°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ @shakh_shekan_tak_1 Channel on Telegram

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

@shakh_shekan_tak_1


°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ (Persian)

با خوش آمدید به کانال °ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ، کانالی که ارتباط با ادمین و ارسال داستان را فراهم می کند. اگر علاقه مند به خواندن داستان های جذاب و متنوع هستید، این کانال برای شماست. شما می توانید داستان های مختلف را در اینجا پیدا کرده و با دیگر اعضای کانال به اشتراک بگذارید. ادمین کانال سعی دارد تا محتوای با کیفیت و جذابی را برای شما فراهم کند. برای ارتباط با ادمین و اشتراک گذاری داستان ها، می توانید به آی دی @tourrk111oglan مراجعه کنید.

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:33


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:32


نتزی قرمز خیلی خوشگلی تنش بود. دستم رو گرفت و رفتیم رو تخت. دراز کشید روی تخت و گفت ببینم سکست هم به اندازه فروشندگیت خوبه؟ روش افتادم گردن و لب های داغش رو خوردم و سوتینش رو دراوردم از لحاظ سایز نه بزرگ بودن نه کوچیک. نوک سینه های قهوه ای بود. اون ها رو خوردم که صدای آه و ناله ش بلند شد. یک جیغ بلند کشید و لرزش ریزی کرد فهمیدم ارضا شده. گفت من کیر میخوام. کیرم رو بدون هیچ زحمتی تو کس داغش کردم و جیغش بلند شد. تلمبه میزدم. به سختی جلوی خودم رو گرفته بودم که آبم نیاد. کسش وحشتناک خیس بود. دوبار دیگه حین سکس ارضا شد. حس کردم داره آبم میاد. گفتم داره آبم میاد. گفت بریز رو صورتم. سریع کیرم رو کشیدم بیرون اونم دهنش رو باز کرد و ریخت تو دهنش. بی حال افتادم روی تخت. اونم رفت دهنش رو بشوره. 2-3 دقیقه دیگه اومد و گفت 1 ساعت دیگه شوهرم میاد بهتره بری. منم لباس هام رو پوشیدم و بغلش کردم و لب گرفتم ازش. بهش گفتم واقعا بهش نیاز داشتم مرسی ازت. اونم خندید و گفت کامپیوترم رو درست نکردی اما به کسم خوب حال دادی. منم خندیدم و رفتم در مغازه. هنوز گیج بودم ساعت 12 نشده بود و من گیج از این همه اتفاق که برام افتاده بود. حس میکردم خوابم و دارم خواب می بینیم. که یک دفعه یک اس ام اس از یک شماره ناشناس اومد. گفت امروز رو تخت خوب مانور میدادی پسر خوب! شماره مهگل نبود. نوشتم شما؟ گفت همونی که نباید می فهمید همچین کاری رو با یک زن متاهل کردی اما عیبی نداره اگر پسر خوبی باشی من یادم میره چیکار کردی. رنگم عین گچ سفید شده بود نمیدونستم باید چیکار کنم. گفتم یعنی چی؟ گفت خودت بعدا می فهمی! بعدا میام باهات حرف میزنم! منم با کلی ترس و اضطراب گوشی رو پرت کردم یک گوشه. مونده بودم چه غلطی کنم!
ادامه دارد…
نوشته: yes_man

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:32


آقای کاکولد سلام! (۱)

#سکس_یواشکی #خیانت #زن_شوهردار

من پیمان هستم 30 سالمه و در مشهد زندگی میکنم از همسرم به خاطر دعواهای بچه گانه جدا شدم و الان تنها زندگی میکنم. یک مغازه کوچیک دارم که توش فیلم و بازی و لوازم جانبی کامپیوتر و موبایل می فروشم. از اونجایی که هم از نرم افزار و هم از فیلم و هم از بازی سرم درمیاد خیلیا میان پیش من برای خرید برای همینم خدا رو شکر وضعم بدک نیست. حدود یکسال پیش یک خانومی به اسم مهگل که تقریبا 35 سالش بود میومد از من فیلم های مختلف هم برای خودش هم برای دختر 8 ساله ش میخرید. میدونستم متاهله و بسیار پر حرف هست وقتی میومد تو مغازه میدونستم که شانس بیارم 1 ساعت دیگه از مغازه میره بیرون. البته زمان هایی که با بچه ش بود بچه ش بعد 10 دقیقه حوصله ش سر میرفت و گیر میداد که میخوام برگردم و مجبورش میکرد برگرده خونه. اون موقع فشار تنهایی روم خیلی بود و اوائل دوست داشتم زود بره ولی بعد یه مدت به حرفاش گوش میکردم. فهمیده بودم با شوهرش مشکل داشت و خیلی تو لفافه فهمیده بودم مشکلشون اینه که شوهرش بهداشتش رو رعایت نمیکنه، چاقه و ورزش نمیکنه و کلا آدمی نیست که وقتی تو خیابون کنارش راه بره بهش افتخار کنه. خب تقریبا هر روز میومد مغازه و برای دخترش کارتون میخرید کلی حرف میزد آخرم میرفت. منم گوش شنوا بودم. یه روز به خط کاریم زنگ زد و بعد معرفیش گفت کامپیوتر شون خراب شده و میشه بیام حلش کنم؟هزینه ش هرچی باشه رو میدم. اونقدری به مغازه رفت و آمد داشت و حرف های خصوصی زندگیش رو گفته بود که تقریبا میدونستم این یعنی چی اما به خودم و شیطون لعنت فرستادم و گفتم خاک بر هولت کنن که تا یک زن باهات درد دل کرد جو گرفته ات و فکر کردی خبریه و رفتم خونه شون. خونه شون طبقه 4 یک آپارتمان ساده و بدون آسانسور بود. له له زنان رفتم تا رسیدم به واحدشون. در نیمه باز بود در زدم یک صدایی از دور اومد که بیا تو. رفتم و تو هال صبر کردم تا دیدم مهگل اومد. یک نیم تنه سفید پوشیده بود اینقدر نیمه تنه ش کوتاه بود که سوتین فانتزی قرمزش خودنمایی میکرد. یک شلوارک لی آبی پوشیده بود. بوی عطر تند زنونه ش فضا رو پر کرده بود. به صورتش خیره شدم چشم های درشتش با موهای لخت سیاهش صحنه عجیبی رو درست کرده بودن. قیافه ش تلفیقی شده بود از هنر و شهوت. گذاشت قشنگ نگاهش کنم بعد حدود 30 ثانیه با یک لبخند شیطون گفتش یادتون هست که برای چی اومدین؟ یهو به خودم اومد و پته مته کنان گفتم بله بله کامپیوترتون کجاست؟ من رو راهنمایی کرد به اتاق خوابشون. یک اتاق خواب خیلی ساده با یک تخت دونفره قهوه ای و یک میز توالت که بارها استفاده شده بود و دست کمی از اون تخت به لحاظ سادگی نداشت. عکس های عروسیشون به در و دیوار بود و یک کامپیوتر زهوار در رفته گوشه اتاق بود. بهم گفتم شما روشنش کنید تا من برم چایی براتون بیارم. مغزم تحمل این حجم از اتفاقات رو نداشت و سی پی یو مغزم روی 100 بود یادم رفت یک تعارف ساده بکنم که نمیخواد چایی بیارید و … از طرفی دوست داشتم از اون خونه بزنم بیرون اما از طرفی تمام وجودم پر شده بود از شهوت و کنجکاوی. بخوام با خودم روراست باشم من همیشه مرتب و منظم هستم لباس ها و کفش هام تمیزه باشگاه میرم بهترین ادکلن ها رو میزنم بهداشت شخصیم از همه چی برام مهمتره اما خب آنچنان آش دهن سوزی هم نیستم که یک زن بخواد قید شوهرش رو برای من بزنه. کامپیوترشون به هر زحمتی بود بالا اومد و من گفتم مشکلش چیه که مهگل گفت باید بهتون نشون بدم. با چایی اومد کنار نشست اینقدر نزدیکم شده بود که رون لختش به پام میخورد. به بهانه اینکه موس دوره خم شد طوری که سینه ش کامل به دستم میخورد با موس یک پوشه رو باز کرد و بهم گفت من این عکس ها رو خیلی دوست دارم اما همیشه می ترسم دزد بیاد خونم و این عکس ها پخش بشن. شاید 1000 تا عکس تو اون پوشه بود که با شرت و سوتین فانتزی گرفته بود. اون عکس ها رو که دیدم دلم ریخت کاملا تو موضع ضعف بود. اون آدم با آدم به نفس یهو تبدیل شده به کسی که فشار شهوت ضربان قلبش رو بالا برده و دهنش خشک شده بود. به سختی حرف میزدم. گفتم با… با… باشه. مهگل متوجه شد آروم دستش رو گذاشت روی کیر شقم و آروم گفت در گوشم گفت خجالت نمیکشی واسه یه خانم محترم شق میکنی؟ منم احمقانه ترین جواب ممکن رو دادم: آ…آ… آخه خیلی سکسی هست!
خنده ش گرفت و شروع کرد به خوردن گوشم صندلی رو یکم دادم عقب اونم نشست رو پام طوری که صورت هامون رو به روی هم بود. گفتم بچه ت، شوهرت نمیان؟ خندید و گفت تو به این کارها کار نداشته باش. دوباره شروع کرد به خوردن لب هام. منم لب هاش رو میخورد. دست هاش رو دادم بالا تا تاپش رو از تنش دربیارم. دوست داشتم از تک تک لحظات لذت ببرم. دست کشیدم روی سینه ی نرم و خوبش کشیدم و دست هام رو بردم سمت کمترش. دکمه شلوارکش رو باز کردم. شلوارک رو درآوردم. لباس فا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:30


ه با دست به فواد گفتم آروم بیاد جلو.
گفتم – کی بود ده دقیقه پیش از فکر تلمبه های فواد آب کوس و کونش راه افتاده بود
هیچی نمیگفت و اما نفساش دوباره تند شده بود و صداهای آروم از خودش در میاورد.
گفتم – الان یعنی به فواد نگم بیاد و همینجور تو بغل من از پشت کیرشو بکنه تو کونت و تلمبه بزنه.
شراره با صدای آروم گفت-بگو بیاد بگو بیاد جرررم بده
فواد هم که داشت حرفای ما رو میشنید و الان تو یک قدمی تخت وایساده بود اروم اومد رو تخت و کیرشو که ژل زده بود و تا راحت تر بکنه تو کون شراره گذاشت لای باسن شراره.
با برخورد کیرفواد به کون شراره مثل برق گرفته ها شد و سرشو گذاشت تو سینه منو ساکت شد فواد نکرد توش و من آروم گفتم – شراره جون اگه پشیمون شدی بگم بهش بره.
بعد یه مکث اومد لبمو بوسید و هیچی نگفت و فواد یواش یواش کیرشو جا کرد توش و با اولین تلمبه هاش شراره آه و اوهش بالا گرفت دوباره شد همون شراره سکسی خودمو منم شروع کردم گفتم.
میبینی اون زنرم همینجوری میکردیمو دیدی گفتم فواد خیلی خوب تلمبه میزنه
شراره که با تلمبه های فواد نفسش قطع و وصل میشد و بریده بریده حرف میزد گفت.
آررره خیلی خوب داره منو میگاد. ببین عشق تو داره جررررر میده. اییییییییی بگو بیشتر منو بگاد بگو هر دفعه که منو میاری اینجا اونم بیاد و منو بکنه.
فواد که تا حالا ساکت بود و فقط تلمبه میزد گفت-هر دو دفعه ای که اومدی اینجا و محمود تو رو میکرد منم دوست داشتم بیام و جررت بدم . مگه میشه ادم دیوونه دختر خوش هیکلی مثل تو نشه با این شاسی بلند تو با این کون گردت شراره خانم. و به شدت تو شراره عقب جلو میکرد بعد از چند بار جا عوض کردن من آبمو خالی کردم تو کون شراره و دراز کشیدم رو تخت و شراره داگی شد و فواد دوباره شروع کرد حس کردم شراره بعد از این ارضاء شدنش از فواد بخواد سکس و تموم کنه اما انگار این دختر از سکس سیر نمی شد و با این که الان بیشتر از یک ساعت بود که داشتیم میکردیمش همچنان مثل اولای سکس پر اشتیاق و حشری بود.
گفتم دیدی من آبم میاد اما فواد تموم شدنی نیست کارش.
شراره. آههههههه کاری میکنم کم بیاره من از اون حشری ترم ایییییییییییییی
فواد بهم گفت یه بالش بذار زیر شکمش دقیقا بالای کوسش
منم اینکارو کردم و تو همون حالت داگی شراره رو هل داد تا بخوابه رو تخت و فقط اون بالشت بود که کوس و کون شراره رو بیرون می انداخت تا راحت تر کیر بره توش. چند دقیقه بعد ناله های شراره به جیغ تبدیل شد و با چند تا تکون شدید برای چندمین بار ارضاء شد و فواد هم با چندتا تلمبه خیلی شدید همه آبشو ریخت تو کون شراره و همونجور از پشت خوابید روش.
من از تخت اومدم پایین تا صحنه رو از پشت ببینم که دیدم فواد با حرکت خیلی آروم کمر داره عقب جلو میکنه و با هر بار بیرون آوردن کیرش یکی دو قطره آبش از کون شراره میاد بیرون از رو کوسش سر میخوره میریزه رو تخت. برگشتم رو تخت رو به سقف خوابیدم شراره به فواد گفت نفسم بالا نمیاد یکم خودشو بلند کرد و شراره از زیرش در اومد و چسبید به منو سرشو گذاشت رو سینم و فوادم از پشت بغلش کرد و هرسه واقعا راضی بودیم از این سکس عالی و یه نیم ساعتی خوابیدیم و بعدش من در گوش شراره گفتم خوب بود؟؟
سرشو آورد بالا و گفت عالی بود و لب تو لب شدیم و بعدش پا شدیم از هم خداحافظی کردنو من بردمش رسوندمش نزدیک خونشونو فعلا از هم خداحافظی کردیم.
ادامه دارد.
نوشته: POPDO

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:30


محمود و شراره (۲)

#همسر #بیغیرتی

...قسمت قبل
سلام دوستای گلم. امیدوارم از قسمت اول لذت برده باشید.
و حالا ادامه ماجرا.
بعد از سکس فوق العاده اون روز چند روز بعد داشتم با شراره چت میکردم و بحثمون دوباره به سکس رسید و من ازش پرسیدم بالاخره اون روز نگفتی اسماعیل چجوری برای اولین بار از کون کردتت. گفت هیچی دیگه اون روز با لاپایی زدن آبش اومد و ارضا شد اما گفت از دفعه بعد هر بار با یه چیزی سوراختو یکم گشاد میکنم که راحت بتونیم باهم سکس داشته باشیم. اونروز من برگشتم خونمونو سریع رفتم حموم و چون خیلی دوست داشتم زودتر اسماعیل منو از کون بکنه تو حموم دسته برسمو کردم توش که فهمیدم منظورش از درد چی بود . اما منصرف نشدم بعد از چند باری تکرار کردن خیلی راحت دسته برس رو میکرد تو و دیگه درد نداشت. شبم موقع خواب یه خیار که از برس یکم کلفت تر بود و با خودم بردم زیر پتو و کردمش تو کونم بعد از یکم ور رفتن با خودم دیدم شاهین میگه چته چرا اینقد میلولی به خودت منم یهو جا خوردم و فهمیدم نزدیک بود سوتی بدم گفتم هیچی یکم کمرم درد میکنه و از ترسم دیگه هیچ تکونی نخوردم فقط آروم شرتمو بالا کشیدم و خیار تا صبح موند اون تو. (لازم شد بگم خونه خالم دوتا اتاق خواب بیشتر نداره که تو یکیش خالم و شوهر خالم میخوابن تو اونیکی هم شراره شادی و شاهین. شادی سه سال از شراره بزرگتره و شاهین یکسال.)
شراره ادامه داد که-آره از اون روز تا پس فرداش هر روز یه چیزی کلفت تر از قبلی میکردم تو خودم تا برای سکس با اسماعیل آماده بشم. حالا دیگه راحت خیار سالادی میکردم اون تو چون کیر اسماعیل و دیده بودم حس میکردم که الان آمادگیشو دارم و اون روز بعد از ظهر به مامانم گفتم من میرم خونه مریم جون که پسرعمم بهم ریاضی درس بده و اونم زنگ زد بهشون و گفت شرمنده ما این شراره رو هر دفعه میفرستیم مزاحم شما میشه که با چند تا تعارف تیکه پاره کردن تلفن و قطع کرد و منو فرستاد اونجا. وقتی رفتم تو اسماعیل از چشماش شهوت میبارید و بعد از ده دقیقه نشستن و حرف زدن با مریم جون پاشدیم با اسماعیل رفتیم سمت اتاق خوابشون که مثلا تو درسام بهم کمک کنه. وقتی رفتیم داخل اسماعیل شروع کرد قربون صدقه رفتنم و همون اول کار شروع کرد دستمالی کردنم و شلوار و شرتمو تا زانو کشید پایین و دامنو زد بالا و از پشت شروع کرد به خوردن کوس و کونم منم که رو ابرا بودم. بعد از دو سه دقیقه دیدم از زیر تخت یه خیار کوچیک در آورد که بکنه تو کونم که با خجالت بهش گفتم آقا اسماعیل لازم نیست این چیزا خودم این کارو انجام دادم شما راحت کارتو بکن. اونم از خدا خواسته یکم کرم آورد زد به کیرشو به سوراخ کون منو آروم شروع کرد چند باری انگشت کردنم و بعد سر کیرشو گذاشت دم سوراخمو فشار داد توم و بعد از چند تا تلمبه آروم شروع کرد مثل این وحشیا گاییدن من. و من غرق لذت بودم چون لذت کیر اصلا با خیار و این چیزا قابل مقایسه نبود و خوشحال بودم که بالاخره سکس رو تجربه کردم و از اون موقع تا همین یکی دو ماه پیش که باتو رابطه دارم هفته ای حداقل یبار منو از کون میکرد.
گفتم – وایی دیوونم کردی با این خاطرهات فردا میای بریم خونه عموم
که دیدم بله خانم خودشم حشری شده و نه نیاورد و قبول کرد. فردا خوبیش این بود که عمو و زن عموم هر دو شیفت بعداز ظهر کلاس داشتن و دیگه لازم نبود شراره مدرسه رو بپیچونه فقط به خالم گفته بود بعد از مدرسه میره خونه دوستش فروزان. فردا از جلو مدرسه با هم اومدیم یه ساندویچ باهم زدیم تا هم گرسنه نباشیم هم اینکه خونه خالی بشه بعدش راه افتادیم رفتیم و فواد مارو راه داد بالا و دوباره طبق معمول دو دفعه پیش بعد از یه سلام و احوالپرسی رفتیم تو اتاق خواب فواد و افتادیم بجون هم من کاملا لختش کردم و خودمم لخت شدم شروع کردم به خوردن کوسش یکم که گذشت گفت خوب حال تو ادامشو تعریف کن. سرمو از بین پاهاش درآوردم گفتم چیو. گفت همون سکسایی که میگی فواد میاورد باهم می کردید. گفتم-دفعه قبل که واست تعریف کردم.
شراره-خوب اون اولین دفعتون بود . تو گفتی چند باری این کارو کردید. یکی دیگشو بگو.
گفتم-واقعا دوست داری گفت آره یجوری میشم لذت سکسمونو بیشتر میکنه . اصلا ولش کن اگه دوست نداری تعریف نکن.
گفتم – چرا که نه واست تعریف میکنم حالا که دوست داری.
پوزیشنمونو مثل سکس قبلیمون میزون کردیم خوابید به کنارو پاهاشو جمع کرد تو شکمشو کونشو بیشتر داد عقب تا سوراخ کوس و کونش از پشت بزنه بیرون و واقعا صحنه قشنگی بود . منم آروم از پشت چسبیدم بهش و کیرمو کردم تو کونش و شروع کردم آروم آروم عقب جلو کردن.
گفتم-یبار یه زنه که شیش هفت سالی از ما بزرگتر بود رو آورد خونه و چون من زود آبم میومد یدونه اسپری با خودش آورد که من استفاده کنم از همینی که الان زدم. خواستم از اتاق برم بیرون تا اون کارشو بکنه بعد من بیام تو که گفت نرو بمو

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:30


ن تا توهم یاد بگیری چجوری باید سکس کنی درضمن این هردوتا سوراخش اوکیه دوتامونو جواب میده.
زنه خیلی خوشگل و خوش هیکل بود و شروع کردیم به سکس من کیرم دهنش بود که فواد از پشت گذاشته بود تو کوسش و تلمبه میزد. (وقتی از سکس فواد حرف میزدم قشنگ معلوم بود شراره بیشتر حشری میشه و من اینو کاملا متوجه شده بودم و نمیدونم چرا اما بدم نمیومد چون فواد رو بیشتر از هرکسی دوست داشتم و یادم نمی رفت که همیشه هوامو داشت) واسه همین بیشتر از فواد حرف میزدم. مثلا گفتم فواد یجوری تو سکس محکم طرف رو میکرد که بیهوش میشدن از شهوت و میدیدم که شراره داغتر میشه و گفتم من اسپری زدم اما اون اصلا از اسپری استفاده نمیکرد.
شراره لباشو گاز میگرفت از تعریف های من از فواد و منم از عمد گفتم – شراره الان منو میبینی اسپری زدم دارم باهات سکس میکنم و نهایتا سی دقیقه طول میکشه اونم با خوردن معاشقه.
شراره-خوووب
من-اگه همین الان فواد میومد میخواست تو رو بکنه بدون اینکه چیزی استفاده کنه فقط سی دقیقه تو کونت تلمبه میزد سکس کاملش باهات راحت یه ساعت طول میکشید.
از عمد خود شراره رو مخاطب قرار دادم ببینم واکنشش چیه که دیدم دیوونه شد صدای ای و اوهش بالا رفت و با تکون های شدید تو بغلم آروم گرفت. منم چند ثانیه ای صبر کردم دوباره شروع کردم خیلی آروم تلمبه زدن که دوباره سرحال بشه. اینبار آروم تو گوشش گفتم چرا با آوردن اسم فواد این قد حشری میشی.
خودشو یکم ناراحت جلوه داد و گفت-این چه حرفیه میزنی من …
نذاشتم ادامه بده چنگ زدم تو سینه هاشو گفتم حاشا نکن من که بهت گفتم از دروغ بدم میاد.
گفت-اخه خوب حرفایی که میزنی تحریک کنندس.
گفتم دوست داری باهاش سکس کنی.
گفت-نه من همچین قصدی ندارم من با توام یعنی چی بخوام با اون سکس کنم؟ من تورو دوست دارم.
اینارو گفت اما تند شدن نفساش و آبی که از کوسش راه افتاده بود نشون میداد واقعا دلش چی میخواد.
گفتم-نمیگم منو دوست نداری. نمیگم که قطع رابطه کنیم. فقط میگم دوست داری الان فواد هم بیاد بهمون ملحق بشه؟ من به فواد مثل چشمام اعتماد دارم فقط واسه این میگم بیاد لذت سکسمون بیشتر بشه . بعدشم من که بدو بدو نرفتم بهش بگم بیاد تو رو بکنه. دارم ازت سوال میپرسم. میگم دوست داری مثل اون زنه منو فواد دونفری باهات سکس کنیم؟
شراره-یعنی تو ناراحت نمیشی؟
گفتم-اگه تو دوست داشته باشی نه . من عاشقتم و از ته قلبم دوست دارم فقط میخوام رابطمون لذت بخش تر بشه همین.
شراره-نمیدونم چی بگم. آخه…
گفتم – از چی میترسی نمیخواد بکشتت میخواد بیاد مثل همه اون دخترایی که کرده با توهم بخوابه و همون تلمبه محکم ها رو تو کون تو بزنه.
دوباره دیدم حشری شده.
گفتم معلومه راضی ای.
گفت-اخه میترسم دیگه تو منو .
گفتم – من خودم دارم این پیشنهاد و بهت میدم این چه فکریه.
شراره-خوب اگه تو راضی منم دوست دارم این کارو بکنیم.
سریع پاشدم برم بیرون که گفت جدی جدی داری میری بهش بگی؟
گفتم آره.
شراره-نه وایسا من روم نمیشه تو چشمش نگاه کنم.
گفتم – اون با من و سریع همونجوری لخت رفتم بیرون اتاق.
فواد تو هال رو مبل داشت با گوشیش ور میرفت که با دیدن من گفت هااااا چته لخت راه افتادی راهپیمایی تو خونه پاشو جمع کن ببینم .
رفتم پیششو کل ماجرارو تو دو دقیقه بهش توضیح دادم و برگشت گفت داداش من بیام ناراحت نشی آخرش
گفتم منو تو این حرفارو نداریم تو این همه برای من کوس آوردی حالا من میخوام یکیشو جبران کنم فقط این جنده نیست و من دوستش دارم و چون تورم دوست دارم میخوام تو هم با ما باشی
فواد-خوب منم میدونم این جنده نیست و معلومه که تو دوستش داری واسه همین میگم فکر آخرشم بکن و الا کیه که از خوابیدن با این خوشگل خانم بدش بیاد .
خلاصه که همه چی اوکی شد من برگشتم داخل اما قبلش به فواد گفتم من میرم این خجالت میکشه تو صورتت نگاه کنه من میخوابونمش رو خودم تو از پشت بیا بکنش فقط دختره ها به کوسش کاری نداشته باش.
برگشتم داخل دیدم شراره پتو کشیده رو خودش تا من رفتم پیشش گفت پشیمون شدم توروخدا بگو نیاد و واقعا چهرش یکم استرس داشت بهش گفتم جدی؟؟
گفت آخه خجالت میکشم بگو نیاد اما انصافا هنوز شهوت رو میشد از چشماش خوند.
گفتم منم هنوز نگفتم بیاد داخل. اومدم پیشش اما اینبار در اتاق رو نبستم و اومدم بغلش کردم و گفتم نمیاد تا من نگم. منم نمیگم تا تو نخوای و خوابیدم زیرو کشیدمش رو خودم جوری که پشتش به در بود ولی من روم به در. فواد اومد جلو در که با دست بهش اشاره دادم وایسه و تو نیاد. دیوث لخت شده بود و تو چارچوب در کیر به دست وایساده بود و منتظر چراغ سبز بود.
لبای شراره رو بوسیدم و گفتم تو که الان راضی بودی چی شد یهو
شراره-نمیدونم استرس دارم میترسم تو باهام بد شی .
گفتم-نه دیوونه و کیرمو گذاشتم لای پاش و میمالیدم رو کوسش و کم کم دوباره داشت حشری میشد ک

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:29


ا من میدونم زن گرفتی…میدونم خونه اش کجاست…میدونم کیو گرفتی همون دختره که داداشم بهت گفت…میدونم هر روز ظهر خونه اونی…ولی قرارمون نبود اونو بگیری منو ول کنی…گفتم خودت باعثش شدی…خودت گفتی ازدواج کن نگفتی؟خب من هم انسانم دیگه زندگی میخام محبت میخام…تو چند وقته دیگه دوستم نداشتی و نداری…ولی ازت انتظار دری وری گفتن نداشتم…من اصلا دلم نمیخواست که تو بفهمی و ناراحت بشی…مخصوصا الان که بارداری.ولی تو میگی گوه میخوره خواهرت میگه با۷جد وآبادش…و تایید میکنی…این یعنی منو توچیزی برای از دست دادن نداریم…رضا میخای فاطمه رو تنها بزاری.گفتم مگه فاطمه چند وقته رضا رو تنها نذاشته…چندساله؟فک کن.گفت من اشتباه کردم. امروز فهمیدم…گفتم دیگه دیر شده.من منیژه رو طلاق نمیدم…اون الان همسر شرعی قانونی منه…گفت میدونم…چاره‌ای نیست…ولی منو هم طلاق نده…بهت قول میدم همون زنی بشم که دوست داری…دخترم لباساش رو آورد… پوشید بردمش خونه…از کارم هم مونده بودم… گفت نرو پیشم باش.خیلی بهت احتیاج دارم…گفتم باید برم چک رو بدم راننده…ببره کارخونه یزد.منتظرمه…گفت من هم بیام…گفتم کجا…گفت میدونی اصلا منو سوار ماشین جدیدت نکردی…چیزی نگفتم…رفتیم انبار. بنده خدا منتظر بود…ازش معذرت‌خواهی کردم.و برگشتیم…یک خورده الکی چرخوندمش…گفتم از کجا فهمیدی…گفت من زنم هر شب که خونه میومدی…بوی تنش رو تنت بود …بوی عطر زنونه…
رد رژ لبش روی گردن و بدنت بود…سرحال بودی…خوشحال بودی…من هم گفتم بزار خوشحال باشه…دلم نخواست .حالتو بگیرم…تعقیبت کردم.چندین بار…همش توی ماشین کنار هم…میخندیدین…میگفت و گریه می‌کرد… نگه داشتم کنار…گفتم به جون خودت .تو کرمش رو انداختی تو سرم.من زن میخواستم چکار…از بدبختی اولین بار که باهاش رابطه داشتم باکره هم بود…نتونستم دیگه ولش کنم…گفت همون شبی که گفتی تصادف کردی…گفتم آره… گفت خودم فهمیدم رضا خب من چون خیلی دوستت دارم چند وقته خیلی از تو ناراحتم…دلم شکسته بود…برای همین بهت فحش دادم.رضا ازت توقع نداشتم…توی تمام زندگیمون هیچ وقت منو تنها و بی خبر نذاشته بودی…وقتی هم دروغ میگفتی صدات می لرزید…گفتم الان دیگه کار تمومه…مواظب خودت و بچه کوچیکت باش.خجالت هم نداره…خدایی نکرده حرومی که نیست…شاید این بچه دوباره بهمون محبت رو برگردونه…و باور کنید همینجور هم شد…والان شکر خدا بینمون محبت برگشته…هر دو خانومم شکر خدا باهم و با من خوب هستند…
نوشته: قماش

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:29


ار آورد نخواستمشون.خووم پیدات کردم…مهریه چیه…مهر و محبتت رو میخام…بلندم کن‌‌…وای رضا پاهام جمع نمیشن…انگار شقه شدم…خندیدم.گفت قربونت بشم نخند دیگه…مریض شدم دیگه…بردمش حمام خوب شستمش…گرمش گرفتم…آوردمش بیرون…براش دم نوش زنجبیل دارچین ساختم…پد گذاشت لباس پوشید…گفت بیا رضا…گفتم الان…گفتم منیژه چندتا سکه مهرت کنم…گفت نمیخاد…گفتم چرت نگو.خودت بگو…گفتم ۲۰۰تا بسه…گفت نه بابا…همون۱۴معصوم شما.گفتم پس با یک آپارتمان فردا بنامت میزنم…با۱۴تاسکه زن دائم خودمی تاعقدت کنم.گفت مرسی…خودم به وکالت دوتامون خوندم…دم نوش دادم بهش…ساعت۱۲رد بود. از فاطمه یادم رفته بود…گفتم وای گوشی دیگه مونده توی ماشین الان زنم دلش هزار راه رفته…گفت میخای بری…گفتم نمیدونم.چکار کنم.گفت امشب تنها بمونم؟گفتم نه نترس.بزار برم از توی ماشین اون و بیارمش…رفتم اونجا…چقدر زنگ زده بودن…برای اولین بار دروغ گفتم…گفتم خدایا تو منو ببخش…خودم زنگ زدم…گفت رضا لامصب کجایی دلم ترکید چرا نیومدی خونه…گفتم نترس یک مشکل کوچیکی برام پیش اومده…الان میام…گفت حالت خوبه…گفتم آره.یک تصادف کوچیک کردم…زدم کسی.گوشیم توقیف بود ماشینم هم همینجور…ولی به خیر گذشت…تایکساعت دیگه میام خونه…رفتم بالا.داشت گریه میکرد…گفتم منیژه چی شده عزیزم.چرا گریه میکنی…گفت نمیدونم خودبه خود گریه ام گرفت…گفتم پشیمون شدی…با اون حالش بلنددشد محکم بغلم کرد…گفت نمیدونم.رضا زندگیتو بهم ریختم.گفتم نه.منیژه…نترس،کم کم برنامه درست میشه…بعدا بهت میگم…من خانومم مشکل جنسی و روحی داره…هم خودش هم دکترش بهم گفتن دوباره ازدواج کنم…ولی خب من خیلی دوستش دارم…تا الان اقدام نکردم.ولی تو دیگه مال خودمی سعی میکنم بهش بگم…ولی شک نکن عقدت میکنم…گفتم گریه نکن خب…گفت خب توکه میخای بری…از شکلت معلومه مستاصل شدی.و واموندی…گفتم ولی یک مستخدم میزارم پیشت تنها نباشی…از چشمام بیشتر مواظبت باشه…گفت باشه آخه میترسم.تنها باشم…گفتم من همیشه هستم نگران نباش…زنک زدم زمانه خواب بود.گفتم کجایی…گفت خونه توی لباسام.گفتم مث پلنگ تیز لباس میپوشی میایی این آدرسی که برات میفرستم.تنهام لازمت دارم…گفت حاجی چقدر آتیشت تنده…گفت خنگه برای مراقبت از کسی میخامت…مریض دارم دختر تنهاست…بدو بیا…چقدر زرنگ بود…گفت کار دادی دست خودت گفتم آره لامصب نگفته خوندی…خندید…گفت بگو…گفتم پیامک کردم بجنب ها…نیم ساعتی کشید رسید…گفتم ببین زمانه…از الان تایکهفته فقط مواظب منیژه ای…گفت آهان این همون خانوم خوشگله نبود که اومد پارچه گرفت…گفتم چرا خودشه…گفت حاجی بقران با خودم گفتم این دوتا کار دست هم میدن…منیژه خندید…گفت دختر تو بهترین مرد رو انتخاب کردی مبارکت باشه…گفتم به هیچ کس چیزی نگی…فعلا صیغه است…تا فردا که بتونم عقدش کنم…منیژه کارت ملیت رو بده…گفت چرا…گفتم فقط چشم…من بعد من همسرتم و تو سوالی نمیکنی…گفت رضا دیکتاتوری عمل میکنی…؟؟زمانه گفت خنگه ضرر نمیکنی…بده بهش…این کارش درسته…کارت ملی رو گرفتم و بوسیدمش و سفارشات لازم رو به زمانه کردم…رفتم خونه وچندتا چرت وپرت سر هم کردم…خوابیدم…صبح بلند شدم‌‌…رفتم صورت شستم.و هنوز فاطمه خواب بود‌۸ و نیم بود.ولی نمیدونم چرا خواب بود…بلند شدم رفتم اول حلیم برای فاطمه گرفتم دوست داشت…گذاشتم رفتم…بعدش رفتم چندسیخ جیگر با حلیم برای اون دوتا بردم…رفتم بالا خواب بود…زمانه گفت حاجی ترکوندیش. چه خبرته…گفتم بخدا نمیدونستم باکره است…گفت خیلی آسیب دیده…الکی گفتم پرستارم گذاشته ببینمش…حاجی چقدر خوشگله…گفتم خوبه…گفت حرف نداره…حقته…کیفش رو ببر…گفتم بیدارش کن صبحونه بخورید…برگشت ساعت۱۰بود رفتم املاکی رفیقم…کارت ملی منیژه رو دادم بهش گفتم اگه میشه آپارتمان رو بزن بنام این خانوم…گفت فرقی نداره…تازه استعلامات اومده…بهت خبر میدم وقت سند بیا محضر بیارش امضا کنه…گفتم ممنونم…رفتم طلا جواهری براش یک سرویس خوشگل خریدم…بردم خونه بیدار بود بوسیدمش…بهش دادم…گفت وای چرا آخه… گفتم حقت بود…دیگه خانوم خودمی…زمانه گفت خدا شانس بده. منیژه بگیر لال شو که شانس داری…گفتم لامصب توکه چندساله داری از بابام میخوری که…تا سفر خارجه هم رفتی باهاش…خندید…گفتم تو رو خدا مواظبش باش…ناهار مشتی درست کن میام پیش شما…برگشتم سر کار…پدرم اونجا بود.گفت کجایی پسر درست درمون نمیبینمت. خندیدم گفت رنگ و روت باز شده…گفتم چطوری حاجی…گفت زمانه کو…گفتم چندروز نیست…خسته گی در کن میاد…گفت هی دهن سرویس…گفتم نترس من خودم برای خودم دارم.‌مواظب یکی منه…بعد سانسور شده جریان خودم وفاطمه رو گفتم.بعدش آشنایی با منیژه…بابام گفت خیلی بهت میومد.خیلی دم پرت میچرخید…مبارکت باشه…با کلک برات عقدش میکنم…گفتم چطور…گفت برو درخواست شناسنامه المثنی بده…بقیه اش بامن…بگو گم شده…آدرس خونه منو بده نه خودت…من استشهاد محلی مینویسم…خلاصه چند هف

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:29


ته ای مشغول بودم.رابطه جنسی خوبی با منیژه داشتم…تمام روز ها ناهار باهم بودیم.خونه اون…نزاشتم بره دفتر بیمه… گفتم خودم برات امتیاز میگیرم دفتر بزن…خونه دار شده بود.در هفته فقط دو روز در میداد…شناسنامه من اومد…با پدرم بردمش عقدش کردم.زن رسمی من شد…ظهر بود خونه منیژه بودم…گوشیم زنگ خورد…برام بار اومده بود… یارو گفت حاجی کارخونه گفته چک رو هم از شما بگیرم براشون ببرم…بیا چک رو بده… گفتم چشم الان میام…تو برو انباری…یادم اومد دسته چک خونه خودمه…از منیژه خداحافظی کردم…زمانه رو با حمید با کامیونه فرستادم انبار برای آمار و راست و درست بار…خودم رفتم خونه فاطمه…کلید انداختم از در کوچیکه رفتم داخل…همیشه با ماشین از توی حیاط ریموت میزدم میرفتم داخل…ولی اینبار از توی…در کوچیکه رفتم…سر وصدا میومد…صدای دخترم و زنم بود…دخترم گفت مامان بخدا اگه بابا بفهمه…اینکار رو کردی…دلش میترکه…بد میشه و…نکن نرو خاله چرا تحریکش میکنی.‌بابام بفهمه میکشه همتون رو…فاطمه گفت بابات گوه میخوره.خواهرش گفت با۷جد وآبادش.معلوم نیست خودش سرش به کدوم آخور بنده.خواهر من توی این سن وسال باوجود داماد حامله شده.بچه میخاد چکار…من در رو که باز کردم…گفتم زهرا خانوم گوه تو بخور با تمام ایل و تبارت. بی ناموس…توی خونه من چه گوهی میخوری…اگه من نبودم شوهرت الان معلوم نبود کدوم زندان آب خنک می‌خورد تو توی بغل مردم برای یک قرون پول،پوسیده بودی…این نیست جواب خوبی…پس اگه گوه خوبه خودت بخور…دو دقیقه فرصت داری گورتو گم کنی…و تو خانوم عزیزم که همیشه برات احترام قائل بودم.‌و حتی بهت تو هم نگفته بودم…اگه بفهمم آسیبی به بچه من زدی تو و خاندانت رو به گوه میکشم تا بفهمی گوه خوری چیه…شرم نمیکنی به من پشت سرم پیش دخترم میگی…گوه میخوره…سرش پایین بود.خواهر زنم زودی در رفت…رفتم دسته چکم رو برداشتم…اومد توی اتاق. گفت رضا معذرت میخام…محکم جلوی دخترم گذاشتم زیر گوشش…دخترم گفت وای بابا…گفتم برای این بود که میخواست طفل معصوم رو بکشه.گناه کنه.نه برای خودم.چون این چند وقته دیگه بهم احترام نمیزاره…واجبات رو ول کرده رفته دنبال مستحبات…من دیگه ازین دل کندم…دکتره گفت شاید مادر بشه آدم بشه برگرده زندگی ولی این آدم نمیشه…خیلی وقته خون به جیگر من کرده…اگه نه من بچه میخام چکار…برای خودش بود…لیاقت نداره…محبت نمی‌فهمه… همه چی در موردش فک میکردم…اما هیچوقت فکر نمیکردم پشت سر من پیش اون خواهر خرابش و اون برادر پفیوزش بد گویی کنه…چون من خیلی خیلی همیشه هوای اونها رو داشتم…ولی دیگه تموم شد…دوست داری سقطش کنه بچه رو بندازش…ولی دیگه حق نداری اسم منو بیاری…دیگه دوستت ندارم…خط منو تو از هم جدا شد…دخترم برو هرچی برای جهیزیه ات مونده بگیر زودتر عروسی بگیر برو سر خونه زندگیت…نه این مادر دیگه برات مادر میشه…نه دیگه من پدر خوبی میشم…برادرت هم که شکر خدا فروشگاه زده و کاسبیش خوبه براش زن میگیرم…میمونه خواهر کوچیکه که هرکی رو دوست داشت انتخاب کنه…یا من یا این…فاطمه گفت رضا یعنی چی؟گفتم یعنی بی برو برگرد فردا طلاقت میدم…دخترم گفت نه بابا.تو رو خدا…مامان نگفتم به حرف خاله گوش نده…خانومم گفت رضا راست میگی…تا میخواستم جوابش رو بدم…از حال رفت…دخترم گفت ای وای بابا.مامان افتاد…گفتم همش فیلمه…گفت نه بابا بخدا غش کرده…گفتم حالا بیا درستش کن.بغلش کردم بلندش کردم. با لباس خونه بود…البته ساپورت زیر دامنش داشت…ولی تیشرت آستین کوتاه.تنش بود که یک‌کم یقه اش باز بود…یک کوچولو چاک سینه های گنده و خوشگلش دیده می‌شد…شالش سرش بود.واقعا بیهوش بود…گذاشتمش روی صندلی عقب دخترم هم اومد…بردیمش اورژانس نزدیک خونه.باززهم توی بغلم بردمش پیش دکتر مرد بود زود فشار خونش رو گرفت نبضش رو گرفت گفت شکر خدا سکته نیست اما فشارش خیلی پایینه…چی شده گفتم یک‌کم ناراحت شده…خون ازش گرفتن بعدش بهش سرم تزریق کردن…نیم ساعتی بود که به حال اومد.من و دخترم کنارش بودیم…توی اتاق که نه روی تخت بودیم با پرده از هم جدا بود‌…دکتره اومد گفت خانوم باردار هستند که.ماشالله وخدارا شکر…سن و سالش و پرسید هیچچی نمیگفت…دخترم جواب میداد…گفتم دخترم بابا من میرم کار دارم داداشت رو میفرستم دنبالت…آروم گفت رضا داری میری…تنهام میزاری…گفتم دارم میرم دنبال گوه خوریم…گفت رضا منو ببخش.اشتباه کردم…دخترم گفت باباجون نرو دیگه آروم گفت گناه داره حامله است…دکتر گفت نمیدونم موضوع چیه.بهم مربوطی نیست…اما استرس و نگرانی برای خانم اصلا خوب نیست…آقا تجدید نظر کنید بهتره…مواظبش باشین.از قدیم میگن زن باردار انگار بار شیشه داره…دوساعتی پیشش بودم حالش خوب شد…لباسش مناسب نبود…دخترم رفت لباس بیاره تنها بودیم…یکدستش سرم وصل بود.با دست دیگه اش…دستمو گرفت برد طرف لبش بوسید…گفتم فاطمه فایده‌ ای نداره…ازت دلم چرکینه…گفت رض

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:29


…گفتم البته اینها مهم نیستن…ببخشید ها خوب بلد نبودم خرید کنم…اینو واس تو خریدم…ببین قشنگه…جعبه رو دادم بهش بازش کرد…گفت وای رضا چی خوشگله.چرا گرفتی حتما خیلی گرونه…گفتم روی گردن و سینه تو زیباتر دیده میشه…خودش اومد جلو بوس کوچولویی بهم داد…گفت خودت بنداز گردنم…پشت کرد بهم…خودم انداختم گردنش…همون لحظه سلفی زیبایی گرفت…گردنش و از پشت بوسیدم…گفت مرسی مرد خوشتیپ من…برگشت چه لب قشنگی بهم داد…دختر بود وکم سن…من هم با این میان سالی پر از هورمون و هیجان…واقعا دست و پامو گم کرده بودم…خوب بود چندباری زمانه بهم حال داد اگه نه باور کن نمیتونستم خودمو کنترل کنم…اومد جلو دوباره بهم لب داد.دستامو انداختم زیر جفت لپای باسن گرد و تپلش…کشیدمش جلوتر…قشنگتر بوسیدمش…گفتم منیژه مطمئنی پشیمون نمیشی…خندید گفت تو نشی من نمیشم…گفت رضا دوست داری الان بریم توی اتاق یا بعد پذیرایی…گفتم منیژه من خودت و میخوام خدا میدونه فکر بدی در موردت ندارم…فقط به یک خانوم واقعی توی زندگیم احتیاج دارم…ولی تو …گفت من چی…گفتم خیلی جوونی حیفی…بزار من برگردم…بخدا واقعا میخواستم برگردم…دستمو گرفت گفت تو واقعا از تو چشمام عشق و علاقه منو نسبت به خودت درک نمیکنی…گفتم اگه یک لحظه شک میکردم الان اینجا نبودم…گفت پس با من بیا…من و برد تو اتاق خواب شیک و زیباش…تخت بزرگ و میشه گفت۳نفره…زیبا جادار…خودش کاپشن منو در آورد.گذاشت کنار.نشستم روی تخت…گفتم بریم یک نوشیدنی چیزی بخوریم بعد خندید گفت باشه.چقدر تو محجوبی؟گفتم چقدر تو نازی،
خودش شام درست کرده بود…شربت آورد… مرسی عزیزم جیگرم حال اومد…گلوم خشکه خشک شده بود…واقعاً استرس بالا و هیجان زیاد .حالم و عوض کرده بود…بخدا من تا الان دچار همچین حالی نشده بودم…چند روزی با زمانه بودم ولی اون سن وسالش بهم میخورد برام زیاد خجالت نداشت و من واقعا می‌فهمیدم که اون برای همین کارها چند ساله پیش من و پدرمه. من دیر درک کردم ولی پدرم زرنگ بود…ولی منیژه سن پایین بود…همسن دخترم شاید یکی دوسال بزرگتر…درسته چهره من الان که اصلاح شدم بهم نمیخوره داماد داشته باشم و اینجوری چیزها…ولی خودم و اطرافیان که می‌دونستن چند سالمه…خودم هنوز با خودم کنار نیومده بودم…داشت صحبت می‌کرد… اصلا حواسم نبود…فقط شنیدم چندباری صدام زد…یک آن فهمیدم گفتم جانم چی گفتی؟گفت اصلا حواست بهم نیست ها…شربتم تموم شده بود…گفت ازت پرسیدم فسنجون که دوست داری یا نه؟گفتم جزو غذاهای توی لیست ماهانه شیکممه…باید ماهی یکبار حتما باشه…مگه بلدی درست کنی؟عه وا مگه میشه خاتون ایرانی باشی قورمه سبزی و فسنجون بلد نباشی…مامانم میگفت این دوتا غذا مردای ایرانی رو ساکت نگه میداره…گفتم بهش،منیژه عزیزم اگه من الان برم تو ناراحت میشی،گفت چرا خب؟مگه من چیکار کردم ناراحت شدی.گفتم بخدا تو کاری نکردی من نمیدونم چکارم شده…حالم یک‌جوریه…خب چت شده بهم بگو…پشیمونی از این که اومدی پیش من…گفتم منیژه تو جوونی…من میدونم تو دختری نیستی که هر روز با یکی باشی…ولی من با خودم کنار نمیام…گفت رضا فک کردی من چند سالمه؟گفتم نمیدونم ۲۰ ۲۲ ۲۵ نمیدونم…گفت بخدا۲۷سالمه میخوای برات کارت ملی رو کنم…گفتم جدا…خندید آره…پس بچه نیستم…من قبلا یک تجربه تلخ داشتم و به این زودی هرکسی رو نمیتونم توی زندگیم قبولش کنم…تو بهترین گزینه۵سال گذشته من بودی…حتی مهندس که خودت میدونی چه آدمیه… بهم پیشنهاد داد ولی من اصلا تو دلم نبود…باهاش رل بزنم…گفتم رل چیه دیگه…خندید…گفت قربونت بشم عاشق همین بی ریا بودنتم…یعنی رابطه داشته باشم…اوه عجب اصطلاحات جدیدی…گفت پس آروم باش با یک دختر۲۷ساله بارون دیده طرفی…کوچولو نیستم سرم کلاه بره…و خدا شاهده نمیخام سر تو هم کلاه بزارم…گفتم دیوانه من از خودم میترسم.چون اگه گرفتارت بشم…تو هم بخای من تو رو ول نمیکنمت…گفت پس بشین من شام بکشم…بعد فیلم ببینیم…فقط آروم باش.‌هیچ جا نمیخاد بری…شام خوردیم و بعدش نشست کنارم…یک فیلم خوشگل زیر نویس گذاشت نور اتاق رو کم کرد…سرش و گذاشته بود روی شونه من…اینقدری بدنش بوی خوبی میداد حد نداشت…از بوی بدنش و موهاش مست میشدم…خودش دستشو گذاشت توی دستم…کاناپه بزرگ بود…گفت پاهام درد گرفت…برگشت دراز کشید سر گذاشت روی پاهام…خودشو پهن کرد روی کاناپه پاهاش از روی دسته مبل به اون طرف آویزون بود…ناخوناش لاک مشکی قشنگی داشت…یک لحظه نگاهمون بهم گره خورد…لبخند نازی زد…دیگه دلمو زدم دریا…با خودم گفتم دیوونه این طفلک همه جوره در خدمتته. اونوقت تو داری هم به خودت و هم به اون ظلم میکنی…خم شدم بوسیدمش.لبهای قشنگش و آورد یعنی لبا یادت شد…نشوندمش روی مبل.دراز بود.پایین نشستم…اول نگاهش کردم. گفت چیه.چرا اینجوری نگاهم میکنی،؟گفتم آخه خیلی خوشگلی…گفت مرسی که به چشم قشنگت خوشگل میبینی…دستای کوچولوش رو بوسیدم…آروم لباسشو دا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:29


دم بالا…ناف کوچولو قشنگی داشت یک ذره تپل بود وخیلی سفید…شیکمش رو بوسید.دادم بالاتر رسیدم به سوتینش…گفت در آرم لباسمو.بهش لبخند زدم…بلند شد درش آورد.با سوتین بود…سینه های سفت و سر بالا و خوشگلش بهم چشمک میزد…گرفتمش توی بغلم گفت صبر کن…دکمه های پیرهنمو باز کرد درش آورد… گفت وای چقدر ناز و مو داره سینه هات…چقدر مردونه.دستای کوچولوش روی قفسه سینه ام میچرخید…دست انداختم سوتینش رو باز کردم…دوتا انار ناز وگنده افتاد جلوی چشمم.خودم بلند شدم شلوارمو در آوردم باور کنید دیگه طاقت نداشتم…اونم بلند شد شلوارشو در آورد… با شورت بودیم…بلندش کردم روی دستام بردمش روی تختش…انداختمش رو تخت…از بالا لبهاشو خوب بوسیدم…اینقدر گردن گوشتی و قشنگی داشت یک غبغب کوچولو…مکش زدم.لبهاشو دوباره بوسیدم…رسیدم سینه های نرمش یکی رو گرفتم دندونم یکی رو مالیدم…آه قشنگی کشید…خیلی خیلی نازه وقتی زیر دستته چشمام چنان شهلا میشه روانیت میکنه.رفتم طرف کوس نازش که هنوز شورت پاش بود…چند تا بوس از روی شورت کردم…آروم زدم کنار…جانم چه چوچول خوشگل و نازی داشت از لای کوسش زده بود بیرون لبه های کالباسی قشنگی داشت.دست انداختم شورتش رو در بیارم…خودش باسن رو داد بالا… شورت و درش آوردم… گفتم نازنینم.جلو یا پشت…گفت عشقم هر جا دوست داره…اول حسابی کوس رو خوردمش.ولیسیدمش…محکم سرمو فشار کوسش میداد…بخدا توی دهنم ارگاسم شد آه بلندی کشید…آبش خیلی زیادم بود…خودش چرخید…نمیدونید چه کونی داره لامصب…تپل تنگ یک کوچولو خیلی ناز روی گودی
کمرش پرزهای زیبایی داشت…با دستام لای کونش و باز کردم…خیلی بوسیدمش…داگی کرد…هم کوس هم کونش رو بوسیدم و لیسیدم…برگشت نشست روی تخت…نمی‌دونست حین لیسیدن من شورتمو در آوردم… آخه دیگه جا نمیشد توی شورتم…گفت رضا جون بلند شو نوبت منه…بلند شدم…تا کیرمو دید…گفت وای رضا این چه هیولایی برا خودش…نه به خودت نه به این چیزت…گفتم چیزم…گفت دیگه…گفتم چی شد زبونت بند اومد…گفت رضا دیگه خجالت کشیدم…گفتم بگیرش دستت…گفت رضا من فک میکردم فقط توی فیلم‌ها ازین چیزها هست…گفتم چیزها…خندید گفت کیر ها دیگه…گفتم آفرین…نه اینجا هم هست و من بعد فقط مال توست…برام میخوریش…گفت فداش هم میشم…خداچقدره؟گفتم مگه مال شوهرت چقدر بود…گفت نصف اینم نبود نه درازیش نه کلفتیش…ادعاش هم می‌شد… گفت وای توپاشو نیگاه کن…چقدر گنده ان…از بوسیدن شروع کرد…گذاشت دهنش یک‌کم مکیدش و لیسیدش.گفتم میشه بیشتر بخوریش…گفت رضا جون مگه میره توی دهنم راه تنفسم رو میبنده…خندیدم…اونم خندید…گفتم ولش کن نخور الانه که ارضا بشم.و لب چشمه تشنه لب بمونم…گفتم میتونم بکنمت…گفت پس واسه چی اینجایی.‌گفتم هر کاری میخای بکن…ولی این فک کنم امشب دهنم رو سرویس کنه…گفتم نترس مگه این به اختیار خودشه.تو فرمانده این هستی…عزیزم کجا…گفت نمیدونم تو کجا دوست داری…؟؟گفتم جلو بکنم…گفت اگه دوستم داری تنهام نمیزاری بکن جلو.گفتم خیالت راحت من نامرد نیستم…ولی من احمق اونجا منظورش رو نفهمیدم…متوجه نبودم باکره است…فک کردم گفت۲۷سالمه و یک ازدواج ناموفق داشته مهریه هم گرفته…حتما باکره نیست دیگه…گفت پس خیسش کن دردم نیاد…گفتم چشم قربونت بشم…خوب خیسش کردم خودشم آب دهن زد دم کوسش…همین حرکت شک منو برطرف کرد…گفتم صددرصد باکره نیست…گذاشتم لب سوراخ کوسش…فشار دادم تانصفش رفت داخل کوسش. بلند گفت وای رضا مردم…پاره شدم.بوسیدمش…یک فشار دیگه دادم…انگار مانع برداشته شد.رفت توی تو…جیغ زد.گریه کرد…گفتم نازی چی شد دردت گرفت…کلفته دیگه…بهش عادت میکنی…گفت رضا جونم درش میاری.گفتم چشم ببخشید دردت گرفت…تا درش آوردم بلند شدم دوباره جیغ زد…گریه کرد…گفت بهم دستمال بده…نگاه کیرم کردم وای دورش پر خون بود…نازشو نگاه کردم زیرش و دورش پر خون بود…گفت دستمال میدی رضا نمیتونم بلندشم…گفتم چشم چشم…مات مونده بودم…چندتا دستمال کلینکس دادم بهش…کیرمم تمیز کردم.گریه کرد…گفتم بقران فک نمیکردم…باکره ای…آخ خدا من چکار کردم…گفتم ببخشید بخدا عقدت میکنم.نترس خب…گفت رضا از تو نمی‌ترسم که خودم خواستم…خیلی دردم میاد…گفتم وای خب تو بهم نگفتی که…گفت بهت اشاره کردم.ولی منظورمو نگرفتی…گفتم بیا بریم پیش دکتر…گفت مگه لازمه…گفتم اگه خونریزی زیاد باشه آره… اگه نه لازم نیست…گفتم دستمال‌ها رو برشون دار…برداشت خون وایستاده بود…گفتم نه اوضاعش خوبه ولی دردش طبیعیه…پد بهداشتی داری.گفت آره… گفتم بیا بریم حموم زیر دوش آبگرم…باید شستشو بدمت…غسل هم بکنی پاک شی…آخه عروس شدی…ببین الان بعد حموم صیغه کامل میخونم…خب بعدا میبرمت محضر عقدت میکنم…خندید گفت یعنی مفتی مفتی شوهر کردم…گفتم بخدا برات مهریه تعیین میکنم…چون دختر بودی نمیزارم حقت پامال شه…گفت عزیزم پولی منظورم نبود که…منظورم این بود که چی الکی شد…فقط و فقط تو رو خواستم…بابام ۲۰تاخواستگ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:29


سن و سالم جای پدر تو باشه…حیف نیستی.گفت رضا من مرد میخام مرد…نه نامرد…در ضمن تو خیلی هم جوونی…اصلا امروز اول دیدمت نشناختمت.درضمن فک نکنی برای پولته ها…من حقوق خوبی از دوجا میگیرم…هم استادیار دانشگاه هستم…هم این بیمه به اصرار مهندس کار میکنم…خونه و ماشین از خودم دارم…گفتم منیژه خانم لازم نیست توضیح بدی…من از سر و وضعت میفهمم نیاز به من نداری…ولی نمیدونم تو به این خوشگلی از من چی دیدی…گفت خیلی جنتلمنی…پرستیژ خاص خودتو داری.کم حرفی پر جذبه ای…گفتم جدا خودم نمیدونستم…الان هم نمیدونم باید چکار کنم.گفت هیچی عشق من زندگی کن.زندگی…گفتم چطوری؟زن و بچه هامو چکار کنم…گفت هیچچی اونها هم زندگیشون رو می‌کنند… مگه میخای بهشون کم وکسری کنی؟گفتم خدا نکنه…امروز بخدا میتونستم ماشین قبلی رو بفروشمش ولی دادم پسره .تازه گواهینامه گرفته…دوستشون دارم.تا الان هزار بار برام پیش اومده با زن یا خانوم دیگه ای رابطه داشته باشم نه که نتونستم…خودم نخواستم…چون همسرم رو دوستش دارم…ولی الان مشکل خاصی باهش دارم که نمیشه بگم…تنهام منیژه بد تنهام…هر کاری میکنم.درست نمیشه…گفت نکنه الان تنهایی منیژه رو میخای…رضا جون دلت باز شد ولم نکنی…گفتم منیژه خانم تو منو چطور آدمی دیدی. ساعت۵شده بود میخواست دفتر رو باز کنه…گفتم منیژه من دیگه میرم…احتیاط کن توی شماره جدیدم خبر بفرست…فقط نهایت تاده شب…گفت چشم عزیزم…دست داد.من هم دست دادم…خیلی دست نرم وکوچولو وخوشگلی داشت…موقع رفتن .گفت رضاجان…گفتم جانم عزیزم…گفت هر وقت دعوتت کردم حتما بیایی ها…میخام باهم باشیم.گفتم چشم.حتما…شب که خونه برگشتم دامادم هم بود…گفت ای والله حاج آقا ترکوندی بابا. دخترم گفت بخدا از تو و داداش هم خوشتیپتره.خندیدم…گفت بخدا بابا راست میگم…ولی خوش سلیقه ای ها…عجب ماشینی خریدی…حیف که قبلی رو دادی این مفت خور…پسرم گفت حاجی ببین چی میگه…گفتم دختر احترام برادرت رو نگه دار…پسرم گفت…بابا…حاج بابا…گفت میخاد مغازه بزرگه سر پاساژ رو بده به من و پسر عمو رحمان…اون نمیخاد درس بخونه…من هم که کار رو بیشتر دوست دارم…گفتم هر چی پدر بزرگت صلاح بدونه درسته.خانومم ساکت بود…بعد شام بچه ها رفتن اتاقاشون…صدام زد رضا گفتم جانم…گفت چقدر عوض شدی.گفتم بد شدم…گفت نه جوون شدی من دیگه خجالت میکشم کنارت راه برم…گفتم حرفای بیخودی نزن…خب توهم اون چادر رو بزار کنار با مانتو باش…گفت وای خاک بر سرم دیگه چی؟گفتم فاطمه برای خودت زندگی کن نه دیگران…جوونی خوشگلی خوش تیپ باش…بیا برو کلاس گواهینامه بگیر.تو لیسانسه مملکتی…برات ماشین بخرم کیف کنی…بگرد بچرخ.مهمونی برو اینقدر.نماز جمعه و هیات نرو داری خل میشی…گفت دیگه نگو ازت دلگیر میشم…گفتم حیف تو…نمیدونم چی بگم…يکدفعه دخترم گفت دیدی مامان خانوم گفتم بابا مخالفتی با مانتویی بودنت نداره…گفتم من چکار دارم…مگه اونهایی که بی چادر هستن آبرو ندارند…؟؟خودش میدونه…من که ازین به بعد میخام خوش زندگی کنم…سپردم رفیقم یک ویلای استخر دار خوب هم بیرون شهر برام بخره‌.جمعه ها برم اونجا خوش بگذرونم…خانومم بلند شد رفت توی اتاق… به دخترم گفتم چش شده چرا ناراحته…گفت ولش کن بابا. بخدا ما رو هم عاصی کرده…بابا بخدا امشب به شوهرم گفتم منو زود ازین خونه ببره…دیگه دارم از دست مامان دیونه میشم…همش میگه این کارو نکن اون کارو نکن…نمیزاره که یک کم خودمو برای شوهرم آرایش کنم…گفتم این از بقیه مردم‌ ۵۰سال عقبه…برو پیش شوهرت.دیگه ازین حرفها نزن…مگه من به این مفتی میزارم تو رو ببرند خونه بخت…رفتم توی اتاق…گفت رضا ازت توقع نداشتم.من از بقیه۵۰سال عقبم…گفتم شک داری… لامصب تو دانشگاه رفته ای…جوونی…درست رفتارت عین پیر زنهای لب گوره…یکبار فقط یکبار…موهاتو اونجور که من میخام رفتی رنگ بزنی…یا یکبار برای من آرایش کردی.حیف تو نیست…آقا اگه گناهه من میگم شوهرتم به تو چه؟؟گناهش گردن من…اصلا میخام لخت باشی…چی میگی.گفت فقط میدونم تو رضای سابق من نیستی…خوابیدم صبحی بلند شدم سریع راه افتادم رفتم خونه زمانه.‌زنگ زدم گفت بیا قربونت بشم منتظرتم…رفتم اونجا در رو باز کرد رفتم بالا…وقتی رفتم تو به خدا کیف کردم…چی تیپی زده بود چی لباس خونه شیک و سکسی پوشیده بود…گفت حاجی بی برو برگرد…فقط لخت شو…دلم اون کیر گنده ات رو میخواد… گفتم چقدر بی حیایی زمانه…گفت حاجی دوستت دارم بده…خندیدم…لبها رو رژ غلیظی زده بود.‌مث عروسها آرایش کرده بود…شورت لامبادا قشنگی پوشیده بود…رفت آبمیوه آورد… با یک قرص گفت بخورش.‌گفتم چیه گفت سفارش باباته…اون همیشه میخوره…اگه میخای نیم‌ساعت رو کار باشی بخورش…خوردم با یک لیوان آبمیوه…خیلی تلخ و تند بود…گفتم اه چه آبمیوه تلخی بود…خندید.‌گفت بخورش ساکت باش.‌.یکم خودشو لوس کرد ورقصید.اروم شنل روی لباسش رو در آورد…لخته لخت کرد…کیر من هم خوب آماده بو

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:29


د…خودش شورتمو درآورد…گفت حاجی 69شیم…گفتم اون چی دیگه…گفت میخورم بخورش.گفتم نمیدونم امتحان میکنم…گفت یعنی نخوردی تاالان…گفتم جوونیهام اول ازدواج چرا زیاد.ولی چندسالی دیگه نه…گفت حاجی خانومت گناه داره دیگه…گفتم ابله اون نمیخاد من که میخام.گفت ای وای مگه میشه…رد داده ها…عجب زن عجیبیه.گفتم ولش کن…بریم روی تخت…شروع کردیم عشق و حال کوسش خیلی تمیز بود…خودش سفید بود اما کوس تپلش یکم تیره بود…ولی خوشگل و تپل بود…خیلی ناب کیر رو می‌خورد… اصلا توی وجودم خبری از ارضا شدن نبود…کیرم هم سفته سفت بود…بلند شد گفت میخام بشینم روی کیر کلفتت…الان میخام ببینم چی بلدی.؟گفتم چشم…بشین روش.‌دستامو زیر کونش قلاب کردم.یعنی صندلی کردم نشست روش.‌بهش تسلط داشتم.با دستام نگهش داشته بودم…خودش نشست روی کیرم چقدر کوسش نرم وگرم و ابدار بود.عمدا.ولش کردم تاته رفت داخلش جیغ کوچیکی زد…گفت لامصب پاره شدم…چقدر تهش کلفته…دو برابر مال باباته.خندیدم.گفت جانم…دوستش داری…گفتم آره خیلی تنگی…گفت بابات که میگه گشاد شدی میخاد بفرستم ترمیم کنم…گفتم چی بهتر تنگتر…گذاشتمش زیرم…فرغونی پاهاش رو انداختم روی شونه هام…دیگه تا دلم میخواست محکم میکردم…توی دلم اینجور سکس مونده بود قلنبه شده بود…گفت وای آرومتر… رضا جان کلفته درد داره…گفتم فقط ساکت باش زمانه…بزار عقده هام خالی بشه…خودش گردنمو محکم گرفت لبامو به دهن گرفت ومحکم مکید…من هم گاییدمش ها.بدجور…عرقم در اومده بود…برگشت گفت از پشت بکن…خوشم میاد…داگی کرد…ضربتی رگباری میکردمش فقط ناله می‌کرد… دوست،داشتم صداشو بشنوم…داد زد بکشش بیرون بکش بیرون…تا کشیدم بیرون…آبش ریخت پایین…ولو شد روی تخت…گفت بی پدر پدر کوس رو درمیاره اینقدر که کلفته…جرم داد…گفتم پس من چی…گفت اون قرص و شربته روت اثر کرده دیر آبت میاد بزار کونم…گفتم چشم چقدرم خوب…از توی کشو میز توالتش. یک ژل داد گفت خوب پر کن توی سوراخم رو…گفتم چشم.دوباره قنبل کرد…توی سوراخش رو پر کردم…میخاستم بزارم توش گفت.صبر کن لوبریکانت بزار اثر کنه…بعد…چنددقیقه بود بوسم می‌کرد… گفت بیا بکن…آب دهن بزن ژل هم هست روون میشه…کردمش ها.جاتون خالی…پاره پوره اش کردم…خوب جیغش در اومد…ریختم توی کونش…گفت کیف کردی…گفتم مرسی عزیزم‌.خیلی مهربونی…ببخشید که دردت اومد…گفت اشکال نداره…هر وقت خواستی هر موقع…هر جا بهم فقط زنگ بزن…منو برد حموم…توی حموم دوباره برام خورد‌‌…ولی خورد ها…به جای اینکه دیرتر آبم بیاد زودتر اومد.منو شست بیرون موهامو خوشگل سشوار زد…وارد بود قبلا آرایشگاه داشته بود.‌مرتب کرد گفت بریم…فروشگاه…نزدیک فروشگاه پیاده شد…گفت بزار کسی نفهمه…برای خودت میگم…گفتم زمانه غروب برو هایپر سر خیابون…سپردم برای بچه ها.گوشت بزاره کنار…تو برای خودت و حمید شون خرید هر چی لازم بود انجام بده…گفت حاجی لازم نیست الکی خرج نکن…عشق دو طرفه قشنگه…دوستت دارم.تو مهربونی…ولی زیاد خوبی نکن…همه در موردت فکر بد می‌کنند… بعضی وقتا سختگیر باش…گفتم تو برو خب…گفت باشه.ممنونم…دو روز بعد تلفن مغازه زنگ خورد خودم برداشتم.منیژه بود گفت رضاجون چرا پیام دادم واتس آپ سین نکردی…گفتم ای وای باور کن من اصلا اون گوشی رو نگاهم نکردم…گفت برو ببینش…همونجا جوابم رو بده خب…گفتم باشه چشم عزیزم…نوشته بود رضا جون دوشنبه شب مهمون منی به هیچ کس هیچ قولی نمیدی…تنهام بیا…چندتاایموجی بوس و گل هم فرستاده بود…براش نوشتم مرسی ممنونم از دعوتت…بروی چشم حتما میام…غروب دوشنبه رفتم یک جواهری که منو نشناسه.گفتم برای یک خانوم۲۲و۳ساله جوون یک چیز زیبا میخام…طرف یک گردنبند…سینه ریز زیبا و ظریف با نگین قلب یاقوت قرمز بهم داد فوق‌العاده قشنگ بود…بسته بندی جالب کرد…با یک جعبه شیرینی و یک دسته گل کوچیک…لوکیشن فرستاد ساعت۹رسیدم دم در خونه اش…پیام دادم…گفتم بیا بالا با آسانسور طبقه ۶درب اول راست.رفتم بالا در باز بود…یاالله گفتم رفتم داخل…جل الخالق چقدر خانوم بود ناز خوشگل موها دم اسبی ولی روی سرش بالا تر بسته بود…ته موهاش یک رنگی بود جلوی موها شرابی ناب چه لباس شیکی تنش بود یک شلوار تنگ و کوتاه تا زیر زانو فقط روی ساقش رو کمی پوشونده بود تنش بود.ساقهای پاش سفید گوشتی بودن…نمیدونم بلوز بود شومیز بود چی بود تنش بود تنگ و زیبا یقه باز چاک سینه اش سفید معلوم بود.مات زیباییش بودم.دعوتم کرد داخل…در رو بستم خندید گفت بیا تو غریبی نکن…گفتم تنهایی دیگه.گفت آره من با کسی رفت وآمد ندارم…اومد طرفم دست داد…گفت بوسم نمیکنی…گفتم چرا از خدا هم میخام اما راستش روم نشد…گفتم منیژه عزیزم من زیاد برخورد با خانومها رو بلد نیستم…یعنی به همه احترام میزارم ها…ولی ازین برخوردها نداشتم…منو ببخش…گفت نه عزیزم این مردونگیت رو میرسونه که بی جنبه نیستی…اگه نه همین گل زیبا و شیرینی که آوردی محبتت رو میرسونه

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:29


نومت نفهمه جایی دیگه بودی.‌برای خودت یک آپارتمان یا ویلای خوب بخر به کسی نگو.تا اونجا راحت باشی…بالاشهر بهتره چون مردم هم رو نمیشناسن و کار به کار کسی ندارن…در ضمن این دختره رو حتما بکنش…دلش خیلی پیش توست…توی نگاهش عشق زیادی بهت داره…گفتم امروز زنم هم اینو دید بهم گفت رضا این دختره تو رو دوست داره…گفت اون زنه میفهمه…گفتم زنم بهم میگه برو دوباره ازدواج کن…گفت هر وقت گفت بگو من فقط تو رو میخامت…گفتم چرا خودش میگه…گفت اون زرنگه میخاد بفهمه سرت توی آخور زن دیگه هست یانه…گفتم زمانه درست حرف بزن…گفت ناراحت نشو گوش بده…اصلا دم به تله نده…اون دیگه نمیتونه برات زن خوبی باشه…زن اگه میل جنسیش تموم بشه فقط میل حسودیش شروع میشه…رسوندمش…گفت بیا بالا.گفتم نه دیگه…گفت بیا بالا…کارت دارم…رفتم بالا ساعت۱۱شب بود.‌گفت بشین.خونه زیبا و کوچیکی داشت…گفتم میشه برم سرویس خندید گفت برو…برگشتم.با شورت و سوتین بود رفت حموم…زودی چند دقیقه ای…برگشت…لخته لخت بود…چقدر سفید و ناز بود.‌کمر باریک کون بزرگ…گفت لباستو در بیار بهت کونی بدم که تا آخر عمرت فراموشت نشه…رفت یک کرم پمپی آورد.گفت رضا جون کیرت کلفته خوب چرب و چیلی کن.تکون نخور جا بندازمش توی خودم بعد تو تلمبه بزن…گفت بشین رو مبل.پاهاتو باز کن…گفت لامصب مثل تنه درخته.حرفی برای گفتن داره…حیف این کیر و زندگی که زنت قدرشون رو نمیدونه…آروم سوراخ چرب و چیلی شدش رو گذاشت روی کیرم…خودشو چند بار جابجا کرد…سرش رو فرستاد داخل…چقدر تنگ و نرم بود.بجای اون من گفت آه.برگشت درش آورد.نگاهم کرد.گفت جانم…فدای اون دلت بشم…خوب بود.گفتم عالی بود.گفت پس از روبرو بغلم کن و بوسم کن…مسواک زده بود و خوشبو کننده زده بود.‌لباشو گذاشت روی لبام…خودش کیرمو کرد توی کونش…محکم گرفتمش…گفتم چقدر خوبه زمانه…کجا بودی تاحالا…گفت یک چی بگم…بخدا منو بابات فرستاد گفت بیام بهت حال بدم.میدونست از دنیا پرتی…ولی من باور نمیکردم.میگفت حاجی رضا لایی میکشه…میگفت نه من بچه ام رو میشناسم…گفتم زمانه نری بهش بگی چقدر پخمه بودم…گفت نه عزیزم تو امروز خیلی هوای دخترمو داشتی…از مطب زنگ زدن بهش برای معاینه و وقت زایمان.میدونم حمید بی ادبی کرده بود…حاجی گفت رضا خیلی حالش خرابه.برو درستش کن…الان هم فقط بکن همه عقده هاتو خالی کن توی من…حالا دودسته زیر باسنش بگیر منو محکم.بکن.ولی تا تهش نه…کیرت بلند وکلفته…دردم میاد…گفتم چشم…چشمای خوشگلش رو بوسیدم.چنددقیقه سنگین کون رو گاییدم تازه فهمیدم من چقدر بدبخت بودم.توی کونش آدمو ریختم…چندتا بوس خوشگلش کردم.خودش رفت دستمال مرطوب آورد… کیرمو خوب تمیز کرد…گفت برو دستشویی توی پشت باز هم کثیفه خالی شو عفونت نکنی چون بدون کاندوم کردی…برگشتم رفت دستشویی…تا رفت.من.یک بسته تراول ۱۰۰تومن.دستم بود گذاشتم روی اوپن آشپزخونه…بوسیدمش ازش تشکر کردم…گفت دو روز دیگه صبح میبینمت.خندیدم.رفتم…خونه فاطمه گفت کجا بودی،؟چرا دیر اومدی…گفتم انبار بودم لباسام پر خاک شده…ماشین پر پارچه است…امروز دیر رفتم فروشگاه کارام عقب افتاده بود…شام چی داریم…گفت نامرد بوی کباب میدی که…گفتم یک تیکه از کباب نگهبان برداشتم…الان خیلی گرسنه ام…گفت پس برو دوش بگیر بیا تا شامتو بکشم.رفتم حموم.زیر دوش بودم.خیلی فک کردم…چندتا برنامه قشنگ برای خودم داشتم…همیشه ته ریش داشتم ولی رفتم بگم فاطمه ژیلت نو بهم بده دیدم داره گوشیمو چک میکنه…گفتم چیزی توش نیست…تا صدامو شنید هول شد گوشی افتاد خورد لبه سنگ پله آشپزخونه… شکست…خیلی ترسید…گفتم بجای فضولی برو یک ژیلت بیار…رفت آورد.گوشیم قاب و تاچ ال سی دیش شکست…گفتم چی بهتر بهانه خرید پیدا کردم…رفتم بیرون شیش تیغه کرده بودم.مات مونده بود…تازه دخترم هم دید گفت ای والله بابا به یاد قدیم چی خوشگل و جوون شدی…گفتم مرسی عزیزم…ولی مث اینکه مامانت نپسندیده. گفت رضا مگه ما الان جوونیم چرا تراشیدی. گفتم چرت و پرت نگو پس پیریم…تازه پیرها هم می‌تراشند… داداشت.سیبیلها رو هم میزنه…مگه تو نمیری اصلاح…خوب چرا ابروهاتو درست میکنی…من بدبختم که مث پیر مردها رفتار میکنم…گفتم تو رو خدا کار به کارم نداشته باش…پی عقاید تخمی خودت باش…منو آلوده این چرت وپرتها نکن…ساکت شد…اومدم بیرون واقعا گرسنه بودم…خوابیدم…صبح خسته بودم ۹بیدار شدم تا ده کارای شخصیم طول کشیدو بار ماشین رو دادم بچه ها بردن فروشگاه.بعدش گوشی نداشتم رفتم دوتا خریدم…با یک خط جدید…بعدش.رفتم اول نمایشگاه رفیقم…یک سواری سوناتا جدید خوشگل برداشتم…قبلی رو گذاشتم برای فروش…بعدش رفتم جای یکی از رفیقام بالاشهر…یک آپارتمان خوشگل و نقلی۸۰متری مبله کامل خریدم…خیلی خوش سلیقه دیزاین شده بود…اصلاپول دیگه برام مهم نبود.و نیست…چندصد میلیارد پول توی حسابم بود…بیخودی…همه استفاده،میکردن غیر خودم…پسرم زنگ زد بابا ماشین ر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:29


و بهم میدی با دوستام برم جایی…گفتم نمایشگاه گذاشتم برای فروش… برو بردارش برای خودت…فقط بزنی جایی ازت گرفتمش…گفت خودت چی…گفتم یک سوناتا جدید خریدم…گفت دمتگرم…گفتم چرا بفروشمش…من که جوونی نکردم بزار بچه ام بکنه…تمام کارهای آپارتمان رو انداختم روی دوش رفیقم تا سندش رو بزنه…فقط کلید ازش گرفتم…آره دوستان اینها نه دروغه نه تخیل…وقتی پول و اعتبار داری خرید این چیزها که مث آب خوردنه…من پول داشتم اما استفاده کردن ازش رو بلد نبودم…با خط جدید زنگ زدم زمانه…برنداشت…نوشتم بردارش خط جدیدمنه حاج رضام…سریع خودش زنگ زد…کجایی نیومدی فروشگاه…گفتم چادر سرت کن بیا بیرون…سر چهار راه.گفت باشه…دو دقیقه نشد اومد.دنبال شاسی ماشین قبلی. می‌گشت.بوق زدم تا ماشین رو دید.اول چادر رو انداخت کنار بعدشم نشست رفتم مرکز خرید…گفتم زمانه بیا بریم برام خرید کن میخام شیک بپوشم…گفت لامصب چکار کردی ماشینو.گوشیا شو.گفتم بریم.گفت آره برو…خلاصه که تا۳بعد از ظهر خریدام طول کشید.همونجا یکدست شیک وتمیز اسپرت پوشیدم.بقیه رو هم برداشتم.برای زمانه هم خرید کردم…از پول دیشب خیلی تشکر کرد…گفتم اون برای راهنمایی‌های قشنگت بود…این خرید کادوی من…ساعت۳ ونیم رفتیم ناهارخوردیم بعدش رسوندمش خونه اش…گفت فردا صبح منتظرتم…گفتم باشه.اون رفت…من باخط جدیدم زنگ زدم.منیژه…سلام خانم مژده ای هر وقت رفتید دفتر بیمه لطفا بهم پیامک بدین بیام خدمتتون برای بیمه ماشین…چند دقیقه بعد پیامک اومد.شما؟نوشتم حاج رضا بزاز هستم.ماشین جدید بیمه داره اما نمیدونم تکمیله یا نه؟میخواستم چک کنید…نوشت بروی چشم…تشریف بیارید…من الان هم داخل دفتر هستم ولی در رو تا ساعت۵عصر بستم ولی شما تشریف بیارید خوشحال میشم…گفتم ممنونم.پس تایکربع دیگه اونجام…قطع کردن و رفتم طرف دفتر بیمه…رسیدم در بسته بود.پیامک زدم باز کرد.رفتم داخل…تا منو با این سر و وضع وتیپ جدید و اصلاح شده دید.گفت ای بابا حاجی بخدا نشناختمتون.چکار کردی؟کوبیدی از نو ساختی…گفتم بد شده نه؟خودمم خجالت کشیدم…چندسال که از حج برگشتم هیچوقت کامل ریشهامو نزده بودم…گفت نه بابا خیلی خوبه چقدر جوونتر شدی…دمتگرم چقدر توی این لباسها جذابتر شدی…گفتم لطف داری…بخدا تا پوشیدم گوشت جونم ریخت…دوباره در دفتر رو بست.ریموت زد.کرکره مغازه نصفه آوند پایین…مدارک ماشین رو نشون دادم…گفت آهان این شد ماشین… عجب رخشی خریدی…گفتم سند نخورده ولی این مدارکشه…ببین بیمه اش چطوره…گفت نسبت به قیمتش چون پارسال بیمه بدنه شده…قیمت پارسال خورده امسال دلار گرونه بیمه بدنش باید اضافه بشه…سندش بزن بعد بیا بیمه درست درمونش کنم برات…گفت حاجی قهوه یا چایی…گفتم فقط آب… رفت یک بطری آب معدنی کوچیک با یک لیوان تمیز آورد…تشکر کردم.و واقعا دهنم خشک بود…گفتم من بعد به اون خط جدیده زنگ بزن و پیامک بده…اونهم فقط تو طول روز…حاج خانوم خیلی حساس شده…گفت خب حق داره.میترسه شوهر خوشگلش و ازش بگیرند…گفتم ای بابا کدوم خوشگل…عمر ما رد شد دیگه…گفت بخدا حاجي الان هر کی ندونه فک میکنه۳۰سالت شده…خندیدم…نشست روی مبل کنار دستی من.ادکلنش بوی خوبی میداد…گفتم خانم مژده ای…گفت حاجی وقتی تنهاییم منیژه صدام کن…گفتم بی ادبی نباشه…گفت نه شما برام عزیزی…گفتم منیژه خانوم شبها هم اینجا میخوابی.؟گفت نه حاجی من خودم آپارتمان شخصی دارم…ماشین از خودمه…ولی دست فرمونم بده چند باری تصادف کردم میترسم برش نمیدارم…راهم دوره اون سر شهره…ظهر ها برای دوساعت نمیرم که برگردم…توی دفتر استراحت میکنم…گفت حاجی از بابت پارچه های اون روز و ناهار چند روز قبل ازت ممنونم…اگه دعوتت کنم خونه خودم رومو زمین نمیندازی که؟گفتم برای چی؟برای یک شام مختصر تلافی لطفت.گفتم نگو.چی لطفی مگه چیکار کردم…گفت اول اون ناهارت…دوم این پارچه های نفیس که خودم و خودت میدونیم چقدر گرون بود…سوم اینکه اون خانومه رو بر گردوندیش سر کار…تا وقتی کارمو انجام می‌داد همش تشکر و دعا می‌کرد. میگفت لج کرده از صبح منو انداخته بیرون راهم نمیده…شما کی هستی که اینقدر خاطرتون براش عزیزه که بدون معطلی منو بر گردوند سر کارم…کاش زودتر میومدی…گفتم مهم نیست…ولی راست گفته خاطرت برام عزیزه…گفت چرا حاجی من که برات کاری نکردم…برگشتم نگاهش کردم سرمو انداختم پایین…خودش منظورمو میدونست اما میخواست به زبون بیارم…چیزی نگفتم…بلند شدم…پرسید کجا؟گفتم برم دیگه بیشتر ازین اینجا موندن جایز نیست…گفت چرا اخه؟کنار من ناراحتی؟گفتم منیژه خانوم کنارت خیلی احساس آرامش خوبی دارم.ولی،،،گفت ولی چی؟گفتم اذیتم نکن بزار برم…گفت رضا…دیگه نگفت حاجی…گفتم جانم.گفت من واقعا دوستت دارم خودت اینو فهمیدی…و میدونم تو هم دوستم داری…فک کردی اگه تیپ عوض کنی و ریشات رو بزنی…بهتره…آره بهتر و جوونتر شدی،ولی من از اول که دیدمت مهرت به دلم نشست…گفتم من شاید

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:28


بهشون گفته بودم فقط نگهبانی لازم به کمک نیست…دیدم گفت حاجی من که گرمم شد…میخام مانتو رو چند دقیقه درش بیارم…لامصب مانتو رو در آورد‌‌تاب تنش بود سینه هاش بزور جا شده بود توی لباسش…نتونستم ازش چش بردارم…خندید.گفتم لباستو بپوش زمانه منو از دین و درگاه بیرون نیار…گفت همین دین بهت نگفته زن بیوه مث میوه است…باید بچینی بخوریش…حاجی چرا ازم فرار میکنی…چراغ میدم بهت نمیگیری…گفتم من توی برزخ زندگی گیر کردم.نمیخام گرفتار زن دیگه ای بشم…الان توی زندگی تنهام…گفت چی بهتر…من اصلا میل به ازدواج ندارم…فقط رفاقت ودوستی…تو هم راحت باش نترس.همین دختره امشب…خاطرتو میخاد توهم که دوستش داری ولش نکن…گفتم چطور…گفت از چشماش میشد فهمید تو رو دوستت داره…صداش میلرزید وقتی باتو حرف میزد…حاجی از بابات یاد بگیر خوش زندگی کن…گفتم چطور گفت ببین…دوباری که بابام رفته بود هند برای خرید اینو هم برده بود…گفتم ای وای نه بابا…گفت پس راحت باش…آمد نشست روی پاهام…گفت من پیش همه همه چیز و رعایت میکنم…ولی تو پولی هوای منو داشته باش من جور دیگه حواسم بهت هست…من با پدرت ترکیه رفتم هند رفتم کربلا رفتم…گفتم ای والله بابام…گفت آره آدم ساده…گفتم صیغه بابایی.گفت صیغه چیه بکن بزن در رو برو.از روی پاهام بلندش کردم گفت نکنه دوستم نداری یا اصلا با خانوما مشکل داری…گفتم نه حالم خراب شد…خندید…من روی چندتا توپ پارچه که عین صندلی چیده بودیم نشسته بودم اون نشست زیر پام…دستدانداخت زیپ شلوارم گفتم عه زمانه چکار میکنی…گفت نترس نمیخورمش تموم نمیشه که…خودتو راحت بگیر.کسی نمیاد تازه بیاد هم من زن هستم تو مرد…کمر بند و زیپم رو باز کرد کشید پایین گفت اوه ای بابا چی نازنینی رو از من دریغ کردی.چی کلفته وای وای مث مار خوابیده است…گفت فقط چشاتو ببند…بخدا فکر کردم میخواد بماله…گذاشت توی دهنش گرم و نرم بود.نگاهش میکردم.لباسشو داد بالا سینه هاش افتاد بیرون گنده و خوشگل بودن نوکشون بزرگ شده بود…برای اولین بار بود که کیرم توی دهن کسی بود…بی پدر چی لیسی میزد.نوکشو محکم می‌مکید. خیلی قشنگ تخمها رو کرد توی دهنش…سگ تو روحش گفت الان وقتشه خوب بزرگ شد…کیر رو گذاشت لای سینه هاش…از لای سینه میومد بیرون سرش و می‌میبوسید. گفتم زمانه بلندشو.گفت جانم گفتم کمرتو باز کن…گفت میخوای بکنی.گفتم میشه.گفت آره اما الان آخرای پریودمه. ولی لک میبینم…نکنی بهتره.گفتم ای بابا من دیگه چقدر کم شانسم…گفت عزیزم دلت کوس میخواست؟گفتم خیلی…گفت وای پس حاج خانوم چکار میکنه…گفتم یک چیز بهت بگم پیش کسی نمیگی…گفت نه بجون دخترم و نوه ام…گفتم زنم مریضه خیلی وقته رابطه نداشتم…بلند شد بوس داد گفت فدات شم.فهمیدم چیزیت هست توی چشمات غم بود.اون رضای سابق نیستی…من بعد غصه نخور.شماره منو داشته باش…هر روز صبح بیا پیشم صبحونه عشق و حال دوش مغازه.خندیدم گفت والله بخدا.حیف تو نیست.حیف این گل پسر نیست.گفت الان فقط برات میخورمش…چون نوار بهداشتی دارم تمیز نیستم اگه نه از پشت بهت میدادم…تو وسواسی خوب…دو روز دیگه سر صبح منتظرتم.زود بیا…الان میخورمش دلتو آروم کن…آبت اومد نترس بریز دهنم…نمیدونستم خواب میبینم یا بیدارم…همش فک میکردم تخیل میزنم…شروع کرد خوردن…نیم دقیقه نشد آبم ریخت دهنش…خندید.از ماشین دستمال برداشت ریخت توی اون…خودش و منو مرتب کرد.گفتم بریم. گفت آره دیر شد…سوار شدیم گفتم زمانه یک چیز دیگه بهت بگم.جای خودمون میمونه…گفت آره.بخدا من دهن لق نیستم.گفتم من تنهام پیش تو درد ودل میکنم…باور میکنی من هنوز رابطه پشت با هیچ زنی نداشتم…گفت بخدا دروغ میگی بابات تا از پشت نکنه آدمو ول نمیکنه…گفتم بخدا برای اولین بار آلتم توی دهن یک زن بود.خانومم مخالف این چیز هاست…گفت ای وای…چه زندگی جنسی سختی داری…مردم ظاهرتو می‌بینند فک می‌کنند چقدر خوشی…گفتم نه بابا کدوم خوشی زندگی سگی دارم…گفتم امشب زندگی برام طور دیگه شد.هموز فک میکنم توی خوابم.کیرمو فشار داد.گفتم وای درد گرفت…گفت برای اینکه بدونی خواب نیستی…گفتم تو گرسنه نیستی…گفتم من عاشق کبابم منو میبری کبابی…گفتم آره بریم…رفتیم…همون رستوران نزدیک انبار…جاتون خالی کباب خوردیم…گفت حاجی زرنگ باش همیشه یک شیکمت رو برای خونه خالی بزار .با هر زنی بودی سیر غذا نخور که خونه پیش زنت بتونی شام وناهارش رو بخوری.‌برو یک گوشی سیمکارت دیگه بگیر برای عشق و حالت…گفتم ای والله عجب زبلی تو…گفت اون گوشی رو همیشه بزار رو حالت سکوت…وفقط چندتایی که دوستشون داری رو سیو کن…گوشیتو جایی قایم کن خودت بدونی…دیگه اینقدر رسمی نپوش…اسپرت بپوش…ساده و جوون پسند بپوش اگه نه خودتم باورت میشه که پیر شدی…اول زنتو دوست داشته باش بعد بقیه رو…حاجی رک بگم…کوس جوون بکن تا جوون بمونی…زن خوب خستگی مرد رو در میاره.فقط خونه خودت حموم برو،تا که موهای سرت خشک باشه…خا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:28


…خندیدم…گفتم بی موقع پیامک نده…فقط روزها ۹صبح تا۹شب.بقیه وقتها گوشیم خونه بدون رمزه حاج خانوم چکش میکنه…خندید…برگشتم…فاطمه گفت رضا برگرد خونه امروز این دوباره که نمیشه بریم قم صلاح نیست…گفتم بیا بریم همون شاه زاده عبدالعظیم گفت باشه بریم…بردم گردوندمش…گفت دختره چی میگفت دیر کردی…گفتم عزیزم خب میومدی پایین باهام تا بفهمی…گفت رضا دوستش داری…گفتم بخدا حتی هنوز بهش فکر هم نکردم چی برسه که بدونم دوستش دارم یانه،فاطمه تو خوشگلی خوبی خانومی…خودت داری زندگیمون رو بهم می‌ریزی… من نه زن میخام نه دوست دختر نه چیزی…من فقط تو رو با یک رابطه سالم بدون بی ادبی و بی محدودیت میخام…گفت مرسی رضا جان…تو خوبی ولی من نمیدونم چکارم شده…سختگیر شدم…رضا از دیشب خیلی خیلی از خودم بدم اومده…کاش تو هم میزدی توی گوشم…چرا نزدی…گفتم چون دوستت دارم…بهش فک نکن عصبی میشی…یک چند ساعتی گشتیم بردمش خونه ساعت۷رسیدم فروشگاه خیلی شلوغ بود.اول پیامک دادم منیژه که بیاد من فروشگاهم نرفتم قم…بعدش دیدم همون زنه فروشنده مغازه اونجا بود…گفتم حمید حق و حقوقش رو بده…بره…نبینمش.زنه گفت حاجی بخدا من گرفتارم بدبختم.منو ننداز بیرون من که مقصر نبودم حمید بود الان برگشته سر کارش…من چرا اخراج بشم…گفتم از من زپرتی چی بر میاد مگه من مسوول گرفتاری مردمم…همون لحظه مادر زن حمید اومد اونجا…گفت سلام حاجی…گفتم به به سلام زمانه خانوم خوش اومدی…حاجی فرستادت…گفت آره…مث اینکه اخراجی داشتین حمید اینها تنها بودن گفتید من برگردم…گفتم آره… برو پیش حمید ازش آمار کسری انبار رو بگیر شب باید همه چک بشه…خانوم با سوادی بود…گفت چشم…این زنه گفت حاجی تو رو خدا منو ننداز بیرون…گفتم حمید کر بودی نشنیدی بهت چی گفتم…گفت جانم حاجی…گفتم این خانم بهروان چند وقته پیش ماست…گفت ۴ماهه گفتم چقدر طلب داره …فک کنم فقط۶روز…گفتم ده روز حقوقش رو بده بهش…گریه کرد گفت،حاجی تیغ دستت بود سر کسی رو ببر نونش رو نبر…برگشتم دیدمش…همون موقع صدای آشنا اومد.حاجی تو که نامهربون نبودی بزار باشه گناه داره…اوه اوه اونموقع کی رسید…؟؟منیژه چی تیپی هم زده بود…گفتم به به خانوم مژده ای قدم رنجه کردی منت سر ما گذاشتین…گفت حاجی بزار باشه اگه اشتباهی هم کرده بخاطر من ببخشش…گفتم خانوم بهروان تندی گفت بله حاجی…گفتم خانوم مهندس مشتری نیستن هر چی خواستن فقط کادو میکنی پولی نمیگیری.گفت چشم بروی چشم…خانوم مهندس قدمت خیر بود کم مونده بود بدبخت بشم…خندیدم گفتم زبونت رو نگه دار…زمانه خانوم گفت حاجی من برگردم اونجا…گفتم تو که اصلا…ازین پسرها یکی رو میفرستم اونجا…منیژه عزیزم خرید قشنگی کرد…من دو تکه از خرید هاشو که یکی از اونا پارچه نفیس مجلسی بود رو بهش کادو دادم…گفتم به جای لطفی که بهم داشتی…چند دقیقه ای روبروی من نشست و با هم صحبت کردیم…من میدونستم پرسنل فضول من خیلی حواسشون بهم هست…گفت حاجی ببین اگه میخوای خانومت نفهمه من بهت پیام میدم یا پست میفرستم…اسم منو چیز دیگه سیوش کن…گفتم والله من تا الان تا حالا از این کارا نکردم…گفت میدونم خیلی پاستوریزه ای…گفتم دستت درد نکنه دیگه خندید…گفت من الان میرم اینجا آنتن زیاده…خیلی تشکر کرد و با اون تیپ نازش رفت…من با خودم گفتم ابله وقتی همچین دختری به تو نظر داره چرا تو نداشته باشی و نخواهیش…دخترم که هست…ساعت تقریبا۹بود.گفتم حمید بیا بریم انبار…گفت حاجی میشه با رفیع بری…من باید خانومم رو ببرم جایی…بیا این سوییچ وانت…گفتم نمیخواد ماشین خودم هست…گفتم پس من با زمانه خانوم میرم…رفیع سیگار زیاد میکشه بدم میاد…زمانه رپ صدا زدم گفتم…مشکلی نداره یکساعتی بریم انبار…لیستت رو بردار…گفت باشه بریم نه مشکلی نیست من که تنهام…اومد توی ماشین نشست…میخاست عقب بشینه.گفتم بیا جلو غریبی نکن…گفت حاجی تو که منو دک کردی از پیش خودت…زن رک و راستی بود…گفتم مسائل خاصی بود که فرستادمت اونجا…گفت حاج رضا زندگی اینقدر که فک میکنی سخت نیست…ببین من چندساله که پدر دخترم تصادف کرد فوت شد تنها شدم…ولی دوست و رفیق زیاد دارم…خوش میگذرونم… کارگر توام بخدا دوبار رفتم ترکیه…گفتم دروغ میگی. گفت نه بخدا ‌‌…تو سخت میگیری…رسیدیم انبار نگهبانی در رو باز کرد با ماشین رفتم توی سوله…گفتم زمانه بیا حالا که اینجاییم چندتا توپ پارچه سبک رو بزاریم توی ماشین…گفت مشکلی نیست…اول تمام لیستش رو چک کردیم و کم وزیاد رو در آوردیم…خیلی زرنگ و با حساب کتاب بود…بعدش چادر رو در آورد…مانتو کوتاه تنگ تنش بود.من هم کت رو درآوردم…چندتوپی بار زدیم.از ته انبار چندتا توپ پارچه آوردیم عرقمون در اومد…بی پدر خوشگل سینه گنده آرایش ملیح و کمی کرده بود…کار تموم شد…گفت حاجی تمومه گفتم ببخشید دیگه…گفت فدای سرت…خسته شدیم نشستیم روی پارچه ها…نور پرژکتور بود زیاد بود…نگهبان دید بار میزدیم ولی خودم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:28


فروشگاه.درش روبستم،داخل بودم ها ولی در روبسته بودم…پدرم زنگ زد.گفت این پسره حمید اومده فروشگاه من…خیلی خودش ناراحته…چطوری زدی بدبخت دندونش شکسته…چکار شده پسرم…گفتم هیچچی حاجی هم نونشون رو میدی هم پشت سرت لیچار میگن…صبح زود رفتم مغازه رفتم داخل زنیکه جنده…بابام گفتن رضا جان بابا الان ناراحتی چیزی نگو.من تا الان از تو همچین کلامی نشنیده بودم…گفتم آخه پسره عوضی من بزرگش کردم. پشت سرم میگه حتما زنش اذیتش کرده کم وکسری کرده حاجی امروز صبح تلخ شده.اون از خودش بدتر هم میزنه زیر خنده…عوضی من جای پدرتم. ناموس من ناموس توست…چرا میگی زنیکه معلوم الحال به من بخنده…گفت عجب پس همچین گوهی خورده…گفت بندازش بیرون من هم الان دک میکنمش…بزار بره شکایت کنه…گفتم پولش مهم نیست…بزار بره…قطع کردم…بقیه پرسنل اومدن…رفیع یکی دیگه از پرسنل خوب و قدیمی بود…ولی سن وسالش زیاده از من هم بیشتره…گفت حاجی حمید خیلی پشیمونه…پشت گوشی گریه میکرد…زنش بارداره…گفتم رفیع میخای توی ۶۰سالگی بیکار بشی…گفت نه آقا جان.گفتم پس دخالت نکن…گفت ببخشید…ولی نمیدونم چکار کرده که خودش هم بد پشیمونه…ظهری تلفنم زنگ خورد…فاطمه بود اصلا حوصله اش رو نداشتم…همش بخاطر رفتار اون بود…پشت سرش گوشیم زنگ خورد…شماره غریبه بود…برداشتم گفتم بله…گفت سلام حاج آقا گفتم بفرمایید…گفت نشناختی…پارسال دوست امسال آشنا.گفتم خانم امرتون…گفت حاجی منیژه مژده ای هستم…درسته شماره منو پاک کردی و از همه جا بلاکم کردی…فقط قصدم اطلاع بود بیمه ماشینتون تموم شده تشریف بیارید…گفتم ممنونم ببخشید نشناختم…از صبح مشکل زیاد داشتم…گوشی قبلیم تمام شماره هام پاک شد…مال شما هم جزو اونها بود…انشالله میام چندروز دیگه زیارتتون میکنم…قطع کرد.ومن خیلی به فکر فرو رفتم…گفتم من مث احمقها همش کت شلوار میپوشم…پدرم از من شیک تر میپوشه…گفتم بدبختم خدا قد وهیکل و پول وموقعیت بهم داده من مث کودنها خودمو گرفتار زن و بچه کردم…من که به اونها کم وکسری نمیکنم.دوباره زنم زنگ زد بازم رد دادمش…اس داد رضا منو رد میدی…شاید دارم میمیرم…رضا حالم بده ها…زود زنگ زدمش چی شده…گفت هیچچی دلم گرفته بیا دنبالم منو ببر جایی.‌گفتم خدا لعنتت کنه…فک کردم باز دوباره حالت خراب شده…گفت پس هنوز دوستم داری.گفتم فاطمه میدونی این حرفات خنجر میکشه به قلبم…گفتم حاضر شو اومدم…همون موقع که از در میخاستم بیام بیرون…زن حمید اومد داخل…سلام داد…گفتم سلام باباجان.گفت حاج بابا…اون هميشه مث بچه هام بهم میگفت حاج بابا…گفتم جانم باباجان…گفت بزار حمید بیاد سر کار بخدا نزدیک وضع حمل منه.از صبح خونه داره گریه میکنه…نمیزاشت من بیام…ولی خودم بجون همین بچه اومدم واسطه بشم…گفتم باشه برو بگو برگرده…بگو ولی ناموس من و اون نداره…ببین وقتی الان تو رو فرستاده تو مث دخترمی حرفت رو قبول میکنم.برای اینه که…تو ناموسمی نمیخام خراب بشی…اونوقت اون نمک خورد نمکدون شکست…گفت حاجی بهم گفته چی گوه خورده…بخاطر منو و این بچه ببخشش…گفتم اشکال نداره…حاج حسین بابام که گفت دیگه راهش نده…ولی باشه…ولی دیگه کلید و دخل مغازه دستش نمیدم امین من نیست…رفیع هست…باید گوش بده به رفیع…گفت خاک تو سرش…بدبخت تازه داره پدر میشه بجای اینکه جای پاش رو سفت کنه…برای خودش بدبختی می‌سازه… باز هم خدا خیرت بده…گفتم هر وقت زمانش شد برو پیش این خانوم دکتر اورژانس زنان…هزینه اش با منه…آشناست…همون خانم دکتره که فاطمه رو می‌بردم پیشش…گفت چشم…گفتم بری ها من بهش خبر میدم…گفتم الان با چی اومدی…گفت راستش اون نمیزاشت بیام.وای وقتی دید اصرار دارم خودش منو با موتور رسوند…گفتم خاک بر سرش زن پا به ماه رو با موتور آورده… گفتم الان کجاست گفت توی دکون حاج عبدالله آهن فروشه…گفتم بیا بریم…از پله ها نمیتونست بیاد پایین دست کوچیکش رو گرفتم بخدا عین دخترم بود خودم برای حمید گرفتمش.پدر نداره مادرش زن زحمت کشیه.بخدا ننه این دختره عین برگه گله…۳۵سالشه خوشگل و نابه تازه بنده خدا دلش هم با من بود.جای من بود.ولی چون دلم همش جوری میشد فرستادمش پیش حاجی بابام که فکر بد به ذهنم نرسه…من هم کسخلم ها…بره رو دادم دهن گرگ…گفتم بیا سوار شو خودم سر راه میزارمت خونه…گفت نه مزاحم نمیشم…گفتم چرت نگو بدو بشین تو ماشین…سوار شدم سر خیابون حجره آهن فروشی حاج عبدالله بود.دیدم اونجا نشسته سرش پایینه…رفتم پایین تا منو دید بلند شد حاج عبدالله هم بلند شد و حال و احوال کرد…گفت رضا داداش جوونی کرده…گفتم برو مغازه کسی نیست…میخواست کلیدها رو بدم رفیع اما عروسم ناراحت شد…بگیر برو مواظب باش.شاید دو روزی نباشم…خم شد چند باری به زور دستمو بوسید…گفتم خجالت بکش زنت توی ماشین نگاهت میکنه…گفت ولی من نمیتونم توی چشمات نگاه کنم…گفتم برو به کارت برس.‌یک کارت ویزیت دادم خانومت…الانم زنگ میزنم،خانم دک

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Jan, 06:28


تره عصر ببرش معاینه بعدشم وقت زایمانش هزینه اش با منه…این هم کادوی من…عبدالله گفت حمید خاک بر سرت همچین مردی تو رو بزرگت کرده بعد تو خرابش میکنی…زد زیر گریه گفت نمیدونی از صبح خودم فهمیدم چیکار کردم عین سگ پاسوخته پشیمونم…والله برای کار نیست هر جور باشه خودمو راه میبرم…فقط برای اینه که حاجی حلالم کنه…شرمنده دنیا آخرتت شدم…گفتم بدو برو مغازه کسی نیست رو سرشون.‌رفیع پیره خنگه…بار همکارا رو تحویل بده…دیگه هم این دختر رو با موتور این طرف اون طرف نبرش. از امشب تا وقت زایمانش وانت دستت باشه…لازم میشه موتور رو بزار کنار…دوباره گریه کرد.حاجی چوبکاریم نکن دیگه…خداحافظی کردم و رفتم بنده خدا رو رسوندمش و توی راه بهم گفت حاجی مامانم میگفت این حاج رضا دومی نداره باور نمیکردم…ولی میگفت نمیدونم چرا منو از مغازه خودش فرستاد جای پدرش…گفتم نپرس دخترم…شاید اشتباه کردم…مهم نیست…کم وکسری داشتی فقط به خودم زنگ بزن برو مواظب خودت باش…پشت سرش زنگ زدم خانم دکتره خودمو معرفی کردم و جریان زن حمید رو گفتم…و اسم وفامیلش رو گفتم وقت داد برای فردا…بهش گفتم تمام مخارجش با منه…از الان تا روزی که خوب بشه…گفت مهم نیست حاجی…ولی حاجی به فکر خودت باش…خانومت روحیه خوبی برای زناشویی نداره…تو رو هم ویرانت میکنه…روانپزشکش میگفت اصلا دلش با دوا درمون نیست…وسواس جنسی هم داره…جدای مسائل دیگه…گفتم خودم فهمیدم…این هم شانس منه دیگه…گفت حاجی حیفی هم پولداری هم جوونی هم خوش تیپی…سخت نگیر…مواظب زندگیت باش اما مواظب جوونیت هم باش که دوباره به دستش نمیاری…خلاصه عین یک رفیق باهام حرف زد…کم کم فهمیدم ای بابا دنیا دست کیه…ما کجای این دنیاییم.رفتم دنبال خانومم.اماده چادر چاق چول کرده…منتظرم بود…گفت حاجی یکجا بگم منو میبری…گفتم کجا…گفت قم…گفتم دوره ولی میبرمت…شاه زاده عبدالعظیم…گفت اونم خوبه…ولی قبلا هرجا میگفتم منو میبردی…نگاهش کردم…سرش رو پایین انداخت…گفت شب۴شنبه بود گفتم برسم دعای توسل جمکران…گفتم باشه بریم…با وجود خستگی…ناهار نخورده چای صبحونه نخورده راه افتادم سمت قم…ولی توی کیفش…کباب تابه ای و نوشیدنی آورده بود…خیلی گرسنه بودم خودش لقمه داد بهم…همون لحظه دوباره منیژه زنگ زد…گفتم بله گفت حاجی بیا بیمه ماشینت رو انجام بده…ماشینت شنبه بیمه تموم میکنه که تعطیله…نمیدونم چی مناسبتی بود…گفتم باشه…راه کج کردم برگشتم سمت دفتر بیمه و رسیدم…رفیقم نبود.فقط همین دختره تنها بود…تا رسیدم بلند شد لبخند قشنگی زد…دیوانه دست دراز کرد دست بده اشاره کردم توی ماشین زود دستشو کشید کنار…خیلی زود وقشنگ کارمو انجام داد.وخیلی زیبا لبخندمیزد…حاجی حاجی میکرد…بیمه تموم شد.و برگشتم توی ماشین…فاطمه گفت این همون دختره است قربون صدقه ات می‌رفت.گفتم آره… چرا میپرسی.‌اون تشکر می کرد نه اینکه قربون صدقه ام بره…تو و اون برادر پفیوست اشتباه برداشت کردین…گفت یعنی من هم پفیوزم…گفتم فاطمه میخوای اذیتم کنی…یعنی تو نمیدونی برادرت پفیوسه…پس چرا برای حرفت تره هم خورد نکرد…پولمو نداد…گفت بخدا گفت داده.گفتم گوه خورده با۷جد و آبادش…گفت رضا جد و آبادش پدر و آبا اجداد من هم هستن ها…گفتم ببخشید عزیزم دروغ گفته اعصابم خورد شد. همونجا زنگ زد.به برادرش…گفت قاسم بخدا تا فردا پول پارچه های پارسال رو نیاری بدی بیام در خونه ات تیکه پاره ات میکنم.آبروی منو پیش شوهرم بردی.‌توکه پول ندادی چرا دروغ گفتی منو پیش شوهرم خراب کردی…گفت تا فردا میدم بهش…این هم قطع کرد.‌زنگ زدم…حمید گفتم این لاشی قاسم اومد برای حساب کتاب تموم پارچه ها رو که توی دفتره به نرخ روز بزن یک قرون هم تخفیف نده…فاطمه گفت رضا گناه داره…گفتم من ندارم…تا الان دوبار بخاطر اون پفیوس دعوامون شده…چیزی نگفت…ساکت بود یکباره گفت.ولی رضا این دختره خیلی گرفتارته و دوستت داره…گفتم تو از توی ماشین ازون فاصله فهمیدی اون عاشق منه…گفت من زن هستم و میفهمم…‌چشماش هنوز دنبالت بود…وقتی رفتی داخل ذوق کرد…چرا باهاش دست ندادی…گفتم اگه مرد غریبه طرف تو دست دراز می‌کرد دست میدادی؟گفت نه خدا نکنه…مگه من بی حیام…گفتم تو کی از من بی حیا گری دیدی…؟رضا چندبار این دختره رو دیدی؟گفتم این بار دومه…گفت چه کاره است.گفتم این کارشناسی بیمه داره و برای این مهندس رفیقم کار میکنه…مهندس سرش شلوغه نمیرسه دفتر رو سپرده به این…هنوز دور نشده بودم…منیژه زنگ زد.برداشتم…گفت حاجی جون کارت ماشینت که موند اینجا…گواهینامه و برگه بیمه رو بردی کارت ماشین موند…گفتم بی‌زحمت جایی نرید من بیام ببرمش…باید برم قم کارت رو لازم دارم…برگشتم هنوز توی دفترش بود…دوباره دیدمش…گفت حاجی کی هستی فروشگاه بیام خرید…گفتم امروز که نیستم ولی فردا پس‌فردا هر وقت رفتم فروشگاه بهت پیام میدم بیا…در خدمتم…گفت ممنونم… حاجی شماره منو دوباره،پاکش نکنی ها

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:41


Kahven şekerli olsun mu? diye sordu "karşimda sen varken ayıp olur" dedim

ازم پرسید: "توی قهوه ات شکر بریزم؟"
گفتم: "زشته وقتی تو در مقابلم هستی

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:40


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:39


ارسالی از اعضا چنلمون 🔞🔞💯💯🤞🤞

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:39


فریده یه نگاه به من انداخت فکر کنم یه جورایی نمیدونست شرتش رو در بیاره یا نه ولی یکم همونطوری مامانم واس خورد ولی طاقت نیاورد سر مامانم رو برد عقب و شرتش رو در آورد رو زمین دراز کشید و گفت جنده بخور مامانم با اکراه و از روی اجبار داشت کص فریده رو میخورد زبونش رو آورده بود بیرون و کصش رو لیس میزد محکم سر مامانم رو فشار میداد صدای آه آه فریده کل خونه رو برداشته بود باورم نمیشد دارم لز مامانم رو میبینم اونم زوری فریده بلند شد بالا سر مامان واستاد گفت بلند شو اونم بلند شد سرش رو گرفت برد لای سینه هاش و تو سینه های میکشید گفت سوتینم رو باز کن مامانمم دستش رو برد پشت فریده و همونطوری که داشت باز میکرد فریده ازش لب میگرفت سوتین باز شد و انداختش زمین و سینه هاش آویزون شد تقریبا سینه های هر دو اندازه بود ولی واس مامانم شل تر و آویزون تر بود ولی کص مامانم یه سر و گردن بالاتر از فریده بود قهوه ای کمرنگ و واس فریده خیلی تیره تر بود فریده محکم از مامانم لب میگرفت دراز کشیدن رو زمین فریده اومد رو مامانم و لب هاش رو میخورد صداش آمدمو دیوانه میکرد سینه های مامانم رو فشار میداد و نوکش رو میمالید اومد پایین تر و سینه هاش رو خورد خیلی خوب میخورد نوکش کامل سیخ شده بود آه مامانم بلند شده بود و نفساش خیلی تند شده بود همین طوری که داشت سینه ها رو میخورد کص مامانم رو انگشت میکرد و میمالید کیرم مثل سنگ شده بود داشتم میمالیدم آوردم از شلوار بیرون و جق زدم سریع آبم اومد و ریختم تو شرتم فریده داست شکم مامان رو لیس میزد سینه هاش کبود شده بود انقدر محکم خورده بود دور نافش رو میخورد رفت سراغ کص مامانم شروع کرد لیس زدن و همزمان انگشت میکرد مامانم آه بلندی میکشید فریده هم میگفت جووون جرت میدم مریم جووون مامانم چند تا آه محکم کشید و جیغ زد و آبش رو تو صورت و دهن فریده خالی کرد فریده یکم خورد و همونطوری اومد بالا و شروع کرد لب گرفتن از مامانم انقدر آب مامانم زیاد بود ییشتر صورت فریده آب کص بود لب تو لب بودن فریده اومد بالاتر با کص روصورت مامانم نشست شروع کرد تکون دادن خودش دستای مامانم روی پاهای فریده بود و از پا تا کون فریده رو میمالید فریده تند تند خودشو تکون میداد و آه میکشید و جیغ میزد خیلی حشری بود موهاش بهم ریخته بود و با هر تکون سینه هاش بالا و پایین میشد خیلی صحنه باهالی بود دیدم فریده داره میلرزه و سرعتش کم شده یه آه کوچیک کشید یکم رو به پایین خم شده بود نمیتونست صاف واسته یکم ریز تکون میخورد هنوز بعد چند دقیقه ثابت واستادن از صورت مامانم بلند شد و کنارش دراز کشید و مامانمو بغل کرد صورت مامانم اصلا آب نبود دیدم رو لباش یکم انگار آب هست خیلی کم بود فکر کنم ریخته بود تو دهنش و چون خیلی زیاد رو صورتش نشسته بود مامانمم مجبور شده بود همش رو بخوره فریده یه لب از مامانم گرفت و بغلش کرد و بوسیدش داشت قربون صدقش میرفت که مامانم بلند شد و رفت حموم فریده هم دنبالش رفت حموم اونجا نمیدونم چی شد ولی مامانم شنیدم چند بار گفت نکن فریده بسه دیگع این داستان لز مامانم هنوز هم ادامه داره ولی من دیگه موفق به دیده شدنش نشدم چند باری هم با فریده سکس داشتم ولی واسم نوشتنش جالب نبود واس همین ننوشتم امیدوارم خوشتون اومده باشه
📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:38


لز زوری فریده با مامانم

سلام میخوام خاطره ای واستون تعریف کنم که ناخاسته بهش وارد شدم خاطره ای از شوخی های زنانه ای که کار دست مامان ما داد من نیما هستم ۲۲سالمه از بچگی عاشق سوتین های مامانم بودم و باهاشون جق میزدم حتی دیگه از مامانمم گذشته بود و با سوتین زن عمو و زندایی هم جق زده بودم اسم مامانم مریم هستش ۵۳سال سن داره اندام معمولی داره قیافش هم شبیه زنای عادی و معمولیه کلا اصلا میلف نیست و بعید میدونم کسی بهش چشم داشته باشه سینه های ۷۵ و کون متوسطی داره رنگ کصش قهوه ای کمرنگ هست زیاد سیاه نیست در کل به نسبت سنش کص خیلی تمیزی داره وزنش حدودا ۸۰ قدش هم ۱۷۰ هست فریده یه زن ۴۵ساله هست اونم قیافه و اندام قابل تعریفی نداره صورتش سبزه هست و من فکر میکردم که بدنش سفید باشه و بدنش هم برنزه هست سینه هاش ۸۰ کونش متوسط قدش چند سانت از مامانم کوتاه تر و وزنش هم میخوره ۷۰ باشه چون از مامانم لاغر تره چیزی که این داستان رو از بقیه داستانا جدا میکنه اینه که هم مامانم و هم فریده زنای سکسی ای نیستن ولی خب من همیشه به یادشون جق میزدم فریده همیشه چادر مشکی میزاره هر جایی میره و تو کوچه هم چادر سفید میزاشت مثل مامانم تقریبا هیچوقت سوتین نمیبنده حتی یه بار که مسافرت رفته بودن و کلید خونشون دست ما بود من رفتم کلید رو برداشتم و قایمکی رفتم خونشون که روبروی خونه ی ماست رفتم تو و همه ی اتاقا رو گشتم شورت زیاد پیدا کردم ولی فقط یه سوتین قرمز پیدا کردم و با همون جق زدم شوهر فریده یه آدم نظامی بود که فریده به خاطر شوهرش خیلی محدودیت داشت بریم سراغ داستان اصلی یه روز غروب که من تازه از خواب بیدار شده بودم فریده اومد خونه ما من اینطرف روی مبل نشسته بودم و فریده و مامانم روی مبل ۳نفره من همیشه متوجه شوخیای دستی بقیه با مامانم میشدم و مامانمم با اینکه زیاد جواب نمیداد ولی یه شوخیایی میکرد بیشتر هم با زنعمو معصومه شوخی داشت فریده چادرش باز شده بود یه دامن تا زیر زانو و یه تیشرت یقه باز مشکی پوشیده بود و اون روز سوتین هم بسته بود مامانم یه دامن مشکی با یه تیشرت زرد پوشیده بود داشتن باهم راجب خیاطی سر کوچه صحبت میکردن که لباس داده بودن بدوزه مامانم رفت چایی آورد گذاشت رو میز و موقع نشستن فریده دستش رو گذاشت زیر مامانم و اونم نشست روش فریده بلند میخندید و مامانم با سر بهش یه چی گفت فریده اون دستش رو گذاشت رو پاهای مامان و گفت معلومه تازی تیغش زدیا یکم دامنش رو کشید بالا مامانم جلوش رو گرفت گفت نیما اینجا نشسته عیبه فریده یه لحظه منو نگاه کرد منم خودمو زدم به اون راه مامانم بلند شد رفت آشپز خونه فریده دنبالش رفت مامانم داشت به فریده میگفت این کارا چیه جلو بچه میکنی برگشت طرف سینک که ظرفا رو بشوره که فریده از پشت سینه های مامانم رو گرفت و داشت میمالید مامانم داد زد گفت آشغال کثافت ولم کن فریده سریع دوتا دست مامانم رو آورد پشت و هم از جلو سینه های مامانم رو میمالید و گردن مامانم رو میخورد مامانم فقط تقلا میکرد خودشو جدا کنه ولی انگار نه انگار فریده خیلی راحت مامانم رو نگه داشته بود و اصلا واسش اینکار سخت نبود گردن مامانم داشت کبود میشد از شدت خوردنش دستش رو آورد پایین و تیشرت مامانم رو کشید بالا و با یه حرکت سریع تیشرت مامانم رو در آورد سینه هاش رو از سوتین بیرون آورد نوک سینه هاش رو محکم میکشید مامانم گریه میکرد و میگفت ولم کن بچم داره نگاه میکنه ترو خدا ولم کن فریده خیلی زورش زیاد بود مامانم تکون نمیخورد بند سوتین مامانم رو باز کرد و از تنش در آورد سوتینش سفید بود فریده همچنان دوتا دست مامانم رو پشت سرش نگه داشته بود و با دست راستش داشت کص مامانم رو میمالید دامنش رو پایین کشید و شرتش رو هم سریع در آورد و مامانم دیگه تسلیم شده بود کاملا توسط بهترین دوستش جلوی بچش تحقیر شده بود مامانم رو برگردوند لباش رو چسبوند بهش و شروع کرد به خوردن جوری محکم میخورد که صداش کل خونه رو برداشته بود موهای مامانم رو محکم کشید و گفت جنده همراهی کن مامانمم مجور شد لب بگیره از فریده صدای ملوچ‌ملوچ کل خونه رو برداشته بود صورت مامانم پر اشک بود فریده مامانم رو کشید آورد انداخت روی مبل بعد از مدت ها دوباره کص مامانم رو دیدم هنوز همونطوری خوشگل بود فریده پیراهنش رو در آورد دامنشم سریع کشید پایین موهای مامانم رو تو دستاش جمع کرد سر مامانم رو گرفت و چسبوند به کصش مامانم داشت سعی میکرد خودش رو جدا کنع ولی فریده واقعا زور زیادی داشت

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:38


شتم… عرق سگی رو رفتم بالا. چه طعم بی نظیری داشت. مطمئن بودم آتش جهنم هم برام همین قدر لذت بخشه. زیرلبم زمزمه کردم… بالاخره شکستی. خدا رو شکر. اما با شکستن تو خواهرت زنده میمونه و بعد خدا رو مرحبا گفتم برای نقشه بی عیب و نقصش. من از همون اول خلق شده بودم برای شکستن. برای متلاشی شدن در لحظه مناسب. در کل زندگی داشتم تربیت می شدم تا بتونم درست در لحظه مناسب بشکنم. زجر کشیدم. بدبختی کشیدم. هیچی از زندگی ندیدم. اما کارم رو درست انجام دادم. اما الان که کارم رو انجام داده بودم، دیگه نیازی به موندنم نبود.
چاقو رو برداشتم تا روی دستم بکشم. اما بی خوابی چند روز و مستی منو خوابوند. نمیدونم چقدر خوابیدم. چند ساعت گذشت. بیدار که شدم رفتم کف حمام نشستم. چاقو رو روی مچم کشیدم و خون ازش بیرون جهید. کف حموم ولو شدم. حس معلق بودن داشتم . چشمام داشتن بسته میشدن… چاقو رو عمیق کشیده بودم. جریان خون کند و تند میشد. به گونم می خواست بند بیاد، اما فشار توی رگهام نمی ذاشت. کم کم چشمام داشتن بسته میشدن. سعی می کردم لبخند بزنم تا جنازه ام رو که پیدا کردن ببینن با آرامش مردم. تا صدای مشت های روی در کمی منو به خودم آوردن. یکی داشت روی در میزد. محکم و محکم و بعد صدایی از دور…
-فرهاد تو رو خدا بشکن این در لعنتی رو.
و بعد صدای لگد و شکستن در
و بعد… صدای جیغ و شیون. تقریباً بی جان بودم وقتی که حس کردم کسی بالاتنه من رو گرفت و از زمین بلند کرد. با اندک هوشیاری که هنوز داشتم متوجه بوی اسطوخودوس شدم. خواهرم بود که مرا به سینه هایش فشار میداد و فریاد می کشید. سینه ام به سینه اش چسبیده بود. اما بازوهام ولو شده بودند و گردنم افتاده بود. فریادش رفته رفته دورتر و دورتر می شد و صداش گنگ و گنگ تر و من باز همچون کودکی ام، لابلای پستان هایی که خانه اول و آخرمم بودند مست از بوی اسطوخودوس با لبخندی بر لب به خواب رفتم.

پ.ن:

در این داستان به استفاده از کلروفرم برای بیهوشی اشاره شده است. دقت کنید که شما فقط یک داستان خواندید. این کار به شدت خطرناک است و احتمال مرگ کسی که در اثر کلروفرم بیهوش می شود، به شدت بالاست و امروزه حتی برای مقاصد پزشکی هم از آن استفاده نمی شود. حتی به استفاده از آن فکر هم نکنید.
در این داستان به خودکشی اشاره شده است. اما این داستان به هیچ وجه در پی ترویج خودکشی نیست. خودکشی همیشه و همیشه بدترین راه حل هست و زندگی همیشه چیزهایی نو برای عرضه دارد. چیزهایی که می توانند سرنوشت ما را کامل عوض کنند.

نوشته: موج

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:38


حس کردم. چیزی شبیه یک توده. یک چیزی درست در پایین پستان راستش. نوکش در دهانم خشک شد. دستم را با احتیاط دوباره روی پستانش کشیدم. به وضوح حس می شد. دهانم را عقب بردم. دوباره با دقت دستم را کشیدم. توده ای کمی متورم که زیر دستم می چرخید.
به یاد مادرم افتادم. سرطان پستان… ژنتیک… مرگ… مرگ. چشمانم سیاهی رفت و دنیا تیره و تار شد. به صورتم چنگ زدم. دو دستی بر سرم زدم. سرم را به دیوار کوبیدم. نیم ساعتی با حال مست روزی زمین جلوی خواهر نیمه برهنه ام زار زدم. از گندی که بالا آورده بودم. از کثافتی که هستم. از کثافتی که همیشه بودم بیزار بودم. موکت رنگ و رو رفته زیرم خیس خیس بود. گریان و نالان سوتین خواهرم را درست کردم و تی شرتش را پایین کشیدم. پتوی رویش را کشیدم و تا خود خود صبح بی وقفه گریه کردم. صبح دست و رویم را شستم. خواهرم را با هزار زحمت به خاطر اثر کلروفرم بیدار کردم. صبحانه دادم و تا محل مصاحبه رساندم. بعدش از او خبری نشد. رفت ترمینال و رفت.
اما من ماندم و رازی تاریک و زشت. در کشاکش یک انتخاب مانده بودم. بگویم؟ چطور؟ نگویم؟ چطور؟ نگویم و شاهد مرگ خواهرم باشم؟ چطور بگویم؟ سلام خواهرم. من پستان راستت را چلاندم و تو توده ای درست آن زیر داری. توده ای که دارد تو را می کشد و بچه هایت را، عزیزانت را یتیم می کند. چند روزی گذشت. اما نمیشد نگفت. تلفن را برداشتم.
-میگم دکتر اینا میری؟
-دکتر؟ دکتر برا چی؟
-چکاپ و اینا. میدونی که. مامان خیلی وقته رفته. سرطانش هم ژنتیکی بوده. تو هم سنت کم کم داره بالا میره. راستش معلوم نیست تو هم داشته باشی. چرا یه چکاپ نمیری؟
خواهرم از لحن و کلامم جا خورده بود.
-نگران نباش. من چیزیم نیست.
-میدونم چیزیت نیست. اما یه ماموگرافی مگه چه ایرادی داره؟ یه چکاپه دیگه؟ میخوای بچه هات هم مثل من یتیم و بدبخت بزرگ شن؟
-یتیم چیه؟ چرت و پرت چرا میگی؟ مگه من گذاشتم تو یتیم بزرگ شی؟ یتیم که خود من بودم. بعدش هم تو که میدونی من بعد مامان اصلا نمی تونم دور و بر دکترها برم. خودم مرتب چک می کنم. مشکلی ندارن. زشته این حرفا. تو چیکار به کار من داری؟
-من دارم میگم سرطان سینه ژنتیکی هست. تو الان احتمال ابتلات بالاست. باید بری چکاپ.
بعد از کلی جر و بحث قبول کرد که بره. خوشحال شدم. اما چند روز بعد که زنگ زدم نرفته بود. دوباره باهاش صحبت کردم.
زیر بار نرفت. می گفت میرم. اما نمی رفت. یکی دو روز گذشت. دوباره زنگ زدم. دوباره همان حرفها و آخرش به دعوا کشید که چرا استرس به من وارد می کنی؟ تو چیکار داری؟ برو به زندگیت برس. خجالت نمیکشی از این حرفا میزنی؟ موندی تو تهران و لات شدی. فکر کردی نفهمیدم فهمم خونه ات بوی الکل میداد؟ معلوم نیست چه گهی میخوری…
کوهی از غم روی دلم سنگینی می کرد. چند روز بود دستان بغض گلویم را گرفته بود و فشار میداد. آنقدر محکم که لقمه ای از آن پایین نمی رفت. فشار بر روی قلب کوچک سنگی ام آنقدر بالا بود که حس می کردم دارد متلاشی می شود.
تا بالاخره شب موعود فرا رسید. شبی که وقتی عرق سگی کامل مستم کرد و سرفه از سیگار امانم را برید ناگهان حقیقت به روشنی خودش رو به من نشون داد. متوجه شدم. در یک لحظه باشکوه، به درک ناگهانی از حقیقت ناب زندگیم رسیدم. هدف از کل زندگی نکبت بارم، همین بود که به اینجا برسم. الان بی مادری، بی خواهری، زندگی سگی و همه چیز معنی پیدا می کرد. همه اینها برای همین بود. برای اینکه مرا به نقطه شکستن برسانند. برای اینکه درست در لحظه درست و به موقع بشکنم. پس دیگه تعلل جایز نبود…
فردایش تا عصر به کارم ادامه دادم. آخرین مسافر اسنپم دختر جوانی بود. ازش خواستم پولی نزند و گفتم نذر دارم. تابلوهای نیمه کاره را که در صندوق عقب ماشین گذاشته بودم، به تابلو کار خسته تحویل دادم و به آلونکم برگشتم. منتظر شدم تا نصف شب شود و خواهرم به خواب رود. می خواستم اس ام اس که براش میفرستم رو صبح ببینه. کمی عرق خوردم تا آروم بشم. آخرش به خواهرم اس ام اس زدم.
«سلام سیمین. راستش اون شب که تهران اومدی من شبش مست شدم. حالم دست خودم نبود. یاد قدیم افتادم که چقدر تو آغوشت آروم میشدم. دوباره سرم رو گذاشتم روی سینه هات. اما کم کم نمیدونم اثر مستی بود یا چی… بهشون دست زدم سیمین. منو ببخش. یه چیزی اون زیر داری سیمین. سمت راستیه. نذار بچه هات یتیم بشن. مواظب خودت باش. مواظب ساناز و رز کوچولو باش. مواظب هرچیزی که شما رو یه خونواده کرده باش. دیگه منو نمیبینی سیمین. خداحافظ. تو برام مادری کردی و خواهری. من میدونم یه کثافت شدم. منو حلال کن. اما تو رو خدا دکتر برو »
اس ام اس رو که فرستادم منتظر شدم تا پیامک تاییدش بیاد. وقتی که اومد، آرامشی عمیق در خودم حس کردم. آرامشی که از بچگی فراموش کرده بودم. آرامشی که از انجام درست ماموریتم، تنها ماموریت زندگیم دا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:37


نگ خورد، خواهرم حرف متفاوتی زد. حرفی که مستی شب را از سرم پراند. می خواست به تهران بیاید. چرا؟ کاری پیدا کرده بود در یک اداره دولتی. برای مصاحبه و گزینش باید تهران می آمد. لابد تا خوب روح و جسمش را ورانداز کنند. نمی دانم. به دنبال جایی بود تا شب قبل از مصاحبه بماند. گفتم حتماً. به خانه بردارش بیاید. چرا که نه. پس داداش برای چیه؟ عصر زودتر اسنپ را تعطیل کردم و به خانه رفتم. جارو کشیدم. زمین را تی زدم. لامپ سوخته اتاق را عوض کردم. عرق سگی های کثافت را قایم کردم. به خودم رسیدم. ریش هام را زدم تا تار موهای سفیدی که داشتند درمی آمدند دل خواهرم را نلرزانند. موهام را واکس زدم. ماشین را شستم و به اتاقش خوشبو کننده زدم و سراغ خواهرم رفتم. در ترمینال غرب. منتظرش شدم تا رسید. هنوز پرنور بود و خنده رو. سوار ماشینم که شد، عطر اسطوخودوس فضای ماشین را پر کرد و مرا به روزگار گذشته برد. هر لحظه که با او بودم انگار سمباده ای نرم روی سطح سنگی قلبم کشیده می شد. اگر زیاد می ماند شاید قلبم آینه ای می شد. می خواستم بپرسم که چند شب تهران است که خودش زودتر جوابم را داد. گفت مزاحم نمی شود و فقط یک شب تهران است. با خنده گفت که مردک سیبیلوی شکم گنده هنوز کامل موافق کار کردنش نیست. الان هم به زور اجازه داده تا تهران بیاید. فقط برای یک شب. نمی دانم «فقط برای یک شب» را چند بار گفت. اما من تا رسیدن به آلونکم همان را مدام در گوشهایم شنیدم.
وارد خانه شدیم. یکی دو ساعتی گفتیم و خندیدیم. از زندگی و بچه هایش پرسیدم. از زندگی و روزمرگی هایم پرسید. دفتر خاطرات قلبمان را ورق زدیم. صحبت کردیم از روزهای گذشته. از مادری که ندیدیم. از نوری که زود خاموش شد. تا دیر شد. جایش را در اتاق انداختم و لحظاتی بعد صدای نفس های آرام و ممتد ش را شنیدم و فهمیدم خوابیده است. نقاب خنده از صورتم برداشتم و به گوشه تنگ و تاریکم خزیدم. بطری عرق سگی را برداشتم و قوطی سیگار م را. یک ساعتی گذشت. شاید هم بیشتر. فاز گریه و غم داشتم. مثل هر روز. اما این بار شعله ای هم در درونم زبانه می کشید. اول کوچک و دور بود. اما کم کم نزدیک تر آمد و بزرگ و بزرگتر شد و بعد آتشش وجودم را فرا گرفت. عصیانی بی حد و مرز. سراپا فریاد شدم. چرا؟ چرا زندگی نکبت بار من جز رنج و غم نیست؟
یاد آغوش خواهرم افتادم. هر بار که با زانوی زخمی از فوتبال به خانه برمی گشتم مرا لای سینه های خود آرام می کرد. مست از عرق و خسته از زندگی به اتاق خواهرم رفتم. صدای نفس های ممتد و آرامش را می شنیدم. به بالای سرش رفتم و پتو را آرام از رویش کنار زدم. پستان هایش زیر تی شرت تنگش هنوز فریاد آزادی سر می دادند. کمی نگاهشان کردم. این آغوش روزگاری تنها برای من بود. از اتاق بیرون آمدم. حسی در وجودم زبانه می کشید. حسی که نمیشناختم. می خواستم دوباره روی سینه خواهرم بخوابم رو به صدای قلبش گوش دهم. ضربان قلبم بالا و بالاتر می رفت. مثل دیوانه ها چند بار رفتم و آمدم… اگر بیدار میشد چه؟
نیم ساعتی نشستم و به آنها خیره شدم. دست آخر سراغ کلروفرم رفتم. کمی روی دستمال ریختم و جلوی بینی خواهرم گرفتم تا آرام تر بخوابد. کمی منتظر ماندم. دهنم خشک شده بود. قلبم هزار تا میزد. قدم هایم لرزان بود. تی شرت خواهرم را گرفتم و کم کم بالا دادم. بالا، بالا و بالاتر. زیر پستان ها گیر کرد. کمی به طرف بیرون و باز بالاتر. تا بالاخره پستان هایش داخل سوتین آبی کم رنگی لرزیدند و بیرون افتادند. چقدر بزرگ بودند. صورتم خیس اشک بود. سرم را لای پستانهایش گذاشتم. همان طور روی خواهرم ماندم. در گرمی و نرمی پستان هایش آرام شدم. یادم آمد که چرا اینجا آرام می شدم. نرم و خوش عطر. زندگی من چقدر می توانست متفاوت باشد اگر مردک سیبیلوی شکم گنده خانه ام را از من نمیگرفت. بله. منشأ تمام دردهایم، تمام بدبختی هایم، همان مردک سیبیلوی شکم گنده بود. بهش فحش دادم. به ذات خرابش. به مادر قهبه اش. اما تنفرم تمامی نداشت. خواهرم را از من گرفتی تا زبان زشتت را روی پستان های نرمش بگذاری و مثل سگ لیس بزنی؟ پستان های خواهرم را از دو طرف فشار دادم… ضربان قلبم بالاتر و بالاتر می رفت تا جایی که حس می کردم قلبم از دهانم بیرون می افتد. دستانم را زیر سوتینش بردم و درشان آوردم. لرزیدند و بیرون افتادند. بعد از این همه سال. آزادشان کردم. نوک قهوه ای شان به نشانه سپاس رو به من چرخیده بودند. نوکشان را به دهان گرفتم و مکیدم. مردک سیبیلوی شکم گنده. حالا چیکار میخوای بکنی پدرسگ مادر به خطا؟ حرامزاده کثافت؟ پستان زنت در دهان من است. محکم نوکشان را می مکیدم. مال من است. اینها مال من است. همه اش مال من است. پستان راست خواهرم را در مشت گرفتم و چلوندم. ورز دادم در حالی که نوک قهوه ای برجسته اش را می مکیدم تا …
تا ناگهان چیزی زیر دستم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:37


آغوشی برای سنگ

#خواهر

فقط دو سال داشتم که مادرم فوت شد. هیچ چی ازش یادم نمیاد. نه صدایی، نه چشمانی، نه لبخندی. فقط هر وقت چشمام رو می بندم و بهش فکر می کنم رنگ آبی کم رنگی مقابل چشمانم کشیده میشه. شاید رنگ لباسش بوده. رنگ لباسی که باهاش نوزاد کوچکش رو در آغوش می گرفته و بهش آرامش میداده و در گوش کوچکش لالایی می خونده و گونه لطیفش رو می بوسیده. من فقط دو سال داشتم که سرطان پستان مادرم تشخیص داده شد و طولی نکشید که اون برای همیشه رفت.
اما من تنها نبودم. خواهری هم داشتم. خواهری که 12 سال از من بزرگتر بود و همراه من یتیم شد. وقتی مادرم رفت، اون 14 ساله بود و برای من مادری کرد. به یاد دارم که آغوشش همیشه جای خواب امن و راحت من بود. هق هق کودکانه اش به یاد مادر، وقتی برادر کوچکش رو در آغوش می گرفت رو به سختی به یادم می آرم. از همان نوجوانی بوی اسطوخودوس میداد. بزرگتر که شدم خواهرم گفت که مادر عاشق بوی اسطوخودوس بوده و همیشه لباسش بوی عطر اسطوخودوس می داده. من هم که اوایل در آغوش خواهرم بی قراری و گریه می کردم، مجبور شده به لباس خودش عطر مادرم رو بزنه تا ذهن کودکانه من آرام بگیره. بعدها دیگه این عطر تبدیل به امضای خواهرم شد. به یاد دارم که من رو به سینه هاش فشار میداد و من لابه لای عطر اسطوخودوس و صدای لالایی و هق هق ها و گریه های گاه و بیگاه و قطرات اشکی که گاهی حتی به گونه های من هم می رسیدند گم می شدم و به خواب می رفتم و روزگار همین طور می گذشت.
بزرگتر که شدم، خواهر نوجوانم هم با من قد کشید و بزرگ تر شد. تن و بدنش زنانه شد و لایه های چربی بافت پوستش را در بر گرفت و بازوان کودکانه اش قطورتر و سینه هایش سرحال تر و بزرگتر شدند. به سن مدرسه که رسیدم، همان روز که برای بار اول مانتوی دانشگاه خودش رو پوشید، دست من رو هم در دستش گرفت و به مدرسه برد و کمی ایستاد تا تپ تپ قلب من از این همه هیاهو آرام بشه. کم کم دست گرم و امنش رو رها کردم و بین بچه ها در حیاطی که برای کودکی من به اندازه کهکشان بزرگ بود گم شدم. با سرویس به خونه که می رسیدم بدون درآوردن لباس هام منتظر میمونم تا از دانشگاه بیاد تا به بغلش بپرم و از معلم و مهر، ناظم و ترکه و دوست و سنگ صحبت کنم. از همان بچگی وقتی تی شرت می پوشید حس کودکانه غریبی به سینه های برجسته اش داشتم. بچه بودم. حس دیگری نداشتم. اما کشش ذاتی و غریزی به سمت آن توده های نرم و لطیف مرا به آغوش خواهرم می کشید و خواهرم همیشه پذیرای من بود. سر من لابلای پستان های او آرام می گرفت. گویی که نرم ترین تخت جهان هستند.
اما خواهرم… ازدواج کرد… و من برای بار دوم یتیم شدم.
مردک سیبیلوی شکم گنده ای او را به زنی گرفت و لابد حکم کرد که برادر دبستانی پر رو و نازپرورده اش را به سینه اش نچسباند. خواهر من، مایه امنیت من، جان من، عطر من… رفت… لابد شبها مردک سیبیلو زبان زبر و نتراشیده اش را بر روی نوک ظریف و برجسته سینه های او می کشید در حالی که با دستهای بزرگ و زمختش پستان های سفید و نرمش را محکم گرفته بود. خواهرم ساک لباسش را برداشت و شیشه عطرش را. اشکی روی طاقچه گذاشت و به خانه مردک سیبیلوی شکم گنده رفت. نقش و حضور خواهرم در زندگیم بسیار کم شد. گرچه هر روز سر می زد و برایم غذا می پخت، اما حس می کردم که هاله ای پیرامون او کشیده شده است. هاله ای که نمی گذارد دوباره در بغلش بخزم و روح و تنم را با او یکی کنم. حضور خواهرم طی سال ها رفته رفته کم و کمتر شد وقتی فرزند اول و بعد فرزند دومش به دنیا آمدند. خواهرم وقتی رفت، چراغ های خانه را هم برد. چون من ماندم و تاریکی و تنهایی و درد و این سه روح مرا گداختند و قلب کوچکم را شلاق زدند. پس از سال ها، من جنازه ای افسرده شدم با قلبی سنگی. سنگی تیز با لبه های برنده.
روزها گذشتند. ماه ها و سال ها هم. من 30 ساله شدم. سربازی نرفتم و کسی هم پی من را نگرفت. به تهران مهاجرت کردم و آلونکی پیدا کردم و ماشین پراید قراضه ای. تا دیر وقت اسنپ کار می کردم. شبها هم تابلو پلکسی هم کار می کردم. از تابلوکار خسته ای قطعات بریده شده را می گرفتم و با کلروفرم چسب کاری می کردم. یارو از کلروفرم می ترسید. چند باری بویش بیهوشش کرده بود. بعد از کار هم تا نصف شب عرق سگی می خوردم و سیگار بهمن می کشیدم و لعنت می فرستادم به طعم چون زهرمار هردو. زندگی من همین بود. پراید رنگ و رو رفته ام که بوی استفراغ می داد و آلونکی نم و تاریک و عرق سگی و سیگار بهمن و زندگی سگی. تکرار، تکرار، تکرار. هر روز می پرسیدم از خودم که چرا هستم؟ چرا باید باشم؟ در حالی که قلب سنگی و سختم را رو به آسمان گرفته بودم می پرسیدم. اما آسمان کجا جواب من را می داد؟ جواب من مست لاابالی را؟
خواهرم هر روز ساعت 9 صبح به من زنگ می زد و چند دقیقه ای صحبت می کردیم. اما آن روز که موبایلم ز

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:37


ماجرا تموم نشد اگه دوست داشتین ادامشو میگم باید کامنت مثبت بگیرم
نوشته: معین

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:37


خواهر زن سرسخت

#خواهرزن

سلام اسم من معین هستش و ۲۸ سالمه دو ساله ازدواج کردم یه خواهر زن دارم به اسم فاطمه که سه سال کوچکتر از منه هیکلش خوبه یکمم سبزست بدن و کون خوش فرمی داره
کلا خیلی اهل شوخی و تو بحث بیاد نیستش دوست پسرم نداره با هر کی دوست میشه از بس تنده طرف کات میکنه .
یه شب با زنم رفتیم خونشون تا دیروقت نشستیم به اصرار پدر زنم شب موندیم خوابیدیم صبح بلند شدم برم دستشویی مثل بقیه مردها سر صبح راست شده بود از شلوارمم معلوم بود خواهر زنمم تو حال دراز کشیده بود بیدار بود حین رفتن به دستشویی دیدم زول زده به شلوارم اخم کرد و برگشت تو دلم گفتم انقدر اخم کن تا جونت در بیاد انگار دست منه رفتم دستشویی و اومدم همه بیدار شدن صبحونه رو خوردیم سر صبحانه اخمش باهاش بود هنوز ولش میکردی میخواست بزنه منو . بگذریم یه ماه گذشت پدر زنم زنگ زد گفت ابگرمکنمون گرفته میتونی درستش کنی گفتم باشه میام بعد ظهر شد رفتم خونشون دیدم ئدرزنو مادرزنم رفتن دکتر و خواهر زن عبوس من فاطمه خونه بود سلام کردم مستقیم رفتم اشپزخونه رفتم رو صندلی ابگرم کن رو باز کردم گفتم به من گفتن اب اسید گرفتن کجاست گفت تو حمومه الان میارم گفتم نه همونجا باشه بردم ابگرمکونو تو حموم اسیدو برداشتم که بریزم از دستم در رفت افتاد زمین ریخت روم از ترس داد زدمو شروع کردم لباسامو در اوردن که پوستم اسیب نبینه شرتمم در اوردم فاطمه دویید درو باز کرد گفت چی شده دید لختم جیغ زدو رفت تو اتاق درو بست نمیدونستم چیکار کنم لباسم که داغون بود شروع کردم گفتم فاطمه از لباسای بابات به من بده لباسم اسید ریخت روش درو باز کرد گفت خفه شو منم از اونور داد زدم گفتم بابا میگم اسید ریخت روی من تو اومدی تو منکه نیومدم میاری یا نه جواب نداد یکم موندم دیدم نه نمیاره بیاره پامو همونجور لخت گذاشتم بیرون سرمو کردم از اتاق بیرون دیدم نیستش دویدم سمت اتاق پدر زنم اونم دلش سوخت اومد بره بیاره در اون اتاقشو باز کرد اومد بیرون با هم روبرو شدیم جیغ کشید رفت تو منم دویدم تو اتاق پدر زنم لباس برداشتم رفتم بیرون اسید گرفتم اومدم جمع کردم ابگرمکنو رفتم اونم بیرون نیومد رفتم خونه اصلا نگفتم چی شد یه هفته گذشتو به اصرار زنم رفتیم اونجا دوست نداشتم برم من رفتیم تو خواهر زنم تو اشپزخونه بود چایی میریخت اومد تعارف کنه چشمم افتاد به چشمش یه دفعه خندش گرفت زنم گفت چی شده گفت هیچی یاد چیزی افتادم اونشبم بخیر گذشت تا اردیبهشت شد پدر زنم اینا قرار شد برن مشهد زنگ زد گفت پوشال کولرو میتونی عوض کنی گفتم اره میکنم گفت پس زحمتشو بکش که اومدیم کولرو بتونیم روشن کنیم گفتم مگه نیستین گفت داریم میریم مشهد به فاطمه مرخصی نمیدن اون خونست گفتم چشم میرم فردا بعدظهر رفتم زنگ زدم درو زد رفتم تو دیدم تو اتاقشه داد زد گفت ناقص نکنی خودتو گفتم حواسم هست رفتم پوشالو عوض کردم اومدم پایین تو اشپزخونه بود گفت بشین شربت بیارم گفتم زحمت نکش گفت بشین نشستمو اومد جلو من کلا بی حجابو راحت بود اومد تعارف کنه اومدم بردارم زد زیر خنده گفتم چی شد گفت هیچی بردار تا نریختی رو خودت دیدم انگار بدش نیومده گفتم ریختم فدا سرت برای این لخت نمیشم گفت از تو بعید نیست بشی گفتم نه مطمئن باش آدم برای چیزی میشه که ارزشش رو داشته باشه گفت مثلا چی ؟ گفتم مثلا تو گفت بیشعور بهت خندیدم انگار پررو شدی رفتم سمتش چسبید به دیوار گفت چیکار میکنی لبمو گذاشتم رو لبش دستمو کردم تو شلوارش شروع کردم به زور لب گرفتنو مالیدن کوسش یه دقیقه نشد که دستم خیس شد نفسش تند شد لبمو برداشتم گفت چه غلطی میکنی کوسشو میمالیدم شروع کردم خوردن گلوش اونم دیگه مثل اول محکم هول نمیداد شل شد گفتم بخواب فاطمه خوابوندمش رو کاناپه شلوارشو کشیدم پایید کوس دست نخوردش که لیزرم رفته بود جلوم بود شروع کردم زبونمو لاش کشیدن از اونجا دیگه شروع کرد به آه کشیدن اون وسط فحشم میداد که مثلا زوریه کار من.
زبونمو کشیدم رو بدنشو رسیدم به نافشو دور نافشو چرخشه زبون میزدم اونم نفسش تند شد رفتن بالا شروع به خوردن سینش کردم که طاقت نیاورد سرمو فشار داد رو سینش گفتم داگی شو گفت داگی چیه گفتم چهار دستو پاشو دیگه رفتم شروع کردم سوراخ کونشو اروم زبون زدن تا نرم بشه بعد چند دقیقه نوک کیرمو گذاشتم روش گفت نکنی تو گفتم باشه یواش شروع کردم فشار دادن تا کلاهکش رفت یه جیغ زد در اوردم دوباره کردم و کم کم عقب و جلو کردم تا رفت تو گفت داره میسوزه گفتم عادت میکنی شروع کردم محکم زدن داشت واقعا از حال میرفت کیرمو در اوردم گفتم ساک بزن گفت بدم میاد سرشو گرفتم کیرمو گذاشتم رو لبش اول وا نمیکرد فشار دادم دهنشو باز کرد شروع کرد اوق زدن منم که شهوتم به آسمون رسیده بود تلمبه میزدم دهنش تا دیدم داره آبم میاد کشیدم بیرون ریختم رو سینش از روش پاشدم بلند شد خوابوند تو گوشم اما

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:37


ماده بود تا کیرم رو تو کسش فرو کنم …
کیرم رو از پشت به داخل قاچ کونش گذاشتم ولی اون هنوز استرس از دست دادن کارش رو داشت …
میگفت اگه یه نفر، ما رو تو این حالت ببینه ، به فنا میریم!
گفتم نگران نباش خانوووم …به جرات میگم ، کیرم تا حالا وارد چنین کُس ، لزج و سفیدی نشده بود
با اینکه دختر لاغری بود اما یه کس گوشتی و پُری داشت …
انگار آبم از داخل مغزم شروع به حرکت کرده بود و داشت از تمامی اعضای بدنم ، رد میشد !
کمرم از شدت پُری در حال انفجار بود و پوست کیرم در حال پاره شدن!
باید تو کسش فرو میکردم تا ارضاء میشدم … نمیشد تو این مرحله کار رو ول کنم !
ادامه در قسمت دوم !
نوشته: رُما

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:36


بهش اعتماد به نفس دادم اما از دستم پرید... (۱)

#همکار

دختر یک خانواده تُهی دست بود ، با عینک ته استکانی و لباسی هایی که چندین بار پوشیده بود…
به پیشنهاد یک فرد خیّر، در شرکت ما به عنوان منشی و برای پاسخگویی به تلفن ها استخدام شد!
راستشو رو بخواین در مقابل بقیه پرسنلمون که همشون با تیپ های آنچنانی میومدن ، حرفی برای گفتن نداشت!
از شوهرش بخاطر مسائل مالی و اعتیاد جدا شده بود و خودش هم دارای اعتماد به نفس پایینی بود…
صورت استخوانی و لاغر اندام ولی قدِ بلندی داشت.
ما با تمامی همکارانم گرم می گرفتیم و کلا خیلی با هم رسمی نبودیم…
بعد از چند ماه وقتی در رفتارهای انسیه دقت میکردم ، میدیم که دلش میخواهد با ما ارتباط برقرار کند اما بخاطر ظاهرش و یا شاید اعتماد به نفس پایینش ، خجالت میکشد و گوشه گیری میکرد …
کم کم حرف زدن را باهاش شروع کردم ، کارهای بیشتری بهش میگفتم و چون مدیر اون بخش بودم و دوست داشت خودش را مفید نشون بده ، سریعا کارها رو انجام میداد.
من متاهل بودم و معمولا کمتر به مسائل حاشیه ای توجه میکردم !
بعدها فهمیدم که مطلقه است اما چون اصلا جذابیت بصری برام نداشت ، ارتباطم رو از حیطه کاری ام ، بیشتر نکردم.
اما به مرور متوجه هوش بالای انسیه شدم ، تمامی کارها رو با سرعت و دقت زیادی انجام میداد و میگفت به کارم علاقه دارم .
منم دیدم چون واقعا به کارش علاقه مند هست ، راهنماییش کردم و گفتم کنکور شرکت کنه …
با اولین شرکت در کنکور و به لطف پذیرش آسانتر در این سال ها، در یکی از دانشگاه های غیرحضوری در رشته مدیریت قبول شد!
به مرور بهش کارهای مهتری دادم. با بچه ها هم صمیم تر شده بود و با راهنمایی چند تا همکار چاق و چله من ، کمی تو پُر هم شدُ از لاغری مفرط درآمده بود …
داستان من از آنجا شروع شد که یه روز ، سر زده وارد اتاقش شدم … چون مشغول بایگانی اسناد بود و پایش را روی پای دیگرش انداخته بود ، شلوار پارچه ای اش بالا رفته بود …
تو اون لحظه یک عدد ساق پای سفید ، ترکه و بلند دیدم که کمتر کسی رو این شکلی دیده بودم.
ما بقی همکارانم چاق و یا کوتاه قد بودند که همچین ساق پایی باربی گونه و پُری نداشتند …
اون روز یادم موند … اما همچنان چهره اش با سبیل و عینک ته استکانیش من رو اذیت میکرد …
یک روز برای شرکت در نمایشگاه سوار ماشین من شد ، هوا بارانی بود و عینکش مدام بخار میکرد …بهش گفتم خانم مرادی ! خوب برو چشمات رو عمل کن ، اینطوری از شّر عینک راحت مشی…
گفت هم میترسم ! و هم پولش رو ندارم .
گفتم : نترس دکتر خوب سراغ دارم و هزینه عمل چشمانت رو هم به عنوان وام میدهم.
خوشحال شد و قبول کرد و تقریبا یک ماه بعد عمل کرد !
صورتش هم دیگر تپل تر شده بود و عینک ته استکانی نداشت !
از طرفی هم ، از تمامی بچه ها ، قد بلند تر بود و پوستی به شدت سفید داشت !
به مرور از همدیگر خوشمان آمد…احساس میکردم کارهای من را در اولویت قرار میدهد و زودتر انجام میدهد.
برای شرکت در نمایشگاه ها به من کمک میکرد یک روز بهش گفتم کمی به خودت برس…این نمایشگاه خیلی با کلاس هست… آرایش کن و لباس های خوب بپوش ! گفت باشه منتها …
گفتم پول برایت میریزم… لطفا یک دست لباس با کلاس بخر !
بعد ظهر وارد نمایشگاه شد … اصلا نشناختمش !
دختری با آرایش ملیح و ناز ، صورتی بدون مو و درحالی که رُژ قرمزی بر لبانش زده و موهایش رو به صورت یکطرفه از شال مشکی خودش بیرون ریخته بود ! شلوار جین آبی و یک مانتوی کوتاه مشکی ! با لبخند گفت …خوب شدم ؟ گفتم آرررره 😍
راستش را بخواهید من جا خورده بودم و حتی همه همکارانم هم ، حسودیان شد !
انسیه ، باعث و بانی این همه تغییر را شخص من میدانست برای همین بیشترین صمیمیت را با من ایجاد میکرد ، در زمان نمایشگاه ها با ماشین من رفت و آمد میکرد و یا برایم از خانه کیک میپخت و میآورد …
یک روز درب شرکت را که باز کردم ، دیدم انسیه هم همزمان رسید …
هر دو به سمت جالباسی داخل راهرو رفتیم و کاپشن های خود را در آوریم …
داخل راهروی ما دوربین ندارد !
یک لحظه شهوانی شدم ! دلم را به دریا زدم و سریعا لب هایش را بوسیدم …لباش خیس و پر از رژ بود و خیلی لذت بردم !
ولی اون خُشک اش زده بود …
سریعا به پشت میزم آمدم تا نتواند حرفی بزند اما کیرم تا 5 دقیقه بلند مانده بود …
زیر چشمی به من نگاه میکرد اما هیچ چیزی نگفت !
شب به موبایلم زنگ زد و گفت ببخشید آقای مهندس چرا صبح ، این کار رو کردید ؟
گفتم : چه کاری ؟! آدم ، این مدت ، یه همکار خوشگلی مثل شما داشته باشی ، خوب شیطون گولش میزنه دیگه …یه بوس کوچولو بود … سخت نگیر!
گفت : از صبح دلم داره مثل سیر و سرکه میجوشه … اگه کسی ما رو تو این حالت میدید هر دو مون اخراج شده بودیم…
گفتم : نگران نباش…حواسم بود !
فرداش دیرتر اومد تا به هم برخورد نکنیم …ولی اینبار وسطای کار، پشت سرش رفتم آشپزخونه کوچک شرکت و در حالی که مشغول چای ر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:36


یختن بود ، از کنارش ، زیر گونه اش رو بوسیدم…
میخواست بگه نکن ! اما صداش رو نمیتونست بلند کنه …فقط با حرص به من زل زده بود ! ولی من در همین حالت سرش رو از پشت گرفتم و یه لب جانانه ازش گرفتم و با لیوان چای از آبدارخانه خارج شدم !
حالا بعد ظهر ها زنگ میزد و میگفت شما نباید این کار رو بکنید اگه ببینن برای هر دومون بد میشه ، مخصوصا چون شما که متاهل هستید !
بهش گفتم گور بابای زنم! دیگه خستم کرده دختره چاق و غر غرو …اگه اجازه بدی میخوام یه مدت با هم دوست باشیم …دوباره حرف ها رو پیچوند اما فرداش یا یه مانتوی تنگ و یه شلوار جین کوتاه اومد ، طوری که ساق های سفت و سفیدش کاملا مشخص بود…
موهای مشکی و بلندش رو بیرون انداخته بود و یک گوشواره آویزی به گوشاش وصل کرده بود که خیلی خانوم وشیک شده بود .
شب بهش زنگ زدم و گفتم ، بی شرف ! تو که دل ما رو امروز بردی امروز ، خیلی خوشگل شده بودی …منکه نتونستم کار کنم …
خندید و گفت : دیدم همه چیز رو اشتباه محاسبه میکردی …
گفتم : یکی طلبت …من جریمه بشم ، تو باید جور بکشی…
میخندید و از اینکه این همه زیبایی و اعتماد به نفس بهش هدیه کردم بود ، سرشار و مَست بود …
حالا یه دختر لاغر و استخوانی با لباس های مندرس و عینک ته استکانی تبدیل شده بود به دختری زیبا و شیک و تحصیل کرده که هر کسی رو به خودش جذب میکرد !
بهش پیامک دادم و گفتم عصر صبر کن باید پک ها نمایشگاه را درست کنیم.
گفت : باشه (اون همیشه آچار فرانسه بود برام)
صبر کردیم تا بقیه رفتن ! فقط سرایدارمون بود و چون سرایدار داشتیم بقیه به موندمون شک نمیکردن چون واقعا هم باید پَک ها رو به نمایشگاه میرسوندیم…
به بهانه درست کردن پَک ها ، سرایدارمون رو فرستادم دنبال چند وسیله کمیاب اداری… طفلی قبول کرد و رفت بازار.
به محض اینکه از شرکت خارج شد ، انسیه رو صدا کردم تا تو بایگانی بیاد و پک ها رو برداره …
خم که شد ، بغلش کردم …
باز هم میترسید میگفت الان سرایدار بر میگرده … گفتم تازه رفته نگران نباش !
دوباره شروع کردم به بوسیدنش …لب هامو روی لب هاش گذاشتم و به شدت میمکیدم …هر بار هم که میخواست در بره ، دوباره تو بغلم محکم تر می گرفتمش تا جایی که دید دیگه کاری از دستش بر نمیاد و باید تو آغوش من رها بشه…
روسریش افتاد …از لمس موهای مشکی و بلندش سیر نمیشدم !
دوباره زیر گردنش رو شروع کردن به بوسیدن و آرام آرام دکمه های مانتوش رو باز کردم !
طفلی به من گفت : چیکار میکنی … بسه ! ببین ، من هیچی سینه ندارم … وقت خودت رو تلف نکن!
واقعا هم نداشت ، فقط دو سینه کوچک و کم حجم اما با سر پستون های صورتی که به شدت من رو هیجان زده کرد ! یکم سینه هاش رو لیسیدم …
گفت : منکه گفتم سینه ندارم …
منم با شهوت جواب دادم : سینه نداری خانوم خوشگله ، کُس که داری …
گفت : نه توروخدا و میخواست از بایگانی بیاد بیرون ، به زور نگهش داشتم راستش سکس تو موقعیت های پر استرس ، خیلی لذت داره …به زور شلوارش رو کشیدم پایین…و البته شورت صورتی رنگش رو …
ای وای من چی میدیم … یه کُس کشیده و خوش تراش و البته به شدت سفید که مظلومانه تو شورت این خانم ، خوابیده بود !
بهش گفتم ، به … عجب کُسی داری تو …
با دست جلوی کُسش رو گرفت و گفت حالا باشه بعدا… الان از راه میرسه …
واسه اینکه استرس کم بشه و در حالی که زانو زدم و دستش و کسش رو میبوسیدم به سرایدارمون زنگ زدم…
گفت : هنوز کار ، زیاد داره و مغازه ها باز نیستند و تا یک ساعت دیگه میاد …
گفتم : خیالت راحت شد … حالا بذار لامصب رو درست بلیسم…
دوباره شروع کردم به لیسیدن… کسش طعم خوبی داشت و بوی عطر خوشبوش با بوی بدنش قاطی شده بود و من از این بو ، به شدت مست شده بودم و لذت میبردم !
از اینکه داشتم کسش رو میخوردم هم لذت میبرد و هم خجالت می کشید و هم میخواست برام یه جوری جبران کنه …(چون جایگاه من رو تو شرکت بالاتر از خودش میدید )
بلند شدم و شلوارم رو پایین کشیدم !
بدون اینکه مخالفتی کنه …جلوم زانو زد و و در حالی که چشمانش رو بست ، مستقیما کیرم رو تو دهنش کرد .
چون به شدت خجالت میکشید ، اصلا در مورد کیرم اظهار نظری نکرد ! فقط چشماش رو بسته بود و به آرامی میخورد!
از طرز ساک زدنش ، فهمیدم که کاملا خونگی و بی تجربه است !
واسه همین خودم سرش رو گرفتم و داخل دهنش چند بار تلمبه زدم …
اما این پایان خواسته من نبود …
من کسش رو میخواستم …
دوباره از جاش بلندش کردم ! گفتم برگرد …
گفت میخوای چه کار کنی ؟ …
گفتم : میخوام کونت رو بخورم …
با اصرار و فشار دست مم برگشت ! یه کون توپی و سفید و جمع و جور !
از پشت سر ، قاچ کونش رو باز کردم … و دوباره سوراخ کونش و همزمان لبه های کسش رو لیسیدم
با دست ، سرش رو فشار دادم و کمرش رو خم کردم !
کس نازش از لای قاچ کنش ، خودنمایی میکرد…
پُر از آب شده بود و
حالا همه چی آ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:36


در صورت تمایل و با حفظ اطلاعات شخصی میتونید داستانتون و ایدی زیر ارسال کنید👇👇👇

@tourrk111oglan

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:34


فت بریز عاشق آب منی تو هستم منم تمام آب ریختم داخل کونش گفت وای چقدر گرمه آبت خواستم بلند شم گفت نه بلند نشو یکم همینجوری تلمبه بزن تو کونم دوست دارم یکم تلمبه زدم احساس کردم کیرم تو کونش خوابیده ولی تا زمانی که نگفت درش نیوردم گفت بلند شو چند دقیقه ای همینجوری خوابید بهش گفتم بریم گفت بریم لباس پوشیدیم ازش تشکر کردم بهش گفتم قول میدی هفته ای یک بار بهم بدی ؟ گفت آره خیالت راحت باشه بردمش خونشون منم آمدم خونه الان یک ماه با همدیگه هستیم من هفته ای یک بار سویت میگیرم با هم میریم عشق حال.
کون خیلی خوبه تا حالا نمی‌دونستم.
نوشته: وحید

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:34


کون دختر خاله زنم

#مرد_متاهل #اقوام

من وحید هستم و ۲۸ سالمه قدم ۱۸۰ اندازه 🍆 ۱۶ سانته من دوساله ازدواج کردم اسم زنم مریم مریم بدن سبزه و لاغر و سینه های سایز ۷۰ داره قد مریم ۱۷۰ و بسیار گرم و حشری هستش مریم ۲۵ سالشه بیشتر روز های هفته با مریم سکس دارم گاهی اوقات که من خسته هستم میخوابم مریم میاد تو خواب شرت من رو در میاره برام ساک میزنه رو کیرم میشینه آنقدر عقب و جلو میکنه و بالا و پایین میکنه تا ارضا بشه.
مریم کلی دختر خاله داره ولی با یکیشون خیلی خوبه هم سن هستند و همیشه رفت و آمد داره با همون اسمش منا هستش رابطه منا با من خیلی خوبه گاهی اوقات که از سر کار میام خونه مریم زنگ میزنه میگه تو مسیر منا رو بیار منم تو راه سوارش میکنم میارمش خونمون.
منا قدش اندازه مریم هستش موهای فرفری سینه های تقریباً سایز ۸۰ داره منا هم مثل مریم لاغره یک روز تو مسیر که داشتم منا رو میاوردم خونه بهم گفت وحید میشه یک چیزی بگم بین خودمون بمونه ؟
گفتم بفرمایید گفت میخوام لباس بخرم مادرم میگه پول ندارم هنوز بابات حقوق نگرفته میشه دو میلیون بهم قرض بدی تا بابام حقوق گرفت بهت میدم گفتم چشم شماره کارت ازش گرفتم براش سه میلیون زدم بهش گفتم برای خودت از طرف من گفت وای نه من پس میدم گفتم لازم ندارم ، بعد گفت به مریم نگی خجالت میکشم ، گفتم نه نمیگم خیالت راحت باشه رابطه من و منا گرمتر شد البته منا دختر بود ، گاهی اوقات سر کار بودم پیام میداد با هم چت میکردیم جوری رفتیم جلو که چت ها و حرف هامون به شوخی شوخی سکس رسید منتظر بودم که مریم بگه برو دنبالش بیارش که بیشتر کنارم باشه یک روز رفتم دنبالش گفتم منا قبل از اینکه بریم خونه یکم دور بخوریم گفت بریم تو مسیر فقط داشتم نگاه سینه هاش میکردم دستمو گذاشتم رو پاش دیدم چیزی نگفت بهش گفتم بهم بوس میدی ؟ گفت بله لبش بوسیدم جسارت من بیشتر شد یک گوشه خلوت زدم کنار ازش یک لب حسابی گرفتم و سینه هاشو از رو مانتو فشار میدادم هیچی نمی‌گفت یک نگاهی به دور ورم انداختم ببینم کسی نیست دستم بردم زیر لباسش یک از سینه هاشو درآوردم میخوردم وااااااااای چقدر نرم سفید و لطیف گفت خیلی حال میده ولی بریم یک جای کسی نیاد یک وقتی گفتم باشه مریم زنگ زد گفت کجاید ؟ گفتم داریم میایم اون روز رفتیم خونه خیلی عادی رفتار کردیم ولی سینه های منا از ذهنم بیرون نمی‌رفت مریم رفت حمام به منا گفتم فردا از سر کار بیام دنبالت یک سویت بگیرم بریم ؟ گفت باشه منم یک سویت جای دنج پیدا کردم از سر کارم زودتر رفتم دنبال منا رفتیم سویت پول واریز کردم کلید گرفتم رفتیم داخل در بستم به همدیگه امون ندادیم همون ورودی همدیگه رو بغل کردیم از هم لب میگرفتیم گفتم بریم تو اتاق رفتیم آنجا دوتایی لخت شدیم چه سینه های بزرگ سفیدی یکم سینه هاش خوردم بهش گفتم برام ساک بزن خوب ساک میزد گفتم بسه پشتت بکن گفت دیونه من دخترم حواست باشه پردمو نزنی وگرنه بدبخت میشم ، گفتم چشم رو به شکم خوابید تف زدم به سوراخ کونش رو کیر خودم زدم نشستم رو کونش سرش کردم داخل گفت درد داره آروم وحید گفتم چشم آروم آروم میکردم داخل و عقب و جلو میکردم عجب کونی مثل یک حلقه تنگ دور کیرمو گرفته بود گفت درش بیار دوباره تف بزن گفتم باشه درش آوردم تف زدم کردم داخل خوابیدم رو کمرش آروم آروم تلمبه میزدم چند دقیقه همش می‌گفت یواش بکن من که تو بهشت بودم دستم بردم سینه هاشو از زیر گرفتم با اون دستم فکش گرفتم آوردم سمت خودم ازش لب میگرفتم تلمبه میزدم شدت تلمبه رو بیشتر کردم از درد افتاده بود رو نفس نفس بیشتر حال میداد کون نرمش چقدر خوب بود سینه های بزرگ تو دستم و تلمبه میزدم بدون اینکه چیزی بهش بگم آب ریختم تو کونش ولی از روش بلند نشدم سوراخ کونش پر از آب شده بود کیرم داخل کونش راحت عقب و جلو میکردم همینجوری که زیر من خواب بود خودش هم کونش زیرم بالا و پایین میکرد انگاری خوشش آمد بود گذاشتم خوب کونش آب کیرمو جذب کنه درش آوردم رفتم دستشویی و آمدم دیدم هنوز همینجوری خوابیده منم رفتم کنارش بلغش کردم ، بهش گفتم چطوری گفت خوبم گفتم بریم ؟ گفت نمیخوای ؟ دیدم موقعیت خوبیه گفتم صبر کن تا حالم بیاد سر جاش چشم بهم گفت کیرتو تمیز شستی ؟ گفتم بله چطور ؟ گفت بخواب منم خوابیدم آمد روبروم کیرمو گرفت گذاشت تو دهنش و برام ساک میزد وااااااااای چه حالی میداد کیرم دوباره بلند شد ولی گذاشتم خوب برام ساک بزنه رفتم پشتش تف زدم کیرمو گذاشتم داخل ایندفعه راحت تر رفت خوابیدم روش خودش دستش از زیر برد گذاشت رو کسش و با کسش بازی میکرد و منم سفت بغلش کردم سینه هاشو فشار میدادم و تو کونش تلمبه میزدم اونم همش آح بلند میکشید و تو گوشش میگفتم کون کیه می‌گفت مال تو بکن بکن گفتم دوست دارم همیشه بهم بدی گفت همیشه بهت میدم فقط بکن یک جیغ زد و آروم شد فهمیدم ارضا شد گفتم آب داره میاد بریزمش داخل گ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:34


رمای دهنش به سینم خورد یه آه بلند کشیدم. بهش گفتم وایسا.کپ کرد گفت چرا زود بود؟؟؟ ببخشید. گفتم نه بزار شروینو بیارم توی همین اتاق تا خیالم راحت باشه. وقتی شروینو آوردم دیدم همه لباساشو کنده.تازه هیکل تراشیدشو دیدم و دلم رفت. لبه تخت نشسته بود و منو تماشا می کرد.کیرش حسابی راست بود.رفتم نزدیکش و با اشاره سرش منو هدایت کرد به سمت کیرش. یه کیر کلفت که رگاش بیرون زده بود و تا حدی از بدن خود مهران تیره تر بود.توی توی دهنم که گذاشتم انگار تموم چیزی که دنبالش بودم مال من شده بود. شاید فقط پنج دقیقه ساک زدن که مهران گفت بسه آبم داره میاد بزار یکم بکنم. تنها ضد حال می‌تونست همین باشه ولی خدارو شکر یکم مشغول لب گرفتن شدیم تا یکم بیاد پایین. بهش گفتم مهران من از دیشب منتظرم کسمو بکنی زود باش. گفت باشه ولی قبلش میخوام یبار یه جور دیگه ارضات کنم. پامو باز کردم و خیلی حرفه ای شروع کرد به خوردن کسم. چوچولمو میک‌میزد و گاهی یه زبون از بالا به پایین کسم میکشید.زبونشو که‌توی‌ کسم کرد دادم داشت می‌رفت هوا ولی از دستمو جلوی دهنم گرفته بودم تا صدام در نیاد. کم کم رفت پایین تر وقتی سوراخ‌کونمو لیسید و زبونشو توش کرد یجوری لرزیدم که انگار تشنج کردم. برام جدید ترین‌ نوع ارضا بود. علی بهم گفته بود قبلاً برات بخورم ولی من بهش میگفتم نه ولی امروز اجازه دادم مهران برام بخوره و عجیب تر اینکه وقتی کونمو خورد ارضا شدم. مهران شروع کرد به نوازشم و دستشو روی سینه ها و شکمم حرکت میداد. بعد از چند دقیقه به خودم اومدم و گفتم تو چی ؟ می‌خوام بکنی منو. بهم گفت میخوام یه‌‌پوزیشنی رو بریم باهم که اگه اذیت شدی بگو ادامه ندیم ولی فکر کنم خیلی حال کنی. پامو دادم بالا تا حدی که زانو هام بالای سرم بود. یکم ترسیده بودم. به مهران گفتم مهران کسم پاره میشه. پاره نشه کمرم می‌شکنه. اونم که لم‌منو‌خوب‌بلد بود می‌گفت دورت بگردم خوشگل من قول میدم حال بده بهت.اگه اذیت شدی نمی کنم. وقتی کیرشو به کسم مالید دوباره مثل دیوونه ها گفتم بزار توش زود باش.وقتی کیرشو تا ته چپوند توی کسم احساس میکردم کیرش توی رحممه.یعنی ازین بیشتر جا نداشت بره توش.داشتم جر می‌خوردم و در عین حال بدجوری حال میداد.مهران شروع کرد به تلمبه زدن و حوری شلاقی تلمبه میزد که گفتم احتمالا زیرش جون میدم. با یه داد بلند ارضا شدم ولی مهران یکم دیگه ادامه‌ داد.وقتی کیرشو کشید بیرون آبش با جهش روی سینه و شکمم ریخت. ده دقیقه نفس زنان توی بغل هم بودیم و بدون حرف زدن همو نگاه می کردیم. نیم ساعت بعد خودمو شسته بودیم و براش چایی ریخته بودم و مهران کم کم میخواست بره. شروینو از بغلم گرفت بوسش کرد و گذاشتش زمین. وقتی بهم گفت دیگه بهتره برم دلم یجوری شد.انکار که رسماً جنده مهران شده بودم. لب تو لب شدیم و این لب گرفتن اینقدر طولانی شد که مهران کمربندش و باز کرد و منو لبه مبل داگی‌ نشوند. دامنمو داد بالا و شرتمو تا زانو داد پایین و کیرشو با یه حرکت توی کس خیسم جا داد.یه آه از ته دل و از سر رضایت کشید و تلمبه های سنگین و صدای خوردن بدنش به کونم خونه رو برداشت بود. حین تلمبه زدن انگشت شصتشو روی سوراخ کونم بازی می‌داد و کم کم توش فرو کرد. دیگه تکرار نکنم که بازم دیوونه وار ارضا شدم و داغی آبش‌روی کمرم حس‌فوق العاده ای بود. وقتی کمرمو با دستمال تمیز کرد منو بوسید و گفت تو تا حالا از کون ندادی نه؟؟ با تعجب گفتم معلومه که نه. بهم گفت دفعه بعد می کنم کونتو. بهش با تعجب گفتم دیوونه شدی؟ کثیفه مریض میشیم.شنیدم دردم داره. گفت الان که انگشتم توش بود درد داشت؟ وقتی برات خوردنش بد بود؟ سرمو انداختم پایین و گفتم نه عالی بود. گفت بهت میگم چیکار کنی. فعلا یه نگاه بنداز کسی نباشه توی راه‌پله ها تا برم. وقتی رفت به این فکر میکردم این شکست شیرین تر بود یا اون سکس شب اول؟ هر کدوم یه حسی داشت ولی سکس امروز توش هیچ خجالت یا حس‌شرمندگی‌برام نداشت. یه احساسی درونم سرزنشم می کرد ولی جلوی شهوتم‌نمیتونستم وایسم. مقصر این وضعیت فقط خودم بودم ولی ازش راضی بودم. ببخشید طولانی شد.تپی قسمت بعدی داستان فتح کونم توسط مهران رو براتون میگم دوستان.
شیما
نوشته: شیما

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

20 Jan, 14:34


خیانت یهویی ولی شیرین (۲)

#خیانت

...قسمت قبل
سلام به همه شهوانی های عزیز. ممنونم که خاطره منو دوس داشتین. ببخشید غلط املایی زیاد داشت.اینجا سایت شهوانیه و همه‌داستانا و خاطرات دروغ یا راست برای اینه که بقیه‌بخونن و لذت ببرن.کسی اگه دوست ندارم می‌تونه نخونه.منم‌توی این سایت فقط چیزایی که برام جالبه میخونم.منم برای اونایی ادامه میدم این‌ خاطره‌رو‌که ازم‌خواستن ادامشو بنویسم.قرار بود داستان باز شدن کونم رو‌ براتون بگم ولی دیدم بهتره تورم به خیلی جلو.ازین شروع کنم که چی شد دوباره مهران تونست منو نرم کنه و حس شیرین سکس رو بهم بچشونه.اون شب وقتی مهران منو گذاشت خونه توی همون حس گنگ خودمو زیر دوش حموم پیدا کردم که چمباتمه زده بودم و در حالی که آب روی سرم می‌ریخت اشک می ریختم. حس عجیبی داشتم. بهم تجاوز شده بود؟ هرچی فکر می کردم به این نتیجه می‌رسیدم که نه خودم خواستم این اتفاق بیفته. از یه طرف بخاطر خیانتی که کرده بودم اشک می ریختم و از خودم بدم ‌میومد و از طرف دیگه بخاطر لذتی که از سکس با مهران بردم از خودم خجالت می کشیدم. با هزار بدبختی خودمو جمع و جور کردم و به خودم قول دادم اون شبو فراموش می کنم و میچسبم به زندگی و دلخوشی اصلیم یعنی شروین. یکی دو روزی گذشت و علی چیز خاصی متوجه نشد.فقط گیر میداد خیلی توی خودتی. گفت اگه میخوای بیا وردست خودم باش از خونه بیرون بیای یا برو آرایشگاه پیش مامانت. فکر می کنم ۴ روز می‌گذشت که حدودا همون ساعت‌هایی که اون اتفاق افتاد یه اس ام اس برام رسید که فقط توش نوشته بود شیما خانم؟ هیچ ایده ای نداشتم که کی می‌تونه باشه و فقط پرسیدم شما؟ وقتی که گفت مهرانم قلبم به تپش افتاد و تموم خاطراتت جلوی چشمام رژه رفتن.هرچند این چند روز هم مدام توی کلنجار با خودم بودم که کاری که کردمو چجوری فراموش کنم. وقتی اسم مهران رو دیدم حس عجیبی سراغم اومد. از اون شب از مهران ذره ای حس‌بد نداشتم ولی از کل اون شب حس‌شرم داشتم. خودمو جمع و جور کردم و با دستی که می‌لرزید گفتم شماره منو از کجا آوردی؟ وقتی که گفت خودت وقتی داشتی برمیگشتیم بهم شمارمو دادی و گفتی میخوامت بازم!!! داشتم شاخ درمی‌آورم.گفتم من که یادم نمیاد.یجورایی حرصم‌گرفت. گفتم من که یادم نمیاد و علاقه ای هم ندارم. منتظر بودم یه التماس یا یه یادآوری خاطرات توی جواب بگه ولی گفت حق داری اذیتت کردیم. من از طرف خودم معذرت می‌خوام و مزاحمت نمیشم. انتظار همچین جواب متمدنانه ای نداشتم اصلا. بعدش دیگه هیچ حرفی رد و بدل نشد و تا شب که علی بیاد من با یاد مهران دوبار خودارضایی کردم و باز اون حس تنفر دوباره اومد سراغم. به خودم گفتم چته زن؟ به خودت بیا تو شوهر داری شوهرت کم نمیزاره دست بزن ندارن معتاد هم نیست سکسش هم خوبه. البته باز به خودم می گفتم نه بهتر از مهران. خلاصه اون شب با علی مشغول سکس شدیم و علی طبق عادتش با اینکه خوب میکرد ولی کلمه ای حرف نمی‌زد و قربونت صدقم نمی‌رفت.انگار عقده ای شده بودم. بهش مدام میگفتم دوسم داری؟ من جذابم برات؟ وقتی چند بار گفتم و جوابی نشنیدم خورد توی ذوقم.اوضاع وقتی بدتر شد که شروین بیدار شد و علی عصبی شد و گفت وای خفش کن این توله سگو حسم پرید. بلند شدم و رفتم شروینو بغل کردم و‌ راه بردم تا آروم شه‌ و ناخودآگاه به رفتار مهران با شروین فکر میکردم. احمقانه بود. علی چیز خاصی نگفته بود. سکسش هم همیشه همین بود.من بودم که فیلم یاد هندستون کرده بود.وقتی شروین خوابید برگشتم و دیدم علی پشتشو کرده به من خوابه. حرصم‌گرفت و با کلی فکر خوابیدم. صبحش وقتی با صدای شروین بیدار شدم گوشیمو برداشتم و با چشمای نیمه باز به مهران اس ام اس دادم تو همیشه اینقدر جنتلمنی یا برای که زدن ادا در میاری ؟؟ داشتم صبحونه می‌خوردم که جواب اومد مگه جنتلمن بودن شرایط میخواد؟ با خانم خوشگل و خواستنی مثل تو تا ابد جنتلمنم. همین شروع پیامک بازی ما شد تا ظهر. چند بار ازم‌ خواست تلفنی حرف بزنیم ولی خجالت می کشیدم.مسخره بود ولی نمی‌دونم چرا نمی‌تونستم.سرتونو درد نیارم یه جوری از تجربه اون شب بهم گفت که دل و دینم رو باختم و گفتم فردا ساعت ۱۰ بیاد خونه خودم. شیش بجای استرس حسابی شاد و سرحال بودم و از شدت هیجان تا صبح خوابم نبرد.وقتی علی ساعت ۹ رفت خیلی سریع رفتم آرایش کردم و بدون اینکه فانتزی خاصی توی ذهنم باشه یه دامن ساده مشکی و یه تاپ صورتی که چاک‌سینم توش پیدا بود پوشیدم. یجوری آماده بودم که انگار سالهاست دارم به مهران میدم. راس ساعت ۱۰ بهم زنگ زد و من از پنجره بیرون دید زدم و یواشکی راهنماییم کردم بیاد توی خونه.وقتی وارد شد زانو زد و دستمو بوسید. دیگه میدونستم حریف این دیوث نمیشم. بغلش کردم و در حالی که لب تو لب بودیم رفتیم توی اتاق خواب وقتی منو انداخت روی تخت و تیشرتمو داد بالا نوک سینمو توی دهنش کرد.به محض اینکه گ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:27


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:25


برس نترس من به کسی چیزی
نمیگم.ولی تورو خدا حواست به من هم باشه تنهام.گفتم من بعد تنها نیستی…بهت قول میدم.حتی خودم شوهرت میدم.گفت میخوای عشقتو بدی دیگران…گفتم عزیزم میدونی که سمیه هم هست…حرف مردم رو چکار کنیم.گفت نگران نباش بهت قول میدم هیچ کس،هیچ وقت چیزی نفهمه.من میخوام خونه بگیرم و برم تنها زندگی کنم.تو دیگه میتونی راحت بیای پیشم و بری.گفتم باشه…تا ببینیم خدا چی میخواد…گرفت خوابید…من رفتم سمیه رو بیدار کردم…به زور بلند شد و زود رفت دستشویی برگشت کیفش رو باز کرد تا نگاه کرد گفت تو دست زدی کیف من…گفتم نه مث اینکه خواهرت هم پریود شده نوار برداشت.گفت اون که الان وقتش نیست…چرا اینجا خوابیده…گفتم تو دیشب خواب بودی کلی اتفاق افتاد نفهمیدی…گفت چی شده مگه…تمام جریان رو از زلزله گفتم تا وقت خوابیدنمون…گفت بدبخت اینقدر ترسیده پریود شده…کمر درد نگیره خوبه…گفتم الان بلند شو دیر شد بریم برسونمت سر کار.رفتم سر کار سریع مرخصی ساعتی گرفتم و برگشتم…خواب بود…آروم رفتم پیشش دراز کشیدم…گفتم سمیرا جون نازنازی بلند شو.پتو رو بشورم زشته خونیه…گفت تویی مهران…گفتم آره… گفت مهران کو بیا نگاهش کن ببین چم شده دردم میاد.گفتم باشه بشین روی مبل نشست. دامنش رو داد بالا.اروم شورت رو کشیدم پایین.وای طفلکی کوسش انگار داخلش نارنجک منفجر شده بود.گفتم جر خورده بدجور.گفت میری واسم نوار بخری.گفتم بروی چشم.هرچی میخوای بگو.گفتم عسل دوست داری واست بخرم.گفت آره خیلی.گفتم باشه…من رفتم و ازون به بعد هر وقت هرچی خواست براش گرفتم و هر کاری خواست انجام دادم.اشتباه بزرگم هم این بود که به جای اینکه رابطه جنسیم رو باهاش قطع کنم بیشترش کردم…والان عین زن دومم شده.بدبختی تازه فهمیدم که از نظر شرعی هرکی با خواهر زنش رابطه داشته باشه زنش بهش حروم میشه،ولی چیکار کنم.دیگه کاریه که شده و این هم الان عاشقم شده…خلاصه که چی بگم.نمیدونم که چی بگم.دوستی و عشق منو این شروع شد والان۳سال و نیمه که ادامه داره شوهر نمیکنه.خواستگار داره درآمدش خوبه…پولداره خوشگله…ولی فقط میگه من تورو دوستت دارم.گفتم تو حیفی ازدواج کن بچه دارشی. گفت نه نمیخوام.من هر چند روز یکبار میرم پیشش.گوشه گیر شده…فقط با منه…الکی به عنوان ماموریت هر چند وقت یکبار به زنم دروغ میگم اینو میبرم می‌گردونمش. یا مسافرت میبرمش…الان زنم حامله است.میگه من هم بچه میخوام…بخدا نمیدونم باید چکار کنم.گناه داره اگه بزارمش کنار دلش میشکنه…ممکنه کار دست خودش بده…خیلی هم خوبه.همه جوره از زنم مهربونتر و بهتره.دلمو زدم به دریا دیگه بخوام هم نمیتونم ولش کنم.توی چشمای خوشگلش یک غم وعشق قشنگی داره که نگو…فقط خدا کنه کسی نفهمه.اگه نه دیگه کل زندگیم بهم میریزه.
نوشته: مهران

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:25


س قشنگ
ازش گرفتم…رفتم بخوابم نتونستم…برگشتم توی هال پیش سمیرا…روی دست راستش یا همون روی شانه راست خوابیده بود.کونش سمت من.بود…آروم چندبار دست کشیدم روی کون قشنگش…چقدر نرم بود…دامنش رو قشنگ دادم بالا.خوشگل باشورت پیشم خوابیده بود…خم شدم.کونش رو بوسیدم…واقعا جای بوس داشت…گفتم خدایا چی خلقت کردی.همون لحظه برگشت طرف من…وبه پشت رو بروی من خوابید.بخدا پاها باز با شورت…کوس قلمبه کلوچه نبود که خدا شاهده اندازه کیک تولد بود…تپل تپل…چی بگم خب…چطوری وصفش کنم…بخدا خم شدم به احترامش بوسیدمش…آروم روی کوس رو چندبار بوسیدم و گاز گازش کردم…گفتم به درک دیگه هرچی میخاد بشه بشه…آروم گوشه شورت رو زدم کنار…جمال زیبای یار نمودار شد.قربون اون تپلیش برم.چقدر بوی خوبه کوس میداد…که عاشقشم.شورت کنار بود.زبون بلند وقشنگمو انداخت لای کوس مستقیم دادم توی کوس چوچوله رو با دم و بازدمم می‌کشیدم توی دهنم و ولش میکردم…چقدر من کوسش رو لیسیدم و بوسیدم…چقدر آب میومد از کوسش…خودش آروم و با درد پا برگشت مث دمرو بشه اونجوری شد…من هم قشنگ شورتو کامل از پاش در آوردم…دمرو بود زبون رو فیتیله کردم فرو کردم توی کونش.متوجه شدم محکم خودشو داد عقب که زبون خوب بره توی کونش…از کون تا کوس رو میلیسیدم…دستامو بردم توی تی شرتش سینه های سفت و بزرگش رو در آوردم بیرون…نوکشون رو مالیدم وفشار دادم.گفت آخ گفتم جانم خوشگل من…آروم گفت ولشون نکن منو بخور…مال خودتن بخور تموم نمیشن…گفتم چشم عزیزم…یکدستی روی کوس بردم از زیر شکمش. بادست دیگه سینه رو مالوندم.نااه می‌کرد… زبونم رو که میدادم توی کونش خودش کونش رو هول میداد عقب.تپلی های کونش رو گاز میگرفتم…دستامو در آوردم بیرون دو تا لپ کونش رو باز کردم فقط زبون رو لوله وار توش میکردم و در می‌آوردم… برگشت نگاهم کرد گفت بیا بغلم کن.گفتم جانم اومدم… رفتم بالا فقط لبهاش رو آورد جلو باور کنید دلش نمیخواست لباشو از روی لبهام برداره…چقدر شهوتی و احساسی بود…گفتم دوستت دارم چقدر تو خوبی.دوباره لب دادن رو شروع کرد. خودش دستشو برد پایین کیرمو گرفت دستش.گفت اوه چی کلفته ببینمش.شلوارمو درش آوردم.گفتم بخورش…گفت بیا بالابشین روی مبل پام درد میگیره.بتونم راحت بخورمش…نشستم رو مبل خودش شورت رو کشید پایین.گفت کوفتت بشه…سمیه…گفتم نگو گناه داره… مال تو هم هست…برای هر دوتون بس میشه.کیرمو داد بالا خایه ها رو دید.گفت ماشالله چقدر گرد وبزرگ هستن…میگن مردهایی که تخماشون بزرگه دیر ارضا میشن.گفتم بخورش ببینیم کی ارضا میشه…چقدر وارد بود…چی ساکی میزد…گفتم میشینی روش بکنم توی سوراخ گرم ونرمت یانه…گفت دراز میکشم بکن توش.کیرت گنده است.من کون زیاد دادم ولی کیرت خیلی پهنه…دردم میاد.اروم بکن…خب.عزیزم.گفتم چشم…برگشت خوشگل خودش با دستش لای کون رو باز کرد‌…آروم تف زدم کردم.توی سوراخش…چندبار دادم داخلش و کشیدم بیرون.اخ آخ می‌کرد… خوشگل بغلش کردم.چندبار محکمتر فشار دادم توی سوراخش.یکبار بیشتر رفت گفت اوی وحشی جرش دادی آروم… چندبار دیگه هم محکم کردمش…گفت در بیار خیسش کن…در آوردمش خودش کونش رو تف زد منم کیرمو…گفتم محکم بکنم.گفت بکن ولی خوب خیسش کن.گفتم چشم آهو بره خوشگل من تو تا الان کجا بودی؟خندید.کیرمو خیسش کردم و محکم گذاشتم دم کونش و محکم فشار دادم.فشار دادن همان و کیرم لیز خورد و سریع و بافشار و محکم رفت تا ته کوسش جر دادش و باکره گیش به گای سگ رفت…جیغ زد.گفتم چته آروم باش دیگه…خودت گفتی محکم بکن…گریه کرد…گفت بدبختم کردی لامصب رفت جلوم.کوسم جر خورد.گفتم نه…با گریه گفت بخدا…مهران دردم میاد آروم در بیارش.تا کشیدم بیرون چقدر خون اومد.شانس گوه من.کیرم تا خایه تو کوس رفته بود…کیرم خونی بود.بوسش کردم.گفتم ببخشید عزیزم خیس بود نفهمیدم قربونت بشم.میبرمت دکتر ترمیمش میکنیم…گفت نمیشه مگه میشه آبروم رفت…گفتم مواظب باش کسی نفهمه بخدا اگه نه،هم من،هم تو،هم خواهرت بدبخت میشیم.نترس خب عزیزم.بخدا عمدی نبود.گفت مهران خون میاد دردم میاد.برو ازون نوارهای سمیه بیار شورتمم بیار بپوشم…فوقش میگم پادرد داشتم شب هم ترسیدم توی خواب پریود شدم.بدو دیگه الانه که بیدار بشه.دم صبحه باید بره کلاس…چشم تندتند کارها رو کردم…گفت من خودمو به خواب میزنم شما بلند شید برین سرکار…گفتم باشه.تو دیگه الان خانوممی خب.هر چی خواستی و هر کاری داری بهم زنگ بزن.نوکرتم.گفت برو مهران بزار به درد خودم بمیرم…گفتم خدا نکنه.اروم باش.بخواب…گفت بیا وای جیش دارم برم دستشویی. گفتم باشه زود باش…بلندش کردم.زیر بغلش رد گرفتم بردمش توی دستشویی.گفتم روی یک پا بشین من محکم از پشت نگهت میدارم تو جیش کن خودتو بشور نگاهت نمیکنم…گفت باشه…دو دقیقه نشده کارش تمام شد.توالت فرنگی نبود.ایرانی بود…بردمش سر جاش تا بوسش کردم اونم منو بوس کرد.گفت برو عشقم به کارت

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:25



وقتی هم اوردیش باید با ویلچر میاوردی…سمیرا زد توی پیشونیم گفت خیلی ناکسی…دکتر گفت چی شد…گفتم دکتر بیا خوبی کن…دکتره گفت‌ خانوم خبر آقا دوستتون داره نمیخواد زجر بکشی…خیلی سریع براتون.همه کاری کرد…عکس برداری و همه دارو و بانداژ و غیره. قدرش رو بدون…گفتم کی قدر بدونه…خندید آروم گفت سمیه بدونه که از مردی میندازدت.خلاصه که اجبارا رابطه من و سمیرا اون شب شکل گرفت…و باهم خوب شدیم…رسیدیم خونه در حیاط و بازش کردم و با ماشین رفتم تا دم پله ها…گفتم میتونی بیای پایین…گفت بخدا نمیتونم کمکم کن…گفتم خب چرا قسم میخوری.‌بدو بیا بغل دایی…خندید گفت خیلی لوسی…گفتم محکم منو بغلم کن از پله ها نیفتیم گفت باشه…موقع بغل کردنش اون سینه های سفت و قشنگش بهم می‌خورد… دیگه خیلی حال میداد…گفتم کجا ببرمت…گفت توی اتاقم…گفتم ببین باید تا صبح توالت و فلان خودتو نگه داری ها.من نمیتونم تو رو ببرمت توالت…خندید.گفت مهران منو بزار اینجا روی کاناپه…گفتم باشه…گفت مهران بوی قلیونت اون‌موقع میومد برام یکی چاق میکنی.‌گفتم چشم…تنقلات هنوز به پا بود چایی سرد سرد بود…سمیه خوابه خواب…کلا چرتی بود وهست…قلیون چاقیدم سمیه توی همون اتاقش مست خواب بود…من و سمیرا قلیون می‌کشیدیم و شو تصویری ماهواره می‌دیدیم… گفتم سمیرا اگه کاری داری بگو انجامش بدم…میخوام برم بخوابم.گفت تو رو خدا پیش من باش من بخوابم بعد برو بقران میترسم…اگه دوباره زلزله بیاد با این پام چطوری فرار کنم…گفتم بخدا اگه سمیه بلندبشه…من و تو رو اینجوری ببینه…دودمان مون رو به باد میده…گفت برو یک پتو بیار بنداز زیرم یکی هم برای روی من بیار.گفتم نوکر بابات غلام سیاه بود که اونم مرد…گفت تو رو خدا دیگه بخدا پام درد میکنه…میخام همینجا زیر مبل بخوابم.گفتم باشه آخرین کاره ها دیگه هیچ‌کاری نمیکنم…براش جای خوب و گرم ونرم درست کردم.رفتم به سمیه سر کشیدم…توی خواب بوسیدمش…بخدا خیلی خانومه مهربون و دوست داشتنی…برگشتم…این هنوز قلیون میکشید و پرتقال و انار پوست می‌کندو می‌خورد… گفتم خیلی انار میخوری ها.‌معلومه بدنت انار لازمه…گفت خیلی دوست دارم…گفتم حتما بدنت نیاز داره…گفت خیلی…خندیدم…گفت برای چی خندیدی…گفتم هیچچی…گفت بگو دیگه.گفتم هیچچی میگم بدنت انار لازم داره میگی خیلی…گفت خب مگه حرف بدیه.‌گفتم نه چرا بد،؟،رفتم توالت برگشتم گفت خیلی حیوونی…عوضی تازه منظورت رو فهمیدم…نفهم خجالت نمیکشی…باخنده گفتم مگه چی گفتم…خندیدگفت پفیوس تو منظورت خاصیت تنگ کنندگی انار بود.خندیدم.گفت مرگ دیگه اینجوری بهم نخند عصبی میشم…با یک پرتغال زد توی شیکمم…من هم پوستش کندم خوردمش…گفتم هرچه از دوست رسد نیکوست…گفت یعنی الان من دوستتم…گفتم از اول هم بودی.تو خودت زندگی رو سخت گرفتی…شوهرت رفت دیگه اصلا فک کن مرده.‌خوش باش بچسب به زندگی.چرا هم خودتو اذیت میکنی هم اطرافیانت رو…حیف دختری به خوشگلی تو نیست‌‌…گفت واقعا من خوشگلم…گفتم نیستی؟چرا لوس میشی.از خوشگلم اونورتری. یعنی نمیدونی من باید بگم…هم خوشگل هم خوشتیپ…مث ببری…گفت چرا ببر.همه میگن.پلنگ تو میگی ببر…گفتم چون ببر خوشحال و خوشتیپه…ولی اخلاقش گوهیه. تو هم همینجوری…گفت خیلی پفیوسی…لاشی به من میگی بداخلاق…تو خودت خوبی…یکبار شده توی این چندماه که با خواهرم ازدواج کردی من مجرد بود.یکبار منو هم باخودتون بیرون ببری یا حتی تعارف کن.‌خسیس می‌ترسی برام خرج کنی…گفتم نفهم مگه خواهرت میزاره تو رو هم ببریمت. من میخام یک پریزاد ببرم خب دوتا میبرم.مگه بدم میاد…اون نمیزاره…گفتم من بعد تعارفت کردم.ناز نکنی ها بدم میاد.گفت الکی کوچولو ناز کنم.گفتم تو عقده ای هستی…دیوانه مگه من شوهرتم یا دوست پسرتم. گفت خب من تنهام گناه ندارم.گفتم دختر خوب خواهرت گناه نداره…گفت آره راست میگی‌.گفتم خدا بزرگه اما اخلاقتو خوب کن بخدا شوهر خوب گیرت میاد…الانم بخواب دیگه من هم بخوابم صبح باید برم اداره…رفتم توی اتاق بخوابم…گفت تو رو خدا امشب اون بالا روی کاناپه بخواب من میترسم…گفتم ای وای تو چقدر ناز داری. بخدا ناز نمیکنم میترسم…گفتم باشه بخواب…بلند شدم لامپ رو خاموش کنم.نذاشت گفت میترسم…لامپ روشن گرفتیم خوابیدیم…نزدیک صبح بود آفتاب نبود…ولی روشن بود.من این سر هال پذیرایی خوابیده بودم.درشت اندام هستم خیلی روی کاناپه خسته شدم…بلند شدم آروم برم…همین دوساعت مونده روی تخت بخوابم…وقتی بلند شدم چی دیدم.جل الخالق چی کون سفید و ناز چقدر گنده و قشنگ…خاک تو سر شوهر این که اینو طلاقش داد…خانوم من سبزه و ترکه است خوشگل و ناز ولی این بی پدر سفید گوشتی خوشگل…دامنش رفته بود بالا…با همون پای در رفته و بسته یک‌جوری خوابیده بود یکوری دامنش جمع شده بود بالا.رونهای ناز و تپلش دیده می‌شد…شورت ناز و سفید سبز قشنگی پاش بود.کون قشنگش رو پوشونده بود…گوشیم رو در آوردم چندتا عک

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:25


اشتباه مهران

#خواهرزن #مرد_متاهل

خودم:
سلام به پسر ودختران خوب ایران زمین…مهران هستم الان۳۲سالمه و۴ساله ازدواج کردم.و خانمم سمیه الان ۲۸سالشه…خیلی هم رو دوست داریم و هیچ کم وکسری هم نداریم نه مالی نه جنسی نه جسمی. اون معلمه و من کارمندم.شکر خدا کم وکسری نیست و الان هم خانوم بارداره…اما منه احمق و کودن خطا وخبطی توی زندگیم کردم که نگو ونپرس…سال اول ازدواج من و سمیه بود.خواهرش نامزد بود.ما که ازدواج کردیم دوماه بعد اون جدا شد.به دلایلی که به ما مربوط نیست…اسمش سمیرا بود.وهست…ببخشید اسامی رو مستعار کردم…سمیرا جدا شد و خیلی هم عصبی شد…نزدیک عید بود،پدر بزرگ خانومم که پیر بود بالای۹۰سال داشت جوون مرگ شد و فوت شد…من گاه ‌گداری خونه پدر خانومم شبها میخوابیدم…رابطه فقط دهانی و مالیدنی بود.دو سه باری از پشت کردم خیلی دردش میومد بهم لذت نمی‌داد.چون نمیزاشت خوب فرو کنم توی کونش…وقتی پیری فوت شد‌.آنها رفتند مراسمات کفن و دفن رو انجام بدن.همون روزها خانوم من پریود بود و هر وقت پریود میشه درد شدید داره و قرص هم میخوره…معمولا ژلوفن.ولی بعضی وقتها استامینوفن کدئین هم روش میخوره و مث خرس خوابش میبره…پدر زن مادر زنم رفتند.خانوم من مریض بود بهانه گرفت نرفت…اون یکی سمیرا هم که چشم نداشت پدر مادر خودشو ببینه چی برسه به مردن پدر بزرگش…کلا چون پیر بود وداراییهاش رو همه رو داده بود پسرش تمام دخترها و نوه های دختریش بدشون میومد از این پیرمرده…سمیرا هم نرفت.موند پیش ما.شب بود و کلا خانمها پریود میشن هورمونها بهم میریزه عصبی میشن.‌.این هم بدتر.من مونده بودم وسط دوتا ماده پلنگ خشن…اینها حتی باهم هم به زور حرف میزدن.کلا دوتا بچه هم هستند…مادرشون اینها رو به من سپرد…شام خوردیم سمیه ظرفها رو شست و قرص خورد و کمرش رو با شال بست خوابید‌من موندم و سمیرا…گفتم قلیون میکشی.گفت مونده بود با تو بکشم…گفتم سمیرا ببین من همیشه بهت احترام گذاشتم و کاری به روابط تو وخواهرت نداشتم پس احترام منو داشته باش…نمیکشی نکش اما بی احترامی نکن.من شوهرت نیستم که…اون رو فراری دادی…از دستت در رفت…به من بد بگی بد میشنوی…مامان بابات هم نیستم که خودتو لوس کنی و قهر کنی برام مهم باشه. به تخمم هم نیست.‌الان هم برو بخواب قیافه تخمیت رو نبینم…خیلی بهش برخورد.ولی از خودم خوشم اومد که زدم توی راه گوزش…میمون پررو…فک می‌کرد از دماغ فیل افتاده…ولی خداییش هم خوشگله هم خوش استیله.‌در ضمن مدرک تحصیلی بالا هم داره…نمیگم چکاره است…فقط بگم یکی از دلایل جداییش همین قیافه گرفتناش بود.‌.رفت اتاقش من برای خودم تنقلات و میوه و چایی ردیف کردم دوسیب رو هم چاق کردم مشغول کشیدن بودم تقریبا ساعت۱۱و نیم رد بود.که زلزله اومد.زیاد نبود اما ترسناک بود.‌…زود لرزوند و تموم شدو رفت …مهلت فرار هم نداد…اما اون سریع از اتاقش زد بیرون دوید توی حیاط خونه ویلایی بود.‌.شکر خدا از پله ها که ۳تا هم بیشتر نبود پاش لیز خورد و افتاد پایین کیف کردم و خوب خندیدم…ولی خدا شاهده بد خورد زمین خیلی بد صدا داد.یعنی به حالت سرنگونی کامل مث ماشین چپ میشه اون شکلی خورد زمین بد خندیدم ها خیلی بد‌.دیدم داد میزد گریه میکرد…شتر مث گاو میخندی پاشو بیا کمک دارم میمیرم…گفتم به درک که میمیری از من خیال سگ مرده…دوباره خندیدم…این بار با گریه گفت…مهران داداش بیا بخدا فک کنم پام شکسته…دوییدم طرفش پاش ورم کرده بود از مچ پا اندازه کدو تنبل شده بود…گفتم چکار کردی با خودت…ریدی به پات که دختر‌‌…حالا چکارت کنم میتونی بلند شی…؟؟گفت گورم میتونم بلند شم دارم میمیرم…بد گریه میکرد…ای مامان.وای پام…گفتم خب چکار کنم.گفت مث چنبر خیار وایستادی نگاهم میکنی کمکم کن…اصلا نمیتونست بلندبشه…گفتم ببین بغلت میکنم…ولی فکر بد نکنی خب…گفت باشه هر کاری میکنی فقط زود…ماشین توی حیاط خونه بود…درش رو باز کردم…و این هم با بلوز دامن بود…البته شال سرش بود…زیر دامنش شلوار نداشت وقتی بغلش کردم متوجه لختیش شدم…گفتم بلندت میکنم دستاتو قلاب کن گردنم نیفتی خب…گفت باشه…بلندش کردم‌…چقدر ناز بود توی چشماش اشک و گریه بود وآخ آخ می‌کرد… بردمش بزور روی صندلی عقب نشوندمش‌.گفتم برم مانتو برات بیارم.گفت سمیه رو بیدارش نمیکنی…گفتم دو تا آرامبخش خورده مث خرس که توی زمستون می‌خوابه خوابش برده…زلزله و خنده من گریه تو بیدارش نکرد…چطوری من بیدارش کنم…بریم اورژانس پاتو نشون بدیم.ببندیمش برمیگردیم…نترس طوریش نمیشه…گفت اگه زلزله اومد دوباره چی؟گفتم من نمیدونم ببرمت یا نه؟چکار کنم.من نمیتونم اون رو بیدار کنم…گفت پس بریم…ماشین رو روشن کردم و در های خونه رو قفل کردیم دو نفری رفتیم اورژانس.‌پاش از مچ بدجور در رفتگی داشت…عکسبرداری شد و دکتر جا انداخت و پاش رو بستن.دوباره بغلش کردم.دکتر گفت معلومه خیلی دوستش داری ها…خب ویلچر هست که چرا زور میزنی‌‌

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:25


اما من هر شب رو با یاد و خاطرات عشقم میگذروندم و تو خیالاتم باهاش سکس میکردم. چقدر دلتنگش بودم…
چند سال گذشت و مریم بچه دار شد و بعد هم طلاق گرفت و برگشت پیش ما…
من دیگه ۱۷ ساله بودم و کلی خواستگار داشتم ولی دلم جای دیگه بود.
.روابط ما و عموم اینا قطع بود و در موردشون تو خونه حرفی زده نمی شد و ازشون خبری نداشتیم.
یه روز از حمام برگشتم و دورم حوله پیچیده بودم و موهام که تا زیر باسنم هستن رو سشوار میکشیدم.صدای کلید در شنیدم از پنجره ی اتاقم میشد حیاط عموم اینا رو دید منم رفتم پشت پنجره که دیدم یه پسره قد بلند و هیکلی با کلی خالکوبی رو گردن و بازو و کلی ریش و موی بلند از در حیاط رفت به سمت حوض داخل حیاط که مدت ها بود تمیز نشده بود و پر از برگ بود…
نشست داخل حوض خالی از آب و پیرهنشو درآورد و آب رو باز کرد…من نشناختمش فقط ماتم برده بود؛عجب هیکلی داشت.
ورزیده و ماهیچه ای…وقتی حوض پر از آب شد بلند شد و چرخید به سمت من و با من که همچنان مات و مبهوت نگاهش میکردم چشم تو چشم شد.‌‌
امیرحسین بود…هزار برابر جذاب تر از قبل…
هردو به هم خیره شده بودیم که من به خودم اومدم و متوجه شدم هنوز حوله تنمه.پشت دیوار قایم شدم و پرده رو کشیدم…
دوباره از گوشه ی پنجره نگاه کردم ولی ندیدمش…
ناخودآگاه نشستم و کلی گریه کردم…چقدر دلتنگ بودم…
باخودم گفتم شاید واسه دیدن مریم برگشته.
روز بعدش نزدیکای ظهر با رفتم پشت پنجره دیدم لخت نشسته تو حوض نمیدونم چرا اینکارو میکرد شاید به خاطر اینکه هوا زیادی گرم بود.من مات و مبهوت هیکلش خیره بهش بودم و خودم رو توی بغلش تصور میکردم ناخودآگاه شروع به خودارضایی کردم. و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم.ترسیدم دوباره از دستش بدم…جلو آینه نشستم کلی آرایش کردم و لباس قرمز پوشیدم به مادر گفتم با دوستم کار دارم و در اتاقم رو قفل کردم
(فقط از اتاق من درب خونه ی عموم و حیاطشون قابل دیدن بود)
رفتم جلوی در خونه ی عموم و در زدم…قلبم از سینه م در حال بیرون اومدن بود…پشیمون درحال برگشت بودم که صدایی شنیدم…
_مهسا…بمون
_سلام…چیزه.‌‌…
_سلام…‌.فکر میکردی نمیشناسمت کوچولو
_کوچولو…هه…خیلی وقته ندیدمت خیلی عوض شدی یادش بخیر چه روزایی بود
_بیا تو
_نه …راستش…باید برم
_بفرما داخل تعارف نکن…بیا بیا بشین تا من لباسامو بپوشم.شرمنده این روزا هوا گرمه این خونه هم چیزی داخلش نیست نه پنکه نه کولر دیگه مجبورم آب تنی کنم
(کاش لباساشو نمیپوشید چقدر دلم میخواست لخت بغلش کنم)
_امیرحسین: چه خبر از خونواده همه خوبن…ما هم خوبیم هه
هیچ وقت دلتنگ نشدین حتی یه خبری از ما نگرفتین که کجا رفتیم
نشسته بود کنارم و هوای دهنش به صورتم میخورم.‌‌خیسه خیس بودم…چقدر با فکرش خودارضایی میکردم و الان کنارم بود
ولی به من به چشم همون دختر کوچولو نگاه میکرد.
کلی حرف زدیم و یاد قدیم کردیم‌.و من گفتم باید زودتر برم تا کسی نفهمیده…موقع رفتن با دست زد پشت کمرم و گفت به سلامت خیلی خوشحال شدم بهم سر بزن گاهی؛من یه مدت اینجا میمونم شایدم واسه همیشه موندم…
_راستی ازدواج نکردی؟
_نه هنوز ولی تو فکرشم واسه همین میگم شاید اینجا موندم.
_تو فکرشی؟ منظورت مریمه؟ اون الان بچه داره
_نه منظورم اون نیست کلی گفتم آخه پدر خیلی اصرار میکنه چند نفرو برام پیدا کردن ولی من دیگه دل و دماغشو ندارم…چشمم ترسیده؛البته ناراحت نشیا
_نه تو هرچی بگی حق داری…مریم مقصر بود…فعلا
اون شب رو تا صبح گریه کردم…یا باید فراموشش میکردم یا بهش میفهموندم دوسش دارم…
لطفا قسمت بدی رو از دست ندین🌷
نوشته: ف.ج

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


پسر عموی خوش هیکل من (۱)

#پسر_عمو

سلام
من مهسام ۱۸ سالمه قد ۱۶۲ و وزن ۶۴ پوستم سفیده موهام بوره چشمام عسلی چهره ی مظلومی دارم(بقیه میگن) و یه خواهر بزرگتر به اسم مریم دارم که از لحاظ ظاهری و اخلاقی خیلی با من فرق داره.خواهرم موهای مشکی چشم و ابروی کشیده ی مشکی و پوست گندمی داره و خیلی شر و شیطونه از من ۸ سال بزرگتره…
ما از بچگی با خانواده ی عموم توی یه کوچه زندگی میکردیم و خونه ی ما روبروی هم بود.عموم ۳ تا پسر داشت و یک دختر که پسر بزرگش امیرحسین ۱۲ سال از من بزرگتر بود ولی بقیه یکی دوسال بزرگتر و کوچکتر از من بودن و همبازی بودیم.
امیرحسین پسر مغرور و کم حرفی بود و کاری به کار ما بچه ها نداشت. عمو و بابام تو حرفای خودشون قرار گذاشته بودن که بوسیله ی ازدواج خواهرم مریم با پسر عموم رابطه شون رو با هم نزدیک تر کنن.اون سالا من ۱۲ سالم بود و هنوز تو فکر بازی و عروسک بودم ولی نمیدونم چرا هر وقت امیرحسین رو میدیدم ته دلم خالی میشد…با خودم میگفتم شاید چون مغروره ازش میترسم یا چون کم حرفه وقتی باهام حرف میزنه استرس میگیرم و دلایل این شکلی واسه خودم میتراشیدم؛شاید چون چیزی از عشق و عاشقی نمیدونستم…مریم و امیرحسین به سن ازدواج رسیده بودن و واسه مریم چندتایی خواستگار سمج اومدم که امیرحسین دیگه طاقت نیاورد و به عموم گفت که زودتر قضیه ی ازدواجش با مریم رو قطعی و علنی کنه…خانواده ها حرفاشون رو زدن و قرار نامزدی گذاشتن.یه شب که تو حیاط مشغول بازی بودیم رفتم تو خونه آب بخورم که دیدم مریم تلفنی با کسی حرفای سکسی میزنه… (من عاشقتم…عاشق بدنتم…وقتی بهم دست میزنی خیسه خیس میشم…اینبار میام پیشت ولی به جز لب هام بقیه ی جاهامم باید بخوری…تا صبح لخت تو بغلت میخوابم…دیگه این دفعه برات میخورم و…
خیلی جا خوردم یه لحظه حس بدی بهش پیدا کردم چون تا حالا از این حرفا نشنیده بودم و همچنین حس حسادت چون مریم با امیرحسین بود…امیرحسین(قد ۱۸۵ حدود ۸۰ کیلو موهای قهوه ای تیره چشمای عسلی و ته ریش داشت و درس تربیت بدنی میخوند و گاهی باشگاه میرفت)درکل از نظر من خوشتیپ و خیلی جذاب بود.همیشه دلم میخواست جای مریم بودم ؛بزرگتر بودم و من باهاش ازدواج میکردم…یه وقتایی یواشکی گریه میکردم اما خودمو با درس و بازی مشغول میکردم که فراموش کنم…
یه شب صدای پچ پچ و آه و ناله مریم بیدارم کرد…رفتم ببینم صدا از کجاست اولش هم خیلی ترسیدم و استرس داشتم که با چه صحنه ای قراره روبرو بشم…تو حیاط داخل دستشویی بود…گوش وایسادم میگفت آره بکن تند تر تند تر…من میخوام بکنی توش و یه صدای مردی اومد که گفت نه بسه دیگه میترسم کسی بیاد من دیگه میرم…پشت دخترتا مخفی شدم ولی نیومدن بیرون نیم ساعت صدای تالاپ تولوپ و آه و ناله ی مریم و اون میومد و یک دفعه ی شروع کردن نفس نفس زدن و صدای نالشون بلندتر شد…و پسره بیرون اومد و سریع از در حیاط رفت بیرون…من که تو شک بودم از این قضیه و حال بدی داشتم با دیدن پسره بیشتر استرس گرفتم…بله اون پسری که باهاش تلفنی حرف میزد و سکس می کرد پسر همسایه و دوست صمیمیه امیر حسین بود…
ماه بعد جشن‌ نامزدی بود و امیرحسین خوشحال از اینکه داره به عشقش میرسه مثل پروانه دور مریم میچرخید اما مریم اکثر شب ها یا با پسره سکس تلفنی داشت یا تو دستشویی بودن یا به بهونه ی درس و خونه ی دوستش میرفت خونه ی همسایه و با پسره سکس میکرد…
سلام به همگی…
ادامه…
مریم خواهرم عاشق پسر همسایه مصطفی شده بود…
من نمیدونم اون روزا چه حسی داشتم…خوشحال بودم که عشق امیرحسین یکطرفه س و عشق یکطرفه هم موندگار نیست گاهی هم ناراحت بودم واسه امیرحسین و مظلومیتش. شبا خواب سکس با امیرحسین رو میدیدم و با عذاب وجدان بیدار میشدم با خودم میگفتم چرا ناراحت باشم مریم که نمیخوادش ولی خوب به هر حال قرار بود شوهر خواهرم بشه و دوباره حس بدی نسبت به خودم پیدا میکردم…نمیتونستم بهش فکر نکنم هیکلش،چشماش ؛فرم لب هاش همیشه جلو چشمم بود. نمیتونستم درس بخونم و تمرکز کنم.گاهی گریه میکردم که کاش سنم بیشتر بود و امیرحسین به چشم بچه منو نمیدید…
یه شب (۳ روز قبل از جشن نامزدی) امیرحسین وقتی توکوچه بود دیده بود که مریم از خونه ی مصطفی اینا بیرون اومد و دعوای شدیدی بالا گرفت پدرم و عموم کلی جرو بحث کردن مصطفی تک فرزند بود و مریم نمیتونست کار داشتن با خواهر مصطفی و… رو هم بهونه کنه و حرفی واسه گفتن نداشت.
بعد ها فهمیدم مادرم هم به این قضیه مشکوک شده بوده… امیرحسین و عموم اون شب دعوای شدیدی راه انداختن که مریم تو خونه ی همسایه چه کاری داشته ولی مادرم و پدرم جوابی نداشتن…نامزدی به هم خورد و روابط پدرم و عموم قطع شد و بعد از یه مدت عموم اینا از اون محل رفتن و خواهرم هم بعد از یک سال انتظار وقتی دید خبری از مصطفی نشد و عشقش دروغ بوده با یکی از خواستگار هاش که اهل جنوب بود ازدواج کرد و رفت…

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


کس صورتی در اورژانس

#نامزدی

سلام دوستان ، ببخشید اگه داستان مشکلی داشت چون اولین بارمه دارم مینویسم.
علیرضا هستم ۲۵ساله و حدود چند ماهه که تکنسین فوریتهای پزشكی هستم و در پایگاه اورژانس یکی از شهر های کوچیک اطراف مشهد در حال خدمتم.
پنجشنبه بود . ساعت حدود ۱۲ونیم شب بود که با اعلام اتاق فرمان ، من و همکارم جواد که سابقه خدمتش از من بیشتر بود به آدرس مذکور اعزام شدیم. گزارش سرخوردن از پله ها و شکستگی پا بود.
شهرمون کوچیکه و خیلی زود به محل رسیدیم که هنوز وارد کوچه نشدیم یه پسر جوون داشت دست تکون میداد ، نگه داشتیم ، گفت من زنگ زدم لطفاً ماشین خاموش کنید. با تعجب بهش نگاه کردم. با بغض گفت لطفاً بین خودمون بمونه الکی گفتم بابام از پله ها افتاده! توروخدا کمکم کنید هر چقدر بخواین بهتون میدم. گفتم خب مشکلت چیه؟
گفت حین سکس با نامزدم بعد ارضا شدن فهمیدم کاندوم پاره شده و اگه نامزدم حامله بشه بابا و داداشاش میکشنم!
(راست میگفت ، تو شهر ما اگه یکی تو دوران عقد باردار بشه فاجعست)
اینم بگم که پسره خیلی مامانی و چشم گوش بسته بود.
یه لحظه عصبی شدم و میخواستم فحشش بدم و برم که یهو شیطون رفت توو جلدم، یه نگاه به همکارم جواد که پشت فرمون بود انداختم و یه چشمک بهش زدم و اونم سری تکون داد.
بهش گفتم کجاست نامزدت؟ گفت داخله لطفاً ماشین بذارید سرکوچه و یواش بیاین برید داخل که خانواده متوجه نشن.
گفتم به فاک نریم؟ گفت نه متوجه نمیشن.
کیف کمک های اولیه و یه سرم شست و شو برداشتم و دنبالش رفتیم . وارد یه خونه بزرگ شدیم و کفشامونم بردیم تو.
نامزدشو دیدیم داشت گریه میکرد. یه دختر خوشکل و سفید که لپاش قرمز شده بود ، موهاش قهوه ای فر بود ، یه چادر سفید نازک دور خودش گرفته بود که لباس خواب سکسیش از زیرش معلوم میشد.
گفتم گریه نکن دختر خانوم حلش میکنیم ، کیفو وا کردم و دستکش لاتکس پوشیدم و خیلی جدی گفتم باید واژنت شستشو داده بشه. به جواد گفتم تو زنگ بزن پایگاه بگو مصدوم احتیاج به انتقال نداره و ماست مالیش کن. به پسره گفتم برو از فلان داروخونه قرص اورژانسی بگیر بیار . گفت رفتم نمیدن. گفتم تو برو دوستم اونجاست زنگ میزنم بهت بده. زنگ زدم به خلیل دوستم که تو داروخونه بود. گفتم فلانی میاد یه کم علافش کن بعد بهش قرص ضدبارداری بده اونم گفت اوکی.پسره رفت.
به دختره گفتم خانوم بیاین رو این تخت دراز بکشید تا شستشو شروع کنیم ، داشت میلرزید و با استرس اومد جلو. رو تخت دراز کشید . یه سطل گذاشتم پایین تخت پاهاشو دادم بالا. کون گندش از روی شلوار قلمبه زد بیرون. کیرم داشت میترکید. یواش شلوار و شرتشو با هم از پاش کشیدم بیرون. چشمام داشت برق میزد، یه کس و کون سفید صورتی که تو فیلما هم مثلشو ندیده بودم .دهنم از دیدن لابیا های صورتی کصش آب افتاده بود.
جواد تا این صحنه ها رو دید یهو روشو کرد اونور و رفت بیرون.
دستم داشت می لرزید و کم کم و هول هولکی آب سرُمو ریختم رو کصش و با انگشت شستمش.
سوراخ کونش با هاله خوشگل دورش داشت مثل راهنمای ماشین چشمک میزد. یه کم از سرُم که ریختم با دستمال کاغذی خشکش کردم.
دستشو از خجالت گذاشته بود رو چشماش و لبای صورتیش معلوم بود ، سرم و بردم سمت کصش و بوش کردم ، بوی همون کاندوم لعنتی رو میداد و نذاشت بوی واقعیشو حس کنم ولی دیگه اختیارم رو از دست دادم و افتادم به جونش و شروع کردم لیسیدن کس و کونش . مممم داغه داغ بود و پرز های کوتاه قهوه ایش رو روی دماغم حس میکردم . یهو شروع کرد به آهو ناله کردن ، سریع کیرمو درآوردم و گذاشتم رو چوچولش ، تا گذاشتم به اندازه یه ته استکان پیشاب شفاف از کیرم ریخت رو کصش و کاملا خیسش کرد. سر کیرم و یواش کردم توو کصش ، واقعا تنگ و کم کار و داغ بود و شروع کردم چند دقیقه تند تند تلمبه زدن و اون هی بلندتر آه و ناله میکرد که یهو جواد اومد و گفت یواشتر الان به گا میریم تو همین حین که جواد داشت نگاه میکرد آبم با فشار ریخت توو کصش و کشیدم بیرون . کصش به یه صدای پق کل آبمو پس داد بیرون ، سریع باقی مونده سرُومو برداشتم و کصشو شستم و دوباره پاکش کردم و به جواد اشاره کرده بیاد بکنه…
چون خیلی طولانی شد دو قسمتش میکنم ، اگه دوست داشتید بقیشو مینویسم و میزارم. لطفا نظر بدید ممنون.
نوشته: علیرضا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


بت کنی البته مریم فقط 17 سالشه
مامان رفت و زنگ زدم به رضا
چیکار کردی رضا شماره ی مامانمو از کجا آوردی
_از اموزشگاه
خب بالاخره باید بفهمن دیگه
+رضا همه چی خراب میشه
_نترس تو فقط مال منی
فردا بیام دنبالت؟
+تا شب بهت خبر میدم
بعد از قطع کردن کلللی فکر اومد تو سرم که حالا چی میشه و چه اتفاقی میوفته
شب شد و با رضا برای فردا ناهار هماهنگ کردم
صبح بیدار شدم آماده رفتن شدم به مامانم زنگ زدم
+من با هانی میرم بیرون
_هانی یا رضا
+مااامااان هانی
_دختر مواظب خودت باش پسرا همه دنبال منافع خودشونن
و قطع کرد
رفتم بیرون سر قرار رضا اومد دنبالم
بعد سلام و احوال پرسی
+کجا بریم ناهار؟
_بلدی ناهار درست کنی؟
+رضاااا من تا حالا غذا نپختم
_خب یاد بگیر
رفتیم خونه ی رضا اینا طبق معمول کسی خونشون نبود مادر و پدر رضا هم همیشه بیرون بودن یا سرکار یا مسافرت
وارد خونه شدیم
_برو لباستو عوض کن بیا غذا درست کن زن
+رضااااااا
لباس نیاوردم همیناس فکر کردی همیشه خبریه
و هاهاها خندیدم
رفتم طرف اتاقش در رو باز کردم وااای چه خبره
یه ست شورت و سوتین قرمز رو تخت بود
داد زدم رضااااا من اینااااا رو نمیپوشماااااا
لخت شدم و شورت و سوتینو تنم کردم رفتم جلوی آینه ی اتاق سوتین فقط جلوی نوک سینه هامو گرفته بود و شورت فقط کسمو پوشونده بود
از اتاق خارج شدم رضا نگاهی به سر تا پام کرد
_به به عجب دخترررری
+رضااااا
_امروز میخوام بهت بگم سکس یعنی چی
+از سکس خبری نیست
_وقتی اینا رو قبول کردی پوشیدی یعنی هست
و ضربه ای که به کونم زد و رفت طرف اشپزخونه
دوتا تخم مرغ پخت خوردیم
منم بردم ظرفا رو شستم اومد تو اشپزخونه دستشو کشید لای کونم
+دست نزنا من نمیدم امروز
_مریم خانومم امروز صدای جیغات شنیدنیه
ادامه دارد
نوشته: تپلی

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


م انگشتشو کشید لای کسم
تو دهنش اه کشیدم
+اااااااههههه رضااااا
_جووووون
دستمو از کش شلوار و شورتش رد کردم رسیدم به کیرش وااای خداااا
خیلی بزرگ و کلفت بود
لبامو جدا کردم
+رضا خیلی بزرگه
_دیگه برای فرار دیره خانوم
به قیافه ی ناز و سفیدش نمی‌خورد کیرش انقدر بزرگ باشه
دوباره لبامو بوسید
بلند شد تیشرتشو دراورد شلوار و شورتشم درآورد
وااای فکر کنم بیست و دو سه سانت بود و کلفت
+نمیخوام رضا
_بلند شو یکم لمسش کن باید یه عمر زیرش بخوابی خانومم
بلند شدم کیرشو گرفتم دستم سفید بود با سر قرمز
اروم اروم با دستم مالیدمش
دستشو گذاشت رو سرم هدایت کرد طرف کیرش
منظورشو فهمیدم و سر کیرشو بردم تو دهنم شروع کردم مک زدن سر کیرش انقدر بزرگ بود که نمیتونستم خوب بخورم زیر کیرشو لیس میزدم و با دست کیرشو میمالیدم
منو خوابوند رفت لای پام و زبونشو کشید رو کسم
+اووووووووف ااااااهههههه
زبونشو فشار میداد لای کسم و تند تند تکون میداد دستم لای موهاش بود و فشارش میدادم به کسم انقدر لیس زد تا ارضا شدم و شل شدم
دراز کشید کنارم موهامو نوازش کرد
کیرش چسبیده بود به رونم
_برگرد ببینم این کون گنده چقدر تحمل داره
+رضا انگشتم نمیره توش چه برسه به کیر تو
_بخواب رو شکم بالاخره باید بره
دراز کشیدم رو شکم نشست پایین کونم با دست کونمو چنگ میزد
+مریمی چه کونی داره
_مال توعه
سرشو برد لای کونم و سوراخ کونمو بوسید
_اووووف قراره باز شه
زبونشو فشار داد داخل سوراخ کنم
+اووووووووف اااههههه
زبونشو تو سوراخم میچرخوند سرشو بلند کرد یکم کرم زد رو سوراخم و انگشتشو مالید رو سوراخم و فشار داد داخل
+اااااخ اااااخ
انگشتشو دراورد کیرشو با کرم چرب کرد گذاشت رو سوراخم اروم فشار داد
+رضا رضا ارووووم
سرش رفت تو سوختم اما صدامو خفه کردم که بکنه
اروم تا نصف کرد تو داشتم جر میخوردم که تا آخر فشار داد داخل و دراز کشید پشتم
+اااااخ رضا پاره شدمممم اااخخخ
دربیااااار
_کنار گردنمو بوسید یکم تحمل کن
اروم شروع کرد تلمبه زدن درد داشتم اما هیچی نمیگفتم
داشتم پاره میشدم اما حرکت کیرشو تو کونم دوست داشتم سرعتشو زیاد کرد و آبشو ریخت تو کونم
کونم آتیش گرفت
+ااااااههههه اوووووووف رضا
اروم اروم کیرشو دراورد دستمو بردم رو سوراخم باز بود
+بدجنس ببین چیکارم کردی
_خودت میخواستی خانوم
+بله که میخوام مال خودمه
یدونه زد رو کونم پاشو خودتو جمع و جور کن بریم مامانت الان زنگ میزنه ها
راست میگفت ساعت حدود 9 بود
سریع همونجوری شلوار اینامو پوشیدم و منو رسوند سر کوچه رفتم طرف خونه به هانی زنگ زدم که بیاد آخه گفته بودم با هانی عم
باهم رفتیم خونه و رفتیم اتاق واااای داغی ابشو هنوز تو کونم حس میکردم پشیمون نبودم خیللللی خووشحااال بودم
_چی شد مریم؟
شلوارمو کشیدم پایین پشتمو کردم به هانی خم شدم
_اوووووف مریم هنوز بازه سوراخت
چجوری دادی تو که انگشتت میکردم جیغت بلند میشد
چقدر بود کیرش
+نمیبینی چجوری بازم کرده میپرسی چقدر بود
سکس که با عشق باشه برای ادم راحت میشه
هانی یدونه زد رو کونم برو دستشویی خودتو خالی کن
+نمیخوام میخوام حالا حالاها تو تنم حسش کنم
شام خوردیم و هانی رفت خونشون هنوز تو فکر روز خوبم بودم انگار تو خلاء بودم بلند شدم به سمت حموم حرکت کردم لباسامو دراوردم و تو آینه ی حموم بدنمو برانداز کردم سینه هامو دیدم که چند ساعت پیش تو چنگ رضا بود بی اختیار دستم رفت رو سینه هام شروع کردم مالیدنشون نگاهم رفت پایین روی کسم که بی اختیار خیس شده بود یاده زبون رضا افتادم که لای کسم حرکت میکرد دست دیگم رفت طرف کسم و شروع کردم مالیدن تند تند میمالیدم و به رضا و اولین سکسم با رضا می افتادم و بیشتر تحریک میشدم پشتمو کردم به آینه و کونمو دیدم آهی کشیدم یا کیر رضا افتادم که حسابی بازم کرده بود دستمو از رو کسم بردم رو کونم انگشتمو رسوندم به سوراخ کونم ااااااهههههه هنوز باز بود انگشتم که به سوراخ کونم خورد ارضا شدم
رفتم زیر دوش و شروع به شستن خودم کردم و اومدم بیرون اون شب راحت خوابیدم خوابی به زیبایی عشق
تابستان بود و نزدیک ساعت یازده بیدار شدم رفتم یه چیز بخورم مادرم نشست رو به روم آخه عجیب بود که الان خونس معمولا یا باشگاه بود یا شنا یا کلاس اخه مدرک ساز برای کودکان بود و پدرم که طبق معمول ساعت 8 میرفت مغازه تا شب یه اب میوه باز کردم و با کیک مشغول خوردن شدم
_مریم یه چیزی میپرسم ازت راستشو بگو
+چی شده باز مامان
_یه پسری بهم زنگ زد و گفت که تو رو میخواد تو خبر داری
+کی مامان؟
ولم کن من حالا فقط 17 سالمه
_نشناختم گفت اسمش رضاست
خشکم زد شوکه شدم
_میشناسیش؟
من من کنان گفتم ن ن نه
_پس میشناسیش
سرمو انداختم پایین دختر خجالتیی نبودم اما خیلی خجالت کشیدم
بلند شد مامانم تا بره
+مامان چی گفتی بهش
_تو که نمیشناختیش
+بگو مامان لطفاااا
_گفتم با پدرش باید صح

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


ن نمیره
حتی سر کیرشم نرفت
_فکر نمیکردم انقدر تنگ بشی
کیرشو دوباره خیس کرد همون جوری سرپا گذاشت لای پاهای تپلم شروع کرد عقب جلو کردنم تندتند عقب جلو میکرد و سینه هامو میمالید لای پاهام احساس داغی کردم فهمیدم آبش اومده همون لحظه هانی هم اومد طرف ما شورت و شلوارمو کشیدم بالا تیشرتمو پوشیدم هانی رسید بغلم کرد
_خوبی مریم؟
+اره خوبم نگران نباش
فرهاد گفت نرفت توش خیلی تنگه
هانی خندید و منم مانتو و شالمو پوشیدم و راه افتادیم سوار ماشین شیم موقع راه رفتن آبشو لای پاهام حس میکردم
ما رو که داشتن پیاده میکردن فرهاد گفت افتتاح میشه برای هفته ی بعد من گفتم نه قرارمون نبود فرهاد گفت قرارمون افتتاح بود
به هانی گفت بازش کن برای هفته ی بعد که اذیت نشه و بعد گاز دادن رفتن
رفتیم خونمون رفتیم تو اتاق سریع شلوار و شورتمو درآوردم آبش لای پاهامو خیس خیس کرده بود
هانی اومد پشتم دست کشید لای پاهام با خیسی اب فرهاد انگشتشو مالید به سوراخ کونم خواست انگشتشو فشار بده داخل
+ااااااخ هااانی ااااخ نکن
انگشتشو برداشت
_نه واقعا تنگی دختر به این کون گنده نمیخوره اینقدر تنگ باشه
+هانی چیکار کنم اون کیر تو کون من نمیره اونم دست بردار نیست
_یه دونه زد رو کونم از امشب خودم بازش میکنم خوراکش روغن زیتون و انگشت هانی
از لپتم بوسید و گفت شب بیا خونمون روغنش با من خندید و رفت
من موندم فکر رضا و فکر کیری که تا تو کونم نره ول کن نیست
رفتم حموم و یه دوش گرفتم زیر دوش ذهنم پیش رضا بود کیری که امروز لای پاهام بود برای اولین بار حس بدی داشتم بدنمو تو ایینه ی حموم برانداز کردم بدن تپل یه دختر 16 17 ساله که دست خورده ی یه پسر خلافکار شده بود خودمو شستم و اومدم بیرون هانی پیام داده بود شام برم خونشون اما حالشو نداشتم گفتم بعد شام میام انگار هانی بیشتر از فرهاد انتظار کونمو میکشید
شام و خوردم با مامانم هماهنگ کردم و رفتم خونه ی هانی اینا وارد خونه شدم و بعد احوال پرسی با خانواده ی هانی رفتیم اتاقش
دیدم روغن زیتون رو گذاشته کنار تخت
+هانی امشب حال و حوصله ندارم بیخیال امشب شو
_خانوم خانوما انقدر گرفته نباش چه شبی از امشب بهتر
+نه اصلا حوصلشو ندارم
+هانی امروز تو اتاق چیکار کردی؟ منم دیدی؟
_بعد اینکه شما رفتید ته باغ محمد از اتاق اومد بیرون منم پشتش اومدم بیرون
+محمد هم یعنی بدن منو دید؟
_اره که دید هم محمد هم فرهاد تو کف بدن تو هستن دختر
+یعنی بعد فرهاد باید به محمدم بدم؟
_نه تا اونجایی که من میدونم بعد اینکه فرهاد کونتو افتتاح کنه همه چی تموم میشه
+مطمئنی هانی؟
_آره نگران نباش
+خب بعد اینکه منو دید زدید چی؟
_محمد گفت چه کونیه همه محل دنبال این کونن
+خب بعدش چی؟
_منو برد تو اتاق جلوی پاش زانو زدم شروع کردم کیرشو خوردن
+کیر محمدم مثل کیر فرهاده؟
_نه کیر محمد بزرگ تر
بعدم محمد منو خوابوند رو فرش خودشم اومد پشتم و کیرشو کرد تو کونم و شروع کرد تلمبه زدن
+هانی درد نمیاد؟
_نه دیگه مریم نمیدونم باهام چیکار کردن کونم تشنه ی آبشونه همیشه التماسشون میکنم ابشونو بریزن تو کونم
بعدم که کارش تموم شد ابش اومد سریع بعد شدم اومدم سمت تو نگرانت بودم
اروم دراز کشیدم رو تخت هانی منو چرخوند رو شکم و نشست پایین کونم
مادرش از پشت در بهمون شب بخیر گفت و رفت بخوابه
هانی شلوار و شورتمو کشید پایین شروع کرد کونمو مالیدن این کارش تازگی نداشت قبلا هم انجام داده بود کونمو از هم باز کرد یه بوس محکم از سوراخ کونم کرد اروم با زبونش کونمو لیس میزد و نوک زبونشو تو کونم فشار میداد چند بار این کار رو تکرار کرد و سرشو بلند کرد
_خدا شانس بده کاش یکی هم اینجوری به ما خدمت میکرد
خندم گرفت
با انگشتش سوراخ کونمو میمالید
روغن رو برداشت ریخت لای کونم و با انگشت شروع کرد سوراخ کونمو مالیدن
تو حس حال خودم بودن که سوختم
+اااااخ هانی دربیااااار
_یکم صبر کن مریمی
+دربیاااار دربیاااااار
اروم نوک انگشتشو درآورد
+هانی نکن دوست ندااارم دردم میاااد
_خب چجوری میخوای به فرهاد کون بدی
+نمیخوام اصلا نمیدم
تو بغل هم خوابیدیم نزدیکای ظهر بیدار شدم دیدم هانی نیست یهو وارد اتاق شد تو چهرش پر ذوق بود نشست کنارم
_یه خبر دارم برات یه خبر خوب
+چی هانی؟
_بدون مشتلق بگم؟
+هرچی بخوای قبوله
_باشه مریمی جون
محمد و فرهاد رو گرفتن
+چجوری؟
_تو ماشینشون مواد بوده
+وااااقعاااا؟
_بله مریمی کونت دیگه خلاص شد
محکم هانی رو بغل کردم کللللی بوسیدمش
گوشیمو برداشتم و به رضا پیام دادم تا غروب باهاش برم بیرون

بعد از هماهنگ کردن با رضا رفتم خونه اماده شدم و رفتم بازار یه نیم تنه و دامن کوتاه خریدم برگشتم خونه تنم کردم جلوی آینه خودمو برانداز کردم دامن تنگ و کوتاه بود جوری که نصف کونمو پوشش میداد و نیم تنه هم به زور سینه هامو نگه داشته بود
اره تصمیمم رو گرفته بودم امرو

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


ز میخواستم زیر رضا بخوابم خیلی کم احتمال میدم رضا باهام سکس کنه اما من میخواستم که زیرش باشم
ساعت 4 اینا مشغول ارایش شدم هانی هم اومد خونمون و وارد اتاق شد
_اوه اوه ببین چه خبره
+چیه مگه؟
_خیلی خوردنی شدی
+مسخره نکن هانی مثل همیشه عم
البته راست میگفت غلیظ تر از همیشه آرایش کرده بودم
+خب حالا برو بیرون لباس میخوام عوض کنم
_برم بیرون؟؟؟؟ مطمئنی؟؟؟؟ دختر تمام بدنت زیر دست من بوده حالا داری برای من کلاس میذاری
همین دیشب انگشتم تو کونت بود
+خیلی سلیطه ای به خدا
لباسامو درآوردم و لخت شدم
_جووووون چه جیگری
+خیلی بیشعوری
اول نیم تنم رو پوشیدم بعدم دامنمو
هانی اومد دورم چرخید
_اوف اوف عجب چیزی شدی
+هانی برو بشین اینقدر کرم نریز
_نه خوشم اومد رنگ مشکیش خیلی به بدن سفیدت میاد
اروم انگشتشو کشید لای کونم
_فقط فکر نمیکنی زیادی کوتاهه
با اینکه برای اولین بار از دستمالی کردن هانی خوشم اومده بود دستشو پس زدم
+گیر نده خوبه
دوباره دستشو کشید لای کونم و انگشتشو رسوند به سوراخ کونم
+نکن هانی
دستشو درآورد فکر کردم بیخیال شده اما باز دستشو لای کونم حس کردم اما اینبار انگشتش خیس بود با آب دهن خیس کرده بود
+نکن دیرم میشه
با انگشت سوراخ کونمو میمالید داشتم لذت میبردم
+ول کن هانی
_جوووون چه کووونی چجوری ول کنم
یه بند انگشتشو کرد تو کونم
+اخ اااخخخخ هانی در بیار چیکار میکنی
_لوس نشو یکم تحمل کن دیگه
+خب درد داره دربیار اااااخ الکی نمیگم که
انگشتشو تا نصف کرد تو کونم
_بذار کار آقا رضا راحت باشه امروز
+چی میگی دربیار اااااخخخخ
انگشتشو تا اخر کرد تو کونم
+اااااخخخ هانی جون مریم دربیاااار اااااخ
انگشتشو بی حرکت نگه داشت
_تحمل کن دیگه کون به این بزرگی نمیتونه یه انگشت تحمل کنه
+به خدا درد داره
اروم اروم انگشتشو جلو عقب کرد
+اااخ هاااانی
_جوووون چه کوووونی
انگشتشو درآورد
+اجازه میدی لباسامو بپوشم؟
_بفرمایید دختر
لباسامو پوشیدم و راه افتادم
رسیدم سر قرار و رضا اومد یکم تو شهر چرخیدیم رضا گفت بریم خونه کسی نیست همیشه میگفت و میرفتیم اینبارم رفتیم
رسیدیم خونه یکم اب اینا خوردم مانتو و شالمو در اوردم یه شلوار جین ابی تنگ پوشیده بودم با تاب رضا اومد کنارم نشست و پیشونیمو بوسید و از کار و درس و این چیزا صحبت میکردیم وسط صحبتا گفتم
+رضا شلوارم تنگه اذیتم میکنه میشه برم دربیارم
_برو اتاق عوض کن اگه لباس هم نداری زیر شلوار راحتی مامانمو بدم یا شلوار راحتی خودم
+نه زیر دارم
رفتم اتاق لباسامو دراوردم با نیم تنه و دامن بودم حتی شورتم زیر دامن نپوشیده بودم دودل بودم برم تو اتاق اینجوری یا نه که دلو زدم به دریا و رفتم رضا تا منو دید
_این چیه پوشیدی مریم؟ زشته برو شلوارتو بپوش
+همین خوبه که عزیزم
_برو شلوار بپوش
+با همین راحتم
سرم بلند داد زد
_برو گمشو شلوارتو بپوش تا عصبی تر نشدم
اشک تو چشمام جمع شد و از چشمام سرازیر با گریه برگشتم تو اتاق خودمو انداختم رو تخت
هق هقم بلند شد یکم که گذشت بی صدا اشک میریختم خودمو یه وری کردم اشک میریختم تو ذهنم مرور میکردم که چرااا میلی نداره شاید مشکل داره از نظر جنسی یا شاید از بدن من خوشش نمیاد و کلللی سوالای دیگه که صدای در رو شنیدم اومد نشست کنار تخت
_مریمم؟
جوابی ندادم
_خانومم؟
بازم جوابی ندادم
پشتم دراز کشید اما تماسی باهام نداشت
_ببخشید خانومم منظوری نداشتم تو دختر خوبی هستی من نمیخوام اذیتت کنم میخوام مال من باشی
خیلی خفه جواب دادم
+خب مال توعم
_میدونم اما ما ده سال اختلاف سنی داریم
+خب مگه چیه
_خوب شاید خانوادت قبول نکنن ازدواج کنیم
+چراا
_بخاطر اختلاف سنیمون
+نه نه نه نمیخوااام الکی بهونه نیار تو منو نمیخوای
_نگو اینجوری تو همه ی زندگیه منی نمیخوام ضربه بخوری
اگه یک درصد ازدواج نتونیم کنیم تو داغون میشی
جوابشو ندادم و اشک ریختم
چند دقیقه سکوت بینمون بود که اروم چسبید بهم لباس تنش بود اما من فقط با نیم تنه و دامن بودم بدنم گر گرفت
_گریه نکن تو مال منی
خودمو فشار دادم تو بغلش
اروم کنار گردنمو بوسید و دستشو برد رو سینه هام اروم از رو نیم تنه میمالید
_تو مال منی
لاله ی گوشمو کرد تو دهنش و اروم اروم شروع کرد مک زدن صدای اه مو درآورد
+ااااهههه
_جوونم خانومم
خودشو فشار داد بهم دستشو از زیر نیم تنم رد کرد و سینه هامو تو چنگش گرفت
+ااااههه رضاااا من تو رو میخوام فقط
زیر گوشمو میخورد و سینه هامو میمالید
یه چیزی رو کونم حس میکردم که داره سفت میشه و زیر دلم خالی میشد
خودمو فشار دادم عقب کونمو رو کیرش حرکت میدادم
ریز ریز گردنمو میبوسید
_دیگه گریه نکنیا عشق من که نباید گریه کنه
کیرش زیر شلوار سفت شده بود حس میکردم خیلی بزرگه هم دلم میخواست هم ترسیده بودم
اروم تو بغلش چرخیدم لبامو گذاشتم رو لباش لبای همو میخوردیم
دستش رفت از پایین دامن رو کسم ارو

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


حماقت مریم (۱)

#تجاوز #دوست_پسر

سلام
اسمم مریم و الان 27 سالمه خاطره ام مال دوران جوونیمه
من یه دختر تپل و سر به زیر تو خانواده ی معمولی بودم اما از درون یه دختر شیطون یادمه از لحاظ جسته از بقیه همکلاسیام تپل تر بودم تو محله ی خودمون مدرسه میرفتم یه دوست صمیمی داشتم به اسم هانیه که باهم همسایه و همکلاس بودیم هانیه خیلی شیطون تر از من بود و تا اون موقع یکی دوتا دوست پسر داشت و در حد حرف زدن باهاشون بود توی امتحانات نوبت اول بودیم که هانیه با پسری به اسم محمد دوست بود و باهاش صحبت میکرد چند باری هم همدیگه رو تو راه مدرسه دیده بودن و یه روز هم که محمد با دوستش فرهاد اومده بود منم کنار هانیه بودم که فرهاد به محمد گفته بوده از من خوشش اومده
محمد شبش با هانیه مطرح میکنه تا منو با فرهاد اوکی کنه بعد کلللی سر و کله زدن هانیه منو با فرهاد اشنا کرد که ای کاش این اتفاق نمی افتاد
چند روزی با فرهاد صحبت کردم فرهادی پسری بود 20 ساله و دعوایی و مشروب خور دقیقا مثل محمد بعد گذشت چند ماه از دوستی ما دقیقا تعطیلات تابستون بود که هانیه به من گفت که بیا با محمد و فرهاد بریم بیرون یه دوری بزنیم اما من قبول نکردم چند وقتی گذشت که هانیه از رابطه ی جنسیش با محمد برام تعریف کرد که با محمد دو سه باری در حد لاپایی رابطه داشته و جرقه ی شیطنت منو روشن کرد از همون روزا بود فرهاد بهم اصرار میکرد باهم بیرون بریم یا تو چتا حرفای سکسی میزد اما من از ترس بچه بودنم هیچ وقت بیرون نرفتم تا اینکه یه روز فرهاد گیر داد حداقل بدن منو لخت ببینه و بعد از کلی جنگ دعوا من از بدنم فیلم گرفتم لباسامو دراوردم و لخت شدم و برای فرهاد فرستادم که ای کاش میمردم و این کار رو نمیکردم
گوشی رو روی صندلی فیکس کردم و من کم عقل با چهره ی مشخص جلوی دوربین ایستادم اول تیشرتمو در آوردم و بعد شلوارمو سوتینمو باز کردم و سینه هامو جلوی دوربین به نمایش گذاشتم برگشتم و شورتمو دراوردم خم شدم کونمو با دستم باز کردم سوراخ کونمو به نمایش گذاشتم
فیلم رو برای فرهاد فرستادم و فرهاد شروع به تعریف کردن از بدن تپل و گوشتیه من کرد به طوری که میگفت باید کونمو افتتاح کنه و اولین کیری باشه که داخلش میکنه و من که شهوتی و خیس بودم از تعریفاش ذوق میکردم
یه روز که خونه بودم هانیه اومد و گوشیش رو در اورد داد دستم و فیلمی رو پلی کرد که با جیغ و داد هانیه شروع شد چهره ای مشخص نبود اما میتونستم بفهمم بدن و صدا مال هانیس به خودم اومدم که هانیه گفت اینم فیلم اولین کون دادنم برای بهترین دوستم
فیلم فقط بیست یا سی ثانیه بود که اولش با جیغ و داد بود و بعدش هانیه راحت داشت به محمد کون میداد
هانیه با دست زد کنار کون من و گفت این کون تپلو کی اقا فرهاد باز میکنه که من دستشو پس زدم و گفتم من مثل تو جنده نیستم یه اخمی بهم کرد و گفت جنده ی چی قراره بیاد خواستگاریم ازدواج کنیم منم گفتم باشه بشین تا بیاد
یه روز که خونه نشسته بودم ساعت 2 ظهر بود حدودا فرهاد بهم پیام داد بیا جلوی در ببینمت دارم از جلوی در رد میشم این کار رو خیلی وقتا انجام میداد و گذری همو میدیدیم وقتی رفتم جلوی در با موتور اومد اروم کنارم وایساد بوی الکل میداد با دست زد روی کونم که شوکه شدم اولین بار بود لمسم میکرد دستشو دوباره گذاشتم کنار کونم دستشو پس زدم و از ترس سریع رفتم داخل خونه و در رو بستم و بهش پیام دادم دیگه نمیخوام ببینمش و باهاش کات کردم
چند ماهی گذشته بود و من با پسری آشنا شده بودم به اسم رضا که خیلی سر به زیر و با ادب بود و ده سالی ازم بزرگ تر بود
با رضا خیلی راحت و با آرامش بودم رضا طوری بود که بعضی وقتا حتی منم حرف سکسی میزدم رضا میگفت این حرفا رو نزن من تو رو به عنوان همسرم میخوام که تو موقعیت مناسب ازدواج کنیم
چند ماهی از رابطه ی من و رضا گذشته بود که فرهاد پیام داد تا دوباره باهام دوست شه اما من عاشق و شیفته ی رضا شده بودم بدون اعتنا به پیامش بلاکش کردم و جوابشو ندادم با رضا خیلی خوب بودم رضا خیلی فهمیده بود حتی باهاش خونشون هم تنها رفته بودیم با تاپ ساپورت جلوش میچرخیدم اما هیچ دستی بهم نمیزد فقط چند باری پیشونیمو بوسیده بود
یه شب هانیه اومد خونمون یکم با هم صحبت کردیم هانیه در جریان تمام زندگیه من بود یکم باهام صحبت کرد که با رضا کات کنم و با فرهاد اوکی شم اما من تمام دلم با رضا بود
هانیه دیگه شده بود جنده ی محمد و کلی زیرش خوابیده بود حتی دو سه بار کونشو دیده بودم که دیگه باز باز شده بود حتی یه بار انگشتمو کردم داخل کونش راحت میرفت هانیه ای که حالا فقط 16 17 سالش بود شده بود یه جنده ی تمام عیار که مطمئن بودم فقط زیر محمد نخوابیده
هانیه و من مثل خواهر بودیم آنقدر نزدیک که حتی با هم حموم هم رفته بودیم چند باری لز هم کرده بودیم با اینکه به همجنس میلی نداشتم اما بخاطر هانیه راض

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


ی شده بودم
خیلی با هانیه صحبت کردم تا از این کاراش دست برداره اما اون میگفت دیگه معتاد سکس شده و نمیتونه یه شب که هانیه خونه ی ما بود شب رو تخت من خوابیده بودیم و من از پشت هانیه رو بغل کرده بودم حس کردم دلش خیلی پره یکم صحبت کردیم
هانیه:غروب باغ محمد اینا بودم مریم سکس داشتیم خسته شدم دیگه من مگه چند سالمه
من:خب دست بردار از این کارات دیوونه
با خنده گفتم دیگه کونی برات نمونده دختر
_مریم دست خودم نیست نمیدونم چیکار کردن باهام دو سه روز بعد سکس دوباره دلم میخواد انقدر دلم میخواد که دوست دارم یه چیزی بره داخل کونم
+هانی؟
_جان؟
+چند نفرن؟
_دو
+کیا؟
_محمد و فرهاد
شوکه شدم فرهاد؟؟؟؟؟
آره درست شنیدی فرهاد همون اخرا که با تو بود با منم سکس میکرد هر وقت میرفتم پیش محمد فرهادم باهام سکس میکرد
+دیوونه چراا راضی شدی؟
_مریم فیلمم دستشونه اوایل به زور اما الان خودمم میخوام
کنار گردنشو بوسیدم دستمو گذاشتم رو سینه هاش اگه دیگه مثل سینه های زنهای شوهردار شد بود اروم خوابمون برد
زندگیمون میگذشت و من نگران هانی بود اما خوشحال از داشتن رضا تا بدترین عید عمرم رسید
دقیقا پنجمین روز عید بود که فیلمی برام ارسال شد و دنیا رو سرم خراب شد
این من بودم درحال بدن نمایی لخت لخت خودم بودم
و زیرش پیامی که نوشته بود خودم افتتاحش میکنم پیامو پاک کردم شماره رو بلاک کردم شب هانی اومد پیشم شام پیش ما موند و شب موند خونمون
رو تخت نشسته بودیم قضیه رو به هانی گفتم هانی گفت فرهاد گفته یه بار کونتو میکنه و فیلمو پاک میکنه زدم زیر گوش هانی گفتم نهههه تو میدونی من تمام عشقم مال کیه هانی اشکش سرازیر شد گفت میدونم بخاطر همون عشقت باید قبول کنی وگرنه ابروتو میبرن اینا آدمای درستی نیستن
+هانی تو رو خدا کمکم کن من اهلش نیستم نمیخوام لکه دار شم
_مریم به خدا منم تو مرداب اینا غرق شدم
هانی محکم بغلم کرد داشتم تو بغلش گریه میکردم اونم اشک میریخت
_مریم فقط یه باره یه بار تحمل کن من خودم فیلمتو پاک میکنم نترس اینا ادم نیستن میترسم کار احمقانه ای کنن
+هانی نمیخواااام نمیخواااام
شروع کردم هق هق کردن تا خوابم برد
کل ذهنم درگیر بود و کلا افسرده بودم دو سه ماهی خبری ازشون نبود اما هانی میگفت که بیخیال نیستن امتحانای خرداد تموم شد و توی تعطیلات تابستون بودیم که هانی اومد پیشم غروب یکم من من کرد
_مریم گفتن فردا صبح باید باهم بریم پیششون وگرنه فیلمتو میفرستن به بقیه
بهم ریختم و شروع کردم هق هق کردن
_گریه نکن مریم فردا صبح باهم میریم بعدشم فیلمت پاک میشه
شب شد و بعد شام هانی موند خونمون و باهم تو تخت دراز کشیده بودیم با صدای خسته و گرفته گفتم
+باشه صبح میریم
هانی محکم بغلم کرد
_نترس من پیشتم
اروم دستشو گذاشت رو یه طرف کونم اروم تو دستش فشار داد و به خواب رفتیم.
صبح شد صبحونه رو خوردیم قرار بود ساعت ده بیان دنبالمون هانی رفت خونشون و آماده شده بود اومد تو اتاق فقط شورت و سوتین تنم بود یه دونه زد رو کونم
_کوفتش بشه
+هانی نمیشه نریم
_نه مریم نریم اونا دیوونه بازی میکنن
شلوار جین مشکی چسبمو کشیدم بالا بدن تپلمو تو آینه برانداز کردم تی شرتمو پوشیدم و روش مانتومو تنم کردم هانی داشت قربون صدقم میرفت که گوشیش پیام اومد بیاین سر قرار میایم دنبالتون
رضا رو به بهانه ی اینکه میرم استخر پیچوندم و راه افتادیم رسیدیم با ماشین محمد اومده بودن دنبالمون سوار شدیم سلام کردن و جواب دادیم ساکت بودیم تا نزدیکای باغ فرهاد گفت مریم خانوم به زمان افتتاح نزدیک میشیم و با محمد زدن زیر خنده
رسیدیم در باغ رو باز کردن رفتیم تو یه اتاق کوچیک بود محمد دست هانی رو گرفت و با یه ضربه به کونش هانی رو هدایت کرد داخل اتاق
فرهاد گفت مریم خانوم اگه مایلی بریم ته باغ رو هم ببینیم
پشت فرهاد راه افتادم ته باغ که یه درخت بید مجنون خوشگل بود همون جا وایسادم فرهاد نزدیکم شد دستشو کشید رو کونم
_اگه همون موقع جفتک ننداخته بودی الان توهم مثل هانی بودی
هیچی نگفتم
مانتو و شالمو درآورد و آویزان درخت کرد خواست تیشرتمو در بیاره نذاشتم
+بعدش همه چی تمومه
_نترس وقتی افتتاحش کنم تمومه
تیشرتمو در آورد دست کرد شلوارمو باز کنه
+مطمئن باشم تمومه
_نترس تمومه
شلوارمو باز کرد تا زانو کشید پایین محکم زد رو کونم
+اااااخ اروووم
رفت پشتم شورتمو کشید پایین حالا کون گندم لخت لخت جلوش بود محکم چنگ زد کونمو از هم باز کرد و سوراخمو بوسید
_مریمی فکر نکنم بشه به این راحتیا افتتاحش کرد
بلند شد اومد جلوم شلوار و شورتشو کشید پایین یه کیر متوسط ولی سیاه
_یکم بخورش
نشستم جلوش کیرشو کردم تو دهنم شروع به ساک زدن کردم تا سرمو گرفت گفت بسه
رفت پشتم آب دهنشو مالید به سوراخ کونم کیرشم با اب دهنش خیس کرد گذاشت رو سوراخم فشار داد
+ااااخ نکن ااااخخ
بیشتر فشار داد
+ااااایییی نک

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


س کردن کیرم داشت میترکید و واسه اینکه یوقت آبم نیاد یبار دیگه به کیرم اسپری ویگا زدم و دوباره کردمش تو کونش تا وقتی داره تعریف میکنه محکمتر بکنمش.
گفتم حالا تعریف کن چجوری؟
شراره-من برای کمک تو درسام زیاد میرفتم خونشون (اسماعیل هم معلمه) چون خونشونم روبروی خونه ماست. همیشه جلو من با زنش شوخی زیاد میکرد و محکم بهش درکونی میزد وزنشم میگفت زشته جلو شراره اما اون گوش نمیداد. ما موقع درس دادن بخاطر شلوغ کردن بچش می رفتیم تو اتاق خوابشون و همیشه میرفتیم اونور تختشون رو زمین میشستیم یعنی اگه کسیم داخل میشد فقط سرمونو میدید.چون موقع درس دادن جدی میشد زنش اصلا مزاحم نمیشد. اونم تو هر فرصتی با دستش منو میمالید منم خوب چون تجربشو نداشتم و با دیدن شوخیای اسماعیل و زنش تحریک میشدم وقتی منو میمالید هیچی نمیگفتم. تا اینکه یبار گفت بخواب تا ماساژت بدم تا بهتر درسو متوجه بشی. میدونستم قصدش چیه اما خودمم دلم میخواست برای همین هرچی میگفت گوش میدادم.
من-اوفففف چه حالی میکرده
شراره-واقعا ناراحت نمیشی از اینکه اینارو برات تعریف میکنم؟
من-نه چون گذشته خودته مهم الانه که بهم خیانت نکنیم.
شراره-چرا موقع تعریف کردن ماجرای من اینقدر تحریک شدی؟
من-به همون دلیل که تو موقع شنیدن داستان من تحریک شدی.
شراره وقتی دید من ناراحت نشدم و باعث تحریکمم شده با لذت بیشتری ادامه داد.
شراره-خلاصه خوابیدم اونم بعد یکم به اصطلاح ماساژ دادن خوابید روم که بهش گفتم آقا اسماعیل تورو خدا پاشو الان مریم جون میاد تو آبروم میره .
گفت تو که میدونی مریم موقع درس دادن من جرات نمیکنه بیاد داخل پس اذیت نکن تا کاری کنم هردومون حال کنیم و بعد شروع کرد درآوردن دامن و شلوار من که من الکی یذره مقاومت کردم بعدش شل کردم و اونم منو کاملا لختم کرد و برای اولین بار جلو یک نفر لخت شدم و یذره خجالت میکشیدم که البته شهوتم اجازه نمیداد به چیزی فکر کنم با اولین برخورد لبش با کوسم داشتم دیوونه میشدم و دوست داشتم جیغ بزنم که اسماعیل با یه دستش جلو دهنم و گرفته بود و با یه دستش سینمو میمالید و با زبون کوسمو میخورد. چون توقع این ماجرا رو نداشتم اونجام یذره مو داشت اما اسماعیل براش مهم نبود و یه جوری میخورد انگار از قحطی اومده و با خوردن کوسم دوبار منو ارضاء کرد و اومد از پشت بغلم کرد کیرشو گذاشت بین پاهام و لاپایی باهام حال میکرد.
من-از پشت بغلت کرد؟؟؟
شراره-آرررررره
من-مثل الان که من بغلت کردم؟؟؟
شراره-آرررره همینجوری
من شدت تلمبه هامو تو کون شراره زیاد کردم تو همون حالت صورتشو برگردوند رو به من و لب تو لب هم با فشار ریختم تو کونش و واقعا بیهوش شدیم. مثل دفعه قبل شراره پاشد خودشو تمیز کرد و زدیم از خونه بیرون.
نوشته: POPDO

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


محمود و شراره

#همسر #بیغیرتی

سلام شهوانی عزیز. قصد کردم داستان زندگی خودمو براتون بنویسیم.
داستان قراره دنباله دار و طولانی باشه پس لطفا صبر به خرج بدید اما بهتون قول میدم حدود ده سال از خاطرات واقعا تحریک کننده و سکسی مون رو براتون تعریف کنم.
من محمود 32 ساله کارمند با اوضاع مالی معمولی (یه خونه دارم و یه ماشین ) متاهل
خوب زمان حال رو بیخیال میشیم و میریم به دقیقا ده سال پیش یعنی زمانی که من 22 سالم بود. از همون اول هم تو برقراری ارتباط با خانم ها مشکل داشتم و تو 90 درصد اوقات سینگل بودم . دقیقا برعکس پسرعموم فواد . فواد یه سال ازم بزرگتر بود و از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و مثل دوتا داداش بودیم و همون یذره تجربه رابطه با دختر هارو مدیون فواد بودم که با دوستای دوست دخترهاش سر میکردم. نه که قیافم بد باشه، نه مشکل کاربلدی بود که من آدم خوش سرزبونی نبودم و از زمانی که عقلمون به جنس مخالف و اینا قد داد فواد همیشه دوست دختر داشت و من نه. فواد بابا مامانش معلم بودن اکثرا خونه مکان بود دوست دختراشو میاورد و می گذاشت منم اونجا باشم و موقع عشق و حال میرفتن تو اتاق خوابو من از روی در یا از لای در نگاشون میکردم و چند باری هم جنده آورده بود و با هم میکردیمشون. همیشه این اعتماد به نفس و زبون بازی فواد برای من حسرت بود که چطور میشه ی نفر اینقدر راحت مخ دخترارو بزنه بتونه نیازشو برطرف کنه و فواد خیلی هوای منو داشت و نمیذاشت منم بی نصیب بمونم و هر از گاهی کوس میاورد یا از دوستاش می خواست منو به دوستاشون آشنا کنن. تا اینکه من کم کم عاشق شراره شدم. دخترخالمو میگم که 6 سالی از من کوچیکتر بود اما قد بلند بود خیلی شیطون تو دل برو بود. تو فامیل زبونزد بود بخاطر شوخ و شنگ بودن و شیطنتاش. 16 سالش بود اما انصافا هیکل نازی داشت و حسابی به خودش و تیپش میرسید. از اونایی بود که معلوم بود سروگوشش میجنبه و از دوست پسر بی نصیب نیست. نکته جالب ماجرا علاقه خالم به من بود که دوست داشت دومادش بشم چون هم خواهر زادش بودم هم اینکه دستمون به دهنمون می رسید. بابام تو کار لوازم خانگی بود و منم که لیسانس مدیریتمو تازه گرفته بودم و این اعتماد به نفس منو برای ایجاد ارتباط با شراره بیشتر میکرد. با هزارتا بدبختی و من من کردن یروز به شراره پیشنهاد دادم بریم بیرون و باهم وقت بگذرونیم . اونم پیام داد که اوهو دختر مردم چرا باید با حضرتعالی بیاد بره بیرون . یجوری با خنده و شیطنت جواب آدمو میداد که حرف زدن و برای من راحت تر میکرد.
مثلا همینکه بد جوابمو نداد و تازه به شوخی هم حرف میزد باعث میشد من دلو جراتم بیشتر بشه و راحت تر بتونم باهاش بحرفم.
خلاصه که تقریبا برای اولین بار موفق شدم مخ یه دخترو بزنم البته دختری که بعدا بهم گفت خودشم منو دوست داشته و فقط منتظر بود من پاپیش بزارم. از خوشحالی با یه غرور خاصی زنگ زدم به فواد و ماجرا رو براش تعریف کردم و واقعا فواد هم از اینکه من تونستم با یکی باشم و دیگه آویزون اونو دوست دختراش نباشم خوشحال بود.
خلاصه که شراره شد دوست دختر بنده و تقریبا هر یکی دو روز یکبار باهم میرفتیم سینما، پارک یا بازار و با هم قدم میزدیم و من واقعا از ته قلبم دوستش داشتم.
خوب به رسم عادت ازم از دوست دخترهام پرسید و منم حقیقت اینکه تا حالا نتونستم با کسی باشم نهایتا با کمک فواد تونستم رابطه های سطحی با دخترها داشته باشم رو براش تعریف کردم البته از آوردن جنده و اینا چیزی بهش نگفتم. اونم میگفت تا حالا جدی با کسی نبوده و در حد پیام دادن با یکی رابطه داشته. حدودا یک ماهی از رابطه منو شراره میگذشت که دلم میخواست بغلش کنم و تمام بدنشو ببوسم و وقتی باهاش بودم شهوت وجودمو میگرفت و چون خودم خونه خالی نداشتم ازش خواستم بیاد بریم خونه عموم که اولش یکم مقاومت میکرد و میگفت نمیشه چون فواد هم اونجاس و منم براش میگفتم خوب فواد هم جلو من دوست دختراشو میاورد خونه و از اینجور حرفا بالاخره راضیش کردم که فردا صبح به یه بهونه ای مدرسه رو بپیچونه و بریم خونه فواد چون صبح عمو و زن عموم کلاس داشتن و مکان آماده بود من با فواد هماهنگ کردم و همه چی اوکی بود.
همه چیز به خوبی پیش رفت و حدود ساعت نه صبح منو شراره رفتیم خونه عموم و هردومون داشتیم از استرس میمردیم و وقتی وارد شدیم شراره با دیدن فواد خجالت کشید و بعد از سلام و احوالپرسی دیگه هیچی نگفت و منم سریع دستشو گرفتم و بردمش اتاق خواب فواد و اونجا شراره دوباره راحت شد و هر دو شهوتی بودیم. آروم رو تخت تو بغلم بود و بالاخره میتونستم کاملا در اختیار داشته باشمش. شروع کردم به ناز و نوازش و بوسیدن صورتش و خوردن لب و گردنش و اونم کاملا همراهی میکرد و داغ داغ بود چند دقیقه بعد مانتو مدرسشو درآوردم و به یه تیشرت خوابید زیرم اما نمیزاشت شلوارشم در بیارم که بعد از چند بار چن

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


گ زدن تو سینه هاشو خوردن شدیدتر گردنش شل شد و گذاشت شلوارشو بکشم پایین امون ندادم سریع تیشرتشم در آوردم.
وااااای چی میدیدم . یه بدن کشیده و قدبلند بدون یدونه مو . شورت مشکیو یه سوتین اسفنجی که سینه هاشو یکم بزرگتر نشون بده. دیوانه وار شروع کردم خوردن سینه هاشو سوتینشو باز کردم و دستمم رسوندم توی شرتش و کوس خیسشو مالیدن.
یکم که فشار دستمو زیاد کردم گفت نکن دیوونه هنوز دخترم.
با کمک خودش شرتشو درآورد و کل صورتمو بردم لای پاش و افتادم بجون کوسش که فوق العاده خیس و داغ بود حدود ده دقیقه ای خوردم براش که گفت میشه من نخورم؟
منم اصرار نکردم و برش گردوندم رو شکم خوابید و از پشت یکم دیگه کوس و کونشو براش خوردم از کشو فواد ژل آوردم ریختم لای کونشو به کیرمم اسپری زدم و از پشت آروم آروم کردم تو کونش که تنگ بود اما معلوم بود قبلا از خجالتش در اومدن. یه چیزی که شراره رو فوق العاده میکرد تو سکس این بود که اصلا نمی گفت نکن درش بیار یا چیزی بلکه برعکس بعد از چند تا تلمبه وحشی شد و میگفت بیشتر بکن تند تر بزن و آیو اویش بالا بود تازه پیش خودش داشت ملاحظه فواد رو هم میکرد. این حرفه ای بودنش باعث تعجبم بود اما لذت سکس باهاش اینقد زیاد بود که فقط به کردنش فکر کنم نه چیز دیگه ای. حدود یربع تو کونش تلمبه زدم و با فشار تو کونش خالی کردم و شراره هم برای دومین بار ارضاء شد همونجوری خوابیدم روش و جفتمون مست از یه سکس توپ بیهوش بودیم. چند دقیقه بعد شراره رفت خودشو شست و باهم از خونه زدیم بیرون. همه چی عالی بود و جفتمون خوشحال از این رابطه بودیم. یه ده روزی از اولین سکسمون گذشته بود که دوباره به شراره پیشنهاد خونه عموم رو دادم و اونم خیلی راحت قبول کرد و روز موعود رسید و رفتیم خونه عموم و بازم رو تخت فواد شراره لخت مادرزاد زیرم بود و مشغول لب بازی مالیدن بودیم که گفتم شراره ی سوال بپرسم؟
بپرس
تو قبل از من با کسی سکس کردی؟
نه این چه سوالیه … نداشتم حرفش تموم بشه گفتم ببین گذشته تو هیچ تاثیری تو رابطه منو تو نداره اما از اینکه بهم دروغ بگن بدم میاد. شراره من تورو با تمام وجودم دوست دارم و عاشقتم حتی میخوام یه حقیقت درمورد خودم رو بهت بگم به جون هردومون من عاشقتم و نمیخوام هیچ چیز مخفی بینمون باشه.
گفت: بگو ببینم چه حقیقتی؟
اینکه من قبل از تو چندباری با چند تا نفری سکس کردم
شراره" تو که میگفتی با اون دخترا رابطت هیچوقت زیاد جدی نبوده و بلد نبودی مخ بزنی
من" منم نگفتم با اون دخترا
شراره-پس با کی؟
من-راستش چند باری فواد یه نفرو می آورد باهاش سکس میکردیم
شراره-یعنی با هم میکردینش؟
من-اکثرا نوبتی، اما بعضی وقتا باهم
شراره-یعنی دوست دخترش بودن؟
من-نه بابا جنده میاوردیم و میکردیم راستش فواد دوست دختر که داشت اکثرا به خاطر من اینکار رو میکرد.
شراره-میشه اولین بارشو تعریف کنی؟
هردومون از این حرف زدنا دوباره حشری شده بودیم و من همونجور که شراره تو بغلم بود از پشت گذاشتم تو کونش و شروع کردیم ادامه ماجرارو گفتن.
من – اولین بار یه زن خوشگل آورد خونه بعدا فهمیدم زن همسایشونه که الان دیگه از اینجا رفتن و من اول رفتم تو اتاق و چون هیچی بلد نبودم سریع کردم تو کوسش و یک دقیقه نشده آبم اومد خالی کردم همون تو.
شراره-واییییی یعنی طرف شوهر داشته؟
من-آره بابا این فواد تخم سگ با هرکی میخواست رفیق میشد یه هفته نشده میزدتش زمین.
شراره – خوب فواااد چی ؟ اونم کرد؟
شراره خیلی حشری تر شده بود و خودش داشت کونشو تو بغلم تکون تکون میداد و کیرم توش عقب جلو میشد. منم ادامه دادم
من-آره من که رفتم تو هال گفت چی شد چرا نکردی؟ گفتم کردم تموم شد که زد زیر خنده که تو هنوز تو نرفته چطور تموم شد.
اومد دستمو گرفت گفت بیا بریم تو تا کردنو یادت بدم خنگه.
شراره – وایی جلو تو چطوری روش شد؟
من-روش شد؟ نیم ساعت زن رو یجور گایید که منم یبار دیگه تحریک شدم رفتم اینبارم به دو دقیقه نرسید آبم اومد. ولی اون همچنان می کرد زنرو آخرشم یه جوری ارضاء شد تو کوس زنه که زنه جیغ میزد.
اینجای داستان که رسیدم دیدم شراره چشماش برگشت و با تلمبه های من ارضاء شد و آروم گرفت منم از تو کونش درنیاوردم و تلمبه هامو یواش کردم تا سرحال بشه.
گفتم-خوب حالا تو بگو قبل از من با کی بودی که باورم نمیشه دفعه قبل بار اولت بوده باشه.
با من من کردن شروع کرد.
شراره-راستش قبل از تو فقط با یک نفر بودم.
گفتم-کی؟
شراره-با اسماعیل پسر عمه ام.
گفتم-اسماعیل ؟؟؟؟؟؟ اونکه خیلی از تو بزرگتره بعدشم اون الا شش هفت ساله زنو بچه داره. یعنی قبل از ازدواجش؟؟
شراره-اره اسماعیل. قبل از ازدواجشم نه از یسال پیش
من-یعنی هنوزم ؟؟
شراره-نه بخدا. بجون خودم از وقتی باهمیم نذاشتم دستش بهم بخوره خیلی دنبالمه اما دیگه نذاشتم.
راستش از اینکه میخواست برام تعریف کنه چطور سک

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


دوستی غیر قابل پیشبینی با میلف

#میلف

با اسم مستعار میخوام بنویسم ما تو شهر تبریز زندگی می کنیم حسین 28 سالمه قدم 178 وزنم 97 قیافه جذاب خیابون یکی از تبریز پروین اعتصامی که همه دختر یا پسرا میان برای دور دور شب ساعت 8 شب بود که من با دوستام حرف می‌زدیم که حوصله ای زیاد هم نداشتم خدافظی کردم من یک موتور کراس داشتم تازه خریده بودم فلات طرح سی ار آف 200 قرمز رنگ همون خیابان یک دور میزدم برم باشگاه چراغ قرمز نگه داشته بودم بغلم یک خودرو 206 سفید داخلش دو میلف
کهنه شراب حدود سن شون 40ساله بودن که راننده یه پوز خندی زده گفت موتور تازه خریدی گفتم ؛بله فرصت ندادم حرفش تموم بشه سریعی گفتم اگه میخوای سوار موتور بشی شمارمو بنویس بعداً دور بزنیم هم حوصله نداشتم هم میخواستم برم باشگاه شمارمو نوشت رفت منم با بی حوصلگی رفتم باشگاه منتظره تماس اش بودم بعد سه روز گوشیم تو سر کار بودم زنگ خورد هی تیکه می‌انداخت موتور سوار حالت چطور بعد خودشو معرفی کرد ناهید45سالمه مطلقه هستم یدونه دختر هم سن منم داره ماجرای اون شب پرسیدم گفتم اون روز واسه چی اونجا بودی یه دوست که حالش خراب بود واسه دکتر آورده بود یک ماه اینجوری با گوشی تلفنی یا تو واتساپ حرف می‌زدیم عکساشو برام می‌فرستاد اندام تو پر سکسی داشت فقط یک عیب داشت خیلی رمانتیک بود باید نازشو کشیدو ازاین حرفا گوشیم زنگ خورد شب ساعت ۹ بهم گفت حسین دلم خیلی گرفته با موتور میای یه هوای بهم بخوره رفتم سوارش کردم اون سینه های خوشگل شو از پشت بهم میچبوند از گردنم بوس میکرد از خاطر های گذشته اش بهم میگفت منم کیرم شق شده بود خجالت می‌کشیم بعد رفتیم یه آبمیوه فروشی دوتا معجون سفارش داد خوردیم گذاشتم سر کوچه شون پیاده شدن گفت حسین جان مکان داری برا مشروب خوردن تنها باشیم منم گفتم جور میکنم بعد دو سه روز دیگه یه باغ اجاره کردم اطراف تبریز رفتیم مشروب مزه هارو رو میز چیدم بعد دو سه پیک اومد منو بغل کرد بدون حرفی لب رو لبم گذاشت با دست اش کیرمو میمالوند منم با دستام سینه های خوشگل بزرگشو مشت مال میکردم یه ربعی لب وگردن همو می‌خوردیم واقعا کار بلد بود کیرم شق شق بود شلوارم با شرتم کشید پایین عین وحشیانه کیرمو داشت ساک میزد به خایه هام رحم نمی‌کرد دوتامون هم لخت شده بودیم کس اش خیس خیس بود کافی بود سر کیرمو بزارم تا خایه بره هی قربونش صدقه کیرم می‌رفت رو مبل دراز کشید با زبونش دستشو لیس زد کس اش مالید ناله میکرد کیرتو میخوام منم سر کیرمو گذاشتم دم کوس اش تا ته کردم تلمبه میزدم یهو ارضا شد بدنش لرزید بعد پوز داگی کرد از تلمبه میزدم می‌گفت اگه میخوای تو کوس ام بریزی
میخوام محکم بغلت کنم با فشار بریزی تو کوس این قدر لیز بود داوم نتونستم بیارم با فشار آب کیرمو خالی کردم یه چند دقیقه ای روش بودم همدیگرو محکم بغل کردیم …
این داستانم کاملا واقعیه از اسم مستعار استفاده کردم ولی اسم شهر تغییر ندادم اولین داستان هست می‌نویسم و اولین میلفی هست که آشنا شدم نمیدونم شاید خوش قدم بود بعد اون با چند میلف دیگه هم رابطه داشتم و الانم با این رابطه دارم ببخشید اگه طولانی شد🙏
نوشته: حسین

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:22


شلوار خودمم دراوردم حالا مهرانه با یه شورت و سوتین مشکی زیرم بود سینه هاشو محکم چنگ میزدم که بزرگ بودن و تو دستم جا نمیشدن سوتینشو دراوردم شروع کردم خوردن سینه هاش محکم مک میزدم و مهرانه دستاش لای موهام بود و اه میکشید خودمو کشیدم بالا و لباشو بوس کردم و بلند شدم شورتمو دراوردن کیرم افتاد بیرون که واقعا بزرگ و کلفته نشستم زیر سینه هاش کیرمو گذاشتم لای سینه هاش بهش گفتم سینه هاشو بهم فشار بده اونم همینکار رو کرد اروم لای سینه هاش عقب جلو میکردم انگار کیرم لای پنبه بود و مهرانه هم اه ناله میکرد کیرمو دراوردم و نزدیک لباش کردم سرشو مالیدم رو لباش گفتم یکم بخور قربونت برم دهنشو باز کرد و کیرمو کردم تو دهنش اما کلللی دندون میزد بیخیال شدم کیرمو دراوردم و رفتم پایین شورتشو دراوردم و شروع کردم خوردن کسش و با دستم سینه هاشو میمالیدم مهرانه کلللی به بدنش پیچ و تاب میداد و اه و ناله میکرد تا ارضا شد و اروم شد بغلش کردم دستمو بردم پشتشو ماساژ دادم و ریز ریز بوسش میکردم اروم تو گوشش گفتم پس من چی نمیخوای کونتو افتتاح کنم
گفت شوخی میکنی سجاد تو کون من انگشتم نمیره چجوری اونو میخوای بکنی
گفتم بالاخره باید باز شه برام
گفت نه جون مهرانه
گفتم برگرد اگه درد گرفت نمیکنم دیگه
گفت قول
گفتم قول
برگشت دراز کشید رو شکمش و رفتم پشتش وااای چی میدیدم یه کون گنده و سفید سفید مثل پنبه نرم دستمو بردم کونشو از هم باز کردم اووووووف یه سوراخ صورتی تمیز تمیز انقدر تنگ بود که خودمم موندم چجوری کیرمو بکنم توش کونش اینقدر تمیز بود با سر رفتم لای کونش و شروع کردم سوراخشو خوردن و زبونمو تو سوراخش فشار دادن اه و ناله ی مهرانه شروع شده بود دوباره و من فقط لیس میزدم کونشو
سرمو بلند کردم رفتم وازلین اوردم زدم رو سوراخ کونش انگشتمو آروم فشار دادم تو مهرانه یه آه کشید گفت سجااد درد داره کمرشو بوسیدم گفتم یکم تحمل کن انگشتمو تو کونش عقب جلو کردم و بعد انگشت بعدیمو فشار دادم مهرانه گفت سجاااااد در بیار اااخ ااااااخ انگشتمو بی حرکت نگه داشتم و مهرانه فقط میگفت دربیاااار نمیخوااام یکم انگشتامو جلو عقب کردم از درد مهرانه هم کم شد انگشتامو دراوردم سوراخ کون مهرانه رو کلللی وازلین زدم کیرمم چرب چرب کردم اروم مالیدم رو سوراخ کونش مهرانه میگفت نکن دردم میگیره جون مهرانه نه اما من کار خودمو میکردم آروم کیرمو گذاشتم رو سوراخش و با کلللی فشار سرشو کردم تو مهرانه جیغ زد اااااااخ
دربیار اااااخ دربیاااار سجاد
قربونت برم تحمل کن الان خوب میشه
سجااااد جر خوردم دربیاااار
من یه فشار دیگه دادم تا نصفه رفت داخل
ااااااااخ ااااخخخخ سجاااااد دربیااااار
میدونستم دربیارم دیگه نمیتونم کونشو بکنم واقعا هم تنگ بود کیرمو داشت له میکرد یه فشار دادم تا ته رفت داخل کونش دراز کشیدم پشتش
اااااخ سجااااد اااااخ نمیخوااام در بیار و اشک از کنار چشماش جاری شد
بی حرکت نگه داشتم کنار گردن لپشو میبوسیدم قربون صدقش میرفتم اشکش بند اومده بود و حرفی نمیزد آروم تکون دادم کیرمو و عقب جلو کردم مهرانه ناله میکرد یکم سرعتمو بیشتر کردم کونش داااغ و تنگ بود نزدیک بود تا ابم بیاد چندتا تلمبه زدم تو کونش و تا آخر فشار دادم آبم ریخت تو کونش همزمان مهرانه اااااههه کشید و نفس نفس میزد اروم کیرمو کشیدم بیرون آبم از کونش میومد بیرون با دستمال پاک میکردم که بی اختیار یه گوز داد و خم شدم یه طرف کونشو بوس کردم گفتم مهرانه جان دیگه کونش باز شده برای آقاش گفت اره به همین خیال باش کونشو تمیز کردم و لباساشو پوشید میگفت سجاد درد دارم منم میگفتم خوب میشه برای فردا اونم حرص میخورد با مشت میزد منو خودمونو جمع و جور کردیم یه آبمیوه اوردم خوردیم و مهرانه کم کم رفت شب میگفت نمیتونم بشینم اصلا منم شوخی میکردم فردا آچارکشی میکنم خوب میشی اونم حرص میخورد
من و مهرانه یه سال باهم دوست بودیم توی اون یه سال حداقل هفته ای یه بار سکس داشتیم بعد یه سال ما رفتیم خواستگاری و الان نامزدیم
ممنون که وقت گذاشتید
نوشته: ناشناس

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 13:02


َ

دست های تو
انگار


پرچم های صلح اند
بر خرابه روزهای من ..!!

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:55


پارت چهارم داستان اپارتمان ارسالی از اعضا چنلمون 👌👌🔞🔞🔞💯💯

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:54


تصور کن ، کیر میلاد تو کصته
من : واااای ، قربون کیر میلاد
تجسم کیر میلاد حشری ترم می کرد ، عباس همچنان با دیلدو. تو کصم تلمبه میزد و اسم مرجان و میلاد می آورد
مست و حشری بودم و اسم میلاد می اومد کیره نوزده سانتیش رو، تو کصم تصور می کردم ،،،وااای چه کصی، ازم پاره می کرد .
من : عشقم
ـ جوون
من : دو تا کیر می‌خوام ، می‌خوام کص و کونمو. جر بدین
می‌خوام به دوتا تون بدم
عباس یه دونه پات پلاک ژل زد ، کرد تو کونم ، بزرگ نبود اما حسش می کردم کیرشو به کصم مالید و بعد کامل کرد تو
آخخخ ، وایییی
کم‌کم سرعتش برد بالا
ـ مرجان ...مرجان .. عاشق کصتم
فهمیدم. دوست داره ، در نقش مرجان باشم
من : جووون مرجان .. کصم مال خودته ... منو بگا .. همسایه تو بگا.. دوست زنتو...
من : زنت داره زیر کیر میلاد کص میده... داره زنتو می کنه ...
منم داشتم بیشتر تحریکش می کردم
قشنگ یه فانتزی ضربدری رو داشتیم
اون. شب ، به بهترین شکل سکس کردیم اونقدر مست بودیم که نفهمید چطور خوابیدیم
دیگه مستی از سرمون پریده بود اما لذتش واسمون. مونده بود
عباس بلند شد و رفت لب تابش. رو آور و گفت میدونی دیشب همه چی رو فیلم گرفتم !!!!!
من : چه جوری ؟؟
با هم نشستیم. و فیلم دیدیم از بالا ، روبرو و بغل فیلم گرفته بود اونم با کیفیت و صدای عالی
من موافق دوربین نبودم اما چون دوست. داشت باهاش مشکل نداشتم

تو فیلم چقدر کیره میلاد رو خواسته بودم !!!
عباس. فکر کن مرجان و میلاد اینو ببیند
من : نه بابا ابرومون می‌ره
ـ تو که خودت باهاش لز می کنی بعد بخاطر یه فانتزی ....
راست می‌گفت راحت همه حرفی میزدیم لز می کردیم دیگه اینکه فقط فانتزی بود
عباس : دوست دارم اینجا با مرجان لز کنی
دوست دارم لخت ببینمش
من :نه اصلا ، باهاش دوست شو ، هر جور دوست داشتی بکنش، اما اینجوری نه ، فیلم ازش نگیر
از عباس خواهش و از من نه گفتن
بالاخره تسلیم عباس شدم ، باور کنید. واقعا مرجانو جلو خودم می کرد، اما اینجوری نمی کردیم ،راضی تر بودم
اما عباس بود ، میل به دیدن و تماشای لز کردن منو مرجانو داشت
پایان قسمت چهارم
آریان 12

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:54


آپارتمان
پارت ۴
زیر کیر عباس بودم و داشتم ، از لز و بعد هم ، کردنم توسط مرجان می گفتم ، که چه جوری با دیلدو ، یه حال حسابی به کصم داده بود . و عباس که اینو می‌شنید ، وحشی تر میشد و جر م میداد و می گفت : همیشه باید باهاش لز کنی و برام تعریف کنی ، اصلأ باید وقتی با دیلو جرت میده ببینمت !!!
تو طول یه ماه ، سه بار با مرجان لز کردم ، خودم حسابی لذت می‌بردم . آخرشم یکی مون اون رو یکی با دیلدو می کرد و هر بار موقع سکس ، اینا رو برا عباس تعریف می کردم . بهش می گفتم :
دوست داشتم وقتی اون داره منو می کنه تو هم بودی دوتایی جرم میدادی این حرفها، عباس رو، بیشتر تحریک می کرد و من ، بیشتر باهاش حال می کردم ، تنوع چیز خوبی که ما تو سکس داشتیم. هم راحت حرف می‌زدیم ، هم دیگران رو ، تجسمم می کردیم . هم من ، راحت از لز کردنم می گفتم : چون طرفم ، زن بود. هیچ حساسیتی وجود نداشت، هر چند گاهی اسم دیگرون رو هم می آوردم ، مثل همین میلاد !
چند وقت گذشت . دیدم یه بسته پستی برام رسیده ، آدرس فرستاده اش شمال بود ، تعجب کردم من که چیزی سفارش نداده بودم زنگ زدم عباس ، گفت من سفارش دادم ، تحویل بگیر اما بازش نکن !
کنجکاو بودم و فضولیم گل کرده بود ، اما چون گفته بود بازش نکن دست نزدم .
آخر هفته عروسی داشتیم ومنم امروز نوبت آرایشگاه داشتم
با عباس هماهنگ کردم که شاید دیر بیام
عباس: منم کار دارم تا تو بیای کارامو انجام میدم
چند ساعتی معطلی و دوکلره و رنگ و مش و...
چون مشغول صحبت و بگو بخند بودم و آرایشگر از ، دوستامون بود . گذشت زمان زیاد به چشمم نیومد
موهام خوشکل شده بود و همونی بود که دوست داشتم ،
میدونستم با آرایش ، خیلی بیشترهم ، به چشم میام .
آخر کار زهره ، همون ارایشگره ؛ یواش تو گوشم گفت : با این موها، خیلی خوشگل شدی ، شوهرجونت اینجوری ببینت ، کارت رو میسازه
عباس همین جوری هم ، کارم رو می ساخت ، اینجوری دیگه بی شک امشب باید بهش می دادم
جو زنونه آرایشگاه و دوستی من با زهره باعث شد بهش بگم ؛
جووون، پس چه شبی بشه
زهره خندید و گفت : پس حالا که اینجوریه ، بذار یکم خوشکل ترت ، کنم ، یه آرایش ملایم و خط لب و درست کردن چشم و مژه ها کاملا منو یه چیز دیگه کرد
تو آینه خودم رو چک کردم ، جای عباس خودم یه اووف گفتم
خندم گرفت ، اما خب ، می‌تونستم تجسم کنم اونو
شیطونیم گل کرده بود دوست داشتم امشب براش خاص تر ، باشم پایین مغازه یه لباس زیر فروشی بود ، اول بی خیال ازش، عبور کردم ، اما برگشتم ، همون حس شیطونی می گفت : امشب دیونه ش ، کن ، باز م به لبم، خنده نشست
مغازه دار ، خانم بود و میشد راحت انتخاب کرد و خجالت نکشید
من :سلام ، یه چیز خاص می‌خوام ، یه چیز که کمتر عمومی باشه
اون خانم - مال ما که همش خاصه ، چه چیزی مد نظرتونه؟
ـ سکسی یه تیکه ، جذب ، کشی، چند تیکه ....؟
دقیقا نمی‌دونستم چی می‌خوام اما دوست داشتم جدید باشه
چند تا رو نشون داد اما من چیز دیگه میخواستم
یدونه خاص آورد که این با همه فرق داشت ، شبیه دو بنده گشتی گیرا بود اما بندش از وسط سینه به بالا بود . کاملا توری ، اما جوری دوخته شده بود که حد فاصل کص تا مقعد فقط با چند تا بند افقی بهم متصل بود ، خلاصه اینکه برا دادن نیاز نبود لخت بشی
از لباسه خوشم اومد با اینکه گرون می گفت ؛ اما مایل بودم بگیرمش
بهش گفتم؛ می‌خوام تو تنم ، ببینمش
فروشنده ، ایرادی ندارد ، اما اگه پسندتون واقع نشد بخاطر مسائل بهداشتی نمی تونم پس بگیرم و شرمنده میشم
راست می‌گفت ، حرفش کاملا درست بود اما من قصد م از پوشیدن چیزی دیگه بود .
حساب کردم و گفتم : الان امکانش هست ؟ با خنده ی زیرکانه ایی گفت : جان ، بفرمایید بپوشید و اشاره کرد به اتاق پرو
شاید تو ذهنش می‌گفت این میخواد بره بده ، اما جایی نداره تعویض کنه خنده ام گرفت از تفکر خودم .
البته که میخواستم بدم اما به شوهرم و تو خونه ام ، اما میخواستم سورپرایز ش کنم همونجا همه لباسامو کندم و اونو ، پوشیدم ، تو آینه یه نگاهی به خودم انداختم و با خنده به خودم گفتم :
عجب چیزی شدی دختر ، لباسامو روش پوشیدم اومدم بیرون

اولین باری که بدون شورت و سوتین بیرون از خونه بودم ، کمی هم معذب بودم ، اما خودم اینجوری خواسته بودم ، دوست داشتم وقتی میرم خونه ، عباس باشه ،واسه همین هم بهش زنگ زدم
خوشبختانه خونه بود .
داخل آپارتمان شدم رفتم بالا. کلید تو در، چرخوندم اما با کمال تعجب باز نشد !!! چند بار دیگه تلاش کردم ، نشد ، چند بار در خونه رو زدم ، با یه تاخیر کوچولو عباس در رو باز کرد ، معلوم شد از داخل قفل کرده بود .
با باز شدن درب ، من بجای عباس ، سورپرایز شدم ، یه کیک نقلی تو دستش بود که روش طرح عروس و داماد بود ، تازه فهمیدم
ماجرا از چه قراره ، امشب ، سالگرد ازدواج مون بود و من فراموش کرده بودم ، پری

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:54


دم بغلش و کلی ماچ و بوسه بین مون رد و بدل شد ، خوشحال بودم از سورپرایز عباس و شاکی از خودم که چرا من یادم رفته بود
باید براش به بهترین نحو جبران می کردم
عباس که آرایش و موهام ، حالا بیشتر مورد توجه ش قرار گرفته بود دوباره منو به بغلم کشید و گفت مبارکه ، خیلی خوشکل شدی ها
منم که شیطنت تو وجودم بود با خنده گفتم ، سکسی هم شدم ؟
اونم با نامردی گفت : کص به تمام معنا شدی و زد زیر خنده .
از این راحت حرف زدنش خوشم اومد ، تو لفافه بودن و پنهان کار ی و ریا کار ی رو دوست نداشتم .
بعد گفت: موندم چطور کسی تا الان تو رو بلند نکرده ؟؟
البته اینم با خنده گفت : میدونست به کسی پا نمیدم ، حداقل دور از چشم خودش ،و بهم اعتماد داشت ، هر چند ، یه بار دیوار اعتمادش رو شکسته بودم !
منم باز با شیطنت گفتم : دوست داری ، پا بدم؟؟
اولش محکم گفت : نخیر ، بعد لحنش رو ارومتر کرد و گفت البته هم خواستی بدی باید با اجازه خودم باشه
لبخندی زدم و گفتم چشم ، شوهر جوون ، و خندیدیم
میدونستم فانتزی ها مون رو ذهنش اثر کرده و شایدم واقعا دوست داره این تجربه رو هم امتحان کنیم
به عباس گفتم یه چیز بهت بگم ؟؟
ـ بگو عزیزم
امروز، بیرون یه شیطونی کردم ؟
گوشاش ، رو تیز کرد و چون اولین باری بود اینجوری میگفتم ، اونم بیرون !!! با تعجب و کنجکاوی پرسید :
ـ کجا ؟؟
ـ چه شیطونی ؟؟؟
شاید فکر می کرد به کسی نخ دادم .
با خنده گفتم از آرایشگاه تا اینجا برا اولین بار بدون شورت و سوتین اومدم
باور نمی کرد ، میدونست من همچین جسارتی ندارم ، اونم تو این شهر کوچک
اما من این جسارت رو کرده بودم ،
با تعجب گفت : باور نمی کنم ، یعنی الان شورت و سوتین تنت نیست ؟
منم با شیطنت گفتم نه ، و شروع به لخت شدن کردم
لباس سکسی مو که دید ، شورت و سوتین یادش رفت
همونجا بغلم کرد و برد ، دسمت اتاق خواب
ـ
ـ
ـ
اتاق خواب هم واسم یه سورپرایز دیگه بود فضای تاریک اتاق با شمع های کوچک و متعدد روشن شده بود ، روتختی سفیدم با گلبرگ های گل رز تزیین شده بود و حس عاشقانه ایی رو انتقال میداد. وسط تخت ، مشروب ، و سیگار و مزه خود نمایی می کرد . حسابی. سورپرایز شده بودم و میخواستم بهش ، بهترین حالو بدم که سورپرایز ی بعدی از راه رسید ، یه انگشتر ظریف خوشکل واسم خریده ، دیگه چه میخواستم ، همه جوره بهم حال داده بود حالا نوبت من بود که بهش حال بدم

سینی مشروب رو وسط گذاشتم. و گفتم امشب. می‌خوام مست مست کنم خودم شروع کردم، پیک ریختن ، پیک اول ،
من : به سلامتی. عشقم که بهتر از خودش نیست ...
عباس سیگار روشن کرد کام اول و گرفت. بعد داد من ، نوبتی سیگار رو ، دست به دست. می‌ کردیم ، چند تا پک ، سیگار و بعد پیک دوم ،
عباس ـ بسلامتی. عشقم که. همه جوره باهام رفیقه
مزه خوردیم و سیگار رو ،پک زدیم ، عاشقانه حرف زدیم ، گاهی هم بوسه بود که کنج لب هامون می نشست
پیک سوم و چهارم هم بالا رفت ، دود سیگار کلا اتاق گرفته بود داغی مشروب هم ، داشت.ما رو می گرفت
عباس ـ راستی. امروز ، بسته پستی آوردن ، بنظرت. چی. توشه ؟
من : نمی‌دونم جوونم ، اما صبح بدجوری. فضولیم گل کرده بود ، بفهم
شیطون درونم ، بدجوری تقلا ، می کرد که بازش کنم
عباس خندید. و گفت: بپا. این. شیطون. درونت کاری. نکنه ، کونت بگذارند
هر دو زدیدیم زیر خنده
دوست داشتم امشب مست و خراب باشم ، دو پیک دیگه. هم زدم

به درخواست عباس ، چشمم رو بستم. تا جعبه رو باز کنه ،اما قبلی که چشمام رو باز کنم با یه چشم بند ، چشمامو بست
با اینکار ش حتما سورپرایز دیگه تو رو راهه. که. نباید میدیدمش

شروع کرد ازم ، لب گرفتن ، اول. لب های کوتاه. ، بعد طولانی ، حالا به سمت گردنم متمایل شده بود . یواش ، یواش گردنم رو میخورد
از اونجایی ، که چشمام بسته بود و چیزی نمی‌دیدم حرکت. بعدش برام مشخص. نبود ، هیجان و استرس. با هم داشتم
اولین باری بود که تو سکس چشمام رو بسته بودم
ـ
ـ
حالا پاپپن تر ، سراغ. سینه هام رفته بود . گازهای کوچک می گرفت و نوک شون رو با زبون بازی میداد، داشتم. دیوونه می شدم دوست داشتم جرم بده ، اما...
تو گوشم آروم گفت. دوست داری امروز. دوتا کیر جرت بدند ؟
منم که مست بودم و حشری گفتم: جووون ، دوتا کیر
ـ اره. می‌خوام دوتا کلفتش هم. می‌خوام


سردی ژل لوبریکانت رو ، رو کصم حس کردم اما خیلی زود حرکت دستاش و بازی با کصم، داغم کرد هر چی حرکت دستش شدید تر می شد من لذت بیشتری می‌بردم
عباس. دوست داری. مرجان اینجا بود و باهات لز می کرد
من : آررره ، آره
ـ دوست داشتی یه کیر اندازه کیر میلاد تو کصت ، بره
من : جووون ، ارره ه دوست دارم ، دوست دارم

یه کیر کلفت ژله ایی یهو رفت تو کصم
آخ، جووون ،، کصمو. جر بده باهاش
ـ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:53


، به من گفت بیا و بکن توش اما آبت خواست بیاد بریز بیرون روی باسنم، منم با تردید رفتم پشتشو دوباره به آلتم تف زدم و اونم از پشت با دست خوش آلتمو گذاشت روی کصش و گفت آروم بکن تو، عجیب ترین حس زندگیم بود، کصش داغ بود و لیز و با هر تلنبه کون بزرگ و سبزه ش مثل دریا مواج می شد، حسابی چسبیدم بهش، سینه و شیکممو چسبونده بودم به پشت و کمرش و تا جایی که می تونستم با سرعت و قدرت تلنبه می زدم، هر چند وقت یکبارم می گفت آلتمو درآرم بعد حسابی با دست فشارش میداد و می گفت حالا دوباره بکن، منم دوباره بهش می چسبیدمو شروع می کردم به تلنبه زدن، آلتم بی حس شده بود از بس فشارش داده بود، از من تلنبه و از اونم ناله و لرزش های گاهگاه، می گفت گازم بگیر، موهامو بکش، و منم هرچی می گفت واسش انجام میدادم و همچنان تلنبه میزدم، عجیب ترین تجربه زندگیم بود، واقعا داشتم سکس می کردم، دیگه فانتزی جلق و خیالات جنسی نبود، واقعی بود، انگار کصش داشت منو می کشید تو و منم همه تلاشمو می کردم که با شمشیر آلتم با این هیولای آلت خوار نبرد کنم، نزدیک انزالم که شد آلتمو در آوردم و مالیدم لای باسنش و روی سوراخ کونش تا آبم اومد، از جاش پا شد و با خنده بهم گفت دیدی خیلی هم بد نبود!
تا موقعی که از خونه ما رفتن چند بار دیگه هم باهاش سکس کردم و هر بار عطشم واسه سکس باهاش بیشتر از قبل میشد. امیدوارم هرجا که هست سلامت و موفق باشه و از اینکه ماجرای سکسم رو باهاش نقل کردم راضی باشه.

پایان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:53


خانوم همسایه


#زن_همسایه #زن_بیوه #خاطرات_نوجوانی

این داستان واقعی اولین سکس منه، سال ها پیش صبح زمستون بود و سرمای هوا بدجوری به گرمی قلب نوجوونم تازیانه میزد، سوم دبیرستان بودم و به قول هم کلاسیام بچه خوشگل مدرسه، درسخون و شاگرد اول مدرسه بودم و در عین حال کمرو و گوشه گیر و تنها. اون روز سوز زمستون و سحر ناخیزی منو و باقی دست های پنهان کائنات همه زورشون رو بکار گرفته بودن تا من دیر به مدرسه برسم، منم با عجز و لابه کنار بقیه مردم توی ایستگاه اتوبوس دم خونمون واساده بودم تا تاکسی یا اتوبوسی از راه برسه و منو در آغوش گرمش بگیره و تا مدرسه در برابر شلاق یخی زمستون محافظت کنه اما دریغ از یه اتوبوس خالی یا یدونه تاکسی که در یورش سهمگین سونامی مسافرا و عابرین غوطه ور و ناپدید نشه و امواج نا امیدی و افکار جا موندن از امتحان رو به صورت من نکوبه.
چند هفته ای میشد که یه مستاجر جدید آورده بودیم، ما طبقه بالا بودیم و اونام طبقه پایین، از یه شهر خیلی دور (اولش می گفت واسه کارش) اومده بود اینجا و تنهاتر از تک درخت کویر توی هفت آسمون شهر ما حتی یه ستاره هم نداشت، خودش بود و نوزاد پسر کوچولوش.
اون صبح سرد زمستون در حالی که ناامیدانه به نمره صفر کارنامه م توی درس شیمی فکر می کردم، در پارکینگ رو باز کرد تا ماشینشو بیرون بیاره، منم با دودلی و حس خجالتی عمیق به این بارقه امید خیره شده بودم و در نهایت تصمیمم رو گرفتم و دویدم اونور خیابان سمت خونمون و بهش سلام کردم و گفتم خانم فلانی امتحان من دیر شده و ممکنه لطفا منو برسونید؟ اونم با مهربونی بهم سلام کرد و گفت حتما. توی راه همش با خجالت بزور آب دهنمو قورت می دادم و الکی به روبرو خیره شده بودم و بهش آدرس می دادم که از کدوم طرف بره و منو برسونه به مدرسه، خلاصه اون روز بخیر گذشت و به موقع رسیدم به امتحان.
بعد از اون روزایی که خوش شانس بودم و اون منو منتظر تاکسی یا اتوبوس واسه مدرسه میدید، میومد و با مهربونی بهم تعارف می کرد و منو میرسوند، مامانم می گفت مثل اینکه توی شهر خودشون با خونواده شوهر سابقش دچار مشکل شده بوده و در نهایت از دست اونا تصمیم به مهاجرت به شهر ما گرفته بوده و از مامانم خواسته بود که اگر (هر قدر هم غیر محتمل) کسی به هر وسیله ای ازش خبری گرفت چیزی نگه، خانوم خوب و مهربون و خیلی زیبایی بود، چشمای کشیده ای داشت و پوستی سبزه، یه باسن خوش فرم و گنده و رونایی که بی شباهت به ورزشکارا نبود.
چند ماهی میشد که از اومدنشون به خونه ما گذشته بود و کم و بیش نشونه هایی از یه حس متفاوت بین خودم و اون نمایان شده بود حسی که می تونستم حسش کنم اما نمی دونستم که واقعیه یا حاصل فرافکنی های شهوت انگیز من، یه روز عصر پاییزی وقتی رسیدم خونه، هرچی زنگ زدم کسی خونمون نبود و منم منتظر نشسته بودم پشت در، همسایمون از راه رسید و وقتی منو در اون حال دید پرسید که چرا اونجا نشستم و منم ماجرا رو واسش تعریف کردم، اونم با مهربونی بهم تعارف کرد که برم خونه اونا تا مامان بابام بیان. منم با حسی آکنده از خجالت و تردید و در عین حال شعف و خوشحالی قبول کردم. من توی حال نشستم و اونم رفت لباساشو توی اتاق خوابشون عوض کرد و بچه شو بغل کرد و اومد پیش من و گفت می خوای واست یه فیلم بذارم تا خونوادت میان نگاه کنی؟ اون موقع تازه سی دی اومده بود و منم مشتاقانه گفتم بله ممنون میشم، با اینکه لباساش خیلی هم نامتعارف نبود و سعی کرده بود خیلی هم ول و باز نباشه اما انگاری رونا و باسنش داشتن لباساشو پاره می کردن و همه تلاششون این بود که غول شهوت منو بیدار کنن، من مشغول تماشا کردن فیلم یا بهتر بگم دید زدن اون شدم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:53


و اونم رفت مشغول کاراش شد توی آشپزخونه و گردوندن بچه ش تو خونه، هر قدمش و هر حرکتش توی حال و نشیمن یا پشت اُپنِ آشپزخونه کافی بود تا رعشه ای به آلت من بندازه و اون رو از خواب بیدار کنه، تقریبا نیم ساعت به این منوال گذشت که به یکباره سر و صدای رسیدن خونواده من به گوش رسید اما من بودم و یه مشکل اساسی که همه آقایون حداقل برای یک بار هم که شده باهاش دست و پنجه نرم کردن، یعنی تصمیم گرفتن به خوابوندن آلت و نتیجه عکس اون و بدتر بلند شدنش، نه میشد بشینم نه می تونستم پا شم، داشتم بین کلمات همسایمون که بهم می گفت مثل اینکه مامان بابات اومدن و فشار آلتی که تمام قد بلند شده بود له میشدم، بالاخره به هر بدبختی بود بلند شدم و هر کاری کردم که نفهمه نشد و اونم خودش رو زد به اون راه که یعنی چیزی نشده و چیزی ندیده و منم هول هولکی بابت لطفی که کرده بود تشکر کردم و رفتم خونمون.
چند روزی بود که از خجالت ازش فرار می کردم و دیگه اون ایستگاه قدیم منتظر تاکسی یا اتوبوس نمی موندم و میرفتم یک ایستگاه بالاتر. شنبه بود و منم منتظر تاکسی توی همون ایستگاه بالایی که دیدم همسایمون اومد و بهم تعارف کرد که منو برسونه، از من انکار و از اون اصرار تا بالاخره سوار شدم. توی راه کلا ساکت بودم و به یکی دو تا سوالی که پرسید تا جایی که میشد به اختصار جواب دادم تا رسیدیم سر خیابونی که به مدرسمون می خورد، نگه داشت تشکر کردم و پیاده شدم اینقدر خجالت زده بودم که کیفمو جا گذاشتم توی ماشین. بهم گفت کیفتو نمی خوای منم با شرمندگی گفتم ببخشید حواسم نبود، وقتی دستم رو بردم که کیفم رو بردارم دستش رو گذاشت روی دستم و برای یه لحظه به هم خیره شدیم، اون چشما، اون حس، یه چیزی توی اون چشما بود که انگاری می خواست منو ببلعه، انگار یه پارچ آب سرد روم ریخته بودن، پاهام سست شده بود، نفسم توی سینه حبس شده بود، به آرومی کیفم رو برداشتم و در ماشین رو بستم و ازش دور شدم، کل ساعات مدرسه رو توی شوک بودم، توی یه حس غریب، چیزی میان دوست داشتن و تنفر، حسی میان طلبیدن و فرار کردن.
چند روز بعد دوباره دم در خونه منو دید و پرسید که بلدم لامپ برق عوض کنم؟ توی دستش یه دونه لامپ بود و با اون یکی دستش هم بچه شو بغل کرده بود، معلوم بود تازه از الکتریکی خریده، منم با تردید گفتم بله، یه حسی بهم می گفت برو و یه حس دیگه می گفت نه، لامپ اتاق نشیمن بود، یه دونه جعبه ابزار کوچولو واسم آورد با یه صندلی که روش وایسم و لامپ رو عوض کنم. من مشغول تعویض لامپ شدم و اونم واساده بود و نیگا می کرد، کمر منو گرفته بود که مثلا نیافتم، کم کم آلت من باز بلند شد که یهویی دستش رو گذاشت روی آلتم و بهم گفت دوست داری باهام سکس کنی؟ باز همون حس اومد سراغم، پاهام سست شد، نفسم بالا نمیومد، گیج و منگ شده بودم و با یه صدای آروم و لرزون ناخودآگاه گفتم بله. از روی صندلی اومدم پایین، نمی دونستم چی بگم یا باید چیکار کنم، دستم رو گرفت و منو به سمت اتاق خواب برد، بچشو گذاشت توی گهوارش، گفت برم روی تخت، لباسامو یکی یکی در میاورد و منم بهت زده فقط نگاه می کردم و خودمو سپرده بودم به دست سرنوشت، بهم گفت حالا تو لباسامو در بیار، منم لروزن و با یه حس غریب لباساشو یکی یکی در آوردم، بوی تنش رو دوست داشتم اما آلتم خوابیده بود، گفت بیا روم بخواب، منم روش خوابیدم، گرمای بدنش دوباره آلتم رو تحریک می کرد، شروع کرد به لب گرفتن و مکیدن زبونم، آلتم کم کم بلند شد و بدنم مثل بخاری داغ شده بود، آب دهن مالید به کص خودش و آلت من، بلند شد و دراز کشید روی لبه تخت و زانوهاشو گذاشت روی زمین

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:52


ش معلوم بود که ارضا شده و همون طوری که میکردم 4 دستو پا رو زمین نشتس و دراز کشید منم رفتم سراغ مریم ولی مریم میگفت که فقط ساک میزنه چند دقیقه ای ساک زدو منم آبم اومد در گوش مریم گفتم چرا دوس نداشتی بکنمت گفت که بدون کاندوم نمیده ولی کاندوم نداشتم و بهش گفتم که اینطوری که بده منو المیرا ارضا شدیم تو نشی که گفت بدون کاندو نمیخام منم گفتم زبون که کاندوم نمیخاد برا ساک زدی منم برا تو رو بخورم که برق خواستنشو تو چشاش دیدم با چند تا زبون زدن به خودش پیچید چون موقع ساک زدن حسابی خودشو مالیده بود
اون شب خیلی بهمون خوش گذشت و تا 2 روز اونجا بودیم و الان چندین ساله هر سال چند بار با هم میریم قشم با قطار و خاطرات روزهای بعد و سری های بعد بعدا براتون تعریف می‌کنم این سری طولانی شد ببخشین.
علی 30 گلستان
نوشته: علی

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:51


م بود که اومدن داخل و گفت تو اینجا چکار می‌کنی که گفتم محمد آورد اینجا و با خنده گفت پس مهمان محمد شدی اولش متوجه نشدم که چی میگه ولی نیم ساعت بعد اون آقا دوباره اومد و گفت بریم بیرون که 3 نفری رفتیم تو ماشین بهم گفت که از الان تا روزی که قشم بودی مهمان منی آزت خوشم اومده با خنده گفتم باور کن مال بدرد بخوری نیستم که خندید و گفت نه دادا بخدا وقتی دیدمت یاد داداشم افتادم که چند ساله از دست دادمش تو توی قشم و درگهان سلطانی هر جا کار داشتی فقط اسم منو بیار جاتون خالی 5 ساله که میرم و میام از برادرش هرچی بگم کم گفتم بهترین خونه ها و ماشین‌ها رو در اختیارم میزاره و من و مریم و المیرا مهمان ثابت محمدیم بعد برگشتم از بیرون دوباره دو همون خونه ما رو پیاده کرد و گفتم این خانومها هم همینجا میخوابن گفت نه تو پیش اینا میخای چون اینجا فقط خالیه و اینجا برا اوناست و یه اتاقو بهم دادن و گفتن اینجا برا تو برو استراحت کن منم رفتم بخوابم اینقدر خسته بودم سرم رو متکا گذاشتم خوابم برد ساعت 4 بود از خواب بیدار شدم برم دستشویی که دیدم المیرا لخت تو حال جلو اینه موهاشو خشک می‌کنه که با یه سرفه متوجه من شد و گفت ترسوندی منو چیزی لازم داری گفتم میخام برم دستشویی که گفت باید منتظر بمونی مریم بیاد بیرون چون حموم و دستشویی یکی بود و بهش گفتم ازش بگرس چقدر کار داره که دیدم مریم اومد بیرون با دیدن من گفت چیه رو دل نکنی که المیرا گفت نه بابا بی خطره منم خندیدم گفتم آره بی خطرم و گفتم فعلا دستشویی لازمم به چیز دیگه ای نیاز ندارم که مریم گفت نه بابا بیا چیز لازمم باش بچه پرو و موقع رفتن به سرویس یه دستی به باسنش زدم گفتم پنهانش کن بچه مردمو روانی ننیین کارم تمام شد اومدم بیرون هنوزم با شورتو سوتین بودن و موهاشون خشک میکردن که المیرا گفت کفشاتو فله کردی گفتم آره تو اتاقه هنوز تو کیفهای که محمد داده نزاشتم که گفت چیز بدرد بخور که به درد ما بخوره هم خریدی گفتم شما ها که تو معدنشین فک نکنم پسند کنین و اومدن تو اتاق و کفش‌ها رو نگاه میکردن و چند مدل پاشنه بلند سایز پاشون برداشتن و گفتن و به کنیم ببینیم خوبه یا نه یه مدل پاشنه 18 سانت بود که المیرا پوشید و وقتی رو به اینه واستاد که خودشو ببینه کونش به فرم فوق العاده خودشنمایان کرد که با اون همه خستگی کیرم سیخ شد و مریم متوجه کیرم شد و گفت بچه پرو چشتو درویش کن گفتم درویش بود ولی با این وضع الان شیخ شده که زدن زیر خنده منم ا ز فرصت استفاده کردم او از پشت بغلش کردم گفتم از دیروزه شما 2 نفر منو دیوونه کردین که یهو المیرا کیرمو گرفت و گفت فک میکردم خواجه ای چیزی نداری پس چیزایی داری سینه‌اش با 2 دستم گرفتم گفتم حرمت هم خونه بودنو نگه داشتم ولی حرمتو با این کاراتو دیگه نمیشه نگه داشت که مریم هم از پشت منو بغل کردو گفت حالا ما تو رو بگشاییم یا تو مارو گفتم هر کدومو شما دوس دارین که گفت من فقط المیرا رو دوس دارم اون نمیدونم که المیرا گفت تو منو بخور ولی علی منو بگاد که با ای حرفش یه دستمو کردم تو شورتش و دست به کوشش کشیدم تازه صاف کرده بود و یه مقدار ماساژ دادمش که گفت اگه کیر داری کیر میخام تو همون حالت سرشو بردم پایین و پاها شو باز کردم با کفش‌های پاشنه بلند کوسش باز باز مانده بود و سر کیرمو کردم تو با یه فشار رفت تو یه آهی کشیدو گفت تا ارضام نکنی ابت بیاد جرت میدم تو همون حالت چند دقیقه ای کردم که مریم گفت منم میخام اومد از زیر خایه هامو مک میزد و منم المیرا رو میکردم که دیگه المیرا داشت ارضا میشد ولی من هنوز جا داشتم که المیرا با لرزش بدن

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:51


سحر چترباز لباس


#همکار

سلام دوستان علی هستم 30 گلستان 185 قد 93 وزن
سال 95 بود که مغازه کیف و کفش داشتم و برا خرید میرفتم تهران و یک بار شانسی فهمیدم که جنساشو نو از قشم میارن منم گفتم برم قشم برا خرید اوایل برج 11 بود که دیگه باید خرید عیدو انجام میدادم منم رفتم بلیت هواپیما بگیرم که گیر نیومد یه بنده خدایی تو دفتر گفت که باید با قطار بری منم رفتم راه آهن و منتظر کنسلیا که از شانسم یکی اوکی شد موقع سوار شدن 2 تا خانم بد جوری با خنده‌ شون همه رو به خودشون جلب کرده بودن منم نا خودآگاه نگاهشون کردم 2 تا جیگر خوشکل و خوش پوش ولی معلوم بود کرم دارن سوار شدیم و چند ساعت بعد برا نماز واستاد قطار منم پیاده شدم برا سیگار کشیدم چون تو قطار تا سیگار روشن میکردی یکی بهت گیر میداد یه گوشه ای واستاده بودم که یکیشون بهم گفت قطارتو خاموش کن وقت نمازه چیزی نگفتم و کارمو انجام دادم رفتن و موقع برگشتن هم دوباره یه کوسشعری گفت‌و رفت بعد قطار حرکت کرد ساعت 2 تو بوفه نشسته بودم دیدم دباره اومدن اونجا جوری بود که همه پرسنل قطار اینار رو میشناختن میز کنار من نشستن و چای سفارش دادن و یکیشون واقعا کرم داشت بهم گفت قطارتو خاموش کردی اومدی استراحت گفتم قطارم تونل نداره بیحاله خاموش شده رفیقش. مرده بود از خنده اینم چند تا چرتو پرت نثار من کردو دیگه چیزی نگفت من رفتم و خوابیدم صبح بندر پیاده شدم اولین بار بود مسیر رو پرسیدم و سوار تاکسی شدم تا بندر اونجا هم سوار قایق که خیلی شیک و بزرگ 2 طبقه نشستم بعد چند دقیقه حرکت کرد بعد حرکتش من رفتم بیرون سیگار بکشم که اتفاقا اون دو تا هم اومدم همونجا با دیدن همدیگه یه سلامی دادم و گفتم که مثل اینکه مقصدمون یکیه ولی اونی که ديشب زد حال خورده بود یه مقدار بد قلقی می‌کرد و زیاد جواب نمی‌داد با اون یکی که سنش بیشتر بود با هم حرف میزدیم و در مورد مسافرتش پرسیدم که گفت چطر بازه و من خداییش نمیدونستم چطر باز چیه و فک میکردم از اینایی که از هوا پیما با چتر میپرن از اوناست که همین باعت شد که بیشتر با هم حرف بزنیم و توضیح می‌داد که لباس میبره برا بونک دارای تهران منم بهش گفتم کارم کیف و کفشه که گفت حتما کمم می‌کنه برا خرید از آشنا هایی که داره و همین شد برا دوستیمون دیگه با هم راحت شده بودیم و گفت اگه بخام برم مسافر خونه اونا هم مسافر خونه ای میرن که اشناشونه و من. هم میتونن ببرن همونجا و این شد که دیگه هم مسیر شدیم رسیدیم قشم و اونا گفتن که برا خرید باید بری درگهان و خودشون هم میخاستم برن اونجا که منم رفتم رسیدیم اونجا چند نفری رو معرفی کرد و گفت برو وبگو از آشناهای فلانی هستم و اگه پسند کردی خرید کن و من رفتم و اتفاقا جاهایی رفتم که نصف روز نزدیک به 35 کارتن جنس خریدم قافل از همه جا که اینجا نمیتونی اینا رو قانونی ببری که چند نفری بهم گفتم که تا تهران اینقد می‌بریم که بهشون ندادم و زنگ زدم به دوستام که گفتن غچند ساعت بعد با هم میریم قشم و شماره یه آقایی رو داد گفت بهش زنگ بزن بگو بیا بار دارم برا فلانیه که اونم اومد یه آقایی سیاه و بابا عربی بر خلاف چهره خطرناک‌ یه آدم بسیار با هال و خون گرم اومد و بارها رو زدم به ماشینش و راه افتاد واقعیتش ترسیدو گفتم نکنه بارامو بدزه دل تو دلم نبود تا رسیدیم قشم و جلو یه خونه واستاد و کلید داد گفت اینجا برا شماست و بارها رو با هم خالی کردیو و گفت تمام کیفو کفش‌ها رو از جعبه هاش در بیارم و فله کنم تا مریم خانم بیاد بگه چکار کنم خداییش هم ترسیده بودم هم هنگ که چه کار خطر ناکیه ساعت 9رشب بود که صدای در اومد و خنده‌ای اون دختره تو مخ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:51


ن باردار میشم نمیخام پس گفتم ابمو باید بخوری گفتش باشه دراز کشیدم اومد روم
۴ دقیقه بالا و پایین گفتم جنده خودم شدی چند روزی که اینجا باید باشی اب پاشی کنم گفت هرچی تو بگی شوهرم تو شوهرمی قربون کیرت بشم که یهو ابم اومد بلند شدم ریختم رو زنونش بقیه شم ریختم رو صورت و سینه اش گفتش بهترین سکس من بود
خودشو جمع و جور کرد لباساشو پوشید منم سریع که ظایع نشه رفتم بیرون با برادر زاده ام بازی کنم بهش گفتم بیا بریم برات سر کوچه چیپس و پفک بگیرم که خانواده اومدن شک نکن .رفتم سر کوچه دیدم خانواده اومدن من خودم نه کوچه علی چپ زدم بهشون گفتم خیلی وقته ایستاده بودم منتظرشون گفتن چرا تنها گذاشتی دختر تو خونه الکی گفتم با شوهر داره صحبت میکنه منم اومدم بیرون ۳ روز ویلا بودیم منو دختر خاله ۲ بار دیگه به بهانه بیرون رفتن میرفتم تو جنگل میکردمش تا اینکه داشت میرفت گفتش زود بیا خیلی منتظرتم گاهی اوقات واسم از کس و کونش عکس میفرسته میگه هیچی کیرتو نمیشه منم با خانواده قرار گذاشتم تو خرداد تعطیلی هستش بریم دوباره جر اش بدم
مرسی که خوندین کم کاستی بود ببخشید هرچی یادم بود گفتم 😉
قسمت بعدی رفتم مینویسم براتون 😍
نوشته: حسین

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:51


دختر خاله زن داداشمو جر دادم


#اقوام #زن_شوهردار

سلام اسمم حسین هستش ۲۴ سال دارم ما شیراز زندگی میکنیم زن داداشم کرمانی هستن دختر خاله زن داداشم واسه تعطیلات عید اومدن شیراز خب چون ما ۲ باز رفته بودیم خونه خاله زن داداشم میشناختیمشون
وقتی از مادرم شنیدم دارن میاین خیلی شهواتی شدم چون چند بار رفته بودیم خونشون خیلی با من جیک تو جیک خیلی صمیمی شده بودیم
اومدن من و مادرم رفتیم خونه برادرم که عرض سلام احوال پرسی
که مادرم گفت ما یک ویلا داریم تعطیلات هم هستش بریم اونجا قبول کردن
من نقشه اینو داشتم بهش نزدیک بشم چون خیلی اندام خوبی داشت یک کون خوب و قد و ورزنشم خیلی خوب بود شوهرشم نیومده بود چون تو عسلویه کار میکرد تنها اومدن با مادرش
قرار شد صبح حرکت کنیم شبش من رفتم حمام کلی به خودم رسیدم
من و مادرم صبح خونه برادرم بودیم که با ۲ تا ماشین بریم
برادرم زاده من کوچیک ۵ سالش بامن خیلی خوبه ماشینم پرشیا داشتم خیلیم دوست داشت گفتش من حتما با من میاد بعد چون وسایل غذا اینا نگرفته بودن میخواستم بریم ویلا من گفتم من زودتر میرم بخاری رو روشن کنم خونه یکم گرمتر بشه دختر خاله زن داداشم گفتش منم میام مواظب بچه باشه چون لج کرده بود با ماشین من بیاد بعدشم برادر زاده من دوست داره جلو بشینه و طبق معمول هم جلو نشست دختر خاله پشت من که وقتی شنیدم قرار باهم بریم زود ماشین روشن کردم رفتیم یک مقدار وسایل هم ما بردیم همرامون تو راه از ایینه همش نگاه میکردمش دلمو برده بود بعد دوتا پاهاشو باز کرده بود من فقط خدا خدا میکردم زودتر برسم ترتیبشو بدم
رسیدیم ویلا وسایل رو بردم خونه گذاشتم برادر زاده ام گفتش من میخام بازی کنم چون تاپ وسایل بازی داشتم داشت بازی میکرد منو دختر خاله زن داداشم رفتم داخل که بخاری هارو روشن کنیم که بهم گفت هوا خوبه زیاد گرمش نیست میخواست مانتوشو دربیاره با بلوز و شلوار باشه اووف کس قلمبشو زده بود بیرون من که بدتر شدم کیر داشت از شلوارم بیرون میزد رفت اشپزخونه که کتری بزاره من از پنجره دیدم برادرزاده ام داره بازی میکنه در یواش قفل کردم زنگ زدم به مادرم گفتم کجایین گفتش تازه وسایل تو ماشین گذاشتم میخوایم حرکت کنیم قطع کردم گفتم اخ جون الان وقتشه جراش بدم رفتم دیدم رفته تو اتاق خواب داره موهاشو میبنده در اتاق بسته ام گفتش چرا درو میبندی با تعجب !گفتم من طاقت دیگه ندارم میخوام باهات بخوابم و سکس کنم خواست جیغ بزنه دستامو گذاشتم رو دهنش خوابندمش رو تخت بهش گفتم اروم باش میتونم بدتر رفتار کنم ولی خشوند لازم نیست
من چند وقته زیر نظرت دارم تو کفتم بزار باهم حال کنیم من که تورو زیاد نمیبینم نگاه کرد با تعجب چون میدونستم میخوادش هات هستش چون شبش گفته بود شوهرم ۴ ماهه ندیدم عسلویه کار میکنه شروع کردم به خوردن لباشو گردنش بلوز در اوردم کرست باز کردم درست بدنش یکم سبزه بود ولی اووف چه گوشتی بود
سینه هاشو خوردم زیر لب میگفتش من کسم میخاره حسین زودتر خارشو بگیر من موهاشو گرفتم کشیدمش پایین گفتم جنده کیرمو بلیس تا کس تو بخارونم سری درش اورد کیر گوشتی ۱۷ سانتی کلفت دادم دستش شروع کرد به خوردنش دیدم بعد ۳ دقیقه خوردن بلندش کردم گفتم جنده زودتر شلورتو دربیار الان میان سریع دراورد به صورت داگی خوابندمش رو تخت چه کس ای بود صورتی انگار که کیر توش نرفته بود سر کیرمو با توف خیس کردم با روی کس اش خیس شده بود کس اش وقتی میخواستم بکنم توش هی میگفت بکنش توروخدا شوهرم از کس ام لذت نمیبره تو جر ام بده خودش عقب عقب اومد نشست رو کیرم داد اش بلند شد شروع کردم تلبمه زدن ۱۰ دقیقه گذشت گفتم میخوام بریزم توش گفتش نه شوهرم ۲ ماه دیگه میاد م

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:51


ا دو‌ سال کیر وارد کصم شده بود
_اااااااخخخ لامصب چقد داااااغ و تنگهههه
سینه هامو میمالید و تلمبه میزد
+ااااهههه بکککککن منوووو ااااااخخخخخخ کیرتوووو میخواااااام
_جااااان کصتو میگاااااام خوشگل خاااانوم
پنج دیقه نشده بود که کیرش وارد کصم شده بود صدای در اومد
زهره ترک شدم و فکر کردم یاسینه
رفتم و چشمی رو نگاه کردم طیبه خانم بود
فرزاد رو فرستادم تو حموم با لباساش(حموم تو اتاق بود)و خودمم تاپ و شلوارک رو پوشیدم زود و اومدم جلو در(نمیشد باز نکنم چون میدونست خونه ام)
+سلام مینا جان خوبی مزاحم که نشدم عزیزم
_سلام طیبه جان نه این چه حرفیه
اومد داخل و من تو دلم بهش فحش میدادم
کص داغ و خیسم اون پایین منتظر کیر بود
+ببخشید عزیزم بد موقع مزاحمت شدم اومدم اگه زحمتی نیست یکم لوبیا قرمز بهم بدی تموم کردم
_باشه میارم برات
به آشپزخونه رفتم و نمیدونستم دارم چیکار میکنم
کمی لوبیا براش تو نایلون ریختم و آوردم
+بفرما عزیزم
_لطف کردی ممنون ببخش مزاحم شدم اگه دوس داشتی بیا بالا من تنهام و سعید سر کار هست
+باشه عزیزم ایشالا سر فرصت
رفت و درو پشت سرش بستم و زود به اتاق برگشتم
فرزاد از حموم بیرون و اومد و گفت‌:کی بود؟
گفتم:هیشکی بابا این طیبه خانم
دوباره لب هامون بهم گره خورد و بعد از چند دیقه لباسامو درآوردم و زانو زدم و کیر فرزاد رو تو دهنم کردم و کمی ساک زدم براش
باز به همون حالت برگشتیم و کیرشو داخل کصم کرد
+ااااااههههه جووووونم ااااهههه
بی وقفه و با سرعت تلمبه میزد
+آه آه آه آه بککککککننن منوووو
_اررره جرت میدددم
سینه هامو میمالید و کیرشو تو کصم میکرد
کیرشو دراورد و باز سراغ لیس زدن کصم رفت
زبونشو تو سوراخ کصم که حالا کمی بازتر شده بود میکرد
+وااااای اااااااهههههه کیرتو بکنننن تو کصمممممم ااااههه
من رو داگی کرد و آروم کیرشو فرستاد توی کصم
عاشق کص دادن تو حالت داگی بودم
+جااااااانممم اااههههههه
_ااااهههه خیییلی تنگهههه کصت
+اررره ااااهههعع
آروم آروم کیرشو عقب جلو میکرد
تا ته میکرد توش و درمیاورد
+تندتررررر بکننننن اااااخخخخخ
سرعتشو بالا برد و حالا صدای برخورد بدنامون بهم هم قاطی‌ صدای ناله های من شده بود
به لرزه افتادم و ارضا‌ شدم
کصم خیلی بیشتر کیر میخواست
فرزاد محکم تلمبه میزد و من ناله میکردم
+اااااهههه اههههههه ارررررره بگااااا منووووو ااارررره دارم پاره میشمممم
_اااااخ اره کص تپپپپپل
کیرشو بیرون کشید و گفتم صبر کن یه زنگ بزنم ببینم یاسین کجاست کی میاد
رفتم گوشی رو آوردم و زنگ زدم
گفت تازه میخوان برن دور دور و خیالم راحت شد قطع کردم
فرزاد چادر رنگیمو اورد که اینو بپوش و خم شو
خندیدم گفتم دیوونه شدیاااا
چادر رو پوشیدم و خم شدم و چادرمو داد بالا
از پشت دوباره تو کصم کرد
+اااااخخخخخخ ااااخخخخ
_جووونم میدووونی چند وقته تو کف گاییدنتمممم
+ااااخخخخ اررره میدوووونم
دستاش رو کونم بود و تلمبه میزد
بیرون میکشید و دوباره میذاشت توش
با شدت تلمبه هاش برای بار دوم ارضا شدم
پاهام جون نداشت سرپا وایسم و رفتیم تو پذیرایی دراز کشیدم رو مبل و پاهامو باز کردم و فرزاد هم اومد و کیرشو تو کصم گذاشت
+اااااههههه داره میااااااد
_جااااانمممم ابتووو میخواااام
تلمبه هاش سریع و سریعتر میشد
+اااااه اااااه اااااه جاااان اااااخ کصمممم
کیرشو بیرون کشید و آبش که داغ بود رو روی شکمم خالی کرد
+ااااه جااااانننن
بعدش حسابی از هم لب گرفتیم و فرزاد ازم تشکر کرد و لباساشو پوشید و رفت
منم دوباره رفتم حموم
چند روز بعد صیغه فرزاد شدم و هر بار هوس میکردم فرزاد از خجالتم درمیومد.

پایان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:50


از چادر تا بیکینی


#زن_چادری #اروتیک #زن_بیوه

شوهرم محمود تو یه سانحه ی تصادف از دنیا رفت و من موندم و یک بچه و کلی مشکل.
موقع مرگ محمود ۳۳ سالم بود و پسرم یاسین ۱۲ سالش بود
یک سال و چند ماه از مرگ محمود میگذشت؛با پول دیه ی محمود و کمک های خانوادم یک واحد کوچیک و تقریبا قدیمی و نقلی تو اطراف کرج تونستم دست و پا کنم
خوب که نبود اما از هیچی بهتر بود
من قبل مرگ شوهرمم چادری بودم و حالا بعد مرگ شوهرم بیشتر از قبل به عقاید و چادر پایبند شده بودم
ساختمون ۵ طبقه داشت و هر طبقه یک واحد؛ما واحد ۳ بودیم
اوایل ورودم هیچکس رو نمیشناختم و گاه که از همسایه هارو تو راه پله میدیدم(ساختمون آسانسور نداشت)سلام و علیکی میکردیم با هم
رفته رفته فهمیدم واحد اول که مدیر ساختمون هم هست یه اقای تقریبا ۶۰ ساله هست با خانومش
واحد دومم یه زوج تازه عروس بودن
واحد ۴ خالی بود
واحد ۵ هم یه خانواده بودن که دو تا پسر داشتن و همبازی های یاسین شده بودن
دو ماه گذشت و دیگه ما جا افتاده بودیم تو ساختمون و همه رو میشناختیم و همه چیز خوب بود
یک روز که برای خرید از پله ها پایین میرفتم دیدم چندتا کارگر مشغول حمل اسباب هستن و فهمیدم واحد ۴ هم داره پر میشه
یک مرد جوون و درشت هیکل بالای سرشون وایساده بود و همش میگفت مراقب باش اون میز به جایی نخوره فلان چیز خش نیوفته
اومدم رد شم که دیدم گفت:سلام وقت بخیر؛عذر میخوام من یعقوبی هستم مالک واحد ۴ و ببخشید بد موقع اسباب هارو آوردیم و سر و صدا پیش میاد و من پیشاپیش عذر میخوام
من هم که چادرمو محکم چسبیده بودم و ماسک هم روی صورتم بود گفتم:سلام خواهش میکنم اختیار دارید خوش آمدید مشکلی نیست…
مرد موجه و آرومی به نظر میرسید
چند روز که از اومدنش گذشت از طیبه خانوم(همسر واحد ۵)شنیدم که واحدش مدتی اجاره بوده و بعد که طرف تخلیه کرده تصمیم گرفته خودش بیاد بشینه و مجرده
پنجشنبه بود و تصمیم گرفتم غذا بیشتر بپزم تا به همسایه ها هم بدم به جهت خیرات
خورشت قیمه ای پختم و ظرف ها رو پر کردم و برای واحد اول و دوم بردم و هر چی از یاسین خواستم طبقه های بالا رو اون ببره اهمیت نداد
چادر رنگی سرم بود و رفتم واحد ۴ و در زدم
در رو باز کرد و یک تیشرت و شلوارک تنش بود و هیکلش حالا بیشتر از اونروز به چشم میومد
+سلام وقت بخیر این غذا رو برای خیرات پختم و نوش جان کنید و فاتحه ای بخونین
_سلام خیلی ممنونم لطف کردین
+خواهش میکنم نوش جان
_عذر میخوام من فامیلی شما رو نمیدونم چون همه رو میشناسم پرسیدم
+بله؛بنده شهبازی هستم
_اهان خوشبختم از آشناییتون خانوم شهبازی
شاید خیلی چهره زیبا و خاصی نداشت اما در کل با هیکل درشت و صورت کشیده و ته ریشش میشه گفت مرد خوشتیپی بود
بهش میخورد هم سن و سال من باشه شایدم کمی بیشتر
دو روز بعد داشتم لباس هارو از ماشین لباسشویی بیرون میاوردم که در زدن و یاسین طبق معمول تو اتاقش‌ پای کامپیوتر بود
تاب و شلوارک تنم بود و چادر رنگیمو سرم کردم و در رو باز کردم
آقای یعقوبی بود و ظرف هارو با غذا پس اورده بود
+سلام خوب هستین؟ببخشید دیر شد و من آشپز خوبی هم نیستم و فقط نخواستم ظرف رو خالی‌ برگردونم
_سلام ممنونم لطف کردین زحمت کشیدین
در حین گفتگو از درز چادر و نازک بودنش آقای‌ یعقوبی حسابی من رو دید زد
ظرف غذا رو ازش گرفتم و در رو بستم
کمی عصبی شدم از چشم چرونی کردنش
چند روز گذشت تا اینکه سقف یکی از اتاق ها نم زده بود؛منم از طرفی روم نمیشد برم بالا و به یعقوبی بگم از طرفی نمیشد بیخیال بشم
ده
ساعت ۱ ظهر بود رفتم در زدم و ماجرا رو گفتم و گفت شب میاد‌ نگاه میکنه و با خرج خودش‌ درستش میکنه
شب ساعت ۹ بود که اومد؛با هم به

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:50


اتاق رفتیم و براش توضیح میدادم و یاسین هم بود
متوجه شدم که اقا فقط حواسش به بدن منه و من رو داره دید میزنه
تلفن‌ زنگ خورد و یاسین رفت جواب بده
من همینجور که کنارش داشتم براش توضیح میدادم و صحبت میکردم که خیلی بهم نزدیک شده
گذشت و رفت تا اینکه چند روز بعد یاسین با پسرای واحد ۵ رفتن که برن سالن ورزشی فوتسال بازی کنن
تازه از حموم اومده بودم و شلوارک و تاب زردی تنم کرده بودم که خودم با دیدن خودم تو آینه تحریک میشدم
چون بدن توپری دارم حسابی تو این لباس به چشم میومد
موهام خیس بود و خواستم سشوار بکشم که در زدن
از چشمی نگاه کردم یعقوبی بود؛خواستم باز نکنم گفتم شاید کار واجب داره
چادری‌ به سر کردم و باز کردم
+سلام وقت بخیر خوب هستین؟ببخشید اومدم یه عکس اون سقف بگیرم برای دوستم بفرستم که قراره بیاد درستش‌ کنه و من از بالا مشکل رو حل کردم و البته اگه مزاحم نیستم
_سلام مچکر خواهش میکنم باشه موردی نیست
فهمیده بودم اسمش فرزاد هست و اونم فهمیده بود من مینا هستم
داخل اتاق رفت و من به اشپزخونه رفتم و یک چای ریختم و براش روی میز تو پذیرایی گذاشتم
اومد و تعارف کردم تا چای رو بخوره
بعد خوردن چای گفت تشریف‌ بیارین
به اتاق رفتیم و کنارش موندم و شروع به توضیح کرد که این قسمت فلان میشه بهمان میشه و کم کم به پشت سر من رفته بود و یک لحظه متوجه برخوردش با باسنم میشدم
اولش‌ جدی نگرفتم و این برخورد و تماس‌‌ بیشتر و بیشتر شد و رسما داشت خودشو به کون گنده من میمالید
حس عجیبی اومده بود سراغم؛انگار از برخوردش بهم لذت میبردم
همش‌ سوال میپرسیدم تا بحث ادامه پیدا کنه و پشتم بهش‌ بود و اونم چند ثانیه یکبار میمالید به من خودشو و حرف میزد
تو برخورد بعدی متوجه کیرش شدم که شق شده بود و به باسنم میخورد
آخ که چه حالتی بهم دست داده بود؛
نه قدرت تموم کردن اون بازی رو داشتم نه قدرت مبارزه با شهوتی که سرتاسر منو احاطه کرده بود
چادرمو بالا داده بود و کامل به کون من چسبیده بود و هر دومون خیلی عادی صحبت میکردیم
کیرش از زیرش شلوار لای کونم بود و من داشتم میمردم
انگار لال شده بودم
یهو دست انداخت و سینه هامو گرفت و چادرمو کند
سرشو روی گردنم برد
+ااااااخ
انقد حالم خراب بود که به هیچ چیز جز سکس فکر نمیکردم
فرزاد با مهارت خاصی گردن منو میخورد و سینه هامو میمالید
+جااان چه بدنی دارررری حیف نیست قایمش کردی زیر چادر
به طرفش برگشتم و شروع به خوردن لب هاش کردم
مثل وحشی ها لب هاشو میخوردم طوری که کبود شد
دست انداخت و تاپ منو درآورد و سوتین مشکی سایز ۸۰ هم درآورد و سینه های من با نوک قهوه ای روشن رو به دندون گرفت
نوک سینه هام رو میخورد
من دست توی موهاش کرده بودم
+اااااهههههه اهههههه لعنتی
_جوووونم به این سینه هااااا
سینه هام رو میخورد و میمالید
کصم خیس بود و پر آب
من رو روی زمین انداخت و شلوارک و شورتمو بیرون کشید و پاهامو باز کرد
+ااااخخخخخ چهههه کصی داری توووو باید زودتر از اینا میگاییدم تورو
شروع به خوردن و لیسیدن کصم کرد
کصم چون لبه های آویزون نداره با دست بازش میکرد و وسطشو با زبونش لیس میزد
+اااااااایییییی اااااهههههههه اااااههه کیییییر میخوااااااممممم
زبونشو توی سوراخ کصم میکرد و باز وسطشو لیس میزد و من رو برای کیر مشتاق‌ تر میکرد
لباساشو تو چشم بهم زدنی دراورد
اغراق نمیکنم تو سایز کیرش اما سایز مناسبی داشت.
+فقط بکککککن توووووش
انقد کصم خیس بود که به هیچ روغن و چیزی احتیاج نبود
به پهلو کنارم دراز کشید و پای من رو بالا داد و کیرشو وارد کصم کرد
+ااااااااههههههههههه جااااااانننن اااااهههههههه
بعد تقریب

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:49


در صورت تمایل و با حفظ اطلاعات شخصی میتونید داستانتون و ایدی زیر ارسال کنید👇👇👇

@tourrk111oglan

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:48


ارسالی از اعضا چنلمون 🔞🔞💯💯🤞

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

02 Jan, 12:48


#سکس با خواهر زادم
قسمت اول

سلام رفقا داستانم کاملا واقعی هست
ولی به خاطر شرایط امنیتی اسم و شهر رو مجبورم تغییر بدم
پس اسم خودمو میذارم مهدی و اسم خواهر زادم سارا
از خودم بگم ۲۸سالمه۱۷۴ قدمه ۱۸ سانت سایز اق منوچهرمونه
از سارام بگم ۱۶۶ قد پوستی بسیار بسیار سفید  برف ینی .
بدنش اینقد خوشگل هس که منی که داییشم نتونسم جلو خودمو بگیرم
سینه های ۷۰ ولی کون بشدت برجسته و کمر باریک
خب بریم سر اصل داستان
سارا پارسال کنکور داشت و من همیشه میبردمش مدرسه و میاوردمش.چون تیزهوشان درس میخوند و تو یه شهر دیگه باید میرفت و میومد که بیس دقیقه ای فاصله داشت تا خونشون
من هر هفته شنبه میبردم و چهارشنبه میرفتم میاوردمش
تو این چند سال که تیزهوشان بود خیلی باهم خوب شده بودیم .میرفتیم بیرون  تو همون شهره قدم میزدیم و خیلیا یا به چشم نامزد نگامون میکردن یا رل.چون بدنش بیشتراز سن و سالش نشون میده
من همیشه بهش حواسم بود .براشم خرج میکردم با اینکه پول تو جیبیش همیشه براه بود
ولی تو خونه با لباس خونه که میگشت هر روز به بهونه هایی میرفتم خونشون اخر هفته ها و دیدش میزدم
والبته در حین صحبت و خنده کیرمو می‌مالیدم به کونش
داستان اینجا شروع میشه ببخش قبلش زیاد حرف زدم .خاستم کامل شناخت پیدا کنین رفقا
یه شب زمستون چون برف اومده بود گفتن بزار فردا میری خونه بخاب همینجا و منم از خدام بود ولی یه جور رفتار کردم که اگه خونه نرم بد خاب میشم و نمیتونم بخابم و بلاخره موندم.شب یه متکا برام انداخت اجیم با فاصله دو متری از سارا
یه ساعتی منتظر موندم که سارا بیاد بخابه چون شبا تا دیر وقت میخوند برا کنکور ولی نیومد و منم نا امید شدم و خابم برد
نزدیکای ساعت ۳ بود از خاب بیدار شدم دیدم سارا خابیده و چون عادت به پتو نداشت کلا چیزی رو خودش نمیندازه
یه لحظه نگاه کردم دهنم وا موند
سارا با یه شلوار راحتی که گردی کونش داشت دیوونم میکرد جلوم خابیده بود
به بهونه غلت خوردن خودمو به خاب زدم و چسبیدم بهش از پشت
وای که چقد نرم بود
یه ده دقیقه ای کیرمو مالیدم بهش  دیدم نمیتونم اینجور ادامه بدم
اروم شلوار خونگیشو که چون گشاد هم بود راحت تا زیر کونش کشیدم پایین ولی جرات نکردم به شرتش دست بزنم
باز دوباره بهش چسبیدم  و کیرمو بهش میمالیدم البته در نیاورده بودم کیرمو از شلوار چون بیدار میشد حرفی نداشتم برا گفتن
یکم که گذشت احساس کردم بیداره و ریتم نفساش تغییر کرد
منم دلو زدم به دریا دیگه مغزم یاری نمیداد
کیرمو دراوردم بزارم لای روناش
وای خدا چی حس کردم
سارا اصلا شرت نپوشیده بود
اینقد نرم بود که بدون تف کیرم رفت لای رونش
اولش یکم احتیاط کردم تو عقب جلو کردن
یکم که گذشت خیسی کص کارمو راحت کرد
اینقد محکم لاپایی میزدم که مرده هم بیدار می‌شد با اون تقه ها
بعد یه ربع اومد اومد و متاسفانه ابم ریخت لای کونش و چیزی هم نبود پاک کنم مجبور شدم شلوارشو همون جور بکشم بالا و برم سر جام بخابم
فردا که بیدار شدم ساعت ۱۰بود که سارا رو دیدم تو اون یکی اتاق مشغول خوندن که موهاش خیس بود و رفته بود حموم
این اولین جرقه سکس بین منو سارا جونم بود
ما سکسای زیادی کردیم و میکنیم
حتی سوئیت اجاره کردیم رفتیم عشق حالمونو کردیم که تو قسمتای دیگه براتون تعریف میکنم
کاش سنت ایران نبود و میتونسیم ازدواج کنیم چون ما عاشق همیم
پایان قسمت اول

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:29


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:29


قسمت سوم داستان آپارتمان ارسالی از اعضا چنلمون 👌🔞🔞💯💯💯

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:28


ه شون ، نقشه هم این بود بگیم یخچال خراب شده گوشت ها رو ببرم بذارم ،فریزرشون ، گذاشتم یه زمان مناسب که شوهرانشان نبودند , ، مه لقا هم خونه نبود ، یه دامن کوتاه که یکم پایین تر از خط باسنم رو می‌پوشانند و یه تاپ بندی نازک که هم بالا نافی بود و هم پشتش کاملا لخت بود رو پوشیدم به مرجان زنگ زدم که فریزمون ، خراب شده و...
با اوکی دادن مرجان همه چی داشت خوب پیش می‌رفت خیالم راحت بود که بجز مرجان و لیلا کسی تو ساختمان نیست یه چادر نازک پوشیدم ، جلو چادرم با دندون گرفتم یه ظرف بزرگ که پر از بسته های گوشت و مرغ م بود و دو دستی گرفتم با اینکه میدونستم کسی جز لیلا و مرجان تو ساختمون نیست استرس گرفتم ، اما هیجان هم داشتم از پله پایین رفتم پایین ظروف رو ، زمین گذاشتم . در زدم ، قبلی که باز کنه چادرر و با دندون گرفتم و دوتا دستم رو درگیر ظرف کردم ، در رو که باز کرد ، سلام گفتم ، با باز شدن دهنم ، چادرم افتاد ، دقیقا همون چیزی که می‌خواستیم اتفاق بیفته
الکی خودمو، مثلاً ، اومدم جمع کنم ، ظرف رو بهش دادم ، اما چشمش به من بود با خنده گفت دستپاچه نشو هیشکی نیست بعدم در باز کرد گفت بیا تو ،
در رو پشت سرم بست و با نگاه خریدارنه ایی گفت : عجب لعبتی ، ماشالا، خنده های شیطنت آمیزی می کرد
من : همین جوری تو خونه بودم د یگه فقط چادر پوشیدم ، می دونستم کسی تو ساختمون نیست
مرجان ـ دستش رو برد تو موهام ، منو کشید سمت خودش، انکار میدونست با چه نیتی اومدم لباشو به سمت لبم آورد ، مکث کوتاهی کرد ، مقاومتی که نکردم نشونه رضایت من بود لباشو رو لبام گذاشت و بوسه های داغ اون ، تبدیل به لب تو لب شد
دستاش دور کمرم بود. آروم ، آروم می‌رفت تا باسنم رو لمس کنه ، همینکه دستاش به باسنم رسید ،حس داغ شدن و احساس کردم ، متوجه شد که شورت نپوشیدم و زیر اون دامن یه کص داغ نمایان شد
آروم زیر گوشم گفت : با این پوشش بیرون اومدن چه حسی داره ؟
من : استرس و هیجان
ـ من هیجان بیشتر از تو تجربه کردم ، تو همین ساختمون ، لخت با چادر نازک از خونه اومدم بیرون
حالا دستش رو کصم بود و داشت واسه می‌مالید ، داشتم داغ تر و داغ تر میشدم
من : منم این هیجان دوست دارم ، ترس استرس ، وای اگه یهو یکی ببینم چه میشه
از شدت حالی که دستای مرجان بهم میداد لبم رو گاز می گرفتم
مرجان ، کشیدم ، سمت مبل و هلم داد تا بشینم ، دوتا پاهامو بالا آورد شروع کرد کص خوردن ،
وایییی، چه حرفه ای میخورد ، ناله های ریزم به اههه و اوووه های بلندتر تبدیل میشد دیگه بدنم به لرزه افتاده بود و داشتم ارضا میشدم اینبار نوبت من بود به جوون کص مرجان بیفتم

اون روز که برگشتم همه چیز رو واسه عباس تعریف. کردم عباس اونقدر تحریک شد که همونجا ترتیبم رو داد
اینبار پشیمونی در کار نبود مخصوصاً که عباس خبر داشت و خودش می خواست لز کنم . هفته بعدش که هم میلاد و هم عباس نبود دوباره رفتم خونه شون ، اما اینبار متفاوت شد
عشق بازی و لب خوردن ها که تمام شد 69خوابیدم ، اون زیر بود من بالا و کص های هم دیگه رو می‌خوردیم و چه حالی میداد ، من پاهامو باز کردم و سط پای مرجان رفتم بعدش هم کص مون به هم چسبوندیم و چون خیس بودند چه شهوتی بهمون میداد
مرجان بلند شد و شروع کرد به کص خوردن من ، گاهی. هم با انگشتاش با کصم بازی می کرد داشتم به بهترین شکل حال می کردم ، که مرجان گفت : دوست داری بکنمت فکر کردم با انگشتاش ، می خواد این کار کنه ، بهش اوکی رو دادم
با تعجب دیدم یه دونه ، دیلدو رو از زیر تخت در آورد ، کلفت بود و بلند،
با خنده گفت : این دقیقا اندازه کیر میلاده، با این حریفش بیشتر تحرک شدم ، کصم که خیس بود اما اونم پماد لوبریکانت رو ،رو دیلدو زد و شروع کرد به کردن من ، هرچی سرعت دستش بیشتر میشد. من بیشتر حالا می کردم اینبار با همون دیلدو منو به اوج برد و ارضام کرد
پایان قسمت ۳
آریان 12
📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:28


پابر جا بود تازه گاهی هم چهارتایی مشرب میزدیم و حسابی داغ می کردیم او ن وقت بود که دیگه همه چیز گفته میشد . سکس های مجردی ، سکس های الان با دوست پسر، حتی سکس با شوهرامون جوری شده بود که خیلی راحت از کص دادن به شوهرامون می گفتیم کم کم حتی سایز و کلفتی کیر شوهرامون هم عیان شد ظاهراً عباس با یه کیر ۱۷ سانتی رتبه دوم رو داشت ، میلاد شوهر مرجان با اختلاف دو سانت صاحب بزرگترین کیر بود . لیلا هم که کیر شوهرش رو ۱۶ سانت اما خیلی کلفت توصیف کرده بود تو این بین شوهر مه لقا بازنده لقب گرفته بود چون به گفته خانمش چنگی به دل نمی زد و بخاطر همین هم مه لقا خیلی کیر حرامی. دوست داشت .
راستش بعد این حرفها گاهی که میلاد یا سعید رو می‌دیدم ناخواسته به کیرشون توجه می کردم ، شاید اونا هم با دیدن عباس همین کار می کردند. آقایون هم که مشخصا خیلی سر به زیر نبودن البته به جز شوهر مه لقا که زیاد تو این باغ نبود .
روال زندگی و دوستی مون ، همین جور ی پیش می‌رفت ، تا اینکه یه بار که گوشی رو باز کردم ، تو واتس آپ ، لیلا یه عکس فرستاده بود. با هم در ارتباط بودیم و گاهی هم ، اس میزدیم دورهمی مون که دیگه خط قرمز ی نداشت . اما این عکس فرق داشت . تصویری از لز دو تا خانم بود راستش رو لیلا زوم نبودم و بعدم نمی‌دونستم چرا اینو فرستاده و چه نیتی داره
واسه همین ایموجی،☹️ناراحتی فرستادم
لیلا زود پیام داد که اشتباه ارسال شده و معذرت خواست منم خیلی عادی ازش گذشتم
کمتر یه هفته بعد ، حدود هشت ، هشت و نیم صبح که واسه یه کاری از خونه می خواستم بزنم بیرون ، رو همان پله اول طبقه چهارم ، چشمم به مرجان افتاد که با یه چادر نازک که تن لختش توش پیدا بود ، به سمت خونه لیلا رفت ، همون جا مکث کردم و خودم رو عقب کشیدم اما ذهنم بدجوری درگیر شد . میدونستم شوهراشون نباید باشند. ،من : یعنی با هم همند ؟
با هم لز می کنند ؟
اما چرا لخت رفت خونه شون ؟
چرا همونجا لخت نمیشه ؟
راستش واقعا غافلگیر شدم ، یاد عکس. لیلا افتادم ، پس لیلا اهل لز هست ، اما مرجان چرا لخت رفت اونجا ؟


همون. شب عباس ازم سکس خواست و منم خودم رو تو اختیارش گذاشتم گاهی تو سکس هم می گفت عجب کصی داری مرجان و... همونجا یاد صبح افتادم در حالی که زیر کیر عباس بودم و بهش کص میدادم گفتم :امروز مرجان جوونتو ، لخت. دیدم
ـ. جوووون کجا ؟ رفتی خونه شون ؟
من : نه ، لخت لخت تنها با یه چادر رنگی نازک !!
عباس که تعجب کرده بود در حالی که داشت تو کصم تلممه می زد یه لحظه مکث کرد و گفت : کجا دیدیش؟
تو را ه پله ، داشت می‌رفت خونه لیلا
عباس که حالا بیشتر. تحریک شده بود شروع کرد محکم تر کردن و بلند گفت : اووففف ، چه کصی رفته بده به شوهر لیلا
من : در حالی که آه و ناله می کردم گفتم : مرجان جونت رفته بود به لیلا بده شوهرش که سر کار بوده
حرف از مرجان ،عباس رو بیشتر حشری می کرد و اونم محکم تر جرم میداد سکس تمام شد اما فکر عباس ، پیش مرجان بود
عباس ـ مطمئنی که با هم لز می کنند
من : حدس میزنم ، چون لیلا هفته قبل یه عکس از لز دوتا خانم واسم فرستاد . اما چون من ایموجی ناراحتی فرستادم . معذرت خواست و گفت اشتباه ارسال کرده
ـ پس می‌خواسته برا مرجان بفرسته ؟؟
من : شایدم قصدش خودم بودم ، من پایه نشدم رفته سراغ مرجان
اما برام قابل هضم نیست که چرا با این وضعیت ، مرجان رفت خونه لیلا ؟
ـ کاملا لخت لخت ؟
من : یه چادر نازک سر کرده بود که همه جاش توش پیدا بود
ـ همیشه دوست داشتم لز خانم ها رو ببینم
من : لابد لز کردن منو هم تجسمم کردی
ـ اره با نازنین ، یا حتی با مرجان
من : خب تصوره دیگه ، منو تو رو آزاد گذاشتم واسه این تصوراتت
ـ یعنی خودت دوست نداری ؟
من : دروغ چرا بدم نمیاد تجربه کنم. اما خب آدم مطمئن نبوده
ـ الان که هست
من : کی ؟
ـ مرجان
من: برم همین جوری بگم اومدم باهات لزکنم ؟ ما با هم، همه جوره حرف زدیم از خلاف های مجردی تا سکس با شوهرامون ، اما حرف از لز نزدیم
ـ پس از تصوراتم، هم بهش گفتی ؟؟
من : نخیر ، از کلفتی کیرت گفتم ، از خوب سکس کردنت گفتم
عباس لبخندی زد و گفت پس آماده ش کردی
ـ حالا کیر کدوممون بزرگتره،
من : میلاد ، مرجان میگه ۱۹ سانته
ـ پس چشمتو گرفته
من به خنده ؛ می‌خوام برم بهش بدم
ـ اووف منم، مرجان می کنم ، اما اول باهاش لز کن ،
عباس خودش ادامه داد و گفت : باید یه جوری بری سمتش که بفهمه تو اهلشی؟
من : اهلش که نیستم
ـ اما میخوای اهلش بشی
با عشوه گفتم : شوهرم. دوست داره ، نمیشه اهلش نشد
هر دو خندیدیم
عباس پیشنهاد داد ؛ یه روز که شوهرش نیست با وضع نامناسب به یه بهونه برو اونجا ، اهلش که باشه خودش می گیره برا چی رفتی
منو عباس چند تا نقشه ریختیم تا اینکه قرار شد با دامن کوتاه کوتاه و یه تاب کاملا باز برم خون

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:28


داستان آپارتمان
پارت ۳
گاهی، به آن روز ، فکر می کنم. اما بهترین تصمیم رو گرفته بودم .
داوود خاطرات خوشی واسه من ساخت . اما من نمی‌خواستم
اون مسیر رو ادامه بدم . بجز خیانتی که به عباس کردم و روزها بابت اون کار ، خودم رو سرزنش می کردم ، می ترسیدم بین مون وابستگی ایجاد بشه و اصلا دلم نمی خواست ، خدشه ایی به زندگیم وارد کنه.
ـ
ـ
حالا رفت و آمد جمع زنونه ما بیشتر و بیشتر شده بود . روزی نبود که یه جمع دو سه نفره نداشته باشیم.
مرجان شوخ طبع تر از بقیه بود مه لقا هم که طبیعتاً شیطون تر ، لیلا اما کم حرف تر بود هرچند کم کم، اونم راه افتاد . کم کم حرف هامون از حد معمول. فراتر رفت
شوخی هامون جوری دیگه شده بود مه لقا ، همچنان سردمدار جمع بود . خیلی راحت از همه کاراش حرف میزد ، هیچ ابایی نداشت ،
مرجان هم معلوم بود شیطنت داره ، تو جمع مون بی تجربه انگار لیلا بود . البته اونم کم کم. راه افتاد
.

با عباس ، خیلی بیشتر از قبل پایه شده بودم میخواستم هر چه هست کنار خودش باشه تا قبل از رابطه با داوود ، هیچ وقت درخواست رابطه از سمت من نبود . با اینکه هیچ وقت کم واسش نمیذاشتم . اما بعد اون اتفاق ، هر وقت دلم سکس میخواست ، خودم میرفتم سمتش ، و عشوه گری می کردم .

من : عشقم
عباس ـ جوونم
من : امشب دلم یه سکس تاپ میخواد
ـ تاپ !!! مثلاً چه جوری ؟؟؟
ـ چه پوزیشنی دوست داری عزیزم ؟؟
من : دوست دارم مشرب باشه و سیگار و یه سکس عالی ، که همه جوره حس آزادی داشته باشیم و حال کنیم
ـ هر حرفی و هر شوخی ، همه آزاد باشه !!
میدونستم عباس تجسمم قوی داره و از اسم بردن دیگران ، لذت می بره ، نازنین رو که دیگه تو خیالش ، رسماً از کص و کون کرده بود
من : اره عشقم هر حرفی دوست داری بزن ، نازنین و غیر نازنین رو دوست داشتی بگا،
این حرف رو با خنده گفتم اما معلوم بود واسش لذت بخشه
لباسم رو عوض کردم
، یه ست مشکی سکسی پوشیدم و رفتم پیشش ،
مشروب آورد . مزه رو هم آماده کرده بود ، سیگار روشن کرد یکی واسه من ،یکی واسه خودش،
یکی یکی پیک ها بالا رفت
ـ بسلامتی خودم و خودت
من : به سلامتی عشقمو ، نازنین جوونش
ـ بسلامتی نفسم که همه جوره پایه هست
بسلامتی....
یکی یکی. پیک ها بالا رفت و دود سیگار بود که فضای. اتاق رو پر و پرتر می کرد . دیگه حسابی داغ شده بودیم
من : عشقم ، دوست داری بجز ، نازنین کی رو بکنی ؟؟
ـ دوست دارم . تورو با نازنین با هم بکنم . دوتاتون لخت ، دو طرفم باشید ، شروع کنید از هم لب بگیرید بعد بیفتم به جوونتون
من : اوه ، اوه ، چه کم اشتها ، یکی کمشه
اینا رو با خنده می گفتم
من : حالا اگه نازنین بهت پا نداد چی ؟
من : دوست داری کی رو بکنی؟
عباس یکم مکث کرد ، انگار تردد داشت بگه
من : آزادی عشقم ، هر کی دوست داری بگو
ـ رو مرجان کراش دارم ، اونو گاهی تو سکس. تجسم می کنم
کدوم مرجان ؟ دختر خاله ات؟
اسم دختر خاله شم مرجان بود ،
ـ نخیر مرجان همسایه طبقه پایینی ، خانم میلاد ،
با اون قد و اندام مرجان، هر کی عاشق اندامش می شد ، لامصب ، شاسی بلند بود .دروغ چرا من خودم ، گاهی که لباس باز تو خونه شون می پوشد ، عاشق اندامش می شد م ، گاهی مه لقا بهش ، به شوخی می گفت : میلاد باید پله بزاره زیر پایش تا تو رو بکنه وگرنه به کصت نمی‌رسه، جمع زنونه بود و راحت شوخی می کردیم هر چند مرجان مثل مه لقا هات نبود اما کم کم اونم ، راه افتاد
از ذهنیت مرجان بیرون اومدم و حرف عباس رو تصدیق کردم
من : حق بهت میدم ، اسبه ، تازه با تاپ و شورتک ببینیش ، فکر شو ، نه ؛ واقعا می کنیش
ـ اووف فکر کن ؛ چه کصی آبادی لا پاش ، داره
خندم گرفت ، مخصوصاً که کیر عباس هم از زیر شلوارکش، سیخ سیخ شده بود .
چون قبلش گفته بود دوست دارم تو و نازنین با هم بکنم ، منم به عمد که بیشتر حشریش کنم گفتم :
فکر کن از بیرون بیای منو و مرجان. رو تخت لخت لخت ببینی که مرجان داره کص منو با ولع میخوره
چی می کنی ؟؟
ـ همون پیش در ، لخت میشم . کیرم که قطعا شق شده ، چند تا تف میزنم و از پشت می‌زارم تو کصش
اون شب بهش گفتم: منو مرجان صدا کن و هر کاری دوست داشتی با مرجانت بکن .هر بار که اسم مرجان می آورد و من می گفتم جوونم، و براش ، عشوه می اومدم، اون حشری تر میشد ، محکم تر ، منو می کرد ، اون شب. یکی از بهترین سکس های زندگیم با عباس بود .
دیگه مرجان جزیی از سکس. ما شده بود یا من مرجان می شدم یا پایه کص دادن دوتایی به شوهر جونم حتی گاهی عباس می گفت : چه حالی میداد یه شب تو رو میدادم میلاد ، مرجان رو ازش قرض می گرفتم . رسماً نازنین باز نشسته شده بود . اگه مرجان می فهمید اینقدر راحت تو سکسمون اونو بذل و بخشش می کنیم دیگه نگاهمون نمی کرد اما خب اینا همش تصویرات ذهنی بود و قرار نبود هیچ وقت گفته بشه

دورهمی های زنونه مون همچنان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:27


شده بودیم گفتم باید شدت تلمبه بیشتر کنم تا زودتر آبم بیاد گفت باشه عزیزم بزن و محکم‌تر تلمبه میزدم بعد از چند دقیقه آبم اومد بلند شدم جفتش دراز کشیدم گفت اوف راحت شدم خسته نباشی پهلوان خندیدیم دوتایمون ، گفت واقعا پارم کردی چه کیری داری ، بهش گفتم قابل نداره گفت نه عزیزم مال خودت من نمیخوام خندیدم بلند شدم رفتم خودمو تمیز کردم دیدم دستش به پشتش بلند شد گفت درد دارم با این همه کاری که کردم آخرش دوستم راست گفته بود کیرت کلفته.
رفت تو یخچال برام خودمو و خودش دو تا رانی آورد باز کردیم خوردیم یکم پیشش نشستم بعد ازش خداحافظی کردم رفتم سمت هتل همون شیمیل اولی که رفته بودم پیشش اسمش میزارم ( سارا ) که ندا رو بهم معرفی کرد زنگ زد پشت گوشی قهقهه خنده گفت فهمیدم ندا جون جر دادی ؟
خندیدم گفتم نه بابا اون داشت ادعای تنگ ها در میورد ، حالا چرا چی شده ؟
گفت زنگ زد کلی بهم فحش داد این چه مشتری بود که فرستادی کونم پاره شد حالا تا چند روز نمیتونم کار کنم بهش گفتم بهتر بزار استراحت کنه.
بعد بهش گفتم سارا جان بازم کسی برام سراغ داری ؟
گفت آره عزیزم هستند ولی میترسم بری آنها رو هم جر بدی و خندید ، بهش گفتم اگه خوشگل و خوش هیکل سراغ داری خوبه ، گفت یک دوستی دارم اونم خوبه و باحاله ولی مکان نداره اشکال نداره بیاد پیشم شما هم بیاید گفتم خوبه ولی اون دختره که گفتی دوستت از عقب و جلو میده چی اونم هستش برای فردا شب تا صبح میخوام چهار نفری گروپ بزنیم ؟
گفت الان هماهنگی میکنم.
بعد از یک ساعت زنگ زد گفت فردا شب نه ولی پس فردا شب تا صبح اشکال نداره دوتاشون اوکی هستند.
گفتم باشه سارا جان حالا که فردا شب نیستند دوتاییمون بریم بیرون ؟
گفت بریم.
ادامه داستان بعد می‌نویسم خدمتتون.
به خدا تازه فهمیدم عشق و حالی که توی ایران میشه کرد نیازی به رفتن هیچ کشوری نیست ولی هر دوشون پول میخواد که لذت ببرید.
ادامه دارد…
نوشته: نیما

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:27


اولین سکس با شیمیل تایلند ایران (۲)

#دنباله_دار

...قسمت قبل
سلام دوستان
ادامه داستان
بعد از اینکه از پیش اون شیمیل اولی آمدم بیرون رفتم تهران بعضی از بازار ها رو دور خوردم خرید کردم رفتم بام تهران و برج میلاد و غیره شب آمدم هتل استراحت کردم فردا شد من تا عصر استراحت کردم بعد حرکت کردم سمت شیمیل دومی که اسمشو میزارم مثلاً شیمیل (ندا) .
رسیدم منطقه سعادت آباد طبق آدرس زنگ زدم ساختمان پیدا کردم رفتم داخل چقدر تحویل گرفت قد بلند سینه های تقریباً سایز 85 یک لباس لختی سینه ها پیدا بودن یک دامن کوتاه مشکی باهام دست داد بفرمایید بنشینید گفت چیزی لازم ندارید براتون بیارم آبی ، شربتی ، چیزی ؟
گفتم خیر همه چیز اوکی هستش ، نشست گفت باور نمیکردم که از جنوب آمدی اونم برای سکس فقط با شیمیل ؟
بهش گفتم دوستت ظاهراً همه چیز بهت گفته خندید گفت بله تازه کلی تعریف داده ظاهراً آلت خیلی کلفتی داری؟
خندیدم گفتم شاید ، حالا شما آماده هستید ؟
گفت بله قبل از اینکه بیایی خودمو آماده کردم رفت سمت اتاق چند دقیقه ای گذشت گفت تشریف بیاورید اینجا منم رفتم گفت میشه یک خواهشی بکنم ؟
گفتم بفرمایید ، گفت من کانال تلگرامی سکسی دارم با هر کسی که برنامه میزارم فیلم میزارم تو کانال البته چهره مشخص نیست میشه از شما هم بزارم برای جذب مشتری بیشتر گفتم نه دوست ندارم ، گفت فقط یک فیلم کوتاه که شما داری با من سکس میکنی فقط آلت شما که داری با من سکس میکنی خودت هم بگیر در حد چند ثانیه ، منم قبول کردم که خودم فیلم بگیرم لباس ها درآورد لخت شدم رو تخت دراز کشیدم اومد رو تخت ازم لب گرفت بهش گفتم لباساتو در بیار تا ببینیم چی داری ؟
گفت چشم عزیزم لخت شد سینه های پروتز کرده دامن و شرت درآورد کیرش تقریباً بزرگ بود بهش گفتم چرا بیشتر شما شیمیل ها آنقدر کیر های بزرگ دارید ؟
کیرمو گرفت گفت نه مال تو کوچیکه خندید گفت قرار کونمو پاره کنه فهمیدم کون رفیقمو پاره کردی ، خندیدم گفتم نه عزیزم شما به اندازه کافی مشتری دارید همه نوع امتحان کردید ، گفت باورت نمیشه ولی بیشتر مشتری ها مفعول هستند فاعل کم داریم رفت پایین اونم شروع کرد برام ساک زدن چطوری کیرمو میخورد تخمام میک میزد تا آخر میزاشت تو دهنش منم تو حال خودم بودم چند دقیقه همینجوری کیرمو میخورد بهش گفتم بیا تو بغلم آمد لباشو میخوردم سینه هاش فشار میدادم دست کردم در کونش فشار میدادم که کون گنده ای داشت دستم رفت در سوراخ کونش یک چیزی فلزی خورد به دستم بهش گفتم این چیه گفت پلاگین معقدی ، گفتم چیه گفت قبل از اینکه بیایی گذاشتم داخل که آمدی از پشت سکس کنیم اذیت نشم ، گفت تا حالا ندیدی ؟
درش آورد یک آخی گفت دیدم خندیدم گفتم چرا تو اینستاگرام و فیلم های سکسی دیدم گذاشتش بغل تخت خواب رفت ژل روان کننده آورد مالید به کونش بهش گفتم کاندوم بیار رفت کاندوم آورد کشیدم رو کیرم بهش گفتم دولا شو ، گفت چطوری ؟ گفتم حالت داگی دولا شد کیرم آروم آروم فشار دادم رفت داخل و خیلی آروم تلمبه میزدم می‌گفت چه کیری داری یواش بزن دارم پاره میشم ولی من اعتنایی نمی کردم و تلمبه ها رو بیشتر میکردم صداش کل خونه رو برداشت بود کونش آنقدر بزرگ بود با هر تلمبه لمبه هاش موج میزدن و خودشو رو به جلو میکشد گاهی صبر میکرد با دستش منو فشار میداد عقب که محکم تلمبه نزنم ولی من کارمو میکردم از شدت درد با کیرش بازی میکرد و تو حس حال خودم بودم و تلمبه میزدم درش آوردم بهش گفتم بخواب میخوام بخوابم روت دراز کشید گفت لطفاً یکم ژل روان کننده بزن یکم مالیدم رو کیرم خوابیدم روش گفت میشه همینجوری نشسته داری میزاریش داخل یک فیلم کوتاه بگیری ؟
گفتم باشه عزیزم گوشی موبایل گذاشت رو فیلم بهم داد منم نشستم رو کونش فیلم زدم کیرمو گذاشتم داخل و نشسته تلمبه میزدم و صدای اح و ناله میکرد و می‌گفت وای عزیزم چه کیری داری بکن بکن و منم در حدود سی ثانیه فیلم از کیرم موقع کردن بود گرفتم گوشی قطع کردم بهش دادم گفت لطفاً صبر کن فیلم داشت نگاه میکردم و منم آروم میکردم گفت خوبه گوشی گذاشت کنار منم خوابیدم روش و دستم بردم زیر سینه هاش و تلمبه میزدم خودشو جمع میکرد از درد میکرد زیر دستم دو بار با مشت محکم کوبید به تخت خواب گفت زود تمام کن واقعا پاره شدم گفتم هنوز بیست دقیقه هم نشده صبر کن از شدت دردی که میبرد من بیشتر لذت میبردم و سینه هاشو فشار میدادم و به تلمبه زدن ادامه میدادم گفت لعنتی تا آخر فشار نده یکم یواشتر بهش گفتم تمام لذت اینه تا آخر فشار بدی داخل خیس عرق شدم بلند شدم بهش گفتم بخواب پاهات باز کن ، با یک مکث برعکس شد پاهاش باز کرد کیرمو گذاشتم داخل و خوابیدم تو بقلش از شدت درد کیر خودش کوچیک شده بود و ازش لب گرفتم و تلمبه میزدم دستم پشت گردنش بود با اون دستم با سینه ش بازی میکردم و تلمبه ها رو ادامه میدادم لبش جدا کرد گفت چه کمری داری دوتایمون خیس عرق

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:27


و یه خرده عقب رفت و دوباره لب تو لب شدیم و این بار یکم طولانی تر. بعد درب خونه رو بست و دست رو گرفت و دنبال خودش بردم تو اتاق خواب و در اتاق خواب بسته شد…
بدون رد و بدل شدن حرفی، همیندیگه رو بغل کردیم و مشغول بوسیدن و مالوندن و لیسیدن هم شدیم.
لخت کردن عمه میترا اصلا زمان‌بر نبود چون پیراهنش گشاد و نخی بود و راحت درش آوردم.
سوتینش مشکی بود و شرتش از این سفیدایی که روش عکس گل و عروسک اینا داشت. منم سریع تک پوشم رو در آوردم و شلوار و شورت رو با هم کشیدم پایین و بلبل رو از قفس آزاد کردم.
دوباره همرو بغل کردیم و بعد از یه خورده لب و لوچه و گردن، برش گردوندم و از پشت بهش چسبیدم و مشغول خوردن پشت گردنش شدم و همزمان دو تا دستام رو بردم زیر سوتین و دو تا می می هاش رو مالوندم. یه خرده کلا سوتین رو دادم بالا و اون دو تا میوه بهشتی رو از بند رهاندم و همچنان می مالیدم. یکی از دستام رو آروم آوردم پایین و یه خورده شکم بزرگش رو مالیدم و یواش یواش دستم رو رسوندم بالای کش شورتش. بدون معطلی دستم رو کردم تو شورتش؟و به کسش رسوندم.
واییییییییییی عجب کس تپل و گوشتی و خیسی. اونقدری خیس که کاملا لزج شده بود. یه خرده کسش؟رو تو مشتم چپوندم و بعد همونطور که گردن میلیسیدم و می می می مالیدم، شروع کردم به ور رفتن با چوچوله ش. یهو نفسش رو حبس کرد و بعد از چند ثانیه با آه و اوه کردن شروع کرد به نفس زدن بلند.
صداش تو گوشم می پیچید و دیوونه م میکرد.هرچی نفساش تند تر و بلندتر میشد، سرعت و فشار حرکت انگشتم روی چوچوله ش بیشتر می‌شد و هرچی فشار و سرعت انگشتم بیشتر میشد، سرعت و صدای نفساش بیشتر.
این کار رو انقدر ادامه دادم تا پاهاش سست شد و چون وزنش زیاد بود من به سختی سرپا نگهش داشتم و انقدر ادامه دادم تا یه انقباض کوچولو د یه تکون کوچولو و یه جیغ یواش و ارضا شد. همی که ارضا شد، به زور دست رو از تو شورتش در آورد و از تو بغلم در اومد افتاد رو تخت.
منم رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدم و همزمان با مالوندن می می هاش، شروع کردم ازش لب گرفتن. یه خورده که حالش جا اومد، رفتم روش دراز کشیدم و لب و لیس و بوس و گاز رو از سر گرفتیم و رفتم بین پاهاش. لنگان رو دادم بالا و بعد از دیدن بهشتش، با تنظیم سر سلطان جلو سوراخ کسش، با یه فشار، تا ته کردم تو کسش. یه جیغ و آه کوچیک زد و دست کرد تو موهام و سرم رو کشید سمت خودش؟و لبامو رفت تو هم. آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم و زبونمون تو دهن همدیگه بود و حالا نزن و کی بزن. گهگاهی تلمبه زدن رو متوقف میکردم و در حالی که کیرم تا دسته تو کسش بود، می رفتم سراغ می می خوری. واییییییییییی عجب طعمی داشتن.
چند دقیقه ای مشغول کردن بودم و دیگه باید تکلیف رو روشن می کردم. بهش گفتم: آبم رو چکار کنم؟ گفت: قرص میخورم؛ بریز داخل.
منم ازش جدا شدم و همون حالتی که پاهاش رو داده بودم بالا، سرعت و شدت تلمبه هام رو زیاد کردم و زدم و زدم و در آخرین لحظه تمام آبم رو تو کسش خالی کردم. یه مکث کوچولو کردم و برا اینه یه قطره ش هم هدر نره، یواش یواش عقب جلو کردم تا مطمئنم بشم همه ش رو تو کسش خالی میکنم. بعد روش دراز کشیدم و یه خرده همدیگه رو بوسیدیم و کنار هم قرار گرفتیم. دستم رو بردم زیر سرش و از بغل آوردمش تو بغلم و یه خرده همدیگه رو بوسیدیم. بعدش لباسام رو پوشیدم و رفتم توالت و خودم رو تمیز کردم. وقتی برگشتم دیدم رختخوابم رو پهن کرده تو سالن و خودش هم تو اتاقش و در اتاق رو بسته.
دراز کشیدم سر جام و خیلی زود خوابم برد.
صبح ساعتم زنگ زد و بیدار شدم ولی هنوز تو رخت خواب بودم که اتفاقای دیشب رو دوباره مرور کردم:
یا خدا!!! من عمه میترا رو کردم. حالا باید چطور تو روش نگاه کنم؟! اگه آبروریزی بشه، چکار کنم؟ اگه بقیه بفهمم…!!!
عمه میترا: رضا جان دیرتر نشه!!! زود بیا صبحونه تو بخور؛ از سرویس جا نمونی.
-: چشم اومدم
.
.
.
.
یکی دو روز با هم تماسی نداشتیم ولی بعدش دوباره تلفن و رفت و آمد و سکسای متعدد تا سالها ادامه داشت تا چند سال پیش که رفتن ترکیه و دیگه همدیگه رو ندیدیم. البته هنوز تماس تلفنی داریم اما تو این چند ساله فقط یه بار رفتم ترکیه و همون یه بار زیاد تنها نبودیم و فقط یه فرصت برا سکس داشتیم که از دستش ندادیم. البته اون سنش بالاتر رفته اما هنوز منحصر به فرده.
توضیح اینکه من همیشه تا همین امروز عمه میترا صداش میکنم و هیچوقت دوست نداشتم عمه رو از جلو اسمش بردارم.
ادامه دارد…
نوشته: رضا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:27


ازنین هم رفت بخوابه. ساعت حدود ده یازده بود که خواستم برم خوابگاه که عمه میترا ازم خواست شب پیششون بمونم. رو یه کاناپه سه نفره نشسته بودیم کنار هم نشسته بودیم و مشغول فیلم دیدن. عمه دراز کشید و سرش رو گذاشت رو پام و پاهاش رو اونور جمع کرد.منم به ناچار دستم که سمتش بود رو گذاشتم رو شونه ش (بالای بازوش). لباسش مثل همیشه آستین حلقه ای بود و نرمی پوستش برام خیلی خوشایند بود. اگه یه ماه پیش این اتفاق می افتد احتمالا حس خاصی بهم دست نمی داد اما با توجه به اتفاقایی که گفتم، بی اختیار کیرم تو کسری از ثانیه شد مثل سنگ طوری که اگه نشنیده بودم و جمعش نکرده بودم، از این گوشش می رفت تو و از اون یکی می زد بیرون😉.
یه خرده پاهام رو جابجا کردم؛ عمه میترا فکر کرد اذیتم و خواست بلند شه که با یه فشار کوچولوی دستم رو بازوش متوجه شد مشکلی نیست و پشیمون شد.
از اون لحظه به بعد من دیگه فیلم نگاه نمی کردم و فقط تو یه حال دیگه بودم. همونطور که دستم رو بازوش بود، یواش شروع به نوازش کردنش کردم. هر از گاهی دستم رو می بردم روی سرش و موهاش؟رو ناز می کرد و انگشتام رو می بردم توی موهاش. تا اون موقع، این شرایط بینمون اتفاق نیوفتاده بود. زمان عین برق و باد برام گذشت و نفهمیدم کی فیلم تمام شد. عمه میترا سرش رو از پاهام برداشت و بلند شد رفت سمت آشپزخونه. یه کم سر و صدا کرد و خواست شب بخیر بگه بره بخوابه که منم تصمیم گرفتم برگردم خوابگاه. ازش خداحافظی کردم و اومد تا دم در برای بدرقه. موقع دست دادن برخلاف معمول باهام روبوسی کرد و …
اونشب تا صبح بی خوابی زده بود به سرم. صبح هم سر کار همه ش فکرم مشغول بود. طرفای ظهر زنگ زدم بهش و بعد از حال و احوال کردن، خواستم خداحافظی کنم که ازم پرسید کار خاصی باهاش داشتم؟! منم گفتم نه؛ فقط برا احوالپرسی بهش زنگ زدم. اصرار کرد که اگه کاری دارم، رودربایستی نکنم و بگم. منم تشکر کردم و خداحافظی کردم. تا آخر اون هفته دیگه نرفتم خونه شون و آخر هفته هم برگشتم اهواز، خونه خودمون.
شنبه صبح تازه رسیده بودم تو دفترم که بهم زنگ زد و پرسید چرا چند روزه خبری ازم نیست. منم توضیح دادم که سرم شلوغ بود و این حرفا. بعد از اینکه تماسمون تمام شد، برام یه جوک (اس ام اسی) فرستاد و پشت بندش یه استیک گل. منم در جواب یه استیکر لبخند و گل فرستادم. ظهر بعد از ناهار گفتم بزار بهش زنگ بزنم و مخش رو بزنم. (یه خوبی که بود، این بود که کاوه معمولا جای دوستاش هم می موند سر کار و البته چون تلو باز (تریاکی) بود، وقتایی هم که سر کار نبود، زیاد خونه نمی موند.)
خلاصه بهش زنگ زدم و گفتم این چند وقت خیلی بهش زحمت دادم و تا چند وقت روم نمیشه برم خونه شون. اونم یه خرده منو لوس کرد و اون ناز میکشید و من ناز و قرار شد عصر که رفتم خوابگاه برم سمتشون.
عصر قرار شد نازنین رو ببریم کلاس زبانش و تا تموم شدن کلاس، من و عمه میترا بریم فروشگاه ممکو واسه خرید. بعد از خرید با نازنین برگشتیم خونه و مطابق معمول که کاوه عصرکار شب کار بود، شام رو سه نفره خوردیم و نازنین رفت تو اتاقش بخوابه. من و عمه میترا هم روی همون کاناپه روبه رو تی وی نشستیم کنار هم طوری که فقط رون هامون به هم نچسبیده بود. پایین پیراهنش اومده بود بالا تا روی زانوش. بدون اجازه دستم رو گذاشتم روی زانو و با باز و بستن پنجه هام روی زانوش شروع کردم به قلقلک دادنش. با همون حرکات اولیه، قلقلکم گرفت و سعی کرد دستم رو از رو زانوش برداره. اما من نذاشتم تلاشش به ثمر برسه و با زور ادامه دادم به قلقلک دادنش. اونم در حالی که غش خنده بود هی تو دست و پام می پیچید. کلی باهاش لاس زدم تا از نفس افتاد و وِلو شد رو کاناپه. منم دیگه بی خیال قلقلک دادنش شدم و کنارش لم دادم رو مبل. زیاد طول نکشید که اومد سمت و سرش رو گذاشت رو شونه م و از پهلو لش افتاد روم.
من یه تکون خوردم و دستم رو از پشت سرش رد کردم و آوردمش تو بغلم.
تو شرایط خاصی بودیم هر دو. خیلی مشخص بود که هر دو دوست داریم بیشتر پیش؟بریم اما جرات شروعش رو نداشتیم. هم ترس از شروع یه رابطه تابو و هم شک از موافقت طرف مقابل.
یه تپلوی سفید و نرم و نورم تو بغلم بود و محکم به خودم فشارش می دادم. چند دقیقه ای تو همون وضعیت بودیم و پیشرفت خاصی نبود تا بالاخره عمه میترا از بغلم در اومد و یه خرده مو هاش؟رو که به هم ریخته شده بود رو مرتب کرد و بلند شد رفت تو آشپزخونه. منم که موقعیت رو دیدم، بلند شدم و خداحافظی کردم که برم. عمه میترا صدا زد که صبر کنم بیاد بدرقه م کنه. جلو در موقعی که خواستیم دست بدیم و روبوسی کنیم(طبق روال این دو سه بار آخر) در گوشم گفت: مطمئنی میخوای بری؟
یه فاصله کوچولو از هم گرفتیم و یه مکث کوچیک کردم و گفتم: نَرَم؟؟؟؟
عمه میترا لبش رو آورد جلو و گذاشت رو لبام و یه بوس کوچولو گرفت

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:27


داستان یک زندگی

#تابو #عمه

سلام
یا خدا!!! من عمه میترا رو کردم. حالا باید چطور تو روش نگاه کنم؟! اگه آبروریزی بشه، چکار کنم؟ اگه بقیه بفهمم…!!!
عمه میترا: رضا جان دیرتر نشه!!! زود بیا صبحونه تو بخور؛ از سرویس جا نمونی.
-: چشم اومدم
اسمم رضاست و ۴۵ سالمه. زن و بچه دارم و جنوب ایران زندگی میکنم. این خاطره مربوط به سال ۸۴ هست و با دختر عمه ای اتفاق افتاده که بخاطر سن و سالش، عمه میترا صداش می کردم.
میترا یا همون عمه میترا الان حدود ۶۲ ۶۳ سالشه و با شوهرش که پرستار بود و الان بازنشسته ست و دخترش به اسم نازنین، چند سالیه که ترکیه زندگی می کنن.
ماجرا مربوط به دورانیه که من بعد از تموم شدن سربازیم، برای کار رفتم منطقه ویژه ماهشهر و تو یکی از شرکتهای خصوصی مشغول کار شدم و خوابگاهمون توی یه شهرکی بود به اسم ممکو(خونه های سازمانی پتروشیمی بودن)
خوابگاه ما چند تا خونه ویلایی بودن که دو سه خیابون با خونه میترا اینا فاصله داشت.
خونه عمه م (خواهر بابا و مامان میترا) هم سربندر بود.
خلاصه اینکه از وقتی من مشغول به کار تو اون منطقه شدم، هفته ای دو سه بار عصرا می رفتم خونه شون و شام پیششون بودم یا مثلا اگه بعد از کار می رفتم خونه عمه م، شب با ماشین میترا اینا بر میگشتم ممکو و خوابگاه.
رابطه و رفت و آمدمون از همون اول با عمه م اینا خوب بود و اینکه من برا کار رفته بودم اون طرفا، باعث شده بود بیشتر از قبل ببینمشون.
سرتون رو درد نیارم…
یه روز بعد از کار که رفتم خونه شون، نازنین کلاس زبان داشت(اون موقع ۸ ۹ سالش بود) و کاوه(شوهر میترا) عصر کار بود و عمه میترا از من خواست ببرمش کلاس و برگردم؛ گفت یه دوش میگیره و برا برگردوندن نازنین خودش میره. به منم گفت کلید رو ببر که برگشتی پشت در نمونم. (گفتم که می خواست حموم بره)
خلاصه نازنین رو رسوندم سر کلاسش و کمتر از ده دقیقه برگشتم خونه و نشسته بودم تو حال جلو تی وی. عمه میترا که متوجه برگشتن من نشده بود، در حالی که حوله رو نصف و نیمه دور خودش پیچیده بود و کاملا می می هاش که خیلی بزرگ بودن (ایشون اصلا خوش استایل و ورزشکاری نبود و نیست. قدش حدود ۱۷۰ و همیشه تا یادمه ۲۰ ۳۰ کیلو اضافه وزن داشت) هم بیرون از حوله بودن، اومد تو حال که یهو چشم تو چشم شد و با یه وای گفتن دوید رفت تو اتاقش.
منم واکنشی نشون ندادم و داشتم تی وی میدیدم‌. بعد از ۱۰ ۱۵ دقیقه لباس پوشیده با موهای خیسش اومد تو حال و بعد از سلام و تشکر بابت نازنین، گفت: چه زود برگشتی!!! متوجه اومدنت نشدم. ببخشید.
منم ازش معذرت‌خواهی کردم که بهش اطلاع ندادم و خلاصه داستان تمام شد.
بعدش رفت موهاش رو خشک کرد و رفت تو آشپزخونه تا شام رو آماده کنه. برخلاف قرارمون، ازم خواست خودم برم و نازنین رو برگردونم و منم انجام دادم.
تو دلم آشوب بود.سالهای سال بود که عمه میترا رو با پیراهن های روی زانو و آستین حلقه ای و تابستانه میدیدم اما تا اون روز همه چی برام عادی بود. حتی وقتی پیراهنش یقه باز بود و خط سینه ش معلوم می‌شد. تو همون فاصله که رفتم و نازنین رو آوردم، تمام اون صحنه های بیست و چند سال گذشته ای که عمه میترا رو دیده بودم جلو چشمم تداعی شدن. تصویر می می هاش (احتمالا سایز سوتین ۱۰۰ یا حتی بیشتر هم بود) از جلو چشمم دور نمی شد.
من روابط دیگه ای قبل از اون ماجرا داشتم اما فکر اینکه یه روزی روی ایشون به قول امروزیا کراش داشته باشم، به ذهنم خطور نمی کرد.
برگشتیم و شام رو خوردیم اما سر میز همش سعی میکردم با عمه چشم تو چشم نشم تا اون حد که رفتارم اذیت کننده شد و بعد از غذا وقتی نازنین رفت تو اتاقش سر درس و مشقش، موقع جمع کردن ظرفا عمه میترا بهم گفت: یه اتفاقی افتاد و تموم شد. خودتو اذیت نکن.
منم یه اوگی گفتم و رفتم رو مبل خودم رو مشغول تی وی کردم.
کارای آشپزخونه تموم نشده بودن که کاوه هم از راه رسید و یه چای با هم نوشیدیم و من خداحافظی کردم و رفتم خوابگاه.
دو سه روزی سمت خونه شون نرفتم. یه روز ظهر بهم زنگ زد که عصر میره خونه مامانش (عمه م) و منم برم و شب باهاشون برگردم. منم قبول کردم و عصر رفتم پیششون.
عمه م تا منو دید بغلم کرد و بهم گفت بی معرفت چند روزه خبری ازت نیست!!! عمه میترا هم گفت: آره!!! آقا دیگه مارو تحویل نمیگیره و به خاطر اینکه یخم باز شه، باهام روبوسی کرد(روبوسی با میترا و بقیه دختر عمه هام چیز عجیبی نبود اما مثلا وقتایی که دیر به دیر هم رک میدیم یا برا سال نو مبارکی و از اینجور چیزا بود، نه همیشه) و خلاصه نشستیم دور هم.
کلی گفتیم و خندیدیم و شب هم باهاشون برگشتم ممکو و خوابگاه.
فردا عصرش باز رفتم خونه شون. بعد از سلام و احوالپرسی یه خرده تو درسای نازنین کمکش کردم و بعدش نازنین مشغول درساش شد تو اتاق خودش. من و کاوه و عمه میترا هم مشغول صحبت شدیم. بعد از شام کاوه شبکار بود و رفت سر کار. ن

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:26


انی
عاطفه پایین لباسش داد بالا تا شکم حالا پایین تنه سفید و سکسی‌ش با شورت لامبادی مشکی‌ش تو چشم بود افغانی داشت میمرد از هیجان وقتی پشتشو کرد به افغانی تا بره داخل دستشویی کون گنده‌ و سفیدش که بند شورتش رفته بود لای چاکش باعث شد افغانی کامل شق کنه و تابلو کیرش مشخص شد انقدر پررو بودن که نرفت وایساد تا بازم تماشا کنه و اصلا حواسش به کیرش نبود عاطفه بعد از دستشویی با همون حالت اومد بیرون و لباسش درست کرد ولی موقع رفتن قشنگ رونای خوش تراش‌شو با کون گوشتی‌ش به نمایش گذاشته بود و افغانی خرکیف از دیدنش. عاطفه یه جوری رفتار میکرد که افغانی را آدم حساب نمیکرد. البته مینا هم جلوی افغانیه رعایت نمی کرد، یه پیراهن مردونه کوتاه و تنگ پوشیده بود روی تیشرتش که دکمه هاش باز بود و حجم کسش و پستوناش مشخص بود با همون ساپورت، هروقت خم ميشد حجم کونش تو چشم بود شال‌شم که افتاده بود سر نمیکرد.
عکاسی و فیلمبرداری که تموم شد راه افتادیم سمت تالار
و افغانی موند تنها با صحنه های سکسی که دیده بود، تو کوچه موقع برگشت حمید گفت شک ندارم افغانیه با دید زدن این دو داف ایرانی الان مشغول جق زدنه مینا گفت خاک بر سر چشم بر نمی داشت یه سر کس و سینه های منو رصد میکرد تا خم میشدم محو تماشای کونم میشد که عاطفه گفت اگر تو انقدر دید زده پس وای به حال من مینا گفت تو رو که هرچی با نگاهش میخورد سیر نمیشد تو چلو گوشت بودی واسش من سالاد کنار غذا که همه خندیدیم. عاطفه گفت تازه نمیدونی که وقتی رفتیم دستشویی هموجور وایساده بود نگاه میکرد منم جلوش دامن لباس بالا زدم رفتم داخل دستشویی کل پایین تنه منو با یه شورت لامبادا دید خاک بر سر و قشنگ راست کرد واسم
مینا گفت راست میگی عاطفه گفت بله راحت با کیر شق شده وایساده بود تا آخر
من گفتم منم میبودم یه لحظه از شما دوتا داف درجه ۱ چشم بر نمیداشتم
به حمید گفتم شک نکن تا یه مدتی به یاد زنامون این افغانی جق خواهد زد.
با رد و بدل شدن این حرفا بین‌مون حسابی ۴ تایی شهوتی شده بودیم.
اینکه اون موقع انقدر راحت حرفای سکسی میزدیم و عاطفه بدون هیچ حیایی با اون وضع لباس جلوی حمید، تو خیابون جلوی پیرمرد و تو خونه جلوی افغانی خودنمایی میکرد خیلی جای تعجب داشت برای من، اینکه بعد از پرو لباس جلوی یه مرد غریبه با بالاتنه لخت راحت بود و الان هم اینطوری ار عاطفه که روزی دختر مذهبی و چادری بود بعید بود.
عاطفه مثل پرنده ای بود که از قفس رها شده بود، هرچی تو مجردی خودشو شهوتشو کنترل کرده بود الان با دیدن بی غیرتی من مثل آدمای عقده ای عقده گشایی میکرد.
نشستیم تو ماشین راه افتادیم سمت تالار مینا و وحید هم با ماشین خودشون اومده بودن تا تو راه از ما و ماشین عروس فیلم بگیرن، من به شدت از وضعیت عاطفه تو عروسی جلوی فامیلای خودش نگران بودم چون زناشون جلوی من ۱۰۰ درصد حجاب می‌داشتن و من نمیخواستم مرداشون زن منو تو اون شرایط ببین بهرحال پیرمرد تو خیابون و اون افغانی غریبه بودن و دیگه اونا رو نمی‌دیدیم.
فامیل ما همه ولنگ و واز بودن اما فامیلای زنم همه خشک مقدس
تو راه عاطفه گفت اون افغانیه خیلی حالا داد وقتی داشتم براش خودنمایی میکردم حسابی کسم خیس شد.
چون طولانی شد عروسی را در داستان بعد براتون تعریف میکنم.
نوشته: سعید

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:26


داستان بی غیرت شدن سعید (۲)

#بیغیرتی

...قسمت قبل
این داستانی که میخونید داستان خودم کردم که لعنت بر خودم باده. من سعید ۳۲ ساله با قد و هیکلی معمولی و البته کیری کوچیک و باریک و سیاه هستم، در قسمت قبل داستان انتخاب لباس عروس برای خانمم عاطفه را براتون تعریف کردم امروز میخوام داستان عروسی مون و بی غیرتی خودم براتون تعریف کنم. برای فیلم و عکس رفتیم آتلیه ای که همون دختر عموم که آدرس مزون داده بود معرفی کرده بود. یه زن و شوهر لارج و باحال بودن به اسم مینا و حمید.
روز عروسی رسید ساعت ۶ صبح عاطفه را رسوندم آرایشگاه و خودم برگشتم خونه بابام یه چرتی بزنم تا مردم بیدار شن مغازه ها را باز کنند، بعد از انجام کارها ساعت ۱۲ رفتم دنبال فیلمبردار که حمید بود رفتیم خونمون تا از جهیزیه فیلمبرداری کنه، تو اتاق خوابمون عکس های عقدمون قاب کرده بودیم که تو همشون عاطفه با لباس‌ عقد‌کنون و بی حجاب بود موقع فیلمبرداری حمید از عکسها هم فیلم گرفت و خیلی برخورد کرد من از دیدن عکسهای بی حجاب زنم توسط حمید یه کم تحریک شدم بدتر از عکسها لباس خوابی بود که با یه شرت بندی روی تخت خواب گذاشته بودن برای تزئین😇 با دیدن لباس خواب زنم توسط حمید خیلی تحریک شدم. بعدش با حمید مستقیم رفتیم آرایشگاه دنبال عروس و حمید اومد تا بیرون اومدن عروس از آرایشگاه فیلم بگیره
رسیدم عاطفه اومد بدون شِنِل با همون لباس عروس لختی دکلته دستاش کامل باز پشت لباس تا کونش کامل باز سینه اش کامل باز به نحوی که ۶۰ درصد پستوناش کامل پیدا بود بین دو تا پستوناش هم چاک داشت تا بالای شکمش و خیلی زیبا کنار دو تا پستوناش تا پایین پیدا بود انقدر تحریک کننده بود که من که چندین لخت عاطفه رو دیده بودم شق کردم حمید هنگ کرده بود نمیدونست چیکار کنه از کجا فیلمبرداری شروع کنه.
انقدر اوضاع لباس عاطفه سکسی بود که داداشم اونجا بود و اومده بود دنبال زنش با دیدن عاطفه منو کشید کنار گفت به عاطفه بگو سینه شو بپوشونه، فیلمبرداری جلوی آرایشگاه تموم شد و عاطفه با همون سر و وضع نشست تو ماشین جلو و حمید صندلی عقب و راه افتادیم سمت آتلیه،
جلو آتلیه پیاده شدیم بریم داخل که تو پیاده رو یه پیرمرد همزمان با ما داشت رد میشد که عاطفه رو با اون سر و وضع دید، چشم برنمیداشت پلک نمیزد اصلا بی حیا وایساد به تماشا من با دیدن این صحنه خیلی شهوتی تر شدم و عاطفه و حمید هم متوجه پیرمرد شدن، وقتی رفتیم تو مینا با تیشرت و ساپورت مشکی چسبون که کون خوش فرمش و قالب کسش توش مشخص بود اومد به استقبال‌مون، تا عاطفه رو دید گفت به به سلام عروس خانم خوشگل و سکسی ما حمید در جوابش گفت همین الان لب در یه پیرمرد با دیدن این عروس خوشگل و سکسی ما ۲۰ سال جوان تر شد همه خندیدیم. اول نشستیم استراحت کردیم ناهار خوردیم و عکاسی شروع شد گرفتن ژست از ما عکسبرداری و فیلم از مینا و حمید، مینا برای درست وایسادن ما خیلی راحت دست منو میگرفت خودشو جای یکی از ما میذاشت تا حالت ژست بفهمیم که بهمین خاطر دو سه باری منو بغل کرد یا من بغلش کردم تو یه صحنه ای باید عروس منو از پشت بغل میکرد و میبوسید که چند باری انجام دادیم ولی اوکی نشد آخرش خودش در نقش عروس منو از پشت بغل کرد تا عاطفه متوجه بشه چیکار کنه عاطفه هم به شوخی بهش گفت تو که داماد بغل کردی بوسشم میکردی خب که مینا گفت کیو ترسوندی یه نگاه کرد به حمید و گفت با اجازه و اومد لپ منو بوسید
چه حالی داد واقعا
عاطفه بهش گفت بی ادب کم تربیت و همه خندیدیم.
کار آتلیه که تموم شد قرار داشتیم بریم یه خونه تاریخی تا اونجا هم عکس و فیلم بگیریم. راه افتادیم و رسیدیم به اول کوچه باریکی که بعد از یکی دو تا پیچ می رسید به اون خونه مینا به عاطفه گفت شنل نداری بندازی رو سرت اینجوری تو این محله راه بری یه مرد ببیندت خوب نیست که گفتیم نه و مینا گفت چاره ای نیست بلکه کسی تو کوچه نباشه که خوشبختانه نبود، سرایدار خونه تاریخی یه جوان افغانی بود که هم نگهبان بود هم نظافت میکرد اونجا رو تا درو باز کرد عاطفه رو دید خیره خیره به پستوناش نگاه میکرد از جلوی در کنار نمی رفت که حمید بهش گفت کجایی عمو برو کنار
یعنی از اول تا آخر این افغانی چشم از عاطفه برنمیداشت، عاطفه بهم گفت سعید ببین این افغانی چه دیدی میزنه زنتو داره منو میخوره با نگاهش، کیرش ببین برای من یه کم راست کرده نگاه کردم دیدم بله شلوارش قلمبه شده
جفتمون تحریک شده بودیم
افغانیه چهره زشتی نداشت سفید و خوب بود، عاطفه گفت این افغانی بدجور منو شهوتی کرده میخوام بیشتر براش خودنمایی کنم اجازه میدی گفتم باشه ولی چطوری گفت یه راهی براش پیدا میکنم، مشغول عکس و فیلم بودیم و افغانی مشغول تماشا که یهو عاطفه ازش پرسید دستشویی کجاست؟ اونم گفت طبقه پایین حیاط پشتی عاطفه بهش گفت بیا نشونمون بده دستشویی رسیدم دستشویی
من بودمو عاطفه و جوان افغ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:26


جلوشو نگیر منم که براش تلمبه میزدم گفتم ابمو کجات برزیم خانم طلا اونم که ناله میکرد گفت بریز تو کسم بریز تو کسم ابتو بریز تو کسسسسمممم منم دیگه واقعا فقط به این حرفش احتیاج داشتم تا ارضا بشم تو کسش و با چندتا تلمبه محکم یه ناله بلندی هرچی اب داشتمو خالی کردم تو کس مادر زن جانم و انگار که این سکسی که با سمیرا کردم از همه سکسهائی که تا اون زمان کرده بودم عالیتر و باحالتر از همشون بود چنان لذتی داشتم از کس سمیرا میبردم که حتی لذتش از شب زفافم با دخترش هم بیشتر بود دیگه کیر کلفتم که داشت هی همینطوری تو کس تنگ و البته خیس و پر ز آب سمیرا نبض میزد هی منی توش پمپاژ میکرد هم من هم سمیرا با هم نفس نفس میزدیم منم دیگه افتاده بودم روی بدن سمیرا که اونم بدنش عرق کرده بود یه سکس حسابی با هم کرده بودیم وقتی دیگه هردومون کاملا خالی شده بودیم تازه من دوباره یادم اومد که وای من چکار کردم کیرم تو کس مادر زنمه و خوابیدم روش ؟روم نمیشدم بلند بشم و تو چشماش نگاه کنم ولی سمیرا دمش گرم هی منو نوازشم میکرد قربون صدقه ام میرفت هی کسشو به کیرم فشار میداد و میگفت وای حمید جون عاشقتم قربونت بشم تو دیگه مال منی عزیزم دلم میخاد هر روز منو همینطوری جرم بدی منم با این حرفهای سمیرا دوباره خجالتم ریخت و تو صورت و تو چشمای سمیرا نگاه کردم و یه لب ازش گرفتم و گفتم باور نمیکنم با هم سکس کردیم سمیرا هم گفت وای حمید نمیدونی وقتی دخرتم از کیرت تعریف میکرد چقدر هوس میکردم منو هم مثل اون بکنی منم خندیدم و گفتم پس خوب شد که دخترت قهر میکرد و میومد خونتون با هم خندیدیم و منم محکم بغلش کرده بودم و کیرم که هنوز یه نیمه جونی داشت و کامل نخوابیده بود و تو کسش که پر شده بود از آب منی هی فشارش میدادم از هم لب میگرفتیم و با هم کیف می کردیم . بعد از اون روز هر دو سه روز یکبار خونه سمیرا بودم و با هم سکس میکردیم و حسابی کسشو براش میگائیدم و کیف میکردیم البته که چشم دنبال کونش هم بود کون سمیرا از کون زنم یکمی تپل تر و گرد قلمبه تره منم حسابی تو سکس سوراخ کونشو هم میلیسیدم و هم انگشتش میکردم . سمیرا هم اوایل همش مخالفت میکرد و نمیخواست کون بده ولی من ول کنش نشدم هی کونشو میلیسیدم و انگشتش میکردم تا اینکه بالاخره راضیش کردم و از کون گاییدمش که راستش بیچاره درد بدی تحمل کرد ولی رفته رفته دیگه خودش هم با جون و دل کس و کون میداد و هی زیر کیرم با ناله هاش ازم میخواست که جرش بدم منم خوب میکردمش و هردومون بینهایت کیف میکنیم . الان سمیرا جونم داره جور کون ندادن دخترشو میکشه منم دیگه به کون زنم کاری ندارم چون یه کون خوشگل تر گیرم اومده .
نوشته: حمید

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:26


مادر زنم جور دخترشو کشید

#مادرزن

سلام دوستان من حمید هستم الان که دارم این داستان را مینویسم 30 سالمه ولی خود ماجرا برای سه چهار سال قبل هست . خب اول یکمی از خودم بگم قدم 180 هست و نه لاغرم نه چاق هیکل ورزشکاری هم ندارم کیرم 19 سانته و کلفته . قبل از ازدواج چندباری سکس کردم که بیشتر با دخترها بود که کس نمیدادن و ولی حسابی از کون بهم حال میدادن برای همین عاشق کون کردن بودم و انصافا هم کونهای باحالی قسمت میشد که بکنمشون بعد از مدتی تصمیم گرفتم که که دیگه بچسبم به زندگی و کار کردم و پولی جمع کردم تا ازدواج کنم و مدت زیادی شده بود که دیگه سکس نکرده بودم و با معرفی یکی از فامیلها با یک خانواده ای آشنا شدیم که اونم از فامیلهای این فایملمون بود و خلاصه خواستگاری و بعدشم ازدواج کردیم خدارا شکر همه چیه زنم عالی هست از قشنگی و قیافه تا هیکل و آشپزی و خلاصه زن فوق العاده ای نسیبم شد و دیگه زندگی مشترکمون را شروع کردیم و منم دیگه حسابی کس زنمو با کیر کلفتم میگائیدم که خب اوایل ازدواج وقتی میکردمش کسش خیلی درد میگرفت و میگفت یواشتر بکن ولی کم کم که کسش جا باز کرد همش میگفت حسابی کسمو برام جر بده منم کسشو خوب میگائیدم و حال میکردیم ولی یک سال که همش از کس گائیدمش کم کم هوس کردم که از کون هم بکنمش که هربار که میخواستم کیرمو بکنم تو کونش اینقدر خودشو سفت میکرد و درد داشت که نمیزاشت از کون بکنمش خلاصه سر همین کون کردن چندبار دعوامون شد و زنم هر دفعه میخواستم از کون بکنمش قهر میکرد و یکی دو روز حتی شده بود یک هفته قهر میکرد و میرفت خونه مادرش و نمیومد خونه دیگه منم هر بار میرفتم و منت کشیشو میکردم و برمیگردوندنمش و یه چندباری دوباره از کس میگائیدمش و هوس کونشو میکردم که بازم روز از نو و روزی از نو و خانم قهر میکرد و میرفت خونه مادرش میموند . یه روز که با هزار و خواش و تمنا آوردمش خونه یه چند روزی باهاش اصلا سکس نکردم و خیلی دلم میخواست خوب بگیرم و جرش بدم تو همین حال و هوا بودم و سر کارم مشغول بودم که دیدم مادر زنم بهم زنگ و و جواب دادم و یکمی حال و احوال کردیم و گفت که برم خونه شون کارم داره منم گفتم چشم و یه مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم خونه مادر زنم . مادر زنم اسمش سمیرا هست یه زن چهل و هفت هشت ساله با قدی متوسط و سفید یکمی تو پر و قیافش هم خوبه و جذابه . راستش تا اون زمان قسم میخورم که هیچ وقت نظر جنسی و سکسی بهش نداشتم و اصلا نمیدونستم برای چیکارم داره چون همیشه با زنم میرفتیم خونشون این اولین باری بود تنهائی میرفتم پیش سمیرا . خلاصه سمیرا در را برام باز کرد و رفتم تو و باز هم یکمی حال و احوال و از این حرفها و نشستیم و سمیرا هم برام چایی آورد و یکمی بازم حرفهای معمولی که کم کم سمیرا بهم گفت چرا اینقدر این دختر منو اذیتش میکنی منم که فهمیدم زنم وقتی اومده خونه مادرش پشت سرم حرف زده راستش از دست زنم خیلی عصبانی شدم ولی خب نمیتونستم چیزی بگم . منم گفتم بخدا اذیتش نمیکنم هرچی هم میخواد براش میخرم نمیدونم چی بهتون گفته ؟ سمیرا هم گفت اره میدونم تو پسر خوبی هستی میبینم که براش کم نمیزاری ولی خب میبینی که هر دفعه قهر میکنه میاد خونمون کلی گریه میکنه منم گفتم والا نمیدونم چی بگم سمیرا خانم باور کنید من هرکاری بتونم برای خوشحالیش میکنم . سمیرا هم خندید و گفت و حمید جون میخام یکمی باهات رک باشم ازم ناراحت نشی منم گفتم بفرمائید سمیرا خانم اونم یه لبخند قشنگی زد و یکمی اب دهنشو قورت داد و با یه مکثی و یه نفسی که کشید و اومد نزدیکتر من نشست و گفت راستش دخترم بهم گفته که تو چی ازش انتظار داری و چی میخواهی منم گفتم چی میخوام ؟؟؟!! اونم گفت من میدونم تو از سکس از کون میخواهی اونم که نتونسته بهت کون بده و قهر میکنه و میاد خونه من . وای منو میگی هم ازش خجالت میکشیدم هم اینکه نمیدونستم چی بهش بگم داشتم از خجالت میمردم اصلا باورم نمیشد که سمیرا بخواد حرفی از کون کردن من و دخترش بزنه و باور کنید من که این همه پررو بودم و قبل ازدواجم با زبون ریختن و مخ زدن کون دختر میزاشتم الان مثل موش جلوی سمیرا لال مونی گرفته بودم . سمیرا هم که حسابی دیگه تقریبا خودشو بهم چسبونده بود دست و پام کرخت شده بود . سمیرا بازم با همون لبخند خوشگلش بهم نگاه میکرد و دستشو آورد و روی پام کشید و گفت دخرم بهم گفته کیرت خیلی کلفت و گنده است برای همین نمیتونه بهت کون بده منم که عین جن زده ها فقط داشتم تماشاش میکردم و هیچ حرکتی ازم بر نمیومد دیگه سمیرا هم که دید من لال شدم و دستشو آورد و گذاشت رو کیرم و داشت کیرمو برام میمالید وای منم که داشتم از ترس و خجالت سکته میکردم ولی سمیرا هی همینطوری داشت بیشتر و بیشتر کیرمو میمالید و تو چشام نگاه میکرد قشنگ از چشماش معلوم بود پر از شهوته دم گوشم شروع کرده بود آروم آه کشیدن و کیرمو برام

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:26


میمالید منم کم کم داشت ترسم میریخت و خجالتم تموم میشد از این حرکت سمیرا داشتم راست میکردم و وقتی کیرم داشت سف میشد نفس نفس زدنهای سمیرا هم داشت بیشتر میشد و هی میگفت وای حمید چه کیری داری چه کیری داری درش بیار میخام ببینمش منم که با این شهوتی که از سمیرا میدیدم دیگه کیرم تو شورتم حسابی سیخ شده بود و سمیرا هی محکم کیرمو میمالید بهش گفتم تو مطمئنی میخواهی سکس کنیم ؟ اونم که شهوت از چشماش میبارید گفت آآآآآررررهههه آآآآآرررهههه یالا یالا درش بیار منم کمربند و زیپمو باز کردم و سمیرا سریع دستشو کرد تو شورتم و کیرمو گرفت توی دستش و یه آآآآآهههه نازی کشید و کیرمو محکم میمالید وای باورم نمیشد میخام با مادر زنم سکس کنم منم دیگه بیکار نبودم و داشتم با پستونای نرم و درشتش ور میرفتم پستوناش اندازه یه طالبی کوچیک بود هرچی اون کیرمو میمالید منم پستوناشو براش میمالیدم دیگه هردومون پر از شهوت شده بودیم منم برای اولین بار لبمو چسبوندم به لبهای مادر زنم و یه لب حسابی ازش گرفتم و سمیرا هم داشت از شهوت میمرد دیگه منم دستمو کردم تو شورتش و با کس تپلش بازی میکردم انگشتمو میکردم تو کسش که سمیرا با آه و ناله هی میگفت آخخخخخ وااااایی کیر میخام حمید کیر میخام یالا پاشو جرم بده منو مثل دخترم که جرش دادی جرم بده منم سریع شلوار و شورتو از پام کشیدم بیرون و کیرم مثل فنر پرید بیرون و جلوی صورت سمیرا سیخ رو به هوا وایساده بود سمیرا وقتی کیرمو دید یه آآآخخخخخ جونی گفت و کیرمو گرفت تو دستش هی میمالید و کله کیرمو میبوسید و قربون کیرم میرفت . راستش توی اون لحظات به هیچ چیز به جز کردن سمیرا فکر نمیکردم وقتی میدیدم این زن چقدر حشری برای گائیدنش داشتم لحظه شماری میکردم تا چند دقیقه قبل ازش خجالت میکشیدم راجب کون کردن باهام حرف میزد ولی الان داشتم براش جون میدادم که کسشو جر بدم . دیگه خودم سمیرا را لختش کردم وقتی کامل لختش کردم از دیدن بدن سفید و خوشگلش حض کردم درسته که مثل دخترش بدن عالی نداره ولی خیلی خوب مونده بود و باورم نمیشد زیر لباسهائی که تنش میکنه بدنش اینقدر خوردنی و لیسیدنی باشه کسش با اینکه سنی هم ازش گذشته بود ولی حسابی دلمو برد و دوست داشتم حسابی کس خوشگلشو براش بخورم و بکنمش ولی سمیرا هم مثل دخترش کون بینظیری داشت یه کون سفید و گرد و قلمبه که جون میداد حسابی سوراخشو بلیسی و بکنی و جرش بدی . دیگه از هیچی خجالت نمیکشیدم و سمیرا را خوابوندمش زمین رفتم لای رونهای تپل و خوردنیش و زبونمو کردم تو کسش که از بس حشری بود آب کسش روان شده بود منم بدم نمیومد و حسابی با زبونم به کسش حال دادم و سمیرا هم چه آه و ناله هائی میکرد منم هرچی اون بیشتر آه میکشید بیشتر حشری میشدم و کسشو حسابی میخوردم براش تا اینکه سمیرا ارضا شد و دو سه تا جیغ یواشی کشید و بدنش لرزید منم فهمیدم خوب بهش حال دادم که ارضاش کردم و منم کیف کردم یکمی بهش وقت دادم تا حالش بهتر بشه یکمی داشت نفس نفس میزد منم رفتم روش خوابیدم و بازم ازش لب میگرفتم و نوک پستوناشو مک میزدم سمیرا یکمی که نفسش جا اومد گفت وای حمید جون منو کشتی لامصب هیچوقت اینقدر خوب ارضا نشده بودم منم کیرمو میمالیدم در کسش بهش گفتم دوست داری جرت بدم تا مزه ارضا شدن رو بفهمی سمیرا هم لبمو بوسید و گفت اره حمیدم یالا منو با این کیر خوشگلت جر بده ببینم منم کیرمو فرو کرد تو کسش با اینکه هم خودم حسابی کسشو لیسیده بودم هم اب کس خوش زیاد بود ولی لامصب کسش خوب تنگ بود و کیرمو تو کس تنگش داشت حال میکرد سمیرا که یه کیر کلفت جدید رفته بود تو کسش داشت ناله میکرد و منم کیف میکردم دارم مادر زنمو میکنم . اولش اروم میکردمش و کم کم داشتم تندتر تو کس تنگش تلمبه میزدم و سمیرا هم هی بیشتر و بلندتر آه و ناله میکرد و هی دم گوشم میگفت وای جووووووووووونننننننننن جوووووووووننننننن آآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخ آآآآآآآآآیییی وووووووووووااااااااای جججججججججوووووووووووون منم محکم تو کسش محکم تلمبه میزدم میگائیدمش و ازش لب میگرفتم و پستوناشو میخوردم یا میگرفتم تو مشتم و میچلوندمش . خلاصه داشتم حسابی میگائیدمش اونم زیر کیر کلفتم داشت از لذت میمرد . از بس حال میداد گائیدنش دوست نداشتم ابم بیاد برای همین همش تمرکز میکردم ابم دیرتر بیاد و بیشتر تو کسش تلمبه بزنم و بیشتر از کردنش لذت ببرم شاید یک ربع بیست دقیقه داشتم همینطوری میکردمش که دیگه سمیرا که چند بار هم موقع کس دادن ارضاش کرده بودم وقتی دید قرار نیست من ابم بیاد خودش به زبون اومد و گفت حمید چرا آبت نمیاد منم که دیگه خیس عرق شده بودم از بس براش تلمبه زده بودم گگفتم دارم کیف میکنم از کردن کس خوشگلت سمیرا جونم دارم میمیرم برات خانمی و هیمنطوری تو کسش تلمبه میزدم اونم یکمی اه میکشید و ناله میکرد و میگفت حمید بزار آبت بیاد

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:26


ولو زدمو بچه ها اونور پشت گوشی فحش خوار مادر میدادن که کصکش نفر نداریم خارمون گاییده میشه تیم ناقص میشه منم قطع کردم گوشی پرواز رفتیم داخل خونه.
توی آسانسور یه کم بهش نزدیک شدم تو آینه نگاش میکردمو به خودم دستخوش میگفتم که بعده چند وقت طولانی بی کسی دارم با یه جیگر میرم خونش ، اینم بگم که سال قبل از شوهرش جدا شده بود،کسی هم چیزی بیشتر نمی‌دونست که چرا و قضیه چی بود.
رفتیم داخل خونه تا رسیدیم روسری برداشت مانتو رو کند گفت آخیش رسیدیم خونه بذار برات چایی بیارم ، یه ممه ۷۰ دهن پر کن یه کون خوش تراش که آرزوم شده رو کونش زندگی کنم هر چی از بدن بگم کم گفتم اون شلوار جذب که خط کوصو بهت نشون میده ، گفتم بذار کمکت کنم رفتم تو آشپزخونه دنبال فندک میگشت اجاقو روشن کنه تو همین حالو هوا از قصد دستشو سوزوند و شروع کرد اخو اوخ کردن منم سریع فاز مراقبت اولین بار بود که دستم بهش خورده بود ولی خیلی عادی دستشو گرفتم روش ماست زدم الکی گفتم ماست خوبه فقط بمالم اینو تا زودتر کارمون شروع بشه یه خورده از ماستو ریختم رو پاش مثلا اتفاقی آره دوبار 😄 اروم با دستم ماست روی رونش با انگشت شصتم تمیز کردم ماستو گذاشتم دهنمو دینگ🥳🥳
نگاهش خمار شد بعده این اتفاق که خیلی جیگر تر شده بود دستمو اروم روی رونش کشیدم یه لرز کوچیک رو بدنش اومد آروم صورتمو بردم جلو رو لبش آروم لبشو به کار گرفتم نان پدر و شیر مادر حلالت اونم ادامه داد باهام دستم همون جاها می‌چرخید گردنشو میخورد میرفتم لای سینه هاشو میخوردم دستم که رو کصش بالا پایین میشد فک کنم یکی دو بار همونجا مشغول لبو لوب بازی ارضا شد تو این پنج دقیقه جزناله های کوچیک که کیر منو راست تر می کرد
دستمو کردم تو شورت ببینم با چی طرفیم اون بعله یه کوص خیسی که فقط یه کیر میتونست ارومش کنه بغلش کردم ثانیه ای از خوردن هم دریغ نکردیم اروم آوردمش روی مبل شلوارو درآوردم شورتو درآوردم یه کص کلوچه ای جمو جوری که معلوم بود خیلی وقته استفاده‌ نشده افتادم به جونش اول دوتا انگشت خواستم بکنم تو دیدم نه تنگه فاکو کردم تو دهنم رو کصش چوچولرو مثل ابنبات چوبی تو دهنم میچرخوندم دوتا انگشتو تونستم جا کنم، صدای اه و نفساش کل خونه رو برداشته بود کیرم تو راست ترین حالت نزدیک به ۱۷سانت می‌رسه رگا باد کرده منتظر سولاخ رومبل دراز کش بود رفتم بالا سرش با کیر گذاشتم دهنش یه خورده خورد و کشیدم بیرون وقت کصه خانوم جان درازش کردم طوریکه پاهاش رو شونم بود و منم اینور داشتم زاویه رو تنظیم میکردم اومدم،سرکیر تو دستم سولاخ جلوم اروم گذاشتم سرشو اروم فشار دادم تو فشار تنگی کیرمو پس زد خیلی تنگ بود این کص ندیده بودم انقد تنگ ، است دفعه این توف مرغوب زدم دم کوصش بو توف سر خودم دیگه دراز کشیدم روش و از وزن استفاده کردم اومدم روش توی سه مرحله کیرم رفت تو کص گرمو تنگش انگار دیواره های کصش داشت مقاومت میکرد تلمبه اول درو گوشم اه و ناله ها کرد که صداش آب آدمو میاورد روش دراز کشیدم همینطور تلمبه زنان صدای تنگی کوص توی اتاق با اه و ناله تو اتاق قاطی شده و داشتم گردنشو میخوردم نفس نفس زنان می‌گفت تو رو خدا جرم بده من حشری تر ادامه میدادم، همینجور جاباز میکرد یه صدای مکش که انگار سوراخ دیگع جا نداره ولی یه فشار بیشتر با یه ناله جارو باز میکرد شاید بیستا پوزیشن عوض کردیمو میدونستم آخرین پوزیشنو بزنم دیگه ابم اومده ، زیاد با سولاخ کونش ور میرفتم و تقریبا خودش فهمیده بود میخوام چکار کنم می‌گفت خواستی بریز تو کصم قرص میخورم ولی من سولاخ کونو باید باز میکردم براش حیف بود اینو تجربه نکنه دیگع امشب هر چی تو چنته داشتیم باید رو میکردیم بایه بچه خیار کونشو برای عملیات آب رسانی آماده کرده بودم سولاخ آماده بود اما همچنان تنگه تنگ، دیگه ذهنیتش آماده بود برای اینکار میگن آدم از فردا خودش خبر نداره کی فکرشو میکرد اینجوری به من بده فک کنم ۵,۶بار ارضا شد همه چی تا قبل آنال ، روغن نارگیل اکثرا تو کیفم هست خلاصه سولاخو چرب با روغن نارگیل آروم کردم تو همه چی یه سکوت تا تلمبه اول آهی کشید که یه سانت به سانت کیرم اضافه شد صدای اه و حتی گریه از درد و حشر قاطی بود بعده یک دقیقه تلمبه یه نصف لیوان آبمو تو کون مهناز خانوم خالی کردم ، از کس و کون مهناز آب جاری بود بی حال افتادیم رو هم همینجور که نفس نفس میزد خندید گفت کونم جر خورد ولی ارزششو داشت لباشو خوردم پاشدیم یه دوش گرفتم و از اون شب تقریبا یکی یه روز درمیون میرم پیشش و گاهی اون میاد خونمون وقتایی کسی نیست، و حسابی عشق می کنیم و از اون شب به این ور تو کونش خالی میکنم آبمو خوشش میاد کونش داغ میشه خوشش اومده 🤷
امیدوارم خوشتون اومده باشه دو ساعته پای این داستانم خسته شدم فعلا
نوشته: Mahyar7

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:26


غریب آشنا

#اقوام

سلام
اسمی از خودم نمیارم ولی یه خاطره ی جالب دارم که واقعا مصداق اینه اگه چیزی میخوای باید به سمتش حرکت کنی خب از خودم بگم نزدیک سی ام تیپ و اینام خوبه قیافه و فیسمم میخوره خیلی کص باز باشمو بقیه آشنا هایی که حالا یه مقدار با هم ردیفیم گوشه کنارا دور از چشم بقیه یه نخ سیگاری چیزی دود میکنم و حرف میزنیم میگن که یزید خیلی تو کص دور و برته تو رو خدا یه جوجه هم برای ما بکش خلاصه خبر ندارن که دریغ از یه گوشه کص ، قدیم تر اکثر آمار هایی که دخترا یا خانوما داشتنو می‌گرفتم شماره رو درو بدل میکردم کارم جور میشد ولی الآن انگار حسش نیست جق راحت تره که ایشالا خاطرات اونا رو هم اگه حسش بود می‌نویسیم.
بریم سره اصل مطلب تقریبا دو سه ماه پیش زد و مادر بزرگ ما فوت کرد،خدا بیامرزش رفتیم شهرستان برای کارای دفن و اینا ، طرف ما اینجورین که آشناها میان کمک خونرو تر تمیز کنن و باشن کلا پیش صاحب عزا چایی بریز تو از این کارا ،
این وسط ما دم در خونه همینجور وایساده بودیم و یکی از خانمایی که من نمی‌شناختم برامون چایی آورد و ماهم گرفتیمو یه نگاهی هم ردو بدل شد این وسطا. این خانوم که از اسم مستعار مهناز استفاده میکنم براش هر بار میدیدمش یه نگاه خاصی رو به من می‌کرد و هی ذهن منو درگیر میکرد تو اون همه شلوغی برو بیا باز اون نگاهو داشت منم زیر چشمی داشتمش که آمار کارو بگیرم. روز بعد داشتم تو کوچه رد میشدم یه خانومی رو دیدم یه آرایش ملو ناناز خط چشم سبک یه رژ لبی که برجستگی لبارو به رخ می‌کشید یه لحظه متصور شدم تو ذهن که کیرو بذاری لای لباش بذاری تو دهنش ،بعد رنگ رژ رو کیر بمونه همونو بذاری رو سوراخش بدی تو ، تو همین فکرا بودم یهو اومد جلو سلام علیک کرد و بعله ایشون همون مهناز خانوم هستن ، تازه فهمیدم که از آشناهای درجه سه و چهار ما هم میشه خیلی وقت بود ندیده بودمش ماشاالله تو این لباس تنگ قشنگ بدنو به رخ می‌کشید ارایش کرده خوشگل از این نگین ها هم کرده رو دماغشو خلاصه کص باهات حرف میزد یکم حرف کسشعر زدیم و یهو از اونور خالم اینا رسیدنو دیگه نمیشد شماره رد وب بدل کرد و آیدی اینستایی هیچی یه لاسه خشک زدیم با نا امیدی خداحافظی کردم ، خلاصه گذشت یک ماهی هنوز تو کف کص داشتم کصخول میشدم ، اینستا رو باز کردم چنتا سرچ زدم اسمو فامیلی اون مهنازو ببینم چ کسشعری میاد تو اینستای کسشعر ، هیچی خایه باقر هم نیومد برام ،تا اینکه چیشد افرین یه روز تو اینستا دیدم خالم درخواست داده قبول کردم و یهو دینگم خورد گفتم شاید تو فالوورای خالم باشه و بعله , پیداش کردم درخواست و دادم و اونم قبول کرد ، اما خایه نمی‌کردم پیام بدم از یه طرف آشنا بود ترسیدم کیره خرشه و خلاصه بعده 7,8روز پیام دادم بش سلام و علیک گفتم ببخشید زودتر از اینا پیام ندادم بالآخره زحمت کشیدین خواستم تشکر کنم ازتون بابت کمک و چایی و کسشر جارو کشیدن خونه رو و از این حرفایی که من مرد خوبی ام و فقط برای اینکه تشکر کنم پیام دادم اصلا قصدی ندارم و ولی گوه می‌خوردم من فقط کوصشو میخواستم آب بندازم.
یکی دو روز گذشتو گفتم کصخول کص آماده همه چی ردیف دعوت کن گوهو یه جایی اگه قبول کرد که کرد اگه نکرد به کیرت دیگه نمیشه که وایساد عین کسخلا ، دیگه گوشی رو برداشتمو رفتم دایرکت سلام و علیک گفتم اهل قهوه هستی ؟
حالا عن بازی اون سلام نه قهوه خور نیستم من اینور دوباره ریدم به خودم که کیر خوردیم ، یهو فرستاد ولی عاشق ذرت مکزیکی ام همون لحظه دولم به کیر تبدیل شد مردا میدونن یه راستی خاصی رو کیر اتفاق میفته همون لحظه که یه پالس قوی میاد از زن ، زن واقعا موجود عجیبیه میگاییش ولی در اصل اون میگاد حالا نمی‌دونم چه کسشعری گفتم ،
گذشت دعوت کردم یه کافه دنج یه گوشه شهرو یه ذرت برای اونو چندتا کیک خامه ای خودم هم یه آمریکانو زدم شروع کردیم صحبت، منم نگاه به لباش وقتی خامه ی روی لبشو با زبونه سکسیش تمیز میکرد دوست داشتم من اون خامه رو رو لبشو بخورم ، باور نمیکرد خیلی وقته سینگلم ، گوشی رو بهش نشون دادم و جز همستر و داگز چیزه خاصی نداشت و این هی بیشتر به من نزدیک میشد و خنده هاش عمیق تر بود و توی بیست دقیقه کلی باهم سرگرم شدیم به قدری که اصلا از عالم حشر بیرون بودمو صرفا داشتیم حرفای جالبی میزدیم ، بیرون کافه گفت کجا میری گفتم شاید برم پیش دوستام سالن داریم ولی اول شمارو میرسونم خونه یه مقدار بیشتر باهم باشیم با خوشحالی قبول کرد.
رسیدیم دم خونشون طبقه پنج یه ساختمونی زندگی میکرد ، یه کم دیگه حرف زدیمو گفت اگه سالنت خیلی واجب نیست دوست داشتم دعوتت کنم خونه یه چایی چیزی اصلأ شام نگهت دارم تو همین حرفا گوشیم زنگ خورد بچه ها بودن میخواستن بیان دنبالم بریم سالن خوش موقع بود گفتم نه امشب جایی دعوت شدم نمیتونم نرم یه نگاه کردم به مهناز خانومو یه لبخند کوچ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:23


م خودشو تمیز کرد بهش گفتم رو به شکم بخواب میخوام بخوابم روت ، خوابید کیرم کردم داخل خوابیدم روش و از زیر سینه هاش فشار میدادم و تلمبه میزدم دیدم مثل اینکه درش گرفت با دستاش خودشو از رو تخت بلند میکرد یکم مکث کردم بهش گفتم چته عزیزم گفت چیزی نیست ادامه بده منم ادامه دادم البته منم مقصر بودم چون تا آخر فشار میدادم داخل سرش کشیدم سمت خودم ازش لب گرفتم با سینه هاش فشار میدادم آب آمد با یک فشار خالیش کردم لبش رو لبم بود جدا شد یک آخی گفت بلند شدم کاندوم پر از آب منی بود ، رفتم تو دستشویی خودمو تمیز کردم دیدم هنوز رو تخت دراز کشیده با خنده گفت یادم باشه دیگه به هیچ جنوبی ندم پاره شدم ، بهش گفتم ببخشید.
شروع کردم به لباس پوشیدن گفت خودمو تمیز کنم الان میام گفتم باشه نشستم رو مبل از دستشویی آمد رفت تو اتاق خواب لباس پوشید و آمد نشست پیشم بهش گفتم ببخشید اذیتت کردم گفت نه عزیزم این چه حرفیه ، گفت واقعا از جنوب آمدی فقط برای سکس با شیمیل ؟
گفتم بله حالا دوست دارم توی این یک هفته با چند تا شیمیل دیگه هم سکس کنم ، گفت مگه پیش من بهت بد گذشت ؟
گفتم نه خیلی عالی بودی اگه اجازه بدید بازم میام پیشت اول که خیلی اذیت شدی دوم حالا که آمدم دوست دارم با چند نفر تجربه کنم ، گفت من خودم چند تا دوست شیمیل دارم بهت میگم پیش کی بری تازه یک دختری هم هست میاد اینجا پیشم هم از جلو و عقب میده دوست داری به اونم میگم بیاد اگه شب تا صبح اوکی بودی اون و من پایه هستیم.
گفتم عالیه ، زنگ زد به یکی از دوستاش برای فردا شب اوکی کرد قیمت داد اونم برای یک ساعت گفت 4 میلیون با خنده بهش گفت بچه خوشگل جنوبی ولی کیرش خیلی کلفته و خندید حالا قراره فردا ساعت 7 عصر برم پیش شماره کارت ازش گرفت براش همه پول واریز کرد اونم تلفن و آدرس فرستاد برام.
براتون از سکس با اون هم تعریف میکنم اگر اسم نمیارم ممکنه که راضی نباشه.
جالبه که دوستان میرند تایلند ولی تایلند توی ایران خودمونه.
ادامه دارد…
نوشته: نیما

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

30 Dec, 19:22


اولین سکس با شیمیل تایلند ایران (۱)

#شیمیل

سلام به دوستان عزیز
این داستان نیست یک واقعیت هستش
اسم من نیما هستش 35 سالمه با قدی 185 و اندازه آلتم 18 سانت کلفت هستش بچه جنوب هستم.
بعد از جدایی همسرم افتادم تو جنده بازی و دختر بازی و غیره و متاسفانه این راه تمامی نداشت البته من مشکل مالی ندارم خونه و ماشین و کارم داشتم همه چیز رو پول حل می کرد وقتی از یک نفر خوشم میومد باید میکردمش بعضی ها برای یک بار بودن دوست نداشتم دوباره باهاشون رابطه داشته باشم ولی بعضی ها خیلی بیشتر باهاشون رابطه جنسی داشتم.
همیشه فیلم سکسی نگاه میکردم از سایت پورن هاب و متاسفانه شهوتم خیلی خیلی زیاد بود و نمی‌تونستم کنترل کنم توی فیلم های سکسی که نگاه میکردم خیلی وقت ها ترنس یا همون شیمیل ها رو میدیدم.
یک روز تو اینستاگرام داشتم نگاه میکردم دیدم یک پیجی آمد به نام شیمیل… دیدم خوشگل و خوش هیکل چه سینه های ، سرچ کردم شیمیل دیدم وای چقدر شیمیل هستند همشون آیدی تلگرام گذاشته بودن به هر کدام پیام میدادم یک چیزی می‌فرستادند مثل این.
سلام گلم
…هستم
۲۳ساله از غرب تهران
حضوری:۳ت
سایز۱۸
پوز:آزاد
بیشتر هم تو تهران بودن البته اصفهان و تبریز و ارومیه هم بود ولی بیشتر تو تهران خیلی ها بی ادب و تندخو بودن دو سه تای بودن خوش رفتار بودن با خودم گفتم بزار یک مرخصی یک هفته آی بگیرم برم تهران هم فالو هم تماشا یک مسافرتی هم رفتم.
( برای این دوست داشتم برم با شیمیل سکس که اول به خاطر سکس متفاوت دوم بیشتر به خاطر رابطه از کون)
چون جنده ها و دختر ها و زن ها از پشت نمیدادن فقط یک بار یک دوست دختر داشتم به زور از پشت بهم داد تازه اونم چون گل میکشید فقط اون یک بار قبول کرد اون کلی با بدبختی وازلین بزن و با انگشت بکن تو کونش و غیره اونم اولین و آخرین بارش بود.
خلاصه من مرخصی گرفتم رفتم سمت تهران فردا صبح رسیدم رفتم هتل فردوس شبی 1500 خیلی خوب بود وسایل گذاشتم یکم استراحت کردم به یکی از شیمیل ها پیام دادم گفت بعد ظهر ساعت 6 تشریف بیارید یک شماره کارت فرستاد گفت برای یک ساعت چه فاعل چه مفعول 4 میلیون تومان الان 2 میلیون بیانه بزنید الباقی وقتی تشریف آوردید منم براش 2 میلیون زدم شماره تماس و آدرس فرستاد ساعت 5/30 راه افتادم به آدرسی که فرستاد تو مسیر گفتم زشته دست خالی برم توی یک مغازه لوازم آرایشی ایستادم یک ادکلن براش گرفتم تقریباً 2/300 شد رسیدم طبق لوکیشن غرب تهران بود بهش زنگ زدم گفت بیا بالا طبقه 4 سوار آسانسور شدم رسیدم درب باز شد رفتم داخل خونه با یک لباس توری سینه های بزرگ و نوک سینه هاش پیدا بود چه کیر برجسته ای سلام و احوالپرسی دست و روبوسی ادکلن دادم بهش چقدر خوشحال شد و کلی تشکر کرد الباقی پول براش واریز کردم عجب خونه ای چقدر شیک بود آمد پیشم نشست گفت خب بچه خوشگل فکر نمیکردم جنوبی و اینجور خوشگل داشته باشند ، بهش گفتم بیا جنوب تا شهر و مردمم رو ببینی چقدر خوشگل و خوشتیپ داره ، گفت حتماً میام ، گفت خب حالا فاعلی یا مفعول بهش گفتم اگه قرار بود بدم این همه راه نمیومدم شهر خودم بکن زیاد داره خندید گفت بریم اتاق خواب ؟
گفتم بریم بلند شدم رفتیم تو اتاق خواب زیبا با نور پردازی آبی ، گفت لباس ها رو دربیار بچه خوشگل ، منم لخت شدم اونم لباس توری درآورد شرتش درآورد عجب کیری داشت از مال من باریک تر بود ولی دراز تر من لخت رو تخت دراز کشیدم آمد شروع کرد برام خوردن وقتی کیرم خوب بزرگ شد گفت وای چقدر کلفته باید حسابی زیر دستت درد و تحمل کنم خندیدم گفتم مثل همیشه اولش سخته ولی بعد راحته شما هم که تجربه دارید ، با یک لبخند گفت بله و شروع کرد برام خوردن همه کیرم تو دهنش جا نمیشد ولی خوب بلد بود ساک بزنه تو اوج بودم چند دقیقه همینجوری داشت برام ساک میزد بلند شد ژل لوبریکانت آورد ژل مالید به پشتش ، کاندم کشید رو کیرم یکم ژل مالید به رو کاندوم نشست رو کیرم کم کم کل کیرم جا کرد توش تا آخر رفت تو کونش وااااااااای چه حالی داشتم اون موقع باورم نمیشد دارم به این راحتی کون میکنم و کم کم بالا و پایین میکرد منم با یک دست سینه شو فشار میدادم و با اون دست با کیرش بازی میکردم چند دقیقه ای تو همین حالت بودیم آمد تو بقلم ازش لب گرفتم بهش گفتم دولا شو بلند شد حالت داگی شد از پشت کردم داخل و تلمبه زدن وای خدا چه لذتی داشت و داشتم حال میکردم صدای آخ و اوخش تمام اتاق برداشت بود منم حشری تر میشدم درش آوردم بهش گفتم بخواب پاهات بده بالا خوابید پاهاش داد بالا کردم داخلش تلمبه زدن رو ادامه دادم و همش می‌گفت بکن بکن بچه خوشگل منم حسابی تلمبه میزدم یکم با سینه هاش بازی میکردم دستم بردم رو کیرش باهاش بازی میکردم چند یک دفعه آبش آمد ریخت رو شکمش منم دیگه نزدم از کنار تخت دستمال کاغذی بهش دادم خندیدم بهش گفتم قرار بود آب من بیاد نه تو خندید گفت واقعا منم حال کرد

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 06:03




با تو
با عشق تو
همخانہ شدن را بلدم
غیر تو، با همہ بیڪَانہ شدن را بلدم ...


شهریار

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:26


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:26


ارسالی اعضا چنلمون🔞🔞💯

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:25


واقعا حشری می شدم ، حتی گاهی احساس می کردم کصم داره خیس میشه ،
.
.

چند وقت گذاشت. دوتا همسایه جدید به آپارتمان اضافه شدند یکی شون واحد پنج، دقیقا روبرو خونه مه لقا ، اون یکی واحد چهار، طبقه دوم ،
بنظر می اومد از قبل، همدیگه رو می‌شناختند ، چون رفت و آمد شون زیاد بود . اما کم کم با ما هم آشنا شدیم . لیلا یه دختر تپل
و گوشتی ،اما قشنگ بود. مرجان هم یه دختر بلندو خوش استایل، لاغرتر از همه شون. هم ، من بودم .

زمستون بود و هوای جنوب بهاری ، خیلی شبها بیرون ،جلو آپارتمان می نشستیم ، گاهی هم شوهرمون اگه بودند به جمع مون اضافه می شدند ، منقل آتیش و بساط چایی و گاهی بلال و ....
بیشتر شبیه یه خانواده بودیم تا چند تا همسایه ،
تو این مدت ، مه لقا بالاخره اثرش رو رو من گذاشت ،لامصب چنان از سکس هاش میگفت که واقعا منم دلم میخواست ، با همه تنوع و سکس هوایی که با عباس داشتم ،اما حرفها و تعریف و تمجید های مه لقا ، واقعا باعث شده بود دلم کیر حرومی بخواد ، دوست داشتم بجز شوهرم یکبار با یکی تجربه داشته باشم
وقتی مه لقا اینو فهمید دیگه بی خیال نشد اونقدر اصرار داشت که تجربه کنم که انگار یه چیزی به اون می‌رسید
مه لقا ـ یه بار بدی میفهمی چه لذتی رو از خودت دریغ کردی
من : دوست دارم ، اما میترسم .تازه ، عباس. بفهمه چی ؟
ـ من اینهمه دادم ، محمد فهمید ؟؟؟
من : خب ،تو خیلی بلدی ، میدونی کجا چکار کنی ، محمد رو راحت می پیچونی
ـ توهم ، خودت رو دست کم نگیر ، زن بخواد کاری کن هیچ مردی حریفش نیست
من : دوست دارم اما ترس هم دارم ، تازه داوود هم که باهاش چت می کنم مال اینجا نیست کلی راهه تا بخواد بیاد اینجا
ـ بوی کص که بیاد پسرا از کوه قاف هم بالا میرن
ـ بعد هم چرا داوود ؟؟؟
ـ یکی رو همین جا اوکی کن. راحترم میاد و میره
من : نه اصلا ، بخوام هم، دوست دارم فقط با داوود باشه
ـ خب بگو بیاد
من : پس جا و مکان چی ؟
ـ می‌ره هتل ، مسافر خونه ، جایی ،، شوهرت هم رفت سر کار تا بیاد پیشته

بالاخره کار خودمو کردم به داوود گفتم متاهلم ، فکر کرد می‌خوام دوستی مون رو تمام کنم خیلی ناراحت شد ، گفت : با همه وجودت دوست دارم، دوست داشتم زنم باشی، معلوم بود خیلی بهم ریخته می‌ترسید رهاش کنم ، می‌ترسید تنهاش بذارم ....
اما بهش گفتم باهات می مونم نگران نباش ، چون منم دوستت دارم ، تازه حالا حال ها ، باهات کاردارم ،😍😍
چند وقت بعد دعوتش کردم بیاد جنوب. اونم پذیرفت ، شرایط که مهیا شد بهش زنگ زدم ، تا بیاد دیگه دل تو دلم نبود
پایان قسمت اول
12 آریان

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:25


داستان آپارتمان
پارت ۱
این داستان برگرفته از اتفاقا ت واقعیست
بالاخره بعد چند سال اجازه نشینی، نوبت به خونه دار شدن ما رسید
تو یکی از شهرهای جنوبی ،بعد از کلی دوندگی، مسکن مهر ما هم تقریبا تکمیل شد. حالا بماند برق صلواتی کشیدیم ، آسانسور نبود ، حتی نرده های راه پله هم نصب نشده بود اما بالاخره خونه خودمون بود ، کابینت و شیر آلات وموکت و..‌
هزینه هایی بود که کردیم ، تا خونمون خونه شد.
تو یه آپارتمان هشت واحدی ساکن طبقه چهارم بودیم و تنها ساکن آپارتمان ، شب هایی که شوهرم نبود. واقعا می ترسیدم ، وحشت هم داشت، تصور کنید تو هشت واحد خالی یه دونه زن تنها شب رو صبح کنه ، گاهی اصلا خوابم نمی برد ، اینکه یکی بیاد دزدی یا اصلا بفهمه تنهام و بهم تجاوز کنه ، فکرشم عذاب آور بود اما به عباس هم چیزی نمی گفتم. عباس رو واقعا دوست داشتم نمی‌خواستم فکرش رو مشغول کنم ، نمی خواستم نگرانش کنم ، اما بالاخره از دربدری و اجاره نشینی بهتر بود اما تو همون شبها هم تنها چیزی که آرومم می کرد . چت هایی بود که درست یا غلط بایه پسره شمالی می زدم .
داوود یه پسر شمالی بیست و هفت هشت ساله بود که خیلی اتفاقی باهاش آشنا شدم اون مجرد بود منم خودم رو، مجرد معرفی کرده بودم و چون ارتباط مون ، از راه دور بود و حضوری دیداری نداشتیم . خیالم راحت بود که مشکلی برا زندگیم ، ایجاد نمی کنه ، خداییش عباس رو ، خیلی دوست داشتم ، اما دروغ چرا ۰۰۰۰ داود هم دوستت داشتم .
شاید اگه قبل آشنایی با عباس با اون آشنا می شدم .به پیشنهاد ازدواجش ، بله می گفتم اما چون نمی خواستم ، یه وقتی بی خیالم بشه ، می گفتم ، قصدم فقط دوستی باهاته ، کلا قصد ازدواج ندارم دو سالی میشد با هم در ارتباط بودم و چون بچه نداشتم هر وقت عباس سر کار بود پیام می‌دادیم ، عباس هم که اصلا سمت گوشیم نمی رفت ، و کاملا بهم اعتماد داشت ، این موضوع خیالم رو راحت کرده بود .
اما منم با عباس همه جوره پایه بودم ،با هم سیگار می کشیدیم ، شراب گاهی می‌خوردیم ، حتی تو سکس هامون هم آزاد بود واسه هر حرفی ، همیشه با حرفاش خواهرم ، نازنین رو ، مورد نوازش قرار می‌داد و می گفت: خواهرت رو ،گاییدم. یا کیرم تو کص نازنین یا حتی مادرم رو فحش میداد و می گفت : مادر جنده تو باید جر بدم من که می‌دیدم تحریک میشه و محکم تر جرم می ده می گفتم برو بکن ، برو پاره ش کن ...
با عباس پایه بودم همه جا سکس کرده بودیم از تو چادر بگیر تا تو جنگل ، تو کوه ، کلا هیجان همراه با استرس رو دوست داشتیم اما هیچ وقت با هیچ مردی جز عباس نخوابیدم وبهش خیانت نکردم تنها خلاف من همین داوود بود که باهاش چت می کردم اما هیچ وقت حضوری نخواستم باشه ، دروغ نگفته باشم گاهی وقتی با عباس سکس داشتم ، داوود رو ، تجسم می کردم ، عکس هاو فیلم هایی، بین مون رد و بدل شده بود و می‌تونستم تجسمش کنم و اینجوری شهوتم چند برابر می شد و عباس رو ، با کارام دیونه می کردم. فکر کن گاهی بهش می گفتم: نازنین رو ، داری خوب می‌کنی ، محکم تر بکن . اونم که فکرش به خواهرم بود در حد جر خوردن منو می گایید .
کمتراز یک ما بعد ، دومین خانواده هم ساکن شدند ، خوشحال بودم که تنها نیستیم ، مه لقا یه دختر داشت و شوهرشم، معلم بود ، این یعنی شبها، همیشه حداقل یه مرد تو ساختمون بود . و ترسی دیگه از تنهایی نداشتم.
خیلی زود با مه لقا، همون همسایه جدیدمون صمیمی شدم شوهرش ، خیلی مواقع بیرون بود .این باعث می شد وقتی عباس ، خونه نبود. اکثرا پیش هم باشیم. جوری که تو یه مدت کوتاه تبدیل به دوستای صمیمی شدیم..
مه لقا چهره معمولی داشت اما خوش اندام بود .برعکس من که چهره ظریفی داشتم، اما کمی لاغر بودم . خیلی زود تو حرف هامون متوجه شدم که مه لقا هم شیطونی کم نداره منم که گفتم با داوود چت می کنم اما مه لقا همزمان چند تا رو ساپورت می کرد حتی با یکی شون سکس داشت ، راستش منم بدم نمی اومد تجربه کنم اما نمی خواستم به عباسم خیانت کنم .
۰
۰
۰
چشمام رو که باز کردم پیام مه لقا رو دیدم ، نوشته بود. میشه دخترم رو یه چند ساعتی بذارم پیشت 😍😍😍
با ایموجی های که فرستاده بود و تعریف و تمجید های که از دوست پسراش می کرد . معلوم بود کونش میخوره ،
نوشتم ، چه خبره شیطون؟؟؟؟ 😊😊😊
ـ هیچی می‌خوام بدم 😄 دخترم مزاحمه
با خنده گفتم الهی که کونت رو پاره کنه
ـ جووون ، چه حالی میده ،،🤩🤩🤩🤩
من : درد ، کوفت ، اینجوری میگی منم هوس می کنم.
خب برو بده ، 😄😄😄
ـ نمیدونی کیر حرومی خوردن چه حالی داره 😄😄
من : زهر مار ، کثافت ،منم هوس کردم .....
اون روز ،دخترش تا نزدیک ظهر پیش من بود. مه لقا هم که، رفته بود. عشق و حال و پی کص دادنش .
فرداش از سکسش با رضا واسم گفت، لامصب چنان تعریف می کرد که انگار جلو من به رضا داده بود
همه چی جلو چشمام بود . گاهی که یاد حرفاش می افتادم یا از سکس جدیدش می‌گفت ،

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:24


زهرا، خواهر زنم

#خواهرزن

سلام خوبین میخوام تجربه ای که داشتمو براتون تعریف کنم من شغلم جوریه که باید شهرهای مختلف برم اسمم آرشه ۴۰ سالمه یه خواهر زن دارم اسمش زهراست که ۴۴ سالشه و تو اصفهان زندگی میکنه برای کار رفتم اصفهان کارم زودتر تموم شد رفتم شیرینی فروشی شیرینی گرفتم که برم خونه زهرا خبر نداشت اونجام رفتم جلوی در که رسیدم یه مرد ۳۰ ساله از خوتش اومد بیرون خونش ویلاییه خیلی تعجب کردم چند دقیقه موندم زنگ زدم بهش گفتم اصفهانم میخوام بیام خونت گفت بیرونم تا نیم ساعت دیگه میام خونه تو ماشین نیم ساعت نشستم رفتم زنگ درو زدم باز کرد رفتم تو دیدم حموم بود به روی خودم نیاوردم شب شد گوشیشم هی پیام میومد جواب میداد خیلی رو مخ بود زنگش صبح شد خداحافظی کردمو رفتم ظهر زنگ زد گفت میری تهران گفتم نه هستم گفت میای اینجا گفتم اره غروب میام گفت باشه دوزاریم افتاد خبریه سریع رفتم جلوی در خونش پارک کردم دو ساعت گذشت داشت خوابم میبرد یه دفعه یه مرد دیگه دیدم داره میره زنگشو بزنه پریدم از ماشین بیرون زنگو زد درو وا کرد براش رفتم سمت در طرف منو دید یکه خورد تو نرفت درو وا گذاشت رفت سریع رفتم تو حیات درو باز کردم رفتم تو گفت بیا اتاقم رفتم جلو در اتاق یا لباس زیر بود و ارایش غلیظ منو دید یه جیغ کشید گفت تو اینجا جیکار میکنی گوشیشم همون لحظه زنگ خورد گفتم ولش کن رفتش . گفتم دیگه که قضیه رو فهمیدم پس کوییکتو اینطوری خریدی قیافه حق به جانب گرفت گفت به تو چه پاشد بره لباس بپوشه از پشت بغلش کردمو دستمو کردم تو شرتش گفت نکن شروع کردم کوسشو مالوندنو گردنشو خوردن گفت ارش ولم کن گفتم واسه بقیه جنده ای واسه ما خواهر زن چرخوندمش شروع کردم به لب گرفتن ازش دیگه میدونست باید بده راهی نداشت نشست زیپ شلوارمو واکرد گفت فقط همین یه باره شروع کرد ساک زدن کیرم سنگ شده بود بهش گفتم جنده تا ته بخور فهمیدم بهش میگم جنده خوشش میاد خوابوندمش رو تخت پاهاشو دادم بالا شروع کردم لای کوسشو لیس زدنو خوردن که نالش در اومد شروع کردم دور سوراخ کونشو زبون زدن گفت اونجا نمیزارم تو دلم گفتم میبینیم خوابیدم روش کردم تو کوسش شروع کردم تلمبه زدن گفت حالا چقدر بهم پول میدی گفتم همون قدر که کسی نفهمه زیادیتم هست گفت غلط کردی گفتم داگی شو کون گردو سفیدش داشت دیوونم میکرد نوک کیرمو گذاشتم رو سوراخش گفت نمیزارم گفتم اگه دوست داری یه دفعه فرو کنم تکون بخور بزار یواش یواش بکنم گفت بزار برم دستشویی خالیش کنم رفتو اومد گذاشتم رو سوراخشو یواش یواش هول دادم تو کونش ناله ریزی زد معلوم بود نمیدی زیاد تنگ بود گفتم باید ابمو بخوری گفت عمرا گفتم جنده ای مگه نیستی باید بخوری ابمو ریختم دهنش گفتم قورت بده قورتش داد اگه میخواین ادامشو بگم کامنت کنین
نوشته: آرش

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:24


جنده‌ی پسر همسایه شدم (۱)

#خیانت #پسر_همسایه #زن_شوهردار

من نگار هستم یه دختر ۲۹ ساله و کارمند یکی از بانکهای خصوصی ، دو سال پیش با یکی از مشتریهای بانک که حسابدار یکی از شرکتهایی که نزدیک بانک بود و زیاد تو شعبه مون برای کارهای مالی شرکتش میومد آشنا شدیم و باهم ازدواج کردیم
علی ، شوهرم یه مرد تمام عیار بود اما شکم داشت و کیرش کوچیک بود اما بسیار مرد حشری بود شاید تو یه روز که اکثراً جمعه یا روز تعطیل بود سه بار منو میکرد با اینکه علی تقریباً منو ارضا میکرد اما دلم کیر دراز و کلفت و همچنین دلم یه مرد ورزشکار با شکم سیکس پک دار میخواست
بعضی شبها که علی با دوستانش به فوتسال میرفت از یخچال کدو برمیداشتم پوستش رو میگرفتم ( چون وقتی کدو رو پوست گرفته میشه یه لزجی خاصی داره که خیلی خوبه )
و تو کصم میکردم و با خودم ور میرفتم تا ارضا میشدم و بعدش با یه حمام می افتادم رو تخت و تا علی میومد و منو میکرد تا روزهای بعد
زندگیم به همین شکل ادامه داشت تا اینکه صاحبخانه بلندمان کرد و با علی به یکی از محله های وسط شهر رفتیم
مجتمع خوبی بود ولی یه کم نسبت به محل کارمون دور بود
علی ماشین رو بخاطر تهیه پول پیش فروخت و با کمی پولی که مونده بود یه موتور خرید
ما طبقه دوم بودیم و طبقه اولمان یه مرد و زن میانسال با یه دختر ۲۰ ساله و دو پسرش زندگی میکردند
تو پارکینگ کمی وسایل بدنسازی وجود داشت که ظاهراً پسر بزرگ خانواده طبقه اول اونجا ورزش میکرد
چند روز دیگه دیدم علی با عصبانیت اومد بالا ، میگفت مرتیکه لخت داره پایین تمرین میکنه
-مرتیکه کیه ؟
-همین پسر بزرگ طبقه پایین
-واقعاً لخت شده ؟
-نه فقط تیشرتشو در آورده بود ، یه شلوارک پاش بود
حوصله عصبانیت علی رو نداشتم ، رفتم تو بغلش و کیرشو گرفتم تو دستم ، علی هر وقت عصبانی میشه بهترین وسیله آرام شدنش سکس بود
بعد سکس باز ارضا نشدم اما جوری رفتار میکردم که علی فکر میکرد منم لذت بردم و ارضا شدم
به پسر طبقه پایین فکر میکردم شکم سیکس پک و تن عرق کردش
احتمال میدادم کیرش باید بزرگ باشه
دوست نداشتم به علی خیانت کنم ، حقیقتاً میترسیدم آبرو و حیثیتم بر باد بره
چند ماهی گذشت تا اینکه یک شب فهمیدیم که انگار تو پارکینگ دزد اومده ولی پسر بزرگه فهمیده بود و تونسته بود دزد رو فراری بده
علی به حاج آقا گفت میخواد برای پارکینگ دوربین بذاره چند روز بعد علی نصاب دوربین آورد و روی گوشی خودش و بقیه اهالی
نرم افزار دوربین رو نصب کرد ، به بهونه اینکه یه وقت گوشیش خراب بشه ازش خواستم رو گوشی منم نصب کنه
البته بیشتر قصدم این بود که بدن پسره رو ببینم
تو بانک وقتایی که کار نداشتم دوربین پارکینگ رو میدیدم اما پسر نمیومد برای ورزش تا اینکه بعد یه ماه پسره رو دیدم که اومد پایین تیشرتشو در اورد و شروع کرد به ورزش
انگار براش مهم نبود که علی بهش گیر داده بود
واقعاً بدش سیکس پک داشت و چقدر خوب تمرین میکرد
روزها از طریق دوربین پسره رو میدیدم که تمرین میکرد تا اینکه یه روز که خونه مونده بودم دیدم که پسره رفت سر ورز ش و تقریباً دو ساعت بعد تمرین تموم شد و رفت تو حیاط خلوت
از رو کنجکاوی رفتم پشت پنجره ، پسره شلوارشو در آورد
با در آوردن شلوارش چی میدیدم
یه کیر بزرگ و کلفت ، پسره با اینکه کیرش خوابیده بود ولی بازهم تو اون حالت کیرش از کیر علی بزرگتر و کلفت تر بود
دلم میخواست اون کیر رو لمس کنم و بکنمش توی دهنم
پسره همونجور که لخت بود با شلنگ آب خودش رو شست ( البته چون تابستون بود تو حیاط خلوت دوش میگرفت )
پسره قشنگ خودش و کیرشو شست با یه حوله خودش رو خشک کرد و رفت تو ساختمان
نمیدونم ولی یه حالت عجیبی گرفته بود انگار حس شهوت تو وجودم بیدار شده بود
یکی دو روز بعد دوبار علی با عصبانیت اومد خونه
-چی شده ؟
-من نمیدونم این پسره بی غیرت چرا مراعات نمیکنه ؟
-مگه چی شده ؟
-هیچی دوباره لخت میره تو پارکینگ و ورزش میکنه باید به باباش بگم این مدتی که آدم بشو نیست
با عصبانیت گوشیشو در آورد و به پدر پسره زنگ زد
-حاج آقا این پسر شما چرا مراعات نمیکنه ؟ لخت میاد تو پارکینگ و ورزش میکنه ، اگر خواستید فیلمشو براتون میفرستم ، ما زن و بچه داریم اگر مراعات نمیکنه منم بلدم باید چیکار کنم
علی یه مدت با حاج آقا صحبت کرد و قطع کرد
هنوز عصبانی بود ، تو دلم گفتم اگر اینجوری لخت دیدیش اگر کیرشو می دیدی چه الم شنگه ای راه مینداختی ؟
یکی دو روزی گذشت
یه روز که علی زود رفت سر کار صدای پسره رو که از پایین میومد ، شنیدم :
-گوه میخوره مرتیکه ، چرا همه تو کار من دخالت میکنند
مرتیکه زن جنده چرا اومده به بابا میگه من لخت ورزش میکنم ؟
چیه تو خونه خودمونم باید راحت باشیم ؟
پسره داشت همینجور غر میزد
از اینکه لفظ جنده رو در مورد من بکار برد خیلی ناراحت شده بودم
میخواستم به علی بگم اما نمیدونم چرا به شوهرم حرفی نزدم
ادامه دارد…
نوشته: نگار

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:24


یه
سارا…من باهاش سکس کنم یا سه تامون باهم
کیرم شق شده بود
انگار سارا مغزمو خونده بود
من بیشتر از گروپ کردنش
دیدن سکسش رو می خواستم
سارا…فرهاد می دونم شر میشه و بعد دردسر میشه همین چیزایی ک بهم میگی ولی باشه چون دوست دارم
باهاش سکس میکنم عکس و فیلمش برات میارم خوبه
من…اره اینجوری عالیه خانوم خوشگلم
سارا…اع حالا شدم خانوم خوشگلت
حشری خان کیر کلفت
چند روز بعدش که خونه رو ردیف کردم و سارارو از دانشگاه اوردم خونه
گفت سورپرایز دارم برات
و فیلم سکس خودش و سجاد رو بهم نشون داد
بعدا بهم گفت چند هفته قبلش با هم سکس کرده بودن و گوشی خودش داده بود به سجاد که ازش فیلم بگیره گاهیم به من میگفت از پشت که میکنیم عکس بگیر برام یا فیلم
سارا خیلی حشری بود
من تا مدت ها رو اون فیلم جق می زدم سارا هم بدتر از من هر چقدر من هات بودم و حشری سارا بیست برابر حشری تر بود
قبل رفتن پیش علیرضا بهم پیام داد که دارم میرم سر قرار بهم پیام نده
منم مث یه پسر خوب
گفتم بهت خوش بگذره عزیزم
کاندوم خودت بگیر
انقدر حشری بودم که دوست داشتم یه کاری میکردم حتما سکس می کردن
سارا…
اها راست میگی
مرسی شوهر خوبم
فرهاد ولی کیرش خیلی کوچیکه برعکس کیر تو عاشق ساک زدنم براش
من…عزیزم چی پوشیدی
سارا گفت این وووو پوشیدم
من…میشه اون شرت فلان رنگی بپوشی
سارا… با منت گفت باشه عزیزم بخاطر تو می پوشم
امروزم حال نداشتم برم بیرون ولی چون تو دوست داری میرم
سارا منت جندگیش رو گردن من می انداخت ولی من عاشق همین جنده بازی و پر رو بازیاش می شدم
من…مرسی عزیزم که به فکر منی
اگه دوست داشتی بهش کون بدی
اشکال نداره
چون کیرش کوچیکه
سارا…هوممم چشم عزیزم
فعلا خدافظ دیگه پیام نده
آخر شب پیام داد بهم
سارا…کونی بیداری؟
من…وای سارا همین می گی کونی شق می کنم
سارا…میدونم کونی هستی فقط روت نمیشه بگی تازه کیر کلفتم دوست داری پدر سگ
من…چیکار کردی
واسا در قفل کنم می خوام جق بزنم
سارا…هیچی رفتیم غذا خوردیم یکم دور دور
بعد بیرون شهر کیرش خوردم
بعد رو صندلی عقب داگیم کرد
کیرش کرد تو سوراخم
من… میشه با صدای خودت برام سکسی و یواش یواش و با جزئیات تعریف کنی
سارای عزیزم هم همین کار کرد
وای که زن زندگی فقط سارا بود هست
مرسی که بودی و هستی عزیزم
ابم دوباره هم با فشار ریخت
سارا باز هم گفت عکس ازت ببینم
انگار میخواست مطمئن بشه که دروغ نمیگم و حشری میشم یا شایدم اونم با اب من حشری می شد و جق میزد
توی یک سال که باهم بودیم بعد اینکه فهمید کاکلدم از همیشه بیشتر ارضام می کرد بدون اینکه خودش باشه
انقدر دوسش داشتم و عاشقش شده بودم که تصور زندگی بدون سارا و هیجانی که سارا با سکس هاش بهم میداد غیر ممکن بود
امیدوارم قدر سارا و فرهادهای زندگیتون رو بدونید و تا ابد پایدار پیش هم بمونین
ادامه دارد…
نوشته: ناپلئون

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:24


سارا و فرهاد (۲)

#بیغیرتی #همسر

...قسمت قبل
شب که خونشون بود
چندتا داستان سکسی براش فرستادم
گفتم یه فانتزی هایی دارم که دوس‌دارم خودت کشفشون کنی
خودت میدونی میمیرم برات
عاشقتم
میدونی که اگه پول کار درست و حسابی داشتم میومدم خواستگاریت
بگذریم که چی گفت و این مکالمه به کجا ختم شد
سارا بیشتر دوست داشت در مورد بیغیرتیم حرف بزنه
سارا…میشه اگه ازدواج کردم با دوست پسرم برم سفر
من کیرم سیخ سیخ شده بود
اره عزیزم
سارا…وای مرسی فرهاد تو بهترینی
فرهاد من تا تو میری شهرای دیگه ماموریت خیلی بهم فشار میاد سجادم که میدونی دانشجو هست تابستون میره خونشون میشه با یکی دوست بشم که تا تو نیستی من و بکنه
من… اره عزیزم
سارا میدونی دوست دارم
بی غیرت نیستم روت
یعنی هم هستم هم نیستم
سارا…
میدونم عزیزم تو راحتی منو میخوای
از اینکه میدیدم سارا انقد علاقه نشون میده و حتی خودش برام توجیهش میکنه داشتم لذت میبردم
سارا…فرهاد میشه فردا پول بریزی حسابم
می خوام با علیرضا برم سر قرار
من…
عیرضا کیه
هیچی یکی تو اینستا باهاش دوست شدم
من…
انقد حشرم زده بود بالا بدون این دست اون دست کردن پرسیدم
سکس داشتی باهاش عزیزم؟
سارا…
نه زیاد
یعنی چجوری نه زیاد
دوبار رفتیم بیرون فقط براش ساک زدم تو ماشین
داشتم کیرم میمالیدم و لذت می بردم
گوشام داغ شده بودن
اروم پیش ابم رو به کیرم میمالیدم
سارا…فرهاد عکس کیرت بفرست برام الان ببینمش چجوریه
من…عکس کیرم میخوای چیکار
سارا…تو بفرست
فرستادم براش
کیر شق شدمو دید
گفت خوبه
من…چی خوبه ؟
خوب چرا بهم نگفتی دوست پسر گرفتی؟
حالا که بهت گفتم ؟!
حالا بهم پول میدی؟!
من…
اره چقد میخوای
یه مقدار پول براش ریختم
بهش گفتم میشه از سکستون برام فیلم و عکس بگیری یا صداش ضبط کنی
سارا…
نه عزیزم علیرضا نمیدونه که نامزد دارم
نمیدونم چجوری ولی کاملا تسلیمش بودم و از همه رفتاراش با خودم لذت می بردم
حتی از اینکه یواشکی با علیرضا بوده
اینقدر شهوتی شده بودم که دوست داشتم اول دوست پسر بگیره بعد بهم بگه دوست پسر گرفته و سکس هم کردن
من…سارا شق کردم میشه آبمو بیاری
سارا…چطوری؟
از سکست با دوس پسرات بهم بگو
گفت واسا یه چیزی برات میفرستم
عکس کون دادنش برام فرستاد
گفتم این برا کیه
علیرضاست؟؟!
سارا…
نه
بهت گفتم که علیرضا رو فقط براش ساک زدم
من…پس کیه این؟؟؟
سارا… دوماه بود باهم بودیم با محمد دوست شدم
من…چه کیرش کلفته
سارا…اره خیلی خوب می کرد
من…اون بهتر می کرد یا من؟
سارا…راستش بگم
من…اره
سارا…اون خیلی خوب می کرد
من…چرا بهم نگفتی پس
سارا…راستش من تو رو برا ازدواج میخواستم از روز اول ولی اینارو فقط برا سرگرمی
من…
یعنی دوسشون نداری
سارا…چرا ولی من عاشق توام
اینا رو یجور دیگه دوست دارم
محمد که فقط میومد میکرد
آبش میریخت و می رفت
من…
سارا حالا اگه من نمیگفتم بهت که بیا گروپ بزنیم
و اینکه فانتزی بیغیرتی و کاکلدی دارم
اینارو بهم نمیگفتی
سارا…من از اول فهمیدم تو کاکلدی
حتی حس میکنم کیر کلفت دوس داری
حتی حس میکنم بدت نمیاد جلو من کون بدی
با حرفش آبم اومد
با فشاری که خودمم باورم نمیشد ریخت روی شکم و سینم
تا حالا اینجوری ارضا نشده بودم
بهش گفتم ابم اومد
سارا…دیدی گفتم کونی هستی
کون نداده بودم ولی با حرف سارا شق می کردم
لعنتی نبض روح و روانمو دستش گرفته بود
سارا…عکس ازت ببینم
براش فرستادم
سارا…خوبه
شب بخیر کونی
صبح با پیام سارا بیدار شدم
صبح بخیر کونی
با پیامش شق کردم
هر لحظه بیشتر عاشقش میشدم
فقط کسی ک مث من. باشه میفهمه که سارا چه نعمتیه برای امثال من
من… صبحت بخیر خانوم سکسیه من
از اون روز به بعد من به سارا میگفتم خانومم
زنم
و همش خودمو به اسم شوهر بهش معرفی میکردم درصورتی‌که قبل این رابطمون رو به پایان بود
قبل سکسش با سجاد
من یبار اوایل بهش گفتم دوس داری گروپ بزنیم با گریه کاری کرد که از خودم بدم اومد
یعنی انقدر گریه کرد که حس کردم من چه آدم هوس باز و بی احساسیم
خلاصه هفته پیش یهو پیام داد میخوای گروپ بزنیم
من… چی شده ک میگی گروپ بزنیم
سارا… تو که باهام ازدواج نمیکنی بزار حداقل فانتزیامون انجام بدیم
راستش دلیل سرد شدن این بود که سارا همش فشار می آورد باید ازدواج کنیم منم هیچی نداشتم جز یه حقوق بخور نمیری ک میدونستم صد درصد خانواده سارا قبول نمیکنن
دوست نداشتم خودم تو شرایطی قرار بدم که جواب نه بشنوم
اتفاقا سارا رو خیلی دوست داشتم
و جالب اینجاست اصن فک نمیکردم بهم خیانت کرده باشه
بهش گفتم باشه ولی من دوست ندارم به دوستام بدی باید غریبه باشه
هیچ کدوم لیاقتت ندارن از اونورم دوس ندارم کسی بفهمه چ فانتزی دارم
سارا…پس چیکار کنیم؟
من…یا از مجازی کسی پیدا می کنیم یا میریم سفر تو سفر یکی برا یه شب مخش بزن
سارا…من انتخاب کنم ؟
من…اره
سارا…خوب میخوای یکی همینجا پیددا کنم که شهرستان دیگه باشه نه شهر خودمون
من…اره اینجوری عال

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:23


زن داداش جنده ام

#زن_داداش

سلام خدمت همه شهوانی ها
اسم من علی هست متولد۷۰ساکن فردیس و مجرد ام داداشم مهدی ۴۰سالشه و زنش آرزو متولد سال ۶۷ هست الان ۵ساله عروسی کردن و باهم رابطه خوبی داشتیم همیشه، داداش من بازرس مالی و حسابدار کارخانه صنعتی هست تو ماه همیشه ۱ هفته شهرستان میره و معمولا مشهد تبریز رشت شیراز و اهواز میره و از اونجایی که با نفرات شرکت میرن زنشو نمیتونه ببره، چندسالی گذشت و من پارسال یه صحنه شوک آور دیدم اونم موقعی زن داداشم تو تهران دیدم با یه پسر پول دار خوشتیپ به اسم فرزاد نمیدونم چندسالش بود ولی میخورد همسن خودش باشه این موضوع باعث شد اولش عصبی بشم ولی بعدش شب ها خیلی بهش فکر میکردم من مجرد بودم و چی از این بهتر که کس خوشگل و تمیز و دم دست، از اون روز به بعد دنبالش عین سایه میرفتم ماه بعدی که شوهرش رفته بود اهواز آرزو پسره رو کشونده بود فردیس و ظاهرا صبح باهم تهران بودن و عصری جلو ماشینش بود من سریع مغازه رو بستم و جنگی با موتور دنبالشون و حدسم درست بود اومده بود که شب بکنه زن داداش ما رو من اول زنگ خونه رو زدم باز نکردن نیم ساعتی از دور میپایدم نه خیر اونا ظاهرا گرم سکس بودن بعد زنگ زدم به گوشیش گفتم کجایی به دروغ گفت گه آرایشگام چطور؟گفتم جنده خانم یا پسره بچه پول دار رو رد میکنی یا از رو دیوار بیام داخل آبروتون رو میبرم زد زیر گریه و قسم دادن که علی تو رو خدا مهدی منو میکشه و جنده نقشه داشت منو مشغول کنه که فرزاد در بره یهو در حیات باز شد پسره خیس عرق شده بود عین گلوله پرید تو ماشین منم خودمو زدم اون راه که مثلا رفتم از تو کوچه،تا پسره رفت گفتم در رو باز کن بععععله رفتم تو کل آرایشش پاک شده و موهاش بهم ریخته مشخص بود وحشیانه کس داده زن داداش ما ،تا منو دید جفت دستامو گرفت و باز گریه کرد من گفتم جنده خاتم خفه شو الان ملت میفهمن بدتر میشه جلو دهنشو محکم گرفتم اون لحظه بهش چسبیده بودم کیرم دقیقا روشکمش بودسینه هاش عین سنگ شده بود یهو خودمم نفهمیدم کی لباشو گرفتم اونم با خنده دستاش دور کمرم حلقه کرد و قربون صدقه ام میرفت،کیرم داشت منفجر میشد تیشرت و شلوارک تنش بود اول تیشرتش رو کندم دیدم سوتین نبسته تا پستون هاش رو دیدم روانی شدم خودش شلوارکش رو کنده بود گفتم شورتت رو بکن با عشوه گفت خودت بکن برام،من که دیگه داشتم ارضا میشدم تا شورتش رو کندم دیدم کسش هنوز آب اون پسره روش بود و تمیز نکرده دستمال ورداشت گفت عشقم برات تمیزش میکنم گفت دراز بکش میخوام لیست بزنم عشقم. کونش عالی بود چون واقعا سفید و گنده و بدونه یک تار مو بود تا لیس میزدم یه بار آبم اومد ولی نشست کیرمو تا آخر میخورد باز راست شد این دفعه سرپا بود رو به رو دستاش رو دور گردنم انداخت منم بلندش کردم آروم گذاشتمش رو کیر اونقد داغ بود گفتم الان کیرم ذوب میشه شروع کردم به بالا و پایین کردنش یه جوری لذت میبرد از خوشحالی حیغ میزد خودش کیرمو درآورد آروم گذاشت رو سوراخ کونش حالا کیرم تا ته تو کونش بود کمی دردش داشت من تلمبه نمیزدم فقط لباش و سینه هاشو میخوردم بعد گفت علی میخوام دمر بشم بردمش رو تخت وااای یه بار دیگه کونش جلو چشام بود تف غلیظی ریختم رو سوراخ کونش از لذت ناله میکرد بعدش شروع کردم یه ربع میشد که کیرم تو کونش بود واقعا عین تونل شده بود آبم که اومد همشو ریختم داخلش همونجور یه نیم ساعتی تو بغلم بود و از اون روز به بعد هرماه برنامه داریم و جدیدا هم میگه عاشق گروپ هستم و اینکه از تو بچه دار بشم، خودم موندم واقعا هم دوست دارم جنده بشه هم حسودیم میشه کسی جز خودم این پنبه رو لمس کنه کیر همتون تو کسش امیدوارم هرکی لیاقتش رو داره یه روز حال منو ببره ازش، تمام😍
نوشته: Hot405
نوشته: mmd

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:23


تی.گفت قربونش بشم.ساک میزد لامصب عین جارو برقی میکشید توی دهنش.بلندش کردم.سینه ها و گردن و صورت و لبش رو بوسیدم.خیلی خیلی حال می‌کرد.موهاش کوتاه بود و رنگ شده.کلا خوشگل بود وهست.گفت بریم بیرون بکن،تو قدت بلنده هر دو اینجا اذیت میشیم.گفتم چشم خوشگل خانوم.رفتیم بیرون.گفت بشین لبه تخت نشستم.اومد
روی کیر نشست تا ته کیر به اون بزرگی رفت توی کوسش.خداییش بد گشاد بود.کیر به این کلفتی و گنده گی مث آب خوردن رفت داخلش.چون حال نمیکردم.خیلی خودشو جابجا کرد روی کیر.درازش کردم فرغونی میکردمش خوب لب میداد سینه هاش چقدر نرم بودن.آب کوسش عین خامه ازش بیرون میومد روی کیرم پر بود.داگی کرد.گذاشتم کوسش.کونش جر واجر بود.معلوم بود خیلی داده بیشتر از حد پاره بود عقب و جلو. گفتم افسانه جون زیادی از کوس و‌کونت کار نکشیدی.گفت بی‌شعور جنده که نیستم تازه جدا شدم.شوهرم کیرش مث مال خره.کوتاهه اما خیلی کلفته دو برابر کیر تو کلفتی داره.گفتم دوبرابر.گفت بقران.نعشه میکنه نیم‌ساعت عقب و جلو رو جر میده خیلی خوب میکنه.اما دیوس کار نمیکنه فقط حقوق منو میخوره و میکشه.برای همین جدا شدم…باید بعد از اینکه از اینجا رفتم برم ترمیم.گفتم اینو دیگه ترمیمش نکن بکوب از نو بسازش.نامرد کوس نذاشته برات.فک کنم باید تو رو دونفری گایید.تا ترمیمش نکردی فک کن یک کوس دونفری بکنیمت.گفت وای غیرتت اجازه میده.گفتم تو که زنم نیستی.دوستمی.اگه خواستی فکر کن.یک شب با یک رفیق دارم دو نفری بکنیمت کیف کنی.فک کنم بی میل نیستی.گفت فیلم میبینم دوست دارم ولی میترسم خجالت میکشم. گفتم خیالت راحت باشه.امن وامانه.آدم خوب و قابل اطمینانه. این بوس کار یک نفر نیست.خندید.مستقیم با یک تف کوچولو کردم کونش و آخ هم نگفت چندتا تلمبه زدم ابمو ریختم توی کونش.گفت دمت گرم چند وقت بود نداده بودم کوس و کونم حال اومد. چندشب اونجا بودیم میکردمش ولی حال نمی‌داد.ولی خوش سفر بود‌خوش گذشت.حالا قول داده که راضی به سکس ۳نفره بشه اگه شد اونم براتون مینویسم.درود و بدرود.
نوشته: علی

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:19


کور نشدم.همین بود.یادش بخیر دختر خوبی بود.من اصلا بهش نظر بدی نداشتم ولی محیط روستایی بود دیگه…حق داشتند…گفت دختره الان کجاست گفتم نمیدونم بعد از اون من اومدم تهران و درس خوندن.
ازش بی خبر شدم.ازدواج کردم و تا الان که در خدمت شما هستم.هر جا هست انشالله سالم باشه.گفت حتما هنوز دوستش داری.گفتم من عاشق خانومم بودم و هستم چون توی دانشگاه آشنا شدیم.ولی اون عشق دوران نوجوونی من بود.بخوام هم نمیتونم فراموشش کنم.اولین عشق بود.هر وقت جلوی آینه خودمو و این زخم ابرو رو میبینم یادش میفتم.الان هم نمیدونم کجاست.من دیگه نرفتم روستا تا بپرسم.البته زیاد رفتم ها ولی به فکرش نبودم.فقط برای سرکشی املاک رفتم و اونها رو هم بعد فوت والدینم فروختم.دیگه اونجا نرفتم.ولی دوست داشتم کاش یکبار دیگه میدیدمش.همون لحظه یک عکس برام اومد.عکس سکینه بود.گفتم شما این رو از کجا اوردین.،؟دیگه آفلاین شد.حتی به شماره اش هم زنگ زدم خاموش بود.گفتم این از کجا عکس سکینه رو داشت.خیلی منو تو فکر برد.سکینه دختر چشم و ابرو مشکی لاغرو کوچولو.آرام صحبت می‌کرد.یک روز بعد امتحانات از باغ خودشون برمی‌گشت.سبد انگور دستش بود زورش نمی‌رسید.بهش کمک کردم.ازون روز به بعد هر روز غروب میدیدمش.تا اینکه یک روز برای اولین بار دستشو گرفتم و صورتشو بوسیدم.همون لحظه دوتا برادرش رسیدن و درگیر شدیم.من بزرگه رو که زدم کوچیکه با سنگ زد صورتم.که پر خون شد.کم مونده بود توی روستا جنگ بزرگی شروع بشه.ولی با دخالت ریش سفیدها به خیر گذشت.این خانومه چقدر منو به فکر فرو برد.تازه یادم اومد.ابله فامیل سکینه هما پور سبحان بود دیگه.این حتما از فامیل هاشونه. گفتم شنبه میرم سراغش.خیلی فکرم درگیرش بود.تا که شنبه شد.سرم شلوغ بود مخصوصا مسائل بانکی و این اظهار نامه مالیاتی که امسال از خرداد به تیر و مرداد رسید.ساعت۱۲شده بود که یادم اومد چکار داشتم.رفتم دم در مدرسه داشتن تعطیلش می کرد.در مدرسه که باز شد.چندتایی ماشین اومدن بیرون و از آخر یک ویتارا شاسی اومد بیرون با وجودی که شیشه هاش تیره بود اما معلوم بود خانومه.خودش هم بود چون درشت اندام تر بود.حرکت کردم پشت سرش.سر چهارراه کنارش نگه داشتم و بوق زدم شیشه رو دادم پایین چون کولر روشن بود شیشه ها بالا بود.تا منو دید چراغ قرمز رو رد کرد.من هم دنبالش رفتم. چندتا خیابون تند رفت من هم دنبالش.که نزدیک یک میدونی کم مونده بود بزنه به یک موتوری نگه داشت کنار،، من هم پشت سرش.نگه داشتم.موتوریه تا اومد فحاشی کنه.خداییش قد و قواره منو دید ترسید.ولی من ازش معذرت‌خواهی کردم و رفت.در رو باز کردم.گفتم خانوم سبحانی چرا در میری؟مگه میخوام بخورمت. گفت علی برو تنهام بزار.گفتم سکینه تویی.گفتم اسمت که افسانه بود.گفت وقتی اومدم دانشگاه بچه ها اذیتم میکردن.سال دوم اسم و فامیلم رو کلا تغییر دادم گذاشتم افسانه سبحانی.گفتم قربونت بشم عزیزم پس چرا فرار میکنی.گفت بزار برم علی.گفتم کجا بری بعد چندسال دیدمت.یا تو بیا تو ماشین من یا من بیام تو ماشین تو.گفت من ترسیدم پارک میکنم میام.سوارش کردم.و ساعت۱شده بود.رفتیم رستوران.گفتم من که میدونی تنها و مجردم.ولی تو چی.من ومن کرد و گفت راستش من هم طلاق گرفتم اون روز که دیدی اون پسرم سبحان بود نوبت نگهداری من بود پیشم بود.گفتم پس مث منی.پررو شدم.دستشو گرفتم اولش یک طوری شد ولی بعدش هیچچی نگفت.یک خانوم ۴۲ساله جا افتاده میلف زیبا.قد بلند رعنا.بسیار باکلاس و جذاب.گفتم میتونیم با هم باشیم.گفت من دیگه دوست ندارم ازدواج کنم.گفتم چی بهتر.من هم مث تو.با هم عشق وحال کنیم.گفت نمیشه فضول هست.گفتم دوتا بلیط کیش بگیرم میای بریم.گفت گرمه که.گفتم چون گرمه بلیط زیاده.چند روز باهم باشیم.گفت مرخصی بگیرم بریم.گفتم دمتگرم.رفتیم کلی دور زدیم و رسوندمش جای ماشینش.بلیط گرفتم ۵روزه کیش.باهم رفتیم.روزه اول رسیدیم تا۸صبح هم قابل تحمل بود اما بعدش گرم بود.اینو هم بگم که یک اتاق دونفره داشتیم.توی اتاق بودیم گفتم شب بریم خرید و دور زدن.گفت باشه.گفتم من اول دوش بگیرم یا تو.گفت یاتو. باهم گفتم دمتگرم خوب پایه هستی ها.مونده بودم چطوری باهات شروع کنم.گفت من ۴۲ سالمه دیگه.بچه که نیستم نفهمم چرا منو آوردی کیش.قربون شعورش برم لخت شدیککمی شکم داشتن چاق نه تپل.ولی سفید خوشگل.گفتم از اول هم سفید وناز بودی.خندید.اون سوتینش رو در آورد سینه های گنده و خوشگلی داشت نوک گنده و قهوهای که دوست دارم.ولی یکمی آویزون بودن…رفتیم زیر دوش.خودش شورتشو کشید پایین صاف بدون مو برعکس بدنش کوسش تیره بود اما تپل.من که چند وقتی بود کوس ندیده بودم.خیلی حال کردم.خودش نشست زیر پام شورتمو کشید پایین.تا کیرمو دید گفت یا علی…دمتگرم علی اصل کیرت.چقدر بلنده.گفتم مگه خودم کوتاهم که اون کوتاه باشه.از ادم۱۹۵سانتی چه انتظاری داش

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:16


سکینه یا افسانه

#خاطرات

سلام به همه دوستان عزیزم خوانندگان متون عشقی سکسی…این ماجرا واقعی هست و فقط اسامی مستعاره…علی هستم والان۴۶سالمه فعلا مجردم و یک مدت معلم ورزش بودم و الان مربی والیبال هستم پس طبیعتا قد بلند هستم.من از دانشگاه با والیبال آشنا شدم و ادامه دادم…ولی ۵سالی معلم بودم درآمدی نداشت دیگه معلمی نمیکنم شرکت خدمات کامپیوتری دارم.یک فرزند دختر دارم که الان امسال میره متوسطه دوره دوم یعنی کلاس دهم.اردیبهشت امسال توی سانحه تصادف که همسرم از ماموریت برمی گشتن با همکاراشون راننده خوابش برده و ماشین چپ میشه و شانس من همسر من فوت شدن.البته بقیه دوتا خانوم و۱راننده و۱آقا اونها هم اگه می‌مردند به نفعشون بود.چون گردن و کمر و…داغون شدند همگی…اما ماجرای من.بعد از فوت همسرم دخترم نگین بشدت افسرده شد و دختری که انتظار ازش می‌رفت که مدرسه تیزهوشان درس بخونه بامعدل۱۷ به زور قبول شد.دوست داشت بره تجربی پزشکی بخون ولی طفلکی فقط انسانی و معارف قبول شد.کمتر حرف میزد و خیلی ساکت شده بود.از مدرسه قبلیش که نمونه دولتی بود کارنامه اش رو برداشتم و بردمش مدرسه غیرانتفاعی ثبت نامش کنم.چون نمونه و تیزهوشان قبول نشد.وقتی فهمید میخوام کجا ثبت نامش کنم.گفت نه بابا منو ببر مدرسه شهید.‌‌‌‌‌…ببخشید نمیتونم اسم بگم.چون لو میره…گفتم چرا اون مدرسه اونجا مدرسه معمولیه.گفت اولا دوستم صبا اونجا قبولش کردن میخام پیش صبا باشم.دوما مامان میگفت این مدرسه درس خونده تا دانشگاه رفته.گفتم عزیزم این مدرسه قدیمیه کلاسهاش شلوغه راهش برامون دورتره.مدرسه کلاس پایینه.گفت یا فقط اونجا میرم یا هیچ جا نمیرم.گفتم باشه چی بگم.من حتی راضی شدم هزینه اون صبا رو هم بدم دوتا رو بنویسم غیر انتفاعی ولی گفت.من فقط همون مدرسه مامان میخام برم.فقط بهانه می‌گرفت.رفتم اونجا ثبت نامش کنم.میگفتن جا نیست.دیر اومدین.گفتم مدیر کیه گفتن خانوم سبحانی ولی سرش شلوغه.نشستم تا نوبتم شدعینک آفتابی داشتم.نمیخام از خودم تعریف کنم.از اولش هم پدرم پولدار بود هم خودم به کم قانع نبودم دنبال ثروت بودم و پولدار هم شدم.پس هرکی من رو میدید می‌فهمید وضع مالیم خوبه.رفتم پیش مدیر.یک خانوم قد از متوسط بلند تر.خوشتیپ عینک زیبا زده بود.سفید لبهای گوشتی خوشگل ابروها تتو شده.سفیدی خاصی هم داشت.وخیلی مقتدر و باادب صحبت میکرد.وخیلی هم دانش‌ آموزا ازش حساب میبردن‌.روی میزش هم لوح تقدیر بود‌…مدیر نمونه استان افسانه سبحانی…چقدر نگاهش رو دوست داشتم ،گفتم اسامی مستعاره…کارنامه دخترم رو بهش دادم. خودش نوع برخوردش با من بهتر بود.پدر دیگه نبود.همه مادرا بودن. گفت معدلش کمه من زیر۱۸ثبت نام نمیکنم.گفتم شما سال‌های قبلش رو ببینید.بعد تصمیم بگیرید.گفتم دختر من بعد از عید مادرش رو از دست داد افسرده شد درس نخوند.شما میتونید با مدرسه قبلیش که نمونه دولتی بود تماس بگیرید و در موردش تحقیق کنید. گفت چرا نمی‌بریدش غیر انتفاعی که راحت تر قبولش کنند.گفتم خانوم من از خدامه.لج کرده میگه فقط همین مدرسه مادرم اونجا درس خونده خودمم میخوام اینجا باشم.بهونه دوستش رو گرفت.گفتم اون رو هم میارم غیر انتفاعی بازم قبول نکرد.اگه نه من منزلم بالاشهره اینجا هم نیست که بیارمش.گفت پس اصلا آدرستون هم به ما نمیخوره.مشکلتون بیشتره.گفتم خانوم دختر من الان مشکل روحی داره شاید با ثبت نام در مدرسه شما و بودن کنار این بچه ها حالش خوب شد.گفت نمیتونم من دنبال دانش آموزان کم بضاعت و درس خون هستم که بهشون کمک کنم بیارمشون بالا.مدرسه ما با کمک به بچه های کم بضاعت با کمک خیریه اداره میشه.گفتم خب منو هم جزو خیرین داشته باشین.مگه خیرین سالی چقدر کمک می‌کنند.گفت بین۵تا۱۵میلیون تومن.گفتم اشکالی نداره.الان۲۰تومن بزنم حساب مدرسه تون خوبه.گفت شما واقعا منو سر کار گذاشتین.گفتم خانوم من دارم مشکلمو بهتون میگم شما بد برداشت می کنید.گفتم پول برام مطرح نیست.دخترم تنها یادگار خانوممه برام مهمه.الانم توی ماشینم دم در مدرسه نشسته داخل نیومد.عصبیه دائم ناخنش رو میجوه. دیدم از دوربین بیرون رو نگاه کرد.خودش ماشین رو دید فهمید دروغ نمیگم.واقعا داشت ناخوناش رو می‌میجویید. گفت خب اگه بخوام الان هم ثبت نام کنم سیستما قطعه.گفتم خانوم من خودم شرکت خدمات مهندسی کامپیوتری دارم.قطع چیه دروغ میگین…گفت آقا چرا دروغ بگم خودتون که مهندسین بیایید تماشا کنید این سیستم این شما…گفتم باشه شما اسم سایت رو بگین خودم ثبت نام کنم.گفت این سایت اینم اسم و کد مدرسه…لب تاپ خودمو در آوردم و همونجا بشمار۳ثبت نامش کردم.توی این مدرسه.چند تا خانوم دیگه هم بودن‌ اونها رو هم ثبت نام کردم.خوشحال شدن.گفتم تمومه دیگه.پول کتاب‌ها پول روپوش مدرسه.بیمه و غیره رو هم همه رو زدم.بخدا نه که ریا باشه مال دو تا خانوم دیگه رو هم دادم.اینقدری خوشحال شدن که

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:16


نگو نپرس.مدیره تازه فهمید دروغ نمیگم مسئله من پول نیست.دخترمه…گفت خب سیستم مدرسه ما
خرابه شما که لطف دارید اینو درستش کنید.گفتم مهم نیست چشم حتما…نگاهش کردم خدا شاهده نسل۲بود.ما سالهای۸۳ ۸۴ از اینها استفاده می‌کردیم.گفتم چند تا ازین عتیقه ها دارید.گفت. همین یکی.گفتم یعنی این مدرسه است و همین سیستم.گفت بخدا‌.همونجا زنگ زدم شرکت.دو تا سیستم نسل۴که بدردم نمی‌خوردن و جمع شده آماده فروش بودن.گفتم تمیز کنند با اسنپ بفرستن مدرسه…خلاصه که دو تا سیستم خوب بهشون دادم.البته برای اونها عالی بود برای ما از رده خارج…ولی کار میکرد کیف میکردن.قبلا یک سیستم بود والان دوتا.گفت جناب مهندس‌…ببخشید آشنا نشدیم…؟؟گفتم علی رئوف هستم.مکث کرد نشست سرجاش.گفتم طوری شد؟گفت نه اصلا از لطفتون متشکرم.پول نمیخواد بزنید حساب مدرسه.شما دین امسالتون رو پرداخت کردین.تمام مدارکش رو پس‌فردا بیارین.کارش تمومه.بلند شدن همه گی خیلی تشکر کردن…گفتم من مربی والیبال هستم.این تور مدرسه شما مایه آبروریزی والیباله. من مدرسه خصوصی والیبال دارم.تورها که کهنه میشن با توپها رو نگه داشتیم میفرستم براتون توپ و تور بیارند بکشن هم رو دروازه ها.هم برای والیبال مدرسه.اینقدری خوشحال شد که تا دم در اومد.گفت میشه عینکتون رو بردارید.تا چهره تون رو کامل ببینم.گفتم صددرصد.گفت این شماره مدرسه و اینم شماره خودم.بیزحمت شماره خودتون رو بدید تا در صورت لزوم تماس بگیریم.دوباره ممنونم از لطفتون.گفتم خواهش میکنم.رفتم پیش دخترم و حرکت کردیم به طرف زندگی خودمون.و خیالمون از ثبت نام راحت شد.پس فردا که چهارشنبه بود تمام مدارکش رو بردم اونجا و ثبت نام تموم شد.ولی خودش نبود.فردا شبش زود از شرکت برگشتم که پیش دخترم باشم و بریم پیتزا خوری.خیلی دوست داره.من خودم سر خاک میرم اما دخترمو نمی‌برم.چون وقتی برمیگردیم به‌شدت دلگیر و افسرده میشه.توی فست فودی نشسته بودیم.دیدم برام اس اومد.کارتون انجام شد.نوشتم کدوم کار؟شما؟دیدم نوشت آقای رئوف…سبحانی هستم ثبت نام دخترتون.گفتم آها ببخشید نشناختم.گفت مث اینکه قابل ندونستین شماره رو سیو کنید.گفتم ببخشید عذر تقصیر‌به خدا خیلی گرفتارم دخترم هم یک خورده هنوز ناراحته خیلی مواظبشم.گفت کاش پدر های ما هم همینجوری بودن.الان سیو میکنم.این روزها ثبت نام دخترم و کارهای دیگه خیلی وقتمو و گرفته.فقط همین شبهای جمعه براش وقت میزارم بیرونش میارم.گفت میبینم.گفتم چطور؟گفت من چندتا میز پشت سرتون هستم.برگشتم نگاهش کردم.اونم بایک پسر ۸یا۹ساله بود.نشسته بودن پیتزا میخوردن.گفتم دخترم بشین تا سفارشمون برسه من برم با مدیر جدیدت سلام علیک کنم.رفتم پیشش بلند شد ادب و احترام.دوباره عینکم رو برداشتم.ولی این آفتابی نبود.که الان یکعده دوستان بیان بگن.فلان فلان شده شب عینک زدی آفتاب بدیم خدمتتون.من مجبوری عینک میزدم چون روی ابروی راستم قبلا شکسته بود و خالی شده.هیچوقت هم نه وقت داشتم نه خواستم که برم زیبایی ترمیمش کنم.یککم تعارفات الکی کردیم.و گفتم خانوم سبحانی نمیدونم قبلا شما رو جایی دیدم یا شبیه کسی هستین که میشناختم.تن صداتون نوع نگاهتون خیلی برام آشناست.خندید.گفت زخم ابروتون مال چیه؟گفتم یادگار نوجوونیه. چیز مهمی نیست.خلاصه که تعارف کردم مهمون من باشند ولی گفت حساب کردیم و اونا زودتر رفتند.یک کمی با دخترم دور زدیم و برگشتیم خونه یک خورده پلی استیشن بازی کردیم.اون رفت اتاقش من رفتم سراغ لب تاپ شخصیم.از تلگرام فقط برای کارهای تجاریم استفاده میکنم نه شخصی.ولی دیدم برام خانوم سبحانی داخل تلگرام چیزی فرستاده.اول سلام داده بود.بعدش نوشته بود.آقای مهندس میشه یک سوال شخصی بپرسم…آنلاین بود.جواب سلامش رو دادم و نوشتم خیلی خصوصی باشه معذورم جواب بدم.نوشت.نه فقط میخواستم بدونم اون زخم روی ابروتون مال چیه.گفتم که یادگار نوجوانی و شر و شور اون موقع است.گفت میشه بهم بگین چی شده…گفتم راستش نباید بگم ولی چون اصرار دارید میگم.دختری رو دوستش داشتم قبل امتحانات خرداد نهایی سال۴دبیرستان نظام قدیم سال۷۵.هر روز خودم بچه های روستا رو با وانت بابام تا شهر نزدیک برای امتحانات می‌رساندم دوتا دختر بودن چندتا پسر.دخترها سوم راهنمایی نهایی امتحان میدادن.پسر ها هم راهنمایی بودن هم دبیرستانی. توی ماشین دخترها جلو می‌نشستند پسرها مدل گوسفندی عقب.توی ماشین جلو با دختری به اسم سکینه رفیق شدم خیلی خوب بود.بعد امتحانات که تموم شد.من کنکور هم دادم منتظر نتایج بودم.توی باغمون چند بار دیدمش.نوشت حتما شیطونی کردین کتک خوردین.گفتم کاش شیطونی میکردم.آش نخورده دهن سوخته شدم.خانواده ما پولدار بودن.آنها ضعیف تر.دوتا داداش داشت نامردها منو توی باغ تنها گیر آوردن جلوی دختره کتکم زدن.زور داداش کوچیکه نرسید با سنگ زد خورد روی چشمم.شانس آوردم که

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:16


دیدن صحنه خیانت مامان

#هیزی #خیانت #مامان

سلام این داستان که تعریف میکنم برای سال ۹۸ دوره کرون است کاملا هم دارم واقعیت رو مینویسم براتون چون هیچ جایی مطرح نکردم دوست دارم تو این سایت بنویسم و نظرات شما رو بدونم.
ما تو یک آپارتمان ۴طبقه تو یکی از شهرستان های زیبا زندگی میکنیم.یه خانواده سه نفره هستیم پدرم شغل آزاد داره که از صبح میرفت تا شب من هم محصل بودم دوره دبیرستان که مدارس آنلاین شده بود و کلا خونه بودم، ما یه همسایه داشتیم که خانواده ۴نفر بودن رفت و آمد هم داشتیم آدمای خوبی بودن مرده هم نمایشگاه دار بود سنشم نزدیک ۵۰ اینا بود. یه چند وقتی شده که ما دیدیم کپسول های آتشنشانی مارو دزدیدن با ساکنین ساختمان صحبت شد و قرار شد که دوربین ها چک بشه؛
بابام اومد خونه و گفت قراره دوربینارو چک کنن و من دیدم که مادرم خیلی خیلی آشفته شد و عرق میزد اما سعی میکرد خودشو کنترل کنه. من هم خلاصه تو سن نوجوانی بودم و فکرم فقط مسائل سکسی بود تو ذهنم خیالاتی بافتم هزار جووور خیالات.
خلاصه دوستمو آوردم و کل فیلم ۲هفته اخیر رو ریخت تو فلش و داد به من. من هم فرداش زدم به کابل او تی جی و با گوشی نگاه کردم. رسید به حدود ۴ روز قبل ساعت ۴ بعدازظهر که مادرم رفته بود گلارو آب بده و همسایه ما هم پایین بود و داشتن صحبت میکردن یه مقدار سرعت زیاد کردم. حدود ۴۰ دقیقه حرف زدن با هم و بعد از حرف صحنه ای دیدم که خشکم زد واقعا… تو پارکینگ بودن که مرده دست کرد لای موهای مادرم و لب گرفت از مادرم حدود ۳۰ثانیه لب گرفتن بعد آقاهه از پشت مادرمو بغل کرد یه چند ثانیه ای که مادرم سریع خودشو چرخوند . رفتن پشت ماشینمون مرده کیرشو در آورد و شروع کرد جق زدن مادرم هر چند ثانیه هم دست میزد به کیرشو تخماش که یهو مادرم چهار زانو نشست رو زمین و کیرشو کرد تو دهنش معلوم بود آب طرف اومد و همشو ریخت تو دهن مادرم. بعد مادرم بدو بدو رفت سمت شیر آب و صورتشو شست و یه ذره آب خورد همسایمون هم چندباری کیرشو مالید به ماشین ما و خنده کرد دوباره صحبت کردن با هم یه یه ربعی و خداحافظی کردن. من هم این تیکه از فیلمو کات کردم. و نگه داشتم برا خودم اما ۵سال از اون موضوع میگذره هنوز به مادرم چیزی نگفتم خیلی تلاش کردم ببینم سر نخی از رابطه با اون مرد پیدا میکنم یا نه اما نشد که نشد.من اینطور حدس میزنم که همسایمون همونجا مخ مادرمو زد تا بخواد خودشو ارضا کنه و دیگه رابطه ای نداشته باشن. با خودم عهد بستم اگه سرنخ دیگه ای پیدا کردم به بابام همه چیزو بگم اما الان که ۵ سال میگذره خبری نیست…
نوشته: بی نام

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:16


تفاهم با خواهر زنم

#خواهرزن

سلام دوستان این خاطره واقعا برام اتفاق افتاده داستان نیست
یه چند مدت بود رو خواهر زنم نظر داشتم سر یه قضیه باجناقم بازداشت شد بعد رفت زندان ۱سال من تو این مدت خواهر زنمو می‌بردم هفته ای ۲ بار برا ملاقات تو زندان بعد دوماه یواش یواش رفتم تو کارش اونم باهام همکاری کرد یه دختر ۷ ساله داشت مدرسها باز شدن وقتی دخترش میرفت مدرسه هر روز صبح کارم شده بود قبل رفتن به مغازه سکس کردن باهاش نزدیک ۹ ماه تمام باور کنین هفته ای ۵ بار سکس داشتیم الان ۴ سال از اون ماجرا میگذره حداقل ماهی دوسه بار بازم باهم سکس داریم یه جوری وابسته هم شدیم حتی تو این ۴ سال ۷بار مسافرت رفتیم اونهم با ما اومدن البته ما دوتا برنامه ردیف میکردیم واسه مسافرت من به خانومم میگفتم گناه دارن اونا ماشین ندارن ماهم تو ماشین جا داریم بهشون بگو قبول کردن بریم مسافرت قبل این پیشنهاد من یه مقدار پول میدادم به خواهر زنم که اوناهم بتونن بیان شوهرشم از خدا خواسته قبول می‌کرد میرفتیم همیشه شهرای شمال یه سوئیت میگرفتیم دوخوابه باور کنین هر دفعه که میرفتیم ۳ یا ۴ روز هر روزش هر شبش سکس کامل نداشتیم ولی در حد ۵ دقیقه زود تند سریع تو آشپزخونه حیاط یا انگشت میکردیم یا برام سریع ساک میزد یا میکردم تو کوسش ارضا نمیشدیم ولی حال میکردیم خلاصه الان تقريبا ۵ساله باهمیم و هیچ وقت از هم سیر نمیشیم یه جورایی وابسته هم شدیم البته خانومم یا شوهرش یکم مشکوک شده بودن ولی من پیش دستی کردم چون مادر خانومم منو دوس داره داماد اولشم به خانومم گفت خجالت بکش این حرفا چیه میزنی خواهرت وقتی ازدواج کردین ۸ سالش بود رو پای فلانی بزرگ شد ۱۰ سال وبه باجناقم هم گوش زد کرد که قبل تو این دختر ۱۰ سال تمام پیش فلانی بزرگ شده از اول اینا باهم رابطه خوبی دارن شوخی میکنن میزنن سرو کله هم اگه اینقدر راحته خانومت پیش داماد بزرگم چون خیلی همو دوس دارن خلاصه باهم بودن ما تقریبا تابلو شده ولی چه کنیم خانومم بیشتر شک کرده ولی من کاری میکنم که نتونه حرفی بیاره رو لباش چند بار گفتم که خواهرت دیگه شوهر داره بچش بزرگ شده ولی خواهرت مثل خنگا میمونه هنوز فکر میکنه بچس من یه جوری رفتار کردم که زنم کامل متقاعد شده که رابطمون در حد همون شوخی قبل ازدواج خواهرشه شوهرشم که کاری به کارمون نداره موقع ازدواج غیرتی شد چند بار مادر خانومم جمعش کرد دیگه الان با من خیلی راحته خواهر زنم ولی میدونم باجناقم خیلی حرص میخوره
من یه بار باهاش بحثم شد خواهر خانومم گفت به شوهرش بار آخرت باشه با فلانی بد حرف زدی اون هر چی بگه گفته اون بزرگمون کرده الانم بیخودی غیرتی نشو کارمون اشتباهه ولی دیگه کار از اشتباه گذشته همدیگرو دوس داریم باور میکنید ۲۰ سال فاصله سنی داریم ولی ما بهتر همدیگرو درک میکنیم
نوشته: ابراهیم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:16


دت باش حیف تو نیست دنیا ارزش عصبی شدن و بهم ریختن رو نداره…دوساعتی اونجا بودم و سرم و خون که بهم تزریق کرده بودن تموم شد.دستشویی داشتم بلند شدم رفتم بیرون پدر زنم گفت کجا کیوان.گفتم سرویس.برمیگردم.پیمان گفت بیام کمک گفتم نه حالم خوبه سرگیجه ام بهتر شده.اسمون داشت روشن میشد.رفتم سرویس رعنا دنبالم بود ولی حرفی نمی زد.مادرش از دور نگاهمون می‌کرد.از سرویس برگشتم اصلا نرفتم توی اورژانس.رفتم پیش خانوم دکتره گفتم من میخوام برم خونه.گفت نه باید اقلا تا صبح اینجا باشید.گفتم خانوم دکتر نمیتونم دوست ندارم طاقت اینجا رو ندارم.رعنا گفت تو رو خدا تا صبح وایسا.میگن ممکنه دستت دوباره خونریزی کنه.اخه بخیه زیاد داره.گفت مگه چطوری زدی توی شیشه…آقا گفتن همین حرف برای من شر شد.گفتن اقدام به خودکشی بوده.ماموره هنوز نرفته بود دوباره اومد.بازجویی.گفتم بیا توی اتاق بهت بگم.همه رو بیرون کردم.تمام ماجرا رو بهش گفتم که چقدر پیش باجناقم خراب شدم و خانومم امشب با رفتارش باهام چکار کرد.گفت حق داری.باشه.من خودکشی رد نمیکنم.گفتم خیالت راحت خودکشی کجا بوده.دکتره خانوم بود.اومد داخل صورتجلسه رو خوند.فشارم رو گرفت معاینه ام کرد.گفت حالا بگو جریان چی بوده.گفتم واجبه.گفت خیلی‌.من هم باید گزارش رد کنم.مجبوری برای اونم تعریف کردم. گفت والا چی بگم.خودتو حیف نکن.با این تیپ پسر خوشکل.اگه میمردی بهت آفرین نمیگفتن.زودی فراموشت میکردن…گفت من شیفتم تمومه.حال عمومیت خوبه.گفتم میتونم برم.گفت تو فقط میخوای دورو برت خالی باشه.من بهشون میگم برن بزارند تنها بمونی بگیر بخواب.گفتم دمت گرم.خیلی باهوشی.رفت بیرون.ماموره گفت بیشتر از خانوم.دکتره از تو خوشش اومده.گفتم بشین داداش.گفت نه جدی میگم.توی نگاهش خیلی حرف بود. من ازین چیزا زیاد دیدم…ماموره رفت.من پشت سرش رفتم دیدم رعنا و رویا و پدرش و مادرش حتی پیمان دارند با دکتر حرف می‌زنند.من از فرصت استفاده کردم و از در دیگه زدم بیرون.نسیم سحر خورد توی صورتم حالم جا اومد.از در زدم بیرون گفتم تاکسی بگیرم برم خونه.همون لحظه دکتر از در بیمارستان اومد.
نوشته: کیوان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:16


ا عصبی هستی.گفت حوصله ندارم خوابم میاد صبح هم باید بریم روستا.باید زود بیدار بشیم.گفتم باشه دیگه مگه هنوز ساعت چنده.محکم گرفتمش چسبوندمش خودم گفتم قربون اخمات بشم.الان میریم.یک بوس گنده هم جلوی رویا و پیمان از لپش گرفتم.لپاش ها نه لباش.خیلی خجالت کشید و عصبی شد خودشو از دستای من آزاد کرد.برگشت.شتلق محکم خوابوند زیر گوشم.باور کنید مستی از کله ام پرید.گفتم چی شد.چکار کردی؟پیمان فهمید عصبی شدم.گفت طوری نیست.آهان بیا رویا رو بجای یکی چندتا بوسید‌.رویا فقط خندید.گفت رعنا جون کیوان که کار بدی نکرد.خانومشی دوستت داشت.بهت محبت کرد.حتی رویا هم گفت.رعنا خودتو کنترل کن.ولی من دیگه اونجا نمودم.چون اگه مونده بودم ممکن بود.کار دست خودم بدم…پیمان گفت کجا میری کیوان گفتم این بار اولش نیست اگه بمونم کار دست خودم میدم.شب قشنگمو خرابش کرد.رعنا هم نموند اونجا.رفت بالا خونه مادرش اینها.من رفتم خونه خودمون…اعصابم خورد شد خداییش خیلی خجالت کشیدم خیلی بد جوری شد.اصلا ازش انتظار نداشتم.چندباری گوشیم زنگ خورد اصلا نگاه نکردم کیه.زنگ خونه خورد.از آیفون تصویری بود دیدم پیمانه.زدم در باز شد اومد داخل.نشست پیشم.گفتم سیگار داری گفت آره روشن کرد.کشیدم.گفتم داره زیاده روی میکنه.من که دوستش دارم.فک میکنه پیشش ضعف دارم.قبلا هم اینکارو بامن کرد.ولی من چیزی نگفتم بهش…گفت من دوسال بیشتره داماد اینها هستم.رعنا قبل از من وتو خیلی خواستگار داشته.وحتی با پسرخاله اش مسعود هم همکلاس بوده و مدتی باهم عاشق معشوق بودن اما با اونم نتونسته عشقش دوام بیاره.راستش ناراحت نشی ها من نباید اینها رو بهت بگم ولی میگم.خواستگار داشت وحشتناک پولدار و کلاس بالا،اما ازدواج نکرد.میدونستی خودش تو رو انتخاب کرد.به همه خانواده گفت فقط کیوان و نه کس دیگه.باور کن اینها خیلی خانواده خوبی هستن.اگه تو نمیومدی خواستگاری اینها خودشون میومدن.الان هم مادرش منو فرستاد پیشت…خیلی زیاد با رعنا الان دعوا وکلنجار،رفت.وبهش بدوبیراه گفت.رعناحرف زشتی زد.مادرش زد توی گوشش.گفتم ای وای چرا مگه من خودم زور نداشتم یا دست نداشتم.مگه چی گفت.که مادرش مجبور شد به اینکار.پیمان هم کله اش داغ بود.میگن مستی وراستی گفت راستش نباید اینو بگم برای خودم بده.اما بهت میگم دیگه.گفت کیوان امشب همش چشمش دنبال رویا بوده و به اون نگاه میکرده.اره همینجوریه کیوان یا نه؟از شرمندگی و خجالت سرمو نمیتونستم بلند کنم.عصبی شدم.خیلی زیاد.پیش پیمان بهم ریختم.محکم با مشت زدم توی شیشه پنجره همون دستم دوباره پاره شد و پر خون شد.پیمان گفت پسر چکار کردی.دیوانه.من خیلی دوست داشتم که بهت گفتم.بخدا من ناراحت نیستم.تو رو میشناسمت.رعنا چون تو رو خیلی دوست داره.نمیدونه چطوری باهات رفتار کنه.اون عیار دوست داشتنش اینقده.اینجوریه.من میدونم هر کسی توی مستی بک جوریه.من توی حال عادی تو رو هزار بار دیدمت.توی روابط خانوادگی خیلی با حیا وبا معرفتی.با این حرف رعنا.حتی رویا هم باهاش قهر کرد.خون همینجوری از دستم می‌ریخت بیرون.گفت تو رو خدا بلند شو بریم اورژانس.گفتم ولم کن پیمان.منو به حال خودم بزار.گفت داداش جون مادرت خونت تموم شد فرش پر خون شد.بیا بریم.گفتم بزار بمیرم.راحت بشم.از روزی باهاش ازدواج کردم هر روز یک فیلم و کلکلی سرم پیاده کرده.عجب گوهی خوردم.به هرکی زیادی محبت میکنی فک می‌کنند آدم احمقه.گفت کیوان تو رو خدا پاشو بریم…یک حوله اونجا بود آورد پیچید دور دستم.زنگ زد پدر خانومم.گفت آقاجون بیا بدبخت شدیم.این کیوان عصبی شد با مشت زد توی شیشه.دستش پاره پاره شده خونه پر خون شده الان میمیره زورم نمیرسه ببرمش اورژانس.مادرش صدای جیغش از توی گوشی بلندشد.چنددقیقه نبود که پدر زن ومادر زنم رسیدن.رویاو رعنا هم دم در بودن.نمیومدن جلوتر.باباش رسید گفت ای بابا پسر جان چکار کردی باخودت.دو دقیقه نشد آمبولانس رسید.باور کنید نمیخاستم برم سواربشم.پیمان خیلی خواهش کرد.وقتی سوار آمبولانس شدم سرگیجه شدید داشتم.دستمو با دست دیگه ام با همون حوله نگه داشته بودم.نشستم روی تخت اما دراز نکشیده بودم.ولی چون خیلی ازم خون رفته بود.دیگه افتادم.گروه خونیمOمثبت بود.وبهم خون تزریق کردن…دستم از رو وکف دست ومچ دستم خیلی بخیه خورد.من وقتی مشت زدم دستم رفت داخل وقتی کشیدم بیرون بد پاره شد.پدر رعناو پیمان پیشم موندن.من اصلا با رعنا هیچ حرفی نزدم.نمیدونست من میدونم که اون توی خونه در موردم چی گفته پیمان تازه فهمیدم چی گندی زده همه چی رو لوداده.مامور اومد چی شده.گفتم راستش داداش کله ام داغ بود افتادم رفتم توی شیشه.نه تصادف کردم نه باکسی درگیر شدم.ماموره شغلم رو پرسید و گفت چون آدم صادقی بودی برات گزارش بد رد نمیکنم.کارمندی برات بد میشه.توی آزمایش هم الکل بوده.گفتم جوونیه دیگه.ببخشید.گفت نه ولی مواظب خو

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

27 Dec, 05:15


ه بودم توی سینی بود.گفتم وای خونه اند.گفت نه اینو گذاشتن رفتن.گفتم یک چایی دم کن.گفت چشم شوهر خوبم.گفتم اصلا بلدی چایی بزاری.یا مهندس ها بلد نیستن.گفت وای چی میگی تمام دوران دانشجویی شهر دیگه مجبور بودیم خودمون ناهار شام و صبحانه حاضر کنیم.گفتم پس دم دوران دانشجویی گرم…مادرش برامون یک ست ورزشی خونگی خوشگل گرفته بود تنمون بود خیلی خوشگل بود.یک تکه سوهان گذاشتم دهنش گازش زد.بقیه اش رو خودم خوردم.نگاهم کرد.گفت خوردیش.گفتم ببخشید نمیدونستم ناراحت میشی.گفت نه اتفاقا کیف کردم که چندشت نشد.گفتم من از تو چندشم بشه…دوساعته دارم تمام بدن قشنگتو میبوسم میلیسم میخورم.چی میگی.گفت وای راست میگی.اومد جلو بوسم کرد.دستمو انداختم زیر باسنش با یک دست بلندش کردم بوسیدمش.خندید گفت دستت حالتو گرفته ها.گفتم اونم چه جور…مشغول بوسیدن و ناز کردنش بودم اصلا نفهمیدم مادرش کی اومده بود بیرون.اروم برامون دست زد‌.و دستاشو برد بالا گفت خدایا شکرت‌.دیگه نبینم با هم قهر کنیدها. من همون موقع ولش کردم.از خجالت داشتم میمردم.گفتم رعنا تو که گفتی کسی خونه نیست.گفت مامان چرا نگفتی خونه هستین.رعنا خودشم خجالت کشید.گفت عزیزم من تنهام پدرت نیست.اومدم خونه براتون سینی تنقلات شیرینی بزارم دیدم صدایی ازتون نمیاد خیلی نگران شدم.گفتم مادر جون من خیلی خسته بودم.یکمی خوابیدیم.گفت اشکال نداره پسرم اصلش اینه قدر هم رو بدونید.برین بشینید براتون شام بیارم بخورید.امشب پدرت خیلی زحمت کشید کلی هزینه کرد تموم مهمونها خونه شما دعوت بودن.بغیر عروس خانوم که بدون تو نیومد اونجا.خونه تنها بود از بالا پایین رو نگاه می‌کرد کی برمیگردی.گفت خودشم برگشت اول بالا رو نگاه کرد.همون اولش.گفتم تو دیدی مگه.گفت آره.همونجا فهمیدم خیلی دوستم داری چشمت به خونه ماست.مادرش گفت خب الحمدلله بین شما محبت هست.دیگه من و رعنا خیلی به هم وابسته شده بودیم دستم هم خوب شده بود…هر روز بعد از بانک من میرفتم دنبالش یا اون میومد پیشم.‌شبها هم یا اون اتاق من بودیم من پیش اون بودم…یکی از اتفاقات خودم و اون و میخوام براتون تعریف کنم.خیلی دلم میخواست صفر کون قشنگش رو باز کنم.چندباری فقط تونسته بودن انگشتی بکنم.حتی نمیذاشت دو انگشت بشه۳تا.می گفت دردم میاد…دیدم اینجوری که نمیشه.من هر دوست دختری که داشتم یا عقب یا جلو روال میکردمشون.ولی این خانومم بود.فقط سکس دهانی باهم داشتیم.اکثرا 69 خیلی دوست داشت…ولایی میداد.شاید همون موقع ارضا میشدم.اما دلم چیز دیگه میخواست…میگفت کیرت خیلی کلفته میترسم ازش…میگفت من با رویا صحبت کردم مال شوهر اون هم کوتاه تره هم نازک تر.اون می‌ترسه کون بده من چطوری به این گنده بک بدم.گفتم اون کیر کوچیکه بلد نیست بکنه.ولی من طوری بکنمت که خودت کیف کنی.کم کم باهم فیلم می‌دیدیم فیلم‌های عشقی و زیبا صحنه دار.یاپورن کامل…ولی باز هم نمی‌داد.بهش بات پلاگ نشون دادم گفتم میخای بخرم بزاریم داخلت تا سوراخت بهش عادت کنه.گفت نه نمیخام.انگشتت میره توش دردم میاد.اونوقت میخای اینو با اون سر فلزی کلفتش بکنی کونم.گفتم رعنا دلم کون میخاد دیگه خب چکار کنم.میگفت بزار عروسی بگیریم اینقدر کوس بکن تاکیف کنی.بخاطر همین هم خودش و مادرش در صدد برگزاری زودتر مراسم بودیم.یکشب از توی یک سایت داروخانه ای بود.چندمدل ژل روان کننده وتصویری و بی حسی خرید کردم.که یک ژل لیدوکایین آبی رنگ بود.تاکید میکنم دوستایی که میخوان تهیه کنند .این آبیه خیلی موثره.زمانی که میکنی هم به کیرت بی‌حسی میده هم سوراخ کون رو بی حس میکنه.خودشون آوردن دم در مغازه و پولشو پرداخت کردم…همون موقع اون شب اتفاقا خونه ما کسی نبود.همه رفته بودن روستای پدریم خاله و اینها از کربلا اومده بودن.من وخانواده خانومم قرار بود فردا ظهر برای ناهار اونجا باشیم.رعنا رو گفتم بیا پیش من.گفت بیا شام بخوریم بعد بریم خونه شما.شام که خوردیم.اول رفتیم خونه رویا اینا دقیق شب جمعه هم بود.و شب رویایی مردان ایرانی.چند پیکی نوشیدنی خوردیم ومن و پیمان دیگه خودمونی بودیم.خانوما هم دیگه پیش ما راحت بودن.لامصب این کون رویا دهن منو سرویس کرده بود.نمیتونستم ازش چشم بردارم.چندباری رعنا متوجه نگاهم شد.برای همین گفت کیوان زود تمومش کن.بریم خونه بابات خالیه کسی نیست شبه.دزد نیاد.گفتم عزیزم دزد کجا بود.بلند شدم از بالا نگاه کردم دیدم امن وامانه.گفت نه چیزی نیست. بزار با پیمان جون خوش باشیم دیگه.این پیمان خیلی خیلی پسر گل و مهربونی بود.زودهم به همه اعتماد می‌کرد.وضع مالیش هم خیلی خوب شده بود.گفتم تو هم بیا دوتا پیک بزن گرم شی.بعد بریم خونه.گفت نمیخواد هم خودت کله ات داغ شده بسه…گفتم رعنا جون با اجازه ات میخام ۱نخ سیگار بکشم. گفت بکش بریم.دم یخچال آشپزخونه بود.یک پیک زدم و رفتم پیشش کله ام داغ بود.گفتم چته چر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:28


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:27


ارسالی اعضا چنلمون🔞🔞💯

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:27


ونه خودمون یه آمار دادم و سریع برگشتم و دوباره سکس وای از اون روز به بعد من و نگار عین زن و شوهر بودیم و شبها رو یه تخت تو بغل هم می خوابیدیم تا اینکه داداشم از زندان آزاد شد ولی بعد از اون هم ما باز با هم رابطه داریم و بهتون بگم اونا یه بچه دارن که مطمئنم که از منه چون نگار خودش هم میگه و در ضمن خیلی هم به من رفته و همه تو فامیل هم میگن ببینید که ..... چقدر به عموش رفته( اسم بچمو به دلایل امنیتی نمیگم) 

در پایان باید بگم هنوز هم یه تار موی نگار را با تموم دنیا عوض نمی کنم و رابطه ما صرفا یه رابطه سکسی نیست و من اونو فقط واسه سکس نمی خوام و بخاطر اون با همه دوست دخترام قطع رابطه کردم چون اون دوست نداشت من بغیر از اون مال کس دیگه باشم ...

خوش باشین امیدوارم همیشه در کار و عشق و زندگی موفق باشین

پایان

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:24


اسم من مهدیه این ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم بر می گرده به دو سال پیش اون موقع من 22 سالم بود اوج جوانی و زیباییم بود و دور وبرم پر بود از دوست دخترهای جورواجور و هر روز را با یکی از اونا بودم ولی تا اون روز از هیچ دختری خوشم نیومده بود تا اینکه مادرم یه روز گفت که واسی داداشم یه دختره خوب پیدا کرده والحق هم که خوب مالی پیدا کرده بود بطوری که اقا ما تو همون نگاه اول یه دل نه صد دل نه بلکه صد هزار دل عاشق این این زن داداش آینده مون شدیم و همون موقع هم با توجه به شناختی که ار خود جلبم داشتم می دونستم که این خانمه چه زن داداشم بشه وچه نشه رو باید بکنم و میکردم خلاصه کارا رو براه شدو این عشق ما اومد بغل گوش ما و زن داداشم شد که الهی فداش شم یه مدت گذشت وعشق من به این زن داداش روز بروز بیشتر میشد اها تا یادم نرفته بگم داداش عزیز بنده خلافکار تشریف داشتن و خاتم عزیزترش از این موضوع بی اطلاع تا اینکه بعده چن ماه زندگی سراسر شوروعشق آقایون پلیس که ایشالله قربون همش بشم ودستشون درد نکنه ودرد وبلاشون بخوره تو این سرمن این اق داداش ما رو گرفتن و انداختن تو حلفدونی و زن داداش هم که تاره فهمیده بود که شوهر جونش خلافکار بوده می خواست خونه زندگیشو رها کنه و بره خونه باباش ولی با صحبتهای مامان خوبم و دیگر اطرافیون که تو الان باید خودتو نشون بدی وپشتیبان شوهرت باشی واین سری حرفها مخ این کفتر سفید منو زدن و نزاشتن بره و این رز منم قرار شد تا آزادی اق داداش سر خونه زندیگش بمونه و بعده آزادی شوهرش ازش تعهد بگیره که دیگه خلاف نکنه و قسمت جالب داستان اینجا بود که قرار شد من خونه داداشم بمونم و شب هم همونجا بخوابم تا بقول مامانم بتونم تو یه محیط آرومتر خودمو واسه کنکور آماده کنم ولی من خودمو واسه یه عملیات بزرگ داشتم آماده می کردم

خلاصه منو کتابام رفتیم خونه داداشی باورم نمیشد که می تونم با نگارم شبای زیادی رو تنها باشم واز همون موقع با توجه بقدرتی که در خودم برای برقراری ارتباط سکس با جنس مخلالف میدیدم میدونستم داداشم خونه خراب خواهد شد چند روز بدون اینکه اتفاقی بیفته گذشت تا اینکه گفتم این جوری نمیشه ومن هم باید از یه جایی شروع میکردم از اتاقی که بهم داده بود اومدم بیرون دیدم داره کتاب میخونه گفتم نگار جون زیاد نخون سوادت تموم میشه گفت پروفسور میام از شما قرض میگیرم اینم بگم زن داداشم نگار 6ماه از من کوچیکتر بود القصه ما کم کم سر حرف وانداختیم که یهو گفت مهدی جان جون من یکم بیشتر بفکر درسات باشو به این دوست دختراتم بگو که کمتر زنگ بزنن اینجا گفتم اول بگو بینم از کجا میدونی که خیلی واسه من عزیزی گفت والله فکر نکنم کسی بجز دوست دخترات واسه تو عزیز باشه که من حرفشو قطع کردم وگفتم نگار جان من تو دنیا فقط ار یه دختر خوشم میاد که متاسفانه و دیگه ادامه ندادم. گفت چه جالب بقیشو بگو گفتم اصلا هم جالب نیست چون اون الان شوهر کرده گفت خوب بگو گفتم بقیشو شب بهت میگم بزا برم یه وودکا بگیرم شب همه چیو بهت میگم که ناراحت شد وگفت کوفت بخوری مگه تو هم از اینچیا میخوری گفتم نه ولی هر وقت که یاد اون عشقم میافتم باید بخورم آخه راحتم میکنه خلاصه مخشو زدم و رفتم یه وودکا گرفتم وسریع اومدم خونه شب که شد صداش کردم واوردمش تو اتاقم گفتم میخوری گفت تو عمرم لب نزدم منم تو اون لحظه بغیر از اون نمی خواستم به چیزی فکر کنم لامپ اتاقو خاموش کردم که اون ختدید و گفت دیوونه لامپ وچرا خاموش میکنی بهش گفتم ببین نگار جان جون مادرت کاری به این کارا نداشته تو فقط امشب قراره بشینی و حرفای منو گوش کنی پس دیگه ضد حال نزن اونم قبول کرد و دیگه هیچی نگفت بعد بهش گفتم حالا که نمی خوری لااقل واسم بریز اونم همین کارو کرد وای که چه حالی میداد انگار تو آسمونا بودم همین طور که واسم می ریخت و من میخوردم شروع کردم به تعریف داستان عاشقانم و اونم با تمام وجود رفته بود تو نخ داستان من و منم همه حرفهایی که تو دلم بود را داشتم میگفتم و اون هم داشت گوش میداد دیگه تقریبا مست شده بودم هم از هم صحبتی اون و هم از وودکا که بهم گفت مهدی جان چرا باهاش صحبت نمیکنی گفتم آخه روم نمیشه گفت تو که خیلی از این حرفا پرو تری گفتم نه نگارم این بار قضیه فرق میکنه که باز گفت بنظر من هیچم فرق نمی کنه اگه من به جای تو باشم میرم و همه حرفامو بهش میگم تا اینو گفت جرات بیشتری پیدا کردم و دلمو زدم به دریا یه کم جلوتر رفتم حالا دیگه بهش چسپیده بودم و خیلی آروم بهش گفتم نگار جان راستشو بخوای اون عشق من تویی که دیدم یهو رنگش پرید و با صدای لرزون گفت مهدی جان تو الان حالت خوب نیست متوجه نیستی چی داری میگی گفتم نه به خدا حالم خیلی هم خوبه من خیلی وقت بود که می خواستم این حرفا رو بهت بگم و جلو دهنشو گرفتم و همه حرفامو از اول تا آخر براش گفتم اینبار رودررو و مستقیم همین طور که حرفامو می گفتم گریه میکردم و اونم داشت با من گر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:24


یه میکرد دستمو به آرومی بردم حلقه کردم دور گردنش و آخرین قطره اشکی که داشت از چشای آسمونیش میچکید رو لیسیدم و خیلی یواش لبم رو گذاشتم رو لباش و گفتم حالا اگه تو هم منو می خوای ببوس دیدم نمی بوسه گفتم تا لب نگیری من هم نمی گیرم وای انگار تو بهشت بودم دیدم آروم کنج لبمو بوسید وای خدای من داشتم از هرم لبش می سوختم همونجوری که دستم حلقه بود دور گردنش دوتایمون به پهلو جوری که صورتامون به طرف هم بود خوابیدیم کف اتاق بهش گفتم می خوام همین جوری تو بغلم بخوابی تا این حال از سرم بپره می خوام تو هوشیاری باهات حال کنم و چند لحظه بعد همون جا کف اتاق در حالی که یه دستم زیر سرش و یه دست دیگمو انداخته بودم روش هر دومون خوابیدیم بیدار که شدم دیدم ساعت4 صبح و گل زیبام هم تو بغلم خوابه آروم لبمو گذاشتم رو لبش دیدم از خواب نارش بیدار شد بهش گفتم اجازه میدی اونم با علامت سر تایید کرد بهش گفتم من تو رویام بارها با تو سکس کردم دلم می خواد الان که بهت رسیدم اون جوری که دلم می خواد این کارو بکنم اونم گفت من در اختیار توام.





اول آروم نشستم و لبامو گذاشتم رو لباش و تا جایی که تونستم لباشو خوردم و ازش لب گرفتمو بهش لب دادم وای که چه لبای خوشمزه ای داشت اصلا دلم نمی خواست اونا رو ول کنم ولی بعد از کلی لب گرفتن رفتم سراغ گوشش و اونم تا جایی که میتونستم لیس زدم حالا دیگه کم کم داشت صداش در می اومد و همین منو بیشتر تحریکم میکرد همین جوری من خوردم و لذت میبردم تا اومدم پاینتر تا به سینه هاش رسیدم بعد از اینکه کمی از رو لباساش باهاشون بازی کردم بهش گفتم بلند شو می خوام لباساتو در بیارم و آروم تابشو از تنش در آوردم اخ که چه لذتی داشت در آوردن لباش کسی که مدتها بود تو آتیش عشقش و دیدن اون بدن ناز و ترنجش می سوختم

خلاصه بدنش همونجوری بود که تو رویاهام بود به همون سفیدی و لطافت و زیبایی تا سینه هاشو دیدم عین تشنه که مدتها آب نخورده بود شروع کردم به خوردنشون چقده هم لذیذ بودن بغلش کردم خوابوندمش روی تخت والان نخور کی بخور اونم دیگه تحریک شده بود و هر چی می خواست خودشو کنترل کنه نمی تونست و صداش بود که لحظه به لحظه بلند و بلند تر می شد و تقریبا دیگه داشت داد میزد و منم اومدم پاینتر تا رسیدم به نافش اونجا هم کمی مکث کردم کم کم رسیدم به شلوارکش دستمو بردم زیرش وای چه حرارتی پاهاشو دادم بالا و شلوار و شرتشو از پاش در آوردم یه بوسه زدم رو کوسش چه کوس تپل و گوشتی داشت چه چوجول ناز و مامانی

وای خدای من عین وحشی های کوس ندیده شروع کردم به خوردن که دیدم نگار با خنده گفت چته هول کردی آروم همش مال خودته 

گفتم می دونم ولی می ترسم تموم بشه و شروع کردم به خوردن چه عطری داشت وای که تا آخر عمرم اون عطر اولیش تو مشامم می مونه چوجولش داغ داغ بود و فکر می کردم که تو کوسش چقدر داغه خلاصه من می خوردم با ولع هم می خوردم و صدای نگار هم دیگه تو اتاق پیچیده بود و یه ریز با صدای لرزون حرف میزد و منو به خوردن بیشتر بشویق میکرد: بخور بخور همشو بخور ایییییی مهدی میخوام با کوس بیام تو دهنت

و من هم تند تند میخوردم و از اینکه اون خوشش اومده بود خوشحال بودم و همه تجاربی را که در طی این چند ساله به دست اورده بودم رو کوس نگارم داشتم پیاده میکردم و می دونستم اگر از سکس با من خوشش بیاد امکان اینی که دفعات بعدی هم تو کار باشه زیاده

تو همین فکرا بودم که متوجه شدم داره ارضا میشه و بعده چن لحظه به نهایت لذت رسید و اورگاسم شد جاهامونو با هم عوض کردیم وآروم کیر شق کرده منو تو دهنش کرد و با مهارت عجیبی که فقط مخصوص خودش بود شروع کرد به خوردن واقعا تو کارش خبره بود بعد از چند دقیقه ساک زدن گفتم کافیه و به پشت خوابوندمش و کیرم رو که الان دیگه خیس خیس بود کردم تو کوسش اول یه اخ بلند گفت و بعد چشاشو بست و رفت تو حس هی اخ واوخ میکرد و معلوم بود خیلی لذت می بره چون هم کیر من به برکت خانمای دوست دخترم کلفت بود و هم اون چند وقت بود بواسطه زندان بودن آق داداشم از نعمت کیر محروم بود خلاصه من میکردم و با یه دستم رو چوجولشو مالش میدادم و با دشت دیگم سینشو اون شب تا صبح ما با هم سکس داشتیم صبح که شد هر دومون دیگه نای نفس کشیدنم نداشتشم چون دوتایمون چند بار ارضا شده بودیم نگار گفت مهدی جان خیلی حال دادی و الان واقعا دوست دختراتو درک می کنم و میفهمم چرا اینقده خاطرتو می خوان واقعا تو کارت واردی گفتم

خانم خانما خجالتم میدین

گفت نه واقعا جدی میگم من که خیلی لذت بردم از این حرفش احساس غرور کردم چون واسه مرد خیلی مهمه که طرف جنسیش از سکس با اون اینقدر راضی باشه واز طرف دیگه دیگه مطمئن شدم که دفعات بعدی هم تو کار هست خلاصه تو بغل هم خوابیدیم تا ظهر

ظهر از خواب بیدار شدم یه دوش گرفتم از حموم که اومدم بیرون دیدم نگار هم از خواب بیدار شد. رفتم از بیرون ناهار گرفتم اوردم و ناهار رو با هم خوردیم بعد از ناهار رفتم خ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:24


داگی بخوابم.
براش قمبل کردم . سر کیرش رو یه کم آب زد و فرو کرد توم . دنیااااااااااااااااااااااااااااااااااا داشت باز دور سرم میچرخید .
_بکن منو ..... محکم بگگگگگا .......
.صدای شالاپ شلوپ تلمبه زدنش تو کس خیس من فضا رو پر کرده بود . دوباره داشتم میشدم . یه جیغ بلند و بی حال افتادم. اون هنوز آبش نیومده بود . ولی منم دیگه کس ام درد گرفته بود .
_میخوام یه چیز جدید رو تجربه کنی
_چی ؟
_کونم رو جررررررررررررر بدی
_من میخواستم ولی روم نمیشد بگم
_همه چیزمال توئه دیگه .
به پشت خوابیدم و لپ های کونم رو با دست باز کردم . سرش رو خیس کرد و گذاشت دم سوراخم . احمق فکر کرد که مثل کس میمونه یهو با یه فشار فرو کرد تو . جیقم رفت هوا ولی گذاشتم ادامه بده . شدت ضربه هاش داشت بیشتر میشد . منم دیگه رسما جر خورده بودم . 10 دقیقه ای تلمبه زد و پرسید کجام بریزه . گفتم همون تو .........
بی حال کنارش خوابیده بودم و داشتم تماشاش میکردم . هیچوقت داداشم رو انقدر کم نمیشناختم.
حالا برام غریبه بود ........

نوشته: سحر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:24


دم درب خونه مسیج زدم بیاد دم در . آیفون رو زد رفتم تو . یه خونه باغ قدیمی با حیاط بزرگ که متروکه نبود . آروم رفتم در خونه داخل باغ. اومد جلو در رو باز کرد محکم منو بغل کرد .
_آبجی خووووووشششششششششششششگلم
_نکن بچه پر رو . فقط بفهمم برای چی منو کشوندی اینجا
_یعنی تو خودت نمیدونی ؟
_به خدا اگه منو کشونده باشی اینجا که اونکارو برا بکنم کششششششششششتمت
_کار بیشتری میخوای بکنی ؟
_خیلی پررویی .
همینجور که داشتیم خرف میزدیم منو به خودش چسبوده بود . داشتیم لب تو لب هم حرف میزدیم . تو یه لحظه که جمله آخر رو گفتم لبمو کرفت تو دهنش . شروع کرد به مکیدن لبم . منم مقاومتی نکردم . دوست داشتم این حالتو . در همون حال داشت لباسامو هم در میاورد . دستش رسید به سوتینم سینه هامو از زیر سوتین کشید بیرون . مثل دیوونه ها حمله کرد به سینه هام . داشتم دیوونه میشدم . وحشیانه میخورد سینه هامو . منم داغ شده بودم دیگه . نشوند منو رو کاناپه قدیمی که تو حال بود . منو دراز کردو سینه هامو داشت وحشیانه مک میزد . صدای ناله های من اتاق رو پر کرده بود . این بی شرف حسابی فیلم سکسی دیده بود همه چیزو یاد گرفته بود . دگمه شلوارمو باز کرد . شرتمو کشید بیرون و شروع کرد به لیس زدن کسم .
صدای ناله هام داشت به جیق تبدیل میشد . 4-5 دقیقه ای کسم رو لیس زد . آبم راه افتاده بود ولی نمیخواستم به این زودی تموم شه . از کسم جدا شد . پاشد و شلوارش رو در آورد . نمیدونستم بعدش چی میشه .
_یه لحظه صبر کن .....
رفت تو اتاق کناری و بعد از چند لحظه کاندوم به دست برگشت .
_نه آرش ........ میخوای چی کار کنی ؟
_خودت گفتی ......
کندوم رو از دستش گرفتم و کشوندمش جلوی خودم . کیر درازش رو کردم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن براش . صدای ناله هاش فضا رو پر کرده بود . منم از صدای ناله هاش داشتم حاااااااااااااال میکردم . کاندوم رو از دستش گرفتم و گذاشتم روی کیرش . نشوندمش رو کاناپه و اومدم روش . کیرش رو دم سوراخ خیسم تنظیم کردم و نشستم روش .......
از تو انگار منفجر شدم . شاید تو همون لحطه که رفت توم آبم اومد و ارضاع شدم . مثل دیوونه ها داشتم بالا پایین میرفتم . دلم خیلی وقات بود کیر میخواست . یه کیر دراز که تو خودم حس اش کنم . زبونش باز شد . داشت قربون صدقم میرفت .
صدای ناله هاش فضا رو پر کرده بود . شاید به خاطر کاندوم تاخیری بود ولی 10 دقیقه ای بود که تو همون وضعیت بالا پایین میرفتم و آبش نیومده بود .
بلندم کرد . براش روی همون کاناپه قنبل کردم و کیرش رو کرد توم .
داشتم ناله میکردم. ارضاع شدن من معمولا با جیق هستش . ناله های هردوتامون فضا رو پر کرده بود . داشتم جیق میزدم . دیگه تو خودم نبودم . تو یه لحظه دنیا دور سرم چرخید . بی حال شدم . داداش 18 ساله ام که وقتی کیرش رو میمالیدم دو دقیقه ای آبش میومد تونسته بود منو ارضاع کنه .
برگشتم به سمتش . دیگه میخواستم آبش بیاد . کاندوم رو از سر کیرش درآوردم . وقتش بود تمام کیرش رو حس کنم تو خودم . پاهامو انداختم رو شونه هاش و شروع کرد تلمبه زدن .

بگگاااااا منو لعنتی ..... آبتو میخوام ...... من عاشق کیرت شدم ........ بکن ........
صدای ناله هاش با شنیدن صدای عشوه ای من بالاتر رفت و شدت ضربه هاش بیشتر شد .
تو یه لحظه کیرشو کشید کنار و آبش شوت شد رو شکمم . تا آخر آبشو خای کرد روی بدن من . سریع رفت دستمال آورد و منو تمیز کرد . حال تکون خوردن نداشتم . داشتم بی هوش میشدم . اومد روی کاناپه کنارم دراز کشید . منم خودمو تو اون جای تنگ تو بغلش جا دادم .
_هر وقت حالت سر جاش اومد بگو بریم برای دست دوم
_چیییییییییییی؟ بی شعور تا همینجاش هم زیادی بود . جونشم ندارم دیگه

_ولی من دارم . تو نمیخواد کاری کنی .....سوراخ از تو کار از من ( زد زیر خنده )
_خیلییییییییییییییییی بیشعوری .
جمله ام تموم نشده بود که برگشت و لبمو شروع کرد به مک زدن .....
ادامه دارد .
قسمت آخر
اون روز دیگه نذاشتم کاری بکنه باهام . ولی رابطه مون خیلی با هم خوب شده بود دیگه . به شدت حواسش بهم بود . دیگه برای اون موضوع نمیومد تو اتاقم . لذت کس کردن رو چشیده بود و دوست نداشت با ساک یا جق خرابش کنه . تو خونه همیشه کنارم بود . یواشکی شیطونی هم میکرد ولی من به روی خودم نمیاوردم . منم حس خوبی داشتم از این که انقدر مورد توجه بودم . یه بار منو برد خونه دوستش . به دوستش گفته بود دوست دخترمه و با هم سکس کردیم اونجا . شاید نیم ساعت طول کشید ولی بعدش فهمیدم دوستش گفته بود بزار ما هم بکنیم دعواشون شده بود . هم غیرتی بود هم خیلی داشت وارد میشد . معلوم بود فیلم زیاد میبینه . مدل های جدید میکرد منو . کلا سکسمون خیلی خوب شده بود . از هر نظر منو ارضاع میکرد . هفته ای یه بار اگر تو خونه موقعیت پیش میومد همونجا سکس میکردیم . اگر هم نمیشد میرفتیم همون خونه باغی که خالی بود .
میومد تو اتاقم میموند طولانی . بابا و مامان از این ه

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:24


مه محبت و رابطه خوبمون تعجب میکردن ولی میذاشتن پای حساب رابطه خوب خواهر برادری .
یه شب موقع خواب مسیج داد :
_بیداری ؟
_آره عزیزم
_میشه یه چیزی بگم ؟
_بگو
_من یه چیزی میخوام بگم خیلی وقته ولی روم نمیشه رو در رو بگم بهت
_دیوونه ..... خوب بگو اگه اینجوری راحتی
_ببین ....... من از اینکه ما با هم سکس میکنیم خیلی خوشحالم و از اینکه اولین تجربه سکس واقعیم با تو بوده خیلی خوشحالم اما ......
تو دلم خالی شد . نوشتنش متوقف شده بود . میدونستم دیر یا زود دچار پشیمون میشه و نظرش عوض میشه . شایدم کسی تو زندگیش بود .
_آبجی
_بله ؟
_ما همش سکسامون هول هولکی و سرپایی هست .
_خوب ؟
_میشه یه بار منو تو هم مثل فیلما سکس کنیم ؟
))))))) یعنی چی دیووونه ؟
_یعنی تو لباس سکسی برام بپوشی . با هم سر حوصله سکس کنیم .
قند تو دلم آب شد . این یعنی همه چیز داشت خوب پیش میرفت ......
_آره عزیزم ...... ولی خوب موقعیت نداریم .
_چرا داریم .
_کی ؟ کجا ؟
_تو یه روز مرخصی بگیر از سر کارت . شب قبلش هم به خونه بگو میری خونه دوستت میمونی . منم میپیچونم شب میریم خونه مادر بزرگ دوستم .
فکر کردن بهش هیجان انگیز بود .
_باشه عزیزم . بزار فردا برم سر کار ببینم اوضاع چی میشه . اما من نمیتونم بار و بندیل از خونه جمع کنم ببرم بیرون برای خونه دوستم . مامان شک میکنه .
_خوب عیبی نداره . من میگیرم برات
خنده ام گرفته بود از حرفش
_دیوونه تو که نمیتونی بری برای من شورت و سوتین سکسی بخری
_ولی میتونیم با هم بریم .
_باشه
خیس شده بودم با تصور این موضوع فکر کردن به این فانتزی با هر نتیجه ای که ممکن بود داشته باشه حشریم کرده بود .
فرداش تو شرکت بی قرار بود . برای روز بعدش مرخصی گرفتم . به مامان هم گفتم شب میرم خونه سمانه اینا که مورد اعتمادش بودن . با سمانه هم هماهنگ کردم سوتی نشه . به آرش گفتم 4 بیاد دنبالم بریم .
دم پاساژ گیشا رفتم تو معازه سوتین فروشی . یه ست شرت و سوتین و یه لباس خواب جوراب دار همه قرمز تند . میخواستم اون چیزی بشم که هیچوقت نبودم .
وقتی کلید رو انداخت و در رو باز کرد توم آتیش گرفت . هیجانی رو داشتم که قبلا تو زندگیم تجربه نکرده بودم . هول بودم . اومدیم نشستیم تو حال . عین تازه کارا بودم . نمیدونستم از کجا باید شروع کرد . رفتم تو اتاق خواب . یه بررسی کردم . از همونجا بلند گفتم من میرم دوش بگیرم .
اومدم بیرون و حسابی لوسیون مالیدم به بدنم . شرت و کرست تازه رو تنم کردم . نشستم رو به روی آیینه . باید آراش میکردم . ساعت حوالی 8 بود و شاید هنوز زود بود برای شروع ولی من بیشتر از ارش عجله داشتم . آرایشم که تموم شد خودمو تو آینه برانداز کردم . به معنای واقعی کردنی شده بودم . رفتم روی تخت یه نفره نشستم . پاهامو از هم باز کردم طوری که کس خیسم که روش با شرت توری پوشونده شده بود هوا بخوره .
_آرشششششششششششششششش
از در اتاق وارد شد . منو که دید آب از لب و لوچه اش راه اقتاد . رنگش برگشته بود . هل شده بود . این صحنه رو شاید فقط تو فیلما دیده بود قبلا . اومد سمت تخت. معلوم بود دست و پاشو گم کرده و نمیدونه از کجا باید شروع کنه .
_بشین جلوم
با لحن خشن گفتم بهش . اومد نشست رو تخت .
_من دستور میدم چی کار کنی . امشب شب منه
_چشم
_لخت شو و دراز بکش رو تخت .
اومدم روش نشستم . طوری که کیرش لای کونم باشه . راست راست شده بود .
_میخوام بیام رو صورتت باید کسم رو بلیسی برام .
دستم رو به تاج تخت گرفته بودم و اونم داشت وحشیانه کس منو میخورد . صدای ناله های من فصا رو پر کرده بود . داشتم میشدم . اومدم پایین و کیرش رو تنظیم کردم دم سوراخم . نشستم روش .
صدای ناله اش همه جا رو گرفت . منم داشتم همزمان جیق میزدم .
_آبتو بریز توم . نمیخوام امروز از کاندوم استفاده کنیم . میخوام تا فردا منو بکنی .
صدای تند شدن نفس هاش و شدت گرفتن ضربه هاش نشون میداد داره آبش میاد . به نعره بلند و خالی کردن آبش تو کسم . یه کم دیگه بالا و پایین رفتم تا کاملا خالی شه آبش تو کسم . به پشت دراز کشیدم کنارش. منو چرخوند تو بغلش و شروع کرد بوسیدن و بغل کردنم .
_فقط باید مال خودم باشی .
_دیوونه تو بالاخره ازدواج میکنی یه روز .
_نه نمیخوام . من میخوام فقط باا هم باشیم .
آروم لبش رو بوسیدم .
باورم نمیشد . باز راست کرده بود .
_من برم دستشویی .
رفتم و خودم رو تمیز شستم . اومدم بیرون دیدم همچنان با کیر سیخ شده رو تخت دراز کشیده .
_تو هنوزم آب داری؟
_من برای تو همیشه آب دارم آبجی قشنگم .
اومدم روی تخت . جلوش دولا شدم و شروع کردم با کیرش ور رفتم . سر کیرشو بوسیدم . بوی آب کس میداد . دوست داشتم . شروع کردم به لیس زدن تخم هاش . بازم صدای ناله هاش فضا رو پر کرده بود . منم داشتم با ولع میخوردم کیر بزرگش رو .
بلند شده بود به تخت تکیه داده بود داشت با دستاش سر منو هدایت میکرد . بلندم کرد و شروع کرد به لب گرفتن . منم باز کیر میخواستم . بهم فهموند که

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:24


. راست راست شده بود .
یه کم نفسم بالا اومد گفتم میخواستم ازت خواهش کنم امروز تو پشتمو لویسون بزنی .
_به روی چشششششششششششم
یهمو اون حالت خشن چند دقیقه قبل به یه حالت مهربون تبدیل شد .
رفتم از کمد لوسیون رو دراوردم دادم دستش و به پشت دراز کشیدم رو تخت . اومد نشت رو کونم و شروع کرد به مالیدن پشتم.
_آرشششششششششششششش
_بله
_میشه لباست رو در بیاری ؟ اذیتم میکنه

چیزی نگفت . فقط پا شد و لخت شد . حالا هر دو تا مون لخت بودیم . اون روی من بود . خایه هاش و کیرش رو روی کمرم حس میکردم . داشت میمالید منو . داغ کرده بودم . آب کسم راه افتاده بود . نفس هاش به شماره افتاده بود . اونم داغ بود . یه پسر 18 ساله که شاید اولین بار بود بدن یه زن در اختیارش بود .
_داداشیییییییییییییی. میشه لای پامم لوسیون بزنی ؟
_چشششششششششششششششششششششم
پا شد از روم . لای پامو باز کردم. کس خیسم دیگه کاملا جلو چشمش بود . داشت با احتیاط لای رون پامو میمالید . گاهی هم انگشتش میخورد به کسم . دیگه از حال خودم خارج شده بودم . وارد نبود ولی من وسطاش ناله های ریز هم میکردم تا بیشتر حشری بشه . رسما کیرش به بدنم خورده بود ولی نه اون جرات این که کاری کنه رو داشت نه من روم میشد علنا بهش یگم بیاد منو بکنه .
داشتم دیووووونهه میشدم از شدت حشری بودن .
برگشتم دراز شدم به جلو .
_حالا که خوب لوسیون میزنی میخوام روم رو هم بزنی . منظورم این طرفم هست .
اومد روی کسم نشست . واااااااااااااااااااااای خدای من . کیرش خیلی دراز بود. شاید 20 سانت . برای یه بچه 18 ساله خیلی بزرگ بود . وای که چقدر دوست داشتم الان میرفت توم . داشت سینه هامو با لوسیون میمالید . بازم ناله هام بلند شده بود . داغ داغ شده بودم . رسید به نافم و داشت پایین تر میرفت به سمت کسم . خیس خیس بودم دیگه . رسیده بود به رونم و ساقم . نمیخواستم اینجوری تموم بشه .
_آرشششششششششششششششش
_بله ؟
_بیا اینجا ؟
_کجا ؟
_منظورم اینه بیا بالا .
اومد نشست رو کوسم .
_چیه ؟
_یه چیز بگم ؟
_چی؟
_من میدونم شبا که میخوابم تو میای بالای سرم .
قرمز شد رنگش .
_اینو هم میدونم که تو تو سنی هستی که یه نیازایی داری و برات بعضی چیزا جالبه .
_تو رو خدا ابجی ..... خواهش میکنم به مامان بابا نگو
_نمیگم ولی شرط داره
_هرچی باشه قبوله ؟
_شرطش اینه که هروقت من گفتم یه کاری رو انجام بدی انجامش بدی منم نیاز تو رو بر طرف میکنم .
_چشم . هرچی شما بگین .
_الان هم باید به کاری بکنی
_هرچی باشه .
_با زبونت لیس بزنی کس منو
سراسیمه رفت از تخت پایین . برگشستم سمتش . شروع کرد لیس زدن . دیگه علنا ناله میکردم . انقدر حشری بودم که ظرف مدتی یکی دو دقیقه تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن و به ارگاسم رسیدم . خیس عرق شده بودم . وارد نبود ولی این حس لمس کردن کسم رو خیلی وقت بود تجربه نکرده بودم . سرش رو بلند کرد از روی کسم . نشوندمش کنار خودم . نمیتونستم خودم رو قانع کنم که توم بکنه . برای الان زود بود .
با دستم کیر درازش رو گرفتم و باهاش بازی کردم . نبض کیرش بعد از دو سه دقیقه شروع کرد به زدن . داشت میومد ابش. تمام آبش رو دست من فوران کرد . هر دومون ارضاع شده بودیم . من برخلاف انتظار خودم حس پشیمونی نداشتم .
پا شد از اتاق بره بیرون :
_قرارمون یادت نره ها
چیزی نگفت و رفت .
قسمت دوم
تقریبا یه روز در میون میومد تو اتاقم . گاهی وقتا حتی موقعی که همه خونه بودن . کار من شده بود براش جق بزنم و با دستم آبشو بیارم. اگه وقت داشتیم و خلوت بود یا کسی خونه نبود منم لخت میشدم و آرش کسم رو میخورد .
نه از هم لب گرفته بودیم نه حرفی بینمون رد و بدل شده بود . میدونست حق نداره آبشو بریزه رو بدنم برای همینم خودش خیلی احتیاط میکرد . از اینکه انقدر زود با لمس دست من آبش میومد خوشم میومد . البته نمیتونستم تصور کنم یه روز این کیر دراز بره تو کسم و با همین سرعت آبش بیاد .
4- 5 روزی بود که موقعیت پیش نمیومد. به دلایلی که من نمیدونم مامان اینا اتاق منو با اون عوض کرده بودن و من کنار خودشون طبقه بالا بودم . حسابی تو کف بودم . موقعیت که پیش میومد یواشکی منو انگشت میکرد . چشم غره میرفتم براش . ولی بدمم نمیومد .
یه شب موقع خواب مسیج داد بهم :
_آبجی ؟
_بله
_میای فردا بریم یه جایی ؟
_کجا ؟
_تو بیا قول میدم بد نگذره
_باشه ولی بگو کجا ؟
_یکی از دوستام کلید خونه مادر بزرگشو داده به من . بریم اونجا
_بریم چی کار اونوقت
_یعنی تو نمیدونی ؟
_بچه پررو میخوای منو بکشونی ببری اونجا که کارتو راه بندازم ؟
_نه به خدا ........ حالا میای ؟
_کجا هست .؟
_همین دو تا کوچه بالاتر ؟
کسی باورش نمیشه ولی من داشتم یکی از زندگی های نکرده ام رو با این بچه تجربه میکردم . من تو زندگیم دوست پسر به این معنا نداشتم . کلا حسرت یه قرار یواشکی همیشه به دلم مونده بود .
فرداش ساعت 10 بهش مسیج دادم و آدرس گرفتم . از اینکه چجوری به اونجا رسیدم چیزی یادم نیست .

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:24


داداشم رو نمیشناختم


#برادر_تابو

از وقتی برگشتم اومدم خونه پدرم خیلی چیزا فرق کرده بود . آرش داداشم 18 سالش شده بود و رسیده بود به نقطه بحرانی سن و سالش . عصبی ، پرخاشگر و متفاوت از آرشی که میشناختم .
اتاق من دست نخورده باقی مونده بود . همونجا زندگی میکردم . 2 سال از عمرم پای مردی تلف شد که از مردونگی و مرد بودن هیچیش رو نداشت .
به هر حال .......
با آرش زیاد یکه بدو میکردیم . ولی در کل زیاد سر به سرش نمیزاشتم . اختلاف سنی زیادی داشتیم . اون اوائل که سنگینی نگاهش رو حس کردم و دیدم این با اون آرشی که من میشناختم فرق داره ، تصمیم گرفتم دیگه تو خونه زیاد راحت نپوشم . گل و گشاد میپوشیدم و بلند . بازم بعضی شبا سنگینی نفس یکی رو تو اتاق خواب حس میکردم که گوشه در رو باز کرده و داره بدن من رو که لحاف رو زدم کنار تماشا میکنه .
اولش فکر میکردم بدخوابی هست و خیالات ولی بعد ها دیگه مطمئن شدم . آرش شبا دیر میخوابید . پشت کنکوری بود و تا دیروقت بیدار بود (به اسم درس خوندن ولی در اصل داشت فیلم تماشا میکرد )
معمولا 1- 2 نصف شب میومد و آروم در رو باز میکرد . نمیدونم بعدش چی کار میکرد . هم خجالت میکشیدم از فکر کردن بهش هم دلم قنج میرفت از تصورش . این بچه تو کف من بود .......
یه شب دل رو به دریا زدم . میخواستم ببینم چی میشه و تا کجا پیش میره . خونه ما دوبلکس بود و اتاق خواب بابا و مامان و ارش بالا بود . من اتاقم پایین بود .
موقع خواب وقتی رفتم زیر لحاف شلوارک کوتاهم رو درآوردم . یه کم بعدش به ذهنم رسید بزار شورتم رو هم در بیارم امشب . لخت لخت بودم . استرس داشتم . خوابم نمیبرد . نیاز نبود تلاش کنم خودم رو بیدار نگه دارم . نزدیکای 1 پتو رو از روی خودم کنار زدم و به پشت خوابیدم . یه کم لای پامو باز کردم که کسم هم دیده بشه . باز شدن درب رو حس کردم . خودم رو به خوب زدم . میتونستم نزدیک شدنش رو ببینم . تقریبا کنارم بود . ایستاده بود . گرمی بدنش و صدای نفس هاش رو میتونستم بشنوم .
دستش به من نمیخورد ولی نفس هاش داشت تند تر میشد . داشت جق میزد . از عمد یه تکون به خودم دادم . پامو رو هم انداختم . احتمالا نمای قشنگ تری میشد براش . یهو بند اومد صدای نفس اش . انگار کارش تموم شده بود . برعکس احتیاطی که موقع تو اومدن کرده بود ، این دفعه به سرعت رفت بیرون . موقع بیرون رفتن چشمامو باز کردم و یواشکی دیدمش . پس این بود کار هر شبش .........
تصورش برام جالب بود . فقط نگاه کردن به بدن من میتونست یکی رو ارضاع کنه . باید یه برنامه ای میچیدم . منم نیاز هایی داشتم باید یه کاری میکردم .
تمام روز داشتم به این فکر میکردم که چی کار باید کرد . آرش خونه بود و من سر کار بودم . مامان زنگ زد گفت میره خونه خاله ام شب دیر میاد . بابا هم که معمولا ساعت 7 به بعد میومد خونه . بی اختیار رفتم مرخصی گرفتم و راهی خونه شدم . در رو باز کردم . ارش جلوی تلویزیون نشسته بود .
_چه زود اومدی ...... چیزی شده ؟
_یه کم سرم درد میکرد اومدم یه دوش بگیرم بخوابم .
سریع رفتم تو اتاقم . لخت شدم رفتم زیر دوش . شهوتم اجازه نمیداد به چیز دیگه ای فکر کنم . تصور اتفاق دیشب کسمو خیس میکرد .
از حموم اومدم بیرون . حوله رو دور خودم پیچیده بودم . چند دقیقه رو تخت نشستم . یه فکری به ذهنم رسید .
با همون حوله ای که دورم پیچیده شده بود رفتم تو حال . چشاش 4 تا شد منو دید . حوله از سینه تو رونمو پوشونده بود . پاهای بلوری و سفیدم و گردنم و موهای خیسم . چشمش قفل شده بود به من . از عمد اومدم از جلوش رد شدم رفتم تو آشپزخونه . سعی میکرد تابلو نشه که بهم زل زده . از یخچال آب برداشتم رفتم نشستم رو کاناپه کنارش .
_چرا اینجا نشستی ؟
_مشکلی داری تو ؟
_نه مشکل که نه ولی سردت نمیشه ؟
_نه بابا هوا به این گرمی . اگه به من بود همین حوله رو هم نمیبستم دورم .
_خوب نبند (با خنده گفت )
تو لحنش خبری از اون آرش شر و شوری که همش سر به سرم میذاشت نبود .
وقتش بود قسمت دوم نقشه رو عملی کنم . نمیدونستم چی میشه آخرش ولی دوست داشتم این هیجان رو .
پا شدم از جلوش برم تو اتاق که حوله وا شد و افتاد رو زمین . یه لحظه شوکه شد . من مکث کردم . آروم و با حوصله دولا شدم حوله رو برداشتم دور خودم نپیچیدم . رفتم به سمت اتاق . پشت سرم از جاش بلند شد . دم در اتاق فهمیدم پشتمه . دستشو گرفت دور گردنم .
_چرا اینجوری میکنی دیوونه دردم گرفت .
_اینجوری میکنم چون دوست دارم .
_وااااااااااااا آرش دیوونه شدی به خدا . خوب ولم کن ببینم چی میگی ؟
_نمیخوام ولت کنم .
کاملا از پشت بهم چسبیده بود . داشت فشارم میداد . سفتی کیرش رو از روی جلوارش حس میکردم .
_دیوونه ولم کن . منو باش میخواستم ازت یه خواهشی کنم گفتم آدم شدی .
_چه خواهشی ؟
_ولم کن بگم .
ولم کرد . رفتم سمت تخت . نشستم رو تخت تا نفسم بالا بیاد . لخت لخت بودم . کیر درازش از رو شلوار کاملا معلوم بود

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:23


کس داشتیم باهام ولی هیچ وقت نزاشت کونش بزارم
نوشته: حسین

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:23


رابطه با دختر همسایه بزرگتر از خودمم


#دختر_همسایه

سلام من اسمم حسینه ۱۹ سالمه قدم ۱۷۶ وزنم ۸۴ باشگاه بدنسازی میرم خونمون ارومیه هست تازه میخوام وارد دانشگاه بشم یه همسایه داریم خیلی رفت و آمدمون زیاده یه دختر دارن ۲۹ سالشه تازه طلاق گرفته اسمش لیلاست لیلا هم قد منه ولی یکم چاقتر سینه های بزرگ شکم متوسط با کون گنده ولی رو فرم اکثریت شبا باهم چت میکردیم تا دیر وقت اون روز رفتم دبیرستان عصری که اومدم خونه کسی نبود با عجله کیف باشگاه رو برداشتم رفتم باشگاه اومدم خونه دیدم کسی نیست زنگ زدم پدرم گفت رفتیم شهرستان با مادرت دیدن اقوام چند روزی نمیایم منم تنها فرزند خانواده هستم یه ساندویچ درست کردم خوردم رفتم حموم بدنم خیلی بی مو هست پشمامو زدم زیربغلو ریش اینا اومدم اتاق خودم اینترنت گوشی رو روشن کردم اینستاگرام چند تا دایرکت اومده بود یکیش دختر همسایه باز کردم یه فیلم مسخره فرستاده بود نگاه کردم لایکش کردم گوشی دستم بود سشوارو آوردم یه حالتی بزنم به موهام انگشتم خورده بود به قسمت تماس تصویری با صدای سشوار متوجه نشدم چون وختی تماس تصویری میگیری یه صدایی داره صفحه گوشیمو نگاه نکردم همینجوری انداختم رو تخت لخت داشتم موهامو حالت میدادم لیلا هم قشنگ داشت منو میدید و تماس رو قطع نکرده بود سشوارو خاموش کردم یه لحظه گوشیمو دیدم نزدیک بود سکته کنم فکر کردم لایو زنده گذاشتم دیدم تماس تصویری گرفتم با لیلا زود قطع کردم گفتم بخدا عمدی نبود شرمندم و از این حرفا اونم فهمید که از عمد نبوده گفت حسین چرا لخت میگردی گفتم تنهام پدر و مادرم رفتن شهرستان سه چوار نمیان ساعت ۱ اینا شد لیلا پیام داده بود اینستاگرام رفتم دیدم یه فیلم عاشقانه فرستاده لایک کردم گفتم این چیه خانم فرستادی گفت همینجوری فرستادم یکم حرف زدیم داشت به جاهای باریک میکشید یه لحظه گفت پرو نشو ۱۰ سال ازم کوچیکتری گفتم به سال نیست به سانته یه لحظه سکوت کرد بعد گفت بچه جون تو هنوزم نمیدونی ارضا کردن چیه و رابطه نداشتی تازه کمرتم خالیه انقدر جق زدی گفتم امتحانش ضرری نداره کیرم شق کرده بود ۱۶ سانت ولی کلفته با رگهای زیاد یه عکس براش فرستادم دید گفت حسین بسه یه عکس دیگه هم فرستادم گفت بس کن میام اونجا جرت میدم یه کاری میکنم باهات تا روز نتونی از خواب بیدار بشی گفتم حتما اینبار چندتا عکس باهم فرستادم اونم یه عکس از خودش فرستاد لخت چند دقیقه هنگ کردم گفتم لیلا نکن گفت چی شد ارضا شدی بچه جون گفتم نه بدنت داره دیوونم میکنه گفت بیام پیشت گفتم بیا دارم سکته میکنم ساعت نزدیکهای ۳ بود گفتم نمیایی گفت نه عزیزم اینا شوخی بود یکم بهم خندید منم یکم عصبانی شدم خط کش آوردم کنار کیرم درست ۱۶ سانت یه عکس گرفتم براش و با دست کلفتیشو براش مشخص کردم گفتم پس از این ترسیدی عکسهارو دید گفت درو باز کن درو باز کردم دیدم دقیقا روبه روی من وایستاده قلبم نزدیک بود از دهنم بیاد بیرون اومد تو همون دم در اومد بغلم شروع کردیم به لب گرفتن و کبود کردم همدیگه مثل دوتا دییونه اونم سکس خشن دوست داشت رفتیم اتاق خودم لختش کردم اونم منو لخت کرد یکم ۶۹ رفتیم اومدم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کسش آروم آروم فشار دادم خیس خیس بود روش خوابیدم داشتم سینه هاشو کبود میکردم گفتم جرت بدم یکم خندید گفت بهت نمیاد منم تا ته کیرمو بردم کسش یه لحظه نزدیک بود گریه کنه تند تلمبه میزدم براش اونم میگفت تندتر بچه جون ببینم میتونی ارضام کنی ۱۰ دقیقه مرتب تلمبه زدم یه لحظه داشتیم ارضا می‌شدیم روش خوابیدم لباشو میخوردم گفت دارم ارضا میشم گفتم منم یه لحظه لرزید منم باهاش ارضا شدم آبمو ریختم تو کسش دیگه از شب به بعد خیلی س

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:23


بودم که گفت بکن دیگه منم پاهاشو انداختم پشت گردنم کیرمو لای چاک کوسش مالوندم بعد یهو تا ته کردم تو یک آهی کشید همونجا‌نزدیک بود آبم بیاد بعد شروع‌کردم به تلمبه زدن وحشیانه میزدم عین کوس ندیده ها یک ده مین تلمبه زدم آبمو با تمام فشار ریختم توش کنارش بیحال افتادم بعد بلند شدیم دوش گرفتیم; حاضر شدم اومدم خونه از اون موقع دیگه فرصتش پیش نیامد بکنمش...

پایان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:23


دوست زنم سولماز


#دوست_زن #زن_مطلقه #دوست_همسر

داستان سکس با دوست زنم سولماز
اسم من ناصر ۳۵ سالمه قیافه معمولی دارم ۵ ساله ازدواج کردم اسم زنم آرزو ما رابطه خوبی داریم ازش راضی ام یک دوست داره اسمش سولمازه رشتیه تو بیرجند تنها زندگی میکنه از شوهرش طلاق گرفته قد متوسط تو پر‌سفید سینه ۸۵ خلاصه همه چی تمومه بریم سر اصل داستان
سلماز قرار بود خونه بخره یکروز من سر کار بودم زنگ زد گفت داداش ناصرخونه خریدم با آرزو میاین کمک کنید منم بهش گفتم زنگ بزن به آرزو بگو ببین چی میگه خلاصه دیگه خبری نشد من شب رفتم خونه سر شام ارزو گفت که این سلماز زنگ زده میگه بیاین کمک کنید من اصلا حالم خوب نیست حوصله هم ندارم ولی بهش گفتم ناصر رو میفرستم بیاد کمکت بدبخت گناه داره دست تنهاست هیچکسو نداره منم یکم غر زدم رفتم خوابیدم که انگار صبح برم کمکش.خلاصه صبح اول وقت حاضر شدم راه افتادم رفتم سمت خونه سلماز تو راه بهش زنگ زدم گفتم چیزی لازم نداری گفت چندتا نون بخر بیا واسه صبحانه.خلاصه منم نون خریدم آدرس فرستاد رفتم زنگو زدم گفت بیا بالا من اصلا تو فاز نبودم تا اینکه در واحدشو که باز کرد یک لحظه میخکوب شدم یک تاپ قرمز تنش کرده بود قشنگ چاک سینه هاش مشخص بود یک دامن تا بالای زانو موهاشو بلوند کرده بود من مات این بودم که با صدای چه عجب از اینورا به خودم اومدم دیدم یک لبخند داره میزنه فهمیده بود قضیه رو خلاصه رفتم نشستم صبحانه رو زدیم من همش چشمم تو سینه های این بود بدجوری سیخ کرده بودم بلند شدم لباس عوض کردم شروع کار کردن در حین کار زیر چشمی هواسم بهش بود دید میزدمش چایی آورد برام خم شد بردارم باز چشمم افتاد به چاک سینه اش بعد یهو بهم گفت من برم لباس عوض کنم اینجوری از کار میفتی یک خنده ایی کرد و رفت تو اتاق خلاصه تا بعدازظهر طول کشید آرزو زنگ زد گفت کارت تموم شد بیا خونه مامانم حالش خوب نیست میرم اونجا منم گفتم کارم طول میکشه اونم گفت عیب نداره.خلاصه اینکه تقریبا کارا تموم شده بود جفتمون خسته و کوفته سلماز گفت من میرم حمومو میشورم یک دوش میگیرم تمومه میام دیگه گفتم باشه منم داشتم چایی دم میکردم یهو یک صدایی اومد گفت آااااخ انگار خورد زمین من سریع رفتم پشت در چندبار صداش زدم جواب نداد درو هول دادم باز شد دیدم کف حموم افتاده سریع زیر بغلشو گرفتم بلندش کردم داشتم میبردمش سمت اتاق تازه متوجه شدم که کاملا لخته یواش یواش صدای ناله اش بلند شد بردمش گذاشتمش رو تخت ملافه رو کشیدم روش خجالت نکشه کنارش نشستم دیدم حالش بهتر شد رفتم یک آب قند‌براش اوردم خورد گفت کمرم خیلی درد میکنه منم سریع گفتم بیا برات ماساژ بدم گفت نه خودش خوب میشه من اسرار اون انکار آخرش گفت زشته من جلوت لخت باشم گفتم بابا من لختتو دیدم خجالت نداره خلاصه با هم زدیم زیر خنده رفتم یکم روغن زیتون اوردم کنارش نشستم ملافه رو تا بالای کمرش روی کونش انداختم شروع کردم به ماساژ قشنگ از بغل سینه های سفیدش معلوم بود کیرم داشت بلند میشد همینجوری ماساژ میدادم دستم رو بردم پایین تر اعتراضی نکرد خوشش اومده بود به بهانه ماساژ پاهاش کل ملافه رو انداختم اونور دستمو گذاشتم لای چاک کونش دیدم یک تکونی خورد همینجوری ادامه دادم یواش دستمو رسوندم بغل کوسش که سرشو آورد بالا گفت حسین دیگه ادامه نده ولی دیر شده بود سریع شلوارمو درآوردم تا کیرمو دید با دستش گرفت گفت فقط همین یکبار اونم مزد کمکی که بهم کردی منم گفتم قبوله بعد سرشو آورد بالا سر کیرمو یواش کرد تو دهنش شروع به ساک زدن کرد منم دستمو گذاشتم روی کوسش میمالوندم  به پشت خوابوندمش کیرمو گذاشتم لای سینه هاش بالا پایین میکردم تو حال خودم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:23


عدش دیگه احساس کردم کیرم درد میکنه . کمرم هم همینطور . خلاصه آخرش هم قسمت نشد که ما این پشمای کیرمون رو بزنیم . پشت گردنم هم همینطور . با عمه از حموم در اومدیم . صبح که بیدار شدیم عمه ژیلا سر صبحانه گفت چقدر رنگت واشده لیلا ؟ حموم بودی ؟ من گفتم فهمیده . اما عمه لیلا گفت آره قبل از اینکه شماها بیدار شین من رفتم دوش گرفتم . . من هم نزدیکای ظهر بود رفتم پیش دوستم علیرضا و و بعد برگشتم فردیس ....

پایان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:23


نخود تو دهنش خیس نمیشه . آبرومون تو فامیل میره . گفت نه بابا من از صبح اونقدر از اون بدبخت کار کشیدم که تا فردا بعد از ظهر میخوابه . یادم افتاد صبح میخوام برم پیش علیرضا دوستم . گفتم عمه خوب بیا بزن حالا . گفت راست میگی . کیرمو شستم . رفتم جلوی عمه . تا عمه دستشو زد به کیرم کیرم دوباره مثل چوب شد . عمه گفت اه بابا بازم که شروع کردی ؟ بابا تو دیگه کی هستی ؟ تو که همین الان جلق زدی . آبتم هنوز زیر چونمو لای پستونمه . گفتم عمه تو هم یه چیزیت میشه ها من دارم سعی میکنم بخوابه تو از پستونات تعریف میکنی ؟ گفت دیگه من طاقت ندارم . کیرمو گرفت تا ته کرد تو حلقش . چندبار عقب جلو کرد . گفتم عمه گفتی اگشتت کنم هنوزم رو حرفت هستی ؟ گفت آره حتی اگه میخوای بکنی میتونی بکنی اما فقط از کون . چون بی جنبه ای یهو دیدی ریختی تو کسم حالا خر بیار باقالی بار کن . گفتم چشم عمه جون . گفتم همونجوری قنبل کن . گفت تو کیرتو آماده کن . گفتم اول انگشت کنم دیگه گفت باشه . قنبل کرد . گفتم خودم میخوام لای کونتو باز کنم . لای کونشو باز کردم . اول یه کم کسو کونشو از پشت مالیدم . بعد انگشت اشارم رو کردم تو دهنم خیسش کردم . کردم تو سوراخ کون عمه . خیلی تنگ بود . به شوخی گفتم عمه سوراخ کونتو بخورم . گفت همش واسه خودته . گفت سوراخ کونمو یکم زبون بزن گلگلکم میاد خوشم میاد . یه که سوراخ کونشو زبون زدم . بعد دوتا انگشتم رو با هم کردم تو سوراخش یهو یه داد نه خیلی بلند کشید . گفتم عمه الان آبجیت بیدار میشه ها . گفت ببخشید . گفت نمیخوای بکنی تو سوراخم . سه سایته داری انگشت میکنی سوراخ کونمو . گفتم چرا . تو باز کن کونتو . دستشو انداخت باز کرد . سوراخش یخه کم گشادتر شده بود اما نه زیاد کیر منم کلفته . عمه گفت کیرتو بیار جلو یواش یواش بمال به سوراخ کونم بعد بکن تو . کیرمو یه تف زدم . میمالیدمش به سوراخ کون عمه لیلا اونم شل میشد . بعد گفت بسه بکن تو کونم . کرم رو گرفتم کردم تو سوراخ کونش یه تکون داد خودشو بعد گفت اینجوری کمردرد میگیرم بزار مدل سگی قنبل کنم . گفتم عمه ولی ماشالا خیلی حرفه ای ها . گفت آخه علی خیلی سلیقش با بقیه فرق میکنه به خاطر همون هر نوع سکسی رو رو من امتحان کرده من هم یاد گرفتم . چند بار که عقب جلو کردم عمم گفت وحید دستتو از پایین بنداز کسم رو بمال که تو تموم ارضا شدی من تو کف نمونم . منم دستمو انداختم دیدم وای چه کس نرمی . یه دو سه دقیقه که مالیدم عمه دیدم داره ارضا میشه . هی داد زد بکن بکن تو کونم . کسمو بمال . تندش کن . همینا رو هی گفت بعدش یه اه کشید . بدنش شل شد . سوراخ کونشم شل شد . رفت و آمد کیرم هم راحت تر شد . دیدم عمه با یه صدای خمار گفت وحید زودتر تمومش کن من خوابم داره میگیره . بی حال شدم . چندتا که تلنبه زدم یه کم تندش کردم .دیدم آبم بازم میخواد بیاد کیرم رو از تو سوراخ کون عمه کشیدم بیرون . آبم رو ریختم رو کون عمه بعد یه که کونشو با لیزی آب کیرم مالیدم تا یه کم حال اومد . پاشد شلوارکشو شرتشو گذاشت تو رخت کن یه دوش گرفتیم . من با اینکه کیرم خوابیده بود دیدم دیگه فرصت شاید پیش نیاد گفتم زیر دوش یه بار دیگه بکنمش اما عمه مخالفت کرد . گفتم حد اقل لای پاهات بندازم . گفت باشه بدن عمه رو کلا لیف کشیدم کامل کفی شد . از عقب بغلش کردم کیرم رو انداختم لای پاهاش . پستوناش رو هم گرفتم تو دستام گرم و لیز . کیرمو که عقب جلو میکردم . کیرم میخورد به کس عمه به خاطر همین عمه هم دوباره ارضا سد منم آبم اومد این سری عمه رو خوابوندم و ابم رو روی کسش ریختم . البته این سری آبم کمتر بود . ب

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:22


یدم کار از کار گذشته . گفتم مگه میشه یه خانوم به این خوشگلی به چیز آدم زل بزنه . آدم بی تفاوت باشه . گفت خوب لفظ قلم نیا . راحت باش . دستم رو تا برداشتم عمه لیلا گفت اووه چند ساله بهش نرسیدی . گفتم چطور گفت پشمات خیلی زیاد سده . به جای پشت گردنت بزار پشمای چیزتو بزنم . گفتم چیمو ؟ گفت دودولتو خوبه ؟ گفتم یعنی در حد دودوله ؟ گفت بسه پررو نشو . خورد تو ذوقم . اما عمم زود گفت شوخی بودا . عمه گفت اینو که با ژیلت نمیشه کاریش کرد بزار اول با قیچی بزنم . رفت قیچی بیاره دیدم با شلوارک و سوتین اومد تو . خیلی کیف کردم . گفتم عمه این چیه سوتین دختر بچه هاست ( آخه تا بالای نوک پستونش بود ) گفت چطور ؟ گفتم آخه خیلی کوچیکه . مخصوصه ؟ گفت مخصوص چی ؟ گفتم هیچی بابا ولش کن . گفت پیرهنم رو در آوردم که مو نچسپه بهش . گفتم منظورت پشمه ؟ خندید . عمه گفت بیا جلو ببینم . رفام جلو تا عمم نشسته بود روی صندلی تا چشمم از بالا به سینه هاش افتاد کیرم دوباره شق شد . آخه خیلی بزرگ بودن . خیلی خم سفت و سفید مثل برف . عمم گفت چیه بازم اینو تیزش کردی واسمون . گفتم آخه تقصیر خودته عمه جون . ببین وضعتو . گفت خوب الان یه کاری کن این بخابه رگاشم زده بیرون . بخوام تکو بخورم میره تو چشم . بعد با هم خندیدیم . گفتم چیکارش کنم آخه ؟ گفتم یه لحظه بری بیرون من درستش میکنم ( میخواستم جلق بزنم ) الان میگید این چه احمقیه . اما از اینکه با عمه خودم سکس کنم میترسیدم . خیلی کار کثیفی میدونستمش ( البته هستا ) .به خاطر همین حرفش زو وسط نمیکشیدم . عمم گفت چیکارش میخوای بکنی بدبختو ؟ گفتم حالا . گفت هر کار میخوای بکنی جلوی من بکن . مثل اینکه حدث زده بود . گفت میخوای جلق بزنی ؟ خواستم بگم نه . اما دیدم راه دیکه ای ندارم . گفتم آره . گفت خوب شروع کن . یه لحظه شحوت کل وجودم رو گرفت . بی خیال همه چی شدم . گفتم خالی خالی که تا فردا طول میکشه . گفت پس اگه میخوای یه کم شامپو بزن . گفتم نه منظورم از نظر شامپو و اینا نبود . منظورم رو فهمید . گفت یعنی میگی لخت شم ؟ کامل نه ولی یه کارایی بکن که من حشری شم . گفت تو شروع کن من باهاتم . یهو برگشت شلوارکشرو با شرتش رو با هم تا زیر کونش کشید پایین . دستش رو انداخت دو طرف کونش رو باز کرد و قمبل کرد . سوراخ کونش کامل معلوم بود . کسش هم از زیر بیرون بود . همون جا کم مونده بود کل آب بدنم یه جا از کیرم بریزه بیرون . اما خودم رو با زور نگه داشتم .گفت اگه میخوای انگشت کن رودتر آبت بیاد . اونم مثل اینکه میخواست منو شحوتی کنه که بکنمش . گفتم نه عزیزم هنوز زوده . گفت پس تو میخوای طولش بدی . گفتم عمه پستوناتو درار مردم . گفت چشم . برگشت پستوناشو از بالی سوتین دراورد بیرون . دهنم وا موند دیدم وای چه پستونای سرحال و خوشگلی . گفت میخوای بیشتر لذت ببری ؟ منم گفتم آره . گفت پس بیا جلوتر رفتم جلو فکر کردم میخواد ساک بزنه . کیرم رو گرفت . نشست رو زانو کیرم انداخت لای پستوناش . گیرم داشت میترکید . گفتم خشک خشک ؟ یه تف کردش رو کیر من یه تفم انداخت لای پستوناش . کیرمو گذاشتم لای پستوناش . اونم پستوناشو از دو طرف به هم فشار میداد . سه چهار بار که بالا پایین کردم آبم با فشار پاشید زیر فک عمه لیلا . گفت ای دیوونه میگفتی زودتر که اینقد بی جنبه ای دیگه . دهنم وا موند گفتم به این میگی بی جنبه ؟ هرکس دیگه ای بود همون اول که قمبل کردی کل شیره جونش میریخت بیرون . گفت یعنی این قدر سکسی ام . گفتم آره خوش به حال آقا علی . یهو یاد عمه ژیلا افتادم . گفتم نکنه بیدار سه ببینه با هم تو حمومیم . اونم که

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:22


عمه بی ریا


#عمه #تابو

سلام . اسم من وحیده . من 21 سالمه و یه عمه دارم که 30 سالشه واسمش لیلاست خیلیم خوشگله . این عمه من از اون وقتی که من یادم میاد یه کم خارش داشت . اما این آخرا دیگه از همیشه بیشتر بود . ماجرا از اونجا شروع شد که ما تو فردیس زندگی میکردیم و عمه اینا تو تهران . ماجرا برمیگرده به سه چهار ماه پیش . من از این کارم قبل از اینکه این سایتو ببینم خیلی پشیمون بودم و فکر میکردم که فقط من یه نفر تو دنیا این کار رو کردم ( سکس با محارم ) اما این سایت رو که دیدم گفتم ماجرای سکس با عمه لیلا رو براتون بگم . خیلی حاشیه رفتم بریم سراغ داستان . یه روز من میخواستم برم تهران تا یکی از دوستام رو ببینم . گفتم از شب برم خونه عمه اینا بخوابم و صبح برم پیش دوستم . بعداز ظهر ساعت 5 بود من راه افتادم و ساعت هفت و نیم من تهران بودم . وقتی رسیدم در رو زدم عمه بزرگم در رو باز کرد ( اون یکی عمم ) . سلام علیک و روبوسی کردیم رفتم تو .شوهر عمه لیلا رفته بود از بندر جنس بیاره ( فروشگاه صوتی تصویری داره ) وعمه لیلا آبجیش رو صدا کرده بود که پیشش بمونه تنها نباشه . نمیدونست که من میخوام برم خونشون . خلاصه نشستیم صحبت کردن . تا اینکه موقع شام شد . عمم زنگ زد از رستوران شام آوردن . نشستیم خوردیم . شب ساعت یازده شد . عمه بزرگم خسته بود گفت من برم بخوابم . من هم تو چون تو خونه عجله داشتم واسه اومدن وقت نکرده بودم دوش بگیرم . قبلشم باشگاه بودم بدنم خیلی کثیف شده بود . میخواستم برم دوش بگیرم دیدم یه اصلاحی هم کنم بد نیست . به عمه گفتم عمه جون خونه ژیلت دارین . رفت یه دونه آورد . گفتم عمه میتونی این پشت گردنم رو واسم بزنی بلند شده . گفت باشه تو برو دوش بگیر الان میام . میخواستم برم یادم افتاد من که با خودم شورت نیاوردم . روم نمیشد به عمه بگم . خلاصه هر طور که بود به عمه گفتم . آخه عمه من که لباس نیاوردم . گفت منظورت شرت و ایناس ؟ . گفتم آره . گفت : اگه میتونی بپوشی واسه علی رو بیارم بپوش ( شوهر عممه ) . گفتم نه بابا عمه یه چیزی گفتیا نمیشه که . شورت که چیزی نیست که بشه واسه کس دیگه رو پوشید . با خنده گفت من و عمه ژیلات ( همین عمه بزرگم ) واسه همدیگرو میپوشیم خونه هم بودنی . منم گفتم آخه شما فرق دارین ولی منظورم از لحاظ زن و مردی نبود . عمم گفت نه بابا چه فرقی داره . واسه شما یه سر داره ولی واسه ما نداره . من همینجوری موندم چی بگم . گفتم خوب حالا چیکار کنیم . گفت خوب همون رو بیرون در بیار در اومدی از حموم همون رو میپوشی . من هم بعد کمی تته پته . ندونستم چی بگم گفتم آخه نمیشه که پس باید قبل از اینکه در بیارمش پشت گردنم رو بزنی . عمم یهو برگشت گفت اوا عیبی نداره که توام . منم عمتم دیگه . گفتم آخه زشته . عمم برگشت گفت نه بابا خیلیم خوشگله . دید من از این حرفش جا خوردم . گفت نترس نخواستیم بخوریمش که . دیگه من منظورش کاملا دستم . اومد . مثل اینکه آقا علی درست و حسابی بهش نمیرسیده . خلاصه رفتم حموم توی رختکن لخت شدم . شرتم هم در آوردم . رفتم تو . سرم رو که شامپو زدم و شستم . تا اومدم دوباره شامپو بزنم .دیدم عمم داره در میزنه . در رو زد منتظر جواب نشد اومد تو . منم خجالت کشیدم دتم رو گرفتم جلو کیرم که هنوز خواب بود . عمم گفت دوش رو ببند خیس نشم . دوش رو بستم . تا دیدم عمم هواسش به کیرمه دیگه کیرم داشت شق میشد . دیگه دیدم خیلی تابلو پشم کیرم هم زیاد بود دیگه کیرم تو دستم جا نگرفت .یهو عمم برگشت گفت تو دستت جا نمیشه مجبوری ؟ گفت نمیدونستم اینهمه خجالتی بودنتو . گفتم اینکه دیگه طبیعیه گفت چرا . منم دیگه د

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

24 Dec, 16:22


زد و ناله های منم همینطور بلند و بلند تر میشدن برجستگی کیرش رو با داخل رونم میتونستم حس کنم دیگه فکرم به چیزی جز سکس و حال فکر نمی‌کرد دست انداختم سویشرت و تیشرت هومن رو از تنش در آوردم چه بدن خوش فرمی داشت اما هیچ وقت لباسهایی نمیپوشید که بدن نما باشن لذت لمس سینه ها و بازو های مردونه و شکم صاف و بدن عضلانی‌ش باعث می‌شد که بیشتر جذبش بشم و بخوام ادامه بدم
چند دیقه بعد و خوردن حسابی لبام منو رو مبل گذاشت و شرت و شلوارم رو بدون هیچ مقاومتی از طرف من از پام بیرون کشید و منم پاهامو همینجوری بالا نگه داشتم
هومن با دیدن کص تمیز و لیزر شدم از خود بیخود شد و شروع کرد به خوردن کصم و کردن زبونش توی کصم کاری که سهراب هیچوقت برام انجام نمی‌داد
حالا هومن داشت جبران می‌کرد و از سوراخ کونم تا کص تپلم رو لیس میزد و تو دهنش می‌گرفت اینقدر این مسیر لای باسن و سوراخ کون و کصم رو خورده بود و لیس زده بود که دیگه توانی برای ناله نداشتم و با یه جیغ بلند تو دهنش ارضا شدم همینجوری که بی حال و سرمست از یه ارضای جانانه بودم صدای در آوردن شلوار و باز کردن کمربند هومن منو به خودم آورد شرت و شلوار خودشم پایین کشید چیزی که میدیدم خیلی عجیب بود
یه کیر خوش فرم سبزه داشت که طولش شاید 18 سانت میشد و کلفتی خوبی هم داشت پاهامو تو شکمم جمع کرد و سر کیرشو تو دهانه ی کصم می‌کشید تا حسابی ناله هام بلند شد و آروم کیرشو توی کصم گذاشت و فشار داد تا وقتی که بعد از چند تا تلمبه همه ی کیرش رو توی کصم جا داده بود منم چشمامو بسته و بودم و فقط لذت میبردم
چند دقیقه ای توی این پوزیشن سکس کردیم تا با دستش بهم فهموند بچرخم و داگی بشم و دوباره کردن کص رو شروع کرد و با سرعت و قدرت توی کص تنگم تلمبه میزد بعد از چند دیقه با آه و ناله ی زیاد کیرشو از تو کصم بیرون کشید و تمام آبش رو روی کمر و باسنم خالی کرد
بعد از چند لحظه توی حالت کما بودن رفت و از روی میز چند تا دستمال کاغذی آورد و منو پاک کرد و خودش رو هم تمیز کرد و توی بغلم دراز کشید و جفتمون بیهوش شدیم… و هومن بالاخره به چیزی که می‌خواست رسید در حالی که من ورای چیزی که میخواستم رو به دست آورده بودم
نوشته: شیرین

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:46


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:45


م ، خودم را باخته بودم ، فقط دستم را روی سر مادرش گذاشتم و گفتم شرمنده .
+یعنی مردود شدم ؟ الان واکنششون چیه ؟ چرا گند زدی سامان؟! نباید خرابش میکردی حالا قرار بشه …
(تا قسمت بعدی باید صبر کرد)

امیدوارم از این قسمت لذت کافی رو برده باشید
نوشته: مست عاشق

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:44


واج چیه یا رسم شما .
مینا: یعنی چی شرط متوجه نمیشم ؟
-یعنی مثلا مهریه ، شیربها ، یا مال اموالی چیزی که بنامت بزنم تا خودت و خانوادت راضی بشین که با من ازدواج کنی.
با شنیدن این حرفها ، انگار براش جوک تعریف کردم و شروع کرد به بلند بلند خندیدن و گفتش : ما مگه کالا هستیم که تو بتونی با پول یا مثلا شتر معاوضه کنی !
-خب پس همینطوری هر کی از راه بیاد بهش دختر میدید ؟
مینا: نه اینطوری هم که میگی نیست اما اول باید دختر و پسر همدیگه رو بخوان بعدش باید مورد اعتماد باشه ، یعنی باید خودش رو به خانواده یا فامیل ثابت کنه بعد میتونه با خانواده ما وصلت کنه .
-یعنی چی خودش رو ثابت کنه من گیج شدم ، مثلا باید چطوری خودش رو ثابت کنه.
مینا : یکسریع مراحل داره که حالا سر موقعش بهت میگم ، فقط باید مراحل رو با موفقیت طی کنی و مورد تایید خانواده قرار بگیری ، در غیر اینصورت فرصت دیگه ای بهت نمیدن و برای همیشه باید قید ما رو بزنی که امیدوارم اینطور نشه چرا که اون موقع هیچ کاری از من ساخته نیست ، تا اینجاش هم که تو رو آوردم خیلی کار کردم.
با این حرف مینا کمی استرس منو گرفت و در حال جویدن ناخن هایم گفتم :چقدر سخت می گیرید برای ازدواج ، کاش میشد خانواده ها راه آسانتری برای ازدواج در نظر بگیرن.
مینا: ما سخت میگیریم ؟! به نظرت مهریه دادن آسونه ؟ اصلا میتونی حساب کنی 100 تا سکه چقدر میشه؟!
-راست میگی ، من که اصلا نمیتونم این همه پول در بیارم . مینا ، میدونی که من تو این مسائل خِنگ هستم ، پس باید خودت در انجام مراحل بهم کمک کنی یا تقلب برسونی.
مینا: ما اعتقاد داریم که مردی که سکسش خوبه و عاشق زنهاست ، نمیتونه مرد بدی برای خانوادش باشه ، حالا تو بیا یه کاریش میکنم .
به منزل خانواده مینا رسیدیم و بعد از اینکه ماشین رو پارک کرد به داخل رفتیم ، خانواده با لباس رسمی از قبل منتظر ما بودند و از من استقبال گرمی کردند گویا که من هم جزوی از خانواده شان حساب میکردند.
بعد از صرف چای و میوه و کمی گپ زدند با پدر خانواده در مورد اقتصاد و مشکلات جامعه ، مادر مینا که توی آشپزخانه مشغول پذیرایی و ظرف شستن بود بعد از اتمام کارش به حال اومد و به مینا گفت “سامان رو آماده کن انجامش بدیدم” و خودش به سمت اتاق حرکت کرد .
مینا که کنار من روی یک مبل نشسته بودیم ، با کنجکاوی و استرس بهش گفتم الان باید چکار کنم مینا ، داستان چیه؟
مینا که متوجه شد کمی استرس دارم دستم را گرفت و گفت : رسم ما اینه که روز اول مادر عروس جلوی خانواده واسه داماد میخوره و آبت رو باید بریزی روی سینه هاش بعد باقی اعضای خانواده باید نظر بدن.حواست باشه که گند نزنی. مرحله اول برای اعتماد بنفس و از بین رفتن خجالت و تعارف و احساس صمیمیت بین خانواده هستش پس امیدوارم از پسش بربیای.
ناگهان مادر مینا با شورت و سوتین قرمز سایز 90 وارد هتل شد و یه دونه بالش زیر زانوش گذاشت و روی زانو ایستاد، موهای بلند و بلوندی داشت و آرایش باکلاس و تمیز، پدر مینا هم رو به من کرد و گفت بلند شو پسرم به رسم ما احترام بزار .
منم بلند شدم و جلوی مادر مینا ایستادم ، خودش با دستانش کمربندم رو باز کرد و شلوار و شورتم را با هم پایین کشید و با دستش کیرم را گرفت و به داخل دهانش فرو کرد و شروع کرد به خوردن .
از خجالت داشتم می مُردم ، پدرش برادرش و خودش داشتند به من نگاه میکردند ، قرمز شده بودم .
+سامان ، چرا کیرت سیخ نمیشه ، آبرومون رو بردی ، الان مینا و خانوادش راجب تو با خودشون چی فکر میکنه ؟ لطفا یه کاریش بکن سیخ بشه ، فقط کافیه چشمات رو ببندی تمرکز کنی ، لعنتی سیخ شو دیگه عه…!!!
افکارم داشتند دیوانم میکردند ، مینا هم من رو دید که عدم تمرکز و استرس دارم ، به کنارم آمد و دستش را گذاشت روی کمرم کمی بالاتر از باسن ، گرمای دستش را روی کمرم احساس کردم و همینطور نرمی دستش ، چشمام رو بستم و روی دست مینا تمرکز کردم. مینا با انگشتش که لاک صورتی خوش رنگی داشت از کمرم تا زیرخایه هایم دستش را کشید ، انگار فرشته نجات من در آن لحظه شده بود “وای خدا را شکرت” اونجایی به خودم اومدم که کیرم سیخ سیخ ، تهش از دهان مادرش زده بود بیرون و دیگر نمیتونست همش رو تو دهانش جای بدهد، 17 سانت شوخی نبود ، من هم چشمانم رو بسته بودم و به گرمای دست مینا که خایه هایم را نوازش میداد تمرکز کردم.مادرش هم واسم میخورد هم با دستش برام جق میزد ، تو حال خودم بودم و حسابی داشتم لذت میبردم که ناگهان مادر ناهید شروع کرد به عق زدن و سرفه کردن و بلافاصله دهانش را جدا کرد ، اصلا متوجه نشدم که تو دهنش خالی شدم ، وای چه افتضاحی ،حالا چه گوهی بخورم؟! قرار بود قبل از اینکه آبم بیاد ، بکشم بیرون و روی سینه هایش بریزم.
از گندی که بالا آوردم مینا با خبر شد و سرش را به نشانه نارضایتی تکان داد ، حالا چیکار کن

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:44


ودت وایسی .
خلاصه که آب پاکی رو هم آقاجان رو من ریخت و خودشو خلاص کرد و مارو گرفتار و بدبختی پشت بدبختی ، دیگه گوشه نشین شدم و کمی تو خودم بودم ، بعضی وقتا که مادر، من رو میدید که سر کیف نیستم میومد میگفت: مگه من مُردم که بهت زن ندن ، این نشد یکی دیگه ، هزارتا دختر هستند ، دختر که قطع نیست .
بعد از این خواستگاری یکی دو جا دیگه هم رفتم اما از لحاظ ظاهری هرچی نگاه میکردم میدیدم روی بُزمادمون بیشتر تحریک میشم ، آخه هرچی نگاه میکردم نه سینه ای داشت نه کونی نه قیافه تمیزی، بعد هم من از تهران اومده بودم ، با دیدن اون همه سینه و کون فرنگ دلم به اینا که بقچه پیچ بودن راضی نمیشد از قدیم گفتن کونی که باد خورده خاک نمیخوره دقیقا مصداق من بود.
رفتم پیش ننه بهش گفتم : مادر جان باز کجا بریم برای خواستگاری ؟
-ننه جان تموم همین هارو سراغ داشتم دیگه نمیشناسم ، یکی از همین هارو بستون تموم شه دیگه ننه .
اما ننه تو که گفتی هزار تا دختر هستن چی شد پس ؟
-من اینطوری گفتم تو خودت نریزی ، تو هم خیلی سخت میگیری ننه جان .
روزهایم کمی تیره تر شده بود دیگه از همه جا بریده بودم ، آرزوهای دامادیم همگی روی سرم آوار شده بودند ، ناامید ناامید ،خسته ی خسته ، احساس میکردم حتی خدا هم از من فراموشش شده، یک موجود اضافه روی کره زمین.
روستای ما آنتن دهی خوبی نداشت برای همین کسی که میخواست تلفن بزنه مجبوره بره بالای تپه ای ، کوهی چیزی که تماس برقرار کنه. از شغل چوپانی هم زیاد خوشم نمی اومد ، زیر آفتاب تو گرما ، تک و تنها وسط کوه و تپه ها حتی یدونه آردی هم نداشتم با پای پیاده ، هر ثانیه مثل گوه برات میگذره اخه حوصله آدم سر میره یکسره به گوسفندا نگاه کنی که چطور میخورن ، میکنن ، میرینند. یک روز که گوسفندها رو برده بودم بالای کوه ، دیگه دلم طاقت نیاورد گوشی رو برداشتم و شماره مینا رو پیدا کردم تنها فکرم این بود که با چه رویی بهش زنگ بزنم؟! زنگ بزنم ، نزم ، بزنم ، نرم ، دلو زدم به دریا باهاش تماس گرفتم.
چند تا بوق خورد و بالاخره مینا گوشی رو برداشت: آقا منکه گفتم اشتباه گرفتید لطفا زنگ نزنید.
-الو مینا ، من سامانم …
مینا : عه سامان تویی ، ببخشید نشناختم ، اخه بعد اون قضیه شمارت رو پاک کردم و الان از صبح دونفر بهم زنگ زدن اشتباهی ، فکر کردم تو هم نفر سومی ، وای ببخشید ، خوبی تو حالت چطوره ؟
-حالم نپرس که خوب نیستم.
مینا: چه بد اینو میشنوم ، راستش منم بعد اون قضیه مثل قبل نیستم ، یکم حالم گرفته اما نگران نباش موقتی یکم زمان بگذره درست میشه.
با اون همه دوندگی و مشکلات و به هر دری زدم بسته بود ، هرچی فکر میکردم، آینده روشنی در خودم نمی دیدم اما با صدای مینا امید تازه ای به دلم راه افتاد، مثل کسی که در فضای تاریک و سوت و کور، سردرگم به دور خودش میچرخد و الان یک روزنه نوری پیدا کرده. ناگهان بغض گلویم را گرفت و هر چقدر تلاش میکردم بگم که حق باتو بود و من اشتباه کردم اما نمی توانستم چرا که راه تنفسم مسدود شده، هرچی زور میزنم و تلاش میکنم صدام از حنجره خارج نمی شد.
مینا کمی از حال صدای من باخبر شد و با مهربانیت گفت: سامان جان مگه چی شده ؟ سامان جان هرچی باشه عیب نداره بگو.
با شنیدن صدای دلسوز مینا که گفت “سامان جان” ، بغضم ترکید و تبدیل به گریه شد. خیلی وقت بود که کسی اینگونه مرا صدا نزده بود همه با من مثل یک مرد برخورد می کردند ، مردی که در هر شرایطی نباید گریه کنه و نباید ناراضی باشه ما که از آهن نبودیم ، نیاز به محبت داریم. چند دقیقه ای طول کشید تا حالم جا امد و توانستم به مکالمه ادامه بدم تا بالاخره بهش بگم من اشتباه کردم و پشیمونم حالا میخوام برگردم .
متوجه شدم که مینا هم من رو دوست داره چون به محض اینکه گفتم میخوام برگردم خوشحال شد و اصلا مخالفتی نکرد.
من به بهانه درس و کار و تلاش توانستم روستا را به مقصد تهران ترک کنم ، هرچند که آقاجان از اینکه یکی از فرماندهان بلند پایه گوسفنداش رو از دست میداد مخالف بود. اما میخواستم کنار عشقم یعنی مینا برگردم چرا که راه نجاتم را فقط در مینا می دیدم و بس.
نزدیکای ظهر به تهران رسیدم و مینا با ماشین مادرش به دنبالم آمد ، شالش رو کلا انداخته بود روی شانه هایش، مانتوی تنگ آبی پوشیده بود و آرایش زیبایی به چهره داشت ، اصلا با دخترای توی روستا قابل قیاس نبود ، هرچه بیشتر نگاهش میکردم بیشتر به کسخلی خودم پی می بردم ، تعصب کورم کرده بود.
چند ساعتی تو پارک قدم زدیم و به یاد گذشته و مشکلات با هم صحبت کردیم. مینا که دختر مهربان و دلسوزی بود به خاطر اینکه کمی روحیه جفتمون عوض شود، من رو به دربند برد و کلی باهام بگو بخند و خوش گذروندیم ، شب هم قرار شد برای خواب به منزل خانواده مینا بریم و شب رو آنجا سپری کنم، در مسیر منزل به مینا گفتم: شرط شما برای ازد

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:44


دوست دخترم و خانواده عجیب او (۳)

#عاشقی #سکس_گروهی #بیغیرتی

...قسمت قبل
به نام خالق شهوت
هشدار : این قسمت ممکن است ، باورها و اعتقاد هایتان را زیر سوال ببرد. داستان صرفاً جهت سرگرمی و لذت بوده و جنبه توهین یا فکر نو یا هرچیز دیگری را ندارد.
ادامه داستان :
مینا: فرق شما با ما اینه که شما اول ازدواج میکنید بعد میفهمید سکسش خوب نیست و جدا میشید ، ما اول سکس میکنیم بعد میفهمیم که ازدواجش خوب نیست.
-تو باید بهم میگفتی قراره با چه چیزی روبروشم ، من زندگی شما رو قبول ندارم ، زندگی از باید ها و نباید ها سرچشمه می گیرد ، محرم و نامحرم ،جز این زندگی حالت حیوانی به خودش میگیره !
مینا: داری با من شوخی میکنی سامان ؟!!! ، یه نگاه به خودت انداختی ؟! یه نگاه به جامعه کردی؟! تعداد طلاق هاتون رو برانداز کردی؟! کدوم دامادی هستش که به خواهر زنش چشم نداشته باشه یا کدوم پسری پیدا میشه که دختر خوشگل ببینه و به فکر کردنش نیوفته ؟! ما اگه اعمالمون حیوانی هستش اما کارمون و تفکرمون انسانیه ، شماها نقش انسان ها رو بازی میکنید اما تفکرتون همش سکسه. خط قرمزهای شما جز چشم و هم چشمی ، نگاه بد ، فکر بد ، چیزی به ارمغان نیاورده ، زن به شوهر شک داره و شوهر به زن ، یه نگاه به آگهی های استخدامی زنان انداختی ؟! بزرگان شما سلبریتی های شما هستند ، شاید بد نباشه ببینی چطور بازیگرای نقش زن رو انتخاب میکنند. شما آن چیزی نیستید که فکر میکنید هستید بلکه آن چیزی هستید که در جبر مختصات و اجتماع بهتون تحمیل و در طول زمان به انحراف کشیده شده.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند *** چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند!
این شعر رو بابای من نگفته حافظ گفته و چه خوب شمارو توصیف کرده .
-عه !! بس کن ؛ خواهش میکنم بس کن ، بهت اجازه نمیدم راجبمون اینطوری صحبت کنی ، ما هرچی باشیم به اعتقاداتمان پایبند هستیم ، روش تعصب داریم ، غیرت داریم و حاضریم برایش بجنگیمو شهید بشیم چیزی که شما درکی ازش ندارید !
مینا لبخند تمسخر آمیزی زد گفت : تعصبتون هم دیدم که با کسی که قرآنتون رو آتیش زده چکار کردید! غیرتتون هم رقص چاقو روی گردن زنان بوده ؛ به هرحال هنوز دیر نشده تو باید تصمیم خودت رو بگیری ؟!
از جایم بلند شدم و ناراحتی گفتم : حق باتو بود شاید ما برای همدیگه ساخته نشدیم شاید من پا روی یک عشق خیال گذاشتم، پس بهتره از هم جداشیم و من به زندگی خودم برگردم.
مینا چند ثانیه سکوت اختیار کرد و آهی کشید گفت : باشه ، حالا که تصمیم بر رفتن گرفتی نمیخوام از دستم دلخور باشی پس بابت حرف هایی که زدم ازت معذرت میخوام شاید زیاده روی کرده باشم امیدوارم منو ببخشی.
به مینا نگاهی کردم و با کنایه بهش گفتم: منم عذرخواهی میکنم از اینکه مزاحم اوقات شریف شما و خانواده ی گرامی شدم ، بهتره دیگه من برم تا شما به کارهای مهم تان برسید.
من و مینا اون شب از هم جدا شدیم و با کلی پیاده روی و گرفتن تاکسی خودم رو به خوابگاه رسوندم ، حرفهای مینا توی مغزم می چرخید ،اصلا حال خوبی نداشتم ، نفهمیدم کی به خوابگاه رسیدم اما یک چیز رو خوب میدونم اونم اینکه از فردا باید یک تحول بزرگی به زندگیم بدم و حالا که دانشگاهم تعطیل شده باید دنبال کار توی پایتخت بگردم ، پس بهتره هرطوری شده بخوابم تا فردا بتونم دنبال کار برم…
چشمام رو به سختی باز کردم، دیدم کیرم زودتر از خودم بیدار شده ، شق شق، مثل چوب خشک که زیر شورتم نقش مترسک رو بازی میکنه ، خلاصه به سختی کیرم رو زیر کش شلوارم انداختم و صبحانه رو هم زدم به رگ و به امید خدا از خوابگاه زدم بیرون برای کار و استخدامی. خدایا به امید تو کور بشه چشم حسود حرامزاده و وارد مترو شدم.
-سامان
+بله

سمت چپ رو نگاه کن حاج خانم چه کون بزرگی داره ، شبیه قابلمه میمونه ، دوست داری تو قابلمش چمبه بزنی؟
+هااا اره ،کون خوبی داره اما کصکش، این هم سن مادرمه، حداقل 50 سال رو داره.
-پس خانم سمت راستی رو چی میگی که کوله پشتی انداخته و باعث شده سینه هاش مثل ایربگ تیبا بزنه بیرون.
+عه !! بابا جون مادرت بیخیال سامان چه مرگت شده ، تو اینطوری نبودی که…
-به نظرت اون آقاهه که دوتا دختر چپ و راستش ایستادن ، امشب به جفتشون فرو میکنه یا نه فقط یکی رو میتونه بکنه؟؟؟
+لعنت به شیطان حرومزاده ، تمرکزم بگارفته.
افکار در هم بر هم داشتم فقط چشمامو بستم و به یک گوشه ای از مترو تکیه دادم ، احساس میکردم به هر طرف نگاه میکنم یا سینه میبینم یا کون ، ملت چه مرگشون شده ، چشام داره رگ به رگ میشه!
به مقصدم که در بالاشهر تهران بود رسیدم و از مترو خارج شدم و به سمت شرکت یکی از هم دانشگاهیام که قبلا بهم دعوت همکاری داده بود در حال حرکت بودم ، خودشم اونجا کارمند بود ،قبلا دیده بود پسر کاری هستم و بهم پیشنهادی همکاری داد شاید اگه برم جاش بتونه دستم رو جایی بند کنه.
-سامان یدقه بالا سمت راست رو نگاه کن.

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:44


ه ، چقدر من آدم بدبختی هستم ، یعنی این همه جا ، موسی کوتقی ها هم باید جلوی من سکس کنند ؟!
داشتم دیوونه میشدم ، شهوت از چشام داشت میزد بیرون ، حتی آب یخ هم برام حکم آبجوش رو داشت ، دیگه طاقتم به سر رسیده بود، احساس میکردم اگه بخوام بیشتر ادامه بدم کامل دیوانه میشم ، کاش میشد یک جقی میزدم لااقل اعصابم راحت میشد ، همون کاری نمیتونستم بکنم چون نه مکانش جور بود نه عادت به جق داشتم و با اون روش هم زیاد ارضا نمیشدم دلم فقط یک کس سفید و چاق و تپل میخواست .
+همش یا کون میبینم یا سینه ، اینو باش شلوار سفید و چسب بدون روسری و با آرایش غلیظ ، مگه میخوای بری مهمونی آبجی که اینقدر کون و برنگ رو انداختی بیرون.
از همون راهی که رفته بودم دوباره برگشتم و قید کار و شرکت و تهران رو باهم زدم و تصمیم گرفتم به روستای خانوادگیم برگردم و به ننم بگم اینطوری نمیتونم ادامه بدم یک زنی چیزی واسم ردیف کن ننه جان، حتما دختر خوب زیاد سراغ داره!
برگشتم به روستای پدریم ، یک روستای خوش آب و هوا و کوهستانی ، روستامون زیاد بزرگ نبود ، زمین کشاورزی اینا هم به دلیل کوهستانی بودنش زیاد نداشت ، بیشتر دامدار بودند.
روز اول که برگشتم روستا زیاد استقبال گرمی ازم نشد ، توقع فرش قرمز داشتم اما آقاجانم بجاش گوسفندهارو بهم دادم که ببرم تو کوه ها بچرند ، از هم روز اول ازم کار کشید نامرد.
شب کارم تموم شد به خانه برگشتم ، یک خونه ویلایی نه چندان بزرگ با دیوارهای نما آجر و دروازه آهنی ، زنگ منگ اینا هم نداشتیم اما آقاجان سیستم منحصر به فرد خودش رو گذاشته بود یعنی سمت راست درب آهنی رو سوراخ کرده بود و یک طناب به قفل درب بسته بود ، تا هرکی طناب رو بکشه در باز بشه بیاد تو.
غیر از خودم یکی دوتا داداش کوچکتر از خودم داشتم که اونا هم پا برهنه تو حیاط با چوب دنبال هم می کردند، خلاصه خودمو رسوندم به ننه بهش گفتم : ننه من الان بزرگ شدم ، درسم داره تموم میشه ، کی میخوای برام زن بگیری ؟
ننه پیرم با نگاه مادرانه و معصومش گفت : ای بقربان پسر گلم بشم ، چشم ، تو دست رو هرکی بزاری بهت میدن ، از خداشونه ، نظرت در مورد دختر سکینه چیه ؟
-سکینه خواهر زاده آقا محسنی رو میگی ؟
مادر: اره مادر جان ، دختر تحصیل کرده و خوبی هستش ، بهم هم میخورید.
-زیاد ندیدمش اما اگه درستش کنی که من نوکرتم ننه ، مگه تو فقط بفکر من باشی کسه دیگه ای ندارم .
مادر رو راضی کردم که بره با آقاجان صحبت کنه و دوتایی قرار مدار خواستگاری بچینن ، ای جان ، فاز دامادی گرفته بودم حسابی حمام رفتم و صاف و صوف کردم لباس تمیز پوشیدم و با موتور آقاجانم رفتم شهر نزدیک به روستا، یکم دود میکرد اما کار مارو راه انداخت و دو کیلو سولی گرفتم و شب رفتیم به خواستگاری .
خونشون زیاد دور تر از ما نبود و البته کل روستارو میشه پیاده رفت ، وارد خانه سکینه خانم شدیم برای خواستگاری و استقبال گرمی نیز از ما کردند . وقتی که همه نشستن من هم رو فرش نشستم و به پشتی تکیه دادم و سرم انداختم پایین تا بگن داماد سربزیره خلاصه که تو رویای ازدواج و متاهلی حسابی غرق شده بودم ، سر صحبت بین خانواده ها باز شد تا اینکه رسید به لپ مطلب یعنی قرار مدار عروس و داماد.
پدر عروس خانم زیاد صحبت نمی کرد و بیشتر مجلس دست مادر عروس بود، سکینه خانم بلند شد و کاغذی که قبلا روی میز به همراه خودکار گذاشته بود رو برداشت آورد و گفت : ایشالا مبارک ، من با آقاش صحبت کردم تصمیم بر آن شد که به نیت حضرت علی 110 تا سکه مهرش باشه .
آقاجان من با تعجب : 110 سکه تمام ؟! حضرت علی چه ربطی به 110 تا داره بیاید به نیت 14 معصوم بکنیم 14 که این زوج جوان حسابی خوشبخت بشن.
سکینه خانم : آقا محمود از شما بعیده؟ یعنی دختر من ارزش 110 رو نداره ؟
من با صدای آروم دم گوش آقاجان گفتم: عیب نداره الان تو شهرم از این بیشتر مهر می کنند ، مهریه رو کی داده کی گرفته! .
خلاصه سکینه خانم : مورد دوم و سوم اینه که یک خانه باید تو شهر بخرید و 5 تا سکه هم شیربها هستش ،اگه موافقین که صلوات بفرستید.
من ناگهان جا خوردم و به خودم اومدم گفتم: بله!!! شما خودتون تو روستا خانه دارید بعد توقع دارید من تو شهر خونه بگیرم ؟!
سکینه : آقا سامان دست شما درد نکنه ، ما دخترمون تو شهر درس خونده ، تمام دوست و رفیقاش تو شهر هستند و براش تو شهر خونه اجاره کردیم یعنی تو میخوای اونجا هم خونه نخری ؟ ما دخترمون از سر راه که نیاوردیم.
سرم انداختم پایین و دیدم حق با اونا هستش چیزی نگفتم ، مادر هم بلند شد و گفت : پس بزارید ما فکرامون رو بکنیم که بهتر بتونیم تصمیم بگیریم و بهتون خبر میدیدم.مجلس تمام شد و از دم درب که اومدیم بیرون آقاجانم بهم گفت: پسرجان؛ رو من زیاد حساب نکنی هااا ، من هم سن تو بودم پدرم فوت شده بود و خرج مادرم هم میدادم ، تو هم باید رو پا خ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:44


خیلی خیلی دوستش دارم. بهش گفتم میشه بیشتر از رابطتون توضیح بدی گفت خوشت اومد گفتم رابطه داشتم با سحر گفتم آره.
سحر : پیش هم که می خوابیدیم من هی بهش دست میزدم . اونم وقت هایی که حواسم نبود شلوارم رو میکشید پایین . این اواخر که دیگه حمامم دونفره میریم کلی هم با هم شوخی میکنیم و می‌خندیم .
من : دلم خواست ‌.
ساعت ۲ نصف شب بود دیگه سارا شب بخیر گفت و چشماش رو بست تا بخوابه .
ولی فکر من درگیر کونش بود که الان از رو شلوارک رو به من هست و از همیشه بهم نزدیک تر هست .
خیلی حشری بودم . یا باید جق میزدم یا باید سارا رو میکردم .
خلاصه از پشت که خوابیده بود قبلش کردم و خوابم برد . صبح که بیدار شدم دیدم آروم که من بیدار نشم داره حوله رو بر میداره که بره حمام . من کاملا زیر چشمی و نامحسوس داشتم نگاش میکردم که دیدم ی دامن خیلی کوتاه با یه حلقه ای برداشته داره می‌ره . رفتم تو حمام در رو بست . من سریع بلند شدم پریدم از اتاق بیرون . دیدم جلو ی حمام شورتش از دستش افتاده سریع برش داشتم .
ربع ساعت بعد …
سارا : یاسین بیداری ؟
من : آره . چیزی میخوای ؟
سارا : نه
ی دفعه صدای زنگ در اومد .
سحر بود .
بعد از سلام و احوالپرسی گفت سارا کجاست ؟ گفتم حمامه. گفت ٱه ٱه .
تو چجوری طاقت آوردی اینجا نشستی . پاشد رفت که بره سمت حمام که بهش گفتم سارا شورتش رو یادش رفته ببره ولش کن بیاد بیرون . فقط ی دامن کوتاه با خودش برده .
گفت : خبب براش دارم بذار بیاد بیرون . سارا اومد بیرون
وای هیچی زیر دامنش نبود .
بعد سلام و احوالپرسی با سحر رفت داخل آشپزخانه سحر پشت سرش رفت تو . منم داشتم نگاشون میکردم
سحر دامن سارا رو داد بالا .
واااااای اولین باری بود که کونش رو لخت میدیدم . ی بشکون از کونش گرفت و گفت : اووف چه کونی . من بعد صبحانه بازی جرات حقیقت سکسی راه انداختم .
مجازاتش این بود که هر بار باید ی تیکه از لباست رو می کند .
اولین نفر من بودم .
مجبور شدم پیراهن و شلوارم رو در بیارم .
بعدش سحر بود اونم لباسش و شلوارش رو در آورد .
اما سارا …
ادامه داستان رو اگه دوست داشتید میذارم.
بچه ها .(در داستان بعد سکس زیاد داریم کارای سکسی هم زیاد داریم )
نوشته: یاسین

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:43


من و سارا و سحر

#مغازه #دوست_دختر

سلام به همه دوستان
بدون مقدمه و طفره میرم سر اصل مطلب…
(فقط این رو بدونید که الان سارا زنم هست )
سارا داخل یکی از پاساژ های تهران مغازه داشت . داخل مغازه لباس زیر زنانه می‌فروخت . منم ی مغازه اون سر تهران داشتم . یک روز وارد پاساژ شدم و سارا رو دیدم تو نگاه اول عاشقش شدم .ممه های ۸۵ که از زیر مانتو دلبری میکرد و کون گندش هم از زیر شلوار آدم رو می‌کشت .
من رفتم تا ته پاساژ و کارم رو انجام دادم و برگشتم .
دیدم سارا خانم مغازه رو باز کرده و رفته داخل .
با خودم گفتم کاش میشد برم ازش خرید کنم .
ولی نمیشد چون داخل مغازه فقط خانم ها میرفتن .
این سارا خانم خیلی سکسی بود . هم بدنش هم حرف زدنش . بعد از ده دقیقه دیدم ی دختری رفت تو مغازه
اون دختره دوستش بود . من تا حد امکان خودم رو نزدیک مغازه کرده بودم . دوستش اومده بود شورت بخره . سارا به شوخی بهش گفت بیا این پشت بکن پات شورت رو تنت ببینم و بعد جفتشون خندیدن . سارا از پشت میز اومد پیش دوستش و ی سیلی زد به باسن دوستش و اومد بیرون . رفت تو مغازه ی روبه رو ای و پنج دقیقه بعد اومد بیرون و برگشت داخل مغازه خودش . وقتی وارد شد ، دوستش از از اون پشت اومد بیرون و سارا بهش گفت پرو کردی ؟ سحر ( دوستش ) گفت : آره کوچیک بود . سارا با خنده جواب دادم خب معلومه که کوچیکه . اون کون گنده تو مگه تو شورت هم جا میشه ؟
سحر خندید و گفت نه مال تو جا میشه .
و جفتشون خندیدن.
بعد ی نیم ساعتی حرف زدن و خنده و شوخی سحر از مغازه اومد بیرون و رفت . من بدبخت هم تو پاساژ نشسته بودم . از همه کارام عقب افتاده بودم . ولی نمی‌تونستم چشم از سارا بردارم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم . پاشدم که برم داخل مغازه .
وارد مغازه شدم دیدم سارا خم شده و داره لباس زیر ها رو میچینه .
سارا متوجه ورود من نشد و منم ۳۰ ثانیه تونستم از کونش لذت ببرم . ی لحظه چرخید و ی جیغ کوتاه کشید جوری که هم من ترسیدم و هم اون چند ثانیه بعد گفت بفرمایید
من گفتم ببخشید ترسوندمتون گفت عیبی نداره . چیزی میخواستید ؟ گفتم ی شورت میخواستم.
سارا با یه نیمچه لبخند جواب داد شما شورت زنونه میپوشید ؟ من ی لبخند زدم گفتم نه .
گفت پس چی ؟ گفتم إمم برای کسی می‌خوام .
گفت خب … چه سایزی بدم خدمتتون ؟ گفتم نمی‌دونم
سارا : خب الان من چه سایزی بدم خدمتتون ؟
اومدم جواب بدم که یه دفعه دیدم سحر اومد داخل مغازه و من و که دید یکم جا خورد . چون همه چی تو مغازه زنونه هست و چیزی بدرد من نمیخوره . سلام کرد و رفت پشت میز پیش سارا . سارا دوباره برگشت رو به من و گفت نگفتید چه سایزی بدم خدمتتون .
من داشتم فکر میکردم که سارا اشاره سحر کرد و گفت سایز این خوبه من ی سرکی کشیدم و ی نگاه به کون سحر کردم و گفتم عالییه همین سایزی بدید . سحر ی نگاهی به سارا کرد و جفتشون ی لبخندی زدن و سارا بعم ی شورت سایز سحر نشون داد گفت این خوبه ؟ گفتم آره عالییه .
گذاشت تو پلاستیک و گفت همین چیزی دیگه ای نمیخواستید ؟ گفتم اگه میشه ی دونه سوتین قرمز هم بدید ی نیمچه لبخندی زد و گفت قرمز تموم کردیم .
گفتم خب ی رنگی دیگه بدید .
سارا از پشت میز اومد بیرون و خم شد تا ی دون سوتین برداره . منم تا سارا خم شد زل زدم به کونش و لبم رو گاز گرفتم . اصلا یادم نبود که سحر اونجا هست و دستم رو تا نزدیکی کونش بردم . همون لحظه سارا بلند شد و گفت این خوبه ؟ من سریع دستم رو کشیدم و گفتم إم یکم کوچیکه .
ی پوزخند زد و گفت خب چه سایزی میخواید ؟ من یکم فکر کردم و ی دفعه خود سارا اشاره به سحر کرد و گفت اندازه این خوبه ؟ من ی لبخند زدم و گفتم ی چیزی بین این و خودتون . ی نفس عمیق کشید و سرش رو تموم داد و دوباره خم شد من سریع ی نگاه به سحر کردم دیدم سرش تو گوشی هست و سریع زل زدم به کونش . کیرم کامل شق شده بود. خلیج حشری شده بودم . دوست داشتم
همون وسط مغازه شلوارش رو در بیارم و کیرم رو تا ته بکنم توش . ولی حیف که نمیشد . همینجور که مات کونش بودم بلند شد و گفت فکر کنم این خوب باشه ؟ من گفتم عالیه .
شورت و سوتین رو تو پلاستیک گذاشت و حساب کردم و اومدم بیرون . مستقیم رفتم خونه شورت و سوتین رو گذاشتم تو کمد و بعد رفتم که بخوابم ولی فکر سارا نمی‌ذاشت خیلی سعی کردم که بخوابم و جق نزنم ولی نتونستم با خودم گفتم این آخرین باریه که جق میزنم از فردا کیرم رو تا ته میکنم تو سارا . بعد رو سارا ی جق زدم و خوابم برد .
صبح ساعت ۱۱ بیدار شدم . یادم رفته بود ساعت بذارم و خواب مونده بودم ‌. ( چون دو تا مغازه داشتم و یکیش اجاره بود از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتم و می‌تونستم سرکار نرم ) بلند شدم و آماده شدم که برم سراغ سارا ی تیپ خوشگل زدم و ی کلی عطر زدم به خودم و رفتم پاساژ وارد شدم دیدم سارا و دوستش نشستن تو مغازه از اونجا فهمیدم که سحر دوست صمیمیش هست و هم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:43


یشه باهم هستند .
مغازه اون طرفی مغازه دوستم بود و رفتم پیشش و داستان رو براش گفتم . گفتم به نظرت چیکار کنم دارم دیوونه میشم. اونم گفت نمی‌دونم . ولی دختر خیلی خوبیه درسته یکم بی ادب و سکسی هست ولی خب دختر بدی نیست . از داخل مغازه علی صدای خنده هاشون میومد . به سختی میشه دیدشون زد .
داشتیم با علی حرف می‌زدیم که ی دفعه سارا اومد تو و گفت : سلام ببخشید آقا علی من قفل دخلم خراب شده میتونید ی نگاهی بهش بندازید. گفت راستش من از این قفل ها سر در نمیارم ولی دوستم یاسین ( من ) بلده . من بلند شدم و ی لایک با دستم به علی نشون دادم و رفتم تو مغازه سارا . مشغول درست کردن قفل شدم . چون طول کشید سارا رفت اون طرف تر و مشغول حرف زدن با سحر شد . بعد از چند دقیقه سارا خندید و ی بشکون از ممه های سکسی سحر گرفت و سحر آروم گفت نکن زشته . سارا گفت اون اصلا حواسش به ما نیست . ولی نمی‌دونست که من همه ی حواسم به اوناست . من وانمود کردم که چیزی گم کردم و خم شدم زیر میز . سارا گفت : چیزی گم کردید ؟
گفتم آره خودکارم از تو جیبم افتاد. اونم خم شد و شروع کرد به کشتن من به عمد چند بار دستم رو زدم به دستش و بعد بلند شدم گفتم ولش کنید . ی دونه دیگه میخرم . همون موقع سحر ی سیلی محکم و آبدار زد به کون سارا ،
سارا آی بلندی کشید و اومد بلند بشه که ی دفعه سرش خورد زیر میز . من و سحر خم شدیم پیشش گفت : خدا لعنتت کنه سحر.
سحر زیر بغلش رو گرفت و بلندش کرد و گفت می‌خوای ببرمت بیمارستان. گفت نه
من دیدم چیزیش نشده ولی الکی گفتم ضربه به سرتون خورده خطرناک هست بریم بیمارستان ی عکسی ، چیزی از سرطان بگیریم . بعد از کلی اسرار قبول کرد و من سریع رفتم پیش علی و گفتم سوییچ موتورت رو بده کار دارم .
سوییچ رو گرفتم و سریع رفتم پیش سارا و سحر گفتم بریم . سحر گفت ماشین کجاست ؟ ی لحظه حواسم نبود و میخواستم سوتی بدم که ماشینم اونجاست . سریع به خودم اومدم گفتم ماشین چیه بیاید با موتور بریم . سحر یکم فکر کرد گفت خطرناک هست.
سارا : با ماشین من بریم .
من هنگ کردم و گفتم نه نه با ماشین طول می‌کشه دو این ترافیک بیاید سریع با موتور میریم . گفت باشه و اومدن سوار بشن که من گفتم سارا خانم بشینه پشت من شما هم بشینید پشتش که حواستون بهش باشه .
سوار شدیم من عمدا جا ندادم که مجبور بشیم بچپیم تو هم من سوار شدم پشت سرم هم سارا سوار شد و بعد سحر یکم سارا رو هل داد تو من و خودش رو جا کرد .
وای کص سارا چسبیده بود بهم چه حالی میداد …
رسیدیم بیمارستان سارا از سرش عکس گرفت و در همین حین من به سحر گفتم که عاشق سارا شدم و شماره سارا و خودش رو هم گرفتم .
دکتر گفت که سارا هیچیش نشده و حالش خوبه .
بعد از چند روز به سحر پیام دادم و گفتم به سارا قضیه رو گفتی ؟ گفت آره تقریباً.
و بعد از اون چند باری سارا رو دیدم و با هم بیشتر آشنا شدیم و هنوز وارد سکس و اینا نشده بودیم . پدر و مادرش که اصلا ایران نبودند و با اقوامشم رابطه ای نداشت . بعد از چند روز از این حرفا رفتم مغازه سارا دیدم تنها هست . بهش گفتم سحر کجاست ؟ گفت رفته ناهار بگیره . بعدش ی زنگ سحر زدو گفت که برای منم بگیره .
خب بریم سراغ گفت و گوی من و سارا …
سارا: یاسین بیا برو اون پشت چون تقریبا همه مشتری ها جز تو زن هستند . بیا برو بشین اوجا که کسی نبینتد معذب بشه . گفتم باشه
ظهر بود . به خاطر همین خیلی خلوت بود ‌. سارا داشت لباس زیر ها رو می چید تو قفسه . که من بلند شدم و آروم رفتم پیشش .ی شلوار خیلی تنگ پاش بود و یه لباس چسبون که ممه هاش تو چش بود . رفتم ی سیلی زدم به باسنش ی نگاهیم کرد گفت خودت شوخی رو با من شروع کردی . حالا دارم برات .بعد از یک ساعت غذا خوردیم و نوشته بودیم تو مغازه که سارا گفت تو قدت بلندتر هست بیا این لباس ها رو بچینم تو قفسه بالا . من شروع کردم به چیدن لباس ها که یه دفعه دیدم سارا پا شد کیرم و گرفت و یکم فشار داد .
من : آیی نکن دیوونه
سحر میخندید و می‌گفت نباید سر شوخی رو با این باز میکردی .
من با ابرو اشاره کردم به سحر که یعنی جلوی اون این کار رو نکنه زشته .
بعد سارا گفت این خودش همه این بلاها سرش اومد و بعدشم سحر از خوده .
یک هفته تمام من و سارا و سحر با هم بودیم .
خیلی به هممون خوش می‌گذشت .
ولی هنوز با هم سکس نکرده بودیم .
ی شب من به سارا گفتم من امشب میام خونه شما بخوابم تنهایی خوابم نمیبره . خیلی بهت وابسته شدم . گفت باشه . شب شد رفتیم بخوابیم . من سریع رفتم رو تخت دو تا بالش گذاشتم که پیش هم بخوابیم . اومد گفت اوه میخوای بقا دست من هم بخوابی .
رفتیم دراز کشیدیم و شروع کردیم صحبت کردن بعد از چند دقیقه من ازش پرسیدم تا حالا با کسی تو رابطه بودی گفت نه . گفتم با سحر چی ؟ با هم کاری نکردین ؟
گفت چرا ولی اون از خواهرمم بهم نزدیک تر هست و

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:43


دختر ۴۰ ساله همسایه

#دختر_همسایه

توی ساختمون با همسایه پایینی ارتباط زیادی داشتم، پدر و مادر و ی دختر ۴۰ ساله مجرد ، دختر معمولی و ریزه بود چند باری هم از پدرش پرسیده بودم ک چطور شوهرش ندادی و اون از جواب طفره میرفت، ی پسر خارج داشت و قرار بود برای دیدار و وقت سفارت جهت اقامت پدر و مادر همگی ۱۵ روزه برن ترکیه، قرار شد کلید واحد دست من باشه ک سرکشی کنم، این وسطا فهمیدم ک دختر بعداز ۵ روز چون مرخصی نداره بر میگرده و اونا ۱۰ روز دیگه برای ادامه ی کارای ویزا میمونن،اونا رفتن و روز اول رفتم خونه سرکشی، ۲ساعتی خونه رو شخم زدم، لباس زیرای آندیا رو میمالیدم، بو میکردم ستهای شورت و کرست قشنگی داشت، بفکرم اومد توی اتاقش دوربین کار بذارم، ی دوربین وای فای ۲تومن آب خورد، وصلش کردم و شب پنجم اومد، کلید داشت، رصدش نکردم، صبح داشت سرکار میرفت احوال پرسی کردم و عصر ساعت ۶ منتظر اومدنش، چندبار دوربین رو چک کردم، بلاخره اومد، توی اتاق دوربین روبروی تختش بود، لباساشو در آورد بره حموم، محشر بود چقدر سفید بود، اصلا بهش نمیخورد همچنین سینه های درشتی داشته باشه، رفت دوش گرفت و برگشت، خودشو خشک میکرد ومن دید میزدم، واقعا کف کرده بودم و راست. چندباری تا شب رصدش کردم و همه چی عادی بود، ساعت ۱۱نشده بود ک احساس کردم باکسی حرف میزنه، رفتم توی برنامه، چون توی حال بودن چیزی معلوم نبود ، رصدم جواب دادو دیدم بله یه آقا پسره پیششه! نیم ساعتی گذشت لب به لب اومدن توی اتاق و شروع کردن به حال و حول، پسره جوانتر و اینکاره نبود، البته فهمیدم ک آندیا جون هم دختر نیست، ۵ دقیقه ای کار رو تموم کردن و خواب، چشمم روشن، بابد مچش رو میگرفتم، صبح گوش به در چشم ب هساعت، رفتم سر پله ها نشستم، با موبایل روشن، طرف که فکرشم نمیکرد، شکار دوربین شد، خودشونو باخته بودن، سریع سوار آسانسور شدن و رفتن، عصر جلوی در واحد یقه ش کردم و پرسیدم، کی بودن آقا؟ پررو گفت به شما مربوط نیست، گفتم به بابات که هست، میدونه زیر خواب آقایی؟رنگ به رنگ شدو گفت خجالت بکش، عکسی از زیر طرف بود رو نشونش دارم، وا رفت. گفتم برو تو، باهم رفتیم توی واحد و صریح گفتم اگر میخوای که ساکت باشم منم هستم، اولش عصبانی شد و گفت فکر کردی من خرابم؟ گفتم چه حرفیه، میگم حیف نشی و … بالاخره مخشو زدم به مصیبت، فی المجلس چندتا لبم با اکراه داد و گفتم فردا عصر از دلت در میارم، زن و بچه رو بردم خونه ی مادر زن و عصر حموم رفته و اسپری زده و ویاگرا خورده توی واحدشون منتظر، اومد بالاخره، چندتا لب و رفت حموم، بیرون اومد با خجالت و سرد، آوردمش توی تخت، واقعا سفید بود، تموم رگ هاش رو میدیدی، عالی، چشماشو بسته بود، برام فرقی نمیکرد، لمسش کردم و بوسیدمش، درازش کردم و از زیر گلوش با نوک زبونم لیسش زدم، دور سینه هاش بودم احساس کردم شل شده، ادامه دادم راه ب لای پاش نمیداد ولی موفق شدم و زبون رو که روی چوچولش کشیدم دستاش رفت توی موهام، تموم بود، رفتم لای لنگاشو حسابی کوس سفیدش رو خوردم، منو کشید رو خودش و حالا اون لب میگرفت. گرم شده بود، شورتم رو کشیدم پایین و کیرم رو هدایت کردم لای چاک کوسش، پر از آب اونو آب دهن من بود، به ۳ حرکت تا خایه کردم توش و تلمبه زدم، چهره ش دیدن داشت، لباشو گاز میگرفت و بازوهامو چنگ مینداخت، گفتم میخوای کیرمو ببینی، با سر تایید داد و کشیدم بیرون و گذاشتم روی شکمش، کیر خیس و سیاه ، گفت چطوری اینو کردی توش؟ گفتم اینطوری و دوباره کردم و تلبمه زدم، گفت بسه، گفتم حالا اولشه، دمرش کردم و ازپشت کردمش، واقعا منتظره بی نظر کون و گودی کمرش دیدنی بود و آبمو آورد، گذاشتم لای چاک کونش و خالیش کردم، بی‌حال خوابیدیم بغل هم، ۱۲سال اختلاف سن داشتیم، گفت فکرشم نمیکردم اینقدر بکن باشی، خودمو علاف اون پسره کرده بودم، نکرده شل شده بود، بنده خدا نمیدونست که سفتی کیر و تلبمه ها بخاطر دوپینگه، گفتم پس جایزه تو بگیر، لنگاشو دادم بالا و دوباره کردن رو شروع کردم.
نوشته: مهدی

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:43


لی لامصب تا توش نره و یه دل سیر نکنم آبم نمیاد تو همین حرفا بودیم که بهم گفت تو لاشی و منو آوردی بکنی و اینا که دم گوشش گفتم چون از اذیت های شوهرت گفتی من حرصم گرفته من اصلا دختر باز نیستم و زیاد دنبال این کارا نیستم واقعا ولی باید زن شوهر تورو بگام و همزمان کیرمو تو کسش فشار دادم و از همون عقب کردم توش با این جمله و فشار کیرم یه آهی کشید و همزمان که درد میکشید تو ابرا بود و حال میکرد بعد چند دقیقه ای که تو کسش عقب جلو کردم و یکم به خودش اومد هی اسرار و التماس که در بیار آبتو نریزی توش بچه دار نشم تو این شرایت و منم کیرمو در اوردم و دوباره گذاشتم لای چاک کونش و با ولع بیشتر و از روی نا چاری جلو عقب کردن و فحش زن دادن به شوهر کسکشش که آبم بیاد و بعد چند دقیقه اومد خودمون و تمیز کردیم دیگه مونده بود با وایتکس بشورم کیرمو و اون کاملا تو شوک بود از حشریت و ولع و کیر من که بعد ارضا هنوز مثل کیر خر گنده بود چون داشت دیر میشد سریتع رفتیم سمت محل کار من چون اونم همونجا کار داشت قبل خدافظی کردن هی میگفت تو ول میکنی من و دیگه پیدات نمیشه منم بهش اطمینان دادم تا یه کس و کون حسابی ازش نکنم ولش نمیکنم معلوم بود میخواد وابسته بشه براش یه کادوی کوچیک هم گرفتم و خدافظی کردیم
تو داستان بعدی اتفاق خیلی خفن تری میفته خوب لایک کنید مینویسم
نوشته: شاه ممد

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:43


تو تله افتاد

#دوست_دختر #زن_شوهردار

یه روز گرم تابستونی سرکار مشغول بودم که خانمی مراجعه کرد تو نگاه اول چیز بدی نبود کاملا معمولی قد متوسط اندام نسبتا خوب که از روی لباس میشه متوجه شد و مشخص بود که کاملا مستاصل هست و از روند کار سر در نمی آورد طبق معمول رو حساب انسانیت شروع کردم به راهنماییش ولی کاملا گیج بود و انگار کاری از دستش بر نمیومد میخواستم بیخیالش بشم اما حس خوبی ازش گرفته بودم تو همون نیم ساعت برای همین دنبال خودم بردمش و تا حدود زیادی کارش رو راه انداختم و خودش پیشنهاد داد شمارمو بگیره ولی بهش ندادم و در عوض با اصرار شماره خودشو بهم داد و رفت چند دقیقه ای دوام آوردم و بعدش بهش زنگ زدم که شمارمو داشته باشه چون بخاطر یه سری مسائل دستم یه مدت از گوشت دور بود رفتم تو فاز کردن این کیس جدید…
خلاصه متوجه شدم که از شهر اطراف ماست یه سالیه با شوهرش قهره و جدا زندگی میکنه و در حال طلاقه یکی دو ماهی گذشت بدون اینکه تماسی داشته باشم تا یروز اتفاقی زنگ زدم و گفت که اومده تهران من سرکار بودم با این وجود بهش پیشنهاد دادم بریم بیرون وقتی قبول کرد دل تو دلم نبود و فقط نقشه کردنشو میکشیدم و اون اضطرابی که خودتون میدونید انگار تو دل آدم رخت میشورن سر کار و تا دو ساعت میتونستم بپیچونم ماشین رفیقمو قرض گرفتم و رفتم دنبالش تو راه سر صحبت و باز کردم و خیلی سوسکی پرسیدم بریم خونه???یهو جا خورد منم سریع بهونه یهودی تراشیدم که بیرون گرمه و میبیننمون و اینا که با خنده قبول کرد و از استرس منم کم شد چون ته خندش میدونست قراره بکنمش انگار و این بهم اطمینان خاطر بیشتری داد رفتیم خونه و اون از خستگی نشست لبه تخت یه نفره ای که تو حال بود یکم مشت مالش دادم و صحبت های کسشر و بی ربط میکردیم که کم کم شروع کردم حالت خوابوندنش رو تخت و دستم و میرسوندم تا زیر سینه هاش قبلا که کنار هم یکم راه میرفتیم متوجه درشت بودن سینه هاش شده بودم چون یکم تم از عمد تو راه رفتن بهم مالونده بود ولی احتمال می دادم سوتین اسفنجی بسته باشه برای اینکه مطمئن بشم با پررویی پرسیدم ممه هات واقعیه یا اسفنجی و همزمان مستقیم جفتشونو گرفتم تو مشتم که دیدم وای خدا همش مست یه لحظه اشک شوق تو چشمام جمع شد و اونم که مشت و مال من حسابی حال داده بود بهش هیچی نگفت و خوشش اومده بود کم کم دستمو به رونش رسوندم و از رو لباس میمالوندم که بهم گفت اوردی اینجا چیکار کنیم منم گفتم اوردم بکنمت چیه فکر کردی اومدیم صحبت کنیم? از همون روز اول که دیدمت رفتم تو کفت و حالا وقتشه…
برگشت رو شکمش خوابید و یه پیچی به خودش داد منم همزمان داشتم ماساژ میدادم که دستمو انداختم دور کمر شلوارش دستشو گذاشت روش و گفت پریودم نکن انگار دنیا رو سرم آوار شد گفتم ببین وقتم کمه باید برگردم سرکار تا اینجا اومدیم حالم خیلی خرابه یه حالی بده زود بریم واقعا هم حشرم آمپر چسبونده بود پرسید چیکار کنم گفتم لباسات و در بیار بقیش با من چندباری اومد نه بیاره و بهونه که با اسرار و اینکه وقتمون کمه راضی شد وقتی مانتو و سوتینش و در اورد محو ممه هاش شدم دوتا ممه سایز بزرگ خوش فرم رو یه بدن سکسی با نوک های صورتی تا چشمم افتاد گفتم کسکش کستم مثل ممه ات صورتی باشه دیگه ولت نمیکنم خندید و خ_واست بخوابه که گفتم شلوارتم در بیار و با زور و اسرار در اورد شورت و نوار بهداشتیش موند و از شانس عن من واقعا پریود بود ولی منکه دیگه این چیزا حالیم نبود خودمم تو یه چشم بهم زدن جلو چشماش لخت شدم و اون با لذت بهم نگاه میکرد کیرمو گرفتم دستم و بهش گفتم بخور گرفت دستش و یکم مالید و گفت نه من که دیگه مخم نمیکشید گفتم نه و کیر خر کسکش من اوردم بکنمت یا تو منو اوردی بکنی انقد ادا میای با اکراه خم شد سرشو نزدیک کرد یکم خورد و گفت آبت اومد و ایش و گفتم اون آب نیست ترشحه تو عمرت کیر ندیدی? اون شوهر کسکشت کیر نداشته بدونی چجوریه من تا توش نکنم که آبم نمیاد اینو که گفتم یه وایی کشید و فهمید کار بیخ داره یکم دیگه با بدختی کردم دهنش که اصلا حال نمیداد نمیتونست خوب ساک بزنه منم تا کیرم درست حسابی خورده نشه موتورم داغ نمیشه به هر حال گرفتمش و به شکم خابوندمش رو تخت و رفتم پشت کون سفیدش واقعا خوش فرم و سوراخ صورتی و صاف و صوف بود یکم کونشو مالوندم و به بخت بدم لعنت فرستادم از پریودیش کیرمو گرفتم دستمو تنظیم کردم رو چاک کونش و بالا پایین کردن تا زیر کسش که پشت نوار بهداشتی قایم شده بود و از منظره کونش لذت میبردم ولی پریودیش ته دلم و میزد یکم که کار رون شد با شکم خوابیدم روش و دم گوشش زمزمه های سکسی میکردم بلکه یه ته کونی بهمون بده ولی میگفت کلا سوراخاش چه جلو چه عقب تنگه و چون یکی دوساله سکس نداشته خیلی اذیت میشه و نمیتونه و از این کسشرا منم که مدام کیرمو عقب جلو میکردم و میمالوندم به کس و کونش و دیونه میشدم و

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:42


ی رو میکنم. یه لبخندی کرد . گفتم میزاری؟ گفت حالا شب شه. عموم رفت. گفتم زن عمو الان وقتشه گفت چی. گفتم خودم اون روز شنیدم که 7 سال هست تجربه نکردی. گفت اره. گفتم الان وقتشه. بغلش کردم و لبم رفت تو لبش. هنوز حتی روسری هم سرش بود.خیلی حشری بود کلی از روی لباس مالیدمش. ممه هاش عین بالش بود.یواش گفت امیر بریم رو تخت. همین جوری که بغلم بود بردمش رو تخت لختش کردم. کامل. بدنی که دیدم هیچ پورن استاری که فک کنید نداشت. البته فقط کصش موداشت. کصم داغ داغ بود. گفت برام بلیس.گفتم یکتا بدم میاد پر مویه. گفت ببخشید خیلی وقته کسی باهاش کار نداره.گفت در بیار بزار تو دهن. منم لخت شدم و کیرم و کردم تو دهنشو یه جوری برام میخورد که اگه اسپری نمی زدم آبم دو بار اومده. داد زد گفت منو بکن دیگه طاقت ندارم. میخواستم کاندوم بزارم گفت نه میخوام توم خالی کنی. گفتم اخه… داد زد گفت توم خالی کن. اینقدر حشری بود اصلا حالش خوب نبود. یکم کرم زدم و یواش کردم تو کصش(اون رو تخت دراز بود من ایستاده) کردم توش کلی داد زد گفت بکن بکن جندتو بکن. منم تند تر کردم تلمبه هامو. فقط داد میزد میگفت بکن بکم. تقریبا 7 دقیقه تو این پوزیشن بودم که بدنش لرزید سریع کیرمو در اوردم دستم کردم تو مالیدم تا ابش اومد. فوری از بعد شد گفت تو دراز شو میخوام کیر سواری کنم. دراز شدم. یکم برام خورد بعد رو کیرم بالا و پایین کرد. خیلی درد داشت چون کصش خیلی وقت بود استفاده شده بود.بعد کنارم دراز شد و داد زد امیر پارم کن امیررررر.منم دوباره مثل پوزیشن اولی کردمش. اسپری خیلی خوب حدود یه ساعت سکس کردیم. بعد گفتم داره ابم میاد گفت خالی کن توم. من چند تا دیگه تلمبه زدم و آبم رو توش خالی کردم و تو هموم حالت که کیرم تو کصش بودافتادم روش ممه هاشو خوردم. چه ممه های آبداری بود. درشت و سفت.گفت امیر من میخوام بازم . گفتم چشم.کیرم در اوردم و داگی کردمش.و یه دفعه ای کردم تو کونش و همه 22 سانت کیرمو توش کردم. دوباره ارضا شد. اون شب دوبار دیگه تو حموم کردمش.و ساعتای 3 بغل هم خوابیدیم.خیلی خسته بودیم. ساعت 5 یکتا بیدارم کرد گفت پاشو بیرون بخواب الان عمو میاد. رفتم بیرون خوابیدم. کلی خوابیدم. یهو بلند شدم دیدم یکتا داره واسم ساک میزنه. گفتم کو عمو. گفت حمومه. گفتم ببخشید من دیشب دست خودم نبود. گفت از امشب هر شب سکس دارم.از اون روز هفته درمیون یکتا مال منه. شب هایی که عموم نیست یجوری سامیار رو دک میکنیم و باهم سکس میکنیم. البته نه مثل شب اول یکتا قشنگ از شب بعدش کل بدنشو شیو میکنه و خیلی حرفه ای سکس میکنیم. همیشه هم دوست داره ابم رو توش بریزم چون قرص میخوره. الان بعد از کلی سکس هنوز ممه هاش منو دیوونه میکنه و بعضی وقت ها میرم یکم ممه هاشو میمالم.چون میدونم این داستان رو میخونه میگم زن عمو کس طلا یکتا جونم امیدوارم ممه هات روز به روز چاق تر بشه.
نوشته: امیر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:42


سکس با زن عموی کاربلد

#زن_عمو

سلام به دوستان شهوانی. این اولین داستان من هست که مینویسم. امیدوارم لذت ببرید.
من امیرعلی هست 21 سالمه. دانشگاه نرفتم و بیزنس خودم رو دارم.و اما بریم سراغ خاطره.خونه ما و خونه عمو حامد م توی یک آپارتمان 6 طبقه هست. ما دوم و اونا سوم. عموم یه پسر 10 ساله و یک دختر 19 ساله که تو شهر دیگه دانشگاه میره. و اما اصل داستان زن عموی خوشگلم (یکتا جون).با عموم 10 سال اختلاف سنی داره.و 41 سالش هست. دانشگاه کامپیوتر خونده و تو خونه با سیستم کار میکنه.یه زن پخته و اجتماعی. دو تا ممه داره که ده تا کارخانه لبنیات رو سیر میکنه. درشت و خوش فرم. قد بلند باکون گنده که ارزوی هر پسری هست ولی همیشه چادر داره .شیک پوش تمام معنا هست. من از بچگی روش کراشم و با فیلم و عکس هایی که تو مهمونی ها اینا ازش میگرفتم جیغ میزدم. یعنی از هر 5 بار که میزدم 4 بارش با عکس زن عمو یکتا بود یه بارش با پورن. با این حال آرزوم شده بود بکنمش. چون عموم یه هفته در میون شیفت بود من میرفتم پیش یکتا و پسر عموم میخوابیدم. یه شب رفتم سراغ کمدش دیدم سوتینه سایز 95 میبنده.حدود 6 ماه پیش شنیدم که دارن با مامانم صحبت میکنن. البته فک میکردن من خوابم .
یکتا به مامانم گفت 7سال هست که دیگه حامد باهام کاری نداره بهش میگم مرد بیا پیشم یکم مثل دوران قدیم کار کنیم تو پیر شدی من لازم دارم و اینا. از همون روز دیگه رفت رو مخم که بهش برسم.من با زن عموم خیلی راحتم و خیلی باهاش مشورت کردم. یه برنامه ریختم یه روز که پسر عموم رفته بود مدرسه و عموم هم سرکار بود رفتم پیش یکتا. گفت چی شده این وقت روز یاد ما کردی . گفتم واقعیت یه مسئله ای برام پیش اومده باید حرف بزنیم. گفت بیا بشین. یه دامن مشکی پاش بود و سارافون با یه پیرهن و یه روسری. قشنگ ممه هاش مشخص بود.گفتم من خیلی وقت دنبال دوست دختر میگردم ولی پیدا نکردم. با خانواده که نمیشه راجب این چیز ها حرف زن ولی با شما میشه. گفت اخه تو هنوز نیاز نداری. گفتم زن عمو شما خودت 22 سالگی ازدواج کردی. یه خنده ای کرد و گفت اولا اون زمان فرق داشت بعد هم تو هنوز کامل نشدی. گفتم زن عمو دیدی که میگی کامل نشده(منظورش کیرم بود) گفت بی ادب شوخیش هم زشته. گفتم ببخشید منظوری نداشتم. گفت عیب نداره تو هم لازم داری ببین فقط توصیه من بهت اینه که اصلا سمت بازی با خودت نری. میدونی منظورم چیه که؟ گفتم آره ولی بعضی وقت ها مجبورم. گفت حالا برو الان چند تا پروژه عقب افتاده دارم. دیدم این اینجوری پا نمیده.اول عید شد. لحظه سال تحویل خانواده عموم اومدن خونه ما. وای یکتا بدون چادر اومده بود(گاهی فقط جلوی خانواده ما چادر سر نمیکنه).عجب گوشتی بود. فقط بهش خیره بودم. بعد سال تحویل همه هم دیگه اون بغل میکرد که یهو به سرم زد خودمو بندازم بغل یکتا. یه لحظه عقلم کار نکرد بغلش کردم و روبوسی و سعی کردم کامل خودم به ممه هاش بچسبونم.اونم یه بوس زورکی کرد و یواش خودشو از من جدا کرد. اون روز هم گذشت.هفته دوم عید عموم هر شب شیفت بود. سرش خیلی شلوغ بود. خانواده من تصمیم گرفتن برن شمال که من به بهونه خالی موندن خونه باهاشون نرفتم. اما سارا و سامیار (دختر عموم و پسر عموم) که نتونستن عمو رو قانع به سفر کنن با مامان و بابای من رفتن. بهترین فرصت گیرم اومده بود.5 شب پیش زن عموم میخوابیدم و این عالی بود.شب اول زن عمو منو شام دعوت کرد البته عمو هم بود.قیمه درست کرده بود. عمو ساعت 9 میخواست بره. منو صدا کرد گفت امیر علی در نبود من مرد خونه تویی و اینا گفتم خیالت راحت و بعد رفت. چند دقیقه تو گوشی م بودم که زن عمو اومد گفت مشکلت حل شد؟ گفتم نه. گفت پس با خودت ور میری؟ گفتم اره . شروع کرد به نصیحت کردن واست ضرر داره و اینا گفتم اخه نیاز دارم. گفت من راز نگه دارم امیرعلی مثلا چی تحریکت میکنه؟ گفتم نمیشه بگم. گفت اخه من میدونم اون سایت های کوفتی باعث این شده درسته؟ گفتم نه. گفت پس چی؟ کلی عرق کرده بودم. گفت ببین من هر کمکی از دستم بر بیاد واست میکنم فقط بگو چی؟ گفتم من…من رو شما تحریک … هنوز جمله من تموم نشده بود که گفت خجالت نمیکشی. گفتم اخه شما گفتی کمکت میکنم.گفت الان میگم ولی … گفتم زن عمو فقط یه بغل ساده مثل اون روز. گفت بغل اره ولی پررو نشی بیا پیش من پسر. رفتم بغلش نشستم. کیرم داشت میترکید. بغلم کرد بعد از چن ثانیه گفت بسه گفتم نه. دستمو یواش بردن رو ممه هاش خودشو از من کند و گفت پرو بازی نکن برو تو حموم کارتو بکن. گفتم نمیشه ممه هاتو ببینم. گفت نه. رفتم حموم ولی جق نزدم اومدم بیرون دیدم تو اتاقه درشم قفله. صبح فردا یکتا بهم لیست خرید داد. من رفتم پیش یکی از رفقا و اسپری و کاندوم و اینا گرفتم. عصر با بقیه خرید ها دادم به زن عموم .زن عموم گفت اینا چیه گفتم امشب میفهمی. گفت خیلی خوشحالی گفتم امشب کاری که نذاشت

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:42


آمد ، آنها هم زیر دوش کنارم دراز کشیدن طوری که سر ناهید روی ران پای من بود و سر حمید هم روی پای ناهید که یک مثلث رو تشکیل دادیم .
مثل کسخولا شروع کردیم به خنده های الکی و بی دلیل میخندیدم ، تو حموم کلی آب بازی کردیم و کف تو حلق هم دیگه جا می کردیم ، انگار کودک درونمان بیدار شده بود و شده بودیم بچه هفت ساله کلی خوش گذشت ، طولانی ترین و بهترین حمام تمام عمرم .
سال ها گذشت …
الان که دارم این خاطرات را مینویسم ، 55 سالم شده ، پسرم 24 ساله شده ، طبق قراری که با ناهید گذاشتیم حمید رو بی خبر ترک کردیم و الان 25 ساله که ازش خبری ندارم . هیچ وقت نفهمید که بچه ای که دارم ازوست اما نه ، نه! مجید مال منه ، من بزرگش کردم اصلا تو مغزم نمیره که بچه از کسه دیگه باشه ، اون پسر منه ، جگرگوشه منه تمام لحظات کنارش بودم پس پدرشم و اجازه نمیدم هیچ موجود روی زمین این حقیقت رو کتمان کنه. کاش ناهید هم کنارمون بود کاش این خاطراتی که نوشتم را میخوند، مثل من که مدام دارم میخونم، هر لحظه ، هر بار. هر وقت که میخونم جوان میشم ، هر بار که میخونم لذت همون لحظه رو بهم میده انگار که دیروز بود، چه زود گذشت، ناهید اینارو من برای تو نوشتم چون تازگیا فراموش کار شدم، به سختی به یاد می آورم ، ترسم از آنه که به آلزایمر دچار بشم و دیگه نتونم خاطرات لحظه لحظه با تو بودن رو به یاد بیارم و مطمئن باش اون روز ، روز مرگ منه. کاش کنارم بودی.
فردا پنج شنبه ی ، من هنوز فراموشت نکردم و نوشتم که هیچ وقت نکنم، حتما سر مزارت که اومدم این نوشته رو برات میخونم ، هر بار ، هر دفعه ، نمیدونم چقدر وقت دارم و چقدر میتونم بخونم اما میدونم فقط با تو بود که این نوشته معنا پیدا کرد این خاطرات شکوفا شد و من تمام لحظات خوب زندگیم رو مدیون تو هستم ، شاید اگه بودی هیچ وقت سکته نمی کردم هیچ وقت پیر نمی شدم و الان میتونستم دستت رو بگیرم و مثل قدیم توی پارک قدم میزدیم،اما حیف. هر لحظه بدون تو به اندازه یک عمر برام میگذره ، نمیدونم تا کی میتونم دوام بیارم، درد فراق تو سنگینی بس توصیف نشدنی داره، شاید اگه کسی ازم بپرسه از چی نفرت داری و چی تو من رو نابود کرد فقط یک کلمه دارم که بهش بگم “لعنت به سرطان” .
پایان
(اگه تونستم حس رو بهت انتقال بدم پس لایک رو بزن تا رکورد دیگه با هم ثبت کنیم رفیق) امیدوارم از این داستان لذت برده باشید.
نوشته: مست عاشق

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:41


کردم ، او هم که زیاد آمده بود تعارفی با ما نداشت و با روی باز دعوتمون رو قبول کرد ، میگن مهمون با روی باز وارد خونه میشه نه با درب باز حالا فکرشو بکن کص باز هم جلوش باشه که دیگه با کله میاد .
کمی برای یخچال خرید کردم و آخر شب به منزل برگشتم ، دیدم کفش های حمید دم در هستند ، بدون اینکه زنگ بزنم کلید انداختم و درب را باز کردم و به داخل رفتم. ناگهان حمید و زنم رو دیدم که دارن باهم لب میگیرن و تا آنها من رو دیدن هر کدام به یک سوی خودشان را پرت کردند و من هم به روی خودم نیاوردم و مثل همیشه با روی باز از میهمانمان که الان شده بود سکاندار زنم استقبال گرمی به عمل آوردم. به نظر میرسید او هم تازه رسیده و کمی رژ ناهید روی لبش باقی مانده که با پشت دستش سریع تمیز کرد.
نشستیم کمی طبق معمول بگو بخند کردیم، میخواستم از یه جایی شروع کنم ولی نمیدونستم از کجا که بالاخره دل رو زدم به دریا و بهش گفتم : حمید ، زنم رو دوست داری؟!
حمید که توقع چنین حرفی را از من نداشت ناگهان جا خورد و به اِته پته افتاد گفت : من؟! نه ، بابا این چه حرفیه ، ناهید خانم زن خوبی به چشم برادری دوسش دارم .
-به چشم برادری که خواهرشو میکنه؟
با شنیدن این حرف حمید قرمز شده بود گفت: من کاری نکردم ، مگه چی شده .
-نمیخواد انکار کنی من خودم تو باغ همه چیز رو متوجه شدم و فرداش هم ناهید همه چیز رو بهم گفت .
حمید که از خجالت سرخ شده بود حرفی به زبان نیاورد و سرش را انداخت پایین و سکوت اختیار کرد.
بهش گفتم : عیب نداره نیازی نیست خجالت بکشی ، منم وقتی دیدم ناهیدم راضی هستش ، بیخیال شدم ، بعدشم من بهت اعتماد دارم ، میدونم ادم راز نگهدار و قابل اعتمادی هستی وگرنه هیچ وقت زنم رو باهات تنها نمیذاشتم.
حمید با شرمساری گفت : امیر شرمنده ، نمیخواستم اینطوری بشه .
دستم رو روی شانش زدم و گفتم : عیب نداره مرد ، طوری نشده سرت رو بالا بگیر تا زمانی که حرفی از اینجا خارج نشده تو هیچ کاری نکردی .
-به شرفم قسم به جون مادرم قسم که تا اخر عمرم به کسی چیزی نگم .
گفتم : میدونم؛ نمیخواد قسم بخوری ، اما باید جبران کنی .
-عیب نداره ، چطوری باید جبران کنم هرطور هرچی باشه قبول میکنم از خجالتت در بیام .
گفتم : باید جلوی من سکس کنید.
-آخه اینطوری که نمیشه ، بعدشم من خجالت میکشم ، تا بحال جلوی مردی لخت نکردم .
گفتم : اولش شاید یکم خجالت بکشی بعدش درست میشه ، بعدشم اصلا من خودم دوست دارم سه نفره سکس کنیم مثل تو فیلم های پورن.
-امیر جان اگه شما میخواهید من مخالفتی ندارم ، من تا الان تجربه نفر سوم رو نداشتم ، بدم نمیاد تجربه کنم ، همیشه تو فانتزی هام بوده ، هیچ وقت فکر نمیکردم روزی بخواد عملی بشه .
من حمید رو بردم توی اتاق روی تخت و به زنمم گفتم یک لباس سکس بپوش بیا ، ناهید در اتاق رو باز کرد و یک لباس خواب سکسی با دامن توری و شورت توری که کس سفیدش از زیر دامن و شورت نخی اش مشخص میشد پوشیده بود. بهش گفتم لباسای حمید رو در بیار کنارش دراز بکش ، مثل حاکم ها دستور میدادم ، نقش ارباب بهم دست داده بود ، حسابی توی نقشم فرو رفته بودم که هیچ وقت و هیچ وقت تجربه اش را نداشتم.
ناهید حمید را دراز کرد و کیر 20 سانتی حمید را به داخل کصش هدایت کرد و رویش نشست و به آرامی بالا و پایین میرفت. حمید به من گفت : نمیخوای تو هم بیای؟
-نه من راند بعدی میام الان میخوام نگاه کنم.
ناهید سرعت بشین و پاشو های روی کیر حمید را بیشتر کرد و همینطور صدای ناله هایش را ، منم تمام لباس ها رو دراوردم به آنها نگاه میکردم حسابی مست شده بودم طوری که کیر 9 سانتیم احساس میکردم میخواد از پوست خودش آزاد بشه و قد بکشه و دوبرابر بشه ، کاش میشد !
همچنان که حمید دراز کشیده بود و ناهید روی کیرش بشین و پاشو میرفت ، کمی جلو رفتم و لبه تخت نشستم تا کیر 20 سانتی حمید را که حسابی داخل کس زنم جا باز کرده بود از نزدیک ببینم ، خیلی دلم میخواست دستم را جلو تر ببرم و کیرش را لمس کنم .
حسابی داشتم خودارضایی میکردم با خودم گفتم اگه دستم رو به کیر حمید بزنم ممکنه راجبم بد فکر کنه یا شاید فکر کنه من کونی هستم ، خیلی سعی کردم این کار را نکنم اما بالاخره اسیر شهوت شدم و دل و زدم دریا ، دستم را روی کمر ناهید گذاشتم و بهش گفتم: به همین صورت که نشستی ، سینه هات رو بچسبون به حمید و رویش دراز بکش و همزمان لب بگیر .
اینطوری کون ناهید کمی بالاتر آمد و کیر حمید بهتر نمایان شد ، حمید و زنم که حسابی مست شهوت بودند و از هم لب می گرفتند و جلو عقب میکردند ، من به آرامی و با ترس و لرز دستم رو بردم جلو و انگشتم رو گذاشتم زیر کیر حمید ، یخورده بالاتر از خایه هاش ، کیرش سفت سفت بود ، مثل چوب ، داغ داغ بود و صد البته خیس. حمید اولش متوجه نشده بعد ناگهان به خودش اومد گفت : داری چیکار میکنی امیر؟!
گف

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:41


تم : هیچی دارم تف میزنم که حسابی خیس بشه ، کیرت گنده میترسم زنم اذیت بشه .
حمید با شنیدن این حرف دوباره شروع کرد به لب گرفتن از زنم و جلو عقب کردن کیرش داخل رحم زنم ، منم یک دستم داشتم جق میزدم و با یک دست دیگم به بهانه مالیدن کون ناهید دزدکی کیر حمید رو هم لمس میکردم.
انگشت اشارم حسابی از آب کس ناهید خیس خیس شده بود ، همانطور که داشتم با حلقه کونش بازی میکردم ، انگشتم رو به آرامی به داخل مقعدش فرو کردم که ناگهان ناهید جیغی کشید و خودش را از جایش بالا کشید به طوری که هم انگشت من و هم کیر حمید از توش دراومد.
ناهید با چشمان شهلا و مستش به نشانه درد دستش را روی سوراخ کونش مالید و به من نگاه کرد و گفت : دیوونه داری چیکار میکنی دردم گرفت .
-ببخشید حواسم نبود اشتباهی شد دیگه تکرار نمیشه.
حمید تا می خواست از جایش بلند بشه گفتم: نه نه همینطوری دراز بکش من دوباره کیرت رو میزارم داخل.
حمید تا میخواست مخالفت کنه ، فرصت عمل رو ازش گرفتم و کیر کلفت و سفتش رو داخل مشتم گرفتم و به داخل کس ناهید هدایت کردم .
دوباره شروع کردم به مالوندن سوراخ کون سفید و خوردنی ناهید و کف دستم را هم به خایه های حمید تکیه داده بود و با سر انگشت مقعد ناهید را میمالیدم .
حمید یخورده سرش رو به راست چرخاند و به من گفت : میشه دستت رو از روی خایه هام برداری .
گفتم : بابا دستم درد گرفت چکار کنم خب !!!
دیدم حمید دوباره دهنش رو به لبای ناهید چسباند و شروع کرد به لب گرفتن .
با کف دست، هم خایه های حمید را مالش میدادم هم با انگشت مقعد ناهید را. حسابی مست کرده بود در حال رسیدن به ارگاسم بودم ، با خودم گفتم حیفه که همینجا سکس رو ول کنم! بنابر این به خودم فشار آوردم و به زنم گفتم : ناهید ؛ کصت نیاز داره به خیس شدن ، یخورده کونت رو بده بالا تا از توش در بیاد و من تف بندازم روی کیر حمید .
ناهید هم در حین لب گرفتن از حمید خودش را بالا گرفت و کیر حمید شق شده از داخلش افتاد بیرون ، من به حمید گفتم : اجازه هست یک تف بندازم روی سلطان .
حمید که در حال لب گرفتن بود سرش را به نشانه رضایت تکان داد. با یک دست انتهای کیر کلفتش را گرفتم به آرامی رویش تفی انداختم ،گرمایه کیرش در کف دستم حسابی مستم کرده بود ، خیلی هوس کردم زبونم را روی کلاهک کیرش بکشم و یک ماچ خوشگل به سر کیرش بزنم، تفی که انداخته بودم را با دستم روی کیرش پخش کردم و دوباره کیرش را با دستم هدایت کردم به داخل کس زنم و زبونم رو گذاشتم روی سوراخ مقعد ناهید ، کمی که زنم بالا و پایین میرفت ، خودش زبانم را به همه جای سوراخ کونش می کشید ، گاهی هم زبانم به زیر کیر حمید مالیده میشد البته خیلی کوتاه و لحظه ای ، همین کلی من رو جلو می انداخت و نزدیک ارگاسم میبرد پس دست از روی کیرم برداشته بودم چرا که میترسیدم ارضا بشم و بزور خودمو نگه داشتم .
بار دیگر به ناهید گفتم دوباره خودت رو بالا بکش تا تفی دیگر بندازم . ناهید هم باز خودشو بالا کشید و کیر حمید اومد توی دستم ، دیدم از سر کیرش داره آب سفید میاد بیرون ، آب شهوتش. حسابی داشت میومد بیرون ، چقدر هوس کردم زبونم رو بهش برسونم و مزه مزه اش کنم بنابر این ایندفعه تف رو از بالا ننداختم روی کیرش ، تفم را روی زبونم نگهداشتم و به آرامی سر کیر حمید کشیدم ، اینطوری هم آب دهانم روی کیر حمید قرار گرفت و هم آب سفید شهوت حمید به زبانم کشیده شد .
همینطور که ته کیر حمید در دستم بود دل رو زدم به دریا و تا جایی که میتونستم کیر حمید رو به داخل دهانم فرو کردم که ناگهان حمید از لب گرفتن با زنم خودش را کنار کشید و گفت داری چیکار میکنی؟ من بدم میاد .
من سریع کیرش رو از دهانم خارج کردم گفتم : هیچی دیدم شیره کص زنم روی کیرت کشیده شده هوس کردم آب زنم رو امتحان کنم ببینم چه مزه ای ، الان یخورده دیگه از شیره زنم روی کیرت مونده چکارکنم ؟! .
حمید دوباره برگشت به حالت قبلی و شروع کرد به لب گرفتن منم کیرش رو محکم تو مشتم فشار دادم و تا جایی که جا داشت گذاشتم تو دهنم ، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ، بنابراین به سرعت خودم رو جلو کشیدم و روی کیر حمید خالی شدم . عجب عشقی بود، تا حالا نشده بود آبم را روی کیر شق بریزم ، خیلی لذت داد انگار به تمام آرزوهام رسیده بودم .
کیر حمید حسابی خیس خیس بود ، هم آب دهن من روی کیرش بود هم آب کمرم هم آب شهوت خودش هم شیره کس زنم ، دوباره کیر حمید رو فرو کردم توی کس ناهید و اونها هم شروع کردند به جلو عقب رفتن .
حسابی خالی شده بودم ، دیگه نایی نداشتم ، بدنم خیس عرق بود ، آن دو را تنها گذاشتم و از اتاق خارج شدم و خودم را به حمام رساندم و دوش آب گرم را باز کردم و زیر آب گرم دراز کشیدم ، این دوش بهترین دوش عمرم بود ، خیلی بهم چسبید .
کمی که گذشت دیدم ناهید هم دست حمید رو گرفته و با کون لخت به حمام

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:38


اده روی کیرش بالا و پایین میکند ، تعجب کردم با خودم گفتم مگر میشود یک نفر از دیشب تا الان دو بار ارضا شده باشد و بازهم دلش بخواد، منکه یک بار ارضا بشم ، تا فرداش اصلا دلم نمیخواد.
صدای ناله های ناهید بیشتر و بیشتر میشد ، گویا تحمل کیر بزرگ حمید را نداشت و حمید نیز به نظر می رسید ترسش ریخته بود و سر تا وجودش را شهوت فراگرفته بود چرا که احتیاط را کنار گذاشته بود و مانع صدای داخل حمام نمیشد. از فرصت استفاده کردم شورتم که دیشب داخلش ارضا شده بودم و صبح مثل چوب خشک شده بود را داخل دستشویی واقع در اتاق استخر شستم و یک شورت دیگه پام کردم .
تا متوجه شدم حمید و زنم کارشان تمام شده ، بلافاصله به رختخواب برگشتم و خودم را زدم به خواب . چند دقیقه ای همانطور بودم که متوجه شدم چیزی به صورتم کشیده میشود ، چشمانم را نیمه باز کردم دیدم کف پاهای سفید و خوشگل زنم که ایستاده به صورتم میکشد و میگوید: بلند شو تنبل خان کی میخوای بلند شی ، تایممون رفت .
منم زبونم رو به لای انگشت های پای اوی کشیدم و بوسه ای به کف پایش زدم و به آرامی نشستم و گفتم : چشم خانمم ، الان بلند میشم ، اگه بهم بوس بودی! .
ناهید خم شد و لپش را به سمتم نزدیک کرد با یک بوسه از جای برخواستم . صبحانه رو من و حمید ردیف کردیم و ناهید هم رختخواب ها را جمع کرد . تا شب با هم حسابی تفریح کردیم و خوش گذروندیم اما دیگه سکسی نکردیم، تایممون که تموم شد باغ را تحویل دادیم و بعد از رسوندن حمید به خوابگاهش به خانه برگشتیم .
ناهید خیلی روحیش عوض شده بود ، انگار شارژ شارژ شده بود ،افسردگی که قبلا داشت دیگر دیده نمی شد همش میخندید و سرخوش بود ، زندگیمان طعم جدید به خود گرفته بود از حالت کسل کننده گذشته خارج شده بود، رویای بچه دار شدنمون به ناهید روحیه ی تازه بخشیده بود.
آن شب بعد از باغ و رساندن حمید ، به خانه برگشتیم ، متوجه شدم ناهید کمی لنگ میزنم اما آن قدر زیاد نبود که تابلو باشه و بزور خودش را عادی جلوه میداد اما بازم من فهمیدم و به ناهید گفتم : چی شده چرا لنگ میزنی.
گفتش : هیچی کمرم یکم درد گرفته هیچی نیست امشب رو استراحت کنم فردا خودش خوب میشه.
داخل خانه شام آماده نداشتیم پس من شام را حاضری سفارش دادم تا برایمان با پیک بیاورند در همین حین به ناهید گفتم : ناهید چطور بود خوش گذشت.
-عالی بود ، به من که خیلی خوش گذشت.
گفتم : خب تعریف کن بینم چی شد .
-هیچی دیگه خودت که بودی تعریف کردن نداره همه چی عالی بود.
گفتم : نه منظورم چیز هایی که من ندیدم
با کمی عشوه و ناز گفت : مثلا چه چیزی تو ندیدی .
گفتم: خودت رو به اون راه نزن منظورم سکس تو با حمید بود.
یخورده خجالت کشید و گفت : مگه تو هم فهمیدی.
گفتم: په نه په ، من نفهمیدم ، فکر میکنی من خَرم ؟
-نه ، اما فکر کردم شاید نفهمیده باشی چون اصلا به رو نمیاوردی .
گفتم : خب من به رو نیارم تو نباید بگی؟
-چی بگم ، خودت که فهمیدی الانم خستم بهتره در این موردش صحبت نکنیم
گفتم : باشه ، اما بعدا باید در موردش حسابی با من صحبت کنی.
چند روزی گذشت و من دوباره آب کمر پر شده بود ،یک شب بعد از شام چشمکی به او زدم و گفتم ناهید من دلم میخواد.
ناهید : نمیشه امشب بیخیال شی من الان نمیخوام .
-نه نمیشه ، باید بیای من هوس کردم.
ناهید : باشه ، اما باید زود بیاری چون میخوام بخوابم فردا کلی کار دارم .
دوست داشتم حسابی ناهید رو بکنم ، لباس هاش رو از تنش دراوردم و همچنین مال خودم رو ، بعد کمی کیرم رو مالیدم که سیخ بشه تا دیدم سیخ شده وسط پاهای ناهید رفتم و کیر 9 سانتی رو فروکردم تو کصش و شروع کردم به تلمبه زدن ، ناگهان متوجه شدم کیرم در حال شل شدن هستش و هی از داخل کس ناهید میفته بیرون .
بعد از گذشت لذت فراوان اون شب ، تمرکز نداشتم ، به کم قانع نبودم ، دلم چیز ورای این را میخواست ، با این وجود چند باری تلاش کردم اما بی فایده بود و مدام کیرم از حالت شقی خارج میشد و اعصابم خورد شده بود .
ناهید که متوجه این موضوع شد گفت : عزیزم میخوای یک شب دیگه تلاشمون رو بکنیم .
-اره ، بهتره یک شب دیگه انجام بدیم الان نمیدونم چه مرگم شده ، شاید دلم یک چیز دیگه میخواد .
ناهید : دلت چی میخواد .
-میخوام حمید رو بیارم سه نفره بکنیم اینطوری حسابی مست میشم
ناهید با تعجب گفت : سه نفره ، مگه دیوونه شدی ، فکر کردی فیلم سوپره، اصلا فکرشو نکن نمیشه.
-آخه ناهید من اینطوری خیلی بهتر مست میشم ، من تا میخوام بکنم این فکر میاد تو ذهنم و تمرکز ندارم نمیتونم خوب سکس کنم و اگه نتونم خوب انجام بدم اعصابم خورد میشه و سرکارمم هم بی حوصله . کلافه هستم .
ناهید آهی کشید و گفت: باشه اما فکر نکنم حمید رو بتونی راضی کنی.
-غصه حمید رو نخورد اون با من ، راضیش میکنم .
فردا نزدیکای ظهر با حمید تماس گرفتم و او را برای شب به منزل دعوتش

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

29 Nov, 10:38


زنم حامله نمیشه و مشکل از منه (۴ و پایانی)

#عاشقی #نفر_سوم #بیغیرتی

...قسمت قبل
قست آخر:
منم با بی اعتنایی رفتم تا سفره شام رو ردیف کنم …
تا سفره شام رو ردیف کردم و ماست آوردم ، نوشابه گذاشتم و نون هارو گرم کردم و … حمید و ناهید هم سر رسیدند و سر سفره نشستند .
حمید مثل همیشه شارژ نبود ، قبلا شوخی خنده ای داشت اما الان داخل چشماش شرم داشت ، این رو میشد از نگاه نکردن به من و سکوتش فهمید . ناهید چند باری می خواست کمی با او شوخی کند تا یخ جدید او را آب کند اما خنده های حمید زوری بود و یخ او آب نشدنی.
پس از صرف شام و جمع شدن سفره ، حمید گفت: بهتره امشب زودتر بخوابیم تا صبح زودتر بلند شیم، هم هوا خنک تره هم برای فردا جونی داشته باشیم برای تفریح .
ناهید رختخواب ها را روی زمین توی حال پهن کرد ، رخت خواب من و خودش را کنار هم و رختخواب حمید هم کمی با فاصله تر پهن کرد.
چراغ ها را کم کردیم و داخل رختخواب رفتیم ، نیم ساعتی گذشت که داشت تازه چشم هایم گرم خواب میشد که صدای پچ پچ به گوشم خورد ، کمی گوش هایم را تیز کردم تا بشنوم چه اتفاقی داره میوفته که شنیدم حمید با ناهید دارن باهم آروم صحبت میکنند.
حمید با صدای آرام به ناهید گفت : ناهید این کارمان دست نیست ، من امیر باهم دوستیم ، من دیگه چطور میتونم به امیر نگاه کنم و بگم چکار کردم.
ناهید : نترس بابا ، مگه چیکار کردیم ، یکم خوش گذروندیم دیگه مگه خوش گذروندیم عیب داره ؟ بعدشم امیر اگه چیزی گفت اون بامن .
حمید: ناهید باور کن اگه امیر بهم چیزی بگه من از خجالت باید آبشم برم توی زمین ، دیگه نمیتونم توی چشماش نگاه کنم.
ناهید: باشه اگه چیزی گفت همه رو بنداز گردن من.
صدای پچ پچ این دو نفر قطع شد ، کنجکاو شدم داره چه اتفاقی میوفته بنابراین خیلی با احتیاط چشمام رو نیمه باز کردم دیدم زنم داره با حمید لب میگرن لب طولانی و عمیق .
دوباره کم کم داشتم مست میشدم و کیر 9 سانتیم داشت سیخ میشد ، خیلی آروم دستم رو بردم داخل شرتم و کیرم رو توی مشتم فشار دادم.
زنم و حمید خیلی آروم بلند شدند و به داخل اتاق رفتند و برق اتاق را روشن کردند و در را هم نیمه باز گذاشتند چرا که درب اتاق خراب بود و کامل بسته نمیشد.
از دیدم خارج شده بودند ، کمی که گذشت از کنجکاوی داشتم خفه میشدم بنابر خیلی آروم پتو رو دادم کنار و چهار دست و پا خودم رو به درب اتاق رسوندم و از پایین کنج درب به داخل نگاه کردم.
دیدم حمید به آرامی داره لباس های زنم را از تنش در میاره و هر بار که لباسی کم میکرد ، بوسه ریزی به بدن سفید زنم می انداخت ، ناهید که لخت لخت شد ، لبانشان را روی هم گذاشتند و شروع کردند به لب گرفتند ، هر دو مست مست مثل دوتا مرغ عشق بودند ، ناهید لباس حمید را از تنش در آورد و شورت او را کشید پایید .
کیر 20 سانتی حمید که حسابی سفت سفت شده بود از داخل شورت به بیرون افتاد و من رو به وجد آورد ، ناهید با دیدن کیر حمید مستی اش چندین برابر شده بود و بلافاصله کیر حمید را به داخل دهانش هدایت کرد و شروع کرد به مکیدن.
من با دیدن ساک زدن زنم برای حمید حسابی مست مست شده بودم ، دستم را روی زبونم کشیدم که کمی خیس شود و به آرامی کیرم را ماساژ میداد.
ساک زدند ناهید که تمام شد ، دیگه طاقت نیاورد و همچنان که کیر حمید را در دست داشت بلافاصله خوابید روی تخت و کیر حمید را روی کصش گزاشت و کمی بالا پایین کشید ، حمید هم نامردی نکرد و کیرش را به داخل رحم زنم فرو کرد ، ناهید که ناخواسته از شدت درد میخواست جیغ بکشد اما بلافاصله حمید دستش را روی دهان زنم گذاشت تا صدایش بیرون نرود و همچنان که دستش روی دهان ناهید بود محکم و تند به کس زنم تلمبه میزد.
صدای چلپ چلپش حسابی حال من رو خراب کرده بود ، فکر کنم با همین صدا چنان ارضا شدم که خودم متوجه نشدم که شورتم خیس خیس شده بله من داخل شورتم خالی شدم.
ناهید در همان حین که دراز کشیده بود و حمید مابین پاهای او بود ، پاهایش را قفل کرده و حمید تا به خودش آمده بود دید که به ناچار داخل رحم زنم ارضا شد و خیلی بیحال روی زنم افتاد و همانجا لَش لَش روی زنم دراز کشید.
من هم که از قبل ارضا شده بودم خیلی آهسته و آرام خودم را به رختخوابم رساندم و پتو را کشیدم رویم و انگار که اصلا متوجه هیچی نشدم ، بعد از خالی شدنم حسابی احساس خستگی میکردم و چشمانم را بستم…
چَلپ چلپ ، صدای ضعیفی به گوشم خورد ، چشمانم را به سختی باز کردم ، کمی خودم را به اینور و انور کشیدم و شنیدم صدایش کم نمیشود ، کنجکاو شدم و دنبال صدا را گرفتم ،متوجه شدم صدا از داخل اتاق میاد ، به سمت اتاق رفتم ، داخل اتاق حمام و دستشویی کوچکی وجود داشت که صدا از آنجا به گوش میرسید .
درب حمام کاملا از داخل بسته شده بود اما شیشه کدری که داشت کاملا سایه ی داخلش را نمایان میکرد و من به وضوح می توانستم سایه حمید را ببینم که زنم را بلند کرده و او را به صورت ایست

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:53


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:52


هارو کردم و اصلا هم احل دوستی با کسی نیستم بزن در هستم اما تا به این روز کسی به این حالی به کیرم نخورده بود انگاری دستمو حلقه کرده باشم دور کیرم و فشارش پدم اینجور بود داخل کسش تنگ گر و چنان نرم که چی بگم این دفعه یواش کشیدم بیرون یواش دادم داخل تا ۵ دقیقه خیلی اروم تلکبه میزدم تا کسش جا واز کرد و دیگه جیق هاش به ناله تبدیل شد اما همونجور داشت کمرمو چنگ میزد که دیگه خودش گفت یواش یواش تندش کن شروع شد همینجور که تلمبه میزدم گردنو گوششو میخوردم چنان ناله ای میکرد که انگار بهترین اهنگی که دوست دارم دارن میخونه واسم همینتور که میزدم در گوشم گفت کوروش امشب میخوام سه بار ابم بیاد نگی نمیتونم گفتم چشم اما میدونم تو میگی بسه گفت نه نمیگم دیگه تلمبه زدنم شدت گرفته بود و اولین بار بود دختری رو میدیدم که اینقدر کمرش سفت باشه نیم ساعت بود تلمبه میزدم هنوز ابش نیومده بود دیگه کسش باز شده بود و چنان شدتی گرفته بود تلمبه زدن که میز به وز وز کردن افتاده بود دیدم اینجور نمیشه کم شیدم بیرو امدو پایین چرخوندمش سمت خودم من ایستاده او خوابیده رو میز و با شدت زیاد تلمبه میزدم اونم فقط ناله میکردو میگفت تندتر عشقم دیونم کردی همین سه کلمه منم سینه های سفتشو کرده بودم تو دهنم یه دستمم زیر گردنش از میز فاسلش داده بودم و با دست دیگم کمرشو نوازش میکردم اونم چنگ میزد به کمرم یه ۴۰ دقیقه. ای گذشته بود که دیدم داره وحشتناک چنگ به کمرم میزنه وکمرم به سوزش افتاده بود چشماش بسته نفسش تنگ سده بود انگاری که به زور داشت نفس میکشید فهمیدم نزدیکه ارضا بشه اودستم که پشت کمرش بودو در اوردم و از بین خودمون رد کردم رسوندم در سولاخ کونش و مالش میدادم و تندتر میزدم که دیگه حرف زدنش عین اینا که پت پت میکنه تو حرفاشو شده بود که نالهاش شده بود جیق زدن که یه دفعه ارضا شد منم یخورده دیگه زدم که خوب ارضا بشه وبعد سری کشیدم بیرون و شروع کردم به کسشو خوردن دیوانه شده بود نمیدونست چکار بکنه که دیدم خوب تخلیه شده ولش کردم و بی حال شد منم همونجور که ایستاده بودم کیرمو کردم داخل وروش دراز کشیدم و خیلی اروم بوسهای ریزی ازش میکردم دیگه بی حال بی حال شده بود همینجور که بوسش میکردم یواش در گوشش گفتم دیدی تو کم اوردی چشماشو باز کرد گفت نه کم نیوردم بازم میخوام همون حالت تکون نخوردم گفتم نه دیگه بسه منم ارضا نشدم نمیخوام گفت برای چی گفتم اخه اولان فردا دیگه ولم میکنی بام حرف نمیزنی و میخوای شاکیم شی چشماشو باز کرد گفت کوروش مرگ مامانم یه حقیقتی رو بهت میگم من با یه پسر دیگه دوستم الان جلوی خودت بهش زنگ میزنم و ازش جدا میشم و بعدشم من تازه مردی که دنبالش میگشتمو پیدا کردم چطوری ولت کنم فقط کوروش اینو الان بهت بگم اگر ولم کنی بهم خیانت کنی یا ازم سیر بشی بی محلم کنی مرگ مامانم که دنیامه یه شکایتی ازت میکنم که تا بخوای خودتو در بیاری پیر شده باشی.. دوستان در این داستان فقط اسمها مستعار بود وباقی داستان لحظه به لحظش راست و حقیقت داشت.

نوشته: کوروش

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:51


رابطه با خانم وکیل


 
#دختر_خاله

باسلام خدمت دوستان عزیز
این داستانو که میخواهم براتون بگم کاملا واقعیه هستش لحظه به لحظه این داستان
اسم من کوروش و۳۸سال سن دارم یک بار ازدواج کردم و طلاق گرفتم این داستان که میخوام بگم براتون بر میگرده به سال ۹۷
دختر خاله من وکیل هست یه روز زنگ زد بهم گفت که دنبال یه دفتر برای وکالت هست طرفای خونه خودت که به توهم نزدیک باشم دختر خالم اسمش نرگس هستش گفتم باشه چندروزی گشتم تا یه دفتر مناسب پیدا کردم براش و بهش اطلاع دادم بعد یک ساعت خودش با دوتا خانم دیگه که معلوم شد اونها هم وکیل هستن و قراره ۳تاشون باهم تو یه دفتر باشن امدن رفتیم دفترو دیدن پسند کردن خلاصه کاراشو کردم وکلیدو گرفتم بهم گفت کوروش کاراشو خودت انجام بده منم شروع کردم پرده و کاغذ دیواری گرفتم و نصب کردم بعد چند روز اماده بود اونها هم وسایلشونو اوردن وشروع به کار کردن من چون کارم ازاد هست وکارگر داشتم زیاد سر کار نمیرفتم همش کارم با ماشین کس کلک بازی بود از نظر مالی هم خوب داشتم و بیشتر روزا داخل دفتر اینا بودم راستی نگفتم دفتری که کرایه کردم داخل یه ساختمان ۵طبقه بود که ۳ طبقه خالی بود او ن یکی هم یه اقای وکیل بود وما طبقه ۵ بودیم بخاطر اینکه ساختمان زیاد خلوت بود دخترا میگفتن تا ما جا بیفتیم تو بیا پیشمون یکی از دوتا دوستای نرگس که اسمش سپیده بود خیلی خوش حیکل زیبا و خوش اندام و خوش تراش بود که خیلی چشمو گرفته بود با اون کون خوشکل وکمر باریکش خیلی تو نخش رفتم و خیلیم بهش سرویس میدادم دختر خالم فهمیده بود یک روز که داشتم میرسوندمش گفت ببین کوروش سپیده کیس خوبی برای ازدواج نیست من جا خوردم گفتم کی خواسته باش ازدواج کنه گفت پس چی میخوای ازش گفتم مگر من حرفی بهش زدم یا کاری کردم گفت ببین من وکیلم و خیلی حواسم به دورم هست تو هر وقت اونجایی همش چشات دنبال اونه گفت نکنه برای کاری میخوایش گفتم این چه حرفیه گفتم مگر خودش چیزی گفته گفت نه اون روز گذشت تا چند روز بعد که یه روز جمعه بود منم خونه تنها بودم مست کرده بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم که تلفنم زنگ خورد دیدم سپیده هستش جواب دادم سلام سپیده خانم گفت سلام خوبی گفت یه پرونده داخل دفتر دارم میخوام برش دارم اما میترسم تنها برم بالا میای باهم بریم گفتم چشم اینم بگم او خانوادش شهرستانن وخودش خونه گرفته تنها زندگی میکنه و با خونه من ۵ دقیقه راهست گفت الان از خونه حرکت ویکنم گفتم نه وایسا من میام دنبالت گفت باشه رفتم سوار شدم حرکت کردم به خونش که رسیدم امدم گوشیمو که وست پام بود بردارم دیدم شلوارک پامه وشرتم زیرش نپوشیدم گفتم اشکال نداره زنگ زدم گفتم بیا من پایینم امد دیدم با یه چادر سفید سوار شد گفت بریم راه افتادم یه نگاهی بهم کرد گفت میگم اگر رکابی هم میپوشیدی جور میشد گفتم بخدا حواسم نبود گفت مشروب خوردی گفتم اره گفت خوبه رسیدیم دفتر پیاده شدیم درو باز کردم رفتیم داخل. اسانسرو که زدم دیدم کار نمیکنه گفتم از پله ها بریم بالا. او افتاد جلو همینجور که میرفت کونش بازی بازی میکرد چادرشم نازک و یه دامن که تا زانوش بود اونم نازک معلوم بود شرت پاش نبود من کیرم راست کرده بود رسیدیم بالا به نفس نفس افتاده بودیم خم شد دستاشو گزاشت به زانو و نفس میزد چشم به کونش که افتاد دیونه شده بودم اخه خیلی خوش کل بو و خیلی خوش اندام حتی یه گرم گوشت ازافی نداشت رفتیم داخل اون رفت داخل دفترش که پرونده رو بیاره صدام زد گفت بیا کمک رفتم دیدم یه سندلی گزاشه زیر پاش که از بالای کمد دیواری پرونده رو در بیاره و چادرشم در اورده وای نمیدونستم چکار کنم پاهای لختش جلوی چشام بود گفتم چکار کنم گفت صندلی رو بگیر نیفتم گفتم بیا پاییین من در بیارم برات گفت تو نمیدونی کدومه صندلی لق بود گرفتم یه دفعه یه تکونی خورد نزدیک بو بیفه که خودشو گرفت ولی صورتم چسبید به پاهای لخت و بدون مو دیگه از خود بی خود شده بودم از اون طرف مستی از این طرفم شهوت کلافه شده بودم پرونده رو پیدا کرد داد بهم و امد پایین چادرو سرش کرد گفت بریم من دیگه جنون گرفته بودم در یه ان فکر زور گیر کردنش امد تو مغزم از اتاق که امدیم بیرون در اتا قو قفل کرد برگشت امد تو صورتم یه مکسی کرد گفت اقا کورش حالت خوبه بریم یه نگاهی کردم بهش با اون لبهای خوش کلش گفتم یه چیزی بگم گفت برو عقب تر بگو گفتم سپیده خانم من حقیقتش جنون گرفتم تا امد بگه چی میگی دستاشو گرفتم پرونده افتاد زمید چادرش از سرش افتاد امد حرف بزنه گفتم ساکت باش گوش کن میدونم وکیلی و میتونی بیچارم کنی و زندان بندازیم من تو یه سانیه تصمیممو گرفتم و پای همه چیزش ایستادم و دوتا راه داری یا خودت راحت میای بریم تو اتاق هم تو هم من حالمونو بکنیم و فردا برو شکایتم کن یا به زور میگیرمت و خودت میدونی هیچ کس تو ساختمان نیست هرچی داد بزنی خبری نیست و من حالمو میکنم و ازیت میشی فرداهم برو شکایت کن

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:51


حالا جواب بده با اونکه انتظار داشتم بزنه زیر گریه و التماس کنه اما نه ساکت نگاه میکر یه دفعه گفت کوروش چی شده منم سپیده دوست دختر خالت میدمنم مستی یع ابی به صورتت بزن بریم گفتم خیلی کردی نمیفهمم دارم چکار میکنم یه تیشرت تنش بود باسینه های ایستاده و یه دامن تا زانو مشکی دست انداختم داخل یقه تیشرت انگاری که منتظر بود فقط من دست بندازم بهش تا کشیدم جر خورد و نصف بیشترش پاره شد یه دفعه چشمم به سینه های لختش که خیال میکردم سوتین پوشیده افتاد سینه های ایستاده و شق شده امد خودشو جم کنه گرفتمش گفتم یه راه داری اولی یا دومی در دو صورت من خالمو میکنم حالا بستگی داره به خودت بخوای حال کنی یا زد حال بخوری دیدم ساکت شد گفتم افرین در اتاقو باز کن برگشت کلید انداخت باز کرد قفلو منم از پوشت گرفتمش و همینجور. که گردنشو میخوردم رفتیم داخل اما خوشم امد از رفتارش که هیچ گریه یا جیقی نزد وارد که شدیم نزدیک میز رسیدیم برش گردوندم چشماشو بسته بود یه لب ازش گرفتم چه لبهایی داشت هیچ حرکتی نمیکرد انگاری که من با یه ماکت حال میکنم گفتم باشه الان بهت میگم دیدی که همه دخترا به یه جای بدنشون حساسن حالا یکی به نک سینه یا گوش یا گردن که تا لمسشون کنی وا میرن منم شروع کردم به گشتن نکسینهاشو گوششو گردنشو دیدم نه یه دفعه گفت کوروش زود کارتو بکن این قدرم دنبالن نقته ظعف من نگرد ندارم خندم گرم که به کرکر کردن رسید دیدم اونم خندش گرفت گفتم خوبه رازی شد تا از نو رفتم سمتش شد مجسمه گفتم ولش کن میکنمش میرم که یه دفعه دستم به پشت کمرش خورد که یه دفعه یه تکونی خورد فهمیدم کجاش حساسه برش گردوندم از پشت گردنشو شروع کردم به خوردن تا امدم رو کمرش که دیگه داشت مثل اینا که شاششون گرفته خودشونو به زور گرفتن این جور شد که یه دفعه ناله شروع شد منم ولکن نبودم و دیوانه وار میخوردم دیگه داشت جیق میزد که گفت بسه دیگه بسه بیا بکن بر گردوندم و شروع کردم لب گرفتن که دیگه اونم شروع کرده بود یواش یواش دستمو بردم داخل دامنش که دیدم حدسم درست بود شورت نبود پاش شروع کردم به مالیدن کسش دیگه دیوانه شده بود و داشت گاز میگرفت جای لب گرفتن بلندش کردم نشوندمش روی میز بعد دامنشو کشیدم پایین وقتی کس سفید و تراشیده دیدم دیوانه شدم خودش لاغر بود اما اجیب این کس تپل و خوشکل بود و یه دفعه سرمو بردم سمتش و چنان میخوردمش که دیوانه شده بود که داد میزد اگر الان نکنی به مرک مامانم فردا شاکیت میشم من هیچ محلش نمیزاشتم چون خودم داشتم حال میکردم دیگه شده بود کسو سولاخ کونشو باهم میخوردم دیگه دیونه شده بود گفت کوروش خواهش میکنم بسه بیا دیگه دیوانم کردی سرمو بلند کردم دیدم صورتش سرخ شده بود و از شهوت انگاری صورتش پف کرده باشه گفتم اخه کس به این تپولی و خوشکلی خوردن داره گفت بسه بیا گفتم خودت درش بیار پیرنمو در اوردم امدم جلو کش شلوارکمو گرفت و کشید پایین چشماش گرد شده بود گفت وای این چیه تعریف کردن ماییه گو خوریه من کیرم ۱۹ سانته و با متر خیاتی دورشو بگیری ۱۳ سانته گفت حالا بیا گفتم واقعا خجالت نمیکشی یک ساعت کستو خوردم حالا حاطر نیستی دست بهش بزنی گفت چکار کنم گفتم بخور برام یه نگاهی کرد دست انداخت به کیرم منو کشید سمت خودش همونجور که روی میز دراز کشیده بود منم ایستاده کنار میز میخورد منم از نو شروع کردم به خوردن کسش این وحشیا میخوردم اونم هرچی شهوتش بیشتر میشد باحالتر میخوردش راستی بچه ها بگم من هر شب مست میکنم وهفته به هفته جمعه ها نشه بازی میکنم و هروین میکشم تا برم تو چرت شانسش اون شبم نشه بودم همینجور که میخورد من بلند شدم وکیرمو از دهنش کشیدم گفتم کرم داری کفت برای چینه گفتم دیگه اب دهن نزنم کثیف کاری بشه گفت اب دهن برای وی خودش خیسه گفتم کجای کونت خیسه گفت اها کوروش مگر نرگس بهت نگفته من یک بار عقد کردم طلاق گرفتم همون موقه پردم زده شد اینو که گفت از خوشحالی افتادم روشو شروع کردم به بوسیدن گفتم دنیارو بهم دادی من همش داشتم حرس میخوردم که نمیتونم کستو بکنم خودمم رفتم بالای میز پاهاشو باز کردم نمیتونم با نوشتن حسی که داشتمو به شما انتقال بدم اما بهترین حس دنیا بود خوابیدم روش ولی کیرمو نکردم داخل میخواستم حرسشو در بیارم که حریس بشه بیشتر حال بده از لب میگرفتم و کیرمو فقط میمالوندم و کنار میکشیدم که دادش در امد و داد میزد بسه دیگه افرین بسه بکن داخل مپ محل نزاشتم وسنه هاشو خوردم یه دفعه با دوتا دستش سرمو بلند کرد و از حرسش یه سیلی محکم زد تو گوشم گفتم من اینو میخواستم همونجور که کیرم ساف در کسش بود یه دفعا خودمو ول کردم روش تمام کیرم کامل رفت داخل چشم تو چشش بود از سانیه کمتر مکث کرد و چنان جیقی زد که صداش این سوت تو گوشم موند من فقط دوتا سینه هاشو گرفتم و سرمو گزاشتم وست دوتاشون و زبون میزدم و اون دست انداخت رو کمرم چنگ میزد من چند سال خونه خالی دارم یه ماشین خارجی ۲۰۱۷اوپتیما دارم و همیشه بهترین کس

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:51


م نگاهم تو چشمای براقش بود که سرررر خورد رو لب های باطراوتش قفل شد
که دست مامانو پشت گردنم حس کردم سرمو جلو کشید و خیلی شیرین و عالی ازم مشغول لب گرفتن شد نجوا کردم صداش کردم
ماامااان وسط نفس نفس های بین مکیدن و گرفتن اب ازم گفت جانم محسنم قربونت برم
انقد این لحظه ها رویایی بود که نتونستم بگم بسه بهتره تموم کنیمش بجاش گفتم خیلی دوست دارم مامان
پاهاش دور کمر و دستاش کتفم و پشتم رو در بر گرفت و شروع به نوازش کرد و تو گردنم با صدای لرزون گفت محسن منم دوستدارم
این صدای لرزونش جوری تحریکم کرد که از لبه تخت تو بغلم بلندش کردم و بردم چسپوندمش وسط تخت تیشرتمو کندم و افتادم به جون لب و لپ و پیشونیشو بوسیدم سینه بندشو سریع باز گردم و سینه هاش که توی دستم بود رو مکیدم و با ولللللع میخوردم و میچلوندم
تا دستشو از رو شلوارم روی کیر شقم حس کردم که دست میکشید و میمالید بالا اومدم و شلوارمو اول و بعد مال اونو از تنش در آوردم یه شورت مشکی تنگ و نرم پاش بود که از روی شورت دست کشیدم روی کس تپلش که کمرشو از تخت بلند کرد و خودشو کمون کرد و شل افتاد باز روی تخت پاهاشو گذاشتم دو طرف سرمو
شورتشو دادم کنار شروع به خوردن کس شیو و نازش کردم که آه و ناله ظریفش بلند شد و دست انداخت تو موهام سرمو جدا کرد از کسش و شورتشو با پاهای بهم جفت شده کشید بالا تا از پاش دربیاد
تحمل نتونستم یه اسپنگ به باسن سفید براقش زدم که موج افتاد توش و ناله ریزی کرد که از زور شوت شروع به لرزیدن کردم پیش آبم راه افتاده بود خواستم تمیز کنم پاشد چرخید و کیرمو اول تا نصف و بعد تا تخمام تو دهنش گرفت بعد یواش شروع به ساک زدن کرد و منم داشتم پشتوناشو از زیر با یه دست میمالیدم و کون و کسشو با دست دیگم دراز کردم و میمالیدم خیلی عالی و حرفه ای ساک زد وقتی نزدیک بود آبم بیاد از دهنش در آوردم و سرشو نامحسوس فشار دادم تا از درد دیر تر ارضاع بشم دستامو دور کمرش از پشت قفل کردم و عطر موهاشو تو ریه هام کشیدم
دست برد و تو اون حالت دراز کش که از پشت بفلش کرده بودم کیرررمو با کسش میزون کرد و با دست دیگه کنار صورت و موهامو گرفت که منم شروع کردم فشار دادم و سرشو و بعد نصفشو فرستادم توش وای که چقدر لیز و گرم و تنگ بود دیووونه شدمو شروع کردم تا خایه فرو کردن و تلنبه زدن همش ناله میکرررد و قربون صدقم میرفت پوزیشن عوض کردم و داگی استایل دستام
روی پهلوهاش شروع کردم از پشت شدید تند تلنبه زدن تو
کس محشرش عالی بود میوه ای بهشتی لیز و داغ و تنگ که با صدای ناله ها و قربون صدقه هاش دیگه طاقت نیاوردم و تا بیام بکشم بیرون همه ی آبم داخل کسشو آبیاری کرد اون وسطا دو بار سست و شل و سفت شد که فهمیدم ارضاع شده بود و حالا آب کیرم با آب غلیظ کسش داشت میچکید ازش و روناشو حسابی خیس کرده بود از پشت گردن و کمرش بوس کردم و وقتی چرخید بعد یه لب طولانی و تشکر ازش ولو شدم رو تخت و مامانم رفت خودشو بشوره
از اون به بعد چه تا وقتی تهران بودیم و چه وقتی برگشتیم یزد
هفته ای یه شب دو شب مشغولیم .
امیدوارم خوشتون اومده باشه
ببخشید طولانی شد..

پایان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:51


مامان تنها



#مامان_تابو

سلام من محسنم ۲۱ سالمه و مامانم ۳۹ سالشه ، بابام ۴ سال پیش همراه خواهر ۱۲ سالم توی تصادف فوت کرد و من و مامانم که داداشمو باردار بود تنها شدیم .
فامیل نزدیکی برامون نمونده بود و مابقی هم شهرستان بودن ولی به خاطر دو تا مغازه و خونه هایی که بابا اجاره داده بود و پس انداز و دیه مشکلی نداشتیم و زندگی میچرخید تا داداشم به دنیا اومد یه سالش بود که فهمیدیم سوراخ قلب داره و نیاز به عمل داره
حالمون اصلا خوب نبود .
خود تهران براش نوبت گرفتیم شش ماه گذشت تا نوبتش شد
و من که ۱۸ سالم شده بود و مامان ۳۷ سال داشت داداشمو
از یزد بردیم تهران چون خونه اونجا گرون بود و ماهم حداقل ۲ یا ۳ ماه مونده گار بودیم خونه یکی از دوستام که تهران درس میخوند و قرض گرفتم و رفتیم اونجا طرفای ستارخان بود
داداشم بیمارستان بود و ماهم یه پامون خونه یه پامون بیمارستان
تو این جریانات زیاد من چون صورت جا افتاده و یه نمه ریش دارم و مامانم که ماشاالله جوون تر میزنه باعث سوتفاهم واسه کسایی که باهاشون برخورد داشتیم میشدیم و مارو زن و شوهر خیال میکردن
ماهم بس توضیح داده بودیم و هر بار باز یه نفر این فکرو میکرد بیخیال شدیم و دیگه گذاشتیم تو برداشتای خودشون باشن
از وقتی بابا فوت کرد منو مامان خیلی بهم وابسته و نزدیکتر شده بودیم و این بیمارستان رفتنا بیشتر مارو تکیه گاه هم کرده بود
یه ماه گذشته بود و وضع عمل داداشم خوب پیش میرفت آنژیو و … خوب بود دکترا امیدوار و ما خوشحال و منو مامان تو خونه دوستم که برگشته بود یزد تنها بودیم و اونجا فقط یه تخت دو نفره بود که رفیقم واسه شیطونی هاش تو خونه مجردی تخت رو گرفته بود من و مامان کنار هم میخوابیدیم
یه روز که مامان رفته بود خرید من از فرصت استفاده کردم تا یه جقی بزنم که وسط عملیات در باز شد و مامان منو توی اون وضع دید
و یا یه هین کشیده سریع رفت بیرون من که روم نمیشد از اتاق برم بیرون اصلا یه دو ساعتی نشستم و به خودم میگفتم چه غلتی کردم آبروم رفت و اینا که مامان صدام کرد گفت بیا برو حموم
من وسط عملیات بودم و جقمم نزده بودم و جنوب نشده بودم ولی بی حرف و ساکت رفتم حموم
مامانم دیگه چیزی نگفت و به روم نیاورد ولی شب که میخواستیم بخوابیم تشک و پتو برداشت رفت تو حال بخوابه .
من ناراحت و دلگیر شدم ولی چیزی نگفتم
از فردا صبح اخمام تو هم و سنگین و دلگیر رفتار میکردم
تا دو روز بعد که مامان بهم گفت خوبه تو داشتی یه کاری میکردی
حالا ناز و اخم و تخمتم به راهه
بیشتر ناراحت شدم و گفتم من چیکار کردم مگه کاریه که همه میکنن اون کارو نکنم چیکار کنم اخممم بخاطر شماس که اون رفتارو کردی
گفت من چیکار کردم مگه
که جوابی ندادم و زدم بیرون از خونه
شب برگشتم دیدم مامان یه رکابی سفید نازک با یه ساپورت لی تنگ پوشیده سلام کردم و رفتم رو کاناپه یع گوشه نشستم
که دیدم چایی و میوه آورد و کنارم نشست
گفت محسن من جامو عوض کردم که تو راحت باشی نه که ازت دوری کنم پسرم اون کارم خوب نیست و برات ضرر داره
گفتم من مشکلی برام پیش نمیاد مامان و خیلیم راحتم
شما راحت نیستی و ازم کناره گرفتی و بلند شدم رفتم بخوابم
که دیدم اومد تو اتاق رو تحت دراز کشید چیزی نگفتم ولی مامان بغلم کرد و شروع به نوازشم کرد تو فکر سکس نبودم ولی
اون عطر ملیح بدن داغ و نوازش دست نرمش حرکت انگشتاش لای موهام و بعد صورت و روی سینم نزدیکی اون بدن و اندام جذاب هر کسی رو به زانو در میاره اونم شاید قصدی نداشت
ولی فجیع تحریکم میکرد مامان با این لباس بدن نما توی نور کم
چراغ خواب تو چشماش یه خماری و حالت خاصی رو دیدم
ضربان قلبم روی هزار بود و کیرم کمکم داشت بلند میشد که
بلند شدم به بهانه آب خوردن رفتم تو آشپزخونه تا کنترلم رو که داشتم از دستش میدادم رو به دست بیارم آب سرد خوردم انقد سرد بود که لرز کردم ولی تا برگشتم تو اتاق در نیمه باز اتاق تن لخت مامان در حال لباس عوض کردن رو قاب گرفته بود
گررر گرفتم ماتم برد و خشک شدم مامان چرخید و منو دید ولی
چیزی نگفت بند کمر لباس خوابش رو بست و نزدیکم شد دستمو گرفت و سمت تخت رفتیم
خودشو بهم چسپوند و با لوندی برام از کارای فردا تو بیمارستان و اینکه حال داداشم چقد خوبه میگفت ولی خیلی ریز لمسمم میکرد
و فجیع داشتم تحریک میشدم ولی در عین حال خجالت میکشیدم
دستمو جلو بردم و از پشت روی کمر برهنش گذاشتم داغی تنش
رو با دست یخ کردم حس کردم تک تک سلولای بدنم محبت میخواست و آغوش چشمای خمار مشکیش بد مسخم کرده بود
همه چیزو فراموش کرده بودم
دست بردم لامپو خاموش کردم و تو آغوشش فرو رفتم
با تموم وجود عطر شو از گردنش به مشام کشیدم که در پاسخ چنگی به بازوم زد و آهی از لذت کشید که نفسم آتیش گرفت
انگار میسوخت پوستش با برخورد نفسهام بهش
دست راستم از پلو شروع به حرکت به سمت سینش کرد و با یه هل نرم به پشت دراز کشید روش خیمه زد

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:51


یز بود.چون بدنشو لیزر کرده بود.گفتم بشین رو من که من کوستو بخورم شماهم برام ساک بزن.گفت افرین بلدیا شیطون منم خندیدم گفتم اثرات مثبت فیلمه.
نشست رو صورتم.اولین بار بود کوس از جلو میدیدم شروع کردم لیس زدن و با دستمم سوراخ کونشو میمالیدم.انقد تمیز بود که سوراخش بو نمیداد که حال بهم زن باشه چون از پودره بچه استفاده میکنه برای جلوگیری از عرق سوز شدن بدنش.
عمم صدای نالش در اومد.منم ابم دیگه داشت میومد که گفتم بسه ابم داره میاد یه دستمال کاغذی گرفت دستشو شروع کرد به خوردن که ابم داشت میومد گفتم و با دستمال جمع کرد.
حالا که ابم اومده بود میتونستم بهتر س.ک.س کنم.خوابید رو تخت پاهاشو گذاشت رو شونم شروع کردم به خوردن کوسش.گفت بسه بیا بکن توش.کیرمو دادم دهنش که خیس کنه.چنتا ساک زد خیس شدو گذاشتم سر کوسش با فشار کم دادم تو که کوسش کیرمو انگاری بلعید.عمم یه اه از ته دلو رو شـ.هوت کشید.منم حسابی حال کردم واقعا کیرم داشت حال میکرد.اروم عقب جلو میکردم که گفت تندتر.منم شروع کردم به تلمبه های محکمو تندتر داشتم سینهاشم میخوردم.عمم تو اسمونا بود با اه و نالش بیشتر حـ.شریم کرد.داشتم میکردم گفت صبر کن برگشت دمر خوابید پاهاشو باز کردو منم از پشت کردم تو کوسش.انگاری اونطوری بیشتر بهش حال میداد.داشتم میکردم که عمم جیغ کشیدو لرزیدو ارضا شد.پتوی زیرمون که رو تخت بود خیس شود.گفتم عمه من کون میخوام.گفت باشه ولی اول برم WC.رفت توی کونشو تمیز کرد(شلنگ آبو رو سوراخ کون میذاشت ابو باز میکرد کونش پر اب میشدو خالی میکرد.بعد 5.6بار تکرار این کار کون تمیز میشه)بعد با روغن بدن اومد گفت بریز رو سوراخمو بمالو با انگشت گشاد کن.منم گفتم نگران نباش کارمو بلدم.همونطور که دمر بود سوراخشو مالیدمو شروع کردم لیسیدن.یکم لیسیدم خیس شد بعد زبونمو کردم تو کونشو عقب جلو کردم همون کارایی که با کوسش کردم با سوراخ کونشم کردم.حسابی داشت حال میکرد انگشتمو کردم تو کونش نگه داشتمو عقب جلو کردم یکم گشاد شده بود بعد 2 انگشتی.بعد روغنو ریختم رو چاک کونش یکم مالیدم لیز شد کیرمو گذاشتو بین چاک کونش عقب جلو کردم که کیرمم لیز شه.بعد گزاشتم رو سوراخو کردم تو.یه اه کشید کیرم تا خایه تو کونش بود.شروع کردم به تلمبه زدن.عمم اولش یکم اذیت شدو درد کشید ولی بعدش داشت حسابی حال میکرد بعد 2.3 min دیگه ابم داشت میومد.گفتم ابم میخواد بیاد دستمال کو؟که گفت بریز تو کونم.منم همه ی ابومو ریختم تو کونشو بیحال افتادم.با دستمال کونشو تمیز کردو اومد بغلمو یکم لب بازی کردیمو منم سینهاشو میمالیدم.بعد دیگه خودمو تمیز کردمو لباسامو پوشیدم.از هم تشکر کردیمو منم دیگه رفتم خونه.
از اون موقع به بعدم خیلی بیشتر باهم صمیمی شدیم و 1بار دیگه باهم س.ک.س کردیم.ولی باره اولی یه چیزه دیگه بود.
این اولین س.ک.س من بود.


پایان


نوشته: علیرضا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:51


عمه اهل دلم


#عمه
سلام.اسم من علیرضاست.20 سالمه.ساکن تهران.تک فرزند.خاطره ای میخوام براتون بنویسم برای شهریور امساله.
اول از مشخصات خودم بگم:
قدم حدود 185 وزنم 90 بدن توپری دارم قیافمم خوبه.
و مشخصات عمم:
اسمش شیرینه زن 35.6ساله.مطلقه(شوهرش برای کارش به شهر اصفهان میرفت و اونجا بعد چند وقت با یه زنی ازدواج کرد)قدش حدود 170 وزنشم بین 72.3 تا 75.تو پر و گوشتی.باسن نسبتا بزرگ و سینه های بزرگ و چهره ی خیلی خوشکل و البته از نظر من واقعا اسمش برازندشه.
بریم سر اصل داستان.
اوایل شهریور بود رفته بودیم خونه ی مادر بزرگم.مادر بزرگمم با عمم زندگی میکنه.خلاصه وسطای صحبت بابام گفت ما اخر هفته میریم رامسر اگه کاری ندارید بیاید بریم.عمم گفت میاییم.
خلاصه اخر هفته شد و رفتیم رامسر.روز اول که رسیدیم همش تو ویلا بودیم.فردا عصرش مامان بابام که رفتن برای خرید بیرون منو مادر بزرگم و عمم موندیم.مادر بزرگم تو اتاق خواب بود عمم تو اشپزخونه مشغول جمعوجور و شستن ظرف بود.منم حسابی حوصلم سر رفته بود.رفتم تو اتاقم سراغ لپتاپم.رو زمین دراز کشیدم و پشتم به در اتاق بود.در بسته بود منم یکم کلیپ شو دیدم و بعد چنتا فیلم س.ک.سی.همینطوری که داشتم فیلم میدیدم تو حال خودم بودم.حسابی حـ.شری شده بودم.دستمو کردم تو شرتم یکم با کیرم بازی کردم.کیرمم حسابی بلند شده بود.همینطور که دمر خوابیده بودم داشتم خودمو رو زمین تکون میدادم که ابم بیاد.یکدفه در باز شد و من حول کردم نمیدونستم فیلمو چطوری قطع کنم که عمم با تعجب گفت علیرضااا چیکار میکنی؟؟؟
منم فیلمو قطع کردم ولی خوب عمم دید که فیلم سـ.وپر بود.منم گفتم چیه عمه چیکار داری؟گفت چای دم کردم مخوری بریزم؟منم از خجالت نمیتونستم نگاش کنم گفتم نه.رفت درو بست منم همینطوری داشتم فکر میکردم که ابروم رفتو این چیزا که باز عمم با یه سینی چای اومد تو اتاقو نشست پیشم گفت خسته شدم بیا باهم چای بخوریم.منم همینطوری سرم پایین بودو با دستام ور میرفتم که عمم گفت خوب حالا بسه دیگه.توام جونی درکت میکنم و از این حرفا.گفتم عمه ببخشید و این مضوع بین خودمون بمونه و گفت باشه چیزه مهمی نیست که بخوام به کـ.سی بگم.
اون 2روزی که اونجا بودیم من بیشتر وقتا تو اتاقم بودم که با عمم رو به رو نشم چون واقعا خجالت میکشیدم از عمم.
خلاصه بعد 2 روز برگشتیم تهران.بعد چند روز مادر بزرگم با عمومو خانوادش رفتن مشهد.عمم تنها موند خونه.عمم کارش تایپه برای شرکتی کار میکنه ولی تو خونه.2 روز بعد از رفتن مادربزرگم به مشهد عمم زنگ زد به من گفت علیرضا کامپیوترم خراب شده ویندوزم نمیاد بالا بیا برام درستش کن.خیلی سعی کردم بپیچونمو نرم ولی گفت حتما امروز بیا که کلی کاره تایپی دارم.منم قبول کردمو رفتم.
رفتم خونشون عمم مثله همیشه باهام گرم برخورد کردو رو بوسی کرد.گفتم خوب عمه من عجله دارم باید زود برم من سریع برم کامپوترتو درست کنم.گفت فعلا بشین یه چیزی بخور.شربت و شرینی اوردو خوردیمو رفتیم تو اتاق.مشغول ریختن ویندوز بودم که عمم گفت چته علیرضا سرسنگینی؟گفتم نه خوبم با خنده گفت تو داشتی فیلم میدیدی چرا برای من قیافه میگیری؟گفتم عمه قیافه نمیگیرم فقط ازت خجالت میکشم گفت اشکالی نداره عزیزم منم از این فیلمو عکـ.سا زیاد دارم و نگاه میکنم که من جا خوردم گفتم شما دیگه چرا؟؟گفت خوب منم دوست دارم دیگه(الکی گفت که من یخم باز شه)خلاصه شروع کرد که GF داری گفتم داشتمو ولی دیگه الان ندارم.گفت باهاش س.ک.س کردی منم گفتم نه(واقعام س.ک.س نکرده بودم)گفت تاحالا رابطه نداشتی گفتم بیخیال عمه گفت نه جون من بگو گفتم نه تاحالا س.ک.س نداشتم گفت تو که این همه فیلم میبینی دوست داری از عقب بکنی یا جلو خندیدمو گفتم عمه من تاحالا س.ک.س نداشتم که بدونم کدومش بهتره.گفت علیرضا اگه جنبه داشته باشی باهم س.ک.س میکنیم که من خوشکم زد گفتم نه عمه اصلا گفت چرا من 2ساله طلاق گرفتم با کـ.سی رابطه نداشتم نیاز دارم کی از تو بهتر.خلاصه منم دوست داشتم س.ک.س کنم با عمم ولی خجالت میکشیدم بگم باشه.
خلاصه قبول کردم ویندوز هم کارش تموم شد عمم گفت چایی که نمیخوای بری خندیدم گفت چون ازت خجالت میکشیدم گفتم باید زود برم.گفت پس بشین رو تخت خودشم اومد کنارم صورتمو بوسید منم سرخ شدم خجالت میکشیدم عممو بوس کنم.بالاخره لپشو بوسیدم بعد گردن.همینطوری که داشتم گردنشو میبوسیدم دستشو گذاشت رو کیرمو گرفت.بعد گفت صبر کن لخت شیم.اصلا روم نمیشد لخت شم ولی اول عمم لباسشو در اورد با شورتو کورست مشکی بود بعد لباس منو در اورد منم دلو زدم به دریا دستمو گذاشتم رو سینشو شروع کردم لب گرفتن.بعد چنتا لب بازی گفت دراز بکش.شورتمو کشید پایین کیرمو گرفت دستش مالید بعد کرد تو دهنش.چندتا ساک زد برام.منم یه حاله عجیبی داشتم.ابم میخاست بیاد چون شورتمم یکم خیس کرده بود.گفتم عمه صبر کن منم شورتو کورست عممو در اوردم.واقعا بدنش ناز بود.خیلیم تم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:51


قب تا برگردم برگشت و رو به بالا شد رفتم و سینمو روی سینش گذاشتم و صورتمو روبروی صورتش گذاشتم توی این حالت بیشتر معذب شد و تو چشاش نگاه کردم گفتم عرفان تو چته؟ چرا یک ذره شیطنت در تو نیست؟
مظلومانه تو چشام نگاه کرد و گفت منظورت چیه از این حرفا و حرکات؟!
گفتم مگه نه اینکه تو مردی و من زن؟ گفت خوب، گفتم خوب میخوام تا زمانی که سروسامان میگیری کمبوداتت رو تامین کنم
عرفان. منظورت اینه منوتو رابطه داشته باشیم؟
من. آره چه اشکال داره؟
با پوزخندی از زیرم بلند شد و نشست گفت مامان کی اینقدر فرق کردی؟!!
منم دیگه از عکس العملش ترسیده بودم
گفتم اگه نمیخوای مشکلی نیست فقط برای این گفتم که بهت سخت نگذره
گفت یعنی به خاطر من حاضر شدی…؟
من. آره
بلند شد و لباساشو دستش گرفت و اتاقمو ترک کرد
من موندم و هزار استرس و علامت سوال
فردا بعد اینکه شوهرم و عرفان از خواب بیدار شدن منتظر بودم که عرفان به باباش بگه و خونه خراب بشم و این استرس رو کل روز داشتم و خودمو لعنت میکردم، دوباره موقع شام عرفان از اتاقش بیرون اومد و من استرسم بیشتر شد، ولی بعد شام رفت اتاقش و بیرون نیومد، شوهرم ساعت یک رفت سرویس و منم بعد چندی رفتم توی اتاقم و سعی می‌کردم بخوابم که اتاق باز شد، عرفان اومد جلو و کنار تختم موند و تیشرتش رو درآورد، من مبهوت بودم بعد شلوارش رو درآورد، کمی مکث کرد و دستش رو انداخت دور شورتش و کشید پایین و کیر راست شدشو انداخت بیرون و شورتش رو کامل درآورد، افتاد روی تختخواب و توی چشام نگاه کرد گفت آماده نمیشی مینا جون؟
صورتم گل انداخت و خیز برداشتم بوسش کردم و گفتم چشم عزیزم، در آنی لباسام رو درآوردم و رفتم نشستم روی شکمش و لباشو بوسیدم گفتم مرسی پسرم، گفت بگو عرفان، گفتم مرد من مرسی و لبامونو گذاشتیم روی هم و می‌خوردیم،
حالا که راضی شده بود میخواستم سنگ تمام بزارم با اینکه تجربه ای نداشتم خودمو پایین کشیدم و کیرش که اندازه کیر باباش بود ولی رنگش روشن تر بود رو توی دستم گرفتم و سرمو خم کردم تا براش بخورم، سرمو گرفت و نزاشت بخورم، فهمیدم تحمل دیدن این صحنه رو نداره، تفی سر کیرش انداختم و با دستم خوب مالوندم بهش و خودمو تنظیم کردم روی کیرش ودادمش داخل، با یکی دو بار بالا پایین کامل جا شد و دست چپمو ستون کردم روی سینش و بالا و پایین میکردم و نگاهش میکردم، چشماش دیگه شرمگین نبود و فقط مبهوت حرکات من بود دست راستش رو گرفتم و بلند کردم گذاشتم روی سینم اونم شروع کرد به ور رفتن با سینم، حالا که داشت لذت می‌برد ازش خواستم جابجا بشیم، سریع جابجا شدیم و افتاد روم و بعد از جا دادن کیرش خودشو رسوند به سینه هام و می‌خورد من که هنوز غافلگیر قبولی رابطه بودم میخواستم فقط اون تجربه کنه و توی همین فکرا شروع کردم به ادای حشری شدن درآوردن و میگفتم جوووون بکن میناتو بکن جرررم بده و آه کشیدن که بدون اینکه بگه خالی شد توی کسم
افتاد توی بغلم و شروع کرد به لب خوردن، کسم داغ شده بود از آب کیرش و میتونستم روی کونم سرازیر شدن اضافیشو حس کنم، بعد کمی لب خوردن، سرشو بلند کرد و گفت تو هم شدی؟ به دروغ گفتم آره.
مرسی که وقت گذاشتین خاطره منو خوندین آرزویه موفقیت دارم برای شما عزیزان..

پایان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:50


ت تنهایی و مشکلات خودتو داری نمیخوام توی بغل من احساساتت نصبت به تنهایی بیشتر بشه
عرفان. نه مامان چه ربطی داره اتفاقا توی بغلت میتونم منم تنهاییم رو فراموش کنم
من. مرسی عرفان ولی شاید اذیت بشی و من اینو نمیخوام
عرفان. نه مامان تو فقط بگو باید چکار کنم
من. باشه پسرم ولی فقط تا قبل اینکه بابات بیاد
عرفان. باشه مامان
صورتمو نزدیکش بردم بوسی از لپش کردم و محکم بغلش کردم و اونم جواب بغلم رو با بغل کردنش داد.
از اینکه این همه داستان مادر و پسر که خونده بودم به این سبک نبود و نمیتونستم ازشون کمک بگیرم ناراحت بودم ولی خوب پیش رفته بودم،
سعی کردم سرمو بالای سرش بگیرم که چشمش به زیر یقم بیوفته،
یک دقیقه گذشت و شروع کردم به تشکر ازش بابت دلسوزیش که خسته شد و بغلمو رها کرد و شروع کرد به حرفایی که منو از مقصودم دور ميکرد،
چند لحظه بعد ازش خواستم که برگرده تا بغلش کنم، اونم برگشت و منم محکم بغلش کردم و خودمو کامل بهش چسبوندم و توی این حالت خیلی احساس خوبی داشتم و از صدای لرزونم میشد فهمید احساسی شدم و نزاشتم بحث رو به حاشیه ببره و شروع کردم به ابراز احساساتم که چقدر امشب سرخوشم که توی بغلمه،
عرفان که احساسمو دید خیلی خوشحال شد که تونسته کمکم کنه و شاکی شد که چرا تا الان بهش نگفتم،
من. می‌بینی آدم بعضی مواقع ی بغل چقدر آروم و خوشحالش میکنه
عرفان. آره مامان واقعا آدما همه به محبت همدیگه احتیاج دارن
من. تو چی، یعنی تو رو چی خوشحال میکنه؟
عرفان. منو هم همین بغل خوشحال میکنه
من. نه واقعا چی خوشحالت میکنه؟
عرفان. بخدا همین رابطه دو روزمون خیلی خوشحالم کرده،
گردنش رو بوسیدم و هیکل مردونشو بیشتر فشار دادم توی بغلم و گفتم میخوای تو هم منو بغل کنی؟
گفت معلومه
برگشتم و بدون توجه به پوزیشنی که مد نظر او بود پشت به عرفان وایسادم و ازش خواستم حالا بغلم کنه، اونم همین کار رو کرد ولی پایین تنه خودشو دور نگه داشت، برای اینکه بیشتر توی این حالت بمونیم و خودمو بدم عقب تر، خم شدم و پتو رو روی دوتامون کشیدم و خودمو عقب کشیدم و کامل توی بغلش جا کردم و حدوداً دوساعت توی این حالت موندیم و صحبت کردیم و خوشحال بود که اینقدر منو خوشحال کرده بود،
نزدیکای شش صبح بود که تصمیم گرفتیم بخوابیم، بعد خداحافظی رفت اتاقش و منو تنها گذاشت، توی فکرش بودم که خوابم برد و ساعت نه صبح با افتادن شوهرم توی تختخواب چشمم باز شد، هنوز شهوتم کم نشده بود کمی عشوه براش اومدم تا وادار به سکس شد و به ارگاسمی فراتر از همیشه رسیدم و دوباره خوابیدم،
تمام طول روز رو فکر اینکه من بعد از اون بغلها ارضا شدم و عرفان نه عذاب میداد، من به همین حد رابطه قانع بودم ولی فکر عرفان از سرم بیرون نمی‌رفت،
بعد شام رفتم حمام و وقتی برگشتم شوهرم رفته بود، توی اتاق برای امشب نقشه میکشیدم و احتیاج بود سوتین بپوشم و ی دونه مشکی توریش رو انتخاب کردم و بستم و بعدش ست شورتش رو تنم کردم،
میخواستم سراغ لباس خوابم برم که صدای در اومد شلوارم توی دستم بود که بپوشم، عرفان صدا زد مامان بیام داخل گفتم آره بیا،
پشت در بودم باید کامل میومد داخل که منو میدید، وقتی عرض در رو طی کرد و پشت در منو توی اون وضعیت دید سریع روشو برگردوند و گفت ببخشید نمیدونستم داری لباس میپوشی، نزاشتم بره بیرون و در رو بستم و گفتم چه اشکال داره مگه؟ اتفاقا داشتم فک میکردم چی بپوشم خوشت بیاد، حالا واقعا چی بپوشم؟ و در عین حال شلوارمو پوشیده بودم، حرکت کرد سمت تختخواب و گفت مامان چه فرقی میکنه هرچی میخوای بپوش، دراز کشید روی تخت و صورتشو رو به دیوار کرد، هر چقدر اسرار کردم تو

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:50


ی لباس پوشیدنم نظر بده هیچی نگفت،
گفتم حالا فهمیدم چی دوست داری و شلوارمو درآوردم و با شورت و سوتین رفتم روی تختخواب و افتادم روبروش، چشاش با دیدنم بسته شد و شاکی شد که گفتم مگه قرار نیست منو به خواستهام برسونی؟ خوب خواستم اینه، حالا چشاتو باز کن، چشاش رو باز کرد و روبه صورتم طوری که بدنم رو نبینه گفت مامان همه خط قرمزها رو داری رد میکنی، گفتم آره چون قراره کمبودهای همو برطرف کنیم، حالا هم تو لباست رو در بیار و بیا بغلم،
ده دقیقه ای اسرار کردم تا راضی شد برای رضایت من شلوارک و تیشرتش رو در بیاره، نگاهی به سرتاپاش کردم، بالاتنه هفتیش و پاهای ماهیچه ایش و برآمدگی توی شورتش نشانگر کیر مردونش بود که خواهانش بودم، آب دهنمو قورت دادم و آغوشمو باز کردم و ازش خواستم بغلم بیاد،
با اکراه اومد بغلم و سعی کرد خودشو دور نگه داره ولی برعکس من تا جایی که تونستم خودمو بهش چسبوندم دستمو دور کمرش حلقه کردم و صورتم رو روی صورتش گذاشتم و شروع کردم به اعلام رضایت از آغوشش
من. عرفان میدونم دور از اخلاقه و بقول خودت عبور از خط قرمزهاس ولی باور کن چنان آرامم و خوشحال که اگه بابات کل روز رو هم خونه نیاد تو آغوشت بهش احتیاج ندارم، بعد از حرفم موندم که چیزی بگه ولی نگفت ادامه دادم شاید باور نکنی ولی لذتی که دیشب داشتم رو تمام این ده سال زندگیم نداشتم و نمیخوام هیچ وقت تموم بشه ولی ی چیزی هست که عذابم میده و اون اینه که نکنه تو ناراضی باشی و اذیت باشی از بغل کردنم، میدونستم با این حرفم به حرف میاد و گفت نه مامان این چه حرفیه منم واقعا خوشحالم از این ارتباطمون
من. میشه ی خواهشی کنم
عرفان. جون بخواه
من. میخوام وقتی بغلمی مامان صدام نکنی تا احساس کنم باباتی
عرفان. خخخ باشه مینا جان
من. ممنون عرفان جان حالا برگرد میخوام بغلت کنم، بی اینکه حرفی بزنه برگشت و بغلش کردم، از اینکه همه کارا رو من پیش میبردم در عذاب بودم، برای بار چندم ازش پرسیدم تو این رابطه رو چطوری دوست داری؟
گفت من هرجور تو بخوای خوشم،
گفتم ولی من تا همین حد راضیم و میخوام تو هم راضی از همخوابیم باشی،
گفتم ولی تو هم باید خواسته ای داشته باشی و همونطور که من جای بابات میخوامت تو هم منو مثل دوست دخترت بدون، از حرفم جا خورد و زبونش بند اومد، شروع کردم به دست کشیدن به سینش و تا شکم میبردم و به شکم که می‌رسیدم متوجه میشدم نفسش حبس میشد،
گفتم عرفان میخوام برگردم و ایندفعه تو بدنمو دست بکشی، سکوت کرد و مردد بود از تماسش با بدنم، ولی این خواسته خودم بود، برگشتم و جسارتمو بیشتر کردم گفتم قبل از اینکه بغلم کنی سوتینم رو باز کن، نمیدیدم عکس العملش رو ولی تن به خواستم داد و ناشیانه مشغول باز کردن سوتینم شد، و خودم کامل درآوردمش ازش خواستم بهم بچسبه خیلی کم بهم چسبید طوری که کیرش رو حس نکنم و دستش رو گذاشت روی پهلوم و با فاصله از شکمم نگه داشت، دیگه عصبی شدم از اینکه اقدامی نمی‌کرد، دستش رو گرفتم و خودمو کشوندم بغلش تا کیرش به باسنم خورد و کمرم به سینش،
به نشانه اعتراض گفت مامان!! گفتم اولا مینا دومن این منم که باید راضی باشم که هستم گفت ولی!!! گفتم ولی نداره میخوام توی بغلم عین ی مرد رفتار کنی و خواسته های همو بر طرف کنیم، دست معلقش رو گذاشتم روی سینم و نگه داشتم گفتم حالا هم تو بدنمو دست بکش و فک کن پیش دوست دخترتی،
عرفان. ولی تو مادرمی؟!
من. آره هستم ولی نه وقتی به هم احتیاج داریم حالا شروع کن و دستت رو بکش روی سینم، از اونجایی که همکاری نمی‌کرد خودم دستش رو روی بدنم میکشیدم،
آهی از سر همراهی نکردنش کشیدم و خودمو هول دادم ع

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:50


ایثار باید کرد


#مامان #تابو

شما به گروه با جنبه ها اضافه شدید
سلام خوش آمدید
نمیدونستم شماره کیه منو اضافه کرده، گروه چهارصد نفره بود
ی مطلبی توی گروه نظرم رو جلب کرد که محتواش رابطه احساسی مابین مادر و پسر بود، بعد از خوندنش حالم بد شد و از گروه لفت دادم، ولی از مغزم بیرون نمی‌رفت و داشتم خودمو جای اون مادره میزاشتم، به نظرم شدنی نبود ولی دوستش داشتم،
چند روز گذشت دوست داشتم دوباره بخونمش ولی پاک شده بود،
فیلتر شکن رو روشن کردم و جمله رابطه مادر و پسر رو سرچ کردم که دوتا مطلب با این موضوع بالا اومد ولی هیچکدومش اون مطلب نبود، اون دو مطلب رو خوندم ولی برام جالب نبودن و بیشتر سرچ کردم و رفته رفته کاربر شهوانی شدم، خوندن مطالبش منو گرم می‌کرد و کنار همسرم به ارگاسم مطلوب تری میرسیدم و این بهترین نتیجه ای بود که میخواستم،
بعد از گذشت بیست و چهار سال از ازدواجم و دو بار در هفته رابطه با شوهرم احساس تنهایی میکردم،
شوهرم راننده خاور بود و بار ثابت داشت و ساعت یک شب میرفت و نه صبح میومد، یعنی دقیقا بعد سکس میرفت و منو تنها میذاشت، هر چند توی سکس قوی بود ولی آرزوی اینکه بعد از سکس با بدن لخت تا صبح بغل شوهرم باشم به دلم مونده بود و این توفیق فقط سه یا چهار شب در طول سال نصیبم میشد، این موضوع خیلی عذابم میداد،
از طرفی پسر جوونم رو میدیدم که در سن 25 سالگی از بلاتکلیفی مثل دخترا خونه گیر شده بود و تنها با باشگاه رفتن خودشو سرگرم کرده بود، اونو با باباش توی سن بیست و دو سالگیش که مقایسه میکردم می‌فهمیدم که کوهی از خواستن رو سرکوب میکنه و این علتش منو و پدرش بودیم که در تضمین آیندش موفق نبودیم،
نگرانش شده بودم و نمیخواستم نفسشو سرکوب کنه و از طرفی خودم بودم که با چهل و چهار سال سنم هنوز احساس نیاز میکردم،
سعی کردم رابطمون رو نزدیک تر کنم،
راس ساعت یک شد که شوهرم خونه رو به مقصد جاده ترک کرد، جلوی آیینه اتاقم ایستادم و خودمو برنداز کردم، ناامید شدم از لباسای تیره ای که تنم بود، سراغ کمد لباسام رفتم و بلوز سفیدی و شلوار خواب با زمینه سفید و گلهای سبز برداشتم و شروع کردم به تعویض لباسام، جلوی آیینه با شورت و سوتین ایستادم و بدن محتاج به نوازشم رو نگاه کردم و تصمیم گرفتم سوتینمو در بیارم، درآوردم و بلوزمو تنم کردم بعد شلوار خوابمو، یاد بوی تنم افتادم و با احتیاط طوری که ضایع نباشه ی کم اسپری به لباسم زدم و رفتم آشپزخونه و دو دونه نارنگی توی بشقاب گذاشتم و روانه اتاق عرفان (پسرم) شدم،
پشت میز کامپیوتر نشسته بود، با دیدن من فیلم پلی شدشو استپ کرد و صندلیشو به سمت من چرخوند، بشقاب میوه رو روی میز کامپیوتر گذاشتم و رفتم پشت سرش روی تختخوابش دراز کشیدم، توی این حالت سینه‌ های بدون سوتینم به هم می‌خورد و منو سرخوش می‌کرد، دستمو زیر سرم ستون کردم و به عرفان نگاه میکردم، ی کم دیگه صندلیش رو چرخوند و رو به من شد و مشغول پوست کندن نارنگی شد، اولین نارنگی رو کامل خورد و دومی رو پوست کند و به منم نصفشو تعارف کرد از دستش گرفتم و مشغول خوردن شدم و به شروع حرف زدن فکر میکردم، حرفی برای شروع نداشتم پس از باشگاهش پرسیدم و اونم شروع کرد به توضیح دادن، ولی باید جسارت به خرج میدادم و بحث رو به نیازامون میکشوندم ولی کار سختی بود،
من. عرفان جان من می‌شنوم که دوستام با پسراشون اونقدر راحتن که پسراشون دوست دختراشون رو به مادراشون معرفی میکنن ولی تو هرگز از روابطتت با دخترا به من نمیگی، البته منم نپرسیدم ولی کنجکاو شدم بدونم
عرفان. مامان چی شده که بعد از این همه سال امشب یاد این سوال افتادی
من. آخه هر شب که بابات

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:50


میره سرویس منو تو تنها میشیم و تو با کامپیوترت سر میکنی و من به زور خودمو به خواب میزنم گفتم شاید تقصیر منه که از هم دور افتادیم؟
عرفان. نه درست میگی توی خانواده خودمون ی کم روابط خشکه و احساسی نیست، ولی واقعا چیزی ندارم که بگم، یعنی کسی نیست توی زندگیم که بگم
من. آخه مگه میشه پسر به این خوش فرمی رو دخترا از دست بدن
با خنده ای بر لب گفت نه، هیکل و قیافه کافی نیست باید زبون باز باشی و حوصله داشته باشی و البته خرج کنی
فهمیدم که توی پیدا نکردن دوست دخترش هم خانواده مقصرن، آهی توی دلم کشیدم و از اونجایی که تختخوابش ی نفره بود بلند شدم و نشستم و گفتم بیاد کنارم بشینه، کل این مدت میخواستم منو ببینه ولی ناامیدم کرد،
اومد کنارم نشست و جفتمون غرق صحبت های دیگه شدیم تا نزدیکای صبح، یادم رفته بود قصدم از ورود به اتاقش و در آخر سرشو نوازش کردم و گفتم از این به بعد میخوام رابطمون صمیمی تر باشه و بیشتر با هم وقت بگذرونیم و صحبت کنیم، عرفان هم به نشانه تایید سری تکون داد و من رفتم اتاق خوابم،
فردای اون روز بیشتر میخواستم و نیم ساعت قبل رفتن شوهرم رفتم حمام و برگشتم که مصادف شد با رفتن شوهرم و بعد از خشک کردن موهام دوباره همون لباسا رو پوشیدم و رفتم جلوی در اتاقش وایسادم و پرسیدم که وقت داری گفتش آره بفرما،
گفتم میشه بریم اتاق من آخه دیشب اینجا اذیت شدم؟
پیشنهادمو قبول کرد و من رفتم تا اونم بیاد، رفتم توی اتاقم و جفت چراغای شب خواب رو روشن کردم و رو به در اتاق دراز کشیدم و آماده شدم برای ورودش، نگاهی به یقه لباسم کردم و تا جایی که راه داشت دادمش پایین بلکه خط سینه هام تحریکش کنه،
با ورودش به اتاق مضطرب شده بودم و امیدوار بودم همه چیز خوب پیش بره، اومد و نشست روی تخت ازش خواستم راحت باشه و دراز بکشه، همین کار رو کرد و با هم چشم تو چشم شدیم، بایستی شروع میکردم اینقدر دست و پام رو گم کرده بودم که عرفان به حرف اومد و گفت خوب مینا خانم تعریف کن، صدا کردنم با اسم متلکی بود به رابطه احساسی که دو روز بود باهاش پیدا کرده بودم،،
لبخندی به متلکش زدم و گفتم شما بگو آقا عرفان چه خبر؟
عرفان. هیچ خبری نیست بجز بیکاری،
در حالت عادی میتونستم بغلش کنم ولی حالا که طعمه بود برام نمیتونستم، گفتم درست میشه عرفان جان چشم به هم بزنی میری سر کار و زن میگیری و مثل الان که با من توی تختخوابی، با زنت توی تختخواب میخوابی و ما رو از یادت میره
عرفان. این چه حرفیه مامان؟ هرگز محبت های پدر و مادر یادم نمیره
من. ولی ما واقعا برات کم گذاشتیم و این تقصیر من نبوده، منم خواسته های زیادی داشتم که بابات برآورده نشدن ولی کاری که شده و نباید سخت بگیریم
عرفان. مامان بخدا من کسی رو مقصر نمیدونم و زحمت های شما رو میبینم و اگه بتونم هر کاری میکنم که شما خوشحال باشید
من. مرسی پسرم ما هم جز خوشحالی تو چیزی نمیخوایم
عرفان. مامان
من. جانم
عرفان. چیزی بپرسم راستشو میگی؟
من. معلومه، بپرس؟
عرفان. منظورت چیه بابام برات کم گذاشته؟
من. خوب من بیشتر از پولش به وجودش احتیاج داشتم و الان ده ساله که این سرویس رو انجام میده من همش تنها میخوابم
عرفان. مامان ببخشید اینو میپرسم منظورت رابطه ست
من. نه عرفان جان منظورم رابطه احساسیه و به عنوان یک زن این همه مدت تنها خوابیدن برام سخته
عرفان. خوب مامان من هستم، میخوای من پیشت میخوابم
رفتم نزدیک و بغلش کردم و گفتم مرسی عرفانم ولی منظور من به عنوان یک مردی که بشه… چجور بگم
عرفان. مامان راحت حرفت رو بزن
من. دوست دارم توی بغل تو بخوابم ولی اگه اون بود خیلی بهتر بود و اینکه تو هم خود

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:50


و و سوتنیشو در آوردم. باورم نمیشد. نینا لخت لخت جلو من نشسته بود. شروع کردم ممه هاشو خوردن. خیلی بزرگ نبود ممه هاش. اما بجاش تا دلت بخواد سرشون مثل دو تا گلوله بود که حسابی هم شق شده بودن. وایییی خدا چی میدیدم ممه ای که همیشه آرزوشو داشتم. شروع کردم لیسیدنشو و از بالا تا پایین ممه هاشو خوردن. نوک ممه هاشو میخوردم و اونم چشماشو بسته بود و آه میکشید تو بغلم. دیدم دستشو برد سمت کسش و کیر منو بیشتر به کسش فشار داد. من داشتم دیوونه میشه برش گردوندم سمت خودم و سینه ‌هاشو ول کردم و چسبیدم به لباش. با دستام فشار ممه هاش میدادم و لباشو هم میخوردم... کیرم حسابی آب اولیشم دوباره اومده بیرون و حسابی لزج شده بود و حال میداد. نینا یهو گفت بابک میخوای بکنی از پشت؟‌باورم نمیشد که میخواد کون بهم بده. گفتم نینا مطمئنی میخوای بکنمت؟ گفت آره عشقم. خیلی وقته کیرتو توی خودم تصور میکنم. آروم آروم شروع کردم به فشار دادن کیر لزجم در سوراخ کونش. اما تو نمیرفت که لامصب. دیدم خودش هم اومد کمک. آروم باسنش باز کرد و یک کم تف خودشو زد به کونشو و آروم آروم باهاش بازی کرد. بعدها فهمیدم احتمالا تجربه داشته با کسای دیگه. اما دمش گرم دیدم آره جواب داد. سرش که تو رفت جیغ زد و من ترسیدم. اما آروم آروم خودشو عقب جلو کرد و کل کیر منو تو خودش جا کرد. وای باورم نمیشد. کیرم تو کس نینا بود یعنی!!!!

دیگه داشتم تو آسمونا سیر میکردم. آروم عقب جلو کردم و دیدم خوشش اومده اونم. همزمان ممه هاشم گرفتم تو دستم و میکشیدم سمت لبم که بتونم بخورم. جیغش در اومده بود دوباره. نینا داشت دیوانه میشد. من از اون بدتر. واییی چه حالی میده نینا. بابک استادت داره میکنتت ها.اونم میگفت بکنم عشقم. همش مال خودت. دستمو عقب جلو میکردم رو چوچولش و اونم خودشو عقب جلو میکرد که کیرم یهو دوباره ارضاء شد و همه آبم ریخت تو کونش. درش آوردم کیرمو دیدم اه اه اه... یک مشت (...) نمیگه که حالتون بد نشه، چسبیده بهش. با هر زحمتی بود نگاهش نکردم و آروم با دستمال پاکش کردم و خوابیدم تو بغل نینا. کلی قربون صدقش رفتم و ازش تشکر کردم. گفتم پاشو پاشو بریم حمام دیگه بسه. یک حوله و یک دست لباس باباش واسه من آورد و حوله خودش هم آورد و جاتون سبز رفتیم حمام و حسابی اونجا هم از خجالت کسش در اومدم. تا میتونستم زیر دوش که بود نشستم و لیسش زدم. خیلی خوب بود. واقعا تجربه عالی بود. اولش سخت بود اعتماد کنه اما هنوزم که هنوزه تجربه با نینا بودن رو فراموش نمیکنم. یادش بخیر. ببخشید طولانی شد.

نوشته: بابک

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:50


خاطرات دانشجویی بابک


#دوست_دختر

 
دانشجویی

آخرای دوران دانشجوییم بود که استاد راهنمام ازم خواست توی یکی از درس‌های محاسباتی کمکش کنم و بشم دستیار استاد. منم چون دوست داشتم بیشتر تجربه کسب کنم قبول کردم. یکی از چیزهایی که از استادهام یاد گرفته بودم این بود که هر جلسه به یکی گیر بدم و باهاش کلاس رو آروم کنم. وگرنه کنترل کلی بچه‌های شیطون کار ساده‌ای نبود. خلاصه هر جلسه به یکی گیر میدادم و از شانس خوب من حشری، از ۳۰ تا دانشجو فقط ۲ تا پسر بودن و بقیه دختر. چون بچه‌های سال آخر هم بودن تقریبا همشون دیگه شر و شیطون شده بودن و حسابی سر و گوششون می جمبید. منم چون دانشجو بودم دوست نداشتم دردسری برام ایجاد بشه و همیشه سعی می‌کردم خیلی صمیمانه برخورد نکنم. خلاصه چند جلسه‌ای رفتیم با این بچه‌ها کلاس و حسابی با هم آشنا شدیم.

دردسرهای من وقتی معمولا این‌ها امتحان یا کوییز داشتن بیشتر میشد. یک روز که حسابی شلوغ میکردن به یکیشون که اسمش نینا بود گیر دادم. دختری آروم و نجیب به نظر میومد و این آدم‌هایی که با چشمشون آدم رو میخورن. خلاصه من چند باری تو اون جلسه باهاش چشم تو چشم شدم. اونقدر چشماش قشنگ بود که آدم دلش میخواست همینجور نگاهش کنه. هر وقت نگاش میکردم و بهش گیر میدادم با یک لبخند جوابمو میداد و میگفت این میشه جوابش. فهمیدم حسابی بچه‌ زرنگه چون هیچ وقت نشده بود بیاد سوال خصوصی بپرسه و همه سوال‌ها هم داشت واقعا درست جواب میداد. خلاصه یک خرده بیشتر شوخی کردیم و بهشون گفتم یاد بگیرید مثل این نینا یک کم خرخونی کنید اینقدر از این به بعد پاشنه در اتاق من رو در نیارید موقع امتحان‌ها.
این سر به سر گذاشتن‌های نینا ادامه داشت و آروم آروم حس میکردم هم اون از من خوشش میاد و هم من از اون. اما روم نمیشد هیچ وقت هیچ کار خطایی کنم. بالاخره محیط دانشگاه و کمک استادی شرایطی نبود که بخوام جلوی بقیه بچه‌ها بهش حرفی بزنم یا نشون بدم مستقیم که خوشم اومده ازش. اما دیگه مطمئن بودم نینا خیلی حال میکنه باهام.

این ها رو گفتم که برسم به اصل ماجرا. یک روز دیدم تمرین‌هاشو ایمیل کرده واسم و گفته یک چند تا ایراد دارم. امکانش هست حضوری بیام؟ که منم از خدا خواسته گفتم چرا که. خلاصه اومدیم توی اتاق ما و چند تا بچه‌های دیگه هم بودن و اومد سوالاشو پرسید و منم جواب دادم. لامصب بوی ادکلانش دیوانم کرده بود اینقدر حشری کننده بود. لحنمو باهاش عوض کردم و با اول شخص باهاش صحبت کردم. گفتم تو نمره میانترمت مگه چند شده که اینقدر شور میزنی واسه پایانترم. گفت ۱۹ شدم میخوام پایانترم رو هم خوب بشم اما این قسمت‌های حلقه‌های تو در تو و محاسبات ریاضی با برنامه رو اصلا نمیفهمم. همینجور که داشت حرف میزد چون جفتمون پشت یک میز بودیم میتونستم پاهامو بچسبونم بهش. آروم پاهامو چسبوندم بهش. دیدم پاهاشو کشید. گفتم خوب من چه کاری از دستم بر میاد؟ گفت میشه برام چند جلسه خصوصی بزاری؟ منم گفتم میدونی که دکتر بفهمه ناراحت میشه. اما چون تو هستی چشم. حالا ایمیلی با هم هماهنگ میکنیم. دیدم آیفونشو در آورد و گفت میشه شمارتو بگی بزنم. خلاصه سرتون رو درد نیارم. هماهنگ کردیم و یک جلسه اومد توی همون اتاق عمومی گروه شروع کردیم به رفع اشکال. منم که از قبل کلی شبیه سازی کرده بودم این صحنه‌ها رو که چیکار کنم که بتونم تاچش کنم و مزه دهنشو بفهمم. وقتی دیدم خیلی خوب نمیتونم با کیبورد کار کنم پاهام رو کردم زیر میز و صندلیمو بردم چسبوندم بهش. برای منی که تا اون موقع دوست دختر نداشتم همین کار هم شق کننده بود. ناخود آگاه شق کردم و حسابی حشری شدم. دیگه نمیفهمیدم چی بهش میگم. الکی چرت و پرت جواب سوالاشو میدادم اما همینجور آروم رون پاهام رو چسبوندم بهش. نمیدونم حس میکردم اون هم همینجوریه. چون هر چی میگذشت من بیشتر فشار پاهاش میدادم. یهو دیدم پاهاش رو برد عقب. منم ادامه ندادم. اما دیدم چون یکی از بچه‌های همکلاسی من از پشت اومده تو اتاق پاشو کشیده. دیگه خیالم راحت شد که نینا دلش میخواد. اون جلسه با هر بدبختی بود گذشت و اونم امتحانشو داد و یک روز که خیلی حشری بودم بهش پیام نینا چطوری؟ امتحاناتو دادی؟ مشکلی دیگه نداشتی؟ اونم جواب داد و کلی تشکر کرد و گفت خیلی خوب نوشتم. از اینجا دیگه من و نینا رفیق شدیم و شروع کردیم به آی مسیج بازی. این مسخره‌ بازی‌های اپل و شکل بوس و قلب متحرک هم تازه اومده بود و من یک شب که تا آخرای شب باهاش داشتم در مورد خارج رفتن صحبت میکردم یک بوس متحرک براش فرستادم. اسمش هم توی آی مسیج با رنگ قرمز نوشتم با خط خودم. تا چند دقیقه هیچی نیومد. یهو گفت این چی بود بابک؟ گفتم مگه ندیدی تا حالا؟ خلاصه با هم شروع کردیم به بازی کردن و آروم آروم با همون ابزار دست نوشته‌ای آیفون کلی واسه هم نوشتیم. دلمو به دریا زدم و نوشتم کاش میشد الان اونجا بودم! دیدم گفت جدی میگی؟ گفتم آره،‌جدی گفتم. گفت من با

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:50


با و مامانم آخر هفته دارن میرن ویلای شمالمون. منم حوصله رفتن ندارم. میخوام استراحت کنم و میمونم. اگر شد میگم بیا. باور نمیکنید چقدر خوشحال شدم. میتونستم یعنی فتحش کنم؟ نینا که اینقدر سرد و سنگین بود الان داره بهم آخر هفته خونمون رو خالی میکنم بیا.... شروع کردم به قربون صدقه رفتنش و آروم آروم جفتمون داغ داغ شدیم. گفتم کاش میشد الان حرف میزدیم نینا. من میرم دستشویی خوابگاه و اگر میشه با هم تلفنی صحبت کنیم. همون موقع ساعت ۴ صبح با هم حرف زدیم و اونقدر جفتمون حشری شده بودیم که فقط قربون هم میرفتیم و همدیگه رو تحریک میکردیم. نمیخواستم کار رو خراب کنم و دوست داشتم واقعا تو خونه فتحش کنم. اولین بارم بود و بی تجربه هم بودم البته. اما نمیخواستم اعتمادش رو از دست بده.
خلاصه اینکه آخر هفته شد و یک کادو کوچولو هم گرفتم و رفتم تا سر کوچشون تو شهرک غرب. با ترس و لرز زنگش زدم گفت همسایه‌ها بهتره نفهمن که میای. رسیدی دم در،‌ در رو میزنم بیا واحد طبقه ۷. خلاصه رفتم داخل دیدم واییییی این نینای منه!!!‌چه فرشته ای.... باور نمیکنید چقدر قشنگ شده بود. یک لباس رنگی با شلوار چسبون و روسری سفید و ظریف. سلام کردم و رفتم داخل نشستیم رو مبل. یک خرده سلام و احوال پرسی کردیم و گفت چی میخوری. گفتم مممممم مممم نمیتونم بگم... اما هر چی تو بخوری مهربونم. دیدم یک خنده ای کرد و گفت تو مهربونتری. باشه بزار یک شربت بیارم. خلاصه شربت و آورد کنارم نشست. این بوی ادکلانش خودش آدمو مست میکرد و هیچی نمیخواست. رو مبل تک صندلی نشست بعد که شربت رو آورد. خلاصه شربت رو خوردیم و آروم دستشو کشیدم رو مبل خودم گفتم خوب حالا کنار همیم. حسابی حشری شده بودم. لبامو گذاشتم رو گونه‌هاش و بوسیدمش. دیدم چشماش خمار شده آروم لبمو بردم رو لباش و دستاشو فشار دادم. دیگه طاقت نداشتم گفتم بیا بشین رو پام
میخوام فشارت بدم به خودم. همزمان فشارش میدادم و همزمان لباشو ناشیانه میخوردم. لباش از شربته خوشمزه تر بود. به خصوص که با رژ لبش هم قاطی شده بود. دیدم خودشو عقب کشید یهو. آروم نازش کردم و در گوشش گفتم نینا میخوام بلیسمت... وای همین الانم که یادم میاد دوباره حشری میشم. آروم روسری شو در آوردم و گفتم مال من میشی عشقم؟
حسابی حشری بودیم جفتمون من که کیرم داشت از شلوار میزد بیرون و حسابی خیس کرده بود شرتمو آب اولیش. تو بغل هم قفل شدیم و جفتمون عین دیوونه ها هر کاری میکردیم که اون یکی رو بیشتر حشری کنیم. صدای آه و نالمون در اومده بود از کشیدن بدن‌هامون به هم. نینا خیلی حشری شده بود اما هنوز اجازه نمیداد دست به ممه هاش بزنم. حس کردم بازم زمان میخواد. آروم دستامو بردم پایین کشیدم وسط رونش... یک آهی کشید که انگار از ته قلبش آرزوشو داشت. شل شدیم تو بغل هم. من میمالیدم اونم میمالید همه جای منو. دکمه های شلوار لی چسبونشو باز کردم و دستمو از رو شرت گذاشتم رو کسسسش. وای چقدر داغه نینا... داره آتیش میگیره. گفتم ممممم میخواتش بابک. آروم شروع کردم به ناز کردنش. آروم دستشو آوردم و از تو شلوار خودم گذاشتم رو بابک کوچولو که حس غریبی نکنه. دیدم شروع کرد بالاخره. شلوار منو کشید پایین و منم شلوارشو آوردم پایین و شروع کردیم به مالیدن هم. اونقدر همدیگه رو مالیدیم که من ارضاء شدم و همه آبم ریخت رو شلوارم که تا نصفه پایین بود. دیدم نینا داره داغ تر میشه. منم شروع کردم ادامه دادن و محکم تر چوچولشو مالش دادم از رو شرت و حسابی آه و اوهش در اومده بود. انگار بیشتر میخواست. منم سریع تو یک چشم به هم زدن شلوارشو و شرتشو کشیدم پایین و شروع کردم لیسیدنش. کاملا مال من شده بود. داغ داغ و پر آب. اونقدر خیس بود کسش و مزه اش باحال بود که انگار خوشمزه‌ترین چیز تو عالم بود. زبونمو میذاشتم رو کسش و از بالا تا پایینش میخوردم. وایییی چقدر خوب بود. واقعا داشت جیغ میزد دیگه. چوچوش رو پیدا کردم با هر زحمتی بود و نوک زبونمو هی می کشیدم روش. داشت دیوونه میشد نینا. فریاد میزد بابک بخورشششش... دیدم یهو یک آهی کشید و کلی لرزید و ارضا شد. دستمو گذاشتم رو کسش و فشارش دادم و شلوارمو بیرون آوردم و خودمو تو پشتش جا کردم. جفتمون ارضا شده بودیم و حسابی بی حال همونجا رو مبل بغلش کردم از پشت و گوش هاشو نوازش کردم تا خوابم برد.

یک نیم ساعتی فکر کنم گذشته بود که یهویی بیدار شدم دیدم من پشت نینا خوابیدم و اونم انگار خوابه. دوباره شق کردم... وای ... دستمو گذاشتم از پشت رو کسششش و آروم کیرم رو وسط پاهاش جا کردم. دیدم اونم بیدار شد. آروم میکشیدم به وسط پاهاش و فشارش میدادم سرشو به کسش. گفت بابک یهو نکنی توم دیوونه. دخترما... گفتم بابا حواسم هست. مثلا استادت بودما.
ولی دوست داشتم بکنمش هر جوریش شده. حسابی کیرم رگ هاش زده بود بیرون. دیدم نینا هم حشریه. گفتم عشقم میشه ممه ها تو بخورم؟ برگشت و گفت آره عزیزم. همش مال خودت مهربونم. از پشت سوتینشو باز کردم و لباسش

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:50


فتم بوخورش که یکم نازو افاده اومد ولی اخرش یه چند دقیقه ای خورد خیلی حرفه ای هم میخورد از دهنش در اوردم و کاندم کشیدم و یکم بالا پایین کردم کیرمو روی کوسش تا با اب کوسش خیس بشه و یواش یواش فرو کردم تویع کوسش خیلی لیز و تنگ بود باخودم گفتم ای خاک تو سرت کنن عمو جان ک اینو فک میکنی اصلا نکردن تاحالا بعد ها که فهمیدم و ازش پرسیدم گفت که حلقویه و بخاطر مشکل زود انزالی شوهرش زیاد سکس ندارن شروع کردم به تلنبه زدن اول یواش و رمانتیک و رفته رفته تند تر که دیدم داره داد و فریاد میزنه که با ناخوناش اینقد روی کمرم فشار داد که فک کنم زخم شد و ارو گرفت دقیقا کیرم قالب کوسش بود و داشت دیواره های کوسش فشار میاورد همینجوری من نگهداشتم و حالش ک جا اومد دوباره شروع کردم یه چند مین که تویه این حالت کردمش گفت بزار من میخوام بیام بالا من ب پشت خوابیدم و اومد کیرمو با کوسش تنظیم کرد و نشست روش شروع کرد به بالا پایین کردن و منم داشتم سینه هاشو میخوردم و میمالیدم که تند کرد و شروع کرد به لرزیدن و دوباره ارضا شد تا اینجای کار بخاطر کاندوم تاخیری حدود 40دقیقه گذشته بود و دیگه نای حرف زدن نداشت و من هنوز مونده بود تا بخوام ارضا بشم داگیش کردم و از پشت کردم تویه کوسش شروع کردم به تلنبه زدن لامصب کونش هی میگفت منو بکن منو بکن ولی از جایی که خاطره خوبی از کون کردن ندارم چون یه بار داشتم دوست دخترمو میکردم و کثافت کاری شد دیگه نکردم با این تفاسیر باید حقمو از این موس و کون تنگ میگرفتم کیرمو در اوردم و گذاشتم در کونش هنوز میخواستم فشار بدم که صداش در اومد تورو قران نکنی ک جر میخورم که از اون اسرار و از من انکار ولی واقعا هم کونش تنگ بود سر کیرم ک رفت تو احساس کردم داره له میشه که دیدم داره درد میکشه بیخیال شدم و دوباره کردم تو کوسش اینقد تلنبه زدم که یه بار دیگم ارضا شد قشنگ تلافی چند سال ارضا نشدنش در اومده بود و دیگه نای حرف زدن نداشت و فقط التماس میکرد ابتو بیار ابتو بیار دیگه نمیتونم منم ک خودم خسته شده بودم کاندوم رو در اوردم و شروع کردم به کردن داشتت دیگه جیق میکشید که بعد از چند مین احساس کردم داره میاد سرعتو بالا بردم و کشیدم بیرون و ریختم روی پشتش واقعا خسته شده بودم و جوری خالی شده بودم که تویه زندگیم هیچ وقت به این شکل خالی نشده بودم انگار هیچی در وجودم دیگه نیست افتادیم کنار هم و یه چند دقیقه ای بودیم تویه بغل هم بعد پاشدیم رفتیم حموم باهم ولی چون جفتمون خسچه بودیم دیگه مثل اساتیدی که میگن چند بار کردم و حموم رفتیم بازم کردمو اینا نبود یه دوش گرفتیم و اومدیم بیرون اون یکم کار داشت رفت ب کاراش برسه و منم رفتم دنبال کارام نزدیک ظهر بود زنگ زد نهار درست میکنم بیا اینجا ولی من چون کار داشتم نتونستم برم و الان پشیمونم که چرا نرفتم بعد از اون جریان چند ماهی گذشت و رفچه رفته ارتباط من باهاش کم شد و بعد هم سر یه موضوع خیلی عادی باهم بحث کردیم و عین بچه ها همو بلاک کردیم و تموم شد این پرونده ولی واقعا سکسی که با اون به من جال داد تاحالا هیچ وقت اینجور سکسی نداشتم
دوستان اساتید این داستان هیچ گونه کم و زیادی نشده بود و حقیقت بود فقط اسم ها عوض شده بود پس لطفا به خودتون و فرهنگ همه احترام بزارید البته من خودم خیلی از نظرات شماها در رابطه با داستان های دیگه خوندم که خیلی جاها فوهش دادید درست بوده چون داستان خیالی و کس شعر بوده ولی این داستان حقیقی هست، ممنون که وقت گزاشتید.

نوشته: میلاد

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:49


زن_عمو



سلام خدمت تمامی اساتید محترم من اولین داستانمه که دارم مینویسم میخوام کامل بنویسم و به همین خاطر طولانی میشه پس اونایی داستان طولانی دوست ندارن نخونن و اگر غلط املایی داشت ببخشید چون با گوشی تایپ میکنم دوستان این داستان کاملا واقعیه و جز اسم ها چون همه دوستانم اینجا میان نمیخوام که اسمی برده بشه
پس لطفا اگر دوست ندارید نخونید تمین اول کار و در اخر فوهش ندید ممنون
خوب بریم سر داستان
من میلاد هستم (اسم مستعار) این داستان مال سال 98برج 3-4هستش سنم 25 قدم 178وزنمم 74یعنی میشه گفت معقولم قیافمم نه خیلی دختر کشه مس اینایی ک مینویسن و تعریف میکنن و نه خیلی بد ک حال بهم زن باشه کیرمم 40-50سانت نیست 17سانته و قطرشم معمولیه رو ب کلفتی خوب از زن عموم بگم من چندتا عمو دارم که این یکیشونه از زن عمو جونم بگم براتون یه زن حدودا 38ساله دقیق نمیدونم پوست بدنش سبزه سینه 80و یه کون گنده که همین کونه منو به طرف خودش سوق داد و قیافشم خوبه خوش ستاره و بانمکه اسمشم میزارم مهسا(مستعار)من بچه مشهدم و اونا یه شهر نزدیک به مشهد که بعد اومدن مشهد ساکن شدن داستان از جایی شروع میشه که عمو جانه ما میره و ازدواج میکنه و این جیگرو میاره تو خانواده از روز اول شنیدم که خیلی شوخه و خوش خنده بعد از چند وقتی من میرم شهر خودمون و اولین برخورد باهاش کلید میخوره از جایی که تو یه فامیل پدریم من نوه ی بزرگ هستم و قابل احترام و همیشه ادم شوخی هستم سریع باهم جور میشیم اوایل هیچ وقت نظری نداشتم نسبت به اون ولی رفته رفته فهمیدم ک در دوران مجردی زیر ابی هایی رفته و به فکر رفتم که چرا وقتی دم دست منه من استفاده نکنم این شد که پیام بازی شوخی شروع شد اینم بگم که داستان ما مثل خیلی عزیزان جوری نیست که فوری جور شد و اومد داد نه چند سالی گذشت و مادوتا خیلی باهم راحت شده بودیم راحت به این معنی ن ک جلو من لخت بگرده و اینا خوانواده ها تقریبا نیمه مذهبی بودن گذشت و عمو من بخاطر یه حادثه مجبور ب بستری و عمل شد رقچه رفته بعد از بهبودش بخاطر مصرف دارو ها فهمیدم که نیاز های جنسیش کم شده در صورتی شهوت از چهره زن عمو میبارید درد و دل میکرد بامن بعد از چندین سال که پیام میدادیم باهم راحت بودیم و کسی هم خبری از این جریان نداشت کم کم از سکسشون ک زود تموم میشه و ارضا نمیشه و سرکوب میکنه نیازاشو صحبت کرد البته اون موقع بیشتر دلم سوخت براش چون خودش کار میکرد و خرج خونرو میاد چون دیگه عموم به مشکل خورده بود و نمیتونست کار کنه رفته رفته رومون بهم باز شد و این شد جرقه حرفای سکسی و گیف و فیلم فرستادن برای هم اولین قرار تویه مغازه من بود چون من مغازه داشتم تویه یه پاساژ به نام در مشهد ا مد زن عمو مغازه و باهم حرف زدیم و یکم دست مالیش کردم گذشت و برای دفه دوم قرار گذاشتیم دوباره تویه مغازه برای سکس وقتی که اومد بعد از یکم کس شعر گفتن ظهر شد و پاساژ خلوت در مغازرو بستم و پشت ویترین بعد از لب گرفتن و مقدمه سکس شروع شد یعنی اینقدری که این زن تنگ بود من تابه حال ندیدم و نکردم و چون خیلی وقت بود تو کفش بودم بعد از 8دقیقه من ارضا شدم و عصابم به حدی بهم ریخت ک همش خودمو فوهش میدادم که چرا هیچ غلطی نکردم ن قرصی و ن کاندومی از این جریان سه ماه گذشت و با اسرار من دوباره قراری برای سکس گذاشتیم که این بهترین شد عموم رفت شهرستان و من موندم و زن عمو صبح بود ساعت 9رفتم خونش درو باز کرده بود و رفته بود داخل خونه وقتی رفتم تو دیدم حسابی به خودش رسیده و یه تاپ شلوارک زرشکی تنشه عطرو ادکلن و خیلی ناز شده بود رفتم تو بعد از دست دادن و روبوسی کردن نشستم روی مبل و رفت اب هویج بستنی اورد از جایی که من از هویج بدم میاد یکی دو قلوپ خ ردم و گزاشتم کنار گفت چیشد چرا نخوردی گفتم برای اون وقت هست و سریع بقلش کردم شروع کردیم به لب گرفتن خیلی حرفه ای لب میداد اینقدر داغ شده بود چون روی لب گرفتن خیلی حساس بود و سرو صداش بالا رفته بود رفتیم رو زمین و افتادم روش از روی شلوار کیرمو گرفته بود و داشت میمالید منم داشتم لبشو میخوردم و با دوتا دستام سینه های سفتشو میمالیدم همینجوری روی زمین کمرشو پیچو تاب میداد که بعد پنج دقیقه با لب گرفتن ارضا شد بلند شدم لباسامو در اوردم و فقط شورتمو گذاشتم بمونه شلوارکشو در اوردم ک دیدم زیرش شورت نپوشیده و یه کوس اپلاسیون شده تمیز که تاحالا باخودم تصور میکردم که لبه داشته باشه یا نسبت به پوست بدنش سیاه تر باشه ک هیچ کدوم از اینا نبود لبو لوچه ای از کوسش بیرون نزده بود خیلی جمعو جور و عالی خلاصه داشتم سینه هاشو میمالیدم ک نتونست تحمل کنه و کیرمو از کنار شورتم در اورد و چشماشو درشت کرد و با صدای خمارش گفت اینو تاحالا چرا ندادی به من شهوتش زده بود بالا پیچو تاب میخورد من یه دستم به کوسش بود و لبام رو لباش که دوباره دستم خیس شد و ارضا شد دیگه وقتش بود که شروع کنم بهش گ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Nov, 13:49


تر و … ولی در انتها شرایط زمانه مارو از هم جدا کرد چون اون میخواست ازدواج کنه و من شرایط ازدواج رو نداشتم. از هم جدا شدیم اما روحمون هنوز باهمه و هنوز تو فکرمه
پایان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:49


باید باور کنیم
تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست
روزهای خسته‌ای
که در خلوت خانه پیر می شوی
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است

تازه پی می بریم
که تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست
"دیر آمدن"

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:31


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:30


پسرداییم رو‌ پشت بوم منو گایید

#پسردایی #تجاوز

سلام دوستان میخوام یه خاطره ی واقعی رو براتون بگم دهه شصت بیشتر خانواده ها عادت داشتن یا رو‌پشت بوم میخوابیدن یا تو حیاط چون تابستونها هواش خنک بود من یه پسر دایی داشتم که بیشتر مواقع خونه ی ما بود چون همسن داداشم بود و با هم همبازی بودن من اونموقع کلاس هشتم بودم و پسرداییم هیجده سالش بود یه دختر توپر و خوشکل وسفید برفی والبته ساده لوح و خجالتی،یه شب که همه رختخوابها رو‌تو حیاط بزرگ خونمون پهن کردیم و خوابیدیم حس کردم کسی چسبیده بهم از پشت و‌منو بغل کرده اولش فک کردم دارم خواب میبینم ولی یهو دیدم دستی رفت زیر دامن شلواری گشادم وداره کصم رو میماله از ترس داشتم سکته میکردم زبونم بند اومده بود یه حس عجیب داشت مثل ترس و‌لذت بی صدا انگار منتطر حرکت بعدیش بودم که بعد کلی مالش دامنمو کشید پایین و یه چیزی رو فرستاد لای پاهام وخودشو عقب جلو کرد یه داغی رو وسط پاهام حس کردم و یواش ازم دور شد فقط و‌فقط از بوی ادکلنش فهمیدم‌که علی پسرداییمه،تا خود صبح خواب به چشمم نرفت نمیدونستم باید چه حرکتی بزنم به کسی لازمه بگم یا نه واقعا هیچی نمیدونستم صبح که شد سرسفره ی صبحانه زیرچشمی داشت نگام میکرد منم نگام افتاد بهش که یه چشمک ریز زد ویه لبخند،من طپش قلبم بشدت بالا رفته بود سریع خودمو از اونجا دور کردم و تمام فکرمو درگیر کرده بود از علی بگم یه پسر فوق العاده جذاب و هیکلی قیافش شبیه هندیها بود و واسه اون زمان خیلی کراش بود خلاصه شب شد من بیصبرانه منتظر بودم که چه اتفاقی میخاد بیفته باز علی از پشت بغلم کرد و گردنمو میبوسید و لیس میزد منم انگار زیادی داشتم لذت میبردم و جیکم درنمیومد اینبار دستشو کشید رو سینه های تازه درومدم ومن از شدت شهوت کصم خیس خیس شد فقط دخترها میدونن تو سن بلوغ سینه هاشون چقد تحریک امیزن باز هم لاپایی زد و رفت کنار و این جریان چندبار دیگه هم تکرار شد علی دیگه فقط پسرداییم نبود شده بودیم پارتنر هم و منو قانع کرده بود که هیچ اتفاق بدی واسم نمیفته هیچکسم قرار نیست بفهمه و فقط قراره لذت ببریم یه روز بهم گفت که امشب بگو میخوام رو‌پشت بوم بخوابم تا منم بیام پیشت و راحتتر کارمونو بکنیم منم با کلی مقدمه چینی مامانمو راضی کردم که رو‌پشت بوم خونه بخوابم
شب شد همه خوابیدن دیدم علی یواشکی داره از نردبون میاد بالا تا رسید بهم شروع کرد به بوسیدنم و مالش دادنم سینه هامو مک میزد و منم راه به راه ارضا میشدم اولین بار بود که اومد روی من و کیرشو گذاشت وسط پاهام اولش با دست میمالیدش رو کصم بعد یهو فرستادش داخل منم با دست جلو دهنمو گرفتم که جیغ نزنم ولی کصم بشدت سوز میزد و اون داشت تلمبه میزد باز هم یه حس جدید بین درد و لذت ،خلاصه علی پرده مو زد و انگار زن و شوهر بودیم دیگه ،چندباری هم خانواده نزدیک بود مچمون رو بگیرن که بخیر گذشت علی رفت سربازی و برگشت منو از خانوادم خواستگاری کرد اونا هم گفتن هنوز خیلی زوده چند سال نامزد بمونین تا موقعش،دوران نامزدی خیلی باحالی داشتیم تو هر فرصتی علی منو میکرد و‌دوتایی حالشو می بردیم یادمه یبار که حموم بودم اومد داخل و درو قفل کردیم زیر دوش آب انقد منو کرد که دیگه نا نداشتیم از جامون بلند شیم وقتی نوزده سالم شد عروسی مفصلی برامون گرفتن و رفتیم سر خونه زندگیمون،اینم یه تجاوز شیرین که به ازدواج ختم شد
نوشته: اشرف

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:29


ت کردم روی مبل پاهامو دادم هوا و اونم با خنده گفت خیلی هولی ها ولی اینجوری نمیشه
هجوم اورد به سمت کصم و با ولع کصمو میخورد
زبونشو میکرد داخل و گرمای دهنش دیوونه ام میکرد
اسمشو گفتم و ازش خواهش کردم کیرشو بکنه توم
دکتر که حالمو دید خندید و گفت دختر کوچولو کیر ددی رو میخواد
با تمام وجودم گفتم اره
با شنیدن همین سریع کیرشو از شورتش دراورد و بدون اینکه بهم مهلت بده که بگم کاندوم بذاره کیرشو کرد توم
تا ته کیرشو کرد توم
کیرش اونقدر بزرگ نبود اما چون ناگهانی برد تو کصن نصفم رفت
اه‌بلندی کشیدم و دکتر تند تند تلمبه میزد
لین حجم از انرژی برای این مرد تو این سن برام خیلی عجیب بود
اما تند تند تلمبه میزد
منو بلند کرد و مجبورم کرد خم بشم روی پشتی مبل و داگی رفت
انگشتش رو کرد بود توی کونم و تند تند تلمبه میرفت
عاشق اینم که موقع کس دادم یکی انگشتش رو بکنه تو کونم و این کار خیلیی بهم حال داد
کیرش رو هی در میاورد و بعد محکم میکرد توی کصم
از ضربه هایی ک به دهانه ی رحمم میخورد به جلو پرت میشدم و ناله میکردم
۵ دقیقه اینطوری منو گایید و بعد خودش روی مبل نشست و به پوزیشن دختر گاوچرون من روی کیرش نشستم
و بعد از اون منو مجبور کرد روی زمین دراز بکشم و از پشت کیرشو کرد توی کصم
خواست کیرشو توی کونمم بذاره که نذاشتم
سر همین کلی اسپنک بهم زد و دوباره کیرشو تند تند از تو کصم در میاورد و دوباره تا ته میکرد تو
اب کصم همه جا پرت میشد و تو اوج لذت بودم اما هیچ وقت نتونستم ارضا بشم و اون مدام ازم می پرسید ارضا شدی و این سوال داشت دیوونه ام میکرد
وقتی دید ارضا نمیشم مدل ۶۹ اومد روم و کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد به خوردن کصم
کیرش تا ته تو دهنم بود و داشت خفم میکرد چندبار عق زدم ولی بلند نمیشد
کصمو با ولع میخورد و کیر تو دهنم برام عادی شد
یکم بعد دوباره شروع کرد به کردن کصم و اصلا ارضا نمیشد و من مطمئن شدم قرص خورده
اینقدر منو کرد که احساس سوزش میکردم توی کصم
اب کصم همه جا ریخته بود و انگشتش توی کونم بودم
بالاخره بعد از حدود ۴۰ دقیقه ناله هاش بلند شد و شدت تلمبه ها بیشتر
منتظر بودم که کیرشو در بیاره اما این کارو نکرد و توم ارضا شد
از خشم جیغ کشیدم اما توجه نکرد و ممه هامو تو دستش گرفت و گردنمو بوسید و گفت هیش دختر کوچولو جیغ نزن
کیرش همچنان توم بود و گرمای اب کیرشو تو خودم حس میکردم
بعد از ۱-۲ دقیقه بلند شد و سریع رفت تو حموم
منم بلند شدم که یه عالمه اب کیرش از تو کصم ریخت بیرون
منم پشت سرش وارد حموم شدم
بعد از اون راند ۳ بار دیگه تا فردا ظهر سکس کردیم و بیمارستان نرفتیم
خداروشکر حامله نشدم و بعدا بهم گفت وازکتومی کرده به همین دلیل خیالش راحت بود
۱ سال باهم بودیم و هر آخر هفته منو میبرد باغ و قبلش کلی برام طلا و لباس میخرید
اما آخرش فهمید که بهش خیانت کردم باهام‌کات کرد😂
اما خب یکی از بزرگترین آرزوهام اینکه یه پسر کیر گنده بتونه منو ارضا کنه اما هیچ وقت کشی نتونست منو ارضا کنه و همین باعث شده همیشه حشری باشم و بیشتر کیر بخوام
نوشته: شیدا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:29


کس دادن به شوگرم

#پرستار #شوگر_ددی

من لیسانس پرستاری دارم
پدر و مادرم چند سال پیش توی راه تصادف کردن و مردن و من وقتی ۲۳ سالم بود تنهایی زندگیمو هندل کردم
خونمو اما فروختم و کلا زدمش ب کص گاو و خرج عمل و ماشین و زیباییم کردم
قبلا بیمارستان کار میکردم و خب به خاطر چهره ام خیلیا دنبالم بودن مخصوصا دانشجو ها و کلا پسرای پزشکی کراش زیادی رو دخترای پرستار دارن چون خیلی خوشگل تر از پزشکی هاییم
اما من بخاطر مشکلات مالیم و اینکه خونه امم اجاره ای بود و دیگه پول نداشتم برای رهن بدم دنبال یه مرد پولدار بودم
نمیخوام از خاطرات و کرم ریختن هام برای پزشک ها بگم اما در همین حد میگم که مخ یکی از متخصص های خفن شهر خودمونو زدم که البته ۳۰ سال ازم بزرگتر بود و پیر بود و متاهل
از همون اول همه کار برام میکرد
با اینکه سنش زیاد بود بلد بود چجوری باهام رفتار کنه
اون موقع که باهاش دوست شده بودم زنش ایران نبود و رفته بود پسش بچه هاش ایتالیا و ۲ ماهی بود که زنش نبود و اینم معتقد بود که کوهی از حشریته و گیرم بیاره من هم از کون هم از کس میکنه
من قبلا با دوست پسرام رابطه داشتم ولی الکی به این گفتم که تا حالا رابطه نداشتم و اولین بارمه
دکتر که خیلییی خوب تا اون موقع جلو اومده بود و کلی طلا و لباس برام خریده بود یه بار بعد از اینکه کشیکش تو بیمارستان تموم شده بود و منم همون روز شیفتم تموم شده بود«خیلیم خسته بودم چون لانگ بودم»بهم پیام داد که امشب مشروب گرفته و بریم باغ خودش امشب و پیشش باشم
منم برای اینکه اینو تشنه کنم که بیشتر خرجم کنه ناز کردمو گفتم نه
و اونم اصرار کرد که سر خیابون بیمارستان منتظرمه
خلاصه ک من رفتم سوار ماشینش شدمو اینا کلی خودمو لوس کردم گفتم من آماده نیستمو لباس ندارمو اینا که گفت باهم هرجا که بخوای میریم و هرچی بخوای میگیریم فقط امشب رو میخوام پیش تو باشم
منم از خدا خواسته قبول کردمو بردمش کلی لباس برند و لباس سکسی خریدم
در نهایتم جلو یه طلا فروشی وایسادم که اونم برام ۲۰ گرم طلا خرید
«مخ متخصص بزنین خوب پول خرج میکنن»
خلاصه که بعده کلی خرید و بعدشم مواد غذایی برای عصرونه و شام و صبحانه رفتیم سمت باغ
اون موقع که سال ۱۴۰۱ بود نزدیک به ۵۰ میلیون خرج کرد
منم که راضی بودم از همه چی تصمیم گرفتم خودمو امشب در اختیارش بذارم
اون موقع اواخر اردیبهشت بود و هوا گرم بود منم که لباس کت کوتاه و دامن کوتاه مشکی خریده بودم تو اتاق پرو عوضش کرده بودمو و یدونه از اون لباس سکسی های نازم رو که اون روز خریده بودم زیرش پوشیدم
یه ست جذاب شورت لامبادا بود و سوتین مشکی چرم که فوق العاده بود
پوست من سفید اما سولار رفتم و حسابی برنزه ی سکسی کردم اما کسم هنوز صورتی خوشگله«نه صورتی روشن اما صورتی تیره»
اون شورت حسابی رون پای برنزه امو سکسی تر کرده بود
توی راه که حدودا ۱ ساعت بود دکتر دستشو میکشید روی پاهام منم که ۱ هفته بود نداده بودم و بعد از پریودم بود حسابی دلم کیر میخواست
دکتر دستاشو بین پاهام میکشید و اینقدر خوشحال بود که با آهنگی که گذاشته بود بلند بلند میخوند
خیلی حشری بودم و حس میکردم لپ هام قرمز شده و دکتر آروم رون پامو نوازش میکرد
بعد از رد کردن پلیس راه دیگه نتونستم دووم بیارم دامنمو دادم بالا و شورتمو پایین کشیدم
دکتر با دیدن بدنم دستی به کیرش کشید و یه کثافت زیر لب گفت
دستمو توی دهنم گذاشتم و یه پامو رو داشبورد گذاشتم و پای دیگمو زیر کونم گذاشتم و شروع کردم به مالیدن کصم
دکتر که با این صحنه داشت دیوونه میشد گفت
دیوونه چیکار میکنی نمیتونم رانندگی کنم اینطوری
توجهی بهش نکردم و دستشو گرفتم و گذاشتم رو کصم
دکتر تلاش میکرد کصمو بماله ولی خب حرفه ای نبود
خسته از اینکه بلد نیست تحریکم کنه خم شدم رو کیرش و زیپ شلوارشو باز کردم
نفسش رفت و آروم گفت نکن نمیتونم رانندگی کنم
اهمیتی ندادم و شروع کردم به ساک زدن اما نمیخواستم ارضا بشه به همین دلیل بینش کلی مکث میکردم که ارضا نشه
بالاخره رسیدیم به باغ همین که ماشین رو گذاشت تو پارکینگ باغ پرید روم و اومد سمت شاگرد و صندلیو داد عقب از این حرکتش یکم ترسیدم و جیغ زدم
جلوی دهنمو گرفت و گفت دختر کوچولو جیغ نزن بالاخره گیرت آوردم
انگشت هاشو تا ته کرد تو کصم که جیغ زدم و بعد کت و کراپ زیر کتم رو دراورد و شروع به مالیدن ممه هام کرد و تند تند انگشتش رو توی کصم تکون میداد و دم گوشم گفت
میدونستم دختر نبستی نباید منو عصبی میکردی
خندیدم و اون با ولع لبمو بوسید و بعد در ماشین رو باز کرد و از ماشین پیاده شد
دستمو گرفت و سریع منو برد تو ساختمون
همین که رسیدیم تو ساختمان گفت لباساتو عوض کن که دیگه تحمل ندارم
منم سریع کت و دامنم رو دراوردم و دیدم دکتر یه قرص خورد و بعد اومد سمتم
من که از حشریت داشتم میمردم تحمل نکردم که بخواد معاشقه بکنه سریع لب هاشو گاز گرفتم و خودمو پر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:29


دید آوردم مهندس رفت حمام و لخت با کیر شق اومد توی اتاق گفت هاجر خوارکسده بیا خشکم کن خشکش کردم گفت چرا لباستو عوض نکردی؟ الهام؟ الهام؟ الهام اومد و گفت حرومزاده کدوم گوری؟ و کیرشو گذاشت توی دهن الهام که اونم کیر مهندس با اشتیاق فراوان می خورد مهندس هم کوسم را می خورد التماس می کردم که کیر توی کوسم کند اما کیرش را توی کوس الهام کرد و میگفت لعنتی کوست از الهام هم که خودم پردشو زدم تنگ تره الهام قبلش به کی کس داده بودی؟ گشادش کرده بود؟ الهام میگفت به خدا هیچکس خودت اولین نفر بودی گفت پس نگاه کن کوس دادن هاجر چقدر حال میده و کیرشو کرد توی کوسم و به الهام میگفت ببین؟ لامصب کیرم به زور میره داخل کوسش وحشی شده بود و تند تند توی کوسم تلمبه میزد تا اینکه آبش اومد و ریختش توی صورت الهام گفت باید کوستو مثله کوس هاجر تنگ کنی وگرنه از پول خبری نیست و باید از اینجا گم بشی و لباس پوشید رفت وفتی رفت الهام خیلی گریه کرد گفتم مردها از این حرفها زیاد میزنن اگر می خواست تو را بیرون بیندازد تا حالا انداخته بود من کوسم تنگ است اما قیافه خوبی ندارم و فقط برای کوس تنگی که دارم به من پول می دهد اما الهام جان مطمئنم تو بخاطر زیبایی ات می خواهد و اصلا ربطی به کوس تنگ ندارد الهام خندید و گفت آره راست میگی از اون روز با الهام دوست شدم از صبح تا شب کارهای خونه انجام میدادم و غذا می پختم الهام میگفت خیلی خوبی واقعا دوست دارم هاجر و وقتی مهندس میومد هر دوی ما با شورت و سوتین می شدیم و هر کاری می گفت انجام میدادیم تا آبش بیاید و برود گاهی هم مهندس از زمانی که میومد با الهام میرفتن توی اتاق و سکس می کردن و آبش هم توی کوس الهام می ریخت و میرفت و گاهی هم فقط با من میرفتیم توی اتاق و کوسم را جر میداد و آبش میومد و میرفت گاهی هم با هر دوی ما با هم سکس می کرد از پاییز تا زمستان پول زیادی جمع کردم و مهندس پول زیادی به من داده بود با مشورت الهام همه را طلا خریدم و بهار که شد به محمد گفتم موقع برگشتن از خونه مهندس یه کیف پیدا کردم که پر از طلاست محمد گفت به کسی نگو با هم میرویم و طلاها را می فروشیم و از اینجا می رویم و خانه می گیریم و من هم یه شغل برای خودم درست می کنم گفتم پیش دوستم الهام گذاشتم نگران نباش او زن امینی است و با الهام رفتیم و همه را فروختیم و خانه گرفتیم و محمد هم شغل فروش ظروف پلاستیکی را شروع کرد اما من نمی توانستم سکس هایم با مهندس را فراموش کنم و باز هم هر وقت مهندس می خواست به خانه الهام می رفتم و به او کوس میدادم الهام چند سال بعد از آن خانه رفت اما من هنوز هم آنجا با مهندس سکس می کنم اما دیگه نه برای پول بلکه دلم لذت سکس با مهندس را می خواهد و اون عشق بازی های جذاب که لذتش از کوس دادن هم بیشتر است.
نوشته: هاجر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:29


از پول تا لذتی که رهایم نکرد

#افغان

من و شوهرم اهل افغانستانیم که در یک ساختمان نیمه کاره سرایدار هستیم فصل بهار و تابستان شوهرم محمد خوب کار می کرد و درآمد خوبی داشتیم اما با اومدن فصل پاییز و بعدش زمستان با تعطیل شدن کار بخاطر باران و برف و سرما درآمد ما هم کم شده بود و فقط یه حقوق مشخص سرایداری داشتیم که مهندس پیشنهاد داد من برم خونشون تا در انجام کار خونه به همسرش کمک کنم و منم قبول کردم و محمد پسرم احمد در منزل نگهداری می کرد و من به خونه مهندس میرفتم و شبها ساعت 9 میومدم.
دو ماهی از رفتنم میگذشت و مهندس پول خوبی میداد تا اینکه همسر مهندس پدرش بیمار شد و رفت یه شهر دیگه اسمش یادم نمیاد و به من گفت که لازم نیست تا شب بمونم تا ظهر بمونم و غذا درست کنم و برم مژده خانم زن مهندس که نامش محمدرضا بود رفت اما مهندس گفت نه تا شب بمون و منم میموندم بهم میگفت نگو مهندس الان که خودمونیم بگو محمد رفتارهاش با من خیلی خوب و صمیمی بود و برای پسرم هم اسباب بازی های زیادی می خرید شوخی های زیادی باهام مطرح می کرد میگفت خوش به حال محمد که چنین زنی مثله تو دارد خیلی بدن خوبی داری گفتم مژده خانم که از من قشنگ تره گفت همه چیز که قشنگی نیست گفتم یه مرد از یه زن چه می خواهد؟ گفت اینکه تنگ باشه مثله زنهای افغان گفتم مگر مژده خانم تنگ نیست؟ گفت نه بابا اون یه بیوه پولدار بود من گرفتمش واسه پول قبلش ازدواج کرده بود اون روز خیلی حرف زدیم واقعیت من از مهندس خوشم میومد مرد خوشتیپ و خوش هیکلی بود برخلاف شوهرم قدش بلند بود و من تا شونه هاش بودم اون روز فاضلاب آشپزخونه بالا زد و کل آشپزخونه کثیف شد تا تمیزش کردم دیگه عصر شده بود لباسم کامل خیس بود و بوی بدی میداد با اصرار مهندس رفتم حمام و اونم لباس هامو توی ماشین لباسشویی شسته بود و روی شوفاژ انداخت تا خشک بشه برام یه حوله گذاشته بود توی رختکن حوله پیچیدم دور خودم اومدم بیرون که مهندس بغلم کرد و بردم توی اتاق خواب خودشون و انداختم روی تخت و حوله رو کشید انداخت اون طرف و افتاد روم هر چی التماس می کردم فایده نداشت و مهندس داشت کوسمو می خورد می گفت هاجر فرض که من محمد شوهرتم انقدر کوسمو خورد که خودم موهاشو گرفته بودم و به سمت کوسم می کشیدمش که بلند شد پامو باز کرد و گفت وای چه کوس خوشکلیه و کیرشو میمالید لای کوسم میگفت کیر می خوای؟ باید التماسم کنی بگو محمد کیر خوشکلتو بکن توی کوس پارم منم میگفتم محمد کیر خوشکلتو بکن توی کوسم اون داد میزد بلندتر بلندتر و بعدش کیرشو کرد توی کوسم و تند تند تلمبه میزد میگفت جونم چه تنگه این کوس خوشکل لنتی انگار دختر 14 سالست از کوس مژده تنگ تره چه حالی میده منم خیلی خوشم اومده بود و دوست نداشتم تمام بشه به محمد می گفتم خیلی خوبه استپ نکن ادامه بده ادامه بده من شدم محمد هم بعد چند تا تلمبه دیگه شد میگفت تو یه تیکه جواهری با این کوس تنگت لنتی انگار کوس دختر 14 سالست اصلا بهت نمیاد کوس یه زن متاهله که یه شکم هم زایده مردهای افغانستانی در سکس و کردن کوس خیلی بی رحم هستن و گاه زنها موقع کوس دادن از شدت درد بیهوش می شوند اما به مرور زنها هم به این وحشی بودن عادت می کنن و منم به وحشی بودن و اون تلمبه های تند تند مهندس عادت داشتم چون شوهرم محمد خیلی بدتر از این می کرد و اصلا هم قبلش کوس نمی خورد می گفت بوی ادرار می دهد با اینکه من تمیز می شستمش اما نمی خورد تسلیم مهندس شدم چون خیلی خوب کوسم را خورد لذت تکرار نشدنی را تجربه کردم اما شب که به خانه آمدم عذاب وجدان گرفتم به محمد گفتم نمی خواهی؟ بهت کوس بدهم؟ گفت امشب نه چون سرما خوردم سرم درد میکنه صبح که رفتم خونه مهندس دیدم فقط یه شورت سیاه گشاد پوشیده بود که کیرش به راحتی ازش میزد بیرون بهم گفت هاجر من پولدارت میکنم اگر هر بار بتونی آبمو بیاری فلان تومن بهت میدم قبوله؟ بشرطی که هر کاری خواستم و هرجا گفتم بیای نه نگی گفتم قبوله اون دو هفته ای که مژده خانم نبود من شورت و سوتین برای مهندس می پوشیدم و اونم بعد از عشق بازی های مختلف کوسم را می کرد انصافا تنها دلیلی که دوست داشتم به مهندس کوس بدم همین عشق بازی های لذت دار بود همه بدنم را لیس میزد حتی زیر بغلم و لای کونم می گفت انقدر این کوست تنگه و حال میده یادم رفته کونت بذارم کونتم مثله کوست تنگه؟ گفتم نه محمد خیلی کون دوست دارد و بسیار به او کون داده ام گفت محمد غلط کرده از الان خودم کونتو میگام لذت این دو هفته از تمام سکس های عمرم بیشتر بود و خیلی چیزها فهمیدم و خیلی چیزها یاد گرفتم تا اینکه مژده خانم اومد و مهندس بهم گفت دیگه نمی تونی بیای اینجا و باید بریم یه جای دیگه گفتم من به محمد گفتم که میام خونه شما گفت اونجا هم خونه منه رفتیم یه خونه که یه دختر جوان حدودا 20 ساله اونجا زندگی میکرد اسمش الهام بود گفت برات یه دوست ج

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:29


داده بودم گفت لذت بخش ترم میشه از اون روز سکس های زیادی با آرش داشتم تا اینکه یک سال بعد ماهرخ فوت کرد یه سالی از فوت ماهرخ میگذشت که به آرش پیشنهاد دادم با خواهر کوچیکم مینا ازدواج کنه گفت بشرطی که جر دادن کوس تو همچنان ادامه داشته باشه گفتم نترس اون تا ابد ادامه داره و آرش با خواهرم مینا ازدواج کرد حتی خودم شب عروسی پشت در اتاق حجلشون نشستم بعد که آرش اومد بیرون گفت مثله کوس خودت بود کوچولو و خوشگل چه حالی میده از الان دو تا کوس کوچولو خوشگلو میکنم راست میگفت تا دو سال بعد از ازدواجشون منو آرش با هم سکس داشتیم تا اینکه گیر داده بود که بیا با خواهرت با هم بکنمتون چه اشکالی داره؟
هر چی گفت قبول نکردم تا اینکه شروع کرد به آبروریزی دراوردن و مینا فهمید که منو آرش با هم سکس داریم و می خواست طلاق بگیره که بهش قول دادم که دیگه با آرش کاری ندارم بعد از چند ماه آرش بهش گفته بود باید بیای سه تایی سکس کنیم که مینا گفته بود به شرطی که هرچی داریو بنامم کنی بعدش هر چی تو بگی، آرش هم همه چیو به نامش کرده بود اما من قبول نکردم که چنین کاری کنم و گفتم که باردارم و می خوام زندگیمو کنم این کارو کردم تا آرش ول کنه و برن دنبال زندگیشون آرش بعدش بهم داد گفت من همه چیزو به مینا دادم تا به تو برسم گفتم تو منو داشتی خودت خواسته بیجا داشتی گفت حاضری بازم ماله من باشی و دو تایی سکس داشته باشیم؟ گفتم از اولشم من عاشق سکس دو نفره با تو بودم خودت خرابش کردی گفت قبول تا ابد سکس دوتایی گفتم اینو هستم الان 12 سال از اون ماجرا میگذره و هنوزم با آرش سکس دارم.
در نهایت به یه چیزی رسیدم کسی که میگه خیانت بده و صد تا حرف دیگه درست میگه اما مطمئن باشید خودش تا حالا طعمشو نچشیده وگرنه خودش از همه زنهای خیانت کار بدتره بخوام اعتراف کنم دیگران شاید فقط یکی دو بار خیانت کرده باشن اما من چندین ساله هر وقت که بخوام با آرش سکس می کنم حتی زمانی که حامله بودم و حتی الان که یه پسر 4 ساله دارم.
این کوسی که لای پای زنهاست خیلی حساسه طعم کیر مردا خیلی خوب یادش میمونه و وقتی طعم کیری رو بچشه و لذت ببره دیگه ول کنش نیست حالا اسمش هر چی میخواد باشه خیانت یا هرچیز دیگه اون می خوادش کوسم کیر آرشو میخواد حتی اگر دوباره خواهرمم بفهمه بازم نمیتونم ازش بگذرم.
حرف منو زنهایی که خیانت کردن میفهمن وگرنه الان باقی زنها و همه مردها میخوان فقط فحش بدن…
مهم نیست، مهم اینه که تا الان لذتهای زیادیو با آرش و سعید تجربه کردم درسته دوتا برادر هستن اما بین سکس آرش با من و سعید با من زمین تا آسمون فرق هست و انصافا آرش لذت بخش تره اما سعید هم خوبه ازش راضیم اما هنوز می خواد تا به پای آرش توی سکس کردن برسه در واقع سعید عاشق خیلی خوبیه و آرش سکس کننده خیلی خوبی و هر دوشونو خیلی دوست دارم. کاش میشد یه زن دوتا شوهر داشته باشه آرش و سعید بهترینن برای من.
به امید روزی که هر زن بتونه دو تا شوهر داشته باشه 😁😁🙋‍♀️🧛‍♀️🧜‍♀️🧞‍♀️
نوشته: ندا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:28


خیانت بده همه هم قبول دارن اما.....

#خیانت

نمیدونم چرا وارد این مسیر شدم:
هیچ وقت حتی فکرشم نمی کردم که روزی خیانت کنم یا با مرد دیگه ای سکس داشته باشم چون در نظرم این کار خیلی زشت و نادرست بود و همیشه نسبت به این مسئله گارد می گرفتم و می گفتم زنهایی که چنین کارهایی می کنن کلا نطفشون مشکل داشته وگرنه چرا باید چنین کاری کنن؟
دو سال از ازدواجم با سعید می گذشت زندگیمون خیلی خوب بود و منم هیچ مشکلی نداشتم برادر شوهرم آرش و همسرش ماهرخ باعث آشنایی من و سعید شدن و حتی بخشی از جهیزیه هم که خانواده ما نتونست فراهم کنه ماهرخ و آرش دادن یه جورایی خیلی بهشون مدیون بودم تا اینکه ماهرخ سرطان گرفت چون ما توی یه شهر کوچیک بودیم ماهرخ برای درمان به خونه پدرش که تهران بود رفت اولش آرش هم باهاش رفت اما چون آرش کارمند بود باید برمیگشت سرکار و ماهرخ تهران موند یک ماهی گذشت منم چند باری خونشون رفتم تا خونه زندگیشونو تمیز کنم و حتی یه غذا برای آرش بپزم اوایل چند بار به خونمون اومد برای غذا اما بعدش دیگه نیومد واسه همین من میرفتم خونشون 3 ماه گذشته بود وضعیت واقعا بد بود ماهرخ اون طرف زجر می کشید و آرش هم اینطرف یه چند بار شاهد عرق خوردن و مست کردن و گریه کردن آرش بودم میگفت مست میکنم یادم بره این شرایط گندو یه بار که رفتم خونشون می خواست عرق بخوره نذاشتم هر کاری کرد نذاستم میترسیدم معتادش بشه شیشه رو گرفتم ببرم بیرون بشکنم که گرفتم منم تقلای زیادی کردم اما خوردم زمین برگشتم روی کمر خوابیدم و با یه دستم عرقو گرفته بودم و با پاهام جلوی آرشو گرفته بودم که پامو گرفت و افتاده بود روم میگفت بدش ندا وگرنه جرت میدم گردنشو گرفتم بهش گفتم اگه مردی جرم بده که دستشو گذاشت لای پام و کوسمو میمالید منم بی هیچ اعتراضی توی چشاش نگاه می کردم گفت یه جوری جرت میدم سعید جرت نداده باشه شلوار و شورتمو کشید پایین و پامو داد بالا و شروع کرد خوردن کوسم
میگفت جانم چه کوس خوشگلیه از کوس ماهرخ کوچیکتره سعید عجب چیزی داشته این کوسو نباید کرد باید روزی 3 بار صبحانه ناهار شام بخوریش که یهویی زن آیفون رو زدن ماهرخ بود و مادرش که می خواستن آرش بره کمکشون کنه و چمدانها رو بیاره بالا آرش رفت پایین و منم خودمو جمع و جور کردم و بطری شراب هم گذاشتم توی کیفم تا ببرم بندازم سطل آشغال اونا اومدن و گفتم ماهرخ جان توی این چند وقت تا اونجایی که در توانم بود خونه رو تمیز نگه داشتم ناهار درست کرده بودم که برای چند روز آرش باشه که همون روز 4 تایی به عنوان ناهار خوردیمش و ماهرخ و مادرش کلی تشکر کردن و منم اومدم خونه
نمیدونم چرا آرش اون حرفو زد و چرا من اون جوابو بهش دادم اما گفتم ولش کن حالادکه ماهرخ اومد و همه چیز درست شد خودش حواسش به آرش هست یه هفته ای موندن و من و سعید هم یه بار با هم رفتیم عیادت ماهرخ اما آرش دیگه اون آرش سابق نبود همه جا با نگاهش دنبالم بود رفتم توی اتاق تا لباسم رو درست کنم که اومد از پشت بهم چسبید گفت جرت میدم مطمئن باش گفتم آرش تو رو خدا الان یکی میاد و ولم کرد و رفت یکی دو هفته گذشت که ماهرخ دوباره حالش بد شد و رفتن تهران نزدیکای ظهر بود که آرش اومد خونمون سعید هم خونه نبود و همیشه 6 عصر به بعد میومد و من تنها بودم تا اومد داخل خونه گفت یا میری اون بطری رو میاری یا بطری خودمو میکنم توی کوست گفتم به خدا انداختمش سطل آشغال گفت پس خودت خواستی و دستمو گرفت بردم توی اتاق خواب و انداختم روی تخت و لخت شد و کیرشو گذاشت دهنم و گفت بخورش تا کوستو جر بدم کم کم راست شد لختم کرد و گفت اینجوری شو به حالت 69 شدیم اون کوس منو می خورد منم کیر اونو بلند شد کیرشو گرفته بود میگفت ببوسش و منم می بوسیدمش که پامو باز کرد و کیرشو کرد توی کوسم گفتم آییی گفت هنوز جرت ندادم مونده تا جر بخوری و شروع کرد توی کوسم تلنبه زدن انقدر حس خوبی داشت که چشامو بسته بودم و لذت میبردم که سیلی محکمی به صورتم زد و گفت جر می خوری؟ داره پاره میشی؟ گفتم آره تو مرد منی تو جرم دادی بازم جرم بده جرم بده آرش اول من ارضا شدم بعد آرش ارضا شد و آبشو ریخت توی کوسم.
گفت حالا برو بطری منو بیار گفتم بطری دیگه خبری نیست گفت پس کوست باید جای بطریو بگیره منم سکوت کردم و چیزی نگفتم، لباس پوشیدیم و اومدیم توی هال نشستیم و ماهواره روشن کردم و زدم تا آهنگ پخش کنه که اومد نشست کنارم و بغلم کرد نشوندم روی پاش و ازم لب می گرفت گفتم توی این یه هفته سکس نداشتی با ماهرخ؟ گفت نه، دلم براش سوخت گفتم پس سکس امروز بهت حال داد؟
گفت خیلی تا کی می تونم کوستو جر بدم؟ سکوت کردم اونم سوالشو دو بار دیگه تکرار کرد منم باز سکوت کردم که موهامو توی دستش گرفته بود و در گوشم سوالشو تکرار می کرد که گفتم تا هر وقت که بخوای آرشم گفت پس تو هم دوست داشتی؟ گفتم خیلی لذت بخش ترین کیری بود که توی کوسم جاش

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:28


و تلمبه هاش رو ادامه داد و یه آهی کشید و داغی آبش رو داخل کصم احساس کردم و با اومدن آبش منم به ارگاسم رسیدم و رو تخت ولوو شدم و اونم خودش رو انداخت روم و گردنم رو بوسید و کیرش رو درآورد و اینکه آبش از کصم در میومد بیرون و احساس کردم و حس آرامش و خوبی داشتم
بعد کلی نوازش و لباسام رو پوشیدم چون بخاطر قراری که داشتیم دیگه رابطه من و آرش تموم شده بود و خدمت‌کار باید منو می‌برد به هتل خودمون پیش همسرم
لبای آرش و بوسیدم گفتم کاشکی همیشگی بودیم و گفت شاید شدیم
رسیدم اتاق خودمون و همسر اونجا بود منتظر بود سلام کرد و سیلی محکم زدم بهش و گفتم خیلی عوضی هستی که منو گذاشتی تو همچین موقعیتی و بهم خیانت کردی کلی عذرخواهی کرد و باهاش حرفی نزدم
اون فردا صبح پرواز داشت و اما من هنوز تو دبی وقت داشتم که بمونم و جوری باهاش برخورد کردم که تمام تقصیرای اونه
ادامه داره…

نوشته: میترا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:28


ام اوکی کرد و بعد یکم گفت و گو ناهار رو شروع کردیم و شروع به صحبت درباره شرکت هامون کرد چیزی که اصلا دوست نداشتم بیشتر دوست داشتم از خودش بگه و من محو صورت و اندامش بودم
بعد ناهار رفتیم یکم قدم بزنیم تو حیاط
که بعد یکم گفتش دوست داری یکم استراحت کنی؟ -آره
+بگم اتاقت رو آماده کنن
-نه میام اتاق خودت اگه مشکلی نباشه
+نه چه مشکلی عزیزم
وقتی وارد اتاق شدیم خدمتکارا تخت و اتاق رو تمیز و مرتب کردن و رفتن بعدش آرش لباسش رو درآورد و رفت رو تخت
منم سوتینم رو درآوردم و لباسم موند و رفتم تو تخت و آرش بغلم کرد
ازش حس مطمئن و آرامش میگرفتم و دوست داشتم همیشه باهاش باشم
یکم با هم حرف زدیم و نوازشم کرد و یکم مشروب خوردیم و خوابم برد
بعد از بیدار شدنم و اونم بیدار بود و بغلش بودم
لبخندی زد و منو بوسید و گفتش حاضر شو بریم بیرون چرخی بزنیم
بلند شدم و گفتش اونم لباسای امشبت رو مدله که یه لباس سفید بودش که یه نیم تنه و دامن بالای زانو بود وقتی داشتم میپوشیدم دیدم برند ورساچه س و خیلی بهم میومد و ازش تشکر کردم -خیلی بهت میاد خانوم خانوما
+ممنونم آرش خیلی دوست دارم
-منم همینطور عزیزم
سوار ماشینش شدیم و رفتیم دور دور تو شهر و وقت شام بود که رفتیم سمت برج خلیفه و رستوران اتمسفر تا باهم شام بخوریم اونجا آرش برام سالمون و شامپاین سفارش داد و بعدش کلی دسر و آخرای شب بود که به سمت خونش حرکت کردیم
تو ماشین دستش روی رونم پام بود و دستش رو کشیدم زیر دامنم تا خیسی شورتم رو حس کنه
خندید و گفتش تو هم که همیشه خیسی دختر جون
اثرات پیش تو موندنه دیگه
ماشین رو حیاط خونش پارک کرد و تا اتاق لبای همدیگه رو دیوونه بار میبوسیدیم و حسابی بدن هامون رو بهم فشار میدادیم
رسیدیم اتاق و لباسش رو درآوردم و اونم نیم تنه م رو درآورد و سوتینم موند
جلوش زانو زدم و کمربندش رو باز کردم و شلوارش رو کشیدم پایین برجستگی کیرش رو از روی شورتش دست کشیدم و بوسش کردم و بعدش شورتش رو هم آوردم و پایین و کیر کلفت و سکسیش رو که حاضرم جندگیش رو بکنم گرفتم دستم یکم مالیدمش و شروع کردم از خایه هاش تا نوک کیرش رو لیس بزنم
لبام رو بردم زیر تخماش بوسه زدم و لیسشون زدم و عاشق بو و طعم کیرش شده بودم
بعدش از اول تا سر کیرش رو بوسه زدم و لبام رو روش کشیدم تا رنگ رژم در بیاد رو کیرش و لبام رو غنچه‌ کردم و سرش رو بوسیدم. آرش فقط خفیف ناله می‌کرد و مطمئن شدم که لذت میبره. بعد کیرش رو گذاشتم دهنم و زبونم رو زدم و کشیدم رو سر کیرش و شروع کردم به ساک زدنش
دهنم و عقب جلو میکردم و دستام رو رونای سکسی آرش بود و حسابی براش خوردم تا اینکه گفت کافیه کوچولو جلوش وایستادم و ازم بوسه ای گرفت و سوتینم رو دراورد و منم زیپ دامنم رو درآوردم و دامن افتاد زمین
من و گرفت و انداخت رو تخت و شورتم رو از کنار باز کرد و شروع کرد به لیسیدن کصم و نالههه هام دراومده بود و بعدش همراه با لیسیدنش انگشتش رو هم می‌کرد تو کصم که پاهام رو قفل کرد رو گردنش تا به ارگاسم رسیدم و جیغم دراومد
همون حالت نگهم داشت و کیرش رو کرد کامل داخل کصم و جیغ زدم گفتش عوضی میخوایی مگه جرم بدی آرومتر و بدون اعتنا به حرم شروع به تلمبه زدن کرد و آه و نالم کل تخت و اتاق می‌پیچید -آرهههه محکم بکن این جنده رو
+اوووم دیدی جنده خانوم
-اههههههههخ من جنده توام آرش هرجوری دوس داری منو بکن
اون تند تر کیرش رو عقب جلو می‌کرد تا اینکه جیغ زدم آرش دارم میام و دومین ارگاسم با انزالم و تجربه کردم و آبم پاشیدم شد رو تخت و ملحفه و پاهام لرزید و آرش بغلم کرد
یکم نوازشم کرد و سینه هامو چنگ زد و لیسشون زد
من آرش رو خوابوندم رو تخت و رفتم روی کیرش مثل دختر گاوچرون نشستم و آروم آروم کل کیرش رو دوباره کردم تو و رو کیرش آروم عقب جلو میکردم که یهو آرش خودش شروع به تلمبه زدن کرد و دوباره آه و ناله م حسابی در اومد
خودمو خم کردم و لباش رو بوسیدم و ناله هام رو تو دهن اون خالی کردم و اونم تو همون حین شکم و سینه هام رو نوازش می‌کرد
بعد یکم ارگاسم رسیدم و از کیرش اومدم پایین
با زور منو داگی کرد و صورتم رو چسبوند به تخت و سنگینی وزنش رو انداخت روم و شروع کرد تلمبه زدن این کارش باعث شد یه موج شهوت دیگه واردم بشه و باسنم رو بیشتر ببرم سمتش تا کیرش رو بیشتر داخلم نگه دارم
+چه دختر کوچولو خوبی بود میترا
-آرهههه
+دوست داری محکم تر بکنمت؟
-آرهههه عزیزم من جنده کیرتم تا میتونی بکن
تا حرفم تموم بشه با تمام توان کیرش رو می‌کوبید به کصم که صدای برخورد تخمش به زیر کصم کلی صدا میداد و خودش با دستاش دو طرف باسنم رو می‌گرفت تا بخاطر ضربه ها نرم جلو
بعد چند تا ضربه دوباره شروع کرد تند تند کیرش رو می‌کرد
+دوست داری آبم رو کجا بریزم جنده
-داخلم بریز آرش میخوام داغی آبت رو حس کنم
بعد حرفم اسپنک زد و گفت باشه هرزه

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:28


سکس ناخواسته (۲)

#خیانت #همسر #بیغیرتی

...قسمت قبل
سلام دوستان این دومین قسمت هستش و اولین قسمت سکس ناخواسته (۱) بودش
نوشته های من براساس خاطرات هستش اگه حاشیه نوشته هام زیاد بود و محتوا اروتیک کم بود ازتون پوزش میخوام و امیدوارم بیشترین لذت رو ببرید
بعد از اینکه گفت حمید رو ببرن
دوباره باهاش سکس کردم اما این بار با لذت بیشتر چون خودم بیشتر دلم میخواستش
شب بغل آرش خوابیدم و صبح وقتی بیدار شدم دیدم تو تخت نیست از تخت بلند شدم و شورت و سوتینم رو پوشیدم دیدم سمت دیگه اتاقش میز صبحونه چیدن و تا منو دید گفت صبحت بخیر خوشگل خانوم بالاخره پاشدی. لبخندی زدم و رفتم کنارش و ازم بوسه ای گرفت و همراهیش کردم

صبحونه رو شروع کن تا بیام
-کجا میری؟
الان میام
من صبحونه م رو شروع کردم و ار‌ش حدود 5 دقیقه ای بعد اومد و پشتم وایستاد و گفت چشمات رو ببند
-برای چی؟
+ببند تو سورپرایزه
چشمامو بستم و احساس چی رو روی گردنم کردم و باز کردم دیدم یه گردنبند
حسابی ذوق زده شدم و اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم و بغلش کردم و بوسیدمش
-این برا چیه پس آرش؟
+این برای خانوم خوشگلاس صبحونه ت رو بخور که باهم خیلی کار داریم
بعد صبحونه بهم گفت دوست داری بریم استخر؟
-مایو ندارم آخه
+همچین خانومی که مایو نباید بپوشه و خندید
-اوکی اما تو هم نباید بپوشیا
گفتش باشه، من و برد سمت استخر خونش و شروع کرد لباساش رو دربیاره
وقتی تیشرتش رو در اورد محو شکم و بازو های تراشیده و ورزیده ش شدم بعد شلوارکش رو درآورد و کیر نسبتا خوابیدش بیرون افتاد
بزرگی و جذابیت رون و کیرش باعث می‌شد هر آن جلوش زانو بزنم تا کیرش رو بکنم دهنم
آرش متوجه خط نگاهم شد که بهم گفت تو هم در بیار بریم تو آب
با صداش به خودم اومدم و با خجالت شورت و سوتینم رو درآوردم
اول آرش رفت تو آب و دستم رو گرفت که وارد آب بشم
وقتی وارد آب شدیم کلی آب بازی کردیم و رو هم آب پاشیدیم و تو این حین من هعی بازو و سینه ش رو لمس میکردم و سعی می‌کردم باسنم رو بمالم به کیرش و اونم حسابی شکم و باسنم رو دستمالی کرد
که آخر وقتی پشتم بهش بود دستامو محکم گرفت و کشید سمت خودش و گرمی کیرش رو روی باسنم احساس کردم رومو به سمت خودش کرد و رفتم رو پاشنه پاهام و لباش رو بوسیدم و اونم دستاش رو برد زیر باسنم و خودمو فشار دادم بهش
منو برد عقب و گذاشت لبه استخر و پاهام رو باز کرد و شروع کرد به انگشت کردن
بعد یکم شروع کرد به لیسیدن کصم و آه و ناله م کل استخر رو پر کرده
منم بیشتر سرش رو به کصم فشار دادم که بیشتر لذت رو ببرم، بیشترین ناله رو کردم و ارگاسم شدم یکم کس و رونامو نوازش کرد و منو انداخت تو آب و برد قسمت کم عمق که تا نصف رونام زود
یکی از پاهام رو گذاشت رو پله و از کمرم فشار داد که خم بشم و دستام رو گذاشتم رو دیواره استخر
کیرش رو تنظیم کرد و آروم آروم وارد کصم کرد و آهی کشیدم
هر دفعه که بیشتر وارد می‌کرد ناله م درمیومد و شهوتم برای کیرش چند برابر میشد
شروع کرد به تلمبه زدن و سرعتش زیاد کرد
-اههههه محکم تر بکن آرش
اووووم جر میدم این کصتو جنده خانوم
-اهههه من جنده توام تا میتونی منو بکن
+بگو جنده کیی؟ تا محکم تر بکنمت
-من جنده توام آرش هرزه تو و کیرتم
تا اینو شنید سرعت تلمبه هاشو بیشتر کرد و گفت آفرین کوچولو تو زیر خواب منی همیشه
صدای ضربه تخماش و آب و کصم همراه با ناله های من کل فضا رو پر کرده بود که دوباره به ارگاسم رسیدم و پاهام شل شد و یکم جمعش کردم
آرش فهمید و منو بغل کرد و گذاشت کنار استخر و خودش هم در اومد و خودش رو کشید روم و شروع کرد به بوسیدن و نوازشش سینه ها و شکمم و دوباره حسابی هورنیم کرد و منم پاهام رو باز کردم و مشتاق کیرش بودم که بصورت میشنری کیرش رو گذاشت داخلم و دوباره تلمبه زد و لبام رو بوسید و نان استاپ کیرش و می‌کوبید و ارضا شدم و یکم بعدش کیرش رو درآورد و مالید و آبش رو پاشید روی شکمم
به قدری غرق شهوت بودم که آبش رو روی شکمم می‌مالیدم و دستم رو می‌بردم لای پام و بهش گفتم عاشقتم آرش، دوست دارم تا آخر عمر جنده و معشوق باشم
آرش لبخندی زد و رفت حوله آورد و شکمم رو پاک کرد
و گفت بیا بریم حموم
منو برد سمت اتاق و گفت برو حموم تا بگم خدمتکارا برات لباس آماده کنن
حموم کلا به این فکر میکردم که دارم چیکار میکنم و چرا اینهمه مجذوب آرش شدم که با صدای در به خودم اومدم که یکی از خدمتکارا چند ست لباس رو پیش در گذاشت
رفتم سمت لباسا که یه ست شرت و سوتین صورتی ویکتوریا و یه شلوارک و لباس صورتی مشکی بودش
اونا رو پوشیدم و اومدم بیرونم که یکی خدمتکار گفت اگه میکاپ میخواهید راهنماییتون کنم، منم رفتم اتاق میکاپ تا خودمو حسابی برای آرش خوشگل کنم حسابی به خودم رسیدم و خدمتکار منو به سمت اتاقی که ناهار سرو شده بود برد که آرش هم اونجا بود و بلند شد از جاش بلند شد و لبام رو بوسید و صندلی رو بر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:26


سکس با عاطفه

#زن_شوهردار

م دوستان این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برا سال 92 هست.دوس دارین باور کنین دوسم نداشتین فحش ندین خواهشا. قبلا یه داستان به نام (سکس با همکارم مژگان1و2)رو نوشتم.اول خودمو معرفی کنم من سعید(مستعار) اون موقع 30سالم بود قد 180 وزنم 75 ،به واسطه یکی از آشنایان یه کار تهران پیدا کردم و تیر ماه امدم مشغول به کار شدم.یکی از دوستان که کرج پیمانکار بود بهم پیشنهاد داد که یه مدت برم پیشش یه خونه طرفای جهانشهر داشت و بعضی وقتا خودش میومد زن و بچش تهران بودن.من اوایل هنوز عادت نکرده بودم به رفت و آمد چون تایم کارم ساعت صبح 7 بود ساعت 6 با مترو از کرج میرفتم و خودمو میرسوندم به محل کارم که سعادت آباد بود کم کم برام عادی شد،شلوغی های مترو ، صبح زود بیدار شدن ولی چون اشتیاق شغل جدید رو داشتم میتونستم ادامه بدم.بعضی وقتا اضافه کار وایمیسادم تا میرسیدم خونه شب میشد و حسابی خسته میشدم وقتی میرسیدم خونه لباسمو عوض میکردم و یه دور تو خیابونا و پارک اطراف میزدم و برمیگشتم خونه .دوس داشتم یه پارتنر یا دوست دختر پیدا کنم ولی متاسفانه هر چقدر بیشتر دنبال یه کیس مناسب میگشتم کمتر پیدا میشد. اون روزا یه نرم افزار گوشی بود به نام بیتالک که افراد نزدیک رو نشون میداد از شما چه پنهون منم به همه دخترای نزدیک درخواست داده بودم و چندتاشونم جواب دادن و چت می کردیم بالاخره با یکیشون تونستم دوست بشم ، اسمش عاطفه(مستعار) بود و متاهل بود هر روز به هم پیام میدادیم و از حال هم خبر داشتیم ، چند تا کوچه بالاتر از ما بود ،بعد از چن روز شماره دادیم و بیشتر تلگرام چت میکردیم .اولین دیدارمون حدود دو هفته بعد از آشناییمون، قرار بود بیاد پارک شرافت و بچه هاشو بیاره بازی کنن گفت عصر حدود ساعت های 6میاد روز پنجشنبه بود من تعطیل بودم نیم ساعت زودتر رفتم و منتظرش بودم ساعت 6 پیام داد که فلان جا نشستم و گفت چون اینجا آشنا هست فقط میتونم ببینمش و اونم منو حضوری ببینه. قبلا عکس همو دیده بودیم ,ولی حضوری فرق میکرد باور نمیکردم اینقدر خوشگل باشه ، قد متوسط و یه کم لاغر ولی سینه و باسن برجسته، پوست گندمی ،چشمای درشت و روشن که از دور می درخشید.اون روز حسابی دیدش زدم و عاطفه لبخند میزد. یک هفته بعد پیام داد گفت میتونی بیای در حد چن دقیقه ببینمت.گفتم بیام کجا گفت بیا خونه خودم گفتم بیخیال ریسکه یکی میبینه گفت نه نترس بیا من زود آماده شدم گفت رسیدی زنگ بزن درو باز کنم بیا طبقه دوم.رفتم دیدم پشت در منتظرمه تا دیدمش بغلش کردم و همدیگه رو بوسیدیم و لب هم طوری میخوردیم که داشت کبود میشه سیر نمی شدیم از لب گرفتن و خوردن گفتم عاطفه من الان سیخم تا شب از شق درد میمیرما گفت کیرتو بذار دهنم سریع میخورم آبت بیاد،یه جوری میخورد که داشتم دیونه میشدم انگار وسط ابرام تو چن دقیقه آبم اومد ریختم تو دهنش زود رفت خالیش کرد بعد اومد گفت دهنت سرویس این همه آب از کجا آمد.دوباره همو بوسیدیم و ازش تشکر کردم و خدافظی کردیم.بعدش پیام دادم کاش میشد بیشتر باهم باشیم و یه سکس توپ میکردیم گفت خبر میدم و چن روز بعد خونه خالی بود از قبل بهش گفتم میتونی بیای؟گفت بذار کارامو بکنم ساعت 9میتونم بیام، باور نمیکردم به این زودی بتونم بکنمش خیلی هیجان زده شدم .حدودا یه ربع با تاخیر اومد زنگ زد درو باز کردم اومد از وقتی وارد شد همو چسبیدیم و لب تو لب شدیم وای وصفش هنوز برام شیرینه طوری لبمو مک میزد که لبام سر شد، زبونمو طوری میخورد که بعضی وقتا دردشو حس میکردم و به زور از دهنش می کشیدم بیرون. تو همین حالتا دوتامون لخت شدیم وای چه بدنی با اینکه دوتا بچه داشت ولی یه ذره شکم نداشت ممه 80 و یه باسن خیلی بزرگ که نمیشد ازش بگذری،اول یه ساک حسابی برام زد که نزدیک بود آبم مث دفعه قبل بیاد تو دهنش گفتم بذار منم بخورم ،پاهاشو باز کردم یه لیس زدم یه آهی کشید بوی خوبی داشت حسابی خوردم کس تپلشو گفت دیگه بسه بکن توش گفتم جوون پاهاشو دادم بالا و با اولین فشار تا آخر رفت توش انقد خیس و تنگ بود (کسش قبلا گفته بود زایمانش طبیعی نبوده) کم کم ناله هاش بلند شد و میگفت جررم بده منم که حسابی تو کف بودم طوری میکردم که جیغ می کشید همزمان لبای همو میخوردیم بعد داگی شد و تندتر تلمبه میزدم کل خونه رو صدامون پر کرده بود یه لحظه لرزشش رو حس کردم و با صدای جیغش فهمیدم ارضا شده منم همونجوری خوابوندمش و تندتر تلمبه زدم و آبمو خالی کردم تو کسش همونجوری روش بودم تا حالمون یه کم جا آمد همو بغل کردیم و بوسش کردم و تشکر کردم.یکی از بهترین سکس های عمرم بود البته بعدش بیشتر باهم بودیم و قرارهای داغ داشتیم که براتون تو داستانهای بعد مینویسم.اگه خوشتون اومد لایک کنید . اگه دوست داشتین ادامه رو مینویسم.با تشکر سعید.
نوشته: سعید

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:26


زیر چادر استاد دانشگاه (۱)

#زن_مطلقه #استاد #دانشجویی

سلام به همه دوستان.
اول از همه بگم که توی این قسمت از خاطره من، سکس و رابطه جنسی اتفاق نمیفته.
اسم من بهروز هست و دانشجوی رشته روانشناسی دانشگاه … خاطره من برای ماه پیش هست که با استاد دانشگاهم اتفاق افتاد. من یه پسر 22 ساله، با قد 180 و چهره معمولی هستم. کیرمم 18 سانته. استادم یه زن 37 ساله چادری خوشگل با چشم و ابروی مشکی، و قد تقریبا 170 هست. و برای خودش شاه کسی هست توی دانشگاه.
داستان از این قراره که استادم که اسمش رو اینجا میزاریم، ساناز، کل پسرای دانشگاه روش کراش داشتن و واقعا زن خوشگلی بود. تقریبا اواسط تیرماه بود بعد امتحانات، ساناز اومد در مغازه ای که من اونجا کار میکنم و مشاور املاک هست و دنبال خونه بود. در یکی از لاکچری ترین مناطق شیراز. تیپش قابل مقایسه با دانشگاه نبود اصلا. یه مانتو شلوار زرشکی که مانتوش جلو باز بود و زیرش یه تاپ مشکی داشت. با صندل های سفید و لاک زرشکی. حسابی کیرم شق شده بود و اونم خوشحال از اینکه یه املاکی آشنا پیدا کرده. دو سه تا واحد هماهنگ کردم تا بریم بازدید. بهش گفتم که استاد برای عصر بزارم یا الان؟ گفت الان بهتره. عصر باید برم باشگاه. گفتم اوکی. گفت با ماشین من بریم؟ گفتم تفاوتی نداره. اون 207 داشت و من پژو پارس. بهم گفت با ماشین های جدا میریم. چون از اونجا باید برم خونه و تو بدون وسیله میمونی. قبول کردم. من جلو راه افتادم و اونم پشت سرم میومد. منم کیرم شق شده بود از دیدنش. ولی خب جسارت اینکه بهش نزدیک بشم رو نداشتم. از ماشین پیاده شدیم و رفتیم واحد اول رو دیدیم و پسند نکرد. واحد دوم هم چون مجتمع شلوغ بود پسند نکرد. ولی واحد سومی پسندش شد. گفتش فقط باید چونه بزنی برام و تخفیف بگیری. گفتم اوکی و شماره تلفن همدیگه رو گرفتیم و خداحافظی کردیم و من رفتم املاک و زنگ زدم به صاحب ملک صحبت کردم و گفتش چند نفرن و کارشون چیه و اینا که گفتم تعدادشون رو نمیدونم. زنگ زدم به ساناز و پرسیدم استاد چند نفرین شما، گفتش بگو که یک نفر. ولی بگو آشناست که فکر بد نکنه درباره یه خانم تنها. گفتم اوکی و در ذهنم افکار شیطانی موج میزد که یه خانم به این جذابی چرا تنهاست و نباید تنها بمونه. با صاحب ملک هماهنگ کردم و یه سر شب هر دو نفر آمدن و تخفیف گرفتیم و قولنامه نوشتیم. ساناز هم یه تیپ اسپرت داشت. فکر کنم از باشگاه میومد. صاحب ملک ازش پرسید شما ازدواج نکردی ، ساناز نگاهی به من کرد و با تعجب گفت ، یه ازدواج ناموفق داشتم. من فهمیدم که طلاق گرفته.
قولنامه تموم شد و صاحب ملک شماره کارت گرفت و کمیسیون رو گفت تا فردا واریز میکنم. ساناز گفت که شماره کارت رو برای من بفرست. گفتم نه استاد. شما لازم نیست چیزی پرداخت کنین. خیلی اصرار کرد و من قبول نکردم. و ساناز در آخر گفت پس یه شب شام مهمون من. من گفتم باشهههه. دست‌پخت استاد ببینیم چجوریاست.
گفت خوشحال نباش. قرار نیست من بپزم، میریم رستوران. درباره یه تعداد زمین که دارم میخوام باهات مشورت کنم. زنگ میزنم بهت. اوکی دادم و خداحافظی کردیم و رفت. سه چهار روز سخت گذشت، فکر ساناز داشت دیوونم می‌کرد. تا اینکه دیدم پیج املاک رو فالو کرده و از اونجا پیج شخصیم هم پیدا کرده و ریکوئست داده و منم قبول کردم و بک دادم. پست خاصی نداشت.
یه پیج خلوت که چهار تا کتاب روانشناسی معرفی کرده بود. شب یه پست روانشناسی استوری کردم که نیم ساعت بعدش ریپلای زد و گفت آقای روانشناس املاکی کی ببینمت؟
منم سلام کردم و گفتم نظر شما چیه.
گفت فردا شب فلان کافه رستوران بریم؟؟ قبول کردم. گفت فقط اینکه دنبال منم باید بیای. ماشین نمیارم . آدرس میفرستم، بیا. منم تا صبح از خوشحالی خواب نرفتم. صبح تا ظهر رفتم دفتر. ظهر ماشین بردم کارواش و بعدش اومدم خونه و تا ۵ خوابم برد. بیدار شدم دوش گرفتم. یه شلوار مشکی لی و تیشرت سفید پوشیدم و کفش اسکیچرز های نو رو کشیدم بیرون. سشوار کشیدم و ادکلن زدم و رفتم.
ساعت تقریبا ۷:۳۰ بود. ساعت ۸ به آدرسی که فرستاده بود رسیدم. زنگ زدم بهش. گفت چند دقیقه دیگه پایینم. خدای من. چی میدیم. یه الماس درخشان. یه پیراهن تا زیر زانو که خاکستری تیره بود. با صندل های خانومانه مشکی . پاهاش و دستاش هم لاک سبز و سفید داشت. و یه آرایش ملایم. سوار ماشین که شد بهم گفت نگاش کن چه به خودشم رسیده آقای روانشناس. منم خجالت کشیدم گفتم خب خانوم روانشناس هم به خودش رسیده ها. گفت نه به اندازه تو. خندیدم
توی ماشین درباره زمین ها و اینا صحبت کردیم. تا رسیدیم به کافه رستوران مد نظر. گفت شام سفارش نده. یه نوشیدنی بگیر فعلا. من شیک شکلاتی سفارش دادم و اون شیک بادام زمینی. نیم ساعتی نشستیم و اسناد رو از توی گوشی بهم نشون داد. ولی من کل حواسم به ساق های پاش بود که می‌درخشید.
ادامه دارد…
نوشته: بهروز

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:25


ده بود سریع بهش هجوم بردم. انقدر می‌خواستمش که همون لحظه اول تا دم حلق فرو بردم. اصلا هم عقب و جلو نمی‌کردم. فقط تو همون حالت میک می‌زدم و زبونم‌و به همه جاش می‌مالیدم. می‌خواستم طعم دلپذیرش به تک تک سلولای دهنم برسه. نمی‌دونم چه مدتی تو همین حال ثابت موندم تا خودش دوباره صورتم‌و گرفت و یکی دو بار روی کیرش بالا و پایین برد تا بفهمم باید چیکار کنم. منم شروع کرد به کاری که ازم خواست، یعنی ساک زدن. لبام دور کیر کلفتش بود و زبونم زیرش و سعی می‌کردم بدون اینکه دندونام بهش بخوره بالا و پایین کنم. تا زیر کلاهکش بالا میومدم و وقتی پایین می‌رفتم یه کم بیشتر از نصفش تو دهنم بود. بیشتر از این نمی‌تونستم برم چون دیگه می‌رفت تو حلقم. هرچی می‌گذشت ریتمم سریع‌تر می‌شد و صدای آه کشیدن ندا رو هم بلندتر می‌شنیدم.
بعد از چند دقیقه ندا از جاش بلند شد. مجبور شدم یه کم خودم‌و عقب بکشم تا بتونم همچنان به ساک زدن ادامه بدم. ولی ندا دستاش‌و پشت سرم گذاشت تا ثابت بمونم و خودش شروع کرد به عقب جلو کردن. چون محکم این کارو می‌کرد، ناخودآگاه برای اینکه تو حلقم نره دهنم‌و می‌بستم یا با زبونم ممانعت می‌کردم و سعی می‌کردم سرم‌و بکشم عقب.
ولی ندا مصر بود که ادامه بده و کیرش‌و تا ته بکنه تو دهنم. هر وقت خیلی سرم‌و می‌کشیدم عقب، یه سیلی بهم می‌زد تا من خودم‌و شل کنم.
ن: می‌خوام تا ته بکنم تو حلقت. دهنت‌و خوب باز کن و تکون نخور.
دهنم‌و که یه کم بیشتر باز کردم، سرم‌و کشید سمت خودش، کیرشم جوری فشار داد که تا ته رفت تو دهنم. دهنم که نه، بهتره بگم تو حلقم. جوری که حالت تهوع بهم دست داده بود. سریع کشید بیرون. ولی این آخرش نبود. بارها و بارها این کارو تکرار کرد. هر بار عوق می‌زدم و اون می‌کشید بیرون. از چشام اشک میومد. ولی دیگه کمترین تلاشی نمی‌کردم که جلوی این کارو بگیرم. چیزی که داشت اتفاق می‌افتاد رو توصیف کردم، ولی حسی که تجربه می‌کردم رو اصلا نمی‌تونم توصیف کنم. یه رنج خوشایند. یه رنجی که با یه خلسه و بی اختیاری همراهه که انگار نمی‌خوای تموم بشه. یه حالتی بین هوشیاری و خواب. مثل اکستازی.
بالاخره ولی اون حال تموم شد، وقتی که ندا کیرش‌و درآورد و دوباره نشست رو مبل.
ن: ساک بزن.
دوباره هوشیاریم برگشته بود. ساک زدن‌و شروع کردم. با بیشترین سرعتی که می‌تونستم. ندا آروم و با یه صدای شهوتی می‌گفت: آفرین جنده. آفرین. ساک بزن جنده.
و منم با لذت تمام ساک می‌زدم.
همون مابین بود که ندا دوباره پا شد، صورتم‌و عقب زد و کیرش‌و دست گرفت و شروع کرد به جلق زدن.
چند ثانیه نشد که بدون اینکه چیزی بگه دوباره گذاشتش تو دهنم.
آبش با فشار تو دهنم پاشید. من که تشنه اون آب بودم، می‌خواستم بلافاصله بخورم، ولی باز یه حجم دیگه از آب پاشیده می‌شد تو دهنم و ناخودآگاه از لب و دهنم آویزون می‌شد. ولی نذاشتم حتی یه قطره هم حروم بشه.
وقتی ندا کاملا ارضا شد، همون جا روی مبل دراز کشید. منم همون حالتی کنار مبل، روی زمین نشستم و شروع کردم به بوسیدن بالای رانش. فکر می‌کنم خوشش میومد، چون دیگه همه‌ش دست می‌کشید تو موهام.
بعد از اینکه حالش جا اومد گفت: وقتی پشت تلفن ناراحتم کردی، تصمیم داشتم برگشتنی لخت بفرستمت خونه. و واقعنم این کارو می‌کردم. ولی به خاطر این بلوجاب خوبت، می‌بخشمت.
ب: مرسی، مرسی. قول می‌دم دیگه باعث ناراحتیت نشم.
ن: بهتره که همین طوری باشه. حالا کم کم لباست‌و بپوش و برو خونه.
خدافظی که کردم، با یه لبخند ناخودآگاه از خونه رفتم بیرون که تا مدت‌ها از لبم نمی‌رفت. آبم نیومده بود، ولی از لحاظ روحی جوری تو فضا بودم که اصلا نیازی به ارضای فیزیکی نداشتم.
تو کوچه که رفتم یه نسیم خنکی میومد. به نظرم بهترین هوای ممکن بود. انگار همه چیز تو زیباترین حالت ممکن بود.
خونه که رسیدم مامان سین جیم می‌کرد که کجا بودم. حتی یادم نیست که چی جواب دادم. زود رفتم تو تخت. نمی‌خواستم هیچ کار دیگه‌ای این حس خوبم‌و از بین ببره. فقط می‌خواستم با این حس بخوابم و دوباره خوابش‌و ببینم.
نوشته: بردیا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:25


بعد از آشنایی با ندا

#دوجنسه #شیمیل

فردای اون شب بازم تصویری با هم تماس گرفتیم و بیشتر اون کارا رو تکرار کردیم. شب سوم تو همون ساعتا بازم منتظر تماسش بودم. ولی خبری نبود. دیگه ساعت حدود ۱۱ شده بود که تماس گرفت.
ن: پاشو بیا اینجا
ب: الان؟
ن: آره، همین الان.
ب: آخه دیره که. مشکوک می‌شن بهم.
ن: احمق بچه ننه! یا الان میای یا برای همیشه فراموشم می‌کنی.
بلافاصله قطع کرد. مطمئن بودم اگه الان نرم دیگه به من محل نمی‌کنه. واسه همین لباس پوشیدم و دویدم از اتاق بیرون. مامان‌اینا با تعجب پرسیدن کجا می‌ری؟ (چون معمولا دیروقت بیرون نمی‌رم و خیلی اهل رفیق بازی نیستم) همینجور که از در بیرون می‌رفتم فقط گفتم که زود میام.
زنگ خونه رو زدم و درو وا کرد تا برم بالا. بالا که رسیدم در زدم. با تاخیر نسبتا زیاد درو وا کرد. یه نگاه سردی بهم کرد. همین که گفتم سلام یه سیلی محکم بهم زد. چنان صدایی تو راه پله پیچید که فکر کردم الانه که همسایه‌ها لای درشون‌و وا کنن ببینن چه خبره.
ن: دفعه بعد که بهت گفتم بیا اینجا، فقط می‌دوئی، لباست‌‌و می‌پوشی و میای. دیگه دیره و نمی‌تونم و اما و اگر نداریم.
من فقط سرم‌و انداختم پایین‌و جوابی ندادم.
ن: نشنیدم بگی چشم!
ب: چشم. ببخشید.
ن: گم شو برو تو
رفتم تو و منتظر وایسادم تا ندا بگه چیکار کنم. یه چند دقیقه‌ای هیچی نگفت و مشغول کارای خودش بود تو آشپزخونه. بالاخره اومد تو هال و رو به من کرد.
ن: وقتی بهت زنگ می‌زنم که بیا، یعنی تو مود سکسم. یعنی راست کردم. یعنی می‌خوام بکنمت و حال کنم. همون لحظه باید خودت‌و برسونی. وگرنه فکر می‌کنی نزدیک بودنت به چه دردی می‌خوره؟
بازم سکوت کردم.
ن: جواب من‌و بده. مگه نگفتم نزدیک بودن برات یه امتیازه که باید ازش استفاده کنی؟
ب: بله
ن: استفاده کردنت این‌ه؟ اگه اینه که نمی‌خوامت صد سال سیاه.
ب: معذرت می‌خوام ندا. دیگه تکرار نمی‌کنم.
ن: امیدوارم. اگه تکرار بشه که دیگه به ریختت نگاهم نمی‌کنم.
ب: چشم. چشم. مطمئن باش تکرار نمی‌شه.
ن: اوکی… الان چی؟ الان‌و چطوری می‌خوای جبران کنی؟ دیگه خوابید، از مودش افتادم.
ب: هر جوری که بگی برات جبران می‌کنم.
با یه نگاه تحقیرآمیز روش‌و برگردوند و رفت روی مبل نشست.
ن: بشین.
داشتم می‌رفتم سمت مبل که گفت: همون جا. رو زمین. چهار دست و پا شو، مثل سگ.
همون کاری رو که می‌خواست کردم و رو چهار دست و پا نشستم.
ن: امشب لیاقت نشون ندادی که مثل یه انسان باهات رفتار کنم. مجبورم مثل یه حیوون باهات برخورد کنم. حالا بیا جلوی پاهام توله.
به همون حالت که نشسته بودم حرکت کردم به سمتش.
یه لباس یکسره پوشیده بود که پایینش حالت دامن دارد و نمی‌دونم اسمش چیه. یه پاش‌و رو اون یکی انداخته بود.
با اشاره به پاش گفت: ببوس
بدون معطلی شروع کردم به بوسیدن. کاری که همیشه خیلی دوست داشتم. تند تند و پر حرارت می‌بوسیدمش و بعد یه انگشتم تو دهنم کردم. یهو خم شد و با دستش پیشونیم‌و به عقب هل داد.
ن: گفتم ببوس. اجازه کار دیگه ندادم. فقط ببوس!
ب: چشم. ببخشید.
همون جور که با اخم بهم نگاه می‌کرد دوباره عقب رفت و پاش رو از رو پاش برداشت و گفت: ادامه بده.
من که دوباره شروع کردم به بوسیدن پاهای سفید و لطیفش، اونم لباسش‌و داد بالا تا جایی که شورتش دیده می‌شد. من زیر چشمی حواسم بود. آروم از رو شورت، کیرش‌و می‌مالید. زیاد نگذشت که دیدم داره شورتش‌و پایین می‌کشه. کیرش که افتاد بیرون دیدم هنوز راست نکرده. اولین بار بود تو این حالت می‌دیدمش. حتی اینجوریم از کیر خودم بزرگ‌تر به نظر می‌رسید. کیرش‌و که تو دستش گرفت متوجه نگاه خیره من شد.
با کف پاش صورتم‌و هل داد عقب و با همون پا به صورتم زد و گفت: به چی نگاه می‌کنی؟ مگه نگفتم فقط ببوس؟
بعد صورتم‌و به سمت فرش هل داد. یه نیم رخ صورتم روی فرش بود و پاش‌و رو اون یکی طرف صورتم گذاشته بود. مدام کف پاش‌و رو صورتم می‌کشید. رو لبم و دماغم و پیشونیم. و بعد شستش رو گذاشت تو دهنم.
ن: حالا بخور
منم شروع کردم به خوردن انگشتاش. اول شستش و بعد بقیه انگشتاش. اونم گاهی آه آرومی می‌کشید که فکر می‌کردم به خاطر من‌ه. ولی وقتی اجازه داد سرم‌و بلند کنم تا انگشتای اون یکی باشم بلیسم، فهمیدم که آه کشیدنش به خاطر اینه که کیرش راست شده و داره جلق می‌زنه. دوباره شده بود همون کیر شق و رق همیشگی که برای خوردنش له له می‌زدم.
انقدر انگشتاش رو لیسیدم و خوردم که خیس خیس شده بودن. بعد قوزک پاش رو نشون داد که ببوسم و منم شروع کردم. اونم همینجوری جلق می‌زد و آه کشیدناش بیشتر می‌شد.
بعد اشاره کرد که همونجوری که می‌بوسم بیام بالا.از همون قسمت قوزک شروع کرد به بالا آمدن قسمت داخلی ساق پاش رو بوسیدم و اومدم تا نزدیکای زانوش رسیدم که گفت: دیگه طاقت ندارم.
دو دستی سرم‌و گرفت و برد و به سمت کیرش.
خیلی انتظار این لحظه رو کشیده بودم. حالا که اجازه دا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:25


تا اینکه از زبون مامانم بیرون اومد که رئیس کارخونه جدیدش اسمش سیامک و خیلی هم مرد خوبیه بلاخره فهمیدم اون یارو که دیشب مامانو جر میداد رئیس کارخونه مامانم هستش و خب معلوم هست که وضعش توپه توپ باشه و بخاطر کص و کون مامانم اونو استخدام کرده بعدش که صبحونه رو خوردیم یه سر رفتم بیرون تا یکم درمورد این مرتیکه سیامک تحقیق کنم تا اونجایی که فهمیدم میون مردم خیلی محبوب هستش چون دستش همیشه تو کارای خیر بوده و به خیلی ها کمک کرده حسابی هم وضعش توپه و خیلی املاک به نامش هست تازه سفر حج هم رفته چندبار و همه بهش میگن حاجی از اون ریاکار های قهار هستش بنظرم بخاطر همین مامانمو صیغه کرده تا سکس نامشروع باهاش نداشته باشه البته دیشب از زبون خودش شنیدم با دخترای دیگه هم رابطه داشته البته بهش حق میدم چون هرکی پول داشته باشه میتونه هر کصی رو جور کنه واسه کیرش بعدشم فهمیدم که از زنش طلاق گرفته و دوتا بچه هم داشته ولی زنش با بچه هاش رفتن خارج از ایران و سیامک تنهایی زندگی میکنه البته نفهمیدم چرا طلاق گرفتن تو این مدت هم که از رابطه مامانم با سیامک خبردار شدم خیلی وقتا مامانم دیر میاد خونه و بهم میگه اضافه‌کاری دارم منم که میدونم منظورش از اضافه‌کاری چی هستش و بعضی وقتا بخاطر این اضافه کاری ها دست به کون راه میره تو خونه البته بنظرم نباید فکر کنید که مامان پرستوی من جنده هستش چون خودش زن با ایمانی هستش نماز هم میخونه در ضمن کاملاً شرعی و قانونی صیغه آقا سیامک شده منم ازین کارش راضی هستم.
خب دوستان شهوانی عزیز امیدوارم ازین داستان و خاطره من خوشتون اومده باشه و اینم بگم کاملاً واقعی هستش و اینو تجربه کردم تو زندگیم راستش از طرفی به مامانم حق میدم چون هم یکی باید نیاز های جنسی شو برطرف کنه و هم نیاز های مادی شو اندامی که مامانم داره سیامک رو تو تور انداخته و به قولی داره پول کس و کونشو میخوره و زندگی منم تأمین می‌کنه من مامانمو خیلی دوسش دارم و اونم منو دوست داره البته مامانم تو این مدت عاشق سیامک هم شده ولی حس سیامک نسبت به مامان پرستو رو نمی‌دونم.
دوستان عزیز این داستان سری دوم هم خواهد داشت امیدواریم خوشتون بیاد پس منتظر باشید خداحافظ همگی شما.
نوشته: پارسا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:25


یدم به تو چون تو یه الماسی حالا هم بیا اون پوزیشن مورد علاقت رو برو یکم سوارکاری کن مامانم که خر شده بود از سیامک قول گرفت تا آخرین پوزیشنش باشه و سکسو تموم کنن سیامک هم قبول کرد مامانم‌رفت‌روکیرسیامک نشست و کصشو گذاشت توش درست روبروی من بود مامانم سوارکاری میکرد و سیامک هم رو باسن مامانم اسپنک میزد سیامک راست میگفت این پوزیشن مورد علاقه مامانم بوده داشت حسابی حال میکرد خیلی هم حرفه ای بود مدت زیادی گذشت و مامانم از رو اسب سیامک پیاده شد سیامک با لحن تمسخر آمیز گفت سوارکاری چطور بود پرستو خانوم مامان بیچارم فکر میکرد که دیگه کار آقا سیامک باهاش تموم شده ولی نمیدونست سیامک چه خوابی براش دیده سیامک بدن سفید مامانمو لیس میزد و قربون صدقه اش میرفت بعدش یه چیز آروم در گوش مامانم گفت نفهمیدم چی بود ولی انگار برق سه فاز مامانمو گرفت سریع از بغل سیامک بلند شد و رفت اونطرف گفت اصلا امکان نداره سیامک بهت اجازه نمیدم توروخدا برو سیامک بلند شد مامانمو آروم گرفت به حرف گفت پرستو چت شد آخه مگه دفعه پیش قول ندادی از کون بکنمت قضیه رو فهمیدم سیامک از مامانم سکس مقعدی میخاست ولی مامانم ازش وحشت داشت مامانم گفت دفعه پیش داغ بودم مست بودم یچیزی گفتم ولی من غلط بکنم بزارم منو از کونم بکنی اصلاً اینکار حرامه مگه تو مسلمون نیستی سیامک گفت اولأ تو زن صیغه‌ای منی هرکاری که بهت بگم باید گوش کنی دوماً کی گفته حرامه تو تا حالا تجربه نداشتی بخاطر همین خوف داری قول میدم اگه یه بار تجربش کنی ازش خوشت میاد و همیشه میخوای تا از کون بکنمت منم قول میدم مراعات تورو بکنم سیامک با زبون بازی مامان ساده منو خر کرد مامانم به حالت سگی در اومد سیامک زیر دستای مامانم بالش گذاشت و بعد کون گنده مامانمو قمبل کرد و کمرشو خم کرد بعد رفت یچیزی آورد شبیه روغن بود مالید رو سوراخ کون مامانم و یکم هم مالید رو کیرش سیامک سوراخ مامانمو با انگشتاش از هم وا میکرد و گفت پرستو اصلاً تا حالا دست نخورده خیلی خوبه نمیدونم یه میلف چرا باید کونش دست نخورده مونده باشه مامان‌پرستو داشت از ترس و استرس به خودش میلرزید دلم بحالش میسوخت چون نمیدونست قراره چه بلایی سرش بیاره سیامک دیوص مامانم با صدای لرزون خودش گفت سیامک توروخدا ولش‌ من نمیتونم سیامک گفت ای بابا پرستو ساکت شو دیگه نمیمیری که سیامک که نوک کیرشو گذاشت تو سوراخ کون مامانم گفت پرستو جون حیفه این سوراخ صولتی کونت نیست که آکبند بمونه امشب میخوام این سوراخ دست نخورده رو افتتاح کنم و یه تونل توش حفاری کنم مامانم که حرفای سیامک رو شنید فهمید که خر شده و قراره حسابی پاره بشه سوراخش و چه عذابی باید بکشه سیامک بلاخره کیرشو برد داخل کون گنده مامانم اولش یکم آروم میکرد و عقب و جلو میکرد بعد که کیرش کامل جا گرفته بود شروع کرد به حفاری سوراخ مامانم تند تند تلمبه میزد جوری که صدای شالاپ شلوپ خونه رو پر کرده بود مامانم هر لحظه دردش بیشتر میشد فقط داد و فریاد میزد و جیغ میکشید با لحن گریان التماس سیامک رو میکرد تا تمومش کنه اما سیامک که بلاخره به کون مامانم رسیده بود اصلا توجهی نمی‌کرد 10 یا 20 دقیقه ای میشد که سیامک دیوث بیرحمانه تلمبه میزد و مامانم گریه میکرد یکم که گذشت دیگه مامانم هیچ صدایی نمیداد انگار از حال رفته بود خیلی نگرانش بودم نمیتونستم کاری براش کنم سیامک یه نعره بلند کشید و آبشو رو سوراخ مامانم خالیش کرد مامانم که حال درست و حسابی نداشت و ساکت بود سیامک مامانمو بغل کرد و رو تخت خواب درازش کرد و زیر سرش بالش گذاشت بعد همون‌جور لخت روی مامانم ملافه کشید و بوسش کرد سیامک مست کص و کون مامانم شده بود و تو خودش نبود رفت لباساشو پوشید بعد به مامانم گفت امشب بهترین شب عمرم بود بهترین سکس پرستو جون کونتو امشب افتتاح کردم امیدوارم پسرت تورو تو این حالت ندیده باشه فردا و خندید دو پاکت از جیبش برداشت و انداخت رو تخت مامانم گفت امشب دوبرابر خرجیتو میدم چون کونتو دادی بهم فهمیدم توش پول بوده بعد سیامک یواشکی از خونه زد بیرون رفتم تو اتاق مامانم خوابیده بود یک شب عجیب شده بود برام منم رفتم خوابیدم صبح که شد مامانم منو بیدار کرد تا صبحونه بخوریم باهم عجیب بود مامانم سرکار نرفته بود البته با اون بلایی که دیشب سرش اومد حقم داشت میخواستم از زیر زبون مامانم حرف بکشم تا یکم بیشتر ازش بدونم کار سختی هم نبود چون مامانم خیلی زن ساده‌ای هستش بخاطر همین توی تور اون سیامک بیشرف افتاده و دیشب هم با زبون بازی سیامک کون خودشو به باد داد مامانم گفت یه ماهی میشه که از کار قبلیش در اومده و تو یه کارخونه جدید به عنوان حسابدار استخدام شده از این حرفش فهمیدم که حتماً یکی تو کارخونه مخ مامانمو زده چون تو این یه ماه وضعیت مالیمون خیلی خوب شده و مامانم خوشحال تر از همیشه

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Nov, 15:24


ال جق و فیلم سوپر نیستم اما دلم میخواست برای بار اول یه سکس رو از نزدیک ببینم اونم سکس مامانم کهبرام جالب بود اون یارو از مامانم خواست تا بلند شه و شرتشو از پاش دربیاره و کیرشو دستش بگیره کیر اون یارو مثل یه نیزه داشت سوراخ میکرد شرتشو مامانم دست برد و شرت اون یارو رو درآورد کیرش مثل فنر زد بیرون وااااای عجب کیر کلفتی داشت معلوم بود خوب بهش رسیده مامانم کیر رو گرفت تو دستش و بوسید بعدش گفت سیامک چی به خورد این سالار میدی که روز به روز داره کلفت تر میشه از دفعه قبلی هم کلفت تر شده و خندید جالب بود اسم اون مرتیکه رو هم فهمیدم آقا سیامک بکن مامانم که فهمیدم بار اولش هم نبوده سکس با مامانم اون سیامک دیوث هم گفت وقتی میلفی مثل تو صاحب این کیر بشه معلومه سرحال تر میشه مامانم با حرص و ولع شروع کرد به خوردن کیر آقا سیامک تا ته میکرد تو حلقش و بعد اوق میزد گاهی وقتا نفس کم میآورد آقا سیامک هم کیف میکرد یخورده که گذشت سیامک کیرشو از دهن مامانم درآورد و رو تخت دراز کشید به مامانم گفت پرستو جون رخ بنما که کیرم بی تابته مامانم اول سوتین خودشو درآورد سینه های سفتش زد بیرون بلوری و سفید و خوردنی با نوک صورتی بعدش جوراب شلواریشو طوری درآورد که کونش سمت بود حالا کاملاً لخت شده بود وااای اصلا باور کردنی نبود مامانم با بدن سفید و سکسی و توپر کون قلمبه و آرایش کاملش با موهای سیاهش که چتری زده بود سیامک گفت یه 69 بریم پرستو جون که پوزیشن مورد علاقه مامانم کیر سیامک رو گرفت دستش و میخوره از اون ور هم آقا سیامک داشت کس مامانمو لیس میزد و میخورد هردو خیلی حشری بودن و مست سکس یخورده که گذشت سیامک رو کون مامانم سیلی زد و گفت بسه دیگه دراز بکش مامانم که دراز کشید سیامک اومد رو شکم مامانم نشست و گفت این ممه ها جون میده واسه لا پستونی سیامک درست روبروی من بود ولی منو نمی‌دید کیرشو گذاشته بود بین سینه های مامانم و قل می داد مامانم هم فقط داشت کصشر میگفت و میخندید کیر سیامک انقدر دراز بود که از بین سینه های مامانم میرسید به دهنش و هربار که می رسید مامانم یه بوس میکرد سیامک گفت تو پاداش کدوم کار خوب من بودی که خدا نصیبم کرد و قربون صدقه مامانم میرفت بعدش سیامک دراز کشید رو مامانم و سینه هاشو مثل بچه ها میخورد وقتی که سیر شد خودش و مامانمو بلند کرد
مامانم رفت تا کاندوم بیاره ببنده رو کیر سیامک ولی سیامک این اجازه رو نداد و گفت نترس من حالاحالا ها آبم نمیاد پرستو جون اما مامانم اصرار میکرد آخرش هم سیامک قبول نکرد گفت این کص با کاندوم حال نمیده گاییدنش نترس من حرفه ای تر از این حرفام مامانمو گرفت تو بغلش و همون‌جوری معلق پشت مامانمو چسبوند به دیوار و کیرشو رو سوراخ کص مامانم تنظیم کرد با اون هیکلی که سیامک داشت این کار براش خیلی راحت بود با دستاش کون مامانمو گرفته بود و کیرشو تو کص مامانم میکرد هردو لذت می بردن ازین کار مامانم آه و ناله ریزی میکرد سیامک هم فقط تمرکزش رو گاییدن مامانم بود یکم که گذشت خسته شد و کیرشو کشید بیرون مامانمو هم پرت کرد رو تخت مامانم گفت این وحشی بازیا دیگه چیه کمرم درد گرفت لعنت بهت سیامک آیییییی سیامک گفت خفه شو جنده خانوم پاهاتو بده بالا قربون این کلوچه قشنگ صورتیت بشم که کمیابه ولی گیر من اومده سیامک کیرشو قل داد کص مامانم و محکم میکوبید با دستاش هم پاهای مامانمو قفل کرده بود حالا مامانم یکم درد احساس میکرد و سیامک هم به حد کافی لذت میبرد داشت از فرط خوشحالی فریاد میکشید کارش یکم طول کشید مامانم دیگه کم کم داشت خسته میشد و دردش زیادتر آه و ناله میکرد بعضی وقتا هم جیغ میزد تا اینکه سیامک خان سیر شد و کیرشو از تو کلوچه مامانم درآورد بلند شد رفت اون طرف اتاق من دیگه ندیدمش و نفهمیدم چرا رفت مامانم هم با دستش کصشو نرمش میداد یخورده بعد سیامک برگشت انگار دوباره قصد گاییدن کص مامانمو داشت اصلاً خسته نمیشد ولی مامانم اصلاً حال ادامه دادن این سکسو نداشت بخاطر همین گفت برا امشب کافیه سیامک ولی سیامک عصبانی شد و گفت پاشو خودتو جمع کن جنده خانم که امشب خیلی باهات کار دارم سیامک پاهای مامانمو گرفت و انداخت رو سرش جوری که مامانم خم شده بود سیامک اول کص مامانموماچ کرد‌و‌بعد کیرشو کرد توش زانو هاش رو تخت بود و دستاشم مشت کرده بود و کنار مامانم رو تخت گذاشته بود سرشو لای پاهای مامانم کرده بود محکم تلمبه میزد تو کص مامان بیچارم مامانم به سیامک التماس میکرد که کافیه و دیگه بس کنه سیامک اصلاً اعتنایی نمی‌کرد و کارشو ادامه میداد یه مدت گذشت سیامک سیر شد و مامانمو ول کرد مامانم به سیامک گفت کثافت مگه بهت نگفتم قرص نخور بخدا من دیگه نمیتونم سیامک خندید و گفت هیچوقت قدر خودتو نمیدونی پرستو تو هیکلت ساخته شده برای سکس بیخود نیست که اونهمه دخترو ول کردم چسب

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:09


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:08


از گرفتم طوری ک مزه خون دستش رو حس تو دهنم انگار آبش رو ریخت توم ک انقد داغ بود حس کردم سوخت کلا رحمم اومد کنارم خوابید سرمو تو سینه‌اش فشار داد مثل همیشه همزمان میگفت :جان دختر گلم ببخشید زندگیم تو باید مال خودم میشدی تا خیالم راحت شه دیگه این کارو نمیکنم گریه نکن ماه من بادلین جملاتش دلم آروم میگرفت ولی انقد ریز دلم درد میکرد نمیتونستم تحمل کنم مث ی بچه بغلم کرد و میگردوند تو خونه آروم زیر گوشم قربون صدقه ام‌ میرفت و لالایی میخوند :مهدیه ام شکلات میخوری؟؟ من ک عاشق شکلات کاکائویی ام با درد گفتم اره …
فردا صبحش نمیتونستم از جام پاشم عرفان کنارم خواب بود از درد دوباره گریه ام گرفت عرفان یهو بیدار شد منو دید سر صبی هول کرد طفلی دوباره ارومم کرد بغلم کرد برد تو آشپزخونه ی صبحونه مفصل چید رو میز منو نشوند رو پاهاش لقمه میکرد تو دهنم که چند لقمه خوردم سیر شدم سرمو تو گردنش فرو کردم و با لحن لوس و تنازی گفتم مرسی عرفانم …

پایان

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:08


شب اول عروسی و باکرگی


#شب_زفاف_بکارت

بالاخره فرارسید بعد ۳ سال بهش رسیدم به عشقم به تمام زندگیم از زندگی ما میشه یک کتاب نوشت…قبل ازدواج باهاش رابطه داشتم اما در حد بغل و بوس و لب …میدونستم خیلی نازک نارنجی ام با ی بغل محکم دردم میاد و استرس اینو داشتم چجوری تحمل کنم …
از خودم بگم ۱۸ سالمه قدم ۱۷۰ بدنم کاملا رو فرم دقیقا مثل مانکن های اروپایی کمر بسیار باریک شونه های لاغر و سکسی و باسن بزرگ و رو فرم پوستم کاملا سفید و بلوری ، بور ام با چشمای نفس گیر و عسلی عرفان ولی دقیقا بر عکس منه پوست سبزه چشم و موهای کاملا مشکی قدش ۱۹۰ و هیکل سیکس پک و ورزشکاری ۶ سال ازم بزرگتره
شب عروسی بهترین شب تمام عمرم بود هر چقدر من خوشحال بودم چندین برابر عرفان که خیلی خیلی بیشتر از من برای عشقمون سختی کشید به قول خودش روز و شب کار میکرد تو تولید ی کفش باباش و اونو تبدیل به کارخونه کرد البته تولیدی باباش هم کوچیک نبود ولی خب بزرگ ترش کرد اینهمه زحمت کشید تا خودشو به حد من و ثروت بابام برسونه الانم شده مدیر کل اونجا …
از خوشحالی بی اندازه منو وسط عروسی بلند میکرد میچرخوند …چندین اهنگ رو خود عرفان خوند و من رقصیدم ما مکمل همیم اون خواننده است و من رقاص البته در حدی که فقد برای خودمون با گیتار بزنه و بخونه و تو عروسیا بترکونه
مثل همیشه مثل بچه ها بغلم کرد و برد توی خونه هم زمان تا اتاق خواب گوشمو لیس میزد و گاز کوچولو میگرفت منم اه و ناله ام بلند شده بود آروم منو گزاشت روی تخت و داشت میخورد گفتم عرفانم نمیخوام انقد آروم با دختر کوچولوت برخورد کنی خشن و زوری بیشتر دوسدارم از همون ۱۵ سالگی که با عرفان آشنا شدم مدام دنبال سکس بودم اما عشق عرفان مانع شهوت اون میشد …لباس رو از تنم در آورد و لباس شب گلبه ای رنگ سکسیم پدیدار شد افتاد به جون سینه های ۷۵ و سفتم منم سعی میکردم از خودم دور کنمش کلا خوشم میاداا ولی دوسدارم از خودم برونمش چون هر چی اونارو دور میکنی حشری تر میشن پس انقد خودتونو به مردا اویزون نکنین بجاش با دلبری و لوندی کاری کنین به سمتتون بیاد همزمان قربون صدقه ام میرفت :اخ دختر کوچولوم دنیای من خانوم خونه قربون بدن سکسیت بشم دردونه با حرفاش هم خودمو خیس میکردم تمام بدنم رو بوسید و لیس زد رسید وسط پام با ولع لیس میزد و گاهی ک از میگرفت کوچولو رون هامو شورتمو با دندون دراورد و زبونشو هل میداد تو بهشت خیسم همزمان با موهاش ور میرفتم و جیغ میزدم بسه درد داره
مث گرگ های وحشی افتاده بود به جونم لباساشو که دراورد تازه دیدم چ گیر کلفت ک بلندی داره کارم ساخته است
تاحالا کیر ندیده بودم از نزدیک تو فیلمای پورن دیده بودم معمولا کلی عشق بازی کرد بعدشم پاهامو باز کرد اومد روم ولی وزنشو ننواخت روم لاغره ها ولی ۹۷ کیلوعه چون عضله است منم ک ۵۸ کیلو له میشدم روان کننده رو آورد و ریخت رو کسم و کیر خودش سرش که رفت تو جیغم رفت هوا طوری که حس میکردم لرزید خونه دستشو گرفت جلو دهنم نه برای این که همسایه ها متوجه میشن چون غیرتش اجازه نمیده اه و ناله امو بقیه بشنون یکم دیگه ک رفت اشکام ریخت طفلک مجبور شد تا نصفه جا کنه توش دیگه جا نداشتم انگار واقعا …
حس کردم ی مایع ریخت بیرون از من نمیدونم خون بود یا ارضا شدن شایدم هم زمان هر دو باهم بودن شروع کرد تلمبه زدن های آروم و کوچیک خوبه بهش گفتم خشن باش اینجوری بود ولی خب مراعات حال منو میکرد انقد درد داشتم که مرگو میدیدم انگار جیغام خفه میشد و اشکام بالشتو خیس کرده بود بعد حدودا بیست دقیقه که برام مرررگ بود داشت ارضا میشد فک کنم حواسش نبود تا ته کرد توش ک دستشو محکم تر از دفع های قبل گ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:06


انگشتم رو لای چاک کصش گذاشتم و شروع کردم به مالیدن کصش . صدای آخ و اوخ فروغ حسابی در اومده بود و اونم همزمان کیر منو تو دستش بازی میداد . کم کم فروغ با مستی شهوت شروع کرد به حرف زدن و هی میگفت : جوووون قربون کیرم برم داداشی ، قراره با این اژدها جرم بدی ، فرزین کیرتو میخوام، دوسدارم منو حسابی بکنی ، آبتو میخوام و …
من دیگه تحملم سر اومد با این حرفهای فورغ آتش شهوتم گر گرفت روش خیمه زدم و کیرمو مالیدم به کصش و همزمان فروغ پاهاشو باز کرد و جمع کرد به طرف شکمش ، با عشوه ای دیوانه کننده گفت : داداشی یواش بذار توش ، کیرم خیلی گنده است ، جر میخورم ها ، این حرف فروغ عطش منو برای گاییدنش بیشتر کرد و سر کیرمو چند بار در شیار کص خیسش بالا پایین کردم و بعد به آرامی در سوراخش فشار دادم . لزجی کص فروغ باعث شد سر کیرم به راحتی داخل بره ولی کمی که فشار دادم تنگی کصش رو کاملا حس کردم ، چشما فروغ با یک حالتی از ترس در صورتش ، درشت شد و نفسهاش تند تر شد که حکایت از تحمل درد داشت ، فشار کیرم رو کمتر کردم و گفتم : شوهرت تو رو اصلا نکرده ؟ چرا اینقدر تنگی ؟ فروغ : عشقم من تنگ نیستم ، داداشم خیلی کیر کلفته ، تو کارتو بکن الان جا باز میکنه و این چراغ سبز به من جسارت داد تا با تمام قدرت فشار بدم و کیرم رو تا ته تو کص فروغ عزیزم جا کنم و صدای جیغ کوتاه اما بنفش فروغ فضای اطاق رو پر کنه . در همین حالت کیرم رو تو کصش ثابت نگه داشتم تا دردش کمی آروم بگیره و همزمان لبهای فروغ رو غرق بوسه های آبدار کرده بودم . منم در اثر لذت وصف ناشدنی از کص داغ و تنگ فروغ به زبون اومده بودم و عاشقانه های ناب در گوش فروغ زمزمه میکردم : خانمم دوستت دارم ، عاشقتم ، مرسی که منو به این ضیافت لذیذ مهمون کردی ، دلم میخواد هر لحظه بکنمت ، دلم میخواد دیگه مال خودم باشی … و فروغ میگفت : عشقم من همیشه مال خودتم ، نگران نباش ، هر وقت دلت خواست این کص برای تو آماده است و لحظه شماری میکنه ، کم‌کم کیرم رو به حرکت درآوردم و به آرامی عقب جلو کردم . صدای آخ و اوخ فروغ ترکیبی از درد و لذت بود ولی با تداوم تلمبه ها حس لذت غالب بر احساس درد میشد . اووووه عشقم اجیتو با… جرم بده ، این کص بفدای شوهر عزیزم ، خودم میشم جنده تو ، دیگه لازم نداری فکر کس دیگه ای باشی و … سرعت تلمبه ها بالا رفته بود و علی رغم درد زیر شکم ، احساس می‌کردم به لحظه اوج نزدیک میشم و این از صداهایی که بی اختیار از گلوم لابلای نفسهای تندم در می اومد معلوم بود . فروغ متوجه موضوع شد و پاهاشو به دور کمرم پیچید و گفت : آبتو میخوام ، دلم میخواد کنم پر از آب داغت بشه ، جنده تو سیراب کن از آب کمرت و با این حرفا دیگه به چیزی که میخواستم و ماه‌ها تجربه نکرده بودم رسیدم و با فشاری بی سابقه تمام کمرم رو توی کص عشقم فروغ خالی کردم و بی حال افتادم روش و نفسهام به بغل گوشش به تندی گوش و صورتش رو نوازش می‌کرد و فروغ هم مادرانه و سرمست از سکسی که داشتیم نوازشم می‌کرد و تو گوشم نجوا می‌کرد مرسی عشقم ، اگه بدونی زیر کیرت چند بار ارضا شدم ، مرسی که هستی …
و اینگونه بود که صفحه جدیدی از روابط بین منو تنها خواهرم باز شد..
ببخشید که طولانی شد . خوش باشید .
نوشته: سعید

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:06


من دیگه کاملا تو حس رفت بودم و کیرم حسابی سیخ شده بود و نگو فروغ منو زیر نظر داره و خودش هم تحریک شده . دیدم یهو دستشو از روی شلوارک گذاشت رو کیرم و گفت : داداشی الان وقتشه حال بیایی … درش بیار و جق بزن … من در عین حالی که خیلی حشری شده بودم ادای خجالت درآوردم و ته دلم دوسداشتم فروغ برام این کارو بکنه . انگار که فروغ حرفای درون منو میشنید، بلافاصله گفت : باشه خودم کمکت میکنم و دست انداخت به شلوارکم که پایین بکشه و منم با بلند کردن باسنم کمک کردم تا راحت تر بتونه شلوارکم رو پایین بکشه . خلاصه کیرم رو کشید بیرون و گرفت دستش و یه کم بازیش داد . تو همون نگاه اول یه صدای اوووووووف درآورد و گفت : کیر دادشی ما رو باش . کدوم زنه که قربون این کیر نره ؟ راستش کیر من ۱۸ سانتی و کلفت هست و اون لحظه در بزرگترین حالت خودش بود . بعد شروع کرد به جق زدن برای من و با دستش تف دهنش رو می‌مالید به کیرم که خیس بشه و من فقط دستم روی شونه فروغ بود و به نرمی پشتش رو نوازش می‌کردم . بعد از چند لحظه نگاهی به چشمام کرد و با اون حالت خماری گفت : داداش با اجازه ، بدجور دلم خواست و بلافاصله سرشو آورد نزدیک و شروع کرد به لیس زدن سر کیرم . این صحنه و تماس لب و زبون فروغ با کلاهک کیرم بقدری برام تحریک کننده بود که بی آختیار یک آه از درون سینه ام خارج شد و فروغ سرشو بلند کرد و با شیطنت نگاهی به من انداخت و گفت : جووووون … آجیت بمیره و آه تو رو نبینه … هر چی آه داری از لذت و حال باشه … خودم حال دادشیمو خوب میکنم … و شروع کرد به ساک زدن … انصافا حرفه ای و خوب هم ساک میزد و اصلا دندون هاش تماسی با کیرم نداشتند نمیدونم چقدر ساک زد ولی یه لحظه دیدم بدون اينکه خودم متوجه بشم دستم از پشت رفته زیر شورت فروغ و باسن قشنگش رو دارم نوازش میکنم و بعضی وقتا هم فشار میدم . از فروغ بخوام بگم دختری بسیار جذاب و هیکلی رو فرم ، سنه های ۸۵ ، کمر باریک و باسن برآمده و سفت با قد ۱۷۶ . منو فروغ از بچگی اهل ورزش بودیم ولی فروغ بعد از ازدواج و بچه دار شدن کمتر تونسته به ورزش خودش برسه و بیشتر در خونه ورزش سبک میکنه . فروغ من یه چهره معصوم و قشنگ و دوستداشتنی داره که شکل لبهاش طوریه که انگار دائم در حال تبسم هست و این زیبایی اونو چند برابر کرده . من که دیگه تو حال خودم نبودم یه دستم کون فروغ رو ماساژ میداد و دست دیگر رو هم از یقه گشاد تیشرت اون داخل کردم بردم زیر سوتین ، البته کمی سخت بود به خاطر حالتی که فروغ داشت ولی بلافاصله کمی خودشو نزدیک تر کشید و با تغییر وضعیت باعث شد براحتی دستام به سینه های ناز و بلورین فروغ برسه و یکی از ممه هاشو تو مشتم بگیرم و فشار بدم . با اولین فشار سینه اش ، فروغ هم آه شهوتناکی کشید و منم شیطنتم گل کرد و عین خودش گفتم : جووووون ، نبینم آجی قشنگ من آه بکشه مگه از سر لذت و شهوت … هر وقت داغ کردی بگو خودم ممه هاتو بمالم … یه لحظه سرشو بلند کرد و با لبخند شیطنت آمیزی تو چشمام نگاه کرد و گفت : فقط ممه ها ؟؟؟ حالا حالا انگار با این گرز گران کار داریم … من : اون گرز فدای تو بشه ، هر کاری داشتی بگو خودش انجام بده ، باورم نمیشد که اینجوری داشتیم با هم حرف میزدیم ، تا حالا سابقه نداشته ولی هر چی بود زیر سر مشروب و حس شهوت عمیقی بود که اون لحظه ایجاد شده بود . در عین حال که ساک زدن فروغ خیلی بدام لذت بخش بود ولی زیر شکمم یجور احساس درد میکردم که باعث شده بود آبم نیاد ، یعنی اون درد نمیذاشت به اوج برسم و ارضا بشم . موضوع رو به فروغ هم نمیگفتم چون میترسیدم این حال و هوای شهوت انگیز از سرش بپره ، بعد از چند دقیقه ساک زدن فروغ سرش بلند کرد و نشست و رو به من گفت : ماشالا چه کمری داره داداشی ما … الان برای پژمان این ساک رو میزدم خیلی وقت پیش با آبش دهنمو پر کرده بود ولی برای تو باید فکر دیگه کرد . بعدش بلند شد و دستمو گرفت و گفت بیا ادامه کار رو باید تو اطاق خواب برات حلش کنم و منو با خودش کشوند برد به سمت اطاق خوابشون … منم که کاملا مسخ زیبایی بی نظیر فروغ و اسیر شهوت وصف ناپذیر خودم شده بودم و توان هیچ مخالفتی رو نداشتم که هیچ ، انگار تو کونم عروسی بود که زودتر کص خواهرم رو فتح کنم ، چیزی که در طول عمرم تا اون لحظه بهش حتی فکر هم نکرده بودم . فروغ عزیزم با دستهای خودش لختم کرد و بعدش لباسای خودشو درآورد دوتایی روی تخت دونفره تو آغوش هم دراز کشیدیم و لبهامون به هم گره خورد ، با ور نمیکردم یکروز بتونم اینگونه عاشقانه و پرحرارت با فروغ عشقبازی کنم و لبهای همو وحشیانه بخوریم . در حین لب بازی یک دستم روی یکی از ممه های فروغ بود و حسابی فشار میدادم ولی بعدش با سرعت دستم به سمت پایین لیز خورد بین پاهاش قرار گرفت ، در اين لحظه فروغ پاهاشو برام باز ورد و دست من برای اولین بار با کص خیس فروغ تماس پیدا کرد . واااای چه لحظه دیوانه کننده ای بود برام .

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:06


از درد دل تا معاشقه

#خواهر_تابو

سلام . این خاطره به سال ۹۹ مربوط میشه . اون سال برای من پر از رنج و غم فراموش نشدنی بود . تازه یکسال از ازدواجم با سحر نگذشته بود که در حادثه تصادف جاده ای از دستش دادم . تابستان ۹۹ برنامه شمال داشتیم که قرار شد همسرم با پدر و مادرش و خواهرش اینا دو ماشینه برن و منم بخاطر کارهام شب حرکت کنم و به اونا ملحق بشم . من فرزین ۲۶ ساله ، قد ۱۸۵ ، ورزش کار ، حسابدار یکی از شرکت‌های وابسته به نفت که با سحر در سال ۹۸ ازدواج کردم . پس از فوت همسرم بلحاظ روانی بشدت به هم ریختم چون واقعا عاشق هم بودیم و با عشق ازدواج کردیم . این ماجرا باعث شدت چند ماه سر کار نرفتم و چون نیروی متخصص و کاری بودم مدیر شرکت حسابی حال و روز منو درک می‌کرد و همه جوره باهام کنار می اومد . اصل داستان من از اینجا به بعد هستش . من خواهر دوقولو دارم که خیلی با هم جور و وابسته هم بودیم . خواهرم سه سال زودتر از من ازدواج کرده بود و با یه بچه حسابی سرش مشغول کار اداری و خانه داری شده بود و دیگه کمتر همو می‌دیدیم یک یا دوبار در هفته . اما بعد از حادثه تصادف و فوت سحر ، من که خونه نشین شده بودم و حال و حوصله هیشکی رو نداشتم ، فروغ خواهرم بیشتر می اومد بهم سر میزد و واقعا تنها کسی که حضورش منو عصبی نمی‌کرد و بهم آرامش میداد فروغ بود . اون اوایل هر وقت می اومد، خودم رو تو بغلش می انداختم و زار زار گریه می کردم و او دلسوزانه با من اشک می‌ریخت و بهم دلداری میداد . بعد از حدود سه ماه و چند بار مراجعه به مشاور روانشناس خودمو جمع و جور کردم و دوباره برگشتم سر کار . تقریبا دیگه با موضوع از دست دادن سحر کنار اومده بودم . ارتباطم رو به صورت کامل با خانواده همسر مرحومم قطع کرده بودم . اونا رو مقصر حادثه میدونستم و تحمل دیدنشون رو نداشتم ، مخصوصا بخاطر اینکه بجز سحر من هیچکدوم از اونا آسیب جدی ندیده بودند . خلاصه کم کم با کار و ورزش خودمو مشغول گرده بودم ولی هنوز آثار افسردگی روم باقی مونده بود و زیاد حوصله جمع و مهمونی و اینجور چیزا رو نداشتم . تنها کسی که با روی باز من مواجه میشد فروغ بود . شوهر خواهرم پژمان هم از مهندسین نفت هستش و دائم در ماموریت کاری به شهرهای مختلف سر میزنه و اغلب اوقات فروغ و بچه اش تنها میشن . اون اوایل بیشتر فروغ می اومد و به من سر میزد ولی بعد از چند ماه با پیشنهاد فروغ و پژمان و بخاطر مشغله کاری خواهرم و همزمان رسیدگی به بچه شون ، شبایی که پژمان در ماموریت به سر می برد من میرفتم پیش فروغ و معمولا شبامون با درد دل کردن و صحبت از کار و بعضی وقتا بساط مشروب و قلیون سپری میشد . یه شب اسفند ۹۹ خونه فروغ بودم و چند می با هم زدیم و فروغ بحث ازدواج رو پیش کشید و اینکه تو هم بالاخره نیاز داری و باید برگردی به زندگی و از این حرفا . منم میگفتم حوصله ازدواج فعلا ندارم و سخته کسی مثل سحر بتونم پیدا کنم و از این حرفا که یواش یواش بحث کش پیدا کرد به سمت سکس و نیازهای جنسی . فروغ گفت یعنی تو اصلا هوس سکس و اینجور چیزا نمیکنی ؟ منم با کمی خجالت گفتم : چرا نمیکنم؟ ولی چاره چیه ؟ فعلا باید با همین شرایط بسازم . فروغ گفت : لا اقل با یکی رفاقت کن ، یا از این دخترایی که بیزینس میکنن بعضی وقتا برنامه بذار … من : آجی اینجور کیس ها رو از کجا باید پیدا کنم ؟ در ضمن من از اینجور آدما حالم به هم میخوره ، اینا اکثرا مریضی دارن و خطرناکن . فروغ : پس یجورایی خود ارضایی کن که نیاز جنسیت تامین بشه ، اینجوری که پیش میره اگه خالی نشی یجور دیگه مریض میشی . من : والا چند بار خواستم ولی همه خاطرات من با سحر بوده و هر وقت میخوام با یادآوری صحنه ای تحریک آمیز خودمو ارضا کنم همش خاطرات سحر ردیف میشن جلوی چشام و از حس و حال می افتم. فروغ : فیلم‌های پورن بذار ببین و با اونا خودتو تحریک کن . من : نمیدونم تا حالا نکردم ، شاید بعدا امتحان کردم . این صحبت ها همراه با اثر مشروبی که خورده بودیم باعث شد که کیرم کمی تکون بخوره و احساس کنم که میل به سکس دارم . فروغ هم که رو مبل راحتی به من تکیه داده بود به نظر می رسید وضعی مشابه من داشته باشه . چشماش کاملا خمار شده بودن . یهو فروغ گفت : میخوای الان یه فیلم بذارم ببینی ؟ منم با کمی خجالت گفتم : آخه … فروغ جسارتش بیشتر از من بود و دلش میخواست هر جور شده منو کمک کنه ، گفت : آخه بی آخه . من و تو که با هم رو دربایستی و اینجور چیزا نداریم . و ما شد یه فلش زد به تلویزیون و از فایلها یکی رو زد و فیلم شروع شد . دوتا سیگار هم روشن کرد و یکی رو داد دست من و نشستیم به تماشا. فیلمه لامصب از اون فیلم‌های فقط پورن بکن بکن نبود . یه فیلم بلند مفهومی و احساسی بود که روابط جنسی درون یک خانواده چند نفری رو به تصویر کشیده بود .

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:06


كيرش مي كشيدم. علي با يه آه ديگه سرمو نگه داشت و آبش اومد. ابش با فشار مي ريخت ته حلقم، ميخواستم برم عقب ولي سرم گرفته بود و نميذاشت. انگار ابش تمومي نداشتو چند بار ميومد انگار شليك مي شد. من ديگه نتونستم تحمل كنمو شروع كردم به سرفه كردن. دهنم پر آب سفيد و گرمش بود كه با سرفه يه مقداريش ريخت روي تيشرت و شلوارم.


يه كم گذشت من رو زمين نشسته بودم و روم نمي شد به علي نگاه كنم. علي بالا سرم وايساده بود و من رو با دهن پر از ابكير نگاه مي كرد! بعد شلوارشو داد بالا، نفس نفس مي زد.
نشست كنار منو از تو نايلونِ وسايلش يه لباس به من داد كه صورتمو پاك كنم. سه چار دقيقه اي گذشت تا دوستش زنگ زد كه دم دره.


نيم ساعت يا شايدم چهل و پنج دقيقه گذشته بود! فكر كنم علي دروغ گفته بود كه دوستش زود مي ياد تا ما بر نگرديم بالا. نمي دونم به هر حال بلند شديم و همو بغل كرديمو خداحافظي كرديم. گفت كه بهم زنگ مي زنه. من نميدونستم بايد چي بگم. 
مي خواستم بگم: به همين راحتي؟ هيچ حواست هست كه ما الان چي كار كرديم؟ از دستش عصباني بودم ولي چيزي نگفتم.


علي رفت و منم رفتم بالا، همه خواب بودن، واسه محكم كاري ژاكت علي رو انداختم رو تيشرتم كه معلوم نشه خيسه. رفتم تو اتاقمو ولو شدم رو تختم. باور نمي شد با يه پسر، اونم علي، ازين كارا كردم. گذشت و گذشتو علي بهم زنگ نزد.


از خودم بدم اومده بود كه بهش اجازه داده بودم باهام اين كارو كنه. ولي از اون بيشتر، ناراحت بودم كه از كارش لذت بردم. تا مدت ها كلافه بودم كه يعني واقعا منم از اون دختراي خرابيم كه كنار خيابون وايميستن؟ با هيچ كسي درد دل نكردم تا بهم بگن بابا دختر ١٥ ١٦ ساله ي درگير بلوغ تحت تاثير هورموناش، حالا اگه يه اجازه اي داده كه دنيا به اخر نرسيده.
خيلي بهم سخت گذشت اون دوران، ولي از اينا بگذريم... شايد اگه اونقدر قوي بودم كه جلوشو ميگرفتم، اون دوران، مخصوصا زمان كنكور، طور بهتري مي گذشت.

پایان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


داستان اولين شيطونيم بر ميگرده به چار سال پيش وقتي پسرخالم علي براي مسابقات شنا اومده بود بابل خونه ي ما.


چن روزي خونه ي ما بود و منم ازين دختر دوم دبيرستاني هاي تو كف بودم و خيلي ازش خوشم ميومد. ٢٣ سالش بود، با يه هيكل خيلي سكسي و قيافه ي خوشگل ، ولي خيلي مغرور و با وقار. اون مدتي كه اينجا بود من همش بهش فكر مي كردم و مي خواستم با هم دوست شيم. ولي با اين وجود از وقتي كه من دبيرستاني شدم، ما زياد صميمي نبوديم و خيلي كم با هم حرف مي زديم. من همش بهش زل ميزدم و تا ميديدم داريم چشم تو چشم ميشيم رومو بر ميگردوندم. بعضي وقتا حس مي كردم اونم زير چشمي منو ديد مي زنه. منم خوشم ميومد الكي خودم و به يه كار ديگه مشغول مي كردم. ولي كارامون به همين نگاها محدود بود.


تا اينكه مسابقات تموم شد و اون وسايلشو جمع كرده بود كه برگرده شهرشون. بعد از نهار بود كه قرار شد يكي از آشناها بياد دنبالش ببردش ترمينال، گفت ميرم دم در تا طرف بياد، از همه خداحافظي كرد، من باهاش رفتم پايين تا تو بردن وسايلش كمكش كنم.


بالاخره مي تونستم باهاش تنها باشم، حتي چند دقيقه، ولي بازم كلي خوشحال بودم. تو آسانسور دلم مي خواست بغلم كنه بگه زود بر مي گرده. ولي كلمه اي باهام حرف نزد. به نظر عصبي ميومد. لالن بعد سالها فكر مي كنم كه بايد از همين حالش متوجه ميشدم چه برنامه اي داره...


رسيديم پايين ديديم هنوز دوستش نرسيده بود. علي زنگ زد بهش يارو گفت براش يه كاري پيش اومده يه ربع ديگه ميرسه. خلاصه علي وسايلشو گذاشت روي پله هاي پشت آسانسور سمت حياط خلوت. وقت خداحافظي بود. 
بهش گفتم: زود دوباره بياي پيش ماها.
يه لبخندي زد و گفت: باشه حتما. 
بعد خم شد كه بوسم كنه، دل تو دلم نبود، دستم گذاشتم رو شونه هاش و گونه شو بوسيدم. حين همين بوسه ي معمولي علي سرشو كج كرد و آروم لبشو گذاشت روي لبام.


با دست راستش سرمو گرفته بود و دست چپش رو كمرم بودو منو فشار مي داد به خودش.
اصلا باورم نمي شد داره چي كار مي كنه. كلي ذوق كرده بودم و حس خيلي خوبي داشتم، بعد اين همه مدت بالاخره همو مي بوسيديم. حسابي داشتم تحريك مي شدم. خدارو شكر مطمئن بودم ساعت ٣ بعد از ظهر كسي سمت حياط خلوت نمياد و مامان اينا هم بعد نهار مي خوابن.


تو همين فكرا بودم و خودم رو تو بغلش شل كردم كه آروم سرشو خم كرد سمت گردنم و شروع كرد گردنمو بوسيدن. ته ريشش ميرفت تو گردمو ديوونم مي كرد، قشنگ احساس مي كردم كسم داره خيس ميشه. اولين بار بود يه پسري با من اين كارا رو مي كرد. اونم كي علي يي كه تا حالا چندين بار برا خودم خيالبافي مي كردم كه فقط بوسش كنم!


زبونشو مي كشيد روي گردنم، خيلي تحريك شده بودم، ولي بالاخره ترس اينكه صدامون به گوش همسايه ها برسه بهم غلبه كرد. از طرف ديگه نمي خواستم دفعه ي اولم با كسي كه انقدر دوسش دارم تو پاركينگ باشه! اونم قبل رفتش واسه مدت ها. واسه همين يكم خودمو كشيدم عقبو آروم بهش گفتم: علي ديگه بسه.
گفت: چرا عزيزم؟
اولين بار بود كه يه پسر كلمه ي عزيزم رو بهم مي گفت. آخ كاش الان ازم مي خواست كه دوست دخترش باشم. از ته دلم اينو مي خواستم.
يكم نگاش كردمو گفتم: همسايه ها مي فهمن!


برم گردوند و پشتمو چسبوند به خودش، از پشت بغلم كردو در گوشم خيلي آروم گفت: هيشكي نميفهمه خوشگلم.
باز شروع كرد گردمو بوسيدن و ليس زدن. يه دستش روي شكمم بود، اون يكي رو كه رو شونم بود آروم آورد پايين و گذاشت روي سينم و شروع كرد مالوندن. محكم فشار ميداد سينم رو و منو بيشتر تحريك مي كرد، داشتم ديوونه مي شدم.


از يه طرف نمي خواستم ديگه هر كاري خواست باهام بكنه! از طرف ديگه تو عمرم تا بحال اين جوري نشده بودم! كاملا شرتم خيس بود! علي با هر دو دستش سينه هامو گرفت و ميمالوندشون! منم دستم روي دستاش بود سعي مي كردم دستاشو از روي سينه هام بردارم ولي ته دلم خودمم ميخواستم بيشتر حسشو تجربه كنم.


علي همين طور گردنو گوشامو مي خورد. نمي تونستم تصميم بگيرم كه بهش بگم ديگه نكنه، يا يكم ديگه حال كنم! اون ثانيه هارو قشنگ يادمه! يادمه به خودم مي گفتم بذار يه ذره ديگه بماله، بعد ديگه بسه. يا يكم ديگه ماچم كنه بعد بهش مي گم تمومش كنه.
تو همين فكرا بودم كه از پشت كيرشو چسبوند به پشتم و شروع كرد بالا پايين كردن.
من خيلي ترسيدم. تا حالا كير پسرارو نديده بودم از نزديك. حالا علي كيرشو چسبونده بود بهم! خودمو يكم ازش جدا كردم و گفتم: علي نكن الان يكي مياد! 
دست چپشو از رو سينم بر داشت گذاشت رو دلم من رو دوباره چسبوند به خودشو گفت: هيس هيشكي نمياد!


اصلا گوشش بدهكار نبود! كيرش سفت سفت شده بودو عين ديوونه ها سينمو مي ماليد! دستشو آروم برد زير تيشرتم! تا دستش خورد به پوست شكمم باز كسم خيس تر شد! ديگه حتي نمي تونستم وايسم! دستشو آورد بالا و از زير سوتيين سينمو گرفت و شروع كرد مالوندن! خيلي محكم مي ماليدو فشار ميداد، منم خيلي خوشم ميومد. دوباره كيرشو به پ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


شتم فشار داد و من باز اعتراض كردم و گفتم: علي تو رو خدا.


ولي اين دفعه دروغي بود. اين دفعه مي خواستم ادامه بده. حتي خودمو يكم دولا كردم كه كيرش بيشتر بخوره بهم. اون دستش كه هنوز روي لباسم بودو آروم آورد پايين و برد سمت كسم. يكم روي رونم دست كشيد و بعد كاملا گذاشت روي كسم و فشار داد. داشتم ديوونه مي شدم. دستشو آورد بالا و خواست بكنه توي شلوارم. اولش مقاومت كردم ولي هم كار من ازين حرفا گذشته بودم، هم اون ديگه هيچي حاليش نبود.


اروم از كش شلوار و شرتم رد شد. دستشو روي پوستم اروم كشيد و رفت پايين. پاهامو به هم فشار ميدادم تا دستش نخوره فكر كنه من اين كارم. دلم مي خواست اينجوري به نظر بياد كه اون به زور داره به كسم دست ميزنه. يكم با بالاي كسم بازي كرد بعد با يه لحن خيلي جدي گفت: پاهاتو باز كن. گفتم نه علي بسه. با لحن جدي تر گفت: مگه با تو نيستم؟


خيلي زود تسليمش شدم، پاهامو يكم باز كردم، دسشو برد پايين و انگشتشو لاي كسم گذاشت و فشار داد. اون قدر از اينكه يه پسر به زور از پشت منو گرفته و داره دستماليم مي كنه تحريك شده بودم كه تا دستشو روي چوچولم گذاشت ناخوداگاه شروع كردم به لرزيدن. تموم عضلاتمو سفت كردم و پاهام شروع به لرزيدن كرد. اين دفعه آب بيشتري از كسم اومد. اين اولين ارگاسم عمرم بود. علي فهميد و در گوشم گفت جوووون. من تو خلسه بودم و نمي تونستم وايسم. زانو زدم رو زمين و علي پشت من نشست. ديگه چيزي واسه پنهان كردن نداشتم، كاملا فهميده بود كه ارضام كرده . اگه از لرزيدنم معلوم نميشد، كسم كه خيس بودن
ش ديگه از رو شلوارم هم ديده مي شد، دستمو رو مي كرد.


دستش كه هنوز كسم رو فشار مي داد شروع كرد آروم تكون دادن. دنبال چوچولم مي گشت. نوك انگشتش كه بهم خورد يه لذت فوق العاده اي تمام وجودمو پر كرد. سرمو برگردوندمو بهش گفتم دارم مي ميرم. نمي خواستم فكر كنه كه من دختر بديم. يه صدايي فكرم ميگفت اخه دختر خراب بهش بگو در بياره دستشو مگه دوست پسرته كه اجازه دادي به اونجاهات دست بزنه؟


تو همين فكرا بودم و تا مي خواستم تصميم بگيرم كه تمومش كنم، لبمو بوسيد و دستشو فشار داد روي چوچولم و شروع كرد به ماليدن. چيزي نگذشت تا احساس كردم دوباره دارم اونجوري ميشم. نميتونستم جلوي خودمو بگيرم، دستمو گذاشتم روي شلوارم و از روي شلوار دستشو به چوچولم فشار دادم. ارگاسم بعدي با فشار بيشتر از دفعه ي قبل داشت شروع مي شد، چند ثانيه بعد خودمو تند تند تكون دادم و دوباره ارضا شدم. دوباره همون لرزيدن پر از لذت شروع شد و كسم خيس خيس شد. علي يه كم بي حركت موند و دستشو از توي شرتم درآورد و بلند شد. اومد جلوي من وايساد. يه نگاه به من بي رمق انداخت. كاملا تو خلسه بود
م و علاوه بر شرتم ، شلوارمم خيس بود و آثار ارگاسم هام معلوم مي شد. كير علي و ديدم كه هنوز كاملا سفت داشت شلوارشو سوراخ مي كرد.


علي به كيرش اشاره كرد و گفت: درش بيار.
دستامو بردم بالا و شلوار ورزشي و شرت مشكيشو دادم پايين. كيرش خيلي بزرگ بود و اصلا مو نداشت، اولين بار بود از نزديك مي ديدم ولي اصلا بدم نيومد. علي گفت: دهنتو باز كن. بدون اينكه كلمه اي حرف بزنم نوك كيرشو گذاشتم روي لبام. حس كنجكاوي و شهوت باهم قاطي شده بود و كاملا از علي اطاعت مي كردم.


دستاشو گذاشت روي سرم و شروع كرد به عقب جلو كردن. كيرش رو تا جايي كه مي شد مي كرد تو دهنم. چن دفعه نزديك بود سرفم بگيره بهم گفت از دماغت نفس بكش و كيرشو تو دهنم نگه داشت. كم كم عادت كردم، لبام روي پوست كيرش جلو عقب ميرفت و دوباره تحريكم مي كرد. علي با لحن جدي دستور مي داد. مي دونست كه ديگه هيچ اعتراضي نمي كنم. گفت تو چشاش نگا كنم. همين كارو كردم. گفت: جوووون دوست داري كيرمو مي كنم تو دهنت؟ واقعا دوس داشتم هر كاري بخواد باهام بكنه، پلك زدم كه يعني بله.. دوباره گفت: جوووونم خالم ميدونه كير داره تو دهن دخترش عقب جلو ميره؟ تا تهشو بايد بخوري. اينو گفتو سرمو به طرف خ
ودش كشيد. كيرش تا ته حلقم رفت و چشمام پر اشك شد ولي اعتراضي نكردم.


كيرشو دراورد. يه پاشو روي شونم گذاشت و گفت تخمامو بخور. با دستم كير خيس علي رو گرفتم و سرمو خم كردم . زبونمو دراوردم و تخماشو ليس زدم. اصلا مو نداشت، شور بود مثل كيرش. دهنمو باز كردم و كردمشون تو دهنم. آهش بلند شد. وقتي زبونمو مي كشيدم روي تخماش بيشتر موهامو چنگ مي زد.


دستم رو از روي كير سفتش برداشتو هر دو تا دستم رو گذاشت روي كونش. كونش سفت و عضله اي بود و خيس بود از عرق. خودش با دستش كيرشو گرفته بود و با دست ديگش منو به سمت تخماش فشار مي داد. باز خيس شده بودم از اين كه مي ديدم داره ارضا ميشه تحريك ميشدم. اين كه من مي تونم يه پسرو ارضا كنم برام جديد بود و بهم لذت مي داد. سرمو از روي تخماش برداشتو دوباره كيرشو تو دهنم كرد.


ناخونامو روي كون سفتش كشيدم. باز آه كشيد و خوشش اومد. مي دونستم ديگه آخراشه، كونشو چنگ ميزدمو زبونمو روي

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


پشت بهم خوابید منو کشید سمت خودش و پتو داد روی جفتمون دوباره خوابم برد بعد یکی دو ساعت گوشیش زنگ خورد عمو پرسید که چیزی نمیخواد تو راه بگیره گوشیو که قطع کرد ۵ دقیقه دیگه توی بغل هم بودیم بعد پاشدم رفتم توی اتاقم لباسامو پوشیدم شب شام رو خوردیم عمو که رفت خوابید اومد پیشم دراز کشیده بودم اومد سرشو گذاشت روی سینم و چشاشو بست.
عاشقتم بانوی من :)

پایان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


خودم میتونم فقط پشت زانوم یکم سخته واسم که به عمو میگم‌اگه حوصله داشت برام ماساژ بده
+: خب چه کاریه منکه بیکارم میتونم براتون انجام بدم عمو رو که میشناسید فکر نکنم انجام بده اگرم انجام بده سرسری انجام میده اون نتیجه واقعی رو نداره
-: اره خودمم میدونستم ولی خواستم یه تعارف کرده باشم ^_^
+: قرار شد با هم دوست باشیم دیگه؛ وسایلشو دارید انجام بدم براتون؟
-: الااان؟
+: اشکالی داره؟
-: ن ن نه خب میگم بزار فردا که من برم دوش بگیرم که پمادش راحت تر جذب شه
+: گفتم خب باشه پس
خودمم یادم نبود که دیدم با یه حوله دور سرش در زد اومد داخل امیرجان دستت آزاده بیای پشت پامو ماساژ بدی
+:اره احتما الان بیام؟
-: صبر کن من بقیه جاهارو ماساژ میدم هرجا دستم نرسید میگم شما بیای
+: خب چه کاریه دیگه همشو ماساژ میدم شما دیگه الکی خودتو تو زحمت نندازی
از جام پاشدم رفتم سمش پمادو گرفتم گفتم بریم تو اتاق شما؟
هیچی‌نگفت گفتم اگه راحت نیستین میخواین‌ انجام ندم گفت نه آخه رونامم باید ماساژ بدین گفتم شاید دوست نداشته باشین
+: این چه حرفیه بانو جاان بفرمایید شما منم الان میام برم دستامو بشورم
-: دستکش دارم‌نیاز نیست
+: با دستکش که نمیشه بدون دستکش راحت تره شما برید منم میام
با یه شرت سفید با توپ توپای قرمز زیر نور چراغ خواب، دمر خوابیده بود رفتم داخل گفت میشه چراغو روشن نکنی خجالت میکشم گفتم چشم رفتم نشستم روی ساق پاهاش جوری که بهش فشار نیاد گفتم شروع کنم یه سر تکون داد و چیزی‌ نگفت پاشدم و پایین تر نشستم از مچ پاهاش شروع کردم به ماساژ دادن گفت اونجا نیاز نیست امیر گفتم اشکال نداره پیشگیری بهتر از درمانه خندید و دیگه چیزی نگفت آروم آروم تا پشت زانوش اومدم بالا اون یکی پا رو هم ماساژ دادم و اومدم بالا آروم آروم رون هاشو ماساژ میدادم با اینکه لاغر بود ولی خیلی خوشگل و خوش تراش بودن پاهاش تا مرز شرتش ماساژ دادم خیلی داغ کرده بودم صدای نفساشو میشنیدم آروم دستمو بردم زیر شرتش یکم که جلو رفتم دستشو گذاشت رو دستم و گفت امیییر سرمو بردم کنار گوشش جوری که تحریکش کنم گفتم پیشگیری بهتر از درمانه یه بوس از گردنش کردم دستشو شل کرد از زیر شرت باسن نرم و لاغرشو ماساژ میدادم شرتشو آروم از پاش در اوردم خیسی کصش شرتو به پاش چسبونده بود جداش کردم و شرتشو در اوردم خیلی سریع شلوار و شرتمو با هم در اوردم و نشستم روی پاش لختی پامو که حس کرد یه آه کشید و شل شد لباسشو آروم در اوردم سوتین نبسته بود تیشرتمو در اوردم و کامل خوابیدم روش کیرم روی چاک کونش قرار گرفت لرزید و خودشو سفت کرد آروم گوششو خوردم و سرشو چرخوندم لبامون تو هم قفل شد سر کیرمو گرفتم و خیسی کصشو حس کردم لبامو گاز گرفت و تکون نمیخورد آروم سرشو کردم داخل من کص باکره هم کردم ولی هنوز داغ تر و تنگ تر از اون کص توی زندگیم ندیدم خیلی سخت فرو میرفت لبامو ول کرد سرشو روی بالشت گذاشت و فقط آه و ناله میکرد ولی هیچ مقاومتی نشون نمیداد درش اوردم کللی تف مالیش کردم و دوباره فرو کردم داشتم آتیش میگرفتم با تمام توانم توی کصش تلمبه میزدم سرشو توی بالشت فشار میداد و فقط جیغ میکشید فقط تلمبه میزدم و به هیچی فکر نمیکردم دلم میخاست تا آخر عمرم همونجوری بمونم بعد ۵ دقیقه با تمام فشار آبمو توی کصش خالی کردم و همونجوری روش خوابیدم حدود نیم ساعت چهل دقیقه توی همون وضعیت خوابم برد وقتی بیدار شدم کیرم از کصش اومده بیرون اومده بود و چند قطره از آبم روی کصش بود از روش پاشدم و تمیزش کردم خواب خواب بود میدونستم عمو تا ۲ ۳ ساعت دیگه نمیاد بغلش کردم بیدار شد ازم یه لب گرفت

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


زن عمو


#زن_عمو #خاطرات_نوجوانی

با هزار عربده دست و پامو گرفتن که ختنه ام کنن ۶ ۷ سالم بود
وقتی برگشتم خونه کللی آدم داخل خونه بود این حجم از بزن برقص برای یه کیر بریده رو درک نمیکردم چند روزی که از افتادن حلقه دور دودولم گذشته بود رفته بودیم مسافرت خونه عموم زن عموم که خودش کارمند سابق مرکز بهداشت بود و مثل اینکه از ختنه و اینجور مسائل سر در میورد جلوی همه شلوار منو کشید پایین و ی برسی دقیق کرد و اعلام رضایت کرد
عصر که از خواب بیدار شدم تمام اعضای خانواده همراه عموم رفته بودن بازار و منو زن عمو داخل خونه بودیم بعد اینکه از جام پاشدم بعد کللی قربون صدقه زن عمو بهم گفت که برم دستشویی و جیش کنم و دودولمو کامل بشورم و بیام که میخواد برسیش کنه منم بدون کلمه ای حرف ۳ ۴ بار با مایع دستشویی امیر کوچولو رو شستم و رفتم پیش زن عمو کامل با دستمال خشکش کرد و شروع کرد به حرف زدن راجع به ختنه و اتفاقات بعدش و گفت باید یه کارایی بکنم‌ که بزرگ شدی فلان بشه و اینا منم که از خجالت در و دیوار رو نگاه میکردم ک ی لحظه خیسی و داغی دهن زن عمو رو حس کردم یکم دودولمو مکید و نگام کرد و منتظر واکنش بود منی که کلا ۲ ۳ بار زن عمو رو دیدم بودم حتی از خجالت توی چشماش هم نگاه نمیکردم چه برسه به اعتراض کردن خندیدو گفت باید مطمئن بشم کارشو خوب انجام داده یکم دیگه خوردو بعد گفت به کسی چیزی نگیا بعدشم کللی خوراکی برام اورد و گذشت من که کلا درکی از این موضوع نداشتم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده تا چندین سال به زندگیم ادامه دادم و کلا فراموش کردم این موضوع رو
گذشت از اون روزا چندسالی من شده بودم یه پسر ۱۷ ساله با قد نسبتا بلند و هیکل خوب یک روز والیبال بودم و یک روز استخر که هیکلم رو مدیون این دوتام پیش آبجیام‌ که بزرگ تر از خودمن نشسته بودم و خیلی اتفاقی شنیدم که دارن راجع به پسر همسایمون که به مامانش تعریف میکرده زن عموی فاطمه اینا( آبجیم) همیشه دودول منو با دست فشار میده صحبت میکنن و میخندیدن از اونجایی‌ که با هم خیلی راحت بودیم داستانو پرسیدم گفتن که عمو اینا وقتی که شهر ما زندگی میکردن زن عمو همیشه با پسر بچه ها ور میرفته جوری که توی محل کسی جرعت نمیکرده با پسر عموهام همبازی بشه من که خاطره بچگیامو فراموش کرده بودم یهو یادم اومد چه اتفاقی افتاده بود با فکر کردن به اون روز چشمام خمار میشد و کل بدنم داغ میکرد منی که از نظر جنسی تامین بودم با فکر کردم به کص و کون یه زن ۵۰ ساله کلا بهم میریختم جوری که حتی توی سکس با یه دختر ۱۸ ساله هم سینه های نسبتا شل و کوچیک زن عمو رو تصور میکردم هیچوقت از ذهنم بیرون نمیرفت به خاطر شغل بابام زیاد نمیتونستیم مسافرت بریم و شاید ۶ ماهی یبار عمو اینارو میدیدم چون حدود ۳۰۰ کیلومتر با ما فاصله داشتن و پسرعموهامم همه شون سر خونه زندگیشون بودن دلیلی نبود که من بخاطرش خودمو برسونم به زن عمو که شاید بتونم یکم این آتیشی که ۱۰ سال زیر خاکستر بوده و حالا روشن شده رو خاموش کنم مدتی بود که شعله هاش کم شده بود ولی هنوز موقع خودارضایی یا سکس تصورش میکردم کنکور که دادم و نتیجه ها که اومد توی یک دانشگاه خوب توی شهر عموم اینا که مرکز استان هم بود قبول شده بودم شعله ها با دیدن اسم شهر بیشتر شدن انگیزم برای رفتن به دانشگاه ده برابر شد منو مامانم برای کارای دانشگاه و خوابگاه رفتیم خونه عموم اینا تیپ و هیکل زن عمو جوری بود که اصلا نمیشد دیدش زد همیشه یه شلوار سنبادی گشاد پاش بود که به اون بدن لاغرش اجازه خودنمایی نمیداد و سینه هایی که اگه زیر دستمال کاغذی هم بودن به چشم نمیومدن چه برسه به لباس های گل

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


و گشادی که زن عمو میپوشید تقریبا هیچ امیدی نداشتم تا وقتی که بحث خوابگاه شد عمو که یه بازنشسته تقریبا ۷۰ ساله بود کلا تو چرت بود حرفش حرف زن عمو بود و زن عمو هم گفت امیر چرا پیش ما نمیمونی ما که ۲ تا اتاق خالی داریم فقط هم منو عمو هستیم غذا هم که من برات درست میکنم عموت که یا بنگاه پیش رفیقاشه یا خوابه منم از تنهایی در میام من که از خدام بود مخالفتی نکردم و بعد از کلی تعارف با مامانم اونم قبول کرد که من خونه عمو بمونم.
یروز که صبحش کلاس نداشتم بیشتر از حد معمول خوابیدم پاشدم که برم دستشویی دستگیره رو که گرفتم از در کناری که حموم بود زن عموم سریع پرید بیرون که سریع بره توی اتاقشون با دیدن من خشکش زد یه نگاه سریع به دوتا سینه کوچولو ولی خیلی سفیدش انداختم و یه نگاه به اون کص بی مو و لاغرش که شبیه هسته خرما بود، برگشت داخل حموم و هیچی نگفت من فقط گفتم ببخشید گفت فدای سرت میشه از داخل کشوی اتاقم برام حوله بیاری آدرس کشو رو داد رفتم بیارم که گفت ولش کن امیر از فلان کشو برام لباس زیر میاری مرسی کشو رو باز کردم بالای ۲۰ مدل شرت و سوتین ست کنار هم بود و یه دونه اسپری تاخیری هم لا به لاشون بود گفتم زن عمو کدومو بیارم گفت فرق نداره هرکدوم دوست داری یکم زیر و روش کردم و یه ست مشکی واسش بردم وقتی از دستم گرفت یه نگاه به شلوارم کرد و با یه لبخند درو بست وقتی نگاه کردم دیدم امیرَک داره خودنمایی میکنه
از اون روز نخ دادن بین منو زن عمو شروع شد شلوار سنبادی تبدیل به شلوارک شد لباسای گلو گشاد جاشو به تاپ و تیشرت داد یروز در زد و با یکم میوه اومد داخل اتاقم
گفت: امیر عمو که صبح تا شب بنگاهه خونه نیست اگه دوستی داخل دانشگاه پیدا کردی و میخای بیاریش خونه به من بگو منم یکی دو ساعتی میرم بیرون تا تو راحت باشی منظورشو فهمیدم
گفتم: نه مرسی زن عمو من دوستای من در حد دانشگاهن فقط
-:یعنی میخوای بگی جذابی مثل تو دوست دختر نداره

: والا شهر خودمون که بودم بودن یه چند نفری ولی اینجا که اومدم فعلا قصدشو ندارم
-: چراا خوبه که آدم یکیو داشته باشه باهاش صحبت کنه درد و دل کنه نیاز هاشو برطرف کنه
+: الان شما با عمو درد و دل میکنید؟ عمو که هیچوقت خونه نیست اگرم باشه که خوابه
-: از من که گذشته دیگه این حرفا عموتم دیگه سنش بالا رفته و زیاد اهمیت نمیده
+: یعنی میخواین بگین شما دیگه نیاز به درد و دل کردن با کسی ندارید
-: خب چرا ولی چاره چیه چند ساله که ساختم با این تنهایی
+: شما گفتید امیر بیا اینجا که من از تنهایی در بیام پس اگه درد و دلی و کاری هست خب به من بگید منم مطمئن باشید اگه نیاز به صحبت کردم با کسی و درد و دل کردن باشه اولین نفر میام پیش شما قبول؟
-: باشه :) چایی میخوری برات بیارم امیر مهربونم
دلم ریخت چشمام داغ شد همون حسی که با فکر کردن به خاطرات بچگیم بهم دست داد
+: نه مرسی زن عمو
-: حالا که قراره با هم دوست باشیم بهم بگو بانو ( اسمشه)
+: چشم بانوی مهربونم :)
بخاطر پادردش فیزیوتراپی میرفت داشتیم صحبت میکردیم که گفت میتونی داخل اینترنت ببینی نزدیک به ما کجا دیگه فیزیوتراپی هست گفتم چرا مگه همین سر خیابون نمیرید شما گفت چرا ولی چند جلسس که یه پسره اومده دوست ندارم دست مالیم کنه منظور داره رفتاراش با اینکه با دستکش ماساژ میده ولی حس خوبی بهم نمیده خودمو غیرتی نشون دادم میخواین برم منظور دار باهاش رفتار کنم پرید پیشونیمو بوسید و نشست سر جاش
مرسی مهربونم نیاز نیست دیگه پیششون نمیرم فعلا خودم ماساژ میدم تا جاییو پیدا کنم
+: میخواین من براتون انجام بدم؟
-: نه مرسی نیاز نیست عزیزم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


ینم میتونم بچه رو قانع کنم چیزی ب باش نگه.
تو چند ثانیه همه چیز خراب شد
اصلا دوست نداشتم برم
تا روشن شدن هوا تو پارک موندم و بعدش با اتوبوس برگشتم
از اون روز من دیگ نتونستم به شیرین برسم.چندباری باهم حرف زدیم گفت دیگ نمیتونه با من باشه .
می‌گفت قسم خوردم اگ بچه با باباش چیزی نگه اونم رابطه رو قطع کنه و الآنم سر قسمش مونده.
ولی همچنان شیرین عشق رویای منه…
نوشته: فرهاد

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


۱۲ سال در انتظار زن دایی


#زندایی

سلام به همه
من سالهاست سایت شهوانی رو دنبال میکنم و بیشتر داستان‌هاش میخونم واقعی و فیک هم مشخصه واقعا.معلومه کی دروغ میگه .
میخام یکی از داستان‌های خودم براتون بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد و داستان‌های بعدیم بنویسم.
من در حال حاضر فرهاد(مستعار)۳۰ ساله …
سال ۸۵ بود که دایی من ازدواج کرد با ی دختر متولد ۶۹ که یکسال از من بزرگتر بود و اونموقع ۱۶ سالش بود
مهمترین ویژگی این زندایی من سفید بودنش بود
یعنی به حدی سفید که میشد رگای نازک و سبزرنگ زیر پوستش قشنگ دید.
از همون اول اول تو ذهنم همیشه سکس با شیرین (مستعار) رو تو ذهنم تداعی میکردم و‌کلی لذت می‌بردم
تو مهمونی و مراسمات هم همیشه چشمم دنبالش بود و خودم بهش میچسبوندم
تک تک حرکاتش همیشه تو ذهنم ثبت میشد
وقتایی با داییم شوخی میکرد می‌خندید ،همش تو ذهنم ثبت میکردم و باهاش زندگی میکردم کلا.
حالا زندگی روزمره هم در جریان بود، رفیق بازی ورزش درس دانشگاه سربازی …
خلاصه
رسیدیم به سال ۹۷ …
من توی شهر خودمون
داییم چند سالی میشد ساکن استان مرکزی
و چندماهی هم میشد که به خاطر شغلش کلی از خونش دور بود و ۲۵ روز کار میکرد و ۱۵ روز خونه بود و زندایی و پسر شش ساله تو خونه تک و تنها.
ی روز تو واتساپ چندتا پ ب زندایی دادم و حال و احوال کردن منم چون حقوق خونده بودم دیدم شیرین چندتا سوال راجع ب دادگاه و دعوا و این چیزا پرسید .
منم جواب دادم و گیر دادم که قضیه چیه که می‌پرسی اینارو.شیرین گفت میتونم بهت اعتماد کنم؟گفتم آره حتما .
گفت که با علی(دایی) مشکل پیدا کرده و فهمیده که علی بهش خیانت می‌کنه و کلی درد دل.
منم که سالها دنبال نزدیک شدن به شیرین …
خلاصه یک ماهی من و شیرین واتساپ باهم در ارتباط بودیم و همش هم درد دل و محبت از سمت من که یه روز شیرین گفت خیلی خوبه که هستی و میتونم باهات راحت حرف بزنم.
تو این مدت فهیمیدم که اینا کلا طلاق عاطفی گرفتن و از سکس هم خبری نیست.
ی روز شیرین پرسید تو کسی دوست داری تو زندگیت
گفتم آره ولی هیچوقت بهش نمی‌رسم چون شوهر داره
خندید و گفت خب چرا از دستش دادی
گفتم از دستش ندادم از روزی که شناختمش شوهر داره.
اونم بد پیله شروع کرد به حرف کشیدن.
گفتم میخام بهش بگم ولی زشته فامیله میترسم شر بشه
گفتش حالا بگو نهایتش می‌فهمه دوسش داری.
گفتم باشه پس بزار متنش رو برا تو تایپ کنم اگر تو پسند کردی منم ارسال میکنم براش‌.
خلاصه منم شروع کردم به گفتن حرف دلم از اول تا آخر.
گفتش ک خیلی خوب بود بفرست براش‌ همینارو
منم نوشتم شیرین …اون زن تویی
طولانیش نکنم شیرین بعد از یک هفته کلنجار رفتن با خودش قبول کرد برم پیشش.
منم که رو ابرا بودم
هرروز برام صدسال می‌گذشت
تا اینکه بالاخره روز موعود فرا رسید.
سوار اتوبوس شدم یازده شب تابستون ۹۷ رسیدم دم خونه شیرین
بچه خواب بود و دایی هم که شهر دیگ سرکار
آروم رفتم داخل
قبلش ازش خواسته بودم با شرت و سوتین مشکی در برام باز کنه
میخواستم سفیدی بدنش تو شرت مشکی ببینم.
در باز کرد
ی دختر قد ۱۶۰ تو پر بدون شکم حدودا ۶۰ وزن با پاهای درشت خوش تراش سفید عین برف با شورت و سوتین مشکی.وای باورش سخت بود رفتم داخل بچه خواب بود آروم رفتم اتاق خواب شیرین رو نگاه کردم و بغلش کردم.
چشام بسته بودم. هیچ حرفی نزدیم حتی سلام هم نکردیم به هم
فقط تو بغلم بود و صدای کولر ک تو خلوت اتاق می‌پیچید
بعد از چند دقیقه به هم نگاه کردیم و شیرین گفت تو دیوونه ای.
من نشستم و شیرین رفت بیرون ک ی خاکشیر بیاره از یخچال
سریع اسپری بی حسی زدم و با ی شورت دراز کشیدم رو رختخوابی که پهن کرده بود
شیرین اومد
گفتم شیرین

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


سریع بخواب رو شکم که دارم میمیرم.
اونم همین کار کرد
دوست داشتم زمان متوقف بشه و فقط اون صحنه رو که سالها تداعی کردم و الان داشتم می‌دیدم رو فقط داشته باشم
ی کون خوش فرم سفید بدون مو تو شرت مشکی …
کل بدنش نوازش کردم
بدنش از شدت سفیدی برق میزد
شرتش کشیدم پایین و کس و کون صورتیش رو نوازش کردم
حسابی خیس شده بود.
کسش نخوردم ولی چنان مالوندمش که شیرین به خودش می‌پیچید .
گفت فرهاد زود باش بکن.
کیرم درآوردم شیرین همون پوزیشن بود
چندباری آروم رو کس و کونش کشیدم
تمام حرکاتم آروم و با حوصله بودم دوست نداشتم این لحظه رو خیلی زود از دست بدم.
بدن سفید و پاهای پر و بدون موی شیرین
سوراخ کونش ک قرمز و صورتی بود و کس صورتی شیرین همه اینا منو دیونه میکرد.
کیرم فرستادم تو کس شیرین همون جور که رو شکم خوابیده بود یهو سرش بالا آورد و ی آخ گفت و تازه من متوجه تنگی کس شیرین شده بودم‌ .فهمیدم ک راست می‌گفت و از سکس با دایی خبری نبود
منم آروم کیرم تا تا خایه فرو کردم و شروع کردم به تلمبه زدن که دیگه صدای شیرین بلند شد و آه و ناله و قربون صدقه
دوست داشتم روش بخوابم و محکم بگیرمش ولی نمی‌تونستم چشم از روی اون کون بردارم شیرین گفت پاشو من بشینم .ظاهراً این پوزیشن دوست داشت.
من خوابیدم و شیرین ی کم ساک زد و کاملا مشخص بود ک بلد نبود بعد خودش تنظیم کرد و نشست رو کیرم.باور کنید چنان تنگ بود ک کیرم جاهایی درد می‌گرفت منم چنگ میزدم ب کون شیرین و گردنش می‌خوردم شیرین هم با چنان شدتی خودش رو کیرم بالا پایین میکرد ک یهو محکم بغلم کرد و با صدای لرزون گفت ارضا شدم.
چند دقیقه تو همون حالت بودیم شیرین بلند شد لبخند رضایت رو لبش چندتا قربون صدقه و رفت سراغ خاکشیر
دو لیوان خاکشیر خوردیم و منم فقط چشم ب بدن سفیدش بود نوازشش کردم و داگی استایل شد.
کیرم کردم تو کسش و شروع کردم ب تلمبه زدن
اینبار دیگه خش تور میکردم و صدای شیرین باز بلند شد و منم وحشیانه میکردمش شیرین ک دیگ تقریبا خوابیده بود رو زمین گفتش فرهاد پوزیشن عوض کن.
رو کمر خوابوندمش و پاهاش باز کردم و باز شروع کردم .
اونقد گائیدمش که شیرین چندباری ارضا شد و من هنوز سیخ سیخ بود.
واقعا جفتمون خسته شده بودیم
ی کم کنارش دراز کشیدم گفتم من دسشوی دارم.
همون‌جوری لخت آروم از اتاق زدم بیرون و از بالا سر بچه رد شدم و رفتم دستشویی و برگشتم دیدم شیرین به شکم خوابیده .
روانی این مدلش بودم
منم شروع کردم به ماساژ دادن شیرین
باز میخواستم بکنم گفت بزار من بیام بالا.
بازم پوزیشن اول
من خوابیدم و شیرین نشست رو کیرم و شروع کرد به کیر سواری
منم پایین داشتم لذت می‌بردم
تو اوج بودیم شیرین ی لحظه منو محکم گرفت و بازم ارضا شد منم همون لحظه ارضا شدم و کونش محکم چنگ زدم و آبم خالی کردم تو کسش
تو همین حال بودیم یهو صدای کشیدن دستگیره در جفتمون رو مث برق گرفته‌ها پرت کرد.
شانس آوردیم در قفل بود فقط .
من سریع خودم چپوندم تو کمد دیواری و لباسام دستم گرفتم.
پسرش بود
بیدار شده بود
شیرین لباس پوشید و رفت بیرون
صدای گریه پسرش می‌شنیدم و شیرین ک داشت بهش می‌گفت نه کسی نیست و بیا ببین اینجا خالیه
پسرش صدامون شنیده بود و ترسیده بود
آوردش تو اتاق و نگاهی کرد و رفت تو هال و جفتشون کنار هم دراز کشیدن.
منم اومدم بیرون لباس پوشیدم ک شیرین پ داد که زود بیا برو تا بچه خوابه
دوست نداشتم برم ولی رفتم.ساعت ۵ صبح بود تو خیابونا سرگردون.به شیرین پ دادم من امشب بازم میام پیشت میرم تو شهر میچرخم تا شب.ولی شیرین ترسیده بود چنان هم ترسیده بود ک گفت فرهاد برو توروخدا برو فعلا هم پ نده بب

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


شم‌هاش، موهاش رو بوسیدم و بعد گردنش، بعد پایین‌تر به کتف و سینه رسیدم. موهای سینه‌ش رو نوازش کردم و نوک زبونم رو با شیطنت روی نیپل‌هاش حرکت دادم. قلقلکش اومد و با هم خندیدیم. راستش هنوز برای درآوردن شلوار به اندازه‌ی کافی رو نداشتم اما آرزوی کیرش نباید به دلم می‌موند. پر از حرارت بودم، حرارت خیلی زیاد. شلوار و شرتش رو پایین کشیدم و حتی طاقت نیوردم که کامل از پاش دربیاره. کیر راست شده‌ش رو گرفتم و به صورتم مالیدم. بعد با حرص لیس زدم. زبونم رو به همه جای کیرش می‌کشیدم و بعد با دست سرش رو به لبم می‌مالیدم. بلند شدم و بغلش کردم. همدیگه رو بغل کردیم و آروم تو بغل هم نفس کشیدیم. گفت دلم واسه این که کست تو دهنم بلرزه و تکون بخوره و بفهمم ارضا شدی تنگ شده. دستش رو از روی شرت گذاشت روی کسم. شرتم کاملا خیس بود. لبش رو گذاشت روی گردنم و می‌خواست شورتم رو دربیاره که نذاشتم. گفتم این دفعه من باید ارضا شدنت رو با دهنم احساس کنم. هرچند کسم اون لحظه جون می‌داد واسه جا دادن اون کیر تو خودش، اما تصمیم گرفتم ناکام بذارمش. نشست روی کاناپه. پاهاش رو باز کردم و وسطشون نشستم. کیرش رو می‌لیسیدم و با دست شکمش رو چنگ می‌زدم. زبونم رو از کیرش تا روی شکمش می‌کشیدم و باز برمی‌گشتم تا اون کیر رو توی دهنم بازی بدم. وقتی که لبم رو شل دور سر کیرش گرفته بودم و آروم حرکت می‌دادم ارضا شد. می‌خواستم صدای آه کشیدنش رو بشنوم. می‌خواستم صدایی که اون موقع ممفجر شدنم تو دهنش از من شنیده بود رو حالا از اون بشنوم. ناله‌ی بلندی که کرد و آبش که روی لبم پاشید باعث شد بیشتر شهوتی بشم و کسم تمنا و التماس کیر کنه. ولی باز به علیرضا اجازه ندادم دست به کسم بزنه. می‌خواستم یادم بمونه که این مرد، هر چقدر هم که تمنای داشتنش رو داشته باشم، برای من نیست. می‌خواستم کسم حسرتی که از نداشتنش احساس می‌کردم رو حس کنه.
بعد از اون شب تا یه هفته تمنای کیر داشتم و مجبور بودم با تصور این که علیرضا توم تلمبه می‌زنه خودمو بمالم. حتی تو هواپیما، تو راه برگشت به هلند هم این حسرت باهام بود.

پایان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


حسرت بی جواب


#عاشقی #حسرت

چهار سال گذشته بود و مطمئن بودم که فراموش کردم. مخصوصا از وقتی که برای درس خوندن به یکی از شهرهای هلند رفتم اونقدر سرم شلوغ بود و درگیر کنار اومدن با محیط جدید بودم که اصلا غم و غصه و یاد دوست‌پسر چند سال پیشم یادم نبود. حتی شب‌ها هم از خستگی سریع خوابم می‌برد و ذهنم مجال میدا نمی‌کرد یادش بیفته.
فاطمه یکی از قدیمی‌ترین دوستام بود که از دبستان بغل‌دستی بودیم. طی این همه سال ارتباطمون خیلی کمرنگ شده بود اما نه اونقدر که برای عروسیش دعوتم نکنه. وقتی فهمیدم که همسر فاطمه یکی از دوست‌های علیرضاست، تو پذیرفتن دعوتش تعلل نکردم. هر جوری بود بلیت گرفتم تا روز قبل از عروسی تهران باشم. می‌دونید؟ می‌خواستم فکر کنم که به خاطر دوستم این همه راه رو برگشتم تهران. می‌خواستم فکر کنم دلم برای شهر خودم تنگ شده بود. اما حقیقت رو نمی‌شد کتمان کرد. فراموش نکرده بودم. امید داشتم که توی این عروسی یه بار دیگه بعد از چهار علیرضا رو ببینم.
قبل از این که از ایران برم همیشه تو خیال‌پردازی‌های شبونه‌م پیداش می‌شد. هر وقت دستم شیطنت می‌کرد و زیر پتو، تو شلوارم می‌رفت بی‌اختیار شکل علیرضا رو تصور می‌کردم. بدن لاغر و پوست سبزه‌ و موهای تیره‌ی لختش رو. حتی وقتی سعی می‌کردم بدون فکر کردن به کسی و فقط با دیدن پورن خودمو به اوج برسونم هم با دیدن فیلم‌هایی که یه مرد سبزه با یه زن سفید سکس می‌کنه دیوانه می‌شدم و احساس می‌کردم دیگه دستِ خالی کفاف کسم رو نمیده. بیشتر می‌خواستم و از میل، از دیوانه‌وار خواستن، دیوانه می‌شدم.
عروسی فاطمه دهم دی ماه بود و تولد من روز بعدش. گفتم چقدر خوب که هم برای عروسی می‌تونم تهران باشم و هم تولدم رو کنار خونواده و دوستام بگیرم. اما می‌دونستموکه همه‌ش بهونه‌ست. من فقط می‌خواستم علیرضا رو تو مجلس، با کت و شلوار مشکی و پیرهن سیاه پیدا کنم. همین. فقط همین رو می‌خواستم.
بالاخره روز عروسی رسید. می‌خواستم خیلی زیبا باشم. پیراهن مشکی پوشیدم و قرمزترین رژ دنیا رو به لبم زدم. چشم‌های عسلیم رو هم با یه خط ظریف تزئین کردم. می‌دونستم احمقانه‌ست و هیچ منطقی پشتش نیست اما من می‌خواستم تمام و کمال زیبا باشم، حتی اگر کسی این زیبایی نبینه. حتی تمام موهای تمام بدنم رو اصلاح کردم و از این کار خجالت کشیدم. اوه خدا، تو بیست و هفت سالته. بس کن.
توی سالن عروسی نمی‌دونستم از استرس دیدنش فقط به بشقاب میوه و شیرینی زل زنم یا چشم بگردونم. می‌ترسیدم استرسی که داشتم زیبایی‌ای که می‌خواستم داشته باشم و خراب کنه. می‌ترسیدم هول شم و دست و پام رو گم کنم. اما اینطور نشد. موقع عکس گرفتن با عروس و داماد دیدمش. با دو تا از دوست‌های دیگه‌شون اومد روی سن تا با داماد عکس بگیره که دیدمش. عادی برخورد کردم. یه لبخند و سر تکون دادن به عنوان سلام، و بعد ظاهرا عادی و با آرامش رفتم روی سن تا با فاطمه که عروس بود عکس بگیرم. ضربان قلبم روی دویست بود و دستام می‌لرزید. وای پسر، مگه تو چی‌داری که تمام ذهن و بدن منو تو همین چند ثانیه به هم زدی؟ مرتیکه‌ی دیلاق، مگه تو چی داری؟ ها؟ چرا هیچ کس تو هلند به چشمم نمیومد و جلوی تو دست و پام رو گم می‌کنم؟
از سن که پایین اومدم با هم سلام و احوال‌پرسی کردیم. تظاهر کردم غافلگیر شدم و انتظار دیدنش رو توی عروسی دوستم نداشتم. ولی اون واقعا انتظار نداشت که من رو اینجا ببینه. اون شب بعد از عروسی با دیگران به خونه‌ی عروس و دوماد نرفتیم و با هم محوطه‌ی اطراف سالن رو ده بار، بیست بار قدم زدیم و صحبت کردیم. از همه چیز صحبت کردیم. وای خدا. با بند بند وجودم دلم می‌خواست بغلش کنم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


و مثل گذشته‌ها لبم رو به لب‌هاش قفل کنم. ولی خب، خجالتی‌تر و معذب‌تر از این بودم که خودم حرکت بزنم.
اون شب هیچ کدوم خونه نرفتیم. زنگ زدم به خانواده و گفتم پیش فاطمه قراره بمونم اما تا ساعت چهار صبح با علیرضا دربند بودم و تو سرمای دی‌ماه، خجالتم یخ زده بود و روی تخت‌های رستورانای کوهستانی خودم رو بغلش، توی کاپشنش جا کرده بودم. فکر کنم بی‌اختیار چشمام رو بسته بودم و سرم رو به سینه‌ش فشار می‌دادم که به خودش جرئت داد بی‌اجازه صورتم رو نوازش کنه. دیگه طاقت نیوردم. دستمو انداختم دور گردنش، صورتش رو بوسیدم و گفتم آخیش، چقدر دلم می‌خواست ببینمت.
دلم می‌خواست تا خود صبح کنارش باشم ولی جایی نداشتیم که بمونیم. ساعت سه زنگ زد به داماد و قرار شد کلید خونه‌ مجردی داماد رو ازش بگیره و ما تا صبح اونجا بمونیم. و البته به داماد نگفت که قراره با من اونجا بمونه : )))
خلاصه که رفتیم. می‌دونستم قراره چی بشه و نمی‌دونستم درسته یا غلط. می‌دونستم غلطه ولی دلم نمی‌خواست مقاومت کنم. می‌دونستم این که دارم با یه پسر که قبلا تمام بدنم رو لیسیده و وقتی کسم تو دهنش بوده ارضا شدم یعنی دوباره قراره این اتفاق بیفته. لعنتی من همون تو ماشین هم احساس می‌کردم شرتم لیز و مرطوب شده.
رسیدیم به خونه، کلید انداخت و وارد شدیم. روی کاناپه نشستیم و خستگی در کردیم. بینمون سکوت بود. یهو فهمیدم که دیگه حرفی بینمون نیست. دیگه هیچی نداشتم که بهش بگم و یهو استرس گرفتم. از این که دیگه با شخصی که قبلا این همه بهش فکر کرده بودم صحبتی ندارم ترسیدم. نمی‌خواستم که لین سکوت ادامه دار شه. نزدیک‌تر بهش نشستم و گفتم عجیبه، ما دیگه غریبه‌ایم اما من هنوز انگار نسبت بهت احساس دارم. گفت آره، واسه منم عجیبه. صورتش رو با دو تا دست گرفتم. لمس پوست صورت تازه اصلاح شده‌ی یه مرد. چیزی که سال‌ها احساسش نکرده بودم. و بعد لب‌هاش سراغ لبم اومدند و روی هم وول خوردند. من اول خجالت کشیدم و سرم رو تو گودی گردنش فرو بردم. اما بعد با حرص و شور خیلی زیاد به بوسیدنش ادامه دادم. تا یک سانتی متر صورتم ازش دور می‌شد با زبونش به لبم می‌زد که یعنی بیا اینجا باید ادامه بدیم. اون دختر معصوم و کیوت و بی‌گناه مثل همیشه تبدیل به کوه آتشفشان بود و انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش از خجالت خودمو قایم کرده بودم، لبش رو می‌بوسیدم، می‌لیسیدم، با انگشت نوازش می‌کردم یا همه‌ی این کارها همزمان. فکر کنم پشماش ریخته بود ولی تعجب نداشت. اون قبلا هم دیده بود چقدر طمع تن و بوسیدنش رو دارم. باید می‌دونست که دلم می‌خواد روش بشینم و کسم رو به سر تا پاش بمالم و باز هم شهوتم تموم نشه.
نمی‌دونستیم چه کار کنیم. هم من می‌خواستم سر تا پاشو غرق بوسه و لیس کنم هم اون می‌خواست. اصلا واسه همین انقد واسه سکس می‌خواستنش که علایق سکسیمون شبیه بود. ازم پرسید می‌تونم لختت کنم؟ من جواب ندادم. جای جواب دکمه‌های پیرهنشو باز کردم. من عاشق باز کردن دکمه‌ی پیراهن مردونه‌م. اونم جواش رو گرفت و لباس منو از تنم درآورد. حسی که سینه‌ها یهو لخت میشن و بدون مانع و مقاومت تو دهن یه مرد میرن خیلی تحریک‌کننده‌ست‌. واسه همین وقتی سینه‌هام رو یکی یکی به دهن گرفت کسم یهو آب زیادی راه انداخت. حس کردم چشمه تو شورتمه. شونه‌هاش رو گرفتم و هل دادم تا از سینه‌هام جدا شه. دیدم زبری پوست صورتش پوست سفید و نازک سینه‌م رو قرمز کرده‌. همون‌طور که با چشم‌های خیره و پر از نیاز نگاهم می‌کرد جلو رفتم و لبش رو بوسیدم. مگه ول می‌کردیم بوسیدن رو؟ اما من تمامش رو می‌خواستم و لبش کافی نبود. تمام صورتش، چ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:31


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:31


رفتن.
و بعد چند دقیقه خداحافظی کرد و با دو سه تا لب گرفتن از خونه رفت بیرون.
من بعد ها فهمیدم که این علی حرومزاده که یک ساعت تو کس زنم تلمبه میزد . همون آقای کریمی اداره هستش.
اما من واقعا نتونستم اقدامی بکنم. با اینکه یه مدرک خیلی خیلی موثق دارم. اما هر بار که میخوام اقدام بکنم یا حتی به خود عسل بگم . انگار یه حسی جلو دهنم رو میبنده و من واقعا گیر افتادم تو همچین حالتی. یه حسیه بین شهوت و خود درگیری و و انگار هوس دوباره دیدن یه فیلم جدید. که فعلا تا حالا دوباره اتفاقی نیوفتاده. البته نیفتاده که نمیتونم صد در صد بگم. تو خونه و ماشین که من دوربین گذاشتم نیوفتاده. اینکه بیرون از این دو جا باز هم عسل بهش کس داده باشه رو نمیدونم. اما این رو میدونم که از او روز به بعد رغبت رابطه و سکس و حتی بغل کردن عسل رو ندارم. هر چی هم بوده از طرف عسل بوده و من از سره اجبار .
پایان
نوشته: کیان

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:30


و با صورت رفته لای پای عسل و داره با ولع کس و کون زنم رو میخوره و لیس میزنه. خدا نصیب نکنه . آدم اون لحظه واقعا گیج میشه و نمیدونه باید چیکار کنه. من واقعا لب مرز سکته و ایست قلبی بودم از ناراحتی و عصبانیت و دل شکستگی. اما نمیدونم چرا از طرفی هر بار دستم میرفت سمت فاق شلوارم . تا دستم ی کوچولو میخورد به کیرم. یهو راست میکردم. انگار که دارم فیلم سوپر میبینم.
حس خیلی عجیبی بود.
عسل دیگه داشت با دستاش سره طرف رو میکرد تو کسش. یه جوری سره اون حرومزاده رو فشار میداد رو کسش که آدم می گفت الان طرف لای پای عسل خفه میشه. همینجوری که یارو داشت کسش رو میخورد با انگشت شصتش هم داشت سوراخ کون عسل رو میمالید و هی تف میزد به دم سوراخ کون زنم.
که بعد چند دقیقه یهو عسل داد زد که علی تو رو خدا بکن. دلم کیر میخواد . کیر کلفتت رو میخواد. که علی هم نامردی نکرد و پاشد شرت و شلوارش رو با هم کشید پایین و کیرش عین فنر پرید بیرون. که عسل با دیدن کیر علی بدنش یه لحظه لرزید. و یهو گفت جووون . دیوث این چیه؟ این مال آدمیزاد نیست . با خنده گفت مطمئنی همش مال خودته. ؟ که علی ام گفت نه عزیزم کی گفته مال منه. ماله توعه. واسه جنده کوچولوی خودمه. واسه آب بیار ناناز خودمه. که عسل هم گفت . دیوث اگه برا منه زود باش بکن که دیگه دارم میمیرم.
علی هم شروع کرد سره کیرش رو میکشید لای چاک کس تنگ و داغ عسل و داشت با آب کسش کیرش رو آماده میکرد. که یهو صدای آخ گفتن عسل پیچید تو گوشم که بعدش گفت آرومتر وحشی. پاره ام کردی. دیوث اون همه کیر رو محکم فرو کرد تو کس عسل. بعد که عسل قاطی کرد ، یه چند باری آروم آروم عقب جلو کرد و بعد دوباره شروع کرد ب تلمبه زدن.
که عسل هم بالش تخت رو برداشته بود و گذاشته بود رو صورت خودش و چنگ میزد ب بالش. فکر کنم برای اینکه صداش تو خونه و راه پله نپیچه این کار رو کرده بود. وای صحنه خیلی خیلی سکسی و هوسناکی بود. یه کیر تقریبا سیاه و یه هیکل درشت و چهارشونه برنزه شده داشت رو تن سفید زنم خودنمایی میکرد و فکر کنم ته کیرش میرسید به معده عسل انقدر دراز و کلفت بود. تا حالا این همه حشری بودن و چنگ زدن و وحشی بودن از عسل ندیده بودم. قشنگ عین بازیگرهای پورن شده بود ، مثل فیلم های پورن blacked . بعد چند دقیقه گاییدن تو اون پوزیشن که فکر کنم عسل یک بار هم ارضا شد. بهش گفت پاشه حالت داگی براش قمبل کنه. عسل هم سریع و خیلی با سرعت پاشد و پوزیشن درخواستی علی رو واسش آماده کرد. قشنگ کس و کون رو داده بود بالا و یه مقدار پاهاش رو هم از هم باز کرده بود. واقعا صحنه دیوونه کننده و داغی بود. علی یه تف انداخت روی سوراخ کون عسل و سور خورد اومد رو ورودی کسش که یهو سره کیرش رو گذاشت و تا وسطها کرد تو کس زن من. اولش عسل یخورده خودش رو ب سمت جلو کشید . وگرنه علی ب قصد اینکه تا دسته جا کنه فشار داد. عسل گفت علی آروم دیگه. دیوث پاره ام نکن که. علی هم ب خاطر عسل چند باری کیرش رو آروم و آروم عقب جلو کرد و تا ته تو نمیداد. اما بعد یک دقیقه و حسابی تف مالی کردن کس و کون عسل و کیر خودش . دیگه جوری تلمبه میزد که صدای اصابت تخمهاش با پایین کس زنم رو میشنیدم. عسل هم که دیگه کم مونده بود روتختی رو پاره پوره کنه. فکر کنم تقریبا یه ده دقیقه ای تو همون حالت کس عسل رو گایید و عسل هم لابلاش دوبار ارضا شد و هی میلرزید. در حدی می لرزید که نمیتونست رو زانوهاش تو حالت داگی بمونه. یه خورده شل میشد و میرفت پایین و دوباره علی دست مینداخت حالتش رو میزون میکرد و دوباره تو کسش تلمبه میزد. بعد اومد کیرش رو بذاره دم سوراخ کون عسل که قبول نکرد و گفت بخدا بخوای این کار رو بکنی بلند میشم. که علی هم از حرصش موهای عسل رو گرفت تو مشتش و هر چی زور تو بدنش بود رو گذاشته بود پشت کیرشو میکوبید تو کس عسل. که یهو داد زد دارم میام که عسل هم گفت درش نیار درش نیار دیوث بذار داغیش رو حس کنم.
علی با ی نره ی مردونه تمام عصاره ی نیم ساعت گاییدن عسل رو تو کس زنم خالی کرد و بعد هول داد رو تخت و تو همون حالت کیر تو کس ، خوابید روش. یه دقیقه بعد عسل گفت علی بلند شو له شدم آخه لامصب . بعد علی خندید و بلند شد و رفت دستشویی . اما زنم تو همون حالت دمر افتاده بود و انگار جون بلند شدن نداشت. علی که اومد عسل گفت علی آقا بیا کسم رو با دستمال پاک کن. الان بلند شم همه ی آبت میریزه زمین. که اون حرومزاده با خنده و یه حالت غرور خاصی گفت ای بابا . زنگ بزن فرهاد بیاد واست پاک کنه. من لطف کردم پرش کردم اونم بیاد خالی کنه. که یهو عسل با یه حالت تشر زدن و ناراحتی گفت. اصلا خوشم نیومد. و دفعه ی آخرت باشه اسم فرهاد رو تو این حالت میاری. حالا پاک میکنی یا نه؟ که علی هم دید اوضاع خرابه سریع دستمال برداشت و شروع کرد کس عسل رو پاک کردن و قربون صدقه اش

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:30


مافوق

#بیغیرتی

سلام به همه ی دوستان شهوانی
این خاطره ای که میخوام براتون بنویسم مربوط میشه به پارسال و واقعی هستش. حالا دیگه باور کردن یا نکردنش با خودتونه.
من فرهادم و ۳۵ سالمه . کارم تعمیرات تخصصی پکیج و کولر گازیه.
همسرم عسل ۲۹ سالشه و دبیر آموزش و پرورش هستش.
مثل اکثر زوج ها اوایل ازدواجمون زندگی سکسی خیلی خیلی داغ و پر شوری داشتیم. و کلا رابطمون خیلی خیلی خوب بود.
تا حدی که تو کل فامیل همه جوون ها یواش یواش سبک زندگیشون داشت شبیه ما میشد. و حتی اون بزرگترهایی که اوایل زندگی ما یه جورایی دنبال حرف و حدیث بودن و یه گاردی در مقابل سبک زندگی ما داشتن. بعد سه چهار سال، وقتی میخواستن به جوون ترها یه زندگی خوب رو مثال میزدن. من و عسل رو مثال میزدن.
عسل دبیر زیست بود و واقعا توی کارش خیلی خیلی پیگیر بود و تو همون دو سال اول تدریس و استخدامش تو آموزش و پرورش. اکثر مدیران مدرسه های منطقه درگیر این بودن که عسل تو مدرسه ی اونا باشه. و دورادور به خودش پیام هایی میرسوندن. و خبر میرسید که به آقای کریمی که مسئول تقسیم نفرات تو آموزش و پرورش بود درخواست دادن.
دلیلشم این بود که عسل تو دو سه سال اول دبیر بودنش تو هر مدرسه ای که بود . دانش آموزها توی درس زیست بالاترین نمره هارو تو منطقه میاوردن.
رو حساب همین درخواست های پی در پی مدیرها. یه جورایی تلفن و تلفن بازی آقای کریمی با عسل من شروع و روز ب روز بیشتر شد. که برای اینکه مدرسه اش رو مشخص کنه زنگ میزد و از عسل می پرسید که فلان مدرسه اوکی هستی . مثلا ۶ ساعت بدم بهت .؟ چون فکر کنم هفته ای ۲۴ ساعت باید پر میکرد . حالا چه همش تو یه مدرسه ، یا تو دو سه تا مدرسه.
ولی عسل بیشتر درگیر این بود که کلش رو اوکی کنن براش تو یه مدرسه ، که کل زیست اون مدرسه دست خودش باشه. مدیرها هم راضی بودن اما کریمی قبول نمیکرد.
دلیل پافشاری عسل هم ماشینمون بود. چون من همیشه ماشین رو میدادم به اون و خودم با یه موتور طرح کلیک میرفتم. و اون همیشه استرس من رو داشت و میگفت موتور خطرناکه. درگیر این بود که جایی باشه که هی مجبور به رفت و آمد نباشه و هر روز تو یه محل نباشه. که ماشین و بده به من و خودش با یه کورس ماشین تاکسی برسه ب سرکارش برسه.
رو همین اصل بود که تلفن و ارتباطش با مسئول اون قسمت از آموزش و پرورش بیشتر بشه.
معمولا سرکار که بودم روال این بود که ساعت ۹ که میشستیم واسه صبحونه من به عسل زنگ میزدم و از حالش باخبر میشدم. اما تو یک هفته دو سه بار اتفاق افتاد که کل تایم صبحونه رو من زنگ میزدم و عسل جواب نمیداد. و بعد یکی دو ساعت زنگ میزد میگفت شرمنده تو اداره بودم و با آقای کریمی حرف میزدم. ولی خوب برا من جای سوال بود که چ‌خبره که تو یک هفته چهار روزش رو عسل میره دفتر آقای کریمی؟ چرا تو دو سه سال اول برا تقسیم انقدر جلسه نداشتن.
رو همین حساب یخورده ته دلم نگران شدم. و فرداش که ب بهونه سرکار ساعت ۶ صبح زدم بیرون. رفتم نزدیکای اداره آموزش پرورش و اون دور و ورها پرسه زدم که اداره باز کنه. تقریبا دو ساعت و نیمی تو خیابون چرخیدم تا ساعت شد ۸:۳۰ حالا شاید ده دقیقه و یک ربع بالا پایین.
زنگ زدم ب عسل . جواب نداد. دوباره یک ربع بعد زنگ زدم . بازم گوشیشو ورنداشت. ساعت های ده اینا بود که خودش زنگ زد و بعد سلام و احوالپرسی . گفتم عسل کجایی چرا برنمیداری؟ گفت ای بابا از دست این اداره . هر روز آدم رو میخوان ، ‌‌‌‌جلسه بودم. این حرف رو در صورتی زد که من از صبح چشمم به دره ورود و خروج آموزش و پرورش بودم و رفتن عسل به داخل اداره رو ندیدم.
بهش گفتم مگه دوباره رفتی اداره. ؟ مثلا تعطیلات تابستونیه توئه. نصف شهریور ماهت رو تو توی اداره گذروندی. که گفت چیکار کنم بی برنامگی اداره است دیگه.
تو همین حرف ها بودیم یهو دیدم ۱۰۰ متر پایین تر از اداره عسل از یه پرشیا سفید پیاده شد و با قیافه خندون راه افتاد ب سمت اداره.
پرشیا حرکت کرد و جدا از انتظار من که فکر میکردم الان رد میشه میره. یهو پیچید تو حیاط اداره و دربون اداره هم جک درب رو براش زد بالا و باهاش خوش و بش کرد. اما من نتونستم چهره کسی که پشت فرمون بود رو ببینم. بعد داخل شدن اون . عسل هم از درب ورودی نفر که حراست داره رفت داخل.
من کلا گیج و منگ بودم که چ اتفاقی داره میوفته. بعد یهو با صدای عسل که پشت گوشی گفت فرهاد حواست کجاست گوشت با منه؟ ب خودم اومدم و گفتم آره آره . حواسم ی لحظه پرت کار شد ببخشید. بعد پرسیدم از ساعت چند رفتی اداره؟ امروزم مجبور شدی زود بیدار بشیا. عسل هم گفت آره بابا از ساعت ۸ صبحه اینجام. یه چند دقیقه دیگه میرم سمت خونه.
دیگه برام یقین شد که یه اتفاق های عجیبی داره میوفته. وگرنه چرا باید عسل به من دروغ بگه .
چرا دو تا کوچه پایینتر پیاده شه و بعد جدا جدا برن تو اداره؟ اصلا اون ماشینیه ک

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:30


ی بود که رفت تو اداره؟ این سوال ها داشت مغزم رو منفجر میکرد.
رو همین اصل تصمیم گرفتم که هر جوری شده ۱۰۰ در ۱۰۰ قضیه رو متوجه بشم. اونم با جزئیات.
اولین کاری که کردم برای داخل خونه دوربین نصب کردم. بعلاوه میکروفون برای شنود کردن.
دوم اینکه داخل ماشین هم دوربین و شنود و جی پی اس نصب کردم و سوم اینکه همه جوره و هر شب هر تایمی پیدا میکردم گوشیش رو چک میکردم.
تو گوشیش چیزی پیدا نکردم ، بیشتر پیام های دانش آموزانش بود که قربون صدقش رفته بودن.
دو سه هفته ای هرچی دوربین ها و گوشی و اینارو چک کردم هیچ چیز مشکوک و غیر عادی ندیدم و دیگه یواش یواش این شک داشت از سرم میپرید و دوباره داشتم آروم میشدم و می افتادم رو روال زندگی طبیعی که تایم صبحونه گفتم بذار یه زنگ به عسل بزنم و حالش رو بپرسم. چون کلاس هاش هم چند روزی بود شروع شده بود و اون روز روز آف و استراحتش بود.
دو سه هفته بود انقدر ذهنم درگیر بود که واقعا رفتارهام تلخ و بی حوصله شده بود. و ته دلم گفتم زنگ بزنم یخورده اول صبحی نازش رو بکشم و سرحال بشه. زنگ زدم بعد چند بار بوق خوردن گوشی رو جواب داد. و پرسیدم خوبی عشقم اونم جواب داد و گفتم چ خبر که اونم گفت تازه بیدار شده و میخواد پاشه صبحونه بخوره . که در حال حرف زدن بودیم که یهو یه صدای مردونه اومد که با شروع کردن و گفتن دو سه تا کلمه یهو قطع شد . گفتم عسل صدای کی بود ، هول کرد و گفت هیچی . تلویزیون بود. باز در حین همون حرف زدن فکرم درگیر شد. اما خودم رو زدم ب کوچه علی چپ. و بعد قطع کردن سریع رفتم تو برنامه که بتونم آنلاین دوربین هارو چک کنم. یهو دیدم عه یه مرد چهارشونه و ورزشکار و تقریبا درشت اندام تو خونه هست . اما با سراسیمگی داره گوشیو سوئیچ و اینا و جمع میکنه که بره. در همین حین حرفاشونم میشنیدم که مرده می گفت مطمئنی شک کرده. که عسل جواب داد که نه صد در صد ، ولی امروز رو برو بمونه برای یه وقت دیگه. ی موقع اگه شک کرده باشه و بیاد خونه زندگیم ب باد میره. اون مرتیکه که اسمش علی بود ، هی میگفت لعنت به دهانی که بد موقع باز شود. من تا فردا میمیرم که.
دیگه خوب تقریبا همه چی دستم اومده بود و فقط دنبال مدرک صد در صدی و دادگاه پسند باید میبودم.
یهو ب ذهنم اومد که زنگ بزنم یه کاری کنم که طرف بمونه. که البته کاشکی این کار رو نکرده بودم. چون من فکر کردم که قبلا هم با هم تو مکان بودن. ولی بعد ها فهمیدم که اون روز اولین بارشون بوده و هنوز کاری نکرده بودن.
اما خودم باعث شدم که طعم خیانت و شیرین یه کیر خیلی کلفت و دراز بشینه زیر زبون عسل. از طرفی هم عشقم دست خورده بشه.
خلاصه سریع زنگ زدم به عسل و گفتم عشقم یادم رفت بهت بگم . من تا یه ربع دیگه با ماشین شرکت باید برم سمت سئول. نمایشگاه بین المللی واسه اینکه بالا سره بچه ها باشم برای دیزاین غرفه و چیدمان غرفه.
یخورده هم با خنده و ناز کشیدن طبیعی ترش کردم که پرسید کی میای عشقم . منم گفتم معلوم نیست. چون نمایشگاه دو روز دیگه شروع میشه باید کارا رو تموم کنیم. مثل هر سال دو روز آخر چیدمان پدرمون در میاد انقدر شلوغیم. احتمالا شب برسم خونه. میخوای تو برو خونه مامانت اینا که حوصله ات سر نره‌ . اونم گفت اوکی ، بذار اول کارهای خونه رو بکنم بعد میرم. واسه غروب میرم. بعد قطع کردن تلفن سریع رفتم تو برنامه دوربین که تا برنامه باز شد مغزم سوت کشید. دیدم عسل پریده بغل اون مرتیکه و با دستاش دو طرف صورت یارو رو گرفته و دارن لب بازی میکنن. مرده هم دستاش رو گذاشته بود زیر کون عسل که نگهش داره. و عسل هم پاهاش رو قفل کرده بود دوره کمره مرده. عسل همیشه عاشق این مدل شروع کردن سکسمون بود.
باورتون نمیشه پاهام شل شده بود و مغزم کار نمیکرد. نمیدونستم باید چیکار کنم.
رفتم به سمت دفتر کارم و از خط تولید زدم بیرون که یه موقع کسی نیاد سمتم برای سوالی چیزی و ببینه صفحه گوشیم رو.
رسیدم دفتر و نشستم پشت میزم و شروع کردم به دیدن فیلم سکسی و زنده زنم. که من همه ی زندگیم میدونستمش. و تا حالا کوچکترین خیانتی ، حتی از طریق نگاه کردن و هیز بازی و دید زدن زن های دیگه هم بهش نکرده بودم. در صورتی که هم تو شرکت و هم دو نمایندگیهای شرکت کلی طراح و منشی و فروشنده بود و خیلی هاشون انصافا بهم پا میدادن همیشه ، اما من توجهی نمی کردم و رد میشدم از کنارشون . البته که بیشتر به خاطر موقعیت شغلیم بود که انقدر می چسبیدن بهم.
خلاصه همینطوری که عسل تو بغل اون مرده بود رفتن سمت اتاق خواب که من مجبور شدم شماره دوربین رو عوض کنم و دوربین دو رو نگاه کنم . رو همین اصل یه چند ثانیه ای رو از دست دادم. اما وقتی صفحه دوربین دو باز شد دیدم که طرف شلوار و شورت عسل رو درآورده و فقط یه تاپ نیم تنه تنش مونده. عسل رو طاق باز خوابونده رو تخت و خودش رو زانو نشسته پایین تخت

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:30


یر تو دهنم بود سر گندشو کردم تو دهنم که نفسش در اومد ی تف انداختم رو کیرش مالیدم کیرشو این بار بیشتر کیرشو کردم تو دهنم بالا پایین میکردم موهامو گرفت تو دستش کیرشو فرستاد ته حلقم اوق میزدم از کیرش سیر نمیشدم تخماشو میخوردم کل کیرش خیس خیس بود گلومو گرف گف با اون لبای خوشگلت خوب کیر میخوری پاشد وایساد من دو زانو نشسته بودم با قد بلندش اومد بالا سرم گلومو گرفته‌بود تو چشاش نگاه میکردم کیرشو میمالید به صورتم صورت نازی ک این همه ارایش کرده بودم کیر تفیش رو صورتم بود داشتم مثل سگ زیر کیرش له له میکردم گفت دهنتو باز کن سرشو اورد پایین ی تف کرد تو دهنم درجا کیرشو فرستاد تو سرمو گرفته بود فقط تلمبه میزد تو حلقم حسش میکردم همیشه فکر میکردم یه سکس خیلی رمانتیک داشته باشم که توش عین ملکه هام ولی داشت ازم ی جنده میساخت یا باید کصمو میدادم که جر بده و از دختر بودن درم بیاره یا باید از کون تنگم میدادم که جر میخوردم تموم ارایشم بهم ریخته بود گف توله سگ میخوام یه جوری بگامت نتونی راه بری من چه جوری میخواستم این کیرو جا بدم؟ اومد پست سرم با دست هلم داد به سمت داگی موهام خیلی بلند بود گرفت تو دستش گف جوون اون ابجی خوشگله که یه محل براش جق میزنن زیر کیرمه دستشو اورد جلو دهنم تف کردم توش مالید به کیرش یه تف کرد رو سوراخ کونم سر کیرشو حس کردم داره میمالیه وای محکم فشارش داد سرش رفت تو جیغم بلند شد با دستاش پهلومو گرفته بود ی هل داد یکمیش رفت تو نفسم رفت بدنم ضعف کرده بود ی اسپنک زد در کونم درد اونو یادم رفت پشت هم اسپنک میزد سوزشو حس میکردم که با یه فشار دیگ کیرشو فرستاد تو فقط ناله میکردم میدونستم با ناله هام حشری تر میشه ولی نمیتونستم جلو خودمو بگیرم از بچه ها ی چیزایی میدونستم انقدر خشنه چون هر بار دوست دخترش از پیشش میومد قیافش ریخته بود بهم گف قربون کون گردو قلمبه سفیدت برم محکم میکوبید توم موهام تو دستش بود محکم تلمبه میزد صدا ناله هام دیگ در نمیومد درد کم کم رفع بود لذت داشت برام پرنسس محل کونده رامتین شده بود کونمو داشت جر میداد اسپنکاش منو به خودم میاورد دستشو گذاشت رو کصم همینجوری که میکرد کصمو میمالید رو ابرا بودم خیس خیس بود کصم تلمبه هاش ادامه دار بود ک برا بار دوم لرزیدم کیر کلفت گندش کل کونمو پر کرده بود داشتم جر میخوردم دستشو گذاشت رو شونه هام باز ادامه داد واقعا بلد بود خوب میکرد با دو تا دستش انداخت دور دهنم دستاش دو دور دهنم بود دستشو برد زیر گلوم افتاد روم زیرش خوابیده بودم ۴ تا انگشتشو کرد تو دهنم عین جنده ها داشتم زیرش کون میدادم سرعتشو بیشتر کرد ی نعره زد کل اب داغشو ریخت تو کونم نفس نفس میزد دم گوشم گف حال داد جنده کوچولو؟ گفتم اوهوم گف هومم؟ شرتمو برداشت گذاشت دم سوراخم بغلم کرد سمت خودش پهلو به پهلو تو صورت هم بودیم پاهامون تو هم گره خورد نازم کرد لباشو گذاشت رو لبام بدنمو میمالوند جون حرف زدن نداشتم بغلم کرد رفتیم حموم زیر لب قربون صدقم میرفت گفتم رامتین گف جون رامتین گفتم عاشقتم گف منم زیر دوش سرشو برد لا گردنم بدنمو دست میکشید کیرشو حسابی کفی کردم شستم نشستم دو زانو کف حموم با تموم وجود کیرشو میخوردم تف داشت از کیرشو لبو دهنم میریخت شل کرده بود فقط رو هوا بودم رگشو لیس میزدم پر تف داشتم ساک میزدم زیر دوش براش با ی اه سرمو گرفت دهنمو پر اب کرد این من بودم؟ من وسواسی؟ همشو قورت دادم عین یخ سگ زبونمو اوردم بیرون له له میزدم از زیر تخماشو لیس میزدم گف اخ توله سگ منی ی سیلی اروم زد بهم سر کیرشو مک زدم اومدم بالا یکم زیر دوش موندیم اومدیم بیرون دیدیم سعید ۱۰ بار زنگ زده رامتین زنگ زد صداشو خواب الو کرد گف حاجی خوابم برده بود گف ملینا کجاس؟ گفت تو اتاق خوابه من رو کاناپه خوابیدم صبح میارمش بزار بخوابه گفت باشه قطع کرد بدون لباس رو تخت تا صبح بغل هم خوابیدیم فقط همو میبوسیدیم نمیتونستم بشینم یا درست راه برم برام صحبونه درست کرد خوردیم و ظهر حاضر شدم رامتین منو گذاشت خونه ولی سعید خیلی سرد باهام سلام کرد فک کنم فهمیده بود ابجی یکی یه دونش گاییده شده زیر کیر رامتین
اگ لایک بگیره بازم از گاییده شدنم میگم براتون
نوشته: ملینا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:30


تولد رامتین

#اولین_سکس #سکس_خشن #تولد

سلام من ملینام ۱۸ سالمه قد ۱۶۸ شکم پهلو تخت ولی سینه های ۷۵ سفید هلویی با پاهام خیلی گوشتیه باسنمم همینطور بدنم سفیده سفیده موهام بلنده تا دم باسنم از بچگی به قول معروف قرو فرم زیاد بود خیلی ناز داشتم عین پرنسسا همیشه باهام رفتار میشد و هر کسیو محل نمیدادم از ۱۶ سالگی که وارد این داستانا شدم خودمو شناختم هرکی پیدا میشد جلو خوشگلیم عین برده بود فرمان و همیشه حس سر تری و قدرت داشتم هیچ کس نمیتونست بر عکسشو رقم بزنه که اون به من برتری داشته باشه یه داداش دارم به اسم مهدی که ۲۰ سالشه همیشه هوامو داشته و خیلی دوسش دارم مهدی یه رفیق قدیمی داره به اسم رامتین که هم سن داداشمه از بچگی میدیدمش ولی خب اونا همیشه باهم بودن زیاد با من کاری نداشت گذشت تا تولد رامتین که مهدی به من گف جمع قاطیه رامتین گفته به ملینا بگو حاضر شه از رامتین بگم قد بلند ۱۹۰ و خورده ای یه ادمی که هر وقت من دیدم دخترا بهش نخ میدادن خیلی خوشگل و خوش استایل ۲ سال بود اونجوری ندیده بودمش باشگاهم شروع کرده بود واقعا جذاب بود و به شدت مهربون که به تنها کسی که حسرت خوردم یه مدت دوست دخترش بود که به رامتین خیانت کرد پنج شنبه شد تولد رامتین ک دیدم داره زنگ میزنه گفتم جونم رامتین گفت حاضر شو خودم میام دنبالت حالا که افتخار دادی بیای گفتم چشم پشت بندش مهدی زنگ زد من کار دارم تو با رامتین برو ی سر همی مشکی پوشیدم تا دم رونم از رون به پایین لخت بالا تنه هم سینه هام تو چش موهامم باز کرده بودم ی صندل بندی پوشیدم بنداش دور پاهام تا ساقم بود ک لاکام توش میدرخشید ی ارایش خوشگل تا ساعت ۸ ک رامتین زنگ زد بیا پایین تو ماشینش نشسته بود از تو شیشه که منو دید هنگ کرد گف اوهووو چه خبره مگه جنگه گفتم یه رامتین ک بیشتر نداریم نشستم جلو کلی صحبت کرديم خندیدیم میز چیدیم رامتین اصلا هول نبود هر کاری میکردی نگاه کنه باز نمیکرد تا بقیه رفیقاش اومدن کلی گفتیم زدیم خندیدیم رقصیدیم خوردیم از بچگی رامتین ساقی جمع بود همیشه اون میریخت ساعت ۱ونیم همه خمار خسته پاشدن که برن رامتین گفت افتری داریم صبر کنید کجا با این عجله مهدی گفت من دارم بیهوش میشم رامتین و یه ۵ نفر دیگه پشت مهدی رفتن مهدی به من گفت ملی میای؟ گفتم نه میمونم که رامتین گف برو من میرسونمش فقط یه رفیقمون سهیل با دوست دخترش موند خیلی خورده بودم چشام جایی رو نمیدید کز کرده بودم پیش رامتین ساعت ۳ بود که سهیل گفت ما دیگه داریم پاره میشیم بازم تولدت مبارکو رفتن سرم رو سینه رامتین بود موهامو ناز میکرد یه آن دستشو گذاشت رو رونم لا رونام چفت کردم دستشو با اون دست یه پیک دیگه خورد موهامو بو کشید سرمو بوس کرد گف پاشو من ترو برسونم پاشدم دم در نزدیک بود بیوفتم که دیدم گرفت منو رامتین گف خوبی چشاش قرمز بود دستاش دور کمرم بود هیچی نگفتم فقط لبامو گذاشتم رو لباش اروم دستشو آورد رو باسنم چشاشو بست لبامو میخورد وای ک چقدر خوب بود داشتم موفق میشدم با دستاش گلومو گرفت چسبوندم به دیوار وحشیانه لبامو میخورد تو دستاش بودم دوباره منو کشید تو بغلش با دستاش لباسمو داد بالا همینجوری که لب میگرفتیم کونمو چنگ میزد نفهمیدم کی به تخت رسیدیم دکمه های پیرهنشو باز میکردم ناخونامو رو تنش میکشیدم افتاد روم دستامو بالا سرم قفل کرد لبامو ول نمیکرد زورم بهش نمیرسید چون عاشقش بودم لخت بودم فقط یه شرت مشکی پام بود با دستای بزرگش انقدر سینه هامو مالوند که درد میگرفت محکم میخورد کمرشو چنگ میزدم سینه هامو با گردنمو پشت سر هم میخورد کبود میکرد دم گوشش نفس نفس میزدم داشت دیوونم میکرد پاهامو از هم باز کرد دستشو گذاشت رو کصم از روی شرت خیس خیس بود اروم میمالید ی اووف گف پاهامو داد بالا شرتمو از تو پام دراورد کص سفید صورتیم داشت دیوونش میکرد ی حالت اسپنک طور رو کصم زد ک صدام رفت بالا سرشو به کصم نزدیک کرد نفساش میخورد که اولین زبونو کشید تموم تنم ضعف کرد فوق العاده میخورد زبونش داعم میچرخید اب کصم عین رود میریخت تو دهنش رونامو چنگ میزد فقط ناله میکردم رونای تپلمو چفت کردم دور سرش با سرعت ارضا شدم اون هنوز داشت میخورد داشتم میمردم قربون صدقش میرفت اومد بالا لبامو میخورد چونمو با دستاش گرفت اورد سمت خودش گفت توله بلدی؟ هوممم؟ زدم تخت سینش خوابید رو تخت کمر بندشو باز کردم شلوارشو با کمک خودش دادم پایین یه شرت ابی پاش بود ک انگار ۲ کیلو سنگ تو شرتش بود داشتم کیرشو از رو شرت میمالیدم سفت سفت شده بود زیر شورت واقعا گنده بود ترس افتاده بود به تنم شرتشو که از پاش دراوردم فهمیدم امشب جر میخورم قد ساعد دستم بود ۲۰ سانت کیر کلفت رگ دار جلوم بود یه رگ خوشگل گنده دور کیرش حلقه زده بود ی لیس از پایین تا بالای کیرش زدم بوسش کردم کیرشو من وسواسی تر تمیز که همیشه همه چیم تمیز بودو مال خودم بود الان یه ک

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:30


و دهنم گفت تفش کن تو دهنم
فک کن هردومون داریم کیر مسعود رو ساک میزنیم
دیلدو رو برداشت تا اخر انداخت تو کونم
و بعد کیرمو ساک میزد
با دستش عقب جلو میکرد دیلدو رو
و با دهنش کیرمو میک میزد
ابم اومد
با یه نعره بلند
آبم از دهنش میریخت
رو خوایه و شکمم
زهرا همه ابمو خورد
شروع کرد به بوسیدن
تو بهترین شوهر دنیا هستی
و ما یکی از بهترین خوابای زندگیمون کردیم
نوشته: ناپلئون

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:29


زهرا زنی که شوهرم شد (۲)

#شوهر #بیغیرتی

...قسمت قبل
شب به زهرا گفتم بیا باهم فیلم ببینیم
فیلم جنده بازی تو
یه لبخند رضایت سکسی میزد
که کیرم یه تکونی خورد
گفتم میشه لباسایی که باهاش کس دادی تنم کنی
یه جووونی گفت تو گوشم
گفتم زهرا
موقع دادن فقط موقع دادن بهت
تو به شدت فاعل شو
و منو مفعول کن میدونی تا حد تحقیر
تا حر میسترس و برده
و گاهی از روی‌تخقیر نوازشم کن و بوسم کن میتونی فانتزیمو بفهمی
شیطنت توی چشماش
لبخند
و گاهی نگاه از روی تعجبش
و پشت بند همه اینا
زهرا گفت
باش کونی عوضی
مادر جنده حرومی‌ گمشو توالت کونت تمیز کن
بعد از در توالت چهار دست و پا بیا روی‌ تخت خواب
همونجایی که زنت با کوص‌و کونش آب بی غیرتی رو از تو خایت کشید
بعد چند تا زد تو گوشم و یه تف انداخت تو صورتم
خواستم برم
گفت کجا
لخت شو اول
دوم هر گوهی میخوای بخوری‌باید اجازه بگیری کونی
لخت شدم چهار دست وپاشدم
رفت لباسای سکسی که با مسعود سکس کرده بود رو پوشید
یه لباس یه دست سیاه که تا زیر زانوش‌بود
و شرتی که خودم براش انتخاب کرده بودم
همونکه مسعود ابشو باهاش پاک
کرده بود
همونطور کثیف پوشیدش
بعد گفت بیا
کوصش گذاشت دهنم
سرم چسبوند به دیوار
و مث مسعود تو دهنم میمالوندش
بعد شرتشو در اورد گفت بو کن
بوی اب یه مرده
چیزی ک تو نیستی
میدونستی زنت رو فقط برا کردن میخواد
پیش ابم میریخت رو زمین
شرتش انداخت گردن
باهاش بلندم کرد ولی اینبار محکم تر زد تو گوش
گفتم ارباب زهرا
جاش میمونه
بزن رو جاهایی که کسی نمیبینه
برم گردوند و با تمام توانی ک داشت اسپنکم میکرد
شرتش می گذاشت جلو دهن و صورتم گفت بو کن
بوی کیریه که زنت زیرش خوابیده
از این به بعد هر وقت بهم بگه بیا زیر کیرم
زیرش میخوابم
چون شوهر بی غیرتم عرصه کردن مو نداره
نمیدونم چرا بوی شرتش داشت دیونم میکرد
زهرا عالی رفته بود تو نقشش
مافی بود فقط کیرم بگیره تو دستش
با کمترین گرما و فشاری ارضا میشدم
فقط با حرف زدن زنم
ارباب اجازه بدین برم خودمو خالی کنم
بعد برگشتن زهرا با همون لباسا و یه کمربند منتظرم بود و داشت نیکاه سکس خودش و مسعود میکرد
من کنارش از خودمم فیلم گرفته بود
از اتاق خودم تا زهرا عکس‌العمل خودمم ببینه
موقعی اومدم زهرا خواست کیرمو بگیره
گفتم لطفا دست بهش نزن
با یه کوچولو حرکت ابم میاد
گفت مگه مالوندیش تو توالت
نه قربونت بشم
نقشت خیلی خوب بازی کردی
زهرا
عشقم
هروقت خواستی با کسی باشی
حتی اگه روزی ازم سیر شدی‌
ازم زده شدی
بهم بگو
بهم خیانت نکن
فانتزی و علایقم دلیل بر دوست نداشتنت نیست
اینکه سکست با یکی دیگه حشریم میکنه اکه تورو اذیت می کرد هیچ وقت قبول نمی کردم
ولی حواست باشه این اجازه رو بهت نمیدم بهم خیانت کنی دروغ بگی
یکم ناراحت سد و اشک اومد تو چشاش
گفت کی و کجا چیزی دیدی و شنیدی که اینو میگی
گفتم ندیدم نه شنیدم
و حتی بهت اطمینان دارم
اونقد که قسمتی از خودمو بهت نشون دادم که شاید اگه تو نبودی باهام زیر قبر میرفت
ولی نمیدونم از بیرون این خواسته ها فانتزی های من چطور دیده میشه
یه عده میگن بی غیرت
یه عده میگن کونی یه عده میگن فلان
اینا چیزایی هست که هستم واقعا .لی حسی که پشتش دارن میگن نیستم
اگه دوست نداشته باشم سکست با کس دیگه برام مهم نبود و حتی سکسی نبود ولی
نمیدونم چطوری بگم
من به سمت چیزایی که دوست دارم میرم به هر قیمتی ولی به هر قیمتی تو اجازه نداری ازم دور بشی
فقط مث من
حرف بزن
حتی اگه نخواستیم بگو دیگه دوست ندارم
درحالی که اشکاش پاک می کرد
اومد پشت سرم
کیر خوابیدم گرفت
گفت آقا کوچولو چی میگه
آوردم لبه تخت و همونجوری که خودش برا مسعود ساک می زد
گفت مث زن جندت ساک بزن
ای گوه خوری ها هم بهت نیومده
به هرکی هرجا خواستم میدم
دیلدو رو جابجا کرد
گفت جا کیری مسعود رو خوب بو کن
خوب بخورش
شاید یکم از آبش مونده باشه برات
کونی مادر جنده
یه بالشت گذاشتم زیر شکمم
و با یک وازلین کیرش انداخت تو کونم
موهام گرفت
گفتم زهرا
یدونه محکم زد تو گوشم
کونی
من اربابتم
ارباب
تحقیرم کن
شرتت بهم بده
لطفا
بوی آبی که زنم آورده رو میخوام بشنوم
گفت صب کن
رفت اومد
شرت گذاشت رو چشام گفت حق نداری ببینی فقط بو کن بو کیر کلفتی که زنت رو کرده
حرف بزن کونی
جندگی زنت دوس‌داری
اره دوس دارم
دوس دارم وقتی اب یه مرد کی کلفت رو میاری
ارضاش میکنی
دوس دارم وقتی برات له له میزنن
و حسودی میکنم وقتی میکننت
دوس‌دارم خودم قبل دادنت
لباسات رو انتخاب کنم
رنگ شورت و سوتینت
کاندومی‌ که میخوای رو کیرش بکشی رو خودم رنگ و بو و مزش رو انتخاب کنم
اگه بودم
خودم میزاشتمش رو کیرش کاندوم رو
کوصو کونت لیس میزدم
و کیرش با دست میذاشتم تو کونت
لباش رو لبام گذاشت
و ژکم لبام خود اروم در گوشم گفت
دوست داشتی اب کیرش رو از تو کوسم
از رو سینم
از توی دهنم میخوردی
اره کونی مادر جنده بی غیرت
دوس داشتی
گفتم اره
بعدش تش برداشت دوباره اروم لب

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:29


ام میبوسید
دقیقا حسی ک میخواستم رو بهم میداد
انگار خدا بود
گاهی مهربون گاهی خشن
و اون بود که انتخاب میکرد من چی گیرم میاد
گفت عزیزم
میخوای بگم مسعود تورم بکنه
از سوراخ کونت مشخص کون دادی
مگه نه
راستش بگو
به پسرا کون دادی؟
اره دادم
همونجوری که از جلو توی کونم تلمبه می زد
گفت
جوووون یکم تندتر کرد سرعتشو
چن نفر کونت گذاشتن
دوست داری من و تو رو با هم بکنن
دوست داری بهترین کیری که تو رو کرده منم بکنه
دستش گذاشته بود رو دهنم
انگشتاش رو یکی یکی می نداخت‌تو دهنم اجازه حرف زدن نمی داد
و با ریتم آروم و عمیق تلمبه میزد
خوایه هام مالوند
یکم اسپری زد به کیرم
گفت کارت دارم مادر جنده
بعد داکیم کرد و شروع کرد واقعا مث سگ تلمبه زدن
تند تند
یکم استراحت میکرد ولی ریتمش تند بود
تا ته می انداخت تو کونم
زهرااا
اروممم
تورو خدا اروم
من جدا میگفتم ولی اون حشری تر شده بود
محکمتر می زد
مطمئن بودم تا چند روز سخت میشینم و راه میرم انقد تند و خشن بود
یهو خودش کامل انداخت روم
دراز کشید
کاش مسعودم بود
گفتم کیر میخوای
گفت اره کونی
مگه تو بکنی
به تو چه اصن توله سگ
یه اسم رمز گذاشته بودیم که گاهی اگه تند رفتیم و یکیمون اذیت شد تو سکس با هر فانتزی استپ بزنیم
اسم‌رمزم
اسم خواهرم بود
گفتم معصومه
زهرا اروم دیلدو رو درآورد
واقعا سوز میدا‌د
رفتم سمتش شروع کردم لباش بوسیدن
زهرا گفت چیه
گفتم هیچی
دیگه نوبت توئه من فانتزیم این چیزهاست ولی مردی ک زنش ارضا نکنه بی غیرت تر از مردی که زنش رو بده ب بقیه بکنن
دستم گذاشتم رو کوصش
یکم مالوندم
شروع کرد ب پیچ و تاب تو تخت خواب
اه ه
میشه دو نفری بکنینم
با مسعود
گروپم بکنین
فدات بشم من
چشمم
گروپ دوس داری
چندتا کیر میخوای
دوتا
نه سه تا
خوابوندمش لبه تخت پاهاش جمع کردم که کوصش مع بشه و محکم تلمبه می زدم
ناله هاش ساختمون پر کرده بود
اره عزیز داد بزن
بزار همه بفهمن داری کوص میدی
میخوام همه کیرم برات شق بشن
حتی داداشتم حسرت کوص و کونت بخوره
بهزاد
ارههه
بهزاد تو کف کوص و کونمه
بهزاد داداش کوچیکش بود که ۱۵ یا ۱۶‌سال سن داشت
دیدم زهرا واکنش بدی نشون نداد
ادامه دادم
بهزاد میارم خونه
میگم تو عمل مردی و از گردن ب پایین چند روزی بی حسی
برا همین قرص خواب بهش میدیم که کمتر اذیت بشه
فقط تو مراقبش باش بیدار شد ابی چیزی بهش بدی
بعد شب اول همون تو حال جلو تلویزیون می کنمت که بهزادم ببینه کوص کونت رو یه دامن می کنم پاتر که هیچی زیرش نباشه
بعد یه شب به یه بهونه میزنم بیرون
میگم مواظبت باشه تا بیام
تازه قرص خوردی
از پشت دامنتم یورش میندازم پشت کش دامنت
قبل اینکه کامل بخوابی
به بهزاد میگی برت گردونه
منم نیستم
تو هم میگی یکم ماساژت بده ولی وسطش هی گله میکنی که هیچ حسی نداری
اونم کم کم میمالونه بهت
اگر تیز و بز باشه و با جرات
کیر سفید و کوچیکش
کیر تازش میکنه تو کوصت
بعد چن شب که خوب حسابی کوص و کونت گایید
تو میگی که حست برگشته
بعد مجبورش می کنی کوص و کونت بخوره
خوب که رامت شد
با دیلدو میکنمش منم میام
وقتی که اون داره کون تو میزاره منم کون اون میزارم
فانتزی پردازی و حرفام جوری حشریش کرده بود که میگفت اروم تلمبه بزن
بازم بگو بهزاد و من رو میکنی
تو هم به بهزاد میدی
اره منم بهش میدم
می پرسید من چیکار میکنم
تو زیر من میخوابی
بعد نصف شبا پامیشی میگی باید کوص و کونم بخورین شما توله سگا
ما دوتامون بردن میشیم
گروپ میکنیم
و کوص کونت جر می دیم
تند تند بکن
دارم میام شروع کردم به تلمبه زدن تند تند
و زهرا ارضا شد
لبام بوسید گفت حالا نوبت تویه
دست و پاهام به چهار طرف تخت بست
اومد رو دهنم نشست گفت ابم بخور
زود باش توله
من باید یبار همینجوری که رو دهنتم به مسعود کوص بدم
توهم فقط لیس بزنی و ابش از تو کوص و کونم پاک کنی
یکم طول کشید ولی دوباره شق کردم
شرتش که بوی اب مسعود میداد گذاشته بود رو صورتم
وهعی فحشم میداد
دهنش گذاشت رو دهنم و کم کم یه مایع غلیضی رو ریخت تو دهنم
چونه و دهنم گرفت
شورت برداشت گفت نگاه کن ازم فاصله می گرفت و می ریختش تو دهنم
کامل که همش ریخت
گفت قورتش نده
این اب مسعود
تو کاندوم بود
گذاشته بودمش تو یخچال که باهاش کونمو بکنی
حالا با دهنت بریزش رو کوس و کون سینم و کم کم لیسش بزن
انگار ک نظرش عوض شده باشه یا یه فکری حشریش کرده باشه
یهو رو دهنم نشست
توله سگ مادر جنده
اب کیر بکن زنت رو از تو کوصش میک بزن
انقد کوصش رو دهنم جلو عقب کرد تا مجبور شدم یکم خوردم
دستام باز کرد
آبش ریختم رو سینش
و شروع کردم ب بو کردنش
بوی تند منی مردی که کوص زنم رو کرده بود
زهرا سرم گرفت گفت همش جمع کن با دهنت و غورتش بده
اگه نخوریش دفعه بعد آبش برنمیدارم
تقریبا همش خوردم و آخرش گفت یکمیش‌بزار دهنت بمونه
سینش با شورتش پاک کرد گذاشت رو صورتم
و کیرم تا ته انداخت تو کوصش
بعد لبش گذاشت ر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:27


کردیم . همسرمو به خیلی از جاهای دیدنی دنیا بردم . دیگه تو تهران زندگی نمی کنیم . اگه یکی مارو بشناسه و این بچه ها من و گوهر رو مامان بابا صدا کنن چی میشه !گلی رو خیلی فهمیده و امروزی بارش آوردیم . تصمیم گرفتیم که در آینده همه چی رو باهاش درمیون بذاریم . می دونم خیلی خوشحال میشه که پدر واقعی خودشو بشناسه . هرچی هست و نیست بهش میگیم . بهادر و سیاوش هم داداشش میشن هم داییش میشن و هم عموش . لیلا هم خواهر گلی میشه هم خاله و هم عمه اش . خدایا مخم سوت کشید . بچه های اونا اون وقت چه نسبتی باهم پیدا می کنن ؟/؟داشتم قاطی می کردم . صد رحمت به صفحه و مهره های شطرنج . داستان من و زندگی من از بازی شطرنج هم بدتر شده بود . شیراز شده بود خونه پاییزی و زمستانی و بهاری ما و تابستونا هم بیشتر شو تو تبریز بودیم و جاهای ییلاقی . میون صدتا آدم تو هر محفل و مجلسی که بود شبو دیگه من و گوهر جونم باید کنار هم دو نفری می خوابیدیم و به هم حال می دادیم . ما ثابت کرده بودیم که یکنواختی در سکس و عشق معنایی نداره و این فرهنگ آدماست که با تفاهمی اخلاقی جسم و جان آدما رو به هم نزدیک می کنه ومن و زنم یعنی مامانم چون همدیگه رو درک می کردیم و می کنیم به خوشبختی واقعی رسیدیم .تازگیها سر لوله رحمشو هم بسته چون دیگه همین چهار تا بچه دیگه بسه . البته مامانی یعنی همسرم با احتساب من 5 تا بچه داشت . یکی از این شبا بعد از سکس بهش گفتم عزیزم کدوم بچه اتو بیشتر دوست داری . درجا جواب داد اونی رو که شوهرمه زندگیمه عشقمه هوسمه دین و دنیامه هستیمه …وای خدا من کم آورده بودم -آره همسرم !ما با دو قدرت عشق کنار همیم ولی جاذبه پیوند زناشویی ما خیلی قویتره . دوستت دارم دوستت دارم . درحالی که با چشمانی خمار و نگاهی هوس آلوده لبانش را به لبانم نزدیک می کرد گفت منم دوستت دارم با تمام وجودم دوستت دارم …پایان
نوشته: ویانا۶۹

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:27


وسی ما بود . به هر جای تنش که می چسبیدم یه طعم خاصی میداد -مامان …همسر خوشگلم به این کوس و چوچوله ها چی مالیدی یه خوشمزگی خاصی پیدا کرده . مزه کره پاستوریزه میده . تو که میدونی من عاشقشم . وسط بدنشو بالا داد و کوس برق انداخته اشو بیشتر به لبام چسبوند و گفت هر چی عشقته بخورش که تمومی نداره . چقدر دلم میخواد امشب ازت بچه دارشم .-دوست دارم بچه امشبمون پسر شه .-آهههههههه صابررررررررررشوهررررررررم همسر قشنگم . نصف صورتم از خیسی کوس زنم یعنی مامان جونم خیس شده بود . جری شده بودم .یه حالتی پیدا کرده بودم که دوست داشتم کیرمو زودتر فرو کنم تو کوسش . لب از روی کوسش ورداشتم و دوتا لنگشو گرفته به طرف خودم کشیدم . با یه آپرکات کیرمو تا انتها مشت کردم تو کوسش -آهههههه نه چه هیجان انگیز و مردونه می کنی . بکن بزن . پاهاشو رو شونه هام قرار داده و کیر آتیش گرفته امو می زدم به پیکره کوس مامان . مامانی که با شناسنامه زبیده به عقدم در اومده بود . مامان ,زبیده .گوهر ,همسرم بگیر این کییییییییییرررررو.-صابر منو کشتی صابر بغلم کن تنمو بیار بالا بچسبون به خودت . من لب لب لباتو میخوام . سینه هامو بچسبون به سینه های خودتو بغلم کن منو بیار بالاتر . در همان حالت بلندش کرده و به خودم چسبوندمش . کیرمو دیگه از کوسش بیرون نکشیدم . باید به حرف مامانی توجه می کردم .آخه اون به گردن ما حق داره . احترام به مادر خیلی توصیه شده . چه هیجانی و چه عشق و حالی !لب روی لب سینه روی سینه و کیر توی کوس . از این بهتر چی می شد ؟/؟!گوهر پهلوهامو چسبیده بود و خودشو در بست در اختیار من گذاشته بود . یه صحنه داغ کرده بود و دست و پا میزد تا خودشو از دست من نجات بده می دونم که به اوج شهوت و هوس رسیده بود و راه فراری نداشت جز این که زودتر ارگاسم شه . نمیذاشتم در ره صابر کییییییییرررررررررت به آتیشششششششم کشید -گوهر من جواهر من چرا از کوسسسسسسست نمی گی ؟/؟بی حس شده بود نمی تونست جواب منو بده . دستاش رو پهلوهای من شل شده بودند .اونو به همون وضعیت طوری که کیفشو خراب نکنم رو زمین قرار دادم و تمام فکرمو گذاشتم رو خالی کردن آب تو کوس زنم . چند تا ضربه محکم و پی در پی به کوسش زدم و آبوول کردم -گوهر تو دیگه کی هستی که از کردن و گاییدنت خسته نمیشم مخصوصا الان که هم مادرمی هم زنم .-خداکنه همیشه واست همین تازگی رو داشته باشم .-دوستت دارم عشق من مامان من زن من . دوتا عشق در کنار هم باور کردنش خیلی سخته .-برا منم همینطور . حالا بهترین موقعیته که کونتو بگام . تازه کیرم سبک شده راحت تر تو کونت دوام میاره -من که حرفی ندارم . در اختیارتم . تسلیمتم . تنظیمش کرده و کیرمو از پشت گذاشتم تو سوراخ کون قمبل شده اش . خیلی با صفا بود . دید زدن کون مامان خودش دنیایی حال و کردن بود . هیچوقت این جوری کونشو نکرده بودم . وقتی کیرمو می دیدم که تا ابتدای سرش بیرون کشیده میشه و دوباره میره تو سوراخ مامان جونم بهش یعنی به کیرم می نازیدم و افتخار می کردم . حالا دیگه کون مامان در بست مال خودم بود . کوس و سینه ها و تمام تن و بدن و جانشم همینطور .بعد از بیست دقیقه گاییدن کونش دیدم مامان ناله می کنه . چی میخوای یییییی عروس ناز و خوشگلم ؟/؟-کیییییییییرررررررتو رو داماد مهربونم . چقدر خوبه که آدم با یه حرکت به چند تا آرزوش برسه . من هم دامادی پسرمو دیدم و هم عروسی خودمو با یه حرکت صاحب همه چی شدیم . کونم تشنشه -فدای لب تشنه کونت بشه کیر صابر . تو جونشو بخواه -پیشمرگت بشه گوهر که خونه جسم وجونشو خونه دلشو هرگز بدون تو نبینه …حرفای عاشقونه مامان و حرکات کیرمم طوری با هم هماهنگ بودند که قبل از این که تصمیم بگیرم سوراخ مامانو پرش کنم آب کیرم دیگه بی اجازه خودش رفت و خالی شد تو کون مامانی . خیلی متواضع و بعدشم که با یه ساک زدن جانانه خستگیمو در کرد . شب زفاف ما خیلی طولانی تر و پر ماجرا تر از اینها بود . و اما از فردا و فرداهای آن روز . نخستین فرزند رسمی ما که به شناسنامه من و شناسنامه جدید مامان واسش سجل گرفتیم اسمشو گذاشتیم بهادر . بعدی رو هم گذاشتیم سیاوش و بعدشم نوبت لیلا بود که از شکم مادر درآد .ا سما اصلا باهم ست نبودند . اسمای بچه هارو خردر چمنی یا به اصطلاح جدید ترش شیر تو شیری و یا بازم به عنوانی بی ادبانه کیر تو کیری انتخاب می کردیم . می خواستیم زودتر قال قضیه رو بکنیم و بریم به خودمون برسیم . چون هر فرصتی که گیر می آوردیم می رفتیم رو تن و بدن همدیگر و لخت روی هم قرار می گرفتیم . ملک و املاک تهرونو یا اجاره اش دادیم و یا به حال خود رها کردیم . حالا ده سال از این ماجرا میگذره . تا این گلی مدرسه ای نشده بود سالی چند بار می رفتیم خارج . حالا فقط تابستونا میریم . تو لس آنجلس و پاریس و آمستردام هم یه خونه واسه خودمون دست و پا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:26


هفته این دخترش اونو نگه می داشت و یه هفته هم دختر دیگه اش . دیگه فکرش دنبال چیزای دیگه نبود . یکی از روزا یه شناسنامه ای رو تو ی کشوی مامان پیدا کردم به اسم زبیده . از مامان توضیح خواستم گفت که مربوط به یکی از دوستای زمان بچگیش بوده که بچه رودبار بوده وقتی اونا واسه زندگی برمیگردن به شهرشون معلوم نیست چه طور میشه که این شناسنامه جا می مونه و زبیده چند وقت بعد تو زلزله رودبار می میره و اونم شناسنامه رو یادگار نگه می داره . فکری مثل برق از سرم گذشت که اگه عملی می شد یه دنیا حال و صفا توش بود -مامان !این شناسنامه فکر کنم نیاز به تعویض نداشته باشه . حالا هم اگه بخواد عوض شه مسئله ای نیست . عکس دار شم باید بکنی .میتونی شناسنامه زبیده رو واسه خودت بگیری به همین اسم زنم بشی . آخ نمیدونی چه کیفی داره -که چی بشه ؟/؟من و تو خودمون همین حالاشم داریم با هم عشق و حال می کنیم . تازه این ملک و املاک و دارایی هایی که مال منو تو و این بچه تو شکممه چیکار کنیم ؟/؟-مامان اینارو می فروشیم یا نگه می داریم . مغازه رو هم میدیم دست یکی . خودمون میریم خارج این ور و اون ور .-اینم واسم یه رویاست که زنت بشم -آره مامان ما که اینجا کس و کاری نداریم . اصلا میریم یه شهر دیگه با هم عروسی می کنیم . می تونیم یه عالمه از هم بچه داشته باشیم .-پسرم !اولا تا موقعی که این طفل تو شکمم دنیا نیاد نمیشه کاریش کرد . چون باید تکلیف ارث میراث و قیمومیت مشخصه . از طرفی کاری که تو میگی خیلی هم خطرناکه اگه استعلام بگیرن یا …-مامان تو این دوره زمونه اگه پول بدی و آدم بخری ازدواج مرد با مرد رو حلال اعلام میکنن چه برسه به صدور یا تعویض راحت و بی دردسر یه شناسنامه . شاهد هم اگه بخوان خیابون ریخته . با یه مقدار پول یا یکی دو مثقال تریاک کلی شاهد دورت می ریزه . مثل این که از این پیشنهاد من خوشحال نشدی ؟/؟توهم زنم میشی هم مادرم . بچه هام هم برام برادر یا خواهر میشن . کلی پول داریم و هر کاری که بخواهیم می تونیم انجام بدیم . نمیدونی چه لذتی داره وقتی که دارم مادرمو میگام حس کنم که زنمه و بر عکس . خیلی بی احساسی مامان !بهش بر خورد و اشک تو چشاش جمع شد .-فکر کردی من دوست ندارم تو رو واسه همیشه برای خودم داشته باشم ؟/؟فکر کردی دوست ندارم کیرت اختصاصی واسه من باشه
فکر کردی که من دوست ندارم شوهر خطابت کنم ؟/؟بیشتر از اون که تو پسرم باشی معشوقه امی . ولی باید همه کارها روی اصول پیش بره . منطقی باشه .ا ول تکلیف این ملک و املاک و قیم نامه و این چیزا مشخص بشه یه کاریش می کنیم . اگر زن و شوهر شیم و بچه دار شیم که دیگه نمیتونیم اینجا زندگی کنیم . بر فرض خیلی ها فکر کنن ما پسر و مادریم داریم با هم زندگی میکنیم اگه بچه دار بشیم بچه هامون که نمیتونن شریک نقشه های ماشین . به اونا و به غریبه ها که نمی تونیم بگیم من و تو با هم مادر و فرزندی هم وزن و شوهر هم هستیم . لو میریم . در هر حال از الان وقت داری که فکر کنی . بریم یا تو همین تهرون بمونیم .-مامان تو چی دوست داری ؟/؟-تو چی فکر می کنی ؟/؟تو چشام نگاه کن بگو . به چشای گوهر خوشگلم نگاه کردم . پر از هوس بود پر از عشق پر از امید به آینده و فرداهایی بهتر در کنار هم .-مامان چشات بهم میگه تو به همین یه بچه ای که ازم داری قانع نیستی . تو یه عالمه بچه ازم میخوای .-خوب حدس زدی ولی دوست دارم این خونه رو داشته باشم …شکم مامان روز به روز بالاتر میومد . اونو با شکم برآمده هم می کردم .-مواظب بچه ات هستی ؟/؟-آره بهش فشار نمیارم . مامان جون سزارین می کنی دیگه .-آره عزیز دلم غصه کوسسسسسسمو نخور نمیذارم گشاد شه و کیر بی حیات ولگردی کنه و بره دنبال کسای دیگه . اگه بخواد شیطونی کنه خودم از ریشه قطعش می کنم . شکمش جلو اومده و به پهلوها فشار می آورد . کوسش از لندازه معمول گشادتر شده بود ولی برای کیر کلفت و آماده من همون خوراک همیشگی بود . از ماه ششم هفتم به بعد دیگه نمی ذاشتم قمبل کنه و به حالت سگی میکردمش . به بچه فشار میومد و خطرناک بود . کونشم به حالت طاقباز می گاییدم یه خورده سخت بود ولی چاره ای نداشتم . یه سری از فک و فامیلای جلیل میگفتن اگه بچه پسره اسمشو بزارم جلیل ولی سونو گرافی می گفت بچه دختره . همونی که من دوست داشتم . دوست نداشتم در نامگذاری تابع دستورات یا سفارشهای کسی باشم ولی خوشبختانه اسم خواهر آقا جلیل گلی بود و با اسم مامانم یعنی همون مامان دخترم گوهر جور در میومد . گلی خوشگله نازم بالاخره به دنیا اومد . اون باید یه روزی بفهمه که پدر واقعیش منم . ولی هرگز نباید بفهمه که من و گوهر پسر و مادریم . اولی چاره داره ولی دومی رو نمیشه هیچ جوری حل و فصلش کرد . همه چیز همان طوری شد که ما می خواستیم . مامان بالاخره شناسنامه دوم خودشو ردیف کرد . حالا اون دو تا هویت

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:26


داشت . با یه شناسنامه مادرم بود و با یکیشون همسرم . ولی جسم و روح اون هر دو یکی بود . هم زنم بود و هم مادرم . رفتیم دورترین نقطه شهر . یه دفتر خونه ای که هیشکی مارو نشناسه . گلی کوچولو رو هم سپرده بودیم مهد کودک . زده بود به سرمون . همسرم یه لباس عروس ناز که خیلی خوشگلترش کرده بود به تن کرده و منم یه کت و شلوار مشکی با یه کراوات قرمز که خیلی بهم میومد تنم کردم . انگشتر عقد تو همون دفترخانه به انگشتش کردم و اونم بهم انگشتر زد . خیلی زیبا شده بود . یه عروس واقعی و به تمام معنا . ریمل داخل چشاش . رژ روی لب و گونه هاش . ابروهای کشیده اش . کاش می تونستم پیش عاقد لباشو ببوسم و بهش بگم دوستت دارم . فقط چند دفعه سوتی دادم و مامان صداش کردم که خوشبختانه کسی حواسش نبود . همه تو یه تالار یا یه هتل عروسی می گیرن و کلی هزینه میکنن من و مامان عقدمونو خیلی بی صدا برگزار کرده و در عوض بعدش رفتیم یکی از اون هتلهای پر ستاره و تو یکی از بهترین اتاق ها مستقر شدیم . پدر پول بسوزه که همه کار می کنه .-مامان امشب شب زفاف من و توست . می خوام تا صبح داشته باشمت . -پس گلی رو چیکارش کنیم .-با یه تلفن همه چی حله .با پول حتی میشه مهد کودک شبونه هم راه انداخت .-می تونی کمتر مامان صدام کنی ؟/؟-باشه مامان …خندیدیم .-گوهر من !زن قشنگم نمی دونم از بی نهایت خوشگل تر هم داریم یا نه ؟/؟ولی چقدر این لباس عروس بهت میاد !زیباتر از بی نهایت شدی . دوست داشتنی ناز خوردنی بوسیدنی و بوسیدنی … دوستت دارم . از چشات . لبات گونه هات از همه جات هوس می باره . هوس همراه با عشق .-شوهر عزیزم مردمن نمی دونی چقدر در آرزوی لحظه ای بودم که عروس بشم و یه لباس خوشگل با تورهای سفید و حاشیه های قشنگ بپوشم . پدر نامرد که اونجوری گذاشت و رفت . جلیل هم که با یه چادر سفید گلدار قال قضیه رو کند . همسر خوبم تو منو به ارزوم به رویام رسوندی . یه کاسه آب آوردم و به سنت دینی پای همسرمو از مچ تا یه خورده بالاتر شو شستم . از این کار من خیلی خوشش اومده بود . این مسئله که مادر من زنم شده و تونستم عقدش کنم خیلی هیجان زده ام کرده و منو به نهایت هوس رسونده بود . با این فکر که می تونم بچه های زیادی ازش داشته باشم خیلی ذوق زده شده بودم . مثل دست و پا چلفتی ها از در آوردن لباس عروس عاجز بودم که همسرم خودش اومد به کمک من و قسمتهای اصلی رو درآورد و یه خورده از تورهاش و قسمتهای زیرش باقی موند . منم خودمو لخت کردم خیلی عجول شده بودم . کیرم در حال انفجار بود . چشام خمار شده و با یه التماس خاصی به زنم نگاه می کردم . شورت خودمم درآورده و مامان هم بقیه تور عروسشو از تنش کند . یه شورت و سوتین جگری رنگ لباس خوابی که کون برجسته و سینه های درشت و شکم لاغر شو هوس انگیز تر نشون می داد منو بیش از دقایق قبل حشری تر کرده بود . فضا فضای عروسی و زفاف بود . زفاف و پیوند یک پسر و مادر که حالا شده بودند عروس و دوماد . زن و شوهر و جالب تر این که این زوج قبل از عروسی یه دختر ناز و خوشگل و تو دل برو هم داشتن به اسم گلی . کی باورش میشه ؟/؟ما که هنوز خودمون باورمون نشده بود .صورتمون به هم نزدیک شده بود . نگاه خمار من به چشای کشیده اش بود . نفسهای گرم و آروم ما با هم قاطی شده بود . باید روز خوشگل مامانو پاک می کردم . ولی لبای مامان روژ زده به رنگ گیلاسهای اصل مشهد بود خوشرنگ و هوس انگیز . شیرین و سیر نکننده . آنقدر باید این لبا و این گیلاسارو می مکیدم و می خوردم تا از ترس تموم نشدنشون ولش میکردم . لبامو گذاشتم رو لبای گوهرم . همون گرانترین جواهر زندگیم . همسرم اشک می ریخت و منم بی اختیار با گریه های او می گریستم .-صابر این اشک شوقه هنوز باورم نمیشه که این همه نعمت نصیبم شده باشه . هنوز این خوشبختی رو باور ندارم .-باورش کن گوهر . باور کن . در حالیکه کیر کلفتم را به نافش فشار می دادم گفتم اگه باورت نمیشه با این کیرم کاری می کنم که باورت شه . زنم دوست داشت به گلی شیر بده ولی نمیدونم چرا دخترم از شیر مادر خوشش نمیومد . شایدم این یه حکمتی بوده که هم فرم سینه های زنم حفظ شه و هم نطفه بعدی زودتر بلند شه . حالا من یه دختر داشتم و یه خواهر . گلی هم خواهرم بود و هم دخترم . در عوض گلی هم دختر زنم یا مادرم بود هم نوه اش . بگذریم بریم سر زفاف خودمون …
مامانو با همون لباس خواب نازک و توری بدن نما ش بغلش کرده و با همون ماساژش دادم و باهاش حال کردم . کاسه صبرم لبریز شده بود . لباس خوابشو هم در آوردم .زبونمو از بس به شورت و سوتینش مالوندم نزدیک بود زخم شه . درست یه سال بود که باهاش حال می کردم . ولی هنوزم حریصانه مثل روز اول شایدم بیشتر چشام به دنبالش بود . اول سوتینشو بعد هم شورتشو در آوردم . لبامو گذاشتم رو چوچوله هاش . من و زنم لخت لخت بودیم . شب عر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:26


ضد بارداری یهو بی اثر شدن . خوب به خودت برس که هر وقت پاک شدم باید تا می تونی منو بکنی بکنی و بکنی و آب کییییییییییررررررررررخوشگل و کلفتو تند و تند و تند بریزی تو کوسسسسسم . حالا که دیگه همه چی مهیا شده من باید از تو بچه دارشم . یه بچه مال من و تو . یه نعمتی که مارو به همه چی میرسونه . نمیدونی چقدر خوشحالم . تو آسمونا دارم پرواز می کنم . کاش یه هفته پیش بود . کاش الان ازت باردار بودم صابر خیلی استرس دارم . خیلی خیلی نگرانم .-درست میشه مامان پسر دوست داری یا دختر .-فرقی نمیکنه صابر جون . من هردوتاشو دوست دارم . دختردار اگه بشم دستم جور میشه . چه لذت وهیجانی !مامان !اینقدر می گامت وکییییییییییررررررررممو میکنم تو کوسسسسسسستو و آبمو توش خالی میکنم که بالاخره یکی از این تیرها به هدف بخورد .-فدات شم فدات شم فدای اون کییییییررررررت شم که حلال مشکلات منه . شادم میکنه باصفاست . باحاله دوستت دارم . دوستت دارم پسرم .-منم عاشقتم مامان تا آخر عمر کنارت میمونم و فقط باتو حال می کنم . فقط با تو می دونم که می توانم حامله ات کنم . فقط خدا کنه خودت آمادگیشو داشته باشی . یعنی بدنت آماده باشه -آماده اش میکنم به هر قیمتی که شده باید حامله شم . جوووووووون کیییییییففففف میده .حالا عزیزم بیا به میمنت این لحظه های خوش جشن بگیریم . حال کنیم .-صابر پسرم کونم کووووونننننم میخخخخخارررررره -چی میخواد مامان ؟/؟کیییییییییییررررررررتتتتتتو باید منننو بکنی .خارششششششششو بگیری . فقط کییییییررررررته که می تونه اونو بخخخاررررونه . کوسش که از گاییده شدن معاف بود چون پریود شده بود . یه لب جانانه از هم گرفتیم . گوهر خودمو بغل کرده و خودمو به سینه هاش چسبوندم . نوار بهداشتی رو از رو کوسشششششش برداشته بود . می خواستم هوسشو زیاد کنم و بازم به خودم ببالم که می تونم مامانمو حشریش کنم . دستمو گذاشتم وسط کوسش . پر از خون شده بود .-چیکار می کنی صابر ؟/؟کثیفه .تازه کمرمم سنگین می شه.یه وقتی هوسسسسس کیرتو میکنم اونوقت دیگه از خودم میترسم و یه بچه ناقص دنیا میاد .-از این حرفا نزن مامان . پس قمبل کن . کونتو خوب بیار بالا که می خوام باهاش حال کنم . فقط من و توییم من برای تو . تو برای من . تا ابد دیگه هیچکی جلودار ما نیست . همه چی برای من و توست .-مامان میری شوهر می کنی ؟/؟-اصلا این حرفونزن تاتو کیر تو هست من شوهر میخوام چیکار . مگه من کوسم خله . دارم حالمو می کنم . تو بغلت به اوج آسمونها میرسم . یه دنیا خوشی و لذت تو تنم ایجاد میشه بیام برم خودمو به یه غریبه بچسبونم ؟/؟-خیالم راحت شد مامان .-حالا تو اگه زن بگیری چی ؟/؟من چیکار کنم . همش باید تو اتیش کیر تو بسوزم .-مامان من تا موقعی که تو رو دارم و این کوس و کون هست هیچ کوس و کون دیگه ای رو نمیگام . سرمو گذاشتم لای کون مامانی وحشی شده بودم . بوسش می کردم . زبونمو گذاشتم روی سوراخ کونش . لیسش می زدم -نه …نه …صابر این قدر هوسمو زیاد نکن . بوی خون میده . سختمه -مامان داریم جشن می گیریم . بذار بوی خون بده . من خون تو رو خون هوس تو رو هم می خورم .-نه نه عزیزم چیکار میکنی ؟/؟زبونمو از روی سوراخ کونش به سمت کوسش کشیدم . طعم و بوی خونو به خوبی احساس می کردم و لذت می بردم . کیرم داشت میترکید . خودمو سوار مامان کردم . سوراخ کونشو با روغنی که از قبل آماده کرده چربش کردم . کیرمو به سوراخ کونش فشار داده تا واسه خودش راه باز کنه . کشاله های رونشو می دیدم که از درد داره جمع میشه . کردن کون مامانی هم یه حال دیگه ای می داد . خیلی داغ و خیلی چسبنده بود . خیلی هم بهم می چسبد . تمام قسمتهای کونشو ماساژ میدادم . سینه هاشم همینطور .-مامان خوشگلم امشبو باید جشن بگیریم .واقعا رفتن جلیل به مکه یه نعمتی بوده .هم خودشو روونه بهشت کرده و ما از شرش خلاص شدیم هم واسه ما بهشت درست کرده . حالا دیگه من و مامان کارمون میشه کردن و خوردن و خوابیدن . زندگی ما از این روبه اون رو شده بود .-پسرم کووووووونم چه طوره ؟/؟-مامان این چه حرفیه ؟/؟خوش استیل خوش استیل .-کییییییییررررررت راضضضضضضییییه ؟/؟-آررررره مامانی ناززززم . -پس چرا سرعت و فششششششاررررو زیاد نمی کنی ؟/؟تو که می دونی من با کون دادن هم خیلی حال می کنم .-آره خوشگلم ولی معمولا این جوری ارگاسم نمیشی . مااااااامااااان خیلی چسبیده .دارم میام جاااااااان جااااااان جاااااااان کووووووون مااااامااااان کوووووون ماااااااماااااان -بزززززززن کیییییییررررررتو بزززززن سیررررررررنمیشم سییییییییررررررنمیشم از بودن باتو پیررررررررنمی شم پیرررررررنمی شم -مامان جون شاعر هم که شدی . دیگه نتونستم حرف بزنم . نیاز به سکوت و آرامش داشتم تا با تمام وجود سرعت جهش و میزان آب کیرمو تنظیم کنم . کون مامان گوهرو پراز آب کیر خودم کردم . خجا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:26


لتم داد و کیرمو گذاشت تو دهنش و ساک زد . پس از چند دقیقه که دوباره رو فرمم آورد طاقباز خوابوندمش کف دستمو گذاشتم روی کوس خونینش و چنگش می گرفتم . ناله می کرد و چشاش باز نمی شد . دستشو دراز کرد و کیرمو چسبید . بددددده بدددددده کییییییرررررتو بده من اینو میخوام . من که خودم میخواستم با احتیاط و جلوگیری کیرمو فرو کنم توی کوسش این حرکتش باعث شد که زودتر این کارو انجام بدم . کیرو فرستادم تو کوسش .-نهههههه…نههههههه…مواظب باش …جووووووون کیییییی رررررر بازم رفت تو کوسسسسسسسم اون پر یود ه حالیش نیست کیییییییرررررتو کوسسسسسسس منم باید جشن بگیرن . کیرمو کشیدم بیرون . دوباره کوس لیسی رو شروع کردم . مامان سرو بدنشو از هوس به این طرف و اون طرف می گردوند . درست شده بود شبیه یه رقص عربی .-عالیه … عالیه . عالیه جای کیرت خالیه ولی عالیه . به چوچوله هاش که اصلا استراحت نمی دادم .آ ن قدر تو لذت و هوس فوق العاده غرق شده بود که حالیش نبود چیکار می کنه . به سینه هام چنگ انداخت وول نمی کرد . صدا و ناله هاش که شبیه به یک آژیر بود قطع شد دستاش هم ول شد فهمیدم که ارگاسم شده . منم کیرمو گذاشتم لای دو تا سینه اش . بیضه هام بالای نافش قرار داشت که یه خورده بالاترش کشیدم اونم با عشق و حرارت با دوتا دستاش سینه هاشو که کیرمو اسیر خودش کرده بودند فشار میداد تا پرتاب منی شروع شد . وقتی داغ کردم دیگه جلو خودمو نگرفتم. مامان کم تجربه ولی اوسا کار من تا یه دقیقه بعد از تخلیه من با سینه هاش بازی می کرد که مبادا یه خورده از آب من پشت خط بمونه .دوستت دارم -منم دوستت دارم . تنمو به تنش چسبونده ودر ترکیبی از بوی خون و عرق و ادکلن لبمو گذاشتم رو لب مامان و با یه بوسه طولانی و عاشقونه توی بغل هم قرار گرفتیم …
وقتی مامان بعد از پنج روز یعنی دو روز زودتر از شر پریود خلاص شد از خوشحالی پر گرفته بود و صبر نکرد تا من یه تکونی به خودم بدم و یه شیپور آماده باش بزنم . فوری هرچی تنش بود در آورد و جفت لنگاشو به دو طرف باز کرد و ازم خواست که آبمو خالی کنم داخل . یه خورده کوسشو میک می زدم تا اون داخل و بیرون خیس تر و چسبنده تر شه . درسته که تجربه سکسی نداشتم ولی شنیده بودم که اگه زن ارضا نشه و سریع بخواد منی مردو توی کوسش جا بده احتمال پسر بودن بچه زیاد تره . و منم بیشتر دوست داشتم که بچه دختر با شه . روزی چهار بار و حداکثر هم پنج بار اب کیرمو می ریختم توی کوسش .ا نگیزه بچه دار شدن تا حدود زیادی سکس ما رو تحت تاثیر قرار داده بود . هر چی چک تضمینی توی دو تا گاوصندوق بود ترتیبشو دادم .از چکهای سررسید شده اونایی رو که محلشون پریود ردیف کردم . البته با مامان رفتم بانک که به سن قانونی رسیده بود . مونده بود چند تا چک بی محل و سر رسید نشده که بعدا باید ترتیب اونارو هم می دادم و تقریبا همه چکها هم در وجه حامل کشیده شده بود . جلیل و خواهرشو همون مکه دفنشان کردند . کریم با دنیایی از غم و غصه به ایران برگشت . برای این دو عزیز از دست رفته مراسم عزایی در مسجد محل تر تیب دادیم . هنوز وضعیت بار دار بودن یا نبودن مامان مشخص نبود . ولی گوهر نازنین من آنچنان ضجه ای در مسجد به راه انداخته بود که دل سنگ واسش کباب می شد .-وایییییییی بیچاره شدم به این بچه داخل شکمم چی بگم ؟/؟بگم که بی بابا شدی !آههههههه جلیل مهربونم کجا رفتی ؟/؟کاش منم با خودت میبردی !کاش منم با تو می مردم !کاش می مردم و جدایی از تورا نمی دیدم !آخ جلیل اگه سر سوزن به من بدی میکردی شاید دلم نمیسوخت . خدا کنه بچه ات پسر باشه جلیل تا من اسمتو وجود تو زنده کنم . وایییییی جلیل تو یه چیز دیگه ای بودی . من مال تو رو نمیخوام . من تو رو می خوام . تو نباشی مال به چه دردم میخوره … اشک از چشای گوهر مامان سرازیر شده بود . آدم ندیده بودم تا به این حد فیلم بازی کنه . مجلس که تموم شد من و اون تو حموم یه دوشی گرفتیم و رفتیم توی رختخواب . دوباره همون آش وهمون کاسه روزهای اخیر .استرس داشت مادرو دیوونه میکرد .-مامان اگه یه موقع حامله نشی چی ؟/؟اگه اصلا نشی چی ؟/؟-خانه پرش بگیم بچه رد شد دیگه . به روزایی رسیدیم که باید پریود میشدم ولی نشد . یه روز دو روز ده روز و دو هفته هم گذشت . مامان باردار شده بود . از خوشحالی دیگه نمیدونستیم چیکار کنیم . کیر من کارشو کرده بود . نطفه کارشو کرده بود . حساب سرمایه نقدی ما از دو سه میلیارد هم رد شده بود . مامان می ترسید که نکنه لو بره . هر کاری می کرد تا یه موقع گندش در نیاد . پونصد هزار تومن پول بی زبونو به یکی از کار کنای ازمایشگاه داد تا تاریخ تست بارداری رو ببرن به یه ماه قبل که البته به درد هم نخورد . یه خورده از کریم می ترسیدم که نکنه اون و دو تا دختراش یه مانعی واسش باشن . کریم هم سکته زد و طرف راست بدنش فلج شد . یه

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:26


نشدم . منم خواستم یه خورده حشری ترش کنم .-مامان !شومبول همون کیییییییررررره دیگه .باید بذارم توی کوسسسسسسستتتتت تا این مرهم کارشو بکنه ؟/؟-قربون پسر باهوشم برم . یه موقع خیال بد نکنی ها دوست ندارم برم دکتر یه مرد اجنبی با یه لوله ای این کارو واسم انجام بده .-مامان پشیمون نشی ها ؟/؟-صابر !کیه که از سلامتی بدش بیاد ؟/؟-مامان مطمئنی ؟/؟-آره پسرم بذارش تو .انگشت وسطی دست چپمو گذاشتم توی کوسش که یه بار دیگه سوراخشو با نگاه و کیرم تنظیم کنم چون اولین تجربه سکسیم بود .-عزیزم دستاتو بچسبون به سینه هام !باهاشون بازی کن !ترشح دوا زیاد میشه . اثر بخشی بیشتری داره .سینه های درشت مامانو از زیر گرفتم توی دستام . کیرمو هم از وسط درزکونش به دور و بر کوسش رسوندم . سوراخو گم کرده بودم . مامان یه تکونی به خودش داد و کیرم رفت توی کوسش . می رفتم تا اولین سکس خودمو تجربه کنم . دیگه جای تعارف و این حرفا نبود . مامان !این کاری رو که من دارم انجام میدم بهش میگم گاییدن ؟/؟من دارم تو رو میگام ؟/؟-بهش میگن گایش درمانی . کییییییییررررتوفروکن . بیشتر بیشششتر بیششششششششششتر بذاررررررتا ته کوسسسسسسسم برررررره وایییییی صابر این کیییییییییرررررررره یا فلفله -مامان دوای زیادی اذیتت نکنه ؟/؟-نه نه مگه من تو عمرم چند دفعه از این دواها خوردم .؟/؟جلیل نیست . خواهرش نیست . هیچ مزاحمی نیست . صابر !من و توییم . فقط کاش جلیل به جای عمره می رفت تمتع -مامان اون که وقتش حالا نیست .-من چه میدونم .خل شدم . هوسسسسسسسسس دارم . کییییییییرررررررتو می خوام یه عمره سبک نشدم . کون و کمر مامانو بالا آورده و یه حالت سگی بهش دادم دو تا دستامو گذاشتم رو شونه هاش و به همون سبک قبلی گاییدن مامانو ادامه دادم . محکم و با سرعت خودمو عقب و جلو می کردم وبا هر ضربه تمام تنشو پرت می کردم طرف جلو . از این حرکت وحشیانه ام خیلی خوشش میومد .-صابر تو چقدر محشری ؟/؟میدونی چه طوری حالمو جا بیاری . راستشو بگو تا حالا چند تا کوس کردی ؟/؟-مامان به روح پدر بزرگ قسم تو اولیشی .-مامان حالا تو راستشو بگو این چند وقته که خودتو خوشگل تر می کردی ومی رفتی بیرون …-چیه ادامه بده -به کسی هم چراغ سبز نشون دادی ؟/؟-پسرم چند بار بهت بگم حالا دیگه حرف مادرتو باور نداری ؟/؟به جای این حرفا حال بده . حاللللللل بکن . بچسب به دو تا رون پام . کوووووووووونموووووووبه طرف کیییییییییرررررررت بکششششششش بچسسسسسسبونششششششش طررررررف تنت . محکم فرو کن توی کوسسسسسسسسسم -مامان چقدر درون و بیرون کوسسسسسست خیسسسسسه ؟/؟دیگه نمی تونم جلومو بگیرم -نه پسسسسسسررررررگلللللللم یه خورده استقامت داشته باش . هنوز هوسسسسسسم زیاده هنوزززززززز می خوام زوده . اگه خالیششش کنی حالا وارفته میشی . وکوسسسسسسسسمممممم باید تو هوسسسسسس کییییرررررت بسسسسوززززه -ماااااااامااااااان -جووووووووون ماااااامااااااان -مامان فدای کیر یکی یدونه پسر یکی یدونه اش . با دستان با کووووووووننننننم بازی کن . زودباش با همه جام ور برو.ببینم چیکار می کنی .-قربون پسر نجیب و سر بزیرم برم که تا حالا با هیشکی سکس نداشته و با مامانش افتتاح کرده .-ماااااااامااااااان خیلی حال میده . تماشای کوووووووووون آتیشششششششپاررررررررت کوسسسسسسسس داغ وخیسسسسسسم کییییییررررررکلفت که میرررررره توش و میاد بیرون …پس کی راضی میشی ؟/؟به دندونا و تموم تن و اعصابم فشار آوردم که آبم توی کوسسسسسس مامان نریزه تا این که اون به ارگاسم برسه بعد . این طور جلوگیری رو موقع جلق زدن تجربه کردم . هرچند بعضی وقتا از دستم در میرفت و حالم گرفته می شد .چون اون وقت نه از خود جق کیف میکردم نه از خالی کردن آب . واسه این که نیمی از اونچه که پشت خط بود و می بایست تخلیه می شد می ریخت بیرون …ادامه دادم کمر مامانو گرفتم . چشامو بستم . تا تماشای تن و بدن لختش کمتر تحریکم کنه به اعصاب و دندونام فشار آوردم و با ضربات شدید تری گوهر خوشگله رو می کردم .-صابر خوبه …خوبه تحمل ندارم تندتر بزار بیاد من من سبک شم . دلم داره از جاش در میاد . اووووووفففففففف کیییییرررررررر تو محکم تر بززززززززن خلاصم کن . دارررررررره میاد آب کوسسسسسسسم داره میاد آخخخخخخخخخخخخخ آخخخخخخخخخخخخ جاااااااااااان همین دمه یه نوک سوزززززززززن فاصله دارررررررره اویییییییییی جوووووووووون اومد اومد آههههههههه…-صابر !خیر ببینی . حالا هر کاری دوست داری بکن . چشامو باز کرده خودمو از زیر فشار عصبی خلاص کرده تا به اوج لذت و هوس برسم و کوسسسسسس مامانوآبش بدم .چه لذتی می داد وقتی که کیرم مثل شلیک یه هفت تیرجهش می کرد و تو هر جهش کلی آبو توی کوس مامان می فرستاد .-مامان بگیر که اومدم -خیلی وقته که دارمش -به سلامتی آقا جلیل . هیچ وقت کمرم تا به این اندازه سبک نشده بود . وافعا گا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:26


ییدن یه نعمتیه که آدم باید قدرشو بدونه . جلق زدن در مقابلش صفره .-مامان خیلی دوستت دارم . می دونستم که مامان به خاطر این که جلیل بچه نمی خواد قرص می خوره . واسه همین بود که خیلی راحت و بی پرسش کوسشششششو آبیاری کردم . یه تکونی به کونش داد وکیرمو که هنوزدور و برش از منی من خیس بود گذاشت توی دهنش .-مامان نکن . من سختمه .بده کثیفه . خجالت می کشم . حالا خودم از خدام بود و داشتم تعارف می کردم .-چی میگی صابر ؟/؟مال پسرمه . تاج سرمه . کاکل کاکل زریمه . اگه کثیف بود چرا ریختیش تو کوسسسسسس مامانت ؟/؟بچه که بودی شیر سینه هامو می خوردی اونم سفید بود از داخل همین تن و وجودم در میومد . منم دوست دارم آب سفید کیرتو بخورم اونم ویتامین داره و مقویه . بابا این که تموم شد و چیزی نمونده . چرا این قدر حرفم می گیری ؟/؟کیرمو گذاشت تو دهنش . تمام درد و غمای دنیا از یادم رفته بود . وقتی که اون با هوس کیرمو ازته بیضه تا سر آلت با یه لذت و چرخش خاصی ساک می زد. دیگه هیچی از این دنیا نمی خواستم .ا ین خوشی و اوج لذت کاشکی بیشتر ادامه داشت . بازم مامان ابمو کشید .این بار آب کیرمو سیر سیر تا قطره آخر خورد . پسرم من که با کیرت یه دنیا حال کردم تو هم حالتو بکن . من فقط واسه تو زنده ام صابر . به عشق تو و حالا به کیر تو . مامان می دونست که ساک زدن بهم خیلی حال میده چون دو بار پشت سرهم تخلیه کرده بودم . این بار کیرم مقاومت بیشتری داشت وغرق لذت شده بود . بدون این که تخلیه ای صورت بگیره . پس از چند دقیقه دوباره که چی بگم سه باره داشت آبم میومد که این بار مامانی ساک زدنو ول کرد و گفت بسه دیگه یه دونه پسرم ضعیف میشه . درحال استراحت سرمو گذاشتم رو دل مامان و سینه هاشو هم گذاشتم تو دهنم که از فرصت نهایت استفاده رو ببرم . نوک سینه های مامان سیخ شده بود . ولی قصد داشتیم یه خورده استراحت کنیم . روزای دیگه رو از دستمون نگرفته بودند . خیلی باهم حرف زدیم و درد دل کردیم . هردومون غصه میخوردیم از این که تا چند وقت دیگه با برگشتن جلیل این خونه رویایی ما خراب میشه …
من و مامان شده بودیم دو قلوهای به هم چسبیده . از سکس و لذت سکس خسته نمی شدیم . تعطیلات تابستون بود و مدرسه هم نداشتیم تا نصفه شب می گاییدمش و دم صبح می خوابیدیم . ظهر هم که بیدار می شدیم هر جا می رفت باهاش می رفتم . فقط موقع رفتن به توالت بود که دست از سرش بر می داشتم . یکی از این روزا که مامان گوهر خوشگلمو به اوج هوس رسونده پرچم کیرمو بر افراشته بوده و می خواستم تو سر زمین پر ناز و نعمتش فرو کنم دیدم مامان با دستاش کوسشو می ماله و انگشتاشو می گیره جلو چشماش -نه باورم نمیشه چرا وضعیت قرمز شده ؟/؟من که قرص می خورم . خورده بود توی ذوق ما . همین موقع تلفن زنگ خورد . از مکه بود . یک لحظه رنگش پرید .-چی ؟/؟صبح خواهر بعدازظهر برادر ؟/؟نه نه نه آقا کریم امکان نداره …شادی عجیبی را در چهره مادر خواندم . چشاش از خوشحالی برق میزند . نمیدونم چی شد که اون شادی و نشاط مامان تبدیل به ضجه و شیون شد . واییییییی اقا کریم (شوهر خواهر جلیل )بیچاره شدم . حالا چیکار کنم . بچه مون یتیم شد . بیچاره جلیل 9ماه دیگه می خواست بابا شه . وای بچه ام بی بابا شد . مرد این چه وقتش بود ؟/؟حالا من و این بچه ای که تو شکممه چیکار کنیم . چه طور فراموشش کنم ؟/؟خدا خانوم مهربونتم رحمت کنه . چه زن خوبی بود . (چشم دیدنشو نداشت )صحبت های تلفنی مامان که تموم شد من که دلم مثل سیر و سرکه می جوشید از مامان سوال کردم چی شده ؟/؟نصفه جونم کردی . مادر بی اختیار می خندید . حالا من خوشبخت ترین زن روی زمینم . اتوبوس زوار تو مکه تصادف کرد چند نفر مردند جلیل و خواهرشم مردند . حالا حداقل این که این خونه مال ماست . مغازه فکر کنم با اجناسش مال ماست .-مامان !مامان گاوصندوق هایی رو که جریانشو واست تعریف کردم با مخلفاتش اونم مال ما میشه .-میدونی صابر من به این چیزا قانع نمیشم . درهای خوشبختی و آسایش داره یکی یکی به روم باز میشه .من یه دروغی به آقا کریم گفتم که خدا کنه راست در بیاد . کریم دوست داره چند روزی رو بیشتر تو مکه بمونه تا با یه خورده ولخرجی جسد زن و برادر زنشو همانجا دفن کنن . پول خیلی زیادی میخواد . شاید وقت زیادی هم بخواد . وای نمیدونی چقدر خوشحالم .-موضوع بچه چیه مامان ؟/؟-اگه جلیل یه بچه داشت علاوه بر مهریه و سهم الارث مختصر من بیشتر ملک و املاک و سرمایه جلیل به بچه می رسید . منم که قیمتش بودم . نمی دونی چه حالی میده !-مامان تو که باردارنیستی . نمیشه حقه بازی کرد و از جایی دیگه بچه آورد . مگه میخوای چند ماه تو شکمت بالش قایم کنی ؟/؟-صابر جووووووووووون این روزا کییییییییرررررررت خیلی تو کوسسسسسسسسم آب ریخت و ویتامین تن و بدنت کم شده . شاید این یه حکمتی بوده که قرصهای

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

10 Nov, 15:26


ن نریزه تا این که اون به ارگاسم برسه بعد . این طور جلو گیری رو موقع جلق زدن تجربه کردم . هرچند بعضی وقتا از دستم در می رفت و حالم گرفته می شد .چون اون وقت نه از خود جق کیف میکردم نه از خالی کردن آب . واسه این که نیمی از اونچه که پشت خط بود و می بایست تخلیه می شد می ریخت بیرون …ادامه دادم کمر مامانو گرفتم . چشامو بستم . تا تماشای تن و بدن لختش کمتر تحریکم کنه به اعصاب و دندونام فشار آوردم و با ضربات شدید تری گوهر خوشگله رو می کردم .-صابر خوبه …خوبه تحمل ندارم تندتر بزار بیاد من من سبک شم . دلم داره از جاش در میاد . اووووووفففففففف کیییییررررررررتو محکم تر بززززززززن خلاصم کن . دارررررررره میاد آب کوسسسسسسسم داره میاد آخخخخخخخخخخخخخ آخخخخخخخخخخخخ جاااااااااااان همین دمه یه نوک سوزززززززززن فاصله دارررررررره اویییییییییی جوووووووووون اومد اومد آههههههههه…-صابر !خیر ببینی . حالا هر کاری دوست داری بکن . چشامو باز کرده خودمو از زیر فشار عصبی خلاص کرده تا به اوج لذت و هوس برسم و کوسسسسسس مامان آبش بدم .چه لذتی میداد وقتی که کیرم مثل شلیک یه هفت تیر جهش می کرد و تو هر جهش کلی آبو توی کوس مامان می فرستاد .-مامان بگیر که اومدم -خیلی وقته که دارمش -به سلامتی آقا جلیل . هیچ وقت کمرم تا به این اندازه سبک نشده بود . وافعا گاییدن یه نعمتیه که آدم باید قدرشو بدونه . جلق زدن در مقابلش صفره .-مامان خیلی دوستت دارم . می دونستم که مامان به خاطر این که جلیل بچه نمی خواد قرص می خوره . واسه همین بود که خیلی راحت و بی پرسش کوسشششششو آبیاری کردم . یه تکونی به کونش داد و کیرمو که هنوز دور و برش از منی من خیس بود گذاشت توی دهنش .-مامان نکن . من سختمه .بده کثیفه . خجالت می کشم . حالا خودم از خدام بود و داشتم تعارف میکردم .-چی میگی صابر ؟/؟مال پسرمه . تاج سرمه . کاکل کاکل زری . اگه کثیف بود چرا ریختیش تو کوسسسسسس مامانت ؟/؟بچه که بودی شیر سینه هامو می خوردی اونم سفید بود از داخل همین تن و وجودم در میومد . منم دوست دارم آب سفید کیرتو بخورم اونم ویتامین داره و مقویه . بابا این که تموم شد و چیزی نمونده . چرا این قدر حرفم می گیری ؟/؟کیرمو گذاشت تو دهنش . تمام درد و غمای دنیا از یادم رفته بود . وقتی که اون با هوس کیرمو ازته بیضه تا سر آلت با یه لذت و چرخش خاصی ساک می زد. دیگه هیچی از این دنیا نمی خواستم .این خوشی و اوج لذت کاشکی بیشتر ادامه داشت . بازم مامان ابمو کشید .این بار اب کیرمو سیر سیر تا قطره آخرش خورد . پسرم من که با کیرت یه دنیا حال کردم تو هم حالتو بکن . من فقط واسه تو زنده ام صابر . به عشق تو و حالا به کیر تو . مامان می دونست که ساک زدن بهم خیلی حال میده چون دو بار پشت سرهم تخلیه کرده بودم . این بار کیرم مقاومت بیشتری داشت غرق لذت شده بود . بدون این که تخلیه ای صورت بگیره . پس از چند دقیقه دوباره که چی بگم سه باره داشت آبم میومد که این بار مامانی ساک زدنو ول کرد و گفت بسه دیگه یه دونه پسرم ضعیف میشه . درحال استراحت سرمو گذاشتم رو دل مامان و سینه هاشو هم گذاشتم تو دهنم که از فرصت نهایت استفاده رو ببرم . نوک سینه های مامان سیخ شده بود . ولی قصد داشتیم یه خورده استراحت کنیم . روزای دیگه رو از دستمون نگرفته بودند . خیلی باهم حرف زدیم و درد دل کردیم . هردومون غصه میخوردیم از این که تا چند وقت دیگه با برگشتن جلیل این خونه رویایی ما خراب میشه …
پسرم !اون ضربه ای که جلیل بهم زده انقدر اینجا رو میسوزونه که فکر نکنم با انگشتات بتونی راحت این ضد سوزش و همه جا اون داخلی میگم پخشش کنی . کرمشو فهمیده بودم . کوسش می خارید . هیجان فوق العاده ای بهم دست داده بود . داشتم به بزرگترین آرزوی زندگیم که گاییدن مامان گوهر بود می رسیدم مگه من و اون چند سال تفاوت سنی داشتیم ؟/؟هرکی منو اونو باهم میدید فکر میکرد خواهر بزرگمه . بدون این که سرشو برگردونه دستشو به طرف شلوارم دراز کرد و سر کیرمو با دستش گرفت -صابر شلوارت خیلی خیس شده می تونم بپرسم چرا ؟/؟…با این که می دونستم داره تسلیم میشه ولی نمی خواستم کوچیکش کنم -مامان عرق زده چیزی نیست .-شلوارتو در بیار کارت دارم . صورتم مثل لبو سرخ شده بود . داغ شده بودم . حالا دیگه دستشو به کیر لختم رسونده بود .-ماشاالله از مال بابای نامرد که معلوم نیست کدوم قبرستونیه خیلی کلفت تره . سرشو برگردوند . -دراز ترم که هست -دیگه شلوار پام نبود . -پسرم تو باید با این آلت دوا و این چسبندگی رو تا اونجایی که جا داره پخشش کنی . این پیراهنت در بیار میخوره به شومبولت اون وقت اونو از حالت استریل خارج می کنه . ممکنه داخل بدنم میکروبی بشه. البته این کوس شعر می گفت واسه این که دوست داشت لخت شم تا بیشتر صفا کنه . معلوم نبود کی سوتینشو در آورد که اصلا متوجه

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:18


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:17


یدن خودمان را از همدیگه پنهان کنیم .
من وقتی برای اولین بار به مدرسه میرفتم و می دیدم دخترای هم سن من نمی دونستند بدن پدر و برادر شون چه شکلی تعجب میکردم ، تعجب میکردم وقتی تو خونه لباس می پوشند ، فکر میکردم همه مثل ما زندگی میکنن یعنی آزاد ، اما سخته طوری زندگی کنی که کسی نفهمه با اونها متفاوت هستی ، سخته که دیگران رو بتونی درک کنی، برای همین گوشه گیر هستم و سخت با کسی دوست میشم.
من که حسابی گیج شده بودم و سوالی ذهنم رو مشغول کرده بود گفتم : آیا با خانوادت رابطه جنسی هم دارین؟
مینا با کمی مکث گفت : هربار؛ میدونم شاید درکش برات سخت باشه ، اما ما از بچگی اینطوری بزرگ شدیم و اعتقاد داریم خانواده ، جایی که تمام نیاز هارو براورده میکنه پس نیاز جنسی هم جزوشونه.
من با تعجب گفتم : یعنی پدرت بهت تجاوز میکنه ؟؟؟
مینا: نه ! هیچ وقت ، پدرم تا بحال مارو کتک هم نزده چه برسه بهمون زور بگه یا بخواد کاری کنه ، ما خودمون اگه خواسته باشیم ، اره ولی نه زوری.
مینا دستش رو گذاشت روی دستم و گفت: حالا که بیشتر میدونی ، میتونی انتخاب کنی یا بری یا بمونی ؟
سرم داشت میترکید ، تا بحال اینطوری ندیده بودم ، نمیدونستم باید چکار کنم ،با شنیدن داستان زندگیش از یک طرف اعتقاداتم حسابی من رو قرمز کرده بود از طرف دیگه شهوت روم فشار آورده بود ، باید کدام مسیر رو انتخاب میکردم ؟ باید برمیگشتم بیخیال این عشق میشدم یا نه به سمت عشق و شهوت میرفتم؟ اگه برم به مسیر عشق چطور خانوادم رو راضی میکردم ؟ یا اصلا باید قید همه چیز رو بزنم برگردم روستا ؟ اما این رو خوب میدونم، اینجا جایی که هر تصمیمی بگیرم ، تازه شروع ماجراست …
ادامه دارد …
(قسمت اول معرفی و حال و هوای داستان بود ، قسمت دوم مسیر داستان و قسمت سوم داستان اصلی و قسمت پایانی که قسمت چهارم. دوستان به دلیل طولانی شدن داستان ، مجبورم از توضیحات جزئیات داستان بپرهیزم تا جایی که به داستان لطمه وارد نشه ، پس اینکه چه کسی پول رستوران را در قسمت یک حساب کرده واقعا تاثیری در داستان نداره و …)
من ساعت ها وقت بزارم و تو یک لایک نکنی بی انصافیه پس بهم حق بده ، امیدوارم تا اینجای داستان لذت برده باشید . بدرود
نوشته: مست عاشق

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:16


دوست دخترم و خانواده عجیب او (۲)

#سکس_گروهی #بیغیرتی

...قسمت قبل
به نام خالق شهوت
هشدار : این نوشته صرفاً جهت سرگرمی و لذت بوده و جنبه توهین یا فکر نو یا هرچیز دیگری را ندارد.
ادامه داستان:
بهتر نیست روی یکی از نیمکت های پارک بشینم و صحبت کنیم ؟!
مینا: نه ، راه بریم بهتره ، اما واقعا نمیدونم از کجا باید شروع کنم.
-شاید بهتر باشه از خودت بگی ، از غیبتت از ترست از خانوادت یا هرچیزی که باید بدونم ؟
مینا: سامان ؛ یک سوال دارم، چقدر منو میخوای ؟
من: سوال سختیه، راستش نمیدونم کی عاشقت شدم اما خوب میفهمم که درد نبودنت چقدر زجر آوره اما درد واقعی اونجاست که هیچ مرهمی جز تو نمیتونه تسکینش بده.
مینا : حاضری واسه این عشق چیکار کنی ؟
-شاید حاضر باشم بمیرم .
مینا خنده ی کوتاهی به لب زد و گفت : نه ، مٌردن خیلی راحته ، من میخوام برای من زنده بمونی ، برای من از خودت عبور کنی ، تنها راه رسیدن به من همینه مبادا فکر کنی راه دیگه ای هم وجود داره؟!
من که حسابی گیج شده بودم و از حرفهای مینا چیزی متوجه نمی شدم بهش گفتم : یعنی از من میخوای چکار کنم، هرچی باشه قبول میکنم ، من هیچی ازت نمیدونم از خودت و خانوادت و دینت .
مینا: داستان سفر موسی و خضر رو شنیدی که هرچی دیدی نباید سوال کنی ! این عشق برای تو خیلی ماجراجویی داره، شاید تحملش رو نداشته باشی. راستش منم تو این مدت بهت فکر میکردم ، همش با خودم تو رو یک عشق محال فرض میکردم ، ترسم زمانی شروع شد که داخل رستوران بهم ابراز علاقه کردی ، وقتی عشق خیالی برام زنده شد احساس ضعف کردم ، الانم نمیدونم دارم چیکار میکنم ، اما میخوام در مورد تو با خانوادم صحبت کنم ، هرچی اونا بگن من هم قبول میکنم اما نترس چون خانواده من آدم های بی منطقی نیستند.
هرچه مکالمه من و مینا بیشتر میشد من گیج تر میشدم و هزاران سوال بی پاسخ در ذهنم شکل می گرفت، به مینا گفتم: باشه ، فقط خواهش میکنم تمام سعیت رو بکن تا من شانس رسیدن به تو رو از دست ندم .
از مینا خدافظی کردم و به خوابگاه برگشتم ، قرار شد مینا با خانواده اش در مورد من صحبت کنه ، اون چه خانواده ای ممکنه داشته باشه ؟ آیا میتونم متقاعدشون کنم که دخترشون رو دوست دارم ؟ … .
همینطور سوالات بی جواب یکی پس از دیگری در افکارم شکل می گرفت اما باید صبر میکردم چرا که حلال تمام مشکلات من صبر بود .
بالاخره فردای آن روز فرا رسید ، بعد از اتمام کلاس که عصر شده بود ، قرارمون در پارک کنار دانشگاه در همان موقع بود.
طبق معمول مینا مانتوی تنگ و جذابی پوشیده بود و از دور هم سینه ها و کونش برای من خودنمایی می کرد ، عشق و شهوت کورم کرده بود ، نزدیک او شدم ولی ایندفعه مینا به نشانه سلام دستش را به سمتم دراز کرد من هم به صورت ناخودآگاه به او دست دادم ، دست های نرم و نازکی داشت ، گرمای دستش لذت شهوت را در چشمانم شعله ور میکرد ، گویا که دوست نداشتم دست از دست او جدا کنم و منتظر ماندم تا او اینکار را انجام دهد ، بالاخره دستش رو کشید ، فکر کنم فهمیده بود که حس من را با گرمای دستش عوض کرده بود، یک لحظه اما به لذت تمام عمر برایم گذشت …
روی یکی از نزدیکترین نیمکت ها نشستیم و مینا بهم گفت : من با خانوادم صحبت کردم ، اصرار کردم که ما همدیگه رو دوست داریم ، اونها هم قبول کردند ، اما شرطی گذاشتند.
-چه شرطی ، هرچه در توانم باشه قبول میکنم!
مینا: تو نباید راز خانوادگیمون رو برای کسی تعریف کنی حتی یک کلمه و برای تضمین این قضیه باید سفته به ارزش یک میلیارد تومن امضا کنی ، اگه فکر میکنی آماده نیستی ، مجبورت نمیکنم .
من که اصلا با این عدد غریبه بودم ، ترسی در جانم طنین انداز شد ، اما گرمای وجود مینا شعله این ترس را خاموش میکرد مثل آب روی آتش . بهش گفتم : مینا ؛ من اصلا خانوادت رو نمیشناسم و نمیدونم چطوری باید بهشون اعتماد کنم ، اما به عشقمون ایمان دارم ، پس هرچه باشه رو امضا میکنم اما نه برای کسی بلکه فقط برای تو و من به تو اعتماد دارم .
تمام سفته هایی که مینا به همراه داشت رو امضا کردم علاوه بر اون یک برگه سفید هم دستش بود و اون هم امضا کردم ، دلیلش رو نپرسیدم اما اون توضیح داد و گفت: متاسفم ، اگه دست من بود من به تو کاملا اطمینان دارم اما شرط خانوادم هستند و اینا برای محکم کاری ، اگه تو علیه ما جایی حرفی بزنی ما بتونیم از خودمون دفاع کنیم.
هرچه رابطه من و مینا به سمت عمیق ماجرا پیش میرفت احساس میکردم در سوالات بیشتر غرق میشدم. به مینا گفتم: من هرچی رو که خواستی رو انجام دادم حالا نوبت تو هستش حرف بزنی؟
مینا: راستش ما مسلمون نیستیم ، مسیحی هم نیستیم ، ما دینی رو قبول نداریم ، ما در واقع بی دین هستیم اما در جامعه خودمون رو مسلمون شیعه معرفی می کنیم بدون آزار کسی زندگی کنیم.
-یعنی واقعا هیچ دینی رو قبول ندارید ؟ چطور ممکنه؟
مینا: ما آزاد بدنیا میایم ، آزاد میمیریم ، ما انس

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:16


ان هستیم ، بند و بار مال حیوان هستش ، ما آن چیزی هستیم که در وجودمون پدیدار میشه نه آن چیز که کتابی یا شخصی بهمون میگه !
-تا بحال اینطوری به موضوع نگاه نکرده بودم، برایم جای تامل داشت.
مینا : امشب خانوادم منتظر تو هستند و باید به خانه ما بیای تو رو به اونها معرفی کنم.
من هم که در مسیر عشق پا گذاشته بودم با هیچ مخالفتی قبول کردم ، مینا من رو به خانه شان برد ، یکجایی توی بالاشهر تهران ، آپارتمان سه طبقه و سه واحده ، طبقه وسط زندگی میکردند ، یک آپارتمان شیک و نوساز.
مینا با وجود اینکه کلید داشت اما زنگ آپارتمان را زد ، کمی طول کشید تا در را برایمان باز کنند، درب طبقه دوم باز بود و مادر مینا با مانتو شلوار بیرونی کنار درب منتظر ما بود که بهمون خوش آمدگویی بگه.
وارد خانه شدم ، داخلش پر از عکس های سکسی از ملائک و فرشته ها بگیر تا مدینه فاضله ،قاب عکس نقاشی های گرافیکی که مربوط به شهوت بودند دور تا دور خانه آویزان بودند ، منکه حسابی محو تماشای این عکس ها شدم مخصوصا یکیش که پیری در یک دست جام شراب کهنه بود و در دست دیگر دست یک دختر جوان و سکسی را گرفته بود و در حال پرستیدن دختر بود و کاملا برایم جذابیت خاصی داشتند تمامشان چرا که تا بحال ندیده بودم کسی اینهمه نقاشی های سکسی را با این شهامت داخل خانه شان آویزان کنند.
پسری از اتاق وارد پذیرایی شده ، گویا محسن بود برادر مینا ، قبلا کمی در موردش با من صحبت کرده بود که محسن برادر اوست و دو سال از او بزرگتر است ، او هم لباس رسمی داشت ، جلو رفتم و دستم را به نشانه سلام دراز کردم ، محسن به مینا نگاه کرد و لبخندی زد و گفت : "بهش نگفتی ، نه ؟! " مینا هم سرش را به نشانه نه تکان داد، بعد بدون اینکه جواب سلام من را بده از کنارم رد شد!
چی رو بهم نگفته؟! ، به مینا با تعجب نگاه کردم و مینا با لبخند بهم گفت چرا نمیشینی روی مبل ، بعد به سمت آشپزخانه رفت و به مادرش گفت بابا کجاست ؟ که همان موقع صدای کلید روی قفل در آمد و در باز شد ، پدر مینا که فردی پنجاه پنج ساله به نظر می رسید با یک هندوانه در دست چپش وارد شد و به سمت پذیرایی که من بودم امد و بهم خوش آمدگویی کرد و گفت : پس تو اون پسری هستی که قرار وارد خانوادمون بشه. گفتم: باعث افتخار اما پدر مینا گفتش : فکر نکنم بتونی آداب مارو تحمل کنی ، کم پیش میاد کسی وارد خانواده ما بشه!!! اما قدر خودتو بدون که خاطرت خیلی عزیزه که مینا تورو به اینجا آورده تا بحال غریبه وارد خونمان نشده.
چطور ممکن بود تا بحال مهمون غریبه نداشته باشند ، ما که تو روستامون هرکی میومد و جا نداشت میهمان خانه ی ما بود، واقعا خانواده عجیبی به نظر میرسیدند ، رفتارشون ، طرز حرف زدن با همدیگه ، پچ پچ کردنشون ، خنده هاشون .
بعد از صرف میوه و شام موقع خواب رسید و آنجا معذب بودم ، گفتم : اگه امری نیست من از حضورتون مرخص بشم.
پدر مینا بلند شد و گفت: کجا میخوای بری پسر جان، امشب مهمان ما هستی ، شب اینجا وایمیسی!. مینا بهت نگفت کسی تو خانواده رو حرف من حرف نمیزنه .
گفتم : باعث مزاحمت نباشم ، اما اگه اصرار می کنید چشم من حرفی ندارم .
کم کم برق هارو کم کردند و مادر مینا رختخواب ها را وسط حال پهن کرد ، پنج تا رختخواب پشت سر هم ، با خودم گفتم چرا پنج تا ، اینا که دو تا اتاق دارن ، مگه همشون میخوان بیان تو حال؟!!!
به محسن نگاه کردم و گفتم : ببخشید آقا محسن شما شلوار راحتی دارید بهم بدید .
محسن خنده ای بلند زد و گفت: ما اینجا اصلا لباس راحتی نداریم.
پدر مینا رو به من کرد و گفت : راحت باش پسرم ، اینجا رو خونه خودت بدون.
بعد پدر مینا بلند شد و شروع کرد به دونه دونه لباس درآوردن ، گفتم الان تموم میشه ، الان تموم میشه ، دیدم نه داره شورت رو هم در میاره، یا ابالفضل!!! یک لحظه چشمم به کیر چروکیده و خوابیدش افتاد ، از خجالت سرخ شدم و سرم رو انداختم پایین نمیدونستم باید چیکار کنم ، حس ترس داشتم ، نکنه بلایی میخوان سرم بیارن ، همانجا بود که گفتم: “ببخشید من باید برم بیرون یکم هوا بخورم” بعد با عجله در آپارتمان را باز کردم به خیابان رفتم ، مینا که فهمید من ترسیده بودم اوهم به دنبال من آمد ، میتوانستم صدای قدم هایش را بشنوم که پشت من قدم میزد.
مینا گفت: صبر کن کجا میری
-نمیدونم ، اومدم هوا بخورم ، چرا بهم نگفتی ؟! من قرار با چه چیز روبرو بشم .
مینا : راستش میخواستم بگم اما نمیدانستم از کجا شروع کنم ، حالا بیا اینجا بشین بهت توضیح بدم .
من و مینا کنار جدول نزدیک خانه شان نشستم و مینا بهم گفت : ما از بچگی که لخت به دنیا میایم لباس نمی پوشیم مگر اینکه بیرون بریم ، ما از بچگی لخت تو خونه آزاد بودیم ، پدر اعتقاد داره ، ما همه انسانیم چیزی برای پنهان کردن وجود نداره ، هرچی که همه دارن ما هم داریم پس چرا باید با لباس پوش

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:16


که باز ارضا شدم و داد و جیغ و ناله که اونم داشت ارضا میشد و گفت لوله هامو بستم و تموم آبشو با فشار ریخت تو کسم …
وای داغ داغ شدم ی حس خوب و عالی …
یکم بهم ور رفت و باهام بازی کرد و کسم و سوراخ کونمو مالید و بعد پاشد گفت باید برم فوتسال و لباس پوشید و رفت
منم بعد چند روز بلاکش کردم و دیگه نذاشتم سمتم بیاد
ادامه دارد…
ادامه دارد…
نوشته: ا.ک

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:16


من پرستارم (۱)

#پرستار

سلام خدمت همه خواننده های داستان های سکسی…
من یک پرستارم و تمام خاطره هایی که مینویسم بر اساس واقعیته…
من چندین ساله شوهرم فوت شده و چندین رابطه سکس داشتم که میخوام براتون بنویسم…
یکسالی بود از فوت شوهرم میگذشت و من تو اوج شهوت بودم
قدم ۱۷۸ بدن سفید و توپر و سینه‌های سفید و سفت ۸۰…
این داستان از اونجایی شروع شد که پسرم تو ی گیم نت رفت و آمد می‌کرد برای بازی و من بخاطر اینکه از وضعیتش خبردار بشم شماره صاحب گیم نت رو داشتم و مرتب مواقعی که پسرم میرفت گیم نت آمارشو میگرفتم…
بعد حدود دو سه ماهی که پسرم میرفت اینجا،صاحب گیم نت که منو مرتب میدید و در تماس بود شروع کرد به پیام دادن و حال و احوال و کم کم دیگه به دوستت دارم خوشگلی ها و فلان و این حرفا و مخ زدن من،
تا اینکه یک بار یک شب وقتی پسرم تو گیم نت بود اومد تو ماشین من و یه کم گپ زدیم و کلی حرف و یکم بوس و لب از من گرفت و پیاده شد…اون شب گذشت تا اینکه چند روز بعد پسرم عصر رفت گیم نت…
به محض اینکه پسرم رفت تو گیم نت صاحب گیم نت پیام داد که پسرت الان رسید اینجا و میتونی بیای بیرون .من گفتم نه حس بیرون ندارم گرمه هوا…گفت میتونم بیام پیشت خونت…منم که تو اوج شهوت بودم بعد کلی اصرار که کرد بهش گفتم بیاد و آدرس و دادم…
بعد رفتم حمام و ترو تمیز کردم و یه لباس یقه باز تاپ مانند و یه دامن پوشیدم و حدود یک ساعت شد تا اومد…
وارد خونه شد و نشست رو مبل و منم نشستم روبروش و یکم حرف زدیم و ی شربت براش ریختم و خورد…بعد گفت میشه بیام کنارت و اومد نشست و شروع کرد به بوسیدن من…
بعد گفت میشه دستمو بکنم تو سینه هات و من گفتم اجازه نمیخواد…
چهرش سرخ شده بود از شهوت و سینه های منو آورد از یقه لباسم بالا و شروع کرد به خوردن …
داشتم ازحال میرفتم که بهش گفتم بریم تو اتاقا رو تخت…
رو تخت تا دراز کشیدم عین این زن ندیده ها افتاد روم و شروع کرد به خوردن گردن و لب و لاله گوشام…داشتم از حال میرفتم خیلی حشری شده بودم که دیدم سینه هامو درآورد و شروع کرد به خوردن با ولع زیاد…وای چه کیفی میداد بعد این همه وقت…لباسمو در اورد و دامنم درآورد و فقط با یه شرت مشکی توری بودم…
شروع کرد به خوردن من از سینه می خورد تا دور ناف و رو و زیر کسم …بدجور حشری شده بودیم تا اینکه شورتمو درآورد و شروع کرد به خوردن کسم و من داشتم روانی میشدم…کیرشو یهو درآورد و حالت ۶۹ کرد و شروع کرد به خوردن کسم که منم براش شروع کردم به ساک زدن …تو اوج بودم که بلند شد خوابید رو تخت و من بلند شدم شروع کردم براش ساک زدن و بعد کسمو گذاشتم رو دهنشو و بالا پایین میشدم و فرو میکردم تو دهنش و زبونش تا ته میرفت تو کسم
انقدر این کارو کردم تا اوج شهوت ارضا شدم
و افتادم رو تخت …منو برگردوند و اومد یکم کسم خورد و خواست بکنه تو کسم که یه عذاب وجدانی گرفتم یهویی و نذاشتم بکنه توش و بنده خدا هم هیچی نگفت و یکم دراز کشید با سینه هام بازی کرد و بعدم پاشد لباس پوشید و رفت…بعد اون دیگه بلاکش کردم و نذاشتم بهم نزدیک بشه…

داستان دومم در مورد یکی دیگه است…
چند وقتی بود تو پارک میرفتم عصرا پسرم بازی کنه‌…
یه آقایی هم میومد اونجا کم کم‌خودشو بمن نزدیک کرد و سر صحبت رو باز کرد …بعد یه مدت شمارشو داد و باهم چت میکردیم و خیلی باهم قاطی شدیم دیگه…
یه روز در حال چت کردن ازم خواست که سکس کنیم حضوری…
من که تو کف آدرس خونه رو بهش دادم و رفتم دوش گرفتم و ترو تمیز منتظرش بودم…
ساعت حدود ۶ عصر بود که اومد زنگ زد و درو براش باز کردم و داخل شد… ی تاپ مشکی دامن کوتاه و تیشرت مشکی توری پوشیده بودم.وارد شد و نشست رو مبل …براش چایی آوردم خوردیم و یکم حرف زدیم و اومدم پاشم برم آشپزخونه دستمو گرفت و منو کشوند سمت خودش و نشوند رو مبل و شروع کرد به لب گرفتن…بوی خوبی میداد بدنش و منم حشری شده بودم بهش گفتم بریم رو تخت…
رفتیم تو اتاقا رو تخت اومد کنارم دراز کشید و شروع کرد باهام بازی کردن و خوردن گردن و لاله گوشم و لب گرفتن و کم کم تاپ و دامنم رو درآورد و همینجور می‌خورد بدنمو…
اوج شهوت بودم دستمو کردم تو شرتش کیرشو مالیدم یکم که اونم ی حالی شد و پاشد لباساشو درآورد و اومد سمت من .شرتشو کشیدم پایین وای عجب کیری کلفت و دراز و شق شده بود شروع کردم براش ساک زدن و خوردن بیضه هاش.کیف کرده بود .بعد منو خوابوند و شروع کرد خوردن کسم .صدام رفته بود دیگه بالا که اومد کنارم خوابید و من بلند شدم نشستم روش یکم کسمو مالیدم رو کیرش و بعد کیر کلفتشو کردم تو کسم و شروع کردم بالا و پایین کردن …وای چه لذتی داشت چه کیری چه کمری صدام رو عرش بود داد و جیغ و ناله که یه دفعه ارضا شدم و بی حال خوابیدم روش…
یکم بعد منو برگردوند و پاهامو داد بالا کیر کلفتشو تا ته فرو کرد تو کسم و شروع کرد تلمبه زدن و ده دقیقه چنان تلمبه زد

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:15


م برای رسیدن لحظه‌ای که دوباره بکشمش تو آغوش خودم… حتی برای چند ثانیه!
از لبای بانمکش که گفتم! خود من هم لبام یکمی برجستگی داره و همیشه فکر میکنم چقدر لبهامون به هم میاد! چی میشد که چفت میشدن به همدیگه و روی هم سر میخوردن! چی میشد اگه به جای محمد که وقت و بی وقت باهم که تنها میشیم لبامو میخوره و میبوسه، لبای هدیه مال من بود! حتی فکرش قلبمو به تپش میندازه و بدنمو داغ میکنه. موقع بافتن موهاش با خودم تصور میکنم که یه دفعه به طرف صورتش خم بشم و لبهاشو ببوسم. لبهاشو آروم با دندونم گاز بگیرم و با زبونم تا ته حلقشو قلقلک بدم! بی مقدمه در اتاقشو باز کنم و همونطوری که معمولا روی تختش ولو میشه و یه کتاب دستش میگیره و میخونه، برم سراغش و صورت خودمو به جای کتاب جا کنم و تا جون دارم ببوسمش و دیوونش کنم!
بعدم برم سراغ گردن لاغر و کشیدش که هر وقت سرشو کج میکنه برام چشمک میزنه. آخ که میمیرم واسه گودی وسط گلوش و ترقوه‌های همیشه بیرون زدش دو طرف این گودی خوشگلش! جون میدم که این گودی رو لیس بزنم، مک بزنم و بو کنم! بعد اون میمی‌های کوچولوشو نوازش کنم و واسش با زبونم دلبری کنم. حیف که زیاد لباسای چسبون نمیپوشه که این کوچولوهای خوشمزه‌شو ببینم، همیشه توی گشادی لباس‌هاش گم میشن:( کاش یه روز اونقدر به همدیگر نزدیک بشیم که تو بستن سوتینش کمکش کنم یا جلوی من لباس عوض کنه و براش غش کنمم.
واسه تک تک اعضای بدنش میتونم نفس نفس بزنم و کصمو به تپش بیارم، عین قلبم! و با خیالش هم کیف کنم و لذت ببرم هم حسرت بخورم. میدونم که هر چی بگذره به هم نزدیک‌تر هم میشیم، اینم میدونم که اونم منو دوست داره، شاید با چشمی که من نگاهش میکنم نگاهم نکنه و مثل من عاشق نباشه، نه هیچ وقت ازش انتظار ندارم که مثل خودم دیوونه بشه! اما دلم به همین حس خوبی که بهم داره خوشه…
کاش مثل قصه هایی که اینجا مینویسن ته این داستان هم رسیدن و چشیدن باشه! که اگر بشه حتی اگه چندین سال از الان بگذره میام و مینویسمش و میگم بالاخره هدیه خدا رو که گرفته بودم بازش کردم؛)
خوش باشین و عاشق! و بی حسرت…
بماند به یادگار، مرداد ۱۴۰۳
نوشته: Aseman

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:15


هدیه خدا

#خواهر_شوهر #عاشقی #لزبین

سلام من ساحلم و ۲۲ سالمه. یک ساله ازدواج کردم و ساکن تهرانم. من از حس و حالم مینویسم و همش واقعیه، نخواستم برای دلخواه مخاطب چیزی بهش اضافه کنم بنابراین اگه دنبال شنیدن دروغ های قشنگ هستین از خوندنش صرف نظر کنین. یکی دوسال پیش هم یه داستان اینجا نوشتم (دریای آغوش تو) اگر دوست داشتین بخونین: /dastan/دریای-آغوش-تو-۱-
جونم براتون بگه که من با شوهرم از سه سال پیش آشنا شدم، هر دو دانشجوی ترم یکی بودیم اون زمان اما از دو دانشگاه متفاوت، و به واسطه یه جمع دانشجویی آشنا شدیم. یک سال و نیم دوستی ساده‌ای داشتیم که البته اسمش رابطه نبود اما توی این مدت کم کم به همدیگه علاقمند شدیم و ایشون اومد خواستگاری و عقد کردیم. وقتی علاقه مون به همدیگه رو آشکار کرده بودیم، تصمیم گرفتیم نسبت به خونواده‌های هم بیشتر شناخت پیدا کنیم. به همین منظور محمد پیشنهاد داد که با خواهرش بیرون بریم. هدیه ۲ سال از من کوچکتر و اون زمان ترم یک دانشگاه بود. برخورد اول با خواهرش شیرین بود، دختر کم حرفی بود با نگاه و لبخند مهربون! شخصیتش منو یاد یکی از دوستای قدیمیم می‌انداخت که دوره نوجوانی تو دلم عاشقش بودم. چهره هدیه جذاب و ساده بود، آرایشی نداشت و الان هم هیچ وقت آرایش نمیکنه. معتقده آرایش کردن مثل نقش بازی کردنو دوست داره دیگران واقعیت صورتش رو ببینن. حجابش هم کامله و از رنگ‌ها و طرح‌های ناز و بامزه توی پوشش استفاده میکنه. نه ازون طرح‌های گلگلی و پر زرق و برق! بیشتر سعی میکنه از مد کره جنوبی الهام بگیره و خلاصه دخترمون شیک میگرده:)
تا وقتی عقد ما انجام بشه، دو سه بار دیگه بیرون رفتیم، برای هم کادوهای کوچکی گرفتیم و دوستی‌مون شکل گرفت، البته حالت رسمی و مودبانه‌ای داشت و صمیمیت ایجاد نشده بود. بعد از عقد هم با رفت و آمد به خونه‌ خانواده همسر، دوستی من با هدیه شکل صمیمیت به خودش گرفت و تا به امروز تقویت میشه.
صورت هدیه از همون ابتدا برای من جذاب بود، لباش شبیه منقار پرنده‌ها رو به جلو و برجسته و اینو به شوخی چند بار بهش گفتم! خیلی بانمکه انگار که یه اردک خوردنی و نازه! چشماش مثل کره‌ای‌ها که دوستشون داره یکمی بادومیه و خماری داره. دلم میره واسه چشماش مخصوصا وقتی که به سمت دیگه‌ای نگاه میکنه یا توی فکره! چشماش مثل داداشش وقتی میخوابه نیمه‌باز میمونه و سفیدی کمی از بین دوتا پلک‌هاش پیداست که سایه مژه‌های ظریفش رو منعکس میکنه. بینیش یکمی قوز داره و صاف و یکدست نیست، اما همین به ظاهر نقص، چهره‌ش رو اصیل کرده. همیشه فکر می‌کنم صورتش شبیه پرتره‌های قدیمی اروپاییه که از دخترک‌های نجیب‌زاده‌ می‌کشیدن، اون دخترهایی که تو سرشون فکرها و دغدغه‌های خاصی داشتن و از طرفی رنج زن بودن همیشه در نگاه‌ اون‌ها پیدا بود.
هدیه قشنگم موهای کوتاهی داره، البته چند وقتیه که یکم بلندتر شدن و به پایین شونه‌هاش رسیدن، اما موی کوتاه و لخت اون زمانش خیلی بهش میومد! موهاش سیاه پرکلاغیه و با پوست گندمی تیره‌ش خیلی همخونی داره. گاهی اوقات با اتو یه موج تو موهای لختش درست میکنه که دلم براش میره! یادمه اون اوایل یه بار بهش پیشنهاد دادم که موهاشو ببافم، میگفت موهام کوتاهه و نمیشه! اما من از قبل چندتا کلیپ بافتن موی کوتاه دیده بودم که بتونم براش ببافم. از حموم اومده بود و موهاش دلبرش نم داشت که براش دوتایی بافتم. مثل نقاشی شده بود دخترم! کلی ذوق کرده بود و ازم خواست بازم براش ببافم. قند تو دلم آب شده بود که قراره بازم لمسش کنم حتی شده موهاشو!
هدیه مثل خودم خواهر نداره و درونگراست. وقتی به یکی اجازه میده نزدیکش بشه یعنی خیلی براش ارزش داره اون آدم و من از این بابت خیلی خوشحال بودم و هستم! من براش مثل یه دوست صمیمی یا حتی خواهر شدم. هدیه همیشه به من میگه بغلت حس آرامش داره و من از هر فرصتی مثل موقع سلام و خداحافظی برای بغل کردنش استفاده می‌کنم و چند ثانیه‌ای که تو بغل همیم با تمام وجود عشقو احساس میکنم. یادمه این که بغلم آرامش داره رو موقعی گفت که خاله‌ش خونشون بود و با رابطه خواهرشوهر و عروس بین ما شوخی میکرد! میگفت قدیما وقتی عروس خواهر شوهرشو بغل میکرد، مادرشوهر زیرلب وان‌یکاد میخوند که دخترش از شر عروس خانم در امون باشه! شما نسل جدید که اصلا ماچ و بغل تو کارتون نیست خداروشکر! ما هم که از اول باهم خوب بودیم و هیچ کینه و حسادتی بینمون شکل نگرفته بود؛ دوتامون بلند شدیم همو بغل کردیم که شوخی خاله جان به هدف نرسه و بفهمن ما از اون خواهرشوهر و عروس ها نیستیم!! هدیه بعدش گفت: بغلت خیلیی آرامش داره:) اون بغل کردن یه حس خاصی به هردومون داد. انگار که خونه امن‌مونو توش پیدا کردیم… انگار که دوست داریم کشش بدیم و زمان بایسته تا بیشتر تو این حس غرق بشیم و لذت ببریم… الان که اینا رو مینویسم تشنه بغل کردنش شدم و میمیر

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:12


جر واجر شد مگه من قهر کردم.گفتم این کوسه لامصب کوس.دوتا بچه آورده تازه کار که نیست.گفت اولا ۳تا آورده دوتاش مردن.همین دختر موند.گفتم پس اون سومی کجاست.گفت توی افغانستان سرخک گرفت اون زمان مرد۶ماهه بود.گفتم چی بهتر پس ۳بار جر رسمی خورده.گفت علی جان عزیز دلم بخدا خیلی خیلی درد داره.چندروز بزار بگذره خودم هم دلم میخواد تا ته بکنیم.ولی الان نه.بیا بکن قربونت بزار آبت بیاد اعصابت آروم شه.دوباره کردم توش یک‌کم بیشتر فشار دادم رفت جا باز کرد.چندباری تلمبه زدم کوسش آب انداخت لیز تر شد.بیشتر می کردم داخلش جیغ جیغای کوچک میزد.سرعتمو بیشتر کردم ولی زیاد تو نمی‌دادم.انقدر ادامه دادم تا۵دقیقه آی آبم اومد تمام رو ریختم داخلش گفت.وای ریختی توش گفتم‌ آره مگه چیه.مگه نمیخای عقدم بشی.مگه نگفتی میخوای برام بچه بیاری.گفت آره اما الان که عقد نیستیم.گفتم دیوونه همین که من وتو راضی هستیم خدا هم راضیه.فقط مهریه هر چی دوست داری بگو.گفت مهریه ام فقط نگهداری از دخترمه تا روزی که ازدواج کنه.هیچی دیگه نمیخام.گفتم خره اون که الان دختر خودمه.خودم شوهرش میدم بزار بره دانشگاه برای خودش کسی بشه.اینجا ایرانه.افغانستان که نیست.گفت سید وصیت کرده زود شوهرش بدم.گفتم سید گوه خورده خودش بیاد بزرگش کنه شوهرش بده .من بعد من ولی وقیم این دخترم تو هم فضولی نکن.بگو مهریه چی میخای.گفت علی اگه چیزی بگم نمیگی زیاده خواهم زیاده روی کردم.گفتم نه.بگو.گفت برام یک آپارتمان میخری خیالم از آینده راحت باشه.بنام خودت باشه اما دست من باشه.گفتم بنام خودت میخرم.خیالت راحت.ولی تو رو خدا به منشی هام گیر نده.بزار زندگیمون و بکنیم دعوا نشه.گفت اصلا مهریه من نداشتن منشی برای تو باشه.گفتم لامصب تو دیوانه ای.گفت همینه که هست.گفتم قبوله ثبتش میکنیم ها.گفت بخدا قبوله.گفتم چقدر تو کوسخولی.قید چندمیلیارد آپارتمان رو میزنی برای چندتا خانوم منشی.گفت چندتا ؟،تو بگو یکی.گفتم نه بابا…گفت شک نکن.خندیدم گفتم حساس نشو اونا برای روزهای پریودی تو هستن که جورت بکشن.خودشو انداخت بغلم گفت علی بخدا اول کاری سکته ندی منو.من خیلی به شوهرم حساسم.اون سید که رسمشون چند تا زن بود توی افغانستان جرات نکرد دوباره زن بگیره.بخدا یک‌جور قشقرق راه انداختم توی طایفه اشون که پدرش گفت آفرین شیر زن ایرانی.عجب شوهر دوسته.اونوقت تو رو میزارم همینجوری هر کاری دلت خواست بکنی.گفتم باشه خوشگله شوخی کردم.دل منم زنی مثل تو میخواد که فقط منو دوست داشته باشه.خاله ات منو به مادر جنده اش فروخت.زندگیمون رو خراب کرد.هم من هم بچه هاش ازش دلسرد شدیم.گفت خیالت راحت توهم منو ول کنی من دیگه ولت نمیکنم.حموممون خیلی طول کشید رفتیم بیرون‌.خاله و زهرا اومده بودن توی حیاط زیر درخت نشسته بودن.گفتم لباس بپوشید همه بریم گردش.مغازه دادم دست کارگرام. خودمون رفتیم.پدر مادر الهامو هم برداشتیم رفتیم گردش و تفریح.توی آلاچیق نشسته بودیم قلیونم به راه بود.به خاله اشاره کردم که بگه.خاله از بابای الهام اجازه عقد گرفت.اونها هم خوشحال شدن.باباش صورتمو بوسید.قبلا باجناقم بود الان پدر زنم شد.خودمم خجالت میکشیدم.ولی فرداش عقدش کردم.تا الان هم شکر خدا همه باهم کنار هم زندگی خوشی داریم.ولی هنوز حامله نشده برام بچه بیاره.انشالله که شما هم همیشه خوش و خرم باشید.
نوشته: علی

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:12


عمو ببیندت. چند سالته کلاس چندمی.گفت لعنتی شوخی نکن.بغلش کردم چی بدن نازی داشت تپل هم شده بود.برعکس قدیم که همیشه پشمالو بود.تمام شیو شده اومده بود.چقدر دلش محبت میخواست.گفتم جانم تو از اولشم عشق خودم بودی.دست انداخت رو کیرم هنوز شورتم پام بود ولی خیس بود.گفت بخدا این چه عظمتی داره لامصب خوابیده دو کیلو وزنشه.گفتم الهام دلم برات یه ذره شده بود.چرخوندمش تمام بدنشو از بالا تا پایین تمیز تمیز نگه کردم شستمش دست کشیدم.نازش کردم.خیلی از زمانی که دختر بود خوشگل تر شده بود.جا افتاده ناز سینه های گنده اش کمی آویزون و زیبا بود.نوکشون هنوزم گنده و بزرگ بود.چرخوندمش گفتم دستتو بزار روی دیوار تا میتونی کمرتو بده عقب قنبلش کن.کیرم سفت و سخت بود.خیس بودیم اما لیز نبود.آب دهن زدم.کردم داخل کوسش یک فشار دادم عین خربزه مشهدی قاچ خورد.جیغ زد.علی نکن درش بیار کشتی منو.محکم بغلش کردم بیشتر دادمش.ناله کرد گریه اش در اومد گفت میخوای تنها خودت کیف کنی.خب دارم از درد میمیرم.آروم بکن هول نشو.مگه دوستم نداری…خب فشارش بدی نمیبینی نمیره توش.گفتم فقط ساکت باش عزیزم چقدر کوست گرم ونرمه.گفت میدونی چندوقته کیر ندیده.الان دیگه تنگه تنگ شده.من که دوستت دارم من بعد همیشه پیش توام بزار بهش عادت کنم بعد. خیلی کلفته تو رو خدا درش بیار.کشیدم بیرون برگردوندمش از روبرو.نشستم زیرپاش کوسش گذاشتم دهنم آب از دوش می‌ریخت روی صورتم.چوچول کوچولوشو محکم میمکیدم.ناله عاشقانه می‌کرد.آه میکشید.همینطوری که سرپا بودیک پاشو گذاشتم روی شونه خودم از زیر کوس تا کون قشنگشو لیسیدم.بادستای قشنگش سرمو محکم فشار میداد به کوس تپلش.وناله می‌کرد.دیدم هنوز اون گوشت اضافه بعد از چند سال از کونش بیرونه نمای قشنگی به کونش داده بود دم سوراخش انگاری دم درآورده بود.سوراخش تنگه تنگ بود.بلند شدم کمرم زانوهام خم شد اما خیلی کیف میداد کیر و سرپا از جلو گذاشتم لای کوسش لباشو گذاشت روی لبم.همچین هول بود کیف می‌کرد توی لب تو لب چندبار دندونامون بهم خورد خنده امون گرفت.موهای بلندش خیسه خیس بود عین آبشار توی شب مشکی آب ازش سرازیر بود مژه های قشنگش توی این سن بلند و زیبا بود چقدر چشمای درشتی داشت بخدا از زمانی که دختر بود زیباتر شده بود.گفتم الهام عزیزم طاقت ندارم بزارم تو کوس تپلت.گفت علی میترسم دردم بیاد دارم کیف میکنم.بخدا اگه دردم بیاد دیگه نمیام پیشت.گفتم غلط میکنی از امشب فقط بغل خودم میخوابی بدون تو دیگه نمیتونم دووم بیارم.گفت پس عجله نکن بزار بهش عادت کنم.خیلی ترسناک میشی وقتی شهوتی میشی.گفتم یادته چطوری گذاشتم کونت.گفت بی‌شعور تا چندوقت فقط مایعات میخوردم لاغر شده بودم.میترسیدم برم توالت.دوباره بوسش کردم.لای کوسش تلمبه محکم زدم.توی بغلم ولو شد.گفت وای راحت شدم.انگار کوه کندم اینقدر خسته شدم.گفتم من زحمت کشیدم تو خسته شدی.گفت خیلی خوب به ارگاسم رسیدم.چندین سال بود اصلا این حس یادم رفته بود‌.بوسم کرد گفت ممنونتم.گفت علی یک چیزی بگم …گفتم آره بگو.گفت عقدم میکنی.بخدا خیلی خیلی دوستت دارم میخام زنت بشم خانوم خونه تو بشم.خاله خدا رحمتی قدر تو رو نمی‌دونست.بابابزرگم همیشه دعواش می‌کرد.من حرفهاشون رو می‌شنیدم می‌فهمیدم منظورشان چیه.ولی من از اون موقع خیلی خاطرتو میخام.گرفتارتم.گفتم اگه عقدت کنم باید برام۲تابچه خوشگل بیاری گل از گلش شکفت گفت چشم جون بخواه قربونت بشم.ولی باید بهم گیر ندی این منشی و اون منشی کنی.بگی این باشه اون نباشه.گفت بخدا چشماتو در میارم.امروز هنوز عقدم نکرده بودی زنیکه دنبال کونت بود دلم میخواست بترکه.نخیرم اصلا هم بهت تعهد نمیدم.خودم منشی هاتو انتخاب می‌کنم.گفتم پس معامله ما نمیشه.لپاش آویزون شد.اخم کرد.گفت تو که اینجوری نبودی فقط پابند خاله بودی چطور شده الان ب من که رسیدی چشمات دنبال این و اونه.گفتم آخه تازه فهمیدم هر گل یک بویی داره.گفت میخوای دماغتو بشکنم تا دیگه اصلا بوی گل استشمام نکنه.خندیدم گفتم دلت میاد.گفت پس فقط خودمو خودت.گفتم الان چی تو آروم شدی ولی من که همینجور حسرت به دل موندم.گفت پسر خوبی باش داگی میشم ازپشت بزار آروم توی کوسم همه شو جانکن آروم هم بکن.هول نشو.گفتم این همه شرط گذاشتی از برجام هم سنگین‌تر شد.خندید گفت همینه که هست.رو کاشی حموم داگی شد.دمپایی هاشو گذاشت زیر زانوهاش که دردش نیاد.تف زدم کردم توی کوسش.هنوز داخل نرفته بود آخ آخش شروع شد.گفتم تو رو جون علی نترس شلش کن.
گفت علی مگه میشه ازش نترسید تو همیشه میگی اما یکدفعه همون زمانی که دارم کیف میکنم.محکم میزاری توش جر میدی آدم پشیمون میشه.خب میترسم بهت نمیتونم اطمینان کنم.همش سفت میشه.کشیدم بیرون بلند شدم سرپا.گفت چی شد پس.گفت تو که بهم اطمینان نداری چی فایده ای داره.گفت علی جون اون دفعه ها که اطمینان کردم کونم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:12


گردن منو رنگی کرده.تا تونستم همه رو پاک کردم.پیرهنو هم در آوردم توی رخت چرکهای حموم انداختم.زودی اومدم بیرون.گفتم سفره بندازین که بد گرسنه ام.خاله گفت ماکارانی امروز رو الهام ساخته خنده ام گرفت گفتم تنها غذایی که خوشمزه می‌سازه.عمدا ساختی.دخترش هم گفت دیدی مامان منم گفتم ماکارونی هات خوبن.اخم کرده بود.عمدا بشقابو پر کرد که بفهمه من واقعا گرسنه هستم یا نه.من واقعا بدجور گرسنه بودم.بعد ناهار اون رفت ظرف بشوره و من هم رفتم خواب عصرونه بکنم.دخترش با خاله باهم توی حیاط بودن.اومد توی اتاق گفت زود باش بگو باهاش کجا رفتی.گفتم الهام مگه من باید بهت جواب بدم.گفت در مورد این باید جواب بدی.گفتم اول رفتیم کافی شاپ کیک و قهوه خوردیم بعد رفتیم یک کم سکس کردیم.بعدش محل کار جدیدشو نشون دادم خوشش نیومد.فردا برمیگرده سر کارش اما باحجاب کامل.
گفت گوه خورده برگرده.بخدا اگه حرفاتو باور میکردم که سکس کردی.الان پیشت نبودم رفته بودم پیش مامانم.گفتم ولی من دروغ نگفتم بردمش خونه خودم لخت شد اومد بهم بده.تا کیرمو دید رم کرد ترسید خودشو جمع کرد حتی نذاشت بهش دست بزنم.گفت من از شوهرم جدا شدم چون کیر کلفتش اذیتم می‌کرد.این ۳برابر اونه.گفت تو دروغ میگی لج منو در بیاری.گفتم نه بخدا.گفت خدا لعنتت کنه.که هرزه شدی.بلند شدم.گفتم چی میگی تو.وقتی بهت میگم با من باش نیستی.منو تو کم گذاشتی.لامصب الان رو من غیرتی شدی.خب من مردم دلم زن میخواد.بهت گفتم حس ازدواج ندارم.اگه با منی فقط رفاقتی.گفت نمیخوام من میرم.گفتم خودت میدونی.میری برو ولی دیگه دنبالت نمیام.الان اومدی پیش من برام ناهار درست کردی خونه رو تمیز کردی چند وقته خودت و دخترت پیش من هستین.هنوز روسری سرته.لعنتی مگه بین منو تو چیزی هم مونده که از هم ندیده باشیم.چی شده چند وقتی با یک سید دروغگو زندگی کردی که سرت کلاه گذاشت فک کردی مسلمون شدی.الان انتظار داشتی من هم بهت دروغ بگم تا دلت خوش باشه.نه عزیزم یادت باشه شنیدن حقیقت تلخه اگه نیای لگد به بخت خودت زدی.هستن توی صف که بیان.من خودم اول بهت پیشنهاد دادم.ولی ردش کردی.الان هم برو فکراتو بکن.ببین چی به چیه.من دیگه زن نمیخوام.ولی بهت بگم اون از فردا میاد سرکارش بنده خدا بیکاره بچه هم داره.اگه میتونید کنار هم کار کنید بسم الله.گفت یعنی بخاطر اون منو میندازی بیرون.گفتم لعنت بهت بیاد من کی تو رو انداختم بیرون.من که به عشق و هوای تو میام اینجا اگه نه که نه به پول اینجا احتیاج دارم نه حوصله این دردسرها رو دارم.خودخاله با همین کارگرها کارشون رو میکردن دیگه.من خونه زندگیم جای ديگه است.چون میترسم خاله تنها باشه میام پیشش.مغازه به عشق خاله بازه.ولی الان از وقتی تو اومدی سپردمش بهت.چرا بد برداشت میکنی.میگم گناه داره مث تو زنه بی کسه بچه داره خرج داره.اگه بندازیمش بیرون بره کجا کار کنه خود فروشی کنه.گفت مگه نمیخواست با تو بکنه.گفتم لعنتی اون دیوونه هم برای اینکه لج تو رو در بیاره میخواست با من باشه.گفت گوه خورده زنیکه جنده.تو از اولش مال من بودی.همون موقع که خاله فاطی هم بود من میخواستمت. گفتم ولی الان منو میخوای اذیتم میکنی.گفت نه بخدا الان عاشقترم. اگه یروز نبینمت شب نمیتونم بخوابم.تو که فرشته نجات من بودی.چرا روی تو تعصب دارم.خب چون دوستت دارم دیگه.گفتم پس چرا پیش من مث غریبه هایی.چون خودت هنوز با خودت کنار نیومدی.برو فکراتو بکن بعد بیا.گفت کجا برم نمی خوام نمیرم از پیشت نمیرم همش میگه برو.میخواد منو بیرون کنه.گفتم بجان خودم غلط بکنم اگه همچین فکری بخوام بکنم.میخوام تو راحت باشی.آزار نبینی.گفت باشه میرم.گفتم برو پایین توی خونه خودت نگفتم از اینجا برو.گفت نه میخوام برم مشهد پیش فامیلهای شوهرم.گفتم خودت میدونی.تا اینو گفتم مث پلنگ وحشی پرید روم.گفت دیدی گفتم میخوای منو دک کنی.کدوم فامیل میخوای جات گشاد بشه.خندیدم گفتم تو هرچی میگی من میگم چشم چی بگم خب.گفت نخند لجمو در نیار.گفتم بیا بغلم دیوونه لج باز.تو ماله منی من بغیر تو کسی و دوست ندارم که.اومد توی بغلم خودش دیگه بوسم کرد.روسریش افتاده بود کنار.توی موهاشو بوسیدم وبوییدم. گریه میکرد شدید.یک آن برگشت گفت بخدا بیا برو دوش بگیر تنت بوی عطر اونو میده الان دق میکنم.خنده ام گرفت.گفت نخند علی دیگه برو حموم.بوی ادکلنش برام آشناست.
مجبورم کرد رفتم حموم.دیدم در زد گفتم چیه گفت علی خاله و زهرا رفتن پارک سر کوچه.گفتم خب توهم برو خوش بگذره.گفت عوضی بجای اینکه بگی بیا پیشم مگی برو پارک…گفتم الهام جون اگه میگفتم بیا میگفتی محرم نیستیم تو هرزه ای بهم چشم داری.الان که میگم برو پارک اینو میگی.پس چکار کنم.گفت در رو بازش کن تا بگم.در رو باز کردم اومد داخل لخته لخت بود.گفتم جان چی دختر ناز نازیه سفید و خوشگلی.خندید گفت لوس نشو.گفتم جان بیا جلو

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:12


دخترمی. راست بگو منو میخوای یا دخترمو.گفتم دیوانه دخترت از دختر من هم کوچیکتره.گفت توی افغانستان اگه بود الان بچه هم داشت.گفتم مگه ما افغانی هستیم اونها فرهنگ خاص خودشون رو دارند ما مال خودمون رو.گفت یعنی منو میخوای.گفتم آره دوستت دارم.دستشو گذاشت روی دستم.خم شد رو میز گریه کرد.گفتم آخه گریه ات ماله چیه.گفت فک نمیکردم تو با این دک وپوزت حتی بهم فک کنی چی برسه دوستمم داشته باشی.گفتم ولی من خیال ازدواج ندارم ها.دیگه بعد دوتا ازدواج نمی خوام دوباره گرفتار زن وبچه بشم.گفت الانم گرفتاری توی مشهد بجای ۱دختر داری از۳تا نگهداری میکنی.اینجا هم از من و خاله و دخترم.
خندیدم گفتم راست میگی…آخه دخترم تنها بود اونها هم طفلکی ها جانداشتن. مجبور شدم.گفتم تو هم که از خودمی.بدون خاله هم که اصلا نمیتونم زندگی کنم.عشقه از مادرم بیشتر میخوامش.گفت علی راست میگن با خاله رابطه داشتی…گفتم کی گفته؟گفت اون موقع خاله خدا بیامرز به مامان بزرگ و مامان من می‌گفت من شنیدم. گفت این شبها با منه روزها با خاله.صد بار دیده بود لبهات رژ لبی شده حموم غیر وقت میری. خاله بهم ریخته است.میگفت من که کلاس میرم اینا باهم هستن.مامان بزرگ میگفت بزار باشن.اگه لیاقت پسره همین زنیکه اجاق کوره بزار باشه.گفتم وقتی فهمیدم بهم دروغ گفته من هم خیانت کردم.گفت پس راسته.الان چی.گفتم احمق خاله الان پیر زنه جای مادر همه ماست.ببین چقدر مواظب دخترته. گفت آره خیلی دوستش داره.گفتم به این چیزها فکر نکن.دوست داشتی باهم باشیم دوست نداشتی.بقول خودت دختر خوشگل زیاده.گفت نه من رابطه نامشروع نمیخوام گفتم دیوانه ای .مگه نابالغی یا شوهر داری.زن۴۰ساله بیوه هستی.با رضایت خودت رابطه داری به کسی چی مربوطه.خدا که میدونه منو تو هم رو دوست داریم.گفت عقدم کن من که ازت چیزی نمیخوام.گفتم نه من دیگه شناسنامه امو کثیف نمیکنم.گفت مگه دیگه بچه نمی خوای گفتم عمرا.الان۳تا مشهدن.۱پسر دانشگاهه.یکی هم مال توست که مث دخترمه باید اینا رو شوهر بدم.گفت مرسی که دختر منم گفتی.گفتم شک نکن.شام خوردیم رفتیم طرف خونه ماشین و بردم داخل خاله از بالا نگاه می‌کرد.رفت داخل.گفتم الهام گفت چیه.گفتم بوسم نمیکنی.گفت وای نه ما نامحرمیم. گفتم باشه ولی یادته بهم گفتی عمو علی بوسم کن دوستت دارم دردم کم شه.بوست کردم.گفتم بهم بدهکاری.خندید گفت لامصب انگار دیروز بود عجب یادته.اومد جلو بوسیدمش بدجور لباشو گرفتم بوسیدم‌.گفت تو رو خدا من خیلی معذبم. گفتم باشه برو خونه.من رفتم بالا دخترش پیش خاله بود می‌خندید.خاله گفت مبارکه باز فیلت یاد هندوستان کرده.گفتم خاله بقران اینجوری نیست که فک میکنی.فقط دوستش دارم.من دیگه نمیخوام ازدواج کنم.گفت غلط میکنی هنوزم جوونی تازه اول چلچلی توست.میخوای با باباش حرف بزنم.گفتم نه خودش نمیخواد بزار خودش دلش صاف شه بعد.فرداش بعد از چند وقت اومدم همین فروشگاه قدیمی.هنوزم سرپرستش خاله بود اما دو تا خانوم با یک کارگر پسره جوون هم کار میکنند با الهام…خودم بیشتر کارم هنوز هم تجارت کاغذ.یک منشی بیوه مجرد دارم بد بی‌بیحجابه. خیلی دم تکون میده مخصوصا جلوی من لوس هم میشه.با همه سلام علیک کردم.دیدم الهام چادر ملی سرش بود اما خودشو خوشگل کرده بود آرایش ملایمی داشت.این زنه منشی خوشگلم همش دوروبر من بود و توضیحات الکی میداد گزارش الکی میداد.دیدم رفت برام قهوه آورد ازش تشکر کردم.الهام نگاهم می‌کرد چیزی نمی‌گفت.ولی می‌فهمیدم داره حس حسادتش برانگیخته میشه.بلاخره اومد جلو اون زنه هم بود.گفت خانوم بی‌زحمت یک لحظه علی آقا رو تنها بزار کارش دارم گوشش درد گرفت اینقدر در گوشش قدقد کردی.زنه هم گفت باز خوبه من ایرانیم قدقد هم بکنم خروسش ایرانی میفهمه چی میگم تو که دو روز از افغانستان اومدی نکنه خالهای صورتت رو پاک کردی فک کردی شدی مرغ اصیل ایرانی.الهام بدجور عصبی شد.گفت زنی که هیچی ندار.من افغانی هستم.پفیوس من خواهر خانوم علی آقا هستم.که با شوهرم افغانستان زندگی میکردم.اون فوت شده الان برگشتم ایران.گفت آهان پس اومدی جای خواهرتو بگیری.ببخشید چون چهره و رفتارت مث عقب مانده های افغانی بود فک کردم کولی هستی.الهام چنان گذاشت زیر گوشش که برق از کونش پرید.گفت علی اگه این زنیکه هرزه اینجا باشه من نیستم.گفتم صبر کنید چی وضعشه.الهام این کار درست نیست.گفت کارای اون درسته خودشو مث میمونای باغ وحش کرده کونشو انداخته بیرون که خروس برای خودش پیدا کنه.خندیدم بدجور.گفتم خانوم رضوانی خواهش میکنم شما کیفتون و بردارید توی ماشین بشینید.الهام گفت علی اگه با تو بیاد دیگه منو نمیبینی.گفتم الهام لج نکن دیگه این خانوم چندساله منشی منه.لازمش دارم.گفتم خانوم شما برو توی ماشین.گریه کرد رفت توی ماشین.گفتم الهام باخاله مواظب باشین الان برمیگردم.گفت علی زودبیا ناهار منتظرتم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:12


.گفتم باشه عزیزم شما باش من میام.رفتم توی ماشین هنوز داشت گریه میکرد.گفت علی آقا بخدا من نظر بدی نداشتم این خانوم روانیه خیلی خودشو با خدا میدونه.از یکطرف ادای مومنها رو در میاره از طرف دیگه خودشو برای شما آرایش میکنه.رفته خودش صورتشو و ابروهاشو لیزر کرده تتو کرده.اومده چندبار به مانتوی من گیر داده.گفتم آروم باش غر ولند نکن.گفت بخدا منو بیرون نندازید ها من بچه کوچیک دارم کرایه خونه میدم هيچکی هیچ جا کار بمن با این حقوق نمیده.گناه دارم.گفتم نترس میبرمت دفتر توزیع کاغذ خودم ازونجا یک منشی دیگه دارم میارمش اینجا‌.گفتم ولی تو هم یک‌کم حجابتو رعایت کن دیگه.گفت باشه بروی چشم.بردمش کافی شاپ گفتم اون قهوه که تو دادی نشد بخوریم بیا بریم اینجا.گفت من فقط بخاطر تو
اینجوری لباس می پوشم تو هم که نگاهم نمیکنی.گفتم من دنبال ازدواج نیستم.گفتم من هم نیستم.دلم رابطه خوب میخواد.گفتم جدی میگی گفت بخدا.کیک و قهوه رو خوردیم.گفتم پس بریم خونه من…گفت آره برو،رفتیم خونه رسید نرسید پرید بغلم بوسم کرد.چه عطر وادکلنی زده بود.خیلی خیلی هم خوشگل بود.قدش یک‌یککمی کوتاه بود اما عجب هیکلی داشت سینه ها درشت خوشگل کون بزرگ کوس از روی شلوار قلمبه.مانتو شو درآورد.من هم رفتم یک دو تا قرص انداختم بالا.عمدا گوشیمو خاموش کردم.گفتم بیا بغلم.جیگر خانوم.اسم کوچیکش مریم بود.گفت تو رو خدا مریم صدام کن.خیلی دوست دارم مردی که ازش خوشم میاد مریم صدام کنه اسم کوچیکمو بگه.گفتم باشه تو مریم گلی منی.خیلی دلم کوس میخواست.اومد پیشم کت منو در آورد.روسریش رو درآورد کلیپس موهاشو باز کرد لامصب موهاش دو رنگ بود چقدر بلند و قشنگ بود.اومد جلو نشست روی پام چی لبی میداد.تمام لب و گردن منو قرمز کرد.خودش لباسشو در آورد سوتینمو باز کرد.چه سینه های سفید و حشری داشتم گفت بخورشون عزیزم بخور به کوری چشم حسودها نوش جونت.میخوام حالی بهت بدم که تا الان زنی نداده باشه.تو چشاش نگاه کردم چقدر ناز بود.چشمای قهوه‌ای براقی داشت خوشگل و فوق العاده بودن. الان بد با الهام لج کرده بود میخواست خودشو نشون بده.سر و گردن لب و لوچه سینه های بلورینش رو خوب خوردم انداختمش روی کاناپه شلوارش رو کشیدم پایین یک شورت گیپور ناز پاش بود درش آوردم.چه کوسی داشت انگار الان تازه تراشیده بودش صافه صاف.گفتم مث اینکه آماده دادن بودی چقدر صافه.گفت بخدا علی آقا همیشه به عشقت آرایش میکردم که باهات باشم حتی نگاهم نمی کردی.میگن عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.که این زنه باعثش شد.چوچوله کوچولوش رو میگرفتم دهنم میمکیدمش کیف می‌کرد آه و ناله می‌کرد.چرخوندمش وای چه کونی داشت چه ناز و تمیز چه تنگ و قشنگ.گازش گرفتم خندید.گفتم چیه گفت دردم اومد اما هر وقت شوهرم یا دوست پسر سابقم هم کونمو میدیدن گازش میگرفتم.گفتم تو که نمیدونی این چیه.چقدر خوشگله.گفت مال توست الان عزیزم.گفتم میزاری بکنمش گفت هر چقدر دلت بخواد.گفتم ممنونم.بلند شدم قرصم دیگه اثر کرده بود.کیرم به هیچ عنوان توی شورت و شلوارم جا نمیشد.کمربندمو باز کردم.خودش شلوارمو کشید پایین…شورتمو که دادم پایین.پرید عقب گفت یا امام هشتم.این چیه.وای خدا چقدر بزرگه.گفتم چی شد مریم جون.دیدم سریع لباسشو برداشت.دستشو گرفتم گفتم مریم چی شد.گفت بخدا من از شوهر اولم جدا شدم چون کیر گنده ای داشت طاقت نداشتم.این۳برابر اونه.کجام بزارمش.تو رو خدا ولم کن.غلط کردم.گفتم مریم مگه نگفتی دوستم داری.گفت گوه خوردم دروغ گفتم که فقط نگهم داری بیکارم.ولم کن بخدا میترسم.انگار مار بوآ دیده بود وحشت می‌کرد.گفتم اقلا بمالش گناه دارم آبم بیاد.گفت باشه فقط زود.اگه بزور بکنیم ازت شکایت میکنم.گفتم نترس من تاالان بزور کسی رو وادار به کاری نکردم.خیلی خوب مالید وحتی یک‌کم ساکم زد.گفت این توی دستم جا نمیشه میخاد بکنه توی کوس وکون تنگ وقشنگم. گفتم بمالش غر غر نکن.حسابی مالید آبم اومد نگفتم پاشید روی صورتش.یکم عه عه کرد رفت صورتشو شست.برگشت اومد پوشیدیم رفتیم.گفتم میای سر کار یانه.گفت اونجا پیش افغانیه نه ولی جای دیگه آره.گفتم بیا محیط جدید و ببین اگه خواستی بیا.اومد دید خوشش نیومد.گفتم اونجای قبلی نمیشه مگه اینکه با حجاب بیای.گفت باشه…گذاشتمش در خانه اش.یکم پول براش زدم خوشحال شد.رفتم خونه ساعت۲بود.الهام انگاری من واقعا همسرشم گفت علی چرا گوشیتو جواب نمیدی.گفتم ای وای توی ماشین خاموشه توی شارژه.گفت کجا بودی؟خاله خنده اش گرفته بود.دخترش تعجب می‌کرد.گفتم الهام خانوم تو منشی منی یا اربابم.خودش فهمید اشتباه کرده.خاله گفت تو چند وقته بی زن و زندگی موندی فراموشت شده باید سر وقت بیای خونه.حالا بیایید ناهار بخوریم.گفتم باشه.دستامو بشورم.الهام گفت بخدا اگه باهاش ناهار خورده باشی دیگه نه من نه تو.رفتم توی دستشویی.دیدم وای این پدرسگ تمام یقه و

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:12


توی جنگ با طالبان شهید شد.ما شیعه بودیم و سید اونا با شیعه ها مخالف بودن ما رو دنبال کردن سر مرز داداشم تیر خورد.بابام تیر خورد.ولی داداشم مرد.منو بابام با مادرم آمدیم ایران.الان هم آمدیم مشهد اقوام افغانی بابامو پیدا کنیم ببریم کمکش کنند.اگه زنده مونده باشه.همون لحظه الهام برگشت منو نگاه می‌کرد لباس پاره و داغونی تنش بود بلوچی پوشیده بود.چشماش پر اشک بود.تا رسید پیش من خودشو انداخت بغلم زار وزار گریه میکرد.گفتم لعنتی این همه فامیل و کس وکار درست درمون داری توی این مملکت.داری
دنبال چند تا افغانی میگردی کمکت کنند.گفت علی دارم از تنهایی میمیرم.گفتم نگران نباش.من چندروزه دارم به چندتا دختر پناه میدم خدا خوشش اومد.تورو گذاشت سر راهم.ناهارتو بخور تا بریم.گفت نه نمیام.گفتم لج نکن دیگه بزار بچه هم راحت ناهارشو بخوره.بعد ناهار بردمش خونه ای که اجاره کرده بودم.البته سر راه خیلی لباس و وسایل برای خودش و دخترش خریدم.فرستادنشون دوش گرفتن.دخترم و دوستش مات مونده بودن اینها کی هستن.تمام جریانات ۲۰سال گذشته رو تعریف کردم و گفتم که این دختر خاله توست که گمشده.بعد از حموم وقتی بیرون اومدن اصلا کسی اینها رو نمیشناخت.اینقدر تمیز و سفید شده بودن که نگو.استراحت کردن.همه رو معرفی کردم.شب خوبی داشتیم.رفتیم جایی که بود ساک و مدارکشون رو برداشتن رفتیم تایباد.اونجا رفتیم بیمارستان ولی مستقیم بردنمون سردخونه سید۴روز بود مرده بود.کفن و دفنش کردیم کسی رو بغیر الهام و دخترش نداشت.همون تایباد دفنش کردیم پول دادم یارو اسم وفامیلش رو گفتم.که تا چهلم براش سنگ بزاره قبرشو درست کنه که برگشتیم ببینیم.الهام گفت الان چکار کنم.گفتم برمیگردی سر خونه زندگیت سرکارت بادخترت زندگی میکنی.گفت علی تنهام پدر مادرم پیر شدن داداشم دکتره ولی آلمانه من بینشون غریبه ام.گفتم احمق دنبالت می‌گردن غریبه چی هستی تو.به حرفم گوش داد.بردمش پیش خودم.قبل اینکه برسم به خاله گفتم بگو خواهر زنم با شوهرش بیان خونه ما کارشون دارم.توی راه همه زندگیمو برای الهام تعریف کردم.خیلی برای پدربزرگش و خانوم من گریه کرد.شب بود رسیدیم خونه.ساعت۱۲شب بود گفتم حتما صبر کنید الان میرسم کار مهمی دارم.وقتی رسیدم.خودم رفتم بالا.اوردمشون پایین همه اومدن خاله وپسرم.باجناقم و زنش حتی مادر زن دیوسم که هنوز زنده بود.گفتم صبرکنید الهامو دخترش رو آوردم پایین. با مادرش مات نگاه هم بودن.یک لحظه پریدن بغل هم باباش بدبخت دوباره غش کرد.خیلی اینو دوست داشت‌.خیلی پیر شده بود از غم دوری الهام.وقتی به حال اومد.چند بار منو بوسید دستمو بوسید‌‌گفتم نکن داداش من.رفتیم خونه تا صبح بیدار بودیم خندیدیم گریه کردیم.از فرداش روز از نو روزی از نو.پسرم رفت سر درس و دانشگاهش.دختر اینو با هزار تا کلک مدرسه ثبت نام کردم.خودش پیشم کار می‌کرد.همون سوئیت کوچیکه دستش بود.داشت دوباره رنگ و رو می‌گرفت تپلی میشد.شده بود یک زن۳۸ساله زیبا جا افتاده.دوباره داشت خوب کار رو یاد می‌گرفت.در ضمن بشدت مذهبی بود.رفته بود وضو می‌گرفت کون تپلش سمت من بود نگاهش کردم‌.رد شدم ازش منو دید.گفت هنوزم که بی حیایی.گفتم یادش بخیر.گفت علی همون اشتباه من منو بیچاره کرد‌خدا گذاشت توی کاسه ام.اگه گناه نمیکردم سختی نمیکشیدم‌.ببین خاله فاطی بهت خیانت کرد.زود مریض شد مرد،عمو رضا باخاله اون کارو کرد از بعد از اون مریضیش بیشتر شد،شوهرم سید بود اما بهم دروغ گفت منو برد افغانستان خیر از زندگیش ندید.من توی این مدت خیلی فک کردم.که مکافات دنیا تو همین دنیاست.آه مظلوم سنگینه گرفتارت میکنه.من دیگه توبه کردم.گفتم مگه الان من بهت چیزی گفتم که تو بهم اینجوری میگی‌.من بهت اهانتی کردم.من خودم دختر و پسرم بزرگن.خودم سن و سالم بالا رفته.چی فک کردی؟درضمن برو ‌پیش این متخصص پوست که توی این ساختمان پزشکان سرخیابونه خانومه.این چندتا خال تخمی رو از اون صورت قشنگت بردار.زشته مگه تو افغانی یا کولی هستی که اینا رو زدی.گفت اینها نشانه ایل و طایفه شوهرم بود.گفتم ریدم به نشانشون.خندید گفت بی تربیت توی صورت من هستن ها.گفتم ای وای ببخشید.خندیدم.غروب خودم بردمش جای دکتره با لیزر خیلی راحت پاکشون کرد.بعد از اون چندجلسه رفت پاکسازی چهره.تا اینکه صورتش عین برگ گل شد.همه جا با خودم میبردمش خاله چون بچه دوست داشت ازلهجه دختر اینم خوشش میومد پیش خودش نگهش می‌داشت.شب بود با هم دور میزدیم رفتیم رستوران.گفت علی چرا اینقدر هوای منو داری.گفتم یعنی نمیدونی دوستت دارم.گفت برای چی.تو که دو رو برت پر دختر و زنه ،،زنهای جوون و خوشگل،گفتم مگه تو پیر و بدشکلی.گفت علی اذیتم نکن.گفتم چرا مگه چکارت کردم.گفت علی من نمیتونم باهات رابطه داشته باشم.گفتم مگه من از تو رابطه خواستم.گفت علی تو رو خدا نکن باهام اینکارارو.خیلی مواظب منو

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:12


میکردو تربیتشون می‌کرد.خودم خرج زنم و میدادم هر ماه می‌ریختم حسابش بیشتر هم می‌ریختم.اون هم با مادرش خونه پدریش زندگی می‌کرد.چندوقت بعدش کرونا اومدوزیاد وهمه گیر شد.این زن کوسخول من هم مادرش مریض میشه میبردش داروخانه دارو بگیره.بدبخت سرطان ریه هم داشت کرونا گرفت‌…ازبیمارستان بهم زنگ زدن رفتم پیشش.نامه برام نوشته بود.ازم خیلی طلب بخشش کرده بود.با اون همه که خرجش کردم بازهم فوت شد
خدا رحمتش کنه رفت و راحت شد‌ولی خانوم جدیدم گفت اوضاع ایران خرابه بیا بریم خارج گفتم نه من بچه هام هستن خاله هست نمیام.گفت علی طلاقم بده من اینجا بمون نیستم.زن خوشگل و آرومی بود اما سبک زندگیش ب من نمی‌خورد.خیلی دلش می‌خواست باکلاس زندگی کنه.خودش بدون دردسر طلاق گرفت رفت.من موندم و خاله۶۰ساله و بچه ها.خاله دلش کیر میخواست ولی من نمیخواستم پیرزن بکنم.ازش دوری میکردم.اخه من فقط بالای۴۰سالم شده بود.بدجور مست بود.ولی خیلی هواشو داشتم مواظبش بودم.دیگه زمانی بود که همه گوشی داشتن.شب بود شام خوردیم بهم اس داد علی ساعت۲بیا همون سوئیت قدیمی پایین.نوشتم خاله زشته بچه ها بزرگ شدن.گفت علی دلمو نشکن.من هم آدمم دیگه.گفتم باشه ولی دیگه خبری نیست ها گفت باشه.فقط بیا.ساعت دو رفتم پیشش.لخته لخت بود تپلی شده بود سینه هاش آویزون بود.ولی سفید بود.خودش لختم کرد.گفت علی چنان بکن که کوسم تاچندوقت دلش کیر نخواد.خودمم از بعد رفتن همسر دومم اصلا رابطه نداشتم.کوسش تنگ و نرم بود.یکربعی خوب گاییدمش.با۶۰سال سن چنان آب کسی داشت که نگو.حال کرد همونجا دوش گرفتیم.رفتیم بیرون.هفته.سال۴۰۱ بودکه دوباره دانشگاه‌ها مدارس باز شده بودن.دخترم هم دانشگاه قبول شده بود.مشهد.بردمش اونجا برای خوابگاه.چندروزی درگیر بودم خوابگاه نبود.آخرش هم براش خونه اجاره کردم دوتا دختره دیگه هم بنده خداها پدراشون وضع چنان خوبی نداشتن بی جا ومکان بودن.اونها رو هم بردمشون پیش دخترم اینقدر خوشحال بودن حدنداشت.خوابگاه‌های دخترانه کثیف بود.جانداشتن.مثلا دانشگاه دولتی قبول شده بودن.من نزدیک دانشگاه براش خونه گرفتم گرون هم بود اما ارزش داشت خیالم راحت بود‌…پدراشون چقدر تشکر کردن.گفتن ماهم تابنونیم توی کرایه سهیم میشیم.اونا تون موقع می‌دونستن وضع مالی من خوبه چون بنده خداها یکی اصلا ماشین نداشت یکی دیگه…پراید داشت.بردم براشون لوازم خونه هم گرفتم و زندگی کوچولو دانشجویی توی سوییت۵۰متری راه انداختم.مغازه دست پسرم و خاله بود.خیالم راحت بود.چندتاکارگرم داشتم.گفتم برم حرم زیارت.دخترم نیومد گفت میخام با دوستای جدیدم خونه امون رو مرتب کنیم.براشون تخت خواب و کمدومیزتحریر ومبل گرفته بودم زیادجا نبود.داشتن مرتب میکردن.خودم رفتم حرم.مهرماه بود امامشهد خیلی گرم بود.از حرم اومدم بیرون ظهر بود رفتم توی رستوران توی خیابون امام رضا یا همون خیابون تهران سابق مشهد.رستوران خیلی هم شلوغ بود.داشتم سوپ پیش غذا میخوردم من نزدیک دم در زیر کولر نشسته بودم.همون لحظه یک دخترشاید۱۳سالش میشد اومد داخل چندتا قرآن دستش بود.ازین تو جیبیها.گفت عمو قرآن میخری لهجه بلوچی هم داشت.لباس بلوچی هم داشت.عمو بخرین دیگه.دونه ۱۰هزارتومنه بخدا گرسنه ام میخوام برم ساندویچ بخرم بخورم.من گفتم بیا اومد.۵تاازش خریدم.من خودم فروشنده کتابم.میدونستم قیمت واقعیش چقدره.کلا۷تاسوره کوچیک توش بود.ولی چون التماس می‌کرد گرفتم.برای خودمو ودخترها. گفتم بیا بشین برات سفارش ناهار بدم.اگه که واقعا گرسنه ای.گفت بخدا عمو از دیشب چیزی نخوردم…گفتم بشین گفت خب مامانم هم هست.گفتم برو بگو بیاد.گفت اشکال نداره.گفتم چی اشکالی غذا میخوریم پولشون رو میدیم.گفت آخه اینا ما افغان ها رو میندازن بیرون.گفتم نه بیا پیش من میگم مهمون من هستن.رفت گفت مادرش هم اومد.تا سلام دادو نشست قیافه و چشماشو دیدم با اون خالهای روی پیشونی و چونه اش.خیره شدم بهش.گفت چی رو نظاره میکنی.گفتم الهام مگه تو افغانی که با لهجه حرف میزنی.تا صدامو شنید فرار کرد.دختره میخواست در بره گرفتمش.گفتم صبر کن عزیزم گریه نکن.من چند ساله دنبال مامانت میگردم.اسمش الهامه.گفت ها عمو.گفتم بابات کجایه گفت تیر خورده گوشه بیمارستانه توی تایباده. گفتم بابات شیخه.سیده گفت ها عمو.تو مگه مارو میشناسی گفتم آره عزیزم من فامیل مامانتم. تو که فقط افغانی نیستی نصفت ایرانیه.اسمت چیه.گفت زهرا.گفتم هم اسم مامان بزرگتم هستی.گفت ها مادرم گفته هر وقت من‌و میبینه یاد مادرش میفته.برا همین اسمم زهراست بی بی هستم دیگه.گفتم بشین ناهارتو بخور مادرت برمیگرده.گفت نه اون نمیاد گفتم میاد اون ازم خجالت کشید هر جا بره برمیگرده.صاحب رستوران پرسید جریان چیه داداش شر نشه.گفتم نه خیالت راحت.فامیل گمشده من هستن بعد ۲۰سال پیدا کردمشون.گفتم زهرا جان مامانت که یک پسر داشت گفت اون

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:12


زحمت دوباره بیدارش کرد.گفت عموعلی بزار لای کوسم میخام کیف کنم.گفتم باشه.سرپا ایستاد زیر پاش بالش کلفت گذاشت که قدم بهش برسه.آخه کوتاه بود.باید خم میشدم.گفت سرپا لایی بده.گذاشتم لای پاهاش خودش سفت می‌کرد پاهاشو.گفت علی جون چقدر دلم کیر میخواست.از وقتی کیر تو رفته لای پاهام کیر دوست پسرمو دوست ندارم کوچیکه.گفتم پس حال کن باهاش.گفتم کونتم گذاشته گفت آره.اما انگاری انگشتم میکنه‌.گشادم کردی.شک کرده بهم.ولی چون دائم مغازه ام میدونم تعقیبم کرده.نمیتونه ازم آتو بگیره.گفتم پس خودم میکنمت.مال خودمی.گفت بکن که فک کنم دیگه نمیتونی منو بکنی.گفتم چرا.گفت میخواد بیاد خواستگاریم.بعدشم خاله من بعد خودش هست.گفتم آره راست میگی. چقدر محکم سینه هاشو میچلوندم چقدر لایی کردمش.‌همچین لای پاش خیس میشد انگاری شیلنگ آب بستی لای پاهاش…رومبلی گفتم خم شو سوراخشو دیدم گفتم ولی الهام ازش خیلی کار کشیدی ها.گفت میدونم از وقتی منو کردی میرم حموم خودمو بگا میدم اون شیر آب کلفت تو حموم که مثل کیره رو چربش میکنم میدم بره توش کلفته خوشم میاد.گفتم صبر کن.رفتم کرم اوردم کیرمو هم چرب کردم.دادم داخلش ناله کرد.وای خدا باز این کله گنده رفت توش.گفتم عجله نکن هنوز بقیه اش مونده.گفت نکنی پاره تر میشم ها.گفتم دیگه دیره باید جر کامل بخوری.گفت نه تو رو خدا.باز میمیرم از درد.گفتم باشه آروم میکنم.چربش كردم.های در می‌آوردم های میکردم توش.سوراخش عین خون قرمز میشه.چند بار کردمو درآورد.خودش تف زد منم همینجور دادم داخل محکم گرفتمش.تقریبا۲۰ تا۳۰تا تلمبه خوب و سنگین بهش زدم جیغ و دادش رفت هوا.تمام آبمو ریختم داخلش.گفت،داغم کردی دمت گرم اصل گاییدن اینه.بخدا حیف که خاله زن توست اگه نه حتما زنت میشدم هرشب هم بهت میدادم.بردمش حموم چقدر شستمش.تمام پشمهای کوس وکونش و تمام پاها و زیر بغلشو تراشیدم…گفت مامانم گفته تا شب عروسی نزنم.گفتم مامانت گوه خورده اون دیوونه است.گفت عموعلی چرا فحش میدی.گفتم چون ازون واز مامانش بدم میادجنده و ۷خط هستن.خندید.گفت بدکینه ای هستی ها.توی حموم ازش نمیتونستم دل بکنم.تا۴صبح همش باهاش بازی می‌کردم لایی میکردم اون سینه های نازشو میخوردم.بعدش که اومدیم بیرون.زودی تلفن زنگ خورد.گفتن بچه پسره بدنیا اومده…کیف کردم.
پسرم سامان بدنیا اومد زندگی قشنگیهای دیگه پیدا کرد.خاله اینا که قرار بود اول تیر برسن.باز هم ماندن تا آخر تابستون.توی تابستون پسره اومد خواستگاری الهام و دادنش.توی کارگاه کفاشی کار می‌کرد.درس شیخی هم میخوند شبیه بربرها وچینی ها بود.خانواده ای هم نداشت ولی وضعش بد نبود.زودی هم درآورد رفتن خونه خودشون…من که بهش شک داشتم.پدرش رفته بود تحقیقات همه گفتن آدم خوبیه آخر تابستون بود.من برا خودم یک پژو۴۰۵ زرشکی موتور۲۰۰۰خریدم.خیلی تمیز بود.الان دیگه یک پای بازار کتاب منطقه بودم.کاغذ هم کار می‌کردم.مغازه خودمو فقط کرده بودم فروش کلی کاغذA4وغیره‌.نزدیک مدرسه ها بود اون زمان ما خودمون کتاب‌های درسی رو هم توزیع می‌کردیم.هنوز الهام برای من کار می‌کرد.از وقتی شوهر کرده بود چون شوهرش داشت شیخ میشد کمتر آرایش می کرد محجبه شده بود.چقدرم چادر بهش میومد.ولی ساکت بود حرفی نمیزد‌.چند روزی از آبان گذشته بود دیدم رفت تو روشویی بدجور حالت تهوع گرفت.گفتم مبارکه گفت چی حالم بهم میخوره مبارکه.گفتم نی نی مبارکه.گفت نه یعنی حامله ام.گفتم آره دیگه قیافت میگه مادر شدی.گفت وای خدایا بدبخت شدم…گفتم چرا چی شده.گفت بعدا بهت میگم. اونروز حرفی نزد.چند روز بعد اومدن مغازه با شوهرش یک جعبه شیرینی هم آوردن.واقعا حامله بود.شوهرش گفت ما باید بریم مشهد درس من توی قم تموم شده اینجا هم همینطور مدرکم رو گرفتم میخوام برم مشهد شهرمون اونجا هم کارگاه کفش بزنم هم از شغل اصلیم آخوندی توی حرم استفاده کنم.الهام خیلی دل نگران بود.ولی حرفی نمی زد.من هم چیزی نپرسیدم و بقیه حقوقشو دادم و بعد چندروز اسباب وسایلشون رو برداشتن رفتن.خواهر خانومم خون گریه میکرد.همش ناراحت بود.توی این مدت تا نزدیک عید خاله اینا برگشتن شوهرش خیلی خوب شده بود.حساب کتاب کردیم.گفتم من میخوام برم برای خودم کار کنم دیگه پیش تو کار نمیکنم.این مغازه و اینم حسابتو انبارت. گفت نه نرو بخدا من بیشتر از یکسال دیگه زنده نیستم.گفتم ببین به درک که هستی یا نیستی.من میخوام سگ رو ببینم توی دیوس رو نبینم.الانم که اینجام فقط بخاطر خاله است نه تو.گفت علی من میدونم که جریان رو فهمیدی.میدونم که تو هم تلافی کردی.خاله گفته.من که ناراحت نشدم.گفتم چون بی غیرتی ولی من برای اینکه سرم کلاه گذاشتی هیچ وقت نمیبخشمت.من که بی غیرت نیستم.تو برای اینکه منو پاگیر خودت کنی دختری رو بهم پیشنهاد دادی و بهم خونه جهیزیه دادی که غیر خودت دو نفر دیگه هم بهش دست درازی کرده بودن.گفت ب

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:12


خدا تلافی میکنم.فردا میبرمت محضر ۳دانگ کامل مغازه و خونه و حتی ماشینا رو به نامت میزنم.تو مث پسر منی…منو حلالم کن.دارم میمیرم. من عاشق این کتابفروشیم هستم دوست دارم همیشه چراغش روشن باشه و درش باز باشه.فقط تو تونستی حتی بهتر از من اینجا رو اداره کنی.دیگه شریکیم ۵۰ پنجاه.تازه خاله هم تنهاست گناه داره تو رو هم دوست داره.نگهش دار کسی نمی‌فهمه.من دیگه بدنم کشش شیمی درمانی نداره.نهایتا تا یک سال زنده باشم یا نه.فردا صبحش به قولش عمل کرد و نصف اموالش رو داد به من. نصف دیگه شو داد خاله.بچه های برادرش همه نقشه کشیده بودن بعد فوتش چون بچه نداشت همه رو هاپولی کنند.ولی دیگه کور خونده بودن.با کمک وکیل همه کارا رسمی انجام شد.نزدیک عید و سال جدید بود که خاله گفت همه با هم بریم مشهد زیارت هم بریم خونه الهامو ببینیم.پدر مادرش چندبار رفته بودن اما مانرفته بودیم.همه راه افتادیم اولش رفتیم زیارت و بعدشم بریم خونه الهام.چون ماه۶بارداریش هم بود گفتیم خوشحال بشه گناه داره.ولی هرچی زنگ میزنیم کسی برنمی‌داشت.رفتیم خونه اونا گفتند دوهفته است از اینجا رفتن.آقا پس چرا اصلا نه به مادرش و پدرش چیزی نگفتن‌.مادرش خیلی نگران بود انگار چیزی میدونست نمی گفت.رفتیم دفتر حوزه علمیه که ازش خبر بگیریم.گفتند اون آخوند سید افغانی بوده.سیدمحمد سهل.با زن وبچه کوچ کرده هرات افغانستان.پدرش همونجا توی بغلم سکته زد غش کرد.عمو ابراهیم می خواست از غصه بمیره.هیچی دیگه مسافرت به کام ما زهر شد.برگشتیم.تا تابستون خبری ازش نبود.آخر تابستونی کسی زنگ زد خودشو معرفی کرد.شوهر الهام بود.گوشی داد بهم گفت عموعلی خوبی منم الهام.گفتم دختر تو کجایی دلمون برات یکذره شده.گفت عمو من با بچه و شوهرم هرات زندگی می‌کنیم حالمون خوبه بگو مامان و بابام نترسن زندگیم خوبه.بعدشم قطع کرد.
همون موقع من زنگ زدم به پدر زنم و مادر الهام جریانو گفتم.پدر مادرش بعد از کلی دوندگی رفتن افغانستان چند روزی بودن و دختره رو دیدن یکمم خوشحال شده بودن.چندتا عکس هم گرفته بود.الهام وسط ابروهاش و چونه اشو چندتا خالکوبی دایره کوچک آبی زده بود.یکم سیاه شده بود.معلوم بود وضعی ندارند.خلاصه که بچه من داشت بزرگ میشد.عمورضا دو سال بعد مرد.تمام اون کتابفروشی موند برای من خاله همه چیزو بهم داد.پنهونی از فاطمه خوب کوسی بهم میداد.روز به روز هم جوون میشد.ایران پیشرفت می‌کرد.ماشینهای خوب تکنولوژی اومده بود.ما خودمون خیلی مغازه رو گسترش دادیم چندتا فروشنده و اپراتور داشتیم.دخترم هم بدنیا اومد.خاله مواظبشون بود.سال ۹۰پدرزنم با موتور خورد زمین بنده خدا چندوقت تو کما بود بعدشم مرد.مادر زنم وبال گردن من بود.خیلی تو زندگیم دخالت می‌کرد.من از دست اون شبها میرفتم پیش خاله سیمین میخوابیدم اونم از خدا میخواست.وضع مالیم توپه توپ بود.سال۹۵خانومم بشدت زمستون مریض شد.وقتی بردمش دکتر وعکس برداری گفتن تومور توی ریه هاشه.سریع شیمی درمانی و شروع کردم تقریبا خوب شد پسرم ماشالله داشت بزرگ میشد.سال۹۹.آماده دانشگاه میشه قبولم شده بود.که کرونا اومد.مادر زنم مث سگ پیره غرغرو شده بود.به فاطی گفتم حوصله اشو ندارم یا من یا مامانت گفت علی گناه داره.گفتم من گناه ندارم چندساله جور این کفتار پیر رو میکشم.گفت علی چکارش کنم.گفتم با حقوق بابات بزار بره خانه سالمندان.قبول نمی‌کرد.من هم یک آپارتمان اجاره کردم. اونجا چرا دروغ این منشی خوشگلم که اسمش فروغه برای خودم عقدش کردم.چند وقتی نبود که فاطمه به تحریک مادرش و خواهرش ازم شکایت کردن که رفته زن گرفته.حتی پسرم و دخترم شهادت دادن مادرشون‌.پدرمون رو کنار گذاشته و گفته مادرم تنهاست.گفتم آقای قاضی من که حرفی نداشتم چندساله خرجشو دادم راه بردمش همش توی زندگی من دخالت کرده.الان دیگه نمیتونم.گفتم یا من یا مادرت.گفت مادرم.خب من هم رفتم پی زندگیم.همین بچه های منو خاله خانمم بزرگ کرده.اینها بهش میگن مامان سیمین.حاجی گفت به هر حال شما جرم کردی و باید مهریه بدی.گفتم به بچه ها بگین برند بیرون رفتن بیرون.نامه۲۰سال قبل رو رو کردم.که خود فاطی و پدرش امضا کردن انگشت زدن.قاضی گفت خانوم این درسته.امضا شماست.فاطی گفت نامرد هنوز اینو داریش.گفتم نشنیدی گوزی برای روزی.قاضی خندید.گفت پس درسته.خانوم طبق این نامه به شما هیچ چی تعلق نمی گیرد.خودتون برای موندن شرط کردین.الان هم آقا حرفی نداره.مادرتون بره خونه سالمندان.آقا یک شب پیش شماست یک شب پیش خانوم جدیدش.استطاعت مالیش هم که عالیه.چی میخوای.قبول نکرد گفت من مادرمو میخوام شوهر نمیخوام.آقای قاضی بگین طلاقمو بده.گفتم هر جور دوست داری.بچه ها همونجا گفتن ما پیش بابا هستیم نمی‌آییم پیش مامان.تقریبا چند ماه کشید.که رفت از پیش من.من موندم و خاله با بچه ها.خاله مث شیر ماده ازشون پرستاری میکردو نگهداری

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:12


چرخید کشید پایین.دیدم یک تکه گوشت از گوشه کونش بیرون زده قشنگ جر خورده خونی هم هست.گفتم نترس خودش خوب میشه.گفت نشد چی.گفتم خودم میبرمت دکتر میگم خانوممه.گفت عمو دردم میاد.گفتم تو رو خدا ببخش منو خیلی حال کردم از دماغم نیار دیگه.گفت پس بوسم کن.باشه چشم خوشگله من.رفت اتاقش من هم همه چی رو جمع و مرتب کردم.برگشتم توی رختخواب.فاطمه بیدار بود…گفت خوش گذشت…گفتم چی خوش گذشت…چی میگی.گفت منو احمق فرض نکن.اشکالی نداره تو مرد خوبی هستی.من هم از اول بهت خوب نرسیدم.میدونم دلت سکس میخواست. چند ماه باهام قهر بودی خودم مقصر بودم بعدشم که سنگین شدم.ولی مواظب باش.مال تو بزرگه اثرش میمونه.گفتم ببخشید فاطی جون.یک آن بخدا از خجالت گریه ام گرفت.برگشت طرفم.گفت اشکال نداره گریه نکن.بهت حق میدم.تو جوونی،هوا گرم بود ها ولی از خجالتم سرمو کردم زیر پتو.بلند شد نشست رو سرم پتو رو داد کنار.لبامو بوسید‌.گفت میگم خودتو آزار نده.گفتم دست خودم نبود شیطون رفت تو جلدم.نمیتونم بهت نگاه کنم.گفت چشاتو باز کن کارت دارم.گفتم بزار بخوابم شاید تو خواب بمیرم.چون منم بتو خیانت کردم.گفت خدا نکنه.منو بچه رو تنها بزاری دیوونه.نگو از این چیزها.بیا بغلم کن.گفتم بچرخ تا بغلت کنم…اگه نه نمیتونم.گفت باشه برگشت دستمو گذاشتم زیر سرش بوسیدمش.گفت بخواب دلتو آروم کن.من هم بخشیدمت.گفتم ولی فک کنم کون الهام پاره شده.گفت وای مگه کردی توش؟گفتم آره گوشت کونش زده بیرون نمیره تو.گفت خاک بر سرمون شد.اگه به آبجی بگه چی.گفتم نمیگه پیشم آتو داره.با یکی دوسته اون کونش میذاره.گفت نه.الهامو میگی گفتم اره‌ولی تو بهش نگو چون قول دادم بهش.ولی طفلکی درد کشید.خیلی دوستم داره.دختر خوبیه.گفت نبینم برام هوو درست کنی.گفتم نه تو خوشگل تری.من اگه هوو بیارم سعی میکنم حتما از تو خوشگل تر باشه تا پیشت زبون کوتاه نباشم.گفت اوه چه غلطا.چشماتو در میارم.الانم چون میدونم خودم کوتاهی کردم بهت چیزی نگفتم اگه نه کیرتو از بیخ میبریدمش. خندیدم.گفت بخدا راست میگم.گفتم حالا با کون داغون این چکار کنیم.گفت خودشم خوب میشه‌.نترس.خلاصه که بغل هم یک‌کم چرت و پرت گفتیمو خوابیدیم.صبحی با کلی خجالت بیدار شدم صبح که نبود نزدیک ظهر بود.رفتم دستشویی دیدم درش بسته است.در زدم الهام اون تو بود.خیلی طول کشید تا اومد بیرون گفت عمو علی دارم میمیرم کونم پاره شده نمیتونم دستشویی کنم.میری برام دارو بگیری.گفتم باشه بشین تا برم…گریه توی چشماش بود.بوسش کردم گفتم ببخشید دیگه.گفت اشکالی نداره ولی تو رو خدا برو زود برو.رفتم داروخانه شبانه روزی بود.یه جوونی بود.گفتم داداش بیا.خوبیش این بود خلوت بود.آرومی جریان و گفتم خندید.رفت یک شیاف برای درد آورد بایک پماد.گفت اگه خوب نشد.باید بره پزشک متخصص.نگاه کردم پماد تریامسینولون بود.گفتم داداش این که پماد عرق سوز شدن.ما سرباز بودیم عرق سوز میشیم اینو بهداری ارتش میداد.گفت تو چیکار داری بده بهش بزنه یک ربعه خوب میشه.خلاصه که رفتم خونه طفلکی دلم رو بود‌.گفتم بکش پایین چند دقیقه دندون رو جیگر بزار خوب میشی.گفت باشه.اول پماد زدم آروم آروم داخلش هم دادم.بعدش شیاف رو گذاشتم.گفت چه خنک شد.گفتم نیم‌ساعت تکون نخور خوب میشی.رفتم دستامو شستم.چایی دم کردم دیدم فاطی هم بلند شد.نزدیک ظهر بود.گفتم میرم پیتزا میخرم.رفتم اتاق بپرسم الهام چی میخوره.دیدم طفلکی دردش آروم که شده خوابه خوابه.رفتم ناهار رو خریدم و برگشتم.خلاصه که به هر بدبختی بود.الهام چندروزی طول کشید تاخوب شد.ولی در سوراخ کونش همیشه یک قلمبگی بود.دیده میشد.دیگه آخرای خرداد بود موقع زایمان فاطمه بود درد داشت بردیمش بیمارستان.وسایلش رو هم بردیم.غروب بودبردمش.تاساعت ۱۲شب بود من و الهام و مادرش رفتیم بیمارستان پیش ننه فاطی که مواظبش بود.به دخترش گفت تو وایستا.الهام تو با عموعلی برین خونه اینجا شلوغ میشه.ولی گوش به زنگ باشید زنگ زدم علی زود بیا.گفتم باشه.وقتی رسیدیم خونه الهام گفت عموعلی فیلم ببینیم گفتم مث اینکه دوباره دلت هوس شیاف کرده.گفت باور میکنی کونم کیر میخاد.یکماهه دلم میخاد دوباره منو بکنی.عجب کیری داشتی.چراغها رو خاموش کردم.رفتم تلویزیون رو روشن کردم فیلم برعکسی سکس از پشت بود.خودش لخته لخت شد.چه سینه هایی داشت بی پدر مادر.گذاشتم دهنم نوبتی مداوم میخوردمشون نوکشون گنده و بزرگ شده بود.چقدر کوسشو خوردم چقدر کون قشنگشو لیسیدم. 69 شدیم چقدر خوردیم مال همدیگه رو.کله کیر خوشگلمو بزور می‌کرد دهنش.ابمو دادم خورد.گفتم تو رو جون علی در نیارش همه رو بخور دوست دارم.گفت عموعلی توی لپام پر آب کیر شد.گفتم برگرد.یکجور چوچولشو مکیدم که ناله میزد.وقتی آبش ریخت بیرون دهنم خیس و تلخ شد.لخت بودیم فیلم می دیدم.رفتم دستشویی با آب سرد شستم.اومدم خودش دوباره شروع کرد ساک زدن.با کلی

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

04 Nov, 16:11


قشنگی.تپل و سفید کمی پشمالو.چقدر خوردمش.شلوارش تا زانو پایین بود.لیسش میزدم.دیگه شک نداشتم بیدار کامله چون صدای نفس هاش عوض شده بود.چرخوندمش پشت.خودشم همکاری کرد.کون قشنگ و فوق‌العاده ای داشت.زبون انداختم توی کونش چقدر خوردمش.چقدر کوسشو از پشت میخوردم خودشو عقب میداد.حال می‌کرد عجیب‌دستمو بردم بالا نوک سینه اشو مالیدم.زبونم روی چوچوله بود‌.با لبهام مکیدمش توی دهنم.آه عجیبی کشید.ناله سر داد.نوکشو بیشتر مالیدم.پاهام طرف صورت اون بود.کونش طرف من صورتم توی چاک کونش بود.دیدم دستشو آورده دنبال کیر میگرده.من هم درش آوردم گنده و بزرگ شده بود.این همینجور که می‌گشت دنبالش تا دستش خورد به کیرم.عین اینهایی که برق میگیرتشون پرید بالا برگشت طرفم.گفت وای خدا این چیه.گفتم هیس نترس کیره دیگه.گفت وای چقدر بزرگه‌.گفتم بگیرش دستت نترس ازش.گفت بخدا اول فک کردم رون پاته.وقتی کله اشو خورد دستم.فهمیدم کیره.وای عمو با این خاله رو میکنی‌گفتم پس میرم کیر قرض میکنم.گفت وای گناه داره که.گفتم بیا برام بخورش خیلی دلم سکس میخواد.گفت اصلا توی دهنم جا میشه که بخورمش.گفتم یک کاری بکنش دیگه.تو به من خیلی مدیونی هم کار خوب بهت دادم هم مزد خوب هم مواظبتم. تازه به کسی هم نمیگم که داری چیکار میکنی.خودش اومد بوسم کرد.گفت میدونم خبر داری ولی مهربونی.دلم میخواست کیر تو هم کوچیک بود الان بهت کونی میدادم که هيچ کس به کسی نداده بود.گفتم اشکال نداره بخورش میزارمش لای پات هم تو کیف کنی هم من.گفت باشه.ولی خاله بیدار نشه.گفتم نه تا جیشش نیاد بیدار نمیشه.براش زدم شبکه سکسی فیلمو که دید دهنش باز موند.گفت وای اینا چیه گفتم نشنیدی فیلم سوپر سوپر که میگن اینهاست دیگه.گفت یک‌کم ببینیم بعد بخورمش.گفت ببین پشتتو بکن بهم بزارم لای کونت.گفت باشه.گذاشتم لای کونش.تا رفت لاش گفت وای چی بزرگه پاهام از هم باز شد.وای چی بلنده نصفش ازین طرف زده بیرون.گفتم ساکت باش فیلمتو ببین.دستشو خیس کرد مث سوراخ ساخت من تلمبه میزدم اونم از جلو میمالوندش.دست گذاشتم سینه های نازشو گرفتم‌.خودمو کشیدم بالا پشت گردنشو بوسیدم.دیگه کنترلم دست کیرم بود.دمرش کردم از پشت گذاشتم لای کون و کوسش انقدر عقب جلو کردم که آبم اومد ازون لا ریخت روی روفرشی.گفت وای نمیدونی چند بار آبم اومد.چقدر کلفته تمام روی کوس رو پر میکنه.بره توش چکار میکنه.گفتم انشالله بزرگ شدی شوهر کردی یکبار توش میکنم…گفت نه بابا کی جراتشو داره.گفتم میگن بعد زایمان زنها گشاد میشن فقط کیر کلفته که مستشون میکنه.گفت حالا کو تا اون وقت.گفتم ولی باید هر شب بهم لایی بدی گناه دارم تخمام داشت از پر آبی میترکید…سریع روفرشی و پاک کردیم.داشتیم میوه می‌خوردیم فیلم می‌دیدیم.خیار متوسطی دستم بود گفتم کیر دوست پسرت اینقدر میشه.گفت کلفتیش آره اما قدش نه.گفتم میچرخی اینو بکنم کونت گفت وای نه دردم میاد.اینم کلفته.گفتم بزار کرم بیارم آروم میکنم.گفت باشه فقط زود.توی فیلم هم مرده داشت کیر مصنوعی ولی کلفتشو می‌کرد کون زنه.گفتم بچرخ.چرخید گفتم بادستات آروم بازش کن.گفت باشه باز کرد.کرم و زدم چربه چرب شد.خیار رو آروم آروم باصبر و حوصله دادم توش.نق نق می‌کرد.وهای لای کونشو ول می‌کرد دوباره میگفتم بگیرش بادستت باز می‌گرفت.کم کم نصف بیشترش کونش بود.گفتم الهام یک‌کم بزارم توی کونت.گفت بخدا عمو علی الان با اون خیار دارم از درد میمیرم.کله کیر تو اندازه یک سیبه. اگه بره تو کونم که نمیره پاره شدنم صددرصده. گفتم قربونت بشم اگه نرفت…فشارش نمیدم که اگه رفت هم فقط سرشو میزارم که زود آبم بیاد باشه خب.گفت تو رو خدا مواظبم باش.پاره نشم آبرومون میره.گفتم نه خیالت جمع.کرم زدم زیاد خیاره رو کشیدم بیرون چوسش هم اومد.گفت آخ گفتم جانم اشکالی نداره نفس کشید.خندید.گفت خیلی بی ادبی.گفتم بازش کن قربون دختر برم.با دستش تا تونست از هم بازش کرد.جدای کرم تف هم زدم کیرم سفت مث سنگ شده بود.دادمش تو کونش با یک فشار سرش رفت داخل …گفت وای مامان کونم ترکید.گفتم هیس ساکت باش،درش نیار خوشگل من.تو رو خدا بزار توش بمونه.گفت عمو علی نفسم در نمیاد.گفتم الان بهش عادت میکنی.خودشو ول کرد روی زمین باور کنید کیرم توش گیر کرده بود.نه جلو می‌رفت نه عقب میومد.سینه هاشو مالوندم.گفت تو رو خدا درش بیار دارم میمیرم.گفتم شلش کن بکشم بیرون.گفت باشه.دستمو گذاشتم دهنش تا شل کرد دادمش داخل کونش.دستمو محکم گاز گرفت.زیر دستم جیغ جیغ می‌کرد. همون لحظه آبم اومد ریختم توش.محکم کشیدم بیرون.وقتی درش آوردم بیشتر گریه کرد.التماسش کردم تو رو خدا ساکت شو.مگه نگفتی دوستم داری.هیچچی نگفت دویید توی دستشویی شلوارشم تا نصفه پایین بود.رفت دستشویی شاید ۲۰دقیقه اون تو بود.رفتم در زدم.اومد بیرون گفت گوشت کونم زده بیرون نمیره داخل گفتم کو داگی کن روی مبل.

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:04


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:03


رفتن.
و بعد چند دقیقه خداحافظی کرد و با دو سه تا لب گرفتن از خونه رفت بیرون.
من بعد ها فهمیدم که این علی حرومزاده که یک ساعت تو کس زنم تلمبه میزد . همون آقای کریمی اداره هستش.
اما من واقعا نتونستم اقدامی بکنم. با اینکه یه مدرک خیلی خیلی موثق دارم. اما هر بار که میخوام اقدام بکنم یا حتی به خود عسل بگم . انگار یه حسی جلو دهنم رو میبنده و من واقعا گیر افتادم تو همچین حالتی. یه حسیه بین شهوت و خود درگیری و و انگار هوس دوباره دیدن یه فیلم جدید. که فعلا تا حالا دوباره اتفاقی نیوفتاده. البته نیفتاده که نمیتونم صد در صد بگم. تو خونه و ماشین که من دوربین گذاشتم نیوفتاده. اینکه بیرون از این دو جا باز هم عسل بهش کس داده باشه رو نمیدونم. اما این رو میدونم که از او روز به بعد رغبت رابطه و سکس و حتی بغل کردن عسل رو ندارم. هر چی هم بوده از طرف عسل بوده و من از سره اجبار .
پایان
نوشته: کیان

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:03


و با صورت رفته لای پای عسل و داره با ولع کس و کون زنم رو میخوره و لیس میزنه. خدا نصیب نکنه . آدم اون لحظه واقعا گیج میشه و نمیدونه باید چیکار کنه. من واقعا لب مرز سکته و ایست قلبی بودم از ناراحتی و عصبانیت و دل شکستگی. اما نمیدونم چرا از طرفی هر بار دستم میرفت سمت فاق شلوارم . تا دستم ی کوچولو میخورد به کیرم. یهو راست میکردم. انگار که دارم فیلم سوپر میبینم.
حس خیلی عجیبی بود.
عسل دیگه داشت با دستاش سره طرف رو میکرد تو کسش. یه جوری سره اون حرومزاده رو فشار میداد رو کسش که آدم می گفت الان طرف لای پای عسل خفه میشه. همینجوری که یارو داشت کسش رو میخورد با انگشت شصتش هم داشت سوراخ کون عسل رو میمالید و هی تف میزد به دم سوراخ کون زنم.
که بعد چند دقیقه یهو عسل داد زد که علی تو رو خدا بکن. دلم کیر میخواد . کیر کلفتت رو میخواد. که علی هم نامردی نکرد و پاشد شرت و شلوارش رو با هم کشید پایین و کیرش عین فنر پرید بیرون. که عسل با دیدن کیر علی بدنش یه لحظه لرزید. و یهو گفت جووون . دیوث این چیه؟ این مال آدمیزاد نیست . با خنده گفت مطمئنی همش مال خودته. ؟ که علی ام گفت نه عزیزم کی گفته مال منه. ماله توعه. واسه جنده کوچولوی خودمه. واسه آب بیار ناناز خودمه. که عسل هم گفت . دیوث اگه برا منه زود باش بکن که دیگه دارم میمیرم.
علی هم شروع کرد سره کیرش رو میکشید لای چاک کس تنگ و داغ عسل و داشت با آب کسش کیرش رو آماده میکرد. که یهو صدای آخ گفتن عسل پیچید تو گوشم که بعدش گفت آرومتر وحشی. پاره ام کردی. دیوث اون همه کیر رو محکم فرو کرد تو کس عسل. بعد که عسل قاطی کرد ، یه چند باری آروم آروم عقب جلو کرد و بعد دوباره شروع کرد ب تلمبه زدن.
که عسل هم بالش تخت رو برداشته بود و گذاشته بود رو صورت خودش و چنگ میزد ب بالش. فکر کنم برای اینکه صداش تو خونه و راه پله نپیچه این کار رو کرده بود. وای صحنه خیلی خیلی سکسی و هوسناکی بود. یه کیر تقریبا سیاه و یه هیکل درشت و چهارشونه برنزه شده داشت رو تن سفید زنم خودنمایی میکرد و فکر کنم ته کیرش میرسید به معده عسل انقدر دراز و کلفت بود. تا حالا این همه حشری بودن و چنگ زدن و وحشی بودن از عسل ندیده بودم. قشنگ عین بازیگرهای پورن شده بود ، مثل فیلم های پورن blacked . بعد چند دقیقه گاییدن تو اون پوزیشن که فکر کنم عسل یک بار هم ارضا شد. بهش گفت پاشه حالت داگی براش قمبل کنه. عسل هم سریع و خیلی با سرعت پاشد و پوزیشن درخواستی علی رو واسش آماده کرد. قشنگ کس و کون رو داده بود بالا و یه مقدار پاهاش رو هم از هم باز کرده بود. واقعا صحنه دیوونه کننده و داغی بود. علی یه تف انداخت روی سوراخ کون عسل و سور خورد اومد رو ورودی کسش که یهو سره کیرش رو گذاشت و تا وسطها کرد تو کس زن من. اولش عسل یخورده خودش رو ب سمت جلو کشید . وگرنه علی ب قصد اینکه تا دسته جا کنه فشار داد. عسل گفت علی آروم دیگه. دیوث پاره ام نکن که. علی هم ب خاطر عسل چند باری کیرش رو آروم و آروم عقب جلو کرد و تا ته تو نمیداد. اما بعد یک دقیقه و حسابی تف مالی کردن کس و کون عسل و کیر خودش . دیگه جوری تلمبه میزد که صدای اصابت تخمهاش با پایین کس زنم رو میشنیدم. عسل هم که دیگه کم مونده بود روتختی رو پاره پوره کنه. فکر کنم تقریبا یه ده دقیقه ای تو همون حالت کس عسل رو گایید و عسل هم لابلاش دوبار ارضا شد و هی میلرزید. در حدی می لرزید که نمیتونست رو زانوهاش تو حالت داگی بمونه. یه خورده شل میشد و میرفت پایین و دوباره علی دست مینداخت حالتش رو میزون میکرد و دوباره تو کسش تلمبه میزد. بعد اومد کیرش رو بذاره دم سوراخ کون عسل که قبول نکرد و گفت بخدا بخوای این کار رو بکنی بلند میشم. که علی هم از حرصش موهای عسل رو گرفت تو مشتش و هر چی زور تو بدنش بود رو گذاشته بود پشت کیرشو میکوبید تو کس عسل. که یهو داد زد دارم میام که عسل هم گفت درش نیار درش نیار دیوث بذار داغیش رو حس کنم.
علی با ی نره ی مردونه تمام عصاره ی نیم ساعت گاییدن عسل رو تو کس زنم خالی کرد و بعد هول داد رو تخت و تو همون حالت کیر تو کس ، خوابید روش. یه دقیقه بعد عسل گفت علی بلند شو له شدم آخه لامصب . بعد علی خندید و بلند شد و رفت دستشویی . اما زنم تو همون حالت دمر افتاده بود و انگار جون بلند شدن نداشت. علی که اومد عسل گفت علی آقا بیا کسم رو با دستمال پاک کن. الان بلند شم همه ی آبت میریزه زمین. که اون حرومزاده با خنده و یه حالت غرور خاصی گفت ای بابا . زنگ بزن فرهاد بیاد واست پاک کنه. من لطف کردم پرش کردم اونم بیاد خالی کنه. که یهو عسل با یه حالت تشر زدن و ناراحتی گفت. اصلا خوشم نیومد. و دفعه ی آخرت باشه اسم فرهاد رو تو این حالت میاری. حالا پاک میکنی یا نه؟ که علی هم دید اوضاع خرابه سریع دستمال برداشت و شروع کرد کس عسل رو پاک کردن و قربون صدقه اش

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:03


مافوق

#بیغیرتی

سلام به همه ی دوستان شهوانی
این خاطره ای که میخوام براتون بنویسم مربوط میشه به پارسال و واقعی هستش. حالا دیگه باور کردن یا نکردنش با خودتونه.
من فرهادم و ۳۵ سالمه . کارم تعمیرات تخصصی پکیج و کولر گازیه.
همسرم عسل ۲۹ سالشه و دبیر آموزش و پرورش هستش.
مثل اکثر زوج ها اوایل ازدواجمون زندگی سکسی خیلی خیلی داغ و پر شوری داشتیم. و کلا رابطمون خیلی خیلی خوب بود.
تا حدی که تو کل فامیل همه جوون ها یواش یواش سبک زندگیشون داشت شبیه ما میشد. و حتی اون بزرگترهایی که اوایل زندگی ما یه جورایی دنبال حرف و حدیث بودن و یه گاردی در مقابل سبک زندگی ما داشتن. بعد سه چهار سال، وقتی میخواستن به جوون ترها یه زندگی خوب رو مثال میزدن. من و عسل رو مثال میزدن.
عسل دبیر زیست بود و واقعا توی کارش خیلی خیلی پیگیر بود و تو همون دو سال اول تدریس و استخدامش تو آموزش و پرورش. اکثر مدیران مدرسه های منطقه درگیر این بودن که عسل تو مدرسه ی اونا باشه. و دورادور به خودش پیام هایی میرسوندن. و خبر میرسید که به آقای کریمی که مسئول تقسیم نفرات تو آموزش و پرورش بود درخواست دادن.
دلیلشم این بود که عسل تو دو سه سال اول دبیر بودنش تو هر مدرسه ای که بود . دانش آموزها توی درس زیست بالاترین نمره هارو تو منطقه میاوردن.
رو حساب همین درخواست های پی در پی مدیرها. یه جورایی تلفن و تلفن بازی آقای کریمی با عسل من شروع و روز ب روز بیشتر شد. که برای اینکه مدرسه اش رو مشخص کنه زنگ میزد و از عسل می پرسید که فلان مدرسه اوکی هستی . مثلا ۶ ساعت بدم بهت .؟ چون فکر کنم هفته ای ۲۴ ساعت باید پر میکرد . حالا چه همش تو یه مدرسه ، یا تو دو سه تا مدرسه.
ولی عسل بیشتر درگیر این بود که کلش رو اوکی کنن براش تو یه مدرسه ، که کل زیست اون مدرسه دست خودش باشه. مدیرها هم راضی بودن اما کریمی قبول نمیکرد.
دلیل پافشاری عسل هم ماشینمون بود. چون من همیشه ماشین رو میدادم به اون و خودم با یه موتور طرح کلیک میرفتم. و اون همیشه استرس من رو داشت و میگفت موتور خطرناکه. درگیر این بود که جایی باشه که هی مجبور به رفت و آمد نباشه و هر روز تو یه محل نباشه. که ماشین و بده به من و خودش با یه کورس ماشین تاکسی برسه ب سرکارش برسه.
رو همین اصل بود که تلفن و ارتباطش با مسئول اون قسمت از آموزش و پرورش بیشتر بشه.
معمولا سرکار که بودم روال این بود که ساعت ۹ که میشستیم واسه صبحونه من به عسل زنگ میزدم و از حالش باخبر میشدم. اما تو یک هفته دو سه بار اتفاق افتاد که کل تایم صبحونه رو من زنگ میزدم و عسل جواب نمیداد. و بعد یکی دو ساعت زنگ میزد میگفت شرمنده تو اداره بودم و با آقای کریمی حرف میزدم. ولی خوب برا من جای سوال بود که چ‌خبره که تو یک هفته چهار روزش رو عسل میره دفتر آقای کریمی؟ چرا تو دو سه سال اول برا تقسیم انقدر جلسه نداشتن.
رو همین حساب یخورده ته دلم نگران شدم. و فرداش که ب بهونه سرکار ساعت ۶ صبح زدم بیرون. رفتم نزدیکای اداره آموزش پرورش و اون دور و ورها پرسه زدم که اداره باز کنه. تقریبا دو ساعت و نیمی تو خیابون چرخیدم تا ساعت شد ۸:۳۰ حالا شاید ده دقیقه و یک ربع بالا پایین.
زنگ زدم ب عسل . جواب نداد. دوباره یک ربع بعد زنگ زدم . بازم گوشیشو ورنداشت. ساعت های ده اینا بود که خودش زنگ زد و بعد سلام و احوالپرسی . گفتم عسل کجایی چرا برنمیداری؟ گفت ای بابا از دست این اداره . هر روز آدم رو میخوان ، ‌‌‌‌جلسه بودم. این حرف رو در صورتی زد که من از صبح چشمم به دره ورود و خروج آموزش و پرورش بودم و رفتن عسل به داخل اداره رو ندیدم.
بهش گفتم مگه دوباره رفتی اداره. ؟ مثلا تعطیلات تابستونیه توئه. نصف شهریور ماهت رو تو توی اداره گذروندی. که گفت چیکار کنم بی برنامگی اداره است دیگه.
تو همین حرف ها بودیم یهو دیدم ۱۰۰ متر پایین تر از اداره عسل از یه پرشیا سفید پیاده شد و با قیافه خندون راه افتاد ب سمت اداره.
پرشیا حرکت کرد و جدا از انتظار من که فکر میکردم الان رد میشه میره. یهو پیچید تو حیاط اداره و دربون اداره هم جک درب رو براش زد بالا و باهاش خوش و بش کرد. اما من نتونستم چهره کسی که پشت فرمون بود رو ببینم. بعد داخل شدن اون . عسل هم از درب ورودی نفر که حراست داره رفت داخل.
من کلا گیج و منگ بودم که چ اتفاقی داره میوفته. بعد یهو با صدای عسل که پشت گوشی گفت فرهاد حواست کجاست گوشت با منه؟ ب خودم اومدم و گفتم آره آره . حواسم ی لحظه پرت کار شد ببخشید. بعد پرسیدم از ساعت چند رفتی اداره؟ امروزم مجبور شدی زود بیدار بشیا. عسل هم گفت آره بابا از ساعت ۸ صبحه اینجام. یه چند دقیقه دیگه میرم سمت خونه.
دیگه برام یقین شد که یه اتفاق های عجیبی داره میوفته. وگرنه چرا باید عسل به من دروغ بگه .
چرا دو تا کوچه پایینتر پیاده شه و بعد جدا جدا برن تو اداره؟ اصلا اون ماشینیه ک

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:03


ی بود که رفت تو اداره؟ این سوال ها داشت مغزم رو منفجر میکرد.
رو همین اصل تصمیم گرفتم که هر جوری شده ۱۰۰ در ۱۰۰ قضیه رو متوجه بشم. اونم با جزئیات.
اولین کاری که کردم برای داخل خونه دوربین نصب کردم. بعلاوه میکروفون برای شنود کردن.
دوم اینکه داخل ماشین هم دوربین و شنود و جی پی اس نصب کردم و سوم اینکه همه جوره و هر شب هر تایمی پیدا میکردم گوشیش رو چک میکردم.
تو گوشیش چیزی پیدا نکردم ، بیشتر پیام های دانش آموزانش بود که قربون صدقش رفته بودن.
دو سه هفته ای هرچی دوربین ها و گوشی و اینارو چک کردم هیچ چیز مشکوک و غیر عادی ندیدم و دیگه یواش یواش این شک داشت از سرم میپرید و دوباره داشتم آروم میشدم و می افتادم رو روال زندگی طبیعی که تایم صبحونه گفتم بذار یه زنگ به عسل بزنم و حالش رو بپرسم. چون کلاس هاش هم چند روزی بود شروع شده بود و اون روز روز آف و استراحتش بود.
دو سه هفته بود انقدر ذهنم درگیر بود که واقعا رفتارهام تلخ و بی حوصله شده بود. و ته دلم گفتم زنگ بزنم یخورده اول صبحی نازش رو بکشم و سرحال بشه. زنگ زدم بعد چند بار بوق خوردن گوشی رو جواب داد. و پرسیدم خوبی عشقم اونم جواب داد و گفتم چ خبر که اونم گفت تازه بیدار شده و میخواد پاشه صبحونه بخوره . که در حال حرف زدن بودیم که یهو یه صدای مردونه اومد که با شروع کردن و گفتن دو سه تا کلمه یهو قطع شد . گفتم عسل صدای کی بود ، هول کرد و گفت هیچی . تلویزیون بود. باز در حین همون حرف زدن فکرم درگیر شد. اما خودم رو زدم ب کوچه علی چپ. و بعد قطع کردن سریع رفتم تو برنامه که بتونم آنلاین دوربین هارو چک کنم. یهو دیدم عه یه مرد چهارشونه و ورزشکار و تقریبا درشت اندام تو خونه هست . اما با سراسیمگی داره گوشیو سوئیچ و اینا و جمع میکنه که بره. در همین حین حرفاشونم میشنیدم که مرده می گفت مطمئنی شک کرده. که عسل جواب داد که نه صد در صد ، ولی امروز رو برو بمونه برای یه وقت دیگه. ی موقع اگه شک کرده باشه و بیاد خونه زندگیم ب باد میره. اون مرتیکه که اسمش علی بود ، هی میگفت لعنت به دهانی که بد موقع باز شود. من تا فردا میمیرم که.
دیگه خوب تقریبا همه چی دستم اومده بود و فقط دنبال مدرک صد در صدی و دادگاه پسند باید میبودم.
یهو ب ذهنم اومد که زنگ بزنم یه کاری کنم که طرف بمونه. که البته کاشکی این کار رو نکرده بودم. چون من فکر کردم که قبلا هم با هم تو مکان بودن. ولی بعد ها فهمیدم که اون روز اولین بارشون بوده و هنوز کاری نکرده بودن.
اما خودم باعث شدم که طعم خیانت و شیرین یه کیر خیلی کلفت و دراز بشینه زیر زبون عسل. از طرفی هم عشقم دست خورده بشه.
خلاصه سریع زنگ زدم به عسل و گفتم عشقم یادم رفت بهت بگم . من تا یه ربع دیگه با ماشین شرکت باید برم سمت سئول. نمایشگاه بین المللی واسه اینکه بالا سره بچه ها باشم برای دیزاین غرفه و چیدمان غرفه.
یخورده هم با خنده و ناز کشیدن طبیعی ترش کردم که پرسید کی میای عشقم . منم گفتم معلوم نیست. چون نمایشگاه دو روز دیگه شروع میشه باید کارا رو تموم کنیم. مثل هر سال دو روز آخر چیدمان پدرمون در میاد انقدر شلوغیم. احتمالا شب برسم خونه. میخوای تو برو خونه مامانت اینا که حوصله ات سر نره‌ . اونم گفت اوکی ، بذار اول کارهای خونه رو بکنم بعد میرم. واسه غروب میرم. بعد قطع کردن تلفن سریع رفتم تو برنامه دوربین که تا برنامه باز شد مغزم سوت کشید. دیدم عسل پریده بغل اون مرتیکه و با دستاش دو طرف صورت یارو رو گرفته و دارن لب بازی میکنن. مرده هم دستاش رو گذاشته بود زیر کون عسل که نگهش داره. و عسل هم پاهاش رو قفل کرده بود دوره کمره مرده. عسل همیشه عاشق این مدل شروع کردن سکسمون بود.
باورتون نمیشه پاهام شل شده بود و مغزم کار نمیکرد. نمیدونستم باید چیکار کنم.
رفتم به سمت دفتر کارم و از خط تولید زدم بیرون که یه موقع کسی نیاد سمتم برای سوالی چیزی و ببینه صفحه گوشیم رو.
رسیدم دفتر و نشستم پشت میزم و شروع کردم به دیدن فیلم سکسی و زنده زنم. که من همه ی زندگیم میدونستمش. و تا حالا کوچکترین خیانتی ، حتی از طریق نگاه کردن و هیز بازی و دید زدن زن های دیگه هم بهش نکرده بودم. در صورتی که هم تو شرکت و هم دو نمایندگیهای شرکت کلی طراح و منشی و فروشنده بود و خیلی هاشون انصافا بهم پا میدادن همیشه ، اما من توجهی نمی کردم و رد میشدم از کنارشون . البته که بیشتر به خاطر موقعیت شغلیم بود که انقدر می چسبیدن بهم.
خلاصه همینطوری که عسل تو بغل اون مرده بود رفتن سمت اتاق خواب که من مجبور شدم شماره دوربین رو عوض کنم و دوربین دو رو نگاه کنم . رو همین اصل یه چند ثانیه ای رو از دست دادم. اما وقتی صفحه دوربین دو باز شد دیدم که طرف شلوار و شورت عسل رو درآورده و فقط یه تاپ نیم تنه تنش مونده. عسل رو طاق باز خوابونده رو تخت و خودش رو زانو نشسته پایین تخت

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:01


یر تو دهنم بود سر گندشو کردم تو دهنم که نفسش در اومد ی تف انداختم رو کیرش مالیدم کیرشو این بار بیشتر کیرشو کردم تو دهنم بالا پایین میکردم موهامو گرفت تو دستش کیرشو فرستاد ته حلقم اوق میزدم از کیرش سیر نمیشدم تخماشو میخوردم کل کیرش خیس خیس بود گلومو گرف گف با اون لبای خوشگلت خوب کیر میخوری پاشد وایساد من دو زانو نشسته بودم با قد بلندش اومد بالا سرم گلومو گرفته‌بود تو چشاش نگاه میکردم کیرشو میمالید به صورتم صورت نازی ک این همه ارایش کرده بودم کیر تفیش رو صورتم بود داشتم مثل سگ زیر کیرش له له میکردم گفت دهنتو باز کن سرشو اورد پایین ی تف کرد تو دهنم درجا کیرشو فرستاد تو سرمو گرفته بود فقط تلمبه میزد تو حلقم حسش میکردم همیشه فکر میکردم یه سکس خیلی رمانتیک داشته باشم که توش عین ملکه هام ولی داشت ازم ی جنده میساخت یا باید کصمو میدادم که جر بده و از دختر بودن درم بیاره یا باید از کون تنگم میدادم که جر میخوردم تموم ارایشم بهم ریخته بود گف توله سگ میخوام یه جوری بگامت نتونی راه بری من چه جوری میخواستم این کیرو جا بدم؟ اومد پست سرم با دست هلم داد به سمت داگی موهام خیلی بلند بود گرفت تو دستش گف جوون اون ابجی خوشگله که یه محل براش جق میزنن زیر کیرمه دستشو اورد جلو دهنم تف کردم توش مالید به کیرش یه تف کرد رو سوراخ کونم سر کیرشو حس کردم داره میمالیه وای محکم فشارش داد سرش رفت تو جیغم بلند شد با دستاش پهلومو گرفته بود ی هل داد یکمیش رفت تو نفسم رفت بدنم ضعف کرده بود ی اسپنک زد در کونم درد اونو یادم رفت پشت هم اسپنک میزد سوزشو حس میکردم که با یه فشار دیگ کیرشو فرستاد تو فقط ناله میکردم میدونستم با ناله هام حشری تر میشه ولی نمیتونستم جلو خودمو بگیرم از بچه ها ی چیزایی میدونستم انقدر خشنه چون هر بار دوست دخترش از پیشش میومد قیافش ریخته بود بهم گف قربون کون گردو قلمبه سفیدت برم محکم میکوبید توم موهام تو دستش بود محکم تلمبه میزد صدا ناله هام دیگ در نمیومد درد کم کم رفع بود لذت داشت برام پرنسس محل کونده رامتین شده بود کونمو داشت جر میداد اسپنکاش منو به خودم میاورد دستشو گذاشت رو کصم همینجوری که میکرد کصمو میمالید رو ابرا بودم خیس خیس بود کصم تلمبه هاش ادامه دار بود ک برا بار دوم لرزیدم کیر کلفت گندش کل کونمو پر کرده بود داشتم جر میخوردم دستشو گذاشت رو شونه هام باز ادامه داد واقعا بلد بود خوب میکرد با دو تا دستش انداخت دور دهنم دستاش دو دور دهنم بود دستشو برد زیر گلوم افتاد روم زیرش خوابیده بودم ۴ تا انگشتشو کرد تو دهنم عین جنده ها داشتم زیرش کون میدادم سرعتشو بیشتر کرد ی نعره زد کل اب داغشو ریخت تو کونم نفس نفس میزد دم گوشم گف حال داد جنده کوچولو؟ گفتم اوهوم گف هومم؟ شرتمو برداشت گذاشت دم سوراخم بغلم کرد سمت خودش پهلو به پهلو تو صورت هم بودیم پاهامون تو هم گره خورد نازم کرد لباشو گذاشت رو لبام بدنمو میمالوند جون حرف زدن نداشتم بغلم کرد رفتیم حموم زیر لب قربون صدقم میرفت گفتم رامتین گف جون رامتین گفتم عاشقتم گف منم زیر دوش سرشو برد لا گردنم بدنمو دست میکشید کیرشو حسابی کفی کردم شستم نشستم دو زانو کف حموم با تموم وجود کیرشو میخوردم تف داشت از کیرشو لبو دهنم میریخت شل کرده بود فقط رو هوا بودم رگشو لیس میزدم پر تف داشتم ساک میزدم زیر دوش براش با ی اه سرمو گرفت دهنمو پر اب کرد این من بودم؟ من وسواسی؟ همشو قورت دادم عین یخ سگ زبونمو اوردم بیرون له له میزدم از زیر تخماشو لیس میزدم گف اخ توله سگ منی ی سیلی اروم زد بهم سر کیرشو مک زدم اومدم بالا یکم زیر دوش موندیم اومدیم بیرون دیدیم سعید ۱۰ بار زنگ زده رامتین زنگ زد صداشو خواب الو کرد گف حاجی خوابم برده بود گف ملینا کجاس؟ گفت تو اتاق خوابه من رو کاناپه خوابیدم صبح میارمش بزار بخوابه گفت باشه قطع کرد بدون لباس رو تخت تا صبح بغل هم خوابیدیم فقط همو میبوسیدیم نمیتونستم بشینم یا درست راه برم برام صحبونه درست کرد خوردیم و ظهر حاضر شدم رامتین منو گذاشت خونه ولی سعید خیلی سرد باهام سلام کرد فک کنم فهمیده بود ابجی یکی یه دونش گاییده شده زیر کیر رامتین
اگ لایک بگیره بازم از گاییده شدنم میگم براتون
نوشته: ملینا

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:01


تولد رامتین

#اولین_سکس #سکس_خشن #تولد

سلام من ملینام ۱۸ سالمه قد ۱۶۸ شکم پهلو تخت ولی سینه های ۷۵ سفید هلویی با پاهام خیلی گوشتیه باسنمم همینطور بدنم سفیده سفیده موهام بلنده تا دم باسنم از بچگی به قول معروف قرو فرم زیاد بود خیلی ناز داشتم عین پرنسسا همیشه باهام رفتار میشد و هر کسیو محل نمیدادم از ۱۶ سالگی که وارد این داستانا شدم خودمو شناختم هرکی پیدا میشد جلو خوشگلیم عین برده بود فرمان و همیشه حس سر تری و قدرت داشتم هیچ کس نمیتونست بر عکسشو رقم بزنه که اون به من برتری داشته باشه یه داداش دارم به اسم مهدی که ۲۰ سالشه همیشه هوامو داشته و خیلی دوسش دارم مهدی یه رفیق قدیمی داره به اسم رامتین که هم سن داداشمه از بچگی میدیدمش ولی خب اونا همیشه باهم بودن زیاد با من کاری نداشت گذشت تا تولد رامتین که مهدی به من گف جمع قاطیه رامتین گفته به ملینا بگو حاضر شه از رامتین بگم قد بلند ۱۹۰ و خورده ای یه ادمی که هر وقت من دیدم دخترا بهش نخ میدادن خیلی خوشگل و خوش استایل ۲ سال بود اونجوری ندیده بودمش باشگاهم شروع کرده بود واقعا جذاب بود و به شدت مهربون که به تنها کسی که حسرت خوردم یه مدت دوست دخترش بود که به رامتین خیانت کرد پنج شنبه شد تولد رامتین ک دیدم داره زنگ میزنه گفتم جونم رامتین گفت حاضر شو خودم میام دنبالت حالا که افتخار دادی بیای گفتم چشم پشت بندش مهدی زنگ زد من کار دارم تو با رامتین برو ی سر همی مشکی پوشیدم تا دم رونم از رون به پایین لخت بالا تنه هم سینه هام تو چش موهامم باز کرده بودم ی صندل بندی پوشیدم بنداش دور پاهام تا ساقم بود ک لاکام توش میدرخشید ی ارایش خوشگل تا ساعت ۸ ک رامتین زنگ زد بیا پایین تو ماشینش نشسته بود از تو شیشه که منو دید هنگ کرد گف اوهووو چه خبره مگه جنگه گفتم یه رامتین ک بیشتر نداریم نشستم جلو کلی صحبت کرديم خندیدیم میز چیدیم رامتین اصلا هول نبود هر کاری میکردی نگاه کنه باز نمیکرد تا بقیه رفیقاش اومدن کلی گفتیم زدیم خندیدیم رقصیدیم خوردیم از بچگی رامتین ساقی جمع بود همیشه اون میریخت ساعت ۱ونیم همه خمار خسته پاشدن که برن رامتین گفت افتری داریم صبر کنید کجا با این عجله مهدی گفت من دارم بیهوش میشم رامتین و یه ۵ نفر دیگه پشت مهدی رفتن مهدی به من گفت ملی میای؟ گفتم نه میمونم که رامتین گف برو من میرسونمش فقط یه رفیقمون سهیل با دوست دخترش موند خیلی خورده بودم چشام جایی رو نمیدید کز کرده بودم پیش رامتین ساعت ۳ بود که سهیل گفت ما دیگه داریم پاره میشیم بازم تولدت مبارکو رفتن سرم رو سینه رامتین بود موهامو ناز میکرد یه آن دستشو گذاشت رو رونم لا رونام چفت کردم دستشو با اون دست یه پیک دیگه خورد موهامو بو کشید سرمو بوس کرد گف پاشو من ترو برسونم پاشدم دم در نزدیک بود بیوفتم که دیدم گرفت منو رامتین گف خوبی چشاش قرمز بود دستاش دور کمرم بود هیچی نگفتم فقط لبامو گذاشتم رو لباش اروم دستشو آورد رو باسنم چشاشو بست لبامو میخورد وای ک چقدر خوب بود داشتم موفق میشدم با دستاش گلومو گرفت چسبوندم به دیوار وحشیانه لبامو میخورد تو دستاش بودم دوباره منو کشید تو بغلش با دستاش لباسمو داد بالا همینجوری که لب میگرفتیم کونمو چنگ میزد نفهمیدم کی به تخت رسیدیم دکمه های پیرهنشو باز میکردم ناخونامو رو تنش میکشیدم افتاد روم دستامو بالا سرم قفل کرد لبامو ول نمیکرد زورم بهش نمیرسید چون عاشقش بودم لخت بودم فقط یه شرت مشکی پام بود با دستای بزرگش انقدر سینه هامو مالوند که درد میگرفت محکم میخورد کمرشو چنگ میزدم سینه هامو با گردنمو پشت سر هم میخورد کبود میکرد دم گوشش نفس نفس میزدم داشت دیوونم میکرد پاهامو از هم باز کرد دستشو گذاشت رو کصم از روی شرت خیس خیس بود اروم میمالید ی اووف گف پاهامو داد بالا شرتمو از تو پام دراورد کص سفید صورتیم داشت دیوونش میکرد ی حالت اسپنک طور رو کصم زد ک صدام رفت بالا سرشو به کصم نزدیک کرد نفساش میخورد که اولین زبونو کشید تموم تنم ضعف کرد فوق العاده میخورد زبونش داعم میچرخید اب کصم عین رود میریخت تو دهنش رونامو چنگ میزد فقط ناله میکردم رونای تپلمو چفت کردم دور سرش با سرعت ارضا شدم اون هنوز داشت میخورد داشتم میمردم قربون صدقش میرفت اومد بالا لبامو میخورد چونمو با دستاش گرفت اورد سمت خودش گفت توله بلدی؟ هوممم؟ زدم تخت سینش خوابید رو تخت کمر بندشو باز کردم شلوارشو با کمک خودش دادم پایین یه شرت ابی پاش بود ک انگار ۲ کیلو سنگ تو شرتش بود داشتم کیرشو از رو شرت میمالیدم سفت سفت شده بود زیر شورت واقعا گنده بود ترس افتاده بود به تنم شرتشو که از پاش دراوردم فهمیدم امشب جر میخورم قد ساعد دستم بود ۲۰ سانت کیر کلفت رگ دار جلوم بود یه رگ خوشگل گنده دور کیرش حلقه زده بود ی لیس از پایین تا بالای کیرش زدم بوسش کردم کیرشو من وسواسی تر تمیز که همیشه همه چیم تمیز بودو مال خودم بود الان یه ک

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:55


بودم و چشمام رو به زور بسته بودم …
دستاش شل شد … یه دفعه سرم و بالا کردم و دیدم که داره بهم نگاه میکنه …
نیشم باز شد و خودمو بالا کشیدم … لب هام رو محکم چسبوندم رو لباش … اعتراضی نکرد … داشت همراهیم میکرد … لب هاش رو می مکیدم … احساس کردم باز داره داغ میشه …
بعد از چند لحظه عشق بازی سرم و جدا کردم و روی بالش گذاشتم … خودشو کشید روم و گفت :« حالا که منو داغ کردی خودت میخوای بخوابی ؟ کور خوندی خانومی »
با یه حرکت کیرشو فشار داد لای پام … وای دوباره نـــه !
سعی کردم خودمو بکشم کنار ولی بی فایده بود … یه فکری به ذهنم رسید …
رو کردم بهش و گفتم :« یه دقیقه وایسا … »
از زیرش در اومدم … خوابوندمش و خودم و نشستم روی کیرش … با دستم تنظیمش کردم روی کسم و با یه حرکت فشارش دادم داخل …
خودمو بالا پایین میکردم … سینه هام به لرزش در اومده بود … چشماش محو سینه هام شده بود … راست میگفتن که مردا عاشق این حرکت اَن …
دستاش رو دور کمرم حلقه کرد ومنو کشید پایین … سینه هام رو توی دستاش گرفت و فشارشون داد … دستاش پهن بود و سینه های نسبتا کوچیک من توی دستاش جا می شد …
بعد شروع به خوردنشون کرد … و دوباره تکرار شد …
و دوباره من حس شهوت … حس عاشقی … حس نیاز و لذت رو تجربه کردم …
و دوباره ما با هم بودیم … و دوباره … و دوباره …
و حالا … من بودم و اون … من بودم و کسی که منو در آغوش گرفته بود و آهسته می بوسید … من بودم و کسی که همسرم بود … کسی که مالِ اون بودم … کسی که مالِ من بود … و کسی که تمامِ لذت های مشترکمون رو با هم تجربه میکردیم …
کسی که دوستش داشتم … اون قدر که میزانش حتی توی شهوت هم گم نمی شد … هرگز !
کسی که شاید … روزی بی توجه به من از کنارم گذشت … و امشب ، ما برای همیشه … با هم بودیم …
و من … همون زنی بودم … که احساسم رو به اون بخشیدم … موجودی نحیف که در آغوش مردِ قدرتمندی قرار گرفته بود … موجودی که شاید ، مرد داستان … با وجودِ اون رنگ می گرفت … با وجودِ اون معنا پیدا میکرد …
و اکنون … برای تو می نویسم فرهــاد …
بکارت احساس من … با عشق و دوست داشتنِ تو زن شد !
من اکنون آبستن تمنای تو اَم !
.:: پــایـــان ::.

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


… دستم رو لای پاش فرو بردم و کیرش رو گرفتم … خم شدم و کردم توی دهنم …
صداش بلند شد … سر کیرش رو وسط لبام قرار دادم و آروم مکیدم داخل … توی ساک زدن استاد بودم … آروم کیرشو تا ته کردم توی حلقم و آوردم بیرون … کیرش رو فشار میداد توی دهنم … خیلی بزرگ بود … می کردم داخل و درش می اوردم … بعد از چند بار که این کارو کردم زبونم رو از زیر کیرش تا روی بیضه هاش کشیدم … بیضه هاش رو هم کردم توی دهنم …
میخواستم بازم ساک بزنم که با آه گفت :« آبم داره میاد … آههههههههه … »
سرم رو کشیدم کنار … ولی نگهم داشت … کیرش رو کشید وسط سینه هام … احساس کردم داغ شدم … آبش رو وسط سینه هام خالی کرده بود …
بی حال افتاد روم … شکمش به شکمم اصابت کرد … لب هام رو بردم سمت لباش و گوشه لبش رو طولانی و کش دار بوسیدم …
بعد از چند لحظه که حال هر دومون بهتر شد … منو خوابوند رو تخت و خودش آهسته خوابید روم … کیرش رو هم گذاشت وسط پام …
وحشت کردم … خیلی درد داشت … واسه منی که تا به حال باکره بودم … چشمام گشاد شده بود …
انگشتش رو گذاشت رو لبم و گفت :« هیـــــــس … اصلا نترس … اذیتت نمیکنم … خیلی راحت انجامش میدیم … »
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم ولی وحشت توی چشمام بی داد میکرد …
لب هاش رو روی لب هام فشار داد و کیرش رو لای پام مالید … وقتی یکم عقب و جلو کرد و خیسش کرد به حالت آماده گذاشتش لب کسم …
چشمام رو بستم … فشار لب هاش رو بیشتر کرد …
کیرش رو آروم فشار داد داخل … هیچ اتفاقی نیفتاد … بیشتر فشار داد … باز هم هیچی نشد …
یه دفعه سوزش شدیدی توی کسم ایجاد شد و جیغ بلندی کشیدم … صدای جیغم توی لب هاش خفه شد … کیرش رو همون طور نگه داشت و حرکتش نداد … آروم و نرم بوسیدم و آهسته کیرش رو عقب و جلو کرد … اولش میسوخت ولی کم کم عادی شد و لذت می بردم …
کم کم فشار کیرش بیشتر شد و با قدرت جلو و عقبش میکرد و تلمبه میزد …
نفس نفس میزدم … لب هاش هنوز روی لب هام بود و چشماش رو به چشمام دوخته بود …
یه دفعه لب هام رو جدا کردم و آآآآآآآآه بلندی کشیدم :« اوففف … وای … خداااااااا … بیشتر … جرم بده … فشارش بدهههه … »
با این حرف با قدرت بیشتری کیرش و جلو و عقب میکرد … صداش بلند شده بود … احساس میکردم داره ارضا میشه …
یه دفعه تند تر تلمبه زد … بعد از چند لحظه از حرکت ایستاد و گفت :« نیاز آبم داره میاد … چیکار کنم ؟ »
گفتم :« بریز تو کسم »
با گیجی نگام کرد … ولی طاقت نیورد و تموم آب داغش رو توی کسم ریخت … کسم شروع به سوختن کرد … آه بلندی کشیدم …
بیحال افتاد روم … آب منم داشت می اومد … همونجا خالی شد … نه قدرت داشتم و نه میتونستم بلند بشم …
هر دو افتاده بودیم روی هم و نفس نفس میزدیم …
چند لحظه بعد حالم بهتر شد …
سرم رو فرو بردم توی گودی گردنش و ریز شروع کردم به بوسیدنش …
صدای اعتراضش بلند شد … :« نیــــاز … نکن … خسته ام »
توجهی نکردم و دوباره ریز ریز زیرِ گلوشو بوسیدم … صدای خنده ام بلند شده بود … اون میخواست بخوابه و من داشتم کرم ریزی میکردم …
یه دفعه برگشت و دستاشو محکم دورم حلقه کرد … نمیتونستم تکون بخورم …
اعتراض کردم :« اِِِ ! ولم کن فرهاد … نمیتونم تکون بخورم »
با صدای خسته و خواب آلودی گفت :« این جوری امنیتش بیشتره … اون جوری خطرناک میشی »
تقلا کردم … ولی محکم منو گرفته بود توی بغلش … خوابم نمی اومد … هنوز هم طالب سکس بودم …
سرم رو به زور بالا بردم … میخواستم به لباش برسم …
ولی سرِ من از لب های اون به فاصله ی نسبتا زیادی قرار داشت …
آه کشیدم …
یکی از چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد …
سرم و توی سینه اش فرو برده

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


اد … »
حالش خیلی خراب بود … ناله ای کرد و لب هاش رو از لب هام جدا کرد و توی گودی گردنم فرو برد … گردنم رو می مکید و من سرم رو توی موهای مشکی و لختش فرو کرده بودم و آه و اوه میکردم …
پاهای برهنه ام رو دور پاهاش پیچیدم که باعث شد کیر راست شده اش از پشت شلوارش که هنوز درش نیورده بود به کسم برخورد کنه …
کشـــدار و حشری گفتم :« مـــن کیــــــــر میخواممممممم … کیـــــــــر »
به بوسیدنش ادامه داد … لب هاش روی بدنم به سمت پایین حرکت می کرد و همه جام رو می بوسید و می مکید … صدای ملچ ملوچ و بوسیدنش توی سرم پیچیده بود … به سینه هام رسید …
امونش ندادم و قبل از اینکه لباس زیرم رو از تنم در بیاره از زیر بدنش در اومدم …
مشتش رو روی بالش کوبید و گفت :« فــرار نکـــن … مجبورم نکن به زور … »
دستام رو به سمت زیپ شلوارش بردم که باعث شد نگاه تبدار و برنده اش رو به دستام بدوزه …
آروم و آهسته می کشیدمش پایین … طاقت نیورد و با یه حرکت زیپش رو تا ته کشید و شلوارش رو از پاش در اورد …
یه شرت مشکی پاش بود که کیر راست شده اش از زیر اون کاملا مشخص بود …
لب هام رو گاز گرفتم و دستمو روی کیرش کشیدم … از روی شرت هم اندازه اش رو تشخیص میدادم … نسبتا بزرگ بود اما نه خیلی …
شونه هام رو فشار داد و منو روی تخت خوابوند … تقلا میکردم بلند بشم … خودش هم افتاد روم … بدنم تاب نداشت … هر چه که بود اون یه مرد بود و من از اون نحیف تر بودم …
لباس زیرم رو باز کرد و از تنم در اورد … نگاه خیره اش به سینه های متناسب و برجسته ام افتاد …
یک دفعه خم شد و با ولع شروع به خوردن کرد … نوک سینه هام رو توی دهنش میکرد و میک میزد و بعد بیرون می اورد … یه گاز خفیف از نوک سینه ام گرفت که باعث شد جیغم در بیاد …
آه و اوه میکردم … جیغ میزدم … پیچ و تاب میخوردم ولی دست بردار نبود …
صدام بلند شد :« اوففففففف … عزیززززززززززم … زود باششششش … جرم بدههههه »
ناله کرد :« جرت میدم … میکنمت … امشب پاره ات میکنم … نیاز تو مال خودمی … امشب میگائمت »
و به دنبال این حرف از سینه هام پایین تر رفت و پاهام رو محکم از هم باز کرد …
یه شرت بندی پوشیده بودم که خط کسم توش مشخص بود …
پاهام رو به دو طرف فشار میداد و با هوس به شرتم نگاه میکرد … صدای ترق توروق رونم بلند شد … خیلی دردم گرفت …
یه دفعه با یه حرکت شرت بندیمو جر داد که باعث شد 2 تیکه بشه … کس خیس و بدون موم مشخص شد …
گفت :« چــه کردی دختـــر … دیوونــه ام کردی ! »
خم شد رو کسم و شروع به خوردن کرد … سرم رو به طرفین تکون میدادم … لذت شدیدی سر تا پام پیچیده شده بود …
نوک زبونش رو میکرد توی کس آکبندم و روی خط کسم می کشید … لب های کسم رو می مکید و گاز می گرفت … یه دفعه زبونش رو فشار داد توی کسم …
جیغ کشیدم و دستام رو بردم سمت موهاش و سرش و به کسم فشار دادم …
احساس کردم دارم ارضا میشم … خیلی خوب میخورد … برای منی که تا به حال تجربه سکس نداشتم طبیعی بود که این موقع ارضا بشم …
آبم داشت می اومد … قدرت نداشتم حرف بزنم … موهاش رو کشیدم … هنوز مشغول به خوردن بود …
آبم اومد و خالی شد … به نفس نفس افتاده بودم … بی حال و مست روی تخت ولو شده بودم و حواسم نبود داره چیکار میکنه …
یه دفعه اومد بالا و سرش رو مقابل صورتم گرفت … یه لب جانانه ازم گرفت … لباش خیس بود …
دستش رو توی موهام فشار داد و گفت :« تموم دنیا رو به پات میریزم »
نمی فهمیدم چی میگه … سرم رو توی گردنش فرو برده بودم و نفس نفس می زدم … موهام رو نوازش میکرد …
تازه یادم اومد که ارضا نشده …
با بی حالی بلند شدم و به سمت پاهاش حرکت کردم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


اولیــن شـَـبِ آرامــِــش


سلام دوستان …
خاطره ای که ارسال میکنم مربوط میشه به سالِ گذشته که بین من و همسرم در شبِ ازدواج اتفاق افتاده … یک سکسِ کاملا شرعی …
لازم به ذکر است که تمامی اسامی مستعار بوده … !
توی داستانم به جزئیات زیاد پرداخته شده و سعی کردم یه فضای کامل بسازم … امیدوارم از خوندندش لذت ببرید و ممنون که وقتتون رو صرف میکنید !
امروز وقتش بود … روزی که مدت ها منتظرش بودم … روزی که اون هم بی صبرانه برای رسیدنش لحظه شماری می کرد !
دستگیره در اتاق رو باز کردم و وارد شدم … چشمم به وسایل لوکس و شیکِ اتاق خواب افتاد …
یه تختِ چوبی تیره با رو تختیِ شیکِ مشکی … یه میز لوازم آرایش همراه با 2 تا پا تختی ست … یه فرش گرد وسط اتاق پهن شده بود … مشکلی با ریشه های بلند …
همه ی اتاق ست مشکی بود … یه جورایی فضای اتاق رو تاریک کرده بود … خیلی دوست داشتم …
کفِ اتاق سرامیک کاری شده بود و تنها جایی که سرامیک به چشم نمی خورد نقطه وسط اتاق بود که فرش گرد و ریشه بلند فانتزی پهن شده بود …
پاهامو روی سرامیک های سرد گذاشتم و به سمت آباژور رفتم … روشنش کردم … نورِ صورتی رنگی فضای اتاق رو پر کرد … مات شدم … چه فضای رمانتیکی …
صدای نفس های نا مرتبی رو پشت گردنم حس کردم … موهای گردنم سیخ شد … نه از ترس … از یه حسِ خوش … از حس مستی … از حس نیاز … شهوت … خواستن … و شاید کمی عشق … که توی شهوت گم می شد …
برگشتم و با فرهـاد رو در رو شدم … چشمای تب دارش رو بهم دوخته بود …
زمزمه وار گفت :« امشب … امشب دیگه نمیتونی از دستم فرار کنی ! دیگه مالِ خودم میشی … امشب هر دو آزادیم … »
به دنبال این حرف دستاش رو برد سمتِ دکمه های لباسش … میدونستم چی میخواد … منم میخواستم … سرشار از حس شهوت … سرشار از نیاز …
امروز شبِ ازدواج ما بود … و امشب … من میتونستم با خیال راحت باهاش باشم … میتونستم زن باشم … میتونستم برای اولین بار احساسِ زن بودن بکنم !
کراوات و کتش رو از تنش در اورد و خیره به من نگاه کرد … دستاش بالا اومد و دو طرف کمرم رو گرفت … مسخ شده بودم … نمی دونستم چیکار کنم …
دستاش رو کمرم حرکت کرد و به سمتِ زیپِ لباسم رفت … پیرهن بلند سفید عروسی …
با یه حرکت خشن زیپ رو پایین کشید و لباس از تنم پایین افتاد … نفس حبس شده ام رو آزاد کردم …
دستام رو بردم طرف بالا تنه برهنه اش … ناخن های بلندم رو روی سینه اش کشیدم … هرم نفس های داغش رو روی صورتم خالی کرد …
فاصله اش رو باهام کم کرد … قفسه سینه ام به سینه اش برخورد کرد و برجستگی سینه هام به بدنش کشیده شد …
با یه حرکت دستاش رو محکم دورِ صورتم قاب کرد و لب هاش رو روی لب هام چسبوند …
شروع شده بود … شروع کرده بود … و من هم ادامه می دادم …
لب هام رو روی لب هاش حرکت میدادم و باهاش بازی میکردم … لب هام رو توی دهنش کشید و گاز خفیفی گرفت …
لب پایینش رو تو دهنم گرفتم و شروع به مکیدن کردم … لب هام رو توی دهنش میکرد و باهام لب بازی میکرد …
زبونم و توی دهنش کردم و متقابلا زبونش رو توی دهنم کرد … سبک بوسه ی فرانسوی …
همین طور که لب های هم رو میخوردیم به سمت تخت خواب حرکت میکردیم … صدای آه و اوه من بلند شده بود …
ناخنام رو روی سینه اش می کشیدم و نفس نفس میزدم … با یه حرکت منو هل داد … افتادم روی تخت خواب و اون هم روی من افتاد … نفسم بند اومد … خیلی خشن شده بود …
لب هاش رو روی لب هام فشار داد که باعث شد سرم بره توی بالش … دستام رو توی موهاش کردم …
می بوسیدمش و پیچ و تاب میخوردم … لذت زیادی بود … سرم به سمت بالا حرکت کرد و صدام بلند شد :« آآآآآآآآآآه … اوفـــــــــــــف … فــرهـــــــــ

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


کشید . بدنش شل شد . سوراخ کونشم شل شد . رفت و آمد کیرم هم راحت تر شد . دیدم عمه با یه صدای خمار گفت وحید زودتر تمومش کن من خوابم داره میگیره . بی حال شدم . چندتا که تلنبه زدم یه کم تندش کردم .دیدم آبم بازم میخواد بیاد کیرم رو از تو سوراخ کون عمه کشیدم بیرون . آبم رو ریختم رو کون عمه بعد یه که کونشو با لیزی آب کیرم مالیدم تا یه کم حال اومد . پاشد شلوارکشو شرتشو گذاشت تو رخت کن یه دوش گرفتیم . من با اینکه کیرم خوابیده بود دیدم دیگه فرصت شاید پیش نیاد گفتم زیر دوش یه بار دیگه بکنمش اما عمه مخالفت کرد . گفتم حد اقل لای پاهات بندازم . گفت باشه بدن عمه رو کلا لیف کشیدم کامل کفی شد . از عقب بغلش کردم کیرم رو انداختم لای پاهاش . پستوناش رو هم گرفتم تو دستام گرم و لیز . کیرمو که عقب جلو میکردم . کیرم میخورد به کس عمه به خاطر همین عمه هم دوباره ارضا سد منم آبم اومد این سری عمه رو خوابوندم و ابم رو روی کسش ریختم . البته این سری آبم کمتر بود . بعدش دیگه احساس کردم کیرم درد میکنه . کمرم هم همینطور . خلاصه آخرش هم قسمت نشد که ما این پشمای کیرمون رو بزنیم . پشت گردنم هم همینطور . با عمه از حموم در اومدیم . صبح که بیدار شدیم عمه ژیلا سر صبحانه گفت چقدر رنگت واشده لیلا ؟ حموم بودی ؟ من گفتم فهمیده . اما عمه لیلا گفت آره قبل از اینکه شماها بیدار شین من رفتم دوش گرفتم . . من هم نزدیکای ظهر بود رفتم پیش دوستم علیرضا و و بعد برگشتم فردیس . بعد اون هر وقت عمه رو میبینم فقط به هم نگاه میکنیم..

نوشته: وحید

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


وحید و عمه


#عمه_تابو

سلام . اسم من وحیده . من 21 سالمه و یه عمه دارم که 30 سالشه و اسمش لیلاست خیلیم خوشگله . این عمه من از اون وقتی که من یادم میاد یه کم خارش داشت . اما این آخرا دیگه از همیشه بیشتر بود . ماجرا از اونجا شروع شد که ما تو فردیس زندگی میکردیم و عمه اینا تو تهران .
ماجرا برمیگرده به سه چهار ماه پیش . من از این کارم قبل از اینکه این سایتو ببینم خیلی پشیمون بودم و فکر میکردم که فقط من یه نفر تو دنیا این کار رو کردم ( سکس با محارم ) اما این سایت رو که دیدم گفتم ماجرای سکس با عمه لیلا رو براتون بگم . خیلی حاشیه رفتم بریم سراغ داستان . یه روز من میخواستم برم تهران تا یکی از دوستام رو ببینم . گفتم از شب برم خونه عمه اینا بخوابم و صبح برم پیش دوستم . بعداز ظهر ساعت 5 بود من راه افتادم و ساعت هفت و نیم من تهران بودم . وقتی رسیدم در رو زدم عمه بزرگم در رو باز کرد ( اون یکی عمم ) . سلام علیک و روبوسی کردیم رفتم تو .شوهر عمه لیلا رفته بود از بندر جنس بیاره ( فروشگاه صوتی تصویری داره ) وعمه لیلا آبجیش رو صدا کرده بود که پیشش بمونه تنها نباشه . نمیدونست که من میخوام برم خونشون . خلاصه نشستیم صحبت کردن . تا اینکه موقع شام شد . عمم زنگ زد از رستوران شام آوردن . نشستیم خوردیم . شب ساعت یازده شد . عمه بزرگم خسته بود گفت من برم بخوابم . من هم تو چون تو خونه عجله داشتم واسه اومدن وقت نکرده بودم دوش بگیرم . قبلشم باشگاه بودم بدنم خیلی کثیف شده بود . میخواستم برم دوش بگیرم دیدم یه اصلاحی هم کنم بد نیست . به عمه گفتم عمه جون خونه ژیلت دارین . رفت یه دونه آورد . گفتم عمه میتونی این پشت گردنم رو واسم بزنی بلند شده . گفت باشه تو برو دوش بگیر الان میام . میخواستم برم یادم افتاد من که با خودم شورت نیاوردم . روم نمیشد به عمه بگم . خلاصه هر طور که بود به عمه گفتم . آخه عمه من که لباس نیاوردم . گفت منظورت شرت و ایناس ؟ . گفتم آره . گفت : اگه میتونی بپوشی واسه علی رو بیارم بپوش ( شوهر عممه ) . گفتم نه بابا عمه یه چیزی گفتیا نمیشه که . شورت که چیزی نیست که بشه واسه کس دیگه رو پوشید . با خنده گفت من و عمه ژیلات ( همین عمه بزرگم ) واسه همدیگرو میپوشیم خونه هم بودنی . منم گفتم آخه شما فرق دارین ولی منظورم از لحاظ زن و مردی نبود . عمم گفت نه بابا چه فرقی داره . واسه شما یه سر داره ولی واسه ما نداره . من همینجوری موندم چی بگم . گفتم خوب حالا چیکار کنیم . گفت خوب همون رو بیرون در بیار در اومدی از حموم همون رو میپوشی . من هم بعد کمی تته پته . ندونستم چی بگم گفتم آخه نمیشه که پس باید قبل از اینکه در بیارمش پشت گردنم رو بزنی . عمم یهو برگشت گفت اوا عیبی نداره که توام . منم عمتم دیگه . گفتم آخه زشته . عمم برگشت گفت نه بابا خیلیم خوشگله . دید من از این حرفش جا خوردم . گفت نترس نخواستیم بخوریمش که . دیگه من منظورش کاملا دستم . اومد . مثل اینکه آقا علی درست و حسابی بهش نمیرسیده . خلاصه رفتم حموم توی رختکن لخت شدم . شرتم هم در آوردم . رفتم تو . سرم رو که شامپو زدم و شستم . تا اومدم دوباره شامپو بزنم .دیدم عمم داره در میزنه . در رو زد منتظر جواب نشد اومد تو . منم خجالت کشیدم دتم رو گرفتم جلو کیرم که هنوز خواب بود . عمم گفت دوش رو ببند خیس نشم . دوش رو بستم . تا دیدم عمم هواسش به کیرمه دیگه کیرم داشت شق میشد . دیگه دیدم خیلی تابلو پشم کیرم هم زیاد بود دیگه کیرم تو دستم جا نگرفت .یهو عمم برگشت گفت تو دستت جا نمیشه مجبوری ؟ گفت نمیدونستم اینهمه خجالتی بودنتو . گفتم اینکه دیگه طبیعیه گفت چرا . منم دیگه دیدم کار از کار گذشته . گفتم مگه میشه یه خانوم به این خوشگلی به چیز آدم زل بزنه . آدم بی تفاوت باشه . گفت خوب لفظ قلم نیا . راحت باش . دستم رو تا برداشتم عمه لیلا گفت اووه چند ساله بهش نرسیدی . گفتم چطور گفت پشمات خیلی زیاد سده . به جای پشت گردنت بزار پشمای چیزتو بزنم . گفتم چیمو ؟ گفت دودولتو خوبه ؟ گفتم یعنی در حد دودوله ؟ گفت بسه پررو نشو . خورد تو ذوقم . اما عمم زود گفت شوخی بودا . عمه گفت اینو که با ژیلت نمیشه کاریش کرد بزار اول با قیچی بزنم . رفت قیچی بیاره دیدم با شلوارک و سوتین اومد تو . خیلی کیف کردم . گفتم عمه این چیه سوتین دختر بچه هاست ( آخه تا بالای نوک پستونش بود ) گفت چطور ؟ گفتم آخه خیلی کوچیکه . مخصوصه ؟ گفت مخصوص چی ؟ گفتم هیچی بابا ولش کن . گفت پیرهنم رو در آوردم که مو نچسپه بهش . گفتم منظورت پشمه ؟ خندید . عمه گفت بیا جلو ببینم . رفام جلو تا عمم نشسته بود روی صندلی تا چشمم از بالا به سینه هاش افتاد کیرم دوباره شق شد . آخه خیلی بزرگ بودن . خیلی خم سفت و سفید مثل برف . عمم گفت چیه بازم اینو تیزش کردی واسمون . گفتم آخه تقصیر خودته عمه جون . ببین وضعتو . گفت خوب الان یه کاری کن این بخابه رگاشم زده بیرون . بخوام تکو بخورم میره تو

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


چشم . بعد با هم خندیدیم . گفتم چیکارش کنم آخه ؟ گفتم یه لحظه بری بیرون من درستش میکنم ( میخواستم جلق بزنم ) الان میگید این چه احمقیه . اما از اینکه با عمه خودم سکس کنم میترسیدم . خیلی کار کثیفی میدونستمش ( البته هستا ) .به خاطر همین حرفش زو وسط نمیکشیدم . عمم گفت چیکارش میخوای بکنی بدبختو ؟ گفتم حالا . گفت هر کار میخوای بکنی جلوی من بکن . مثل اینکه حدث زده بود . گفت میخوای جلق بزنی ؟ خواستم بگم نه . اما دیدم راه دیکه ای ندارم . گفتم آره . گفت خوب شروع کن . یه لحظه شحوت کل وجودم رو گرفت . بی خیال همه چی شدم . گفتم خالی خالی که تا فردا طول میکشه . گفت پس اگه میخوای یه کم شامپو بزن . گفتم نه منظورم از نظر شامپو و اینا نبود . منظورم رو فهمید . گفت یعنی میگی لخت شم ؟ کامل نه ولی یه کارایی بکن که من حشری شم . گفت تو شروع کن من باهاتم . یهو برگشت شلوارکشرو با شرتش رو با هم تا زیر کونش کشید پایین . دستش رو انداخت دو طرف کونش رو باز کرد و قمبل کرد . سوراخ کونش کامل معلوم بود . کسش هم از زیر بیرون بود . همون جا کم مونده بود کل آب بدنم یه جا از کیرم بریزه بیرون . اما خودم رو با زور نگه داشتم .گفت اگه میخوای انگشت کن رودتر آبت بیاد . اونم مثل اینکه میخواست منو شحوتی کنه که بکنمش . گفتم نه عزیزم هنوز زوده . گفت پس تو میخوای طولش بدی . گفتم عمه پستوناتو درار مردم . گفت چشم . برگشت پستوناشو از بالی سوتین دراورد بیرون . دهنم وا موند دیدم وای چه پستونای سرحال و خوشگلی . گفت میخوای بیشتر لذت ببری ؟ منم گفتم آره . گفت پس بیا جلوتر رفتم جلو فکر کردم میخواد ساک بزنه . کیرم رو گرفت . نشست رو زانو کیرم انداخت لای پستوناش . گیرم داشت میترکید . گفتم خشک خشک ؟ یه تف کردش رو کیر من یه تفم انداخت لای پستوناش . کیرمو گذاشتم لای پستوناش . اونم پستوناشو از دو طرف به هم فشار میداد . سه چهار بار که بالا پایین کردم آبم با فشار پاشید زیر فک عمه لیلا . گفت ای دیوونه میگفتی زودتر که اینقد بی جنبه ای دیگه . دهنم وا موند گفتم به این میگی بی جنبه ؟ هرکس دیگه ای بود همون اول که قمبل کردی کل شیره جونش میریخت بیرون . گفت یعنی این قدر سکسی ام . گفتم آره خوش به حال آقا علی . یهو یاد عمه ژیلا افتادم . گفتم نکنه بیدار سه ببینه با هم تو حمومیم . اونم که نخود تو دهنش خیس نمیشه . آبرومون تو فامیل میره . گفت نه بابا من از صبح اونقدر از اون بدبخت کار کشیدم که تا فردا بعد از ظهر میخوابه . یادم افتاد صبح میخوام برم پیش علیرضا دوستم . گفتم عمه خوب بیا بزن حالا . گفت راست میگی . کیرمو شستم . رفتم جلوی عمه . تا عمه دستشو زد به کیرم کیرم دوباره مثل چوب شد . عمه گفت اه بابا بازم که شروع کردی ؟ بابا تو دیگه کی هستی ؟ تو که همین الان جلق زدی . آبتم هنوز زیر چونمو لای پستونمه . گفتم عمه تو هم یه چیزیت میشه ها من دارم سعی میکنم بخوابه تو از پستونات تعریف میکنی ؟ گفت دیگه من طاقت ندارم . کیرمو گرفت تا ته کرد تو حلقش . چندبار عقب جلو کرد . گفتم عمه گفتی اگشتت کنم هنوزم رو حرفت هستی ؟ گفت آره حتی اگه میخوای بکنی میتونی بکنی اما فقط از کون . چون بی جنبه ای یهو دیدی ریختی تو کسم حالا خر بیار باقالی بار کن . گفتم چشم عمه جون . گفتم همونجوری قنبل کن . گفت تو کیرتو آماده کن . گفتم اول انگشت کنم دیگه گفت باشه . قنبل کرد . گفتم خودم میخوام لای کونتو باز کنم . لای کونشو باز کردم . اول یه کم کسو کونشو از پشت مالیدم . بعد انگشت اشارم رو کردم تو دهنم خیسش کردم . کردم تو سوراخ کون عمه . خیلی تنگ بود . به شوخی گفتم عمه سوراخ کونتو بخورم . گفت همش واسه خودته . گفت سوراخ کونمو یکم زبون بزن گلگلکم میاد خوشم میاد . یه که سوراخ کونشو زبون زدم . بعد دوتا انگشتم رو با هم کردم تو سوراخش یهو یه داد نه خیلی بلند کشید . گفتم عمه الان آبجیت بیدار میشه ها . گفت ببخشید . گفت نمیخوای بکنی تو سوراخم . سه سایته داری انگشت میکنی سوراخ کونمو . گفتم چرا . تو باز کن کونتو . دستشو انداخت باز کرد . سوراخش یخه کم گشادتر شده بود اما نه زیاد کیر منم کلفته . عمه گفت کیرتو بیار جلو یواش یواش بمال به سوراخ کونم بعد بکن تو . کیرمو یه تف زدم . میمالیدمش به سوراخ کون عمه لیلا اونم شل میشد . بعد گفت بسه بکن تو کونم . کرم رو گرفتم کردم تو سوراخ کونش یه تکون داد خودشو بعد گفت اینجوری کمردرد میگیرم بزار مدل سگی قنبل کنم . گفتم عمه ولی ماشالا خیلی حرفه ای ها . گفت آخه علی خیلی سلیقش با بقیه فرق میکنه به خاطر همون هر نوع سکسی رو رو من امتحان کرده من هم یاد گرفتم . چند بار که عقب جلو کردم عمم گفت وحید دستتو از پایین بنداز کسم رو بمال که تو تموم ارضا شدی من تو کف نمونم . منم دستمو انداختم دیدم وای چه کس نرمی . یه دو سه دقیقه که مالیدم عمه دیدم داره ارضا میشه . هی داد زد بکن بکن تو کونم . کسمو بمال . تندش کن . همینا رو هی گفت بعدش یه اه

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


ان به خودتون ربط داره اما تمام این کلمات حقیقت بودن جز اسمها خوش باشید...

پایان

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:53


اتاق بودی یا نه گفتم یعنی چی نمیدونم منظورت چیه که یه نیش خنده زدم و برگشت گفت امیر من تو حال خودم نبودم پس فکر بد نکنی در موردم گفتم مگر چی شده که سرشو انداخت پایین گفت خر خودتی میونی چی شده و بلند شدم باهاش شوخی کردن که منم تو حال خودم نبودم
و این شد که باهم صمیمی بودیم صمیمی ترم شدمیم و از غذا برادر زنم و زنش که خیلی خیلی هیکل سکسی داشت و من بد جور دنبالش بودم قرار بود امروز برسن که من سپیده رو راضی کردم که مخ زن برادرشو بزنه که قبول کرد این جریانو داخل داستان بعدی مینویسم.
همونجور که داخل داستان قبلی گفتم بعدظهر علی و افسانه برادر زنم و زنش امدن ویلا از روز قبلشم که سپیده و مجید امده بودن که تا زمینی که خانم با اقام اینا بیان علی و زنش امدن من دم غروب ها دوست دارم شنا کنم داشتم شنا میکردم که سپیده با افسانه امدن کنار ساحل ویلا جوری ساخته شده که تا ۵ متر حصار زدن داخل پوشوندنش و خانواده میتونن راحت شنا کنن البته ویلا جایی ساخته شده که تا دوسه کلومتر ویلایی دورش نیست این دوتا بالباس راحتی امده بودن هیکل افسانه چون ورزش کاره خیلی خوش فرمه معلوم بود کیرم نیمه راست شده بود امدم بیرون دیدید وقتی از اب بیاید بیرون با شلوارک میچسبه به تنت امدم بیرون داشتم نگاهشون میکردم گفتم در تعجبم چطور میشه خورشید و ماه یک زمان باهم به من بتابن که افسانه پرید گفت از اونجایی که شلوارکت یه ستاره دنباله دارو نشون میده گفتم شلوار نگاه کردم دیدم قشنگ کیره معلومه که خودمو درست کردم گفتم ببخشید خورشیدو ماه که امدم برم که افسانه که خیلی شیطونه گفت امیر تو همیشه وقتی چیزی میخوای واسته میزاری گفتم چیرو گفت چی به سپیده گفتی نگاه کردم به سپیده گفتم چی بگم من خواستم بگم اما سپیده گفت بزار افتخارش مال من باشه که سپیده یه سنگ برداشت پرت کرد سمتم شوخی شوخی کشیدمشون تو اب بردمشو ان طرفتر تو اب لاس زدن تو اب فقط نکردمشون دوتا دستم داخل شرتاشون لای کسشونو میمالوندم که از شهوت تکون نمیخوردن مخصوصن افسانه چشاش خون شده بود دیگه داشت ناله میکرد جوری تو اب ایستاده بودیم که هرکس میدید فکرمیکرد داریم غروبو تماشا میکنیم که دیگه داشت تاریک میشد گفتم بسه بریم بیرون که وقتی از اب امدیم بیرون دوتاشون بی حال شدن گفتم چیه من یک نفرم شما دونفرید دیدید چطور از پا انداختمتون که افسانه خندید گفت امشب معلوم میشه شب شد ساعت ۱۲ بود بسات مشروبو گذاشتم ۲تا شیشه اوردم خوردیم خوردیم که خانمها مست کشیدن کنار ۲تا تمام شد علی که مست بود امد کم نیاره گفت نفهمیدم چی شد گفت راست میگی رفتم یکی دیگه اوردم اقا جاتون خالی یه شیشه رو به خورد دوتاشون دادم سیا مست بودن که گفتن ما شب لب دریا میخوابیم اخه یه جایی درست کردیم لب دریا برای خواب که یه پشه داخل نمیاد وسایلشونو بردن گفتم هرچی میخواین ببرید خانمها رفتن خوابیدن منم میخوام بخوابم درم قفل میشه در نزنید ها رفتن امدم داخل درو قفل کردم قرص خارجی کمر سفت کن داشتم انداختم بالا رفتم داخل اتاق دوتاشون با لباس راحتی خواب بودن رفتم وستشون هموجور که خواب بودن لباس افسانرو دادم بالا سینه های ایستاده وسفتشو که دیدم شرع کردم به خوردن که بیدار شد گفت چقدر دیر کردی بقلم کرد گفت لختم کن حال ندارم لباساشو که در اوردم تو اون تاریکی یه کس توپل که به اون بدن لاغر اندامی نمیومد دیدم و شروع کردم به خوردنش که دیدم کیرمو گرفته سپیده درش اورد و شروع به خوردن کرد دیدید تو حالت مستی کاملان وحشی میشه ادم چنان ساک میزد و برای اولین بار بود کسی کیرمو تا تع میکنه تو دهنش میکردش تو حلقش که وقتی میرفت داخل یه حسی بهم میداد که هیچ وقت تجربش نکرده بودم که افسانه رو ول کردم اینقدری که این شهوتیم کرده بود نفهمیدم چطور لختش کردم لنگاشو دادم بالا تند تند دارم میکنم و سپیده جیق میکشید دیگه منم تند تند میکردم وقتی کیرمو تا تع میکردم داخل قشنگ سر کیرم میرفت داخل رحمش وجیق میزد که بعد چند دقیقه چند تا جیق زد لرزید و منم ساکت شدم خوابیدم روش بعد چرخوندمش روم ماساجش دادم و اروم شد که نگاه کردم به افسانه دیدم این این ماتم زده ها داره نگاهمون میکنه که یه دفعه خندم گرفت سپیده هم خندید گفت چی شد یه دفعه گفتم نمیدونم که به سپیده گفتم بلند شو دونفره افسانه رو بکنیم منو تو گفت باشه بلند شدیم دوتا مون شروع کردیم به لیس زدنش داشت دیوانه میشد داد میزد بکن بکن دیگه کیرمو دادم بهش شروع کرد به ساک زدن به ۵ دقیقه خورد لنگاشو دادم بالا سر کیرمو گذاشتم درش وقتی خوابیدم روش انگاری کیرم به زور رفت داخل چنان جیقی زد که از ترس سپیده رفت لب پنجره که دیدم چقدر تنگه شروع کردم به کردنش اما اون حالی که کردن با سپیده داد و بهم نداد چون اون تو اوج شهوت بود اما این نه خلاصه کردیمش اما خودشم بعد گفت که حال اصلی رو اول تو با سپیده کردی و دفع بعد من تو تنها سکس میکنیم و این بود داستان ما دوستان باور کردن این داست

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:53


رابطه اشتباه با خواهر زن


#خواهرزن_مستی_شمال

اول سلام و خسته نباشید خدمت مدیر کانال و سلام خدمت دوستان عزیز خودم
دوستان اگر بخواهم از اول داستانو تعریف کنم طولانی میشه خلاصه شو میگم خانمم با پدر ومادرم برای دیدن خواهرم به ترکیه رفته بودن و من تنها رفته بودم ویلامون شمال منتظر برگشتشون بعد از سفر یک ماهه شون بودم که خواهر زنم سپیده و شوهرش مجید امدن که بقول خودشون امدیم پیشواز
که شب اول طالب مشروب شدن و نشستن با من خوردن مه معتاد الکل هستم و هرچی بخورم فقط شنگولم میکنه مست نمیشم دیگه
اره اخرای شب بود که سپیده و مجید گفتن مشروب میخوایم اوردم دوتا شیشه شیواز اینا نشستن خوردن ساعت دیگه نزدیک ۲ شب بود که از دوتا شیشه به اندازه یه لیوان نبود این دوتا که نمیتونستن تکون بخورن گفتم من برم بخوابم رفتم حالم خوب بود رفتم داخل اتاق دراز کشیدم روتخت سر شب اتاق مهمانو براشون اماده کرده بودم نشونشون دادم یه نیم ساعتی دراز کشیدم که گفتم برم اب بیارم بزارم کنارم رفتم داخل سالن دیدم سپیده تکیه داده به دیوار گفتم مجید گفت رفت داخل اتاق گفتم میخوای ببرمت داخل اتاق گفت نه خودم میرم میخوام اب بزنم به صورتم گفتم باشه رفتم دراز کشیدم چشام سنگین شد ه بود که یک دفعه یاد یه دختر که قبلا سکس کرده بودم باهش افتادم هوسی شدم گفت دوروز دیگه تحمل کن زنم میاد خوابیدم که نمیدونم چقدر طول کشید که با یه چیز گرم کنارم بیدار شدم دیدم یکی پیشم خوابیده لخت پشتش بهمه بخدا اول فکر کردم خواب میبیدم بعد دیدم نه داره بیشتر بهم میچسبه داره کونشو میچسبونه بهم نگاه کردم دیدم سپیدست گفت وای خدا این چی میخواد اینجا اول ترسیدم چون فهمیدم اشتباه امده داخل اتاقم اما وقتی هیکل لخت و باربیشو دیدم نتونستم بگذرم ازش منم چسبیدم بهش از پشت دست کرم سینه هاشو گرفتم و مالیدم او دستمم کردم لای پاش که شرتم پاش نبود خوب مالیدم براش که دیگه داش ناله میکرد خواست برگرده لب بگیره نگذاشتمش که هموجور شلوارک وشرتمو در اوردم یکی از لنگاشو دادم بالا کیرمو گرفتم مالیدم در کسش خیس که شد کردم داخل یواش یواش همینطور که میرفت داخل احساس میکردم چقدر تنگه که اونم شروع کرد به ناله میگفت مجید عجب امشب کیرت خوب شده اره همون چیزی که همیشه ارزوشو داشتم شده بکن منو بکون منو منم با این حرفا شهوتم بیشتر میشد میزدم که دیگه ناله هاش بلند تر شد اما خیالم راحت بود که تمام اتاقها زد صدا هستن صدا بیرون نمیره ازشون وقتیم مشروب بخورم زود زود ابم بیاد نیم ساعته چه برسه زیاد بخورم اینقدر شهوتی شده بودیم که نمیفهمیدم چکار میکنم فقط میکردم تند تند که یه دفعه بدنش لرزید ابش امد منم ایستادم اما کیرمو در نیوردم بدنشو مالش دادم که یه دفعه گفت مجید میخوام بخورمش برات وای منو بگی گفتم چکار کنم صدامو که انگار گلوم گرفته گفتم نمیخواد اونم گیر داده بود من از ترس کیرم خوابید که گفت ببین خوابید بده بخورمش گفتم باشه پتورو یخورده کشیدم رو صورتم اما سپیده هنوز خیلی مست بود تو حال خوش نبود بلند شود کیرمو گرفت دستش کرد تودهنش یه چند باری که زد کیرم بلند شد که وقتی دید کیرم بزرگه قربون صدقش میرفت بد جور من بیشتر شهوتی میشدم
با اونکه اتاق تاریک بود اما بازم میترسیدم بفهمه اما جوری ساک میزد که داشت دیونم میکرد کیرم کامل تو دهنش نمیرفت اما بزور میخواست بکنش تو حلقش که بعضی وقتا میخواست اوق بزنه که با دستم گرفتم ازش با اشاره خوابوندمش به پشت سمت خودم و ایندفعه که کردم داخلش تازه مزه کسش امد زیر زبونم چه ناز بود کسش چنان با حرس میکردم که میخواستم تخمامم بکنم داخل به زور و اون دیگه ناله نمیکرد جیق میزد و بعد رب ساعت داشت ابم میومد که دیدم یه بار دیگه ابش امد اما من صبر نکردم و زدم و ابی که نزدیک به یک ماه جم شده بود خالی کردم داخل کسش که تخمام درد گرفتن و بعد دیگه تکون نخورد که حتی بلند شه خودشو پاک کنه یه ربساعتی گذشت نگاش کردم دیدم خوابه یواش شلوارک و شرتمو برداشتم رفتم اشپز خونه یه لیوان اب پرتقال زدم رفتم رو کاناپه خوابیدم طرفای ساعت ۱ظهر بود که بلند شدم داشتم دنبال گوشیم میگشتم که دیدم سپیده بالای سرمه گفت مجید امدم بگم نمیدونم مجید از اون اتاق امد بیرون گفت سلام ظهر بخیر سپیده خانم دیشب ببخشید قبل از بیای من خوابم برد دیگه عزیزم و رفت داخل دست شویی که سپیده یه نگاهی به خودش کرد یه نگاهی به من که رو کاناپه خواب بودم کرد و برگشت اونطرف یه دستی به بدنش زد که دیگه متمعن شد که دیشب یکی کردش و امد سمتم و گفت تو دیشب کجا خوابیدی اول یه مکثی کردم و گفتم دیشب امدم دیدم تو داخل اتاقم خوابی امدم رو کاناپه خوابیدم که رفت تو فکر و با عجله رفت طبقه بالا اون یکی دستشویی فکر کنم رفت دید اب ریخته لای پاش و برگشت پایین مجید امد بیرون گفت من برم بیرون یه هوایی بخورم بیام رفت سپیده امد سمتم و ایستاد از نو برگشت رفت و باز امد سمتم گفت دیشب تو داخل

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:53


ش میخوره ۳ سال ازمم کوچک تر باشه فکر میکنم کنار مریم واقعآ هم وضع مالیم بهتر بشه هر چند بدک نیست خدارو شکر ولی مریم ایده های زیادی داره تو ذهنش و خیلی هم فکرش به سمت بازاری بودن و کاسب کاری میره خوشم میاد ازش مثل این دخترای امروزی پلشت پخمه نیست که منتظر باشن تا یه نفر براشون شارژ بفرسته یا بخوان به زور خودشونو قابل یه پسری کنن که فقط جیبشو خالی کنن برا تیپ و آرایش خودشون باورتون نمیشه خودمم باور نمیشه تا حالا یک بار شارژ یا پول ازم نخواست خود خود همونیه که زندگیمو فکر میکنم بسازه فقط باید مدارا و احتیاط کنم ایشالا هر کی اینو میخونه از این دخترا گیرش بیاد زندگی بساز .
اگه خوشتون اومد یا نیومد بازم من مخلص همتون هستم موفق باشید.
نوشته: علی

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:53


و دهنش گفتم صدات در اومد خفه کن باشه کیرمو گزاشتم در کونش اول فکر میکرد میخوام از کص بکنم گزاشتم در سوراخ کونشو با تمام قدرت یهویی تا دسته چپوندم توش یه آهی کشیدو دیدم اشک داره میریزه هی میخواد خودشو از کیرم فاصله بده گفتم پدرم در اومد تا به اینجا رسیدم باید بکنم معلومه خیلی وقته کسی همچین شاسی بلندی رو دست نزده اینارو گفتم ک بیشتر حشری بشه دیدم دخترش بلند شد میگه مامانی سریع رفتم پشت اپن آشپزخونه قایم شدم مریم چادرشو دورش پیچید دخترشو برد دستشویی و دستشوییش که تموم شد اومد برد خوابوندش و اومد بهم گفت ترو خدا برو گفتم نعععع نوووووچ نمیخوام تا اومد حرف بزنه رفتم تو لباش کیرم دوباره کلفت شد یهویی بغلش کردم و گفت چیکار میکنی بردمش گزاشتمش تو کف آشپز خونه کیرمو کردم تو کصش مگه میرفت لامصب پلمپ پلمپ تنگ تنگ بود به زور هل دادم تو اولش درد میکشید بعدش دیدم آه آهش بلند شد شروع کردم سینه خوردن چه سینه هایی داشت کوچولو نوکشونم صورتی کمرنگ نزدیک به سفید بودن وووااایییییی گردنشو که میخوردم بوی موهای مشکیش داشت دیوونم میکرد خلاصه اینقدر کردم که از حال رفت چون بار سومم بود که سکس میکردم ولی از بار دوم ۵ ماهی میشد گذشته بود اونم با دوست دختر خالم بود خونه قبلیمون بودیم ، آبم که داشت میومد سریع کشیدم بیرون گفتم آبم داره میاد باید بخوریش گفت چییییییییی ؟؟؟؟ عمرآ من آب منی بخورم امکان نداره گفتم خو باشه ساک بزن برام که ساک زد موقعی که آبم اومد سرشو محکم گرفتم با دو دستم موهاشو کامل تو مشتام گرفتم به زور تا مجبور شد آبمو مک زدو خورد تا تهشو بعدش گفت خیلی بد جنسی گفتم ما اینیم دیگههه من که گفتم بدم میاد خلاصه لباسامونو پوشیدیم من خداحافظی لب گرفتم ازش رفتم الان که خونشون بار کرده تا از سر کار میرم دخترشو میبره خونه دوستش که با بچش بازی کنن با هم من یه دل سیر میکنمش گفتم همه هزینه هات تا زمانی که ازدواج کنی پا خودم ولی اون قبول نکرد گفت نصف نصف الانم خیلی شهوتیش کردم هفته ای ۱۰ بار خودش میخواد میوه و شیر موز که کمر سفت کنه پای اونه قرص تآخیری و کاندوم هم پای من دونگمون همیشه نصف نصفه این اولین سکسی بود که با مریم داشتم بعد از اینکه خونشو بار کرد کلآ با همیم همیشه یه قلیون دو سیب هم گرفتم آوردم خونشون که قبل اینکه از سر کار بیام بهش میگم چاقش کن برام البته یه خواهر هم داره که بر عکس مریم خیلی محجبه هستش چند باری دیدمش کلآ راست کردم ولی خب چادریه از این سفتاست که چند باری ساییدم بهش مثلآ اطفاقی هیچ توجهی نکرد بی تفاوت از خود مریم سفت و سخت تر و سرد تر یه روزی اگه شد میکنمش منتظر فرصتم تموم فانتیزیم اینه که دوتاشونو با هم بکنم همزمان ولی مریم بفهمه رابطم باهاش میریزه بهم فعلآ دنبال فرصتم تا ببینم شانس چی میگه میخوایم با مریم یه فست فودی راه بندازیم با هم کار کنیم بازم نصف نصف تو این یه مورد خیلی هوای جیبمو داره نمیزاره بهم فشار مالی بیاد اصلآ از این دخترایی نیست که بخواد بچاپه واقعآ یه چیز ناب گیرم اومده خیلی دوسش دارم ولی دخترشو میبینم یه جوری میشم دخترش ازش معلومه بزرگ بشه مثل مادرش خوشگل میشه اسمشم هست نرجس چندباری منو دیده ولی به عنوان تعمیر کار یا تنظیم ماهواره مثلآ تا بره خونه دوستش یا بره پیش خالش ،، اگه خاله ی من نبود که آموزشگاه رانندگی بره شاید در حد همون تو راپله دیدن بود دیدارمون بعضی آدمو باعث میشن بین دو نفر اتصال ایجاد کنن و راه زندگیشونو به شدت تغییر بدن از خاله ی گلم تشکر میکنم . مریم اگه دختر نداشت بی شک و تردید میگرفتمش هر چند ۳ سال ازم بزرگتره ولی به

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:30


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:29


جر واجر شد مگه من قهر کردم.گفتم این کوسه لامصب کوس.دوتا بچه آورده تازه کار که نیست.گفت اولا ۳تا آورده دوتاش مردن.همین دختر موند.گفتم پس اون سومی کجاست.گفت توی افغانستان سرخک گرفت اون زمان مرد۶ماهه بود.گفتم چی بهتر پس ۳بار جر رسمی خورده.گفت علی جان عزیز دلم بخدا خیلی خیلی درد داره.چندروز بزار بگذره خودم هم دلم میخواد تا ته بکنیم.ولی الان نه.بیا بکن قربونت بزار آبت بیاد اعصابت آروم شه.دوباره کردم توش یک‌کم بیشتر فشار دادم رفت جا باز کرد.چندباری تلمبه زدم کوسش آب انداخت لیز تر شد.بیشتر می کردم داخلش جیغ جیغای کوچک میزد.سرعتمو بیشتر کردم ولی زیاد تو نمی‌دادم.انقدر ادامه دادم تا۵دقیقه آی آبم اومد تمام رو ریختم داخلش گفت.وای ریختی توش گفتم‌ آره مگه چیه.مگه نمیخای عقدم بشی.مگه نگفتی میخوای برام بچه بیاری.گفت آره اما الان که عقد نیستیم.گفتم دیوونه همین که من وتو راضی هستیم خدا هم راضیه.فقط مهریه هر چی دوست داری بگو.گفت مهریه ام فقط نگهداری از دخترمه تا روزی که ازدواج کنه.هیچی دیگه نمیخام.گفتم خره اون که الان دختر خودمه.خودم شوهرش میدم بزار بره دانشگاه برای خودش کسی بشه.اینجا ایرانه.افغانستان که نیست.گفت سید وصیت کرده زود شوهرش بدم.گفتم سید گوه خورده خودش بیاد بزرگش کنه شوهرش بده .من بعد من ولی وقیم این دخترم تو هم فضولی نکن.بگو مهریه چی میخای.گفت علی اگه چیزی بگم نمیگی زیاده خواهم زیاده روی کردم.گفتم نه.بگو.گفت برام یک آپارتمان میخری خیالم از آینده راحت باشه.بنام خودت باشه اما دست من باشه.گفتم بنام خودت میخرم.خیالت راحت.ولی تو رو خدا به منشی هام گیر نده.بزار زندگیمون و بکنیم دعوا نشه.گفت اصلا مهریه من نداشتن منشی برای تو باشه.گفتم لامصب تو دیوانه ای.گفت همینه که هست.گفتم قبوله ثبتش میکنیم ها.گفت بخدا قبوله.گفتم چقدر تو کوسخولی.قید چندمیلیارد آپارتمان رو میزنی برای چندتا خانوم منشی.گفت چندتا ؟،تو بگو یکی.گفتم نه بابا…گفت شک نکن.خندیدم گفتم حساس نشو اونا برای روزهای پریودی تو هستن که جورت بکشن.خودشو انداخت بغلم گفت علی بخدا اول کاری سکته ندی منو.من خیلی به شوهرم حساسم.اون سید که رسمشون چند تا زن بود توی افغانستان جرات نکرد دوباره زن بگیره.بخدا یک‌جور قشقرق راه انداختم توی طایفه اشون که پدرش گفت آفرین شیر زن ایرانی.عجب شوهر دوسته.اونوقت تو رو میزارم همینجوری هر کاری دلت خواست بکنی.گفتم باشه خوشگله شوخی کردم.دل منم زنی مثل تو میخواد که فقط منو دوست داشته باشه.خاله ات منو به مادر جنده اش فروخت.زندگیمون رو خراب کرد.هم من هم بچه هاش ازش دلسرد شدیم.گفت خیالت راحت توهم منو ول کنی من دیگه ولت نمیکنم.حموممون خیلی طول کشید رفتیم بیرون‌.خاله و زهرا اومده بودن توی حیاط زیر درخت نشسته بودن.گفتم لباس بپوشید همه بریم گردش.مغازه دادم دست کارگرام. خودمون رفتیم.پدر مادر الهامو هم برداشتیم رفتیم گردش و تفریح.توی آلاچیق نشسته بودیم قلیونم به راه بود.به خاله اشاره کردم که بگه.خاله از بابای الهام اجازه عقد گرفت.اونها هم خوشحال شدن.باباش صورتمو بوسید.قبلا باجناقم بود الان پدر زنم شد.خودمم خجالت میکشیدم.ولی فرداش عقدش کردم.تا الان هم شکر خدا همه باهم کنار هم زندگی خوشی داریم.ولی هنوز حامله نشده برام بچه بیاره.انشالله که شما هم همیشه خوش و خرم باشید.
نوشته: علی

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 2📘

ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1
ĴŐĨŃ☞ @shakh_shekan_tak_1

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:29


گردن منو رنگی کرده.تا تونستم همه رو پاک کردم.پیرهنو هم در آوردم توی رخت چرکهای حموم انداختم.زودی اومدم بیرون.گفتم سفره بندازین که بد گرسنه ام.خاله گفت ماکارانی امروز رو الهام ساخته خنده ام گرفت گفتم تنها غذایی که خوشمزه می‌سازه.عمدا ساختی.دخترش هم گفت دیدی مامان منم گفتم ماکارونی هات خوبن.اخم کرده بود.عمدا بشقابو پر کرد که بفهمه من واقعا گرسنه هستم یا نه.من واقعا بدجور گرسنه بودم.بعد ناهار اون رفت ظرف بشوره و من هم رفتم خواب عصرونه بکنم.دخترش با خاله باهم توی حیاط بودن.اومد توی اتاق گفت زود باش بگو باهاش کجا رفتی.گفتم الهام مگه من باید بهت جواب بدم.گفت در مورد این باید جواب بدی.گفتم اول رفتیم کافی شاپ کیک و قهوه خوردیم بعد رفتیم یک کم سکس کردیم.بعدش محل کار جدیدشو نشون دادم خوشش نیومد.فردا برمیگرده سر کارش اما باحجاب کامل.
گفت گوه خورده برگرده.بخدا اگه حرفاتو باور میکردم که سکس کردی.الان پیشت نبودم رفته بودم پیش مامانم.گفتم ولی من دروغ نگفتم بردمش خونه خودم لخت شد اومد بهم بده.تا کیرمو دید رم کرد ترسید خودشو جمع کرد حتی نذاشت بهش دست بزنم.گفت من از شوهرم جدا شدم چون کیر کلفتش اذیتم می‌کرد.این ۳برابر اونه.گفت تو دروغ میگی لج منو در بیاری.گفتم نه بخدا.گفت خدا لعنتت کنه.که هرزه شدی.بلند شدم.گفتم چی میگی تو.وقتی بهت میگم با من باش نیستی.منو تو کم گذاشتی.لامصب الان رو من غیرتی شدی.خب من مردم دلم زن میخواد.بهت گفتم حس ازدواج ندارم.اگه با منی فقط رفاقتی.گفت نمیخوام من میرم.گفتم خودت میدونی.میری برو ولی دیگه دنبالت نمیام.الان اومدی پیش من برام ناهار درست کردی خونه رو تمیز کردی چند وقته خودت و دخترت پیش من هستین.هنوز روسری سرته.لعنتی مگه بین منو تو چیزی هم مونده که از هم ندیده باشیم.چی شده چند وقتی با یک سید دروغگو زندگی کردی که سرت کلاه گذاشت فک کردی مسلمون شدی.الان انتظار داشتی من هم بهت دروغ بگم تا دلت خوش باشه.نه عزیزم یادت باشه شنیدن حقیقت تلخه اگه نیای لگد به بخت خودت زدی.هستن توی صف که بیان.من خودم اول بهت پیشنهاد دادم.ولی ردش کردی.الان هم برو فکراتو بکن.ببین چی به چیه.من دیگه زن نمیخوام.ولی بهت بگم اون از فردا میاد سرکارش بنده خدا بیکاره بچه هم داره.اگه میتونید کنار هم کار کنید بسم الله.گفت یعنی بخاطر اون منو میندازی بیرون.گفتم لعنت بهت بیاد من کی تو رو انداختم بیرون.من که به عشق و هوای تو میام اینجا اگه نه که نه به پول اینجا احتیاج دارم نه حوصله این دردسرها رو دارم.خودخاله با همین کارگرها کارشون رو میکردن دیگه.من خونه زندگیم جای ديگه است.چون میترسم خاله تنها باشه میام پیشش.مغازه به عشق خاله بازه.ولی الان از وقتی تو اومدی سپردمش بهت.چرا بد برداشت میکنی.میگم گناه داره مث تو زنه بی کسه بچه داره خرج داره.اگه بندازیمش بیرون بره کجا کار کنه خود فروشی کنه.گفت مگه نمیخواست با تو بکنه.گفتم لعنتی اون دیوونه هم برای اینکه لج تو رو در بیاره میخواست با من باشه.گفت گوه خورده زنیکه جنده.تو از اولش مال من بودی.همون موقع که خاله فاطی هم بود من میخواستمت. گفتم ولی الان منو میخوای اذیتم میکنی.گفت نه بخدا الان عاشقترم. اگه یروز نبینمت شب نمیتونم بخوابم.تو که فرشته نجات من بودی.چرا روی تو تعصب دارم.خب چون دوستت دارم دیگه.گفتم پس چرا پیش من مث غریبه هایی.چون خودت هنوز با خودت کنار نیومدی.برو فکراتو بکن بعد بیا.گفت کجا برم نمی خوام نمیرم از پیشت نمیرم همش میگه برو.میخواد منو بیرون کنه.گفتم بجان خودم غلط بکنم اگه همچین فکری بخوام بکنم.میخوام تو راحت باشی.آزار نبینی.گفت باشه میرم.گفتم برو پایین توی خونه خودت نگفتم از اینجا برو.گفت نه میخوام برم مشهد پیش فامیلهای شوهرم.گفتم خودت میدونی.تا اینو گفتم مث پلنگ وحشی پرید روم.گفت دیدی گفتم میخوای منو دک کنی.کدوم فامیل میخوای جات گشاد بشه.خندیدم گفتم تو هرچی میگی من میگم چشم چی بگم خب.گفت نخند لجمو در نیار.گفتم بیا بغلم دیوونه لج باز.تو ماله منی من بغیر تو کسی و دوست ندارم که.اومد توی بغلم خودش دیگه بوسم کرد.روسریش افتاده بود کنار.توی موهاشو بوسیدم وبوییدم. گریه میکرد شدید.یک آن برگشت گفت بخدا بیا برو دوش بگیر تنت بوی عطر اونو میده الان دق میکنم.خنده ام گرفت.گفت نخند علی دیگه برو حموم.بوی ادکلنش برام آشناست.
مجبورم کرد رفتم حموم.دیدم در زد گفتم چیه گفت علی خاله و زهرا رفتن پارک سر کوچه.گفتم خب توهم برو خوش بگذره.گفت عوضی بجای اینکه بگی بیا پیشم مگی برو پارک…گفتم الهام جون اگه میگفتم بیا میگفتی محرم نیستیم تو هرزه ای بهم چشم داری.الان که میگم برو پارک اینو میگی.پس چکار کنم.گفت در رو بازش کن تا بگم.در رو باز کردم اومد داخل لخته لخت بود.گفتم جان چی دختر ناز نازیه سفید و خوشگلی.خندید گفت لوس نشو.گفتم جان بیا جلو

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:29


عمو ببیندت. چند سالته کلاس چندمی.گفت لعنتی شوخی نکن.بغلش کردم چی بدن نازی داشت تپل هم شده بود.برعکس قدیم که همیشه پشمالو بود.تمام شیو شده اومده بود.چقدر دلش محبت میخواست.گفتم جانم تو از اولشم عشق خودم بودی.دست انداخت رو کیرم هنوز شورتم پام بود ولی خیس بود.گفت بخدا این چه عظمتی داره لامصب خوابیده دو کیلو وزنشه.گفتم الهام دلم برات یه ذره شده بود.چرخوندمش تمام بدنشو از بالا تا پایین تمیز تمیز نگه کردم شستمش دست کشیدم.نازش کردم.خیلی از زمانی که دختر بود خوشگل تر شده بود.جا افتاده ناز سینه های گنده اش کمی آویزون و زیبا بود.نوکشون هنوزم گنده و بزرگ بود.چرخوندمش گفتم دستتو بزار روی دیوار تا میتونی کمرتو بده عقب قنبلش کن.کیرم سفت و سخت بود.خیس بودیم اما لیز نبود.آب دهن زدم.کردم داخل کوسش یک فشار دادم عین خربزه مشهدی قاچ خورد.جیغ زد.علی نکن درش بیار کشتی منو.محکم بغلش کردم بیشتر دادمش.ناله کرد گریه اش در اومد گفت میخوای تنها خودت کیف کنی.خب دارم از درد میمیرم.آروم بکن هول نشو.مگه دوستم نداری…خب فشارش بدی نمیبینی نمیره توش.گفتم فقط ساکت باش عزیزم چقدر کوست گرم ونرمه.گفت میدونی چندوقته کیر ندیده.الان دیگه تنگه تنگ شده.من که دوستت دارم من بعد همیشه پیش توام بزار بهش عادت کنم بعد. خیلی کلفته تو رو خدا درش بیار.کشیدم بیرون برگردوندمش از روبرو.نشستم زیرپاش کوسش گذاشتم دهنم آب از دوش می‌ریخت روی صورتم.چوچول کوچولوشو محکم میمکیدم.ناله عاشقانه می‌کرد.آه میکشید.همینطوری که سرپا بودیک پاشو گذاشتم روی شونه خودم از زیر کوس تا کون قشنگشو لیسیدم.بادستای قشنگش سرمو محکم فشار میداد به کوس تپلش.وناله می‌کرد.دیدم هنوز اون گوشت اضافه بعد از چند سال از کونش بیرونه نمای قشنگی به کونش داده بود دم سوراخش انگاری دم درآورده بود.سوراخش تنگه تنگ بود.بلند شدم کمرم زانوهام خم شد اما خیلی کیف میداد کیر و سرپا از جلو گذاشتم لای کوسش لباشو گذاشت روی لبم.همچین هول بود کیف می‌کرد توی لب تو لب چندبار دندونامون بهم خورد خنده امون گرفت.موهای بلندش خیسه خیس بود عین آبشار توی شب مشکی آب ازش سرازیر بود مژه های قشنگش توی این سن بلند و زیبا بود چقدر چشمای درشتی داشت بخدا از زمانی که دختر بود زیباتر شده بود.گفتم الهام عزیزم طاقت ندارم بزارم تو کوس تپلت.گفت علی میترسم دردم بیاد دارم کیف میکنم.بخدا اگه دردم بیاد دیگه نمیام پیشت.گفتم غلط میکنی از امشب فقط بغل خودم میخوابی بدون تو دیگه نمیتونم دووم بیارم.گفت پس عجله نکن بزار بهش عادت کنم.خیلی ترسناک میشی وقتی شهوتی میشی.گفتم یادته چطوری گذاشتم کونت.گفت بی‌شعور تا چندوقت فقط مایعات میخوردم لاغر شده بودم.میترسیدم برم توالت.دوباره بوسش کردم.لای کوسش تلمبه محکم زدم.توی بغلم ولو شد.گفت وای راحت شدم.انگار کوه کندم اینقدر خسته شدم.گفتم من زحمت کشیدم تو خسته شدی.گفت خیلی خوب به ارگاسم رسیدم.چندین سال بود اصلا این حس یادم رفته بود‌.بوسم کرد گفت ممنونتم.گفت علی یک چیزی بگم …گفتم آره بگو.گفت عقدم میکنی.بخدا خیلی خیلی دوستت دارم میخام زنت بشم خانوم خونه تو بشم.خاله خدا رحمتی قدر تو رو نمی‌دونست.بابابزرگم همیشه دعواش می‌کرد.من حرفهاشون رو می‌شنیدم می‌فهمیدم منظورشان چیه.ولی من از اون موقع خیلی خاطرتو میخام.گرفتارتم.گفتم اگه عقدت کنم باید برام۲تابچه خوشگل بیاری گل از گلش شکفت گفت چشم جون بخواه قربونت بشم.ولی باید بهم گیر ندی این منشی و اون منشی کنی.بگی این باشه اون نباشه.گفت بخدا چشماتو در میارم.امروز هنوز عقدم نکرده بودی زنیکه دنبال کونت بود دلم میخواست بترکه.نخیرم اصلا هم بهت تعهد نمیدم.خودم منشی هاتو انتخاب می‌کنم.گفتم پس معامله ما نمیشه.لپاش آویزون شد.اخم کرد.گفت تو که اینجوری نبودی فقط پابند خاله بودی چطور شده الان ب من که رسیدی چشمات دنبال این و اونه.گفتم آخه تازه فهمیدم هر گل یک بویی داره.گفت میخوای دماغتو بشکنم تا دیگه اصلا بوی گل استشمام نکنه.خندیدم گفتم دلت میاد.گفت پس فقط خودمو خودت.گفتم الان چی تو آروم شدی ولی من که همینجور حسرت به دل موندم.گفت پسر خوبی باش داگی میشم ازپشت بزار آروم توی کوسم همه شو جانکن آروم هم بکن.هول نشو.گفتم این همه شرط گذاشتی از برجام هم سنگین‌تر شد.خندید گفت همینه که هست.رو کاشی حموم داگی شد.دمپایی هاشو گذاشت زیر زانوهاش که دردش نیاد.تف زدم کردم توی کوسش.هنوز داخل نرفته بود آخ آخش شروع شد.گفتم تو رو جون علی نترس شلش کن.
گفت علی مگه میشه ازش نترسید تو همیشه میگی اما یکدفعه همون زمانی که دارم کیف میکنم.محکم میزاری توش جر میدی آدم پشیمون میشه.خب میترسم بهت نمیتونم اطمینان کنم.همش سفت میشه.کشیدم بیرون بلند شدم سرپا.گفت چی شد پس.گفت تو که بهم اطمینان نداری چی فایده ای داره.گفت علی جون اون دفعه ها که اطمینان کردم کونم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:28


دخترمی. راست بگو منو میخوای یا دخترمو.گفتم دیوانه دخترت از دختر من هم کوچیکتره.گفت توی افغانستان اگه بود الان بچه هم داشت.گفتم مگه ما افغانی هستیم اونها فرهنگ خاص خودشون رو دارند ما مال خودمون رو.گفت یعنی منو میخوای.گفتم آره دوستت دارم.دستشو گذاشت روی دستم.خم شد رو میز گریه کرد.گفتم آخه گریه ات ماله چیه.گفت فک نمیکردم تو با این دک وپوزت حتی بهم فک کنی چی برسه دوستمم داشته باشی.گفتم ولی من خیال ازدواج ندارم ها.دیگه بعد دوتا ازدواج نمی خوام دوباره گرفتار زن وبچه بشم.گفت الانم گرفتاری توی مشهد بجای ۱دختر داری از۳تا نگهداری میکنی.اینجا هم از من و خاله و دخترم.
خندیدم گفتم راست میگی…آخه دخترم تنها بود اونها هم طفلکی ها جانداشتن. مجبور شدم.گفتم تو هم که از خودمی.بدون خاله هم که اصلا نمیتونم زندگی کنم.عشقه از مادرم بیشتر میخوامش.گفت علی راست میگن با خاله رابطه داشتی…گفتم کی گفته؟گفت اون موقع خاله خدا بیامرز به مامان بزرگ و مامان من می‌گفت من شنیدم. گفت این شبها با منه روزها با خاله.صد بار دیده بود لبهات رژ لبی شده حموم غیر وقت میری. خاله بهم ریخته است.میگفت من که کلاس میرم اینا باهم هستن.مامان بزرگ میگفت بزار باشن.اگه لیاقت پسره همین زنیکه اجاق کوره بزار باشه.گفتم وقتی فهمیدم بهم دروغ گفته من هم خیانت کردم.گفت پس راسته.الان چی.گفتم احمق خاله الان پیر زنه جای مادر همه ماست.ببین چقدر مواظب دخترته. گفت آره خیلی دوستش داره.گفتم به این چیزها فکر نکن.دوست داشتی باهم باشیم دوست نداشتی.بقول خودت دختر خوشگل زیاده.گفت نه من رابطه نامشروع نمیخوام گفتم دیوانه ای .مگه نابالغی یا شوهر داری.زن۴۰ساله بیوه هستی.با رضایت خودت رابطه داری به کسی چی مربوطه.خدا که میدونه منو تو هم رو دوست داریم.گفت عقدم کن من که ازت چیزی نمیخوام.گفتم نه من دیگه شناسنامه امو کثیف نمیکنم.گفت مگه دیگه بچه نمی خوای گفتم عمرا.الان۳تا مشهدن.۱پسر دانشگاهه.یکی هم مال توست که مث دخترمه باید اینا رو شوهر بدم.گفت مرسی که دختر منم گفتی.گفتم شک نکن.شام خوردیم رفتیم طرف خونه ماشین و بردم داخل خاله از بالا نگاه می‌کرد.رفت داخل.گفتم الهام گفت چیه.گفتم بوسم نمیکنی.گفت وای نه ما نامحرمیم. گفتم باشه ولی یادته بهم گفتی عمو علی بوسم کن دوستت دارم دردم کم شه.بوست کردم.گفتم بهم بدهکاری.خندید گفت لامصب انگار دیروز بود عجب یادته.اومد جلو بوسیدمش بدجور لباشو گرفتم بوسیدم‌.گفت تو رو خدا من خیلی معذبم. گفتم باشه برو خونه.من رفتم بالا دخترش پیش خاله بود می‌خندید.خاله گفت مبارکه باز فیلت یاد هندوستان کرده.گفتم خاله بقران اینجوری نیست که فک میکنی.فقط دوستش دارم.من دیگه نمیخوام ازدواج کنم.گفت غلط میکنی هنوزم جوونی تازه اول چلچلی توست.میخوای با باباش حرف بزنم.گفتم نه خودش نمیخواد بزار خودش دلش صاف شه بعد.فرداش بعد از چند وقت اومدم همین فروشگاه قدیمی.هنوزم سرپرستش خاله بود اما دو تا خانوم با یک کارگر پسره جوون هم کار میکنند با الهام…خودم بیشتر کارم هنوز هم تجارت کاغذ.یک منشی بیوه مجرد دارم بد بی‌بیحجابه. خیلی دم تکون میده مخصوصا جلوی من لوس هم میشه.با همه سلام علیک کردم.دیدم الهام چادر ملی سرش بود اما خودشو خوشگل کرده بود آرایش ملایمی داشت.این زنه منشی خوشگلم همش دوروبر من بود و توضیحات الکی میداد گزارش الکی میداد.دیدم رفت برام قهوه آورد ازش تشکر کردم.الهام نگاهم می‌کرد چیزی نمی‌گفت.ولی می‌فهمیدم داره حس حسادتش برانگیخته میشه.بلاخره اومد جلو اون زنه هم بود.گفت خانوم بی‌زحمت یک لحظه علی آقا رو تنها بزار کارش دارم گوشش درد گرفت اینقدر در گوشش قدقد کردی.زنه هم گفت باز خوبه من ایرانیم قدقد هم بکنم خروسش ایرانی میفهمه چی میگم تو که دو روز از افغانستان اومدی نکنه خالهای صورتت رو پاک کردی فک کردی شدی مرغ اصیل ایرانی.الهام بدجور عصبی شد.گفت زنی که هیچی ندار.من افغانی هستم.پفیوس من خواهر خانوم علی آقا هستم.که با شوهرم افغانستان زندگی میکردم.اون فوت شده الان برگشتم ایران.گفت آهان پس اومدی جای خواهرتو بگیری.ببخشید چون چهره و رفتارت مث عقب مانده های افغانی بود فک کردم کولی هستی.الهام چنان گذاشت زیر گوشش که برق از کونش پرید.گفت علی اگه این زنیکه هرزه اینجا باشه من نیستم.گفتم صبر کنید چی وضعشه.الهام این کار درست نیست.گفت کارای اون درسته خودشو مث میمونای باغ وحش کرده کونشو انداخته بیرون که خروس برای خودش پیدا کنه.خندیدم بدجور.گفتم خانوم رضوانی خواهش میکنم شما کیفتون و بردارید توی ماشین بشینید.الهام گفت علی اگه با تو بیاد دیگه منو نمیبینی.گفتم الهام لج نکن دیگه این خانوم چندساله منشی منه.لازمش دارم.گفتم خانوم شما برو توی ماشین.گریه کرد رفت توی ماشین.گفتم الهام باخاله مواظب باشین الان برمیگردم.گفت علی زودبیا ناهار منتظرتم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:28


.گفتم باشه عزیزم شما باش من میام.رفتم توی ماشین هنوز داشت گریه میکرد.گفت علی آقا بخدا من نظر بدی نداشتم این خانوم روانیه خیلی خودشو با خدا میدونه.از یکطرف ادای مومنها رو در میاره از طرف دیگه خودشو برای شما آرایش میکنه.رفته خودش صورتشو و ابروهاشو لیزر کرده تتو کرده.اومده چندبار به مانتوی من گیر داده.گفتم آروم باش غر ولند نکن.گفت بخدا منو بیرون نندازید ها من بچه کوچیک دارم کرایه خونه میدم هيچکی هیچ جا کار بمن با این حقوق نمیده.گناه دارم.گفتم نترس میبرمت دفتر توزیع کاغذ خودم ازونجا یک منشی دیگه دارم میارمش اینجا‌.گفتم ولی تو هم یک‌کم حجابتو رعایت کن دیگه.گفت باشه بروی چشم.بردمش کافی شاپ گفتم اون قهوه که تو دادی نشد بخوریم بیا بریم اینجا.گفت من فقط بخاطر تو
اینجوری لباس می پوشم تو هم که نگاهم نمیکنی.گفتم من دنبال ازدواج نیستم.گفتم من هم نیستم.دلم رابطه خوب میخواد.گفتم جدی میگی گفت بخدا.کیک و قهوه رو خوردیم.گفتم پس بریم خونه من…گفت آره برو،رفتیم خونه رسید نرسید پرید بغلم بوسم کرد.چه عطر وادکلنی زده بود.خیلی خیلی هم خوشگل بود.قدش یک‌یککمی کوتاه بود اما عجب هیکلی داشت سینه ها درشت خوشگل کون بزرگ کوس از روی شلوار قلمبه.مانتو شو درآورد.من هم رفتم یک دو تا قرص انداختم بالا.عمدا گوشیمو خاموش کردم.گفتم بیا بغلم.جیگر خانوم.اسم کوچیکش مریم بود.گفت تو رو خدا مریم صدام کن.خیلی دوست دارم مردی که ازش خوشم میاد مریم صدام کنه اسم کوچیکمو بگه.گفتم باشه تو مریم گلی منی.خیلی دلم کوس میخواست.اومد پیشم کت منو در آورد.روسریش رو درآورد کلیپس موهاشو باز کرد لامصب موهاش دو رنگ بود چقدر بلند و قشنگ بود.اومد جلو نشست روی پام چی لبی میداد.تمام لب و گردن منو قرمز کرد.خودش لباسشو در آورد سوتینمو باز کرد.چه سینه های سفید و حشری داشتم گفت بخورشون عزیزم بخور به کوری چشم حسودها نوش جونت.میخوام حالی بهت بدم که تا الان زنی نداده باشه.تو چشاش نگاه کردم چقدر ناز بود.چشمای قهوه‌ای براقی داشت خوشگل و فوق العاده بودن. الان بد با الهام لج کرده بود میخواست خودشو نشون بده.سر و گردن لب و لوچه سینه های بلورینش رو خوب خوردم انداختمش روی کاناپه شلوارش رو کشیدم پایین یک شورت گیپور ناز پاش بود درش آوردم.چه کوسی داشت انگار الان تازه تراشیده بودش صافه صاف.گفتم مث اینکه آماده دادن بودی چقدر صافه.گفت بخدا علی آقا همیشه به عشقت آرایش میکردم که باهات باشم حتی نگاهم نمی کردی.میگن عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.که این زنه باعثش شد.چوچوله کوچولوش رو میگرفتم دهنم میمکیدمش کیف می‌کرد آه و ناله می‌کرد.چرخوندمش وای چه کونی داشت چه ناز و تمیز چه تنگ و قشنگ.گازش گرفتم خندید.گفتم چیه گفت دردم اومد اما هر وقت شوهرم یا دوست پسر سابقم هم کونمو میدیدن گازش میگرفتم.گفتم تو که نمیدونی این چیه.چقدر خوشگله.گفت مال توست الان عزیزم.گفتم میزاری بکنمش گفت هر چقدر دلت بخواد.گفتم ممنونم.بلند شدم قرصم دیگه اثر کرده بود.کیرم به هیچ عنوان توی شورت و شلوارم جا نمیشد.کمربندمو باز کردم.خودش شلوارمو کشید پایین…شورتمو که دادم پایین.پرید عقب گفت یا امام هشتم.این چیه.وای خدا چقدر بزرگه.گفتم چی شد مریم جون.دیدم سریع لباسشو برداشت.دستشو گرفتم گفتم مریم چی شد.گفت بخدا من از شوهر اولم جدا شدم چون کیر گنده ای داشت طاقت نداشتم.این۳برابر اونه.کجام بزارمش.تو رو خدا ولم کن.غلط کردم.گفتم مریم مگه نگفتی دوستم داری.گفت گوه خوردم دروغ گفتم که فقط نگهم داری بیکارم.ولم کن بخدا میترسم.انگار مار بوآ دیده بود وحشت می‌کرد.گفتم اقلا بمالش گناه دارم آبم بیاد.گفت باشه فقط زود.اگه بزور بکنیم ازت شکایت میکنم.گفتم نترس من تاالان بزور کسی رو وادار به کاری نکردم.خیلی خوب مالید وحتی یک‌کم ساکم زد.گفت این توی دستم جا نمیشه میخاد بکنه توی کوس وکون تنگ وقشنگم. گفتم بمالش غر غر نکن.حسابی مالید آبم اومد نگفتم پاشید روی صورتش.یکم عه عه کرد رفت صورتشو شست.برگشت اومد پوشیدیم رفتیم.گفتم میای سر کار یانه.گفت اونجا پیش افغانیه نه ولی جای دیگه آره.گفتم بیا محیط جدید و ببین اگه خواستی بیا.اومد دید خوشش نیومد.گفتم اونجای قبلی نمیشه مگه اینکه با حجاب بیای.گفت باشه…گذاشتمش در خانه اش.یکم پول براش زدم خوشحال شد.رفتم خونه ساعت۲بود.الهام انگاری من واقعا همسرشم گفت علی چرا گوشیتو جواب نمیدی.گفتم ای وای توی ماشین خاموشه توی شارژه.گفت کجا بودی؟خاله خنده اش گرفته بود.دخترش تعجب می‌کرد.گفتم الهام خانوم تو منشی منی یا اربابم.خودش فهمید اشتباه کرده.خاله گفت تو چند وقته بی زن و زندگی موندی فراموشت شده باید سر وقت بیای خونه.حالا بیایید ناهار بخوریم.گفتم باشه.دستامو بشورم.الهام گفت بخدا اگه باهاش ناهار خورده باشی دیگه نه من نه تو.رفتم توی دستشویی.دیدم وای این پدرسگ تمام یقه و

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:28


میکردو تربیتشون می‌کرد.خودم خرج زنم و میدادم هر ماه می‌ریختم حسابش بیشتر هم می‌ریختم.اون هم با مادرش خونه پدریش زندگی می‌کرد.چندوقت بعدش کرونا اومدوزیاد وهمه گیر شد.این زن کوسخول من هم مادرش مریض میشه میبردش داروخانه دارو بگیره.بدبخت سرطان ریه هم داشت کرونا گرفت‌…ازبیمارستان بهم زنگ زدن رفتم پیشش.نامه برام نوشته بود.ازم خیلی طلب بخشش کرده بود.با اون همه که خرجش کردم بازهم فوت شد
خدا رحمتش کنه رفت و راحت شد‌ولی خانوم جدیدم گفت اوضاع ایران خرابه بیا بریم خارج گفتم نه من بچه هام هستن خاله هست نمیام.گفت علی طلاقم بده من اینجا بمون نیستم.زن خوشگل و آرومی بود اما سبک زندگیش ب من نمی‌خورد.خیلی دلش می‌خواست باکلاس زندگی کنه.خودش بدون دردسر طلاق گرفت رفت.من موندم و خاله۶۰ساله و بچه ها.خاله دلش کیر میخواست ولی من نمیخواستم پیرزن بکنم.ازش دوری میکردم.اخه من فقط بالای۴۰سالم شده بود.بدجور مست بود.ولی خیلی هواشو داشتم مواظبش بودم.دیگه زمانی بود که همه گوشی داشتن.شب بود شام خوردیم بهم اس داد علی ساعت۲بیا همون سوئیت قدیمی پایین.نوشتم خاله زشته بچه ها بزرگ شدن.گفت علی دلمو نشکن.من هم آدمم دیگه.گفتم باشه ولی دیگه خبری نیست ها گفت باشه.فقط بیا.ساعت دو رفتم پیشش.لخته لخت بود تپلی شده بود سینه هاش آویزون بود.ولی سفید بود.خودش لختم کرد.گفت علی چنان بکن که کوسم تاچندوقت دلش کیر نخواد.خودمم از بعد رفتن همسر دومم اصلا رابطه نداشتم.کوسش تنگ و نرم بود.یکربعی خوب گاییدمش.با۶۰سال سن چنان آب کسی داشت که نگو.حال کرد همونجا دوش گرفتیم.رفتیم بیرون.هفته.سال۴۰۱ بودکه دوباره دانشگاه‌ها مدارس باز شده بودن.دخترم هم دانشگاه قبول شده بود.مشهد.بردمش اونجا برای خوابگاه.چندروزی درگیر بودم خوابگاه نبود.آخرش هم براش خونه اجاره کردم دوتا دختره دیگه هم بنده خداها پدراشون وضع چنان خوبی نداشتن بی جا ومکان بودن.اونها رو هم بردمشون پیش دخترم اینقدر خوشحال بودن حدنداشت.خوابگاه‌های دخترانه کثیف بود.جانداشتن.مثلا دانشگاه دولتی قبول شده بودن.من نزدیک دانشگاه براش خونه گرفتم گرون هم بود اما ارزش داشت خیالم راحت بود‌…پدراشون چقدر تشکر کردن.گفتن ماهم تابنونیم توی کرایه سهیم میشیم.اونا تون موقع می‌دونستن وضع مالی من خوبه چون بنده خداها یکی اصلا ماشین نداشت یکی دیگه…پراید داشت.بردم براشون لوازم خونه هم گرفتم و زندگی کوچولو دانشجویی توی سوییت۵۰متری راه انداختم.مغازه دست پسرم و خاله بود.خیالم راحت بود.چندتاکارگرم داشتم.گفتم برم حرم زیارت.دخترم نیومد گفت میخام با دوستای جدیدم خونه امون رو مرتب کنیم.براشون تخت خواب و کمدومیزتحریر ومبل گرفته بودم زیادجا نبود.داشتن مرتب میکردن.خودم رفتم حرم.مهرماه بود امامشهد خیلی گرم بود.از حرم اومدم بیرون ظهر بود رفتم توی رستوران توی خیابون امام رضا یا همون خیابون تهران سابق مشهد.رستوران خیلی هم شلوغ بود.داشتم سوپ پیش غذا میخوردم من نزدیک دم در زیر کولر نشسته بودم.همون لحظه یک دخترشاید۱۳سالش میشد اومد داخل چندتا قرآن دستش بود.ازین تو جیبیها.گفت عمو قرآن میخری لهجه بلوچی هم داشت.لباس بلوچی هم داشت.عمو بخرین دیگه.دونه ۱۰هزارتومنه بخدا گرسنه ام میخوام برم ساندویچ بخرم بخورم.من گفتم بیا اومد.۵تاازش خریدم.من خودم فروشنده کتابم.میدونستم قیمت واقعیش چقدره.کلا۷تاسوره کوچیک توش بود.ولی چون التماس می‌کرد گرفتم.برای خودمو ودخترها. گفتم بیا بشین برات سفارش ناهار بدم.اگه که واقعا گرسنه ای.گفت بخدا عمو از دیشب چیزی نخوردم…گفتم بشین گفت خب مامانم هم هست.گفتم برو بگو بیاد.گفت اشکال نداره.گفتم چی اشکالی غذا میخوریم پولشون رو میدیم.گفت آخه اینا ما افغان ها رو میندازن بیرون.گفتم نه بیا پیش من میگم مهمون من هستن.رفت گفت مادرش هم اومد.تا سلام دادو نشست قیافه و چشماشو دیدم با اون خالهای روی پیشونی و چونه اش.خیره شدم بهش.گفت چی رو نظاره میکنی.گفتم الهام مگه تو افغانی که با لهجه حرف میزنی.تا صدامو شنید فرار کرد.دختره میخواست در بره گرفتمش.گفتم صبر کن عزیزم گریه نکن.من چند ساله دنبال مامانت میگردم.اسمش الهامه.گفت ها عمو.گفتم بابات کجایه گفت تیر خورده گوشه بیمارستانه توی تایباده. گفتم بابات شیخه.سیده گفت ها عمو.تو مگه مارو میشناسی گفتم آره عزیزم من فامیل مامانتم. تو که فقط افغانی نیستی نصفت ایرانیه.اسمت چیه.گفت زهرا.گفتم هم اسم مامان بزرگتم هستی.گفت ها مادرم گفته هر وقت من‌و میبینه یاد مادرش میفته.برا همین اسمم زهراست بی بی هستم دیگه.گفتم بشین ناهارتو بخور مادرت برمیگرده.گفت نه اون نمیاد گفتم میاد اون ازم خجالت کشید هر جا بره برمیگرده.صاحب رستوران پرسید جریان چیه داداش شر نشه.گفتم نه خیالت راحت.فامیل گمشده من هستن بعد ۲۰سال پیدا کردمشون.گفتم زهرا جان مامانت که یک پسر داشت گفت اون

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:28


توی جنگ با طالبان شهید شد.ما شیعه بودیم و سید اونا با شیعه ها مخالف بودن ما رو دنبال کردن سر مرز داداشم تیر خورد.بابام تیر خورد.ولی داداشم مرد.منو بابام با مادرم آمدیم ایران.الان هم آمدیم مشهد اقوام افغانی بابامو پیدا کنیم ببریم کمکش کنند.اگه زنده مونده باشه.همون لحظه الهام برگشت منو نگاه می‌کرد لباس پاره و داغونی تنش بود بلوچی پوشیده بود.چشماش پر اشک بود.تا رسید پیش من خودشو انداخت بغلم زار وزار گریه میکرد.گفتم لعنتی این همه فامیل و کس وکار درست درمون داری توی این مملکت.داری
دنبال چند تا افغانی میگردی کمکت کنند.گفت علی دارم از تنهایی میمیرم.گفتم نگران نباش.من چندروزه دارم به چندتا دختر پناه میدم خدا خوشش اومد.تورو گذاشت سر راهم.ناهارتو بخور تا بریم.گفت نه نمیام.گفتم لج نکن دیگه بزار بچه هم راحت ناهارشو بخوره.بعد ناهار بردمش خونه ای که اجاره کرده بودم.البته سر راه خیلی لباس و وسایل برای خودش و دخترش خریدم.فرستادنشون دوش گرفتن.دخترم و دوستش مات مونده بودن اینها کی هستن.تمام جریانات ۲۰سال گذشته رو تعریف کردم و گفتم که این دختر خاله توست که گمشده.بعد از حموم وقتی بیرون اومدن اصلا کسی اینها رو نمیشناخت.اینقدر تمیز و سفید شده بودن که نگو.استراحت کردن.همه رو معرفی کردم.شب خوبی داشتیم.رفتیم جایی که بود ساک و مدارکشون رو برداشتن رفتیم تایباد.اونجا رفتیم بیمارستان ولی مستقیم بردنمون سردخونه سید۴روز بود مرده بود.کفن و دفنش کردیم کسی رو بغیر الهام و دخترش نداشت.همون تایباد دفنش کردیم پول دادم یارو اسم وفامیلش رو گفتم.که تا چهلم براش سنگ بزاره قبرشو درست کنه که برگشتیم ببینیم.الهام گفت الان چکار کنم.گفتم برمیگردی سر خونه زندگیت سرکارت بادخترت زندگی میکنی.گفت علی تنهام پدر مادرم پیر شدن داداشم دکتره ولی آلمانه من بینشون غریبه ام.گفتم احمق دنبالت می‌گردن غریبه چی هستی تو.به حرفم گوش داد.بردمش پیش خودم.قبل اینکه برسم به خاله گفتم بگو خواهر زنم با شوهرش بیان خونه ما کارشون دارم.توی راه همه زندگیمو برای الهام تعریف کردم.خیلی برای پدربزرگش و خانوم من گریه کرد.شب بود رسیدیم خونه.ساعت۱۲شب بود گفتم حتما صبر کنید الان میرسم کار مهمی دارم.وقتی رسیدم.خودم رفتم بالا.اوردمشون پایین همه اومدن خاله وپسرم.باجناقم و زنش حتی مادر زن دیوسم که هنوز زنده بود.گفتم صبرکنید الهامو دخترش رو آوردم پایین. با مادرش مات نگاه هم بودن.یک لحظه پریدن بغل هم باباش بدبخت دوباره غش کرد.خیلی اینو دوست داشت‌.خیلی پیر شده بود از غم دوری الهام.وقتی به حال اومد.چند بار منو بوسید دستمو بوسید‌‌گفتم نکن داداش من.رفتیم خونه تا صبح بیدار بودیم خندیدیم گریه کردیم.از فرداش روز از نو روزی از نو.پسرم رفت سر درس و دانشگاهش.دختر اینو با هزار تا کلک مدرسه ثبت نام کردم.خودش پیشم کار می‌کرد.همون سوئیت کوچیکه دستش بود.داشت دوباره رنگ و رو می‌گرفت تپلی میشد.شده بود یک زن۳۸ساله زیبا جا افتاده.دوباره داشت خوب کار رو یاد می‌گرفت.در ضمن بشدت مذهبی بود.رفته بود وضو می‌گرفت کون تپلش سمت من بود نگاهش کردم‌.رد شدم ازش منو دید.گفت هنوزم که بی حیایی.گفتم یادش بخیر.گفت علی همون اشتباه من منو بیچاره کرد‌خدا گذاشت توی کاسه ام.اگه گناه نمیکردم سختی نمیکشیدم‌.ببین خاله فاطی بهت خیانت کرد.زود مریض شد مرد،عمو رضا باخاله اون کارو کرد از بعد از اون مریضیش بیشتر شد،شوهرم سید بود اما بهم دروغ گفت منو برد افغانستان خیر از زندگیش ندید.من توی این مدت خیلی فک کردم.که مکافات دنیا تو همین دنیاست.آه مظلوم سنگینه گرفتارت میکنه.من دیگه توبه کردم.گفتم مگه الان من بهت چیزی گفتم که تو بهم اینجوری میگی‌.من بهت اهانتی کردم.من خودم دختر و پسرم بزرگن.خودم سن و سالم بالا رفته.چی فک کردی؟درضمن برو ‌پیش این متخصص پوست که توی این ساختمان پزشکان سرخیابونه خانومه.این چندتا خال تخمی رو از اون صورت قشنگت بردار.زشته مگه تو افغانی یا کولی هستی که اینا رو زدی.گفت اینها نشانه ایل و طایفه شوهرم بود.گفتم ریدم به نشانشون.خندید گفت بی تربیت توی صورت من هستن ها.گفتم ای وای ببخشید.خندیدم.غروب خودم بردمش جای دکتره با لیزر خیلی راحت پاکشون کرد.بعد از اون چندجلسه رفت پاکسازی چهره.تا اینکه صورتش عین برگ گل شد.همه جا با خودم میبردمش خاله چون بچه دوست داشت ازلهجه دختر اینم خوشش میومد پیش خودش نگهش می‌داشت.شب بود با هم دور میزدیم رفتیم رستوران.گفت علی چرا اینقدر هوای منو داری.گفتم یعنی نمیدونی دوستت دارم.گفت برای چی.تو که دو رو برت پر دختر و زنه ،،زنهای جوون و خوشگل،گفتم مگه تو پیر و بدشکلی.گفت علی اذیتم نکن.گفتم چرا مگه چکارت کردم.گفت علی من نمیتونم باهات رابطه داشته باشم.گفتم مگه من از تو رابطه خواستم.گفت علی تو رو خدا نکن باهام اینکارارو.خیلی مواظب منو

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:28


خدا تلافی میکنم.فردا میبرمت محضر ۳دانگ کامل مغازه و خونه و حتی ماشینا رو به نامت میزنم.تو مث پسر منی…منو حلالم کن.دارم میمیرم. من عاشق این کتابفروشیم هستم دوست دارم همیشه چراغش روشن باشه و درش باز باشه.فقط تو تونستی حتی بهتر از من اینجا رو اداره کنی.دیگه شریکیم ۵۰ پنجاه.تازه خاله هم تنهاست گناه داره تو رو هم دوست داره.نگهش دار کسی نمی‌فهمه.من دیگه بدنم کشش شیمی درمانی نداره.نهایتا تا یک سال زنده باشم یا نه.فردا صبحش به قولش عمل کرد و نصف اموالش رو داد به من. نصف دیگه شو داد خاله.بچه های برادرش همه نقشه کشیده بودن بعد فوتش چون بچه نداشت همه رو هاپولی کنند.ولی دیگه کور خونده بودن.با کمک وکیل همه کارا رسمی انجام شد.نزدیک عید و سال جدید بود که خاله گفت همه با هم بریم مشهد زیارت هم بریم خونه الهامو ببینیم.پدر مادرش چندبار رفته بودن اما مانرفته بودیم.همه راه افتادیم اولش رفتیم زیارت و بعدشم بریم خونه الهام.چون ماه۶بارداریش هم بود گفتیم خوشحال بشه گناه داره.ولی هرچی زنگ میزنیم کسی برنمی‌داشت.رفتیم خونه اونا گفتند دوهفته است از اینجا رفتن.آقا پس چرا اصلا نه به مادرش و پدرش چیزی نگفتن‌.مادرش خیلی نگران بود انگار چیزی میدونست نمی گفت.رفتیم دفتر حوزه علمیه که ازش خبر بگیریم.گفتند اون آخوند سید افغانی بوده.سیدمحمد سهل.با زن وبچه کوچ کرده هرات افغانستان.پدرش همونجا توی بغلم سکته زد غش کرد.عمو ابراهیم می خواست از غصه بمیره.هیچی دیگه مسافرت به کام ما زهر شد.برگشتیم.تا تابستون خبری ازش نبود.آخر تابستونی کسی زنگ زد خودشو معرفی کرد.شوهر الهام بود.گوشی داد بهم گفت عموعلی خوبی منم الهام.گفتم دختر تو کجایی دلمون برات یکذره شده.گفت عمو من با بچه و شوهرم هرات زندگی می‌کنیم حالمون خوبه بگو مامان و بابام نترسن زندگیم خوبه.بعدشم قطع کرد.
همون موقع من زنگ زدم به پدر زنم و مادر الهام جریانو گفتم.پدر مادرش بعد از کلی دوندگی رفتن افغانستان چند روزی بودن و دختره رو دیدن یکمم خوشحال شده بودن.چندتا عکس هم گرفته بود.الهام وسط ابروهاش و چونه اشو چندتا خالکوبی دایره کوچک آبی زده بود.یکم سیاه شده بود.معلوم بود وضعی ندارند.خلاصه که بچه من داشت بزرگ میشد.عمورضا دو سال بعد مرد.تمام اون کتابفروشی موند برای من خاله همه چیزو بهم داد.پنهونی از فاطمه خوب کوسی بهم میداد.روز به روز هم جوون میشد.ایران پیشرفت می‌کرد.ماشینهای خوب تکنولوژی اومده بود.ما خودمون خیلی مغازه رو گسترش دادیم چندتا فروشنده و اپراتور داشتیم.دخترم هم بدنیا اومد.خاله مواظبشون بود.سال ۹۰پدرزنم با موتور خورد زمین بنده خدا چندوقت تو کما بود بعدشم مرد.مادر زنم وبال گردن من بود.خیلی تو زندگیم دخالت می‌کرد.من از دست اون شبها میرفتم پیش خاله سیمین میخوابیدم اونم از خدا میخواست.وضع مالیم توپه توپ بود.سال۹۵خانومم بشدت زمستون مریض شد.وقتی بردمش دکتر وعکس برداری گفتن تومور توی ریه هاشه.سریع شیمی درمانی و شروع کردم تقریبا خوب شد پسرم ماشالله داشت بزرگ میشد.سال۹۹.آماده دانشگاه میشه قبولم شده بود.که کرونا اومد.مادر زنم مث سگ پیره غرغرو شده بود.به فاطی گفتم حوصله اشو ندارم یا من یا مامانت گفت علی گناه داره.گفتم من گناه ندارم چندساله جور این کفتار پیر رو میکشم.گفت علی چکارش کنم.گفتم با حقوق بابات بزار بره خانه سالمندان.قبول نمی‌کرد.من هم یک آپارتمان اجاره کردم. اونجا چرا دروغ این منشی خوشگلم که اسمش فروغه برای خودم عقدش کردم.چند وقتی نبود که فاطمه به تحریک مادرش و خواهرش ازم شکایت کردن که رفته زن گرفته.حتی پسرم و دخترم شهادت دادن مادرشون‌.پدرمون رو کنار گذاشته و گفته مادرم تنهاست.گفتم آقای قاضی من که حرفی نداشتم چندساله خرجشو دادم راه بردمش همش توی زندگی من دخالت کرده.الان دیگه نمیتونم.گفتم یا من یا مادرت.گفت مادرم.خب من هم رفتم پی زندگیم.همین بچه های منو خاله خانمم بزرگ کرده.اینها بهش میگن مامان سیمین.حاجی گفت به هر حال شما جرم کردی و باید مهریه بدی.گفتم به بچه ها بگین برند بیرون رفتن بیرون.نامه۲۰سال قبل رو رو کردم.که خود فاطی و پدرش امضا کردن انگشت زدن.قاضی گفت خانوم این درسته.امضا شماست.فاطی گفت نامرد هنوز اینو داریش.گفتم نشنیدی گوزی برای روزی.قاضی خندید.گفت پس درسته.خانوم طبق این نامه به شما هیچ چی تعلق نمی گیرد.خودتون برای موندن شرط کردین.الان هم آقا حرفی نداره.مادرتون بره خونه سالمندان.آقا یک شب پیش شماست یک شب پیش خانوم جدیدش.استطاعت مالیش هم که عالیه.چی میخوای.قبول نکرد گفت من مادرمو میخوام شوهر نمیخوام.آقای قاضی بگین طلاقمو بده.گفتم هر جور دوست داری.بچه ها همونجا گفتن ما پیش بابا هستیم نمی‌آییم پیش مامان.تقریبا چند ماه کشید.که رفت از پیش من.من موندم و خاله با بچه ها.خاله مث شیر ماده ازشون پرستاری میکردو نگهداری

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:28


زحمت دوباره بیدارش کرد.گفت عموعلی بزار لای کوسم میخام کیف کنم.گفتم باشه.سرپا ایستاد زیر پاش بالش کلفت گذاشت که قدم بهش برسه.آخه کوتاه بود.باید خم میشدم.گفت سرپا لایی بده.گذاشتم لای پاهاش خودش سفت می‌کرد پاهاشو.گفت علی جون چقدر دلم کیر میخواست.از وقتی کیر تو رفته لای پاهام کیر دوست پسرمو دوست ندارم کوچیکه.گفتم پس حال کن باهاش.گفتم کونتم گذاشته گفت آره.اما انگاری انگشتم میکنه‌.گشادم کردی.شک کرده بهم.ولی چون دائم مغازه ام میدونم تعقیبم کرده.نمیتونه ازم آتو بگیره.گفتم پس خودم میکنمت.مال خودمی.گفت بکن که فک کنم دیگه نمیتونی منو بکنی.گفتم چرا.گفت میخواد بیاد خواستگاریم.بعدشم خاله من بعد خودش هست.گفتم آره راست میگی. چقدر محکم سینه هاشو میچلوندم چقدر لایی کردمش.‌همچین لای پاش خیس میشد انگاری شیلنگ آب بستی لای پاهاش…رومبلی گفتم خم شو سوراخشو دیدم گفتم ولی الهام ازش خیلی کار کشیدی ها.گفت میدونم از وقتی منو کردی میرم حموم خودمو بگا میدم اون شیر آب کلفت تو حموم که مثل کیره رو چربش میکنم میدم بره توش کلفته خوشم میاد.گفتم صبر کن.رفتم کرم اوردم کیرمو هم چرب کردم.دادم داخلش ناله کرد.وای خدا باز این کله گنده رفت توش.گفتم عجله نکن هنوز بقیه اش مونده.گفت نکنی پاره تر میشم ها.گفتم دیگه دیره باید جر کامل بخوری.گفت نه تو رو خدا.باز میمیرم از درد.گفتم باشه آروم میکنم.چربش كردم.های در می‌آوردم های میکردم توش.سوراخش عین خون قرمز میشه.چند بار کردمو درآورد.خودش تف زد منم همینجور دادم داخل محکم گرفتمش.تقریبا۲۰ تا۳۰تا تلمبه خوب و سنگین بهش زدم جیغ و دادش رفت هوا.تمام آبمو ریختم داخلش.گفت،داغم کردی دمت گرم اصل گاییدن اینه.بخدا حیف که خاله زن توست اگه نه حتما زنت میشدم هرشب هم بهت میدادم.بردمش حموم چقدر شستمش.تمام پشمهای کوس وکونش و تمام پاها و زیر بغلشو تراشیدم…گفت مامانم گفته تا شب عروسی نزنم.گفتم مامانت گوه خورده اون دیوونه است.گفت عموعلی چرا فحش میدی.گفتم چون ازون واز مامانش بدم میادجنده و ۷خط هستن.خندید.گفت بدکینه ای هستی ها.توی حموم ازش نمیتونستم دل بکنم.تا۴صبح همش باهاش بازی می‌کردم لایی میکردم اون سینه های نازشو میخوردم.بعدش که اومدیم بیرون.زودی تلفن زنگ خورد.گفتن بچه پسره بدنیا اومده…کیف کردم.
پسرم سامان بدنیا اومد زندگی قشنگیهای دیگه پیدا کرد.خاله اینا که قرار بود اول تیر برسن.باز هم ماندن تا آخر تابستون.توی تابستون پسره اومد خواستگاری الهام و دادنش.توی کارگاه کفاشی کار می‌کرد.درس شیخی هم میخوند شبیه بربرها وچینی ها بود.خانواده ای هم نداشت ولی وضعش بد نبود.زودی هم درآورد رفتن خونه خودشون…من که بهش شک داشتم.پدرش رفته بود تحقیقات همه گفتن آدم خوبیه آخر تابستون بود.من برا خودم یک پژو۴۰۵ زرشکی موتور۲۰۰۰خریدم.خیلی تمیز بود.الان دیگه یک پای بازار کتاب منطقه بودم.کاغذ هم کار می‌کردم.مغازه خودمو فقط کرده بودم فروش کلی کاغذA4وغیره‌.نزدیک مدرسه ها بود اون زمان ما خودمون کتاب‌های درسی رو هم توزیع می‌کردیم.هنوز الهام برای من کار می‌کرد.از وقتی شوهر کرده بود چون شوهرش داشت شیخ میشد کمتر آرایش می کرد محجبه شده بود.چقدرم چادر بهش میومد.ولی ساکت بود حرفی نمیزد‌.چند روزی از آبان گذشته بود دیدم رفت تو روشویی بدجور حالت تهوع گرفت.گفتم مبارکه گفت چی حالم بهم میخوره مبارکه.گفتم نی نی مبارکه.گفت نه یعنی حامله ام.گفتم آره دیگه قیافت میگه مادر شدی.گفت وای خدایا بدبخت شدم…گفتم چرا چی شده.گفت بعدا بهت میگم. اونروز حرفی نزد.چند روز بعد اومدن مغازه با شوهرش یک جعبه شیرینی هم آوردن.واقعا حامله بود.شوهرش گفت ما باید بریم مشهد درس من توی قم تموم شده اینجا هم همینطور مدرکم رو گرفتم میخوام برم مشهد شهرمون اونجا هم کارگاه کفش بزنم هم از شغل اصلیم آخوندی توی حرم استفاده کنم.الهام خیلی دل نگران بود.ولی حرفی نمی زد.من هم چیزی نپرسیدم و بقیه حقوقشو دادم و بعد چندروز اسباب وسایلشون رو برداشتن رفتن.خواهر خانومم خون گریه میکرد.همش ناراحت بود.توی این مدت تا نزدیک عید خاله اینا برگشتن شوهرش خیلی خوب شده بود.حساب کتاب کردیم.گفتم من میخوام برم برای خودم کار کنم دیگه پیش تو کار نمیکنم.این مغازه و اینم حسابتو انبارت. گفت نه نرو بخدا من بیشتر از یکسال دیگه زنده نیستم.گفتم ببین به درک که هستی یا نیستی.من میخوام سگ رو ببینم توی دیوس رو نبینم.الانم که اینجام فقط بخاطر خاله است نه تو.گفت علی من میدونم که جریان رو فهمیدی.میدونم که تو هم تلافی کردی.خاله گفته.من که ناراحت نشدم.گفتم چون بی غیرتی ولی من برای اینکه سرم کلاه گذاشتی هیچ وقت نمیبخشمت.من که بی غیرت نیستم.تو برای اینکه منو پاگیر خودت کنی دختری رو بهم پیشنهاد دادی و بهم خونه جهیزیه دادی که غیر خودت دو نفر دیگه هم بهش دست درازی کرده بودن.گفت ب

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:28


چرخید کشید پایین.دیدم یک تکه گوشت از گوشه کونش بیرون زده قشنگ جر خورده خونی هم هست.گفتم نترس خودش خوب میشه.گفت نشد چی.گفتم خودم میبرمت دکتر میگم خانوممه.گفت عمو دردم میاد.گفتم تو رو خدا ببخش منو خیلی حال کردم از دماغم نیار دیگه.گفت پس بوسم کن.باشه چشم خوشگله من.رفت اتاقش من هم همه چی رو جمع و مرتب کردم.برگشتم توی رختخواب.فاطمه بیدار بود…گفت خوش گذشت…گفتم چی خوش گذشت…چی میگی.گفت منو احمق فرض نکن.اشکالی نداره تو مرد خوبی هستی.من هم از اول بهت خوب نرسیدم.میدونم دلت سکس میخواست. چند ماه باهام قهر بودی خودم مقصر بودم بعدشم که سنگین شدم.ولی مواظب باش.مال تو بزرگه اثرش میمونه.گفتم ببخشید فاطی جون.یک آن بخدا از خجالت گریه ام گرفت.برگشت طرفم.گفت اشکال نداره گریه نکن.بهت حق میدم.تو جوونی،هوا گرم بود ها ولی از خجالتم سرمو کردم زیر پتو.بلند شد نشست رو سرم پتو رو داد کنار.لبامو بوسید‌.گفت میگم خودتو آزار نده.گفتم دست خودم نبود شیطون رفت تو جلدم.نمیتونم بهت نگاه کنم.گفت چشاتو باز کن کارت دارم.گفتم بزار بخوابم شاید تو خواب بمیرم.چون منم بتو خیانت کردم.گفت خدا نکنه.منو بچه رو تنها بزاری دیوونه.نگو از این چیزها.بیا بغلم کن.گفتم بچرخ تا بغلت کنم…اگه نه نمیتونم.گفت باشه برگشت دستمو گذاشتم زیر سرش بوسیدمش.گفت بخواب دلتو آروم کن.من هم بخشیدمت.گفتم ولی فک کنم کون الهام پاره شده.گفت وای مگه کردی توش؟گفتم آره گوشت کونش زده بیرون نمیره تو.گفت خاک بر سرمون شد.اگه به آبجی بگه چی.گفتم نمیگه پیشم آتو داره.با یکی دوسته اون کونش میذاره.گفت نه.الهامو میگی گفتم اره‌ولی تو بهش نگو چون قول دادم بهش.ولی طفلکی درد کشید.خیلی دوستم داره.دختر خوبیه.گفت نبینم برام هوو درست کنی.گفتم نه تو خوشگل تری.من اگه هوو بیارم سعی میکنم حتما از تو خوشگل تر باشه تا پیشت زبون کوتاه نباشم.گفت اوه چه غلطا.چشماتو در میارم.الانم چون میدونم خودم کوتاهی کردم بهت چیزی نگفتم اگه نه کیرتو از بیخ میبریدمش. خندیدم.گفت بخدا راست میگم.گفتم حالا با کون داغون این چکار کنیم.گفت خودشم خوب میشه‌.نترس.خلاصه که بغل هم یک‌کم چرت و پرت گفتیمو خوابیدیم.صبحی با کلی خجالت بیدار شدم صبح که نبود نزدیک ظهر بود.رفتم دستشویی دیدم درش بسته است.در زدم الهام اون تو بود.خیلی طول کشید تا اومد بیرون گفت عمو علی دارم میمیرم کونم پاره شده نمیتونم دستشویی کنم.میری برام دارو بگیری.گفتم باشه بشین تا برم…گریه توی چشماش بود.بوسش کردم گفتم ببخشید دیگه.گفت اشکالی نداره ولی تو رو خدا برو زود برو.رفتم داروخانه شبانه روزی بود.یه جوونی بود.گفتم داداش بیا.خوبیش این بود خلوت بود.آرومی جریان و گفتم خندید.رفت یک شیاف برای درد آورد بایک پماد.گفت اگه خوب نشد.باید بره پزشک متخصص.نگاه کردم پماد تریامسینولون بود.گفتم داداش این که پماد عرق سوز شدن.ما سرباز بودیم عرق سوز میشیم اینو بهداری ارتش میداد.گفت تو چیکار داری بده بهش بزنه یک ربعه خوب میشه.خلاصه که رفتم خونه طفلکی دلم رو بود‌.گفتم بکش پایین چند دقیقه دندون رو جیگر بزار خوب میشی.گفت باشه.اول پماد زدم آروم آروم داخلش هم دادم.بعدش شیاف رو گذاشتم.گفت چه خنک شد.گفتم نیم‌ساعت تکون نخور خوب میشی.رفتم دستامو شستم.چایی دم کردم دیدم فاطی هم بلند شد.نزدیک ظهر بود.گفتم میرم پیتزا میخرم.رفتم اتاق بپرسم الهام چی میخوره.دیدم طفلکی دردش آروم که شده خوابه خوابه.رفتم ناهار رو خریدم و برگشتم.خلاصه که به هر بدبختی بود.الهام چندروزی طول کشید تاخوب شد.ولی در سوراخ کونش همیشه یک قلمبگی بود.دیده میشد.دیگه آخرای خرداد بود موقع زایمان فاطمه بود درد داشت بردیمش بیمارستان.وسایلش رو هم بردیم.غروب بودبردمش.تاساعت ۱۲شب بود من و الهام و مادرش رفتیم بیمارستان پیش ننه فاطی که مواظبش بود.به دخترش گفت تو وایستا.الهام تو با عموعلی برین خونه اینجا شلوغ میشه.ولی گوش به زنگ باشید زنگ زدم علی زود بیا.گفتم باشه.وقتی رسیدیم خونه الهام گفت عموعلی فیلم ببینیم گفتم مث اینکه دوباره دلت هوس شیاف کرده.گفت باور میکنی کونم کیر میخاد.یکماهه دلم میخاد دوباره منو بکنی.عجب کیری داشتی.چراغها رو خاموش کردم.رفتم تلویزیون رو روشن کردم فیلم برعکسی سکس از پشت بود.خودش لخته لخت شد.چه سینه هایی داشت بی پدر مادر.گذاشتم دهنم نوبتی مداوم میخوردمشون نوکشون گنده و بزرگ شده بود.چقدر کوسشو خوردم چقدر کون قشنگشو لیسیدم. 69 شدیم چقدر خوردیم مال همدیگه رو.کله کیر خوشگلمو بزور می‌کرد دهنش.ابمو دادم خورد.گفتم تو رو جون علی در نیارش همه رو بخور دوست دارم.گفت عموعلی توی لپام پر آب کیر شد.گفتم برگرد.یکجور چوچولشو مکیدم که ناله میزد.وقتی آبش ریخت بیرون دهنم خیس و تلخ شد.لخت بودیم فیلم می دیدم.رفتم دستشویی با آب سرد شستم.اومدم خودش دوباره شروع کرد ساک زدن.با کلی

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:28


قشنگی.تپل و سفید کمی پشمالو.چقدر خوردمش.شلوارش تا زانو پایین بود.لیسش میزدم.دیگه شک نداشتم بیدار کامله چون صدای نفس هاش عوض شده بود.چرخوندمش پشت.خودشم همکاری کرد.کون قشنگ و فوق‌العاده ای داشت.زبون انداختم توی کونش چقدر خوردمش.چقدر کوسشو از پشت میخوردم خودشو عقب میداد.حال می‌کرد عجیب‌دستمو بردم بالا نوک سینه اشو مالیدم.زبونم روی چوچوله بود‌.با لبهام مکیدمش توی دهنم.آه عجیبی کشید.ناله سر داد.نوکشو بیشتر مالیدم.پاهام طرف صورت اون بود.کونش طرف من صورتم توی چاک کونش بود.دیدم دستشو آورده دنبال کیر میگرده.من هم درش آوردم گنده و بزرگ شده بود.این همینجور که می‌گشت دنبالش تا دستش خورد به کیرم.عین اینهایی که برق میگیرتشون پرید بالا برگشت طرفم.گفت وای خدا این چیه.گفتم هیس نترس کیره دیگه.گفت وای چقدر بزرگه‌.گفتم بگیرش دستت نترس ازش.گفت بخدا اول فک کردم رون پاته.وقتی کله اشو خورد دستم.فهمیدم کیره.وای عمو با این خاله رو میکنی‌گفتم پس میرم کیر قرض میکنم.گفت وای گناه داره که.گفتم بیا برام بخورش خیلی دلم سکس میخواد.گفت اصلا توی دهنم جا میشه که بخورمش.گفتم یک کاری بکنش دیگه.تو به من خیلی مدیونی هم کار خوب بهت دادم هم مزد خوب هم مواظبتم. تازه به کسی هم نمیگم که داری چیکار میکنی.خودش اومد بوسم کرد.گفت میدونم خبر داری ولی مهربونی.دلم میخواست کیر تو هم کوچیک بود الان بهت کونی میدادم که هيچ کس به کسی نداده بود.گفتم اشکال نداره بخورش میزارمش لای پات هم تو کیف کنی هم من.گفت باشه.ولی خاله بیدار نشه.گفتم نه تا جیشش نیاد بیدار نمیشه.براش زدم شبکه سکسی فیلمو که دید دهنش باز موند.گفت وای اینا چیه گفتم نشنیدی فیلم سوپر سوپر که میگن اینهاست دیگه.گفت یک‌کم ببینیم بعد بخورمش.گفت ببین پشتتو بکن بهم بزارم لای کونت.گفت باشه.گذاشتم لای کونش.تا رفت لاش گفت وای چی بزرگه پاهام از هم باز شد.وای چی بلنده نصفش ازین طرف زده بیرون.گفتم ساکت باش فیلمتو ببین.دستشو خیس کرد مث سوراخ ساخت من تلمبه میزدم اونم از جلو میمالوندش.دست گذاشتم سینه های نازشو گرفتم‌.خودمو کشیدم بالا پشت گردنشو بوسیدم.دیگه کنترلم دست کیرم بود.دمرش کردم از پشت گذاشتم لای کون و کوسش انقدر عقب جلو کردم که آبم اومد ازون لا ریخت روی روفرشی.گفت وای نمیدونی چند بار آبم اومد.چقدر کلفته تمام روی کوس رو پر میکنه.بره توش چکار میکنه.گفتم انشالله بزرگ شدی شوهر کردی یکبار توش میکنم…گفت نه بابا کی جراتشو داره.گفتم میگن بعد زایمان زنها گشاد میشن فقط کیر کلفته که مستشون میکنه.گفت حالا کو تا اون وقت.گفتم ولی باید هر شب بهم لایی بدی گناه دارم تخمام داشت از پر آبی میترکید…سریع روفرشی و پاک کردیم.داشتیم میوه می‌خوردیم فیلم می‌دیدیم.خیار متوسطی دستم بود گفتم کیر دوست پسرت اینقدر میشه.گفت کلفتیش آره اما قدش نه.گفتم میچرخی اینو بکنم کونت گفت وای نه دردم میاد.اینم کلفته.گفتم بزار کرم بیارم آروم میکنم.گفت باشه فقط زود.توی فیلم هم مرده داشت کیر مصنوعی ولی کلفتشو می‌کرد کون زنه.گفتم بچرخ.چرخید گفتم بادستات آروم بازش کن.گفت باشه باز کرد.کرم و زدم چربه چرب شد.خیار رو آروم آروم باصبر و حوصله دادم توش.نق نق می‌کرد.وهای لای کونشو ول می‌کرد دوباره میگفتم بگیرش بادستت باز می‌گرفت.کم کم نصف بیشترش کونش بود.گفتم الهام یک‌کم بزارم توی کونت.گفت بخدا عمو علی الان با اون خیار دارم از درد میمیرم.کله کیر تو اندازه یک سیبه. اگه بره تو کونم که نمیره پاره شدنم صددرصده. گفتم قربونت بشم اگه نرفت…فشارش نمیدم که اگه رفت هم فقط سرشو میزارم که زود آبم بیاد باشه خب.گفت تو رو خدا مواظبم باش.پاره نشم آبرومون میره.گفتم نه خیالت جمع.کرم زدم زیاد خیاره رو کشیدم بیرون چوسش هم اومد.گفت آخ گفتم جانم اشکالی نداره نفس کشید.خندید.گفت خیلی بی ادبی.گفتم بازش کن قربون دختر برم.با دستش تا تونست از هم بازش کرد.جدای کرم تف هم زدم کیرم سفت مث سنگ شده بود.دادمش تو کونش با یک فشار سرش رفت داخل …گفت وای مامان کونم ترکید.گفتم هیس ساکت باش،درش نیار خوشگل من.تو رو خدا بزار توش بمونه.گفت عمو علی نفسم در نمیاد.گفتم الان بهش عادت میکنی.خودشو ول کرد روی زمین باور کنید کیرم توش گیر کرده بود.نه جلو می‌رفت نه عقب میومد.سینه هاشو مالوندم.گفت تو رو خدا درش بیار دارم میمیرم.گفتم شلش کن بکشم بیرون.گفت باشه.دستمو گذاشتم دهنش تا شل کرد دادمش داخل کونش.دستمو محکم گاز گرفت.زیر دستم جیغ جیغ می‌کرد. همون لحظه آبم اومد ریختم توش.محکم کشیدم بیرون.وقتی درش آوردم بیشتر گریه کرد.التماسش کردم تو رو خدا ساکت شو.مگه نگفتی دوستم داری.هیچچی نگفت دویید توی دستشویی شلوارشم تا نصفه پایین بود.رفت دستشویی شاید ۲۰دقیقه اون تو بود.رفتم در زدم.اومد بیرون گفت گوشت کونم زده بیرون نمیره داخل گفتم کو داگی کن روی مبل.

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:28


خودتو درست کن جادو جنبل نکن اینها همه خرافاته اما کو گوش شنوا.الان هم بخاطر گل روی تو که اینقدر مردی و بخشیدی من هم که پیشت رو سیاهم من هم بخشیدمش …فاطی بلند شد خودشو انداخت بغل باباش.از خوشحالی توی بغل باباش غش کرد.مجبور شدیم بردمش اورژانس یک‌کم نگه داشتن بهتر شد.اون روز ناهار همه خونه ما بودن.مادر زنم مثل خر کیف می‌کرد.از پدر الهام اجازه شو گرفتم چند وقتی پیش ما باشه.در مورد حقوق هم گفتم حتی کار خونه هم بکنه پولشو میدم.نگرانش نباش.پدر زنم گفت علی میخوای از فردا بیام کمکت من که بیکارم.گفتم عمو نگو که از خسته گی دارم میمیرم.خب زودتر میومدی دیگه.چند وقته بخدا درست نخوابیدم.خلاصه که از فردا زندگی روال شد.عمو هم کمک می‌کرد.عید رد شد فاطمه روز به روز سنگین‌تر میشد امکان رابطه هم نبود.اردیبهشت ماه هشتمش بود.من اجازه۲۴ساعته الهامو دوباره تا روز زایمان گرفتم.شب بود پای ماهواره بودیم تازه هوا داشت گرم میشد.خاله اینا زنگ زدن که تا تابستون بر می‌گردن.فردا چون جمعه بود خیالم راحت بود که استراحت کامل میکنم تخمه و تنقلات جاتون خالی برقرار بود.الهام هم پیش ما بود.دقیق ۲هفته بیشتر بود اصلا ارضا نشده بودم.خایه ام باد کرده بود.چون نزدیک امتحانات خرداد هم بود فروش کتابهای کمک درسیمون زیاد شده بود.چون من توزیع مستقیم از چاپخانه تا شهرستانهاوبرای همکارای خرده فروش دیگه ام رو داشتم.خوب بود برام.سود خوبی داشت. این امتیاز مختص به خودم بود.ریسکشو خودم قبول کردم و سودش هم مال خودم بود.ربطی به دخل فروشگاه نداشت.در ضمن که وضع مالیم هم خوبه خوب شده بود.همون روزها داشتم برای خودم مغازه میخریدم.ولی کسی نمی‌دونست.گفتم که خیلی دلم سکس میخواست.ساعت۱۲رد بود،فاطمه گفت علی نمیخوای بخوابی…گفتم عزیزم هفته سختی داشتم میخوام فیلم ببینم تا دوساعت دیگه بعد میام میخوابم.تو بگیر بخواب.گفت تنها بخوابم.گفتم باشه میام بچه مو میخوابونم بعدش بر میگردم فیلم میبینم.الهام گفت عمو من نگاه میکنم خاموش نکن.گفتم باشه پس من بچه رو بخوابونم میام.رفتم پیشش با هم دراز کشیدیم.گفت علی جون،گفتم چیه باز جون جون میگی.گفت منو ببخش.من الان خیلی خیلی دوستت دارم.تازه میفهمم زندگی خوب چیه.؟علی طلاقم ندی ها.گفتم مگه قرار نبود از گذشته حرف نزنیم همه چی رو فراموش کنیم.گفت راست میگی ببخشید.ولی دل نگرانم. گفتم فکر تو خراب نکن.آروم و بی دغدغه زندگی کن.بزار بچه امون خوب و سالم بدنیا بیاد.الان هم بخواب.میخوای بریم توالت.گفت نه نیم ساعت قبل رفتم.گفتم من توی هال فیلم میبینم خواستی بری بگو بیام کمکت کنم.چون ماه آخرش نزدیک بود زود زود دستشویی می‌رفت.نشستن بلند شدن هم سختش بود.خیلی هم حساس شده بود.مادرش و خواهرش هم هر روز میومدن دیدنش اما باز هم نگرانی داشت از زایمان می‌ترسید.از گذشته خرابش پیش من می‌ترسید.ولی من خیلی مواظبش بودم.،توی بغلم خوابش برد نیم ساعتی بیشتر طول کشید دیگه خودمم داشت خوابم میومد.رفتم توی هال گفتم برم بگم خود الهام ماهواره تلویزیون رو خاموشش کنه.رفتم دیدم بالش زیر سرش گذاشته کونش سمت در خوابش برده تلویزیون هم روشنه و صداش کمه.نازه ناز خوابیده بود.کون تپل و نازش سمت من بود.شلوار نخی خوشگلی پاش بود کونش که قمبلی شده بود خط شورتش معلوم بود.تپلی کوسش از لای پاهاش زده بود بیرون.دلمو زدم دریا دست زدم به کونش چقدر نرم بود و زیبا.دست زدم لای پاش خط نازک کوسش و مالیدم.تکون کوچیکی خورد.ترسیدم.بخدا دستم میلرزید.تا حالا از این کارا کرده بودم.دختره تازه۱۸سالش شده بود میدونستم رابطه نصف و نیمه داشته.شایدم هنوزم داره چون مشکوک میزد.بعضی وقتا تلفنی حرف میزد.ولی خودم چون دل مشغولی داشتم پیگیرش نبودم.پیش من هم آتو بزرگی داشت اما نمیخواستم ازش سواستفاده کنم.ولی الان خیلی دلم کوس میخواست.دیگه طاقت نداشتم.زیبا نبود اما جوون بود و خوشتیپ.هیکل بیستی داشت مخصوصا سینه های گنده اش.تنش پیرهن مردونه بود.که کارمو راحت تر می‌کرد.آروم دکمه هاشو باز کردم.دادم کنار پوست سفید و قشنگش معلوم شد.کرست مشکی نازی زده بود.چه گنده و راست و سفت بودن سینه هاش.هنوز مطمئن بودم که خواب بود.آروم یک طرف کرستش رو دادم بالا یکی از سینه هاش افتاد بیرون.وای خدای من چقدر خوشگل بودن.سفید و ناز نوکش قهوه‌ای کم رنگ مایل به صورتی…ناخودآگاه کردم دهنم مکیدمش. نوکش توی دهنم بزرگ شد.یک آن تماما برگشت دلم میخواست بترکه.دیدم خوابه شایدم خودشو بخواب زده بود.دوباره آروم آروم مکیدمش.اون یکی دیگه رو هم بیرونش آوردم اونم مکیدم.نوبتی بخور و بمک و بمال شد. دستمو گذاشتم روی کوس تپلش شلوارش نرم و نخی بود.از روی شلوار بخدا نم کوسش احساس می‌شد.چقدر من مالیدم و کوسش وسینه هاشو چلوندم. رفتم پایین دست انداختم آروم کشیدم پایین شلوارشو.باشورتش اومد پایین.وای چی کوس

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:28


ر حال کردم.منم بوسیدمش.اروم داد بالا تابشو. گفت ببینشون چی سیاه شدن مامانم میگه دارن پر شیر میشن.جوش نزن که شیرت خشک نشه.بوسیدمشون.گفت مرسی عزیزم.دوباره چسبید بهم تند تند بوسم کرد.گفت دستتو بزار زیر سرم میخوام بغلت بخوابم.چند وقته خوب نخوابیدم.گفتم باشه فقط آروم باش.چقدر گریه میکرد.گفتم آروم باش چرا گریه میکنی بازومو خیس کردی.آب دماغشو بالا کشید ولی خوب نتونست ریخت روی دستم.گفتم عه عه دختره کثیف.خندیدم اونم گریه و خندش قاطی شده بود.با دستمال صورت و دست منو و تمیز کرد.باور کنید خیالش که راحت شده بود.دو دقيقه نکشید دیدم مست خوابه.آروم دامنشو دادم،بالا گشاد بود.شورت نداشت.کوسش چقدر گنده تر شده بود.اروم خودمم لخت شدم.کیرم شق شق بود.تف زدم گذاشتم لاش.واقعا خواب خواب بود.اروم لایی میکردمش.باور کنید خودمم خسته بودم هم جسمی هم روحی.کیر لای کوس خوابم برده بود.تو خواب حس قشنگی داشتم خوابهای خوب میدیدم.یک آن تو خواب انگار شاشم اومد بلند شدم دیدم.کیرم توی دستشه آبم اومده داره تمیزش میکنه.گفتم عزیزم چیکار میکنی.تا گفتم عزیزم.دوباره داغ دلش تازه شد گریه اش اومد.دهنشو پاک کرد اومد بغلم گفت میدونی چند وقته هیشکی بهم نگفته عزیزم دخترم حتی مادرم.خواب بودم بلند شدم دیدم بغلم کردی اما چون دیدی خوابم کاریم نکردی.دوستت دارم.میدونم که خیلی وقته آبت نیومده بود.اما بازم ملاحضه منو کردی.دیدم خوابی کیرت شقه برات آروم آروم خوردمش.دیدم خوشت میاد ادامه دادم.بعدا برو دوش بگیر.اگه دوست داری بیا آرومی بکن توش.ولی آروم ها.چون این خودش اندازه یک نوزاده. یکی هم اون توی دردم نیاد طوریم بشه.گفتم بیا تو بغلم.بیا بخواب.گفت آره بازم خوابم میاد.دوباره بغلش کردم.باز هم زود خوابید.صبحی بیدار شدم رفتم براش حلیم داغ گرفتم خیلی دوست داشت.الهامو بیدار نکردیم.ارومی باهم رفتیم حموم.توی حموم تمام بدنشو براش شستم.کیف میکرد. براش همه جاشو تراشیدم.موهای پاهاش هم بلند شده بود.دمق بود حوصله نکرده بود.بتراشه.خیلی بهش حال دادم.تمیزش کردم.کیرم بلنده بلند بود.گفتم عزیزم قمبلی آروم وایسا نترس فقط لاش میزارم.گفت باشه فقط محکم بغلم کن لیز نخورم بیفتم.گفتم باشه.کردم لای پاهاش لیز ولزج بود آب کوسش ریخته بود.گفتم چقدر گنده وتپل شده کوست ورم کرده.گفت آره کیر گنده و بزرگتو بزار لای چوچوله ام فشارش نده بزار باشه.میخوام خودم تکون تکونش بدم.یه کم مالید لاش دستشو برد پایین خودش کرد تو کوسش یک آخ هم گفت.اروم عقب جلو می‌کرد.۱دقیقه نشده بود کشید بیرون گفت علی جون بغلم کن آبم اومد.گفتم جانم باشه.بیا بغلم.زیر دوش بود سرش رو سینه من بود آروم میلرزید. گفت چقدر بهش احتیاج داشتم.علی منو آب بزن ببرم بیرون میخوام بازم بخوابم‌.اشکال نداره.گفتم نه بگیر بخواب خودمو الهام هستیم.
خشکش کردم بردمش بیرون دیدم الهام پاشده داره به مادرش تلفنی گزارش میده.گفتم فضول تا حموم رفتن مارو هم گفتی.هم الهام خندید هم فاطمه.بردمش اتاقمون گرفت خوابید‌.با الهام رفتیم پایین.هنوز یک ساعت نکشیده بود که خواهر مادرش اومدن.جواب سلامشون رو ندادم.رفتن بالا.ده دقیقه بعد رفتم بالا ببینم چی خبره.دیدم بیداره پیش مادرش نشسته.گفت نه مامان اشتباه نکن خودش مرد خوبیه منو بخشید‌.گفت نه معجزه صوفی بود.گفتم اشتباه نکن او کاغذ باطله ها رو ما انداختیم دور.من میدونستم که تو دنبال این کارهایی.همون روز اولی فال گوش وایسادم حرفاتون رو گوش دادم.تمام جریانات و شنیدم حتی ماجرای عمو رضا رو.الانم خجالت بکش.من اینو بخشیدمش و سپردمش به خدا.ولی دارم روبروت میگم دوباره خطا کنه‌.بجان همون بچه توی شیکمش سرشو میزارم روی سینه اش.الان هم دیگه توی زندگی ما دخالت نکن.زن منه ننه بچه منه دوستش دارم.ولی خیانت شوخی بردار نیست.تمام این بخششها بخاطر جناب سروان گله.که جای پدرمه.اگه نه برای شما من تره هم خرد نمی کردم.حیف اون مرد.مادرش بلند شد منو بوسید معذرت‌خواهی کرد.گفت مرسی پسرم گناه داره حامله است.خودش چوبشو خورد بس شد براش‌.گفتم ولی اصلا دلم نمیخواد خاله که برگشت تمام این ماجراها از سر گرفته بشه.کسی به خاله چیزی نمیگه.خوشتون بیاد بدتون بیاد دوستش دارم جای مادرمه.فهمیدین.حتی خودت فاطی جون.گفت باشه عزیزدلم.میخام امروز همه همه همه چی رو اینجا چال کنند فراموش کنند.فهمیدین یانه.همون لحظه یکی از پشتم گفت خیالت راحت پسرم من شرمندتم.برگشتم دیدم عمو ابرامه.دست دادم بهش.خم شد بزور دستمو بوسید.گفتم عمو خرابم نکن دیگه.گفت نه پسر جان من پیش تو رسوای دو عالمم خرابتم تا روز قیامت.گفتم نه اگه میخای ببخشمت حلالت کنم.تو هم زن و بچه منو ببخشش. حلالش کن آخه عاق والدین مخصوصا پدر بده دامن گیره.گفت ای به چشم…من امروز دنبال اینا اومدم ببینم باز چه گندی زدن.تمام حرفات رو شنیدم.صد بار به این زن گفتم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:27


زندگی کتابدار (۲)

#خاطرات

...قسمت قبل
سلامی دوباره…اما بقیه ماجرا.یادمه بعد رفتن خانواده فاطمه.الهام موند پیش ما برای کار و کمک کردن.حقوقی براش در نظر گرفتیم و شروع کرد.تا شب پیش ما بود سرمون هم شلوغ بود.ساعت۹گفت من باید برم خونه.گفتم ببین الهام خانوم ما کار اینجا رو هر طوری باشه راه میندازیم.من الان نیرو میخوام برای ثبت فاکتورها و لیست کتاب‌ها هم روی سیستم هم توی دفتر خرید و فروش و لیست انباری.باید اینا رو بعدا تحویل خاله و شوهرش بدم.خودم نمیرسم انجام بدم فاطی هم میگه حامله ام خم که میشم دلم درد میگیره خسته میشم.اگه نمیتونی باید من فکر کس دیگه باشم.گفت باشه من به بابام میگم اگه اجازه بده چند شب وایمیستم تمومش میکنم.ولی امشب باید برم.گفتم باشه برو.خلاصه که رفت و فرداش نیومد.گفتم دیدی فقط با این قوم و خویشان الکی وقت مارو گرفتی.گفت خب باباش نمیزاره شب وایسته.گفتم مهم نیست که.من الان کسی و استخدام میکنم فقط برای اینکار نهایتا ۳روزه تمومش میکنه.گفت نه صبر کن زنگ بزنم.گفتم چی چی رو زنگ بزنی کون لقت میخواد بیاد میخواد نیاد.هم پول بدیم استخدامش کنیم هم منت بکشیم.الان همه بیکارند.گفت علی خواهش میکنم من تنهام گناه دارم اون باشه توی خونه چای میزاره کمکم میکنه.هوامو داره.ولی بیگانه چی.میتونه بیاد توی خونه؟گفتم یکبار دیگه زنگ بزن نیومد بره به درک.گفت باشه…زنگ زد خونه اونا.مادرش گفت صبح راه افتاده گفته میرم اونجا.مگه نرسیده فاطی گفت نه نیومده.همون لحظه الهام رسید.فاطی گفت چرا همین الان رسید.نگران نشو…الهام معذرت خواهی کرد و گفت اتوبوس دیر رسید.شلوغ بود.در صورتیکه از خونه اونها تا اینجا راهی نبود.رفت توی آبدار خونه.گفت بزارید دست و صورتم و بشورم.گفتم الهام فاکتورها رو بادفترها بردار برو بالا فقط لیستشون کن.پایین باهات کار ندارم.اگه تونستی چایی بزار نهار هم اینجایی نمیری خونه.گفت باشه چشم.خیلی خسته بود و همش نفس نفس میزد.مث اینکه دوییده بود.رفت بالا.نیمساعتی که گذشته بودومغازه که از مشتری یک‌کم خالی شد من رفتم بالاتا بهش بگم دقیق چکار کنه.دیدم داره با تلفن حرف میزنه.میگفت دیگه نمیام پیشت بی شعور اگه حواسم نبود الان بدبختم کرده بودی.احمق مگه نمیگم دخترم باکره ام.شتر نمیفهمی مگه.اون طرف نمیدونم چی میگفت که این گفت رو آب بخندی…دیر رسیدم بهم شک کردن.نیمساعته دستشویی هستم توی کونم پر بود.لعنتی درد دارم وحشی.بخدا نخند میام پیشت دهنتو پاره میکنم ها.من فهمیدم اینا کلا سمت مادری پالونش کجه.دادن تو خونشونه.گفتم حالا که اینجوریه چرا من نکنم.پشت سرش بودم.اصلا نفهمیده بود اونجا وایستادم…داشت صحبت میکرد و می‌خندید.گفت حالا بزار قطع کنم بعدا دوباره میبینمت.قطعش کرد تا برگشت منو پشت سرش دید.کپ کرد…گفتم مث اینکه خیانت کردن و دادن تو خون همگیتون هست.گردنشو محکم گرفتم گفتم جنده۷خط صبح بیرون میای میری میدی.بعد میای اینجا.بابا و داداش بدبختت هم نمیدونند.مگه چندسالته.که لنگات از حالا روی هواست.ترسیده بود.با شلوار و بولیز بود توی خونه مانتو تنش نبود ولی روسری سرش بود.لاغر بود.ولی کمی کون داشت.زیاد خوشگل هم نبود ولی خوب سفید بود.اشکاش اومد.گفتم اشک تمساح نریز جنده بی پدر.الان زنگ میزنم پدر کسکشت بیاد ببره جرت بده.گفت خواهش میکنم عموعلی نگو به کسی.بابام بفهمه منو کشته.همین الان هم به خاله فاطی شک کرده.از پچ پچ های مامان مث اینکه چیزی فهمیده.منو میکشه بخدا.اگه بابا ابراهیم بفهمه تیکه بزرگم گوشمه.گفتم کیه اینکه گاییده.گفت یک پسره است توی تولیدی کفش کارگاه سر کوچه ما کار میکنه درس طلبه گی هم میخونه.گولم زد برد خونه اش.امروز اولین بار بود بهم دست میزد.خیلی دردم اومد‌.بیچاره ام کرد.این تلفن هم مال اون کارگاست. قول داده بیاد خواستگاریم.دوستم داره میاد.گفتم حتما میاد.سینه هاش نسبت به سنش گنده بودن.گفتم الان بابات میاد.گفت گوه خوردم غلط کردم.دیگه نمیرم پیشش.گفتم الان قرار گذاشتی پس‌فردا بهش بدی شرم نمیکنی؟آبروی پدر و برادرت رو میبری.زدم توی صورتش.اشکش اومد.گفتم صبر کن الان به عمو ابراهیم بگم.خیلی التماس کرد.صدای پا اومد معلوم بود فاطی داره میاد بالا.سریع فرستادمش توالت که صورتشو بشوره.زودبیاد.گفتم خاله است زر نزن برو دستشویی،رفتم سراغ دفترها ببینم کاری کرده یانه.همون موقع دیدم فاطی شک کرده آروم آروم اومده بالا.بلند گفتم الهام اگه نمیتونی تموم کنی برم منشی بیارم.کمکت کنه.گفت نه عمو علی الانم خاله ترش کرده ازت ناراحته.منشی بیاری دق میکنه.گناه داره حامله است.همون لحظه فاطی گفت.بیشعور من ترش کردم.منو بگو که بفکر توام میگم بیکاره یک قرون دو زار گیرش بیاد.خندم گرفت.رفتم پایین.گفت علی صبرکن دست منو بگیر‌.میترسم بیفتم.گفتم عجله دارم.گفت علی دیگه بی رحم نشو.گفتم بیا عجله کن مغازه بی صاحبه درش بازه.گفت بستم

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:27


اومدم.گفتم اوج کار بستی دمت گرمه.از بعد از اون جریانات تا الان حتی یه بارم دستم بهش نخورده بود.چاق شده بود.دیگه کامل معلوم بود حامله است.خیلی مونده بود زایمانش اما دکترم میگفت بچه ات درشته چاق شدی. دستشو داد به من گرفتمش خودش انگشتاشو توی دستم سفت کرد که نیفته.گفت زیر بغلمو بگیر سر نخورم.گفتم تا الان که خودت میومدی میرفتی‌.حالا چی شد.گفت علی من دخترم ها هنوز ۲۰سالم نشده.الانم مادر بچه تو هستم.اشتباه کردم درسته ولی دل که دارم.دلم محبت میخواد.گریه کرد رو پله ها بودیم.سرشو گذاشت روی شونه ام.گفت میدونم منو نمیبخشی ولی تحملم کن.نمیدونم چرا الکی حساس شدم همش گریه ام میگیره.همش بهت شک میکنم که توهم میخوای بهم خیانت کنی.ولی همش پیش خودم میگم نه علی اینجوری نیست.گفتم خب کافر همه را به کیش خود پندارد.بعدشم من هنوز کیس مناسبی پیدا نکردم رک بهت میگم.پیدا بشه خیانت نیست بهت میگم کارمو میکنم.دوباره بلندتر گریه کرد.بردمش پایین بهش دستمال دادم اشکاشو پاک کرد.نشست پشت میز کامپیوترش.در رو باز کردم.
مشتری اومد پشت سرش مادرش اومد اصلا بهش سلام هم ندادم رفتم بالا.که نبینمش‌.دیدم الهام مشغوله گفت چیه باز.گفتم هیچی ننه جندش اومده.گفت عموعلی مث اینکه مامان بزرگمه ها.گفتم خب تو هم جنده ای دیگه‌.نسلتون جنده است.چی معلوم مامانت نباشه.خندید گفت اتفاقا اونم قبلا دوست پسر داشت.بابا که ماموریت بود میومد خونه ترتیبش رو میداد.گفتم دیدی گفتم.نسلتون خرابه.گفت ولی خوب شد به من گوشی رو دادی ها.که خاله بالاست. اگه نه آبروم میرفت .رفتم پایین دیدم مادرش رفته.گفتم ننه فولاد زره دیو رفت.اومد نسخه رو داد رفت.گفت نسخه چی اومده بود بهم سر بزنه.گفتم همون طلسم و دعای محبت رو.گفت مگه دیدی .الکی گفتم دیدم داشت آموزشت میداد.بخدا من نگفتم خودش آورده علی من میدونم اینها همه خرافاته.خودش پاره اشون کرد انداخت دور.گفت علی امشب پیشم بخواب دلم تنگ شده.گفتم منو تو دیگه با هم کاری نداریم.ازم نخواه من دیگه ازت دل بریدم.سرشو گذاشت روی میز آروم گریه میکرد آب دماغشو می کشید بالا.کارمون تموم شده بود.مغازه رو تعطیل کردیم.رفتیم بالا.هوا دیگه سرده سرد بود.بخاری رو بلند کردم.نشستیم دورش.الهام قرار بود چند روزی پیش ما بمونه.با پدرش خودم تلفنی حرف زدم.چایی آورد و بعدش شام ماکارونی درست کرده بود.عجب دستپختی هم داشت.جلوی من با همون لباس خونه بود عادی ولی من اصلا بهش زل نمیزدم که فاطی یا خودش حساس بشن.بعد شام با الهام مشغول کارها بودیم.فاطی گفت من برم ظرف بشورم.الهام گفت نه خاله تو بیا بشین خودم میشورم.رفت آشپزخونه.فاطی گفت علی منو ببخش چقدر تو خوبی…اصلا هیز نیستی.باوجود اینکه یک دختر جوون بی حجاب کنارت نشسته اما بهش توجه ای نداری.من خیلی پشیمونم.بخدا اون بار اول بهم تجاوز شد ترسیدم چیزی بگم شر بشه.گفتم کدومش رضا گردی یا مجید کونی کدومش اول بهت تجاوز کرد.گفت وای مگه میدونی دوتا بودن.گفتم حتی میدونم که عمورضا هم ترتیبتو داده.گفت خدا مرگمو بده کی بهت گفته،گفتم خورشید همیشه که پشت ابر نمیمونه بلاخره آشکار میشه دیگه،بدخجالت کشید.بلندشد رفت اتاقش.نرفتم دنبالش.ساعت۱رد بود.الهام گفت عموعلی خسته شدم بزاریم برای بعد…گفتم باشه.یک پارچ آب برداشتم رفتم اتاقمون.لامپ شب خواب و روشن کردم.نمیخواستم پیشش بخوابم ولی چون بهم التماس کرد که پیش الهام کوچیکم نکن بیا پیشم بخواب رفتم پیشش.اتاق گرم بود با دامن کوتاه و تاب گشاد خوابیده بود.سینه هاش داشت پر شیر میشد.تابش سفید بود اما چون زنهای حامله بچه که دارند نوک سینه هاشون بزرگ و سیاه میشه.مال اینم بزرگ بود بزرگتر شده بود.سیاهه سیاه بود.پوستش سبزه مایل به سفید بود اما نوک سینه ها سیاه شده بود.شیکمش یک‌یکوری که خوابیده بود. آویزون بود.رفتم آروم کنارش دراز کشیدم فک کردم خوابه اما بیدار بود.پشتم بهش بود.خودشو کشید طرف من.اومد بغلم من هم با شلوارک گشاد و رکابی خوابیده بودم.لباشو گذاشت روی سر شانه من و بوسید و آروم بازومو مکید.گفتم نکن خوابم میاد.دستشو برد پایین کیرمو از روی شلوارک گرفت دستش.گفت اینکه خوابه.گفتم پس چی فک کردی الان میاد عاشقته برات خودکشی میکنه.گفت یعنی اصلا دیگه منو نمیخواد.من که باکره بودم.خودت دختری منو برداشتی.گفتم اشتباهی کردم که الان مثل سگ پاسوخته پشیمونم.برگشت اونطرف.سنگین بود بزور چرخید.نزدیک عید هم بود.چرخیدم طرفش.دیدم آروم اشکاش میاد.مث جوی آب داشت می‌رفت از چشماش سمت چونه کشیده و قشنگش.نیم خیز شدم.نگاهش کردم. منو دید.یک کم هم آرایش کرده بود که خیس شده بود بهم ریخته بود.دلم براش سوخت.حامله بود گناه داشت زجر میکشید.روحش در عذاب بود برای بچه خوب نبود.گرفتمش بغلم.تا دستم بهش خورد.به اون سنگینی مث مار چرخید لبهاشو گذاشت روی لبام محکم چندتا منو بوسید چقد

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:24


مو پهن می کنم کنار ساناز. دستمو دور تنش حلقه میکنم و فشارش میدم به سینم. به کوچیکی یه گنجشک شده بین دستام. تند تند نفس میکشه و هنوز یه لرزش خفیفی می کنه، چسبیده به تنم. شیوا با تعجب می پرسه این چه جور ارضا شدنی بود ؟ یالا. منم می خوام. بعدم رو من دراز میکشه و در گوشم میگه : نمیخوای کار نصف فتو ادامه بدی ؟ بعدم خم میشه رو ساناز و هی صورتشو می بوسه : قربون دوستِ سکسیم برم. من یه بار پیشونی ساناز و یواش میبوسم و میرم پشت شیوا. آروم سرشو هل می دم تا لبهی سوراخشو و هی فشار میارم تا بره توش. هی هم لیز میخوره میره بالا تا رو خط کونش یا پایین لای لبه های کسش. بعد از چند بار خودش دستشو بیاره پشت و سر کیرمو میزون میکنه رو سوراخ تنگ کونش. کیرم نمیره تو. سرش خم می شه عقب. دستمو دراز می کنم . گردنشو از پشت می گیرم.نفس کشیدنش سخت میشه و با خرخر قاطی می شه و صورتش هی سرخ تر. منم بیشتر به عقب می کشیدمشو بیشتر فرو می کردم تو تنگی سفت کونش. ساناز بین پاهامون خوابیده . میچرخه و بلند میشه یکی از سین های شیوا رو تو دهنش می کنه. صدای آخ گفتنش تا میخواست در بیاد فشار دستمو دور گردنش بیشتر می کردم و صداش خفه می شد تو تقه ی تلمبه ی بعدی من. میدونستم هرچی اکسیژن کمتر برسه لذت بیشتر می شه. میدونستم یه مشت دیوانه سر این کار خفه شدن وسط سکس، حتی جق. حالا میفهمیدم چرا. نمی خواستم تموم شه و منم صدام در اومده بود و هر از چندی خم می شدم تا لا به لای لب گرفتنای شیوا و ساناز لباشونو بخورم. سرم گیج می ره از خوشی و چشمامو می بندم. سرمو بالا میگیرم و تو تاریکی پشت چشمام فقط به تلمبه زدنمو تندتر زدنش فکر می کنم. کونش دور کیرم جا باز کرده و حالا با زاویه تو و بیرون میکنم کیرِ سنگ شدمو تو کون باز شده ی اون. یه صدا تو مخم میگه : همیشه مراقبِ آرزوهات باش بچه. بعدم ناگهان خودم رو می بینم که یه گوشه ی اتاق ایستادم و دارم از دور به خودم تو تخت با ساناز و شیوا در حال تلمبه زدن نگاه می کنم. انگار که از خودم بیرون زده باشم. و بعد همش به نظرم مسخره اومد. خیلی کش شعره میدونم. ولی ناگهان کلش عمیقآ بی ارزش و بی لذت بود. ملغمه ی کثیفی از عقده ها و فیلمای پورن و جفای پشت به پشت. مردم مریض و ننه باباهای کیر کله و پلیسای حروم زاده. دو تا بچه هفتادی بودن، وسط هیاهوی آرمان ها و آرزوهای سر تا سر دروغ آدم بزرگ های اطرافشون. تابلو های تبلیغاتی و درصد سود بانک ها و منبر ها و شعار ها و شبکه ها.و کیون این خر تو خری، اونها انقدر هیچ چیز نمی دونستن که بی هدف تن به هر کاری می دادن.نا بالغان بزرگ شده. بزرگ نماهای ترسیده و گیج. و بیچارگی این بود که فقط دو تا نبودن. یه نسل بودیم، پر شده تا خرخره از عقده های سنگین جنسی. حقارت ها و زورگویی ها و محدودیتِ تعصب های کور ِ تمام کسایی که فکر میکردن ما یه افسار داریم برای کشیدن. اونم وقتی اینترنت زیر دستامون بود و شبکه های هزار هزارِ آنتن ها سگ پدر تو آسمون. هممون به یه اندازه بی گناه بودیم و در عین حال گناه کار. دیوانه ی زنجیری بجای کردن ، بالای منبر رفتی سخنرانی می کنی. چشمامو باز می کنم و می خوام ادامه بدم اما، کیرم یواش یواش میخوابه و هیچ حسی از خواستن برای ارضا شدن دیگه تو تنم نیست. شیوا میگه چی شد؟ میگم هیچی دخترکم. هیچی. هیچ کدام مقصر نیستیم. بعد بغلش میکنم و شروع میکنم به اشک ریختن، بین دوتا دختر لخت. آروم بغلم می کنن از دو طرف.بعدم اونا خوابشون میبره و من بلند میشم میرم نون سنگک داغ میخرم با پنیر تبریز و یه ریزه ریحون و آب پرتقال. بعدم میام و چایی رو آتیش می کنم و یه نخ علف دود می کنم تا چایی دم بیاد. بیدارشون می کنم و با موسیقی و خنده، عصرونه بهشون میدم و با بغل بوس بدرقشون می کنم به سمت خونه ی ننه باباهاشون. بعدم تو سینه پر از بغضم، قسم می خورم که دیگه این کارو تکرار نکنم. اونم وقتی طعم لذت بی نهایت سکس با مهتاب رو چشیده بودم. لذتی که نباید بهش بگم سکس چون تمامش چیزی نبود جز جا به جایی احساس. هر لحظه دخولش برامون قصد یکی شدن تنامون بود و هر بار ارضای همزمان شدنمون، نشونه ای بود برای پاکی سکسمون. حالا فقط خنده های شیطون و برق زدن چشماشون تو دانشگاه وقت سلام و چاق سلامتی یاد آور اون روزه برام.
تهران -89
نوشته: پانتالونه

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:24


میگیره و میبره بین تا بین تخمام و کونم. خودشم خم میشه و یهو تمام کیر تفی رو تا ته میکنه تو دهنش. خیلی بلده جنده. دست راستم از تو شرتش بیرون میاد. خوب بلده بخوره و دست چپم خوب جلو عقب می شه تو کون شیوا. گردنش به سرعت بالا و پایین میره و زبونش بیرون میاد تا زیر کیر من. شیوا دست راستم منو می گیره و یه تف میزاره روش. بعد میبره تا سوراخ ِ کون کوچیک و صورتی ساناز و بعد می کنِ تو… پشتشم سریع میگه : نچ نچ … ساناز خانوم زید دزد. تنبیه شدی. ساناز با کیر من تو دهنش خندش می گیره و هوا به سرعت از اطراف کیر خیسم رد میشه. یه ریزه میسوزه و یه ریزه خنک می شه من دستم بی اختیار تا دسته میره تو کون ساناز. سرشو میاره بالا و یه آه ریز میگه و همزمان لب پایینش رو گاز میگیره. بعدم میگه : میشه شروع کنی ؟ شیوا نمیزاره من جواب بدم. میگه : نخیرم … تنبیه تموم نشده. اونجا دراز کشیدم و دو تا انگشت دو تا دستم تو کون دو تا از بچه های دانشکدس. هجوم یه عالمه رویا و جق . پورنو و آرزوی سکس سه نفره. یه اتوبوس پر از هوس. پر از شهوت. دو تا لز و یه کیر. خیلی غیر منتظره. خیلی احمقانه. ساده. و حالا بی ارزش. شیوا دستمو یواش در میاره و سر ساناز و میبره بین پاهای خودش. ساناز صورتش معلوم نیست و فقط داره صدای ملچ ملوچش میاد. انگار که تو دهنش مک بزنه و بعد بکشه تا چوچول ول شه. شیوا چشماشو بسته و دو دستی داره تخم و سوراخ کون من رو می مالونه. تو صورتش پر از لذت و هر از چندی دهنش باز می کشه که آه بکشه ولی صدا نمیاد ازش بیرون. خوشم میاد. هر کاری که یه نفر با جونُ دل انجام بده آدمو سر ذوق میاره تو رختخواب. تو جاهای دیگم همینجوریه به گمونم. سر میخورم میرم پایینتر بین پاهای ساناز و کس کوچولوی ساناز ُ تمام کمال میکنم تو دهنم و نوک زبونم رو فشار میدم رو چوچولش. انگشت اشارمم همزمان از کونش در میارم و شصتمو آروم هل میدم توش بجاش. یه لحظه دست از خوردن بر می داره و یه جیغ قاطی شده با آه میکشه ساناز. شیوا عین وحشیا دوباره کلشو هل می ده بین پاهاش و میگه : وای نسا. بخورش سانازکم. محکمتر بخورش. حس انگشتای ظریف و کوچولوی ساناز دور کیرم، که می چرخن و بالا و پایین میشن. منم وحشی می شم و وحشی تر می خورم . نوک زبونم رو دورش می گردوندمو و هر از چندی یه گازِ آروم از لبه های کسش می زنم. شیوا حالا دهنش که باز میشد، صدای جیغ های کوتاهم میومد بیرون ازش. ساناز سرشو میاره بالا و دست راستشو از رو کیر من بر می داره، سریع دو تا انگشت وسط دستشو تا ته می کنه تو کس شیوا و تند تقه میزنه به تو و بیرون. شصتشم میزاره رو چوچول شیوا تا با حرکت تند دستش تکون بخوره. شیوا دیگه یه ریز جیغ های ممتد می کشه. ساناز اروم میره بالا از بین سینه های شیوا و جلو صورت شیوا میگه : تو رو خدا بزار شروع کن. می خوام شیوا. همین الان. بعدم سفت می ره تو لبای شیوا و سنگین مشغول خوردن لبای هم می شن. من از زیر ساناز بیرون میام و بی معطلی تا ختنه گاه هل میدم تو کون سفید ساناز. دور تا دور کیرم حس متحرک عضله های کونش و صدای جیغش. از همون اول وحشی و تند تلمبه می زنم و ساناز شروع می کنه به داد زدن. آنقدر بلند که میترسم یه چیزیش شده باشه. دست نگه می دارم و می پرسم خوبی ساناز؟ سخت سرشو میچرخونه و با چشمای نیمه بازش زمزمه میکنه : نگه ندار. ادامه بده. خواهش می کنم. دوباره شروع میکنم. با خنده. سفت تر و تندتر از قبل. شیوا دائم تا صدای جیغ های ساناز بالا میره شروع میکنه به خوردن لباش و بستن دهنش. من دستشو می می گیرم از زیر میزارم رو کس ساناز. شیوا بلند میشه و شروع میکنه به ور رفتن با چوچول ساناز و لب گرفتن از من. زبون شیوا رو دارم تو دهنم می مکم و کون سانازو تا جایی که بتونم تو تر میفرو می کنم. هی جلو جلو میره تا میرسه به لبه ی تخت. منم هی میرم جلوتر تا لبه ی تخت گیر می افته. کیرشو میخواد بده جلو . مچاله می شه ته تخت و دیگه جلوتر نمی تونه بره. حالا داره تا ته کیرم فرو می ره تو کونش و حس میکنم سرش آروم به چیز غضروفی می خوره. شیوا دوباره میره پایین و سرشو از بین پاهای من بره تا بین پاهای ساناز و هی کسشو لیس می زنه. هی هم زبونشو بیشتر می یاره تا کون ساناز. تخمای من می با هر بار تلمبه میخوره به چونه و گردن شیوا. هیم سر زبونش میخوره بهشون. تا ته میکنم تو یه بار دیگه . نگه می دارم تا شیوا تخمامو بخوره. ساناز انقدر جیغش زیاده شده که خودش با یه دست جلو دهنش رو میگیره و با دست دیگش منو هل میده عقب آروم. منم فشارو بیشتر می کنم و ضربه هامو سنگین و کند تر. شروع میکنه به لرزیدن. بعد لرزیدنش بیشتر میشه یهو یه آب سفیدی با فشار میپاشه تو صورت شیوا. شیوا چشماشو میبنده تا آب توش نره و ساناز همینجور می لرزه و شل میشه رو شیوا. شیوا سرشو بیرون میاره و منم می کشم بیرون و خود

°ॐहहा 2شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

22 Oct, 16:24


شه و سریع میاد تو بغلم و آروم گوشمو می لیسد و میخورد و ازم خواهش میکنه که آروم باشم. من ارومم ولی نمیخوام نشون بدم. بیشتر وحشی می شم و دست سانازو میگیرم که بلندش کنم و بندازمش بیرون از خونم. یهو خودش ارادی بلند می شه و سفت خودشو پرت می کنه تو بغلم. شیوا خشکش زده و منم ، زندگی دوباره جوری غافلگیرم کرده که توقعش را نداشتم. تا جایی که میدونستم اون همیشه از من متنفر بود. راستش حتی نمی دونستم چرا شیوا دوستم داره. نه پول و پله ای داشتم نه قیافه ای.با اون دماغ کیریم لخت وایسادم وسط اتاقم. شیوا لخت و خون چکون چسبیده تو بغل راستم. سانازم سرشو فرو کرده تو سینم و سفت تر خودشو میچسبونه به سمت چپم. یه لحظه تصویر خودمو از زاویه گوشه ی اتاق می بینم. خندم میگیره. یه اسکل سیخ و لخت با دو تا دختر خیس اشک تو هر بغلش. خوشم میاد. دستم رو میارم بالا و حلقه میکنم دور کمر ساناز. نرم نازکه. برعکس شیوا. تنش مثل آب زیر دستام. دستم رو کمرش سر می خوره و تا رو شروع کونش میره پایین. هیچ ری اکشنی نداره. چند دقیقه همینجور وایسادیم وسط اتاق و من هی پایین تر می برم دستمو رو کون ساناز. شیوا داره وا میره. جفتشون تو بغلم و من آروم میبرمشون تا ولو شیم رو تخت. شیوا بوی عرق میده و ساناز بوی عطر. منم هنوز سیخ. لای دوتا کس. میگم : بخواب لامصب زشته. مهمون گریه او داریم آخه امروز. همزمان یه ذره دولمو تکونش میدم. شیوا خندش میگیره و سر که میچرخونم سانازم وسط گریه کردنش داره نیم خنده می زنه. پیرهن سانازو یکم میدم بالا و شروع میکنم به مالوندن کمرش. خیلی آروم. خیلی با حس. در گوشش میگم : شیوا الان می کشتمون آ. گریه نکن دیگه. شیوا میشنوه. میگه : چیکار دارید میکنید شما ها ؟ خجالت نمی کشید ؟من این جام ها. همزمان خودش دست سانازو میگیره میزاره رو کیر بی پدرِ من. خایه می کنم. تو دلم هری میریزه. به خودم می گم کس کشا، همه چیز از قبل هماهنگ بوده. می چرخم سمت شیوا و میخوام بهش کس شعر بگم که سری زبونش رو می کنه تو دهنم و مشغول خوردن لبهام میشه. دستای کوچیک و سرد ساناز رو کیرم و آروم نوازش می کنه و شیوا دستشو میبره پایین تا رو تخمامو نرم می چلونتشون. ساناز آروم سرشو بلند می کنه و نگام می کنه. زُلِ زُلِ، تو چشمای من. آنقدر نزدیک که خودم رو تو چشماش میبینم که دارم تماشاش میکنم.میگم : اینا همش یه شوخی و منم احتمالا رو اسیدم. ساناز میگه : ششششش… بعد موهاشو باز میکنه و میریزه رو صورت من. همه جا تاریک می شه و صورتش جلو میاد. میگم : تو همیشه بدت میومد از من … لب پایینمو انقدر سفت گاز میگیره که نمیتونم حرفمو تموم کنم. دستمو ناخودآگاه تا جایی که کشیده بشه، فرو میکنم زیر شورت ساناز. درست لای خط کونش. انگشتام نرمی کون کوچیکشو دوست دارن و از رو سوراخش رد میشن میرن پایین تر تا رو شکافشو و آروم همونجا میان دوراهشو فشار میدن تا بعد آروم برن جلوتر از روی لبه های گوشتی کسش بالا تا رو چوچوله ی لطیفش. دست از مکیدن لب بالام بر می داره و آروم تو گوشم میگه : مراقب باش. اگرم میخوای نباشی نباش، ولی بعدش شوهرم باش. تو دلم میگم: دست شما درد نکنه. قبلا صرف شد. شمام از این باکره ها که هزار راه کون داده. بلا تکلیفای مادر قحبه. مهاجران از اینجا رونده مونده. کس گشاد های ارتش. متشکرم. سپاسگزارم. با دو تا انگشت لبه هاشو کنار می زنم وبا انگشت وسطیم نرم نرمک بازی می دم سرِ چوچولشو. یه آه ظریف می کشه با صدای زیر. عین دخترای ژاپنی. همزمانم لب آی نرم و گوشتی شیوا رو حس می کنم که داره نوک ِ کیرم بوس میکنه و بوسه هاشو هی باز و بازتر می کنه تا تمام کلش تو دهنش جا شه و بعد شله شله شروع می کنه به مکیدن، همونجور که می دونه دوس دارم.اون یکی دستمو رو ملافه های چروک و گرم می کشم تا پای شیوا رو پیدا می کنم و بعد از روی رونهاش میبرم بالا تا روی کونشو به محض اینکه سوراخ کونش رو پیدا می کنم انگشت اشارمو فرو میکنم تو کونش. سرشو بالا میاره میگه : نکن درد می کنِ پانتالونه خان. همزمان چشماشم گشاد میکنه برام. دستمو بیرون می یارم و ساناز که داره نگاهمون میکنه میگه : نچ نچ … شیوا خانم بد عنق. تنبیه میشی. بعدم دست منو می گیره و انگشت اشارمو میکنه تو دهنش و می مکد. بعدم می بره تا کون شیوا و اروم فرو میکنه توش. شیوا درد می پیچه تو صورتش و درد تو خندش گم می شه. بعد دوباره تا جایی که می تونه فرو میکنه تو حلقش. لباشو جلوتر می بره و یه ذره دیگشو تو دهنش جا میده. یه صدایی ق ِق از ته حلقش میاد. تعجب می کنم. از این کار خوشش نمیومد قبلآ. تحریک میشم مث سگ. خون میره تو کیرم و قنج تو دلم و کلفت تر می شم. شیوا ام تو حلقش اینو حس می کنه یه لحظه میخواد عق بزنه. کلشو بالا میاره و تفش رو قورت میده و خندش میگیره دوباره وقتی نگاش به ساناز می افته. ساناز دست شیوا رو