🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖 @dastankadaa Channel on Telegram

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

@dastankadaa


🔖داستانکده🔖 (Persian)

Welcome to 🔖داستانکده🔖, a Telegram channel dedicated to sharing and discussing stories. Whether you're a fan of fiction, poetry, or personal narratives, this channel is the perfect place for you to connect with like-minded individuals and immerse yourself in the world of storytelling. From classic tales to modern masterpieces, our community is always ready to engage in lively discussions and share recommendations. Who is it? 🔖داستانکده🔖 is a community for story enthusiasts who are passionate about literature and narrative arts. Whether you're an avid reader, aspiring writer, or simply someone who enjoys a good story, this channel is designed to cater to your interests and provide you with a platform to connect with others who share your passion. What is it? 🔖داستانکده🔖 is a space where members can engage with each other through the art of storytelling. Whether you want to share your own stories, discuss your favorite books, or simply connect with fellow story lovers, this channel offers a welcoming and inclusive environment for all. With the opportunity to interact with the channel admin and participate in story-sharing activities, you'll be able to enhance your storytelling skills and expand your literary horizons. Join us at 🔖داستانکده🔖 and embark on a journey through the fascinating world of stories. Connect with us on Telegram and start exploring the power of storytelling today! For more information and to get in touch with the channel admin, you can reach out to @tourrk111oglan. We look forward to having you as part of our storytelling community!

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:49


ولی قشنگ ترین نصیحتی که من تو زندگیم شنیدم نصیحت اروین یالوم به دخترش بوده؛
"تو فقط یک‌بار زندگی می‌کنی. از تمام ذرات این پدیدهٔ شگفت‌انگیز که بهش هوشیاری می‌گوییم، لذت ببر و خودت رو توی حسرت و پشیمونی غرق نکن..."
زندگی خیلی کوتاهه...
فراموش نکنید هیچی بدتر از حسرت نیست...
زیاد سخت نگیرید؛ هممون گاهی اشتباه میکنیم! نمیشه انتظار داشت همه تصمیماتمون درست و بی نقص باشن...
فراموش نکنید هدف اینه از زندگی لذت ببریم؛ زندگی کوتاه تر از اونه که انتظار داشته باشیم همیشه کار درست رو انجام بدیم...

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:46


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:44


قسمت اخر داستان آپارتمان ارسالی از اعضا چنلمون 🔞🔞🔞💯💯👌🤞

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:44


از لیلا و میلاد
سعید سینه مو میخورد و لیلا رو باسنم دست. می کشید.
میلادم. مشغول. خوردن کص م بود . مست و خراب به جوون. هم افتادیم.
من. واسه میلاد ساک میزدم و سعید کیرش رو تو کصم جا داده بود لیلا ه داشت تحمهای. میلاد رو می خورد
بعدش لیلا با من شروع به لب گرفتن کرد و میلاد هم کصشو داشت جر میداد
گاهی میلاد و سعید جاهاشون عوض می کردن
دوباره میلاد سراغ من اومد و اینبار کیرش گذاشت تو کونم اولش درد داشتم اما بعدش برام عادی داشت میلاد داشت از کون لیلا.رو می کرد
اون شب. اونقدر مست بودم که همه چی رو فراموش کرده بودم
لخت تو بغل سعید تا صبح خوابیدم ، صبح که بیدار شدم میلاد لیلا رفته بودن حمام
صدای ناله های لیلا که داشت زیر کیر میلاد جر. می خورد می اومد
مستی از سرم پریده بود و حالا دوباره ، حال خوشی. نداشتم
پتو رو کنار زدم ، بلند شدم که لباس بپوشم. که. سعید بیدار شد
- بههه ، مرجان جون، لخت که هستی. درست مثل یه اسب چموشی ، اما خب من این اسب و خیلی. وقته رام. کردم
فقط اخم کردم و حرفی. نزدم ، اومدم لباس بپوشم ، هنوز صدای ناله های لیلا از حمام می اومد. کیر سعید حسابی شق شده بود
قبل اینکه. درخواستی کنه ، گفتم : بی خیال شو ، به اندازه کافی. دیشب حال کردی
سعید : الان زن من داره زیر میلاد جر میخوره
صداشو میشنوی ؟
بعد تو میگه بی خیال ؟؟؟
اومد پایین ، دستش رو لای پاهام حرکت داد ، شروع کرد با کصم بازی. کردن
هلم داد رو ی تخت و پاهامو از هم باز کرد ، چنان واسم خورد که کصم. خیس شد هیچ چیزی مثل خوردن. کصم. بهم حال نمی‌داد ،
آه ، آههه های من به ناله تبدیل شد میلاد کیرش رو با کصم تنظیم کرد و فرستاد داخل
لیلا و میلاد م از حمام اومدن بیرون تماشا چی ما شدند سعید. هر جوری. دلش خواست از کص و جون منو کرد حالا دیگه من. رسماً مال هر دو شون بودم
یا باید کنار می اومدم و تسلیم می شدم ،
یا سر کشی. می کردم ،
منم دیگه واقعا از این وضعیت خسته شده بودم ، از برده بودن، از زندانی بودن. از شکستن غرورم ، از اعتماد به نفسی. که نداشتم
وجودم تهی شده بود به پوچی رسیده بودم
یه مشت قرص. خوردم و بی خیال همه چی. شدم

حالم بد شد ، معد ه ام. داشت می ترکید ، نفهمیدم چطور به میلاد زنگ زدم
چشمام باز کردم تو بیمارستان بود م ، می گفتن، شانس اوردی کمی دورتر می آوردند شاید زنده نمی موندی
اما من نمی خواستم زنده بمونم ، خسته بودم از خودم از میلاد. از زندگی ، از همه
میلاد و لیلا و سعید. بالا سرم بودند
همه‌ی کسایی که منو. به این روز انداختند
همون جا به میلاد گفتم با تو باشم خودمو می کشه ، طلاقم بده ، همه چی. تمام شه



یه لیوان آب. به مرجان دادم کمی سکوت. بین ما حاکم شد مرجان ادامه داد :
داره همه چی. تمام. میشه می‌خوام از این زندگی. لعنتی راحت شم ، می‌خوام. از این اسارت آزاد باشم ...

لیلا خیلی زود طلاق. گرفت از میلاد جدا شد سعید یه مدت بعد خونه شون فروخت. از اینجا. رفت ما هم داریم آخرین روزها مون اینجا سپری می کنیم و به زودی. به خونه جدیدمون میریم
این. آپارتمان موند و همسایه های جدید و میلاد و مه لقا


امیدوارم داستان بنده مورد پسند دوستان عزیز قرار گرفته باشه ایرادی یا اشتباهی در تایپ داستان بود. به بزرگی. خودتو ن ببخشید
ضمنا داستان. بعدی با عنوان
#همه چیز از یک اتفاق شروع شد #
منتشر میشود
پایان

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:44


لی به آقایون نداشتم .
کاش میشد منو لیلا با هم می‌شدیم و اونا هم با هم ، اما سعید همش چشمش به من بود یه جورایی داشت منو می خورد . میلادهم. دست کمی از سعید نداشت ، ما هم با دید زدناشون مشکلی نداشتیم ، می گفتم ، هر جور دوست دارند. بزار نگاه کنند . اما. من ،
هیچ. جوری زیر بار نمی‌رفتم ، وارد رابطه‌ بشیم
سعید هم همه جوره. پا پیچم بود ، خدایا ، چه کنم ، چه جور بر خورد کنم ، همین جوری داشتم سعید رو نادیده می گرفتم ، به میلادم بخاطر دوست دختراش گیر نمی‌دادم
درست چند وقت بعد از همون روز که به بهونه خرابی یخچالتون ، با اون. وضع اومدی پیشم ، برنامه ایی با لیلا ریختیم ، دعوت کردم که بیاد خونه , اما اون گفت تو بیا ، برا من. فرقی نداشت. کجا باشم ، مهم لذتی بود. که از لز می‌بردم
لیلا. گفت : پاشو بیا ، منم یه. دوش می گیرم میام. تو بغلت
پا شدم رفتم ، در رو باز گذاشته بود ، داخل خونه شدم ، صدای آب. می اومد ، رفتم سمت. حمام. در زدم ، لیلا خیس اومد در حمام باز کرد
من : سلام عشقم ، قربون اون. تن لختت
ـ. جووون ، سلام نفسم ، یکم. خودت رو سر گرم کن تا دوش بگیرم و بیام تو بغلت ،
من : ای جاااان ، تن لخت. یه زن ، واسه. من لذت بخش بود و هست
باشه عزیزم. راحت ، دوش ت رو بگیر بیا ، منم لخت منتظر اومدنت می مونم ،
رفتم اتاقش، ، لبه تختش نشستم و شروع به لخت شدن. کردم ، روبروی. تخت یه. اینه قدی. بود یه نگاه به خودم. کردم وبا فکر اینکه قراره لز کنم از تن لختم لذت بردم
لب تاپ شون. رو میز کنار تخت شون. بود ، گاهی. با لیلا باهاش کلیپ های لز تماشا می کردیم. روشنش کردم رو شکم دراز کشیدم ، پشتم به در بود مشغول تماشای کلیپ لز. چند تا دختر ،
نمیدون م چقدر زمان گذشت ، اما حس کردم کسی. تماشام می کنه، برگشتم
وابیییبی ، سعید بود داشت ازم، عکس می گرفت ، نفهمیدم. چطور پتو رو دورم کشیدم
با عصبانیت گفتم: داری. چه. غلطی می کنی کثافت ، اینجا. چه می کنی
دستپاچه شده بودم. حسابی
سعید با لبخند گفت : تو رو تخت من چه می کنی. اونم. لخت
فهمیدم چه سوال بی جایی من کرده بود م
ـ چه غلطی می کنی. اینجا ؟
لیلا هنوز حمام بود و صدای آب باعث میشد که از همه چی ،بی خبر باشه
چه. باید جواب. میدادم تن لخت منو ، تخت اونا و بدتر از اون. کلیپ لز یی که نگاه می کردم ، مانع از هر دروغی بود که باور پذیر باشه
اما سعی. کردم جمعش کنم
من : اومدم. پیش لیلا ، گفت حمام م ، خودت رو سر گرم کن. تا بیام ، به لب تاپ نگاه. می کردم. که چشمم به این فیلم. افتاد (منظور م همون. کلیب لز بود )
تن صدامو آوردم پاپین. و با خجالت گفتم : نمی‌دونم. چرا تحریک شدم ؟
نفهمیدم کی لباسامو در اوردم
اگه اینو باور می کرد خوب بود
همون لحظه. صدای آب قطع شد و صدای لیلا اومد که. می گفت : آماده شو که. می‌خوام لخت بیام تو بغلت!!!!!
سعید : به به ؛ چه خبره. اینجا ، به مردا، پا نمیدی ، اما انکاری به زنا خوب حال میدی ؟
تو دلم گفتم: گند زدی لیلا، لعنت بهت
لیلا همون لحظه اومد
وایییی سعید ، تو اینجا چه می کنی ؟؟
ـ. خفه شو فقط ، معلومه چه غلطی تو این خونه می کنی ؟؟
ـ این. کثافت باز یا ، چیه ؟
ـ چه گوهی می‌خورید ؟
باید زنک بزنم میلاد بیاد ببینه، زن هرزه ش چطور تو خونه من لخت خوابیده ، ببینه جنده ی لز کردنه
لیلا خواست دهنش رو باز کنه که سعید ، چپ و راست. دوتا سیلی به صورتش زد ، اشک تو چشمای لیلا جمع شده بود اما دم نمی‌زد
من به التماس افتادم ، گوه خوردیم ، غلط کردیم ، دیگه از این غلطا نمی کنم. ، فقط به میلاد چیزی. نگو
سعید باز رو حرفش بیشتر تاکید می کرد
من : هر چی بگی. میکنم ، فقط حرفی نزن ، هر چی گفته نه نمیارم
انگار سعید کمی. آروم شد ، آب دهنش رو قورت داد و گفت باشه ، حرف گوش کن باشی نمی‌گم
منتظرم بود بگه باید بهم بدی ، اما گفت. دوست دارم لز کردن تو با لیلا ببینم
من : فقط لز کنیم ؟
ـ آره ، اما. فیلم هم. می گیرم !!
من : نه دیگه، فیلم نه
سعید صداشو بالا برد و گفت ، خفه شو. تا نظرم ، عوض نشده
از خشمش ترسیدم ، تسلیم شدیم
اول با تردید و ترس تو بغل هم رفتیم ، بی حوصله لب ،گرفتیم ، اما هیچ اشتیاقی نبود ، معلوم بود که همه چی مصنوعی هست.
سعید داشت. فیلم می گرفت ، یهو قطع کرد و گفت : فایده نداره ، پاشین جمع کنید ، به میلاد باید همه. چیزو بگم
معلوم بود که از نمایش ما راضی. نیست و داره تهدید می کنه
لیلا : خب چکار کنیم ، هر کاری بگی می کنیم
من : اره عزیزم ، هر چی تو بگی
دوباره نرم شد ،
سعید من تا حالا لز زنده ندیدم ،میخوام داغ و حشری ببینمتون
چاره ایی نداشتیم ، جز قبول کردن حرف سعید
وحشیانه به جون هم افتادیم لب سینه کص چنان می‌خوردیم که انگار از قطعی اومده بودیم گاهی. من طاق باز می‌خوابیدم پاهامو باز می کردم و لیلا و

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:44


اسم میخورد یا با دستش می مالید گاهی. لیلا حالت داگی می‌خوابید از پشت پاهاشو باز می کرد ومن به جون. کصش می افتادم
ترس و استرس با هیجان و لذت قاطی. شد ، دیگه برام مهم نبود سعید چه غلطی می کنه
آب از سرمون گذشته بود چه یک وجب چه صد وجب
بعد لز ما سعید مجبور م کرد واسش ساک بزنم ،خیلی کم واسه میلاد این کارو می کردم اما الان ، مجبور بودم
حالم داشت بد می شد اما سعید سعی می کرد بیشترکیرشو تو دهنم جا بده
بعدش به جوون کصم افتاد ، کیرش خیلی بزرگ نبود اما وحشیانه میزد ، واقعا داشت. جرم میداد اومد. سراغ کونم ، به التماس افتادم
من تا الان کون نداده بودم ، حتی به میلاد
از من التماس و از اون نشنیدن
خدایا ، چه گوهی امروز من خوردم
کونم تنگ بود کیرش داخل نمی رفت ، کمی. پماد به سوراخ کونم زد و با انگشت بازیش داد، باور کن همون یه انگشت هم واسم درد آور بود. بعد کیرشو گذاشت یکم. عقب. جلو کرد و محکم فشار داد جیغی زدم که فکر کنم همه همسایه ها فهمیدن ، اونقدر تو کونم تلمه زد تا آبش اومد از درد به خودم می پیچیدم ، همون جور، لخت رو شکم خوابیده بودم و گریه. می کردم ، اما سعید اصلا. براش مهم. نبود
اومدم خونه ، چنان حالم بده بود که همش خوابیده بودم ، عصر هم که. میلاد اومد گفتم. مریض شدم ، تا چند روز افسرده بودم
سعید. دیگه. دست. بردار نبود با تهدید هفته ایی یکی. دو بار ، منو جر میداد
گاهی. با لیلا ، دوتایی گاهی هم می اومد تو خونه. باهام. سکس می کرد
ازش متنفر بودم ، خونه لیلا نمی رفتم ، دورهمی بهونه. می آوردم ، دیگه خسته شده بودم ، روحی. بهم ریخته بودم ، یه بار گفتم من دیگه. نیستم ، بهت. پا نمیدم
تهدید کرد که به میلاد میگه ، دیگه ، برام مهم نبود گفتم : بگو ، هر غلطی خواستی بکن
منتظر دعوا و سر و صداکردن میلاد. بودم اما خبری نشد
سعید پیام میداد تا خوبم و سگ نشدم باهام. راه بیا وگرنه آبروتو می برم ، فیلماتو پخش می کنم
دوباره بهش دادم. اما تا یه جایی آدم تسلیم. میشه ، بعدش حتی. علیه خودشم قیام می کنه
دیگه بهش ندادم
چند وقت بعد متوجه شدم
میلاد با مه لقاست چیزی. بهش نگفتم ، منم که کلا لیلاو سعید و کنار گذاشته بودم و فقط. با تو. بودم
تا اینکه تو گوشی میلاد فیلم سکسش با لیلا رو دیدم
میلاد. هر غلطی میخواست. می کرد ، شاکی شدم. حسابی که چه غلطی می کنی ؟
دعوامون شد. حسابی
میلاد: لیلا بهم. گفته. حسابی به سعید. کص دادی ، ازم خواست باهاش سکس کنم
کثافت لیلا من مجبور شدم ، خودشم ، می دونست ، چرا باید به میلاد می گفت ؟؟
میلاد : می گفت. قبلاً. خیلی هم لز می کردی ؛ الان پایه لزت کی شده ؟
خیلی عصبی شدم ، داد زدم،
اون. کثافت گوه خورده، اون جنده. خراب ، غلط کرده ، اره من ، یه غلطی. کردم. اما مجبور شدم
سعید مجبورم می کرد ، فیلم ازم گرفته بود
وگرنه من ازش متنفرم ، الان هم. بهش گفتم. هر غلطی. خواست بکنه. من. بهش پا نمیدم
میلاد لبخندی زد و گفت ، دیگه دیره عزیزم
دیر از خواب بیدار شدی ، اتفاقا من الان. ازت می‌خوام بهش بدی چون. لیلا همزمان به هر دومون میده ،
پس. میلادم.٫ بی خبر نبود ، فقط سکوت. کرده. بود. دیگه از این وضعیت خسته شده. بودم
خیلی محکم گفتم : من همچنین کاری نمی کنم ، هر غلطی. تونستید. بکنید
میلاد مجبوری بکنی. عزیزم
چند روز گذشت. من تسلیم نشدم به ظاهر. همه چی آروم بود . شب جمعه بود میلاد ازم سکس. خواست قبول کر دم، گفت دوست دارم. لباس سکسی بپوشی ، اونم قبول کردم حمام رفتم و لباس سکسی پوشیدم رفتم تو بغلش ، کلی عاشقونه تو بغلم هم بودیم براش یکم. ساک زدم افتاد به جوون کصم و حسابی برام خورد داغ شده. بودم رو کمر خوابند کمی از جلو گذاشت. تو کصم بر گردون و از عقب ، کیرشو توکصم جا داد. داشتم حال می کردم که گفت :
یه. سورپرایز برات. دارم
بر گشتم که. بگم چی ؟؟؟؟
چشمم به لیلا و سعید افتاد که لخت تو چهار چوب در بودند
سعید اومدن ضرب بزنیم
عصبانی شدم خودم. رو جمع. کردم و گفتم :
غلط کردن که اومدن ، از این خبرا نیست ،با عصبانیت رو به سعید و لیلا گفتم : گم شد از خونه می بیرون !
سعید لبخند ی زد ، کمی جلوتر اومد و جلو میلاد چنان چکی به صورتم زد که برق از چشمام پرید ، اشک تو چشمام جمع شد
جلو شوهرت یه مرد غریبه بهت بزنه و اون چیزی نگه ، خیلی یه
سعید واتس اپ شو باز کرد گفت. یا حرف گوش می کنی یا هر چی. فیلم ازت دارم واسه. داداشات میفرستم
گیر افتاده. بودم. دست این شیطان
رو به لیلا. گفتم تو چرا باهاشون. دست. به یکی کردی
لبخند تلخی زد و گفت : پادشاه هم باشی وقتی گیر افتادی ، تسلیم میشی
راست می گفت و من هم گیر افتاده. بودم
قبول کردم وتسلیم. شدم
میلاد گفت. اول مشروب بعد. سکس
مست کردم حسابی میخواستم. کمتر اذیت شم
سیگار. بود و بوسه ، گاهی از سعید. لب می گرفتم گاهی لی

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:43


آپارتمان
پارت ۶
قسمت. آخر
ساعت ، هنوز هشت صبح هم ، نشده بود . عباس خواب بود ‌. بی خیال بیدار کردن عباس شدم و خودم رفتم که نون بخرم ، هنوز از پله ها. پایین نرفته بودم که چشمم به میلاد خورد . آره ، خودش بود. که از خونه مه لقا ، خارج شد . آره درست دیده بودم ، مکث کردم و گذاشتم میلاد بره ، فضولی نمی داشت بی خیال رد بشم ، تو ذهنم دنبال یه بهونه بودم که خودمو جلوی خونه ی مه لقا دیدم .
در زدم ،، کسی باز نکرد . کمی صبر کردم
دوباره زدم ، اینبار با تاخیر در باز شد
مه لقا با موهای خیس و یه حواله نیم تنه که تا بالای سینه هاشو رو پوشنده بود. جلوم حاضر شد
بعلههههه ، قطعا اینجا خبری بوده !!!

من : سلام خوبی عزیزم
مه لقا با تعجب ، سلام !! ، این ساعت ؟؟ اینجا ؟
خیره ، خبری شده ؟؟
خواستم بگم ، بله خبریه !
ما که گوشمون دراز نیست ، دم هم، نداریم
اما حیف که نمیشد چیزی گفت .
من : راستش مهمان داره ، برام میاد ، زود پزت رو لازم دارم ، شرمنده دیگه !!!
ـ آها ، اوکی ، بیا داخل ، باید بالا برم ، درش بیارم. رو دست نیست
با یه حوله نیم تنه جلو من، راه افتاد . البته مه لقا از همه مون ریلکس تر بود.

بی هیچ حرفی پشت سرش راه افتادم ، دخترش تو اتاقش خواب بود ، سمت کمد دیواری اتاق خودش رفت ، منم دنبالش حرکت کردم .
شورت و سوتین ، مه لقا روی زمین ، کنار تختش افتاده بود ، معلوم بود که کص داده
با شیطنت و با اشاره به لباس زیرش ،گفتم : انگاری دیشب به محمد حال دادی
آره دادم، اما به محمد نه ،
نحوه گفتنش با شیطنت بود و معلوم بود که میخواست منو تحریک کنه
بالای چهارپایه رفت ، با یه دست همچنان بالای حوله شو. گرفته بود
یکی نیست بهش بگه ، این شکل بالا رفتن دیگه چه صیغه ایی یه ، لامصب. یا این یه تیکه حوله رو، بکن. یا برو لباس ، تنت کن .
داشت وسایل بالا رو جابجا می کرد که حواله ش افتاد .
اوه. ، اوه ، چه می بینم ، یاد رقاص های میله تو کافه بارها افتاد م ، از پایین ، چشمهای من. به تن لخت مه لقا دوخته. شده. بود
یه لحظه صدای. مه لقا ، تو گوشم پیچید
ـ بجای قفل شدن رو تن لخت من ، بیا اینو بگیر
از خیره موندن خودم ، خنده ام گرفت ، سریع زود پز رو از دستش گرفتم ، ریلکس پاپین اومد ویه شورت از کمد. در آورد و پوشید
در حالی. که از اتاق شون خارج می شدم گفت :
طرف آشنا بود ، اشاره کنم می شناسیش!!!
میدونستم دیگه ، میلاد رو داره میگه ، اما لو ندادم
بازم حرف قبلش رو تکرا ر کرد ؛ خدایش کیر خوبی داره ، دوست داری ، بگم بیاد سه تایی با هم حال کنیم ؟؟
من : نوش جوون خودت ، من نمیخوام ،
اما میدونی ، دوست داشتم یه کیر کلفت داشتمو می کردمت،
خنده رو لب مه لقا نشست، حیف ، اما اگه داشتی خودم بهت پا میدادم عزیزم ، کی بهتر از نغمه ی خودم ، حیف که نداری
نیشخندش، تمام صورتش رو گرفته بود ، عوضی بود که لنگه نداشت .

از حرفش کمی ترسیدم ، وقتی که فکر کردم اگه سوزنش رو عباس گیر کنه ،چی میشه ؟؟ بی شک مخشو می زنه
اصلا دوست نداشتم عباس اگه خلافی هم می کنه بی خبر من باشه .
مه لقا همون جور تا پشت در بدرقم کرد ، دیوث میدونست که زود پز بهانه بوده و بجای اینکه شکار من بشه نزدیک بود خودم بکشه تو خط ، بسکه این زن ، عوضی هستش

یه مدت حواسم بیشتر به مه لقا بود و میلاد،
شبا موقع سکس هم حرفش رو به عباس تعریف
میکردم ،
جالب عباس ، حق به اونا میداد و می گفت : فقط با نگاه خودت ، قضاوت نکن ، هر کسی هر کاری می‌کنه با منطق خودش جور در اومده و به خودش حق داده،

خب اینجوری دیگه حرفی برا من نمی موند ، حرفش شاید درست نیست اما منطقی بود

راستش یه بار دیگه هم مرجان اومد بازم عباس تماشا چی بود اینبار از فیلم گرفتنش حس بدی نداشتم، وقتی میلاد تن لخت مه لقا رو میدید، خب چه اشکال داشت ، عباس تن لخت زنش رو ببینه ؟؟
اینبار به مرجان گفتم ؛ که تو جزیی از فانتزی مون هستی و تو سکس اسم تو میارم
مرجان واکنش خنثی ایی نوش داد و گفت ؛ عزیزم دنیای فانتزی شماست دیگه ، اگه براتون لذت بخشه ، اسم بیارید ، ضرری که. برا من. نداره
من : اگه تو واقعیت موقعیتش پیش بیاد چی ؟
حاضری کنار ما باشی ؟
دوست داری به عباس بدی ؟
نه دیگه ، من با لز بیشتر حال میکنم ، باور کن رابطه با تو ، حتی بیشتر سکس با میلاد بهم حال میده
با این حرفش ، شانسی واسه عباس باقی نمی موند ، فقط باید از تماشاش، لذت می برد
مه لقا در نبود مرجان هم گاهی به خونه شون می رفت یه بار خودم دیدم که داره می‌ره اونجا .
چند وقتی گذشت
از مرجان خبری نبود یکی دو بار هم که پیام دادم بیا پیشم ، یا خواستم من برم ، به یه بهونه کنسل می کرد کنجکاو بودم. اما سکوت می کردم .
یه روز از بیرون بر می گشتم که تو راه پله. با هم. همراه شدی

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:43


م ، حال و احوالپرسی و یه خورده حرف زدیم
بهش گفتم : اگه تنهایی بیا بالا ، پیش هم باشیم
ـ مرسی عزیزم ، تنهام ، اما بمونه یه وقت دیگه ، کار دارم
من دیدم ، باز میخواد بپیچونه، از طرفی هم دوست داشتم بدونم، چشه ، اصلا چه مرگشه، بی خیال نشدم
گفتم ؛ حالا نمیای من میام ، مهمون رو که نمیتونی بیرون کنی
تو رو درباسی ، قرار گرفت. رفتم خونه شون
حتی ، خونه شون هم انگار، شاداب نبود . مرجان دختر تمیزی بود اما معلوم بود حس و حال قبل رو نداره
رفت لباساشو عوض کرد و اومد. یه ساپورت و یه تاپ پوشیده بود. بهم گفت : راحت باش میلاد نیست
من : سرکاره دیگه ؟
ـ نه ، کلا نیست ، چند روزه رفته جایی
من : این چند روز تنهایی و نگفتی بیام پیشت ؟
ـ راستش یه مدت میشه ،حالم خوب نیست
جوری گفت که فکرکردم خودش یا عزیزاش مریضی چیزی گرفتند
من : خدا بد نده بیماری ، چیزی داری یا کسی داره ؟
نه عزیزم جسمی نیست ، چند وقتی یه ، روحی بهم ریختم .
نزدیک یه ساعت باهاش حرف زدم تا از اون لاکش اومد بیرون اومد
بهش گفتم : لائقل بگو چت شده ، حرف بزن ، تا سبک تر بشی ، بگو تا آرومتر بشی
درسته ، شاید نتونم کاری کنم. اما میتونم شنونده خوبی باشم .
بالاخره حرف زد
میدونی ،
اینجای حرفش کمی سکوت کرد و بعد گفت :
منو میلاد داریم طلاق می گیریم
من ، شوک خوردم ، چی ؟؟؟چرا ؟؟
چون به آخر خط رسیدیم
شما که مشکلی نداشتید؟
اما حالا داریم ، اونم خیلی بزرگ
ـ، از کجا برات بگم ، بذار از اول بگم
منو لیلا تو دانشگاه هم خوابگاهی بودیم اونجا چند دختر بودن که تمایل به لز داشتند که اتفاقا هم اتاقی ما بودند کم کم منو و لیلا وارد این جمع شدیم خوش بودیم . لذت می‌بردم اما به دو دلیل متفاوت؛ من تو لز ، انکار گمشده مو پیدا کرده بودم و با زنا، بیشتر لذت می‌بردم ، از طرفی ، زیاد تمایل به سکس با مردا نداشتم. ‌ اما لیلا ، اهل دوست پسر گرفتن نبود و اینجوری اونم پایه شد آخرای دانشگاه ، سعید که چند کلاسی رو با لیلا درس مشترک داشت ، به سمتش گرایش پیدا کرد . البته خدایش لیلا هم با هیچ پسری نبود خیلی زود نامزدی و بعد با یه فاصله کوتاه عروسی ، ....
تو این مدت ، صمیمی ترین دوست لیلا، من بودم و تنها دوستی که باهاشون رفت و آمد داشت .
سعید خونه ای اجاره کرده بود ، منم خیلی وقتا که لیلا تنها بود می‌رفتم اونجا
البته با حضور سعیدم مشکلی نداشتم و رفت و آمد می کردم ، حتی بعد یه مدت هم تقریبا باز می پوشیدم، اما دنیای هیجانی من تو خلوت دوتایی مون بود اونجایی که تو بغل هم لخت می خوابیدیم ، حمام با هم می‌رفتیم و لز می کردیم . لخت ، نهار و شام می خوردیم ، خلاصه اینکه از تن هم. لذت می‌برد یم.
هفته ایی یک بار حداقل این اتفاق بین ما می افتاد ، کم کم سعید جور دیگه ایی، نگام می کرد
شیطنت رو تو وجودش، حس می کردم ، دور از چشم لیلا سعی می کرد نزدیک تر بشه ، ‌ از پیامای معمولی شروع شد تا متن های احساسی و عاشقانه ، اما همه یه طرفه بود من هیچ تمایلی بهش نداشتم
من تمایلم به لز بود تا سکس ، تازه اونم. با شوهر بهترین دوستم ؟، هیچ وقت ، شدنی نبود ، ترجیح میدادم زمان هایی که سعید بود اونجا رفت و آمد نکنم
اما چون گاهی لیلا با حضور سعید دعوتم می کرد تو جمع شون حاضر می شدم .
اتفاق عجب این بود که سعید به‌خاطر موقعیت بهتر کاری به اینجا (همین شهری که الان هستیم) اومد
حالا عملا من خونه لیلا زندگی می کردم و سعید آخر هفته ها می اومد روزهایی که سعید می اومد ‌ من معمولاً تنهاشون میذاشتم یا پیش دوستام بودم یا می رفتم خونه بابام پیامهای سعید داشت زیاد می شد ، هر چی بی پاسخ می ذاشتم ، اون بیشتر تلاش می کرد نمیشد به لیلا حرفی زد و نه ، سعید ، بی خیال می شد . گاهی وقتا ، لیلا دوست داشت کنار خودش و سعید باشم،
تصمیم گرفتم پوشیده تر لباس بپوشم اما نمی شد ، لیلا متوجه میشد که مشکلی هست ، سوال می کرد، نمی‌تونستم واقعیت رو بگم ، چون اول زندگیش بود و نمی خواستم مشکل ایجاد کنم . چند وقت بعد به واسطه لیلا ، یه خواستگار برم اومد تو شرکت سعید بود یه جورایی همکارش بود ، بالا و پایین کردم ، خوب بود
تیپش، قیافه ش ، خانواده ش پسندم بود ، قسمت شد و منو میلاد ازدواج کردیم
سعید و میلاد خونه اجاره کردن و بعد هم که هر دو تو همین آپارتمان خونه خریدن
رابطه منو لیلا ادامه داشت ، منم با میلاد خوب بودم ، رفت و آمدهای بین ما بیشتر شد و پوشش ها کمتر ، باز سعید شروع کرد ، این بشر ، بی خیال نمی شد، می دونستم میلاد هم سر گوشش می جنبید ، اما چون لز با لیلا واسم اولویت داشت ، به روش نمی آوردم
رفت و آمدها بیشتر و بیشتر شد دورهمی و شوخی و ادا و بازی و...
خودم تمایل به این چیزا داشتم ، اما میلی نداشتم که صمیمیت جمع ، با عث رابطه ی سکسی بشه ، چون تمای

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:43


ی ولی به ننم میگم دوباره همونجوری لخت شروع به التماس کرد ولی گفتم اگر یه کاری کنی نمی گم
گفت آقا اسفندیار هرچی بگید قبوله و منم چون داشتم تو مسیر رود شنا میکردم مستقیم بهش گفتم باید باهام بخوابی
یه لحظه مرضیه هنگ کرد ولی بگا رفتن اعتمادش جلوی ننم براش غیر قابل تحمل بود
قبول کرد و منم گفتم اینجا رو سریع مرتب کن راستی ننم کی میاد؟
گفت رفته کمک خونه مادر سمیرا به گفته تا ظهرم خونه نمیاد خواهر مرضیه هم طبق معمول رفته بود مهد کودک
منم یه راست رفتم دستشویی و کیر و خایه رو شستم
پشمم خیلی زیاد بلند نبود در حدی که فقط زبریشو زیر دستت حس کنی بلند بود کارم تموم شد رفتم تو اتاقم و مرضیه رو صدا زدم گفتم حالا بیا رو تخت کارت دارم
مرضیه کاملا تسلیم بود درجا لختش کردم و گفتم با پشت بخواب تا ببینم اون پایین چیه وقتی خوابید و لنگاشو باز کرد و کسشو دیدم لبای دورش اون چوچول بالاش و اون دره پایین که آدم رو به خودکشی تو اون دره سوق میداد
با خودم گفتم خدایا این چیه که خلق کردی یعنی شیرین تر از این هم چیزی وجود داره همینجوری داشتم نگاهش میکردم ناخودآگاه با صورت رفتم تو کسش میخواستم عمیقا هر چی هست رو بکنم بخورم یه دست رو ممش بود و داشتم کسش رو میخوردم تو کمتر یک دقیقه کس مرضیه از خیسی وا مصیبتا میگفت
آنچنان تو خوردنش بودم که از کردن یادم رفته بود
ولی احساس میکنم ارضا شد چون خودش دیگه گفت توروخدا پاشو و شلوارمو کشید پایین و با دستاش کیرمو محکم گرفت داشت اونم نگاش میکرد شاید بار اولش بود میخواست بزاره دهنش که نذاشتم و گفتم وقت نداریم میخوام فقط بکنم ولی خودش گفت پرده دارم منم گفت خبری نیس از عقب میزنم بدون معطلی گفت باشه وازلین رو از کمد برداشتم و سالار رو مثل بدنسازا بالا تا پایین چرب کردن و یه تیکه هم گذاشت لای قاش مرضیه خانم از پهلو دراز کشید و منم از پشت چسبیدم بهش و کیرمو گذاشتم دقیقا وسط سوراخ
(اون مواقع کار بلدیای فیلم سوپرای که دیدم یاد اومد که یه هویی توش نکنی)
آروم آروم فشار دادم و به کمک خودش سرش رفت تو
وقتی اون حلقه گوشتی کونش به حلقه دور کیرم رسیدم
تنها چیزی که یادمه این بود که درجا ارضا شدم مرضیه ساکت بود و فقط داشت از اون داغی آب لذت میبرد وقتی که کیرم از تو کونش در اومد گفت بسه؟
گفتم نه من که هنوز نکردم گفت شاید ننت یهو بیاد گفتم کلید نداره وقتیم در بزنه تا در رو وا کنم تو لباساتو پوشیدی
گفتم دوباره همین جوری بخواب ( داشتم به کیرم میگفت کسکش تو بعضیا شب تا سه بار جق نزنم نمیخوابی چه مرگت شده الان)که در همین فکرا که سالار قد علم کرد و لبیک گویان به داخل کون مرضیه هل دادم این بار به راحتی توش رفت آروم آروم داشتم عقب جلو میکردم خیلی ریلکس بودم که نفسای تند مرضیه به گوشم رسیدم دستمو از گذاشتم رو کسش و داشتم کسش رو میمالیدم و آروم آروم تلمبه میزدم ولی مرضیه خودش التماس میکرد همشو کامل و تند تر بکن (بی ناموس سر ته کیر من فلک زده ۱۴ سانت به قطر ۱۲ سانت هست چوب بیسبال که نیست) منم داشتم همینجوری عقب جلو میکردم که بغلای کیرم بخاطر آب کیرم که تو کونش مونده بود سفید شده بود و این حشر منو دوبرابر کرد کیرمو کشیدم بیرون گفتم داگی بخواب وقتی کیرمو کشیده بیرون قرمزی کونش داشت دیوونم میکرد کسش پر از آب بود و حشر چسبیده بود به سقف مرضیه خانم داگی شد و منم بدون معطلی کیرو رو چپوندم تو کونش یه آه آرومی کشید و سرعت رو بردم بالا صدای تالاپ تلوپ داشت دیوونم میکرد و صدای ها ها کنان مرضیه روانی تر
حدود دو دقیقه بعد داغی از کون اون بود یا کیر من نمیدونم ولی آب کیرم مثل آتیش داشت کیرمو میسوزوند و همینطور داشت توش خالی میشد تمومی نداشت مرضیه فقط آه میکشید و من از اون بدتر این اولین و بهترین ارضای سکسی بود که تو عمرم شده بودم و طعمش واقعا تا آخر عمر باهام میمونه
مرضیه نای بلند شدن نداشت فقط دستمال کاغذی رو برداشتم و گذاشتم لای کونش و به اصرار بردمش حموم
وقتی تو دستمال رو از سوراخ کونش برداشتم آب کیرم داشت چیکه میکرد و وقتی مرضیه شل کرد آب کیرم از کونش شروع کرد به ریختن باورم نمیشد همچین آب زیادی از من اومده
مرضیه حموم کرد و منم رفتم همه رو مرتب کردم و رفتم بیرون تا بقیه برگردن خونه تا جلوه عادی به نظر بیاد
بعد از اون روز حواسم به مرضیه بیشتر بود و دست کجیش یا حس کنجکاویش کونشو به باد داد تا روز اومدن پدر مادرش از طرف شب که همه خواب بودن میرفتم تو پذیرایی کونشو قشنگ تا ته میکردم و برمیگشتم اتاقم کسی هم نمی فهمید مرضیه هم از خداش بود الان مرضیه رفت سوئیس و من همچنان به یادشم
خلاصه کلوم وقتی یکی در حقتون خوبی میکنه لاشی بازی در نیارید
مرضیه کسکشی اگه اینجا کامنت نذاری
نوشته: ابرهه

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:43


کونی رو که خارید باید تف زد گایید

#دختر_دایی #آنال

وسط زمستون سال 93 بود و منم اون موقعه 22 ساله بودم
یه جوون چست و چابک ولی نه نرم و نازک اسمم چون پایین شهریم اسفندیار هست (حالا اسممو میزاشتن رامتین نصف ملت خاطره کون کردن اولشون رو با من شروع می کردن) بگذریم
خوش هیکل بودم اونم بخاطر کار و فعالیت فیزیکی بالا برای زنده موندن تو این اجتماع کیری بود
از لحاظ چهره هم خدا واسمون چیز زیادی نداشت فقط اینو میتونم بگم الهی شکر سالمیم (صد رحمت به کیر بعد از جق)
ببخشید دیگه این بیوگرافی من بود
داستان برمیگرده به همون زمستون که من تازه از سرکار برگشته بودم و طبق روال معمول در حیاط رو باز کردم یه راست رفتم سمت توالت واسه شستن دست و صورت و کم شدن بوی سیگار که خیر سرم خانواده نفهمن بچه شون سیگاری شده (ولی تو دلم میگفتم اسفندیار میره که ایجور باشه) کاکو شیرازی هستیم دیگه
سرتون درد نیارم وارد خونه شدم دیدم یه چندتا جفت کفش اضافه هست و انگاری مهمون داریم
و بعله دایی مادرمون اومده بود به اسم مش رجب همراه با دختر نازنینش مرضیه خانم منم طبق روال معمول سلام کردم و طبق روال عادتم رفتم نشستم سر جای خودم که نزدیک گل و گلدون های پاسیون هست ( میخواستم اکسیژن خالصم تنفس کنم نالوتیا )
خلاصه واسه مون یه لیوان چایی ریختن و داشتم از همون فاصله انگاری وزغ یه چشمم به گوشیم و یه چشمم به
کل زیر و زبر مرضیه خانم و دلمم هزارن لعنت به سوی شیطان
فرشته سمت راستی میگفت اسفندیار راستی کن که راستان رستند
فرشته چپیه میگفت
چون كير ديد وقت سحر كس به خنده گفت
صبحي مبارکست نظر بر جمال دوست
در همین درگیریا بودم که مش رجب بهم گفت آقا اسفندیار کاری ندارید با بنده منم یه لحظه چون مرضیه باهاش بود یه خورده زبون گیر کرده و پته پته کنان تعارفش کردم در هر صورت منظورمو فهمید و با یه دستتون درد نکنه بهم گفت من و مادر مرضیه فردا میریم تهران اگر امکانش هست مرضیه و خواهرش یه هفته یی اینجا بمونن و دیگه بقیشو خودتون حدس بزنید دیگه کسکشا که جواب من چی بوده
مرضیه که خواهرش کوچیکش مهد کودک می رفت مجبور بود باهاش بمونه
بالاخره فردا اومدن خونه و منم سرکار بودم
خانواده من پدرم که خدا خیرش بده حداقل نذاشت ما ۱۵ ساله بشیم تصادف کرد پر کشید رفت و آبجی بزرگمون هم شوهر کرد رفته بود پی کارش یه داداش ۱۰ ساله هم داشتم که معمولا پی درس و مشقش بود
شب اول که شام خوردم و مرضیه 17 ساله با قد 165 الی 70 و وزن ۶۰الی ۶۵کیلو و پوست سفید موهای مشکیش
بد رو مخ من خاک بر سر رفته بود مرضیه با بچه ها داشت درس کمک میکرد منم رفتم بیرون یه نخ سیگار بکشم و آخرای شب بود بین 11 الی 12 در حیاطو باز کردم تو حال خوش خودم بودم که مرضیه داشت با تلفن صحبت میکرد و من با صدای آروم سلام کردم و از بغلش رد شدم
رفتم تو تختم آروم دراز کشیدم و به جقای که زدم فکر میکردم
انواع کف دستی با پلاستیک وسط بالشتی وسط اسفنج با وازلین انواع اقسام کرم و حتی گریس
میگفتم چی میشه یه کس هم از این مرضیه بکنیم
به بدبختی خوابیدم و فردا صبح رفتم سرکار سر نمیدونم چه موضوعی کارمون لنگ شد و برگشتم خونه کلیدو گذاشتم درو وا کردم رفتم خونه طبق روال عادی همیشه خونه ساکت بود
کفش های مرضیه رو دیدم ولی تو حال کسی نبود تو پذیرایی کسی هم نبود اتاق خودمم همینطور رفتم اتاق ننم و بله مرضیه خانم داشت چمدون ننه مارو بالا و پایین میکرد
(ای ریدم سر قبر پدر و مادرت با این دختر بزرگ کردنشون)
تا صدای منو شنیده بود طرف جا خورده بود ولی وقت جمع کردن اتاقو نداشت و داشت کل اتاق ننمو واسه پیدا کردن النگو و گوشواره های جوونیش میگشت وقتی درو وا کردم و تو اون وضع دیدمش مرضیه درجا بلند شد و شروع کرد به گریه کردن که بخدا قصد بدی نداشتم فقط میخواستم آلبوم جوونیا ننتو ببینم (ارواح کس ننش راست میگفت) و فلان بسان و این حرفا
منم گفت برو خجالت بکش ننم بیاد همه چی رو بهش میگم
درجا شروع کرد به غلط کردن
آقا اسفندیار تورو خدا چیزی نگید بیاید بگردید من که چیزی ور نداشتم هرکاری میگید من میکنم
(و بعله و بعله میدونم شما از منم کسکش ترید ولی خوب درجا که نرفتم سر اصل مطلب)
گفتم باید بگردمت گفت بیا بگرد منم مستقیم رفتم و دامن کوتاهشو دادم بالا دیدم این شلوار تنگارو چی بهش میگن
فک کنم تاپ (باوا بخدا منم هنوز اسم این لباسای دخترارو نمیدونم ) جیب نداشت ولی من به روناش دست زدم از پشتم نگاه کردم جیب نداشت و از بالا چک کردم همینطور و گفت داخل سوتینت قایم کردی تا این حرفو زدم لباسشو درآورد و سوتینشو کند بیرون چیزی هم اگر داشت یا نداشت یادم نیست چون من فقط ممه میدیدم (ممه یا پستان به چیزی گرد و قلمبه خوردنی میگویند که در نوع ماده پستاندارن وجود دارد و نر ها از بدو تولد تا آمدن ملک الموت آن را میخورند)
در راس سه ثانیه کیرم راست شد و به مرضیه گفتم درسته چیزی ور نداشت

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:43


ال این کرده بود که قرار من سکس ماساژ بشم. دست از تلمبه زدن بر نمی داشت. آب منم کامل نیومد چون خایه هام رو گرفته بود. حالا اون سوار بود و من پیاده. هر چی خواهش کردم تا آبش نیومد ول نکرد. ده دقیقه تمام بعد به اوج رسیدن من داشت مدام تلمبه می زد. خودم رو به دستشویی رسوندم و خودم رو شستم. تا حالا تو هیچ کون دادنی اینقدر لذت نبرده بودم. همینطوری که لباس هام رو می پوشیدم یاد زنم افتادم. نمیدونستم اون چیکار کرده. آیا اونم لذت برده؟
خورد خورد از پله ها پایین اومدم و تو کوچه به سمت متل براه افتادم. داخل اتاق که رسیدم دیدم زنم خونه س و داره دوش میگیره. ولی صدای آب تنها نبود. اونم با یکی داشت دوش می گرفت. این خاطره طولانی شد اینه که دوش زنم رو تو خاطره بعدی تعریف می کنم.
نوشته: آریا

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:42


ماساژ در مالزی

#ماساژ #بیغیرتی

سلام آریا هستم یه ابنه حشری که هیچوقت فرصت رو برای لذت و سکس از دست نمی ده. رفته بودیم مالزی و روز آخر جزیره پینانگ بودیم. یه جایی گرفته بودیم که زیاد سطح بالا نبود ولی یه راهرو تنگ پشت متل بود که جای ماساژ و فاحشه ها بود. خلاصه با قرار قبلی با زنم بعد از ناهار و استراحت حدود ساعت ۷ که هوا گرگ و میش شده بود راه افتادیم سمت اون کوچه تنگ. قرار بود هر کدوممون از پیشنهاد دهنده خوشش بیاد، بره برای ماساژ و کاری به کار هم نداشته باشیم. وسطای کوچه بود که یه مرد قد بلند و هیکلی پیشنهاد سکس ماساژ داد به من داد و من گفتم که می خوام مرد ماساژ بده و اونم گفت خودم ماساژت میدم. با هم وارد شدیم و ماساژهای عادی طبقه اول بود ولی اون من رو به طبقه بالا هدایت کرد. یه سالن نیمه تاریک که با شمع های زیادی روشن شده بود و اتاقک های کوچیک داشت. وارد یکی از اتاقک ها شدیم و یه حوله به من داد که خودم رو لخت کنم. منم سریع خودم رو لخت کردم و دراز کشیدم. البته از حوله استفاده نکردم و گفتم که من اینطوری راحتم. پول رو ازم خواست و من ۳۰۰ رینگیت بهش دادم. اونم شروع کرد به فول ماساژ. از گردن و سر پشت و دستا و بالاخره بعد از نیم ساعت رسید به ران و کیرم. کمی دور و برش رو ماساژ داد و حسابی منو حشری کرد. بهش گفتم من سکس کون دوست دارم و اون امتناع کرد. پیشنهاد پول بیشتر بهش دادم و اون گفت که ببینم کسی رو پیدا می کنم که الان تو رو بگاد. بعد از ده دقیقه با یه پسره هندی برگشت. برای گاییدن من ۲۰۰ رینگت خواست و با ۱۵۰ رینگت راضی شد که با ماساژ و گاییدن من رو به اوج برسونه. به شکم خوابیدم و اونم کارش رو با روغنی کردن رونام و باسنم شروع کرد. کم‌کم دستش می رفت رو سوراخ کونم و داشتم از شهوت دیونه می شدم. تو هر بار ماساژ یه انگشتی هم می کرد. ازم خواست که از رو تخت ماساژ به مبل کناری بیام و رو مبل پشت به اون خم شم تا بتونه به حالت داگی منو بکنه. لوبریکانت زیادی زد. احساس کردم که یه لوله خیلی کلفت رو شکاف باسنم میکشه. برگشتم که بگم من کیرت می خوام، با تعجب اون لوله یه کیر سیاه بزرگ و کج و کوله بود. تا حالا همچین چیز عجیبی ندیده بودم. تاریک بود و دقیق نمی دیدم ولی امکان جا گرفتن اون کیر بزرگ تو من دور از ذهن بود. بهش گفتم لطفا آروم و اون گفت خودت خواستی کونت رو بگایم و من این کارم. همینطوری داشت کیر فیلی شو رو شکافم می مالید و گاه سرش رو به سوراخم فشار می داد. با یه دستش خایه هام رو گرفت و حالا مستقیما سوراخم رو هدف گرفته بود. هی جلو عقب می کرد که یواش یواش سرش رو بکنه تو ولی بجز درد و احساس پارگی چیزی نداشت. پشیمون شده بودم و با خودم می گفتم اگه تا چند تلاش دیگه نتونست کیرش رو وارد کنه از خیر ۱۵۰ رینگت می گذرم و فرار می کنم. با یه دست خایه هام و با دست دیگه گردن رو گرفته بود و چنان سوارم شده بود که توان حرکت نداشتم. نظرم عوض شد. بیشتر حشری شده بودم و دوست داشتم حتی اگر پاره هم شدم مقاومت کنم.
سر کیرش بعد از تلمبه های زیاد وارد کونم شد و احساس لذت باورنکردنی کردم. اون هنوز تلمبه می زد و ذره ذره کیرش رو بیشتر و بیشتر فرو می کرد. بلندی کیرش رو ندیده بودم ولی ورود کیرش تمام نشدنی بود! توی تلمبه هایی که میزد ضربه تخماش رو به باسنم احساس نمی کردم، یعنی هنوز کیرش تا ته تو کونم نبود. با اون دستش که گردنم رو گرفته بود سرم رو برگردون و شروع کرد به خوردن و گاز گرفتن از لبام. چیز تازه ای تجربه می کردم. داشتم به اوج می رسیدم. خایه ها تو دستش بود و کیرش تو کونم تکون می خورد و از طرف دیگه داشت لبام رو می خورد. فشار خیلی زیادی رو کونم بود. کیرش داشت بیشتر وارد می شد و کلفت تر هم می شد. واقعا کیرش بلند بود و احساس می کردم الان از حلقم بیرون می زنه.
همینطوری بدون توقف داشت منو می گایید. مطمئن بودم که اون هم داره لذت میبره چون دیگه از خودش اختیار نداشت و به حرف های من اصلا توجه نمی کرد. ازم خواست که که به پشت بخوابم و اینبار پاهام رو گذاشتم رو شونه ش. کیر سیاه بلندش تلو تلو می خورد. انگشت شصتش رو کرد تو کونم و بعد نوک پستونم رو مکید. کیرش شق شق بود. لوبریکنت زیادی زد و کیرش رو گذاشت رو کونم. به راحتی چند سانتی رفت تو ولی اون کیرش کلفت تر از اون چیزی بود که من تصورش رو داشتم. دید که نمی‌ذارم فشار بده این بود که خایه هام رو گرفت و بلندم کرد. خواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد. لذت و درد و شهوت تمام وجودم رو گرفته بود. تلمبه های شدید شروع شد و این بار اصلا ملاحظه ای نداشت. همینطور تلمبه می زد و کیرش بیشتر تو کونم فرو می رفت. کامل به من چسبیده بود و خایه هام رو دونه دونه فشار می داد. فاعل کار درستی بود. من چنان تحریک شدم که بعد از چند دقیقه به اوج رسیدم و آبم از وسط انگشتاش بیرون پرید.
اون خودش رو بیخی

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:42


اره بیا لباس هاتو دربیار میخوام باهات سکس کنم گفت به خدا حال ندارم میزاری برای شب بلند شدم موهاش گرفتم پرتش کردم رو تخت گفتم خفشو جنده لخت شو ببینم با ترس نگاه کرد گفت چته مسعود چرا اینجوری میکنی داد زدم گفتم لخت شو عوضی با ترس لباس ها رو درآورد منم لخت شدم پاهاش باز کرد گفتم نه برعکس شو رو به شکم خوابید گفت از پشت نکنی درد داره بهش گفتم اتفاقا میخوام از کون بکنمت آمد بلند بشه نشستم رو کمرش گفت نه مسعود درد داره جان مادرت این نکن گفتم خفشو جنده عوضی اسم مادرمو نیار گفت مسعود چت شده امروز تف زدم به کیرم خوابیدم رو کمرش با دست کیرم گذاشتم در سوراخ کونش فشار میدادم داخل جیغ میزد اشغال عوضی درد داره سرش رفت تو کونش بی تابی میکرد و گریه میکرد و منم حالیم نبود فشار میدادم و التماس میکرد مسعود بسه تر خدا بسه و گریه میکرد در گوشش گفتم درد داره ؟ گفت آره به خدا و میخواست زیر من خودشو راه کنه تو گوشش گفتم یعنی کیر من از محسن بزرگتره خوب امروز دولا بودی میکردت جنده گریش بند آمد گفت تر خدا مسعود ببخشید مسعود اشتباه کردم گفتم نه این تازه شروع ماجرا هستش و منم تا آخر کردم داخل جیغ زد و گریه میکرد و التماس میکرد حالا گفتم از امروز به بعد خوشحال میشی چون قراره برای همیشه بری پیش پسر خالت و تو کونش شروع کردم به تلمبه زدن و اونم گریه میکرد تمام آبم ریختم توش بلند شدم اون رو تخت خواب لخت افتاده بود و گریه میکرد و از ناراحتی جیغ میزد بهش گفتم دارم میرم بیرون تا یک ساعت دیگه میام آمدم نبینم اینجا باشی وگرنه زنگ میزنم به خانودات فیلم سکس خودتو اون محسن بی ناموس میزارم ببینند خودتم فردا میری دادگاه درخواست طلاق میدی بدون کوچکترین بحثی یا درخواست چیزی بکنی وگرنه میدونی که حکمت چیه.
برگشتم خونه دیدم نیستش بعد از مدتی ازش جدا شدم ولی بدترین ضربه عمرم بود.
نوشته: مسعود

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:42


خیانت همسرم و تلافی من

#همسر #اقوام #خیانت

سر کار بودم اون روز حال خوبی نداشتم با خودم گفتم برم خونه دفترچه بیمه بردارم برم دکتر دیگه به همسرم زنگ نزدم نگران بشه رسیدم درب حیاط باز کردم دیدم یک جفت کفش مردانه در حال خونه هستش بی صدا رفتم داخل صدای سکس میومد کل بدنم شل شد و بی حس شده بودم دقت کردم دیدم از تو اتاق خواب صدا میاد ولی در اتاق خواب بسته بود رفتم تو حیاط از پشت پنجره نگاه کردم دیدم یک لحظه موندم چیکار کنم زنم مریم پوزیشن داگی ایستاده بود لخت و یک نفر داره از پشت داره مریم میکنه چیزی که دردناک بود خیانت همسرم و بدتر از اون کسی که داشت تو کس مریم تلمبه میزد پسر خاله خودش یک پسر 18 ساله بود که 12 سال از مریم کوچکتر بود هیچی نگفتم نمی‌دونستم چیکار کنم همون لحظه باید چیکار میکردم میرفتم داخل میزدمشون یا میکشتم هر دو رو رفتم تو پذیرایی صندلی گذاشتم پشت در اتاق خواب از بالا که شیشه بود یک فیلم کوتاه گرفتم برای مدرک رفتم تو ماشین حرکت کردم تو پارک سر کوچه نشستم نیم ساعت گذشت داشتم با خودم کلنجار میرفتم گفتم حتما باید تلافی کنم بزرگترین ضربه ای بود که خوردم زن منو یک پسر 18 ساله بکنه زنگ زدم به همسرم مریم دیدم گوشی جواب داد نفس نفس میزد گفتم چته عزیزم البته منم دست پاهام می‌لرزید از این قضیه گفت هیچی تو آشپزخونه بودم دویدم سمت اتاق خواب گوشی برداشتم گفتم دارم میام خونه چیزی لازم نداری گفت چرا تو راه میوه بخر گفتم باشه میدونستم میخواد کاری کنه که من دورتر برم خونه همون اطراف میوه خریدم آب معدنی خنک گرفتم یکم خوردم آخه گلوم خشک شده بود از استرس و ناراحتی رسیدم خونه دیدم تو چهرش مشخص بود ترسیده خودمو زدم به اون راه باهاش سلام کردم اونم دست داد میوه ها رو ازم گرفت رفتم در یخچال باز کردم به بهانه آب خوردن دیدم میوه داریم بهش گفتم میوه داریم که گفت نه اخرشون هستند روی مبل نشستم همش تو فکر بودم که چیکار کنم تصمیم گرفتم که مریم ردش کنم پسرخالشو بیارم بکنم به مریم گفتم امشب همه همکارم میان اینجا دور هم باشیم اگه میشه خونه رو تمیز کنی بری خونه مادرت گفت باشه شروع کرد کارهای خونه رو انجام داد بهش گفتم خودم میبرمت بردمش خونه مادرش برگشتم سمت خونه زنگ زدم به پسر خاله مریم اسم محسن بود بهش گفتم امشب مهمون دارم همکارام هستند می‌آیی خونه کمکم کنی گفت بله آقا مسعود الان میام رسیدم خونه یک فلش برداشتم فیلم کپی کردم زدم به تلویزیون زنگ زد درب باز کردم آمد داخل نگاهش یک جوری بود سلام کرد بهش گفتم برو میوه ها رو بیار از تو یخچال تا رفت درب حال قفل کردم کلید گذاشتم تو جیبم میوه ها رو گذاشت رو میز گفت الان چیکار کنم گفتم لخت شو یک لحظه موند گفت چی گفتم لخت شو محسن لباساتو کامل دربیار گفت با ترس و استرس گفت چرا آقا مسعود یک سیلی زدم تو گوشش گفتم لخت شو وگرنه میکشمت شروع کرد به گریه و زاری بهش گفتم از این خبر ها نیست لخت شو دوباره با گریه گفت مگه چیکار کردم تلویزیون روشن کردم فیلم سکس خودشو زنم گذاشتم و مثل بارون اشک می‌ریخت رفتم جلو گفتم چند بار این کار رو انجام دادید ؟ گفت به خدا همین یک بار بود خود مریم بهم گفت بهش گفتم نوبت مریم هم میرسه رفتم زدمش زمین شلوار و شورتش از پاش درآوردم هی میگفت این کار نکن لطفاً غلط کردم من خون چشمام گرفته بود تف زدم به سوراخ کونش کیرمو کردم تو کونش هی داد میزد گریه میکرد با مشت میزد تو زمین هی میگفت گوه خوردم با زور کل کیرمو کردم توش و داد میزد خوبیدم رو کمرش سرش گرفتم بهش گفتم وقتی اون کار با زنم کردی الان باید تاوان بدی بی ناموس نه تنها تو رو خواهرتم میکنم با مادرت نشستم رو کونش گوشی از جیب لباسم درآوردم رو کونش نشسته بودم عقب و جلو تلمبه میزدم و فیلم میگرفتم تو فیلم گفتم عاقبت کسی که خیانت کنه یا به ناموس دست درازی کنه همینه فیلم از کیرم که تو کونش بود گرفتم و اونم همش گریه میکرد خوابیدم روش از صورتش گرفتم بهش گفتم حالا آقا محسن تو که کیرتو کردی تو کس زنم حالا بگو مزه کیر چطوره سرش انداخته بود پایین و گریه میکرد موهاش گرفتم سرش آوردم بالا نگاه کن تو دوربین بی ناموس هی میگفت غلط کردم ببخشید و گریه میکرد فیلم و قطع کردم کیرمو از تو کونش درآوردم ولی نزاشتم آبم بیاد بهش گفتم حالا از اینجا گمشو یک بار دیگه به مریم زنگ زدی یا پیام دادی خونتوت پای خودته کیرم تو کس خواهرت و مادرت گمشو لباس ها پوشید با گریه رفت زنگ زدم به مریم گفتم تا قبل از اینکه محسن بهش زنگ بزنه گفتم آماده شو بیام دنبالت گفت مگه نه قرار بود همکارات بیان گفتم نه کنسل شد رفتم دنبالش با ماشین زنگ زدم آمد سوار شد گفت چرا کنسل شد گفتم هیچی برای یک نفر مشکل پیش آمد هیچی نگفت تا رسیدیم خونه رفتم رو تخت خواب لخت شدم بهش گفتم بیا آمد دید لخت خوابیدم بهش گفتم بیا برام بخورش گفت الان حسش نیست گفتم اشکال ند

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:42


شه رفت پایین وازلین آورد دوباره گفت بی خیال شو واقعا درد داره گفتم بیا آروم آروم میکنم آمد دولا شد وازلین بهم داد گفت تر خدا یواش گفتم باشه رو انگشتم وازلین زدم دور سوراخ کونش مالیدم آروم انگشت کردم داخلش می‌گفت یواش داره دردم میاد منم همینطور انگشتمو بیشتر میدادم داخل و خوب عقب و جلو میکردم اونم سرشو گذاشت رو زمین و همش آخ پاره شدم می‌گفت انگشتم درآوردم ایندفعه دوتا انگشتمو چرب کردم گذاشتم تو کون سفید و نرمی که داشت تا رفت داخل جیغ زد و خودشو جمع کرد گفت تر خدا زود تمام کن و منم بیشتر جا باز میکردم خوب سوراخ کونش باز کردم بلند شدم وازلین زدم به کیرم همینجوری که دولا بود منم رو زانو سر کیرمو گذاشتم داخل کونش گفت آاااااااااخ بالشت زیر دستاش جمع کرد و منم بیشتر و بیشتر فشار میدادم داخل داد زد گفت بسه دیگه لطفاً تمام کن بهش گفتم باشه عزیزم صبر کن الان تمام میشه تقریباً نصف کیرم تو کونش بود با همین نصف خیلی آروم عقب و جلو میکردم که اذیت نشه و کم کم سرعت تلمبه زدن بیشتر کردم و باقیشو بیشتر میکردم داخل و اونم آروم شد دیگه چیزی نمی‌گفت و منم همینطور تلمبه میزدم تو کونش افتادم روش گفتم بخواب همینجوری که کیرم داخل بود آروم دوتایی خوابیدیم و دستم بردم سینه هاش فشار میدادم و تلمبه میزدم و تند تند نفس می‌کشید و گفت تا آخر فشار نده حس میکنم پاره شدم تند تند تلمبه میزدم تو کونش سینه هاش فشار میدادم آبم ریختم داخل کونش یکم آروم تلمبه زدم کیرمو درآوردم همینجوری افتاده بود رو شکم نگاه سوراخ کونش کردم دیدم آب منی من داره از کونش میزنه بیرون بهش گفتم خوبی گفت نه نمیتونم بلند بشم دستشو گذاشت رو کمرش بلند شد حالت لنگان لنگان رفت سمت توالت منم با دستمال خودم پاک کردم لباس پوشیدم دیدم آمد بیرون گفت چقدر آب منی تو کونم خالی کردم همش آبت از کونم می‌ریخت بیرون خندم گرفت بهش گفتم یک بار دیگه میخوام گفت نه نه اصلا از پشت بهت نمیدم گفتم باشه گفت هر وقت از جلو خواستی من درخدمت هستم گوشی موبایلش زنگ خورد برداشت داد زد گفت چیه چته دیگه بهم زنگ نزن احمق و قطع کرد گفتم کی بود گفت همون دوست پسر بی پولی بود که دیدیش بهش گفتم باشه من برم مغازه شب مبلمان با دوتا کارگر ماشین برات میفرستم تشکر کرد.
منم رفتم مغازه شب مبلمان براش فرستادم پیام تشکر فرستاد.
دیدم چند روزی با پیام میخواد خودشو بهم نزدیک کنه همش می‌گفت دیگه دوست پسر ندارم الان تنها هستم منم هر وقت میخواستم دهنش ببندم می‌گفتم خیلی دوست دارم از پشت باهات سکس کنم اونم می‌نوشت وای نه دیگه پیام نمیداد.
فکر کرد من خرم میخواست منو تیغ بزنه.
نوشته: اصلان

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:42


مشتری تو دیوار

#مرد_متاهل #دوست_دختر

یک روز با همسرم رفتیم بازار مبل یافت آباد برای خرید مبلمان خیلی دور خوردیم تا یک دست مبلمان و میز ناهارخوری هشت نفره خریدیم قرار بود شب بیارند بهش گفتیم فردا شب بیارید آخه مبلمان قبلی توی دیوار گذاشتم قراره امروز بیان ببرند صاحب مغازه گفت من مشکلی ندارم آدرس بهش دادیم آمدیم خونه دوتا زن و شوهر جوان مثل ما آمدن دیدن یکشون نپسندید دومی سر قیمت کنار نیومدیم ولی خانومه خیلی زیبا بود لاغر اندام و رفتن نیم ساعت گذشت منتظر مشتری بعدی بودیم پیام آمد رو گوشیم سلام میشه کمتر بدید ؟
گفتم شما اصلا دیدید که کمتر بدم ؟
گفت بله من همون بودم که آمدم مبلمان دیدیم ولی روی قیمت کنار نیومدیم نوشتم قراره مشتری بیاد اگه پسند نکردن من به شما میدم حالا چقدر میخوای ؟ گفت 15 میلیون من تازه سالن آرایشگری زنانه زدم برای سالن میخوام گفتم نه این نصف قیمتی نیست که من به شما دادم نوشت جوری دیگه با هم حساب میکنیم نوشتم مثلاً چطوری ؟ پیام داد یک روز اگه خواستی درخدمت شما هستم. گفتم متوجه نشدم ؟ گفت میتونم رابطه داشته باشیم که شما هم لذت ببرید.
بهش گفتم مگه شوهر نداری ؟ پیام داد نه این دوست پسرم بود نوشتم قبول ولی من اول میام پیشت بعد مبلمان بهت میدم. پیام داد قبول پس برای من بزارشون من دارم میرم سالن آرایشگاه بیا پیشم.نوشتم دوست پسرت کجاست ؟ نوشت پیاده شد و رفت منم الان دارم میرم سالن الان آدرس میفرستم. نوشتم باشه.
به همسرم نازنین گفتم میخوام بدمشون به یکی از دوستان چون میدونم نداره کمتر بدم گفت باشه هر کاری کردی آدرس فرستاد منم سوار ماشین شدم رفتم در سالن زنگ زدم گفت بیا داخل رفتم داخل یک لباس بلند نارنجی پوشیده بود موهای زیبا بلند سلام کرد خوش آمدید و غیره سالن مشخص بود تازه درست شده گفت من مریم هستم منم گفتم اصلان هستم. گفتم اون همسرت نبود ؟ گفت نه اون دوست پسرم بود گفتم خب درسته که دوست پسر بود ولی تو داری بهش خیانت میکنی خندش گرفت گفت دوست پسری که نتونه برام مبل بخره بدرد نمیخوره حتی نتونست نصف پول بده این 15 میلیون هم مال خودمه که میخوام بهت بدم گفتم باشه گفت میشه یک شماره شبا بدین ؟ بهش دادم گفتم مال همسرمه پولش مال اونه گفت خوشبحالش با موبایل واریز کرد گفت امشب بیام ببرمشون ؟ گفتم ببرشون ولی تو نیا که همسرم ببینه کارگر با ماشین بفرست گفت باشه حله گفتم حالا کجا دوست داری کنار همدیگه باشیم ؟ گفت بیا دنبالم منم رفتم بقل سالن یک راه پله بود رفتم پشت سرش دقیقا بالای سالن یک اتاق کامل بود گفت اینجا جای استراحت منه یک دوشک و پتو و بالشت پهن بودن آنجا تقریباً یک نیمچه آشپزخانه و حمام و دستشویی پرسیدم مریم خانوم اینجا زندگی میکنی ؟ گفت نه خونه من نواب هستش ولی اینجا گاهی میام استراحت میکنم نگاه ساعت کردم دیدم ساعت 6 عصره گفت دیرتون شده ؟ گفتم نه من میتونم تا ساعت 10 تا 11 بیرون باشم گفت نه چرا بیرون پیش من باشید گفتم زیاد نمیتونم بمونم چون باید برم مغازه الان زنگ میزنم شاگردم تو مغازه بمونه تا من برم پیشش پرسید مغازه چی دارید ؟ گفتم ابزار یراق گفت مبلمان نو خریدی که آنها رو فروختی ؟ گفتم یک دست مبلمان ورساچه استیل گرفتم 160 میلیون با میز نهارخوری هشت نفره سفارش دادم تقریباً 90 میلیون اون ها یک ماه آینده میرسند. گفت خوبه معلومه وضعت خوبه که اینجوری میخری ، گفتم بد نیست با یک خنده شیطانی گفت تو چرا به همسرت خیالت میکنی ؟ بهش گفتم شهوت من زیاده و دوست دارم تنوع سکس داشته باشم اگه از خانومی یا دختری خوشم بیاد حاضرم برای رابطه جنسی هر کاری بکنم تا باهاش رابطه برقرار کنم گفت میشه پشتت بکنی گفتم باشه پشتم کردم احساس کردم داره لباس درمیاره بعد گفت بیا پیشم نگاه کردم دیدم لباس نارنجی رو زمین افتاده با شرت و کرست خودش زیر پتو بود منم لباس هامو درآوردم فقط با یک شورت رفتم زیر پتو کنارش دستم گذاشتم دور کمرش لبمو گذاشتم رو لبش دو دقیقه لب گرفتم و با سینه های پروتز کرده بازی کردم شرتم درآوردم بهش گفتم بخورش رفت پایین عجب ساکی میزد بهش گفتم بیا بالا خوابید کنارم منم پاها رو باز کردم پتو رو از روی خودمون برداشتم که بدنشو ببینم سینه های پروتز کرده نوک سینه ها سر بالا عجب کمر باریکی سر کیرمو کردم داخل دستام گذاشتم این طرف و اون طرف آروم کردم داخل اونم دستش گذاشته بود رو سینه من که یعنی دردش میاد خیلی آروم کیرم رفت تا آخر هی آخ آخ میکرد که یعنی تنگه خوابیدم تو بقلش و تلمبه زدن و منم میکردمش و همش ناله میکرد و منم تلمبه میزدم تو کسش وااااااااای چه بدنی داشت سفت بغلش کردم و میزدم بهش گفتم از کون میخوام گفت نه درد داره مگه جلو خوب نیست گفتم من کون دوست دارم کیرمو کشیدم بیرون گفتم برعکس شو گفت نه اینجوری نمیشه تر خدا بیخیال شو گفتم نه گفت صبر کن برم پایین تو سالن وازلین بیارم گفتم با

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:40


دروغ آخوندا، کی میدونه واقعا تو دل یوسف چه خبر بوده؟ شاید بندگی و غلامی زلیخا را با پیامبری هم عوض نمی کرده! شاید به خاطر همین اقبال خدارو دوست داشته، شاید زلیخارو کمتر از خدا دوست نداشته، مگر دوست داشتن خودش عبادت نیست؟ شما حتی وقتی شهوت تمام وجودت رو گرفته، این شهوت رو در اون لحظه یک نفر بوجود آورده و مطمئنا در اون لحظه به اون پارتنرت علاقه مند شدی و دوست داری اون لحظه فقط با اون باشی!
گفت مگه هنوز تو خونه خالی گل و گلدون دارین؟ گفتم آره مادرم عاشق گله، یه نگاه معنادار به سراندرپاش انداختم و گفتم منم همینطور! انگار خوشش اومد و اخمای صورت نازش باز شد و با لحنی ملایمتر پرسید، خب چرا گلدوناتونو نبردین ؟ گفتم اکثرا بزرگ هستند و کهنه و شکننده، باید قبلش اونارو به گلدونهای نو انتقال بدیم که اونم فقط کار مامانمه، الان تو حیاط ۶۰ تا گلدون نو هست تا سر فرصت مامانم بیاد درستشون کنه، میخوای بیای تو و ببینی حیاطو؟ گفت بریم ببینم! باز مطمئن تر شدم که شاید اونم خاطرم رو میخواد! وقتی وارد حیاط شد و اون همه گل و گلدون و درخت گیلاس و گلابی و انجیر و خرمالو و سیب و مو یا انگور رو همه تو این حیات دید و مست بوی یاس های عزیز کرده مامان شد، قشنگترین لبخند دنیا تو صورتش نشست! گفت اینجا خود بهشته! گفتم آره فقط یک حوا کم داشت که اونم اومده ! کمی سرخ شد ولی با شیطنت پرسید منظورت منم؟ گفتم اگه خدا بخواد حوای دومی بیافرینه اون نمیتونه از تو زیباتر باشه! باز سرخ شد و واسه فرار از خجالت گفت، یعنی میخوای بگی تو هم آدمی؟ گفتم نیستم؟ گفت آخه بگو ببینم آدم برخورد اولش با حوا تو مستراح همسایه هست؟ خودش غش کرد از خنده! گفت پس اگه من حوام باید یدونه از این درخت سیب بچینم، اینو گفت و دوید به طرف ته حیاط سمت درخت سیب! دویدم دنبالشو فریاد زدم نه، نکن ترا به خدا بذار واسه ابد تو این بهشت بمونیم و زیر درخت سیب تو بغلم گرفتمش و نگاهم به نگاه زیباش گره خورد! قلبم دیگه داشت می ایستاد، حس کردم اونم داره از شوق عشق میلرزه، ناخودآگاه بوسیدمش! کمی به چشمام خیره شد و یهو انگار به خودش اومده باشه هولم داد عقب و پا به فرار رفت و در خونه رو هم باز گذاشت که ناگاه معصومه رو دیدم اومده کنارم و میگه آرمان بلند شو چرا در حیات بازه، چرا تو باغچه رو خاکها نشستی؟ حالت خوبه؟ دزد اومده؟ چی شده؟
هیچ تلفن یا راه ارتباطی باهاش نداشتم، داشتم دیوونه میشدم که برای دیدار دوباره باید منتظر سه شنبه بعد باشم که بیاد خونه معصومه! از صبح سه شنبه بی قرار لب پنجره منتظر بودم بیاد که یهو دیدم پیچید تو کوچه و خودمو پشت پرده توری قایم کردم! اومد جلو در خونه معصومه اما زنگ نزد و وانمود کرد که منتظره در رو باز کنند ولی مرتب بر میگشت و پنجره مارو نگاه میکرد! فورا دوش ادکلان گرفتم و زدم بیرون و از پشت بهش گفتم سلام، برگشت و سلام کرد و گفت باز معصومه خانم رفته خرید! گفتم پشت در موندی؟ من کلید دارم! گفت نه بهتره منتظرش بمونم، گفتم منم منتظرت میمونم، گفت بله؟ گفتم منتظرش میمونم، گفت تو لازم نیست به خودت فشار بیاری کلیدتو بنداز و برو تو دستشویی و خودتو راحت کن، رنگتم که از فشار سرخ شده مثل گوجه تو ابگوشت! هردوترکیدیم از خنده، گفتم نه دستشوییمون درست شده، گفت خوب چشمت روشن، پس چرا قرمز شدی؟ گفتم اینجا خسته میشی بیا خونه ما منتظرش باش! گفت بیام تو باغ بهشت دو مرتبه، گفتم یا باغ عشق دو مرتبه! کمی خجالت کشید ولی با شیطنت گفت نه، همینجا راحتم، اونجا تو باز حوا بازیت گل میکنه! گفتم نه دیگه بهت قول شرف میدم، گفت پس جواهاتو همینجا بخور تا اون تو باز حوا‌لازم نشی! در خونه رو باز کردم و گفتم ای بیرحم! یک نگاه شیطنت بار کرد و گفت، خودتی، و دوید تو حیاط که یهو یاد درخت سیب افتادم و در رو بهم زدم و دویدم دنبالش و داد زدم سیب نه ه ه ه!
ادامه دارد
نوشته: Basmati

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:39


ه معصومه گفت بزار یارو که رفت میرم لباساتو میارم، فعلا بزار این نوشته ها رو از تنت پاک کنم! یه دستمال و یک کاسه آب ولرم اورد و با دستهای داغش شروع کرد تمیز کردن من! طوری نشسته بود که لنگ و پاچه سفیدش از دامن زده بود بیرون و حتی کمی از شورت و کوس تافتونشم پیدا بود! منم که فقط شورت تنگ کاپیتان تنم بود، فورا لو رفتم چون کیرم حسابی شق شده بود و انکار فایده نداشت، لاجرم خوابوندمش رو همون فرش کف اتاق و رفتم توکار لب گرفتن و مالیدن سینه های مشکش و بالاخره کوس تافتونیش! وااای چقدر نرم و داغ بود همه جاش، اتش شهوت از تنش میبارید، کوسش کوره بود و یه لحظه هم لبشو از لبهام جدا نمیکرد و چنان لبها و زبونمو با ولع و محکم میخورد که فرداش هردومون دور لبمون کبود شده بود! دروغ نگم کیرمم زیر ساک زدناش کبود شد! چنان خوشبو و نرم و سفید بلوری بود که به غیر از کردنش فقط دوبار 69 آب همدیگه رو آوردیم، کوسش صورتی ناز بود، جون میداد واسه خوردن! میگفت اسدالله چندسالیه نمیتونه بکنه پروستات و مرض قند دمار شو در آورده. چنان تخمامو لب لیس میکرد که کیرم شد سنگ و انداختمش رو فرش و لنگاش رو دوشم و کیرمو تا دسته بیرحمانه با زور تپوندم تو کوسش! پوست کیرم تو کوس تنگش کش میومد و دردم میگرفت اونم کوس صورتیش از فشار کیر کلفتم قرمز و کباب شده بود ولی از تشنگی کیر داشت میمرد و اون لحظه شاهرگشم واسه کیر میداد. چنان تلمبه میزدم که زمین اتاق میلرزید و سرش میخورد به کمد دیواری و در کمد داشت میشکست. لنگاشو کشید پایین و قلاب کرد دور کمرم تا مبادا درحین تلنبه زدن کیرم از کوسش در بیاد و خودشم باهام کمر میزد! لامصب از ته دل بهم کوس میداد و کیرمو تو کوسش با جون و دل جا میداد! چنان منو سفت بغل کرده بود که ناخنهاش تو گوشت بدنم فرو رفته بود و مرتب هم لب تو لب میشد و زبونمو تا حد کندن میمکید! قشنگ فهمیدم که چند بار آبش اومد و نگهش می داشت تا کم کم بیاد و وقتی دیگه نمیتونست جلو آبشو بگیره لبهامو از شهوت سفت می خورد و آبشو می پاشید رو کیرم و انقدر کمرشو میداد بالا که انگار میخواست کیرم به روده هاش و آبم به جیگرش برسه تا حال بیاد! اون جوری که معصومه بهم کوس داد نصف عشقم به مژگان پرید.
معصومه هنرمند بود و از کوبلن دوزی و ملیله دوزی و تراش روی شیشه و بافت قالیچه بگیر تا ده ها هنر دستی دیگه، گفت دو تا شاگرد داره که یکی سه شنبه صبح و دیگری چهارشنبه صبح میایند خونش، چون این دو روز اسدالله خان شوهرش هر هفته میره شعبه قزوین شرکت شون چون حسابرس شرکته! سه شنبه شب نگهم داشت خونش که تا صبح بکنمش، از طرفی هم آمار بچه مثبت به ننم میداد و مادرم بهش اعتماد داشت! اون شب قرار شد تا صبح حال کنیم و نزدیک صبح خوابیدیم و گفت صبح تا ظهر که شاگردش میره بگیرم راحت بخوابم. صبح با صدای زنگ در شاگردش رفت پایین و منم خوابیدم، اما دو ساعت بعد از شدت شاش بیدار شدم و توالت هم پایین تو حیاط بود، آخه قدیما توالت رو تو حیاط میزاشتن که بویش توی ساختمون نپیچه! چاره ای نداشتم جز اینکه برم پایین. یواشکی و نوک پنجه با جوراب بدون کفش خودمو رسوندم تو مستراح! دستمو که اومدم بشورم هوای لوله با شدت لوله رو لرزوند و صدای بلندش معصومه بی خبر و شاگردشو تا حدی ترسوند که با چوب جارو و ماهیتابه اومدن جلوی در مستراح تا دزد رو غافلگیر کنند! چشمتون روز بد نبینه که در رو که باز کردم بی خبر از همه جا بدون گارد مورد اصابت ضربات بی امان هردو قرار گرفتم و وقتی که متوجه شدند منم کار از کار گذشته بود و شاگرد معصومه همون مژگان من بود که دوباره دم در مستراح قلب منو ربود.
معصومه باهوش بود و فورا قضیه رو جمعش کرد و گفت، این آرمان پسر نسرین خانم همسایه روبرویی منه و مادرش با من دوسته، از این خونه اسباب کشی کردن اما ارمان میاد و باغچه و گلها رو آب میده و از خونه مراقبت میکنه، اما چاه توالتشون یک هفته هست که گرفته و باید بنا بیاد و چاه رو بکنه، من هم به خواهش مامانش بهش کلید دادم که اگه خونه هم نبودم بیاد تو حیاط و بره تو دستشویی! بعد رو به من کرد و گفت چرا زنگ نزدی پسر خوب؟ گفتم والله معمولا شما پیش از ظهر خونه نیستید و خرید میروید، و من هم کارم فرفورجه بود، به هر حال می بخشید، کتکشم که خوردم! خندید و ازم عذرخواهی کرد، اما مژگان هنوز با ناباوری بهمون نگاه میکرد! ولی چرا؟ مگه واسش مهم بودم؟ خلاصه عذرخواهی کردم و خداحافظی! مژگان هم فورا گفت من هم دیگه باید بروم و دیرم شده و پشت سر من اومد بیرون از خونه و در را هم محکم و عصبانی بست! همین حرکتش باعث شد بفهمم که اون هم بهم احساس داره و غیرتی شده! داشتم تو دلم میگفتم آخ جون که از پشت صدام زد، آهای یارو! با سرعت برگشتم و دو مرتبه ذوب اون زیبای وحشی رعنا شدم، اون لحظه حس یوسف برده زلیخا‌را داشتم! جدا از روایات

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

11 Jan, 16:39


! طوری انگشتامو خورد که داشت آبم میومد و معلوم بود خدای ساک زدنه! بعد گفت تو راست دستی ولی با دست چپ جق میزنی، درسته؟ گفتم آره! دوباره انگشتامو مالید و ایس زد و این بار گفت کیرت حدود بیست سانت درازه و حدود ۶ سانت کلفت. درسته؟ گفتم وایسا متر بیارم ! مترو اوردم گفت خنگه وقتی شقه باید متر کنی! گفت بذار کمکت کنم، کیرمو مالید و رفت روش ساک زدن حالا نزن، کی بزن چنان حشریم کرد که خانوم دمر کردم و دامنشو که زدم بالا عجب کون جنی پلوپزی داشت ( جنیفر لوپز) ممه های گندشو دستگیر کردم و تا خایه تپوندم تو کونش! از درد زیر کیرم هرچی ورد و دعای رمالی بلد بود خوند و موقع اومدن آبمون همونجور قنبل کرده برگشت و چنان لبی داد و زبون چرخونی کرد که تمام شیرمو کشید تو کونش! بعدشم گفت عشقت فرجامی نداره چون تو ذاتأ بکن بدنیا اومدی و منم چون سایز کیرتو درست نگفتم ازت پول نمیگیرم، اما اگه بازم فال خواستی خبرم کن! بعدا برو بچ‌گفتن کوسخول همه اینارو انلاین پیدا میکنی! اولا که اکثرا راست دستند و با چپ جق میزنن! دوم انلاین نوشته اونایی که انگشت حلقه و انگشت اشاره شون هم قده، قد کیرشون بیست سانته و کلفتیشم اندازه کلفتی سه تا انگشتشونه! خلاصه زنیکه بمال بود و فال کیر، نه رمال و فالگیر! با چندتا ترفند مخمو زد و راحت منو کشید رو خودش!
زنگ زدم به زهره و اوردمش خونه و کاکتوسی پاره پورش کردم و گفتم این جنده خانم چه فالگیری بود؟ طرف خودش بکن بود! گفت پس باید یه دعانویس بیاد و واست دعای مهرو محبت بنویسه و توهم تو یکی از وسایل عشقت دعارو یواشکی جاساز کنی! گفتم خب دعانویس خوب و کار درست سراغ داری؟ گفت آره، شوهر همین زنه فالگیره دعانویس معروفه و بهش میگن :
" علامه النره خر "!
آقا من احمق باز گفتم باشه بگو یارو دعانویس بیاد، آخه وقتی عاشق میشی کلا عقلتو از دست میدی!
فردا شب یارو دعانویسه شوهر فالگیره یواشکی اومد خونه خالی امیریه! حالا نگو ننه تیزم به رفیق فابریکش یعنی معصومه خانم همسایه روبرویی گفته بود آمار منو بگیره و ببینه من تو این خونه چیکار میکنم، اونم هرشب یک گزارش تهیه میکرده که بالاخره یک پرونده درست کنه و برسونه بدست مادرم!
خلاصه این مرتیکه دعانویسه جناب علامه نره خر، از در که اومد تو دولا شد سرش به چهارچوب در گیر نکنه! چشمت روز بد نبینه هیبتی داشت، قاطری بود واسه خودش، مثل محسن رضایی کونکون هیئت مصلحت نظام، شلوارشو کشیده بود بالا تا زیر بغلش و عین همون رضایی غربتی قلاب کمربندشم کج کشیده بود زیر بغلش، اما این نره خر فقط یه لنگش قد رضایی بود!
خلاصه نشست و منم چایی آوردم، چایی رو میریخت تو نعلبکی و میخورد، نعلبکی کف دستش گم شده بود، کف دستش اندازه سینی بود خارجنده! در حین نوشیدن چای ازش پرسیدم اسم شما چیه، منظورم اسم کوچیکتونه؟ گفت چاکر شما
" رضا " ! آقا هنگ کردم، هرچی سعی کردم جلو خودمو بگیرم، نشد و دهنم هم که پر از چایی بود، یهو از خنده ترکیدم و همه چاییها از دهنم پاشیده شد تو صورت رضا نره خر! یهو عصبانی شد و با اون لهجه شهرستانیش گفت زهرمار، ی ی دفعه دیگه ایطور وخندی همچو با پوشدست میکوفم تو دیهنت تا مجبور بشی وری دکتر تا کونتو ارتودنسی کنه! خلاصه آروم که شد، گفت دستتو بده اول روش یه دعای مشکل گشا بنویسم! چند خطی با جوهر رو بازوم عربی نوشت! بعد گفت پیرهنت هم در بیار پشتت دعای رفع مظالم بنویسم و چند خطی هم عربی پشتم نوشت! بعد گفت شلوارتم در بیار رو کونت دعای انتقام از شیطان بنویسم! گفتم چی میگی عمو، من مشکلم چیز دیگه هست! گفت مشکلت همینه که میگم، تنبانتو بکن تا در کونت دعای انتقام بنویسم، کونی بچه سوسول، فکر کردی خبر نارم زنم با تو لاشه کاپوت تو این خونه تنها بوده؟ آقا همونجوری با شورت کاپیتان از پنجره پریدم تو کوچه و یهو معصومه خانم رو لای در خونشون دیدم که داشت آمارمو می گرفت و گفت زود باش برو تو قایم شو، آقا تا اومدم از زیر دستش از در باریک خونشون رد بشم برم تو ناخواسته مالیده شدم به ممه های مشک و نرم و داغ معصومه و یه لحظه چشم تو چشم شدیم و تله پاتی بیا منو بکن و میخوام پاره ات کنم از چشمامون به هم رد و بدل شد. از حیاط بدو رفتم تو حال و از پله ها رفتم بالا و رفتم تو تک اطاق طبقه سوم و مشرف به تراس و از پشت پرده کوچه رو دید میزدم تا یارو گورشو گم کنه! معصومه هم پشت سرم در حیاتو بست و اومد بالا. شوهر معصومه واسه شرکت صندوق نسوز کاوه کار میکرد و بیست سالی از معصومه بزرگتر بود و خود معصومه هم بیست و پنج سالی از من بزرگتر بود و حوالی چهل و پنج سال میزد اما کوس و کون پر و گوشتی داشت نه چاق ، اون زمان بهش میگفتن حاجی پسند، و چون بچه دار نمیشد زن اسدالله خان شده بود که همسن پدرش بود! اسدالله خان از خدابیامرز زن اولش دو تا دختر و داماد تو مشهد داشت اخه مشهدی بود. خلاص

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:29


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:28


قسمت سوم داستان آپارتمان ارسالی از اعضا چنلمون 👌🔞🔞💯💯💯

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:28


ه شون ، نقشه هم این بود بگیم یخچال خراب شده گوشت ها رو ببرم بذارم ،فریزرشون ، گذاشتم یه زمان مناسب که شوهرانشان نبودند , ، مه لقا هم خونه نبود ، یه دامن کوتاه که یکم پایین تر از خط باسنم رو می‌پوشانند و یه تاپ بندی نازک که هم بالا نافی بود و هم پشتش کاملا لخت بود رو پوشیدم به مرجان زنگ زدم که فریزمون ، خراب شده و...
با اوکی دادن مرجان همه چی داشت خوب پیش می‌رفت خیالم راحت بود که بجز مرجان و لیلا کسی تو ساختمان نیست یه چادر نازک پوشیدم ، جلو چادرم با دندون گرفتم یه ظرف بزرگ که پر از بسته های گوشت و مرغ م بود و دو دستی گرفتم با اینکه میدونستم کسی جز لیلا و مرجان تو ساختمون نیست استرس گرفتم ، اما هیجان هم داشتم از پله پایین رفتم پایین ظروف رو ، زمین گذاشتم . در زدم ، قبلی که باز کنه چادرر و با دندون گرفتم و دوتا دستم رو درگیر ظرف کردم ، در رو که باز کرد ، سلام گفتم ، با باز شدن دهنم ، چادرم افتاد ، دقیقا همون چیزی که می‌خواستیم اتفاق بیفته
الکی خودمو، مثلاً ، اومدم جمع کنم ، ظرف رو بهش دادم ، اما چشمش به من بود با خنده گفت دستپاچه نشو هیشکی نیست بعدم در باز کرد گفت بیا تو ،
در رو پشت سرم بست و با نگاه خریدارنه ایی گفت : عجب لعبتی ، ماشالا، خنده های شیطنت آمیزی می کرد
من : همین جوری تو خونه بودم د یگه فقط چادر پوشیدم ، می دونستم کسی تو ساختمون نیست
مرجان ـ دستش رو برد تو موهام ، منو کشید سمت خودش، انکار میدونست با چه نیتی اومدم لباشو به سمت لبم آورد ، مکث کوتاهی کرد ، مقاومتی که نکردم نشونه رضایت من بود لباشو رو لبام گذاشت و بوسه های داغ اون ، تبدیل به لب تو لب شد
دستاش دور کمرم بود. آروم ، آروم می‌رفت تا باسنم رو لمس کنه ، همینکه دستاش به باسنم رسید ،حس داغ شدن و احساس کردم ، متوجه شد که شورت نپوشیدم و زیر اون دامن یه کص داغ نمایان شد
آروم زیر گوشم گفت : با این پوشش بیرون اومدن چه حسی داره ؟
من : استرس و هیجان
ـ من هیجان بیشتر از تو تجربه کردم ، تو همین ساختمون ، لخت با چادر نازک از خونه اومدم بیرون
حالا دستش رو کصم بود و داشت واسه می‌مالید ، داشتم داغ تر و داغ تر میشدم
من : منم این هیجان دوست دارم ، ترس استرس ، وای اگه یهو یکی ببینم چه میشه
از شدت حالی که دستای مرجان بهم میداد لبم رو گاز می گرفتم
مرجان ، کشیدم ، سمت مبل و هلم داد تا بشینم ، دوتا پاهامو بالا آورد شروع کرد کص خوردن ،
وایییی، چه حرفه ای میخورد ، ناله های ریزم به اههه و اوووه های بلندتر تبدیل میشد دیگه بدنم به لرزه افتاده بود و داشتم ارضا میشدم اینبار نوبت من بود به جوون کص مرجان بیفتم

اون روز که برگشتم همه چیز رو واسه عباس تعریف. کردم عباس اونقدر تحریک شد که همونجا ترتیبم رو داد
اینبار پشیمونی در کار نبود مخصوصاً که عباس خبر داشت و خودش می خواست لز کنم . هفته بعدش که هم میلاد و هم عباس نبود دوباره رفتم خونه شون ، اما اینبار متفاوت شد
عشق بازی و لب خوردن ها که تمام شد 69خوابیدم ، اون زیر بود من بالا و کص های هم دیگه رو می‌خوردیم و چه حالی میداد ، من پاهامو باز کردم و سط پای مرجان رفتم بعدش هم کص مون به هم چسبوندیم و چون خیس بودند چه شهوتی بهمون میداد
مرجان بلند شد و شروع کرد به کص خوردن من ، گاهی. هم با انگشتاش با کصم بازی می کرد داشتم به بهترین شکل حال می کردم ، که مرجان گفت : دوست داری بکنمت فکر کردم با انگشتاش ، می خواد این کار کنه ، بهش اوکی رو دادم
با تعجب دیدم یه دونه ، دیلدو رو از زیر تخت در آورد ، کلفت بود و بلند،
با خنده گفت : این دقیقا اندازه کیر میلاده، با این حریفش بیشتر تحرک شدم ، کصم که خیس بود اما اونم پماد لوبریکانت رو ،رو دیلدو زد و شروع کرد به کردن من ، هرچی سرعت دستش بیشتر میشد. من بیشتر حالا می کردم اینبار با همون دیلدو منو به اوج برد و ارضام کرد
پایان قسمت ۳
آریان 12

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:28


داستان آپارتمان
پارت ۳
گاهی، به آن روز ، فکر می کنم. اما بهترین تصمیم رو گرفته بودم .
داوود خاطرات خوشی واسه من ساخت . اما من نمی‌خواستم
اون مسیر رو ادامه بدم . بجز خیانتی که به عباس کردم و روزها بابت اون کار ، خودم رو سرزنش می کردم ، می ترسیدم بین مون وابستگی ایجاد بشه و اصلا دلم نمی خواست ، خدشه ایی به زندگیم وارد کنه.
ـ
ـ
حالا رفت و آمد جمع زنونه ما بیشتر و بیشتر شده بود . روزی نبود که یه جمع دو سه نفره نداشته باشیم.
مرجان شوخ طبع تر از بقیه بود مه لقا هم که طبیعتاً شیطون تر ، لیلا اما کم حرف تر بود هرچند کم کم، اونم راه افتاد . کم کم حرف هامون از حد معمول. فراتر رفت
شوخی هامون جوری دیگه شده بود مه لقا ، همچنان سردمدار جمع بود . خیلی راحت از همه کاراش حرف میزد ، هیچ ابایی نداشت ،
مرجان هم معلوم بود شیطنت داره ، تو جمع مون بی تجربه انگار لیلا بود . البته اونم کم کم. راه افتاد
.

با عباس ، خیلی بیشتر از قبل پایه شده بودم میخواستم هر چه هست کنار خودش باشه تا قبل از رابطه با داوود ، هیچ وقت درخواست رابطه از سمت من نبود . با اینکه هیچ وقت کم واسش نمیذاشتم . اما بعد اون اتفاق ، هر وقت دلم سکس میخواست ، خودم میرفتم سمتش ، و عشوه گری می کردم .

من : عشقم
عباس ـ جوونم
من : امشب دلم یه سکس تاپ میخواد
ـ تاپ !!! مثلاً چه جوری ؟؟؟
ـ چه پوزیشنی دوست داری عزیزم ؟؟
من : دوست دارم مشرب باشه و سیگار و یه سکس عالی ، که همه جوره حس آزادی داشته باشیم و حال کنیم
ـ هر حرفی و هر شوخی ، همه آزاد باشه !!
میدونستم عباس تجسمم قوی داره و از اسم بردن دیگران ، لذت می بره ، نازنین رو که دیگه تو خیالش ، رسماً از کص و کون کرده بود
من : اره عشقم هر حرفی دوست داری بزن ، نازنین و غیر نازنین رو دوست داشتی بگا،
این حرف رو با خنده گفتم اما معلوم بود واسش لذت بخشه
لباسم رو عوض کردم
، یه ست مشکی سکسی پوشیدم و رفتم پیشش ،
مشروب آورد . مزه رو هم آماده کرده بود ، سیگار روشن کرد یکی واسه من ،یکی واسه خودش،
یکی یکی پیک ها بالا رفت
ـ بسلامتی خودم و خودت
من : به سلامتی عشقمو ، نازنین جوونش
ـ بسلامتی نفسم که همه جوره پایه هست
بسلامتی....
یکی یکی. پیک ها بالا رفت و دود سیگار بود که فضای. اتاق رو پر و پرتر می کرد . دیگه حسابی داغ شده بودیم
من : عشقم ، دوست داری بجز ، نازنین کی رو بکنی ؟؟
ـ دوست دارم . تورو با نازنین با هم بکنم . دوتاتون لخت ، دو طرفم باشید ، شروع کنید از هم لب بگیرید بعد بیفتم به جوونتون
من : اوه ، اوه ، چه کم اشتها ، یکی کمشه
اینا رو با خنده می گفتم
من : حالا اگه نازنین بهت پا نداد چی ؟
من : دوست داری کی رو بکنی؟
عباس یکم مکث کرد ، انگار تردد داشت بگه
من : آزادی عشقم ، هر کی دوست داری بگو
ـ رو مرجان کراش دارم ، اونو گاهی تو سکس. تجسم می کنم
کدوم مرجان ؟ دختر خاله ات؟
اسم دختر خاله شم مرجان بود ،
ـ نخیر مرجان همسایه طبقه پایینی ، خانم میلاد ،
با اون قد و اندام مرجان، هر کی عاشق اندامش می شد ، لامصب ، شاسی بلند بود .دروغ چرا من خودم ، گاهی که لباس باز تو خونه شون می پوشد ، عاشق اندامش می شد م ، گاهی مه لقا بهش ، به شوخی می گفت : میلاد باید پله بزاره زیر پایش تا تو رو بکنه وگرنه به کصت نمی‌رسه، جمع زنونه بود و راحت شوخی می کردیم هر چند مرجان مثل مه لقا هات نبود اما کم کم اونم ، راه افتاد
از ذهنیت مرجان بیرون اومدم و حرف عباس رو تصدیق کردم
من : حق بهت میدم ، اسبه ، تازه با تاپ و شورتک ببینیش ، فکر شو ، نه ؛ واقعا می کنیش
ـ اووف فکر کن ؛ چه کصی آبادی لا پاش ، داره
خندم گرفت ، مخصوصاً که کیر عباس هم از زیر شلوارکش، سیخ سیخ شده بود .
چون قبلش گفته بود دوست دارم تو و نازنین با هم بکنم ، منم به عمد که بیشتر حشریش کنم گفتم :
فکر کن از بیرون بیای منو و مرجان. رو تخت لخت لخت ببینی که مرجان داره کص منو با ولع میخوره
چی می کنی ؟؟
ـ همون پیش در ، لخت میشم . کیرم که قطعا شق شده ، چند تا تف میزنم و از پشت می‌زارم تو کصش
اون شب بهش گفتم: منو مرجان صدا کن و هر کاری دوست داشتی با مرجانت بکن .هر بار که اسم مرجان می آورد و من می گفتم جوونم، و براش ، عشوه می اومدم، اون حشری تر میشد ، محکم تر ، منو می کرد ، اون شب. یکی از بهترین سکس های زندگیم با عباس بود .
دیگه مرجان جزیی از سکس. ما شده بود یا من مرجان می شدم یا پایه کص دادن دوتایی به شوهر جونم حتی گاهی عباس می گفت : چه حالی میداد یه شب تو رو میدادم میلاد ، مرجان رو ازش قرض می گرفتم . رسماً نازنین باز نشسته شده بود . اگه مرجان می فهمید اینقدر راحت تو سکسمون اونو بذل و بخشش می کنیم دیگه نگاهمون نمی کرد اما خب اینا همش تصویرات ذهنی بود و قرار نبود هیچ وقت گفته بشه

دورهمی های زنونه مون همچنان

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:28


پابر جا بود تازه گاهی هم چهارتایی مشرب میزدیم و حسابی داغ می کردیم او ن وقت بود که دیگه همه چیز گفته میشد . سکس های مجردی ، سکس های الان با دوست پسر، حتی سکس با شوهرامون جوری شده بود که خیلی راحت از کص دادن به شوهرامون می گفتیم کم کم حتی سایز و کلفتی کیر شوهرامون هم عیان شد ظاهراً عباس با یه کیر ۱۷ سانتی رتبه دوم رو داشت ، میلاد شوهر مرجان با اختلاف دو سانت صاحب بزرگترین کیر بود . لیلا هم که کیر شوهرش رو ۱۶ سانت اما خیلی کلفت توصیف کرده بود تو این بین شوهر مه لقا بازنده لقب گرفته بود چون به گفته خانمش چنگی به دل نمی زد و بخاطر همین هم مه لقا خیلی کیر حرامی. دوست داشت .
راستش بعد این حرفها گاهی که میلاد یا سعید رو می‌دیدم ناخواسته به کیرشون توجه می کردم ، شاید اونا هم با دیدن عباس همین کار می کردند. آقایون هم که مشخصا خیلی سر به زیر نبودن البته به جز شوهر مه لقا که زیاد تو این باغ نبود .
روال زندگی و دوستی مون ، همین جور ی پیش می‌رفت ، تا اینکه یه بار که گوشی رو باز کردم ، تو واتس آپ ، لیلا یه عکس فرستاده بود. با هم در ارتباط بودیم و گاهی هم ، اس میزدیم دورهمی مون که دیگه خط قرمز ی نداشت . اما این عکس فرق داشت . تصویری از لز دو تا خانم بود راستش رو لیلا زوم نبودم و بعدم نمی‌دونستم چرا اینو فرستاده و چه نیتی داره
واسه همین ایموجی،☹️ناراحتی فرستادم
لیلا زود پیام داد که اشتباه ارسال شده و معذرت خواست منم خیلی عادی ازش گذشتم
کمتر یه هفته بعد ، حدود هشت ، هشت و نیم صبح که واسه یه کاری از خونه می خواستم بزنم بیرون ، رو همان پله اول طبقه چهارم ، چشمم به مرجان افتاد که با یه چادر نازک که تن لختش توش پیدا بود ، به سمت خونه لیلا رفت ، همون جا مکث کردم و خودم رو عقب کشیدم اما ذهنم بدجوری درگیر شد . میدونستم شوهراشون نباید باشند. ،من : یعنی با هم همند ؟
با هم لز می کنند ؟
اما چرا لخت رفت خونه شون ؟
چرا همونجا لخت نمیشه ؟
راستش واقعا غافلگیر شدم ، یاد عکس. لیلا افتادم ، پس لیلا اهل لز هست ، اما مرجان چرا لخت رفت اونجا ؟


همون. شب عباس ازم سکس خواست و منم خودم رو تو اختیارش گذاشتم گاهی تو سکس هم می گفت عجب کصی داری مرجان و... همونجا یاد صبح افتادم در حالی که زیر کیر عباس بودم و بهش کص میدادم گفتم :امروز مرجان جوونتو ، لخت. دیدم
ـ. جوووون کجا ؟ رفتی خونه شون ؟
من : نه ، لخت لخت تنها با یه چادر رنگی نازک !!
عباس که تعجب کرده بود در حالی که داشت تو کصم تلممه می زد یه لحظه مکث کرد و گفت : کجا دیدیش؟
تو را ه پله ، داشت می‌رفت خونه لیلا
عباس که حالا بیشتر. تحریک شده بود شروع کرد محکم تر کردن و بلند گفت : اووففف ، چه کصی رفته بده به شوهر لیلا
من : در حالی که آه و ناله می کردم گفتم : مرجان جونت رفته بود به لیلا بده شوهرش که سر کار بوده
حرف از مرجان ،عباس رو بیشتر حشری می کرد و اونم محکم تر جرم میداد سکس تمام شد اما فکر عباس ، پیش مرجان بود
عباس ـ مطمئنی که با هم لز می کنند
من : حدس میزنم ، چون لیلا هفته قبل یه عکس از لز دوتا خانم واسم فرستاد . اما چون من ایموجی ناراحتی فرستادم . معذرت خواست و گفت اشتباه ارسال کرده
ـ پس می‌خواسته برا مرجان بفرسته ؟؟
من : شایدم قصدش خودم بودم ، من پایه نشدم رفته سراغ مرجان
اما برام قابل هضم نیست که چرا با این وضعیت ، مرجان رفت خونه لیلا ؟
ـ کاملا لخت لخت ؟
من : یه چادر نازک سر کرده بود که همه جاش توش پیدا بود
ـ همیشه دوست داشتم لز خانم ها رو ببینم
من : لابد لز کردن منو هم تجسمم کردی
ـ اره با نازنین ، یا حتی با مرجان
من : خب تصوره دیگه ، منو تو رو آزاد گذاشتم واسه این تصوراتت
ـ یعنی خودت دوست نداری ؟
من : دروغ چرا بدم نمیاد تجربه کنم. اما خب آدم مطمئن نبوده
ـ الان که هست
من : کی ؟
ـ مرجان
من: برم همین جوری بگم اومدم باهات لزکنم ؟ ما با هم، همه جوره حرف زدیم از خلاف های مجردی تا سکس با شوهرامون ، اما حرف از لز نزدیم
ـ پس از تصوراتم، هم بهش گفتی ؟؟
من : نخیر ، از کلفتی کیرت گفتم ، از خوب سکس کردنت گفتم
عباس لبخندی زد و گفت پس آماده ش کردی
ـ حالا کیر کدوممون بزرگتره،
من : میلاد ، مرجان میگه ۱۹ سانته
ـ پس چشمتو گرفته
من به خنده ؛ می‌خوام برم بهش بدم
ـ اووف منم، مرجان می کنم ، اما اول باهاش لز کن ،
عباس خودش ادامه داد و گفت : باید یه جوری بری سمتش که بفهمه تو اهلشی؟
من : اهلش که نیستم
ـ اما میخوای اهلش بشی
با عشوه گفتم : شوهرم. دوست داره ، نمیشه اهلش نشد
هر دو خندیدیم
عباس پیشنهاد داد ؛ یه روز که شوهرش نیست با وضع نامناسب به یه بهونه برو اونجا ، اهلش که باشه خودش می گیره برا چی رفتی
منو عباس چند تا نقشه ریختیم تا اینکه قرار شد با دامن کوتاه کوتاه و یه تاب کاملا باز برم خون

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:27


شده بودیم گفتم باید شدت تلمبه بیشتر کنم تا زودتر آبم بیاد گفت باشه عزیزم بزن و محکم‌تر تلمبه میزدم بعد از چند دقیقه آبم اومد بلند شدم جفتش دراز کشیدم گفت اوف راحت شدم خسته نباشی پهلوان خندیدیم دوتایمون ، گفت واقعا پارم کردی چه کیری داری ، بهش گفتم قابل نداره گفت نه عزیزم مال خودت من نمیخوام خندیدم بلند شدم رفتم خودمو تمیز کردم دیدم دستش به پشتش بلند شد گفت درد دارم با این همه کاری که کردم آخرش دوستم راست گفته بود کیرت کلفته.
رفت تو یخچال برام خودمو و خودش دو تا رانی آورد باز کردیم خوردیم یکم پیشش نشستم بعد ازش خداحافظی کردم رفتم سمت هتل همون شیمیل اولی که رفته بودم پیشش اسمش میزارم ( سارا ) که ندا رو بهم معرفی کرد زنگ زد پشت گوشی قهقهه خنده گفت فهمیدم ندا جون جر دادی ؟
خندیدم گفتم نه بابا اون داشت ادعای تنگ ها در میورد ، حالا چرا چی شده ؟
گفت زنگ زد کلی بهم فحش داد این چه مشتری بود که فرستادی کونم پاره شد حالا تا چند روز نمیتونم کار کنم بهش گفتم بهتر بزار استراحت کنه.
بعد بهش گفتم سارا جان بازم کسی برام سراغ داری ؟
گفت آره عزیزم هستند ولی میترسم بری آنها رو هم جر بدی و خندید ، بهش گفتم اگه خوشگل و خوش هیکل سراغ داری خوبه ، گفت یک دوستی دارم اونم خوبه و باحاله ولی مکان نداره اشکال نداره بیاد پیشم شما هم بیاید گفتم خوبه ولی اون دختره که گفتی دوستت از عقب و جلو میده چی اونم هستش برای فردا شب تا صبح میخوام چهار نفری گروپ بزنیم ؟
گفت الان هماهنگی میکنم.
بعد از یک ساعت زنگ زد گفت فردا شب نه ولی پس فردا شب تا صبح اشکال نداره دوتاشون اوکی هستند.
گفتم باشه سارا جان حالا که فردا شب نیستند دوتاییمون بریم بیرون ؟
گفت بریم.
ادامه داستان بعد می‌نویسم خدمتتون.
به خدا تازه فهمیدم عشق و حالی که توی ایران میشه کرد نیازی به رفتن هیچ کشوری نیست ولی هر دوشون پول میخواد که لذت ببرید.
ادامه دارد…
نوشته: نیما

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:27


اولین سکس با شیمیل تایلند ایران (۲)

#دنباله_دار

...قسمت قبل
سلام دوستان
ادامه داستان
بعد از اینکه از پیش اون شیمیل اولی آمدم بیرون رفتم تهران بعضی از بازار ها رو دور خوردم خرید کردم رفتم بام تهران و برج میلاد و غیره شب آمدم هتل استراحت کردم فردا شد من تا عصر استراحت کردم بعد حرکت کردم سمت شیمیل دومی که اسمشو میزارم مثلاً شیمیل (ندا) .
رسیدم منطقه سعادت آباد طبق آدرس زنگ زدم ساختمان پیدا کردم رفتم داخل چقدر تحویل گرفت قد بلند سینه های تقریباً سایز 85 یک لباس لختی سینه ها پیدا بودن یک دامن کوتاه مشکی باهام دست داد بفرمایید بنشینید گفت چیزی لازم ندارید براتون بیارم آبی ، شربتی ، چیزی ؟
گفتم خیر همه چیز اوکی هستش ، نشست گفت باور نمیکردم که از جنوب آمدی اونم برای سکس فقط با شیمیل ؟
بهش گفتم دوستت ظاهراً همه چیز بهت گفته خندید گفت بله تازه کلی تعریف داده ظاهراً آلت خیلی کلفتی داری؟
خندیدم گفتم شاید ، حالا شما آماده هستید ؟
گفت بله قبل از اینکه بیایی خودمو آماده کردم رفت سمت اتاق چند دقیقه ای گذشت گفت تشریف بیاورید اینجا منم رفتم گفت میشه یک خواهشی بکنم ؟
گفتم بفرمایید ، گفت من کانال تلگرامی سکسی دارم با هر کسی که برنامه میزارم فیلم میزارم تو کانال البته چهره مشخص نیست میشه از شما هم بزارم برای جذب مشتری بیشتر گفتم نه دوست ندارم ، گفت فقط یک فیلم کوتاه که شما داری با من سکس میکنی فقط آلت شما که داری با من سکس میکنی خودت هم بگیر در حد چند ثانیه ، منم قبول کردم که خودم فیلم بگیرم لباس ها درآورد لخت شدم رو تخت دراز کشیدم اومد رو تخت ازم لب گرفت بهش گفتم لباساتو در بیار تا ببینیم چی داری ؟
گفت چشم عزیزم لخت شد سینه های پروتز کرده دامن و شرت درآورد کیرش تقریباً بزرگ بود بهش گفتم چرا بیشتر شما شیمیل ها آنقدر کیر های بزرگ دارید ؟
کیرمو گرفت گفت نه مال تو کوچیکه خندید گفت قرار کونمو پاره کنه فهمیدم کون رفیقمو پاره کردی ، خندیدم گفتم نه عزیزم شما به اندازه کافی مشتری دارید همه نوع امتحان کردید ، گفت باورت نمیشه ولی بیشتر مشتری ها مفعول هستند فاعل کم داریم رفت پایین اونم شروع کرد برام ساک زدن چطوری کیرمو میخورد تخمام میک میزد تا آخر میزاشت تو دهنش منم تو حال خودم بودم چند دقیقه همینجوری کیرمو میخورد بهش گفتم بیا تو بغلم آمد لباشو میخوردم سینه هاش فشار میدادم دست کردم در کونش فشار میدادم که کون گنده ای داشت دستم رفت در سوراخ کونش یک چیزی فلزی خورد به دستم بهش گفتم این چیه گفت پلاگین معقدی ، گفتم چیه گفت قبل از اینکه بیایی گذاشتم داخل که آمدی از پشت سکس کنیم اذیت نشم ، گفت تا حالا ندیدی ؟
درش آورد یک آخی گفت دیدم خندیدم گفتم چرا تو اینستاگرام و فیلم های سکسی دیدم گذاشتش بغل تخت خواب رفت ژل روان کننده آورد مالید به کونش بهش گفتم کاندوم بیار رفت کاندوم آورد کشیدم رو کیرم بهش گفتم دولا شو ، گفت چطوری ؟ گفتم حالت داگی دولا شد کیرم آروم آروم فشار دادم رفت داخل و خیلی آروم تلمبه میزدم می‌گفت چه کیری داری یواش بزن دارم پاره میشم ولی من اعتنایی نمی کردم و تلمبه ها رو بیشتر میکردم صداش کل خونه رو برداشت بود کونش آنقدر بزرگ بود با هر تلمبه لمبه هاش موج میزدن و خودشو رو به جلو میکشد گاهی صبر میکرد با دستش منو فشار میداد عقب که محکم تلمبه نزنم ولی من کارمو میکردم از شدت درد با کیرش بازی میکرد و تو حس حال خودم بودم و تلمبه میزدم درش آوردم بهش گفتم بخواب میخوام بخوابم روت دراز کشید گفت لطفاً یکم ژل روان کننده بزن یکم مالیدم رو کیرم خوابیدم روش گفت میشه همینجوری نشسته داری میزاریش داخل یک فیلم کوتاه بگیری ؟
گفتم باشه عزیزم گوشی موبایل گذاشت رو فیلم بهم داد منم نشستم رو کونش فیلم زدم کیرمو گذاشتم داخل و نشسته تلمبه میزدم و صدای اح و ناله میکرد و می‌گفت وای عزیزم چه کیری داری بکن بکن و منم در حدود سی ثانیه فیلم از کیرم موقع کردن بود گرفتم گوشی قطع کردم بهش دادم گفت لطفاً صبر کن فیلم داشت نگاه میکردم و منم آروم میکردم گفت خوبه گوشی گذاشت کنار منم خوابیدم روش و دستم بردم زیر سینه هاش و تلمبه میزدم خودشو جمع میکرد از درد میکرد زیر دستم دو بار با مشت محکم کوبید به تخت خواب گفت زود تمام کن واقعا پاره شدم گفتم هنوز بیست دقیقه هم نشده صبر کن از شدت دردی که میبرد من بیشتر لذت میبردم و سینه هاشو فشار میدادم و به تلمبه زدن ادامه میدادم گفت لعنتی تا آخر فشار نده یکم یواشتر بهش گفتم تمام لذت اینه تا آخر فشار بدی داخل خیس عرق شدم بلند شدم بهش گفتم بخواب پاهات باز کن ، با یک مکث برعکس شد پاهاش باز کرد کیرمو گذاشتم داخل و خوابیدم تو بقلش از شدت درد کیر خودش کوچیک شده بود و ازش لب گرفتم و تلمبه میزدم دستم پشت گردنش بود با اون دستم با سینه ش بازی میکردم و تلمبه ها رو ادامه میدادم لبش جدا کرد گفت چه کمری داری دوتایمون خیس عرق

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:27


و یه خرده عقب رفت و دوباره لب تو لب شدیم و این بار یکم طولانی تر. بعد درب خونه رو بست و دست رو گرفت و دنبال خودش بردم تو اتاق خواب و در اتاق خواب بسته شد…
بدون رد و بدل شدن حرفی، همیندیگه رو بغل کردیم و مشغول بوسیدن و مالوندن و لیسیدن هم شدیم.
لخت کردن عمه میترا اصلا زمان‌بر نبود چون پیراهنش گشاد و نخی بود و راحت درش آوردم.
سوتینش مشکی بود و شرتش از این سفیدایی که روش عکس گل و عروسک اینا داشت. منم سریع تک پوشم رو در آوردم و شلوار و شورت رو با هم کشیدم پایین و بلبل رو از قفس آزاد کردم.
دوباره همرو بغل کردیم و بعد از یه خورده لب و لوچه و گردن، برش گردوندم و از پشت بهش چسبیدم و مشغول خوردن پشت گردنش شدم و همزمان دو تا دستام رو بردم زیر سوتین و دو تا می می هاش رو مالوندم. یه خرده کلا سوتین رو دادم بالا و اون دو تا میوه بهشتی رو از بند رهاندم و همچنان می مالیدم. یکی از دستام رو آروم آوردم پایین و یه خورده شکم بزرگش رو مالیدم و یواش یواش دستم رو رسوندم بالای کش شورتش. بدون معطلی دستم رو کردم تو شورتش؟و به کسش رسوندم.
واییییییییییی عجب کس تپل و گوشتی و خیسی. اونقدری خیس که کاملا لزج شده بود. یه خرده کسش؟رو تو مشتم چپوندم و بعد همونطور که گردن میلیسیدم و می می می مالیدم، شروع کردم به ور رفتن با چوچوله ش. یهو نفسش رو حبس کرد و بعد از چند ثانیه با آه و اوه کردن شروع کرد به نفس زدن بلند.
صداش تو گوشم می پیچید و دیوونه م میکرد.هرچی نفساش تند تر و بلندتر میشد، سرعت و فشار حرکت انگشتم روی چوچوله ش بیشتر می‌شد و هرچی فشار و سرعت انگشتم بیشتر میشد، سرعت و صدای نفساش بیشتر.
این کار رو انقدر ادامه دادم تا پاهاش سست شد و چون وزنش زیاد بود من به سختی سرپا نگهش داشتم و انقدر ادامه دادم تا یه انقباض کوچولو د یه تکون کوچولو و یه جیغ یواش و ارضا شد. همی که ارضا شد، به زور دست رو از تو شورتش در آورد و از تو بغلم در اومد افتاد رو تخت.
منم رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدم و همزمان با مالوندن می می هاش، شروع کردم ازش لب گرفتن. یه خورده که حالش جا اومد، رفتم روش دراز کشیدم و لب و لیس و بوس و گاز رو از سر گرفتیم و رفتم بین پاهاش. لنگان رو دادم بالا و بعد از دیدن بهشتش، با تنظیم سر سلطان جلو سوراخ کسش، با یه فشار، تا ته کردم تو کسش. یه جیغ و آه کوچیک زد و دست کرد تو موهام و سرم رو کشید سمت خودش؟و لبامو رفت تو هم. آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم و زبونمون تو دهن همدیگه بود و حالا نزن و کی بزن. گهگاهی تلمبه زدن رو متوقف میکردم و در حالی که کیرم تا دسته تو کسش بود، می رفتم سراغ می می خوری. واییییییییییی عجب طعمی داشتن.
چند دقیقه ای مشغول کردن بودم و دیگه باید تکلیف رو روشن می کردم. بهش گفتم: آبم رو چکار کنم؟ گفت: قرص میخورم؛ بریز داخل.
منم ازش جدا شدم و همون حالتی که پاهاش رو داده بودم بالا، سرعت و شدت تلمبه هام رو زیاد کردم و زدم و زدم و در آخرین لحظه تمام آبم رو تو کسش خالی کردم. یه مکث کوچولو کردم و برا اینه یه قطره ش هم هدر نره، یواش یواش عقب جلو کردم تا مطمئنم بشم همه ش رو تو کسش خالی میکنم. بعد روش دراز کشیدم و یه خرده همدیگه رو بوسیدیم و کنار هم قرار گرفتیم. دستم رو بردم زیر سرش و از بغل آوردمش تو بغلم و یه خرده همدیگه رو بوسیدیم. بعدش لباسام رو پوشیدم و رفتم توالت و خودم رو تمیز کردم. وقتی برگشتم دیدم رختخوابم رو پهن کرده تو سالن و خودش هم تو اتاقش و در اتاق رو بسته.
دراز کشیدم سر جام و خیلی زود خوابم برد.
صبح ساعتم زنگ زد و بیدار شدم ولی هنوز تو رخت خواب بودم که اتفاقای دیشب رو دوباره مرور کردم:
یا خدا!!! من عمه میترا رو کردم. حالا باید چطور تو روش نگاه کنم؟! اگه آبروریزی بشه، چکار کنم؟ اگه بقیه بفهمم…!!!
عمه میترا: رضا جان دیرتر نشه!!! زود بیا صبحونه تو بخور؛ از سرویس جا نمونی.
-: چشم اومدم
.
.
.
.
یکی دو روز با هم تماسی نداشتیم ولی بعدش دوباره تلفن و رفت و آمد و سکسای متعدد تا سالها ادامه داشت تا چند سال پیش که رفتن ترکیه و دیگه همدیگه رو ندیدیم. البته هنوز تماس تلفنی داریم اما تو این چند ساله فقط یه بار رفتم ترکیه و همون یه بار زیاد تنها نبودیم و فقط یه فرصت برا سکس داشتیم که از دستش ندادیم. البته اون سنش بالاتر رفته اما هنوز منحصر به فرده.
توضیح اینکه من همیشه تا همین امروز عمه میترا صداش میکنم و هیچوقت دوست نداشتم عمه رو از جلو اسمش بردارم.
ادامه دارد…
نوشته: رضا

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:27


داستان یک زندگی

#تابو #عمه

سلام
یا خدا!!! من عمه میترا رو کردم. حالا باید چطور تو روش نگاه کنم؟! اگه آبروریزی بشه، چکار کنم؟ اگه بقیه بفهمم…!!!
عمه میترا: رضا جان دیرتر نشه!!! زود بیا صبحونه تو بخور؛ از سرویس جا نمونی.
-: چشم اومدم
اسمم رضاست و ۴۵ سالمه. زن و بچه دارم و جنوب ایران زندگی میکنم. این خاطره مربوط به سال ۸۴ هست و با دختر عمه ای اتفاق افتاده که بخاطر سن و سالش، عمه میترا صداش می کردم.
میترا یا همون عمه میترا الان حدود ۶۲ ۶۳ سالشه و با شوهرش که پرستار بود و الان بازنشسته ست و دخترش به اسم نازنین، چند سالیه که ترکیه زندگی می کنن.
ماجرا مربوط به دورانیه که من بعد از تموم شدن سربازیم، برای کار رفتم منطقه ویژه ماهشهر و تو یکی از شرکتهای خصوصی مشغول کار شدم و خوابگاهمون توی یه شهرکی بود به اسم ممکو(خونه های سازمانی پتروشیمی بودن)
خوابگاه ما چند تا خونه ویلایی بودن که دو سه خیابون با خونه میترا اینا فاصله داشت.
خونه عمه م (خواهر بابا و مامان میترا) هم سربندر بود.
خلاصه اینکه از وقتی من مشغول به کار تو اون منطقه شدم، هفته ای دو سه بار عصرا می رفتم خونه شون و شام پیششون بودم یا مثلا اگه بعد از کار می رفتم خونه عمه م، شب با ماشین میترا اینا بر میگشتم ممکو و خوابگاه.
رابطه و رفت و آمدمون از همون اول با عمه م اینا خوب بود و اینکه من برا کار رفته بودم اون طرفا، باعث شده بود بیشتر از قبل ببینمشون.
سرتون رو درد نیارم…
یه روز بعد از کار که رفتم خونه شون، نازنین کلاس زبان داشت(اون موقع ۸ ۹ سالش بود) و کاوه(شوهر میترا) عصر کار بود و عمه میترا از من خواست ببرمش کلاس و برگردم؛ گفت یه دوش میگیره و برا برگردوندن نازنین خودش میره. به منم گفت کلید رو ببر که برگشتی پشت در نمونم. (گفتم که می خواست حموم بره)
خلاصه نازنین رو رسوندم سر کلاسش و کمتر از ده دقیقه برگشتم خونه و نشسته بودم تو حال جلو تی وی. عمه میترا که متوجه برگشتن من نشده بود، در حالی که حوله رو نصف و نیمه دور خودش پیچیده بود و کاملا می می هاش که خیلی بزرگ بودن (ایشون اصلا خوش استایل و ورزشکاری نبود و نیست. قدش حدود ۱۷۰ و همیشه تا یادمه ۲۰ ۳۰ کیلو اضافه وزن داشت) هم بیرون از حوله بودن، اومد تو حال که یهو چشم تو چشم شد و با یه وای گفتن دوید رفت تو اتاقش.
منم واکنشی نشون ندادم و داشتم تی وی میدیدم‌. بعد از ۱۰ ۱۵ دقیقه لباس پوشیده با موهای خیسش اومد تو حال و بعد از سلام و تشکر بابت نازنین، گفت: چه زود برگشتی!!! متوجه اومدنت نشدم. ببخشید.
منم ازش معذرت‌خواهی کردم که بهش اطلاع ندادم و خلاصه داستان تمام شد.
بعدش رفت موهاش رو خشک کرد و رفت تو آشپزخونه تا شام رو آماده کنه. برخلاف قرارمون، ازم خواست خودم برم و نازنین رو برگردونم و منم انجام دادم.
تو دلم آشوب بود.سالهای سال بود که عمه میترا رو با پیراهن های روی زانو و آستین حلقه ای و تابستانه میدیدم اما تا اون روز همه چی برام عادی بود. حتی وقتی پیراهنش یقه باز بود و خط سینه ش معلوم می‌شد. تو همون فاصله که رفتم و نازنین رو آوردم، تمام اون صحنه های بیست و چند سال گذشته ای که عمه میترا رو دیده بودم جلو چشمم تداعی شدن. تصویر می می هاش (احتمالا سایز سوتین ۱۰۰ یا حتی بیشتر هم بود) از جلو چشمم دور نمی شد.
من روابط دیگه ای قبل از اون ماجرا داشتم اما فکر اینکه یه روزی روی ایشون به قول امروزیا کراش داشته باشم، به ذهنم خطور نمی کرد.
برگشتیم و شام رو خوردیم اما سر میز همش سعی میکردم با عمه چشم تو چشم نشم تا اون حد که رفتارم اذیت کننده شد و بعد از غذا وقتی نازنین رفت تو اتاقش سر درس و مشقش، موقع جمع کردن ظرفا عمه میترا بهم گفت: یه اتفاقی افتاد و تموم شد. خودتو اذیت نکن.
منم یه اوگی گفتم و رفتم رو مبل خودم رو مشغول تی وی کردم.
کارای آشپزخونه تموم نشده بودن که کاوه هم از راه رسید و یه چای با هم نوشیدیم و من خداحافظی کردم و رفتم خوابگاه.
دو سه روزی سمت خونه شون نرفتم. یه روز ظهر بهم زنگ زد که عصر میره خونه مامانش (عمه م) و منم برم و شب باهاشون برگردم. منم قبول کردم و عصر رفتم پیششون.
عمه م تا منو دید بغلم کرد و بهم گفت بی معرفت چند روزه خبری ازت نیست!!! عمه میترا هم گفت: آره!!! آقا دیگه مارو تحویل نمیگیره و به خاطر اینکه یخم باز شه، باهام روبوسی کرد(روبوسی با میترا و بقیه دختر عمه هام چیز عجیبی نبود اما مثلا وقتایی که دیر به دیر هم رک میدیم یا برا سال نو مبارکی و از اینجور چیزا بود، نه همیشه) و خلاصه نشستیم دور هم.
کلی گفتیم و خندیدیم و شب هم باهاشون برگشتم ممکو و خوابگاه.
فردا عصرش باز رفتم خونه شون. بعد از سلام و احوالپرسی یه خرده تو درسای نازنین کمکش کردم و بعدش نازنین مشغول درساش شد تو اتاق خودش. من و کاوه و عمه میترا هم مشغول صحبت شدیم. بعد از شام کاوه شبکار بود و رفت سر کار. ن

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:27


ازنین هم رفت بخوابه. ساعت حدود ده یازده بود که خواستم برم خوابگاه که عمه میترا ازم خواست شب پیششون بمونم. رو یه کاناپه سه نفره نشسته بودیم کنار هم نشسته بودیم و مشغول فیلم دیدن. عمه دراز کشید و سرش رو گذاشت رو پام و پاهاش رو اونور جمع کرد.منم به ناچار دستم که سمتش بود رو گذاشتم رو شونه ش (بالای بازوش). لباسش مثل همیشه آستین حلقه ای بود و نرمی پوستش برام خیلی خوشایند بود. اگه یه ماه پیش این اتفاق می افتد احتمالا حس خاصی بهم دست نمی داد اما با توجه به اتفاقایی که گفتم، بی اختیار کیرم تو کسری از ثانیه شد مثل سنگ طوری که اگه نشنیده بودم و جمعش نکرده بودم، از این گوشش می رفت تو و از اون یکی می زد بیرون😉.
یه خرده پاهام رو جابجا کردم؛ عمه میترا فکر کرد اذیتم و خواست بلند شه که با یه فشار کوچولوی دستم رو بازوش متوجه شد مشکلی نیست و پشیمون شد.
از اون لحظه به بعد من دیگه فیلم نگاه نمی کردم و فقط تو یه حال دیگه بودم. همونطور که دستم رو بازوش بود، یواش شروع به نوازش کردنش کردم. هر از گاهی دستم رو می بردم روی سرش و موهاش؟رو ناز می کرد و انگشتام رو می بردم توی موهاش. تا اون موقع، این شرایط بینمون اتفاق نیوفتاده بود. زمان عین برق و باد برام گذشت و نفهمیدم کی فیلم تمام شد. عمه میترا سرش رو از پاهام برداشت و بلند شد رفت سمت آشپزخونه. یه کم سر و صدا کرد و خواست شب بخیر بگه بره بخوابه که منم تصمیم گرفتم برگردم خوابگاه. ازش خداحافظی کردم و اومد تا دم در برای بدرقه. موقع دست دادن برخلاف معمول باهام روبوسی کرد و …
اونشب تا صبح بی خوابی زده بود به سرم. صبح هم سر کار همه ش فکرم مشغول بود. طرفای ظهر زنگ زدم بهش و بعد از حال و احوال کردن، خواستم خداحافظی کنم که ازم پرسید کار خاصی باهاش داشتم؟! منم گفتم نه؛ فقط برا احوالپرسی بهش زنگ زدم. اصرار کرد که اگه کاری دارم، رودربایستی نکنم و بگم. منم تشکر کردم و خداحافظی کردم. تا آخر اون هفته دیگه نرفتم خونه شون و آخر هفته هم برگشتم اهواز، خونه خودمون.
شنبه صبح تازه رسیده بودم تو دفترم که بهم زنگ زد و پرسید چرا چند روزه خبری ازم نیست. منم توضیح دادم که سرم شلوغ بود و این حرفا. بعد از اینکه تماسمون تمام شد، برام یه جوک (اس ام اسی) فرستاد و پشت بندش یه استیک گل. منم در جواب یه استیکر لبخند و گل فرستادم. ظهر بعد از ناهار گفتم بزار بهش زنگ بزنم و مخش رو بزنم. (یه خوبی که بود، این بود که کاوه معمولا جای دوستاش هم می موند سر کار و البته چون تلو باز (تریاکی) بود، وقتایی هم که سر کار نبود، زیاد خونه نمی موند.)
خلاصه بهش زنگ زدم و گفتم این چند وقت خیلی بهش زحمت دادم و تا چند وقت روم نمیشه برم خونه شون. اونم یه خرده منو لوس کرد و اون ناز میکشید و من ناز و قرار شد عصر که رفتم خوابگاه برم سمتشون.
عصر قرار شد نازنین رو ببریم کلاس زبانش و تا تموم شدن کلاس، من و عمه میترا بریم فروشگاه ممکو واسه خرید. بعد از خرید با نازنین برگشتیم خونه و مطابق معمول که کاوه عصرکار شب کار بود، شام رو سه نفره خوردیم و نازنین رفت تو اتاقش بخوابه. من و عمه میترا هم روی همون کاناپه روبه رو تی وی نشستیم کنار هم طوری که فقط رون هامون به هم نچسبیده بود. پایین پیراهنش اومده بود بالا تا روی زانوش. بدون اجازه دستم رو گذاشتم روی زانو و با باز و بستن پنجه هام روی زانوش شروع کردم به قلقلک دادنش. با همون حرکات اولیه، قلقلکم گرفت و سعی کرد دستم رو از رو زانوش برداره. اما من نذاشتم تلاشش به ثمر برسه و با زور ادامه دادم به قلقلک دادنش. اونم در حالی که غش خنده بود هی تو دست و پام می پیچید. کلی باهاش لاس زدم تا از نفس افتاد و وِلو شد رو کاناپه. منم دیگه بی خیال قلقلک دادنش شدم و کنارش لم دادم رو مبل. زیاد طول نکشید که اومد سمت و سرش رو گذاشت رو شونه م و از پهلو لش افتاد روم.
من یه تکون خوردم و دستم رو از پشت سرش رد کردم و آوردمش تو بغلم.
تو شرایط خاصی بودیم هر دو. خیلی مشخص بود که هر دو دوست داریم بیشتر پیش؟بریم اما جرات شروعش رو نداشتیم. هم ترس از شروع یه رابطه تابو و هم شک از موافقت طرف مقابل.
یه تپلوی سفید و نرم و نورم تو بغلم بود و محکم به خودم فشارش می دادم. چند دقیقه ای تو همون وضعیت بودیم و پیشرفت خاصی نبود تا بالاخره عمه میترا از بغلم در اومد و یه خرده مو هاش؟رو که به هم ریخته شده بود رو مرتب کرد و بلند شد رفت تو آشپزخونه. منم که موقعیت رو دیدم، بلند شدم و خداحافظی کردم که برم. عمه میترا صدا زد که صبر کنم بیاد بدرقه م کنه. جلو در موقعی که خواستیم دست بدیم و روبوسی کنیم(طبق روال این دو سه بار آخر) در گوشم گفت: مطمئنی میخوای بری؟
یه فاصله کوچولو از هم گرفتیم و یه مکث کوچیک کردم و گفتم: نَرَم؟؟؟؟
عمه میترا لبش رو آورد جلو و گذاشت رو لبام و یه بوس کوچولو گرفت

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:26


انی
عاطفه پایین لباسش داد بالا تا شکم حالا پایین تنه سفید و سکسی‌ش با شورت لامبادی مشکی‌ش تو چشم بود افغانی داشت میمرد از هیجان وقتی پشتشو کرد به افغانی تا بره داخل دستشویی کون گنده‌ و سفیدش که بند شورتش رفته بود لای چاکش باعث شد افغانی کامل شق کنه و تابلو کیرش مشخص شد انقدر پررو بودن که نرفت وایساد تا بازم تماشا کنه و اصلا حواسش به کیرش نبود عاطفه بعد از دستشویی با همون حالت اومد بیرون و لباسش درست کرد ولی موقع رفتن قشنگ رونای خوش تراش‌شو با کون گوشتی‌ش به نمایش گذاشته بود و افغانی خرکیف از دیدنش. عاطفه یه جوری رفتار میکرد که افغانی را آدم حساب نمیکرد. البته مینا هم جلوی افغانیه رعایت نمی کرد، یه پیراهن مردونه کوتاه و تنگ پوشیده بود روی تیشرتش که دکمه هاش باز بود و حجم کسش و پستوناش مشخص بود با همون ساپورت، هروقت خم ميشد حجم کونش تو چشم بود شال‌شم که افتاده بود سر نمیکرد.
عکاسی و فیلمبرداری که تموم شد راه افتادیم سمت تالار
و افغانی موند تنها با صحنه های سکسی که دیده بود، تو کوچه موقع برگشت حمید گفت شک ندارم افغانیه با دید زدن این دو داف ایرانی الان مشغول جق زدنه مینا گفت خاک بر سر چشم بر نمی داشت یه سر کس و سینه های منو رصد میکرد تا خم میشدم محو تماشای کونم میشد که عاطفه گفت اگر تو انقدر دید زده پس وای به حال من مینا گفت تو رو که هرچی با نگاهش میخورد سیر نمیشد تو چلو گوشت بودی واسش من سالاد کنار غذا که همه خندیدیم. عاطفه گفت تازه نمیدونی که وقتی رفتیم دستشویی هموجور وایساده بود نگاه میکرد منم جلوش دامن لباس بالا زدم رفتم داخل دستشویی کل پایین تنه منو با یه شورت لامبادا دید خاک بر سر و قشنگ راست کرد واسم
مینا گفت راست میگی عاطفه گفت بله راحت با کیر شق شده وایساده بود تا آخر
من گفتم منم میبودم یه لحظه از شما دوتا داف درجه ۱ چشم بر نمیداشتم
به حمید گفتم شک نکن تا یه مدتی به یاد زنامون این افغانی جق خواهد زد.
با رد و بدل شدن این حرفا بین‌مون حسابی ۴ تایی شهوتی شده بودیم.
اینکه اون موقع انقدر راحت حرفای سکسی میزدیم و عاطفه بدون هیچ حیایی با اون وضع لباس جلوی حمید، تو خیابون جلوی پیرمرد و تو خونه جلوی افغانی خودنمایی میکرد خیلی جای تعجب داشت برای من، اینکه بعد از پرو لباس جلوی یه مرد غریبه با بالاتنه لخت راحت بود و الان هم اینطوری ار عاطفه که روزی دختر مذهبی و چادری بود بعید بود.
عاطفه مثل پرنده ای بود که از قفس رها شده بود، هرچی تو مجردی خودشو شهوتشو کنترل کرده بود الان با دیدن بی غیرتی من مثل آدمای عقده ای عقده گشایی میکرد.
نشستیم تو ماشین راه افتادیم سمت تالار مینا و وحید هم با ماشین خودشون اومده بودن تا تو راه از ما و ماشین عروس فیلم بگیرن، من به شدت از وضعیت عاطفه تو عروسی جلوی فامیلای خودش نگران بودم چون زناشون جلوی من ۱۰۰ درصد حجاب می‌داشتن و من نمیخواستم مرداشون زن منو تو اون شرایط ببین بهرحال پیرمرد تو خیابون و اون افغانی غریبه بودن و دیگه اونا رو نمی‌دیدیم.
فامیل ما همه ولنگ و واز بودن اما فامیلای زنم همه خشک مقدس
تو راه عاطفه گفت اون افغانیه خیلی حالا داد وقتی داشتم براش خودنمایی میکردم حسابی کسم خیس شد.
چون طولانی شد عروسی را در داستان بعد براتون تعریف میکنم.
نوشته: سعید

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:26


داستان بی غیرت شدن سعید (۲)

#بیغیرتی

...قسمت قبل
این داستانی که میخونید داستان خودم کردم که لعنت بر خودم باده. من سعید ۳۲ ساله با قد و هیکلی معمولی و البته کیری کوچیک و باریک و سیاه هستم، در قسمت قبل داستان انتخاب لباس عروس برای خانمم عاطفه را براتون تعریف کردم امروز میخوام داستان عروسی مون و بی غیرتی خودم براتون تعریف کنم. برای فیلم و عکس رفتیم آتلیه ای که همون دختر عموم که آدرس مزون داده بود معرفی کرده بود. یه زن و شوهر لارج و باحال بودن به اسم مینا و حمید.
روز عروسی رسید ساعت ۶ صبح عاطفه را رسوندم آرایشگاه و خودم برگشتم خونه بابام یه چرتی بزنم تا مردم بیدار شن مغازه ها را باز کنند، بعد از انجام کارها ساعت ۱۲ رفتم دنبال فیلمبردار که حمید بود رفتیم خونمون تا از جهیزیه فیلمبرداری کنه، تو اتاق خوابمون عکس های عقدمون قاب کرده بودیم که تو همشون عاطفه با لباس‌ عقد‌کنون و بی حجاب بود موقع فیلمبرداری حمید از عکسها هم فیلم گرفت و خیلی برخورد کرد من از دیدن عکسهای بی حجاب زنم توسط حمید یه کم تحریک شدم بدتر از عکسها لباس خوابی بود که با یه شرت بندی روی تخت خواب گذاشته بودن برای تزئین😇 با دیدن لباس خواب زنم توسط حمید خیلی تحریک شدم. بعدش با حمید مستقیم رفتیم آرایشگاه دنبال عروس و حمید اومد تا بیرون اومدن عروس از آرایشگاه فیلم بگیره
رسیدم عاطفه اومد بدون شِنِل با همون لباس عروس لختی دکلته دستاش کامل باز پشت لباس تا کونش کامل باز سینه اش کامل باز به نحوی که ۶۰ درصد پستوناش کامل پیدا بود بین دو تا پستوناش هم چاک داشت تا بالای شکمش و خیلی زیبا کنار دو تا پستوناش تا پایین پیدا بود انقدر تحریک کننده بود که من که چندین لخت عاطفه رو دیده بودم شق کردم حمید هنگ کرده بود نمیدونست چیکار کنه از کجا فیلمبرداری شروع کنه.
انقدر اوضاع لباس عاطفه سکسی بود که داداشم اونجا بود و اومده بود دنبال زنش با دیدن عاطفه منو کشید کنار گفت به عاطفه بگو سینه شو بپوشونه، فیلمبرداری جلوی آرایشگاه تموم شد و عاطفه با همون سر و وضع نشست تو ماشین جلو و حمید صندلی عقب و راه افتادیم سمت آتلیه،
جلو آتلیه پیاده شدیم بریم داخل که تو پیاده رو یه پیرمرد همزمان با ما داشت رد میشد که عاطفه رو با اون سر و وضع دید، چشم برنمیداشت پلک نمیزد اصلا بی حیا وایساد به تماشا من با دیدن این صحنه خیلی شهوتی تر شدم و عاطفه و حمید هم متوجه پیرمرد شدن، وقتی رفتیم تو مینا با تیشرت و ساپورت مشکی چسبون که کون خوش فرمش و قالب کسش توش مشخص بود اومد به استقبال‌مون، تا عاطفه رو دید گفت به به سلام عروس خانم خوشگل و سکسی ما حمید در جوابش گفت همین الان لب در یه پیرمرد با دیدن این عروس خوشگل و سکسی ما ۲۰ سال جوان تر شد همه خندیدیم. اول نشستیم استراحت کردیم ناهار خوردیم و عکاسی شروع شد گرفتن ژست از ما عکسبرداری و فیلم از مینا و حمید، مینا برای درست وایسادن ما خیلی راحت دست منو میگرفت خودشو جای یکی از ما میذاشت تا حالت ژست بفهمیم که بهمین خاطر دو سه باری منو بغل کرد یا من بغلش کردم تو یه صحنه ای باید عروس منو از پشت بغل میکرد و میبوسید که چند باری انجام دادیم ولی اوکی نشد آخرش خودش در نقش عروس منو از پشت بغل کرد تا عاطفه متوجه بشه چیکار کنه عاطفه هم به شوخی بهش گفت تو که داماد بغل کردی بوسشم میکردی خب که مینا گفت کیو ترسوندی یه نگاه کرد به حمید و گفت با اجازه و اومد لپ منو بوسید
چه حالی داد واقعا
عاطفه بهش گفت بی ادب کم تربیت و همه خندیدیم.
کار آتلیه که تموم شد قرار داشتیم بریم یه خونه تاریخی تا اونجا هم عکس و فیلم بگیریم. راه افتادیم و رسیدیم به اول کوچه باریکی که بعد از یکی دو تا پیچ می رسید به اون خونه مینا به عاطفه گفت شنل نداری بندازی رو سرت اینجوری تو این محله راه بری یه مرد ببیندت خوب نیست که گفتیم نه و مینا گفت چاره ای نیست بلکه کسی تو کوچه نباشه که خوشبختانه نبود، سرایدار خونه تاریخی یه جوان افغانی بود که هم نگهبان بود هم نظافت میکرد اونجا رو تا درو باز کرد عاطفه رو دید خیره خیره به پستوناش نگاه میکرد از جلوی در کنار نمی رفت که حمید بهش گفت کجایی عمو برو کنار
یعنی از اول تا آخر این افغانی چشم از عاطفه برنمیداشت، عاطفه بهم گفت سعید ببین این افغانی چه دیدی میزنه زنتو داره منو میخوره با نگاهش، کیرش ببین برای من یه کم راست کرده نگاه کردم دیدم بله شلوارش قلمبه شده
جفتمون تحریک شده بودیم
افغانیه چهره زشتی نداشت سفید و خوب بود، عاطفه گفت این افغانی بدجور منو شهوتی کرده میخوام بیشتر براش خودنمایی کنم اجازه میدی گفتم باشه ولی چطوری گفت یه راهی براش پیدا میکنم، مشغول عکس و فیلم بودیم و افغانی مشغول تماشا که یهو عاطفه ازش پرسید دستشویی کجاست؟ اونم گفت طبقه پایین حیاط پشتی عاطفه بهش گفت بیا نشونمون بده دستشویی رسیدم دستشویی
من بودمو عاطفه و جوان افغ

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:26


جلوشو نگیر منم که براش تلمبه میزدم گفتم ابمو کجات برزیم خانم طلا اونم که ناله میکرد گفت بریز تو کسم بریز تو کسم ابتو بریز تو کسسسسمممم منم دیگه واقعا فقط به این حرفش احتیاج داشتم تا ارضا بشم تو کسش و با چندتا تلمبه محکم یه ناله بلندی هرچی اب داشتمو خالی کردم تو کس مادر زن جانم و انگار که این سکسی که با سمیرا کردم از همه سکسهائی که تا اون زمان کرده بودم عالیتر و باحالتر از همشون بود چنان لذتی داشتم از کس سمیرا میبردم که حتی لذتش از شب زفافم با دخترش هم بیشتر بود دیگه کیر کلفتم که داشت هی همینطوری تو کس تنگ و البته خیس و پر ز آب سمیرا نبض میزد هی منی توش پمپاژ میکرد هم من هم سمیرا با هم نفس نفس میزدیم منم دیگه افتاده بودم روی بدن سمیرا که اونم بدنش عرق کرده بود یه سکس حسابی با هم کرده بودیم وقتی دیگه هردومون کاملا خالی شده بودیم تازه من دوباره یادم اومد که وای من چکار کردم کیرم تو کس مادر زنمه و خوابیدم روش ؟روم نمیشدم بلند بشم و تو چشماش نگاه کنم ولی سمیرا دمش گرم هی منو نوازشم میکرد قربون صدقه ام میرفت هی کسشو به کیرم فشار میداد و میگفت وای حمید جون عاشقتم قربونت بشم تو دیگه مال منی عزیزم دلم میخاد هر روز منو همینطوری جرم بدی منم با این حرفهای سمیرا دوباره خجالتم ریخت و تو صورت و تو چشمای سمیرا نگاه کردم و یه لب ازش گرفتم و گفتم باور نمیکنم با هم سکس کردیم سمیرا هم گفت وای حمید نمیدونی وقتی دخرتم از کیرت تعریف میکرد چقدر هوس میکردم منو هم مثل اون بکنی منم خندیدم و گفتم پس خوب شد که دخترت قهر میکرد و میومد خونتون با هم خندیدیم و منم محکم بغلش کرده بودم و کیرم که هنوز یه نیمه جونی داشت و کامل نخوابیده بود و تو کسش که پر شده بود از آب منی هی فشارش میدادم از هم لب میگرفتیم و با هم کیف می کردیم . بعد از اون روز هر دو سه روز یکبار خونه سمیرا بودم و با هم سکس میکردیم و حسابی کسشو براش میگائیدم و کیف میکردیم البته که چشم دنبال کونش هم بود کون سمیرا از کون زنم یکمی تپل تر و گرد قلمبه تره منم حسابی تو سکس سوراخ کونشو هم میلیسیدم و هم انگشتش میکردم . سمیرا هم اوایل همش مخالفت میکرد و نمیخواست کون بده ولی من ول کنش نشدم هی کونشو میلیسیدم و انگشتش میکردم تا اینکه بالاخره راضیش کردم و از کون گاییدمش که راستش بیچاره درد بدی تحمل کرد ولی رفته رفته دیگه خودش هم با جون و دل کس و کون میداد و هی زیر کیرم با ناله هاش ازم میخواست که جرش بدم منم خوب میکردمش و هردومون بینهایت کیف میکنیم . الان سمیرا جونم داره جور کون ندادن دخترشو میکشه منم دیگه به کون زنم کاری ندارم چون یه کون خوشگل تر گیرم اومده .
نوشته: حمید

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:26


مادر زنم جور دخترشو کشید

#مادرزن

سلام دوستان من حمید هستم الان که دارم این داستان را مینویسم 30 سالمه ولی خود ماجرا برای سه چهار سال قبل هست . خب اول یکمی از خودم بگم قدم 180 هست و نه لاغرم نه چاق هیکل ورزشکاری هم ندارم کیرم 19 سانته و کلفته . قبل از ازدواج چندباری سکس کردم که بیشتر با دخترها بود که کس نمیدادن و ولی حسابی از کون بهم حال میدادن برای همین عاشق کون کردن بودم و انصافا هم کونهای باحالی قسمت میشد که بکنمشون بعد از مدتی تصمیم گرفتم که که دیگه بچسبم به زندگی و کار کردم و پولی جمع کردم تا ازدواج کنم و مدت زیادی شده بود که دیگه سکس نکرده بودم و با معرفی یکی از فامیلها با یک خانواده ای آشنا شدیم که اونم از فامیلهای این فایملمون بود و خلاصه خواستگاری و بعدشم ازدواج کردیم خدارا شکر همه چیه زنم عالی هست از قشنگی و قیافه تا هیکل و آشپزی و خلاصه زن فوق العاده ای نسیبم شد و دیگه زندگی مشترکمون را شروع کردیم و منم دیگه حسابی کس زنمو با کیر کلفتم میگائیدم که خب اوایل ازدواج وقتی میکردمش کسش خیلی درد میگرفت و میگفت یواشتر بکن ولی کم کم که کسش جا باز کرد همش میگفت حسابی کسمو برام جر بده منم کسشو خوب میگائیدم و حال میکردیم ولی یک سال که همش از کس گائیدمش کم کم هوس کردم که از کون هم بکنمش که هربار که میخواستم کیرمو بکنم تو کونش اینقدر خودشو سفت میکرد و درد داشت که نمیزاشت از کون بکنمش خلاصه سر همین کون کردن چندبار دعوامون شد و زنم هر دفعه میخواستم از کون بکنمش قهر میکرد و یکی دو روز حتی شده بود یک هفته قهر میکرد و میرفت خونه مادرش و نمیومد خونه دیگه منم هر بار میرفتم و منت کشیشو میکردم و برمیگردوندنمش و یه چندباری دوباره از کس میگائیدمش و هوس کونشو میکردم که بازم روز از نو و روزی از نو و خانم قهر میکرد و میرفت خونه مادرش میموند . یه روز که با هزار و خواش و تمنا آوردمش خونه یه چند روزی باهاش اصلا سکس نکردم و خیلی دلم میخواست خوب بگیرم و جرش بدم تو همین حال و هوا بودم و سر کارم مشغول بودم که دیدم مادر زنم بهم زنگ و و جواب دادم و یکمی حال و احوال کردیم و گفت که برم خونه شون کارم داره منم گفتم چشم و یه مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم خونه مادر زنم . مادر زنم اسمش سمیرا هست یه زن چهل و هفت هشت ساله با قدی متوسط و سفید یکمی تو پر و قیافش هم خوبه و جذابه . راستش تا اون زمان قسم میخورم که هیچ وقت نظر جنسی و سکسی بهش نداشتم و اصلا نمیدونستم برای چیکارم داره چون همیشه با زنم میرفتیم خونشون این اولین باری بود تنهائی میرفتم پیش سمیرا . خلاصه سمیرا در را برام باز کرد و رفتم تو و باز هم یکمی حال و احوال و از این حرفها و نشستیم و سمیرا هم برام چایی آورد و یکمی بازم حرفهای معمولی که کم کم سمیرا بهم گفت چرا اینقدر این دختر منو اذیتش میکنی منم که فهمیدم زنم وقتی اومده خونه مادرش پشت سرم حرف زده راستش از دست زنم خیلی عصبانی شدم ولی خب نمیتونستم چیزی بگم . منم گفتم بخدا اذیتش نمیکنم هرچی هم میخواد براش میخرم نمیدونم چی بهتون گفته ؟ سمیرا هم گفت اره میدونم تو پسر خوبی هستی میبینم که براش کم نمیزاری ولی خب میبینی که هر دفعه قهر میکنه میاد خونمون کلی گریه میکنه منم گفتم والا نمیدونم چی بگم سمیرا خانم باور کنید من هرکاری بتونم برای خوشحالیش میکنم . سمیرا هم خندید و گفت و حمید جون میخام یکمی باهات رک باشم ازم ناراحت نشی منم گفتم بفرمائید سمیرا خانم اونم یه لبخند قشنگی زد و یکمی اب دهنشو قورت داد و با یه مکثی و یه نفسی که کشید و اومد نزدیکتر من نشست و گفت راستش دخترم بهم گفته که تو چی ازش انتظار داری و چی میخواهی منم گفتم چی میخوام ؟؟؟!! اونم گفت من میدونم تو از سکس از کون میخواهی اونم که نتونسته بهت کون بده و قهر میکنه و میاد خونه من . وای منو میگی هم ازش خجالت میکشیدم هم اینکه نمیدونستم چی بهش بگم داشتم از خجالت میمردم اصلا باورم نمیشد که سمیرا بخواد حرفی از کون کردن من و دخترش بزنه و باور کنید من که این همه پررو بودم و قبل ازدواجم با زبون ریختن و مخ زدن کون دختر میزاشتم الان مثل موش جلوی سمیرا لال مونی گرفته بودم . سمیرا هم که حسابی دیگه تقریبا خودشو بهم چسبونده بود دست و پام کرخت شده بود . سمیرا بازم با همون لبخند خوشگلش بهم نگاه میکرد و دستشو آورد و روی پام کشید و گفت دخرم بهم گفته کیرت خیلی کلفت و گنده است برای همین نمیتونه بهت کون بده منم که عین جن زده ها فقط داشتم تماشاش میکردم و هیچ حرکتی ازم بر نمیومد دیگه سمیرا هم که دید من لال شدم و دستشو آورد و گذاشت رو کیرم و داشت کیرمو برام میمالید وای منم که داشتم از ترس و خجالت سکته میکردم ولی سمیرا هی همینطوری داشت بیشتر و بیشتر کیرمو میمالید و تو چشام نگاه میکرد قشنگ از چشماش معلوم بود پر از شهوته دم گوشم شروع کرده بود آروم آه کشیدن و کیرمو برام

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:26


میمالید منم کم کم داشت ترسم میریخت و خجالتم تموم میشد از این حرکت سمیرا داشتم راست میکردم و وقتی کیرم داشت سف میشد نفس نفس زدنهای سمیرا هم داشت بیشتر میشد و هی میگفت وای حمید چه کیری داری چه کیری داری درش بیار میخام ببینمش منم که با این شهوتی که از سمیرا میدیدم دیگه کیرم تو شورتم حسابی سیخ شده بود و سمیرا هی محکم کیرمو میمالید بهش گفتم تو مطمئنی میخواهی سکس کنیم ؟ اونم که شهوت از چشماش میبارید گفت آآآآآررررهههه آآآآآرررهههه یالا یالا درش بیار منم کمربند و زیپمو باز کردم و سمیرا سریع دستشو کرد تو شورتم و کیرمو گرفت توی دستش و یه آآآآآهههه نازی کشید و کیرمو محکم میمالید وای باورم نمیشد میخام با مادر زنم سکس کنم منم دیگه بیکار نبودم و داشتم با پستونای نرم و درشتش ور میرفتم پستوناش اندازه یه طالبی کوچیک بود هرچی اون کیرمو میمالید منم پستوناشو براش میمالیدم دیگه هردومون پر از شهوت شده بودیم منم برای اولین بار لبمو چسبوندم به لبهای مادر زنم و یه لب حسابی ازش گرفتم و سمیرا هم داشت از شهوت میمرد دیگه منم دستمو کردم تو شورتش و با کس تپلش بازی میکردم انگشتمو میکردم تو کسش که سمیرا با آه و ناله هی میگفت آخخخخخ وااااایی کیر میخام حمید کیر میخام یالا پاشو جرم بده منو مثل دخترم که جرش دادی جرم بده منم سریع شلوار و شورتو از پام کشیدم بیرون و کیرم مثل فنر پرید بیرون و جلوی صورت سمیرا سیخ رو به هوا وایساده بود سمیرا وقتی کیرمو دید یه آآآخخخخخ جونی گفت و کیرمو گرفت تو دستش هی میمالید و کله کیرمو میبوسید و قربون کیرم میرفت . راستش توی اون لحظات به هیچ چیز به جز کردن سمیرا فکر نمیکردم وقتی میدیدم این زن چقدر حشری برای گائیدنش داشتم لحظه شماری میکردم تا چند دقیقه قبل ازش خجالت میکشیدم راجب کون کردن باهام حرف میزد ولی الان داشتم براش جون میدادم که کسشو جر بدم . دیگه خودم سمیرا را لختش کردم وقتی کامل لختش کردم از دیدن بدن سفید و خوشگلش حض کردم درسته که مثل دخترش بدن عالی نداره ولی خیلی خوب مونده بود و باورم نمیشد زیر لباسهائی که تنش میکنه بدنش اینقدر خوردنی و لیسیدنی باشه کسش با اینکه سنی هم ازش گذشته بود ولی حسابی دلمو برد و دوست داشتم حسابی کس خوشگلشو براش بخورم و بکنمش ولی سمیرا هم مثل دخترش کون بینظیری داشت یه کون سفید و گرد و قلمبه که جون میداد حسابی سوراخشو بلیسی و بکنی و جرش بدی . دیگه از هیچی خجالت نمیکشیدم و سمیرا را خوابوندمش زمین رفتم لای رونهای تپل و خوردنیش و زبونمو کردم تو کسش که از بس حشری بود آب کسش روان شده بود منم بدم نمیومد و حسابی با زبونم به کسش حال دادم و سمیرا هم چه آه و ناله هائی میکرد منم هرچی اون بیشتر آه میکشید بیشتر حشری میشدم و کسشو حسابی میخوردم براش تا اینکه سمیرا ارضا شد و دو سه تا جیغ یواشی کشید و بدنش لرزید منم فهمیدم خوب بهش حال دادم که ارضاش کردم و منم کیف کردم یکمی بهش وقت دادم تا حالش بهتر بشه یکمی داشت نفس نفس میزد منم رفتم روش خوابیدم و بازم ازش لب میگرفتم و نوک پستوناشو مک میزدم سمیرا یکمی که نفسش جا اومد گفت وای حمید جون منو کشتی لامصب هیچوقت اینقدر خوب ارضا نشده بودم منم کیرمو میمالیدم در کسش بهش گفتم دوست داری جرت بدم تا مزه ارضا شدن رو بفهمی سمیرا هم لبمو بوسید و گفت اره حمیدم یالا منو با این کیر خوشگلت جر بده ببینم منم کیرمو فرو کرد تو کسش با اینکه هم خودم حسابی کسشو لیسیده بودم هم اب کس خوش زیاد بود ولی لامصب کسش خوب تنگ بود و کیرمو تو کس تنگش داشت حال میکرد سمیرا که یه کیر کلفت جدید رفته بود تو کسش داشت ناله میکرد و منم کیف میکردم دارم مادر زنمو میکنم . اولش اروم میکردمش و کم کم داشتم تندتر تو کس تنگش تلمبه میزدم و سمیرا هم هی بیشتر و بلندتر آه و ناله میکرد و هی دم گوشم میگفت وای جووووووووووونننننننننن جوووووووووننننننن آآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخ آآآآآآآآآیییی وووووووووووااااااااای جججججججججوووووووووووون منم محکم تو کسش محکم تلمبه میزدم میگائیدمش و ازش لب میگرفتم و پستوناشو میخوردم یا میگرفتم تو مشتم و میچلوندمش . خلاصه داشتم حسابی میگائیدمش اونم زیر کیر کلفتم داشت از لذت میمرد . از بس حال میداد گائیدنش دوست نداشتم ابم بیاد برای همین همش تمرکز میکردم ابم دیرتر بیاد و بیشتر تو کسش تلمبه بزنم و بیشتر از کردنش لذت ببرم شاید یک ربع بیست دقیقه داشتم همینطوری میکردمش که دیگه سمیرا که چند بار هم موقع کس دادن ارضاش کرده بودم وقتی دید قرار نیست من ابم بیاد خودش به زبون اومد و گفت حمید چرا آبت نمیاد منم که دیگه خیس عرق شده بودم از بس براش تلمبه زده بودم گگفتم دارم کیف میکنم از کردن کس خوشگلت سمیرا جونم دارم میمیرم برات خانمی و هیمنطوری تو کسش تلمبه میزدم اونم یکمی اه میکشید و ناله میکرد و میگفت حمید بزار آبت بیاد

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:26


ولو زدمو بچه ها اونور پشت گوشی فحش خوار مادر میدادن که کصکش نفر نداریم خارمون گاییده میشه تیم ناقص میشه منم قطع کردم گوشی پرواز رفتیم داخل خونه.
توی آسانسور یه کم بهش نزدیک شدم تو آینه نگاش میکردمو به خودم دستخوش میگفتم که بعده چند وقت طولانی بی کسی دارم با یه جیگر میرم خونش ، اینم بگم که سال قبل از شوهرش جدا شده بود،کسی هم چیزی بیشتر نمی‌دونست که چرا و قضیه چی بود.
رفتیم داخل خونه تا رسیدیم روسری برداشت مانتو رو کند گفت آخیش رسیدیم خونه بذار برات چایی بیارم ، یه ممه ۷۰ دهن پر کن یه کون خوش تراش که آرزوم شده رو کونش زندگی کنم هر چی از بدن بگم کم گفتم اون شلوار جذب که خط کوصو بهت نشون میده ، گفتم بذار کمکت کنم رفتم تو آشپزخونه دنبال فندک میگشت اجاقو روشن کنه تو همین حالو هوا از قصد دستشو سوزوند و شروع کرد اخو اوخ کردن منم سریع فاز مراقبت اولین بار بود که دستم بهش خورده بود ولی خیلی عادی دستشو گرفتم روش ماست زدم الکی گفتم ماست خوبه فقط بمالم اینو تا زودتر کارمون شروع بشه یه خورده از ماستو ریختم رو پاش مثلا اتفاقی آره دوبار 😄 اروم با دستم ماست روی رونش با انگشت شصتم تمیز کردم ماستو گذاشتم دهنمو دینگ🥳🥳
نگاهش خمار شد بعده این اتفاق که خیلی جیگر تر شده بود دستمو اروم روی رونش کشیدم یه لرز کوچیک رو بدنش اومد آروم صورتمو بردم جلو رو لبش آروم لبشو به کار گرفتم نان پدر و شیر مادر حلالت اونم ادامه داد باهام دستم همون جاها می‌چرخید گردنشو میخورد میرفتم لای سینه هاشو میخوردم دستم که رو کصش بالا پایین میشد فک کنم یکی دو بار همونجا مشغول لبو لوب بازی ارضا شد تو این پنج دقیقه جزناله های کوچیک که کیر منو راست تر می کرد
دستمو کردم تو شورت ببینم با چی طرفیم اون بعله یه کوص خیسی که فقط یه کیر میتونست ارومش کنه بغلش کردم ثانیه ای از خوردن هم دریغ نکردیم اروم آوردمش روی مبل شلوارو درآوردم شورتو درآوردم یه کص کلوچه ای جمو جوری که معلوم بود خیلی وقته استفاده‌ نشده افتادم به جونش اول دوتا انگشت خواستم بکنم تو دیدم نه تنگه فاکو کردم تو دهنم رو کصش چوچولرو مثل ابنبات چوبی تو دهنم میچرخوندم دوتا انگشتو تونستم جا کنم، صدای اه و نفساش کل خونه رو برداشته بود کیرم تو راست ترین حالت نزدیک به ۱۷سانت می‌رسه رگا باد کرده منتظر سولاخ رومبل دراز کش بود رفتم بالا سرش با کیر گذاشتم دهنش یه خورده خورد و کشیدم بیرون وقت کصه خانوم جان درازش کردم طوریکه پاهاش رو شونم بود و منم اینور داشتم زاویه رو تنظیم میکردم اومدم،سرکیر تو دستم سولاخ جلوم اروم گذاشتم سرشو اروم فشار دادم تو فشار تنگی کیرمو پس زد خیلی تنگ بود این کص ندیده بودم انقد تنگ ، است دفعه این توف مرغوب زدم دم کوصش بو توف سر خودم دیگه دراز کشیدم روش و از وزن استفاده کردم اومدم روش توی سه مرحله کیرم رفت تو کص گرمو تنگش انگار دیواره های کصش داشت مقاومت میکرد تلمبه اول درو گوشم اه و ناله ها کرد که صداش آب آدمو میاورد روش دراز کشیدم همینطور تلمبه زنان صدای تنگی کوص توی اتاق با اه و ناله تو اتاق قاطی شده و داشتم گردنشو میخوردم نفس نفس زنان می‌گفت تو رو خدا جرم بده من حشری تر ادامه میدادم، همینجور جاباز میکرد یه صدای مکش که انگار سوراخ دیگع جا نداره ولی یه فشار بیشتر با یه ناله جارو باز میکرد شاید بیستا پوزیشن عوض کردیمو میدونستم آخرین پوزیشنو بزنم دیگه ابم اومده ، زیاد با سولاخ کونش ور میرفتم و تقریبا خودش فهمیده بود میخوام چکار کنم می‌گفت خواستی بریز تو کصم قرص میخورم ولی من سولاخ کونو باید باز میکردم براش حیف بود اینو تجربه نکنه دیگع امشب هر چی تو چنته داشتیم باید رو میکردیم بایه بچه خیار کونشو برای عملیات آب رسانی آماده کرده بودم سولاخ آماده بود اما همچنان تنگه تنگ، دیگه ذهنیتش آماده بود برای اینکار میگن آدم از فردا خودش خبر نداره کی فکرشو میکرد اینجوری به من بده فک کنم ۵,۶بار ارضا شد همه چی تا قبل آنال ، روغن نارگیل اکثرا تو کیفم هست خلاصه سولاخو چرب با روغن نارگیل آروم کردم تو همه چی یه سکوت تا تلمبه اول آهی کشید که یه سانت به سانت کیرم اضافه شد صدای اه و حتی گریه از درد و حشر قاطی بود بعده یک دقیقه تلمبه یه نصف لیوان آبمو تو کون مهناز خانوم خالی کردم ، از کس و کون مهناز آب جاری بود بی حال افتادیم رو هم همینجور که نفس نفس میزد خندید گفت کونم جر خورد ولی ارزششو داشت لباشو خوردم پاشدیم یه دوش گرفتم و از اون شب تقریبا یکی یه روز درمیون میرم پیشش و گاهی اون میاد خونمون وقتایی کسی نیست، و حسابی عشق می کنیم و از اون شب به این ور تو کونش خالی میکنم آبمو خوشش میاد کونش داغ میشه خوشش اومده 🤷
امیدوارم خوشتون اومده باشه دو ساعته پای این داستانم خسته شدم فعلا
نوشته: Mahyar7

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:26


غریب آشنا

#اقوام

سلام
اسمی از خودم نمیارم ولی یه خاطره ی جالب دارم که واقعا مصداق اینه اگه چیزی میخوای باید به سمتش حرکت کنی خب از خودم بگم نزدیک سی ام تیپ و اینام خوبه قیافه و فیسمم میخوره خیلی کص باز باشمو بقیه آشنا هایی که حالا یه مقدار با هم ردیفیم گوشه کنارا دور از چشم بقیه یه نخ سیگاری چیزی دود میکنم و حرف میزنیم میگن که یزید خیلی تو کص دور و برته تو رو خدا یه جوجه هم برای ما بکش خلاصه خبر ندارن که دریغ از یه گوشه کص ، قدیم تر اکثر آمار هایی که دخترا یا خانوما داشتنو می‌گرفتم شماره رو درو بدل میکردم کارم جور میشد ولی الآن انگار حسش نیست جق راحت تره که ایشالا خاطرات اونا رو هم اگه حسش بود می‌نویسیم.
بریم سره اصل مطلب تقریبا دو سه ماه پیش زد و مادر بزرگ ما فوت کرد،خدا بیامرزش رفتیم شهرستان برای کارای دفن و اینا ، طرف ما اینجورین که آشناها میان کمک خونرو تر تمیز کنن و باشن کلا پیش صاحب عزا چایی بریز تو از این کارا ،
این وسط ما دم در خونه همینجور وایساده بودیم و یکی از خانمایی که من نمی‌شناختم برامون چایی آورد و ماهم گرفتیمو یه نگاهی هم ردو بدل شد این وسطا. این خانوم که از اسم مستعار مهناز استفاده میکنم براش هر بار میدیدمش یه نگاه خاصی رو به من می‌کرد و هی ذهن منو درگیر میکرد تو اون همه شلوغی برو بیا باز اون نگاهو داشت منم زیر چشمی داشتمش که آمار کارو بگیرم. روز بعد داشتم تو کوچه رد میشدم یه خانومی رو دیدم یه آرایش ملو ناناز خط چشم سبک یه رژ لبی که برجستگی لبارو به رخ می‌کشید یه لحظه متصور شدم تو ذهن که کیرو بذاری لای لباش بذاری تو دهنش ،بعد رنگ رژ رو کیر بمونه همونو بذاری رو سوراخش بدی تو ، تو همین فکرا بودم یهو اومد جلو سلام علیک کرد و بعله ایشون همون مهناز خانوم هستن ، تازه فهمیدم که از آشناهای درجه سه و چهار ما هم میشه خیلی وقت بود ندیده بودمش ماشاالله تو این لباس تنگ قشنگ بدنو به رخ می‌کشید ارایش کرده خوشگل از این نگین ها هم کرده رو دماغشو خلاصه کص باهات حرف میزد یکم حرف کسشعر زدیم و یهو از اونور خالم اینا رسیدنو دیگه نمیشد شماره رد وب بدل کرد و آیدی اینستایی هیچی یه لاسه خشک زدیم با نا امیدی خداحافظی کردم ، خلاصه گذشت یک ماهی هنوز تو کف کص داشتم کصخول میشدم ، اینستا رو باز کردم چنتا سرچ زدم اسمو فامیلی اون مهنازو ببینم چ کسشعری میاد تو اینستای کسشعر ، هیچی خایه باقر هم نیومد برام ،تا اینکه چیشد افرین یه روز تو اینستا دیدم خالم درخواست داده قبول کردم و یهو دینگم خورد گفتم شاید تو فالوورای خالم باشه و بعله , پیداش کردم درخواست و دادم و اونم قبول کرد ، اما خایه نمی‌کردم پیام بدم از یه طرف آشنا بود ترسیدم کیره خرشه و خلاصه بعده 7,8روز پیام دادم بش سلام و علیک گفتم ببخشید زودتر از اینا پیام ندادم بالآخره زحمت کشیدین خواستم تشکر کنم ازتون بابت کمک و چایی و کسشر جارو کشیدن خونه رو و از این حرفایی که من مرد خوبی ام و فقط برای اینکه تشکر کنم پیام دادم اصلا قصدی ندارم و ولی گوه می‌خوردم من فقط کوصشو میخواستم آب بندازم.
یکی دو روز گذشتو گفتم کصخول کص آماده همه چی ردیف دعوت کن گوهو یه جایی اگه قبول کرد که کرد اگه نکرد به کیرت دیگه نمیشه که وایساد عین کسخلا ، دیگه گوشی رو برداشتمو رفتم دایرکت سلام و علیک گفتم اهل قهوه هستی ؟
حالا عن بازی اون سلام نه قهوه خور نیستم من اینور دوباره ریدم به خودم که کیر خوردیم ، یهو فرستاد ولی عاشق ذرت مکزیکی ام همون لحظه دولم به کیر تبدیل شد مردا میدونن یه راستی خاصی رو کیر اتفاق میفته همون لحظه که یه پالس قوی میاد از زن ، زن واقعا موجود عجیبیه میگاییش ولی در اصل اون میگاد حالا نمی‌دونم چه کسشعری گفتم ،
گذشت دعوت کردم یه کافه دنج یه گوشه شهرو یه ذرت برای اونو چندتا کیک خامه ای خودم هم یه آمریکانو زدم شروع کردیم صحبت، منم نگاه به لباش وقتی خامه ی روی لبشو با زبونه سکسیش تمیز میکرد دوست داشتم من اون خامه رو رو لبشو بخورم ، باور نمیکرد خیلی وقته سینگلم ، گوشی رو بهش نشون دادم و جز همستر و داگز چیزه خاصی نداشت و این هی بیشتر به من نزدیک میشد و خنده هاش عمیق تر بود و توی بیست دقیقه کلی باهم سرگرم شدیم به قدری که اصلا از عالم حشر بیرون بودمو صرفا داشتیم حرفای جالبی میزدیم ، بیرون کافه گفت کجا میری گفتم شاید برم پیش دوستام سالن داریم ولی اول شمارو میرسونم خونه یه مقدار بیشتر باهم باشیم با خوشحالی قبول کرد.
رسیدیم دم خونشون طبقه پنج یه ساختمونی زندگی میکرد ، یه کم دیگه حرف زدیمو گفت اگه سالنت خیلی واجب نیست دوست داشتم دعوتت کنم خونه یه چایی چیزی اصلأ شام نگهت دارم تو همین حرفا گوشیم زنگ خورد بچه ها بودن میخواستن بیان دنبالم بریم سالن خوش موقع بود گفتم نه امشب جایی دعوت شدم نمیتونم نرم یه نگاه کردم به مهناز خانومو یه لبخند کوچ

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:23


م خودشو تمیز کرد بهش گفتم رو به شکم بخواب میخوام بخوابم روت ، خوابید کیرم کردم داخل خوابیدم روش و از زیر سینه هاش فشار میدادم و تلمبه میزدم دیدم مثل اینکه درش گرفت با دستاش خودشو از رو تخت بلند میکرد یکم مکث کردم بهش گفتم چته عزیزم گفت چیزی نیست ادامه بده منم ادامه دادم البته منم مقصر بودم چون تا آخر فشار میدادم داخل سرش کشیدم سمت خودم ازش لب گرفتم با سینه هاش فشار میدادم آب آمد با یک فشار خالیش کردم لبش رو لبم بود جدا شد یک آخی گفت بلند شدم کاندوم پر از آب منی بود ، رفتم تو دستشویی خودمو تمیز کردم دیدم هنوز رو تخت دراز کشیده با خنده گفت یادم باشه دیگه به هیچ جنوبی ندم پاره شدم ، بهش گفتم ببخشید.
شروع کردم به لباس پوشیدن گفت خودمو تمیز کنم الان میام گفتم باشه نشستم رو مبل از دستشویی آمد رفت تو اتاق خواب لباس پوشید و آمد نشست پیشم بهش گفتم ببخشید اذیتت کردم گفت نه عزیزم این چه حرفیه ، گفت واقعا از جنوب آمدی فقط برای سکس با شیمیل ؟
گفتم بله حالا دوست دارم توی این یک هفته با چند تا شیمیل دیگه هم سکس کنم ، گفت مگه پیش من بهت بد گذشت ؟
گفتم نه خیلی عالی بودی اگه اجازه بدید بازم میام پیشت اول که خیلی اذیت شدی دوم حالا که آمدم دوست دارم با چند نفر تجربه کنم ، گفت من خودم چند تا دوست شیمیل دارم بهت میگم پیش کی بری تازه یک دختری هم هست میاد اینجا پیشم هم از جلو و عقب میده دوست داری به اونم میگم بیاد اگه شب تا صبح اوکی بودی اون و من پایه هستیم.
گفتم عالیه ، زنگ زد به یکی از دوستاش برای فردا شب اوکی کرد قیمت داد اونم برای یک ساعت گفت 4 میلیون با خنده بهش گفت بچه خوشگل جنوبی ولی کیرش خیلی کلفته و خندید حالا قراره فردا ساعت 7 عصر برم پیش شماره کارت ازش گرفت براش همه پول واریز کرد اونم تلفن و آدرس فرستاد برام.
براتون از سکس با اون هم تعریف میکنم اگر اسم نمیارم ممکنه که راضی نباشه.
جالبه که دوستان میرند تایلند ولی تایلند توی ایران خودمونه.
ادامه دارد…
نوشته: نیما

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

30 Dec, 19:22


اولین سکس با شیمیل تایلند ایران (۱)

#شیمیل

سلام به دوستان عزیز
این داستان نیست یک واقعیت هستش
اسم من نیما هستش 35 سالمه با قدی 185 و اندازه آلتم 18 سانت کلفت هستش بچه جنوب هستم.
بعد از جدایی همسرم افتادم تو جنده بازی و دختر بازی و غیره و متاسفانه این راه تمامی نداشت البته من مشکل مالی ندارم خونه و ماشین و کارم داشتم همه چیز رو پول حل می کرد وقتی از یک نفر خوشم میومد باید میکردمش بعضی ها برای یک بار بودن دوست نداشتم دوباره باهاشون رابطه داشته باشم ولی بعضی ها خیلی بیشتر باهاشون رابطه جنسی داشتم.
همیشه فیلم سکسی نگاه میکردم از سایت پورن هاب و متاسفانه شهوتم خیلی خیلی زیاد بود و نمی‌تونستم کنترل کنم توی فیلم های سکسی که نگاه میکردم خیلی وقت ها ترنس یا همون شیمیل ها رو میدیدم.
یک روز تو اینستاگرام داشتم نگاه میکردم دیدم یک پیجی آمد به نام شیمیل… دیدم خوشگل و خوش هیکل چه سینه های ، سرچ کردم شیمیل دیدم وای چقدر شیمیل هستند همشون آیدی تلگرام گذاشته بودن به هر کدام پیام میدادم یک چیزی می‌فرستادند مثل این.
سلام گلم
…هستم
۲۳ساله از غرب تهران
حضوری:۳ت
سایز۱۸
پوز:آزاد
بیشتر هم تو تهران بودن البته اصفهان و تبریز و ارومیه هم بود ولی بیشتر تو تهران خیلی ها بی ادب و تندخو بودن دو سه تای بودن خوش رفتار بودن با خودم گفتم بزار یک مرخصی یک هفته آی بگیرم برم تهران هم فالو هم تماشا یک مسافرتی هم رفتم.
( برای این دوست داشتم برم با شیمیل سکس که اول به خاطر سکس متفاوت دوم بیشتر به خاطر رابطه از کون)
چون جنده ها و دختر ها و زن ها از پشت نمیدادن فقط یک بار یک دوست دختر داشتم به زور از پشت بهم داد تازه اونم چون گل میکشید فقط اون یک بار قبول کرد اون کلی با بدبختی وازلین بزن و با انگشت بکن تو کونش و غیره اونم اولین و آخرین بارش بود.
خلاصه من مرخصی گرفتم رفتم سمت تهران فردا صبح رسیدم رفتم هتل فردوس شبی 1500 خیلی خوب بود وسایل گذاشتم یکم استراحت کردم به یکی از شیمیل ها پیام دادم گفت بعد ظهر ساعت 6 تشریف بیارید یک شماره کارت فرستاد گفت برای یک ساعت چه فاعل چه مفعول 4 میلیون تومان الان 2 میلیون بیانه بزنید الباقی وقتی تشریف آوردید منم براش 2 میلیون زدم شماره تماس و آدرس فرستاد ساعت 5/30 راه افتادم به آدرسی که فرستاد تو مسیر گفتم زشته دست خالی برم توی یک مغازه لوازم آرایشی ایستادم یک ادکلن براش گرفتم تقریباً 2/300 شد رسیدم طبق لوکیشن غرب تهران بود بهش زنگ زدم گفت بیا بالا طبقه 4 سوار آسانسور شدم رسیدم درب باز شد رفتم داخل خونه با یک لباس توری سینه های بزرگ و نوک سینه هاش پیدا بود چه کیر برجسته ای سلام و احوالپرسی دست و روبوسی ادکلن دادم بهش چقدر خوشحال شد و کلی تشکر کرد الباقی پول براش واریز کردم عجب خونه ای چقدر شیک بود آمد پیشم نشست گفت خب بچه خوشگل فکر نمیکردم جنوبی و اینجور خوشگل داشته باشند ، بهش گفتم بیا جنوب تا شهر و مردمم رو ببینی چقدر خوشگل و خوشتیپ داره ، گفت حتماً میام ، گفت خب حالا فاعلی یا مفعول بهش گفتم اگه قرار بود بدم این همه راه نمیومدم شهر خودم بکن زیاد داره خندید گفت بریم اتاق خواب ؟
گفتم بریم بلند شدم رفتیم تو اتاق خواب زیبا با نور پردازی آبی ، گفت لباس ها رو دربیار بچه خوشگل ، منم لخت شدم اونم لباس توری درآورد شرتش درآورد عجب کیری داشت از مال من باریک تر بود ولی دراز تر من لخت رو تخت دراز کشیدم آمد شروع کرد برام خوردن وقتی کیرم خوب بزرگ شد گفت وای چقدر کلفته باید حسابی زیر دستت درد و تحمل کنم خندیدم گفتم مثل همیشه اولش سخته ولی بعد راحته شما هم که تجربه دارید ، با یک لبخند گفت بله و شروع کرد برام خوردن همه کیرم تو دهنش جا نمیشد ولی خوب بلد بود ساک بزنه تو اوج بودم چند دقیقه همینجوری داشت برام ساک میزد بلند شد ژل لوبریکانت آورد ژل مالید به پشتش ، کاندم کشید رو کیرم یکم ژل مالید به رو کاندوم نشست رو کیرم کم کم کل کیرم جا کرد توش تا آخر رفت تو کونش وااااااااای چه حالی داشتم اون موقع باورم نمیشد دارم به این راحتی کون میکنم و کم کم بالا و پایین میکرد منم با یک دست سینه شو فشار میدادم و با اون دست با کیرش بازی میکردم چند دقیقه ای تو همین حالت بودیم آمد تو بقلم ازش لب گرفتم بهش گفتم دولا شو بلند شد حالت داگی شد از پشت کردم داخل و تلمبه زدن وای خدا چه لذتی داشت و داشتم حال میکردم صدای آخ و اوخش تمام اتاق برداشت بود منم حشری تر میشدم درش آوردم بهش گفتم بخواب پاهات بده بالا خوابید پاهاش داد بالا کردم داخلش تلمبه زدن رو ادامه دادم و همش می‌گفت بکن بکن بچه خوشگل منم حسابی تلمبه میزدم یکم با سینه هاش بازی میکردم دستم بردم رو کیرش باهاش بازی میکردم چند یک دفعه آبش آمد ریخت رو شکمش منم دیگه نزدم از کنار تخت دستمال کاغذی بهش دادم خندیدم بهش گفتم قرار بود آب من بیاد نه تو خندید گفت واقعا منم حال کرد

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 20:05


قسمت دوم داستان اپارتمان ارسالی از اعضا چنلمون 🔞🔞💯🤞🤞

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 20:04


کرد اونم کوتاه اومد بهم گفت دوست دارم رو تخت شوهرت جرت بدم
اووف رو تختی که به عباس میدم حالا می‌خوام به داوود هم بدم برام تحریک پذیر بود لباسمو خودم در آوردم حالا فقط با یه سوتین بودم یه دستش انداخت دور گردنم ، یکی از دستشاش هم برد وسط پام مثل یه بچه بلندم کرد برد انداخت رو تخت ، درست مثل یه گربه ی وحشی بود ومن از وحشی بودنش لذت می‌بردم همیشه خشونت رو تو سکس. دوست داشتم البته به اندازه ، دوست نداشتم آسیب ببینم با یه سوتینم رو باز کرد قشنگ تو چنگالش بودم افتاد به جوون سینه ها گاهی میخورد گاهی گاز می گرفت گاهی سفارشون میداد دردی همرا ه با لذت تجربه می کردم
کم کم پایین تر اومد باز سراغ کص رفت اینبار زیاد نخورد اما چند بار کیرش به کصم مالوند هر بار منتظر بودم بفرسته داخل اما نمی‌داشت عطشم سیراب بشه کلاهک کیرش رو داخل فرستاد منتظرک همه کیرش رو کصم احساس کنم میخواست با کیرش وجودم آتیش بزنه اما بازم بیرون کشید اعتراض کردم ، التماس کردم که بیا جرم بده ، بیا پاره م کن ، بیا کصم جر بده
بالاخره راضی شد بر گردوندم ، شونه هامو به تخت چسبوند
باسنم رو بالا کشید ، دو پام رو از پشت از هم دیگه باز کرد ، حالا کصم کاملا مقابل دیدگاهش بود یه چنگ محکم به کصم زد خودم کمی جمع کردم اما با ضربه آیی که به روی باسنم زد مجبور شدم دوباره شل کنم کیرش رو از پشت به کصم چسبوند دستاش رو زیر شکمم قفل کرد با یه ضربه محکم تا آخر فرستاد داخل
وایییی ، نفسم بند اومد راه فرار هم نداشتم اسیر دستاش بودم یکم که کیرش همونجا موند نفس راحتی کشیدم شروع کرد آروم آروم کردن داشتم محکم بکنه اما میترسیدم جر بخورم
کم کم کیرش جا باز کرد و راحتر تو می‌رفت ضربه ها رو محکم تر کرد چند دقیقه ای گذشت و تغییر پوزیشن دادیم حالا رو کمر خوابیده بودم دوتا پام بالا و از دو سو باز شده بود کیر داود داشت رفتی و برگشتی کصم رو می گایید ، به هن هن افتاده بودم صدای ناله هام بلند شد اما اون دست بردار نبود نزدیک سی دقیقه به انواع روشها منو کرد دیگه تا نداشتم کیرش رو از کصم بیرون آورد کمی بادست انفجاری حق زد همه آبش رو شکم. ریخت ، یه نفسم عمیق کشید و اما کنارم دراز کشید لبام و پشیومنیم رو بوسید کلی ازم تشکر کرد خودم رو تمیز کردم و بلند شدم اون شب با هم حمام رفتیم و اونجا یه دست کصم نوازش داد در مجموع تا صبح چهار بار بهش کص دادم ....


فردای اون روز حس خوبی نداشتم احساس می کردم اشتباه بزرگی کردم به عباس خیانت کرده بود این منو آزار میداد رو تخت خوابمون که می اومد م بیشتر ذهنم درگیر می شد یکی دوروزه اصلأ حالم خوب نبود و هر چه عباس می پرسید مریضی رو بهونه می کردم تصمیم گرفتم داوود رو بزارم کنار زندگیم مهمتر از هر چیزی بود

چند ماه بعد اون روزا رو فراموش کردم با همسایه ها بیشتر می‌نشستیم گاهی خونه گاهی بیرون لیلا ، مرجان ، مه لقا حال با همشون صمیمی بودم اما مه لقا همچنان دوست صمیمی ترم بود و باهاش راحتر بودم
پایان قسمت دوم
آریان 12

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 20:04


داستان آپارتمان
پارت ۲
داوود یه ساعتی می شد که به تهران رسیده بود. از اونجا قرار بود با پرواز ،خودش رو ، به شهر ما برسونه ،منتظر پروازش بودم ، اما نمی تونستم زیاد سمت گوشی برم چون عباس خونه بود و نمی خواستم ، حتی یه ذره هم شک کنه . دلم پر از آشوب بود . استرس و ترس ، هیجان ، همه چی با هم قاطی شده بود گاهی پیشمون می شدم گاهی لحظه شماری می کردم واسه ی رسیدنش
حسی دو گانه و متضاد توامان در وجودم ،شکل گرفته بود .دوست داشتم همین الان عباس می‌رفت. اما کو، تا غروب ، خودم رو ،مشغول کار خونه کردم ، همه جا رو برق انداختم فقط می خواستم وقت بگذره تمام روز رو به داوود فکر می کردم ، هیجان داشتم اما باید خودم رو آروم نشون میدادم
خوشبختانه عباس بعد از نهار رفت تا کمی استراحت کنه ، عادت همیشگیش بود ، خواب ظهر براش مهم بود مخصوصاً اگه شبکار می شد .
خیالم از عباس که راحت شد رفتم سراغ گوشی و چت کردم
من: سلام عزیزم ، کجای
داوود ـ تو قلب تو عشقم،😍😍😍
من : جووون منی ، حال بگو کجایی ؟ پرواز کردی ؟
ـ نه جوونم ، تاخیر داره انگار ، شایدم کنسل شه
من : ای وایییی، خدا نکنه
ـ انگاری خیلی دلت ،برام تنگ شده 😄😄😄
من : نه خیر ، اصلا ، فقط نگرانتم ضد حال بخوری
ـ نگران نباش ، شده بال در بیارم ،میام،😄
ـ مگه میشه عشقم منو به ضیافت و شب نشینی دعوت کنه من نیام
من : نیای که خودت میدونی چه جواهری از دست میدی 😍😍
ـ بله ، خوب هم می‌دونم ، به همین خاطرم ، سرم بره تنم میاد 😄
من : وا ، خدا نکنه این چه حرفیه ، من تن بی سرتو نمی خواهم 😄
کلی چت کردم و شوخی کردیم تا اینکه داوود سوار هواپیما شد
عباس هنوز خواب بود اما کم کم باید بیدار می شد. چای رو آماده کردم کنارش میوه پوست کندم و بعد صداش زدم
کنار هم چای و میوه خوردیم و حرف زدیم و شوخی کردیم
بهم گفت فردا صبح آماده باش اومدم تو و نازنین رو، با هم می کنم
لامصب بد جور تو کف خواهر زنشه😂😂
من : نه جون خودت بی خیال دیشب منو گاییدی دیگه ، بر و همون نازنینت رو بکن
عباس خندید و گفت شک نکن اون جنده رو آخر می کنم لامصب نازنین هم جلو عباس هیچ وقت پوشیده نبود ،
ـ
ـ
داوود پیام داده بود که رسیده خوشحال بودم اما دیگه سمت گوشی نرفتم ، از قبل هتل رزرو کرده بود و خیالم راحت بود ،بیرون نمی‌مونه کم کم عباس داشت می‌رفت ، مثل همیشه یه بوسه جانانه از لبم گرفت و دستش رو از پشت بین پاهام کشید و بعد رفت
ـ
ـ
قرار بود بهش زنگ بزنم تا اون بیاد . اما من هنوز آماده نبودم
زود خودمو تو حمام انداختم بدنم نسبتا کم مو بود .اما می خواستم برق بزنم باید یدونه مو نمی موند تو آینه نگاه به کصم کردم یه بوته زار کوچک‌ اون بالا خودنمایی می کرد اما عشقم ، قطعا بهشت بدون خار و خاشاک دوست داشت شروع کردم به شیو کردن . شد همون چیزی که باید میشد مقابل آینه نیم قد درون حمام ایستادم سینه هایی که نسبت به اندامم درشت تر بودند اما خیلی بزرگ هم نبودند اما باسن خوبی داشتم و همین باعث می شد همیشه جذاب تر از آنچه که بودم بنظر برسم.
دستم رو به سمت کصم بردم و با خنده گفتم: امروز قراره صاحب یه کیر جدید بشی ، قراره دوباره فتح بشی ، لبخندی رو لبم نشست و حسی خوبی بهم دست داد
با حوله از حمام خارج شدم و خودم رو خشک کردم خواستم لباس سکسی. بپوشم اما منصرف شدم باید خوب التماس می کرد 😊😊😊
باید عطش رو تو وجودش می‌دیدم ، میخواستم وقتی بهم رسید. گلوله آتیش باشه ، جوری که تمام وجودم رو به آتیش بکشه یه دامن کوتاه تا رو زانو پوشیدم لباس زیر هم که ست و به رنگ‌ قرمز بود حالا نوبت یه شومیز بسیار نازک بود جوری که تنم از داخلش پیدا بود قرمزی لباس زیرم هم که قطعا شهواتش رو بیشتر بالا می‌برد . برای دلبری آماده بودم میخواستم یک شب خاص تجربه کنم
به داوود زنگ زدم لوکیشن براش فرستادم و بی صبرانه منتظر اومدنش شدم
دیگه باید کم کم می‌رسید منتظر. زنگش بودم هیجان و استرس همچنان تو وجودم نشسته بود ،
نکنه یهو عباس بر گرده ؟؟؟.
نکنه اتفاقی. بیفته ؟؟؟
با خودم کلنجار رفتم و سعی کردم فقط به خوشی و لذت. امشب فکر کنم هر ثانیه برام یک ساعت می گذاشت .
کاش زودتر می اومد .
کاش الان اینجا بود .
با خودم کلنجار،می رفتم که زنگ خورد دستپاچه شدم
زنگ دوم هم به صدا در اومد ، به سمت اف اف رفتم اما کسی نبود !!!
دوباره زنگ خورد ، ای واییییی، زنگ در خونه بود
یعنی کی می‌تونست باشه ؟؟؟؟؟
یعنی درب آپارتمان باز بوده داوود اومده بالا؟؟؟؟
دست و پامو گم کرده بودم تو چشمی درب نگاه کردم
ای بابا ، این چه وقت اومدنه
مه لقا بود بی خیال هم نمی شد
در رو باز کردم
من : سلام
ـ سلام و زهر مار ، چند روزه ازت خبری. نیست ؟؟؟
نگاه مه لقا به صورت بزک کرده منو لباسم که افتاد گفت :
اوه ، اوه ، خبریه؟؟
مهمونی دعوتی ؟؟
مه لقا میدونست

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 20:04


اینجا کس و کاری ندارم ، واسه همینم تعجب کرده بود
با یکم اخم گفتم آره خبریه ، توی دیوث هم که خروس بی محلی
خندید و گفت :
،ـ مهمون خاص داری ؟؟؟
همزمان با حرف زدنش چشماش رو هم تو خونه می چرخوند
معلوم بود فضولیش گل کرده
منم که هم از فضولیش خنده ه ام گرفته بود و هم شاکی از اومدنش بودم گفتم : اره فضول ، دوست پسرم میخواد بیاد
ـ همان داوود ؟؟؟
من : اره داوود ، همون شمالیه
یهو چنان اووفی گفت انگار کیر. تو کصش کرده بودند بعد ادامه داد
چه کصی امشب. بکنه
از حرفش خنده ام گرفت ، استرسم یادم رفته بود .
من : برو گم شو دیگه ، الان میادش
ـ همه رو فردا برام تعریف می کنی. وگرنه به عباس جوون میگم من : برو عوضی. الان میادش
مه لقا که حس شوخی و شیطونیش گل کرده بود بی خیال نمی شد.
دوباره ادامه داد؛ اصلا. یه چیزی شب تا صبح مال تو صبح بفرست برا من ، محمد که نیست آزادم
من : عوضی ، کثافت ، برو گم شو
داشتم مه لقا رو ، رد می کردم که گوشیم زنگ خورد
من :الو جوونم
ـ عشقم من پاپپبنم
من : زود بیا بالا حواست باشه کسی نبیند.
دل تو دلم نبود در باز بود من منتظرش بودم
تا رسید یه نگاه به اطراف کرد
دیدم کسی نیست ، زود منو بغل کرد و لباشو رو لبام گذاشت
یه لحظه به خودم اومدیم دیدم بیرون آپارتمان تو راهرو هستیم .سریع دستش رو کشیدم و بردم داخل
در رو که بستم پریدم بغلش ، شاید پنج دقیقه لباش رو لبام بود و چشمو. بسته بودم و همراهیش می. کردم
داوود رو خیلی خیلی باهاش راحت. بودم اما فکر نمی کردم اینقدر. دوستش داشته باشم
بلند شدم براش چای ریختم اومدم کنارش نشستم دستش رو گذاشت دور کمرم منو به سمت خودش کشید. بوسم کرد
دست کرد تو کیفش یه زنجیر خوشگل در آورد باور م نمیشد اینو برامن خریده. خواستم قبولش نکنم
گفتم : خیلی خوشکله، دوستش دارم ، اما نمی توانم قبولش کنم
شرمنده عشقم
ـ چرا عزیزم ، واسه چی نمی تونی ؟
عباس ! می فهمه جدیده بگم کی بهم داده ؟
دوست پسرم ؟ قشنگ جرم میده
ـ غلط کرده عشقمو جر بده
اخمو تو هم کردم و گفتم ظ: اییی، شوهرمه ها ، اونجوری نگو دیگه
ـ چشم عشقم ، معذرت می‌خوام جسارت کردم
لامصب بلد بود چکار کن همین حرف زدن و بر خوردار منو شیفته خودش کرده بود
داوود که داشت مستقیم منو نگاه می کرد
با خنده گفت اون چیه تو گردنت؟؟؟.
من : اینو میگی زنجیر و پلاکه اسم عشقمو انداختم گردنم
ـ عباس؟
اره دیگه
خیلی خوشگله واقعا بهت میاد
من : مرسی عشقم
ـ فدات ، پس منم عشقتم ؟؟
من : شک نکن عشقم نبودی ، اینجا نبودی
ـ مرسی عشقم ، اما کسی هدیه عشقش رو پس نمیزنه
ـ زنجیر من ، پلاک عباس موافقی ؟
قبول کردم و خودش زنجیرها رو جابجا کرد به گردنم انداخت
چه زیبا بود هدیه دو عشق نزدیک قلبت داشته باشی
خودم ، دوباره بغلش پریدم لب هامون روی هم قفل شد و عاشقانه هم دیگه بوسیدیم ، بهش گفتم : عباس اینجا بود نمیشد واسه شام سنگ تمام بذارم اما الان یه چیزی درست می کنم بعد در بست در اختیارتم
داود اوکی داد گفت اجازه هست برم لباس عوض کنم
با شیطنت گفتم آره ، اما جلو خودم
دوست داشتم یکم اذیتش کنم
داود خندید و گفت باشه .
پیراهنش رو در آورد و خواست تیشرت بپوشه ، گفتم : نخیر
لباسهاتو کامل در بیار بعد بعد اونا رو بپوش
یه زیر چشمی نگام کرد و لبخندی زد رفت سمت شلوارش
میدونست دارم شیطنت می کنم. اما نمی‌دانست حرکت بعدیم چیه
حالا با شورت و لباس زیر جلو بود قشنگ داشتم برجستگی کیرش میدیم معلوم بود که کیر آبادی داره
صداش اومد که می گفت : عشق من اجازه میده لباسامو بپوشم
من : هنوز نه
دیگه صداش در اومد اون حالت ادب گذاشت کنار گفت :
عوضی میام همین می کنمت ها
از این نحوه حرف زدنش خوشم اومد با خنده گفتم : من که بهت نمیدم باید بیای به زور منو بکنی
زیر پوشش رو در آورد و با شورت افتاد دنبالم
صحنه ی خنده داری بود با کیر شق شده و با شورت مایو دنبالم کرده بود و منم فرار می کردم نصب اون که قدبلند و هیکل خوبی داشت من لاغر و کوچک بودم
بالاخره منو گرفت ، منم. مثلاً تقلا می کردم فرار کنم
خودش رو انداخت روم دیگه تسلیم شد
منو دمر خوابند و دامن و شورتم رو یه جا در آورد معلوم بود که وحشی شده بود ومنم همینو می خواستم ، برگردوندم، دوتا پاها مو ، از هم باز کرد، لنگ هامو داد هوا افتاد به جوون کصم لامصب با خوردنش دیونه ام می کرد کصم رو لیس میزد گاهی هم گازای کوچولو از چوچوله هم می گرفت. داشتم به اوج می‌رسیدم التماس کردم کیر می‌خوام ، کیرش از بغل شورت مایو بیرون افتاده بود و لامصب هم بزرگ بود حتی بزرگتر از کیر عباس ،
بلندم کرد لبه مبل نشوندم ، شورتش رو در آورد و ازم خواست ساک بزنم ، یکم اول مزه مزه کردم ، بعد شروع کردم سر کیرش رو خوردن ، اما اون راضی نمیشد هی می گفت تا نصفه های کیرش رو خوردم دیگه داشت گلوم رو اذیت می

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 06:03




با تو
با عشق تو
همخانہ شدن را بلدم
غیر تو، با همہ بیڪَانہ شدن را بلدم ...


شهریار

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:26


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:25


ارسالی اعضا چنلمون🔞🔞💯

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:25


واقعا حشری می شدم ، حتی گاهی احساس می کردم کصم داره خیس میشه ،
.
.

چند وقت گذاشت. دوتا همسایه جدید به آپارتمان اضافه شدند یکی شون واحد پنج، دقیقا روبرو خونه مه لقا ، اون یکی واحد چهار، طبقه دوم ،
بنظر می اومد از قبل، همدیگه رو می‌شناختند ، چون رفت و آمد شون زیاد بود . اما کم کم با ما هم آشنا شدیم . لیلا یه دختر تپل
و گوشتی ،اما قشنگ بود. مرجان هم یه دختر بلندو خوش استایل، لاغرتر از همه شون. هم ، من بودم .

زمستون بود و هوای جنوب بهاری ، خیلی شبها بیرون ،جلو آپارتمان می نشستیم ، گاهی هم شوهرمون اگه بودند به جمع مون اضافه می شدند ، منقل آتیش و بساط چایی و گاهی بلال و ....
بیشتر شبیه یه خانواده بودیم تا چند تا همسایه ،
تو این مدت ، مه لقا بالاخره اثرش رو رو من گذاشت ،لامصب چنان از سکس هاش میگفت که واقعا منم دلم میخواست ، با همه تنوع و سکس هوایی که با عباس داشتم ،اما حرفها و تعریف و تمجید های مه لقا ، واقعا باعث شده بود دلم کیر حرومی بخواد ، دوست داشتم بجز شوهرم یکبار با یکی تجربه داشته باشم
وقتی مه لقا اینو فهمید دیگه بی خیال نشد اونقدر اصرار داشت که تجربه کنم که انگار یه چیزی به اون می‌رسید
مه لقا ـ یه بار بدی میفهمی چه لذتی رو از خودت دریغ کردی
من : دوست دارم ، اما میترسم .تازه ، عباس. بفهمه چی ؟
ـ من اینهمه دادم ، محمد فهمید ؟؟؟
من : خب ،تو خیلی بلدی ، میدونی کجا چکار کنی ، محمد رو راحت می پیچونی
ـ توهم ، خودت رو دست کم نگیر ، زن بخواد کاری کن هیچ مردی حریفش نیست
من : دوست دارم اما ترس هم دارم ، تازه داوود هم که باهاش چت می کنم مال اینجا نیست کلی راهه تا بخواد بیاد اینجا
ـ بوی کص که بیاد پسرا از کوه قاف هم بالا میرن
ـ بعد هم چرا داوود ؟؟؟
ـ یکی رو همین جا اوکی کن. راحترم میاد و میره
من : نه اصلا ، بخوام هم، دوست دارم فقط با داوود باشه
ـ خب بگو بیاد
من : پس جا و مکان چی ؟
ـ می‌ره هتل ، مسافر خونه ، جایی ،، شوهرت هم رفت سر کار تا بیاد پیشته

بالاخره کار خودمو کردم به داوود گفتم متاهلم ، فکر کرد می‌خوام دوستی مون رو تمام کنم خیلی ناراحت شد ، گفت : با همه وجودت دوست دارم، دوست داشتم زنم باشی، معلوم بود خیلی بهم ریخته می‌ترسید رهاش کنم ، می‌ترسید تنهاش بذارم ....
اما بهش گفتم باهات می مونم نگران نباش ، چون منم دوستت دارم ، تازه حالا حال ها ، باهات کاردارم ،😍😍
چند وقت بعد دعوتش کردم بیاد جنوب. اونم پذیرفت ، شرایط که مهیا شد بهش زنگ زدم ، تا بیاد دیگه دل تو دلم نبود
پایان قسمت اول
12 آریان

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:25


داستان آپارتمان
پارت ۱
این داستان برگرفته از اتفاقا ت واقعیست
بالاخره بعد چند سال اجازه نشینی، نوبت به خونه دار شدن ما رسید
تو یکی از شهرهای جنوبی ،بعد از کلی دوندگی، مسکن مهر ما هم تقریبا تکمیل شد. حالا بماند برق صلواتی کشیدیم ، آسانسور نبود ، حتی نرده های راه پله هم نصب نشده بود اما بالاخره خونه خودمون بود ، کابینت و شیر آلات وموکت و..‌
هزینه هایی بود که کردیم ، تا خونمون خونه شد.
تو یه آپارتمان هشت واحدی ساکن طبقه چهارم بودیم و تنها ساکن آپارتمان ، شب هایی که شوهرم نبود. واقعا می ترسیدم ، وحشت هم داشت، تصور کنید تو هشت واحد خالی یه دونه زن تنها شب رو صبح کنه ، گاهی اصلا خوابم نمی برد ، اینکه یکی بیاد دزدی یا اصلا بفهمه تنهام و بهم تجاوز کنه ، فکرشم عذاب آور بود اما به عباس هم چیزی نمی گفتم. عباس رو واقعا دوست داشتم نمی‌خواستم فکرش رو مشغول کنم ، نمی خواستم نگرانش کنم ، اما بالاخره از دربدری و اجاره نشینی بهتر بود اما تو همون شبها هم تنها چیزی که آرومم می کرد . چت هایی بود که درست یا غلط بایه پسره شمالی می زدم .
داوود یه پسر شمالی بیست و هفت هشت ساله بود که خیلی اتفاقی باهاش آشنا شدم اون مجرد بود منم خودم رو، مجرد معرفی کرده بودم و چون ارتباط مون ، از راه دور بود و حضوری دیداری نداشتیم . خیالم راحت بود که مشکلی برا زندگیم ، ایجاد نمی کنه ، خداییش عباس رو ، خیلی دوست داشتم ، اما دروغ چرا ۰۰۰۰ داود هم دوستت داشتم .
شاید اگه قبل آشنایی با عباس با اون آشنا می شدم .به پیشنهاد ازدواجش ، بله می گفتم اما چون نمی خواستم ، یه وقتی بی خیالم بشه ، می گفتم ، قصدم فقط دوستی باهاته ، کلا قصد ازدواج ندارم دو سالی میشد با هم در ارتباط بودم و چون بچه نداشتم هر وقت عباس سر کار بود پیام می‌دادیم ، عباس هم که اصلا سمت گوشیم نمی رفت ، و کاملا بهم اعتماد داشت ، این موضوع خیالم رو راحت کرده بود .
اما منم با عباس همه جوره پایه بودم ،با هم سیگار می کشیدیم ، شراب گاهی می‌خوردیم ، حتی تو سکس هامون هم آزاد بود واسه هر حرفی ، همیشه با حرفاش خواهرم ، نازنین رو ، مورد نوازش قرار می‌داد و می گفت: خواهرت رو ،گاییدم. یا کیرم تو کص نازنین یا حتی مادرم رو فحش میداد و می گفت : مادر جنده تو باید جر بدم من که می‌دیدم تحریک میشه و محکم تر جرم می ده می گفتم برو بکن ، برو پاره ش کن ...
با عباس پایه بودم همه جا سکس کرده بودیم از تو چادر بگیر تا تو جنگل ، تو کوه ، کلا هیجان همراه با استرس رو دوست داشتیم اما هیچ وقت با هیچ مردی جز عباس نخوابیدم وبهش خیانت نکردم تنها خلاف من همین داوود بود که باهاش چت می کردم اما هیچ وقت حضوری نخواستم باشه ، دروغ نگفته باشم گاهی وقتی با عباس سکس داشتم ، داوود رو ، تجسم می کردم ، عکس هاو فیلم هایی، بین مون رد و بدل شده بود و می‌تونستم تجسمش کنم و اینجوری شهوتم چند برابر می شد و عباس رو ، با کارام دیونه می کردم. فکر کن گاهی بهش می گفتم: نازنین رو ، داری خوب می‌کنی ، محکم تر بکن . اونم که فکرش به خواهرم بود در حد جر خوردن منو می گایید .
کمتراز یک ما بعد ، دومین خانواده هم ساکن شدند ، خوشحال بودم که تنها نیستیم ، مه لقا یه دختر داشت و شوهرشم، معلم بود ، این یعنی شبها، همیشه حداقل یه مرد تو ساختمون بود . و ترسی دیگه از تنهایی نداشتم.
خیلی زود با مه لقا، همون همسایه جدیدمون صمیمی شدم شوهرش ، خیلی مواقع بیرون بود .این باعث می شد وقتی عباس ، خونه نبود. اکثرا پیش هم باشیم. جوری که تو یه مدت کوتاه تبدیل به دوستای صمیمی شدیم..
مه لقا چهره معمولی داشت اما خوش اندام بود .برعکس من که چهره ظریفی داشتم، اما کمی لاغر بودم . خیلی زود تو حرف هامون متوجه شدم که مه لقا هم شیطونی کم نداره منم که گفتم با داوود چت می کنم اما مه لقا همزمان چند تا رو ساپورت می کرد حتی با یکی شون سکس داشت ، راستش منم بدم نمی اومد تجربه کنم اما نمی خواستم به عباسم خیانت کنم .
۰
۰
۰
چشمام رو که باز کردم پیام مه لقا رو دیدم ، نوشته بود. میشه دخترم رو یه چند ساعتی بذارم پیشت 😍😍😍
با ایموجی های که فرستاده بود و تعریف و تمجید های که از دوست پسراش می کرد . معلوم بود کونش میخوره ،
نوشتم ، چه خبره شیطون؟؟؟؟ 😊😊😊
ـ هیچی می‌خوام بدم 😄 دخترم مزاحمه
با خنده گفتم الهی که کونت رو پاره کنه
ـ جووون ، چه حالی میده ،،🤩🤩🤩🤩
من : درد ، کوفت ، اینجوری میگی منم هوس می کنم.
خب برو بده ، 😄😄😄
ـ نمیدونی کیر حرومی خوردن چه حالی داره 😄😄
من : زهر مار ، کثافت ،منم هوس کردم .....
اون روز ،دخترش تا نزدیک ظهر پیش من بود. مه لقا هم که، رفته بود. عشق و حال و پی کص دادنش .
فرداش از سکسش با رضا واسم گفت، لامصب چنان تعریف می کرد که انگار جلو من به رضا داده بود
همه چی جلو چشمام بود . گاهی که یاد حرفاش می افتادم یا از سکس جدیدش می‌گفت ،

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:24


زهرا، خواهر زنم

#خواهرزن

سلام خوبین میخوام تجربه ای که داشتمو براتون تعریف کنم من شغلم جوریه که باید شهرهای مختلف برم اسمم آرشه ۴۰ سالمه یه خواهر زن دارم اسمش زهراست که ۴۴ سالشه و تو اصفهان زندگی میکنه برای کار رفتم اصفهان کارم زودتر تموم شد رفتم شیرینی فروشی شیرینی گرفتم که برم خونه زهرا خبر نداشت اونجام رفتم جلوی در که رسیدم یه مرد ۳۰ ساله از خوتش اومد بیرون خونش ویلاییه خیلی تعجب کردم چند دقیقه موندم زنگ زدم بهش گفتم اصفهانم میخوام بیام خونت گفت بیرونم تا نیم ساعت دیگه میام خونه تو ماشین نیم ساعت نشستم رفتم زنگ درو زدم باز کرد رفتم تو دیدم حموم بود به روی خودم نیاوردم شب شد گوشیشم هی پیام میومد جواب میداد خیلی رو مخ بود زنگش صبح شد خداحافظی کردمو رفتم ظهر زنگ زد گفت میری تهران گفتم نه هستم گفت میای اینجا گفتم اره غروب میام گفت باشه دوزاریم افتاد خبریه سریع رفتم جلوی در خونش پارک کردم دو ساعت گذشت داشت خوابم میبرد یه دفعه یه مرد دیگه دیدم داره میره زنگشو بزنه پریدم از ماشین بیرون زنگو زد درو وا کرد براش رفتم سمت در طرف منو دید یکه خورد تو نرفت درو وا گذاشت رفت سریع رفتم تو حیات درو باز کردم رفتم تو گفت بیا اتاقم رفتم جلو در اتاق یا لباس زیر بود و ارایش غلیظ منو دید یه جیغ کشید گفت تو اینجا جیکار میکنی گوشیشم همون لحظه زنگ خورد گفتم ولش کن رفتش . گفتم دیگه که قضیه رو فهمیدم پس کوییکتو اینطوری خریدی قیافه حق به جانب گرفت گفت به تو چه پاشد بره لباس بپوشه از پشت بغلش کردمو دستمو کردم تو شرتش گفت نکن شروع کردم کوسشو مالوندنو گردنشو خوردن گفت ارش ولم کن گفتم واسه بقیه جنده ای واسه ما خواهر زن چرخوندمش شروع کردم به لب گرفتن ازش دیگه میدونست باید بده راهی نداشت نشست زیپ شلوارمو واکرد گفت فقط همین یه باره شروع کرد ساک زدن کیرم سنگ شده بود بهش گفتم جنده تا ته بخور فهمیدم بهش میگم جنده خوشش میاد خوابوندمش رو تخت پاهاشو دادم بالا شروع کردم لای کوسشو لیس زدنو خوردن که نالش در اومد شروع کردم دور سوراخ کونشو زبون زدن گفت اونجا نمیزارم تو دلم گفتم میبینیم خوابیدم روش کردم تو کوسش شروع کردم تلمبه زدن گفت حالا چقدر بهم پول میدی گفتم همون قدر که کسی نفهمه زیادیتم هست گفت غلط کردی گفتم داگی شو کون گردو سفیدش داشت دیوونم میکرد نوک کیرمو گذاشتم رو سوراخش گفت نمیزارم گفتم اگه دوست داری یه دفعه فرو کنم تکون بخور بزار یواش یواش بکنم گفت بزار برم دستشویی خالیش کنم رفتو اومد گذاشتم رو سوراخشو یواش یواش هول دادم تو کونش ناله ریزی زد معلوم بود نمیدی زیاد تنگ بود گفتم باید ابمو بخوری گفت عمرا گفتم جنده ای مگه نیستی باید بخوری ابمو ریختم دهنش گفتم قورت بده قورتش داد اگه میخواین ادامشو بگم کامنت کنین
نوشته: آرش

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:24


جنده‌ی پسر همسایه شدم (۱)

#خیانت #پسر_همسایه #زن_شوهردار

من نگار هستم یه دختر ۲۹ ساله و کارمند یکی از بانکهای خصوصی ، دو سال پیش با یکی از مشتریهای بانک که حسابدار یکی از شرکتهایی که نزدیک بانک بود و زیاد تو شعبه مون برای کارهای مالی شرکتش میومد آشنا شدیم و باهم ازدواج کردیم
علی ، شوهرم یه مرد تمام عیار بود اما شکم داشت و کیرش کوچیک بود اما بسیار مرد حشری بود شاید تو یه روز که اکثراً جمعه یا روز تعطیل بود سه بار منو میکرد با اینکه علی تقریباً منو ارضا میکرد اما دلم کیر دراز و کلفت و همچنین دلم یه مرد ورزشکار با شکم سیکس پک دار میخواست
بعضی شبها که علی با دوستانش به فوتسال میرفت از یخچال کدو برمیداشتم پوستش رو میگرفتم ( چون وقتی کدو رو پوست گرفته میشه یه لزجی خاصی داره که خیلی خوبه )
و تو کصم میکردم و با خودم ور میرفتم تا ارضا میشدم و بعدش با یه حمام می افتادم رو تخت و تا علی میومد و منو میکرد تا روزهای بعد
زندگیم به همین شکل ادامه داشت تا اینکه صاحبخانه بلندمان کرد و با علی به یکی از محله های وسط شهر رفتیم
مجتمع خوبی بود ولی یه کم نسبت به محل کارمون دور بود
علی ماشین رو بخاطر تهیه پول پیش فروخت و با کمی پولی که مونده بود یه موتور خرید
ما طبقه دوم بودیم و طبقه اولمان یه مرد و زن میانسال با یه دختر ۲۰ ساله و دو پسرش زندگی میکردند
تو پارکینگ کمی وسایل بدنسازی وجود داشت که ظاهراً پسر بزرگ خانواده طبقه اول اونجا ورزش میکرد
چند روز دیگه دیدم علی با عصبانیت اومد بالا ، میگفت مرتیکه لخت داره پایین تمرین میکنه
-مرتیکه کیه ؟
-همین پسر بزرگ طبقه پایین
-واقعاً لخت شده ؟
-نه فقط تیشرتشو در آورده بود ، یه شلوارک پاش بود
حوصله عصبانیت علی رو نداشتم ، رفتم تو بغلش و کیرشو گرفتم تو دستم ، علی هر وقت عصبانی میشه بهترین وسیله آرام شدنش سکس بود
بعد سکس باز ارضا نشدم اما جوری رفتار میکردم که علی فکر میکرد منم لذت بردم و ارضا شدم
به پسر طبقه پایین فکر میکردم شکم سیکس پک و تن عرق کردش
احتمال میدادم کیرش باید بزرگ باشه
دوست نداشتم به علی خیانت کنم ، حقیقتاً میترسیدم آبرو و حیثیتم بر باد بره
چند ماهی گذشت تا اینکه یک شب فهمیدیم که انگار تو پارکینگ دزد اومده ولی پسر بزرگه فهمیده بود و تونسته بود دزد رو فراری بده
علی به حاج آقا گفت میخواد برای پارکینگ دوربین بذاره چند روز بعد علی نصاب دوربین آورد و روی گوشی خودش و بقیه اهالی
نرم افزار دوربین رو نصب کرد ، به بهونه اینکه یه وقت گوشیش خراب بشه ازش خواستم رو گوشی منم نصب کنه
البته بیشتر قصدم این بود که بدن پسره رو ببینم
تو بانک وقتایی که کار نداشتم دوربین پارکینگ رو میدیدم اما پسر نمیومد برای ورزش تا اینکه بعد یه ماه پسره رو دیدم که اومد پایین تیشرتشو در اورد و شروع کرد به ورزش
انگار براش مهم نبود که علی بهش گیر داده بود
واقعاً بدش سیکس پک داشت و چقدر خوب تمرین میکرد
روزها از طریق دوربین پسره رو میدیدم که تمرین میکرد تا اینکه یه روز که خونه مونده بودم دیدم که پسره رفت سر ورز ش و تقریباً دو ساعت بعد تمرین تموم شد و رفت تو حیاط خلوت
از رو کنجکاوی رفتم پشت پنجره ، پسره شلوارشو در آورد
با در آوردن شلوارش چی میدیدم
یه کیر بزرگ و کلفت ، پسره با اینکه کیرش خوابیده بود ولی بازهم تو اون حالت کیرش از کیر علی بزرگتر و کلفت تر بود
دلم میخواست اون کیر رو لمس کنم و بکنمش توی دهنم
پسره همونجور که لخت بود با شلنگ آب خودش رو شست ( البته چون تابستون بود تو حیاط خلوت دوش میگرفت )
پسره قشنگ خودش و کیرشو شست با یه حوله خودش رو خشک کرد و رفت تو ساختمان
نمیدونم ولی یه حالت عجیبی گرفته بود انگار حس شهوت تو وجودم بیدار شده بود
یکی دو روز بعد دوبار علی با عصبانیت اومد خونه
-چی شده ؟
-من نمیدونم این پسره بی غیرت چرا مراعات نمیکنه ؟
-مگه چی شده ؟
-هیچی دوباره لخت میره تو پارکینگ و ورزش میکنه باید به باباش بگم این مدتی که آدم بشو نیست
با عصبانیت گوشیشو در آورد و به پدر پسره زنگ زد
-حاج آقا این پسر شما چرا مراعات نمیکنه ؟ لخت میاد تو پارکینگ و ورزش میکنه ، اگر خواستید فیلمشو براتون میفرستم ، ما زن و بچه داریم اگر مراعات نمیکنه منم بلدم باید چیکار کنم
علی یه مدت با حاج آقا صحبت کرد و قطع کرد
هنوز عصبانی بود ، تو دلم گفتم اگر اینجوری لخت دیدیش اگر کیرشو می دیدی چه الم شنگه ای راه مینداختی ؟
یکی دو روزی گذشت
یه روز که علی زود رفت سر کار صدای پسره رو که از پایین میومد ، شنیدم :
-گوه میخوره مرتیکه ، چرا همه تو کار من دخالت میکنند
مرتیکه زن جنده چرا اومده به بابا میگه من لخت ورزش میکنم ؟
چیه تو خونه خودمونم باید راحت باشیم ؟
پسره داشت همینجور غر میزد
از اینکه لفظ جنده رو در مورد من بکار برد خیلی ناراحت شده بودم
میخواستم به علی بگم اما نمیدونم چرا به شوهرم حرفی نزدم
ادامه دارد…
نوشته: نگار

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:24


یه
سارا…من باهاش سکس کنم یا سه تامون باهم
کیرم شق شده بود
انگار سارا مغزمو خونده بود
من بیشتر از گروپ کردنش
دیدن سکسش رو می خواستم
سارا…فرهاد می دونم شر میشه و بعد دردسر میشه همین چیزایی ک بهم میگی ولی باشه چون دوست دارم
باهاش سکس میکنم عکس و فیلمش برات میارم خوبه
من…اره اینجوری عالیه خانوم خوشگلم
سارا…اع حالا شدم خانوم خوشگلت
حشری خان کیر کلفت
چند روز بعدش که خونه رو ردیف کردم و سارارو از دانشگاه اوردم خونه
گفت سورپرایز دارم برات
و فیلم سکس خودش و سجاد رو بهم نشون داد
بعدا بهم گفت چند هفته قبلش با هم سکس کرده بودن و گوشی خودش داده بود به سجاد که ازش فیلم بگیره گاهیم به من میگفت از پشت که میکنیم عکس بگیر برام یا فیلم
سارا خیلی حشری بود
من تا مدت ها رو اون فیلم جق می زدم سارا هم بدتر از من هر چقدر من هات بودم و حشری سارا بیست برابر حشری تر بود
قبل رفتن پیش علیرضا بهم پیام داد که دارم میرم سر قرار بهم پیام نده
منم مث یه پسر خوب
گفتم بهت خوش بگذره عزیزم
کاندوم خودت بگیر
انقدر حشری بودم که دوست داشتم یه کاری میکردم حتما سکس می کردن
سارا…
اها راست میگی
مرسی شوهر خوبم
فرهاد ولی کیرش خیلی کوچیکه برعکس کیر تو عاشق ساک زدنم براش
من…عزیزم چی پوشیدی
سارا گفت این وووو پوشیدم
من…میشه اون شرت فلان رنگی بپوشی
سارا… با منت گفت باشه عزیزم بخاطر تو می پوشم
امروزم حال نداشتم برم بیرون ولی چون تو دوست داری میرم
سارا منت جندگیش رو گردن من می انداخت ولی من عاشق همین جنده بازی و پر رو بازیاش می شدم
من…مرسی عزیزم که به فکر منی
اگه دوست داشتی بهش کون بدی
اشکال نداره
چون کیرش کوچیکه
سارا…هوممم چشم عزیزم
فعلا خدافظ دیگه پیام نده
آخر شب پیام داد بهم
سارا…کونی بیداری؟
من…وای سارا همین می گی کونی شق می کنم
سارا…میدونم کونی هستی فقط روت نمیشه بگی تازه کیر کلفتم دوست داری پدر سگ
من…چیکار کردی
واسا در قفل کنم می خوام جق بزنم
سارا…هیچی رفتیم غذا خوردیم یکم دور دور
بعد بیرون شهر کیرش خوردم
بعد رو صندلی عقب داگیم کرد
کیرش کرد تو سوراخم
من… میشه با صدای خودت برام سکسی و یواش یواش و با جزئیات تعریف کنی
سارای عزیزم هم همین کار کرد
وای که زن زندگی فقط سارا بود هست
مرسی که بودی و هستی عزیزم
ابم دوباره هم با فشار ریخت
سارا باز هم گفت عکس ازت ببینم
انگار میخواست مطمئن بشه که دروغ نمیگم و حشری میشم یا شایدم اونم با اب من حشری می شد و جق میزد
توی یک سال که باهم بودیم بعد اینکه فهمید کاکلدم از همیشه بیشتر ارضام می کرد بدون اینکه خودش باشه
انقدر دوسش داشتم و عاشقش شده بودم که تصور زندگی بدون سارا و هیجانی که سارا با سکس هاش بهم میداد غیر ممکن بود
امیدوارم قدر سارا و فرهادهای زندگیتون رو بدونید و تا ابد پایدار پیش هم بمونین
ادامه دارد…
نوشته: ناپلئون

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:24


سارا و فرهاد (۲)

#بیغیرتی #همسر

...قسمت قبل
شب که خونشون بود
چندتا داستان سکسی براش فرستادم
گفتم یه فانتزی هایی دارم که دوس‌دارم خودت کشفشون کنی
خودت میدونی میمیرم برات
عاشقتم
میدونی که اگه پول کار درست و حسابی داشتم میومدم خواستگاریت
بگذریم که چی گفت و این مکالمه به کجا ختم شد
سارا بیشتر دوست داشت در مورد بیغیرتیم حرف بزنه
سارا…میشه اگه ازدواج کردم با دوست پسرم برم سفر
من کیرم سیخ سیخ شده بود
اره عزیزم
سارا…وای مرسی فرهاد تو بهترینی
فرهاد من تا تو میری شهرای دیگه ماموریت خیلی بهم فشار میاد سجادم که میدونی دانشجو هست تابستون میره خونشون میشه با یکی دوست بشم که تا تو نیستی من و بکنه
من… اره عزیزم
سارا میدونی دوست دارم
بی غیرت نیستم روت
یعنی هم هستم هم نیستم
سارا…
میدونم عزیزم تو راحتی منو میخوای
از اینکه میدیدم سارا انقد علاقه نشون میده و حتی خودش برام توجیهش میکنه داشتم لذت میبردم
سارا…فرهاد میشه فردا پول بریزی حسابم
می خوام با علیرضا برم سر قرار
من…
عیرضا کیه
هیچی یکی تو اینستا باهاش دوست شدم
من…
انقد حشرم زده بود بالا بدون این دست اون دست کردن پرسیدم
سکس داشتی باهاش عزیزم؟
سارا…
نه زیاد
یعنی چجوری نه زیاد
دوبار رفتیم بیرون فقط براش ساک زدم تو ماشین
داشتم کیرم میمالیدم و لذت می بردم
گوشام داغ شده بودن
اروم پیش ابم رو به کیرم میمالیدم
سارا…فرهاد عکس کیرت بفرست برام الان ببینمش چجوریه
من…عکس کیرم میخوای چیکار
سارا…تو بفرست
فرستادم براش
کیر شق شدمو دید
گفت خوبه
من…چی خوبه ؟
خوب چرا بهم نگفتی دوست پسر گرفتی؟
حالا که بهت گفتم ؟!
حالا بهم پول میدی؟!
من…
اره چقد میخوای
یه مقدار پول براش ریختم
بهش گفتم میشه از سکستون برام فیلم و عکس بگیری یا صداش ضبط کنی
سارا…
نه عزیزم علیرضا نمیدونه که نامزد دارم
نمیدونم چجوری ولی کاملا تسلیمش بودم و از همه رفتاراش با خودم لذت می بردم
حتی از اینکه یواشکی با علیرضا بوده
اینقدر شهوتی شده بودم که دوست داشتم اول دوست پسر بگیره بعد بهم بگه دوست پسر گرفته و سکس هم کردن
من…سارا شق کردم میشه آبمو بیاری
سارا…چطوری؟
از سکست با دوس پسرات بهم بگو
گفت واسا یه چیزی برات میفرستم
عکس کون دادنش برام فرستاد
گفتم این برا کیه
علیرضاست؟؟!
سارا…
نه
بهت گفتم که علیرضا رو فقط براش ساک زدم
من…پس کیه این؟؟؟
سارا… دوماه بود باهم بودیم با محمد دوست شدم
من…چه کیرش کلفته
سارا…اره خیلی خوب می کرد
من…اون بهتر می کرد یا من؟
سارا…راستش بگم
من…اره
سارا…اون خیلی خوب می کرد
من…چرا بهم نگفتی پس
سارا…راستش من تو رو برا ازدواج میخواستم از روز اول ولی اینارو فقط برا سرگرمی
من…
یعنی دوسشون نداری
سارا…چرا ولی من عاشق توام
اینا رو یجور دیگه دوست دارم
محمد که فقط میومد میکرد
آبش میریخت و می رفت
من…
سارا حالا اگه من نمیگفتم بهت که بیا گروپ بزنیم
و اینکه فانتزی بیغیرتی و کاکلدی دارم
اینارو بهم نمیگفتی
سارا…من از اول فهمیدم تو کاکلدی
حتی حس میکنم کیر کلفت دوس داری
حتی حس میکنم بدت نمیاد جلو من کون بدی
با حرفش آبم اومد
با فشاری که خودمم باورم نمیشد ریخت روی شکم و سینم
تا حالا اینجوری ارضا نشده بودم
بهش گفتم ابم اومد
سارا…دیدی گفتم کونی هستی
کون نداده بودم ولی با حرف سارا شق می کردم
لعنتی نبض روح و روانمو دستش گرفته بود
سارا…عکس ازت ببینم
براش فرستادم
سارا…خوبه
شب بخیر کونی
صبح با پیام سارا بیدار شدم
صبح بخیر کونی
با پیامش شق کردم
هر لحظه بیشتر عاشقش میشدم
فقط کسی ک مث من. باشه میفهمه که سارا چه نعمتیه برای امثال من
من… صبحت بخیر خانوم سکسیه من
از اون روز به بعد من به سارا میگفتم خانومم
زنم
و همش خودمو به اسم شوهر بهش معرفی میکردم درصورتی‌که قبل این رابطمون رو به پایان بود
قبل سکسش با سجاد
من یبار اوایل بهش گفتم دوس داری گروپ بزنیم با گریه کاری کرد که از خودم بدم اومد
یعنی انقدر گریه کرد که حس کردم من چه آدم هوس باز و بی احساسیم
خلاصه هفته پیش یهو پیام داد میخوای گروپ بزنیم
من… چی شده ک میگی گروپ بزنیم
سارا… تو که باهام ازدواج نمیکنی بزار حداقل فانتزیامون انجام بدیم
راستش دلیل سرد شدن این بود که سارا همش فشار می آورد باید ازدواج کنیم منم هیچی نداشتم جز یه حقوق بخور نمیری ک میدونستم صد درصد خانواده سارا قبول نمیکنن
دوست نداشتم خودم تو شرایطی قرار بدم که جواب نه بشنوم
اتفاقا سارا رو خیلی دوست داشتم
و جالب اینجاست اصن فک نمیکردم بهم خیانت کرده باشه
بهش گفتم باشه ولی من دوست ندارم به دوستام بدی باید غریبه باشه
هیچ کدوم لیاقتت ندارن از اونورم دوس ندارم کسی بفهمه چ فانتزی دارم
سارا…پس چیکار کنیم؟
من…یا از مجازی کسی پیدا می کنیم یا میریم سفر تو سفر یکی برا یه شب مخش بزن
سارا…من انتخاب کنم ؟
من…اره
سارا…خوب میخوای یکی همینجا پیددا کنم که شهرستان دیگه باشه نه شهر خودمون
من…اره اینجوری عال

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:23


زن داداش جنده ام

#زن_داداش

سلام خدمت همه شهوانی ها
اسم من علی هست متولد۷۰ساکن فردیس و مجرد ام داداشم مهدی ۴۰سالشه و زنش آرزو متولد سال ۶۷ هست الان ۵ساله عروسی کردن و باهم رابطه خوبی داشتیم همیشه، داداش من بازرس مالی و حسابدار کارخانه صنعتی هست تو ماه همیشه ۱ هفته شهرستان میره و معمولا مشهد تبریز رشت شیراز و اهواز میره و از اونجایی که با نفرات شرکت میرن زنشو نمیتونه ببره، چندسالی گذشت و من پارسال یه صحنه شوک آور دیدم اونم موقعی زن داداشم تو تهران دیدم با یه پسر پول دار خوشتیپ به اسم فرزاد نمیدونم چندسالش بود ولی میخورد همسن خودش باشه این موضوع باعث شد اولش عصبی بشم ولی بعدش شب ها خیلی بهش فکر میکردم من مجرد بودم و چی از این بهتر که کس خوشگل و تمیز و دم دست، از اون روز به بعد دنبالش عین سایه میرفتم ماه بعدی که شوهرش رفته بود اهواز آرزو پسره رو کشونده بود فردیس و ظاهرا صبح باهم تهران بودن و عصری جلو ماشینش بود من سریع مغازه رو بستم و جنگی با موتور دنبالشون و حدسم درست بود اومده بود که شب بکنه زن داداش ما رو من اول زنگ خونه رو زدم باز نکردن نیم ساعتی از دور میپایدم نه خیر اونا ظاهرا گرم سکس بودن بعد زنگ زدم به گوشیش گفتم کجایی به دروغ گفت گه آرایشگام چطور؟گفتم جنده خانم یا پسره بچه پول دار رو رد میکنی یا از رو دیوار بیام داخل آبروتون رو میبرم زد زیر گریه و قسم دادن که علی تو رو خدا مهدی منو میکشه و جنده نقشه داشت منو مشغول کنه که فرزاد در بره یهو در حیات باز شد پسره خیس عرق شده بود عین گلوله پرید تو ماشین منم خودمو زدم اون راه که مثلا رفتم از تو کوچه،تا پسره رفت گفتم در رو باز کن بععععله رفتم تو کل آرایشش پاک شده و موهاش بهم ریخته مشخص بود وحشیانه کس داده زن داداش ما ،تا منو دید جفت دستامو گرفت و باز گریه کرد من گفتم جنده خاتم خفه شو الان ملت میفهمن بدتر میشه جلو دهنشو محکم گرفتم اون لحظه بهش چسبیده بودم کیرم دقیقا روشکمش بودسینه هاش عین سنگ شده بود یهو خودمم نفهمیدم کی لباشو گرفتم اونم با خنده دستاش دور کمرم حلقه کرد و قربون صدقه ام میرفت،کیرم داشت منفجر میشد تیشرت و شلوارک تنش بود اول تیشرتش رو کندم دیدم سوتین نبسته تا پستون هاش رو دیدم روانی شدم خودش شلوارکش رو کنده بود گفتم شورتت رو بکن با عشوه گفت خودت بکن برام،من که دیگه داشتم ارضا میشدم تا شورتش رو کندم دیدم کسش هنوز آب اون پسره روش بود و تمیز نکرده دستمال ورداشت گفت عشقم برات تمیزش میکنم گفت دراز بکش میخوام لیست بزنم عشقم. کونش عالی بود چون واقعا سفید و گنده و بدونه یک تار مو بود تا لیس میزدم یه بار آبم اومد ولی نشست کیرمو تا آخر میخورد باز راست شد این دفعه سرپا بود رو به رو دستاش رو دور گردنم انداخت منم بلندش کردم آروم گذاشتمش رو کیر اونقد داغ بود گفتم الان کیرم ذوب میشه شروع کردم به بالا و پایین کردنش یه جوری لذت میبرد از خوشحالی حیغ میزد خودش کیرمو درآورد آروم گذاشت رو سوراخ کونش حالا کیرم تا ته تو کونش بود کمی دردش داشت من تلمبه نمیزدم فقط لباش و سینه هاشو میخوردم بعد گفت علی میخوام دمر بشم بردمش رو تخت وااای یه بار دیگه کونش جلو چشام بود تف غلیظی ریختم رو سوراخ کونش از لذت ناله میکرد بعدش شروع کردم یه ربع میشد که کیرم تو کونش بود واقعا عین تونل شده بود آبم که اومد همشو ریختم داخلش همونجور یه نیم ساعتی تو بغلم بود و از اون روز به بعد هرماه برنامه داریم و جدیدا هم میگه عاشق گروپ هستم و اینکه از تو بچه دار بشم، خودم موندم واقعا هم دوست دارم جنده بشه هم حسودیم میشه کسی جز خودم این پنبه رو لمس کنه کیر همتون تو کسش امیدوارم هرکی لیاقتش رو داره یه روز حال منو ببره ازش، تمام😍
نوشته: Hot405
نوشته: mmd

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:23


تی.گفت قربونش بشم.ساک میزد لامصب عین جارو برقی میکشید توی دهنش.بلندش کردم.سینه ها و گردن و صورت و لبش رو بوسیدم.خیلی خیلی حال می‌کرد.موهاش کوتاه بود و رنگ شده.کلا خوشگل بود وهست.گفت بریم بیرون بکن،تو قدت بلنده هر دو اینجا اذیت میشیم.گفتم چشم خوشگل خانوم.رفتیم بیرون.گفت بشین لبه تخت نشستم.اومد
روی کیر نشست تا ته کیر به اون بزرگی رفت توی کوسش.خداییش بد گشاد بود.کیر به این کلفتی و گنده گی مث آب خوردن رفت داخلش.چون حال نمیکردم.خیلی خودشو جابجا کرد روی کیر.درازش کردم فرغونی میکردمش خوب لب میداد سینه هاش چقدر نرم بودن.آب کوسش عین خامه ازش بیرون میومد روی کیرم پر بود.داگی کرد.گذاشتم کوسش.کونش جر واجر بود.معلوم بود خیلی داده بیشتر از حد پاره بود عقب و جلو. گفتم افسانه جون زیادی از کوس و‌کونت کار نکشیدی.گفت بی‌شعور جنده که نیستم تازه جدا شدم.شوهرم کیرش مث مال خره.کوتاهه اما خیلی کلفته دو برابر کیر تو کلفتی داره.گفتم دوبرابر.گفت بقران.نعشه میکنه نیم‌ساعت عقب و جلو رو جر میده خیلی خوب میکنه.اما دیوس کار نمیکنه فقط حقوق منو میخوره و میکشه.برای همین جدا شدم…باید بعد از اینکه از اینجا رفتم برم ترمیم.گفتم اینو دیگه ترمیمش نکن بکوب از نو بسازش.نامرد کوس نذاشته برات.فک کنم باید تو رو دونفری گایید.تا ترمیمش نکردی فک کن یک کوس دونفری بکنیمت.گفت وای غیرتت اجازه میده.گفتم تو که زنم نیستی.دوستمی.اگه خواستی فکر کن.یک شب با یک رفیق دارم دو نفری بکنیمت کیف کنی.فک کنم بی میل نیستی.گفت فیلم میبینم دوست دارم ولی میترسم خجالت میکشم. گفتم خیالت راحت باشه.امن وامانه.آدم خوب و قابل اطمینانه. این بوس کار یک نفر نیست.خندید.مستقیم با یک تف کوچولو کردم کونش و آخ هم نگفت چندتا تلمبه زدم ابمو ریختم توی کونش.گفت دمت گرم چند وقت بود نداده بودم کوس و کونم حال اومد. چندشب اونجا بودیم میکردمش ولی حال نمی‌داد.ولی خوش سفر بود‌خوش گذشت.حالا قول داده که راضی به سکس ۳نفره بشه اگه شد اونم براتون مینویسم.درود و بدرود.
نوشته: علی

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:19


کور نشدم.همین بود.یادش بخیر دختر خوبی بود.من اصلا بهش نظر بدی نداشتم ولی محیط روستایی بود دیگه…حق داشتند…گفت دختره الان کجاست گفتم نمیدونم بعد از اون من اومدم تهران و درس خوندن.
ازش بی خبر شدم.ازدواج کردم و تا الان که در خدمت شما هستم.هر جا هست انشالله سالم باشه.گفت حتما هنوز دوستش داری.گفتم من عاشق خانومم بودم و هستم چون توی دانشگاه آشنا شدیم.ولی اون عشق دوران نوجوونی من بود.بخوام هم نمیتونم فراموشش کنم.اولین عشق بود.هر وقت جلوی آینه خودمو و این زخم ابرو رو میبینم یادش میفتم.الان هم نمیدونم کجاست.من دیگه نرفتم روستا تا بپرسم.البته زیاد رفتم ها ولی به فکرش نبودم.فقط برای سرکشی املاک رفتم و اونها رو هم بعد فوت والدینم فروختم.دیگه اونجا نرفتم.ولی دوست داشتم کاش یکبار دیگه میدیدمش.همون لحظه یک عکس برام اومد.عکس سکینه بود.گفتم شما این رو از کجا اوردین.،؟دیگه آفلاین شد.حتی به شماره اش هم زنگ زدم خاموش بود.گفتم این از کجا عکس سکینه رو داشت.خیلی منو تو فکر برد.سکینه دختر چشم و ابرو مشکی لاغرو کوچولو.آرام صحبت می‌کرد.یک روز بعد امتحانات از باغ خودشون برمی‌گشت.سبد انگور دستش بود زورش نمی‌رسید.بهش کمک کردم.ازون روز به بعد هر روز غروب میدیدمش.تا اینکه یک روز برای اولین بار دستشو گرفتم و صورتشو بوسیدم.همون لحظه دوتا برادرش رسیدن و درگیر شدیم.من بزرگه رو که زدم کوچیکه با سنگ زد صورتم.که پر خون شد.کم مونده بود توی روستا جنگ بزرگی شروع بشه.ولی با دخالت ریش سفیدها به خیر گذشت.این خانومه چقدر منو به فکر فرو برد.تازه یادم اومد.ابله فامیل سکینه هما پور سبحان بود دیگه.این حتما از فامیل هاشونه. گفتم شنبه میرم سراغش.خیلی فکرم درگیرش بود.تا که شنبه شد.سرم شلوغ بود مخصوصا مسائل بانکی و این اظهار نامه مالیاتی که امسال از خرداد به تیر و مرداد رسید.ساعت۱۲شده بود که یادم اومد چکار داشتم.رفتم دم در مدرسه داشتن تعطیلش می کرد.در مدرسه که باز شد.چندتایی ماشین اومدن بیرون و از آخر یک ویتارا شاسی اومد بیرون با وجودی که شیشه هاش تیره بود اما معلوم بود خانومه.خودش هم بود چون درشت اندام تر بود.حرکت کردم پشت سرش.سر چهارراه کنارش نگه داشتم و بوق زدم شیشه رو دادم پایین چون کولر روشن بود شیشه ها بالا بود.تا منو دید چراغ قرمز رو رد کرد.من هم دنبالش رفتم. چندتا خیابون تند رفت من هم دنبالش.که نزدیک یک میدونی کم مونده بود بزنه به یک موتوری نگه داشت کنار،، من هم پشت سرش.نگه داشتم.موتوریه تا اومد فحاشی کنه.خداییش قد و قواره منو دید ترسید.ولی من ازش معذرت‌خواهی کردم و رفت.در رو باز کردم.گفتم خانوم سبحانی چرا در میری؟مگه میخوام بخورمت. گفت علی برو تنهام بزار.گفتم سکینه تویی.گفتم اسمت که افسانه بود.گفت وقتی اومدم دانشگاه بچه ها اذیتم میکردن.سال دوم اسم و فامیلم رو کلا تغییر دادم گذاشتم افسانه سبحانی.گفتم قربونت بشم عزیزم پس چرا فرار میکنی.گفت بزار برم علی.گفتم کجا بری بعد چندسال دیدمت.یا تو بیا تو ماشین من یا من بیام تو ماشین تو.گفت من ترسیدم پارک میکنم میام.سوارش کردم.و ساعت۱شده بود.رفتیم رستوران.گفتم من که میدونی تنها و مجردم.ولی تو چی.من ومن کرد و گفت راستش من هم طلاق گرفتم اون روز که دیدی اون پسرم سبحان بود نوبت نگهداری من بود پیشم بود.گفتم پس مث منی.پررو شدم.دستشو گرفتم اولش یک طوری شد ولی بعدش هیچچی نگفت.یک خانوم ۴۲ساله جا افتاده میلف زیبا.قد بلند رعنا.بسیار باکلاس و جذاب.گفتم میتونیم با هم باشیم.گفت من دیگه دوست ندارم ازدواج کنم.گفتم چی بهتر.من هم مث تو.با هم عشق وحال کنیم.گفت نمیشه فضول هست.گفتم دوتا بلیط کیش بگیرم میای بریم.گفت گرمه که.گفتم چون گرمه بلیط زیاده.چند روز باهم باشیم.گفت مرخصی بگیرم بریم.گفتم دمتگرم.رفتیم کلی دور زدیم و رسوندمش جای ماشینش.بلیط گرفتم ۵روزه کیش.باهم رفتیم.روزه اول رسیدیم تا۸صبح هم قابل تحمل بود اما بعدش گرم بود.اینو هم بگم که یک اتاق دونفره داشتیم.توی اتاق بودیم گفتم شب بریم خرید و دور زدن.گفت باشه.گفتم من اول دوش بگیرم یا تو.گفت یاتو. باهم گفتم دمتگرم خوب پایه هستی ها.مونده بودم چطوری باهات شروع کنم.گفت من ۴۲ سالمه دیگه.بچه که نیستم نفهمم چرا منو آوردی کیش.قربون شعورش برم لخت شدیککمی شکم داشتن چاق نه تپل.ولی سفید خوشگل.گفتم از اول هم سفید وناز بودی.خندید.اون سوتینش رو در آورد سینه های گنده و خوشگلی داشت نوک گنده و قهوهای که دوست دارم.ولی یکمی آویزون بودن…رفتیم زیر دوش.خودش شورتشو کشید پایین صاف بدون مو برعکس بدنش کوسش تیره بود اما تپل.من که چند وقتی بود کوس ندیده بودم.خیلی حال کردم.خودش نشست زیر پام شورتمو کشید پایین.تا کیرمو دید گفت یا علی…دمتگرم علی اصل کیرت.چقدر بلنده.گفتم مگه خودم کوتاهم که اون کوتاه باشه.از ادم۱۹۵سانتی چه انتظاری داش

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:16


نگو نپرس.مدیره تازه فهمید دروغ نمیگم مسئله من پول نیست.دخترمه…گفت خب سیستم مدرسه ما
خرابه شما که لطف دارید اینو درستش کنید.گفتم مهم نیست چشم حتما…نگاهش کردم خدا شاهده نسل۲بود.ما سالهای۸۳ ۸۴ از اینها استفاده می‌کردیم.گفتم چند تا ازین عتیقه ها دارید.گفت. همین یکی.گفتم یعنی این مدرسه است و همین سیستم.گفت بخدا‌.همونجا زنگ زدم شرکت.دو تا سیستم نسل۴که بدردم نمی‌خوردن و جمع شده آماده فروش بودن.گفتم تمیز کنند با اسنپ بفرستن مدرسه…خلاصه که دو تا سیستم خوب بهشون دادم.البته برای اونها عالی بود برای ما از رده خارج…ولی کار میکرد کیف میکردن.قبلا یک سیستم بود والان دوتا.گفت جناب مهندس‌…ببخشید آشنا نشدیم…؟؟گفتم علی رئوف هستم.مکث کرد نشست سرجاش.گفتم طوری شد؟گفت نه اصلا از لطفتون متشکرم.پول نمیخواد بزنید حساب مدرسه.شما دین امسالتون رو پرداخت کردین.تمام مدارکش رو پس‌فردا بیارین.کارش تمومه.بلند شدن همه گی خیلی تشکر کردن…گفتم من مربی والیبال هستم.این تور مدرسه شما مایه آبروریزی والیباله. من مدرسه خصوصی والیبال دارم.تورها که کهنه میشن با توپها رو نگه داشتیم میفرستم براتون توپ و تور بیارند بکشن هم رو دروازه ها.هم برای والیبال مدرسه.اینقدری خوشحال شد که تا دم در اومد.گفت میشه عینکتون رو بردارید.تا چهره تون رو کامل ببینم.گفتم صددرصد.گفت این شماره مدرسه و اینم شماره خودم.بیزحمت شماره خودتون رو بدید تا در صورت لزوم تماس بگیریم.دوباره ممنونم از لطفتون.گفتم خواهش میکنم.رفتم پیش دخترم و حرکت کردیم به طرف زندگی خودمون.و خیالمون از ثبت نام راحت شد.پس فردا که چهارشنبه بود تمام مدارکش رو بردم اونجا و ثبت نام تموم شد.ولی خودش نبود.فردا شبش زود از شرکت برگشتم که پیش دخترم باشم و بریم پیتزا خوری.خیلی دوست داره.من خودم سر خاک میرم اما دخترمو نمی‌برم.چون وقتی برمیگردیم به‌شدت دلگیر و افسرده میشه.توی فست فودی نشسته بودیم.دیدم برام اس اومد.کارتون انجام شد.نوشتم کدوم کار؟شما؟دیدم نوشت آقای رئوف…سبحانی هستم ثبت نام دخترتون.گفتم آها ببخشید نشناختم.گفت مث اینکه قابل ندونستین شماره رو سیو کنید.گفتم ببخشید عذر تقصیر‌به خدا خیلی گرفتارم دخترم هم یک خورده هنوز ناراحته خیلی مواظبشم.گفت کاش پدر های ما هم همینجوری بودن.الان سیو میکنم.این روزها ثبت نام دخترم و کارهای دیگه خیلی وقتمو و گرفته.فقط همین شبهای جمعه براش وقت میزارم بیرونش میارم.گفت میبینم.گفتم چطور؟گفت من چندتا میز پشت سرتون هستم.برگشتم نگاهش کردم.اونم بایک پسر ۸یا۹ساله بود.نشسته بودن پیتزا میخوردن.گفتم دخترم بشین تا سفارشمون برسه من برم با مدیر جدیدت سلام علیک کنم.رفتم پیشش بلند شد ادب و احترام.دوباره عینکم رو برداشتم.ولی این آفتابی نبود.که الان یکعده دوستان بیان بگن.فلان فلان شده شب عینک زدی آفتاب بدیم خدمتتون.من مجبوری عینک میزدم چون روی ابروی راستم قبلا شکسته بود و خالی شده.هیچوقت هم نه وقت داشتم نه خواستم که برم زیبایی ترمیمش کنم.یککم تعارفات الکی کردیم.و گفتم خانوم سبحانی نمیدونم قبلا شما رو جایی دیدم یا شبیه کسی هستین که میشناختم.تن صداتون نوع نگاهتون خیلی برام آشناست.خندید.گفت زخم ابروتون مال چیه؟گفتم یادگار نوجوونیه. چیز مهمی نیست.خلاصه که تعارف کردم مهمون من باشند ولی گفت حساب کردیم و اونا زودتر رفتند.یک کمی با دخترم دور زدیم و برگشتیم خونه یک خورده پلی استیشن بازی کردیم.اون رفت اتاقش من رفتم سراغ لب تاپ شخصیم.از تلگرام فقط برای کارهای تجاریم استفاده میکنم نه شخصی.ولی دیدم برام خانوم سبحانی داخل تلگرام چیزی فرستاده.اول سلام داده بود.بعدش نوشته بود.آقای مهندس میشه یک سوال شخصی بپرسم…آنلاین بود.جواب سلامش رو دادم و نوشتم خیلی خصوصی باشه معذورم جواب بدم.نوشت.نه فقط میخواستم بدونم اون زخم روی ابروتون مال چیه.گفتم که یادگار نوجوانی و شر و شور اون موقع است.گفت میشه بهم بگین چی شده…گفتم راستش نباید بگم ولی چون اصرار دارید میگم.دختری رو دوستش داشتم قبل امتحانات خرداد نهایی سال۴دبیرستان نظام قدیم سال۷۵.هر روز خودم بچه های روستا رو با وانت بابام تا شهر نزدیک برای امتحانات می‌رساندم دوتا دختر بودن چندتا پسر.دخترها سوم راهنمایی نهایی امتحان میدادن.پسر ها هم راهنمایی بودن هم دبیرستانی. توی ماشین دخترها جلو می‌نشستند پسرها مدل گوسفندی عقب.توی ماشین جلو با دختری به اسم سکینه رفیق شدم خیلی خوب بود.بعد امتحانات که تموم شد.من کنکور هم دادم منتظر نتایج بودم.توی باغمون چند بار دیدمش.نوشت حتما شیطونی کردین کتک خوردین.گفتم کاش شیطونی میکردم.آش نخورده دهن سوخته شدم.خانواده ما پولدار بودن.آنها ضعیف تر.دوتا داداش داشت نامردها منو توی باغ تنها گیر آوردن جلوی دختره کتکم زدن.زور داداش کوچیکه نرسید با سنگ زد خورد روی چشمم.شانس آوردم که

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:16


سکینه یا افسانه

#خاطرات

سلام به همه دوستان عزیزم خوانندگان متون عشقی سکسی…این ماجرا واقعی هست و فقط اسامی مستعاره…علی هستم والان۴۶سالمه فعلا مجردم و یک مدت معلم ورزش بودم و الان مربی والیبال هستم پس طبیعتا قد بلند هستم.من از دانشگاه با والیبال آشنا شدم و ادامه دادم…ولی ۵سالی معلم بودم درآمدی نداشت دیگه معلمی نمیکنم شرکت خدمات کامپیوتری دارم.یک فرزند دختر دارم که الان امسال میره متوسطه دوره دوم یعنی کلاس دهم.اردیبهشت امسال توی سانحه تصادف که همسرم از ماموریت برمی گشتن با همکاراشون راننده خوابش برده و ماشین چپ میشه و شانس من همسر من فوت شدن.البته بقیه دوتا خانوم و۱راننده و۱آقا اونها هم اگه می‌مردند به نفعشون بود.چون گردن و کمر و…داغون شدند همگی…اما ماجرای من.بعد از فوت همسرم دخترم نگین بشدت افسرده شد و دختری که انتظار ازش می‌رفت که مدرسه تیزهوشان درس بخونه بامعدل۱۷ به زور قبول شد.دوست داشت بره تجربی پزشکی بخون ولی طفلکی فقط انسانی و معارف قبول شد.کمتر حرف میزد و خیلی ساکت شده بود.از مدرسه قبلیش که نمونه دولتی بود کارنامه اش رو برداشتم و بردمش مدرسه غیرانتفاعی ثبت نامش کنم.چون نمونه و تیزهوشان قبول نشد.وقتی فهمید میخوام کجا ثبت نامش کنم.گفت نه بابا منو ببر مدرسه شهید.‌‌‌‌‌…ببخشید نمیتونم اسم بگم.چون لو میره…گفتم چرا اون مدرسه اونجا مدرسه معمولیه.گفت اولا دوستم صبا اونجا قبولش کردن میخام پیش صبا باشم.دوما مامان میگفت این مدرسه درس خونده تا دانشگاه رفته.گفتم عزیزم این مدرسه قدیمیه کلاسهاش شلوغه راهش برامون دورتره.مدرسه کلاس پایینه.گفت یا فقط اونجا میرم یا هیچ جا نمیرم.گفتم باشه چی بگم.من حتی راضی شدم هزینه اون صبا رو هم بدم دوتا رو بنویسم غیر انتفاعی ولی گفت.من فقط همون مدرسه مامان میخام برم.فقط بهانه می‌گرفت.رفتم اونجا ثبت نامش کنم.میگفتن جا نیست.دیر اومدین.گفتم مدیر کیه گفتن خانوم سبحانی ولی سرش شلوغه.نشستم تا نوبتم شدعینک آفتابی داشتم.نمیخام از خودم تعریف کنم.از اولش هم پدرم پولدار بود هم خودم به کم قانع نبودم دنبال ثروت بودم و پولدار هم شدم.پس هرکی من رو میدید می‌فهمید وضع مالیم خوبه.رفتم پیش مدیر.یک خانوم قد از متوسط بلند تر.خوشتیپ عینک زیبا زده بود.سفید لبهای گوشتی خوشگل ابروها تتو شده.سفیدی خاصی هم داشت.وخیلی مقتدر و باادب صحبت میکرد.وخیلی هم دانش‌ آموزا ازش حساب میبردن‌.روی میزش هم لوح تقدیر بود‌…مدیر نمونه استان افسانه سبحانی…چقدر نگاهش رو دوست داشتم ،گفتم اسامی مستعاره…کارنامه دخترم رو بهش دادم. خودش نوع برخوردش با من بهتر بود.پدر دیگه نبود.همه مادرا بودن. گفت معدلش کمه من زیر۱۸ثبت نام نمیکنم.گفتم شما سال‌های قبلش رو ببینید.بعد تصمیم بگیرید.گفتم دختر من بعد از عید مادرش رو از دست داد افسرده شد درس نخوند.شما میتونید با مدرسه قبلیش که نمونه دولتی بود تماس بگیرید و در موردش تحقیق کنید. گفت چرا نمی‌بریدش غیر انتفاعی که راحت تر قبولش کنند.گفتم خانوم من از خدامه.لج کرده میگه فقط همین مدرسه مادرم اونجا درس خونده خودمم میخوام اینجا باشم.بهونه دوستش رو گرفت.گفتم اون رو هم میارم غیر انتفاعی بازم قبول نکرد.اگه نه من منزلم بالاشهره اینجا هم نیست که بیارمش.گفت پس اصلا آدرستون هم به ما نمیخوره.مشکلتون بیشتره.گفتم خانوم دختر من الان مشکل روحی داره شاید با ثبت نام در مدرسه شما و بودن کنار این بچه ها حالش خوب شد.گفت نمیتونم من دنبال دانش آموزان کم بضاعت و درس خون هستم که بهشون کمک کنم بیارمشون بالا.مدرسه ما با کمک به بچه های کم بضاعت با کمک خیریه اداره میشه.گفتم خب منو هم جزو خیرین داشته باشین.مگه خیرین سالی چقدر کمک می‌کنند.گفت بین۵تا۱۵میلیون تومن.گفتم اشکالی نداره.الان۲۰تومن بزنم حساب مدرسه تون خوبه.گفت شما واقعا منو سر کار گذاشتین.گفتم خانوم من دارم مشکلمو بهتون میگم شما بد برداشت می کنید.گفتم پول برام مطرح نیست.دخترم تنها یادگار خانوممه برام مهمه.الانم توی ماشینم دم در مدرسه نشسته داخل نیومد.عصبیه دائم ناخنش رو میجوه. دیدم از دوربین بیرون رو نگاه کرد.خودش ماشین رو دید فهمید دروغ نمیگم.واقعا داشت ناخوناش رو می‌میجویید. گفت خب اگه بخوام الان هم ثبت نام کنم سیستما قطعه.گفتم خانوم من خودم شرکت خدمات مهندسی کامپیوتری دارم.قطع چیه دروغ میگین…گفت آقا چرا دروغ بگم خودتون که مهندسین بیایید تماشا کنید این سیستم این شما…گفتم باشه شما اسم سایت رو بگین خودم ثبت نام کنم.گفت این سایت اینم اسم و کد مدرسه…لب تاپ خودمو در آوردم و همونجا بشمار۳ثبت نامش کردم.توی این مدرسه.چند تا خانوم دیگه هم بودن‌ اونها رو هم ثبت نام کردم.خوشحال شدن.گفتم تمومه دیگه.پول کتاب‌ها پول روپوش مدرسه.بیمه و غیره رو هم همه رو زدم.بخدا نه که ریا باشه مال دو تا خانوم دیگه رو هم دادم.اینقدری خوشحال شدن که

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

27 Dec, 05:16


دیدن صحنه خیانت مامان

#هیزی #خیانت #مامان

سلام این داستان که تعریف میکنم برای سال ۹۸ دوره کرون است کاملا هم دارم واقعیت رو مینویسم براتون چون هیچ جایی مطرح نکردم دوست دارم تو این سایت بنویسم و نظرات شما رو بدونم.
ما تو یک آپارتمان ۴طبقه تو یکی از شهرستان های زیبا زندگی میکنیم.یه خانواده سه نفره هستیم پدرم شغل آزاد داره که از صبح میرفت تا شب من هم محصل بودم دوره دبیرستان که مدارس آنلاین شده بود و کلا خونه بودم، ما یه همسایه داشتیم که خانواده ۴نفر بودن رفت و آمد هم داشتیم آدمای خوبی بودن مرده هم نمایشگاه دار بود سنشم نزدیک ۵۰ اینا بود. یه چند وقتی شده که ما دیدیم کپسول های آتشنشانی مارو دزدیدن با ساکنین ساختمان صحبت شد و قرار شد که دوربین ها چک بشه؛
بابام اومد خونه و گفت قراره دوربینارو چک کنن و من دیدم که مادرم خیلی خیلی آشفته شد و عرق میزد اما سعی میکرد خودشو کنترل کنه. من هم خلاصه تو سن نوجوانی بودم و فکرم فقط مسائل سکسی بود تو ذهنم خیالاتی بافتم هزار جووور خیالات.
خلاصه دوستمو آوردم و کل فیلم ۲هفته اخیر رو ریخت تو فلش و داد به من. من هم فرداش زدم به کابل او تی جی و با گوشی نگاه کردم. رسید به حدود ۴ روز قبل ساعت ۴ بعدازظهر که مادرم رفته بود گلارو آب بده و همسایه ما هم پایین بود و داشتن صحبت میکردن یه مقدار سرعت زیاد کردم. حدود ۴۰ دقیقه حرف زدن با هم و بعد از حرف صحنه ای دیدم که خشکم زد واقعا… تو پارکینگ بودن که مرده دست کرد لای موهای مادرم و لب گرفت از مادرم حدود ۳۰ثانیه لب گرفتن بعد آقاهه از پشت مادرمو بغل کرد یه چند ثانیه ای که مادرم سریع خودشو چرخوند . رفتن پشت ماشینمون مرده کیرشو در آورد و شروع کرد جق زدن مادرم هر چند ثانیه هم دست میزد به کیرشو تخماش که یهو مادرم چهار زانو نشست رو زمین و کیرشو کرد تو دهنش معلوم بود آب طرف اومد و همشو ریخت تو دهن مادرم. بعد مادرم بدو بدو رفت سمت شیر آب و صورتشو شست و یه ذره آب خورد همسایمون هم چندباری کیرشو مالید به ماشین ما و خنده کرد دوباره صحبت کردن با هم یه یه ربعی و خداحافظی کردن. من هم این تیکه از فیلمو کات کردم. و نگه داشتم برا خودم اما ۵سال از اون موضوع میگذره هنوز به مادرم چیزی نگفتم خیلی تلاش کردم ببینم سر نخی از رابطه با اون مرد پیدا میکنم یا نه اما نشد که نشد.من اینطور حدس میزنم که همسایمون همونجا مخ مادرمو زد تا بخواد خودشو ارضا کنه و دیگه رابطه ای نداشته باشن. با خودم عهد بستم اگه سرنخ دیگه ای پیدا کردم به بابام همه چیزو بگم اما الان که ۵ سال میگذره خبری نیست…
نوشته: بی نام

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:52


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:52


هارو کردم و اصلا هم احل دوستی با کسی نیستم بزن در هستم اما تا به این روز کسی به این حالی به کیرم نخورده بود انگاری دستمو حلقه کرده باشم دور کیرم و فشارش پدم اینجور بود داخل کسش تنگ گر و چنان نرم که چی بگم این دفعه یواش کشیدم بیرون یواش دادم داخل تا ۵ دقیقه خیلی اروم تلکبه میزدم تا کسش جا واز کرد و دیگه جیق هاش به ناله تبدیل شد اما همونجور داشت کمرمو چنگ میزد که دیگه خودش گفت یواش یواش تندش کن شروع شد همینجور که تلمبه میزدم گردنو گوششو میخوردم چنان ناله ای میکرد که انگار بهترین اهنگی که دوست دارم دارن میخونه واسم همینتور که میزدم در گوشم گفت کوروش امشب میخوام سه بار ابم بیاد نگی نمیتونم گفتم چشم اما میدونم تو میگی بسه گفت نه نمیگم دیگه تلمبه زدنم شدت گرفته بود و اولین بار بود دختری رو میدیدم که اینقدر کمرش سفت باشه نیم ساعت بود تلمبه میزدم هنوز ابش نیومده بود دیگه کسش باز شده بود و چنان شدتی گرفته بود تلمبه زدن که میز به وز وز کردن افتاده بود دیدم اینجور نمیشه کم شیدم بیرو امدو پایین چرخوندمش سمت خودم من ایستاده او خوابیده رو میز و با شدت زیاد تلمبه میزدم اونم فقط ناله میکردو میگفت تندتر عشقم دیونم کردی همین سه کلمه منم سینه های سفتشو کرده بودم تو دهنم یه دستمم زیر گردنش از میز فاسلش داده بودم و با دست دیگم کمرشو نوازش میکردم اونم چنگ میزد به کمرم یه ۴۰ دقیقه. ای گذشته بود که دیدم داره وحشتناک چنگ به کمرم میزنه وکمرم به سوزش افتاده بود چشماش بسته نفسش تنگ سده بود انگاری که به زور داشت نفس میکشید فهمیدم نزدیکه ارضا بشه اودستم که پشت کمرش بودو در اوردم و از بین خودمون رد کردم رسوندم در سولاخ کونش و مالش میدادم و تندتر میزدم که دیگه حرف زدنش عین اینا که پت پت میکنه تو حرفاشو شده بود که نالهاش شده بود جیق زدن که یه دفعه ارضا شد منم یخورده دیگه زدم که خوب ارضا بشه وبعد سری کشیدم بیرون و شروع کردم به کسشو خوردن دیوانه شده بود نمیدونست چکار بکنه که دیدم خوب تخلیه شده ولش کردم و بی حال شد منم همونجور که ایستاده بودم کیرمو کردم داخل وروش دراز کشیدم و خیلی اروم بوسهای ریزی ازش میکردم دیگه بی حال بی حال شده بود همینجور که بوسش میکردم یواش در گوشش گفتم دیدی تو کم اوردی چشماشو باز کرد گفت نه کم نیوردم بازم میخوام همون حالت تکون نخوردم گفتم نه دیگه بسه منم ارضا نشدم نمیخوام گفت برای چی گفتم اخه اولان فردا دیگه ولم میکنی بام حرف نمیزنی و میخوای شاکیم شی چشماشو باز کرد گفت کوروش مرگ مامانم یه حقیقتی رو بهت میگم من با یه پسر دیگه دوستم الان جلوی خودت بهش زنگ میزنم و ازش جدا میشم و بعدشم من تازه مردی که دنبالش میگشتمو پیدا کردم چطوری ولت کنم فقط کوروش اینو الان بهت بگم اگر ولم کنی بهم خیانت کنی یا ازم سیر بشی بی محلم کنی مرگ مامانم که دنیامه یه شکایتی ازت میکنم که تا بخوای خودتو در بیاری پیر شده باشی.. دوستان در این داستان فقط اسمها مستعار بود وباقی داستان لحظه به لحظش راست و حقیقت داشت.

نوشته: کوروش

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:51


رابطه با خانم وکیل


 
#دختر_خاله

باسلام خدمت دوستان عزیز
این داستانو که میخواهم براتون بگم کاملا واقعیه هستش لحظه به لحظه این داستان
اسم من کوروش و۳۸سال سن دارم یک بار ازدواج کردم و طلاق گرفتم این داستان که میخوام بگم براتون بر میگرده به سال ۹۷
دختر خاله من وکیل هست یه روز زنگ زد بهم گفت که دنبال یه دفتر برای وکالت هست طرفای خونه خودت که به توهم نزدیک باشم دختر خالم اسمش نرگس هستش گفتم باشه چندروزی گشتم تا یه دفتر مناسب پیدا کردم براش و بهش اطلاع دادم بعد یک ساعت خودش با دوتا خانم دیگه که معلوم شد اونها هم وکیل هستن و قراره ۳تاشون باهم تو یه دفتر باشن امدن رفتیم دفترو دیدن پسند کردن خلاصه کاراشو کردم وکلیدو گرفتم بهم گفت کوروش کاراشو خودت انجام بده منم شروع کردم پرده و کاغذ دیواری گرفتم و نصب کردم بعد چند روز اماده بود اونها هم وسایلشونو اوردن وشروع به کار کردن من چون کارم ازاد هست وکارگر داشتم زیاد سر کار نمیرفتم همش کارم با ماشین کس کلک بازی بود از نظر مالی هم خوب داشتم و بیشتر روزا داخل دفتر اینا بودم راستی نگفتم دفتری که کرایه کردم داخل یه ساختمان ۵طبقه بود که ۳ طبقه خالی بود او ن یکی هم یه اقای وکیل بود وما طبقه ۵ بودیم بخاطر اینکه ساختمان زیاد خلوت بود دخترا میگفتن تا ما جا بیفتیم تو بیا پیشمون یکی از دوتا دوستای نرگس که اسمش سپیده بود خیلی خوش حیکل زیبا و خوش اندام و خوش تراش بود که خیلی چشمو گرفته بود با اون کون خوشکل وکمر باریکش خیلی تو نخش رفتم و خیلیم بهش سرویس میدادم دختر خالم فهمیده بود یک روز که داشتم میرسوندمش گفت ببین کوروش سپیده کیس خوبی برای ازدواج نیست من جا خوردم گفتم کی خواسته باش ازدواج کنه گفت پس چی میخوای ازش گفتم مگر من حرفی بهش زدم یا کاری کردم گفت ببین من وکیلم و خیلی حواسم به دورم هست تو هر وقت اونجایی همش چشات دنبال اونه گفت نکنه برای کاری میخوایش گفتم این چه حرفیه گفتم مگر خودش چیزی گفته گفت نه اون روز گذشت تا چند روز بعد که یه روز جمعه بود منم خونه تنها بودم مست کرده بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم که تلفنم زنگ خورد دیدم سپیده هستش جواب دادم سلام سپیده خانم گفت سلام خوبی گفت یه پرونده داخل دفتر دارم میخوام برش دارم اما میترسم تنها برم بالا میای باهم بریم گفتم چشم اینم بگم او خانوادش شهرستانن وخودش خونه گرفته تنها زندگی میکنه و با خونه من ۵ دقیقه راهست گفت الان از خونه حرکت ویکنم گفتم نه وایسا من میام دنبالت گفت باشه رفتم سوار شدم حرکت کردم به خونش که رسیدم امدم گوشیمو که وست پام بود بردارم دیدم شلوارک پامه وشرتم زیرش نپوشیدم گفتم اشکال نداره زنگ زدم گفتم بیا من پایینم امد دیدم با یه چادر سفید سوار شد گفت بریم راه افتادم یه نگاهی بهم کرد گفت میگم اگر رکابی هم میپوشیدی جور میشد گفتم بخدا حواسم نبود گفت مشروب خوردی گفتم اره گفت خوبه رسیدیم دفتر پیاده شدیم درو باز کردم رفتیم داخل. اسانسرو که زدم دیدم کار نمیکنه گفتم از پله ها بریم بالا. او افتاد جلو همینجور که میرفت کونش بازی بازی میکرد چادرشم نازک و یه دامن که تا زانوش بود اونم نازک معلوم بود شرت پاش نبود من کیرم راست کرده بود رسیدیم بالا به نفس نفس افتاده بودیم خم شد دستاشو گزاشت به زانو و نفس میزد چشم به کونش که افتاد دیونه شده بودم اخه خیلی خوش کل بو و خیلی خوش اندام حتی یه گرم گوشت ازافی نداشت رفتیم داخل اون رفت داخل دفترش که پرونده رو بیاره صدام زد گفت بیا کمک رفتم دیدم یه سندلی گزاشه زیر پاش که از بالای کمد دیواری پرونده رو در بیاره و چادرشم در اورده وای نمیدونستم چکار کنم پاهای لختش جلوی چشام بود گفتم چکار کنم گفت صندلی رو بگیر نیفتم گفتم بیا پاییین من در بیارم برات گفت تو نمیدونی کدومه صندلی لق بود گرفتم یه دفعه یه تکونی خورد نزدیک بو بیفه که خودشو گرفت ولی صورتم چسبید به پاهای لخت و بدون مو دیگه از خود بی خود شده بودم از اون طرف مستی از این طرفم شهوت کلافه شده بودم پرونده رو پیدا کرد داد بهم و امد پایین چادرو سرش کرد گفت بریم من دیگه جنون گرفته بودم در یه ان فکر زور گیر کردنش امد تو مغزم از اتاق که امدیم بیرون در اتا قو قفل کرد برگشت امد تو صورتم یه مکسی کرد گفت اقا کورش حالت خوبه بریم یه نگاهی کردم بهش با اون لبهای خوش کلش گفتم یه چیزی بگم گفت برو عقب تر بگو گفتم سپیده خانم من حقیقتش جنون گرفتم تا امد بگه چی میگی دستاشو گرفتم پرونده افتاد زمید چادرش از سرش افتاد امد حرف بزنه گفتم ساکت باش گوش کن میدونم وکیلی و میتونی بیچارم کنی و زندان بندازیم من تو یه سانیه تصمیممو گرفتم و پای همه چیزش ایستادم و دوتا راه داری یا خودت راحت میای بریم تو اتاق هم تو هم من حالمونو بکنیم و فردا برو شکایتم کن یا به زور میگیرمت و خودت میدونی هیچ کس تو ساختمان نیست هرچی داد بزنی خبری نیست و من حالمو میکنم و ازیت میشی فرداهم برو شکایت کن

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:51


حالا جواب بده با اونکه انتظار داشتم بزنه زیر گریه و التماس کنه اما نه ساکت نگاه میکر یه دفعه گفت کوروش چی شده منم سپیده دوست دختر خالت میدمنم مستی یع ابی به صورتت بزن بریم گفتم خیلی کردی نمیفهمم دارم چکار میکنم یه تیشرت تنش بود باسینه های ایستاده و یه دامن تا زانو مشکی دست انداختم داخل یقه تیشرت انگاری که منتظر بود فقط من دست بندازم بهش تا کشیدم جر خورد و نصف بیشترش پاره شد یه دفعه چشمم به سینه های لختش که خیال میکردم سوتین پوشیده افتاد سینه های ایستاده و شق شده امد خودشو جم کنه گرفتمش گفتم یه راه داری اولی یا دومی در دو صورت من خالمو میکنم حالا بستگی داره به خودت بخوای حال کنی یا زد حال بخوری دیدم ساکت شد گفتم افرین در اتاقو باز کن برگشت کلید انداخت باز کرد قفلو منم از پوشت گرفتمش و همینجور. که گردنشو میخوردم رفتیم داخل اما خوشم امد از رفتارش که هیچ گریه یا جیقی نزد وارد که شدیم نزدیک میز رسیدیم برش گردوندم چشماشو بسته بود یه لب ازش گرفتم چه لبهایی داشت هیچ حرکتی نمیکرد انگاری که من با یه ماکت حال میکنم گفتم باشه الان بهت میگم دیدی که همه دخترا به یه جای بدنشون حساسن حالا یکی به نک سینه یا گوش یا گردن که تا لمسشون کنی وا میرن منم شروع کردم به گشتن نکسینهاشو گوششو گردنشو دیدم نه یه دفعه گفت کوروش زود کارتو بکن این قدرم دنبالن نقته ظعف من نگرد ندارم خندم گرم که به کرکر کردن رسید دیدم اونم خندش گرفت گفتم خوبه رازی شد تا از نو رفتم سمتش شد مجسمه گفتم ولش کن میکنمش میرم که یه دفعه دستم به پشت کمرش خورد که یه دفعه یه تکونی خورد فهمیدم کجاش حساسه برش گردوندم از پشت گردنشو شروع کردم به خوردن تا امدم رو کمرش که دیگه داشت مثل اینا که شاششون گرفته خودشونو به زور گرفتن این جور شد که یه دفعه ناله شروع شد منم ولکن نبودم و دیوانه وار میخوردم دیگه داشت جیق میزد که گفت بسه دیگه بسه بیا بکن بر گردوندم و شروع کردم لب گرفتن که دیگه اونم شروع کرده بود یواش یواش دستمو بردم داخل دامنش که دیدم حدسم درست بود شورت نبود پاش شروع کردم به مالیدن کسش دیگه دیوانه شده بود و داشت گاز میگرفت جای لب گرفتن بلندش کردم نشوندمش روی میز بعد دامنشو کشیدم پایین وقتی کس سفید و تراشیده دیدم دیوانه شدم خودش لاغر بود اما اجیب این کس تپل و خوشکل بود و یه دفعه سرمو بردم سمتش و چنان میخوردمش که دیوانه شده بود که داد میزد اگر الان نکنی به مرک مامانم فردا شاکیت میشم من هیچ محلش نمیزاشتم چون خودم داشتم حال میکردم دیگه شده بود کسو سولاخ کونشو باهم میخوردم دیگه دیونه شده بود گفت کوروش خواهش میکنم بسه بیا دیگه دیوانم کردی سرمو بلند کردم دیدم صورتش سرخ شده بود و از شهوت انگاری صورتش پف کرده باشه گفتم اخه کس به این تپولی و خوشکلی خوردن داره گفت بسه بیا گفتم خودت درش بیار پیرنمو در اوردم امدم جلو کش شلوارکمو گرفت و کشید پایین چشماش گرد شده بود گفت وای این چیه تعریف کردن ماییه گو خوریه من کیرم ۱۹ سانته و با متر خیاتی دورشو بگیری ۱۳ سانته گفت حالا بیا گفتم واقعا خجالت نمیکشی یک ساعت کستو خوردم حالا حاطر نیستی دست بهش بزنی گفت چکار کنم گفتم بخور برام یه نگاهی کرد دست انداخت به کیرم منو کشید سمت خودش همونجور که روی میز دراز کشیده بود منم ایستاده کنار میز میخورد منم از نو شروع کردم به خوردن کسش این وحشیا میخوردم اونم هرچی شهوتش بیشتر میشد باحالتر میخوردش راستی بچه ها بگم من هر شب مست میکنم وهفته به هفته جمعه ها نشه بازی میکنم و هروین میکشم تا برم تو چرت شانسش اون شبم نشه بودم همینجور که میخورد من بلند شدم وکیرمو از دهنش کشیدم گفتم کرم داری کفت برای چینه گفتم دیگه اب دهن نزنم کثیف کاری بشه گفت اب دهن برای وی خودش خیسه گفتم کجای کونت خیسه گفت اها کوروش مگر نرگس بهت نگفته من یک بار عقد کردم طلاق گرفتم همون موقه پردم زده شد اینو که گفت از خوشحالی افتادم روشو شروع کردم به بوسیدن گفتم دنیارو بهم دادی من همش داشتم حرس میخوردم که نمیتونم کستو بکنم خودمم رفتم بالای میز پاهاشو باز کردم نمیتونم با نوشتن حسی که داشتمو به شما انتقال بدم اما بهترین حس دنیا بود خوابیدم روش ولی کیرمو نکردم داخل میخواستم حرسشو در بیارم که حریس بشه بیشتر حال بده از لب میگرفتم و کیرمو فقط میمالوندم و کنار میکشیدم که دادش در امد و داد میزد بسه دیگه افرین بسه بکن داخل مپ محل نزاشتم وسنه هاشو خوردم یه دفعه با دوتا دستش سرمو بلند کرد و از حرسش یه سیلی محکم زد تو گوشم گفتم من اینو میخواستم همونجور که کیرم ساف در کسش بود یه دفعا خودمو ول کردم روش تمام کیرم کامل رفت داخل چشم تو چشش بود از سانیه کمتر مکث کرد و چنان جیقی زد که صداش این سوت تو گوشم موند من فقط دوتا سینه هاشو گرفتم و سرمو گزاشتم وست دوتاشون و زبون میزدم و اون دست انداخت رو کمرم چنگ میزد من چند سال خونه خالی دارم یه ماشین خارجی ۲۰۱۷اوپتیما دارم و همیشه بهترین کس

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:51


م نگاهم تو چشمای براقش بود که سرررر خورد رو لب های باطراوتش قفل شد
که دست مامانو پشت گردنم حس کردم سرمو جلو کشید و خیلی شیرین و عالی ازم مشغول لب گرفتن شد نجوا کردم صداش کردم
ماامااان وسط نفس نفس های بین مکیدن و گرفتن اب ازم گفت جانم محسنم قربونت برم
انقد این لحظه ها رویایی بود که نتونستم بگم بسه بهتره تموم کنیمش بجاش گفتم خیلی دوست دارم مامان
پاهاش دور کمر و دستاش کتفم و پشتم رو در بر گرفت و شروع به نوازش کرد و تو گردنم با صدای لرزون گفت محسن منم دوستدارم
این صدای لرزونش جوری تحریکم کرد که از لبه تخت تو بغلم بلندش کردم و بردم چسپوندمش وسط تخت تیشرتمو کندم و افتادم به جون لب و لپ و پیشونیشو بوسیدم سینه بندشو سریع باز گردم و سینه هاش که توی دستم بود رو مکیدم و با ولللللع میخوردم و میچلوندم
تا دستشو از رو شلوارم روی کیر شقم حس کردم که دست میکشید و میمالید بالا اومدم و شلوارمو اول و بعد مال اونو از تنش در آوردم یه شورت مشکی تنگ و نرم پاش بود که از روی شورت دست کشیدم روی کس تپلش که کمرشو از تخت بلند کرد و خودشو کمون کرد و شل افتاد باز روی تخت پاهاشو گذاشتم دو طرف سرمو
شورتشو دادم کنار شروع به خوردن کس شیو و نازش کردم که آه و ناله ظریفش بلند شد و دست انداخت تو موهام سرمو جدا کرد از کسش و شورتشو با پاهای بهم جفت شده کشید بالا تا از پاش دربیاد
تحمل نتونستم یه اسپنگ به باسن سفید براقش زدم که موج افتاد توش و ناله ریزی کرد که از زور شوت شروع به لرزیدن کردم پیش آبم راه افتاده بود خواستم تمیز کنم پاشد چرخید و کیرمو اول تا نصف و بعد تا تخمام تو دهنش گرفت بعد یواش شروع به ساک زدن کرد و منم داشتم پشتوناشو از زیر با یه دست میمالیدم و کون و کسشو با دست دیگم دراز کردم و میمالیدم خیلی عالی و حرفه ای ساک زد وقتی نزدیک بود آبم بیاد از دهنش در آوردم و سرشو نامحسوس فشار دادم تا از درد دیر تر ارضاع بشم دستامو دور کمرش از پشت قفل کردم و عطر موهاشو تو ریه هام کشیدم
دست برد و تو اون حالت دراز کش که از پشت بفلش کرده بودم کیرررمو با کسش میزون کرد و با دست دیگه کنار صورت و موهامو گرفت که منم شروع کردم فشار دادم و سرشو و بعد نصفشو فرستادم توش وای که چقدر لیز و گرم و تنگ بود دیووونه شدمو شروع کردم تا خایه فرو کردن و تلنبه زدن همش ناله میکرررد و قربون صدقم میرفت پوزیشن عوض کردم و داگی استایل دستام
روی پهلوهاش شروع کردم از پشت شدید تند تلنبه زدن تو
کس محشرش عالی بود میوه ای بهشتی لیز و داغ و تنگ که با صدای ناله ها و قربون صدقه هاش دیگه طاقت نیاوردم و تا بیام بکشم بیرون همه ی آبم داخل کسشو آبیاری کرد اون وسطا دو بار سست و شل و سفت شد که فهمیدم ارضاع شده بود و حالا آب کیرم با آب غلیظ کسش داشت میچکید ازش و روناشو حسابی خیس کرده بود از پشت گردن و کمرش بوس کردم و وقتی چرخید بعد یه لب طولانی و تشکر ازش ولو شدم رو تخت و مامانم رفت خودشو بشوره
از اون به بعد چه تا وقتی تهران بودیم و چه وقتی برگشتیم یزد
هفته ای یه شب دو شب مشغولیم .
امیدوارم خوشتون اومده باشه
ببخشید طولانی شد..

پایان

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:51


مامان تنها



#مامان_تابو

سلام من محسنم ۲۱ سالمه و مامانم ۳۹ سالشه ، بابام ۴ سال پیش همراه خواهر ۱۲ سالم توی تصادف فوت کرد و من و مامانم که داداشمو باردار بود تنها شدیم .
فامیل نزدیکی برامون نمونده بود و مابقی هم شهرستان بودن ولی به خاطر دو تا مغازه و خونه هایی که بابا اجاره داده بود و پس انداز و دیه مشکلی نداشتیم و زندگی میچرخید تا داداشم به دنیا اومد یه سالش بود که فهمیدیم سوراخ قلب داره و نیاز به عمل داره
حالمون اصلا خوب نبود .
خود تهران براش نوبت گرفتیم شش ماه گذشت تا نوبتش شد
و من که ۱۸ سالم شده بود و مامان ۳۷ سال داشت داداشمو
از یزد بردیم تهران چون خونه اونجا گرون بود و ماهم حداقل ۲ یا ۳ ماه مونده گار بودیم خونه یکی از دوستام که تهران درس میخوند و قرض گرفتم و رفتیم اونجا طرفای ستارخان بود
داداشم بیمارستان بود و ماهم یه پامون خونه یه پامون بیمارستان
تو این جریانات زیاد من چون صورت جا افتاده و یه نمه ریش دارم و مامانم که ماشاالله جوون تر میزنه باعث سوتفاهم واسه کسایی که باهاشون برخورد داشتیم میشدیم و مارو زن و شوهر خیال میکردن
ماهم بس توضیح داده بودیم و هر بار باز یه نفر این فکرو میکرد بیخیال شدیم و دیگه گذاشتیم تو برداشتای خودشون باشن
از وقتی بابا فوت کرد منو مامان خیلی بهم وابسته و نزدیکتر شده بودیم و این بیمارستان رفتنا بیشتر مارو تکیه گاه هم کرده بود
یه ماه گذشته بود و وضع عمل داداشم خوب پیش میرفت آنژیو و … خوب بود دکترا امیدوار و ما خوشحال و منو مامان تو خونه دوستم که برگشته بود یزد تنها بودیم و اونجا فقط یه تخت دو نفره بود که رفیقم واسه شیطونی هاش تو خونه مجردی تخت رو گرفته بود من و مامان کنار هم میخوابیدیم
یه روز که مامان رفته بود خرید من از فرصت استفاده کردم تا یه جقی بزنم که وسط عملیات در باز شد و مامان منو توی اون وضع دید
و یا یه هین کشیده سریع رفت بیرون من که روم نمیشد از اتاق برم بیرون اصلا یه دو ساعتی نشستم و به خودم میگفتم چه غلتی کردم آبروم رفت و اینا که مامان صدام کرد گفت بیا برو حموم
من وسط عملیات بودم و جقمم نزده بودم و جنوب نشده بودم ولی بی حرف و ساکت رفتم حموم
مامانم دیگه چیزی نگفت و به روم نیاورد ولی شب که میخواستیم بخوابیم تشک و پتو برداشت رفت تو حال بخوابه .
من ناراحت و دلگیر شدم ولی چیزی نگفتم
از فردا صبح اخمام تو هم و سنگین و دلگیر رفتار میکردم
تا دو روز بعد که مامان بهم گفت خوبه تو داشتی یه کاری میکردی
حالا ناز و اخم و تخمتم به راهه
بیشتر ناراحت شدم و گفتم من چیکار کردم مگه کاریه که همه میکنن اون کارو نکنم چیکار کنم اخممم بخاطر شماس که اون رفتارو کردی
گفت من چیکار کردم مگه
که جوابی ندادم و زدم بیرون از خونه
شب برگشتم دیدم مامان یه رکابی سفید نازک با یه ساپورت لی تنگ پوشیده سلام کردم و رفتم رو کاناپه یع گوشه نشستم
که دیدم چایی و میوه آورد و کنارم نشست
گفت محسن من جامو عوض کردم که تو راحت باشی نه که ازت دوری کنم پسرم اون کارم خوب نیست و برات ضرر داره
گفتم من مشکلی برام پیش نمیاد مامان و خیلیم راحتم
شما راحت نیستی و ازم کناره گرفتی و بلند شدم رفتم بخوابم
که دیدم اومد تو اتاق رو تحت دراز کشید چیزی نگفتم ولی مامان بغلم کرد و شروع به نوازشم کرد تو فکر سکس نبودم ولی
اون عطر ملیح بدن داغ و نوازش دست نرمش حرکت انگشتاش لای موهام و بعد صورت و روی سینم نزدیکی اون بدن و اندام جذاب هر کسی رو به زانو در میاره اونم شاید قصدی نداشت
ولی فجیع تحریکم میکرد مامان با این لباس بدن نما توی نور کم
چراغ خواب تو چشماش یه خماری و حالت خاصی رو دیدم
ضربان قلبم روی هزار بود و کیرم کمکم داشت بلند میشد که
بلند شدم به بهانه آب خوردن رفتم تو آشپزخونه تا کنترلم رو که داشتم از دستش میدادم رو به دست بیارم آب سرد خوردم انقد سرد بود که لرز کردم ولی تا برگشتم تو اتاق در نیمه باز اتاق تن لخت مامان در حال لباس عوض کردن رو قاب گرفته بود
گررر گرفتم ماتم برد و خشک شدم مامان چرخید و منو دید ولی
چیزی نگفت بند کمر لباس خوابش رو بست و نزدیکم شد دستمو گرفت و سمت تخت رفتیم
خودشو بهم چسپوند و با لوندی برام از کارای فردا تو بیمارستان و اینکه حال داداشم چقد خوبه میگفت ولی خیلی ریز لمسمم میکرد
و فجیع داشتم تحریک میشدم ولی در عین حال خجالت میکشیدم
دستمو جلو بردم و از پشت روی کمر برهنش گذاشتم داغی تنش
رو با دست یخ کردم حس کردم تک تک سلولای بدنم محبت میخواست و آغوش چشمای خمار مشکیش بد مسخم کرده بود
همه چیزو فراموش کرده بودم
دست بردم لامپو خاموش کردم و تو آغوشش فرو رفتم
با تموم وجود عطر شو از گردنش به مشام کشیدم که در پاسخ چنگی به بازوم زد و آهی از لذت کشید که نفسم آتیش گرفت
انگار میسوخت پوستش با برخورد نفسهام بهش
دست راستم از پلو شروع به حرکت به سمت سینش کرد و با یه هل نرم به پشت دراز کشید روش خیمه زد

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:51


یز بود.چون بدنشو لیزر کرده بود.گفتم بشین رو من که من کوستو بخورم شماهم برام ساک بزن.گفت افرین بلدیا شیطون منم خندیدم گفتم اثرات مثبت فیلمه.
نشست رو صورتم.اولین بار بود کوس از جلو میدیدم شروع کردم لیس زدن و با دستمم سوراخ کونشو میمالیدم.انقد تمیز بود که سوراخش بو نمیداد که حال بهم زن باشه چون از پودره بچه استفاده میکنه برای جلوگیری از عرق سوز شدن بدنش.
عمم صدای نالش در اومد.منم ابم دیگه داشت میومد که گفتم بسه ابم داره میاد یه دستمال کاغذی گرفت دستشو شروع کرد به خوردن که ابم داشت میومد گفتم و با دستمال جمع کرد.
حالا که ابم اومده بود میتونستم بهتر س.ک.س کنم.خوابید رو تخت پاهاشو گذاشت رو شونم شروع کردم به خوردن کوسش.گفت بسه بیا بکن توش.کیرمو دادم دهنش که خیس کنه.چنتا ساک زد خیس شدو گذاشتم سر کوسش با فشار کم دادم تو که کوسش کیرمو انگاری بلعید.عمم یه اه از ته دلو رو شـ.هوت کشید.منم حسابی حال کردم واقعا کیرم داشت حال میکرد.اروم عقب جلو میکردم که گفت تندتر.منم شروع کردم به تلمبه های محکمو تندتر داشتم سینهاشم میخوردم.عمم تو اسمونا بود با اه و نالش بیشتر حـ.شریم کرد.داشتم میکردم گفت صبر کن برگشت دمر خوابید پاهاشو باز کردو منم از پشت کردم تو کوسش.انگاری اونطوری بیشتر بهش حال میداد.داشتم میکردم که عمم جیغ کشیدو لرزیدو ارضا شد.پتوی زیرمون که رو تخت بود خیس شود.گفتم عمه من کون میخوام.گفت باشه ولی اول برم WC.رفت توی کونشو تمیز کرد(شلنگ آبو رو سوراخ کون میذاشت ابو باز میکرد کونش پر اب میشدو خالی میکرد.بعد 5.6بار تکرار این کار کون تمیز میشه)بعد با روغن بدن اومد گفت بریز رو سوراخمو بمالو با انگشت گشاد کن.منم گفتم نگران نباش کارمو بلدم.همونطور که دمر بود سوراخشو مالیدمو شروع کردم لیسیدن.یکم لیسیدم خیس شد بعد زبونمو کردم تو کونشو عقب جلو کردم همون کارایی که با کوسش کردم با سوراخ کونشم کردم.حسابی داشت حال میکرد انگشتمو کردم تو کونش نگه داشتمو عقب جلو کردم یکم گشاد شده بود بعد 2 انگشتی.بعد روغنو ریختم رو چاک کونش یکم مالیدم لیز شد کیرمو گذاشتو بین چاک کونش عقب جلو کردم که کیرمم لیز شه.بعد گزاشتم رو سوراخو کردم تو.یه اه کشید کیرم تا خایه تو کونش بود.شروع کردم به تلمبه زدن.عمم اولش یکم اذیت شدو درد کشید ولی بعدش داشت حسابی حال میکرد بعد 2.3 min دیگه ابم داشت میومد.گفتم ابم میخواد بیاد دستمال کو؟که گفت بریز تو کونم.منم همه ی ابومو ریختم تو کونشو بیحال افتادم.با دستمال کونشو تمیز کردو اومد بغلمو یکم لب بازی کردیمو منم سینهاشو میمالیدم.بعد دیگه خودمو تمیز کردمو لباسامو پوشیدم.از هم تشکر کردیمو منم دیگه رفتم خونه.
از اون موقع به بعدم خیلی بیشتر باهم صمیمی شدیم و 1بار دیگه باهم س.ک.س کردیم.ولی باره اولی یه چیزه دیگه بود.
این اولین س.ک.س من بود.


پایان


نوشته: علیرضا

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:51


عمه اهل دلم


#عمه
سلام.اسم من علیرضاست.20 سالمه.ساکن تهران.تک فرزند.خاطره ای میخوام براتون بنویسم برای شهریور امساله.
اول از مشخصات خودم بگم:
قدم حدود 185 وزنم 90 بدن توپری دارم قیافمم خوبه.
و مشخصات عمم:
اسمش شیرینه زن 35.6ساله.مطلقه(شوهرش برای کارش به شهر اصفهان میرفت و اونجا بعد چند وقت با یه زنی ازدواج کرد)قدش حدود 170 وزنشم بین 72.3 تا 75.تو پر و گوشتی.باسن نسبتا بزرگ و سینه های بزرگ و چهره ی خیلی خوشکل و البته از نظر من واقعا اسمش برازندشه.
بریم سر اصل داستان.
اوایل شهریور بود رفته بودیم خونه ی مادر بزرگم.مادر بزرگمم با عمم زندگی میکنه.خلاصه وسطای صحبت بابام گفت ما اخر هفته میریم رامسر اگه کاری ندارید بیاید بریم.عمم گفت میاییم.
خلاصه اخر هفته شد و رفتیم رامسر.روز اول که رسیدیم همش تو ویلا بودیم.فردا عصرش مامان بابام که رفتن برای خرید بیرون منو مادر بزرگم و عمم موندیم.مادر بزرگم تو اتاق خواب بود عمم تو اشپزخونه مشغول جمعوجور و شستن ظرف بود.منم حسابی حوصلم سر رفته بود.رفتم تو اتاقم سراغ لپتاپم.رو زمین دراز کشیدم و پشتم به در اتاق بود.در بسته بود منم یکم کلیپ شو دیدم و بعد چنتا فیلم س.ک.سی.همینطوری که داشتم فیلم میدیدم تو حال خودم بودم.حسابی حـ.شری شده بودم.دستمو کردم تو شرتم یکم با کیرم بازی کردم.کیرمم حسابی بلند شده بود.همینطور که دمر خوابیده بودم داشتم خودمو رو زمین تکون میدادم که ابم بیاد.یکدفه در باز شد و من حول کردم نمیدونستم فیلمو چطوری قطع کنم که عمم با تعجب گفت علیرضااا چیکار میکنی؟؟؟
منم فیلمو قطع کردم ولی خوب عمم دید که فیلم سـ.وپر بود.منم گفتم چیه عمه چیکار داری؟گفت چای دم کردم مخوری بریزم؟منم از خجالت نمیتونستم نگاش کنم گفتم نه.رفت درو بست منم همینطوری داشتم فکر میکردم که ابروم رفتو این چیزا که باز عمم با یه سینی چای اومد تو اتاقو نشست پیشم گفت خسته شدم بیا باهم چای بخوریم.منم همینطوری سرم پایین بودو با دستام ور میرفتم که عمم گفت خوب حالا بسه دیگه.توام جونی درکت میکنم و از این حرفا.گفتم عمه ببخشید و این مضوع بین خودمون بمونه و گفت باشه چیزه مهمی نیست که بخوام به کـ.سی بگم.
اون 2روزی که اونجا بودیم من بیشتر وقتا تو اتاقم بودم که با عمم رو به رو نشم چون واقعا خجالت میکشیدم از عمم.
خلاصه بعد 2 روز برگشتیم تهران.بعد چند روز مادر بزرگم با عمومو خانوادش رفتن مشهد.عمم تنها موند خونه.عمم کارش تایپه برای شرکتی کار میکنه ولی تو خونه.2 روز بعد از رفتن مادربزرگم به مشهد عمم زنگ زد به من گفت علیرضا کامپیوترم خراب شده ویندوزم نمیاد بالا بیا برام درستش کن.خیلی سعی کردم بپیچونمو نرم ولی گفت حتما امروز بیا که کلی کاره تایپی دارم.منم قبول کردمو رفتم.
رفتم خونشون عمم مثله همیشه باهام گرم برخورد کردو رو بوسی کرد.گفتم خوب عمه من عجله دارم باید زود برم من سریع برم کامپوترتو درست کنم.گفت فعلا بشین یه چیزی بخور.شربت و شرینی اوردو خوردیمو رفتیم تو اتاق.مشغول ریختن ویندوز بودم که عمم گفت چته علیرضا سرسنگینی؟گفتم نه خوبم با خنده گفت تو داشتی فیلم میدیدی چرا برای من قیافه میگیری؟گفتم عمه قیافه نمیگیرم فقط ازت خجالت میکشم گفت اشکالی نداره عزیزم منم از این فیلمو عکـ.سا زیاد دارم و نگاه میکنم که من جا خوردم گفتم شما دیگه چرا؟؟گفت خوب منم دوست دارم دیگه(الکی گفت که من یخم باز شه)خلاصه شروع کرد که GF داری گفتم داشتمو ولی دیگه الان ندارم.گفت باهاش س.ک.س کردی منم گفتم نه(واقعام س.ک.س نکرده بودم)گفت تاحالا رابطه نداشتی گفتم بیخیال عمه گفت نه جون من بگو گفتم نه تاحالا س.ک.س نداشتم گفت تو که این همه فیلم میبینی دوست داری از عقب بکنی یا جلو خندیدمو گفتم عمه من تاحالا س.ک.س نداشتم که بدونم کدومش بهتره.گفت علیرضا اگه جنبه داشته باشی باهم س.ک.س میکنیم که من خوشکم زد گفتم نه عمه اصلا گفت چرا من 2ساله طلاق گرفتم با کـ.سی رابطه نداشتم نیاز دارم کی از تو بهتر.خلاصه منم دوست داشتم س.ک.س کنم با عمم ولی خجالت میکشیدم بگم باشه.
خلاصه قبول کردم ویندوز هم کارش تموم شد عمم گفت چایی که نمیخوای بری خندیدم گفت چون ازت خجالت میکشیدم گفتم باید زود برم.گفت پس بشین رو تخت خودشم اومد کنارم صورتمو بوسید منم سرخ شدم خجالت میکشیدم عممو بوس کنم.بالاخره لپشو بوسیدم بعد گردن.همینطوری که داشتم گردنشو میبوسیدم دستشو گذاشت رو کیرمو گرفت.بعد گفت صبر کن لخت شیم.اصلا روم نمیشد لخت شم ولی اول عمم لباسشو در اورد با شورتو کورست مشکی بود بعد لباس منو در اورد منم دلو زدم به دریا دستمو گذاشتم رو سینشو شروع کردم لب گرفتن.بعد چنتا لب بازی گفت دراز بکش.شورتمو کشید پایین کیرمو گرفت دستش مالید بعد کرد تو دهنش.چندتا ساک زد برام.منم یه حاله عجیبی داشتم.ابم میخاست بیاد چون شورتمم یکم خیس کرده بود.گفتم عمه صبر کن منم شورتو کورست عممو در اوردم.واقعا بدنش ناز بود.خیلیم تم

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:51


قب تا برگردم برگشت و رو به بالا شد رفتم و سینمو روی سینش گذاشتم و صورتمو روبروی صورتش گذاشتم توی این حالت بیشتر معذب شد و تو چشاش نگاه کردم گفتم عرفان تو چته؟ چرا یک ذره شیطنت در تو نیست؟
مظلومانه تو چشام نگاه کرد و گفت منظورت چیه از این حرفا و حرکات؟!
گفتم مگه نه اینکه تو مردی و من زن؟ گفت خوب، گفتم خوب میخوام تا زمانی که سروسامان میگیری کمبوداتت رو تامین کنم
عرفان. منظورت اینه منوتو رابطه داشته باشیم؟
من. آره چه اشکال داره؟
با پوزخندی از زیرم بلند شد و نشست گفت مامان کی اینقدر فرق کردی؟!!
منم دیگه از عکس العملش ترسیده بودم
گفتم اگه نمیخوای مشکلی نیست فقط برای این گفتم که بهت سخت نگذره
گفت یعنی به خاطر من حاضر شدی…؟
من. آره
بلند شد و لباساشو دستش گرفت و اتاقمو ترک کرد
من موندم و هزار استرس و علامت سوال
فردا بعد اینکه شوهرم و عرفان از خواب بیدار شدن منتظر بودم که عرفان به باباش بگه و خونه خراب بشم و این استرس رو کل روز داشتم و خودمو لعنت میکردم، دوباره موقع شام عرفان از اتاقش بیرون اومد و من استرسم بیشتر شد، ولی بعد شام رفت اتاقش و بیرون نیومد، شوهرم ساعت یک رفت سرویس و منم بعد چندی رفتم توی اتاقم و سعی می‌کردم بخوابم که اتاق باز شد، عرفان اومد جلو و کنار تختم موند و تیشرتش رو درآورد، من مبهوت بودم بعد شلوارش رو درآورد، کمی مکث کرد و دستش رو انداخت دور شورتش و کشید پایین و کیر راست شدشو انداخت بیرون و شورتش رو کامل درآورد، افتاد روی تختخواب و توی چشام نگاه کرد گفت آماده نمیشی مینا جون؟
صورتم گل انداخت و خیز برداشتم بوسش کردم و گفتم چشم عزیزم، در آنی لباسام رو درآوردم و رفتم نشستم روی شکمش و لباشو بوسیدم گفتم مرسی پسرم، گفت بگو عرفان، گفتم مرد من مرسی و لبامونو گذاشتیم روی هم و می‌خوردیم،
حالا که راضی شده بود میخواستم سنگ تمام بزارم با اینکه تجربه ای نداشتم خودمو پایین کشیدم و کیرش که اندازه کیر باباش بود ولی رنگش روشن تر بود رو توی دستم گرفتم و سرمو خم کردم تا براش بخورم، سرمو گرفت و نزاشت بخورم، فهمیدم تحمل دیدن این صحنه رو نداره، تفی سر کیرش انداختم و با دستم خوب مالوندم بهش و خودمو تنظیم کردم روی کیرش ودادمش داخل، با یکی دو بار بالا پایین کامل جا شد و دست چپمو ستون کردم روی سینش و بالا و پایین میکردم و نگاهش میکردم، چشماش دیگه شرمگین نبود و فقط مبهوت حرکات من بود دست راستش رو گرفتم و بلند کردم گذاشتم روی سینم اونم شروع کرد به ور رفتن با سینم، حالا که داشت لذت می‌برد ازش خواستم جابجا بشیم، سریع جابجا شدیم و افتاد روم و بعد از جا دادن کیرش خودشو رسوند به سینه هام و می‌خورد من که هنوز غافلگیر قبولی رابطه بودم میخواستم فقط اون تجربه کنه و توی همین فکرا شروع کردم به ادای حشری شدن درآوردن و میگفتم جوووون بکن میناتو بکن جرررم بده و آه کشیدن که بدون اینکه بگه خالی شد توی کسم
افتاد توی بغلم و شروع کرد به لب خوردن، کسم داغ شده بود از آب کیرش و میتونستم روی کونم سرازیر شدن اضافیشو حس کنم، بعد کمی لب خوردن، سرشو بلند کرد و گفت تو هم شدی؟ به دروغ گفتم آره.
مرسی که وقت گذاشتین خاطره منو خوندین آرزویه موفقیت دارم برای شما عزیزان..

پایان

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:50


ی لباس پوشیدنم نظر بده هیچی نگفت،
گفتم حالا فهمیدم چی دوست داری و شلوارمو درآوردم و با شورت و سوتین رفتم روی تختخواب و افتادم روبروش، چشاش با دیدنم بسته شد و شاکی شد که گفتم مگه قرار نیست منو به خواستهام برسونی؟ خوب خواستم اینه، حالا چشاتو باز کن، چشاش رو باز کرد و روبه صورتم طوری که بدنم رو نبینه گفت مامان همه خط قرمزها رو داری رد میکنی، گفتم آره چون قراره کمبودهای همو برطرف کنیم، حالا هم تو لباست رو در بیار و بیا بغلم،
ده دقیقه ای اسرار کردم تا راضی شد برای رضایت من شلوارک و تیشرتش رو در بیاره، نگاهی به سرتاپاش کردم، بالاتنه هفتیش و پاهای ماهیچه ایش و برآمدگی توی شورتش نشانگر کیر مردونش بود که خواهانش بودم، آب دهنمو قورت دادم و آغوشمو باز کردم و ازش خواستم بغلم بیاد،
با اکراه اومد بغلم و سعی کرد خودشو دور نگه داره ولی برعکس من تا جایی که تونستم خودمو بهش چسبوندم دستمو دور کمرش حلقه کردم و صورتم رو روی صورتش گذاشتم و شروع کردم به اعلام رضایت از آغوشش
من. عرفان میدونم دور از اخلاقه و بقول خودت عبور از خط قرمزهاس ولی باور کن چنان آرامم و خوشحال که اگه بابات کل روز رو هم خونه نیاد تو آغوشت بهش احتیاج ندارم، بعد از حرفم موندم که چیزی بگه ولی نگفت ادامه دادم شاید باور نکنی ولی لذتی که دیشب داشتم رو تمام این ده سال زندگیم نداشتم و نمیخوام هیچ وقت تموم بشه ولی ی چیزی هست که عذابم میده و اون اینه که نکنه تو ناراضی باشی و اذیت باشی از بغل کردنم، میدونستم با این حرفم به حرف میاد و گفت نه مامان این چه حرفیه منم واقعا خوشحالم از این ارتباطمون
من. میشه ی خواهشی کنم
عرفان. جون بخواه
من. میخوام وقتی بغلمی مامان صدام نکنی تا احساس کنم باباتی
عرفان. خخخ باشه مینا جان
من. ممنون عرفان جان حالا برگرد میخوام بغلت کنم، بی اینکه حرفی بزنه برگشت و بغلش کردم، از اینکه همه کارا رو من پیش میبردم در عذاب بودم، برای بار چندم ازش پرسیدم تو این رابطه رو چطوری دوست داری؟
گفت من هرجور تو بخوای خوشم،
گفتم ولی من تا همین حد راضیم و میخوام تو هم راضی از همخوابیم باشی،
گفتم ولی تو هم باید خواسته ای داشته باشی و همونطور که من جای بابات میخوامت تو هم منو مثل دوست دخترت بدون، از حرفم جا خورد و زبونش بند اومد، شروع کردم به دست کشیدن به سینش و تا شکم میبردم و به شکم که می‌رسیدم متوجه میشدم نفسش حبس میشد،
گفتم عرفان میخوام برگردم و ایندفعه تو بدنمو دست بکشی، سکوت کرد و مردد بود از تماسش با بدنم، ولی این خواسته خودم بود، برگشتم و جسارتمو بیشتر کردم گفتم قبل از اینکه بغلم کنی سوتینم رو باز کن، نمیدیدم عکس العملش رو ولی تن به خواستم داد و ناشیانه مشغول باز کردن سوتینم شد، و خودم کامل درآوردمش ازش خواستم بهم بچسبه خیلی کم بهم چسبید طوری که کیرش رو حس نکنم و دستش رو گذاشت روی پهلوم و با فاصله از شکمم نگه داشت، دیگه عصبی شدم از اینکه اقدامی نمی‌کرد، دستش رو گرفتم و خودمو کشوندم بغلش تا کیرش به باسنم خورد و کمرم به سینش،
به نشانه اعتراض گفت مامان!! گفتم اولا مینا دومن این منم که باید راضی باشم که هستم گفت ولی!!! گفتم ولی نداره میخوام توی بغلم عین ی مرد رفتار کنی و خواسته های همو بر طرف کنیم، دست معلقش رو گذاشتم روی سینم و نگه داشتم گفتم حالا هم تو بدنمو دست بکش و فک کن پیش دوست دخترتی،
عرفان. ولی تو مادرمی؟!
من. آره هستم ولی نه وقتی به هم احتیاج داریم حالا شروع کن و دستت رو بکش روی سینم، از اونجایی که همکاری نمی‌کرد خودم دستش رو روی بدنم میکشیدم،
آهی از سر همراهی نکردنش کشیدم و خودمو هول دادم ع

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:50


ت تنهایی و مشکلات خودتو داری نمیخوام توی بغل من احساساتت نصبت به تنهایی بیشتر بشه
عرفان. نه مامان چه ربطی داره اتفاقا توی بغلت میتونم منم تنهاییم رو فراموش کنم
من. مرسی عرفان ولی شاید اذیت بشی و من اینو نمیخوام
عرفان. نه مامان تو فقط بگو باید چکار کنم
من. باشه پسرم ولی فقط تا قبل اینکه بابات بیاد
عرفان. باشه مامان
صورتمو نزدیکش بردم بوسی از لپش کردم و محکم بغلش کردم و اونم جواب بغلم رو با بغل کردنش داد.
از اینکه این همه داستان مادر و پسر که خونده بودم به این سبک نبود و نمیتونستم ازشون کمک بگیرم ناراحت بودم ولی خوب پیش رفته بودم،
سعی کردم سرمو بالای سرش بگیرم که چشمش به زیر یقم بیوفته،
یک دقیقه گذشت و شروع کردم به تشکر ازش بابت دلسوزیش که خسته شد و بغلمو رها کرد و شروع کرد به حرفایی که منو از مقصودم دور ميکرد،
چند لحظه بعد ازش خواستم که برگرده تا بغلش کنم، اونم برگشت و منم محکم بغلش کردم و خودمو کامل بهش چسبوندم و توی این حالت خیلی احساس خوبی داشتم و از صدای لرزونم میشد فهمید احساسی شدم و نزاشتم بحث رو به حاشیه ببره و شروع کردم به ابراز احساساتم که چقدر امشب سرخوشم که توی بغلمه،
عرفان که احساسمو دید خیلی خوشحال شد که تونسته کمکم کنه و شاکی شد که چرا تا الان بهش نگفتم،
من. می‌بینی آدم بعضی مواقع ی بغل چقدر آروم و خوشحالش میکنه
عرفان. آره مامان واقعا آدما همه به محبت همدیگه احتیاج دارن
من. تو چی، یعنی تو رو چی خوشحال میکنه؟
عرفان. منو هم همین بغل خوشحال میکنه
من. نه واقعا چی خوشحالت میکنه؟
عرفان. بخدا همین رابطه دو روزمون خیلی خوشحالم کرده،
گردنش رو بوسیدم و هیکل مردونشو بیشتر فشار دادم توی بغلم و گفتم میخوای تو هم منو بغل کنی؟
گفت معلومه
برگشتم و بدون توجه به پوزیشنی که مد نظر او بود پشت به عرفان وایسادم و ازش خواستم حالا بغلم کنه، اونم همین کار رو کرد ولی پایین تنه خودشو دور نگه داشت، برای اینکه بیشتر توی این حالت بمونیم و خودمو بدم عقب تر، خم شدم و پتو رو روی دوتامون کشیدم و خودمو عقب کشیدم و کامل توی بغلش جا کردم و حدوداً دوساعت توی این حالت موندیم و صحبت کردیم و خوشحال بود که اینقدر منو خوشحال کرده بود،
نزدیکای شش صبح بود که تصمیم گرفتیم بخوابیم، بعد خداحافظی رفت اتاقش و منو تنها گذاشت، توی فکرش بودم که خوابم برد و ساعت نه صبح با افتادن شوهرم توی تختخواب چشمم باز شد، هنوز شهوتم کم نشده بود کمی عشوه براش اومدم تا وادار به سکس شد و به ارگاسمی فراتر از همیشه رسیدم و دوباره خوابیدم،
تمام طول روز رو فکر اینکه من بعد از اون بغلها ارضا شدم و عرفان نه عذاب میداد، من به همین حد رابطه قانع بودم ولی فکر عرفان از سرم بیرون نمی‌رفت،
بعد شام رفتم حمام و وقتی برگشتم شوهرم رفته بود، توی اتاق برای امشب نقشه میکشیدم و احتیاج بود سوتین بپوشم و ی دونه مشکی توریش رو انتخاب کردم و بستم و بعدش ست شورتش رو تنم کردم،
میخواستم سراغ لباس خوابم برم که صدای در اومد شلوارم توی دستم بود که بپوشم، عرفان صدا زد مامان بیام داخل گفتم آره بیا،
پشت در بودم باید کامل میومد داخل که منو میدید، وقتی عرض در رو طی کرد و پشت در منو توی اون وضعیت دید سریع روشو برگردوند و گفت ببخشید نمیدونستم داری لباس میپوشی، نزاشتم بره بیرون و در رو بستم و گفتم چه اشکال داره مگه؟ اتفاقا داشتم فک میکردم چی بپوشم خوشت بیاد، حالا واقعا چی بپوشم؟ و در عین حال شلوارمو پوشیده بودم، حرکت کرد سمت تختخواب و گفت مامان چه فرقی میکنه هرچی میخوای بپوش، دراز کشید روی تخت و صورتشو رو به دیوار کرد، هر چقدر اسرار کردم تو

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:50


ایثار باید کرد


#مامان #تابو

شما به گروه با جنبه ها اضافه شدید
سلام خوش آمدید
نمیدونستم شماره کیه منو اضافه کرده، گروه چهارصد نفره بود
ی مطلبی توی گروه نظرم رو جلب کرد که محتواش رابطه احساسی مابین مادر و پسر بود، بعد از خوندنش حالم بد شد و از گروه لفت دادم، ولی از مغزم بیرون نمی‌رفت و داشتم خودمو جای اون مادره میزاشتم، به نظرم شدنی نبود ولی دوستش داشتم،
چند روز گذشت دوست داشتم دوباره بخونمش ولی پاک شده بود،
فیلتر شکن رو روشن کردم و جمله رابطه مادر و پسر رو سرچ کردم که دوتا مطلب با این موضوع بالا اومد ولی هیچکدومش اون مطلب نبود، اون دو مطلب رو خوندم ولی برام جالب نبودن و بیشتر سرچ کردم و رفته رفته کاربر شهوانی شدم، خوندن مطالبش منو گرم می‌کرد و کنار همسرم به ارگاسم مطلوب تری میرسیدم و این بهترین نتیجه ای بود که میخواستم،
بعد از گذشت بیست و چهار سال از ازدواجم و دو بار در هفته رابطه با شوهرم احساس تنهایی میکردم،
شوهرم راننده خاور بود و بار ثابت داشت و ساعت یک شب میرفت و نه صبح میومد، یعنی دقیقا بعد سکس میرفت و منو تنها میذاشت، هر چند توی سکس قوی بود ولی آرزوی اینکه بعد از سکس با بدن لخت تا صبح بغل شوهرم باشم به دلم مونده بود و این توفیق فقط سه یا چهار شب در طول سال نصیبم میشد، این موضوع خیلی عذابم میداد،
از طرفی پسر جوونم رو میدیدم که در سن 25 سالگی از بلاتکلیفی مثل دخترا خونه گیر شده بود و تنها با باشگاه رفتن خودشو سرگرم کرده بود، اونو با باباش توی سن بیست و دو سالگیش که مقایسه میکردم می‌فهمیدم که کوهی از خواستن رو سرکوب میکنه و این علتش منو و پدرش بودیم که در تضمین آیندش موفق نبودیم،
نگرانش شده بودم و نمیخواستم نفسشو سرکوب کنه و از طرفی خودم بودم که با چهل و چهار سال سنم هنوز احساس نیاز میکردم،
سعی کردم رابطمون رو نزدیک تر کنم،
راس ساعت یک شد که شوهرم خونه رو به مقصد جاده ترک کرد، جلوی آیینه اتاقم ایستادم و خودمو برنداز کردم، ناامید شدم از لباسای تیره ای که تنم بود، سراغ کمد لباسام رفتم و بلوز سفیدی و شلوار خواب با زمینه سفید و گلهای سبز برداشتم و شروع کردم به تعویض لباسام، جلوی آیینه با شورت و سوتین ایستادم و بدن محتاج به نوازشم رو نگاه کردم و تصمیم گرفتم سوتینمو در بیارم، درآوردم و بلوزمو تنم کردم بعد شلوار خوابمو، یاد بوی تنم افتادم و با احتیاط طوری که ضایع نباشه ی کم اسپری به لباسم زدم و رفتم آشپزخونه و دو دونه نارنگی توی بشقاب گذاشتم و روانه اتاق عرفان (پسرم) شدم،
پشت میز کامپیوتر نشسته بود، با دیدن من فیلم پلی شدشو استپ کرد و صندلیشو به سمت من چرخوند، بشقاب میوه رو روی میز کامپیوتر گذاشتم و رفتم پشت سرش روی تختخوابش دراز کشیدم، توی این حالت سینه‌ های بدون سوتینم به هم می‌خورد و منو سرخوش می‌کرد، دستمو زیر سرم ستون کردم و به عرفان نگاه میکردم، ی کم دیگه صندلیش رو چرخوند و رو به من شد و مشغول پوست کندن نارنگی شد، اولین نارنگی رو کامل خورد و دومی رو پوست کند و به منم نصفشو تعارف کرد از دستش گرفتم و مشغول خوردن شدم و به شروع حرف زدن فکر میکردم، حرفی برای شروع نداشتم پس از باشگاهش پرسیدم و اونم شروع کرد به توضیح دادن، ولی باید جسارت به خرج میدادم و بحث رو به نیازامون میکشوندم ولی کار سختی بود،
من. عرفان جان من می‌شنوم که دوستام با پسراشون اونقدر راحتن که پسراشون دوست دختراشون رو به مادراشون معرفی میکنن ولی تو هرگز از روابطتت با دخترا به من نمیگی، البته منم نپرسیدم ولی کنجکاو شدم بدونم
عرفان. مامان چی شده که بعد از این همه سال امشب یاد این سوال افتادی
من. آخه هر شب که بابات

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:50


میره سرویس منو تو تنها میشیم و تو با کامپیوترت سر میکنی و من به زور خودمو به خواب میزنم گفتم شاید تقصیر منه که از هم دور افتادیم؟
عرفان. نه درست میگی توی خانواده خودمون ی کم روابط خشکه و احساسی نیست، ولی واقعا چیزی ندارم که بگم، یعنی کسی نیست توی زندگیم که بگم
من. آخه مگه میشه پسر به این خوش فرمی رو دخترا از دست بدن
با خنده ای بر لب گفت نه، هیکل و قیافه کافی نیست باید زبون باز باشی و حوصله داشته باشی و البته خرج کنی
فهمیدم که توی پیدا نکردن دوست دخترش هم خانواده مقصرن، آهی توی دلم کشیدم و از اونجایی که تختخوابش ی نفره بود بلند شدم و نشستم و گفتم بیاد کنارم بشینه، کل این مدت میخواستم منو ببینه ولی ناامیدم کرد،
اومد کنارم نشست و جفتمون غرق صحبت های دیگه شدیم تا نزدیکای صبح، یادم رفته بود قصدم از ورود به اتاقش و در آخر سرشو نوازش کردم و گفتم از این به بعد میخوام رابطمون صمیمی تر باشه و بیشتر با هم وقت بگذرونیم و صحبت کنیم، عرفان هم به نشانه تایید سری تکون داد و من رفتم اتاق خوابم،
فردای اون روز بیشتر میخواستم و نیم ساعت قبل رفتن شوهرم رفتم حمام و برگشتم که مصادف شد با رفتن شوهرم و بعد از خشک کردن موهام دوباره همون لباسا رو پوشیدم و رفتم جلوی در اتاقش وایسادم و پرسیدم که وقت داری گفتش آره بفرما،
گفتم میشه بریم اتاق من آخه دیشب اینجا اذیت شدم؟
پیشنهادمو قبول کرد و من رفتم تا اونم بیاد، رفتم توی اتاقم و جفت چراغای شب خواب رو روشن کردم و رو به در اتاق دراز کشیدم و آماده شدم برای ورودش، نگاهی به یقه لباسم کردم و تا جایی که راه داشت دادمش پایین بلکه خط سینه هام تحریکش کنه،
با ورودش به اتاق مضطرب شده بودم و امیدوار بودم همه چیز خوب پیش بره، اومد و نشست روی تخت ازش خواستم راحت باشه و دراز بکشه، همین کار رو کرد و با هم چشم تو چشم شدیم، بایستی شروع میکردم اینقدر دست و پام رو گم کرده بودم که عرفان به حرف اومد و گفت خوب مینا خانم تعریف کن، صدا کردنم با اسم متلکی بود به رابطه احساسی که دو روز بود باهاش پیدا کرده بودم،،
لبخندی به متلکش زدم و گفتم شما بگو آقا عرفان چه خبر؟
عرفان. هیچ خبری نیست بجز بیکاری،
در حالت عادی میتونستم بغلش کنم ولی حالا که طعمه بود برام نمیتونستم، گفتم درست میشه عرفان جان چشم به هم بزنی میری سر کار و زن میگیری و مثل الان که با من توی تختخوابی، با زنت توی تختخواب میخوابی و ما رو از یادت میره
عرفان. این چه حرفیه مامان؟ هرگز محبت های پدر و مادر یادم نمیره
من. ولی ما واقعا برات کم گذاشتیم و این تقصیر من نبوده، منم خواسته های زیادی داشتم که بابات برآورده نشدن ولی کاری که شده و نباید سخت بگیریم
عرفان. مامان بخدا من کسی رو مقصر نمیدونم و زحمت های شما رو میبینم و اگه بتونم هر کاری میکنم که شما خوشحال باشید
من. مرسی پسرم ما هم جز خوشحالی تو چیزی نمیخوایم
عرفان. مامان
من. جانم
عرفان. چیزی بپرسم راستشو میگی؟
من. معلومه، بپرس؟
عرفان. منظورت چیه بابام برات کم گذاشته؟
من. خوب من بیشتر از پولش به وجودش احتیاج داشتم و الان ده ساله که این سرویس رو انجام میده من همش تنها میخوابم
عرفان. مامان ببخشید اینو میپرسم منظورت رابطه ست
من. نه عرفان جان منظورم رابطه احساسیه و به عنوان یک زن این همه مدت تنها خوابیدن برام سخته
عرفان. خوب مامان من هستم، میخوای من پیشت میخوابم
رفتم نزدیک و بغلش کردم و گفتم مرسی عرفانم ولی منظور من به عنوان یک مردی که بشه… چجور بگم
عرفان. مامان راحت حرفت رو بزن
من. دوست دارم توی بغل تو بخوابم ولی اگه اون بود خیلی بهتر بود و اینکه تو هم خود

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:50


و و سوتنیشو در آوردم. باورم نمیشد. نینا لخت لخت جلو من نشسته بود. شروع کردم ممه هاشو خوردن. خیلی بزرگ نبود ممه هاش. اما بجاش تا دلت بخواد سرشون مثل دو تا گلوله بود که حسابی هم شق شده بودن. وایییی خدا چی میدیدم ممه ای که همیشه آرزوشو داشتم. شروع کردم لیسیدنشو و از بالا تا پایین ممه هاشو خوردن. نوک ممه هاشو میخوردم و اونم چشماشو بسته بود و آه میکشید تو بغلم. دیدم دستشو برد سمت کسش و کیر منو بیشتر به کسش فشار داد. من داشتم دیوونه میشه برش گردوندم سمت خودم و سینه ‌هاشو ول کردم و چسبیدم به لباش. با دستام فشار ممه هاش میدادم و لباشو هم میخوردم... کیرم حسابی آب اولیشم دوباره اومده بیرون و حسابی لزج شده بود و حال میداد. نینا یهو گفت بابک میخوای بکنی از پشت؟‌باورم نمیشد که میخواد کون بهم بده. گفتم نینا مطمئنی میخوای بکنمت؟ گفت آره عشقم. خیلی وقته کیرتو توی خودم تصور میکنم. آروم آروم شروع کردم به فشار دادن کیر لزجم در سوراخ کونش. اما تو نمیرفت که لامصب. دیدم خودش هم اومد کمک. آروم باسنش باز کرد و یک کم تف خودشو زد به کونشو و آروم آروم باهاش بازی کرد. بعدها فهمیدم احتمالا تجربه داشته با کسای دیگه. اما دمش گرم دیدم آره جواب داد. سرش که تو رفت جیغ زد و من ترسیدم. اما آروم آروم خودشو عقب جلو کرد و کل کیر منو تو خودش جا کرد. وای باورم نمیشد. کیرم تو کس نینا بود یعنی!!!!

دیگه داشتم تو آسمونا سیر میکردم. آروم عقب جلو کردم و دیدم خوشش اومده اونم. همزمان ممه هاشم گرفتم تو دستم و میکشیدم سمت لبم که بتونم بخورم. جیغش در اومده بود دوباره. نینا داشت دیوانه میشد. من از اون بدتر. واییی چه حالی میده نینا. بابک استادت داره میکنتت ها.اونم میگفت بکنم عشقم. همش مال خودت. دستمو عقب جلو میکردم رو چوچولش و اونم خودشو عقب جلو میکرد که کیرم یهو دوباره ارضاء شد و همه آبم ریخت تو کونش. درش آوردم کیرمو دیدم اه اه اه... یک مشت (...) نمیگه که حالتون بد نشه، چسبیده بهش. با هر زحمتی بود نگاهش نکردم و آروم با دستمال پاکش کردم و خوابیدم تو بغل نینا. کلی قربون صدقش رفتم و ازش تشکر کردم. گفتم پاشو پاشو بریم حمام دیگه بسه. یک حوله و یک دست لباس باباش واسه من آورد و حوله خودش هم آورد و جاتون سبز رفتیم حمام و حسابی اونجا هم از خجالت کسش در اومدم. تا میتونستم زیر دوش که بود نشستم و لیسش زدم. خیلی خوب بود. واقعا تجربه عالی بود. اولش سخت بود اعتماد کنه اما هنوزم که هنوزه تجربه با نینا بودن رو فراموش نمیکنم. یادش بخیر. ببخشید طولانی شد.

نوشته: بابک

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:50


با و مامانم آخر هفته دارن میرن ویلای شمالمون. منم حوصله رفتن ندارم. میخوام استراحت کنم و میمونم. اگر شد میگم بیا. باور نمیکنید چقدر خوشحال شدم. میتونستم یعنی فتحش کنم؟ نینا که اینقدر سرد و سنگین بود الان داره بهم آخر هفته خونمون رو خالی میکنم بیا.... شروع کردم به قربون صدقه رفتنش و آروم آروم جفتمون داغ داغ شدیم. گفتم کاش میشد الان حرف میزدیم نینا. من میرم دستشویی خوابگاه و اگر میشه با هم تلفنی صحبت کنیم. همون موقع ساعت ۴ صبح با هم حرف زدیم و اونقدر جفتمون حشری شده بودیم که فقط قربون هم میرفتیم و همدیگه رو تحریک میکردیم. نمیخواستم کار رو خراب کنم و دوست داشتم واقعا تو خونه فتحش کنم. اولین بارم بود و بی تجربه هم بودم البته. اما نمیخواستم اعتمادش رو از دست بده.
خلاصه اینکه آخر هفته شد و یک کادو کوچولو هم گرفتم و رفتم تا سر کوچشون تو شهرک غرب. با ترس و لرز زنگش زدم گفت همسایه‌ها بهتره نفهمن که میای. رسیدی دم در،‌ در رو میزنم بیا واحد طبقه ۷. خلاصه رفتم داخل دیدم واییییی این نینای منه!!!‌چه فرشته ای.... باور نمیکنید چقدر قشنگ شده بود. یک لباس رنگی با شلوار چسبون و روسری سفید و ظریف. سلام کردم و رفتم داخل نشستیم رو مبل. یک خرده سلام و احوال پرسی کردیم و گفت چی میخوری. گفتم مممممم مممم نمیتونم بگم... اما هر چی تو بخوری مهربونم. دیدم یک خنده ای کرد و گفت تو مهربونتری. باشه بزار یک شربت بیارم. خلاصه شربت و آورد کنارم نشست. این بوی ادکلانش خودش آدمو مست میکرد و هیچی نمیخواست. رو مبل تک صندلی نشست بعد که شربت رو آورد. خلاصه شربت رو خوردیم و آروم دستشو کشیدم رو مبل خودم گفتم خوب حالا کنار همیم. حسابی حشری شده بودم. لبامو گذاشتم رو گونه‌هاش و بوسیدمش. دیدم چشماش خمار شده آروم لبمو بردم رو لباش و دستاشو فشار دادم. دیگه طاقت نداشتم گفتم بیا بشین رو پام
میخوام فشارت بدم به خودم. همزمان فشارش میدادم و همزمان لباشو ناشیانه میخوردم. لباش از شربته خوشمزه تر بود. به خصوص که با رژ لبش هم قاطی شده بود. دیدم خودشو عقب کشید یهو. آروم نازش کردم و در گوشش گفتم نینا میخوام بلیسمت... وای همین الانم که یادم میاد دوباره حشری میشم. آروم روسری شو در آوردم و گفتم مال من میشی عشقم؟
حسابی حشری بودیم جفتمون من که کیرم داشت از شلوار میزد بیرون و حسابی خیس کرده بود شرتمو آب اولیش. تو بغل هم قفل شدیم و جفتمون عین دیوونه ها هر کاری میکردیم که اون یکی رو بیشتر حشری کنیم. صدای آه و نالمون در اومده بود از کشیدن بدن‌هامون به هم. نینا خیلی حشری شده بود اما هنوز اجازه نمیداد دست به ممه هاش بزنم. حس کردم بازم زمان میخواد. آروم دستامو بردم پایین کشیدم وسط رونش... یک آهی کشید که انگار از ته قلبش آرزوشو داشت. شل شدیم تو بغل هم. من میمالیدم اونم میمالید همه جای منو. دکمه های شلوار لی چسبونشو باز کردم و دستمو از رو شرت گذاشتم رو کسسسش. وای چقدر داغه نینا... داره آتیش میگیره. گفتم ممممم میخواتش بابک. آروم شروع کردم به ناز کردنش. آروم دستشو آوردم و از تو شلوار خودم گذاشتم رو بابک کوچولو که حس غریبی نکنه. دیدم شروع کرد بالاخره. شلوار منو کشید پایین و منم شلوارشو آوردم پایین و شروع کردیم به مالیدن هم. اونقدر همدیگه رو مالیدیم که من ارضاء شدم و همه آبم ریخت رو شلوارم که تا نصفه پایین بود. دیدم نینا داره داغ تر میشه. منم شروع کردم ادامه دادن و محکم تر چوچولشو مالش دادم از رو شرت و حسابی آه و اوهش در اومده بود. انگار بیشتر میخواست. منم سریع تو یک چشم به هم زدن شلوارشو و شرتشو کشیدم پایین و شروع کردم لیسیدنش. کاملا مال من شده بود. داغ داغ و پر آب. اونقدر خیس بود کسش و مزه اش باحال بود که انگار خوشمزه‌ترین چیز تو عالم بود. زبونمو میذاشتم رو کسش و از بالا تا پایینش میخوردم. وایییی چقدر خوب بود. واقعا داشت جیغ میزد دیگه. چوچوش رو پیدا کردم با هر زحمتی بود و نوک زبونمو هی می کشیدم روش. داشت دیوونه میشد نینا. فریاد میزد بابک بخورشششش... دیدم یهو یک آهی کشید و کلی لرزید و ارضا شد. دستمو گذاشتم رو کسش و فشارش دادم و شلوارمو بیرون آوردم و خودمو تو پشتش جا کردم. جفتمون ارضا شده بودیم و حسابی بی حال همونجا رو مبل بغلش کردم از پشت و گوش هاشو نوازش کردم تا خوابم برد.

یک نیم ساعتی فکر کنم گذشته بود که یهویی بیدار شدم دیدم من پشت نینا خوابیدم و اونم انگار خوابه. دوباره شق کردم... وای ... دستمو گذاشتم از پشت رو کسششش و آروم کیرم رو وسط پاهاش جا کردم. دیدم اونم بیدار شد. آروم میکشیدم به وسط پاهاش و فشارش میدادم سرشو به کسش. گفت بابک یهو نکنی توم دیوونه. دخترما... گفتم بابا حواسم هست. مثلا استادت بودما.
ولی دوست داشتم بکنمش هر جوریش شده. حسابی کیرم رگ هاش زده بود بیرون. دیدم نینا هم حشریه. گفتم عشقم میشه ممه ها تو بخورم؟ برگشت و گفت آره عزیزم. همش مال خودت مهربونم. از پشت سوتینشو باز کردم و لباسش

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:50


خاطرات دانشجویی بابک


#دوست_دختر

 
دانشجویی

آخرای دوران دانشجوییم بود که استاد راهنمام ازم خواست توی یکی از درس‌های محاسباتی کمکش کنم و بشم دستیار استاد. منم چون دوست داشتم بیشتر تجربه کسب کنم قبول کردم. یکی از چیزهایی که از استادهام یاد گرفته بودم این بود که هر جلسه به یکی گیر بدم و باهاش کلاس رو آروم کنم. وگرنه کنترل کلی بچه‌های شیطون کار ساده‌ای نبود. خلاصه هر جلسه به یکی گیر میدادم و از شانس خوب من حشری، از ۳۰ تا دانشجو فقط ۲ تا پسر بودن و بقیه دختر. چون بچه‌های سال آخر هم بودن تقریبا همشون دیگه شر و شیطون شده بودن و حسابی سر و گوششون می جمبید. منم چون دانشجو بودم دوست نداشتم دردسری برام ایجاد بشه و همیشه سعی می‌کردم خیلی صمیمانه برخورد نکنم. خلاصه چند جلسه‌ای رفتیم با این بچه‌ها کلاس و حسابی با هم آشنا شدیم.

دردسرهای من وقتی معمولا این‌ها امتحان یا کوییز داشتن بیشتر میشد. یک روز که حسابی شلوغ میکردن به یکیشون که اسمش نینا بود گیر دادم. دختری آروم و نجیب به نظر میومد و این آدم‌هایی که با چشمشون آدم رو میخورن. خلاصه من چند باری تو اون جلسه باهاش چشم تو چشم شدم. اونقدر چشماش قشنگ بود که آدم دلش میخواست همینجور نگاهش کنه. هر وقت نگاش میکردم و بهش گیر میدادم با یک لبخند جوابمو میداد و میگفت این میشه جوابش. فهمیدم حسابی بچه‌ زرنگه چون هیچ وقت نشده بود بیاد سوال خصوصی بپرسه و همه سوال‌ها هم داشت واقعا درست جواب میداد. خلاصه یک خرده بیشتر شوخی کردیم و بهشون گفتم یاد بگیرید مثل این نینا یک کم خرخونی کنید اینقدر از این به بعد پاشنه در اتاق من رو در نیارید موقع امتحان‌ها.
این سر به سر گذاشتن‌های نینا ادامه داشت و آروم آروم حس میکردم هم اون از من خوشش میاد و هم من از اون. اما روم نمیشد هیچ وقت هیچ کار خطایی کنم. بالاخره محیط دانشگاه و کمک استادی شرایطی نبود که بخوام جلوی بقیه بچه‌ها بهش حرفی بزنم یا نشون بدم مستقیم که خوشم اومده ازش. اما دیگه مطمئن بودم نینا خیلی حال میکنه باهام.

این ها رو گفتم که برسم به اصل ماجرا. یک روز دیدم تمرین‌هاشو ایمیل کرده واسم و گفته یک چند تا ایراد دارم. امکانش هست حضوری بیام؟ که منم از خدا خواسته گفتم چرا که. خلاصه اومدیم توی اتاق ما و چند تا بچه‌های دیگه هم بودن و اومد سوالاشو پرسید و منم جواب دادم. لامصب بوی ادکلانش دیوانم کرده بود اینقدر حشری کننده بود. لحنمو باهاش عوض کردم و با اول شخص باهاش صحبت کردم. گفتم تو نمره میانترمت مگه چند شده که اینقدر شور میزنی واسه پایانترم. گفت ۱۹ شدم میخوام پایانترم رو هم خوب بشم اما این قسمت‌های حلقه‌های تو در تو و محاسبات ریاضی با برنامه رو اصلا نمیفهمم. همینجور که داشت حرف میزد چون جفتمون پشت یک میز بودیم میتونستم پاهامو بچسبونم بهش. آروم پاهامو چسبوندم بهش. دیدم پاهاشو کشید. گفتم خوب من چه کاری از دستم بر میاد؟ گفت میشه برام چند جلسه خصوصی بزاری؟ منم گفتم میدونی که دکتر بفهمه ناراحت میشه. اما چون تو هستی چشم. حالا ایمیلی با هم هماهنگ میکنیم. دیدم آیفونشو در آورد و گفت میشه شمارتو بگی بزنم. خلاصه سرتون رو درد نیارم. هماهنگ کردیم و یک جلسه اومد توی همون اتاق عمومی گروه شروع کردیم به رفع اشکال. منم که از قبل کلی شبیه سازی کرده بودم این صحنه‌ها رو که چیکار کنم که بتونم تاچش کنم و مزه دهنشو بفهمم. وقتی دیدم خیلی خوب نمیتونم با کیبورد کار کنم پاهام رو کردم زیر میز و صندلیمو بردم چسبوندم بهش. برای منی که تا اون موقع دوست دختر نداشتم همین کار هم شق کننده بود. ناخود آگاه شق کردم و حسابی حشری شدم. دیگه نمیفهمیدم چی بهش میگم. الکی چرت و پرت جواب سوالاشو میدادم اما همینجور آروم رون پاهام رو چسبوندم بهش. نمیدونم حس میکردم اون هم همینجوریه. چون هر چی میگذشت من بیشتر فشار پاهاش میدادم. یهو دیدم پاهاش رو برد عقب. منم ادامه ندادم. اما دیدم چون یکی از بچه‌های همکلاسی من از پشت اومده تو اتاق پاشو کشیده. دیگه خیالم راحت شد که نینا دلش میخواد. اون جلسه با هر بدبختی بود گذشت و اونم امتحانشو داد و یک روز که خیلی حشری بودم بهش پیام نینا چطوری؟ امتحاناتو دادی؟ مشکلی دیگه نداشتی؟ اونم جواب داد و کلی تشکر کرد و گفت خیلی خوب نوشتم. از اینجا دیگه من و نینا رفیق شدیم و شروع کردیم به آی مسیج بازی. این مسخره‌ بازی‌های اپل و شکل بوس و قلب متحرک هم تازه اومده بود و من یک شب که تا آخرای شب باهاش داشتم در مورد خارج رفتن صحبت میکردم یک بوس متحرک براش فرستادم. اسمش هم توی آی مسیج با رنگ قرمز نوشتم با خط خودم. تا چند دقیقه هیچی نیومد. یهو گفت این چی بود بابک؟ گفتم مگه ندیدی تا حالا؟ خلاصه با هم شروع کردیم به بازی کردن و آروم آروم با همون ابزار دست نوشته‌ای آیفون کلی واسه هم نوشتیم. دلمو به دریا زدم و نوشتم کاش میشد الان اونجا بودم! دیدم گفت جدی میگی؟ گفتم آره،‌جدی گفتم. گفت من با

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:50


فتم بوخورش که یکم نازو افاده اومد ولی اخرش یه چند دقیقه ای خورد خیلی حرفه ای هم میخورد از دهنش در اوردم و کاندم کشیدم و یکم بالا پایین کردم کیرمو روی کوسش تا با اب کوسش خیس بشه و یواش یواش فرو کردم تویع کوسش خیلی لیز و تنگ بود باخودم گفتم ای خاک تو سرت کنن عمو جان ک اینو فک میکنی اصلا نکردن تاحالا بعد ها که فهمیدم و ازش پرسیدم گفت که حلقویه و بخاطر مشکل زود انزالی شوهرش زیاد سکس ندارن شروع کردم به تلنبه زدن اول یواش و رمانتیک و رفته رفته تند تر که دیدم داره داد و فریاد میزنه که با ناخوناش اینقد روی کمرم فشار داد که فک کنم زخم شد و ارو گرفت دقیقا کیرم قالب کوسش بود و داشت دیواره های کوسش فشار میاورد همینجوری من نگهداشتم و حالش ک جا اومد دوباره شروع کردم یه چند مین که تویه این حالت کردمش گفت بزار من میخوام بیام بالا من ب پشت خوابیدم و اومد کیرمو با کوسش تنظیم کرد و نشست روش شروع کرد به بالا پایین کردن و منم داشتم سینه هاشو میخوردم و میمالیدم که تند کرد و شروع کرد به لرزیدن و دوباره ارضا شد تا اینجای کار بخاطر کاندوم تاخیری حدود 40دقیقه گذشته بود و دیگه نای حرف زدن نداشت و من هنوز مونده بود تا بخوام ارضا بشم داگیش کردم و از پشت کردم تویه کوسش شروع کردم به تلنبه زدن لامصب کونش هی میگفت منو بکن منو بکن ولی از جایی که خاطره خوبی از کون کردن ندارم چون یه بار داشتم دوست دخترمو میکردم و کثافت کاری شد دیگه نکردم با این تفاسیر باید حقمو از این موس و کون تنگ میگرفتم کیرمو در اوردم و گذاشتم در کونش هنوز میخواستم فشار بدم که صداش در اومد تورو قران نکنی ک جر میخورم که از اون اسرار و از من انکار ولی واقعا هم کونش تنگ بود سر کیرم ک رفت تو احساس کردم داره له میشه که دیدم داره درد میکشه بیخیال شدم و دوباره کردم تو کوسش اینقد تلنبه زدم که یه بار دیگم ارضا شد قشنگ تلافی چند سال ارضا نشدنش در اومده بود و دیگه نای حرف زدن نداشت و فقط التماس میکرد ابتو بیار ابتو بیار دیگه نمیتونم منم ک خودم خسته شده بودم کاندوم رو در اوردم و شروع کردم به کردن داشتت دیگه جیق میکشید که بعد از چند مین احساس کردم داره میاد سرعتو بالا بردم و کشیدم بیرون و ریختم روی پشتش واقعا خسته شده بودم و جوری خالی شده بودم که تویه زندگیم هیچ وقت به این شکل خالی نشده بودم انگار هیچی در وجودم دیگه نیست افتادیم کنار هم و یه چند دقیقه ای بودیم تویه بغل هم بعد پاشدیم رفتیم حموم باهم ولی چون جفتمون خسچه بودیم دیگه مثل اساتیدی که میگن چند بار کردم و حموم رفتیم بازم کردمو اینا نبود یه دوش گرفتیم و اومدیم بیرون اون یکم کار داشت رفت ب کاراش برسه و منم رفتم دنبال کارام نزدیک ظهر بود زنگ زد نهار درست میکنم بیا اینجا ولی من چون کار داشتم نتونستم برم و الان پشیمونم که چرا نرفتم بعد از اون جریان چند ماهی گذشت و رفچه رفته ارتباط من باهاش کم شد و بعد هم سر یه موضوع خیلی عادی باهم بحث کردیم و عین بچه ها همو بلاک کردیم و تموم شد این پرونده ولی واقعا سکسی که با اون به من جال داد تاحالا هیچ وقت اینجور سکسی نداشتم
دوستان اساتید این داستان هیچ گونه کم و زیادی نشده بود و حقیقت بود فقط اسم ها عوض شده بود پس لطفا به خودتون و فرهنگ همه احترام بزارید البته من خودم خیلی از نظرات شماها در رابطه با داستان های دیگه خوندم که خیلی جاها فوهش دادید درست بوده چون داستان خیالی و کس شعر بوده ولی این داستان حقیقی هست، ممنون که وقت گزاشتید.

نوشته: میلاد

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:49


زن_عمو



سلام خدمت تمامی اساتید محترم من اولین داستانمه که دارم مینویسم میخوام کامل بنویسم و به همین خاطر طولانی میشه پس اونایی داستان طولانی دوست ندارن نخونن و اگر غلط املایی داشت ببخشید چون با گوشی تایپ میکنم دوستان این داستان کاملا واقعیه و جز اسم ها چون همه دوستانم اینجا میان نمیخوام که اسمی برده بشه
پس لطفا اگر دوست ندارید نخونید تمین اول کار و در اخر فوهش ندید ممنون
خوب بریم سر داستان
من میلاد هستم (اسم مستعار) این داستان مال سال 98برج 3-4هستش سنم 25 قدم 178وزنمم 74یعنی میشه گفت معقولم قیافمم نه خیلی دختر کشه مس اینایی ک مینویسن و تعریف میکنن و نه خیلی بد ک حال بهم زن باشه کیرمم 40-50سانت نیست 17سانته و قطرشم معمولیه رو ب کلفتی خوب از زن عموم بگم من چندتا عمو دارم که این یکیشونه از زن عمو جونم بگم براتون یه زن حدودا 38ساله دقیق نمیدونم پوست بدنش سبزه سینه 80و یه کون گنده که همین کونه منو به طرف خودش سوق داد و قیافشم خوبه خوش ستاره و بانمکه اسمشم میزارم مهسا(مستعار)من بچه مشهدم و اونا یه شهر نزدیک به مشهد که بعد اومدن مشهد ساکن شدن داستان از جایی شروع میشه که عمو جانه ما میره و ازدواج میکنه و این جیگرو میاره تو خانواده از روز اول شنیدم که خیلی شوخه و خوش خنده بعد از چند وقتی من میرم شهر خودمون و اولین برخورد باهاش کلید میخوره از جایی که تو یه فامیل پدریم من نوه ی بزرگ هستم و قابل احترام و همیشه ادم شوخی هستم سریع باهم جور میشیم اوایل هیچ وقت نظری نداشتم نسبت به اون ولی رفته رفته فهمیدم ک در دوران مجردی زیر ابی هایی رفته و به فکر رفتم که چرا وقتی دم دست منه من استفاده نکنم این شد که پیام بازی شوخی شروع شد اینم بگم که داستان ما مثل خیلی عزیزان جوری نیست که فوری جور شد و اومد داد نه چند سالی گذشت و مادوتا خیلی باهم راحت شده بودیم راحت به این معنی ن ک جلو من لخت بگرده و اینا خوانواده ها تقریبا نیمه مذهبی بودن گذشت و عمو من بخاطر یه حادثه مجبور ب بستری و عمل شد رقچه رفته بعد از بهبودش بخاطر مصرف دارو ها فهمیدم که نیاز های جنسیش کم شده در صورتی شهوت از چهره زن عمو میبارید درد و دل میکرد بامن بعد از چندین سال که پیام میدادیم باهم راحت بودیم و کسی هم خبری از این جریان نداشت کم کم از سکسشون ک زود تموم میشه و ارضا نمیشه و سرکوب میکنه نیازاشو صحبت کرد البته اون موقع بیشتر دلم سوخت براش چون خودش کار میکرد و خرج خونرو میاد چون دیگه عموم به مشکل خورده بود و نمیتونست کار کنه رفته رفته رومون بهم باز شد و این شد جرقه حرفای سکسی و گیف و فیلم فرستادن برای هم اولین قرار تویه مغازه من بود چون من مغازه داشتم تویه یه پاساژ به نام در مشهد ا مد زن عمو مغازه و باهم حرف زدیم و یکم دست مالیش کردم گذشت و برای دفه دوم قرار گذاشتیم دوباره تویه مغازه برای سکس وقتی که اومد بعد از یکم کس شعر گفتن ظهر شد و پاساژ خلوت در مغازرو بستم و پشت ویترین بعد از لب گرفتن و مقدمه سکس شروع شد یعنی اینقدری که این زن تنگ بود من تابه حال ندیدم و نکردم و چون خیلی وقت بود تو کفش بودم بعد از 8دقیقه من ارضا شدم و عصابم به حدی بهم ریخت ک همش خودمو فوهش میدادم که چرا هیچ غلطی نکردم ن قرصی و ن کاندومی از این جریان سه ماه گذشت و با اسرار من دوباره قراری برای سکس گذاشتیم که این بهترین شد عموم رفت شهرستان و من موندم و زن عمو صبح بود ساعت 9رفتم خونش درو باز کرده بود و رفته بود داخل خونه وقتی رفتم تو دیدم حسابی به خودش رسیده و یه تاپ شلوارک زرشکی تنشه عطرو ادکلن و خیلی ناز شده بود رفتم تو بعد از دست دادن و روبوسی کردن نشستم روی مبل و رفت اب هویج بستنی اورد از جایی که من از هویج بدم میاد یکی دو قلوپ خ ردم و گزاشتم کنار گفت چیشد چرا نخوردی گفتم برای اون وقت هست و سریع بقلش کردم شروع کردیم به لب گرفتن خیلی حرفه ای لب میداد اینقدر داغ شده بود چون روی لب گرفتن خیلی حساس بود و سرو صداش بالا رفته بود رفتیم رو زمین و افتادم روش از روی شلوار کیرمو گرفته بود و داشت میمالید منم داشتم لبشو میخوردم و با دوتا دستام سینه های سفتشو میمالیدم همینجوری روی زمین کمرشو پیچو تاب میداد که بعد پنج دقیقه با لب گرفتن ارضا شد بلند شدم لباسامو در اوردم و فقط شورتمو گذاشتم بمونه شلوارکشو در اوردم ک دیدم زیرش شورت نپوشیده و یه کوس اپلاسیون شده تمیز که تاحالا باخودم تصور میکردم که لبه داشته باشه یا نسبت به پوست بدنش سیاه تر باشه ک هیچ کدوم از اینا نبود لبو لوچه ای از کوسش بیرون نزده بود خیلی جمعو جور و عالی خلاصه داشتم سینه هاشو میمالیدم ک نتونست تحمل کنه و کیرمو از کنار شورتم در اورد و چشماشو درشت کرد و با صدای خمارش گفت اینو تاحالا چرا ندادی به من شهوتش زده بود بالا پیچو تاب میخورد من یه دستم به کوسش بود و لبام رو لباش که دوباره دستم خیس شد و ارضا شد دیگه وقتش بود که شروع کنم بهش گ

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

25 Nov, 13:49


تر و … ولی در انتها شرایط زمانه مارو از هم جدا کرد چون اون میخواست ازدواج کنه و من شرایط ازدواج رو نداشتم. از هم جدا شدیم اما روحمون هنوز باهمه و هنوز تو فکرمه
پایان

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:19


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:19


ه بودید؟
خداروشکر پیش خدمت اومد سفارشو بگیره منم پیتزا و سالاد سفارش دادم تا بیاره
-خب داستان تو چیه دختر چرا به دزدی تن دادی؟
نشست و همه جیک و پوک زندگیشو برام تعریف کرد که برای یک لحظه درکش کردم که دقیقا ۵ سال پیش که برادرم زیرابمو زد و از شرکت استعفا دادم وضعیتم همین بود،سوختن رو درک کردم اینکه از یه نفر متنفر باشی و دلت انتقام بخواد ولی تفاوت من این بود که من انتقاممو گرفته بودم و اون هنوز داشت میسوخت…
نوشته: بی اسم

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:19


و طاها رو جور کنم. سریع از پشتش رد شدم تا دستمو دراز کردم دیدم دستشو گذاشت رو دستم منم رنگم مثل گچ پرید و خشک شدم باهاش چشم تو چشم شدم،چشماش سبز بود و یکم ته ریش داشت با موهای بلند دم اسبی و کیف پولو با تمام زورم کشیدم و فرار کردم اونم افتاد دنبالم رفتم تو یه کوچه دیدم بن بسته تا اومدم برگردم دیدم پسره اومد تو کوچه اولش التماسش کردم و افتادم به پاش گفتم یتیمم و دو روزه چیزی نخوردم که دیدم مرده اومد جلوم نشست سرمو بلند کرد تو چشام نگاه کرد و یه لبخند ناراحت زد کیف پولشو برداشت و هرچی توش پول بود بهم داد و گفت:من بخاطر کیف پول دنبالت نکردم برات یه پیشنهاد دارم
گفتم: چه پیشنهادی؟
گفت: سوار ماشین شو تا بهت بگم
منم دیدم اگه بمونم هیچی گیرم نمیاد سوار ماشینش شدم و به خودم قول دادم اگه بهم پیشنهاد سکس داد پیاده شم. سوار شدم و بهم گفت: میخوای با یه شب کار ۱۰۰ میلیون در بیاری؟
گفتم:چه کاری باشه
گفت:کار بدی نیست
گفتم:ببین اقا ممنون که ولم کردی و بهم پول دادی دستتم درد نکنه اما اگه فکر بدی تو سرت داری و برا امشب نقشه کشیدی بیا این پولت مارو بخیر شمارو به سلامت
چشماش گرد شد و با تعجب گفت:اسمت چیه؟
دروغی گفتم:تینا
گفت:اسم قشنگیه،ببین تینا خانم من نه برا امشب نقشه دارم نه فکر بدی دارم من فقط ۲ ساعت ازت کمک میخوام
گفتم: چه کمکی؟
گفت:قراره ۲ ساعت نقش نامزدمو بازی کنی
خندیدم و گفتم:مگه فیلم های دوزاری ایرانیه که به یه دختر میگی بیا نقش زنمو بازی کن
جدی گفت:شوخی نمیکنم ۲ ساعت نقش بازی کن ۱۰۰ میلیون بگیر
دیدم دوباره پیام اومده برام گوشیمو دراوردم دیدم ناپدریم نوشته:میای اینجا یا بیام با چک و لگد بیارمت؟
گفتم: قبوله فقط یه شرط
گفت:چه شرطی
گفتم:به روح مادرم که دیروز از دستش دادم اگه فکر بدی داشته باشی یا من تورو میکشم یا تو منو
گفت:قسم میخورم که هیچ نقشه ای برای تو ندارم
گفتم:من رخت و لباس درست حسابی ندارم ها
گفت:اونو میریم خرید
××روایت متین××
برگشتم و تو چشاش نگاه کردم چشمای مظلومی داشت و زیر چشماش گود افتاده بود که یهو کیف پولمو کشید و فرار کرد منم افتادم دنبالش حتی یه لحظه هم به کیف پول فکر نکردم فقط می خواستم یبار دیگه صورتش رو ببینم که دیدم پیچید توی کوچه بن بست بالاخره گیرش آوردم اومد مستقیم افتاد جلو پام و به گریه افتاد و قسم میخورد به خدا یتیمم دو روزه چیزی نخوردم که نشستیم رو به روش صورتشو اوردم بالا که دیدم حتی با وجود گریه کردنش بازم جذابه منم همون لحظه یه فکر عالی از ذهنم رد شد که میتونستم حال سمیرا رو بگیرم تا دوباره بیاد سمتم
بهش هرچی پول تو کیف پولم داشتم دادم و یه پیشنهاد بهش دادم که گفتم با ۲ ساعت کار ۱۰۰ میلیون بگیر اولش یکم فکر کرد و دنبالم اومد تو ماشین برام تعجب آور بود چون هیچ نگاهی به آپشنای ماشین نکرد و فقط به من نگاه میکرد و منتظر حرف بعدیم بود که یه دفعه گفت:اگه فکر بدی داری من میرم و پولتم بهت میدم.
تخم کرده بودم چون تو این ۴ سال هیچکس اینجوری باهام صحبت نکرده بود اما ازش خوشم اومد چون وقتی جلو من ایستاد جلو بقیه حتما حرفی برا زدن داره پس خیالم راحت شد که کارو درمیاره جریانو براش توضیح دادم اولش فکر کردن شوخی میکنم ولی وقتی بهش گفتم جدی ام اولش یکم من و من کرد ولی یکی بهش پیام داد بعدش رفت تو هم و قبول کرد ولی بهم گفت که لباس درست و حسابی نداره که بهش گفتم میبرمش خرید خلاصه از اونجا بردمش یه رستوران که همه منو بشناسن و فکر کنن که من بخاطر یه دختر که سر و روی درست درمون نداره دختر پر افاده ای مثل سمیرا رو رد کرده و چسبیده به این دختره ی بی سر و پا خلاصه تا رفتیم تو همه چشاشون رو ما زوم شد و حقیقتش برام مهم نبود که ترانه خجالت میکشه یا نه ولی به هر حال اومدم و نشستیم وسط رستوران یعنی میزی که تو چشم همه باشه که کم کم سر صحبت من و ترانه باز شد و واقعا سر زبون داشت یعنی هرچی میگفتم یه جوابی داشت یبار گفتم:خب ترانه خانم کجا زندگی میکنی یعنی خونتون کجاست؟
گفت:مهم نیست
-چرا مهمه دوست دارم بدونم یه دختر تنها کجا زندگی میکنه
+کی گفته من تنهام
-به پام که افتاده بودی گفتی یتیمم خب کسی که یتیمه و دست به دزدی میزنه یعنی خواهر و برادری نداره
که همونجا یکم رفت تو خودش و بهش گفتم:منظوری نداشتم ترانه خانم اصن بحثو عوض کنیم غذا چی دوست داری؟؟
که گفت:من غذا های اینجا رو بلد نیستم ولی پیتزا پپرونی یه بار خوردم دوست داشتم
-اوکی پس یه پیتزا
+آقا متین یه سوال بپرسم عیب نداره؟
-نه بفرما
+شما شغلتون چیه که کلا کارتونو ول کردید و افتادید دنبال این کارا
-یه مدت جزو هیئت مدیره ی یه هلدینگ بودم که به دلیلی استعفا دادم
+میشه بپرسم چرا؟
-یکی از اعضا زیرآب منو زد و تهدیدم کرد که یا آبرومو میبره یا استعفا میدم،منم گزینه دوم رو انتخاب کردم
+مگه چیکار کرد

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:18


آب معدنی شو پاشید تو صورتم و رفت خیلی عصبانی شدم ولی خودمو کنترل کردم. پاشدم و از رستوران رفتم بیرون و به نیما رفیق ۲۰ ساله خودم زنگ زدم،جواب داد:الو
-سلام رفیق خودم
+سلام متین خوبی؟
-مرسی تو خوبی؟
+بگی نگی بد نیستم
-میگم وقتت آزاده بریم بیرون؟
+نه والا امروز مهدی زنگ زد گفت بیا دفتر یه کار برات دارم
-مگه هنوز هم باهاش میپلکی؟
+نه زیاد اینم از رو بیکاری قبول کردم الانم دارم میرم اونجا
-باشه بهش سلام منو برسون
+مطمئنی؟؟
-آره هرچی نباشه برادرمه
(تو دلم گفتم کیرم تو برادر چون میدونستم اسمم بیاد مهدی دیوونه میشه)
+اوکی کاری نداری
-نه قربونت خدافظ
دیگه واقعا هیچ دل و رمقی نداشتم دوباره اون حس گم شدن اومد سراغم ولی دلم میخواست یکی پیدام کنه خواست سوییچ از جیب پشتیم بردارم دیدم دستم خورد به دست یکی اما اون یکی مرد نبود ظرافت دستاش بی نظیر بود دستش یخ بود انگشتاش کشیده بود ولی این دست کی بود؟؟
××روایت ترانه××
سرم گیج میرفت تو بیمارستانی که قرار بود یه روز دکترش بشم یتیم شدم. تو یک روز هم مادر و هم برادرم رو از دست دادم داشتم گریه میکردم که ناپدریم دست گذاشت رو شونم.بله مادرم بعد از فوت بابام وقتی من ۴ سالم و برادرم ۹ سالش بود با یه آشغال بچه باز ازدواج کرد که بعد اومدنش یک روز تو اون خونه آرامش نداشتیم اون با اومدنش تمام احساساتی که یه پدر میتونه به بچش بده رو نادیده گرفت و بجاش چهره تاریک خودشو رو کرد اون اوایل با قول اسباب بازی بهم میگفت بیا باهم دکتر بازی کنیم و من هم خام میشدم و میرفتم پیشش و اون از کون بهم تجاوز میکرد حتی یاداوریش حالمو بهم میزنه حتی چند بار خودکشی کردم تا به همه بفهمونم اون آدم شیطان صفت با من چیکار کرده اما هر دو بار متاسفانه زنده موندم و اون به بهونه اینکه من بخاطر یه پسر دیگه اینکارو کردم منو می گرفت زیر مشت و لگد و حتی بعد از خودکشی دوم نزاشت برم دانشگاه با اینکه دانشگاه دولتی تهران در اومده بودم به بهونه اینکه پسر خواهرش میخواد بیاد خواستگاریم که ایندفعه دیگه تحمل نکردم و گفتم اگه اینکارو کنی نه تنها عروسیمو نمیبینین بلکه جسدمم نمیبینین.حالا که فکر میکنم زندگی با ارزشی نداشتم که بخوام حتی یاداوریش کنم. دستشو از رو شونم کنار زدم و با بغض گفتم همش تقصیر توعه گفت:چی؟
داد زدم همش تقصیر توعه تو بودی که گفتی طاها و مامان برن مشهد که خونه خالی شه و بتونی زن صیغه ای تو بیاری منم شانس اوردم از خونه رفتم بیرون وگرنه معلوم نیست چه بلایی سرم میاوردی
آروم گفت:عزیزم گفتم که متاسفم اون داستان مال ۲۰ سال پیشه
جیغ کشیدم:به من نگو عزیزم غلط کردی،بیجا کردی بیست سال پیش بهم تجاوز کردی تا دوماه پیش هم میخواستی به زور شوهرم بدی به یه الدنگ مفنگی
عصبانی شد و گفت:اصن خوب کردم مادر جندت اومد خودشو بهم انداخت که خرج توئه توله سگو و اون داداش کونیت کنم
زدم تو صورتش جوری که چسبید به دیوار و عصبانی گفتم یکبار دیگه به مادرم توهین کنی هرچی دیدی ازچشم خودت دیدی که تا خواست دست روم بلند کنه حراست به دادم رسید و اونو از اونجا برد
بعد از تکمیل یکسری برگه فهمیدم باید پول بدم تا جنازه مادر و برادرم رو تحویل بدن تازه باید به فکر قبر هم باشم و این برای کسی مثل من که به زور اون نکبت بهم پول تو جیبی میداد کار سختی بود. بی شرف حتی نزاشت کار کنم تا پول دستم بیاد
از بیمارستان زدم بیرون و تو خیابون سرگردون بودم که شب شد و فهمیدم دیگه نمیکشم روی یه ایستگاه اتوبوس نشستم و همونجا خوابم برد و صبح با صدای نگهبان پارک بیدار شدم که گفت:خانم،خانم
جواب دادم:بله
گفت:خانم شما از دیشب اینجا خوابت برده خدا شاهده از وقتی دیدم خوابی ها نذاشتم کسی دست بهت بزنه
گفتم:ممنون آقا لطف کردید
گفت:خانم یه چیزی بگم ناراحت نمیشید؟
گفتم:نه بفرمایید
گفت:خانم ما اینجا کارگریم اگر زبونم لال کارفرما شما رو ببینه برای ما شر میشه لطفا دیگه اینجا خوابید ببخشینا
گفتم:نه خواهش میکنم چشم دیگه تکرار نمیشه
گوشیمو در آوردم دیدم خود بیشرفش پیام گذاشته«توله سگ ولگرد تن لشتو بیار خونه تا ادبت کنم»براش نوشتم«دعا کن نبینمت وگرنه یه بلایی سرت میارم که به گوه خوردن بیوفتی»بعد اروم بلند شدم و راه افتادم سمت محله های بالا گفتم شاید بتونم با یه گدایی چیزی یکم پول جمع کنم بتونم به غذایی بخورم که نیم ساعت بعد دیدم یه بنز لوکس جلو در یه رستوران شیک پارک کرده و یه خانوم عصبانی با کلی آرایش و بزک دوزک اومد بیرون حدود ۲ دقیقه بعد هم یه آقای خوشتیپ و چهارشونه اومد بیرون و تلفنشو برداشت و حدود ۲ دقیقه تلفن صحبت کرد. موقع صحبتش گفتم برم نزدیک شاید یه چیزی بتونم ازش گدایی کنم که دیدم کیف پولش نصفه از جیب پشتی شلوارش بیرونه فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم اگه بتونم یه پول تپل ازش بگیرم شاید حتی بتونم پول جنازه مامان

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:15


گمشده (۱)

#عاشقی

سلام خدمت دوستان شهوانی
درباره نویسنده:(اسم من بی اسم هست و از بچگی نویسندگی میکردم تا الان و سبک تخصصی من طنزه و این اولین داستانیه که مینویسم که البته طنز نیست ولی به نظر خودم کار قوی ساختم)
این رمان یک کار عاشقانه هست که بعد از آزمون و خطا های فراوان بالاخره اون چیزی که میخواستم دراومد ولی هنوز جای تغییر داره و در ۷ قسمت ادامه داره و امیدوارم که شما لذت ببرید
(قسمت اول بدون اتفاق سکسی هست)
×روایت متین××
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم اولش فکر کردم سمیرا باشه و تو ذهنم گفتم:این جنده بهتره حرف درست حسابی داشته باشه تا بردارم. ولی وقتی اسمو دیدم دیگه هیچ رغبتی برای جواب دادن نداشتم، برادرم مهدی بود که مطمئن بودم ازم کمک میخواد.
حقیقتش شنیدن صداش عذابم میداد اونم وقتی تو خماری بعد الکل بودم چون هیچ وقت با من روراست نیست و منم سعی میکنم ازش فاصله بگیرم.
به هرحال گوشی رو سایلنت کردم و رفتم حمام و مثل همیشه یه چهارپایه زیر دوش گذاشتم و نشستم واقعا وقتی توی افکارم غرق میشم دیگه همه چیز از دستم در میره بعد حدود نیم ساعت از حموم زدم بیرون موهامو خشک کردم و یه لباس معمولی پوشیدم و زدم بیرون.دیگه تحمل اون خونه رو نداشتم دلم میخواست گم شم و دیگه هیچکس پیدام نکنه. مستقیم رفتم کلینیک روانپزشک که منشیش زهرا تا منو دید یه لبخند زد و گفت:فکر کردم دیگه نمیای
-خودمم همین فکرو کردم.
+بشین تا خانم سرش خلوت شه
رو مبل راحتی نشستم و به سقف نگاه میکردم دکور اونجا از ۴ سال پیش که برای اولین بار اومدم تغییر چندانی نکرده بود.یادمه موقعی که اولین بار اومدم وضعیتم خیلی فرق میکرد با بوی الکل اومده بودم توی کلینیک و مست و پاتیل وقت گرفتم و زهرا تا حالمو دید ازم پرسید:آقا حالتون خوبه؟
-نه،فقط کمک میخوام
منشی منو جلو جلو فرستاد داخل که تا خانم دکتر منو دید تعجب کرد چون مشخص بود حالم خرابه ولی هرجوری بود بهش اطمینان دادم که حالم جسمیم خوبه ولی دارم از هم میپاشم
دکتر اول چند تا سوال راجب سن و وضعیت زندگیم کرد که زیاد غافلگیر کننده نبود ولی سوال بعدی بدجور منو سوزوند
پرسید:چه کاری خوشحالت میکنه
گفتم:خوشحال؟؟
-آره دیگه سوالم واضحه سرگرمیت چیه
+(سکوت)
-چیزیو میخوای بگی ولی نمیتونی؟
+من…من کاری کردم که نمیتونم بگم
-چی؟چکاری؟
+من یه حیوونو قصابی کردم
-خب…این سرگرمی توئه؟
+فقط ۲ بار اینکارو کردم و هر دوبار خوشم اومد انگار هیچوقت تا حالا همچین هیجانی نداشتم
دکتر تو سکوت روی یه برگه یک سری آزمایش نوشت و بهم داد و گفت اینو ببر فلان جا و جوابشونو برام بیار ولی الان بخاطر وضعیتت نرو بزار برا فردا گفتم:به نظرت مشکلی دارم؟؟
-تا جواب آزمایشات نیاد نمیتونم بهت جواب بدم
با یه تشکر رفتم بیرون
با صدای منشی از خاطراتم اومدم بیرون زهرا گفت:متین خانم دکتر منتظره
رفتم تو اتاق و درو بستم دکتر گفت: متین شاهی،چه عجب اینورا دفعه قبل خداحافظی سنگینی کردی
گفتم:میدونم اما دوباره کنترلم رو از دست دادم و تمام علامت ها برگشت
-خب این مشکل بزرگیه اما چی باعث شد که دوباره کنترلت رو از دست بدی؟
+ماجرا مال دیروزه:
دیروز صبح که از خواب پاشدم مثل همیشه ورزش کردم و یه صبحونه خوردم که یه دفعه سمیرا دوست دخترم بهم زنگ زد و گفت که میخواد همو ببینیم.من از سارینا خوشم میاد دختر خوبیه بامزه ست ولی یه مشکلی هست اونم اینه که اون منو بخاطر پول و ثروتم میخواد و خودشم بارها اینو بهم گفته ولی من با اینکه این قضیه رو میدونم برام مهم نیست چون تا وقتی که یه همدم داشته باشم دیگه پول برام مهم نیست پس قرار ناهار رو باهاش اوکی کردم و یه جای شیک قرار گذاشتیم نمیدونستم چیکارم داشت ولی مطمئنم بازم یه خواسته دیگه داشت.
وقتی اومد تو رستوران خیلی خوشگل شده بود و وقتی نشست سه سلام و احوالپرسی با هم کردیم و من بحثو باز کردم
-خب چیکارم داشتی؟
+میگم بت فعلا سفارش بده
-حوصله ندارم تازه صبحونه خوردم
+پس چرا گفتی بیایم رستوران میرفتیم کافه
-سمیرا یکی به دو نکن بگو چیکار داری؟
+امشب سهیل و بقیه رو راضی کردم بریم یه پارتی
-کجا؟
+همون سوله قدیمیه دیگه
-وای حوصله اونجا رو دیگه ندارم بعدشم میدونی که تو ترکم
+این چه ترکیه که بعد ۳ سال هنوز تموم نشده؟
-تموم نشده دیگه پارتی کنسله من نمیام
+اصن چرا تو امروز اینطوری شدی؟؟باز با مهدی دعوا…
پریدم وسط حرفش گفتم:نه نکردم اصن نمیخوام صداشو بشنوم
+پس مشکل چیه؟؟
-مشکل اینه که ما دیگه ۲۲ سالمون نیست که هر شب بریم پارتی مست کنیم بریم خونه و سکس کنیم تا صبح.کی میخوای تموم کنی این بازیا رو؟
+اها پس مشکل منم آره؟
-اگه بخوام روراست باشم آره
+خیلی خب میرم که یه مشکل از زندگیت حذف شه
-برو اونوقت ببینم که هرروز میبرتت خرید
+فکر کردی مرد مثل تو قحطیه؟؟
-جنده خیابونیم مثل تو زیاده به سلامت
کیفشو برداشتو

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:15


م دکتر شروع کنم.نترسی ها.گفت عمورضا عجب کیری داری.ولی این دیگه سرگرد نیست.از سرلشکر هم بالاتره.خندیدم.اروم کردم کوسش گفت عمورضا بعد چند تلمبه اصلا بهم رحم نکن.تا آخر بکنش توی کوسم تندهم بکن.گفتم میدونم اون روز خارجیه کوستو می‌کرد آب کوست مث رودخونه راه افتاده بود.گفت آره دیدی چه کوسی کرد.هیچچکی منو اونجوری نکرده بود.گفتم الان یک‌جوری میکنمت که بفهمی گاییدن چیه.گذاشتم داخلش هل دادم توش.گفت نه نکن نمیشه بلندشد رفت از اتاق خودش ژل آورد.زد کوس میترا گفت بکن ببینمت.کردم توی میترا ناله مرگ میزد بی پدر.این از پشت دست برده بودخایه ها رو میمالوند من میکردم.چندتا سرعتی زدم توش جیغ میزد‌.خود نجمه اومد گفت بیا منو بکن.ژل بزن روان بشه همینجور منو بکن.آبم تمام لای پاهامو پر کرده.گفتم دراز بکش بغلت کنم.اونجوری دوست دارم میخام چشمای چینی خوشگلتو ببینم.گفت چشم،،پاهاشو باز کرد.فشاردادم توش گفت آروم تو رو خدا آروم اینجوری بیشتردردداره
گفتم دردت میاد.کوست درد داره محکمتر تلمبه میزدم.محکم بغلش کرده بودم نمیتونست در بره…لباشو گرفتم توی لبام.گفت آخ جون.خیلی دوستم داری.گفتم دیگه از دوست داشتن گذشته.عاشقتم.با سرعت و رگباری تلمبه میزدم.جیغ و دادش هوا رفته بود.میگفت عمو رضا تو رو خدا آروم خیلی گنده است.پاره شدم آروم بکن.ولی گوشم بدهکار نبود.خودش پاهاشو دورم قلاب کرد.فهمیدم خیلی سکس خشن دوست داره لبها رو گرفته بود ول نمی‌کرد.عرق از سر و صورتم می‌ریخت توی موهای خوشگلش.ناخوناشو فرو کرده بود پشتم.دردم میومد اما خیلی دوست داشتم.میدیدم یک خانوم دکتر با اون پرستیژ و کبکبه دبدبه اینجور زیرم ناله میکنه.کیف میکردم.اینقدر کردمش شاید ده دقیقه یک ضرب رگباری تلمبه میزدم.چنان جیغی کشید پاهاش ولو شد ترسیدم.ولش کردم کشیدم از کوسش بیرون.گفت مرسی رضا جون.گفتم خیال کردم مردی ترسیدم.گفت نه آب کوسم چنان زد بیرون دلم حال اومد.خسته شدم.بوسش کردم.گفتم کیرم داغ کرد این نمیدونم چی قرص که مسعودداره یک ساعت هم بکنی بازم شقه.دوتا خوردم گفت وای بده ها.برو یک‌کم آب بخور.یک کم هم نه زیاد بخور.خونت رقیق بشه.فقط آروم آروم بخور.گفتم باشه رفتم نوشیدنی آب معدنی و آبمیوه خوردم رفتم کیر و شستمش اینقدر که اب کوس بهش چسبیده بود فک میکردی بستنی دادی خورده.اومدم سراغ میترا.گفت بخدا منو هم بغل میکنی همینجوری میکنی.زیادم بوسم میکنی اگه نه باهات قهر میشم.این خانوم دکتر رو من مخش رو زدم برات.اگه نه خجالت میکشید.بوسش کردم گفتم مرسی تلافی تمام خوبیهایی که بهت کردم ولی آبرومو بردی در آوردی …گفت ولی ایندفعه کلکت بد جور کنده است.گفتم چرا.گفت جای ناخونای خانوم دکتر روپشتته.گفتم واویلا راست میگی.گفت بخدا تازه هنوز مال من مونده.گفتم اشکال نداره میگم امشب توی باشگاه مبارزه داشتم اینجوری شده.بهش میگم ببین چی شده.اون قبلا هم برام پانسمان کرده.گفت خیلی ناقلایی. اینو یک‌جوری جررش دادم نجمه میگفت وای عمو رضا ازین زیر میدیدم پوست کوسش از داخل کشیده میشه بیرون.اینو به این بزرگی تا کجاش جا میدادی.گفتم مث تو تا همونجا.خندید.نمیدونم چرا آبم نمیومد.خسته شدم.دوباره نوشیدنی خوردم.گفتم بچه ها اگه دوستم دارین من تا الان کون نکردم یک کدومتون یک کون محض رضای خدا بدین.زدن زیر خنده.نجمه گفت عاشقتم.اینقدر این پارسای نجس با دیلدو بزرگ کرده توی کونم که برام فرقی نداره.تو بکن کیف کن.گفتم قربون تو دختر.میترا ژل زد گفت دمت گرم نجمه جون چه جیگری داری.گذاشتم توی کونش هلوپی کیر و قورت داد کونش کارکشته بود.گفتم درد داری گفت خیلی زیاد ولی کونمو آروم بکن.من هم حال کنم.گفتم باشه خانوم خانوما.دمش گرم توی حالت داگی یک کون خوشگل بهم داد.چنان آبی ریختم بهش که.این تیکه آب ریختنمو چون میترا کیرم گنده بود فیلم می‌گرفت میزارم توی کانال شهوانی.همه ببینند.کونش مث چشمه ازش آب میجوشید.چقدر اون روز حال داد.بعد اون روز زیاد من اینها رو کردم ولی هیچ وقت مث اون دفعه نشد.رفتیم دوش گرفتیم.اومدیم بیرون.گوشیم خیلی زنگ خورده بود.همه از سارا بود.دوباره زنگ زد.گفتم جانم گفت کوفت من که اومدم خونه میترا کسی نبود.گفتم مگه من بهت گفتم اونجام.گفت وای لعنتی ها توی ساختمون پزشکان هستین.همه خندیدیم.گفت چند نفری هستین نامردها.گفتم کجایی …گفت توی خونه خودم هرچی زنگ زدم دنبالت اومدم نبودی.رفتم خونه.گفتم باش تا بیام دنبالت.شب اونم برداشتیم با دختر میترا چندنفری به حساب من رفتیم گردش و رستوران.ولی بازم دمشگرم نجمه چندبرابر رو مخفیانه زد برام.گفت ممنونم ازت.خیلی از باتو بودن لذت بردم.بهترین چیزش امنیت روحی و جانی آدمه.خاک تو اون سر پارسابا اون غیرتش.
نوشته: عمورضا

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:15


رمت لب چشمه تشنه لب ولت میکنه.گفتم عزیزم التماسم میکنه.گفت باور نکن.گفتم ساکت باش تا ببینی.زنگ زدم بهش دوتا بوق نخورده برداشت. گفت جونم رضا خوشگله.گفتم کجایی بانو گفت خونه.گفتم الوعده وفا.امشب کجایی. میخام تاصبح باهم باشیم.گفت آخ جون راست میگی؟گفتم دروغم چیه.گفتم ولی تا صبح هستم ها.گفت از خدامه. گفتم ولی میترا میگفت اون دروغ میگه وعده میده عمل نمیکنه.گفت میترا گوه خورده جنده کوتوله از روستا آوردمش آدم شده پشت من زر میزنه.من عاشقتم.راست میگه ولی تو رو که از جون ودل میخوامت.گفتم پس بهت زنگ میزنم.هنوز قطع نکرده بودم.این پفیوس گفت.حالا کونت بسوزه فعلا پیش منه.منو میکنه.وای از اون طرف داد زد رضا تیکه تیکه ات میکنم.پیش این سلیطه ای ب من زنگ میزنی.گفتم هدف فقط تست رفاقت بود.میخواستم بهش ثابت کنم دوستم داری.
گفت الان بیا پیش من.گفتم نمیشه کیره یک متر شده کوس میخواد.تازه ناهار هم درست کرده.رضا بیا تو رو خدا بیا نکنش.گفتم شب با تو هستم.فعلا خداحافظ وقطع کردم.توی پذیرایی ناهار خوردیم یک صدایی اومد گفتم چی بود.گفت هیچی خیالاتی شدی.گفتم جمعش کن میترا بیا پیش من.گفت ویسکی میخوری گفتم لعنتی دکتر بفهمه اخراجی.گفت مگه تو رفتی دوش گرفتی ادکلن مسعودو زدی اخراجی؟گفتم اون رفیقمه.قبلش بهش زنگ زدم.قرص هم خوردم.الان آماده رزم هستم.ولی تو چی.گفت من هم به خانوم دکتر گفتم اونم میدونه.گفتم بهش گفتی میخای بامن باشی.گفت آره میدونه.گفت خوش باشین.تازه اون کیرتو دیده وقتی شوهرشو میگاییدی.بهم گفت چطوری اون کیر رو توی کوس تحمل میکنی‌من هم گفتم چنان لذتی داره که حد نداره.دوست داشتی امروز بود میکردمش.گفتم ببین میترا من الان تو رو هم که میکنمت پیش خودم شرمنده ام وعذاب وجدان میگیرم چی برسه به اون…اما حس شهوت حس قوی و بالاییه. اونم برای من که چندساله همسرم بیماره.بعدشم شما جوانید ومن میانسال.خوشگل و تودل برو.هرکی بگه دلم نمیخواد یا ادا در بیاره یا مشنگه یا لوس.من هم دلم میخواد.اما دل یک چیز میگه قلبت یه چیز دیگه.گفتم پاشو این سفره کوچولو رو میز رو جمع کنیم کیرم از شق درد داره خودشو به در رو دیوار میکوبه.تو آماده شو من برم دستشویی یک آب خنک بزنم بهش بیام.این قرص های مسعود نمیدونم چیه که اینو اینجوری بی قرار میکنه.گفت پس بیا اتاقی که تخت داره.گفتم باشه.من همونجا شلوار و پیرهنمو در آوردم با شورت و زیرپوش رفتم دستشویی خودمو سبک کردم حسابی با مایع دستشویی شستمش اومدم بیرون.گفتم میترا کوشی کجایی.برات حسابی با مایع دستشویی شستمش که از خوردنش لذت ببری و از پاکیش خیالت جمع باشه.بلند گفت بیا این اتاق سرده اینجا بخاری بلنده.در رو هم ببند‌.گفتم چشم چشم.رفتم داخل داگی بود لخته لخت.گفتم بخورمت یا بکنمش.گفت وا نه اول بخورش اون باید آمادگی پذیرش کیرتو پیدا کنه یا نه.گفتم باشه عشقم باشه خانوم گل.چی قلمبه بود کوسش زبون میکردم توش میخوردمش.گفتم میترا بزار دراز بکشم.بقول شماها 69شیم بخورش.گفت یاد گرفتی ها شیطون.گفت باشه رو تخت دراز کشیدم ولی پاهام باز و آویزان تخت بود.تشک تخت اینقدر گنده بود قد تخت بلند بود.پاهام به اون بلندی راحت به زمین می‌رسید دولا نمیشد جمع نمیشد.حال میکردم.کوسش روی دهنم بود.چوچولشو محکم کشیدم.گفت وای نکن دردم میاد.گفتم جان چی کوسی داری لامصب.الان جرش میدم برات‌.گفت نه بزار خوب بخورمش دلم کیر میخاد گنده گفتم باشه.باخایه ها بازی می‌کرد نوک ناخن هاش تیز بود می‌خورد به خایه هام جمع میشدن می‌خندید.گفتم نکن دیگه.بخورش.دوباره کرد دهنش چی یخ شد کیرم.گفتم آب یخ خوردی اینقدر دهنت یخ شد.گفت نه آب یخ تو این سرما کجا بود.یک آن به خودم اومدم این که کیر دهنشه چطوری داره صحبت میکنه. سریع بلند شدم پرتش کردم روی تخت.دیدم پایین تخت بین پاهام نجمه لخته لخت نشسته سرش پایین بود.گفتم وای تو کی اومدی.گفت عمو رضا از اولش بودم.اون صدا من بودم داشتم غذا می کشیدم برای خودم عاشقم افتاد.گفتم الان چکار کنم.دختر خوب گفت بغلم کن مال منو هم بخورش دلم میخواد.گفتم باشه نانازی خانوم مث چینی ها هستی تو…بیا بالا.خدایا اگه بهش قیافه نداده بود ولی چی بدنی داده بود.چی کوس ناز وکشیده ای.خوشگل سفیده سفید واقعا سوراخش صورتی‌.اینقدر کوس اونو خوردم ناله کرد که میترا گفت الکلی الکلی برای خودم هوو و رقیب تراشیدم.هوی من هم هستم ها.گفتم میترا تو رو خدا لال شو.مگه کوس دکتر گیر میاد دوباره اینجوری آدم بکنتش وبخوردش.نجمه میخندید‌.گفتم لامصب کوس وکون تم دکترن.چقدر نازی تو آخه.بلند شد چنان بوسی ازم کرد‌.گفت قربون تعریف کردنت بشم آدم کنارت حس زندگی میگیره.راست میگی یا فقط میخوای از کلامت حال کنم.گفتم دختر دیوانه ای.کیر رو ببین.الان داره برای تو خودکشی میکنه.گفتم بخیل خانوم تو هم بیا.حالا هر دوتا داگی بشین.میخوام از خانو

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:15


.مادر و خانومم.منتظرم بودم.پیششون بودم.چند روزی گذشت زیاد دورو بر هیچ کس نرفتم.توی خودم بودم.زخم سرم یک کمی خوب شده بود.ولی پانسمانشو باز نکردم.اصلا یادم نبود که امروز۵شنبه هست.ظهر بود دیدم ساعت۱نشده همه دارن میرن.گفتم چی زود.مسعود گفت مثل اینکه سرت خیلی داغونه مغزت بهم ریخته…خب۵شنبه است دیگه.خندم گرفت.طبقه طبقه همه رو چک کردم حتی دستشویی توالت‌ها رو.رفتم بالا.ولی بازم از پله ها.پارسا داشت بامیترا جروبحث می‌کرد.میترا اگه امروز نیایی.اخراجی ها.گفت نمیتونم این دفعه اذیت شدم.نمیخام.گفت گوه میخوری که نیایی.چندتا مهمون خارجی دارم.پول خوبی بهت میدم.اصلا گوش نداد سوار آسانسور شد رفت پایین.نجمه اومد گفت پارسا خواهش میکنم امروز و بیخیال من شو.نمیتونم من خجالت میکشم.گفت گوه نخورجنده،این استیو امروز میاد میخاد کارمون رو درست کنه برای مهاجرت به کانادا برو پایین ببین این کوسکش رفته یا هست.منو میگفت.گفتم خارکسده ننه ای ازت بگایم که نگو.تندی رفتم پایین.پیش میترا منتظرم بود.همون لحظه نجمه رسید.میترا گفت من میخام برم کاری ندارید.نجمه گفت نرو تو پیش من بمون.تا منو دید ساکت شد.من گفتم خانومها اگه کاری نیست من میبندم.چشمکی زدم به میترا گرفت منظورمو…نجمه گفت عمورضا.گفتم جانم.ساکت شد چیزی نگفت.گفتم کاری داشتی گفت نه ولش کن.گفتم بگو آقاجان.گفت نه خداحافظ.گفت در رو ببند.قفل رو از بیرون بزن ولی دزدگیر رو نزن.من وپارسا دیرتر میریم خونه.گفتم چیزی لازمه برم بگیرم.گفت نه همه چیز هست.برو به کارت برس.میترا رفت بیرون.من رفتم پارکینگ ماشینو برداشتم سر کوچه سوارش کردم،گفتم پارتی امروزه؟گفت آره…
تو راه بودیم گفتم بهت پیشنهاد میداد.گفت نه اجباری بود.دیوس میخاد دوباره دو نفره کون منو جر بدن.تازه زخم مسعودخوب شده.گفتم میترا اگه بگم قبول کنی ناراحت میشی.گفت یعنی برم چند نفری منو بکنند.دلت راضی میشه.گفتم میخوام ازش آتو بگیرم.بهت قول میدم تو از همه بیشتر سود کنم. گفت میترسم بخدا.اینو دکتر هستن‌ دارو خوب مصرف می‌کنند.دردم میاد زیاد میکنند کیرشون کلفته.چند نفری هم می‌کنند.امروز قراره منو با نجمه رو چند نفری بکنند.گفتم نه.نجمه رو هم.گفت آره دیگه.دیدی می‌ترسید میگفت پیشم بمون.همون موقع گوشی میترا زنگ خورد.گفت ببین چه حلال زاده هم هست نجمه است.گفتم نگی با منی.اگه گفت بگو ده تومن بزن کارتم میام.گفت نمیخوام.گفتم برو من هستم.قول میدم فیلم قبلیتو هم از پارسا بگیرم پاک کنم.گوشیش همش زر زر زنگ می‌خورد.برداشت زد رو آیفون گفت بله چیه نجمه جون.گفت تو رو خدا برگرد.من الان از توی توالت زنگ میزنم.کاشکی به عمو رضا میگفتم.این امروز خیلی بدی داره بیا پیشم…میترا گفت حق من چی گفت بخدا هرچی بگی برات میزنم.الان فقط با همراه بانکم میتونم۷تومن بزنم بقیه اش بعدا…اینم قبول کرد و برگشتیم.این رفت بالا.من هم پشت سرش.نمیدونستن من هم هستم.چند دقیقه طول کشید من رفتم داخل.به زوری داشتن به اینها مشروب میدادن.بعدش همه لخت شدن غیر پارسا۳نفردیگه بودن ۴تانبودن.مبل آوردن برعکس کردن.اینا رو خم کردن شکمها روی دسته مبل کونها قلمبه داگی سرپا.هرچی خواهش می کرد به گوششون نمیرفت.با یک بند خاصی از جلو دستهای اینا رو به پایه تخت بستن که خم بمونن چه کونی سفید و زیبا داشت این دختره نجمه چقدر از شوهرش خواهش میکرد.توی اینها خارجیه کیر خوب کلفتی داشت.سه نفری نوبتی کوس میکردن.میدونم ناله های هر دوشون الکی بودحتی نجمه الکی مثلا ناراحت بود.ولی قشنگ کوسش آب انداخته بود.حتی باخارجیه کیر کلفته خارجی صحبت میکرد.پارسا حال میکرد.ولی تا ژل رو زدن کون اینهاهردو دادو بیدادشون در اومد.نامردها هردو رو چون بسته بودن نمیتونستن تکون بخورند.طبقه بالا هم بود صدا نمیرسیدپایین مست هم بودن.سیر میگاییدن.نمیدونم چی مصرف کرده بودن آبشون نمیومد.کیراشون قشنگ گوهی میشد میبردن دهنشون میزاشتن اونهاهم مجبوری لیس میزدن.میترا داد میزد‌.تو رو خدا.رضا بی‌پدر بیا دیگه.بیا.پارسا میگفت کوس ننه توورضا.رضا کونه خره که بیاد.زنه رضا رو که خاله خودمه گاییدم .آقا خارجی دیگه رفت روی نجمه.تاکیر کلفتش رو گذاشت توی کون نجمه جیغ زد.پارسا بخدا به بابا میگم.گفت کوس ننه بابای کوسکشت.کجاست الان ببینه دارم چطوری بگا میدمت. اونم بگا میدم.پارسا این کیرش کلفته پاره کرد منو.بی پدر کیرکلفتشومی کشید بیرون بعدش باتمام قدرت محکم میکرد توی کونش چنان جر میداد کونشو که نگو.پارسا گفت چطور توی کوست بودتشکر میکردی الان توی کونته ناراحتی جنده.برای من فیلم بازی نکن.نجمه خیلی گریه میکرد.میترا منو فحش میداد.نجمه بیهوش شده بود ولی یارو ول کنش هم نبود.دلم خیلی سوخت.طفلک روی دسته مبل ولو شده بود.دیگه گوشی رو گذاشتم کنار فیلمبرداری تعطیل.یک طوری زدمشون که تو تاریخ بنویسن.این بی‌غیرت آبش اومده بو

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:15


د از جیغ کشیدن زنش وبیهوشیش.ولی خب دست و پاشو من همونجوری بستم…منم چنان با کیر کلفتم از کون خشکه خشکه جلوی زنش و رفیقاش و میترا گاییدمش که زجه میزد گفتم حالا فحش بده.دست و پای اون ناکسها رو هم بسته بودم.فیلم هم گرفتم ازش.التماس می‌کرددخترها رو بازشون کردم اومدن بغلم گریه میکردن.زودی رفتن توی حموم اومدن لباس پوشیدن.گوشی پارسا رو هم گرفتم توش پر فیلم بود.حتی فیلم منشیهای دیگه اش.میترا برگشت گفت لامصب کونم دوباره پاره شد.دیگه دوستت ندارم چرا دیر اومدی.گفتم خب باید مدرک جور میکردم دیگه.نجمه گفت عمو فیلم گرفتی گفتم بله از اولش.گفت وای خدا مرگم بده اگه بابام بفهمه.گفتم میفهمه.
پارسا همه رو داده بود دیگران گاییده بودن فیلم گرفته بود وجق میزد.من همه فیلم‌ها رو هنوزم دارم.زنگ زدم بابای نجمه گفتم حاجی بیا ساختمون تنها بیا…هرچی نجمه و پارسا التماس کردن نشد لج کرده بودم.گفتم دختر جان نترس این بی غیرت هیچ گوهی نمیتونه بخوره.پارسا هرچی التماس کرد گفتم زر زر نکن کونی بیغیرت آبروی هرچی مرده تو بردی.پدرش اومد.گفت جریان چیه اینها کی هستن چرا درب و داغون.تمام جریان رو سیرتاپیاز بهش گفتم حتی گفتم پارسا رو گاییدمش چون فحشم داده.داشت خون خونشو میخوره.زنگ زد چند نفر اومدن اونها رو بردن.گفتم این چی.گفت این مال منه.زنگ زد اومدن بالا.همه رو بردن.توی پارکینگ.نمدونم کجا بردنشون چیکار کردنشون.فقط میدونم که پارسا رو داده بود.چند نفری حسابی گاییده بودنش.کونش پاره پاره شده بود.ولی بدجور دخترشو کتک زده بود بهش گفته بود چرا زودتر بهم نگفتی؟.خیلی تمیز و بی سروصدا کاراشو کرد.چندوقت بعد تمیز طلاق دختره رو با تمام مهریه ازش گرفت.دختره چند وقت مطب نمیومدفک میکرد همه میدونند.من به پدرش گفتم کسی خبر نداره توهم دهن منشی رو با پول ببند چیزی نمیگه.همین کارو کرد پول خوبی به میترا داد…مطب پارسا همچون وسایلش مال دختره بود همینجوری بود،دختره بعد چند وقت برگشت گفت خارج بوده دوره میدیده.دخترش خانوم دکتر اینقدر شاداب شده بود که نگو؟.پارسا از ترس کونش و آبروش رفت پیش داداشش.ولی کوسکش زهرش رو بمن ریخت نگو که این میترای احمق همون روز که سرم شکسته بوده برای خودنمایی جلوی منشی های دیگه ماجرا رو تعریف میکنه پارساهم میفهمه.میترا خوش کوس وکون بودمهربون بود اما دهنش چاک وبست نداشت.فضول بود.دیگه زیاد بهش رو ندادم.خانومم جریان میترا رو روکرد.ولی من زیر بار نرفتم.گفتم من دست اونو رو کردم کونش سوخته بهت دروغ گفته.فیلم کارای زشتشم نشون زنم دادم که باور کرد.ولی دم حاجی گرم.حالا برای تشکر یا قدر دانی یا باج سیبیل که زبونم بسته باشه یا هرچی یک پارس صفر بهم داد.ولی میترا بازم دمشگرم. دم عید بود باز هم ۵شنبه بود چند ماهی گذشته بود.زنگ زد برنداشتم.چند بار زد‌آخرش اومد پایین.گفت میدونم ازم دلخوری ولی بیا بالا تلافی میکنم.گفتم مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان. گفت تو رو خدا عمورضا.گفتم آها حالا شدم عمورضا.گفت خب میگم رضا که میگی پسر خاله نشو.خب چی بگم.گفتم نمیدونم.گفت برای ناهار بیا بالا تمام درها رو ببند.مسعودم زود رفته.میدونم.بیا بالاتنهام. گفتم خدایا شکر خیلی وقته کوس تمیز نکرده بودم مسعود دوتا آورد اما شیک بودن ولی لاشی بودن.خانومم که تعطیله.دهن من هم که خورده به این خوشگلا چرا نکنمش. بدنم تمیز نبود.سریع رفتم طبقه مسعود دوش گرفتم شیو تمیز کردم.بخدا قرصهایی که مسعود داشت رو میدونستم یادم داده بود دوتا از کشوی میزش برداشتم خوردم.رفتم بالا.توی آشپزخونه بود داشت غذا می‌پخت.گفت بی‌شعور خانوم دکتر بفهمه جرت میده.اینجا مگه رستورانه.گفت رضا ما خیلی اینجا با هم ناهار میخوریم چند بار خواستم بگم بیا بالا گوشیمو جواب ندادی.خانوم دکتر خیلی دوستت داره.گفتم منم دوستش دارم دختر خوبیه.گفت ولی اون روز اول خوب دید زدی ها.من خوشگل بودم با اون.گفتم والا فک نمیکردم زیر اون لباس همچی بدنی داشته باشه.چه سفید مفید بود اون پارسا لیاقت اینو نداشت.گفت دلت خواست بکنی.گفتم هر کی بود دلش می‌خواست.ولی من هم به توی فضول هم قانعم.گفت نگو دیگه. من دلم خواست پیش اینها قپی بیام.گفتم ولی آبروم رو بردی.چایی آورد.گفتم خیلی گرسنه ام.اگر ناهار بخوریم جون بگیرم چنان بکنمت که یادت نره.گفت دلت تنگ شده.گفتم میترا میخوام بزارم کونت.گفت بخدا اگه بذارم.کیرت مث مال آدمیزاد که نیست.خندیدم گفتم چطور خارجیه کرد ما نکنیم مال ما خار داره. بعدشم تو بهم خیلی مدیونی اگه میخوای جبران شه فقط کون.گفت تو که بی‌رحم نبودی،گفتم باشه نده.فقط حرف میزنی تو عملت خواستنی وجود نداره.گفت خب کوس به این خوبی هست دیگه.گفتم من کوس بخام مسعود با گاییدن من حال میکنه هفته ای یکبار کوس میاره میکنم.تازه دختر خاله خوشگلت از همه شما سرتره رو هوا بهم میده.گفت اون دروغ میگه میب

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:15


کشیدم پایین شلوارکشو.شورت نداشت.چقدر بوسیدم وناز کردم و کوس قشنگشو توی دهنم میکردمش.چقدر ناله قشنگی داشت.بلند شدم کمربندمو باز کردم.بقیه اشو خودش انجام داد.گرفتش توی دستش چقدر قشنگ میخوردش. چقدر مالیدش. گفتم نازنین الان آبم میاد ها گفت اشکال نداره.فقط حالشو ببر.وای گذاشت لای سینه هاش.گفت آروم تکونش بده. گنده است خوشم میاد.گفتم باشه.یکم تکون دادمش.گفتم برگرد کوس قشنگتو بکنمش.گفت باشه.داگیش کرد.جانم به این بدن.گفتم میترا کونت بد آسیب دیده.گفت این دفعه زیاد نبود اون دفعه دونفری بد گاییدن منو.خیلی زیاد.هرچی هم داد و بیداد کردم ولم نکردن‌.چند روز خونریزی داشتم.گفتم تلافی میشه عجله نکن.براش برنامه دارم.تف زدم کردم داخلش آه قشنگی کشید.گفت رضا دیگه نگفت عمو رضا.گفتم جانم.گفت اینقدر گنده است اگه باکیر دیگه آدم ده دقیقه ای ارگاسم میشه.با این دو دقیقه نشده سیر میشه.همچین توی کوس رو پر میکنه کوس جای نفس کشیدن نداره گفتم دوستش داری گفت خیلی.فقط آروم بکن.هنوز درد دارم گفتم چشم خانومم.گفت وای مرسی که گفتی اینقدر دلم میخواست اینو ازت بشنوم.برگردوندمش دراز شد روی تخت پاهاشو دادم بالا.گذاشتم توی کوسش باتمام هیکل رفتم روش مث پلنگی که گربه ای زیبا رو شکارش کرده زیرم بود.فشار دادم داخلش لباشو به دندون گرفتم کوسش خیس شده بود.چقدر تلمبه زدم بهش.
هنوز آثار قرصهای اون بی پدر توی خونم بود.ابم نمیومد.چقدر آه و ناله می‌کرد.یک آن گفت رضاجون درش بیار درش بیار.کشیدم بیرون چقدر کوسش آب اومد ازش.زیرش خیس شد.صورتشو چرخوند نگاهم نکرد.رفتم روش گفتم ببخشید دردت اومد.با چشمای خوشگلش نگاهم کرد.گفت دلبر من چی میگی در کجا بود در تمام عمر هیچوقت اینجوری حال نکرده بودم.چیکارم کردی نمیدونم.اما انگار تمام رس بدنمو کشیدی.خسته شدم اما.نمیخوام بخوابم.دلم میخواد هنوز برق نگاهت رو ببینم.بیا کنارم دراز بکش.تو رو خدا نرو.گفتم بخدا دوتا مریض خونه دارم. بعدشم هیچوقت توی زندگیم نشده که دیر برم خونه اولین بارمه.هنوز باید برم دوش بگیرم امروز خسته شدم.گفت بیا با هم دوش بگیریم.گفتم نه نمیشه که.گفت چرا میفهمه خانومت.گفتم نه فوقش میگم توی باشگاه دوش گرفتم.گفت پس دیگه حتما باید با من بیایی.گفتم پس اجاقتو خاموش کن خطرناکه چایی نمیخوام.خندید.رفتیم زیر آب چقدر کوچولو ناز بود.بلندش کردم توی بغلم بود عین برگ گل ناز و خوشگل بود.گفت میخواستم ابتو بیارم برات تلافی کنم.کاری باهام کردی که.اصلا یادم رفت.گفت منو بزار پایین.حالا فقط چشاتو ببند.بر پدرش لعنت یک‌جوری این کیرو خایه رو خورد و مالید دو دقیقه نشد چنان آبم اومد.نتونست قورتش بده زد بیرون از دهنش.ریخت بیرون گفت دمت گرم چقدر زیاد بود‌ایوالله.گفتم جانم ببخشید خانومم.گفت قربون خانوم گفتنت بشم.زودی شکستیم و رفتیم بیرون.لباس پوشیدم ازش خداحافظی کردم.اومدم بیرون ماشینو روشن کردم سرشو آورد تو بوس قشنگی داد و رفت.رفتم سر خیابون تا اومدم دور بزنم دیدم این شوهر مفنگیش با دوتا از خودش بدتر دارن میرن سمت خونه این.مجبور شدم بریدگی رو تا تهش برم اون چلغوز منو ندید.تا دور زدم برگشتم دم خونه این بود.نگو گوشی من که جا مونده بود این که در زده بود این بنده خدا فک کرده بود منم اومده بود پایین گوشیمو بده در رو روی این باز کرده بود.این هم اومده بود میگفت یا پول بده یا بچه رو میبرمش.درصورتیکه حضانت بچه بامادرش بود.من خیلی عصبی شدم.تا رسیدم بهش چنان ناکارش کردم که توی جوی آب پخش شد.رفیق گردیش باچاقو بهم حمله کرد.گرفتم چاقوشو.اروم فرو کردم توی کپل کونش چنان دادو بیدادی می‌کرد که نگو.همینجور کون خونی میدویید. ولی اون ناکس دیگه با یک قلوه سنگ از دور زد کله من.این شوهر کوسخول این از توی جوب اب بلند شد گفت رسول خارکسه در رو چیکار کردی این سرکرده ماموره از صبح دنبال منه.یارو تا شنید. چنان فرار می‌کرد.انگاری اسب مسابقه است.ولی اینو گرفتمش.چند نفری جمع شدن ولی چون ابرو چشمم شکسته بود خونی بود.عصبی بودم.بلندش کردم چنان کوبیدمش زمین صدای سگ داد.التماس درخواست می‌کرد.میخواستم تیکه پاره اش کنم.دیدم النا از سروصدا بیدار شده اومده پایین گفت عمو رضا تو رو خدا بابام گناه داره بدبخته نزنش میمیره ها.بغلش کردم گفتم باشه نترس.بزور بلندشد.شل وپل شده بود.ریزه میزه نبود ها.اینقدری که کشیده بودفقط لاغر بود.گفت بخدا دیگه ازین غلطا نمیکنم.گفتم خدا شاهده امشب جونتو این بچه خرید مدیونشی. دوباره دور و بر اینها ببینمت.تیکه بزرگت گوش هاته. گفت چشم داداش چشم گوه خوردم.لنگ لنگون. راهشو گرفت رفت.پیرمردی همسایه میترا بود.بنده خدا شیلنگ آب آورد گفت بابا جون بشور صورتتو پر خونه.دست زدم پیشونیم سوخت.دیدم کله بدن شکافته.توی این مدت فقط میترا گریه میکرد‌.دستا رو شستم.چندتا دستمال کاغذی گذاشتم روی ابروم ولی

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:15


خونش بند نمیومد.گفتم من میرم درمانگاه.پیرمرده گفت خدا خیرت بده این معتاده زندگی این دختر رو به گوه کشیده.گفتم دیگه نمیاد خیالت جمع.داشتم سوار ماشین میشدم که برم درمانگاه.مانتو پوشیده بود اومد سوار شد.رفتیم اورژانس.پدرم در اومد.کله و ابرو۱۲تابخیه خورد‌.تازه سردردم شروع شده بود.بردنم عکس گرفتن از سرم و کم کم واقعا سرگیجه داشتم.نگهم داشتن اون شب رو موندگار شدم همونجا خوابم برد‌صبح بیدار شدم دیدم این بنده خدا رو سرم بچه بغل خوابیده بود.بیدارش کردم گفتم چرا اینجایی میرفتی خونه.تا منو دید بیدارشدم بلند بلند زد زیر گریه گفتم مگه مردم که گریه میکنی.گفت رضا بخدا فک کردم میمیری.تا یک ساعت قبل رو سرت دعا میخوندم گریه میکردم.گفتم حالا که شکر خدا خوبم.پاشو بریم خونه.یک دکتر دیگه اومد گفت باید دوباره از سرتون عکس بگیریم که طوری نیست اونوقت مرخص بشین.بعد از کلی مکافات بالاخره مرخص شدم.بردم اینها رو صبحونه خوردیم دل وجیگر. بعدش ساعت۸رد بود بردمش ساختمون.گفتم هرکی پرسید بگو فک کنم تصادف کرده.بگو من خبری ندارم.گفت باشه.درو باز کردم همون موقع بقیه منشی ها رسیدن.همه سوال می پرسید.یک آن یادم اومد گوشیم دست میتراست رفت بالا تندی رفتم ازش گرفتم.زودی برگشتم خونه تا مادرم و خانمم منو دیدن.از خوشحالی پر کشیدن.کجا بودی وای سرت چی شده به همه زنگ زدیم هیچکی خبر نداشت حتی پارسا.گفتم تصادف کردم.از ماشین اومدم پایین موتوری بهم زد و رفت.تا صبح اورژانس بودم.مادرم چقدر گریه کرد.
خلاصه به خیر گذشت کسی متوجه مشکوک ب من نشد.سریع برگشتم محل کارم،مسعود اومدبره بالا منو دید گفت چیکار کردی با خودت.گفتم اتفاقی شد،گفت بهت نگفتم پابند نشو گیروگور میاره گفتم چی میگی موتوری زد بهم.گفت خودتی موتور بزنه دست و پات میشکنه نه سرت،گفتم خیلی زرنگی،گفت،بیا بالا ببینمش.زیر چشمت داره ورم میکنه.حتما بدبخیه زدن داره هوا میکشه.ظهر موقع تعطیلی رفتم پیشش،گفت دیوونه صبح بهت میگم بیا الان اومدی،؟گفتم خب کار داشتم تو هم مریض داشتی،گفت گور پدر مریض بیا بشین،نشستم پانسمان رو باز کرد گفت خوب بستنش ولی احتمالا که با آب سرد شیلنگ شستی آب دزدیده زخم تو،گفتم آره با آب شستم.گفت باشه دراز بکش.سریع دو تا آمپول بهم زد.گفتم مسعود این دختره خیلی بدبخته.دیگه اذیتش نکن.گفت خدا چرا اذیت کنیم.از حقوقش بیشتر بهش پول میدم.حالشو میبره پول هم میگیره.کارهام تموم شد رفتم پایین در ها رو که میخواست ببندم.سارا خوشگله اومد،گفت چی شده یعنی میترا ارزشش رو داره که خودتو براش به کشتن بدی.گفتم سارا خانوم از تو بعیده.گفت یعنی دروغ میگم.اصلا راست هم که بخوای بگی نباید بگی.اونم رفیق توست،آبرو داره،شوهرش معتاده بدبخته،رفیق شوهرش با سنگ از دور زد سرمو شکوند.گفت میدونم خودش دیشب بهم تلفنی گفت.گفتم مگه اینقدر با هم رفیقین؟گفت ازون چیزی که بگی بیشتر.یعنی چی؟گفت دختر خاله منه.خودم براش کار جور کردم.خیلی ازت تعریف میکنه.نالوطی آموزشت با منه عشق وحالت با دیگران‌.گفتم سارا خانم من هیچوقت در مورد تو فکرای بدی نکردم.نزار ذهنم در موردت خراب بشه.حتی در مورد اونم نکردم.باعثش این دکتره شد.گفت همه رو میدونم اون بغیر من کسی رو نداره.فقط بامن دردو دل میکنه.گفتم توهم که چقدر رازداری.خنده مستانه ای کرد.گفت ظهره.اگه الان میترا بود حتما ناهار دعوتش میکردی نه؟گفتم شاید.گفت میگم که مال ما خار داره.ایندفعه من خندیدم.گفتم حسودیت میشه.گفت خب یکبارم با من باش ضرر نمیکنی ها.بعد انتخاب کن.گفتم بخدا سارا من شماها رو عین دخترهای خودم میدونم.از دیروز هم در مورد اون رابطه با میترا مث سگ پشیمونم.گفت عه وا چرا.مگه بدت اومده.گفتم نه ولی من از اول ساده وبی الایش زندگی کردم.چه میدونستم این چیزا چیه.اگه دستم به تو هم بخوره دیگه نمیدونم حالم چطوربشه،از دیروز الکی الکی گرفتار میترا شدم.گفت منو میرسونی تاخونه. گفتم اگه مسیرم باشه آره.گفت ولی میترا بود می‌میرسوندیش. گفتم تو چه گیری دادی به میترا بدبخت.گفت آخه اون کوتوله سرتره یا من.گفتم آهن اینجوری منظورته گفتم.نه مث اینکه تو یک طوری میشه.گفت نامرد من چند وقته میشناسمت بهت چراغ میدم نمیگیری.اونوقت از دیروز میترا رو دیدی گرفتار شدی.من اینجا به دکتراش باج نمیدم خمار من هستن.تو رو انتخابت کردم ناز میکنی.گفتم خب اشتباهت همینه دیگه من اصلا تو رو به چشم دیگه ای ندیدم.جای دخترم دیدم.گفت ببخشید ها.تو یا منو اسکل گیر آوردی یا که اسکلی.خب من بابا دارم چه نیازی به تو دارم.من مردی میخوام که خودم انتخابش کنم.گفتم حتما انتخابت منه۴۶ساله ام.گفت چی ربطی به سن و سال داره.گفتم بیا بریم برسونمت مخ منو خوردی.رسوندمش این خونه بهتری داشت.مث اینکه شوهره رو خوب تیغ زده بود.این قد بلند خوشگل و واقعا پلنگی بود برای خودش.خیلی هم مسته.رفتم خونه

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:14


ی.خندید.اون شب خوب تمرینش دادم لباساشو گذاشتم توی ساک ورزشی خودم سر راه براش بقیه لوازم و ساک ورزشی از فروشگاهی که مال رفیقمه گرفتم.که پولشو نگرفت.گفت همینکه شاگردات میان خرید.خودش همش سوده.رفتیم ساختمون پزشکان.بعضی ها رفته بودن بعضی مونده بودن.ولی درب پایین رو بستم که کسی دیگه نیاد داخل فقط اونایی که میخوان برند رو درب رو باز میکردم دوتا منشی کنار دست پارسا و زنش هم رفتن فقط موند میترا و پارسا و نجمه زنش.تا اینکه تمام طبقات رو هم چک کردم.رسید نوبت آخری.از پله ها آروم بالا میرفتم.با آسانسور نرفتم.شنیدم صدای پارسا میاد داشت میگفت میترا نمیدونم چیکار کردی که این عمو رضا هواتو داره.ولی اگه بفهمم چیزی بهش گفتی بو برده دمار از روزگارت در میارم.گفت نه بخدا چیزی نگفتم اون هیچی نمیدونه.آدم صاف و ساده ایه. خانومش گفت پارسا بهت گفتم عمو رضا آدم خوبیه.به تو چیکار داره.گفت من که راضی نبودم بیاد اینجا بابای تو اصرار کرد.به میترا گفت تو برو پایین ما می‌آییم.اون رفت توی آسانسور رفت پایین.اینا شروع کردن دوباره جروبحث.
در ضمن نجمه خانوم من اون جعبه دیلدوها و بات پلاگ و گذاشته بودم روی صندلی تو برای ۵شنبه شب که این سر خر تعطیله و نیست.اونوقت تو سوییچ ماشین و دادی بهش،وای پارسا اگه دیده باشه چی اگه به آقا جونم بگه چی.گفت به این چی مربوطه.زندگی خصوصی خودمونه.تو مقصری که بهش رو دادی عموعمو راه انداختی.گفت پارسا اون روز اگه نبود اون لاته دهنتو سرویس می‌کرد.گفت چی فرقی داشت زد ۶تا دندونشو شکوند برای منو تو بیشتر خرج انداخت.گفت در عوض ازون روز که اومده اینجا خیال همه مون راحته.گفت من که ازش خوشم نمیاد.گفت ولی من دوستش دارم.تو می‌ترسی اون بفهمه که چه کارایی میکنی.ولی اگه اون بفهمه هم براش مهم نیست.زندگی خودشو داره.چشم پاکه.چشم و دلش سیره.بابام میگه مرد خوبیه.گفت باباتم زر زیادی میزنه.کوس ننه جفتشون.بیشرف چی بد دهن بود.دلم میخواست برم ننه جنده اشو بگایم.اما گفتم بزار بفهمم چیکار میکنه بعدش.گفت در ضمن این هفته.باربد و روزبه هم میان ها…گفت نه تو رو خدا.پارسا من ازون باربد متنفرم.گفت گوه میخوری.هرچی من بگم همون درسته.آسانسور برگشت بالا.من هم دیدم اینها در رو خودشون قفل کردن تندی برگشتم پایین.وقتی رسیدم پایین اینها اونجا بودن.دنبال من بودن.رسیدم گفتم داشتم طبقه دو و سه رو چک میکردم.میترا گفت عمورضا النا کجاست گفتم توی ماشین خوابه.خیلی خسته شد خوابید.امشب باشگاه تمرین زیادکرد.گفت وا النا تمرین کرد گفتم آره واقعآ زرنگه و باهوش زود یاد میگیره.گفتم بچه ها همه برید بیرون درها رو ببندم دزدگیر رو فعال کنم.خداحافظی کردیم و جداشدیم.رفتیم توی ماشین تابچه رو دید گفت وای این چه لباسیه.گفتم لباس رزمی کیک بوکسینگه. براش گرفتم ببرمش باشگاه‌.دختر خوبیه.دوباره بوسم کرد.گفتم میترا جریان این پارسا چیه راست میگن کونیه.برای زنش هم کیر جور میکنه.گفت عمورضا از من نپرس میفهمه اخراجم میکنه برام شر میشه.گفتم نترس بگو کیر باباتم نمیتونه بخوره.گفت راستش چند وقت قبل که هنوز شما نیومده بودین.اینجا زیاد درو پیکر نداشت هر ساختمون کلید ورودی خروجیش دست ما منشی ها بود.یک روز ۵شنبه بود.من ظهری که برگشتم خونه وقتی رسیدم خونه دیدم ای دل غافل گوشیم مونده مطب.خسته بودم گفتم غروب میرم برش میدارم.بعد ناهار خوابم برد شد ساعت ۶غروب زمستون هم بود هوا تاریک شده بود.عمو تورو خدا کسی نفهمه ها.گفتم نترس تو درپناه منی.گفت آره غروب بود در جلو پنج شنبه ها بسته است دیگه.من با ترس و لرز رفتم از خیابون کوچیکه پشتی در پارکینگ رو باز کردم اومدم داخل فک کردم الان پارکینگ تاریکه و کسی نیست گوشیم هم نبود که چراغ قوه اونو روشنش کنم.در عوض دیدم چراغ های پارکینگ روشن بود و چند تا ماشین کلاس بالا پارک بود.رفتم بالا ترسیدم با آسانسور برم.آروم آروم از پله ها رفتم بالا.طبقه به طبقه دیدم کسی نیست گفتم شاید ماشین‌ها رو مال حاجیه یا مهمون داشته توی دفتر املاکش اینجا پارک کرده.چون سابقه داشته که خیابون شلوغ بوده جاپارک نبوده فرستاده اینجا.خیالم راحت شد رسیدم مطب خودمون ت در رو باز کردم رفتم داخل سالن انتظار کسی نبود.امااز توی اتاق بزرگه صدای موزیک تندمیومد.گوشیم روی میز کارم بود.برداشتمش.میخواستم بیام بیرون دیدم کسی در مطب نجمه رو باز کرد.سریع پریدم زیر میز خودم منو ندیدن.نجمه با شورت وکرست بود.ولی این پارسا لخته لخت بود.کون سفید ودخترونه داشت.کیرش باریک وکوچولو بود.شق شده بود اندازه انگشت بزرگه شما بود.خندیدم گفتم برای همین که دیدی خجالت کشیده گفت نه.این بی غیرت سکس پارتی گرفته بود.زنش راضی نبود ونیست.این نمیدونم از چی پدر زنش خبر داره که اونا میترسن این لو بده کاریش ندارن.این هم بالا در رو برای زنش میاره اونا می‌میگاینش ای

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:14


ن نگاه میکنه جق میزنه.خلاصه شنیدم میگفت نجمه منو عصبی نکن باربد رفیق منه.امروز اون و منشیش مهمون من هستن.الان فک می‌کنند ما عقب مونده هستیم.بیا بریم توی اتاق.نجمه نمیرفت اما.یک سیلی بدی بهش زد.طفلک رفت داخل.چراغ توی سالن رو خاموش کردن.در اتاق پذیرایی باز بود.غیر باربد ومنشیش یک یارو خارجیه هم بود که خارجی حرف میزدن.همه بغیر پارسا شورت داشتن.مشغول مشروب خوردن شدن.فقط بدبختی من عقلم نکشید فیلم بگیرم وگوشیمو بزارم روی بی‌صدا.دیدم کله ها که داغ شد.این بی‌غیرت روی تخت داگی کرد.اون خارجیه کیر کلفتشو ژل زد تا بیخ کرد توی کون این بقیه هم میخندیدن و مشروب میخوردن.فقط نجمه آروم اشک می‌ریخت.بعدش اون منشیه یک کیر مصنوعی بست خودش گنده.اینا نجمه رو مجبور کردن دراز بکشه.اونم حسابی با کیر مصنوعی این طفلکی رو گایید.بعدش اون بار بده کیرشو درآورد کلفتیش مثل مال شما اما کوتاه‌تر بزور این نجمه رو با اون خارجیه دو نفری مث امروز شما که منو کردین گاییدنش.دادو بیداد می‌کرد.گریه و جیغ میزد.شما منو ول کردی ولی باربد با پاهاش پاهای اونو قفل کرده بود وبا دستش هم محکم بغلش کرده بود.این بی‌غیرت هم با دستش چاک کون اینو باز کرده بود تا دسته توی کونش بود.
کوس وکونشو جر دادن.حتی دونفری کردن کوسش.گریه می‌کرد.تا این بی وجدان آبش اومد.اونو ول کردن.کارشون میخواست تموم بشه این بی پدر دختر من زنگ زد گوشیم زنگ خورد صدا رو شنیدن.اومدن منو گرفتن.گفتم حتما منو میکشن.ترسیده بودم.ولی نامرد منو برد توی اتاق چند نفری به غیر نجمه.منو چنان عقب جلو گاییدن که از نجمه بدتر شدم.کونم در اصل اونجا پاره شد.این بی پدر ازم فیلم داره توی گوشیش هست.حتی نمیده به نجمه.که پاک کنه.خیلی هم کتکم زد.با کمربند آنقدر زدن روی کپل های کونم که تا یک هفته نمتونستم درست بشینم.دوکیره کوسم گذاشتن.دیگه نگم واست.این بی پدر دین و ایمان نداره.به هیچچی معتقد نیست من که بخدا جنده نبودم.حالم بد شد رفتم پیش مسعود بهش گفتم حالم خرابه گفتم بهم تجاوز شده.گفت بایدمعاینه بشی.اون کوسکش نمدونم چی بهم زد چی دارویی داد.بجای اینکه بدم بیاد دلم خواست بهش کوس دادم.چندباری منوکرد بجاش یک دوچرخه تولد قبلی دخترم براش خرید که اونو دزد نبرد.راستش این بابای مفنگیش از دستش گرفته بود.برده بود فروخته بودش.رسیدیم خونه میترا طبقه بالای یک ساختمون قدیمی ته شهر بود. میخواست بچه رو بیدارش کنه گفتم که نه کاریش نداشته باش برات میارمش.بغلش کردم اونم ساکشو برداشت.رفتیم بالا.با همون لباسا گذاشتش روی تختش اومد بیرون در رو آروم بست.گفتم میترا جان کاری نداری.گفت مگه میخوای بری گفتم آره دیگه از صبحی که بیرون اومدم خونه نرفتم فقط تلفنی حرف زدم باهاشون.گفتم هر چند که الان۱۱شب اونا هر دو خوابه هستن.ولی دیر وقته دیگه بچه و مادرت خوابند،گفت مادرم نیست همون صبح که شوهرم اومده بچه رو ازش گرفته فحشش داده اونم رفته روستا.گفت بشین الان میام.رفت اتاق خودش لباس عوض کرد برگشت یک تاپ شلوارک تنش بود اندام قشنگش همه دیده می‌شد.زیر کتری رو روشن کرد.اومد پیش من یک کاناپه کهنه داشت روی اون نشسته بودم.اومد نشست روی پاهام.خودش لبامو گرفت توی لباش.گفتم نکن بخدا خجالت میکشم ازت‌.دختر من تقریبا با تو همینه. گفت به این چیزا فکر نکن.دلتو بمن بده.تو خیلی عشقی آرزوی هر زنی هستی.گفتم منو میگی.چقدر بهم امید دادی.گفت بخدا راست میگم.همون دوتا منشی دیگه حتی خود نجمه.همه وقتی تنهاییم یا چایی و چیزی میخوریم دور هم هستیم.ازت حرف که به میون میاد همه ته دلشون میخاد یکبار باهات باشن.گفتم خدایا چی می‌شنوم.من تموم عمرم پابند زنم بودم.اونم از وقتی ده سال قبل فهمید سرطان داره و خوب نمیشه.زندگیمون تلخ شده.اون شادابی گذشته رو نداره نق نقو شده حتی بچه هامون کم میان پیش ما.تنهاییم تا امروز اصلا نمیدونستم زندگی چیه چطوریه.فقط کار و باشگاه.اونم برای خودم که کار نکردم.الان پول هم دارم اما چون خانومم مریضه.دلم میخواد ماشین صفر تمیز بخرم اما میترسم دوباره مریضیش شدت بگیره پول لازم بشم.خرجش نمیکنم.گفت عمورضا سخت نگیر به خودت.گفتم نمیشه تعهد دارم بهش.مادر بچه هامه.هنوزم دوستش دارم.من۲۰سالم بود اون ۱۷سال باهم ازدواج کردیم.گفت ولش کن.بغلم کن.دلم بغل کردن تو میخواد.محکم گرفتمش.چقدر تنش بوی خوبی میداد.سر گذاشتم توی موهای قشنگش بوسیدمش.خودش تاپش رو درآورد اون سینه های گنده و سفیدش رو کرد توی دهنم.گفت بخورشون فشارشون بده.گفتم جانم باشه.چقدر تو نازی دلمو آروم میکنی.انقدر نازی دلم نمیخواد درد بکشی.گفت مرسی مرد من.گفتم جانم.گفت دلم میخواد مرد من باشی.گفتم نمیشه عزیزم.گفت اقلا امشب باش.همینجوری که توی بغلم بود بلند شدم سرپا بغلش کردم.توی بغلم پاهاشو قلاب کمرم کرد لبامو می‌خورد.رفتیم روی تختش.درازش کردم.خودم

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:14


کرد خودشو انداخت بغل مامانش.گفت مامان گرسنه ام از صبحی هیچچی نخوردم.دستای بابا کثیفه نمیخوام چیزی میده بخورم.خونه مامان بزرگم بو گند میده همش فحشم میده.گفتم میترا این مریض نیست دلش شکسته.گفتم بریم چیزی بخوریم.چی دوست داری پیتزا یا ساندویچ.گفت چیزبرگر‌.مامانش گفت عه دخترم عمو رضا شوخی میکنه.گفت چرت نگو خودتم ناهار خوب نخوردی.گفت بخدا اینقدر گشنمه که نگو.گفتم باشه. رفتیم نزدیک ساختمون خودمون دلی از عزا در آوردیم سیر شدیم.با دخترش خیلی حال میکردم.بیشتر از سنش می‌فهمید.درب و باز کردم بردمش توی دکه خودم بلد بود تلویزیون رو روشن کرد زد شبکه کارتون کودک میدید.مادرش رفت بالا.گفتم میترا شب خواستی بری باهات کار دارم.میتونم ببینمت.گفت آره سعی میکنم آخر وقت بیام باهم بریم خونه.گفتم باشه. رفت بالا من هم توی ساختمون میچرخیدم.شیلنگ ابو بردم بیرون یکمم آب‌پاشی کردم.همون موقع سارا منشی دکتر پوست رسید سلام داد برگشت گفت عه وا عمو رضا تو هم.گفتم چی شده سارا خانوم گفت لامصب آثار جرم معلومه.گفتم چی میگی گفت شیطونی کردی جاش معلومه.گفتم من که از حرفهای تو چیزی نفهمیدم.گفت صبر کن.گوشیش رو درآورد ازم عکس گرفت زوم کرده بود.دیدم وای روی گردنم یقه لباسم قرمز و جای رژ لب بود.گفتم ای وای.گفت نترس برو پاکش کن جای خودمون میمونه.سریع رفتم سرویس تا تونستم پاک کردم ولی یقه معلوم بود دستمالی شده.بی شعور پشتم اومد داخل گفت حالا کار کی بوده گفتم سارا قرار نبود که توی مسائل خصوصی همدیگه دخالت کنیم.مث اینکه من متاهلم ها.گفت آهان.منظورت خانومته.پس خوشبحالش با شوهرش.خندیدم گفت جونم به این خنده هات.گفتم برو سر کارت.وقتی برگشت من هم دنبالش برگشتم.دید توی دکه بچه نشسته گفت.اهان بچه میتراست که.پس کار خودشه.گفتم خجالت بکش.گفت آخه رنگ رژ لب خانومت با رژ لب مادر بچه یکی بوده صورتشو ببین.گفتم تو دیگه شیطون رو درس میدی.برو فضولی نکن.چقدر زرنگی تو چرا کارآگاه پلیس نشدی.گفت من پلیس اینجام دیگه.تو که مثبت بودی.نکنه مسعود تو رو هم آورده توی خط.گفتم تو چی فضولی.گفت فضولم اما دهنم قرصه.ولی با ما به ازین باش آقا.خندید رفت بالا.گفتم خدایا شر نشه برام چی گوهی خوردم ها.رفتم از یخچال برای خودم ابمعدنی آوردم برای بچه هم آبمیوه.چقدر خوشحال شد.منشی ها و مریضها میومدن.بعضی از مریضها خیلی سوال میپرسیدن دیگه داشت حوصله ام سر می‌رفت.پارسا و زنش هم اومدن سلام دادن رفتن بالا.زنش برگشت گفت
عمو رضا این دختر میترا نیست.گفتم چرا هست داره برنامه کودک میبینه.گفت شوهرش دیوونه است نیاد شر درست کنه.گفتم نه بهش ۵۰دادم بره نعشه کنه.نیاد شر بشه.گفت باج سبیل دادی.گفتم بعضی وقتا لازمه کنار بیای دیگه.همیشه زور که کارساز نیست دخترم.گفت نمیدونم سر از کار شما مردها آدم در نمیاره.گفتم آخه همه چیز که گفتنی نیست.برو بالا چیزی لازم داشتی زنگ بزن بهم.گفت ماشینم جای مغازه باباست‌.از دیروز ظهر مونده اونجاست پارسابودبرده اونجا گذاشته،میری برام بیاریش بزاری توی پارکینگ اینجا باشه توی خیابون نباشه.چون با ماشین پارسا رفت و آمد می کنیم.گفتم باشه عزیزم.بده سوییچ تو.گرفتم رفتم اول با پدرش سلام و احوالپرسی کردم.تا دید سوییچ دست منه گفت وای جناب سرگرد.بخدا شرمنده شما شدم.دختره زنگ میزد میگفتم بچه ها بیان ماشینو جابجا کنند.گفتم این حرفها چیه بیکار بودم خودم خواستم.عین بچه های خودمون. هستن گفت بخدا شرمندتم.گفتم نوکرتم.امری باشه گفت یک روز باید بیای ویلا عشق وحال میخوام تلافی کنم.گفتم کردی خبر نداری.بیکار بودم این شغل زندگیمو عوض کرد.ممنونتم.ماشینو برداشتم و رفتم توی پارکینگ لامصب دنده اتومات بود توی روندنش مشکل داشتم چند تا دفترچه و کتاب و۱جعبه روی صندلی شاگرد بود ترمز که زدم لیز خوردن افتادن پایین.پارکش کردم.اونا رو داشتم جمع میکردم که.جعبه چپه افتاده بود تا برداشتمش درش باز شد.ازش یک کیر مصنوعی گنده قرمز افتاد بیرون که تا دستم خورد به دکمه اش لرزشش شروع شد تکون تکون می‌خورد خنده دار بود.دوباره زدمش بجای اینکه خاموش بشه رقصش عوض شد.دوباره زدم سرعتش بیشتر شد.چند بار زدم تا خاموش شد.اومدم بزارم جعبه اش دیدم داخلش یک کیر مصنوعی بشکل موشک کوچیک بود دسته اش دم روباهی کوچیک داشت فلزی براق بود.ولی سرش کلفت بود.دیگه به این زن و شوهر مشکوک شدم.گذاشتم همه چیزو سر جاشون رفتم بیرون.رفتم دکه ببینم چی به چیه دیدم این شوهر مفنگی میترا اومده دوباره بچه رو ببره با خودش بچه هم در رو بسته بود.این هم داد و بیداد می‌کرد فحش میداد.میترا هم خواهش تمنا می‌کرد.من رسیدم از پشت مث گربه که بچه اشو میگیره به دندوناش.با پنجه پشت گردن اینو گرفتم.هرچی میخواست خودشو آزاد کنه و دست و پا میزد نمی تونست.حتی نمیتونست برگرده پشتشو ببینه.تا رسیدم دم در.از پشت بند شلوار

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:14


ش و پشت گردنش گرفتم عین گوه پرتش کردم وسط خيابون مث خل دماغ چسبید کف آسفالت.پدر نجمه تا رسید از خنده روده بر شد.گفت جناب سرگرد ولش کن میمیره ها.تا گفت جناب سرگرد.این کوسخول بلندکه شد تامنو دید جاخورد.فک کرد مامور آگاهی جایی هستم.گفت نوکرتم تو که عصری بمن حال دادی الان چرا کتکم میزنی.نگو پس ظهر اومده بودی بازداشتم کنی بهم لطف کردی.گفتم مث اینکه لیاقت لطف نداری.گفت نه دارم میرم ببخشید دارم میرم.ترسید چنان تندراه می‌رفت که نگو.حاجی بابای نجمه میگفت.من از اول هم گفتم اینجا صاحب میخاد‌.آقا حقوقی که میگیری نوش جونت.همه رو پراکنده کردم.رفتم دفتر خودم همون دکه خودم. دیدم پارسا داره با میترا صحبت میکنه میگه خانوم امروز تصفیه کنید من نمیتونم دیگه شما و شوهرتون رو تحمل کنم.من از دردسر بیزارم.گفت نه دکتر خواهش میکنم منو اخراج نکن به پولش خیلی احتیاج دارم.گفت بمن مربوط نیست تا اومدم چیزی بگم.پارسا رفت بالا.و میترا گریه کرد.گفتم نگران نباش نمیزارم بیرونت کنه.گفت نه حتما بیرونم میکنه.دنبال بهونه بود.گفتم چرا…گفت بماند.رفت بالا.گفتم آخر وقت منتظرتم.گفت باشه. ولی امروز عجیب روز بدی بود.همه چی از دماغم اومد.گفتم خیره نگران نباش.رفتم بالا پشت سرش سوییچ نجمه رو بدم بهش.نجمه توی اتاق خودش بود.با پارسا جر رو بحث میکردن مریض هم زیاد داشتن.در زدم گفتن صبر کنید الان میایم دیگه.بدون اجازه رفتم داخل.تا منو دیدن ساکت شدن.گفتم عمو جان بده صداتون میاد بیرون برین خونه صحبت کنید مریض هم زیاد دارید.بیا دخترم اینم سوییچت.پارسا گفت سوییچ تو دست عمورضا چکار میکنه.گفت دادم ماشینو جابجا کنه.گفت دادی عمو رضا ماشینو جابجا کنه.مگه کارگر کارواشه. گفتم پارسا ببین شما مث بچه های من هستین.به این چیزا فک نکن.مردم مریض هستن دندوناشون درد میکنه پسر جان برو بهشون برس.بعد دست خانومتو بگیر برو خونه حرفاتو بزن.گفت آخه عمو.گفتم آخه نداره.اگه منو دوست داری این دختره رو ننداز بیرون.تا روزی که من هستم از چیزی نترسین.من اینجا رو مث خونه خودم ازش مواظبت میکنم.نمیزارم کسی بیاد سروصدا راه بندازه.گفت باشه.گفتم دمت گرم پسر بدو مردم معطلند.رفت.و خانومش گفت ممنونم عمو.وقتی می‌ترسه نمیتونه درست تصمیم بگیره.گفتم درستش میکنم غصه نخور.باباش بلد نبود اینو درست مرد بار بیاره.گفت آی گفتی حرف دل منو زدی.گفتم تو چیزی نگو بهش.داشتم میرفتم بیرون میترا از آشپزخونه بیرون میومد.مریض هم داشتن.گفتم نگران نباش کارت درست شد موندگار شدی.گفت ممنونتم عمو رضا.بخدا جبران میکنم.
ساعت شده بود۷تازه یادم اومد باشگاه دارم من امروز یکشنبه است.دست بچه میترا رو گرفتم رفتم بالا.بگم تو صبر کن بعد باشگاه میام دنبالت.دیدم خودش دم آسانسور معطله که سوارش بشه.گفتم عمو من باید برم باشگاه اینو آوردم پیشت باشه.گفت وای اومده بودم بگم تا آخر وقت مواظبش باشی اینا امشب کارشون طول میکشه مریض دارند.پارسا نمیزاره من بچه بیارم پیش خودم.گفتم باشه میبرمش باشگاه.چند تا شاگرد دختر کوچولو مث این با پدرشون میان اینم پیش اونها.پرید بغلم دیوونه بوسم کرد.گفت چقدر تو خوبی.گفتم دخترجان الان کسی میبینه آبروم میره.گفت ولشون کن خودشون هزار تا گوه کثافت کاری می‌کنند بندش نیستن تو فکر بوسیدن منی.دوباره بوسم کرد.رفتم پایین ماشینو برداشتم با این النا کوچولو رفتیم باشگاه.تا حالا اینجور چیزا ندیده بود.اونجا یک‌کم دیر رسیدم شاگرد ارشدم داشت نرمش میداد.همه به احترامم ایستادن و سلام دادن.به سبک رزمی.خواهش کردم ادامه بدن.پدر یکی ازین کوچولوها منتظر من بود.گفت ماشالله عجب دختر نازی.دختر شماست.تا میخواستم بگم بچه مردمه امانته.گفتم آره دیگه.این بچه اینقدر خوشحال شد که نگو.گفت پس چرا لباس نمیپوشه تمرین کنه گفتم تازه امشب اولین بارشه. که با باباش اومده تمرین هنوز لباس نداره.سایزش نداشتیم بدیم بهش.چون ما دخترونه لباس نداریم که.گفت صبر کنید استاد الان یک دست لباس خوشگل بهت میدم.من برای نگار خریدم ولی میگه آبی نمیخام طرفدار پرسپولیسه نمیپوشه.قرمز خریدم یارو پس نگرفت این هم قسمت این خانوم خوشگله شد.لباسا رو داد بردمش اتاق خودم گفتم بپوش بریم تمرین.خیلی زرنگ بود.گفت عمو ممنونم که گفتی دخترتم.گفتم هستی دیگه اگه خوب تمرین کنی هرشب که اومدم میارمت.تا قهرمان بشی.گفت خیالت راحت گوش میدم تمرین میکنم یاد بگیرم.همونجا بی خجالت شلوارشو کشید پایین شورت کوچولو قرمز پاش بود کون تپلی داشت گفتم ببین به مامانش رفته چی نازه.یادش دادم لباس پوشید.با خودم بردمش بیرون گفتم اول باید نرمش کنیم تا بدنمون گرم بشه یه وقت انداممون آسیب نبینه.گفت میدونم خانوم ورزشمون توی مدرسه گفته.گفتم مگه کلاس چندمی گفت دوم.گفتم ریز موندی ها.گفت خب به مامانم رفتم قدم کوتاهه. گفتم باشه ولی در عوض من مامانتم خوشگل

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:14


شتم لای سینه ها میدادم می‌رفت توی دهنش.لباشو غنچه کرده بود کیرو محکم می‌گرفت با لبهاش.گفتم میترا آبمو بیارم میخوریش گفت.چندشم میشه ولی تو رو دوست دارم میخورم برات.گفتم مرسی نازنین.تندتند لای سینه هاش تلمبه میزدم.ولی دلم میخواست آبم بیاد نمیومد.گفتم دراز بکش کوس نازتو بکنمش.گفت نه اینجوری بزار ازین کوسکش ژل روان کننده بگیرم‌.این داره.این کیر که بره توش جرم میده ولی روان کننده بهم حال میده.لخت رفت بیرون من نشستم روی تخت تا بیاد.یک آن در باز شد مسعود بود يکدفعه اومد تو گفت عه دمتگرم چه کیری داری ایوالله.فکرشو میکردم ولی نه این اندازه.گفتم در رو ببند لاشی خجالت میکشم.گفت نه جون رضا اونم اومد داخل زودی لخت شد.گفت بدو بیا میترا.کیرش کلفت و کوتاه بود.جالب بود.سر کیرش نازک تهش کلفت بود‌.گفتم کله قند گذاشتی توی شلوارت خندید گفت خوشگله.گفتم گورت خوشگله.کیر و دادم بالا گفتم این خوشگله.گفت اون که دمش گرمه.چطوری دلت اومده این کیر رو فقط برای شاشیدن استفاده کنیش. گفت بیا دیگه جنده دلم کوس خواسته.گفت اومدم دیگه رفتم دستشویی جیشم اومد.این بره توی کوسم جا نمیمونه برای هیچ چی که.گفت تو بکن من میدم بخوره…روی تخت داگی ایستاد.مسعود خودش ژل زد زیادم زد…گفتم بکنم.گفت بکن معطلم نکن.گذاشتم سرشو دم کوسش یک فشار کوچولو دادم رفت داخلش…گفت وای وای وای…صبرکن تو رو جون میترا صبر کن.کوسم جر خورد.مث آدمی که لقمه دهنش گیر میکنه میخواست خفه بشه.خندیدم.دکتر گفت میترا امروز رضا جرت میده.پولو حلال میکنه.گفت بخدا اگه میدونستم کیرش انقدر با۵هم راضی نمی‌شدم.چی برسه دو تومن دونفری.گفتم از اول نقشه دوتایی داشتی.گفت پس چی خیال کردی.اینو باید دوتایی گایید تا سیرکیر بشه.این مادر جنده نصف رفتارش فیلمه.بهش رحم نکن بکن جرش بده.گفتم چشم.کیرو کردم توی کوس تا نصفه فرو کردم لیز و روان بود گفت مسعود خدا لعنتت کنه که چیز بهش یاددادی.پفیوس کوسمو جر داد.پاره کرد.من دیگه رحم نکردم تلمبه میزد وحشتناک دیگه آخ آخ نمی‌کرد.جیغ میزد.گفتم ساکت بابا صدات رفت بیرون.مسعود گفت الان ساکتش میکنم.کیرشو داد دهنش.به چی حالی بود.من مشنگ تا حالا خودمو از چی نعمتی محروم کرده بودم.چقدر اون روز من تلمبه زدم.
مسعود گفت میترا بیاکنار رضا دراز بکش.میترا برو رو کیرش بزار داخل کوست.گفت بخدا اگه بزارم دوبل بکنی.گفت غلط میکنی.برو روش بشین.گفت لعنتی مگه این بره تو کوسم جا میمونه که تو اون کیر بدم دلت رو بزاری کونم.گفتم میخای دو کیره بکنیم.گفت آره من عاشق این مدلم. بهش میگن تری سام. گفتم گناه داره دردش میاد جر میخورد.گفت بخدا عمو رضا دردم میاد این بی رحمه نمی‌فهمه.گفت فقط یکبار بکنم.بخدا یک تومن دیگه میدم.گفت دوتومن. گفت یک میدم زر نزن.گفت درد داره خب.گفت باشه سگ خورد.گفت اول بزن برام بعد.اگه نزنی میدونم دیگه نمیزنی.گفت بخدا میزنم.رضا ضامن.گفت عمو رضا اگه نزد چی گفتم خودم حقوق گرفتم میزنم.گفت آخه کوس نسیه میکنید.مسعود اینقدر خندید که داشت دیوونه میشد.رفت گوشیش رو آورد براش زد.گفت بیا گدا.ولی میخوام بکنم.کیف کنم حرفی نباشه.گفت حالا بکن.من کردم از زیر توی کوس نشست کامل نرفته بود داخلش.ولی خودشو خم کرد روی من لب میداد،سینه هاش چسبیده بود به سینه من. مسعود نامرد یکضرب کرد توی کونش.چنان جیغی کشید باور کنید پرده گوشم ایراد پیدا کرد.گفت ساکت باش جنده محله همه فهمیدن داری کوس میدی.گفت مسعود بخدا کوس وکونم داره پاره میشه.درش بیار بخدا پولتو با سودش پس میدم.غلط کردم.میخواست کوسشو بکش بالا.مسعود گفت رضا محکم نگهش دار دیگه مگه مردی.گفتم گناه داره بابا.کیر من اون تو دردش اومد.کوس این با کونش یکی شد.ولش کن.نوبتی بکنیمش.طفلکی همچی گریه میکرد حد نداشت.گفت وایستا وایستا.ابم اومد.آخیش چقدر کیف داد.آخه عاشق این فانتزی بودم.بایک کیر کلفت یکی رو دونفره جر بدیم.وقتی کشید بیرون کیرش هم خونی بود هم گوهی.گفت لامصب کثیفم کردی‌.اون رفت کنار گفتم میترا بلندشو آقاجان من نمیکنمت. برو خودتو بشور برسونمت خونه.بلند شد چشماش پر اشک بود رفت دستشویی صدای گریه اش میومد.گفتم مسعود مهربون باش اون اگه پول لازم نبود.با این جوونی زیر خواب منو تو نمیشد.گفت دل نسوزون داداش.اینا کارشون همینه.ندیدی تا پول نگرفت.دم نداد.گفتم نه دیگه نشد رفیق انسانیت کجاست پس.تو اومدی به من تازه رفیقت حال بدی …دمت گرم لطف کردی خرج هم کردی.ولی حال منو بد گرفتی.هر چی هست دختره زنه ظریفه گناه داره.داداش تو که آقایی میدونم به خیلی ها خیرت میرسه.دیگه این کارو نکن.گفت وقتی مست میشم دست خودم نیست.گفتم مگه نجسی خوردی.گفت نجسی چیه دهن سرویس ویسکی اصل خوردم کله داغ شده.گفتم ای بابا مگه تگزاسه. خندید گفت با ما باش فکرشو نکن.الان براش پول میزنم خودشم خوشحال میشه.طفلکی اومد بیرون گفت مسعود

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:14


کونم پاره شده.خون میاد یه کاریش بکن.دارم از درد میمیرم.گفت برو رو تخت معاینه.اونجا دمرو شد.گفت رضا بیا لپای کون گنده اینو نگه دار جمع نشه.رفت یک اسپری آورد مال جراحی های جزئی بدون بیهوشی بود.زد کونش گفت هر وقت بی حس شد بگو.کونش طفلکی گوشتش زده بود بیرون.بین کوس وکون جر خوردگی داشت…دستکش دستش کرد.اروم گوشته رو داد داخل.روش وبا آب مقطر شستشو داد.نمیدونم چی بود با یک سرنگ مخصوص پمپاژ کرد چند تا توی کونش.یک شیافم گذاشت داخل کونش.گفت بخواب همینجا بلند نشو تا یک ساعت دیگه.حالت خوب میشه.گفت کونی این قرصها چی بود بهم دادی نه آبم میاد نه کیرم می‌خوابه.گفت تا خایه هات خالی نشه کیرت شقه شقه.خندید رفت بیرون.میترا دمرو بود.گفت بهت نگفتم این دکترها بی پدر ومادرند. گفت بیا جلوی من بشین برات میمالم آبت بیاد.گفتم نه نمیخواد.گفت عمو رضا اگه ارضا نشی تا فردا کیرت شقه بعدا مریض میشی خایه هات درد میگیرن.شق درد نشنیدی همینه دیگه.گفتم باشه.همون ژل رو بده.دادم بهش.زد دستش.چقدر ناز و آروم میمالوند.گفت دفعه دیگه که حالم خوب شد دوست دارم تنهایی باهم حال کنیم این کلفت خان رو با آرومی بکنی توی کوسم.کوسمو دوست داشتی خوب بود.گرم و نرم بود.گفتم آره.داشت باهام حرف میزد که زودتر ارضا بشم.گفتم بمالش عزیزم داره توی دلم حال میاد.گفت باشه الان ابتو میارم .خودشو آروم کشید بالا.منم رفتم روی تخت.پاهامو باز کردم یکی این طرفش بود یکی اون طرف.کیرم وسط بود.داشت می‌مالید.دوباره خودشو کشید بالاتر کیر رو کرد توی دهنش فقط سر کیر رو میمکید.یک آن دستشو آروم رسوند به خایه ها.با انگشتش آروم کرد توی سوراخ کونم.انگشت کوچولوش.گفت نگران نباش اگه بدتم میاد کاری نکن.بزار پروستات منقبض بشه خالی بشی.گفتم باشه.لامصب می‌خورد می‌مالید.منم با دستام توی موهای قشنگشو بهم می‌ریختم.یک آن آبی از کمرم رفت توی خایه هام و پاشید توی دهنش که تا دهنشو کشید بیرون چندتا پمپاژ محکم کردم از روی سرش پاشید روی پشت و کمرش.تا حالا اینجوری آبم نیومده بود.گفتم آخ.گفت جانم راحت شدی.گفتم آره باوجودیکه آب کیرمو قورت داده بود دهنش کیری بود.ناخودآگاه لبامو گذاشتم روی لبهاش.گفت جانم چقدر حال کردی مگه.جونم جونم.لباشو میداد توی دهنم.هنوزم داشت آبم میومد.بادستهاش میمالوند.ولو شدم روی تخت.گفتم آفرین ممنونم.گفت قابلتو
نداشت.بزار خوب شم دفعه بد برات جبران میکنم.امروز اگه تو نبودی این شمر منو پاره پاره می‌کرد.بخاطر همون ۴تومن.گفتم فک کنم الان برات پول بزنه.گفت خسیسه نمیزنه.گفتم میزنه ب من قول داد.گفت چند روز دیگه تولد دخترمه بهش قول دادم براش یک دوچرخه بخرم اونم ده تومنه کم پول بودم پارسال براش خریدم توی کوچه بوده دزد از دستش گرفته با موتور فرار کردن…باشه ولی عزیزم حیف تو این کارا رو نکن.گفت من که خیری ندیدم بزار اون بچه کیف کنه.بعدشم سرشو گذاشت روی تخت.هیچی نگفت خوابید.من هم رفتم بیرون.رفتم خودمو خالی کردم شستم اومدم بیرون لباس پوشیدم.گفتم مسعود شماره کارتشو بده بهم.تولد دخترشه میخواست براش دوچرخه بخره.تن به این کار داده.گفت دروغ میگه خودم پارسال برای بچه اش دوچرخه خریدم.گفتم بهم گفته ولی مث اینکه بچه توی کوچه بوده دزد زده ازش.الانم نگرانه اونه.گفت اشکال نداره.چقدر تو دل نازکی.رفتم پیشش پیشونیش رو بوسیدم گفتم رفیق عزیزم.دلتو صاف کن.خدا بهت داده تو هم بده بنده هاش بزار خوشحال بشن.گفت نمیدونم چی بگم. گفتم شماره اشو بده.گفت الان براش میزنم.دمشگرم ده تومن یکجا زد.گفتم ایوالله.گفت نصفش از طرف تو نصفش از طرف من کادوی تولد دخترش.از توی اتاق داد زد.مسعود دمت گرم.بخشیدمت.اینم گفت کوفتت بشه. این ده تومن کادوی تولد دخترته نصفش مال منه نصفش مال عمو رضاست.گفت دستتون درد نکنه.خیلی آقایین. نيم ساعتی بود بلندشد یک‌کم آرایش کرد.گفت عمو رضا بدنم درد میکنه منو برسون تا خونه مادر شوهرم بچه رو بیارم ببینم چش شده.گفتم پاشو بریم.بلندشد.لباس پوشید رفتیم توی ماشین توی پارکینگ.خم شد تند تند چندتا بوس خوشگل از گردن و لپام کرد.راه افتادیم رسیدیم ناکجا آباد شهرمون.منتظرش بودم دیدم یک مفنگی شوهرش بهش بدوبیراه میگه اینم ساکته چیزی نمیگه.گفت آره ببرش مث خودت جنده کنش.تا اومدم برم پایین نشست توی ماشین گفت عمو رضا این الان خماره نمیدونه چی میگه ازم پول خواست ندادم.داره فحش میده.یارو رو صدا زدم گفتم بیا.ازدور گفت چیه ها چیه.گفتم بیا جلو نترس دست کردم جیبم یک ۵۰تومنی تراول بهش دادم.گفت دمت گرم داداش خیلی آقایی.برو دمت گرم زنده باشی.خلاصه که راه افتادیم طرف مطب.گفت چرا بهش پول دادی گفتم آخه بزار بکشه تا خفه بشه اینا که خوب نمیشن فقط انگل جامه هستن.باید بدی اینقدر بکشن تا بمیرند.گفت این هم منطق خوبیه.بچه اش دختر بود.۷سالش میشد گفت چی شده مامانی چیه.طفلک گریه

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:14


ینکه آبروشون بره نمی‌ترسند.اونا هم مث ما مردها.گفت دو رو بر زن شوهردار نباش اما بیوه مث میوه هست بچین بخور برو بعدی.پابند هم نشو.
گفتم دکتر منو اینجور نبین درسته از درگیری و دعوا مرافه نمی‌ترسم در عوض از آبرو ریزی و دادگاه و…میترسم بد هم میترسم.گفت من بهت میگم نگران نباش یکشنبه ظهر نرو باش کارت دارم…با خجالت خندیدم گفت شرمشو قربون.پسرم خجالتیه. خلاصه که هفته بعدش یکشنبه بود دیدم تاظهر۱۲ردبود خبری نشد ازش…گفتم حتما کله اش داغ بوده گوهی خورده الان پشیمونه. ساعت۲شد دیگر پارسا و خانومش هم در مطب و بستن.من طبقه به طبقه همه رو چک میکنم بعد میبندم درب اصلی رو.زمانی که ابن مسعود دکتر داخلی هست.درب رو میبندم اما اگه چیزی خواست از درب پشت ساختمون که به پارکینگ وصله میرم میام.دیدم همه طبقه ها خالی هستن در مطب مسعودم بسته است.گوشیم زنگ خورد…گفتم جانم دکتر گفت در ها رو بستی گفتم آره.دارم طبقه ها و مطب‌ها رو در هاشون رو چک میکنم قفل باشه.در مطبت قفل بود خیالت راحت.گفت مشنگ من داخل با میترا منتظرتیم.خودم از داخل قفل کردم.مگه کلید نداری؟گفتم همه رو محض احتیاط دارم بهم دادن اما تا زمانی که لازم نباشه که من نمیتونم ازش استفاده کنم.فقط چک میکنم کسی داخل ساختمون نمونده باشه درها قفل باشند. بعدشم میترا کیه دیگه.گفت منشی پارسا دیگه.خیلی دلش میخواد تورو ببینه.نگاه کن برات پول زدم برو ناهار و نوشیدنی بگیر بیا اینجا.حواستو جمع کن کسی نفهمه.گفتم باشه.دیدم راست میگه پیامک اومده برام پول زده بود.چون همیشه براش خرید میکنم شماره کارتم رو داره.دلم هوس کوبیده کرده بود رفتم۴تاگرفتم.برای خودم دوتا پورس‌.خرید تموم شد رفتم اونجا بی ادبی نکردم زنگ در رو زدم در طبقه رو زدم.نه ورودی پایین.در رو باز کرد رفتم داخل.اه چی میدیدم این ناکس با یک شلوار تنگ تاپ تنگ تنش.کونش و سینه هاش میخواست بزنه بیرون.قدش کوتاه بود اما خیلی خوشگل بود.موهای رنگ شده طلایی.ناخن ها بلند و رنگی.چه آرایشی‌.اینو اصلا وقتی میدیدم کم آرايش می‌کرد سر به زیر بود.چی فک میکردم چی شد.سلام دادم جواب دادن.رفتم سریع دستامو شستم میز ناهار چیدم.گفتم که تمام طبقات همه دو واحدی دو خواب حال و پذیرایی ولی بزرگتر تجاری مسکونی با هم بود.یعنی همه سرویس ها تکمیل و آشپز خانه دار مرتب بود.شیک و اعیونی. ولی آخری مرتبط بود. بخدا من تا الان زن اینجوری با این تیپ فقط توی فیلم‌ها دیده بودم.از نزدیک عمرا.تا بچه بودیم که زمان ما اینجور چیزا نبود.بعد انقلاب بود و مردم متعصب و مذهبی وکمیته بود و فلان…بعدشم که درگیر شغل بودیم چندین سال توی پادگان ها ازین شهر به اون شهر انتقالی میدادن و بره کنار…از وقتی هم که یادمه درگیر زن و زندگی شدم…و مادرم و خانمم مریض شدن.شدم پرستار و گرفتار این دوتا.حتی یکبار زنم به شوخی گفت محمودرضا زن بگیر من به دردت نمی‌خورم… گفتم تو رو گرفتم چی گلی سرم زدی که بعدی بزنه.گفت پررو من شوخی میکنم چی زود باور میکنه.گفتم متلک انداختی یکی شنیدی.خلاصه که نفهمیدم چطوری ناهار خوردم.لامصب چاک سینه هاش دیده می‌شد.یکجور کفم می‌برید.دستشو که بالا می داد این زیر بغل هاش تپل و کبود بودن یک‌جور دیگه کف کردم.اصلا فضای سنگینی بود.دکتره مسعود می‌خندید.ولی من عرق میکردم.فقط خوب شد همون موقع میترا تلفنش زنگ خورد.گفت ساکت باشید هیچی نگین مادرم بفهمه با کسی هستم منو میکشه…رفت توی سالن صحبت کنه مادرشو بپیچونه.دکتر سریع دوتا قرص شکل هم داد گفت زود بخور با یک لیوان و نصفی آب زیاد زودتر تا نیومده.گفتم چیه اینا.گفت لامصب خیلی وقته رابطه نداشتی الان داری نگاهش میکنی میخواد خودتو خراب کنی آبت بیاد.اونوقت میخوای چطوری سیرابش کنی.این شهوتیه باید زیاد و مدت بالا بکنیش دیر ارضاست. بخور کیرت خوب شق بشه آبت دیر بیاد.اگرم بیاد بازم شقه دوباره میتونی بکنیش اولین بار بود که اینجور خودمونی تر و بی پرده حرف میزد…گفتم خطر نداشته باشه.گفت لامصب من دکترم کنارتم.بخور تا نیومده.بدش میاد کسی بهش کلک بزنه میگه طبیعی باشید.کرم و اسپری تاخیری هم نزنید.دوست داره که پیشش کم بیاری تحقیرت کنه.گفتم پس ولش کن یک وجبی میخواد منو مسخره کنه.گفت بخور حرف نزن میدونم چکارش کنم.گفتم باشه هنوز داشت حرف میزد من سریع دوتا رو انداختم بالا ودولیوان آب خوردم نشستم بقیه غذامو تموم کردم.گفتم مسعود من پیش تو خجالت میکشم ها.گفت میدونم تازه کاری کوسخولی.مردم رفیقا باهم دونفری جنده می‌میگایند رفیق ما خجالت میکشه.گفتم من اینجوریم دیگه.گفت باشه بابا.میرم بیرون تا بیام تمومش کن.کونش خیلی با حاله بکن تو کوسش کونشو انگشت کن.عاشق اینجور دادنه.گفتم میزاره بکنم کونش.گفت جنده است دیگه چرا نزاره.گفتم باور کن من تا الان نه کسی برام کیرمو خورده نه کون کسی گذاشتم.تو هم جای برادرمی خانومم

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

19 Nov, 15:14


می گفت کلفته دردم میاد نمیذاشت ازپشت بکنم.گفت وای چقدر تو بدبختی.گفتم خودت بدبختی چی میگی اصلا.گفت کوسخول بکن توی کون وقتی ناله میکنه دلت حال میاد.بده بخوره آبتو بریز دهنش کیف کن.گفتم تو بیماری کی آب کیر میخوره.گفت میترا میخوره صبرکن.
ناهار منو مسعود تموم شد ولی حرف زدن میترا تموم نشد.غذاش سرد شد.بعد چند دقیقه اومد.گفتم بیا غذاتو بخور دیگه سرد شد.گفت اشتهام کور شد.مادرم بود بچه ام حال نداره شوهر سابقم هم اومده بچه مریض رو برده پیش مادرش.ننه اونم زنگ زده که نوه منو مریض کردین.هرچی دهنش اومده به مادرم گفته.بچه ها من باید برم۴باید خونه باشم که بچه رو میاره بیارمش اینجا مسعود ببینتش چکارش شده.مسعود گفت حالا کو۴.رضاخودش میرسوندت. ناهارتو بخور باهم باشیم خودم درستش میکنم کارهاتو.گریه اش گرفت گفت من خیلی بدبختم مهریه ازش نگرفتم معتاد بود بجاش حضانت بچه رو گرفتم.چند ماه نه نفقه منو داده نه بچه رو دو قورت و نیم خودش و مادرش هم باقیه.من رفتم بیرون بدبختی نمیدونم این بی پدر چی داده بود خورده بودم.کیرم داشت مث دسته کلنگ سفت میشد.توی شورتم جا نمیشد.رفتم سرویس خالی کردم خودمو شستمش.آبسرد هم گرفتم روش ولی باز هم شقه شق بود.شلوار که پوشیدم برای اینکه دیده نشه راست سر بالا گذاشتمش زیر کش شورت و شلوار پوشیدم کمربند و آروم بستم راسته راست بود.رفتم بیرون دیدم مسعودنیست.گفتم کجاست گفت روی تراس سیگار میکشه گفتم دکتره سیگار میکشه.گفت عمو رضا این دکترها از همه پدرسوخته ترند.همه چی مصرف می‌کنند.رفتم پیشش.گفت اینجا چکار میکنی برو توی اتاق ببرش بکنش.گفتم بابا چی بگم بهش خجالت میکشم من سن بابای اینم.گفت زر نزن دیگه برای من معلم اخلاق شده.دو تومن پول زدم کارتش الان برای تو که وایسته بهت بده برو بکن منتظرته میدونه میخوای بکنیش خجالت نداره.اون جنده داشت فیلم بازی می‌کرد که بره مثلا.رفیقش بود زنگ زد نه مادرش.مادرش گورستونه.روستاست گوه میخوره.شوهرش دید جنده است میاد بچه رو میبره پیش خودش که این بچه رو خراب نکنه.گفتم جدی؟؟گفت بخدا داشت فیلم بازی می‌کرد تیغمون بزنه.
گفتم باشه میدونم چکارش کنم.گفتم مسعود چی بود دادی خوردم بلند شده بی دلیل نمی‌نمیخوابه. گفت دمت گرم اثر کرده برو حلال کن پول رو.رفتم پیشش خجالتو گذاشتم کنار گفتم بریم اون اتاق گفت باشه بریم.تخت زیبایی بود.هم رفتیم سریع تمام لباساشو در آورد.من هم پیرهنمو در آوردم لخت که دیدمش بدتر شق کردم.کیرم زیر کش و کمربند درد میکرد کمربندشو باز کردم.خودش اومد جلو کشید پایین شلوارمو.تا سر کیرمو دید گفت وای مامان چقدر بزرگه چی سر کلفتی داره.شورتو که داد پایین بچه آزاد شد عین دایو استخر تکون می‌خورد.گفت ایوالله این چه کیریه. مگه داریم مگه میشه توی ایران و ازین کیرها. دمت گرم فک میکردم فقط خارجی ها توی فیلم‌ها ازین کیرها دارند.حلالت عمو رضا.گفتم چی فایده دوسال کوس به خودش ندیده.گفت نگران نباش این کوس دیگه در خدمت این سالاره. اگر سالار هم هست اینه.چه دستی می کشید به سر وگوش بچه.داد بالا خایه ها رو دید گفت ماشالله اندازه تخم غاز هستن.بلند شد زیرپیراهن منو هم درآورد گفت دمت گرم بدنشو نگاه توی ۴۵سالگی.چه خوشگله.جان بیا بغلم وای چی مرد بی‌نظیری.سگ تو روحش چی بدنی داشت سفید تپل ناز عین آهو بره چشماش برق میزد خوشگل و تو دل برو،کونش اینقدر بزرگ بود نمیتونستم باهاش چکار کنم.گفت بشین رو تخت پاهات از تخت آویزون باشه ماشالله قدت بلنده سرپا اذیت میشم روی تخت که باشی من بشینم راحت تریم.گفتم باشه نشستم پاهام پایین بود.کیر و گذاشت دهنش در آورد بیرون خندید گفت بخدا اینقدر کلفته نتونستم نفس بکشم.گفت اصلا دوست داری واسه تو میخوامش.گفتم آره عالیه دمت گرم.دوباره شروع کرد تخمها رو با کف دستش میمالوند گاه گداری اونا رو هم مک میزد.می کشید توی دهنش دلم هری می‌ریخت پایین.گفت دمت گرم عجب کیری داری.گفت تو هم مال منو میخوری یا نه.گفتم بیارش بالا ببینمش.اومد بالا کوس طرف صورتم دهنش روی کیر بود.چی کوسی بود.بخدا بهشتی بود.چی سفید چی تپل خدا قسمت همتون بکنه.کیرمو گذاشت لای سینه هاش.گفتم میترا جون تکون نخور کوستو بخورم.گفت بخورش نوش جونت.یک بوس گنده کردم و شروع کردم زبون کوسشو کشیدم توی دهنم.حال اومد آه کشید.دوباره اون کیرمو کرد دهنش.زبونمو محکم لوله ای میدادم توی کوسش.یک لحظه چشمم افتاد به کون ناز و تپلش.چندتا گاز محکم کوچولو گرفتمش.گفت شیطون خوشت اومده.نازه دوستش داری گفتم عالیه.گفت عجله نکن میدم بکنیش.بزار یک‌کم کیرتو سرحالش بیارم.گفتم دمتگرم خانوم خوشگله.انگشتمو خیس کردم گذاشتم توی کونش.آروم دادم داخلش…آخ آخ می‌کرد میگفت انگشتاتم کلفته لامصب…کوسو لیس میزدم انگشتو عقب جلو میکردم.اونم کیرمو می‌خورد.بلند شدم گفتم بشین روتخت.گفتم سینه هاتو نگه دار.گذا

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:31


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:31


رفتن.
و بعد چند دقیقه خداحافظی کرد و با دو سه تا لب گرفتن از خونه رفت بیرون.
من بعد ها فهمیدم که این علی حرومزاده که یک ساعت تو کس زنم تلمبه میزد . همون آقای کریمی اداره هستش.
اما من واقعا نتونستم اقدامی بکنم. با اینکه یه مدرک خیلی خیلی موثق دارم. اما هر بار که میخوام اقدام بکنم یا حتی به خود عسل بگم . انگار یه حسی جلو دهنم رو میبنده و من واقعا گیر افتادم تو همچین حالتی. یه حسیه بین شهوت و خود درگیری و و انگار هوس دوباره دیدن یه فیلم جدید. که فعلا تا حالا دوباره اتفاقی نیوفتاده. البته نیفتاده که نمیتونم صد در صد بگم. تو خونه و ماشین که من دوربین گذاشتم نیوفتاده. اینکه بیرون از این دو جا باز هم عسل بهش کس داده باشه رو نمیدونم. اما این رو میدونم که از او روز به بعد رغبت رابطه و سکس و حتی بغل کردن عسل رو ندارم. هر چی هم بوده از طرف عسل بوده و من از سره اجبار .
پایان
نوشته: کیان

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:30


و با صورت رفته لای پای عسل و داره با ولع کس و کون زنم رو میخوره و لیس میزنه. خدا نصیب نکنه . آدم اون لحظه واقعا گیج میشه و نمیدونه باید چیکار کنه. من واقعا لب مرز سکته و ایست قلبی بودم از ناراحتی و عصبانیت و دل شکستگی. اما نمیدونم چرا از طرفی هر بار دستم میرفت سمت فاق شلوارم . تا دستم ی کوچولو میخورد به کیرم. یهو راست میکردم. انگار که دارم فیلم سوپر میبینم.
حس خیلی عجیبی بود.
عسل دیگه داشت با دستاش سره طرف رو میکرد تو کسش. یه جوری سره اون حرومزاده رو فشار میداد رو کسش که آدم می گفت الان طرف لای پای عسل خفه میشه. همینجوری که یارو داشت کسش رو میخورد با انگشت شصتش هم داشت سوراخ کون عسل رو میمالید و هی تف میزد به دم سوراخ کون زنم.
که بعد چند دقیقه یهو عسل داد زد که علی تو رو خدا بکن. دلم کیر میخواد . کیر کلفتت رو میخواد. که علی هم نامردی نکرد و پاشد شرت و شلوارش رو با هم کشید پایین و کیرش عین فنر پرید بیرون. که عسل با دیدن کیر علی بدنش یه لحظه لرزید. و یهو گفت جووون . دیوث این چیه؟ این مال آدمیزاد نیست . با خنده گفت مطمئنی همش مال خودته. ؟ که علی ام گفت نه عزیزم کی گفته مال منه. ماله توعه. واسه جنده کوچولوی خودمه. واسه آب بیار ناناز خودمه. که عسل هم گفت . دیوث اگه برا منه زود باش بکن که دیگه دارم میمیرم.
علی هم شروع کرد سره کیرش رو میکشید لای چاک کس تنگ و داغ عسل و داشت با آب کسش کیرش رو آماده میکرد. که یهو صدای آخ گفتن عسل پیچید تو گوشم که بعدش گفت آرومتر وحشی. پاره ام کردی. دیوث اون همه کیر رو محکم فرو کرد تو کس عسل. بعد که عسل قاطی کرد ، یه چند باری آروم آروم عقب جلو کرد و بعد دوباره شروع کرد ب تلمبه زدن.
که عسل هم بالش تخت رو برداشته بود و گذاشته بود رو صورت خودش و چنگ میزد ب بالش. فکر کنم برای اینکه صداش تو خونه و راه پله نپیچه این کار رو کرده بود. وای صحنه خیلی خیلی سکسی و هوسناکی بود. یه کیر تقریبا سیاه و یه هیکل درشت و چهارشونه برنزه شده داشت رو تن سفید زنم خودنمایی میکرد و فکر کنم ته کیرش میرسید به معده عسل انقدر دراز و کلفت بود. تا حالا این همه حشری بودن و چنگ زدن و وحشی بودن از عسل ندیده بودم. قشنگ عین بازیگرهای پورن شده بود ، مثل فیلم های پورن blacked . بعد چند دقیقه گاییدن تو اون پوزیشن که فکر کنم عسل یک بار هم ارضا شد. بهش گفت پاشه حالت داگی براش قمبل کنه. عسل هم سریع و خیلی با سرعت پاشد و پوزیشن درخواستی علی رو واسش آماده کرد. قشنگ کس و کون رو داده بود بالا و یه مقدار پاهاش رو هم از هم باز کرده بود. واقعا صحنه دیوونه کننده و داغی بود. علی یه تف انداخت روی سوراخ کون عسل و سور خورد اومد رو ورودی کسش که یهو سره کیرش رو گذاشت و تا وسطها کرد تو کس زن من. اولش عسل یخورده خودش رو ب سمت جلو کشید . وگرنه علی ب قصد اینکه تا دسته جا کنه فشار داد. عسل گفت علی آروم دیگه. دیوث پاره ام نکن که. علی هم ب خاطر عسل چند باری کیرش رو آروم و آروم عقب جلو کرد و تا ته تو نمیداد. اما بعد یک دقیقه و حسابی تف مالی کردن کس و کون عسل و کیر خودش . دیگه جوری تلمبه میزد که صدای اصابت تخمهاش با پایین کس زنم رو میشنیدم. عسل هم که دیگه کم مونده بود روتختی رو پاره پوره کنه. فکر کنم تقریبا یه ده دقیقه ای تو همون حالت کس عسل رو گایید و عسل هم لابلاش دوبار ارضا شد و هی میلرزید. در حدی می لرزید که نمیتونست رو زانوهاش تو حالت داگی بمونه. یه خورده شل میشد و میرفت پایین و دوباره علی دست مینداخت حالتش رو میزون میکرد و دوباره تو کسش تلمبه میزد. بعد اومد کیرش رو بذاره دم سوراخ کون عسل که قبول نکرد و گفت بخدا بخوای این کار رو بکنی بلند میشم. که علی هم از حرصش موهای عسل رو گرفت تو مشتش و هر چی زور تو بدنش بود رو گذاشته بود پشت کیرشو میکوبید تو کس عسل. که یهو داد زد دارم میام که عسل هم گفت درش نیار درش نیار دیوث بذار داغیش رو حس کنم.
علی با ی نره ی مردونه تمام عصاره ی نیم ساعت گاییدن عسل رو تو کس زنم خالی کرد و بعد هول داد رو تخت و تو همون حالت کیر تو کس ، خوابید روش. یه دقیقه بعد عسل گفت علی بلند شو له شدم آخه لامصب . بعد علی خندید و بلند شد و رفت دستشویی . اما زنم تو همون حالت دمر افتاده بود و انگار جون بلند شدن نداشت. علی که اومد عسل گفت علی آقا بیا کسم رو با دستمال پاک کن. الان بلند شم همه ی آبت میریزه زمین. که اون حرومزاده با خنده و یه حالت غرور خاصی گفت ای بابا . زنگ بزن فرهاد بیاد واست پاک کنه. من لطف کردم پرش کردم اونم بیاد خالی کنه. که یهو عسل با یه حالت تشر زدن و ناراحتی گفت. اصلا خوشم نیومد. و دفعه ی آخرت باشه اسم فرهاد رو تو این حالت میاری. حالا پاک میکنی یا نه؟ که علی هم دید اوضاع خرابه سریع دستمال برداشت و شروع کرد کس عسل رو پاک کردن و قربون صدقه اش

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:30


ی بود که رفت تو اداره؟ این سوال ها داشت مغزم رو منفجر میکرد.
رو همین اصل تصمیم گرفتم که هر جوری شده ۱۰۰ در ۱۰۰ قضیه رو متوجه بشم. اونم با جزئیات.
اولین کاری که کردم برای داخل خونه دوربین نصب کردم. بعلاوه میکروفون برای شنود کردن.
دوم اینکه داخل ماشین هم دوربین و شنود و جی پی اس نصب کردم و سوم اینکه همه جوره و هر شب هر تایمی پیدا میکردم گوشیش رو چک میکردم.
تو گوشیش چیزی پیدا نکردم ، بیشتر پیام های دانش آموزانش بود که قربون صدقش رفته بودن.
دو سه هفته ای هرچی دوربین ها و گوشی و اینارو چک کردم هیچ چیز مشکوک و غیر عادی ندیدم و دیگه یواش یواش این شک داشت از سرم میپرید و دوباره داشتم آروم میشدم و می افتادم رو روال زندگی طبیعی که تایم صبحونه گفتم بذار یه زنگ به عسل بزنم و حالش رو بپرسم. چون کلاس هاش هم چند روزی بود شروع شده بود و اون روز روز آف و استراحتش بود.
دو سه هفته بود انقدر ذهنم درگیر بود که واقعا رفتارهام تلخ و بی حوصله شده بود. و ته دلم گفتم زنگ بزنم یخورده اول صبحی نازش رو بکشم و سرحال بشه. زنگ زدم بعد چند بار بوق خوردن گوشی رو جواب داد. و پرسیدم خوبی عشقم اونم جواب داد و گفتم چ خبر که اونم گفت تازه بیدار شده و میخواد پاشه صبحونه بخوره . که در حال حرف زدن بودیم که یهو یه صدای مردونه اومد که با شروع کردن و گفتن دو سه تا کلمه یهو قطع شد . گفتم عسل صدای کی بود ، هول کرد و گفت هیچی . تلویزیون بود. باز در حین همون حرف زدن فکرم درگیر شد. اما خودم رو زدم ب کوچه علی چپ. و بعد قطع کردن سریع رفتم تو برنامه که بتونم آنلاین دوربین هارو چک کنم. یهو دیدم عه یه مرد چهارشونه و ورزشکار و تقریبا درشت اندام تو خونه هست . اما با سراسیمگی داره گوشیو سوئیچ و اینا و جمع میکنه که بره. در همین حین حرفاشونم میشنیدم که مرده می گفت مطمئنی شک کرده. که عسل جواب داد که نه صد در صد ، ولی امروز رو برو بمونه برای یه وقت دیگه. ی موقع اگه شک کرده باشه و بیاد خونه زندگیم ب باد میره. اون مرتیکه که اسمش علی بود ، هی میگفت لعنت به دهانی که بد موقع باز شود. من تا فردا میمیرم که.
دیگه خوب تقریبا همه چی دستم اومده بود و فقط دنبال مدرک صد در صدی و دادگاه پسند باید میبودم.
یهو ب ذهنم اومد که زنگ بزنم یه کاری کنم که طرف بمونه. که البته کاشکی این کار رو نکرده بودم. چون من فکر کردم که قبلا هم با هم تو مکان بودن. ولی بعد ها فهمیدم که اون روز اولین بارشون بوده و هنوز کاری نکرده بودن.
اما خودم باعث شدم که طعم خیانت و شیرین یه کیر خیلی کلفت و دراز بشینه زیر زبون عسل. از طرفی هم عشقم دست خورده بشه.
خلاصه سریع زنگ زدم به عسل و گفتم عشقم یادم رفت بهت بگم . من تا یه ربع دیگه با ماشین شرکت باید برم سمت سئول. نمایشگاه بین المللی واسه اینکه بالا سره بچه ها باشم برای دیزاین غرفه و چیدمان غرفه.
یخورده هم با خنده و ناز کشیدن طبیعی ترش کردم که پرسید کی میای عشقم . منم گفتم معلوم نیست. چون نمایشگاه دو روز دیگه شروع میشه باید کارا رو تموم کنیم. مثل هر سال دو روز آخر چیدمان پدرمون در میاد انقدر شلوغیم. احتمالا شب برسم خونه. میخوای تو برو خونه مامانت اینا که حوصله ات سر نره‌ . اونم گفت اوکی ، بذار اول کارهای خونه رو بکنم بعد میرم. واسه غروب میرم. بعد قطع کردن تلفن سریع رفتم تو برنامه دوربین که تا برنامه باز شد مغزم سوت کشید. دیدم عسل پریده بغل اون مرتیکه و با دستاش دو طرف صورت یارو رو گرفته و دارن لب بازی میکنن. مرده هم دستاش رو گذاشته بود زیر کون عسل که نگهش داره. و عسل هم پاهاش رو قفل کرده بود دوره کمره مرده. عسل همیشه عاشق این مدل شروع کردن سکسمون بود.
باورتون نمیشه پاهام شل شده بود و مغزم کار نمیکرد. نمیدونستم باید چیکار کنم.
رفتم به سمت دفتر کارم و از خط تولید زدم بیرون که یه موقع کسی نیاد سمتم برای سوالی چیزی و ببینه صفحه گوشیم رو.
رسیدم دفتر و نشستم پشت میزم و شروع کردم به دیدن فیلم سکسی و زنده زنم. که من همه ی زندگیم میدونستمش. و تا حالا کوچکترین خیانتی ، حتی از طریق نگاه کردن و هیز بازی و دید زدن زن های دیگه هم بهش نکرده بودم. در صورتی که هم تو شرکت و هم دو نمایندگیهای شرکت کلی طراح و منشی و فروشنده بود و خیلی هاشون انصافا بهم پا میدادن همیشه ، اما من توجهی نمی کردم و رد میشدم از کنارشون . البته که بیشتر به خاطر موقعیت شغلیم بود که انقدر می چسبیدن بهم.
خلاصه همینطوری که عسل تو بغل اون مرده بود رفتن سمت اتاق خواب که من مجبور شدم شماره دوربین رو عوض کنم و دوربین دو رو نگاه کنم . رو همین اصل یه چند ثانیه ای رو از دست دادم. اما وقتی صفحه دوربین دو باز شد دیدم که طرف شلوار و شورت عسل رو درآورده و فقط یه تاپ نیم تنه تنش مونده. عسل رو طاق باز خوابونده رو تخت و خودش رو زانو نشسته پایین تخت

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:30


مافوق

#بیغیرتی

سلام به همه ی دوستان شهوانی
این خاطره ای که میخوام براتون بنویسم مربوط میشه به پارسال و واقعی هستش. حالا دیگه باور کردن یا نکردنش با خودتونه.
من فرهادم و ۳۵ سالمه . کارم تعمیرات تخصصی پکیج و کولر گازیه.
همسرم عسل ۲۹ سالشه و دبیر آموزش و پرورش هستش.
مثل اکثر زوج ها اوایل ازدواجمون زندگی سکسی خیلی خیلی داغ و پر شوری داشتیم. و کلا رابطمون خیلی خیلی خوب بود.
تا حدی که تو کل فامیل همه جوون ها یواش یواش سبک زندگیشون داشت شبیه ما میشد. و حتی اون بزرگترهایی که اوایل زندگی ما یه جورایی دنبال حرف و حدیث بودن و یه گاردی در مقابل سبک زندگی ما داشتن. بعد سه چهار سال، وقتی میخواستن به جوون ترها یه زندگی خوب رو مثال میزدن. من و عسل رو مثال میزدن.
عسل دبیر زیست بود و واقعا توی کارش خیلی خیلی پیگیر بود و تو همون دو سال اول تدریس و استخدامش تو آموزش و پرورش. اکثر مدیران مدرسه های منطقه درگیر این بودن که عسل تو مدرسه ی اونا باشه. و دورادور به خودش پیام هایی میرسوندن. و خبر میرسید که به آقای کریمی که مسئول تقسیم نفرات تو آموزش و پرورش بود درخواست دادن.
دلیلشم این بود که عسل تو دو سه سال اول دبیر بودنش تو هر مدرسه ای که بود . دانش آموزها توی درس زیست بالاترین نمره هارو تو منطقه میاوردن.
رو حساب همین درخواست های پی در پی مدیرها. یه جورایی تلفن و تلفن بازی آقای کریمی با عسل من شروع و روز ب روز بیشتر شد. که برای اینکه مدرسه اش رو مشخص کنه زنگ میزد و از عسل می پرسید که فلان مدرسه اوکی هستی . مثلا ۶ ساعت بدم بهت .؟ چون فکر کنم هفته ای ۲۴ ساعت باید پر میکرد . حالا چه همش تو یه مدرسه ، یا تو دو سه تا مدرسه.
ولی عسل بیشتر درگیر این بود که کلش رو اوکی کنن براش تو یه مدرسه ، که کل زیست اون مدرسه دست خودش باشه. مدیرها هم راضی بودن اما کریمی قبول نمیکرد.
دلیل پافشاری عسل هم ماشینمون بود. چون من همیشه ماشین رو میدادم به اون و خودم با یه موتور طرح کلیک میرفتم. و اون همیشه استرس من رو داشت و میگفت موتور خطرناکه. درگیر این بود که جایی باشه که هی مجبور به رفت و آمد نباشه و هر روز تو یه محل نباشه. که ماشین و بده به من و خودش با یه کورس ماشین تاکسی برسه ب سرکارش برسه.
رو همین اصل بود که تلفن و ارتباطش با مسئول اون قسمت از آموزش و پرورش بیشتر بشه.
معمولا سرکار که بودم روال این بود که ساعت ۹ که میشستیم واسه صبحونه من به عسل زنگ میزدم و از حالش باخبر میشدم. اما تو یک هفته دو سه بار اتفاق افتاد که کل تایم صبحونه رو من زنگ میزدم و عسل جواب نمیداد. و بعد یکی دو ساعت زنگ میزد میگفت شرمنده تو اداره بودم و با آقای کریمی حرف میزدم. ولی خوب برا من جای سوال بود که چ‌خبره که تو یک هفته چهار روزش رو عسل میره دفتر آقای کریمی؟ چرا تو دو سه سال اول برا تقسیم انقدر جلسه نداشتن.
رو همین حساب یخورده ته دلم نگران شدم. و فرداش که ب بهونه سرکار ساعت ۶ صبح زدم بیرون. رفتم نزدیکای اداره آموزش پرورش و اون دور و ورها پرسه زدم که اداره باز کنه. تقریبا دو ساعت و نیمی تو خیابون چرخیدم تا ساعت شد ۸:۳۰ حالا شاید ده دقیقه و یک ربع بالا پایین.
زنگ زدم ب عسل . جواب نداد. دوباره یک ربع بعد زنگ زدم . بازم گوشیشو ورنداشت. ساعت های ده اینا بود که خودش زنگ زد و بعد سلام و احوالپرسی . گفتم عسل کجایی چرا برنمیداری؟ گفت ای بابا از دست این اداره . هر روز آدم رو میخوان ، ‌‌‌‌جلسه بودم. این حرف رو در صورتی زد که من از صبح چشمم به دره ورود و خروج آموزش و پرورش بودم و رفتن عسل به داخل اداره رو ندیدم.
بهش گفتم مگه دوباره رفتی اداره. ؟ مثلا تعطیلات تابستونیه توئه. نصف شهریور ماهت رو تو توی اداره گذروندی. که گفت چیکار کنم بی برنامگی اداره است دیگه.
تو همین حرف ها بودیم یهو دیدم ۱۰۰ متر پایین تر از اداره عسل از یه پرشیا سفید پیاده شد و با قیافه خندون راه افتاد ب سمت اداره.
پرشیا حرکت کرد و جدا از انتظار من که فکر میکردم الان رد میشه میره. یهو پیچید تو حیاط اداره و دربون اداره هم جک درب رو براش زد بالا و باهاش خوش و بش کرد. اما من نتونستم چهره کسی که پشت فرمون بود رو ببینم. بعد داخل شدن اون . عسل هم از درب ورودی نفر که حراست داره رفت داخل.
من کلا گیج و منگ بودم که چ اتفاقی داره میوفته. بعد یهو با صدای عسل که پشت گوشی گفت فرهاد حواست کجاست گوشت با منه؟ ب خودم اومدم و گفتم آره آره . حواسم ی لحظه پرت کار شد ببخشید. بعد پرسیدم از ساعت چند رفتی اداره؟ امروزم مجبور شدی زود بیدار بشیا. عسل هم گفت آره بابا از ساعت ۸ صبحه اینجام. یه چند دقیقه دیگه میرم سمت خونه.
دیگه برام یقین شد که یه اتفاق های عجیبی داره میوفته. وگرنه چرا باید عسل به من دروغ بگه .
چرا دو تا کوچه پایینتر پیاده شه و بعد جدا جدا برن تو اداره؟ اصلا اون ماشینیه ک

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:30


یر تو دهنم بود سر گندشو کردم تو دهنم که نفسش در اومد ی تف انداختم رو کیرش مالیدم کیرشو این بار بیشتر کیرشو کردم تو دهنم بالا پایین میکردم موهامو گرفت تو دستش کیرشو فرستاد ته حلقم اوق میزدم از کیرش سیر نمیشدم تخماشو میخوردم کل کیرش خیس خیس بود گلومو گرف گف با اون لبای خوشگلت خوب کیر میخوری پاشد وایساد من دو زانو نشسته بودم با قد بلندش اومد بالا سرم گلومو گرفته‌بود تو چشاش نگاه میکردم کیرشو میمالید به صورتم صورت نازی ک این همه ارایش کرده بودم کیر تفیش رو صورتم بود داشتم مثل سگ زیر کیرش له له میکردم گفت دهنتو باز کن سرشو اورد پایین ی تف کرد تو دهنم درجا کیرشو فرستاد تو سرمو گرفته بود فقط تلمبه میزد تو حلقم حسش میکردم همیشه فکر میکردم یه سکس خیلی رمانتیک داشته باشم که توش عین ملکه هام ولی داشت ازم ی جنده میساخت یا باید کصمو میدادم که جر بده و از دختر بودن درم بیاره یا باید از کون تنگم میدادم که جر میخوردم تموم ارایشم بهم ریخته بود گف توله سگ میخوام یه جوری بگامت نتونی راه بری من چه جوری میخواستم این کیرو جا بدم؟ اومد پست سرم با دست هلم داد به سمت داگی موهام خیلی بلند بود گرفت تو دستش گف جوون اون ابجی خوشگله که یه محل براش جق میزنن زیر کیرمه دستشو اورد جلو دهنم تف کردم توش مالید به کیرش یه تف کرد رو سوراخ کونم سر کیرشو حس کردم داره میمالیه وای محکم فشارش داد سرش رفت تو جیغم بلند شد با دستاش پهلومو گرفته بود ی هل داد یکمیش رفت تو نفسم رفت بدنم ضعف کرده بود ی اسپنک زد در کونم درد اونو یادم رفت پشت هم اسپنک میزد سوزشو حس میکردم که با یه فشار دیگ کیرشو فرستاد تو فقط ناله میکردم میدونستم با ناله هام حشری تر میشه ولی نمیتونستم جلو خودمو بگیرم از بچه ها ی چیزایی میدونستم انقدر خشنه چون هر بار دوست دخترش از پیشش میومد قیافش ریخته بود بهم گف قربون کون گردو قلمبه سفیدت برم محکم میکوبید توم موهام تو دستش بود محکم تلمبه میزد صدا ناله هام دیگ در نمیومد درد کم کم رفع بود لذت داشت برام پرنسس محل کونده رامتین شده بود کونمو داشت جر میداد اسپنکاش منو به خودم میاورد دستشو گذاشت رو کصم همینجوری که میکرد کصمو میمالید رو ابرا بودم خیس خیس بود کصم تلمبه هاش ادامه دار بود ک برا بار دوم لرزیدم کیر کلفت گندش کل کونمو پر کرده بود داشتم جر میخوردم دستشو گذاشت رو شونه هام باز ادامه داد واقعا بلد بود خوب میکرد با دو تا دستش انداخت دور دهنم دستاش دو دور دهنم بود دستشو برد زیر گلوم افتاد روم زیرش خوابیده بودم ۴ تا انگشتشو کرد تو دهنم عین جنده ها داشتم زیرش کون میدادم سرعتشو بیشتر کرد ی نعره زد کل اب داغشو ریخت تو کونم نفس نفس میزد دم گوشم گف حال داد جنده کوچولو؟ گفتم اوهوم گف هومم؟ شرتمو برداشت گذاشت دم سوراخم بغلم کرد سمت خودش پهلو به پهلو تو صورت هم بودیم پاهامون تو هم گره خورد نازم کرد لباشو گذاشت رو لبام بدنمو میمالوند جون حرف زدن نداشتم بغلم کرد رفتیم حموم زیر لب قربون صدقم میرفت گفتم رامتین گف جون رامتین گفتم عاشقتم گف منم زیر دوش سرشو برد لا گردنم بدنمو دست میکشید کیرشو حسابی کفی کردم شستم نشستم دو زانو کف حموم با تموم وجود کیرشو میخوردم تف داشت از کیرشو لبو دهنم میریخت شل کرده بود فقط رو هوا بودم رگشو لیس میزدم پر تف داشتم ساک میزدم زیر دوش براش با ی اه سرمو گرفت دهنمو پر اب کرد این من بودم؟ من وسواسی؟ همشو قورت دادم عین یخ سگ زبونمو اوردم بیرون له له میزدم از زیر تخماشو لیس میزدم گف اخ توله سگ منی ی سیلی اروم زد بهم سر کیرشو مک زدم اومدم بالا یکم زیر دوش موندیم اومدیم بیرون دیدیم سعید ۱۰ بار زنگ زده رامتین زنگ زد صداشو خواب الو کرد گف حاجی خوابم برده بود گف ملینا کجاس؟ گفت تو اتاق خوابه من رو کاناپه خوابیدم صبح میارمش بزار بخوابه گفت باشه قطع کرد بدون لباس رو تخت تا صبح بغل هم خوابیدیم فقط همو میبوسیدیم نمیتونستم بشینم یا درست راه برم برام صحبونه درست کرد خوردیم و ظهر حاضر شدم رامتین منو گذاشت خونه ولی سعید خیلی سرد باهام سلام کرد فک کنم فهمیده بود ابجی یکی یه دونش گاییده شده زیر کیر رامتین
اگ لایک بگیره بازم از گاییده شدنم میگم براتون
نوشته: ملینا

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:30


تولد رامتین

#اولین_سکس #سکس_خشن #تولد

سلام من ملینام ۱۸ سالمه قد ۱۶۸ شکم پهلو تخت ولی سینه های ۷۵ سفید هلویی با پاهام خیلی گوشتیه باسنمم همینطور بدنم سفیده سفیده موهام بلنده تا دم باسنم از بچگی به قول معروف قرو فرم زیاد بود خیلی ناز داشتم عین پرنسسا همیشه باهام رفتار میشد و هر کسیو محل نمیدادم از ۱۶ سالگی که وارد این داستانا شدم خودمو شناختم هرکی پیدا میشد جلو خوشگلیم عین برده بود فرمان و همیشه حس سر تری و قدرت داشتم هیچ کس نمیتونست بر عکسشو رقم بزنه که اون به من برتری داشته باشه یه داداش دارم به اسم مهدی که ۲۰ سالشه همیشه هوامو داشته و خیلی دوسش دارم مهدی یه رفیق قدیمی داره به اسم رامتین که هم سن داداشمه از بچگی میدیدمش ولی خب اونا همیشه باهم بودن زیاد با من کاری نداشت گذشت تا تولد رامتین که مهدی به من گف جمع قاطیه رامتین گفته به ملینا بگو حاضر شه از رامتین بگم قد بلند ۱۹۰ و خورده ای یه ادمی که هر وقت من دیدم دخترا بهش نخ میدادن خیلی خوشگل و خوش استایل ۲ سال بود اونجوری ندیده بودمش باشگاهم شروع کرده بود واقعا جذاب بود و به شدت مهربون که به تنها کسی که حسرت خوردم یه مدت دوست دخترش بود که به رامتین خیانت کرد پنج شنبه شد تولد رامتین ک دیدم داره زنگ میزنه گفتم جونم رامتین گفت حاضر شو خودم میام دنبالت حالا که افتخار دادی بیای گفتم چشم پشت بندش مهدی زنگ زد من کار دارم تو با رامتین برو ی سر همی مشکی پوشیدم تا دم رونم از رون به پایین لخت بالا تنه هم سینه هام تو چش موهامم باز کرده بودم ی صندل بندی پوشیدم بنداش دور پاهام تا ساقم بود ک لاکام توش میدرخشید ی ارایش خوشگل تا ساعت ۸ ک رامتین زنگ زد بیا پایین تو ماشینش نشسته بود از تو شیشه که منو دید هنگ کرد گف اوهووو چه خبره مگه جنگه گفتم یه رامتین ک بیشتر نداریم نشستم جلو کلی صحبت کرديم خندیدیم میز چیدیم رامتین اصلا هول نبود هر کاری میکردی نگاه کنه باز نمیکرد تا بقیه رفیقاش اومدن کلی گفتیم زدیم خندیدیم رقصیدیم خوردیم از بچگی رامتین ساقی جمع بود همیشه اون میریخت ساعت ۱ونیم همه خمار خسته پاشدن که برن رامتین گفت افتری داریم صبر کنید کجا با این عجله مهدی گفت من دارم بیهوش میشم رامتین و یه ۵ نفر دیگه پشت مهدی رفتن مهدی به من گفت ملی میای؟ گفتم نه میمونم که رامتین گف برو من میرسونمش فقط یه رفیقمون سهیل با دوست دخترش موند خیلی خورده بودم چشام جایی رو نمیدید کز کرده بودم پیش رامتین ساعت ۳ بود که سهیل گفت ما دیگه داریم پاره میشیم بازم تولدت مبارکو رفتن سرم رو سینه رامتین بود موهامو ناز میکرد یه آن دستشو گذاشت رو رونم لا رونام چفت کردم دستشو با اون دست یه پیک دیگه خورد موهامو بو کشید سرمو بوس کرد گف پاشو من ترو برسونم پاشدم دم در نزدیک بود بیوفتم که دیدم گرفت منو رامتین گف خوبی چشاش قرمز بود دستاش دور کمرم بود هیچی نگفتم فقط لبامو گذاشتم رو لباش اروم دستشو آورد رو باسنم چشاشو بست لبامو میخورد وای ک چقدر خوب بود داشتم موفق میشدم با دستاش گلومو گرفت چسبوندم به دیوار وحشیانه لبامو میخورد تو دستاش بودم دوباره منو کشید تو بغلش با دستاش لباسمو داد بالا همینجوری که لب میگرفتیم کونمو چنگ میزد نفهمیدم کی به تخت رسیدیم دکمه های پیرهنشو باز میکردم ناخونامو رو تنش میکشیدم افتاد روم دستامو بالا سرم قفل کرد لبامو ول نمیکرد زورم بهش نمیرسید چون عاشقش بودم لخت بودم فقط یه شرت مشکی پام بود با دستای بزرگش انقدر سینه هامو مالوند که درد میگرفت محکم میخورد کمرشو چنگ میزدم سینه هامو با گردنمو پشت سر هم میخورد کبود میکرد دم گوشش نفس نفس میزدم داشت دیوونم میکرد پاهامو از هم باز کرد دستشو گذاشت رو کصم از روی شرت خیس خیس بود اروم میمالید ی اووف گف پاهامو داد بالا شرتمو از تو پام دراورد کص سفید صورتیم داشت دیوونش میکرد ی حالت اسپنک طور رو کصم زد ک صدام رفت بالا سرشو به کصم نزدیک کرد نفساش میخورد که اولین زبونو کشید تموم تنم ضعف کرد فوق العاده میخورد زبونش داعم میچرخید اب کصم عین رود میریخت تو دهنش رونامو چنگ میزد فقط ناله میکردم رونای تپلمو چفت کردم دور سرش با سرعت ارضا شدم اون هنوز داشت میخورد داشتم میمردم قربون صدقش میرفت اومد بالا لبامو میخورد چونمو با دستاش گرفت اورد سمت خودش گفت توله بلدی؟ هوممم؟ زدم تخت سینش خوابید رو تخت کمر بندشو باز کردم شلوارشو با کمک خودش دادم پایین یه شرت ابی پاش بود ک انگار ۲ کیلو سنگ تو شرتش بود داشتم کیرشو از رو شرت میمالیدم سفت سفت شده بود زیر شورت واقعا گنده بود ترس افتاده بود به تنم شرتشو که از پاش دراوردم فهمیدم امشب جر میخورم قد ساعد دستم بود ۲۰ سانت کیر کلفت رگ دار جلوم بود یه رگ خوشگل گنده دور کیرش حلقه زده بود ی لیس از پایین تا بالای کیرش زدم بوسش کردم کیرشو من وسواسی تر تمیز که همیشه همه چیم تمیز بودو مال خودم بود الان یه ک

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:30


و دهنم گفت تفش کن تو دهنم
فک کن هردومون داریم کیر مسعود رو ساک میزنیم
دیلدو رو برداشت تا اخر انداخت تو کونم
و بعد کیرمو ساک میزد
با دستش عقب جلو میکرد دیلدو رو
و با دهنش کیرمو میک میزد
ابم اومد
با یه نعره بلند
آبم از دهنش میریخت
رو خوایه و شکمم
زهرا همه ابمو خورد
شروع کرد به بوسیدن
تو بهترین شوهر دنیا هستی
و ما یکی از بهترین خوابای زندگیمون کردیم
نوشته: ناپلئون

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:29


ام میبوسید
دقیقا حسی ک میخواستم رو بهم میداد
انگار خدا بود
گاهی مهربون گاهی خشن
و اون بود که انتخاب میکرد من چی گیرم میاد
گفت عزیزم
میخوای بگم مسعود تورم بکنه
از سوراخ کونت مشخص کون دادی
مگه نه
راستش بگو
به پسرا کون دادی؟
اره دادم
همونجوری که از جلو توی کونم تلمبه می زد
گفت
جوووون یکم تندتر کرد سرعتشو
چن نفر کونت گذاشتن
دوست داری من و تو رو با هم بکنن
دوست داری بهترین کیری که تو رو کرده منم بکنه
دستش گذاشته بود رو دهنم
انگشتاش رو یکی یکی می نداخت‌تو دهنم اجازه حرف زدن نمی داد
و با ریتم آروم و عمیق تلمبه میزد
خوایه هام مالوند
یکم اسپری زد به کیرم
گفت کارت دارم مادر جنده
بعد داکیم کرد و شروع کرد واقعا مث سگ تلمبه زدن
تند تند
یکم استراحت میکرد ولی ریتمش تند بود
تا ته می انداخت تو کونم
زهرااا
اروممم
تورو خدا اروم
من جدا میگفتم ولی اون حشری تر شده بود
محکمتر می زد
مطمئن بودم تا چند روز سخت میشینم و راه میرم انقد تند و خشن بود
یهو خودش کامل انداخت روم
دراز کشید
کاش مسعودم بود
گفتم کیر میخوای
گفت اره کونی
مگه تو بکنی
به تو چه اصن توله سگ
یه اسم رمز گذاشته بودیم که گاهی اگه تند رفتیم و یکیمون اذیت شد تو سکس با هر فانتزی استپ بزنیم
اسم‌رمزم
اسم خواهرم بود
گفتم معصومه
زهرا اروم دیلدو رو درآورد
واقعا سوز میدا‌د
رفتم سمتش شروع کردم لباش بوسیدن
زهرا گفت چیه
گفتم هیچی
دیگه نوبت توئه من فانتزیم این چیزهاست ولی مردی ک زنش ارضا نکنه بی غیرت تر از مردی که زنش رو بده ب بقیه بکنن
دستم گذاشتم رو کوصش
یکم مالوندم
شروع کرد ب پیچ و تاب تو تخت خواب
اه ه
میشه دو نفری بکنینم
با مسعود
گروپم بکنین
فدات بشم من
چشمم
گروپ دوس داری
چندتا کیر میخوای
دوتا
نه سه تا
خوابوندمش لبه تخت پاهاش جمع کردم که کوصش مع بشه و محکم تلمبه می زدم
ناله هاش ساختمون پر کرده بود
اره عزیز داد بزن
بزار همه بفهمن داری کوص میدی
میخوام همه کیرم برات شق بشن
حتی داداشتم حسرت کوص و کونت بخوره
بهزاد
ارههه
بهزاد تو کف کوص و کونمه
بهزاد داداش کوچیکش بود که ۱۵ یا ۱۶‌سال سن داشت
دیدم زهرا واکنش بدی نشون نداد
ادامه دادم
بهزاد میارم خونه
میگم تو عمل مردی و از گردن ب پایین چند روزی بی حسی
برا همین قرص خواب بهش میدیم که کمتر اذیت بشه
فقط تو مراقبش باش بیدار شد ابی چیزی بهش بدی
بعد شب اول همون تو حال جلو تلویزیون می کنمت که بهزادم ببینه کوص کونت رو یه دامن می کنم پاتر که هیچی زیرش نباشه
بعد یه شب به یه بهونه میزنم بیرون
میگم مواظبت باشه تا بیام
تازه قرص خوردی
از پشت دامنتم یورش میندازم پشت کش دامنت
قبل اینکه کامل بخوابی
به بهزاد میگی برت گردونه
منم نیستم
تو هم میگی یکم ماساژت بده ولی وسطش هی گله میکنی که هیچ حسی نداری
اونم کم کم میمالونه بهت
اگر تیز و بز باشه و با جرات
کیر سفید و کوچیکش
کیر تازش میکنه تو کوصت
بعد چن شب که خوب حسابی کوص و کونت گایید
تو میگی که حست برگشته
بعد مجبورش می کنی کوص و کونت بخوره
خوب که رامت شد
با دیلدو میکنمش منم میام
وقتی که اون داره کون تو میزاره منم کون اون میزارم
فانتزی پردازی و حرفام جوری حشریش کرده بود که میگفت اروم تلمبه بزن
بازم بگو بهزاد و من رو میکنی
تو هم به بهزاد میدی
اره منم بهش میدم
می پرسید من چیکار میکنم
تو زیر من میخوابی
بعد نصف شبا پامیشی میگی باید کوص و کونم بخورین شما توله سگا
ما دوتامون بردن میشیم
گروپ میکنیم
و کوص کونت جر می دیم
تند تند بکن
دارم میام شروع کردم به تلمبه زدن تند تند
و زهرا ارضا شد
لبام بوسید گفت حالا نوبت تویه
دست و پاهام به چهار طرف تخت بست
اومد رو دهنم نشست گفت ابم بخور
زود باش توله
من باید یبار همینجوری که رو دهنتم به مسعود کوص بدم
توهم فقط لیس بزنی و ابش از تو کوص و کونم پاک کنی
یکم طول کشید ولی دوباره شق کردم
شرتش که بوی اب مسعود میداد گذاشته بود رو صورتم
وهعی فحشم میداد
دهنش گذاشت رو دهنم و کم کم یه مایع غلیضی رو ریخت تو دهنم
چونه و دهنم گرفت
شورت برداشت گفت نگاه کن ازم فاصله می گرفت و می ریختش تو دهنم
کامل که همش ریخت
گفت قورتش نده
این اب مسعود
تو کاندوم بود
گذاشته بودمش تو یخچال که باهاش کونمو بکنی
حالا با دهنت بریزش رو کوس و کون سینم و کم کم لیسش بزن
انگار ک نظرش عوض شده باشه یا یه فکری حشریش کرده باشه
یهو رو دهنم نشست
توله سگ مادر جنده
اب کیر بکن زنت رو از تو کوصش میک بزن
انقد کوصش رو دهنم جلو عقب کرد تا مجبور شدم یکم خوردم
دستام باز کرد
آبش ریختم رو سینش
و شروع کردم ب بو کردنش
بوی تند منی مردی که کوص زنم رو کرده بود
زهرا سرم گرفت گفت همش جمع کن با دهنت و غورتش بده
اگه نخوریش دفعه بعد آبش برنمیدارم
تقریبا همش خوردم و آخرش گفت یکمیش‌بزار دهنت بمونه
سینش با شورتش پاک کرد گذاشت رو صورتم
و کیرم تا ته انداخت تو کوصش
بعد لبش گذاشت ر

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:27


زهرا زنی که شوهرم شد (۲)

#شوهر #بیغیرتی

...قسمت قبل
شب به زهرا گفتم بیا باهم فیلم ببینیم
فیلم جنده بازی تو
یه لبخند رضایت سکسی میزد
که کیرم یه تکونی خورد
گفتم میشه لباسایی که باهاش کس دادی تنم کنی
یه جووونی گفت تو گوشم
گفتم زهرا
موقع دادن فقط موقع دادن بهت
تو به شدت فاعل شو
و منو مفعول کن میدونی تا حد تحقیر
تا حر میسترس و برده
و گاهی از روی‌تخقیر نوازشم کن و بوسم کن میتونی فانتزیمو بفهمی
شیطنت توی چشماش
لبخند
و گاهی نگاه از روی تعجبش
و پشت بند همه اینا
زهرا گفت
باش کونی عوضی
مادر جنده حرومی‌ گمشو توالت کونت تمیز کن
بعد از در توالت چهار دست و پا بیا روی‌ تخت خواب
همونجایی که زنت با کوص‌و کونش آب بی غیرتی رو از تو خایت کشید
بعد چند تا زد تو گوشم و یه تف انداخت تو صورتم
خواستم برم
گفت کجا
لخت شو اول
دوم هر گوهی میخوای بخوری‌باید اجازه بگیری کونی
لخت شدم چهار دست وپاشدم
رفت لباسای سکسی که با مسعود سکس کرده بود رو پوشید
یه لباس یه دست سیاه که تا زیر زانوش‌بود
و شرتی که خودم براش انتخاب کرده بودم
همونکه مسعود ابشو باهاش پاک
کرده بود
همونطور کثیف پوشیدش
بعد گفت بیا
کوصش گذاشت دهنم
سرم چسبوند به دیوار
و مث مسعود تو دهنم میمالوندش
بعد شرتشو در اورد گفت بو کن
بوی اب یه مرده
چیزی ک تو نیستی
میدونستی زنت رو فقط برا کردن میخواد
پیش ابم میریخت رو زمین
شرتش انداخت گردن
باهاش بلندم کرد ولی اینبار محکم تر زد تو گوش
گفتم ارباب زهرا
جاش میمونه
بزن رو جاهایی که کسی نمیبینه
برم گردوند و با تمام توانی ک داشت اسپنکم میکرد
شرتش می گذاشت جلو دهن و صورتم گفت بو کن
بوی کیریه که زنت زیرش خوابیده
از این به بعد هر وقت بهم بگه بیا زیر کیرم
زیرش میخوابم
چون شوهر بی غیرتم عرصه کردن مو نداره
نمیدونم چرا بوی شرتش داشت دیونم میکرد
زهرا عالی رفته بود تو نقشش
مافی بود فقط کیرم بگیره تو دستش
با کمترین گرما و فشاری ارضا میشدم
فقط با حرف زدن زنم
ارباب اجازه بدین برم خودمو خالی کنم
بعد برگشتن زهرا با همون لباسا و یه کمربند منتظرم بود و داشت نیکاه سکس خودش و مسعود میکرد
من کنارش از خودمم فیلم گرفته بود
از اتاق خودم تا زهرا عکس‌العمل خودمم ببینه
موقعی اومدم زهرا خواست کیرمو بگیره
گفتم لطفا دست بهش نزن
با یه کوچولو حرکت ابم میاد
گفت مگه مالوندیش تو توالت
نه قربونت بشم
نقشت خیلی خوب بازی کردی
زهرا
عشقم
هروقت خواستی با کسی باشی
حتی اگه روزی ازم سیر شدی‌
ازم زده شدی
بهم بگو
بهم خیانت نکن
فانتزی و علایقم دلیل بر دوست نداشتنت نیست
اینکه سکست با یکی دیگه حشریم میکنه اکه تورو اذیت می کرد هیچ وقت قبول نمی کردم
ولی حواست باشه این اجازه رو بهت نمیدم بهم خیانت کنی دروغ بگی
یکم ناراحت سد و اشک اومد تو چشاش
گفت کی و کجا چیزی دیدی و شنیدی که اینو میگی
گفتم ندیدم نه شنیدم
و حتی بهت اطمینان دارم
اونقد که قسمتی از خودمو بهت نشون دادم که شاید اگه تو نبودی باهام زیر قبر میرفت
ولی نمیدونم از بیرون این خواسته ها فانتزی های من چطور دیده میشه
یه عده میگن بی غیرت
یه عده میگن کونی یه عده میگن فلان
اینا چیزایی هست که هستم واقعا .لی حسی که پشتش دارن میگن نیستم
اگه دوست نداشته باشم سکست با کس دیگه برام مهم نبود و حتی سکسی نبود ولی
نمیدونم چطوری بگم
من به سمت چیزایی که دوست دارم میرم به هر قیمتی ولی به هر قیمتی تو اجازه نداری ازم دور بشی
فقط مث من
حرف بزن
حتی اگه نخواستیم بگو دیگه دوست ندارم
درحالی که اشکاش پاک می کرد
اومد پشت سرم
کیر خوابیدم گرفت
گفت آقا کوچولو چی میگه
آوردم لبه تخت و همونجوری که خودش برا مسعود ساک می زد
گفت مث زن جندت ساک بزن
ای گوه خوری ها هم بهت نیومده
به هرکی هرجا خواستم میدم
دیلدو رو جابجا کرد
گفت جا کیری مسعود رو خوب بو کن
خوب بخورش
شاید یکم از آبش مونده باشه برات
کونی مادر جنده
یه بالشت گذاشتم زیر شکمم
و با یک وازلین کیرش انداخت تو کونم
موهام گرفت
گفتم زهرا
یدونه محکم زد تو گوشم
کونی
من اربابتم
ارباب
تحقیرم کن
شرتت بهم بده
لطفا
بوی آبی که زنم آورده رو میخوام بشنوم
گفت صب کن
رفت اومد
شرت گذاشت رو چشام گفت حق نداری ببینی فقط بو کن بو کیر کلفتی که زنت رو کرده
حرف بزن کونی
جندگی زنت دوس‌داری
اره دوس دارم
دوس دارم وقتی اب یه مرد کی کلفت رو میاری
ارضاش میکنی
دوس دارم وقتی برات له له میزنن
و حسودی میکنم وقتی میکننت
دوس‌دارم خودم قبل دادنت
لباسات رو انتخاب کنم
رنگ شورت و سوتینت
کاندومی‌ که میخوای رو کیرش بکشی رو خودم رنگ و بو و مزش رو انتخاب کنم
اگه بودم
خودم میزاشتمش رو کیرش کاندوم رو
کوصو کونت لیس میزدم
و کیرش با دست میذاشتم تو کونت
لباش رو لبام گذاشت
و ژکم لبام خود اروم در گوشم گفت
دوست داشتی اب کیرش رو از تو کوسم
از رو سینم
از توی دهنم میخوردی
اره کونی مادر جنده بی غیرت
دوس داشتی
گفتم اره
بعدش تش برداشت دوباره اروم لب

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:27


کردیم . همسرمو به خیلی از جاهای دیدنی دنیا بردم . دیگه تو تهران زندگی نمی کنیم . اگه یکی مارو بشناسه و این بچه ها من و گوهر رو مامان بابا صدا کنن چی میشه !گلی رو خیلی فهمیده و امروزی بارش آوردیم . تصمیم گرفتیم که در آینده همه چی رو باهاش درمیون بذاریم . می دونم خیلی خوشحال میشه که پدر واقعی خودشو بشناسه . هرچی هست و نیست بهش میگیم . بهادر و سیاوش هم داداشش میشن هم داییش میشن و هم عموش . لیلا هم خواهر گلی میشه هم خاله و هم عمه اش . خدایا مخم سوت کشید . بچه های اونا اون وقت چه نسبتی باهم پیدا می کنن ؟/؟داشتم قاطی می کردم . صد رحمت به صفحه و مهره های شطرنج . داستان من و زندگی من از بازی شطرنج هم بدتر شده بود . شیراز شده بود خونه پاییزی و زمستانی و بهاری ما و تابستونا هم بیشتر شو تو تبریز بودیم و جاهای ییلاقی . میون صدتا آدم تو هر محفل و مجلسی که بود شبو دیگه من و گوهر جونم باید کنار هم دو نفری می خوابیدیم و به هم حال می دادیم . ما ثابت کرده بودیم که یکنواختی در سکس و عشق معنایی نداره و این فرهنگ آدماست که با تفاهمی اخلاقی جسم و جان آدما رو به هم نزدیک می کنه ومن و زنم یعنی مامانم چون همدیگه رو درک می کردیم و می کنیم به خوشبختی واقعی رسیدیم .تازگیها سر لوله رحمشو هم بسته چون دیگه همین چهار تا بچه دیگه بسه . البته مامانی یعنی همسرم با احتساب من 5 تا بچه داشت . یکی از این شبا بعد از سکس بهش گفتم عزیزم کدوم بچه اتو بیشتر دوست داری . درجا جواب داد اونی رو که شوهرمه زندگیمه عشقمه هوسمه دین و دنیامه هستیمه …وای خدا من کم آورده بودم -آره همسرم !ما با دو قدرت عشق کنار همیم ولی جاذبه پیوند زناشویی ما خیلی قویتره . دوستت دارم دوستت دارم . درحالی که با چشمانی خمار و نگاهی هوس آلوده لبانش را به لبانم نزدیک می کرد گفت منم دوستت دارم با تمام وجودم دوستت دارم …پایان
نوشته: ویانا۶۹

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:27


وسی ما بود . به هر جای تنش که می چسبیدم یه طعم خاصی میداد -مامان …همسر خوشگلم به این کوس و چوچوله ها چی مالیدی یه خوشمزگی خاصی پیدا کرده . مزه کره پاستوریزه میده . تو که میدونی من عاشقشم . وسط بدنشو بالا داد و کوس برق انداخته اشو بیشتر به لبام چسبوند و گفت هر چی عشقته بخورش که تمومی نداره . چقدر دلم میخواد امشب ازت بچه دارشم .-دوست دارم بچه امشبمون پسر شه .-آهههههههه صابررررررررررشوهررررررررم همسر قشنگم . نصف صورتم از خیسی کوس زنم یعنی مامان جونم خیس شده بود . جری شده بودم .یه حالتی پیدا کرده بودم که دوست داشتم کیرمو زودتر فرو کنم تو کوسش . لب از روی کوسش ورداشتم و دوتا لنگشو گرفته به طرف خودم کشیدم . با یه آپرکات کیرمو تا انتها مشت کردم تو کوسش -آهههههه نه چه هیجان انگیز و مردونه می کنی . بکن بزن . پاهاشو رو شونه هام قرار داده و کیر آتیش گرفته امو می زدم به پیکره کوس مامان . مامانی که با شناسنامه زبیده به عقدم در اومده بود . مامان ,زبیده .گوهر ,همسرم بگیر این کییییییییییرررررو.-صابر منو کشتی صابر بغلم کن تنمو بیار بالا بچسبون به خودت . من لب لب لباتو میخوام . سینه هامو بچسبون به سینه های خودتو بغلم کن منو بیار بالاتر . در همان حالت بلندش کرده و به خودم چسبوندمش . کیرمو دیگه از کوسش بیرون نکشیدم . باید به حرف مامانی توجه می کردم .آخه اون به گردن ما حق داره . احترام به مادر خیلی توصیه شده . چه هیجانی و چه عشق و حالی !لب روی لب سینه روی سینه و کیر توی کوس . از این بهتر چی می شد ؟/؟!گوهر پهلوهامو چسبیده بود و خودشو در بست در اختیار من گذاشته بود . یه صحنه داغ کرده بود و دست و پا میزد تا خودشو از دست من نجات بده می دونم که به اوج شهوت و هوس رسیده بود و راه فراری نداشت جز این که زودتر ارگاسم شه . نمیذاشتم در ره صابر کییییییییرررررررررت به آتیشششششششم کشید -گوهر من جواهر من چرا از کوسسسسسسست نمی گی ؟/؟بی حس شده بود نمی تونست جواب منو بده . دستاش رو پهلوهای من شل شده بودند .اونو به همون وضعیت طوری که کیفشو خراب نکنم رو زمین قرار دادم و تمام فکرمو گذاشتم رو خالی کردن آب تو کوس زنم . چند تا ضربه محکم و پی در پی به کوسش زدم و آبوول کردم -گوهر تو دیگه کی هستی که از کردن و گاییدنت خسته نمیشم مخصوصا الان که هم مادرمی هم زنم .-خداکنه همیشه واست همین تازگی رو داشته باشم .-دوستت دارم عشق من مامان من زن من . دوتا عشق در کنار هم باور کردنش خیلی سخته .-برا منم همینطور . حالا بهترین موقعیته که کونتو بگام . تازه کیرم سبک شده راحت تر تو کونت دوام میاره -من که حرفی ندارم . در اختیارتم . تسلیمتم . تنظیمش کرده و کیرمو از پشت گذاشتم تو سوراخ کون قمبل شده اش . خیلی با صفا بود . دید زدن کون مامان خودش دنیایی حال و کردن بود . هیچوقت این جوری کونشو نکرده بودم . وقتی کیرمو می دیدم که تا ابتدای سرش بیرون کشیده میشه و دوباره میره تو سوراخ مامان جونم بهش یعنی به کیرم می نازیدم و افتخار می کردم . حالا دیگه کون مامان در بست مال خودم بود . کوس و سینه ها و تمام تن و بدن و جانشم همینطور .بعد از بیست دقیقه گاییدن کونش دیدم مامان ناله می کنه . چی میخوای یییییی عروس ناز و خوشگلم ؟/؟-کیییییییییرررررررتو رو داماد مهربونم . چقدر خوبه که آدم با یه حرکت به چند تا آرزوش برسه . من هم دامادی پسرمو دیدم و هم عروسی خودمو با یه حرکت صاحب همه چی شدیم . کونم تشنشه -فدای لب تشنه کونت بشه کیر صابر . تو جونشو بخواه -پیشمرگت بشه گوهر که خونه جسم وجونشو خونه دلشو هرگز بدون تو نبینه …حرفای عاشقونه مامان و حرکات کیرمم طوری با هم هماهنگ بودند که قبل از این که تصمیم بگیرم سوراخ مامانو پرش کنم آب کیرم دیگه بی اجازه خودش رفت و خالی شد تو کون مامانی . خیلی متواضع و بعدشم که با یه ساک زدن جانانه خستگیمو در کرد . شب زفاف ما خیلی طولانی تر و پر ماجرا تر از اینها بود . و اما از فردا و فرداهای آن روز . نخستین فرزند رسمی ما که به شناسنامه من و شناسنامه جدید مامان واسش سجل گرفتیم اسمشو گذاشتیم بهادر . بعدی رو هم گذاشتیم سیاوش و بعدشم نوبت لیلا بود که از شکم مادر درآد .ا سما اصلا باهم ست نبودند . اسمای بچه هارو خردر چمنی یا به اصطلاح جدید ترش شیر تو شیری و یا بازم به عنوانی بی ادبانه کیر تو کیری انتخاب می کردیم . می خواستیم زودتر قال قضیه رو بکنیم و بریم به خودمون برسیم . چون هر فرصتی که گیر می آوردیم می رفتیم رو تن و بدن همدیگر و لخت روی هم قرار می گرفتیم . ملک و املاک تهرونو یا اجاره اش دادیم و یا به حال خود رها کردیم . حالا ده سال از این ماجرا میگذره . تا این گلی مدرسه ای نشده بود سالی چند بار می رفتیم خارج . حالا فقط تابستونا میریم . تو لس آنجلس و پاریس و آمستردام هم یه خونه واسه خودمون دست و پا

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:26


داشت . با یه شناسنامه مادرم بود و با یکیشون همسرم . ولی جسم و روح اون هر دو یکی بود . هم زنم بود و هم مادرم . رفتیم دورترین نقطه شهر . یه دفتر خونه ای که هیشکی مارو نشناسه . گلی کوچولو رو هم سپرده بودیم مهد کودک . زده بود به سرمون . همسرم یه لباس عروس ناز که خیلی خوشگلترش کرده بود به تن کرده و منم یه کت و شلوار مشکی با یه کراوات قرمز که خیلی بهم میومد تنم کردم . انگشتر عقد تو همون دفترخانه به انگشتش کردم و اونم بهم انگشتر زد . خیلی زیبا شده بود . یه عروس واقعی و به تمام معنا . ریمل داخل چشاش . رژ روی لب و گونه هاش . ابروهای کشیده اش . کاش می تونستم پیش عاقد لباشو ببوسم و بهش بگم دوستت دارم . فقط چند دفعه سوتی دادم و مامان صداش کردم که خوشبختانه کسی حواسش نبود . همه تو یه تالار یا یه هتل عروسی می گیرن و کلی هزینه میکنن من و مامان عقدمونو خیلی بی صدا برگزار کرده و در عوض بعدش رفتیم یکی از اون هتلهای پر ستاره و تو یکی از بهترین اتاق ها مستقر شدیم . پدر پول بسوزه که همه کار می کنه .-مامان امشب شب زفاف من و توست . می خوام تا صبح داشته باشمت . -پس گلی رو چیکارش کنیم .-با یه تلفن همه چی حله .با پول حتی میشه مهد کودک شبونه هم راه انداخت .-می تونی کمتر مامان صدام کنی ؟/؟-باشه مامان …خندیدیم .-گوهر من !زن قشنگم نمی دونم از بی نهایت خوشگل تر هم داریم یا نه ؟/؟ولی چقدر این لباس عروس بهت میاد !زیباتر از بی نهایت شدی . دوست داشتنی ناز خوردنی بوسیدنی و بوسیدنی … دوستت دارم . از چشات . لبات گونه هات از همه جات هوس می باره . هوس همراه با عشق .-شوهر عزیزم مردمن نمی دونی چقدر در آرزوی لحظه ای بودم که عروس بشم و یه لباس خوشگل با تورهای سفید و حاشیه های قشنگ بپوشم . پدر نامرد که اونجوری گذاشت و رفت . جلیل هم که با یه چادر سفید گلدار قال قضیه رو کند . همسر خوبم تو منو به ارزوم به رویام رسوندی . یه کاسه آب آوردم و به سنت دینی پای همسرمو از مچ تا یه خورده بالاتر شو شستم . از این کار من خیلی خوشش اومده بود . این مسئله که مادر من زنم شده و تونستم عقدش کنم خیلی هیجان زده ام کرده و منو به نهایت هوس رسونده بود . با این فکر که می تونم بچه های زیادی ازش داشته باشم خیلی ذوق زده شده بودم . مثل دست و پا چلفتی ها از در آوردن لباس عروس عاجز بودم که همسرم خودش اومد به کمک من و قسمتهای اصلی رو درآورد و یه خورده از تورهاش و قسمتهای زیرش باقی موند . منم خودمو لخت کردم خیلی عجول شده بودم . کیرم در حال انفجار بود . چشام خمار شده و با یه التماس خاصی به زنم نگاه می کردم . شورت خودمم درآورده و مامان هم بقیه تور عروسشو از تنش کند . یه شورت و سوتین جگری رنگ لباس خوابی که کون برجسته و سینه های درشت و شکم لاغر شو هوس انگیز تر نشون می داد منو بیش از دقایق قبل حشری تر کرده بود . فضا فضای عروسی و زفاف بود . زفاف و پیوند یک پسر و مادر که حالا شده بودند عروس و دوماد . زن و شوهر و جالب تر این که این زوج قبل از عروسی یه دختر ناز و خوشگل و تو دل برو هم داشتن به اسم گلی . کی باورش میشه ؟/؟ما که هنوز خودمون باورمون نشده بود .صورتمون به هم نزدیک شده بود . نگاه خمار من به چشای کشیده اش بود . نفسهای گرم و آروم ما با هم قاطی شده بود . باید روز خوشگل مامانو پاک می کردم . ولی لبای مامان روژ زده به رنگ گیلاسهای اصل مشهد بود خوشرنگ و هوس انگیز . شیرین و سیر نکننده . آنقدر باید این لبا و این گیلاسارو می مکیدم و می خوردم تا از ترس تموم نشدنشون ولش میکردم . لبامو گذاشتم رو لبای گوهرم . همون گرانترین جواهر زندگیم . همسرم اشک می ریخت و منم بی اختیار با گریه های او می گریستم .-صابر این اشک شوقه هنوز باورم نمیشه که این همه نعمت نصیبم شده باشه . هنوز این خوشبختی رو باور ندارم .-باورش کن گوهر . باور کن . در حالیکه کیر کلفتم را به نافش فشار می دادم گفتم اگه باورت نمیشه با این کیرم کاری می کنم که باورت شه . زنم دوست داشت به گلی شیر بده ولی نمیدونم چرا دخترم از شیر مادر خوشش نمیومد . شایدم این یه حکمتی بوده که هم فرم سینه های زنم حفظ شه و هم نطفه بعدی زودتر بلند شه . حالا من یه دختر داشتم و یه خواهر . گلی هم خواهرم بود و هم دخترم . در عوض گلی هم دختر زنم یا مادرم بود هم نوه اش . بگذریم بریم سر زفاف خودمون …
مامانو با همون لباس خواب نازک و توری بدن نما ش بغلش کرده و با همون ماساژش دادم و باهاش حال کردم . کاسه صبرم لبریز شده بود . لباس خوابشو هم در آوردم .زبونمو از بس به شورت و سوتینش مالوندم نزدیک بود زخم شه . درست یه سال بود که باهاش حال می کردم . ولی هنوزم حریصانه مثل روز اول شایدم بیشتر چشام به دنبالش بود . اول سوتینشو بعد هم شورتشو در آوردم . لبامو گذاشتم رو چوچوله هاش . من و زنم لخت لخت بودیم . شب عر

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:26


هفته این دخترش اونو نگه می داشت و یه هفته هم دختر دیگه اش . دیگه فکرش دنبال چیزای دیگه نبود . یکی از روزا یه شناسنامه ای رو تو ی کشوی مامان پیدا کردم به اسم زبیده . از مامان توضیح خواستم گفت که مربوط به یکی از دوستای زمان بچگیش بوده که بچه رودبار بوده وقتی اونا واسه زندگی برمیگردن به شهرشون معلوم نیست چه طور میشه که این شناسنامه جا می مونه و زبیده چند وقت بعد تو زلزله رودبار می میره و اونم شناسنامه رو یادگار نگه می داره . فکری مثل برق از سرم گذشت که اگه عملی می شد یه دنیا حال و صفا توش بود -مامان !این شناسنامه فکر کنم نیاز به تعویض نداشته باشه . حالا هم اگه بخواد عوض شه مسئله ای نیست . عکس دار شم باید بکنی .میتونی شناسنامه زبیده رو واسه خودت بگیری به همین اسم زنم بشی . آخ نمیدونی چه کیفی داره -که چی بشه ؟/؟من و تو خودمون همین حالاشم داریم با هم عشق و حال می کنیم . تازه این ملک و املاک و دارایی هایی که مال منو تو و این بچه تو شکممه چیکار کنیم ؟/؟-مامان اینارو می فروشیم یا نگه می داریم . مغازه رو هم میدیم دست یکی . خودمون میریم خارج این ور و اون ور .-اینم واسم یه رویاست که زنت بشم -آره مامان ما که اینجا کس و کاری نداریم . اصلا میریم یه شهر دیگه با هم عروسی می کنیم . می تونیم یه عالمه از هم بچه داشته باشیم .-پسرم !اولا تا موقعی که این طفل تو شکمم دنیا نیاد نمیشه کاریش کرد . چون باید تکلیف ارث میراث و قیمومیت مشخصه . از طرفی کاری که تو میگی خیلی هم خطرناکه اگه استعلام بگیرن یا …-مامان تو این دوره زمونه اگه پول بدی و آدم بخری ازدواج مرد با مرد رو حلال اعلام میکنن چه برسه به صدور یا تعویض راحت و بی دردسر یه شناسنامه . شاهد هم اگه بخوان خیابون ریخته . با یه مقدار پول یا یکی دو مثقال تریاک کلی شاهد دورت می ریزه . مثل این که از این پیشنهاد من خوشحال نشدی ؟/؟توهم زنم میشی هم مادرم . بچه هام هم برام برادر یا خواهر میشن . کلی پول داریم و هر کاری که بخواهیم می تونیم انجام بدیم . نمیدونی چه لذتی داره وقتی که دارم مادرمو میگام حس کنم که زنمه و بر عکس . خیلی بی احساسی مامان !بهش بر خورد و اشک تو چشاش جمع شد .-فکر کردی من دوست ندارم تو رو واسه همیشه برای خودم داشته باشم ؟/؟فکر کردی دوست ندارم کیرت اختصاصی واسه من باشه
فکر کردی که من دوست ندارم شوهر خطابت کنم ؟/؟بیشتر از اون که تو پسرم باشی معشوقه امی . ولی باید همه کارها روی اصول پیش بره . منطقی باشه .ا ول تکلیف این ملک و املاک و قیم نامه و این چیزا مشخص بشه یه کاریش می کنیم . اگر زن و شوهر شیم و بچه دار شیم که دیگه نمیتونیم اینجا زندگی کنیم . بر فرض خیلی ها فکر کنن ما پسر و مادریم داریم با هم زندگی میکنیم اگه بچه دار بشیم بچه هامون که نمیتونن شریک نقشه های ماشین . به اونا و به غریبه ها که نمی تونیم بگیم من و تو با هم مادر و فرزندی هم وزن و شوهر هم هستیم . لو میریم . در هر حال از الان وقت داری که فکر کنی . بریم یا تو همین تهرون بمونیم .-مامان تو چی دوست داری ؟/؟-تو چی فکر می کنی ؟/؟تو چشام نگاه کن بگو . به چشای گوهر خوشگلم نگاه کردم . پر از هوس بود پر از عشق پر از امید به آینده و فرداهایی بهتر در کنار هم .-مامان چشات بهم میگه تو به همین یه بچه ای که ازم داری قانع نیستی . تو یه عالمه بچه ازم میخوای .-خوب حدس زدی ولی دوست دارم این خونه رو داشته باشم …شکم مامان روز به روز بالاتر میومد . اونو با شکم برآمده هم می کردم .-مواظب بچه ات هستی ؟/؟-آره بهش فشار نمیارم . مامان جون سزارین می کنی دیگه .-آره عزیز دلم غصه کوسسسسسسمو نخور نمیذارم گشاد شه و کیر بی حیات ولگردی کنه و بره دنبال کسای دیگه . اگه بخواد شیطونی کنه خودم از ریشه قطعش می کنم . شکمش جلو اومده و به پهلوها فشار می آورد . کوسش از لندازه معمول گشادتر شده بود ولی برای کیر کلفت و آماده من همون خوراک همیشگی بود . از ماه ششم هفتم به بعد دیگه نمی ذاشتم قمبل کنه و به حالت سگی میکردمش . به بچه فشار میومد و خطرناک بود . کونشم به حالت طاقباز می گاییدم یه خورده سخت بود ولی چاره ای نداشتم . یه سری از فک و فامیلای جلیل میگفتن اگه بچه پسره اسمشو بزارم جلیل ولی سونو گرافی می گفت بچه دختره . همونی که من دوست داشتم . دوست نداشتم در نامگذاری تابع دستورات یا سفارشهای کسی باشم ولی خوشبختانه اسم خواهر آقا جلیل گلی بود و با اسم مامانم یعنی همون مامان دخترم گوهر جور در میومد . گلی خوشگله نازم بالاخره به دنیا اومد . اون باید یه روزی بفهمه که پدر واقعیش منم . ولی هرگز نباید بفهمه که من و گوهر پسر و مادریم . اولی چاره داره ولی دومی رو نمیشه هیچ جوری حل و فصلش کرد . همه چیز همان طوری شد که ما می خواستیم . مامان بالاخره شناسنامه دوم خودشو ردیف کرد . حالا اون دو تا هویت

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:26


ضد بارداری یهو بی اثر شدن . خوب به خودت برس که هر وقت پاک شدم باید تا می تونی منو بکنی بکنی و بکنی و آب کییییییییییررررررررررخوشگل و کلفتو تند و تند و تند بریزی تو کوسسسسسم . حالا که دیگه همه چی مهیا شده من باید از تو بچه دارشم . یه بچه مال من و تو . یه نعمتی که مارو به همه چی میرسونه . نمیدونی چقدر خوشحالم . تو آسمونا دارم پرواز می کنم . کاش یه هفته پیش بود . کاش الان ازت باردار بودم صابر خیلی استرس دارم . خیلی خیلی نگرانم .-درست میشه مامان پسر دوست داری یا دختر .-فرقی نمیکنه صابر جون . من هردوتاشو دوست دارم . دختردار اگه بشم دستم جور میشه . چه لذت وهیجانی !مامان !اینقدر می گامت وکییییییییییررررررررممو میکنم تو کوسسسسسسستو و آبمو توش خالی میکنم که بالاخره یکی از این تیرها به هدف بخورد .-فدات شم فدات شم فدای اون کییییییررررررت شم که حلال مشکلات منه . شادم میکنه باصفاست . باحاله دوستت دارم . دوستت دارم پسرم .-منم عاشقتم مامان تا آخر عمر کنارت میمونم و فقط باتو حال می کنم . فقط با تو می دونم که می توانم حامله ات کنم . فقط خدا کنه خودت آمادگیشو داشته باشی . یعنی بدنت آماده باشه -آماده اش میکنم به هر قیمتی که شده باید حامله شم . جوووووووون کیییییییففففف میده .حالا عزیزم بیا به میمنت این لحظه های خوش جشن بگیریم . حال کنیم .-صابر پسرم کونم کووووونننننم میخخخخخارررررره -چی میخواد مامان ؟/؟کیییییییییییررررررررتتتتتتو باید منننو بکنی .خارششششششششو بگیری . فقط کییییییررررررته که می تونه اونو بخخخاررررونه . کوسش که از گاییده شدن معاف بود چون پریود شده بود . یه لب جانانه از هم گرفتیم . گوهر خودمو بغل کرده و خودمو به سینه هاش چسبوندم . نوار بهداشتی رو از رو کوسشششششش برداشته بود . می خواستم هوسشو زیاد کنم و بازم به خودم ببالم که می تونم مامانمو حشریش کنم . دستمو گذاشتم وسط کوسش . پر از خون شده بود .-چیکار می کنی صابر ؟/؟کثیفه .تازه کمرمم سنگین می شه.یه وقتی هوسسسسس کیرتو میکنم اونوقت دیگه از خودم میترسم و یه بچه ناقص دنیا میاد .-از این حرفا نزن مامان . پس قمبل کن . کونتو خوب بیار بالا که می خوام باهاش حال کنم . فقط من و توییم من برای تو . تو برای من . تا ابد دیگه هیچکی جلودار ما نیست . همه چی برای من و توست .-مامان میری شوهر می کنی ؟/؟-اصلا این حرفونزن تاتو کیر تو هست من شوهر میخوام چیکار . مگه من کوسم خله . دارم حالمو می کنم . تو بغلت به اوج آسمونها میرسم . یه دنیا خوشی و لذت تو تنم ایجاد میشه بیام برم خودمو به یه غریبه بچسبونم ؟/؟-خیالم راحت شد مامان .-حالا تو اگه زن بگیری چی ؟/؟من چیکار کنم . همش باید تو اتیش کیر تو بسوزم .-مامان من تا موقعی که تو رو دارم و این کوس و کون هست هیچ کوس و کون دیگه ای رو نمیگام . سرمو گذاشتم لای کون مامانی وحشی شده بودم . بوسش می کردم . زبونمو گذاشتم روی سوراخ کونش . لیسش می زدم -نه …نه …صابر این قدر هوسمو زیاد نکن . بوی خون میده . سختمه -مامان داریم جشن می گیریم . بذار بوی خون بده . من خون تو رو خون هوس تو رو هم می خورم .-نه نه عزیزم چیکار میکنی ؟/؟زبونمو از روی سوراخ کونش به سمت کوسش کشیدم . طعم و بوی خونو به خوبی احساس می کردم و لذت می بردم . کیرم داشت میترکید . خودمو سوار مامان کردم . سوراخ کونشو با روغنی که از قبل آماده کرده چربش کردم . کیرمو به سوراخ کونش فشار داده تا واسه خودش راه باز کنه . کشاله های رونشو می دیدم که از درد داره جمع میشه . کردن کون مامانی هم یه حال دیگه ای می داد . خیلی داغ و خیلی چسبنده بود . خیلی هم بهم می چسبد . تمام قسمتهای کونشو ماساژ میدادم . سینه هاشم همینطور .-مامان خوشگلم امشبو باید جشن بگیریم .واقعا رفتن جلیل به مکه یه نعمتی بوده .هم خودشو روونه بهشت کرده و ما از شرش خلاص شدیم هم واسه ما بهشت درست کرده . حالا دیگه من و مامان کارمون میشه کردن و خوردن و خوابیدن . زندگی ما از این روبه اون رو شده بود .-پسرم کووووووونم چه طوره ؟/؟-مامان این چه حرفیه ؟/؟خوش استیل خوش استیل .-کییییییییررررررت راضضضضضضییییه ؟/؟-آررررره مامانی ناززززم . -پس چرا سرعت و فششششششاررررو زیاد نمی کنی ؟/؟تو که می دونی من با کون دادن هم خیلی حال می کنم .-آره خوشگلم ولی معمولا این جوری ارگاسم نمیشی . مااااااامااااان خیلی چسبیده .دارم میام جاااااااان جااااااان جاااااااان کووووووون مااااامااااان کوووووون ماااااااماااااان -بزززززززن کیییییییررررررتو بزززززن سیررررررررنمیشم سییییییییررررررنمیشم از بودن باتو پیررررررررنمی شم پیرررررررنمی شم -مامان جون شاعر هم که شدی . دیگه نتونستم حرف بزنم . نیاز به سکوت و آرامش داشتم تا با تمام وجود سرعت جهش و میزان آب کیرمو تنظیم کنم . کون مامان گوهرو پراز آب کیر خودم کردم . خجا

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:26


لتم داد و کیرمو گذاشت تو دهنش و ساک زد . پس از چند دقیقه که دوباره رو فرمم آورد طاقباز خوابوندمش کف دستمو گذاشتم روی کوس خونینش و چنگش می گرفتم . ناله می کرد و چشاش باز نمی شد . دستشو دراز کرد و کیرمو چسبید . بددددده بدددددده کییییییرررررتو بده من اینو میخوام . من که خودم میخواستم با احتیاط و جلوگیری کیرمو فرو کنم توی کوسش این حرکتش باعث شد که زودتر این کارو انجام بدم . کیرو فرستادم تو کوسش .-نهههههه…نههههههه…مواظب باش …جووووووون کیییییی رررررر بازم رفت تو کوسسسسسسسم اون پر یود ه حالیش نیست کیییییییرررررتو کوسسسسسسس منم باید جشن بگیرن . کیرمو کشیدم بیرون . دوباره کوس لیسی رو شروع کردم . مامان سرو بدنشو از هوس به این طرف و اون طرف می گردوند . درست شده بود شبیه یه رقص عربی .-عالیه … عالیه . عالیه جای کیرت خالیه ولی عالیه . به چوچوله هاش که اصلا استراحت نمی دادم .آ ن قدر تو لذت و هوس فوق العاده غرق شده بود که حالیش نبود چیکار می کنه . به سینه هام چنگ انداخت وول نمی کرد . صدا و ناله هاش که شبیه به یک آژیر بود قطع شد دستاش هم ول شد فهمیدم که ارگاسم شده . منم کیرمو گذاشتم لای دو تا سینه اش . بیضه هام بالای نافش قرار داشت که یه خورده بالاترش کشیدم اونم با عشق و حرارت با دوتا دستاش سینه هاشو که کیرمو اسیر خودش کرده بودند فشار میداد تا پرتاب منی شروع شد . وقتی داغ کردم دیگه جلو خودمو نگرفتم. مامان کم تجربه ولی اوسا کار من تا یه دقیقه بعد از تخلیه من با سینه هاش بازی می کرد که مبادا یه خورده از آب من پشت خط بمونه .دوستت دارم -منم دوستت دارم . تنمو به تنش چسبونده ودر ترکیبی از بوی خون و عرق و ادکلن لبمو گذاشتم رو لب مامان و با یه بوسه طولانی و عاشقونه توی بغل هم قرار گرفتیم …
وقتی مامان بعد از پنج روز یعنی دو روز زودتر از شر پریود خلاص شد از خوشحالی پر گرفته بود و صبر نکرد تا من یه تکونی به خودم بدم و یه شیپور آماده باش بزنم . فوری هرچی تنش بود در آورد و جفت لنگاشو به دو طرف باز کرد و ازم خواست که آبمو خالی کنم داخل . یه خورده کوسشو میک می زدم تا اون داخل و بیرون خیس تر و چسبنده تر شه . درسته که تجربه سکسی نداشتم ولی شنیده بودم که اگه زن ارضا نشه و سریع بخواد منی مردو توی کوسش جا بده احتمال پسر بودن بچه زیاد تره . و منم بیشتر دوست داشتم که بچه دختر با شه . روزی چهار بار و حداکثر هم پنج بار اب کیرمو می ریختم توی کوسش .ا نگیزه بچه دار شدن تا حدود زیادی سکس ما رو تحت تاثیر قرار داده بود . هر چی چک تضمینی توی دو تا گاوصندوق بود ترتیبشو دادم .از چکهای سررسید شده اونایی رو که محلشون پریود ردیف کردم . البته با مامان رفتم بانک که به سن قانونی رسیده بود . مونده بود چند تا چک بی محل و سر رسید نشده که بعدا باید ترتیب اونارو هم می دادم و تقریبا همه چکها هم در وجه حامل کشیده شده بود . جلیل و خواهرشو همون مکه دفنشان کردند . کریم با دنیایی از غم و غصه به ایران برگشت . برای این دو عزیز از دست رفته مراسم عزایی در مسجد محل تر تیب دادیم . هنوز وضعیت بار دار بودن یا نبودن مامان مشخص نبود . ولی گوهر نازنین من آنچنان ضجه ای در مسجد به راه انداخته بود که دل سنگ واسش کباب می شد .-وایییییییی بیچاره شدم به این بچه داخل شکمم چی بگم ؟/؟بگم که بی بابا شدی !آههههههه جلیل مهربونم کجا رفتی ؟/؟کاش منم با خودت میبردی !کاش منم با تو می مردم !کاش می مردم و جدایی از تورا نمی دیدم !آخ جلیل اگه سر سوزن به من بدی میکردی شاید دلم نمیسوخت . خدا کنه بچه ات پسر باشه جلیل تا من اسمتو وجود تو زنده کنم . وایییییی جلیل تو یه چیز دیگه ای بودی . من مال تو رو نمیخوام . من تو رو می خوام . تو نباشی مال به چه دردم میخوره … اشک از چشای گوهر مامان سرازیر شده بود . آدم ندیده بودم تا به این حد فیلم بازی کنه . مجلس که تموم شد من و اون تو حموم یه دوشی گرفتیم و رفتیم توی رختخواب . دوباره همون آش وهمون کاسه روزهای اخیر .استرس داشت مادرو دیوونه میکرد .-مامان اگه یه موقع حامله نشی چی ؟/؟اگه اصلا نشی چی ؟/؟-خانه پرش بگیم بچه رد شد دیگه . به روزایی رسیدیم که باید پریود میشدم ولی نشد . یه روز دو روز ده روز و دو هفته هم گذشت . مامان باردار شده بود . از خوشحالی دیگه نمیدونستیم چیکار کنیم . کیر من کارشو کرده بود . نطفه کارشو کرده بود . حساب سرمایه نقدی ما از دو سه میلیارد هم رد شده بود . مامان می ترسید که نکنه لو بره . هر کاری می کرد تا یه موقع گندش در نیاد . پونصد هزار تومن پول بی زبونو به یکی از کار کنای ازمایشگاه داد تا تاریخ تست بارداری رو ببرن به یه ماه قبل که البته به درد هم نخورد . یه خورده از کریم می ترسیدم که نکنه اون و دو تا دختراش یه مانعی واسش باشن . کریم هم سکته زد و طرف راست بدنش فلج شد . یه

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:26


نشدم . منم خواستم یه خورده حشری ترش کنم .-مامان !شومبول همون کیییییییررررره دیگه .باید بذارم توی کوسسسسسسستتتتت تا این مرهم کارشو بکنه ؟/؟-قربون پسر باهوشم برم . یه موقع خیال بد نکنی ها دوست ندارم برم دکتر یه مرد اجنبی با یه لوله ای این کارو واسم انجام بده .-مامان پشیمون نشی ها ؟/؟-صابر !کیه که از سلامتی بدش بیاد ؟/؟-مامان مطمئنی ؟/؟-آره پسرم بذارش تو .انگشت وسطی دست چپمو گذاشتم توی کوسش که یه بار دیگه سوراخشو با نگاه و کیرم تنظیم کنم چون اولین تجربه سکسیم بود .-عزیزم دستاتو بچسبون به سینه هام !باهاشون بازی کن !ترشح دوا زیاد میشه . اثر بخشی بیشتری داره .سینه های درشت مامانو از زیر گرفتم توی دستام . کیرمو هم از وسط درزکونش به دور و بر کوسش رسوندم . سوراخو گم کرده بودم . مامان یه تکونی به خودش داد و کیرم رفت توی کوسش . می رفتم تا اولین سکس خودمو تجربه کنم . دیگه جای تعارف و این حرفا نبود . مامان !این کاری رو که من دارم انجام میدم بهش میگم گاییدن ؟/؟من دارم تو رو میگام ؟/؟-بهش میگن گایش درمانی . کییییییییررررتوفروکن . بیشتر بیشششتر بیششششششششششتر بذاررررررتا ته کوسسسسسسسم برررررره وایییییی صابر این کیییییییییرررررررره یا فلفله -مامان دوای زیادی اذیتت نکنه ؟/؟-نه نه مگه من تو عمرم چند دفعه از این دواها خوردم .؟/؟جلیل نیست . خواهرش نیست . هیچ مزاحمی نیست . صابر !من و توییم . فقط کاش جلیل به جای عمره می رفت تمتع -مامان اون که وقتش حالا نیست .-من چه میدونم .خل شدم . هوسسسسسسسسس دارم . کییییییییرررررررتو می خوام یه عمره سبک نشدم . کون و کمر مامانو بالا آورده و یه حالت سگی بهش دادم دو تا دستامو گذاشتم رو شونه هاش و به همون سبک قبلی گاییدن مامانو ادامه دادم . محکم و با سرعت خودمو عقب و جلو می کردم وبا هر ضربه تمام تنشو پرت می کردم طرف جلو . از این حرکت وحشیانه ام خیلی خوشش میومد .-صابر تو چقدر محشری ؟/؟میدونی چه طوری حالمو جا بیاری . راستشو بگو تا حالا چند تا کوس کردی ؟/؟-مامان به روح پدر بزرگ قسم تو اولیشی .-مامان حالا تو راستشو بگو این چند وقته که خودتو خوشگل تر می کردی ومی رفتی بیرون …-چیه ادامه بده -به کسی هم چراغ سبز نشون دادی ؟/؟-پسرم چند بار بهت بگم حالا دیگه حرف مادرتو باور نداری ؟/؟به جای این حرفا حال بده . حاللللللل بکن . بچسب به دو تا رون پام . کوووووووووونموووووووبه طرف کیییییییییرررررررت بکششششششش بچسسسسسسبونششششششش طررررررف تنت . محکم فرو کن توی کوسسسسسسسسسم -مامان چقدر درون و بیرون کوسسسسسست خیسسسسسه ؟/؟دیگه نمی تونم جلومو بگیرم -نه پسسسسسسررررررگلللللللم یه خورده استقامت داشته باش . هنوز هوسسسسسسم زیاده هنوزززززززز می خوام زوده . اگه خالیششش کنی حالا وارفته میشی . وکوسسسسسسسسمممممم باید تو هوسسسسسس کییییرررررت بسسسسوززززه -ماااااااامااااااان -جووووووووون ماااااامااااااان -مامان فدای کیر یکی یدونه پسر یکی یدونه اش . با دستان با کووووووووننننننم بازی کن . زودباش با همه جام ور برو.ببینم چیکار می کنی .-قربون پسر نجیب و سر بزیرم برم که تا حالا با هیشکی سکس نداشته و با مامانش افتتاح کرده .-ماااااااامااااااان خیلی حال میده . تماشای کوووووووووون آتیشششششششپاررررررررت کوسسسسسسسس داغ وخیسسسسسسم کییییییررررررکلفت که میرررررره توش و میاد بیرون …پس کی راضی میشی ؟/؟به دندونا و تموم تن و اعصابم فشار آوردم که آبم توی کوسسسسسس مامان نریزه تا این که اون به ارگاسم برسه بعد . این طور جلوگیری رو موقع جلق زدن تجربه کردم . هرچند بعضی وقتا از دستم در میرفت و حالم گرفته می شد .چون اون وقت نه از خود جق کیف میکردم نه از خالی کردن آب . واسه این که نیمی از اونچه که پشت خط بود و می بایست تخلیه می شد می ریخت بیرون …ادامه دادم کمر مامانو گرفتم . چشامو بستم . تا تماشای تن و بدن لختش کمتر تحریکم کنه به اعصاب و دندونام فشار آوردم و با ضربات شدید تری گوهر خوشگله رو می کردم .-صابر خوبه …خوبه تحمل ندارم تندتر بزار بیاد من من سبک شم . دلم داره از جاش در میاد . اووووووفففففففف کیییییرررررررر تو محکم تر بززززززززن خلاصم کن . دارررررررره میاد آب کوسسسسسسسم داره میاد آخخخخخخخخخخخخخ آخخخخخخخخخخخخ جاااااااااااان همین دمه یه نوک سوزززززززززن فاصله دارررررررره اویییییییییی جوووووووووون اومد اومد آههههههههه…-صابر !خیر ببینی . حالا هر کاری دوست داری بکن . چشامو باز کرده خودمو از زیر فشار عصبی خلاص کرده تا به اوج لذت و هوس برسم و کوسسسسسس مامانوآبش بدم .چه لذتی می داد وقتی که کیرم مثل شلیک یه هفت تیرجهش می کرد و تو هر جهش کلی آبو توی کوس مامان می فرستاد .-مامان بگیر که اومدم -خیلی وقته که دارمش -به سلامتی آقا جلیل . هیچ وقت کمرم تا به این اندازه سبک نشده بود . وافعا گا

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:26


ییدن یه نعمتیه که آدم باید قدرشو بدونه . جلق زدن در مقابلش صفره .-مامان خیلی دوستت دارم . می دونستم که مامان به خاطر این که جلیل بچه نمی خواد قرص می خوره . واسه همین بود که خیلی راحت و بی پرسش کوسشششششو آبیاری کردم . یه تکونی به کونش داد وکیرمو که هنوزدور و برش از منی من خیس بود گذاشت توی دهنش .-مامان نکن . من سختمه .بده کثیفه . خجالت می کشم . حالا خودم از خدام بود و داشتم تعارف می کردم .-چی میگی صابر ؟/؟مال پسرمه . تاج سرمه . کاکل کاکل زریمه . اگه کثیف بود چرا ریختیش تو کوسسسسسس مامانت ؟/؟بچه که بودی شیر سینه هامو می خوردی اونم سفید بود از داخل همین تن و وجودم در میومد . منم دوست دارم آب سفید کیرتو بخورم اونم ویتامین داره و مقویه . بابا این که تموم شد و چیزی نمونده . چرا این قدر حرفم می گیری ؟/؟کیرمو گذاشت تو دهنش . تمام درد و غمای دنیا از یادم رفته بود . وقتی که اون با هوس کیرمو ازته بیضه تا سر آلت با یه لذت و چرخش خاصی ساک می زد. دیگه هیچی از این دنیا نمی خواستم .ا ین خوشی و اوج لذت کاشکی بیشتر ادامه داشت . بازم مامان ابمو کشید .این بار آب کیرمو سیر سیر تا قطره آخر خورد . پسرم من که با کیرت یه دنیا حال کردم تو هم حالتو بکن . من فقط واسه تو زنده ام صابر . به عشق تو و حالا به کیر تو . مامان می دونست که ساک زدن بهم خیلی حال میده چون دو بار پشت سرهم تخلیه کرده بودم . این بار کیرم مقاومت بیشتری داشت وغرق لذت شده بود . بدون این که تخلیه ای صورت بگیره . پس از چند دقیقه دوباره که چی بگم سه باره داشت آبم میومد که این بار مامانی ساک زدنو ول کرد و گفت بسه دیگه یه دونه پسرم ضعیف میشه . درحال استراحت سرمو گذاشتم رو دل مامان و سینه هاشو هم گذاشتم تو دهنم که از فرصت نهایت استفاده رو ببرم . نوک سینه های مامان سیخ شده بود . ولی قصد داشتیم یه خورده استراحت کنیم . روزای دیگه رو از دستمون نگرفته بودند . خیلی باهم حرف زدیم و درد دل کردیم . هردومون غصه میخوردیم از این که تا چند وقت دیگه با برگشتن جلیل این خونه رویایی ما خراب میشه …
من و مامان شده بودیم دو قلوهای به هم چسبیده . از سکس و لذت سکس خسته نمی شدیم . تعطیلات تابستون بود و مدرسه هم نداشتیم تا نصفه شب می گاییدمش و دم صبح می خوابیدیم . ظهر هم که بیدار می شدیم هر جا می رفت باهاش می رفتم . فقط موقع رفتن به توالت بود که دست از سرش بر می داشتم . یکی از این روزا که مامان گوهر خوشگلمو به اوج هوس رسونده پرچم کیرمو بر افراشته بوده و می خواستم تو سر زمین پر ناز و نعمتش فرو کنم دیدم مامان با دستاش کوسشو می ماله و انگشتاشو می گیره جلو چشماش -نه باورم نمیشه چرا وضعیت قرمز شده ؟/؟من که قرص می خورم . خورده بود توی ذوق ما . همین موقع تلفن زنگ خورد . از مکه بود . یک لحظه رنگش پرید .-چی ؟/؟صبح خواهر بعدازظهر برادر ؟/؟نه نه نه آقا کریم امکان نداره …شادی عجیبی را در چهره مادر خواندم . چشاش از خوشحالی برق میزند . نمیدونم چی شد که اون شادی و نشاط مامان تبدیل به ضجه و شیون شد . واییییییی اقا کریم (شوهر خواهر جلیل )بیچاره شدم . حالا چیکار کنم . بچه مون یتیم شد . بیچاره جلیل 9ماه دیگه می خواست بابا شه . وای بچه ام بی بابا شد . مرد این چه وقتش بود ؟/؟حالا من و این بچه ای که تو شکممه چیکار کنیم . چه طور فراموشش کنم ؟/؟خدا خانوم مهربونتم رحمت کنه . چه زن خوبی بود . (چشم دیدنشو نداشت )صحبت های تلفنی مامان که تموم شد من که دلم مثل سیر و سرکه می جوشید از مامان سوال کردم چی شده ؟/؟نصفه جونم کردی . مادر بی اختیار می خندید . حالا من خوشبخت ترین زن روی زمینم . اتوبوس زوار تو مکه تصادف کرد چند نفر مردند جلیل و خواهرشم مردند . حالا حداقل این که این خونه مال ماست . مغازه فکر کنم با اجناسش مال ماست .-مامان !مامان گاوصندوق هایی رو که جریانشو واست تعریف کردم با مخلفاتش اونم مال ما میشه .-میدونی صابر من به این چیزا قانع نمیشم . درهای خوشبختی و آسایش داره یکی یکی به روم باز میشه .من یه دروغی به آقا کریم گفتم که خدا کنه راست در بیاد . کریم دوست داره چند روزی رو بیشتر تو مکه بمونه تا با یه خورده ولخرجی جسد زن و برادر زنشو همانجا دفن کنن . پول خیلی زیادی میخواد . شاید وقت زیادی هم بخواد . وای نمیدونی چقدر خوشحالم .-موضوع بچه چیه مامان ؟/؟-اگه جلیل یه بچه داشت علاوه بر مهریه و سهم الارث مختصر من بیشتر ملک و املاک و سرمایه جلیل به بچه می رسید . منم که قیمتش بودم . نمی دونی چه حالی میده !-مامان تو که باردارنیستی . نمیشه حقه بازی کرد و از جایی دیگه بچه آورد . مگه میخوای چند ماه تو شکمت بالش قایم کنی ؟/؟-صابر جووووووووووون این روزا کییییییییرررررررت خیلی تو کوسسسسسسسسم آب ریخت و ویتامین تن و بدنت کم شده . شاید این یه حکمتی بوده که قرصهای

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

10 Nov, 15:26


ن نریزه تا این که اون به ارگاسم برسه بعد . این طور جلو گیری رو موقع جلق زدن تجربه کردم . هرچند بعضی وقتا از دستم در می رفت و حالم گرفته می شد .چون اون وقت نه از خود جق کیف میکردم نه از خالی کردن آب . واسه این که نیمی از اونچه که پشت خط بود و می بایست تخلیه می شد می ریخت بیرون …ادامه دادم کمر مامانو گرفتم . چشامو بستم . تا تماشای تن و بدن لختش کمتر تحریکم کنه به اعصاب و دندونام فشار آوردم و با ضربات شدید تری گوهر خوشگله رو می کردم .-صابر خوبه …خوبه تحمل ندارم تندتر بزار بیاد من من سبک شم . دلم داره از جاش در میاد . اووووووفففففففف کیییییررررررررتو محکم تر بززززززززن خلاصم کن . دارررررررره میاد آب کوسسسسسسسم داره میاد آخخخخخخخخخخخخخ آخخخخخخخخخخخخ جاااااااااااان همین دمه یه نوک سوزززززززززن فاصله دارررررررره اویییییییییی جوووووووووون اومد اومد آههههههههه…-صابر !خیر ببینی . حالا هر کاری دوست داری بکن . چشامو باز کرده خودمو از زیر فشار عصبی خلاص کرده تا به اوج لذت و هوس برسم و کوسسسسسس مامان آبش بدم .چه لذتی میداد وقتی که کیرم مثل شلیک یه هفت تیر جهش می کرد و تو هر جهش کلی آبو توی کوس مامان می فرستاد .-مامان بگیر که اومدم -خیلی وقته که دارمش -به سلامتی آقا جلیل . هیچ وقت کمرم تا به این اندازه سبک نشده بود . وافعا گاییدن یه نعمتیه که آدم باید قدرشو بدونه . جلق زدن در مقابلش صفره .-مامان خیلی دوستت دارم . می دونستم که مامان به خاطر این که جلیل بچه نمی خواد قرص می خوره . واسه همین بود که خیلی راحت و بی پرسش کوسشششششو آبیاری کردم . یه تکونی به کونش داد و کیرمو که هنوز دور و برش از منی من خیس بود گذاشت توی دهنش .-مامان نکن . من سختمه .بده کثیفه . خجالت می کشم . حالا خودم از خدام بود و داشتم تعارف میکردم .-چی میگی صابر ؟/؟مال پسرمه . تاج سرمه . کاکل کاکل زری . اگه کثیف بود چرا ریختیش تو کوسسسسسس مامانت ؟/؟بچه که بودی شیر سینه هامو می خوردی اونم سفید بود از داخل همین تن و وجودم در میومد . منم دوست دارم آب سفید کیرتو بخورم اونم ویتامین داره و مقویه . بابا این که تموم شد و چیزی نمونده . چرا این قدر حرفم می گیری ؟/؟کیرمو گذاشت تو دهنش . تمام درد و غمای دنیا از یادم رفته بود . وقتی که اون با هوس کیرمو ازته بیضه تا سر آلت با یه لذت و چرخش خاصی ساک می زد. دیگه هیچی از این دنیا نمی خواستم .این خوشی و اوج لذت کاشکی بیشتر ادامه داشت . بازم مامان ابمو کشید .این بار اب کیرمو سیر سیر تا قطره آخرش خورد . پسرم من که با کیرت یه دنیا حال کردم تو هم حالتو بکن . من فقط واسه تو زنده ام صابر . به عشق تو و حالا به کیر تو . مامان می دونست که ساک زدن بهم خیلی حال میده چون دو بار پشت سرهم تخلیه کرده بودم . این بار کیرم مقاومت بیشتری داشت غرق لذت شده بود . بدون این که تخلیه ای صورت بگیره . پس از چند دقیقه دوباره که چی بگم سه باره داشت آبم میومد که این بار مامانی ساک زدنو ول کرد و گفت بسه دیگه یه دونه پسرم ضعیف میشه . درحال استراحت سرمو گذاشتم رو دل مامان و سینه هاشو هم گذاشتم تو دهنم که از فرصت نهایت استفاده رو ببرم . نوک سینه های مامان سیخ شده بود . ولی قصد داشتیم یه خورده استراحت کنیم . روزای دیگه رو از دستمون نگرفته بودند . خیلی باهم حرف زدیم و درد دل کردیم . هردومون غصه میخوردیم از این که تا چند وقت دیگه با برگشتن جلیل این خونه رویایی ما خراب میشه …
پسرم !اون ضربه ای که جلیل بهم زده انقدر اینجا رو میسوزونه که فکر نکنم با انگشتات بتونی راحت این ضد سوزش و همه جا اون داخلی میگم پخشش کنی . کرمشو فهمیده بودم . کوسش می خارید . هیجان فوق العاده ای بهم دست داده بود . داشتم به بزرگترین آرزوی زندگیم که گاییدن مامان گوهر بود می رسیدم مگه من و اون چند سال تفاوت سنی داشتیم ؟/؟هرکی منو اونو باهم میدید فکر میکرد خواهر بزرگمه . بدون این که سرشو برگردونه دستشو به طرف شلوارم دراز کرد و سر کیرمو با دستش گرفت -صابر شلوارت خیلی خیس شده می تونم بپرسم چرا ؟/؟…با این که می دونستم داره تسلیم میشه ولی نمی خواستم کوچیکش کنم -مامان عرق زده چیزی نیست .-شلوارتو در بیار کارت دارم . صورتم مثل لبو سرخ شده بود . داغ شده بودم . حالا دیگه دستشو به کیر لختم رسونده بود .-ماشاالله از مال بابای نامرد که معلوم نیست کدوم قبرستونیه خیلی کلفت تره . سرشو برگردوند . -دراز ترم که هست -دیگه شلوار پام نبود . -پسرم تو باید با این آلت دوا و این چسبندگی رو تا اونجایی که جا داره پخشش کنی . این پیراهنت در بیار میخوره به شومبولت اون وقت اونو از حالت استریل خارج می کنه . ممکنه داخل بدنم میکروبی بشه. البته این کوس شعر می گفت واسه این که دوست داشت لخت شم تا بیشتر صفا کنه . معلوم نبود کی سوتینشو در آورد که اصلا متوجه

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 16:04


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 16:03


رفتن.
و بعد چند دقیقه خداحافظی کرد و با دو سه تا لب گرفتن از خونه رفت بیرون.
من بعد ها فهمیدم که این علی حرومزاده که یک ساعت تو کس زنم تلمبه میزد . همون آقای کریمی اداره هستش.
اما من واقعا نتونستم اقدامی بکنم. با اینکه یه مدرک خیلی خیلی موثق دارم. اما هر بار که میخوام اقدام بکنم یا حتی به خود عسل بگم . انگار یه حسی جلو دهنم رو میبنده و من واقعا گیر افتادم تو همچین حالتی. یه حسیه بین شهوت و خود درگیری و و انگار هوس دوباره دیدن یه فیلم جدید. که فعلا تا حالا دوباره اتفاقی نیوفتاده. البته نیفتاده که نمیتونم صد در صد بگم. تو خونه و ماشین که من دوربین گذاشتم نیوفتاده. اینکه بیرون از این دو جا باز هم عسل بهش کس داده باشه رو نمیدونم. اما این رو میدونم که از او روز به بعد رغبت رابطه و سکس و حتی بغل کردن عسل رو ندارم. هر چی هم بوده از طرف عسل بوده و من از سره اجبار .
پایان
نوشته: کیان

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 16:03


و با صورت رفته لای پای عسل و داره با ولع کس و کون زنم رو میخوره و لیس میزنه. خدا نصیب نکنه . آدم اون لحظه واقعا گیج میشه و نمیدونه باید چیکار کنه. من واقعا لب مرز سکته و ایست قلبی بودم از ناراحتی و عصبانیت و دل شکستگی. اما نمیدونم چرا از طرفی هر بار دستم میرفت سمت فاق شلوارم . تا دستم ی کوچولو میخورد به کیرم. یهو راست میکردم. انگار که دارم فیلم سوپر میبینم.
حس خیلی عجیبی بود.
عسل دیگه داشت با دستاش سره طرف رو میکرد تو کسش. یه جوری سره اون حرومزاده رو فشار میداد رو کسش که آدم می گفت الان طرف لای پای عسل خفه میشه. همینجوری که یارو داشت کسش رو میخورد با انگشت شصتش هم داشت سوراخ کون عسل رو میمالید و هی تف میزد به دم سوراخ کون زنم.
که بعد چند دقیقه یهو عسل داد زد که علی تو رو خدا بکن. دلم کیر میخواد . کیر کلفتت رو میخواد. که علی هم نامردی نکرد و پاشد شرت و شلوارش رو با هم کشید پایین و کیرش عین فنر پرید بیرون. که عسل با دیدن کیر علی بدنش یه لحظه لرزید. و یهو گفت جووون . دیوث این چیه؟ این مال آدمیزاد نیست . با خنده گفت مطمئنی همش مال خودته. ؟ که علی ام گفت نه عزیزم کی گفته مال منه. ماله توعه. واسه جنده کوچولوی خودمه. واسه آب بیار ناناز خودمه. که عسل هم گفت . دیوث اگه برا منه زود باش بکن که دیگه دارم میمیرم.
علی هم شروع کرد سره کیرش رو میکشید لای چاک کس تنگ و داغ عسل و داشت با آب کسش کیرش رو آماده میکرد. که یهو صدای آخ گفتن عسل پیچید تو گوشم که بعدش گفت آرومتر وحشی. پاره ام کردی. دیوث اون همه کیر رو محکم فرو کرد تو کس عسل. بعد که عسل قاطی کرد ، یه چند باری آروم آروم عقب جلو کرد و بعد دوباره شروع کرد ب تلمبه زدن.
که عسل هم بالش تخت رو برداشته بود و گذاشته بود رو صورت خودش و چنگ میزد ب بالش. فکر کنم برای اینکه صداش تو خونه و راه پله نپیچه این کار رو کرده بود. وای صحنه خیلی خیلی سکسی و هوسناکی بود. یه کیر تقریبا سیاه و یه هیکل درشت و چهارشونه برنزه شده داشت رو تن سفید زنم خودنمایی میکرد و فکر کنم ته کیرش میرسید به معده عسل انقدر دراز و کلفت بود. تا حالا این همه حشری بودن و چنگ زدن و وحشی بودن از عسل ندیده بودم. قشنگ عین بازیگرهای پورن شده بود ، مثل فیلم های پورن blacked . بعد چند دقیقه گاییدن تو اون پوزیشن که فکر کنم عسل یک بار هم ارضا شد. بهش گفت پاشه حالت داگی براش قمبل کنه. عسل هم سریع و خیلی با سرعت پاشد و پوزیشن درخواستی علی رو واسش آماده کرد. قشنگ کس و کون رو داده بود بالا و یه مقدار پاهاش رو هم از هم باز کرده بود. واقعا صحنه دیوونه کننده و داغی بود. علی یه تف انداخت روی سوراخ کون عسل و سور خورد اومد رو ورودی کسش که یهو سره کیرش رو گذاشت و تا وسطها کرد تو کس زن من. اولش عسل یخورده خودش رو ب سمت جلو کشید . وگرنه علی ب قصد اینکه تا دسته جا کنه فشار داد. عسل گفت علی آروم دیگه. دیوث پاره ام نکن که. علی هم ب خاطر عسل چند باری کیرش رو آروم و آروم عقب جلو کرد و تا ته تو نمیداد. اما بعد یک دقیقه و حسابی تف مالی کردن کس و کون عسل و کیر خودش . دیگه جوری تلمبه میزد که صدای اصابت تخمهاش با پایین کس زنم رو میشنیدم. عسل هم که دیگه کم مونده بود روتختی رو پاره پوره کنه. فکر کنم تقریبا یه ده دقیقه ای تو همون حالت کس عسل رو گایید و عسل هم لابلاش دوبار ارضا شد و هی میلرزید. در حدی می لرزید که نمیتونست رو زانوهاش تو حالت داگی بمونه. یه خورده شل میشد و میرفت پایین و دوباره علی دست مینداخت حالتش رو میزون میکرد و دوباره تو کسش تلمبه میزد. بعد اومد کیرش رو بذاره دم سوراخ کون عسل که قبول نکرد و گفت بخدا بخوای این کار رو بکنی بلند میشم. که علی هم از حرصش موهای عسل رو گرفت تو مشتش و هر چی زور تو بدنش بود رو گذاشته بود پشت کیرشو میکوبید تو کس عسل. که یهو داد زد دارم میام که عسل هم گفت درش نیار درش نیار دیوث بذار داغیش رو حس کنم.
علی با ی نره ی مردونه تمام عصاره ی نیم ساعت گاییدن عسل رو تو کس زنم خالی کرد و بعد هول داد رو تخت و تو همون حالت کیر تو کس ، خوابید روش. یه دقیقه بعد عسل گفت علی بلند شو له شدم آخه لامصب . بعد علی خندید و بلند شد و رفت دستشویی . اما زنم تو همون حالت دمر افتاده بود و انگار جون بلند شدن نداشت. علی که اومد عسل گفت علی آقا بیا کسم رو با دستمال پاک کن. الان بلند شم همه ی آبت میریزه زمین. که اون حرومزاده با خنده و یه حالت غرور خاصی گفت ای بابا . زنگ بزن فرهاد بیاد واست پاک کنه. من لطف کردم پرش کردم اونم بیاد خالی کنه. که یهو عسل با یه حالت تشر زدن و ناراحتی گفت. اصلا خوشم نیومد. و دفعه ی آخرت باشه اسم فرهاد رو تو این حالت میاری. حالا پاک میکنی یا نه؟ که علی هم دید اوضاع خرابه سریع دستمال برداشت و شروع کرد کس عسل رو پاک کردن و قربون صدقه اش

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 16:03


مافوق

#بیغیرتی

سلام به همه ی دوستان شهوانی
این خاطره ای که میخوام براتون بنویسم مربوط میشه به پارسال و واقعی هستش. حالا دیگه باور کردن یا نکردنش با خودتونه.
من فرهادم و ۳۵ سالمه . کارم تعمیرات تخصصی پکیج و کولر گازیه.
همسرم عسل ۲۹ سالشه و دبیر آموزش و پرورش هستش.
مثل اکثر زوج ها اوایل ازدواجمون زندگی سکسی خیلی خیلی داغ و پر شوری داشتیم. و کلا رابطمون خیلی خیلی خوب بود.
تا حدی که تو کل فامیل همه جوون ها یواش یواش سبک زندگیشون داشت شبیه ما میشد. و حتی اون بزرگترهایی که اوایل زندگی ما یه جورایی دنبال حرف و حدیث بودن و یه گاردی در مقابل سبک زندگی ما داشتن. بعد سه چهار سال، وقتی میخواستن به جوون ترها یه زندگی خوب رو مثال میزدن. من و عسل رو مثال میزدن.
عسل دبیر زیست بود و واقعا توی کارش خیلی خیلی پیگیر بود و تو همون دو سال اول تدریس و استخدامش تو آموزش و پرورش. اکثر مدیران مدرسه های منطقه درگیر این بودن که عسل تو مدرسه ی اونا باشه. و دورادور به خودش پیام هایی میرسوندن. و خبر میرسید که به آقای کریمی که مسئول تقسیم نفرات تو آموزش و پرورش بود درخواست دادن.
دلیلشم این بود که عسل تو دو سه سال اول دبیر بودنش تو هر مدرسه ای که بود . دانش آموزها توی درس زیست بالاترین نمره هارو تو منطقه میاوردن.
رو حساب همین درخواست های پی در پی مدیرها. یه جورایی تلفن و تلفن بازی آقای کریمی با عسل من شروع و روز ب روز بیشتر شد. که برای اینکه مدرسه اش رو مشخص کنه زنگ میزد و از عسل می پرسید که فلان مدرسه اوکی هستی . مثلا ۶ ساعت بدم بهت .؟ چون فکر کنم هفته ای ۲۴ ساعت باید پر میکرد . حالا چه همش تو یه مدرسه ، یا تو دو سه تا مدرسه.
ولی عسل بیشتر درگیر این بود که کلش رو اوکی کنن براش تو یه مدرسه ، که کل زیست اون مدرسه دست خودش باشه. مدیرها هم راضی بودن اما کریمی قبول نمیکرد.
دلیل پافشاری عسل هم ماشینمون بود. چون من همیشه ماشین رو میدادم به اون و خودم با یه موتور طرح کلیک میرفتم. و اون همیشه استرس من رو داشت و میگفت موتور خطرناکه. درگیر این بود که جایی باشه که هی مجبور به رفت و آمد نباشه و هر روز تو یه محل نباشه. که ماشین و بده به من و خودش با یه کورس ماشین تاکسی برسه ب سرکارش برسه.
رو همین اصل بود که تلفن و ارتباطش با مسئول اون قسمت از آموزش و پرورش بیشتر بشه.
معمولا سرکار که بودم روال این بود که ساعت ۹ که میشستیم واسه صبحونه من به عسل زنگ میزدم و از حالش باخبر میشدم. اما تو یک هفته دو سه بار اتفاق افتاد که کل تایم صبحونه رو من زنگ میزدم و عسل جواب نمیداد. و بعد یکی دو ساعت زنگ میزد میگفت شرمنده تو اداره بودم و با آقای کریمی حرف میزدم. ولی خوب برا من جای سوال بود که چ‌خبره که تو یک هفته چهار روزش رو عسل میره دفتر آقای کریمی؟ چرا تو دو سه سال اول برا تقسیم انقدر جلسه نداشتن.
رو همین حساب یخورده ته دلم نگران شدم. و فرداش که ب بهونه سرکار ساعت ۶ صبح زدم بیرون. رفتم نزدیکای اداره آموزش پرورش و اون دور و ورها پرسه زدم که اداره باز کنه. تقریبا دو ساعت و نیمی تو خیابون چرخیدم تا ساعت شد ۸:۳۰ حالا شاید ده دقیقه و یک ربع بالا پایین.
زنگ زدم ب عسل . جواب نداد. دوباره یک ربع بعد زنگ زدم . بازم گوشیشو ورنداشت. ساعت های ده اینا بود که خودش زنگ زد و بعد سلام و احوالپرسی . گفتم عسل کجایی چرا برنمیداری؟ گفت ای بابا از دست این اداره . هر روز آدم رو میخوان ، ‌‌‌‌جلسه بودم. این حرف رو در صورتی زد که من از صبح چشمم به دره ورود و خروج آموزش و پرورش بودم و رفتن عسل به داخل اداره رو ندیدم.
بهش گفتم مگه دوباره رفتی اداره. ؟ مثلا تعطیلات تابستونیه توئه. نصف شهریور ماهت رو تو توی اداره گذروندی. که گفت چیکار کنم بی برنامگی اداره است دیگه.
تو همین حرف ها بودیم یهو دیدم ۱۰۰ متر پایین تر از اداره عسل از یه پرشیا سفید پیاده شد و با قیافه خندون راه افتاد ب سمت اداره.
پرشیا حرکت کرد و جدا از انتظار من که فکر میکردم الان رد میشه میره. یهو پیچید تو حیاط اداره و دربون اداره هم جک درب رو براش زد بالا و باهاش خوش و بش کرد. اما من نتونستم چهره کسی که پشت فرمون بود رو ببینم. بعد داخل شدن اون . عسل هم از درب ورودی نفر که حراست داره رفت داخل.
من کلا گیج و منگ بودم که چ اتفاقی داره میوفته. بعد یهو با صدای عسل که پشت گوشی گفت فرهاد حواست کجاست گوشت با منه؟ ب خودم اومدم و گفتم آره آره . حواسم ی لحظه پرت کار شد ببخشید. بعد پرسیدم از ساعت چند رفتی اداره؟ امروزم مجبور شدی زود بیدار بشیا. عسل هم گفت آره بابا از ساعت ۸ صبحه اینجام. یه چند دقیقه دیگه میرم سمت خونه.
دیگه برام یقین شد که یه اتفاق های عجیبی داره میوفته. وگرنه چرا باید عسل به من دروغ بگه .
چرا دو تا کوچه پایینتر پیاده شه و بعد جدا جدا برن تو اداره؟ اصلا اون ماشینیه ک

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 16:03


ی بود که رفت تو اداره؟ این سوال ها داشت مغزم رو منفجر میکرد.
رو همین اصل تصمیم گرفتم که هر جوری شده ۱۰۰ در ۱۰۰ قضیه رو متوجه بشم. اونم با جزئیات.
اولین کاری که کردم برای داخل خونه دوربین نصب کردم. بعلاوه میکروفون برای شنود کردن.
دوم اینکه داخل ماشین هم دوربین و شنود و جی پی اس نصب کردم و سوم اینکه همه جوره و هر شب هر تایمی پیدا میکردم گوشیش رو چک میکردم.
تو گوشیش چیزی پیدا نکردم ، بیشتر پیام های دانش آموزانش بود که قربون صدقش رفته بودن.
دو سه هفته ای هرچی دوربین ها و گوشی و اینارو چک کردم هیچ چیز مشکوک و غیر عادی ندیدم و دیگه یواش یواش این شک داشت از سرم میپرید و دوباره داشتم آروم میشدم و می افتادم رو روال زندگی طبیعی که تایم صبحونه گفتم بذار یه زنگ به عسل بزنم و حالش رو بپرسم. چون کلاس هاش هم چند روزی بود شروع شده بود و اون روز روز آف و استراحتش بود.
دو سه هفته بود انقدر ذهنم درگیر بود که واقعا رفتارهام تلخ و بی حوصله شده بود. و ته دلم گفتم زنگ بزنم یخورده اول صبحی نازش رو بکشم و سرحال بشه. زنگ زدم بعد چند بار بوق خوردن گوشی رو جواب داد. و پرسیدم خوبی عشقم اونم جواب داد و گفتم چ خبر که اونم گفت تازه بیدار شده و میخواد پاشه صبحونه بخوره . که در حال حرف زدن بودیم که یهو یه صدای مردونه اومد که با شروع کردن و گفتن دو سه تا کلمه یهو قطع شد . گفتم عسل صدای کی بود ، هول کرد و گفت هیچی . تلویزیون بود. باز در حین همون حرف زدن فکرم درگیر شد. اما خودم رو زدم ب کوچه علی چپ. و بعد قطع کردن سریع رفتم تو برنامه که بتونم آنلاین دوربین هارو چک کنم. یهو دیدم عه یه مرد چهارشونه و ورزشکار و تقریبا درشت اندام تو خونه هست . اما با سراسیمگی داره گوشیو سوئیچ و اینا و جمع میکنه که بره. در همین حین حرفاشونم میشنیدم که مرده می گفت مطمئنی شک کرده. که عسل جواب داد که نه صد در صد ، ولی امروز رو برو بمونه برای یه وقت دیگه. ی موقع اگه شک کرده باشه و بیاد خونه زندگیم ب باد میره. اون مرتیکه که اسمش علی بود ، هی میگفت لعنت به دهانی که بد موقع باز شود. من تا فردا میمیرم که.
دیگه خوب تقریبا همه چی دستم اومده بود و فقط دنبال مدرک صد در صدی و دادگاه پسند باید میبودم.
یهو ب ذهنم اومد که زنگ بزنم یه کاری کنم که طرف بمونه. که البته کاشکی این کار رو نکرده بودم. چون من فکر کردم که قبلا هم با هم تو مکان بودن. ولی بعد ها فهمیدم که اون روز اولین بارشون بوده و هنوز کاری نکرده بودن.
اما خودم باعث شدم که طعم خیانت و شیرین یه کیر خیلی کلفت و دراز بشینه زیر زبون عسل. از طرفی هم عشقم دست خورده بشه.
خلاصه سریع زنگ زدم به عسل و گفتم عشقم یادم رفت بهت بگم . من تا یه ربع دیگه با ماشین شرکت باید برم سمت سئول. نمایشگاه بین المللی واسه اینکه بالا سره بچه ها باشم برای دیزاین غرفه و چیدمان غرفه.
یخورده هم با خنده و ناز کشیدن طبیعی ترش کردم که پرسید کی میای عشقم . منم گفتم معلوم نیست. چون نمایشگاه دو روز دیگه شروع میشه باید کارا رو تموم کنیم. مثل هر سال دو روز آخر چیدمان پدرمون در میاد انقدر شلوغیم. احتمالا شب برسم خونه. میخوای تو برو خونه مامانت اینا که حوصله ات سر نره‌ . اونم گفت اوکی ، بذار اول کارهای خونه رو بکنم بعد میرم. واسه غروب میرم. بعد قطع کردن تلفن سریع رفتم تو برنامه دوربین که تا برنامه باز شد مغزم سوت کشید. دیدم عسل پریده بغل اون مرتیکه و با دستاش دو طرف صورت یارو رو گرفته و دارن لب بازی میکنن. مرده هم دستاش رو گذاشته بود زیر کون عسل که نگهش داره. و عسل هم پاهاش رو قفل کرده بود دوره کمره مرده. عسل همیشه عاشق این مدل شروع کردن سکسمون بود.
باورتون نمیشه پاهام شل شده بود و مغزم کار نمیکرد. نمیدونستم باید چیکار کنم.
رفتم به سمت دفتر کارم و از خط تولید زدم بیرون که یه موقع کسی نیاد سمتم برای سوالی چیزی و ببینه صفحه گوشیم رو.
رسیدم دفتر و نشستم پشت میزم و شروع کردم به دیدن فیلم سکسی و زنده زنم. که من همه ی زندگیم میدونستمش. و تا حالا کوچکترین خیانتی ، حتی از طریق نگاه کردن و هیز بازی و دید زدن زن های دیگه هم بهش نکرده بودم. در صورتی که هم تو شرکت و هم دو نمایندگیهای شرکت کلی طراح و منشی و فروشنده بود و خیلی هاشون انصافا بهم پا میدادن همیشه ، اما من توجهی نمی کردم و رد میشدم از کنارشون . البته که بیشتر به خاطر موقعیت شغلیم بود که انقدر می چسبیدن بهم.
خلاصه همینطوری که عسل تو بغل اون مرده بود رفتن سمت اتاق خواب که من مجبور شدم شماره دوربین رو عوض کنم و دوربین دو رو نگاه کنم . رو همین اصل یه چند ثانیه ای رو از دست دادم. اما وقتی صفحه دوربین دو باز شد دیدم که طرف شلوار و شورت عسل رو درآورده و فقط یه تاپ نیم تنه تنش مونده. عسل رو طاق باز خوابونده رو تخت و خودش رو زانو نشسته پایین تخت

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 16:01


یر تو دهنم بود سر گندشو کردم تو دهنم که نفسش در اومد ی تف انداختم رو کیرش مالیدم کیرشو این بار بیشتر کیرشو کردم تو دهنم بالا پایین میکردم موهامو گرفت تو دستش کیرشو فرستاد ته حلقم اوق میزدم از کیرش سیر نمیشدم تخماشو میخوردم کل کیرش خیس خیس بود گلومو گرف گف با اون لبای خوشگلت خوب کیر میخوری پاشد وایساد من دو زانو نشسته بودم با قد بلندش اومد بالا سرم گلومو گرفته‌بود تو چشاش نگاه میکردم کیرشو میمالید به صورتم صورت نازی ک این همه ارایش کرده بودم کیر تفیش رو صورتم بود داشتم مثل سگ زیر کیرش له له میکردم گفت دهنتو باز کن سرشو اورد پایین ی تف کرد تو دهنم درجا کیرشو فرستاد تو سرمو گرفته بود فقط تلمبه میزد تو حلقم حسش میکردم همیشه فکر میکردم یه سکس خیلی رمانتیک داشته باشم که توش عین ملکه هام ولی داشت ازم ی جنده میساخت یا باید کصمو میدادم که جر بده و از دختر بودن درم بیاره یا باید از کون تنگم میدادم که جر میخوردم تموم ارایشم بهم ریخته بود گف توله سگ میخوام یه جوری بگامت نتونی راه بری من چه جوری میخواستم این کیرو جا بدم؟ اومد پست سرم با دست هلم داد به سمت داگی موهام خیلی بلند بود گرفت تو دستش گف جوون اون ابجی خوشگله که یه محل براش جق میزنن زیر کیرمه دستشو اورد جلو دهنم تف کردم توش مالید به کیرش یه تف کرد رو سوراخ کونم سر کیرشو حس کردم داره میمالیه وای محکم فشارش داد سرش رفت تو جیغم بلند شد با دستاش پهلومو گرفته بود ی هل داد یکمیش رفت تو نفسم رفت بدنم ضعف کرده بود ی اسپنک زد در کونم درد اونو یادم رفت پشت هم اسپنک میزد سوزشو حس میکردم که با یه فشار دیگ کیرشو فرستاد تو فقط ناله میکردم میدونستم با ناله هام حشری تر میشه ولی نمیتونستم جلو خودمو بگیرم از بچه ها ی چیزایی میدونستم انقدر خشنه چون هر بار دوست دخترش از پیشش میومد قیافش ریخته بود بهم گف قربون کون گردو قلمبه سفیدت برم محکم میکوبید توم موهام تو دستش بود محکم تلمبه میزد صدا ناله هام دیگ در نمیومد درد کم کم رفع بود لذت داشت برام پرنسس محل کونده رامتین شده بود کونمو داشت جر میداد اسپنکاش منو به خودم میاورد دستشو گذاشت رو کصم همینجوری که میکرد کصمو میمالید رو ابرا بودم خیس خیس بود کصم تلمبه هاش ادامه دار بود ک برا بار دوم لرزیدم کیر کلفت گندش کل کونمو پر کرده بود داشتم جر میخوردم دستشو گذاشت رو شونه هام باز ادامه داد واقعا بلد بود خوب میکرد با دو تا دستش انداخت دور دهنم دستاش دو دور دهنم بود دستشو برد زیر گلوم افتاد روم زیرش خوابیده بودم ۴ تا انگشتشو کرد تو دهنم عین جنده ها داشتم زیرش کون میدادم سرعتشو بیشتر کرد ی نعره زد کل اب داغشو ریخت تو کونم نفس نفس میزد دم گوشم گف حال داد جنده کوچولو؟ گفتم اوهوم گف هومم؟ شرتمو برداشت گذاشت دم سوراخم بغلم کرد سمت خودش پهلو به پهلو تو صورت هم بودیم پاهامون تو هم گره خورد نازم کرد لباشو گذاشت رو لبام بدنمو میمالوند جون حرف زدن نداشتم بغلم کرد رفتیم حموم زیر لب قربون صدقم میرفت گفتم رامتین گف جون رامتین گفتم عاشقتم گف منم زیر دوش سرشو برد لا گردنم بدنمو دست میکشید کیرشو حسابی کفی کردم شستم نشستم دو زانو کف حموم با تموم وجود کیرشو میخوردم تف داشت از کیرشو لبو دهنم میریخت شل کرده بود فقط رو هوا بودم رگشو لیس میزدم پر تف داشتم ساک میزدم زیر دوش براش با ی اه سرمو گرفت دهنمو پر اب کرد این من بودم؟ من وسواسی؟ همشو قورت دادم عین یخ سگ زبونمو اوردم بیرون له له میزدم از زیر تخماشو لیس میزدم گف اخ توله سگ منی ی سیلی اروم زد بهم سر کیرشو مک زدم اومدم بالا یکم زیر دوش موندیم اومدیم بیرون دیدیم سعید ۱۰ بار زنگ زده رامتین زنگ زد صداشو خواب الو کرد گف حاجی خوابم برده بود گف ملینا کجاس؟ گفت تو اتاق خوابه من رو کاناپه خوابیدم صبح میارمش بزار بخوابه گفت باشه قطع کرد بدون لباس رو تخت تا صبح بغل هم خوابیدیم فقط همو میبوسیدیم نمیتونستم بشینم یا درست راه برم برام صحبونه درست کرد خوردیم و ظهر حاضر شدم رامتین منو گذاشت خونه ولی سعید خیلی سرد باهام سلام کرد فک کنم فهمیده بود ابجی یکی یه دونش گاییده شده زیر کیر رامتین
اگ لایک بگیره بازم از گاییده شدنم میگم براتون
نوشته: ملینا

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 16:01


تولد رامتین

#اولین_سکس #سکس_خشن #تولد

سلام من ملینام ۱۸ سالمه قد ۱۶۸ شکم پهلو تخت ولی سینه های ۷۵ سفید هلویی با پاهام خیلی گوشتیه باسنمم همینطور بدنم سفیده سفیده موهام بلنده تا دم باسنم از بچگی به قول معروف قرو فرم زیاد بود خیلی ناز داشتم عین پرنسسا همیشه باهام رفتار میشد و هر کسیو محل نمیدادم از ۱۶ سالگی که وارد این داستانا شدم خودمو شناختم هرکی پیدا میشد جلو خوشگلیم عین برده بود فرمان و همیشه حس سر تری و قدرت داشتم هیچ کس نمیتونست بر عکسشو رقم بزنه که اون به من برتری داشته باشه یه داداش دارم به اسم مهدی که ۲۰ سالشه همیشه هوامو داشته و خیلی دوسش دارم مهدی یه رفیق قدیمی داره به اسم رامتین که هم سن داداشمه از بچگی میدیدمش ولی خب اونا همیشه باهم بودن زیاد با من کاری نداشت گذشت تا تولد رامتین که مهدی به من گف جمع قاطیه رامتین گفته به ملینا بگو حاضر شه از رامتین بگم قد بلند ۱۹۰ و خورده ای یه ادمی که هر وقت من دیدم دخترا بهش نخ میدادن خیلی خوشگل و خوش استایل ۲ سال بود اونجوری ندیده بودمش باشگاهم شروع کرده بود واقعا جذاب بود و به شدت مهربون که به تنها کسی که حسرت خوردم یه مدت دوست دخترش بود که به رامتین خیانت کرد پنج شنبه شد تولد رامتین ک دیدم داره زنگ میزنه گفتم جونم رامتین گفت حاضر شو خودم میام دنبالت حالا که افتخار دادی بیای گفتم چشم پشت بندش مهدی زنگ زد من کار دارم تو با رامتین برو ی سر همی مشکی پوشیدم تا دم رونم از رون به پایین لخت بالا تنه هم سینه هام تو چش موهامم باز کرده بودم ی صندل بندی پوشیدم بنداش دور پاهام تا ساقم بود ک لاکام توش میدرخشید ی ارایش خوشگل تا ساعت ۸ ک رامتین زنگ زد بیا پایین تو ماشینش نشسته بود از تو شیشه که منو دید هنگ کرد گف اوهووو چه خبره مگه جنگه گفتم یه رامتین ک بیشتر نداریم نشستم جلو کلی صحبت کرديم خندیدیم میز چیدیم رامتین اصلا هول نبود هر کاری میکردی نگاه کنه باز نمیکرد تا بقیه رفیقاش اومدن کلی گفتیم زدیم خندیدیم رقصیدیم خوردیم از بچگی رامتین ساقی جمع بود همیشه اون میریخت ساعت ۱ونیم همه خمار خسته پاشدن که برن رامتین گفت افتری داریم صبر کنید کجا با این عجله مهدی گفت من دارم بیهوش میشم رامتین و یه ۵ نفر دیگه پشت مهدی رفتن مهدی به من گفت ملی میای؟ گفتم نه میمونم که رامتین گف برو من میرسونمش فقط یه رفیقمون سهیل با دوست دخترش موند خیلی خورده بودم چشام جایی رو نمیدید کز کرده بودم پیش رامتین ساعت ۳ بود که سهیل گفت ما دیگه داریم پاره میشیم بازم تولدت مبارکو رفتن سرم رو سینه رامتین بود موهامو ناز میکرد یه آن دستشو گذاشت رو رونم لا رونام چفت کردم دستشو با اون دست یه پیک دیگه خورد موهامو بو کشید سرمو بوس کرد گف پاشو من ترو برسونم پاشدم دم در نزدیک بود بیوفتم که دیدم گرفت منو رامتین گف خوبی چشاش قرمز بود دستاش دور کمرم بود هیچی نگفتم فقط لبامو گذاشتم رو لباش اروم دستشو آورد رو باسنم چشاشو بست لبامو میخورد وای ک چقدر خوب بود داشتم موفق میشدم با دستاش گلومو گرفت چسبوندم به دیوار وحشیانه لبامو میخورد تو دستاش بودم دوباره منو کشید تو بغلش با دستاش لباسمو داد بالا همینجوری که لب میگرفتیم کونمو چنگ میزد نفهمیدم کی به تخت رسیدیم دکمه های پیرهنشو باز میکردم ناخونامو رو تنش میکشیدم افتاد روم دستامو بالا سرم قفل کرد لبامو ول نمیکرد زورم بهش نمیرسید چون عاشقش بودم لخت بودم فقط یه شرت مشکی پام بود با دستای بزرگش انقدر سینه هامو مالوند که درد میگرفت محکم میخورد کمرشو چنگ میزدم سینه هامو با گردنمو پشت سر هم میخورد کبود میکرد دم گوشش نفس نفس میزدم داشت دیوونم میکرد پاهامو از هم باز کرد دستشو گذاشت رو کصم از روی شرت خیس خیس بود اروم میمالید ی اووف گف پاهامو داد بالا شرتمو از تو پام دراورد کص سفید صورتیم داشت دیوونش میکرد ی حالت اسپنک طور رو کصم زد ک صدام رفت بالا سرشو به کصم نزدیک کرد نفساش میخورد که اولین زبونو کشید تموم تنم ضعف کرد فوق العاده میخورد زبونش داعم میچرخید اب کصم عین رود میریخت تو دهنش رونامو چنگ میزد فقط ناله میکردم رونای تپلمو چفت کردم دور سرش با سرعت ارضا شدم اون هنوز داشت میخورد داشتم میمردم قربون صدقش میرفت اومد بالا لبامو میخورد چونمو با دستاش گرفت اورد سمت خودش گفت توله بلدی؟ هوممم؟ زدم تخت سینش خوابید رو تخت کمر بندشو باز کردم شلوارشو با کمک خودش دادم پایین یه شرت ابی پاش بود ک انگار ۲ کیلو سنگ تو شرتش بود داشتم کیرشو از رو شرت میمالیدم سفت سفت شده بود زیر شورت واقعا گنده بود ترس افتاده بود به تنم شرتشو که از پاش دراوردم فهمیدم امشب جر میخورم قد ساعد دستم بود ۲۰ سانت کیر کلفت رگ دار جلوم بود یه رگ خوشگل گنده دور کیرش حلقه زده بود ی لیس از پایین تا بالای کیرش زدم بوسش کردم کیرشو من وسواسی تر تمیز که همیشه همه چیم تمیز بودو مال خودم بود الان یه ک

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:55


بودم و چشمام رو به زور بسته بودم …
دستاش شل شد … یه دفعه سرم و بالا کردم و دیدم که داره بهم نگاه میکنه …
نیشم باز شد و خودمو بالا کشیدم … لب هام رو محکم چسبوندم رو لباش … اعتراضی نکرد … داشت همراهیم میکرد … لب هاش رو می مکیدم … احساس کردم باز داره داغ میشه …
بعد از چند لحظه عشق بازی سرم و جدا کردم و روی بالش گذاشتم … خودشو کشید روم و گفت :« حالا که منو داغ کردی خودت میخوای بخوابی ؟ کور خوندی خانومی »
با یه حرکت کیرشو فشار داد لای پام … وای دوباره نـــه !
سعی کردم خودمو بکشم کنار ولی بی فایده بود … یه فکری به ذهنم رسید …
رو کردم بهش و گفتم :« یه دقیقه وایسا … »
از زیرش در اومدم … خوابوندمش و خودم و نشستم روی کیرش … با دستم تنظیمش کردم روی کسم و با یه حرکت فشارش دادم داخل …
خودمو بالا پایین میکردم … سینه هام به لرزش در اومده بود … چشماش محو سینه هام شده بود … راست میگفتن که مردا عاشق این حرکت اَن …
دستاش رو دور کمرم حلقه کرد ومنو کشید پایین … سینه هام رو توی دستاش گرفت و فشارشون داد … دستاش پهن بود و سینه های نسبتا کوچیک من توی دستاش جا می شد …
بعد شروع به خوردنشون کرد … و دوباره تکرار شد …
و دوباره من حس شهوت … حس عاشقی … حس نیاز و لذت رو تجربه کردم …
و دوباره ما با هم بودیم … و دوباره … و دوباره …
و حالا … من بودم و اون … من بودم و کسی که منو در آغوش گرفته بود و آهسته می بوسید … من بودم و کسی که همسرم بود … کسی که مالِ اون بودم … کسی که مالِ من بود … و کسی که تمامِ لذت های مشترکمون رو با هم تجربه میکردیم …
کسی که دوستش داشتم … اون قدر که میزانش حتی توی شهوت هم گم نمی شد … هرگز !
کسی که شاید … روزی بی توجه به من از کنارم گذشت … و امشب ، ما برای همیشه … با هم بودیم …
و من … همون زنی بودم … که احساسم رو به اون بخشیدم … موجودی نحیف که در آغوش مردِ قدرتمندی قرار گرفته بود … موجودی که شاید ، مرد داستان … با وجودِ اون رنگ می گرفت … با وجودِ اون معنا پیدا میکرد …
و اکنون … برای تو می نویسم فرهــاد …
بکارت احساس من … با عشق و دوست داشتنِ تو زن شد !
من اکنون آبستن تمنای تو اَم !
.:: پــایـــان ::.

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:54


… دستم رو لای پاش فرو بردم و کیرش رو گرفتم … خم شدم و کردم توی دهنم …
صداش بلند شد … سر کیرش رو وسط لبام قرار دادم و آروم مکیدم داخل … توی ساک زدن استاد بودم … آروم کیرشو تا ته کردم توی حلقم و آوردم بیرون … کیرش رو فشار میداد توی دهنم … خیلی بزرگ بود … می کردم داخل و درش می اوردم … بعد از چند بار که این کارو کردم زبونم رو از زیر کیرش تا روی بیضه هاش کشیدم … بیضه هاش رو هم کردم توی دهنم …
میخواستم بازم ساک بزنم که با آه گفت :« آبم داره میاد … آههههههههه … »
سرم رو کشیدم کنار … ولی نگهم داشت … کیرش رو کشید وسط سینه هام … احساس کردم داغ شدم … آبش رو وسط سینه هام خالی کرده بود …
بی حال افتاد روم … شکمش به شکمم اصابت کرد … لب هام رو بردم سمت لباش و گوشه لبش رو طولانی و کش دار بوسیدم …
بعد از چند لحظه که حال هر دومون بهتر شد … منو خوابوند رو تخت و خودش آهسته خوابید روم … کیرش رو هم گذاشت وسط پام …
وحشت کردم … خیلی درد داشت … واسه منی که تا به حال باکره بودم … چشمام گشاد شده بود …
انگشتش رو گذاشت رو لبم و گفت :« هیـــــــس … اصلا نترس … اذیتت نمیکنم … خیلی راحت انجامش میدیم … »
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم ولی وحشت توی چشمام بی داد میکرد …
لب هاش رو روی لب هام فشار داد و کیرش رو لای پام مالید … وقتی یکم عقب و جلو کرد و خیسش کرد به حالت آماده گذاشتش لب کسم …
چشمام رو بستم … فشار لب هاش رو بیشتر کرد …
کیرش رو آروم فشار داد داخل … هیچ اتفاقی نیفتاد … بیشتر فشار داد … باز هم هیچی نشد …
یه دفعه سوزش شدیدی توی کسم ایجاد شد و جیغ بلندی کشیدم … صدای جیغم توی لب هاش خفه شد … کیرش رو همون طور نگه داشت و حرکتش نداد … آروم و نرم بوسیدم و آهسته کیرش رو عقب و جلو کرد … اولش میسوخت ولی کم کم عادی شد و لذت می بردم …
کم کم فشار کیرش بیشتر شد و با قدرت جلو و عقبش میکرد و تلمبه میزد …
نفس نفس میزدم … لب هاش هنوز روی لب هام بود و چشماش رو به چشمام دوخته بود …
یه دفعه لب هام رو جدا کردم و آآآآآآآآه بلندی کشیدم :« اوففف … وای … خداااااااا … بیشتر … جرم بده … فشارش بدهههه … »
با این حرف با قدرت بیشتری کیرش و جلو و عقب میکرد … صداش بلند شده بود … احساس میکردم داره ارضا میشه …
یه دفعه تند تر تلمبه زد … بعد از چند لحظه از حرکت ایستاد و گفت :« نیاز آبم داره میاد … چیکار کنم ؟ »
گفتم :« بریز تو کسم »
با گیجی نگام کرد … ولی طاقت نیورد و تموم آب داغش رو توی کسم ریخت … کسم شروع به سوختن کرد … آه بلندی کشیدم …
بیحال افتاد روم … آب منم داشت می اومد … همونجا خالی شد … نه قدرت داشتم و نه میتونستم بلند بشم …
هر دو افتاده بودیم روی هم و نفس نفس میزدیم …
چند لحظه بعد حالم بهتر شد …
سرم رو فرو بردم توی گودی گردنش و ریز شروع کردم به بوسیدنش …
صدای اعتراضش بلند شد … :« نیــــاز … نکن … خسته ام »
توجهی نکردم و دوباره ریز ریز زیرِ گلوشو بوسیدم … صدای خنده ام بلند شده بود … اون میخواست بخوابه و من داشتم کرم ریزی میکردم …
یه دفعه برگشت و دستاشو محکم دورم حلقه کرد … نمیتونستم تکون بخورم …
اعتراض کردم :« اِِِ ! ولم کن فرهاد … نمیتونم تکون بخورم »
با صدای خسته و خواب آلودی گفت :« این جوری امنیتش بیشتره … اون جوری خطرناک میشی »
تقلا کردم … ولی محکم منو گرفته بود توی بغلش … خوابم نمی اومد … هنوز هم طالب سکس بودم …
سرم رو به زور بالا بردم … میخواستم به لباش برسم …
ولی سرِ من از لب های اون به فاصله ی نسبتا زیادی قرار داشت …
آه کشیدم …
یکی از چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد …
سرم و توی سینه اش فرو برده

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:54


اولیــن شـَـبِ آرامــِــش


سلام دوستان …
خاطره ای که ارسال میکنم مربوط میشه به سالِ گذشته که بین من و همسرم در شبِ ازدواج اتفاق افتاده … یک سکسِ کاملا شرعی …
لازم به ذکر است که تمامی اسامی مستعار بوده … !
توی داستانم به جزئیات زیاد پرداخته شده و سعی کردم یه فضای کامل بسازم … امیدوارم از خوندندش لذت ببرید و ممنون که وقتتون رو صرف میکنید !
امروز وقتش بود … روزی که مدت ها منتظرش بودم … روزی که اون هم بی صبرانه برای رسیدنش لحظه شماری می کرد !
دستگیره در اتاق رو باز کردم و وارد شدم … چشمم به وسایل لوکس و شیکِ اتاق خواب افتاد …
یه تختِ چوبی تیره با رو تختیِ شیکِ مشکی … یه میز لوازم آرایش همراه با 2 تا پا تختی ست … یه فرش گرد وسط اتاق پهن شده بود … مشکلی با ریشه های بلند …
همه ی اتاق ست مشکی بود … یه جورایی فضای اتاق رو تاریک کرده بود … خیلی دوست داشتم …
کفِ اتاق سرامیک کاری شده بود و تنها جایی که سرامیک به چشم نمی خورد نقطه وسط اتاق بود که فرش گرد و ریشه بلند فانتزی پهن شده بود …
پاهامو روی سرامیک های سرد گذاشتم و به سمت آباژور رفتم … روشنش کردم … نورِ صورتی رنگی فضای اتاق رو پر کرد … مات شدم … چه فضای رمانتیکی …
صدای نفس های نا مرتبی رو پشت گردنم حس کردم … موهای گردنم سیخ شد … نه از ترس … از یه حسِ خوش … از حس مستی … از حس نیاز … شهوت … خواستن … و شاید کمی عشق … که توی شهوت گم می شد …
برگشتم و با فرهـاد رو در رو شدم … چشمای تب دارش رو بهم دوخته بود …
زمزمه وار گفت :« امشب … امشب دیگه نمیتونی از دستم فرار کنی ! دیگه مالِ خودم میشی … امشب هر دو آزادیم … »
به دنبال این حرف دستاش رو برد سمتِ دکمه های لباسش … میدونستم چی میخواد … منم میخواستم … سرشار از حس شهوت … سرشار از نیاز …
امروز شبِ ازدواج ما بود … و امشب … من میتونستم با خیال راحت باهاش باشم … میتونستم زن باشم … میتونستم برای اولین بار احساسِ زن بودن بکنم !
کراوات و کتش رو از تنش در اورد و خیره به من نگاه کرد … دستاش بالا اومد و دو طرف کمرم رو گرفت … مسخ شده بودم … نمی دونستم چیکار کنم …
دستاش رو کمرم حرکت کرد و به سمتِ زیپِ لباسم رفت … پیرهن بلند سفید عروسی …
با یه حرکت خشن زیپ رو پایین کشید و لباس از تنم پایین افتاد … نفس حبس شده ام رو آزاد کردم …
دستام رو بردم طرف بالا تنه برهنه اش … ناخن های بلندم رو روی سینه اش کشیدم … هرم نفس های داغش رو روی صورتم خالی کرد …
فاصله اش رو باهام کم کرد … قفسه سینه ام به سینه اش برخورد کرد و برجستگی سینه هام به بدنش کشیده شد …
با یه حرکت دستاش رو محکم دورِ صورتم قاب کرد و لب هاش رو روی لب هام چسبوند …
شروع شده بود … شروع کرده بود … و من هم ادامه می دادم …
لب هام رو روی لب هاش حرکت میدادم و باهاش بازی میکردم … لب هام رو توی دهنش کشید و گاز خفیفی گرفت …
لب پایینش رو تو دهنم گرفتم و شروع به مکیدن کردم … لب هام رو توی دهنش میکرد و باهام لب بازی میکرد …
زبونم و توی دهنش کردم و متقابلا زبونش رو توی دهنم کرد … سبک بوسه ی فرانسوی …
همین طور که لب های هم رو میخوردیم به سمت تخت خواب حرکت میکردیم … صدای آه و اوه من بلند شده بود …
ناخنام رو روی سینه اش می کشیدم و نفس نفس میزدم … با یه حرکت منو هل داد … افتادم روی تخت خواب و اون هم روی من افتاد … نفسم بند اومد … خیلی خشن شده بود …
لب هاش رو روی لب هام فشار داد که باعث شد سرم بره توی بالش … دستام رو توی موهاش کردم …
می بوسیدمش و پیچ و تاب میخوردم … لذت زیادی بود … سرم به سمت بالا حرکت کرد و صدام بلند شد :« آآآآآآآآآآه … اوفـــــــــــــف … فــرهـــــــــ

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:54


اد … »
حالش خیلی خراب بود … ناله ای کرد و لب هاش رو از لب هام جدا کرد و توی گودی گردنم فرو برد … گردنم رو می مکید و من سرم رو توی موهای مشکی و لختش فرو کرده بودم و آه و اوه میکردم …
پاهای برهنه ام رو دور پاهاش پیچیدم که باعث شد کیر راست شده اش از پشت شلوارش که هنوز درش نیورده بود به کسم برخورد کنه …
کشـــدار و حشری گفتم :« مـــن کیــــــــر میخواممممممم … کیـــــــــر »
به بوسیدنش ادامه داد … لب هاش روی بدنم به سمت پایین حرکت می کرد و همه جام رو می بوسید و می مکید … صدای ملچ ملوچ و بوسیدنش توی سرم پیچیده بود … به سینه هام رسید …
امونش ندادم و قبل از اینکه لباس زیرم رو از تنم در بیاره از زیر بدنش در اومدم …
مشتش رو روی بالش کوبید و گفت :« فــرار نکـــن … مجبورم نکن به زور … »
دستام رو به سمت زیپ شلوارش بردم که باعث شد نگاه تبدار و برنده اش رو به دستام بدوزه …
آروم و آهسته می کشیدمش پایین … طاقت نیورد و با یه حرکت زیپش رو تا ته کشید و شلوارش رو از پاش در اورد …
یه شرت مشکی پاش بود که کیر راست شده اش از زیر اون کاملا مشخص بود …
لب هام رو گاز گرفتم و دستمو روی کیرش کشیدم … از روی شرت هم اندازه اش رو تشخیص میدادم … نسبتا بزرگ بود اما نه خیلی …
شونه هام رو فشار داد و منو روی تخت خوابوند … تقلا میکردم بلند بشم … خودش هم افتاد روم … بدنم تاب نداشت … هر چه که بود اون یه مرد بود و من از اون نحیف تر بودم …
لباس زیرم رو باز کرد و از تنم در اورد … نگاه خیره اش به سینه های متناسب و برجسته ام افتاد …
یک دفعه خم شد و با ولع شروع به خوردن کرد … نوک سینه هام رو توی دهنش میکرد و میک میزد و بعد بیرون می اورد … یه گاز خفیف از نوک سینه ام گرفت که باعث شد جیغم در بیاد …
آه و اوه میکردم … جیغ میزدم … پیچ و تاب میخوردم ولی دست بردار نبود …
صدام بلند شد :« اوففففففف … عزیززززززززززم … زود باششششش … جرم بدههههه »
ناله کرد :« جرت میدم … میکنمت … امشب پاره ات میکنم … نیاز تو مال خودمی … امشب میگائمت »
و به دنبال این حرف از سینه هام پایین تر رفت و پاهام رو محکم از هم باز کرد …
یه شرت بندی پوشیده بودم که خط کسم توش مشخص بود …
پاهام رو به دو طرف فشار میداد و با هوس به شرتم نگاه میکرد … صدای ترق توروق رونم بلند شد … خیلی دردم گرفت …
یه دفعه با یه حرکت شرت بندیمو جر داد که باعث شد 2 تیکه بشه … کس خیس و بدون موم مشخص شد …
گفت :« چــه کردی دختـــر … دیوونــه ام کردی ! »
خم شد رو کسم و شروع به خوردن کرد … سرم رو به طرفین تکون میدادم … لذت شدیدی سر تا پام پیچیده شده بود …
نوک زبونش رو میکرد توی کس آکبندم و روی خط کسم می کشید … لب های کسم رو می مکید و گاز می گرفت … یه دفعه زبونش رو فشار داد توی کسم …
جیغ کشیدم و دستام رو بردم سمت موهاش و سرش و به کسم فشار دادم …
احساس کردم دارم ارضا میشم … خیلی خوب میخورد … برای منی که تا به حال تجربه سکس نداشتم طبیعی بود که این موقع ارضا بشم …
آبم داشت می اومد … قدرت نداشتم حرف بزنم … موهاش رو کشیدم … هنوز مشغول به خوردن بود …
آبم اومد و خالی شد … به نفس نفس افتاده بودم … بی حال و مست روی تخت ولو شده بودم و حواسم نبود داره چیکار میکنه …
یه دفعه اومد بالا و سرش رو مقابل صورتم گرفت … یه لب جانانه ازم گرفت … لباش خیس بود …
دستش رو توی موهام فشار داد و گفت :« تموم دنیا رو به پات میریزم »
نمی فهمیدم چی میگه … سرم رو توی گردنش فرو برده بودم و نفس نفس می زدم … موهام رو نوازش میکرد …
تازه یادم اومد که ارضا نشده …
با بی حالی بلند شدم و به سمت پاهاش حرکت کردم

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:54


کشید . بدنش شل شد . سوراخ کونشم شل شد . رفت و آمد کیرم هم راحت تر شد . دیدم عمه با یه صدای خمار گفت وحید زودتر تمومش کن من خوابم داره میگیره . بی حال شدم . چندتا که تلنبه زدم یه کم تندش کردم .دیدم آبم بازم میخواد بیاد کیرم رو از تو سوراخ کون عمه کشیدم بیرون . آبم رو ریختم رو کون عمه بعد یه که کونشو با لیزی آب کیرم مالیدم تا یه کم حال اومد . پاشد شلوارکشو شرتشو گذاشت تو رخت کن یه دوش گرفتیم . من با اینکه کیرم خوابیده بود دیدم دیگه فرصت شاید پیش نیاد گفتم زیر دوش یه بار دیگه بکنمش اما عمه مخالفت کرد . گفتم حد اقل لای پاهات بندازم . گفت باشه بدن عمه رو کلا لیف کشیدم کامل کفی شد . از عقب بغلش کردم کیرم رو انداختم لای پاهاش . پستوناش رو هم گرفتم تو دستام گرم و لیز . کیرمو که عقب جلو میکردم . کیرم میخورد به کس عمه به خاطر همین عمه هم دوباره ارضا سد منم آبم اومد این سری عمه رو خوابوندم و ابم رو روی کسش ریختم . البته این سری آبم کمتر بود . بعدش دیگه احساس کردم کیرم درد میکنه . کمرم هم همینطور . خلاصه آخرش هم قسمت نشد که ما این پشمای کیرمون رو بزنیم . پشت گردنم هم همینطور . با عمه از حموم در اومدیم . صبح که بیدار شدیم عمه ژیلا سر صبحانه گفت چقدر رنگت واشده لیلا ؟ حموم بودی ؟ من گفتم فهمیده . اما عمه لیلا گفت آره قبل از اینکه شماها بیدار شین من رفتم دوش گرفتم . . من هم نزدیکای ظهر بود رفتم پیش دوستم علیرضا و و بعد برگشتم فردیس . بعد اون هر وقت عمه رو میبینم فقط به هم نگاه میکنیم..

نوشته: وحید

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:54


وحید و عمه


#عمه_تابو

سلام . اسم من وحیده . من 21 سالمه و یه عمه دارم که 30 سالشه و اسمش لیلاست خیلیم خوشگله . این عمه من از اون وقتی که من یادم میاد یه کم خارش داشت . اما این آخرا دیگه از همیشه بیشتر بود . ماجرا از اونجا شروع شد که ما تو فردیس زندگی میکردیم و عمه اینا تو تهران .
ماجرا برمیگرده به سه چهار ماه پیش . من از این کارم قبل از اینکه این سایتو ببینم خیلی پشیمون بودم و فکر میکردم که فقط من یه نفر تو دنیا این کار رو کردم ( سکس با محارم ) اما این سایت رو که دیدم گفتم ماجرای سکس با عمه لیلا رو براتون بگم . خیلی حاشیه رفتم بریم سراغ داستان . یه روز من میخواستم برم تهران تا یکی از دوستام رو ببینم . گفتم از شب برم خونه عمه اینا بخوابم و صبح برم پیش دوستم . بعداز ظهر ساعت 5 بود من راه افتادم و ساعت هفت و نیم من تهران بودم . وقتی رسیدم در رو زدم عمه بزرگم در رو باز کرد ( اون یکی عمم ) . سلام علیک و روبوسی کردیم رفتم تو .شوهر عمه لیلا رفته بود از بندر جنس بیاره ( فروشگاه صوتی تصویری داره ) وعمه لیلا آبجیش رو صدا کرده بود که پیشش بمونه تنها نباشه . نمیدونست که من میخوام برم خونشون . خلاصه نشستیم صحبت کردن . تا اینکه موقع شام شد . عمم زنگ زد از رستوران شام آوردن . نشستیم خوردیم . شب ساعت یازده شد . عمه بزرگم خسته بود گفت من برم بخوابم . من هم تو چون تو خونه عجله داشتم واسه اومدن وقت نکرده بودم دوش بگیرم . قبلشم باشگاه بودم بدنم خیلی کثیف شده بود . میخواستم برم دوش بگیرم دیدم یه اصلاحی هم کنم بد نیست . به عمه گفتم عمه جون خونه ژیلت دارین . رفت یه دونه آورد . گفتم عمه میتونی این پشت گردنم رو واسم بزنی بلند شده . گفت باشه تو برو دوش بگیر الان میام . میخواستم برم یادم افتاد من که با خودم شورت نیاوردم . روم نمیشد به عمه بگم . خلاصه هر طور که بود به عمه گفتم . آخه عمه من که لباس نیاوردم . گفت منظورت شرت و ایناس ؟ . گفتم آره . گفت : اگه میتونی بپوشی واسه علی رو بیارم بپوش ( شوهر عممه ) . گفتم نه بابا عمه یه چیزی گفتیا نمیشه که . شورت که چیزی نیست که بشه واسه کس دیگه رو پوشید . با خنده گفت من و عمه ژیلات ( همین عمه بزرگم ) واسه همدیگرو میپوشیم خونه هم بودنی . منم گفتم آخه شما فرق دارین ولی منظورم از لحاظ زن و مردی نبود . عمم گفت نه بابا چه فرقی داره . واسه شما یه سر داره ولی واسه ما نداره . من همینجوری موندم چی بگم . گفتم خوب حالا چیکار کنیم . گفت خوب همون رو بیرون در بیار در اومدی از حموم همون رو میپوشی . من هم بعد کمی تته پته . ندونستم چی بگم گفتم آخه نمیشه که پس باید قبل از اینکه در بیارمش پشت گردنم رو بزنی . عمم یهو برگشت گفت اوا عیبی نداره که توام . منم عمتم دیگه . گفتم آخه زشته . عمم برگشت گفت نه بابا خیلیم خوشگله . دید من از این حرفش جا خوردم . گفت نترس نخواستیم بخوریمش که . دیگه من منظورش کاملا دستم . اومد . مثل اینکه آقا علی درست و حسابی بهش نمیرسیده . خلاصه رفتم حموم توی رختکن لخت شدم . شرتم هم در آوردم . رفتم تو . سرم رو که شامپو زدم و شستم . تا اومدم دوباره شامپو بزنم .دیدم عمم داره در میزنه . در رو زد منتظر جواب نشد اومد تو . منم خجالت کشیدم دتم رو گرفتم جلو کیرم که هنوز خواب بود . عمم گفت دوش رو ببند خیس نشم . دوش رو بستم . تا دیدم عمم هواسش به کیرمه دیگه کیرم داشت شق میشد . دیگه دیدم خیلی تابلو پشم کیرم هم زیاد بود دیگه کیرم تو دستم جا نگرفت .یهو عمم برگشت گفت تو دستت جا نمیشه مجبوری ؟ گفت نمیدونستم اینهمه خجالتی بودنتو . گفتم اینکه دیگه طبیعیه گفت چرا . منم دیگه دیدم کار از کار گذشته . گفتم مگه میشه یه خانوم به این خوشگلی به چیز آدم زل بزنه . آدم بی تفاوت باشه . گفت خوب لفظ قلم نیا . راحت باش . دستم رو تا برداشتم عمه لیلا گفت اووه چند ساله بهش نرسیدی . گفتم چطور گفت پشمات خیلی زیاد سده . به جای پشت گردنت بزار پشمای چیزتو بزنم . گفتم چیمو ؟ گفت دودولتو خوبه ؟ گفتم یعنی در حد دودوله ؟ گفت بسه پررو نشو . خورد تو ذوقم . اما عمم زود گفت شوخی بودا . عمه گفت اینو که با ژیلت نمیشه کاریش کرد بزار اول با قیچی بزنم . رفت قیچی بیاره دیدم با شلوارک و سوتین اومد تو . خیلی کیف کردم . گفتم عمه این چیه سوتین دختر بچه هاست ( آخه تا بالای نوک پستونش بود ) گفت چطور ؟ گفتم آخه خیلی کوچیکه . مخصوصه ؟ گفت مخصوص چی ؟ گفتم هیچی بابا ولش کن . گفت پیرهنم رو در آوردم که مو نچسپه بهش . گفتم منظورت پشمه ؟ خندید . عمه گفت بیا جلو ببینم . رفام جلو تا عمم نشسته بود روی صندلی تا چشمم از بالا به سینه هاش افتاد کیرم دوباره شق شد . آخه خیلی بزرگ بودن . خیلی خم سفت و سفید مثل برف . عمم گفت چیه بازم اینو تیزش کردی واسمون . گفتم آخه تقصیر خودته عمه جون . ببین وضعتو . گفت خوب الان یه کاری کن این بخابه رگاشم زده بیرون . بخوام تکو بخورم میره تو

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:54


چشم . بعد با هم خندیدیم . گفتم چیکارش کنم آخه ؟ گفتم یه لحظه بری بیرون من درستش میکنم ( میخواستم جلق بزنم ) الان میگید این چه احمقیه . اما از اینکه با عمه خودم سکس کنم میترسیدم . خیلی کار کثیفی میدونستمش ( البته هستا ) .به خاطر همین حرفش زو وسط نمیکشیدم . عمم گفت چیکارش میخوای بکنی بدبختو ؟ گفتم حالا . گفت هر کار میخوای بکنی جلوی من بکن . مثل اینکه حدث زده بود . گفت میخوای جلق بزنی ؟ خواستم بگم نه . اما دیدم راه دیکه ای ندارم . گفتم آره . گفت خوب شروع کن . یه لحظه شحوت کل وجودم رو گرفت . بی خیال همه چی شدم . گفتم خالی خالی که تا فردا طول میکشه . گفت پس اگه میخوای یه کم شامپو بزن . گفتم نه منظورم از نظر شامپو و اینا نبود . منظورم رو فهمید . گفت یعنی میگی لخت شم ؟ کامل نه ولی یه کارایی بکن که من حشری شم . گفت تو شروع کن من باهاتم . یهو برگشت شلوارکشرو با شرتش رو با هم تا زیر کونش کشید پایین . دستش رو انداخت دو طرف کونش رو باز کرد و قمبل کرد . سوراخ کونش کامل معلوم بود . کسش هم از زیر بیرون بود . همون جا کم مونده بود کل آب بدنم یه جا از کیرم بریزه بیرون . اما خودم رو با زور نگه داشتم .گفت اگه میخوای انگشت کن رودتر آبت بیاد . اونم مثل اینکه میخواست منو شحوتی کنه که بکنمش . گفتم نه عزیزم هنوز زوده . گفت پس تو میخوای طولش بدی . گفتم عمه پستوناتو درار مردم . گفت چشم . برگشت پستوناشو از بالی سوتین دراورد بیرون . دهنم وا موند دیدم وای چه پستونای سرحال و خوشگلی . گفت میخوای بیشتر لذت ببری ؟ منم گفتم آره . گفت پس بیا جلوتر رفتم جلو فکر کردم میخواد ساک بزنه . کیرم رو گرفت . نشست رو زانو کیرم انداخت لای پستوناش . گیرم داشت میترکید . گفتم خشک خشک ؟ یه تف کردش رو کیر من یه تفم انداخت لای پستوناش . کیرمو گذاشتم لای پستوناش . اونم پستوناشو از دو طرف به هم فشار میداد . سه چهار بار که بالا پایین کردم آبم با فشار پاشید زیر فک عمه لیلا . گفت ای دیوونه میگفتی زودتر که اینقد بی جنبه ای دیگه . دهنم وا موند گفتم به این میگی بی جنبه ؟ هرکس دیگه ای بود همون اول که قمبل کردی کل شیره جونش میریخت بیرون . گفت یعنی این قدر سکسی ام . گفتم آره خوش به حال آقا علی . یهو یاد عمه ژیلا افتادم . گفتم نکنه بیدار سه ببینه با هم تو حمومیم . اونم که نخود تو دهنش خیس نمیشه . آبرومون تو فامیل میره . گفت نه بابا من از صبح اونقدر از اون بدبخت کار کشیدم که تا فردا بعد از ظهر میخوابه . یادم افتاد صبح میخوام برم پیش علیرضا دوستم . گفتم عمه خوب بیا بزن حالا . گفت راست میگی . کیرمو شستم . رفتم جلوی عمه . تا عمه دستشو زد به کیرم کیرم دوباره مثل چوب شد . عمه گفت اه بابا بازم که شروع کردی ؟ بابا تو دیگه کی هستی ؟ تو که همین الان جلق زدی . آبتم هنوز زیر چونمو لای پستونمه . گفتم عمه تو هم یه چیزیت میشه ها من دارم سعی میکنم بخوابه تو از پستونات تعریف میکنی ؟ گفت دیگه من طاقت ندارم . کیرمو گرفت تا ته کرد تو حلقش . چندبار عقب جلو کرد . گفتم عمه گفتی اگشتت کنم هنوزم رو حرفت هستی ؟ گفت آره حتی اگه میخوای بکنی میتونی بکنی اما فقط از کون . چون بی جنبه ای یهو دیدی ریختی تو کسم حالا خر بیار باقالی بار کن . گفتم چشم عمه جون . گفتم همونجوری قنبل کن . گفت تو کیرتو آماده کن . گفتم اول انگشت کنم دیگه گفت باشه . قنبل کرد . گفتم خودم میخوام لای کونتو باز کنم . لای کونشو باز کردم . اول یه کم کسو کونشو از پشت مالیدم . بعد انگشت اشارم رو کردم تو دهنم خیسش کردم . کردم تو سوراخ کون عمه . خیلی تنگ بود . به شوخی گفتم عمه سوراخ کونتو بخورم . گفت همش واسه خودته . گفت سوراخ کونمو یکم زبون بزن گلگلکم میاد خوشم میاد . یه که سوراخ کونشو زبون زدم . بعد دوتا انگشتم رو با هم کردم تو سوراخش یهو یه داد نه خیلی بلند کشید . گفتم عمه الان آبجیت بیدار میشه ها . گفت ببخشید . گفت نمیخوای بکنی تو سوراخم . سه سایته داری انگشت میکنی سوراخ کونمو . گفتم چرا . تو باز کن کونتو . دستشو انداخت باز کرد . سوراخش یخه کم گشادتر شده بود اما نه زیاد کیر منم کلفته . عمه گفت کیرتو بیار جلو یواش یواش بمال به سوراخ کونم بعد بکن تو . کیرمو یه تف زدم . میمالیدمش به سوراخ کون عمه لیلا اونم شل میشد . بعد گفت بسه بکن تو کونم . کرم رو گرفتم کردم تو سوراخ کونش یه تکون داد خودشو بعد گفت اینجوری کمردرد میگیرم بزار مدل سگی قنبل کنم . گفتم عمه ولی ماشالا خیلی حرفه ای ها . گفت آخه علی خیلی سلیقش با بقیه فرق میکنه به خاطر همون هر نوع سکسی رو رو من امتحان کرده من هم یاد گرفتم . چند بار که عقب جلو کردم عمم گفت وحید دستتو از پایین بنداز کسم رو بمال که تو تموم ارضا شدی من تو کف نمونم . منم دستمو انداختم دیدم وای چه کس نرمی . یه دو سه دقیقه که مالیدم عمه دیدم داره ارضا میشه . هی داد زد بکن بکن تو کونم . کسمو بمال . تندش کن . همینا رو هی گفت بعدش یه اه

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:54


ان به خودتون ربط داره اما تمام این کلمات حقیقت بودن جز اسمها خوش باشید...

پایان

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:53


رابطه اشتباه با خواهر زن


#خواهرزن_مستی_شمال

اول سلام و خسته نباشید خدمت مدیر کانال و سلام خدمت دوستان عزیز خودم
دوستان اگر بخواهم از اول داستانو تعریف کنم طولانی میشه خلاصه شو میگم خانمم با پدر ومادرم برای دیدن خواهرم به ترکیه رفته بودن و من تنها رفته بودم ویلامون شمال منتظر برگشتشون بعد از سفر یک ماهه شون بودم که خواهر زنم سپیده و شوهرش مجید امدن که بقول خودشون امدیم پیشواز
که شب اول طالب مشروب شدن و نشستن با من خوردن مه معتاد الکل هستم و هرچی بخورم فقط شنگولم میکنه مست نمیشم دیگه
اره اخرای شب بود که سپیده و مجید گفتن مشروب میخوایم اوردم دوتا شیشه شیواز اینا نشستن خوردن ساعت دیگه نزدیک ۲ شب بود که از دوتا شیشه به اندازه یه لیوان نبود این دوتا که نمیتونستن تکون بخورن گفتم من برم بخوابم رفتم حالم خوب بود رفتم داخل اتاق دراز کشیدم روتخت سر شب اتاق مهمانو براشون اماده کرده بودم نشونشون دادم یه نیم ساعتی دراز کشیدم که گفتم برم اب بیارم بزارم کنارم رفتم داخل سالن دیدم سپیده تکیه داده به دیوار گفتم مجید گفت رفت داخل اتاق گفتم میخوای ببرمت داخل اتاق گفت نه خودم میرم میخوام اب بزنم به صورتم گفتم باشه رفتم دراز کشیدم چشام سنگین شد ه بود که یک دفعه یاد یه دختر که قبلا سکس کرده بودم باهش افتادم هوسی شدم گفت دوروز دیگه تحمل کن زنم میاد خوابیدم که نمیدونم چقدر طول کشید که با یه چیز گرم کنارم بیدار شدم دیدم یکی پیشم خوابیده لخت پشتش بهمه بخدا اول فکر کردم خواب میبیدم بعد دیدم نه داره بیشتر بهم میچسبه داره کونشو میچسبونه بهم نگاه کردم دیدم سپیدست گفت وای خدا این چی میخواد اینجا اول ترسیدم چون فهمیدم اشتباه امده داخل اتاقم اما وقتی هیکل لخت و باربیشو دیدم نتونستم بگذرم ازش منم چسبیدم بهش از پشت دست کرم سینه هاشو گرفتم و مالیدم او دستمم کردم لای پاش که شرتم پاش نبود خوب مالیدم براش که دیگه داش ناله میکرد خواست برگرده لب بگیره نگذاشتمش که هموجور شلوارک وشرتمو در اوردم یکی از لنگاشو دادم بالا کیرمو گرفتم مالیدم در کسش خیس که شد کردم داخل یواش یواش همینطور که میرفت داخل احساس میکردم چقدر تنگه که اونم شروع کرد به ناله میگفت مجید عجب امشب کیرت خوب شده اره همون چیزی که همیشه ارزوشو داشتم شده بکن منو بکون منو منم با این حرفا شهوتم بیشتر میشد میزدم که دیگه ناله هاش بلند تر شد اما خیالم راحت بود که تمام اتاقها زد صدا هستن صدا بیرون نمیره ازشون وقتیم مشروب بخورم زود زود ابم بیاد نیم ساعته چه برسه زیاد بخورم اینقدر شهوتی شده بودیم که نمیفهمیدم چکار میکنم فقط میکردم تند تند که یه دفعه بدنش لرزید ابش امد منم ایستادم اما کیرمو در نیوردم بدنشو مالش دادم که یه دفعه گفت مجید میخوام بخورمش برات وای منو بگی گفتم چکار کنم صدامو که انگار گلوم گرفته گفتم نمیخواد اونم گیر داده بود من از ترس کیرم خوابید که گفت ببین خوابید بده بخورمش گفتم باشه پتورو یخورده کشیدم رو صورتم اما سپیده هنوز خیلی مست بود تو حال خوش نبود بلند شود کیرمو گرفت دستش کرد تودهنش یه چند باری که زد کیرم بلند شد که وقتی دید کیرم بزرگه قربون صدقش میرفت بد جور من بیشتر شهوتی میشدم
با اونکه اتاق تاریک بود اما بازم میترسیدم بفهمه اما جوری ساک میزد که داشت دیونم میکرد کیرم کامل تو دهنش نمیرفت اما بزور میخواست بکنش تو حلقش که بعضی وقتا میخواست اوق بزنه که با دستم گرفتم ازش با اشاره خوابوندمش به پشت سمت خودم و ایندفعه که کردم داخلش تازه مزه کسش امد زیر زبونم چه ناز بود کسش چنان با حرس میکردم که میخواستم تخمامم بکنم داخل به زور و اون دیگه ناله نمیکرد جیق میزد و بعد رب ساعت داشت ابم میومد که دیدم یه بار دیگه ابش امد اما من صبر نکردم و زدم و ابی که نزدیک به یک ماه جم شده بود خالی کردم داخل کسش که تخمام درد گرفتن و بعد دیگه تکون نخورد که حتی بلند شه خودشو پاک کنه یه ربساعتی گذشت نگاش کردم دیدم خوابه یواش شلوارک و شرتمو برداشتم رفتم اشپز خونه یه لیوان اب پرتقال زدم رفتم رو کاناپه خوابیدم طرفای ساعت ۱ظهر بود که بلند شدم داشتم دنبال گوشیم میگشتم که دیدم سپیده بالای سرمه گفت مجید امدم بگم نمیدونم مجید از اون اتاق امد بیرون گفت سلام ظهر بخیر سپیده خانم دیشب ببخشید قبل از بیای من خوابم برد دیگه عزیزم و رفت داخل دست شویی که سپیده یه نگاهی به خودش کرد یه نگاهی به من که رو کاناپه خواب بودم کرد و برگشت اونطرف یه دستی به بدنش زد که دیگه متمعن شد که دیشب یکی کردش و امد سمتم و گفت تو دیشب کجا خوابیدی اول یه مکثی کردم و گفتم دیشب امدم دیدم تو داخل اتاقم خوابی امدم رو کاناپه خوابیدم که رفت تو فکر و با عجله رفت طبقه بالا اون یکی دستشویی فکر کنم رفت دید اب ریخته لای پاش و برگشت پایین مجید امد بیرون گفت من برم بیرون یه هوایی بخورم بیام رفت سپیده امد سمتم و ایستاد از نو برگشت رفت و باز امد سمتم گفت دیشب تو داخل

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:53


اتاق بودی یا نه گفتم یعنی چی نمیدونم منظورت چیه که یه نیش خنده زدم و برگشت گفت امیر من تو حال خودم نبودم پس فکر بد نکنی در موردم گفتم مگر چی شده که سرشو انداخت پایین گفت خر خودتی میونی چی شده و بلند شدم باهاش شوخی کردن که منم تو حال خودم نبودم
و این شد که باهم صمیمی بودیم صمیمی ترم شدمیم و از غذا برادر زنم و زنش که خیلی خیلی هیکل سکسی داشت و من بد جور دنبالش بودم قرار بود امروز برسن که من سپیده رو راضی کردم که مخ زن برادرشو بزنه که قبول کرد این جریانو داخل داستان بعدی مینویسم.
همونجور که داخل داستان قبلی گفتم بعدظهر علی و افسانه برادر زنم و زنش امدن ویلا از روز قبلشم که سپیده و مجید امده بودن که تا زمینی که خانم با اقام اینا بیان علی و زنش امدن من دم غروب ها دوست دارم شنا کنم داشتم شنا میکردم که سپیده با افسانه امدن کنار ساحل ویلا جوری ساخته شده که تا ۵ متر حصار زدن داخل پوشوندنش و خانواده میتونن راحت شنا کنن البته ویلا جایی ساخته شده که تا دوسه کلومتر ویلایی دورش نیست این دوتا بالباس راحتی امده بودن هیکل افسانه چون ورزش کاره خیلی خوش فرمه معلوم بود کیرم نیمه راست شده بود امدم بیرون دیدید وقتی از اب بیاید بیرون با شلوارک میچسبه به تنت امدم بیرون داشتم نگاهشون میکردم گفتم در تعجبم چطور میشه خورشید و ماه یک زمان باهم به من بتابن که افسانه پرید گفت از اونجایی که شلوارکت یه ستاره دنباله دارو نشون میده گفتم شلوار نگاه کردم دیدم قشنگ کیره معلومه که خودمو درست کردم گفتم ببخشید خورشیدو ماه که امدم برم که افسانه که خیلی شیطونه گفت امیر تو همیشه وقتی چیزی میخوای واسته میزاری گفتم چیرو گفت چی به سپیده گفتی نگاه کردم به سپیده گفتم چی بگم من خواستم بگم اما سپیده گفت بزار افتخارش مال من باشه که سپیده یه سنگ برداشت پرت کرد سمتم شوخی شوخی کشیدمشون تو اب بردمشو ان طرفتر تو اب لاس زدن تو اب فقط نکردمشون دوتا دستم داخل شرتاشون لای کسشونو میمالوندم که از شهوت تکون نمیخوردن مخصوصن افسانه چشاش خون شده بود دیگه داشت ناله میکرد جوری تو اب ایستاده بودیم که هرکس میدید فکرمیکرد داریم غروبو تماشا میکنیم که دیگه داشت تاریک میشد گفتم بسه بریم بیرون که وقتی از اب امدیم بیرون دوتاشون بی حال شدن گفتم چیه من یک نفرم شما دونفرید دیدید چطور از پا انداختمتون که افسانه خندید گفت امشب معلوم میشه شب شد ساعت ۱۲ بود بسات مشروبو گذاشتم ۲تا شیشه اوردم خوردیم خوردیم که خانمها مست کشیدن کنار ۲تا تمام شد علی که مست بود امد کم نیاره گفت نفهمیدم چی شد گفت راست میگی رفتم یکی دیگه اوردم اقا جاتون خالی یه شیشه رو به خورد دوتاشون دادم سیا مست بودن که گفتن ما شب لب دریا میخوابیم اخه یه جایی درست کردیم لب دریا برای خواب که یه پشه داخل نمیاد وسایلشونو بردن گفتم هرچی میخواین ببرید خانمها رفتن خوابیدن منم میخوام بخوابم درم قفل میشه در نزنید ها رفتن امدم داخل درو قفل کردم قرص خارجی کمر سفت کن داشتم انداختم بالا رفتم داخل اتاق دوتاشون با لباس راحتی خواب بودن رفتم وستشون هموجور که خواب بودن لباس افسانرو دادم بالا سینه های ایستاده وسفتشو که دیدم شرع کردم به خوردن که بیدار شد گفت چقدر دیر کردی بقلم کرد گفت لختم کن حال ندارم لباساشو که در اوردم تو اون تاریکی یه کس توپل که به اون بدن لاغر اندامی نمیومد دیدم و شروع کردم به خوردنش که دیدم کیرمو گرفته سپیده درش اورد و شروع به خوردن کرد دیدید تو حالت مستی کاملان وحشی میشه ادم چنان ساک میزد و برای اولین بار بود کسی کیرمو تا تع میکنه تو دهنش میکردش تو حلقش که وقتی میرفت داخل یه حسی بهم میداد که هیچ وقت تجربش نکرده بودم که افسانه رو ول کردم اینقدری که این شهوتیم کرده بود نفهمیدم چطور لختش کردم لنگاشو دادم بالا تند تند دارم میکنم و سپیده جیق میکشید دیگه منم تند تند میکردم وقتی کیرمو تا تع میکردم داخل قشنگ سر کیرم میرفت داخل رحمش وجیق میزد که بعد چند دقیقه چند تا جیق زد لرزید و منم ساکت شدم خوابیدم روش بعد چرخوندمش روم ماساجش دادم و اروم شد که نگاه کردم به افسانه دیدم این این ماتم زده ها داره نگاهمون میکنه که یه دفعه خندم گرفت سپیده هم خندید گفت چی شد یه دفعه گفتم نمیدونم که به سپیده گفتم بلند شو دونفره افسانه رو بکنیم منو تو گفت باشه بلند شدیم دوتا مون شروع کردیم به لیس زدنش داشت دیوانه میشد داد میزد بکن بکن دیگه کیرمو دادم بهش شروع کرد به ساک زدن به ۵ دقیقه خورد لنگاشو دادم بالا سر کیرمو گذاشتم درش وقتی خوابیدم روش انگاری کیرم به زور رفت داخل چنان جیقی زد که از ترس سپیده رفت لب پنجره که دیدم چقدر تنگه شروع کردم به کردنش اما اون حالی که کردن با سپیده داد و بهم نداد چون اون تو اوج شهوت بود اما این نه خلاصه کردیمش اما خودشم بعد گفت که حال اصلی رو اول تو با سپیده کردی و دفع بعد من تو تنها سکس میکنیم و این بود داستان ما دوستان باور کردن این داست

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:53


ش میخوره ۳ سال ازمم کوچک تر باشه فکر میکنم کنار مریم واقعآ هم وضع مالیم بهتر بشه هر چند بدک نیست خدارو شکر ولی مریم ایده های زیادی داره تو ذهنش و خیلی هم فکرش به سمت بازاری بودن و کاسب کاری میره خوشم میاد ازش مثل این دخترای امروزی پلشت پخمه نیست که منتظر باشن تا یه نفر براشون شارژ بفرسته یا بخوان به زور خودشونو قابل یه پسری کنن که فقط جیبشو خالی کنن برا تیپ و آرایش خودشون باورتون نمیشه خودمم باور نمیشه تا حالا یک بار شارژ یا پول ازم نخواست خود خود همونیه که زندگیمو فکر میکنم بسازه فقط باید مدارا و احتیاط کنم ایشالا هر کی اینو میخونه از این دخترا گیرش بیاد زندگی بساز .
اگه خوشتون اومد یا نیومد بازم من مخلص همتون هستم موفق باشید.
نوشته: علی

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

28 Oct, 15:53


و دهنش گفتم صدات در اومد خفه کن باشه کیرمو گزاشتم در کونش اول فکر میکرد میخوام از کص بکنم گزاشتم در سوراخ کونشو با تمام قدرت یهویی تا دسته چپوندم توش یه آهی کشیدو دیدم اشک داره میریزه هی میخواد خودشو از کیرم فاصله بده گفتم پدرم در اومد تا به اینجا رسیدم باید بکنم معلومه خیلی وقته کسی همچین شاسی بلندی رو دست نزده اینارو گفتم ک بیشتر حشری بشه دیدم دخترش بلند شد میگه مامانی سریع رفتم پشت اپن آشپزخونه قایم شدم مریم چادرشو دورش پیچید دخترشو برد دستشویی و دستشوییش که تموم شد اومد برد خوابوندش و اومد بهم گفت ترو خدا برو گفتم نعععع نوووووچ نمیخوام تا اومد حرف بزنه رفتم تو لباش کیرم دوباره کلفت شد یهویی بغلش کردم و گفت چیکار میکنی بردمش گزاشتمش تو کف آشپز خونه کیرمو کردم تو کصش مگه میرفت لامصب پلمپ پلمپ تنگ تنگ بود به زور هل دادم تو اولش درد میکشید بعدش دیدم آه آهش بلند شد شروع کردم سینه خوردن چه سینه هایی داشت کوچولو نوکشونم صورتی کمرنگ نزدیک به سفید بودن وووااایییییی گردنشو که میخوردم بوی موهای مشکیش داشت دیوونم میکرد خلاصه اینقدر کردم که از حال رفت چون بار سومم بود که سکس میکردم ولی از بار دوم ۵ ماهی میشد گذشته بود اونم با دوست دختر خالم بود خونه قبلیمون بودیم ، آبم که داشت میومد سریع کشیدم بیرون گفتم آبم داره میاد باید بخوریش گفت چییییییییی ؟؟؟؟ عمرآ من آب منی بخورم امکان نداره گفتم خو باشه ساک بزن برام که ساک زد موقعی که آبم اومد سرشو محکم گرفتم با دو دستم موهاشو کامل تو مشتام گرفتم به زور تا مجبور شد آبمو مک زدو خورد تا تهشو بعدش گفت خیلی بد جنسی گفتم ما اینیم دیگههه من که گفتم بدم میاد خلاصه لباسامونو پوشیدیم من خداحافظی لب گرفتم ازش رفتم الان که خونشون بار کرده تا از سر کار میرم دخترشو میبره خونه دوستش که با بچش بازی کنن با هم من یه دل سیر میکنمش گفتم همه هزینه هات تا زمانی که ازدواج کنی پا خودم ولی اون قبول نکرد گفت نصف نصف الانم خیلی شهوتیش کردم هفته ای ۱۰ بار خودش میخواد میوه و شیر موز که کمر سفت کنه پای اونه قرص تآخیری و کاندوم هم پای من دونگمون همیشه نصف نصفه این اولین سکسی بود که با مریم داشتم بعد از اینکه خونشو بار کرد کلآ با همیم همیشه یه قلیون دو سیب هم گرفتم آوردم خونشون که قبل اینکه از سر کار بیام بهش میگم چاقش کن برام البته یه خواهر هم داره که بر عکس مریم خیلی محجبه هستش چند باری دیدمش کلآ راست کردم ولی خب چادریه از این سفتاست که چند باری ساییدم بهش مثلآ اطفاقی هیچ توجهی نکرد بی تفاوت از خود مریم سفت و سخت تر و سرد تر یه روزی اگه شد میکنمش منتظر فرصتم تموم فانتیزیم اینه که دوتاشونو با هم بکنم همزمان ولی مریم بفهمه رابطم باهاش میریزه بهم فعلآ دنبال فرصتم تا ببینم شانس چی میگه میخوایم با مریم یه فست فودی راه بندازیم با هم کار کنیم بازم نصف نصف تو این یه مورد خیلی هوای جیبمو داره نمیزاره بهم فشار مالی بیاد اصلآ از این دخترایی نیست که بخواد بچاپه واقعآ یه چیز ناب گیرم اومده خیلی دوسش دارم ولی دخترشو میبینم یه جوری میشم دخترش ازش معلومه بزرگ بشه مثل مادرش خوشگل میشه اسمشم هست نرجس چندباری منو دیده ولی به عنوان تعمیر کار یا تنظیم ماهواره مثلآ تا بره خونه دوستش یا بره پیش خالش ،، اگه خاله ی من نبود که آموزشگاه رانندگی بره شاید در حد همون تو راپله دیدن بود دیدارمون بعضی آدمو باعث میشن بین دو نفر اتصال ایجاد کنن و راه زندگیشونو به شدت تغییر بدن از خاله ی گلم تشکر میکنم . مریم اگه دختر نداشت بی شک و تردید میگرفتمش هر چند ۳ سال ازم بزرگتره ولی به

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:29


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:29


جر واجر شد مگه من قهر کردم.گفتم این کوسه لامصب کوس.دوتا بچه آورده تازه کار که نیست.گفت اولا ۳تا آورده دوتاش مردن.همین دختر موند.گفتم پس اون سومی کجاست.گفت توی افغانستان سرخک گرفت اون زمان مرد۶ماهه بود.گفتم چی بهتر پس ۳بار جر رسمی خورده.گفت علی جان عزیز دلم بخدا خیلی خیلی درد داره.چندروز بزار بگذره خودم هم دلم میخواد تا ته بکنیم.ولی الان نه.بیا بکن قربونت بزار آبت بیاد اعصابت آروم شه.دوباره کردم توش یک‌کم بیشتر فشار دادم رفت جا باز کرد.چندباری تلمبه زدم کوسش آب انداخت لیز تر شد.بیشتر می کردم داخلش جیغ جیغای کوچک میزد.سرعتمو بیشتر کردم ولی زیاد تو نمی‌دادم.انقدر ادامه دادم تا۵دقیقه آی آبم اومد تمام رو ریختم داخلش گفت.وای ریختی توش گفتم‌ آره مگه چیه.مگه نمیخای عقدم بشی.مگه نگفتی میخوای برام بچه بیاری.گفت آره اما الان که عقد نیستیم.گفتم دیوونه همین که من وتو راضی هستیم خدا هم راضیه.فقط مهریه هر چی دوست داری بگو.گفت مهریه ام فقط نگهداری از دخترمه تا روزی که ازدواج کنه.هیچی دیگه نمیخام.گفتم خره اون که الان دختر خودمه.خودم شوهرش میدم بزار بره دانشگاه برای خودش کسی بشه.اینجا ایرانه.افغانستان که نیست.گفت سید وصیت کرده زود شوهرش بدم.گفتم سید گوه خورده خودش بیاد بزرگش کنه شوهرش بده .من بعد من ولی وقیم این دخترم تو هم فضولی نکن.بگو مهریه چی میخای.گفت علی اگه چیزی بگم نمیگی زیاده خواهم زیاده روی کردم.گفتم نه.بگو.گفت برام یک آپارتمان میخری خیالم از آینده راحت باشه.بنام خودت باشه اما دست من باشه.گفتم بنام خودت میخرم.خیالت راحت.ولی تو رو خدا به منشی هام گیر نده.بزار زندگیمون و بکنیم دعوا نشه.گفت اصلا مهریه من نداشتن منشی برای تو باشه.گفتم لامصب تو دیوانه ای.گفت همینه که هست.گفتم قبوله ثبتش میکنیم ها.گفت بخدا قبوله.گفتم چقدر تو کوسخولی.قید چندمیلیارد آپارتمان رو میزنی برای چندتا خانوم منشی.گفت چندتا ؟،تو بگو یکی.گفتم نه بابا…گفت شک نکن.خندیدم گفتم حساس نشو اونا برای روزهای پریودی تو هستن که جورت بکشن.خودشو انداخت بغلم گفت علی بخدا اول کاری سکته ندی منو.من خیلی به شوهرم حساسم.اون سید که رسمشون چند تا زن بود توی افغانستان جرات نکرد دوباره زن بگیره.بخدا یک‌جور قشقرق راه انداختم توی طایفه اشون که پدرش گفت آفرین شیر زن ایرانی.عجب شوهر دوسته.اونوقت تو رو میزارم همینجوری هر کاری دلت خواست بکنی.گفتم باشه خوشگله شوخی کردم.دل منم زنی مثل تو میخواد که فقط منو دوست داشته باشه.خاله ات منو به مادر جنده اش فروخت.زندگیمون رو خراب کرد.هم من هم بچه هاش ازش دلسرد شدیم.گفت خیالت راحت توهم منو ول کنی من دیگه ولت نمیکنم.حموممون خیلی طول کشید رفتیم بیرون‌.خاله و زهرا اومده بودن توی حیاط زیر درخت نشسته بودن.گفتم لباس بپوشید همه بریم گردش.مغازه دادم دست کارگرام. خودمون رفتیم.پدر مادر الهامو هم برداشتیم رفتیم گردش و تفریح.توی آلاچیق نشسته بودیم قلیونم به راه بود.به خاله اشاره کردم که بگه.خاله از بابای الهام اجازه عقد گرفت.اونها هم خوشحال شدن.باباش صورتمو بوسید.قبلا باجناقم بود الان پدر زنم شد.خودمم خجالت میکشیدم.ولی فرداش عقدش کردم.تا الان هم شکر خدا همه باهم کنار هم زندگی خوشی داریم.ولی هنوز حامله نشده برام بچه بیاره.انشالله که شما هم همیشه خوش و خرم باشید.
نوشته: علی

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:29


عمو ببیندت. چند سالته کلاس چندمی.گفت لعنتی شوخی نکن.بغلش کردم چی بدن نازی داشت تپل هم شده بود.برعکس قدیم که همیشه پشمالو بود.تمام شیو شده اومده بود.چقدر دلش محبت میخواست.گفتم جانم تو از اولشم عشق خودم بودی.دست انداخت رو کیرم هنوز شورتم پام بود ولی خیس بود.گفت بخدا این چه عظمتی داره لامصب خوابیده دو کیلو وزنشه.گفتم الهام دلم برات یه ذره شده بود.چرخوندمش تمام بدنشو از بالا تا پایین تمیز تمیز نگه کردم شستمش دست کشیدم.نازش کردم.خیلی از زمانی که دختر بود خوشگل تر شده بود.جا افتاده ناز سینه های گنده اش کمی آویزون و زیبا بود.نوکشون هنوزم گنده و بزرگ بود.چرخوندمش گفتم دستتو بزار روی دیوار تا میتونی کمرتو بده عقب قنبلش کن.کیرم سفت و سخت بود.خیس بودیم اما لیز نبود.آب دهن زدم.کردم داخل کوسش یک فشار دادم عین خربزه مشهدی قاچ خورد.جیغ زد.علی نکن درش بیار کشتی منو.محکم بغلش کردم بیشتر دادمش.ناله کرد گریه اش در اومد گفت میخوای تنها خودت کیف کنی.خب دارم از درد میمیرم.آروم بکن هول نشو.مگه دوستم نداری…خب فشارش بدی نمیبینی نمیره توش.گفتم فقط ساکت باش عزیزم چقدر کوست گرم ونرمه.گفت میدونی چندوقته کیر ندیده.الان دیگه تنگه تنگ شده.من که دوستت دارم من بعد همیشه پیش توام بزار بهش عادت کنم بعد. خیلی کلفته تو رو خدا درش بیار.کشیدم بیرون برگردوندمش از روبرو.نشستم زیرپاش کوسش گذاشتم دهنم آب از دوش می‌ریخت روی صورتم.چوچول کوچولوشو محکم میمکیدم.ناله عاشقانه می‌کرد.آه میکشید.همینطوری که سرپا بودیک پاشو گذاشتم روی شونه خودم از زیر کوس تا کون قشنگشو لیسیدم.بادستای قشنگش سرمو محکم فشار میداد به کوس تپلش.وناله می‌کرد.دیدم هنوز اون گوشت اضافه بعد از چند سال از کونش بیرونه نمای قشنگی به کونش داده بود دم سوراخش انگاری دم درآورده بود.سوراخش تنگه تنگ بود.بلند شدم کمرم زانوهام خم شد اما خیلی کیف میداد کیر و سرپا از جلو گذاشتم لای کوسش لباشو گذاشت روی لبم.همچین هول بود کیف می‌کرد توی لب تو لب چندبار دندونامون بهم خورد خنده امون گرفت.موهای بلندش خیسه خیس بود عین آبشار توی شب مشکی آب ازش سرازیر بود مژه های قشنگش توی این سن بلند و زیبا بود چقدر چشمای درشتی داشت بخدا از زمانی که دختر بود زیباتر شده بود.گفتم الهام عزیزم طاقت ندارم بزارم تو کوس تپلت.گفت علی میترسم دردم بیاد دارم کیف میکنم.بخدا اگه دردم بیاد دیگه نمیام پیشت.گفتم غلط میکنی از امشب فقط بغل خودم میخوابی بدون تو دیگه نمیتونم دووم بیارم.گفت پس عجله نکن بزار بهش عادت کنم.خیلی ترسناک میشی وقتی شهوتی میشی.گفتم یادته چطوری گذاشتم کونت.گفت بی‌شعور تا چندوقت فقط مایعات میخوردم لاغر شده بودم.میترسیدم برم توالت.دوباره بوسش کردم.لای کوسش تلمبه محکم زدم.توی بغلم ولو شد.گفت وای راحت شدم.انگار کوه کندم اینقدر خسته شدم.گفتم من زحمت کشیدم تو خسته شدی.گفت خیلی خوب به ارگاسم رسیدم.چندین سال بود اصلا این حس یادم رفته بود‌.بوسم کرد گفت ممنونتم.گفت علی یک چیزی بگم …گفتم آره بگو.گفت عقدم میکنی.بخدا خیلی خیلی دوستت دارم میخام زنت بشم خانوم خونه تو بشم.خاله خدا رحمتی قدر تو رو نمی‌دونست.بابابزرگم همیشه دعواش می‌کرد.من حرفهاشون رو می‌شنیدم می‌فهمیدم منظورشان چیه.ولی من از اون موقع خیلی خاطرتو میخام.گرفتارتم.گفتم اگه عقدت کنم باید برام۲تابچه خوشگل بیاری گل از گلش شکفت گفت چشم جون بخواه قربونت بشم.ولی باید بهم گیر ندی این منشی و اون منشی کنی.بگی این باشه اون نباشه.گفت بخدا چشماتو در میارم.امروز هنوز عقدم نکرده بودی زنیکه دنبال کونت بود دلم میخواست بترکه.نخیرم اصلا هم بهت تعهد نمیدم.خودم منشی هاتو انتخاب می‌کنم.گفتم پس معامله ما نمیشه.لپاش آویزون شد.اخم کرد.گفت تو که اینجوری نبودی فقط پابند خاله بودی چطور شده الان ب من که رسیدی چشمات دنبال این و اونه.گفتم آخه تازه فهمیدم هر گل یک بویی داره.گفت میخوای دماغتو بشکنم تا دیگه اصلا بوی گل استشمام نکنه.خندیدم گفتم دلت میاد.گفت پس فقط خودمو خودت.گفتم الان چی تو آروم شدی ولی من که همینجور حسرت به دل موندم.گفت پسر خوبی باش داگی میشم ازپشت بزار آروم توی کوسم همه شو جانکن آروم هم بکن.هول نشو.گفتم این همه شرط گذاشتی از برجام هم سنگین‌تر شد.خندید گفت همینه که هست.رو کاشی حموم داگی شد.دمپایی هاشو گذاشت زیر زانوهاش که دردش نیاد.تف زدم کردم توی کوسش.هنوز داخل نرفته بود آخ آخش شروع شد.گفتم تو رو جون علی نترس شلش کن.
گفت علی مگه میشه ازش نترسید تو همیشه میگی اما یکدفعه همون زمانی که دارم کیف میکنم.محکم میزاری توش جر میدی آدم پشیمون میشه.خب میترسم بهت نمیتونم اطمینان کنم.همش سفت میشه.کشیدم بیرون بلند شدم سرپا.گفت چی شد پس.گفت تو که بهم اطمینان نداری چی فایده ای داره.گفت علی جون اون دفعه ها که اطمینان کردم کونم

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:29


گردن منو رنگی کرده.تا تونستم همه رو پاک کردم.پیرهنو هم در آوردم توی رخت چرکهای حموم انداختم.زودی اومدم بیرون.گفتم سفره بندازین که بد گرسنه ام.خاله گفت ماکارانی امروز رو الهام ساخته خنده ام گرفت گفتم تنها غذایی که خوشمزه می‌سازه.عمدا ساختی.دخترش هم گفت دیدی مامان منم گفتم ماکارونی هات خوبن.اخم کرده بود.عمدا بشقابو پر کرد که بفهمه من واقعا گرسنه هستم یا نه.من واقعا بدجور گرسنه بودم.بعد ناهار اون رفت ظرف بشوره و من هم رفتم خواب عصرونه بکنم.دخترش با خاله باهم توی حیاط بودن.اومد توی اتاق گفت زود باش بگو باهاش کجا رفتی.گفتم الهام مگه من باید بهت جواب بدم.گفت در مورد این باید جواب بدی.گفتم اول رفتیم کافی شاپ کیک و قهوه خوردیم بعد رفتیم یک کم سکس کردیم.بعدش محل کار جدیدشو نشون دادم خوشش نیومد.فردا برمیگرده سر کارش اما باحجاب کامل.
گفت گوه خورده برگرده.بخدا اگه حرفاتو باور میکردم که سکس کردی.الان پیشت نبودم رفته بودم پیش مامانم.گفتم ولی من دروغ نگفتم بردمش خونه خودم لخت شد اومد بهم بده.تا کیرمو دید رم کرد ترسید خودشو جمع کرد حتی نذاشت بهش دست بزنم.گفت من از شوهرم جدا شدم چون کیر کلفتش اذیتم می‌کرد.این ۳برابر اونه.گفت تو دروغ میگی لج منو در بیاری.گفتم نه بخدا.گفت خدا لعنتت کنه.که هرزه شدی.بلند شدم.گفتم چی میگی تو.وقتی بهت میگم با من باش نیستی.منو تو کم گذاشتی.لامصب الان رو من غیرتی شدی.خب من مردم دلم زن میخواد.بهت گفتم حس ازدواج ندارم.اگه با منی فقط رفاقتی.گفت نمیخوام من میرم.گفتم خودت میدونی.میری برو ولی دیگه دنبالت نمیام.الان اومدی پیش من برام ناهار درست کردی خونه رو تمیز کردی چند وقته خودت و دخترت پیش من هستین.هنوز روسری سرته.لعنتی مگه بین منو تو چیزی هم مونده که از هم ندیده باشیم.چی شده چند وقتی با یک سید دروغگو زندگی کردی که سرت کلاه گذاشت فک کردی مسلمون شدی.الان انتظار داشتی من هم بهت دروغ بگم تا دلت خوش باشه.نه عزیزم یادت باشه شنیدن حقیقت تلخه اگه نیای لگد به بخت خودت زدی.هستن توی صف که بیان.من خودم اول بهت پیشنهاد دادم.ولی ردش کردی.الان هم برو فکراتو بکن.ببین چی به چیه.من دیگه زن نمیخوام.ولی بهت بگم اون از فردا میاد سرکارش بنده خدا بیکاره بچه هم داره.اگه میتونید کنار هم کار کنید بسم الله.گفت یعنی بخاطر اون منو میندازی بیرون.گفتم لعنت بهت بیاد من کی تو رو انداختم بیرون.من که به عشق و هوای تو میام اینجا اگه نه که نه به پول اینجا احتیاج دارم نه حوصله این دردسرها رو دارم.خودخاله با همین کارگرها کارشون رو میکردن دیگه.من خونه زندگیم جای ديگه است.چون میترسم خاله تنها باشه میام پیشش.مغازه به عشق خاله بازه.ولی الان از وقتی تو اومدی سپردمش بهت.چرا بد برداشت میکنی.میگم گناه داره مث تو زنه بی کسه بچه داره خرج داره.اگه بندازیمش بیرون بره کجا کار کنه خود فروشی کنه.گفت مگه نمیخواست با تو بکنه.گفتم لعنتی اون دیوونه هم برای اینکه لج تو رو در بیاره میخواست با من باشه.گفت گوه خورده زنیکه جنده.تو از اولش مال من بودی.همون موقع که خاله فاطی هم بود من میخواستمت. گفتم ولی الان منو میخوای اذیتم میکنی.گفت نه بخدا الان عاشقترم. اگه یروز نبینمت شب نمیتونم بخوابم.تو که فرشته نجات من بودی.چرا روی تو تعصب دارم.خب چون دوستت دارم دیگه.گفتم پس چرا پیش من مث غریبه هایی.چون خودت هنوز با خودت کنار نیومدی.برو فکراتو بکن بعد بیا.گفت کجا برم نمی خوام نمیرم از پیشت نمیرم همش میگه برو.میخواد منو بیرون کنه.گفتم بجان خودم غلط بکنم اگه همچین فکری بخوام بکنم.میخوام تو راحت باشی.آزار نبینی.گفت باشه میرم.گفتم برو پایین توی خونه خودت نگفتم از اینجا برو.گفت نه میخوام برم مشهد پیش فامیلهای شوهرم.گفتم خودت میدونی.تا اینو گفتم مث پلنگ وحشی پرید روم.گفت دیدی گفتم میخوای منو دک کنی.کدوم فامیل میخوای جات گشاد بشه.خندیدم گفتم تو هرچی میگی من میگم چشم چی بگم خب.گفت نخند لجمو در نیار.گفتم بیا بغلم دیوونه لج باز.تو ماله منی من بغیر تو کسی و دوست ندارم که.اومد توی بغلم خودش دیگه بوسم کرد.روسریش افتاده بود کنار.توی موهاشو بوسیدم وبوییدم. گریه میکرد شدید.یک آن برگشت گفت بخدا بیا برو دوش بگیر تنت بوی عطر اونو میده الان دق میکنم.خنده ام گرفت.گفت نخند علی دیگه برو حموم.بوی ادکلنش برام آشناست.
مجبورم کرد رفتم حموم.دیدم در زد گفتم چیه گفت علی خاله و زهرا رفتن پارک سر کوچه.گفتم خب توهم برو خوش بگذره.گفت عوضی بجای اینکه بگی بیا پیشم مگی برو پارک…گفتم الهام جون اگه میگفتم بیا میگفتی محرم نیستیم تو هرزه ای بهم چشم داری.الان که میگم برو پارک اینو میگی.پس چکار کنم.گفت در رو بازش کن تا بگم.در رو باز کردم اومد داخل لخته لخت بود.گفتم جان چی دختر ناز نازیه سفید و خوشگلی.خندید گفت لوس نشو.گفتم جان بیا جلو

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:28


دخترمی. راست بگو منو میخوای یا دخترمو.گفتم دیوانه دخترت از دختر من هم کوچیکتره.گفت توی افغانستان اگه بود الان بچه هم داشت.گفتم مگه ما افغانی هستیم اونها فرهنگ خاص خودشون رو دارند ما مال خودمون رو.گفت یعنی منو میخوای.گفتم آره دوستت دارم.دستشو گذاشت روی دستم.خم شد رو میز گریه کرد.گفتم آخه گریه ات ماله چیه.گفت فک نمیکردم تو با این دک وپوزت حتی بهم فک کنی چی برسه دوستمم داشته باشی.گفتم ولی من خیال ازدواج ندارم ها.دیگه بعد دوتا ازدواج نمی خوام دوباره گرفتار زن وبچه بشم.گفت الانم گرفتاری توی مشهد بجای ۱دختر داری از۳تا نگهداری میکنی.اینجا هم از من و خاله و دخترم.
خندیدم گفتم راست میگی…آخه دخترم تنها بود اونها هم طفلکی ها جانداشتن. مجبور شدم.گفتم تو هم که از خودمی.بدون خاله هم که اصلا نمیتونم زندگی کنم.عشقه از مادرم بیشتر میخوامش.گفت علی راست میگن با خاله رابطه داشتی…گفتم کی گفته؟گفت اون موقع خاله خدا بیامرز به مامان بزرگ و مامان من می‌گفت من شنیدم. گفت این شبها با منه روزها با خاله.صد بار دیده بود لبهات رژ لبی شده حموم غیر وقت میری. خاله بهم ریخته است.میگفت من که کلاس میرم اینا باهم هستن.مامان بزرگ میگفت بزار باشن.اگه لیاقت پسره همین زنیکه اجاق کوره بزار باشه.گفتم وقتی فهمیدم بهم دروغ گفته من هم خیانت کردم.گفت پس راسته.الان چی.گفتم احمق خاله الان پیر زنه جای مادر همه ماست.ببین چقدر مواظب دخترته. گفت آره خیلی دوستش داره.گفتم به این چیزها فکر نکن.دوست داشتی باهم باشیم دوست نداشتی.بقول خودت دختر خوشگل زیاده.گفت نه من رابطه نامشروع نمیخوام گفتم دیوانه ای .مگه نابالغی یا شوهر داری.زن۴۰ساله بیوه هستی.با رضایت خودت رابطه داری به کسی چی مربوطه.خدا که میدونه منو تو هم رو دوست داریم.گفت عقدم کن من که ازت چیزی نمیخوام.گفتم نه من دیگه شناسنامه امو کثیف نمیکنم.گفت مگه دیگه بچه نمی خوای گفتم عمرا.الان۳تا مشهدن.۱پسر دانشگاهه.یکی هم مال توست که مث دخترمه باید اینا رو شوهر بدم.گفت مرسی که دختر منم گفتی.گفتم شک نکن.شام خوردیم رفتیم طرف خونه ماشین و بردم داخل خاله از بالا نگاه می‌کرد.رفت داخل.گفتم الهام گفت چیه.گفتم بوسم نمیکنی.گفت وای نه ما نامحرمیم. گفتم باشه ولی یادته بهم گفتی عمو علی بوسم کن دوستت دارم دردم کم شه.بوست کردم.گفتم بهم بدهکاری.خندید گفت لامصب انگار دیروز بود عجب یادته.اومد جلو بوسیدمش بدجور لباشو گرفتم بوسیدم‌.گفت تو رو خدا من خیلی معذبم. گفتم باشه برو خونه.من رفتم بالا دخترش پیش خاله بود می‌خندید.خاله گفت مبارکه باز فیلت یاد هندوستان کرده.گفتم خاله بقران اینجوری نیست که فک میکنی.فقط دوستش دارم.من دیگه نمیخوام ازدواج کنم.گفت غلط میکنی هنوزم جوونی تازه اول چلچلی توست.میخوای با باباش حرف بزنم.گفتم نه خودش نمیخواد بزار خودش دلش صاف شه بعد.فرداش بعد از چند وقت اومدم همین فروشگاه قدیمی.هنوزم سرپرستش خاله بود اما دو تا خانوم با یک کارگر پسره جوون هم کار میکنند با الهام…خودم بیشتر کارم هنوز هم تجارت کاغذ.یک منشی بیوه مجرد دارم بد بی‌بیحجابه. خیلی دم تکون میده مخصوصا جلوی من لوس هم میشه.با همه سلام علیک کردم.دیدم الهام چادر ملی سرش بود اما خودشو خوشگل کرده بود آرایش ملایمی داشت.این زنه منشی خوشگلم همش دوروبر من بود و توضیحات الکی میداد گزارش الکی میداد.دیدم رفت برام قهوه آورد ازش تشکر کردم.الهام نگاهم می‌کرد چیزی نمی‌گفت.ولی می‌فهمیدم داره حس حسادتش برانگیخته میشه.بلاخره اومد جلو اون زنه هم بود.گفت خانوم بی‌زحمت یک لحظه علی آقا رو تنها بزار کارش دارم گوشش درد گرفت اینقدر در گوشش قدقد کردی.زنه هم گفت باز خوبه من ایرانیم قدقد هم بکنم خروسش ایرانی میفهمه چی میگم تو که دو روز از افغانستان اومدی نکنه خالهای صورتت رو پاک کردی فک کردی شدی مرغ اصیل ایرانی.الهام بدجور عصبی شد.گفت زنی که هیچی ندار.من افغانی هستم.پفیوس من خواهر خانوم علی آقا هستم.که با شوهرم افغانستان زندگی میکردم.اون فوت شده الان برگشتم ایران.گفت آهان پس اومدی جای خواهرتو بگیری.ببخشید چون چهره و رفتارت مث عقب مانده های افغانی بود فک کردم کولی هستی.الهام چنان گذاشت زیر گوشش که برق از کونش پرید.گفت علی اگه این زنیکه هرزه اینجا باشه من نیستم.گفتم صبر کنید چی وضعشه.الهام این کار درست نیست.گفت کارای اون درسته خودشو مث میمونای باغ وحش کرده کونشو انداخته بیرون که خروس برای خودش پیدا کنه.خندیدم بدجور.گفتم خانوم رضوانی خواهش میکنم شما کیفتون و بردارید توی ماشین بشینید.الهام گفت علی اگه با تو بیاد دیگه منو نمیبینی.گفتم الهام لج نکن دیگه این خانوم چندساله منشی منه.لازمش دارم.گفتم خانوم شما برو توی ماشین.گریه کرد رفت توی ماشین.گفتم الهام باخاله مواظب باشین الان برمیگردم.گفت علی زودبیا ناهار منتظرتم

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:28


.گفتم باشه عزیزم شما باش من میام.رفتم توی ماشین هنوز داشت گریه میکرد.گفت علی آقا بخدا من نظر بدی نداشتم این خانوم روانیه خیلی خودشو با خدا میدونه.از یکطرف ادای مومنها رو در میاره از طرف دیگه خودشو برای شما آرایش میکنه.رفته خودش صورتشو و ابروهاشو لیزر کرده تتو کرده.اومده چندبار به مانتوی من گیر داده.گفتم آروم باش غر ولند نکن.گفت بخدا منو بیرون نندازید ها من بچه کوچیک دارم کرایه خونه میدم هيچکی هیچ جا کار بمن با این حقوق نمیده.گناه دارم.گفتم نترس میبرمت دفتر توزیع کاغذ خودم ازونجا یک منشی دیگه دارم میارمش اینجا‌.گفتم ولی تو هم یک‌کم حجابتو رعایت کن دیگه.گفت باشه بروی چشم.بردمش کافی شاپ گفتم اون قهوه که تو دادی نشد بخوریم بیا بریم اینجا.گفت من فقط بخاطر تو
اینجوری لباس می پوشم تو هم که نگاهم نمیکنی.گفتم من دنبال ازدواج نیستم.گفتم من هم نیستم.دلم رابطه خوب میخواد.گفتم جدی میگی گفت بخدا.کیک و قهوه رو خوردیم.گفتم پس بریم خونه من…گفت آره برو،رفتیم خونه رسید نرسید پرید بغلم بوسم کرد.چه عطر وادکلنی زده بود.خیلی خیلی هم خوشگل بود.قدش یک‌یککمی کوتاه بود اما عجب هیکلی داشت سینه ها درشت خوشگل کون بزرگ کوس از روی شلوار قلمبه.مانتو شو درآورد.من هم رفتم یک دو تا قرص انداختم بالا.عمدا گوشیمو خاموش کردم.گفتم بیا بغلم.جیگر خانوم.اسم کوچیکش مریم بود.گفت تو رو خدا مریم صدام کن.خیلی دوست دارم مردی که ازش خوشم میاد مریم صدام کنه اسم کوچیکمو بگه.گفتم باشه تو مریم گلی منی.خیلی دلم کوس میخواست.اومد پیشم کت منو در آورد.روسریش رو درآورد کلیپس موهاشو باز کرد لامصب موهاش دو رنگ بود چقدر بلند و قشنگ بود.اومد جلو نشست روی پام چی لبی میداد.تمام لب و گردن منو قرمز کرد.خودش لباسشو در آورد سوتینمو باز کرد.چه سینه های سفید و حشری داشتم گفت بخورشون عزیزم بخور به کوری چشم حسودها نوش جونت.میخوام حالی بهت بدم که تا الان زنی نداده باشه.تو چشاش نگاه کردم چقدر ناز بود.چشمای قهوه‌ای براقی داشت خوشگل و فوق العاده بودن. الان بد با الهام لج کرده بود میخواست خودشو نشون بده.سر و گردن لب و لوچه سینه های بلورینش رو خوب خوردم انداختمش روی کاناپه شلوارش رو کشیدم پایین یک شورت گیپور ناز پاش بود درش آوردم.چه کوسی داشت انگار الان تازه تراشیده بودش صافه صاف.گفتم مث اینکه آماده دادن بودی چقدر صافه.گفت بخدا علی آقا همیشه به عشقت آرایش میکردم که باهات باشم حتی نگاهم نمی کردی.میگن عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.که این زنه باعثش شد.چوچوله کوچولوش رو میگرفتم دهنم میمکیدمش کیف می‌کرد آه و ناله می‌کرد.چرخوندمش وای چه کونی داشت چه ناز و تمیز چه تنگ و قشنگ.گازش گرفتم خندید.گفتم چیه گفت دردم اومد اما هر وقت شوهرم یا دوست پسر سابقم هم کونمو میدیدن گازش میگرفتم.گفتم تو که نمیدونی این چیه.چقدر خوشگله.گفت مال توست الان عزیزم.گفتم میزاری بکنمش گفت هر چقدر دلت بخواد.گفتم ممنونم.بلند شدم قرصم دیگه اثر کرده بود.کیرم به هیچ عنوان توی شورت و شلوارم جا نمیشد.کمربندمو باز کردم.خودش شلوارمو کشید پایین…شورتمو که دادم پایین.پرید عقب گفت یا امام هشتم.این چیه.وای خدا چقدر بزرگه.گفتم چی شد مریم جون.دیدم سریع لباسشو برداشت.دستشو گرفتم گفتم مریم چی شد.گفت بخدا من از شوهر اولم جدا شدم چون کیر گنده ای داشت طاقت نداشتم.این۳برابر اونه.کجام بزارمش.تو رو خدا ولم کن.غلط کردم.گفتم مریم مگه نگفتی دوستم داری.گفت گوه خوردم دروغ گفتم که فقط نگهم داری بیکارم.ولم کن بخدا میترسم.انگار مار بوآ دیده بود وحشت می‌کرد.گفتم اقلا بمالش گناه دارم آبم بیاد.گفت باشه فقط زود.اگه بزور بکنیم ازت شکایت میکنم.گفتم نترس من تاالان بزور کسی رو وادار به کاری نکردم.خیلی خوب مالید وحتی یک‌کم ساکم زد.گفت این توی دستم جا نمیشه میخاد بکنه توی کوس وکون تنگ وقشنگم. گفتم بمالش غر غر نکن.حسابی مالید آبم اومد نگفتم پاشید روی صورتش.یکم عه عه کرد رفت صورتشو شست.برگشت اومد پوشیدیم رفتیم.گفتم میای سر کار یانه.گفت اونجا پیش افغانیه نه ولی جای دیگه آره.گفتم بیا محیط جدید و ببین اگه خواستی بیا.اومد دید خوشش نیومد.گفتم اونجای قبلی نمیشه مگه اینکه با حجاب بیای.گفت باشه…گذاشتمش در خانه اش.یکم پول براش زدم خوشحال شد.رفتم خونه ساعت۲بود.الهام انگاری من واقعا همسرشم گفت علی چرا گوشیتو جواب نمیدی.گفتم ای وای توی ماشین خاموشه توی شارژه.گفت کجا بودی؟خاله خنده اش گرفته بود.دخترش تعجب می‌کرد.گفتم الهام خانوم تو منشی منی یا اربابم.خودش فهمید اشتباه کرده.خاله گفت تو چند وقته بی زن و زندگی موندی فراموشت شده باید سر وقت بیای خونه.حالا بیایید ناهار بخوریم.گفتم باشه.دستامو بشورم.الهام گفت بخدا اگه باهاش ناهار خورده باشی دیگه نه من نه تو.رفتم توی دستشویی.دیدم وای این پدرسگ تمام یقه و

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:28


توی جنگ با طالبان شهید شد.ما شیعه بودیم و سید اونا با شیعه ها مخالف بودن ما رو دنبال کردن سر مرز داداشم تیر خورد.بابام تیر خورد.ولی داداشم مرد.منو بابام با مادرم آمدیم ایران.الان هم آمدیم مشهد اقوام افغانی بابامو پیدا کنیم ببریم کمکش کنند.اگه زنده مونده باشه.همون لحظه الهام برگشت منو نگاه می‌کرد لباس پاره و داغونی تنش بود بلوچی پوشیده بود.چشماش پر اشک بود.تا رسید پیش من خودشو انداخت بغلم زار وزار گریه میکرد.گفتم لعنتی این همه فامیل و کس وکار درست درمون داری توی این مملکت.داری
دنبال چند تا افغانی میگردی کمکت کنند.گفت علی دارم از تنهایی میمیرم.گفتم نگران نباش.من چندروزه دارم به چندتا دختر پناه میدم خدا خوشش اومد.تورو گذاشت سر راهم.ناهارتو بخور تا بریم.گفت نه نمیام.گفتم لج نکن دیگه بزار بچه هم راحت ناهارشو بخوره.بعد ناهار بردمش خونه ای که اجاره کرده بودم.البته سر راه خیلی لباس و وسایل برای خودش و دخترش خریدم.فرستادنشون دوش گرفتن.دخترم و دوستش مات مونده بودن اینها کی هستن.تمام جریانات ۲۰سال گذشته رو تعریف کردم و گفتم که این دختر خاله توست که گمشده.بعد از حموم وقتی بیرون اومدن اصلا کسی اینها رو نمیشناخت.اینقدر تمیز و سفید شده بودن که نگو.استراحت کردن.همه رو معرفی کردم.شب خوبی داشتیم.رفتیم جایی که بود ساک و مدارکشون رو برداشتن رفتیم تایباد.اونجا رفتیم بیمارستان ولی مستقیم بردنمون سردخونه سید۴روز بود مرده بود.کفن و دفنش کردیم کسی رو بغیر الهام و دخترش نداشت.همون تایباد دفنش کردیم پول دادم یارو اسم وفامیلش رو گفتم.که تا چهلم براش سنگ بزاره قبرشو درست کنه که برگشتیم ببینیم.الهام گفت الان چکار کنم.گفتم برمیگردی سر خونه زندگیت سرکارت بادخترت زندگی میکنی.گفت علی تنهام پدر مادرم پیر شدن داداشم دکتره ولی آلمانه من بینشون غریبه ام.گفتم احمق دنبالت می‌گردن غریبه چی هستی تو.به حرفم گوش داد.بردمش پیش خودم.قبل اینکه برسم به خاله گفتم بگو خواهر زنم با شوهرش بیان خونه ما کارشون دارم.توی راه همه زندگیمو برای الهام تعریف کردم.خیلی برای پدربزرگش و خانوم من گریه کرد.شب بود رسیدیم خونه.ساعت۱۲شب بود گفتم حتما صبر کنید الان میرسم کار مهمی دارم.وقتی رسیدم.خودم رفتم بالا.اوردمشون پایین همه اومدن خاله وپسرم.باجناقم و زنش حتی مادر زن دیوسم که هنوز زنده بود.گفتم صبرکنید الهامو دخترش رو آوردم پایین. با مادرش مات نگاه هم بودن.یک لحظه پریدن بغل هم باباش بدبخت دوباره غش کرد.خیلی اینو دوست داشت‌.خیلی پیر شده بود از غم دوری الهام.وقتی به حال اومد.چند بار منو بوسید دستمو بوسید‌‌گفتم نکن داداش من.رفتیم خونه تا صبح بیدار بودیم خندیدیم گریه کردیم.از فرداش روز از نو روزی از نو.پسرم رفت سر درس و دانشگاهش.دختر اینو با هزار تا کلک مدرسه ثبت نام کردم.خودش پیشم کار می‌کرد.همون سوئیت کوچیکه دستش بود.داشت دوباره رنگ و رو می‌گرفت تپلی میشد.شده بود یک زن۳۸ساله زیبا جا افتاده.دوباره داشت خوب کار رو یاد می‌گرفت.در ضمن بشدت مذهبی بود.رفته بود وضو می‌گرفت کون تپلش سمت من بود نگاهش کردم‌.رد شدم ازش منو دید.گفت هنوزم که بی حیایی.گفتم یادش بخیر.گفت علی همون اشتباه من منو بیچاره کرد‌خدا گذاشت توی کاسه ام.اگه گناه نمیکردم سختی نمیکشیدم‌.ببین خاله فاطی بهت خیانت کرد.زود مریض شد مرد،عمو رضا باخاله اون کارو کرد از بعد از اون مریضیش بیشتر شد،شوهرم سید بود اما بهم دروغ گفت منو برد افغانستان خیر از زندگیش ندید.من توی این مدت خیلی فک کردم.که مکافات دنیا تو همین دنیاست.آه مظلوم سنگینه گرفتارت میکنه.من دیگه توبه کردم.گفتم مگه الان من بهت چیزی گفتم که تو بهم اینجوری میگی‌.من بهت اهانتی کردم.من خودم دختر و پسرم بزرگن.خودم سن و سالم بالا رفته.چی فک کردی؟درضمن برو ‌پیش این متخصص پوست که توی این ساختمان پزشکان سرخیابونه خانومه.این چندتا خال تخمی رو از اون صورت قشنگت بردار.زشته مگه تو افغانی یا کولی هستی که اینا رو زدی.گفت اینها نشانه ایل و طایفه شوهرم بود.گفتم ریدم به نشانشون.خندید گفت بی تربیت توی صورت من هستن ها.گفتم ای وای ببخشید.خندیدم.غروب خودم بردمش جای دکتره با لیزر خیلی راحت پاکشون کرد.بعد از اون چندجلسه رفت پاکسازی چهره.تا اینکه صورتش عین برگ گل شد.همه جا با خودم میبردمش خاله چون بچه دوست داشت ازلهجه دختر اینم خوشش میومد پیش خودش نگهش می‌داشت.شب بود با هم دور میزدیم رفتیم رستوران.گفت علی چرا اینقدر هوای منو داری.گفتم یعنی نمیدونی دوستت دارم.گفت برای چی.تو که دو رو برت پر دختر و زنه ،،زنهای جوون و خوشگل،گفتم مگه تو پیر و بدشکلی.گفت علی اذیتم نکن.گفتم چرا مگه چکارت کردم.گفت علی من نمیتونم باهات رابطه داشته باشم.گفتم مگه من از تو رابطه خواستم.گفت علی تو رو خدا نکن باهام اینکارارو.خیلی مواظب منو

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:28


میکردو تربیتشون می‌کرد.خودم خرج زنم و میدادم هر ماه می‌ریختم حسابش بیشتر هم می‌ریختم.اون هم با مادرش خونه پدریش زندگی می‌کرد.چندوقت بعدش کرونا اومدوزیاد وهمه گیر شد.این زن کوسخول من هم مادرش مریض میشه میبردش داروخانه دارو بگیره.بدبخت سرطان ریه هم داشت کرونا گرفت‌…ازبیمارستان بهم زنگ زدن رفتم پیشش.نامه برام نوشته بود.ازم خیلی طلب بخشش کرده بود.با اون همه که خرجش کردم بازهم فوت شد
خدا رحمتش کنه رفت و راحت شد‌ولی خانوم جدیدم گفت اوضاع ایران خرابه بیا بریم خارج گفتم نه من بچه هام هستن خاله هست نمیام.گفت علی طلاقم بده من اینجا بمون نیستم.زن خوشگل و آرومی بود اما سبک زندگیش ب من نمی‌خورد.خیلی دلش می‌خواست باکلاس زندگی کنه.خودش بدون دردسر طلاق گرفت رفت.من موندم و خاله۶۰ساله و بچه ها.خاله دلش کیر میخواست ولی من نمیخواستم پیرزن بکنم.ازش دوری میکردم.اخه من فقط بالای۴۰سالم شده بود.بدجور مست بود.ولی خیلی هواشو داشتم مواظبش بودم.دیگه زمانی بود که همه گوشی داشتن.شب بود شام خوردیم بهم اس داد علی ساعت۲بیا همون سوئیت قدیمی پایین.نوشتم خاله زشته بچه ها بزرگ شدن.گفت علی دلمو نشکن.من هم آدمم دیگه.گفتم باشه ولی دیگه خبری نیست ها گفت باشه.فقط بیا.ساعت دو رفتم پیشش.لخته لخت بود تپلی شده بود سینه هاش آویزون بود.ولی سفید بود.خودش لختم کرد.گفت علی چنان بکن که کوسم تاچندوقت دلش کیر نخواد.خودمم از بعد رفتن همسر دومم اصلا رابطه نداشتم.کوسش تنگ و نرم بود.یکربعی خوب گاییدمش.با۶۰سال سن چنان آب کسی داشت که نگو.حال کرد همونجا دوش گرفتیم.رفتیم بیرون.هفته.سال۴۰۱ بودکه دوباره دانشگاه‌ها مدارس باز شده بودن.دخترم هم دانشگاه قبول شده بود.مشهد.بردمش اونجا برای خوابگاه.چندروزی درگیر بودم خوابگاه نبود.آخرش هم براش خونه اجاره کردم دوتا دختره دیگه هم بنده خداها پدراشون وضع چنان خوبی نداشتن بی جا ومکان بودن.اونها رو هم بردمشون پیش دخترم اینقدر خوشحال بودن حدنداشت.خوابگاه‌های دخترانه کثیف بود.جانداشتن.مثلا دانشگاه دولتی قبول شده بودن.من نزدیک دانشگاه براش خونه گرفتم گرون هم بود اما ارزش داشت خیالم راحت بود‌…پدراشون چقدر تشکر کردن.گفتن ماهم تابنونیم توی کرایه سهیم میشیم.اونا تون موقع می‌دونستن وضع مالی من خوبه چون بنده خداها یکی اصلا ماشین نداشت یکی دیگه…پراید داشت.بردم براشون لوازم خونه هم گرفتم و زندگی کوچولو دانشجویی توی سوییت۵۰متری راه انداختم.مغازه دست پسرم و خاله بود.خیالم راحت بود.چندتاکارگرم داشتم.گفتم برم حرم زیارت.دخترم نیومد گفت میخام با دوستای جدیدم خونه امون رو مرتب کنیم.براشون تخت خواب و کمدومیزتحریر ومبل گرفته بودم زیادجا نبود.داشتن مرتب میکردن.خودم رفتم حرم.مهرماه بود امامشهد خیلی گرم بود.از حرم اومدم بیرون ظهر بود رفتم توی رستوران توی خیابون امام رضا یا همون خیابون تهران سابق مشهد.رستوران خیلی هم شلوغ بود.داشتم سوپ پیش غذا میخوردم من نزدیک دم در زیر کولر نشسته بودم.همون لحظه یک دخترشاید۱۳سالش میشد اومد داخل چندتا قرآن دستش بود.ازین تو جیبیها.گفت عمو قرآن میخری لهجه بلوچی هم داشت.لباس بلوچی هم داشت.عمو بخرین دیگه.دونه ۱۰هزارتومنه بخدا گرسنه ام میخوام برم ساندویچ بخرم بخورم.من گفتم بیا اومد.۵تاازش خریدم.من خودم فروشنده کتابم.میدونستم قیمت واقعیش چقدره.کلا۷تاسوره کوچیک توش بود.ولی چون التماس می‌کرد گرفتم.برای خودمو ودخترها. گفتم بیا بشین برات سفارش ناهار بدم.اگه که واقعا گرسنه ای.گفت بخدا عمو از دیشب چیزی نخوردم…گفتم بشین گفت خب مامانم هم هست.گفتم برو بگو بیاد.گفت اشکال نداره.گفتم چی اشکالی غذا میخوریم پولشون رو میدیم.گفت آخه اینا ما افغان ها رو میندازن بیرون.گفتم نه بیا پیش من میگم مهمون من هستن.رفت گفت مادرش هم اومد.تا سلام دادو نشست قیافه و چشماشو دیدم با اون خالهای روی پیشونی و چونه اش.خیره شدم بهش.گفت چی رو نظاره میکنی.گفتم الهام مگه تو افغانی که با لهجه حرف میزنی.تا صدامو شنید فرار کرد.دختره میخواست در بره گرفتمش.گفتم صبر کن عزیزم گریه نکن.من چند ساله دنبال مامانت میگردم.اسمش الهامه.گفت ها عمو.گفتم بابات کجایه گفت تیر خورده گوشه بیمارستانه توی تایباده. گفتم بابات شیخه.سیده گفت ها عمو.تو مگه مارو میشناسی گفتم آره عزیزم من فامیل مامانتم. تو که فقط افغانی نیستی نصفت ایرانیه.اسمت چیه.گفت زهرا.گفتم هم اسم مامان بزرگتم هستی.گفت ها مادرم گفته هر وقت من‌و میبینه یاد مادرش میفته.برا همین اسمم زهراست بی بی هستم دیگه.گفتم بشین ناهارتو بخور مادرت برمیگرده.گفت نه اون نمیاد گفتم میاد اون ازم خجالت کشید هر جا بره برمیگرده.صاحب رستوران پرسید جریان چیه داداش شر نشه.گفتم نه خیالت راحت.فامیل گمشده من هستن بعد ۲۰سال پیدا کردمشون.گفتم زهرا جان مامانت که یک پسر داشت گفت اون

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:28


خدا تلافی میکنم.فردا میبرمت محضر ۳دانگ کامل مغازه و خونه و حتی ماشینا رو به نامت میزنم.تو مث پسر منی…منو حلالم کن.دارم میمیرم. من عاشق این کتابفروشیم هستم دوست دارم همیشه چراغش روشن باشه و درش باز باشه.فقط تو تونستی حتی بهتر از من اینجا رو اداره کنی.دیگه شریکیم ۵۰ پنجاه.تازه خاله هم تنهاست گناه داره تو رو هم دوست داره.نگهش دار کسی نمی‌فهمه.من دیگه بدنم کشش شیمی درمانی نداره.نهایتا تا یک سال زنده باشم یا نه.فردا صبحش به قولش عمل کرد و نصف اموالش رو داد به من. نصف دیگه شو داد خاله.بچه های برادرش همه نقشه کشیده بودن بعد فوتش چون بچه نداشت همه رو هاپولی کنند.ولی دیگه کور خونده بودن.با کمک وکیل همه کارا رسمی انجام شد.نزدیک عید و سال جدید بود که خاله گفت همه با هم بریم مشهد زیارت هم بریم خونه الهامو ببینیم.پدر مادرش چندبار رفته بودن اما مانرفته بودیم.همه راه افتادیم اولش رفتیم زیارت و بعدشم بریم خونه الهام.چون ماه۶بارداریش هم بود گفتیم خوشحال بشه گناه داره.ولی هرچی زنگ میزنیم کسی برنمی‌داشت.رفتیم خونه اونا گفتند دوهفته است از اینجا رفتن.آقا پس چرا اصلا نه به مادرش و پدرش چیزی نگفتن‌.مادرش خیلی نگران بود انگار چیزی میدونست نمی گفت.رفتیم دفتر حوزه علمیه که ازش خبر بگیریم.گفتند اون آخوند سید افغانی بوده.سیدمحمد سهل.با زن وبچه کوچ کرده هرات افغانستان.پدرش همونجا توی بغلم سکته زد غش کرد.عمو ابراهیم می خواست از غصه بمیره.هیچی دیگه مسافرت به کام ما زهر شد.برگشتیم.تا تابستون خبری ازش نبود.آخر تابستونی کسی زنگ زد خودشو معرفی کرد.شوهر الهام بود.گوشی داد بهم گفت عموعلی خوبی منم الهام.گفتم دختر تو کجایی دلمون برات یکذره شده.گفت عمو من با بچه و شوهرم هرات زندگی می‌کنیم حالمون خوبه بگو مامان و بابام نترسن زندگیم خوبه.بعدشم قطع کرد.
همون موقع من زنگ زدم به پدر زنم و مادر الهام جریانو گفتم.پدر مادرش بعد از کلی دوندگی رفتن افغانستان چند روزی بودن و دختره رو دیدن یکمم خوشحال شده بودن.چندتا عکس هم گرفته بود.الهام وسط ابروهاش و چونه اشو چندتا خالکوبی دایره کوچک آبی زده بود.یکم سیاه شده بود.معلوم بود وضعی ندارند.خلاصه که بچه من داشت بزرگ میشد.عمورضا دو سال بعد مرد.تمام اون کتابفروشی موند برای من خاله همه چیزو بهم داد.پنهونی از فاطمه خوب کوسی بهم میداد.روز به روز هم جوون میشد.ایران پیشرفت می‌کرد.ماشینهای خوب تکنولوژی اومده بود.ما خودمون خیلی مغازه رو گسترش دادیم چندتا فروشنده و اپراتور داشتیم.دخترم هم بدنیا اومد.خاله مواظبشون بود.سال ۹۰پدرزنم با موتور خورد زمین بنده خدا چندوقت تو کما بود بعدشم مرد.مادر زنم وبال گردن من بود.خیلی تو زندگیم دخالت می‌کرد.من از دست اون شبها میرفتم پیش خاله سیمین میخوابیدم اونم از خدا میخواست.وضع مالیم توپه توپ بود.سال۹۵خانومم بشدت زمستون مریض شد.وقتی بردمش دکتر وعکس برداری گفتن تومور توی ریه هاشه.سریع شیمی درمانی و شروع کردم تقریبا خوب شد پسرم ماشالله داشت بزرگ میشد.سال۹۹.آماده دانشگاه میشه قبولم شده بود.که کرونا اومد.مادر زنم مث سگ پیره غرغرو شده بود.به فاطی گفتم حوصله اشو ندارم یا من یا مامانت گفت علی گناه داره.گفتم من گناه ندارم چندساله جور این کفتار پیر رو میکشم.گفت علی چکارش کنم.گفتم با حقوق بابات بزار بره خانه سالمندان.قبول نمی‌کرد.من هم یک آپارتمان اجاره کردم. اونجا چرا دروغ این منشی خوشگلم که اسمش فروغه برای خودم عقدش کردم.چند وقتی نبود که فاطمه به تحریک مادرش و خواهرش ازم شکایت کردن که رفته زن گرفته.حتی پسرم و دخترم شهادت دادن مادرشون‌.پدرمون رو کنار گذاشته و گفته مادرم تنهاست.گفتم آقای قاضی من که حرفی نداشتم چندساله خرجشو دادم راه بردمش همش توی زندگی من دخالت کرده.الان دیگه نمیتونم.گفتم یا من یا مادرت.گفت مادرم.خب من هم رفتم پی زندگیم.همین بچه های منو خاله خانمم بزرگ کرده.اینها بهش میگن مامان سیمین.حاجی گفت به هر حال شما جرم کردی و باید مهریه بدی.گفتم به بچه ها بگین برند بیرون رفتن بیرون.نامه۲۰سال قبل رو رو کردم.که خود فاطی و پدرش امضا کردن انگشت زدن.قاضی گفت خانوم این درسته.امضا شماست.فاطی گفت نامرد هنوز اینو داریش.گفتم نشنیدی گوزی برای روزی.قاضی خندید.گفت پس درسته.خانوم طبق این نامه به شما هیچ چی تعلق نمی گیرد.خودتون برای موندن شرط کردین.الان هم آقا حرفی نداره.مادرتون بره خونه سالمندان.آقا یک شب پیش شماست یک شب پیش خانوم جدیدش.استطاعت مالیش هم که عالیه.چی میخوای.قبول نکرد گفت من مادرمو میخوام شوهر نمیخوام.آقای قاضی بگین طلاقمو بده.گفتم هر جور دوست داری.بچه ها همونجا گفتن ما پیش بابا هستیم نمی‌آییم پیش مامان.تقریبا چند ماه کشید.که رفت از پیش من.من موندم و خاله با بچه ها.خاله مث شیر ماده ازشون پرستاری میکردو نگهداری

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:28


زحمت دوباره بیدارش کرد.گفت عموعلی بزار لای کوسم میخام کیف کنم.گفتم باشه.سرپا ایستاد زیر پاش بالش کلفت گذاشت که قدم بهش برسه.آخه کوتاه بود.باید خم میشدم.گفت سرپا لایی بده.گذاشتم لای پاهاش خودش سفت می‌کرد پاهاشو.گفت علی جون چقدر دلم کیر میخواست.از وقتی کیر تو رفته لای پاهام کیر دوست پسرمو دوست ندارم کوچیکه.گفتم پس حال کن باهاش.گفتم کونتم گذاشته گفت آره.اما انگاری انگشتم میکنه‌.گشادم کردی.شک کرده بهم.ولی چون دائم مغازه ام میدونم تعقیبم کرده.نمیتونه ازم آتو بگیره.گفتم پس خودم میکنمت.مال خودمی.گفت بکن که فک کنم دیگه نمیتونی منو بکنی.گفتم چرا.گفت میخواد بیاد خواستگاریم.بعدشم خاله من بعد خودش هست.گفتم آره راست میگی. چقدر محکم سینه هاشو میچلوندم چقدر لایی کردمش.‌همچین لای پاش خیس میشد انگاری شیلنگ آب بستی لای پاهاش…رومبلی گفتم خم شو سوراخشو دیدم گفتم ولی الهام ازش خیلی کار کشیدی ها.گفت میدونم از وقتی منو کردی میرم حموم خودمو بگا میدم اون شیر آب کلفت تو حموم که مثل کیره رو چربش میکنم میدم بره توش کلفته خوشم میاد.گفتم صبر کن.رفتم کرم اوردم کیرمو هم چرب کردم.دادم داخلش ناله کرد.وای خدا باز این کله گنده رفت توش.گفتم عجله نکن هنوز بقیه اش مونده.گفت نکنی پاره تر میشم ها.گفتم دیگه دیره باید جر کامل بخوری.گفت نه تو رو خدا.باز میمیرم از درد.گفتم باشه آروم میکنم.چربش كردم.های در می‌آوردم های میکردم توش.سوراخش عین خون قرمز میشه.چند بار کردمو درآورد.خودش تف زد منم همینجور دادم داخل محکم گرفتمش.تقریبا۲۰ تا۳۰تا تلمبه خوب و سنگین بهش زدم جیغ و دادش رفت هوا.تمام آبمو ریختم داخلش.گفت،داغم کردی دمت گرم اصل گاییدن اینه.بخدا حیف که خاله زن توست اگه نه حتما زنت میشدم هرشب هم بهت میدادم.بردمش حموم چقدر شستمش.تمام پشمهای کوس وکونش و تمام پاها و زیر بغلشو تراشیدم…گفت مامانم گفته تا شب عروسی نزنم.گفتم مامانت گوه خورده اون دیوونه است.گفت عموعلی چرا فحش میدی.گفتم چون ازون واز مامانش بدم میادجنده و ۷خط هستن.خندید.گفت بدکینه ای هستی ها.توی حموم ازش نمیتونستم دل بکنم.تا۴صبح همش باهاش بازی می‌کردم لایی میکردم اون سینه های نازشو میخوردم.بعدش که اومدیم بیرون.زودی تلفن زنگ خورد.گفتن بچه پسره بدنیا اومده…کیف کردم.
پسرم سامان بدنیا اومد زندگی قشنگیهای دیگه پیدا کرد.خاله اینا که قرار بود اول تیر برسن.باز هم ماندن تا آخر تابستون.توی تابستون پسره اومد خواستگاری الهام و دادنش.توی کارگاه کفاشی کار می‌کرد.درس شیخی هم میخوند شبیه بربرها وچینی ها بود.خانواده ای هم نداشت ولی وضعش بد نبود.زودی هم درآورد رفتن خونه خودشون…من که بهش شک داشتم.پدرش رفته بود تحقیقات همه گفتن آدم خوبیه آخر تابستون بود.من برا خودم یک پژو۴۰۵ زرشکی موتور۲۰۰۰خریدم.خیلی تمیز بود.الان دیگه یک پای بازار کتاب منطقه بودم.کاغذ هم کار می‌کردم.مغازه خودمو فقط کرده بودم فروش کلی کاغذA4وغیره‌.نزدیک مدرسه ها بود اون زمان ما خودمون کتاب‌های درسی رو هم توزیع می‌کردیم.هنوز الهام برای من کار می‌کرد.از وقتی شوهر کرده بود چون شوهرش داشت شیخ میشد کمتر آرایش می کرد محجبه شده بود.چقدرم چادر بهش میومد.ولی ساکت بود حرفی نمیزد‌.چند روزی از آبان گذشته بود دیدم رفت تو روشویی بدجور حالت تهوع گرفت.گفتم مبارکه گفت چی حالم بهم میخوره مبارکه.گفتم نی نی مبارکه.گفت نه یعنی حامله ام.گفتم آره دیگه قیافت میگه مادر شدی.گفت وای خدایا بدبخت شدم…گفتم چرا چی شده.گفت بعدا بهت میگم. اونروز حرفی نزد.چند روز بعد اومدن مغازه با شوهرش یک جعبه شیرینی هم آوردن.واقعا حامله بود.شوهرش گفت ما باید بریم مشهد درس من توی قم تموم شده اینجا هم همینطور مدرکم رو گرفتم میخوام برم مشهد شهرمون اونجا هم کارگاه کفش بزنم هم از شغل اصلیم آخوندی توی حرم استفاده کنم.الهام خیلی دل نگران بود.ولی حرفی نمی زد.من هم چیزی نپرسیدم و بقیه حقوقشو دادم و بعد چندروز اسباب وسایلشون رو برداشتن رفتن.خواهر خانومم خون گریه میکرد.همش ناراحت بود.توی این مدت تا نزدیک عید خاله اینا برگشتن شوهرش خیلی خوب شده بود.حساب کتاب کردیم.گفتم من میخوام برم برای خودم کار کنم دیگه پیش تو کار نمیکنم.این مغازه و اینم حسابتو انبارت. گفت نه نرو بخدا من بیشتر از یکسال دیگه زنده نیستم.گفتم ببین به درک که هستی یا نیستی.من میخوام سگ رو ببینم توی دیوس رو نبینم.الانم که اینجام فقط بخاطر خاله است نه تو.گفت علی من میدونم که جریان رو فهمیدی.میدونم که تو هم تلافی کردی.خاله گفته.من که ناراحت نشدم.گفتم چون بی غیرتی ولی من برای اینکه سرم کلاه گذاشتی هیچ وقت نمیبخشمت.من که بی غیرت نیستم.تو برای اینکه منو پاگیر خودت کنی دختری رو بهم پیشنهاد دادی و بهم خونه جهیزیه دادی که غیر خودت دو نفر دیگه هم بهش دست درازی کرده بودن.گفت ب

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:28


چرخید کشید پایین.دیدم یک تکه گوشت از گوشه کونش بیرون زده قشنگ جر خورده خونی هم هست.گفتم نترس خودش خوب میشه.گفت نشد چی.گفتم خودم میبرمت دکتر میگم خانوممه.گفت عمو دردم میاد.گفتم تو رو خدا ببخش منو خیلی حال کردم از دماغم نیار دیگه.گفت پس بوسم کن.باشه چشم خوشگله من.رفت اتاقش من هم همه چی رو جمع و مرتب کردم.برگشتم توی رختخواب.فاطمه بیدار بود…گفت خوش گذشت…گفتم چی خوش گذشت…چی میگی.گفت منو احمق فرض نکن.اشکالی نداره تو مرد خوبی هستی.من هم از اول بهت خوب نرسیدم.میدونم دلت سکس میخواست. چند ماه باهام قهر بودی خودم مقصر بودم بعدشم که سنگین شدم.ولی مواظب باش.مال تو بزرگه اثرش میمونه.گفتم ببخشید فاطی جون.یک آن بخدا از خجالت گریه ام گرفت.برگشت طرفم.گفت اشکال نداره گریه نکن.بهت حق میدم.تو جوونی،هوا گرم بود ها ولی از خجالتم سرمو کردم زیر پتو.بلند شد نشست رو سرم پتو رو داد کنار.لبامو بوسید‌.گفت میگم خودتو آزار نده.گفتم دست خودم نبود شیطون رفت تو جلدم.نمیتونم بهت نگاه کنم.گفت چشاتو باز کن کارت دارم.گفتم بزار بخوابم شاید تو خواب بمیرم.چون منم بتو خیانت کردم.گفت خدا نکنه.منو بچه رو تنها بزاری دیوونه.نگو از این چیزها.بیا بغلم کن.گفتم بچرخ تا بغلت کنم…اگه نه نمیتونم.گفت باشه برگشت دستمو گذاشتم زیر سرش بوسیدمش.گفت بخواب دلتو آروم کن.من هم بخشیدمت.گفتم ولی فک کنم کون الهام پاره شده.گفت وای مگه کردی توش؟گفتم آره گوشت کونش زده بیرون نمیره تو.گفت خاک بر سرمون شد.اگه به آبجی بگه چی.گفتم نمیگه پیشم آتو داره.با یکی دوسته اون کونش میذاره.گفت نه.الهامو میگی گفتم اره‌ولی تو بهش نگو چون قول دادم بهش.ولی طفلکی درد کشید.خیلی دوستم داره.دختر خوبیه.گفت نبینم برام هوو درست کنی.گفتم نه تو خوشگل تری.من اگه هوو بیارم سعی میکنم حتما از تو خوشگل تر باشه تا پیشت زبون کوتاه نباشم.گفت اوه چه غلطا.چشماتو در میارم.الانم چون میدونم خودم کوتاهی کردم بهت چیزی نگفتم اگه نه کیرتو از بیخ میبریدمش. خندیدم.گفت بخدا راست میگم.گفتم حالا با کون داغون این چکار کنیم.گفت خودشم خوب میشه‌.نترس.خلاصه که بغل هم یک‌کم چرت و پرت گفتیمو خوابیدیم.صبحی با کلی خجالت بیدار شدم صبح که نبود نزدیک ظهر بود.رفتم دستشویی دیدم درش بسته است.در زدم الهام اون تو بود.خیلی طول کشید تا اومد بیرون گفت عمو علی دارم میمیرم کونم پاره شده نمیتونم دستشویی کنم.میری برام دارو بگیری.گفتم باشه بشین تا برم…گریه توی چشماش بود.بوسش کردم گفتم ببخشید دیگه.گفت اشکالی نداره ولی تو رو خدا برو زود برو.رفتم داروخانه شبانه روزی بود.یه جوونی بود.گفتم داداش بیا.خوبیش این بود خلوت بود.آرومی جریان و گفتم خندید.رفت یک شیاف برای درد آورد بایک پماد.گفت اگه خوب نشد.باید بره پزشک متخصص.نگاه کردم پماد تریامسینولون بود.گفتم داداش این که پماد عرق سوز شدن.ما سرباز بودیم عرق سوز میشیم اینو بهداری ارتش میداد.گفت تو چیکار داری بده بهش بزنه یک ربعه خوب میشه.خلاصه که رفتم خونه طفلکی دلم رو بود‌.گفتم بکش پایین چند دقیقه دندون رو جیگر بزار خوب میشی.گفت باشه.اول پماد زدم آروم آروم داخلش هم دادم.بعدش شیاف رو گذاشتم.گفت چه خنک شد.گفتم نیم‌ساعت تکون نخور خوب میشی.رفتم دستامو شستم.چایی دم کردم دیدم فاطی هم بلند شد.نزدیک ظهر بود.گفتم میرم پیتزا میخرم.رفتم اتاق بپرسم الهام چی میخوره.دیدم طفلکی دردش آروم که شده خوابه خوابه.رفتم ناهار رو خریدم و برگشتم.خلاصه که به هر بدبختی بود.الهام چندروزی طول کشید تاخوب شد.ولی در سوراخ کونش همیشه یک قلمبگی بود.دیده میشد.دیگه آخرای خرداد بود موقع زایمان فاطمه بود درد داشت بردیمش بیمارستان.وسایلش رو هم بردیم.غروب بودبردمش.تاساعت ۱۲شب بود من و الهام و مادرش رفتیم بیمارستان پیش ننه فاطی که مواظبش بود.به دخترش گفت تو وایستا.الهام تو با عموعلی برین خونه اینجا شلوغ میشه.ولی گوش به زنگ باشید زنگ زدم علی زود بیا.گفتم باشه.وقتی رسیدیم خونه الهام گفت عموعلی فیلم ببینیم گفتم مث اینکه دوباره دلت هوس شیاف کرده.گفت باور میکنی کونم کیر میخاد.یکماهه دلم میخاد دوباره منو بکنی.عجب کیری داشتی.چراغها رو خاموش کردم.رفتم تلویزیون رو روشن کردم فیلم برعکسی سکس از پشت بود.خودش لخته لخت شد.چه سینه هایی داشت بی پدر مادر.گذاشتم دهنم نوبتی مداوم میخوردمشون نوکشون گنده و بزرگ شده بود.چقدر کوسشو خوردم چقدر کون قشنگشو لیسیدم. 69 شدیم چقدر خوردیم مال همدیگه رو.کله کیر خوشگلمو بزور می‌کرد دهنش.ابمو دادم خورد.گفتم تو رو جون علی در نیارش همه رو بخور دوست دارم.گفت عموعلی توی لپام پر آب کیر شد.گفتم برگرد.یکجور چوچولشو مکیدم که ناله میزد.وقتی آبش ریخت بیرون دهنم خیس و تلخ شد.لخت بودیم فیلم می دیدم.رفتم دستشویی با آب سرد شستم.اومدم خودش دوباره شروع کرد ساک زدن.با کلی

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:28


قشنگی.تپل و سفید کمی پشمالو.چقدر خوردمش.شلوارش تا زانو پایین بود.لیسش میزدم.دیگه شک نداشتم بیدار کامله چون صدای نفس هاش عوض شده بود.چرخوندمش پشت.خودشم همکاری کرد.کون قشنگ و فوق‌العاده ای داشت.زبون انداختم توی کونش چقدر خوردمش.چقدر کوسشو از پشت میخوردم خودشو عقب میداد.حال می‌کرد عجیب‌دستمو بردم بالا نوک سینه اشو مالیدم.زبونم روی چوچوله بود‌.با لبهام مکیدمش توی دهنم.آه عجیبی کشید.ناله سر داد.نوکشو بیشتر مالیدم.پاهام طرف صورت اون بود.کونش طرف من صورتم توی چاک کونش بود.دیدم دستشو آورده دنبال کیر میگرده.من هم درش آوردم گنده و بزرگ شده بود.این همینجور که می‌گشت دنبالش تا دستش خورد به کیرم.عین اینهایی که برق میگیرتشون پرید بالا برگشت طرفم.گفت وای خدا این چیه.گفتم هیس نترس کیره دیگه.گفت وای چقدر بزرگه‌.گفتم بگیرش دستت نترس ازش.گفت بخدا اول فک کردم رون پاته.وقتی کله اشو خورد دستم.فهمیدم کیره.وای عمو با این خاله رو میکنی‌گفتم پس میرم کیر قرض میکنم.گفت وای گناه داره که.گفتم بیا برام بخورش خیلی دلم سکس میخواد.گفت اصلا توی دهنم جا میشه که بخورمش.گفتم یک کاری بکنش دیگه.تو به من خیلی مدیونی هم کار خوب بهت دادم هم مزد خوب هم مواظبتم. تازه به کسی هم نمیگم که داری چیکار میکنی.خودش اومد بوسم کرد.گفت میدونم خبر داری ولی مهربونی.دلم میخواست کیر تو هم کوچیک بود الان بهت کونی میدادم که هيچ کس به کسی نداده بود.گفتم اشکال نداره بخورش میزارمش لای پات هم تو کیف کنی هم من.گفت باشه.ولی خاله بیدار نشه.گفتم نه تا جیشش نیاد بیدار نمیشه.براش زدم شبکه سکسی فیلمو که دید دهنش باز موند.گفت وای اینا چیه گفتم نشنیدی فیلم سوپر سوپر که میگن اینهاست دیگه.گفت یک‌کم ببینیم بعد بخورمش.گفت ببین پشتتو بکن بهم بزارم لای کونت.گفت باشه.گذاشتم لای کونش.تا رفت لاش گفت وای چی بزرگه پاهام از هم باز شد.وای چی بلنده نصفش ازین طرف زده بیرون.گفتم ساکت باش فیلمتو ببین.دستشو خیس کرد مث سوراخ ساخت من تلمبه میزدم اونم از جلو میمالوندش.دست گذاشتم سینه های نازشو گرفتم‌.خودمو کشیدم بالا پشت گردنشو بوسیدم.دیگه کنترلم دست کیرم بود.دمرش کردم از پشت گذاشتم لای کون و کوسش انقدر عقب جلو کردم که آبم اومد ازون لا ریخت روی روفرشی.گفت وای نمیدونی چند بار آبم اومد.چقدر کلفته تمام روی کوس رو پر میکنه.بره توش چکار میکنه.گفتم انشالله بزرگ شدی شوهر کردی یکبار توش میکنم…گفت نه بابا کی جراتشو داره.گفتم میگن بعد زایمان زنها گشاد میشن فقط کیر کلفته که مستشون میکنه.گفت حالا کو تا اون وقت.گفتم ولی باید هر شب بهم لایی بدی گناه دارم تخمام داشت از پر آبی میترکید…سریع روفرشی و پاک کردیم.داشتیم میوه می‌خوردیم فیلم می‌دیدیم.خیار متوسطی دستم بود گفتم کیر دوست پسرت اینقدر میشه.گفت کلفتیش آره اما قدش نه.گفتم میچرخی اینو بکنم کونت گفت وای نه دردم میاد.اینم کلفته.گفتم بزار کرم بیارم آروم میکنم.گفت باشه فقط زود.توی فیلم هم مرده داشت کیر مصنوعی ولی کلفتشو می‌کرد کون زنه.گفتم بچرخ.چرخید گفتم بادستات آروم بازش کن.گفت باشه باز کرد.کرم و زدم چربه چرب شد.خیار رو آروم آروم باصبر و حوصله دادم توش.نق نق می‌کرد.وهای لای کونشو ول می‌کرد دوباره میگفتم بگیرش بادستت باز می‌گرفت.کم کم نصف بیشترش کونش بود.گفتم الهام یک‌کم بزارم توی کونت.گفت بخدا عمو علی الان با اون خیار دارم از درد میمیرم.کله کیر تو اندازه یک سیبه. اگه بره تو کونم که نمیره پاره شدنم صددرصده. گفتم قربونت بشم اگه نرفت…فشارش نمیدم که اگه رفت هم فقط سرشو میزارم که زود آبم بیاد باشه خب.گفت تو رو خدا مواظبم باش.پاره نشم آبرومون میره.گفتم نه خیالت جمع.کرم زدم زیاد خیاره رو کشیدم بیرون چوسش هم اومد.گفت آخ گفتم جانم اشکالی نداره نفس کشید.خندید.گفت خیلی بی ادبی.گفتم بازش کن قربون دختر برم.با دستش تا تونست از هم بازش کرد.جدای کرم تف هم زدم کیرم سفت مث سنگ شده بود.دادمش تو کونش با یک فشار سرش رفت داخل …گفت وای مامان کونم ترکید.گفتم هیس ساکت باش،درش نیار خوشگل من.تو رو خدا بزار توش بمونه.گفت عمو علی نفسم در نمیاد.گفتم الان بهش عادت میکنی.خودشو ول کرد روی زمین باور کنید کیرم توش گیر کرده بود.نه جلو می‌رفت نه عقب میومد.سینه هاشو مالوندم.گفت تو رو خدا درش بیار دارم میمیرم.گفتم شلش کن بکشم بیرون.گفت باشه.دستمو گذاشتم دهنش تا شل کرد دادمش داخل کونش.دستمو محکم گاز گرفت.زیر دستم جیغ جیغ می‌کرد. همون لحظه آبم اومد ریختم توش.محکم کشیدم بیرون.وقتی درش آوردم بیشتر گریه کرد.التماسش کردم تو رو خدا ساکت شو.مگه نگفتی دوستم داری.هیچچی نگفت دویید توی دستشویی شلوارشم تا نصفه پایین بود.رفت دستشویی شاید ۲۰دقیقه اون تو بود.رفتم در زدم.اومد بیرون گفت گوشت کونم زده بیرون نمیره داخل گفتم کو داگی کن روی مبل.

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:28


ر حال کردم.منم بوسیدمش.اروم داد بالا تابشو. گفت ببینشون چی سیاه شدن مامانم میگه دارن پر شیر میشن.جوش نزن که شیرت خشک نشه.بوسیدمشون.گفت مرسی عزیزم.دوباره چسبید بهم تند تند بوسم کرد.گفت دستتو بزار زیر سرم میخوام بغلت بخوابم.چند وقته خوب نخوابیدم.گفتم باشه فقط آروم باش.چقدر گریه میکرد.گفتم آروم باش چرا گریه میکنی بازومو خیس کردی.آب دماغشو بالا کشید ولی خوب نتونست ریخت روی دستم.گفتم عه عه دختره کثیف.خندیدم اونم گریه و خندش قاطی شده بود.با دستمال صورت و دست منو و تمیز کرد.باور کنید خیالش که راحت شده بود.دو دقيقه نکشید دیدم مست خوابه.آروم دامنشو دادم،بالا گشاد بود.شورت نداشت.کوسش چقدر گنده تر شده بود.اروم خودمم لخت شدم.کیرم شق شق بود.تف زدم گذاشتم لاش.واقعا خواب خواب بود.اروم لایی میکردمش.باور کنید خودمم خسته بودم هم جسمی هم روحی.کیر لای کوس خوابم برده بود.تو خواب حس قشنگی داشتم خوابهای خوب میدیدم.یک آن تو خواب انگار شاشم اومد بلند شدم دیدم.کیرم توی دستشه آبم اومده داره تمیزش میکنه.گفتم عزیزم چیکار میکنی.تا گفتم عزیزم.دوباره داغ دلش تازه شد گریه اش اومد.دهنشو پاک کرد اومد بغلم گفت میدونی چند وقته هیشکی بهم نگفته عزیزم دخترم حتی مادرم.خواب بودم بلند شدم دیدم بغلم کردی اما چون دیدی خوابم کاریم نکردی.دوستت دارم.میدونم که خیلی وقته آبت نیومده بود.اما بازم ملاحضه منو کردی.دیدم خوابی کیرت شقه برات آروم آروم خوردمش.دیدم خوشت میاد ادامه دادم.بعدا برو دوش بگیر.اگه دوست داری بیا آرومی بکن توش.ولی آروم ها.چون این خودش اندازه یک نوزاده. یکی هم اون توی دردم نیاد طوریم بشه.گفتم بیا تو بغلم.بیا بخواب.گفت آره بازم خوابم میاد.دوباره بغلش کردم.باز هم زود خوابید.صبحی بیدار شدم رفتم براش حلیم داغ گرفتم خیلی دوست داشت.الهامو بیدار نکردیم.ارومی باهم رفتیم حموم.توی حموم تمام بدنشو براش شستم.کیف میکرد. براش همه جاشو تراشیدم.موهای پاهاش هم بلند شده بود.دمق بود حوصله نکرده بود.بتراشه.خیلی بهش حال دادم.تمیزش کردم.کیرم بلنده بلند بود.گفتم عزیزم قمبلی آروم وایسا نترس فقط لاش میزارم.گفت باشه فقط محکم بغلم کن لیز نخورم بیفتم.گفتم باشه.کردم لای پاهاش لیز ولزج بود آب کوسش ریخته بود.گفتم چقدر گنده وتپل شده کوست ورم کرده.گفت آره کیر گنده و بزرگتو بزار لای چوچوله ام فشارش نده بزار باشه.میخوام خودم تکون تکونش بدم.یه کم مالید لاش دستشو برد پایین خودش کرد تو کوسش یک آخ هم گفت.اروم عقب جلو می‌کرد.۱دقیقه نشده بود کشید بیرون گفت علی جون بغلم کن آبم اومد.گفتم جانم باشه.بیا بغلم.زیر دوش بود سرش رو سینه من بود آروم میلرزید. گفت چقدر بهش احتیاج داشتم.علی منو آب بزن ببرم بیرون میخوام بازم بخوابم‌.اشکال نداره.گفتم نه بگیر بخواب خودمو الهام هستیم.
خشکش کردم بردمش بیرون دیدم الهام پاشده داره به مادرش تلفنی گزارش میده.گفتم فضول تا حموم رفتن مارو هم گفتی.هم الهام خندید هم فاطمه.بردمش اتاقمون گرفت خوابید‌.با الهام رفتیم پایین.هنوز یک ساعت نکشیده بود که خواهر مادرش اومدن.جواب سلامشون رو ندادم.رفتن بالا.ده دقیقه بعد رفتم بالا ببینم چی خبره.دیدم بیداره پیش مادرش نشسته.گفت نه مامان اشتباه نکن خودش مرد خوبیه منو بخشید‌.گفت نه معجزه صوفی بود.گفتم اشتباه نکن او کاغذ باطله ها رو ما انداختیم دور.من میدونستم که تو دنبال این کارهایی.همون روز اولی فال گوش وایسادم حرفاتون رو گوش دادم.تمام جریانات و شنیدم حتی ماجرای عمو رضا رو.الانم خجالت بکش.من اینو بخشیدمش و سپردمش به خدا.ولی دارم روبروت میگم دوباره خطا کنه‌.بجان همون بچه توی شیکمش سرشو میزارم روی سینه اش.الان هم دیگه توی زندگی ما دخالت نکن.زن منه ننه بچه منه دوستش دارم.ولی خیانت شوخی بردار نیست.تمام این بخششها بخاطر جناب سروان گله.که جای پدرمه.اگه نه برای شما من تره هم خرد نمی کردم.حیف اون مرد.مادرش بلند شد منو بوسید معذرت‌خواهی کرد.گفت مرسی پسرم گناه داره حامله است.خودش چوبشو خورد بس شد براش‌.گفتم ولی اصلا دلم نمیخواد خاله که برگشت تمام این ماجراها از سر گرفته بشه.کسی به خاله چیزی نمیگه.خوشتون بیاد بدتون بیاد دوستش دارم جای مادرمه.فهمیدین.حتی خودت فاطی جون.گفت باشه عزیزدلم.میخام امروز همه همه همه چی رو اینجا چال کنند فراموش کنند.فهمیدین یانه.همون لحظه یکی از پشتم گفت خیالت راحت پسرم من شرمندتم.برگشتم دیدم عمو ابرامه.دست دادم بهش.خم شد بزور دستمو بوسید.گفتم عمو خرابم نکن دیگه.گفت نه پسر جان من پیش تو رسوای دو عالمم خرابتم تا روز قیامت.گفتم نه اگه میخای ببخشمت حلالت کنم.تو هم زن و بچه منو ببخشش. حلالش کن آخه عاق والدین مخصوصا پدر بده دامن گیره.گفت ای به چشم…من امروز دنبال اینا اومدم ببینم باز چه گندی زدن.تمام حرفات رو شنیدم.صد بار به این زن گفتم

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:28


خودتو درست کن جادو جنبل نکن اینها همه خرافاته اما کو گوش شنوا.الان هم بخاطر گل روی تو که اینقدر مردی و بخشیدی من هم که پیشت رو سیاهم من هم بخشیدمش …فاطی بلند شد خودشو انداخت بغل باباش.از خوشحالی توی بغل باباش غش کرد.مجبور شدیم بردمش اورژانس یک‌کم نگه داشتن بهتر شد.اون روز ناهار همه خونه ما بودن.مادر زنم مثل خر کیف می‌کرد.از پدر الهام اجازه شو گرفتم چند وقتی پیش ما باشه.در مورد حقوق هم گفتم حتی کار خونه هم بکنه پولشو میدم.نگرانش نباش.پدر زنم گفت علی میخوای از فردا بیام کمکت من که بیکارم.گفتم عمو نگو که از خسته گی دارم میمیرم.خب زودتر میومدی دیگه.چند وقته بخدا درست نخوابیدم.خلاصه که از فردا زندگی روال شد.عمو هم کمک می‌کرد.عید رد شد فاطمه روز به روز سنگین‌تر میشد امکان رابطه هم نبود.اردیبهشت ماه هشتمش بود.من اجازه۲۴ساعته الهامو دوباره تا روز زایمان گرفتم.شب بود پای ماهواره بودیم تازه هوا داشت گرم میشد.خاله اینا زنگ زدن که تا تابستون بر می‌گردن.فردا چون جمعه بود خیالم راحت بود که استراحت کامل میکنم تخمه و تنقلات جاتون خالی برقرار بود.الهام هم پیش ما بود.دقیق ۲هفته بیشتر بود اصلا ارضا نشده بودم.خایه ام باد کرده بود.چون نزدیک امتحانات خرداد هم بود فروش کتابهای کمک درسیمون زیاد شده بود.چون من توزیع مستقیم از چاپخانه تا شهرستانهاوبرای همکارای خرده فروش دیگه ام رو داشتم.خوب بود برام.سود خوبی داشت. این امتیاز مختص به خودم بود.ریسکشو خودم قبول کردم و سودش هم مال خودم بود.ربطی به دخل فروشگاه نداشت.در ضمن که وضع مالیم هم خوبه خوب شده بود.همون روزها داشتم برای خودم مغازه میخریدم.ولی کسی نمی‌دونست.گفتم که خیلی دلم سکس میخواست.ساعت۱۲رد بود،فاطمه گفت علی نمیخوای بخوابی…گفتم عزیزم هفته سختی داشتم میخوام فیلم ببینم تا دوساعت دیگه بعد میام میخوابم.تو بگیر بخواب.گفت تنها بخوابم.گفتم باشه میام بچه مو میخوابونم بعدش بر میگردم فیلم میبینم.الهام گفت عمو من نگاه میکنم خاموش نکن.گفتم باشه پس من بچه رو بخوابونم میام.رفتم پیشش با هم دراز کشیدیم.گفت علی جون،گفتم چیه باز جون جون میگی.گفت منو ببخش.من الان خیلی خیلی دوستت دارم.تازه میفهمم زندگی خوب چیه.؟علی طلاقم ندی ها.گفتم مگه قرار نبود از گذشته حرف نزنیم همه چی رو فراموش کنیم.گفت راست میگی ببخشید.ولی دل نگرانم. گفتم فکر تو خراب نکن.آروم و بی دغدغه زندگی کن.بزار بچه امون خوب و سالم بدنیا بیاد.الان هم بخواب.میخوای بریم توالت.گفت نه نیم ساعت قبل رفتم.گفتم من توی هال فیلم میبینم خواستی بری بگو بیام کمکت کنم.چون ماه آخرش نزدیک بود زود زود دستشویی می‌رفت.نشستن بلند شدن هم سختش بود.خیلی هم حساس شده بود.مادرش و خواهرش هم هر روز میومدن دیدنش اما باز هم نگرانی داشت از زایمان می‌ترسید.از گذشته خرابش پیش من می‌ترسید.ولی من خیلی مواظبش بودم.،توی بغلم خوابش برد نیم ساعتی بیشتر طول کشید دیگه خودمم داشت خوابم میومد.رفتم توی هال گفتم برم بگم خود الهام ماهواره تلویزیون رو خاموشش کنه.رفتم دیدم بالش زیر سرش گذاشته کونش سمت در خوابش برده تلویزیون هم روشنه و صداش کمه.نازه ناز خوابیده بود.کون تپل و نازش سمت من بود.شلوار نخی خوشگلی پاش بود کونش که قمبلی شده بود خط شورتش معلوم بود.تپلی کوسش از لای پاهاش زده بود بیرون.دلمو زدم دریا دست زدم به کونش چقدر نرم بود و زیبا.دست زدم لای پاش خط نازک کوسش و مالیدم.تکون کوچیکی خورد.ترسیدم.بخدا دستم میلرزید.تا حالا از این کارا کرده بودم.دختره تازه۱۸سالش شده بود میدونستم رابطه نصف و نیمه داشته.شایدم هنوزم داره چون مشکوک میزد.بعضی وقتا تلفنی حرف میزد.ولی خودم چون دل مشغولی داشتم پیگیرش نبودم.پیش من هم آتو بزرگی داشت اما نمیخواستم ازش سواستفاده کنم.ولی الان خیلی دلم کوس میخواست.دیگه طاقت نداشتم.زیبا نبود اما جوون بود و خوشتیپ.هیکل بیستی داشت مخصوصا سینه های گنده اش.تنش پیرهن مردونه بود.که کارمو راحت تر می‌کرد.آروم دکمه هاشو باز کردم.دادم کنار پوست سفید و قشنگش معلوم شد.کرست مشکی نازی زده بود.چه گنده و راست و سفت بودن سینه هاش.هنوز مطمئن بودم که خواب بود.آروم یک طرف کرستش رو دادم بالا یکی از سینه هاش افتاد بیرون.وای خدای من چقدر خوشگل بودن.سفید و ناز نوکش قهوه‌ای کم رنگ مایل به صورتی…ناخودآگاه کردم دهنم مکیدمش. نوکش توی دهنم بزرگ شد.یک آن تماما برگشت دلم میخواست بترکه.دیدم خوابه شایدم خودشو بخواب زده بود.دوباره آروم آروم مکیدمش.اون یکی دیگه رو هم بیرونش آوردم اونم مکیدم.نوبتی بخور و بمک و بمال شد. دستمو گذاشتم روی کوس تپلش شلوارش نرم و نخی بود.از روی شلوار بخدا نم کوسش احساس می‌شد.چقدر من مالیدم و کوسش وسینه هاشو چلوندم. رفتم پایین دست انداختم آروم کشیدم پایین شلوارشو.باشورتش اومد پایین.وای چی کوس

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:27


اومدم.گفتم اوج کار بستی دمت گرمه.از بعد از اون جریانات تا الان حتی یه بارم دستم بهش نخورده بود.چاق شده بود.دیگه کامل معلوم بود حامله است.خیلی مونده بود زایمانش اما دکترم میگفت بچه ات درشته چاق شدی. دستشو داد به من گرفتمش خودش انگشتاشو توی دستم سفت کرد که نیفته.گفت زیر بغلمو بگیر سر نخورم.گفتم تا الان که خودت میومدی میرفتی‌.حالا چی شد.گفت علی من دخترم ها هنوز ۲۰سالم نشده.الانم مادر بچه تو هستم.اشتباه کردم درسته ولی دل که دارم.دلم محبت میخواد.گریه کرد رو پله ها بودیم.سرشو گذاشت روی شونه ام.گفت میدونم منو نمیبخشی ولی تحملم کن.نمیدونم چرا الکی حساس شدم همش گریه ام میگیره.همش بهت شک میکنم که توهم میخوای بهم خیانت کنی.ولی همش پیش خودم میگم نه علی اینجوری نیست.گفتم خب کافر همه را به کیش خود پندارد.بعدشم من هنوز کیس مناسبی پیدا نکردم رک بهت میگم.پیدا بشه خیانت نیست بهت میگم کارمو میکنم.دوباره بلندتر گریه کرد.بردمش پایین بهش دستمال دادم اشکاشو پاک کرد.نشست پشت میز کامپیوترش.در رو باز کردم.
مشتری اومد پشت سرش مادرش اومد اصلا بهش سلام هم ندادم رفتم بالا.که نبینمش‌.دیدم الهام مشغوله گفت چیه باز.گفتم هیچی ننه جندش اومده.گفت عموعلی مث اینکه مامان بزرگمه ها.گفتم خب تو هم جنده ای دیگه‌.نسلتون جنده است.چی معلوم مامانت نباشه.خندید گفت اتفاقا اونم قبلا دوست پسر داشت.بابا که ماموریت بود میومد خونه ترتیبش رو میداد.گفتم دیدی گفتم.نسلتون خرابه.گفت ولی خوب شد به من گوشی رو دادی ها.که خاله بالاست. اگه نه آبروم میرفت .رفتم پایین دیدم مادرش رفته.گفتم ننه فولاد زره دیو رفت.اومد نسخه رو داد رفت.گفت نسخه چی اومده بود بهم سر بزنه.گفتم همون طلسم و دعای محبت رو.گفت مگه دیدی .الکی گفتم دیدم داشت آموزشت میداد.بخدا من نگفتم خودش آورده علی من میدونم اینها همه خرافاته.خودش پاره اشون کرد انداخت دور.گفت علی امشب پیشم بخواب دلم تنگ شده.گفتم منو تو دیگه با هم کاری نداریم.ازم نخواه من دیگه ازت دل بریدم.سرشو گذاشت روی میز آروم گریه میکرد آب دماغشو می کشید بالا.کارمون تموم شده بود.مغازه رو تعطیل کردیم.رفتیم بالا.هوا دیگه سرده سرد بود.بخاری رو بلند کردم.نشستیم دورش.الهام قرار بود چند روزی پیش ما بمونه.با پدرش خودم تلفنی حرف زدم.چایی آورد و بعدش شام ماکارونی درست کرده بود.عجب دستپختی هم داشت.جلوی من با همون لباس خونه بود عادی ولی من اصلا بهش زل نمیزدم که فاطی یا خودش حساس بشن.بعد شام با الهام مشغول کارها بودیم.فاطی گفت من برم ظرف بشورم.الهام گفت نه خاله تو بیا بشین خودم میشورم.رفت آشپزخونه.فاطی گفت علی منو ببخش چقدر تو خوبی…اصلا هیز نیستی.باوجود اینکه یک دختر جوون بی حجاب کنارت نشسته اما بهش توجه ای نداری.من خیلی پشیمونم.بخدا اون بار اول بهم تجاوز شد ترسیدم چیزی بگم شر بشه.گفتم کدومش رضا گردی یا مجید کونی کدومش اول بهت تجاوز کرد.گفت وای مگه میدونی دوتا بودن.گفتم حتی میدونم که عمورضا هم ترتیبتو داده.گفت خدا مرگمو بده کی بهت گفته،گفتم خورشید همیشه که پشت ابر نمیمونه بلاخره آشکار میشه دیگه،بدخجالت کشید.بلندشد رفت اتاقش.نرفتم دنبالش.ساعت۱رد بود.الهام گفت عموعلی خسته شدم بزاریم برای بعد…گفتم باشه.یک پارچ آب برداشتم رفتم اتاقمون.لامپ شب خواب و روشن کردم.نمیخواستم پیشش بخوابم ولی چون بهم التماس کرد که پیش الهام کوچیکم نکن بیا پیشم بخواب رفتم پیشش.اتاق گرم بود با دامن کوتاه و تاب گشاد خوابیده بود.سینه هاش داشت پر شیر میشد.تابش سفید بود اما چون زنهای حامله بچه که دارند نوک سینه هاشون بزرگ و سیاه میشه.مال اینم بزرگ بود بزرگتر شده بود.سیاهه سیاه بود.پوستش سبزه مایل به سفید بود اما نوک سینه ها سیاه شده بود.شیکمش یک‌یکوری که خوابیده بود. آویزون بود.رفتم آروم کنارش دراز کشیدم فک کردم خوابه اما بیدار بود.پشتم بهش بود.خودشو کشید طرف من.اومد بغلم من هم با شلوارک گشاد و رکابی خوابیده بودم.لباشو گذاشت روی سر شانه من و بوسید و آروم بازومو مکید.گفتم نکن خوابم میاد.دستشو برد پایین کیرمو از روی شلوارک گرفت دستش.گفت اینکه خوابه.گفتم پس چی فک کردی الان میاد عاشقته برات خودکشی میکنه.گفت یعنی اصلا دیگه منو نمیخواد.من که باکره بودم.خودت دختری منو برداشتی.گفتم اشتباهی کردم که الان مثل سگ پاسوخته پشیمونم.برگشت اونطرف.سنگین بود بزور چرخید.نزدیک عید هم بود.چرخیدم طرفش.دیدم آروم اشکاش میاد.مث جوی آب داشت می‌رفت از چشماش سمت چونه کشیده و قشنگش.نیم خیز شدم.نگاهش کردم. منو دید.یک کم هم آرایش کرده بود که خیس شده بود بهم ریخته بود.دلم براش سوخت.حامله بود گناه داشت زجر میکشید.روحش در عذاب بود برای بچه خوب نبود.گرفتمش بغلم.تا دستم بهش خورد.به اون سنگینی مث مار چرخید لبهاشو گذاشت روی لبام محکم چندتا منو بوسید چقد

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:27


زندگی کتابدار (۲)

#خاطرات

...قسمت قبل
سلامی دوباره…اما بقیه ماجرا.یادمه بعد رفتن خانواده فاطمه.الهام موند پیش ما برای کار و کمک کردن.حقوقی براش در نظر گرفتیم و شروع کرد.تا شب پیش ما بود سرمون هم شلوغ بود.ساعت۹گفت من باید برم خونه.گفتم ببین الهام خانوم ما کار اینجا رو هر طوری باشه راه میندازیم.من الان نیرو میخوام برای ثبت فاکتورها و لیست کتاب‌ها هم روی سیستم هم توی دفتر خرید و فروش و لیست انباری.باید اینا رو بعدا تحویل خاله و شوهرش بدم.خودم نمیرسم انجام بدم فاطی هم میگه حامله ام خم که میشم دلم درد میگیره خسته میشم.اگه نمیتونی باید من فکر کس دیگه باشم.گفت باشه من به بابام میگم اگه اجازه بده چند شب وایمیستم تمومش میکنم.ولی امشب باید برم.گفتم باشه برو.خلاصه که رفت و فرداش نیومد.گفتم دیدی فقط با این قوم و خویشان الکی وقت مارو گرفتی.گفت خب باباش نمیزاره شب وایسته.گفتم مهم نیست که.من الان کسی و استخدام میکنم فقط برای اینکار نهایتا ۳روزه تمومش میکنه.گفت نه صبر کن زنگ بزنم.گفتم چی چی رو زنگ بزنی کون لقت میخواد بیاد میخواد نیاد.هم پول بدیم استخدامش کنیم هم منت بکشیم.الان همه بیکارند.گفت علی خواهش میکنم من تنهام گناه دارم اون باشه توی خونه چای میزاره کمکم میکنه.هوامو داره.ولی بیگانه چی.میتونه بیاد توی خونه؟گفتم یکبار دیگه زنگ بزن نیومد بره به درک.گفت باشه…زنگ زد خونه اونا.مادرش گفت صبح راه افتاده گفته میرم اونجا.مگه نرسیده فاطی گفت نه نیومده.همون لحظه الهام رسید.فاطی گفت چرا همین الان رسید.نگران نشو…الهام معذرت خواهی کرد و گفت اتوبوس دیر رسید.شلوغ بود.در صورتیکه از خونه اونها تا اینجا راهی نبود.رفت توی آبدار خونه.گفت بزارید دست و صورتم و بشورم.گفتم الهام فاکتورها رو بادفترها بردار برو بالا فقط لیستشون کن.پایین باهات کار ندارم.اگه تونستی چایی بزار نهار هم اینجایی نمیری خونه.گفت باشه چشم.خیلی خسته بود و همش نفس نفس میزد.مث اینکه دوییده بود.رفت بالا.نیمساعتی که گذشته بودومغازه که از مشتری یک‌کم خالی شد من رفتم بالاتا بهش بگم دقیق چکار کنه.دیدم داره با تلفن حرف میزنه.میگفت دیگه نمیام پیشت بی شعور اگه حواسم نبود الان بدبختم کرده بودی.احمق مگه نمیگم دخترم باکره ام.شتر نمیفهمی مگه.اون طرف نمیدونم چی میگفت که این گفت رو آب بخندی…دیر رسیدم بهم شک کردن.نیمساعته دستشویی هستم توی کونم پر بود.لعنتی درد دارم وحشی.بخدا نخند میام پیشت دهنتو پاره میکنم ها.من فهمیدم اینا کلا سمت مادری پالونش کجه.دادن تو خونشونه.گفتم حالا که اینجوریه چرا من نکنم.پشت سرش بودم.اصلا نفهمیده بود اونجا وایستادم…داشت صحبت میکرد و می‌خندید.گفت حالا بزار قطع کنم بعدا دوباره میبینمت.قطعش کرد تا برگشت منو پشت سرش دید.کپ کرد…گفتم مث اینکه خیانت کردن و دادن تو خون همگیتون هست.گردنشو محکم گرفتم گفتم جنده۷خط صبح بیرون میای میری میدی.بعد میای اینجا.بابا و داداش بدبختت هم نمیدونند.مگه چندسالته.که لنگات از حالا روی هواست.ترسیده بود.با شلوار و بولیز بود توی خونه مانتو تنش نبود ولی روسری سرش بود.لاغر بود.ولی کمی کون داشت.زیاد خوشگل هم نبود ولی خوب سفید بود.اشکاش اومد.گفتم اشک تمساح نریز جنده بی پدر.الان زنگ میزنم پدر کسکشت بیاد ببره جرت بده.گفت خواهش میکنم عموعلی نگو به کسی.بابام بفهمه منو کشته.همین الان هم به خاله فاطی شک کرده.از پچ پچ های مامان مث اینکه چیزی فهمیده.منو میکشه بخدا.اگه بابا ابراهیم بفهمه تیکه بزرگم گوشمه.گفتم کیه اینکه گاییده.گفت یک پسره است توی تولیدی کفش کارگاه سر کوچه ما کار میکنه درس طلبه گی هم میخونه.گولم زد برد خونه اش.امروز اولین بار بود بهم دست میزد.خیلی دردم اومد‌.بیچاره ام کرد.این تلفن هم مال اون کارگاست. قول داده بیاد خواستگاریم.دوستم داره میاد.گفتم حتما میاد.سینه هاش نسبت به سنش گنده بودن.گفتم الان بابات میاد.گفت گوه خوردم غلط کردم.دیگه نمیرم پیشش.گفتم الان قرار گذاشتی پس‌فردا بهش بدی شرم نمیکنی؟آبروی پدر و برادرت رو میبری.زدم توی صورتش.اشکش اومد.گفتم صبر کن الان به عمو ابراهیم بگم.خیلی التماس کرد.صدای پا اومد معلوم بود فاطی داره میاد بالا.سریع فرستادمش توالت که صورتشو بشوره.زودبیاد.گفتم خاله است زر نزن برو دستشویی،رفتم سراغ دفترها ببینم کاری کرده یانه.همون موقع دیدم فاطی شک کرده آروم آروم اومده بالا.بلند گفتم الهام اگه نمیتونی تموم کنی برم منشی بیارم.کمکت کنه.گفت نه عمو علی الانم خاله ترش کرده ازت ناراحته.منشی بیاری دق میکنه.گناه داره حامله است.همون لحظه فاطی گفت.بیشعور من ترش کردم.منو بگو که بفکر توام میگم بیکاره یک قرون دو زار گیرش بیاد.خندم گرفت.رفتم پایین.گفت علی صبرکن دست منو بگیر‌.میترسم بیفتم.گفتم عجله دارم.گفت علی دیگه بی رحم نشو.گفتم بیا عجله کن مغازه بی صاحبه درش بازه.گفت بستم

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:24


مو پهن می کنم کنار ساناز. دستمو دور تنش حلقه میکنم و فشارش میدم به سینم. به کوچیکی یه گنجشک شده بین دستام. تند تند نفس میکشه و هنوز یه لرزش خفیفی می کنه، چسبیده به تنم. شیوا با تعجب می پرسه این چه جور ارضا شدنی بود ؟ یالا. منم می خوام. بعدم رو من دراز میکشه و در گوشم میگه : نمیخوای کار نصف فتو ادامه بدی ؟ بعدم خم میشه رو ساناز و هی صورتشو می بوسه : قربون دوستِ سکسیم برم. من یه بار پیشونی ساناز و یواش میبوسم و میرم پشت شیوا. آروم سرشو هل می دم تا لبهی سوراخشو و هی فشار میارم تا بره توش. هی هم لیز میخوره میره بالا تا رو خط کونش یا پایین لای لبه های کسش. بعد از چند بار خودش دستشو بیاره پشت و سر کیرمو میزون میکنه رو سوراخ تنگ کونش. کیرم نمیره تو. سرش خم می شه عقب. دستمو دراز می کنم . گردنشو از پشت می گیرم.نفس کشیدنش سخت میشه و با خرخر قاطی می شه و صورتش هی سرخ تر. منم بیشتر به عقب می کشیدمشو بیشتر فرو می کردم تو تنگی سفت کونش. ساناز بین پاهامون خوابیده . میچرخه و بلند میشه یکی از سین های شیوا رو تو دهنش می کنه. صدای آخ گفتنش تا میخواست در بیاد فشار دستمو دور گردنش بیشتر می کردم و صداش خفه می شد تو تقه ی تلمبه ی بعدی من. میدونستم هرچی اکسیژن کمتر برسه لذت بیشتر می شه. میدونستم یه مشت دیوانه سر این کار خفه شدن وسط سکس، حتی جق. حالا میفهمیدم چرا. نمی خواستم تموم شه و منم صدام در اومده بود و هر از چندی خم می شدم تا لا به لای لب گرفتنای شیوا و ساناز لباشونو بخورم. سرم گیج می ره از خوشی و چشمامو می بندم. سرمو بالا میگیرم و تو تاریکی پشت چشمام فقط به تلمبه زدنمو تندتر زدنش فکر می کنم. کونش دور کیرم جا باز کرده و حالا با زاویه تو و بیرون میکنم کیرِ سنگ شدمو تو کون باز شده ی اون. یه صدا تو مخم میگه : همیشه مراقبِ آرزوهات باش بچه. بعدم ناگهان خودم رو می بینم که یه گوشه ی اتاق ایستادم و دارم از دور به خودم تو تخت با ساناز و شیوا در حال تلمبه زدن نگاه می کنم. انگار که از خودم بیرون زده باشم. و بعد همش به نظرم مسخره اومد. خیلی کش شعره میدونم. ولی ناگهان کلش عمیقآ بی ارزش و بی لذت بود. ملغمه ی کثیفی از عقده ها و فیلمای پورن و جفای پشت به پشت. مردم مریض و ننه باباهای کیر کله و پلیسای حروم زاده. دو تا بچه هفتادی بودن، وسط هیاهوی آرمان ها و آرزوهای سر تا سر دروغ آدم بزرگ های اطرافشون. تابلو های تبلیغاتی و درصد سود بانک ها و منبر ها و شعار ها و شبکه ها.و کیون این خر تو خری، اونها انقدر هیچ چیز نمی دونستن که بی هدف تن به هر کاری می دادن.نا بالغان بزرگ شده. بزرگ نماهای ترسیده و گیج. و بیچارگی این بود که فقط دو تا نبودن. یه نسل بودیم، پر شده تا خرخره از عقده های سنگین جنسی. حقارت ها و زورگویی ها و محدودیتِ تعصب های کور ِ تمام کسایی که فکر میکردن ما یه افسار داریم برای کشیدن. اونم وقتی اینترنت زیر دستامون بود و شبکه های هزار هزارِ آنتن ها سگ پدر تو آسمون. هممون به یه اندازه بی گناه بودیم و در عین حال گناه کار. دیوانه ی زنجیری بجای کردن ، بالای منبر رفتی سخنرانی می کنی. چشمامو باز می کنم و می خوام ادامه بدم اما، کیرم یواش یواش میخوابه و هیچ حسی از خواستن برای ارضا شدن دیگه تو تنم نیست. شیوا میگه چی شد؟ میگم هیچی دخترکم. هیچی. هیچ کدام مقصر نیستیم. بعد بغلش میکنم و شروع میکنم به اشک ریختن، بین دوتا دختر لخت. آروم بغلم می کنن از دو طرف.بعدم اونا خوابشون میبره و من بلند میشم میرم نون سنگک داغ میخرم با پنیر تبریز و یه ریزه ریحون و آب پرتقال. بعدم میام و چایی رو آتیش می کنم و یه نخ علف دود می کنم تا چایی دم بیاد. بیدارشون می کنم و با موسیقی و خنده، عصرونه بهشون میدم و با بغل بوس بدرقشون می کنم به سمت خونه ی ننه باباهاشون. بعدم تو سینه پر از بغضم، قسم می خورم که دیگه این کارو تکرار نکنم. اونم وقتی طعم لذت بی نهایت سکس با مهتاب رو چشیده بودم. لذتی که نباید بهش بگم سکس چون تمامش چیزی نبود جز جا به جایی احساس. هر لحظه دخولش برامون قصد یکی شدن تنامون بود و هر بار ارضای همزمان شدنمون، نشونه ای بود برای پاکی سکسمون. حالا فقط خنده های شیطون و برق زدن چشماشون تو دانشگاه وقت سلام و چاق سلامتی یاد آور اون روزه برام.
تهران -89
نوشته: پانتالونه

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:24


شه و سریع میاد تو بغلم و آروم گوشمو می لیسد و میخورد و ازم خواهش میکنه که آروم باشم. من ارومم ولی نمیخوام نشون بدم. بیشتر وحشی می شم و دست سانازو میگیرم که بلندش کنم و بندازمش بیرون از خونم. یهو خودش ارادی بلند می شه و سفت خودشو پرت می کنه تو بغلم. شیوا خشکش زده و منم ، زندگی دوباره جوری غافلگیرم کرده که توقعش را نداشتم. تا جایی که میدونستم اون همیشه از من متنفر بود. راستش حتی نمی دونستم چرا شیوا دوستم داره. نه پول و پله ای داشتم نه قیافه ای.با اون دماغ کیریم لخت وایسادم وسط اتاقم. شیوا لخت و خون چکون چسبیده تو بغل راستم. سانازم سرشو فرو کرده تو سینم و سفت تر خودشو میچسبونه به سمت چپم. یه لحظه تصویر خودمو از زاویه گوشه ی اتاق می بینم. خندم میگیره. یه اسکل سیخ و لخت با دو تا دختر خیس اشک تو هر بغلش. خوشم میاد. دستم رو میارم بالا و حلقه میکنم دور کمر ساناز. نرم نازکه. برعکس شیوا. تنش مثل آب زیر دستام. دستم رو کمرش سر می خوره و تا رو شروع کونش میره پایین. هیچ ری اکشنی نداره. چند دقیقه همینجور وایسادیم وسط اتاق و من هی پایین تر می برم دستمو رو کون ساناز. شیوا داره وا میره. جفتشون تو بغلم و من آروم میبرمشون تا ولو شیم رو تخت. شیوا بوی عرق میده و ساناز بوی عطر. منم هنوز سیخ. لای دوتا کس. میگم : بخواب لامصب زشته. مهمون گریه او داریم آخه امروز. همزمان یه ذره دولمو تکونش میدم. شیوا خندش میگیره و سر که میچرخونم سانازم وسط گریه کردنش داره نیم خنده می زنه. پیرهن سانازو یکم میدم بالا و شروع میکنم به مالوندن کمرش. خیلی آروم. خیلی با حس. در گوشش میگم : شیوا الان می کشتمون آ. گریه نکن دیگه. شیوا میشنوه. میگه : چیکار دارید میکنید شما ها ؟ خجالت نمی کشید ؟من این جام ها. همزمان خودش دست سانازو میگیره میزاره رو کیر بی پدرِ من. خایه می کنم. تو دلم هری میریزه. به خودم می گم کس کشا، همه چیز از قبل هماهنگ بوده. می چرخم سمت شیوا و میخوام بهش کس شعر بگم که سری زبونش رو می کنه تو دهنم و مشغول خوردن لبهام میشه. دستای کوچیک و سرد ساناز رو کیرم و آروم نوازش می کنه و شیوا دستشو میبره پایین تا رو تخمامو نرم می چلونتشون. ساناز آروم سرشو بلند می کنه و نگام می کنه. زُلِ زُلِ، تو چشمای من. آنقدر نزدیک که خودم رو تو چشماش میبینم که دارم تماشاش میکنم.میگم : اینا همش یه شوخی و منم احتمالا رو اسیدم. ساناز میگه : ششششش… بعد موهاشو باز میکنه و میریزه رو صورت من. همه جا تاریک می شه و صورتش جلو میاد. میگم : تو همیشه بدت میومد از من … لب پایینمو انقدر سفت گاز میگیره که نمیتونم حرفمو تموم کنم. دستمو ناخودآگاه تا جایی که کشیده بشه، فرو میکنم زیر شورت ساناز. درست لای خط کونش. انگشتام نرمی کون کوچیکشو دوست دارن و از رو سوراخش رد میشن میرن پایین تر تا رو شکافشو و آروم همونجا میان دوراهشو فشار میدن تا بعد آروم برن جلوتر از روی لبه های گوشتی کسش بالا تا رو چوچوله ی لطیفش. دست از مکیدن لب بالام بر می داره و آروم تو گوشم میگه : مراقب باش. اگرم میخوای نباشی نباش، ولی بعدش شوهرم باش. تو دلم میگم: دست شما درد نکنه. قبلا صرف شد. شمام از این باکره ها که هزار راه کون داده. بلا تکلیفای مادر قحبه. مهاجران از اینجا رونده مونده. کس گشاد های ارتش. متشکرم. سپاسگزارم. با دو تا انگشت لبه هاشو کنار می زنم وبا انگشت وسطیم نرم نرمک بازی می دم سرِ چوچولشو. یه آه ظریف می کشه با صدای زیر. عین دخترای ژاپنی. همزمانم لب آی نرم و گوشتی شیوا رو حس می کنم که داره نوک ِ کیرم بوس میکنه و بوسه هاشو هی باز و بازتر می کنه تا تمام کلش تو دهنش جا شه و بعد شله شله شروع می کنه به مکیدن، همونجور که می دونه دوس دارم.اون یکی دستمو رو ملافه های چروک و گرم می کشم تا پای شیوا رو پیدا می کنم و بعد از روی رونهاش میبرم بالا تا روی کونشو به محض اینکه سوراخ کونش رو پیدا می کنم انگشت اشارمو فرو میکنم تو کونش. سرشو بالا میاره میگه : نکن درد می کنِ پانتالونه خان. همزمان چشماشم گشاد میکنه برام. دستمو بیرون می یارم و ساناز که داره نگاهمون میکنه میگه : نچ نچ … شیوا خانم بد عنق. تنبیه میشی. بعدم دست منو می گیره و انگشت اشارمو میکنه تو دهنش و می مکد. بعدم می بره تا کون شیوا و اروم فرو میکنه توش. شیوا درد می پیچه تو صورتش و درد تو خندش گم می شه. بعد دوباره تا جایی که می تونه فرو میکنه تو حلقش. لباشو جلوتر می بره و یه ذره دیگشو تو دهنش جا میده. یه صدایی ق ِق از ته حلقش میاد. تعجب می کنم. از این کار خوشش نمیومد قبلآ. تحریک میشم مث سگ. خون میره تو کیرم و قنج تو دلم و کلفت تر می شم. شیوا ام تو حلقش اینو حس می کنه یه لحظه میخواد عق بزنه. کلشو بالا میاره و تفش رو قورت میده و خندش میگیره دوباره وقتی نگاش به ساناز می افته. ساناز دست شیوا رو

🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖

22 Oct, 16:24


میگیره و میبره بین تا بین تخمام و کونم. خودشم خم میشه و یهو تمام کیر تفی رو تا ته میکنه تو دهنش. خیلی بلده جنده. دست راستم از تو شرتش بیرون میاد. خوب بلده بخوره و دست چپم خوب جلو عقب می شه تو کون شیوا. گردنش به سرعت بالا و پایین میره و زبونش بیرون میاد تا زیر کیر من. شیوا دست راستم منو می گیره و یه تف میزاره روش. بعد میبره تا سوراخ ِ کون کوچیک و صورتی ساناز و بعد می کنِ تو… پشتشم سریع میگه : نچ نچ … ساناز خانوم زید دزد. تنبیه شدی. ساناز با کیر من تو دهنش خندش می گیره و هوا به سرعت از اطراف کیر خیسم رد میشه. یه ریزه میسوزه و یه ریزه خنک می شه من دستم بی اختیار تا دسته میره تو کون ساناز. سرشو میاره بالا و یه آه ریز میگه و همزمان لب پایینش رو گاز میگیره. بعدم میگه : میشه شروع کنی ؟ شیوا نمیزاره من جواب بدم. میگه : نخیرم … تنبیه تموم نشده. اونجا دراز کشیدم و دو تا انگشت دو تا دستم تو کون دو تا از بچه های دانشکدس. هجوم یه عالمه رویا و جق . پورنو و آرزوی سکس سه نفره. یه اتوبوس پر از هوس. پر از شهوت. دو تا لز و یه کیر. خیلی غیر منتظره. خیلی احمقانه. ساده. و حالا بی ارزش. شیوا دستمو یواش در میاره و سر ساناز و میبره بین پاهای خودش. ساناز صورتش معلوم نیست و فقط داره صدای ملچ ملوچش میاد. انگار که تو دهنش مک بزنه و بعد بکشه تا چوچول ول شه. شیوا چشماشو بسته و دو دستی داره تخم و سوراخ کون من رو می مالونه. تو صورتش پر از لذت و هر از چندی دهنش باز می کشه که آه بکشه ولی صدا نمیاد ازش بیرون. خوشم میاد. هر کاری که یه نفر با جونُ دل انجام بده آدمو سر ذوق میاره تو رختخواب. تو جاهای دیگم همینجوریه به گمونم. سر میخورم میرم پایینتر بین پاهای ساناز و کس کوچولوی ساناز ُ تمام کمال میکنم تو دهنم و نوک زبونم رو فشار میدم رو چوچولش. انگشت اشارمم همزمان از کونش در میارم و شصتمو آروم هل میدم توش بجاش. یه لحظه دست از خوردن بر می داره و یه جیغ قاطی شده با آه میکشه ساناز. شیوا عین وحشیا دوباره کلشو هل می ده بین پاهاش و میگه : وای نسا. بخورش سانازکم. محکمتر بخورش. حس انگشتای ظریف و کوچولوی ساناز دور کیرم، که می چرخن و بالا و پایین میشن. منم وحشی می شم و وحشی تر می خورم . نوک زبونم رو دورش می گردوندمو و هر از چندی یه گازِ آروم از لبه های کسش می زنم. شیوا حالا دهنش که باز میشد، صدای جیغ های کوتاهم میومد بیرون ازش. ساناز سرشو میاره بالا و دست راستشو از رو کیر من بر می داره، سریع دو تا انگشت وسط دستشو تا ته می کنه تو کس شیوا و تند تقه میزنه به تو و بیرون. شصتشم میزاره رو چوچول شیوا تا با حرکت تند دستش تکون بخوره. شیوا دیگه یه ریز جیغ های ممتد می کشه. ساناز اروم میره بالا از بین سینه های شیوا و جلو صورت شیوا میگه : تو رو خدا بزار شروع کن. می خوام شیوا. همین الان. بعدم سفت می ره تو لبای شیوا و سنگین مشغول خوردن لبای هم می شن. من از زیر ساناز بیرون میام و بی معطلی تا ختنه گاه هل میدم تو کون سفید ساناز. دور تا دور کیرم حس متحرک عضله های کونش و صدای جیغش. از همون اول وحشی و تند تلمبه می زنم و ساناز شروع می کنه به داد زدن. آنقدر بلند که میترسم یه چیزیش شده باشه. دست نگه می دارم و می پرسم خوبی ساناز؟ سخت سرشو میچرخونه و با چشمای نیمه بازش زمزمه میکنه : نگه ندار. ادامه بده. خواهش می کنم. دوباره شروع میکنم. با خنده. سفت تر و تندتر از قبل. شیوا دائم تا صدای جیغ های ساناز بالا میره شروع میکنه به خوردن لباش و بستن دهنش. من دستشو می می گیرم از زیر میزارم رو کس ساناز. شیوا بلند میشه و شروع میکنه به ور رفتن با چوچول ساناز و لب گرفتن از من. زبون شیوا رو دارم تو دهنم می مکم و کون سانازو تا جایی که بتونم تو تر میفرو می کنم. هی جلو جلو میره تا میرسه به لبه ی تخت. منم هی میرم جلوتر تا لبه ی تخت گیر می افته. کیرشو میخواد بده جلو . مچاله می شه ته تخت و دیگه جلوتر نمی تونه بره. حالا داره تا ته کیرم فرو می ره تو کونش و حس میکنم سرش آروم به چیز غضروفی می خوره. شیوا دوباره میره پایین و سرشو از بین پاهای من بره تا بین پاهای ساناز و هی کسشو لیس می زنه. هی هم زبونشو بیشتر می یاره تا کون ساناز. تخمای من می با هر بار تلمبه میخوره به چونه و گردن شیوا. هیم سر زبونش میخوره بهشون. تا ته میکنم تو یه بار دیگه . نگه می دارم تا شیوا تخمامو بخوره. ساناز انقدر جیغش زیاده شده که خودش با یه دست جلو دهنش رو میگیره و با دست دیگش منو هل میده عقب آروم. منم فشارو بیشتر می کنم و ضربه هامو سنگین و کند تر. شروع میکنه به لرزیدن. بعد لرزیدنش بیشتر میشه یهو یه آب سفیدی با فشار میپاشه تو صورت شیوا. شیوا چشماشو میبنده تا آب توش نره و ساناز همینجور می لرزه و شل میشه رو شیوا. شیوا سرشو بیرون میاره و منم می کشم بیرون و خود

17,803

subscribers

2

photos

14

videos