داستانکده جذاب ایرانی‌ها @dastankadeiranea Channel on Telegram

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

@dastankadeiranea


کانالی خاص با دیدگاه خاص!🔥

داستانکده جذاب ایرانی‌ها (Persian)

داستانکده جذاب ایرانی‌ها یک کانال تلگرامی فرهنگی و هنری است که با هدف ارائه داستان‌های جذاب و جالب از ایرانیان معاصر و گذشته به وجود آمده است. این کانال به عنوان یک منبع اصیل و معتبر برای دوستداران داستان‌های جذاب و انگیزشی در فضای مجازی فعالیت می‌کند. اگر به دنبال خواندن داستان‌های جذاب از افراد موفق و الهام بخش ایرانی هستید، داستانکده جذاب ایرانی‌ها کانالی مناسب برای شماست. در این کانال شما می‌توانید با داستان‌های جالب از زندگی و تجربیات افراد مختلف آشنا شوید و انگیزه و الهام بگیرید. به دنبال کانالی با محتوای متنوع و معنوی هستید؟ پس به داستانکده جذاب ایرانی‌ها بپیوندید و از دنیای شگفت انگیز داستان‌های ایرانی لذت ببرید.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Jan, 18:27


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ɓ4
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Jan, 18:27


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 ñ⁴
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Jan, 18:27


#حشری بودن مامانم
، من آرمین 24 سال دارم و یه مامان دارم که الان 40سالشه و هیکل پری داره(عکسش رو بعدا براتون میزارم).
وقتی 12 ساله بودم(یعنی کلاس اول راهنمایی) ما چون خونمون کامل نبود و به تعمیرات احتیاج داشت یه اتاق و حموم و آشپزخونه اش رو که کامل بودن ساکن شدیم و کارگر ها هم مشغول تکمیل تکمیل و تعمیر کردن باقی ساختمون بودن و چون پدرم به خاطر شغلش ایران نبود(تو یکی از کشورهای عربی کار میکرد)، کار رو به یکی از بنا های آشنا که از فامیل های دورش هم بود واگذار کرد.

 

البته به دلیل مشکلات مالی به صورت روزمزد نه پیمانکاری و آب غذاشون به عهده ی مامانم بود.
همه چیز عادی و طبق روال میگذشت تا اینکه یه روز که از مدرسه تعطیل شدیم و رسیدم خونه دیدم مامانم با یه پیرهن آستین کوتاه و دامن که از پایین 20 سانت سفیدی پاهاش معلوم بود و یه روسری که انداخته بود رو سرش چایی آورده بود واسه ی کارگرها.
وایسادم بیرون و از لای در نگاه کردم دیدم وقتی دولا شد و چایی رو گذاشت زمین(که سفیدی بیشتری از پاهاش زده بود بیرون) یکی از کارگر ها که سن بالایی هم داشت دستشو فرستاد لای پای مامانمو گفت ممنون عزیزم. در همین حین یکی دیگه از کارگر ها هم که هیکل درشتی داشت اومد و از مامانم لب گرفت.
مامانم گفت نکن و رفت تو اتاق منم که دیدم دیگه فایده نداره در زدم و رفتم داخل و هیچی هم به روی خودم نیاوردم، کارگرها هم رفتن و همراه بقیه مشغول کار شدن.
مامانم خوابید و من دیدم ساق پاهاش خیلی بهم چشمک میزنن یواش رفتم و دامنشو بلند کردم، وای مامانم رو کس سفید و بی موش هیچی نپوشیده بود و فقط دامن پاش بود.

 
یه جق زدم و خودمو خالی کردم تصمیم گرفتم فردا زودتر بیام و ببینم کارگرها با مامانم چیکار میکنن.
فردا دو ساعت آخر ورزش داشتیم و من با یکی از دوستام به بهانه ی مریضی مدرسه رو پیچوندیم اومدیم و گفتیم بریم فیلم سوپر ببینیم.
وقتی رسیدیم از لای در نیگاه کردیم دیدیم کارگرها همه مشغول کارن به جز اون پیرمرده، شک کردیم و رفتیم از روی دیوار پشتی خونه و رفتیم داخل.
از پشت پنجره وای پیرمرده مامانمو نشوند تو بغلشو دستشو کرد زیر دامنش، همزمان مشغول نصیحت مامانم هم شد که تو جوونی و باید حال بکنی و…
مامانم یواش یواش شل شد خوابید رو تشک.

پیرمرده هم که موقعیت رو مناسب دید رفت 5تا کارگر رو همراه بنا صدا کرد اومدن و گفت بالاخره دیدین رام شد.
حالا مامانم بود و 7 تا کیر.
مرد هیکلی دیروزی که از مامانم لب گرفته بود فوری رفت و دکمه های پیرهن مامانمو پاره کرد و گفت اوف امروز باید جرت بدم مامانم هم گفت باشه فقط از کون نه.
بقیه هم دامن مامانمو در اوردن و شروع کردن به تعریفکردن از هیکل گوشتیش.
هرکدومشون با یه سوراخ مامانم ور میرفتن و کیرشون به یه قسمتی از بدنش میمالیدن، پیرمرده کیرشو تا ته کرد تو دهن مامانم و مرد هیکلی هم داشت کس مامانمو جر میداد.
مامانم دیگه از خود بیخود شده بود و همش آه و اوه میکرد.
مرد هیکلی گفت اینجوری فایده نداره و پاشد رفت بیرون.
بقیه هم شروع کردن به سکس از کس و سینه و دهن مامان بیچاره ی من.
10 دقیقه ی بعد مرد هیکلی با یه دوربین عکاسی اومد داخل و شروع کرد از جهات مختلف عکس گرفتن از مامانم.
بعد دوربین رو داد دست یه پسره که فوری آبش اومده بود و تو صورت مامانم خالی کرده بود و گفت عکس بگیر.
موهای مامانمو گرفت و گفت دیگه زیاد حال کردی پاشو تا نشونت بدم حال یعنی چی، بنا که از فامیل های دور پدرم بود همش میگفت گناه داره، خودت رو ارضا کن بریم.
مامانمو بلند کرد و خودش دراز کشید و گفت بشین رو کیرم هرچی مامانم اصرار کرد که از کون نه بی فایده بود تا به زور سر کیرشو کرد تو کون مامانم اما مامانم زیاد نمیذاشت بره تو و فقط همون سر کلفتی کیرشو تلمبه میزد تا پیرمرده یهو از پشت پرید رو مامانمو کیر مرد هیکلی رو تا ته چپوند تو کون مامان بیچاره ام.
مامانم یه جیغ بلند کشید و بیحال شد پسره هم همه ی زوایا رو عکس میگرفت.
یهو از کون مامانم خون اومد و من ترسیدم خواستم برم داخل که حمید دوستم نذاشت گفت طوری نیست(من و حمید مشغول جق زدن بودیم).
بعد چند تا تلمبه ی محکم کیرشو از تو کونش اورد بیرون و شرو ع کرد تو کسش تلمبه زدن پیرمرده هم ازپشت میکر تو کون مامانم.
مرد هیکلی فوش میداد میگفت هرکی آبشو نریزه توش مادر جنده است و فلان.
کم کم همه آبشون اومد و خالی کردن تو کس و کون و دهن مامانم، مرد هیکلی هم بلند شد و دوربین رو پیچید لای دامن مامانم و بردشون بیرون.
مامان بیچاره ی من که همه ی تشکش خونی شده بود رو لخت انداختن همونجا و رفتن سر کارشون.
من و حمید هم که ارضا شده بودیم پریدم رفتیم بیرون
تـــــمـــام

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

22 Jan, 17:45


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 ñ³
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

22 Jan, 17:45


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ɓ3
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

22 Jan, 17:44


#رابطه_باخانم_دندانپزشک

سلام. من کیوان هستم .55ساله . روزی برای ترمیم دندونم از یک دندانپزشک وقت گفتم . روز و ساعت مقرر ب مطب رفتم و روی یونیت نشستم. خانم دکتر دندانی که احتیاج داشت ب ترمیم .شروع کرد به کار . من هم زیر دست خانم دکتر داشتم صورت زیبای اونو نگاه می کردم . سینه چپ خانم دکتر رو کتف. وسینه م سنگینی می کرد ،.بعد از تراشیدن قسمت پوسیده شده و پر کردن موقت. وقت دیگری برای دو روز بعد داد. و من باتشکر از خانم دکتر از مطب خارج شدم ..
مجددا دو روز بعد. ب مطب رفتم . ب محض وارد شدنم دیدم خانم دکتر روسری را سرش نکرده بود . فکر بدی نکردم .پیش خودم فکر کردم ب دلیل سن منه . نشستم روی یونیت .پرسید بهتری خوش تیپ .من نگاهی کردم و کمی خندیدم .گفت چرا می خندی . جواب ندادم ..از پشت میزش بلند شد. امد طرف من. پنجه دست چپ را کرد تو مو های من و گفت. این جور مو ها ی جو گندمی رو خیلی دوست دارم . . من هم تشکر کردم. خیلی. شهوتی تو چشماش نگاه کردم . بعد از چند لحظه خیلی اهسته ب منشی چیزی گفت. و پلاستیکی روی سینه ام گذاشت و بند را دور گردنم بست. چنددفقیقه ای با دندونم ور رفت و خمیری روی دندون گذاشت. و گفت باید هفته دیگه باید بمونه بعد کامل درست می شه .از دور گردنم گره رو باز کرد و گفت عطر خوش بویی زدی ..رفت طرف پرونده . گفت تقر یبا. بچه محلیم. بلند شد پنجره. را باز کرد. بالحنی خاص گفت. وای داره بارون. می باره . من هم ازش پرسیدم مگه ماشین نداری . گفت چرا . ولی تعمیر گاست. منم گفتم اگه ب اشکالی نداره. می رسونمتون . گفت مزاحم می شم . خلاصه. امد تو ماشین. و راه افتادیم . از کارم پرسید. و کمی حرف زدیم گفت اشناداری کارم تو دادگستری گیر کرده .بله خاو دکتر داشت طلاق می گرفت . ب قول امروزی ها قند تو دلم اب شد یا ب قول ما قدیمی ها تو کونم عروسی بود . تا برسیم جلو خونه خانم دکتر خیلی وقت داشتیم . دیگه با هم راحت حرف می زدیم و من با اجازش اونو ب اسم کوچیک باش حرف میزدم .اسم دکتر میترا بود . حرف ها گل انداخته بود .بیشتر عدم سازش دکتر با شوهرش . من هم حرف را بردم ب سمت سکس. که خیلی رک گفت .طرفم خیلی سرده و تو سکس خیلی ضعیف .من طرق مختلف تقویت را گفتم . که ب من گفت خیلی بلدی .دستشو گذاشت رو دستم . من گفتم دکتر محرمه . کلی خندید و گفت شیطونی ها . با هم خندیدیم .و تقریبا داشتیم می رسیدیم . خواهش کرد گفت سر خیابون پیاده میشم . من هم تو تاریکی خیابان. نگه داشتم پیاده بشه .دستشو دراز کرد من هم دستم را گذاشتم تو دستش که با دستچپش گردن منو گرفت ب طرف صورتش کشید و لب تو لب شدیم . خیلی طولانی شد. تقریبا ده دقیقه باهم ور می رفتیم که صدای بوق ماشینی ما رو از هم جدا کرد .خیلی اصرار کرد برم خونش .ولی من چون باید می رفتم خونه . عذر خواهی کردم . ولی بد جوری تحریک شده بودم. . خدا حافظی کرد و رفت .من هم با افکاری پریشون ب طرف خونه رفتم .چند ساعتی گذشت .تلفن زنگ خورد چون نمی شناختم جواب ندادم .چند دقیقه بعد اس امد خوندم.بله دکتر میترابود .زنگ زدم دیدم داره گریه می کنه .با حالتی ملتمسانه از من خواست برم خونش ، شیطان زورش زیاده .نتونستم نرم .سریع رسىدم سر خیابان خونش .تلفن کردم امد پایین با هم رفتیم. خونش - جای آورد نشست شروع کرد ب گریه کردن .گفت من یک ساله باکسی نبودم امروز خیلی هوس کردم. خودشو انداخت رو من های های گریه می کرد. من با مو های مشکی که عین شبق سیاه بود بازی میکردم یواش یواش گریاش بند امد .تو چشمام خیره شد کم کم خودشو کمی چرخوند امد بالاتر لب. رو لب شدیم مدتی باسر گردن و لاله گوش. لسیدن غب غب زیر چونه بازی باسینه ها لمس کردن کون. وکوس. که واقعا حال می داد. دستم رو گرفت ب طرف اطاق خواب هدایتم می کرد .در اطاق رابست و نور لامپ را کم کرد .من نشستم رو تخت اون هم امد دکمه لباسمو باز کرد خودشم لخت شده بود فقط با شورت بودیم. دوباره بازی از نو شروع شد .جوری که اختیار از کف خارج شده بود. وای عجب بدنی داشت .واقعا خدا سر حوصله کار کرده بود .بقول قدیما - سرین. وسرینش ب چه گندگی ،... سکس را خوب بلد بود و می دونست .کون خیلی خوش فرمی داشت .پاها کشیده .اندازه کمر و پا بنسبت. زیبا . کوسی بشاش تر از روی مومن .خلاصه کنم شروع کرد ب خوردن خیلی عالی ساک می زد. ب من گفت م تو هم کوس منو می خوری. گفتم نه .اصرار نکرد .وقتی خوب کیرم را خورد گفت بشین . امد روم کم کمکرد تو کسش. عجب کسی . نرم . تنگ . داغ . .با پوزیشن های مختلف کردم و داد . صبح زود تر از من بیدار شده بود صبحانه مفصلی آماده کرده بود .رفتم حمام .صبحانه خوردیم. من با ی لب جانانه از خونه امدم بیرون . رفتم دفتر .الان سه ساله با هم هستیم .هفته ای یک دفعه سکس داریم اگر زیاد بود ولی واقعییت بود.

🔞 پــــایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

21 Jan, 17:59


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ɓ2
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

21 Jan, 17:59


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 ñ²
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

21 Jan, 17:58


زن شوهردار

سلام خوبین شما
میخوام یکی از سکس هامو واستون تعریف کنم
من اسمم کیوان هستش 27 سال سن دارم مهندس عمرانم و متاهل 3 ساله ازدواج کردم و زن زیبایی دارم البته زیبا در صورت چون واقعا صورت زیبایی داره اما اندامش متوسطه من همیشه عاشق قد بلند کون و سینه و رونهای درشتم که زنم نداره اینارو .
خلاصه 2یا 3 ماه پیش با یه زنی آشنا شدم متاهل و 11 سال از خودم بزرگتر که هر چی تو اندام میخواستم داشت خیلی با هم سکس داشتیم اما این آخریشو واستون مینویسم اگه حال کردین بقیشه اشو می نویسم .
قرار بود واسه کار به مرکز استانمون برم با یکی از هم کارم چهارشنبه قرار گذاشتیم پنجشنبه صبح ساعت 5 با ماشین من بریم که 8 اونجا باشیم منم به لیلا (زنی که باهاش دوست بودم )گفتم جور کنه من شب برم خونه خواهرش از اونجا ساعت 5 برم دنبال همکارم و بریم آخه خواهرش از شوهرش جدا شده و تنها واسه خودش خونه گرفته چند باری واسه سکس رفته بودیم اونجا خلاصه سرتونو درد نیارم اونم جور کرد شب از خونه زدم بیرون به زنم گفتم 12 راه میوفتیم و رسیدیم اونجا میریم خونه دوستم که اونجا استراحت کنیم و صبح از اونجا بریم دنبال کارامون خلاصه اومدم بیرون به لیلا زنگ زدم گفتم بیام اونم گفت مشروب میخوری منم گفتم اره گفت یه چیزی بخر با مشروب بخوریم منم خریدم رفتم اونجا خودش یه لباس یه تیکه تا سر زانوش پوشیده بود و خواهرش هم همینطور خواهرش خیلی خوش اندامه اما من واسه اونم برنامه دارم که بعدا بهش میرسم مطمئنم از داستان خارج نشیم بعد سلام واحوال پرسی بساط مشروب رو حاضر کردن و شروع کردیم به خوردن سه تایی بعد از 3یا 4 پیک منو لیلا جلو خواهرش لب میگرفتیم و همو میمالیدیم که من عمدا این کارو میکردم که حال خواهرش بد بشه بعد از یک ساعت خوردن و شوخی کردن ما رفتیم تو اتاق خواب و خواهرش همونجا دراز کشید منم لباسامو در آوردم و با یه شرت رو تخت منتظر لیلا موندم که رفت وسایل مشروب خوری رو جمع کنه بیاد وقتی اومد یه لباس فوق العاده زیبا توری مشکی پوشیده بود که زیرش فقط شورت بود از هم لب گرفیم همو مالیدیم طبق عادتش شرت منو کشید و کیرمو در آورد وشروع کرد به خوردن و لیسیدن و مک زدن هم کیرمو هم تخماش منم کم کم لباس توریشو در آوردم گردنشو خوردم و لیسیدم اومدم پایین شکمشو لیس میزدم از کسش رد شدم اومدم پایین روناشو لیسیدم و مک میزدم خیلی حال کرد برش گردوندم رو شکمش خوابوندمش از پشت گردنش شروکردم به لیسیدن اومدم پایین پشتش رو لیسیدم اومد پایین تر شورتشو با دندونام کشیدم پایین باسنشو لیسیدم پشت روناشو لیسیدم اومدم بالا تر لایه کونشو لیسیدم زبونمو به سوراخ کونش میکشیدم دوباره برش گردوندم و کوسشو خوردم با زبونم چوچولشو لیسیدم و باهاش بازی می کردم بعدش دراز کشیدم اومد روم نشست رو کیرم و خیلی زیبا و حرفه ای بالا پایین می کرد خیلی طول نکشید که دو بار ارضا شد بعد پشت به من رو کیرم نشست و بالا پایین میکرد نمای کونش دیونم کرده بود بهش چنگ مینداختم با سیلی میزدم روش و می مالیدمش و قربون صدقش میرفتم حالا کم کم میخواستم منم ارضا شم به حالت سگی خوابوندمش و تا دسته کردم تو کسش جیغ میزد منم محکم کمرشو گرفته بودم و میکردمش که دیدم دارم ارضا میشم و بهش گفتم سریع برگشت و کیرمو کرد تو دهنش و همه آبشو خورد افتادیم تو بغل هم ساعتو نگاه کردم دیدم 4:45 بود تو بغلش خوابم برم سر ساعت 5 همکارم زنگ زد و لیلا بیدارم کرد لباس پوشیدم و بوسش کردم رفتم دنبال دوستم اما خدایش خیلی حال داد ولی تا رسیدم مرکز استانمون مردم از بی خوابی خیلی سختم بود رانندگی با اون همه خستگی اما به اون سکس می ارزید اون همه خستگی .
دوستان اگه بد بود ببخشید اولین داستانم بود که نوشتم.

نوشته: کیوان 21

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

20 Jan, 17:57


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ɓ1
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

20 Jan, 17:57


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 ñ¹
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

20 Jan, 17:57


مــن و خــواهرم لــیــلــا

ســلــام - اســم مــن مــهدی و 32 ســالــمــه، یــک خــواهر دارم ڪــه اســمــش لــیــلــا و 28 ســالــشــه، مــن تــا جــایــی ڪــه یــادم مــیــآد بــا هم راحــت بــودیــم و گــاهی وقــتــها شــبــها مــوقــع خــوابــ،‏ بــا شــرت مــیــ‏خــوابــیــدیــم و بــیــشــتــر وقــتــها زیــر پــتــو همــدیــگــر را بــغــل مــیــ‏ڪــردیــم و مــیــ‏مــالــیــدیــم (مــن و خــواهرم تــوی یــک اتــاق زنــدگــی مــیــ‏ڪــنــیــم و پــدر و مــادرم تــوی اتــاق دیــگــه) وقــتــی ڪــه بــزرگــتــر شــدیــم تــا الــان بــا هم ســڪــس داریــم و مــن خــواهرم رو، از ڪــون مــیــ‏ڪــنــم. یــک روز جــمــعــه پــدر و مــادرم رفــتــه بــودنــد خــونــه عــمــه‏ام و تــا دیــر وقــت خــونــه نــمــیــ‏آمــدنــد، مــن و خــواهرم از فــرصــت اســتــفــاده ڪــردیــم و ڪــامــپــیــوتــر رو روشــن ڪــردیــم و مــشــغــول دیــدن فــیــلــم ســوپــر شــدیــم مــن و خــواهرم حــشــری شــده بــودیــم خــواهرم دســتــش رو ڪــرد تــوی شــلــوارم و شــروع ڪــرد بــه مــالــیــدن ڪــیــرم، مــن هم شــروع ڪــردم از لــبــاش لــب گــرفــتــن بــعــد از مــدتــی مــن لــبــاســش رو در آوردم و شــروع ڪــردم ســیــنــه‏هاشــو خــوردن اونــم شــلــوار و شــرتــم درآورد و شــروع ڪــرد بــه ســاک زدن، دیــگــه بــعــد از ایــن همــه مــدت تــوی ســاک زدن حــرفــه‏ای شــده بــود. بــعــد از چــنــد دقــیــقــه‏ای ڪــه بــرام ســاک زد روی تــخــت خــوابــونــدمــش وشــلــوار و شــرتــش رو در‏آوردم لــای پــاشــو بــاز ڪــردم و شــروع ڪــردم بــه مــالــیــدن ڪــوســش و بــعــد ســرم رو بــردم لــای پــاش و شــروع ڪــردم بــه خــوردن ڪــســش و زبــونــم رو روی چــوچــولــش مــیــ‏چــرخــونــدم ڪــه صــدای آه و نــالــه‏اش بــلــنــد شــد و بــعــد بــهش گــفــتــم روی زمــیــن چــهار دســت و پــا بــنــشــیــنــه و ڪــونــش رو قــمــبــل ڪــنــه و بــعــد رفــتــم ســراغ ڪــونــش و شــروع ڪــردم ســوراخ ڪــونــش رو لــیــســیــدن چــه ڪــیــفــی داشــت و بــعــد انــگــشــتــم رو تــفــی ڪــردم وآروم شــرو ع ڪــردم ســوراخ ڪــونــش رو مــالــیــدن و انــگــشــتــم رو ڪــردم تــوی ڪــونــش یــک آهی ڪــشــیــد و گــفــت تــنــدتــر بــڪــن تــوش، مــنــم بــا دو تــا انــگــشــتــم ڪــردم تــوی ڪــونــش و عــقــب و جــلــو مــیــڪــردم و اونــم آه ونــالــه‏هاش بــیــشــتــر شــد از بــس از ڪــون ڪــرده بــودمــش ڪــونــش گــشــاد شــده بــود بــعــد از 5 دقــیــقــه یــک تــف بــه ڪــیــرم زدم و خــوب خــیــس ڪــردم و ســر ڪــیــرم رو گــذاشــتــم در ســوراخ ڪــونــش و بــا یــک فــشــار ڪــیــرم رو ڪــردم تــوش و آروم شــروع ڪــردم تــلــمــبــه زدن ڪــه خــواهرم گــفــت: مــهدی جــرم بــده، پــارم ڪــن ،تــنــدتــر بــڪــن، مــن هم تــلــمــبــه زدن رو بــیــشــتــر ڪــردم و آبــم رو ریــخــتــم تــوی ڪــونــش و آروم روش خــوابــیــدم بــعــد از نــیــم ســاعــت بــلــنــد شــدیــم و رفــتــیــم حــمــوم تــوی حــمــوم وقــتــی دوبــاره چــشــمــم بــه انــدام لــخــت خــواهرم افــتــاد ڪــیــرم شــق شــد و خــواهرم ڪــف حــمــوم خــوابــیــد مــنــم ڪــیــرمــو و ســوراخ ڪــونــش رو شــامــپــو زدم و ڪــیــرم روڪــردم تــوڪــونــش و بــا دســتــام ســیــنــه‏هاش رو مــیــ‏مــالــیــدم و اون هم بــا دســتــش ڪــوســش رو مــیــ‏مــالــیــد بــعــد از 4 دقــیــقــه آبــم آمــد و ریــخــتــم تــوی ڪــونــش در همــیــن حــیــن اونــم بــه ارگــانــیــســم رســیــده بــود و بــعــد خــودمــون رو شــســتــیــم و از حــمــوم لــخــت آمــدیــم تــوی اتــاق و بــعــد تــا شــب مــن چــنــد بــار دیــگــه خــواهرم رو گــایــیــدم واز اون روز مــن هنــوز هم بــا خــواهرم ســڪــس دارمــ.

پــایــانــ

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Jan, 19:01


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 a30
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Jan, 19:00


#سارا_و_استاد

من سارام سفیدم چشام سبزه تیله ایه و به قول بچه ها سگ داره قدم 169 وزنم 62!

ترم 2 دانشگاه بودم بجه ها با ی استادی واحد برداشته بودن و همش از خوش تیپی و اخلاق بدش تعریف میکردن میگفتن خوشکله اما به کسی رو نمیده منم خیلی دوس داشتم ببینمش اما موفق نشده بودم از گفته های بجه ها میترسیدم بگم که استاد 180 قدشه و 76 وزنش بدن ساز ورزمی کار شکمشم چسبیده به کمرش... خلاصه ترم 3 شدیم منم با اون 7واحد برداشتم. اولین روزی بود که میدیدمش وای چی میدیدم بیشتر از اونی که بچه ها میگفتن خوشتیپ و خوشکل بود روز اول گذشت خلاصه منم امن ترمو بخاطرش حتی یک جلسه هم غیبت نکردم دوسش داشتم...
خلاصه ترم 3 شدیم منم با اون 7واحد برداشتم . اولین روزی بود که میدیدمش وای چی میدیدم بیشتر از اونی که بچه ها میگفتن خوشتیپ و خوشکل بود روز اول گذشت خلاصه منم امن ترمو بخاطرش حتی یک جلسه هم غیبت نکردم دوسش داشتم
ترم 3 تموم شد اونم فقط با نگاه کردن تابستون اومد و دوباره ثبت نام کردیم
دوباره باهاش واحد برداشتم اما این ترم کمی متفاوت بود از همون روده اول متوجه نگاها و توجهاتش ب خودم شدم با هر نگاهش قلبم میریخت اما فک نمیکردم از من واقعآ خوشش اومده حتی روزایی که دیر میکردم درسو شروع نمیکرد و از دوستام میپرسید اینا که همیشه زود میان چرا نیومدن شروع کنیم؟

خلاصه ترم 3 احساسم بهش قوی تر شده بود اما اون هیچ موقع از احساس من خبردار نشد اما بعضی وقتی بهش زنگ میزدم و در مورد درس حرف میزدیم حتی روز تولدشم پیام تبریک براش فرستادم . ترم 4 رو شروع کردیم اواسط ترم بود که من رفتم شهرستان با خواهرم بیرون بودیم که بهم اس اومد وای خدای من چی میدیدم اسمش که افتاده بود رو گوشیم تنم لرزید نوشته بود همه اباد نشینان ز خرابی ترسند من خرابت شده ام دم ب دم ابادترم!

10 دقیقه ای هنک بودم بد ی اس متنی ساده براش فرستادم و این شد شروع دوستی ما اون روز تا شب اس بازی کردیم و اس ها تا نزدیکای صبح ادامه داشت اما باز باورم نمیشد 5 شنبه بود و شنبه باهاش کلاس داشتم وقتی فهمید شهرستانم گفت شنبه بیا کلاس تا ببینمت حالمو نمیفهمیدم از اینکه گفته بود و از اینکه فهمیدم حسم یک طرفه نیس خوشحال شدم. خلاصه شنبه صبح به خوابگاه رسیدم خواب از چشام میبارید اما رفتم سر کلاسش اومد کلاس همین که چشم بهش افتاد قلبم ریخت چاشد درس بگه داشت مینوشت که گفت بچه ها من امرئز خیلی خوشحالم! چند روزی گذشت باهم بیرون می رفتیم میگشتیم اما کسی از این ماجرا خبر نداشت سر کلاس اس بازی میکردیم خیلی فرق کرده بود دیگه همونی نبود که ترم 2 ازش شنیده بودم ی بار تو ماشین بوسیدمش ی بار هم بعد اینکه کلاس تموم شد و بچه ها رفتن بغلش کردمو بوسیدمش اما این پایان ماجرا نبود نزدیکای امتحان ترم بود و تو فرجه بودیم ی روز واسه رفع اشکال رفتم پیشش اما درس بهونه بود اولش یکم درس خوندیم بعد یهو چشامون رو هم افتاد بی اختیار لبامون به هم چسبید و ی بوسه طولانی انگار تو فضا بودم خیلی دلم میخواست دستش رو سینم رفت و فشار داد خوودمو نمیفهمیدم بوسه هامون ادامه داشت اونقدر غرق در بوسیدن هم بودیم که نفهمیدم کی لباسامونو در اوردیم بغل هم بودیم گرمای تنشو حس میکردم لباش که به کوسم خورد تنم لرزید واااااای چه حالی میداد صدام رفته بود هوا اونم میگفت جوووووووووون داد بزن تا حشری ترم کنی اخ و اوخم بالا گرفته بود حس میکردم دارم ارضا میشم اونم فهمید هولش دادم اما دوباره اومد اونقد خورد تا ارضا شدم انگار ابه گرم روم ریخته باشن اما من هنوز سیر نشده بودم عین وحشیا کیرشو کردم تو دهنم و با تمام وجودم داشتم از ساک زدنش لذت میبردم. تخماشو خوردم اونم حال میکرد باورم نمیشد با عشقم و سکس میکنم من عاشق خط زیرع تخماش بودم اونجارو براش ساک زدمو اونم خوشش اومده بود وداشت حال میکرد هی میگفت بخور عزیزم با این حرفاش حشری ترم میکرد اب دهنمو ریختم رو کیرش و حسابی با دستم مالیدم گفت 4 دستو پا شو از پشت بکنمت منم شدم همین که کیرشو انداخت تو من جیغ زدم کونم سوخت اونم هی ماساژم میداد خلاصه جیغا تبدیل به اخ و اوخ شد و حسابی حال کردم با دستش کوسمو میمالید که باعث شده بود بیشتر لذت ببرم یه یک ربع کرد بعد گفت رو کمر دراز بکشم اومد روم دراز کشید و کرد تو کونم ابش که اومد من دوباره ارضا شدم لباشو گاز گرفتم و ناخونامو پشتش کشیدم از اینکه باهاش اروم شدم و اون هم از من لذت برد یشتر لذت بردم ی چند لحظه بغلم کرد و گفت قربونه سگ چشات بشم که همش پاچمو میگیره!

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Jan, 17:21


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ð29
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Jan, 17:21


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 a²⁹
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Jan, 17:21


اولین کون دادنم به کوروش در دستشویی دبیرستان

سلام.من آرمین هستم 18سالمه سال اخر دبیرستانم بدن سفید و هیکل ریزه ای دارم.کوروش هیکل خوبیداره.همکلاسیمه و قدش بیست سانت بلندتر از منه.کیرشم بیست و یک سانت.دو ماه پیش با شروع مدرسه ها فهمیدم که جدیدا اومده تو مدرسه ما و اتفاقا همکلاسیم شده بود.من همیشه تکی مینشستم که اون اومد پیشم نشست.دو سه هفته ای حرف زدیم و تقریبا راحت شده بودیم.بهش گفتمرک و راست میخوام یه سوال ازت بپرسم توهم راحت جوابمو بده.گفتم تا حالا با پسر رابطه داشتی ک گفت ن.خوشحال شدم گفتم زنگ بعد بیا تو دستشویی کارت دارم.رفتیم توی یه دستشویی درو بستم.نشستم شلوارشوکشیدم پایین که با دیدن کیر بزرگ و کلفتشترسیدم و تقریبا پشیمون شدم.بهش گفتم منصرف شدم که گفت دیگ دیر شده.گفتم یعنی چی منصرف شدم میخوام برم.خواستم بلند شم برم که یهو سرمو گرفت و کیرشو تا ته کرد تو دهنم.داشتم خفه میشدم تمام دهنم بدون هیچ جای خالی ای پر شده بود از کیر کوروش.دیگ دیر شده بود.هرچی تقلاکردم خودمو ازش جدا کنم فایده نداشت و اون محکم تر و بیشتر فرو میکرد تو دهنم.دیدم چاره ای ندارم اخه زورم بهش نمیرسید.گفتم پس حداقل لذتشو ببرم.دست از تقلا ورداشتم و خودم شروع کردکم ب ساک زدن ک خوشش اومد و دستشو از رو سرم برداشت. ک خداروشکر زنگ مدرسه خوذد و نجات پیدا کردم.باز اومد کنارم نشست تو کلاس.گف باید بازم واسم ساک بزنی.گفتم ن ک سریع گف پس منم ب همه میگم ک واسم ساک زدی.ک خیلی ناراحت شدمو ایقد تهدید کرد تا قبول کردم ک فقط یه بار بساکم واسش.ادرس خونشونو داد و گف عصر بیا خونمون.منم ناچارا قبولکردم.رفتم ب ادرس زنگو زدم سریع درو باز کرد دیدم با کیر شق و کلفتش ایستاده ب پیشواز من.دلو زدم ب دریا و رفتم داخل.سریع نشوندم رو صندلی و کیرشو تا ته کرد تو حلقم.منم ک دیگ یه بار واسه همیشه بود حقیقتش خوشمم اومده بود با ولع میخوردم واسش.بعد ده دیقه ساکزدن ابش اومد و ریخت تو دهنم ک با زور بیشتر اون مجبور شدم همه شو قورت بدم.بلند شدم برم ک دستمو گرفت گفت کجا گفتم برم دیگ ابت هم ک کامل خوردم دیگ چی میخوای.گف بشین کونتو ببینم بعد برد گفتم ن ک باز تهدیدا شروع شد منم با خودمگفتم من ک ابشم خوردم حالا کونمم ببینه کاری نمیکنه ک.خلاصه شلوارمو کشید پایین شرتمم باش اومد پایین.دمر خوابوندم رو مبل دراز کشید روم یکم لاس زدو سوراخمو لیسید ک دیگ گفتم بسه من میرم ک گف یکم انگشت کنم توش اینو گفتو انگشتشو کرد تو کونم.یه اهی کشیدم و و اومدم بگم نکن اینکاروک دوانگشتی کرد تو و من دیگ کنترلم دست خودم نبود بدجوری حشری شده بودم و دیگ خودمو باختم و شل شدم.از همینشم میترسیدم.اون ک دید من وادادم از فرصت استفاده کرد و یهو کونمو ک با دوانگشتش گشاد کرده بود تف زد و سر کیرشو هل داد تو.من دیگ هیچ حرفی نمیزدم و فقط باهاش همراهی میکردم.اونم هر لحظه قسمت بیشتری از کیرشو هل میداد تو کونم منم ک از درد و لدت داشتم هم جر میخوردم و هم حال میکردم گذاشتم یه ساعت تمام هرجور دلش میخواد منو بگاعه.چون اصلا دیگ کنترلم دست خودم نبود نمیتونستم هیچ حرفی بزنم هیچ عکس العملی نشون بدم کیرش تو کونم لیز میخورد و من کاملا مطیعش بودم و اونم با شدت میکرد که ابشو واسه چهارمین یا شایدم پنچمین بار ریخت تو کونم.من ک دیگ تقریبا بیهوش بودم ولو شدم رو تختو اونم همونطور با کیرش ک تو کونم بود افتاد روم.دیگ هیچیو حس نکردم و بیهوش شدم.از خواب ک بیدار شذم دیدم هنوز روم خابیده و کیرش تو کونمه.ب هر زحمتی بود خودمو ازش جدا کردم با کون پاره تلو تلو خوران و باز باز اومدم خونمون.پایان
نوشته...آرمین

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Jan, 17:47


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ð28
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Jan, 17:47


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 a²⁸
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Jan, 17:47


سلام دوستان اسمم امیر هست ۱۹ سالمه میخوام داستان سکس با دختر عمه ام رو براتون بگم
(سکس با دختر عمه و زدن پرده دختر عمه)
من یه دختر عمه دارم اسمش شکوفه است ۲۵ سالشه دختر خوشگل و زیباییست و من ازش خوشم میاد همیشه تو فکرمه همیشه که میبینمش به کون و ممه هاش نگاه میکنم براش جق میزنم خلاصه تو مخش بودم و به خود گفته بودم که باید بکنمش این شکوفه دانشجوست بابا و مامانش هر دوتاش معلم هستن صبح میرن و بعد ظهر میان شکوفه هم هر وقت کلاس داشت میره هر وقت نداشت تو خونه می مونه یه روزی روز چهارشنبه بود شکوفه خونه بود بابا مامانش مدرسه بودن خواهرش هم که اونم مدرسه بود منم چون میدونستم چهارشنبه ها تنها تو خونشونه با خود گفتم که باید امروز برم و بکنمش خلاصه بهش زنگ زدم به شکوفه بهش گفتم خونه ای گفت اره دروغکی بهش گفتم چون بابا مامانت دیر میان مامانم گفت برو شکوفه رو بیار خونه ما ناهار بابا و مامان و خواهرش هم میان بهش گفتم اونم گفت باشه منم رفتم در خونشون رو زدم رفتم داخل شکوفه گفت بزار آماده شیم بریم منم گفتم بیا بشین الان میریم همین که نشستیم بی اختیار دستشو گرفتم بردم سمت کیرم که تعجب کرد یه جوری نگام کرد خواست دستشو بکشه عقب که اجازه نداد اونم فهمیده بود که بهش دروغ گفتم خلاصه لبامو گذاشتم رو لباش خواست بره عقب که محکم گرفتمش کمی ازش لب گرفتم بعدش جداش کردم عصبانی بود لباسامو درآوردم لباسهای شکوفه رو هم درآوردم لختش کردم رفتیم تو تخت خواب دراز کشیدم گفتم بخورش اولش نمی خواست ولی بعدش ساک زد کرد تو دهنش یه ده دقیقه ای ساک زد کیرمو با تف دهنش خیس کرده بودم بعدش اون دراز کشید پاهاشو از هم جدا کردم کسشو لیس زدم عجب کسی داشت مو نداشت کسش بسته بود چون دختر بود تا حالا بهش کسی دست نزده بود منم کمی لیس زدم و بعدش سینه هاشو مالیدم و چنگ زدمشون و کیرمو گفتم تف بزن همین کارو کرد چهار دست و پا نشست خواستم کونشو بکنم کونش تنگ بود اصلا باز نبود سر کیرمو بردم سمت سوراخش که خیلی تنگ بود کمی سرشو که بردم راخل محکم جیغ کشید که گفت بکش بیرون ولی من گوش ندادم و کمی هم با زحمت دادم داخل که اینبار جیغ محکم تر کشید و خواست خودشو ازم جدا کنه اجازه ندادم کمی که جلو عقب کردم کونش باز شد تا ته کردم داخل تلمبه زدم شکوفه جون هم اه و ناله میکرد کونش خیلی سفید بود یه چند تا سیلی هم زدم به کونش سرخ شده بود همینطوری داشتم تلمبه میزدم و اه و ناله میکرد بهم حال میداد کیرمو کشیدم بیرون دراز کشید یه پاشو دادم بالا گفت از جلو نه نمیدم منم گفتم نگران نباش کاریت ندارم فقط سرشو میزارم رو کست همین منم سر کیرمو میمالوندم به کسش ولی نتونستم از کسش بگذرم کمی کیرمو کردم تو کسش که گفت چیکار میکنی بکش بیرون میخواست کیرمو بیاره بیرون اجازه ندادم و کیرمو تا ته کردم داخل که شکوفه جیغ و فریاد کشید که تو رو خدا درش بیار یه چند تا تلمبه زدم دیدم خون داره میاد کیرمو کشیدم بیرون خونی بود کس شکوفه هم خونی بود داشت گریه میکرد بهش توجه نکردم کیرمو باز کردم تو کسش و کردمش اه و ناله هاش بهم حال میداد بعدش دراز کشیدم شکوفه هم نشست رو کیرم بالا پایین میپرید سینه هاشو تو دستم گرفته بودم داشتم تلمبه میزدم و بعدش دادم برام ساک زد و بعدش ابم اومد همشو ریختم رو صورتش بازم برام ساک زد و انگشتمو کردم تو کسش . تموم که کردیم داشت گریه میکرد گفتم گریه نکن و این جور چیزا بلند شدم کیرم خونی بود شستمش و لباسامو پوشیدم و از شکوفه لب گرفتم و رفتم . شکوفه زو اون روز زن کردم و از اون روز به بعد یه دوبار هم کردمش.



#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

16 Jan, 18:35


🔞 اولین باری منی خوردم 🔞
ﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ . ﻣﻦ ﻣﯿﻨﺎﻡ 21 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ . ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﺏ ﮐﯿﺮ ﺧﻮﺭﺩﻣﻮ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﺑﮕﻢ . ﻣﻦ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻡ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻫﻞ ﺭﻓﺖ ﻭﺍﻣﺪ ﺑﺎ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﻪ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﻭﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﻭﺭ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ . ﺧﻼﺻﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ . ﺍﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ . ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ ﮐﻮﭼﯿﮑﻢ ﯾﻪ ﺍﺗﯿﺸﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﻻﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﺴﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﯿﺸﻪ . ﺟﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎﺣﺎﻟﻪ . ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﯾﻪ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻫﻨﻮﺯ ﯾﺨﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺰﺍﺭﯾﻦ ﺑﺮﻡ ﺳﺮ ﺍﺻﻞ ﻣﻄﻠﺐ ﻣﺎ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﯾﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﻫﻤﮕﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻥ ﺑﻮﺩ ‏( ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ ﮐﻮﭼﯿﮑﻢ ﺍﻟﺒﺘﻪ 26 ﺳﺎﻟﺸﻪ ‏) ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺪﺗﺮﻩ ﮐﻠﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﯽ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﺎﺵ ﺑﻬﻢ ﻓﻬﻤﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﻩ . ﺷﺐ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺷﺪﯾﯿﯿﯿﯿﯿﯿﺪ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﯿﺎ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ ﻓﮑﺮﺍﯾﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﻧﻤﯿﺰﺩ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﺶ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﻠﯽ . ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺟﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺸﯿﻨﯿﻢ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻭﻝ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﻮﺱ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺷﺪﻡ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﻓﺎﺯﻩ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﯿﺮﺵ ﺳﯿﺨﻪ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﻣﻦ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﻨﻢ ﺑﻪ ﺭﻭﺵ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ . ﻭﻟﯽ ﺍﻧﻘﺪ ﻟﺒﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﻡ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺧﺮﺍﺵ ﺍﻧﻘﺪ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﻟﺒﺎﻣﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻃﻮﻝ ﻧﮑﺸﯿﺪ ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺩ . ﺭﻓﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯿﻢ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻔﺴﺎﺕ ﺩﯾﻮﻭﻧﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﻮ ﻣﺎﻟﻪ ﻣﻨﯽ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺣﺮﻑ ﺩﯾﮕﻪ . ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺭﻭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﯾﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ . ﺳﺮﺗﻮﻧﻮ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺎﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺰﻩ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺷﺐ ﺑﺸﻪ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﺨﻮﺭﺑﺨﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﺸﻪ . ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯﻡ ﭘﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﯾﻨﺪﻓﻪ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺑﺎﺯﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻭﺳﻄﺎﺵ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻣﻨﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﭙﻠﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﯾﻮﻭﻧﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﻧﻘﺪ ﻧﻮﮐﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻨﻢ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﮐﻪ ﮐﯿﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﮐﻠﻔﺖ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ . ﻭﻟﯽ ﺗﻮﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺍﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻥ ﺷﺒﻢ ﺍﺏ ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺯﻡ ﻗﻮﻝ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺍﺑﺸﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻣﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﺏ ﮐﯿﺮ ﺑﺪﻡ ﺑﯿﺎﺩ ﻭﻟﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯽ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺒﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﺩﯾﺮ ﮔﺬﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﮔﺬﺷﺖ . ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺟﻠﻮ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ ﺷﺐ ﮐﺴﯽ ﻧﺮﻩ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻨﻢ ﮐﺴﻢ ﺩﺍﻍ ﻣﯿﺸﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﺎﺩ ﺷﺐ ﻣﯿﻔﺘﺎﺩﻡ . ﻭﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺷﺒﯽ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻟﺮﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﻖ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﭼﺸﻤﺎﺷﻮﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﺸﺴﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺭﺧﺖ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺩﯾﺪﻡ ﺷﻠﻮﺍﺭﺷﻮﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﺑﺎ ﮐﯿﺮﺳﯿﺦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﮐﺲ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﮑﺸﻪ ﯾﻪ ﮐﻢ ﻟﺒﺎﻣﻮ ﺧﻮﺭﺩﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻧﯽ ﻣﻨﻢ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﺗﻮ ﺣﻠﻘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻧﻘﺪ ﻟﯿﺴﯿﺪﻣﺶ ﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺟﻖ ﺯﺩﻣﻮ ﺍﺏ ﺩﻫﻨﻤﻮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﺵ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻣﯿﺸﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﻧﺬﺍﺷﺖ ﺍﺑﺶ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺑﻘﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻧﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﯿﺴﻪ ﺧﯿﺲ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺭﻓﺖ ﺭﻭﯼ ﮐﺴﻢ ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﺍﻧﻘﺪ ﮐﺴﻤﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻌﺪﺵ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﻤﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﺣﺎﻟﯿﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﺳﺮﺷﻮ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﻢ ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻻ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﮑﻨﻪ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺍﺩﻡ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﺷﻬﻮﺗﻬﯿﭽﯽ ﺣﺎﻟﯿﺶ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭﻩ ﮐﺴﻢ ﻭ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺩﺍﻍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﺻﻼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺟﻔﺘﻤﻮﻥ ﺧﯿﺲ ﻋﺮﻕ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺭﺿﺎ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﺯﻡ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﺑﺸﻮ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻣﻨﻢ ﺩﻫﻨﻤﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﮐﻠﯽ ﺍﺯ ﺍﺑﺸﻮ ﺭﯾﺨﺖ ﺗﻮ ﺣﻠﻘﻢ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺏ ﺑﺮﺍﺵ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﻪ ﺍﺑﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪ ﻭﻣﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯿﻮﻣﺪﯾﻢ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻡ ﮐﻠﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺸﺪﺍﻻﻧﻢ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ 2 ﻣﺎﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻧﺼﻒ ﺟﻬﺎﻥ



#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

15 Jan, 16:50


داستان:

سلام.من سولماز هستم.واقعا از هرچی نامرده متنفر هستم.میخوام بگم بعضی داستانا باور کردنی نیست ولی با توجه به چیزی که خودم دیدم،دیگه فکر می‌کنم نکنه همه واقعی هستن.من چهار ساله ازدواج کردم.شوهرم سجاد اسمشه و پسر ساکتی هست ولی بجاش باباش از همون اول غیر عادی بود.خونه پدرشوهرم دوطبقه اس که ما واحد همکف میشینیم.مادرشوهرم هم سکته کرده شیش ماهه و توی رختخواب افتاده.منم یه مامان دارم که بیشتر مثل خواهر هستیم.بابام مدیر مدرسه اس و آدم بهداشتی ای هست.بعضی وقتا با مامان میرفتم زمان مجردی حمام و از مامان میپرسیدم چطور کونش اینقدر خوش فرمه،که گفت کار باباته و باهم خندیدیم ولی من باورم نمی‌شد اون بابای باشخصیتم و آروم،شخصیت دیگه ای داشته باشه.


یه روز مامان زنگ زد و گفت میاد عیادت زهرا خانم(مادرشوهرم)خلاصه اومد و باهم رفتیم طبقه بالا و پدرشوهرم ازمون پذیرایی کرد و بعد کلی صحبت،بابای سجاد به مامان گفت یه موضوع هست خواستم باتون درموردش صحبت کنم،مامانم با کلی تعارف و خواهش می‌کنم با پدرشوهرم رفتن از اتاق بیرون.من داشتم سوپ مادرشوهرم رو میدادم که یه لحظه یه صدا شنیدم.توجه نکردم.غذا زهرا خانم رو دادم و رفتم ظرف بذارم آشپزخونه دیدم مامان و آقا حشمت(پدرشوهرم)نیستن.آقا حشمت حدودا پنجاه سالشه ولی قد بلند و چهارشونه اس.از بالا توی حیاط رو دیدم اونجا هم نبودن.با کنجکاوی داشتم از پله ها میرفتم پایین که صدا افتادن چیزی از خونه خودم اومد و ناخوداگاه تندتر رفتم از پله ها پایین و از لای در که باز بود نگاه کردم ولی توی حال نبودن و کلید اتاق منو سجاد روشن شد.یه صداهایی میومد ولی واضح نبود،از توی نورگیر و از بالا پنجره اتاق یه لحظه نگاه کردم که داشتم سکته میکردم.باورم نشد،باز رفتم بالا و افتادم پایین از ترس و شوکه شدن.مامان خودمو دیدم که روسریش رو گرفته جلوش،درست ندیدم ولی انگار لخت بود و شرت پاش بود و بابای سجاد هم یه شرت پاش بود که میشد بزرگی کیرش رو حدس زد....ولی نه،شرتش رو درآورد،دوبرابر چیزی بود که فکر میکردم.هول کردم.تلفن برداشتم به سجاد بگم...ولی باید چی میگفتم....دویدم بالا به زهرا خانم بگم،اونم که نمیتونست تکون بخوره.یادم به مامان افتاد،دویدم پایین و وقتی دوباره سرم رو بردم بالا دیدم پاها مامان روی شونه های مادرشوهر کثیفم هست و مامان هرچی زور میزنه،نمیتونه جلوی تلمبه های وحشتناک اون احمق رو بگیره.داشت تلمبه میزد و شروع کرد سینه ها مامان رو بخوره،بعد ده دقیقه دیگه مامان تکون نمخورد.آقا حشمت داشت به مامان یه چیز میگفت که دیدم مامان سرش رو به علامت تایید تکون داد و دوتاشون شروع کردن نگاه کردن به کوس و کیر هم و حشمت بیشعور کیر خرکیش رو کشید بیرون.مامان با دست کوسش رو گرفته بود که دیدم مامان داره به شکم می‌خوابه و از روی میز آرایشم،کرم نرم کننده رو داد به پدرشوهرم.آقا حشمت داشت به کیرش کرم مرطوب کننده میزد و مامان بالشتای منو سجاد رو گذاشت زیرش که کون طاقچه ایش باز شد ازهم.باورم نمی‌شد میخواد از کون بکنه.جالبتر اینکه وقتی داشت کیرشو می‌کرد داخل،مامانم ازش لب میگرفت.واااای که چه کونی میکرد و فکر میکردم مامان جر بخوره ولی بجاش حال میکرد تا آبش اومد و پدرشوهرم،روی مادر عروسش چنددقیقه خوابید.بلند شدن و داشتن شرت می‌پوشیدن که من دویدم بالا.مامانم سرخ شده بود ولی انگار ناراضی نبود.این موضوع دیگه تکرار نشد ولی چندباره وقتی دارم غذا میدم به زهرا خانم،آقا حشمت به یه بهونه،میاد به رون یا کونم دست میماله و من مثل مرگ از خودش و کیرش میترسم و به شوهرم گیر دادم جابجا شیم.آدم اینقدر پست میشه واقعا


نوشته: M




#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

14 Jan, 18:41


سلام من اولین بارمه میخوام داستانمو بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد، این داستانیم که میخوام تعریف کنم کاملا واقعیه...
اسمم سپهره و20سالمه یه شب با خانواده تو خونه دور هم نشسته بودیم خانواده خالمم اومده بودن خونمون سرشب بود که خالم و مامانم رفتن بازار و منو خواهرام و دخترخاله هام و پسر خالم توی خونه تنها بودیم داشتیم فیلم تماشا میکردیم که یهو برق کل محله قطع شد...
خواهرام و دختر خاله هام چون توی حیاط باد میومد توی خونه هم کم کم داشت گرم میشد رفتن توی حیاط داشتن خاطره تعریف میکردن و حسابی میخندیدن کلا درگیر دنیای دیگه بودن من رفتم توی اتاق و روی تختم روی شکم دراز کشیدم تنها بودم وداشتم فیلم سکسی نگاه میکردمو هی با کیرم روی تشک فشار میاوردم کیرم راست شده بودو حشرم کم کم میزد بالا یهو پسر خالم اومد توی اتاق گوشیمو قفل کردم ولی هنوز کیرم شق بود پسرخالم10سالشه تپله کون خیلی سفیدو تپلیم داره درست مثل باباشه باباشم کون بزرگی داره فقط پوستش سبزست...
خلاصه اومد پیشم و گفت چیکار میکنی منم گفتم هیچی وبهش با مهربونی گفتم که بخوابه کنارم روی تخت اونم خوابید و پشتشو کرد بهم منم که حسابی شهوتی شده بود از دیدن اون فیلم خودمو چسبوندم بهش که احساس کردم اونم کونشو چسبوند به کیرم بعد اروم کیرمو در اوردمو پیراهن پسرخالم محمدرضاروهم زدم بالا سرکیرمو به کمرش مالیدم که خیلی بدنی نرمی وصافی داشت .صورتشو چرخوندم سمتمو باهاش لب گرفتم لباشو مک میزدمو زبونشو کردم توی دهنم اونم شروع کرد زبون منو خوردن با اون سنش بد مارمولکی بود...
بعداز لب گرفتن بلند شدن نشستم روش وکیرمو مالوندم به سینه هاش و شکمش از این کارم خیلی خوشش اومده بود و میخندید همش با خایه هام بازی میکرد بعد کیرمو گذاشتم دهنش و یه کمی کلشو مک زد و در اورد از ساک زدن خوشش نمیومد بعد خوابوندمش به پشت و حسابی کون تپلشو مالوندم یه تف انداختم لای پاشو کیرمو کردم لای پاش پاهاش انقدر نرم وتپل بود انگار وسط پربود اروم اروم تلمبه زدمو گردنشو مک میزدم که بهم گفت بکن توی کونم منم میدونستم تنگه و دردش میاد اما اروم کردم توی کونش کلش که لیز خورد رفت تو خودشو کشید بالا شروع کرد به گریه کردن منم که وقتی کیرم رفت تو کونش خیلی حس خوبی پیدا کردم و شهوت زده بود به سرم یکم ارومش کردمو دوباره کیرم لای پاش گذاشتم شروع کردم تند تند به کردنش به نفس نفس افتاده بود چون وزنم روش بود ناله میکرد و حسابی خوشش اومده بود که وقتی احساس کردن ابم میخواد بیاد کیرمو فرو کردم توی کونشو محکم کونشو گرفتم وخوابیدم روش اخش رفت بالا همونجور تند تند تقه زدم وابمو کامل ریختم توی کونش وقتی کیرمو در اوردم با گوشیم نور زدم روی سوراخ کونش ابم از کونش میزد بیرون ویکمی خون اومده بود چون سفت گرفت خودشو بعد دوباره ارومش کردمو چندتا لب ازش گرفتم...
بعدها خودش میومد پیشم تو موقعیت های مناسب شاید بالای24یا26بار کردمش توی حموم روی تخت توی باغ توی حیاط توی انباری حتی دوبار توی کوچه خلوت و تاریک بردم کردمش...


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

13 Jan, 18:27


داستان:
برده ی اتفاقی


سلام اسمم نیلوفره این جریانم ماله یک سال پیشه ک 19 سالم بود..تو یکی از چت رومای سکسی با دوستم داشتیم میگشتیم و با سکس چت بقیه رو سوژه میکردیم همون روز یکی پی داد میشه بردتون بشم؟جوابشو ندادم ولی وقتی دوستم رفت خونه رفتم پیویش بهش گفتم ینی چی اونم واسم توضیح داد من ک تا اون موقع راجب ارباب برده هیچی نمیدونستم داشتم شاخ درمیاوردم اونم همش میگفت تحقیرم کن جیش کن روم و ازین حرفا اولا چندشم میشد ولی بعد با حرفاش حشری میشدم و واقعا دلم میخواس پیشم بود و این کارارو میکردم!
گذشت تا اینکه کم کم ماجرا جدی شد و گفت من رازی توهم رازی چرا نمیذاری خدمتتو بکنم و جفتمون ب اوج لذت برسیم؟منم ک تا اون موقع کلی چیز یاد گرفته بودم قبول کردم و اونم ادرس خونشونو داد تقریبا دو هفته ای طول کشید تا جور شد برم پیشش اخه امتحان داشتم و نمیشد خیلی برم بیرون.ی خونه اپارتمانی نسبتا شیک مکانمون بود همین ک وارد شدم یکم نگام کرد و گفت اجازه هست؟گفتم اره ی لب طولانی ازم گرفت و گفت ببخش ارباب دست خودم نبود بعد رو زمین دولا شد و گفت اجازه بدید من برسونمتون داخل..با اینکه تو چتا کامل امادم کرده بود ولی یجورایی شوک شده بودم نشستم رو کمرش یادم افتاد باید 
چکار کنم موهاشو از پشت کشیدم گفتم جون بکن حیوون بی خاصیت مگه نون نخوردی اونم تندتر میرفت حالا دیگع واقعا حشری شده بودم از کمرش اومدم پایین سریع اومد مث سگ رو پام دولا شد و پاهامو بو میکردن و زبون میزد انگشتای پامو کردم تو دهنش و اونم با اشتها میمکید بعد چند دیقه گفتم مثل ی سگ خوب دراز بکش رو زمین جون بکن
اونم دراز کشید دوس نداشتم شلوارشو دربیاره فقط بالاتنه لخت بود ولی خودم کامل لخت شدم ک دیدم خیره شده ب کسم سریع رفتم پامو گذاشتم رو کیرش گفتم حرومزاده کی بهت اجازه داد چشای کثیفتو ب من بدوزی ها؟؟اونم هی میگفت غلط کردم ارباب معذرت مبخوام تشنم شده دست خودم نیس.گفتم تشنت شدع؟؟گفت بله ارباب تشنه ی جیش گواراتون تشنه ی اب کستون.اینارو ک میگفت من حشرم دو برابر میشد زود نشستم رو صورتش کسمو چسبوندم ب دهنش گفتم فعلا کس من میخاره تا مثل یه سگ خوب با زبونت نخارونیش از جیش خبری نیس اونم دیگ نمیتونست حرف بزنه چون کسم کامل داخل دهنش بود و داشت زبون میزد توش فقط تند ت
ند نفس میکشید دیگ جیغ و ناله ی منم دراومده بود و داشتم ارضا میشدم ک با دندونش چوچولمو گاز گرفت یکم حال داد بهم ولی دردش خیلی بیشتر بود پا شدم ی لگد زدم بهش و پامو گذاشتم رو گلوش گفتم چ غلطی کردی مادرجنده؟؟میخوای بزنم عقیمت کنم کس ننه توله سگ؟؟اونم هی میگفت ببخش ارباب معذرت میخوام حواسم نبود
منم ک هنوز عصبی بودم دوباره نشستم رو صورتش ولی کامل نه..وزنم رو زانوهام بود اونم فک کرد میخوام جیش کنم دهنش دهنشو باز کرد و چشاش بست منم محکم دماغشو گرفتم شروع کردم شاشیدن رو صورتش و چشماش کل صورتش از جیش من خیس بود و نمیتونست درست نفس بکشه منم کسمو مالیدم ب صورت و دماغش اون فقط چشاشو بسته بود و هی میخواس کسمو لیس بزنه ولی من از عمد کسمو ب بالای صورتش میمالیدم ک مثه سگ له له بزنه همونجام ارضا شدم و دیگ بیحال بودم دراز کشیدم رو زمین ک دیدم اومد بین پاهام اب کسمو لیس میزد بهش گفتم خوشمزس سگ بی خاصیت؟گفت عالیع ارباب گفتم جیشم چطور بود خوب سیر شدی مادر جنده؟
گفت داغ و اتیشی بود داشتم خفه میشدم زیر شاشتون حیف ک نذاشتید زیاد ازش بخورم..دیدم شلوارش خیس شده و فهمیدم اونم ابش اومده..اون روز واقعا واسع جفتمون عالی بود و ازم خواست ک دوبارع برم منم دوسه بار دیگ رفتم و هربار ی مدل انجام میدیم.س.ک.س ی چیز سلیقه ایه و من واقعا عاشق این سبک س.ک.س شدم..
پایان
نوشته: NiLoOo



#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

12 Jan, 19:41


_بامشتری





سلام دوستان اسمم مسعوده.تا حالا داستان ننوشتم اگه ضعيف بود ببخشين.
من يه فروشگاه مانتو دارم با يه شريك كه رفيقه قديمميمم هستش.٢٥ سالمه و هيكلم متوسطه قبلا خيلي چاق بودم ولي لاغر كردم.
معمولا غروبا دو تايم وايميستيم يعني نصف من نصف اون. پنجشنبه بود تقريبا ساعت ٨ كه قرار بود شريكم بياد و من برم با رفيقام بيرون كه يه مشتري اومد تو كه يه لحظه هنگ كردم ولي سريع خودمو جمع و جور كردم كه ضايع نشه. مانتو جلو بازو يه ساپورت تنگو كتوني سفيد. م‍ ‍مه هاش بزرگ نبود زياد ولي خوش فرم بود. خلاصه يكم صحبت كريم درباره كارا و رسيد به قيمت كه گفتم قابل نداره ٢٧٠ تومن ميشه. يهو گفت كارتم همرام نيس چيكار كنم الان گفتم عب نداره فردا بياين كه گفت مسافرم فهميدم منظورش چيه چون ازين موردا تو كار زنونه زياد پيش مياد. گفتم شرمندتونم كه گفت جور ديگه ميتونم حساب كنم كه من از خود بيخود شدم چون واقعا چيزه نازي بود ولي از يه طرفم ضرر بود برام كه گفتم يكي از مانتوهارو ميدم فقط كه گفت قبوله ولي اون يک‍ ‍يرم دوس داشت اما اصرار نكرد خلاصه زنگ زدم رفيقمو گفتم كه ديگه نياد خودم وايميستم بجاش. به دختره گفتم ساعت ١٠ اينجا باش. ساعت ١٠ شد و اومد كركره رو دادم پايين و بردمش بالا. بالاي مغازه انبارمون بود كه تخت گذاشته بوديم كه استراحت كنيم با قليون و سيگار و اين چيزا. خلاصه يكم لاس زديم شروع كردم لب گرفتن . پيرهنشو در اوردمو يكم سينه هاشو ماليدم از رو س‍ ‍وتينشو انداختمشون بيرون شروع كردم به خوردن واقعا خوب بود ک‍ ‍يرم شاخ شده بود و داغ شده بودم سريع شلوارارو دراورديمو رفتم رو كار . يواش كردم تو كه ديدم پردم نداره فهميدم اينكارس. ک‍ ‍ير منم زياد بزرگ نيس ولي جوابه . خلاصه خيلي دختره خوش س‍ ‍كسي بود مخصوصا تو حالت سگي خيلي خوب بود انگار هرروز ميداده ناموسا ازينجور موردا كم گير مياد تند تند تلم‍ ‍به ميزدم ديدم بلند بلند ناله ميكنه گفتم يواشتر ممكنه همسايه بشنوه . برش گردوندم رو به خودم رفتم ک‍ ‍سشو بليسم كه حس كردم ممكنه حالم بد شه فقط انگشت كدرم يكمو چ‍ ‍وچولشو ليس زدم خيلي كم كه اونم يكم ارض‍ ‍ا شه ريز اه اه ميكرد منم واقعا ح‍ ‍شري شده بودم ک‍ ‍يرمو دوباره كردم توش يكم ديگه كردمشو ابم اومد سريع ريختم تو دسمال كاغذي . اينم بگم كه س‍ ‍اك نزد دوس نداشت منم اصرار نكردم. يكم ديگه حرف زديمو پنجررو باز كردم يه سيگار كشيديمو لباسارو پوشيديم اومديم پايين اول من رفتم بيرون ديدم خلوته فرستادمش رفت ديگه هم نديدمش ولي ارزش اون ١٥٠ ضررو داشت. اميدوارم خوشتون اومده باشه.


نوشته: M



#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

11 Jan, 18:08


کیر_کلفت_پسرخاله



سم من مانی هست 18 سالمه و داستان سکس من با پسر خالم از 5 سال پیش شروع شد وقتی که ما برای تعطیلات تابستون میرفتیم خونه اونا
یادمه اون موقع من از کس یا کون کردن چیزی نمیدونستم ولی جلق زدن رو بلد بودم تا اینکه فهمیدم پسرخالم سینا برعکس همیشه موقع خواب خودشو از کیر به من میچسبونه اولش شک نکردم تا اینکه یه دفعه سینا کیرشو جلوم در اورد و دستمو گذاشت روش منم بدم نیمد و یه کم مالیدمشو ابش اومد
یه بار دیگه رفتیم بیرون از خونه داخل یه خرابه اونم بدون سوال کردن از من شلوارمو کشید پایینو یه کم تف زد رو کیرش بعد گذاشت لاپام و عقب جلو کرد منم چیزی نگفتم اخه خیلی حال میداد ولی نمیذاشتم تو کونم بکنه اخه کیرش خیلی کلفت بود و شاید بگم 4 برابر سوراخم بود تا اینکه یه بار که کسی خونه نبود و من داشتم میرفتم حموم اومد در زدو اومد تو
منم که حشری بودم سریع خودمو واسه دادن اماده کردم اونم یه کم شامپو ریخت رو کیرش و یه کمم زد لا پام گفت میخوای هر بار که میرینی درد نداشته باشی؟ اخه من یه مدت یبوست داشتم و همیشه درد میکشیدم
گفتم اره ولی اینکه نمیره توش گفت اون با من تا جایی که میتونست شامپو زد و اروم کیرشو داخل میکرد منم دو لبه کونمو با اخرین زور باز کردم یه دفهع احساس کردم که کونم پر شده کیر سینا تا ته تو کونم بود ولی با کوچکترین تکون کون من درد میگرفت دو تا لپ کونم کاملا باز شده بود انگار که کونم داره متلاشی میشه اونقدر درد داشت که حتی نمیشد کیرشو در بیاره سینا گفت تنها راهش اینه که زورکی بکنمت تا حداقل دفهع بعد مشکل نداشته باشی منم قبول کردم بعد همونجوری که کیرش تو کونم بود خوابیدیم منم خوابیدم روش سینا پامو گرفته بود بالا تا سوراخم بیشتر باز شه منم با فشار دو تا لپ کونمو از هم باز کردم سه چار بار اول که کیرشو عقب جلو کرد داشتم میمردم ولی کم کم خوب شد البته خیلی درد کشیدم تا دفعه بعد زیاد مشلی پیش نیاد یعنی مفهوم واقعی گاییده شدن رو درک کردم
سینا گفت اب کیر واسه بزرگ شدن کون خوبه میریزم تو کونت گفتم باشه بریز همون موقع یه کم با دوربین از صحنه رفتن کیرش داخل کون من فیلم گرفت وقتی بهم نشون داد باورم نمیشد که این همون سوراخ کوچیک خودمه اخه خیلی بزرگ بود
از اون موقع به بعد همیشه با کیرش حال میکنم و اونم هفته ای چند بار منو میکرد البته الان کیرش کلفت تر شده ولی هنوز قالب کون خودمه.



#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

10 Jan, 17:57


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 a²¹
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

10 Jan, 17:57


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ð21
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

10 Jan, 17:57


زن_عموی_جنده_من#


سلام اسم من فرشاده19سالمم هست داستاني كه براتون مي نويسم مال اواخر سال 89 هست كه مربوط ميشه به زن عموي جنده ام.
من يه زن عمو دارم كه اسمش النازهست اين زن عموي ماازاون جنده هاي معروف محله كه شوهرش هم كارمند معدنه وهر2هفته مياد خونه خلاصه من ازوقتي فهميدم جنده هست خيلي توكفش بودم البته خوشگل هم هست هاسن 26 قد 170وزن 55چشمهاي قهوه اي پوست روشن وكون بزرگ ،به هر حال من همچنان توكف الناز جون بودم تا اينكه اواخر سال قبل فرشهاروكه شسته بود ميخواست ببره تو نمي تونست منم رو پشت بوم خونه مشغول كفتر بازي بودم كه گفتم كمك نميخواي گفت اگه زحمتي نيست منم خوشحال شدم وسريع رفتم كمكش كيرم هم داشت ميتركيد باهر بدبختي كه بود فرشهاروبرديم پهن كرديم كف اتاق كه خم شد گوشه فرش رو درست كنه كونش اومد بالا منم كيرم يه دفعه سيخ شدبا ترس رفتم جلو بعد دل رو زدم به دريا و از پشت چسبيدم بهش راستش اين بهترين موقعيت بود كسي هم خونه نبود يهو بلند شد برگرده سمت من كه ازپشت سينه هاشو چسبيدم خواست دادبزنه كه دهنش رو گرفتم برگردوندمش سمت خودم ولبهام روگذاشتم رولبهاش اولش همراهي نميكرد ولي از اونجا كه جنده بود شروع كرد به لب گرفتن باورم نميشد اينقدر سريع پا بده به هرحال دستموبردم روسينه هاش ميماليدم وگردنش روميخودم 5دقيقه بعد شروع كردم به در آوردن لباسهاش واي چه سينهايي ازبس ماليده بودنش درشت درشت بودن شروع كردم به خوردنشون وايييي الناز هم اه و اوهش در اومده بود يكم كه خوردم رفتم سمت كسش يه شرت توري پاش بود كه درش آوردم واي چي مي ديدم يه كس صيقلي بي مو كه لبه هاش بهم چسبيده بود انگار نه انگار كه جنده بود بي اختيار رفتم سمت كسش الناز هم با دستش كير منو ازروي شورت گرفت رفتم وسط پاهاش وشروع كردم خورن كسش واي خيلي خوشمزه بود 10دقيقه اي خوردم بلند شدم الناز شورتم روكشيد پايين كيرم افتاد بيرو ن البته كيرم مثل كير بعضي از دوستان نيم متر نيست 15 تا16سانت ولي با حاله الناز انو بوس كردو شروع كرد ساك زدن2دقيقه كه ساك زد ابم داشت ميومد كيرم رو از دهنش در اوردم اسپري زدم گذاشتم در كسش بالا وپايين ميكردم كه گفت بسه ديگه بكن توش منم يتف زدم به كيرم بادست لبه هاي كسش رو باز كردم وكيرم رو كردم توكسش با اينكه زياد كس داده بود ولي خيلي گشاد نبود كيرم رفت توكسش يه آخ كوچيكي گفت و من شروع كردم تلمبه زدن واي چه كسي يه خورده كه گاييدمش برش گردوندم ازپشت كردم توكسش واييي صداي الناز كل خونه روبرداشته بود منم سريعتر ميكردمش داشت ابم ميومد كه ازتو كسش در اوردم انگشتم روكردم تو كونش ديدم بله كوني هم هست يه خورده ور رفتم بعد در كونش كرم زدم خودم دراز كشيدم با كون اومد رو كيرم وايي تاته رفت توش داشت بالا پايين ميرفت و ناله ميكرد منم از رونهاش كمكش ميكردم ديگه داشت آبم ميومد كه كيرم رو در اوردم گذاشتم لاي سينه هاش چندبازعقب جلوكردم ابم اومد ريختم روسينه هاش بعد از هم يه لب گرفتيم رفتيم حموم و...
الانم اگه موقعيت پيش بياد ميكنمش
راستي دفعه اولمه كه داستان مي نويسم اگه خوشتون اومد نظربدين تا داستان گاييدن زن داداش و زن عموم كه باهم گاييدمشون رو هم بنوسم!
باي.



#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

10 Jan, 17:57


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 a²⁰
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

10 Jan, 17:57


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ð20
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Jan, 20:59


داستان
#هنوز_مزه_کسش_تودهنمه



سلام این داستانی که میخوام بگم برمی گرده به 3 سال پیش من تو جایگاه ... داشتم کار میکردم که پسر عمه ام بهم زنگ زد و گفت واسه شب مشروب بیار خونه ما بخوریم منم قبول کردم خلاصه شب شد رفتم خونه پسر عمه ام نشستیم قلیون کشیدن تا 10 شب پسر عمه ام گفت پاشو بریم تو حیاط مشروب بخوریم خلاصه رفتیم نشستیم پسر عمه ام ساقی شده بود هی میریخت و ما هم واسه اینکه کم نیاریم میخوردم پیک 7 بود که عروس عمه ام که خیلی جلو من راحت بود با یه شرتک تنگ که خط کوسش پیدا بود اومد پیش ما نشست پیش شوهرش ما هم ادامه دادیم اخر مشروب بود حالمون خیلی بد بود پسر عمه ام یه اخلاقی داشت مشروب میخورد میخوابید عروس عمه ام گفت چند تا پیک واسه من بریز بخورم ببینم این مشروب چیه بنده خدا تا حالا نخورده بود من که از خدا خواسته واسش میریختم چشاش شهوتی شده بود باز کرده بود خودشو دیدیم کم کم داره میره برای خودش یه هو گلاب به روتون تگری زرد و رفت کنار حوض من رفتم ببینم حالش چه طوریه اخه پسر عمه ام بد جور مست بود خوابیده بود دستمو گذاشتم رو شونه هاش خودشو کنار کشید من پرو پرو دوبار دستمو کذاشتم رو شونه هاش یه هو چشمم افتاد به سینه های بلوریش هی به هر بهونه ی دستمو میبردم سمت سینه هاش اصلا خوشش نمیومد کیرم شق شده بود یه نگاه انداخت به کیرم 2 هزاریش افتاد گفتم پاشو بریم تو دستتو صورتتو بشور بلند شد تلو تلو راه میومد بردمش تو اشپز خ خم شده بود داشت صورتشو میشوست دلو زدم به دریا دست زدم به کونش دیدم جا خورد گفت چته دیونه گفتم بد جور بدنتو میخوام گفت گمشو دوباره دست زدم گفت پسر عمه تو صدا میکونم ها گفتم یه بار بزار فکر کنم مال منی دستمو بردم سمت سینه هاش با دو دست فشار میدادم تا اینکه دیدم چیزی نمیگه دستمو بردم سمت کوسش دیدم خیس خیسه انقد تند تند میمالوندم که صداش در اومداخ اخ اخ محکمتر یه نگاه بیرون انداختم دیدم پسر عمه ام مثل جنازه افتاده دستشو گرفتم بردمش تو اتاق شلوارشو در اوردم باز داشت مقاومت میکرد تا اینکه زبونمو به کوسه نرمش رسوندم وای چه بوی خوبی میداد لیس میزدم واسش اونم اخ اخ میکرد بخور بخور علی حالم بده سریع بدادم برس پارم کن الان به کیر نیاز دارم خوب که خورم گفت حالا نوبت منه به صورت ضربدری اون مال منو میخوردو من هم مال اونو کیرمو تا اخر کرده بود تو دهنش زبونشو میبرد روی تخم هام لیس میزد بلند ش کردم بالش گذاشتم زیرش کمرش درد نگیره اروم کردم تو کوسش دیدم داره ناله میکنه اه اه اه محکم بکن بزار ارضا شم بکن بکن علی محکم تر منم اتیشی شدم تند تندتر میکردم دوبار بلند ش کردم سگی همون چار دستوپا گذاشتمش سزر کیرمو خیس کرد اروم گذاشتم تو سوراخ کونش یه فشار دادم تو دیدم داره گریه میکنه بد تر شهوتی شدم محکم تر اه تروخدا جر خوردم ای نکن پاره شدم خواهش میکنم دربیار منم محکم میزدم رو کونش جا انگشتام مونده بود سینه هاشو از جلو میگرفتم بعد موهاشو گرفتم با شدت میکرم ابم داشت میومد وای چه کونی اخ اخ اخ علی علی علی بسه شدتم بیشتر شد اخ اخ اخ اخ داره میاد گفت دربیار بده بخورم س ریع دراوردم گذاشتم تو دهنش با تمام وجودش میخورد ای ای ای ابم اومد همشو ریختم تو دهنش اونم با تمام وجودش کیرمو میک میزد دیدم شل شد فهمیدم ارضا شده بهد بلندش کردم یه لب ازش گرفتم و ازش تشکر کردم بعد سریع رفتم پیش پسر عمه ام خوابیدم که چیزی نفهمه از اون روز به این ور هر 2 هفته یه بار اساسی میگایدم عروس عمه جونمو اخ که هنوز مزه کوسش تو دهنمه


نوشته: علی



#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

08 Jan, 17:48


آسانسور و داماد حشری



سلام.کانال جالبیه.داستانهاش خیلی جالب هستن ولی بعضیا تابلو دروغ هستن.من داستانهای مربوط به سکس با مادرزن رو میخوندم و میگفتم مگه میشه و داماد خودم رو تصور میکردم و اصلا برام قابل قبول نبود ولی چندماهه که با به اتفاق یهو دامادم رو لخت دیدم با دخترم و ازون وقت یه جورایی بیشتر این داستانها رو میخوندم تا دیروز که یه اتفاق جالب افتاد.دخترم داره اثاث کشی میکنه و من رفتم کمکش.دیروز یه سری مبل و صندلی ها رو با اسانسور میاوردیم پایین و با دامادم با اسانسور میومدم پایین که توی ماشین بچینه اونها رو.بار دوم حجم صندلیها زیاد بود و ناخوداگاه وقتی در بسته شد چون جا کم بود دامادم از پشت نزدیک بود بهم که یه خورده حس میکردم به کونم چسبیده.منم یهو یاد چندماه پیش افتادم که دخترم داشت ساک میزد و من از سوراخ قفل کیر بزرگش رو دیدم،شیطونی ام توی این سن گل کرد و خودم رو توی اسانسور دادم عقب که فهمیدم جای عقب رفتن نداره و باورم نشد تا چسبید بهم یهو کیرش یهو شق بشه.قشنگ روی خط کونم کیرش رو حس میکردم.دوباره از بالا با وسایل اومدیم پایین و دوباره چسبید بهم و منم باورم نمیشد و وقتی میرسیدیم پایین زیر چشمی به شلوارکش نگاه میکردم و حتی سر کیرش یه قطره خیس بود و دیگه نمیدونستم چکار کنم.بار آخر چادر نزدم و با شلوار استرچ و بلوز بلند اومدیم توی اسانسور که باز چسبید بهم،یه لحظه منو هل داد جلو و خودش رو داد عقب و وقتی باز بهم چسبید،........خخخخخخخخ،فهمیدم کیرش رو درآورده و وااااااااای هول شدم و رسیدیم پایین که فهمیدم داره کیرش رو میکنه داخل شلوار......من خوشم اومد و میدونستم دیگه این وضع پیش نمیاد و هرچی فکر کردم چطور بهش علامت بدم و بعد ببینم اون چکار میکنه،وقتی داشتیم میرفتیم بالا دلم رو زدم به دریا و یه برگ دستمال کاغذی دادم بهش و با نیش خند و البته استرس به کیرش که شلوارک توسی رنگش رو خیس کرده بود اشاره کردم که بیچاره از خجالت خیس عرق شد و بهم گفت ببخشید و به پشت ایستاد و دستمال رو گذاشت توی شرتش.همون شب بهش پیام دادم کجایی،گفت سر کار.ازش پرسیدم چی رو باید میبخشیدم،اینکه اسانسور تنگ بود با تو......پرسید من چی؟بهش گفتم واقعا نترسیدی من حسش کنم و برگردم بزنم توی گوشت و ببینم در آوردی.یه پنج دقیقه پیام نداد و یهو یه پیام داد با کلی غلط کردم و گه خوردم.بهش گفتم مگه زن نداری،چرا اینقدر زود از کوره در رفتی که فهمیدم دخترم چهار ماهه حامله اس و هنوز به کسی نگفتن.بعدم کلی معذرت که ببخشید.یه پیام دادم بهش که نمیدونم چرا اینکار رو کردم البته تقصیر خودم شد.بهش گفتم شبکاری بعد که میشه فردا شب،بیا تا بگم چطور میتونی با زنت سکس کنی حتی تا هفت ماهگی و اون به ربع بعد با کلی استیکر قلب و بوسه و.....گفت چشم.امروز پشیمون شدم چرا اینو گفتم.از خواب بیدار شدم دیدم دیشب ساعت چهار پیام داده کاندوم بگیرم؟منم از خجالت و پشیمونی به پیامش جواب ندادم.ده تا پیام دیگه هم داد.هنوز جواب ندادم و الان میخوام بنویسم کاندوم حتما بگیر.هم میترسم.هم الان پنج ساله شوهرم فوت کرده سکس نداشتم و همچنین خجالت میکشم.اون منو مامان صدا میزنه و نمیدونم فردا شب چی میشه ولی هر اتفاقی افتاد براتون مینویسم همه لحظات رو.تا سکس با دامادم،کمتر از بیست و چهار ساعت مونده و استرس عجیبی دارم.کاش برمیگشت روز اثاث کشی و من فاصله میگرفتم،دارم میمیرم از دلشوره و استرس.


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

07 Jan, 18:38


درسته ي طرف عشق وعاشقي سكسه ولي عشقي كه تو دلت نسبت به كسي داري ارزشش بيشتر از سكسه
داستان من واقعيه
ازته وجودم عاشق زنداييه ناز وجيگرطلامً هستم وخواهم موند
من سه تازن دايي دارم كه عشقم زن دايي كوچيكمه
شوهرش كه باشه دايي كوچيكم از همون مجرديش كه ميرفت سر قرارباش منم باخودش ميبردزياد اختلاف سني نداريم باهم
شايد ٧يا٨سال
تا وقتي كه عروسي كردن و اومدن طبقه اول خونه دايي بزرگم
من از همون روز اول عاشق كون گنده وژله اي زن دايي جون نازم شدم
هميشه به ي بهونه اي ميرفتم خونه دايي و چون بنده خدا صب زود ميرفت سركار و خسته ميشد تا ميرسيد خونه مست خواب ميشد وميخوابيد
منم با زن دايي جونم ميشستيم و غيبت عالم وادمو ميكرديم
تا ي روزي كه داغ غيبت بوديم و غرق عيب گيري از اين واون زن داييم برگشت گفت كه طايفه شوهر من كون ندارن همه شون ال اي دي ن مثه ما نيستن
منو ميگي ي لحظه شوكه شدم گفتم كه همه مثه شما خوش فرم وخوش هيكل نيستن كه ماشاالله خدابتون بخشيده اونم چيزي نگفت وچاييه روٌ خوردم و زود بحث و عوض كردم گذشت اومدم خونه و كلي كلنجار رفتم كه اين لامصب خود عشقمه
يبار رفتم خونشون با شوهرش خلوت كرده بودن معلوم بود كه اساسي همو ماليدن و حشر حشر شدن درس وسط برنامه منه كون گلابي سر رسيده بودم وقتي اومدم داخل ديدم ي دامن تنشه و ي بلوز كه روسريشم زود سرش كرد ولي چشاش كاسه خون بود حشر ازش ميباريد را رفتني به لوپاي كونش كه انگار شتر داره ادامس ميجوعه قشنگ با روح وروانت بازي ميكرد كلي داغ كردم و زود زدم بيرون الكي گفتم ماشينم و بدجايي گذاشتم
شب شد
وخونه تنها بودم و همش بفكر زن دايي ناز وجيگر طلام بودم
باهزار استرس بش ي اس ام اس دادم و حرف دلمو بش گفتم
اونم جواب داد فك كنم اشتباه گرفتي
من اس دادم نه زن دايي خيلي دوست دارم وعاشقتم
كه شروع كرد به نصيحت كردن من و اين حرفا برا كتاباس اخه خودش خيلي رومان ميخونه
منم روك بش گفتم كه چقد دوسش دارم و عاشق اينم كه يبار بغلش كنم و محكم بوسش كنم
رابطه اس ام اسي ما بود تا ي روز بش گفتم كه صب وقتي شوهرت ميره سركار ميام خونتون كه قبول نميكرد
بعد كلي اصرار قبول كردو در وا كرد
اومدم تو ديدم تنهاست و پسرش كه ٤سالش بود خوابه
ي ذره باهم نشستيم و صحبت كردن كه گفتم اجازه ميدي بغلت كنم
اول امتناع ميكرد ولي بعدش قبول كرد بغلش كردم و باهم رفتيم تو اشپزخونه
وقتي بغلم بودكل وجودم ميلرزيد و دوست داشتمً كه مال من بود تا دنيامو به پاش ميريختم
شروع كردم به دست زدن به كمرش
اروم دستمو بردم روي بالشتهاي ناز و نرم كونش
يواش يواش ماليدم و احساس كردم كه اونم خوشش مياد
بعد اروم سرمو بردم و شروع به بوسيدن وليسيدن گردنش كردم
واي چه حال خوبي داشت
داشتم ديونه ميشدم
بالاخره بعد از مدتها به آرزومو زن روياهام رسيده بودم
واي دستمو زدم به كونش ديگه استرس گرفته بودمو داشتم ميلرزيدم هوس كل جونمو گرفته بود اروم بش گفتم عزيزم
دوس دارم مال من باشي
چيزي نميگفت
گفتم دراز بكش ميخوام بخوابم رو كونت
خيلي مهربون بود ديد از رو عشق و احساس بش علاقه دارم قبول كرد و دراز كشيد من افتادم روش خواستم شلوارشو در بيارم گفت فقط از رو شورتم بكن
ميخواستم بزارم لاي پاهاي نازش كه يهو بچه ش صداش كرد و اينم تيز از زيرم بلن شد كلي تو ذوقي خوردم
رفت بحه شو خوابوند و برگشت پيشم
بم گفت بيا بريم تو اتاق
رفتيم اتاق ديگه چشام پر خون شده بود گفتم برام بخورش
گفت باشه
زانو زد و اروم تو چشام نگا كرد و انداخت دهنش
اول ي ليس كوچيك از سرش زد و تا ته كرد تو دهنش خيلي حرفه اي ساك ميزد و تخمامو ميماليد داشتم ديونه ميشدم خيلي لذت داشت اونم داشت حشري ميشد كه با ي ميك زدن و ليسيدنش ابم اومد و دستمالو گرفتم جلوش وتخليه كردم
بلند شد واساد جلوم بعد رفتيم تو اتاق نشيمن رفتي حايي اورد و گذاشت جلوم
كلي قربون صدقه ش رفتم و نيگاش كردم
فك ميكردم شيره جونمو كشيده برام نايي نمونده بود
گفتم كه بايد برم كار دارم
هي بم ميگفت كه من به شوهرم اشاره كنم مياد سمتم
منم كه غرق خستگي و بي حسي بودم دوزاريم نميفتاد كه قربونش بشم هوس كرده و دوس داره سكس كنيم
چند باري گفت ولي من نگرفتم داستانو و اومدم بيرون تاوقتي كه پسر داييه ديگه م كه اونم ازش خوشش اومده بود وشده بود رقيب عشقي من ازمن پيشش بد گفته بود وازم سردش كرده بود
تا جايي كه باهم قهر كرديم و يسالي باهم حرف نميزديم و الان هم فقط در حد سلام وعليكه
بااين كه ديكه هيچ رقمه را نداره كه بخوام برم سمتش و بفهمونم بش كه هنو تو دلمه و عاشقونه دوسش دارم ولي ته دلم جاي اونه اگه بخواد گرم كنه جونمم ميدم براش
اميدوارم كه لذت و تو عاشقي ببينيد نه تو سكس
درود بر شما.

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

06 Jan, 18:50


ﺑﯽ ﺗﺠﺮﺑﮕﯽ ﻭ ﺑﮑﺎﺭﺕ

ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﺍﻻﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﺗﻮﯼ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﯾﮏ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ ﮔﺎﻭ ﭘﯿﺸﻮﻧﯽ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ . ﻣﺎ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﺯﺵ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﺣﺘﯽ ﻫﻤﻨﺸﯿﻨﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎﻋﺚ ﺑﺪﻧﺎﻣﯽ ﺑﻮﺩ .
ﺯﻣﻮﻧﻪ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﺍﮔﻪ ﭘﺴﺮﯼ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﺪﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻠﯽ ﻣﻨﺘﺶ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ، ﺳﺮ ﺭﺍﺵ ﻭﺍﯼ ﻣﯿﺴﺘﺎﺩ، ﻧﺎﻣﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺖ، ﺳﻮﺯ ﻭ ﮔﺪﺍﺯﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﯽ، ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﺭﺗﯽ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺑﮕﯽ ﯾﺎﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﭙﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻭ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ، ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯼ ﺁﺩﺍﺏ ﻭ ﺗﺮﺗﯿﺒﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﺭﺳﻢ ﻭ ﺭﺳﻮﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ . ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ . ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ، ﮐﻼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﺧﻂ ﻧﺎﻣﺮﯾﯽ ﺑﯿﻦ ﻣﻮﻥ ﺑﻮﺩ، ﻣﻌﻤﻮﻻ ﻫﻢ ﮐﻼﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﻭﻗﺎﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ . ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﻭﻗﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ . ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻧﺒﻮﺩ .
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺍﺻﻐﺮ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪ، ﺗﻨﻢ ﺭﻭ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ، ﺑﺎﻫﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ، ﺁﺭﻩ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﻢ . ﺍﺻﻐﺮ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺟﻨﺴﯽ ﻣﺎ ﻣﺰﺧﺮﻑ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ . ﻣﻠﻐﻤﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﯿﺠﯽ ﻭ ﺩﺳﺖ ﭘﺎﭼﮕﯽ ﻭ ﺩﺳﺖ ﭘﺎﭼﻠﻔﺘﮕﯽ . ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺗﻮﺵ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺣﻞ ﻧﺸﺪ . ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﻭﻣﻤﻮﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﻧﯽ ﺟﻔﺖ ﺑﺸﻪ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﮐﯽ ﺍﯾﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ، ﻣﺜﻞ ﮐﻠﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻗﻔﻞ ﻧﻤﯽ ﭼﺮﺧﻪ ... ﺣﺎﻻ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺍﻭﻥ ﮐﻠﯿﺪ، ﮐﻠﯿﺪ ﺩﺭ ﮔﻨﺞ ﺑﺎﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺒﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻪ … ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻤﯽ ﭼﺮﺧﯿﺪﯾﻢ ... ﭼﻔﺖ ﻭ ﺟﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﯾﻢ . ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺍﻭﻥ ﺯﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﻧﭽﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺩﻭ ﮐﻮﺩﮎ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﻧﻦ ﺑﯽ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ .
ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ، ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ، ﺗﻬﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺣﺲ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﻻﺑﺪ ﺣﺲ ﺑﯽ ﮐﻔﺎﯾﺘﯽ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﺪ . ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ . ﺗﺎﺯﻩ ﭼﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ؟ ﻣﻦ ﻧﻪ ﻓﺎﻧﺘﺰﯼ ﻫﺎ ﻭ ﺭﺍﺯﻫﺎﯼ ﺗﻦ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ... ﮐﻢ ﮐﻢ ﺣﺘﯽ ﺷﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻪ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻣﻨﻪ، ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻦ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺯﻧﻬﺎ ﺍﻭﻥ ﺟﻮﺭﯾﻦ ... ﻭ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ .
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ، ﺳﺎﻟﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺷﻪ ... ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﺍﻣﺎ ﻧﺸﺪ، ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﺷﺪ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺳﺮﺩ، ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺩﺭﺩ، ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ . ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﺍﮔﻪ ﺣﺪ ﺍﻗﻞ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﯽ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻭﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺷﮑﻞ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ . ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﮐﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﻧﻤﯽ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﺨﻮﻧﯽ، ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﭘﻮﺳﺘﺖ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﯽ ...
ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﻩ ﻭ ﻣﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﺑﯿﻦ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺧﻄﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﺗﻤﻨﺎﯼ ﺗﻨﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ، ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﻢ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺟﺴﻤﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﺪ . ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﯿﺰﻡ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ - ﻻ ﺍﻗﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ - ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ . ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻬﻢ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﭼﻢ ﻭ ﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺟﺴﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﺑﺎﺷﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺍﺯ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻡ . ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺟﻨﺴﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻋﺎﻟﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻟﻄﯿﻒ ﺗﺮﯾﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﺷﺪ .
ﺍﺻﻐﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻃﻼﻕ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺍﺭﮔﺎﺳﻢ ﺗﻮﯼ ﺑﻐﻞ ﻣﺮﺩﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻧﺒﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭﯼ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﯼ ﺍﻃﺎﻕ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺗﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﭘﺎﺭﺱ، ﮐﻒ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﻭﯼ ﺷﻤﺪ ﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﺻﺎﺑﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺗﻮﯼ ﺑﻐﻞ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻬﺎﺵ ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﯾﮏ “ ﺯﻥ ” ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﺷﮏ ﻫﺎﻡ ﺑﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪ؛ ﺳﺮﻡ ﺭﻭ ﺭﻭﯼ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ .
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﺗﻨﻬا


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

05 Jan, 17:15


ﻋﺸﻘﻢ ﺣﺪﯾﺚ

ﺳﻼﻡ ﻣﻦ 21 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﻫﻞ ﺗﻬﺮﺍﻥ .... ﺧﺴﺘﺘﻮﻥ ﻧﮑﻨﻢ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ..... ﺍﯾﻦ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﻣﺜﻪ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻟﯿﺴﺘﻪ .... ﺷﯿﻔﺖ ﺍﻭﻧﺎ ﻗﺒﻞ ﻣﺎﺳﺖ .... ﺍﺯ ﺷﺎﻧﺲ ﺧﻮﺑﻤﻮﻥ ﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺎ ﻣﺸﻬﺪ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ..... ﺧﻼﺻﻪ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮﻭ ﻣﺮﺑﯿﺸﻮﻧﻮ ﭼﻨﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺭﻭ ﺳﮑﻮ ﻫﺎ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﯾﻮ ﺑﺒﯿﻨﻦ ..... ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ..... ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ... ﺗﻤﻮﻡ .... ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﯿﺸﺮﺕ ﻣﺸﮑﯽ ﺯﺭﺩ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﯾﻪ ﮐﻔﺶ ﺯﺭﺩ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﯾﻪ ﻣﺸﮑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻤﻮ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﻋﻄﺮ ﺗﻠﺨﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺯﺩﻡ .... ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺎ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮﻡ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ﺷﺪﯾﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﺎﻡ ﯾﮑﻢ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﺎﻡ ﯾﮑﻢ ﭼﺮﺥ ﺯﺩﯾﻢ .... ﺑﻌﺪ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﮐﺮﺩﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﯿﺮ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﺮﻥ ﮐﺮﺝ ﺣﺎﻟﻪ ﺧﺎﻟﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﻧﯿﺲ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﯿﺎﯼ ﭘﯿﺸﻢ؟؟؟ ﻣﻨﻢ ﯾﮑﻢ ﻣﻦ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﻼﺻﻪ ﯾﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﻣﺦ ﺑﺎﺑﺎﺭﻭ ﺯﺩﻡ .... ﻟﭙﻤﻮ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ... ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮﻡ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﻮﺭﻣﻪ ﺍﯼ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺟﻠﻮ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﯿﺸﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﻢ ﻧﺸﺴﺖ ﯾﮑﻢ ﺑﻮﺳﺶ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﺶ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﻢ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﯾﻤﻮ ﺍﯾﻨﺎ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ... ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﺟﺎ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﻭﺭﺍﻥ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ .... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﻮﺭﺩﯾﻤﻮ ﺗﻮ ﯾﻪ ﭘﺎﺭﮎ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ .... ﺩﯾﺪﻡ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﭼﺸﺎﺵ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺱ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ..... ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ... ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ...... ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺎﯾﯿﻨﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ... ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻧﯿﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ .. ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ...... ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ..... ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺮﻕ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻔﺴﺎﻣﻮﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪ .... ﯾﮑﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﭘﺲ ﯾﮑﻢ ﻟﺬﺕ ﻫﻢ ﺑﺪ ﻧﯿﺲ .... ﺧﻼﺻﻪ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﻻﯾﻪ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﯾﮑﻢ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩﻣﺸﻮﻥ ... ﺑﻌﺪﺵ ﻋﺸﻖ ﺑﻨﺪﻩ ﺳﺮﺷﻮ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺖ ... ﻣﻨﻢ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺭﻭ ﺷﮑﻤﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ .... ﺧﻼﺻﻪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﻧﻘﺲ ﻣﯿﺰﻧﻪ ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﺪﺷﻢ ﻧﻤﯿﺎﺩ ... ﮐﻢ ﮐﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﻟﺒﺸﻮ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ .... ﺑﻌﺪ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﮎ ﻣﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪﻣﺶ ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .... ﮐﻢ ﮐﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺴﺶ ﯾﮑﻢ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﯿﺮ ﻟﻄﻔﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺍﺯﺍﺭﻡ ﻧﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺟﻮﺍﺑﻤﻮ ﻧﺪﺍﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﮔﻔﺖ ﺳﺮﯾﻊ ﺗﻮﺍﻡ ﻣﻌﺘﻞ ﻧﮑﻦ .... ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ .... ﺩﯾﺪﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺶ ﯾﮑﻢ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺣﺪﻭﺩﺍ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﻪ ﺩﯾﻘﻪ ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺎﮎ ﺯﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺴﻪ ﻧﯿﻠﻮ ﺍﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻨﻪ ..... ﺩﺭﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﺲ ﺳﻔﯿﺪ ﺗﭙﻞ ﺑﯽ ﻣﻮ ..... ﯾﮑﻢ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﺶ .... ﻭﺍﺳﺶ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﻪ .... ﺩﯾﺪﻡ ﺍﭘﻦ ﻧﯿﺲ ... ﺣﯿﻒ .... ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ ﻟﺒﻪ ﺗﺨﺖ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﺮﻡ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺩﻡ ﮐﻮﻧﺸﻢ ﻣﺎﻟﯿﺪﻡ ﺍﻭﻟﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻧﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺧﻼﺻﻪ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺩﺭﺩﺕ ﻧﻤﯿﺎﺭﻡ .... ﺍﺭﻭﻡ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﺩﺵ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﻌﺪ ﯾﮑﻢ ﺳﺮﺷﻮ ﻋﻘﺐ ﺟﻠﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻫﻮ ﮐﻼ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺟﯿﻐﺶ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﺭﻓﺖ ﺍﺧﻮ ﻭﺍﺥ ﻣﯿﮑﺮﺩ .... ﺣﺪﻭﺩ 40 ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩﻡ ...... ﮐﻮﻧﺶ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .... ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺷﺪ ...... ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﻭ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﻧﺸﺴﺖ .... ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺟﺎ ﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩﻡ .... ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﯿﻠﻮ ﺍﺑﻤﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﮔﻔﺖ ﻫﺮ ﺟﺎ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﻨﻢ ﮎ ﻣﯿﻤﺮﺩﻡ ﮐﻠﺸﻮ ﺗﻮ ﺩﻫﺸﻦ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﻢ ..... ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻢ ﻣﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ...... ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻫﻤﺸﻮ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ..... ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯽ ﺣﺎﻝ ﺭﻭﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ..... ﺣﺪﻭﺩﺍ ﺳﺎﻋﺖ 1/30 ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ... ﺭﻓﺖ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﺍﻭﺭﺩ ﺧﻮﺭﺩﯾﻤﻮ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﻻﻻ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻋﺬﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﮔﻪ ﺳﮑﺴﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﺣﺎﻝ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻣﯿﺪ ﻭﺍﺭﻡ ﺧﻮﺷﺘﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﺍﻣﯿﺮ


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

04 Jan, 18:19


من الان20 سالمه.اولین سکسم وبا داداشم تجربه کردم.4سال پیش بود. اون موقع من 16سالم بود و داداش شهرامم 22. چون من از اول خیلیییی ترسو وخرافاتی بودم و مادر وپدرم هم گه گاهی شیفت شب بودن . تصمیم گرفتن اتاق منو داداش یجا باشه.


همه چی معمولی بود تا اینکه یبار نصف شب از خواب پاشدم.مانیتور روشن بود خوب که دقت کردم دیدم داداشم داره فیلم سکسی میبینه.منم زیاد چشم و گوش بسته نبودم و همه چی و میدونستم.یکم که گذشت دیدم داداشم داره کیرشو میماله.البته کامل معلوم نبود وفقط سیاهی دیده میشد بیشتر.بعد از کمی که شهرام ارضا شدرفت بخوابه.منم اوج حشرم گرفته بود اون صحنه هارو هی یاداوری میکردم تا دیدم داداش خوابش برد.دستمو بردم زیر شورتو خودم و مالوندم تا ارضاشم.چند هفته ای به این ترتیب گذشت.یشب که مث همیشه منتظر بودم شهرام کارش تموم شه و بخوابه خوابم برده بود.یهو حس کردم کسی کنارمه چشامو بسرعت وا کردم(چونکه بسیارم خرافاتی بودم حسابی وحشت کرده بودم)دیدم شهرام.با صدایی خواب آلود و لرزان گفتم چیه داداشی؟ گفت خوابت برده بود.گفتم خو نصف شبه نباید میخوابیدم؟گفت آخه دلم نیومد آبجی خوشگلم قبل اینکه خودشو ارضا کنه بخوابه. شوکه شدم.قلبم انگار داشت از قفسه سینم میزد بیرون.گفتم چی میگی شهرام.مرگ شیرین که دستشو گذاشت جلو دهنم.گفت فک کردی شبا صدا شاب شابت میذاره من بخوابم.کلا یخ کردم.بهم نزدیک شد.لباشو گذاشت رو لبام.اول خودمو کشیدم عقب.اصلا تا حالا به این فک نکرده بودم با شهرام رابطه داشته باشم.اما دوباره خودشو بم نزدیک کرد.گرمیه نفسش رو صورتم حشریم میکرد.خودموبش نزدیک کردم.یه چند مین فقط لب میرفتیم.دستشو برد زیر سوتینم.واااااای چه داغ بود.آروم زیر گوشم گفت جووون می می آبجیم چه نرمه.خجالت کشیدم اما شهرام با مهربونی آروم بوسم کرد.پیرهن و سوتینمو داد بالا و سینه هامو میخورد.اه اه ه ه ه. دستشو برد رو کوسم.بی اختیار دراز کشیده بودم.داشتم دیوونه میشدم.اومد بالا.دوباره اومد سمت گوشم و گفت:شیرین؟سرمو به علامت چیه تکون دادم.گفت:میخوای زن داداشی بشی؟یه لحظه مث خنگا فقط نگاش میکردم.شهرام با اینکه چندان هیکلی نبود اما چهره زیبایی داشت.یهویی گفتم آرررررره.گفت جونننن زنممممممممی.شلوارو شورتمو کشید پایین.پاهامووا کرد و با دستش کوسمو ناز میکرد.بعد زبون داغشو میکشید وسطس.صدام بلند شده بود و تو خونه هیشکی جز منو شهرام نبود.انگار واقعا زن و شوهریم و خونه ماله ما بود.شلوار خودشو کشید پایین.کیر سیخ شدش روبروم بود خیلی دراز و کلفت نبود اما دوسداشتیییییی بود.خواستم بلند شم که واسش لیسش بزنم نذاشت.گفت:نه.نمیخوام لبای عشقم بخوره به این. خلاصه.گفت حاضری دیگه؟منم بدون فکر گفتم آره.کیرشو گذاشت دم سوراخ کوسمو آروم کردش تو.جیغم رفت هوا.لباشو گذاشت رو لبامو آروم بوسیدم.وقتی بیرون کشید.دور و ور کوسم و کیرش خونی بود.گفت جووووووووووووون دیدی شیرینی زنم شدیا.اون شب 2بارهر دومون ارضا شدیم.آبشو هر دو بار ریخت تو.گفت حالا بخواب صب مدرست دیر میشه.شب خیلی خوبی بود صب که پاشدم دیدم نیس.رفتم طرف آشپزخونه دیدم با مامان سر میزه.نگام کرد اولش کلیییییی خجالت کشیدم.اما اون یه چشمک زدو گفت.بدو صبونه خودم امرو میرسونمت.بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم .جلو داروخونه نگه داشت.رفت تو و بعد رفت یه خواروبار فروشی و برگشت.گفت بیا همسر نازم.این قرصارو هر 6ساعت یبار بخور.کلی هم برام پاستیل و خوراکی خریده بود. الان شهرام درسش تموم شده و به بهانه این که من میخوام برم خارج درس بخونم داریم میریم از ایران.وواقعا هم همو دوس داریم و یجورایی عاشق هم شدیم.


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

03 Jan, 17:46


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ð14
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

03 Jan, 17:46


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 a¹⁴
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

03 Jan, 17:46


ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺵ

ﺳﻼﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﮑﺲ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺑﻌﻀﯿﻬﺎﺗﻮﻥ ﻏﻠﻂ ﺑﺎﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﯿﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻓﻘﻂ ﻓﺤﺶ ﻧﺪﯾﻦ ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﯽ ﯾﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻩ .
ﻣﻦ ﺑﺎﺑﮑﻢ 32 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺁﻧﺎﻫﯿﺘﺎ 24 ﺳﺎﻟﺸﻪ . ﺣﺪﻭﺩ 3 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺩﻡ ﺣﺸﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﺪﻡ . ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺶ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺁﻧﺎﻫﯿﺘﺎ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﻗﺪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﮑﺴﻤﻮﻥ ﺍﺯ ﺳﮑﺴﺶ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺑﮕﻪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﮐﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ . ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻋﺎﺩﺕ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﻡ ﺁﻧﺎ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ . ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﺗﻮ ﻧﺖ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﯾﻪ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻣﺪ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﺑﮑﺸﻮﻧﯿﻤﺸﻮﻥ . ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺎﺩﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﻗﺪﯾﻤﯿﻢ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﻧﺎﺩﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺍﺣﺘﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺳﮑﺲ ﺯﻧﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﺍﻭﻟﺶ ﺁﻧﺎ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﯿﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ﺑﻬﻢ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﺩﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﯿﺎﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ . ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﺷﯿﻼ ﺍﻭﻣﺪﻥ . ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﻧﺎﺩﺭﯾﻨﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﭙﻮﺷﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻗﻀﯿﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺧﻼﺻﻪ ﻧﺎﺩﺭﯾﻨﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺷﻮﺥ ﺑﻮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﻭﺩ ﯾﺨﻬﺎﻣﻮﻥ ﺁﺏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﺷﯿﻼ ﺟﻮﻧﻢ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻟﺨﺘﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺸﺮﯾﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺯﻧﺎ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﻣﻦ ﻭ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺨﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯿﻢ . ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ . ﺳﺎﻋﺖ ﺣﺪﻭﺩ 12 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﯿﻢ . ﻣﻦ ﻭ ﺁﻧﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻤﻮﻥ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺷﯿﻼ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻐﻠﯽ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺭﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﺒﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺁﻧﺎ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻥ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭﻥ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻦ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﯿﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﻔﻬﻤﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﻮﻥ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﯾﻢ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺍﻧﺎ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺣﺸﺮ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﻮﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻝ ﯾﻪ ﭼﻦ ﺩﯾﻘﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮐﻮﺳﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﮏ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﺵ ﻣﻨﻢ ﮐﯿﻤﻮ ﻫﻞ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺻﺪﺍﺵ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﯿﻼ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻟﺨﺖ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﻧﺎ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻋﻤﻞ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ . ﻧﺎﺩﺭﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﮐﺲ ﺷﯿﻼ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﯿﻼ ﻫﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﻧﺎ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺎ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺖ . ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻻﻥ ﻣﻮﻗﺸﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺍﺏ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻩ ﻧﺎﺩﺭﻡ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﮑﺮﺩﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﻦ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺍﻧﺎ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺴﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﻧﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﻮﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺁﻧﺎ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﺍﻧﺎ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺷﯿﻼ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﮐﺴﺶ ﻭﺭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺷﻬﻮﺕ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺲ ﺷﯿﻼ ﺟﻮﻥ . ﻭﺍﯼ ﭼﻪ ﺗﻌﻤﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮐﺴﺸﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﯿﻼ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﮏ ﺟﻮﻥ ﺑﮑﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ ﻣﻨﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﺵ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎﻣﻮﻥ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺩﯾﻮ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﺎﺩﺭ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻧﺎ ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﯾﺎﺩ ﺍﻧﺎ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﺰﺵ ﺭﻭ ﺷﮑﻤﻢ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺭ ﻫﻤﺶ ﺭﻭ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺍﻧﺎ ﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭﺵ ﻣﻨﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ . ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺯﻧﻢ ﻣﻨﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺑﻤﻮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺷﯿﻼ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﻧﺎ ﻫﯿﺘﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ .
ﺍﻣﯿﺪ ﻭﺍﺭﻡ ﺧﻮﺷﺘﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ . ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﺑﺎﺑﮏ
بر چسب ضربدری


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

03 Jan, 16:59


فیلم س.کسی و جنجالی رابطه‌ خشن با استاد🔞ایم فیلم سراسر رابطه و صحنه هست🔞🔥

مشاهده فیلم🙈🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Jan, 17:49


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ð13
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Jan, 17:49


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 a¹³
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Jan, 17:49


سلام من بابک هستم ومیخواهم خاطره خودم وزن عموم را برایتان بگویم آن زمان من سرباز بودم ودرشهرستان خدمت میکردم من یک زن عمو دارم که هیکل مناسبی دارد ومن ان روزها در خانه آنها بودم من چند وقتی بودکه تو کف زن عموم بودم تو روزهایی که میگذشت میدیدم که
عمداً لباسهای زیر خودشو جلو دید من میگذاشت تا من آنها را ببینم من هم در فرصت مناسب و
زمانی که کسی منو نمیدید آنها رو به کیرم میمالیدم و با آنها حال میکردم و این کارهای من از چشم زن عموی عزیزم پنهان نبود و او میفهمید که من به لباسهای زیر او دست میزنم یک روز که من در حمام بودم وداشتم به یاد لباسهای زیر او و کون خوش فرمش جلق میزدم زن عموم پشت در حمام اومد و گفت بابک جان میخوای کمرتو لیف بزنم من تا اومدم بگم نه اون وارد حمام شد من هم که فقط شورت پام بود خیلی جا خوردم نا خوداگاه دستم روی کیرم رفت چون از داخل شورتم داشت میرد بیرون و زن عموم متوجه اون شده بود به روی خودش نمیاورد من پشتمو به زن عموم کردم و اون لیفو دستش گرفت شروع کرد به لیف کشیدن کمرم و همینطور که کمرمو لیف میکشید یک مرتبه شورتم پاین اورد و کونمو لیف کشیدوقتی پشتم تموم شد گفت برگرد من هم که خیلی خجالت میکشیدم گفتم نه خودم میتونم دستت درد نکنه که گفت چرا خجالت میکشی من تو رو از بجگی بزرک کردم و مثل مادرت میمونم منم که کیرم بلند شده بود نمیدونستم چی بگم یه مرتبه خودش منو برگردوند و متوجه کیرم شد و به رو خودش نیاورد و شورع به لیف کشیدن شد از بالا که به پایین میومد یه مرتبه دستش به کیرم خورد وچند ثانیه رو کیرم مکث کرد من متوجه اون شدم که با دو چشمش به کیرم زل زده بود بعد یه نگاهی به من کرد و گفت بزرگ شدی ها خوش به حال کسی که زن تو بشه منم که دیدم بدش نیومده بهش گفتم دوسش داری گفت کی رو گفتم کسی نه کیرم رو میگم گفت اره خیلی دلم میخاد مال من باشه منم بهش گفتم مال تو هر کاری که میخای بکن زن عموم که منتظر همین حرف بود زود شروع به خوردن کیرم کرد همینطور که کیرم رو میخورد منم با سینه هاش بازی میکردم و شروع به لخت کردنش کردم وبا سینه هاش ور میرفتم بعد شروع به خیس کردنش کردم وبا آب وصابون کسش رو شستم وشروع به خوردن کسش کردم که صدای ناله اش بلند شد منم که نمیتونستم طاقت بیارم کف حموم درازش کردم سر کیرمو گذاشتم در کسش و یهو فشارش دادم که صدای دادش بلند شد شانس آوردم که اون زمان کسی خونه نبود منم شروع کردم به تلمبه زدن همینطور که تلمبه میزدم داد میزد بکنم منم تلمبه میزدم وبا صابون بدنشو لیز میکردم که دیدم بی حال شد و من بهش گفتم برگرد کیرمو گذاشتم در سوراخ کونش و آرام داخش کردم که یه آهی کشید ولی از شدت بی حالی چیزی نگفت منم شروع کردم به عقب وجلو کردن کونش تقریباً گشاد بود راحت میتونستم عقب وجلو کنم که بعد از دو دقیقه ابم اومد و من همشو داخل کونش خالی کردم و بی حال رو زن عموم افتادم ومحکم بوسش کردم و ازش بابت این سکس تشکر کردم این بود خاطره من.


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Jan, 17:12



       فول س.کسی💦🔞🙊:  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

https://t.me/+hAL8NVEFssk5NTc0

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

01 Jan, 18:35


سلام اسم من امين ٢١ سالمه ساكن كرج اون اتفاق مال ٦سال پيشه…
هر سال با دايي و زن دايي و خاله و شوهر خالم ميريم شمال يادمه ما سال ٩١ با فاميلامون رفتيم شمال خونه ي اون يكي خالم.من از ١٣ سالگي تو كف زن داييمم اسمش عسله ٣٤ سالشه خيلي كون گنده اي داره و ممه هاي ٧٥ پرتقالي خلاصه يه فرشته ايه كه دومي نداره موهاي مشكي چشماي قهوه اي روشن خيييييليييي خوووب بود
من شمال عصرا با پسر خالم كه بچه شماله ميريم زمين چمن اونروز سه ساعت بازي كرديم منم كه خيس عرق خسته كوفته در اومدم پسرخالم چون خودش تو تيم بازي ميكنه
گفت من ميمونم يه هفته ديگه بازي داريم اقا من پياده رفتم تا خونه ي خالم
١٠ دقيقه اي رسيدم ديدم خونه خاليه بوي گند عرق ميدادم خواستم برم حموم كه زنداييمو
ديدم دور سرش يه حوله بود و دور خودشم يه حوله كه فقط خط ممه هاش از بالاي حوله معلوم شده بود منم كه كيرم بد جور شق كرده بود و داغ شده بود و تو كف ممه هاي زنداييم بودم سلام كردم اونم جواب داد ديدم داره به شلوارم نيگا ميكنه كه كيرم شق كرده و بود و خيلي خيت بود ازش پرسيدم بقيه كجان گفت رفتن بازار گفتم چرا تو نرفتي
گفت من سرم درد ميكنه…
من كه داشتم از شق درد ميمردم تندي لباسمو در اوردم و با شرت رفتم حموم
تو حموم همش به عسل فكر ميكردم گفتم چي ميشد اون مال من ميشد
از حموم در اومدم عسلو ديدم پشتش به منه با سوتين و شرت داشت لباس مي پوشيد
منم كه لخت بودمو فقط شرت پام بود يه لحظه برگشت و كيرمو ميديد كه هي بزرگ و سفت تر ميشد اومد جلو و كيرمو از رو شرت گرفت داشت با سر كيرم بازي ميكرد منم كه داشتم ديوونه ميشدم دستشو كرد تو شرتم واااااي دستاي داغ و سكسيشو حس ميكردم
سرشو اورد جلو منم بي معطل باهاش لب دادم لباي سكسي و داغش و ميخوردم سينه هاي بزرگش به سينم چسبيد سفت شد منم بي معطل ممه هاشو ميماليدم دستمو از توي سوتين كردم تو ممه هاش خيلي داغ و سفيد بود محححححشر بود ديگه وحشي شدم هلش دادم تو تخت كون گندشو ديدم بد جور حشري شدم از پشت سوتينشو باز كردم
ديوانه وار ممه هاشو ميخوردم اه و اوه ميكرد ميگفت كافيه كافيههه برو كونمو بكن منو جررر بدههههه حرف تموم نشده بود كه سريع باهاش لب گرفتم لباشو ٥ دقيقه خوردم دستمو كردم تو شرتش معلوم بود كه پشماشو زده چه رطوبتي تو شرتش بود!!!!چه كس خيسي داشت همونجا شرتشو در اوردم
وااااي خداااا چي دارم ميبينم يه كس صورتي و تپل و سفيييد و يه كون گنده خييييلي گننندهههه و سفيد محكم به كونش زدم كون سفيد و داغ و نرمشو ميماليدم يهو عسل نشست شورتمو كشيد پايين كيرمو كه ديد گفت واااي به سنت نميخوره اينقد كير بزرگي داشته باشي اون زمان كيرم ١٦ سانت بود كيرمو با دستاي نرم و داغش گرفت به دهنش نزديك كرد و خورد همينطوري ساك ميزد زبونشو تو دهنش دور كيرم ميچرخوند كيرمو در اورد و هي ميكرد تو دهنش هي در مي اورد و هي ميكرد تو دهنش بعدش تند تند ساك زد داشت ابم ميومد كه كيرمو در اوردم و كير خيسمو ميزدم به صورتو دماغ و لباش بعدش پاشو بردم بالا با دستم كيرمو گرفتم و كردم تو كونش نميرفت تو پس نشستم لبه ي تخت و سريع سوراخ كونشو ليس ميزدم با كسش با يه زبون و با يه ليس هم كسش و هم كونش رو خيس كردم كسشو اينقد ليس زدم و چوچولشو مي مكيدم كه يهو لرزيد و ارضا شد
بعد تو سوراخ كونش تف كردم و كيرمو با فشار كردم تو كونش فقط تا سرش رفت تو كونش خيلي تنگ بود چند بار عقب جلو كردم با فشار خيلي آه آه ميكرد و جيغ ميزد با جيغش منو حشري تر ميكرد بعد تونستم تلمبه بزنم سريع كيرمو در اوردم و كردم تو كس تنگش با دو بار كير جابجا كردن رفت تو ديوانه وار تلمبه زدم عين برق و سريع همينطوري ٥ دقيقه تلمبه زدم تا ارضا شد گفت كافيه گفتم من كه ابم نيومده!
گفت پس سريع بكن تو كونم و ابتو همونجا بريز گفت چشم بغلش كردم از پشت و كيرمو با سه بار تلاش كردم تو كونش واااااااس چه كون داغي
خييييييييللللللييييييي حال داد خيييلي همينطوري تلمبه زدم بعد ٥ دقيقه حس كردم ابم داره مياد
بدنمو بيشتر به بدن داغش چسبوندم ديوانه وار تلمبه ميزدم داشتم ديوونه ميشدم كه ابمو همونجا خالي كردم
بعدش رفتيم حموم و تو حموم با هم ور رفتيم يا ساك خوشگل هم برام زد كه ابم اومد…
اميدوارم خوشتون اومده باشه.


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

31 Dec, 20:58


دمش گرم خوب بهم حال داد

سلام امید هستم25ساله. داستانی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به زمان سربازی که تهران بودم. قدم 175 وزنم 75 باچهره ای معمولی.توو خدمت پام از مچ در رفت برای اینکه بتونم مرخصی بگیرم خودموو زدم به موش مردگی و رفتم بیمارستان پاموو گچ گرفتم به زحمت تونستم 7روز استعلاجی بگیرم.یه جفت عصاء خریدم رفتم ترمینال جنوب برای ساعت 6 عصر بلیط گرفتم به مقصد شهرمون.سوار اتوبوس شدیم و کلا 20 نفر بودیم و قسمت انتهای اتوبوس خالی بود.اولین عوارضی اتوبان تهران .قم اتوبوسمون خراب شد و ایراد جزئی پیدا کرد.همه از اتوبوس پیدا شدیم منم با عصاء پیاده شدم. چنددقیقه ای که گذشت دیدم یه زنه تقریبا 33.34 ساله بااندامی مناسب و آرایشی نسبتا غلیظ . همینجور که راننده ماشین رو درست میکرد رفت سمت راننده و با خوشرویی ازش پرسید کی درست میشه عجله دارم..... همینجا بود که فهمیدم خانم اهل حاله.بدلیل اینکه داستان طولانی نشه از اینجا به بعد براتون خلاصه میکنم. آقایی شما باشین همونجا سرصحبت رو باهاش باز کردم بعد دعوتش کردم کیک ساندیس خوردیم شمارشوو گرفتم اسمش مریم بود.یه دختر 12ساله داشت و فکر میکنم مطلقه بود. شب توو مسیر زنگ زدم آمد کنارم عقب اتوبوس که فقط خودم بودم نشست. نیم ساعتی صحبت کردیم فهمیدم خانم خیلی حشریه منم یه سرباز کف کرده. و پایه هرخلافی هم هست (نشگی و چتی ) و کلی سینه هاش و کسشوو از زیر مالیدم آه آه میکرد اونم کیرمووو مالید. قول خونه خالی رو ازش گرفتم روز بعد که رسیدم شهرمون سریع گچ پاموو باز کردم و بارفیقم که اکثرا خونشون خالی بودهناهنگ کردم و بساط نشگی و چتی شب هم ردیف کردم.شب رفتم دنبال مریم جون و باهمون رفیقم نشستیم سه تایی نشه و چت کردیم یک ساعتی که گذشته منو مریم توو فضا بودیم لب تو لب شدیم پیچیدیم بهم.رفیقم هم بلندشد از اتاق رفت بیرون. رفتیم رو تخت یکنفره ی رفیقم خوابیدیم همیدگرو لخت کردیم شروع کردم مه مه های 75 رو خوردن آه نالش بلندشده بود. شما تصور کنید سرباز کف کرده که بودم توو فضا هم
بودم چ حالی به مریم حشری دادم.همه جاشوو لیس زدم.به کمر خوابید یه پاشم گذاشتم رو شونم.اوووووف جوووووون. کیرم که 17 سانت و خوش فرم هست. کردم توو کس پر آبش و شروع به تلمبه زدن کردم. مریم فقط اوووف اووووف و ناله میکرد 20 دقیقه ای تلمبه زدم آبم با فشار اومد ریختم روی شکم و سینه هاش.چون دستمال کاغذی نداشتیم مریم با شورتش منی هارو پاک کرد.منم رفتم به رفیقم یه تعارف زدم که بیا بکن. گفت نمیکنم حالا نمیدونم چرا. بعد که بامریم حرف میزدم میگفت پات شکسته بود دلم برات سوخت باهات دوست شدم ولی فکر نمیکردم بکن باشی خخخخخ. توو این 7روزی که مرخصی بودم 2بار دگه هم به همین ترتیب
هربار هم با یکی از رفیقام کردیمش.که اگر دوست داشته باشین داستان اونا هم براتون تعریف میکنم.بعداز خدمت هم چندباری تنهایی از کس و کون کردمش.خدا برکتش بده خوب بهم حال میداد.


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Dec, 17:21


س.ک.س با ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﯽ

ﺳﻼﻡ . ﻣﻦ ﺍﺳﻤﻢ علی هست، 20 ﺳﺎﻟﻤﻪ
ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ، ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ س.ک.س ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻪ
ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺣﺪﻭﺩ ﯾﮏ ﺳﺎﻟﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻡ، ﺭﺍﺑﻄﻤﻮﻥ ﺩﺭ ﺣﺪ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﻮﺩ . ﮐﻼ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﺮﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﭼﻮﻥ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﻣﺤﯿﻂ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺷﻬﺮﻣﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺭﻭ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ .
ﺗﻮ ﺣﺮﻓﺎﻣﻮﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﺯ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﯼ ﺟﻨﺴﯽ ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﺍ ﻧﺒﻮﺩ، ﺧﻼﺻﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺣﺴﺮﺗﺶ ﺭﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺳﺮﺗﻮﻧﻮ ﺩﺭﺩ ﺑﯿﺎﺭﻡ
ﺗﻮ ﯾﻪ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺎﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﻓﯿﻘﻢ، ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭ ﮐﻠﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺶ ﻭ ﮔﻠﺪﻭﻧﺎﺷﻮ ﺁﺏ ﺑﺪﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ
ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﮐﻨﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺼﺮ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻠﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻼﺱ ﻣﺪﺭﺳﺸﻮ ﭘﯿﭽﻮﻧﺪ ‏( ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﻪ ‏) ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ .
ﺗﻮ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﻧﮕﻔﺘﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺯﺩﯾﻢ، ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﻣﻨﻈﻮﺭﻣﻮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻪ، ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺎﺭﻡ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﺱ ﻭ ﭘﺎﺱ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﺮﯾﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ؟ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻓﻖ س.ک.سه ﯾﺎ ﻧﻪ ، ﭼﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﻢ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻓﺎﻣﯿﻠﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﻨﺎﺧﺖ . ﺣﺘﯽ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﻡ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ .
ﺧﻼﺻﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ . ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺪﺭﺳﺶ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ . ﻣﻨﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ . ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻢ؟ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻡ ﺭﻭ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﯾﻬﻮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﯾﺰﻩ ﻭ ﻫﻢ ﺍﻭﻧﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻡ ﻫﻢ ﺁﺑﺮﻭﻣﻮ
ﺗﻠﻮﺯﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻓﯿﻠﻢ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯾﻢ ! ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﻭﻧﻪ ﺗﻮ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭﻥ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ . ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﯽ ﺧﻮﺩﻡ (!) ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪﻡ، ﯾﻬﻮ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮔﺮﻣﺖ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﺍﮔﻪ ﮔﺮﻣﺘﻪ ﺧﻮﺏ ﻻﺍﻗﻞ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﺭﻭﺳﺮﯾﺘﻮ ﺩﺭ ﺁﺭ !
ﺍﯾﻦ ﺍﺻﻞ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻭ ﺑﮑﻨﻪ ‏( ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺳﺮ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﻫﻢ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻣﺶ ‏) ﯾﻌﻨﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺗﻤﻮﻣﻪ . ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮ ﺍﺯﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﺑﻮﺩ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺘﺶ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﭘﺸﺖ ﮔﺮﺩﻥ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﺵ .
ﻣﺮﺗﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﮑﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻓﯿﻠﻢ ﺗﻠﻮﺯﯾﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩﻡ ! ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺫﻝ ﺯﺩﻡ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﺵ، ﺍﻭﻧﻢ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺑﻬﺶ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﻡ، ﺍﻭﻧﻢ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ . ﺩﯾﮕﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﭼﺸﺎﺵ ﺩﯾﻮﻧﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺻﻮﺭﺗﻤﻮ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﺑﺮﺩﻡ ﺟﻠﻮ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻢ .. ﻣﺮﺗﺐ ﻟﺒﻬﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺸﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﻣﺚ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﻟﺒﺸﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ .
ﮐﻢ ﮐﻢ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻣﺪﺭﺳﺸﻮ ﺍﺯ ﺗﻨﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺭﯾﺰﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺷﮕﻞ . ﻣﺮﺗﺐ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ، ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ، ﯾﻪ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ س.ک.س ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﻮﺩ . ﺁﺧﻪ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ . ﺧﻮﺩﺵ ﭘﺎ ﺷﺪ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺩﻡ، ﻟﺒﺎﺳﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﯾﻢ . ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﮐﻤﺮﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﮐوﺴﺶ ﻭﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﮑﻤﺶ ﺑﻪ ﺑﺪﻧﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﺁﺭﺯﻭﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﮐوﺴﺶ ﺑﮑﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺏ ﮐوﺴﺶ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﻮﺩ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ . ﮐﺎﻧﺪﻣﻮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﮑﻨﻤﺶ ﮐﻪ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ . ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ... ﺧﯿﺎﻟﺸﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻮﻉ ﺗﺠﺎﻭﺯﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ ! ﺧﻼﺻﻪ ﺗﻒ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﯾﻮﺍﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﻤﮑﻦ ﻫﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ . ﺍﻭﻧﻢ ﺁﺥ ﺁﺥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﯾﮑﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﻮﺍﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺴﻪ .. ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻮﺍﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﮏ ﺩﺍﺭﻩ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﺍﺩﻡ .. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ، ﺩﯾﮕﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺁﺥ ﺁﺥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻟﺬﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺖ، ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺁﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﻮﻧﺶ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺳﻮﺍﺭﺵ ﺷﺪﻡ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺭﻭﺵ ﺭﻭﯼ ﻣﻨﯽ ﻫﺎﯼ ﻟﯿﺰ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ، ﺣﺲ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﻐﻞ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﻫﯽ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﯾﻢ . ﻣﺮﺗﺐ ﺑﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﻭ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ . ﺩﯾﮕﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﯽ ﺣﺲ ﻭ ﺑﯽ ﺣﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﭘﺎ ﺷﺪﯾﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ .
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﻬﺶ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﺎﻫﺎﻡ س.ک.س ﮐﺮﺩ، ﺍﻻﻥ ﯾﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ، ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺟﻮﺭ ﺷﺪﻥ ﯾﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺎﺭﻣﺶ .
ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﯾﺎ ﻧﻪ، ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﮕﻢ، ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﻤﺶ .

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

29 Dec, 20:37


دوران عقد با سحر

 

نامزدی

 

آنال

سلام.من سامان هستم ۲۹ساله از شهریار
این داستان مربوط میشه به عقد اولی که کردم و بعد از یه مدت منجر به جدایی شد
من ۲۶سالم بود که با سحر عقد کردیم.اون ۲۳سالش بود
اینکه چرا از خم جدا شدیم بماند.داستان بر میگرده به زمان عقدمون که ۱سال و نیم طول کشید
حدود ۳ماه از عقدمون گذشته بود و سحر نمیزاشت باهاش سکس کنم.بخاطر پرده بکارت و ترسش
چند وقتی بود که رو مخش بودم که بهم کون بده که پردشم پاره نشه
اول که اصلا قبول نمیکرد ولی تا با قهر و اعصاب خوردی من مواجه شد به شرط اینکه یواش بکنم و اگه دردش اومد ادامه ندم راضی شد
یه شب پدر و مادرش رفته بودند مراسم خاکسپاری یکی از اقوامشون شهرستان و داداش سحر هم که ازش کوچیکتر بود رفته بود
سحر خونه تنها بود.منم بهش پیام دادم که امشب میام پیشت و یه حال اساسی بهم بده
قبول کرد.شب از سر کار که برگشتم شام گرفتم و رفتم خونشون
وااااای چی میدیدم
سحر یه دختر خوشگل و خوش هیکل بود.یه آرایش خفنی کرده بود و با یه تاپ قرمز و ی دامن کوتاه مشکی اماده رسیدن من بود
تا رفتم تو اول ی دل سیر لباشو خوردمو ی کم باهاش حال کردم
گفت بریم فعلا شامو بخوریم تا بعد
شام و خوردیم و اومد کنارم میوه آورد خوردیم و منم کیرم راست راست بود
گفتم سحر بیا که میخوام کونتو پاره کنم
بردمش رو تختخواب باباش اینا و شروع کردم به خوردنش
از پیشونیش تا کف پاش
کسشو که خوردم دیدم خیسه خیسه
معلوم بود خیلی حشریه
کونشو خوردم و هی انگشت تو کونش میکردم.هم دردش اومده بود هم حال میکرد
دوتا انگشتم تو کونش بود
گفتم بدو یه کرم یا وازلین بیار
کشوی میز آرایش مامانشو باز کرد و یه وازلین آورد.گفتم معلومه که مامانتم به بابات کون میده ها.آخه ابزتر کارشون جور بود
خندید و گفت دلش میخواد
کونشو چرب کردم و کیر خودمم چرب کردم.ب پهلو خوابوندمش و یواش یواش کردم کیرم تو کووونش
درد داشت اما خودشم دوست داشت تجربه کون دادن و بکنه
خلاصه تو چند دقیفه تا ته کردم تو کونش و هم زمان کسشو میمالیدم
و یواش تلنبه میزدم
داشت حال میکرد و هی کونشو میداد عقبتر
منم دیدم موقعیت عالیه دمرو خوابوندمش و اومدم روش و کردم تا ته تو کونش
دیگه شلاقی تلنبه میزدم
یه ۴دقیقه طول کشید که آبم بیاد
البته اون زودتر ارضا شد
منم آبمو ریختم تو کونش
تا قبل از طلاقمون هفته ای ۲ یا۳بار کونش میزاشتم
مرسی که خوندید
نوشته: سامان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Dec, 22:33


اولین رابطه زندگیم با زن شوهردار



سلام دوستان عزیز من علیرضام بیست ودوسالمه.بچه اراکم.راستش قیافم بدک نیست.قدم183 و وزنم حدودا80.داستان از اونجا شروع شد ک من با یه زن شوهردار رفیق شدم .اسمش زهرا بود.سنش ٣١ .یه بچه هشت ساله هم داشت.شوهرشم تو یه شرکتی کار میکرد صبح میرفت غروب میومد.سینه بزرگی قد کوتاه و چاقه تقریبا.من چند وقتی با این خانوم رفیق بودم .هرچقدر اصرار میکردم ک بتونم باهاش س.ک.س کنم.قبول نمیکرد.هی ناز و ادا درمیاورد ک اهل این کارا نیستم.بیرون میرفتیم چند بار به زور و اصرار ازش لب گرفتم تو ماشین.دیگه خسته شده بودم.راستش تجربه هیچ س.ک.سی هم نداشتم.دیگه طاقتم سر اومده بود .یه روز خونوادم رفتن دهات من یه بهونه اوردم گفتم نمیام.خلاصه خونه خالی شد .با خودم فکر کردم گفتم امروز دیگه موقعشه باید هرطوری شده امروز زهرا رو بیارم خونه .دیگه زدم سیم اخر اس دادم یا امروز میای خونمون یا رفاقتمون دیگه تمومه. اس داد گفت دیگه واسه همیشه خداحافظ.منم گفتم خیلی بیمعرفتی. چرا نمیای.بیا دیگه.نمیدونم چی شد انگاری دلش برام سوخت.گفت باش میام ولی به شرطی ک لخت نشیم .فقط از رو لباس. منم قبول کردم گفتم تو بیا .هرچی تو بگی.گفتش یه ساعت دیگه میام.تازه ساعت ده صبح بود.منم رفتم سریع حمومو خودمو تمیز کردمو. با ماشین رفتم دنبالش .خلاصه سوار شد. احوال پرسی کردیم.رسیدم دم خونه ماشینو زدم تو پارکینگ.وارد خونه شدیم.نشست رو مبل .منم واسش یه لیوان شربت اوردم خوردیم.اومدم کنارش نشستم.گفتم بریم تو اتاقم اونجا تخت داره بریم.مانتوشو دراورد .با یه تاپ سبز و ساپورت رفتیم تو اتاق.خوابوندمش رو تخت افتادم روش لبمو چسبوندم به لبش .همینجور ازش لب میگرفتم ک یهو گفت علیرضا بسه یادت رفته چه قولی دادی منم گفتم باش .قول داده بودم لخت نشیم.منم دوباره لبامو چسبوندم به لباش بادستام هم سینه هاشو میمالوندم.دیدم کم کم داره نفساش تندتر میشه چشاشم بسته.منم ازشدت هوس بدنم داغ کرده بود .لباشو ول کن نبودم. دستمو گذاشتم رو کوسش چه چیز نرمی بود .اولین بارم بود دست به یه کوس میزدم.از رو ساپورتش با دست کوسشو میمالوندم دیدم زهرا هیچی نمیگه فقط چشاشو بسته.داره زیر لب ناله میکنه.اروم اروم دست کردم تو شلوارش دستم خورد به کوسش .یکم خیس شده بود . ک یهو دیدم زهرا خودشو جمع کرد پاهاشو سفت کرد.منم دستمو گذاشتم دم کوسش حسابی مالوندم. ک دیدم خود زهرا گفت شلوارمو دربیار . منم شلوار شو در اوردم سریع لباسامو خودمم دراوردم .بعدش خودش تاپشو دراورد منم کرستشو دراوردم نوک سینشو کردم تو دهنم چقدر خوشمزه بود سینش یه مزه خاصی میداد..دیگه نوبتیم ک بود نوبت کوسش بود یه شورت سبز پوشیده اونو درش اوردم. یه کوس بدون مو مثله هلو داشت .فقط یکم رنگ چوچولش تیره بود.یکم با تفت خیسش کردم.اروم کیرمو گذاشتم تو کوسش.اولین بار بود ک داغی یه کوسو تجربه میکردم.لبامم گذاشتم رو لباش کیرمم تو کوسش جلو عقب میکردم.یه ده دقیقه ای تلمبه زدم ک ابم اومد ریختم رو شکمش چند دقیقه ای گذشت ک دوباره کیرم راست شد. زهرا گفت بسه دیگه ارضا شدی . اصرار کردم دوباره خوابید .دوباره کردم تو کوسش دیدم چشاشو بست .فقط ناله میکرد. چند دقیقه ای ک تلمبه میزدم ک یهو چندتا تکون زهرا خورد گفتم چی شد .گفت ارضا شدم. منم چند تا دیگه عقب جلو کردم ک ابم پاشید تو کوسش .گفتم حامله نشی یه بار گفت لوله هامو بستم. نمیدونم راست میگفت یا دروغ میگفت.چند وقت بعدش با هم دیگه قهر شدیم.خلاصه اونروز اولین س.ک.س زندگیمو انجام دادم.این داستانی ک تعریف کاملا راسته هرکی هم فحش بده ک دروغه بزار بده .به خودش داده چون این داستان واقعیت داره .ببخشید اگر بد نوشتم چون اولین بارم بود ک داستان مینویسم.

پایان

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Dec, 05:10


اولین کس عشقی

زن بیوه

سلام بر عزیزان شهوانی امیدوارم از داستان سکسی که برای من ایجاد شد براتون میخوام بنویسم 
اسم من مهرداد و ۳۵ سالم قد متوسط کمی تپول هستم ولی تو دل برو 
ماجرا از اون جایی شروع شد که یه سوله برای کارم اجاره کرده بودم داشتم میرفتم صبح ساعت ۷ سر کار وقتی از منزل راه افتادم تو جاده رفتم برم سمت شهرک صنعتی تو راه یه خانمی با یه ماشین هی سرعتشو با من میزان میکرد که متوجه این قضیه شدم و اروم زدم بقل جاده و ماشین ایشون هم ایستاد از ماشین پیاده و به سمت ماشین ایشون رفتم و داخل ماشین نشستم و بعد از سلام که حکم ادب میکرد از کار ایشان جویا شدم که گفتند با یکی از دوستان قدیمی اشتباه گرفته خلاصه یه شماره تلفنی رد کردیمو از هم خداحافظی کردم رفتم حدود ساعت ۱۰صبح بود که یه پیامی اومد تونش نوشته بود خواهش میکنم نگو زن و بچه داری از این حرف ها منم جا خوردم گفتم شما؟ گفت امروز تو ماشین همو دیدم که گفتم ok
خلاصه اون روز گذشت. بعد یه چند روز کارگاه تعطیلات تابستان به مدت یه هفته شروع شد و وقت مناسبی برای من کارگر ها را راهی کردم و یکی از بچه ها رو نگه داشتم و دادم اطاق تمیز کرد و فرش پهن کرد و بعد رفت خلاصه با این خانم متشخص قرار گذاشتم و به کارگاه من اومد فردا صبحش 
حالا طرف سکس خودم براتون بگم اسمش فریبا قد خودم سایز سینه حدود ۸۵ و کون خیلی عالی که قبل از اینکه بیاد رفتم اسپری و کاندوم و چند تا کپسول گاز برای ابگرمکن گرفتم خلاصه اومد و نشستیم به صحبت کردن بنده خدا شوهرش ۱۰ سال بود فوت کرده بود ۲ تا بچه داشت خیلی هم اتیش سکس بالا بود خلاصه اومد من هم تمام لوازم مورد نیاز خریده بودم توی اطاق کنار هم نشسته بودیم هر دو میدونستیم قرار چه بکنیم و هر دو هم خجالت میکشیدیم تا اینکه من پیش قدم شدم شروع کردم به لب گرفتم و اون هم همراهی میکرد پاشدم در حالت لب گیری شلوارشو در اوردم و اروم دکمه مانتو شو باز کردم رسیدم به یه تیشرت و اون هم در اوردم که سنه ها تو یه سوتین مشکی رونمایی میکرد شروع کردم به خوردن گردن و سینه های اون دست زدم به کسش از روی شرت خیلی خیس بود شورتشم در وردم و لخت مادرزاد شد گفتم نمیخوای لباس منو دربیاری چون کیرم تو شرت خیلی سر کشی میکرد لباس منم دراورد تا شرت منو کشید پایین پرید بیرون یه طوری میخورد انگار ندیده بود یکم که ساک زد گفتم بسه شروع کردم با زبونم نوک چوچولشوکامل تحریک کردم تو حین خوردن کسش یه دفعه دیدم ارضا شد و تمام بدنش شل شد گفتم چقدر زود گفت تو کارتو بکن منم با پوزیشن لنگ در هوا سر کیرم گذاشتم در کوسش با یه فشار کوچک سرش رفت تو ولی خیلی تنگ بود با یه جیغ خودشو جمع کرد منم عجله نکردم سر فرصت آروم جا کردم و شادی تو چشاش میدیم و هی میگفت جرم بده اه اوخ میکرد یه ذره که کردم دیدم برای خودم نمیاد گفتم از عقب چی گفت تا حالا ندادم که دیگه تلمبه ها را سریع تر کرم و در حین کردن یک بار دیگه هم ارضا شد بعد بار دوم دیدم داره برای خودم میاد که در اوردم و پاشیدم روی سینه و دوتایی روی هم افتادیم و یه دو ساعتی خوابیدیم بعد پاشدیم و به حمام رفتیم که یک بار هم تو حموم کردمش و این ماجرا یه هفته ادامه داشت و هنوز هم ادامه داره ببخشید اگر سرتونو درد اوردم

نوشته: مهرداد

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

27 Dec, 03:28


حموم خونه دوست دخترم
 

دوست دختر

سلام الان که در حال نوشتن این متن ام تقریبا 2 هفته از این ماجرا میگذره. من و دوست دخترم تو کلاس گیتار آشنا شدیم. یه دختر 20 ساله قدبلند و سفید.
جوری مخشو زدم که خودم نفهمیدم چجوری شد. یه روز داشتیم می رفتیم دور بزنیم که توی تاکسی بهش گفتم بیا بغلم. اونم خودش انداخت توی بغلم. سرشو بوسیدم. واقعا دوسش داشتم می خواستم همه چیمو فداش کنم.
روز بعدش گفت بیا بریم یه چیزی میخوام بخرم اما تنها نمیخوام برم. منم رفتم.
وقتی رسیدم جایی که قرار گذاشتیم سریع تاکسی گرفتیم و رفتیم. توی راه بودیم که به راننده گفت اقا لطفا برگردید همونجا که بودیم. پرسیدم چیزی شده؟ گفت نه یه کاری دارم.
رفتیم دم خونشون. گفت بابا و مامانش رفتن بیرون وخواهرش خونه دوستشه. گفت بیا بریم بالا. فقط نگهبان اپارتمان نباید بفهمه. با هم سریع رفتیم بالا.
به محض اینکه در رو باز کرد و رفتیم تو چسبید بهم. راستش قبل از اینکه برسیم بالا من فهمیده بودم حشری شده و میخواد یه حالی بکنیم.
لبشو گذاشت رو لبم و من تکیه دادم به در ورودی. دستمو بردم دور کمرش و میکشیدم رو بدنش.
لبمو میمکید معلوم بود بدجور داغ شده. منم حسابی داغ شدم و کیرم سیخ شده بود. یه جوری چسبید بهم که فکر کنم هموجا کیرمو رو بدنش حس کرد. دستشو گذاشت روی کیرم. داشت میمالیدش. منم دکمه های مانتوشو باز کردم لباسشو پرت کردم اونور. بردمش سمت مبل ها. خوابوندمش روی مبل و رفتم روش. گردنشو خوردم.
جوری لیس میزدم که صدای ناله هاش بلند شده بود. همین ناله هاش منو حشری تر میکرد. دیگه نمیتونستم صبر کنم. شلوارمو سریع کندم و دوباره خوابیدم روش. داشتم سینه هاشو میمالوندم که هلم داد کنار.
دستمو گرفت برد تو اتاق خواب مامان و باباش. گفت دراز بکش. منم رفتم روی تخت مامان و باباش خوابیدم. شلوارشو درآورد اومد پایین تخت. از همونجا زل زده بود به کیرم.
اومد روم لبمو خورد. گردنمو لبس زد. رفت پایین تر. سینمو مک میزد. اروم اروم رفت پایین و شکممو بوس کرد. وقتی رسید به کیرم داشتم از حشریت منفجر می شدم. اروم لبشو گذاشت سر کیرم.
کیرم که حسابی سیخ شده بود رگاش زده بود بیرون. داشت به رگای کیرم نگاه میردم و با دستش کیرمو گرفته بود. شروع کرد به لیس زدن. چشامو بستم فقط نفس عمیق می کشیدم. بهش گفتم جووون لبتو روی کیرم حس میکنم عزیزم. اونم حشری تر شد کیرمو کرد تو حلقش. شروع کرد به ساک زدن.
همزمان که کیرمو تو دهنش بالا پایین می کرد با دستش واسم جق می زد. موهاشو از پشت گرفتم و سرشو بالا پایین می کردم. وااای میخواستم ساعتها واسم ساک بزنه. وقتی حسابی کیرمو خورد گفتم بیا بالا عشقم. اومد روم دوباره لباشو خوردم.
اومممممم چه لبایی...
روی کمد کنار تخت یه کرم بود که بازش کردم و رو کیرم مالیدم. گفتم بیا اینجا دمر بخواب. دراز کشیدم روش و کیرمو گذاشتم لای پاش. اوووف لای پاش چنان خیس شده بود که کیرم راحت بالا پایین میشد.
دلم میخواست سوراخ تنگ کونشو بکنم چون کسش پرده داشت نمیشد از جلو بکنم.
کونشو اوردم بالاتر تا بتونه رو زانوهاش بمونه. کیرمو گذاشتم رو کونش. سرشو فشار دادم تو. دردش می گرفت.
دستمو از جلو اوردم روی کسش و مالوندم. از شدت حشریت دیگه درد رو حس نمیکرد منم بیشتر کیرمو فشار داد تو کونش. ااااااااه اههههه صدای ناله هاش بلند شده بود.
تقریبا نصف کیر 18 سانتیم توی کونش بود. کیرم کلفته واسه همین دردش زیاد شده بود ولی داشت سینه هاشو میمالید. وقتی دیدم دستش روی سینه هاشه منم تا ته فرو کردم توی سوراخ تنگش. اااااااااوووووف چه کونی. دستامو گذاشتم روی کون سفیدش یکم صبر کردم تا باز شه کونش. اروم شروع کردم جلو عقب کردم.
وقتی میخوردم بهش اروم میگفت آآخ. آآخ.
وقتی چند دقیقه تلمبه زدم دیگه وقتش بود سریعتر بکنمش. اووووف تند تند جلو عقب می شدم اونم حشری بود و میگفت جووون جووون اهههه. چند دقیقه سریع تلمبه زدم که حس کردم ابم داره میاد...
گفتم عزیزم ابم داره میاد چیکار کنم. گفت میخوام رو صورتم بریزی. منم سریع کشیدم بیرون و اوردم کیرمو نزدیک صورتش. ابم پاشید روی لب هاش.
از لباش رفت پایین و گردنشو سینه هاش خیس شد. لبخند زدیم به هم و رفتیم توی حموم. نگران بودم که نکنه مامان و باباش بیان خونه گفت نه حالا حالا ها نمیان. رفتیم حموم و دوش گرفتیم. اونجا هم یک ساک عالی واسم زد.
اون روز گذشت و داستان های دیگه ای هم با هم داشتیم...

نوشته: jack.and.rose

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Dec, 17:51


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ð6
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Dec, 17:51


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 a⁶
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Dec, 17:51


طولانی تلمبه زدن من تو بهترین حالت ممکن، کیر تو کصم دست رو چوچولم و چت ارضا شدم... امیرو یادم نمیاد کی ارضا شد..
مرسی که داستانو خوندین اونشب ادامه داره .اگه دوسداشتین بازم داستان دارم با امیر جونم الهی بهش برسم ... لطفا دیس ندید ب بهترین شب زندگیم... 🎀

نوشته: عاطفه

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Dec, 17:51


بهترین سکس با سیگاری و آبجو

 

دوست پسر

 

مستی

سلام به همگی،
من یک دختر 21 ساله و ایران زندگی نمیکنم اسم مستعارم عاطفه و دوست پسرم که چهارساله باهم دوستیم اسم مستعارشو میذارم امیر.
این داستان کاملا واقعیه و من اسمشو بهترین شب زندگیم گذاشتم.
داستان یکم طولانیه ولی حس کردم یکم متفاوت تر و جذابتر از داستای دیگس.
منو امیر مشکلات زیاد داریم چون من یه دختر خیلی حساسم،
ماه اگوست2019 بود که ما باهم برای همیشه کات کردیم ، بگذریم ازینک خیلی شبا گریه کردم و برام غیر قابل باور بود.
سی و سه روز از جداییمون میگذشت و من تو این مدت با یک پسر دیگه جور شده بودم و باهم حرف میزدیم، یکبارم همو دیده بودیم، اون اومده بود شهر ما، بار دوم بود ینی روز سی و سوم بعداز جدایی منو امیر قرار دوم رو گذاشتیم و من تقریبا یکساعتی بود که توی ماشین بودم که برم سر قرار،
که امیر بهم زنگ زد.
توماشین خشکم زد و در کمال ناباوری جوابشو دادم و گفتم شما!!
اون ازم خاهش کرد برای بار اخر منو ببینه چون درخاست اقامتش تو این کشور رد شده و میخان دیپورتش کنن من خیلی لجبازو سمجم قبول نکردم.. وقتی قط کردم دیدم دلم داره واسش پر میزنه و این پسره رو کلن یادم رفت خلاصه بهش زنگ زدم و گفتم من دارم میرم سر قرار توی فلان شهر که حرصشم دربیارم، اونم که سر من غیرتی گف من الان میام..
من رسیدم ب اون پسره و رفتیم چرخ زدیم و قرار بود شب برام هتل بگیره که من با هزار زحمت پیچوندمش و ساعت شیش با امیر توی هتل همیشگی که پاتوقمون تو اون شهر بود قرار گذاشتم البته هتل رو با هزینه خیلی زیاد توی همون ماشین قبل رسیدن رزرو کردم..
ساعت شیش وقتی همو دیدیم حتی سلامم نکردیم ب هم و رفتیم کلید اتاقو گرفتیم و رفتیم داخل، لباسامو در اوردم و پریدم روی تخت! امیر اومد کنارم نشست بهم گف خوشگل کرده بودی، خوشگذشت؟؟
بعد یهو گردنمو گرفت و داشت خفم میکرد که من گریه کردم و اون بغلم کرد حدودا یک ربع محکم بغلم کرده بود بعد زد بیرون
رفت از یه سوپرمارکت دوتا ابجو و خوراکی خرید اورد. امیر عادتشه وقتی میخاد ازم حرف بکشه یا مستم میکنه یا نعشه. ابجو رو خوردم و امیر گف بریم تو بالکن و کمکم کرد لباسامو بپوشم.
وقتی رفتیم یه سیگاری درست کرد و کشیدیم(بار اولم نبود میکشیدم)
برگشتیم تو اتاق خودمو انداختم روی تخت همه چیزدور سرم میچرخید انگار که دنیا داره میچرخه حس میکردم تو یه دنیای دیگم، جنسش واقعا بیست بود از هر جایی اورده بود دمش گرم.
حدودا ده دیقه مونده بودم و همه جا میچرخید دوسداشتم کسی کارم نداشته باشه، امیر هی صدام میکردم تکون نمیخوردم ک روم اب پاشید ی خورده بهتر شدم.. بعد ازم پرسید این پسره کیه؟
وقتی ادم نعشس همیشه راس میگه و باهمه روراسته،
جواب دادم : یه کصخل که وقتم بگذره. شرو کرد بوسم کرد همه جامو و من بی حرکت بودم نمیتونسم تکون بخورم لش کرده بودم.
گردنمو خورد بوسم میکرد سینه هامو میمالید، و من ساکت مونده بودم و فقد حال میداد همه چی حال میداد.پشت گردنم کمرم همه جارو میخورد برام میدونست دوسدارم، رسید ب کصم اوووف که خیس شده بود و تشنه بود،
من باکره نیستم و رابطه داشتم با امیر.
من لش بودم و حتی جون نداشتم ناله کنم ولی همش حال بود اون میخورد و من با تک تک سلولام حسش میکردم همه حرکاتشو.
با دستاش سینه هامو میمالید و رف سراغ غنچش، شرو کرد ب لیسیدن کصم، چقدر بلد بود این بشر
فکر میکردم کسی تاحالا ب این اندازه حال نکرده، زبونش داغ بود وقتی میخورد به چوچولم و اخر لذت بود برام، با زبون میلیسید و انگشتشو کرده بود تو کصم و با انگشت تو کصم بازی میکرد تمام تمرکزم رو حرکاتش بود، اینجا بود که دیگه نمیتونسم و با تمام وجودم ناله میکردم و موهاشو گرفتم بودم. اینبار من بلند شدم و سرپا نشستم و اون رفت زیر ، میلیسید و انگشت میکرد و من هر چند دیقه یبار چشمامو باز میکردم. انقدر چت بودم که اصن یادم نمیاد چی شد که من دوباره دراز کشیدم و امیر کیرشو کرده تو کصم و داره تلمبه میزنه و منم با تمام وجود دارم ناله میکنم... چشمام بسته بودو فقد داشتم کیرشو توکصم حس میکردم، تلمبه میزدو من تشنه تر میشدم و تمرکزم ده برابر شده بود، کیرشو با تک تک رگاش توی کصم حس میکردم، امیر کیرشو کشید بیرون و بهم گف میخای بازم؟ ؟
جواب دادم اره اره بکن توش،، ب زبون المانی میگفتم لطفا لطفا...
اون نمیکرد تو ولی کص من داشت له له میزد واسه کیرش... دیدم اون نمیکنه خودم دست ب کار شدم و کیرشو گرفتم کردم تو دوباره یه اه بلند کشیدم و ازونجایی که من بلد نیستم تلمبه بزنم، همیشه قاطی میکنم و شونه هامو تکون میدم، اون دوباره شرو کرد ب زدن و منم شرو کردم با دستم چوچولمو مالیدن، انقدر خیس بود که نیازی به تف نداشت،، اون تلمبه میزدو من چوچولمو میمالیدم و اه و ناله میکردم بهم میگفت ساکت و ارومتر، من از قصد صدامو بلندتر میکردم.. چوچولمو میمالیدم و لذت میبردم از سکس با امیر،، بعد از یک مدت

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Dec, 15:37


دانلود مستقیم فیلم خاکبرسری وطنی💦😱🔞

https://t.me/+LUswNfF1DcU4YTE0

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Dec, 08:14


روش های س.ک.س جذاب👇🔞🤤

https://t.me/+1UkpHJVk7Ms1YmRk

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Dec, 06:53


میدونی چیه من ازت خوشم میاد مهسا هیچی نگف من لپشو بوس کردمو لب تو لب شدم باش بعد پنج ثانیه یخش با شد دستمو از رو شلوار ورزشیی ک بش داده بودم میمالوندم ب شرتشو اونم حسابی میمکید لبمو بعد اون هیچ حرفی نزدم مچ دستشو گرفتمو بردمش اتاقم لباساشو در آوردمو سوتین و شرت پاش موند سوتینش نخی بود و شرتشو عکس کیتی روش بود و پس زمینش سفید بود و معلوم بود کصشو خیس کرده درازش دادم رو تختو پل شدم روش گردنشو بوس میکردمو میومدم پایین سوتینشو در آوردن وای چه ممه های نازی هفتادو پنج خوش دست نوکش زده بیرون نوکش صورتی وای ک چ خوشگل بود سینه هاش از حشریت باد کرده بودو سفت شده بود یکمم نوک ممه هاشو لیسیدمو مکیدم بعدشم با دندونم گرفتمو یه کوچولو کشیدمش داشت آه آهش بلند میشد نافو شیکومشو بوس کردمو از روی شرتش چنتا لیس زدم بعد شرتشو از پاش کشیدم بیرون وااااای چه کصی یه کص پفیه صورتی که تازه شیو شده بود ولی دون دون بود از ته دل میلیسدم کصشو موهای سرمو گرفته بود و فشار میداد سرمو رو کسش صداش انقد سکسی بود ک کیرم عین سنگ شده بود همونطوری که دراز بود پاشو جم کردم رو سینشو تف زدم دمه کونش بش گفتم میخوایی دیگ ؟ با سرش اوکیو داد اول انگشتمو کردم تو سوراخ کونش با یه دستش داش کصشو میمالید انگشتمو در آوردمو کیرمو گذاشتم در کونش آروم سُر دادم تو یه آخ گفت که انگار میخواس گریه کنه بش گفتم هر وقت نتونستی تحمل کنی بگو بسه گف باشه هی کصشو میمالیدمو دوتا تلمبه که زدم از بس تنگ بود آبم با فشار ریخت تو کونش اونم لرزید گفت تو کونم داغه حس خیلی خوبیع معلوم بود بار اولشه همونجا کنارش دراز کشیدمو یکمم لب بازی کردیم با تمام وجودم میخواستم برا من باشه بش گفتم امروز عجله ای شد من ک حال نکردم سر فرصت پدرتو در میارم اونم خندیدو گفت که چارساله منتظره پدرشو در بیارم. بعد اون تا همین دیروز هم با هم سکس داشتیم بنده پردشو دفعه هشتم زدمو داریم جا میندازیم تو‌خانواده هامون ک همو دوس داریمو میخواییم ازدواج کنیم خیلی حس خوبیه ک بش برسی و اینم بگم ک اگ خوشتون اومد بگین تا یه ماجرا برامون پیش اومد اونم بنویسم واستون

نوشته: مهرشاد

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Dec, 06:53


دختر عمه نازم

 

دختر عمه

 

آنال

سلام من مهرشادم بیست و پنج سالمه و قدم 179 و وزنمم نمیدونم 😐 ولی هیکلم خوبه این خاطره رو انقد دوس دارم ک براتون تعریف میکنم ولی دوس دارم نظراتتونو بشنوم بر خلاف بعضی ها انتقاد پذییرم اما اگه از قلمم خوشتون بیاد خاطراتمو مینویسم براتون

بر خلاف اکثریت رابطه مامانامون با عمه هامون عمه من رفیق فاب مامانم بود و به همین طریق با بابام آشنا شده بود و از اونجایی ک خیلی جیک و پیکشون باهم بود همیشه رفت و آمد وجود داشت از بچگی منو دختر عمم مهسا باهم بودیم چون هم سنم بودیم و در کل اون دوماه از من بزرگتر بود ما هم با هم دوس شده بودیمو بازی میکردیم یادم میاد هفت هش سالمون بود که یبار مامانامون رفته بودن سر قبر بابا بزرگم که ما موندیم خونه و از روی شیطنت دکتر بازی میکردیم که من جراح شده بودم و کصشو با چنگالی که از آشپز خونه برداشته بودم ور میرفتم باش 😂 و ازش خون اومدو ترسیدیم اون به مامانش نگفت و از اون قزییه چار پنج سالی گذشته بود من چارده سال اینا داشتمو اون موقع ها که همه چی حالیم شده بود همیشه تو فکر این بودم که نکنه پردش چیزیش شده باشه و این فکر هر باری ک میدیدمش از ذهنم میگذشت من از قضیه دوستیمون خیلی خوشحال بودم چون اون خیلی خوشگل بود و تو فامیل همه بخاطر خوشگلیش میشناختنش و از چارده سالگی خواستگار داش ولی بسوزه پدر این کلمه داداش اون از بچگی مهرشاد داداش صدام میزدو همه مارو مث خواهر برادر میدین همیشه باهم شوخی داشتیم دردو دل میکردیم و هیچ حرفی نبود ک بینمون ردو بدل نشه اون با تاپ و شلوارک پیشم میگشت . گذشت تا سه سال پیش من یواش یواش به مهسا احساساتی پیدا کرده بودم با فکرش میخوابیدمو و جق میزدم فکرو ذکرم شده بود نه اینکه دوس دختر نداشته باشما چنتا دوس دختر داشتمو یکیش که خیلی پاییه بود هروقت میخواستم یه حالی باش میکردم اما اون اون برام مثال زدنی نبود فک‌ کنم عاشقش شده بودم اما من مث دادش بودم براش یه روز تو خونه نشستم دارم کتاب میخونم که صدای زنگ در اومد مامانم از اتاق داد زد درو باز کن با اینکه از من نزدیک تر بود ولی امان از این تنبلی 😐 مهسا بود درو باز کردم اومد تو سلام زن دایی سلام مهرشاد نشس رو مبل مامانم پرسید که مامانش کجاس اونم گف که دوست دوره دبیرستانشون مهناز اومده و با اون رفتن بیرون و منم اومدم اینجا حوصلم سر رفته بود مامانم همین ک اسم مهنازو شنید گف ک چرا ب من نگفتن و زنگ زد به عمم عممم گف ک زنگ زدیم برنداشتیو پاشو بیا کافه گورینو مامانمم حاضر شدو با یه لبخند ملیح گف دیرمون شد شام یه چیزی بخورین بعدنا فهمیدم ک اینا دوستای دوره شیطنتن هم بودنو ... مهسا گف ک چیکار کنیم من حوصلم سرفته و فلان و بیسار منم محلش نذاشتمو داشتم کتاب میخوندم کتابم رمان گریت گتسبی بود خوشم میمود از رمانش مهسا هم رو کاناپه لم داده بود و داش چت میکردو میخندید پاشد ک بره دسشویی گوشیشو گذاش رو اپن منم از رو کنجکاوی نگاه کردم صفحه گوشیش روشن بود داش با دوستش آرتمیس چت میکرد چتشو خوندم شاخ در آوردم داش بش میگف ک با من تو خونه تنهاست و بدجوری حشریه و میخواد یکاری بکنه و دختره هم نوشته بود چن ساله هیچ گهی نخوردی باز شرو‌ نکن حوصله ندارم قلبم تن میزد که منو تو این حال نبینه گوشیو گذاشتم سر جاش از دسشویی که در اومد رف سر جاش من پاشدم رفتم اتاق مغزم هنگ کرد خدایا ینی اونم مث منه تو یه ثانیه بیلیون ها فکر ریخت رو سرم هم یکمی مضترب بودم هم احساس خوبی داشتم هیی فک کردم ک چیکار کنم‌چیکار نکنم یه موقعیت خوبه و اونم راضیه نقشه کشیدم که برم آشپزخونه به بهونه عصرانه خوردن یه چیزی بریزم رو لباساش ک محبور باشه عوض کنه از اتاق در اومدم بش گفتم مهسا گشنته گف هنوز ساعت شیشه ها گفتم من گشنمه گف باش منو یه چیزی میخورم گفتم مف خوری نداری پاشو بیا کمک اونم گف اصلا نخواستم نه کمک میکنم نه میخورم گفتم چقد میخوایی چت کنی مگ نمی گی حوصلت سر رفته پاشو بیا دیک گف باشه گفتم ک پارچ آب. پر کن بزار رو میزداشت پارچ آبو پر میکرد ک پامو پیچوندم به پاییه کابینتو اندتختم خودمو روش پارچ آب خالی شد اما رو دوتامونم خالی شد افتاده بودم رو زمین و مهسا هم زیرم بود پاشدم شرو کرد به فش دادن ک خدا نگم چیکارت کنه و فلانو بیسار ک حالا چیکار کنم گفتم بیا یه دس لباس بدم بپوش یه تیشترو شلوار دادم بشو دوربین گوشیمو گذاشتم ظبت شه قایم کردم رفت اتاق عوض کرد اومد بیرون من که رفتم عوض کردم لباسمو موقه دیدن فیلم لباس عوض کردنش متوجه شده که خیلی رو به دوربین و عجیبه و یبارم فک کنم دوربینو نگا کرده بود استرس منو گرف ک بگا رفتم و فلان و بیسار ک دیدم با یه خنده نشسته رو مبلو بم میگه لباسم چطوره گفتم خنده دارو رفتم آشپز خونه ک گف مهرشاد یه دیقه بیا رفتم گف بسین نشستم پیشش که گف من گوشیتو اتاق دیدم خیلی تابلو بود منم با پررویی بش گفتم ک منم چتتو با دوستت دیدم و

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Dec, 05:49


فیلم لو رفته از این دختر خوشگل 25 ساله با رل 40 ساله.مشاهده فیلمش🔞👇

https://t.me/+vhXD7iN-EhZmNDI0

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Dec, 17:32


سلام به همه دوستان عزیز شهوانی خاطره ای که براتون تعریف میکنم . من الان 12 ساله ازدواج کردم و بعد عروسیم یعنی بعد 6 ماه از عروسیم متوجه شدم که شدیدا عاشق خواهر زنم هستم و دیونه وار دوستش داشتم از من 3 سال کوچکتر به هر دری میزدم که بتونم برم تو کارش و باهاش سکس کنم ولی هر دفعه یه حسی و یه چیزی مانعم میشد البته اونموقع دختر بود . هر دفعه به بهانه بیرون رفتن یا کاری با خودم میبردمش و به بهانه ای میرفتم سمت خونه خودم البته همسرم خونه مادرش بود ولی هرکاری میکردم نمیتونستم بکشمش بالا تو آپارتمان یه چیزی مانعم میشد تا اینکه بلاخره روز حساس فرا رسید و خانواده همسرم رفته بودن خونه داییش و چون قبلا یبار پسر داییش خواستگار خواهر زنم بود و اون مایل به ازدواج با پسر داییش نبود و خواهرزنم مونده بود خونه البته همیشه و هر وقت که میدیدمش لباسای تنگ و کوتاه میپوشید ولی میترسیدم حرفی بزنم و یا کاری کنم که یدفعه بره به همه بگه خلاصه وقتی فهمیدم تنها تو خونس به خودم گفتم هرطوری شده کارشو تموم میکنم و رفتم اونجا زنگ زدم وقتی درو باز کرد با چادر بود ولی آرایش کرده بود وارد خونه که شدیم چادرشو در آورد دیدم یه ساپورت تنگ پاشه با یه تاپ قشنگ که خودم براش سوغاتی اورده بودم حسابی حشری شده بودم و نمیتونستم خودمو کنترل کنم رفت برام شربت اورد وقتی لیوانو ازش گرفتم تمام بدنم سرد بود ازم پرسید چیشده از دهنم در اومد گفتم هیچی فقط بد رقم حشری تو شدم و میخوام بکنمت و گرفتمش تو بغلم اولش خیلی مخالفت کرد ولی من نمیتونستم خودمو کنترل کنم و گفتم حالا که این کارو کردم تا آخرش میرم باد باد پیرهنشو کشیدم بالا وقتی سینه هاشو دیدم طاقت نیوردم و سوتینشو به زور از تنش در آوردم داش گریه میکرد و بهش گفتم تقصیر خودشه که همش باعث تحریک شدنم میشه و همه چیزو بهش گفتم که از بعد عروسیمون دیونه وار دوستش داشتم و دارم یه کمی آروم شد ولی نمیذاشت دست به ساپورتش بزنم و لختش کنم همش میگفت با این کار به خواهرم خیانت میکنم ولی من این حرفا حالیم نمیشد شروع کردم به خوردن سینه هاش و گوشش و لیسیدن گردنش احساس میکردم یواش یواش داره سست میشه خوب که حشریش کردم اروم رفتم سراغ کسش از روی ساپورت شروع به خوردن کسش کردم دیگه طاقت نداشتم ساپورتو کندم اونم مخالفتی نکرد چه کس قشنگی داشت عجب اندام زیبایی داشت آخه همیشه ورزش میکرد و به خودش و اندامش خیلی اهمیت میداد هیکلش مانکنی بود دستشو گرفتم و گذاشتم رو کیرم اروم شروع به مالیدنش کرد اونقدرهر دوتامون حشری شده بودیم که نمیدونستیم چکار داری میکنیم اول از پشت کردمش چون دختر بود اونقدر حالش توپ بود که خودش خواست بذارم تو کسش مخالفت کردم چون میترسیدم ولی تهدید کرد و به خاک پدرش قسم خورد اگه از جلو نکنمش به خانوادش میگه برای همین پاهاشو کذاشتم روی شونه هام کیرمو کردم تو کسش و شروع به تلمبه زدن یدفعه دیدم ملافه ای که خوابیده بودیم روش خونی شده اونقدر کردم تا آبم میومد در بیاد تکون نمیخوردیم بعد چند بار دیگه نمیشد برای همین ریختمش روی شکمش بعد با هم رفتیم حمام و قبل اینکه خانوادش بیان رفتم که منو اونجا نبین
3 سال گذشت و باهم رابطه داشتیم تا اینکه با یه نفر ازدواج کرد طرف آدم ساده و گاگولی بود فرق بین پاره شدن و پاره بودن یه دخترو نمیدونست البته خواهر زنم بهش گفته بود بعضی از خانما بعد پاره شدن خون ریزی نمیکنن و اون احمقم باورش شده بود آخه خیلی ساده بود هروقت شوهرش میرفت سرکار و من خونه بودم بهم زنگ میزد و میرفتم سمتش آخه من کارم شیفته بعد چند ماه از ازدواجش حدودا 8یا 9 ماه بود ازم خواست که اولین بچش از من باشه اول مخالفت کردم و گفتم همسرش متوجه میشه و گفت اون با من اینکارو کردم و بعد فهمیدم سر اون بیچاره رو شیره مالیده و الانم دخترمون 4 سالشه و از همسرمم یه پسر 7 ساله دارم خدارو شکر کاملا دخترم شبیه خواهرزنم بود و کسی شکی نکرد و هنوزم با وجود این باهم در ارتباطیم نمیدونم چرا وقتی پیش هم هستیم اونقدر خوشحالیم و شاد که باورتون نمیشه البته ناگفته نمونه بعد بچه دار شدن همسرم دیگه اونطوری که نیاز داشتم باهام سکس نمیکرد و این موضوع ناراحتم میکرد چون علاقه شدیدی به سکس داشتم برای جبرانش خواهرش جورشو میکشید آخه همه چیزو به هم میگفتیم که بین اون و شوهرش و بین من و زنم چی میگذره بارها بهم میگه بیا تا باهم فرار کنیم پسر و دخترمونو برداریم بریم یه جای دور چند بار حقیقتش وسوسه شدم و به بهونه ای دعوا راه میانداختم و لباسامو برمیداشتم ولی تا میومدم بهش زنگ بزنم یه چیزی مانعم میشد و الان اون توی خونشه و با شوهرشو و دختر کوچولوی من و منم سر زندگیم ولی هنوز هم باهم ارتباط جنسی داریم
خلاصه ببخشید که وقتتونو گرفتم و سرتونو درد آوردم.


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Dec, 05:12


ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺵ

ﺳﻼﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﮑﺲ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺑﻌﻀﯿﻬﺎﺗﻮﻥ ﻏﻠﻂ ﺑﺎﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﯿﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻓﻘﻂ ﻓﺤﺶ ﻧﺪﯾﻦ ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﯽ ﯾﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻩ .
ﻣﻦ ﺑﺎﺑﮑﻢ 32 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺁﻧﺎﻫﯿﺘﺎ 24 ﺳﺎﻟﺸﻪ . ﺣﺪﻭﺩ 3 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺩﻡ ﺣﺸﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﺪﻡ . ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺶ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺁﻧﺎﻫﯿﺘﺎ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﻗﺪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﮑﺴﻤﻮﻥ ﺍﺯ ﺳﮑﺴﺶ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺑﮕﻪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﮐﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ . ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻋﺎﺩﺕ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﻡ ﺁﻧﺎ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ . ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﺗﻮ ﻧﺖ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﯾﻪ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻣﺪ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﺑﮑﺸﻮﻧﯿﻤﺸﻮﻥ . ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺎﺩﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﻗﺪﯾﻤﯿﻢ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﻧﺎﺩﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺍﺣﺘﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺳﮑﺲ ﺯﻧﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﺍﻭﻟﺶ ﺁﻧﺎ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﯿﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ﺑﻬﻢ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﺩﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﯿﺎﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ . ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﺷﯿﻼ ﺍﻭﻣﺪﻥ . ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﻧﺎﺩﺭﯾﻨﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﭙﻮﺷﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻗﻀﯿﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺧﻼﺻﻪ ﻧﺎﺩﺭﯾﻨﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺷﻮﺥ ﺑﻮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﻭﺩ ﯾﺨﻬﺎﻣﻮﻥ ﺁﺏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﺷﯿﻼ ﺟﻮﻧﻢ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻟﺨﺘﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺸﺮﯾﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺯﻧﺎ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﻣﻦ ﻭ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺨﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯿﻢ . ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ . ﺳﺎﻋﺖ ﺣﺪﻭﺩ 12 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﯿﻢ . ﻣﻦ ﻭ ﺁﻧﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻤﻮﻥ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺷﯿﻼ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻐﻠﯽ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺭﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﺒﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺁﻧﺎ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻥ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭﻥ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻦ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﯿﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﻔﻬﻤﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﻮﻥ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﯾﻢ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺍﻧﺎ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺣﺸﺮ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﻮﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻝ ﯾﻪ ﭼﻦ ﺩﯾﻘﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮐﻮﺳﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﮏ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﺵ ﻣﻨﻢ ﮐﯿﻤﻮ ﻫﻞ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺻﺪﺍﺵ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﯿﻼ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻟﺨﺖ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﻧﺎ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻋﻤﻞ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ . ﻧﺎﺩﺭﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﮐﺲ ﺷﯿﻼ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﯿﻼ ﻫﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﻧﺎ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺎ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺖ . ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻻﻥ ﻣﻮﻗﺸﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺍﺏ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻩ ﻧﺎﺩﺭﻡ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﮑﺮﺩﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﻦ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺍﻧﺎ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺴﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﻧﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﻮﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺁﻧﺎ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﺍﻧﺎ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺷﯿﻼ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﮐﺴﺶ ﻭﺭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺷﻬﻮﺕ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺲ ﺷﯿﻼ ﺟﻮﻥ . ﻭﺍﯼ ﭼﻪ ﺗﻌﻤﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮐﺴﺸﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﯿﻼ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﮏ ﺟﻮﻥ ﺑﮑﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ ﻣﻨﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﺵ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎﻣﻮﻥ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺩﯾﻮ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﺎﺩﺭ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻧﺎ ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﯾﺎﺩ ﺍﻧﺎ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﺰﺵ ﺭﻭ ﺷﮑﻤﻢ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺭ ﻫﻤﺶ ﺭﻭ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺍﻧﺎ ﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭﺵ ﻣﻨﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ . ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺯﻧﻢ ﻣﻨﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺑﻤﻮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺷﯿﻼ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﻧﺎ ﻫﯿﺘﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ .
ﺍﻣﯿﺪ ﻭﺍﺭﻡ ﺧﻮﺷﺘﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ . ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﺑﺎﺑﮏ
بر چسب ضربدری


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Dec, 18:39


سلام اسم من امين ٢١ سالمه ساكن كرج اون اتفاق مال ٦سال پيشه…
هر سال با دايي و زن دايي و خاله و شوهر خالم ميريم شمال يادمه ما سال ٩١ با فاميلامون رفتيم شمال خونه ي اون يكي خالم.من از ١٣ سالگي تو كف زن داييمم اسمش عسله ٣٤ سالشه خيلي كون گنده اي داره و ممه هاي ٧٥ پرتقالي خلاصه يه فرشته ايه كه دومي نداره موهاي مشكي چشماي قهوه اي روشن خيييييليييي خوووب بود
من شمال عصرا با پسر خالم كه بچه شماله ميريم زمين چمن اونروز سه ساعت بازي كرديم منم كه خيس عرق خسته كوفته در اومدم پسرخالم چون خودش تو تيم بازي ميكنه
گفت من ميمونم يه هفته ديگه بازي داريم اقا من پياده رفتم تا خونه ي خالم
١٠ دقيقه اي رسيدم ديدم خونه خاليه بوي گند عرق ميدادم خواستم برم حموم كه زنداييمو
ديدم دور سرش يه حوله بود و دور خودشم يه حوله كه فقط خط ممه هاش از بالاي حوله معلوم شده بود منم كه كيرم بد جور شق كرده بود و داغ شده بود و تو كف ممه هاي زنداييم بودم سلام كردم اونم جواب داد ديدم داره به شلوارم نيگا ميكنه كه كيرم شق كرده و بود و خيلي خيت بود ازش پرسيدم بقيه كجان گفت رفتن بازار گفتم چرا تو نرفتي
گفت من سرم درد ميكنه…
من كه داشتم از شق درد ميمردم تندي لباسمو در اوردم و با شرت رفتم حموم
تو حموم همش به عسل فكر ميكردم گفتم چي ميشد اون مال من ميشد
از حموم در اومدم عسلو ديدم پشتش به منه با سوتين و شرت داشت لباس مي پوشيد
منم كه لخت بودمو فقط شرت پام بود يه لحظه برگشت و كيرمو ميديد كه هي بزرگ و سفت تر ميشد اومد جلو و كيرمو از رو شرت گرفت داشت با سر كيرم بازي ميكرد منم كه داشتم ديوونه ميشدم دستشو كرد تو شرتم واااااي دستاي داغ و سكسيشو حس ميكردم
سرشو اورد جلو منم بي معطل باهاش لب دادم لباي سكسي و داغش و ميخوردم سينه هاي بزرگش به سينم چسبيد سفت شد منم بي معطل ممه هاشو ميماليدم دستمو از توي سوتين كردم تو ممه هاش خيلي داغ و سفيد بود محححححشر بود ديگه وحشي شدم هلش دادم تو تخت كون گندشو ديدم بد جور حشري شدم از پشت سوتينشو باز كردم
ديوانه وار ممه هاشو ميخوردم اه و اوه ميكرد ميگفت كافيه كافيههه برو كونمو بكن منو جررر بدههههه حرف تموم نشده بود كه سريع باهاش لب گرفتم لباشو ٥ دقيقه خوردم دستمو كردم تو شرتش معلوم بود كه پشماشو زده چه رطوبتي تو شرتش بود!!!!چه كس خيسي داشت همونجا شرتشو در اوردم
وااااي خداااا چي دارم ميبينم يه كس صورتي و تپل و سفيييد و يه كون گنده خييييلي گننندهههه و سفيد محكم به كونش زدم كون سفيد و داغ و نرمشو ميماليدم يهو عسل نشست شورتمو كشيد پايين كيرمو كه ديد گفت واااي به سنت نميخوره اينقد كير بزرگي داشته باشي اون زمان كيرم ١٦ سانت بود كيرمو با دستاي نرم و داغش گرفت به دهنش نزديك كرد و خورد همينطوري ساك ميزد زبونشو تو دهنش دور كيرم ميچرخوند كيرمو در اورد و هي ميكرد تو دهنش هي در مي اورد و هي ميكرد تو دهنش بعدش تند تند ساك زد داشت ابم ميومد كه كيرمو در اوردم و كير خيسمو ميزدم به صورتو دماغ و لباش بعدش پاشو بردم بالا با دستم كيرمو گرفتم و كردم تو كونش نميرفت تو پس نشستم لبه ي تخت و سريع سوراخ كونشو ليس ميزدم با كسش با يه زبون و با يه ليس هم كسش و هم كونش رو خيس كردم كسشو اينقد ليس زدم و چوچولشو مي مكيدم كه يهو لرزيد و ارضا شد
بعد تو سوراخ كونش تف كردم و كيرمو با فشار كردم تو كونش فقط تا سرش رفت تو كونش خيلي تنگ بود چند بار عقب جلو كردم با فشار خيلي آه آه ميكرد و جيغ ميزد با جيغش منو حشري تر ميكرد بعد تونستم تلمبه بزنم سريع كيرمو در اوردم و كردم تو كس تنگش با دو بار كير جابجا كردن رفت تو ديوانه وار تلمبه زدم عين برق و سريع همينطوري ٥ دقيقه تلمبه زدم تا ارضا شد گفت كافيه گفتم من كه ابم نيومده!
گفت پس سريع بكن تو كونم و ابتو همونجا بريز گفت چشم بغلش كردم از پشت و كيرمو با سه بار تلاش كردم تو كونش واااااااس چه كون داغي
خييييييييللللللييييييي حال داد خيييلي همينطوري تلمبه زدم بعد ٥ دقيقه حس كردم ابم داره مياد
بدنمو بيشتر به بدن داغش چسبوندم ديوانه وار تلمبه ميزدم داشتم ديوونه ميشدم كه ابمو همونجا خالي كردم
بعدش رفتيم حموم و تو حموم با هم ور رفتيم يا ساك خوشگل هم برام زد كه ابم اومد…
اميدوارم خوشتون اومده باشه.


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Dec, 20:11


اما من هر شب رو با یاد و خاطرات عشقم میگذروندم و تو خیالاتم باهاش سکس میکردم. چقدر دلتنگش بودم…
چند سال گذشت و مریم بچه دار شد و بعد هم طلاق گرفت و برگشت پیش ما…
من دیگه ۱۷ ساله بودم و کلی خواستگار داشتم ولی دلم جای دیگه بود.
.روابط ما و عموم اینا قطع بود و در موردشون تو خونه حرفی زده نمی شد و ازشون خبری نداشتیم.
یه روز از حمام برگشتم و دورم حوله پیچیده بودم و موهام که تا زیر باسنم هستن رو سشوار میکشیدم.صدای کلید در شنیدم از پنجره ی اتاقم میشد حیاط عموم اینا رو دید منم رفتم پشت پنجره که دیدم یه پسره قد بلند و هیکلی با کلی خالکوبی رو گردن و بازو و کلی ریش و موی بلند از در حیاط رفت به سمت حوض داخل حیاط که مدت ها بود تمیز نشده بود و پر از برگ بود…
نشست داخل حوض خالی از آب و پیرهنشو درآورد و آب رو باز کرد…من نشناختمش فقط ماتم برده بود؛عجب هیکلی داشت.
ورزیده و ماهیچه ای…وقتی حوض پر از آب شد بلند شد و چرخید به سمت من و با من که همچنان مات و مبهوت نگاهش میکردم چشم تو چشم شد.‌‌
امیرحسین بود…هزار برابر جذاب تر از قبل…
هردو به هم خیره شده بودیم که من به خودم اومدم و متوجه شدم هنوز حوله تنمه.پشت دیوار قایم شدم و پرده رو کشیدم…
دوباره از گوشه ی پنجره نگاه کردم ولی ندیدمش…
ناخودآگاه نشستم و کلی گریه کردم…چقدر دلتنگ بودم…
باخودم گفتم شاید واسه دیدن مریم برگشته.
روز بعدش نزدیکای ظهر با رفتم پشت پنجره دیدم لخت نشسته تو حوض نمیدونم چرا اینکارو میکرد شاید به خاطر اینکه هوا زیادی گرم بود.من مات و مبهوت هیکلش خیره بهش بودم و خودم رو توی بغلش تصور میکردم ناخودآگاه شروع به خودارضایی کردم. و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم.ترسیدم دوباره از دستش بدم…جلو آینه نشستم کلی آرایش کردم و لباس قرمز پوشیدم به مادر گفتم با دوستم کار دارم و در اتاقم رو قفل کردم
(فقط از اتاق من درب خونه ی عموم و حیاطشون قابل دیدن بود)
رفتم جلوی در خونه ی عموم و در زدم…قلبم از سینه م در حال بیرون اومدن بود…پشیمون درحال برگشت بودم که صدایی شنیدم…
_مهسا…بمون
_سلام…چیزه.‌‌…
_سلام…‌.فکر میکردی نمیشناسمت کوچولو
_کوچولو…هه…خیلی وقته ندیدمت خیلی عوض شدی یادش بخیر چه روزایی بود
_بیا تو
_نه …راستش…باید برم
_بفرما داخل تعارف نکن…بیا بیا بشین تا من لباسامو بپوشم.شرمنده این روزا هوا گرمه این خونه هم چیزی داخلش نیست نه پنکه نه کولر دیگه مجبورم آب تنی کنم
(کاش لباساشو نمیپوشید چقدر دلم میخواست لخت بغلش کنم)
_امیرحسین: چه خبر از خونواده همه خوبن…ما هم خوبیم هه
هیچ وقت دلتنگ نشدین حتی یه خبری از ما نگرفتین که کجا رفتیم
نشسته بود کنارم و هوای دهنش به صورتم میخورم.‌‌خیسه خیس بودم…چقدر با فکرش خودارضایی میکردم و الان کنارم بود
ولی به من به چشم همون دختر کوچولو نگاه میکرد.
کلی حرف زدیم و یاد قدیم کردیم‌.و من گفتم باید زودتر برم تا کسی نفهمیده…موقع رفتن با دست زد پشت کمرم و گفت به سلامت خیلی خوشحال شدم بهم سر بزن گاهی؛من یه مدت اینجا میمونم شایدم واسه همیشه موندم…
_راستی ازدواج نکردی؟
_نه هنوز ولی تو فکرشم واسه همین میگم شاید اینجا موندم.
_تو فکرشی؟ منظورت مریمه؟ اون الان بچه داره
_نه منظورم اون نیست کلی گفتم آخه پدر خیلی اصرار میکنه چند نفرو برام پیدا کردن ولی من دیگه دل و دماغشو ندارم…چشمم ترسیده؛البته ناراحت نشیا
_نه تو هرچی بگی حق داری…مریم مقصر بود…فعلا
اون شب رو تا صبح گریه کردم…یا باید فراموشش میکردم یا بهش میفهموندم دوسش دارم…
لطفا قسمت بدی رو از دست ندین🌷
نوشته: ف.ج

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Dec, 20:11


پسر عموی خوش هیکل من (۱)

#پسر_عمو

سلام
من مهسام ۱۸ سالمه قد ۱۶۲ و وزن ۶۴ پوستم سفیده موهام بوره چشمام عسلی چهره ی مظلومی دارم(بقیه میگن) و یه خواهر بزرگتر به اسم مریم دارم که از لحاظ ظاهری و اخلاقی خیلی با من فرق داره.خواهرم موهای مشکی چشم و ابروی کشیده ی مشکی و پوست گندمی داره و خیلی شر و شیطونه از من ۸ سال بزرگتره…
ما از بچگی با خانواده ی عموم توی یه کوچه زندگی میکردیم و خونه ی ما روبروی هم بود.عموم ۳ تا پسر داشت و یک دختر که پسر بزرگش امیرحسین ۱۲ سال از من بزرگتر بود ولی بقیه یکی دوسال بزرگتر و کوچکتر از من بودن و همبازی بودیم.
امیرحسین پسر مغرور و کم حرفی بود و کاری به کار ما بچه ها نداشت. عمو و بابام تو حرفای خودشون قرار گذاشته بودن که بوسیله ی ازدواج خواهرم مریم با پسر عموم رابطه شون رو با هم نزدیک تر کنن.اون سالا من ۱۲ سالم بود و هنوز تو فکر بازی و عروسک بودم ولی نمیدونم چرا هر وقت امیرحسین رو میدیدم ته دلم خالی میشد…با خودم میگفتم شاید چون مغروره ازش میترسم یا چون کم حرفه وقتی باهام حرف میزنه استرس میگیرم و دلایل این شکلی واسه خودم میتراشیدم؛شاید چون چیزی از عشق و عاشقی نمیدونستم…مریم و امیرحسین به سن ازدواج رسیده بودن و واسه مریم چندتایی خواستگار سمج اومدم که امیرحسین دیگه طاقت نیاورد و به عموم گفت که زودتر قضیه ی ازدواجش با مریم رو قطعی و علنی کنه…خانواده ها حرفاشون رو زدن و قرار نامزدی گذاشتن.یه شب که تو حیاط مشغول بازی بودیم رفتم تو خونه آب بخورم که دیدم مریم تلفنی با کسی حرفای سکسی میزنه… (من عاشقتم…عاشق بدنتم…وقتی بهم دست میزنی خیسه خیس میشم…اینبار میام پیشت ولی به جز لب هام بقیه ی جاهامم باید بخوری…تا صبح لخت تو بغلت میخوابم…دیگه این دفعه برات میخورم و…
خیلی جا خوردم یه لحظه حس بدی بهش پیدا کردم چون تا حالا از این حرفا نشنیده بودم و همچنین حس حسادت چون مریم با امیرحسین بود…امیرحسین(قد ۱۸۵ حدود ۸۰ کیلو موهای قهوه ای تیره چشمای عسلی و ته ریش داشت و درس تربیت بدنی میخوند و گاهی باشگاه میرفت)درکل از نظر من خوشتیپ و خیلی جذاب بود.همیشه دلم میخواست جای مریم بودم ؛بزرگتر بودم و من باهاش ازدواج میکردم…یه وقتایی یواشکی گریه میکردم اما خودمو با درس و بازی مشغول میکردم که فراموش کنم…
یه شب صدای پچ پچ و آه و ناله مریم بیدارم کرد…رفتم ببینم صدا از کجاست اولش هم خیلی ترسیدم و استرس داشتم که با چه صحنه ای قراره روبرو بشم…تو حیاط داخل دستشویی بود…گوش وایسادم میگفت آره بکن تند تر تند تر…من میخوام بکنی توش و یه صدای مردی اومد که گفت نه بسه دیگه میترسم کسی بیاد من دیگه میرم…پشت دخترتا مخفی شدم ولی نیومدن بیرون نیم ساعت صدای تالاپ تولوپ و آه و ناله ی مریم و اون میومد و یک دفعه ی شروع کردن نفس نفس زدن و صدای نالشون بلندتر شد…و پسره بیرون اومد و سریع از در حیاط رفت بیرون…من که تو شک بودم از این قضیه و حال بدی داشتم با دیدن پسره بیشتر استرس گرفتم…بله اون پسری که باهاش تلفنی حرف میزد و سکس می کرد پسر همسایه و دوست صمیمیه امیر حسین بود…
ماه بعد جشن‌ نامزدی بود و امیرحسین خوشحال از اینکه داره به عشقش میرسه مثل پروانه دور مریم میچرخید اما مریم اکثر شب ها یا با پسره سکس تلفنی داشت یا تو دستشویی بودن یا به بهونه ی درس و خونه ی دوستش میرفت خونه ی همسایه و با پسره سکس میکرد…
سلام به همگی…
ادامه…
مریم خواهرم عاشق پسر همسایه مصطفی شده بود…
من نمیدونم اون روزا چه حسی داشتم…خوشحال بودم که عشق امیرحسین یکطرفه س و عشق یکطرفه هم موندگار نیست گاهی هم ناراحت بودم واسه امیرحسین و مظلومیتش. شبا خواب سکس با امیرحسین رو میدیدم و با عذاب وجدان بیدار میشدم با خودم میگفتم چرا ناراحت باشم مریم که نمیخوادش ولی خوب به هر حال قرار بود شوهر خواهرم بشه و دوباره حس بدی نسبت به خودم پیدا میکردم…نمیتونستم بهش فکر نکنم هیکلش،چشماش ؛فرم لب هاش همیشه جلو چشمم بود. نمیتونستم درس بخونم و تمرکز کنم.گاهی گریه میکردم که کاش سنم بیشتر بود و امیرحسین به چشم بچه منو نمیدید…
یه شب (۳ روز قبل از جشن نامزدی) امیرحسین وقتی توکوچه بود دیده بود که مریم از خونه ی مصطفی اینا بیرون اومد و دعوای شدیدی بالا گرفت پدرم و عموم کلی جرو بحث کردن مصطفی تک فرزند بود و مریم نمیتونست کار داشتن با خواهر مصطفی و… رو هم بهونه کنه و حرفی واسه گفتن نداشت.
بعد ها فهمیدم مادرم هم به این قضیه مشکوک شده بوده… امیرحسین و عموم اون شب دعوای شدیدی راه انداختن که مریم تو خونه ی همسایه چه کاری داشته ولی مادرم و پدرم جوابی نداشتن…نامزدی به هم خورد و روابط پدرم و عموم قطع شد و بعد از یه مدت عموم اینا از اون محل رفتن و خواهرم هم بعد از یک سال انتظار وقتی دید خبری از مصطفی نشد و عشقش دروغ بوده با یکی از خواستگار هاش که اهل جنوب بود ازدواج کرد و رفت…

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

22 Dec, 21:17


.
🌟#ﻋﺸﻘﻢ_ﺣﺪﯾﺚ

ﺳﻼﻡ ﻣﻦ 21 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﻫﻞ ﺗﻬﺮﺍﻥ .... ﺧﺴﺘﺘﻮﻥ ﻧﮑﻨﻢ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ..... ﺍﯾﻦ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﻣﺜﻪ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻟﯿﺴﺘﻪ .... ﺷﯿﻔﺖ ﺍﻭﻧﺎ ﻗﺒﻞ ﻣﺎﺳﺖ .... ﺍﺯ ﺷﺎﻧﺲ ﺧﻮﺑﻤﻮﻥ ﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺎ ﻣﺸﻬﺪ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ..... ﺧﻼﺻﻪ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮﻭ ﻣﺮﺑﯿﺸﻮﻧﻮ ﭼﻨﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺭﻭ ﺳﮑﻮ ﻫﺎ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﯾﻮ ﺑﺒﯿﻨﻦ ..... ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ..... ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ... ﺗﻤﻮﻡ .... ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﯿﺸﺮﺕ ﻣﺸﮑﯽ ﺯﺭﺩ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﯾﻪ ﮐﻔﺶ ﺯﺭﺩ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﯾﻪ ﻣﺸﮑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻤﻮ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﻋﻄﺮ ﺗﻠﺨﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺯﺩﻡ .... ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺎ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮﻡ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ﺷﺪﯾﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﺎﻡ ﯾﮑﻢ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﺎﻡ ﯾﮑﻢ ﭼﺮﺥ ﺯﺩﯾﻢ .... ﺑﻌﺪ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﮐﺮﺩﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﯿﺮ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﺮﻥ ﮐﺮﺝ ﺣﺎﻟﻪ ﺧﺎﻟﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﻧﯿﺲ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﯿﺎﯼ ﭘﯿﺸﻢ؟؟؟ ﻣﻨﻢ ﯾﮑﻢ ﻣﻦ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﻼﺻﻪ ﯾﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﻣﺦ ﺑﺎﺑﺎﺭﻭ ﺯﺩﻡ .... ﻟﭙﻤﻮ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ... ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮﻡ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﻮﺭﻣﻪ ﺍﯼ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺟﻠﻮ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﯿﺸﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﻢ ﻧﺸﺴﺖ ﯾﮑﻢ ﺑﻮﺳﺶ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﺶ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﻢ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﯾﻤﻮ ﺍﯾﻨﺎ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ... ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﺟﺎ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﻭﺭﺍﻥ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ .... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﻮﺭﺩﯾﻤﻮ ﺗﻮ ﯾﻪ ﭘﺎﺭﮎ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ .... ﺩﯾﺪﻡ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﭼﺸﺎﺵ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺱ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ..... ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ... ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ...... ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺎﯾﯿﻨﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ... ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻧﯿﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ .. ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ...... ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ..... ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺮﻕ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻔﺴﺎﻣﻮﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪ .... ﯾﮑﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﭘﺲ ﯾﮑﻢ ﻟﺬﺕ ﻫﻢ ﺑﺪ ﻧﯿﺲ .... ﺧﻼﺻﻪ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﻻﯾﻪ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﯾﮑﻢ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩﻣﺸﻮﻥ ... ﺑﻌﺪﺵ ﻋﺸﻖ ﺑﻨﺪﻩ ﺳﺮﺷﻮ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺖ ... ﻣﻨﻢ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺭﻭ ﺷﮑﻤﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ .... ﺧﻼﺻﻪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﻧﻘﺲ ﻣﯿﺰﻧﻪ ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﺪﺷﻢ ﻧﻤﯿﺎﺩ ... ﮐﻢ ﮐﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﻟﺒﺸﻮ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ .... ﺑﻌﺪ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﮎ ﻣﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪﻣﺶ ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺣــﺸــﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .... ﮐﻢ ﮐﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐــﺴــﺶ ﯾﮑﻢ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﯿﺮ ﻟﻄﻔﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺍﺯﺍﺭﻡ ﻧﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺟﻮﺍﺑﻤﻮ ﻧﺪﺍﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﮔﻔﺖ ﺳﺮﯾﻊ ﺗﻮﺍﻡ ﻣﻌﺘﻞ ﻧﮑﻦ .... ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ .... ﺩﯾﺪﻡ ﮐــﯿــﺮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺶ ﯾﮑﻢ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺣﺪﻭﺩﺍ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﻪ ﺩﯾﻘﻪ ﻭﺍﺳﻢ ﺳــﺎﮎ ﺯﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺴﻪ ﻧﯿﻠﻮ ﺍﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻨﻪ ..... ﺩﺭﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐــﺲ ﺳﻔﯿﺪ ﺗﭙﻞ ﺑﯽ ﻣﻮ ..... ﯾﮑﻢ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﺶ .... ﻭﺍﺳﺶ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺣــﺸــﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﻪ .... ﺩﯾﺪﻡ ﺍﭘﻦ ﻧﯿﺲ ... ﺣﯿﻒ .... ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ ﻟﺒﻪ ﺗﺨﺖ ﮐــﯿــﺮﻣﻮ ﮐﺮﻡ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺩﻡ ﮐــﻮﻧﺸﻢ ﻣﺎﻟﯿﺪﻡ ﺍﻭﻟﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻧﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺧﻼﺻﻪ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺩﺭﺩﺕ ﻧﻤﯿﺎﺭﻡ .... ﺍﺭﻭﻡ ﺳﺮ ﮐــﯿــﺮﻣﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐــﻮﻧﺶ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﺩﺵ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﻌﺪ ﯾﮑﻢ ﺳﺮﺷﻮ ﻋﻘﺐ ﺟﻠﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻫﻮ ﮐﻼ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺟﯿﻐﺶ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﺭﻓﺖ ﺍﺧﻮ ﻭﺍﺥ ﻣﯿﮑﺮﺩ .... ﺣﺪﻭﺩ 40 ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺗﻮ ﮐــﻮﻧﺶ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩﻡ ...... ﮐــﻮﻧﺶ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .... ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺷﺪ ...... ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﻭ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﻧﺸﺴﺖ .... ﮐــﯿــﺮﻣﻮ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺟﺎ ﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩﻡ .... ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﯿﻠﻮ ﺍﺑﻤﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﮔﻔﺖ ﻫﺮ ﺟﺎ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﻨﻢ ﮎ ﻣﯿﻤﺮﺩﻡ ﮐﻠﺸﻮ ﺗﻮ ﺩﻫﺸﻦ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﻢ ..... ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻢ ﻣﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ...... ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻫﻤﺸﻮ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ..... ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯽ ﺣﺎﻝ ﺭﻭﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ..... ﺣﺪﻭﺩﺍ ﺳﺎﻋﺖ 1/30 ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ... ﺭﻓﺖ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﺍﻭﺭﺩ ﺧﻮﺭﺩﯾﻤﻮ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﻻﻻ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ
ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻋﺬﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﮔﻪ ﺳــﮑﺴــﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﺣﺎﻝ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻣﯿﺪ ﻭﺍﺭﻡ ﺧﻮﺷﺘﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪﻧﻮﺷﺘﻪ : ﺍﻣﯿﺮ

💫#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

21 Dec, 17:15


.
🌟#خاطرات_سربازی

دمش گرم خوب بهم حال داد

سلام امید هستم25ساله. داستانی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به زمان سربازی که تهران بودم. قدم 175 وزنم 75 باچهره ای معمولی.توو خدمت پام از مچ در رفت برای اینکه بتونم مرخصی بگیرم خودموو زدم به موش مردگی و رفتم بیمارستان پاموو گچ گرفتم به زحمت تونستم 7روز استعلاجی بگیرم.یه جفت عصاء خریدم رفتم ترمینال جنوب برای ساعت 6 عصر بلیط گرفتم به مقصد شهرمون.سوار اتوبوس شدیم و کلا 20 نفر بودیم و قسمت انتهای اتوبوس خالی بود.اولین عوارضی اتوبان تهران .قم اتوبوسمون خراب شد و ایراد جزئی پیدا کرد.همه از اتوبوس پیدا شدیم منم با عصاء پیاده شدم. چنددقیقه ای که گذشت دیدم یه زنه تقریبا 33.34 ساله بااندامی مناسب و آرایشی نسبتا غلیظ . همینجور که راننده ماشین رو درست میکرد رفت سمت راننده و با خوشرویی ازش پرسید کی درست میشه عجله دارم..... همینجا بود که فهمیدم خانم اهل حاله.بدلیل اینکه داستان طولانی نشه از اینجا به بعد براتون خلاصه میکنم. آقایی شما باشین همونجا سرصحبت رو باهاش باز کردم بعد دعوتش کردم کیک ساندیس خوردیم شمارشوو گرفتم اسمش مریم بود.یه دختر 12ساله داشت و فکر میکنم مطلقه بود. شب توو مسیر زنگ زدم آمد کنارم عقب اتوبوس که فقط خودم بودم نشست. نیم ساعتی صحبت کردیم فهمیدم خانم خیلی حش-ریه منم یه سرباز کف کرده. و پایه هرخلافی هم هست (نشگی و چتی ) و کلی سینه هاش و ک-سشوو از زیر مالیدم آه آه میکرد اونم ک-یرمووو مالید. قول خونه خالی رو ازش گرفتم روز بعد که رسیدم شهرمون سریع گچ پاموو باز کردم و بارفیقم که اکثرا خونشون خالی بودهناهنگ کردم و بساط نشگی و چتی شب هم ردیف کردم.شب رفتم دنبال مریم جون و باهمون رفیقم نشستیم سه تایی نشه و چت کردیم یک ساعتی که گذشته منو مریم توو فضا بودیم لب تو لب شدیم پیچیدیم بهم.رفیقم هم بلندشد از اتاق رفت بیرون. رفتیم رو تخت یکنفره ی رفیقم خوابیدیم همیدگرو لخت کردیم شروع کردم مه مه های 75 رو خوردن آه نالش بلندشده بود. شما تصور کنید سرباز کف کرده که بودم توو فضا هم
بودم چ حالی به مریم حش-ری دادم.همه جاشوو لیس زدم.به کمر خوابید یه پاشم گذاشتم رو شونم.اوووووف جوووووون. ک-یرم که 17 سانت و خوش فرم هست. کردم توو ک-س پر آبش و شروع به تلمبه زدن کردم. مریم فقط اوووف اووووف و ناله میکرد 20 دقیقه ای تلمبه زدم آبم با فشار اومد ریختم روی شکم و سینه هاش.چون دستمال کاغذی نداشتیم مریم با شورتش منی هارو پاک کرد.منم رفتم به رفیقم یه تعارف زدم که بیا بکن. گفت نمیکنم حالا نمیدونم چرا. بعد که بامریم حرف میزدم میگفت پات شکسته بود دلم برات سوخت باهات دوست شدم ولی فکر نمیکردم بکن باشی خخخخخ. توو این 7روزی که مرخصی بودم 2بار دگه هم به همین ترتیب هربار هم با یکی از رفیقام کردیمش.که اگر دوست داشته باشین داستان اونا هم براتون تعریف میکنم.بعداز خدمت هم چندباری تنهایی از ک-س و ک-ون کردمش.خدا برکتش بده خوب بهم حال میداد.

💫#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

20 Dec, 17:36


دمش گرم خوب بهم حال داد

سلام امید هستم25ساله. داستانی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به زمان سربازی که تهران بودم. قدم 175 وزنم 75 باچهره ای معمولی.توو خدمت پام از مچ در رفت برای اینکه بتونم مرخصی بگیرم خودموو زدم به موش مردگی و رفتم بیمارستان پاموو گچ گرفتم به زحمت تونستم 7روز استعلاجی بگیرم.یه جفت عصاء خریدم رفتم ترمینال جنوب برای ساعت 6 عصر بلیط گرفتم به مقصد شهرمون.سوار اتوبوس شدیم و کلا 20 نفر بودیم و قسمت انتهای اتوبوس خالی بود.اولین عوارضی اتوبان تهران .قم اتوبوسمون خراب شد و ایراد جزئی پیدا کرد.همه از اتوبوس پیدا شدیم منم با عصاء پیاده شدم. چنددقیقه ای که گذشت دیدم یه زنه تقریبا 33.34 ساله بااندامی مناسب و آرایشی نسبتا غلیظ . همینجور که راننده ماشین رو درست میکرد رفت سمت راننده و با خوشرویی ازش پرسید کی درست میشه عجله دارم..... همینجا بود که فهمیدم خانم اهل حاله.بدلیل اینکه داستان طولانی نشه از اینجا به بعد براتون خلاصه میکنم. آقایی شما باشین همونجا سرصحبت رو باهاش باز کردم بعد دعوتش کردم کیک ساندیس خوردیم شمارشوو گرفتم اسمش مریم بود.یه دختر 12ساله داشت و فکر میکنم مطلقه بود. شب توو مسیر زنگ زدم آمد کنارم عقب اتوبوس که فقط خودم بودم نشست. نیم ساعتی صحبت کردیم فهمیدم خانم خیلی حشریه منم یه سرباز کف کرده. و پایه هرخلافی هم هست (نشگی و چتی ) و کلی سینه هاش و کسشوو از زیر مالیدم آه آه میکرد اونم کیرمووو مالید. قول خونه خالی رو ازش گرفتم روز بعد که رسیدم شهرمون سریع گچ پاموو باز کردم و بارفیقم که اکثرا خونشون خالی بودهناهنگ کردم و بساط نشگی و چتی شب هم ردیف کردم.شب رفتم دنبال مریم جون و باهمون رفیقم نشستیم سه تایی نشه و چت کردیم یک ساعتی که گذشته منو مریم توو فضا بودیم لب تو لب شدیم پیچیدیم بهم.رفیقم هم بلندشد از اتاق رفت بیرون. رفتیم رو تخت یکنفره ی رفیقم خوابیدیم همیدگرو لخت کردیم شروع کردم مه مه های 75 رو خوردن آه نالش بلندشده بود. شما تصور کنید سرباز کف کرده که بودم توو فضا هم
بودم چ حالی به مریم حشری دادم.همه جاشوو لیس زدم.به کمر خوابید یه پاشم گذاشتم رو شونم.اوووووف جوووووون. کیرم که 17 سانت و خوش فرم هست. کردم توو کس پر آبش و شروع به تلمبه زدن کردم. مریم فقط اوووف اووووف و ناله میکرد 20 دقیقه ای تلمبه زدم آبم با فشار اومد ریختم روی شکم و سینه هاش.چون دستمال کاغذی نداشتیم مریم با شورتش منی هارو پاک کرد.منم رفتم به رفیقم یه تعارف زدم که بیا بکن. گفت نمیکنم حالا نمیدونم چرا. بعد که بامریم حرف میزدم میگفت پات شکسته بود دلم برات سوخت باهات دوست شدم ولی فکر نمیکردم بکن باشی خخخخخ. توو این 7روزی که مرخصی بودم 2بار دگه هم به همین ترتیب
هربار هم با یکی از رفیقام کردیمش.که اگر دوست داشته باشین داستان اونا هم براتون تعریف میکنم.بعداز خدمت هم چندباری تنهایی از کس و کون کردمش.خدا برکتش بده خوب بهم حال میداد.


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Dec, 18:48


زهرا، خواهر زنم

#خواهرزن

سلام خوبین میخوام تجربه ای که داشتمو براتون تعریف کنم من شغلم جوریه که باید شهرهای مختلف برم اسمم آرشه ۴۰ سالمه یه خواهر زن دارم اسمش زهراست که ۴۴ سالشه و تو اصفهان زندگی میکنه برای کار رفتم اصفهان کارم زودتر تموم شد رفتم شیرینی فروشی شیرینی گرفتم که برم خونه زهرا خبر نداشت اونجام رفتم جلوی در که رسیدم یه مرد ۳۰ ساله از خوتش اومد بیرون خونش ویلاییه خیلی تعجب کردم چند دقیقه موندم زنگ زدم بهش گفتم اصفهانم میخوام بیام خونت گفت بیرونم تا نیم ساعت دیگه میام خونه تو ماشین نیم ساعت نشستم رفتم زنگ درو زدم باز کرد رفتم تو دیدم حموم بود به روی خودم نیاوردم شب شد گوشیشم هی پیام میومد جواب میداد خیلی رو مخ بود زنگش صبح شد خداحافظی کردمو رفتم ظهر زنگ زد گفت میری تهران گفتم نه هستم گفت میای اینجا گفتم اره غروب میام گفت باشه دوزاریم افتاد خبریه سریع رفتم جلوی در خونش پارک کردم دو ساعت گذشت داشت خوابم میبرد یه دفعه یه مرد دیگه دیدم داره میره زنگشو بزنه پریدم از ماشین بیرون زنگو زد درو وا کرد براش رفتم سمت در طرف منو دید یکه خورد تو نرفت درو وا گذاشت رفت سریع رفتم تو حیات درو باز کردم رفتم تو گفت بیا اتاقم رفتم جلو در اتاق یا لباس زیر بود و ارایش غلیظ منو دید یه جیغ کشید گفت تو اینجا جیکار میکنی گوشیشم همون لحظه زنگ خورد گفتم ولش کن رفتش . گفتم دیگه که قضیه رو فهمیدم پس کوییکتو اینطوری خریدی قیافه حق به جانب گرفت گفت به تو چه پاشد بره لباس بپوشه از پشت بغلش کردمو دستمو کردم تو شرتش گفت نکن شروع کردم کوسشو مالوندنو گردنشو خوردن گفت ارش ولم کن گفتم واسه بقیه جنده ای واسه ما خواهر زن چرخوندمش شروع کردم به لب گرفتن ازش دیگه میدونست باید بده راهی نداشت نشست زیپ شلوارمو واکرد گفت فقط همین یه باره شروع کرد ساک زدن کیرم سنگ شده بود بهش گفتم جنده تا ته بخور فهمیدم بهش میگم جنده خوشش میاد خوابوندمش رو تخت پاهاشو دادم بالا شروع کردم لای کوسشو لیس زدنو خوردن که نالش در اومد شروع کردم دور سوراخ کونشو زبون زدن گفت اونجا نمیزارم تو دلم گفتم میبینیم خوابیدم روش کردم تو کوسش شروع کردم تلمبه زدن گفت حالا چقدر بهم پول میدی گفتم همون قدر که کسی نفهمه زیادیتم هست گفت غلط کردی گفتم داگی شو کون گردو سفیدش داشت دیوونم میکرد نوک کیرمو گذاشتم رو سوراخش گفت نمیزارم گفتم اگه دوست داری یه دفعه فرو کنم تکون بخور بزار یواش یواش بکنم گفت بزار برم دستشویی خالیش کنم رفتو اومد گذاشتم رو سوراخشو یواش یواش هول دادم تو کونش ناله ریزی زد معلوم بود نمیدی زیاد تنگ بود گفتم باید ابمو بخوری گفت عمرا گفتم جنده ای مگه نیستی باید بخوری ابمو ریختم دهنش گفتم قورت بده قورتش داد اگه میخواین ادامشو بگم کامنت کنین
نوشته: آرش

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Dec, 00:17


.
👅🔥#لــز

این داستانی که دارید میخونید مربوط میشه به هفته پیش. من سحرم و یه دختر دبیرستانیم. از وقتی تابستون شروع شده، میرم کتابخونه نزدیک خونمون. چند بار با دوستم نازی رفتم. اونم دو نفر دیگه رو برداشت دنبال خودش راه انداخت. ثمین و زهرا. ثمین دو سالی از ما بزرگ تره. بقیه هم سنیم. همون بار اولی که اومدن من خیلی از زهرا خوشم اومد.ارتباطمون از اونجایی پررنگ شد که دیدیم علایق و سلیقمون مثل همه. (کتابایی که برامون جالب بود).خلاصه حسابی با زهرا گرم گرفتم. فهمیدم که هم محله ایم، هم رشته ایم و  بار دوم که باهم رفتیم کتابخونه شمارشو گرفتم، دیگه پی‌ام دادنامون شروع شد.جا داره که اینو براتون تعریف کنم: یه بار تو کتابخونه اومدیم یه کتابی رو باهم بخونیم. خیلی بهم نزدیک نشستیم و وسط مطالعه یکم بگو بخند هم میکردیم. وسط این مسخره بازیا کتاب و گذاشت رو پاهاش و منم وقتی به خودم اومدم دیدم دستم زیر کتاب، روی رون و نزدیک اونجاهاش.گفتم یکم اذیتش کنم، شروع کردم اروم اروم مالیدن پاش، باید قیافش رو میدید. یه لحظه هنگ کرد بعد شروع کرد جیغ جیغ کردن. منم میخندیدم بهش. برگشت بهم گفت مگه تو لـزبینی؟ گفتم چه ربطی داره. گفت داشتی پاهامو میمالیدی ربطی نداره؟؟؟ گفتم نه، هر کی بود دستش به این رون ها می رسید میمالید. بعدم یه بوس تو هوا براش فرستادم. خلاصه اون روز با مسخره بازی گذشت و چیزی جدی نشد.بعدا اینقدر حرف زدیم که رسیدیم به گرایش جنسی و اینجور مسائل. گفتش لـزبینه. با این حرفش نگاهم بهش جور دیگه ای شد. واقعا دوست داشتم که باهاش لـز و تجربه کنم.گذشت تا اینکه قرار شد یه روز برم خونشون. همون اول با دیدن لباسش تعجب کردم. بهتره بگم خیس شدم.منم خیلی خودارضـایی میکنم. از کسی که با فیلم لـز خودشو میماله نباید توقع داشت با قرار گرفتن تو اون شرایط تحریک نشه.خیلی جلوی خودمو گرفتم که عادی رفتار کنم و انقدر بهش زل زنم. یا به خودم دست نزنم، فکر کنم تا قبل اینکه رو تختش دراز بکشه و پاهاشو باز کنه یه موفقیت نسبی تو کنترل خودم کسب کرده بودم ولی با اون صحنه همش به باد رفت.
رنگ شورت مشکیش با وجود اون دامن کوتاه فوق سـکـسیش کامل تو چشمم بود. دیگه با اون صحنه حسابی حـشـرم زد بالا و دلو زدم به دریا و هرچی ترس و استرس بود ریختم دور. هجوم بردم سمتش، طوری که خوابیدم روش. سینه هاشو چنگ زدم. یه لحظه احساس کردم شوکه شد‌.اصلا چیزی نمی فهمیدم. لبامو فشار دادم رو لباش و بعد سریع سراغ سینه هاش و لباساشو کندم و بعدم شروع کردم به خوردن کـصش. با تمام وجودم میخوردم و من از اون بیشتر لذت میبردم.بعد پاشد و منو خوابوند. افتاد روم و لبامو میخورد. سینه هامو چنگ میزد و تیشرت و سوتینمو دراورد و چندتا گاز از سینه هام گرفت که هنوزم جاش درد میکنه بعدم شلوار و شورتمو دراورد و کـصشو گذاشت رو کـصم. اونم دیوونه شده بود کـصشو میزد رو کـصم و من از فرط لذت جیغ میکشیدم.انگشتاشو کرد تو دهنم و شروع کرد به مالیدن کـصش رو کـصم. دیگه چشمامو نمی تونستم باز نگه دارم و ارضـا شدم‌. اونم چند ثانیه بعد ارضـا شد.چند دقیقه بعد که حالم جا اومد. دستمو بردم لای پاهاش و از اون بهشت فیض میبردم. منم در جواب آه و ناله های کوتاهش جون های کشدار تحویلش میدادم. من از اون بیشتر داشتم لذت میبردم. خلاصه حسابی مالیدم و خوردم براش که دوباره ارضـا شد. خودمم با دست خودمو ارضـا کردم.اون روز خونشون خالی بود و حسابی تا میتونستیم باهم حال کردیم.بعد تخت رفتیم رو مبل های راحتی شون و بهم ور رفتیم و قیچی رفتیم و باز ارضـا شدیم. بعد کاناپه رفتیم تو حمام و اونجا من تونستم یکی از فانتزیهام رو واقعی کنم.با اصرار من راضی شد. رفتیم حمام و بعد کلی مسخره بازی، من نشستم کف حمام و اونم کـصشو گذاشت رو کـصم و شاشید. فشارو روی کـصم حس میکردم. خیلی داغ بود و لذت بخش. اگه یکم دیگه ادامه داشت ارضـا میشدم، با اون حال چشمامم بسته شده بود که زهرا دستشو گذاشت رو کـصم و یکم برام مالید و سریع انگشتشو فرو کرد تو کـصم. حس عجیب غریبی داشت ولی اصلا برام تحریک کننده نبود. تا دو روز بعدش هم احساس میکردم انگشتش تومه، یه جوری بودم.فهمید خوشم نیومده انگشتشو بعد دوسه بار عقب جلو کردن دراورد و منم لیسیدمش. نشست رو کـصم و گلوم رو گرفت و حسابی کـصشو مالید به کـصم. دیگه هر دوتامون خسته شده بودیم و نزدیک ارضـا شدن بودیم که بازم اب گرم وسط پام حس کردم که فشارش زیاد شد و منم از لذت تا اون دنیا رفتم.
بعد که حالم جا اومد دوش رو اوردم و با فشار اب زهرارو ارضـا کردم، حسابی خوشش اومد. شورتشم ازش گرفتم.از بعد اون روز دیگه نتونستیم لـز کنیم ولی لـز چت میکنیم. تو کتابخونه هم تا میشه فیض میبریم. از زبون بازی تو دستشویی بگیر تا مالیدن سینه ها و کـون خوشگلش موقع بغل کردن و امیدوارم بازم از این موقعیت ها برامون پیش بیاد.
نوشته: سحر

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 20:32


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🎯àź10
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 20:32


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🎯ŕ10
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 20:32


🔞داستان: جر دادنِ زن حشری خودم

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 08:48


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🎯àź⁹
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 08:48


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🎯ŕ9
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 08:47


گیفای بکن بکن تلمبه زنی خشن 🤤🔞🔥 P.orn
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

29 Nov, 18:03


🔞داستان: کس دادن زنم مهناز به دوستم

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

29 Nov, 13:31


فیلم س.وپر خارجی بکن بکن🙈💦

مشاهده فیلم🔞👿

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Nov, 17:39


🔞داستان: حال دادن مامان به پسر عموی سربازم

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Nov, 16:54


🔞داستان: خانواده جدیدم

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Nov, 14:49


داستان های ش.هوا'نی 🤤👇🏻

🔥@dastane_Hott 🔞🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Nov, 11:54


دانلود فیلم سک.سی و آب آور "جسد آنا فریتز " دختر مرده تو سردخونست ۳تا پسر به جنازش تجـ.ـاوز میکنند 🔞

مشاهده فیلم 🔞⚠️

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

27 Nov, 17:25


🔞داستان: شوگر مامان عزیزم

مشاهده داستان 🔞

@DasTanKadeiraNEa

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Nov, 18:51


🔞داستان: بکارت خواهرم، مشتری ثابت خودم

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Nov, 18:51


🔞داستان: داستان من و خانم نظافتچی

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Nov, 09:12


داستان رابطه بکن بکن رییس و منشی💦🚫

مشاهده داستان🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Nov, 18:30


🔞داستان: ک.ون دادنم توی ماشین

مشاهده داستا
ن 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Nov, 12:10


🔞داستان: آبشو ریخت دهن زنم

مشاهده داستان 🔞

@DasTanKadeiraNEa

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Nov, 18:14


🔞داستان: لذت بیغیرتی

مشاهده داستان 🔞

@DasTanKadeiraNEa

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Nov, 19:37


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🕊29
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Nov, 19:37


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان àɓ²⁹
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Nov, 19:37


هی منو بیشتر عاشق خودش میکرد البته منم براش جبران میکردم یعنی هردفعه که میرفتم خونشون دست پر میرفتم و هرچی لازم بود میخریدم و امکان نداشت دست خالی برم شاید بیشتر از اون پولی که قرار بود بهش بدم و نگرفت براش مایحتاجشو خرید میکردم میبردم  یه نکته جالب دیگه هم هست من اون زمان بخاطر وضعیت کاریم فقط صبحا وقت داشتم برم پیشش و تایم دیگه ای نداشتم تقریبا هر دو روز یه بار حدود ساعت ۷ و ۸ صبح بهش زنگ میزدم و میگفتم که مثلا یکی دو ساعت دیگه میام از صدای پشت گوشیش معلوم بود که خواب و خستس ولی یه بار نگفت نه حال ندارم این اخه چه ساعتیه که میای اینجا و این حرفا ابدا نبود فقط می گفت باشه بیا و این همه عشق و علاقه منو هی دیوونه تر میکرد
نوشته: ؟؟؟

#پایان

📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Nov, 18:01


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🕊28
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Nov, 18:01


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان àɓ²⁸
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Nov, 18:01


.
#دوست_پسر


سلام این داستانی که مینویسم کاملا واقعیه اسم من نداس  20 سالمه دختری توپر باقدمتوسط هستم توی مغازه کار میکنم که نزدیک مغازمون آقای حدودا 40ساله قدبلند و هیکل ورزشکاری فوق العاده گنده ای داشت به اسم علی این علی آقا نگاهی خاصی به من داشت و منم ازش بدم نمیومد دوست داشتم باهم درارتباط باشیم تا اینکه این علی آقا دل و به دریا زد ی روز که ازجلو مغازش رد میشد صدام کرد بعدازاحوال پرسی من من کنان گفت که ازم خوشش اومده شمارشو داد من همونجا سیوش کردم (گنده من)چند روزی درارتباط بودیم تا اینکه ی روز سرظهر علی زنگ زد و گفت که همین الان دلم برات تنگ شد و بیا سینما ببینمت (بالاتر از مغازمون سینما بود اونجا قرار گذاشت) بعداز پنج دقیقه رفتمو چون سر ظهر بود خلوووت بود جز من و علی و ی مرد حدودا 50ساله کسی نبود علی روبه مرد کناریش گفت آقا محسن خیلی زود برمیگردیم دسته منو کشید باخودش سمت دری برد که پله میخورد به سمت بالا میرفت و در نهایت به اتاقی رسیدیم وارد شدیم و علی پشت سرش دروبست قفل کرد من که تا اون موقع ساکت بودم به حرف اومدم گفتم اینجا چخبره علی؟چرا اومدیم اینجا؟یواش یواش به سمتم اومد و گفت اومدیم اینجا خلوت کنیم تا اومدم حرفی بزنم لباشو گذاشت رولبامو میخوردش
اوووم اوووم میکرد و توحال خودش نبود منم کم کم شل شدمو همراهیش کردم حسابی لبای همو خوردیم و دستشو آورد پایین و دکمه های مانتو باز کرد و سریع بالا تنمو لخت کرد و سینه هامو تو دستش گرفت و فشار میداد آخی گفتم که باعث شد جووووووون کشیده ای بگه و حـشـری تر بشه افتاد به جون سینه هامو تا میتونست مکیدو قرمزشون کرد و همینجور که داشت سینه هامو می‌خورد دست کرد داخل شلوارمو چوچولمو به بازی گرفت حسابی خیس شده بودم بعداز ده دقیقه طاقت نیاوردیم جفتمون سریع لخت شدیمو کـیـرشو که دیدم لب پایینمو گاز گرفتم که علی گفت جوون ماله خودته عشقم بیا بخورش  باخجالت سر پایین انداختم جلوش زانو زدم ی سـاک پرتف زدم که خیلی خوشش اومد و راضی بود اینو از آهی که می‌کشد فهمیدم همچنان مشغول بودم ک گفت بسه روی تختی که داخل اتاق بود داگ استایل قمبل کردم که سرشو لای پام برد حسابی کـصو  سوراخ کـونمو لیسید وپاشد سرکـیـرشو چسبوند به سوراخمو بعدش با ی حرکت تمام کـیـرشو فرو کرد داخل کـونم جیغی زدم که بادست بزرگش جلوی دهنمو گرفت تند تند مشغول تلمبه زدن شد باهرتلمبه ای ک میزد کل بدنم میلرزید و علی لذت می‌برد کم کم عادی شد برام و دستشو برداشت و فقط صدای آه و ناله من میومد که حشری ترش میکردو به تلمبه زدنش سرعت میداد و بادست آزادش محکم روی باسنم میکوبیدو جوون جوووون می‌کرد تا یک ربع بعدش آبش اومد تمام آبشو خالی کرد توم
بعداز اون هرهفته مهمون سینما بودیم
نوشته: ندا

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Nov, 18:09


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🕊27
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Nov, 18:09


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان àɓ²⁷
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Nov, 18:09


ســــکس با عمه در انباری

#عمه

سلام
من اشکان هستم الان ۳۴ سالمه این داستان برای ۱۰ سال پیش هستش و واقعی از خودم بگم یه پسر معمولی با قیافه معمولی و کــــیر ۱۷ سانت دوس دختر هم داشتم و اسم عمه من لیلا هستش ۴۴ سالشه بدن توپر باسن بزرگ سینه ۸۰ قد ۱۷۰ وزن ۸۰ واسه خودش میلفی هستش عمه من یکم ساده هستش من همیشه دنبال دید زدن بدن عمه بودم از وقتی فهمیدم کــــص کون چیه عمه هم در نبود شوهرش با شلوارک و تاپ جلوم می‌گشت با اینکه دو تا بچه داشت اونا کوچیک بودن خونه ما با خونه عمه زیاد راهی نبود یه روز زنگ زد خونمون گفتش اشکان میایی کمکم کنی میخوام انباری رو مرتب کنم کسی نیست منم رفتم وقتی رسیدم عمه تو پارکینگ بود که انباری رو مرتب کنه دیدم با یه چادر و زیرش شلوارک جذب و تاپ هستش کیرم سفت شد با دیدنش انباری خیلی شلوغ بود و همه چی بد چیده شده بود بهم گفت من وسیله میدم تو بگیر بزار بیرون انباری ۱ متر در ۳ متر بود فقط یه نفر میتونست بره داخل اون رفتش داخل و چادرش رو برداشت پشت به من وسیله میداد منم با دیدن کــــونش حسابی حــــشری شدم حتی خط شورتش قشنگ معلوم بود داشت یه چیزی رو بر می‌داشت یه یهو وسیله ها داشتن میریختن رو سرش داد زد منو صدا زد گفت بیا نگه دار منم دیدم عمه جلوم هست و راهی ندارم از پشت سرش اومدم بهش چسبیدم و نگه داشتم وقتی چسبیدم بهش کــــیرم راست شد باســــنش خیلی نرم بود منم با شلوار اسلش بودم قشنگ کیرم لای خط باســــنش بود و اونم فهمیده بود من راست کردم باسنش رو داد عقب تا بیشتر کــــیرمو حس کنه از جلوی من اومد بیرون منم انباری رو ریختم بیرون وقتی اومدم بیرون دیدم داره میخنده گفتم چیشده گفت به اونی که تو شلوارته میخندم دیدم کیرم خیلی تابلوئه گفت واسه عمت راست کردی گفتم هر کسی جای من بود خانم به اين خوشگلی و اندام ســــکسی جلوش بود راست میکرد گفت واقعا بدن من ســــکسیه گفتم آره دستمو گرفت منو برد تو انباری تنگ درو بست از شیشه در انباری نور میومد شروع کرد ازم لب گرفتن منم همکاری کردم دست انداختم سینه هاش رو چنگ میزدم از تاپ در آوردم گذاشتم دهنم خوردم اونم نفس نفس میزد با انگشتم کــــصشو از رو شلوارک میمالیدم خیس شده بود گفت زود باش کیرتو میخوام زانو زد جلوم شلوارمو کشید پایین کــــیرمو دید گفت جون کرد دهنش چقدر خوب ســــاک میزد داشت آبم میومد گفتم بسه برگردوندمش دستش رو دیوار بود قــــمبل کرد برام باورم نمیشه کــــص و کــــون سفید عمه رو میخواستم بکنم گفت زود باش الان یکی میاد منم بی معطلی کــــیرمو فرستادم تو کــــص عمه لیلا تنگ نبود ولی داغ بود شروع کردم تلمبه زدن اونم داشت ناله میکرد میگفت بکن بکن عمه جــــندت رو جر بده دیدم بدنش لرزید کــــصش داغ شد منم دیگه داشت آبم میومد تند تند تلمبه زدم گفتم عمه آبم داره میاد گفت بریز تو کــــصم لوله هامو بستم منم پهلوها رو گرفتم تا ته فشار دادم آبم خالی کردم تو کــــس عمم خیلی لذت بخش بود بعد انباری رو درست کردیم رفتم بعدا هر موقع جور میشد عمه بهم خبر میداد میرفتم برا ســــکس با پوزیشن های مختلف امیدوارم خوشتون اومده باشه
با تشکر
نوشته: اشکان


#پایان

📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

16 Nov, 17:57


.
👅🔥#گــی

سلام من اسم مستعارم هوتن هست ۵۲ سال سن دارم از سن ۲۲ سالگی که یکی از دوستانم با من سـکـس کرد تا بحال  از سـکـس واقعا لذت میبرم وافعا عاشق کـیـر هستم و وقتی تو دستم میگیرم مست مست میشم میخوام یکی از سـکـسهامو براتون تعریف کنم امیدوارم لذت ببرید یک روز صبح مثل همیشه که جهت رسیدن به محل کارم از مترو استفاده میکنم ایستاده بودم و مترو بسیار شلوغ بود تو فکر خودم بودم که حس کردم یک چیز سفت به پشتم چسبیده که اول بدون اینکه نگاه کنم فکر کردم وسیله ای هست ولی یواش یواش با تکونهایی که واگن مترو می‌خورد متوجه شدم یک آخوند پشتمه و چسبیده به من سنش حدود ۴۵ قد حدود ۱۸۵ و سفید و ریش بسیار آنکارد شد بروی خودم نیوردم ولی انگار اون داشت لذت می‌برد راستش خودمم بعد یک ایستگاه که به من چسبیده بود تحریک شده بودم چون جایزه ایستاده بودم موقعیتش عالی بود اونم براحتی خودشو به من چسبانده بود و کـیـر نازشو به من می‌مالوند انگار از مالیدن کـون سفید و قلمبه و تاقچه ایی من لذت می‌برد منم واقعا تحریک شده بودم و باید یکجوری بهش مفهموندم که دارم لذت میبرم بخاطر همین دستمو بردم پشت و کـیـرتو از روی لباس لمس کردم چقدر بنظرم عالی بود اون وقتی متوجه شد من پایه هستم فشارش رو بیشتر کرد و هرازگاهی با دستش پهلوی منو می‌گرفت و به عقب می‌کشید که درست کـونم به کـیـر نازش فشار بیاره تو همین حالت داشیم کیف میکردیم که اون رسید به مقصدش و من تو کف مانده بودم که یکهو درگوشم گفت اگرتمایل داری باهاش پیاده بشم من از خدا خواسته پشت سرش پیاده شدم و اون انگار سالهاست منو میشناسه آمد جلوم و گفت ممنون که پیاده شدی واقعا کردنی هستی راستش یک حس شـهـوت توام با خجالت بخاطر روحانی بودنش بهم دست داد ولی لامصب شـهـوت و علاقه شدید به کـیـر باعث شد بهش بگم که از مالیده شدنم توسطاون لذت بردم اون تا من این حرف رو زدم گفت منزلش دوتا کوچه بعد ایستگاه  مترو هست اگر تمایل داری بریم من هم بدون معطلی قبول کردم و رفتیم خانه اون خونه نقلی ولی تمیز و ساده داشت و یک اتاق خوابه و یک تخت دونفر بود منو هدایت کرد به اتاق و خودش هم آمد اول لباشو گذاشت رو لبام وای یکدفعه تمام بدنم داغ شد واقعا حرفه ای لبامو می‌خورد و عشقبازی می‌کرد منم خودمو کامل دراختیار گذاشتم همیشه دوست دارم تو سـکـس بکنم سوار من باشه همینطوری که داشت لب می‌گرفت کمر بودمو باز کرد و از پشت دست نرمشو گذاشت روی لپ کـونم وای من یک آه بلند کشیدم و اون با یک گفتن جوووونم جواب شـهـوتمو داد من دیگه طاقت نداشتم برای همین دو زانو جلوش نشستم و اونم با رضایت کامل کـیـر ۱۹ سانتی ولی کلفت و خوش تراششو از شرت در آورد و گرفت جلوی دهنم اووووف دیونه بوی کـیـرم اول یک لیس حسابی بهش زدم بعد کردم تو دهنم اونم شروع به تلمبه زدن تو دهنم کرد همزمان قربون و صدقه من میرفت
یکهو دیدم تلمبه زدنشون زیاد گرد حدود ۵ ال ۶ دقیقه که تلمبه زد آبش با فشار و فکر کنم حدود ۶ ال ۷ بار پاچید تو دهنم وای چه مزه ایی داشت آب منی همشو قورت دادم بعد که کیرشو از دهنم در آورد وگفت ابو بریز تو دستمال ولی وقتی فهمید ابشو قورت دادم یک بوس کرد و گفت خوب کردی ابمو هدر ندادی گوارای وجودت کـونی از کلمه کـونی که بهم گفت لوت بردم و مثل یک جـنـده خودمو انداختم بقلش و التماس کردم منو بگـاد حدود ۵ دقیقه دوباره براش سـاک زدم که مجددا شـق شد و ایندفعه قرار بود کـونم عروس بشه وای به من گفت مثل زنها طاهباز بخوابم و لنگهامو بگیرم بالا خودش با یک روانکننده افتاد جون سوراخ کـونم آخ چقدر عالی بود بعد ضمن اینکه تو چشمام نگاه می‌کرد کلاهک کـیـرشو گذاشت دم درم و با یک فشار کلاهک رو کرد تو کـونم واقعا چشمام سیاهی رفت ولی کیف کردم یک کـیـر ۱۹ سانتی کلفت داره منو میگادیک خورده که گذشت کـیـر نازمو با یک فشار دیگه تا دسته تو کـونم فرو کرد درد عجیبی منو گرفت ولی دوست‌داشتن کـون دادن به یک آدم حرفه ایی رو حالا رو دراز کشیده بود ضمن اینکه لب می گرفت به آرومی کیرشو تا کلاهک می‌کشید بیرون و دوباره تا دسته جا می‌کرد واقعا هردوتون در اوج لذت بودیم من از کـون دادن و گـاییده شدن لذت می‌بردم و اون از گـایینی من حدودا ۲۰ دقیقه به همین پوزیشن منو گویید و دیدم داره آبش میاد گفت بریزم تو کـونت من اولش گفتم حالا زوده ولی اون نمیتونست نگه داره خودشو برای همین گفتم خالی کن تو کـونم  واونم تو کـونم ارضـاشد و لب گرفت من بعد تمیز کردن خودم آماده رفتن شدم که اون پیشنهاد داد هر هفته برم پیشش و منو بگـاد العان ۵ ماه هسن هر دوهفته منو میگـاد و یک بار هم دونفره سوارم شدن و تا جایی که می‌شد منو آبیاری کردن ممنونم که داستان منو مطالعه فرمودید.
نوشته: هوتن

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

15 Nov, 19:57


کار انجام بدیم.
نوشته: سعید

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

15 Nov, 19:57


بود و یهو گفتم زهره ایروبیک واسه تناسب اندام خوبه ولی بدن اون نرمی و لطافت ندارن البته برا خانوما به گمونم و حرفمو قطع کرد و گففف والا من که اینجور نیستم گفتم هیشکی نمیگه دوغم ترشه …خخ و باید از دوغ خوراش پرسید و گفت البته دوغ خور بهتره بگیم و با یه لحن خاصی گفت و خندم گرفت و اونم خندید و فهمیدم چراغ سبز گرفتم و و بزار ببینم دخملم خوابه و الان میاامو رفت و با یه دامن کوتاه تا بالا زانو و یه تیشرت لش مشکی اومد و گفتم بابا بدون لباسم خوشگلی چقدرررر و گفت نه اصلا نیستم و گفتم دوغ خورش که خوابه باید از دوغ خورش پرسید و گفففت حالا دوغ خوراش و گفت حسودیت میشه گفتم به شما نه ولی به مهندس چرااا خخخخ و زدم زیر خنده و گفت آره فقط فکر کرده همه چیز پول و مقام میشه و اصلا فکر ورزش و تناسب اندام نیست و جون به جونمون کرده اصن کاش با خودت میبردیش فیت نس و منم گفتم چشممم و شما جوون بخواه سفید برفی اومد گفت این اینستا چی داره همش میگردین توش نزدیکم که شد بدنم گر گرفت و گرمای بدنش و سفیدی بدنش دیوونم میکرد و منم گفتم بابا خفننن و بازوش رو فشار دادم و گفتم مثل پنپس ک گفتم شنیدن کی بود مانند دیدن سعدیاااا و صندلی چسبوند بهم و قشنگ چسبید بهم از ‌پهلووو و گفت عسلم با خودم میبرم و گفتم مشخصه به مامانش رفته و جذاب شده ولی دود از کنده بلند میشه کندههه و با دست چپم شونه چپش محکم فشار دادم و همون‌جوری نگه داشتم و هی یواش نوازش میکردم و حرف می‌زدیم و می‌گفت شما هم خوش استایلی و یه خانووم خوب نصیبت بشه و گفتم اگه مثل خودت باشه قبوله و گوشم کشید فقط دلم میخواست بلندش کنم و بزارمش رو کـیـر راست و گفت خودتم سفیدیا به من نگو سفید برفی و منم دستمو گذاشتم رو پاش یه نیشگون گرفتن و گفتم. آخیش و گفت آیییی نکن کبود میشه روانی و بلند شد که بره سر یخچال و منم حـشـرم زده بود بالاتر کـونش و اون رونش دیدم و گفتم یه لحظه صبر کن با صدا گرفتم و ایستاد و هیچ تکونی نخورد و از پشت گفتم مو چسبیده به لباست و گف موهای خودمن و دست چپم پهلوش گرفتم و با دست راستم یواش گذاشتم رو باسنش و گفت دیدی چاق نیست و منم یواش فشار دادم و گفتم آرهه و یه جوون یواش گفتم و دوباره با دست راستم چنگ زدم و یکم فشار دادم لامصب مث دمبه گوسفند نرم بود و گفف آخخ یواش و گفتم چرا داد میزنی هنوز کاری نکردم که یواش دستم گذاشتم رو رون تپلش و گفتم عسل خواب بود …هیچی نگفت و چنگ زدم به باسنش و گفتم خواب بود که سرش خم کرد پایین و یواااش گفتتت آیییی و صندلی کنار زدم و دستم حلقه کردم دور شکمش و محکم فشار دادم به کـون نرمش و یه لرزش خفیف کرد و گفت یوواش و لپشو بوسیدم و گردنش چند تا بوسه کردم و وقتی زبون زدممم کـونش فشار داد سمتم محکم و گفتممم جااان چه بدنییی دارییی و دستم از زیر لباسش بردم و محکم دوتا ممه گرررم و نرم گرفتممم و گففف اوووف فشارش ندههه بمااال بمااال و همزمان هی زبونم می‌کشیدم و گردنش می‌خوردم و که گففف آخخخخ و سرم آورد کنارشش و لباش گذاااشت رو لبااام و کامل برگشت رو بروووم و منننمم محکممم لباش و می‌خوردم و صدااا ملچ ملچچ بلند شد که سرم کشیدم و با دستم گذاشتم رو لبم و گفتممم هیسس بیدار میشن ووو بلوزش داد بالا تا چشممم خورد به مه‌مه های نوک قهوه ای و سر بالااا اوووف تا خودت آگاااه زبونم رفت روشن و سوراخ نافش زبوون زدم و دوباره مه‌مه هاش خوردممم و برش گرداندم و گفتممم. آخ آخخخخ چه حالی می کنه مهندس و گففف شمام مهندسییی و یه لب داغ ازش گرفتم و سرش هول دادم پااییین و گفتممم بخورش واسمم و یهو شلوارک با شرتم با هم کشید پااایین وکـیـر ۱۸سانت و کلفتم مث فنر راست چسبید به شکمم و گفف اوووم چه خوشرنگه و کلفت و و با دستش حلقه کرد دورش و چند بار زبون که زد نوکش انگاار برق بدنم گرررفت و محکم فشارش میداد و نوکش کرد تو دهنش و منم سرش گرفتم و محکم فرو کردم تا حلقش رفت و عوق زد و دوباره خودش سرش جلو و عقب میکرد و با چشای خمارش هی منم نگا میکرد و منم همش زبونم می‌کشیدم به لبام و سرم به علامت تایید پایین میکردممم و سرعتش بیشتر کرد و گفتتت بخورششش و با چندتا تقه محکم آبم با فشااااا ریخت تو دهنش و خودش کشید عقب و یکمش ریخت رو لباسش و یهو که رفت عقب دستش خورد به لیوان آب و افتاد شکستتت و منم بی حااال نشستم رو صندلییی و آبم تف کرد تو سینک و آب باز کرد رووش و منم سریع کشیدم بالا و رفتم پذیرایی و زهره یکم بعد خودش درست کرد و آب زد به صورتش و با یه لیوان شربت اومد و گففف رواانی چرااا ریختی تو حلقممم نمیگی یهو غرق میشم تو آب و گفتم شناگر خوبی هسیتاا نمیدونستم و لبای داغش رو گذاشت رو لبم و گفت کجاهاشو دیدی و رفت اتاق مهندس و اومد رفت آشپزخونه و خواستم برم دنبالش که یهو دوباره در اتاق باز شد و مهندس گفت چرا بیدارم نکردی و خودم حالت خواب گرفتم و یهو زهره گفت طفلی خسته خواب بود و یه چشمک زد بهم و عماد رفت سرویس و اومد که ادامه

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

15 Nov, 19:57


.


👅🔥#دخترعمو

سلام ب همه دوستان …سعید هستم ۲۵ساله از اصفهان. و این داستان مال پارسال دلم نیومد واستون بگم که به سـکـس یهویی با عسل کـون سفید منجر شد …پارسال رفته بودم خونه دختر عموم و یه دختر داره که سال آخرش بود و رشت تجربی بود و یه زمانی با پدرش کار برقی میکردم و از عسل براتون بگم که قدش حدودا ۱۷۰ و بدن توپر و فوق العاده سفید که دست بهش بزنی سرخ میشه و یه باسن گرد و سینه های ۶۰ و کلا یه دافی تمام عیار بود و اون سالها ک میرفتم خونشون بچه بود ولی الان چون زهره دختر عموم خودش مربی ایروبیک و سرحال هست و منم کلا از قدیم چشم دنبال اون بدنش بود و خودشم یجورایی فهمیده بود ولی بخاطر خونواده چیزی بروز نمی‌داد وعسل هم به مامانش رفته بود و بدن سرحال و مستی داشت و فوق العاده چون تک دختر بود بهش میرسیدن و بهش توجه زیادی داشتن …خلاصه ما رفتیم و داشتیم با نرم افزار متلب مال برق هستش کار میکردیم و و دختر عموم از من و شوهرش پذیرایی میکرد و یجورایی با اندام تازش خود نمایی میکرد و موقع ناهار بود تقریبا گفت زهره قدیما یه عسل کوچولو داشتین و یهو حرفم قطع کرد و گففف من دیگه بزرگ شدممم و از اتاقش اومد بیرون و وااای وااای تا دیدمششش یهو برقی تو بدنم افتاد …یه یه تیشرت مشکی لش که مه‌مه های بی سوتینش قشنگ چشمک میزد و یه شلوار لی زخمی که چه عرض کنم پاره پوره که قشنگ یه لبه از شرت مشکی و اوون رونای سفید و اون باسن تپلش خود نمایی میکرد و و تا منو دید گفت سلام چقد عوض شدی سعید و دست داد و منم دست نوازش گرفتم و یکم فشار دادم و گف آییی و یهو یه بوس برایش فرستادم و رفت پیش زهره تو آشپزخونه و منم از پشت به کـونش دید میزدمم که چجوری لمبرای کـونش تکون میخورد و یهو برگشت و یه نگام کرد و منم یه بوس دیگه فرستادم براش و زبونش در آوردد و رفت و کلا دیگه تو کف این دختر بودم ونشستیم رو میز ناهار خوری و عسل روبرو من نشست و اون دوتا روبرو هم و هی دلبری میکرد و موهای لختش هی میداد رو شونه هااش هک گفتممم الان غذا مو نیفته و یهووو بهش گفت راس میگه و مامانش هم هر چی من گفتم اصلا گوش نمی‌دهههه و زهره سریععع گفت ساکتتتت و دلتم بخواد مگه نه که تفلیس با یه لحن مظلومانه گف بله حضرت خاانووم و همگی خندیدیم و فهمیدم چه زن ذلیلیه پاک عسل هوش از سرم پرده بود و یهو پامو دراز کردم و زدم به پاهاش و گفتتت عع و اونم پاهاشو میزد به پاهاممم و یهو کامل پاشو دراز کرد و گذاشت رو زانوم و کـیـرممم شـق شـق بود و یهو انداخت روش و گفتممم کمرش شکستتت و زدم زیر خنده و عسل پاش بیشتر فشار داد روش و منم دسم بردم یواش زیر میز و یه نیشگون از پاش گرفتم و انگاررر پنبه بود و نررم و گفف آیییی و یهو همه شوکه شدن و گف مامااا یه چی گااازم زد و زهره خاست بره زیر نگاه کنه گفتم بابا چیزی نیست و بیخیال شد و عسلم پاش برداشت و چنگال انداختم زیر میز و یه نگاهی به زیر بندازم که زهره گفت ععع صبر کن خودم بیارم و خودم سریع رفتم و نذاشتم کسی بفهمه و تا چشمم به بدن تازش و اون پاهاش خورد دوباره شق کردم گفتم ای بابا اینکه شورتش مشکی بود و الان قرمز شد …و تو همین فکر بودم و یهو گفتم از چه رنگی خوشتون میاد و هر کی یه رنگی گفت و منم گفتممم رنگ سفید که با قرمز روش باشه و عاشق رنگ لباس قرمز منم و اینارو که میگفتم عسللل سرخ شده بود و زل زده بود به من و گفتم قرمز اصن به آدم انرژی میده و از این حرفااا و عسل زود تر از همه پاشد و از زهره بابت پخت غذا تشکر کرد و رفت اتاقش و شوهرش هم بلند شد که بره که گفت تشریف داشتین آقااا این طرفا دستای شما رو میبوسه و خخخ منم دلم سوخت و گفت ای بابا بریم پا طراحی سیستم الان منم میام و رفت و یهو زهره یه نفس عمیق کشییید و گف سعییید چرااا زن نمیگیری و منم جا خوردم و اصن توقع نداشتم و گفتم بابا درسته خوشگلم و دختر کش ولی مگه مغز خررر خوردممم و زد یواااش تو گوشم و گفت پرووو و بلند شد طرفا رو ببره که تا چشمم به کـونش خورد گفتممم جووون یهو مکث کرد و قلبم وایساده و گفتم الانه که برگرده یه چیز بگه آخه تا حالا اینقدر صمیمی نبودیم و یهو دوباره لمبرای کـونش تکون داد و اون بدن سفیدو براقش زیر شلوارکش دل آدم میکند و دوست داشتم از پشت میچسبیدم بههش و و برگشت و تازه دیدم زهره هم شورتش قرمزه و از زیر شلوارک آبی روشن و یاد حرفم رو ناهار افتادم و گفتممم عجببب با یه تیر دو نشون و الباقی طرفا برداشت گذاشت داخل ماشین ظرف شویی و منم رفتم تو نخش باز و یهو شوهرش اومد و گفت سعید جااان من یه چرت میزنم و یکی دو ساعت دیگه بیا اتاقم بیدارم کن تا برنامه کامل کنیم و رفت و منم گفتم چشم و اصلا ظهره به کـونش هم حسابش نکرد و داشت لیوان خشک میکرد و گذاشتشون تو اوپن و گفت لا اقل یه لباس راحتی بده به سعید و گفت چشششم و بفرما بریم و رفتم و شلوارک پوشیدم و اومدم بیرون و سریع رفتم آشپز خونه و زهره هم هنوز مشغول تمیز کاری و خشک کردن

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

14 Nov, 17:40


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊24
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

14 Nov, 17:40


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان àɓ²⁴
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

14 Nov, 17:40


که ببینه. صورت به صورت در آغوش هم. چیزی حدود 10 دقیقه از مستند نگذشته نبود، که باز چه من و چه اون کِرم ریخت مون شروع شد. اون دندون میگرفت مثل چی، که چنان جاش میموند. منم قِلقلکش میدادم. جوری همدیگه رو اذیت میکردیم که فکر کنم چنان توجهی به چیزی که پخش میشد، نداشتیم. تا اینکه چند لحظه آروم گرفتیم، هر دو به تصاویر آبشاری که نشون میداد و صدای آرام بخش آب توجه می کردیم که ناخودآگاه همدیگه رو محکم بغل کردیم و لب تو لب همدیگه رو بوسیدیم. چیزی حدود 5 ثانیه. تا چند لحظه هم تو همون حالت بودیم. تا اینکه مامان اومد و شاکی از اینکه چرا نذاشتم بخوابه. اون شب تموم شد اما برای من یه آغاز بود. میشد گفت اولین زنی که بوسیدم زن عموم بود که تا همین الان مزش با هیچکس دیگه ای تجربه نکردم. همینطور هم آغوشی رو. خاص بود و نایاب.
از اون شب سالهای سال هست میگذره و هزاران اتفاق و حادثه بین ما رد و بدل شده. زمان هایی بوده باز هم تو این موقعیت قرار گرفتیم، حتی تنها بودیم و کسی غیر از خودم و خودش نبود. اما نه از طرف اون و نه از طرف من اتفاقی نیفتاد که بازم تکرار باشه. حتی یادمه زمانی تصمیم داشتم بهش اشاره ای باب این موضوع کنم. زمانی که به خونه شون رفته بودم. باهم گپ زدیم، درد و دل کردیم، از هزاران موضوع و رفتار صحبت کردیم اما نشد که نشد، از بس هنوز کِرم میریزیم! دلم میخواست بگم بهش شده یه بار باز هم تکرار کنیم این حس و هم آغوشی رو با هم. از اون رویاهاست که آرزوی منه چون میدونم آرومم میکنه و هم کَله ایم باهم. اینقدر محکم سفت بغلش کنم، تمام بدنشو از خوردن زیاد تیکه تیکه اش کنم و کمی فراغ از مشکلاتی که داره و دارم و هر دو خواهیم داشت بدون هیچ اما و اگری، شده چند لحظه دورش کنم و خودمم دور بشم. اون حتی نمیدونه کلکسیونی از گالریم متعلق به اونه. هنوزم دارمش. امیدوارم یه بار این اتفاق بیفته، البته با رضایت هر دو طرف و نه زور و اجبار. چون در زمانه ای هر دو زندگی کردیم که اجبار و تحمیل بر انتخاب و حــــــــق برتری داشته. آلترناتیو دیگه ای یعنی نداشتیم. ولی یه چیزی رو میدونم. یه روز و در یه زمان این اتفاق میفته و هر دو راضی میشیم، همونطور که دفعه قبلی هم برنامه ریزی دقیقی براش نشده بود. مطمئنم. حسم بهش تا ابد بی همتاست و تکرار نشدنی…
نوشته: بــــــــکن اهل فامیل

#پایان

🫦📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

14 Nov, 17:40


"
👅🔥#زندایی

سلام دوستان خفن مفن من امیدم و ۲۲ سالمه اهل شیراز. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم ریشش برمیگرده به برمیگشت به چندین سال قبل. دوران جوانیم. پنجشنبه ای به خونه مادربزرگ مادری، به همراه خانواده رفته بودیم. همگی به طریقی مشغول یا سرگرم گفتگو باهم بودن. من یادمه همون زمان پیشِ این زنداییم بیشتر میرفتم. بعدها فهمیدم که علتش در مورد تایید بودن من در بررسی دختر بود. مستقل بودن، همه فن حریف بودن، مثه پسر عمل کردن در حین حال ظرافت دخترانه داشتن. اینا ویژگی هایی بود که در ثریا وجود داشت و میشد گفت که تنها کیس موجود تا اون زمان در اطرافیانم وجود داشت. اون شب به همراش از آشپزخونه کتری آب جوش به طرف سالن می آورد که یهو نرسیده به در ورودی مقداری از آب جوش روی دستش و فرش برگشت. هنوزم هیچوقت نفهمیدم چی شد این اتفاق افتاد در حالی که من کنارش بودم. شروع به بی تابی کردن و اطرافیان به داد رسیدن. برای من خیلی تراژیک هنوز است. چون واقعا نگران شده بودم. از بعد این اتفاق علاقم و نزدیکیم بهش بیشتر شد. تا اینکه یه مقدار زمان گذشت. توی اون موقع ها من گاهی تنهایی فیلم می دیدم که بعضیاشون ســـکـــسی هم نبود ولی خوب اقتضای سنم ایجاب می کرد که جــــــــق بزنم. میشد توی یه روز سه ساعت فیلم نگاه میکردم توی گوشی البته یه سکانس از هر فیلم و جــــــــق میزدم (برام سواله با این همه وقت تلف کردن چطوری به درسام هم میرسیدم). ولی خب احساس گناه کردم چون خونده بودم که خودا'رضایی گناه بزرگیه. البته وقتی اینو دونستم همون لحظه جــــــــق زدن رو نذاشتم کنار. مدتی طول کشید تا این عادتو ترک کنم. این عادتو ترک کردم. ولی بازم کیرمو میما'لم ولی دیگه نمیزارم آبش بیاد. من از 16 سالگی همزمان با جــــــــق زدن عاشق دخترایی بودم که سنشون از من بالا بود مثلا حدود شش سال. و حتی برخی خانم های متاهل ولی جذاب و اندام دار اوف اوف. ولی هرگز جرات پیدا نکردم تا باهاشون در بیفتم. فقط با یادشون جـــــق میزدم‌. کلا بگم حــــشری بودم. هر وقت 18 سالم بود از زنداییم خوشم اومد و خواستم یبار باهاش بپرم و عشق بازی کنم ولی نمیشد. فقط اون زمان هایی میتونستم بهش دست بزنم که خوابه ولی خب منو قانع نمی کرد. یه روز که رفته بودم خونشون اونا هم مهمون داشتن. توی خونه ی اجاره ای بودیم. مادرم اطلاع داد که زن دایی با خانوادش بحثش شده و داره میاد اینجا. من خیلی خوشحال شده بودم. نه بخاطر این اتفاق، بلکه بخاطر حضورش. اختلاف نظر با خانواده ش که کاملا امری طبیعی در خاورمیانه هست. یه علتم بیشتر نداره: عدم درک نیاز و خواسته نسل جدید و متاسفانه تفاوت سنی بسیار زیاد فرزندان و سرپرستان خانواده. خب وقتی قصدی برای فهمیدن وجود نداشته باشه، حرف زدن کاری بی فایده هست، چه برسه توجیه کردن! یادمه بعدها که ازدواج کرد و بچه دار شد، بارها و بارها به شخص من تاکید میکرد که بی نهایت راضی هست از اینکه در شیراز نیست و این دوری از هر چیز دیگه ای آسایش بیشتری براش داره. شام خوردیم و بعد گپ زدن های جهشی، به خواب رفتیم. انقدر کیف کرده بودم تو بغلش خوابیدم و باهم بازی میکردیم. تا اینکه خدا خدا میکردم بیشتر بحث شون طول بکشه و بمونه اینجا تا باهاش باشم. که همین اتفاق هم افتاد و من به آرزوم رسیدم.تا اینکه سن هر دومون بیشتر شد و دیگه ما صاحب خونه شده بودیم. مجدد قرار بود دوباره بیاد و بمونه. البته این دفعه واسه بحث یا دعوایی از خونه بیرون نزده بود. در حد سر زدن بود. اون موقع اولین سیستم من در اتاق مامان و بابا بود. علتش این نبود که والدین مراقب فرزند ، کنترل کردن و … باشه، که ای کاش می بود یکم از این دردهای لاکچری داشته باشیم! بلکه بخاطر نبود جا در اتاق من و برادرم بود. دو تخت یک نفره و میز تحریر دیگه جایی برای یه میز کامپیوتر توی اتاق 12 متری باقی نمیذاشت! اضافه کنم که زنداییم اون موقع یه پسر داشت که ۷ سال ازم کوچک بود و هست.
وقتی که ۱۷ سالش شد به رابطه من و زندایی پی برد ولی خوابش که سنگین شد من دوباره شروع کردم. انتهای شب شده بود. همگی در خواب بودن الا من و مامان و زنداییم. از طرف گردشگری شهر یه مستند از جای-جای شیراز داده بودن. اونم روی CD که برای نسل امروز نامفهومه. بهش گفتم بذارم باهم ببینیم. اونم قبول کرد. تصاویر و کلیپ ها همراه موسیقی موزیکال بود. نمیشد رو صندلی دو نفری بشینیم، گوشه کنار میز یه کنجی وجود داشت که میشد تکیه داد، منتها جا برای یکی وجود داشت. با اینکه هر دوی ما اون زمان لاغر مُردنی بودیم، بازم نمیشد. تا اینکه اون رفت اونجا نشست.
گفتم:-من کجا بشینم؟ تو که همه ی جا رو گرفتی!-جای تو هم میشه. غُر نزن، صبر کن بیا تو بغلم.اون کمرش رو پشت به پایه پایینی تخت تکیه داده بود و دو زانوش بالا آورد و باز کرد. منم برای اینکه مانیتور رو ببینه چاره جز مستقیم رفتن نداشتم، چون دید نداشت

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

13 Nov, 17:40


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ²³
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

13 Nov, 17:40


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊23
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

13 Nov, 17:40


کـیـرشو در آورد و دوباره کرد توش یک کم دیگه روی کمر سعید خوابید و بعد شروع کرد به کردنش اولین بار بود تو عمرم سـکـس می دیدم درسته پسر با پسر بود اما برای من خیلی تحریک کننده بود تا اون موقع حتی فیلم سـکـس هم ندیده بودم یعنی جراتشو نداشتم ببینم دوستام هم که می دیدن یا تو مدرسه یا جای دیگه خجالت می کشیدم نگاه کنم خلاصه بعد از چند دقیقه سعید هم دیگه معلوم بود راحت هست و داره کیف می کنه از صورتش معلوم بود و خودشو شل کرده بود و برادرم داشت می کردش من هم داشتم می دیدم و برای اولین بار شـهـوتم دیونم کرده بود نمی دونستم چی کار کنم از اون روز به خود ارضـایی رو آوردم نمی تونم بی خیال بشم الان چند ماهی هست هر بار برادرم سعید را میاره دید می زنم و سـکـس اونا منو دیوونه می کنه نمی دونم چم شده دیوونه شدم خر شدم باید با یکی درد دل کنم اما نمی تونم چون خیلی خجالت می کشم مثل سگ می ترسم که کسی بفهمه من چی کار کردم یا چی دیدم در ضمن تو خانواده و فامیل همه منو دختری متین و منطقی و مثبت میشناسن و اگر کسی اینو بفهمه آبروم میره موضوع تعریف سـکـس داداشم نبود ممکنه بهم فحش بدید یا باور نکنید یا هر چی اما در دنیای واقعی نمی تونم به کسی بگم یا از کسی راهنمایی بخوام چون خیلی خیلی زشته اما واقعیتش اینه از وقتی کـیـر داداشمو دیدم به این فکر افتادم که چرا سعید بکنه و چرا دنبال من نباشه یا منو نخوابونه نمی دونم شدنی هست یا نه ولی مدتی هست بهش فکر می کنم اگر اوکی بود و با من می خوابید عالی میشد اما گفتم که خیلی خجالتی هستم مثل سگ می ترسم کسی اینو بفهمه از همه کسایی که تجربه داشتن درخواست می کنم صادقانه منو راهنمایی کنید چی کار کنم برادرم بیاد سراغ من اینم بگم نمی خوام بهش پیشنهاد بدم یا کاری کنم بفهمه من سـکـس میخوام فقط میخوام خودش به فکر کردن من بیفته نمی دونم چه طوری باید تحریکش کنم یا چی کار کنم که تابلو نباشه ولی به فکر کردن من بیفته هر کسی این متن می خونه بهم پیام بده و راهنمایی کنه چی کار کنم ؟ خواهش می کنم سر کار نزارید خواهش می کنم با احساسات من بازی نکنید خواهش می کنم مسخره بازی در نیارید موضوع کاملا جدی هست اینم بگم بعضی ها که میخوان نصیحت کنن خیلی به قضیه فکر کردم دیگه نمی تونم تحمل کنم دارم دیوونه میشم هر طور شده سـکـس میخوام خوش بختانه نه من می تونم دوست پسر داشته باشم نه برادرم می تونه دوست دختر داشته باشه چون پدر مادرمون به شدت مخالفن و برادرم هم جراتشو نداره و چون برادرم تا حالا با هیچ دختری سـکـس نکرده فکر می کنم تحریک بشه حاظر بشه با من سـکـس کنه اما نمی دونم چه طوری خواهش می کنم بهم کمک کنید خواهش می کنم فقط مسخره بازی در نیارید عکس نخواهید اذیت نکنید حتما به نظرتون خیلی زشت هست ولی به احساسات یک دختر احترام بزارید اذیت نکنید فقط راهنمایی کنید اینم بگم تو یک عروسی یک سال قبل من و دختر خالم لباس راحت تنمون بود البته زن و مرد جدا بودن من یک تاپ که شونه هام توش لخت بود و دامن تا زانو بدون جوراب پوشیده بودم دختر خالم هم یک تاب بندی لختی تر از من با دامن تا زانو تنش بود همراه هم بودیم برادرم اومده بود منو صدا کنه به مامانم بگم زود بیاد که بابا منتظره بریم برادرم اومده بود دم در زنونه و به کسی گفته بود دنبال خواهرشه و بیان منو صدا کنن من با دختر خالم رفتیم جلو متوجه شدم برادرم یک جورایی داره دید می زنه اما مطمئن نیستن منو دید می زد یا دختر خالم یا هر دو اما فهمیدم بد روی ما کلیک کرده تا رسیدم دم در و گفت جمع کنیم با مادرم بریم بابا منتظره یعنی اینکه می دونم اگر دختر براش جور بشه از خداشه و دوست داره ولی جراتشو نداره تا حالا هم با هیچ دختری سـکـس نکرده حرف سکس هم نزده تا جایی که من می دونم چون از پدر مادرم مثل سگ حساب می بره فقط هم همون یک بار منو با اون لباس دیده بقیه وقت ها لباس هام بیشتر پوشیده بوده تو خونه به هر حال خواهش می کنم
نوشته: مونا

#پایان

🫦📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

13 Nov, 17:39


.
🔥👅#برادر


سلام من اولین بار هست وارد این سایت شدم و میخوام موضوعی که برام اتفاق افتاده بگم و از کسایی که تجربه دارن کمک بخوام به من کمک کنید چی کار کنم اسمم مونا هست 16 سالمه تا حدی چاق هستم پوستم سفید هست میشه گفت تا حدی هات هستم اما خیلی خجالتی هستم و می ترسم کسی از خانوادم یا دوستام بفهمه سـکـس میخوام یا نظرم در موردش چیه خانوادم تا حدی گیر هستن یعنی اجازه نمیدن دوست پسر داشته باشم یا در موردش فکر کنم یا حرفی بزنم از لـز و این طور چیزا هم خوشم نمیاد خوشم هم بیاد مکانشو ندارم یعنی خانوادم اصلا نمی زارن با کسی تو خونه تنها باشم یا وقتی کسی از دوستام هست در اتاقمو قفل کنم که بخوام کاری کنم پدر مادرم هر دو کارمند بانک هستن یک برادر دارم که 20 سالشه دانشگاه میره و بدن سازی هم میره و هیکل ورزشی و قوی داره معمولا پدر مادرم به من زیاد گیر میدن که تو خونه لباس مناسب بپوشم یعنی پیرهن آستین دار یا نهایت نصف آستین و شلوار بلند یا اگر دامن باشه تا زیر زانو و با جوراب اجازه نمیدن از این راحت تر باشم به خاطر اینکه برادر دارم اما برادرمو آزاد تر میزارن زیاد بهش گیر نمیدن البته اجازه نمیدن دوست دختر داشته باشه و دنبال این چیزا بره فقط به هر دومون میگن درس بخونید دیگه به این وضع عادت کرده بودم تا اینکه یک روز چیزی دیدم که کنجکاویم گل کرد معمولا برادرم دوستاشو می آورد خونه ولی بیشترشون هم سن خودش بودن جز یکی که 15 سالش بود اسم داداشم کیان هست و دوستش سعید بود عجیب اینکه وقتی سعید می آورد خونه که پدر مادرم نبودن یا سر کار بودن یا بیرون یا جایی اول مطمئن میشد پدر مادرم نیستن بعد به سعید می گفت بیاد خلاصه فضولیم گل کرده بود که چرا پسره با این سن با داداشم دوست هست چون به هر حال هم سن نبودن و دیگه اینکه وقتی می آمدن میرفتن اتاق داداشم و در اتاقم قفل می کردن مدتی بود به این فکر بودم که چی کار می کنن نمی دونستم چه طوری بفهمم بدون اینکه برادرم متوجه بشه تا اینکه یک فکری به ذهنم رسید اتاقش یک نور گیر به اتاق خواب من داشت ولی پشت اونجا کمدش را گذاشته بود و وسائلش را و نمیشد هیچی دید تصمیم گرفته بودم یک روز برم اتاقش وسایل بالای کمدش را کمی جابجا کنم تا بتونم دید بزنم ببینم چه خبره اما مثل سگ می ترسیدم جراتشو هم نداشتم یک روز که برادرم سعید را آورده بود خانه مادرم زنگ زد که فلان چیز بخر مهمون قراره بیاد و برادرم هم سریع با سعید از اتاق زدن بیرون و رفتن خونه تنها بود و من و در اتاق برادرم باز کلی به خودم جرات دادم برم اتاقش یک کم وسائل روی کمدش را عقب و جلو کشیدم خیلی خیلی کم انقدر که اندازه در یک استکان باز باشه و بشه چیزی دید تختش هم روبروی اون بود خلاصه با ترس و لرز از اتاق زدم بیرون مثل سگ ترسیده بودم که اگر برادرم بفهمه چی میشه البته خرت و پرت های بالای کمد انقدر قدیمی بود که بهشون احتیاج پیدا نمی کرد که بره نگاه کنه اونجا را خلاصه شب برادرم آمد و رفت اتاقش و خوش بختانه متوجه چیزی نشد و خطر از سرم گذشت مهمون ها آمدن و رفتن و هیچ مشکلی پیش نیومد دیگه همه چی آماده بود فقط منتظر بودم سعید را بیاره تا ببینم چی کار می کنن که در اتاق را قفل می کنن و چرا وقتی پدر مادرم نیستن فقط سعید میاد البته گاگول که نبودم یک حدس هایی زده بودم اما باورم نمی شد اصلا به داداشم نمی خورد چون همش دنبال درس هاش یا ورزش بود تو فامیل و خانواده هم هیچ کس باورش نمی شد اهل این حرفا باشه به هر حال حدود دو هفته بعد سر و کله سعید پیدا شد من رفتم اتاقم و به داداشم گفتم من درس دارم خودت میوه و شربت ببر مزاحم من نشو در اتاقمو هم قفل می کنم که به درسم برسم برادرم هم مثل اینکه از خدا خواسته گفت باشه سعید اومد و برادرم بردش اتاقش میوه و شربت هم برد و در قفل کردن من هم رفتم اتاقم در قفل کردم و سریع رفتم روی میز آرایش تو اتاقم که خودمو برسونم به اون جا که قبلا برای دید زدن آماده کرده بودم که ببینم اتاق داداشم چه خبره اما قدم نمی رسید چند تا متکا هم گذاشتم تا رسیدم و دیدم پسره با داداشم کامل لخت شدن داداشم سعید را برد تو تختش خوابوندش و خوابید کنارش یک کم بقل کرد با هم ور رفتن بعد سعید داگی شد و برادرم رفت یک چیز آورد درشو باز کرد و مالید لای کـون سعید از اونجا معلوم نبود چیه ولی بعد فهمیدم روغن هست یک کم سعید را انگشت کرد و بعد رفت تو تخت و دو تا متکا گذاشت زیر شکم سعید و خوابید روی کـونش کـیـر هر دو شونو دیدم مال سعید کوچیک بود اما مال داداشم از متوسط یک کم بیشتر بود حالا موقع روغن مالی کـون سعید کـیـر سیخ شده داداشمو می دیدم خیلی تحریک کننده بود خلاصه رفت روی سعید و کـیـرشو گذاشت لای کـون سعید و کم کم فرو کرد توش به نظر می اومد خیلی راحت رفت توش چون دفعه اولشون نبود و از قیافه سعید که یکهو خودشو جمع کرد و صورتش معلوم بود درد داره داداشم یک کم روی کمرسعید خوابید و بعدش

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

12 Nov, 18:09


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊22
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

12 Nov, 18:09


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ²²
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

12 Nov, 18:09


روشن هم داشت همین طور که دوستش سینه هاشو می خورد و گاز می‌گرفت به دوستش که طاهره خانوم باشه میگفت طاهره احمق چیکار میکنی برو گمشو از اینجا مگه تو نی نی کوچولویی که داری سینه های منو میخوری مگه تو نی نی کوچولویی که داری جی جی میخوری طاهره احمق ولم کن سینه هام درد گرفته (جی جی هام)درد گرفته دیگه چقدر جی جی میخوری چقدر سینه هامو میخوری احمق ولم کن دیگه طاهره خانوم دوست روشن هم تا جایی که می تونست و تا جایی که امکان داشت سینه های روشن رو می‌خورد و گاز می گرفت و روشن هم از روی ناچاری غش غش می خندید و به طاهره خانوم دوستش میگفت بسه دیگه هرچی جی جی خوردی بسه دیگه هرچی با سینه هام ور رفتی و با سینه هام بازی کردی من دیگه جون ندارم دارم از حال میرم، خلاصه بعد از چند دقيقه روشن از حموم درو اومد و رفت تو اتاق که لباساشو بپوشه و سوتینشو تنش کنه یکم تا اومدن روشن طول کشید روشن تو اتاق قشنگ لباساشو پوشید سوتینشو هم تنش کرد قشنگ بند سوتینشو هم بست و اومد پیش مهمونا و اومد پیش دوستا، تا اومد پیش مهمونا و پیش دوستا يه دفعه دوستاش شروع کردن براش دست زدن و براش شعر خوندن و این دوتا شعر رو برای روشن خوندن:اولیش بود سلام علیکم خوب هستین چرا سوتین نبستین سوتین به دست نشستین روشن هم در جواب به دوستا گفت سلام علیکم خوب هستم سوتین به دست نشستم خسته بودم نسبتم شسته بودم نبستم. دومیش بود گل درومد از حموم بلبل درومد از حموم دست به زلفاش نزنین مرواری بنده بله خلاصه همین طور که داشت احوالپرسی می‌کرد با دوستا و رفقا یه دفعه یکی از دوستا بهش گفت روشن لباساتو در بیار لخت لخت شو میخوایم سینه هاتو ببینیم میخوایم سینه هاتو مشت و مال بدیم میخوایم سینه هاتو ماساژ بدیم میخوایم سینه هاتو گاز بگیریم میخوایم سینه هاتو بخوریم میخوایم سینه هاتو لمس کنیم. یه دفه تا دوستا اینو به روشن گفتن روشن هم زود زود شروع کرد به لباساشو دراوردن و لخت لخت شدن روشن قشنگ لباساشو از تنش دراورد قشنگ لخت لخت شد بند سوتینشو هم باز کرد و سوتینشو هم از تنش دراورد و تا سوتینشو از تنش دراورد روشن به دوستا گفت سینه هامو دیدین دیگه خیالتون راحت شد برم لباسامو بپوشم دیگه؟! روشن تا اینو گفت يه دفه یکی از دوستا چسبید به روشن و رفت بغل روشن و به روشن گفت تو غلط می کنی بری لباساتو بپوشی مگه دست خودته بری لباساتو بپوشی!نخیر تازه میخوایم بچسبیم بهت سینه هاتو بخوریم و سینه هاتو گاز بگیریم و سینه هاتو مشت و مال و ماساژ بدیم مثل این بچه کوچیکایی که می‌چسبن به مامانشون و از مامانشون شیر میخوان و با سینه های مامانشون بازی میکنن. نخیر حق نداری لباساتو بپوشی همین طور باید لخت لخت باشی تا ما سینه هاتو قشنگ ببینیم و سینه هاتو بخوریم و سینه هاتو گاز بگیریم. اميدوارم که از این داستان خوشتون اومده باشه و لذت کافی برده باشین. ممنون از همگی شما دوستان عزیز.
نوشته: ناهید

#پایان

🫦📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

12 Nov, 18:09


.
👅🔥#لــز


باسلام و عرض خسته نباشید خدمت همه کاربران عزیز و دوستان گرامی امیدوارم که حالتون خوب باشه و همیشه لبتون خندون باشه. دوباره سلام من اسمم ناهیده ۳۸ سالمه جوونم از هر جوونیم جوون تر مجردم و هنوز ازدواج نکردم و دوست ندارمم که ازدواج کنم چون از ازدواج کردن خوشم نمیاد اصلا دوست دارم که همیشه مجرد بمونم. بگذریم بریم سر اصل مطلب و سر اصل داستان: داستان از اونجا شروع میشه که من یه دوستی دارم که اسمش روشن هستش، این روشن خانوم ما خیلی خوشگل خیلی خوش برو رو خیلی دوست داشتنی و خیلی هم خوش اخلاقه هميشه هر وقت که روشن خانومو میبینی در حال خندیدن و قهقهه زدنه و هیچ وقت خنده از روی لباش نمیره و نمی‌افته فقط یه اشکال کوچیکی که داره یکم ناز نازییه و یکم ناز میکنه برای دوستاش و اطرافیانش، این روشن خانوم ما خیلی هم خوش اندام و خیلی هم خوش هیکله مخصوصا وقتی که قشنگ لخت لخت میشه و لباساشو از تنش در میاره از سینه های بزرگش که براتون نگم، سینه های بزرگ روشن خانوم معرکه است وقتی بند سوتینشو باز میکنه و سوتینشو از تنش در میاره نمیدونی این روشن خانوم چه جیگری میشه دلت میخواد درسته روشن خانومو بخوریش و درسته گازش بگیری. یه روز منو ۳تا دیگه از دوستایه لــزبینم باهم دیگه قرار گذاشتیم که یه بعدازظهر بریم خونه روشن خانوم، خلاصه زنگ زدیم به روشن، قشنگ باهاش هماهنگی‌های لازمو کردیم قشنگ باهاش قول و قرار گذاشتیم بعد که OK داد گفت بفرمایین و تشریف بیارین بعد من با بقیه دوستایه لــزبینم هماهنگ کردم و باهاشون قرار گذاشتم، قرار شد که منو با دوستایه لــزبینم چهارشنبه‌ ساعت شیش، شیش و نیم بریم خونه روشن، خلاصه شبانه روز گذشت و اون روز فرا رسید منم با دوستایه لــزبینم قرار گذاشته بودم که بریم خونه روشن، منم برای اینکه تمیز باشم و آماده شده باشم برای خونه روشن سریع رفتم حموم یه دوش فوری گرفتم سریع یکی دو دست سرمو با شامپو شستم یکی دو دستم تنمو لیف زدم قشنگ خودمو تو حموم شستم قشنگ آب و آبکشیمم کردم و از تو حموم اومدم بیرون قشنگ با حوله خودمو خشک کردم قشنگ با حوله سینه هامم خشک کردم شروع کردم به حاضر شدن، قشنگ حاضر شدم قشنگ لباسایی که میخواستم برای مهمونی خونه روشن بپوشمو پوشیدم، شروع کردم به آرایش کردن قشنگ خودمو آرایش کردم قشنگ روژ لب به لبام زدم قشنگ صورتمو آرایش کردم قشنگ یکم به صورتم ریمل زدم قشنگ سایه ابرو هامم کشیدم قشنگ سایه چشمم کشیدم قشنگ خط ابرو هامم درست کردم قشنگ خط چشمم درست کردم قشنگ حاضر شدم رفتم سوار ماشین شدم رفتم خونه روشن تا رسیدم جلویه خونه روشن قشنگ ماشینمو پارک کردم قشنگ ماشینمو قفل و زنجیر کردم بعد از ماشین پياده شدم. وقتی از ماشین پياده شدم رفتم زنگ خونه روشنو زدم روشن درو برام باز کرد گفت بفرمایین تو منم رفتم تو و درو پشت سرم بستم و پله ها رو گرفتم رفتم بالا، همین طور که داشتم از پله ها میرفتم بالا، تا رسیدم به در ورودی خونه روشن اینا و میخواستم وارد خونه روشن بشم يه دفعه دیدم در خونه باز شد خلاصه رفتم تو خونه رفتم تو اتاق که لباسامو از تنم در بیارم و لباسامو عوض کنم! همین طور که داشتم تو اتاق لباسامو عوض می کردم و داشتم لباسامو از تنم در میاوردم یه دفعه دیدم که بند سوتینم از پشت باز شده و داره در میاد از تنم و داره میافته پایین سریع منم سوتینمو درست کردم سریع بند سوتینمو از پشت بستم قشنگ لباسامم درست کردم اومدم بیرون، اون موقعی که من خونه روشن بودم هنوز هیچ کس نیومده بود من خودم تنها بودم روشنم که رفته بود حموم یه دوش بگیره و خودشو بشوره و خودشو خوشگل کنه برای مهمونیش، خلاصه منم یکم نشستم یکم خستگیمو گرفتم یکم اینور و اونورمو نگاه کردم همين طوركه داشتم اینور و اونور رو نگاه میکردم یه دفعه دیدم که زنگ در به صدا دراومد منم فکر کردم که دوستایه لــزبینم اومدن و به هوای دوستایه لــزبینم رفتم پشت آيفون تصویری که درو باز کنم رفتم پشت آيفون تصویری که ببینم کیه و درو براش باز کنم یه دفعه چشمم افتاد به مصی، فهیمه، عشرت. خلاصه درو براشون باز کردم و اومدن تو، وقتی که اومدن تو و وارد خونه شدن چشممون افتاد بهم دیگه و تا چشممون افتاد بهم دیگه یه دفعه چشمامون گرد شد من به اونا گفتم شما اینجا چیکار میکنین اونا به من گفتن تو اینجا چیکار میکنی خلاصه بعد از چند وقت از دیدن هم خیلی خوشحال شدیم چون خیلی وقت بود که همدیگه رو ندیده بودیم، خلاصه یکم باهم دیگه صحبت کردیم یکم باهم دیگه شوخی کردیم یکم سربه سر هم گذاشتیم،همین طور که داشتیم باهم دیگه صحبت میکردیم، یه دفعه دیدیم که از تو حموم صدای غش غش خنده و صدای آه و ناله میاد که دوست روشن یعنی(طاهره خانوم) داشت سینه های روشن رو مشت و مال می داد و داشت سینه های روشن رو ماساژ میداد و فکر کنم داشت یکمم سینه های روشن رو می خورد و سینه های روشن رو گاز می‌گرفت.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

11 Nov, 17:42


میخواستم از شدت گناه خودمو بندازم جلو ماشین و این حرفا که منم مثل سگ پشیمون شدم و یه گه خوردن افتادم که نکنه یه بلایی سر خودش بیاره
فرداییش رفتم پیشش و گفتم ببخشید اشتباه کردم و این حرفا بغلش کردم و بوسیدمش از دلش در آوردم،جالبیش این بود که اون موقع فقط با دخول مشکل داشت و بقیه چیزا براش اوکی بود
بعد از اون هر روز میرفتم پیشش و بغلش میکردمو میبوسیدمش و یه جورایی با هم اوکی شده بودیم و من شیطنتم گل کرد و بعد از چند روز دوباره شهــــــــوتیش کردم و اینبار تو اتاق پسر بودیم که دستم رو بردم تو شـــرتش رو کــــــــس قشنگش رو براش ما'لوندم و آه نالش بلند شده بود کم کم لختش کردم و خودمم لخت شدم این دفعه کــــــــیرم حسابی سفت شده بود و یه حال حسابی به کلوچش دادم و آبمو ریختم رو شکمش بعدش لباس پوشیدیم و من رفتم
دیگه کارمون شده بود هر روز ســـکــــس کردن و دیگه عذاب وجدانی نداشت و یجورایی عاشقم شده بود و باهم بیرون میرفتیم عشق بازی میکردیم،وقتایی هم که پریود میشد واسم سا'ک‌ میزد،منم تو اوج جوونی بودم و اونم تو سن اوج شــــــــهوتش(خانوما ۳۴سالگی اوج شــــــــهوتشون هست)
دیگه بدون استرس ســـکـــــس داشتیم توی خونه رو کاناپه تو حموم تو آلاچیق رستوران و… این رابطمون یک سالی طول کشید و یکی دوبار نزدیک بود لو بریم که با بدبختی جمع شد و یروز بهم گفت میترسه آبروش بره و زندگیش بهم بخوره
گفت حاضرم جونمم برات بدم ولی دیگه ســــکــــس‌نداشته باشیم
تو اون یک سال شاید بیشتر از دویست بار ســـکـــس داشتیم و همه پوزیشن هارو امتحان کردیم و رکورد یک روز پنج ساعت پشت سرهم با چهار بار ا'رضا شدن رو داشتم😁
بعدشم که رابطه ســــکــــسیمون کاملا قطع شد و باز شد واسم خاله🤣
الانم داریم به راحتی زندگیمون رو ادامه میدیم
مرسی که تا آخر خوندین سعی کردم خلاصه بنویسم
با تشکر
نوشته: شایان

#پایان

🫦💦📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

11 Nov, 17:41


.
👅🔥#دوست_مامان

سلام رفقا میخواستم اولین خاطره ســـــکـــسیم رو براتون تعریف کنم
این ماجرا واسه سال ۹۱ هست اون موقع ۲۰ سالم بود
اولش یه یه تعریف از وضعیت بکنم بعد بریم واسه اصل ماجرا
اسمها مستعار هست،من شایان هستم و اولین رابطم با لیلی رو براتون تعریف میکنم
لیلی اون موقع ۳۴سالش بود،یه زن تپل و سفید پوست ولی خیلی خوشگل تقریبا شبیه کتایون ریاحی و البته زیباتر
خانواده ما چهار نفره بود پدر مادر و یک خواهر و من
لیلی هم دوست مامانم بود و شوهرش دوست بابام
دخترش هم با خواهرم دوست بودن ولی پسرش خیلی از من کوچیکتر بود
من معروف بودم به پسر مودب و سربه زیر بخاطر همین موضوع و تعریفها که لیلی تو خانوادشون (خانواده پدریش)ازم میکرد و یه خواهرزاده شیطون هم داشت که هر روز با یکی بود به اسم شادی،و شادی میخواست منو خراب کنه که بگه شایان هم اون جوریا که میگین خوب نیست(بماند که به بهونه تولد ۲۰ سالگیم بهم پیام داد و باهام رابطه دوستی برقرار کرد و قصدش خراب کردنم بود که چون من پیام هاشو از اول داشتم سنگش به خورد)
یکی این موضوع یکی هم یه موضوع دیگه بود که دختر لیلی با یه پسری وارد رابطه شده بود که بخاطر یکسری داستانای پیش اومده رابطش با اون پسره خراب شد و…
اینها باعث شد که من و لیلی کم کم با هم صحبت کنیم و حرف بزنیم(اون موقع وایبر استفاده می کردیم و بعدش تلگرام اومد)
خلاصه حرف زدنامون اینقدر زیاد شد که با هم راحت بودیم
و یکمی صحبتامون به جک های مثبت۱۸کشیده شد،البته از طرف لیلی شروع شد.
ما کلا رفت و آمد هامون هم زیاد بود و گاهی خانوادگی شب خونه همدیگه میمونیم،یبار قرار شد بیان خونه ما و فیلم ترسناک ببینیم
اون موقع یه تخت دو طبقه داشتیم که من پایین و خواهرم بالا میخوابید
خلاصه اینا اومدن و من و پسرش رو تخت من و دخترش و خواهرم رفتن طبقه بالایی تخت.خود لیلی جون هم رو زمین رو تشک خوابید
یکم که گذشت پسرش گفت من میخوابم و رفت پایین و لیلی جون اومد کنار من،اصن انگار دنیارو بهم دادن
یه دستم رو گذاشتم زیر سرش و اون یکی دستم کنار خودم بود که کم کم بردم دور کمرش و گذاشتم رو شکمش
ضربان قلبم رو هزار بود و مطمعنا اونم متوجه شده بود که بعدا بهم گفت
اینقدر هیجان داشتم که اصن فیلم نمیدیم
یکم که گذشت دستم رو کم کم آوردم بالا سمت سینش که دیدم واکنشی نشون نداد،گذاشتم روی سینش بازم واکنشی نشون نداد
مگه این ضربان قلب کم میشد،اینایی که میگم خیلی طول کشید من تند تند میگم
خلاصه دلو زدم به دریا و دستمو از زیر لباسش بردم رسوندم به سینش چقدر گرم و نرم بود،سایزش ۷۵ و مثل لیمو بود
یکم که گذشت دیدم پاشد رفت
گفتم وای بدبخت شدم
رفت بیرون و من ریدم به خودم،گفتم الان داستان میشه
بعد چند دقیقه اومد تو و دوباره کنارم دراز کشید،بعد فهمیدم رفته دستشویی،منم جرات پیدا کردم و همون پوزیشن رو دوباره ادامه دادم با همکاری خودش
یهو صورتش رو برگردوندم و لبو گذاشتم رو لباش،چند ثانیه ادامه دادم و دوباره برگشت
دوباره چند دقیقه دیگه همین تکرار شد و با مدت زمان بیشتر
اینقدر زیاد که دیگه برگشت و سمت من شد و یکسره بوسه بازی میکردیم،دم گوشم گفت دیوونه ای تو،معلوم بود حــــــــشرش زده بالا
خواستم دستمو بکنم تو شرتش که نذاشت
بعدا فهمیدم که پریود بود اون شب
تا صبح بغل هم بودیم و عشق بازی کردیم خیلی حال داد
این اول ماجرا بود
اون موقع من دانشجو بودم و هر وقت میخواستم برم دانشگاه چند ساعت زودتر میرفتم و چون خونشون تو مسیر بود میرفتم بهش سر میزدم و چون بچه هاش میرفتن مدرسه و شوهرش سرکار بود،حدود یک ساعت پیشش میموندم و با هم عشق بازی میکردیم البته بیشتر بوسه بود و بغل کردن،یک بار دلو زدم به دریا و دستم رو کردم تو شرتش که زیاد مقاومت نکرد،چقدر خیس بود لعنتی
یکم که ما'لوندم آه و نالش بلند شد خودمم کلم داغ کرده بود یه حس خاصی داشتم چون اولین بارم بود این تجربه
بهش گفتم دستم داره خسته میشه بیا شلوارتو بکش پایین
صورتش قرمز شده بود از شــــــــهوت و یکم مقاومت کرد و خلاصه راضیش کردم شــــــــرتشو کشیدم پایین چی میبینی
یه کــــــــس صورتی بدون مو و کلوچه ای،انگار نقاشی خدا بود
شروع کردم با زبون باهاش بازی کردن و خوردن،الان نخور کی بخور
یکم که گذشت بهش گفتم میخوام بــکنم تو،هی گفت نه نه نه
گفتم میخوام،خلاصه قبول کرد(منه کـــسخول هم قبل از اینکه بیام جـــــق زده بودم و کــــــــیرم حالی نداشت)استرس هم داشتم دیدم اصلا کــــیرم اونجوری که باید سفت نمیشه
همونطوری کــیرمو به کــس لیلی جونم نزدیک کردم و کم کم فرو کردم یه آهی کشید که نگو آروم آروم جلو عقب کردم و دیدم سرم داغه داغ شده فکر کنم به دو دقیقه نکشید که آبم اومد و ریختم رو شکمش
خودمونو جمع و جور کردیم و من رفتم
ولی از قیافش معلوم بود که خیلی ناراحت شده
من رفتم دانشگاه و برگشتم خونه
شبش بهم پیام داد:این چه کاری بود باهام کردیو من شوهر دارم و امروز

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

10 Nov, 21:19


تو لوس نکن من حــــــــشرم زده بالا میدونی چند وقته کاری نکردم اینو گفت راضی شدم شروع کردم لباشو خوردن و با هم عشق بازی میکردیم سینه هاشو میما'لیدم و می‌خوردم و با کــــــــصش بازی میکردم و انگشت میکردم توش داشت ناله میکرد که بــــــــکن توش لخت شدم گفتم بخورش گفت امیر من اصلا نمیتونم بخورم لطفاً بـــکن توش دارم آتیش میگیرم من در حالی که تمامی دستور هارو از کــــــــیرم می‌گرفتم کردم توش و یهو یه جـــیق بنفش زد که من فک کردم دردش گرفته که گفت از روی شــــــــهوتش بوده خلاصه من کمر میزدم و طولی نکشید که ا'رضا شدم و تمام آب مو خالی کردم روی شکمش کلی داد و بیداد کرد که چرا اینقدر زود ا'رضا شدی منم گفتم ببخشید من زود ا'رضا میشدم صبر کن دور بعد حالتو جامیارم همین طوری که داشتم تمیزش میکردم دیدم زنگ باغ به صدا درآمد ترسید گفت کی به کسی گفتی بیاد گفتم نه من به خانواده ام گفتم پادگان چند روز نگهبانم صبر کن ببینم کیه از آیفون که نگاه کردم دیدم آژانسه سفارش هارو آورده برگشتم سریع بهش گفتم نگران نباش آژانسه زد توی سر خودم که من فراموش کردم لباس پوشیدم رفتم سفارش ها رو گرفتم اومدم دیدم رفته حموم..‌‌‌...
نوشته: امیرم


#پایان

📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

10 Nov, 21:19


.

👅🔥#سربازی

سلام دوستان امیر هستم داستان من مال پنج سال پیشه دقیقا زمانی که سربازبودم اهل مشهد هستم و مشهد هم خدمت میکردم ولی پادگان که خدمت میکردم بیرون شهر بود و من داخل شهر مغازه داشتم یه روز که از پادگان برمی‌گشتم که برم واسه مغازه خرید کنم گوشیم زنگ خورد آخه من روز برگ بودم و خدمتم اداری بود خلاصه گوشیم زنگ خورد و یه خانوم که گریه میکرد پشت خط بود و بهم التماس میکرد بهش کمک کنم لحجه داشت ترک بود و می‌گفت علی آقا تو رو خدا کمکم کن بهش گفتم اشتباه گرفتید خانوم من علی نیستم با کی کار دارید و اون می‌گفت چرا خودتی چرا حتما دوستت بهت گفته چی شده تو هم ترسیدی منم حوصله نداشتم قطع کردم گوشی رو دوباره زنگ زد جواب ندادم دقیق یادمه بهم پیام داد( اون دوستت خیلی کثیفه حالا که بدبختم کرد گذاشته رفته حالا من چیکار کنم علی آقا برادر شوهرم موقعی که دوستت از خونه ما رفته بیرون رو دیده وقتی اومد خونه ما و دید که من فقط تنها توی خونه ام بهم گفت چه غلطی داری می‌کنی معلوم هست من می‌دونم که با فلانی ریختی رو هم امشب میام با داداشم حرف بزنم اگه خودت بی سروصدا رفتی که رفتی وگرنه من این جریان رو جوری دیگه ای حل می‌کنم تا به دوستت هم گفتم گوشی شو خاموش کرد من نمیتونم تا شب صبر کنم خودمو خلاص می‌کنم) پیام رو که خوندم بهش زنگ زدم گفتم واقعا اشتباه گرفتی من علی نیستم بخدا اولش خواستم بهش بگم گوه خوردی خیانت کردی ولی بعدش پشیمون شدم گفتم گناه داره آخه حالش خیلی بد بود قشنگ میشد فهمید از پشت تلفن یه کم دل داریش دادم و آرومش کردم و اونم گفت که بار اولش بوده که پسره رو آورده خونش فهمیدم داره دروغ میگه و بار اولش نبوده حسابی که آروم شد از مشکلات شوهرش گفت که معتاده و اونو سیر نمی‌کنه از اینجور چیز ها و قصه منو این خانوم از اینجا شروع شد بزارید معرفی کــــنمش زهرا یه دختر 22ساله بود که یه پسر ۷ساله هم داشت با این شرایط خیلی رو فرم و خوشگل بود (البته منم وقتی فهمیدم یه پسر 7ساله داره تعجب کردم که خودش گفت باباش به زور توی سن چهارده سالگی عروسش کرده ) بله زهرا خانوم اهل تهران بود اصالتا تبریزی تقریبا دو یا سه ماه با هم تلفنی به عنوان یک دوست یا درد و دل میکرد و می‌گفت که برادر شوهرش بهش گفته بخاطر پسرش و زندگی برادرش یه فرصت بهش داده و ساکت مونده منم دیدم همچی خوبه باهاش قطع رابطه کردم تقریباً شش ماه نشد دیدم بهم زنگ زد کلی حالمو پرسید و گریه میکرد حالا همش رو تعریف نمیکنم که طولانی نشه و گفت طلاق گرفته و میخواد بیاد مشهد حالو هواش عوض شه ناگفته نماند که بهم گفت حوصله هیچ کاری رو نداره و منم بهش قول دادم دست بهش نمی‌زنم مگه اینکه خودش بخواد. باهاش خیلی راحت بودم .خلاصه ازش پرسیدم کی میرسه واسش هتل بگیرم آخه توی کرونا بود و بیشتر هتل ها بسته بودن بهم گفت اگه بتونی یه جا ردیف کنی که خودتم باشی خیلی خوبه آخه به یه نفر نیاز دارم بام باشه منم خونه باغ خودمون رو پیشنهاد دادم و بهش گفتم بیرون شهره گفت مشکلی نیست رسید وقت اومدنش رفتم راه آهن دنبالش هرچی آدرس داد پیداش نکردم یهو دیدم یه خانوم مانتوی که فقط یه کیف دستش بود روبه روی من ایستاد و ماسک هم داشت و دستش رو آورد جلو من خشک شده بودم که با صدای اون به خودم اومدم گفت امیر کجایی چته از صداش شناختمش آخه من باهاش تصویری حرف زده بودم ولی فک نمی‌کردم اینطوری رو فرم باشه بهش دست دادم و راهنمایی کردم سمت ماشین سوار که شدیم گفتم کجا بریم گفت میخوام استراحت کنم آخه از سفر با قطار خوشم. نمیاد به زور اومدم بلیط نبود توی ماشین جریان طلاق شو گفت و گریه میکرد به خاطر پسرش دیدم حالش بده وایسادم دم یه کافی شاپ نیومد تو گفت بگیر داخل ماشین بخوریم منم دوتا معجون شیر موز گرفتم با کیک که خیلی خوشش اومد و گفت اینارو میخوری حواست باشه کار دستم ندی خوشحال شدم که خندید و شوخی میکرد توی جاده بهش گفتم واقعا نمیترسی بلا سرت بیارم از اون سر کشور اومدی اینجا
زهرا: گفت دقیقاً داشتم به همین فکر میکردم چرا یه کاری کردم که الان باید اینجا باشم
خودم:کجا
زهرا: اینجا پیش تو ولی امیر من واقعا به تو پناه آوردم و بهت اطمینان دارم .
اینقدر حواسم پرت بود که فراموش کرده بودم خرید کنم وقتی رسید باغ ورفتیم داخل زنگ زدم سوپری و کلی سفارش دادم و گفتم با آژانس بفرسته زهرا دراز کشید بود توی اتاق روی تخت در زدم و گفتم چیزی لازم نداری سفارش بدم خندید گفت دیونه بیا تو میخایم چند روز با هم باشیم اینجا چرا در میزنی و اومد دست منو گرفت برد روی تخت و خوابوندم روی تخت بهش گفتم نکن بهت قول دادم گفت شوخی کردم بابا چه جدی گرفته گفتم به هر حال من قول دادم گفت مگه نگفتی من بخوام ردیفه الان من میخام گفتم آره ولی با حرف های که داخل ماشین زدی نظرم برگشت مگه نگفتی به من پناه آوردی یهو گفت خود

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 18:38


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊19
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 18:38


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹⁹
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 18:37


.
👅🔥#دوست_دختر


تازه داره حالم خوب میشه. تونستم از تخت بیام پایین. از اول هم دکتر احمدی گفت راحت یک هفته تمام تو را از کار و زندگی می اندازه. داره میشه دو هفته که مریضم. از دیروز صبح که بلند شدم مسواک زدم و دوش گرفتم، برگشتم به زندگی.از ظهر دارم به دخترایی که میشناسم فکر می کنم و زنگ می زنم. ۱۵ روز میشه که سـکـس نداشتم. برای مهری دوبار پیام گذاشتم. اون اولین و در دسترس ترین رفیق جنسی ام هست. همیشه هم سـکـس می خواد. آدم به شدت ترسویی هم هست. از هزار جور مرض و بلا می ترسه. من رو سه ساله که می شناسه. تو پیام گفتم که بهتره نازش رو لیز کنه که دارم میام. اگه توی وقت پریودش نباشه میره همه جای زیر شکمش رو لیز میکنه. بدنش خیلی سفید و بلوریه. میدونم شب تا از سر کار برگرده زنگ میزنه و میگه برنامه چیه. کجایی؟ کی بیام؟به ناهید هم زنگ زدم. یک سال می شه که دوباره مجرد شده. با یک نفر جدیداً آشنا شده بود ولی به من نه نمی گفت.خیلی دلم می خواست بزنم بیرون. برم خرید. میوه و گوشت و سبزیجات بخرم. خیلی گرسنه ام. فردا جمعه است و آخرین روز آمادگی کامل پیدا کردن برای برگشتن به سر کار. دو هفته است نرفتم. کلی کار بود که بدون من نمیتونست جلو بره.تا عصر از مهری خبری نشد ولی وقتی از خرید برگشتم ناهید یه پیام گذاشته بود که نصف بیشترش خنده بود و مسخره بازی. حدس می زنم گفت که شب دیر بر می گرده ولی فردا جمعه از ظهر منو می خواد.صبح جمعه پاشدم کفش و کلاه کردم و رفتم برای دویدن. یه نسیم کوچیک می اومد. می فهمیدم که بدنم هنوز یه ذره ضعیف و حساسه. یه خنکی سرد تو نسیم بود که تحملش برام سخت بود. نباید بی گدار به آب می زدم. فقط ۲۵ دقیقه دویدم، تقریباً نصف وقتای دیگه…وقتی برگشتم یه پیغام هم از مهری داشتم. گفت شام بیا منو بخور.فرق مهری و ناهید هم همین بود. ناهید فقط یه جور می خواست بیاد. رو من دراز بکشه و کارش رو بکنه. به من هم اجازه نمی داد حواسش رو پرت کنم. فقط اجازه میداد مه‌مه های بزرگش رو که هی می خورد به صورتم بمکم. بعد که کارش تموم میشد ترجیح می داد بگیره بخوابه ولی می گذاشت من هم هر طور می خوام بیام. سینه هاش بزرگ و خوشگل بود. معمولاً دلم می خواست رو به من دراز بکشه و پاهاش رو بگذارم رو شونه ام و وقتی مشغولم ببینم پستونای خیلی قشنگ و بزرگش می لرزه. نگاهش که یه ذره خجالت توش بود جلوی شدت اوج گرفتنم رو میگرفت و می تونستم بیشتر دوام بیارم. اما اون روز جمعه می دونستم که سریع میرسم آخر خط. برا همین چند بالش گذاشتم زیر شکمش و از راه سرخپوستی سریع کارم تموم شد. دو ساعت تمام کنارش خوابیدم. موقع رفتن قرار شد جمعه بعد بیاد خونه من. کتلت هام رو خیلی دوست داره.۵ رسیدم خونه و ظرف آماده مواد کتلت رو از یخچال آوردم بیرون. شروع کردم به سرخ کردن. نباید حرارت اجاق رو بالا نگه می داشتم. ولی هم هوس خوردن کتلت ها نگذاشت مثل همیشه صبور باشم هم شب باید میرفتم خونه مهری. صبح هم که سر کار. نمی تونستم دیر بخوابم. می خواستم حوالی ۸ برم خونه اش و قبل از ۱۱ برگردم.مهری ولی مگه ول کن بود. با اون مرد که مال یه شهر دیگه بود به هم زده بود. مهری از اون زنهاست که چند بار میاد. با من یه دفعه ۶ بار کیف کرده بود. برنامه داشت انگار برام.همون دم در نگذاشت یه قدم بیشتر بردارم. مهری یه تیشرت فقط تنش بود. زانو زدم جلوی پاش. مثل همیشه دستش رو برد توی موهای سرم و کشوند منو به سمت خودش. مهری نازش نه تنها بو نمی داد بلکه واقعاً یه جورایی خوشبو بود. یه ته مزه شیرین هم داشت. خیلی هم خیس بود. هنوز لبم به لبه های نازش نخورده بود که حس کردم از هر گوشه نازش، آبش داره میاد بیرون. همه شون رو مکیدم و بلعیدم. دوست داره آروم بخورمش. خیلی آروم. با دستش سرعت منو کنترل میکنه. منو دوست داره چون هول نمی شم و اونطوری که می خواد یواش یواش سرعتم رو بیشتر می کنم. با دستش هر چی بیشتر منو به سمت خودش بکشه من هم تندتر میلیسم و می مکمش. آخراش همه صورتم رو میچرخونم و میمالم. حتی دماغم رو. دیوونه میشه.خیلی این حالت زن رو دوست دارم. وقتی از خود بیخود میشن. وقتی هیچی نیستن جز یک تمنای بزرگ زنونه. بدون شرم یا خجالت یا حساب و کتاب. دوست دارم اعتماد زن رو… وقتی یه زن اعتماد کامل پیدا می کنه مثل یه گل بزرگ می مونه که باز میشه و می تونه همه وجودت رو بکشه تو خودش.
نوشته: ؟؟؟


#پایان
📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 00:06


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊18
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 00:06


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹⁸
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 00:06


.
👅🔥#دوست_پسر


سلام من تو خانواده نه چندان سخت گیر بودم و راحت میتونستم برم بیرون.من هر روز که از مدرسه که برمیگشتم یه پسر بهم تیکه مینداخت و هر روز من به اون پسره فکر میکردم تا اینکه یک بار تصمیم گرفتم ازش شماره بگیرم البته اینم بگم که من قدم ۱۶۰ با بدنی تو پر بالاخره من که یه روز از مدرسه برگشتنی شماره گرفتمو رفتم خونه و بهش پیام دادم… اینم بگم که با یه پژو نقره ای بود با پسره حرف زدمو قرار شد فردا از مدرسه در اومدنی منو برداره فردا که مدرسه تموم شد من رفتم و ترسیدم سوار ماشین شم یهو استرس گرفتم تا اینکه به اصرار پسره سوار ماشین شدم رفتیمو ساندویچ خرید و تو ماشین خوردیم
اون روز منو برد سر دو کوچه پایین تر از خونمون انداخت و رفت
شبش که شد یکم حرفای سـکـسی زدو من زیاد علاقه نشون ندادم تا اینکه گفتم بسه تمومش کن فرداش که شد باز اومد جلو مدرسه و منو برداشت اینبار یکم باهام شوخی کردو رومونم که باز شد از قصد دستشو ب سینه هام میمالید تا اینکه بازم منو رسوند خونه و یه دو سه هفته ای کارمون همین بود شب بهم گفت فردا خونمون خالیه میتونی بیایی منم قبول نکردم و تا اینکه با اصرار زیادش گفتم باشه فرداش من که از مدرسه در اومدم اومد بازم منو برداشت و رفتیم خونشون. تا اینکه رسیدیم دیدم شربت اورد و یکم رسید و تو یه مبل بودیمو حرف میزدم تا اینکه دیدم کـیـرش از شلوارش تو دیده اولش ترسیدم و گفتم چته تو گفت هیچی گفتم چرا کـیـرت راسته گفت عادیه اینطوریه گفتم خفه شو تا پاشدم از خونه بزنم بیرون گفت کجا گفتم میدونم تو میخوای باهات سـکـس کنم اونم با لحن پرویی گفت از خدامه ولی تو نمیخوای
البته منم چند بار بزورش سـکـس چت کردم تا اینکه منو نشوند رو مبل و دستشو گذاشت روی رون پام و گفت فقط یه بار به خاطر من منم قبول نمی کردم و بالاخره با اصرار زیادش گفتم می ترسم
واقعا هم از دردش می ترسیدم گفت نترس اولش درد داره و گفتم نه تا اینکه گفت فقط لاپایی و سـاک گفتم باشه اونم سریع شلوارشو در اورد کـیـرش شـق شـق بود منم برای اولین بار بود کـیـر رو از نزدیک میدیدم گفت بخور گفتم من نمیتونم تا اینکه گفت دهنتو باز کن انگار بستنی داری لیس میزنی منم چند باری که سـوپر دیده بودم دلو زدم به دریا شروع کردم به خوردنش یه حس عجیبی دست داده بود تقریبا ۵ دقیقه ای خورده بودم تا اینکه گفت داره میاد قورتش بده منم قبول نکردم و اصلا به اصرارشم توجه نکردم تا اینکه دیدم دستشو اورد به زور تو دهنم خالی کرد گفت تا قورت ندی کـیـرمو از دهنم بیرون نمی کشم منم به اجبار قورت دادم و گفتم خیلی کثافتی و اومد یکم با کـصم بازی کرد و خورد و رسید به کـونم گفت حالا لاپایی گفتم باشه سرپا که وایستاده بودم و یکم خم شده بودم از پشت داشت لاپایی میزد و رفته بودم تو حس و حالش دیدم نوک کـیـرشو رو سوراخ کـونم حس میکنم گفتم چیکار داری میکنی گفت کاریت نباشه نترس منم دلو زدم به دریا و گفتم باشه ارام ارام فشار دادو یه جیغی کشیدم گفتم اروم باش اولشه گفتم باشه اومد تلمبه زد و بالاخره دوباره اب کـیـرش اومد و من ارضـا کردذتا اینکه رفتم خونه و به کاری که کردم فکر میکردم و واقعا دیدم حس خوبی داره از اون روز به بعد نه تنها به اون به دوست داداشمم دادم و واقعا حس خوبی میده
نوشته:؟؟؟


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

07 Nov, 19:06


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹⁷
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

07 Nov, 19:06


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊17
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

07 Nov, 19:06


.
👅🔥#دخترخاله


سلام محمد ۱۸ ساله از خودم بخوام بگم یکمی تپل ام وزنم ۸۸ قدم ۱۸۷ کـیـرمم زیاد دراز نیست ۱۴ سانته ولی کلفته کلفتیش ۱۸ هست داستان برمیگرده به ۱۵ سالگی وقتی که تازه به بلوغ رسیده بودم مشخصات دختر خالم اون موقعه ۱۹ سالش بود از بچگی کـون تاخچه ای گرد بزرگ سینه هاش ۸۵ یکمی شکم داره رون هاش نه تپله نه لاغره (فوق العاده اس) اون موقعه من خیلی تو کف ش بودم یعنی میگفتم میشه روزی بکنمش یا نه گذشت اون سال ازدواج کرد رفت باهاش همیشه رفت آمد داشتم یکسال که گذشت هر روز با شوهرش دعوا میکردن کار به طلاق کشید اون موقعه ۱۶ سالم بود کامل طلاق گرفتن اومد خونه مادرش دوسال گذشت بعد یه روز خالم گفت کسی خونمون نیست دختر خالت هم رفته باشگاه برو زیر غذا رو خاموش کن کلید رو داد بهم منم رفتم کلید انداختم رو در رفتم داخل رفتم زیر غذا رو خاموش کردم دیدم صدای اه ناله میاد خیلی یواش رفتم جلو در اتاق دیدم یه دیلدو تقریبا ۲۵ سانت بود (کلفت نبود) کامل لخت پاهاشو داده بود بالا سریع سریع هی میکرد داخل در میورد از فرصت استفاده کردم سریع گوشیمو در آوردم شروع کردم فیلم گرفتن بعد که ارضـا شد بلند شد منو دید یه جیغ بنفش کشید که صداش هنوز تو گوشم هست سریع جلو دهنش گرفتم شروع کرد به التماس ترو خدا فیلم هارو پاک کن به کسی نشون نده اینا گفتم شرط داره چپ چپ داشت نگام میکرد گفت من اینکار نمیکنم منم گفتم اوکیه فیلمتو میفرستم تو گروه آبروت بره بزور قبول کرد رو زانو هاش نشست کـیـرمو در آوردم گذاشتم تو دهنش به دیوار تکیه اش دادم شروع کردم تلمبه زدن تو دهنش خیلی حرفه ای بود اینگار اینکاره بود ۲۰ دقیقه طول کشید هی تلمبه میزدم تو دهنش دیگه آب کـیـرم با تف قاطی شده بود داشت از دهنش چکه میکرد بلندش کردم گذاشتمش رو تخت پاهاش دادم بالا چی داشتم میدیدم یه کـص تمیز لیز شده صورتی صورتی بدون هیچ درنگی شروع کردم به لیس زدن تا ۱۰ دقیقه بود داشتم براش میخوردم که التماس کرد پاشو بکن تو بلند که شدم گفت میخوای اسپری بزنم؟ من کمر سفتی دارم رو حالت معمولا تا نیم ساعت میتونم تلمبه بزنم ولی خیلی هوس کرده بودم بهش گفتم بزن به کمر خوابوندم رفتم روش اول کـیـرمو گذاشتم لا سینه های ۸۵ شروع کردم تلمبه زدن مه‌مه هاش توصیف کردنی نیست خیلی ناب بود رفتم پایین یه پاشو گذاشتم رو شونم کـیـرمو گذاشتم داخل با یه هول کوچیک رفت داخل خیلی تنگ بود بهش نمیخورد اینقدر تنگ باشه شروع کردم وحشیانه به تلمبه زدن طوری که دور کـصش کلا قرمز شده بود تقریبا نیم ساعت بود رو همون حالت داشتم میکردمش خیلی سروصدا میکرد اه ناله در میورد برگردوندم یه بالش گذاشتم زیرش نگاهم به سوراخ کـونش افتاد یه انگشت کردم داخل خیلی راحت رفت داخل کـیـرمو گذاشتم دم سوراخ کـونش فرستادم داخل خیلی راحت رفت گفت دوست پسرم همش از کـون منو میکنه گشاد گشاد بود بعد ۵ دقیقه کردن کـونش زیاد بهم حال نداد گشاد بود در آوردم کردم دوباره تو کـصش رو همین حالت ۲۰ دقیقه تلمبه زدن دیگه داشت آبم میومد گفتم کجا بریزم گفت بریز رو سینه هام در آوردم ریختم رو سینه هاش چشمام سیاهی میرفت شروع کردم لب گیری باهاش بعد بی جون افتادم رو تخت برگشت گفت خیلی خوب بود لطفا دفعه های بعدی هم همین کارو بکنیم گذشت حدود یکسال هفته ای ۴ بار کردمش تا وقتی که دوباره ازدواج کرد موقعی که ازدواج کرد راحت تر بودیم چون خونه خودش بود شوهرش هم روزانه ۱۶ ساعت سرکار بود دیگه موقعی که ازدواج کرد هفته ای ۶ بار میکردمش اونقدری که حامله شد مطمئن بودم بچه از منه ولی برد سقطش کرد وگرنه آبرومون میرفت.
نوشته: محمد

#پایان📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

07 Nov, 15:25


😩 فیلم س.کسی زندان زنان🔞 رئیس زندان هر دختر تازه واردی را میکنه و...

مشاهده فیلم 🤯🔞🤤

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

06 Nov, 18:10


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊16
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

06 Nov, 18:10


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹⁶
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

06 Nov, 18:10


نوشته: علی رضا


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

06 Nov, 18:10


.
👅🔥#زندایی


سلام من علی رضا هستم ۲۵ ساله از سمنان قد ۱۷۶ وزن ۶۶
زندایی من اسمش فاطمه هست۳۵ساله لاغر اندام قد ۱۶۰ ولی کـون بزرگی داره ما با این داییم تو یه ساختمون زندگی میکنیم و دایی و بابا با هم شریک هستن خیلی وقتا از صب تا اخر شب با هم سر کارن‌داستان از اونجایی شروع شد ک زندایی ما گوشیش خراب شد و داییم بهم گفت براش گوشی بگیر بعد از چند روز یه گوشی براش پیدا کردم ولی منوش یکم سخت بود براش ک مجبور شدم چند روزی هم بهش یاد بدم یه روز صب ک من از خواب بیدار شدم ک برم سر کار دیدم خونه منتظره من بیدار بشم گفت یه نگاه به گوشی من میندازی منم قبول کردم داشتم چکش میکردم ک یه پیام اومد نوشته بود فاطمه جونم جواب نمیدی؟ یه لحظه جا خوردم شمارشو برداشتم اولش باورم نمیشد چون حسابی ایشون مذهبی هستن بعد چند روز دل و زدم به دریا زنگ زدم دیدم بله یه پسره .از اون روز دیدم نسبت بهش عوض شد چند باری استوری گذاشتم در مورد زن شوهردار ک دوس پسر داره فقطم خودش میدید اما جوابی نداد منم جرعتش رو نداشتم ک بهش بگم. از این جریان ۲ماه گذشت و قرار بود بره کلاس گواهینامه تو این دوماه هم من تصمیم گرفتم ک بکنمش هر جور شده .از شانس خوبم داییم ب من گفت فقط با تو بره کلاس و بیاد یکی دو روز اول ک بردمش خیلی نگاش میکردم خودشم اینو فهمیده بود .روز سوم بعد کلاس تا نشست تو ماشین گفت اگه زیاد دیدم نمیزنی حرکت کن بهش گفتم حتما دلیل داره ک دید میزنم برگشت با عصبانیت نگام کرد گفت چ دلیلی منم شماره اون پسره رو خوندم و بهش گفتم جریانو .اولش جا خورد حسابی ترسید بعد گفت ب خاطر اینکه ب خودم گفتی جریانو بهت میگم منم زنگ زدم به خونه گفتم میرم بیرون شهر ماشین میدم دست زندایی تا یاد بگیره .رفتیم بیرون شهر وایسادم خودش بی مقدمه گفت داییت از صب میره سر کار تا شب منم حوصلم سر میره با این پسره اشنا شدم یه نگاه بهش کردم ک معلوم بود سوالم چیه گفت ب خدا به جون یه دونه پسرم سـکـس نداشتم باهاش گفتم خیلی هم خوب و حرکت کردیم.تو راه بهش گفتم من ک هر کاری داشته باشی انجام دادم و نزدیکتم با خودم حرف بزن اونم با من و من کردن قبول کرد و برگشتیم چمد روز به همین روال گذشت تا اینکه یکم با احساساتش بازی کردم و حسابی دلشو بردم ساعت ۳ظهر بود بحث لب بازی شد گفتم زنگ بزن ب مامانم بگو محمد بیاد تلوزیونمون درست کنه گفت نمیشه پسرم بیداره به زور راضیش کردم .زنگ زد و من رفتم دیدم پسرش ک ۴سالشه پای تلوزیونه رفتیم تو راه رو یه لب ازش گرفتم و حسابی داغ شدم گفتم بیا تو سرویس تا اومد برش گردوندم و دست گذاشتم جلو دهنش یکم مقاومت کرد ولی نمیتونست داد بزنه شلوارشو کشیدم پایین و کـیـرمو یه تف زدم از پشت مثه وحشیا کردم تو کـسش چندتا تلمبه زدم ابم اومد سریع کشیدم بیرون ریختم رو سنگ شلوارش کشید بالا و رفت بیرون منم تازه فهمیدم چ گهی خوردم سریع رفتم گفت برو خونتون خلاصه اومدیم و شروع کردم ب پیام دادن ک نتونستم جلو خودم بگیرم و این حرفا یه روز طول کشید تا یکم اروم شد فردا صبش از خواب بیدار شدم دیدم مامانم خونه نیست بهش زنگ زدم گفت رفتم خونه مادر بزرگ شب میام. همون لحظه فاطمه پیام داد ک بیدار شو تنبل یه لحظه گفتم اینی ک دیروز داده بازم میده بهش گفتم بیا بالا گفت الان میام فهمیدم میدونه تنهام اومد گفتم امیر کجاست گفت با مامان خودت رفته گفتم دست مامانم درد نکنه ک تنهامون گذاشت اونم خندید بی مقدمه خودش گفت دیروز کارت اشتباه بود ولی از کـیـرت خوشم اومده میخوام یه سـکـس دیگه با هم بکنیم ولی اخریشه کـیـرم داشت میترکید ۱۸ سانت کلفت و صاف هست .دست گذاشت روش منم همون لحظه لباشو خوردم اروم اروم لختش کردم اونم منو لخت کرد گردن و سینه هاشو خوردم گفت وایسا برو از خونمون تو کمد اسپری بیار گفتم قرص دارم یه ساعت میشه عمل کنه ولی عالیه از اونجایی ک خیالمون راحت بود کسی نمیاد بلند شدم قرصو خوردم یه ساعت تو بغل هم لخت عشقبازی کردیم بعدش شروع کردم کـسشو خوردن ک گفت طاقت ندارم فقط جرم بده اول پاهشو دادم بالا چن دقیقه اروم کردم تا کفت محکم بزن بهش گفتم داگی شو اونم شد از پشت چنان محکم میزدم ک تـخـمام درد گرفته بود بعد چند دقیقه دوباره تغییر پوزیشن دادیم اون اومد نشست رو کـیـرم ایقد خوب بالا و پایین میشد ک ابم داشت میومد بهش گفتم میخواد بیاد اونم کـسشو اورد پایین پاشو محکم کرد تمام ابمو با کـسش کشید بیرون خیلی حال کردم با حرکتش چندتا تلمبه دیگه زد افتاد رو من شروع مردیم لب بازی یکم ک گذشت گفتم کون میخوام قبول نکرد خودش گفت بعدا گفتم مگه اخریش نبود خندید و گفت بعدی اخریشه .این رابطه ۴ماه بیشتر طول نکشید هر هفته سـکـس داشتیم یا پریود بود برام جـق میزد(از سـاک بدش میاد)تا اینکه من با یه دختر دوست شدم و سرد شدم اونم کم کم سرد شد و رابطه برگشت به همون قبل یکی دو بار بعد کات کردن با اونم رفتم سمتش ک دیدم پا نمیده از یه طرفم مای ایرانسلش دارم

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

05 Nov, 18:07


.

👅🔥#دخترعمه


داستانی رو که میخوام بگم واقعیه من 4 سال از دختر عمم بزرگترم و همبازی بچگیم بوده هر روز خونه شون بودم و بیشتر موقع ها تا بعدظهر با هم تنها بودیم اینم بگم که بهش بد جور چشم دارم انقدر که خوشگله فقط میخوای بکنیش دختر عمم 15 سالشه همه جوره با هم راحت بودیم و همینطور راحت میشد گیرش آورد خیلی هم ساده بود حتی از بچگی جلوی منم لخت شده لباساشو عوض کردم ( در مورد سـکـس هم تازه یه چیزایی یاد گرفته بود ) همه جوره بازی کردیم تا اینکه گفت با هم دکتر بازی کنیم منم قبول کردم خوابید روی تخت منم نقش دکتر با عروسک بازی می کردم گفتم باید ماساژ بدم بدنتون شروع کردم به ماساژ دادن کل بدن آروم آروم دست میزدم به سینه هاش اونم چیزی نمیگفت( سینه های کوچیک داشت )بهش گفتم برگرد پشت . چرخید کـونش درست سمت من بود دختر عمم اندام لاغر باریک و کـون کوچیک خوش فرمی داشت  پشت کمرش ماساژ دادم بعد اروم رفتم سمت کـونش دست زدم عجب کـون نرمی بود از روی شلوار انگشتش کردم اونم خندش گرفت میگفت قلقلکش میاد گفتم باید امپول بزنم به کـونتون اونم گفت از رو شلوار بزن منم با بهونه اینا که از بچگی دیدمتو .. راضیش کردم شلوارشو در بیاره فقط شورت پاش بود که اروم اروم کشیدم پایین گفتم چشماتونو با پیش بند ببندید که متوجه نشید با امپول پلاستیکی زدم کـونش بعد دوباره شروع کردم به ماساژ دادن رفتم سراغ کـونش اروم اروم انگشتم کردم تو کـونش نفس عمیق کشید همینکارو ادامه میدادم اه ناله اروم میکشید گفتم کـیـرمو در اورم گذاشتم لای کـونش بالا پایین کردم عجب حسی داشت بد جور شـق کرده بودم رفتم جلو کیرمو گذاشتم رو صورتش اونم گفت عجب نرمه منم گفتم اسباب بازی سیلیکونیه اروم بکن تو دهنت اونم کرد حالیش نبود که کـیـر کردم تو دهنش یکم که تو دهنش بالا پایین کردم حس کردم ابم داره میاد کشیدم بیرون تو کیفم چند تا کـاندوم داشتم پوشیدم رفتم سمت کـونش گفتم لا کـونت دارم بازی می کنم یه چیز ممکنه بره تو کـصت شاید یکم درد داشته باشه اونم گفت چی هست مگه ؟؟حرفی نزدم خیلی آروم کردم تو کـصش یه جیغ خیلی بلندی زد کشیدم بیرون دوباره کردم توش
گفتش داری منو میکنی ؟؟!! منم گفتم یکم درد داره بعد بهش عادت میکنی که اینبار کلا فرو کردم توش یکم تلنبه زدم گریش در اومده بود که گفت درد داره بکش بیرون تو رو خدا مگه منو تو مثل برادر . خواهر هم نبودیم بکش بیرون مامانم الان میاد نزدیک ظهره
منم گفتم چون دوست دارم عاشقتم اینا به عشق توعه بزار با هم حال کنیم حرفی نزد منم تلنبه زدم اونم گریه میکرد بعد از چند دقیقه دیدم داره آه ناله میکنه مثل اینکه بهش حال داده بود پوزیشن های مختلفی کردمش گفتم الان نوبت کـون که بکنمش گفت نه چون خیلی درد میگیره گفتم نگران نباش آروم میکنم توش خوابوندمش کردم توش جیغ داد زد یکم وایستادم تا جا باز کنه بعد شروع کردم تلنبه زدن  تا اینکه آبم اومد همه روی صورتش خالی کردم سریع رفتیم حموم همدیگه رو شستیم الان نزدیک چند باره به بهونه هایی میکنمش حتی b.d.s.m  هم کردمش .
نوشته: مهران


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

04 Nov, 19:00


.

👅🔥#خواهرزن


با سلام خدمت دوستان عروسی برادر خانمم بود یه شب به یاد ماندنی و خارق العاده. تقریبا وسط عروسی بود که بچه ها اومدن صدا کردن که بیا تو مجلس زنونه شاباش بده ما رسم داریم ،رفتم تو با خجالت زود شاباش رو دادم اومدم بیرون ،همین که میخواستم بیام بیرون خواهر زنم اومد جلوی در بهم گفت کجا باید بیای با خانمت و من برقصیم بهش گفتم حرفش رو نزن به زور برد تو وقتی دستم رو گرفته بود دست راستم خورد از جلو به کـس اش دستم رو نکشیدم یه دقیقه شد که دستم موند یه لحظه آه صداش رو شنیدم یه لبخندی بهم زد رفتیم واسه رقصیدن ،تو رقص هم لامصب نیومد خودش رو میمالید به کـیـرم ،منم که راست کرده بودم داشتم میمردم بالاخره تموم شد اومدم بیرون رفتم مجلس آقایون،نیم ساعت نشده بود که یه اس واسم فرستاد که بیا بریم خونه تا لباسم رو ورداریم بیاریم،منم بهش اس دادم مگه شوهرت کجاست که من برم بهم گفت اون مست کرده حال نداره تو اتاق پروف تالار خوابیده اومد پایین رفتیم ،رسیدیم خونه بهم گفت منم میترسم بیا باهم بریم ورداریم منم که از خدام بود رفتیم خونه همون وسط حال بهم گفت اینجا بشین من بیام رفتن و اومدنش دو دقیقه نشد که گفت بیا اتاق خواب ببین کدوم لباس رو بپوشم گفتم من که ندیدم بدون خجالت اونیکه پوشیده بود رو جلوم درآورد وای به جان خودم یه شورت قرمز بندی و توری پوشیده بود قشنگ معلوم بود که سفید سفید کرده فقط مونده اونم دربیاره بزاره تو دهنم بلند شدم گفت بلند نشو بزار بپوشم بعد تا میخواست سرش رو بکنه تو کمد از پشت گرفتمش،کمرش رو فشار دادم کـون رو داد به عقب گفت احمق میخواستم امتحانت کنم که رد شدی زود شورتش رو درآوردم شروع کردم به خوردن کـس آبدارش بالاخره بعد از کمی خوردن دیدم داره حال میاد انداختمش رو تخت سر کـیـرم رو گذاشتم رو کـس اش مثل جارو کشید تو شروع کردم به تلمبه زدن یه 10دیقه تلمبه زدم گفت تو رو خدا بزن در نیار تا به حال اینقدر حال نکردم از سـکـس منم که از خدام بود که فقط کـس اش رو جر بدم بالاخره اونقدر زدم که ارضـا شد بلند شد سر کـیـرم رو گرفت گفت فدای کـیـرت بشم که امشب بهم خوش گذشت چنان سـاکی برام زد که تا به حال تجربه سـاک نداشتم آبم رو چنان خورد که انگار آب میوه خورد بلند شدیم زود لباس پوشیدیم رفتیم مجلس ،وقتی مجلس تموم شد دیدم داره با شوهرش دعوا کرده که تو مجلس خوابیده اومد تو ماشین ما نشست گفت میرم خونه شما سه روز موند خونه ما این سه روز رو هر روز میریم باغ سـکـس میکنیم میایم.
نوشته:؟؟؟


#پایان📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

03 Nov, 19:17


دمش گرم خوب بهم حال داد

سلام امید هستم25ساله. داستانی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به زمان سربازی که تهران بودم. قدم 175 وزنم 75 باچهره ای معمولی.توو خدمت پام از مچ در رفت برای اینکه بتونم مرخصی بگیرم خودموو زدم به موش مردگی و رفتم بیمارستان پاموو گچ گرفتم به زحمت تونستم 7روز استعلاجی بگیرم.یه جفت عصاء خریدم رفتم ترمینال جنوب برای ساعت 6 عصر بلیط گرفتم به مقصد شهرمون.سوار اتوبوس شدیم و کلا 20 نفر بودیم و قسمت انتهای اتوبوس خالی بود.اولین عوارضی اتوبان تهران .قم اتوبوسمون خراب شد و ایراد جزئی پیدا کرد.همه از اتوبوس پیدا شدیم منم با عصاء پیاده شدم. چنددقیقه ای که گذشت دیدم یه زنه تقریبا 33.34 ساله بااندامی مناسب و آرایشی نسبتا غلیظ . همینجور که راننده ماشین رو درست میکرد رفت سمت راننده و با خوشرویی ازش پرسید کی درست میشه عجله دارم..... همینجا بود که فهمیدم خانم اهل حاله.بدلیل اینکه داستان طولانی نشه از اینجا به بعد براتون خلاصه میکنم. آقایی شما باشین همونجا سرصحبت رو باهاش باز کردم بعد دعوتش کردم کیک ساندیس خوردیم شمارشوو گرفتم اسمش مریم بود.یه دختر 12ساله داشت و فکر میکنم مطلقه بود. شب توو مسیر زنگ زدم آمد کنارم عقب اتوبوس که فقط خودم بودم نشست. نیم ساعتی صحبت کردیم فهمیدم خانم خیلی حشریه منم یه سرباز کف کرده. و پایه هرخلافی هم هست (نشگی و چتی ) و کلی سینه هاش و کسشوو از زیر مالیدم آه آه میکرد اونم کیرمووو مالید. قول خونه خالی رو ازش گرفتم روز بعد که رسیدم شهرمون سریع گچ پاموو باز کردم و بارفیقم که اکثرا خونشون خالی بودهناهنگ کردم و بساط نشگی و چتی شب هم ردیف کردم.شب رفتم دنبال مریم جون و باهمون رفیقم نشستیم سه تایی نشه و چت کردیم یک ساعتی که گذشته منو مریم توو فضا بودیم لب تو لب شدیم پیچیدیم بهم.رفیقم هم بلندشد از اتاق رفت بیرون. رفتیم رو تخت یکنفره ی رفیقم خوابیدیم همیدگرو لخت کردیم شروع کردم مه مه های 75 رو خوردن آه نالش بلندشده بود. شما تصور کنید سرباز کف کرده که بودم توو فضا هم
بودم چ حالی به مریم حشری دادم.همه جاشوو لیس زدم.به کمر خوابید یه پاشم گذاشتم رو شونم.اوووووف جوووووون. کیرم که 17 سانت و خوش فرم هست. کردم توو کس پر آبش و شروع به تلمبه زدن کردم. مریم فقط اوووف اووووف و ناله میکرد 20 دقیقه ای تلمبه زدم آبم با فشار اومد ریختم روی شکم و سینه هاش.چون دستمال کاغذی نداشتیم مریم با شورتش منی هارو پاک کرد.منم رفتم به رفیقم یه تعارف زدم که بیا بکن. گفت نمیکنم حالا نمیدونم چرا. بعد که بامریم حرف میزدم میگفت پات شکسته بود دلم برات سوخت باهات دوست شدم ولی فکر نمیکردم بکن باشی خخخخخ. توو این 7روزی که مرخصی بودم 2بار دگه هم به همین ترتیب
هربار هم با یکی از رفیقام کردیمش.که اگر دوست داشته باشین داستان اونا هم براتون تعریف میکنم.بعداز خدمت هم چندباری تنهایی از کس و کون کردمش.خدا برکتش بده خوب بهم حال میداد.


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Nov, 19:55


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹²
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Nov, 19:55


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊12
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Nov, 19:54


.

👅🔥#زن_دایی


سلام اول از همه بگم که این داستان نیست و یه خاطره از این چند وقت پیشه و همش هم واقعیه بازم بستگی به نظر شما داره ولی برا من مهم نیست هرکی دوست داشت باور بکنه هرکی هم نخواست باور نکنه مهم نیست بریم سر خاطره من اشکانم (مستعار) بچه یکی از محله های بالای تهرانم ۲۴ سالمه و مجرد قد ۱۷۶ سانت هیکل معمولی ولی باشگاه میرم رنگ پوستم سبزه کـیـرم هم ۱۷ سانته با قطر ۱۲ زندایی من اسمش شادی هستش و ۳۸ سالشه دوتا بچه هم داره قدش ۱۶۵ سانته ولی هیکلش خوبه نه لاغره نه چاغه خیلی شکم نداره ولی گوشتیه بدنش کـص پفکی کلوچه ای کـون گنده مه‌مه هاش هم سایزشون ۷۵ عه ولی پر و سربالا به واسطه ورزشی که میکنه همیشه فیته رنگ پوستش هم سفیده و یه تار مو هم نداره بدنش همیشه لیزر میکنه داستان ما برمیگرده به عید ۴۰۲ عید ما رفتیم خونه دایی اینا و چند روز بودیم زندایی من عادت داره هرروز صبح دوش میگیره یه روز که همه خواب بودن من بیدار شدم دیدم صدا میاد فهمیدم زنداییمه محل ندادم و داشت خوابم میبرد یهو دیدم اومد بیرون با حوله بعد که حوله افتاد دیدم لخته (که همش نقشه بوده) بعد اونروز من کم کم حس سـکـسی بهش پیدا کردم و میخواستم مخشو بزنم چند روزی پیامک و تلگرام و اینستا چت میکردیم که کم کم رفت سمت سـکـس چت و این چیزا که اونجا فهمیدم زندایی ما خودش هم دلش پیشه منه و خودش گفت از وقتی دیدمت عاشقت شدم و هماهنگ کردیم یه وقتی که داییم ماموریت بود برم خونشون داییم خدایی کم نمیذاشت ولی خب زندایی ما خیلی حـشـری بود همیشه میدیدم که تو مهمونی ها زیر چشمی نگاهش به کـیـرمه و میخنده وقتی ازش میپرسیدم هم میپیچوند و یه چشمک میزد خلاصه قرار شد اخر ماه اردیبهشت از چهارشنبه تا جمعه داییم بره ماموریت منم فرصت رو غنیمت شمردم و هماهنگ کردم خلاصه رفتم کـاندوم و اسپری تاخیری هم خریدم تا لذت بیشتری ببریم روز موعود شد و وسایلم رو هم جمع کردم و به مامانم گفتم میرم خونه دایی تا زندایی و بچه ها تنها نباشن الکی پنجشنبه شد و روز موعود رفتم تو دیدم زنداییم خوشگل کرده ارایش غلیظ رژ قرمز جیغ بغلش کردم و همونجا لب تو لب شدیم حدودا ۵ دقیقه خوردیم لب همو که گفتم الان نه صبر کن شب حسابی بهت حال میدم شادی جون اونم بچه ها رو فرستاد خونه بابابزرگشون به بهونه تمیز کاری منم مثلا کمک حالش بودم شب اول گذشت (اینم بگم تو اون چند شب قرار شد فقط من با شورت باشم اونم شورت و سوتین) اصولا زنداییم خیلی راحته با من ولی جلو داییم و فامیلا رعایت میکنه طولانیش نکنم شب جمعه شد و ما هم بی قرار شامو خوردیم من رو کاناپه لش کرده بودم که زنداییم مهلت نداد خودش اومد رو من و لب گرفتن شروع شد ۵ دقیقه خوردیم لب همو و لخت شدیم کامل و شروع به سـاک زدن کیرم کرد و همش قربون صدقم میرفت و منم کـصشو میخوردم ۶۹ شدیم که اون ارضـا شد اندازه ۱ لیتر بگم کم گفتم اب داشت خیلی حـشـری بود خیس خیس شدم بعد چند دقیقه اسپری رو زدم بازم لب تولب تا اثر کنه اسپری کـاندوم رو میخواستم بکشم نذاشت گفت بدون کـاندوم منم گفتم چشم شادی جوون رفتیم رو تخت و اونجا اول کـصش رو خوردم وای خیلی خوب بود و با کـیـرم میمالیدم رو کـصش که طاقت نیاورد من رو به پشت خوابوند و اون اومد روم همزمان که تلمبه میزد من مه‌مه های خوشگلش رو میخوردم و ۱۵ دقیقه سـکـس داشتیمو اون خوابید و من رفتم روش حالت فرقونی مدام قربون صدقم میرفت و لب میگرفت بعد چند دقیقه داگی شد وای بهترین کـونی بود که دیدم گرد و قلمبه لمبر های نرم و گوشتی و سوراخ کـون دست نخورده به داییم هم کـون نمیداد اصلا من گفتم کـون میخوام که مخالفت کرد و نذاشت و قرار شد سری بعد کـونش رو افتتاح کنم بعد ۱۵ دقیقه من حس کردم که ابم داره میاد گفتم بهش گفت همشو میخوام حس کنم کل ابتو عشقم منم گفتم حامله نشی گفت لوله هامو بستم هرچقدر میخوای خالی کن تو کـصم منم کل ابمو تو کـصش خالی کردم و همونجوری کـیـرم تو کـصش بود و خوابیدیم لخت کنار هم ملافه تشک خیس خیس شده بود از بس ارضـا شده بود صبح که پاشدم رفته بود حموم رفتم پیشش باهم دوش گرفتیم و لخت تو خونه می‌گشتیم تا وقتی داییم بیاد بعد اون جریان بازم ادامه داره سـکـسمون و هم من هم خودش راضی ایم شرمنده بابت طولانی شدنش.
نوشته:اشکان

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Nov, 16:46



       فول س.کسی💦🔞🙊:  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

https://t.me/+sYv90ZCHt48zNzdk
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Nov, 15:30


.
دانلود مستقیم س.وپر وطنی/ مشاهده فیلم 🔥🔞
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

01 Nov, 18:03


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊11
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

01 Nov, 18:03


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹¹
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

01 Nov, 18:02


گردنم لیس میزد بعدش بلندم کرد یکم با دستش کـونم ماساژ داد بوسید گفت ببخشید و بلندم کرد رفت یکم شیر آورد بهم خوردم و باهم رو‌تخت صبحونه خوردیم گفت سری بعدی میام کـست پاره میکنم رفت از خونه بیرون و ی بارم رفتیم باهم بیرون تو‌ماشین میخاست منو بکنه که من نذاشتم بعد اون دیگه باهم کات کردیم.
نوشته: ساجده

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

01 Nov, 18:02


.

👅🔥#دوست_پسر


سلام خدمت دوستان من که میخام این داستان و تعریف کنم البته خاطره سـکـسیمو و اولین سـکـسم اولین باره که می‌نویسم ببخشید اگه خوب نبود به بزرگی خودتون ببخشید . من ساجده ام و الان ۲۴ سالمه و مجردم قدم ۱۶۰ و وزنم ۶۱ ام داستان برمیگرده به زمانی که من تازه ۱۸ سالم شده بود و گوشی خریده بودم و همش تو گروه های تلگرامی شب تا صبح مشغول چت کردن بودم تا اینکه با یک پسر ب اسم امیر آشنا شدم که همشهری بودیم ولی اون تهران کار میکرد و از هم دوربودیم مجازی باهم حرف می‌زدیم  امیر ی پسر لاغر قدش حدود ۱۷۸اینا میشد  کـیـرشم کوچولو بود شاید ۱۳/۱۲سانت ب زور میشد بعد چند ماه حرف زدن بالاخره  تابستون شد و تونست مرخصی بگیره و بیاد شهرمون و ما میتونستیم همو ببینیم  اما من خونوادم از اون خشکه مذهبان که دختر تا شوهر نکرده نباید از خونه بره بیرون و از این اخلاقا دارن بعد من تک فرزند خونوادمو پدر مادرم  هر دوتاشون کارمندن ، صبح تا ظهر خونه تنها بودم. خلاصه روزی که قرار بود همو ببینیم رسید و ما کلی برنامه چیدیم که من برم از خونه بیرون  ما همو ببینم اما این وسط من خیلی میترسیدم  برم بیرون و بابام بیاد ببینه نیستم داستان درست شه و میگفتم نمیشه باید ی فرصت مناسب باشه اما با اصرار های امیر من راضی شدم که بیاد خونمون که فقط همو ببینیم و بره و باهم صبحونه بخوریم .
صبح ساعت هفت مامانم و بابام رفتن سر کار منم رفتم سریع ی دوش گرفتم کـس و کـونم تمیز کردم اومدم بیرون زنگ زدم بهش که کجایی گفت جلو درم بعد ی کم کوچه رو چک کرد که کسی نباشه و منم‌لا در و باز گذاشته بودم تا اینکه دیدم اومد تو و در بست و ما رسیدیم بهم و بایه آغوش طولانی و‌لب همدیگه رو بغل کردیم تقریبا بعد شیش ماه دوستی اولین قرارمون بود.منم میز صبحونه چیده بودم یکم آرایش کرده بودم یه تیشرت سفید با یه شلوارک تنم بود . اما ما آنقدر که لب گرفتیم اصلا تو حال خودمون نبودیم من امیر همیشه باهم سـکـس چت داشتیم و من عکس های مختلف از خودم می‌گرفتم و براش میفرستادم یه لباس سـکـسی قرمز داشتم  که از وقتی عکسش دیده بود عاشقش شده بود تا دید منو سراغ ست قرمزه رو گرفت و گیر داد که برو‌و تنت کن بیا از نزدیک ببینمت ،سینه های منم ۷۵عه اون موقع البته لاغر بودم کوچیک تر بودن. منم رفتم اون لباس پوشیدم‌،اومدم پیششش و اون شروع کرد مالیدن کون منو لب گرفتن بعد دستم گرفت برد سمت اتاقم دراز کشید رو‌تختم منم‌روش افتادم کـیـرش کامل شـق شده بود  چسبیده بود ب شکمم منم کـسم خیس خیس بود  آروم خودم روش میمالیدم کیرش میخورد ب کـسم دیونم میکرد شروع کردیم دوباره به لب گرفتن و بعدش امیر آروم آروم رفت سراغ گردن من و سینه هام لیس میزد دست می‌کشید قربون صدقه می‌رفت  لپای کـونم می‌گرفت فشار میداد بعد دستش کرد تو‌شورتم و  آروم شروع کرد کـسم مالیدن  منم ناله هام شروع شده بود دستش میکشید رو چوچولم آروم انگشتش می‌برد سمت سوراخ کـونم بعد دستش که پر آب کـسم بود کشید بیرون و آورد دستش گذاشت  رو لبام انگشتاش که خیس بود و میکرد تو دهنم منم برا انگشتاش سـاک میزدم  آب کـسم می‌خوردم خیلی حس خوبی داشتم قفل سوتینمو باز کرد رفت سراغ سینه هام یکیش با دستش گرفته بود یکش محکم میخورد لیس میزد دور سینمو شورتم کشید پایین تنم می‌بوسید می‌رفت پایین تر من ناله میکردم ازش میخاستم که کـسم بخوره اما نامرد نخورد یکم زبون زد زبونش کشید لای کـسم گفت کـست خیلی خیسه نمیتونم بخورمش نخورد ...خودش لخت نشده بود من لخت زیرش بودم یهو بلند شد تو کسری از ثانیه کلا لخت شد  همه لباساش باهم در آورد باز افتاد رو من لبام میخورد و با انگشتش سوراخ کـونم میمالید  کـیـرش شق شده بود  اومد جلو صورتم وایستاد گفت بخورش منم بلد نبودم شروع کردم آروم سر کـیـرش لیس زدن گفت اینجوری نه همش بکن تو دهنت گفتم که کـیـرش کوچیک بود منم آروم آروم کـیـرش میکردم تو دهنم بعدش  دیدم حالم بد میشه شروع کردم با دستم یکم مالیدم کـیـرش و سر کـیـرش کردم تو دهنم لیس میزدم آنقدر سر کـیـرش میک زدم که دردش  گرفت و گفت بگردمیخام کـونت بزارم منم داگی شدم  یکم لیس زد کـسم بعدش گفت روغن بیارم منم گفتم تو آشپزخونه روغن زیتون هست  رفت از آشپزخونه آورد  یکمشو مالید سر کـیـرش و کـون منو کلا روغن مالید بعد شروع  کرد به مالیدن کـیـرش  به کـونم و یهو با یه فشاری کـیـرش کرد تو کـونم که حس کردم آتیش گرفت جیغ میزدم که ولم کن درد دارم اصلا انگار نه انگار همش پشت هم تلمبه میزد تو سوراخ کـونم منم درد داشتم واقعا اصلا حالم خوب نبود فقط میخاستم زودتر تموم شه سیلی میزد در کـونم اروم‌جـنـده دارم میگـامت دیدی گفتم میگـاااامت چشاش بسته بود تو اوج داشت کـونم میکرد و یهو دیدم ی چیز با فشار ریخت تو کـونم کـونم می‌سوخت از درد داشتم گریه میکردم فوشش میدادم که چرا اینجوری کردی اونم کـیـرش کشید بیرون شروع کرد قربون صدقه رفتن لبام‌میخورد

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

31 Oct, 18:25


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊10
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

31 Oct, 18:25


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹⁰
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

31 Oct, 18:25


.
👅🔥#مــحــارم


سلام به تمام کسانی که این استان رو میخونن. میخوام ی داستان کاملا واقعی براتون تعریف کنم. مادر ۳ سالی هست از بابام جدا شده و از اون روز ازش هیچ خبری ندارم.من با مادرم زندگی میکنم. روزی یکبار تو فکر مامانم جـق میزنم. یعنی هر وقت خونه نبود لباس زیراش رو بر میداشتم و جـق میزدم. یک روز که تو اتاق در رو بسته بودم داشتم جـق میزدم که یکهو مامانم در رو باز کرد و اومد تو اتاق و منو تو اون لحظه دید. دوتاییمون خشکمون زده بود. مامانم هیچی نگفت و از اتاق رفت بیرون. منم سریع کشیدم بالا و پریدم حموم. بعد از اینکه حموم در اومدم مامانم تو آشپز خونه داشت شام درست می‌کرد. تا لحظه ای که خواستیم بخوابیم باهم هیچ حرفی نزدیم. دیگه موقع خواب شد و منم رفتم خوابیدم. هنوز خوابم نبرده بود که مامانم اومد تو اتاق و گفت پسر این چه کاری بود سر شب انجام دادی. میدونی خوده تو داری بدبخت میکنی. میدونی زود انزالی سگ میگیری. میدونی قیافت کـیـری میشه. منم سر پایین و در همون حین اشک از چشام سرازیر شد. مامانم گفت گریه نکن بهت یاد میدم چجوری جـق بزنی که زود انزالی نگیری بدبخت. فکر میکنی علت جدایی من از بابات بخاطر چی بود بخاطر همین دیگه موقع سـکـس سریع آب واموندش می‌ریخت . منم که همینجوری سرم پایین و خجالت میکشیدم. مامانم گفت به این چیز هایی که گفتم خوب فکر کن و هروقت خواستی جـق بزنی بیا پیش خودم من برات بزنم که زود انزالی نگیری بدبخت. مامانم که اینو گفت کـیـرم سیخ و چشام چهار تا به مامانم گفتم مامان راست میگی. مامانم گفت آره نمیخوام عین اون بابات بشی‌. و دیگه حرف نزن و بکش پایین تا بهت یاد بدم چیکار کنی. منم که شوکه شدم کشیدم پایین و مامانم دستشو گذاشت رو کـیٕرم و شروع کرد جـق زدن. همینطوری که میزد باهام حرف می‌زد و می‌گفت به حرف هام گوش بده. منم ساکت فقط به حرف هاش گوش میدم یک نیم ساعتی گذشت هیچ حس ارضـا شدنی برام نیومده بود. مامانم گفت دیدی نیم ساعته دارم برات میزنم و هیچ اتفاقی نیوفتاده. من گفتم آره مامان هیچی نشده حالا چیکار کنم. گفت هیچکار فقط به حرف من گوش بده. گفتم باشه. کـیـرمو تا ته کرد دهنش. یکم برام سـاک زد و توی همون حین گفت دیدی هنوز آبت نیومده. گفتم آره الان چیکار کنم. گفت به ریختن آبت فکر کن. منم گفتم باشه اوگی مامان. دوباره کـیـرمو کرد تو دهنش. همینجوری که سـاک میزد منم داشتم سعی میکردم آبم رو خالی کنم. بعد یک دقیقه کل آبم خالی شد تو دهنش و از حال رفت. گفتم مامان بسه دیگه حالم بده دلم درد میکنه. کـیـرمو از دهنش در آورد و رفت آب کـیـرمو از دهنش پاک اومد گفت یاد گرفتی. منم که حال نداشتم و کل انرژی رفته بود گفتم آره مامان دلم درد میکنه. مامانم گفت از این به بعد پیش خودم میخوابی و هروقت خواستی جـق بزنی به خودم بگو که برات بزنم یا زودانزالی نگیری. از اون روز حدود ۶ ماهی میگذره و من بابا مامانم در رابطه دارم. اولاش در حد همین جـق بود ولی الان حسابی از خجالتش درمیام
نوشته:؟؟؟


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

31 Oct, 11:43



       فول س.کسی💦🔞🙊:  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

https://t.me/+6M62cainJbBlNzVk
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

31 Oct, 11:43


فیلم س.کسیه: ۹۹ قمر🚫🎁تمام فیلم سراسر صحنه جنسی هست💦🔞
دانلود فیلم🔞
. دانلود فیلم🔞
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 18:53


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊9
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 18:53


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ⁹
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 18:51


و من میترسیدم ناچارا رفتم پیش برادرم از خواب بیدارش کردم و غرغر کرد چرا بیدارش کردم منم گفتم میترسم از رعد و برق بذار پیشت بخوابم اولش بازم غر زد که تخت یک نفرست و جا نمیشیم و اینا ولی رفت کنار ک پیشش بخوابم، کم کم کم آروم شدم به فکرم اومد ک با این روش میتونم بهش نزدیک بشم اون شبو کنارش خوابیدم کم کم ک هوا آروم شد رفتم سرجام خوابیدم چون مدام بیدار بودم ولی برادرم خواب بود چون کلاس آنلاین داشت صبح،
چند روزی هوا آروم بود و منم ناراحت تا اینکه دوباره هوا بارونی شد اما عصری بود ک بارونی شد و رعد و برقی شد منم خوشحال ک امشبم پیش برادرم میخوابم ولی بعد ک شب شد هوا ساکت شد و منم ناراحت شدم ولی حدود 11 , 12 شب بود که دوباره بارش بارون با رعد و برق شروع شد و منم سریع بالش و پتو رو برداشتم و رفتم پیش برادرم بیدار بود تو گوشیش بود بهش گفتم بازم میترسم ی چشم غره ای رفت و بعدش رفت کنار تا برای من جا باشه منم خوابیدم کنارش و خوابم برد دوباره با صدای وحشتناکی ک اومد از خواب پریدم و فکر کردم ک تنهام‌ بعدش فهمیدم ک کنار برادرم خوابم ، دیدم دقیقا پشت من خوابه منم خودمو چسبوندم بهش و خوابیدم ،
گرمای تنش باعث شد صدارو فراموش کنم و زود خوابم ببره، صبح که شد بیدارم کرد و رفتیم پای کلاسای آنلاینمون،
ساعت ۹ بود که زنگ تفریح من بود و استراحت بین کلاس برادرم ، رفتم سراغ آماده کردن صبحونه ، اومد و صبحونه رو خوردیم هی بمن نگاه میکرد از همون نگاه های معنی دار ک قبلا میکرد منم ی چیزایی فهمیدم ک نقشه‌ام گرفته،
از شانس بد برادرم و شانس خوب من بازم هوا بارندگی بود وقتی پتو بالشم رو برداشتم برم اتاقش انگار ک آماده بود من بیام چون خودش رفته بود کنار منم ی لبخند ریزی زدم و رفتم پیشش تو تخت ، جامو درست کردم و خوابیدم و ی دستی اومد روی گونه ام ک نوازش میکرد منو این حرکت برادرم منو متعجب کرد و بهم میگفت نترس و ترس نداره این صدا که ی رعد و برق سادس ولی اگر میترسی و نمیتونی بخوابی بیا پیشم و اینا، یه جورایی داشت نصیحت میکرد منم خیلی خوشحال بودم که رفتارش داره باهام بهتر میشه…
نوشته: دیاکو

#پایان

🫦📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 18:51


.
👅🔥#مــحــارم

من دخترم و 20 سالمه یک برادر دارم که دو سال ازم بزرگتره خب بریم سراغ داستانم،
اواخر سال ۹۸ بود، دقیقا اسفند ماه ک اعلام کردن کرونا هست و مدارس تعطیل شد برادرم گوشی داشت و درساش رو با گوشیش پیش می برد سال آخر مدرسش بود کلاس دوازدهم.اما من نه گوشی داشتم نه تبلت پس گوشی مامانم رو گرفتم برای ارتباط با مدرسه و معلما از طریق واتساپ،
همه ما فکر میکردیم این ویروس چند روزی هست و بعد تموم میشه اما خب برعکس شد ، مامانم گوشیش رو لازم داشت و به خاطر شرایط کرونا برایم یک گوشی شیائومی خرید که بتونم باهاش درسام رو بخونم ، راستی اون موقع که کرونا اومدش و کم کم پای اپلیکیشن مزخرف شاد باز شد که هم دوره های من میدونن چی میگم از بس این برنامه کند و لاکپشتی بود. اون روزی که مامانم گوشی خرید برام گفت با نظارت خودش باشه و حق نصب تلگرام و اینستا و… ندارم خب اوایل راضی بودم ولی کم کم دوست داشتم که این برنامه هارو روی گوشی داشته باشم ، به هر حال با کلی اصرار و التماس رضایت داد که نصب کنم اما بازم با نظارت خودش.
دیگه تابستون شده بود و من سرگرمی ای نداشتم ، برادرم راحت میتونست بره بیرون با دوستاش بچرخه اما من نمیتونستم پس رو آوردم به تل و اینستا اوایل خب سخت بودش همش مدام گوشیم رو چک میکرد ولی کم کم که مطمئن شد من با پسری حرف نمیزنم و سروگوشم نمیجنبه بیخیال نظارتش شد و منم راحت بودم خب تابستون روزای آخرش بودو و مدرسه جدید و دوستای جدید اما مجازی ، ی چند نفری از مدرسه قبلیم بودن ولی بقیه جدید بودن کم کم آشنا شدیم باهم و گروه زدیم تو تل و اینستا برای همدیگر چیزمیز میفرستادیم،
کم کم پای رمان ها و داستان ها هم به گروهمون باز شد ولی رمان و داستان از نوع خوبش که +18 نبودن و سرگرمش بودیم،
خلاصه که تو گروهامون هی تکست میفرستادیم و عکس و داستان و رمان منم خب درس خون بودم و بیشتر اوقات فراغت رو رمان میخوندم و دنبال میکردم گاها 50 قسمت و یا بیشتر هم بودن ی رمان که خوندم اسمش دخترعمو پسرعمو بود فکر کنم خیلی قشنگ بود داستانش و خب شبیه اینا میخوندم که ســـکــــسی بودن کم کم برای ادامه رمان ها باید عضو چنل دیگ میشدم تا بتونم قسمت های جدید رمان و داستانها رو از ربات مخصوصش بگیرم که چنل های مختلفی رو باید جوین میشدم و یکی از چنلا داستان های عجیبی داشت که محتوای ســـکــسی داشت و تم واقعی داشت داستان ها منم شروع کردم خوندن داستان های اون چنل که داستان کوتاه بودن و رمان چندین قسمتی نبودن،
با خوندن اون داستانا که روابط دختر خاله پسر خاله ، دختر عمو پسر عمو ، دوست پسر دوست دختر و… بودن منم شــــــهوتی میشدم و با امر جق زدن هم به لطف دوستان آشنا شده بودم همش خودم رو با داستان هایی ک میخوندم میما'لیدم و بیشتر وقتاهم شب ها این کارو میکردم،
کم کم‌ با داستان هایی با محتوای جدید آشنا شدم که در من حس جدیدی به وجود آورد و اون محتوای ســکــــس خواهر و برادری بود (مثل داستانهایی که تو چنل گذاشتم و در ادامه هم خواهم گذاشت) من کم کم جذب این داستانا شدم و برادر هم داشتم ولی نمیدونستم چجوری بهش بگم آخه اون ازم 2 سال بزرگتر بود،
تو خونه متوجه شده بودم که برادرم جق میزنه و بیشتر وقتا هم حموم که میرفت جق میزد از وقتی که مجازی شده بود زمانی که پدر و مادرم سرکار بودن ( پدر و مادرم هر دو شاغل هستن و تقریبا هم دیر میان خونه) داشتم میگفتم وقتی خونه نبودن میرفت حموم و گوشیش هم میبرد با خودش و دیر هم میومد بیرون و من میفهمیدم که جــــــق زده تو حموم ولی نمیتونستم چیزی بهش بگم چون ازش خجالت میکشیدم،
از وقتی این داستانا رو میخوندم نگاهم به برادرم عوض شده بود دائما نگاهم به شورتش بود و شاید برادرم هم متوجه زاویه نگاهم شده بود اما از اون جالب تر وقتایی ک تنها بودیم خونه اون هم دائم نگاهش ب من بود مخصوصا وقتایی ک تو آشپزخونه مشغول داغ کردن ناهار بودم منو دید میزد منم زیر چشمی حواسم بود،
مدتها گذشت و ما هیچ حرکتی بینمون انجام نشد جز همون نگاه کردنا که کمرنگ تر هم شده بود از سوی برادرم و دیگ کمتر منو نگاه میکرد کم کم داشتم ناامید میشدم و این مدت هم تقریبا یک سالی گذشت و حالا بجای یک چنل ســـــکـــسی چندتا داشتم و تمام داستان هارو دنبال میکردم و روز به روز شـــــهوتی تر میشدم ،۴
دائم دنبال ساخت سناریو بودم تا بهش بگم من چی میخوام که بالاخره فهمیدم،
من و برادرم اتاقامون جدا از هم هستش و همینطور که گفتم کلاس همچنان مجازی بود و برادرمم مجازی کلاس های دانشگاهش رو می رفت، اوایل سال تحصیلم بود بارون های پاییزی شروع شد و هوا بسیار بدبارندگی بود شب موقع خواب بود که صدای آسمون در اومد، همون رعد و برق منظورمه و من از رعد و برق میترسم اون اوایل بچگی میرفتم پیش مادر و پدرم میخوابیدم ولی بعدا فهمیدم مزاحمشون میشم،
خلاصه ک رعد و برق بود

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 16:54


🔞 اگه ح.شری هستی و دنبال فیلم های پ.ورن با زیرنویس فارسی هستی بیا اینجا:🙈🙊
@Film_Hot 🔞🔥
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 10:06


😩 فیلم س.کسی زندان زنان🔞 رئیس زندان هر دختر تازه واردی را میکنه و...

مشاهده فیلم 🤯🔞🤤

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

29 Oct, 20:26


.
👅🔥#دخترخاله

من سـکـس و از سن خیلی کم شروع کردم دلیلش هم وجود یک خانواده ی فوق حـشـری بود.بابام هرشب با مامانم فیلم پـورن نگاه میکردن ،بعدشم بابام حساااابی ترتیب مامانم و میداد و من هرشب صدای جیغ و داد مامانم و اه و ناله های بابامو میشنیدم.
ده سالم بود که دلم میخواست برم توی اتاق و گردن بابامو بشکنم که اینقد هرشب مامانمو اذیت نکنه.ی روز رفتیم خونه ی خاله م اینا، قرار بود مامانم و خاله م برن بازار خرید.اونجا خیلی ساکت بودم. ی دختر خاله داشتم که هشت سال ازم بزرگتر بود و منم خیلی دوسش داشتم.اونروز که دید خیلی ساکتم،منو برد اتاقش و دلیلش و پرسید.منم با کلی تقلا و جون کندن،بهش گفتم که بابا هرشب مامانمو ازار میده و مامان مدام ناله میکنه .بابامم هی بهش میگه جـنـده و اخ جون اخ جون میکنه.بعدم زدم زیر گریه.پریناز با شنیدن حرفای من زد زیر خنده.منم با تعجب نگاش کردم که دیدم اومد طرف من و دستم و گرفت و برد رو تخت.گفت بخواب،گفتم خوابم نمیاد،گفت بخواب کارت دارم،دراز کشیدم روی تخت اونم اومد کنارم خوابید و شروع کرد بوسیدن گوشم و لیس زدن گردنم.اولش قلقلکم اومد ولی خیلی زود ی حس عجیبی تو تنم شروع به پیچیدن کرد،تنم داغ شد و گرم شدم.اروم منو به طرف خودش برگردوند و لباشو گذاشت رو لبم و همزمان دستشو کرد تو لباسمو و شروع به نوازشم کرد.گرمای دستاش روانیم کرده بود.بعد از چند دقیقه لبامو ول کرد و تو چشمام نگاه کرد و خندید و گفت قربون چشمای سگ حـشـرررت....دوباره لباشو چسبوند به لبم و دستشو کرد تو شلوارمو و کـونمو مالوند.لباشو از لبم برداشت و گفت بغلم کن و سعی کن هرکاری من میکنم تو هم بکنی.بعدم لباسمو زد بالا و سینه های تازه دراومده مو بوسید و چند دقیقه بعد دستشو کرد تو شورتمو شروع به مالیدن کـسم کرد.داشتم کیییف میکردم.پریناز در گوشم گفت خوش میگذره؟گفتم ارررره،گفت کجاتو دارم میمالم؟جواب ندادم،باز پرسید،بازم جواب ندادم.از روم بلند شد.گفت نرو پریناز.نگام کرد و خندید و گفت،دوس داری گلی جون؟ گفتم اره،گفت خب اگر بقیه شو میخواد باید حرف گوش بدی.گفتم چشم .گفت افرین.حالا بگو کجاتو میمالیدم،سرمو انداختم پایین و یواشی گفتم کـسمو.گفت کجاتو؟گفتم کـسمو....گفت افریییین.بگو پریناز جون کـسمو بمال...ـمنم گفتم پریناز جون کـسمو بمال.غش غش خندیدو گفت افرییییین...خودشه.یه فیلم پلی کرد...تو فیلم دوتا دختر لخت افتاده بودن رو هم و داشتن باهم حال میکردن.گفت ببین که خوب یاد بگیری.فقط ما نباید توی همدیگه انگشت کنیم.گفتم باشه.کـسمو میمالی؟؟گفت دمر بخواب رو تخت،خوابیدم و لختم کرد و گفت من دارم فیلم میگیرم،اه و ناله کن.دوربین و روشن کرد و رفت لای پام،کـسمو باز کرد و با ی اسپری حسابی کـسمو مالید.یهو دیدم تمام تنم داره میلرزه و دادم در اومد پرینازم اسپری و محکم فشار داد به کـسم با لرزش تنم ،یهو یک عااالمه لذت تو تنم پیچید و بیحال افتادم رو تخت.پرینازم مدام میگفت جون جوووون،توله سگ حـشـری ارضـا شددد.چه توله ای بشی توووو.چند دقیقه ای خوابید روم که اونم کلی حال داد.بعد که حالم جا اومد منو گرفت تو بغلشو و فیلمو نشونم داد.گفت خیلیا حاضرن بابت این فیلم پول بدن.بعدم باز ازم لب گرفت و گفت توله جونم بابات هر شب با مامانت اینکارو میکنه.الان تو اذیت شدی؟گفتم نه.گفت دوس داشتی؟گفتم اره.گفت نوش جوووونت. به این کار میگن کـس دادن که تمام زنا عاشقشن...ـ تو هم خیالت راحت باشه،بابات خیلی باحاله که هرشب مادرتو میگـاد.خوش بحال خاله ی خوشگلم.بعدم بهم گفت اگر به کسی نگی،هربار بیای اینجا حساااابی به کـست حال میدم.ی بار دیگه لبمو بوسید و گفت بدو برو کـستو بشور ،بریم پایین که الان مامان اینا میان
نوشته:؟؟؟

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Oct, 18:07


.
👅🔥#همسایه

سلام اسم من امیره ۱۷ سالمه قدم بلنده کـیـرمم ۱۷ نسبتا کلفت هیکلمم رو فرمه داستان از جایی شروع شد که ما ی همسایه داریم خودش مذهبیه ولی بچه هاشو خانوادش اینجوری نیستن این خانوم ی دختر خواهر داره ۱۴ سالشه عین دافای ۱۹ سالست از تیپو قیافه هیکل ی روز وسطای خرداد ساعت ۴ داشتم میرفتم باشگاه دیدم اسناسور رفت بالا این سوار شد ی دامن ی دامن جوراب شلواری پوشیده بود که تو فکر باشگاه بودم تا بره پایین برق رفت ما گیر کردیم خانوادش هعی داد زدن گفتم من پیششم نترسین بلد بودم در نبود برق در اسانسور وا کنم ولی این کارو نکردمو مغزم رفت ی سمت دیگ گفتم وایمیسیم تا برق بیاد معلوم بود ترسیده ولی روش نمیشه نشستم کف اسانسور بغلش کردم نازش کردم خیلی ماه بود نشسته بود رو پام روناشو دست میکشیدم خیلی سفید بود با سینه های ۶۵ و کـون گرد سفید واقعا به بچه ها حسی ندارم ولی این انگار بچه نبود قصد کردنم نداشتم لپشو بوس کردم گفت گردنمو بوس کن ی لحظه هنگ کردم سرشو داد بالا ی ماچ زدم بر گشت نگام کرد خندید گفتم اگ اینجوریه تو هم لبامو بوس کن دو تا دستشو گذاشت رو صورتم گذاشت رو لبم گفتم میخواد ی بوس ریز کنه چشاشو بست لبامو شروع کرد به خوردن و آبدار میبوسید موهاش بو شامپو توت فرنگی میداد لبای خوشمزه پوست سفید نرم موهای مشکی بلند چشای میشی پاهای کشیده سـکـسی که ی جوراب شلواری تا رونش بود با ی دامن وقتی لباشو برداشت با ی صدای دخترونه گفت نمیخوای کاری کنی؟ من هنگ بودم تو ۱۴ سالگی این به این حـشـریت بزرگ شه چی میشه کمر بندمو باز کرد تکیه داده بودم به دیوار نشسته بودم رو زمین پاهام دراز بین پاهام بود خودمو دادم بالا از پام دراورد هعی خانوادش صدا میکردن خیلی ملایم جواب میداد از رو شرت کـیـرمو بوس کرد شرتمو داد پایین کـیـرمو با دستای ظریفش گرفت حـشـریت از چشماش میبارید ی لیس از پایین کـیـرم کشید تا بالا خایع هامو لیسید بوس کرد سر کـیـرمو کرد دهنش اب دهن داغشو جاری کرد رو کـیـرم واقعا بلد بود اروم مک میزد بالا پایین میکرد زبون میکشید از دوست دخترم بهتر میخورد تو چشام نگاه میکرد موشو میزدم کنار لباشو غنچه میکرد دور کیرم بهم نگاه میکرد خیسی و داغی دهنش منو برده بود تو فضا بعد سرشو با دستم اروم بالا پایین میکردم بعد از ۱۰ دقیقه ول کرد دامنشو دراورد بند سوتین گلبهی صورتیشو باز کرد انداخت گوشه ی پستون ۶۵ نوک صورتی با ی بدن ظریف لاغر تمیز اومد رو پام نشست رو به روم سرمو با دستاش هدایت کرد سمت سینش افتادم به جون سینه های مرمری بلوریش با دستام میمالوندموم میخوردم نفس میزد دم گوشم سرمو بردم لا گردنش چونمو داد بالا لبامو گرفت دراز کشید کف اسانسور پاهاشو باز کرد خزیدم سمت کـصش بو گل میداد زدم کنار شرتشو گف درار از پاش دراوردم افتادم به جون کـصش موهامو چنگ میزد صداشو ناز و لوس کرد گفت بخور ددی من واقعا پشمام ریخته بود نور گوشیم کل اسانسورو روشن کرده بود کـصش خیس بودم صورتمو خیس کرده بود انقدر سرمو فشار داد با ی آی ریز لرزید ارضـا شد موهامو ول نمیکرد سوراخ کـونشو میلیسیدم گفت وایسا پاشد منو  دو زانو زیر پاش نشوند ی پاشو داد بالا گفت حالا بخور عین ی دختر  ۲۵ ساله بلد بود عاشق ناله کردنش بودم سوراخشو ول کردم گفتم بازه یا بستس راهش گفت بستس از کـون بکن نشست زیر پام دو زانو کـیـرمو با تف زیاد خورد خیس خیس بود تف کرد رو دستش کشید رو سوراخ کـونش برای این که ناله نکنه شرتو گذاشتم دهنش گاز میگرفت چسبوندمش به دیوار ی پاشو دادم بالا قدش نسبت به من کوتاه بود نمیشد خیلی ناز داگی قمبل کرد ی تف انداختم رو سوراخ کـونش موهاشو ریخته بود رو کمرش کـون گرد قلمبه سفیدشو گرفتم سر کـیـرمو اروم کردم تو تو شرت ناله میکرد کامل فرو کردم معلوم بود بار اولش رونای گوشتیتو فشار میدادم جورابشو دوس داشتم تلمبه میزدم تو کـونش گفت ددی بغلم کننن پا شدم پرید بغلم خیلی سبک بود دور کمرم پاشو حلقه کرد کـیـرمو تنظیم کردم چسبوندمش به دیوار که چفت شه رفت تو بالا پایین میکردمش تو بغلم موهاش تو صورتم بود خیلی سـکـسی اه میکشید انقدر گرم بود خیس عرق بودیم گفتم کجات بریزم گفت توم بریزی کثیف کاری داره دو زانو نشست کـیـرمو گذاشتم دهنش با فشار مک زد ابم همش خالی شد تو دهنش تا قطره اخرشو میکید قورط داد کـیـرمو تمیز کرد جمعو جور کردیم برق هنو نیومده بود ۱ ساعت گذشته بود لبای همو خوردیم گفت من از ۱۲ سالگی لیتل گرلم با خیار مسواک به کـونم حال میدم
نوشته: امیر


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

27 Oct, 17:55


کـسش تلمبه میزدم میگفت جوووونم… از الان دیگه فقط به تو میدم… زودتر می کردیم به این بابای عوضیت پا نمیدادم… آبم اومد و خالی کردم توی کـسش… هر دو خسته بودیم… هیچ کدوم توان بلند شدن نداشتیم… بعد چند دقیقه… بلند شدم برم اتاقمون تا اونجا بخوابم… بهم گفت دیگه منت باباتو نمیکشم… از الان هم سیما هم مامانشو باید بکنی… گفتم با کمال میل…از اون روز زنم رو هفته ای یه بار میکنم اما مادر زنمو هفته ای دو بار… واقعا برای بابام متاسفم چنین جواهر با ارزشی رو قدرشو ندونست… اما من قدرشو میدونم… اونم یه انسانه… فقط دیگه خیلی دیر تر ارضـا میشه… جز منم کسی نمی تونه ارضـاش کنه… تازه تمام وحشی بودنم رو توی سـکـس با خاله نرگس تجربه میکنم و سـکـسم با سیما همونطور که دوست داره آرومه…
نوشته: ؟؟؟


#پایان

🫦
📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 19:07


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ⁴
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 19:07


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ⁴
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 10:34


فیلمای صحنه دار تحریکی 🔞: HotIFILM💦
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 08:06



       فول س.کسی💦🔞🙊:  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

https://t.me/+z5i36PrbpkljZDBk
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 06:37


فیلم کامل زهرا ابراهیمی بادوست پسرش که ازایران بخاطراین فیلم فرار کرد 🔞مشاهده فیلم🔞
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 04:26


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊4
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 04:26


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊4
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 17:30


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ³
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 17:30


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ³
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 14:37


🔞 اگه ح.شری هستی و دنبال فیلم های پ.ورن با زیرنویس فارسی هستی بیا اینجا:🙈🙊
@Film_Hot 🔞🔥
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 10:15



داشتم لباسامو عوض میکردم که یهو مهران از پشت چسبید بهم و شروع کرد به
... 🔞💦🤤 @dastansexy

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 03:56


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊3
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 03:56


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊3
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 17:30


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ²
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 17:30


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ²
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 16:18


دانلود بهترینهای سایت برازرس با زیرنویس فارسی ⛔️😱/  دانلود و مشاهده فیلم 🔞
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 12:07


🍑 فیلم خشن س.ک.سی ناپدری 👅 داستان دختری که ناپدریش از بچگی بهش تجاوز میکرده 💦

مشاهده فیلم 😦 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 04:23


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊2
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 04:23


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊2
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 17:48


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁸
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 17:48


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁸
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 17:21


داستان های شهوا'نی 🤤👇🏻

🔥@dastane_Hott 🔞🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 11:58


🔞پسره عاشق نامادریش شده و میخواد باهاش سک‌س بکنه🥴💃نامادری از حموم در میادش و پسره میره که ....دانلود فیلم🔞🥵
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 11:25


🔞اعتراف میکنم زن داداشم دراز کشیده بود منم حشری شدم رفتم دست زدم به درز کونش و اونم...

مشاهده 🔞🙈
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 10:31


.
چالش لختی ممه و قمبل🤒دخترای دهه هشتادی وطنی
:

@nudeiinude 🔞💦
@nudeiinude 🔞💦

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 05:49


فیلمای صحنه دار تحریکی 🔞: HotIFILM💦
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 04:07


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🧿r28
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 04:07


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🧿r28
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 17:17


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁷
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 17:17


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁷
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 15:24


.
🚨این کانال بزودی خصوصی میشه و فقط کسانی که عضو شدن سود میکنن💸
👇

https://t.me/+5zLwlw_5qwQ3NzZk
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 13:07


داستان تصویری رابطه بکن بکن رییس و منشی💦🚫

مشاهده داستان🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 12:01


س.ک.س وطنی با استاد دانشگاه واسه نمره 🔞

مشاهده فیلم
مشاهده فیلم

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 09:13


🍑 فیلم خشن س.ک.سی ناپدری 👅 داستان دختری که ناپدریش از بچگی بهش تجاوز میکرده 💦

مشاهده فیلم 😦 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 07:36


.
   بهشت میدونی کجاست؟؟!🤤‌‌🔞‌‌
       ‌‌ 🤴‌‌🏻‌‌     
       ( ッ)     👸‌‌🏻‌‌
       ∫\ \___( •_•)
        _∫∫ _∫∫ \ \
بزن رو این تصویر میبردت اونجا 🙊‌‌😂‌‌☝️


داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Oct, 18:03


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁶
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Oct, 18:03


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁶
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Oct, 04:43


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🧿r26
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

15 Oct, 17:34


.
اینجا فقط بی ادبـی داریم🔞💦😂👇

https://t.me/+nfItRS9WRvAxYzNk
.

30,464

subscribers

47

photos

7

videos