داستانکده جذاب ایرانی‌ها @dastankadeiranea Channel on Telegram

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

@dastankadeiranea


کانالی خاص با دیدگاه خاص!🔥

داستانکده جذاب ایرانی‌ها (Persian)

داستانکده جذاب ایرانی‌ها یک کانال تلگرامی فرهنگی و هنری است که با هدف ارائه داستان‌های جذاب و جالب از ایرانیان معاصر و گذشته به وجود آمده است. این کانال به عنوان یک منبع اصیل و معتبر برای دوستداران داستان‌های جذاب و انگیزشی در فضای مجازی فعالیت می‌کند. اگر به دنبال خواندن داستان‌های جذاب از افراد موفق و الهام بخش ایرانی هستید، داستانکده جذاب ایرانی‌ها کانالی مناسب برای شماست. در این کانال شما می‌توانید با داستان‌های جالب از زندگی و تجربیات افراد مختلف آشنا شوید و انگیزه و الهام بگیرید. به دنبال کانالی با محتوای متنوع و معنوی هستید؟ پس به داستانکده جذاب ایرانی‌ها بپیوندید و از دنیای شگفت انگیز داستان‌های ایرانی لذت ببرید.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 20:32


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🎯àź10
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 20:32


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🎯ŕ10
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 20:32


🔞داستان: جر دادنِ زن حشری خودم

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 08:48


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🎯àź⁹
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 08:48


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🎯ŕ9
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Nov, 08:47


گیفای بکن بکن تلمبه زنی خشن 🤤🔞🔥 P.orn
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

29 Nov, 18:03


🔞داستان: کس دادن زنم مهناز به دوستم

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

29 Nov, 13:31


فیلم س.وپر خارجی بکن بکن🙈💦

مشاهده فیلم🔞👿

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Nov, 17:39


🔞داستان: حال دادن مامان به پسر عموی سربازم

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Nov, 16:54


🔞داستان: خانواده جدیدم

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Nov, 14:49


داستان های ش.هوا'نی 🤤👇🏻

🔥@dastane_Hott 🔞🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Nov, 11:54


دانلود فیلم سک.سی و آب آور "جسد آنا فریتز " دختر مرده تو سردخونست ۳تا پسر به جنازش تجـ.ـاوز میکنند 🔞

مشاهده فیلم 🔞⚠️

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

27 Nov, 17:25


🔞داستان: شوگر مامان عزیزم

مشاهده داستان 🔞

@DasTanKadeiraNEa

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Nov, 18:51


🔞داستان: بکارت خواهرم، مشتری ثابت خودم

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Nov, 18:51


🔞داستان: داستان من و خانم نظافتچی

مشاهده داستان 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

26 Nov, 09:12


داستان رابطه بکن بکن رییس و منشی💦🚫

مشاهده داستان🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Nov, 18:30


🔞داستان: ک.ون دادنم توی ماشین

مشاهده داستا
ن 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Nov, 12:10


🔞داستان: آبشو ریخت دهن زنم

مشاهده داستان 🔞

@DasTanKadeiraNEa

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Nov, 18:14


🔞داستان: لذت بیغیرتی

مشاهده داستان 🔞

@DasTanKadeiraNEa

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Nov, 19:37


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🕊29
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Nov, 19:37


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان àɓ²⁹
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Nov, 19:37


هی منو بیشتر عاشق خودش میکرد البته منم براش جبران میکردم یعنی هردفعه که میرفتم خونشون دست پر میرفتم و هرچی لازم بود میخریدم و امکان نداشت دست خالی برم شاید بیشتر از اون پولی که قرار بود بهش بدم و نگرفت براش مایحتاجشو خرید میکردم میبردم  یه نکته جالب دیگه هم هست من اون زمان بخاطر وضعیت کاریم فقط صبحا وقت داشتم برم پیشش و تایم دیگه ای نداشتم تقریبا هر دو روز یه بار حدود ساعت ۷ و ۸ صبح بهش زنگ میزدم و میگفتم که مثلا یکی دو ساعت دیگه میام از صدای پشت گوشیش معلوم بود که خواب و خستس ولی یه بار نگفت نه حال ندارم این اخه چه ساعتیه که میای اینجا و این حرفا ابدا نبود فقط می گفت باشه بیا و این همه عشق و علاقه منو هی دیوونه تر میکرد
نوشته: ؟؟؟

#پایان

📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Nov, 18:01


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🕊28
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Nov, 18:01


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان àɓ²⁸
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Nov, 18:01


.
#دوست_پسر


سلام این داستانی که مینویسم کاملا واقعیه اسم من نداس  20 سالمه دختری توپر باقدمتوسط هستم توی مغازه کار میکنم که نزدیک مغازمون آقای حدودا 40ساله قدبلند و هیکل ورزشکاری فوق العاده گنده ای داشت به اسم علی این علی آقا نگاهی خاصی به من داشت و منم ازش بدم نمیومد دوست داشتم باهم درارتباط باشیم تا اینکه این علی آقا دل و به دریا زد ی روز که ازجلو مغازش رد میشد صدام کرد بعدازاحوال پرسی من من کنان گفت که ازم خوشش اومده شمارشو داد من همونجا سیوش کردم (گنده من)چند روزی درارتباط بودیم تا اینکه ی روز سرظهر علی زنگ زد و گفت که همین الان دلم برات تنگ شد و بیا سینما ببینمت (بالاتر از مغازمون سینما بود اونجا قرار گذاشت) بعداز پنج دقیقه رفتمو چون سر ظهر بود خلوووت بود جز من و علی و ی مرد حدودا 50ساله کسی نبود علی روبه مرد کناریش گفت آقا محسن خیلی زود برمیگردیم دسته منو کشید باخودش سمت دری برد که پله میخورد به سمت بالا میرفت و در نهایت به اتاقی رسیدیم وارد شدیم و علی پشت سرش دروبست قفل کرد من که تا اون موقع ساکت بودم به حرف اومدم گفتم اینجا چخبره علی؟چرا اومدیم اینجا؟یواش یواش به سمتم اومد و گفت اومدیم اینجا خلوت کنیم تا اومدم حرفی بزنم لباشو گذاشت رولبامو میخوردش
اوووم اوووم میکرد و توحال خودش نبود منم کم کم شل شدمو همراهیش کردم حسابی لبای همو خوردیم و دستشو آورد پایین و دکمه های مانتو باز کرد و سریع بالا تنمو لخت کرد و سینه هامو تو دستش گرفت و فشار میداد آخی گفتم که باعث شد جووووووون کشیده ای بگه و حـشـری تر بشه افتاد به جون سینه هامو تا میتونست مکیدو قرمزشون کرد و همینجور که داشت سینه هامو می‌خورد دست کرد داخل شلوارمو چوچولمو به بازی گرفت حسابی خیس شده بودم بعداز ده دقیقه طاقت نیاوردیم جفتمون سریع لخت شدیمو کـیـرشو که دیدم لب پایینمو گاز گرفتم که علی گفت جوون ماله خودته عشقم بیا بخورش  باخجالت سر پایین انداختم جلوش زانو زدم ی سـاک پرتف زدم که خیلی خوشش اومد و راضی بود اینو از آهی که می‌کشد فهمیدم همچنان مشغول بودم ک گفت بسه روی تختی که داخل اتاق بود داگ استایل قمبل کردم که سرشو لای پام برد حسابی کـصو  سوراخ کـونمو لیسید وپاشد سرکـیـرشو چسبوند به سوراخمو بعدش با ی حرکت تمام کـیـرشو فرو کرد داخل کـونم جیغی زدم که بادست بزرگش جلوی دهنمو گرفت تند تند مشغول تلمبه زدن شد باهرتلمبه ای ک میزد کل بدنم میلرزید و علی لذت می‌برد کم کم عادی شد برام و دستشو برداشت و فقط صدای آه و ناله من میومد که حشری ترش میکردو به تلمبه زدنش سرعت میداد و بادست آزادش محکم روی باسنم میکوبیدو جوون جوووون می‌کرد تا یک ربع بعدش آبش اومد تمام آبشو خالی کرد توم
بعداز اون هرهفته مهمون سینما بودیم
نوشته: ندا

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Nov, 18:09


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🕊27
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Nov, 18:09


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان àɓ²⁷
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Nov, 18:09


ســــکس با عمه در انباری

#عمه

سلام
من اشکان هستم الان ۳۴ سالمه این داستان برای ۱۰ سال پیش هستش و واقعی از خودم بگم یه پسر معمولی با قیافه معمولی و کــــیر ۱۷ سانت دوس دختر هم داشتم و اسم عمه من لیلا هستش ۴۴ سالشه بدن توپر باسن بزرگ سینه ۸۰ قد ۱۷۰ وزن ۸۰ واسه خودش میلفی هستش عمه من یکم ساده هستش من همیشه دنبال دید زدن بدن عمه بودم از وقتی فهمیدم کــــص کون چیه عمه هم در نبود شوهرش با شلوارک و تاپ جلوم می‌گشت با اینکه دو تا بچه داشت اونا کوچیک بودن خونه ما با خونه عمه زیاد راهی نبود یه روز زنگ زد خونمون گفتش اشکان میایی کمکم کنی میخوام انباری رو مرتب کنم کسی نیست منم رفتم وقتی رسیدم عمه تو پارکینگ بود که انباری رو مرتب کنه دیدم با یه چادر و زیرش شلوارک جذب و تاپ هستش کیرم سفت شد با دیدنش انباری خیلی شلوغ بود و همه چی بد چیده شده بود بهم گفت من وسیله میدم تو بگیر بزار بیرون انباری ۱ متر در ۳ متر بود فقط یه نفر میتونست بره داخل اون رفتش داخل و چادرش رو برداشت پشت به من وسیله میداد منم با دیدن کــــونش حسابی حــــشری شدم حتی خط شورتش قشنگ معلوم بود داشت یه چیزی رو بر می‌داشت یه یهو وسیله ها داشتن میریختن رو سرش داد زد منو صدا زد گفت بیا نگه دار منم دیدم عمه جلوم هست و راهی ندارم از پشت سرش اومدم بهش چسبیدم و نگه داشتم وقتی چسبیدم بهش کــــیرم راست شد باســــنش خیلی نرم بود منم با شلوار اسلش بودم قشنگ کیرم لای خط باســــنش بود و اونم فهمیده بود من راست کردم باسنش رو داد عقب تا بیشتر کــــیرمو حس کنه از جلوی من اومد بیرون منم انباری رو ریختم بیرون وقتی اومدم بیرون دیدم داره میخنده گفتم چیشده گفت به اونی که تو شلوارته میخندم دیدم کیرم خیلی تابلوئه گفت واسه عمت راست کردی گفتم هر کسی جای من بود خانم به اين خوشگلی و اندام ســــکسی جلوش بود راست میکرد گفت واقعا بدن من ســــکسیه گفتم آره دستمو گرفت منو برد تو انباری تنگ درو بست از شیشه در انباری نور میومد شروع کرد ازم لب گرفتن منم همکاری کردم دست انداختم سینه هاش رو چنگ میزدم از تاپ در آوردم گذاشتم دهنم خوردم اونم نفس نفس میزد با انگشتم کــــصشو از رو شلوارک میمالیدم خیس شده بود گفت زود باش کیرتو میخوام زانو زد جلوم شلوارمو کشید پایین کــــیرمو دید گفت جون کرد دهنش چقدر خوب ســــاک میزد داشت آبم میومد گفتم بسه برگردوندمش دستش رو دیوار بود قــــمبل کرد برام باورم نمیشه کــــص و کــــون سفید عمه رو میخواستم بکنم گفت زود باش الان یکی میاد منم بی معطلی کــــیرمو فرستادم تو کــــص عمه لیلا تنگ نبود ولی داغ بود شروع کردم تلمبه زدن اونم داشت ناله میکرد میگفت بکن بکن عمه جــــندت رو جر بده دیدم بدنش لرزید کــــصش داغ شد منم دیگه داشت آبم میومد تند تند تلمبه زدم گفتم عمه آبم داره میاد گفت بریز تو کــــصم لوله هامو بستم منم پهلوها رو گرفتم تا ته فشار دادم آبم خالی کردم تو کــــس عمم خیلی لذت بخش بود بعد انباری رو درست کردیم رفتم بعدا هر موقع جور میشد عمه بهم خبر میداد میرفتم برا ســــکس با پوزیشن های مختلف امیدوارم خوشتون اومده باشه
با تشکر
نوشته: اشکان


#پایان

📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

16 Nov, 17:57


.
👅🔥#گــی

سلام من اسم مستعارم هوتن هست ۵۲ سال سن دارم از سن ۲۲ سالگی که یکی از دوستانم با من سـکـس کرد تا بحال  از سـکـس واقعا لذت میبرم وافعا عاشق کـیـر هستم و وقتی تو دستم میگیرم مست مست میشم میخوام یکی از سـکـسهامو براتون تعریف کنم امیدوارم لذت ببرید یک روز صبح مثل همیشه که جهت رسیدن به محل کارم از مترو استفاده میکنم ایستاده بودم و مترو بسیار شلوغ بود تو فکر خودم بودم که حس کردم یک چیز سفت به پشتم چسبیده که اول بدون اینکه نگاه کنم فکر کردم وسیله ای هست ولی یواش یواش با تکونهایی که واگن مترو می‌خورد متوجه شدم یک آخوند پشتمه و چسبیده به من سنش حدود ۴۵ قد حدود ۱۸۵ و سفید و ریش بسیار آنکارد شد بروی خودم نیوردم ولی انگار اون داشت لذت می‌برد راستش خودمم بعد یک ایستگاه که به من چسبیده بود تحریک شده بودم چون جایزه ایستاده بودم موقعیتش عالی بود اونم براحتی خودشو به من چسبانده بود و کـیـر نازشو به من می‌مالوند انگار از مالیدن کـون سفید و قلمبه و تاقچه ایی من لذت می‌برد منم واقعا تحریک شده بودم و باید یکجوری بهش مفهموندم که دارم لذت میبرم بخاطر همین دستمو بردم پشت و کـیـرتو از روی لباس لمس کردم چقدر بنظرم عالی بود اون وقتی متوجه شد من پایه هستم فشارش رو بیشتر کرد و هرازگاهی با دستش پهلوی منو می‌گرفت و به عقب می‌کشید که درست کـونم به کـیـر نازش فشار بیاره تو همین حالت داشیم کیف میکردیم که اون رسید به مقصدش و من تو کف مانده بودم که یکهو درگوشم گفت اگرتمایل داری باهاش پیاده بشم من از خدا خواسته پشت سرش پیاده شدم و اون انگار سالهاست منو میشناسه آمد جلوم و گفت ممنون که پیاده شدی واقعا کردنی هستی راستش یک حس شـهـوت توام با خجالت بخاطر روحانی بودنش بهم دست داد ولی لامصب شـهـوت و علاقه شدید به کـیـر باعث شد بهش بگم که از مالیده شدنم توسطاون لذت بردم اون تا من این حرف رو زدم گفت منزلش دوتا کوچه بعد ایستگاه  مترو هست اگر تمایل داری بریم من هم بدون معطلی قبول کردم و رفتیم خانه اون خونه نقلی ولی تمیز و ساده داشت و یک اتاق خوابه و یک تخت دونفر بود منو هدایت کرد به اتاق و خودش هم آمد اول لباشو گذاشت رو لبام وای یکدفعه تمام بدنم داغ شد واقعا حرفه ای لبامو می‌خورد و عشقبازی می‌کرد منم خودمو کامل دراختیار گذاشتم همیشه دوست دارم تو سـکـس بکنم سوار من باشه همینطوری که داشت لب می‌گرفت کمر بودمو باز کرد و از پشت دست نرمشو گذاشت روی لپ کـونم وای من یک آه بلند کشیدم و اون با یک گفتن جوووونم جواب شـهـوتمو داد من دیگه طاقت نداشتم برای همین دو زانو جلوش نشستم و اونم با رضایت کامل کـیـر ۱۹ سانتی ولی کلفت و خوش تراششو از شرت در آورد و گرفت جلوی دهنم اووووف دیونه بوی کـیـرم اول یک لیس حسابی بهش زدم بعد کردم تو دهنم اونم شروع به تلمبه زدن تو دهنم کرد همزمان قربون و صدقه من میرفت
یکهو دیدم تلمبه زدنشون زیاد گرد حدود ۵ ال ۶ دقیقه که تلمبه زد آبش با فشار و فکر کنم حدود ۶ ال ۷ بار پاچید تو دهنم وای چه مزه ایی داشت آب منی همشو قورت دادم بعد که کیرشو از دهنم در آورد وگفت ابو بریز تو دستمال ولی وقتی فهمید ابشو قورت دادم یک بوس کرد و گفت خوب کردی ابمو هدر ندادی گوارای وجودت کـونی از کلمه کـونی که بهم گفت لوت بردم و مثل یک جـنـده خودمو انداختم بقلش و التماس کردم منو بگـاد حدود ۵ دقیقه دوباره براش سـاک زدم که مجددا شـق شد و ایندفعه قرار بود کـونم عروس بشه وای به من گفت مثل زنها طاهباز بخوابم و لنگهامو بگیرم بالا خودش با یک روانکننده افتاد جون سوراخ کـونم آخ چقدر عالی بود بعد ضمن اینکه تو چشمام نگاه می‌کرد کلاهک کـیـرشو گذاشت دم درم و با یک فشار کلاهک رو کرد تو کـونم واقعا چشمام سیاهی رفت ولی کیف کردم یک کـیـر ۱۹ سانتی کلفت داره منو میگادیک خورده که گذشت کـیـر نازمو با یک فشار دیگه تا دسته تو کـونم فرو کرد درد عجیبی منو گرفت ولی دوست‌داشتن کـون دادن به یک آدم حرفه ایی رو حالا رو دراز کشیده بود ضمن اینکه لب می گرفت به آرومی کیرشو تا کلاهک می‌کشید بیرون و دوباره تا دسته جا می‌کرد واقعا هردوتون در اوج لذت بودیم من از کـون دادن و گـاییده شدن لذت می‌بردم و اون از گـایینی من حدودا ۲۰ دقیقه به همین پوزیشن منو گویید و دیدم داره آبش میاد گفت بریزم تو کـونت من اولش گفتم حالا زوده ولی اون نمیتونست نگه داره خودشو برای همین گفتم خالی کن تو کـونم  واونم تو کـونم ارضـاشد و لب گرفت من بعد تمیز کردن خودم آماده رفتن شدم که اون پیشنهاد داد هر هفته برم پیشش و منو بگـاد العان ۵ ماه هسن هر دوهفته منو میگـاد و یک بار هم دونفره سوارم شدن و تا جایی که می‌شد منو آبیاری کردن ممنونم که داستان منو مطالعه فرمودید.
نوشته: هوتن

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

15 Nov, 19:57


کار انجام بدیم.
نوشته: سعید

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

15 Nov, 19:57


بود و یهو گفتم زهره ایروبیک واسه تناسب اندام خوبه ولی بدن اون نرمی و لطافت ندارن البته برا خانوما به گمونم و حرفمو قطع کرد و گففف والا من که اینجور نیستم گفتم هیشکی نمیگه دوغم ترشه …خخ و باید از دوغ خوراش پرسید و گفت البته دوغ خور بهتره بگیم و با یه لحن خاصی گفت و خندم گرفت و اونم خندید و فهمیدم چراغ سبز گرفتم و و بزار ببینم دخملم خوابه و الان میاامو رفت و با یه دامن کوتاه تا بالا زانو و یه تیشرت لش مشکی اومد و گفتم بابا بدون لباسم خوشگلی چقدرررر و گفت نه اصلا نیستم و گفتم دوغ خورش که خوابه باید از دوغ خورش پرسید و گفففت حالا دوغ خوراش و گفت حسودیت میشه گفتم به شما نه ولی به مهندس چرااا خخخخ و زدم زیر خنده و گفت آره فقط فکر کرده همه چیز پول و مقام میشه و اصلا فکر ورزش و تناسب اندام نیست و جون به جونمون کرده اصن کاش با خودت میبردیش فیت نس و منم گفتم چشممم و شما جوون بخواه سفید برفی اومد گفت این اینستا چی داره همش میگردین توش نزدیکم که شد بدنم گر گرفت و گرمای بدنش و سفیدی بدنش دیوونم میکرد و منم گفتم بابا خفننن و بازوش رو فشار دادم و گفتم مثل پنپس ک گفتم شنیدن کی بود مانند دیدن سعدیاااا و صندلی چسبوند بهم و قشنگ چسبید بهم از ‌پهلووو و گفت عسلم با خودم میبرم و گفتم مشخصه به مامانش رفته و جذاب شده ولی دود از کنده بلند میشه کندههه و با دست چپم شونه چپش محکم فشار دادم و همون‌جوری نگه داشتم و هی یواش نوازش میکردم و حرف می‌زدیم و می‌گفت شما هم خوش استایلی و یه خانووم خوب نصیبت بشه و گفتم اگه مثل خودت باشه قبوله و گوشم کشید فقط دلم میخواست بلندش کنم و بزارمش رو کـیـر راست و گفت خودتم سفیدیا به من نگو سفید برفی و منم دستمو گذاشتم رو پاش یه نیشگون گرفتن و گفتم. آخیش و گفت آیییی نکن کبود میشه روانی و بلند شد که بره سر یخچال و منم حـشـرم زده بود بالاتر کـونش و اون رونش دیدم و گفتم یه لحظه صبر کن با صدا گرفتم و ایستاد و هیچ تکونی نخورد و از پشت گفتم مو چسبیده به لباست و گف موهای خودمن و دست چپم پهلوش گرفتم و با دست راستم یواش گذاشتم رو باسنش و گفت دیدی چاق نیست و منم یواش فشار دادم و گفتم آرهه و یه جوون یواش گفتم و دوباره با دست راستم چنگ زدم و یکم فشار دادم لامصب مث دمبه گوسفند نرم بود و گفف آخخ یواش و گفتم چرا داد میزنی هنوز کاری نکردم که یواش دستم گذاشتم رو رون تپلش و گفتم عسل خواب بود …هیچی نگفت و چنگ زدم به باسنش و گفتم خواب بود که سرش خم کرد پایین و یواااش گفتتت آیییی و صندلی کنار زدم و دستم حلقه کردم دور شکمش و محکم فشار دادم به کـون نرمش و یه لرزش خفیف کرد و گفت یوواش و لپشو بوسیدم و گردنش چند تا بوسه کردم و وقتی زبون زدممم کـونش فشار داد سمتم محکم و گفتممم جااان چه بدنییی دارییی و دستم از زیر لباسش بردم و محکم دوتا ممه گرررم و نرم گرفتممم و گففف اوووف فشارش ندههه بمااال بمااال و همزمان هی زبونم می‌کشیدم و گردنش می‌خوردم و که گففف آخخخخ و سرم آورد کنارشش و لباش گذاااشت رو لبااام و کامل برگشت رو بروووم و منننمم محکممم لباش و می‌خوردم و صدااا ملچ ملچچ بلند شد که سرم کشیدم و با دستم گذاشتم رو لبم و گفتممم هیسس بیدار میشن ووو بلوزش داد بالا تا چشممم خورد به مه‌مه های نوک قهوه ای و سر بالااا اوووف تا خودت آگاااه زبونم رفت روشن و سوراخ نافش زبوون زدم و دوباره مه‌مه هاش خوردممم و برش گرداندم و گفتممم. آخ آخخخخ چه حالی می کنه مهندس و گففف شمام مهندسییی و یه لب داغ ازش گرفتم و سرش هول دادم پااییین و گفتممم بخورش واسمم و یهو شلوارک با شرتم با هم کشید پااایین وکـیـر ۱۸سانت و کلفتم مث فنر راست چسبید به شکمم و گفف اوووم چه خوشرنگه و کلفت و و با دستش حلقه کرد دورش و چند بار زبون که زد نوکش انگاار برق بدنم گرررفت و محکم فشارش میداد و نوکش کرد تو دهنش و منم سرش گرفتم و محکم فرو کردم تا حلقش رفت و عوق زد و دوباره خودش سرش جلو و عقب میکرد و با چشای خمارش هی منم نگا میکرد و منم همش زبونم می‌کشیدم به لبام و سرم به علامت تایید پایین میکردممم و سرعتش بیشتر کرد و گفتتت بخورششش و با چندتا تقه محکم آبم با فشااااا ریخت تو دهنش و خودش کشید عقب و یکمش ریخت رو لباسش و یهو که رفت عقب دستش خورد به لیوان آب و افتاد شکستتت و منم بی حااال نشستم رو صندلییی و آبم تف کرد تو سینک و آب باز کرد رووش و منم سریع کشیدم بالا و رفتم پذیرایی و زهره یکم بعد خودش درست کرد و آب زد به صورتش و با یه لیوان شربت اومد و گففف رواانی چرااا ریختی تو حلقممم نمیگی یهو غرق میشم تو آب و گفتم شناگر خوبی هسیتاا نمیدونستم و لبای داغش رو گذاشت رو لبم و گفت کجاهاشو دیدی و رفت اتاق مهندس و اومد رفت آشپزخونه و خواستم برم دنبالش که یهو دوباره در اتاق باز شد و مهندس گفت چرا بیدارم نکردی و خودم حالت خواب گرفتم و یهو زهره گفت طفلی خسته خواب بود و یه چشمک زد بهم و عماد رفت سرویس و اومد که ادامه

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

15 Nov, 19:57


.


👅🔥#دخترعمو

سلام ب همه دوستان …سعید هستم ۲۵ساله از اصفهان. و این داستان مال پارسال دلم نیومد واستون بگم که به سـکـس یهویی با عسل کـون سفید منجر شد …پارسال رفته بودم خونه دختر عموم و یه دختر داره که سال آخرش بود و رشت تجربی بود و یه زمانی با پدرش کار برقی میکردم و از عسل براتون بگم که قدش حدودا ۱۷۰ و بدن توپر و فوق العاده سفید که دست بهش بزنی سرخ میشه و یه باسن گرد و سینه های ۶۰ و کلا یه دافی تمام عیار بود و اون سالها ک میرفتم خونشون بچه بود ولی الان چون زهره دختر عموم خودش مربی ایروبیک و سرحال هست و منم کلا از قدیم چشم دنبال اون بدنش بود و خودشم یجورایی فهمیده بود ولی بخاطر خونواده چیزی بروز نمی‌داد وعسل هم به مامانش رفته بود و بدن سرحال و مستی داشت و فوق العاده چون تک دختر بود بهش میرسیدن و بهش توجه زیادی داشتن …خلاصه ما رفتیم و داشتیم با نرم افزار متلب مال برق هستش کار میکردیم و و دختر عموم از من و شوهرش پذیرایی میکرد و یجورایی با اندام تازش خود نمایی میکرد و موقع ناهار بود تقریبا گفت زهره قدیما یه عسل کوچولو داشتین و یهو حرفم قطع کرد و گففف من دیگه بزرگ شدممم و از اتاقش اومد بیرون و وااای وااای تا دیدمششش یهو برقی تو بدنم افتاد …یه یه تیشرت مشکی لش که مه‌مه های بی سوتینش قشنگ چشمک میزد و یه شلوار لی زخمی که چه عرض کنم پاره پوره که قشنگ یه لبه از شرت مشکی و اوون رونای سفید و اون باسن تپلش خود نمایی میکرد و و تا منو دید گفت سلام چقد عوض شدی سعید و دست داد و منم دست نوازش گرفتم و یکم فشار دادم و گف آییی و یهو یه بوس برایش فرستادم و رفت پیش زهره تو آشپزخونه و منم از پشت به کـونش دید میزدمم که چجوری لمبرای کـونش تکون میخورد و یهو برگشت و یه نگام کرد و منم یه بوس دیگه فرستادم براش و زبونش در آوردد و رفت و کلا دیگه تو کف این دختر بودم ونشستیم رو میز ناهار خوری و عسل روبرو من نشست و اون دوتا روبرو هم و هی دلبری میکرد و موهای لختش هی میداد رو شونه هااش هک گفتممم الان غذا مو نیفته و یهووو بهش گفت راس میگه و مامانش هم هر چی من گفتم اصلا گوش نمی‌دهههه و زهره سریععع گفت ساکتتتت و دلتم بخواد مگه نه که تفلیس با یه لحن مظلومانه گف بله حضرت خاانووم و همگی خندیدیم و فهمیدم چه زن ذلیلیه پاک عسل هوش از سرم پرده بود و یهو پامو دراز کردم و زدم به پاهاش و گفتتت عع و اونم پاهاشو میزد به پاهاممم و یهو کامل پاشو دراز کرد و گذاشت رو زانوم و کـیـرممم شـق شـق بود و یهو انداخت روش و گفتممم کمرش شکستتت و زدم زیر خنده و عسل پاش بیشتر فشار داد روش و منم دسم بردم یواش زیر میز و یه نیشگون از پاش گرفتم و انگاررر پنبه بود و نررم و گفف آیییی و یهو همه شوکه شدن و گف مامااا یه چی گااازم زد و زهره خاست بره زیر نگاه کنه گفتم بابا چیزی نیست و بیخیال شد و عسلم پاش برداشت و چنگال انداختم زیر میز و یه نگاهی به زیر بندازم که زهره گفت ععع صبر کن خودم بیارم و خودم سریع رفتم و نذاشتم کسی بفهمه و تا چشمم به بدن تازش و اون پاهاش خورد دوباره شق کردم گفتم ای بابا اینکه شورتش مشکی بود و الان قرمز شد …و تو همین فکر بودم و یهو گفتم از چه رنگی خوشتون میاد و هر کی یه رنگی گفت و منم گفتممم رنگ سفید که با قرمز روش باشه و عاشق رنگ لباس قرمز منم و اینارو که میگفتم عسللل سرخ شده بود و زل زده بود به من و گفتم قرمز اصن به آدم انرژی میده و از این حرفااا و عسل زود تر از همه پاشد و از زهره بابت پخت غذا تشکر کرد و رفت اتاقش و شوهرش هم بلند شد که بره که گفت تشریف داشتین آقااا این طرفا دستای شما رو میبوسه و خخخ منم دلم سوخت و گفت ای بابا بریم پا طراحی سیستم الان منم میام و رفت و یهو زهره یه نفس عمیق کشییید و گف سعییید چرااا زن نمیگیری و منم جا خوردم و اصن توقع نداشتم و گفتم بابا درسته خوشگلم و دختر کش ولی مگه مغز خررر خوردممم و زد یواااش تو گوشم و گفت پرووو و بلند شد طرفا رو ببره که تا چشمم به کـونش خورد گفتممم جووون یهو مکث کرد و قلبم وایساده و گفتم الانه که برگرده یه چیز بگه آخه تا حالا اینقدر صمیمی نبودیم و یهو دوباره لمبرای کـونش تکون داد و اون بدن سفیدو براقش زیر شلوارکش دل آدم میکند و دوست داشتم از پشت میچسبیدم بههش و و برگشت و تازه دیدم زهره هم شورتش قرمزه و از زیر شلوارک آبی روشن و یاد حرفم رو ناهار افتادم و گفتممم عجببب با یه تیر دو نشون و الباقی طرفا برداشت گذاشت داخل ماشین ظرف شویی و منم رفتم تو نخش باز و یهو شوهرش اومد و گفت سعید جااان من یه چرت میزنم و یکی دو ساعت دیگه بیا اتاقم بیدارم کن تا برنامه کامل کنیم و رفت و منم گفتم چشم و اصلا ظهره به کـونش هم حسابش نکرد و داشت لیوان خشک میکرد و گذاشتشون تو اوپن و گفت لا اقل یه لباس راحتی بده به سعید و گفت چشششم و بفرما بریم و رفتم و شلوارک پوشیدم و اومدم بیرون و سریع رفتم آشپز خونه و زهره هم هنوز مشغول تمیز کاری و خشک کردن

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

14 Nov, 17:40


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊24
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

14 Nov, 17:40


🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥

تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان àɓ²⁴
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

14 Nov, 17:40


که ببینه. صورت به صورت در آغوش هم. چیزی حدود 10 دقیقه از مستند نگذشته نبود، که باز چه من و چه اون کِرم ریخت مون شروع شد. اون دندون میگرفت مثل چی، که چنان جاش میموند. منم قِلقلکش میدادم. جوری همدیگه رو اذیت میکردیم که فکر کنم چنان توجهی به چیزی که پخش میشد، نداشتیم. تا اینکه چند لحظه آروم گرفتیم، هر دو به تصاویر آبشاری که نشون میداد و صدای آرام بخش آب توجه می کردیم که ناخودآگاه همدیگه رو محکم بغل کردیم و لب تو لب همدیگه رو بوسیدیم. چیزی حدود 5 ثانیه. تا چند لحظه هم تو همون حالت بودیم. تا اینکه مامان اومد و شاکی از اینکه چرا نذاشتم بخوابه. اون شب تموم شد اما برای من یه آغاز بود. میشد گفت اولین زنی که بوسیدم زن عموم بود که تا همین الان مزش با هیچکس دیگه ای تجربه نکردم. همینطور هم آغوشی رو. خاص بود و نایاب.
از اون شب سالهای سال هست میگذره و هزاران اتفاق و حادثه بین ما رد و بدل شده. زمان هایی بوده باز هم تو این موقعیت قرار گرفتیم، حتی تنها بودیم و کسی غیر از خودم و خودش نبود. اما نه از طرف اون و نه از طرف من اتفاقی نیفتاد که بازم تکرار باشه. حتی یادمه زمانی تصمیم داشتم بهش اشاره ای باب این موضوع کنم. زمانی که به خونه شون رفته بودم. باهم گپ زدیم، درد و دل کردیم، از هزاران موضوع و رفتار صحبت کردیم اما نشد که نشد، از بس هنوز کِرم میریزیم! دلم میخواست بگم بهش شده یه بار باز هم تکرار کنیم این حس و هم آغوشی رو با هم. از اون رویاهاست که آرزوی منه چون میدونم آرومم میکنه و هم کَله ایم باهم. اینقدر محکم سفت بغلش کنم، تمام بدنشو از خوردن زیاد تیکه تیکه اش کنم و کمی فراغ از مشکلاتی که داره و دارم و هر دو خواهیم داشت بدون هیچ اما و اگری، شده چند لحظه دورش کنم و خودمم دور بشم. اون حتی نمیدونه کلکسیونی از گالریم متعلق به اونه. هنوزم دارمش. امیدوارم یه بار این اتفاق بیفته، البته با رضایت هر دو طرف و نه زور و اجبار. چون در زمانه ای هر دو زندگی کردیم که اجبار و تحمیل بر انتخاب و حــــــــق برتری داشته. آلترناتیو دیگه ای یعنی نداشتیم. ولی یه چیزی رو میدونم. یه روز و در یه زمان این اتفاق میفته و هر دو راضی میشیم، همونطور که دفعه قبلی هم برنامه ریزی دقیقی براش نشده بود. مطمئنم. حسم بهش تا ابد بی همتاست و تکرار نشدنی…
نوشته: بــــــــکن اهل فامیل

#پایان

🫦📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

14 Nov, 17:40


"
👅🔥#زندایی

سلام دوستان خفن مفن من امیدم و ۲۲ سالمه اهل شیراز. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم ریشش برمیگرده به برمیگشت به چندین سال قبل. دوران جوانیم. پنجشنبه ای به خونه مادربزرگ مادری، به همراه خانواده رفته بودیم. همگی به طریقی مشغول یا سرگرم گفتگو باهم بودن. من یادمه همون زمان پیشِ این زنداییم بیشتر میرفتم. بعدها فهمیدم که علتش در مورد تایید بودن من در بررسی دختر بود. مستقل بودن، همه فن حریف بودن، مثه پسر عمل کردن در حین حال ظرافت دخترانه داشتن. اینا ویژگی هایی بود که در ثریا وجود داشت و میشد گفت که تنها کیس موجود تا اون زمان در اطرافیانم وجود داشت. اون شب به همراش از آشپزخونه کتری آب جوش به طرف سالن می آورد که یهو نرسیده به در ورودی مقداری از آب جوش روی دستش و فرش برگشت. هنوزم هیچوقت نفهمیدم چی شد این اتفاق افتاد در حالی که من کنارش بودم. شروع به بی تابی کردن و اطرافیان به داد رسیدن. برای من خیلی تراژیک هنوز است. چون واقعا نگران شده بودم. از بعد این اتفاق علاقم و نزدیکیم بهش بیشتر شد. تا اینکه یه مقدار زمان گذشت. توی اون موقع ها من گاهی تنهایی فیلم می دیدم که بعضیاشون ســـکـــسی هم نبود ولی خوب اقتضای سنم ایجاب می کرد که جــــــــق بزنم. میشد توی یه روز سه ساعت فیلم نگاه میکردم توی گوشی البته یه سکانس از هر فیلم و جــــــــق میزدم (برام سواله با این همه وقت تلف کردن چطوری به درسام هم میرسیدم). ولی خب احساس گناه کردم چون خونده بودم که خودا'رضایی گناه بزرگیه. البته وقتی اینو دونستم همون لحظه جــــــــق زدن رو نذاشتم کنار. مدتی طول کشید تا این عادتو ترک کنم. این عادتو ترک کردم. ولی بازم کیرمو میما'لم ولی دیگه نمیزارم آبش بیاد. من از 16 سالگی همزمان با جــــــــق زدن عاشق دخترایی بودم که سنشون از من بالا بود مثلا حدود شش سال. و حتی برخی خانم های متاهل ولی جذاب و اندام دار اوف اوف. ولی هرگز جرات پیدا نکردم تا باهاشون در بیفتم. فقط با یادشون جـــــق میزدم‌. کلا بگم حــــشری بودم. هر وقت 18 سالم بود از زنداییم خوشم اومد و خواستم یبار باهاش بپرم و عشق بازی کنم ولی نمیشد. فقط اون زمان هایی میتونستم بهش دست بزنم که خوابه ولی خب منو قانع نمی کرد. یه روز که رفته بودم خونشون اونا هم مهمون داشتن. توی خونه ی اجاره ای بودیم. مادرم اطلاع داد که زن دایی با خانوادش بحثش شده و داره میاد اینجا. من خیلی خوشحال شده بودم. نه بخاطر این اتفاق، بلکه بخاطر حضورش. اختلاف نظر با خانواده ش که کاملا امری طبیعی در خاورمیانه هست. یه علتم بیشتر نداره: عدم درک نیاز و خواسته نسل جدید و متاسفانه تفاوت سنی بسیار زیاد فرزندان و سرپرستان خانواده. خب وقتی قصدی برای فهمیدن وجود نداشته باشه، حرف زدن کاری بی فایده هست، چه برسه توجیه کردن! یادمه بعدها که ازدواج کرد و بچه دار شد، بارها و بارها به شخص من تاکید میکرد که بی نهایت راضی هست از اینکه در شیراز نیست و این دوری از هر چیز دیگه ای آسایش بیشتری براش داره. شام خوردیم و بعد گپ زدن های جهشی، به خواب رفتیم. انقدر کیف کرده بودم تو بغلش خوابیدم و باهم بازی میکردیم. تا اینکه خدا خدا میکردم بیشتر بحث شون طول بکشه و بمونه اینجا تا باهاش باشم. که همین اتفاق هم افتاد و من به آرزوم رسیدم.تا اینکه سن هر دومون بیشتر شد و دیگه ما صاحب خونه شده بودیم. مجدد قرار بود دوباره بیاد و بمونه. البته این دفعه واسه بحث یا دعوایی از خونه بیرون نزده بود. در حد سر زدن بود. اون موقع اولین سیستم من در اتاق مامان و بابا بود. علتش این نبود که والدین مراقب فرزند ، کنترل کردن و … باشه، که ای کاش می بود یکم از این دردهای لاکچری داشته باشیم! بلکه بخاطر نبود جا در اتاق من و برادرم بود. دو تخت یک نفره و میز تحریر دیگه جایی برای یه میز کامپیوتر توی اتاق 12 متری باقی نمیذاشت! اضافه کنم که زنداییم اون موقع یه پسر داشت که ۷ سال ازم کوچک بود و هست.
وقتی که ۱۷ سالش شد به رابطه من و زندایی پی برد ولی خوابش که سنگین شد من دوباره شروع کردم. انتهای شب شده بود. همگی در خواب بودن الا من و مامان و زنداییم. از طرف گردشگری شهر یه مستند از جای-جای شیراز داده بودن. اونم روی CD که برای نسل امروز نامفهومه. بهش گفتم بذارم باهم ببینیم. اونم قبول کرد. تصاویر و کلیپ ها همراه موسیقی موزیکال بود. نمیشد رو صندلی دو نفری بشینیم، گوشه کنار میز یه کنجی وجود داشت که میشد تکیه داد، منتها جا برای یکی وجود داشت. با اینکه هر دوی ما اون زمان لاغر مُردنی بودیم، بازم نمیشد. تا اینکه اون رفت اونجا نشست.
گفتم:-من کجا بشینم؟ تو که همه ی جا رو گرفتی!-جای تو هم میشه. غُر نزن، صبر کن بیا تو بغلم.اون کمرش رو پشت به پایه پایینی تخت تکیه داده بود و دو زانوش بالا آورد و باز کرد. منم برای اینکه مانیتور رو ببینه چاره جز مستقیم رفتن نداشتم، چون دید نداشت

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

13 Nov, 17:40


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ²³
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

13 Nov, 17:40


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊23
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

13 Nov, 17:40


کـیـرشو در آورد و دوباره کرد توش یک کم دیگه روی کمر سعید خوابید و بعد شروع کرد به کردنش اولین بار بود تو عمرم سـکـس می دیدم درسته پسر با پسر بود اما برای من خیلی تحریک کننده بود تا اون موقع حتی فیلم سـکـس هم ندیده بودم یعنی جراتشو نداشتم ببینم دوستام هم که می دیدن یا تو مدرسه یا جای دیگه خجالت می کشیدم نگاه کنم خلاصه بعد از چند دقیقه سعید هم دیگه معلوم بود راحت هست و داره کیف می کنه از صورتش معلوم بود و خودشو شل کرده بود و برادرم داشت می کردش من هم داشتم می دیدم و برای اولین بار شـهـوتم دیونم کرده بود نمی دونستم چی کار کنم از اون روز به خود ارضـایی رو آوردم نمی تونم بی خیال بشم الان چند ماهی هست هر بار برادرم سعید را میاره دید می زنم و سـکـس اونا منو دیوونه می کنه نمی دونم چم شده دیوونه شدم خر شدم باید با یکی درد دل کنم اما نمی تونم چون خیلی خجالت می کشم مثل سگ می ترسم که کسی بفهمه من چی کار کردم یا چی دیدم در ضمن تو خانواده و فامیل همه منو دختری متین و منطقی و مثبت میشناسن و اگر کسی اینو بفهمه آبروم میره موضوع تعریف سـکـس داداشم نبود ممکنه بهم فحش بدید یا باور نکنید یا هر چی اما در دنیای واقعی نمی تونم به کسی بگم یا از کسی راهنمایی بخوام چون خیلی خیلی زشته اما واقعیتش اینه از وقتی کـیـر داداشمو دیدم به این فکر افتادم که چرا سعید بکنه و چرا دنبال من نباشه یا منو نخوابونه نمی دونم شدنی هست یا نه ولی مدتی هست بهش فکر می کنم اگر اوکی بود و با من می خوابید عالی میشد اما گفتم که خیلی خجالتی هستم مثل سگ می ترسم کسی اینو بفهمه از همه کسایی که تجربه داشتن درخواست می کنم صادقانه منو راهنمایی کنید چی کار کنم برادرم بیاد سراغ من اینم بگم نمی خوام بهش پیشنهاد بدم یا کاری کنم بفهمه من سـکـس میخوام فقط میخوام خودش به فکر کردن من بیفته نمی دونم چه طوری باید تحریکش کنم یا چی کار کنم که تابلو نباشه ولی به فکر کردن من بیفته هر کسی این متن می خونه بهم پیام بده و راهنمایی کنه چی کار کنم ؟ خواهش می کنم سر کار نزارید خواهش می کنم با احساسات من بازی نکنید خواهش می کنم مسخره بازی در نیارید موضوع کاملا جدی هست اینم بگم بعضی ها که میخوان نصیحت کنن خیلی به قضیه فکر کردم دیگه نمی تونم تحمل کنم دارم دیوونه میشم هر طور شده سـکـس میخوام خوش بختانه نه من می تونم دوست پسر داشته باشم نه برادرم می تونه دوست دختر داشته باشه چون پدر مادرمون به شدت مخالفن و برادرم هم جراتشو نداره و چون برادرم تا حالا با هیچ دختری سـکـس نکرده فکر می کنم تحریک بشه حاظر بشه با من سـکـس کنه اما نمی دونم چه طوری خواهش می کنم بهم کمک کنید خواهش می کنم فقط مسخره بازی در نیارید عکس نخواهید اذیت نکنید حتما به نظرتون خیلی زشت هست ولی به احساسات یک دختر احترام بزارید اذیت نکنید فقط راهنمایی کنید اینم بگم تو یک عروسی یک سال قبل من و دختر خالم لباس راحت تنمون بود البته زن و مرد جدا بودن من یک تاپ که شونه هام توش لخت بود و دامن تا زانو بدون جوراب پوشیده بودم دختر خالم هم یک تاب بندی لختی تر از من با دامن تا زانو تنش بود همراه هم بودیم برادرم اومده بود منو صدا کنه به مامانم بگم زود بیاد که بابا منتظره بریم برادرم اومده بود دم در زنونه و به کسی گفته بود دنبال خواهرشه و بیان منو صدا کنن من با دختر خالم رفتیم جلو متوجه شدم برادرم یک جورایی داره دید می زنه اما مطمئن نیستن منو دید می زد یا دختر خالم یا هر دو اما فهمیدم بد روی ما کلیک کرده تا رسیدم دم در و گفت جمع کنیم با مادرم بریم بابا منتظره یعنی اینکه می دونم اگر دختر براش جور بشه از خداشه و دوست داره ولی جراتشو نداره تا حالا هم با هیچ دختری سـکـس نکرده حرف سکس هم نزده تا جایی که من می دونم چون از پدر مادرم مثل سگ حساب می بره فقط هم همون یک بار منو با اون لباس دیده بقیه وقت ها لباس هام بیشتر پوشیده بوده تو خونه به هر حال خواهش می کنم
نوشته: مونا

#پایان

🫦📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

13 Nov, 17:39


.
🔥👅#برادر


سلام من اولین بار هست وارد این سایت شدم و میخوام موضوعی که برام اتفاق افتاده بگم و از کسایی که تجربه دارن کمک بخوام به من کمک کنید چی کار کنم اسمم مونا هست 16 سالمه تا حدی چاق هستم پوستم سفید هست میشه گفت تا حدی هات هستم اما خیلی خجالتی هستم و می ترسم کسی از خانوادم یا دوستام بفهمه سـکـس میخوام یا نظرم در موردش چیه خانوادم تا حدی گیر هستن یعنی اجازه نمیدن دوست پسر داشته باشم یا در موردش فکر کنم یا حرفی بزنم از لـز و این طور چیزا هم خوشم نمیاد خوشم هم بیاد مکانشو ندارم یعنی خانوادم اصلا نمی زارن با کسی تو خونه تنها باشم یا وقتی کسی از دوستام هست در اتاقمو قفل کنم که بخوام کاری کنم پدر مادرم هر دو کارمند بانک هستن یک برادر دارم که 20 سالشه دانشگاه میره و بدن سازی هم میره و هیکل ورزشی و قوی داره معمولا پدر مادرم به من زیاد گیر میدن که تو خونه لباس مناسب بپوشم یعنی پیرهن آستین دار یا نهایت نصف آستین و شلوار بلند یا اگر دامن باشه تا زیر زانو و با جوراب اجازه نمیدن از این راحت تر باشم به خاطر اینکه برادر دارم اما برادرمو آزاد تر میزارن زیاد بهش گیر نمیدن البته اجازه نمیدن دوست دختر داشته باشه و دنبال این چیزا بره فقط به هر دومون میگن درس بخونید دیگه به این وضع عادت کرده بودم تا اینکه یک روز چیزی دیدم که کنجکاویم گل کرد معمولا برادرم دوستاشو می آورد خونه ولی بیشترشون هم سن خودش بودن جز یکی که 15 سالش بود اسم داداشم کیان هست و دوستش سعید بود عجیب اینکه وقتی سعید می آورد خونه که پدر مادرم نبودن یا سر کار بودن یا بیرون یا جایی اول مطمئن میشد پدر مادرم نیستن بعد به سعید می گفت بیاد خلاصه فضولیم گل کرده بود که چرا پسره با این سن با داداشم دوست هست چون به هر حال هم سن نبودن و دیگه اینکه وقتی می آمدن میرفتن اتاق داداشم و در اتاقم قفل می کردن مدتی بود به این فکر بودم که چی کار می کنن نمی دونستم چه طوری بفهمم بدون اینکه برادرم متوجه بشه تا اینکه یک فکری به ذهنم رسید اتاقش یک نور گیر به اتاق خواب من داشت ولی پشت اونجا کمدش را گذاشته بود و وسائلش را و نمیشد هیچی دید تصمیم گرفته بودم یک روز برم اتاقش وسایل بالای کمدش را کمی جابجا کنم تا بتونم دید بزنم ببینم چه خبره اما مثل سگ می ترسیدم جراتشو هم نداشتم یک روز که برادرم سعید را آورده بود خانه مادرم زنگ زد که فلان چیز بخر مهمون قراره بیاد و برادرم هم سریع با سعید از اتاق زدن بیرون و رفتن خونه تنها بود و من و در اتاق برادرم باز کلی به خودم جرات دادم برم اتاقش یک کم وسائل روی کمدش را عقب و جلو کشیدم خیلی خیلی کم انقدر که اندازه در یک استکان باز باشه و بشه چیزی دید تختش هم روبروی اون بود خلاصه با ترس و لرز از اتاق زدم بیرون مثل سگ ترسیده بودم که اگر برادرم بفهمه چی میشه البته خرت و پرت های بالای کمد انقدر قدیمی بود که بهشون احتیاج پیدا نمی کرد که بره نگاه کنه اونجا را خلاصه شب برادرم آمد و رفت اتاقش و خوش بختانه متوجه چیزی نشد و خطر از سرم گذشت مهمون ها آمدن و رفتن و هیچ مشکلی پیش نیومد دیگه همه چی آماده بود فقط منتظر بودم سعید را بیاره تا ببینم چی کار می کنن که در اتاق را قفل می کنن و چرا وقتی پدر مادرم نیستن فقط سعید میاد البته گاگول که نبودم یک حدس هایی زده بودم اما باورم نمی شد اصلا به داداشم نمی خورد چون همش دنبال درس هاش یا ورزش بود تو فامیل و خانواده هم هیچ کس باورش نمی شد اهل این حرفا باشه به هر حال حدود دو هفته بعد سر و کله سعید پیدا شد من رفتم اتاقم و به داداشم گفتم من درس دارم خودت میوه و شربت ببر مزاحم من نشو در اتاقمو هم قفل می کنم که به درسم برسم برادرم هم مثل اینکه از خدا خواسته گفت باشه سعید اومد و برادرم بردش اتاقش میوه و شربت هم برد و در قفل کردن من هم رفتم اتاقم در قفل کردم و سریع رفتم روی میز آرایش تو اتاقم که خودمو برسونم به اون جا که قبلا برای دید زدن آماده کرده بودم که ببینم اتاق داداشم چه خبره اما قدم نمی رسید چند تا متکا هم گذاشتم تا رسیدم و دیدم پسره با داداشم کامل لخت شدن داداشم سعید را برد تو تختش خوابوندش و خوابید کنارش یک کم بقل کرد با هم ور رفتن بعد سعید داگی شد و برادرم رفت یک چیز آورد درشو باز کرد و مالید لای کـون سعید از اونجا معلوم نبود چیه ولی بعد فهمیدم روغن هست یک کم سعید را انگشت کرد و بعد رفت تو تخت و دو تا متکا گذاشت زیر شکم سعید و خوابید روی کـونش کـیـر هر دو شونو دیدم مال سعید کوچیک بود اما مال داداشم از متوسط یک کم بیشتر بود حالا موقع روغن مالی کـون سعید کـیـر سیخ شده داداشمو می دیدم خیلی تحریک کننده بود خلاصه رفت روی سعید و کـیـرشو گذاشت لای کـون سعید و کم کم فرو کرد توش به نظر می اومد خیلی راحت رفت توش چون دفعه اولشون نبود و از قیافه سعید که یکهو خودشو جمع کرد و صورتش معلوم بود درد داره داداشم یک کم روی کمرسعید خوابید و بعدش

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

12 Nov, 18:09


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊22
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

12 Nov, 18:09


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ²²
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

12 Nov, 18:09


روشن هم داشت همین طور که دوستش سینه هاشو می خورد و گاز می‌گرفت به دوستش که طاهره خانوم باشه میگفت طاهره احمق چیکار میکنی برو گمشو از اینجا مگه تو نی نی کوچولویی که داری سینه های منو میخوری مگه تو نی نی کوچولویی که داری جی جی میخوری طاهره احمق ولم کن سینه هام درد گرفته (جی جی هام)درد گرفته دیگه چقدر جی جی میخوری چقدر سینه هامو میخوری احمق ولم کن دیگه طاهره خانوم دوست روشن هم تا جایی که می تونست و تا جایی که امکان داشت سینه های روشن رو می‌خورد و گاز می گرفت و روشن هم از روی ناچاری غش غش می خندید و به طاهره خانوم دوستش میگفت بسه دیگه هرچی جی جی خوردی بسه دیگه هرچی با سینه هام ور رفتی و با سینه هام بازی کردی من دیگه جون ندارم دارم از حال میرم، خلاصه بعد از چند دقيقه روشن از حموم درو اومد و رفت تو اتاق که لباساشو بپوشه و سوتینشو تنش کنه یکم تا اومدن روشن طول کشید روشن تو اتاق قشنگ لباساشو پوشید سوتینشو هم تنش کرد قشنگ بند سوتینشو هم بست و اومد پیش مهمونا و اومد پیش دوستا، تا اومد پیش مهمونا و پیش دوستا يه دفعه دوستاش شروع کردن براش دست زدن و براش شعر خوندن و این دوتا شعر رو برای روشن خوندن:اولیش بود سلام علیکم خوب هستین چرا سوتین نبستین سوتین به دست نشستین روشن هم در جواب به دوستا گفت سلام علیکم خوب هستم سوتین به دست نشستم خسته بودم نسبتم شسته بودم نبستم. دومیش بود گل درومد از حموم بلبل درومد از حموم دست به زلفاش نزنین مرواری بنده بله خلاصه همین طور که داشت احوالپرسی می‌کرد با دوستا و رفقا یه دفعه یکی از دوستا بهش گفت روشن لباساتو در بیار لخت لخت شو میخوایم سینه هاتو ببینیم میخوایم سینه هاتو مشت و مال بدیم میخوایم سینه هاتو ماساژ بدیم میخوایم سینه هاتو گاز بگیریم میخوایم سینه هاتو بخوریم میخوایم سینه هاتو لمس کنیم. یه دفه تا دوستا اینو به روشن گفتن روشن هم زود زود شروع کرد به لباساشو دراوردن و لخت لخت شدن روشن قشنگ لباساشو از تنش دراورد قشنگ لخت لخت شد بند سوتینشو هم باز کرد و سوتینشو هم از تنش دراورد و تا سوتینشو از تنش دراورد روشن به دوستا گفت سینه هامو دیدین دیگه خیالتون راحت شد برم لباسامو بپوشم دیگه؟! روشن تا اینو گفت يه دفه یکی از دوستا چسبید به روشن و رفت بغل روشن و به روشن گفت تو غلط می کنی بری لباساتو بپوشی مگه دست خودته بری لباساتو بپوشی!نخیر تازه میخوایم بچسبیم بهت سینه هاتو بخوریم و سینه هاتو گاز بگیریم و سینه هاتو مشت و مال و ماساژ بدیم مثل این بچه کوچیکایی که می‌چسبن به مامانشون و از مامانشون شیر میخوان و با سینه های مامانشون بازی میکنن. نخیر حق نداری لباساتو بپوشی همین طور باید لخت لخت باشی تا ما سینه هاتو قشنگ ببینیم و سینه هاتو بخوریم و سینه هاتو گاز بگیریم. اميدوارم که از این داستان خوشتون اومده باشه و لذت کافی برده باشین. ممنون از همگی شما دوستان عزیز.
نوشته: ناهید

#پایان

🫦📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

12 Nov, 18:09


.
👅🔥#لــز


باسلام و عرض خسته نباشید خدمت همه کاربران عزیز و دوستان گرامی امیدوارم که حالتون خوب باشه و همیشه لبتون خندون باشه. دوباره سلام من اسمم ناهیده ۳۸ سالمه جوونم از هر جوونیم جوون تر مجردم و هنوز ازدواج نکردم و دوست ندارمم که ازدواج کنم چون از ازدواج کردن خوشم نمیاد اصلا دوست دارم که همیشه مجرد بمونم. بگذریم بریم سر اصل مطلب و سر اصل داستان: داستان از اونجا شروع میشه که من یه دوستی دارم که اسمش روشن هستش، این روشن خانوم ما خیلی خوشگل خیلی خوش برو رو خیلی دوست داشتنی و خیلی هم خوش اخلاقه هميشه هر وقت که روشن خانومو میبینی در حال خندیدن و قهقهه زدنه و هیچ وقت خنده از روی لباش نمیره و نمی‌افته فقط یه اشکال کوچیکی که داره یکم ناز نازییه و یکم ناز میکنه برای دوستاش و اطرافیانش، این روشن خانوم ما خیلی هم خوش اندام و خیلی هم خوش هیکله مخصوصا وقتی که قشنگ لخت لخت میشه و لباساشو از تنش در میاره از سینه های بزرگش که براتون نگم، سینه های بزرگ روشن خانوم معرکه است وقتی بند سوتینشو باز میکنه و سوتینشو از تنش در میاره نمیدونی این روشن خانوم چه جیگری میشه دلت میخواد درسته روشن خانومو بخوریش و درسته گازش بگیری. یه روز منو ۳تا دیگه از دوستایه لــزبینم باهم دیگه قرار گذاشتیم که یه بعدازظهر بریم خونه روشن خانوم، خلاصه زنگ زدیم به روشن، قشنگ باهاش هماهنگی‌های لازمو کردیم قشنگ باهاش قول و قرار گذاشتیم بعد که OK داد گفت بفرمایین و تشریف بیارین بعد من با بقیه دوستایه لــزبینم هماهنگ کردم و باهاشون قرار گذاشتم، قرار شد که منو با دوستایه لــزبینم چهارشنبه‌ ساعت شیش، شیش و نیم بریم خونه روشن، خلاصه شبانه روز گذشت و اون روز فرا رسید منم با دوستایه لــزبینم قرار گذاشته بودم که بریم خونه روشن، منم برای اینکه تمیز باشم و آماده شده باشم برای خونه روشن سریع رفتم حموم یه دوش فوری گرفتم سریع یکی دو دست سرمو با شامپو شستم یکی دو دستم تنمو لیف زدم قشنگ خودمو تو حموم شستم قشنگ آب و آبکشیمم کردم و از تو حموم اومدم بیرون قشنگ با حوله خودمو خشک کردم قشنگ با حوله سینه هامم خشک کردم شروع کردم به حاضر شدن، قشنگ حاضر شدم قشنگ لباسایی که میخواستم برای مهمونی خونه روشن بپوشمو پوشیدم، شروع کردم به آرایش کردن قشنگ خودمو آرایش کردم قشنگ روژ لب به لبام زدم قشنگ صورتمو آرایش کردم قشنگ یکم به صورتم ریمل زدم قشنگ سایه ابرو هامم کشیدم قشنگ سایه چشمم کشیدم قشنگ خط ابرو هامم درست کردم قشنگ خط چشمم درست کردم قشنگ حاضر شدم رفتم سوار ماشین شدم رفتم خونه روشن تا رسیدم جلویه خونه روشن قشنگ ماشینمو پارک کردم قشنگ ماشینمو قفل و زنجیر کردم بعد از ماشین پياده شدم. وقتی از ماشین پياده شدم رفتم زنگ خونه روشنو زدم روشن درو برام باز کرد گفت بفرمایین تو منم رفتم تو و درو پشت سرم بستم و پله ها رو گرفتم رفتم بالا، همین طور که داشتم از پله ها میرفتم بالا، تا رسیدم به در ورودی خونه روشن اینا و میخواستم وارد خونه روشن بشم يه دفعه دیدم در خونه باز شد خلاصه رفتم تو خونه رفتم تو اتاق که لباسامو از تنم در بیارم و لباسامو عوض کنم! همین طور که داشتم تو اتاق لباسامو عوض می کردم و داشتم لباسامو از تنم در میاوردم یه دفعه دیدم که بند سوتینم از پشت باز شده و داره در میاد از تنم و داره میافته پایین سریع منم سوتینمو درست کردم سریع بند سوتینمو از پشت بستم قشنگ لباسامم درست کردم اومدم بیرون، اون موقعی که من خونه روشن بودم هنوز هیچ کس نیومده بود من خودم تنها بودم روشنم که رفته بود حموم یه دوش بگیره و خودشو بشوره و خودشو خوشگل کنه برای مهمونیش، خلاصه منم یکم نشستم یکم خستگیمو گرفتم یکم اینور و اونورمو نگاه کردم همين طوركه داشتم اینور و اونور رو نگاه میکردم یه دفعه دیدم که زنگ در به صدا دراومد منم فکر کردم که دوستایه لــزبینم اومدن و به هوای دوستایه لــزبینم رفتم پشت آيفون تصویری که درو باز کنم رفتم پشت آيفون تصویری که ببینم کیه و درو براش باز کنم یه دفعه چشمم افتاد به مصی، فهیمه، عشرت. خلاصه درو براشون باز کردم و اومدن تو، وقتی که اومدن تو و وارد خونه شدن چشممون افتاد بهم دیگه و تا چشممون افتاد بهم دیگه یه دفعه چشمامون گرد شد من به اونا گفتم شما اینجا چیکار میکنین اونا به من گفتن تو اینجا چیکار میکنی خلاصه بعد از چند وقت از دیدن هم خیلی خوشحال شدیم چون خیلی وقت بود که همدیگه رو ندیده بودیم، خلاصه یکم باهم دیگه صحبت کردیم یکم باهم دیگه شوخی کردیم یکم سربه سر هم گذاشتیم،همین طور که داشتیم باهم دیگه صحبت میکردیم، یه دفعه دیدیم که از تو حموم صدای غش غش خنده و صدای آه و ناله میاد که دوست روشن یعنی(طاهره خانوم) داشت سینه های روشن رو مشت و مال می داد و داشت سینه های روشن رو ماساژ میداد و فکر کنم داشت یکمم سینه های روشن رو می خورد و سینه های روشن رو گاز می‌گرفت.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

11 Nov, 17:42


میخواستم از شدت گناه خودمو بندازم جلو ماشین و این حرفا که منم مثل سگ پشیمون شدم و یه گه خوردن افتادم که نکنه یه بلایی سر خودش بیاره
فرداییش رفتم پیشش و گفتم ببخشید اشتباه کردم و این حرفا بغلش کردم و بوسیدمش از دلش در آوردم،جالبیش این بود که اون موقع فقط با دخول مشکل داشت و بقیه چیزا براش اوکی بود
بعد از اون هر روز میرفتم پیشش و بغلش میکردمو میبوسیدمش و یه جورایی با هم اوکی شده بودیم و من شیطنتم گل کرد و بعد از چند روز دوباره شهــــــــوتیش کردم و اینبار تو اتاق پسر بودیم که دستم رو بردم تو شـــرتش رو کــــــــس قشنگش رو براش ما'لوندم و آه نالش بلند شده بود کم کم لختش کردم و خودمم لخت شدم این دفعه کــــــــیرم حسابی سفت شده بود و یه حال حسابی به کلوچش دادم و آبمو ریختم رو شکمش بعدش لباس پوشیدیم و من رفتم
دیگه کارمون شده بود هر روز ســـکــــس کردن و دیگه عذاب وجدانی نداشت و یجورایی عاشقم شده بود و باهم بیرون میرفتیم عشق بازی میکردیم،وقتایی هم که پریود میشد واسم سا'ک‌ میزد،منم تو اوج جوونی بودم و اونم تو سن اوج شــــــــهوتش(خانوما ۳۴سالگی اوج شــــــــهوتشون هست)
دیگه بدون استرس ســـکـــــس داشتیم توی خونه رو کاناپه تو حموم تو آلاچیق رستوران و… این رابطمون یک سالی طول کشید و یکی دوبار نزدیک بود لو بریم که با بدبختی جمع شد و یروز بهم گفت میترسه آبروش بره و زندگیش بهم بخوره
گفت حاضرم جونمم برات بدم ولی دیگه ســــکــــس‌نداشته باشیم
تو اون یک سال شاید بیشتر از دویست بار ســـکـــس داشتیم و همه پوزیشن هارو امتحان کردیم و رکورد یک روز پنج ساعت پشت سرهم با چهار بار ا'رضا شدن رو داشتم😁
بعدشم که رابطه ســــکــــسیمون کاملا قطع شد و باز شد واسم خاله🤣
الانم داریم به راحتی زندگیمون رو ادامه میدیم
مرسی که تا آخر خوندین سعی کردم خلاصه بنویسم
با تشکر
نوشته: شایان

#پایان

🫦💦📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

11 Nov, 17:41


.
👅🔥#دوست_مامان

سلام رفقا میخواستم اولین خاطره ســـــکـــسیم رو براتون تعریف کنم
این ماجرا واسه سال ۹۱ هست اون موقع ۲۰ سالم بود
اولش یه یه تعریف از وضعیت بکنم بعد بریم واسه اصل ماجرا
اسمها مستعار هست،من شایان هستم و اولین رابطم با لیلی رو براتون تعریف میکنم
لیلی اون موقع ۳۴سالش بود،یه زن تپل و سفید پوست ولی خیلی خوشگل تقریبا شبیه کتایون ریاحی و البته زیباتر
خانواده ما چهار نفره بود پدر مادر و یک خواهر و من
لیلی هم دوست مامانم بود و شوهرش دوست بابام
دخترش هم با خواهرم دوست بودن ولی پسرش خیلی از من کوچیکتر بود
من معروف بودم به پسر مودب و سربه زیر بخاطر همین موضوع و تعریفها که لیلی تو خانوادشون (خانواده پدریش)ازم میکرد و یه خواهرزاده شیطون هم داشت که هر روز با یکی بود به اسم شادی،و شادی میخواست منو خراب کنه که بگه شایان هم اون جوریا که میگین خوب نیست(بماند که به بهونه تولد ۲۰ سالگیم بهم پیام داد و باهام رابطه دوستی برقرار کرد و قصدش خراب کردنم بود که چون من پیام هاشو از اول داشتم سنگش به خورد)
یکی این موضوع یکی هم یه موضوع دیگه بود که دختر لیلی با یه پسری وارد رابطه شده بود که بخاطر یکسری داستانای پیش اومده رابطش با اون پسره خراب شد و…
اینها باعث شد که من و لیلی کم کم با هم صحبت کنیم و حرف بزنیم(اون موقع وایبر استفاده می کردیم و بعدش تلگرام اومد)
خلاصه حرف زدنامون اینقدر زیاد شد که با هم راحت بودیم
و یکمی صحبتامون به جک های مثبت۱۸کشیده شد،البته از طرف لیلی شروع شد.
ما کلا رفت و آمد هامون هم زیاد بود و گاهی خانوادگی شب خونه همدیگه میمونیم،یبار قرار شد بیان خونه ما و فیلم ترسناک ببینیم
اون موقع یه تخت دو طبقه داشتیم که من پایین و خواهرم بالا میخوابید
خلاصه اینا اومدن و من و پسرش رو تخت من و دخترش و خواهرم رفتن طبقه بالایی تخت.خود لیلی جون هم رو زمین رو تشک خوابید
یکم که گذشت پسرش گفت من میخوابم و رفت پایین و لیلی جون اومد کنار من،اصن انگار دنیارو بهم دادن
یه دستم رو گذاشتم زیر سرش و اون یکی دستم کنار خودم بود که کم کم بردم دور کمرش و گذاشتم رو شکمش
ضربان قلبم رو هزار بود و مطمعنا اونم متوجه شده بود که بعدا بهم گفت
اینقدر هیجان داشتم که اصن فیلم نمیدیم
یکم که گذشت دستم رو کم کم آوردم بالا سمت سینش که دیدم واکنشی نشون نداد،گذاشتم روی سینش بازم واکنشی نشون نداد
مگه این ضربان قلب کم میشد،اینایی که میگم خیلی طول کشید من تند تند میگم
خلاصه دلو زدم به دریا و دستمو از زیر لباسش بردم رسوندم به سینش چقدر گرم و نرم بود،سایزش ۷۵ و مثل لیمو بود
یکم که گذشت دیدم پاشد رفت
گفتم وای بدبخت شدم
رفت بیرون و من ریدم به خودم،گفتم الان داستان میشه
بعد چند دقیقه اومد تو و دوباره کنارم دراز کشید،بعد فهمیدم رفته دستشویی،منم جرات پیدا کردم و همون پوزیشن رو دوباره ادامه دادم با همکاری خودش
یهو صورتش رو برگردوندم و لبو گذاشتم رو لباش،چند ثانیه ادامه دادم و دوباره برگشت
دوباره چند دقیقه دیگه همین تکرار شد و با مدت زمان بیشتر
اینقدر زیاد که دیگه برگشت و سمت من شد و یکسره بوسه بازی میکردیم،دم گوشم گفت دیوونه ای تو،معلوم بود حــــــــشرش زده بالا
خواستم دستمو بکنم تو شرتش که نذاشت
بعدا فهمیدم که پریود بود اون شب
تا صبح بغل هم بودیم و عشق بازی کردیم خیلی حال داد
این اول ماجرا بود
اون موقع من دانشجو بودم و هر وقت میخواستم برم دانشگاه چند ساعت زودتر میرفتم و چون خونشون تو مسیر بود میرفتم بهش سر میزدم و چون بچه هاش میرفتن مدرسه و شوهرش سرکار بود،حدود یک ساعت پیشش میموندم و با هم عشق بازی میکردیم البته بیشتر بوسه بود و بغل کردن،یک بار دلو زدم به دریا و دستم رو کردم تو شرتش که زیاد مقاومت نکرد،چقدر خیس بود لعنتی
یکم که ما'لوندم آه و نالش بلند شد خودمم کلم داغ کرده بود یه حس خاصی داشتم چون اولین بارم بود این تجربه
بهش گفتم دستم داره خسته میشه بیا شلوارتو بکش پایین
صورتش قرمز شده بود از شــــــــهوت و یکم مقاومت کرد و خلاصه راضیش کردم شــــــــرتشو کشیدم پایین چی میبینی
یه کــــــــس صورتی بدون مو و کلوچه ای،انگار نقاشی خدا بود
شروع کردم با زبون باهاش بازی کردن و خوردن،الان نخور کی بخور
یکم که گذشت بهش گفتم میخوام بــکنم تو،هی گفت نه نه نه
گفتم میخوام،خلاصه قبول کرد(منه کـــسخول هم قبل از اینکه بیام جـــــق زده بودم و کــــــــیرم حالی نداشت)استرس هم داشتم دیدم اصلا کــــیرم اونجوری که باید سفت نمیشه
همونطوری کــیرمو به کــس لیلی جونم نزدیک کردم و کم کم فرو کردم یه آهی کشید که نگو آروم آروم جلو عقب کردم و دیدم سرم داغه داغ شده فکر کنم به دو دقیقه نکشید که آبم اومد و ریختم رو شکمش
خودمونو جمع و جور کردیم و من رفتم
ولی از قیافش معلوم بود که خیلی ناراحت شده
من رفتم دانشگاه و برگشتم خونه
شبش بهم پیام داد:این چه کاری بود باهام کردیو من شوهر دارم و امروز

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

10 Nov, 21:19


تو لوس نکن من حــــــــشرم زده بالا میدونی چند وقته کاری نکردم اینو گفت راضی شدم شروع کردم لباشو خوردن و با هم عشق بازی میکردیم سینه هاشو میما'لیدم و می‌خوردم و با کــــــــصش بازی میکردم و انگشت میکردم توش داشت ناله میکرد که بــــــــکن توش لخت شدم گفتم بخورش گفت امیر من اصلا نمیتونم بخورم لطفاً بـــکن توش دارم آتیش میگیرم من در حالی که تمامی دستور هارو از کــــــــیرم می‌گرفتم کردم توش و یهو یه جـــیق بنفش زد که من فک کردم دردش گرفته که گفت از روی شــــــــهوتش بوده خلاصه من کمر میزدم و طولی نکشید که ا'رضا شدم و تمام آب مو خالی کردم روی شکمش کلی داد و بیداد کرد که چرا اینقدر زود ا'رضا شدی منم گفتم ببخشید من زود ا'رضا میشدم صبر کن دور بعد حالتو جامیارم همین طوری که داشتم تمیزش میکردم دیدم زنگ باغ به صدا درآمد ترسید گفت کی به کسی گفتی بیاد گفتم نه من به خانواده ام گفتم پادگان چند روز نگهبانم صبر کن ببینم کیه از آیفون که نگاه کردم دیدم آژانسه سفارش هارو آورده برگشتم سریع بهش گفتم نگران نباش آژانسه زد توی سر خودم که من فراموش کردم لباس پوشیدم رفتم سفارش ها رو گرفتم اومدم دیدم رفته حموم..‌‌‌...
نوشته: امیرم


#پایان

📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

10 Nov, 21:19


.

👅🔥#سربازی

سلام دوستان امیر هستم داستان من مال پنج سال پیشه دقیقا زمانی که سربازبودم اهل مشهد هستم و مشهد هم خدمت میکردم ولی پادگان که خدمت میکردم بیرون شهر بود و من داخل شهر مغازه داشتم یه روز که از پادگان برمی‌گشتم که برم واسه مغازه خرید کنم گوشیم زنگ خورد آخه من روز برگ بودم و خدمتم اداری بود خلاصه گوشیم زنگ خورد و یه خانوم که گریه میکرد پشت خط بود و بهم التماس میکرد بهش کمک کنم لحجه داشت ترک بود و می‌گفت علی آقا تو رو خدا کمکم کن بهش گفتم اشتباه گرفتید خانوم من علی نیستم با کی کار دارید و اون می‌گفت چرا خودتی چرا حتما دوستت بهت گفته چی شده تو هم ترسیدی منم حوصله نداشتم قطع کردم گوشی رو دوباره زنگ زد جواب ندادم دقیق یادمه بهم پیام داد( اون دوستت خیلی کثیفه حالا که بدبختم کرد گذاشته رفته حالا من چیکار کنم علی آقا برادر شوهرم موقعی که دوستت از خونه ما رفته بیرون رو دیده وقتی اومد خونه ما و دید که من فقط تنها توی خونه ام بهم گفت چه غلطی داری می‌کنی معلوم هست من می‌دونم که با فلانی ریختی رو هم امشب میام با داداشم حرف بزنم اگه خودت بی سروصدا رفتی که رفتی وگرنه من این جریان رو جوری دیگه ای حل می‌کنم تا به دوستت هم گفتم گوشی شو خاموش کرد من نمیتونم تا شب صبر کنم خودمو خلاص می‌کنم) پیام رو که خوندم بهش زنگ زدم گفتم واقعا اشتباه گرفتی من علی نیستم بخدا اولش خواستم بهش بگم گوه خوردی خیانت کردی ولی بعدش پشیمون شدم گفتم گناه داره آخه حالش خیلی بد بود قشنگ میشد فهمید از پشت تلفن یه کم دل داریش دادم و آرومش کردم و اونم گفت که بار اولش بوده که پسره رو آورده خونش فهمیدم داره دروغ میگه و بار اولش نبوده حسابی که آروم شد از مشکلات شوهرش گفت که معتاده و اونو سیر نمی‌کنه از اینجور چیز ها و قصه منو این خانوم از اینجا شروع شد بزارید معرفی کــــنمش زهرا یه دختر 22ساله بود که یه پسر ۷ساله هم داشت با این شرایط خیلی رو فرم و خوشگل بود (البته منم وقتی فهمیدم یه پسر 7ساله داره تعجب کردم که خودش گفت باباش به زور توی سن چهارده سالگی عروسش کرده ) بله زهرا خانوم اهل تهران بود اصالتا تبریزی تقریبا دو یا سه ماه با هم تلفنی به عنوان یک دوست یا درد و دل میکرد و می‌گفت که برادر شوهرش بهش گفته بخاطر پسرش و زندگی برادرش یه فرصت بهش داده و ساکت مونده منم دیدم همچی خوبه باهاش قطع رابطه کردم تقریباً شش ماه نشد دیدم بهم زنگ زد کلی حالمو پرسید و گریه میکرد حالا همش رو تعریف نمیکنم که طولانی نشه و گفت طلاق گرفته و میخواد بیاد مشهد حالو هواش عوض شه ناگفته نماند که بهم گفت حوصله هیچ کاری رو نداره و منم بهش قول دادم دست بهش نمی‌زنم مگه اینکه خودش بخواد. باهاش خیلی راحت بودم .خلاصه ازش پرسیدم کی میرسه واسش هتل بگیرم آخه توی کرونا بود و بیشتر هتل ها بسته بودن بهم گفت اگه بتونی یه جا ردیف کنی که خودتم باشی خیلی خوبه آخه به یه نفر نیاز دارم بام باشه منم خونه باغ خودمون رو پیشنهاد دادم و بهش گفتم بیرون شهره گفت مشکلی نیست رسید وقت اومدنش رفتم راه آهن دنبالش هرچی آدرس داد پیداش نکردم یهو دیدم یه خانوم مانتوی که فقط یه کیف دستش بود روبه روی من ایستاد و ماسک هم داشت و دستش رو آورد جلو من خشک شده بودم که با صدای اون به خودم اومدم گفت امیر کجایی چته از صداش شناختمش آخه من باهاش تصویری حرف زده بودم ولی فک نمی‌کردم اینطوری رو فرم باشه بهش دست دادم و راهنمایی کردم سمت ماشین سوار که شدیم گفتم کجا بریم گفت میخوام استراحت کنم آخه از سفر با قطار خوشم. نمیاد به زور اومدم بلیط نبود توی ماشین جریان طلاق شو گفت و گریه میکرد به خاطر پسرش دیدم حالش بده وایسادم دم یه کافی شاپ نیومد تو گفت بگیر داخل ماشین بخوریم منم دوتا معجون شیر موز گرفتم با کیک که خیلی خوشش اومد و گفت اینارو میخوری حواست باشه کار دستم ندی خوشحال شدم که خندید و شوخی میکرد توی جاده بهش گفتم واقعا نمیترسی بلا سرت بیارم از اون سر کشور اومدی اینجا
زهرا: گفت دقیقاً داشتم به همین فکر میکردم چرا یه کاری کردم که الان باید اینجا باشم
خودم:کجا
زهرا: اینجا پیش تو ولی امیر من واقعا به تو پناه آوردم و بهت اطمینان دارم .
اینقدر حواسم پرت بود که فراموش کرده بودم خرید کنم وقتی رسید باغ ورفتیم داخل زنگ زدم سوپری و کلی سفارش دادم و گفتم با آژانس بفرسته زهرا دراز کشید بود توی اتاق روی تخت در زدم و گفتم چیزی لازم نداری سفارش بدم خندید گفت دیونه بیا تو میخایم چند روز با هم باشیم اینجا چرا در میزنی و اومد دست منو گرفت برد روی تخت و خوابوندم روی تخت بهش گفتم نکن بهت قول دادم گفت شوخی کردم بابا چه جدی گرفته گفتم به هر حال من قول دادم گفت مگه نگفتی من بخوام ردیفه الان من میخام گفتم آره ولی با حرف های که داخل ماشین زدی نظرم برگشت مگه نگفتی به من پناه آوردی یهو گفت خود

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 18:38


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊19
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 18:38


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹⁹
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 18:37


.
👅🔥#دوست_دختر


تازه داره حالم خوب میشه. تونستم از تخت بیام پایین. از اول هم دکتر احمدی گفت راحت یک هفته تمام تو را از کار و زندگی می اندازه. داره میشه دو هفته که مریضم. از دیروز صبح که بلند شدم مسواک زدم و دوش گرفتم، برگشتم به زندگی.از ظهر دارم به دخترایی که میشناسم فکر می کنم و زنگ می زنم. ۱۵ روز میشه که سـکـس نداشتم. برای مهری دوبار پیام گذاشتم. اون اولین و در دسترس ترین رفیق جنسی ام هست. همیشه هم سـکـس می خواد. آدم به شدت ترسویی هم هست. از هزار جور مرض و بلا می ترسه. من رو سه ساله که می شناسه. تو پیام گفتم که بهتره نازش رو لیز کنه که دارم میام. اگه توی وقت پریودش نباشه میره همه جای زیر شکمش رو لیز میکنه. بدنش خیلی سفید و بلوریه. میدونم شب تا از سر کار برگرده زنگ میزنه و میگه برنامه چیه. کجایی؟ کی بیام؟به ناهید هم زنگ زدم. یک سال می شه که دوباره مجرد شده. با یک نفر جدیداً آشنا شده بود ولی به من نه نمی گفت.خیلی دلم می خواست بزنم بیرون. برم خرید. میوه و گوشت و سبزیجات بخرم. خیلی گرسنه ام. فردا جمعه است و آخرین روز آمادگی کامل پیدا کردن برای برگشتن به سر کار. دو هفته است نرفتم. کلی کار بود که بدون من نمیتونست جلو بره.تا عصر از مهری خبری نشد ولی وقتی از خرید برگشتم ناهید یه پیام گذاشته بود که نصف بیشترش خنده بود و مسخره بازی. حدس می زنم گفت که شب دیر بر می گرده ولی فردا جمعه از ظهر منو می خواد.صبح جمعه پاشدم کفش و کلاه کردم و رفتم برای دویدن. یه نسیم کوچیک می اومد. می فهمیدم که بدنم هنوز یه ذره ضعیف و حساسه. یه خنکی سرد تو نسیم بود که تحملش برام سخت بود. نباید بی گدار به آب می زدم. فقط ۲۵ دقیقه دویدم، تقریباً نصف وقتای دیگه…وقتی برگشتم یه پیغام هم از مهری داشتم. گفت شام بیا منو بخور.فرق مهری و ناهید هم همین بود. ناهید فقط یه جور می خواست بیاد. رو من دراز بکشه و کارش رو بکنه. به من هم اجازه نمی داد حواسش رو پرت کنم. فقط اجازه میداد مه‌مه های بزرگش رو که هی می خورد به صورتم بمکم. بعد که کارش تموم میشد ترجیح می داد بگیره بخوابه ولی می گذاشت من هم هر طور می خوام بیام. سینه هاش بزرگ و خوشگل بود. معمولاً دلم می خواست رو به من دراز بکشه و پاهاش رو بگذارم رو شونه ام و وقتی مشغولم ببینم پستونای خیلی قشنگ و بزرگش می لرزه. نگاهش که یه ذره خجالت توش بود جلوی شدت اوج گرفتنم رو میگرفت و می تونستم بیشتر دوام بیارم. اما اون روز جمعه می دونستم که سریع میرسم آخر خط. برا همین چند بالش گذاشتم زیر شکمش و از راه سرخپوستی سریع کارم تموم شد. دو ساعت تمام کنارش خوابیدم. موقع رفتن قرار شد جمعه بعد بیاد خونه من. کتلت هام رو خیلی دوست داره.۵ رسیدم خونه و ظرف آماده مواد کتلت رو از یخچال آوردم بیرون. شروع کردم به سرخ کردن. نباید حرارت اجاق رو بالا نگه می داشتم. ولی هم هوس خوردن کتلت ها نگذاشت مثل همیشه صبور باشم هم شب باید میرفتم خونه مهری. صبح هم که سر کار. نمی تونستم دیر بخوابم. می خواستم حوالی ۸ برم خونه اش و قبل از ۱۱ برگردم.مهری ولی مگه ول کن بود. با اون مرد که مال یه شهر دیگه بود به هم زده بود. مهری از اون زنهاست که چند بار میاد. با من یه دفعه ۶ بار کیف کرده بود. برنامه داشت انگار برام.همون دم در نگذاشت یه قدم بیشتر بردارم. مهری یه تیشرت فقط تنش بود. زانو زدم جلوی پاش. مثل همیشه دستش رو برد توی موهای سرم و کشوند منو به سمت خودش. مهری نازش نه تنها بو نمی داد بلکه واقعاً یه جورایی خوشبو بود. یه ته مزه شیرین هم داشت. خیلی هم خیس بود. هنوز لبم به لبه های نازش نخورده بود که حس کردم از هر گوشه نازش، آبش داره میاد بیرون. همه شون رو مکیدم و بلعیدم. دوست داره آروم بخورمش. خیلی آروم. با دستش سرعت منو کنترل میکنه. منو دوست داره چون هول نمی شم و اونطوری که می خواد یواش یواش سرعتم رو بیشتر می کنم. با دستش هر چی بیشتر منو به سمت خودش بکشه من هم تندتر میلیسم و می مکمش. آخراش همه صورتم رو میچرخونم و میمالم. حتی دماغم رو. دیوونه میشه.خیلی این حالت زن رو دوست دارم. وقتی از خود بیخود میشن. وقتی هیچی نیستن جز یک تمنای بزرگ زنونه. بدون شرم یا خجالت یا حساب و کتاب. دوست دارم اعتماد زن رو… وقتی یه زن اعتماد کامل پیدا می کنه مثل یه گل بزرگ می مونه که باز میشه و می تونه همه وجودت رو بکشه تو خودش.
نوشته: ؟؟؟


#پایان
📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 00:06


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊18
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 00:06


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹⁸
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

09 Nov, 00:06


.
👅🔥#دوست_پسر


سلام من تو خانواده نه چندان سخت گیر بودم و راحت میتونستم برم بیرون.من هر روز که از مدرسه که برمیگشتم یه پسر بهم تیکه مینداخت و هر روز من به اون پسره فکر میکردم تا اینکه یک بار تصمیم گرفتم ازش شماره بگیرم البته اینم بگم که من قدم ۱۶۰ با بدنی تو پر بالاخره من که یه روز از مدرسه برگشتنی شماره گرفتمو رفتم خونه و بهش پیام دادم… اینم بگم که با یه پژو نقره ای بود با پسره حرف زدمو قرار شد فردا از مدرسه در اومدنی منو برداره فردا که مدرسه تموم شد من رفتم و ترسیدم سوار ماشین شم یهو استرس گرفتم تا اینکه به اصرار پسره سوار ماشین شدم رفتیمو ساندویچ خرید و تو ماشین خوردیم
اون روز منو برد سر دو کوچه پایین تر از خونمون انداخت و رفت
شبش که شد یکم حرفای سـکـسی زدو من زیاد علاقه نشون ندادم تا اینکه گفتم بسه تمومش کن فرداش که شد باز اومد جلو مدرسه و منو برداشت اینبار یکم باهام شوخی کردو رومونم که باز شد از قصد دستشو ب سینه هام میمالید تا اینکه بازم منو رسوند خونه و یه دو سه هفته ای کارمون همین بود شب بهم گفت فردا خونمون خالیه میتونی بیایی منم قبول نکردم و تا اینکه با اصرار زیادش گفتم باشه فرداش من که از مدرسه در اومدم اومد بازم منو برداشت و رفتیم خونشون. تا اینکه رسیدیم دیدم شربت اورد و یکم رسید و تو یه مبل بودیمو حرف میزدم تا اینکه دیدم کـیـرش از شلوارش تو دیده اولش ترسیدم و گفتم چته تو گفت هیچی گفتم چرا کـیـرت راسته گفت عادیه اینطوریه گفتم خفه شو تا پاشدم از خونه بزنم بیرون گفت کجا گفتم میدونم تو میخوای باهات سـکـس کنم اونم با لحن پرویی گفت از خدامه ولی تو نمیخوای
البته منم چند بار بزورش سـکـس چت کردم تا اینکه منو نشوند رو مبل و دستشو گذاشت روی رون پام و گفت فقط یه بار به خاطر من منم قبول نمی کردم و بالاخره با اصرار زیادش گفتم می ترسم
واقعا هم از دردش می ترسیدم گفت نترس اولش درد داره و گفتم نه تا اینکه گفت فقط لاپایی و سـاک گفتم باشه اونم سریع شلوارشو در اورد کـیـرش شـق شـق بود منم برای اولین بار بود کـیـر رو از نزدیک میدیدم گفت بخور گفتم من نمیتونم تا اینکه گفت دهنتو باز کن انگار بستنی داری لیس میزنی منم چند باری که سـوپر دیده بودم دلو زدم به دریا شروع کردم به خوردنش یه حس عجیبی دست داده بود تقریبا ۵ دقیقه ای خورده بودم تا اینکه گفت داره میاد قورتش بده منم قبول نکردم و اصلا به اصرارشم توجه نکردم تا اینکه دیدم دستشو اورد به زور تو دهنم خالی کرد گفت تا قورت ندی کـیـرمو از دهنم بیرون نمی کشم منم به اجبار قورت دادم و گفتم خیلی کثافتی و اومد یکم با کـصم بازی کرد و خورد و رسید به کـونم گفت حالا لاپایی گفتم باشه سرپا که وایستاده بودم و یکم خم شده بودم از پشت داشت لاپایی میزد و رفته بودم تو حس و حالش دیدم نوک کـیـرشو رو سوراخ کـونم حس میکنم گفتم چیکار داری میکنی گفت کاریت نباشه نترس منم دلو زدم به دریا و گفتم باشه ارام ارام فشار دادو یه جیغی کشیدم گفتم اروم باش اولشه گفتم باشه اومد تلمبه زد و بالاخره دوباره اب کـیـرش اومد و من ارضـا کردذتا اینکه رفتم خونه و به کاری که کردم فکر میکردم و واقعا دیدم حس خوبی داره از اون روز به بعد نه تنها به اون به دوست داداشمم دادم و واقعا حس خوبی میده
نوشته:؟؟؟


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

07 Nov, 19:06


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹⁷
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

07 Nov, 19:06


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊17
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

07 Nov, 19:06


.
👅🔥#دخترخاله


سلام محمد ۱۸ ساله از خودم بخوام بگم یکمی تپل ام وزنم ۸۸ قدم ۱۸۷ کـیـرمم زیاد دراز نیست ۱۴ سانته ولی کلفته کلفتیش ۱۸ هست داستان برمیگرده به ۱۵ سالگی وقتی که تازه به بلوغ رسیده بودم مشخصات دختر خالم اون موقعه ۱۹ سالش بود از بچگی کـون تاخچه ای گرد بزرگ سینه هاش ۸۵ یکمی شکم داره رون هاش نه تپله نه لاغره (فوق العاده اس) اون موقعه من خیلی تو کف ش بودم یعنی میگفتم میشه روزی بکنمش یا نه گذشت اون سال ازدواج کرد رفت باهاش همیشه رفت آمد داشتم یکسال که گذشت هر روز با شوهرش دعوا میکردن کار به طلاق کشید اون موقعه ۱۶ سالم بود کامل طلاق گرفتن اومد خونه مادرش دوسال گذشت بعد یه روز خالم گفت کسی خونمون نیست دختر خالت هم رفته باشگاه برو زیر غذا رو خاموش کن کلید رو داد بهم منم رفتم کلید انداختم رو در رفتم داخل رفتم زیر غذا رو خاموش کردم دیدم صدای اه ناله میاد خیلی یواش رفتم جلو در اتاق دیدم یه دیلدو تقریبا ۲۵ سانت بود (کلفت نبود) کامل لخت پاهاشو داده بود بالا سریع سریع هی میکرد داخل در میورد از فرصت استفاده کردم سریع گوشیمو در آوردم شروع کردم فیلم گرفتن بعد که ارضـا شد بلند شد منو دید یه جیغ بنفش کشید که صداش هنوز تو گوشم هست سریع جلو دهنش گرفتم شروع کرد به التماس ترو خدا فیلم هارو پاک کن به کسی نشون نده اینا گفتم شرط داره چپ چپ داشت نگام میکرد گفت من اینکار نمیکنم منم گفتم اوکیه فیلمتو میفرستم تو گروه آبروت بره بزور قبول کرد رو زانو هاش نشست کـیـرمو در آوردم گذاشتم تو دهنش به دیوار تکیه اش دادم شروع کردم تلمبه زدن تو دهنش خیلی حرفه ای بود اینگار اینکاره بود ۲۰ دقیقه طول کشید هی تلمبه میزدم تو دهنش دیگه آب کـیـرم با تف قاطی شده بود داشت از دهنش چکه میکرد بلندش کردم گذاشتمش رو تخت پاهاش دادم بالا چی داشتم میدیدم یه کـص تمیز لیز شده صورتی صورتی بدون هیچ درنگی شروع کردم به لیس زدن تا ۱۰ دقیقه بود داشتم براش میخوردم که التماس کرد پاشو بکن تو بلند که شدم گفت میخوای اسپری بزنم؟ من کمر سفتی دارم رو حالت معمولا تا نیم ساعت میتونم تلمبه بزنم ولی خیلی هوس کرده بودم بهش گفتم بزن به کمر خوابوندم رفتم روش اول کـیـرمو گذاشتم لا سینه های ۸۵ شروع کردم تلمبه زدن مه‌مه هاش توصیف کردنی نیست خیلی ناب بود رفتم پایین یه پاشو گذاشتم رو شونم کـیـرمو گذاشتم داخل با یه هول کوچیک رفت داخل خیلی تنگ بود بهش نمیخورد اینقدر تنگ باشه شروع کردم وحشیانه به تلمبه زدن طوری که دور کـصش کلا قرمز شده بود تقریبا نیم ساعت بود رو همون حالت داشتم میکردمش خیلی سروصدا میکرد اه ناله در میورد برگردوندم یه بالش گذاشتم زیرش نگاهم به سوراخ کـونش افتاد یه انگشت کردم داخل خیلی راحت رفت داخل کـیـرمو گذاشتم دم سوراخ کـونش فرستادم داخل خیلی راحت رفت گفت دوست پسرم همش از کـون منو میکنه گشاد گشاد بود بعد ۵ دقیقه کردن کـونش زیاد بهم حال نداد گشاد بود در آوردم کردم دوباره تو کـصش رو همین حالت ۲۰ دقیقه تلمبه زدن دیگه داشت آبم میومد گفتم کجا بریزم گفت بریز رو سینه هام در آوردم ریختم رو سینه هاش چشمام سیاهی میرفت شروع کردم لب گیری باهاش بعد بی جون افتادم رو تخت برگشت گفت خیلی خوب بود لطفا دفعه های بعدی هم همین کارو بکنیم گذشت حدود یکسال هفته ای ۴ بار کردمش تا وقتی که دوباره ازدواج کرد موقعی که ازدواج کرد راحت تر بودیم چون خونه خودش بود شوهرش هم روزانه ۱۶ ساعت سرکار بود دیگه موقعی که ازدواج کرد هفته ای ۶ بار میکردمش اونقدری که حامله شد مطمئن بودم بچه از منه ولی برد سقطش کرد وگرنه آبرومون میرفت.
نوشته: محمد

#پایان📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

07 Nov, 15:25


😩 فیلم س.کسی زندان زنان🔞 رئیس زندان هر دختر تازه واردی را میکنه و...

مشاهده فیلم 🤯🔞🤤

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

06 Nov, 18:10


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊16
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

06 Nov, 18:10


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹⁶
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

06 Nov, 18:10


نوشته: علی رضا


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

06 Nov, 18:10


.
👅🔥#زندایی


سلام من علی رضا هستم ۲۵ ساله از سمنان قد ۱۷۶ وزن ۶۶
زندایی من اسمش فاطمه هست۳۵ساله لاغر اندام قد ۱۶۰ ولی کـون بزرگی داره ما با این داییم تو یه ساختمون زندگی میکنیم و دایی و بابا با هم شریک هستن خیلی وقتا از صب تا اخر شب با هم سر کارن‌داستان از اونجایی شروع شد ک زندایی ما گوشیش خراب شد و داییم بهم گفت براش گوشی بگیر بعد از چند روز یه گوشی براش پیدا کردم ولی منوش یکم سخت بود براش ک مجبور شدم چند روزی هم بهش یاد بدم یه روز صب ک من از خواب بیدار شدم ک برم سر کار دیدم خونه منتظره من بیدار بشم گفت یه نگاه به گوشی من میندازی منم قبول کردم داشتم چکش میکردم ک یه پیام اومد نوشته بود فاطمه جونم جواب نمیدی؟ یه لحظه جا خوردم شمارشو برداشتم اولش باورم نمیشد چون حسابی ایشون مذهبی هستن بعد چند روز دل و زدم به دریا زنگ زدم دیدم بله یه پسره .از اون روز دیدم نسبت بهش عوض شد چند باری استوری گذاشتم در مورد زن شوهردار ک دوس پسر داره فقطم خودش میدید اما جوابی نداد منم جرعتش رو نداشتم ک بهش بگم. از این جریان ۲ماه گذشت و قرار بود بره کلاس گواهینامه تو این دوماه هم من تصمیم گرفتم ک بکنمش هر جور شده .از شانس خوبم داییم ب من گفت فقط با تو بره کلاس و بیاد یکی دو روز اول ک بردمش خیلی نگاش میکردم خودشم اینو فهمیده بود .روز سوم بعد کلاس تا نشست تو ماشین گفت اگه زیاد دیدم نمیزنی حرکت کن بهش گفتم حتما دلیل داره ک دید میزنم برگشت با عصبانیت نگام کرد گفت چ دلیلی منم شماره اون پسره رو خوندم و بهش گفتم جریانو .اولش جا خورد حسابی ترسید بعد گفت ب خاطر اینکه ب خودم گفتی جریانو بهت میگم منم زنگ زدم به خونه گفتم میرم بیرون شهر ماشین میدم دست زندایی تا یاد بگیره .رفتیم بیرون شهر وایسادم خودش بی مقدمه گفت داییت از صب میره سر کار تا شب منم حوصلم سر میره با این پسره اشنا شدم یه نگاه بهش کردم ک معلوم بود سوالم چیه گفت ب خدا به جون یه دونه پسرم سـکـس نداشتم باهاش گفتم خیلی هم خوب و حرکت کردیم.تو راه بهش گفتم من ک هر کاری داشته باشی انجام دادم و نزدیکتم با خودم حرف بزن اونم با من و من کردن قبول کرد و برگشتیم چمد روز به همین روال گذشت تا اینکه یکم با احساساتش بازی کردم و حسابی دلشو بردم ساعت ۳ظهر بود بحث لب بازی شد گفتم زنگ بزن ب مامانم بگو محمد بیاد تلوزیونمون درست کنه گفت نمیشه پسرم بیداره به زور راضیش کردم .زنگ زد و من رفتم دیدم پسرش ک ۴سالشه پای تلوزیونه رفتیم تو راه رو یه لب ازش گرفتم و حسابی داغ شدم گفتم بیا تو سرویس تا اومد برش گردوندم و دست گذاشتم جلو دهنش یکم مقاومت کرد ولی نمیتونست داد بزنه شلوارشو کشیدم پایین و کـیـرمو یه تف زدم از پشت مثه وحشیا کردم تو کـسش چندتا تلمبه زدم ابم اومد سریع کشیدم بیرون ریختم رو سنگ شلوارش کشید بالا و رفت بیرون منم تازه فهمیدم چ گهی خوردم سریع رفتم گفت برو خونتون خلاصه اومدیم و شروع کردم ب پیام دادن ک نتونستم جلو خودم بگیرم و این حرفا یه روز طول کشید تا یکم اروم شد فردا صبش از خواب بیدار شدم دیدم مامانم خونه نیست بهش زنگ زدم گفت رفتم خونه مادر بزرگ شب میام. همون لحظه فاطمه پیام داد ک بیدار شو تنبل یه لحظه گفتم اینی ک دیروز داده بازم میده بهش گفتم بیا بالا گفت الان میام فهمیدم میدونه تنهام اومد گفتم امیر کجاست گفت با مامان خودت رفته گفتم دست مامانم درد نکنه ک تنهامون گذاشت اونم خندید بی مقدمه خودش گفت دیروز کارت اشتباه بود ولی از کـیـرت خوشم اومده میخوام یه سـکـس دیگه با هم بکنیم ولی اخریشه کـیـرم داشت میترکید ۱۸ سانت کلفت و صاف هست .دست گذاشت روش منم همون لحظه لباشو خوردم اروم اروم لختش کردم اونم منو لخت کرد گردن و سینه هاشو خوردم گفت وایسا برو از خونمون تو کمد اسپری بیار گفتم قرص دارم یه ساعت میشه عمل کنه ولی عالیه از اونجایی ک خیالمون راحت بود کسی نمیاد بلند شدم قرصو خوردم یه ساعت تو بغل هم لخت عشقبازی کردیم بعدش شروع کردم کـسشو خوردن ک گفت طاقت ندارم فقط جرم بده اول پاهشو دادم بالا چن دقیقه اروم کردم تا کفت محکم بزن بهش گفتم داگی شو اونم شد از پشت چنان محکم میزدم ک تـخـمام درد گرفته بود بعد چند دقیقه دوباره تغییر پوزیشن دادیم اون اومد نشست رو کـیـرم ایقد خوب بالا و پایین میشد ک ابم داشت میومد بهش گفتم میخواد بیاد اونم کـسشو اورد پایین پاشو محکم کرد تمام ابمو با کـسش کشید بیرون خیلی حال کردم با حرکتش چندتا تلمبه دیگه زد افتاد رو من شروع مردیم لب بازی یکم ک گذشت گفتم کون میخوام قبول نکرد خودش گفت بعدا گفتم مگه اخریش نبود خندید و گفت بعدی اخریشه .این رابطه ۴ماه بیشتر طول نکشید هر هفته سـکـس داشتیم یا پریود بود برام جـق میزد(از سـاک بدش میاد)تا اینکه من با یه دختر دوست شدم و سرد شدم اونم کم کم سرد شد و رابطه برگشت به همون قبل یکی دو بار بعد کات کردن با اونم رفتم سمتش ک دیدم پا نمیده از یه طرفم مای ایرانسلش دارم

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

05 Nov, 18:07


.

👅🔥#دخترعمه


داستانی رو که میخوام بگم واقعیه من 4 سال از دختر عمم بزرگترم و همبازی بچگیم بوده هر روز خونه شون بودم و بیشتر موقع ها تا بعدظهر با هم تنها بودیم اینم بگم که بهش بد جور چشم دارم انقدر که خوشگله فقط میخوای بکنیش دختر عمم 15 سالشه همه جوره با هم راحت بودیم و همینطور راحت میشد گیرش آورد خیلی هم ساده بود حتی از بچگی جلوی منم لخت شده لباساشو عوض کردم ( در مورد سـکـس هم تازه یه چیزایی یاد گرفته بود ) همه جوره بازی کردیم تا اینکه گفت با هم دکتر بازی کنیم منم قبول کردم خوابید روی تخت منم نقش دکتر با عروسک بازی می کردم گفتم باید ماساژ بدم بدنتون شروع کردم به ماساژ دادن کل بدن آروم آروم دست میزدم به سینه هاش اونم چیزی نمیگفت( سینه های کوچیک داشت )بهش گفتم برگرد پشت . چرخید کـونش درست سمت من بود دختر عمم اندام لاغر باریک و کـون کوچیک خوش فرمی داشت  پشت کمرش ماساژ دادم بعد اروم رفتم سمت کـونش دست زدم عجب کـون نرمی بود از روی شلوار انگشتش کردم اونم خندش گرفت میگفت قلقلکش میاد گفتم باید امپول بزنم به کـونتون اونم گفت از رو شلوار بزن منم با بهونه اینا که از بچگی دیدمتو .. راضیش کردم شلوارشو در بیاره فقط شورت پاش بود که اروم اروم کشیدم پایین گفتم چشماتونو با پیش بند ببندید که متوجه نشید با امپول پلاستیکی زدم کـونش بعد دوباره شروع کردم به ماساژ دادن رفتم سراغ کـونش اروم اروم انگشتم کردم تو کـونش نفس عمیق کشید همینکارو ادامه میدادم اه ناله اروم میکشید گفتم کـیـرمو در اورم گذاشتم لای کـونش بالا پایین کردم عجب حسی داشت بد جور شـق کرده بودم رفتم جلو کیرمو گذاشتم رو صورتش اونم گفت عجب نرمه منم گفتم اسباب بازی سیلیکونیه اروم بکن تو دهنت اونم کرد حالیش نبود که کـیـر کردم تو دهنش یکم که تو دهنش بالا پایین کردم حس کردم ابم داره میاد کشیدم بیرون تو کیفم چند تا کـاندوم داشتم پوشیدم رفتم سمت کـونش گفتم لا کـونت دارم بازی می کنم یه چیز ممکنه بره تو کـصت شاید یکم درد داشته باشه اونم گفت چی هست مگه ؟؟حرفی نزدم خیلی آروم کردم تو کـصش یه جیغ خیلی بلندی زد کشیدم بیرون دوباره کردم توش
گفتش داری منو میکنی ؟؟!! منم گفتم یکم درد داره بعد بهش عادت میکنی که اینبار کلا فرو کردم توش یکم تلنبه زدم گریش در اومده بود که گفت درد داره بکش بیرون تو رو خدا مگه منو تو مثل برادر . خواهر هم نبودیم بکش بیرون مامانم الان میاد نزدیک ظهره
منم گفتم چون دوست دارم عاشقتم اینا به عشق توعه بزار با هم حال کنیم حرفی نزد منم تلنبه زدم اونم گریه میکرد بعد از چند دقیقه دیدم داره آه ناله میکنه مثل اینکه بهش حال داده بود پوزیشن های مختلفی کردمش گفتم الان نوبت کـون که بکنمش گفت نه چون خیلی درد میگیره گفتم نگران نباش آروم میکنم توش خوابوندمش کردم توش جیغ داد زد یکم وایستادم تا جا باز کنه بعد شروع کردم تلنبه زدن  تا اینکه آبم اومد همه روی صورتش خالی کردم سریع رفتیم حموم همدیگه رو شستیم الان نزدیک چند باره به بهونه هایی میکنمش حتی b.d.s.m  هم کردمش .
نوشته: مهران


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

04 Nov, 19:00


.

👅🔥#خواهرزن


با سلام خدمت دوستان عروسی برادر خانمم بود یه شب به یاد ماندنی و خارق العاده. تقریبا وسط عروسی بود که بچه ها اومدن صدا کردن که بیا تو مجلس زنونه شاباش بده ما رسم داریم ،رفتم تو با خجالت زود شاباش رو دادم اومدم بیرون ،همین که میخواستم بیام بیرون خواهر زنم اومد جلوی در بهم گفت کجا باید بیای با خانمت و من برقصیم بهش گفتم حرفش رو نزن به زور برد تو وقتی دستم رو گرفته بود دست راستم خورد از جلو به کـس اش دستم رو نکشیدم یه دقیقه شد که دستم موند یه لحظه آه صداش رو شنیدم یه لبخندی بهم زد رفتیم واسه رقصیدن ،تو رقص هم لامصب نیومد خودش رو میمالید به کـیـرم ،منم که راست کرده بودم داشتم میمردم بالاخره تموم شد اومدم بیرون رفتم مجلس آقایون،نیم ساعت نشده بود که یه اس واسم فرستاد که بیا بریم خونه تا لباسم رو ورداریم بیاریم،منم بهش اس دادم مگه شوهرت کجاست که من برم بهم گفت اون مست کرده حال نداره تو اتاق پروف تالار خوابیده اومد پایین رفتیم ،رسیدیم خونه بهم گفت منم میترسم بیا باهم بریم ورداریم منم که از خدام بود رفتیم خونه همون وسط حال بهم گفت اینجا بشین من بیام رفتن و اومدنش دو دقیقه نشد که گفت بیا اتاق خواب ببین کدوم لباس رو بپوشم گفتم من که ندیدم بدون خجالت اونیکه پوشیده بود رو جلوم درآورد وای به جان خودم یه شورت قرمز بندی و توری پوشیده بود قشنگ معلوم بود که سفید سفید کرده فقط مونده اونم دربیاره بزاره تو دهنم بلند شدم گفت بلند نشو بزار بپوشم بعد تا میخواست سرش رو بکنه تو کمد از پشت گرفتمش،کمرش رو فشار دادم کـون رو داد به عقب گفت احمق میخواستم امتحانت کنم که رد شدی زود شورتش رو درآوردم شروع کردم به خوردن کـس آبدارش بالاخره بعد از کمی خوردن دیدم داره حال میاد انداختمش رو تخت سر کـیـرم رو گذاشتم رو کـس اش مثل جارو کشید تو شروع کردم به تلمبه زدن یه 10دیقه تلمبه زدم گفت تو رو خدا بزن در نیار تا به حال اینقدر حال نکردم از سـکـس منم که از خدام بود که فقط کـس اش رو جر بدم بالاخره اونقدر زدم که ارضـا شد بلند شد سر کـیـرم رو گرفت گفت فدای کـیـرت بشم که امشب بهم خوش گذشت چنان سـاکی برام زد که تا به حال تجربه سـاک نداشتم آبم رو چنان خورد که انگار آب میوه خورد بلند شدیم زود لباس پوشیدیم رفتیم مجلس ،وقتی مجلس تموم شد دیدم داره با شوهرش دعوا کرده که تو مجلس خوابیده اومد تو ماشین ما نشست گفت میرم خونه شما سه روز موند خونه ما این سه روز رو هر روز میریم باغ سـکـس میکنیم میایم.
نوشته:؟؟؟


#پایان📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

03 Nov, 19:17


دمش گرم خوب بهم حال داد

سلام امید هستم25ساله. داستانی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به زمان سربازی که تهران بودم. قدم 175 وزنم 75 باچهره ای معمولی.توو خدمت پام از مچ در رفت برای اینکه بتونم مرخصی بگیرم خودموو زدم به موش مردگی و رفتم بیمارستان پاموو گچ گرفتم به زحمت تونستم 7روز استعلاجی بگیرم.یه جفت عصاء خریدم رفتم ترمینال جنوب برای ساعت 6 عصر بلیط گرفتم به مقصد شهرمون.سوار اتوبوس شدیم و کلا 20 نفر بودیم و قسمت انتهای اتوبوس خالی بود.اولین عوارضی اتوبان تهران .قم اتوبوسمون خراب شد و ایراد جزئی پیدا کرد.همه از اتوبوس پیدا شدیم منم با عصاء پیاده شدم. چنددقیقه ای که گذشت دیدم یه زنه تقریبا 33.34 ساله بااندامی مناسب و آرایشی نسبتا غلیظ . همینجور که راننده ماشین رو درست میکرد رفت سمت راننده و با خوشرویی ازش پرسید کی درست میشه عجله دارم..... همینجا بود که فهمیدم خانم اهل حاله.بدلیل اینکه داستان طولانی نشه از اینجا به بعد براتون خلاصه میکنم. آقایی شما باشین همونجا سرصحبت رو باهاش باز کردم بعد دعوتش کردم کیک ساندیس خوردیم شمارشوو گرفتم اسمش مریم بود.یه دختر 12ساله داشت و فکر میکنم مطلقه بود. شب توو مسیر زنگ زدم آمد کنارم عقب اتوبوس که فقط خودم بودم نشست. نیم ساعتی صحبت کردیم فهمیدم خانم خیلی حشریه منم یه سرباز کف کرده. و پایه هرخلافی هم هست (نشگی و چتی ) و کلی سینه هاش و کسشوو از زیر مالیدم آه آه میکرد اونم کیرمووو مالید. قول خونه خالی رو ازش گرفتم روز بعد که رسیدم شهرمون سریع گچ پاموو باز کردم و بارفیقم که اکثرا خونشون خالی بودهناهنگ کردم و بساط نشگی و چتی شب هم ردیف کردم.شب رفتم دنبال مریم جون و باهمون رفیقم نشستیم سه تایی نشه و چت کردیم یک ساعتی که گذشته منو مریم توو فضا بودیم لب تو لب شدیم پیچیدیم بهم.رفیقم هم بلندشد از اتاق رفت بیرون. رفتیم رو تخت یکنفره ی رفیقم خوابیدیم همیدگرو لخت کردیم شروع کردم مه مه های 75 رو خوردن آه نالش بلندشده بود. شما تصور کنید سرباز کف کرده که بودم توو فضا هم
بودم چ حالی به مریم حشری دادم.همه جاشوو لیس زدم.به کمر خوابید یه پاشم گذاشتم رو شونم.اوووووف جوووووون. کیرم که 17 سانت و خوش فرم هست. کردم توو کس پر آبش و شروع به تلمبه زدن کردم. مریم فقط اوووف اووووف و ناله میکرد 20 دقیقه ای تلمبه زدم آبم با فشار اومد ریختم روی شکم و سینه هاش.چون دستمال کاغذی نداشتیم مریم با شورتش منی هارو پاک کرد.منم رفتم به رفیقم یه تعارف زدم که بیا بکن. گفت نمیکنم حالا نمیدونم چرا. بعد که بامریم حرف میزدم میگفت پات شکسته بود دلم برات سوخت باهات دوست شدم ولی فکر نمیکردم بکن باشی خخخخخ. توو این 7روزی که مرخصی بودم 2بار دگه هم به همین ترتیب
هربار هم با یکی از رفیقام کردیمش.که اگر دوست داشته باشین داستان اونا هم براتون تعریف میکنم.بعداز خدمت هم چندباری تنهایی از کس و کون کردمش.خدا برکتش بده خوب بهم حال میداد.


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Nov, 19:55


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹²
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Nov, 19:55


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊12
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Nov, 19:54


.

👅🔥#زن_دایی


سلام اول از همه بگم که این داستان نیست و یه خاطره از این چند وقت پیشه و همش هم واقعیه بازم بستگی به نظر شما داره ولی برا من مهم نیست هرکی دوست داشت باور بکنه هرکی هم نخواست باور نکنه مهم نیست بریم سر خاطره من اشکانم (مستعار) بچه یکی از محله های بالای تهرانم ۲۴ سالمه و مجرد قد ۱۷۶ سانت هیکل معمولی ولی باشگاه میرم رنگ پوستم سبزه کـیـرم هم ۱۷ سانته با قطر ۱۲ زندایی من اسمش شادی هستش و ۳۸ سالشه دوتا بچه هم داره قدش ۱۶۵ سانته ولی هیکلش خوبه نه لاغره نه چاغه خیلی شکم نداره ولی گوشتیه بدنش کـص پفکی کلوچه ای کـون گنده مه‌مه هاش هم سایزشون ۷۵ عه ولی پر و سربالا به واسطه ورزشی که میکنه همیشه فیته رنگ پوستش هم سفیده و یه تار مو هم نداره بدنش همیشه لیزر میکنه داستان ما برمیگرده به عید ۴۰۲ عید ما رفتیم خونه دایی اینا و چند روز بودیم زندایی من عادت داره هرروز صبح دوش میگیره یه روز که همه خواب بودن من بیدار شدم دیدم صدا میاد فهمیدم زنداییمه محل ندادم و داشت خوابم میبرد یهو دیدم اومد بیرون با حوله بعد که حوله افتاد دیدم لخته (که همش نقشه بوده) بعد اونروز من کم کم حس سـکـسی بهش پیدا کردم و میخواستم مخشو بزنم چند روزی پیامک و تلگرام و اینستا چت میکردیم که کم کم رفت سمت سـکـس چت و این چیزا که اونجا فهمیدم زندایی ما خودش هم دلش پیشه منه و خودش گفت از وقتی دیدمت عاشقت شدم و هماهنگ کردیم یه وقتی که داییم ماموریت بود برم خونشون داییم خدایی کم نمیذاشت ولی خب زندایی ما خیلی حـشـری بود همیشه میدیدم که تو مهمونی ها زیر چشمی نگاهش به کـیـرمه و میخنده وقتی ازش میپرسیدم هم میپیچوند و یه چشمک میزد خلاصه قرار شد اخر ماه اردیبهشت از چهارشنبه تا جمعه داییم بره ماموریت منم فرصت رو غنیمت شمردم و هماهنگ کردم خلاصه رفتم کـاندوم و اسپری تاخیری هم خریدم تا لذت بیشتری ببریم روز موعود شد و وسایلم رو هم جمع کردم و به مامانم گفتم میرم خونه دایی تا زندایی و بچه ها تنها نباشن الکی پنجشنبه شد و روز موعود رفتم تو دیدم زنداییم خوشگل کرده ارایش غلیظ رژ قرمز جیغ بغلش کردم و همونجا لب تو لب شدیم حدودا ۵ دقیقه خوردیم لب همو که گفتم الان نه صبر کن شب حسابی بهت حال میدم شادی جون اونم بچه ها رو فرستاد خونه بابابزرگشون به بهونه تمیز کاری منم مثلا کمک حالش بودم شب اول گذشت (اینم بگم تو اون چند شب قرار شد فقط من با شورت باشم اونم شورت و سوتین) اصولا زنداییم خیلی راحته با من ولی جلو داییم و فامیلا رعایت میکنه طولانیش نکنم شب جمعه شد و ما هم بی قرار شامو خوردیم من رو کاناپه لش کرده بودم که زنداییم مهلت نداد خودش اومد رو من و لب گرفتن شروع شد ۵ دقیقه خوردیم لب همو و لخت شدیم کامل و شروع به سـاک زدن کیرم کرد و همش قربون صدقم میرفت و منم کـصشو میخوردم ۶۹ شدیم که اون ارضـا شد اندازه ۱ لیتر بگم کم گفتم اب داشت خیلی حـشـری بود خیس خیس شدم بعد چند دقیقه اسپری رو زدم بازم لب تولب تا اثر کنه اسپری کـاندوم رو میخواستم بکشم نذاشت گفت بدون کـاندوم منم گفتم چشم شادی جوون رفتیم رو تخت و اونجا اول کـصش رو خوردم وای خیلی خوب بود و با کـیـرم میمالیدم رو کـصش که طاقت نیاورد من رو به پشت خوابوند و اون اومد روم همزمان که تلمبه میزد من مه‌مه های خوشگلش رو میخوردم و ۱۵ دقیقه سـکـس داشتیمو اون خوابید و من رفتم روش حالت فرقونی مدام قربون صدقم میرفت و لب میگرفت بعد چند دقیقه داگی شد وای بهترین کـونی بود که دیدم گرد و قلمبه لمبر های نرم و گوشتی و سوراخ کـون دست نخورده به داییم هم کـون نمیداد اصلا من گفتم کـون میخوام که مخالفت کرد و نذاشت و قرار شد سری بعد کـونش رو افتتاح کنم بعد ۱۵ دقیقه من حس کردم که ابم داره میاد گفتم بهش گفت همشو میخوام حس کنم کل ابتو عشقم منم گفتم حامله نشی گفت لوله هامو بستم هرچقدر میخوای خالی کن تو کـصم منم کل ابمو تو کـصش خالی کردم و همونجوری کـیـرم تو کـصش بود و خوابیدیم لخت کنار هم ملافه تشک خیس خیس شده بود از بس ارضـا شده بود صبح که پاشدم رفته بود حموم رفتم پیشش باهم دوش گرفتیم و لخت تو خونه می‌گشتیم تا وقتی داییم بیاد بعد اون جریان بازم ادامه داره سـکـسمون و هم من هم خودش راضی ایم شرمنده بابت طولانی شدنش.
نوشته:اشکان

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Nov, 16:46



       فول س.کسی💦🔞🙊:  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

https://t.me/+sYv90ZCHt48zNzdk
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

02 Nov, 15:30


.
دانلود مستقیم س.وپر وطنی/ مشاهده فیلم 🔥🔞
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

01 Nov, 18:03


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊11
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

01 Nov, 18:03


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹¹
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

01 Nov, 18:02


گردنم لیس میزد بعدش بلندم کرد یکم با دستش کـونم ماساژ داد بوسید گفت ببخشید و بلندم کرد رفت یکم شیر آورد بهم خوردم و باهم رو‌تخت صبحونه خوردیم گفت سری بعدی میام کـست پاره میکنم رفت از خونه بیرون و ی بارم رفتیم باهم بیرون تو‌ماشین میخاست منو بکنه که من نذاشتم بعد اون دیگه باهم کات کردیم.
نوشته: ساجده

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

01 Nov, 18:02


.

👅🔥#دوست_پسر


سلام خدمت دوستان من که میخام این داستان و تعریف کنم البته خاطره سـکـسیمو و اولین سـکـسم اولین باره که می‌نویسم ببخشید اگه خوب نبود به بزرگی خودتون ببخشید . من ساجده ام و الان ۲۴ سالمه و مجردم قدم ۱۶۰ و وزنم ۶۱ ام داستان برمیگرده به زمانی که من تازه ۱۸ سالم شده بود و گوشی خریده بودم و همش تو گروه های تلگرامی شب تا صبح مشغول چت کردن بودم تا اینکه با یک پسر ب اسم امیر آشنا شدم که همشهری بودیم ولی اون تهران کار میکرد و از هم دوربودیم مجازی باهم حرف می‌زدیم  امیر ی پسر لاغر قدش حدود ۱۷۸اینا میشد  کـیـرشم کوچولو بود شاید ۱۳/۱۲سانت ب زور میشد بعد چند ماه حرف زدن بالاخره  تابستون شد و تونست مرخصی بگیره و بیاد شهرمون و ما میتونستیم همو ببینیم  اما من خونوادم از اون خشکه مذهبان که دختر تا شوهر نکرده نباید از خونه بره بیرون و از این اخلاقا دارن بعد من تک فرزند خونوادمو پدر مادرم  هر دوتاشون کارمندن ، صبح تا ظهر خونه تنها بودم. خلاصه روزی که قرار بود همو ببینیم رسید و ما کلی برنامه چیدیم که من برم از خونه بیرون  ما همو ببینم اما این وسط من خیلی میترسیدم  برم بیرون و بابام بیاد ببینه نیستم داستان درست شه و میگفتم نمیشه باید ی فرصت مناسب باشه اما با اصرار های امیر من راضی شدم که بیاد خونمون که فقط همو ببینیم و بره و باهم صبحونه بخوریم .
صبح ساعت هفت مامانم و بابام رفتن سر کار منم رفتم سریع ی دوش گرفتم کـس و کـونم تمیز کردم اومدم بیرون زنگ زدم بهش که کجایی گفت جلو درم بعد ی کم کوچه رو چک کرد که کسی نباشه و منم‌لا در و باز گذاشته بودم تا اینکه دیدم اومد تو و در بست و ما رسیدیم بهم و بایه آغوش طولانی و‌لب همدیگه رو بغل کردیم تقریبا بعد شیش ماه دوستی اولین قرارمون بود.منم میز صبحونه چیده بودم یکم آرایش کرده بودم یه تیشرت سفید با یه شلوارک تنم بود . اما ما آنقدر که لب گرفتیم اصلا تو حال خودمون نبودیم من امیر همیشه باهم سـکـس چت داشتیم و من عکس های مختلف از خودم می‌گرفتم و براش میفرستادم یه لباس سـکـسی قرمز داشتم  که از وقتی عکسش دیده بود عاشقش شده بود تا دید منو سراغ ست قرمزه رو گرفت و گیر داد که برو‌و تنت کن بیا از نزدیک ببینمت ،سینه های منم ۷۵عه اون موقع البته لاغر بودم کوچیک تر بودن. منم رفتم اون لباس پوشیدم‌،اومدم پیششش و اون شروع کرد مالیدن کون منو لب گرفتن بعد دستم گرفت برد سمت اتاقم دراز کشید رو‌تختم منم‌روش افتادم کـیـرش کامل شـق شده بود  چسبیده بود ب شکمم منم کـسم خیس خیس بود  آروم خودم روش میمالیدم کیرش میخورد ب کـسم دیونم میکرد شروع کردیم دوباره به لب گرفتن و بعدش امیر آروم آروم رفت سراغ گردن من و سینه هام لیس میزد دست می‌کشید قربون صدقه می‌رفت  لپای کـونم می‌گرفت فشار میداد بعد دستش کرد تو‌شورتم و  آروم شروع کرد کـسم مالیدن  منم ناله هام شروع شده بود دستش میکشید رو چوچولم آروم انگشتش می‌برد سمت سوراخ کـونم بعد دستش که پر آب کـسم بود کشید بیرون و آورد دستش گذاشت  رو لبام انگشتاش که خیس بود و میکرد تو دهنم منم برا انگشتاش سـاک میزدم  آب کـسم می‌خوردم خیلی حس خوبی داشتم قفل سوتینمو باز کرد رفت سراغ سینه هام یکیش با دستش گرفته بود یکش محکم میخورد لیس میزد دور سینمو شورتم کشید پایین تنم می‌بوسید می‌رفت پایین تر من ناله میکردم ازش میخاستم که کـسم بخوره اما نامرد نخورد یکم زبون زد زبونش کشید لای کـسم گفت کـست خیلی خیسه نمیتونم بخورمش نخورد ...خودش لخت نشده بود من لخت زیرش بودم یهو بلند شد تو کسری از ثانیه کلا لخت شد  همه لباساش باهم در آورد باز افتاد رو من لبام میخورد و با انگشتش سوراخ کـونم میمالید  کـیـرش شق شده بود  اومد جلو صورتم وایستاد گفت بخورش منم بلد نبودم شروع کردم آروم سر کـیـرش لیس زدن گفت اینجوری نه همش بکن تو دهنت گفتم که کـیـرش کوچیک بود منم آروم آروم کـیـرش میکردم تو دهنم بعدش  دیدم حالم بد میشه شروع کردم با دستم یکم مالیدم کـیـرش و سر کـیـرش کردم تو دهنم لیس میزدم آنقدر سر کـیـرش میک زدم که دردش  گرفت و گفت بگردمیخام کـونت بزارم منم داگی شدم  یکم لیس زد کـسم بعدش گفت روغن بیارم منم گفتم تو آشپزخونه روغن زیتون هست  رفت از آشپزخونه آورد  یکمشو مالید سر کـیـرش و کـون منو کلا روغن مالید بعد شروع  کرد به مالیدن کـیـرش  به کـونم و یهو با یه فشاری کـیـرش کرد تو کـونم که حس کردم آتیش گرفت جیغ میزدم که ولم کن درد دارم اصلا انگار نه انگار همش پشت هم تلمبه میزد تو سوراخ کـونم منم درد داشتم واقعا اصلا حالم خوب نبود فقط میخاستم زودتر تموم شه سیلی میزد در کـونم اروم‌جـنـده دارم میگـامت دیدی گفتم میگـاااامت چشاش بسته بود تو اوج داشت کـونم میکرد و یهو دیدم ی چیز با فشار ریخت تو کـونم کـونم می‌سوخت از درد داشتم گریه میکردم فوشش میدادم که چرا اینجوری کردی اونم کـیـرش کشید بیرون شروع کرد قربون صدقه رفتن لبام‌میخورد

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

31 Oct, 18:25


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊10
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

31 Oct, 18:25


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ¹⁰
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

31 Oct, 18:25


.
👅🔥#مــحــارم


سلام به تمام کسانی که این استان رو میخونن. میخوام ی داستان کاملا واقعی براتون تعریف کنم. مادر ۳ سالی هست از بابام جدا شده و از اون روز ازش هیچ خبری ندارم.من با مادرم زندگی میکنم. روزی یکبار تو فکر مامانم جـق میزنم. یعنی هر وقت خونه نبود لباس زیراش رو بر میداشتم و جـق میزدم. یک روز که تو اتاق در رو بسته بودم داشتم جـق میزدم که یکهو مامانم در رو باز کرد و اومد تو اتاق و منو تو اون لحظه دید. دوتاییمون خشکمون زده بود. مامانم هیچی نگفت و از اتاق رفت بیرون. منم سریع کشیدم بالا و پریدم حموم. بعد از اینکه حموم در اومدم مامانم تو آشپز خونه داشت شام درست می‌کرد. تا لحظه ای که خواستیم بخوابیم باهم هیچ حرفی نزدیم. دیگه موقع خواب شد و منم رفتم خوابیدم. هنوز خوابم نبرده بود که مامانم اومد تو اتاق و گفت پسر این چه کاری بود سر شب انجام دادی. میدونی خوده تو داری بدبخت میکنی. میدونی زود انزالی سگ میگیری. میدونی قیافت کـیـری میشه. منم سر پایین و در همون حین اشک از چشام سرازیر شد. مامانم گفت گریه نکن بهت یاد میدم چجوری جـق بزنی که زود انزالی نگیری بدبخت. فکر میکنی علت جدایی من از بابات بخاطر چی بود بخاطر همین دیگه موقع سـکـس سریع آب واموندش می‌ریخت . منم که همینجوری سرم پایین و خجالت میکشیدم. مامانم گفت به این چیز هایی که گفتم خوب فکر کن و هروقت خواستی جـق بزنی بیا پیش خودم من برات بزنم که زود انزالی نگیری بدبخت. مامانم که اینو گفت کـیـرم سیخ و چشام چهار تا به مامانم گفتم مامان راست میگی. مامانم گفت آره نمیخوام عین اون بابات بشی‌. و دیگه حرف نزن و بکش پایین تا بهت یاد بدم چیکار کنی. منم که شوکه شدم کشیدم پایین و مامانم دستشو گذاشت رو کـیٕرم و شروع کرد جـق زدن. همینطوری که میزد باهام حرف می‌زد و می‌گفت به حرف هام گوش بده. منم ساکت فقط به حرف هاش گوش میدم یک نیم ساعتی گذشت هیچ حس ارضـا شدنی برام نیومده بود. مامانم گفت دیدی نیم ساعته دارم برات میزنم و هیچ اتفاقی نیوفتاده. من گفتم آره مامان هیچی نشده حالا چیکار کنم. گفت هیچکار فقط به حرف من گوش بده. گفتم باشه. کـیـرمو تا ته کرد دهنش. یکم برام سـاک زد و توی همون حین گفت دیدی هنوز آبت نیومده. گفتم آره الان چیکار کنم. گفت به ریختن آبت فکر کن. منم گفتم باشه اوگی مامان. دوباره کـیـرمو کرد تو دهنش. همینجوری که سـاک میزد منم داشتم سعی میکردم آبم رو خالی کنم. بعد یک دقیقه کل آبم خالی شد تو دهنش و از حال رفت. گفتم مامان بسه دیگه حالم بده دلم درد میکنه. کـیـرمو از دهنش در آورد و رفت آب کـیـرمو از دهنش پاک اومد گفت یاد گرفتی. منم که حال نداشتم و کل انرژی رفته بود گفتم آره مامان دلم درد میکنه. مامانم گفت از این به بعد پیش خودم میخوابی و هروقت خواستی جـق بزنی به خودم بگو که برات بزنم یا زودانزالی نگیری. از اون روز حدود ۶ ماهی میگذره و من بابا مامانم در رابطه دارم. اولاش در حد همین جـق بود ولی الان حسابی از خجالتش درمیام
نوشته:؟؟؟


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

31 Oct, 11:43



       فول س.کسی💦🔞🙊:  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

https://t.me/+6M62cainJbBlNzVk
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

31 Oct, 11:43


فیلم س.کسیه: ۹۹ قمر🚫🎁تمام فیلم سراسر صحنه جنسی هست💦🔞
دانلود فیلم🔞
. دانلود فیلم🔞
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 18:53


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊9
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 18:53


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ⁹
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 18:51


و من میترسیدم ناچارا رفتم پیش برادرم از خواب بیدارش کردم و غرغر کرد چرا بیدارش کردم منم گفتم میترسم از رعد و برق بذار پیشت بخوابم اولش بازم غر زد که تخت یک نفرست و جا نمیشیم و اینا ولی رفت کنار ک پیشش بخوابم، کم کم کم آروم شدم به فکرم اومد ک با این روش میتونم بهش نزدیک بشم اون شبو کنارش خوابیدم کم کم ک هوا آروم شد رفتم سرجام خوابیدم چون مدام بیدار بودم ولی برادرم خواب بود چون کلاس آنلاین داشت صبح،
چند روزی هوا آروم بود و منم ناراحت تا اینکه دوباره هوا بارونی شد اما عصری بود ک بارونی شد و رعد و برقی شد منم خوشحال ک امشبم پیش برادرم میخوابم ولی بعد ک شب شد هوا ساکت شد و منم ناراحت شدم ولی حدود 11 , 12 شب بود که دوباره بارش بارون با رعد و برق شروع شد و منم سریع بالش و پتو رو برداشتم و رفتم پیش برادرم بیدار بود تو گوشیش بود بهش گفتم بازم میترسم ی چشم غره ای رفت و بعدش رفت کنار تا برای من جا باشه منم خوابیدم کنارش و خوابم برد دوباره با صدای وحشتناکی ک اومد از خواب پریدم و فکر کردم ک تنهام‌ بعدش فهمیدم ک کنار برادرم خوابم ، دیدم دقیقا پشت من خوابه منم خودمو چسبوندم بهش و خوابیدم ،
گرمای تنش باعث شد صدارو فراموش کنم و زود خوابم ببره، صبح که شد بیدارم کرد و رفتیم پای کلاسای آنلاینمون،
ساعت ۹ بود که زنگ تفریح من بود و استراحت بین کلاس برادرم ، رفتم سراغ آماده کردن صبحونه ، اومد و صبحونه رو خوردیم هی بمن نگاه میکرد از همون نگاه های معنی دار ک قبلا میکرد منم ی چیزایی فهمیدم ک نقشه‌ام گرفته،
از شانس بد برادرم و شانس خوب من بازم هوا بارندگی بود وقتی پتو بالشم رو برداشتم برم اتاقش انگار ک آماده بود من بیام چون خودش رفته بود کنار منم ی لبخند ریزی زدم و رفتم پیشش تو تخت ، جامو درست کردم و خوابیدم و ی دستی اومد روی گونه ام ک نوازش میکرد منو این حرکت برادرم منو متعجب کرد و بهم میگفت نترس و ترس نداره این صدا که ی رعد و برق سادس ولی اگر میترسی و نمیتونی بخوابی بیا پیشم و اینا، یه جورایی داشت نصیحت میکرد منم خیلی خوشحال بودم که رفتارش داره باهام بهتر میشه…
نوشته: دیاکو

#پایان

🫦📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 18:51


.
👅🔥#مــحــارم

من دخترم و 20 سالمه یک برادر دارم که دو سال ازم بزرگتره خب بریم سراغ داستانم،
اواخر سال ۹۸ بود، دقیقا اسفند ماه ک اعلام کردن کرونا هست و مدارس تعطیل شد برادرم گوشی داشت و درساش رو با گوشیش پیش می برد سال آخر مدرسش بود کلاس دوازدهم.اما من نه گوشی داشتم نه تبلت پس گوشی مامانم رو گرفتم برای ارتباط با مدرسه و معلما از طریق واتساپ،
همه ما فکر میکردیم این ویروس چند روزی هست و بعد تموم میشه اما خب برعکس شد ، مامانم گوشیش رو لازم داشت و به خاطر شرایط کرونا برایم یک گوشی شیائومی خرید که بتونم باهاش درسام رو بخونم ، راستی اون موقع که کرونا اومدش و کم کم پای اپلیکیشن مزخرف شاد باز شد که هم دوره های من میدونن چی میگم از بس این برنامه کند و لاکپشتی بود. اون روزی که مامانم گوشی خرید برام گفت با نظارت خودش باشه و حق نصب تلگرام و اینستا و… ندارم خب اوایل راضی بودم ولی کم کم دوست داشتم که این برنامه هارو روی گوشی داشته باشم ، به هر حال با کلی اصرار و التماس رضایت داد که نصب کنم اما بازم با نظارت خودش.
دیگه تابستون شده بود و من سرگرمی ای نداشتم ، برادرم راحت میتونست بره بیرون با دوستاش بچرخه اما من نمیتونستم پس رو آوردم به تل و اینستا اوایل خب سخت بودش همش مدام گوشیم رو چک میکرد ولی کم کم که مطمئن شد من با پسری حرف نمیزنم و سروگوشم نمیجنبه بیخیال نظارتش شد و منم راحت بودم خب تابستون روزای آخرش بودو و مدرسه جدید و دوستای جدید اما مجازی ، ی چند نفری از مدرسه قبلیم بودن ولی بقیه جدید بودن کم کم آشنا شدیم باهم و گروه زدیم تو تل و اینستا برای همدیگر چیزمیز میفرستادیم،
کم کم پای رمان ها و داستان ها هم به گروهمون باز شد ولی رمان و داستان از نوع خوبش که +18 نبودن و سرگرمش بودیم،
خلاصه که تو گروهامون هی تکست میفرستادیم و عکس و داستان و رمان منم خب درس خون بودم و بیشتر اوقات فراغت رو رمان میخوندم و دنبال میکردم گاها 50 قسمت و یا بیشتر هم بودن ی رمان که خوندم اسمش دخترعمو پسرعمو بود فکر کنم خیلی قشنگ بود داستانش و خب شبیه اینا میخوندم که ســـکــــسی بودن کم کم برای ادامه رمان ها باید عضو چنل دیگ میشدم تا بتونم قسمت های جدید رمان و داستانها رو از ربات مخصوصش بگیرم که چنل های مختلفی رو باید جوین میشدم و یکی از چنلا داستان های عجیبی داشت که محتوای ســـکــسی داشت و تم واقعی داشت داستان ها منم شروع کردم خوندن داستان های اون چنل که داستان کوتاه بودن و رمان چندین قسمتی نبودن،
با خوندن اون داستانا که روابط دختر خاله پسر خاله ، دختر عمو پسر عمو ، دوست پسر دوست دختر و… بودن منم شــــــهوتی میشدم و با امر جق زدن هم به لطف دوستان آشنا شده بودم همش خودم رو با داستان هایی ک میخوندم میما'لیدم و بیشتر وقتاهم شب ها این کارو میکردم،
کم کم‌ با داستان هایی با محتوای جدید آشنا شدم که در من حس جدیدی به وجود آورد و اون محتوای ســکــــس خواهر و برادری بود (مثل داستانهایی که تو چنل گذاشتم و در ادامه هم خواهم گذاشت) من کم کم جذب این داستانا شدم و برادر هم داشتم ولی نمیدونستم چجوری بهش بگم آخه اون ازم 2 سال بزرگتر بود،
تو خونه متوجه شده بودم که برادرم جق میزنه و بیشتر وقتا هم حموم که میرفت جق میزد از وقتی که مجازی شده بود زمانی که پدر و مادرم سرکار بودن ( پدر و مادرم هر دو شاغل هستن و تقریبا هم دیر میان خونه) داشتم میگفتم وقتی خونه نبودن میرفت حموم و گوشیش هم میبرد با خودش و دیر هم میومد بیرون و من میفهمیدم که جــــــق زده تو حموم ولی نمیتونستم چیزی بهش بگم چون ازش خجالت میکشیدم،
از وقتی این داستانا رو میخوندم نگاهم به برادرم عوض شده بود دائما نگاهم به شورتش بود و شاید برادرم هم متوجه زاویه نگاهم شده بود اما از اون جالب تر وقتایی ک تنها بودیم خونه اون هم دائم نگاهش ب من بود مخصوصا وقتایی ک تو آشپزخونه مشغول داغ کردن ناهار بودم منو دید میزد منم زیر چشمی حواسم بود،
مدتها گذشت و ما هیچ حرکتی بینمون انجام نشد جز همون نگاه کردنا که کمرنگ تر هم شده بود از سوی برادرم و دیگ کمتر منو نگاه میکرد کم کم داشتم ناامید میشدم و این مدت هم تقریبا یک سالی گذشت و حالا بجای یک چنل ســـــکـــسی چندتا داشتم و تمام داستان هارو دنبال میکردم و روز به روز شـــــهوتی تر میشدم ،۴
دائم دنبال ساخت سناریو بودم تا بهش بگم من چی میخوام که بالاخره فهمیدم،
من و برادرم اتاقامون جدا از هم هستش و همینطور که گفتم کلاس همچنان مجازی بود و برادرمم مجازی کلاس های دانشگاهش رو می رفت، اوایل سال تحصیلم بود بارون های پاییزی شروع شد و هوا بسیار بدبارندگی بود شب موقع خواب بود که صدای آسمون در اومد، همون رعد و برق منظورمه و من از رعد و برق میترسم اون اوایل بچگی میرفتم پیش مادر و پدرم میخوابیدم ولی بعدا فهمیدم مزاحمشون میشم،
خلاصه ک رعد و برق بود

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 16:54


🔞 اگه ح.شری هستی و دنبال فیلم های پ.ورن با زیرنویس فارسی هستی بیا اینجا:🙈🙊
@Film_Hot 🔞🔥
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

30 Oct, 10:06


😩 فیلم س.کسی زندان زنان🔞 رئیس زندان هر دختر تازه واردی را میکنه و...

مشاهده فیلم 🤯🔞🤤

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

29 Oct, 20:26


.
👅🔥#دخترخاله

من سـکـس و از سن خیلی کم شروع کردم دلیلش هم وجود یک خانواده ی فوق حـشـری بود.بابام هرشب با مامانم فیلم پـورن نگاه میکردن ،بعدشم بابام حساااابی ترتیب مامانم و میداد و من هرشب صدای جیغ و داد مامانم و اه و ناله های بابامو میشنیدم.
ده سالم بود که دلم میخواست برم توی اتاق و گردن بابامو بشکنم که اینقد هرشب مامانمو اذیت نکنه.ی روز رفتیم خونه ی خاله م اینا، قرار بود مامانم و خاله م برن بازار خرید.اونجا خیلی ساکت بودم. ی دختر خاله داشتم که هشت سال ازم بزرگتر بود و منم خیلی دوسش داشتم.اونروز که دید خیلی ساکتم،منو برد اتاقش و دلیلش و پرسید.منم با کلی تقلا و جون کندن،بهش گفتم که بابا هرشب مامانمو ازار میده و مامان مدام ناله میکنه .بابامم هی بهش میگه جـنـده و اخ جون اخ جون میکنه.بعدم زدم زیر گریه.پریناز با شنیدن حرفای من زد زیر خنده.منم با تعجب نگاش کردم که دیدم اومد طرف من و دستم و گرفت و برد رو تخت.گفت بخواب،گفتم خوابم نمیاد،گفت بخواب کارت دارم،دراز کشیدم روی تخت اونم اومد کنارم خوابید و شروع کرد بوسیدن گوشم و لیس زدن گردنم.اولش قلقلکم اومد ولی خیلی زود ی حس عجیبی تو تنم شروع به پیچیدن کرد،تنم داغ شد و گرم شدم.اروم منو به طرف خودش برگردوند و لباشو گذاشت رو لبم و همزمان دستشو کرد تو لباسمو و شروع به نوازشم کرد.گرمای دستاش روانیم کرده بود.بعد از چند دقیقه لبامو ول کرد و تو چشمام نگاه کرد و خندید و گفت قربون چشمای سگ حـشـرررت....دوباره لباشو چسبوند به لبم و دستشو کرد تو شلوارمو و کـونمو مالوند.لباشو از لبم برداشت و گفت بغلم کن و سعی کن هرکاری من میکنم تو هم بکنی.بعدم لباسمو زد بالا و سینه های تازه دراومده مو بوسید و چند دقیقه بعد دستشو کرد تو شورتمو شروع به مالیدن کـسم کرد.داشتم کیییف میکردم.پریناز در گوشم گفت خوش میگذره؟گفتم ارررره،گفت کجاتو دارم میمالم؟جواب ندادم،باز پرسید،بازم جواب ندادم.از روم بلند شد.گفت نرو پریناز.نگام کرد و خندید و گفت،دوس داری گلی جون؟ گفتم اره،گفت خب اگر بقیه شو میخواد باید حرف گوش بدی.گفتم چشم .گفت افرین.حالا بگو کجاتو میمالیدم،سرمو انداختم پایین و یواشی گفتم کـسمو.گفت کجاتو؟گفتم کـسمو....گفت افریییین.بگو پریناز جون کـسمو بمال...ـمنم گفتم پریناز جون کـسمو بمال.غش غش خندیدو گفت افرییییین...خودشه.یه فیلم پلی کرد...تو فیلم دوتا دختر لخت افتاده بودن رو هم و داشتن باهم حال میکردن.گفت ببین که خوب یاد بگیری.فقط ما نباید توی همدیگه انگشت کنیم.گفتم باشه.کـسمو میمالی؟؟گفت دمر بخواب رو تخت،خوابیدم و لختم کرد و گفت من دارم فیلم میگیرم،اه و ناله کن.دوربین و روشن کرد و رفت لای پام،کـسمو باز کرد و با ی اسپری حسابی کـسمو مالید.یهو دیدم تمام تنم داره میلرزه و دادم در اومد پرینازم اسپری و محکم فشار داد به کـسم با لرزش تنم ،یهو یک عااالمه لذت تو تنم پیچید و بیحال افتادم رو تخت.پرینازم مدام میگفت جون جوووون،توله سگ حـشـری ارضـا شددد.چه توله ای بشی توووو.چند دقیقه ای خوابید روم که اونم کلی حال داد.بعد که حالم جا اومد منو گرفت تو بغلشو و فیلمو نشونم داد.گفت خیلیا حاضرن بابت این فیلم پول بدن.بعدم باز ازم لب گرفت و گفت توله جونم بابات هر شب با مامانت اینکارو میکنه.الان تو اذیت شدی؟گفتم نه.گفت دوس داشتی؟گفتم اره.گفت نوش جوووونت. به این کار میگن کـس دادن که تمام زنا عاشقشن...ـ تو هم خیالت راحت باشه،بابات خیلی باحاله که هرشب مادرتو میگـاد.خوش بحال خاله ی خوشگلم.بعدم بهم گفت اگر به کسی نگی،هربار بیای اینجا حساااابی به کـست حال میدم.ی بار دیگه لبمو بوسید و گفت بدو برو کـستو بشور ،بریم پایین که الان مامان اینا میان
نوشته:؟؟؟

#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

28 Oct, 18:07


.
👅🔥#همسایه

سلام اسم من امیره ۱۷ سالمه قدم بلنده کـیـرمم ۱۷ نسبتا کلفت هیکلمم رو فرمه داستان از جایی شروع شد که ما ی همسایه داریم خودش مذهبیه ولی بچه هاشو خانوادش اینجوری نیستن این خانوم ی دختر خواهر داره ۱۴ سالشه عین دافای ۱۹ سالست از تیپو قیافه هیکل ی روز وسطای خرداد ساعت ۴ داشتم میرفتم باشگاه دیدم اسناسور رفت بالا این سوار شد ی دامن ی دامن جوراب شلواری پوشیده بود که تو فکر باشگاه بودم تا بره پایین برق رفت ما گیر کردیم خانوادش هعی داد زدن گفتم من پیششم نترسین بلد بودم در نبود برق در اسانسور وا کنم ولی این کارو نکردمو مغزم رفت ی سمت دیگ گفتم وایمیسیم تا برق بیاد معلوم بود ترسیده ولی روش نمیشه نشستم کف اسانسور بغلش کردم نازش کردم خیلی ماه بود نشسته بود رو پام روناشو دست میکشیدم خیلی سفید بود با سینه های ۶۵ و کـون گرد سفید واقعا به بچه ها حسی ندارم ولی این انگار بچه نبود قصد کردنم نداشتم لپشو بوس کردم گفت گردنمو بوس کن ی لحظه هنگ کردم سرشو داد بالا ی ماچ زدم بر گشت نگام کرد خندید گفتم اگ اینجوریه تو هم لبامو بوس کن دو تا دستشو گذاشت رو صورتم گذاشت رو لبم گفتم میخواد ی بوس ریز کنه چشاشو بست لبامو شروع کرد به خوردن و آبدار میبوسید موهاش بو شامپو توت فرنگی میداد لبای خوشمزه پوست سفید نرم موهای مشکی بلند چشای میشی پاهای کشیده سـکـسی که ی جوراب شلواری تا رونش بود با ی دامن وقتی لباشو برداشت با ی صدای دخترونه گفت نمیخوای کاری کنی؟ من هنگ بودم تو ۱۴ سالگی این به این حـشـریت بزرگ شه چی میشه کمر بندمو باز کرد تکیه داده بودم به دیوار نشسته بودم رو زمین پاهام دراز بین پاهام بود خودمو دادم بالا از پام دراورد هعی خانوادش صدا میکردن خیلی ملایم جواب میداد از رو شرت کـیـرمو بوس کرد شرتمو داد پایین کـیـرمو با دستای ظریفش گرفت حـشـریت از چشماش میبارید ی لیس از پایین کـیـرم کشید تا بالا خایع هامو لیسید بوس کرد سر کـیـرمو کرد دهنش اب دهن داغشو جاری کرد رو کـیـرم واقعا بلد بود اروم مک میزد بالا پایین میکرد زبون میکشید از دوست دخترم بهتر میخورد تو چشام نگاه میکرد موشو میزدم کنار لباشو غنچه میکرد دور کیرم بهم نگاه میکرد خیسی و داغی دهنش منو برده بود تو فضا بعد سرشو با دستم اروم بالا پایین میکردم بعد از ۱۰ دقیقه ول کرد دامنشو دراورد بند سوتین گلبهی صورتیشو باز کرد انداخت گوشه ی پستون ۶۵ نوک صورتی با ی بدن ظریف لاغر تمیز اومد رو پام نشست رو به روم سرمو با دستاش هدایت کرد سمت سینش افتادم به جون سینه های مرمری بلوریش با دستام میمالوندموم میخوردم نفس میزد دم گوشم سرمو بردم لا گردنش چونمو داد بالا لبامو گرفت دراز کشید کف اسانسور پاهاشو باز کرد خزیدم سمت کـصش بو گل میداد زدم کنار شرتشو گف درار از پاش دراوردم افتادم به جون کـصش موهامو چنگ میزد صداشو ناز و لوس کرد گفت بخور ددی من واقعا پشمام ریخته بود نور گوشیم کل اسانسورو روشن کرده بود کـصش خیس بودم صورتمو خیس کرده بود انقدر سرمو فشار داد با ی آی ریز لرزید ارضـا شد موهامو ول نمیکرد سوراخ کـونشو میلیسیدم گفت وایسا پاشد منو  دو زانو زیر پاش نشوند ی پاشو داد بالا گفت حالا بخور عین ی دختر  ۲۵ ساله بلد بود عاشق ناله کردنش بودم سوراخشو ول کردم گفتم بازه یا بستس راهش گفت بستس از کـون بکن نشست زیر پام دو زانو کـیـرمو با تف زیاد خورد خیس خیس بود تف کرد رو دستش کشید رو سوراخ کـونش برای این که ناله نکنه شرتو گذاشتم دهنش گاز میگرفت چسبوندمش به دیوار ی پاشو دادم بالا قدش نسبت به من کوتاه بود نمیشد خیلی ناز داگی قمبل کرد ی تف انداختم رو سوراخ کـونش موهاشو ریخته بود رو کمرش کـون گرد قلمبه سفیدشو گرفتم سر کـیـرمو اروم کردم تو تو شرت ناله میکرد کامل فرو کردم معلوم بود بار اولش رونای گوشتیتو فشار میدادم جورابشو دوس داشتم تلمبه میزدم تو کـونش گفت ددی بغلم کننن پا شدم پرید بغلم خیلی سبک بود دور کمرم پاشو حلقه کرد کـیـرمو تنظیم کردم چسبوندمش به دیوار که چفت شه رفت تو بالا پایین میکردمش تو بغلم موهاش تو صورتم بود خیلی سـکـسی اه میکشید انقدر گرم بود خیس عرق بودیم گفتم کجات بریزم گفت توم بریزی کثیف کاری داره دو زانو نشست کـیـرمو گذاشتم دهنش با فشار مک زد ابم همش خالی شد تو دهنش تا قطره اخرشو میکید قورط داد کـیـرمو تمیز کرد جمعو جور کردیم برق هنو نیومده بود ۱ ساعت گذشته بود لبای همو خوردیم گفت من از ۱۲ سالگی لیتل گرلم با خیار مسواک به کـونم حال میدم
نوشته: امیر


#پایان

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

27 Oct, 17:55


کـسش تلمبه میزدم میگفت جوووونم… از الان دیگه فقط به تو میدم… زودتر می کردیم به این بابای عوضیت پا نمیدادم… آبم اومد و خالی کردم توی کـسش… هر دو خسته بودیم… هیچ کدوم توان بلند شدن نداشتیم… بعد چند دقیقه… بلند شدم برم اتاقمون تا اونجا بخوابم… بهم گفت دیگه منت باباتو نمیکشم… از الان هم سیما هم مامانشو باید بکنی… گفتم با کمال میل…از اون روز زنم رو هفته ای یه بار میکنم اما مادر زنمو هفته ای دو بار… واقعا برای بابام متاسفم چنین جواهر با ارزشی رو قدرشو ندونست… اما من قدرشو میدونم… اونم یه انسانه… فقط دیگه خیلی دیر تر ارضـا میشه… جز منم کسی نمی تونه ارضـاش کنه… تازه تمام وحشی بودنم رو توی سـکـس با خاله نرگس تجربه میکنم و سـکـسم با سیما همونطور که دوست داره آرومه…
نوشته: ؟؟؟


#پایان

🫦
📖

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 19:07


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ⁴
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 19:07


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ⁴
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 10:34


فیلمای صحنه دار تحریکی 🔞: HotIFILM💦
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 08:06



       فول س.کسی💦🔞🙊:  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

https://t.me/+z5i36PrbpkljZDBk
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 06:37


فیلم کامل زهرا ابراهیمی بادوست پسرش که ازایران بخاطراین فیلم فرار کرد 🔞مشاهده فیلم🔞
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 04:26


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊4
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

25 Oct, 04:26


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊4
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 17:30


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ³
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 17:30


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ³
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 14:37


🔞 اگه ح.شری هستی و دنبال فیلم های پ.ورن با زیرنویس فارسی هستی بیا اینجا:🙈🙊
@Film_Hot 🔞🔥
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 10:15



داشتم لباسامو عوض میکردم که یهو مهران از پشت چسبید بهم و شروع کرد به
... 🔞💦🤤 @dastansexy

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 03:56


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊3
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

24 Oct, 03:56


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊3
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 17:30


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ²
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 17:30


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها ąɓ²
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 16:18


دانلود بهترینهای سایت برازرس با زیرنویس فارسی ⛔️😱/  دانلود و مشاهده فیلم 🔞
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 12:07


🍑 فیلم خشن س.ک.سی ناپدری 👅 داستان دختری که ناپدریش از بچگی بهش تجاوز میکرده 💦

مشاهده فیلم 😦 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 04:23


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊2
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

23 Oct, 04:23


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🕊2
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 17:48


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁸
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 17:48


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁸
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 17:21


داستان های شهوا'نی 🤤👇🏻

🔥@dastane_Hott 🔞🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 11:58


🔞پسره عاشق نامادریش شده و میخواد باهاش سک‌س بکنه🥴💃نامادری از حموم در میادش و پسره میره که ....دانلود فیلم🔞🥵
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 11:25


🔞اعتراف میکنم زن داداشم دراز کشیده بود منم حشری شدم رفتم دست زدم به درز کونش و اونم...

مشاهده 🔞🙈
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 10:31


.
چالش لختی ممه و قمبل🤒دخترای دهه هشتادی وطنی
:

@nudeiinude 🔞💦
@nudeiinude 🔞💦

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 05:49


فیلمای صحنه دار تحریکی 🔞: HotIFILM💦
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 04:07


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🧿r28
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

19 Oct, 04:07


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🧿r28
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 17:17


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁷
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 17:17


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁷
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 15:24


.
🚨این کانال بزودی خصوصی میشه و فقط کسانی که عضو شدن سود میکنن💸
👇

https://t.me/+5zLwlw_5qwQ3NzZk
.

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 13:07


داستان تصویری رابطه بکن بکن رییس و منشی💦🚫

مشاهده داستان🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 12:01


س.ک.س وطنی با استاد دانشگاه واسه نمره 🔞

مشاهده فیلم
مشاهده فیلم

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 09:13


🍑 فیلم خشن س.ک.سی ناپدری 👅 داستان دختری که ناپدریش از بچگی بهش تجاوز میکرده 💦

مشاهده فیلم 😦 🔞

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

18 Oct, 07:36


.
   بهشت میدونی کجاست؟؟!🤤‌‌🔞‌‌
       ‌‌ 🤴‌‌🏻‌‌     
       ( ッ)     👸‌‌🏻‌‌
       ∫\ \___( •_•)
        _∫∫ _∫∫ \ \
بزن رو این تصویر میبردت اونجا 🙊‌‌😂‌‌☝️


داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Oct, 18:03


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁶
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Oct, 18:03


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁶
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

17 Oct, 04:43


💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️‍🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها 🧿r26
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا

داستانکده جذاب ایرانی‌ها

15 Oct, 17:34


.
اینجا فقط بی ادبـی داریم🔞💦😂👇

https://t.me/+nfItRS9WRvAxYzNk
.

27,524

subscribers

20

photos

5

videos