و کلفت بود. تا حالا این همه حشری بودن و چنگ زدن و وحشی بودن از عسل ندیده بودم. قشنگ عین بازیگرهای پورن شده بود ، مثل فیلم های پورن blacked . بعد چند دقیقه گاییدن تو اون پوزیشن که فکر کنم عسل یک بار هم ارضا شد. بهش گفت پاشه حالت داگی براش قمبل کنه. عسل هم سریع و خیلی با سرعت پاشد و پوزیشن درخواستی علی رو واسش آماده کرد. قشنگ کس و کون رو داده بود بالا و یه مقدار پاهاش رو هم از هم باز کرده بود. واقعا صحنه دیوونه کننده و داغی بود. علی یه تف انداخت روی سوراخ کون عسل و سور خورد اومد رو ورودی کسش که یهو سره کیرش رو گذاشت و تا وسطها کرد تو کس زن من. اولش عسل یخورده خودش رو ب سمت جلو کشید . وگرنه علی ب قصد اینکه تا دسته جا کنه فشار داد. عسل گفت علی آروم دیگه. دیوث پاره ام نکن که. علی هم ب خاطر عسل چند باری کیرش رو آروم و آروم عقب جلو کرد و تا ته تو نمیداد. اما بعد یک دقیقه و حسابی تف مالی کردن کس و کون عسل و کیر خودش . دیگه جوری تلمبه میزد که صدای اصابت تخمهاش با پایین کس زنم رو میشنیدم. عسل هم که دیگه کم مونده بود روتختی رو پاره پوره کنه. فکر کنم تقریبا یه ده دقیقه ای تو همون حالت کس عسل رو گایید و عسل هم لابلاش دوبار ارضا شد و هی میلرزید. در حدی می لرزید که نمیتونست رو زانوهاش تو حالت داگی بمونه. یه خورده شل میشد و میرفت پایین و دوباره علی دست مینداخت حالتش رو میزون میکرد و دوباره تو کسش تلمبه میزد. بعد اومد کیرش رو بذاره دم سوراخ کون عسل که قبول نکرد و گفت بخدا بخوای این کار رو بکنی بلند میشم. که علی هم از حرصش موهای عسل رو گرفت تو مشتش و هر چی زور تو بدنش بود رو گذاشته بود پشت کیرشو میکوبید تو کس عسل. که یهو داد زد دارم میام که عسل هم گفت درش نیار درش نیار دیوث بذار داغیش رو حس کنم.
علی با ی نره ی مردونه تمام عصاره ی نیم ساعت گاییدن عسل رو تو کس زنم خالی کرد و بعد هول داد رو تخت و تو همون حالت کیر تو کس ، خوابید روش. یه دقیقه بعد عسل گفت علی بلند شو له شدم آخه لامصب . بعد علی خندید و بلند شد و رفت دستشویی . اما زنم تو همون حالت دمر افتاده بود و انگار جون بلند شدن نداشت. علی که اومد عسل گفت علی آقا بیا کسم رو با دستمال پاک کن. الان بلند شم همه ی آبت میریزه زمین. که اون حرومزاده با خنده و یه حالت غرور خاصی گفت ای بابا . زنگ بزن فرهاد بیاد واست پاک کنه. من لطف کردم پرش کردم اونم بیاد خالی کنه. که یهو عسل با یه حالت تشر زدن و ناراحتی گفت. اصلا خوشم نیومد. و دفعه ی آخرت باشه اسم فرهاد رو تو این حالت میاری. حالا پاک میکنی یا نه؟ که علی هم دید اوضاع خرابه سریع دستمال برداشت و شروع کرد کس عسل رو پاک کردن و قربون صدقه اش

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


رفتن.
و بعد چند دقیقه خداحافظی کرد و با دو سه تا لب گرفتن از خونه رفت بیرون.
من بعد ها فهمیدم که این علی حرومزاده که یک ساعت تو کس زنم تلمبه میزد . همون آقای کریمی اداره هستش.
اما من واقعا نتونستم اقدامی بکنم. با اینکه یه مدرک خیلی خیلی موثق دارم. اما هر بار که میخوام اقدام بکنم یا حتی به خود عسل بگم . انگار یه حسی جلو دهنم رو میبنده و من واقعا گیر افتادم تو همچین حالتی. یه حسیه بین شهوت و خود درگیری و و انگار هوس دوباره دیدن یه فیلم جدید. که فعلا تا حالا دوباره اتفاقی نیوفتاده. البته نیفتاده که نمیتونم صد در صد بگم. تو خونه و ماشین که من دوربین گذاشتم نیوفتاده. اینکه بیرون از این دو جا باز هم عسل بهش کس داده باشه رو نمیدونم. اما این رو میدونم که از او روز به بعد رغبت رابطه و سکس و حتی بغل کردن عسل رو ندارم. هر چی هم بوده از طرف عسل بوده و من از سره اجبار .
پایان
نوشته:

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


ی بود که رفت تو اداره؟ این سوال ها داشت مغزم رو منفجر میکرد.
رو همین اصل تصمیم گرفتم که هر جوری شده ۱۰۰ در ۱۰۰ قضیه رو متوجه بشم. اونم با جزئیات.
اولین کاری که کردم برای داخل خونه دوربین نصب کردم. بعلاوه میکروفون برای شنود کردن.
دوم اینکه داخل ماشین هم دوربین و شنود و جی پی اس نصب کردم و سوم اینکه همه جوره و هر شب هر تایمی پیدا میکردم گوشیش رو چک میکردم.
تو گوشیش چیزی پیدا نکردم ، بیشتر پیام های دانش آموزانش بود که قربون صدقش رفته بودن.
دو سه هفته ای هرچی دوربین ها و گوشی و اینارو چک کردم هیچ چیز مشکوک و غیر عادی ندیدم و دیگه یواش یواش این شک داشت از سرم میپرید و دوباره داشتم آروم میشدم و می افتادم رو روال زندگی طبیعی که تایم صبحونه گفتم بذار یه زنگ به عسل بزنم و حالش رو بپرسم. چون کلاس هاش هم چند روزی بود شروع شده بود و اون روز روز آف و استراحتش بود.
دو سه هفته بود انقدر ذهنم درگیر بود که واقعا رفتارهام تلخ و بی حوصله شده بود. و ته دلم گفتم زنگ بزنم یخورده اول صبحی نازش رو بکشم و سرحال بشه. زنگ زدم بعد چند بار بوق خوردن گوشی رو جواب داد. و پرسیدم خوبی عشقم اونم جواب داد و گفتم چ خبر که اونم گفت تازه بیدار شده و میخواد پاشه صبحونه بخوره . که در حال حرف زدن بودیم که یهو یه صدای مردونه اومد که با شروع کردن و گفتن دو سه تا کلمه یهو قطع شد . گفتم عسل صدای کی بود ، هول کرد و گفت هیچی . تلویزیون بود. باز در حین همون حرف زدن فکرم درگیر شد. اما خودم رو زدم ب کوچه علی چپ. و بعد قطع کردن سریع رفتم تو برنامه که بتونم آنلاین دوربین هارو چک کنم. یهو دیدم عه یه مرد چهارشونه و ورزشکار و تقریبا درشت اندام تو خونه هست . اما با سراسیمگی داره گوشیو سوئیچ و اینا و جمع میکنه که بره. در همین حین حرفاشونم میشنیدم که مرده می گفت مطمئنی شک کرده. که عسل جواب داد که نه صد در صد ، ولی امروز رو برو بمونه برای یه وقت دیگه. ی موقع اگه شک کرده باشه و بیاد خونه زندگیم ب باد میره. اون مرتیکه که اسمش علی بود ، هی میگفت لعنت به دهانی که بد موقع باز شود. من تا فردا میمیرم که.
دیگه خوب تقریبا همه چی دستم اومده بود و فقط دنبال مدرک صد در صدی و دادگاه پسند باید میبودم.
یهو ب ذهنم اومد که زنگ بزنم یه کاری کنم که طرف بمونه. که البته کاشکی این کار رو نکرده بودم. چون من فکر کردم که قبلا هم با هم تو مکان بودن. ولی بعد ها فهمیدم که اون روز اولین بارشون بوده و هنوز کاری نکرده بودن.
اما خودم باعث شدم که طعم خیانت و شیرین یه کیر خیلی کلفت و دراز بشینه زیر زبون عسل. از طرفی هم عشقم دست خورده بشه.
خلاصه سریع زنگ زدم به عسل و گفتم عشقم یادم رفت بهت بگم . من تا یه ربع دیگه با ماشین شرکت باید برم سمت سئول. نمایشگاه بین المللی واسه اینکه بالا سره بچه ها باشم برای دیزاین غرفه و چیدمان غرفه.
یخورده هم با خنده و ناز کشیدن طبیعی ترش کردم که پرسید کی میای عشقم . منم گفتم معلوم نیست. چون نمایشگاه دو روز دیگه شروع میشه باید کارا رو تموم کنیم. مثل هر سال دو روز آخر چیدمان پدرمون در میاد انقدر شلوغیم. احتمالا شب برسم خونه. میخوای تو برو خونه مامانت اینا که حوصله ات سر نره‌ . اونم گفت اوکی ، بذار اول کارهای خونه رو بکنم بعد میرم. واسه غروب میرم. بعد قطع کردن تلفن سریع رفتم تو برنامه دوربین که تا برنامه باز شد مغزم سوت کشید. دیدم عسل پریده بغل اون مرتیکه و با دستاش دو طرف صورت یارو رو گرفته و دارن لب بازی میکنن. مرده هم دستاش رو گذاشته بود زیر کون عسل که نگهش داره. و عسل هم پاهاش رو قفل کرده بود دوره کمره مرده. عسل همیشه عاشق این مدل شروع کردن سکسمون بود.
باورتون نمیشه پاهام شل شده بود و مغزم کار نمیکرد. نمیدونستم باید چیکار کنم.
رفتم به سمت دفتر کارم و از خط تولید زدم بیرون که یه موقع کسی نیاد سمتم برای سوالی چیزی و ببینه صفحه گوشیم رو.
رسیدم دفتر و نشستم پشت میزم و شروع کردم به دیدن فیلم سکسی و زنده زنم. که من همه ی زندگیم میدونستمش. و تا حالا کوچکترین خیانتی ، حتی از طریق نگاه کردن و هیز بازی و دید زدن زن های دیگه هم بهش نکرده بودم. در صورتی که هم تو شرکت و هم دو نمایندگیهای شرکت کلی طراح و منشی و فروشنده بود و خیلی هاشون انصافا بهم پا میدادن همیشه ، اما من توجهی نمی کردم و رد میشدم از کنارشون . البته که بیشتر به خاطر موقعیت شغلیم بود که انقدر می چسبیدن بهم.
خلاصه همینطوری که عسل تو بغل اون مرده بود رفتن سمت اتاق خواب که من مجبور شدم شماره دوربین رو عوض کنم و دوربین دو رو نگاه کنم . رو همین اصل یه چند ثانیه ای رو از دست دادم. اما وقتی صفحه دوربین دو باز شد دیدم که طرف شلوار و شورت عسل رو درآورده و فقط یه تاپ نیم تنه تنش مونده. عسل رو طاق باز خوابونده رو تخت و خودش رو زانو نشسته پایین تخت

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


یر تو دهنم بود سر گندشو کردم تو دهنم که نفسش در اومد ی تف انداختم رو کیرش مالیدم کیرشو این بار بیشتر کیرشو کردم تو دهنم بالا پایین میکردم موهامو گرفت تو دستش کیرشو فرستاد ته حلقم اوق میزدم از کیرش سیر نمیشدم تخماشو میخوردم کل کیرش خیس خیس بود گلومو گرف گف با اون لبای خوشگلت خوب کیر میخوری پاشد وایساد من دو زانو نشسته بودم با قد بلندش اومد بالا سرم گلومو گرفته‌بود تو چشاش نگاه میکردم کیرشو میمالید به صورتم صورت نازی ک این همه ارایش کرده بودم کیر تفیش رو صورتم بود داشتم مثل سگ زیر کیرش له له میکردم گفت دهنتو باز کن سرشو اورد پایین ی تف کرد تو دهنم درجا کیرشو فرستاد تو سرمو گرفته بود فقط تلمبه میزد تو حلقم حسش میکردم همیشه فکر میکردم یه سکس خیلی رمانتیک داشته باشم که توش عین ملکه هام ولی داشت ازم ی جنده میساخت یا باید کصمو میدادم که جر بده و از دختر بودن درم بیاره یا باید از کون تنگم میدادم که جر میخوردم تموم ارایشم بهم ریخته بود گف توله سگ میخوام یه جوری بگامت نتونی راه بری من چه جوری میخواستم این کیرو جا بدم؟ اومد پست سرم با دست هلم داد به سمت داگی موهام خیلی بلند بود گرفت تو دستش گف جوون اون ابجی خوشگله که یه محل براش جق میزنن زیر کیرمه دستشو اورد جلو دهنم تف کردم توش مالید به کیرش یه تف کرد رو سوراخ کونم سر کیرشو حس کردم داره میمالیه وای محکم فشارش داد سرش رفت تو جیغم بلند شد با دستاش پهلومو گرفته بود ی هل داد یکمیش رفت تو نفسم رفت بدنم ضعف کرده بود ی اسپنک زد در کونم درد اونو یادم رفت پشت هم اسپنک میزد سوزشو حس میکردم که با یه فشار دیگ کیرشو فرستاد تو فقط ناله میکردم میدونستم با ناله هام حشری تر میشه ولی نمیتونستم جلو خودمو بگیرم از بچه ها ی چیزایی میدونستم انقدر خشنه چون هر بار دوست دخترش از پیشش میومد قیافش ریخته بود بهم گف قربون کون گردو قلمبه سفیدت برم محکم میکوبید توم موهام تو دستش بود محکم تلمبه میزد صدا ناله هام دیگ در نمیومد درد کم کم رفع بود لذت داشت برام پرنسس محل کونده رامتین شده بود کونمو داشت جر میداد اسپنکاش منو به خودم میاورد دستشو گذاشت رو کصم همینجوری که میکرد کصمو میمالید رو ابرا بودم خیس خیس بود کصم تلمبه هاش ادامه دار بود ک برا بار دوم لرزیدم کیر کلفت گندش کل کونمو پر کرده بود داشتم جر میخوردم دستشو گذاشت رو شونه هام باز ادامه داد واقعا بلد بود خوب میکرد با دو تا دستش انداخت دور دهنم دستاش دو دور دهنم بود دستشو برد زیر گلوم افتاد روم زیرش خوابیده بودم ۴ تا انگشتشو کرد تو دهنم عین جنده ها داشتم زیرش کون میدادم سرعتشو بیشتر کرد ی نعره زد کل اب داغشو ریخت تو کونم نفس نفس میزد دم گوشم گف حال داد جنده کوچولو؟ گفتم اوهوم گف هومم؟ شرتمو برداشت گذاشت دم سوراخم بغلم کرد سمت خودش پهلو به پهلو تو صورت هم بودیم پاهامون تو هم گره خورد نازم کرد لباشو گذاشت رو لبام بدنمو میمالوند جون حرف زدن نداشتم بغلم کرد رفتیم حموم زیر لب قربون صدقم میرفت گفتم رامتین گف جون رامتین گفتم عاشقتم گف منم زیر دوش سرشو برد لا گردنم بدنمو دست میکشید کیرشو حسابی کفی کردم شستم نشستم دو زانو کف حموم با تموم وجود کیرشو میخوردم تف داشت از کیرشو لبو دهنم میریخت شل کرده بود فقط رو هوا بودم رگشو لیس میزدم پر تف داشتم ساک میزدم زیر دوش براش با ی اه سرمو گرفت دهنمو پر اب کرد این من بودم؟ من وسواسی؟ همشو قورت دادم عین یخ سگ زبونمو اوردم بیرون له له میزدم از زیر تخماشو لیس میزدم گف اخ توله سگ منی ی سیلی اروم زد بهم سر کیرشو مک زدم اومدم بالا یکم زیر دوش موندیم اومدیم بیرون دیدیم سعید ۱۰ بار زنگ زده رامتین زنگ زد صداشو خواب الو کرد گف حاجی خوابم برده بود گف ملینا کجاس؟ گفت تو اتاق خوابه من رو کاناپه خوابیدم صبح میارمش بزار بخوابه گفت باشه قطع کرد بدون لباس رو تخت تا صبح بغل هم خوابیدیم فقط همو میبوسیدیم نمیتونستم بشینم یا درست راه برم برام صحبونه درست کرد خوردیم و ظهر حاضر شدم رامتین منو گذاشت خونه ولی سعید خیلی سرد باهام سلام کرد فک کنم فهمیده بود ابجی یکی یه دونش گاییده شده زیر کیر رامتین
اگ لایک بگیره بازم از گاییده شدنم میگم براتون
نوشته: ملینا

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


مافوق

#بیغیرتی

سلام به همه ی دوستان شهوانی
این خاطره ای که میخوام براتون بنویسم مربوط میشه به پارسال و واقعی هستش. حالا دیگه باور کردن یا نکردنش با خودتونه.
من فرهادم و ۳۵ سالمه . کارم تعمیرات تخصصی پکیج و کولر گازیه.
همسرم عسل ۲۹ سالشه و دبیر آموزش و پرورش هستش.
مثل اکثر زوج ها اوایل ازدواجمون زندگی سکسی خیلی خیلی داغ و پر شوری داشتیم. و کلا رابطمون خیلی خیلی خوب بود.
تا حدی که تو کل فامیل همه جوون ها یواش یواش سبک زندگیشون داشت شبیه ما میشد. و حتی اون بزرگترهایی که اوایل زندگی ما یه جورایی دنبال حرف و حدیث بودن و یه گاردی در مقابل سبک زندگی ما داشتن. بعد سه چهار سال، وقتی میخواستن به جوون ترها یه زندگی خوب رو مثال میزدن. من و عسل رو مثال میزدن.
عسل دبیر زیست بود و واقعا توی کارش خیلی خیلی پیگیر بود و تو همون دو سال اول تدریس و استخدامش تو آموزش و پرورش. اکثر مدیران مدرسه های منطقه درگیر این بودن که عسل تو مدرسه ی اونا باشه. و دورادور به خودش پیام هایی میرسوندن. و خبر میرسید که به آقای کریمی که مسئول تقسیم نفرات تو آموزش و پرورش بود درخواست دادن.
دلیلشم این بود که عسل تو دو سه سال اول دبیر بودنش تو هر مدرسه ای که بود . دانش آموزها توی درس زیست بالاترین نمره هارو تو منطقه میاوردن.
رو حساب همین درخواست های پی در پی مدیرها. یه جورایی تلفن و تلفن بازی آقای کریمی با عسل من شروع و روز ب روز بیشتر شد. که برای اینکه مدرسه اش رو مشخص کنه زنگ میزد و از عسل می پرسید که فلان مدرسه اوکی هستی . مثلا ۶ ساعت بدم بهت .؟ چون فکر کنم هفته ای ۲۴ ساعت باید پر میکرد . حالا چه همش تو یه مدرسه ، یا تو دو سه تا مدرسه.
ولی عسل بیشتر درگیر این بود که کلش رو اوکی کنن براش تو یه مدرسه ، که کل زیست اون مدرسه دست خودش باشه. مدیرها هم راضی بودن اما کریمی قبول نمیکرد.
دلیل پافشاری عسل هم ماشینمون بود. چون من همیشه ماشین رو میدادم به اون و خودم با یه موتور طرح کلیک میرفتم. و اون همیشه استرس من رو داشت و میگفت موتور خطرناکه. درگیر این بود که جایی باشه که هی مجبور به رفت و آمد نباشه و هر روز تو یه محل نباشه. که ماشین و بده به من و خودش با یه کورس ماشین تاکسی برسه ب سرکارش برسه.
رو همین اصل بود که تلفن و ارتباطش با مسئول اون قسمت از آموزش و پرورش بیشتر بشه.
معمولا سرکار که بودم روال این بود که ساعت ۹ که میشستیم واسه صبحونه من به عسل زنگ میزدم و از حالش باخبر میشدم. اما تو یک هفته دو سه بار اتفاق افتاد که کل تایم صبحونه رو من زنگ میزدم و عسل جواب نمیداد. و بعد یکی دو ساعت زنگ میزد میگفت شرمنده تو اداره بودم و با آقای کریمی حرف میزدم. ولی خوب برا من جای سوال بود که چ‌خبره که تو یک هفته چهار روزش رو عسل میره دفتر آقای کریمی؟ چرا تو دو سه سال اول برا تقسیم انقدر جلسه نداشتن.
رو همین حساب یخورده ته دلم نگران شدم. و فرداش که ب بهونه سرکار ساعت ۶ صبح زدم بیرون. رفتم نزدیکای اداره آموزش پرورش و اون دور و ورها پرسه زدم که اداره باز کنه. تقریبا دو ساعت و نیمی تو خیابون چرخیدم تا ساعت شد ۸:۳۰ حالا شاید ده دقیقه و یک ربع بالا پایین.
زنگ زدم ب عسل . جواب نداد. دوباره یک ربع بعد زنگ زدم . بازم گوشیشو ورنداشت. ساعت های ده اینا بود که خودش زنگ زد و بعد سلام و احوالپرسی . گفتم عسل کجایی چرا برنمیداری؟ گفت ای بابا از دست این اداره . هر روز آدم رو میخوان ، ‌‌‌‌جلسه بودم. این حرف رو در صورتی زد که من از صبح چشمم به دره ورود و خروج آموزش و پرورش بودم و رفتن عسل به داخل اداره رو ندیدم.
بهش گفتم مگه دوباره رفتی اداره. ؟ مثلا تعطیلات تابستونیه توئه. نصف شهریور ماهت رو تو توی اداره گذروندی. که گفت چیکار کنم بی برنامگی اداره است دیگه.
تو همین حرف ها بودیم یهو دیدم ۱۰۰ متر پایین تر از اداره عسل از یه پرشیا سفید پیاده شد و با قیافه خندون راه افتاد ب سمت اداره.
پرشیا حرکت کرد و جدا از انتظار من که فکر میکردم الان رد میشه میره. یهو پیچید تو حیاط اداره و دربون اداره هم جک درب رو براش زد بالا و باهاش خوش و بش کرد. اما من نتونستم چهره کسی که پشت فرمون بود رو ببینم. بعد داخل شدن اون . عسل هم از درب ورودی نفر که حراست داره رفت داخل.
من کلا گیج و منگ بودم که چ اتفاقی داره میوفته. بعد یهو با صدای عسل که پشت گوشی گفت فرهاد حواست کجاست گوشت با منه؟ ب خودم اومدم و گفتم آره آره . حواسم ی لحظه پرت کار شد ببخشید. بعد پرسیدم از ساعت چند رفتی اداره؟ امروزم مجبور شدی زود بیدار بشیا. عسل هم گفت آره بابا از ساعت ۸ صبحه اینجام. یه چند دقیقه دیگه میرم سمت خونه.
دیگه برام یقین شد که یه اتفاق های عجیبی داره میوفته. وگرنه چرا باید عسل به من دروغ بگه .
چرا دو تا کوچه پایینتر پیاده شه و بعد جدا جدا برن تو اداره؟ اصلا اون ماشینیه ک

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


تولد رامتین

#اولین_سکس #سکس_خشن #تولد

سلام من ملینام ۱۸ سالمه قد ۱۶۸ شکم پهلو تخت ولی سینه های ۷۵ سفید هلویی با پاهام خیلی گوشتیه باسنمم همینطور بدنم سفیده سفیده موهام بلنده تا دم باسنم از بچگی به قول معروف قرو فرم زیاد بود خیلی ناز داشتم عین پرنسسا همیشه باهام رفتار میشد و هر کسیو محل نمیدادم از ۱۶ سالگی که وارد این داستانا شدم خودمو شناختم هرکی پیدا میشد جلو خوشگلیم عین برده بود فرمان و همیشه حس سر تری و قدرت داشتم هیچ کس نمیتونست بر عکسشو رقم بزنه که اون به من برتری داشته باشه یه داداش دارم به اسم مهدی که ۲۰ سالشه همیشه هوامو داشته و خیلی دوسش دارم مهدی یه رفیق قدیمی داره به اسم رامتین که هم سن داداشمه از بچگی میدیدمش ولی خب اونا همیشه باهم بودن زیاد با من کاری نداشت گذشت تا تولد رامتین که مهدی به من گف جمع قاطیه رامتین گفته به ملینا بگو حاضر شه از رامتین بگم قد بلند ۱۹۰ و خورده ای یه ادمی که هر وقت من دیدم دخترا بهش نخ میدادن خیلی خوشگل و خوش استایل ۲ سال بود اونجوری ندیده بودمش باشگاهم شروع کرده بود واقعا جذاب بود و به شدت مهربون که به تنها کسی که حسرت خوردم یه مدت دوست دخترش بود که به رامتین خیانت کرد پنج شنبه شد تولد رامتین ک دیدم داره زنگ میزنه گفتم جونم رامتین گفت حاضر شو خودم میام دنبالت حالا که افتخار دادی بیای گفتم چشم پشت بندش مهدی زنگ زد من کار دارم تو با رامتین برو ی سر همی مشکی پوشیدم تا دم رونم از رون به پایین لخت بالا تنه هم سینه هام تو چش موهامم باز کرده بودم ی صندل بندی پوشیدم بنداش دور پاهام تا ساقم بود ک لاکام توش میدرخشید ی ارایش خوشگل تا ساعت ۸ ک رامتین زنگ زد بیا پایین تو ماشینش نشسته بود از تو شیشه که منو دید هنگ کرد گف اوهووو چه خبره مگه جنگه گفتم یه رامتین ک بیشتر نداریم نشستم جلو کلی صحبت کرديم خندیدیم میز چیدیم رامتین اصلا هول نبود هر کاری میکردی نگاه کنه باز نمیکرد تا بقیه رفیقاش اومدن کلی گفتیم زدیم خندیدیم رقصیدیم خوردیم از بچگی رامتین ساقی جمع بود همیشه اون میریخت ساعت ۱ونیم همه خمار خسته پاشدن که برن رامتین گفت افتری داریم صبر کنید کجا با این عجله مهدی گفت من دارم بیهوش میشم رامتین و یه ۵ نفر دیگه پشت مهدی رفتن مهدی به من گفت ملی میای؟ گفتم نه میمونم که رامتین گف برو من میرسونمش فقط یه رفیقمون سهیل با دوست دخترش موند خیلی خورده بودم چشام جایی رو نمیدید کز کرده بودم پیش رامتین ساعت ۳ بود که سهیل گفت ما دیگه داریم پاره میشیم بازم تولدت مبارکو رفتن سرم رو سینه رامتین بود موهامو ناز میکرد یه آن دستشو گذاشت رو رونم لا رونام چفت کردم دستشو با اون دست یه پیک دیگه خورد موهامو بو کشید سرمو بوس کرد گف پاشو من ترو برسونم پاشدم دم در نزدیک بود بیوفتم که دیدم گرفت منو رامتین گف خوبی چشاش قرمز بود دستاش دور کمرم بود هیچی نگفتم فقط لبامو گذاشتم رو لباش اروم دستشو آورد رو باسنم چشاشو بست لبامو میخورد وای ک چقدر خوب بود داشتم موفق میشدم با دستاش گلومو گرفت چسبوندم به دیوار وحشیانه لبامو میخورد تو دستاش بودم دوباره منو کشید تو بغلش با دستاش لباسمو داد بالا همینجوری که لب میگرفتیم کونمو چنگ میزد نفهمیدم کی به تخت رسیدیم دکمه های پیرهنشو باز میکردم ناخونامو رو تنش میکشیدم افتاد روم دستامو بالا سرم قفل کرد لبامو ول نمیکرد زورم بهش نمیرسید چون عاشقش بودم لخت بودم فقط یه شرت مشکی پام بود با دستای بزرگش انقدر سینه هامو مالوند که درد میگرفت محکم میخورد کمرشو چنگ میزدم سینه هامو با گردنمو پشت سر هم میخورد کبود میکرد دم گوشش نفس نفس میزدم داشت دیوونم میکرد پاهامو از هم باز کرد دستشو گذاشت رو کصم از روی شرت خیس خیس بود اروم میمالید ی اووف گف پاهامو داد بالا شرتمو از تو پام دراورد کص سفید صورتیم داشت دیوونش میکرد ی حالت اسپنک طور رو کصم زد ک صدام رفت بالا سرشو به کصم نزدیک کرد نفساش میخورد که اولین زبونو کشید تموم تنم ضعف کرد فوق العاده میخورد زبونش داعم میچرخید اب کصم عین رود میریخت تو دهنش رونامو چنگ میزد فقط ناله میکردم رونای تپلمو چفت کردم دور سرش با سرعت ارضا شدم اون هنوز داشت میخورد داشتم میمردم قربون صدقش میرفت اومد بالا لبامو میخورد چونمو با دستاش گرفت اورد سمت خودش گفت توله بلدی؟ هوممم؟ زدم تخت سینش خوابید رو تخت کمر بندشو باز کردم شلوارشو با کمک خودش دادم پایین یه شرت ابی پاش بود ک انگار ۲ کیلو سنگ تو شرتش بود داشتم کیرشو از رو شرت میمالیدم سفت سفت شده بود زیر شورت واقعا گنده بود ترس افتاده بود به تنم شرتشو که از پاش دراوردم فهمیدم امشب جر میخورم قد ساعد دستم بود ۲۰ سانت کیر کلفت رگ دار جلوم بود یه رگ خوشگل گنده دور کیرش حلقه زده بود ی لیس از پایین تا بالای کیرش زدم بوسش کردم کیرشو من وسواسی تر تمیز که همیشه همه چیم تمیز بودو مال خودم بود الان یه ک

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


اد … »
حالش خیلی خراب بود … ناله ای کرد و لب هاش رو از لب هام جدا کرد و توی گودی گردنم فرو برد … گردنم رو می مکید و من سرم رو توی موهای مشکی و لختش فرو کرده بودم و آه و اوه میکردم …
پاهای برهنه ام رو دور پاهاش پیچیدم که باعث شد کیر راست شده اش از پشت شلوارش که هنوز درش نیورده بود به کسم برخورد کنه …
کشـــدار و حشری گفتم :« مـــن کیــــــــر میخواممممممم … کیـــــــــر »
به بوسیدنش ادامه داد … لب هاش روی بدنم به سمت پایین حرکت می کرد و همه جام رو می بوسید و می مکید … صدای ملچ ملوچ و بوسیدنش توی سرم پیچیده بود … به سینه هام رسید …
امونش ندادم و قبل از اینکه لباس زیرم رو از تنم در بیاره از زیر بدنش در اومدم …
مشتش رو روی بالش کوبید و گفت :« فــرار نکـــن … مجبورم نکن به زور … »
دستام رو به سمت زیپ شلوارش بردم که باعث شد نگاه تبدار و برنده اش رو به دستام بدوزه …
آروم و آهسته می کشیدمش پایین … طاقت نیورد و با یه حرکت زیپش رو تا ته کشید و شلوارش رو از پاش در اورد …
یه شرت مشکی پاش بود که کیر راست شده اش از زیر اون کاملا مشخص بود …
لب هام رو گاز گرفتم و دستمو روی کیرش کشیدم … از روی شرت هم اندازه اش رو تشخیص میدادم … نسبتا بزرگ بود اما نه خیلی …
شونه هام رو فشار داد و منو روی تخت خوابوند … تقلا میکردم بلند بشم … خودش هم افتاد روم … بدنم تاب نداشت … هر چه که بود اون یه مرد بود و من از اون نحیف تر بودم …
لباس زیرم رو باز کرد و از تنم در اورد … نگاه خیره اش به سینه های متناسب و برجسته ام افتاد …
یک دفعه خم شد و با ولع شروع به خوردن کرد … نوک سینه هام رو توی دهنش میکرد و میک میزد و بعد بیرون می اورد … یه گاز خفیف از نوک سینه ام گرفت که باعث شد جیغم در بیاد …
آه و اوه میکردم … جیغ میزدم … پیچ و تاب میخوردم ولی دست بردار نبود …
صدام بلند شد :« اوففففففف … عزیززززززززززم … زود باششششش … جرم بدههههه »
ناله کرد :« جرت میدم … میکنمت … امشب پاره ات میکنم … نیاز تو مال خودمی … امشب میگائمت »
و به دنبال این حرف از سینه هام پایین تر رفت و پاهام رو محکم از هم باز کرد …
یه شرت بندی پوشیده بودم که خط کسم توش مشخص بود …
پاهام رو به دو طرف فشار میداد و با هوس به شرتم نگاه میکرد … صدای ترق توروق رونم بلند شد … خیلی دردم گرفت …
یه دفعه با یه حرکت شرت بندیمو جر داد که باعث شد 2 تیکه بشه … کس خیس و بدون موم مشخص شد …
گفت :« چــه کردی دختـــر … دیوونــه ام کردی ! »
خم شد رو کسم و شروع به خوردن کرد … سرم رو به طرفین تکون میدادم … لذت شدیدی سر تا پام پیچیده شده بود …
نوک زبونش رو میکرد توی کس آکبندم و روی خط کسم می کشید … لب های کسم رو می مکید و گاز می گرفت … یه دفعه زبونش رو فشار داد توی کسم …
جیغ کشیدم و دستام رو بردم سمت موهاش و سرش و به کسم فشار دادم …
احساس کردم دارم ارضا میشم … خیلی خوب میخورد … برای منی که تا به حال تجربه سکس نداشتم طبیعی بود که این موقع ارضا بشم …
آبم داشت می اومد … قدرت نداشتم حرف بزنم … موهاش رو کشیدم … هنوز مشغول به خوردن بود …
آبم اومد و خالی شد … به نفس نفس افتاده بودم … بی حال و مست روی تخت ولو شده بودم و حواسم نبود داره چیکار میکنه …
یه دفعه اومد بالا و سرش رو مقابل صورتم گرفت … یه لب جانانه ازم گرفت … لباش خیس بود …
دستش رو توی موهام فشار داد و گفت :« تموم دنیا رو به پات میریزم »
نمی فهمیدم چی میگه … سرم رو توی گردنش فرو برده بودم و نفس نفس می زدم … موهام رو نوازش میکرد …
تازه یادم اومد که ارضا نشده …
با بی حالی بلند شدم و به سمت پاهاش حرکت کردم

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


… دستم رو لای پاش فرو بردم و کیرش رو گرفتم … خم شدم و کردم توی دهنم …
صداش بلند شد … سر کیرش رو وسط لبام قرار دادم و آروم مکیدم داخل … توی ساک زدن استاد بودم … آروم کیرشو تا ته کردم توی حلقم و آوردم بیرون … کیرش رو فشار میداد توی دهنم … خیلی بزرگ بود … می کردم داخل و درش می اوردم … بعد از چند بار که این کارو کردم زبونم رو از زیر کیرش تا روی بیضه هاش کشیدم … بیضه هاش رو هم کردم توی دهنم …
میخواستم بازم ساک بزنم که با آه گفت :« آبم داره میاد … آههههههههه … »
سرم رو کشیدم کنار … ولی نگهم داشت … کیرش رو کشید وسط سینه هام … احساس کردم داغ شدم … آبش رو وسط سینه هام خالی کرده بود …
بی حال افتاد روم … شکمش به شکمم اصابت کرد … لب هام رو بردم سمت لباش و گوشه لبش رو طولانی و کش دار بوسیدم …
بعد از چند لحظه که حال هر دومون بهتر شد … منو خوابوند رو تخت و خودش آهسته خوابید روم … کیرش رو هم گذاشت وسط پام …
وحشت کردم … خیلی درد داشت … واسه منی که تا به حال باکره بودم … چشمام گشاد شده بود …
انگشتش رو گذاشت رو لبم و گفت :« هیـــــــس … اصلا نترس … اذیتت نمیکنم … خیلی راحت انجامش میدیم … »
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم ولی وحشت توی چشمام بی داد میکرد …
لب هاش رو روی لب هام فشار داد و کیرش رو لای پام مالید … وقتی یکم عقب و جلو کرد و خیسش کرد به حالت آماده گذاشتش لب کسم …
چشمام رو بستم … فشار لب هاش رو بیشتر کرد …
کیرش رو آروم فشار داد داخل … هیچ اتفاقی نیفتاد … بیشتر فشار داد … باز هم هیچی نشد …
یه دفعه سوزش شدیدی توی کسم ایجاد شد و جیغ بلندی کشیدم … صدای جیغم توی لب هاش خفه شد … کیرش رو همون طور نگه داشت و حرکتش نداد … آروم و نرم بوسیدم و آهسته کیرش رو عقب و جلو کرد … اولش میسوخت ولی کم کم عادی شد و لذت می بردم …
کم کم فشار کیرش بیشتر شد و با قدرت جلو و عقبش میکرد و تلمبه میزد …
نفس نفس میزدم … لب هاش هنوز روی لب هام بود و چشماش رو به چشمام دوخته بود …
یه دفعه لب هام رو جدا کردم و آآآآآآآآه بلندی کشیدم :« اوففف … وای … خداااااااا … بیشتر … جرم بده … فشارش بدهههه … »
با این حرف با قدرت بیشتری کیرش و جلو و عقب میکرد … صداش بلند شده بود … احساس میکردم داره ارضا میشه …
یه دفعه تند تر تلمبه زد … بعد از چند لحظه از حرکت ایستاد و گفت :« نیاز آبم داره میاد … چیکار کنم ؟ »
گفتم :« بریز تو کسم »
با گیجی نگام کرد … ولی طاقت نیورد و تموم آب داغش رو توی کسم ریخت … کسم شروع به سوختن کرد … آه بلندی کشیدم …
بیحال افتاد روم … آب منم داشت می اومد … همونجا خالی شد … نه قدرت داشتم و نه میتونستم بلند بشم …
هر دو افتاده بودیم روی هم و نفس نفس میزدیم …
چند لحظه بعد حالم بهتر شد …
سرم رو فرو بردم توی گودی گردنش و ریز شروع کردم به بوسیدنش …
صدای اعتراضش بلند شد … :« نیــــاز … نکن … خسته ام »
توجهی نکردم و دوباره ریز ریز زیرِ گلوشو بوسیدم … صدای خنده ام بلند شده بود … اون میخواست بخوابه و من داشتم کرم ریزی میکردم …
یه دفعه برگشت و دستاشو محکم دورم حلقه کرد … نمیتونستم تکون بخورم …
اعتراض کردم :« اِِِ ! ولم کن فرهاد … نمیتونم تکون بخورم »
با صدای خسته و خواب آلودی گفت :« این جوری امنیتش بیشتره … اون جوری خطرناک میشی »
تقلا کردم … ولی محکم منو گرفته بود توی بغلش … خوابم نمی اومد … هنوز هم طالب سکس بودم …
سرم رو به زور بالا بردم … میخواستم به لباش برسم …
ولی سرِ من از لب های اون به فاصله ی نسبتا زیادی قرار داشت …
آه کشیدم …
یکی از چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد …
سرم و توی سینه اش فرو برده

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


بودم و چشمام رو به زور بسته بودم …
دستاش شل شد … یه دفعه سرم و بالا کردم و دیدم که داره بهم نگاه میکنه …
نیشم باز شد و خودمو بالا کشیدم … لب هام رو محکم چسبوندم رو لباش … اعتراضی نکرد … داشت همراهیم میکرد … لب هاش رو می مکیدم … احساس کردم باز داره داغ میشه …
بعد از چند لحظه عشق بازی سرم و جدا کردم و روی بالش گذاشتم … خودشو کشید روم و گفت :« حالا که منو داغ کردی خودت میخوای بخوابی ؟ کور خوندی خانومی »
با یه حرکت کیرشو فشار داد لای پام … وای دوباره نـــه !
سعی کردم خودمو بکشم کنار ولی بی فایده بود … یه فکری به ذهنم رسید …
رو کردم بهش و گفتم :« یه دقیقه وایسا … »
از زیرش در اومدم … خوابوندمش و خودم و نشستم روی کیرش … با دستم تنظیمش کردم روی کسم و با یه حرکت فشارش دادم داخل …
خودمو بالا پایین میکردم … سینه هام به لرزش در اومده بود … چشماش محو سینه هام شده بود … راست میگفتن که مردا عاشق این حرکت اَن …
دستاش رو دور کمرم حلقه کرد ومنو کشید پایین … سینه هام رو توی دستاش گرفت و فشارشون داد … دستاش پهن بود و سینه های نسبتا کوچیک من توی دستاش جا می شد …
بعد شروع به خوردنشون کرد … و دوباره تکرار شد …
و دوباره من حس شهوت … حس عاشقی … حس نیاز و لذت رو تجربه کردم …
و دوباره ما با هم بودیم … و دوباره … و دوباره …
و حالا … من بودم و اون … من بودم و کسی که منو در آغوش گرفته بود و آهسته می بوسید … من بودم و کسی که همسرم بود … کسی که مالِ اون بودم … کسی که مالِ من بود … و کسی که تمامِ لذت های مشترکمون رو با هم تجربه میکردیم …
کسی که دوستش داشتم … اون قدر که میزانش حتی توی شهوت هم گم نمی شد … هرگز !
کسی که شاید … روزی بی توجه به من از کنارم گذشت … و امشب ، ما برای همیشه … با هم بودیم …
و من … همون زنی بودم … که احساسم رو به اون بخشیدم … موجودی نحیف که در آغوش مردِ قدرتمندی قرار گرفته بود … موجودی که شاید ، مرد داستان … با وجودِ اون رنگ می گرفت … با وجودِ اون معنا پیدا میکرد …
و اکنون … برای تو می نویسم فرهــاد …
بکارت احساس من … با عشق و دوست داشتنِ تو زن شد !
من اکنون آبستن تمنای تو اَم !
.:: پــایـــان ::.

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


اولیــن شـَـبِ آرامــِــش


سلام دوستان …
خاطره ای که ارسال میکنم مربوط میشه به سالِ گذشته که بین من و همسرم در شبِ ازدواج اتفاق افتاده … یک سکسِ کاملا شرعی …
لازم به ذکر است که تمامی اسامی مستعار بوده … !
توی داستانم به جزئیات زیاد پرداخته شده و سعی کردم یه فضای کامل بسازم … امیدوارم از خوندندش لذت ببرید و ممنون که وقتتون رو صرف میکنید !
امروز وقتش بود … روزی که مدت ها منتظرش بودم … روزی که اون هم بی صبرانه برای رسیدنش لحظه شماری می کرد !
دستگیره در اتاق رو باز کردم و وارد شدم … چشمم به وسایل لوکس و شیکِ اتاق خواب افتاد …
یه تختِ چوبی تیره با رو تختیِ شیکِ مشکی … یه میز لوازم آرایش همراه با 2 تا پا تختی ست … یه فرش گرد وسط اتاق پهن شده بود … مشکلی با ریشه های بلند …
همه ی اتاق ست مشکی بود … یه جورایی فضای اتاق رو تاریک کرده بود … خیلی دوست داشتم …
کفِ اتاق سرامیک کاری شده بود و تنها جایی که سرامیک به چشم نمی خورد نقطه وسط اتاق بود که فرش گرد و ریشه بلند فانتزی پهن شده بود …
پاهامو روی سرامیک های سرد گذاشتم و به سمت آباژور رفتم … روشنش کردم … نورِ صورتی رنگی فضای اتاق رو پر کرد … مات شدم … چه فضای رمانتیکی …
صدای نفس های نا مرتبی رو پشت گردنم حس کردم … موهای گردنم سیخ شد … نه از ترس … از یه حسِ خوش … از حس مستی … از حس نیاز … شهوت … خواستن … و شاید کمی عشق … که توی شهوت گم می شد …
برگشتم و با فرهـاد رو در رو شدم … چشمای تب دارش رو بهم دوخته بود …
زمزمه وار گفت :« امشب … امشب دیگه نمیتونی از دستم فرار کنی ! دیگه مالِ خودم میشی … امشب هر دو آزادیم … »
به دنبال این حرف دستاش رو برد سمتِ دکمه های لباسش … میدونستم چی میخواد … منم میخواستم … سرشار از حس شهوت … سرشار از نیاز …
امروز شبِ ازدواج ما بود … و امشب … من میتونستم با خیال راحت باهاش باشم … میتونستم زن باشم … میتونستم برای اولین بار احساسِ زن بودن بکنم !
کراوات و کتش رو از تنش در اورد و خیره به من نگاه کرد … دستاش بالا اومد و دو طرف کمرم رو گرفت … مسخ شده بودم … نمی دونستم چیکار کنم …
دستاش رو کمرم حرکت کرد و به سمتِ زیپِ لباسم رفت … پیرهن بلند سفید عروسی …
با یه حرکت خشن زیپ رو پایین کشید و لباس از تنم پایین افتاد … نفس حبس شده ام رو آزاد کردم …
دستام رو بردم طرف بالا تنه برهنه اش … ناخن های بلندم رو روی سینه اش کشیدم … هرم نفس های داغش رو روی صورتم خالی کرد …
فاصله اش رو باهام کم کرد … قفسه سینه ام به سینه اش برخورد کرد و برجستگی سینه هام به بدنش کشیده شد …
با یه حرکت دستاش رو محکم دورِ صورتم قاب کرد و لب هاش رو روی لب هام چسبوند …
شروع شده بود … شروع کرده بود … و من هم ادامه می دادم …
لب هام رو روی لب هاش حرکت میدادم و باهاش بازی میکردم … لب هام رو توی دهنش کشید و گاز خفیفی گرفت …
لب پایینش رو تو دهنم گرفتم و شروع به مکیدن کردم … لب هام رو توی دهنش میکرد و باهام لب بازی میکرد …
زبونم و توی دهنش کردم و متقابلا زبونش رو توی دهنم کرد … سبک بوسه ی فرانسوی …
همین طور که لب های هم رو میخوردیم به سمت تخت خواب حرکت میکردیم … صدای آه و اوه من بلند شده بود …
ناخنام رو روی سینه اش می کشیدم و نفس نفس میزدم … با یه حرکت منو هل داد … افتادم روی تخت خواب و اون هم روی من افتاد … نفسم بند اومد … خیلی خشن شده بود …
لب هاش رو روی لب هام فشار داد که باعث شد سرم بره توی بالش … دستام رو توی موهاش کردم …
می بوسیدمش و پیچ و تاب میخوردم … لذت زیادی بود … سرم به سمت بالا حرکت کرد و صدام بلند شد :« آآآآآآآآآآه … اوفـــــــــــــف … فــرهـــــــــ

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


اتاق بودی یا نه گفتم یعنی چی نمیدونم منظورت چیه که یه نیش خنده زدم و برگشت گفت امیر من تو حال خودم نبودم پس فکر بد نکنی در موردم گفتم مگر چی شده که سرشو انداخت پایین گفت خر خودتی میونی چی شده و بلند شدم باهاش شوخی کردن که منم تو حال خودم نبودم
و این شد که باهم صمیمی بودیم صمیمی ترم شدمیم و از غذا برادر زنم و زنش که خیلی خیلی هیکل سکسی داشت و من بد جور دنبالش بودم قرار بود امروز برسن که من سپیده رو راضی کردم که مخ زن برادرشو بزنه که قبول کرد این جریانو داخل داستان بعدی مینویسم.
همونجور که داخل داستان قبلی گفتم بعدظهر علی و افسانه برادر زنم و زنش امدن ویلا از روز قبلشم که سپیده و مجید امده بودن که تا زمینی که خانم با اقام اینا بیان علی و زنش امدن من دم غروب ها دوست دارم شنا کنم داشتم شنا میکردم که سپیده با افسانه امدن کنار ساحل ویلا جوری ساخته شده که تا ۵ متر حصار زدن داخل پوشوندنش و خانواده میتونن راحت شنا کنن البته ویلا جایی ساخته شده که تا دوسه کلومتر ویلایی دورش نیست این دوتا بالباس راحتی امده بودن هیکل افسانه چون ورزش کاره خیلی خوش فرمه معلوم بود کیرم نیمه راست شده بود امدم بیرون دیدید وقتی از اب بیاید بیرون با شلوارک میچسبه به تنت امدم بیرون داشتم نگاهشون میکردم گفتم در تعجبم چطور میشه خورشید و ماه یک زمان باهم به من بتابن که افسانه پرید گفت از اونجایی که شلوارکت یه ستاره دنباله دارو نشون میده گفتم شلوار نگاه کردم دیدم قشنگ کیره معلومه که خودمو درست کردم گفتم ببخشید خورشیدو ماه که امدم برم که افسانه که خیلی شیطونه گفت امیر تو همیشه وقتی چیزی میخوای واسته میزاری گفتم چیرو گفت چی به سپیده گفتی نگاه کردم به سپیده گفتم چی بگم من خواستم بگم اما سپیده گفت بزار افتخارش مال من باشه که سپیده یه سنگ برداشت پرت کرد سمتم شوخی شوخی کشیدمشون تو اب بردمشو ان طرفتر تو اب لاس زدن تو اب فقط نکردمشون دوتا دستم داخل شرتاشون لای کسشونو میمالوندم که از شهوت تکون نمیخوردن مخصوصن افسانه چشاش خون شده بود دیگه داشت ناله میکرد جوری تو اب ایستاده بودیم که هرکس میدید فکرمیکرد داریم غروبو تماشا میکنیم که دیگه داشت تاریک میشد گفتم بسه بریم بیرون که وقتی از اب امدیم بیرون دوتاشون بی حال شدن گفتم چیه من یک نفرم شما دونفرید دیدید چطور از پا انداختمتون که افسانه خندید گفت امشب معلوم میشه شب شد ساعت ۱۲ بود بسات مشروبو گذاشتم ۲تا شیشه اوردم خوردیم خوردیم که خانمها مست کشیدن کنار ۲تا تمام شد علی که مست بود امد کم نیاره گفت نفهمیدم چی شد گفت راست میگی رفتم یکی دیگه اوردم اقا جاتون خالی یه شیشه رو به خورد دوتاشون دادم سیا مست بودن که گفتن ما شب لب دریا میخوابیم اخه یه جایی درست کردیم لب دریا برای خواب که یه پشه داخل نمیاد وسایلشونو بردن گفتم هرچی میخواین ببرید خانمها رفتن خوابیدن منم میخوام بخوابم درم قفل میشه در نزنید ها رفتن امدم داخل درو قفل کردم قرص خارجی کمر سفت کن داشتم انداختم بالا رفتم داخل اتاق دوتاشون با لباس راحتی خواب بودن رفتم وستشون هموجور که خواب بودن لباس افسانرو دادم بالا سینه های ایستاده وسفتشو که دیدم شرع کردم به خوردن که بیدار شد گفت چقدر دیر کردی بقلم کرد گفت لختم کن حال ندارم لباساشو که در اوردم تو اون تاریکی یه کس توپل که به اون بدن لاغر اندامی نمیومد دیدم و شروع کردم به خوردنش که دیدم کیرمو گرفته سپیده درش اورد و شروع به خوردن کرد دیدید تو حالت مستی کاملان وحشی میشه ادم چنان ساک میزد و برای اولین بار بود کسی کیرمو تا تع میکنه تو دهنش میکردش تو حلقش که وقتی میرفت داخل یه حسی بهم میداد که هیچ وقت تجربش نکرده بودم که افسانه رو ول کردم اینقدری که این شهوتیم کرده بود نفهمیدم چطور لختش کردم لنگاشو دادم بالا تند تند دارم میکنم و سپیده جیق میکشید دیگه منم تند تند میکردم وقتی کیرمو تا تع میکردم داخل قشنگ سر کیرم میرفت داخل رحمش وجیق میزد که بعد چند دقیقه چند تا جیق زد لرزید و منم ساکت شدم خوابیدم روش بعد چرخوندمش روم ماساجش دادم و اروم شد که نگاه کردم به افسانه دیدم این این ماتم زده ها داره نگاهمون میکنه که یه دفعه خندم گرفت سپیده هم خندید گفت چی شد یه دفعه گفتم نمیدونم که به سپیده گفتم بلند شو دونفره افسانه رو بکنیم منو تو گفت باشه بلند شدیم دوتا مون شروع کردیم به لیس زدنش داشت دیوانه میشد داد میزد بکن بکن دیگه کیرمو دادم بهش شروع کرد به ساک زدن به ۵ دقیقه خورد لنگاشو دادم بالا سر کیرمو گذاشتم درش وقتی خوابیدم روش انگاری کیرم به زور رفت داخل چنان جیقی زد که از ترس سپیده رفت لب پنجره که دیدم چقدر تنگه شروع کردم به کردنش اما اون حالی که کردن با سپیده داد و بهم نداد چون اون تو اوج شهوت بود اما این نه خلاصه کردیمش اما خودشم بعد گفت که حال اصلی رو اول تو با سپیده کردی و دفع بعد من تو تنها سکس میکنیم و این بود داستان ما دوستان باور کردن این داست

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


ش میخوره ۳ سال ازمم کوچک تر باشه فکر میکنم کنار مریم واقعآ هم وضع مالیم بهتر بشه هر چند بدک نیست خدارو شکر ولی مریم ایده های زیادی داره تو ذهنش و خیلی هم فکرش به سمت بازاری بودن و کاسب کاری میره خوشم میاد ازش مثل این دخترای امروزی پلشت پخمه نیست که منتظر باشن تا یه نفر براشون شارژ بفرسته یا بخوان به زور خودشونو قابل یه پسری کنن که فقط جیبشو خالی کنن برا تیپ و آرایش خودشون باورتون نمیشه خودمم باور نمیشه تا حالا یک بار شارژ یا پول ازم نخواست خود خود همونیه که زندگیمو فکر میکنم بسازه فقط باید مدارا و احتیاط کنم ایشالا هر کی اینو میخونه از این دخترا گیرش بیاد زندگی بساز .
اگه خوشتون اومد یا نیومد بازم من مخلص همتون هستم موفق باشید.
نوشته: علی

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


رابطه اشتباه با خواهر زن


#خواهرزن_مستی_شمال

اول سلام و خسته نباشید خدمت مدیر کانال و سلام خدمت دوستان عزیز خودم
دوستان اگر بخواهم از اول داستانو تعریف کنم طولانی میشه خلاصه شو میگم خانمم با پدر ومادرم برای دیدن خواهرم به ترکیه رفته بودن و من تنها رفته بودم ویلامون شمال منتظر برگشتشون بعد از سفر یک ماهه شون بودم که خواهر زنم سپیده و شوهرش مجید امدن که بقول خودشون امدیم پیشواز
که شب اول طالب مشروب شدن و نشستن با من خوردن مه معتاد الکل هستم و هرچی بخورم فقط شنگولم میکنه مست نمیشم دیگه
اره اخرای شب بود که سپیده و مجید گفتن مشروب میخوایم اوردم دوتا شیشه شیواز اینا نشستن خوردن ساعت دیگه نزدیک ۲ شب بود که از دوتا شیشه به اندازه یه لیوان نبود این دوتا که نمیتونستن تکون بخورن گفتم من برم بخوابم رفتم حالم خوب بود رفتم داخل اتاق دراز کشیدم روتخت سر شب اتاق مهمانو براشون اماده کرده بودم نشونشون دادم یه نیم ساعتی دراز کشیدم که گفتم برم اب بیارم بزارم کنارم رفتم داخل سالن دیدم سپیده تکیه داده به دیوار گفتم مجید گفت رفت داخل اتاق گفتم میخوای ببرمت داخل اتاق گفت نه خودم میرم میخوام اب بزنم به صورتم گفتم باشه رفتم دراز کشیدم چشام سنگین شد ه بود که یک دفعه یاد یه دختر که قبلا سکس کرده بودم باهش افتادم هوسی شدم گفت دوروز دیگه تحمل کن زنم میاد خوابیدم که نمیدونم چقدر طول کشید که با یه چیز گرم کنارم بیدار شدم دیدم یکی پیشم خوابیده لخت پشتش بهمه بخدا اول فکر کردم خواب میبیدم بعد دیدم نه داره بیشتر بهم میچسبه داره کونشو میچسبونه بهم نگاه کردم دیدم سپیدست گفت وای خدا این چی میخواد اینجا اول ترسیدم چون فهمیدم اشتباه امده داخل اتاقم اما وقتی هیکل لخت و باربیشو دیدم نتونستم بگذرم ازش منم چسبیدم بهش از پشت دست کرم سینه هاشو گرفتم و مالیدم او دستمم کردم لای پاش که شرتم پاش نبود خوب مالیدم براش که دیگه داش ناله میکرد خواست برگرده لب بگیره نگذاشتمش که هموجور شلوارک وشرتمو در اوردم یکی از لنگاشو دادم بالا کیرمو گرفتم مالیدم در کسش خیس که شد کردم داخل یواش یواش همینطور که میرفت داخل احساس میکردم چقدر تنگه که اونم شروع کرد به ناله میگفت مجید عجب امشب کیرت خوب شده اره همون چیزی که همیشه ارزوشو داشتم شده بکن منو بکون منو منم با این حرفا شهوتم بیشتر میشد میزدم که دیگه ناله هاش بلند تر شد اما خیالم راحت بود که تمام اتاقها زد صدا هستن صدا بیرون نمیره ازشون وقتیم مشروب بخورم زود زود ابم بیاد نیم ساعته چه برسه زیاد بخورم اینقدر شهوتی شده بودیم که نمیفهمیدم چکار میکنم فقط میکردم تند تند که یه دفعه بدنش لرزید ابش امد منم ایستادم اما کیرمو در نیوردم بدنشو مالش دادم که یه دفعه گفت مجید میخوام بخورمش برات وای منو بگی گفتم چکار کنم صدامو که انگار گلوم گرفته گفتم نمیخواد اونم گیر داده بود من از ترس کیرم خوابید که گفت ببین خوابید بده بخورمش گفتم باشه پتورو یخورده کشیدم رو صورتم اما سپیده هنوز خیلی مست بود تو حال خوش نبود بلند شود کیرمو گرفت دستش کرد تودهنش یه چند باری که زد کیرم بلند شد که وقتی دید کیرم بزرگه قربون صدقش میرفت بد جور من بیشتر شهوتی میشدم
با اونکه اتاق تاریک بود اما بازم میترسیدم بفهمه اما جوری ساک میزد که داشت دیونم میکرد کیرم کامل تو دهنش نمیرفت اما بزور میخواست بکنش تو حلقش که بعضی وقتا میخواست اوق بزنه که با دستم گرفتم ازش با اشاره خوابوندمش به پشت سمت خودم و ایندفعه که کردم داخلش تازه مزه کسش امد زیر زبونم چه ناز بود کسش چنان با حرس میکردم که میخواستم تخمامم بکنم داخل به زور و اون دیگه ناله نمیکرد جیق میزد و بعد رب ساعت داشت ابم میومد که دیدم یه بار دیگه ابش امد اما من صبر نکردم و زدم و ابی که نزدیک به یک ماه جم شده بود خالی کردم داخل کسش که تخمام درد گرفتن و بعد دیگه تکون نخورد که حتی بلند شه خودشو پاک کنه یه ربساعتی گذشت نگاش کردم دیدم خوابه یواش شلوارک و شرتمو برداشتم رفتم اشپز خونه یه لیوان اب پرتقال زدم رفتم رو کاناپه خوابیدم طرفای ساعت ۱ظهر بود که بلند شدم داشتم دنبال گوشیم میگشتم که دیدم سپیده بالای سرمه گفت مجید امدم بگم نمیدونم مجید از اون اتاق امد بیرون گفت سلام ظهر بخیر سپیده خانم دیشب ببخشید قبل از بیای من خوابم برد دیگه عزیزم و رفت داخل دست شویی که سپیده یه نگاهی به خودش کرد یه نگاهی به من که رو کاناپه خواب بودم کرد و برگشت اونطرف یه دستی به بدنش زد که دیگه متمعن شد که دیشب یکی کردش و امد سمتم و گفت تو دیشب کجا خوابیدی اول یه مکثی کردم و گفتم دیشب امدم دیدم تو داخل اتاقم خوابی امدم رو کاناپه خوابیدم که رفت تو فکر و با عجله رفت طبقه بالا اون یکی دستشویی فکر کنم رفت دید اب ریخته لای پاش و برگشت پایین مجید امد بیرون گفت من برم بیرون یه هوایی بخورم بیام رفت سپیده امد سمتم و ایستاد از نو برگشت رفت و باز امد سمتم گفت دیشب تو داخل

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


و دهنش گفتم صدات در اومد خفه کن باشه کیرمو گزاشتم در کونش اول فکر میکرد میخوام از کص بکنم گزاشتم در سوراخ کونشو با تمام قدرت یهویی تا دسته چپوندم توش یه آهی کشیدو دیدم اشک داره میریزه هی میخواد خودشو از کیرم فاصله بده گفتم پدرم در اومد تا به اینجا رسیدم باید بکنم معلومه خیلی وقته کسی همچین شاسی بلندی رو دست نزده اینارو گفتم ک بیشتر حشری بشه دیدم دخترش بلند شد میگه مامانی سریع رفتم پشت اپن آشپزخونه قایم شدم مریم چادرشو دورش پیچید دخترشو برد دستشویی و دستشوییش که تموم شد اومد برد خوابوندش و اومد بهم گفت ترو خدا برو گفتم نعععع نوووووچ نمیخوام تا اومد حرف بزنه رفتم تو لباش کیرم دوباره کلفت شد یهویی بغلش کردم و گفت چیکار میکنی بردمش گزاشتمش تو کف آشپز خونه کیرمو کردم تو کصش مگه میرفت لامصب پلمپ پلمپ تنگ تنگ بود به زور هل دادم تو اولش درد میکشید بعدش دیدم آه آهش بلند شد شروع کردم سینه خوردن چه سینه هایی داشت کوچولو نوکشونم صورتی کمرنگ نزدیک به سفید بودن وووااایییییی گردنشو که میخوردم بوی موهای مشکیش داشت دیوونم میکرد خلاصه اینقدر کردم که از حال رفت چون بار سومم بود که سکس میکردم ولی از بار دوم ۵ ماهی میشد گذشته بود اونم با دوست دختر خالم بود خونه قبلیمون بودیم ، آبم که داشت میومد سریع کشیدم بیرون گفتم آبم داره میاد باید بخوریش گفت چییییییییی ؟؟؟؟ عمرآ من آب منی بخورم امکان نداره گفتم خو باشه ساک بزن برام که ساک زد موقعی که آبم اومد سرشو محکم گرفتم با دو دستم موهاشو کامل تو مشتام گرفتم به زور تا مجبور شد آبمو مک زدو خورد تا تهشو بعدش گفت خیلی بد جنسی گفتم ما اینیم دیگههه من که گفتم بدم میاد خلاصه لباسامونو پوشیدیم من خداحافظی لب گرفتم ازش رفتم الان که خونشون بار کرده تا از سر کار میرم دخترشو میبره خونه دوستش که با بچش بازی کنن با هم من یه دل سیر میکنمش گفتم همه هزینه هات تا زمانی که ازدواج کنی پا خودم ولی اون قبول نکرد گفت نصف نصف الانم خیلی شهوتیش کردم هفته ای ۱۰ بار خودش میخواد میوه و شیر موز که کمر سفت کنه پای اونه قرص تآخیری و کاندوم هم پای من دونگمون همیشه نصف نصفه این اولین سکسی بود که با مریم داشتم بعد از اینکه خونشو بار کرد کلآ با همیم همیشه یه قلیون دو سیب هم گرفتم آوردم خونشون که قبل اینکه از سر کار بیام بهش میگم چاقش کن برام البته یه خواهر هم داره که بر عکس مریم خیلی محجبه هستش چند باری دیدمش کلآ راست کردم ولی خب چادریه از این سفتاست که چند باری ساییدم بهش مثلآ اطفاقی هیچ توجهی نکرد بی تفاوت از خود مریم سفت و سخت تر و سرد تر یه روزی اگه شد میکنمش منتظر فرصتم تموم فانتیزیم اینه که دوتاشونو با هم بکنم همزمان ولی مریم بفهمه رابطم باهاش میریزه بهم فعلآ دنبال فرصتم تا ببینم شانس چی میگه میخوایم با مریم یه فست فودی راه بندازیم با هم کار کنیم بازم نصف نصف تو این یه مورد خیلی هوای جیبمو داره نمیزاره بهم فشار مالی بیاد اصلآ از این دخترایی نیست که بخواد بچاپه واقعآ یه چیز ناب گیرم اومده خیلی دوسش دارم ولی دخترشو میبینم یه جوری میشم دخترش ازش معلومه بزرگ بشه مثل مادرش خوشگل میشه اسمشم هست نرجس چندباری منو دیده ولی به عنوان تعمیر کار یا تنظیم ماهواره مثلآ تا بره خونه دوستش یا بره پیش خالش ،، اگه خاله ی من نبود که آموزشگاه رانندگی بره شاید در حد همون تو راپله دیدن بود دیدارمون بعضی آدمو باعث میشن بین دو نفر اتصال ایجاد کنن و راه زندگیشونو به شدت تغییر بدن از خاله ی گلم تشکر میکنم . مریم اگه دختر نداشت بی شک و تردید میگرفتمش هر چند ۳ سال ازم بزرگتره ولی به

😍رزسیا😍

28 Oct, 20:15


لین کشیده رو میزنه و خالمم فوش میده و به مادرمم میگه و آبرو برام نمیمونه تو ذهن خودم بودم بدنم یخ زد که دیدم مریم گفت دور بزن اون گوشه پارک کن دیگه سکته زدم قشنگ بعدش که کلاس خالم تموم شد و اینا ما رو مریم رسوند خونه و خودش رفت آموزشگاه تازه دلم آروم شد و گفتم خب خداروشکر به خیر گذشت رفتیم داخل فرداش از سر کار اومدم خونه سوپ آماده خریدم بردم خونه یکمم تندش کردم که شک نکنه آمادست ریختم تو بشقاب بردم در خونشون در زدم در رو که باز کرد بدون آرایش بود ولی بازم خوشگل بود لامصب گفتم مامانم درست کرده بفرمایید دیدم مامانم نشسته خونه خودشون کپ کردم دیگه مریم فهمید قصدم اینه که باهاش رل بزنم یه پوز خند زدو یه لبخند خیلی ضایع که بله دلم میخواد بهم زدو در رو بست قشنگ ضایع شدم رفتم تو پارک سر کوچه سیگار روشن کردمو مغزم قشنگ هنگ هنگ بود شب که مامانم رفت خونه رفتم یواش خوابیدم و صبح زودم زود از در خونه زدم بیرون که اصلآ خبر نداشتم جمعه هست حسابی اوسکل شده بودم تا کفش پام کردم رفتم دیدم رو صفحه گوشیم نوشه جمعه حالم اومد سر جاش گفتم الان مامانم بیدار بشه چپ چپ نگام میکنه مریمم که فهمید بزار برم صبحانه بگیرم بیارم با مریم اگه قبول کرد با هم بخوریم هر چند شمارشم داشتم استوری هم فقط همین کسشعرهای راهنمایی رانندگی میزاشت رفتم پنیر خامه ای عسل نون سنگگ مربا گرفتم آوردم یه در ریز زدم چند بار دیدم صورت خواب آلود موها پریشون در رو باز کرد تا منو دید خندید گفت چیه باز آش آوردی خندم گرفت گفتم مادرم الان بیدار میشه میخوام بیام تو واسه قضیه دیشب خیلی عصبانی بود پیش تو ؟؟؟ گفت نه بابا قبول کرد سوپ درست کرده اما از قیافش معلوم بود داره طرفداری پسرشو میگیره تو دلم گفتم مامان دمت گررررررم خلاصه رفتیم تو مریم سریع رفت روسری پوشید اومد بعدش نشستیم صبحانه خوردن سفره پهن کردیم رفت چایی درست کنه منم پشت سرش رفتم به بهونه مثلآ آب خوردن خم شد تو کابینت شکر در بیاره خیلی آروم دستمو زدم به باسنش که مثلآ بگم اطفاقی سایید کیرمم شده بود مثل برج میلاد لامصب از شق درد داشتم میمردم شلوار لیمم تنگ بود مال کارم بود رفتیم نشستیم برام خرما با ارده آورد خیلی هم دوست داشتم بعد دوباره کتری که پرید رفت چای بریزه تو فلاسک دوباره به بهونه لیوان آب و بزارم سر جاش رفتم دستمو کشیدم باسنش این سری با دوتا انگشتم خیلی قلبم تند میزد وزنم شده بود ۷۰۰ کیلو حس میکردم ؛ بعدش بر گشت نگام کرد یه نگاه نیم رخ ترسیدم گفتم الان قاطی میکنه فلاکس چای رو که پر کرد گفت نمیشنی گفتم باشه گفت چته تو چی همش دورم میپلکی تا اینو گفت مطمعن شدم همه چیز براش مثل روز روشنه دیگه دلو زدم دریا رفتم تو بغلش هی گفت نه نه سریع ازش لب گرفتم که نتونه حرف بزنه و خیلی مقاومت میکرد که نکن دخترم خوابه بیدار میشه منم سریع دستامو بردم تو سینه هاش دیدم سوتین نبسته گفت نکن دستات سرده گفتم چرت نگووو میخوام بگامت خیلی مقاومت میکرد میگفت نمیخوام کاملآ معلوم بود از اون زن هاییه که هر یک سال یه بار دلشون سکس میخوان خیلی سرد و بی روح لختش کردم و درزاش کردم البته خونشم داشت کم کم جمع میکرد یه قالی پهن بود فقط درازش کردم رو قالی دست بردم برا شلوارکش به زور کندم از پاشو سریع کردم تو دهنش انگشتمو میخواست گاز بگیره خیس که شد در آوردم کردم تو کسش دیگه یه آه خیلی خیلی ناز کشید و کیرم شد قد یه هواپیما کردم تو دهنش شروع کرد ساک زدن بدم میزد دیگه خوب که ساک زد برام پاهاشو دادم بالا گفتم با دستات بگیر گفت الان دخترم بیدار میشه گفتم نترس بیدار نمیشه رو سریشو هل دادم ت