°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ @shuvalieh_tak_wan1 Channel on Telegram

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

@shuvalieh_tak_wan1


°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ (Farsi)

با عرض سلام و احترام به تمامی اعضای عزیز کانال °ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ. این کانال یک فضای رسمی برای ارتباط با ادمین کانال و ارسال داستان‌های شما می‌باشد. از این کانال می‌توانید برای به اشتراک گذاری داستان‌ها، نظرات و هرگونه سوال یا پیشنهادی که دارید، استفاده کنید. ادمین کانال در هر زمانی آماده پاسخگویی به سوالات شما و برقراری ارتباط با شما عزیزان است. بنابراین از این فرصت برای ارتباط و انتقال داستان‌های خود به جامعه استفاده کنید. برای ارتباط با ادمین کانال و ارسال داستان‌ها می‌توانید به آیدی زیر مراجعه فرمایید: @tourrk111oglan

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:26


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:25


برس نترس من به کسی چیزی
نمیگم.ولی تورو خدا حواست به من هم باشه تنهام.گفتم من بعد تنها نیستی…بهت قول میدم.حتی خودم شوهرت میدم.گفت میخوای عشقتو بدی دیگران…گفتم عزیزم میدونی که سمیه هم هست…حرف مردم رو چکار کنیم.گفت نگران نباش بهت قول میدم هیچ کس،هیچ وقت چیزی نفهمه.من میخوام خونه بگیرم و برم تنها زندگی کنم.تو دیگه میتونی راحت بیای پیشم و بری.گفتم باشه…تا ببینیم خدا چی میخواد…گرفت خوابید…من رفتم سمیه رو بیدار کردم…به زور بلند شد و زود رفت دستشویی برگشت کیفش رو باز کرد تا نگاه کرد گفت تو دست زدی کیف من…گفتم نه مث اینکه خواهرت هم پریود شده نوار برداشت.گفت اون که الان وقتش نیست…چرا اینجا خوابیده…گفتم تو دیشب خواب بودی کلی اتفاق افتاد نفهمیدی…گفت چی شده مگه…تمام جریان رو از زلزله گفتم تا وقت خوابیدنمون…گفت بدبخت اینقدر ترسیده پریود شده…کمر درد نگیره خوبه…گفتم الان بلند شو دیر شد بریم برسونمت سر کار.رفتم سر کار سریع مرخصی ساعتی گرفتم و برگشتم…خواب بود…آروم رفتم پیشش دراز کشیدم…گفتم سمیرا جون نازنازی بلند شو.پتو رو بشورم زشته خونیه…گفت تویی مهران…گفتم آره… گفت مهران کو بیا نگاهش کن ببین چم شده دردم میاد.گفتم باشه بشین روی مبل نشست. دامنش رو داد بالا.اروم شورت رو کشیدم پایین.وای طفلکی کوسش انگار داخلش نارنجک منفجر شده بود.گفتم جر خورده بدجور.گفت میری واسم نوار بخری.گفتم بروی چشم.هرچی میخوای بگو.گفتم عسل دوست داری واست بخرم.گفت آره خیلی.گفتم باشه…من رفتم و ازون به بعد هر وقت هرچی خواست براش گرفتم و هر کاری خواست انجام دادم.اشتباه بزرگم هم این بود که به جای اینکه رابطه جنسیم رو باهاش قطع کنم بیشترش کردم…والان عین زن دومم شده.بدبختی تازه فهمیدم که از نظر شرعی هرکی با خواهر زنش رابطه داشته باشه زنش بهش حروم میشه،ولی چیکار کنم.دیگه کاریه که شده و این هم الان عاشقم شده…خلاصه که چی بگم.نمیدونم که چی بگم.دوستی و عشق منو این شروع شد والان۳سال و نیمه که ادامه داره شوهر نمیکنه.خواستگار داره درآمدش خوبه…پولداره خوشگله…ولی فقط میگه من تورو دوستت دارم.گفتم تو حیفی ازدواج کن بچه دارشی. گفت نه نمیخوام.من هر چند روز یکبار میرم پیشش.گوشه گیر شده…فقط با منه…الکی به عنوان ماموریت هر چند وقت یکبار به زنم دروغ میگم اینو میبرم می‌گردونمش. یا مسافرت میبرمش…الان زنم حامله است.میگه من هم بچه میخوام…بخدا نمیدونم باید چکار کنم.گناه داره اگه بزارمش کنار دلش میشکنه…ممکنه کار دست خودش بده…خیلی هم خوبه.همه جوره از زنم مهربونتر و بهتره.دلمو زدم به دریا دیگه بخوام هم نمیتونم ولش کنم.توی چشمای خوشگلش یک غم وعشق قشنگی داره که نگو…فقط خدا کنه کسی نفهمه.اگه نه دیگه کل زندگیم بهم میریزه.
نوشته: مهران

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:25


س قشنگ
ازش گرفتم…رفتم بخوابم نتونستم…برگشتم توی هال پیش سمیرا…روی دست راستش یا همون روی شانه راست خوابیده بود.کونش سمت من.بود…آروم چندبار دست کشیدم روی کون قشنگش…چقدر نرم بود…دامنش رو قشنگ دادم بالا.خوشگل باشورت پیشم خوابیده بود…خم شدم.کونش رو بوسیدم…واقعا جای بوس داشت…گفتم خدایا چی خلقت کردی.همون لحظه برگشت طرف من…وبه پشت رو بروی من خوابید.بخدا پاها باز با شورت…کوس قلمبه کلوچه نبود که خدا شاهده اندازه کیک تولد بود…تپل تپل…چی بگم خب…چطوری وصفش کنم…بخدا خم شدم به احترامش بوسیدمش…آروم روی کوس رو چندبار بوسیدم و گاز گازش کردم…گفتم به درک دیگه هرچی میخاد بشه بشه…آروم گوشه شورت رو زدم کنار…جمال زیبای یار نمودار شد.قربون اون تپلیش برم.چقدر بوی خوبه کوس میداد…که عاشقشم.شورت کنار بود.زبون بلند وقشنگمو انداخت لای کوس مستقیم دادم توی کوس چوچوله رو با دم و بازدمم می‌کشیدم توی دهنم و ولش میکردم…چقدر من کوسش رو لیسیدم و بوسیدم…چقدر آب میومد از کوسش…خودش آروم و با درد پا برگشت مث دمرو بشه اونجوری شد…من هم قشنگ شورتو کامل از پاش در آوردم…دمرو بود زبون رو فیتیله کردم فرو کردم توی کونش.متوجه شدم محکم خودشو داد عقب که زبون خوب بره توی کونش…از کون تا کوس رو میلیسیدم…دستامو بردم توی تی شرتش سینه های سفت و بزرگش رو در آوردم بیرون…نوکشون رو مالیدم وفشار دادم.گفت آخ گفتم جانم خوشگل من…آروم گفت ولشون نکن منو بخور…مال خودتن بخور تموم نمیشن…گفتم چشم عزیزم…یکدستی روی کوس بردم از زیر شکمش. بادست دیگه سینه رو مالوندم.نااه می‌کرد… زبونم رو که میدادم توی کونش خودش کونش رو هول میداد عقب.تپلی های کونش رو گاز میگرفتم…دستامو در آوردم بیرون دو تا لپ کونش رو باز کردم فقط زبون رو لوله وار توش میکردم و در می‌آوردم… برگشت نگاهم کرد گفت بیا بغلم کن.گفتم جانم اومدم… رفتم بالا فقط لبهاش رو آورد جلو باور کنید دلش نمیخواست لباشو از روی لبهام برداره…چقدر شهوتی و احساسی بود…گفتم دوستت دارم چقدر تو خوبی.دوباره لب دادن رو شروع کرد. خودش دستشو برد پایین کیرمو گرفت دستش.گفت اوه چی کلفته ببینمش.شلوارمو درش آوردم.گفتم بخورش…گفت بیا بالابشین روی مبل پام درد میگیره.بتونم راحت بخورمش…نشستم رو مبل خودش شورت رو کشید پایین.گفت کوفتت بشه…سمیه…گفتم نگو گناه داره… مال تو هم هست…برای هر دوتون بس میشه.کیرمو داد بالا خایه ها رو دید.گفت ماشالله چقدر گرد وبزرگ هستن…میگن مردهایی که تخماشون بزرگه دیر ارضا میشن.گفتم بخورش ببینیم کی ارضا میشه…چقدر وارد بود…چی ساکی میزد…گفتم میشینی روش بکنم توی سوراخ گرم ونرمت یانه…گفت دراز میکشم بکن توش.کیرت گنده است.من کون زیاد دادم ولی کیرت خیلی پهنه…دردم میاد.اروم بکن…خب.عزیزم.گفتم چشم…برگشت خوشگل خودش با دستش لای کون رو باز کرد‌…آروم تف زدم کردم.توی سوراخش…چندبار دادم داخلش و کشیدم بیرون.اخ آخ می‌کرد… خوشگل بغلش کردم.چندبار محکمتر فشار دادم توی سوراخش.یکبار بیشتر رفت گفت اوی وحشی جرش دادی آروم… چندبار دیگه هم محکم کردمش…گفت در بیار خیسش کن…در آوردمش خودش کونش رو تف زد منم کیرمو…گفتم محکم بکنم.گفت بکن ولی خوب خیسش کن.گفتم چشم آهو بره خوشگل من تو تا الان کجا بودی؟خندید.کیرمو خیسش کردم و محکم گذاشتم دم کونش و محکم فشار دادم.فشار دادن همان و کیرم لیز خورد و سریع و بافشار و محکم رفت تا ته کوسش جر دادش و باکره گیش به گای سگ رفت…جیغ زد.گفتم چته آروم باش دیگه…خودت گفتی محکم بکن…گریه کرد…گفت بدبختم کردی لامصب رفت جلوم.کوسم جر خورد.گفتم نه…با گریه گفت بخدا…مهران دردم میاد آروم در بیارش.تا کشیدم بیرون چقدر خون اومد.شانس گوه من.کیرم تا خایه تو کوس رفته بود…کیرم خونی بود.بوسش کردم.گفتم ببخشید عزیزم خیس بود نفهمیدم قربونت بشم.میبرمت دکتر ترمیمش میکنیم…گفت نمیشه مگه میشه آبروم رفت…گفتم مواظب باش کسی نفهمه بخدا اگه نه،هم من،هم تو،هم خواهرت بدبخت میشیم.نترس خب عزیزم.بخدا عمدی نبود.گفت مهران خون میاد دردم میاد.برو ازون نوارهای سمیه بیار شورتمم بیار بپوشم…فوقش میگم پادرد داشتم شب هم ترسیدم توی خواب پریود شدم.بدو دیگه الانه که بیدار بشه.دم صبحه باید بره کلاس…چشم تندتند کارها رو کردم…گفت من خودمو به خواب میزنم شما بلند شید برین سرکار…گفتم باشه.تو دیگه الان خانوممی خب.هر چی خواستی و هر کاری داری بهم زنگ بزن.نوکرتم.گفت برو مهران بزار به درد خودم بمیرم…گفتم خدا نکنه.اروم باش.بخواب…گفت بیا وای جیش دارم برم دستشویی. گفتم باشه زود باش…بلندش کردم.زیر بغلش رد گرفتم بردمش توی دستشویی.گفتم روی یک پا بشین من محکم از پشت نگهت میدارم تو جیش کن خودتو بشور نگاهت نمیکنم…گفت باشه…دو دقیقه نشده کارش تمام شد.توالت فرنگی نبود.ایرانی بود…بردمش سر جاش تا بوسش کردم اونم منو بوس کرد.گفت برو عشقم به کارت

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:25


اشتباه مهران

#خواهرزن #مرد_متاهل

خودم:
سلام به پسر ودختران خوب ایران زمین…مهران هستم الان۳۲سالمه و۴ساله ازدواج کردم.و خانمم سمیه الان ۲۸سالشه…خیلی هم رو دوست داریم و هیچ کم وکسری هم نداریم نه مالی نه جنسی نه جسمی. اون معلمه و من کارمندم.شکر خدا کم وکسری نیست و الان هم خانوم بارداره…اما منه احمق و کودن خطا وخبطی توی زندگیم کردم که نگو ونپرس…سال اول ازدواج من و سمیه بود.خواهرش نامزد بود.ما که ازدواج کردیم دوماه بعد اون جدا شد.به دلایلی که به ما مربوط نیست…اسمش سمیرا بود.وهست…ببخشید اسامی رو مستعار کردم…سمیرا جدا شد و خیلی هم عصبی شد…نزدیک عید بود،پدر بزرگ خانومم که پیر بود بالای۹۰سال داشت جوون مرگ شد و فوت شد…من گاه ‌گداری خونه پدر خانومم شبها میخوابیدم…رابطه فقط دهانی و مالیدنی بود.دو سه باری از پشت کردم خیلی دردش میومد بهم لذت نمی‌داد.چون نمیزاشت خوب فرو کنم توی کونش…وقتی پیری فوت شد‌.آنها رفتند مراسمات کفن و دفن رو انجام بدن.همون روزها خانوم من پریود بود و هر وقت پریود میشه درد شدید داره و قرص هم میخوره…معمولا ژلوفن.ولی بعضی وقتها استامینوفن کدئین هم روش میخوره و مث خرس خوابش میبره…پدر زن مادر زنم رفتند.خانوم من مریض بود بهانه گرفت نرفت…اون یکی سمیرا هم که چشم نداشت پدر مادر خودشو ببینه چی برسه به مردن پدر بزرگش…کلا چون پیر بود وداراییهاش رو همه رو داده بود پسرش تمام دخترها و نوه های دختریش بدشون میومد از این پیرمرده…سمیرا هم نرفت.موند پیش ما.شب بود و کلا خانمها پریود میشن هورمونها بهم میریزه عصبی میشن.‌.این هم بدتر.من مونده بودم وسط دوتا ماده پلنگ خشن…اینها حتی باهم هم به زور حرف میزدن.کلا دوتا بچه هم هستند…مادرشون اینها رو به من سپرد…شام خوردیم سمیه ظرفها رو شست و قرص خورد و کمرش رو با شال بست خوابید‌من موندم و سمیرا…گفتم قلیون میکشی.گفت مونده بود با تو بکشم…گفتم سمیرا ببین من همیشه بهت احترام گذاشتم و کاری به روابط تو وخواهرت نداشتم پس احترام منو داشته باش…نمیکشی نکش اما بی احترامی نکن.من شوهرت نیستم که…اون رو فراری دادی…از دستت در رفت…به من بد بگی بد میشنوی…مامان بابات هم نیستم که خودتو لوس کنی و قهر کنی برام مهم باشه. به تخمم هم نیست.‌الان هم برو بخواب قیافه تخمیت رو نبینم…خیلی بهش برخورد.ولی از خودم خوشم اومد که زدم توی راه گوزش…میمون پررو…فک می‌کرد از دماغ فیل افتاده…ولی خداییش هم خوشگله هم خوش استیله.‌در ضمن مدرک تحصیلی بالا هم داره…نمیگم چکاره است…فقط بگم یکی از دلایل جداییش همین قیافه گرفتناش بود.‌.رفت اتاقش من برای خودم تنقلات و میوه و چایی ردیف کردم دوسیب رو هم چاق کردم مشغول کشیدن بودم تقریبا ساعت۱۱و نیم رد بود.که زلزله اومد.زیاد نبود اما ترسناک بود.‌…زود لرزوند و تموم شدو رفت …مهلت فرار هم نداد…اما اون سریع از اتاقش زد بیرون دوید توی حیاط خونه ویلایی بود.‌.شکر خدا از پله ها که ۳تا هم بیشتر نبود پاش لیز خورد و افتاد پایین کیف کردم و خوب خندیدم…ولی خدا شاهده بد خورد زمین خیلی بد صدا داد.یعنی به حالت سرنگونی کامل مث ماشین چپ میشه اون شکلی خورد زمین بد خندیدم ها خیلی بد‌.دیدم داد میزد گریه میکرد…شتر مث گاو میخندی پاشو بیا کمک دارم میمیرم…گفتم به درک که میمیری از من خیال سگ مرده…دوباره خندیدم…این بار با گریه گفت…مهران داداش بیا بخدا فک کنم پام شکسته…دوییدم طرفش پاش ورم کرده بود از مچ پا اندازه کدو تنبل شده بود…گفتم چکار کردی با خودت…ریدی به پات که دختر‌‌…حالا چکارت کنم میتونی بلند شی…؟؟گفت گورم میتونم بلند شم دارم میمیرم…بد گریه میکرد…ای مامان.وای پام…گفتم خب چکار کنم.گفت مث چنبر خیار وایستادی نگاهم میکنی کمکم کن…اصلا نمیتونست بلندبشه…گفتم ببین بغلت میکنم…ولی فکر بد نکنی خب…گفت باشه هر کاری میکنی فقط زود…ماشین توی حیاط خونه بود…درش رو باز کردم…و این هم با بلوز دامن بود…البته شال سرش بود…زیر دامنش شلوار نداشت وقتی بغلش کردم متوجه لختیش شدم…گفتم بلندت میکنم دستاتو قلاب کن گردنم نیفتی خب…گفت باشه…بلندش کردم‌…چقدر ناز بود توی چشماش اشک و گریه بود وآخ آخ می‌کرد… بردمش بزور روی صندلی عقب نشوندمش‌.گفتم برم مانتو برات بیارم.گفت سمیه رو بیدارش نمیکنی…گفتم دو تا آرامبخش خورده مث خرس که توی زمستون می‌خوابه خوابش برده…زلزله و خنده من گریه تو بیدارش نکرد…چطوری من بیدارش کنم…بریم اورژانس پاتو نشون بدیم.ببندیمش برمیگردیم…نترس طوریش نمیشه…گفت اگه زلزله اومد دوباره چی؟گفتم من نمیدونم ببرمت یا نه؟چکار کنم.من نمیتونم اون رو بیدار کنم…گفت پس بریم…ماشین رو روشن کردم و در های خونه رو قفل کردیم دو نفری رفتیم اورژانس.‌پاش از مچ بدجور در رفتگی داشت…عکسبرداری شد و دکتر جا انداخت و پاش رو بستن.دوباره بغلش کردم.دکتر گفت معلومه خیلی دوستش داری ها…خب ویلچر هست که چرا زور میزنی‌‌

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:25



وقتی هم اوردیش باید با ویلچر میاوردی…سمیرا زد توی پیشونیم گفت خیلی ناکسی…دکتر گفت چی شد…گفتم دکتر بیا خوبی کن…دکتره گفت‌ خانوم خبر آقا دوستتون داره نمیخواد زجر بکشی…خیلی سریع براتون.همه کاری کرد…عکس برداری و همه دارو و بانداژ و غیره. قدرش رو بدون…گفتم کی قدر بدونه…خندید آروم گفت سمیه بدونه که از مردی میندازدت.خلاصه که اجبارا رابطه من و سمیرا اون شب شکل گرفت…و باهم خوب شدیم…رسیدیم خونه در حیاط و بازش کردم و با ماشین رفتم تا دم پله ها…گفتم میتونی بیای پایین…گفت بخدا نمیتونم کمکم کن…گفتم خب چرا قسم میخوری.‌بدو بیا بغل دایی…خندید گفت خیلی لوسی…گفتم محکم منو بغلم کن از پله ها نیفتیم گفت باشه…موقع بغل کردنش اون سینه های سفت و قشنگش بهم می‌خورد… دیگه خیلی حال میداد…گفتم کجا ببرمت…گفت توی اتاقم…گفتم ببین باید تا صبح توالت و فلان خودتو نگه داری ها.من نمیتونم تو رو ببرمت توالت…خندید.گفت مهران منو بزار اینجا روی کاناپه…گفتم باشه…گفت مهران بوی قلیونت اون‌موقع میومد برام یکی چاق میکنی.‌گفتم چشم…تنقلات هنوز به پا بود چایی سرد سرد بود…سمیه خوابه خواب…کلا چرتی بود وهست…قلیون چاقیدم سمیه توی همون اتاقش مست خواب بود…من و سمیرا قلیون می‌کشیدیم و شو تصویری ماهواره می‌دیدیم… گفتم سمیرا اگه کاری داری بگو انجامش بدم…میخوام برم بخوابم.گفت تو رو خدا پیش من باش من بخوابم بعد برو بقران میترسم…اگه دوباره زلزله بیاد با این پام چطوری فرار کنم…گفتم بخدا اگه سمیه بلندبشه…من و تو رو اینجوری ببینه…دودمان مون رو به باد میده…گفت برو یک پتو بیار بنداز زیرم یکی هم برای روی من بیار.گفتم نوکر بابات غلام سیاه بود که اونم مرد…گفت تو رو خدا دیگه بخدا پام درد میکنه…میخام همینجا زیر مبل بخوابم.گفتم باشه آخرین کاره ها دیگه هیچ‌کاری نمیکنم…براش جای خوب و گرم ونرم درست کردم.رفتم به سمیه سر کشیدم…توی خواب بوسیدمش…بخدا خیلی خانومه مهربون و دوست داشتنی…برگشتم…این هنوز قلیون میکشید و پرتقال و انار پوست می‌کندو می‌خورد… گفتم خیلی انار میخوری ها.‌معلومه بدنت انار لازمه…گفت خیلی دوست دارم…گفتم حتما بدنت نیاز داره…گفت خیلی…خندیدم…گفت برای چی خندیدی…گفتم هیچچی…گفت بگو دیگه.گفتم هیچچی میگم بدنت انار لازم داره میگی خیلی…گفت خب مگه حرف بدیه.‌گفتم نه چرا بد،؟،رفتم توالت برگشتم گفت خیلی حیوونی…عوضی تازه منظورت رو فهمیدم…نفهم خجالت نمیکشی…باخنده گفتم مگه چی گفتم…خندیدگفت پفیوس تو منظورت خاصیت تنگ کنندگی انار بود.خندیدم.گفت مرگ دیگه اینجوری بهم نخند عصبی میشم…با یک پرتغال زد توی شیکمم…من هم پوستش کندم خوردمش…گفتم هرچه از دوست رسد نیکوست…گفت یعنی الان من دوستتم…گفتم از اول هم بودی.تو خودت زندگی رو سخت گرفتی…شوهرت رفت دیگه اصلا فک کن مرده.‌خوش باش بچسب به زندگی.چرا هم خودتو اذیت میکنی هم اطرافیانت رو…حیف دختری به خوشگلی تو نیست‌‌…گفت واقعا من خوشگلم…گفتم نیستی؟چرا لوس میشی.از خوشگلم اونورتری. یعنی نمیدونی من باید بگم…هم خوشگل هم خوشتیپ…مث ببری…گفت چرا ببر.همه میگن.پلنگ تو میگی ببر…گفتم چون ببر خوشحال و خوشتیپه…ولی اخلاقش گوهیه. تو هم همینجوری…گفت خیلی پفیوسی…لاشی به من میگی بداخلاق…تو خودت خوبی…یکبار شده توی این چندماه که با خواهرم ازدواج کردی من مجرد بود.یکبار منو هم باخودتون بیرون ببری یا حتی تعارف کن.‌خسیس می‌ترسی برام خرج کنی…گفتم نفهم مگه خواهرت میزاره تو رو هم ببریمت. من میخام یک پریزاد ببرم خب دوتا میبرم.مگه بدم میاد…اون نمیزاره…گفتم من بعد تعارفت کردم.ناز نکنی ها بدم میاد.گفت الکی کوچولو ناز کنم.گفتم تو عقده ای هستی…دیوانه مگه من شوهرتم یا دوست پسرتم. گفت خب من تنهام گناه ندارم.گفتم دختر خوب خواهرت گناه نداره…گفت آره راست میگی‌.گفتم خدا بزرگه اما اخلاقتو خوب کن بخدا شوهر خوب گیرت میاد…الانم بخواب دیگه من هم بخوابم صبح باید برم اداره…رفتم توی اتاق بخوابم…گفت تو رو خدا امشب اون بالا روی کاناپه بخواب من میترسم…گفتم ای وای تو چقدر ناز داری. بخدا ناز نمیکنم میترسم…گفتم باشه بخواب…بلند شدم لامپ رو خاموش کنم.نذاشت گفت میترسم…لامپ روشن گرفتیم خوابیدیم…نزدیک صبح بود آفتاب نبود…ولی روشن بود.من این سر هال پذیرایی خوابیده بودم.درشت اندام هستم خیلی روی کاناپه خسته شدم…بلند شدم آروم برم…همین دوساعت مونده روی تخت بخوابم…وقتی بلند شدم چی دیدم.جل الخالق چی کون سفید و ناز چقدر گنده و قشنگ…خاک تو سر شوهر این که اینو طلاقش داد…خانوم من سبزه و ترکه است خوشگل و ناز ولی این بی پدر سفید گوشتی خوشگل…دامنش رفته بود بالا…با همون پای در رفته و بسته یک‌جوری خوابیده بود یکوری دامنش جمع شده بود بالا.رونهای ناز و تپلش دیده می‌شد…شورت ناز و سفید سبز قشنگی پاش بود.کون قشنگش رو پوشونده بود…گوشیم رو در آوردم چندتا عک

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:25


اما من هر شب رو با یاد و خاطرات عشقم میگذروندم و تو خیالاتم باهاش سکس میکردم. چقدر دلتنگش بودم…
چند سال گذشت و مریم بچه دار شد و بعد هم طلاق گرفت و برگشت پیش ما…
من دیگه ۱۷ ساله بودم و کلی خواستگار داشتم ولی دلم جای دیگه بود.
.روابط ما و عموم اینا قطع بود و در موردشون تو خونه حرفی زده نمی شد و ازشون خبری نداشتیم.
یه روز از حمام برگشتم و دورم حوله پیچیده بودم و موهام که تا زیر باسنم هستن رو سشوار میکشیدم.صدای کلید در شنیدم از پنجره ی اتاقم میشد حیاط عموم اینا رو دید منم رفتم پشت پنجره که دیدم یه پسره قد بلند و هیکلی با کلی خالکوبی رو گردن و بازو و کلی ریش و موی بلند از در حیاط رفت به سمت حوض داخل حیاط که مدت ها بود تمیز نشده بود و پر از برگ بود…
نشست داخل حوض خالی از آب و پیرهنشو درآورد و آب رو باز کرد…من نشناختمش فقط ماتم برده بود؛عجب هیکلی داشت.
ورزیده و ماهیچه ای…وقتی حوض پر از آب شد بلند شد و چرخید به سمت من و با من که همچنان مات و مبهوت نگاهش میکردم چشم تو چشم شد.‌‌
امیرحسین بود…هزار برابر جذاب تر از قبل…
هردو به هم خیره شده بودیم که من به خودم اومدم و متوجه شدم هنوز حوله تنمه.پشت دیوار قایم شدم و پرده رو کشیدم…
دوباره از گوشه ی پنجره نگاه کردم ولی ندیدمش…
ناخودآگاه نشستم و کلی گریه کردم…چقدر دلتنگ بودم…
باخودم گفتم شاید واسه دیدن مریم برگشته.
روز بعدش نزدیکای ظهر با رفتم پشت پنجره دیدم لخت نشسته تو حوض نمیدونم چرا اینکارو میکرد شاید به خاطر اینکه هوا زیادی گرم بود.من مات و مبهوت هیکلش خیره بهش بودم و خودم رو توی بغلش تصور میکردم ناخودآگاه شروع به خودارضایی کردم. و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم.ترسیدم دوباره از دستش بدم…جلو آینه نشستم کلی آرایش کردم و لباس قرمز پوشیدم به مادر گفتم با دوستم کار دارم و در اتاقم رو قفل کردم
(فقط از اتاق من درب خونه ی عموم و حیاطشون قابل دیدن بود)
رفتم جلوی در خونه ی عموم و در زدم…قلبم از سینه م در حال بیرون اومدن بود…پشیمون درحال برگشت بودم که صدایی شنیدم…
_مهسا…بمون
_سلام…چیزه.‌‌…
_سلام…‌.فکر میکردی نمیشناسمت کوچولو
_کوچولو…هه…خیلی وقته ندیدمت خیلی عوض شدی یادش بخیر چه روزایی بود
_بیا تو
_نه …راستش…باید برم
_بفرما داخل تعارف نکن…بیا بیا بشین تا من لباسامو بپوشم.شرمنده این روزا هوا گرمه این خونه هم چیزی داخلش نیست نه پنکه نه کولر دیگه مجبورم آب تنی کنم
(کاش لباساشو نمیپوشید چقدر دلم میخواست لخت بغلش کنم)
_امیرحسین: چه خبر از خونواده همه خوبن…ما هم خوبیم هه
هیچ وقت دلتنگ نشدین حتی یه خبری از ما نگرفتین که کجا رفتیم
نشسته بود کنارم و هوای دهنش به صورتم میخورم.‌‌خیسه خیس بودم…چقدر با فکرش خودارضایی میکردم و الان کنارم بود
ولی به من به چشم همون دختر کوچولو نگاه میکرد.
کلی حرف زدیم و یاد قدیم کردیم‌.و من گفتم باید زودتر برم تا کسی نفهمیده…موقع رفتن با دست زد پشت کمرم و گفت به سلامت خیلی خوشحال شدم بهم سر بزن گاهی؛من یه مدت اینجا میمونم شایدم واسه همیشه موندم…
_راستی ازدواج نکردی؟
_نه هنوز ولی تو فکرشم واسه همین میگم شاید اینجا موندم.
_تو فکرشی؟ منظورت مریمه؟ اون الان بچه داره
_نه منظورم اون نیست کلی گفتم آخه پدر خیلی اصرار میکنه چند نفرو برام پیدا کردن ولی من دیگه دل و دماغشو ندارم…چشمم ترسیده؛البته ناراحت نشیا
_نه تو هرچی بگی حق داری…مریم مقصر بود…فعلا
اون شب رو تا صبح گریه کردم…یا باید فراموشش میکردم یا بهش میفهموندم دوسش دارم…
لطفا قسمت بدی رو از دست ندین🌷
نوشته: ف.ج

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


پسر عموی خوش هیکل من (۱)

#پسر_عمو

سلام
من مهسام ۱۸ سالمه قد ۱۶۲ و وزن ۶۴ پوستم سفیده موهام بوره چشمام عسلی چهره ی مظلومی دارم(بقیه میگن) و یه خواهر بزرگتر به اسم مریم دارم که از لحاظ ظاهری و اخلاقی خیلی با من فرق داره.خواهرم موهای مشکی چشم و ابروی کشیده ی مشکی و پوست گندمی داره و خیلی شر و شیطونه از من ۸ سال بزرگتره…
ما از بچگی با خانواده ی عموم توی یه کوچه زندگی میکردیم و خونه ی ما روبروی هم بود.عموم ۳ تا پسر داشت و یک دختر که پسر بزرگش امیرحسین ۱۲ سال از من بزرگتر بود ولی بقیه یکی دوسال بزرگتر و کوچکتر از من بودن و همبازی بودیم.
امیرحسین پسر مغرور و کم حرفی بود و کاری به کار ما بچه ها نداشت. عمو و بابام تو حرفای خودشون قرار گذاشته بودن که بوسیله ی ازدواج خواهرم مریم با پسر عموم رابطه شون رو با هم نزدیک تر کنن.اون سالا من ۱۲ سالم بود و هنوز تو فکر بازی و عروسک بودم ولی نمیدونم چرا هر وقت امیرحسین رو میدیدم ته دلم خالی میشد…با خودم میگفتم شاید چون مغروره ازش میترسم یا چون کم حرفه وقتی باهام حرف میزنه استرس میگیرم و دلایل این شکلی واسه خودم میتراشیدم؛شاید چون چیزی از عشق و عاشقی نمیدونستم…مریم و امیرحسین به سن ازدواج رسیده بودن و واسه مریم چندتایی خواستگار سمج اومدم که امیرحسین دیگه طاقت نیاورد و به عموم گفت که زودتر قضیه ی ازدواجش با مریم رو قطعی و علنی کنه…خانواده ها حرفاشون رو زدن و قرار نامزدی گذاشتن.یه شب که تو حیاط مشغول بازی بودیم رفتم تو خونه آب بخورم که دیدم مریم تلفنی با کسی حرفای سکسی میزنه… (من عاشقتم…عاشق بدنتم…وقتی بهم دست میزنی خیسه خیس میشم…اینبار میام پیشت ولی به جز لب هام بقیه ی جاهامم باید بخوری…تا صبح لخت تو بغلت میخوابم…دیگه این دفعه برات میخورم و…
خیلی جا خوردم یه لحظه حس بدی بهش پیدا کردم چون تا حالا از این حرفا نشنیده بودم و همچنین حس حسادت چون مریم با امیرحسین بود…امیرحسین(قد ۱۸۵ حدود ۸۰ کیلو موهای قهوه ای تیره چشمای عسلی و ته ریش داشت و درس تربیت بدنی میخوند و گاهی باشگاه میرفت)درکل از نظر من خوشتیپ و خیلی جذاب بود.همیشه دلم میخواست جای مریم بودم ؛بزرگتر بودم و من باهاش ازدواج میکردم…یه وقتایی یواشکی گریه میکردم اما خودمو با درس و بازی مشغول میکردم که فراموش کنم…
یه شب صدای پچ پچ و آه و ناله مریم بیدارم کرد…رفتم ببینم صدا از کجاست اولش هم خیلی ترسیدم و استرس داشتم که با چه صحنه ای قراره روبرو بشم…تو حیاط داخل دستشویی بود…گوش وایسادم میگفت آره بکن تند تر تند تر…من میخوام بکنی توش و یه صدای مردی اومد که گفت نه بسه دیگه میترسم کسی بیاد من دیگه میرم…پشت دخترتا مخفی شدم ولی نیومدن بیرون نیم ساعت صدای تالاپ تولوپ و آه و ناله ی مریم و اون میومد و یک دفعه ی شروع کردن نفس نفس زدن و صدای نالشون بلندتر شد…و پسره بیرون اومد و سریع از در حیاط رفت بیرون…من که تو شک بودم از این قضیه و حال بدی داشتم با دیدن پسره بیشتر استرس گرفتم…بله اون پسری که باهاش تلفنی حرف میزد و سکس می کرد پسر همسایه و دوست صمیمیه امیر حسین بود…
ماه بعد جشن‌ نامزدی بود و امیرحسین خوشحال از اینکه داره به عشقش میرسه مثل پروانه دور مریم میچرخید اما مریم اکثر شب ها یا با پسره سکس تلفنی داشت یا تو دستشویی بودن یا به بهونه ی درس و خونه ی دوستش میرفت خونه ی همسایه و با پسره سکس میکرد…
سلام به همگی…
ادامه…
مریم خواهرم عاشق پسر همسایه مصطفی شده بود…
من نمیدونم اون روزا چه حسی داشتم…خوشحال بودم که عشق امیرحسین یکطرفه س و عشق یکطرفه هم موندگار نیست گاهی هم ناراحت بودم واسه امیرحسین و مظلومیتش. شبا خواب سکس با امیرحسین رو میدیدم و با عذاب وجدان بیدار میشدم با خودم میگفتم چرا ناراحت باشم مریم که نمیخوادش ولی خوب به هر حال قرار بود شوهر خواهرم بشه و دوباره حس بدی نسبت به خودم پیدا میکردم…نمیتونستم بهش فکر نکنم هیکلش،چشماش ؛فرم لب هاش همیشه جلو چشمم بود. نمیتونستم درس بخونم و تمرکز کنم.گاهی گریه میکردم که کاش سنم بیشتر بود و امیرحسین به چشم بچه منو نمیدید…
یه شب (۳ روز قبل از جشن نامزدی) امیرحسین وقتی توکوچه بود دیده بود که مریم از خونه ی مصطفی اینا بیرون اومد و دعوای شدیدی بالا گرفت پدرم و عموم کلی جرو بحث کردن مصطفی تک فرزند بود و مریم نمیتونست کار داشتن با خواهر مصطفی و… رو هم بهونه کنه و حرفی واسه گفتن نداشت.
بعد ها فهمیدم مادرم هم به این قضیه مشکوک شده بوده… امیرحسین و عموم اون شب دعوای شدیدی راه انداختن که مریم تو خونه ی همسایه چه کاری داشته ولی مادرم و پدرم جوابی نداشتن…نامزدی به هم خورد و روابط پدرم و عموم قطع شد و بعد از یه مدت عموم اینا از اون محل رفتن و خواهرم هم بعد از یک سال انتظار وقتی دید خبری از مصطفی نشد و عشقش دروغ بوده با یکی از خواستگار هاش که اهل جنوب بود ازدواج کرد و رفت…

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


کس صورتی در اورژانس

#نامزدی

سلام دوستان ، ببخشید اگه داستان مشکلی داشت چون اولین بارمه دارم مینویسم.
علیرضا هستم ۲۵ساله و حدود چند ماهه که تکنسین فوریتهای پزشكی هستم و در پایگاه اورژانس یکی از شهر های کوچیک اطراف مشهد در حال خدمتم.
پنجشنبه بود . ساعت حدود ۱۲ونیم شب بود که با اعلام اتاق فرمان ، من و همکارم جواد که سابقه خدمتش از من بیشتر بود به آدرس مذکور اعزام شدیم. گزارش سرخوردن از پله ها و شکستگی پا بود.
شهرمون کوچیکه و خیلی زود به محل رسیدیم که هنوز وارد کوچه نشدیم یه پسر جوون داشت دست تکون میداد ، نگه داشتیم ، گفت من زنگ زدم لطفاً ماشین خاموش کنید. با تعجب بهش نگاه کردم. با بغض گفت لطفاً بین خودمون بمونه الکی گفتم بابام از پله ها افتاده! توروخدا کمکم کنید هر چقدر بخواین بهتون میدم. گفتم خب مشکلت چیه؟
گفت حین سکس با نامزدم بعد ارضا شدن فهمیدم کاندوم پاره شده و اگه نامزدم حامله بشه بابا و داداشاش میکشنم!
(راست میگفت ، تو شهر ما اگه یکی تو دوران عقد باردار بشه فاجعست)
اینم بگم که پسره خیلی مامانی و چشم گوش بسته بود.
یه لحظه عصبی شدم و میخواستم فحشش بدم و برم که یهو شیطون رفت توو جلدم، یه نگاه به همکارم جواد که پشت فرمون بود انداختم و یه چشمک بهش زدم و اونم سری تکون داد.
بهش گفتم کجاست نامزدت؟ گفت داخله لطفاً ماشین بذارید سرکوچه و یواش بیاین برید داخل که خانواده متوجه نشن.
گفتم به فاک نریم؟ گفت نه متوجه نمیشن.
کیف کمک های اولیه و یه سرم شست و شو برداشتم و دنبالش رفتیم . وارد یه خونه بزرگ شدیم و کفشامونم بردیم تو.
نامزدشو دیدیم داشت گریه میکرد. یه دختر خوشکل و سفید که لپاش قرمز شده بود ، موهاش قهوه ای فر بود ، یه چادر سفید نازک دور خودش گرفته بود که لباس خواب سکسیش از زیرش معلوم میشد.
گفتم گریه نکن دختر خانوم حلش میکنیم ، کیفو وا کردم و دستکش لاتکس پوشیدم و خیلی جدی گفتم باید واژنت شستشو داده بشه. به جواد گفتم تو زنگ بزن پایگاه بگو مصدوم احتیاج به انتقال نداره و ماست مالیش کن. به پسره گفتم برو از فلان داروخونه قرص اورژانسی بگیر بیار . گفت رفتم نمیدن. گفتم تو برو دوستم اونجاست زنگ میزنم بهت بده. زنگ زدم به خلیل دوستم که تو داروخونه بود. گفتم فلانی میاد یه کم علافش کن بعد بهش قرص ضدبارداری بده اونم گفت اوکی.پسره رفت.
به دختره گفتم خانوم بیاین رو این تخت دراز بکشید تا شستشو شروع کنیم ، داشت میلرزید و با استرس اومد جلو. رو تخت دراز کشید . یه سطل گذاشتم پایین تخت پاهاشو دادم بالا. کون گندش از روی شلوار قلمبه زد بیرون. کیرم داشت میترکید. یواش شلوار و شرتشو با هم از پاش کشیدم بیرون. چشمام داشت برق میزد، یه کس و کون سفید صورتی که تو فیلما هم مثلشو ندیده بودم .دهنم از دیدن لابیا های صورتی کصش آب افتاده بود.
جواد تا این صحنه ها رو دید یهو روشو کرد اونور و رفت بیرون.
دستم داشت می لرزید و کم کم و هول هولکی آب سرُمو ریختم رو کصش و با انگشت شستمش.
سوراخ کونش با هاله خوشگل دورش داشت مثل راهنمای ماشین چشمک میزد. یه کم از سرُم که ریختم با دستمال کاغذی خشکش کردم.
دستشو از خجالت گذاشته بود رو چشماش و لبای صورتیش معلوم بود ، سرم و بردم سمت کصش و بوش کردم ، بوی همون کاندوم لعنتی رو میداد و نذاشت بوی واقعیشو حس کنم ولی دیگه اختیارم رو از دست دادم و افتادم به جونش و شروع کردم لیسیدن کس و کونش . مممم داغه داغ بود و پرز های کوتاه قهوه ایش رو روی دماغم حس میکردم . یهو شروع کرد به آهو ناله کردن ، سریع کیرمو درآوردم و گذاشتم رو چوچولش ، تا گذاشتم به اندازه یه ته استکان پیشاب شفاف از کیرم ریخت رو کصش و کاملا خیسش کرد. سر کیرم و یواش کردم توو کصش ، واقعا تنگ و کم کار و داغ بود و شروع کردم چند دقیقه تند تند تلمبه زدن و اون هی بلندتر آه و ناله میکرد که یهو جواد اومد و گفت یواشتر الان به گا میریم تو همین حین که جواد داشت نگاه میکرد آبم با فشار ریخت توو کصش و کشیدم بیرون . کصش به یه صدای پق کل آبمو پس داد بیرون ، سریع باقی مونده سرُومو برداشتم و کصشو شستم و دوباره پاکش کردم و به جواد اشاره کرده بیاد بکنه…
چون خیلی طولانی شد دو قسمتش میکنم ، اگه دوست داشتید بقیشو مینویسم و میزارم. لطفا نظر بدید ممنون.
نوشته: علیرضا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


بت کنی البته مریم فقط 17 سالشه
مامان رفت و زنگ زدم به رضا
چیکار کردی رضا شماره ی مامانمو از کجا آوردی
_از اموزشگاه
خب بالاخره باید بفهمن دیگه
+رضا همه چی خراب میشه
_نترس تو فقط مال منی
فردا بیام دنبالت؟
+تا شب بهت خبر میدم
بعد از قطع کردن کلللی فکر اومد تو سرم که حالا چی میشه و چه اتفاقی میوفته
شب شد و با رضا برای فردا ناهار هماهنگ کردم
صبح بیدار شدم آماده رفتن شدم به مامانم زنگ زدم
+من با هانی میرم بیرون
_هانی یا رضا
+مااامااان هانی
_دختر مواظب خودت باش پسرا همه دنبال منافع خودشونن
و قطع کرد
رفتم بیرون سر قرار رضا اومد دنبالم
بعد سلام و احوال پرسی
+کجا بریم ناهار؟
_بلدی ناهار درست کنی؟
+رضاااا من تا حالا غذا نپختم
_خب یاد بگیر
رفتیم خونه ی رضا اینا طبق معمول کسی خونشون نبود مادر و پدر رضا هم همیشه بیرون بودن یا سرکار یا مسافرت
وارد خونه شدیم
_برو لباستو عوض کن بیا غذا درست کن زن
+رضااااااا
لباس نیاوردم همیناس فکر کردی همیشه خبریه
و هاهاها خندیدم
رفتم طرف اتاقش در رو باز کردم وااای چه خبره
یه ست شورت و سوتین قرمز رو تخت بود
داد زدم رضااااا من اینااااا رو نمیپوشماااااا
لخت شدم و شورت و سوتینو تنم کردم رفتم جلوی آینه ی اتاق سوتین فقط جلوی نوک سینه هامو گرفته بود و شورت فقط کسمو پوشونده بود
از اتاق خارج شدم رضا نگاهی به سر تا پام کرد
_به به عجب دخترررری
+رضااااا
_امروز میخوام بهت بگم سکس یعنی چی
+از سکس خبری نیست
_وقتی اینا رو قبول کردی پوشیدی یعنی هست
و ضربه ای که به کونم زد و رفت طرف اشپزخونه
دوتا تخم مرغ پخت خوردیم
منم بردم ظرفا رو شستم اومد تو اشپزخونه دستشو کشید لای کونم
+دست نزنا من نمیدم امروز
_مریم خانومم امروز صدای جیغات شنیدنیه
ادامه دارد
نوشته: تپلی

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


م انگشتشو کشید لای کسم
تو دهنش اه کشیدم
+اااااااههههه رضااااا
_جووووون
دستمو از کش شلوار و شورتش رد کردم رسیدم به کیرش وااای خداااا
خیلی بزرگ و کلفت بود
لبامو جدا کردم
+رضا خیلی بزرگه
_دیگه برای فرار دیره خانوم
به قیافه ی ناز و سفیدش نمی‌خورد کیرش انقدر بزرگ باشه
دوباره لبامو بوسید
بلند شد تیشرتشو دراورد شلوار و شورتشم درآورد
وااای فکر کنم بیست و دو سه سانت بود و کلفت
+نمیخوام رضا
_بلند شو یکم لمسش کن باید یه عمر زیرش بخوابی خانومم
بلند شدم کیرشو گرفتم دستم سفید بود با سر قرمز
اروم اروم با دستم مالیدمش
دستشو گذاشت رو سرم هدایت کرد طرف کیرش
منظورشو فهمیدم و سر کیرشو بردم تو دهنم شروع کردم مک زدن سر کیرش انقدر بزرگ بود که نمیتونستم خوب بخورم زیر کیرشو لیس میزدم و با دست کیرشو میمالیدم
منو خوابوند رفت لای پام و زبونشو کشید رو کسم
+اووووووووف ااااااهههههه
زبونشو فشار میداد لای کسم و تند تند تکون میداد دستم لای موهاش بود و فشارش میدادم به کسم انقدر لیس زد تا ارضا شدم و شل شدم
دراز کشید کنارم موهامو نوازش کرد
کیرش چسبیده بود به رونم
_برگرد ببینم این کون گنده چقدر تحمل داره
+رضا انگشتم نمیره توش چه برسه به کیر تو
_بخواب رو شکم بالاخره باید بره
دراز کشیدم رو شکم نشست پایین کونم با دست کونمو چنگ میزد
+مریمی چه کونی داره
_مال توعه
سرشو برد لای کونم و سوراخ کونمو بوسید
_اووووف قراره باز شه
زبونشو فشار داد داخل سوراخ کنم
+اووووووووف اااههههه
زبونشو تو سوراخم میچرخوند سرشو بلند کرد یکم کرم زد رو سوراخم و انگشتشو مالید رو سوراخم و فشار داد داخل
+اااااخ اااااخ
انگشتشو دراورد کیرشو با کرم چرب کرد گذاشت رو سوراخم اروم فشار داد
+رضا رضا ارووووم
سرش رفت تو سوختم اما صدامو خفه کردم که بکنه
اروم تا نصف کرد تو داشتم جر میخوردم که تا آخر فشار داد داخل و دراز کشید پشتم
+اااااخ رضا پاره شدمممم اااخخخ
دربیااااار
_کنار گردنمو بوسید یکم تحمل کن
اروم شروع کرد تلمبه زدن درد داشتم اما هیچی نمیگفتم
داشتم پاره میشدم اما حرکت کیرشو تو کونم دوست داشتم سرعتشو زیاد کرد و آبشو ریخت تو کونم
کونم آتیش گرفت
+ااااااههههه اوووووووف رضا
اروم اروم کیرشو دراورد دستمو بردم رو سوراخم باز بود
+بدجنس ببین چیکارم کردی
_خودت میخواستی خانوم
+بله که میخوام مال خودمه
یدونه زد رو کونم پاشو خودتو جمع و جور کن بریم مامانت الان زنگ میزنه ها
راست میگفت ساعت حدود 9 بود
سریع همونجوری شلوار اینامو پوشیدم و منو رسوند سر کوچه رفتم طرف خونه به هانی زنگ زدم که بیاد آخه گفته بودم با هانی عم
باهم رفتیم خونه و رفتیم اتاق واااای داغی ابشو هنوز تو کونم حس میکردم پشیمون نبودم خیللللی خووشحااال بودم
_چی شد مریم؟
شلوارمو کشیدم پایین پشتمو کردم به هانی خم شدم
_اوووووف مریم هنوز بازه سوراخت
چجوری دادی تو که انگشتت میکردم جیغت بلند میشد
چقدر بود کیرش
+نمیبینی چجوری بازم کرده میپرسی چقدر بود
سکس که با عشق باشه برای ادم راحت میشه
هانی یدونه زد رو کونم برو دستشویی خودتو خالی کن
+نمیخوام میخوام حالا حالاها تو تنم حسش کنم
شام خوردیم و هانی رفت خونشون هنوز تو فکر روز خوبم بودم انگار تو خلاء بودم بلند شدم به سمت حموم حرکت کردم لباسامو دراوردم و تو آینه ی حموم بدنمو برانداز کردم سینه هامو دیدم که چند ساعت پیش تو چنگ رضا بود بی اختیار دستم رفت رو سینه هام شروع کردم مالیدنشون نگاهم رفت پایین روی کسم که بی اختیار خیس شده بود یاده زبون رضا افتادم که لای کسم حرکت میکرد دست دیگم رفت طرف کسم و شروع کردم مالیدن تند تند میمالیدم و به رضا و اولین سکسم با رضا می افتادم و بیشتر تحریک میشدم پشتمو کردم به آینه و کونمو دیدم آهی کشیدم یا کیر رضا افتادم که حسابی بازم کرده بود دستمو از رو کسم بردم رو کونم انگشتمو رسوندم به سوراخ کونم ااااااهههههه هنوز باز بود انگشتم که به سوراخ کونم خورد ارضا شدم
رفتم زیر دوش و شروع به شستن خودم کردم و اومدم بیرون اون شب راحت خوابیدم خوابی به زیبایی عشق
تابستان بود و نزدیک ساعت یازده بیدار شدم رفتم یه چیز بخورم مادرم نشست رو به روم آخه عجیب بود که الان خونس معمولا یا باشگاه بود یا شنا یا کلاس اخه مدرک ساز برای کودکان بود و پدرم که طبق معمول ساعت 8 میرفت مغازه تا شب یه اب میوه باز کردم و با کیک مشغول خوردن شدم
_مریم یه چیزی میپرسم ازت راستشو بگو
+چی شده باز مامان
_یه پسری بهم زنگ زد و گفت که تو رو میخواد تو خبر داری
+کی مامان؟
ولم کن من حالا فقط 17 سالمه
_نشناختم گفت اسمش رضاست
خشکم زد شوکه شدم
_میشناسیش؟
من من کنان گفتم ن ن نه
_پس میشناسیش
سرمو انداختم پایین دختر خجالتیی نبودم اما خیلی خجالت کشیدم
بلند شد مامانم تا بره
+مامان چی گفتی بهش
_تو که نمیشناختیش
+بگو مامان لطفاااا
_گفتم با پدرش باید صح

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


ز میخواستم زیر رضا بخوابم خیلی کم احتمال میدم رضا باهام سکس کنه اما من میخواستم که زیرش باشم
ساعت 4 اینا مشغول ارایش شدم هانی هم اومد خونمون و وارد اتاق شد
_اوه اوه ببین چه خبره
+چیه مگه؟
_خیلی خوردنی شدی
+مسخره نکن هانی مثل همیشه عم
البته راست میگفت غلیظ تر از همیشه آرایش کرده بودم
+خب حالا برو بیرون لباس میخوام عوض کنم
_برم بیرون؟؟؟؟ مطمئنی؟؟؟؟ دختر تمام بدنت زیر دست من بوده حالا داری برای من کلاس میذاری
همین دیشب انگشتم تو کونت بود
+خیلی سلیطه ای به خدا
لباسامو درآوردم و لخت شدم
_جووووون چه جیگری
+خیلی بیشعوری
اول نیم تنم رو پوشیدم بعدم دامنمو
هانی اومد دورم چرخید
_اوف اوف عجب چیزی شدی
+هانی برو بشین اینقدر کرم نریز
_نه خوشم اومد رنگ مشکیش خیلی به بدن سفیدت میاد
اروم انگشتشو کشید لای کونم
_فقط فکر نمیکنی زیادی کوتاهه
با اینکه برای اولین بار از دستمالی کردن هانی خوشم اومده بود دستشو پس زدم
+گیر نده خوبه
دوباره دستشو کشید لای کونم و انگشتشو رسوند به سوراخ کونم
+نکن هانی
دستشو درآورد فکر کردم بیخیال شده اما باز دستشو لای کونم حس کردم اما اینبار انگشتش خیس بود با آب دهن خیس کرده بود
+نکن دیرم میشه
با انگشت سوراخ کونمو میمالید داشتم لذت میبردم
+ول کن هانی
_جوووون چه کووونی چجوری ول کنم
یه بند انگشتشو کرد تو کونم
+اخ اااخخخخ هانی در بیار چیکار میکنی
_لوس نشو یکم تحمل کن دیگه
+خب درد داره دربیار اااااخ الکی نمیگم که
انگشتشو تا نصف کرد تو کونم
_بذار کار آقا رضا راحت باشه امروز
+چی میگی دربیار اااااخخخخ
انگشتشو تا اخر کرد تو کونم
+اااااخخخ هانی جون مریم دربیاااار اااااخ
انگشتشو بی حرکت نگه داشت
_تحمل کن دیگه کون به این بزرگی نمیتونه یه انگشت تحمل کنه
+به خدا درد داره
اروم اروم انگشتشو جلو عقب کرد
+اااخ هاااانی
_جوووون چه کوووونی
انگشتشو درآورد
+اجازه میدی لباسامو بپوشم؟
_بفرمایید دختر
لباسامو پوشیدم و راه افتادم
رسیدم سر قرار و رضا اومد یکم تو شهر چرخیدیم رضا گفت بریم خونه کسی نیست همیشه میگفت و میرفتیم اینبارم رفتیم
رسیدیم خونه یکم اب اینا خوردم مانتو و شالمو در اوردم یه شلوار جین ابی تنگ پوشیده بودم با تاب رضا اومد کنارم نشست و پیشونیمو بوسید و از کار و درس و این چیزا صحبت میکردیم وسط صحبتا گفتم
+رضا شلوارم تنگه اذیتم میکنه میشه برم دربیارم
_برو اتاق عوض کن اگه لباس هم نداری زیر شلوار راحتی مامانمو بدم یا شلوار راحتی خودم
+نه زیر دارم
رفتم اتاق لباسامو دراوردم با نیم تنه و دامن بودم حتی شورتم زیر دامن نپوشیده بودم دودل بودم برم تو اتاق اینجوری یا نه که دلو زدم به دریا و رفتم رضا تا منو دید
_این چیه پوشیدی مریم؟ زشته برو شلوارتو بپوش
+همین خوبه که عزیزم
_برو شلوار بپوش
+با همین راحتم
سرم بلند داد زد
_برو گمشو شلوارتو بپوش تا عصبی تر نشدم
اشک تو چشمام جمع شد و از چشمام سرازیر با گریه برگشتم تو اتاق خودمو انداختم رو تخت
هق هقم بلند شد یکم که گذشت بی صدا اشک میریختم خودمو یه وری کردم اشک میریختم تو ذهنم مرور میکردم که چرااا میلی نداره شاید مشکل داره از نظر جنسی یا شاید از بدن من خوشش نمیاد و کلللی سوالای دیگه که صدای در رو شنیدم اومد نشست کنار تخت
_مریمم؟
جوابی ندادم
_خانومم؟
بازم جوابی ندادم
پشتم دراز کشید اما تماسی باهام نداشت
_ببخشید خانومم منظوری نداشتم تو دختر خوبی هستی من نمیخوام اذیتت کنم میخوام مال من باشی
خیلی خفه جواب دادم
+خب مال توعم
_میدونم اما ما ده سال اختلاف سنی داریم
+خب مگه چیه
_خوب شاید خانوادت قبول نکنن ازدواج کنیم
+چراا
_بخاطر اختلاف سنیمون
+نه نه نه نمیخوااام الکی بهونه نیار تو منو نمیخوای
_نگو اینجوری تو همه ی زندگیه منی نمیخوام ضربه بخوری
اگه یک درصد ازدواج نتونیم کنیم تو داغون میشی
جوابشو ندادم و اشک ریختم
چند دقیقه سکوت بینمون بود که اروم چسبید بهم لباس تنش بود اما من فقط با نیم تنه و دامن بودم بدنم گر گرفت
_گریه نکن تو مال منی
خودمو فشار دادم تو بغلش
اروم کنار گردنمو بوسید و دستشو برد رو سینه هام اروم از رو نیم تنه میمالید
_تو مال منی
لاله ی گوشمو کرد تو دهنش و اروم اروم شروع کرد مک زدن صدای اه مو درآورد
+ااااهههه
_جوونم خانومم
خودشو فشار داد بهم دستشو از زیر نیم تنم رد کرد و سینه هامو تو چنگش گرفت
+ااااههه رضاااا من تو رو میخوام فقط
زیر گوشمو میخورد و سینه هامو میمالید
یه چیزی رو کونم حس میکردم که داره سفت میشه و زیر دلم خالی میشد
خودمو فشار دادم عقب کونمو رو کیرش حرکت میدادم
ریز ریز گردنمو میبوسید
_دیگه گریه نکنیا عشق من که نباید گریه کنه
کیرش زیر شلوار سفت شده بود حس میکردم خیلی بزرگه هم دلم میخواست هم ترسیده بودم
اروم تو بغلش چرخیدم لبامو گذاشتم رو لباش لبای همو میخوردیم
دستش رفت از پایین دامن رو کسم ارو

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:24


ن نمیره
حتی سر کیرشم نرفت
_فکر نمیکردم انقدر تنگ بشی
کیرشو دوباره خیس کرد همون جوری سرپا گذاشت لای پاهای تپلم شروع کرد عقب جلو کردنم تندتند عقب جلو میکرد و سینه هامو میمالید لای پاهام احساس داغی کردم فهمیدم آبش اومده همون لحظه هانی هم اومد طرف ما شورت و شلوارمو کشیدم بالا تیشرتمو پوشیدم هانی رسید بغلم کرد
_خوبی مریم؟
+اره خوبم نگران نباش
فرهاد گفت نرفت توش خیلی تنگه
هانی خندید و منم مانتو و شالمو پوشیدم و راه افتادیم سوار ماشین شیم موقع راه رفتن آبشو لای پاهام حس میکردم
ما رو که داشتن پیاده میکردن فرهاد گفت افتتاح میشه برای هفته ی بعد من گفتم نه قرارمون نبود فرهاد گفت قرارمون افتتاح بود
به هانی گفت بازش کن برای هفته ی بعد که اذیت نشه و بعد گاز دادن رفتن
رفتیم خونمون رفتیم تو اتاق سریع شلوار و شورتمو درآوردم آبش لای پاهامو خیس خیس کرده بود
هانی اومد پشتم دست کشید لای پاهام با خیسی اب فرهاد انگشتشو مالید به سوراخ کونم خواست انگشتشو فشار بده داخل
+ااااااخ هااانی ااااخ نکن
انگشتشو برداشت
_نه واقعا تنگی دختر به این کون گنده نمیخوره اینقدر تنگ باشه
+هانی چیکار کنم اون کیر تو کون من نمیره اونم دست بردار نیست
_یه دونه زد رو کونم از امشب خودم بازش میکنم خوراکش روغن زیتون و انگشت هانی
از لپتم بوسید و گفت شب بیا خونمون روغنش با من خندید و رفت
من موندم فکر رضا و فکر کیری که تا تو کونم نره ول کن نیست
رفتم حموم و یه دوش گرفتم زیر دوش ذهنم پیش رضا بود کیری که امروز لای پاهام بود برای اولین بار حس بدی داشتم بدنمو تو ایینه ی حموم برانداز کردم بدن تپل یه دختر 16 17 ساله که دست خورده ی یه پسر خلافکار شده بود خودمو شستم و اومدم بیرون هانی پیام داده بود شام برم خونشون اما حالشو نداشتم گفتم بعد شام میام انگار هانی بیشتر از فرهاد انتظار کونمو میکشید
شام و خوردم با مامانم هماهنگ کردم و رفتم خونه ی هانی اینا وارد خونه شدم و بعد احوال پرسی با خانواده ی هانی رفتیم اتاقش
دیدم روغن زیتون رو گذاشته کنار تخت
+هانی امشب حال و حوصله ندارم بیخیال امشب شو
_خانوم خانوما انقدر گرفته نباش چه شبی از امشب بهتر
+نه اصلا حوصلشو ندارم
+هانی امروز تو اتاق چیکار کردی؟ منم دیدی؟
_بعد اینکه شما رفتید ته باغ محمد از اتاق اومد بیرون منم پشتش اومدم بیرون
+محمد هم یعنی بدن منو دید؟
_اره که دید هم محمد هم فرهاد تو کف بدن تو هستن دختر
+یعنی بعد فرهاد باید به محمدم بدم؟
_نه تا اونجایی که من میدونم بعد اینکه فرهاد کونتو افتتاح کنه همه چی تموم میشه
+مطمئنی هانی؟
_آره نگران نباش
+خب بعد اینکه منو دید زدید چی؟
_محمد گفت چه کونیه همه محل دنبال این کونن
+خب بعدش چی؟
_منو برد تو اتاق جلوی پاش زانو زدم شروع کردم کیرشو خوردن
+کیر محمدم مثل کیر فرهاده؟
_نه کیر محمد بزرگ تر
بعدم محمد منو خوابوند رو فرش خودشم اومد پشتم و کیرشو کرد تو کونم و شروع کرد تلمبه زدن
+هانی درد نمیاد؟
_نه دیگه مریم نمیدونم باهام چیکار کردن کونم تشنه ی آبشونه همیشه التماسشون میکنم ابشونو بریزن تو کونم
بعدم که کارش تموم شد ابش اومد سریع بعد شدم اومدم سمت تو نگرانت بودم
اروم دراز کشیدم رو تخت هانی منو چرخوند رو شکم و نشست پایین کونم
مادرش از پشت در بهمون شب بخیر گفت و رفت بخوابه
هانی شلوار و شورتمو کشید پایین شروع کرد کونمو مالیدن این کارش تازگی نداشت قبلا هم انجام داده بود کونمو از هم باز کرد یه بوس محکم از سوراخ کونم کرد اروم با زبونش کونمو لیس میزد و نوک زبونشو تو کونم فشار میداد چند بار این کار رو تکرار کرد و سرشو بلند کرد
_خدا شانس بده کاش یکی هم اینجوری به ما خدمت میکرد
خندم گرفت
با انگشتش سوراخ کونمو میمالید
روغن رو برداشت ریخت لای کونم و با انگشت شروع کرد سوراخ کونمو مالیدن
تو حس حال خودم بودن که سوختم
+اااااخ هانی دربیااااار
_یکم صبر کن مریمی
+دربیاااار دربیاااااار
اروم نوک انگشتشو درآورد
+هانی نکن دوست ندااارم دردم میاااد
_خب چجوری میخوای به فرهاد کون بدی
+نمیخوام اصلا نمیدم
تو بغل هم خوابیدیم نزدیکای ظهر بیدار شدم دیدم هانی نیست یهو وارد اتاق شد تو چهرش پر ذوق بود نشست کنارم
_یه خبر دارم برات یه خبر خوب
+چی هانی؟
_بدون مشتلق بگم؟
+هرچی بخوای قبوله
_باشه مریمی جون
محمد و فرهاد رو گرفتن
+چجوری؟
_تو ماشینشون مواد بوده
+وااااقعاااا؟
_بله مریمی کونت دیگه خلاص شد
محکم هانی رو بغل کردم کللللی بوسیدمش
گوشیمو برداشتم و به رضا پیام دادم تا غروب باهاش برم بیرون

بعد از هماهنگ کردن با رضا رفتم خونه اماده شدم و رفتم بازار یه نیم تنه و دامن کوتاه خریدم برگشتم خونه تنم کردم جلوی آینه خودمو برانداز کردم دامن تنگ و کوتاه بود جوری که نصف کونمو پوشش میداد و نیم تنه هم به زور سینه هامو نگه داشته بود
اره تصمیمم رو گرفته بودم امرو

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


ی شده بودم
خیلی با هانیه صحبت کردم تا از این کاراش دست برداره اما اون میگفت دیگه معتاد سکس شده و نمیتونه یه شب که هانیه خونه ی ما بود شب رو تخت من خوابیده بودیم و من از پشت هانیه رو بغل کرده بودم حس کردم دلش خیلی پره یکم صحبت کردیم
هانیه:غروب باغ محمد اینا بودم مریم سکس داشتیم خسته شدم دیگه من مگه چند سالمه
من:خب دست بردار از این کارات دیوونه
با خنده گفتم دیگه کونی برات نمونده دختر
_مریم دست خودم نیست نمیدونم چیکار کردن باهام دو سه روز بعد سکس دوباره دلم میخواد انقدر دلم میخواد که دوست دارم یه چیزی بره داخل کونم
+هانی؟
_جان؟
+چند نفرن؟
_دو
+کیا؟
_محمد و فرهاد
شوکه شدم فرهاد؟؟؟؟؟
آره درست شنیدی فرهاد همون اخرا که با تو بود با منم سکس میکرد هر وقت میرفتم پیش محمد فرهادم باهام سکس میکرد
+دیوونه چراا راضی شدی؟
_مریم فیلمم دستشونه اوایل به زور اما الان خودمم میخوام
کنار گردنشو بوسیدم دستمو گذاشتم رو سینه هاش اگه دیگه مثل سینه های زنهای شوهردار شد بود اروم خوابمون برد
زندگیمون میگذشت و من نگران هانی بود اما خوشحال از داشتن رضا تا بدترین عید عمرم رسید
دقیقا پنجمین روز عید بود که فیلمی برام ارسال شد و دنیا رو سرم خراب شد
این من بودم درحال بدن نمایی لخت لخت خودم بودم
و زیرش پیامی که نوشته بود خودم افتتاحش میکنم پیامو پاک کردم شماره رو بلاک کردم شب هانی اومد پیشم شام پیش ما موند و شب موند خونمون
رو تخت نشسته بودیم قضیه رو به هانی گفتم هانی گفت فرهاد گفته یه بار کونتو میکنه و فیلمو پاک میکنه زدم زیر گوش هانی گفتم نهههه تو میدونی من تمام عشقم مال کیه هانی اشکش سرازیر شد گفت میدونم بخاطر همون عشقت باید قبول کنی وگرنه ابروتو میبرن اینا آدمای درستی نیستن
+هانی تو رو خدا کمکم کن من اهلش نیستم نمیخوام لکه دار شم
_مریم به خدا منم تو مرداب اینا غرق شدم
هانی محکم بغلم کرد داشتم تو بغلش گریه میکردم اونم اشک میریخت
_مریم فقط یه باره یه بار تحمل کن من خودم فیلمتو پاک میکنم نترس اینا ادم نیستن میترسم کار احمقانه ای کنن
+هانی نمیخواااام نمیخواااام
شروع کردم هق هق کردن تا خوابم برد
کل ذهنم درگیر بود و کلا افسرده بودم دو سه ماهی خبری ازشون نبود اما هانی میگفت که بیخیال نیستن امتحانای خرداد تموم شد و توی تعطیلات تابستون بودیم که هانی اومد پیشم غروب یکم من من کرد
_مریم گفتن فردا صبح باید باهم بریم پیششون وگرنه فیلمتو میفرستن به بقیه
بهم ریختم و شروع کردم هق هق کردن
_گریه نکن مریم فردا صبح باهم میریم بعدشم فیلمت پاک میشه
شب شد و بعد شام هانی موند خونمون و باهم تو تخت دراز کشیده بودیم با صدای خسته و گرفته گفتم
+باشه صبح میریم
هانی محکم بغلم کرد
_نترس من پیشتم
اروم دستشو گذاشت رو یه طرف کونم اروم تو دستش فشار داد و به خواب رفتیم.
صبح شد صبحونه رو خوردیم قرار بود ساعت ده بیان دنبالمون هانی رفت خونشون و آماده شده بود اومد تو اتاق فقط شورت و سوتین تنم بود یه دونه زد رو کونم
_کوفتش بشه
+هانی نمیشه نریم
_نه مریم نریم اونا دیوونه بازی میکنن
شلوار جین مشکی چسبمو کشیدم بالا بدن تپلمو تو آینه برانداز کردم تی شرتمو پوشیدم و روش مانتومو تنم کردم هانی داشت قربون صدقم میرفت که گوشیش پیام اومد بیاین سر قرار میایم دنبالتون
رضا رو به بهانه ی اینکه میرم استخر پیچوندم و راه افتادیم رسیدیم با ماشین محمد اومده بودن دنبالمون سوار شدیم سلام کردن و جواب دادیم ساکت بودیم تا نزدیکای باغ فرهاد گفت مریم خانوم به زمان افتتاح نزدیک میشیم و با محمد زدن زیر خنده
رسیدیم در باغ رو باز کردن رفتیم تو یه اتاق کوچیک بود محمد دست هانی رو گرفت و با یه ضربه به کونش هانی رو هدایت کرد داخل اتاق
فرهاد گفت مریم خانوم اگه مایلی بریم ته باغ رو هم ببینیم
پشت فرهاد راه افتادم ته باغ که یه درخت بید مجنون خوشگل بود همون جا وایسادم فرهاد نزدیکم شد دستشو کشید رو کونم
_اگه همون موقع جفتک ننداخته بودی الان توهم مثل هانی بودی
هیچی نگفتم
مانتو و شالمو درآورد و آویزان درخت کرد خواست تیشرتمو در بیاره نذاشتم
+بعدش همه چی تمومه
_نترس وقتی افتتاحش کنم تمومه
تیشرتمو در آورد دست کرد شلوارمو باز کنه
+مطمئن باشم تمومه
_نترس تمومه
شلوارمو باز کرد تا زانو کشید پایین محکم زد رو کونم
+اااااخ اروووم
رفت پشتم شورتمو کشید پایین حالا کون گندم لخت لخت جلوش بود محکم چنگ زد کونمو از هم باز کرد و سوراخمو بوسید
_مریمی فکر نکنم بشه به این راحتیا افتتاحش کرد
بلند شد اومد جلوم شلوار و شورتشو کشید پایین یه کیر متوسط ولی سیاه
_یکم بخورش
نشستم جلوش کیرشو کردم تو دهنم شروع به ساک زدن کردم تا سرمو گرفت گفت بسه
رفت پشتم آب دهنشو مالید به سوراخ کونم کیرشم با اب دهنش خیس کرد گذاشت رو سوراخم فشار داد
+ااااخ نکن ااااخخ
بیشتر فشار داد
+ااااایییی نک

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


حماقت مریم (۱)

#تجاوز #دوست_پسر

سلام
اسمم مریم و الان 27 سالمه خاطره ام مال دوران جوونیمه
من یه دختر تپل و سر به زیر تو خانواده ی معمولی بودم اما از درون یه دختر شیطون یادمه از لحاظ جسته از بقیه همکلاسیام تپل تر بودم تو محله ی خودمون مدرسه میرفتم یه دوست صمیمی داشتم به اسم هانیه که باهم همسایه و همکلاس بودیم هانیه خیلی شیطون تر از من بود و تا اون موقع یکی دوتا دوست پسر داشت و در حد حرف زدن باهاشون بود توی امتحانات نوبت اول بودیم که هانیه با پسری به اسم محمد دوست بود و باهاش صحبت میکرد چند باری هم همدیگه رو تو راه مدرسه دیده بودن و یه روز هم که محمد با دوستش فرهاد اومده بود منم کنار هانیه بودم که فرهاد به محمد گفته بوده از من خوشش اومده
محمد شبش با هانیه مطرح میکنه تا منو با فرهاد اوکی کنه بعد کلللی سر و کله زدن هانیه منو با فرهاد اشنا کرد که ای کاش این اتفاق نمی افتاد
چند روزی با فرهاد صحبت کردم فرهادی پسری بود 20 ساله و دعوایی و مشروب خور دقیقا مثل محمد بعد گذشت چند ماه از دوستی ما دقیقا تعطیلات تابستون بود که هانیه به من گفت که بیا با محمد و فرهاد بریم بیرون یه دوری بزنیم اما من قبول نکردم چند وقتی گذشت که هانیه از رابطه ی جنسیش با محمد برام تعریف کرد که با محمد دو سه باری در حد لاپایی رابطه داشته و جرقه ی شیطنت منو روشن کرد از همون روزا بود فرهاد بهم اصرار میکرد باهم بیرون بریم یا تو چتا حرفای سکسی میزد اما من از ترس بچه بودنم هیچ وقت بیرون نرفتم تا اینکه یه روز فرهاد گیر داد حداقل بدن منو لخت ببینه و بعد از کلی جنگ دعوا من از بدنم فیلم گرفتم لباسامو دراوردم و لخت شدم و برای فرهاد فرستادم که ای کاش میمردم و این کار رو نمیکردم
گوشی رو روی صندلی فیکس کردم و من کم عقل با چهره ی مشخص جلوی دوربین ایستادم اول تیشرتمو در آوردم و بعد شلوارمو سوتینمو باز کردم و سینه هامو جلوی دوربین به نمایش گذاشتم برگشتم و شورتمو دراوردم خم شدم کونمو با دستم باز کردم سوراخ کونمو به نمایش گذاشتم
فیلم رو برای فرهاد فرستادم و فرهاد شروع به تعریف کردن از بدن تپل و گوشتیه من کرد به طوری که میگفت باید کونمو افتتاح کنه و اولین کیری باشه که داخلش میکنه و من که شهوتی و خیس بودم از تعریفاش ذوق میکردم
یه روز که خونه بودم هانیه اومد و گوشیش رو در اورد داد دستم و فیلمی رو پلی کرد که با جیغ و داد هانیه شروع شد چهره ای مشخص نبود اما میتونستم بفهمم بدن و صدا مال هانیس به خودم اومدم که هانیه گفت اینم فیلم اولین کون دادنم برای بهترین دوستم
فیلم فقط بیست یا سی ثانیه بود که اولش با جیغ و داد بود و بعدش هانیه راحت داشت به محمد کون میداد
هانیه با دست زد کنار کون من و گفت این کون تپلو کی اقا فرهاد باز میکنه که من دستشو پس زدم و گفتم من مثل تو جنده نیستم یه اخمی بهم کرد و گفت جنده ی چی قراره بیاد خواستگاریم ازدواج کنیم منم گفتم باشه بشین تا بیاد
یه روز که خونه نشسته بودم ساعت 2 ظهر بود حدودا فرهاد بهم پیام داد بیا جلوی در ببینمت دارم از جلوی در رد میشم این کار رو خیلی وقتا انجام میداد و گذری همو میدیدیم وقتی رفتم جلوی در با موتور اومد اروم کنارم وایساد بوی الکل میداد با دست زد روی کونم که شوکه شدم اولین بار بود لمسم میکرد دستشو دوباره گذاشتم کنار کونم دستشو پس زدم و از ترس سریع رفتم داخل خونه و در رو بستم و بهش پیام دادم دیگه نمیخوام ببینمش و باهاش کات کردم
چند ماهی گذشته بود و من با پسری آشنا شده بودم به اسم رضا که خیلی سر به زیر و با ادب بود و ده سالی ازم بزرگ تر بود
با رضا خیلی راحت و با آرامش بودم رضا طوری بود که بعضی وقتا حتی منم حرف سکسی میزدم رضا میگفت این حرفا رو نزن من تو رو به عنوان همسرم میخوام که تو موقعیت مناسب ازدواج کنیم
چند ماهی از رابطه ی من و رضا گذشته بود که فرهاد پیام داد تا دوباره باهام دوست شه اما من عاشق و شیفته ی رضا شده بودم بدون اعتنا به پیامش بلاکش کردم و جوابشو ندادم با رضا خیلی خوب بودم رضا خیلی فهمیده بود حتی باهاش خونشون هم تنها رفته بودیم با تاپ ساپورت جلوش میچرخیدم اما هیچ دستی بهم نمیزد فقط چند باری پیشونیمو بوسیده بود
یه شب هانیه اومد خونمون یکم با هم صحبت کردیم هانیه در جریان تمام زندگیه من بود یکم باهام صحبت کرد که با رضا کات کنم و با فرهاد اوکی شم اما من تمام دلم با رضا بود
هانیه دیگه شده بود جنده ی محمد و کلی زیرش خوابیده بود حتی دو سه بار کونشو دیده بودم که دیگه باز باز شده بود حتی یه بار انگشتمو کردم داخل کونش راحت میرفت هانیه ای که حالا فقط 16 17 سالش بود شده بود یه جنده ی تمام عیار که مطمئن بودم فقط زیر محمد نخوابیده
هانیه و من مثل خواهر بودیم آنقدر نزدیک که حتی با هم حموم هم رفته بودیم چند باری لز هم کرده بودیم با اینکه به همجنس میلی نداشتم اما بخاطر هانیه راض

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


س کردن کیرم داشت میترکید و واسه اینکه یوقت آبم نیاد یبار دیگه به کیرم اسپری ویگا زدم و دوباره کردمش تو کونش تا وقتی داره تعریف میکنه محکمتر بکنمش.
گفتم حالا تعریف کن چجوری؟
شراره-من برای کمک تو درسام زیاد میرفتم خونشون (اسماعیل هم معلمه) چون خونشونم روبروی خونه ماست. همیشه جلو من با زنش شوخی زیاد میکرد و محکم بهش درکونی میزد وزنشم میگفت زشته جلو شراره اما اون گوش نمیداد. ما موقع درس دادن بخاطر شلوغ کردن بچش می رفتیم تو اتاق خوابشون و همیشه میرفتیم اونور تختشون رو زمین میشستیم یعنی اگه کسیم داخل میشد فقط سرمونو میدید.چون موقع درس دادن جدی میشد زنش اصلا مزاحم نمیشد. اونم تو هر فرصتی با دستش منو میمالید منم خوب چون تجربشو نداشتم و با دیدن شوخیای اسماعیل و زنش تحریک میشدم وقتی منو میمالید هیچی نمیگفتم. تا اینکه یبار گفت بخواب تا ماساژت بدم تا بهتر درسو متوجه بشی. میدونستم قصدش چیه اما خودمم دلم میخواست برای همین هرچی میگفت گوش میدادم.
من-اوفففف چه حالی میکرده
شراره-واقعا ناراحت نمیشی از اینکه اینارو برات تعریف میکنم؟
من-نه چون گذشته خودته مهم الانه که بهم خیانت نکنیم.
شراره-چرا موقع تعریف کردن ماجرای من اینقدر تحریک شدی؟
من-به همون دلیل که تو موقع شنیدن داستان من تحریک شدی.
شراره وقتی دید من ناراحت نشدم و باعث تحریکمم شده با لذت بیشتری ادامه داد.
شراره-خلاصه خوابیدم اونم بعد یکم به اصطلاح ماساژ دادن خوابید روم که بهش گفتم آقا اسماعیل تورو خدا پاشو الان مریم جون میاد تو آبروم میره .
گفت تو که میدونی مریم موقع درس دادن من جرات نمیکنه بیاد داخل پس اذیت نکن تا کاری کنم هردومون حال کنیم و بعد شروع کرد درآوردن دامن و شلوار من که من الکی یذره مقاومت کردم بعدش شل کردم و اونم منو کاملا لختم کرد و برای اولین بار جلو یک نفر لخت شدم و یذره خجالت میکشیدم که البته شهوتم اجازه نمیداد به چیزی فکر کنم با اولین برخورد لبش با کوسم داشتم دیوونه میشدم و دوست داشتم جیغ بزنم که اسماعیل با یه دستش جلو دهنم و گرفته بود و با یه دستش سینمو میمالید و با زبون کوسمو میخورد. چون توقع این ماجرا رو نداشتم اونجام یذره مو داشت اما اسماعیل براش مهم نبود و یه جوری میخورد انگار از قحطی اومده و با خوردن کوسم دوبار منو ارضاء کرد و اومد از پشت بغلم کرد کیرشو گذاشت بین پاهام و لاپایی باهام حال میکرد.
من-از پشت بغلت کرد؟؟؟
شراره-آرررررره
من-مثل الان که من بغلت کردم؟؟؟
شراره-آرررره همینجوری
من شدت تلمبه هامو تو کون شراره زیاد کردم تو همون حالت صورتشو برگردوند رو به من و لب تو لب هم با فشار ریختم تو کونش و واقعا بیهوش شدیم. مثل دفعه قبل شراره پاشد خودشو تمیز کرد و زدیم از خونه بیرون.
نوشته: POPDO

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


محمود و شراره

#همسر #بیغیرتی

سلام شهوانی عزیز. قصد کردم داستان زندگی خودمو براتون بنویسیم.
داستان قراره دنباله دار و طولانی باشه پس لطفا صبر به خرج بدید اما بهتون قول میدم حدود ده سال از خاطرات واقعا تحریک کننده و سکسی مون رو براتون تعریف کنم.
من محمود 32 ساله کارمند با اوضاع مالی معمولی (یه خونه دارم و یه ماشین ) متاهل
خوب زمان حال رو بیخیال میشیم و میریم به دقیقا ده سال پیش یعنی زمانی که من 22 سالم بود. از همون اول هم تو برقراری ارتباط با خانم ها مشکل داشتم و تو 90 درصد اوقات سینگل بودم . دقیقا برعکس پسرعموم فواد . فواد یه سال ازم بزرگتر بود و از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و مثل دوتا داداش بودیم و همون یذره تجربه رابطه با دختر هارو مدیون فواد بودم که با دوستای دوست دخترهاش سر میکردم. نه که قیافم بد باشه، نه مشکل کاربلدی بود که من آدم خوش سرزبونی نبودم و از زمانی که عقلمون به جنس مخالف و اینا قد داد فواد همیشه دوست دختر داشت و من نه. فواد بابا مامانش معلم بودن اکثرا خونه مکان بود دوست دختراشو میاورد و می گذاشت منم اونجا باشم و موقع عشق و حال میرفتن تو اتاق خوابو من از روی در یا از لای در نگاشون میکردم و چند باری هم جنده آورده بود و با هم میکردیمشون. همیشه این اعتماد به نفس و زبون بازی فواد برای من حسرت بود که چطور میشه ی نفر اینقدر راحت مخ دخترارو بزنه بتونه نیازشو برطرف کنه و فواد خیلی هوای منو داشت و نمیذاشت منم بی نصیب بمونم و هر از گاهی کوس میاورد یا از دوستاش می خواست منو به دوستاشون آشنا کنن. تا اینکه من کم کم عاشق شراره شدم. دخترخالمو میگم که 6 سالی از من کوچیکتر بود اما قد بلند بود خیلی شیطون تو دل برو بود. تو فامیل زبونزد بود بخاطر شوخ و شنگ بودن و شیطنتاش. 16 سالش بود اما انصافا هیکل نازی داشت و حسابی به خودش و تیپش میرسید. از اونایی بود که معلوم بود سروگوشش میجنبه و از دوست پسر بی نصیب نیست. نکته جالب ماجرا علاقه خالم به من بود که دوست داشت دومادش بشم چون هم خواهر زادش بودم هم اینکه دستمون به دهنمون می رسید. بابام تو کار لوازم خانگی بود و منم که لیسانس مدیریتمو تازه گرفته بودم و این اعتماد به نفس منو برای ایجاد ارتباط با شراره بیشتر میکرد. با هزارتا بدبختی و من من کردن یروز به شراره پیشنهاد دادم بریم بیرون و باهم وقت بگذرونیم . اونم پیام داد که اوهو دختر مردم چرا باید با حضرتعالی بیاد بره بیرون . یجوری با خنده و شیطنت جواب آدمو میداد که حرف زدن و برای من راحت تر میکرد.
مثلا همینکه بد جوابمو نداد و تازه به شوخی هم حرف میزد باعث میشد من دلو جراتم بیشتر بشه و راحت تر بتونم باهاش بحرفم.
خلاصه که تقریبا برای اولین بار موفق شدم مخ یه دخترو بزنم البته دختری که بعدا بهم گفت خودشم منو دوست داشته و فقط منتظر بود من پاپیش بزارم. از خوشحالی با یه غرور خاصی زنگ زدم به فواد و ماجرا رو براش تعریف کردم و واقعا فواد هم از اینکه من تونستم با یکی باشم و دیگه آویزون اونو دوست دختراش نباشم خوشحال بود.
خلاصه که شراره شد دوست دختر بنده و تقریبا هر یکی دو روز یکبار باهم میرفتیم سینما، پارک یا بازار و با هم قدم میزدیم و من واقعا از ته قلبم دوستش داشتم.
خوب به رسم عادت ازم از دوست دخترهام پرسید و منم حقیقت اینکه تا حالا نتونستم با کسی باشم نهایتا با کمک فواد تونستم رابطه های سطحی با دخترها داشته باشم رو براش تعریف کردم البته از آوردن جنده و اینا چیزی بهش نگفتم. اونم میگفت تا حالا جدی با کسی نبوده و در حد پیام دادن با یکی رابطه داشته. حدودا یک ماهی از رابطه منو شراره میگذشت که دلم میخواست بغلش کنم و تمام بدنشو ببوسم و وقتی باهاش بودم شهوت وجودمو میگرفت و چون خودم خونه خالی نداشتم ازش خواستم بیاد بریم خونه عموم که اولش یکم مقاومت میکرد و میگفت نمیشه چون فواد هم اونجاس و منم براش میگفتم خوب فواد هم جلو من دوست دختراشو میاورد خونه و از اینجور حرفا بالاخره راضیش کردم که فردا صبح به یه بهونه ای مدرسه رو بپیچونه و بریم خونه فواد چون صبح عمو و زن عموم کلاس داشتن و مکان آماده بود من با فواد هماهنگ کردم و همه چی اوکی بود.
همه چیز به خوبی پیش رفت و حدود ساعت نه صبح منو شراره رفتیم خونه عموم و هردومون داشتیم از استرس میمردیم و وقتی وارد شدیم شراره با دیدن فواد خجالت کشید و بعد از سلام و احوالپرسی دیگه هیچی نگفت و منم سریع دستشو گرفتم و بردمش اتاق خواب فواد و اونجا شراره دوباره راحت شد و هر دو شهوتی بودیم. آروم رو تخت تو بغلم بود و بالاخره میتونستم کاملا در اختیار داشته باشمش. شروع کردم به ناز و نوازش و بوسیدن صورتش و خوردن لب و گردنش و اونم کاملا همراهی میکرد و داغ داغ بود چند دقیقه بعد مانتو مدرسشو درآوردم و به یه تیشرت خوابید زیرم اما نمیزاشت شلوارشم در بیارم که بعد از چند بار چن

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


گ زدن تو سینه هاشو خوردن شدیدتر گردنش شل شد و گذاشت شلوارشو بکشم پایین امون ندادم سریع تیشرتشم در آوردم.
وااااای چی میدیدم . یه بدن کشیده و قدبلند بدون یدونه مو . شورت مشکیو یه سوتین اسفنجی که سینه هاشو یکم بزرگتر نشون بده. دیوانه وار شروع کردم خوردن سینه هاشو سوتینشو باز کردم و دستمم رسوندم توی شرتش و کوس خیسشو مالیدن.
یکم که فشار دستمو زیاد کردم گفت نکن دیوونه هنوز دخترم.
با کمک خودش شرتشو درآورد و کل صورتمو بردم لای پاش و افتادم بجون کوسش که فوق العاده خیس و داغ بود حدود ده دقیقه ای خوردم براش که گفت میشه من نخورم؟
منم اصرار نکردم و برش گردوندم رو شکم خوابید و از پشت یکم دیگه کوس و کونشو براش خوردم از کشو فواد ژل آوردم ریختم لای کونشو به کیرمم اسپری زدم و از پشت آروم آروم کردم تو کونش که تنگ بود اما معلوم بود قبلا از خجالتش در اومدن. یه چیزی که شراره رو فوق العاده میکرد تو سکس این بود که اصلا نمی گفت نکن درش بیار یا چیزی بلکه برعکس بعد از چند تا تلمبه وحشی شد و میگفت بیشتر بکن تند تر بزن و آیو اویش بالا بود تازه پیش خودش داشت ملاحظه فواد رو هم میکرد. این حرفه ای بودنش باعث تعجبم بود اما لذت سکس باهاش اینقد زیاد بود که فقط به کردنش فکر کنم نه چیز دیگه ای. حدود یربع تو کونش تلمبه زدم و با فشار تو کونش خالی کردم و شراره هم برای دومین بار ارضاء شد همونجوری خوابیدم روش و جفتمون مست از یه سکس توپ بیهوش بودیم. چند دقیقه بعد شراره رفت خودشو شست و باهم از خونه زدیم بیرون. همه چی عالی بود و جفتمون خوشحال از این رابطه بودیم. یه ده روزی از اولین سکسمون گذشته بود که دوباره به شراره پیشنهاد خونه عموم رو دادم و اونم خیلی راحت قبول کرد و روز موعود رسید و رفتیم خونه عموم و بازم رو تخت فواد شراره لخت مادرزاد زیرم بود و مشغول لب بازی مالیدن بودیم که گفتم شراره ی سوال بپرسم؟
بپرس
تو قبل از من با کسی سکس کردی؟
نه این چه سوالیه … نداشتم حرفش تموم بشه گفتم ببین گذشته تو هیچ تاثیری تو رابطه منو تو نداره اما از اینکه بهم دروغ بگن بدم میاد. شراره من تورو با تمام وجودم دوست دارم و عاشقتم حتی میخوام یه حقیقت درمورد خودم رو بهت بگم به جون هردومون من عاشقتم و نمیخوام هیچ چیز مخفی بینمون باشه.
گفت: بگو ببینم چه حقیقتی؟
اینکه من قبل از تو چندباری با چند تا نفری سکس کردم
شراره" تو که میگفتی با اون دخترا رابطت هیچوقت زیاد جدی نبوده و بلد نبودی مخ بزنی
من" منم نگفتم با اون دخترا
شراره-پس با کی؟
من-راستش چند باری فواد یه نفرو می آورد باهاش سکس میکردیم
شراره-یعنی با هم میکردینش؟
من-اکثرا نوبتی، اما بعضی وقتا باهم
شراره-یعنی دوست دخترش بودن؟
من-نه بابا جنده میاوردیم و میکردیم راستش فواد دوست دختر که داشت اکثرا به خاطر من اینکار رو میکرد.
شراره-میشه اولین بارشو تعریف کنی؟
هردومون از این حرف زدنا دوباره حشری شده بودیم و من همونجور که شراره تو بغلم بود از پشت گذاشتم تو کونش و شروع کردیم ادامه ماجرارو گفتن.
من – اولین بار یه زن خوشگل آورد خونه بعدا فهمیدم زن همسایشونه که الان دیگه از اینجا رفتن و من اول رفتم تو اتاق و چون هیچی بلد نبودم سریع کردم تو کوسش و یک دقیقه نشده آبم اومد خالی کردم همون تو.
شراره-واییییی یعنی طرف شوهر داشته؟
من-آره بابا این فواد تخم سگ با هرکی میخواست رفیق میشد یه هفته نشده میزدتش زمین.
شراره – خوب فواااد چی ؟ اونم کرد؟
شراره خیلی حشری تر شده بود و خودش داشت کونشو تو بغلم تکون تکون میداد و کیرم توش عقب جلو میشد. منم ادامه دادم
من-آره من که رفتم تو هال گفت چی شد چرا نکردی؟ گفتم کردم تموم شد که زد زیر خنده که تو هنوز تو نرفته چطور تموم شد.
اومد دستمو گرفت گفت بیا بریم تو تا کردنو یادت بدم خنگه.
شراره – وایی جلو تو چطوری روش شد؟
من-روش شد؟ نیم ساعت زن رو یجور گایید که منم یبار دیگه تحریک شدم رفتم اینبارم به دو دقیقه نرسید آبم اومد. ولی اون همچنان می کرد زنرو آخرشم یه جوری ارضاء شد تو کوس زنه که زنه جیغ میزد.
اینجای داستان که رسیدم دیدم شراره چشماش برگشت و با تلمبه های من ارضاء شد و آروم گرفت منم از تو کونش درنیاوردم و تلمبه هامو یواش کردم تا سرحال بشه.
گفتم-خوب حالا تو بگو قبل از من با کی بودی که باورم نمیشه دفعه قبل بار اولت بوده باشه.
با من من کردن شروع کرد.
شراره-راستش قبل از تو فقط با یک نفر بودم.
گفتم-کی؟
شراره-با اسماعیل پسر عمه ام.
گفتم-اسماعیل ؟؟؟؟؟؟ اونکه خیلی از تو بزرگتره بعدشم اون الا شش هفت ساله زنو بچه داره. یعنی قبل از ازدواجش؟؟
شراره-اره اسماعیل. قبل از ازدواجشم نه از یسال پیش
من-یعنی هنوزم ؟؟
شراره-نه بخدا. بجون خودم از وقتی باهمیم نذاشتم دستش بهم بخوره خیلی دنبالمه اما دیگه نذاشتم.
راستش از اینکه میخواست برام تعریف کنه چطور سک

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:23


دوستی غیر قابل پیشبینی با میلف

#میلف

با اسم مستعار میخوام بنویسم ما تو شهر تبریز زندگی می کنیم حسین 28 سالمه قدم 178 وزنم 97 قیافه جذاب خیابون یکی از تبریز پروین اعتصامی که همه دختر یا پسرا میان برای دور دور شب ساعت 8 شب بود که من با دوستام حرف می‌زدیم که حوصله ای زیاد هم نداشتم خدافظی کردم من یک موتور کراس داشتم تازه خریده بودم فلات طرح سی ار آف 200 قرمز رنگ همون خیابان یک دور میزدم برم باشگاه چراغ قرمز نگه داشته بودم بغلم یک خودرو 206 سفید داخلش دو میلف
کهنه شراب حدود سن شون 40ساله بودن که راننده یه پوز خندی زده گفت موتور تازه خریدی گفتم ؛بله فرصت ندادم حرفش تموم بشه سریعی گفتم اگه میخوای سوار موتور بشی شمارمو بنویس بعداً دور بزنیم هم حوصله نداشتم هم میخواستم برم باشگاه شمارمو نوشت رفت منم با بی حوصلگی رفتم باشگاه منتظره تماس اش بودم بعد سه روز گوشیم تو سر کار بودم زنگ خورد هی تیکه می‌انداخت موتور سوار حالت چطور بعد خودشو معرفی کرد ناهید45سالمه مطلقه هستم یدونه دختر هم سن منم داره ماجرای اون شب پرسیدم گفتم اون روز واسه چی اونجا بودی یه دوست که حالش خراب بود واسه دکتر آورده بود یک ماه اینجوری با گوشی تلفنی یا تو واتساپ حرف می‌زدیم عکساشو برام می‌فرستاد اندام تو پر سکسی داشت فقط یک عیب داشت خیلی رمانتیک بود باید نازشو کشیدو ازاین حرفا گوشیم زنگ خورد شب ساعت ۹ بهم گفت حسین دلم خیلی گرفته با موتور میای یه هوای بهم بخوره رفتم سوارش کردم اون سینه های خوشگل شو از پشت بهم میچبوند از گردنم بوس میکرد از خاطر های گذشته اش بهم میگفت منم کیرم شق شده بود خجالت می‌کشیم بعد رفتیم یه آبمیوه فروشی دوتا معجون سفارش داد خوردیم گذاشتم سر کوچه شون پیاده شدن گفت حسین جان مکان داری برا مشروب خوردن تنها باشیم منم گفتم جور میکنم بعد دو سه روز دیگه یه باغ اجاره کردم اطراف تبریز رفتیم مشروب مزه هارو رو میز چیدم بعد دو سه پیک اومد منو بغل کرد بدون حرفی لب رو لبم گذاشت با دست اش کیرمو میمالوند منم با دستام سینه های خوشگل بزرگشو مشت مال میکردم یه ربعی لب وگردن همو می‌خوردیم واقعا کار بلد بود کیرم شق شق بود شلوارم با شرتم کشید پایین عین وحشیانه کیرمو داشت ساک میزد به خایه هام رحم نمی‌کرد دوتامون هم لخت شده بودیم کس اش خیس خیس بود کافی بود سر کیرمو بزارم تا خایه بره هی قربونش صدقه کیرم می‌رفت رو مبل دراز کشید با زبونش دستشو لیس زد کس اش مالید ناله میکرد کیرتو میخوام منم سر کیرمو گذاشتم دم کوس اش تا ته کردم تلمبه میزدم یهو ارضا شد بدنش لرزید بعد پوز داگی کرد از تلمبه میزدم می‌گفت اگه میخوای تو کوس ام بریزی
میخوام محکم بغلت کنم با فشار بریزی تو کوس این قدر لیز بود داوم نتونستم بیارم با فشار آب کیرمو خالی کردم یه چند دقیقه ای روش بودم همدیگرو محکم بغل کردیم …
این داستانم کاملا واقعیه از اسم مستعار استفاده کردم ولی اسم شهر تغییر ندادم اولین داستان هست می‌نویسم و اولین میلفی هست که آشنا شدم نمیدونم شاید خوش قدم بود بعد اون با چند میلف دیگه هم رابطه داشتم و الانم با این رابطه دارم ببخشید اگه طولانی شد🙏
نوشته: حسین

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

08 Jan, 15:22


شلوار خودمم دراوردم حالا مهرانه با یه شورت و سوتین مشکی زیرم بود سینه هاشو محکم چنگ میزدم که بزرگ بودن و تو دستم جا نمیشدن سوتینشو دراوردم شروع کردم خوردن سینه هاش محکم مک میزدم و مهرانه دستاش لای موهام بود و اه میکشید خودمو کشیدم بالا و لباشو بوس کردم و بلند شدم شورتمو دراوردن کیرم افتاد بیرون که واقعا بزرگ و کلفته نشستم زیر سینه هاش کیرمو گذاشتم لای سینه هاش بهش گفتم سینه هاشو بهم فشار بده اونم همینکار رو کرد اروم لای سینه هاش عقب جلو میکردم انگار کیرم لای پنبه بود و مهرانه هم اه ناله میکرد کیرمو دراوردم و نزدیک لباش کردم سرشو مالیدم رو لباش گفتم یکم بخور قربونت برم دهنشو باز کرد و کیرمو کردم تو دهنش اما کلللی دندون میزد بیخیال شدم کیرمو دراوردم و رفتم پایین شورتشو دراوردم و شروع کردم خوردن کسش و با دستم سینه هاشو میمالیدم مهرانه کلللی به بدنش پیچ و تاب میداد و اه و ناله میکرد تا ارضا شد و اروم شد بغلش کردم دستمو بردم پشتشو ماساژ دادم و ریز ریز بوسش میکردم اروم تو گوشش گفتم پس من چی نمیخوای کونتو افتتاح کنم
گفت شوخی میکنی سجاد تو کون من انگشتم نمیره چجوری اونو میخوای بکنی
گفتم بالاخره باید باز شه برام
گفت نه جون مهرانه
گفتم برگرد اگه درد گرفت نمیکنم دیگه
گفت قول
گفتم قول
برگشت دراز کشید رو شکمش و رفتم پشتش وااای چی میدیدم یه کون گنده و سفید سفید مثل پنبه نرم دستمو بردم کونشو از هم باز کردم اووووووف یه سوراخ صورتی تمیز تمیز انقدر تنگ بود که خودمم موندم چجوری کیرمو بکنم توش کونش اینقدر تمیز بود با سر رفتم لای کونش و شروع کردم سوراخشو خوردن و زبونمو تو سوراخش فشار دادن اه و ناله ی مهرانه شروع شده بود دوباره و من فقط لیس میزدم کونشو
سرمو بلند کردم رفتم وازلین اوردم زدم رو سوراخ کونش انگشتمو آروم فشار دادم تو مهرانه یه آه کشید گفت سجااد درد داره کمرشو بوسیدم گفتم یکم تحمل کن انگشتمو تو کونش عقب جلو کردم و بعد انگشت بعدیمو فشار دادم مهرانه گفت سجاااااد در بیار اااخ ااااااخ انگشتمو بی حرکت نگه داشتم و مهرانه فقط میگفت دربیاااار نمیخوااام یکم انگشتامو جلو عقب کردم از درد مهرانه هم کم شد انگشتامو دراوردم سوراخ کون مهرانه رو کلللی وازلین زدم کیرمم چرب چرب کردم اروم مالیدم رو سوراخ کونش مهرانه میگفت نکن دردم میگیره جون مهرانه نه اما من کار خودمو میکردم آروم کیرمو گذاشتم رو سوراخش و با کلللی فشار سرشو کردم تو مهرانه جیغ زد اااااااخ
دربیار اااااخ دربیاااار سجاد
قربونت برم تحمل کن الان خوب میشه
سجااااد جر خوردم دربیاااار
من یه فشار دیگه دادم تا نصفه رفت داخل
ااااااااخ ااااخخخخ سجاااااد دربیااااار
میدونستم دربیارم دیگه نمیتونم کونشو بکنم واقعا هم تنگ بود کیرمو داشت له میکرد یه فشار دادم تا ته رفت داخل کونش دراز کشیدم پشتش
اااااخ سجااااد اااااخ نمیخوااام در بیار و اشک از کنار چشماش جاری شد
بی حرکت نگه داشتم کنار گردن لپشو میبوسیدم قربون صدقش میرفتم اشکش بند اومده بود و حرفی نمیزد آروم تکون دادم کیرمو و عقب جلو کردم مهرانه ناله میکرد یکم سرعتمو بیشتر کردم کونش داااغ و تنگ بود نزدیک بود تا ابم بیاد چندتا تلمبه زدم تو کونش و تا آخر فشار دادم آبم ریخت تو کونش همزمان مهرانه اااااههه کشید و نفس نفس میزد اروم کیرمو کشیدم بیرون آبم از کونش میومد بیرون با دستمال پاک میکردم که بی اختیار یه گوز داد و خم شدم یه طرف کونشو بوس کردم گفتم مهرانه جان دیگه کونش باز شده برای آقاش گفت اره به همین خیال باش کونشو تمیز کردم و لباساشو پوشید میگفت سجاد درد دارم منم میگفتم خوب میشه برای فردا اونم حرص میخورد با مشت میزد منو خودمونو جمع و جور کردیم یه آبمیوه اوردم خوردیم و مهرانه کم کم رفت شب میگفت نمیتونم بشینم اصلا منم شوخی میکردم فردا آچارکشی میکنم خوب میشی اونم حرص میخورد
من و مهرانه یه سال باهم دوست بودیم توی اون یه سال حداقل هفته ای یه بار سکس داشتیم بعد یه سال ما رفتیم خواستگاری و الان نامزدیم
ممنون که وقت گذاشتید
نوشته: ناشناس

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 20:34


ارسالی اعضا چنلمون ک قسمت 5 و هم برا چنل ارسال کردن🔞🔞💯💯🤞🤞

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 20:30


یداد لامصب باسن و روناش شبیهه اسب بود اما باید امروز پاره ش می کردم باید عباس جوونم میدید چطور عشق دنیای فانتزیش داره جر میخوره
بندهای کمر بند سفت کردم حالا دیلدو مثل یه کیر بزرگ جلوی کصم قرار گرفته بود
با کف دست دو سه ضربه اسپکی به باسن مرجان زدم لامصب مثل گوش خام می لرزد صدای اخخخخ
مرجان بلند شد
من: کیر عباس.جوونم میخواد بره تو کصت
مرجان ، جووون ، چه حالی میده
با. اولین فشار دیلدو تا آخر رفت. تو کصش
آخخخخ ،،،،، جر خوردم ، چه کیری داره عباس

همزمان که تو کص مرجان تلمبه میزدم نگاه دور بین روبرو می کردم و به عباس لبخند میزدم و با فکر اینکه عباس نگاه می‌کنه محکم‌تر.ضربه میزدم ، جوری
که خودم به هن هن افتاده بودم و آه و اخخخهای مرجان به ناله و جیغ تبدیل شده بود تو این همه لز هیچ وقت اینجوری همو نکرده بودیم

چند لحظه بعد نوبت مرجان بود انکار اونم میدونست عباس تماشاچی یه که منو اینجوری بگا میداد اینبار نوبت اون. بود که کیر میلاد رو. حواله من کنه
اون شب کنار عباس تماشاچی فیلممون بودیم فیلم که بجای لپ تاپ رو تلویزیون اتاق خوابمون پخش می شد و من زیر کیر عباس حال می کردم همون شب دومرتبه زیر کیر عباس ارضا شدم و حسابی بهش کص داد اونم وحشی تر از همیشه منو می کرد ، تا چند روز بعد ، از سکس کردن فرار می کردم چون به معنی واقعی کلمه گاییده شده بودم

چند هفته بعد ناخواسته چیزی دیدم که باورم نشد ، یعنی اشتباه میدیم ؟
نه !کور که نیستم خودش بود !
اما چرا اینجا ؟ یعنی ،،،، بله!!!!!
اینا سوالاتی بود که مثل باد از جلوی ذهنم گذشت

پایان قسمت ۵
آریان 12

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 20:30


سه دوربین ، اتاق رو زیر نظر داشت ، کاش مرجان هم ، یه جوری با خبر بود و با رضایت خودش ، عباس تماشایش می کرد ، اما خب ، شدنی نبود
لباسمو در آوردم ، یه ست مشکلی توری ، پوشیدم ، موهامو ، شونه زدم و یه ، رژ پر رنگ به لبام زدم ،
میدونستم عباس داره ، تماشم می کنه رو به دوربین که روبروی تخت ، جاسازی کرده بود . کردمو واسش ،یه بوسه داغ فرستادم ، هر چند که اون بیشتر منتظر دیدن تن لخت ، مرجان بود .
یه لحظه خودم رو جای عباس، تصور کردم ،
بجای فانتزی. دیدن تن لخت زن همسایه ، خودش لخت مقابل دوربین بود ، اونم در حال از با زنم
کیر عباس همین حالاشم باید بلند می شد

در خونه بسته شد
ـ. عشقم من اومدم
من : بیا نفسم بیا تو بغلم
با ست مشکی توری ، رو لبه تخت نشسته بودم مرجان با یه چادر سفید ، تو چهار چوب در بود ، اونم یه چادر نازک ، با یه کوچولو دقت ، تن لختش ، توش پیدا بود
دو سه بار ، چادر رو ، با عشوه و ناز ، باز و بسته کرد ، بعد یه چرخی زد و چادر رو ، انداخت تن لخت. و اندام کشیده و زیبا ...
ـ وایییی ، من داغ کردم ، حالا فکر کنید عباس ، چه حسی پیدا کرده بود ، دوست. داشتم ، واکنش عباس می‌دیدم
من آغوشمو باز کردم و مرجان خودش رو تو آغوشم رها کرد ، شروع به لب گرفتن کردیم و همزمان ، دستامون هم ، تن همدیگه رو ، لمس می کرد ، دستای مرجان. کشیده تر بود و. لخت تر به باسنم می‌رسد و اونا رو چنگ میزد
خودم رو روی تخت ، رها کردم و گذاشتم مرجان با تن لختش ، روی من سوار شه ، اینجوری با اون قد و اندام کشیده مرجان ، من زیرش گم میشدم و هر چی عباس می دید ، تن لخت مرجان بود
نمای بالا ، که با دوربینی که تو دستگاه آلارم حریق ، جاسازی کرده بود می گرفت . یه قاب زیبا از نمای پشت ، مرجان ،جلپ چشم عباس قرار. میدد
مرجان حالا به حالت ، داگی روی من خوابیده بود. داشت لب‌ها مو میخورد و منم حسابی همرایی می کردم . کص و کون مرجان تو بهترین حالت ، روبروی. دوربین مقابل تخت بود ، دوربینی که تو پریز برق جاسازی شده بود
دیدن باسن های لخت مرجان و کصی. که اون. وسط. خودنمایی می کرد چه حالی می‌تونست به عباس بده
حال نوبت سینه های برجسته مرجان بود که باهاشون بازی کنم
نوک سینه هاش تو دهنم بود . هی مزه مزه می کردمو لیس می زدم ، گاهی هم تا اونجا که میشد ، تو دهنم جاش، میدادم
راستش اینبار دنبال لذت بردن نبودم ، میخواستم جلو چشم.عباس ، مرجانو ، دیوونه کنم .
باید عشقم ، او ج لذت و شهوتو تو وجود مرجان. ببینه
مرجان دستش رو دور کمر من ، گذاشت ، ازبغل یه چرخ زد ، حالا من زیر ش بودم. سینه هام ، تو دهن مرجان. بود . چند لحظه این یکی و چند لحظه سینه بعدی ، با ولع تمام سینه هامو میخورد
گاهی محکم دستمو ، شلاق می کردن و روی باسنمش می کوبید
مرجان : اخخخخ ،، جووون ، محکم تر .... و همچنان به خوردن. سینه های من ادامه.میداد .
شهوت ، تو صدای مرجان موج میزد ، چه حس خوبی. بود اگه میدونست. عباس نگاش می کنه و صداشو میشنوه
میخواستم ذهنش با عباس در گیر کننم
من : عشقققم
ـ. جووووونم
امشب می‌خوام هدیه عباس جوونم با کص تو افتتاح کنم
ـ اووف ، جووون ، قربون اون عباس جوونت ، با هدیه ی سکس یش
رفتم سمت وایبراتور روشن کردم ، مرجان ،طاق باز رو کمر خوابیده بود وایبراتور. به کصش نزدیک. کردم و روشنش کردم کم کم. داشت. صداش بالا. می رفت
ـ. آه ، اههههه ،جوون جوووونم
من : مرجان ، فکر کن یهروز موقع لز ، عباس یا میلاد بیاد ما رو ببینند
بنظرت چطور میشه ؟
ـ عباس نمی‌دونم. اما میلاد خشکه. خشک کون تو پاره می کنه
من با خنده : اووف ، چه حالی میده زیر. کیر میلاد جوونت
راستش با تردید اسم میلاد آوردم ، شاید حساس می. شد. اما دیدم ناراحت نشد
مرجان در حالی صدای ناله های بیشتر شده بود گفت : ـ زیر کیر میلاد رفتی ، منم به عباست ، میدم
من : جووون خیلی دوست دارم زیر کیر عباس ببینمت
اینو واقعا راست می گفتم
مرجان ،، جووون. یالابگو بیاید منو بکنه ، می‌خوام بهش کص بدم
عباس. چه جیزیای از زبون. مرجان می شنید ، من بجاش بودم. می اومدم خونه و ترتیبش رو میدادم
مرجان که. دیگه از شهوت داغ شده. بود تو وسط آه و ناله. هاش می گفت کیر. عباس. می‌خوام ، بیا بجای. عباس. منو. بکن
مرجان برگشت و حالت داگی خوابید ، شونه هاشو رو به تخت چسبوند و باسنش رو بالا داد ، پاهاش از هم باز کرد جوری که کصش بیرون زده بود وایبراتور بسمت کصش بردم صدای ناله مرجان بلند شده بود
، اونقدر داغ شده بود که به موازات ویبراتور ، خودش هم با دست کصش رو می‌مالید ، چه حالی میکرد لامصب حسابی داغ شده بود تنش به لرزه افتاد ...
به سمت کمر بند دیلو رفتم مرجان تو همون حالت واسم باسنش رو تکون م

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 20:30


آپارتمان
پارت ۵

بسته پستی ، تقریبا یه پک کامل ، ابزار سکسی بود . از دیلدو گرفته تا ، ویبراتور ، , پلاگ ، کمربند دیلدو و...
قشنگ میشد باهاش خودتو ارضا کرد ، یا یکی دیگه رو جر داد

چند وقتی بود که مه لقا کمتر تو جمع ما بود حس می کردم حسابی جایی مشغوله
یه روز که باهاش تنها بودم بهش گفتم :
پیدا نیستی معلومه کجایی؟؟، قبلاً باید به زور بیرونت می کردیم ، الان باید التماس کنیم بیای
مه لقا با خنده گفت : با جمع زنونه مثل قبل ، حال نمی کنم
من ؛ با شیطنت: با جمع مردونه چطور ؟؟ حال میکنی؟
ـ اووف ، پایه باشن ، باهاشون خیلی حال می کنم .
جنده ، عاشق دادن بود ،البته بلد بود ازشون خوب بکشه ـ کثافت هر کی هم می خواست بدست می آورد

یه جوره خاص نگاش ، کردمو با خنده گفتم :میدونی ، خیلی کون دادی ، واسه خودت استاد جنده بازی شدی
اونم که پر روتر از این حرفها بود گفت : استادم تو کارم ، شک نکن ، اما جنده نیستم ، جنده اونه که هر کی رسید بکنش ، اما من به هر کی خواستم میدم !!!
ـ عوضی بود که لنگه نداشت ، باید عباس دو دستی می چسبیدم وگرنه آخرش مخ اونم میزد
مه لقا : یه کس جدید پیدا کردم ، عجب ، بکنی هست
من : پس بهش دادی؟؟؟(با خنده )
ـ اره بابا، چند بار ، میدونی چند وقت تو نخش بودم تا بالاخره به تور ش انداختم
من با شیطنت ؛ راستشو بگو ، واقعا بکن خوبی هستش ؟
ـ خیلی عزیزم ، از اوناس که یه بار بخوریش ، دیگه بی خیالش نمیشی
ـ اصلا، بیا با هم بهش بدیم ،تریسام هم خیلی حال. میده ها ..
کثافت چنان تعریف می کرد که دوست داشتی بری بدی....
من : نه بابا ، اصلا ، همون یه بار هم ، دادنم به داوود اشتباه بود. میدونی آدم هر غلطی. هم کنه با مردش باید. باشه
ـ. بی خیال بابا ، عشق و حالتو کن ، مردها به هیشکی رحم نمی کنند بعد ما مدینه فاضله باشیم ، تا الان به هر کی دادم متاهل بوده. ، هیچ کدوم زناشون نمی‌دوند، چه غلطی می کنند
اینو که راست می گفت ، مرد جماعت قابل اعتماد نیست . اما من وقتی عباس پایه ست چرا خیانت ؟
تو گوشیش ؛ چند تا عکس نشونم داد ، ببین کیرشو ، اندامو ببین ، تو بودی زیرش نمی خوابیدی ؟
دروغ. چرا با کیرش حال کردم ،
واقعا دوست داشتم تجربه ش کنم
اما مه لقا شیطون بود . یکم شل می کردم تا خرخره. اونو می کرد تو کصم ، لامصب تو این چیزا ، سختگوش بود ، عوضی بود. که لنگه. نداشت
به همین. خاطر م بهش گفتم : نه عزیزم من نیستم ، چون واسه م ، عادت میشه
ـ دیوونه ، اگه بدونی کیر کیه ، خودت می رفتی طرفش!!!
من : مهم نیست ، ،،،،،، حالا کیر کیه؟؟؟
مثلاً برام مهم نبود اما بازم می پرسیدم، چکار کنم فضولی تو ذاتمه.... اونم تخم سگ تر از این حرفا بود ، یه جور جواب. میداد. که تو خماری. بمونم .....

ـ حالا بماند ، فعلا خوب داره به من حال میده
عوضی آخرش نگفت ؛ یعنی. مال کیه ؟ میدونم دیگه ، آشناست !!



چند روز بعد
هوس لز کرده بودم . لامصب اینم برام عادت شده بود. پیام دادم مرجان ؛
،کجایی عشقم ؟ هوس با تو بودن کردم ، بیا یه حال اساسی به هم بدیم ،
مرجان پیام داد ، ای جووون ، منم هوس کردم لامصب بدو بیا تو بغلم
من : تو بیا عزیزم ، بیا ببین عباس چی. برام خریده
بیا عشقم ، بیا تو هم ، از مال. عباس بهره ببر،🤩🤩🤩
ـ. ای جاااان ، کنارتو همیشه. حا ل میده. عزیزم

من : در خونه باز ه، بدو بیا اتاق خوابمون ،
من: چی می پوشی عشقم؟؟؟
ــ. هر چی تو بخوای عزیزم
من: تو رو لخت. می‌خوام ، لخت. شو بیا بالا
ـ نمیشه. که ، یکی. یهو منو دید چی ؟
من : بخاطر. خودت فقط چادر بپوش ، اونم.نازک
پوشیده تر باشی میدم عباس پاره ت کنه ،😂😂😂😂
ــ باشه. بابا ، شاید یه کار کردی تو راه پله ها ، کونمو. گذاشتند 😄😄😄
لخت بودن تو فضای عمومی و ترس از دیده شدن ، همیشه هیجان خاص خودشو داره اینبار این هیجان ، ماله مرجانه

عباس مثل میلاد سر کار بود و خیالمون. راحت ، البته با عباس. مشکلی. نداشتم ، موقعیت کاریش جوری بود که رفت و آمد نزدیکش نبود ، ایستگاه کنترل برق فشار قوی بود ، اینطور. بگم که دور و برش خلوت. بود
حالا باید. بهش مژده میدادم ،
چه خبری بهتر از اومدن مرجان ؟
مطمئن بودم. تو کونش. عروسی میشه
بهش زنگ زدم ، عباس جوون ، یه خبر خوب ، باید بهم مژدگانی بدی (با خنده می گفتم )
ـ. تو جون. بخواه عشقم
من : عشق ت ، داره. میاد اینجا ، دلش هوای کص منو کرده ، مرجان جوونت، لز میخواد. ،
ای جاااان ، قربون. کص تو و مرجان
ـ من : تن لختش خوب تماشا کن عزیزم ، دوست. دارم حسابی. ازش لذت ببری عزیزم
من : بجای. تو هم ، خودم کصش رو جر میدم. عزیزم
ـ مرسی. عشقم ، دیدن لز کردن دوتا عشقام ،خودش اوج لذته عزیزم

لب تابش همیشه باهاش بود و الان هم که پخش زنده با

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:34


هیچوقت برای فهمیده شدن فریاد نزنید! آنکه شما را بفهمد، صدای سکوتتان را بهتر میشنود

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:31


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:30


لاخره راهی اتاق شدم، اول پری با هیجان منو بغل کرد و سرپا شروع کردیم به لب گرفتن لبشو میخوردم لیس میزدم زبونش تو دهنم بود زبونشو میک میزدم اون هم همینطور لباس عروس رو از تنش درآورده بود تیشرت و دامن تنش بود موهای صاف سیاهش منو دیوونه میکرد در حین لب گرفتن نشستیم رو گوشه تخت اومدم به سمت گردنش آهش دراومد به گردنش حساس بود لیس زنان آمدم به سمت چاک سینش طاقت نیاوردم تیشرت رو دادم بالاسوتین نبسته بود سینه‌ها ی پری نمایان شد سایز ۷۵نوک سینه‌ها ش رنگ صورتی پر رنگ ودورش رنگ صورتی کم رنگ که اصلاً افتادگی پداشت شق ورق بود با ولع شروع به لیسیدن کردم سیری نداشتم پری ناله میکرد آه میکشید خودش دامنشو درآورد شورت قرمزش رو خودم درآوردم از کسش چی بگم لبهاش بسته بود با دهنم لبهای کسش رو باز کردم رنگ کسش رنگ پوست بدنش بود لاشو بالبهام باز کردم چوچوله نازشو لیس که زدم پری به آه و ناله افتاد من همینطور به لیس دادن ادامه دادم پری نفس نفس میزد سر منو به شدت به کسش فشار داد و شروع به لرزیدن کرد پری ارگاسم شده بود اومدم بالا پری لبشو گذاشت رو لبم منم کسشو میمالیدم هنوز شلوار به تنم بود کیرم داشت منفجر میشد از بس پیشاب اومده بود هم جلوی شورتم هم شلوارم خیس شده بود پری به چشمهای من نگاه میکرد گفتم چی شده پری گفت پس شلوارتو در نمیاری اون کیرتو کی میتونم زیارت کنم با عجله تمام هم شلوارم و شورتم رو با هم کشیدم پایین پری بلا فاصله از پام درآورد من خجالت می‌کشیدم ولی پری کیر منو گرفت دستش و شروع به نوازشش کرد من منتظر لبهاش بودم پری میدونست آروم لبهاشو به دور کیرم حلقه کرد وبا زبونش دور تا دور کیرمو لیسمیزد چه حالی میداد داشتم کیف میکردم پری با سرعت کیرمو تا ته تو حلقش فرو میکرد و در میآورد داشتم به اوج می‌رسیدم سر پری رو از کیرم جدا کردم وگفتم پری منو به آرزوم برسون پری رو تخت دراز کشید لای پاهاشو باز کردم اون کس ناز و بی مو رو یکبار دیگه از پایین به بالا شروع به لیس زدن کردم پری مرتب کونشو بالا پایین میکرد سیروس این کس مال توست منتظر چی هستی کیرمو با آب کسش خیس کردم سرشو گذاشتم جلوی سوراخش ولی خیلی تنگ بود بعدها گفت که با شوهرش فقط سه بار سکس داشته با چند بار عقب جلو کردن تا دسته فرو کردم و شروع به تلمبه زدن کردم چنان محکم تلمبه میزدم که خایه هام به بدنش برخورد میکرد طاقتم تموم شد وبا فشار وبدون اینکه بگه آبم رو با فشار ریختم تو کس عشم پری پری گفت آه سوختم چقدر داغه ولی کیر من اصلاً نخوابید به پری گفتم اون کون طاقچه‌ای و خوشکلتو بگیر بالا پری اول شروع به ساک زدن کرد و من کاملاً برای راند دوم آماده شدم پری قمبل کرد هر چی از اون کون برجسته و صاف و صیقلی بگم کم گفتم کس توپول گوشتی از پشت نمایان شد اون سوراخ صورتی کونش رو که دیدم دیگه طاقتم تموم شد از پشت با تمام قدرت فرو کردم به کسش همراه با تلمبه زدن خم شده بودم وگردن و گشش رو لیس میزدم چنان تلمبه میزدم که شک ندارم صدای برخورد بدن ما رو مادرهای هر دو طرف می‌شنیدند عرق از سرتاسر بدن هر دو سرازیر شده بود ،چند دقیقه نگذشته بود که صدای شهوتناک از پری بلند شد و شدیداً بدنش شروع به لرزیدن کرد واز بدن من جدا شد پری رعشه داشت رو تختی از آب کس پری خیس شده بود ارگاسم شدیدی رو تجربه میکرد کمی منتظر شدم تا حالش جا بیاد ،پری بلند شد ومنو به پشت خوابوند و خودش نشست رو کیرم شروع به بالا پایین کردن کرد با سرعت تمام خودشو بالا پایین میکرد گفتم پری داره میاد پری اصلأ توجه نکرد و ادامه داد تا آب من دوباره تو کس پری فوران کرد بالاخره پری مال من شد
نوشته: احمد میرزایی

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:30


پری خاطره‌ای که زنده شد

#خاطرات_نوجوانی #دختر_همسایه

سال ۶۰سوم راهنمایی بودم البته بچه درس خونی نبودم ولی همیشه با تجدید و تبصره بالاخره ناپلئونی قبول میشدم ،اسمم سیروسِ دختری که تو کوچه ما چهار تا خونه با ما فاصله داشت اسمش پری بود ،من بچه غرب تهران منطقه ۱۱زندگی میکردم همراه با خانواده ،سه برادر ویک خواهر و پدر و مادر ،ماجرا از خریدن سبزی خوردن شروع شد ،برای خرید به سبزی فروشی محل رفته بودم که پری که هم سن خودم بود اومد و منتظر شد تا سبزی فروش سبزی آشِ من رو آماده کنه پول خرد نداشتم پنجاه تومنی بود سبزی فروش گفت خورده ندارم صبر کن این دختر خانوم رو راه بندازم تا بقیه پول تو رو از کاسبهای دیگه جور کنم، هم من وهم پری از هم شناخت داشتیم ،وهر دو میدونستیم که همسایه هستیم، پری بلافاصله به سبزی فروش گفت باهم حساب کن من خورده دارم همسایه هستیم ،سبزی فروش خوشحال شد، من راستش ماتم برده بود با اینکه همسایه بودیم ولی تا اون لحظه چهره زیبا ی پری رو از نزدیک ندیده بودم ،سبزه رو چشمهای کشیده ابروهای زیبا با فاصله مناسب از چشم البته چادر به سر داشت ولی زمانیکه خواست از کیف پول ،پول رو در بیاره وحساب کنه هیکل نازش رو دیدم خودش هم متوجه دید. زدن من شد و با خنده خودش رو جمع وجورکرد دنیای نوجوانی واقعاً دنیایی پر از هیجان بود آن زمان نه داستانهای اینترنتی و داستانهای بی ناموسی وبی غیرتی بود نه دست انداختن به نامحرم اگر هم وجود داشت حرمتی بود وکسی جار نمیزد ،خلاصه هردو سبزی رو گرفتیم و در ادامه مسیر تا محل و خونه همرا شدیم اول من دهن باز کردم وگفتم دستت درد نکنه ادامه کلام در دهانم باقی بود که گفت پری هستم آقا سیروس من به پته پته افتاده بودم و سرتا سر بدنم خیس عرق شده بود ،گفت هر روز صبح مقع رفتن به مدرسه میبینمت تو نمیبینی گفتم چرا میبینم ولی… گفت ولی چی گفتم خوب روم نمیشه نگاه کنم تو محل بده ،گفت مامانم با مامانت دوسته ،مامانم می‌گفت سیروس هم درس میخونه هم بعد از ظهرها میره کمک پدرش ،کلی از تو تعریف میکرد راستی میگفت هم بوره هم چشمهاش زاغِ،راستی رنگ چشمهای من سبزِ از خجالت داشتم پس می افتادم که رسیدیم در خونه پری تا خواستم بگم پول سبزی رو میارم وری پیشدستی کرد و گفت پول سبزی رو فردا صبح موقع مدرسه رفتن بیار درارو باز کرد و با خنده ای که دل من بدبخت رو آتیش زد رفت تو و در رو بست، به مادرم گفتم پول سبزی رو فردا میدم به دختر حاج خانوم و جریان رو تعریف کردم نمیدونم چرا مادرم می خندید و حرف دیگه ای نزد .
شب شام نتونستم بخورم تا نیمه‌های شب صحنه‌ها ی سبزی فروش و پری از ذهنم خارج نمیشد ،صبح برای نون گرفتن از خونه زدم بیرون به نونوایی بربری که رسیدم دیدم پری هم تو صف ِ پری اول نون گرفت ولی نرفت فهمیدم منتظرِ منِ هم خوشحال بودم هم مضطرب بالاخره نون رو گرفتم وراه افتادیم ،گفت چرا حرف نمیزنی گفتم چی بگم گفت تا مدرسه با هم بریم گفتم آخه زشته میبینن گفت خوب ببینن راستی مدرسه راهنمایی دخترانه و مدرسه ما تا نقطه مشخصی هم مسیر بود ،رسیدم خونه صبحونه هول هولکی خوردم و اومدم بیرون که دیدم پری هم از خونه اومد بیرون توراه از شغل پدرش و ازدواج خواهراش صحبت کرد و من هم پول سبزی رو دادم اون روز فقط پری حرف زد و من گوش دادم موقع جدا شدن گفت فردا نوبت تو که حرف بزنی فعلآ خداحافظ ،جدا شدیم ،من که درس آنچنانی نمی خوندم از اون روز به بعد اصلأ حتی لای کتاب رو هم باز نمیکردم ،فرداش من از خانواده خودم گفتم تموم که شد گفت مادرت همه اینهارو به مادرم گفته بود ،یه کمی صبر کرد ودر حالیکه به من زل زده بود گفت سیروس چشمهات خیلی قشنگه گفتم از چشمهای تو قشنگتر نیست قابل نداره ،جریان مدرسه رفتنِ با همدیگر رو هم مادر من میدونست هم مادر اون ولی هیچوقت مخالفتی نکردن، به همین منوال ادامه داشت تا چهار شنبه سوری اون شب یه نوع آزادی برای من و پری وجود داشت ،پدرم هنوز از سرکار بر نگشته بود ولی من زودتر از کارخونه برگشتم مادرم طبقه دوم رو داشت تر تمیز میکرد ،من در کوچه ایستاده بودم و ترقه بازی بچه محلها رو نگاه میکردم هوا تاریک بود و هر کی به هر کی پری رو دیدم که داره میاد سمت خونه ما به در خونه ما که رسید اینور و اونور رو یه نگاهی انداخت و خودش رو چسبوند به من ،من هم مجبور شدم از در خونه دوتایی به سمت راهرو قدم بذارم پری نفس نفس میزد هول کرده بود من هم از پری بدتر ،ولی این ذات نهفته نر و ماده باید باشه ،دستاهاشو محکم تو دستم گرفتم بدون مقدمه لب رو لبش گذاشتم راستش تو عالم نوجوانی کیرم راست شده بود خودمو چسبونده بودم بهش پری هم جواب لب گرفتن رو میداد سینه هاش چسبیده بود به بدن من گردنشو میبوسیدم پری داشت حال میکرد ،پری سینه هاش بزرگ بود ،یه کم سینه هاشو از رو لباس مالیدم دو باره لب گرفتن راستش هول کرده بودم لب میگرفتم گردنشو میلیسیدم سینه هاشو

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:30


میمالیدم خواستم دست به کونش بزنم که صدای پای مادرم تو پله ها طنین انداز شد هول هولکی با پری از خونه او مدیم بیرون دستهای من میلرزید ولی پری میخندید ،این جریان بمال بمال چندین بار تا سال چهارم دبیرستان ادامه داشت ما عاشق هم بودیم شدید،ولی از این جریا ن پدر پری خبر نداشت ،وقت سربازی رفتن من رسیده بود پری با تلفن خونگی تماس می‌گرفت و آبغوره میگرفت ویا پنهانی با مصیبت همدیگه رو میدیدیم و زار زار گریه میکرد ،من هم هی بهش میگفتم ناراحت نباش مال خودمی صبر کن خدمتم تموم شه میام خواستگاری ،بالاخره ما راهیه جنگ شدیم ،تو دوتا مرخصی من نتونستم پری رو ببینم و تماس بگیرم ،برای من شده بود معما ،سری سوم مرخصی که از منطقه برگشتم طاقت نیاوردم به مادرم گفتم از پری خبری نیست بیچاره مادرم چشمهاش پر از اشک شد وگفت پری رو به زور به یه حاجی پولدار شوهر دادن الان اینجا نیست ،انگار تمام دردهای دنیا به یکباره ریخت تو بدن من زانوها ی من خم شد نشستم رو پله راهرو نفسهام به شماره افتاده بود از حرصم فقط یادم میاد با کله رفتم تو دیوار ،چشمهامو که باز کردم تو بیمارستان لقمان بودم وسرم به دست و کله بانداژ شده پدرم و مادرم و خواهر بزرگم و مادر پری بالای سرم بودن پدرم رفت بیرون از اطاق مادرم و خواهرم و مادر پری هر سه گریه میکردن مادر پری بیخ گوش من همراه با اشک گفت پری دو بار خود کشی کرد ولی نجات پیدا کرد ،بگذریم من با آه وناله و مصیبت جان سالم به در بردم و پایان خدمت رو گرفتم و بدون هیچ هدفی در کارخانه پدرم مشغول کار شدم ،بارها خواهرهام و مادرم از اقوام و آشنایان دختر معرفی میکردند ،ولی مادرم خوب میدونست که من دیگه قصد ازدواج ندارم،روزها میگذشت ومن فقط کار کار کار مادر پری که از عشق من و پری خبر داشت از اوضاع و احوال من کم و بیش به پری خبر میداد ،شب جمعه ای من حوصله کار کردن رو نداشتم و زود به خونه برگشتم کلید انداختم و در رو که باز کردم صدای هق هق گریه من رو شک زده کرد وارد اطاق که شدم با دیدن چشم گریون مادرم ومادرپری حس بدی در من بوجود اومد ،مادرم با صدای لرزون گفت پری دست به خودکشی زده و الان در قسمت مراقبتهای ویژه فلان بیمارستان بستری شده من دیگه خجالت و تعارف رو گذاشتم کنار با مادرم و مادر پری راهیِ بیمارستان شدیم وقتی رسیدیم پدر پری وشوهر سن بالا وشکم گنده پری اونجا بودن شوهر پری منو می‌شناخت با سرعت اومد سمت من ویه مشت حواله صورت من کرد دماغ من پر از خون شد،پدر پری من رو از بیمارستان به سمت بیرون هدایت کرد خانوم پرستار غر میزد زنگ میزنم کلانتری و… خون دماغم بند اومد ،پدر پری گفت شوهرش پری رو طلاق میده اگه پری زنده بمونه چکار میکنی؟با گریه گفتم پری مالِ من مال من داد میزدم خدایا کمک کن زار میزدم نذر میکردم مادرم دوان دوان به سمت ما میومد ترس تمام وجودم رو گرفته بود ،چشمهاشو باز کرد پری پری نجات پیدا کرد یه لحظه انگار تمام دنیا رو به من هدیه دادن،با سرعت خودم رورسوندم داخل بیمارستان پرستار گفت اجازه داخل رفتن ندارید تا پس فردا ولی سر پری به سمت من برگشت واز گوشه باز شده در منو دید با دست اشاره کردم اینجا هستم،اون دو روزیکه پری تو اطاق مراقبت های ویژه بود من از بیمارستان لحظه ای جدا نشدم بر عکس شوهر بی شعور پری حتی یک بار هم نیومد ،روز سوم پری رو وارد بخش عمومی کردن از خوشحالی داشتم پر در میاوردم پری روتخت نشسته بود رنگ صورتش کمی رنگ پریده بود ولی زیبایی چهره پری همون چهره زمان راهنمایی و دبیرستان بود من عاشق پری بودم شاید بهتره بگم من دیوونه پری بودم من تیکه ای بودم که با پری تکمیل میشه ،مادرش و مادرم اومدن من بدون خجالت دست پری رو تو دستم گرفته بودم و اشک شادی میریختم هم مادر من و هم مادر پری اشک میریختن واز من وپری مرتب طلب بخشش میکردن،دو روز بعد از اون پری مرخص شد ،شوهر بی شعورش بعد از تقریباً یک ماه طلاق پری روداد وپری مهریه اش رو حلال کرد ،نوبت به هم رسیدن ما بود ،یک هفته کامل تو خونه ما و پری آماده میشدن برای مراسم عروسی کارت نوشتن و پخش کردنش و رزرو سالن و خرید های معمول برای عروسی و عروس و داماد و… تا اینکه عقد و عروسی با هم اجرا کنیم و اطاق حجله آماده شده برای ما ، من تا اون لحظه سکس را تجربه نکرده بودم فقط تو فیلمهای سوپری که تک وتوک موقع کرایه ویدیو مخفیانه اجاره میکردیم ومیدیدیم چیزی نمیدونستم وراه وروش سکس رو زنده تجربه نکرده بودم ،بعد از اینکه مهمونها را راهی کردند ،خواهرم منو صدا کرد گفت سیروس تا حالا با زنی تجربه هم خوابی داشتی یا نه من از خجالت سرخ شده بودم ،گفت چون عروس سابقه ازدواج داشته صحبتی از ساقدوش به میان نیومد اگر تو تجربه نداشته باشی پری تجربه داره هول نکن آروم باش و مراتبش رو به من یادآور میشد ومن از خجالت فقط سر تکون میدادم ،با

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:30


رین لباساشو در اورده بود و فقط سوتین و شورت داشت علی هم یه تیشرت و شورت سفید پاش بود کیرش داشت قشنگ خودنمایی میکرد نسرین با عشوه تیشرت علی رو درآورد و سینه هاشو شکم بدون پشمشو مرتب بوس میکرد و نوک سینه علی رو لیس میزد بعد چند بار شورتشو لیس زدوبوسید ودرش آورد
شتتتت چه کیری داشت کلفت وسیاه بایه کله گنده گفتم وایی این کجاییه گفت نمیدونم فقط میدونم اصالتا جنوبی بعد شروع کرد براش ساک زدن و مرتب تخماشو هم میخورد
انقدر حشری بودم که کیرمو دراوردم و شروع کردم مالیدن زیر چشمی نسرینو نگاه میکردم که خجالت زده شده دستشو گرفتم گفتم چته چی شده گفت ازت خجالت میکشم گفتم نکش عزیزم کاریه که شده حالا هم بهش فکر نکن لذتشوببر کم کم نسرین بهم نزدیک شد
و شروع کرد برام مالیدن اونم شهوتی شده بود
حقیقتا هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی از دیدن دادن زنم اینقدر حشری بشم…خب بریم ادامه فیلم که علی زنمو لخت کرده بود و ازبالاتاپایین حدود یک ساعت میخورد ولیس میزد نسرین که کاملا شل شده بود و فقط صدای اه و نالش میومد منم لحظه به لحظه داغ تر میشدم نسرین کیرمو کرد دهنش تند تند ساک میزد همون لحظه هم علی کرده بود توی کس زنم و محکم تلمبه میزد خلاصه چندبار پوزیشن عوض کرد و لحظه ای که نسرین روی کیرش بالا پایین میشد سینه های زنمو گرفت میمالید یهو منو خوابوند ابشو با فشار خالی کرد روی پستوناش
منم با دیدن این صحنه و سینه های پر از آب مِنی یه غریبه دیگه طاقت نیاوردم و داخل دهن نسرین ارضا شدم باور کنین توکل عمرم اینقدر اب ازم نرفته بود هرچی زنم اب قورت میداد باز تموم نمیشد شاید همه وجودم داخل دهنش ارضا شد خیلی خیلی کیف داد
ولی وقتی کم کم حالم جااومد احساس پشیمونی و حقارت میکردم و فیلمو قطع کردم که نسرین پرسید چی شده؟گفتم هیچی بقیشو بزار یبار دیگه ببینیم که اونم زیادگیرنداد وگفت میخام برم حموم وقتی رفت صدای آوازش بلند شد فهمیدم که خیلی بهش ساخته و حالش خیلی خوب شده
همینطور روی مبل نشسته بودم و غرق افکار بودم که صدای پیام گوشیش بلند شد رفتم سر وقتش از بالای صفحه نگاه کردم که دیدم مرادیه نوشته:
من که زن وبچه ندارم وحاضرم همه زندگیمو به پات بریزم که تا آخر عمر دوست دخترم باشی نظرتوچیه عزیزم؟
سردرد بدی گرفته بودم نمیدونستم راه عقلو انتخاب کنم یا راه شهوت و حال خوب نسرین رو
گیر کرده بودم انگار بین یه دوگانگی مطلق…
[ این گذری از داستان زندگی من و همسرم بود که یه قسمت دومم داره ودرصورت بازخورد مناسب اونو هم مینویسم براتون
شاد موفق باشید]
نوشته: حسین

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:29


ی بالاخره رامت کردم حال نداشتم چیزی بگم یهودیدم مثل وحشیا کیرشو دراورد چشمام چهارتا شد حسین کیرش طول نداشت ولی خیلی کلفت وسیاه بود سرشم مثل سیب زمینی انگار بزرگ بود
ترسیدم بودم انقدر حشری شده بود که با چند بار مالیدن تمام ابشو ریخت روی صورتم خیلی آبش زیاد بود بعدشم از شدت شهوت مثل مار زخمی به خودش میپیچید وقتی که دید صورتم چیکار کرده فورا عذرخواهی کرد
و جعبه دستمال برام آورد صورتمو پاک کردم و بعد شستمش
حسین:داشتم از خشم به انفجار می رسیدم گفتم نسرین ادرس این حرومزاده رو بده تا همین امشب کارشو بسازم نسرین گفت چیه میخوای بازبری زندان اینبار اعدامت کنن؟گفتم نه صبر میکنم هرکاری دلش خواست با زنم بکنه گفت ما هیچ کاری نمیتونیم بکنیم گفتم یعنی چی چی داری میگی؟گفت بزار ادامشو بگم،،،وقتی داشتم لباسامو مرتب میکردم که برم گفت به پیشنهادم فکر کن هیچکس این دوره زمونه بایبارسکس یه ماشین مجانی بنامت نمیزنه گفتم خفه شو مرتیکه روانی همین فردا ازاین شرکت میرم گفت مطمئنی؟گفتم اره
بعد رفت لب تاب رو اورد و یه فیلمی پلی کرد دیدم کثافت از همه لحظات فیلم گرفته جوری که چهره خودش مشخص میشه کاملا چهره من پیداست که دارم ارضا میشم از نگرانی و استرس نمیتونم اب دهنمو قورت بدم بهش گفتم خیلی اشغالی،لب تاب بست و گفت میدونم الانم بهتره بری با شوهرجونت حرف بزنی تا فقط یه شب این خانم خوشگل رو در اختیارم بزاره وگرنه خودم با این فیلم دست بکار میشم بعدم نسرین سوتینشو زد بالا و جای کبودی های مکیدن رادیو روی سینه های درشتشو نشونم داد گفت بخاطراینهاست که ازسکس باهات فراری بودم وگرنه من جونم برات درمیره الانم هر تصمیمی بگیری همونه…
مغزم سوت می کشید نمیدونستم چی بگم پاشدم از خونه زدم بیرون صدای نسرین و میشنیدم که پشت سرم میگفت حسین حسین این وقت شب کجا داری میری اما باید تنها میشدم…
تاصبح توخیابوناپرسه میزدم دوتانخ سیگارم کشیدم فقط وقتایی که خیلی عصبی بودم سیگارمیکشیدم ساعتای هشت رسیدم خونه اصلاحوصله کارنداشتم برای همین پیام دادم صاحبکارم که امروزو نمیام جواب داد به همین زودی مرخصی؟گفتم اره چاره ای نیست(اخه تازه چندروزبودفقط داخل یه خشکشویی مشغول شده بودم)نسرین نبود یادم اومده رفته شرکت،یعنی الان مرادی داره چیکارمیکنه باهاش؟نکنه بازم داره بهش تجاوزمیکنه؟همه این فکرا توسرم بودکه چشمام گرم شدونفهمیدم چندساعت خابیدم وقتی بیدارشدم دیدم نسرین اومده وداره شام درست میکنه سلام کرد وزیرلب جوابشودادم موقع شام چندبارخواست به حرفم بیاره اما زیادمحل ندادم اونم میدونست وقتایی که عصبیم نبایدزیادسربه سرم بزاره برای همین پاپیچم نمیشد،،،دوسه روزگذشت که دیگه دلم تاب نداشت بیشترین تایمی که باهم قهربودیم شایددوساعت نمیشدچه برسه چندروز برای همین شب موقع خواب وقتی پشتش بهم بود بغلش کردم اروم شروع کرد گریه کردن گفتم هی هی نسرین جونم چیشده گفت خیلی بدی سه سال نبودی الانم که اومدی اینطوری سردی باهام گفتم ببخش دست خودم نیست خب بهم ریختم ازاینکه یکی بهت تجاوز کرد گفت خب تقصیرمن چیه گفتم نمیدونم خلاصه چنددقیقه قربونش رفتم تاتونستم دلشوبه دست بیارم سرموگزاشتم توگردنش وبوسش میکردم که گفت حسین؟گفتم جانم گفت این مرادی تحت فشارم گذاشته هی پیغام میده که جوابتوبگو گفتم خب چی میخای بهش بگی گفت نمیدونم نظرتوچیه گفتم من که دلم نمیخادولی فیلم داره ازت بدترمیتونه ابروتو ببره گفت اوهوم منم دلم نمیخاد گفتم راستشومیگی؟گفت اره دست کردم توی شورتش دیدم خیسه گفتم مگه همیشه نمیگفتی عاشق کیرکلفتی الان پرنده بخت روی شونه هات نشسته هم میتونی به ارزوت برسی هم صاحب ماشین بشی گفت نه دیوونه من فقط تورو میخام میخاستم هرجورشده اززیرزبونش بکشم میدونستم روسینه هاش خیلی حساسه یکی ازممه هاشو ازتاپش دراوردم وشروع کردم لیس زدم گفتم یعنی دلت نمیخادیه کیرکلفت بره توواژنت؟نسرین که ازخودبیخودشده بودشروع کرد آه آه کردن زیرلب با ناله میگفت نمیدونم نمیدونم اینباردوتا انگشتمو کردم توی کصش ومیمالیدم همزمان سینشو میک میزدم گفتم حالاچی بازم دلت نمیخاد؟دیگه کاملا وا داده بود گفت واییی حسین بسهه دارم میمیرم گفتم تاراستشو نگی ول نمیکنم گفت اههه اخخخ اره شایدبخوام گفتم چی دلت میخاد گفت سکس گفتم باکییی گفت ااخخخ بامرادی گفتم چیومیخای گفت اهههه کیرکلفتشو میخام بزارم لای می می هام بعدم بکنه توش انقد مالیدم براش تاارضاشد انقدر آب رفت ازش که فوری خوابش برد…
حس دوگانه عجیبی داشتم از طرفی حس حسادت و نفرت که یکی اینطوری دل زنموبرده ازطرفیم خوشم میومد یکی به عشقم حال بده اون شب تموم شد فرداش سرکار بودم که از طرف نسرین پیغام اومد:حسینم هنوز مطمئنی به انجام این کار؟جواب دادم اره عزیز دلم گفت باشه پس میخوام برم اوکی بدم…یک ساعت بعد باز پیام داد که برای امشب که ش

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:29


ب جمعس داخل ویلاش دعوتم کرد…نوشتم خوش بگذره عزیزم فقط نسرین؟نوشت جونم گفتم عاشقم میمونی؟نوشت تا آخر عمر به پات میمونم اگه الانم پشیمونی برم کنسلش کنم گفتم نه خوشگلم پشیمون نیستم…
غروب که برگشتم خونه نسرین صداکردم دیدم داخل حمومه گفت حسین میشه بیای کارت دارم لباسامو دراوردم و رفتم داخل دیدم به به خانومم همه جاشو شیو کرده و برق میزنه گفتم جانم گفت همه جامو زدم فقط اطراف کونمو زیادنمیتونم میشه زحمتشوبکشی؟گفتم چشم کونشوبه سمتم قمبل کرد وهمه جاشو تمیزکردم
ازتصوراینکه زنم برای کیریه غریبه اینطوری صاف کرده کیرم راست شده بود نسرین که فهمیدیه دست بهش کشید گفت جوون میبینم که مردمن برای دادن زنش بدجورشهوتی شده باخجالت سرموانداختم پایین گفتم ببخشیدنمیدونم چم شده نسرین لباشوگذاشت روی لبم وگفت اگرمیدونستم دلت میخاد انقدازماجرای کبوشدن سینه هام نمیترسیدم وزودترمیگفتم بازم نگاهم افتادبه ممه های بزرگش ودیگه خون به مغزم نرسیدگفتم قول میدی ازسکستون فیلم بگیری برام؟گفت باشه عشقم ولی قول نمیدم بعدم گفت حیف که وقت نیست وگرنه یه سکس مشتی میکردیم نشست زیرپام وشروع کردساک زدن بعدم گذاشت لای سینش انقدبالابودم که دودقیقه ای کلی اب ریختم لای سینه هاش نسرین خودشو شست ورفت بیرون که حاضربشه منم خودموشستم خشک کردم ورفتم بیرون دیدم وای نسرین چه ستی پوشیده لعنتی دل هر مردیو اب میکرد انگارخودشم کرم جنده بازی داشت سینه هاش داشت سوتینو جرمیداد ازپشت چسبیدم بهش ومیمالیدمش نسرین گفت وایی حسین بسه دیرم شده گفتم یعنی انقدبرای کص دادن عجله داری؟برخلاف انتظارم باعشوه گفت اوووم معلوم شدکه خیلی حشریه منم ولش کردم پدرسگ یجوری ارایش کرده بودانگار عروسیشه شایدم واقعاامشب عروسیش بود چون کیرمن دربرابرکیراون عددی نبود کم کم لباساشوپوشید یه شلوارلی تنگ وتاپ ومانتوی جلوباز حجم پستونش کاملا نمایان بود گفتم عزیزم فکرکنم تااونجابرسی باید به یکی دونفردیگه هم کص بدی بااین تیپ وظاهر که هردومون خندیدیم موقع رفتن گفتم سه چیزو فراموش نکن:
اول اینکه بهش کون ندی چون مال خودمه
دوما حتما از کاندوم استفاده کنین
سوما اینکه حدومرز زندگیمونو یادت نره
که گفت چشم قربان وبعدازیه لب طولانی رفت
باورم نمیشد با دستای خودم زنمو فرستادم که زیر خواب یکی دیگه بشه خیلی خیلی حس غریبی بود…ساعتها به کندی می گذشت و به آخرشب نزدیک شده بودیم که منتظر برگشت نسرین بودم که دیدم پیام داده:
حسین؟نوشتم جان نوشت میگم چیه یعنی اووم نوشتم چی میخوای بگی نوشت آقای مرادی اصرار دارن امشب بمونم نظرت چیه؟گفتم یعنی چی قرارمون فقط امشب بود نه نمیشه برگرد خونه بعد نوشت خب میگه اگه بمونی مدل ماشینت میره بالاتر،نوشتم نمیخواد برگرد نوشت باشه،،،بعدازدوسه دقیقه نوشتم خودت چی میخوای؟نوشت وقتی میگی برگرد میام دیگه نوشتم رک و راست بگو
گفت نمیدونم گفتم حرف دلتو بزن بزن نسرین
یه ایموجی🙈فرستاد فهمیدم که بازدلش کیرمیخاد نوشتم باشه عزیزم پس بمون خوش باش تا فردا عصر دیگه حتما برگرد نوشت واقعا؟؟؟نوشتم اره عزیز اونم جواب داد واییی حسین عاشقتم با کلی استیکر بوس و اینا
از بی تابی و دلتنگی وخشم ونفرت خوابم نمیبرد پاشدم یه جق زدم شاید آروم بگیرم ولی باز خوب نشدم یکی دو نخ سیگار کشیدم تا خوابم برد فردا جمعه بود و تعطیل بودم تا اثرش بیکار گشتم و منتظر نسرین بودم تا اینکه دیدم بالاخره ساعت های شیش سروکله خانوم پیدا شد
ازدرکه اومد داخل با دلخوری گفتم حالا هم نمیومدی بعدم فازقهر گرفتم اومد رو پاهام نشست و خودشو مظلوم گرفت و لوس کردم انقدر مظلوم نمایی کرد تا دلم اب شد براش لبشو گذاشت روی لبم وبعدازیه بوسه طولانی گفت هیچی لب شوهر خود آدم نمیشه گفتم اهان پس برای همینه ازدیشب ازشوهردومت دل نمیکندی؟یه خنده خجالتی کرد یه مشت زد تو بازوم و گفت دیوونه شوهر من تویی فقط گفتم اون چیته پس گفت اوووم نمیدونم شایدیه پارتنرسکس
گفتم اینارو بیخیال زودوسریع تعریف کن چی شد؟خوش گذشت؟لبشو اورد سمت گوشم آروم و آهسته با عشوه گفت ازدیشب تاالان هزار بار ارضا شدم همه جوره بهم حال داد اخبارم گفت بروهر۲۰۶که خوشت اومد انتخاب کن تا برات بخورمش گفتم خب از شکست تعریف کن نسرین تاپ و سوتینشو در اوردم وایی چی میدیدم پستونای زنمو کامل کبود و زخم کرده بود…گفتم مرتیکه وحشی چرا اینجوری کرده باهات نسرین گفت وااای عاشق این شده بود هر لحظه باید دهنش می بودن فقط موقع شام و ناهار ولم کرد بقیه لحظات دائم داشت میک میزد گفتم فیلم گرفتی؟گفت اره عشقم فقط نمیدونم خوب شد یا نه چون علی زیاد از فیلم گرفتن خوشش نمیاد،،،،گفتم عه تا حالا آقای مرادی بود حالا شده علی؟نسرین باز مشتم زد و گفت هه اذیتم نکن دیگه خجالت میکشم فیلم سریع ریختم روی فلش و گذاشتم روی تلویزیون دیگه طاقت نداشتم فیلموپلی کردم دیدم توی اتاقن نس

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:29


تربه این گلی گفت نه من حرومیم دیگه واقعا نگران شدم گفتم نسرین این وقت شب این حرفا چیه داری میترسونی منو الان یک هفتس نشونه ای از اون آدم قبلی داخلت نمیبینم بگو ببینم چی شده
گفت اگه بگم مطمئنم منو میکشی
یا انقدر کتک میزنی بعدشم طلاقم میدی البته هربلایی سرم بیاری حقمه تاوان گناه خودمه دیگه بهم ریخته بودم بلندگفتم لعنتی بگودیگه سکتم دادی قول میدم کاریت نداشته باشم گفت نه نه دروغ میگی گفتم بسهه دارم قول میدم که کاریت نداشته باشم بالاخره شروع کردتعریف کردن…این مدتی که زندان بودی درجریانی که ازشرکت قبلیم اومدم بیرون وبه پیشنهادهمتا(دوست صمیمیش)داخل یه شرکت خصوصی استخدام شدم گفتم تااینجاشوکه درجریانم گفت اولاش همه چیزعادی بود تااینکه بعدازچندماه هیئت مدیره مدل فرم لباس بانوان رو تنگ تروکوتاه ترکرد منم چون همه عمرم بخاطراندامم مانتوهای گشادوبلندپوشیده بودم سختم بودکه این مدل لباس بپوشم برای همین همون مانتوقبلی رومیپوشیدم تابعدازدوسه روز منشی مدیرعامل بهم گفت که اقای فیاضی دستورداده که همه کارمندان بایدفرم مخصوص شرکتوبپوشن وگرنه برن برای تسویه حساب منم که واقعاچون به این پول نیازداشتم مجبورشدم به دستورعمل کنم ازاون روز دائم نگاه مردای شرکت مخصوصامدیرارشد مالی شرکتوخیلی روی خودم حس میکردم هرموقع برگه یافرمی میبردم که امضاکنه باچشماش حسابی منومیخورد وهروقت دلش میخواست بهم دست میزد البته چون رفیق صمیمی مدیرعامل بود ازچیزی هراس نداشت وباخیال راحت کارشومیکرد حتی دورادور پیشنهادشو بهم رسونده بود ولی خیلی سفت وسخت مخالفت کرده بودم یک روزکه حسابی ازدستش کُفری شده بودم رفتم پیش همتاوجریانوبراش تعریف کردم وگفتم میخوام بیام بیرون گفت مگه مغزخرخوردی تواین شرایط بی پولی وقتی که حقوق خوب دارن میدن میخوای بیای بیرون؟گفتم همه چیزکه پول نیست اونجاحس میکنم دارم به حسین خیانت میکنم،همتاعصبانی شدوگفت خیانتواون شوهربی عرضت میکنه که این همه مدت تروتنهاگذاشته(اینجاخیلی بهم ریختم ولی به روم نیاوردم شایدم واقعابی غیرتم نمیدونم)نسرین ادامه دادوگفت صحبتای همتاباعث شدازافکارم دست بردارم وبه کارم ادامه بدم…
روزها گذشت تا اینکه علی مرادی یا همان مدیر ارشد امور مالی شرکت اومد تو اتاقم درو محکم بست و اومد نزدیکم دم گوشم گفت ببین نسرین خانم من تا حالا التماس کسیو نکردم و به کسی باج ندادم هرکیو خواستم راحت زمین زدم ولی الان برای اولین بار دارم التماس یه زن۲۷ساله رو میکنم من همه چیزو درباره زندگیت میدونم،درجریانم که شوهرت بخاطر قرض زندانه و اوضاع خوبی نداری میدونم الان خیلی وقته کسی بهت دست نزده و پر از نیازی پس تو نیاز منو برطرف کن منم نیازهای تورو حتی حاضرم اگه بامن باشی یه ماشین صفر بندازم زیر پاهای خوشگلت نظرت؟با صدای بغض آلود گفتم آقای مرادی تورو خدا بیخیال من بشین من شوهر دارم دوسش دارم نمیخوام بهش خیانت کنم بعدشم شما هم متاهلین ودوست ندارم گفت کدوم شوهرومیگی؟کسی که هیچوقت کنارت نیست بعدشم زن من یکسال پیش تصادف کرد و نمیتونه جوابگوی نیازهای من باشه حتی نمیتونه از جاش تکون بخوره نمیخواد نگران اون باشی…گفتم این همه دخترو زن داخل این شرکت چرامن؟گفت فقط چشمم توی لعنتیو گرفته خیلی اسب چموشی هستی ولی بالاخره رامت میکنم منتظر جوابت هستم
چند روز گذشت ومن جوابشو نمیدادم حتی کاری میکردم که باهاش تنها بشم ولی بالاخره یه شب همین هفته پیش،کم کم نیروهارو مرخص کرد وفهمیدم که امشب فاتحم خوندست منو صدا کرد اتاقش گفت بشین گفتم با اجازتون من مرخص بشم که گفت نه خوشگل خانم تازه کارمون با هم شروع کردیم و بعد دراتاقو قفل کرد
حسین باورکن از ترس جیش کردم تو شرتم آروم آروم نزدیکم میشد خیلی هیکل مردونه وبزرگی داشت اومد کنارم روی مبل نشست و شروع کرد قربونم گرفتن وبوسیدن ولیس زدن منم هی خودمو کنار میکشیدم ممانعت میکردم اومد مقنعمو در بیاره که نذاشتم یکی زدتوگوشم وگفت اروم بگیردیگه وحشی بزار کارمو بکنم از ترس و نگرانی زبونم لال شده بود مقنعه را درآورد کش موهامو باز کرد و مرتب می بوسید دستش رفت روی دکمه های مانتو و یواش دکمه هاشو باز میکرد وقتی که حجم سینه هامو دیدم یه جون کشداری گفت و بالای سینمو بوسید ولیس میزد یکی یکی سینمو از سوتین سفید رنگم دراورد و میک میزد شاید حدود نیم ساعت شکم و سینه هامو لیس زد و خورد اروم دستشو کرد تو شلوار و شرتم و گفت جووون چه خیس کردی اینبار زبونم باز شد بالکنت گفتم ببخش ببخشید این میشه که گفت جون عشقم شاشتم دوست دارم بعدش شلوارمو دراورد وشروع کرد مالیدن کصم
باز شدت گریه های نسرین بیشتر شد گفت ببخش حسین منوببخش سه سال بود ارضا نشده بودم هرکسی جای من بود بالاخره شل میشد وقتی که کصمو میمالید کم کم داغ شدم بعدازچنددقیقه بایه حس خیلی خوب ابم اومد که مرادی گفت جوون دید

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:29


طلوع دوگانگی مطلق (۱)

#بیغیرتی #همسر

مسیر زندان تا خونه رو داشتم آهسته آهسته قدم میزدم که نسیم خنک صبحگاهی گوشامو اذیت میکرد به خونه رسیدم خونه که چه عرض کنم بیشتر یه اتاق بود البته تنها چیزی بود که برای من و نسرین باقی مونده بود
نسرین زنم تنها کسی بود که تواین چند سال حبس تنهام نگذاشته بود با وجود همه سختیها و گرفتاری کنارم مونده بود
کلید و انداختم وارد خونه شدم نسرین خبرنداشت امروزازاد میشم خیر سرم میخواستم سوپرایزش کنم
هه همه زنشون رو با جواهرات کادو سوپرایز میکنن من با یک روز زودتر آزاد شدنم وارد که شدم دیدم نسرین زیر پتو خوابه منم بی هوا رفتم سمتش و بغلش کردم بیچاره از ترس بلند جیغ کشید و منو هل داد سمت دیوار،زبونش بنداومده بود وبالکنت گفت حس حسی حسین توکی اومدی گفتم همین امروز آزاد شدم دورت بگردم گفت مگه قرارمون برای فردانبود گفتم خب بچه خوبی بودم یه روز زودتر ولم کردن اگرناراحتی برگردم؟گفت نهههه خنگول من دارم از ذوق میمیرم قربون ریش و سبیل بلندت برمممم بعدشم بغلم کرد و از خوشحالی و دلتنگی سه ساله توبغل هم زارزدیم وخودمونو خالی کردیم

من حسینم۳۳ساله که بخاطر کلاهبرداری شریک سابقم به چند سال حبس محکوم شدم که بعدازسه سال شریکمو گیرانداختن وخودمم ماشینو اموال هرچی داشتم فروختم تا تونستم ازاد شم همسرمم که معرفی کردم نسرین خانم که از نوجوانی عاشقش شدم بامخالفتهای زیاد بهم رسیدیم چون خانوادش مخصوصا پدرش از من خوشش نمیومد بعد از جریان کلاهبرداری و زندان آلاباما قطع رابطه کردن ولی نسرین قربونش برم معرفت کردوباهمه کم و کاستی پام موند خانواده خودمم که اوضاع جالبی نداشتن که بخوان بهم کمک کنن
اون روز خیلی حالمون خوب بود ولی دائم یه غمی ته چهره نسرین حس میکردم شب که موقع خواب شد خیلی استرس و هیجان داشتم انگار بار اوله که میخوام با نسرین بخوابم رفتیم روی تشک و بغلش کردم حس کردم که نسرین زیاد تمایل نداره داشتم می بوسیدمش رفتم سمت سینه هاش چون از قدیم عاشق سینش بودم سینه های درشت و سایز هشتادن ولی ممانعت کرد گفت اگه میشه امشب نه گفتم چرا گفت پریودم گفتم تو که گفتی دو هفته پیش بودی یکم هول شد گفت خب چیه خبببب حسین بیخیال دیگه هستم یعنی هستم گیرمیدی چرا گفتم باشه عزیزم چرا عصبی میشی گفت عصبی نشدم حالم خوبه حالا در بیار ابتو بیارم گفتم نه نمیخواد گفت چرانازمیکنی گفتم میخوام اولین بار داخل غنچه خانمم ارضا شم گفت حالا امشبو دربیار شاید چند وقت خبری از غنچه خانمت نباشه گفتم وا چرا
گفت خب گفتم که پریودم باناراحتی کیرمودراوردم نسرین دستای لاک زدشو دورش حلقه کرد و با عشوه های مصنوعی شروع کرد مالیدن و ساک زدن برام
کاملا واضح بودی از چیزی ناراحته رو بروز نمیده منم چیزی نگفتم اون شب ارضا شدم داخل دهنش و خوابیدیم
برای اینکه طولانی نشه خلاصش میکنم
چند روز گذشته بود که به شب جمعه رسیدیم دیگه آمپر چسبونده بودم تو دلم گفتم امشب هرجور شده باید بکنمش حتی اگه نده ازپشت میکنمش تا حالا انقدر بهش دقت نکرده بودم چقد بدنش پر تر شده بود مخصوصا قسمت ران وکپلای پشتش سینه هاشم که از قدیم جذاب و مرمری بود و کاملا منو دیوونه میکرد
شب شد رفتم سراغش ازپشت بغلش کردم دست گذاشتم روی کلوچش ولی سریع دستمو پس زد گفتم چیکار میکنی گفت گفتم که پریودم گفتم خب باشه ازپشت میزارم گفت چی میگی اونجا هم درد داره گفتم قبلا که میدادی بهم الان درد داره؟گفت اون موقع فرق داشت الان حسشو ندارم گفتم باشه خب سینه هاتو در بیار بزارم لای ممه هات گفت اون که اصلا گفتم چرااا گفت متورم شدن درد دارن گفتم یعنی چی چرا درد داره؟گفت هیچی خوب میشه اگه نشد میرم دکتر…گفتم نسرین تو چت شده؟گفت هیچی با فریاد این بار گفتم اره هیچی،چندروزه اومدم خونه اصلا مثل قبلا بهم توجهی نداری بهم عشق نمیدی هیچ شهوتی داخلت نمیبینم بعد از سه سال یعنی دلت نمیخواد باهام بخوابی؟
گفت از خدامه فقط الان وقتش نیست گفتم یعنی چی چرا چرت میگی اینبار اون جیغ کشید و گفت میگم وقتش نیست بعدشم پشتشو بهم کرد با صدای گریه آلود گفت ببخشید دست خودم نیست تو اینجوری شرایط همیشه پیشش میموندم آرومش میکردم ولی اینبار چون خیلی ازش ناراحت بودم بالشمو برداشتم و رفتم روی مبل بخوابم از افکار زیاد خوابم نمیبره فکرم خیلی آشفته بود دائم میگفتم یعنی نسرین چش شده که اینطوری رفتارهای عجیب داره تو همین فکرا بودم که خوابم برد…نصف شب با صدای گریه بیدار شدم گیج و منگ بودم نمیفهمیدم چه اتفاقی افتاده دیدم لامپ آشپزخانه روشنه نسرین نشسته و تکیه داده به اپن و داره گریه میکنه دوسه بار گفتم نسرین چیشده چته این موقع شب اما جواب نداد رفتم بغلش کردم و گفتم اگر بخاطر حرفای منه من معذرت میخوام اصلا گور بابای سکس گفت نه و شدت گریه هاش بیشتر شد لابه لای حرفاش گفت حسین من خیلی آدم عوضی و آشغال گفتم چی داری میگی دخ

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:28


شد که اومدن تو نوید برا اینکه نقششون معلوم نشه داد و بیداد راه انداخت مثلا شما هم رفتین ایشون رو بیارین ۴۰ دقیقس مارو کاشتین اینجا مهین با صدای که توش درد بود گفت اقاااا خب منم خودم اینجا مشتریم معطل شدم و حتی پامم کوبیدم اونجا به قفسه ها سر عجله کردن و اومدن به اینجا بخاطر شما و لنگان لنگان رفت سمت مانتو ها ته فروشگاه تا به مدلاش نگاه کنه
مهین یکم که دور شد نوید گفت خب چیشد شیری یا روباه بهنام
بهنام با یه غرور خاصی گفت اختیار داری تا حالا دیدی اهوی از زیرم در بره
منم گفتم یعنی ترتیبشو دادی گفت کوری نمیبینی لنگ میزنه چون اون لنگاش بالای شونه داداشت بوده حسابی ترتیبشو دادم شوهر این بلد نیست از این کار بکشه که و گفت ایمان اینو ببرش خونشون گناه داره طاقت موندن سر پارو نداره که من گفتم باش بعدا تعریف کن واسم گفت برو حالا چشم میگم بهت رفتم به مهین گفتم عزیزم امروز دیر شد بیا بریم فردا میایم باز
مهینم با صدای دردآلودی گفت باشه عزیزم پامم درد میکنه بریم که تو رفتیم خونه گفت من سر درد دارم میخوام بخوابم گفتم بخواب منم میرم واسه ناهار یه چیزی بگیرم ساعت ۴ هیچی نخوردیم که مهین رفت تو اتاق منم اروم مثلا رفتم پذیرای و در بستم یعنی رفتم گفتم ببینم چیکار میکنی که یکم‌منتظر موندم دیدم خبری ازش نیست گفتم نکنه چیزیش شده که رفتم کنار اتاق دیدم آروم با خودش میحرفه
مهین: ااااخ مامان مردمممم بیشرف حسابی پارم کرد
بی ناموس بلد بود چطور کار بکشه ازم اخخخخ کوسم این ایمان بدبخت نصف این اگه عرضه داشت چی میشد وااای
یه دونه زد رو کونش گفت ایمان بدبخت جر دادن یعنی این چنان کردم کوس و کونم یکی شد چنان بالا پایینم کرد که صدام برید اخخخ که زیرش چقدر ضعیف بودم بکننن یعنی این نه اون ایمان بدبخت که دیدم بعدش صداش دیگه نمیاد فهمیدم خوابش برده و رفتم نهار بگیرم
پایان
نوشته: ایمان

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:28


بهنام میکوبید که ولش کن سرشو که یه دیقه بعد دیدم سرشو ول کرد و مهین شبیه اونای که زیر آب موندن یهو میاد بالا و نفسش در نمیاد حرف میزد
مهین: هییییییی هیییییین چیکار میکنین کم بود خفه شم و سرفه میزد
بهنام رفت جلو و گردنشو بوس کرد و با دستش یه سیلی زد در کون مهین گفت اروم باش خوشگل خانوم تو خیلی حیفی که ازت خوب بهره نبرم با این حرف بهنام مهین فک کنم حساب کار دستش اومد انگار فهمید بهنام مثل من نیس اروم باشه و نمیتونه از پس بهنام بر بیاد
مهین: وااای اقا بهنام شما ادم خیلی تحت فشار میزارین و کیرتونم خیلی کلفته اخهههه
بهنام: اروم باش مهین جان و بغلش کرد و هلش داد رو تخت و مهین ولو شد و بهنام مانتو و لباس های مهین شروع کرد به درآوردن
و مهین اروم فقط تو چشای بهنام خیره میشد و میدونس نمیتونه جلوش چیزی بگه و فقط لبشو گاز میگرفت یهو بهنام سوتین مهین با زور کند که مهین جا خورد و جیغ آرومی کشید واااای چتونه که به سرعت فهمید نباید حرف بزنه و بزاره بهنام کارشو بکنه
بهنام سرشو خم کرد و افتاد به جون سینه های مهین
چنان میخورد انگار هزار ساله چیزی نخورده این بشر
یجور میخورد که مهین گاهی یه جیغ کوچیکی میزد و لبشو گاز می گرفت که جیغ های مهین یکم که بلند شد یهو بهنام سرشو بلند کرد و اخم تو چشمای مهین زل زد و چیزی نمیگفتن فک کنم مهین فهمید نباید چیزی بگه و با اخم بهنام مثل یه آهو گرفتار در چنگال شیر مظلومانه سرشو پایین انداخت و بهنام یهو کیرشو کرد باز دهن مهین و به شدت تلمبه زد مهین حسابی خیس عرق شده بود و فک کنم میدونست دیگه کارش امروز مقابل این شیر نر خیلی سخته چون با قدرت و زور مهین گرفته بود تو چنگش
آروم آروم رفت پایین و شورت مهین کشید پایین و پاهای مهین باز کرد سرشو برد لای کوس مهین که اه بلند مهین در اومد
مهین: اهههههههه وااااای باز بهم دیگه خیره شدن انگار با نگاه با هم حرف میزدن که مهین دستشو گذاشت رو سر بهنام و فشارش داد به سمت کوسش و خیره به چشم بهنام فهموند که ماده شیری نیس که زود تسلیم شه مقابلش و بهنام یهو افتاد به جون کوسش چنان میخورد که سرو صدای خوردنش تو انباری پخش شده بود مهین دیگه طاقت نیاورد و دستشو از سر بهنام کشید و با آه و نالش خواهش میکرد بسه ولی بهنام ول کن بود مگه که یهو بغض مهین ترکید و گفتتت ااای غلط کردم بسهههه چشممممم آقا بهنام دیگه دستور نمیدم بهتون که به نام یهو سرشو بلند کرد و خیره شد تو چشم مهین با یه ابهتی که مهین مثل یه شیر ماده که دیگه رام شیر نر شده با مظلومی سرشو انداخت پایین که بهنام با انگشتش چونه مهین بلند کرد و کیرشو گرفت جلو لب مهین و بهم دیگه خیره شدن
فک کنم مهین اینجا فهمیده بود باید رام بهنام شه و آروم لبشو وا کرد و خودش با ولع شروع کرد به خوردن تا حالا با این شدت خوردن مهین ندیده بودم
مهین : اووووم هوووممممم
اووووم امممممممم هوووووووم
بعدش مهین سرشو بلند کرد که بدونه تونسته بهنام راضی کنه و با یه نگاه مظلومانه به چشای بهنام خواس بگه تموم تلاششو کرده که بهنام یه لبخند ریز زد که فک کنم از رضایت خوردن مهین بوده و اروم رفت جلو مثل یه شیر پاهای مهین گرفت رو شونش و لبای مهین خورد اووووومممم
بعدش سر کیرشو تنظیم کرد رو کوس مهین و با چشاش نگاه مهین کرد و انگار میگفت با چشماش آماده ای کوس تپلتو بگام که مهین سرشو بدون حرفی به معنی تایید اورد پایین
بهنام سر کیرمو گرفت دستش و فشار داد سرش بره تووو کوس مهین که با مهین چشم تو چشم بودن مهین قرمز شد و لبشوووو گاز گرفت و بهنام نگاه تو چشمای مهین کرد از پایین فشار بیشتر کرد که مهین دهنش باز شد و میخواست جیغ بزنه که بزور خودشو کنترل کرد و لبشو گاز گرفت اروم زیر لب گفتت امممممم بهنام با شنیدن این صدا فشار بیشتر کرد و زل زد تو چشاش و با یه اوبهت خاصی داد توووش و چونشو با دست گرفت گفت اووووم
مهین امممممم
بهنام اووووووم
یهو مهین دیگه طاقت نیاورد و گفت
مهین: اااای ااااااای اخخخخخخخ مردممممم
بهنام : فشاااار
مهین: ااااخ ااااااخ آی مامان جوووون مردمممممم با جیغ میگفت اینارو
که بهنام یهو سرشو بلند کرد و با اخم خیره شد تو چشای مهین
چیزی نگفت به مهین ولی نمیدونم چیشد که مهین گفت
مهین: خب اخممم نکن کلفتیییی برام
بهنام: خیره شد تو چشای مهین و اروم فشارشو بیشتر کرد
مهین با فشار بهنام با خیره به چشای بهنام لبشو گاز گرفت و گفت ای مامان جووون و فهمید قراره حسابی جر بخوره
بهنام : اووووف خیلی تنگی تووووو
مهین: اخخخخ شما خیلی کلفتییییی تو رو خدا ارومترررر
بهنام: اوووف چیشد په اون همه میگفتی تو بغلم دووم نمیاری و ابت زود میاد هااا فشاااار
مهین: ااااای اخخخخخ نمیدونستم انقد سخته زیرت بودن اااای ارومتر جان منننن
بهنام: اوووف تو چشات هنوز غرور میبینم میدونم چطور رامت کنم صبر کن فشاااار
مهین: ااااای

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:28


من جلوی تو نمیتونم دووم بیارم غرورم برا شوهرمه نمیتونه سیرم کنه شما که منو میچلونی اااای
بهنام: الان نشونت میدم مهین جووون با کی طرفی و شروع کردن تلمبه زدن و هی سرعتشم بیشتر میشد
مهین: اااای ااااای نههههه غلط کردم بسه بسههههه
بهنام چنان میزد که مهین خیس عرق شده بوده
بهنام: اوووف تند تند فشاااار هااا چته به نفس زدن افتادی کو اون حرفات پشت گوشی گفتی من خستت میکنم کو هااا فشااار
مهین: اااای ااااخ وااای مامان جون اقا بهنام شما خوب بلدین از آدم کار بکشین اخخخخ منو تحت کنترل خودتون در آوردین نمیتونم کاری کنم رامتم شیر مننننن فقط یوااااش
بهنام: جووون چنان ازت سوار بگیرم تا بدونی صاحبت کیه
مهین : اااای ایییی صاحبم تویییی
با نگاه به اینا واقعا تو حیرت بودم واقعا هیکل درشت بهنام و بدن ظریف مهین که زیر بهنام گیر افتاده بود واقعا مهین از نفس انداخته بود در حالی که من هیچوقت نتونسته بودن یک صدم اینم از مهین کار بکشم تو سکس واقعا همدیگه میومدن
با نگاه های که حین دادن مهین به بهنام میکرد معلوم بود با خودش میگفت لیاقت صاحب شدن من بهنام داره
بعدش دیدم مهین قمبل کرده و داره داگی میده و سرو صداش اونجا رو برداشته بود
مهین: اااااای اااااای مردممممم یواشتر بزن لامصب
بهنام: اوووف فشاااار فشاااار گایدم اخرررر این کوستووووو از بس ازم در میرفتیییی
مهین: اخخختخخ بازم کردی یکم فرصت بده یه نفس بگیرم آیییی مامان
بهنام چنان خیمه زده بود رو مهین که معلوم بود نمیتونه از زیرش در بره و اونم چنان میگاید که ذره ای هم زیرش مهین در امون نبود
که حین کردن دیدم با انگشتش کون مهینو میمالید مهینم با شدتی که میداد فک کنم متوجه انگشت کردن کونش نبود
که سرعت تلمبه هاشو بیشتر کرد و یهو دو انگشتشو کرد تو کون مهین با اینکار یهو مهین ارضا شد و با سرو صدا انگار از هوش رفت با این کار بهنامم یکم دیگه انگار دست از تلمبه کشید و همینجور که کیرش تو کوست مهین بکد خوابید روش و کیرشو نگه داشت داشت پشت گردن مهین بوس میکرد یهو مهین با صدای ضعیفی و با ناله گفت اااااااای گاییدیممم بهنام همش توووشه تکونش نده دردش زیااااده ک بهنام یکم نگه داشت بعد درش اورد و کون مهین بوسش میکرد مهین بی حال بود و با زور میگفت اخخخ نهههه اونجا نهههه و دستشو برد پشت تا سر بهنام جدا کنه و دیگه نخوره که بهنام دست مهین گرفت و بهش فهموند که لای باسنشو با دستاش وا کن مهینم کامل رامش شده بود و اینکارو کرد و با دستاش لای باسنشو وا کرد بهنام سر کیرشو یه تف زد و اروم گذاشت در کون مهین و گفت نمیتونم ازش بگذرمممم اااوف فشااار
مهین: ااااای اییییییی وای مامان جوووون جر خوردمممم
بهنام: جووون چه کونی داری باید پلمپشو این کیر من بزنه
مهین: اخخخ اااااای واااای جر خوردمممم جرم دادیییی
بهنام: جووون دیگه نبینم پشت تلفن برام قیافه بگیری موقع سکسی حرف زدن
مهین: اااییی اااااای چشمممم چشمممم هر چی تو بگیییی
تو رو خدا پارم نکنننن امروز نمیتونم برم خونه اینجوری معلوم میشهههه
بهنام: اوووف حیف امروز وقت کمه وگرنه این کون تپلتو حسابی بازش میکردم ولی باید قول بدی حال این کونو ببرم و لذتشو بببرممم فهمیدی
مهین: اااااخ ااااای چشم چشمممم حالا درش بیااااار تورو خداااا
بهنام:اوووف بااااش بفرمااااا اووف درش اوردم
مهین: اااای خیلی کلفتی من زیرت دووم نمیارم بد جور سواری میگیریییییی
بهناممم: اوووف سرشو کردم تووو کوستتتت فشااار
مهین: اخخخخ اخخخخخ حالا که تونستی رامم کنی کوسم مال تووو لذتشو ببر در اختیارتممممممم
بهنام: جووون چشمممم زیرمو دوس داری
مهین: اخخخخ اره خوب بلدی کوسمو سیراب کنی اخخخخ ولی یواش تو رو خدا
با شنیدن این حرف بهنام چنان سرعتشو زیاد کرد که پاهای مهین خم شد و یه لحظه جیغ و دادش افتاد اونجا و مرتب میگفت ااای ااااای بسسسه جر خوردم
بهنام زد در کونش گفت اینو زیرم جر دادم فهمیدییی
مهین اخخخ چشممم آقا بهنام
که بهنام یهو همشو فشار داد و مهین جیغ کشید پاهای مهین کامل دیگه باز شد و بهنام افتاد روش
بهنام: اوووف فشااار که مهین ارضا شد
مهین: اخخخخ واااای سیرم کردی اخخخ قربون کیرت
یهو بهنام پاشد کرد تو دهن مهین و چنان تلمبه زد که اشک مهین در اورد و یهو چنان نعره ای زد و سر مهین چسبوند به ته کیرش و نزاشت سرشو جدا کنه فک کنم تموم ابشو ریخت تو دهن مهین و چنان با اخم مهین نگاه کرد که مهین فهمید باید همشو قورت بده بعدش سرفه کرد و گفت خیلی داغ بودد
بهنام نوش جووونت کوس تپل من
دیدم اینا ارضا شدن من سریع برگشتم فک کنم یه نیم ساعتی بود اونجا بودم و تو راه که برگشتم پیش نوید گفت چی شد گفتم من که نتونستم اونجا رو پیدا کنم نوید گفت خاک تو سرت ادرسش سر راسته که حالا که نتونستی پیدا کنی من میگم اینجا بودی ببینم اینا کی میان ۱۰ دقیقه بعد سر و کله بهنام و مهین پیدا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:28


سکس زن مذهبیم و دوست کیر کلفتم (۲)

#بیغیرتی #همسر

...قسمت قبل
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه
در ادامه داستان بگم که یکی دو روز بود شاهد چت های دیر وقت مهین بودم ولی خب گفتم چند تا چته چیزی نیست که سر اون بحث کنم
یه روز که رفته بودم از ساندویچی نزدیک بازار یه چیزبرگر بگیرم دیدم بهنامم اومده اونجا اومده چون معمولا ناهار میاد اونجا البته من گاهی فقط فست فود میخورم سلام و احوال پرسی کردیم که گفت خیلی بی معرفتی چند روزیه نیستی خلاصه گفتم درگیرم والا کارا خوب پیش نمیره و یکمم از کار و کاسبی اونا حرف زدیم که بازار اونا از ما بهتر بود بعد حرف زدن اروم گفتم از آشنایی ما چخبر در چه حالین که گفت اووف پسر نگم برات عجب تیکه ایه فقط هر چه میکنم بیرون نمیاد کاش یروز بیاد مغازه تنها بشم باهاش میدونم چطور اون کون تپلشو زیرم بچلونم گفتم به یادم که تو نمیتونی بالاخره مشتری میاد و میره گفت تو یه کاری کن بیاد اونجاش با من تازه شیرینی توم با من اصلا شمالم خودم میبرمت گفتم ببینم میتونم بیارمش یروز
چند روزی تو فکر بودم با چه فکری مهین ببرم و نزدیک بهنام کنم تا ببینم کاری از این بهنام بر میاد یا نه شبش که که خیلی حشری بودم با مهین رفتیم رو تخت حسابی خوردمش اه و نالش رفت بود بالا شروع کردم تلمبه زدن ۵ دیقه زدم آبم خیلی با فشار اومد که مهین گفت عههه چه زود اخه چته اخه ناراحت شد ازم و میگفت تو بلد نیستی منو نمیتونی من تحت کنترلت در بیاری ضعیفی باید سیرابم کنی کلی اخم کرد یه دونه زد در کونش گفت باید یه کاری میکردی این زیرت جر بخوره و عصبی شد ولی ناز کردن ارمش کردم که دلخوریش بره ولی میدونستم دلخوره چند روزی بود اخم میکرد
خلاصه بعد چند روزی فکری زد به سرم گفتم برای آشتی میخوام یه مانتوی شیک بخرم برات از بهنام اینا ولی دیگه اخم نکن که خیلی خوشحال شد پرید تو بغلم و حسابی از هم دیگه لب گرفتیم و قرار شد فردا چون تعطیل بودم بریم برا خرید شبش به بهنام اس دادم و گفتم قضیه رو و تو کونش عروسی بود انگار گفت بیارش که بخاطرش دو هفتس به کمرم میرسم
خلاصه فرداش با مهین رفتیم سمت بازار که مثل همیشه مهین با چادر اومد و زیرش یه مانتو کرمی پوشید که حسابی فرم کونش نشون میداد بعد گذراندن چندین مغازه رسیدیم پیش بهنام و سلام و احوال پرسی گرمی کردیم که دیدم بهنام کم مونده با چشاش مهین بخوره که گفتم عزیزم تو به مانتو ها نگاه کن ماهم یکم میحرفیم یکم که مهین دور شد بهنام دست به کیرش کشید گفت اووف اگه اینو جر ندم میمیرم دیدم از زیر شلوار چه بزرگم هس کیرش گفتم من که اینجام نمیشه که بهنام گفت من یه نقشه کشیدم قبل اومدنتون و فقط نرین توش ها گفتم چیه بگو حالا گفت شریکم میاد نقش یه مشتری بازی میکنه و من قراره برم انباری و تو رو بزارم جا خودم گفتم خب باقیش که مو به مو اروم تعریف کرد
منم رفتم پیش مهین مدلارو پسند میکردیم که دیدیم سرو صدا و بحث میکنن یکی با بهنامم منو مهین کنجکاو شدیم ببینیم چیه که رفتیم جلو دیدم بهنام با یکی سر یه مانتو بحثشون شده که فک کنم همون شریکش نوید بود
بهنام: آقا خب شما دیروز این مانتو رو بردین پسند کردین خوب الان چیه اوردنش برش گردونم
نوید: من نمیگم برش گردون فقط میگم دو سایز بزرگترشو بده خانومم راحت نیست اذیت میشه
بهنام: خب برادر من دقت میکردم الان از این اینجا نیست من چطور برم از انباری بیارم تازه شریکمم اینجا نیست برو غروب بیا
نوید: نه آقا من تا مانتو رو نبرم خانومم منو خونه نمیزاره قرار بعد ظهر بریم مهمونی
که در همین حین منو مهینم اضافه شدیم که مهین گفت اقا بهنام خب شما برین بیارین منو بهنام تا شما بیاین حواسمون هس که امیر گفت خدا رفتگانتونو بیامرزه و گفت ایمان من میرم همون انباری کنار انباری اقا کریم اینا ته بازار اون دالان اخر زیر زمین بزرگه حواست باشه تا میام که بعد رفتنش ۱۰ دیقه گذشت ولی خبری نشد که مشتری شاکی شد همون نوید ای بابا چیشد په کجا رفت نکنه رفت سفر قندهار منم گفتم اروم باشین ۵ دیقه صبر کنین میادش گفت باشه ۵ دیقم بخاطر گل روی شما یربع بعدش دیگه واقعا شاکی شد گفت اقا یه زنگ بزن این اقا دیره من کار دارم که مهین گفت راس میگه زنگ بزن ببین کجا موند اخه این طفلکیم کار داره لابد گوشی ورداشتم زنگ بزنم که گفت در دسترس نیس که مشتری عصبی شد ای بابا عجب گیری کردیما مهین استرس گرفت و گفت چه کنیم منم گفتم میتونی پشت صندوق وایسی من برم دنبالش که مهین گفت ننن ننن ننن من چه بلدم اخه با این کارتخوانا و دستگاها کار کنم نخیر نرو که در حین بحث ما مشتری شاکی شد گفت تو رو خدا یکاری کنین که مهین گفت بهم چیکار کنیم من استرس گرفتم گفتم لااقل برو انباری این بهنام پیدا کن بیار مهین گفت بلدم نیستم اخه ادرسشو که گفتم همون ادرس که بهنام گفت همونه دیگه و براش گفتم دوباره که کفت خب خب باشه باشه شما وایستادین من زود برم خبر

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

05 Jan, 16:28


ش کنم بیارمش
۱۰ دقیقه بود که مهین رفته بود که نوید گفت اوووف بهنامم کوفتت بشه گفتم چرا گفت حتما اونجا تو انباری لنگای این خوشگلو داده بالا گفتم نه بابا فک نکنم که گفت من اینجام بیا این کلید انباری نترس بزرگه انباری تو برو ببین خبری شد بیا به منم بگو گفتم باشه و راه افتادم که بزور رفتم ته بازار و دالان اخری که خیلی ساکت بود پیدا کردم و اروم اروم رفتم به یه انباری خیلی بزرگ رسیدم و اروم گوشمو رو در گذاشتم که خبری نبود اروم کلید در اوردم رفتم تو که دیدم هیچ خبری نیست و اروم از پله ها رفتم پایین که دیدم تاریکه اروم اروم رفتم پایین دیدم صدای مهین و بهنام میاد
مهین: عه اقا بهنام شما یه ساعته اینجایین خب بیاین مشتری شاکی شده
بهنام: ببخشید والا شما رو هم تو زحمت انداختم
مهین: خواهش چه زحمتی کو مانتوی کجاست
بهنام: والا اینجا بزرگه دارم دنبالش میگردم
بی زحمت شمام اگه میشه قفسه اون پشت نگا کن تو یه پلاستیک سیاه بزرگه به شماره ۱۴
مهین: بااااشه و اروم چادرشو از سرش درآورد گذاشت یه گوشه و رفت اون پشت قفسه هارو نگا کنه
یکم دیگه بهنام اروم اروم رفت طرفش اون پشت پیشش که من دید نداشتم فقط صداشون میشنیدم
بهنام: مهین خانوم اون ردیف بالا رو هم یه نگا بنداز
مهین: عه شما هم اومدین اخه من اون بالا دستم نمیرسههههه صندلی ندارین
منم اروم اروم حین حرفاشون جامو تغییر دادم و رفتم دیدم مهین قفسه وسط نگاه میکنه و بهنامم هم پشت سرشه
بهنام خب شما قفسه پایین نگاه کن منم بالارو اگه دستتون نمیرسه
مهین: باشه فقط زود باشیم پیدا کنیم بریمممم
مهین خم شد ردیف پایین نگاه کنه که با این کارش کونش قشنگ مقابل بهنام قرار گرفت و دیدم بهنام کیرشو از زیر شلوار گرفت تو دستشو قشنگ به طرف لای باسن مهین گرفت
مهین: عهههه ببخشید خوردم به شما
بهنام: عب نداره منم میام جلو قفسه بالا رو نگاه کنم با این حرفش خواست بگه اگه بیشتر بهش چسبید به خاطر دیدن ردیف بالاس بهنام رفت یکم جلو با این کارش کیرش درست رفت از پشت لای باسن تپل مهین
مهین: ایواییییی خیلی اومدین جلوووو
بهنام: اره ببخشید من باید یکم بپرم اون ردیف بالا رو ببینم تکون نخورین که سرتون نخوره به قفسه ها البته من مواظبتونم با دستم حواسم هس که تکون نخورین آماده این
مهین: باااشه فقط زوووود
که دیدم بهنام دستشو گذاشت رو کمر مهین و آروم بالا پایین پرید که شکل تلمبه بود با این کارش کیرش فک کنم تا تهش باسن مهین میرفت
مهین: اااااا تموم نشدددد
با این حرف مهین بهنام با دو دستش دو تا پهلوی مهین گرفت و کامل از پشت کون تپلشو بغل کرد و اروم در گوشش نمیدونم چی گفت که آروم حرف میزدین من نمیشنیدم یکم که گذشت صداشو بلند شد
مهین: واااای نه نمیشه اینجا الان مغازتون منتظر ما هستن
بهنام: بغلش کرد و گردنشو بوس کرد و گفت عزیزم مگه نمیخواستی باهم باشیم خب موقعیت جوره وقت هدر ندیمممم
مهین: اخخخخ خب اینجا نمیشه همش لباسه
بهنام: بیا اون پشت تختم هست نگران نباش فرشته ای من مااااچ
مهین: اخخخخ باااشه فقط زود باااش که نفهمن کو کجاست
بهنام مهین یهو گرفت بغلش بلندش کرد و تو بغلش بردش پشت اون یکی قفسه اا و گفت بریم تا ببینی عزیزم
مهین: ااااای بزارم زمین چه زورتون زیاااده مهین دست بهنام مثل یه تیکه گوشت ول میخورد
من یکم بعد رفتن اونا رفتم جلو تا ببینم میتونم ببینم چیکار میکنن که یواش از شکاف قفسه ها دیدم مهین کنار تختی که انگار برا استراحت بود بیشتر فک کنم شبا گاهی وقتی جنس جدید میومد و دیر وقت می شده اینجا میخوابیدن خلاصه دیرم مهین زانو زده و داره کمربند بهنام وا میکنه و بهنامم دستش رو سر مهینه
مهین: ایواااای چه کلفتهههههه فک نکنم تو دهنم جا شه کههه و خودشو لوس کرد
بهنام: عزیزم وا کن اون دهنن مثل غنچتو جا میشه جاش میکنم و اینو به صورت آمرانه گفت
مهین: اااا خب بیا ببین نمیشه
که بهنام مثل یه آدم قوی یهو کیرشو جا کرد تو دهنش نصفشو
مهین: اوووومم اوووم و دوباره از دهنش اومد بیرون ببین نمیشه کلفته کلاهکش
بهنام انگشت اشارشو گرفت جلو دهنش و به نشانه ساکت شو و حرف نزن بخورش گفتتتت شووووووش🤫 نبینم از دهنت در بیاریش هااا که باز فرو کرد تو دهن مهین این دفعه با فشااار بیشتر
مهین: اوووم اوووم امممم
بهنام: جووون این شد هااا افرین
مهین: اووووم اوووووم
بهنام: اووووف بخور بخووور
مهین: اووووم هممممممم که خواست سرشو جدا کنه نفس بگیره آخرین لحظه بهنام نزاش و و با دستای قویش سر مهین گرفت تند تند تلمبه زد تو دهنش
مهین: اوووم اوووم اییییی
بهنام: ااااا اووووف بخورر ااااا
با سرعت زیادی داشت دهن مهین میگاید
که یهو سر مهین گرفت فشار داد و تا تهش نگه داشت تو دهنش و جداش نکرد
که دیدم مهین سرخ شد و اشکش در اومد و چشاشو به طرف بالا گرفت و با چشماش التماس میکرد ول کننن تو رو خدااا و با دستاش به رونای

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:19


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:19


ه بودید؟
خداروشکر پیش خدمت اومد سفارشو بگیره منم پیتزا و سالاد سفارش دادم تا بیاره
-خب داستان تو چیه دختر چرا به دزدی تن دادی؟
نشست و همه جیک و پوک زندگیشو برام تعریف کرد که برای یک لحظه درکش کردم که دقیقا ۵ سال پیش که برادرم زیرابمو زد و از شرکت استعفا دادم وضعیتم همین بود،سوختن رو درک کردم اینکه از یه نفر متنفر باشی و دلت انتقام بخواد ولی تفاوت من این بود که من انتقاممو گرفته بودم و اون هنوز داشت میسوخت…
نوشته: بی اسم

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:19


و طاها رو جور کنم. سریع از پشتش رد شدم تا دستمو دراز کردم دیدم دستشو گذاشت رو دستم منم رنگم مثل گچ پرید و خشک شدم باهاش چشم تو چشم شدم،چشماش سبز بود و یکم ته ریش داشت با موهای بلند دم اسبی و کیف پولو با تمام زورم کشیدم و فرار کردم اونم افتاد دنبالم رفتم تو یه کوچه دیدم بن بسته تا اومدم برگردم دیدم پسره اومد تو کوچه اولش التماسش کردم و افتادم به پاش گفتم یتیمم و دو روزه چیزی نخوردم که دیدم مرده اومد جلوم نشست سرمو بلند کرد تو چشام نگاه کرد و یه لبخند ناراحت زد کیف پولشو برداشت و هرچی توش پول بود بهم داد و گفت:من بخاطر کیف پول دنبالت نکردم برات یه پیشنهاد دارم
گفتم: چه پیشنهادی؟
گفت: سوار ماشین شو تا بهت بگم
منم دیدم اگه بمونم هیچی گیرم نمیاد سوار ماشینش شدم و به خودم قول دادم اگه بهم پیشنهاد سکس داد پیاده شم. سوار شدم و بهم گفت: میخوای با یه شب کار ۱۰۰ میلیون در بیاری؟
گفتم:چه کاری باشه
گفت:کار بدی نیست
گفتم:ببین اقا ممنون که ولم کردی و بهم پول دادی دستتم درد نکنه اما اگه فکر بدی تو سرت داری و برا امشب نقشه کشیدی بیا این پولت مارو بخیر شمارو به سلامت
چشماش گرد شد و با تعجب گفت:اسمت چیه؟
دروغی گفتم:تینا
گفت:اسم قشنگیه،ببین تینا خانم من نه برا امشب نقشه دارم نه فکر بدی دارم من فقط ۲ ساعت ازت کمک میخوام
گفتم: چه کمکی؟
گفت:قراره ۲ ساعت نقش نامزدمو بازی کنی
خندیدم و گفتم:مگه فیلم های دوزاری ایرانیه که به یه دختر میگی بیا نقش زنمو بازی کن
جدی گفت:شوخی نمیکنم ۲ ساعت نقش بازی کن ۱۰۰ میلیون بگیر
دیدم دوباره پیام اومده برام گوشیمو دراوردم دیدم ناپدریم نوشته:میای اینجا یا بیام با چک و لگد بیارمت؟
گفتم: قبوله فقط یه شرط
گفت:چه شرطی
گفتم:به روح مادرم که دیروز از دستش دادم اگه فکر بدی داشته باشی یا من تورو میکشم یا تو منو
گفت:قسم میخورم که هیچ نقشه ای برای تو ندارم
گفتم:من رخت و لباس درست حسابی ندارم ها
گفت:اونو میریم خرید
××روایت متین××
برگشتم و تو چشاش نگاه کردم چشمای مظلومی داشت و زیر چشماش گود افتاده بود که یهو کیف پولمو کشید و فرار کرد منم افتادم دنبالش حتی یه لحظه هم به کیف پول فکر نکردم فقط می خواستم یبار دیگه صورتش رو ببینم که دیدم پیچید توی کوچه بن بست بالاخره گیرش آوردم اومد مستقیم افتاد جلو پام و به گریه افتاد و قسم میخورد به خدا یتیمم دو روزه چیزی نخوردم که نشستیم رو به روش صورتشو اوردم بالا که دیدم حتی با وجود گریه کردنش بازم جذابه منم همون لحظه یه فکر عالی از ذهنم رد شد که میتونستم حال سمیرا رو بگیرم تا دوباره بیاد سمتم
بهش هرچی پول تو کیف پولم داشتم دادم و یه پیشنهاد بهش دادم که گفتم با ۲ ساعت کار ۱۰۰ میلیون بگیر اولش یکم فکر کرد و دنبالم اومد تو ماشین برام تعجب آور بود چون هیچ نگاهی به آپشنای ماشین نکرد و فقط به من نگاه میکرد و منتظر حرف بعدیم بود که یه دفعه گفت:اگه فکر بدی داری من میرم و پولتم بهت میدم.
تخم کرده بودم چون تو این ۴ سال هیچکس اینجوری باهام صحبت نکرده بود اما ازش خوشم اومد چون وقتی جلو من ایستاد جلو بقیه حتما حرفی برا زدن داره پس خیالم راحت شد که کارو درمیاره جریانو براش توضیح دادم اولش فکر کردن شوخی میکنم ولی وقتی بهش گفتم جدی ام اولش یکم من و من کرد ولی یکی بهش پیام داد بعدش رفت تو هم و قبول کرد ولی بهم گفت که لباس درست و حسابی نداره که بهش گفتم میبرمش خرید خلاصه از اونجا بردمش یه رستوران که همه منو بشناسن و فکر کنن که من بخاطر یه دختر که سر و روی درست درمون نداره دختر پر افاده ای مثل سمیرا رو رد کرده و چسبیده به این دختره ی بی سر و پا خلاصه تا رفتیم تو همه چشاشون رو ما زوم شد و حقیقتش برام مهم نبود که ترانه خجالت میکشه یا نه ولی به هر حال اومدم و نشستیم وسط رستوران یعنی میزی که تو چشم همه باشه که کم کم سر صحبت من و ترانه باز شد و واقعا سر زبون داشت یعنی هرچی میگفتم یه جوابی داشت یبار گفتم:خب ترانه خانم کجا زندگی میکنی یعنی خونتون کجاست؟
گفت:مهم نیست
-چرا مهمه دوست دارم بدونم یه دختر تنها کجا زندگی میکنه
+کی گفته من تنهام
-به پام که افتاده بودی گفتی یتیمم خب کسی که یتیمه و دست به دزدی میزنه یعنی خواهر و برادری نداره
که همونجا یکم رفت تو خودش و بهش گفتم:منظوری نداشتم ترانه خانم اصن بحثو عوض کنیم غذا چی دوست داری؟؟
که گفت:من غذا های اینجا رو بلد نیستم ولی پیتزا پپرونی یه بار خوردم دوست داشتم
-اوکی پس یه پیتزا
+آقا متین یه سوال بپرسم عیب نداره؟
-نه بفرما
+شما شغلتون چیه که کلا کارتونو ول کردید و افتادید دنبال این کارا
-یه مدت جزو هیئت مدیره ی یه هلدینگ بودم که به دلیلی استعفا دادم
+میشه بپرسم چرا؟
-یکی از اعضا زیرآب منو زد و تهدیدم کرد که یا آبرومو میبره یا استعفا میدم،منم گزینه دوم رو انتخاب کردم
+مگه چیکار کرد

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:18


آب معدنی شو پاشید تو صورتم و رفت خیلی عصبانی شدم ولی خودمو کنترل کردم. پاشدم و از رستوران رفتم بیرون و به نیما رفیق ۲۰ ساله خودم زنگ زدم،جواب داد:الو
-سلام رفیق خودم
+سلام متین خوبی؟
-مرسی تو خوبی؟
+بگی نگی بد نیستم
-میگم وقتت آزاده بریم بیرون؟
+نه والا امروز مهدی زنگ زد گفت بیا دفتر یه کار برات دارم
-مگه هنوز هم باهاش میپلکی؟
+نه زیاد اینم از رو بیکاری قبول کردم الانم دارم میرم اونجا
-باشه بهش سلام منو برسون
+مطمئنی؟؟
-آره هرچی نباشه برادرمه
(تو دلم گفتم کیرم تو برادر چون میدونستم اسمم بیاد مهدی دیوونه میشه)
+اوکی کاری نداری
-نه قربونت خدافظ
دیگه واقعا هیچ دل و رمقی نداشتم دوباره اون حس گم شدن اومد سراغم ولی دلم میخواست یکی پیدام کنه خواست سوییچ از جیب پشتیم بردارم دیدم دستم خورد به دست یکی اما اون یکی مرد نبود ظرافت دستاش بی نظیر بود دستش یخ بود انگشتاش کشیده بود ولی این دست کی بود؟؟
××روایت ترانه××
سرم گیج میرفت تو بیمارستانی که قرار بود یه روز دکترش بشم یتیم شدم. تو یک روز هم مادر و هم برادرم رو از دست دادم داشتم گریه میکردم که ناپدریم دست گذاشت رو شونم.بله مادرم بعد از فوت بابام وقتی من ۴ سالم و برادرم ۹ سالش بود با یه آشغال بچه باز ازدواج کرد که بعد اومدنش یک روز تو اون خونه آرامش نداشتیم اون با اومدنش تمام احساساتی که یه پدر میتونه به بچش بده رو نادیده گرفت و بجاش چهره تاریک خودشو رو کرد اون اوایل با قول اسباب بازی بهم میگفت بیا باهم دکتر بازی کنیم و من هم خام میشدم و میرفتم پیشش و اون از کون بهم تجاوز میکرد حتی یاداوریش حالمو بهم میزنه حتی چند بار خودکشی کردم تا به همه بفهمونم اون آدم شیطان صفت با من چیکار کرده اما هر دو بار متاسفانه زنده موندم و اون به بهونه اینکه من بخاطر یه پسر دیگه اینکارو کردم منو می گرفت زیر مشت و لگد و حتی بعد از خودکشی دوم نزاشت برم دانشگاه با اینکه دانشگاه دولتی تهران در اومده بودم به بهونه اینکه پسر خواهرش میخواد بیاد خواستگاریم که ایندفعه دیگه تحمل نکردم و گفتم اگه اینکارو کنی نه تنها عروسیمو نمیبینین بلکه جسدمم نمیبینین.حالا که فکر میکنم زندگی با ارزشی نداشتم که بخوام حتی یاداوریش کنم. دستشو از رو شونم کنار زدم و با بغض گفتم همش تقصیر توعه گفت:چی؟
داد زدم همش تقصیر توعه تو بودی که گفتی طاها و مامان برن مشهد که خونه خالی شه و بتونی زن صیغه ای تو بیاری منم شانس اوردم از خونه رفتم بیرون وگرنه معلوم نیست چه بلایی سرم میاوردی
آروم گفت:عزیزم گفتم که متاسفم اون داستان مال ۲۰ سال پیشه
جیغ کشیدم:به من نگو عزیزم غلط کردی،بیجا کردی بیست سال پیش بهم تجاوز کردی تا دوماه پیش هم میخواستی به زور شوهرم بدی به یه الدنگ مفنگی
عصبانی شد و گفت:اصن خوب کردم مادر جندت اومد خودشو بهم انداخت که خرج توئه توله سگو و اون داداش کونیت کنم
زدم تو صورتش جوری که چسبید به دیوار و عصبانی گفتم یکبار دیگه به مادرم توهین کنی هرچی دیدی ازچشم خودت دیدی که تا خواست دست روم بلند کنه حراست به دادم رسید و اونو از اونجا برد
بعد از تکمیل یکسری برگه فهمیدم باید پول بدم تا جنازه مادر و برادرم رو تحویل بدن تازه باید به فکر قبر هم باشم و این برای کسی مثل من که به زور اون نکبت بهم پول تو جیبی میداد کار سختی بود. بی شرف حتی نزاشت کار کنم تا پول دستم بیاد
از بیمارستان زدم بیرون و تو خیابون سرگردون بودم که شب شد و فهمیدم دیگه نمیکشم روی یه ایستگاه اتوبوس نشستم و همونجا خوابم برد و صبح با صدای نگهبان پارک بیدار شدم که گفت:خانم،خانم
جواب دادم:بله
گفت:خانم شما از دیشب اینجا خوابت برده خدا شاهده از وقتی دیدم خوابی ها نذاشتم کسی دست بهت بزنه
گفتم:ممنون آقا لطف کردید
گفت:خانم یه چیزی بگم ناراحت نمیشید؟
گفتم:نه بفرمایید
گفت:خانم ما اینجا کارگریم اگر زبونم لال کارفرما شما رو ببینه برای ما شر میشه لطفا دیگه اینجا خوابید ببخشینا
گفتم:نه خواهش میکنم چشم دیگه تکرار نمیشه
گوشیمو در آوردم دیدم خود بیشرفش پیام گذاشته«توله سگ ولگرد تن لشتو بیار خونه تا ادبت کنم»براش نوشتم«دعا کن نبینمت وگرنه یه بلایی سرت میارم که به گوه خوردن بیوفتی»بعد اروم بلند شدم و راه افتادم سمت محله های بالا گفتم شاید بتونم با یه گدایی چیزی یکم پول جمع کنم بتونم به غذایی بخورم که نیم ساعت بعد دیدم یه بنز لوکس جلو در یه رستوران شیک پارک کرده و یه خانوم عصبانی با کلی آرایش و بزک دوزک اومد بیرون حدود ۲ دقیقه بعد هم یه آقای خوشتیپ و چهارشونه اومد بیرون و تلفنشو برداشت و حدود ۲ دقیقه تلفن صحبت کرد. موقع صحبتش گفتم برم نزدیک شاید یه چیزی بتونم ازش گدایی کنم که دیدم کیف پولش نصفه از جیب پشتی شلوارش بیرونه فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم اگه بتونم یه پول تپل ازش بگیرم شاید حتی بتونم پول جنازه مامان

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:18


گمشده (۱)

#عاشقی

سلام خدمت دوستان شهوانی
درباره نویسنده:(اسم من بی اسم هست و از بچگی نویسندگی میکردم تا الان و سبک تخصصی من طنزه و این اولین داستانیه که مینویسم که البته طنز نیست ولی به نظر خودم کار قوی ساختم)
این رمان یک کار عاشقانه هست که بعد از آزمون و خطا های فراوان بالاخره اون چیزی که میخواستم دراومد ولی هنوز جای تغییر داره و در ۷ قسمت ادامه داره و امیدوارم که شما لذت ببرید
(قسمت اول بدون اتفاق سکسی هست)
×روایت متین××
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم اولش فکر کردم سمیرا باشه و تو ذهنم گفتم:این جنده بهتره حرف درست حسابی داشته باشه تا بردارم. ولی وقتی اسمو دیدم دیگه هیچ رغبتی برای جواب دادن نداشتم، برادرم مهدی بود که مطمئن بودم ازم کمک میخواد.
حقیقتش شنیدن صداش عذابم میداد اونم وقتی تو خماری بعد الکل بودم چون هیچ وقت با من روراست نیست و منم سعی میکنم ازش فاصله بگیرم.
به هرحال گوشی رو سایلنت کردم و رفتم حمام و مثل همیشه یه چهارپایه زیر دوش گذاشتم و نشستم واقعا وقتی توی افکارم غرق میشم دیگه همه چیز از دستم در میره بعد حدود نیم ساعت از حموم زدم بیرون موهامو خشک کردم و یه لباس معمولی پوشیدم و زدم بیرون.دیگه تحمل اون خونه رو نداشتم دلم میخواست گم شم و دیگه هیچکس پیدام نکنه. مستقیم رفتم کلینیک روانپزشک که منشیش زهرا تا منو دید یه لبخند زد و گفت:فکر کردم دیگه نمیای
-خودمم همین فکرو کردم.
+بشین تا خانم سرش خلوت شه
رو مبل راحتی نشستم و به سقف نگاه میکردم دکور اونجا از ۴ سال پیش که برای اولین بار اومدم تغییر چندانی نکرده بود.یادمه موقعی که اولین بار اومدم وضعیتم خیلی فرق میکرد با بوی الکل اومده بودم توی کلینیک و مست و پاتیل وقت گرفتم و زهرا تا حالمو دید ازم پرسید:آقا حالتون خوبه؟
-نه،فقط کمک میخوام
منشی منو جلو جلو فرستاد داخل که تا خانم دکتر منو دید تعجب کرد چون مشخص بود حالم خرابه ولی هرجوری بود بهش اطمینان دادم که حالم جسمیم خوبه ولی دارم از هم میپاشم
دکتر اول چند تا سوال راجب سن و وضعیت زندگیم کرد که زیاد غافلگیر کننده نبود ولی سوال بعدی بدجور منو سوزوند
پرسید:چه کاری خوشحالت میکنه
گفتم:خوشحال؟؟
-آره دیگه سوالم واضحه سرگرمیت چیه
+(سکوت)
-چیزیو میخوای بگی ولی نمیتونی؟
+من…من کاری کردم که نمیتونم بگم
-چی؟چکاری؟
+من یه حیوونو قصابی کردم
-خب…این سرگرمی توئه؟
+فقط ۲ بار اینکارو کردم و هر دوبار خوشم اومد انگار هیچوقت تا حالا همچین هیجانی نداشتم
دکتر تو سکوت روی یه برگه یک سری آزمایش نوشت و بهم داد و گفت اینو ببر فلان جا و جوابشونو برام بیار ولی الان بخاطر وضعیتت نرو بزار برا فردا گفتم:به نظرت مشکلی دارم؟؟
-تا جواب آزمایشات نیاد نمیتونم بهت جواب بدم
با یه تشکر رفتم بیرون
با صدای منشی از خاطراتم اومدم بیرون زهرا گفت:متین خانم دکتر منتظره
رفتم تو اتاق و درو بستم دکتر گفت: متین شاهی،چه عجب اینورا دفعه قبل خداحافظی سنگینی کردی
گفتم:میدونم اما دوباره کنترلم رو از دست دادم و تمام علامت ها برگشت
-خب این مشکل بزرگیه اما چی باعث شد که دوباره کنترلت رو از دست بدی؟
+ماجرا مال دیروزه:
دیروز صبح که از خواب پاشدم مثل همیشه ورزش کردم و یه صبحونه خوردم که یه دفعه سمیرا دوست دخترم بهم زنگ زد و گفت که میخواد همو ببینیم.من از سارینا خوشم میاد دختر خوبیه بامزه ست ولی یه مشکلی هست اونم اینه که اون منو بخاطر پول و ثروتم میخواد و خودشم بارها اینو بهم گفته ولی من با اینکه این قضیه رو میدونم برام مهم نیست چون تا وقتی که یه همدم داشته باشم دیگه پول برام مهم نیست پس قرار ناهار رو باهاش اوکی کردم و یه جای شیک قرار گذاشتیم نمیدونستم چیکارم داشت ولی مطمئنم بازم یه خواسته دیگه داشت.
وقتی اومد تو رستوران خیلی خوشگل شده بود و وقتی نشست سه سلام و احوالپرسی با هم کردیم و من بحثو باز کردم
-خب چیکارم داشتی؟
+میگم بت فعلا سفارش بده
-حوصله ندارم تازه صبحونه خوردم
+پس چرا گفتی بیایم رستوران میرفتیم کافه
-سمیرا یکی به دو نکن بگو چیکار داری؟
+امشب سهیل و بقیه رو راضی کردم بریم یه پارتی
-کجا؟
+همون سوله قدیمیه دیگه
-وای حوصله اونجا رو دیگه ندارم بعدشم میدونی که تو ترکم
+این چه ترکیه که بعد ۳ سال هنوز تموم نشده؟
-تموم نشده دیگه پارتی کنسله من نمیام
+اصن چرا تو امروز اینطوری شدی؟؟باز با مهدی دعوا…
پریدم وسط حرفش گفتم:نه نکردم اصن نمیخوام صداشو بشنوم
+پس مشکل چیه؟؟
-مشکل اینه که ما دیگه ۲۲ سالمون نیست که هر شب بریم پارتی مست کنیم بریم خونه و سکس کنیم تا صبح.کی میخوای تموم کنی این بازیا رو؟
+اها پس مشکل منم آره؟
-اگه بخوام روراست باشم آره
+خیلی خب میرم که یه مشکل از زندگیت حذف شه
-برو اونوقت ببینم که هرروز میبرتت خرید
+فکر کردی مرد مثل تو قحطیه؟؟
-جنده خیابونیم مثل تو زیاده به سلامت
کیفشو برداشتو

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:15


م دکتر شروع کنم.نترسی ها.گفت عمورضا عجب کیری داری.ولی این دیگه سرگرد نیست.از سرلشکر هم بالاتره.خندیدم.اروم کردم کوسش گفت عمورضا بعد چند تلمبه اصلا بهم رحم نکن.تا آخر بکنش توی کوسم تندهم بکن.گفتم میدونم اون روز خارجیه کوستو می‌کرد آب کوست مث رودخونه راه افتاده بود.گفت آره دیدی چه کوسی کرد.هیچچکی منو اونجوری نکرده بود.گفتم الان یک‌جوری میکنمت که بفهمی گاییدن چیه.گذاشتم داخلش هل دادم توش.گفت نه نکن نمیشه بلندشد رفت از اتاق خودش ژل آورد.زد کوس میترا گفت بکن ببینمت.کردم توی میترا ناله مرگ میزد بی پدر.این از پشت دست برده بودخایه ها رو میمالوند من میکردم.چندتا سرعتی زدم توش جیغ میزد‌.خود نجمه اومد گفت بیا منو بکن.ژل بزن روان بشه همینجور منو بکن.آبم تمام لای پاهامو پر کرده.گفتم دراز بکش بغلت کنم.اونجوری دوست دارم میخام چشمای چینی خوشگلتو ببینم.گفت چشم،،پاهاشو باز کرد.فشاردادم توش گفت آروم تو رو خدا آروم اینجوری بیشتردردداره
گفتم دردت میاد.کوست درد داره محکمتر تلمبه میزدم.محکم بغلش کرده بودم نمیتونست در بره…لباشو گرفتم توی لبام.گفت آخ جون.خیلی دوستم داری.گفتم دیگه از دوست داشتن گذشته.عاشقتم.با سرعت و رگباری تلمبه میزدم.جیغ و دادش هوا رفته بود.میگفت عمو رضا تو رو خدا آروم خیلی گنده است.پاره شدم آروم بکن.ولی گوشم بدهکار نبود.خودش پاهاشو دورم قلاب کرد.فهمیدم خیلی سکس خشن دوست داره لبها رو گرفته بود ول نمی‌کرد.عرق از سر و صورتم می‌ریخت توی موهای خوشگلش.ناخوناشو فرو کرده بود پشتم.دردم میومد اما خیلی دوست داشتم.میدیدم یک خانوم دکتر با اون پرستیژ و کبکبه دبدبه اینجور زیرم ناله میکنه.کیف میکردم.اینقدر کردمش شاید ده دقیقه یک ضرب رگباری تلمبه میزدم.چنان جیغی کشید پاهاش ولو شد ترسیدم.ولش کردم کشیدم از کوسش بیرون.گفت مرسی رضا جون.گفتم خیال کردم مردی ترسیدم.گفت نه آب کوسم چنان زد بیرون دلم حال اومد.خسته شدم.بوسش کردم.گفتم کیرم داغ کرد این نمیدونم چی قرص که مسعودداره یک ساعت هم بکنی بازم شقه.دوتا خوردم گفت وای بده ها.برو یک‌کم آب بخور.یک کم هم نه زیاد بخور.خونت رقیق بشه.فقط آروم آروم بخور.گفتم باشه رفتم نوشیدنی آب معدنی و آبمیوه خوردم رفتم کیر و شستمش اینقدر که اب کوس بهش چسبیده بود فک میکردی بستنی دادی خورده.اومدم سراغ میترا.گفت بخدا منو هم بغل میکنی همینجوری میکنی.زیادم بوسم میکنی اگه نه باهات قهر میشم.این خانوم دکتر رو من مخش رو زدم برات.اگه نه خجالت میکشید.بوسش کردم گفتم مرسی تلافی تمام خوبیهایی که بهت کردم ولی آبرومو بردی در آوردی …گفت ولی ایندفعه کلکت بد جور کنده است.گفتم چرا.گفت جای ناخونای خانوم دکتر روپشتته.گفتم واویلا راست میگی.گفت بخدا تازه هنوز مال من مونده.گفتم اشکال نداره میگم امشب توی باشگاه مبارزه داشتم اینجوری شده.بهش میگم ببین چی شده.اون قبلا هم برام پانسمان کرده.گفت خیلی ناقلایی. اینو یک‌جوری جررش دادم نجمه میگفت وای عمو رضا ازین زیر میدیدم پوست کوسش از داخل کشیده میشه بیرون.اینو به این بزرگی تا کجاش جا میدادی.گفتم مث تو تا همونجا.خندید.نمیدونم چرا آبم نمیومد.خسته شدم.دوباره نوشیدنی خوردم.گفتم بچه ها اگه دوستم دارین من تا الان کون نکردم یک کدومتون یک کون محض رضای خدا بدین.زدن زیر خنده.نجمه گفت عاشقتم.اینقدر این پارسای نجس با دیلدو بزرگ کرده توی کونم که برام فرقی نداره.تو بکن کیف کن.گفتم قربون تو دختر.میترا ژل زد گفت دمت گرم نجمه جون چه جیگری داری.گذاشتم توی کونش هلوپی کیر و قورت داد کونش کارکشته بود.گفتم درد داری گفت خیلی زیاد ولی کونمو آروم بکن.من هم حال کنم.گفتم باشه خانوم خانوما.دمش گرم توی حالت داگی یک کون خوشگل بهم داد.چنان آبی ریختم بهش که.این تیکه آب ریختنمو چون میترا کیرم گنده بود فیلم می‌گرفت میزارم توی کانال شهوانی.همه ببینند.کونش مث چشمه ازش آب میجوشید.چقدر اون روز حال داد.بعد اون روز زیاد من اینها رو کردم ولی هیچ وقت مث اون دفعه نشد.رفتیم دوش گرفتیم.اومدیم بیرون.گوشیم خیلی زنگ خورده بود.همه از سارا بود.دوباره زنگ زد.گفتم جانم گفت کوفت من که اومدم خونه میترا کسی نبود.گفتم مگه من بهت گفتم اونجام.گفت وای لعنتی ها توی ساختمون پزشکان هستین.همه خندیدیم.گفت چند نفری هستین نامردها.گفتم کجایی …گفت توی خونه خودم هرچی زنگ زدم دنبالت اومدم نبودی.رفتم خونه.گفتم باش تا بیام دنبالت.شب اونم برداشتیم با دختر میترا چندنفری به حساب من رفتیم گردش و رستوران.ولی بازم دمشگرم نجمه چندبرابر رو مخفیانه زد برام.گفت ممنونم ازت.خیلی از باتو بودن لذت بردم.بهترین چیزش امنیت روحی و جانی آدمه.خاک تو اون سر پارسابا اون غیرتش.
نوشته: عمورضا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:15


رمت لب چشمه تشنه لب ولت میکنه.گفتم عزیزم التماسم میکنه.گفت باور نکن.گفتم ساکت باش تا ببینی.زنگ زدم بهش دوتا بوق نخورده برداشت. گفت جونم رضا خوشگله.گفتم کجایی بانو گفت خونه.گفتم الوعده وفا.امشب کجایی. میخام تاصبح باهم باشیم.گفت آخ جون راست میگی؟گفتم دروغم چیه.گفتم ولی تا صبح هستم ها.گفت از خدامه. گفتم ولی میترا میگفت اون دروغ میگه وعده میده عمل نمیکنه.گفت میترا گوه خورده جنده کوتوله از روستا آوردمش آدم شده پشت من زر میزنه.من عاشقتم.راست میگه ولی تو رو که از جون ودل میخوامت.گفتم پس بهت زنگ میزنم.هنوز قطع نکرده بودم.این پفیوس گفت.حالا کونت بسوزه فعلا پیش منه.منو میکنه.وای از اون طرف داد زد رضا تیکه تیکه ات میکنم.پیش این سلیطه ای ب من زنگ میزنی.گفتم هدف فقط تست رفاقت بود.میخواستم بهش ثابت کنم دوستم داری.
گفت الان بیا پیش من.گفتم نمیشه کیره یک متر شده کوس میخواد.تازه ناهار هم درست کرده.رضا بیا تو رو خدا بیا نکنش.گفتم شب با تو هستم.فعلا خداحافظ وقطع کردم.توی پذیرایی ناهار خوردیم یک صدایی اومد گفتم چی بود.گفت هیچی خیالاتی شدی.گفتم جمعش کن میترا بیا پیش من.گفت ویسکی میخوری گفتم لعنتی دکتر بفهمه اخراجی.گفت مگه تو رفتی دوش گرفتی ادکلن مسعودو زدی اخراجی؟گفتم اون رفیقمه.قبلش بهش زنگ زدم.قرص هم خوردم.الان آماده رزم هستم.ولی تو چی.گفت من هم به خانوم دکتر گفتم اونم میدونه.گفتم بهش گفتی میخای بامن باشی.گفت آره میدونه.گفت خوش باشین.تازه اون کیرتو دیده وقتی شوهرشو میگاییدی.بهم گفت چطوری اون کیر رو توی کوس تحمل میکنی‌من هم گفتم چنان لذتی داره که حد نداره.دوست داشتی امروز بود میکردمش.گفتم ببین میترا من الان تو رو هم که میکنمت پیش خودم شرمنده ام وعذاب وجدان میگیرم چی برسه به اون…اما حس شهوت حس قوی و بالاییه. اونم برای من که چندساله همسرم بیماره.بعدشم شما جوانید ومن میانسال.خوشگل و تودل برو.هرکی بگه دلم نمیخواد یا ادا در بیاره یا مشنگه یا لوس.من هم دلم میخواد.اما دل یک چیز میگه قلبت یه چیز دیگه.گفتم پاشو این سفره کوچولو رو میز رو جمع کنیم کیرم از شق درد داره خودشو به در رو دیوار میکوبه.تو آماده شو من برم دستشویی یک آب خنک بزنم بهش بیام.این قرص های مسعود نمیدونم چیه که اینو اینجوری بی قرار میکنه.گفت پس بیا اتاقی که تخت داره.گفتم باشه.من همونجا شلوار و پیرهنمو در آوردم با شورت و زیرپوش رفتم دستشویی خودمو سبک کردم حسابی با مایع دستشویی شستمش اومدم بیرون.گفتم میترا کوشی کجایی.برات حسابی با مایع دستشویی شستمش که از خوردنش لذت ببری و از پاکیش خیالت جمع باشه.بلند گفت بیا این اتاق سرده اینجا بخاری بلنده.در رو هم ببند‌.گفتم چشم چشم.رفتم داخل داگی بود لخته لخت.گفتم بخورمت یا بکنمش.گفت وا نه اول بخورش اون باید آمادگی پذیرش کیرتو پیدا کنه یا نه.گفتم باشه عشقم باشه خانوم گل.چی قلمبه بود کوسش زبون میکردم توش میخوردمش.گفتم میترا بزار دراز بکشم.بقول شماها 69شیم بخورش.گفت یاد گرفتی ها شیطون.گفت باشه رو تخت دراز کشیدم ولی پاهام باز و آویزان تخت بود.تشک تخت اینقدر گنده بود قد تخت بلند بود.پاهام به اون بلندی راحت به زمین می‌رسید دولا نمیشد جمع نمیشد.حال میکردم.کوسش روی دهنم بود.چوچولشو محکم کشیدم.گفت وای نکن دردم میاد.گفتم جان چی کوسی داری لامصب.الان جرش میدم برات‌.گفت نه بزار خوب بخورمش دلم کیر میخاد گنده گفتم باشه.باخایه ها بازی می‌کرد نوک ناخن هاش تیز بود می‌خورد به خایه هام جمع میشدن می‌خندید.گفتم نکن دیگه.بخورش.دوباره کرد دهنش چی یخ شد کیرم.گفتم آب یخ خوردی اینقدر دهنت یخ شد.گفت نه آب یخ تو این سرما کجا بود.یک آن به خودم اومدم این که کیر دهنشه چطوری داره صحبت میکنه. سریع بلند شدم پرتش کردم روی تخت.دیدم پایین تخت بین پاهام نجمه لخته لخت نشسته سرش پایین بود.گفتم وای تو کی اومدی.گفت عمو رضا از اولش بودم.اون صدا من بودم داشتم غذا می کشیدم برای خودم عاشقم افتاد.گفتم الان چکار کنم.دختر خوب گفت بغلم کن مال منو هم بخورش دلم میخواد.گفتم باشه نانازی خانوم مث چینی ها هستی تو…بیا بالا.خدایا اگه بهش قیافه نداده بود ولی چی بدنی داده بود.چی کوس ناز وکشیده ای.خوشگل سفیده سفید واقعا سوراخش صورتی‌.اینقدر کوس اونو خوردم ناله کرد که میترا گفت الکلی الکلی برای خودم هوو و رقیب تراشیدم.هوی من هم هستم ها.گفتم میترا تو رو خدا لال شو.مگه کوس دکتر گیر میاد دوباره اینجوری آدم بکنتش وبخوردش.نجمه میخندید‌.گفتم لامصب کوس وکون تم دکترن.چقدر نازی تو آخه.بلند شد چنان بوسی ازم کرد‌.گفت قربون تعریف کردنت بشم آدم کنارت حس زندگی میگیره.راست میگی یا فقط میخوای از کلامت حال کنم.گفتم دختر دیوانه ای.کیر رو ببین.الان داره برای تو خودکشی میکنه.گفتم بخیل خانوم تو هم بیا.حالا هر دوتا داگی بشین.میخوام از خانو

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:15


د از جیغ کشیدن زنش وبیهوشیش.ولی خب دست و پاشو من همونجوری بستم…منم چنان با کیر کلفتم از کون خشکه خشکه جلوی زنش و رفیقاش و میترا گاییدمش که زجه میزد گفتم حالا فحش بده.دست و پای اون ناکسها رو هم بسته بودم.فیلم هم گرفتم ازش.التماس می‌کرددخترها رو بازشون کردم اومدن بغلم گریه میکردن.زودی رفتن توی حموم اومدن لباس پوشیدن.گوشی پارسا رو هم گرفتم توش پر فیلم بود.حتی فیلم منشیهای دیگه اش.میترا برگشت گفت لامصب کونم دوباره پاره شد.دیگه دوستت ندارم چرا دیر اومدی.گفتم خب باید مدرک جور میکردم دیگه.نجمه گفت عمو فیلم گرفتی گفتم بله از اولش.گفت وای خدا مرگم بده اگه بابام بفهمه.گفتم میفهمه.
پارسا همه رو داده بود دیگران گاییده بودن فیلم گرفته بود وجق میزد.من همه فیلم‌ها رو هنوزم دارم.زنگ زدم بابای نجمه گفتم حاجی بیا ساختمون تنها بیا…هرچی نجمه و پارسا التماس کردن نشد لج کرده بودم.گفتم دختر جان نترس این بی غیرت هیچ گوهی نمیتونه بخوره.پارسا هرچی التماس کرد گفتم زر زر نکن کونی بیغیرت آبروی هرچی مرده تو بردی.پدرش اومد.گفت جریان چیه اینها کی هستن چرا درب و داغون.تمام جریان رو سیرتاپیاز بهش گفتم حتی گفتم پارسا رو گاییدمش چون فحشم داده.داشت خون خونشو میخوره.زنگ زد چند نفر اومدن اونها رو بردن.گفتم این چی.گفت این مال منه.زنگ زد اومدن بالا.همه رو بردن.توی پارکینگ.نمدونم کجا بردنشون چیکار کردنشون.فقط میدونم که پارسا رو داده بود.چند نفری حسابی گاییده بودنش.کونش پاره پاره شده بود.ولی بدجور دخترشو کتک زده بود بهش گفته بود چرا زودتر بهم نگفتی؟.خیلی تمیز و بی سروصدا کاراشو کرد.چندوقت بعد تمیز طلاق دختره رو با تمام مهریه ازش گرفت.دختره چند وقت مطب نمیومدفک میکرد همه میدونند.من به پدرش گفتم کسی خبر نداره توهم دهن منشی رو با پول ببند چیزی نمیگه.همین کارو کرد پول خوبی به میترا داد…مطب پارسا همچون وسایلش مال دختره بود همینجوری بود،دختره بعد چند وقت برگشت گفت خارج بوده دوره میدیده.دخترش خانوم دکتر اینقدر شاداب شده بود که نگو؟.پارسا از ترس کونش و آبروش رفت پیش داداشش.ولی کوسکش زهرش رو بمن ریخت نگو که این میترای احمق همون روز که سرم شکسته بوده برای خودنمایی جلوی منشی های دیگه ماجرا رو تعریف میکنه پارساهم میفهمه.میترا خوش کوس وکون بودمهربون بود اما دهنش چاک وبست نداشت.فضول بود.دیگه زیاد بهش رو ندادم.خانومم جریان میترا رو روکرد.ولی من زیر بار نرفتم.گفتم من دست اونو رو کردم کونش سوخته بهت دروغ گفته.فیلم کارای زشتشم نشون زنم دادم که باور کرد.ولی دم حاجی گرم.حالا برای تشکر یا قدر دانی یا باج سیبیل که زبونم بسته باشه یا هرچی یک پارس صفر بهم داد.ولی میترا بازم دمشگرم. دم عید بود باز هم ۵شنبه بود چند ماهی گذشته بود.زنگ زد برنداشتم.چند بار زد‌آخرش اومد پایین.گفت میدونم ازم دلخوری ولی بیا بالا تلافی میکنم.گفتم مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان. گفت تو رو خدا عمورضا.گفتم آها حالا شدم عمورضا.گفت خب میگم رضا که میگی پسر خاله نشو.خب چی بگم.گفتم نمیدونم.گفت برای ناهار بیا بالا تمام درها رو ببند.مسعودم زود رفته.میدونم.بیا بالاتنهام. گفتم خدایا شکر خیلی وقته کوس تمیز نکرده بودم مسعود دوتا آورد اما شیک بودن ولی لاشی بودن.خانومم که تعطیله.دهن من هم که خورده به این خوشگلا چرا نکنمش. بدنم تمیز نبود.سریع رفتم طبقه مسعود دوش گرفتم شیو تمیز کردم.بخدا قرصهایی که مسعود داشت رو میدونستم یادم داده بود دوتا از کشوی میزش برداشتم خوردم.رفتم بالا.توی آشپزخونه بود داشت غذا می‌پخت.گفت بی‌شعور خانوم دکتر بفهمه جرت میده.اینجا مگه رستورانه.گفت رضا ما خیلی اینجا با هم ناهار میخوریم چند بار خواستم بگم بیا بالا گوشیمو جواب ندادی.خانوم دکتر خیلی دوستت داره.گفتم منم دوستش دارم دختر خوبیه.گفت ولی اون روز اول خوب دید زدی ها.من خوشگل بودم با اون.گفتم والا فک نمیکردم زیر اون لباس همچی بدنی داشته باشه.چه سفید مفید بود اون پارسا لیاقت اینو نداشت.گفت دلت خواست بکنی.گفتم هر کی بود دلش می‌خواست.ولی من هم به توی فضول هم قانعم.گفت نگو دیگه. من دلم خواست پیش اینها قپی بیام.گفتم ولی آبروم رو بردی.چایی آورد.گفتم خیلی گرسنه ام.اگر ناهار بخوریم جون بگیرم چنان بکنمت که یادت نره.گفت دلت تنگ شده.گفتم میترا میخوام بزارم کونت.گفت بخدا اگه بذارم.کیرت مث مال آدمیزاد که نیست.خندیدم گفتم چطور خارجیه کرد ما نکنیم مال ما خار داره. بعدشم تو بهم خیلی مدیونی اگه میخوای جبران شه فقط کون.گفت تو که بی‌رحم نبودی،گفتم باشه نده.فقط حرف میزنی تو عملت خواستنی وجود نداره.گفت خب کوس به این خوبی هست دیگه.گفتم من کوس بخام مسعود با گاییدن من حال میکنه هفته ای یکبار کوس میاره میکنم.تازه دختر خاله خوشگلت از همه شما سرتره رو هوا بهم میده.گفت اون دروغ میگه میب

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:15


.مادر و خانومم.منتظرم بودم.پیششون بودم.چند روزی گذشت زیاد دورو بر هیچ کس نرفتم.توی خودم بودم.زخم سرم یک کمی خوب شده بود.ولی پانسمانشو باز نکردم.اصلا یادم نبود که امروز۵شنبه هست.ظهر بود دیدم ساعت۱نشده همه دارن میرن.گفتم چی زود.مسعود گفت مثل اینکه سرت خیلی داغونه مغزت بهم ریخته…خب۵شنبه است دیگه.خندم گرفت.طبقه طبقه همه رو چک کردم حتی دستشویی توالت‌ها رو.رفتم بالا.ولی بازم از پله ها.پارسا داشت بامیترا جروبحث می‌کرد.میترا اگه امروز نیایی.اخراجی ها.گفت نمیتونم این دفعه اذیت شدم.نمیخام.گفت گوه میخوری که نیایی.چندتا مهمون خارجی دارم.پول خوبی بهت میدم.اصلا گوش نداد سوار آسانسور شد رفت پایین.نجمه اومد گفت پارسا خواهش میکنم امروز و بیخیال من شو.نمیتونم من خجالت میکشم.گفت گوه نخورجنده،این استیو امروز میاد میخاد کارمون رو درست کنه برای مهاجرت به کانادا برو پایین ببین این کوسکش رفته یا هست.منو میگفت.گفتم خارکسده ننه ای ازت بگایم که نگو.تندی رفتم پایین.پیش میترا منتظرم بود.همون لحظه نجمه رسید.میترا گفت من میخام برم کاری ندارید.نجمه گفت نرو تو پیش من بمون.تا منو دید ساکت شد.من گفتم خانومها اگه کاری نیست من میبندم.چشمکی زدم به میترا گرفت منظورمو…نجمه گفت عمورضا.گفتم جانم.ساکت شد چیزی نگفت.گفتم کاری داشتی گفت نه ولش کن.گفتم بگو آقاجان.گفت نه خداحافظ.گفت در رو ببند.قفل رو از بیرون بزن ولی دزدگیر رو نزن.من وپارسا دیرتر میریم خونه.گفتم چیزی لازمه برم بگیرم.گفت نه همه چیز هست.برو به کارت برس.میترا رفت بیرون.من رفتم پارکینگ ماشینو برداشتم سر کوچه سوارش کردم،گفتم پارتی امروزه؟گفت آره…
تو راه بودیم گفتم بهت پیشنهاد میداد.گفت نه اجباری بود.دیوس میخاد دوباره دو نفره کون منو جر بدن.تازه زخم مسعودخوب شده.گفتم میترا اگه بگم قبول کنی ناراحت میشی.گفت یعنی برم چند نفری منو بکنند.دلت راضی میشه.گفتم میخوام ازش آتو بگیرم.بهت قول میدم تو از همه بیشتر سود کنم. گفت میترسم بخدا.اینو دکتر هستن‌ دارو خوب مصرف می‌کنند.دردم میاد زیاد میکنند کیرشون کلفته.چند نفری هم می‌کنند.امروز قراره منو با نجمه رو چند نفری بکنند.گفتم نه.نجمه رو هم.گفت آره دیگه.دیدی می‌ترسید میگفت پیشم بمون.همون موقع گوشی میترا زنگ خورد.گفت ببین چه حلال زاده هم هست نجمه است.گفتم نگی با منی.اگه گفت بگو ده تومن بزن کارتم میام.گفت نمیخوام.گفتم برو من هستم.قول میدم فیلم قبلیتو هم از پارسا بگیرم پاک کنم.گوشیش همش زر زر زنگ می‌خورد.برداشت زد رو آیفون گفت بله چیه نجمه جون.گفت تو رو خدا برگرد.من الان از توی توالت زنگ میزنم.کاشکی به عمو رضا میگفتم.این امروز خیلی بدی داره بیا پیشم…میترا گفت حق من چی گفت بخدا هرچی بگی برات میزنم.الان فقط با همراه بانکم میتونم۷تومن بزنم بقیه اش بعدا…اینم قبول کرد و برگشتیم.این رفت بالا.من هم پشت سرش.نمیدونستن من هم هستم.چند دقیقه طول کشید من رفتم داخل.به زوری داشتن به اینها مشروب میدادن.بعدش همه لخت شدن غیر پارسا۳نفردیگه بودن ۴تانبودن.مبل آوردن برعکس کردن.اینا رو خم کردن شکمها روی دسته مبل کونها قلمبه داگی سرپا.هرچی خواهش می کرد به گوششون نمیرفت.با یک بند خاصی از جلو دستهای اینا رو به پایه تخت بستن که خم بمونن چه کونی سفید و زیبا داشت این دختره نجمه چقدر از شوهرش خواهش میکرد.توی اینها خارجیه کیر خوب کلفتی داشت.سه نفری نوبتی کوس میکردن.میدونم ناله های هر دوشون الکی بودحتی نجمه الکی مثلا ناراحت بود.ولی قشنگ کوسش آب انداخته بود.حتی باخارجیه کیر کلفته خارجی صحبت میکرد.پارسا حال میکرد.ولی تا ژل رو زدن کون اینهاهردو دادو بیدادشون در اومد.نامردها هردو رو چون بسته بودن نمیتونستن تکون بخورند.طبقه بالا هم بود صدا نمیرسیدپایین مست هم بودن.سیر میگاییدن.نمیدونم چی مصرف کرده بودن آبشون نمیومد.کیراشون قشنگ گوهی میشد میبردن دهنشون میزاشتن اونهاهم مجبوری لیس میزدن.میترا داد میزد‌.تو رو خدا.رضا بی‌پدر بیا دیگه.بیا.پارسا میگفت کوس ننه توورضا.رضا کونه خره که بیاد.زنه رضا رو که خاله خودمه گاییدم .آقا خارجی دیگه رفت روی نجمه.تاکیر کلفتش رو گذاشت توی کون نجمه جیغ زد.پارسا بخدا به بابا میگم.گفت کوس ننه بابای کوسکشت.کجاست الان ببینه دارم چطوری بگا میدمت. اونم بگا میدم.پارسا این کیرش کلفته پاره کرد منو.بی پدر کیرکلفتشومی کشید بیرون بعدش باتمام قدرت محکم میکرد توی کونش چنان جر میداد کونشو که نگو.پارسا گفت چطور توی کوست بودتشکر میکردی الان توی کونته ناراحتی جنده.برای من فیلم بازی نکن.نجمه خیلی گریه میکرد.میترا منو فحش میداد.نجمه بیهوش شده بود ولی یارو ول کنش هم نبود.دلم خیلی سوخت.طفلک روی دسته مبل ولو شده بود.دیگه گوشی رو گذاشتم کنار فیلمبرداری تعطیل.یک طوری زدمشون که تو تاریخ بنویسن.این بی‌غیرت آبش اومده بو

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:15


خونش بند نمیومد.گفتم من میرم درمانگاه.پیرمرده گفت خدا خیرت بده این معتاده زندگی این دختر رو به گوه کشیده.گفتم دیگه نمیاد خیالت جمع.داشتم سوار ماشین میشدم که برم درمانگاه.مانتو پوشیده بود اومد سوار شد.رفتیم اورژانس.پدرم در اومد.کله و ابرو۱۲تابخیه خورد‌.تازه سردردم شروع شده بود.بردنم عکس گرفتن از سرم و کم کم واقعا سرگیجه داشتم.نگهم داشتن اون شب رو موندگار شدم همونجا خوابم برد‌صبح بیدار شدم دیدم این بنده خدا رو سرم بچه بغل خوابیده بود.بیدارش کردم گفتم چرا اینجایی میرفتی خونه.تا منو دید بیدارشدم بلند بلند زد زیر گریه گفتم مگه مردم که گریه میکنی.گفت رضا بخدا فک کردم میمیری.تا یک ساعت قبل رو سرت دعا میخوندم گریه میکردم.گفتم حالا که شکر خدا خوبم.پاشو بریم خونه.یک دکتر دیگه اومد گفت باید دوباره از سرتون عکس بگیریم که طوری نیست اونوقت مرخص بشین.بعد از کلی مکافات بالاخره مرخص شدم.بردم اینها رو صبحونه خوردیم دل وجیگر. بعدش ساعت۸رد بود بردمش ساختمون.گفتم هرکی پرسید بگو فک کنم تصادف کرده.بگو من خبری ندارم.گفت باشه.درو باز کردم همون موقع بقیه منشی ها رسیدن.همه سوال می پرسید.یک آن یادم اومد گوشیم دست میتراست رفت بالا تندی رفتم ازش گرفتم.زودی برگشتم خونه تا مادرم و خانمم منو دیدن.از خوشحالی پر کشیدن.کجا بودی وای سرت چی شده به همه زنگ زدیم هیچکی خبر نداشت حتی پارسا.گفتم تصادف کردم.از ماشین اومدم پایین موتوری بهم زد و رفت.تا صبح اورژانس بودم.مادرم چقدر گریه کرد.
خلاصه به خیر گذشت کسی متوجه مشکوک ب من نشد.سریع برگشتم محل کارم،مسعود اومدبره بالا منو دید گفت چیکار کردی با خودت.گفتم اتفاقی شد،گفت بهت نگفتم پابند نشو گیروگور میاره گفتم چی میگی موتوری زد بهم.گفت خودتی موتور بزنه دست و پات میشکنه نه سرت،گفتم خیلی زرنگی،گفت،بیا بالا ببینمش.زیر چشمت داره ورم میکنه.حتما بدبخیه زدن داره هوا میکشه.ظهر موقع تعطیلی رفتم پیشش،گفت دیوونه صبح بهت میگم بیا الان اومدی،؟گفتم خب کار داشتم تو هم مریض داشتی،گفت گور پدر مریض بیا بشین،نشستم پانسمان رو باز کرد گفت خوب بستنش ولی احتمالا که با آب سرد شیلنگ شستی آب دزدیده زخم تو،گفتم آره با آب شستم.گفت باشه دراز بکش.سریع دو تا آمپول بهم زد.گفتم مسعود این دختره خیلی بدبخته.دیگه اذیتش نکن.گفت خدا چرا اذیت کنیم.از حقوقش بیشتر بهش پول میدم.حالشو میبره پول هم میگیره.کارهام تموم شد رفتم پایین در ها رو که میخواست ببندم.سارا خوشگله اومد،گفت چی شده یعنی میترا ارزشش رو داره که خودتو براش به کشتن بدی.گفتم سارا خانوم از تو بعیده.گفت یعنی دروغ میگم.اصلا راست هم که بخوای بگی نباید بگی.اونم رفیق توست،آبرو داره،شوهرش معتاده بدبخته،رفیق شوهرش با سنگ از دور زد سرمو شکوند.گفت میدونم خودش دیشب بهم تلفنی گفت.گفتم مگه اینقدر با هم رفیقین؟گفت ازون چیزی که بگی بیشتر.یعنی چی؟گفت دختر خاله منه.خودم براش کار جور کردم.خیلی ازت تعریف میکنه.نالوطی آموزشت با منه عشق وحالت با دیگران‌.گفتم سارا خانم من هیچوقت در مورد تو فکرای بدی نکردم.نزار ذهنم در موردت خراب بشه.حتی در مورد اونم نکردم.باعثش این دکتره شد.گفت همه رو میدونم اون بغیر من کسی رو نداره.فقط بامن دردو دل میکنه.گفتم توهم که چقدر رازداری.خنده مستانه ای کرد.گفت ظهره.اگه الان میترا بود حتما ناهار دعوتش میکردی نه؟گفتم شاید.گفت میگم که مال ما خار داره.ایندفعه من خندیدم.گفتم حسودیت میشه.گفت خب یکبارم با من باش ضرر نمیکنی ها.بعد انتخاب کن.گفتم بخدا سارا من شماها رو عین دخترهای خودم میدونم.از دیروز هم در مورد اون رابطه با میترا مث سگ پشیمونم.گفت عه وا چرا.مگه بدت اومده.گفتم نه ولی من از اول ساده وبی الایش زندگی کردم.چه میدونستم این چیزا چیه.اگه دستم به تو هم بخوره دیگه نمیدونم حالم چطوربشه،از دیروز الکی الکی گرفتار میترا شدم.گفت منو میرسونی تاخونه. گفتم اگه مسیرم باشه آره.گفت ولی میترا بود می‌میرسوندیش. گفتم تو چه گیری دادی به میترا بدبخت.گفت آخه اون کوتوله سرتره یا من.گفتم آهن اینجوری منظورته گفتم.نه مث اینکه تو یک طوری میشه.گفت نامرد من چند وقته میشناسمت بهت چراغ میدم نمیگیری.اونوقت از دیروز میترا رو دیدی گرفتار شدی.من اینجا به دکتراش باج نمیدم خمار من هستن.تو رو انتخابت کردم ناز میکنی.گفتم خب اشتباهت همینه دیگه من اصلا تو رو به چشم دیگه ای ندیدم.جای دخترم دیدم.گفت ببخشید ها.تو یا منو اسکل گیر آوردی یا که اسکلی.خب من بابا دارم چه نیازی به تو دارم.من مردی میخوام که خودم انتخابش کنم.گفتم حتما انتخابت منه۴۶ساله ام.گفت چی ربطی به سن و سال داره.گفتم بیا بریم برسونمت مخ منو خوردی.رسوندمش این خونه بهتری داشت.مث اینکه شوهره رو خوب تیغ زده بود.این قد بلند خوشگل و واقعا پلنگی بود برای خودش.خیلی هم مسته.رفتم خونه

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:15


کشیدم پایین شلوارکشو.شورت نداشت.چقدر بوسیدم وناز کردم و کوس قشنگشو توی دهنم میکردمش.چقدر ناله قشنگی داشت.بلند شدم کمربندمو باز کردم.بقیه اشو خودش انجام داد.گرفتش توی دستش چقدر قشنگ میخوردش. چقدر مالیدش. گفتم نازنین الان آبم میاد ها گفت اشکال نداره.فقط حالشو ببر.وای گذاشت لای سینه هاش.گفت آروم تکونش بده. گنده است خوشم میاد.گفتم باشه.یکم تکون دادمش.گفتم برگرد کوس قشنگتو بکنمش.گفت باشه.داگیش کرد.جانم به این بدن.گفتم میترا کونت بد آسیب دیده.گفت این دفعه زیاد نبود اون دفعه دونفری بد گاییدن منو.خیلی زیاد.هرچی هم داد و بیداد کردم ولم نکردن‌.چند روز خونریزی داشتم.گفتم تلافی میشه عجله نکن.براش برنامه دارم.تف زدم کردم داخلش آه قشنگی کشید.گفت رضا دیگه نگفت عمو رضا.گفتم جانم.گفت اینقدر گنده است اگه باکیر دیگه آدم ده دقیقه ای ارگاسم میشه.با این دو دقیقه نشده سیر میشه.همچین توی کوس رو پر میکنه کوس جای نفس کشیدن نداره گفتم دوستش داری گفت خیلی.فقط آروم بکن.هنوز درد دارم گفتم چشم خانومم.گفت وای مرسی که گفتی اینقدر دلم میخواست اینو ازت بشنوم.برگردوندمش دراز شد روی تخت پاهاشو دادم بالا.گذاشتم توی کوسش باتمام هیکل رفتم روش مث پلنگی که گربه ای زیبا رو شکارش کرده زیرم بود.فشار دادم داخلش لباشو به دندون گرفتم کوسش خیس شده بود.چقدر تلمبه زدم بهش.
هنوز آثار قرصهای اون بی پدر توی خونم بود.ابم نمیومد.چقدر آه و ناله می‌کرد.یک آن گفت رضاجون درش بیار درش بیار.کشیدم بیرون چقدر کوسش آب اومد ازش.زیرش خیس شد.صورتشو چرخوند نگاهم نکرد.رفتم روش گفتم ببخشید دردت اومد.با چشمای خوشگلش نگاهم کرد.گفت دلبر من چی میگی در کجا بود در تمام عمر هیچوقت اینجوری حال نکرده بودم.چیکارم کردی نمیدونم.اما انگار تمام رس بدنمو کشیدی.خسته شدم اما.نمیخوام بخوابم.دلم میخواد هنوز برق نگاهت رو ببینم.بیا کنارم دراز بکش.تو رو خدا نرو.گفتم بخدا دوتا مریض خونه دارم. بعدشم هیچوقت توی زندگیم نشده که دیر برم خونه اولین بارمه.هنوز باید برم دوش بگیرم امروز خسته شدم.گفت بیا با هم دوش بگیریم.گفتم نه نمیشه که.گفت چرا میفهمه خانومت.گفتم نه فوقش میگم توی باشگاه دوش گرفتم.گفت پس دیگه حتما باید با من بیایی.گفتم پس اجاقتو خاموش کن خطرناکه چایی نمیخوام.خندید.رفتیم زیر آب چقدر کوچولو ناز بود.بلندش کردم توی بغلم بود عین برگ گل ناز و خوشگل بود.گفت میخواستم ابتو بیارم برات تلافی کنم.کاری باهام کردی که.اصلا یادم رفت.گفت منو بزار پایین.حالا فقط چشاتو ببند.بر پدرش لعنت یک‌جوری این کیرو خایه رو خورد و مالید دو دقیقه نشد چنان آبم اومد.نتونست قورتش بده زد بیرون از دهنش.ریخت بیرون گفت دمت گرم چقدر زیاد بود‌ایوالله.گفتم جانم ببخشید خانومم.گفت قربون خانوم گفتنت بشم.زودی شکستیم و رفتیم بیرون.لباس پوشیدم ازش خداحافظی کردم.اومدم بیرون ماشینو روشن کردم سرشو آورد تو بوس قشنگی داد و رفت.رفتم سر خیابون تا اومدم دور بزنم دیدم این شوهر مفنگیش با دوتا از خودش بدتر دارن میرن سمت خونه این.مجبور شدم بریدگی رو تا تهش برم اون چلغوز منو ندید.تا دور زدم برگشتم دم خونه این بود.نگو گوشی من که جا مونده بود این که در زده بود این بنده خدا فک کرده بود منم اومده بود پایین گوشیمو بده در رو روی این باز کرده بود.این هم اومده بود میگفت یا پول بده یا بچه رو میبرمش.درصورتیکه حضانت بچه بامادرش بود.من خیلی عصبی شدم.تا رسیدم بهش چنان ناکارش کردم که توی جوی آب پخش شد.رفیق گردیش باچاقو بهم حمله کرد.گرفتم چاقوشو.اروم فرو کردم توی کپل کونش چنان دادو بیدادی می‌کرد که نگو.همینجور کون خونی میدویید. ولی اون ناکس دیگه با یک قلوه سنگ از دور زد کله من.این شوهر کوسخول این از توی جوب اب بلند شد گفت رسول خارکسه در رو چیکار کردی این سرکرده ماموره از صبح دنبال منه.یارو تا شنید. چنان فرار می‌کرد.انگاری اسب مسابقه است.ولی اینو گرفتمش.چند نفری جمع شدن ولی چون ابرو چشمم شکسته بود خونی بود.عصبی بودم.بلندش کردم چنان کوبیدمش زمین صدای سگ داد.التماس درخواست می‌کرد.میخواستم تیکه پاره اش کنم.دیدم النا از سروصدا بیدار شده اومده پایین گفت عمو رضا تو رو خدا بابام گناه داره بدبخته نزنش میمیره ها.بغلش کردم گفتم باشه نترس.بزور بلندشد.شل وپل شده بود.ریزه میزه نبود ها.اینقدری که کشیده بودفقط لاغر بود.گفت بخدا دیگه ازین غلطا نمیکنم.گفتم خدا شاهده امشب جونتو این بچه خرید مدیونشی. دوباره دور و بر اینها ببینمت.تیکه بزرگت گوش هاته. گفت چشم داداش چشم گوه خوردم.لنگ لنگون. راهشو گرفت رفت.پیرمردی همسایه میترا بود.بنده خدا شیلنگ آب آورد گفت بابا جون بشور صورتتو پر خونه.دست زدم پیشونیم سوخت.دیدم کله بدن شکافته.توی این مدت فقط میترا گریه میکرد‌.دستا رو شستم.چندتا دستمال کاغذی گذاشتم روی ابروم ولی

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:14


ن نگاه میکنه جق میزنه.خلاصه شنیدم میگفت نجمه منو عصبی نکن باربد رفیق منه.امروز اون و منشیش مهمون من هستن.الان فک می‌کنند ما عقب مونده هستیم.بیا بریم توی اتاق.نجمه نمیرفت اما.یک سیلی بدی بهش زد.طفلک رفت داخل.چراغ توی سالن رو خاموش کردن.در اتاق پذیرایی باز بود.غیر باربد ومنشیش یک یارو خارجیه هم بود که خارجی حرف میزدن.همه بغیر پارسا شورت داشتن.مشغول مشروب خوردن شدن.فقط بدبختی من عقلم نکشید فیلم بگیرم وگوشیمو بزارم روی بی‌صدا.دیدم کله ها که داغ شد.این بی‌غیرت روی تخت داگی کرد.اون خارجیه کیر کلفتشو ژل زد تا بیخ کرد توی کون این بقیه هم میخندیدن و مشروب میخوردن.فقط نجمه آروم اشک می‌ریخت.بعدش اون منشیه یک کیر مصنوعی بست خودش گنده.اینا نجمه رو مجبور کردن دراز بکشه.اونم حسابی با کیر مصنوعی این طفلکی رو گایید.بعدش اون بار بده کیرشو درآورد کلفتیش مثل مال شما اما کوتاه‌تر بزور این نجمه رو با اون خارجیه دو نفری مث امروز شما که منو کردین گاییدنش.دادو بیداد می‌کرد.گریه و جیغ میزد.شما منو ول کردی ولی باربد با پاهاش پاهای اونو قفل کرده بود وبا دستش هم محکم بغلش کرده بود.این بی‌غیرت هم با دستش چاک کون اینو باز کرده بود تا دسته توی کونش بود.
کوس وکونشو جر دادن.حتی دونفری کردن کوسش.گریه می‌کرد.تا این بی وجدان آبش اومد.اونو ول کردن.کارشون میخواست تموم بشه این بی پدر دختر من زنگ زد گوشیم زنگ خورد صدا رو شنیدن.اومدن منو گرفتن.گفتم حتما منو میکشن.ترسیده بودم.ولی نامرد منو برد توی اتاق چند نفری به غیر نجمه.منو چنان عقب جلو گاییدن که از نجمه بدتر شدم.کونم در اصل اونجا پاره شد.این بی پدر ازم فیلم داره توی گوشیش هست.حتی نمیده به نجمه.که پاک کنه.خیلی هم کتکم زد.با کمربند آنقدر زدن روی کپل های کونم که تا یک هفته نمتونستم درست بشینم.دوکیره کوسم گذاشتن.دیگه نگم واست.این بی پدر دین و ایمان نداره.به هیچچی معتقد نیست من که بخدا جنده نبودم.حالم بد شد رفتم پیش مسعود بهش گفتم حالم خرابه گفتم بهم تجاوز شده.گفت بایدمعاینه بشی.اون کوسکش نمدونم چی بهم زد چی دارویی داد.بجای اینکه بدم بیاد دلم خواست بهش کوس دادم.چندباری منوکرد بجاش یک دوچرخه تولد قبلی دخترم براش خرید که اونو دزد نبرد.راستش این بابای مفنگیش از دستش گرفته بود.برده بود فروخته بودش.رسیدیم خونه میترا طبقه بالای یک ساختمون قدیمی ته شهر بود. میخواست بچه رو بیدارش کنه گفتم که نه کاریش نداشته باش برات میارمش.بغلش کردم اونم ساکشو برداشت.رفتیم بالا.با همون لباسا گذاشتش روی تختش اومد بیرون در رو آروم بست.گفتم میترا جان کاری نداری.گفت مگه میخوای بری گفتم آره دیگه از صبحی که بیرون اومدم خونه نرفتم فقط تلفنی حرف زدم باهاشون.گفتم هر چند که الان۱۱شب اونا هر دو خوابه هستن.ولی دیر وقته دیگه بچه و مادرت خوابند،گفت مادرم نیست همون صبح که شوهرم اومده بچه رو ازش گرفته فحشش داده اونم رفته روستا.گفت بشین الان میام.رفت اتاق خودش لباس عوض کرد برگشت یک تاپ شلوارک تنش بود اندام قشنگش همه دیده می‌شد.زیر کتری رو روشن کرد.اومد پیش من یک کاناپه کهنه داشت روی اون نشسته بودم.اومد نشست روی پاهام.خودش لبامو گرفت توی لباش.گفتم نکن بخدا خجالت میکشم ازت‌.دختر من تقریبا با تو همینه. گفت به این چیزا فکر نکن.دلتو بمن بده.تو خیلی عشقی آرزوی هر زنی هستی.گفتم منو میگی.چقدر بهم امید دادی.گفت بخدا راست میگم.همون دوتا منشی دیگه حتی خود نجمه.همه وقتی تنهاییم یا چایی و چیزی میخوریم دور هم هستیم.ازت حرف که به میون میاد همه ته دلشون میخاد یکبار باهات باشن.گفتم خدایا چی می‌شنوم.من تموم عمرم پابند زنم بودم.اونم از وقتی ده سال قبل فهمید سرطان داره و خوب نمیشه.زندگیمون تلخ شده.اون شادابی گذشته رو نداره نق نقو شده حتی بچه هامون کم میان پیش ما.تنهاییم تا امروز اصلا نمیدونستم زندگی چیه چطوریه.فقط کار و باشگاه.اونم برای خودم که کار نکردم.الان پول هم دارم اما چون خانومم مریضه.دلم میخواد ماشین صفر تمیز بخرم اما میترسم دوباره مریضیش شدت بگیره پول لازم بشم.خرجش نمیکنم.گفت عمورضا سخت نگیر به خودت.گفتم نمیشه تعهد دارم بهش.مادر بچه هامه.هنوزم دوستش دارم.من۲۰سالم بود اون ۱۷سال باهم ازدواج کردیم.گفت ولش کن.بغلم کن.دلم بغل کردن تو میخواد.محکم گرفتمش.چقدر تنش بوی خوبی میداد.سر گذاشتم توی موهای قشنگش بوسیدمش.خودش تاپش رو درآورد اون سینه های گنده و سفیدش رو کرد توی دهنم.گفت بخورشون فشارشون بده.گفتم جانم باشه.چقدر تو نازی دلمو آروم میکنی.انقدر نازی دلم نمیخواد درد بکشی.گفت مرسی مرد من.گفتم جانم.گفت دلم میخواد مرد من باشی.گفتم نمیشه عزیزم.گفت اقلا امشب باش.همینجوری که توی بغلم بود بلند شدم سرپا بغلش کردم.توی بغلم پاهاشو قلاب کمرم کرد لبامو می‌خورد.رفتیم روی تختش.درازش کردم.خودم

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:14


ی.خندید.اون شب خوب تمرینش دادم لباساشو گذاشتم توی ساک ورزشی خودم سر راه براش بقیه لوازم و ساک ورزشی از فروشگاهی که مال رفیقمه گرفتم.که پولشو نگرفت.گفت همینکه شاگردات میان خرید.خودش همش سوده.رفتیم ساختمون پزشکان.بعضی ها رفته بودن بعضی مونده بودن.ولی درب پایین رو بستم که کسی دیگه نیاد داخل فقط اونایی که میخوان برند رو درب رو باز میکردم دوتا منشی کنار دست پارسا و زنش هم رفتن فقط موند میترا و پارسا و نجمه زنش.تا اینکه تمام طبقات رو هم چک کردم.رسید نوبت آخری.از پله ها آروم بالا میرفتم.با آسانسور نرفتم.شنیدم صدای پارسا میاد داشت میگفت میترا نمیدونم چیکار کردی که این عمو رضا هواتو داره.ولی اگه بفهمم چیزی بهش گفتی بو برده دمار از روزگارت در میارم.گفت نه بخدا چیزی نگفتم اون هیچی نمیدونه.آدم صاف و ساده ایه. خانومش گفت پارسا بهت گفتم عمو رضا آدم خوبیه.به تو چیکار داره.گفت من که راضی نبودم بیاد اینجا بابای تو اصرار کرد.به میترا گفت تو برو پایین ما می‌آییم.اون رفت توی آسانسور رفت پایین.اینا شروع کردن دوباره جروبحث.
در ضمن نجمه خانوم من اون جعبه دیلدوها و بات پلاگ و گذاشته بودم روی صندلی تو برای ۵شنبه شب که این سر خر تعطیله و نیست.اونوقت تو سوییچ ماشین و دادی بهش،وای پارسا اگه دیده باشه چی اگه به آقا جونم بگه چی.گفت به این چی مربوطه.زندگی خصوصی خودمونه.تو مقصری که بهش رو دادی عموعمو راه انداختی.گفت پارسا اون روز اگه نبود اون لاته دهنتو سرویس می‌کرد.گفت چی فرقی داشت زد ۶تا دندونشو شکوند برای منو تو بیشتر خرج انداخت.گفت در عوض ازون روز که اومده اینجا خیال همه مون راحته.گفت من که ازش خوشم نمیاد.گفت ولی من دوستش دارم.تو می‌ترسی اون بفهمه که چه کارایی میکنی.ولی اگه اون بفهمه هم براش مهم نیست.زندگی خودشو داره.چشم پاکه.چشم و دلش سیره.بابام میگه مرد خوبیه.گفت باباتم زر زیادی میزنه.کوس ننه جفتشون.بیشرف چی بد دهن بود.دلم میخواست برم ننه جنده اشو بگایم.اما گفتم بزار بفهمم چیکار میکنه بعدش.گفت در ضمن این هفته.باربد و روزبه هم میان ها…گفت نه تو رو خدا.پارسا من ازون باربد متنفرم.گفت گوه میخوری.هرچی من بگم همون درسته.آسانسور برگشت بالا.من هم دیدم اینها در رو خودشون قفل کردن تندی برگشتم پایین.وقتی رسیدم پایین اینها اونجا بودن.دنبال من بودن.رسیدم گفتم داشتم طبقه دو و سه رو چک میکردم.میترا گفت عمورضا النا کجاست گفتم توی ماشین خوابه.خیلی خسته شد خوابید.امشب باشگاه تمرین زیادکرد.گفت وا النا تمرین کرد گفتم آره واقعآ زرنگه و باهوش زود یاد میگیره.گفتم بچه ها همه برید بیرون درها رو ببندم دزدگیر رو فعال کنم.خداحافظی کردیم و جداشدیم.رفتیم توی ماشین تابچه رو دید گفت وای این چه لباسیه.گفتم لباس رزمی کیک بوکسینگه. براش گرفتم ببرمش باشگاه‌.دختر خوبیه.دوباره بوسم کرد.گفتم میترا جریان این پارسا چیه راست میگن کونیه.برای زنش هم کیر جور میکنه.گفت عمورضا از من نپرس میفهمه اخراجم میکنه برام شر میشه.گفتم نترس بگو کیر باباتم نمیتونه بخوره.گفت راستش چند وقت قبل که هنوز شما نیومده بودین.اینجا زیاد درو پیکر نداشت هر ساختمون کلید ورودی خروجیش دست ما منشی ها بود.یک روز ۵شنبه بود.من ظهری که برگشتم خونه وقتی رسیدم خونه دیدم ای دل غافل گوشیم مونده مطب.خسته بودم گفتم غروب میرم برش میدارم.بعد ناهار خوابم برد شد ساعت ۶غروب زمستون هم بود هوا تاریک شده بود.عمو تورو خدا کسی نفهمه ها.گفتم نترس تو درپناه منی.گفت آره غروب بود در جلو پنج شنبه ها بسته است دیگه.من با ترس و لرز رفتم از خیابون کوچیکه پشتی در پارکینگ رو باز کردم اومدم داخل فک کردم الان پارکینگ تاریکه و کسی نیست گوشیم هم نبود که چراغ قوه اونو روشنش کنم.در عوض دیدم چراغ های پارکینگ روشن بود و چند تا ماشین کلاس بالا پارک بود.رفتم بالا ترسیدم با آسانسور برم.آروم آروم از پله ها رفتم بالا.طبقه به طبقه دیدم کسی نیست گفتم شاید ماشین‌ها رو مال حاجیه یا مهمون داشته توی دفتر املاکش اینجا پارک کرده.چون سابقه داشته که خیابون شلوغ بوده جاپارک نبوده فرستاده اینجا.خیالم راحت شد رسیدم مطب خودمون ت در رو باز کردم رفتم داخل سالن انتظار کسی نبود.امااز توی اتاق بزرگه صدای موزیک تندمیومد.گوشیم روی میز کارم بود.برداشتمش.میخواستم بیام بیرون دیدم کسی در مطب نجمه رو باز کرد.سریع پریدم زیر میز خودم منو ندیدن.نجمه با شورت وکرست بود.ولی این پارسا لخته لخت بود.کون سفید ودخترونه داشت.کیرش باریک وکوچولو بود.شق شده بود اندازه انگشت بزرگه شما بود.خندیدم گفتم برای همین که دیدی خجالت کشیده گفت نه.این بی غیرت سکس پارتی گرفته بود.زنش راضی نبود ونیست.این نمیدونم از چی پدر زنش خبر داره که اونا میترسن این لو بده کاریش ندارن.این هم بالا در رو برای زنش میاره اونا می‌میگاینش ای

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:14


کرد خودشو انداخت بغل مامانش.گفت مامان گرسنه ام از صبحی هیچچی نخوردم.دستای بابا کثیفه نمیخوام چیزی میده بخورم.خونه مامان بزرگم بو گند میده همش فحشم میده.گفتم میترا این مریض نیست دلش شکسته.گفتم بریم چیزی بخوریم.چی دوست داری پیتزا یا ساندویچ.گفت چیزبرگر‌.مامانش گفت عه دخترم عمو رضا شوخی میکنه.گفت چرت نگو خودتم ناهار خوب نخوردی.گفت بخدا اینقدر گشنمه که نگو.گفتم باشه. رفتیم نزدیک ساختمون خودمون دلی از عزا در آوردیم سیر شدیم.با دخترش خیلی حال میکردم.بیشتر از سنش می‌فهمید.درب و باز کردم بردمش توی دکه خودم بلد بود تلویزیون رو روشن کرد زد شبکه کارتون کودک میدید.مادرش رفت بالا.گفتم میترا شب خواستی بری باهات کار دارم.میتونم ببینمت.گفت آره سعی میکنم آخر وقت بیام باهم بریم خونه.گفتم باشه. رفت بالا من هم توی ساختمون میچرخیدم.شیلنگ ابو بردم بیرون یکمم آب‌پاشی کردم.همون موقع سارا منشی دکتر پوست رسید سلام داد برگشت گفت عه وا عمو رضا تو هم.گفتم چی شده سارا خانوم گفت لامصب آثار جرم معلومه.گفتم چی میگی گفت شیطونی کردی جاش معلومه.گفتم من که از حرفهای تو چیزی نفهمیدم.گفت صبر کن.گوشیش رو درآورد ازم عکس گرفت زوم کرده بود.دیدم وای روی گردنم یقه لباسم قرمز و جای رژ لب بود.گفتم ای وای.گفت نترس برو پاکش کن جای خودمون میمونه.سریع رفتم سرویس تا تونستم پاک کردم ولی یقه معلوم بود دستمالی شده.بی شعور پشتم اومد داخل گفت حالا کار کی بوده گفتم سارا قرار نبود که توی مسائل خصوصی همدیگه دخالت کنیم.مث اینکه من متاهلم ها.گفت آهان.منظورت خانومته.پس خوشبحالش با شوهرش.خندیدم گفت جونم به این خنده هات.گفتم برو سر کارت.وقتی برگشت من هم دنبالش برگشتم.دید توی دکه بچه نشسته گفت.اهان بچه میتراست که.پس کار خودشه.گفتم خجالت بکش.گفت آخه رنگ رژ لب خانومت با رژ لب مادر بچه یکی بوده صورتشو ببین.گفتم تو دیگه شیطون رو درس میدی.برو فضولی نکن.چقدر زرنگی تو چرا کارآگاه پلیس نشدی.گفت من پلیس اینجام دیگه.تو که مثبت بودی.نکنه مسعود تو رو هم آورده توی خط.گفتم تو چی فضولی.گفت فضولم اما دهنم قرصه.ولی با ما به ازین باش آقا.خندید رفت بالا.گفتم خدایا شر نشه برام چی گوهی خوردم ها.رفتم از یخچال برای خودم ابمعدنی آوردم برای بچه هم آبمیوه.چقدر خوشحال شد.منشی ها و مریضها میومدن.بعضی از مریضها خیلی سوال میپرسیدن دیگه داشت حوصله ام سر می‌رفت.پارسا و زنش هم اومدن سلام دادن رفتن بالا.زنش برگشت گفت
عمو رضا این دختر میترا نیست.گفتم چرا هست داره برنامه کودک میبینه.گفت شوهرش دیوونه است نیاد شر درست کنه.گفتم نه بهش ۵۰دادم بره نعشه کنه.نیاد شر بشه.گفت باج سبیل دادی.گفتم بعضی وقتا لازمه کنار بیای دیگه.همیشه زور که کارساز نیست دخترم.گفت نمیدونم سر از کار شما مردها آدم در نمیاره.گفتم آخه همه چیز که گفتنی نیست.برو بالا چیزی لازم داشتی زنگ بزن بهم.گفت ماشینم جای مغازه باباست‌.از دیروز ظهر مونده اونجاست پارسابودبرده اونجا گذاشته،میری برام بیاریش بزاری توی پارکینگ اینجا باشه توی خیابون نباشه.چون با ماشین پارسا رفت و آمد می کنیم.گفتم باشه عزیزم.بده سوییچ تو.گرفتم رفتم اول با پدرش سلام و احوالپرسی کردم.تا دید سوییچ دست منه گفت وای جناب سرگرد.بخدا شرمنده شما شدم.دختره زنگ میزد میگفتم بچه ها بیان ماشینو جابجا کنند.گفتم این حرفها چیه بیکار بودم خودم خواستم.عین بچه های خودمون. هستن گفت بخدا شرمندتم.گفتم نوکرتم.امری باشه گفت یک روز باید بیای ویلا عشق وحال میخوام تلافی کنم.گفتم کردی خبر نداری.بیکار بودم این شغل زندگیمو عوض کرد.ممنونتم.ماشینو برداشتم و رفتم توی پارکینگ لامصب دنده اتومات بود توی روندنش مشکل داشتم چند تا دفترچه و کتاب و۱جعبه روی صندلی شاگرد بود ترمز که زدم لیز خوردن افتادن پایین.پارکش کردم.اونا رو داشتم جمع میکردم که.جعبه چپه افتاده بود تا برداشتمش درش باز شد.ازش یک کیر مصنوعی گنده قرمز افتاد بیرون که تا دستم خورد به دکمه اش لرزشش شروع شد تکون تکون می‌خورد خنده دار بود.دوباره زدمش بجای اینکه خاموش بشه رقصش عوض شد.دوباره زدم سرعتش بیشتر شد.چند بار زدم تا خاموش شد.اومدم بزارم جعبه اش دیدم داخلش یک کیر مصنوعی بشکل موشک کوچیک بود دسته اش دم روباهی کوچیک داشت فلزی براق بود.ولی سرش کلفت بود.دیگه به این زن و شوهر مشکوک شدم.گذاشتم همه چیزو سر جاشون رفتم بیرون.رفتم دکه ببینم چی به چیه دیدم این شوهر مفنگی میترا اومده دوباره بچه رو ببره با خودش بچه هم در رو بسته بود.این هم داد و بیداد می‌کرد فحش میداد.میترا هم خواهش تمنا می‌کرد.من رسیدم از پشت مث گربه که بچه اشو میگیره به دندوناش.با پنجه پشت گردن اینو گرفتم.هرچی میخواست خودشو آزاد کنه و دست و پا میزد نمی تونست.حتی نمیتونست برگرده پشتشو ببینه.تا رسیدم دم در.از پشت بند شلوار

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:14


ش و پشت گردنش گرفتم عین گوه پرتش کردم وسط خيابون مث خل دماغ چسبید کف آسفالت.پدر نجمه تا رسید از خنده روده بر شد.گفت جناب سرگرد ولش کن میمیره ها.تا گفت جناب سرگرد.این کوسخول بلندکه شد تامنو دید جاخورد.فک کرد مامور آگاهی جایی هستم.گفت نوکرتم تو که عصری بمن حال دادی الان چرا کتکم میزنی.نگو پس ظهر اومده بودی بازداشتم کنی بهم لطف کردی.گفتم مث اینکه لیاقت لطف نداری.گفت نه دارم میرم ببخشید دارم میرم.ترسید چنان تندراه می‌رفت که نگو.حاجی بابای نجمه میگفت.من از اول هم گفتم اینجا صاحب میخاد‌.آقا حقوقی که میگیری نوش جونت.همه رو پراکنده کردم.رفتم دفتر خودم همون دکه خودم. دیدم پارسا داره با میترا صحبت میکنه میگه خانوم امروز تصفیه کنید من نمیتونم دیگه شما و شوهرتون رو تحمل کنم.من از دردسر بیزارم.گفت نه دکتر خواهش میکنم منو اخراج نکن به پولش خیلی احتیاج دارم.گفت بمن مربوط نیست تا اومدم چیزی بگم.پارسا رفت بالا.و میترا گریه کرد.گفتم نگران نباش نمیزارم بیرونت کنه.گفت نه حتما بیرونم میکنه.دنبال بهونه بود.گفتم چرا…گفت بماند.رفت بالا.گفتم آخر وقت منتظرتم.گفت باشه. ولی امروز عجیب روز بدی بود.همه چی از دماغم اومد.گفتم خیره نگران نباش.رفتم بالا پشت سرش سوییچ نجمه رو بدم بهش.نجمه توی اتاق خودش بود.با پارسا جر رو بحث میکردن مریض هم زیاد داشتن.در زدم گفتن صبر کنید الان میایم دیگه.بدون اجازه رفتم داخل.تا منو دیدن ساکت شدن.گفتم عمو جان بده صداتون میاد بیرون برین خونه صحبت کنید مریض هم زیاد دارید.بیا دخترم اینم سوییچت.پارسا گفت سوییچ تو دست عمورضا چکار میکنه.گفت دادم ماشینو جابجا کنه.گفت دادی عمو رضا ماشینو جابجا کنه.مگه کارگر کارواشه. گفتم پارسا ببین شما مث بچه های من هستین.به این چیزا فک نکن.مردم مریض هستن دندوناشون درد میکنه پسر جان برو بهشون برس.بعد دست خانومتو بگیر برو خونه حرفاتو بزن.گفت آخه عمو.گفتم آخه نداره.اگه منو دوست داری این دختره رو ننداز بیرون.تا روزی که من هستم از چیزی نترسین.من اینجا رو مث خونه خودم ازش مواظبت میکنم.نمیزارم کسی بیاد سروصدا راه بندازه.گفت باشه.گفتم دمت گرم پسر بدو مردم معطلند.رفت.و خانومش گفت ممنونم عمو.وقتی می‌ترسه نمیتونه درست تصمیم بگیره.گفتم درستش میکنم غصه نخور.باباش بلد نبود اینو درست مرد بار بیاره.گفت آی گفتی حرف دل منو زدی.گفتم تو چیزی نگو بهش.داشتم میرفتم بیرون میترا از آشپزخونه بیرون میومد.مریض هم داشتن.گفتم نگران نباش کارت درست شد موندگار شدی.گفت ممنونتم عمو رضا.بخدا جبران میکنم.
ساعت شده بود۷تازه یادم اومد باشگاه دارم من امروز یکشنبه است.دست بچه میترا رو گرفتم رفتم بالا.بگم تو صبر کن بعد باشگاه میام دنبالت.دیدم خودش دم آسانسور معطله که سوارش بشه.گفتم عمو من باید برم باشگاه اینو آوردم پیشت باشه.گفت وای اومده بودم بگم تا آخر وقت مواظبش باشی اینا امشب کارشون طول میکشه مریض دارند.پارسا نمیزاره من بچه بیارم پیش خودم.گفتم باشه میبرمش باشگاه.چند تا شاگرد دختر کوچولو مث این با پدرشون میان اینم پیش اونها.پرید بغلم دیوونه بوسم کرد.گفت چقدر تو خوبی.گفتم دخترجان الان کسی میبینه آبروم میره.گفت ولشون کن خودشون هزار تا گوه کثافت کاری می‌کنند بندش نیستن تو فکر بوسیدن منی.دوباره بوسم کرد.رفتم پایین ماشینو برداشتم با این النا کوچولو رفتیم باشگاه.تا حالا اینجور چیزا ندیده بود.اونجا یک‌کم دیر رسیدم شاگرد ارشدم داشت نرمش میداد.همه به احترامم ایستادن و سلام دادن.به سبک رزمی.خواهش کردم ادامه بدن.پدر یکی ازین کوچولوها منتظر من بود.گفت ماشالله عجب دختر نازی.دختر شماست.تا میخواستم بگم بچه مردمه امانته.گفتم آره دیگه.این بچه اینقدر خوشحال شد که نگو.گفت پس چرا لباس نمیپوشه تمرین کنه گفتم تازه امشب اولین بارشه. که با باباش اومده تمرین هنوز لباس نداره.سایزش نداشتیم بدیم بهش.چون ما دخترونه لباس نداریم که.گفت صبر کنید استاد الان یک دست لباس خوشگل بهت میدم.من برای نگار خریدم ولی میگه آبی نمیخام طرفدار پرسپولیسه نمیپوشه.قرمز خریدم یارو پس نگرفت این هم قسمت این خانوم خوشگله شد.لباسا رو داد بردمش اتاق خودم گفتم بپوش بریم تمرین.خیلی زرنگ بود.گفت عمو ممنونم که گفتی دخترتم.گفتم هستی دیگه اگه خوب تمرین کنی هرشب که اومدم میارمت.تا قهرمان بشی.گفت خیالت راحت گوش میدم تمرین میکنم یاد بگیرم.همونجا بی خجالت شلوارشو کشید پایین شورت کوچولو قرمز پاش بود کون تپلی داشت گفتم ببین به مامانش رفته چی نازه.یادش دادم لباس پوشید.با خودم بردمش بیرون گفتم اول باید نرمش کنیم تا بدنمون گرم بشه یه وقت انداممون آسیب نبینه.گفت میدونم خانوم ورزشمون توی مدرسه گفته.گفتم مگه کلاس چندمی گفت دوم.گفتم ریز موندی ها.گفت خب به مامانم رفتم قدم کوتاهه. گفتم باشه ولی در عوض من مامانتم خوشگل

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:14


شتم لای سینه ها میدادم می‌رفت توی دهنش.لباشو غنچه کرده بود کیرو محکم می‌گرفت با لبهاش.گفتم میترا آبمو بیارم میخوریش گفت.چندشم میشه ولی تو رو دوست دارم میخورم برات.گفتم مرسی نازنین.تندتند لای سینه هاش تلمبه میزدم.ولی دلم میخواست آبم بیاد نمیومد.گفتم دراز بکش کوس نازتو بکنمش.گفت نه اینجوری بزار ازین کوسکش ژل روان کننده بگیرم‌.این داره.این کیر که بره توش جرم میده ولی روان کننده بهم حال میده.لخت رفت بیرون من نشستم روی تخت تا بیاد.یک آن در باز شد مسعود بود يکدفعه اومد تو گفت عه دمتگرم چه کیری داری ایوالله.فکرشو میکردم ولی نه این اندازه.گفتم در رو ببند لاشی خجالت میکشم.گفت نه جون رضا اونم اومد داخل زودی لخت شد.گفت بدو بیا میترا.کیرش کلفت و کوتاه بود.جالب بود.سر کیرش نازک تهش کلفت بود‌.گفتم کله قند گذاشتی توی شلوارت خندید گفت خوشگله.گفتم گورت خوشگله.کیر و دادم بالا گفتم این خوشگله.گفت اون که دمش گرمه.چطوری دلت اومده این کیر رو فقط برای شاشیدن استفاده کنیش. گفت بیا دیگه جنده دلم کوس خواسته.گفت اومدم دیگه رفتم دستشویی جیشم اومد.این بره توی کوسم جا نمیمونه برای هیچ چی که.گفت تو بکن من میدم بخوره…روی تخت داگی ایستاد.مسعود خودش ژل زد زیادم زد…گفتم بکنم.گفت بکن معطلم نکن.گذاشتم سرشو دم کوسش یک فشار کوچولو دادم رفت داخلش…گفت وای وای وای…صبرکن تو رو جون میترا صبر کن.کوسم جر خورد.مث آدمی که لقمه دهنش گیر میکنه میخواست خفه بشه.خندیدم.دکتر گفت میترا امروز رضا جرت میده.پولو حلال میکنه.گفت بخدا اگه میدونستم کیرش انقدر با۵هم راضی نمی‌شدم.چی برسه دو تومن دونفری.گفتم از اول نقشه دوتایی داشتی.گفت پس چی خیال کردی.اینو باید دوتایی گایید تا سیرکیر بشه.این مادر جنده نصف رفتارش فیلمه.بهش رحم نکن بکن جرش بده.گفتم چشم.کیرو کردم توی کوس تا نصفه فرو کردم لیز و روان بود گفت مسعود خدا لعنتت کنه که چیز بهش یاددادی.پفیوس کوسمو جر داد.پاره کرد.من دیگه رحم نکردم تلمبه میزد وحشتناک دیگه آخ آخ نمی‌کرد.جیغ میزد.گفتم ساکت بابا صدات رفت بیرون.مسعود گفت الان ساکتش میکنم.کیرشو داد دهنش.به چی حالی بود.من مشنگ تا حالا خودمو از چی نعمتی محروم کرده بودم.چقدر اون روز من تلمبه زدم.
مسعود گفت میترا بیاکنار رضا دراز بکش.میترا برو رو کیرش بزار داخل کوست.گفت بخدا اگه بزارم دوبل بکنی.گفت غلط میکنی.برو روش بشین.گفت لعنتی مگه این بره تو کوسم جا میمونه که تو اون کیر بدم دلت رو بزاری کونم.گفتم میخای دو کیره بکنیم.گفت آره من عاشق این مدلم. بهش میگن تری سام. گفتم گناه داره دردش میاد جر میخورد.گفت بخدا عمو رضا دردم میاد این بی رحمه نمی‌فهمه.گفت فقط یکبار بکنم.بخدا یک تومن دیگه میدم.گفت دوتومن. گفت یک میدم زر نزن.گفت درد داره خب.گفت باشه سگ خورد.گفت اول بزن برام بعد.اگه نزنی میدونم دیگه نمیزنی.گفت بخدا میزنم.رضا ضامن.گفت عمو رضا اگه نزد چی گفتم خودم حقوق گرفتم میزنم.گفت آخه کوس نسیه میکنید.مسعود اینقدر خندید که داشت دیوونه میشد.رفت گوشیش رو آورد براش زد.گفت بیا گدا.ولی میخوام بکنم.کیف کنم حرفی نباشه.گفت حالا بکن.من کردم از زیر توی کوس نشست کامل نرفته بود داخلش.ولی خودشو خم کرد روی من لب میداد،سینه هاش چسبیده بود به سینه من. مسعود نامرد یکضرب کرد توی کونش.چنان جیغی کشید باور کنید پرده گوشم ایراد پیدا کرد.گفت ساکت باش جنده محله همه فهمیدن داری کوس میدی.گفت مسعود بخدا کوس وکونم داره پاره میشه.درش بیار بخدا پولتو با سودش پس میدم.غلط کردم.میخواست کوسشو بکش بالا.مسعود گفت رضا محکم نگهش دار دیگه مگه مردی.گفتم گناه داره بابا.کیر من اون تو دردش اومد.کوس این با کونش یکی شد.ولش کن.نوبتی بکنیمش.طفلکی همچی گریه میکرد حد نداشت.گفت وایستا وایستا.ابم اومد.آخیش چقدر کیف داد.آخه عاشق این فانتزی بودم.بایک کیر کلفت یکی رو دونفره جر بدیم.وقتی کشید بیرون کیرش هم خونی بود هم گوهی.گفت لامصب کثیفم کردی‌.اون رفت کنار گفتم میترا بلندشو آقاجان من نمیکنمت. برو خودتو بشور برسونمت خونه.بلند شد چشماش پر اشک بود رفت دستشویی صدای گریه اش میومد.گفتم مسعود مهربون باش اون اگه پول لازم نبود.با این جوونی زیر خواب منو تو نمیشد.گفت دل نسوزون داداش.اینا کارشون همینه.ندیدی تا پول نگرفت.دم نداد.گفتم نه دیگه نشد رفیق انسانیت کجاست پس.تو اومدی به من تازه رفیقت حال بدی …دمت گرم لطف کردی خرج هم کردی.ولی حال منو بد گرفتی.هر چی هست دختره زنه ظریفه گناه داره.داداش تو که آقایی میدونم به خیلی ها خیرت میرسه.دیگه این کارو نکن.گفت وقتی مست میشم دست خودم نیست.گفتم مگه نجسی خوردی.گفت نجسی چیه دهن سرویس ویسکی اصل خوردم کله داغ شده.گفتم ای بابا مگه تگزاسه. خندید گفت با ما باش فکرشو نکن.الان براش پول میزنم خودشم خوشحال میشه.طفلکی اومد بیرون گفت مسعود

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:14


کونم پاره شده.خون میاد یه کاریش بکن.دارم از درد میمیرم.گفت برو رو تخت معاینه.اونجا دمرو شد.گفت رضا بیا لپای کون گنده اینو نگه دار جمع نشه.رفت یک اسپری آورد مال جراحی های جزئی بدون بیهوشی بود.زد کونش گفت هر وقت بی حس شد بگو.کونش طفلکی گوشتش زده بود بیرون.بین کوس وکون جر خوردگی داشت…دستکش دستش کرد.اروم گوشته رو داد داخل.روش وبا آب مقطر شستشو داد.نمیدونم چی بود با یک سرنگ مخصوص پمپاژ کرد چند تا توی کونش.یک شیافم گذاشت داخل کونش.گفت بخواب همینجا بلند نشو تا یک ساعت دیگه.حالت خوب میشه.گفت کونی این قرصها چی بود بهم دادی نه آبم میاد نه کیرم می‌خوابه.گفت تا خایه هات خالی نشه کیرت شقه شقه.خندید رفت بیرون.میترا دمرو بود.گفت بهت نگفتم این دکترها بی پدر ومادرند. گفت بیا جلوی من بشین برات میمالم آبت بیاد.گفتم نه نمیخواد.گفت عمو رضا اگه ارضا نشی تا فردا کیرت شقه بعدا مریض میشی خایه هات درد میگیرن.شق درد نشنیدی همینه دیگه.گفتم باشه.همون ژل رو بده.دادم بهش.زد دستش.چقدر ناز و آروم میمالوند.گفت دفعه دیگه که حالم خوب شد دوست دارم تنهایی باهم حال کنیم این کلفت خان رو با آرومی بکنی توی کوسم.کوسمو دوست داشتی خوب بود.گرم و نرم بود.گفتم آره.داشت باهام حرف میزد که زودتر ارضا بشم.گفتم بمالش عزیزم داره توی دلم حال میاد.گفت باشه الان ابتو میارم .خودشو آروم کشید بالا.منم رفتم روی تخت.پاهامو باز کردم یکی این طرفش بود یکی اون طرف.کیرم وسط بود.داشت می‌مالید.دوباره خودشو کشید بالاتر کیر رو کرد توی دهنش فقط سر کیر رو میمکید.یک آن دستشو آروم رسوند به خایه ها.با انگشتش آروم کرد توی سوراخ کونم.انگشت کوچولوش.گفت نگران نباش اگه بدتم میاد کاری نکن.بزار پروستات منقبض بشه خالی بشی.گفتم باشه.لامصب می‌خورد می‌مالید.منم با دستام توی موهای قشنگشو بهم می‌ریختم.یک آن آبی از کمرم رفت توی خایه هام و پاشید توی دهنش که تا دهنشو کشید بیرون چندتا پمپاژ محکم کردم از روی سرش پاشید روی پشت و کمرش.تا حالا اینجوری آبم نیومده بود.گفتم آخ.گفت جانم راحت شدی.گفتم آره باوجودیکه آب کیرمو قورت داده بود دهنش کیری بود.ناخودآگاه لبامو گذاشتم روی لبهاش.گفت جانم چقدر حال کردی مگه.جونم جونم.لباشو میداد توی دهنم.هنوزم داشت آبم میومد.بادستهاش میمالوند.ولو شدم روی تخت.گفتم آفرین ممنونم.گفت قابلتو
نداشت.بزار خوب شم دفعه بد برات جبران میکنم.امروز اگه تو نبودی این شمر منو پاره پاره می‌کرد.بخاطر همون ۴تومن.گفتم فک کنم الان برات پول بزنه.گفت خسیسه نمیزنه.گفتم میزنه ب من قول داد.گفت چند روز دیگه تولد دخترمه بهش قول دادم براش یک دوچرخه بخرم اونم ده تومنه کم پول بودم پارسال براش خریدم توی کوچه بوده دزد از دستش گرفته با موتور فرار کردن…باشه ولی عزیزم حیف تو این کارا رو نکن.گفت من که خیری ندیدم بزار اون بچه کیف کنه.بعدشم سرشو گذاشت روی تخت.هیچی نگفت خوابید.من هم رفتم بیرون.رفتم خودمو خالی کردم شستم اومدم بیرون لباس پوشیدم.گفتم مسعود شماره کارتشو بده بهم.تولد دخترشه میخواست براش دوچرخه بخره.تن به این کار داده.گفت دروغ میگه خودم پارسال برای بچه اش دوچرخه خریدم.گفتم بهم گفته ولی مث اینکه بچه توی کوچه بوده دزد زده ازش.الانم نگرانه اونه.گفت اشکال نداره.چقدر تو دل نازکی.رفتم پیشش پیشونیش رو بوسیدم گفتم رفیق عزیزم.دلتو صاف کن.خدا بهت داده تو هم بده بنده هاش بزار خوشحال بشن.گفت نمیدونم چی بگم. گفتم شماره اشو بده.گفت الان براش میزنم.دمشگرم ده تومن یکجا زد.گفتم ایوالله.گفت نصفش از طرف تو نصفش از طرف من کادوی تولد دخترش.از توی اتاق داد زد.مسعود دمت گرم.بخشیدمت.اینم گفت کوفتت بشه. این ده تومن کادوی تولد دخترته نصفش مال منه نصفش مال عمو رضاست.گفت دستتون درد نکنه.خیلی آقایین. نيم ساعتی بود بلندشد یک‌کم آرایش کرد.گفت عمو رضا بدنم درد میکنه منو برسون تا خونه مادر شوهرم بچه رو بیارم ببینم چش شده.گفتم پاشو بریم.بلندشد.لباس پوشید رفتیم توی ماشین توی پارکینگ.خم شد تند تند چندتا بوس خوشگل از گردن و لپام کرد.راه افتادیم رسیدیم ناکجا آباد شهرمون.منتظرش بودم دیدم یک مفنگی شوهرش بهش بدوبیراه میگه اینم ساکته چیزی نمیگه.گفت آره ببرش مث خودت جنده کنش.تا اومدم برم پایین نشست توی ماشین گفت عمو رضا این الان خماره نمیدونه چی میگه ازم پول خواست ندادم.داره فحش میده.یارو رو صدا زدم گفتم بیا.ازدور گفت چیه ها چیه.گفتم بیا جلو نترس دست کردم جیبم یک ۵۰تومنی تراول بهش دادم.گفت دمت گرم داداش خیلی آقایی.برو دمت گرم زنده باشی.خلاصه که راه افتادیم طرف مطب.گفت چرا بهش پول دادی گفتم آخه بزار بکشه تا خفه بشه اینا که خوب نمیشن فقط انگل جامه هستن.باید بدی اینقدر بکشن تا بمیرند.گفت این هم منطق خوبیه.بچه اش دختر بود.۷سالش میشد گفت چی شده مامانی چیه.طفلک گریه

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:14


ینکه آبروشون بره نمی‌ترسند.اونا هم مث ما مردها.گفت دو رو بر زن شوهردار نباش اما بیوه مث میوه هست بچین بخور برو بعدی.پابند هم نشو.
گفتم دکتر منو اینجور نبین درسته از درگیری و دعوا مرافه نمی‌ترسم در عوض از آبرو ریزی و دادگاه و…میترسم بد هم میترسم.گفت من بهت میگم نگران نباش یکشنبه ظهر نرو باش کارت دارم…با خجالت خندیدم گفت شرمشو قربون.پسرم خجالتیه. خلاصه که هفته بعدش یکشنبه بود دیدم تاظهر۱۲ردبود خبری نشد ازش…گفتم حتما کله اش داغ بوده گوهی خورده الان پشیمونه. ساعت۲شد دیگر پارسا و خانومش هم در مطب و بستن.من طبقه به طبقه همه رو چک میکنم بعد میبندم درب اصلی رو.زمانی که ابن مسعود دکتر داخلی هست.درب رو میبندم اما اگه چیزی خواست از درب پشت ساختمون که به پارکینگ وصله میرم میام.دیدم همه طبقه ها خالی هستن در مطب مسعودم بسته است.گوشیم زنگ خورد…گفتم جانم دکتر گفت در ها رو بستی گفتم آره.دارم طبقه ها و مطب‌ها رو در هاشون رو چک میکنم قفل باشه.در مطبت قفل بود خیالت راحت.گفت مشنگ من داخل با میترا منتظرتیم.خودم از داخل قفل کردم.مگه کلید نداری؟گفتم همه رو محض احتیاط دارم بهم دادن اما تا زمانی که لازم نباشه که من نمیتونم ازش استفاده کنم.فقط چک میکنم کسی داخل ساختمون نمونده باشه درها قفل باشند. بعدشم میترا کیه دیگه.گفت منشی پارسا دیگه.خیلی دلش میخواد تورو ببینه.نگاه کن برات پول زدم برو ناهار و نوشیدنی بگیر بیا اینجا.حواستو جمع کن کسی نفهمه.گفتم باشه.دیدم راست میگه پیامک اومده برام پول زده بود.چون همیشه براش خرید میکنم شماره کارتم رو داره.دلم هوس کوبیده کرده بود رفتم۴تاگرفتم.برای خودم دوتا پورس‌.خرید تموم شد رفتم اونجا بی ادبی نکردم زنگ در رو زدم در طبقه رو زدم.نه ورودی پایین.در رو باز کرد رفتم داخل.اه چی میدیدم این ناکس با یک شلوار تنگ تاپ تنگ تنش.کونش و سینه هاش میخواست بزنه بیرون.قدش کوتاه بود اما خیلی خوشگل بود.موهای رنگ شده طلایی.ناخن ها بلند و رنگی.چه آرایشی‌.اینو اصلا وقتی میدیدم کم آرايش می‌کرد سر به زیر بود.چی فک میکردم چی شد.سلام دادم جواب دادن.رفتم سریع دستامو شستم میز ناهار چیدم.گفتم که تمام طبقات همه دو واحدی دو خواب حال و پذیرایی ولی بزرگتر تجاری مسکونی با هم بود.یعنی همه سرویس ها تکمیل و آشپز خانه دار مرتب بود.شیک و اعیونی. ولی آخری مرتبط بود. بخدا من تا الان زن اینجوری با این تیپ فقط توی فیلم‌ها دیده بودم.از نزدیک عمرا.تا بچه بودیم که زمان ما اینجور چیزا نبود.بعد انقلاب بود و مردم متعصب و مذهبی وکمیته بود و فلان…بعدشم که درگیر شغل بودیم چندین سال توی پادگان ها ازین شهر به اون شهر انتقالی میدادن و بره کنار…از وقتی هم که یادمه درگیر زن و زندگی شدم…و مادرم و خانمم مریض شدن.شدم پرستار و گرفتار این دوتا.حتی یکبار زنم به شوخی گفت محمودرضا زن بگیر من به دردت نمی‌خورم… گفتم تو رو گرفتم چی گلی سرم زدی که بعدی بزنه.گفت پررو من شوخی میکنم چی زود باور میکنه.گفتم متلک انداختی یکی شنیدی.خلاصه که نفهمیدم چطوری ناهار خوردم.لامصب چاک سینه هاش دیده می‌شد.یکجور کفم می‌برید.دستشو که بالا می داد این زیر بغل هاش تپل و کبود بودن یک‌جور دیگه کف کردم.اصلا فضای سنگینی بود.دکتره مسعود می‌خندید.ولی من عرق میکردم.فقط خوب شد همون موقع میترا تلفنش زنگ خورد.گفت ساکت باشید هیچی نگین مادرم بفهمه با کسی هستم منو میکشه…رفت توی سالن صحبت کنه مادرشو بپیچونه.دکتر سریع دوتا قرص شکل هم داد گفت زود بخور با یک لیوان و نصفی آب زیاد زودتر تا نیومده.گفتم چیه اینا.گفت لامصب خیلی وقته رابطه نداشتی الان داری نگاهش میکنی میخواد خودتو خراب کنی آبت بیاد.اونوقت میخوای چطوری سیرابش کنی.این شهوتیه باید زیاد و مدت بالا بکنیش دیر ارضاست. بخور کیرت خوب شق بشه آبت دیر بیاد.اگرم بیاد بازم شقه دوباره میتونی بکنیش اولین بار بود که اینجور خودمونی تر و بی پرده حرف میزد…گفتم خطر نداشته باشه.گفت لامصب من دکترم کنارتم.بخور تا نیومده.بدش میاد کسی بهش کلک بزنه میگه طبیعی باشید.کرم و اسپری تاخیری هم نزنید.دوست داره که پیشش کم بیاری تحقیرت کنه.گفتم پس ولش کن یک وجبی میخواد منو مسخره کنه.گفت بخور حرف نزن میدونم چکارش کنم.گفتم باشه هنوز داشت حرف میزد من سریع دوتا رو انداختم بالا ودولیوان آب خوردم نشستم بقیه غذامو تموم کردم.گفتم مسعود من پیش تو خجالت میکشم ها.گفت میدونم تازه کاری کوسخولی.مردم رفیقا باهم دونفری جنده می‌میگایند رفیق ما خجالت میکشه.گفتم من اینجوریم دیگه.گفت باشه بابا.میرم بیرون تا بیام تمومش کن.کونش خیلی با حاله بکن تو کوسش کونشو انگشت کن.عاشق اینجور دادنه.گفتم میزاره بکنم کونش.گفت جنده است دیگه چرا نزاره.گفتم باور کن من تا الان نه کسی برام کیرمو خورده نه کون کسی گذاشتم.تو هم جای برادرمی خانومم

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Nov, 15:14


می گفت کلفته دردم میاد نمیذاشت ازپشت بکنم.گفت وای چقدر تو بدبختی.گفتم خودت بدبختی چی میگی اصلا.گفت کوسخول بکن توی کون وقتی ناله میکنه دلت حال میاد.بده بخوره آبتو بریز دهنش کیف کن.گفتم تو بیماری کی آب کیر میخوره.گفت میترا میخوره صبرکن.
ناهار منو مسعود تموم شد ولی حرف زدن میترا تموم نشد.غذاش سرد شد.بعد چند دقیقه اومد.گفتم بیا غذاتو بخور دیگه سرد شد.گفت اشتهام کور شد.مادرم بود بچه ام حال نداره شوهر سابقم هم اومده بچه مریض رو برده پیش مادرش.ننه اونم زنگ زده که نوه منو مریض کردین.هرچی دهنش اومده به مادرم گفته.بچه ها من باید برم۴باید خونه باشم که بچه رو میاره بیارمش اینجا مسعود ببینتش چکارش شده.مسعود گفت حالا کو۴.رضاخودش میرسوندت. ناهارتو بخور باهم باشیم خودم درستش میکنم کارهاتو.گریه اش گرفت گفت من خیلی بدبختم مهریه ازش نگرفتم معتاد بود بجاش حضانت بچه رو گرفتم.چند ماه نه نفقه منو داده نه بچه رو دو قورت و نیم خودش و مادرش هم باقیه.من رفتم بیرون بدبختی نمیدونم این بی پدر چی داده بود خورده بودم.کیرم داشت مث دسته کلنگ سفت میشد.توی شورتم جا نمیشد.رفتم سرویس خالی کردم خودمو شستمش.آبسرد هم گرفتم روش ولی باز هم شقه شق بود.شلوار که پوشیدم برای اینکه دیده نشه راست سر بالا گذاشتمش زیر کش شورت و شلوار پوشیدم کمربند و آروم بستم راسته راست بود.رفتم بیرون دیدم مسعودنیست.گفتم کجاست گفت روی تراس سیگار میکشه گفتم دکتره سیگار میکشه.گفت عمو رضا این دکترها از همه پدرسوخته ترند.همه چی مصرف می‌کنند.رفتم پیشش.گفت اینجا چکار میکنی برو توی اتاق ببرش بکنش.گفتم بابا چی بگم بهش خجالت میکشم من سن بابای اینم.گفت زر نزن دیگه برای من معلم اخلاق شده.دو تومن پول زدم کارتش الان برای تو که وایسته بهت بده برو بکن منتظرته میدونه میخوای بکنیش خجالت نداره.اون جنده داشت فیلم بازی می‌کرد که بره مثلا.رفیقش بود زنگ زد نه مادرش.مادرش گورستونه.روستاست گوه میخوره.شوهرش دید جنده است میاد بچه رو میبره پیش خودش که این بچه رو خراب نکنه.گفتم جدی؟؟گفت بخدا داشت فیلم بازی می‌کرد تیغمون بزنه.
گفتم باشه میدونم چکارش کنم.گفتم مسعود چی بود دادی خوردم بلند شده بی دلیل نمی‌نمیخوابه. گفت دمت گرم اثر کرده برو حلال کن پول رو.رفتم پیشش خجالتو گذاشتم کنار گفتم بریم اون اتاق گفت باشه بریم.تخت زیبایی بود.هم رفتیم سریع تمام لباساشو در آورد.من هم پیرهنمو در آوردم لخت که دیدمش بدتر شق کردم.کیرم زیر کش و کمربند درد میکرد کمربندشو باز کردم.خودش اومد جلو کشید پایین شلوارمو.تا سر کیرمو دید گفت وای مامان چقدر بزرگه چی سر کلفتی داره.شورتو که داد پایین بچه آزاد شد عین دایو استخر تکون می‌خورد.گفت ایوالله این چه کیریه. مگه داریم مگه میشه توی ایران و ازین کیرها. دمت گرم فک میکردم فقط خارجی ها توی فیلم‌ها ازین کیرها دارند.حلالت عمو رضا.گفتم چی فایده دوسال کوس به خودش ندیده.گفت نگران نباش این کوس دیگه در خدمت این سالاره. اگر سالار هم هست اینه.چه دستی می کشید به سر وگوش بچه.داد بالا خایه ها رو دید گفت ماشالله اندازه تخم غاز هستن.بلند شد زیرپیراهن منو هم درآورد گفت دمت گرم بدنشو نگاه توی ۴۵سالگی.چه خوشگله.جان بیا بغلم وای چی مرد بی‌نظیری.سگ تو روحش چی بدنی داشت سفید تپل ناز عین آهو بره چشماش برق میزد خوشگل و تو دل برو،کونش اینقدر بزرگ بود نمیتونستم باهاش چکار کنم.گفت بشین رو تخت پاهات از تخت آویزون باشه ماشالله قدت بلنده سرپا اذیت میشم روی تخت که باشی من بشینم راحت تریم.گفتم باشه نشستم پاهام پایین بود.کیر و گذاشت دهنش در آورد بیرون خندید گفت بخدا اینقدر کلفته نتونستم نفس بکشم.گفت اصلا دوست داری واسه تو میخوامش.گفتم آره عالیه دمت گرم.دوباره شروع کرد تخمها رو با کف دستش میمالوند گاه گداری اونا رو هم مک میزد.می کشید توی دهنش دلم هری می‌ریخت پایین.گفت دمت گرم عجب کیری داری.گفت تو هم مال منو میخوری یا نه.گفتم بیارش بالا ببینمش.اومد بالا کوس طرف صورتم دهنش روی کیر بود.چی کوسی بود.بخدا بهشتی بود.چی سفید چی تپل خدا قسمت همتون بکنه.کیرمو گذاشت لای سینه هاش.گفتم میترا جون تکون نخور کوستو بخورم.گفت بخورش نوش جونت.یک بوس گنده کردم و شروع کردم زبون کوسشو کشیدم توی دهنم.حال اومد آه کشید.دوباره اون کیرمو کرد دهنش.زبونمو محکم لوله ای میدادم توی کوسش.یک لحظه چشمم افتاد به کون ناز و تپلش.چندتا گاز محکم کوچولو گرفتمش.گفت شیطون خوشت اومده.نازه دوستش داری گفتم عالیه.گفت عجله نکن میدم بکنیش.بزار یک‌کم کیرتو سرحالش بیارم.گفتم دمتگرم خانوم خوشگله.انگشتمو خیس کردم گذاشتم توی کونش.آروم دادم داخلش…آخ آخ می‌کرد میگفت انگشتاتم کلفته لامصب…کوسو لیس میزدم انگشتو عقب جلو میکردم.اونم کیرمو می‌خورد.بلند شدم گفتم بشین روتخت.گفتم سینه هاتو نگه دار.گذا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:52


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:51


شب_عروسی




سلام اسمم سارا و 23سالم و 1سال ازدواج کردم میخوام یکی اولین سکس با همسرم و براتون تعریف کنم
من 180 قدم و 74 کیلوم و اندام خوبی دارم و شوهرم علی 194قدش و 98 کیلو و خیلی هم خوشتیپ و جزاب و کیرش یه 20سانتی میشه
من و علی قبل ازدواج در مورد اولین رابطمون و خواسته و علایقمون حرف زده بودیم و قرار بود شب عروسی از سر خستگی و رسوم باهم سکس نکنیم و روز بعد با آرامش و لذت همدیگرو به اوج برسونیم
شب عروسی بعد مراسم و اومدم به خونه رفتیم باهم دوش گرفتیم و یه لب بازی اساسی کردیم و باعلی بستنی خوردیم و واسه اولین بار تو آغوش عشقم خوابیدم...
نزدیکای صبح بود پاشدم آب بخورم دیدم علی نیست رفتم سمت آشپزخونه دیدم شکمو داره از کیک عروسی که گذاشته بودیم تو یخچال داره میخوره گفتم آی شکمو و خندید و گفت نمیخوری؟رفتم سر میز و باهاش کیک خوردم داشتم بشقاب هارو جمع میکردم بزارم رو ظرف شویی یهو دست انداخت دور کمرم و محکم چسبید بهم و در گوشم گفت به کی میگی شکمو حالا همچین میخورمت که دیگه نگی خندم گرفت و فهمیدم طاقتش لبریز شده چرخیدم تو بغلش و لب رو لبش گذاشتم و بعد گفتم چیه پسر شیطون چی میخوای و یه گاز از بازوم گرفت و گفت تورو میخوام
بغلم کرد و برد تو اتاق خواب و لباس خواب سفیدی که تنم بود و در آورد و لب رو لبم گذاشت و لب میگرفت و آروم سینه هام و مالید و از گردنم شروع کرد به خوردن و به سینه هام رسید و میخورد و هرازگاهی فشارشون میداد و باحس و حاله دیوونه کننده ای که داشتم میگفتم آی علی و اونم میگفت جوووون و باز فشار میداد،از گرمای تنش همه وجودم غر گرفته بود و داشتم میسوختم،از رو شکمم لیس زد و بوسید و رفت پایین تو چشمام نگاه کرد و دستش و گذاشت رو کسم،نفسم دیگه داشت شمرده شمرده میشد و باشیطونی گفت خانومم اجازه هست خندیدم بهش وگفت دوستت دارم،شروع کرد به خوردن کسم و یواش یواش انگشتشو میکرد توکسم و در میاورد رو ابرا بودم و مثل مار به خودم میپیچیدم و گفتم علی جونم و دستش و گذاشت رو سینه م و محکم فشار داد وچنان آخی گفتم که نگو محکم کسم و میخورد و هرازگاهی گاز میگرفت
یهو چرخید و خوابید رو تخت به پهلو شدم و شروع کردم بازی کردن با بدنشو کم کم دستم و بردم پایین و وای داشت میترکید داشتم از رو شرت میمالیدم که علی گفت سارا وروجک نشو و درش بیار شرتشو در آوردم و بازبون باسر کیرش بازی کردم و مالیدم و و تخماشو آروم فشار میدادم که یهو گفت پدر سوخته کشتیم بخورش دیگه،کیرش و گرفتم تو دستمو یکم محکم تخماشو فشار دادم که گفت سارا جرت میدم صبر کن،بالحن شیطونی گفتم جوووون عشقم،کیرش و کردم تو دهنم و یکم خوردم و بازبون باکیرش بازی کردم و باز از سر شیطنت که همراه یکمی ترس بود تخماشو فشار دادم که دیووونه یهو بایه حرکت خوابید رومو یه ماچ محکم از لبم کرد و گفت یه کاریت کنم عشق پرروم که دیگه اینکارو نکنی،انگار فهمید ترسیدم و از گردنم شروع کرد به خوردن و یکم سینه هام و مالید آروم شده بورم و دیگه شهوت از تو نگاه و صدام پیدا بود
خوابید روم و کیرش و گذاشت لای پام و محکم خودشو فشار داد روم و کیرش و رو کسم بازی میداد رفت پایین پاهام و گذاشت رو شونه هاش و سر کیرشو آروم آروم هی میکرد یکم تو کسم و در میاورد دیگه داشتم میمردم و گفتم علی کیر میخوام دیوونه نزاشت حرف از دهنم در بیاد و یهو کیرش و کرد تو کسم و تمام سنگینه بدنش و روم حس کردم جیغ زدم و اشکم در اومده بود علی باچشمای پر از شهوتش گفت خوبی و بادستش اشکم و پاک کرد گفت دیگه مال منی و بعد چند دقیقه کیرش و در آورد که باز یه آخخخخخ بلندی گفتم و همون سوزش و حس کردم،بادستمال کسمو و کیرش و تمیز کرد و یه نیم ساعتی لب بازی کردیم و هی باکسم ور رفت
پاشد رفت تو حموم و آب داغ کنه و اومد بغلم کرد و گفت دیگه هلاکتم دختر
زیر دوش بدنم و شست انگار جون تو بدن نداشتم،بغلم کرد و لب گرفت و حوله پیچیدم به خودم و اومدم بیرون و علی بعدش اومد هنوز حوله دورم بود و دراز کشیده بودم که حوله رو از دورم باز کرد و خوابید روم و کیرش و آروم کرد تو کسم آخ داشتم میسوختم و شروع کرد به تلمبه زدن و دیگه سرعتش و زیاد کرده بود و صدای اه و ناله خودم و نفسای علی دیوونه کننده بود و دیگه انقدر سرعت تلمبه زدنش زیاد بود که داشتم زیرش جر میخوردم تمام تنم سست شد یهو جیغ زدم علی نگاهم کرد و گفت جوووون دیگه صدام به ناله تبریل شد و بعد چندتا تلمبه زدن علی کیرش و در آورد و همه آبش و ریخت رو سینه م و محکم بغلم کرد و گفت سارای منی و خوابمون برد
اگه خوب بود بگید بازم بنویسم


نوشته: سارا

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:50


یم ساحل. اما من فکر اون لحظه هایی که باهش بودم از ذهنم بیرون نرفت. تا حالا اینقدر بهش نزدیک نشده بودم.
از آب که آمدیم بیرون رفتم طرف ویلا که دوش بگیریم بعدش هم بریم بازار برای خرید.. اول زنا رفتن توی ویلا بعد چند دقیقه هم من و پسر عمم رفتیم. وقتی رفتیم توی ویلا دیدم زنم رفته حموم اکرم هنوز نرفته و با لباس های خیس داره ظرف می شوره لباسش بد جوری به بدنش چسبیده بود. قوس کونش و درز کونش و خط شرتش دقیقا معلوم بود.
اکرم به پسر عمم گفت که ساک لباساشون رو از تو ماشین نیاورده و بره بیاره. پسر عمم که رفت چند دقیقه ای وقت داشتم با اکرم تنها باشم. من هنوز دم در بودم که اکرم آمد از دم در دمپایی برداره. خم کرد و کونش رو داد طرف من. من هم دستم رو گذاشتم روی باسنش و در امتداد درز کونش بالا پایین کردم. دستم رو پس زد و گفت نکن اما از نگاهش پیدا بود که ناراحت نشده. ..
رفتم در حموم رو بستم از در ویلا هم خاطر جم بودم از بيرون باز نمیشه. اکرم پای دست شور داشت ظرف میشست از پشت نگاش کردم کونش بد جوري توی لباس خیس به آدم چشمک میزد… دو دل بودم چکار کنم. برم سمتش یانه؟؟ شاید این فرصت دیگه گیرم نمیومد. کیرم داشت از توی شرت میزد بیرون.. راست شده بود.. داشتم با خودم فکر میکردم و هم زمان به کونش نگاه می کردم که یکهو دلمو زدم به دریا.. اول کیرم رو در آوردم و رفتم از پشت بهش چسبیدم و سينه هاش رو گرفتم.. آخ چه سینه هایی از بس کون اکرم رو دید زده بودم و توی فکرش بودم از سينه هاش غافل بودم فکر می کردی سینه دختر 14 ساله توی دستته. گفت پدر سگ ولم کن الان شوهرم میاد. من دیوانه شده بودم و سریع شلوارش رو کشیدم پایین کیرم رو فشار دادم سریع راه خودشو پیدا کرد و از عقب رفت توی کوسش. یک آخ شهوتی کرد و خودش رو میخواست از دمم فراری بده. منم محکم گرفتمش.
اینقدر شهوتی بودم که با سه بار تلمبه زدن آبم اومد و ریختم توی کوسش. موقعی که داشت آبم ميومد تکون نخورد و گذاشت با خیال راحت آبم خالی بشه یک جورایی خوشش اومده بود آبم که آمد یواش ولش کردم. شلوارش رو کشید بالا و یک فحش داد و رفت توی اتاق منم رفتم که ببینم و ازش معذرت خواهی کنم که در اتاق رو قفل کرد… پسر عمم اومد بعد دیگه اوضاع روبراه شد و عادی اما اکرم بدجوری بغض کرده بود… خلاصه طعم اون سکس هنوز که چند ساله ازش گذشته توی ذهنمه.. اکرم مدتی با من قهر بود اما کمکم دوباره مثل اول شدیم.. البته بهش قول دادم دیگه تکرار نکنم.. فقط یکبار توی حرفهایی که با هم زدیم متوجه شدم ته دلش راضی بوده به این سکس. یکبار هم که صحبت حال کردن و اندازه آلت و اینطور چیزا که ميكرديم ازش پرسیدم اندازه کیرم من چجوریه.. گفت که قدش از قد کیر پسر عمم کوچیک تره اما کلفتیش خیلی بیشتر…
پایان
نوشته: حسین

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:50


عروس عمه

درود به همه ی حشری‌های کس پرست.
حسین هستم. من شغل آزاد دارم و با خانومم و یک پسر 7 ساله زندگی میکنم. از لحاظ مالی وضع خوبی دارم ( البته این رو بگم که الان 2 تا بچه دارم و این موضوع که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به زمانیه که من یک پسر داشتم)
من چون توی شهر خودمون فامیل درجه یک زیاد نداریم لذا با خانواده عمم مخصوصا بچه‌هاش که همه متاهل هستند رفت و آمد خانوادگی داریم. خیلی باهم ایاق هستیم…
چند سال پیش بود که پسر عمه بزرگم رفت و آمدش به خونه ما زیاد شد. پسر عمم بچه نداشتن و خانومش اسمش اکرم بود،،،یک دختر قد بلند و سفید با باسن روفرم و بزرگ که تیپش رو عالی کرده بود و عشوه خاصی تو نگاهش بود. اکرم خیلی باکلاس بود،، من کم کم داشتم یک جورایی به اکرم علاقه پیدا میکردم یک جورایی هر وقت می دیدمش حالم خوب میشد. اول متوجه نبودم اما کم کم دیدم اگه روزی نبینمش دلم براش تنگ میشه. اکرم توی خونه راحت بود و معمولا لباسهای جلف می پوشید که این به زیباییش اضافه می کرد جریان عشق و عاشقی من از زمانی شروع شد که اکرم یک مانتو استریج مشکلی تنگ که اون زمان مد بود تنش کرده بود و باهم بیرون رفته بودیم سر زمینهای کشاورزی مادرم.. جلوم که راه میرفت کونش بد جوري به آدم چشمک میزد احساس کردم هوری دلم ریخت پایین. هرچه بیشتر نگاش کردم بیشتر خوشم اومد. حاضر بودم هرچی بگه بدم اما اون کون اختیارش مال من باشه…توی دلم به پسر عمم حسودی شد. چند وقتی بود که همش توی فکر این صحنه بودم و دلم میخواست باهش دوست بشم.
رفت و آمد ما زیاد شد و من هر لحظه بیشتر عاشقش میشدم تا اینکه دلمو زدم به دریا و گفتم مرگ یکبار شیون هم یکبار.. بهش میگم یا آبرو داری ميكنه و محترمانه ردم ميكنه یا اینکه از پیشنهاد من استقبال ميكنه.. خیلی دوسش داشتم و دارم
بالاخره یک روز رفتم سر کارش و شروع به صحبت کردم.
اکرم از مشکلات زندگی من خبر داشت بخصوص از رابطه ام با زنم. همیشه از زنم انتقاد میکرد. حق هم داشت اکرم کجا و زنم کجا. البته شوهر اکرم هم دست کمی از زن من نداشت. اصلا من و اکرم به این دوتا نمیخوردیم خیلی اخلاق من و اکرم به هم نزدیک بود.
موضوع رو با اکرم در میون گذاشتم. ابتدا شوکه شد. اما کمکم خودش هم قانع شد که ما دوتا میتونیم دوتا دوست خوب باشیم.
رابطه تلفنی و اس ام اسی من و اکرم شروع شد. من هر روز دیوانه وارتر اون رو دوست می داشتم عاشقش بودم زندگیم نشاط آور شد و از یک نواختی در اومد. هر روز به امید تلفن زدن یا اس دادن میومدم سر کار و با انرژی زیاد کار میکردم. بارها باهش تنها شدم و خیلی دلم میخواست بوسش کنم باهم چند بار سوار ماشین شدیم اما اکرم هردفه بهانه میآورد و پا نمیداد خیلی دلم میخواست باهش سکس کنم. کمکم دیگه موقع سکس کردن با زنم به اون فکر میکردم هر دفه هم که میرفتیم خونشون ازش میخواستم لباس جلف بپوشه. اونم میپوشید یک حس عجیبی داشتم وقتی می دیدمش از کونش خوشم می اومد اونم برام سنگ تموم می گذاشت و با اشاره من جلوم راه میرفت و گاهی خم میکرد لباسش اکثرا تونیک بود. وقتی از خونشون برمیگشتیم حتما باید با یادش سکس میکردم تا آروم بشم وگرنه تا صبح خوابم نمیبرد. چندین بار به بهانه و اینکه مثلا متوجه نشدم به باسنش دست زدم و خودمو بیشتر بهش می رسوندم. اندام سفتی داشت از اون اندامهای شل و وارفته نبود.
خلاصه خیلی جلوي من خودش رو جلوه می داد و من هم بیشتر لذت می بردم تا اینکه جریان مسافرت شمال پیش اومد. با خودم گفتم از این فرصت استفاده می کنم و توی این چند روز کمی باهش حال می کنم. مقدمات سفر رو فراهم کردیم و ما با ماشین خودمون اونا هم با ماشین خودشون راهی مسافرت شمال شدیم.


ظهر راه افتادیم و شب رسیدیم به یک پارک بعد از جنگل گلستان. همون جا خوابیدیم و فردا صبح بعد از خوردن صبحانه راه افتادیم به سمت شمال و رسیدیم بابلسر و یک ویلایی دوخوابه کرایه کردیم وسایل رو از توی ماشین بردیم تو ویلا. بعد از ظهر بعد از نهار رفتیم دریا و کلی آب بازی کردیم . گاهی بهش می خوردم و از پشت دستم رو از توی آب به باسنش میزدم چه کونی داشت باور کنین این کون قابل توصیف نیست.
رفتم یک جت اسکی کرایه کردم و اومدم پسر عمم رو سوار کنم نیومد. زنم هم ترسید. اکرم گفت من میام منم خوشحال شدم و كلي ذوق کردم. اکرم اومد پشتم نشست و راه افتادیم. رفتیم خیلی دور که ما رو نبینن. تند می رفتم. اکرم منو محکم از پشت گرفته بود یک کم می ترسید. سینه هاش به پشتم می خورد و توی موجهای دریا بالا پایین می رفت کلی کیف کردم وسط آب دستم رو گذاشتم روی روناش. اما دستم رو پس زد گفت که می بینن نکن این کار رو.. کیرم بد جوری راست شده بود. خلاصه توی این نیم ساعتی که با جت اسکی بودیم کلی باهش حال کردم و باهم حرفای عاشقانه زدیم. کم مونده بود همانجا آبم بیاد.
وقت اجاره جت اسکی تموم شد و برگشت

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:50


است که راهنماییش کنم ،با اینکه آدرس خونه خودمون بود اما اصلا تعجب نکردم ،چون کاملا عادی بود و هرچند وقت یکبار دانشجوهای مامان که نمره لازم داشتن میومدن خونمون ،از شانس من هم هیچکدومشون قیافه درست حسابی نداشتن که من شفاعتشونو بکنم ،اما این یکی واقعا خوشگل بود و حتی حاضر بودم بخاطرش اونقدر التماس مامان رو بکنم که یه بیست براش بگیرم.با خنده ازش پرسیدم ،نمره لازم دارین؟با تعجب گفت منظورتون چیه آقا؟
وقتی برخورد جدیش رو دیدم دیگه ادامه ندام و با تت و پت فقط خونه رو نشونش دادم ،اما تا ظهر فکرم درگیرش بود ،دقیقا همون چیزی بود که من میخواستم ،خوشگل ،خوش هیکل ،خوش اندام و حتی صداش و حرف زدنش دقیقا اونی بود که من میخواستم.تا ظهر با خودم کلنجاررفتم و بالاخره تصمیم خودمو گرفتم که موضوع رو به مامان بگم و ازش بخوام که برام خواستگاریش بکنه و با این تصمیم اومدم خونه که یه هو خشکم زد چون همون دختر داشت تو آشپزخونه به مامان کمک میکرد ،هنوز متوجه ورود من به خونه نشده بودن و سرشون گرم کارشون بود ،منهم با ولع تموم داشتم از کنار در چشم چرونی میکردم ،اما وقتی شاخ درآوردم که دیدم اون دختر مامانمو داره عمه صدا میکنه!…
فک کنم بقیه ماجرارو حدس زده باشین،درسته با هزار دلشوره و سرافکندگی مجبور شدم برم پابوس زندایی الهام که دخترشو خواستگاری کنیم و نمیدونین چقدر تو مجلس خواستگاری سوتی دادم و عرق ریختم ،اصلا انتظار نداشتم با اونهمه بلایی که سر زندایی آورده بودم و بااونهمه بی توجهی که کرده بودم ،تو خونه راهم بده ،ولی برخلاف انتظار با خوشرویی تموم تحویلمون گرفت و از اول خواستگاری تا آخرش فقط از خاطرات بچگی من میگفت و میخندید و من خیس عرق میشدم ،آخرش باخنده عصاهایی رو که موقع شکستن پاش استفاده میکرده آورد و نشون داد و گفت که اینارو نگه داشته بوده تا یه روز بزنه پای زن منو بشکنه و بده به اون ،اما ظاهرا دیگه بدردش نمیخورن چون قراره دختر خودش همسرم بشه ،باشنیدن این حرف نزدیک بود بپرم بغلش کنم و بخاطر تموم بدیهایی که درحقش کردم معذرت بخوام …
الان چند سالی میشه با دخترداییم ازدواج کردم و هنوز که هنوزه خاطرات مادر زنم از بچگی های من ،بهترین سرگرمی شب نشینی های خونوادگیمونه.

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:49


زندایی الهامم


داستان برمیگرده به خیلی وقت پیش تر ازاینا،موقعی که من همش ۷ سالم بود و عزیز دردونه دایی محسن.اون زمان هر پنجشنبه دایی می اومد خونه ما و شب بند و بساط شامو برمیداشتیم و با پیکان آلبالویی دایی می زدیم بیرون ،بعد از شام دایی بازم بر میگشت خونه ما و تا نصفه های شب باهم شوخی میکردیم و خوش میگذروندیم،وسطای هفته هم که هرروز با دایی بودم و همیشه تو ماشین منو میذاشت تو بغلش و رانندگی میکرد،هنوز که هنوزه مزه بستنی هایی که برام میخرید زیر زبونم مونده و “جون دل دایی” که هروقت صداش میکردم ،بهم میگفت ،توگوشمه.اما از وقتی که اسم الهام تو خونه پیچید همه چی عوض شد،اولش دایی زیر بار نمیرفت ،اما مامانم هی ازش تعریف میکرد و میگفت بین همه همکاراش تکه ،اما بازم دایی زیر بار نمیرفت که نمیرفت تا اینکه یه روز پنجشنبه وقتی از مدرسه برگشتم دیدم یه خانوم خوشگل تو آشپزخونه داره به مامان کمک میکنه ،نمیدونستم کیه اما واقعا خوشگل بود و یه لباس خیلی قشنگی هم تنش کرده بود ،نمیدونم چرا از همون لحظه اول که دیدمش یه حس غریبی بهش پیداکردم،همچین بفهمی نفهمی ازش بدم اومد!
دایی مثل هرهفته ناهار اومد پیشمون و مامان و الهام سفره روچیدن ،دایی اصلا حواسش بمن نبود ،زیاد باهام حرف نمیزد ،شوخی نمیکرد ،همش چشمش به الهام بود.ناهار رو که چیدن ،مامان گفت :امروز ناهار دستپخت الهام جونه و دایی بدون اینکه حتی یه قاشق خورده باشه شروع کرد به تعریف از دستپخت الهام خانوم و چقدر ازاین کارش بدم اومد چون داشت دروغ میگفت.
ناهارو که خوردیم دایی مثل هرهفته نیومد تو اتاق من که باهام گیم بازی کنه ،گفت میخواد تلویزیون تماشاکنه ،منم ناچار رفتم نشستم تو بغلش ،اما مامان رفت اون یکی اتاق و بهم گفت که منم باهاش برم ،اما من دلم میخواست تو بغل دایی بشینم ،اما مامان اصرار کرد که برم بیرون ،قبول نکردم ،اومد که بزور ببرتم ،از دایی خواستم که کمکم کنه و نذاره که منو ببره بیرون ،اما دایی بهم گفت که بهتره به حرف مامان گوش کنم ،بازم دلم شکست ،وقتی داشتم میرفتم پای الهامو محکم لگد کردم.
اون شب دایی مارو نبرد بیرون و عوضش الهامو برد برسونه خونشون ،برنامه پنجشنبمون زهرمار شد.
یه هفته بعد عقد کنان دایی و الهام بود و بعد از اون دیگه دایی کمتر بهم می رسید و منو کمتر میبرد بیرون ،هروقت هم که میخواست ببره زندایی الهام هم باهامون بود و اصلا بهم خوش نمیگذشت چون دایی حواسش فقط به اون بود ،منم خوب میتونستم از پس الهام بربیام ،مثلا موقعی که حواسش به وراجی بود فلفل میریختم توغذاش ،یا وقتی سوپ میکشیدم ،بشقابو ول میکردم رولباسش و وانمود میکردم که تعادلمو ازدست دادم ،یا اینکه هر وقت میخواستیم بریم جایی ،بدو بدو میرفتم که اول من برسم به ماشین و جلو بشینم که یه بار زرنگی کرد و مجبور شدم عقب بشینم ،منم عوضش از همون عقب با قیچی چند جای مانتوشو سوراخ کرده بودم ، یه بارم وقتی تو خونه ما رفته بود حموم فلکه اصلی آب رو از ورودی بستم و همه فکر کردند آب از مرکز قطعه و چند ساعت موند تو حموم و هم از مهمونی رفتنش جا موند و هم اینکه سرما خورد،یه بارم درست وقتی میخواست از ماشین پیاده بشه یه پوست موز انداختم زیر پاش و باکله رفت تو جوب ،هرچند دایی برای اولین بار دعوام کرد اما دلم خنک شد چون پنج شش ماهی پاش تو گچ بود.
یکسال بعد دایی رو از اداره منتقل کردن به یه شهردیگه و یک ماه بعدش زندایی الهام رو هم با خودش برد ،چند ماه بعدشم شنیدیم که صاحب یه دختر شدن و همگی رفتیم پیششون ،همونقدر که از زندایی الهام متنفر بودم نسبت به بچشونم همون حسو پیداکردم و روز دوم بود که میخواستم از رو تخت هلش بدم پائین که مامان فهمید و نذاشت ،بعدش برگشتیم شهرخودمون.
کم کم داشتم بزرگ میشدم ،اما نفرتی که از زندایی الهام و دخترش داشتم هرروز بیشتر میشد ،اوایل، سال به سال فقط موقع عید می اومدن دیدنمون ،اما من همیشه موقعی که اونا میومدن اینجا، میرفتم خونه عموم و تا روز رفتنشون به خونه برنمیگشتم.کم کم داییم ارتقاء پیداکرد و شد مدیر کل ادارشون و دیگه سرش خیلی شلوغ شد و همون سالی یه دفعه رو هم نمیتونستن که بیان و فقط هر دوسه سال یه بار مامان اینا میرفتن دیدنشون ،اما من دیگه هیچوقت نرفتم.
۲۰ سالی میشد که دایی اینا رفته بودن و تو این مدت چند بار دایی برای ماموریت تنهایی اومده بود شهرما ،منم لیسانسمو گرفته بودم و تازه تو یه شرکت استخدام شده بودم و یواش یواش مامانم داشت تو گوشم زمزمه میکرد که باید زن بگیرم.راستش نمیگم بدم میومد اما هرکسی رو که پیشنهاد میکرد ،چنگی بدلم نمیزد.روزها همینطور پشت سر هم میگذشتن و بدون اینکه هیچ اتفاق خاصی بیفته هرروز صبح سوار سرویس میشدم و میرفتم سرکار و غروب برمیگشتم ،تا اینکه یه روز وقتی داشتم میرفتم بطرف ایستگاه سرویسمون ، یه دختر خانوم درحالیکه یه آدرس دستش بود ازم خو

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:49


ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ﺟﻠﻮ ﻋﻘﺐ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭﺵ ﺭﻭ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ . ‏( ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﺍﻭﻟﺶ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ . ‏) ﺷﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﯿﺮ ﺑﺰﮒ ﻭ ﺩﺍﻏﺶ ﺭﻭ ﺭﻭﯼ ﮐﻮﻧﻢ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﺮﺕ . ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﺶ ﺷﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﻣﺎ ﺷﺮﺗﺶ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺣﺎﻻ ﮐﯿﺮ ﮔﻨﺪﺵ ﺭﻭﯼ ﮐﻮﻧﻢ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺟﺮﻋﺖ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﮑﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﻡ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﯾﮏ ﺗﮑﻮﻥ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﮐﯿﺮﺵ ﮐﻢ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻻﯼ ﭘﺎﻡ ﺑﺮﺩﻡ ﻭ ﮐﯿﺮﺵ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯿﭻ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩ ﮐﯿﺮﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺩﺍﻍ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭﺭﺩﻣﺶ ﻻﯼ ﭘﺎﻫﻢ ﮔﺰﺍﺷﺘﻤﺶ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﻢ . ﻭﺍﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺥ ﻻﯼ ﭘﺎﻫﺎﻣﻪ . ﮐﯿﺮﺵ ﻗﺸﻨﮓ ﺭﻭﯼ ﮐﺴﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﻏﯽ ﮐﯿﺮﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻼﻓﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺗﮑﻮﻥ ﺑﺪﻡ . ﭘﺎﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺍﺏ ﺩﻫﻨﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﺩﻡ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﺵ . ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻟﻊ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﮑﺎﺭﺵ ﮐﻨﻢ . ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻠﻔﺘﻪ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﮑﻨﻤﺶ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ . ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺟﻠﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﺵ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﻢ . ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺍﻍ ﻭ ﻧﺮﻡ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ . ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺏ ﺩﻫﻦ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﮐﻮﻧﻢ . ﺍﻭﻝ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺳﻪ ﺗﺎﯾﯽ . ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻮﻧﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻡ ﺭﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﮐﯿﺮﺵ ﺭﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﺵ . ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻮﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺪﻓﻪ ﺩﺭﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﯼ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺟﯿﻎ ﺑﮑﺸﻢ .
ﺗﮑﻮﻥ ﻧﺨﻮﺭﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻣﺪﺗﯽ ﺩﺭﺩ ﺵ ﺍﺭﻭﻡ ﺷﺪ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﺵ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻤﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ . ﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﯿﺎﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﻮ . ﺍﺭﻭﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺟﻠﻮ ﻋﻘﺐ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﮐﯿﺮﺵ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻟﺰﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ . ﺗﻮ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻟﺰﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﺼﻒ ﺍﻭﻥ ﮐﯿﺮ ﮔﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻤﻪ . ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﮔﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ . ﺷﻬﻮﺕ ﺳﺮﺗﺎ ﭘﺎﻣﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﮐﯿﺮ ﮐﻠﻔﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﻗﯿﺶ ﺭﻭ ﺗﻮﮐﻮﻧﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻮﻧﻢ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﺵ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﺸﻪ ﻭ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺭﻭﻡ ﺗﻠﻨﺒﻪ ﺑﺰﻧﻪ . ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ﺩﺭﺵ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﮔﺪﺍﺷﺘﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﮐﺴﻢ ﻭ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪﻣﺶ ﻻﯼ ﮐﺴﻢ . ﺩﺍﻏﯽ , ﻧﺮﻣﯽ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﺵ ﻭﮔﻠﻔﺘﯽ ﻭ ﺳﻔﺘﯿﺶ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﺭﺍﻋﺸﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ . ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻫﻤﯿﻄﻮﺭ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺩﺍﻏﯽ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺍﺯ ﮐﯿﺮﺵ ﺯﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ . ﻓﻌﻤﯿﺪﻡ ﺩﺍﺭ ﺍﺑﺶ ﻣﯿﺎﺩ . ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺗﯿﺮﮎ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮐﯿﺮﺵ ﺭﻭ ﺭﻭﯼ ﮐﺴﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ . ﺗﯿﺮﮎ ﺯﺩﻥ ﺍﺑﺶ ﻭ ﺩﺍﻏﯽ ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺯﺩﻩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﺍﺭﺿﺎﺀ ﺷﺪﻡ . ﺑﯿﺤﺎﻝ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺣﺎﻝ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮐﯿﺮ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻫﻤﻨﺠﺎ ﻭﻟﺶ ﮐﺮﺩﻡ . ﯾﮏ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪﻡ . ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭﺵ ﺭﻭ ﺍﻭﻥ ﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﺷﺮﺗﻢ ﺭﻭ ﺑﺎﻝ ﮐﺸﯿﺪﻡ . ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﻮﺍﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺍﻃﺎﻗﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ . ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﻡ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ .
ﺍﻻﻥ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻦ ﺗﻮ ﮐﻒ ﮐﯿﺮ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻫﺴﺘﻢ . ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﭼﻪ ﺟﺮﺍ ﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﯾﮑﻢ ﻫﻢ ﻣﺸﮑﻮﮎ ﺷﺪﻡ ﻧﮑﻨﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺷﻤﺎ ﺍﻗﺎﯾﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﯾﻦ ﺑﮕﯿﺪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﻩ ﯾﺎ ﺑﯿﺪﺍﺭ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻻﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻫﻤﯿﻨﻪ . ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ . ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺣﺎﻝ ﮐﻨﻪ . ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﯼ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﮐﯿﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﮔﻠﻔﺖ ﺗﻠﻨﺒﻪ ﺑﺰﻧﻪ . ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻈﺮﺍﺕ ﺍﻣﻮﺯﻧﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ .

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:49


ﺍﺳﻢ ﻣﺴﺘﻌﺎﺭ ﻣﻦ ﺳﺎﺭﺍ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ ﮐﺎﻣﻼ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻨﺪﯼ ﻭ ﺗﺨﯿﻠﯽ ﺩﺭﺵ ﻧﯿﺴﺖ .
ﻣﻦ 23 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺰﺩﻡ . ﺑﻌﻠﺖ ﺯﻭﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺴﺖ . ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺮﺩ ﺟﺬﺍﺏ ﻭ ﺧﻮﺷﮑﻞ ﻭ ﺧﻮﺷﺘﯿﭙﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﻧﻈﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﻬﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺟﻠﺐ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﯾﮑﻢ ﻫﻢ ﺳﺮﻭ ﮔﻮﺷﺶ ﻣﯿﺠﻨﺒﻪ .
19 ﺳﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭘﺴﺮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﯾﮏ ﮐﭽﻮﻟﻮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ . ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺭﮐﺎﺑﯽ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﯾﺎ ﺷﺮﺕ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﺠﻮﺍﯼ ﻣﯿﺸﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺋﻢ ﻓﮑﺮﺍﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ . ﻧﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺘﻢ . ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻫﺎ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺷﺮﺕ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﻢ ﻭ ﻣﻦ ﻣﺮﺍﻋﺎﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﯿﭙﻮﺷﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﯾﺎﻡ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﻫﺴﺘﻦ . ﺑﻌﺪ ﺳﮑﺴﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺷﺮﺕ ﺍﺳﻠﯿﭗ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﮕﺎﺵ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺯﻭﺩ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﻣﯿﭙﻮﺷﯿﺪ . ﺍﺧﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﯿﺮ ﺑﺰﺭﮔﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺷﺮﺕ ﺩﯾﺪ .
ﯾﺮﻭﺯ ﻇﻬﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻢ . ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﯿﮑﻢ ﮐﻪ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﻧﺘﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺻﺤﻨﻪ ﺟﺬﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﺪﻓﻪ ﯾﮑﻢ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﺷﺪﻡ . ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺷﺮﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﺍﻃﺎﻕ ﮐﻪ ﻧﯿﻢ ﻻ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺩﺭ ﭼﻪ ﻭﺿﻌﻪ ﮐﻪ ﯾﺤﻮ ﺩﻟﻢ ﺭﯾﺨﺖ ﺗﻮ ﺷﺮﺗﻢ . ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻟﺨﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺷﺮﺕ ﺍﺳﻠﯿﭗ ﻃﺎﻕ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﯿﺮﺷﻢ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺗﺎﺑﺤﺎﻝ ﮐﯿﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺩﺭﺍﺯ ﻭ ﮐﻠﻔﺘﯿﺶ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺷﺮﺕ ﮐﺎﻣﻼ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﺧﺸﮑﻢ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﺭ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻫﻢ ﮐﯿﺮﺵ ﺩﻝ ﻣﯿﺰﺩ . ﺍﺏ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺗﻮ ﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺤﻀﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﺯﯾﺮ ﺷﺮﺗﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﺭﻭﻧﺪﻥ ﺗﺨﻤﺎﺵ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻮﺩ ﮐﯿﺮﺵ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺷﻮﺭﺕ ﺍﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ . ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﻢ . ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻠﻔﺖ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ . ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻡ . ﺩﻟﻢ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭﺵ ﺭﻭ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﺻﺤﻨﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻬﺘﻢ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺍﻭﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﺟﻠﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﺑﻮﺩ .
ﺍﺧﺮ ﺷﺐ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺸﺮﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺮﺕ ﻭ ﯾﮏ ﺗﺎﭖ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻭ ﺗﺨﯿﻞ ﻓﺎﻧﺘﯿﺰﯼ ﻣﯿﺰﺩﻡ . ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﺏ ﻭﺣﺸﺖ ﻧﺎﮎ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻡ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﯼ . ﺑﻬﻢ ﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺏ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻫﻢ ﺍﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻫﯿﭽﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﻭﺣﺸﺖ ﻧﺎﮎ ﺩﯾﺪﻩ . ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﺮﺳﻨﺎﮐﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺩﺍﺭﻡ . ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﭼﺸﻤﻢ ﮔﺮﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﯿﻎ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﺩﻭﯾﺪﻡ ﺳﻤﺖ ﺍﻃﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺗﻮ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ . ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻐﻠﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﯼ . ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺸﻪ ﭘﯿﺸﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﻭﺳﻂ ﺗﺨﺖ ﺍﻭﻧﺎ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ . ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻧﻤﯿﺒﺮﺩ . ﯾﮏ ﻧﯿﻤﺴﺎﻋﺘﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻣﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﻃﺮﻓﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﺴﺖ ﻭ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﯾﺎﺩ ﺻﺤﻨﻪ ﻇﻬﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﻐﻞ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﻮﺩﻡ . ﭼﻮﻥ ﺟﺎ ﮐﻢ ﺑﻮﺩ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺑﻬﻢ ﭼﺴﭙﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﺍﺯ ﺟﻮﺭ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺸﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻫﺴﺘﻢ . ﻣﻨﻢ ﺭﻭﻣﻮ ﻃﺮﻑ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﭼﺴﭙﺎﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ . ﮐﻮﻧﻢ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺷﺮﺕ ﺑﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﺭﻭ ﮐﯿﺮ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ . ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺎﻣﺪ . ﺩﺍﻏﯽ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﻭﻟﯽ ﮐﯿﺮﺵ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ . ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺑﻬﺸﺶ ﻓﺸﺎﺭ ﺑﺪﻡ . ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭ ﻡ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻬﻢ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩ . ﺍﻭﻝ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻩ . ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﯿﺮ ﮐﻠﻔﺘﺶ ﺭﻭ ﺭﻭ ﮐﻮﻧﻢ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﺨﺘﯿﺶ ﻭ ﮐﻠﻔﺘﯿﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺏ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﺣﺘﯽ ﺩﻝ ﺯﺩﻧﺎﯼ ﮐﯿﺮﺵ ﺭﻭ . ﮐﻼﻓﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﺎ ﮐﯿﺮﺵ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ .
ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺷﻬﻮﺕ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﺯﺩ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺶ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﯾﺎ ﺑﯿﺪﺍﺭ . ﯾﮏ ﺗﮑﻮﻥ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﯾﮑﻢ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺶ . ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻔﺴﺎﺵ ﻫﯿﭻ ﺗﻐﯿﯿﺮﯼ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺣﺎﻟﺘﺶ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻃﺎﻕ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ . ﺷﺮﺗﻢ ﺭﻭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﺭﻭ ﺍﺑﺪﻫﻨﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ . ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﻫﻤﯽ ﮐﻪ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﭻ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﮐﻮﻧﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎﺑﺎﻡ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﮐﯿﺮﺵ ﻭ ﺗﺨﻤﺎﺵ ﺭﻭ ﺧﺎﺭﻭﻧﺪ . ﺍﺯ ﺗﮑﻮﻥ ﺧﻮﺭﺩﺕ ﭘﺘﻮ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺎﺭﻭﻧﺪﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ . ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﯽ

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:46


خواهرزنم سمیرا (۱)

#دنباله_دار

با سلام خدمت دوستان شهوانی خاطره ای که میخوام تعریف کنم پارسال اتفاق افتاد
اسم من رضاست البته مستعاره اسم خواهر زنمم سمیرا که اونم مستعاره
چند سالی بود تو نخ سمیرا بودم اخه کون برجسته و سینه ۷۵ همیشه تو چشمم بود
بارها تو موقعیتهای فراوان خودمو بهش میمالیدم از عمد ولی جرات نزدیک شدن بهش رو نداشتم از ترس ایرو رویزی اخه ریسکش بالا بود
پارسال که خانمم باردار شده بود و نزدیک زایمانش بود پشت مطب دکتر زنان که بودیم حرف این شد که پیداست خوشحالی بچه دار داری میشی منم گفتم نه بابا چرت و پرت نگو سرویس شدم بجاش از یه لحاظی
گفت چه لحاظی مثلا اقا رضا ؟
گفتم بماند خودت بهتر میدونی
گذشت و سه روز بعد پیام داد بعد از احوالپرسی گفت آقا رضا دیوونه شدم از بس فکر کردم خدایی بگو از چه لحاظی منظورته گفتم سمیرا بعدا میگم اخه نمیدونستم چجوری باید سرهم کنم و بگم
استیکر عصبانی داد و گفت نگو اصلا به من چه
یه ساعتی گذشت دیدم انلاین نیست منم پیامش دادم سمیرا ببخشید نگفتم آخه روم نمیشد ولی حالا که اصرار داری میگم
میدونی بخاطر شرایط بارداری و ویاری که داره ۸ ماهه سکس نداشتیم و این اصلا برا یه مرد خوب نیست منم که مظلومم و خلاصه اینارو گفتم و افلاین شدم آخر شب قبل خواب رفتم پیامامو چک کنم و بخوابم دیدم پیام داده
از ترس که حالا چی جواب داده استرس گرفتم
نوشته بود اول از همه تو که خیلی مظلومی مشخصه دوم با اینکه حقته ولی الهی بمیرم برات میدونم چی کشیدی و چقدر سخته
دیدم انلاینه جواب گفتم نمیدونی چقدر سخته چون تو که شوهر داری و هر شب دستت بنده
جواب داد دیوونه و یه استیکر خجالت داد
منم یکم راحت شده بودم گفتم غیر از اینه خداییش که در جوابم گفت کسی رو قضاوت نکن وقتی چیزی نمیدونی
دیدم انگاری اونم دلش پره براش نوشتم تو دیگه چرا ماشالله همچی ات اوکیه و درجه یکی
گفت بی خیال
باز اصرار کردم که حالا که من گفتم توام باید بگی
اخرش کوتاه اومد و گفت میگم بهت ولی آقا رضا مرگ من بین خودمون باشه
خلاصه وقتی اعتمادشو جلب کردم گفت صبح بهت پیام میدم پس الان شوهرم عصبی میشه که سر گوشیم
اون شب با هزار فکر خوابیدم و صبح چشم براه پیامش بودم ساعت ۱۱ شده یود و چشمم به پی ویش خشک شده بود
ساعت ۱۲ دیدم پیامم داد و سلام کرد
بهش گفتم صبحت الانه ؟ که گفت من همیشه تا این موقع خوابم
گفتم خوب بگو گفت وا رضا چقدر پیگیری 😅
منم بهش گفتم دیونه دیشب تا حالا منتظرم بیای جواب بدی
بعد از این شوخیا گفت راستش شوهر منم سرده و دو هفته یه بار اونم چی بشه که رابطه داشته باشیم
براش استیکر اندوهگین رو دادم و گفتم چقدر دیونه باید باشه که همچین کیسی رو راحت ازش میگذره
در جوابم نوشت مگه چجوریم
نوشتم براش که خدایی هیکلت عالیه و جذابی از کجاش بگم هر جا تو نگاه کنی درجه یکه
دیدم استیکر خجالت داد و گفت خیلی لوسی می دیدم زیر چشمی نگام میکردیا ولی نمیدونستم داری هیکلمو برانداز میکنی
خلاصه براش نوشتم که چقدر همدردیم پاشم برم پس
گفت کجا میخوای بری
گفتم برم تو باغ یه قلیون بکشم یکم اروم شم
گفت مطمئنی تنها میخوای بری
گفتم اره والا باورت نمیشه بیا باهم بریم ببین
اینو که گفتم جواب داد گمشو بیام که چی بشه
منم یه بای دادم که جواب داد ناراحت شدی ؟گفتم نه نشدم ولی برم حالم خوش نیست
ادامه دارد
نوشته: رضا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:46


رو داشبورد.
گفت برا چی؟
گفتم یا حرفمو گوش کن یا پیاده شو.
گفت خب تو چیکار به گوشی من داری؟
گفتم بگم ناراحت نمیشی؟
گفت نه
گفتم حدس میزنم با یه عوضی تر از خودت تماس گرفتی که قراره حرفای ما رو گوش بده که به نفعته گوش نده حالا در میاری یا پیاده میشی؟
گوشی رو در اورد حدسم درست بود در حال تماس با دایی جون بود. گفتم حالا دیدی حدسم درست بود، حالا قطع کن چون این شخص بدبخت تر از اونه که در این مورد بتونه به تو کمک کنه.
قطع که کرد گفتم هر آدمی باید یه هدفی تو زندگی داشته باشه هدف من از زندگی نابود کردن ایل و تبار توی و اینم میدونم دست به کار خطرناکی زدم. برا همین خیلی حواسم جمعه که از شما رو دست نخورم و بلایی سرم نیارید البته شایدم در این راه جونم رو بدم اما مطمئن باش تا زنده ام دست از سر شما تازه به دوران رسیده ها بر نمیدارم. و اما می‌رسیم به توی حیوون؛ بگو ببینم از کی اینقدر خون خوار و وحشی شدی که کشتن آدمها برات عادی شده؟
گفت اولاً توهین نکن دوماً چرا حرف مفت میزنی من کیو کشتم؟
گفتم از توهین شنیدن و تحقیر شدن بدت میاد؟ چه خوب چون از امروز آغاز تحقیر شدنه و باید قوی باشی. بعد یه دفعه سرش داد کشیدم و گفتم دختره بیچاره بات چکار کرده بود که دیروز با ماشین اداره می‌خواستی او رو بکشی؟
گفت من نمی‌دونم از چی حرف می‌زنی.
گفتم تو نمی‌دونی؟ اگه نمیدونی پس چی باعث شد الان بیایی اینجا بشینی؟
گفت تو ازم خواستی؟
گفتم به همین سادگی، من ازت خواستم تو هم اومدی؟ چه حرف گوش کن شدی من نمی‌دونستم.
چیزی نگفت.
رفتار و حرکاتم مثل فیلم های پلیسی شده بود شاید بخاطر این بود که با یه افسر نیرو انتظامی داشتم همکاری می‌کردم و جو گیر شده بودم. گفتم شایدم فراموشی گرفتی. حالا من کمکت می‌کنم تا یادت بیاد اول بگو ببینم فرانک امیری را می‌شناسی؟
گفت باید بشناسم؟
گفتم احتمالا باید بشناسی. چون بارها تو اداره توی اتاق تو دیده شده.
گفت آره میشناسم که چی؟
گفتم دیروز اومدم اداره کار داشتم دیدم تو توی اتاقت نیستی یه لحظه موقع رفتن دیدم با ماشین اداره از پشت یه دختر رفتی و در یه فرصت مناسب به قصد کشت پاتو گذاشتی رو گاز و به سمتش رفتی او جا خالی داد با این حال مالیدی بش او افتاد و تو در رفتی بعد هم اومدی ماشینو گذاشتی تو اداره و با ماشین خودت رفتی بیمارستان شاهکارتو ببینی و خیالت راحت بشه که مرده یا نه که پرستار گفت حالش خوبه و تو برگشتی. حالا همه چی یادت اومد؟
با پررویی گفت تو برای این حرفات مدرک داری؟
گفتم یکی دو تا دارم میخوای بگم.
گفت بگو
گفتم اولیش فیلم دوربین اداره که نشون میده همون ساعت تو ماشین را از اداره خارج کردی دوم آینه شکسته سمت شاگرد که موقع رفتن سالم بوده موقع برگشتن شکسته شده.
گفت اینکه نشد مدرک.
گفتم متاسفانه تو حواست جمع بود و دیگه از خودت مدرکی جا نگذاشتی. اما من از تو همین ها مدرک در میارم و دست دختره میدم.
خندید و گفت تو چکاره ای که بتونی به فیلم دوربین ها دسترسی داشته باشی.
گفتم چرا نتونم خیلی خوب می‌تونم. تو هیچ میدونی چرا تا حالا پلیس سراغت نیومده؟ چون نه پلیس نه دختره خبر ندارند که تو با ماشین اداره این کارو کردی. اما کافیه یکی به دختره بگه که چه کسی و با چه ماشینی این کارو کرده اون موقع دیگه خانم فرانک امیری بیکار نمیمونه و میره شکایت می‌کنه. بعد می‌دونی چه اتفاقی می‌افته؟ پلیس دست به کار می‌شه و تحقیقاتش را شروع می‌کنه اول میاد اداره احتمالا از شما میپرسد زمان تصادف کجا بودی شما بر فرض دروغ میگی. میره سراغ ماشین می بینه آینه ماشین شکسته میره دوربین های اداره رو چک می‌کنه میبینه همون تایم که تصادف گزارش شده شما از اداره ماشین رو با آینه سالم خارج کردی و مدتی بعد با آینه شکسته برگردوندی باز میاد سراغ شما اما اینبار دیگه نمی‌پرسه دیروز فلان ساعت کجا بودی یه دست بند به دستت میزنه و با خودش می‌بره.
گفت پلیس غلط بکنه به من دستبند بزنه پدرشو در میارم.
گفتم ای وای راست میگی. پاک یادم رفته بود تو خواهر زاده یه شهید مدافع حرمی و هر جنایتی کردی پلیس جرات نداره به شما دست بزنه. منم الکی دارم وقتمو با تو تلف می‌کنم برو پایین.
گفت حالا از من چی میخوای؟ اومدی حق السکوت بگیری‌ تا چیزهایی که میدونی جایی نگی؟
گفتم نه اومدم عذابت بدم و تحقیرت کنم تا بفهمی عذاب دادن و تحقیر کردن دیگران چقدر بده.
گفت بگم غلط کردم دست از سرم بر می‌داری؟
گفتم می‌خوام بدونم چرا می‌خواستی دختره رو بکشی؟
گفت بخدا نمی‌خواستم او رو بکشم فقط میخواستم دستی پایی ازش بشکنه بیفته تو خونه .
گفتم چرا می‌خواستی دست و پاش بشکنه؟
گفت تو عالم رفاقت ازم پول قرض کرد بعد زد زیرش.
گفتم تو یه حیوونی. گیرم نمی‌خواستی بکشی و فقط می‌خواستی دست و پاش بشکنه این برات پول میشد. فکر نکردی ممکنه به خاطر چندرغاز پول، دختره

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:46


نی چه نخواهی باش ازدواج کنی، باید هر چه درباره او میگم همینجا خاک کنی و جایی در موردش حرف نزنی حتی با خودش.
گفت متوجه شدم.
گفتم قرار شد قول بدی.
گفت قول میدم.
گفتم پدر فرانک معتاد بوده و مادرش از او جدا شده چند سالی با مادرش در فقر و بدبختی گذرانده تا اینکه پدر ترک کرده و سراغ مادرش میره و دوباره هر سه بر میگردن زیر یه سقف اما هیچ چی بهتر که نمیشه بدتر میشه. فرانک یه دختر جوان امروزی نمی‌تونه اون وضعیت را تحمل کنه و تصمیم میگیره برا خودش و بهتر کردن آینده خودش یه دوست پسر داشته باشه که ساپورتش کنه، بخاطر همین مجبور بوده خودشو در اختیار او قرار بده. روزی که من با فرانک آشنا شدم درست روزی بود که او از پسره انتظار داشت بره با او ازدواج کنه اما پسره به کس دیگری دلبسته شده بود و با او نامزد کرده بود. فرانک قصد داشت زندگی او را به هم بریزه که من باش صحبت کردم و او را از این کار منصرف کردم چون مطمئن بودم فرانک هیچوقت پسره را برای ازدواج نمی‌خواسته و فقط بخاطر پولش با او رابطه داشته از اون روز فرانک روز به روز عوض شد و بهتر شد طوری که من مطمئنم اگه کسی با اطلاع از گذشته اش او را بپذیره فرانک تمام عمر قدردان او خواهد بود و عمرش را صرف خوشبخت کردن شوهرش می‌کنه و هرگز به شوهرش خیانت نمی‌کنه. حالا دیگه خود دانی.
صابر بدون اینکه شماره فرانک رو بخواد گفت مژده خانم از راهنمایی تون ممنونم. اما من با این شرایط نمی‌تونم و ازم خداحافظی کرد و رفت.
دیگه داشتیم برا خوابیدن آماده می‌شدیم که رامین زنگ زد و گفت با رئیسم صحبت کردم و مسئولیت رسیدگی به پرونده را به من داد. حالا دیگه همه چی دست منه فردا یه گزارش پر پیمون میزارم رو میز دادستان و حکم جلب این خانم را می‌گیرم اما خیلی دلم میخواست وقتی اومدم جلبش کنم اون دایی عوضی اش اونجا باشه و بخواد فضولی کنه تا او را به جرم اخلال در کار پلیس بازداشت کنم.
گفتم حالا که اونجا نیست.
گفت من فکر می کنم تو میتونی کاری کنی که دایی را بکشی اونجا.
گفتم نه رامین من اینکارو نمی‌کنم.
گفت چیه می‌ترسی؟ تو کارهای خطرناک‌تر از این کردی از چی میترسی؟
گفتم نمی‌خوام برا تو دردسر درست کنم.
گفت قرار نیست من کار غیر قانونی بکنم که برام بد بشه من فقط دستور دادستان را اجرا میکنم.
گفتم به هر حال زیاد تند نرو چون این آدم خطرناکیه و ممکنه برات مشکل ایجاد کنه و من شرمنده شما و مهسا بشم.
گفت اصلأ نگران چیزی نباش و صبح برو اداره و کاری را که می‌گم انجام بده و هر اتفاقی که افتاد به من گزارش بده.
صبح اول وقت رفتم اداره بهزیستی اول به پارکینگ اداره یه سر زدم و یه سمند سفید دیدم که شماره پلاکش، پلاک همون ماشینی بود که به فرانک زده بود و جالب اینکه آینه سمت شاگرد از بیخ شکسته بود. برا رامین نوشتم ماشین اینجاست پلاکش همونه در ضمن آینه شاگرد هم شکسته.
جواب داد گزارشات عالی بود.
رفتم پیش المیرا، تنها بود بدون سلام علیک گفتم چطوری قاتل؟
تعجب کرد و گفت باز دوباره سر و کله تو اینجا پیدا شد؟
گفتم از حالا به بعد باهات کار دارم خانم المیرا صالحی فرزند هادی متولد ۷۱ که با مدرک کاردانی رشته حسابداری دانشگاه آزاد اومدی اینجا برا خودت صاحب دم و دستگاه شدی و بقیه رو تحقیر میکنی.
از تعجب بود یا از ترس نمی‌دونم اما چنان سرخ شد که دود از کلش بلند شد و از کوره در رفت و فریاد زد خفه شو آشغال، افتادی تو زندگی من که چی؟ فکر کردی چه غلطی میتونی بکنی؟
گفتم آفرین تا میتونی داد بکش و خودتو تخلیه کن و تمام زورتو بزن که آخرین توان خودتو نشون بدی چون بزودی موش میشی و به پام می افتی.
گفت تو دندت می‌خواره. همش تقصیر منه که تا الان به حال خودت گذاشتم که اینطوری دور برداشتی اما دیگه کافیه باید ادبت کنم.
رفتم جلو و از ته دل یه سیلی گذاشتم تو گوشش که چسبید رو صندلی و قبل اینکه صداش در بیاد گفتم مثلاً چه غلطی میخوای بکنی؟ تو اول برو گندی که دیروز زدی و دختره بیچاره رو زیر گرفتی جمعش کن بعد فکر ادب کردن من بیفت.
زبونش بند اومده بود با لکنت گفت چی داری میگی؟
تو چشاش زل زدم و گفتم خودت خوب میدونی از چی دارم حرف میزنم پس اگه دلت میخواد بدونی من چی می‌دونم و دوست داری برات شر درست نکنم بلند میشی مثل آدم از اداره میایی بیرون تا برات توضیح بدم بعد تهدیدش کردم ۱۰ دقیقه بیشتر منتظر نمیمونم اگه نیومدی هر اتفاقی افتاد به پا خودت شمارمو نوشتم دادم و از اداره زدم بیرون.
ده دقیقه شد خبری نشد زنگ زدم اشغال بود پیام دادم وقتت تموم شد بزودی تو اتاق رییس می‌بینمت.
پامو که گذاشتم تو اداره جلوم سبز شد و گفت بریم.
گفتم وقتت تموم شد چون قرار نبود دوباره من بیام دنبالت.
گفت معذرت می‌خوام
گفتم عجب! پس معذرت خواهی هم بلدی؟ دنبالم بیا.
برگشتم و تو ماشینم نشستم اومد کنارم نشست گفتم گوشیتو در بیار بزار

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:46


رسید شما خودت راننده را دیدی.
فرانک گفت نه.
داستان اینکه چطوری فهمیدم کار المیرا ست رو براش تعریف کردم و در آخر پرسیدم به نظر تو حالا چی میشه؟
خندش گرفت و گفت برا خودت یه پا کارآگاهی و من خبر نداشتم بعد گفت تا جایی که من اطلاع دارم به این اتفاق می‌گن سوءقصد. بخصوص که با ماشین دولتی بوده جرمش سنگین ترم هست اما اثباتش کار ساده ای نیست چون اونطور که قبلاً در مورد خانم صالحی شنیدم حتما بستگانش تو دادگستری هم نفوذ دارند و پرونده رو از روال قانونی خارج می‌کنند بخصوص که این روزا همه چی شده پول و پارتی بازی. اما برعکس اگه الان این خانم با او این کارو کرده بود بیچارش می‌کردند حتی ممکن بود چند سال زندان بره چون هیچکس رو نداره که براش پارتی بازی کنه.
گفتم حالا که اینطور شد خودم باش کاری میکنم که بیرون از زندان براش بدتر از زندان بشه و اونقدر بش زجر میدم که انگار تو جهنم زندگی می‌کنه. تا او باشه دیگه به خودش اجازه نده با جون کسی بازی کنه.
رامین گفت با این حال مسیر قانونی اگه جواب بده خیلی بهتر از مسیر غیرقانونی برای همین من میگم تو دست نگه دار تا من برم با رئیسم صحبت کنم و ازش بخوام رسیدگی به پرونده رو به من بده که اگه موافقت کرد با یه گزارش اساسی می‌تونم تاثیر مهم تری تو روند پرونده بذارم.
گفتم برات دردسر نمیشه؟
گفت من که نمی‌خوام کار غیرقانونی انجام بدم پس چه دردسری؟ بعد به فرانک گفت فردا صبح زود بیا که من اونجا باشم و اگه پرونده دست من بود و ازت بازجویی کردم که خودم می‌دونم چی بنویسم اما اگه به هر دلیلی کس دیگه ازت بازجویی کرد بگو دوستی داشتم بنام المیرا صالحی که به دلایلی الان بام دشمن شده. او قبلاً تهدیدم کرده بود که بم ضربه میزنه. (اینو حتما بگو) بگو رفته بودی اداره که ببینمش و باش صحبت کنی ولی او خودشو ازت مخفی کرد تا من از اداره بیرون زدم قبل تصادف یه جا برگشتم و دیدم که سوار ماشین اداره پشت سرم داره میاد. هرگز تصور نمی کردم که قصد جونمو کرده باشه. اما علی‌رغم تصورم او در فرصتی مناسب اقدام به چنین کاری کرد.
فرانک گفت باشه هر چی شما بگید
اوایل شب مثل شبای دیگه داشتم با هیجان از اتفاقاتی که در روز برام افتاده بود پیش سعید تعریف می‌کردم که ماجرای دیدن صابر را براش گفتم که خیلی براش جالب شد بخصوص وقتی فهمید که او از فرانک خوشش اومده گفت اگه بتونی آنها را به هم برسونی کار بزرگی کردی.
گفتم قراره امشب صابر بهم زنگ بزنه و در مورد فرانک صحبت کنیم. با اینکه می‌دونم فرانک نسبت به گذشته اش خیلی فرق کرده و روز به روز هم داره بهتر میشه و من از ته دل دوستش دارم اما هر چی فکر می‌کنم می‌بینم من نمیتونم گذشته فرانک را از صابر مخفی نگه دارم چون او به من اعتماد کرده و من نباید از اعتمادش سو استفاده کنم بخصوص که ما در کودکی باهم بزرگ شدیم و من او را مثل برادر می‌دونم.
سعید گفت باشه هر رقم صلاح میدونی همون کارو بکن.
وقتی صابر زنگ زد سعید کنارم بود گفت خیلی دوست دارم او را از نزدیک ببینم و باهاش آشنا بشم ازش بخواه بیاد خونه.
وقتی از صابر خواستم بیاد خونه اول قبول نمی‌کرد اما وقتی با اصرار من روبرو شد قبول کرد.
وقتی اومد سعید به گرمی او را تحویل گرفت و گفت یه زمانی شماها مثل یه خانواده زیر یک سقف زندگی کردید و بزرگ شدید من تمام دختر پسرهایی که اونجا با خانمم کودکی کردند تا بزرگ شدن خواهر برادر های خانمم می‌دونم و همشون برام محترمند پس لطفاً با من احساس غریبی نکنید.
صابر از برخورد سعید خوشحال شد و گفت هرگز تصور نمی‌کردم در اولین برخورد با شما این همه حس خوب از شما بگیرم.
مدتی به پذیرایی و گپ و گفت سپری شد تا اینکه صابر را به زیر آلاچیق داخل حیاط دعوت کردم تا در مورد موضوع مد نظرش صحبت کنیم.
اولین چیزی که صابر در آنجا به زبان آورد این بود که پرسید چرا دوستت زنگ نزد.
گفتم چون من شماره شما را بش ندادم.
با تعجب گفت چرا؟
گفتم چون تصمیم دارم شمارش را بدم تا خودت باش تماس بگیری.
گفت اگه اینطور باشه که خیلی بهتره.
گفتم اما قبلش لازمه چیزهایی رو در موردش بدونی .
گفت پس لطفاً حالا هرچی در موردش می‌دونی برام بگو.
گفتم با اینکه مدت زیادی نمیشه من او را می‌شناسم اما این اطمینان را بهت میدم که امروز هیچکس اندازه من او را نمی‌شناسه پس به حرفام اطمینان کن و بدون هر چی میگم عین واقعیته.
گفت من به تو اطمینان دارم
گفتم در حال حاضر فرانک دختر خیلی دوست داشتنی، قابل اعتماد و خوبیه اما متأسفانه از کودکی زندگی خوبی نداشته و بخاطر همین در گذشته یه مدت منحرف بوده اما از زمانی که با من آشنا شده بارها شنیدم که از گذشته خودش پشیمان بوده و سعی در اصلاح خودش داشته.
گفت میشه بیشتر توضیح بدی در گذشته چه کار کرده که تو میگی منحرف بوده.
گفتم میگم ولی قبلش تو باید قول بدی چه با او ازدواج ک

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:46


گه می‌گفتم شمارشو بدید نمی‌دادید این بود که ازتون خواستم بش بگید خودش تماس بگیره. پس لطفاً این کارو برام بکنید ولی بش نگید که کارم چیه بزارید خودم بگم.
گفتم شما برا هر کس که جلو مغازتون تصادف می‌کنه اینقدر نگران میشید.
خجالت کشید و گفت راستش نه.
کارتشو گرفتم و نگاه کردم کنار شمارش نوشته بود صابر ماندگار، این اسم برام آشنا بود بلافاصله یادم اومد پسر بی سرپرستی که او هم زیر نظر بهزیستی بزرگ شده بود ۳سال از من بزرگتر بود تا پایان مقطع ابتدایی پیش ما بود. اما با ورود به مقطع بالاتر از پیش ما به مرکز نگهداری از پسران منتقل شد بعد از اون تا پایان دبیرستان چند بار دیگه او را در مراسمات مختلف که سالیانه توسط بهزیستی برپا می‌شد تو سالن اجتماعات بهزیستی دیده بودم اما از سالی که کنکور داد( حدود ۶سال پیش) دیگه ندیده بودم و ازش خبر نداشتم.
سرمو از رو کارت بلند کردم و گفتم صابر تویی؟ میگم چقدر آشنایی!
با تعجب گفت ببخشید من شما را بجا نیاوردم!
گفتم از بچه‌های بهزیستی ام حالا اگه گفتی کیم؟
گفت حدس میزنم خانم طاهری هستی.
خندیدم و گفتم آفرین خودمم.
گفت خانم طاهری چقدر تغییر کردید فقط از رو قد تون تونستم شما را حدس بزنم.
گفتم صابر جان شما هم خیلی تغییر کردید. و با ذوق ادامه دادم چقدر خوشحالم که دیدمت.
گفت منم همینطور بعد پرسید ببینم تو ازدواج کردی؟
گفتم معلوم نیست؟
گفت چرا ! برا اطمینان پرسیدم.
گفتم اما فکر کنم تو مجردی.
گفت آره، از کجا فهمیدی.
گفتم از اونجا که عاشق شدی.
خندید و چیزی نگفت
گفتم همون اول فهمیدم.
گفت چه میشه کرد سرنوشت ما این بود که از بچگی بی کس و تنها باشیم حالا هم که بزرگ شدم هنوز تنهام. یه روز به خودم اومدم دیدم عمر داره میره به خودم گفتم کسی رو که ندارم برام دستی بالا بزنه لااقل خودم یه کاری برا تنهاییم بکنم و چشمم این دختره (دوست شما) را گرفت اما تو که غریبه نیستی من عاشق ظاهرش شدم و چیز دیگه ای در موردش نمی‌دونم. حالا که آشنا در اومدیم میشه منو راهنمایی کنی و بگی این دختر به درد زندگی می‌خوره یا نه؟
گفتم نه الان وقتشو دارم نه اینجا جاشه. شمارمو نوشتم دادم بهش و گفتم شب تماس بگیر تا بیشتر در این مورد حرف بزنیم.
گفت خانم طاهری…
حرفشو قطع کردم و گفتم عین داداشی برام پس راحت باش و مژده صدام کن.
گفت مژده خانم قبل رفتن میشه بگی این دوستت کیه؟ بعید می‌دونم از بچه‌های بهزیستی باشه.
گفتم نه نیست.
وقتی برگشتم سوار ماشین شدم فرانک پرسید چرا اینقدر طولش دادی.
گفتم تا اومدیم فیلم زمان تصادف رو پیدا کنیم و ببینیم طول کشید.
گفت حالا چی فهمیدی.
گفتم کار خود کثافتش بود. پلاک ماشین هم دولتی بود فکر کنم ماشین ادارش بوده.
گفت اوووو من چقدر خنگم. آره خودشه من چند بار یه سمند سفید تو پارکینگ اداره دیده بودم بعد ادامه داد راستی تو که رفتی از کلانتری ۱۲ بم زنگ زدن و گفتن شما امروز تصادف کردی؟ گفتم آره چطور؟ گفت صبح وقتی ما اومدیم شما رو آمبولانس برده بود. ما صورتجلسه کردیم اما جهت تکمیل پرونده نیاز بود شما رو ببینیم رفتیم بیمارستان که گویا حالتون خوب بوده و با رضایت خودتون مرخص شده بودید لطف کنید در اولین فرصت برای تکمیل پرونده تشریف بیارین کلانتری منم گفتم باشه.
گفتم پسره که موقع تصادف داد زده بود «خانم بپا» صاحب همین مغازست او هم گفت که از کلانتری اومدن صورتجلسه نوشتند و خودش هم گواهی داده راننده عمدا می‌خواسته شما را زیر بگیره.
فرانک گفت او امروز جون منو نجات داد کاش صبر میکردی برم ازش تشکر کنم.
گفتم برا این کار دیر نمیشه فعلا کار داریم.
راه افتادم و به سعید زنگ زدم و پرسیدم رامین تو کدوم کلانتری کار می‌کنه؟
گفت ۱۲
شماره رامین رو ازش گرفتم و بش زنگ زدم بعد احوالپرسی گفتم امروز دوستم فلان جا تصادف کرده و پروندش الان تو کلانتری شماست تو از این موضوع اطلاع داری؟
گفت همون تصادف که راننده زده و در رفته.
گفتم آره
گفت آره چیزایی شنیدم. مسئول رسیدگی به پرونده همکارمه، چطور؟
گفتم کاش دست شما بود.
گفت حالا هم فرض کنید دست منه، مشکلی هست به من بگید تا حلش کنم.
گفتم مفصله وقت داری حضوری همدیگه رو ببینیم.
گفت تا نیم ساعت دیگه خدمت میرسم.
نیم ساعت دیگه تو یکی از کافه های شهر من و فرانک نشسته بودیم که رامین اومد.
گفتم ایشون دوستمه البته قبل از اینکه با هم دوست بشیم ایشون کار بزرگی برام کرد ایشون همون خانمیه که کمکم کرد از خانم صالحی آتو بگیریم.
رامین فرانک رو یه روز کامل تعقیب کرده بود و کاملاً او رو می‌شناخت اما چیزی به روش نیورد و به فرانک گفت پس فرانک خانم تویی.
فرانک با سر تایید کرد.
رامین گفت شما امروز تصادف کردید؟
گفت همینطوره.
من گفتم و کسی هم که بش زده و فرار کرده خانم صالحی کارمند اداره بهزیستیه و احتمالا با ماشین اداره این کارو کرده.
رامین از فرانک پ

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:45


رده کسی هم که بش زده فرار کرده. جوانی که شاهد تصادف بوده گفته من دیدم که طرف عمدا به او زده و فرار کرده. از طرفی دوستم میگه تازگی ها با دوست پسرش کات کرده و به او شک داره او میگه چند لحظه پیش صداشو که داشت با کسی حرف میزد از تو راهرو شنیدم حالا من می‌خوام بدونم واقعا او اینجا بوده یا دوستم توهم زده.
پرستار گفت این چیزی که تو میخوای بدونی به همین راحتی نیست. باید دستور قضایی داشته باشی.
گفتم خانم من که چیز زیادی نمی‌خوام. چرا اینقدر سخنش می‌کنی اصلأ شما بگید او کیه شاید کار ما رو راه انداخت.
گفت شرمنده.
داشتم می رفتم پیش فرانک پرستار دیگه ای گفت تو همراه کی هستی؟
گفتم فرانک امیری.
گفت چرا مریض شما دوتا همراه داره؟
گفتم مگه من رفته بودم بیرون کسی اومد؟
گفت الان رو نمیگم حدود یه ساعت پیش یه خانم دیگه که خیلی هراسان بود اومد پرسید یه تصادفی بنام فرانک امیری اوردن اینجا، اومدم ببینم کجاست و حالش چطوره؟ منم آدرس اتاق شما رو دادم.
گفتم ولی من که اومدم کسی اینجا نبود و مریضم تنها بود.
پرستار اولی بش گفت اون که شما میگی یه دقیقه نشد برگشت و رفت حتی فکر کنم تو اتاق نرفت.
پرسیدم شما مطمئنید تو اتاق نرفت.
گفت من رو این حساب که بلافاصله برگشت میگم تو اتاق نرفت وگرنه ندیدم.
گفتم یادته این خانم قیافش چه شکلی بود؟
گفت سر لباس و پوشش اداری به تن داشت. بش می اومد بیست و هفت هشت سالی داشته باشه، صورت گردی داشت و چشماش ریز بود خلاصه نه خوشگل بود نه خیلی زشت قدش تقریباً هم قد من بود اما از من تپل تر بود.
فهمیدم خودشه گفتم از اطلاعاتی که دادی ممنونم و برگشتم پیش فرانک و گفتم یه چی بگم شاخ در میاری.
مشتاقانه گفت چی؟
گفتم حدس میزنم تصادف کار المیرا ست.
تعجب کرد.
گفتم تعجب نداره تو مگه غیر المیرا دشمن داری که بخواد عمدا تو رو زیر بگیره و بعدم فرار کنه.
گفت نه.
گفتم پس نه تنها کار خودشه بلکه بی شرف اومده بوده از وضعیت جسمی تو مطلع بشه، پرستار می‌گفت خودشو دختر خاله تو معرفی کرده و ازش در مورد حال تو پرسیده و رفته.
گفت یعنی واقعا المیرا می‌خواسته منو بکشه؟
گفتم از این کثافت هر چی بگی بر میاد. برا همین بود که همش می‌گفتم او رو با خودت دشمن نکن. خدا را شکر که اتفاقی برا تو نیفتاده وگرنه من خودمو نمی بخشیدم.
گفت من که هنوز باور نمی‌کنم المیرا اینقدر کثیف باشه که بخواد آدم بکشه.
گفتم منم هنوز مطمئن نیستم ولی اگر کار او باشه دیگه بش امان نمیدم و کارشو یه سره می‌کنم. اما هنوز یه چی برام سواله. تو میگی ماشین که بهت زده سمند سفید بوده، در حالیکه ماشین او پراید نقره ایه. مگر اینکه تو درست متوجه نشده باشی.
گفت ولی من مطمئنم که ماشین سمند سفید بود.
گفتم به نظرم بهتره برم محل تصادف از مغازه دارها پرس و جو کنم ببینیم چی می‌فهمم.
گفت منم باهات میام.
گفتم تو کجا؟ تو باید امشب تحت مراقبت باشی.
گفت قبل اومدن تو از تمام بدنم عکس گرفتن و دکتر همه رو دید و معاینم کرد و گفت مشکل خاصی نداری الانم که می‌بینی هیچ مشکلی ندارم.
نیم ساعت بعد فرانک با رضایت خودش مرخص شده بود و تو ماشین من نشست و گفت برو بریم.
گفتم نه دیگه تو نباید با من باشی تو باید بری خونت، من خودم دنبال کارات میرم و بت اطلاع میدم.
گفت دوست دارم خودمم باهات بیام.
گفتم نمیشه.
گفت چرا؟
با صدای بلند گفتم برا اینکه المیرا نباید منو با تو ببینه خواهش میکنم اینو بفهم.
گفت دیگه برام مهم نیست که المیرا بفهمه من با نقشه قبلی باش دوست شدم تا ازش آتو بگیرم اصلأ بزار بفهمه ببینم چیکار میخواد بکنه. مکثی کرد و منتظر بود من جواب بدم اما من چیزی نگفتم. ادامه داد ببین مژده جون دیگه هیچ چیز المیرا برام مهم نیست من می‌خوام با تو باشم.
مثل همیشه ماشین رو یه جای خلوت پارک کردم و گفتم با من باشی که چی بشه؟
گفت چون هیچ دوستی ندارم. چون یه آدم تنهام و مهمتر اینکه تو را دوست دارم.
با تعجب نگاش کردم.
گفت حق داری تعجب کنی. چون انتظار نداشتی کسی که یه روز دوست دختر شوهرت بوده و ازت پول گرفته تا پاشو از زندگیت بذاره بیرون الان بهت درخواست دوستی بده اما شاید باور نکنی وقتی که امروز تصادف کردم هیچ کسی رو نزدیک تر از تو پیدا نکردم که بش زنگ بزنم تا به دادم برسه. بعد با بغض گفت یادم میاد یه روز در مورد رابطه ات با دوستات تعریف می‌کردی و اینکه چطوری مثل خواهر همیشه هوامو دارید. صادقانه بگم اون روز من به دوستات حسودیم شد و حسرت اونا رو خوردم، میدونی چرا؟ چون اونا تو را دارند ولی من تو رو ندارم باور میکنی آرزومه پدر مادر نداشتم ولی تو جمع اونا بودم حالا هم حاضرم هرچی پول ازت گرفتم پس بدم اما فقط تو منو دوست خودت بدونی.
بی اختیار دلم براش سوخت و سرشو تو بغلم گرفتم.
بغض ترکید و اشکش جاری شد. سرشو رو زانوم گذاشت و نزدیک ۱۰ دقیقه گریه کرد و من فقط ناز

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:45


ش می کردم آرام که شد گفت هیچ وقت اینقدر احساس آرامش نکرده بودم که تو آغوش تو کردم.
چیزی نداشتم بگم برگشت نگام کرد و گفت حالا حاضری پولمو بگیری و دوستم داشته باشی؟
گفتم نه؛ دوست پولی بدرد نمیخوره من حاضرم بدون اینکه پولی ازت بگیرم با هم دوست باشیم اما یه شرط داره.
گفت می‌دونم چه شرطی داری. دلت نمیخواد هیچ وقت جلو سعید آفتابی بشم.
گفتم اتفاقاً هیچ مشکلی با این موضوع ندارم. چون من به سعید بیشتر از چشام اطمینان دارم او برای همیشه گذشته اش رو بوسید و کنار گذاشت و با تمام وجود به من وفاداره.
گفت پس شرطت چیه؟
گفتم اگه میخوای دوست من باشی باید همرنگ من و دوستام بشی یعنی اینکه با گذشته ات خداحافظی کنی و فکر آینده و ازدواج باشی.
با ذوق گفت مگه میشه من با تو بگردم و عاشق پیشگی را یاد نگیرم.
گفتم پس حله.
ماشین رو روشن کردم و با راهنمایی او به محل دقیق تصادف رفتیم. خوشبختانه یه مغازه ابزار فروشی اونجا بود که دوربین داشت.
ماشین رو چند متر پایین‌تر پارک کردم و به فرانک گفتم من هنوز اعتقاد دارم اگه المیرا از رابطه ما بی خبر بمونه بهتره اما قول میدم یه روزی تو رو از تنهایی در بیارم و تو در همه جمع ها در کنار من حضور داشته باشی.
سرشو به علامت تایید تکان داد
گفتم الان هم بهتره همین جا بمونی تا من خودم برم تو این مغازه و برگردم.
گفت باشه
پیاده شدم و وارد مغازه شدم یه جوان خوش سیما و با اندام ورزشکاری جلوم بلند شد. سلام کردم. وقتی جواب داد احساس کردم این صدا آشناست باز دوباره یه نگاه به سر اندر پاش کردم دیدم چهرش هم آشناست. اما هرچه تلاش کردم کسی به یادم نیومد.
جوان گفت بفرمایید امرتون
گفتم امروز دوست من درست جلو مغازه شما تصادف کرده و راننده فرار کرده می‌خواستم ببینم میتونی کمک کنی و اگه اطلاعاتی داری به ما بدی.
گفت چه جالب پس اون خانم خوشگل دوست شماست حالا حالش چطوره؟
با لبخند گفتم آره اون خوشگل خانم دوست منه. فعلا هم حالش خوبه.
گفت خدا را شکر و بلافاصله ادامه داد من در خدمتم هر سوالی دارید بپرسید.
گفتم کی متوجه تصادف شدید.
گفت من قبل از اینکه تصادف اتفاق بیفته داشتم می‌دیدم.
گفتم میتونی توضیح بدی چی دیدی؟
گفت بفرمایید بریم بیرون تا بگم. رفتیم جلو در مغازه و گفت من اینجا تو چارچوب در ایستاده بودم و داشتم از دور می‌دیدم که اون خانم داره میاد. یه سمند سفید هم پشتش داشت می اومد دختره اومد و اومد و چند متر هم از راست به راست مغازه رد شد یه دفعه راننده سمند گازشو گرفتو و به قصد زیر گرفتن به سمت او رفت خیلی ترسناک بود. دلم میخواست نزدیک بودم و می‌تونستم بپرم و ردش کنم اما فاصله زیاد بود. تنها کاری که از دستم اومد داد زدم خانم بپا و از نگرانی چشامو بستم.
چند لحظه بعد که برام اندازه چند ساعت گذشته بود وقتی چشامو باز کردم دختره رو نقش آسفالت دیدم و ماشین که داشت بیشتر گاز می‌داد تا فرار کنه. با اضطراب دویدم بالا سر دختره دیدم خدا را شکر هوشیاره و حالش خوبه فهمیدم به موقع تونسته خودشو نجات بده. اما بشدت ترسیده بود و زبونش بند اومده بود مردم جمع شدن و دورش کردند چند تا خانم بین اونا بود که داشتند بش دلداری می‌دادند من به اورژانس زنگ زدم و یکی به ۱۱۰. قبل از رسیدن ۱۱۰ آمبولانس اومد و دختره رو برد بعد مامور های کلانتری ۱۲ اومدند. من اکثرشون رو می‌شناسم و با شون سلام علیک دارم. رفتم جلو و کل جریان رو گفتم و به عنوان شاهد صورتجلسه رو امضا کردم و گفتم لازم بشه میام تو دادگاه شهادت میدم که راننده سمند به صورت عمدی به طرف دختره رفت و به قصد کشت او رو زیر گرفت.
پرسیدم نفهمیدی راننده سمند زن بود یا مرد؟
گفت اون موقع نفهمیدم ولی بعداً با ماموران کلانتری دوربین را چک کردیم دیدیم راننده یه زنه و ماشین هم پلاک دولتی بود مأمور ها یه کپی از فیلم گرفتن و بردن.
گفتم میشه منم فیلم رو ببینم.
گفت چرا که نه.
برگشتیم تو مغازه رفت پشت میز وفیلم زمان تصادف رو اورد و پخش کرد یه سمند سفید به صورت وحشیانه ای فرانک رو هدف گرفته و بش نزدیک شد. فرانک یه لحظه خودشو کنار کشید اما آینه ماشین به پهلوش گرفت و افتاد و ماشین رفت.
پسره فیلم رو عقب برد و اینبار با حرکت آهسته پخش کرد و یه جا که راننده به وضوح دیده میشه فیلم رو استپ کرد. راننده المیرای بد ذات بود. پسره پرسید می‌شناسیش؟
گفتم نه.
گفت مهم نیست از روی پلاک ماشین پیداش می‌کنند.پلاک ماشین را یادداشت کرد و داد بهم
گفتم واقعا ازتون ممنونم شما کمک بزرگی به ما کردید مطمئن باشید دوستم یه روزی میاد و ازتون بابت اینکه جونشو نجات دادید تشکر می‌کنه.
گفت خانم این شماره منه لطف کنید بش بدید و بگید اگه ممکنه همین امروز با من تماس بگیره باهاش کار مهمی دارم.
گفتم نمی‌شه کارتون رو به من بگی تا بش بگم.
گفت راستش نگرانشم می‌خوام احوالشو بپرسم می‌دونم ا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:45


ناراحت نکن تو به من نباختی تو به عشق باختی. آره قربونت برم، وگرنه مسابقه ورزشی یه چیز زودگذره و مهم نیست چه نتیجه ای بگیری. مهم اینه که عاشق باشی اینطوری هم قهرمان زندگیت میشی و هم همیشه حال دلت خوبه.
دختره که اسمش الهام بود لبخند زد و گفت تو با حرفات حال دلمو خوب کردی راستشو بخوای خیلی باهات حال کردم و ازت خوشم اومد؛ اگه تمایل داشته باشی رقابت امروز رو سر آغاز یه دوستی طولانی قرار بدیم.
گفتم چرا که نه؛ من از خدامه دوست خوبی مثل تو داشته باشم بعد شماره رد و بدل کردیم.
گفت پیشنهاد میکنم از اینجا که رفتی حتما با آقا سعید صحبت کن و یه مسافرت استان ما بیایید. ما شهرکرد ساکنیم اما اصالتا بازفتی هستیم که هر موقع تشریف آوردید به اتفاق خانوادم به اونجا میریم تا ببینی بهشت کجاست.
گفتم حالا می فهمم تو چرا اینقدر سرسختانه مبارزه می‌کردی. تو از ایل بختیاری هستی. من در مورد قوم شما زیاد مطالعه کردم و شنیدم انسان هایی غیور، با جسارت. خون‌گرم، مهربان و مهمون نوازی داره. مطمئن باش حتما به دیدنتون می آییم. به شرط اینکه شما هم بیایید.
گفت پدرم زیاد اهل مسافرت راه دور نیست اما قول میدم هر موقع برا داداشام زن گرفتیم وادارشون کنم بیان و منو هم بیارن.
خندیدم و گفتم چرا نمیگی وقتی شوهر کردم با شوهرم میام؟
لبخند زد و گفت. تو چرا گیر دادی به شوهر کردن من، بزار خیالتو راحت کنم من حالا حالا ها قصد شوهر کردن ندارم.
خندیدم و گفتم ببخشید حواسم نبود تو قراره اول خانم دکتر بشی بعد شوهر کنی.
غروب بعد از تقسیم مدالها و اتمام مسابقه از دوست جدیدم الهام خداحافظی کردم و همراه تیم سوار اتوبوس شدم و به سمت شهرمون حرکت کردم. آشنایی و صحبت با الهام باعث شده بود انگیزه‌ای برای ادامه تحصیل در درونم شکل بگیره طوری که قبل از رسیدن اتوبوس به شهرمون تصمیم رو گرفته بودم و می‌خواستم بزودی در برنامه های روزانم تغییراتی بدم و روزانه چند ساعت برای کنکور سال آینده درس بخونم.

بعد از آخرین تماسم با فرانک که جریان کات کردنش با المیرا رو برام تعریف کرد چند روزی می‌گذشت تو این چند روز هیچ خبری ازش نداشتم.
ظهر یکی از روزها که همراه سعید خونه بودم و داشتم میز ناهار رو میچیدم فرانک زنگ زد دیدم داره گریه می‌کنه. نگران شدم و گفتم چی چرا گریه می‌کنی؟
گفت تصادف کردم و الان تو بیمارستانم.
با نگرانی گفتم خدا مرگم بده. حالا چت شده کدوم بیمارستانی؟
گریش بند اومد و گفت بیمارستان رازی اما نگران نباش خدا را شکر چیزیم نشده فقط چند تا خراشه.
گفتم واقعا چیزیت نشده؟
گفت باور کن خوبم فقط ترسیدم آخه خیلی ترسناک بود.
کمی نگرانیم کمتر شدو گفتم همین الان میام اونجا و قطع کردم و به سعید گفتم فرانک تصادف کرده بردنش بیمارستان احساس کردم به من احتیاج داره اجازه میدی برم سراغش؟
گفت خانم اجازه منم دست شماست ولی کاش ناهار می‌خوردی و بعد می‌رفتی.
همینطور که مانتو می‌پوشیدم گفتم عزیزم بخاطر اینکه مجبورم برم و موقع ناهار تنهات میزارم منو ببخش.
با لبخند گفت من برا خودت گفتم که گشنه نری.
لبخندشو با لبخند جواب دادم و گفتم اشکال نداره من تحمل زیاده.
بعد از ظهر بود و خیابونا خلوت، سر ۲۰ دقیقه به بیمارستان رسیدم. داشتم جلو بیمارستان دنبال جا پارک می‌گشتم که المیرا صالحی رو دیدم از بیمارستان بیرون اومد بدون اینکه منو ببینه رفت سمت ماشینش که یه سواری پراید بود و سوار شد و حرکت کرد. جریان برام مشکوک شد و از خودم پرسیدم این اینجا چیکار می‌کرد؟ نکنه فرانک با او در تماسه و به من دروغ میگه؟
مدتی صبر کردم تا کامل دور شد ماشینو پارک کردم و رفتم داخل. فرانک گفته بود تو قسمت بستری موقت اورژانس بستری شده. او را در شرایطی پیدا کردم که رو یه تخت دراز کشیده بود و سرم تو دستش بود
از دیدنم خیلی خوشحال شد. طوری که انگار بال در آورد. یه نگاه به سر اندر پاش کردم دیدم همه جاش سالمه و حالش خوبه، خوشحال شدم و گفتم خدا را شکر می‌بینم همه جات سالمه.
گفت آره ولی خیلی ترسیده بودم. انگار مرگ رو جلو چشام دیدم.
گفتم تعریف کن ببینم چی شد تصادف کردی.
گفت تصمیم گرفته بودم پول المیرا رو بهش پس بدم و دوباره باش صمیمی بشم…
وقتی دید با تعجب نگاش می‌کنم حرفشو قطع کرد و پرسید چیه چرا اینقدر تعجب کردی مگه خودت اون روز نگفتی کاش رابطه‌ات را با المیرا اینجوری تمام نمی‌کردی؟ مگه تو نمی‌خواستی بعد اینکه او را با عکس و فیلم تهدید کردی بدونی چی تو سرشه و چه عکس العملی نشون میده؟ برا همین تصمیم گرفتم پولشو بش پس بدم و ازش بخوام منو ببخشه تا اینطوری دوباره بش نزدیک بشم و باش دوست بشم.
گفتم خب بعد چی شد باش دوست شدی؟
گفت نه هنوز، خیر سرم امروز رفته بودم بهزیستی تا ببینمش و باش صحبت کنم اما اونجا نبود هرچی صبر کردم پیداش نشد بلند شدم زدم بیرون آروم آروم رفتم تو اون خیاب

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:45


ون که از پشت اداره بهزیستی میاد به سمت مرکز شهر.
گفتم اون خیابون خلوته رو میگی که اداره برق توشه؟
گفت آره همون، داشتم پیاده از اون خیابون به سمت مرکز شهر می اومدم که یه دفعه جوانی داد زد خانم بپا. من متوجه شدم یه ماشین به سرعت داره از پشت به سمتم میاد منم تو یه چشم به هم زدن خودمو کنار کشیدم (البته غریزی بود) با این حال آینه ماشین خورد تو پهلوم و من پرت شدم راننده هم با همون سرعت فرار کرد و رفت.
با تعجب گفتم فرار کرد؟
گفت آره کثافت.
گفتم نفهمیدی کی بود؟
با حرص گفت من که افتاده بودم رو زمین اونم که پیاده نشد پس از کجا باید می‌فهمیدم کیه؟
پرسیدم ماشینو دیدی چی بود یا اونم ندیدی؟
گفت یه سمند سفید
گفتم خب بعد چی شد
گفت هیچی دیگه مردم جمع شدند دورم و زنگ زدن آمبولانس اومد منو اورد اینجا.
گفتم فرانک جان داستان قشنگی گفتی اما متأسفانه قابل باور نیست فقط نمی‌دونم هدفت از گفتن این داستان چی بود.
با تعجب نگام کرد و گفت چی داری میگی؟ منظورت اینه من تصادف نکردم و دارم به تو دروغ میگم خب اگه تصادف نکردم الان اینجا چیکار میکنم.
گفتم موضوع تصادف نیست. موضوع رابطه ات با المیرا ست که داری انکار می‌کنی.
گفت بخدا من از لحظه ای که با المیرا درگیر شدم و با تیپا از خونه بیرونش کردم دیگه نه دیدمش و نه باش حرف زدم.
گفتم من فکر می‌کنم که همون داستان درگیری هم دروغ و ساخته ذهن شما بوده. حدس میزنم تو با او ساخت و پاخت کردی تا یه پولی هم از او بگیری و اینبار به من ضربه بزنی در حالی که نمی‌دونی من تنها نیستم و اگه کوچکترین اتفاقی برا من بیفته کارتون تمومه.
گفت چرا چرت و پرت میگی؟ یه کم فکر کن! آخه من چرا باید با اون کثافت رو هم بریزم و به تو ضربه بزنم. اونم درست بعد اینکه هر دو یه فیلم سکسی پیش تو آتو داریم.
کمی فکر کردم، دیدم درست میگه. پرسیدم پس اگه با المیرا در رابطه نیستی او تو بیمارستان چکار می‌کرد؟
گفت المیرا تو بیمارستانه؟ بخدا روح من از این موضوع خبر نداره. اونو کجا دیدی؟
گفتم وقتی داشتم تو خیابون دنبال جای پارک می‌گشتم او داشت از بیمارستان بیرون می‌رفت.
گفت خوب لابد کار دیگه ای داشته. چیز عجیبی نیست بالاخره اینجا بیمارستانه.
گفتم پس تو ادعا می‌کنی که بخاطر تو نبوده؟
فرانک با بغض گفت هنوز باور نداری؟ اشکال نداره، بعد همراه مریضی را که با فاصله چند متر از ما کنار مریضش نشسته بود صدا زد و ازش پرسید خانم از لحظه‌ای که منو اینجا بستری کردند شما هم اینجا بودی، درسته؟
او گفت بله همینطوره.
فرانک پرسید آیا تو این مدت غیر از دکتر و پرستار شما کسی رو دیدی که پیش من بیاد؟
خانم گفت نه من که کسی را ندیدم.
فرانک از خانم تشکر کرد و بعد گوشیشو باز کرد داد دستم و گفت این فیلم لحظه ایست که المیرا را با کلی کتک و حقارت از خونه بیرون کردم بگیر نگاه کن ببین ساختگیه.
نگاه کردم دیدم بیچاره المیرا با بدن برهنه و لکه های سرخ و کبود با سر وضع آشفته چه مظلوم شده بود و داشت به فرانک التماس می‌کرد.
به فرانک گفتم خدا را شکر تو افسری، جلادی، زندانبانی، چیزی نشدی چرا بدبخت رو به این روز انداختی؟
اشکش جاری شد و گفت خانم شکاک حرف عوض نکن، حالا باورت شد که من دروغ نگفتم یا هنوز شک داری؟
اشکاشو پاک کردم و ازش معذرت خواهی کردم و گفتم منو ببخش هر کسی اشتباه می‌کنه منم اشتباه کردم.
چهره معصومانه ای به خود گرفت و دستمو که با اشکاش خیس شده بود رو لباش گذاشت و بوسید با لبخند گفت مرسی مهربانم.
با تعجب و لبخند پرسیدم مهربان؟!
گفت آره مهربان! تو همین الان برا المیرا که دشمنته دلت سوخت پس اگه مهربان نیستی چی هستی؟
گفتم تو هنوز اخلاق سگ منو ندیدی.
باز با لبخند گفت هیچ میدونی این چند روز که ندیده بودمت چقدر دلم برات تنگ شده بود؟
گفتم واقعا؟
گفت نکنه باز فکر می کنی دارم دروغ میگم؟
گفتم آخه داری با حرفات غافلگیرم می‌کنی حرفات یه جوریه؟
گفت تعجب نکن خیلی وقته از مرامت خوشم اومده بود و از ته دل دوستت داشتم اما به روی خودم نمیاوردم.
گفتم چرا؟
گفت چون همیشه فکر می‌کردم وقت هست اما امروز که تا یه قدمی مرگ رفتم و برگشتم فهمیدم ابراز علاقه رو نباید به تاخیر انداخت چون ممکنه دیگه پیش نیاد و برا همیشه دیر بشه.
همه چی امروز برام عجیب بود گفتم فرانک من باید بفهمم المیرا تو بیمارستان چکار داشته؟ اصلا ممکنه دوباره برگشته باشه بزار برم یه سر و گوش آب بدم ببینم چه خبره و بیام.
فرانک گفت باشه برو اما زود بیا.
گفتم الان بر می‌گردم و رفتم به هر جا که فکرشو میکردم سرک کشیدم شاید المیرا برگشته باشه و او را ببینم اما اثری از او نبود
جلو پرستاری به دور و بر نگاه کردم و دوربینهای مداربسته رو دیدم. به دوربینها اشاره کردم و از پرستار پرسیدم اپراتور دوربین ها کیه؟
گفت باش چیکار داری؟
گفتم در جریان هستید که دوست من تصادف ک

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:45


دوباره شروع به التماس کرد که او را ببخشم. دلم خنک شده بود گفتم به جان خودم پولتو جور کرده بودم و قصد داشتم بهت بدم اما دیگه تموم شد. بذار خیالتو راحت کنم. هم پول رهن هم پولی که برا خرید وسایل خرج کردی، با کاری که امروز کردی دود شد رفت هوا. دیگه یه ریالم بهت نمیدم. گفت تو فقط لباسامو بده و بزار از اینجا برم من نه تنها چیزی ازت نمی‌خوام تا عمر دارم دعات می‌کنم. گفتم اول کلید خونه رو بده بعد هر قبرستونی که دوست داشتی برو. سر سه سوت کلید رو از کیفش در اورد و داد دستم.
لباساشو انداختم جلوش و گفتم بپوش و زودتر گورتو گم کن و خدای نکرده اگه دوباره به هر دلیلی هوس کردی به پر و پای من بپیچی امروز رو به یاد بیار. همینطور که داشت لباس می پوشید گفت چشم، قول میدم دیگه کاری باهات نداشته باشم ولی تو رو خدا تو هم جریان امروز رو جایی بازگو نکن ممکنه به گوش پدر مادرم یا همکارام تو اداره برسه و آبروی من بره. گفتم مهمتر از همه نامزدته که اگه بفهمه چه ذات کثیفی داری یه ثانیه هم پابندت نمیمونه، پس خیلی مواظب رفتارت باش که اگه خطایی بکنی کارت تمومه. دیگه لباس پوشیده بود و داشت می‌رفت که گفت باشه چشم حالا اجازه میدی شکسته های گوشیمو بردارم؟ بلند شدم جلو خودش اجاق گاز را روشن کردم و شکسته های گوشی را گذاشتم روش و گفتم اینم از گوشی حالا دیگه گورتو گم کن. آهی کشید و با بغض سنگینی گفت خداحافظ و در را باز کرد و بیرون رفت و در را بست. سریع اجاق رو خاموش کردم و آب روی گوشی ریختم و خاموشش کردم. از اونجایی که کلا ۳۰ ثانیه هم نسوخته بود با بدبختی تونستم مموری و سیم کارت رو سالم در بیارم. مموری را گذاشتم تو گوشی خودم و بازش کردم دیدم نکبت فیلم رو اونجا هم کپی کرده. با خودم گفتم دیدم کثافت تا لحظه آخر چشمش به دنبال شکسته های گوشیش بود. نگو هنوز امید داشته که با این فیلم بره برام شاخ بشه. همینطوری که داشتم محتوای مموری رو چک می‌کردم یه پوشه پیدا کردم که پر بود از عکس های لختی و فیلم های خود ارضایی که از خودش گرفته بود اما سر و صورتش معلوم نبود.
حرف فرانک که تمام شد گفتم کاش رابطه‌ات رو با المیرا اینجوری تمام نمی‌کردی.
گفت حالا دیگه چرا؟
گفتم خیلی دلم می‌خواست بدونم بعد اینکه با عکس و فیلمها تهدیدش کردم چه فکری می‌کنه و قراره چه عکس العملی نشون بده و اگه تو باش در رابطه بودی حتما برام خبر می اوردی.
گفت متأسفم. دیگه نتونستم تحملش کنم.

بعد از مدتی تمرینات فشرده و آماده کردن خودم برای مسابقه بد شانسی اوردم. تاریخ مسابقه درست مصادف شد با تاریخ تولد سعید. منم از همراهی تیمم به استان کردستان که میزبان مسابقات بود انصراف دادم تا روز تولد عشقم کنارش باشم و یه جشن مفصل براش بگیرم.
موضوع انصرافم به گوش سعید رسید. فکر کنم استادم که خیلی رو من حساب کرده بود و تمایل داشت من حتما تو مسابقه شرکت کنم دلیل نرفتنم را بش گفته بود
سعید از نرفتنم خیلی ناراحت شد. بخصوص که فهمیده بود من بخاطر تولد او نرفتم برای همین گفت بهترین هدیه‌ای که می‌تونستی به من بدی مدال طلای مسابقات بود که از دست دادی.
گفتم چرا انتظار داشتی برم طلا بیارم در حالی که من هنوز یک سال سابقه این ورزش رو ندارم .
گفت چون تو جنمش رو داری و تا جایی که من می‌دونم پیشرفتت در این زمینه عالی بوده. سعید درست می‌گفت من بخاطر چند سال سابقه تکواندو، در همین مدت کوتاه پیشرفت چشمگیری تو موی تای کرده بودم اما نمی تونستم ادعا کنم از کسانی که سالها تو این رشته فعالیت کردند بهترم
گفتم به هر حال دیگه قسمت نبود امسال شرکت کنم اما قول میدم سال دیگه شرکت کنم و طلا بیارم و بهت هدیه بدم
گفت هنوزم دیر نشده تو بخواه من تو رو میرسونم.
(تیم دو روز قبل از مسابقه باید می‌رفت و در محل مستقر می شد و یک روز قبل اعضای تیم برای مسابقه ثبت‌نام و در وزن کشی شرکت می‌کردند) تیم ما رفته بود و الان اونجا مستقر بود و قرار بود فردا در وزن کشی شرکت کنند
گفتم نه عزیزم حتما قسمت نبود برم، بی خیال شو.
خیلی جدی گفت من این حرفها سرم نمیشه برو ساکت رو ببند امشب زود شام می‌خوریم و زودتر از همیشه می‌خوابیم از اون طرف ساعت ۵ صبح حرکت می‌کنیم و تا ساعت ۸ نهایت ۹ می‌رسیم اونجا.
همه چیز طبق برنامه سعید پیشرفت و ساعت هشت و نیم جلوی سالن ورزشی بودیم سعید رو بوسیدم و ازش تشکر کردم موقع خداحافظی گفت خانمم ببین تو حتی اگر مدال هم نیاری برام مهم نیست پس زیاد بخاطر حرف من خودتو به آب و آتیش نزن من فقط خوشحالی و سلامتی تورو می‌خوام.
گفتم نه دیگه نشد حالا که روز تولدت تنهات گذاشتم و قراره مسابقه بدم تا طلا نگیرم به شهرمون بر نمی گردم.
سعید صورتمو بوسید و گفت موفق باشی عشقم.
وقتی وارد باشگاه شدم هیچ کس خبر نداشت که من دارم میرم و وقتی منو دیدند سورپرایز شدن و با خوشحالی دورم کردند

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

16 Nov, 14:45


طوری که اعضای بقیه تیمها با کنجکاوی به من نگاه می‌کردند .
بعد ثبت‌نام و وزن کشی من با ۷۴ کیلو وزن، در وزن منفی ۷۵ کیلو گرم باید با سه رقیب مبارزه می‌کردم و می‌بردم تا قهرمان می‌شدم.
روز بعد ساعت ۱۱ برای اولین مسابقه رو تاتامی رفتم و با یه رقیب از اصفهان مسابقه دادم و پیروز از میدان بیرون اومدم. مسابقه بعدی رو به یه رقیب از کردستان خوردم او سابقه یه دوره قهرمانی داشت. دختری قد بلند و ورزیده من با اینکه خودم قد بلندم ( ۱۷۷ قد دارم ) پیش او قدم کوتاه بود. استادم گفت من حدس می‌زدم تو فینال به او بخوری که اگه باختی لااقل دوم بشی اما بد شانسی اوردی.
گفتم استاد این عوض روحیه دادنه. یه وقت به بقیه بچه‌ها اینجوری روحیه ندی. باخت یعنی چی همیشه از برد حرف بزن.
با ورود حریفم رو تاتامی، ورزشگاه ترکید و همه تشویقش میکردند. بخصوص که مسابقه تو شهرش برگزار میشد و همه تماشاگران طرفداراش بودند. به هیچ وجه اهمیت ندادم انگار که نه چیزی می‌بینم نه می‌شنوم. زندگی سخت گذشته به من یاد داده بود برای هر چیز بجنگم و به نتیجه اش فکر نکنم. و همین طرز تفکر باعث شد در پایان مسابقه دست من به عنوان پیروز مسابقه بالا بره. البته تلاش استادم برای اینکه در امتیاز دهی پارتی بازی نشه و داوران طرف میزبان رو نگیرند تاثیر زیادی داشت.
در مسابقه فینال به یه رقیب خوشگل، خوش اندام و تقریباً هم قد خودم از استان چهارمحال و بختیاری برخوردم که در عین زیبایی بدن ورزیده و چغری داشت. گاردش همش بسته بود خیلی به موقع فن میزد. ده ثانیه مونده به پایان بازی ۴ بر ۷ ازش عقب بودم عزمم رو برای زدن یه ضربه سه امتیازی جزم کردم و پای راستم را بالا بردم و عاشقانه و به عشق سعید به سمت صورت و گردن حریفم پرتاب کردم که جواب داد و درست در دو ثانیه آخر با گرفتن ۳ امتیاز نتیجه مساوی شد و چون یه خطا کمتر داشتم دستم به عنوان پیروز بالا رفت وقتی رفتم تا حریفم رو بغل کنم اشک توی چشماش حلقه زده بود. بعد مسابقه دیدم رفته گوشه‌ای نشسته داره گریه میکنه. لذت قهرمانی از یادم رفت و حالم یه جوری شد رفتم پیشش نشستم و باش گرم گرفتم. دیدم دختر خیلی مهربان و با صفائیه. گفتم بالاخره مسابقه ست یکی میبره یکی میبازه. ورزشکار که نباید برا شکست گریه کنه.
گفت حق با توئه، اما اینکه تا لحظه آخر جلو باشی و یه دفعه نتیجه عوض بشه واقعا ناراحت کنند ست
یه مدت دلداریش دادم تا اینکه ازش پرسیدم تو ازدواج کردی؟
با تعجب نگام کرد و بعد مکث کوتاهی گفت نه.
پرسیدم تا حالا عاشق شدی؟
باز دوباره تعجب کرد و گفت دلیل تو از پرسیدن این سوالات چیه؟ نکنه نقشه ای برا من داری؟
اینبار من تعجب کردم و گفتم منظورت از نقشه چیه؟
با خجالت گفت مثلاً داداش داری و می‌خوای منو برا اون…
منظورشو گرفتم و زدم زیر خنده گفتم دختر تو چقدر بامزه ای و بعد کلی خنده گفتم اگه من داداش داشتم شک نکن که تو رو زن داداشم می‌کردم. اما متاسفانه داداش ندارم در عوض ۷ تا خواهر دارم.
خندید و گفت پس خدا رو شکر کن داداش نداری چون او هم می‌رفت تو لیست پسرایی که باید جواب نه می‌شنید.
خیلی بامزه حرف میزد و اصلأ تو حرفاش خودستایی نبود. خندیدم و گفتم دختر به این خوشگلی، خوش اندامی و ورزشکار باید هم برا شوهر کردن ناز بیایی.
گفت نه بخدا، قصدم کلاس گذاشتن نیست من فقط به تحصیل فکر میکنم.
گفتم دانشگاه میری؟
گفت حمل بر خودستایی نباشه دو ساله که دارم دانشگاه اصفهان پزشکی می‌خونم.
براش کف زدم و گفتم آفرین چه دختر زرنگی.
با لبخند گفت بالاخره نگفتی برای چی اینها رو می‌پرسی؟
گفتم تو هم نگفتی که تا حالا عاشق شدی یا نه؟
گفت نه تنها عاشق نشدم بلکه به عشقی که تو مد نظرته اعتقاد ندارم. عشق من پدر، مادر و برادرام اند.
گفتم چند تا برادر داری؟
گفت دو تا، فردین ۲۴ سالشه و فرشاد که ۲۲ سالشه.
گفتم پس تو بچه آخری هستی.
گفت آره.
گفتم خدا خانوادت رو برات نگه داره. منم ۲۲ سالگی رو رد کردم. تازه ازدواج کردم. بر خلاف اعتقاد شما، من اعتقاد زیادی به عشق دارم و شوهرم رو عاشقانه دوست دارم، امروز تولدشه. بخاطر او از اومدن به مسابقه انصراف داده بودم. فهمید و شبانه راه افتاد تا منو برای وزن کشی و ثبت نام برسونه.
گفت دیروز اینجا بودم که رسیدی و باعث شلوغ بازی دوستات شدی.
گفتم سعید برا اینکه منو به مسابقه بفرسته یه جمله گفت و با همون یه جمله قانعم کرد که امروز او رو تنها بزارم و اینجا باشم. گفت مدال طلای تو بهترین هدیه تولد برا منه. او برا من خیلی زحمت کشیده، بخصوص پارسال روز تولدم برام سنگ تمام گذاشت امروز تو مسابقه با تو، من واقعا درمانده شده بودم و امیدی به پیروزی نداشتم فن آخرم رو فقط و فقط از روی عشق به شوهرم سعید زدم و جواب داد.
خندید و گفت چه جالب. حالا که اینطور میگی چه خوب شد که تو بردی.
گفتم اینو گفتم که بگم خودتو

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:09


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:08


از گرفتم طوری ک مزه خون دستش رو حس تو دهنم انگار آبش رو ریخت توم ک انقد داغ بود حس کردم سوخت کلا رحمم اومد کنارم خوابید سرمو تو سینه‌اش فشار داد مثل همیشه همزمان میگفت :جان دختر گلم ببخشید زندگیم تو باید مال خودم میشدی تا خیالم راحت شه دیگه این کارو نمیکنم گریه نکن ماه من بادلین جملاتش دلم آروم میگرفت ولی انقد ریز دلم درد میکرد نمیتونستم تحمل کنم مث ی بچه بغلم کرد و میگردوند تو خونه آروم زیر گوشم قربون صدقه ام‌ میرفت و لالایی میخوند :مهدیه ام شکلات میخوری؟؟ من ک عاشق شکلات کاکائویی ام با درد گفتم اره …
فردا صبحش نمیتونستم از جام پاشم عرفان کنارم خواب بود از درد دوباره گریه ام گرفت عرفان یهو بیدار شد منو دید سر صبی هول کرد طفلی دوباره ارومم کرد بغلم کرد برد تو آشپزخونه ی صبحونه مفصل چید رو میز منو نشوند رو پاهاش لقمه میکرد تو دهنم که چند لقمه خوردم سیر شدم سرمو تو گردنش فرو کردم و با لحن لوس و تنازی گفتم مرسی عرفانم …

پایان

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:08


شب اول عروسی و باکرگی


#شب_زفاف_بکارت

بالاخره فرارسید بعد ۳ سال بهش رسیدم به عشقم به تمام زندگیم از زندگی ما میشه یک کتاب نوشت…قبل ازدواج باهاش رابطه داشتم اما در حد بغل و بوس و لب …میدونستم خیلی نازک نارنجی ام با ی بغل محکم دردم میاد و استرس اینو داشتم چجوری تحمل کنم …
از خودم بگم ۱۸ سالمه قدم ۱۷۰ بدنم کاملا رو فرم دقیقا مثل مانکن های اروپایی کمر بسیار باریک شونه های لاغر و سکسی و باسن بزرگ و رو فرم پوستم کاملا سفید و بلوری ، بور ام با چشمای نفس گیر و عسلی عرفان ولی دقیقا بر عکس منه پوست سبزه چشم و موهای کاملا مشکی قدش ۱۹۰ و هیکل سیکس پک و ورزشکاری ۶ سال ازم بزرگتره
شب عروسی بهترین شب تمام عمرم بود هر چقدر من خوشحال بودم چندین برابر عرفان که خیلی خیلی بیشتر از من برای عشقمون سختی کشید به قول خودش روز و شب کار میکرد تو تولید ی کفش باباش و اونو تبدیل به کارخونه کرد البته تولیدی باباش هم کوچیک نبود ولی خب بزرگ ترش کرد اینهمه زحمت کشید تا خودشو به حد من و ثروت بابام برسونه الانم شده مدیر کل اونجا …
از خوشحالی بی اندازه منو وسط عروسی بلند میکرد میچرخوند …چندین اهنگ رو خود عرفان خوند و من رقصیدم ما مکمل همیم اون خواننده است و من رقاص البته در حدی که فقد برای خودمون با گیتار بزنه و بخونه و تو عروسیا بترکونه
مثل همیشه مثل بچه ها بغلم کرد و برد توی خونه هم زمان تا اتاق خواب گوشمو لیس میزد و گاز کوچولو میگرفت منم اه و ناله ام بلند شده بود آروم منو گزاشت روی تخت و داشت میخورد گفتم عرفانم نمیخوام انقد آروم با دختر کوچولوت برخورد کنی خشن و زوری بیشتر دوسدارم از همون ۱۵ سالگی که با عرفان آشنا شدم مدام دنبال سکس بودم اما عشق عرفان مانع شهوت اون میشد …لباس رو از تنم در آورد و لباس شب گلبه ای رنگ سکسیم پدیدار شد افتاد به جون سینه های ۷۵ و سفتم منم سعی میکردم از خودم دور کنمش کلا خوشم میاداا ولی دوسدارم از خودم برونمش چون هر چی اونارو دور میکنی حشری تر میشن پس انقد خودتونو به مردا اویزون نکنین بجاش با دلبری و لوندی کاری کنین به سمتتون بیاد همزمان قربون صدقه ام میرفت :اخ دختر کوچولوم دنیای من خانوم خونه قربون بدن سکسیت بشم دردونه با حرفاش هم خودمو خیس میکردم تمام بدنم رو بوسید و لیس زد رسید وسط پام با ولع لیس میزد و گاهی ک از میگرفت کوچولو رون هامو شورتمو با دندون دراورد و زبونشو هل میداد تو بهشت خیسم همزمان با موهاش ور میرفتم و جیغ میزدم بسه درد داره
مث گرگ های وحشی افتاده بود به جونم لباساشو که دراورد تازه دیدم چ گیر کلفت ک بلندی داره کارم ساخته است
تاحالا کیر ندیده بودم از نزدیک تو فیلمای پورن دیده بودم معمولا کلی عشق بازی کرد بعدشم پاهامو باز کرد اومد روم ولی وزنشو ننواخت روم لاغره ها ولی ۹۷ کیلوعه چون عضله است منم ک ۵۸ کیلو له میشدم روان کننده رو آورد و ریخت رو کسم و کیر خودش سرش که رفت تو جیغم رفت هوا طوری که حس میکردم لرزید خونه دستشو گرفت جلو دهنم نه برای این که همسایه ها متوجه میشن چون غیرتش اجازه نمیده اه و ناله امو بقیه بشنون یکم دیگه ک رفت اشکام ریخت طفلک مجبور شد تا نصفه جا کنه توش دیگه جا نداشتم انگار واقعا …
حس کردم ی مایع ریخت بیرون از من نمیدونم خون بود یا ارضا شدن شایدم هم زمان هر دو باهم بودن شروع کرد تلمبه زدن های آروم و کوچیک خوبه بهش گفتم خشن باش اینجوری بود ولی خب مراعات حال منو میکرد انقد درد داشتم که مرگو میدیدم انگار جیغام خفه میشد و اشکام بالشتو خیس کرده بود بعد حدودا بیست دقیقه که برام مرررگ بود داشت ارضا میشد فک کنم حواسش نبود تا ته کرد توش ک دستشو محکم تر از دفع های قبل گ

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:06


انگشتم رو لای چاک کصش گذاشتم و شروع کردم به مالیدن کصش . صدای آخ و اوخ فروغ حسابی در اومده بود و اونم همزمان کیر منو تو دستش بازی میداد . کم کم فروغ با مستی شهوت شروع کرد به حرف زدن و هی میگفت : جوووون قربون کیرم برم داداشی ، قراره با این اژدها جرم بدی ، فرزین کیرتو میخوام، دوسدارم منو حسابی بکنی ، آبتو میخوام و …
من دیگه تحملم سر اومد با این حرفهای فورغ آتش شهوتم گر گرفت روش خیمه زدم و کیرمو مالیدم به کصش و همزمان فروغ پاهاشو باز کرد و جمع کرد به طرف شکمش ، با عشوه ای دیوانه کننده گفت : داداشی یواش بذار توش ، کیرم خیلی گنده است ، جر میخورم ها ، این حرف فروغ عطش منو برای گاییدنش بیشتر کرد و سر کیرمو چند بار در شیار کص خیسش بالا پایین کردم و بعد به آرامی در سوراخش فشار دادم . لزجی کص فروغ باعث شد سر کیرم به راحتی داخل بره ولی کمی که فشار دادم تنگی کصش رو کاملا حس کردم ، چشما فروغ با یک حالتی از ترس در صورتش ، درشت شد و نفسهاش تند تر شد که حکایت از تحمل درد داشت ، فشار کیرم رو کمتر کردم و گفتم : شوهرت تو رو اصلا نکرده ؟ چرا اینقدر تنگی ؟ فروغ : عشقم من تنگ نیستم ، داداشم خیلی کیر کلفته ، تو کارتو بکن الان جا باز میکنه و این چراغ سبز به من جسارت داد تا با تمام قدرت فشار بدم و کیرم رو تا ته تو کص فروغ عزیزم جا کنم و صدای جیغ کوتاه اما بنفش فروغ فضای اطاق رو پر کنه . در همین حالت کیرم رو تو کصش ثابت نگه داشتم تا دردش کمی آروم بگیره و همزمان لبهای فروغ رو غرق بوسه های آبدار کرده بودم . منم در اثر لذت وصف ناشدنی از کص داغ و تنگ فروغ به زبون اومده بودم و عاشقانه های ناب در گوش فروغ زمزمه میکردم : خانمم دوستت دارم ، عاشقتم ، مرسی که منو به این ضیافت لذیذ مهمون کردی ، دلم میخواد هر لحظه بکنمت ، دلم میخواد دیگه مال خودم باشی … و فروغ میگفت : عشقم من همیشه مال خودتم ، نگران نباش ، هر وقت دلت خواست این کص برای تو آماده است و لحظه شماری میکنه ، کم‌کم کیرم رو به حرکت درآوردم و به آرامی عقب جلو کردم . صدای آخ و اوخ فروغ ترکیبی از درد و لذت بود ولی با تداوم تلمبه ها حس لذت غالب بر احساس درد میشد . اووووه عشقم اجیتو با… جرم بده ، این کص بفدای شوهر عزیزم ، خودم میشم جنده تو ، دیگه لازم نداری فکر کس دیگه ای باشی و … سرعت تلمبه ها بالا رفته بود و علی رغم درد زیر شکم ، احساس می‌کردم به لحظه اوج نزدیک میشم و این از صداهایی که بی اختیار از گلوم لابلای نفسهای تندم در می اومد معلوم بود . فروغ متوجه موضوع شد و پاهاشو به دور کمرم پیچید و گفت : آبتو میخوام ، دلم میخواد کنم پر از آب داغت بشه ، جنده تو سیراب کن از آب کمرت و با این حرفا دیگه به چیزی که میخواستم و ماه‌ها تجربه نکرده بودم رسیدم و با فشاری بی سابقه تمام کمرم رو توی کص عشقم فروغ خالی کردم و بی حال افتادم روش و نفسهام به بغل گوشش به تندی گوش و صورتش رو نوازش می‌کرد و فروغ هم مادرانه و سرمست از سکسی که داشتیم نوازشم می‌کرد و تو گوشم نجوا می‌کرد مرسی عشقم ، اگه بدونی زیر کیرت چند بار ارضا شدم ، مرسی که هستی …
و اینگونه بود که صفحه جدیدی از روابط بین منو تنها خواهرم باز شد..
ببخشید که طولانی شد . خوش باشید .
نوشته: سعید

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:06


از درد دل تا معاشقه

#خواهر_تابو

سلام . این خاطره به سال ۹۹ مربوط میشه . اون سال برای من پر از رنج و غم فراموش نشدنی بود . تازه یکسال از ازدواجم با سحر نگذشته بود که در حادثه تصادف جاده ای از دستش دادم . تابستان ۹۹ برنامه شمال داشتیم که قرار شد همسرم با پدر و مادرش و خواهرش اینا دو ماشینه برن و منم بخاطر کارهام شب حرکت کنم و به اونا ملحق بشم . من فرزین ۲۶ ساله ، قد ۱۸۵ ، ورزش کار ، حسابدار یکی از شرکت‌های وابسته به نفت که با سحر در سال ۹۸ ازدواج کردم . پس از فوت همسرم بلحاظ روانی بشدت به هم ریختم چون واقعا عاشق هم بودیم و با عشق ازدواج کردیم . این ماجرا باعث شدت چند ماه سر کار نرفتم و چون نیروی متخصص و کاری بودم مدیر شرکت حسابی حال و روز منو درک می‌کرد و همه جوره باهام کنار می اومد . اصل داستان من از اینجا به بعد هستش . من خواهر دوقولو دارم که خیلی با هم جور و وابسته هم بودیم . خواهرم سه سال زودتر از من ازدواج کرده بود و با یه بچه حسابی سرش مشغول کار اداری و خانه داری شده بود و دیگه کمتر همو می‌دیدیم یک یا دوبار در هفته . اما بعد از حادثه تصادف و فوت سحر ، من که خونه نشین شده بودم و حال و حوصله هیشکی رو نداشتم ، فروغ خواهرم بیشتر می اومد بهم سر میزد و واقعا تنها کسی که حضورش منو عصبی نمی‌کرد و بهم آرامش میداد فروغ بود . اون اوایل هر وقت می اومد، خودم رو تو بغلش می انداختم و زار زار گریه می کردم و او دلسوزانه با من اشک می‌ریخت و بهم دلداری میداد . بعد از حدود سه ماه و چند بار مراجعه به مشاور روانشناس خودمو جمع و جور کردم و دوباره برگشتم سر کار . تقریبا دیگه با موضوع از دست دادن سحر کنار اومده بودم . ارتباطم رو به صورت کامل با خانواده همسر مرحومم قطع کرده بودم . اونا رو مقصر حادثه میدونستم و تحمل دیدنشون رو نداشتم ، مخصوصا بخاطر اینکه بجز سحر من هیچکدوم از اونا آسیب جدی ندیده بودند . خلاصه کم کم با کار و ورزش خودمو مشغول گرده بودم ولی هنوز آثار افسردگی روم باقی مونده بود و زیاد حوصله جمع و مهمونی و اینجور چیزا رو نداشتم . تنها کسی که با روی باز من مواجه میشد فروغ بود . شوهر خواهرم پژمان هم از مهندسین نفت هستش و دائم در ماموریت کاری به شهرهای مختلف سر میزنه و اغلب اوقات فروغ و بچه اش تنها میشن . اون اوایل بیشتر فروغ می اومد و به من سر میزد ولی بعد از چند ماه با پیشنهاد فروغ و پژمان و بخاطر مشغله کاری خواهرم و همزمان رسیدگی به بچه شون ، شبایی که پژمان در ماموریت به سر می برد من میرفتم پیش فروغ و معمولا شبامون با درد دل کردن و صحبت از کار و بعضی وقتا بساط مشروب و قلیون سپری میشد . یه شب اسفند ۹۹ خونه فروغ بودم و چند می با هم زدیم و فروغ بحث ازدواج رو پیش کشید و اینکه تو هم بالاخره نیاز داری و باید برگردی به زندگی و از این حرفا . منم میگفتم حوصله ازدواج فعلا ندارم و سخته کسی مثل سحر بتونم پیدا کنم و از این حرفا که یواش یواش بحث کش پیدا کرد به سمت سکس و نیازهای جنسی . فروغ گفت یعنی تو اصلا هوس سکس و اینجور چیزا نمیکنی ؟ منم با کمی خجالت گفتم : چرا نمیکنم؟ ولی چاره چیه ؟ فعلا باید با همین شرایط بسازم . فروغ گفت : لا اقل با یکی رفاقت کن ، یا از این دخترایی که بیزینس میکنن بعضی وقتا برنامه بذار … من : آجی اینجور کیس ها رو از کجا باید پیدا کنم ؟ در ضمن من از اینجور آدما حالم به هم میخوره ، اینا اکثرا مریضی دارن و خطرناکن . فروغ : پس یجورایی خود ارضایی کن که نیاز جنسیت تامین بشه ، اینجوری که پیش میره اگه خالی نشی یجور دیگه مریض میشی . من : والا چند بار خواستم ولی همه خاطرات من با سحر بوده و هر وقت میخوام با یادآوری صحنه ای تحریک آمیز خودمو ارضا کنم همش خاطرات سحر ردیف میشن جلوی چشام و از حس و حال می افتم. فروغ : فیلم‌های پورن بذار ببین و با اونا خودتو تحریک کن . من : نمیدونم تا حالا نکردم ، شاید بعدا امتحان کردم . این صحبت ها همراه با اثر مشروبی که خورده بودیم باعث شد که کیرم کمی تکون بخوره و احساس کنم که میل به سکس دارم . فروغ هم که رو مبل راحتی به من تکیه داده بود به نظر می رسید وضعی مشابه من داشته باشه . چشماش کاملا خمار شده بودن . یهو فروغ گفت : میخوای الان یه فیلم بذارم ببینی ؟ منم با کمی خجالت گفتم : آخه … فروغ جسارتش بیشتر از من بود و دلش میخواست هر جور شده منو کمک کنه ، گفت : آخه بی آخه . من و تو که با هم رو دربایستی و اینجور چیزا نداریم . و ما شد یه فلش زد به تلویزیون و از فایلها یکی رو زد و فیلم شروع شد . دوتا سیگار هم روشن کرد و یکی رو داد دست من و نشستیم به تماشا. فیلمه لامصب از اون فیلم‌های فقط پورن بکن بکن نبود . یه فیلم بلند مفهومی و احساسی بود که روابط جنسی درون یک خانواده چند نفری رو به تصویر کشیده بود .

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:06


من دیگه کاملا تو حس رفت بودم و کیرم حسابی سیخ شده بود و نگو فروغ منو زیر نظر داره و خودش هم تحریک شده . دیدم یهو دستشو از روی شلوارک گذاشت رو کیرم و گفت : داداشی الان وقتشه حال بیایی … درش بیار و جق بزن … من در عین حالی که خیلی حشری شده بودم ادای خجالت درآوردم و ته دلم دوسداشتم فروغ برام این کارو بکنه . انگار که فروغ حرفای درون منو میشنید، بلافاصله گفت : باشه خودم کمکت میکنم و دست انداخت به شلوارکم که پایین بکشه و منم با بلند کردن باسنم کمک کردم تا راحت تر بتونه شلوارکم رو پایین بکشه . خلاصه کیرم رو کشید بیرون و گرفت دستش و یه کم بازیش داد . تو همون نگاه اول یه صدای اوووووووف درآورد و گفت : کیر دادشی ما رو باش . کدوم زنه که قربون این کیر نره ؟ راستش کیر من ۱۸ سانتی و کلفت هست و اون لحظه در بزرگترین حالت خودش بود . بعد شروع کرد به جق زدن برای من و با دستش تف دهنش رو می‌مالید به کیرم که خیس بشه و من فقط دستم روی شونه فروغ بود و به نرمی پشتش رو نوازش می‌کردم . بعد از چند لحظه نگاهی به چشمام کرد و با اون حالت خماری گفت : داداش با اجازه ، بدجور دلم خواست و بلافاصله سرشو آورد نزدیک و شروع کرد به لیس زدن سر کیرم . این صحنه و تماس لب و زبون فروغ با کلاهک کیرم بقدری برام تحریک کننده بود که بی آختیار یک آه از درون سینه ام خارج شد و فروغ سرشو بلند کرد و با شیطنت نگاهی به من انداخت و گفت : جووووون … آجیت بمیره و آه تو رو نبینه … هر چی آه داری از لذت و حال باشه … خودم حال دادشیمو خوب میکنم … و شروع کرد به ساک زدن … انصافا حرفه ای و خوب هم ساک میزد و اصلا دندون هاش تماسی با کیرم نداشتند نمیدونم چقدر ساک زد ولی یه لحظه دیدم بدون اينکه خودم متوجه بشم دستم از پشت رفته زیر شورت فروغ و باسن قشنگش رو دارم نوازش میکنم و بعضی وقتا هم فشار میدم . از فروغ بخوام بگم دختری بسیار جذاب و هیکلی رو فرم ، سنه های ۸۵ ، کمر باریک و باسن برآمده و سفت با قد ۱۷۶ . منو فروغ از بچگی اهل ورزش بودیم ولی فروغ بعد از ازدواج و بچه دار شدن کمتر تونسته به ورزش خودش برسه و بیشتر در خونه ورزش سبک میکنه . فروغ من یه چهره معصوم و قشنگ و دوستداشتنی داره که شکل لبهاش طوریه که انگار دائم در حال تبسم هست و این زیبایی اونو چند برابر کرده . من که دیگه تو حال خودم نبودم یه دستم کون فروغ رو ماساژ میداد و دست دیگر رو هم از یقه گشاد تیشرت اون داخل کردم بردم زیر سوتین ، البته کمی سخت بود به خاطر حالتی که فروغ داشت ولی بلافاصله کمی خودشو نزدیک تر کشید و با تغییر وضعیت باعث شد براحتی دستام به سینه های ناز و بلورین فروغ برسه و یکی از ممه هاشو تو مشتم بگیرم و فشار بدم . با اولین فشار سینه اش ، فروغ هم آه شهوتناکی کشید و منم شیطنتم گل کرد و عین خودش گفتم : جووووون ، نبینم آجی قشنگ من آه بکشه مگه از سر لذت و شهوت … هر وقت داغ کردی بگو خودم ممه هاتو بمالم … یه لحظه سرشو بلند کرد و با لبخند شیطنت آمیزی تو چشمام نگاه کرد و گفت : فقط ممه ها ؟؟؟ حالا حالا انگار با این گرز گران کار داریم … من : اون گرز فدای تو بشه ، هر کاری داشتی بگو خودش انجام بده ، باورم نمیشد که اینجوری داشتیم با هم حرف میزدیم ، تا حالا سابقه نداشته ولی هر چی بود زیر سر مشروب و حس شهوت عمیقی بود که اون لحظه ایجاد شده بود . در عین حال که ساک زدن فروغ خیلی بدام لذت بخش بود ولی زیر شکمم یجور احساس درد میکردم که باعث شده بود آبم نیاد ، یعنی اون درد نمیذاشت به اوج برسم و ارضا بشم . موضوع رو به فروغ هم نمیگفتم چون میترسیدم این حال و هوای شهوت انگیز از سرش بپره ، بعد از چند دقیقه ساک زدن فروغ سرش بلند کرد و نشست و رو به من گفت : ماشالا چه کمری داره داداشی ما … الان برای پژمان این ساک رو میزدم خیلی وقت پیش با آبش دهنمو پر کرده بود ولی برای تو باید فکر دیگه کرد . بعدش بلند شد و دستمو گرفت و گفت بیا ادامه کار رو باید تو اطاق خواب برات حلش کنم و منو با خودش کشوند برد به سمت اطاق خوابشون … منم که کاملا مسخ زیبایی بی نظیر فروغ و اسیر شهوت وصف ناپذیر خودم شده بودم و توان هیچ مخالفتی رو نداشتم که هیچ ، انگار تو کونم عروسی بود که زودتر کص خواهرم رو فتح کنم ، چیزی که در طول عمرم تا اون لحظه بهش حتی فکر هم نکرده بودم . فروغ عزیزم با دستهای خودش لختم کرد و بعدش لباسای خودشو درآورد دوتایی روی تخت دونفره تو آغوش هم دراز کشیدیم و لبهامون به هم گره خورد ، با ور نمیکردم یکروز بتونم اینگونه عاشقانه و پرحرارت با فروغ عشقبازی کنم و لبهای همو وحشیانه بخوریم . در حین لب بازی یک دستم روی یکی از ممه های فروغ بود و حسابی فشار میدادم ولی بعدش با سرعت دستم به سمت پایین لیز خورد بین پاهاش قرار گرفت ، در اين لحظه فروغ پاهاشو برام باز ورد و دست من برای اولین بار با کص خیس فروغ تماس پیدا کرد . واااای چه لحظه دیوانه کننده ای بود برام .

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:06


كيرش مي كشيدم. علي با يه آه ديگه سرمو نگه داشت و آبش اومد. ابش با فشار مي ريخت ته حلقم، ميخواستم برم عقب ولي سرم گرفته بود و نميذاشت. انگار ابش تمومي نداشتو چند بار ميومد انگار شليك مي شد. من ديگه نتونستم تحمل كنمو شروع كردم به سرفه كردن. دهنم پر آب سفيد و گرمش بود كه با سرفه يه مقداريش ريخت روي تيشرت و شلوارم.


يه كم گذشت من رو زمين نشسته بودم و روم نمي شد به علي نگاه كنم. علي بالا سرم وايساده بود و من رو با دهن پر از ابكير نگاه مي كرد! بعد شلوارشو داد بالا، نفس نفس مي زد.
نشست كنار منو از تو نايلونِ وسايلش يه لباس به من داد كه صورتمو پاك كنم. سه چار دقيقه اي گذشت تا دوستش زنگ زد كه دم دره.


نيم ساعت يا شايدم چهل و پنج دقيقه گذشته بود! فكر كنم علي دروغ گفته بود كه دوستش زود مي ياد تا ما بر نگرديم بالا. نمي دونم به هر حال بلند شديم و همو بغل كرديمو خداحافظي كرديم. گفت كه بهم زنگ مي زنه. من نميدونستم بايد چي بگم. 
مي خواستم بگم: به همين راحتي؟ هيچ حواست هست كه ما الان چي كار كرديم؟ از دستش عصباني بودم ولي چيزي نگفتم.


علي رفت و منم رفتم بالا، همه خواب بودن، واسه محكم كاري ژاكت علي رو انداختم رو تيشرتم كه معلوم نشه خيسه. رفتم تو اتاقمو ولو شدم رو تختم. باور نمي شد با يه پسر، اونم علي، ازين كارا كردم. گذشت و گذشتو علي بهم زنگ نزد.


از خودم بدم اومده بود كه بهش اجازه داده بودم باهام اين كارو كنه. ولي از اون بيشتر، ناراحت بودم كه از كارش لذت بردم. تا مدت ها كلافه بودم كه يعني واقعا منم از اون دختراي خرابيم كه كنار خيابون وايميستن؟ با هيچ كسي درد دل نكردم تا بهم بگن بابا دختر ١٥ ١٦ ساله ي درگير بلوغ تحت تاثير هورموناش، حالا اگه يه اجازه اي داده كه دنيا به اخر نرسيده.
خيلي بهم سخت گذشت اون دوران، ولي از اينا بگذريم... شايد اگه اونقدر قوي بودم كه جلوشو ميگرفتم، اون دوران، مخصوصا زمان كنكور، طور بهتري مي گذشت.

پایان

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


داستان اولين شيطونيم بر ميگرده به چار سال پيش وقتي پسرخالم علي براي مسابقات شنا اومده بود بابل خونه ي ما.


چن روزي خونه ي ما بود و منم ازين دختر دوم دبيرستاني هاي تو كف بودم و خيلي ازش خوشم ميومد. ٢٣ سالش بود، با يه هيكل خيلي سكسي و قيافه ي خوشگل ، ولي خيلي مغرور و با وقار. اون مدتي كه اينجا بود من همش بهش فكر مي كردم و مي خواستم با هم دوست شيم. ولي با اين وجود از وقتي كه من دبيرستاني شدم، ما زياد صميمي نبوديم و خيلي كم با هم حرف مي زديم. من همش بهش زل ميزدم و تا ميديدم داريم چشم تو چشم ميشيم رومو بر ميگردوندم. بعضي وقتا حس مي كردم اونم زير چشمي منو ديد مي زنه. منم خوشم ميومد الكي خودم و به يه كار ديگه مشغول مي كردم. ولي كارامون به همين نگاها محدود بود.


تا اينكه مسابقات تموم شد و اون وسايلشو جمع كرده بود كه برگرده شهرشون. بعد از نهار بود كه قرار شد يكي از آشناها بياد دنبالش ببردش ترمينال، گفت ميرم دم در تا طرف بياد، از همه خداحافظي كرد، من باهاش رفتم پايين تا تو بردن وسايلش كمكش كنم.


بالاخره مي تونستم باهاش تنها باشم، حتي چند دقيقه، ولي بازم كلي خوشحال بودم. تو آسانسور دلم مي خواست بغلم كنه بگه زود بر مي گرده. ولي كلمه اي باهام حرف نزد. به نظر عصبي ميومد. لالن بعد سالها فكر مي كنم كه بايد از همين حالش متوجه ميشدم چه برنامه اي داره...


رسيديم پايين ديديم هنوز دوستش نرسيده بود. علي زنگ زد بهش يارو گفت براش يه كاري پيش اومده يه ربع ديگه ميرسه. خلاصه علي وسايلشو گذاشت روي پله هاي پشت آسانسور سمت حياط خلوت. وقت خداحافظي بود. 
بهش گفتم: زود دوباره بياي پيش ماها.
يه لبخندي زد و گفت: باشه حتما. 
بعد خم شد كه بوسم كنه، دل تو دلم نبود، دستم گذاشتم رو شونه هاش و گونه شو بوسيدم. حين همين بوسه ي معمولي علي سرشو كج كرد و آروم لبشو گذاشت روي لبام.


با دست راستش سرمو گرفته بود و دست چپش رو كمرم بودو منو فشار مي داد به خودش.
اصلا باورم نمي شد داره چي كار مي كنه. كلي ذوق كرده بودم و حس خيلي خوبي داشتم، بعد اين همه مدت بالاخره همو مي بوسيديم. حسابي داشتم تحريك مي شدم. خدارو شكر مطمئن بودم ساعت ٣ بعد از ظهر كسي سمت حياط خلوت نمياد و مامان اينا هم بعد نهار مي خوابن.


تو همين فكرا بودم و خودم رو تو بغلش شل كردم كه آروم سرشو خم كرد سمت گردنم و شروع كرد گردنمو بوسيدن. ته ريشش ميرفت تو گردمو ديوونم مي كرد، قشنگ احساس مي كردم كسم داره خيس ميشه. اولين بار بود يه پسري با من اين كارا رو مي كرد. اونم كي علي يي كه تا حالا چندين بار برا خودم خيالبافي مي كردم كه فقط بوسش كنم!


زبونشو مي كشيد روي گردنم، خيلي تحريك شده بودم، ولي بالاخره ترس اينكه صدامون به گوش همسايه ها برسه بهم غلبه كرد. از طرف ديگه نمي خواستم دفعه ي اولم با كسي كه انقدر دوسش دارم تو پاركينگ باشه! اونم قبل رفتش واسه مدت ها. واسه همين يكم خودمو كشيدم عقبو آروم بهش گفتم: علي ديگه بسه.
گفت: چرا عزيزم؟
اولين بار بود كه يه پسر كلمه ي عزيزم رو بهم مي گفت. آخ كاش الان ازم مي خواست كه دوست دخترش باشم. از ته دلم اينو مي خواستم.
يكم نگاش كردمو گفتم: همسايه ها مي فهمن!


برم گردوند و پشتمو چسبوند به خودش، از پشت بغلم كردو در گوشم خيلي آروم گفت: هيشكي نميفهمه خوشگلم.
باز شروع كرد گردمو بوسيدن و ليس زدن. يه دستش روي شكمم بود، اون يكي رو كه رو شونم بود آروم آورد پايين و گذاشت روي سينم و شروع كرد مالوندن. محكم فشار ميداد سينم رو و منو بيشتر تحريك مي كرد، داشتم ديوونه مي شدم.


از يه طرف نمي خواستم ديگه هر كاري خواست باهام بكنه! از طرف ديگه تو عمرم تا بحال اين جوري نشده بودم! كاملا شرتم خيس بود! علي با هر دو دستش سينه هامو گرفت و ميمالوندشون! منم دستم روي دستاش بود سعي مي كردم دستاشو از روي سينه هام بردارم ولي ته دلم خودمم ميخواستم بيشتر حسشو تجربه كنم.


علي همين طور گردنو گوشامو مي خورد. نمي تونستم تصميم بگيرم كه بهش بگم ديگه نكنه، يا يكم ديگه حال كنم! اون ثانيه هارو قشنگ يادمه! يادمه به خودم مي گفتم بذار يه ذره ديگه بماله، بعد ديگه بسه. يا يكم ديگه ماچم كنه بعد بهش مي گم تمومش كنه.
تو همين فكرا بودم كه از پشت كيرشو چسبوند به پشتم و شروع كرد بالا پايين كردن.
من خيلي ترسيدم. تا حالا كير پسرارو نديده بودم از نزديك. حالا علي كيرشو چسبونده بود بهم! خودمو يكم ازش جدا كردم و گفتم: علي نكن الان يكي مياد! 
دست چپشو از رو سينم بر داشت گذاشت رو دلم من رو دوباره چسبوند به خودشو گفت: هيس هيشكي نمياد!


اصلا گوشش بدهكار نبود! كيرش سفت سفت شده بودو عين ديوونه ها سينمو مي ماليد! دستشو آروم برد زير تيشرتم! تا دستش خورد به پوست شكمم باز كسم خيس تر شد! ديگه حتي نمي تونستم وايسم! دستشو آورد بالا و از زير سوتيين سينمو گرفت و شروع كرد مالوندن! خيلي محكم مي ماليدو فشار ميداد، منم خيلي خوشم ميومد. دوباره كيرشو به پ

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


شتم فشار داد و من باز اعتراض كردم و گفتم: علي تو رو خدا.


ولي اين دفعه دروغي بود. اين دفعه مي خواستم ادامه بده. حتي خودمو يكم دولا كردم كه كيرش بيشتر بخوره بهم. اون دستش كه هنوز روي لباسم بودو آروم آورد پايين و برد سمت كسم. يكم روي رونم دست كشيد و بعد كاملا گذاشت روي كسم و فشار داد. داشتم ديوونه مي شدم. دستشو آورد بالا و خواست بكنه توي شلوارم. اولش مقاومت كردم ولي هم كار من ازين حرفا گذشته بودم، هم اون ديگه هيچي حاليش نبود.


اروم از كش شلوار و شرتم رد شد. دستشو روي پوستم اروم كشيد و رفت پايين. پاهامو به هم فشار ميدادم تا دستش نخوره فكر كنه من اين كارم. دلم مي خواست اينجوري به نظر بياد كه اون به زور داره به كسم دست ميزنه. يكم با بالاي كسم بازي كرد بعد با يه لحن خيلي جدي گفت: پاهاتو باز كن. گفتم نه علي بسه. با لحن جدي تر گفت: مگه با تو نيستم؟


خيلي زود تسليمش شدم، پاهامو يكم باز كردم، دسشو برد پايين و انگشتشو لاي كسم گذاشت و فشار داد. اون قدر از اينكه يه پسر به زور از پشت منو گرفته و داره دستماليم مي كنه تحريك شده بودم كه تا دستشو روي چوچولم گذاشت ناخوداگاه شروع كردم به لرزيدن. تموم عضلاتمو سفت كردم و پاهام شروع به لرزيدن كرد. اين دفعه آب بيشتري از كسم اومد. اين اولين ارگاسم عمرم بود. علي فهميد و در گوشم گفت جوووون. من تو خلسه بودم و نمي تونستم وايسم. زانو زدم رو زمين و علي پشت من نشست. ديگه چيزي واسه پنهان كردن نداشتم، كاملا فهميده بود كه ارضام كرده . اگه از لرزيدنم معلوم نميشد، كسم كه خيس بودن
ش ديگه از رو شلوارم هم ديده مي شد، دستمو رو مي كرد.


دستش كه هنوز كسم رو فشار مي داد شروع كرد آروم تكون دادن. دنبال چوچولم مي گشت. نوك انگشتش كه بهم خورد يه لذت فوق العاده اي تمام وجودمو پر كرد. سرمو برگردوندمو بهش گفتم دارم مي ميرم. نمي خواستم فكر كنه كه من دختر بديم. يه صدايي فكرم ميگفت اخه دختر خراب بهش بگو در بياره دستشو مگه دوست پسرته كه اجازه دادي به اونجاهات دست بزنه؟


تو همين فكرا بودم و تا مي خواستم تصميم بگيرم كه تمومش كنم، لبمو بوسيد و دستشو فشار داد روي چوچولم و شروع كرد به ماليدن. چيزي نگذشت تا احساس كردم دوباره دارم اونجوري ميشم. نميتونستم جلوي خودمو بگيرم، دستمو گذاشتم روي شلوارم و از روي شلوار دستشو به چوچولم فشار دادم. ارگاسم بعدي با فشار بيشتر از دفعه ي قبل داشت شروع مي شد، چند ثانيه بعد خودمو تند تند تكون دادم و دوباره ارضا شدم. دوباره همون لرزيدن پر از لذت شروع شد و كسم خيس خيس شد. علي يه كم بي حركت موند و دستشو از توي شرتم درآورد و بلند شد. اومد جلوي من وايساد. يه نگاه به من بي رمق انداخت. كاملا تو خلسه بود
م و علاوه بر شرتم ، شلوارمم خيس بود و آثار ارگاسم هام معلوم مي شد. كير علي و ديدم كه هنوز كاملا سفت داشت شلوارشو سوراخ مي كرد.


علي به كيرش اشاره كرد و گفت: درش بيار.
دستامو بردم بالا و شلوار ورزشي و شرت مشكيشو دادم پايين. كيرش خيلي بزرگ بود و اصلا مو نداشت، اولين بار بود از نزديك مي ديدم ولي اصلا بدم نيومد. علي گفت: دهنتو باز كن. بدون اينكه كلمه اي حرف بزنم نوك كيرشو گذاشتم روي لبام. حس كنجكاوي و شهوت باهم قاطي شده بود و كاملا از علي اطاعت مي كردم.


دستاشو گذاشت روي سرم و شروع كرد به عقب جلو كردن. كيرش رو تا جايي كه مي شد مي كرد تو دهنم. چن دفعه نزديك بود سرفم بگيره بهم گفت از دماغت نفس بكش و كيرشو تو دهنم نگه داشت. كم كم عادت كردم، لبام روي پوست كيرش جلو عقب ميرفت و دوباره تحريكم مي كرد. علي با لحن جدي دستور مي داد. مي دونست كه ديگه هيچ اعتراضي نمي كنم. گفت تو چشاش نگا كنم. همين كارو كردم. گفت: جوووون دوست داري كيرمو مي كنم تو دهنت؟ واقعا دوس داشتم هر كاري بخواد باهام بكنه، پلك زدم كه يعني بله.. دوباره گفت: جوووونم خالم ميدونه كير داره تو دهن دخترش عقب جلو ميره؟ تا تهشو بايد بخوري. اينو گفتو سرمو به طرف خ
ودش كشيد. كيرش تا ته حلقم رفت و چشمام پر اشك شد ولي اعتراضي نكردم.


كيرشو دراورد. يه پاشو روي شونم گذاشت و گفت تخمامو بخور. با دستم كير خيس علي رو گرفتم و سرمو خم كردم . زبونمو دراوردم و تخماشو ليس زدم. اصلا مو نداشت، شور بود مثل كيرش. دهنمو باز كردم و كردمشون تو دهنم. آهش بلند شد. وقتي زبونمو مي كشيدم روي تخماش بيشتر موهامو چنگ مي زد.


دستم رو از روي كير سفتش برداشتو هر دو تا دستم رو گذاشت روي كونش. كونش سفت و عضله اي بود و خيس بود از عرق. خودش با دستش كيرشو گرفته بود و با دست ديگش منو به سمت تخماش فشار مي داد. باز خيس شده بودم از اين كه مي ديدم داره ارضا ميشه تحريك ميشدم. اين كه من مي تونم يه پسرو ارضا كنم برام جديد بود و بهم لذت مي داد. سرمو از روي تخماش برداشتو دوباره كيرشو تو دهنم كرد.


ناخونامو روي كون سفتش كشيدم. باز آه كشيد و خوشش اومد. مي دونستم ديگه آخراشه، كونشو چنگ ميزدمو زبونمو روي

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


پشت بهم خوابید منو کشید سمت خودش و پتو داد روی جفتمون دوباره خوابم برد بعد یکی دو ساعت گوشیش زنگ خورد عمو پرسید که چیزی نمیخواد تو راه بگیره گوشیو که قطع کرد ۵ دقیقه دیگه توی بغل هم بودیم بعد پاشدم رفتم توی اتاقم لباسامو پوشیدم شب شام رو خوردیم عمو که رفت خوابید اومد پیشم دراز کشیده بودم اومد سرشو گذاشت روی سینم و چشاشو بست.
عاشقتم بانوی من :)

پایان

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


خودم میتونم فقط پشت زانوم یکم سخته واسم که به عمو میگم‌اگه حوصله داشت برام ماساژ بده
+: خب چه کاریه منکه بیکارم میتونم براتون انجام بدم عمو رو که میشناسید فکر نکنم انجام بده اگرم انجام بده سرسری انجام میده اون نتیجه واقعی رو نداره
-: اره خودمم میدونستم ولی خواستم یه تعارف کرده باشم ^_^
+: قرار شد با هم دوست باشیم دیگه؛ وسایلشو دارید انجام بدم براتون؟
-: الااان؟
+: اشکالی داره؟
-: ن ن نه خب میگم بزار فردا که من برم دوش بگیرم که پمادش راحت تر جذب شه
+: گفتم خب باشه پس
خودمم یادم نبود که دیدم با یه حوله دور سرش در زد اومد داخل امیرجان دستت آزاده بیای پشت پامو ماساژ بدی
+:اره احتما الان بیام؟
-: صبر کن من بقیه جاهارو ماساژ میدم هرجا دستم نرسید میگم شما بیای
+: خب چه کاریه دیگه همشو ماساژ میدم شما دیگه الکی خودتو تو زحمت نندازی
از جام پاشدم رفتم سمش پمادو گرفتم گفتم بریم تو اتاق شما؟
هیچی‌نگفت گفتم اگه راحت نیستین میخواین‌ انجام ندم گفت نه آخه رونامم باید ماساژ بدین گفتم شاید دوست نداشته باشین
+: این چه حرفیه بانو جاان بفرمایید شما منم الان میام برم دستامو بشورم
-: دستکش دارم‌نیاز نیست
+: با دستکش که نمیشه بدون دستکش راحت تره شما برید منم میام
با یه شرت سفید با توپ توپای قرمز زیر نور چراغ خواب، دمر خوابیده بود رفتم داخل گفت میشه چراغو روشن نکنی خجالت میکشم گفتم چشم رفتم نشستم روی ساق پاهاش جوری که بهش فشار نیاد گفتم شروع کنم یه سر تکون داد و چیزی‌ نگفت پاشدم و پایین تر نشستم از مچ پاهاش شروع کردم به ماساژ دادن گفت اونجا نیاز نیست امیر گفتم اشکال نداره پیشگیری بهتر از درمانه خندید و دیگه چیزی نگفت آروم آروم تا پشت زانوش اومدم بالا اون یکی پا رو هم ماساژ دادم و اومدم بالا آروم آروم رون هاشو ماساژ میدادم با اینکه لاغر بود ولی خیلی خوشگل و خوش تراش بودن پاهاش تا مرز شرتش ماساژ دادم خیلی داغ کرده بودم صدای نفساشو میشنیدم آروم دستمو بردم زیر شرتش یکم که جلو رفتم دستشو گذاشت رو دستم و گفت امیییر سرمو بردم کنار گوشش جوری که تحریکش کنم گفتم پیشگیری بهتر از درمانه یه بوس از گردنش کردم دستشو شل کرد از زیر شرت باسن نرم و لاغرشو ماساژ میدادم شرتشو آروم از پاش در اوردم خیسی کصش شرتو به پاش چسبونده بود جداش کردم و شرتشو در اوردم خیلی سریع شلوار و شرتمو با هم در اوردم و نشستم روی پاش لختی پامو که حس کرد یه آه کشید و شل شد لباسشو آروم در اوردم سوتین نبسته بود تیشرتمو در اوردم و کامل خوابیدم روش کیرم روی چاک کونش قرار گرفت لرزید و خودشو سفت کرد آروم گوششو خوردم و سرشو چرخوندم لبامون تو هم قفل شد سر کیرمو گرفتم و خیسی کصشو حس کردم لبامو گاز گرفت و تکون نمیخورد آروم سرشو کردم داخل من کص باکره هم کردم ولی هنوز داغ تر و تنگ تر از اون کص توی زندگیم ندیدم خیلی سخت فرو میرفت لبامو ول کرد سرشو روی بالشت گذاشت و فقط آه و ناله میکرد ولی هیچ مقاومتی نشون نمیداد درش اوردم کللی تف مالیش کردم و دوباره فرو کردم داشتم آتیش میگرفتم با تمام توانم توی کصش تلمبه میزدم سرشو توی بالشت فشار میداد و فقط جیغ میکشید فقط تلمبه میزدم و به هیچی فکر نمیکردم دلم میخاست تا آخر عمرم همونجوری بمونم بعد ۵ دقیقه با تمام فشار آبمو توی کصش خالی کردم و همونجوری روش خوابیدم حدود نیم ساعت چهل دقیقه توی همون وضعیت خوابم برد وقتی بیدار شدم کیرم از کصش اومده بیرون اومده بود و چند قطره از آبم روی کصش بود از روش پاشدم و تمیزش کردم خواب خواب بود میدونستم عمو تا ۲ ۳ ساعت دیگه نمیاد بغلش کردم بیدار شد ازم یه لب گرفت

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


و گشادی که زن عمو میپوشید تقریبا هیچ امیدی نداشتم تا وقتی که بحث خوابگاه شد عمو که یه بازنشسته تقریبا ۷۰ ساله بود کلا تو چرت بود حرفش حرف زن عمو بود و زن عمو هم گفت امیر چرا پیش ما نمیمونی ما که ۲ تا اتاق خالی داریم فقط هم منو عمو هستیم غذا هم که من برات درست میکنم عموت که یا بنگاه پیش رفیقاشه یا خوابه منم از تنهایی در میام من که از خدام بود مخالفتی نکردم و بعد از کلی تعارف با مامانم اونم قبول کرد که من خونه عمو بمونم.
یروز که صبحش کلاس نداشتم بیشتر از حد معمول خوابیدم پاشدم که برم دستشویی دستگیره رو که گرفتم از در کناری که حموم بود زن عموم سریع پرید بیرون که سریع بره توی اتاقشون با دیدن من خشکش زد یه نگاه سریع به دوتا سینه کوچولو ولی خیلی سفیدش انداختم و یه نگاه به اون کص بی مو و لاغرش که شبیه هسته خرما بود، برگشت داخل حموم و هیچی نگفت من فقط گفتم ببخشید گفت فدای سرت میشه از داخل کشوی اتاقم برام حوله بیاری آدرس کشو رو داد رفتم بیارم که گفت ولش کن امیر از فلان کشو برام لباس زیر میاری مرسی کشو رو باز کردم بالای ۲۰ مدل شرت و سوتین ست کنار هم بود و یه دونه اسپری تاخیری هم لا به لاشون بود گفتم زن عمو کدومو بیارم گفت فرق نداره هرکدوم دوست داری یکم زیر و روش کردم و یه ست مشکی واسش بردم وقتی از دستم گرفت یه نگاه به شلوارم کرد و با یه لبخند درو بست وقتی نگاه کردم دیدم امیرَک داره خودنمایی میکنه
از اون روز نخ دادن بین منو زن عمو شروع شد شلوار سنبادی تبدیل به شلوارک شد لباسای گلو گشاد جاشو به تاپ و تیشرت داد یروز در زد و با یکم میوه اومد داخل اتاقم
گفت: امیر عمو که صبح تا شب بنگاهه خونه نیست اگه دوستی داخل دانشگاه پیدا کردی و میخای بیاریش خونه به من بگو منم یکی دو ساعتی میرم بیرون تا تو راحت باشی منظورشو فهمیدم
گفتم: نه مرسی زن عمو من دوستای من در حد دانشگاهن فقط
-:یعنی میخوای بگی جذابی مثل تو دوست دختر نداره

: والا شهر خودمون که بودم بودن یه چند نفری ولی اینجا که اومدم فعلا قصدشو ندارم
-: چراا خوبه که آدم یکیو داشته باشه باهاش صحبت کنه درد و دل کنه نیاز هاشو برطرف کنه
+: الان شما با عمو درد و دل میکنید؟ عمو که هیچوقت خونه نیست اگرم باشه که خوابه
-: از من که گذشته دیگه این حرفا عموتم دیگه سنش بالا رفته و زیاد اهمیت نمیده
+: یعنی میخواین بگین شما دیگه نیاز به درد و دل کردن با کسی ندارید
-: خب چرا ولی چاره چیه چند ساله که ساختم با این تنهایی
+: شما گفتید امیر بیا اینجا که من از تنهایی در بیام پس اگه درد و دلی و کاری هست خب به من بگید منم مطمئن باشید اگه نیاز به صحبت کردم با کسی و درد و دل کردن باشه اولین نفر میام پیش شما قبول؟
-: باشه :) چایی میخوری برات بیارم امیر مهربونم
دلم ریخت چشمام داغ شد همون حسی که با فکر کردن به خاطرات بچگیم بهم دست داد
+: نه مرسی زن عمو
-: حالا که قراره با هم دوست باشیم بهم بگو بانو ( اسمشه)
+: چشم بانوی مهربونم :)
بخاطر پادردش فیزیوتراپی میرفت داشتیم صحبت میکردیم که گفت میتونی داخل اینترنت ببینی نزدیک به ما کجا دیگه فیزیوتراپی هست گفتم چرا مگه همین سر خیابون نمیرید شما گفت چرا ولی چند جلسس که یه پسره اومده دوست ندارم دست مالیم کنه منظور داره رفتاراش با اینکه با دستکش ماساژ میده ولی حس خوبی بهم نمیده خودمو غیرتی نشون دادم میخواین برم منظور دار باهاش رفتار کنم پرید پیشونیمو بوسید و نشست سر جاش
مرسی مهربونم نیاز نیست دیگه پیششون نمیرم فعلا خودم ماساژ میدم تا جاییو پیدا کنم
+: میخواین من براتون انجام بدم؟
-: نه مرسی نیاز نیست عزیزم

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:05


زن عمو


#زن_عمو #خاطرات_نوجوانی

با هزار عربده دست و پامو گرفتن که ختنه ام کنن ۶ ۷ سالم بود
وقتی برگشتم خونه کللی آدم داخل خونه بود این حجم از بزن برقص برای یه کیر بریده رو درک نمیکردم چند روزی که از افتادن حلقه دور دودولم گذشته بود رفته بودیم مسافرت خونه عموم زن عموم که خودش کارمند سابق مرکز بهداشت بود و مثل اینکه از ختنه و اینجور مسائل سر در میورد جلوی همه شلوار منو کشید پایین و ی برسی دقیق کرد و اعلام رضایت کرد
عصر که از خواب بیدار شدم تمام اعضای خانواده همراه عموم رفته بودن بازار و منو زن عمو داخل خونه بودیم بعد اینکه از جام پاشدم بعد کللی قربون صدقه زن عمو بهم گفت که برم دستشویی و جیش کنم و دودولمو کامل بشورم و بیام که میخواد برسیش کنه منم بدون کلمه ای حرف ۳ ۴ بار با مایع دستشویی امیر کوچولو رو شستم و رفتم پیش زن عمو کامل با دستمال خشکش کرد و شروع کرد به حرف زدن راجع به ختنه و اتفاقات بعدش و گفت باید یه کارایی بکنم‌ که بزرگ شدی فلان بشه و اینا منم که از خجالت در و دیوار رو نگاه میکردم ک ی لحظه خیسی و داغی دهن زن عمو رو حس کردم یکم دودولمو مکید و نگام کرد و منتظر واکنش بود منی که کلا ۲ ۳ بار زن عمو رو دیدم بودم حتی از خجالت توی چشماش هم نگاه نمیکردم چه برسه به اعتراض کردن خندیدو گفت باید مطمئن بشم کارشو خوب انجام داده یکم دیگه خوردو بعد گفت به کسی چیزی نگیا بعدشم کللی خوراکی برام اورد و گذشت من که کلا درکی از این موضوع نداشتم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده تا چندین سال به زندگیم ادامه دادم و کلا فراموش کردم این موضوع رو
گذشت از اون روزا چندسالی من شده بودم یه پسر ۱۷ ساله با قد نسبتا بلند و هیکل خوب یک روز والیبال بودم و یک روز استخر که هیکلم رو مدیون این دوتام پیش آبجیام‌ که بزرگ تر از خودمن نشسته بودم و خیلی اتفاقی شنیدم که دارن راجع به پسر همسایمون که به مامانش تعریف میکرده زن عموی فاطمه اینا( آبجیم) همیشه دودول منو با دست فشار میده صحبت میکنن و میخندیدن از اونجایی‌ که با هم خیلی راحت بودیم داستانو پرسیدم گفتن که عمو اینا وقتی که شهر ما زندگی میکردن زن عمو همیشه با پسر بچه ها ور میرفته جوری که توی محل کسی جرعت نمیکرده با پسر عموهام همبازی بشه من که خاطره بچگیامو فراموش کرده بودم یهو یادم اومد چه اتفاقی افتاده بود با فکر کردن به اون روز چشمام خمار میشد و کل بدنم داغ میکرد منی که از نظر جنسی تامین بودم با فکر کردم به کص و کون یه زن ۵۰ ساله کلا بهم میریختم جوری که حتی توی سکس با یه دختر ۱۸ ساله هم سینه های نسبتا شل و کوچیک زن عمو رو تصور میکردم هیچوقت از ذهنم بیرون نمیرفت به خاطر شغل بابام زیاد نمیتونستیم مسافرت بریم و شاید ۶ ماهی یبار عمو اینارو میدیدم چون حدود ۳۰۰ کیلومتر با ما فاصله داشتن و پسرعموهامم همه شون سر خونه زندگیشون بودن دلیلی نبود که من بخاطرش خودمو برسونم به زن عمو که شاید بتونم یکم این آتیشی که ۱۰ سال زیر خاکستر بوده و حالا روشن شده رو خاموش کنم مدتی بود که شعله هاش کم شده بود ولی هنوز موقع خودارضایی یا سکس تصورش میکردم کنکور که دادم و نتیجه ها که اومد توی یک دانشگاه خوب توی شهر عموم اینا که مرکز استان هم بود قبول شده بودم شعله ها با دیدن اسم شهر بیشتر شدن انگیزم برای رفتن به دانشگاه ده برابر شد منو مامانم برای کارای دانشگاه و خوابگاه رفتیم خونه عموم اینا تیپ و هیکل زن عمو جوری بود که اصلا نمیشد دیدش زد همیشه یه شلوار سنبادی گشاد پاش بود که به اون بدن لاغرش اجازه خودنمایی نمیداد و سینه هایی که اگه زیر دستمال کاغذی هم بودن به چشم نمیومدن چه برسه به لباس های گل

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


ینم میتونم بچه رو قانع کنم چیزی ب باش نگه.
تو چند ثانیه همه چیز خراب شد
اصلا دوست نداشتم برم
تا روشن شدن هوا تو پارک موندم و بعدش با اتوبوس برگشتم
از اون روز من دیگ نتونستم به شیرین برسم.چندباری باهم حرف زدیم گفت دیگ نمیتونه با من باشه .
می‌گفت قسم خوردم اگ بچه با باباش چیزی نگه اونم رابطه رو قطع کنه و الآنم سر قسمش مونده.
ولی همچنان شیرین عشق رویای منه…
نوشته: فرهاد

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


۱۲ سال در انتظار زن دایی


#زندایی

سلام به همه
من سالهاست سایت شهوانی رو دنبال میکنم و بیشتر داستان‌هاش میخونم واقعی و فیک هم مشخصه واقعا.معلومه کی دروغ میگه .
میخام یکی از داستان‌های خودم براتون بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد و داستان‌های بعدیم بنویسم.
من در حال حاضر فرهاد(مستعار)۳۰ ساله …
سال ۸۵ بود که دایی من ازدواج کرد با ی دختر متولد ۶۹ که یکسال از من بزرگتر بود و اونموقع ۱۶ سالش بود
مهمترین ویژگی این زندایی من سفید بودنش بود
یعنی به حدی سفید که میشد رگای نازک و سبزرنگ زیر پوستش قشنگ دید.
از همون اول اول تو ذهنم همیشه سکس با شیرین (مستعار) رو تو ذهنم تداعی میکردم و‌کلی لذت می‌بردم
تو مهمونی و مراسمات هم همیشه چشمم دنبالش بود و خودم بهش میچسبوندم
تک تک حرکاتش همیشه تو ذهنم ثبت میشد
وقتایی با داییم شوخی میکرد می‌خندید ،همش تو ذهنم ثبت میکردم و باهاش زندگی میکردم کلا.
حالا زندگی روزمره هم در جریان بود، رفیق بازی ورزش درس دانشگاه سربازی …
خلاصه
رسیدیم به سال ۹۷ …
من توی شهر خودمون
داییم چند سالی میشد ساکن استان مرکزی
و چندماهی هم میشد که به خاطر شغلش کلی از خونش دور بود و ۲۵ روز کار میکرد و ۱۵ روز خونه بود و زندایی و پسر شش ساله تو خونه تک و تنها.
ی روز تو واتساپ چندتا پ ب زندایی دادم و حال و احوال کردن منم چون حقوق خونده بودم دیدم شیرین چندتا سوال راجع ب دادگاه و دعوا و این چیزا پرسید .
منم جواب دادم و گیر دادم که قضیه چیه که می‌پرسی اینارو.شیرین گفت میتونم بهت اعتماد کنم؟گفتم آره حتما .
گفت که با علی(دایی) مشکل پیدا کرده و فهمیده که علی بهش خیانت می‌کنه و کلی درد دل.
منم که سالها دنبال نزدیک شدن به شیرین …
خلاصه یک ماهی من و شیرین واتساپ باهم در ارتباط بودیم و همش هم درد دل و محبت از سمت من که یه روز شیرین گفت خیلی خوبه که هستی و میتونم باهات راحت حرف بزنم.
تو این مدت فهیمیدم که اینا کلا طلاق عاطفی گرفتن و از سکس هم خبری نیست.
ی روز شیرین پرسید تو کسی دوست داری تو زندگیت
گفتم آره ولی هیچوقت بهش نمی‌رسم چون شوهر داره
خندید و گفت خب چرا از دستش دادی
گفتم از دستش ندادم از روزی که شناختمش شوهر داره.
اونم بد پیله شروع کرد به حرف کشیدن.
گفتم میخام بهش بگم ولی زشته فامیله میترسم شر بشه
گفتش حالا بگو نهایتش می‌فهمه دوسش داری.
گفتم باشه پس بزار متنش رو برا تو تایپ کنم اگر تو پسند کردی منم ارسال میکنم براش‌.
خلاصه منم شروع کردم به گفتن حرف دلم از اول تا آخر.
گفتش ک خیلی خوب بود بفرست براش‌ همینارو
منم نوشتم شیرین …اون زن تویی
طولانیش نکنم شیرین بعد از یک هفته کلنجار رفتن با خودش قبول کرد برم پیشش.
منم که رو ابرا بودم
هرروز برام صدسال می‌گذشت
تا اینکه بالاخره روز موعود فرا رسید.
سوار اتوبوس شدم یازده شب تابستون ۹۷ رسیدم دم خونه شیرین
بچه خواب بود و دایی هم که شهر دیگ سرکار
آروم رفتم داخل
قبلش ازش خواسته بودم با شرت و سوتین مشکی در برام باز کنه
میخواستم سفیدی بدنش تو شرت مشکی ببینم.
در باز کرد
ی دختر قد ۱۶۰ تو پر بدون شکم حدودا ۶۰ وزن با پاهای درشت خوش تراش سفید عین برف با شورت و سوتین مشکی.وای باورش سخت بود رفتم داخل بچه خواب بود آروم رفتم اتاق خواب شیرین رو نگاه کردم و بغلش کردم.
چشام بسته بودم. هیچ حرفی نزدیم حتی سلام هم نکردیم به هم
فقط تو بغلم بود و صدای کولر ک تو خلوت اتاق می‌پیچید
بعد از چند دقیقه به هم نگاه کردیم و شیرین گفت تو دیوونه ای.
من نشستم و شیرین رفت بیرون ک ی خاکشیر بیاره از یخچال
سریع اسپری بی حسی زدم و با ی شورت دراز کشیدم رو رختخوابی که پهن کرده بود
شیرین اومد
گفتم شیرین

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


سریع بخواب رو شکم که دارم میمیرم.
اونم همین کار کرد
دوست داشتم زمان متوقف بشه و فقط اون صحنه رو که سالها تداعی کردم و الان داشتم می‌دیدم رو فقط داشته باشم
ی کون خوش فرم سفید بدون مو تو شرت مشکی …
کل بدنش نوازش کردم
بدنش از شدت سفیدی برق میزد
شرتش کشیدم پایین و کس و کون صورتیش رو نوازش کردم
حسابی خیس شده بود.
کسش نخوردم ولی چنان مالوندمش که شیرین به خودش می‌پیچید .
گفت فرهاد زود باش بکن.
کیرم درآوردم شیرین همون پوزیشن بود
چندباری آروم رو کس و کونش کشیدم
تمام حرکاتم آروم و با حوصله بودم دوست نداشتم این لحظه رو خیلی زود از دست بدم.
بدن سفید و پاهای پر و بدون موی شیرین
سوراخ کونش ک قرمز و صورتی بود و کس صورتی شیرین همه اینا منو دیونه میکرد.
کیرم فرستادم تو کس شیرین همون جور که رو شکم خوابیده بود یهو سرش بالا آورد و ی آخ گفت و تازه من متوجه تنگی کس شیرین شده بودم‌ .فهمیدم ک راست می‌گفت و از سکس با دایی خبری نبود
منم آروم کیرم تا تا خایه فرو کردم و شروع کردم به تلمبه زدن که دیگه صدای شیرین بلند شد و آه و ناله و قربون صدقه
دوست داشتم روش بخوابم و محکم بگیرمش ولی نمی‌تونستم چشم از روی اون کون بردارم شیرین گفت پاشو من بشینم .ظاهراً این پوزیشن دوست داشت.
من خوابیدم و شیرین ی کم ساک زد و کاملا مشخص بود ک بلد نبود بعد خودش تنظیم کرد و نشست رو کیرم.باور کنید چنان تنگ بود ک کیرم جاهایی درد می‌گرفت منم چنگ میزدم ب کون شیرین و گردنش می‌خوردم شیرین هم با چنان شدتی خودش رو کیرم بالا پایین میکرد ک یهو محکم بغلم کرد و با صدای لرزون گفت ارضا شدم.
چند دقیقه تو همون حالت بودیم شیرین بلند شد لبخند رضایت رو لبش چندتا قربون صدقه و رفت سراغ خاکشیر
دو لیوان خاکشیر خوردیم و منم فقط چشم ب بدن سفیدش بود نوازشش کردم و داگی استایل شد.
کیرم کردم تو کسش و شروع کردم ب تلمبه زدن
اینبار دیگه خش تور میکردم و صدای شیرین باز بلند شد و منم وحشیانه میکردمش شیرین ک دیگ تقریبا خوابیده بود رو زمین گفتش فرهاد پوزیشن عوض کن.
رو کمر خوابوندمش و پاهاش باز کردم و باز شروع کردم .
اونقد گائیدمش که شیرین چندباری ارضا شد و من هنوز سیخ سیخ بود.
واقعا جفتمون خسته شده بودیم
ی کم کنارش دراز کشیدم گفتم من دسشوی دارم.
همون‌جوری لخت آروم از اتاق زدم بیرون و از بالا سر بچه رد شدم و رفتم دستشویی و برگشتم دیدم شیرین به شکم خوابیده .
روانی این مدلش بودم
منم شروع کردم به ماساژ دادن شیرین
باز میخواستم بکنم گفت بزار من بیام بالا.
بازم پوزیشن اول
من خوابیدم و شیرین نشست رو کیرم و شروع کرد به کیر سواری
منم پایین داشتم لذت می‌بردم
تو اوج بودیم شیرین ی لحظه منو محکم گرفت و بازم ارضا شد منم همون لحظه ارضا شدم و کونش محکم چنگ زدم و آبم خالی کردم تو کسش
تو همین حال بودیم یهو صدای کشیدن دستگیره در جفتمون رو مث برق گرفته‌ها پرت کرد.
شانس آوردیم در قفل بود فقط .
من سریع خودم چپوندم تو کمد دیواری و لباسام دستم گرفتم.
پسرش بود
بیدار شده بود
شیرین لباس پوشید و رفت بیرون
صدای گریه پسرش می‌شنیدم و شیرین ک داشت بهش می‌گفت نه کسی نیست و بیا ببین اینجا خالیه
پسرش صدامون شنیده بود و ترسیده بود
آوردش تو اتاق و نگاهی کرد و رفت تو هال و جفتشون کنار هم دراز کشیدن.
منم اومدم بیرون لباس پوشیدم ک شیرین پ داد که زود بیا برو تا بچه خوابه
دوست نداشتم برم ولی رفتم.ساعت ۵ صبح بود تو خیابونا سرگردون.به شیرین پ دادم من امشب بازم میام پیشت میرم تو شهر میچرخم تا شب.ولی شیرین ترسیده بود چنان هم ترسیده بود ک گفت فرهاد برو توروخدا برو فعلا هم پ نده بب

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


شم‌هاش، موهاش رو بوسیدم و بعد گردنش، بعد پایین‌تر به کتف و سینه رسیدم. موهای سینه‌ش رو نوازش کردم و نوک زبونم رو با شیطنت روی نیپل‌هاش حرکت دادم. قلقلکش اومد و با هم خندیدیم. راستش هنوز برای درآوردن شلوار به اندازه‌ی کافی رو نداشتم اما آرزوی کیرش نباید به دلم می‌موند. پر از حرارت بودم، حرارت خیلی زیاد. شلوار و شرتش رو پایین کشیدم و حتی طاقت نیوردم که کامل از پاش دربیاره. کیر راست شده‌ش رو گرفتم و به صورتم مالیدم. بعد با حرص لیس زدم. زبونم رو به همه جای کیرش می‌کشیدم و بعد با دست سرش رو به لبم می‌مالیدم. بلند شدم و بغلش کردم. همدیگه رو بغل کردیم و آروم تو بغل هم نفس کشیدیم. گفت دلم واسه این که کست تو دهنم بلرزه و تکون بخوره و بفهمم ارضا شدی تنگ شده. دستش رو از روی شرت گذاشت روی کسم. شرتم کاملا خیس بود. لبش رو گذاشت روی گردنم و می‌خواست شورتم رو دربیاره که نذاشتم. گفتم این دفعه من باید ارضا شدنت رو با دهنم احساس کنم. هرچند کسم اون لحظه جون می‌داد واسه جا دادن اون کیر تو خودش، اما تصمیم گرفتم ناکام بذارمش. نشست روی کاناپه. پاهاش رو باز کردم و وسطشون نشستم. کیرش رو می‌لیسیدم و با دست شکمش رو چنگ می‌زدم. زبونم رو از کیرش تا روی شکمش می‌کشیدم و باز برمی‌گشتم تا اون کیر رو توی دهنم بازی بدم. وقتی که لبم رو شل دور سر کیرش گرفته بودم و آروم حرکت می‌دادم ارضا شد. می‌خواستم صدای آه کشیدنش رو بشنوم. می‌خواستم صدایی که اون موقع ممفجر شدنم تو دهنش از من شنیده بود رو حالا از اون بشنوم. ناله‌ی بلندی که کرد و آبش که روی لبم پاشید باعث شد بیشتر شهوتی بشم و کسم تمنا و التماس کیر کنه. ولی باز به علیرضا اجازه ندادم دست به کسم بزنه. می‌خواستم یادم بمونه که این مرد، هر چقدر هم که تمنای داشتنش رو داشته باشم، برای من نیست. می‌خواستم کسم حسرتی که از نداشتنش احساس می‌کردم رو حس کنه.
بعد از اون شب تا یه هفته تمنای کیر داشتم و مجبور بودم با تصور این که علیرضا توم تلمبه می‌زنه خودمو بمالم. حتی تو هواپیما، تو راه برگشت به هلند هم این حسرت باهام بود.

پایان

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


و مثل گذشته‌ها لبم رو به لب‌هاش قفل کنم. ولی خب، خجالتی‌تر و معذب‌تر از این بودم که خودم حرکت بزنم.
اون شب هیچ کدوم خونه نرفتیم. زنگ زدم به خانواده و گفتم پیش فاطمه قراره بمونم اما تا ساعت چهار صبح با علیرضا دربند بودم و تو سرمای دی‌ماه، خجالتم یخ زده بود و روی تخت‌های رستورانای کوهستانی خودم رو بغلش، توی کاپشنش جا کرده بودم. فکر کنم بی‌اختیار چشمام رو بسته بودم و سرم رو به سینه‌ش فشار می‌دادم که به خودش جرئت داد بی‌اجازه صورتم رو نوازش کنه. دیگه طاقت نیوردم. دستمو انداختم دور گردنش، صورتش رو بوسیدم و گفتم آخیش، چقدر دلم می‌خواست ببینمت.
دلم می‌خواست تا خود صبح کنارش باشم ولی جایی نداشتیم که بمونیم. ساعت سه زنگ زد به داماد و قرار شد کلید خونه‌ مجردی داماد رو ازش بگیره و ما تا صبح اونجا بمونیم. و البته به داماد نگفت که قراره با من اونجا بمونه : )))
خلاصه که رفتیم. می‌دونستم قراره چی بشه و نمی‌دونستم درسته یا غلط. می‌دونستم غلطه ولی دلم نمی‌خواست مقاومت کنم. می‌دونستم این که دارم با یه پسر که قبلا تمام بدنم رو لیسیده و وقتی کسم تو دهنش بوده ارضا شدم یعنی دوباره قراره این اتفاق بیفته. لعنتی من همون تو ماشین هم احساس می‌کردم شرتم لیز و مرطوب شده.
رسیدیم به خونه، کلید انداخت و وارد شدیم. روی کاناپه نشستیم و خستگی در کردیم. بینمون سکوت بود. یهو فهمیدم که دیگه حرفی بینمون نیست. دیگه هیچی نداشتم که بهش بگم و یهو استرس گرفتم. از این که دیگه با شخصی که قبلا این همه بهش فکر کرده بودم صحبتی ندارم ترسیدم. نمی‌خواستم که لین سکوت ادامه دار شه. نزدیک‌تر بهش نشستم و گفتم عجیبه، ما دیگه غریبه‌ایم اما من هنوز انگار نسبت بهت احساس دارم. گفت آره، واسه منم عجیبه. صورتش رو با دو تا دست گرفتم. لمس پوست صورت تازه اصلاح شده‌ی یه مرد. چیزی که سال‌ها احساسش نکرده بودم. و بعد لب‌هاش سراغ لبم اومدند و روی هم وول خوردند. من اول خجالت کشیدم و سرم رو تو گودی گردنش فرو بردم. اما بعد با حرص و شور خیلی زیاد به بوسیدنش ادامه دادم. تا یک سانتی متر صورتم ازش دور می‌شد با زبونش به لبم می‌زد که یعنی بیا اینجا باید ادامه بدیم. اون دختر معصوم و کیوت و بی‌گناه مثل همیشه تبدیل به کوه آتشفشان بود و انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش از خجالت خودمو قایم کرده بودم، لبش رو می‌بوسیدم، می‌لیسیدم، با انگشت نوازش می‌کردم یا همه‌ی این کارها همزمان. فکر کنم پشماش ریخته بود ولی تعجب نداشت. اون قبلا هم دیده بود چقدر طمع تن و بوسیدنش رو دارم. باید می‌دونست که دلم می‌خواد روش بشینم و کسم رو به سر تا پاش بمالم و باز هم شهوتم تموم نشه.
نمی‌دونستیم چه کار کنیم. هم من می‌خواستم سر تا پاشو غرق بوسه و لیس کنم هم اون می‌خواست. اصلا واسه همین انقد واسه سکس می‌خواستنش که علایق سکسیمون شبیه بود. ازم پرسید می‌تونم لختت کنم؟ من جواب ندادم. جای جواب دکمه‌های پیرهنشو باز کردم. من عاشق باز کردن دکمه‌ی پیراهن مردونه‌م. اونم جواش رو گرفت و لباس منو از تنم درآورد. حسی که سینه‌ها یهو لخت میشن و بدون مانع و مقاومت تو دهن یه مرد میرن خیلی تحریک‌کننده‌ست‌. واسه همین وقتی سینه‌هام رو یکی یکی به دهن گرفت کسم یهو آب زیادی راه انداخت. حس کردم چشمه تو شورتمه. شونه‌هاش رو گرفتم و هل دادم تا از سینه‌هام جدا شه. دیدم زبری پوست صورتش پوست سفید و نازک سینه‌م رو قرمز کرده‌. همون‌طور که با چشم‌های خیره و پر از نیاز نگاهم می‌کرد جلو رفتم و لبش رو بوسیدم. مگه ول می‌کردیم بوسیدن رو؟ اما من تمامش رو می‌خواستم و لبش کافی نبود. تمام صورتش، چ

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

13 Nov, 18:04


حسرت بی جواب


#عاشقی #حسرت

چهار سال گذشته بود و مطمئن بودم که فراموش کردم. مخصوصا از وقتی که برای درس خوندن به یکی از شهرهای هلند رفتم اونقدر سرم شلوغ بود و درگیر کنار اومدن با محیط جدید بودم که اصلا غم و غصه و یاد دوست‌پسر چند سال پیشم یادم نبود. حتی شب‌ها هم از خستگی سریع خوابم می‌برد و ذهنم مجال میدا نمی‌کرد یادش بیفته.
فاطمه یکی از قدیمی‌ترین دوستام بود که از دبستان بغل‌دستی بودیم. طی این همه سال ارتباطمون خیلی کمرنگ شده بود اما نه اونقدر که برای عروسیش دعوتم نکنه. وقتی فهمیدم که همسر فاطمه یکی از دوست‌های علیرضاست، تو پذیرفتن دعوتش تعلل نکردم. هر جوری بود بلیت گرفتم تا روز قبل از عروسی تهران باشم. می‌دونید؟ می‌خواستم فکر کنم که به خاطر دوستم این همه راه رو برگشتم تهران. می‌خواستم فکر کنم دلم برای شهر خودم تنگ شده بود. اما حقیقت رو نمی‌شد کتمان کرد. فراموش نکرده بودم. امید داشتم که توی این عروسی یه بار دیگه بعد از چهار علیرضا رو ببینم.
قبل از این که از ایران برم همیشه تو خیال‌پردازی‌های شبونه‌م پیداش می‌شد. هر وقت دستم شیطنت می‌کرد و زیر پتو، تو شلوارم می‌رفت بی‌اختیار شکل علیرضا رو تصور می‌کردم. بدن لاغر و پوست سبزه‌ و موهای تیره‌ی لختش رو. حتی وقتی سعی می‌کردم بدون فکر کردن به کسی و فقط با دیدن پورن خودمو به اوج برسونم هم با دیدن فیلم‌هایی که یه مرد سبزه با یه زن سفید سکس می‌کنه دیوانه می‌شدم و احساس می‌کردم دیگه دستِ خالی کفاف کسم رو نمیده. بیشتر می‌خواستم و از میل، از دیوانه‌وار خواستن، دیوانه می‌شدم.
عروسی فاطمه دهم دی ماه بود و تولد من روز بعدش. گفتم چقدر خوب که هم برای عروسی می‌تونم تهران باشم و هم تولدم رو کنار خونواده و دوستام بگیرم. اما می‌دونستموکه همه‌ش بهونه‌ست. من فقط می‌خواستم علیرضا رو تو مجلس، با کت و شلوار مشکی و پیرهن سیاه پیدا کنم. همین. فقط همین رو می‌خواستم.
بالاخره روز عروسی رسید. می‌خواستم خیلی زیبا باشم. پیراهن مشکی پوشیدم و قرمزترین رژ دنیا رو به لبم زدم. چشم‌های عسلیم رو هم با یه خط ظریف تزئین کردم. می‌دونستم احمقانه‌ست و هیچ منطقی پشتش نیست اما من می‌خواستم تمام و کمال زیبا باشم، حتی اگر کسی این زیبایی نبینه. حتی تمام موهای تمام بدنم رو اصلاح کردم و از این کار خجالت کشیدم. اوه خدا، تو بیست و هفت سالته. بس کن.
توی سالن عروسی نمی‌دونستم از استرس دیدنش فقط به بشقاب میوه و شیرینی زل زنم یا چشم بگردونم. می‌ترسیدم استرسی که داشتم زیبایی‌ای که می‌خواستم داشته باشم و خراب کنه. می‌ترسیدم هول شم و دست و پام رو گم کنم. اما اینطور نشد. موقع عکس گرفتن با عروس و داماد دیدمش. با دو تا از دوست‌های دیگه‌شون اومد روی سن تا با داماد عکس بگیره که دیدمش. عادی برخورد کردم. یه لبخند و سر تکون دادن به عنوان سلام، و بعد ظاهرا عادی و با آرامش رفتم روی سن تا با فاطمه که عروس بود عکس بگیرم. ضربان قلبم روی دویست بود و دستام می‌لرزید. وای پسر، مگه تو چی‌داری که تمام ذهن و بدن منو تو همین چند ثانیه به هم زدی؟ مرتیکه‌ی دیلاق، مگه تو چی داری؟ ها؟ چرا هیچ کس تو هلند به چشمم نمیومد و جلوی تو دست و پام رو گم می‌کنم؟
از سن که پایین اومدم با هم سلام و احوال‌پرسی کردیم. تظاهر کردم غافلگیر شدم و انتظار دیدنش رو توی عروسی دوستم نداشتم. ولی اون واقعا انتظار نداشت که من رو اینجا ببینه. اون شب بعد از عروسی با دیگران به خونه‌ی عروس و دوماد نرفتیم و با هم محوطه‌ی اطراف سالن رو ده بار، بیست بار قدم زدیم و صحبت کردیم. از همه چیز صحبت کردیم. وای خدا. با بند بند وجودم دلم می‌خواست بغلش کنم

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:04


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:03


رفتن.
و بعد چند دقیقه خداحافظی کرد و با دو سه تا لب گرفتن از خونه رفت بیرون.
من بعد ها فهمیدم که این علی حرومزاده که یک ساعت تو کس زنم تلمبه میزد . همون آقای کریمی اداره هستش.
اما من واقعا نتونستم اقدامی بکنم. با اینکه یه مدرک خیلی خیلی موثق دارم. اما هر بار که میخوام اقدام بکنم یا حتی به خود عسل بگم . انگار یه حسی جلو دهنم رو میبنده و من واقعا گیر افتادم تو همچین حالتی. یه حسیه بین شهوت و خود درگیری و و انگار هوس دوباره دیدن یه فیلم جدید. که فعلا تا حالا دوباره اتفاقی نیوفتاده. البته نیفتاده که نمیتونم صد در صد بگم. تو خونه و ماشین که من دوربین گذاشتم نیوفتاده. اینکه بیرون از این دو جا باز هم عسل بهش کس داده باشه رو نمیدونم. اما این رو میدونم که از او روز به بعد رغبت رابطه و سکس و حتی بغل کردن عسل رو ندارم. هر چی هم بوده از طرف عسل بوده و من از سره اجبار .
پایان
نوشته: کیان

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:03


و با صورت رفته لای پای عسل و داره با ولع کس و کون زنم رو میخوره و لیس میزنه. خدا نصیب نکنه . آدم اون لحظه واقعا گیج میشه و نمیدونه باید چیکار کنه. من واقعا لب مرز سکته و ایست قلبی بودم از ناراحتی و عصبانیت و دل شکستگی. اما نمیدونم چرا از طرفی هر بار دستم میرفت سمت فاق شلوارم . تا دستم ی کوچولو میخورد به کیرم. یهو راست میکردم. انگار که دارم فیلم سوپر میبینم.
حس خیلی عجیبی بود.
عسل دیگه داشت با دستاش سره طرف رو میکرد تو کسش. یه جوری سره اون حرومزاده رو فشار میداد رو کسش که آدم می گفت الان طرف لای پای عسل خفه میشه. همینجوری که یارو داشت کسش رو میخورد با انگشت شصتش هم داشت سوراخ کون عسل رو میمالید و هی تف میزد به دم سوراخ کون زنم.
که بعد چند دقیقه یهو عسل داد زد که علی تو رو خدا بکن. دلم کیر میخواد . کیر کلفتت رو میخواد. که علی هم نامردی نکرد و پاشد شرت و شلوارش رو با هم کشید پایین و کیرش عین فنر پرید بیرون. که عسل با دیدن کیر علی بدنش یه لحظه لرزید. و یهو گفت جووون . دیوث این چیه؟ این مال آدمیزاد نیست . با خنده گفت مطمئنی همش مال خودته. ؟ که علی ام گفت نه عزیزم کی گفته مال منه. ماله توعه. واسه جنده کوچولوی خودمه. واسه آب بیار ناناز خودمه. که عسل هم گفت . دیوث اگه برا منه زود باش بکن که دیگه دارم میمیرم.
علی هم شروع کرد سره کیرش رو میکشید لای چاک کس تنگ و داغ عسل و داشت با آب کسش کیرش رو آماده میکرد. که یهو صدای آخ گفتن عسل پیچید تو گوشم که بعدش گفت آرومتر وحشی. پاره ام کردی. دیوث اون همه کیر رو محکم فرو کرد تو کس عسل. بعد که عسل قاطی کرد ، یه چند باری آروم آروم عقب جلو کرد و بعد دوباره شروع کرد ب تلمبه زدن.
که عسل هم بالش تخت رو برداشته بود و گذاشته بود رو صورت خودش و چنگ میزد ب بالش. فکر کنم برای اینکه صداش تو خونه و راه پله نپیچه این کار رو کرده بود. وای صحنه خیلی خیلی سکسی و هوسناکی بود. یه کیر تقریبا سیاه و یه هیکل درشت و چهارشونه برنزه شده داشت رو تن سفید زنم خودنمایی میکرد و فکر کنم ته کیرش میرسید به معده عسل انقدر دراز و کلفت بود. تا حالا این همه حشری بودن و چنگ زدن و وحشی بودن از عسل ندیده بودم. قشنگ عین بازیگرهای پورن شده بود ، مثل فیلم های پورن blacked . بعد چند دقیقه گاییدن تو اون پوزیشن که فکر کنم عسل یک بار هم ارضا شد. بهش گفت پاشه حالت داگی براش قمبل کنه. عسل هم سریع و خیلی با سرعت پاشد و پوزیشن درخواستی علی رو واسش آماده کرد. قشنگ کس و کون رو داده بود بالا و یه مقدار پاهاش رو هم از هم باز کرده بود. واقعا صحنه دیوونه کننده و داغی بود. علی یه تف انداخت روی سوراخ کون عسل و سور خورد اومد رو ورودی کسش که یهو سره کیرش رو گذاشت و تا وسطها کرد تو کس زن من. اولش عسل یخورده خودش رو ب سمت جلو کشید . وگرنه علی ب قصد اینکه تا دسته جا کنه فشار داد. عسل گفت علی آروم دیگه. دیوث پاره ام نکن که. علی هم ب خاطر عسل چند باری کیرش رو آروم و آروم عقب جلو کرد و تا ته تو نمیداد. اما بعد یک دقیقه و حسابی تف مالی کردن کس و کون عسل و کیر خودش . دیگه جوری تلمبه میزد که صدای اصابت تخمهاش با پایین کس زنم رو میشنیدم. عسل هم که دیگه کم مونده بود روتختی رو پاره پوره کنه. فکر کنم تقریبا یه ده دقیقه ای تو همون حالت کس عسل رو گایید و عسل هم لابلاش دوبار ارضا شد و هی میلرزید. در حدی می لرزید که نمیتونست رو زانوهاش تو حالت داگی بمونه. یه خورده شل میشد و میرفت پایین و دوباره علی دست مینداخت حالتش رو میزون میکرد و دوباره تو کسش تلمبه میزد. بعد اومد کیرش رو بذاره دم سوراخ کون عسل که قبول نکرد و گفت بخدا بخوای این کار رو بکنی بلند میشم. که علی هم از حرصش موهای عسل رو گرفت تو مشتش و هر چی زور تو بدنش بود رو گذاشته بود پشت کیرشو میکوبید تو کس عسل. که یهو داد زد دارم میام که عسل هم گفت درش نیار درش نیار دیوث بذار داغیش رو حس کنم.
علی با ی نره ی مردونه تمام عصاره ی نیم ساعت گاییدن عسل رو تو کس زنم خالی کرد و بعد هول داد رو تخت و تو همون حالت کیر تو کس ، خوابید روش. یه دقیقه بعد عسل گفت علی بلند شو له شدم آخه لامصب . بعد علی خندید و بلند شد و رفت دستشویی . اما زنم تو همون حالت دمر افتاده بود و انگار جون بلند شدن نداشت. علی که اومد عسل گفت علی آقا بیا کسم رو با دستمال پاک کن. الان بلند شم همه ی آبت میریزه زمین. که اون حرومزاده با خنده و یه حالت غرور خاصی گفت ای بابا . زنگ بزن فرهاد بیاد واست پاک کنه. من لطف کردم پرش کردم اونم بیاد خالی کنه. که یهو عسل با یه حالت تشر زدن و ناراحتی گفت. اصلا خوشم نیومد. و دفعه ی آخرت باشه اسم فرهاد رو تو این حالت میاری. حالا پاک میکنی یا نه؟ که علی هم دید اوضاع خرابه سریع دستمال برداشت و شروع کرد کس عسل رو پاک کردن و قربون صدقه اش

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:03


مافوق

#بیغیرتی

سلام به همه ی دوستان شهوانی
این خاطره ای که میخوام براتون بنویسم مربوط میشه به پارسال و واقعی هستش. حالا دیگه باور کردن یا نکردنش با خودتونه.
من فرهادم و ۳۵ سالمه . کارم تعمیرات تخصصی پکیج و کولر گازیه.
همسرم عسل ۲۹ سالشه و دبیر آموزش و پرورش هستش.
مثل اکثر زوج ها اوایل ازدواجمون زندگی سکسی خیلی خیلی داغ و پر شوری داشتیم. و کلا رابطمون خیلی خیلی خوب بود.
تا حدی که تو کل فامیل همه جوون ها یواش یواش سبک زندگیشون داشت شبیه ما میشد. و حتی اون بزرگترهایی که اوایل زندگی ما یه جورایی دنبال حرف و حدیث بودن و یه گاردی در مقابل سبک زندگی ما داشتن. بعد سه چهار سال، وقتی میخواستن به جوون ترها یه زندگی خوب رو مثال میزدن. من و عسل رو مثال میزدن.
عسل دبیر زیست بود و واقعا توی کارش خیلی خیلی پیگیر بود و تو همون دو سال اول تدریس و استخدامش تو آموزش و پرورش. اکثر مدیران مدرسه های منطقه درگیر این بودن که عسل تو مدرسه ی اونا باشه. و دورادور به خودش پیام هایی میرسوندن. و خبر میرسید که به آقای کریمی که مسئول تقسیم نفرات تو آموزش و پرورش بود درخواست دادن.
دلیلشم این بود که عسل تو دو سه سال اول دبیر بودنش تو هر مدرسه ای که بود . دانش آموزها توی درس زیست بالاترین نمره هارو تو منطقه میاوردن.
رو حساب همین درخواست های پی در پی مدیرها. یه جورایی تلفن و تلفن بازی آقای کریمی با عسل من شروع و روز ب روز بیشتر شد. که برای اینکه مدرسه اش رو مشخص کنه زنگ میزد و از عسل می پرسید که فلان مدرسه اوکی هستی . مثلا ۶ ساعت بدم بهت .؟ چون فکر کنم هفته ای ۲۴ ساعت باید پر میکرد . حالا چه همش تو یه مدرسه ، یا تو دو سه تا مدرسه.
ولی عسل بیشتر درگیر این بود که کلش رو اوکی کنن براش تو یه مدرسه ، که کل زیست اون مدرسه دست خودش باشه. مدیرها هم راضی بودن اما کریمی قبول نمیکرد.
دلیل پافشاری عسل هم ماشینمون بود. چون من همیشه ماشین رو میدادم به اون و خودم با یه موتور طرح کلیک میرفتم. و اون همیشه استرس من رو داشت و میگفت موتور خطرناکه. درگیر این بود که جایی باشه که هی مجبور به رفت و آمد نباشه و هر روز تو یه محل نباشه. که ماشین و بده به من و خودش با یه کورس ماشین تاکسی برسه ب سرکارش برسه.
رو همین اصل بود که تلفن و ارتباطش با مسئول اون قسمت از آموزش و پرورش بیشتر بشه.
معمولا سرکار که بودم روال این بود که ساعت ۹ که میشستیم واسه صبحونه من به عسل زنگ میزدم و از حالش باخبر میشدم. اما تو یک هفته دو سه بار اتفاق افتاد که کل تایم صبحونه رو من زنگ میزدم و عسل جواب نمیداد. و بعد یکی دو ساعت زنگ میزد میگفت شرمنده تو اداره بودم و با آقای کریمی حرف میزدم. ولی خوب برا من جای سوال بود که چ‌خبره که تو یک هفته چهار روزش رو عسل میره دفتر آقای کریمی؟ چرا تو دو سه سال اول برا تقسیم انقدر جلسه نداشتن.
رو همین حساب یخورده ته دلم نگران شدم. و فرداش که ب بهونه سرکار ساعت ۶ صبح زدم بیرون. رفتم نزدیکای اداره آموزش پرورش و اون دور و ورها پرسه زدم که اداره باز کنه. تقریبا دو ساعت و نیمی تو خیابون چرخیدم تا ساعت شد ۸:۳۰ حالا شاید ده دقیقه و یک ربع بالا پایین.
زنگ زدم ب عسل . جواب نداد. دوباره یک ربع بعد زنگ زدم . بازم گوشیشو ورنداشت. ساعت های ده اینا بود که خودش زنگ زد و بعد سلام و احوالپرسی . گفتم عسل کجایی چرا برنمیداری؟ گفت ای بابا از دست این اداره . هر روز آدم رو میخوان ، ‌‌‌‌جلسه بودم. این حرف رو در صورتی زد که من از صبح چشمم به دره ورود و خروج آموزش و پرورش بودم و رفتن عسل به داخل اداره رو ندیدم.
بهش گفتم مگه دوباره رفتی اداره. ؟ مثلا تعطیلات تابستونیه توئه. نصف شهریور ماهت رو تو توی اداره گذروندی. که گفت چیکار کنم بی برنامگی اداره است دیگه.
تو همین حرف ها بودیم یهو دیدم ۱۰۰ متر پایین تر از اداره عسل از یه پرشیا سفید پیاده شد و با قیافه خندون راه افتاد ب سمت اداره.
پرشیا حرکت کرد و جدا از انتظار من که فکر میکردم الان رد میشه میره. یهو پیچید تو حیاط اداره و دربون اداره هم جک درب رو براش زد بالا و باهاش خوش و بش کرد. اما من نتونستم چهره کسی که پشت فرمون بود رو ببینم. بعد داخل شدن اون . عسل هم از درب ورودی نفر که حراست داره رفت داخل.
من کلا گیج و منگ بودم که چ اتفاقی داره میوفته. بعد یهو با صدای عسل که پشت گوشی گفت فرهاد حواست کجاست گوشت با منه؟ ب خودم اومدم و گفتم آره آره . حواسم ی لحظه پرت کار شد ببخشید. بعد پرسیدم از ساعت چند رفتی اداره؟ امروزم مجبور شدی زود بیدار بشیا. عسل هم گفت آره بابا از ساعت ۸ صبحه اینجام. یه چند دقیقه دیگه میرم سمت خونه.
دیگه برام یقین شد که یه اتفاق های عجیبی داره میوفته. وگرنه چرا باید عسل به من دروغ بگه .
چرا دو تا کوچه پایینتر پیاده شه و بعد جدا جدا برن تو اداره؟ اصلا اون ماشینیه ک

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:03


ی بود که رفت تو اداره؟ این سوال ها داشت مغزم رو منفجر میکرد.
رو همین اصل تصمیم گرفتم که هر جوری شده ۱۰۰ در ۱۰۰ قضیه رو متوجه بشم. اونم با جزئیات.
اولین کاری که کردم برای داخل خونه دوربین نصب کردم. بعلاوه میکروفون برای شنود کردن.
دوم اینکه داخل ماشین هم دوربین و شنود و جی پی اس نصب کردم و سوم اینکه همه جوره و هر شب هر تایمی پیدا میکردم گوشیش رو چک میکردم.
تو گوشیش چیزی پیدا نکردم ، بیشتر پیام های دانش آموزانش بود که قربون صدقش رفته بودن.
دو سه هفته ای هرچی دوربین ها و گوشی و اینارو چک کردم هیچ چیز مشکوک و غیر عادی ندیدم و دیگه یواش یواش این شک داشت از سرم میپرید و دوباره داشتم آروم میشدم و می افتادم رو روال زندگی طبیعی که تایم صبحونه گفتم بذار یه زنگ به عسل بزنم و حالش رو بپرسم. چون کلاس هاش هم چند روزی بود شروع شده بود و اون روز روز آف و استراحتش بود.
دو سه هفته بود انقدر ذهنم درگیر بود که واقعا رفتارهام تلخ و بی حوصله شده بود. و ته دلم گفتم زنگ بزنم یخورده اول صبحی نازش رو بکشم و سرحال بشه. زنگ زدم بعد چند بار بوق خوردن گوشی رو جواب داد. و پرسیدم خوبی عشقم اونم جواب داد و گفتم چ خبر که اونم گفت تازه بیدار شده و میخواد پاشه صبحونه بخوره . که در حال حرف زدن بودیم که یهو یه صدای مردونه اومد که با شروع کردن و گفتن دو سه تا کلمه یهو قطع شد . گفتم عسل صدای کی بود ، هول کرد و گفت هیچی . تلویزیون بود. باز در حین همون حرف زدن فکرم درگیر شد. اما خودم رو زدم ب کوچه علی چپ. و بعد قطع کردن سریع رفتم تو برنامه که بتونم آنلاین دوربین هارو چک کنم. یهو دیدم عه یه مرد چهارشونه و ورزشکار و تقریبا درشت اندام تو خونه هست . اما با سراسیمگی داره گوشیو سوئیچ و اینا و جمع میکنه که بره. در همین حین حرفاشونم میشنیدم که مرده می گفت مطمئنی شک کرده. که عسل جواب داد که نه صد در صد ، ولی امروز رو برو بمونه برای یه وقت دیگه. ی موقع اگه شک کرده باشه و بیاد خونه زندگیم ب باد میره. اون مرتیکه که اسمش علی بود ، هی میگفت لعنت به دهانی که بد موقع باز شود. من تا فردا میمیرم که.
دیگه خوب تقریبا همه چی دستم اومده بود و فقط دنبال مدرک صد در صدی و دادگاه پسند باید میبودم.
یهو ب ذهنم اومد که زنگ بزنم یه کاری کنم که طرف بمونه. که البته کاشکی این کار رو نکرده بودم. چون من فکر کردم که قبلا هم با هم تو مکان بودن. ولی بعد ها فهمیدم که اون روز اولین بارشون بوده و هنوز کاری نکرده بودن.
اما خودم باعث شدم که طعم خیانت و شیرین یه کیر خیلی کلفت و دراز بشینه زیر زبون عسل. از طرفی هم عشقم دست خورده بشه.
خلاصه سریع زنگ زدم به عسل و گفتم عشقم یادم رفت بهت بگم . من تا یه ربع دیگه با ماشین شرکت باید برم سمت سئول. نمایشگاه بین المللی واسه اینکه بالا سره بچه ها باشم برای دیزاین غرفه و چیدمان غرفه.
یخورده هم با خنده و ناز کشیدن طبیعی ترش کردم که پرسید کی میای عشقم . منم گفتم معلوم نیست. چون نمایشگاه دو روز دیگه شروع میشه باید کارا رو تموم کنیم. مثل هر سال دو روز آخر چیدمان پدرمون در میاد انقدر شلوغیم. احتمالا شب برسم خونه. میخوای تو برو خونه مامانت اینا که حوصله ات سر نره‌ . اونم گفت اوکی ، بذار اول کارهای خونه رو بکنم بعد میرم. واسه غروب میرم. بعد قطع کردن تلفن سریع رفتم تو برنامه دوربین که تا برنامه باز شد مغزم سوت کشید. دیدم عسل پریده بغل اون مرتیکه و با دستاش دو طرف صورت یارو رو گرفته و دارن لب بازی میکنن. مرده هم دستاش رو گذاشته بود زیر کون عسل که نگهش داره. و عسل هم پاهاش رو قفل کرده بود دوره کمره مرده. عسل همیشه عاشق این مدل شروع کردن سکسمون بود.
باورتون نمیشه پاهام شل شده بود و مغزم کار نمیکرد. نمیدونستم باید چیکار کنم.
رفتم به سمت دفتر کارم و از خط تولید زدم بیرون که یه موقع کسی نیاد سمتم برای سوالی چیزی و ببینه صفحه گوشیم رو.
رسیدم دفتر و نشستم پشت میزم و شروع کردم به دیدن فیلم سکسی و زنده زنم. که من همه ی زندگیم میدونستمش. و تا حالا کوچکترین خیانتی ، حتی از طریق نگاه کردن و هیز بازی و دید زدن زن های دیگه هم بهش نکرده بودم. در صورتی که هم تو شرکت و هم دو نمایندگیهای شرکت کلی طراح و منشی و فروشنده بود و خیلی هاشون انصافا بهم پا میدادن همیشه ، اما من توجهی نمی کردم و رد میشدم از کنارشون . البته که بیشتر به خاطر موقعیت شغلیم بود که انقدر می چسبیدن بهم.
خلاصه همینطوری که عسل تو بغل اون مرده بود رفتن سمت اتاق خواب که من مجبور شدم شماره دوربین رو عوض کنم و دوربین دو رو نگاه کنم . رو همین اصل یه چند ثانیه ای رو از دست دادم. اما وقتی صفحه دوربین دو باز شد دیدم که طرف شلوار و شورت عسل رو درآورده و فقط یه تاپ نیم تنه تنش مونده. عسل رو طاق باز خوابونده رو تخت و خودش رو زانو نشسته پایین تخت

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:01


یر تو دهنم بود سر گندشو کردم تو دهنم که نفسش در اومد ی تف انداختم رو کیرش مالیدم کیرشو این بار بیشتر کیرشو کردم تو دهنم بالا پایین میکردم موهامو گرفت تو دستش کیرشو فرستاد ته حلقم اوق میزدم از کیرش سیر نمیشدم تخماشو میخوردم کل کیرش خیس خیس بود گلومو گرف گف با اون لبای خوشگلت خوب کیر میخوری پاشد وایساد من دو زانو نشسته بودم با قد بلندش اومد بالا سرم گلومو گرفته‌بود تو چشاش نگاه میکردم کیرشو میمالید به صورتم صورت نازی ک این همه ارایش کرده بودم کیر تفیش رو صورتم بود داشتم مثل سگ زیر کیرش له له میکردم گفت دهنتو باز کن سرشو اورد پایین ی تف کرد تو دهنم درجا کیرشو فرستاد تو سرمو گرفته بود فقط تلمبه میزد تو حلقم حسش میکردم همیشه فکر میکردم یه سکس خیلی رمانتیک داشته باشم که توش عین ملکه هام ولی داشت ازم ی جنده میساخت یا باید کصمو میدادم که جر بده و از دختر بودن درم بیاره یا باید از کون تنگم میدادم که جر میخوردم تموم ارایشم بهم ریخته بود گف توله سگ میخوام یه جوری بگامت نتونی راه بری من چه جوری میخواستم این کیرو جا بدم؟ اومد پست سرم با دست هلم داد به سمت داگی موهام خیلی بلند بود گرفت تو دستش گف جوون اون ابجی خوشگله که یه محل براش جق میزنن زیر کیرمه دستشو اورد جلو دهنم تف کردم توش مالید به کیرش یه تف کرد رو سوراخ کونم سر کیرشو حس کردم داره میمالیه وای محکم فشارش داد سرش رفت تو جیغم بلند شد با دستاش پهلومو گرفته بود ی هل داد یکمیش رفت تو نفسم رفت بدنم ضعف کرده بود ی اسپنک زد در کونم درد اونو یادم رفت پشت هم اسپنک میزد سوزشو حس میکردم که با یه فشار دیگ کیرشو فرستاد تو فقط ناله میکردم میدونستم با ناله هام حشری تر میشه ولی نمیتونستم جلو خودمو بگیرم از بچه ها ی چیزایی میدونستم انقدر خشنه چون هر بار دوست دخترش از پیشش میومد قیافش ریخته بود بهم گف قربون کون گردو قلمبه سفیدت برم محکم میکوبید توم موهام تو دستش بود محکم تلمبه میزد صدا ناله هام دیگ در نمیومد درد کم کم رفع بود لذت داشت برام پرنسس محل کونده رامتین شده بود کونمو داشت جر میداد اسپنکاش منو به خودم میاورد دستشو گذاشت رو کصم همینجوری که میکرد کصمو میمالید رو ابرا بودم خیس خیس بود کصم تلمبه هاش ادامه دار بود ک برا بار دوم لرزیدم کیر کلفت گندش کل کونمو پر کرده بود داشتم جر میخوردم دستشو گذاشت رو شونه هام باز ادامه داد واقعا بلد بود خوب میکرد با دو تا دستش انداخت دور دهنم دستاش دو دور دهنم بود دستشو برد زیر گلوم افتاد روم زیرش خوابیده بودم ۴ تا انگشتشو کرد تو دهنم عین جنده ها داشتم زیرش کون میدادم سرعتشو بیشتر کرد ی نعره زد کل اب داغشو ریخت تو کونم نفس نفس میزد دم گوشم گف حال داد جنده کوچولو؟ گفتم اوهوم گف هومم؟ شرتمو برداشت گذاشت دم سوراخم بغلم کرد سمت خودش پهلو به پهلو تو صورت هم بودیم پاهامون تو هم گره خورد نازم کرد لباشو گذاشت رو لبام بدنمو میمالوند جون حرف زدن نداشتم بغلم کرد رفتیم حموم زیر لب قربون صدقم میرفت گفتم رامتین گف جون رامتین گفتم عاشقتم گف منم زیر دوش سرشو برد لا گردنم بدنمو دست میکشید کیرشو حسابی کفی کردم شستم نشستم دو زانو کف حموم با تموم وجود کیرشو میخوردم تف داشت از کیرشو لبو دهنم میریخت شل کرده بود فقط رو هوا بودم رگشو لیس میزدم پر تف داشتم ساک میزدم زیر دوش براش با ی اه سرمو گرفت دهنمو پر اب کرد این من بودم؟ من وسواسی؟ همشو قورت دادم عین یخ سگ زبونمو اوردم بیرون له له میزدم از زیر تخماشو لیس میزدم گف اخ توله سگ منی ی سیلی اروم زد بهم سر کیرشو مک زدم اومدم بالا یکم زیر دوش موندیم اومدیم بیرون دیدیم سعید ۱۰ بار زنگ زده رامتین زنگ زد صداشو خواب الو کرد گف حاجی خوابم برده بود گف ملینا کجاس؟ گفت تو اتاق خوابه من رو کاناپه خوابیدم صبح میارمش بزار بخوابه گفت باشه قطع کرد بدون لباس رو تخت تا صبح بغل هم خوابیدیم فقط همو میبوسیدیم نمیتونستم بشینم یا درست راه برم برام صحبونه درست کرد خوردیم و ظهر حاضر شدم رامتین منو گذاشت خونه ولی سعید خیلی سرد باهام سلام کرد فک کنم فهمیده بود ابجی یکی یه دونش گاییده شده زیر کیر رامتین
اگ لایک بگیره بازم از گاییده شدنم میگم براتون
نوشته: ملینا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 16:01


تولد رامتین

#اولین_سکس #سکس_خشن #تولد

سلام من ملینام ۱۸ سالمه قد ۱۶۸ شکم پهلو تخت ولی سینه های ۷۵ سفید هلویی با پاهام خیلی گوشتیه باسنمم همینطور بدنم سفیده سفیده موهام بلنده تا دم باسنم از بچگی به قول معروف قرو فرم زیاد بود خیلی ناز داشتم عین پرنسسا همیشه باهام رفتار میشد و هر کسیو محل نمیدادم از ۱۶ سالگی که وارد این داستانا شدم خودمو شناختم هرکی پیدا میشد جلو خوشگلیم عین برده بود فرمان و همیشه حس سر تری و قدرت داشتم هیچ کس نمیتونست بر عکسشو رقم بزنه که اون به من برتری داشته باشه یه داداش دارم به اسم مهدی که ۲۰ سالشه همیشه هوامو داشته و خیلی دوسش دارم مهدی یه رفیق قدیمی داره به اسم رامتین که هم سن داداشمه از بچگی میدیدمش ولی خب اونا همیشه باهم بودن زیاد با من کاری نداشت گذشت تا تولد رامتین که مهدی به من گف جمع قاطیه رامتین گفته به ملینا بگو حاضر شه از رامتین بگم قد بلند ۱۹۰ و خورده ای یه ادمی که هر وقت من دیدم دخترا بهش نخ میدادن خیلی خوشگل و خوش استایل ۲ سال بود اونجوری ندیده بودمش باشگاهم شروع کرده بود واقعا جذاب بود و به شدت مهربون که به تنها کسی که حسرت خوردم یه مدت دوست دخترش بود که به رامتین خیانت کرد پنج شنبه شد تولد رامتین ک دیدم داره زنگ میزنه گفتم جونم رامتین گفت حاضر شو خودم میام دنبالت حالا که افتخار دادی بیای گفتم چشم پشت بندش مهدی زنگ زد من کار دارم تو با رامتین برو ی سر همی مشکی پوشیدم تا دم رونم از رون به پایین لخت بالا تنه هم سینه هام تو چش موهامم باز کرده بودم ی صندل بندی پوشیدم بنداش دور پاهام تا ساقم بود ک لاکام توش میدرخشید ی ارایش خوشگل تا ساعت ۸ ک رامتین زنگ زد بیا پایین تو ماشینش نشسته بود از تو شیشه که منو دید هنگ کرد گف اوهووو چه خبره مگه جنگه گفتم یه رامتین ک بیشتر نداریم نشستم جلو کلی صحبت کرديم خندیدیم میز چیدیم رامتین اصلا هول نبود هر کاری میکردی نگاه کنه باز نمیکرد تا بقیه رفیقاش اومدن کلی گفتیم زدیم خندیدیم رقصیدیم خوردیم از بچگی رامتین ساقی جمع بود همیشه اون میریخت ساعت ۱ونیم همه خمار خسته پاشدن که برن رامتین گفت افتری داریم صبر کنید کجا با این عجله مهدی گفت من دارم بیهوش میشم رامتین و یه ۵ نفر دیگه پشت مهدی رفتن مهدی به من گفت ملی میای؟ گفتم نه میمونم که رامتین گف برو من میرسونمش فقط یه رفیقمون سهیل با دوست دخترش موند خیلی خورده بودم چشام جایی رو نمیدید کز کرده بودم پیش رامتین ساعت ۳ بود که سهیل گفت ما دیگه داریم پاره میشیم بازم تولدت مبارکو رفتن سرم رو سینه رامتین بود موهامو ناز میکرد یه آن دستشو گذاشت رو رونم لا رونام چفت کردم دستشو با اون دست یه پیک دیگه خورد موهامو بو کشید سرمو بوس کرد گف پاشو من ترو برسونم پاشدم دم در نزدیک بود بیوفتم که دیدم گرفت منو رامتین گف خوبی چشاش قرمز بود دستاش دور کمرم بود هیچی نگفتم فقط لبامو گذاشتم رو لباش اروم دستشو آورد رو باسنم چشاشو بست لبامو میخورد وای ک چقدر خوب بود داشتم موفق میشدم با دستاش گلومو گرفت چسبوندم به دیوار وحشیانه لبامو میخورد تو دستاش بودم دوباره منو کشید تو بغلش با دستاش لباسمو داد بالا همینجوری که لب میگرفتیم کونمو چنگ میزد نفهمیدم کی به تخت رسیدیم دکمه های پیرهنشو باز میکردم ناخونامو رو تنش میکشیدم افتاد روم دستامو بالا سرم قفل کرد لبامو ول نمیکرد زورم بهش نمیرسید چون عاشقش بودم لخت بودم فقط یه شرت مشکی پام بود با دستای بزرگش انقدر سینه هامو مالوند که درد میگرفت محکم میخورد کمرشو چنگ میزدم سینه هامو با گردنمو پشت سر هم میخورد کبود میکرد دم گوشش نفس نفس میزدم داشت دیوونم میکرد پاهامو از هم باز کرد دستشو گذاشت رو کصم از روی شرت خیس خیس بود اروم میمالید ی اووف گف پاهامو داد بالا شرتمو از تو پام دراورد کص سفید صورتیم داشت دیوونش میکرد ی حالت اسپنک طور رو کصم زد ک صدام رفت بالا سرشو به کصم نزدیک کرد نفساش میخورد که اولین زبونو کشید تموم تنم ضعف کرد فوق العاده میخورد زبونش داعم میچرخید اب کصم عین رود میریخت تو دهنش رونامو چنگ میزد فقط ناله میکردم رونای تپلمو چفت کردم دور سرش با سرعت ارضا شدم اون هنوز داشت میخورد داشتم میمردم قربون صدقش میرفت اومد بالا لبامو میخورد چونمو با دستاش گرفت اورد سمت خودش گفت توله بلدی؟ هوممم؟ زدم تخت سینش خوابید رو تخت کمر بندشو باز کردم شلوارشو با کمک خودش دادم پایین یه شرت ابی پاش بود ک انگار ۲ کیلو سنگ تو شرتش بود داشتم کیرشو از رو شرت میمالیدم سفت سفت شده بود زیر شورت واقعا گنده بود ترس افتاده بود به تنم شرتشو که از پاش دراوردم فهمیدم امشب جر میخورم قد ساعد دستم بود ۲۰ سانت کیر کلفت رگ دار جلوم بود یه رگ خوشگل گنده دور کیرش حلقه زده بود ی لیس از پایین تا بالای کیرش زدم بوسش کردم کیرشو من وسواسی تر تمیز که همیشه همه چیم تمیز بودو مال خودم بود الان یه ک

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:55


بودم و چشمام رو به زور بسته بودم …
دستاش شل شد … یه دفعه سرم و بالا کردم و دیدم که داره بهم نگاه میکنه …
نیشم باز شد و خودمو بالا کشیدم … لب هام رو محکم چسبوندم رو لباش … اعتراضی نکرد … داشت همراهیم میکرد … لب هاش رو می مکیدم … احساس کردم باز داره داغ میشه …
بعد از چند لحظه عشق بازی سرم و جدا کردم و روی بالش گذاشتم … خودشو کشید روم و گفت :« حالا که منو داغ کردی خودت میخوای بخوابی ؟ کور خوندی خانومی »
با یه حرکت کیرشو فشار داد لای پام … وای دوباره نـــه !
سعی کردم خودمو بکشم کنار ولی بی فایده بود … یه فکری به ذهنم رسید …
رو کردم بهش و گفتم :« یه دقیقه وایسا … »
از زیرش در اومدم … خوابوندمش و خودم و نشستم روی کیرش … با دستم تنظیمش کردم روی کسم و با یه حرکت فشارش دادم داخل …
خودمو بالا پایین میکردم … سینه هام به لرزش در اومده بود … چشماش محو سینه هام شده بود … راست میگفتن که مردا عاشق این حرکت اَن …
دستاش رو دور کمرم حلقه کرد ومنو کشید پایین … سینه هام رو توی دستاش گرفت و فشارشون داد … دستاش پهن بود و سینه های نسبتا کوچیک من توی دستاش جا می شد …
بعد شروع به خوردنشون کرد … و دوباره تکرار شد …
و دوباره من حس شهوت … حس عاشقی … حس نیاز و لذت رو تجربه کردم …
و دوباره ما با هم بودیم … و دوباره … و دوباره …
و حالا … من بودم و اون … من بودم و کسی که منو در آغوش گرفته بود و آهسته می بوسید … من بودم و کسی که همسرم بود … کسی که مالِ اون بودم … کسی که مالِ من بود … و کسی که تمامِ لذت های مشترکمون رو با هم تجربه میکردیم …
کسی که دوستش داشتم … اون قدر که میزانش حتی توی شهوت هم گم نمی شد … هرگز !
کسی که شاید … روزی بی توجه به من از کنارم گذشت … و امشب ، ما برای همیشه … با هم بودیم …
و من … همون زنی بودم … که احساسم رو به اون بخشیدم … موجودی نحیف که در آغوش مردِ قدرتمندی قرار گرفته بود … موجودی که شاید ، مرد داستان … با وجودِ اون رنگ می گرفت … با وجودِ اون معنا پیدا میکرد …
و اکنون … برای تو می نویسم فرهــاد …
بکارت احساس من … با عشق و دوست داشتنِ تو زن شد !
من اکنون آبستن تمنای تو اَم !
.:: پــایـــان ::.

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


… دستم رو لای پاش فرو بردم و کیرش رو گرفتم … خم شدم و کردم توی دهنم …
صداش بلند شد … سر کیرش رو وسط لبام قرار دادم و آروم مکیدم داخل … توی ساک زدن استاد بودم … آروم کیرشو تا ته کردم توی حلقم و آوردم بیرون … کیرش رو فشار میداد توی دهنم … خیلی بزرگ بود … می کردم داخل و درش می اوردم … بعد از چند بار که این کارو کردم زبونم رو از زیر کیرش تا روی بیضه هاش کشیدم … بیضه هاش رو هم کردم توی دهنم …
میخواستم بازم ساک بزنم که با آه گفت :« آبم داره میاد … آههههههههه … »
سرم رو کشیدم کنار … ولی نگهم داشت … کیرش رو کشید وسط سینه هام … احساس کردم داغ شدم … آبش رو وسط سینه هام خالی کرده بود …
بی حال افتاد روم … شکمش به شکمم اصابت کرد … لب هام رو بردم سمت لباش و گوشه لبش رو طولانی و کش دار بوسیدم …
بعد از چند لحظه که حال هر دومون بهتر شد … منو خوابوند رو تخت و خودش آهسته خوابید روم … کیرش رو هم گذاشت وسط پام …
وحشت کردم … خیلی درد داشت … واسه منی که تا به حال باکره بودم … چشمام گشاد شده بود …
انگشتش رو گذاشت رو لبم و گفت :« هیـــــــس … اصلا نترس … اذیتت نمیکنم … خیلی راحت انجامش میدیم … »
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم ولی وحشت توی چشمام بی داد میکرد …
لب هاش رو روی لب هام فشار داد و کیرش رو لای پام مالید … وقتی یکم عقب و جلو کرد و خیسش کرد به حالت آماده گذاشتش لب کسم …
چشمام رو بستم … فشار لب هاش رو بیشتر کرد …
کیرش رو آروم فشار داد داخل … هیچ اتفاقی نیفتاد … بیشتر فشار داد … باز هم هیچی نشد …
یه دفعه سوزش شدیدی توی کسم ایجاد شد و جیغ بلندی کشیدم … صدای جیغم توی لب هاش خفه شد … کیرش رو همون طور نگه داشت و حرکتش نداد … آروم و نرم بوسیدم و آهسته کیرش رو عقب و جلو کرد … اولش میسوخت ولی کم کم عادی شد و لذت می بردم …
کم کم فشار کیرش بیشتر شد و با قدرت جلو و عقبش میکرد و تلمبه میزد …
نفس نفس میزدم … لب هاش هنوز روی لب هام بود و چشماش رو به چشمام دوخته بود …
یه دفعه لب هام رو جدا کردم و آآآآآآآآه بلندی کشیدم :« اوففف … وای … خداااااااا … بیشتر … جرم بده … فشارش بدهههه … »
با این حرف با قدرت بیشتری کیرش و جلو و عقب میکرد … صداش بلند شده بود … احساس میکردم داره ارضا میشه …
یه دفعه تند تر تلمبه زد … بعد از چند لحظه از حرکت ایستاد و گفت :« نیاز آبم داره میاد … چیکار کنم ؟ »
گفتم :« بریز تو کسم »
با گیجی نگام کرد … ولی طاقت نیورد و تموم آب داغش رو توی کسم ریخت … کسم شروع به سوختن کرد … آه بلندی کشیدم …
بیحال افتاد روم … آب منم داشت می اومد … همونجا خالی شد … نه قدرت داشتم و نه میتونستم بلند بشم …
هر دو افتاده بودیم روی هم و نفس نفس میزدیم …
چند لحظه بعد حالم بهتر شد …
سرم رو فرو بردم توی گودی گردنش و ریز شروع کردم به بوسیدنش …
صدای اعتراضش بلند شد … :« نیــــاز … نکن … خسته ام »
توجهی نکردم و دوباره ریز ریز زیرِ گلوشو بوسیدم … صدای خنده ام بلند شده بود … اون میخواست بخوابه و من داشتم کرم ریزی میکردم …
یه دفعه برگشت و دستاشو محکم دورم حلقه کرد … نمیتونستم تکون بخورم …
اعتراض کردم :« اِِِ ! ولم کن فرهاد … نمیتونم تکون بخورم »
با صدای خسته و خواب آلودی گفت :« این جوری امنیتش بیشتره … اون جوری خطرناک میشی »
تقلا کردم … ولی محکم منو گرفته بود توی بغلش … خوابم نمی اومد … هنوز هم طالب سکس بودم …
سرم رو به زور بالا بردم … میخواستم به لباش برسم …
ولی سرِ من از لب های اون به فاصله ی نسبتا زیادی قرار داشت …
آه کشیدم …
یکی از چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد …
سرم و توی سینه اش فرو برده

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


اد … »
حالش خیلی خراب بود … ناله ای کرد و لب هاش رو از لب هام جدا کرد و توی گودی گردنم فرو برد … گردنم رو می مکید و من سرم رو توی موهای مشکی و لختش فرو کرده بودم و آه و اوه میکردم …
پاهای برهنه ام رو دور پاهاش پیچیدم که باعث شد کیر راست شده اش از پشت شلوارش که هنوز درش نیورده بود به کسم برخورد کنه …
کشـــدار و حشری گفتم :« مـــن کیــــــــر میخواممممممم … کیـــــــــر »
به بوسیدنش ادامه داد … لب هاش روی بدنم به سمت پایین حرکت می کرد و همه جام رو می بوسید و می مکید … صدای ملچ ملوچ و بوسیدنش توی سرم پیچیده بود … به سینه هام رسید …
امونش ندادم و قبل از اینکه لباس زیرم رو از تنم در بیاره از زیر بدنش در اومدم …
مشتش رو روی بالش کوبید و گفت :« فــرار نکـــن … مجبورم نکن به زور … »
دستام رو به سمت زیپ شلوارش بردم که باعث شد نگاه تبدار و برنده اش رو به دستام بدوزه …
آروم و آهسته می کشیدمش پایین … طاقت نیورد و با یه حرکت زیپش رو تا ته کشید و شلوارش رو از پاش در اورد …
یه شرت مشکی پاش بود که کیر راست شده اش از زیر اون کاملا مشخص بود …
لب هام رو گاز گرفتم و دستمو روی کیرش کشیدم … از روی شرت هم اندازه اش رو تشخیص میدادم … نسبتا بزرگ بود اما نه خیلی …
شونه هام رو فشار داد و منو روی تخت خوابوند … تقلا میکردم بلند بشم … خودش هم افتاد روم … بدنم تاب نداشت … هر چه که بود اون یه مرد بود و من از اون نحیف تر بودم …
لباس زیرم رو باز کرد و از تنم در اورد … نگاه خیره اش به سینه های متناسب و برجسته ام افتاد …
یک دفعه خم شد و با ولع شروع به خوردن کرد … نوک سینه هام رو توی دهنش میکرد و میک میزد و بعد بیرون می اورد … یه گاز خفیف از نوک سینه ام گرفت که باعث شد جیغم در بیاد …
آه و اوه میکردم … جیغ میزدم … پیچ و تاب میخوردم ولی دست بردار نبود …
صدام بلند شد :« اوففففففف … عزیززززززززززم … زود باششششش … جرم بدههههه »
ناله کرد :« جرت میدم … میکنمت … امشب پاره ات میکنم … نیاز تو مال خودمی … امشب میگائمت »
و به دنبال این حرف از سینه هام پایین تر رفت و پاهام رو محکم از هم باز کرد …
یه شرت بندی پوشیده بودم که خط کسم توش مشخص بود …
پاهام رو به دو طرف فشار میداد و با هوس به شرتم نگاه میکرد … صدای ترق توروق رونم بلند شد … خیلی دردم گرفت …
یه دفعه با یه حرکت شرت بندیمو جر داد که باعث شد 2 تیکه بشه … کس خیس و بدون موم مشخص شد …
گفت :« چــه کردی دختـــر … دیوونــه ام کردی ! »
خم شد رو کسم و شروع به خوردن کرد … سرم رو به طرفین تکون میدادم … لذت شدیدی سر تا پام پیچیده شده بود …
نوک زبونش رو میکرد توی کس آکبندم و روی خط کسم می کشید … لب های کسم رو می مکید و گاز می گرفت … یه دفعه زبونش رو فشار داد توی کسم …
جیغ کشیدم و دستام رو بردم سمت موهاش و سرش و به کسم فشار دادم …
احساس کردم دارم ارضا میشم … خیلی خوب میخورد … برای منی که تا به حال تجربه سکس نداشتم طبیعی بود که این موقع ارضا بشم …
آبم داشت می اومد … قدرت نداشتم حرف بزنم … موهاش رو کشیدم … هنوز مشغول به خوردن بود …
آبم اومد و خالی شد … به نفس نفس افتاده بودم … بی حال و مست روی تخت ولو شده بودم و حواسم نبود داره چیکار میکنه …
یه دفعه اومد بالا و سرش رو مقابل صورتم گرفت … یه لب جانانه ازم گرفت … لباش خیس بود …
دستش رو توی موهام فشار داد و گفت :« تموم دنیا رو به پات میریزم »
نمی فهمیدم چی میگه … سرم رو توی گردنش فرو برده بودم و نفس نفس می زدم … موهام رو نوازش میکرد …
تازه یادم اومد که ارضا نشده …
با بی حالی بلند شدم و به سمت پاهاش حرکت کردم

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


اولیــن شـَـبِ آرامــِــش


سلام دوستان …
خاطره ای که ارسال میکنم مربوط میشه به سالِ گذشته که بین من و همسرم در شبِ ازدواج اتفاق افتاده … یک سکسِ کاملا شرعی …
لازم به ذکر است که تمامی اسامی مستعار بوده … !
توی داستانم به جزئیات زیاد پرداخته شده و سعی کردم یه فضای کامل بسازم … امیدوارم از خوندندش لذت ببرید و ممنون که وقتتون رو صرف میکنید !
امروز وقتش بود … روزی که مدت ها منتظرش بودم … روزی که اون هم بی صبرانه برای رسیدنش لحظه شماری می کرد !
دستگیره در اتاق رو باز کردم و وارد شدم … چشمم به وسایل لوکس و شیکِ اتاق خواب افتاد …
یه تختِ چوبی تیره با رو تختیِ شیکِ مشکی … یه میز لوازم آرایش همراه با 2 تا پا تختی ست … یه فرش گرد وسط اتاق پهن شده بود … مشکلی با ریشه های بلند …
همه ی اتاق ست مشکی بود … یه جورایی فضای اتاق رو تاریک کرده بود … خیلی دوست داشتم …
کفِ اتاق سرامیک کاری شده بود و تنها جایی که سرامیک به چشم نمی خورد نقطه وسط اتاق بود که فرش گرد و ریشه بلند فانتزی پهن شده بود …
پاهامو روی سرامیک های سرد گذاشتم و به سمت آباژور رفتم … روشنش کردم … نورِ صورتی رنگی فضای اتاق رو پر کرد … مات شدم … چه فضای رمانتیکی …
صدای نفس های نا مرتبی رو پشت گردنم حس کردم … موهای گردنم سیخ شد … نه از ترس … از یه حسِ خوش … از حس مستی … از حس نیاز … شهوت … خواستن … و شاید کمی عشق … که توی شهوت گم می شد …
برگشتم و با فرهـاد رو در رو شدم … چشمای تب دارش رو بهم دوخته بود …
زمزمه وار گفت :« امشب … امشب دیگه نمیتونی از دستم فرار کنی ! دیگه مالِ خودم میشی … امشب هر دو آزادیم … »
به دنبال این حرف دستاش رو برد سمتِ دکمه های لباسش … میدونستم چی میخواد … منم میخواستم … سرشار از حس شهوت … سرشار از نیاز …
امروز شبِ ازدواج ما بود … و امشب … من میتونستم با خیال راحت باهاش باشم … میتونستم زن باشم … میتونستم برای اولین بار احساسِ زن بودن بکنم !
کراوات و کتش رو از تنش در اورد و خیره به من نگاه کرد … دستاش بالا اومد و دو طرف کمرم رو گرفت … مسخ شده بودم … نمی دونستم چیکار کنم …
دستاش رو کمرم حرکت کرد و به سمتِ زیپِ لباسم رفت … پیرهن بلند سفید عروسی …
با یه حرکت خشن زیپ رو پایین کشید و لباس از تنم پایین افتاد … نفس حبس شده ام رو آزاد کردم …
دستام رو بردم طرف بالا تنه برهنه اش … ناخن های بلندم رو روی سینه اش کشیدم … هرم نفس های داغش رو روی صورتم خالی کرد …
فاصله اش رو باهام کم کرد … قفسه سینه ام به سینه اش برخورد کرد و برجستگی سینه هام به بدنش کشیده شد …
با یه حرکت دستاش رو محکم دورِ صورتم قاب کرد و لب هاش رو روی لب هام چسبوند …
شروع شده بود … شروع کرده بود … و من هم ادامه می دادم …
لب هام رو روی لب هاش حرکت میدادم و باهاش بازی میکردم … لب هام رو توی دهنش کشید و گاز خفیفی گرفت …
لب پایینش رو تو دهنم گرفتم و شروع به مکیدن کردم … لب هام رو توی دهنش میکرد و باهام لب بازی میکرد …
زبونم و توی دهنش کردم و متقابلا زبونش رو توی دهنم کرد … سبک بوسه ی فرانسوی …
همین طور که لب های هم رو میخوردیم به سمت تخت خواب حرکت میکردیم … صدای آه و اوه من بلند شده بود …
ناخنام رو روی سینه اش می کشیدم و نفس نفس میزدم … با یه حرکت منو هل داد … افتادم روی تخت خواب و اون هم روی من افتاد … نفسم بند اومد … خیلی خشن شده بود …
لب هاش رو روی لب هام فشار داد که باعث شد سرم بره توی بالش … دستام رو توی موهاش کردم …
می بوسیدمش و پیچ و تاب میخوردم … لذت زیادی بود … سرم به سمت بالا حرکت کرد و صدام بلند شد :« آآآآآآآآآآه … اوفـــــــــــــف … فــرهـــــــــ

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


کشید . بدنش شل شد . سوراخ کونشم شل شد . رفت و آمد کیرم هم راحت تر شد . دیدم عمه با یه صدای خمار گفت وحید زودتر تمومش کن من خوابم داره میگیره . بی حال شدم . چندتا که تلنبه زدم یه کم تندش کردم .دیدم آبم بازم میخواد بیاد کیرم رو از تو سوراخ کون عمه کشیدم بیرون . آبم رو ریختم رو کون عمه بعد یه که کونشو با لیزی آب کیرم مالیدم تا یه کم حال اومد . پاشد شلوارکشو شرتشو گذاشت تو رخت کن یه دوش گرفتیم . من با اینکه کیرم خوابیده بود دیدم دیگه فرصت شاید پیش نیاد گفتم زیر دوش یه بار دیگه بکنمش اما عمه مخالفت کرد . گفتم حد اقل لای پاهات بندازم . گفت باشه بدن عمه رو کلا لیف کشیدم کامل کفی شد . از عقب بغلش کردم کیرم رو انداختم لای پاهاش . پستوناش رو هم گرفتم تو دستام گرم و لیز . کیرمو که عقب جلو میکردم . کیرم میخورد به کس عمه به خاطر همین عمه هم دوباره ارضا سد منم آبم اومد این سری عمه رو خوابوندم و ابم رو روی کسش ریختم . البته این سری آبم کمتر بود . بعدش دیگه احساس کردم کیرم درد میکنه . کمرم هم همینطور . خلاصه آخرش هم قسمت نشد که ما این پشمای کیرمون رو بزنیم . پشت گردنم هم همینطور . با عمه از حموم در اومدیم . صبح که بیدار شدیم عمه ژیلا سر صبحانه گفت چقدر رنگت واشده لیلا ؟ حموم بودی ؟ من گفتم فهمیده . اما عمه لیلا گفت آره قبل از اینکه شماها بیدار شین من رفتم دوش گرفتم . . من هم نزدیکای ظهر بود رفتم پیش دوستم علیرضا و و بعد برگشتم فردیس . بعد اون هر وقت عمه رو میبینم فقط به هم نگاه میکنیم..

نوشته: وحید

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


وحید و عمه


#عمه_تابو

سلام . اسم من وحیده . من 21 سالمه و یه عمه دارم که 30 سالشه و اسمش لیلاست خیلیم خوشگله . این عمه من از اون وقتی که من یادم میاد یه کم خارش داشت . اما این آخرا دیگه از همیشه بیشتر بود . ماجرا از اونجا شروع شد که ما تو فردیس زندگی میکردیم و عمه اینا تو تهران .
ماجرا برمیگرده به سه چهار ماه پیش . من از این کارم قبل از اینکه این سایتو ببینم خیلی پشیمون بودم و فکر میکردم که فقط من یه نفر تو دنیا این کار رو کردم ( سکس با محارم ) اما این سایت رو که دیدم گفتم ماجرای سکس با عمه لیلا رو براتون بگم . خیلی حاشیه رفتم بریم سراغ داستان . یه روز من میخواستم برم تهران تا یکی از دوستام رو ببینم . گفتم از شب برم خونه عمه اینا بخوابم و صبح برم پیش دوستم . بعداز ظهر ساعت 5 بود من راه افتادم و ساعت هفت و نیم من تهران بودم . وقتی رسیدم در رو زدم عمه بزرگم در رو باز کرد ( اون یکی عمم ) . سلام علیک و روبوسی کردیم رفتم تو .شوهر عمه لیلا رفته بود از بندر جنس بیاره ( فروشگاه صوتی تصویری داره ) وعمه لیلا آبجیش رو صدا کرده بود که پیشش بمونه تنها نباشه . نمیدونست که من میخوام برم خونشون . خلاصه نشستیم صحبت کردن . تا اینکه موقع شام شد . عمم زنگ زد از رستوران شام آوردن . نشستیم خوردیم . شب ساعت یازده شد . عمه بزرگم خسته بود گفت من برم بخوابم . من هم تو چون تو خونه عجله داشتم واسه اومدن وقت نکرده بودم دوش بگیرم . قبلشم باشگاه بودم بدنم خیلی کثیف شده بود . میخواستم برم دوش بگیرم دیدم یه اصلاحی هم کنم بد نیست . به عمه گفتم عمه جون خونه ژیلت دارین . رفت یه دونه آورد . گفتم عمه میتونی این پشت گردنم رو واسم بزنی بلند شده . گفت باشه تو برو دوش بگیر الان میام . میخواستم برم یادم افتاد من که با خودم شورت نیاوردم . روم نمیشد به عمه بگم . خلاصه هر طور که بود به عمه گفتم . آخه عمه من که لباس نیاوردم . گفت منظورت شرت و ایناس ؟ . گفتم آره . گفت : اگه میتونی بپوشی واسه علی رو بیارم بپوش ( شوهر عممه ) . گفتم نه بابا عمه یه چیزی گفتیا نمیشه که . شورت که چیزی نیست که بشه واسه کس دیگه رو پوشید . با خنده گفت من و عمه ژیلات ( همین عمه بزرگم ) واسه همدیگرو میپوشیم خونه هم بودنی . منم گفتم آخه شما فرق دارین ولی منظورم از لحاظ زن و مردی نبود . عمم گفت نه بابا چه فرقی داره . واسه شما یه سر داره ولی واسه ما نداره . من همینجوری موندم چی بگم . گفتم خوب حالا چیکار کنیم . گفت خوب همون رو بیرون در بیار در اومدی از حموم همون رو میپوشی . من هم بعد کمی تته پته . ندونستم چی بگم گفتم آخه نمیشه که پس باید قبل از اینکه در بیارمش پشت گردنم رو بزنی . عمم یهو برگشت گفت اوا عیبی نداره که توام . منم عمتم دیگه . گفتم آخه زشته . عمم برگشت گفت نه بابا خیلیم خوشگله . دید من از این حرفش جا خوردم . گفت نترس نخواستیم بخوریمش که . دیگه من منظورش کاملا دستم . اومد . مثل اینکه آقا علی درست و حسابی بهش نمیرسیده . خلاصه رفتم حموم توی رختکن لخت شدم . شرتم هم در آوردم . رفتم تو . سرم رو که شامپو زدم و شستم . تا اومدم دوباره شامپو بزنم .دیدم عمم داره در میزنه . در رو زد منتظر جواب نشد اومد تو . منم خجالت کشیدم دتم رو گرفتم جلو کیرم که هنوز خواب بود . عمم گفت دوش رو ببند خیس نشم . دوش رو بستم . تا دیدم عمم هواسش به کیرمه دیگه کیرم داشت شق میشد . دیگه دیدم خیلی تابلو پشم کیرم هم زیاد بود دیگه کیرم تو دستم جا نگرفت .یهو عمم برگشت گفت تو دستت جا نمیشه مجبوری ؟ گفت نمیدونستم اینهمه خجالتی بودنتو . گفتم اینکه دیگه طبیعیه گفت چرا . منم دیگه دیدم کار از کار گذشته . گفتم مگه میشه یه خانوم به این خوشگلی به چیز آدم زل بزنه . آدم بی تفاوت باشه . گفت خوب لفظ قلم نیا . راحت باش . دستم رو تا برداشتم عمه لیلا گفت اووه چند ساله بهش نرسیدی . گفتم چطور گفت پشمات خیلی زیاد سده . به جای پشت گردنت بزار پشمای چیزتو بزنم . گفتم چیمو ؟ گفت دودولتو خوبه ؟ گفتم یعنی در حد دودوله ؟ گفت بسه پررو نشو . خورد تو ذوقم . اما عمم زود گفت شوخی بودا . عمه گفت اینو که با ژیلت نمیشه کاریش کرد بزار اول با قیچی بزنم . رفت قیچی بیاره دیدم با شلوارک و سوتین اومد تو . خیلی کیف کردم . گفتم عمه این چیه سوتین دختر بچه هاست ( آخه تا بالای نوک پستونش بود ) گفت چطور ؟ گفتم آخه خیلی کوچیکه . مخصوصه ؟ گفت مخصوص چی ؟ گفتم هیچی بابا ولش کن . گفت پیرهنم رو در آوردم که مو نچسپه بهش . گفتم منظورت پشمه ؟ خندید . عمه گفت بیا جلو ببینم . رفام جلو تا عمم نشسته بود روی صندلی تا چشمم از بالا به سینه هاش افتاد کیرم دوباره شق شد . آخه خیلی بزرگ بودن . خیلی خم سفت و سفید مثل برف . عمم گفت چیه بازم اینو تیزش کردی واسمون . گفتم آخه تقصیر خودته عمه جون . ببین وضعتو . گفت خوب الان یه کاری کن این بخابه رگاشم زده بیرون . بخوام تکو بخورم میره تو

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


چشم . بعد با هم خندیدیم . گفتم چیکارش کنم آخه ؟ گفتم یه لحظه بری بیرون من درستش میکنم ( میخواستم جلق بزنم ) الان میگید این چه احمقیه . اما از اینکه با عمه خودم سکس کنم میترسیدم . خیلی کار کثیفی میدونستمش ( البته هستا ) .به خاطر همین حرفش زو وسط نمیکشیدم . عمم گفت چیکارش میخوای بکنی بدبختو ؟ گفتم حالا . گفت هر کار میخوای بکنی جلوی من بکن . مثل اینکه حدث زده بود . گفت میخوای جلق بزنی ؟ خواستم بگم نه . اما دیدم راه دیکه ای ندارم . گفتم آره . گفت خوب شروع کن . یه لحظه شحوت کل وجودم رو گرفت . بی خیال همه چی شدم . گفتم خالی خالی که تا فردا طول میکشه . گفت پس اگه میخوای یه کم شامپو بزن . گفتم نه منظورم از نظر شامپو و اینا نبود . منظورم رو فهمید . گفت یعنی میگی لخت شم ؟ کامل نه ولی یه کارایی بکن که من حشری شم . گفت تو شروع کن من باهاتم . یهو برگشت شلوارکشرو با شرتش رو با هم تا زیر کونش کشید پایین . دستش رو انداخت دو طرف کونش رو باز کرد و قمبل کرد . سوراخ کونش کامل معلوم بود . کسش هم از زیر بیرون بود . همون جا کم مونده بود کل آب بدنم یه جا از کیرم بریزه بیرون . اما خودم رو با زور نگه داشتم .گفت اگه میخوای انگشت کن رودتر آبت بیاد . اونم مثل اینکه میخواست منو شحوتی کنه که بکنمش . گفتم نه عزیزم هنوز زوده . گفت پس تو میخوای طولش بدی . گفتم عمه پستوناتو درار مردم . گفت چشم . برگشت پستوناشو از بالی سوتین دراورد بیرون . دهنم وا موند دیدم وای چه پستونای سرحال و خوشگلی . گفت میخوای بیشتر لذت ببری ؟ منم گفتم آره . گفت پس بیا جلوتر رفتم جلو فکر کردم میخواد ساک بزنه . کیرم رو گرفت . نشست رو زانو کیرم انداخت لای پستوناش . گیرم داشت میترکید . گفتم خشک خشک ؟ یه تف کردش رو کیر من یه تفم انداخت لای پستوناش . کیرمو گذاشتم لای پستوناش . اونم پستوناشو از دو طرف به هم فشار میداد . سه چهار بار که بالا پایین کردم آبم با فشار پاشید زیر فک عمه لیلا . گفت ای دیوونه میگفتی زودتر که اینقد بی جنبه ای دیگه . دهنم وا موند گفتم به این میگی بی جنبه ؟ هرکس دیگه ای بود همون اول که قمبل کردی کل شیره جونش میریخت بیرون . گفت یعنی این قدر سکسی ام . گفتم آره خوش به حال آقا علی . یهو یاد عمه ژیلا افتادم . گفتم نکنه بیدار سه ببینه با هم تو حمومیم . اونم که نخود تو دهنش خیس نمیشه . آبرومون تو فامیل میره . گفت نه بابا من از صبح اونقدر از اون بدبخت کار کشیدم که تا فردا بعد از ظهر میخوابه . یادم افتاد صبح میخوام برم پیش علیرضا دوستم . گفتم عمه خوب بیا بزن حالا . گفت راست میگی . کیرمو شستم . رفتم جلوی عمه . تا عمه دستشو زد به کیرم کیرم دوباره مثل چوب شد . عمه گفت اه بابا بازم که شروع کردی ؟ بابا تو دیگه کی هستی ؟ تو که همین الان جلق زدی . آبتم هنوز زیر چونمو لای پستونمه . گفتم عمه تو هم یه چیزیت میشه ها من دارم سعی میکنم بخوابه تو از پستونات تعریف میکنی ؟ گفت دیگه من طاقت ندارم . کیرمو گرفت تا ته کرد تو حلقش . چندبار عقب جلو کرد . گفتم عمه گفتی اگشتت کنم هنوزم رو حرفت هستی ؟ گفت آره حتی اگه میخوای بکنی میتونی بکنی اما فقط از کون . چون بی جنبه ای یهو دیدی ریختی تو کسم حالا خر بیار باقالی بار کن . گفتم چشم عمه جون . گفتم همونجوری قنبل کن . گفت تو کیرتو آماده کن . گفتم اول انگشت کنم دیگه گفت باشه . قنبل کرد . گفتم خودم میخوام لای کونتو باز کنم . لای کونشو باز کردم . اول یه کم کسو کونشو از پشت مالیدم . بعد انگشت اشارم رو کردم تو دهنم خیسش کردم . کردم تو سوراخ کون عمه . خیلی تنگ بود . به شوخی گفتم عمه سوراخ کونتو بخورم . گفت همش واسه خودته . گفت سوراخ کونمو یکم زبون بزن گلگلکم میاد خوشم میاد . یه که سوراخ کونشو زبون زدم . بعد دوتا انگشتم رو با هم کردم تو سوراخش یهو یه داد نه خیلی بلند کشید . گفتم عمه الان آبجیت بیدار میشه ها . گفت ببخشید . گفت نمیخوای بکنی تو سوراخم . سه سایته داری انگشت میکنی سوراخ کونمو . گفتم چرا . تو باز کن کونتو . دستشو انداخت باز کرد . سوراخش یخه کم گشادتر شده بود اما نه زیاد کیر منم کلفته . عمه گفت کیرتو بیار جلو یواش یواش بمال به سوراخ کونم بعد بکن تو . کیرمو یه تف زدم . میمالیدمش به سوراخ کون عمه لیلا اونم شل میشد . بعد گفت بسه بکن تو کونم . کرم رو گرفتم کردم تو سوراخ کونش یه تکون داد خودشو بعد گفت اینجوری کمردرد میگیرم بزار مدل سگی قنبل کنم . گفتم عمه ولی ماشالا خیلی حرفه ای ها . گفت آخه علی خیلی سلیقش با بقیه فرق میکنه به خاطر همون هر نوع سکسی رو رو من امتحان کرده من هم یاد گرفتم . چند بار که عقب جلو کردم عمم گفت وحید دستتو از پایین بنداز کسم رو بمال که تو تموم ارضا شدی من تو کف نمونم . منم دستمو انداختم دیدم وای چه کس نرمی . یه دو سه دقیقه که مالیدم عمه دیدم داره ارضا میشه . هی داد زد بکن بکن تو کونم . کسمو بمال . تندش کن . همینا رو هی گفت بعدش یه اه

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:54


ان به خودتون ربط داره اما تمام این کلمات حقیقت بودن جز اسمها خوش باشید...

پایان

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:53


رابطه اشتباه با خواهر زن


#خواهرزن_مستی_شمال

اول سلام و خسته نباشید خدمت مدیر کانال و سلام خدمت دوستان عزیز خودم
دوستان اگر بخواهم از اول داستانو تعریف کنم طولانی میشه خلاصه شو میگم خانمم با پدر ومادرم برای دیدن خواهرم به ترکیه رفته بودن و من تنها رفته بودم ویلامون شمال منتظر برگشتشون بعد از سفر یک ماهه شون بودم که خواهر زنم سپیده و شوهرش مجید امدن که بقول خودشون امدیم پیشواز
که شب اول طالب مشروب شدن و نشستن با من خوردن مه معتاد الکل هستم و هرچی بخورم فقط شنگولم میکنه مست نمیشم دیگه
اره اخرای شب بود که سپیده و مجید گفتن مشروب میخوایم اوردم دوتا شیشه شیواز اینا نشستن خوردن ساعت دیگه نزدیک ۲ شب بود که از دوتا شیشه به اندازه یه لیوان نبود این دوتا که نمیتونستن تکون بخورن گفتم من برم بخوابم رفتم حالم خوب بود رفتم داخل اتاق دراز کشیدم روتخت سر شب اتاق مهمانو براشون اماده کرده بودم نشونشون دادم یه نیم ساعتی دراز کشیدم که گفتم برم اب بیارم بزارم کنارم رفتم داخل سالن دیدم سپیده تکیه داده به دیوار گفتم مجید گفت رفت داخل اتاق گفتم میخوای ببرمت داخل اتاق گفت نه خودم میرم میخوام اب بزنم به صورتم گفتم باشه رفتم دراز کشیدم چشام سنگین شد ه بود که یک دفعه یاد یه دختر که قبلا سکس کرده بودم باهش افتادم هوسی شدم گفت دوروز دیگه تحمل کن زنم میاد خوابیدم که نمیدونم چقدر طول کشید که با یه چیز گرم کنارم بیدار شدم دیدم یکی پیشم خوابیده لخت پشتش بهمه بخدا اول فکر کردم خواب میبیدم بعد دیدم نه داره بیشتر بهم میچسبه داره کونشو میچسبونه بهم نگاه کردم دیدم سپیدست گفت وای خدا این چی میخواد اینجا اول ترسیدم چون فهمیدم اشتباه امده داخل اتاقم اما وقتی هیکل لخت و باربیشو دیدم نتونستم بگذرم ازش منم چسبیدم بهش از پشت دست کرم سینه هاشو گرفتم و مالیدم او دستمم کردم لای پاش که شرتم پاش نبود خوب مالیدم براش که دیگه داش ناله میکرد خواست برگرده لب بگیره نگذاشتمش که هموجور شلوارک وشرتمو در اوردم یکی از لنگاشو دادم بالا کیرمو گرفتم مالیدم در کسش خیس که شد کردم داخل یواش یواش همینطور که میرفت داخل احساس میکردم چقدر تنگه که اونم شروع کرد به ناله میگفت مجید عجب امشب کیرت خوب شده اره همون چیزی که همیشه ارزوشو داشتم شده بکن منو بکون منو منم با این حرفا شهوتم بیشتر میشد میزدم که دیگه ناله هاش بلند تر شد اما خیالم راحت بود که تمام اتاقها زد صدا هستن صدا بیرون نمیره ازشون وقتیم مشروب بخورم زود زود ابم بیاد نیم ساعته چه برسه زیاد بخورم اینقدر شهوتی شده بودیم که نمیفهمیدم چکار میکنم فقط میکردم تند تند که یه دفعه بدنش لرزید ابش امد منم ایستادم اما کیرمو در نیوردم بدنشو مالش دادم که یه دفعه گفت مجید میخوام بخورمش برات وای منو بگی گفتم چکار کنم صدامو که انگار گلوم گرفته گفتم نمیخواد اونم گیر داده بود من از ترس کیرم خوابید که گفت ببین خوابید بده بخورمش گفتم باشه پتورو یخورده کشیدم رو صورتم اما سپیده هنوز خیلی مست بود تو حال خوش نبود بلند شود کیرمو گرفت دستش کرد تودهنش یه چند باری که زد کیرم بلند شد که وقتی دید کیرم بزرگه قربون صدقش میرفت بد جور من بیشتر شهوتی میشدم
با اونکه اتاق تاریک بود اما بازم میترسیدم بفهمه اما جوری ساک میزد که داشت دیونم میکرد کیرم کامل تو دهنش نمیرفت اما بزور میخواست بکنش تو حلقش که بعضی وقتا میخواست اوق بزنه که با دستم گرفتم ازش با اشاره خوابوندمش به پشت سمت خودم و ایندفعه که کردم داخلش تازه مزه کسش امد زیر زبونم چه ناز بود کسش چنان با حرس میکردم که میخواستم تخمامم بکنم داخل به زور و اون دیگه ناله نمیکرد جیق میزد و بعد رب ساعت داشت ابم میومد که دیدم یه بار دیگه ابش امد اما من صبر نکردم و زدم و ابی که نزدیک به یک ماه جم شده بود خالی کردم داخل کسش که تخمام درد گرفتن و بعد دیگه تکون نخورد که حتی بلند شه خودشو پاک کنه یه ربساعتی گذشت نگاش کردم دیدم خوابه یواش شلوارک و شرتمو برداشتم رفتم اشپز خونه یه لیوان اب پرتقال زدم رفتم رو کاناپه خوابیدم طرفای ساعت ۱ظهر بود که بلند شدم داشتم دنبال گوشیم میگشتم که دیدم سپیده بالای سرمه گفت مجید امدم بگم نمیدونم مجید از اون اتاق امد بیرون گفت سلام ظهر بخیر سپیده خانم دیشب ببخشید قبل از بیای من خوابم برد دیگه عزیزم و رفت داخل دست شویی که سپیده یه نگاهی به خودش کرد یه نگاهی به من که رو کاناپه خواب بودم کرد و برگشت اونطرف یه دستی به بدنش زد که دیگه متمعن شد که دیشب یکی کردش و امد سمتم و گفت تو دیشب کجا خوابیدی اول یه مکثی کردم و گفتم دیشب امدم دیدم تو داخل اتاقم خوابی امدم رو کاناپه خوابیدم که رفت تو فکر و با عجله رفت طبقه بالا اون یکی دستشویی فکر کنم رفت دید اب ریخته لای پاش و برگشت پایین مجید امد بیرون گفت من برم بیرون یه هوایی بخورم بیام رفت سپیده امد سمتم و ایستاد از نو برگشت رفت و باز امد سمتم گفت دیشب تو داخل

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:53


اتاق بودی یا نه گفتم یعنی چی نمیدونم منظورت چیه که یه نیش خنده زدم و برگشت گفت امیر من تو حال خودم نبودم پس فکر بد نکنی در موردم گفتم مگر چی شده که سرشو انداخت پایین گفت خر خودتی میونی چی شده و بلند شدم باهاش شوخی کردن که منم تو حال خودم نبودم
و این شد که باهم صمیمی بودیم صمیمی ترم شدمیم و از غذا برادر زنم و زنش که خیلی خیلی هیکل سکسی داشت و من بد جور دنبالش بودم قرار بود امروز برسن که من سپیده رو راضی کردم که مخ زن برادرشو بزنه که قبول کرد این جریانو داخل داستان بعدی مینویسم.
همونجور که داخل داستان قبلی گفتم بعدظهر علی و افسانه برادر زنم و زنش امدن ویلا از روز قبلشم که سپیده و مجید امده بودن که تا زمینی که خانم با اقام اینا بیان علی و زنش امدن من دم غروب ها دوست دارم شنا کنم داشتم شنا میکردم که سپیده با افسانه امدن کنار ساحل ویلا جوری ساخته شده که تا ۵ متر حصار زدن داخل پوشوندنش و خانواده میتونن راحت شنا کنن البته ویلا جایی ساخته شده که تا دوسه کلومتر ویلایی دورش نیست این دوتا بالباس راحتی امده بودن هیکل افسانه چون ورزش کاره خیلی خوش فرمه معلوم بود کیرم نیمه راست شده بود امدم بیرون دیدید وقتی از اب بیاید بیرون با شلوارک میچسبه به تنت امدم بیرون داشتم نگاهشون میکردم گفتم در تعجبم چطور میشه خورشید و ماه یک زمان باهم به من بتابن که افسانه پرید گفت از اونجایی که شلوارکت یه ستاره دنباله دارو نشون میده گفتم شلوار نگاه کردم دیدم قشنگ کیره معلومه که خودمو درست کردم گفتم ببخشید خورشیدو ماه که امدم برم که افسانه که خیلی شیطونه گفت امیر تو همیشه وقتی چیزی میخوای واسته میزاری گفتم چیرو گفت چی به سپیده گفتی نگاه کردم به سپیده گفتم چی بگم من خواستم بگم اما سپیده گفت بزار افتخارش مال من باشه که سپیده یه سنگ برداشت پرت کرد سمتم شوخی شوخی کشیدمشون تو اب بردمشو ان طرفتر تو اب لاس زدن تو اب فقط نکردمشون دوتا دستم داخل شرتاشون لای کسشونو میمالوندم که از شهوت تکون نمیخوردن مخصوصن افسانه چشاش خون شده بود دیگه داشت ناله میکرد جوری تو اب ایستاده بودیم که هرکس میدید فکرمیکرد داریم غروبو تماشا میکنیم که دیگه داشت تاریک میشد گفتم بسه بریم بیرون که وقتی از اب امدیم بیرون دوتاشون بی حال شدن گفتم چیه من یک نفرم شما دونفرید دیدید چطور از پا انداختمتون که افسانه خندید گفت امشب معلوم میشه شب شد ساعت ۱۲ بود بسات مشروبو گذاشتم ۲تا شیشه اوردم خوردیم خوردیم که خانمها مست کشیدن کنار ۲تا تمام شد علی که مست بود امد کم نیاره گفت نفهمیدم چی شد گفت راست میگی رفتم یکی دیگه اوردم اقا جاتون خالی یه شیشه رو به خورد دوتاشون دادم سیا مست بودن که گفتن ما شب لب دریا میخوابیم اخه یه جایی درست کردیم لب دریا برای خواب که یه پشه داخل نمیاد وسایلشونو بردن گفتم هرچی میخواین ببرید خانمها رفتن خوابیدن منم میخوام بخوابم درم قفل میشه در نزنید ها رفتن امدم داخل درو قفل کردم قرص خارجی کمر سفت کن داشتم انداختم بالا رفتم داخل اتاق دوتاشون با لباس راحتی خواب بودن رفتم وستشون هموجور که خواب بودن لباس افسانرو دادم بالا سینه های ایستاده وسفتشو که دیدم شرع کردم به خوردن که بیدار شد گفت چقدر دیر کردی بقلم کرد گفت لختم کن حال ندارم لباساشو که در اوردم تو اون تاریکی یه کس توپل که به اون بدن لاغر اندامی نمیومد دیدم و شروع کردم به خوردنش که دیدم کیرمو گرفته سپیده درش اورد و شروع به خوردن کرد دیدید تو حالت مستی کاملان وحشی میشه ادم چنان ساک میزد و برای اولین بار بود کسی کیرمو تا تع میکنه تو دهنش میکردش تو حلقش که وقتی میرفت داخل یه حسی بهم میداد که هیچ وقت تجربش نکرده بودم که افسانه رو ول کردم اینقدری که این شهوتیم کرده بود نفهمیدم چطور لختش کردم لنگاشو دادم بالا تند تند دارم میکنم و سپیده جیق میکشید دیگه منم تند تند میکردم وقتی کیرمو تا تع میکردم داخل قشنگ سر کیرم میرفت داخل رحمش وجیق میزد که بعد چند دقیقه چند تا جیق زد لرزید و منم ساکت شدم خوابیدم روش بعد چرخوندمش روم ماساجش دادم و اروم شد که نگاه کردم به افسانه دیدم این این ماتم زده ها داره نگاهمون میکنه که یه دفعه خندم گرفت سپیده هم خندید گفت چی شد یه دفعه گفتم نمیدونم که به سپیده گفتم بلند شو دونفره افسانه رو بکنیم منو تو گفت باشه بلند شدیم دوتا مون شروع کردیم به لیس زدنش داشت دیوانه میشد داد میزد بکن بکن دیگه کیرمو دادم بهش شروع کرد به ساک زدن به ۵ دقیقه خورد لنگاشو دادم بالا سر کیرمو گذاشتم درش وقتی خوابیدم روش انگاری کیرم به زور رفت داخل چنان جیقی زد که از ترس سپیده رفت لب پنجره که دیدم چقدر تنگه شروع کردم به کردنش اما اون حالی که کردن با سپیده داد و بهم نداد چون اون تو اوج شهوت بود اما این نه خلاصه کردیمش اما خودشم بعد گفت که حال اصلی رو اول تو با سپیده کردی و دفع بعد من تو تنها سکس میکنیم و این بود داستان ما دوستان باور کردن این داست

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:53


ش میخوره ۳ سال ازمم کوچک تر باشه فکر میکنم کنار مریم واقعآ هم وضع مالیم بهتر بشه هر چند بدک نیست خدارو شکر ولی مریم ایده های زیادی داره تو ذهنش و خیلی هم فکرش به سمت بازاری بودن و کاسب کاری میره خوشم میاد ازش مثل این دخترای امروزی پلشت پخمه نیست که منتظر باشن تا یه نفر براشون شارژ بفرسته یا بخوان به زور خودشونو قابل یه پسری کنن که فقط جیبشو خالی کنن برا تیپ و آرایش خودشون باورتون نمیشه خودمم باور نمیشه تا حالا یک بار شارژ یا پول ازم نخواست خود خود همونیه که زندگیمو فکر میکنم بسازه فقط باید مدارا و احتیاط کنم ایشالا هر کی اینو میخونه از این دخترا گیرش بیاد زندگی بساز .
اگه خوشتون اومد یا نیومد بازم من مخلص همتون هستم موفق باشید.
نوشته: علی

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

28 Oct, 15:53


و دهنش گفتم صدات در اومد خفه کن باشه کیرمو گزاشتم در کونش اول فکر میکرد میخوام از کص بکنم گزاشتم در سوراخ کونشو با تمام قدرت یهویی تا دسته چپوندم توش یه آهی کشیدو دیدم اشک داره میریزه هی میخواد خودشو از کیرم فاصله بده گفتم پدرم در اومد تا به اینجا رسیدم باید بکنم معلومه خیلی وقته کسی همچین شاسی بلندی رو دست نزده اینارو گفتم ک بیشتر حشری بشه دیدم دخترش بلند شد میگه مامانی سریع رفتم پشت اپن آشپزخونه قایم شدم مریم چادرشو دورش پیچید دخترشو برد دستشویی و دستشوییش که تموم شد اومد برد خوابوندش و اومد بهم گفت ترو خدا برو گفتم نعععع نوووووچ نمیخوام تا اومد حرف بزنه رفتم تو لباش کیرم دوباره کلفت شد یهویی بغلش کردم و گفت چیکار میکنی بردمش گزاشتمش تو کف آشپز خونه کیرمو کردم تو کصش مگه میرفت لامصب پلمپ پلمپ تنگ تنگ بود به زور هل دادم تو اولش درد میکشید بعدش دیدم آه آهش بلند شد شروع کردم سینه خوردن چه سینه هایی داشت کوچولو نوکشونم صورتی کمرنگ نزدیک به سفید بودن وووااایییییی گردنشو که میخوردم بوی موهای مشکیش داشت دیوونم میکرد خلاصه اینقدر کردم که از حال رفت چون بار سومم بود که سکس میکردم ولی از بار دوم ۵ ماهی میشد گذشته بود اونم با دوست دختر خالم بود خونه قبلیمون بودیم ، آبم که داشت میومد سریع کشیدم بیرون گفتم آبم داره میاد باید بخوریش گفت چییییییییی ؟؟؟؟ عمرآ من آب منی بخورم امکان نداره گفتم خو باشه ساک بزن برام که ساک زد موقعی که آبم اومد سرشو محکم گرفتم با دو دستم موهاشو کامل تو مشتام گرفتم به زور تا مجبور شد آبمو مک زدو خورد تا تهشو بعدش گفت خیلی بد جنسی گفتم ما اینیم دیگههه من که گفتم بدم میاد خلاصه لباسامونو پوشیدیم من خداحافظی لب گرفتم ازش رفتم الان که خونشون بار کرده تا از سر کار میرم دخترشو میبره خونه دوستش که با بچش بازی کنن با هم من یه دل سیر میکنمش گفتم همه هزینه هات تا زمانی که ازدواج کنی پا خودم ولی اون قبول نکرد گفت نصف نصف الانم خیلی شهوتیش کردم هفته ای ۱۰ بار خودش میخواد میوه و شیر موز که کمر سفت کنه پای اونه قرص تآخیری و کاندوم هم پای من دونگمون همیشه نصف نصفه این اولین سکسی بود که با مریم داشتم بعد از اینکه خونشو بار کرد کلآ با همیم همیشه یه قلیون دو سیب هم گرفتم آوردم خونشون که قبل اینکه از سر کار بیام بهش میگم چاقش کن برام البته یه خواهر هم داره که بر عکس مریم خیلی محجبه هستش چند باری دیدمش کلآ راست کردم ولی خب چادریه از این سفتاست که چند باری ساییدم بهش مثلآ اطفاقی هیچ توجهی نکرد بی تفاوت از خود مریم سفت و سخت تر و سرد تر یه روزی اگه شد میکنمش منتظر فرصتم تموم فانتیزیم اینه که دوتاشونو با هم بکنم همزمان ولی مریم بفهمه رابطم باهاش میریزه بهم فعلآ دنبال فرصتم تا ببینم شانس چی میگه میخوایم با مریم یه فست فودی راه بندازیم با هم کار کنیم بازم نصف نصف تو این یه مورد خیلی هوای جیبمو داره نمیزاره بهم فشار مالی بیاد اصلآ از این دخترایی نیست که بخواد بچاپه واقعآ یه چیز ناب گیرم اومده خیلی دوسش دارم ولی دخترشو میبینم یه جوری میشم دخترش ازش معلومه بزرگ بشه مثل مادرش خوشگل میشه اسمشم هست نرجس چندباری منو دیده ولی به عنوان تعمیر کار یا تنظیم ماهواره مثلآ تا بره خونه دوستش یا بره پیش خالش ،، اگه خاله ی من نبود که آموزشگاه رانندگی بره شاید در حد همون تو راپله دیدن بود دیدارمون بعضی آدمو باعث میشن بین دو نفر اتصال ایجاد کنن و راه زندگیشونو به شدت تغییر بدن از خاله ی گلم تشکر میکنم . مریم اگه دختر نداشت بی شک و تردید میگرفتمش هر چند ۳ سال ازم بزرگتره ولی به

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:12


مادربزرگم می‌گفت:
«در رو که کامل نبندی،
نمی‌دونی بادِ بعدی که بیاد می‌بندتش یا بازش می‌کنه.
این می‌شه بلاتکلیفی...»
تو زندگیت همیشه یا برو بیرون یا بیا تو و بعدش درو محکم ببند.
اجازه نده هیچکس بلاتکلیف نگهت داره!

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:07


کردیم . همسرمو به خیلی از جاهای دیدنی دنیا بردم . دیگه تو تهران زندگی نمی کنیم . اگه یکی مارو بشناسه و این بچه ها من و گوهر رو مامان بابا صدا کنن چی میشه !گلی رو خیلی فهمیده و امروزی بارش آوردیم . تصمیم گرفتیم که در آینده همه چی رو باهاش درمیون بذاریم . می دونم خیلی خوشحال میشه که پدر واقعی خودشو بشناسه . هرچی هست و نیست بهش میگیم . بهادر و سیاوش هم داداشش میشن هم داییش میشن و هم عموش . لیلا هم خواهر گلی میشه هم خاله و هم عمه اش . خدایا مخم سوت کشید . بچه های اونا اون وقت چه نسبتی باهم پیدا می کنن ؟/؟داشتم قاطی می کردم . صد رحمت به صفحه و مهره های شطرنج . داستان من و زندگی من از بازی شطرنج هم بدتر شده بود . شیراز شده بود خونه پاییزی و زمستانی و بهاری ما و تابستونا هم بیشتر شو تو تبریز بودیم و جاهای ییلاقی . میون صدتا آدم تو هر محفل و مجلسی که بود شبو دیگه من و گوهر جونم باید کنار هم دو نفری می خوابیدیم و به هم حال می دادیم . ما ثابت کرده بودیم که یکنواختی در سکس و عشق معنایی نداره و این فرهنگ آدماست که با تفاهمی اخلاقی جسم و جان آدما رو به هم نزدیک می کنه ومن و زنم یعنی مامانم چون همدیگه رو درک می کردیم و می کنیم به خوشبختی واقعی رسیدیم .تازگیها سر لوله رحمشو هم بسته چون دیگه همین چهار تا بچه دیگه بسه . البته مامانی یعنی همسرم با احتساب من 5 تا بچه داشت . یکی از این شبا بعد از سکس بهش گفتم عزیزم کدوم بچه اتو بیشتر دوست داری . درجا جواب داد اونی رو که شوهرمه زندگیمه عشقمه هوسمه دین و دنیامه هستیمه …وای خدا من کم آورده بودم -آره همسرم !ما با دو قدرت عشق کنار همیم ولی جاذبه پیوند زناشویی ما خیلی قویتره . دوستت دارم دوستت دارم . درحالی که با چشمانی خمار و نگاهی هوس آلوده لبانش را به لبانم نزدیک می کرد گفت منم دوستت دارم با تمام وجودم دوستت دارم …پایان
نوشته: ویانا۶۹

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:07


وسی ما بود . به هر جای تنش که می چسبیدم یه طعم خاصی میداد -مامان …همسر خوشگلم به این کوس و چوچوله ها چی مالیدی یه خوشمزگی خاصی پیدا کرده . مزه کره پاستوریزه میده . تو که میدونی من عاشقشم . وسط بدنشو بالا داد و کوس برق انداخته اشو بیشتر به لبام چسبوند و گفت هر چی عشقته بخورش که تمومی نداره . چقدر دلم میخواد امشب ازت بچه دارشم .-دوست دارم بچه امشبمون پسر شه .-آهههههههه صابررررررررررشوهررررررررم همسر قشنگم . نصف صورتم از خیسی کوس زنم یعنی مامان جونم خیس شده بود . جری شده بودم .یه حالتی پیدا کرده بودم که دوست داشتم کیرمو زودتر فرو کنم تو کوسش . لب از روی کوسش ورداشتم و دوتا لنگشو گرفته به طرف خودم کشیدم . با یه آپرکات کیرمو تا انتها مشت کردم تو کوسش -آهههههه نه چه هیجان انگیز و مردونه می کنی . بکن بزن . پاهاشو رو شونه هام قرار داده و کیر آتیش گرفته امو می زدم به پیکره کوس مامان . مامانی که با شناسنامه زبیده به عقدم در اومده بود . مامان ,زبیده .گوهر ,همسرم بگیر این کییییییییییرررررو.-صابر منو کشتی صابر بغلم کن تنمو بیار بالا بچسبون به خودت . من لب لب لباتو میخوام . سینه هامو بچسبون به سینه های خودتو بغلم کن منو بیار بالاتر . در همان حالت بلندش کرده و به خودم چسبوندمش . کیرمو دیگه از کوسش بیرون نکشیدم . باید به حرف مامانی توجه می کردم .آخه اون به گردن ما حق داره . احترام به مادر خیلی توصیه شده . چه هیجانی و چه عشق و حالی !لب روی لب سینه روی سینه و کیر توی کوس . از این بهتر چی می شد ؟/؟!گوهر پهلوهامو چسبیده بود و خودشو در بست در اختیار من گذاشته بود . یه صحنه داغ کرده بود و دست و پا میزد تا خودشو از دست من نجات بده می دونم که به اوج شهوت و هوس رسیده بود و راه فراری نداشت جز این که زودتر ارگاسم شه . نمیذاشتم در ره صابر کییییییییرررررررررت به آتیشششششششم کشید -گوهر من جواهر من چرا از کوسسسسسسست نمی گی ؟/؟بی حس شده بود نمی تونست جواب منو بده . دستاش رو پهلوهای من شل شده بودند .اونو به همون وضعیت طوری که کیفشو خراب نکنم رو زمین قرار دادم و تمام فکرمو گذاشتم رو خالی کردن آب تو کوس زنم . چند تا ضربه محکم و پی در پی به کوسش زدم و آبوول کردم -گوهر تو دیگه کی هستی که از کردن و گاییدنت خسته نمیشم مخصوصا الان که هم مادرمی هم زنم .-خداکنه همیشه واست همین تازگی رو داشته باشم .-دوستت دارم عشق من مامان من زن من . دوتا عشق در کنار هم باور کردنش خیلی سخته .-برا منم همینطور . حالا بهترین موقعیته که کونتو بگام . تازه کیرم سبک شده راحت تر تو کونت دوام میاره -من که حرفی ندارم . در اختیارتم . تسلیمتم . تنظیمش کرده و کیرمو از پشت گذاشتم تو سوراخ کون قمبل شده اش . خیلی با صفا بود . دید زدن کون مامان خودش دنیایی حال و کردن بود . هیچوقت این جوری کونشو نکرده بودم . وقتی کیرمو می دیدم که تا ابتدای سرش بیرون کشیده میشه و دوباره میره تو سوراخ مامان جونم بهش یعنی به کیرم می نازیدم و افتخار می کردم . حالا دیگه کون مامان در بست مال خودم بود . کوس و سینه ها و تمام تن و بدن و جانشم همینطور .بعد از بیست دقیقه گاییدن کونش دیدم مامان ناله می کنه . چی میخوای یییییی عروس ناز و خوشگلم ؟/؟-کیییییییییرررررررتو رو داماد مهربونم . چقدر خوبه که آدم با یه حرکت به چند تا آرزوش برسه . من هم دامادی پسرمو دیدم و هم عروسی خودمو با یه حرکت صاحب همه چی شدیم . کونم تشنشه -فدای لب تشنه کونت بشه کیر صابر . تو جونشو بخواه -پیشمرگت بشه گوهر که خونه جسم وجونشو خونه دلشو هرگز بدون تو نبینه …حرفای عاشقونه مامان و حرکات کیرمم طوری با هم هماهنگ بودند که قبل از این که تصمیم بگیرم سوراخ مامانو پرش کنم آب کیرم دیگه بی اجازه خودش رفت و خالی شد تو کون مامانی . خیلی متواضع و بعدشم که با یه ساک زدن جانانه خستگیمو در کرد . شب زفاف ما خیلی طولانی تر و پر ماجرا تر از اینها بود . و اما از فردا و فرداهای آن روز . نخستین فرزند رسمی ما که به شناسنامه من و شناسنامه جدید مامان واسش سجل گرفتیم اسمشو گذاشتیم بهادر . بعدی رو هم گذاشتیم سیاوش و بعدشم نوبت لیلا بود که از شکم مادر درآد .ا سما اصلا باهم ست نبودند . اسمای بچه هارو خردر چمنی یا به اصطلاح جدید ترش شیر تو شیری و یا بازم به عنوانی بی ادبانه کیر تو کیری انتخاب می کردیم . می خواستیم زودتر قال قضیه رو بکنیم و بریم به خودمون برسیم . چون هر فرصتی که گیر می آوردیم می رفتیم رو تن و بدن همدیگر و لخت روی هم قرار می گرفتیم . ملک و املاک تهرونو یا اجاره اش دادیم و یا به حال خود رها کردیم . حالا ده سال از این ماجرا میگذره . تا این گلی مدرسه ای نشده بود سالی چند بار می رفتیم خارج . حالا فقط تابستونا میریم . تو لس آنجلس و پاریس و آمستردام هم یه خونه واسه خودمون دست و پا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:05


داشت . با یه شناسنامه مادرم بود و با یکیشون همسرم . ولی جسم و روح اون هر دو یکی بود . هم زنم بود و هم مادرم . رفتیم دورترین نقطه شهر . یه دفتر خونه ای که هیشکی مارو نشناسه . گلی کوچولو رو هم سپرده بودیم مهد کودک . زده بود به سرمون . همسرم یه لباس عروس ناز که خیلی خوشگلترش کرده بود به تن کرده و منم یه کت و شلوار مشکی با یه کراوات قرمز که خیلی بهم میومد تنم کردم . انگشتر عقد تو همون دفترخانه به انگشتش کردم و اونم بهم انگشتر زد . خیلی زیبا شده بود . یه عروس واقعی و به تمام معنا . ریمل داخل چشاش . رژ روی لب و گونه هاش . ابروهای کشیده اش . کاش می تونستم پیش عاقد لباشو ببوسم و بهش بگم دوستت دارم . فقط چند دفعه سوتی دادم و مامان صداش کردم که خوشبختانه کسی حواسش نبود . همه تو یه تالار یا یه هتل عروسی می گیرن و کلی هزینه میکنن من و مامان عقدمونو خیلی بی صدا برگزار کرده و در عوض بعدش رفتیم یکی از اون هتلهای پر ستاره و تو یکی از بهترین اتاق ها مستقر شدیم . پدر پول بسوزه که همه کار می کنه .-مامان امشب شب زفاف من و توست . می خوام تا صبح داشته باشمت . -پس گلی رو چیکارش کنیم .-با یه تلفن همه چی حله .با پول حتی میشه مهد کودک شبونه هم راه انداخت .-می تونی کمتر مامان صدام کنی ؟/؟-باشه مامان …خندیدیم .-گوهر من !زن قشنگم نمی دونم از بی نهایت خوشگل تر هم داریم یا نه ؟/؟ولی چقدر این لباس عروس بهت میاد !زیباتر از بی نهایت شدی . دوست داشتنی ناز خوردنی بوسیدنی و بوسیدنی … دوستت دارم . از چشات . لبات گونه هات از همه جات هوس می باره . هوس همراه با عشق .-شوهر عزیزم مردمن نمی دونی چقدر در آرزوی لحظه ای بودم که عروس بشم و یه لباس خوشگل با تورهای سفید و حاشیه های قشنگ بپوشم . پدر نامرد که اونجوری گذاشت و رفت . جلیل هم که با یه چادر سفید گلدار قال قضیه رو کند . همسر خوبم تو منو به ارزوم به رویام رسوندی . یه کاسه آب آوردم و به سنت دینی پای همسرمو از مچ تا یه خورده بالاتر شو شستم . از این کار من خیلی خوشش اومده بود . این مسئله که مادر من زنم شده و تونستم عقدش کنم خیلی هیجان زده ام کرده و منو به نهایت هوس رسونده بود . با این فکر که می تونم بچه های زیادی ازش داشته باشم خیلی ذوق زده شده بودم . مثل دست و پا چلفتی ها از در آوردن لباس عروس عاجز بودم که همسرم خودش اومد به کمک من و قسمتهای اصلی رو درآورد و یه خورده از تورهاش و قسمتهای زیرش باقی موند . منم خودمو لخت کردم خیلی عجول شده بودم . کیرم در حال انفجار بود . چشام خمار شده و با یه التماس خاصی به زنم نگاه می کردم . شورت خودمم درآورده و مامان هم بقیه تور عروسشو از تنش کند . یه شورت و سوتین جگری رنگ لباس خوابی که کون برجسته و سینه های درشت و شکم لاغر شو هوس انگیز تر نشون می داد منو بیش از دقایق قبل حشری تر کرده بود . فضا فضای عروسی و زفاف بود . زفاف و پیوند یک پسر و مادر که حالا شده بودند عروس و دوماد . زن و شوهر و جالب تر این که این زوج قبل از عروسی یه دختر ناز و خوشگل و تو دل برو هم داشتن به اسم گلی . کی باورش میشه ؟/؟ما که هنوز خودمون باورمون نشده بود .صورتمون به هم نزدیک شده بود . نگاه خمار من به چشای کشیده اش بود . نفسهای گرم و آروم ما با هم قاطی شده بود . باید روز خوشگل مامانو پاک می کردم . ولی لبای مامان روژ زده به رنگ گیلاسهای اصل مشهد بود خوشرنگ و هوس انگیز . شیرین و سیر نکننده . آنقدر باید این لبا و این گیلاسارو می مکیدم و می خوردم تا از ترس تموم نشدنشون ولش میکردم . لبامو گذاشتم رو لبای گوهرم . همون گرانترین جواهر زندگیم . همسرم اشک می ریخت و منم بی اختیار با گریه های او می گریستم .-صابر این اشک شوقه هنوز باورم نمیشه که این همه نعمت نصیبم شده باشه . هنوز این خوشبختی رو باور ندارم .-باورش کن گوهر . باور کن . در حالیکه کیر کلفتم را به نافش فشار می دادم گفتم اگه باورت نمیشه با این کیرم کاری می کنم که باورت شه . زنم دوست داشت به گلی شیر بده ولی نمیدونم چرا دخترم از شیر مادر خوشش نمیومد . شایدم این یه حکمتی بوده که هم فرم سینه های زنم حفظ شه و هم نطفه بعدی زودتر بلند شه . حالا من یه دختر داشتم و یه خواهر . گلی هم خواهرم بود و هم دخترم . در عوض گلی هم دختر زنم یا مادرم بود هم نوه اش . بگذریم بریم سر زفاف خودمون …
مامانو با همون لباس خواب نازک و توری بدن نما ش بغلش کرده و با همون ماساژش دادم و باهاش حال کردم . کاسه صبرم لبریز شده بود . لباس خوابشو هم در آوردم .زبونمو از بس به شورت و سوتینش مالوندم نزدیک بود زخم شه . درست یه سال بود که باهاش حال می کردم . ولی هنوزم حریصانه مثل روز اول شایدم بیشتر چشام به دنبالش بود . اول سوتینشو بعد هم شورتشو در آوردم . لبامو گذاشتم رو چوچوله هاش . من و زنم لخت لخت بودیم . شب عر

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:05


هفته این دخترش اونو نگه می داشت و یه هفته هم دختر دیگه اش . دیگه فکرش دنبال چیزای دیگه نبود . یکی از روزا یه شناسنامه ای رو تو ی کشوی مامان پیدا کردم به اسم زبیده . از مامان توضیح خواستم گفت که مربوط به یکی از دوستای زمان بچگیش بوده که بچه رودبار بوده وقتی اونا واسه زندگی برمیگردن به شهرشون معلوم نیست چه طور میشه که این شناسنامه جا می مونه و زبیده چند وقت بعد تو زلزله رودبار می میره و اونم شناسنامه رو یادگار نگه می داره . فکری مثل برق از سرم گذشت که اگه عملی می شد یه دنیا حال و صفا توش بود -مامان !این شناسنامه فکر کنم نیاز به تعویض نداشته باشه . حالا هم اگه بخواد عوض شه مسئله ای نیست . عکس دار شم باید بکنی .میتونی شناسنامه زبیده رو واسه خودت بگیری به همین اسم زنم بشی . آخ نمیدونی چه کیفی داره -که چی بشه ؟/؟من و تو خودمون همین حالاشم داریم با هم عشق و حال می کنیم . تازه این ملک و املاک و دارایی هایی که مال منو تو و این بچه تو شکممه چیکار کنیم ؟/؟-مامان اینارو می فروشیم یا نگه می داریم . مغازه رو هم میدیم دست یکی . خودمون میریم خارج این ور و اون ور .-اینم واسم یه رویاست که زنت بشم -آره مامان ما که اینجا کس و کاری نداریم . اصلا میریم یه شهر دیگه با هم عروسی می کنیم . می تونیم یه عالمه از هم بچه داشته باشیم .-پسرم !اولا تا موقعی که این طفل تو شکمم دنیا نیاد نمیشه کاریش کرد . چون باید تکلیف ارث میراث و قیمومیت مشخصه . از طرفی کاری که تو میگی خیلی هم خطرناکه اگه استعلام بگیرن یا …-مامان تو این دوره زمونه اگه پول بدی و آدم بخری ازدواج مرد با مرد رو حلال اعلام میکنن چه برسه به صدور یا تعویض راحت و بی دردسر یه شناسنامه . شاهد هم اگه بخوان خیابون ریخته . با یه مقدار پول یا یکی دو مثقال تریاک کلی شاهد دورت می ریزه . مثل این که از این پیشنهاد من خوشحال نشدی ؟/؟توهم زنم میشی هم مادرم . بچه هام هم برام برادر یا خواهر میشن . کلی پول داریم و هر کاری که بخواهیم می تونیم انجام بدیم . نمیدونی چه لذتی داره وقتی که دارم مادرمو میگام حس کنم که زنمه و بر عکس . خیلی بی احساسی مامان !بهش بر خورد و اشک تو چشاش جمع شد .-فکر کردی من دوست ندارم تو رو واسه همیشه برای خودم داشته باشم ؟/؟فکر کردی دوست ندارم کیرت اختصاصی واسه من باشه
فکر کردی که من دوست ندارم شوهر خطابت کنم ؟/؟بیشتر از اون که تو پسرم باشی معشوقه امی . ولی باید همه کارها روی اصول پیش بره . منطقی باشه .ا ول تکلیف این ملک و املاک و قیم نامه و این چیزا مشخص بشه یه کاریش می کنیم . اگر زن و شوهر شیم و بچه دار شیم که دیگه نمیتونیم اینجا زندگی کنیم . بر فرض خیلی ها فکر کنن ما پسر و مادریم داریم با هم زندگی میکنیم اگه بچه دار بشیم بچه هامون که نمیتونن شریک نقشه های ماشین . به اونا و به غریبه ها که نمی تونیم بگیم من و تو با هم مادر و فرزندی هم وزن و شوهر هم هستیم . لو میریم . در هر حال از الان وقت داری که فکر کنی . بریم یا تو همین تهرون بمونیم .-مامان تو چی دوست داری ؟/؟-تو چی فکر می کنی ؟/؟تو چشام نگاه کن بگو . به چشای گوهر خوشگلم نگاه کردم . پر از هوس بود پر از عشق پر از امید به آینده و فرداهایی بهتر در کنار هم .-مامان چشات بهم میگه تو به همین یه بچه ای که ازم داری قانع نیستی . تو یه عالمه بچه ازم میخوای .-خوب حدس زدی ولی دوست دارم این خونه رو داشته باشم …شکم مامان روز به روز بالاتر میومد . اونو با شکم برآمده هم می کردم .-مواظب بچه ات هستی ؟/؟-آره بهش فشار نمیارم . مامان جون سزارین می کنی دیگه .-آره عزیز دلم غصه کوسسسسسسمو نخور نمیذارم گشاد شه و کیر بی حیات ولگردی کنه و بره دنبال کسای دیگه . اگه بخواد شیطونی کنه خودم از ریشه قطعش می کنم . شکمش جلو اومده و به پهلوها فشار می آورد . کوسش از لندازه معمول گشادتر شده بود ولی برای کیر کلفت و آماده من همون خوراک همیشگی بود . از ماه ششم هفتم به بعد دیگه نمی ذاشتم قمبل کنه و به حالت سگی میکردمش . به بچه فشار میومد و خطرناک بود . کونشم به حالت طاقباز می گاییدم یه خورده سخت بود ولی چاره ای نداشتم . یه سری از فک و فامیلای جلیل میگفتن اگه بچه پسره اسمشو بزارم جلیل ولی سونو گرافی می گفت بچه دختره . همونی که من دوست داشتم . دوست نداشتم در نامگذاری تابع دستورات یا سفارشهای کسی باشم ولی خوشبختانه اسم خواهر آقا جلیل گلی بود و با اسم مامانم یعنی همون مامان دخترم گوهر جور در میومد . گلی خوشگله نازم بالاخره به دنیا اومد . اون باید یه روزی بفهمه که پدر واقعیش منم . ولی هرگز نباید بفهمه که من و گوهر پسر و مادریم . اولی چاره داره ولی دومی رو نمیشه هیچ جوری حل و فصلش کرد . همه چیز همان طوری شد که ما می خواستیم . مامان بالاخره شناسنامه دوم خودشو ردیف کرد . حالا اون دو تا هویت

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:05


لتم داد و کیرمو گذاشت تو دهنش و ساک زد . پس از چند دقیقه که دوباره رو فرمم آورد طاقباز خوابوندمش کف دستمو گذاشتم روی کوس خونینش و چنگش می گرفتم . ناله می کرد و چشاش باز نمی شد . دستشو دراز کرد و کیرمو چسبید . بددددده بدددددده کییییییرررررتو بده من اینو میخوام . من که خودم میخواستم با احتیاط و جلوگیری کیرمو فرو کنم توی کوسش این حرکتش باعث شد که زودتر این کارو انجام بدم . کیرو فرستادم تو کوسش .-نهههههه…نههههههه…مواظب باش …جووووووون کیییییی رررررر بازم رفت تو کوسسسسسسسم اون پر یود ه حالیش نیست کیییییییرررررتو کوسسسسسسس منم باید جشن بگیرن . کیرمو کشیدم بیرون . دوباره کوس لیسی رو شروع کردم . مامان سرو بدنشو از هوس به این طرف و اون طرف می گردوند . درست شده بود شبیه یه رقص عربی .-عالیه … عالیه . عالیه جای کیرت خالیه ولی عالیه . به چوچوله هاش که اصلا استراحت نمی دادم .آ ن قدر تو لذت و هوس فوق العاده غرق شده بود که حالیش نبود چیکار می کنه . به سینه هام چنگ انداخت وول نمی کرد . صدا و ناله هاش که شبیه به یک آژیر بود قطع شد دستاش هم ول شد فهمیدم که ارگاسم شده . منم کیرمو گذاشتم لای دو تا سینه اش . بیضه هام بالای نافش قرار داشت که یه خورده بالاترش کشیدم اونم با عشق و حرارت با دوتا دستاش سینه هاشو که کیرمو اسیر خودش کرده بودند فشار میداد تا پرتاب منی شروع شد . وقتی داغ کردم دیگه جلو خودمو نگرفتم. مامان کم تجربه ولی اوسا کار من تا یه دقیقه بعد از تخلیه من با سینه هاش بازی می کرد که مبادا یه خورده از آب من پشت خط بمونه .دوستت دارم -منم دوستت دارم . تنمو به تنش چسبونده ودر ترکیبی از بوی خون و عرق و ادکلن لبمو گذاشتم رو لب مامان و با یه بوسه طولانی و عاشقونه توی بغل هم قرار گرفتیم …
وقتی مامان بعد از پنج روز یعنی دو روز زودتر از شر پریود خلاص شد از خوشحالی پر گرفته بود و صبر نکرد تا من یه تکونی به خودم بدم و یه شیپور آماده باش بزنم . فوری هرچی تنش بود در آورد و جفت لنگاشو به دو طرف باز کرد و ازم خواست که آبمو خالی کنم داخل . یه خورده کوسشو میک می زدم تا اون داخل و بیرون خیس تر و چسبنده تر شه . درسته که تجربه سکسی نداشتم ولی شنیده بودم که اگه زن ارضا نشه و سریع بخواد منی مردو توی کوسش جا بده احتمال پسر بودن بچه زیاد تره . و منم بیشتر دوست داشتم که بچه دختر با شه . روزی چهار بار و حداکثر هم پنج بار اب کیرمو می ریختم توی کوسش .ا نگیزه بچه دار شدن تا حدود زیادی سکس ما رو تحت تاثیر قرار داده بود . هر چی چک تضمینی توی دو تا گاوصندوق بود ترتیبشو دادم .از چکهای سررسید شده اونایی رو که محلشون پریود ردیف کردم . البته با مامان رفتم بانک که به سن قانونی رسیده بود . مونده بود چند تا چک بی محل و سر رسید نشده که بعدا باید ترتیب اونارو هم می دادم و تقریبا همه چکها هم در وجه حامل کشیده شده بود . جلیل و خواهرشو همون مکه دفنشان کردند . کریم با دنیایی از غم و غصه به ایران برگشت . برای این دو عزیز از دست رفته مراسم عزایی در مسجد محل تر تیب دادیم . هنوز وضعیت بار دار بودن یا نبودن مامان مشخص نبود . ولی گوهر نازنین من آنچنان ضجه ای در مسجد به راه انداخته بود که دل سنگ واسش کباب می شد .-وایییییییی بیچاره شدم به این بچه داخل شکمم چی بگم ؟/؟بگم که بی بابا شدی !آههههههه جلیل مهربونم کجا رفتی ؟/؟کاش منم با خودت میبردی !کاش منم با تو می مردم !کاش می مردم و جدایی از تورا نمی دیدم !آخ جلیل اگه سر سوزن به من بدی میکردی شاید دلم نمیسوخت . خدا کنه بچه ات پسر باشه جلیل تا من اسمتو وجود تو زنده کنم . وایییییی جلیل تو یه چیز دیگه ای بودی . من مال تو رو نمیخوام . من تو رو می خوام . تو نباشی مال به چه دردم میخوره … اشک از چشای گوهر مامان سرازیر شده بود . آدم ندیده بودم تا به این حد فیلم بازی کنه . مجلس که تموم شد من و اون تو حموم یه دوشی گرفتیم و رفتیم توی رختخواب . دوباره همون آش وهمون کاسه روزهای اخیر .استرس داشت مادرو دیوونه میکرد .-مامان اگه یه موقع حامله نشی چی ؟/؟اگه اصلا نشی چی ؟/؟-خانه پرش بگیم بچه رد شد دیگه . به روزایی رسیدیم که باید پریود میشدم ولی نشد . یه روز دو روز ده روز و دو هفته هم گذشت . مامان باردار شده بود . از خوشحالی دیگه نمیدونستیم چیکار کنیم . کیر من کارشو کرده بود . نطفه کارشو کرده بود . حساب سرمایه نقدی ما از دو سه میلیارد هم رد شده بود . مامان می ترسید که نکنه لو بره . هر کاری می کرد تا یه موقع گندش در نیاد . پونصد هزار تومن پول بی زبونو به یکی از کار کنای ازمایشگاه داد تا تاریخ تست بارداری رو ببرن به یه ماه قبل که البته به درد هم نخورد . یه خورده از کریم می ترسیدم که نکنه اون و دو تا دختراش یه مانعی واسش باشن . کریم هم سکته زد و طرف راست بدنش فلج شد . یه

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:05


ضد بارداری یهو بی اثر شدن . خوب به خودت برس که هر وقت پاک شدم باید تا می تونی منو بکنی بکنی و بکنی و آب کییییییییییررررررررررخوشگل و کلفتو تند و تند و تند بریزی تو کوسسسسسم . حالا که دیگه همه چی مهیا شده من باید از تو بچه دارشم . یه بچه مال من و تو . یه نعمتی که مارو به همه چی میرسونه . نمیدونی چقدر خوشحالم . تو آسمونا دارم پرواز می کنم . کاش یه هفته پیش بود . کاش الان ازت باردار بودم صابر خیلی استرس دارم . خیلی خیلی نگرانم .-درست میشه مامان پسر دوست داری یا دختر .-فرقی نمیکنه صابر جون . من هردوتاشو دوست دارم . دختردار اگه بشم دستم جور میشه . چه لذت وهیجانی !مامان !اینقدر می گامت وکییییییییییررررررررممو میکنم تو کوسسسسسسستو و آبمو توش خالی میکنم که بالاخره یکی از این تیرها به هدف بخورد .-فدات شم فدات شم فدای اون کییییییررررررت شم که حلال مشکلات منه . شادم میکنه باصفاست . باحاله دوستت دارم . دوستت دارم پسرم .-منم عاشقتم مامان تا آخر عمر کنارت میمونم و فقط باتو حال می کنم . فقط با تو می دونم که می توانم حامله ات کنم . فقط خدا کنه خودت آمادگیشو داشته باشی . یعنی بدنت آماده باشه -آماده اش میکنم به هر قیمتی که شده باید حامله شم . جوووووووون کیییییییففففف میده .حالا عزیزم بیا به میمنت این لحظه های خوش جشن بگیریم . حال کنیم .-صابر پسرم کونم کووووونننننم میخخخخخارررررره -چی میخواد مامان ؟/؟کیییییییییییررررررررتتتتتتو باید منننو بکنی .خارششششششششو بگیری . فقط کییییییررررررته که می تونه اونو بخخخاررررونه . کوسش که از گاییده شدن معاف بود چون پریود شده بود . یه لب جانانه از هم گرفتیم . گوهر خودمو بغل کرده و خودمو به سینه هاش چسبوندم . نوار بهداشتی رو از رو کوسشششششش برداشته بود . می خواستم هوسشو زیاد کنم و بازم به خودم ببالم که می تونم مامانمو حشریش کنم . دستمو گذاشتم وسط کوسش . پر از خون شده بود .-چیکار می کنی صابر ؟/؟کثیفه .تازه کمرمم سنگین می شه.یه وقتی هوسسسسس کیرتو میکنم اونوقت دیگه از خودم میترسم و یه بچه ناقص دنیا میاد .-از این حرفا نزن مامان . پس قمبل کن . کونتو خوب بیار بالا که می خوام باهاش حال کنم . فقط من و توییم من برای تو . تو برای من . تا ابد دیگه هیچکی جلودار ما نیست . همه چی برای من و توست .-مامان میری شوهر می کنی ؟/؟-اصلا این حرفونزن تاتو کیر تو هست من شوهر میخوام چیکار . مگه من کوسم خله . دارم حالمو می کنم . تو بغلت به اوج آسمونها میرسم . یه دنیا خوشی و لذت تو تنم ایجاد میشه بیام برم خودمو به یه غریبه بچسبونم ؟/؟-خیالم راحت شد مامان .-حالا تو اگه زن بگیری چی ؟/؟من چیکار کنم . همش باید تو اتیش کیر تو بسوزم .-مامان من تا موقعی که تو رو دارم و این کوس و کون هست هیچ کوس و کون دیگه ای رو نمیگام . سرمو گذاشتم لای کون مامانی وحشی شده بودم . بوسش می کردم . زبونمو گذاشتم روی سوراخ کونش . لیسش می زدم -نه …نه …صابر این قدر هوسمو زیاد نکن . بوی خون میده . سختمه -مامان داریم جشن می گیریم . بذار بوی خون بده . من خون تو رو خون هوس تو رو هم می خورم .-نه نه عزیزم چیکار میکنی ؟/؟زبونمو از روی سوراخ کونش به سمت کوسش کشیدم . طعم و بوی خونو به خوبی احساس می کردم و لذت می بردم . کیرم داشت میترکید . خودمو سوار مامان کردم . سوراخ کونشو با روغنی که از قبل آماده کرده چربش کردم . کیرمو به سوراخ کونش فشار داده تا واسه خودش راه باز کنه . کشاله های رونشو می دیدم که از درد داره جمع میشه . کردن کون مامانی هم یه حال دیگه ای می داد . خیلی داغ و خیلی چسبنده بود . خیلی هم بهم می چسبد . تمام قسمتهای کونشو ماساژ میدادم . سینه هاشم همینطور .-مامان خوشگلم امشبو باید جشن بگیریم .واقعا رفتن جلیل به مکه یه نعمتی بوده .هم خودشو روونه بهشت کرده و ما از شرش خلاص شدیم هم واسه ما بهشت درست کرده . حالا دیگه من و مامان کارمون میشه کردن و خوردن و خوابیدن . زندگی ما از این روبه اون رو شده بود .-پسرم کووووووونم چه طوره ؟/؟-مامان این چه حرفیه ؟/؟خوش استیل خوش استیل .-کییییییییررررررت راضضضضضضییییه ؟/؟-آررررره مامانی ناززززم . -پس چرا سرعت و فششششششاررررو زیاد نمی کنی ؟/؟تو که می دونی من با کون دادن هم خیلی حال می کنم .-آره خوشگلم ولی معمولا این جوری ارگاسم نمیشی . مااااااامااااان خیلی چسبیده .دارم میام جاااااااان جااااااان جاااااااان کووووووون مااااامااااان کوووووون ماااااااماااااان -بزززززززن کیییییییررررررتو بزززززن سیررررررررنمیشم سییییییییررررررنمیشم از بودن باتو پیررررررررنمی شم پیرررررررنمی شم -مامان جون شاعر هم که شدی . دیگه نتونستم حرف بزنم . نیاز به سکوت و آرامش داشتم تا با تمام وجود سرعت جهش و میزان آب کیرمو تنظیم کنم . کون مامان گوهرو پراز آب کیر خودم کردم . خجا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:04


نشدم . منم خواستم یه خورده حشری ترش کنم .-مامان !شومبول همون کیییییییررررره دیگه .باید بذارم توی کوسسسسسسستتتتت تا این مرهم کارشو بکنه ؟/؟-قربون پسر باهوشم برم . یه موقع خیال بد نکنی ها دوست ندارم برم دکتر یه مرد اجنبی با یه لوله ای این کارو واسم انجام بده .-مامان پشیمون نشی ها ؟/؟-صابر !کیه که از سلامتی بدش بیاد ؟/؟-مامان مطمئنی ؟/؟-آره پسرم بذارش تو .انگشت وسطی دست چپمو گذاشتم توی کوسش که یه بار دیگه سوراخشو با نگاه و کیرم تنظیم کنم چون اولین تجربه سکسیم بود .-عزیزم دستاتو بچسبون به سینه هام !باهاشون بازی کن !ترشح دوا زیاد میشه . اثر بخشی بیشتری داره .سینه های درشت مامانو از زیر گرفتم توی دستام . کیرمو هم از وسط درزکونش به دور و بر کوسش رسوندم . سوراخو گم کرده بودم . مامان یه تکونی به خودش داد و کیرم رفت توی کوسش . می رفتم تا اولین سکس خودمو تجربه کنم . دیگه جای تعارف و این حرفا نبود . مامان !این کاری رو که من دارم انجام میدم بهش میگم گاییدن ؟/؟من دارم تو رو میگام ؟/؟-بهش میگن گایش درمانی . کییییییییررررتوفروکن . بیشتر بیشششتر بیششششششششششتر بذاررررررتا ته کوسسسسسسسم برررررره وایییییی صابر این کیییییییییرررررررره یا فلفله -مامان دوای زیادی اذیتت نکنه ؟/؟-نه نه مگه من تو عمرم چند دفعه از این دواها خوردم .؟/؟جلیل نیست . خواهرش نیست . هیچ مزاحمی نیست . صابر !من و توییم . فقط کاش جلیل به جای عمره می رفت تمتع -مامان اون که وقتش حالا نیست .-من چه میدونم .خل شدم . هوسسسسسسسسس دارم . کییییییییرررررررتو می خوام یه عمره سبک نشدم . کون و کمر مامانو بالا آورده و یه حالت سگی بهش دادم دو تا دستامو گذاشتم رو شونه هاش و به همون سبک قبلی گاییدن مامانو ادامه دادم . محکم و با سرعت خودمو عقب و جلو می کردم وبا هر ضربه تمام تنشو پرت می کردم طرف جلو . از این حرکت وحشیانه ام خیلی خوشش میومد .-صابر تو چقدر محشری ؟/؟میدونی چه طوری حالمو جا بیاری . راستشو بگو تا حالا چند تا کوس کردی ؟/؟-مامان به روح پدر بزرگ قسم تو اولیشی .-مامان حالا تو راستشو بگو این چند وقته که خودتو خوشگل تر می کردی ومی رفتی بیرون …-چیه ادامه بده -به کسی هم چراغ سبز نشون دادی ؟/؟-پسرم چند بار بهت بگم حالا دیگه حرف مادرتو باور نداری ؟/؟به جای این حرفا حال بده . حاللللللل بکن . بچسب به دو تا رون پام . کوووووووووونموووووووبه طرف کیییییییییرررررررت بکششششششش بچسسسسسسبونششششششش طررررررف تنت . محکم فرو کن توی کوسسسسسسسسسم -مامان چقدر درون و بیرون کوسسسسسست خیسسسسسه ؟/؟دیگه نمی تونم جلومو بگیرم -نه پسسسسسسررررررگلللللللم یه خورده استقامت داشته باش . هنوز هوسسسسسسم زیاده هنوزززززززز می خوام زوده . اگه خالیششش کنی حالا وارفته میشی . وکوسسسسسسسسمممممم باید تو هوسسسسسس کییییرررررت بسسسسوززززه -ماااااااامااااااان -جووووووووون ماااااامااااااان -مامان فدای کیر یکی یدونه پسر یکی یدونه اش . با دستان با کووووووووننننننم بازی کن . زودباش با همه جام ور برو.ببینم چیکار می کنی .-قربون پسر نجیب و سر بزیرم برم که تا حالا با هیشکی سکس نداشته و با مامانش افتتاح کرده .-ماااااااامااااااان خیلی حال میده . تماشای کوووووووووون آتیشششششششپاررررررررت کوسسسسسسسس داغ وخیسسسسسسم کییییییررررررکلفت که میرررررره توش و میاد بیرون …پس کی راضی میشی ؟/؟به دندونا و تموم تن و اعصابم فشار آوردم که آبم توی کوسسسسسس مامان نریزه تا این که اون به ارگاسم برسه بعد . این طور جلوگیری رو موقع جلق زدن تجربه کردم . هرچند بعضی وقتا از دستم در میرفت و حالم گرفته می شد .چون اون وقت نه از خود جق کیف میکردم نه از خالی کردن آب . واسه این که نیمی از اونچه که پشت خط بود و می بایست تخلیه می شد می ریخت بیرون …ادامه دادم کمر مامانو گرفتم . چشامو بستم . تا تماشای تن و بدن لختش کمتر تحریکم کنه به اعصاب و دندونام فشار آوردم و با ضربات شدید تری گوهر خوشگله رو می کردم .-صابر خوبه …خوبه تحمل ندارم تندتر بزار بیاد من من سبک شم . دلم داره از جاش در میاد . اووووووفففففففف کیییییرررررررر تو محکم تر بززززززززن خلاصم کن . دارررررررره میاد آب کوسسسسسسسم داره میاد آخخخخخخخخخخخخخ آخخخخخخخخخخخخ جاااااااااااان همین دمه یه نوک سوزززززززززن فاصله دارررررررره اویییییییییی جوووووووووون اومد اومد آههههههههه…-صابر !خیر ببینی . حالا هر کاری دوست داری بکن . چشامو باز کرده خودمو از زیر فشار عصبی خلاص کرده تا به اوج لذت و هوس برسم و کوسسسسسس مامانوآبش بدم .چه لذتی می داد وقتی که کیرم مثل شلیک یه هفت تیرجهش می کرد و تو هر جهش کلی آبو توی کوس مامان می فرستاد .-مامان بگیر که اومدم -خیلی وقته که دارمش -به سلامتی آقا جلیل . هیچ وقت کمرم تا به این اندازه سبک نشده بود . وافعا گا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:04


ییدن یه نعمتیه که آدم باید قدرشو بدونه . جلق زدن در مقابلش صفره .-مامان خیلی دوستت دارم . می دونستم که مامان به خاطر این که جلیل بچه نمی خواد قرص می خوره . واسه همین بود که خیلی راحت و بی پرسش کوسشششششو آبیاری کردم . یه تکونی به کونش داد وکیرمو که هنوزدور و برش از منی من خیس بود گذاشت توی دهنش .-مامان نکن . من سختمه .بده کثیفه . خجالت می کشم . حالا خودم از خدام بود و داشتم تعارف می کردم .-چی میگی صابر ؟/؟مال پسرمه . تاج سرمه . کاکل کاکل زریمه . اگه کثیف بود چرا ریختیش تو کوسسسسسس مامانت ؟/؟بچه که بودی شیر سینه هامو می خوردی اونم سفید بود از داخل همین تن و وجودم در میومد . منم دوست دارم آب سفید کیرتو بخورم اونم ویتامین داره و مقویه . بابا این که تموم شد و چیزی نمونده . چرا این قدر حرفم می گیری ؟/؟کیرمو گذاشت تو دهنش . تمام درد و غمای دنیا از یادم رفته بود . وقتی که اون با هوس کیرمو ازته بیضه تا سر آلت با یه لذت و چرخش خاصی ساک می زد. دیگه هیچی از این دنیا نمی خواستم .ا ین خوشی و اوج لذت کاشکی بیشتر ادامه داشت . بازم مامان ابمو کشید .این بار آب کیرمو سیر سیر تا قطره آخر خورد . پسرم من که با کیرت یه دنیا حال کردم تو هم حالتو بکن . من فقط واسه تو زنده ام صابر . به عشق تو و حالا به کیر تو . مامان می دونست که ساک زدن بهم خیلی حال میده چون دو بار پشت سرهم تخلیه کرده بودم . این بار کیرم مقاومت بیشتری داشت وغرق لذت شده بود . بدون این که تخلیه ای صورت بگیره . پس از چند دقیقه دوباره که چی بگم سه باره داشت آبم میومد که این بار مامانی ساک زدنو ول کرد و گفت بسه دیگه یه دونه پسرم ضعیف میشه . درحال استراحت سرمو گذاشتم رو دل مامان و سینه هاشو هم گذاشتم تو دهنم که از فرصت نهایت استفاده رو ببرم . نوک سینه های مامان سیخ شده بود . ولی قصد داشتیم یه خورده استراحت کنیم . روزای دیگه رو از دستمون نگرفته بودند . خیلی باهم حرف زدیم و درد دل کردیم . هردومون غصه میخوردیم از این که تا چند وقت دیگه با برگشتن جلیل این خونه رویایی ما خراب میشه …
من و مامان شده بودیم دو قلوهای به هم چسبیده . از سکس و لذت سکس خسته نمی شدیم . تعطیلات تابستون بود و مدرسه هم نداشتیم تا نصفه شب می گاییدمش و دم صبح می خوابیدیم . ظهر هم که بیدار می شدیم هر جا می رفت باهاش می رفتم . فقط موقع رفتن به توالت بود که دست از سرش بر می داشتم . یکی از این روزا که مامان گوهر خوشگلمو به اوج هوس رسونده پرچم کیرمو بر افراشته بوده و می خواستم تو سر زمین پر ناز و نعمتش فرو کنم دیدم مامان با دستاش کوسشو می ماله و انگشتاشو می گیره جلو چشماش -نه باورم نمیشه چرا وضعیت قرمز شده ؟/؟من که قرص می خورم . خورده بود توی ذوق ما . همین موقع تلفن زنگ خورد . از مکه بود . یک لحظه رنگش پرید .-چی ؟/؟صبح خواهر بعدازظهر برادر ؟/؟نه نه نه آقا کریم امکان نداره …شادی عجیبی را در چهره مادر خواندم . چشاش از خوشحالی برق میزند . نمیدونم چی شد که اون شادی و نشاط مامان تبدیل به ضجه و شیون شد . واییییییی اقا کریم (شوهر خواهر جلیل )بیچاره شدم . حالا چیکار کنم . بچه مون یتیم شد . بیچاره جلیل 9ماه دیگه می خواست بابا شه . وای بچه ام بی بابا شد . مرد این چه وقتش بود ؟/؟حالا من و این بچه ای که تو شکممه چیکار کنیم . چه طور فراموشش کنم ؟/؟خدا خانوم مهربونتم رحمت کنه . چه زن خوبی بود . (چشم دیدنشو نداشت )صحبت های تلفنی مامان که تموم شد من که دلم مثل سیر و سرکه می جوشید از مامان سوال کردم چی شده ؟/؟نصفه جونم کردی . مادر بی اختیار می خندید . حالا من خوشبخت ترین زن روی زمینم . اتوبوس زوار تو مکه تصادف کرد چند نفر مردند جلیل و خواهرشم مردند . حالا حداقل این که این خونه مال ماست . مغازه فکر کنم با اجناسش مال ماست .-مامان !مامان گاوصندوق هایی رو که جریانشو واست تعریف کردم با مخلفاتش اونم مال ما میشه .-میدونی صابر من به این چیزا قانع نمیشم . درهای خوشبختی و آسایش داره یکی یکی به روم باز میشه .من یه دروغی به آقا کریم گفتم که خدا کنه راست در بیاد . کریم دوست داره چند روزی رو بیشتر تو مکه بمونه تا با یه خورده ولخرجی جسد زن و برادر زنشو همانجا دفن کنن . پول خیلی زیادی میخواد . شاید وقت زیادی هم بخواد . وای نمیدونی چقدر خوشحالم .-موضوع بچه چیه مامان ؟/؟-اگه جلیل یه بچه داشت علاوه بر مهریه و سهم الارث مختصر من بیشتر ملک و املاک و سرمایه جلیل به بچه می رسید . منم که قیمتش بودم . نمی دونی چه حالی میده !-مامان تو که باردارنیستی . نمیشه حقه بازی کرد و از جایی دیگه بچه آورد . مگه میخوای چند ماه تو شکمت بالش قایم کنی ؟/؟-صابر جووووووووووون این روزا کییییییییرررررررت خیلی تو کوسسسسسسسسم آب ریخت و ویتامین تن و بدنت کم شده . شاید این یه حکمتی بوده که قرصهای

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:04


ن نریزه تا این که اون به ارگاسم برسه بعد . این طور جلو گیری رو موقع جلق زدن تجربه کردم . هرچند بعضی وقتا از دستم در می رفت و حالم گرفته می شد .چون اون وقت نه از خود جق کیف میکردم نه از خالی کردن آب . واسه این که نیمی از اونچه که پشت خط بود و می بایست تخلیه می شد می ریخت بیرون …ادامه دادم کمر مامانو گرفتم . چشامو بستم . تا تماشای تن و بدن لختش کمتر تحریکم کنه به اعصاب و دندونام فشار آوردم و با ضربات شدید تری گوهر خوشگله رو می کردم .-صابر خوبه …خوبه تحمل ندارم تندتر بزار بیاد من من سبک شم . دلم داره از جاش در میاد . اووووووفففففففف کیییییررررررررتو محکم تر بززززززززن خلاصم کن . دارررررررره میاد آب کوسسسسسسسم داره میاد آخخخخخخخخخخخخخ آخخخخخخخخخخخخ جاااااااااااان همین دمه یه نوک سوزززززززززن فاصله دارررررررره اویییییییییی جوووووووووون اومد اومد آههههههههه…-صابر !خیر ببینی . حالا هر کاری دوست داری بکن . چشامو باز کرده خودمو از زیر فشار عصبی خلاص کرده تا به اوج لذت و هوس برسم و کوسسسسسس مامان آبش بدم .چه لذتی میداد وقتی که کیرم مثل شلیک یه هفت تیر جهش می کرد و تو هر جهش کلی آبو توی کوس مامان می فرستاد .-مامان بگیر که اومدم -خیلی وقته که دارمش -به سلامتی آقا جلیل . هیچ وقت کمرم تا به این اندازه سبک نشده بود . وافعا گاییدن یه نعمتیه که آدم باید قدرشو بدونه . جلق زدن در مقابلش صفره .-مامان خیلی دوستت دارم . می دونستم که مامان به خاطر این که جلیل بچه نمی خواد قرص می خوره . واسه همین بود که خیلی راحت و بی پرسش کوسشششششو آبیاری کردم . یه تکونی به کونش داد و کیرمو که هنوز دور و برش از منی من خیس بود گذاشت توی دهنش .-مامان نکن . من سختمه .بده کثیفه . خجالت می کشم . حالا خودم از خدام بود و داشتم تعارف میکردم .-چی میگی صابر ؟/؟مال پسرمه . تاج سرمه . کاکل کاکل زری . اگه کثیف بود چرا ریختیش تو کوسسسسسس مامانت ؟/؟بچه که بودی شیر سینه هامو می خوردی اونم سفید بود از داخل همین تن و وجودم در میومد . منم دوست دارم آب سفید کیرتو بخورم اونم ویتامین داره و مقویه . بابا این که تموم شد و چیزی نمونده . چرا این قدر حرفم می گیری ؟/؟کیرمو گذاشت تو دهنش . تمام درد و غمای دنیا از یادم رفته بود . وقتی که اون با هوس کیرمو ازته بیضه تا سر آلت با یه لذت و چرخش خاصی ساک می زد. دیگه هیچی از این دنیا نمی خواستم .این خوشی و اوج لذت کاشکی بیشتر ادامه داشت . بازم مامان ابمو کشید .این بار اب کیرمو سیر سیر تا قطره آخرش خورد . پسرم من که با کیرت یه دنیا حال کردم تو هم حالتو بکن . من فقط واسه تو زنده ام صابر . به عشق تو و حالا به کیر تو . مامان می دونست که ساک زدن بهم خیلی حال میده چون دو بار پشت سرهم تخلیه کرده بودم . این بار کیرم مقاومت بیشتری داشت غرق لذت شده بود . بدون این که تخلیه ای صورت بگیره . پس از چند دقیقه دوباره که چی بگم سه باره داشت آبم میومد که این بار مامانی ساک زدنو ول کرد و گفت بسه دیگه یه دونه پسرم ضعیف میشه . درحال استراحت سرمو گذاشتم رو دل مامان و سینه هاشو هم گذاشتم تو دهنم که از فرصت نهایت استفاده رو ببرم . نوک سینه های مامان سیخ شده بود . ولی قصد داشتیم یه خورده استراحت کنیم . روزای دیگه رو از دستمون نگرفته بودند . خیلی باهم حرف زدیم و درد دل کردیم . هردومون غصه میخوردیم از این که تا چند وقت دیگه با برگشتن جلیل این خونه رویایی ما خراب میشه …
پسرم !اون ضربه ای که جلیل بهم زده انقدر اینجا رو میسوزونه که فکر نکنم با انگشتات بتونی راحت این ضد سوزش و همه جا اون داخلی میگم پخشش کنی . کرمشو فهمیده بودم . کوسش می خارید . هیجان فوق العاده ای بهم دست داده بود . داشتم به بزرگترین آرزوی زندگیم که گاییدن مامان گوهر بود می رسیدم مگه من و اون چند سال تفاوت سنی داشتیم ؟/؟هرکی منو اونو باهم میدید فکر میکرد خواهر بزرگمه . بدون این که سرشو برگردونه دستشو به طرف شلوارم دراز کرد و سر کیرمو با دستش گرفت -صابر شلوارت خیلی خیس شده می تونم بپرسم چرا ؟/؟…با این که می دونستم داره تسلیم میشه ولی نمی خواستم کوچیکش کنم -مامان عرق زده چیزی نیست .-شلوارتو در بیار کارت دارم . صورتم مثل لبو سرخ شده بود . داغ شده بودم . حالا دیگه دستشو به کیر لختم رسونده بود .-ماشاالله از مال بابای نامرد که معلوم نیست کدوم قبرستونیه خیلی کلفت تره . سرشو برگردوند . -دراز ترم که هست -دیگه شلوار پام نبود . -پسرم تو باید با این آلت دوا و این چسبندگی رو تا اونجایی که جا داره پخشش کنی . این پیراهنت در بیار میخوره به شومبولت اون وقت اونو از حالت استریل خارج می کنه . ممکنه داخل بدنم میکروبی بشه. البته این کوس شعر می گفت واسه این که دوست داشت لخت شم تا بیشتر صفا کنه . معلوم نبود کی سوتینشو در آورد که اصلا متوجه

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:04


تراژدی سیاه سفید

#مامان

پسرم !اون ضربه ای که جلیل بهم زده انقدر اینجا رو میسوزونه که فکر نکنم با انگشتات بتونی راحت این ضد سوزش و همه جا اون داخلی میگم پخشش کنی . کرمشو فهمیده بودم . کوسش می خارید . هیجان فوق العاده ای بهم دست داده بود . داشتم به بزرگترین آرزوی زندگیم که گاییدن مامان گوهر بود می رسیدم مگه من و اون چند سال تفاوت سنی داشتیم ؟/؟هرکی منو اونو باهم میدید فکر میکرد خواهر بزرگمه . بدون این که سرشو برگردونه دستشو به طرف شلوارکم دراز کرد و سر کیرمو با دستش گرفت -صابر شلوارت خیلی خیس شده می تونم بپرسم چرا ؟/؟…با این که می دونستم داره تسلیم میشه ولی نمی خواستم کوچیکش کنم -مامان عرق زده چیزی نیست .-شلوارتو درش بیار کارت دارم . صورتم مثل لبو سرخ شده بود . داغ شده بودم . حالا دیگه دستشو به کیر لختم رسونده بود .-ماشاالله از مال بابای نامردت که معلوم نیست کدوم قبرستونیه خیلی کلفت تره . سرشو برگردوند . -دراز ترم که هست -دیگه شلوار پام نبود . -پسرم تو باید با این آلت دوا و این چسبندگی رو تا اونجایی که جا داره پخشش کنی . این پیراهنت در بیار میخوره به شومبولت اون وقت اونو از حالت استریل خارج می کنه . ممکنه داخل بدنم میکروبی بشه. البته این کوس شعر می گفت واسه این که دوست داشت لخت شم تا بیشتر صفا کنه . معلوم نبود کی سوتینشو در آورد که اصلا متوجه نشدم . منم خواستم یه خورده حشری ترش کنم .-مامان !شومبول همون کیییییییررررره دیگه .باید بذارم توی کوسسسسسسستتتتت تا این مرهم کارشو بکنه ؟/؟-قربون پسر باهوشم برم . یه موقع خیال بد نکنی ها دوست ندارم برم دکتر یه مرد اجنبی با یه لوله ای این کارو واسم انجام بده .-مامان پشیمون نشیها ؟/؟-صابر !کیه که از سلامتی بدش بیاد ؟/؟-مامان مطمئنی ؟/؟-آره پسرم بذارش تو .انگشت وسطی دست چپمو گذاشتم توی کوسش که یه بار دیگه سوراخشو با نگاه و کیرم تنظیم کنم چون اولین تجربه سکسیم بود .-عزیزم دستاتو بچسبون به سینه هام !باهاشون بازی کن !ترشح دوا زیاد میشه . اثر بخشی بیشتری داره .سینه های درشت مامانو از زیر گرفتم توی دستام . کیرمو هم از وسط درزکونش به دور و بر کوسش رسوندم . سوراخو گم کرده بودم . مامان یه تکونی به خودش داد و کیرم رفت توی کوسش . می رفتم تا اولین سکس خودمو تجربه کنم . دیگه جای تعارف و این حرفا نبود . مامان !این کاری رو که من دارم انجام میدم بهش میگم گاییدن ؟/؟من دارم تو رو میگام ؟/؟-بهش میگن گایش درمانی . کییییییییرررر توفروکن . بیشتر بیشششتر بیششششششششششتر بذاررررررتا ته کوسسسسسسسم برررررره وایییییی صابر این کیییییییییرررررررره یا فلفله -مامان دوای زیادی اذیتت نکنه ؟/؟-نه نه مگه من تو عمرم چند دفعه از این دواها خوردم .؟/؟جلیل نیست . خواهرش نیست . هیچ مزاحمی نیست . صابر !من و توییم . فقط کاش جلیل به جای عمره می رفت تمتع -مامان اون که وقتش حالا نیست .-من چه میدونم .خل شدم . هوسسسسسسسسس دارم . کییییییییرررررررتو میخوام یه عمره سبک نشدم . کون و کمر مامانو بالا آورده و یه حالت سگی بهش دادم دو تا دستامو گذاشتم رو شونه هاش و به همون سبک قبلی گاییدن مامانو ادامه دادم . محکم و با سرعت خودمو عقب و جلو میکردم و با هر ضربه تمام تنشو پرت میکردم طرف جلو . از این حرکت وحشیانه ام خیلی خوشش میومد .-صابر تو چقدر محشری ؟/؟میدونی چطوری حالمو جا بیاری . راستشو بگو تا حالا چند تا کوس کردی ؟/؟-مامان به روح پدر بزرگ قسم تو اولیشی .-مامان حالا تو راستشو بگو این چند وقته که خودتو خوشگل تر میکردی و میرفتی بیرون …-چیه ادامه بده -به کسی هم چراغ سبز نشون دادی ؟/؟-پسرم چند بار بهت بگم حالا دیگه حرف مادر تو باور نداری ؟/؟به جای این حرفا حال بده . حالللللل بکن . بچسب به دو تا رون پام . کووووووووووووووووو به طرف کیییییییییرررررررت بکششششششش بچسسسسسسبونششششششش طررررررف تنت . محکم فرو کن توی کوسسسسسسسسسم -مامان چقدر درون و بیرون کوسسسسسست خیسسسسسه ؟/؟دیگه نمیتونم جلومو بگیرم -نه پسسسسسسررررررگلللللللم یه خورده استقامت داشته باش . هنوز هوسسسسسسم زیاده هنوزززززززز می خوام زوده . اگه خالیششش کنی حالا وارفته میشی . وکوسسسسسسسسمممممم باید تو هوسسسسسس کییییرررررت بسسسسوززززه -ماااااااامااااااان -جووووووووون ماااااامااااااان -مامان فدای کیر یکی یدونه پسر یکی یدونه اش . با دستان با کووووووووننننننم بازی کن . زود باش با همه جام ور برو.ببینم چیکار میکنی .-قربون پسر نجیب و سر بزیرم برم که تا حالا با هیشکی سکس نداشته و با مامانش افتتاح کرده .-ماااااااامااااااان خیلی حال میده . تماشای کوووووووووون آتیشششششششپاررررررررت کوسسسسسسسس داغ وخیسسسسسسم کییییییررررررکلفت که میرررررره توش و میاد بیرون …پس کی راضی میشی ؟/؟به دندونا و تموم تن و اعصابم فشار آوردم که آبم توی کوسسسسسس ماما

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:04


ودش همه عکسها رو براش فرستاد و محسن هم عکس کیرشو‌برای سارا. آنقدر حشری شد که گفت انگشت کنم تو کسش و با عکسها و حرف‌ها دوباره ارگاسم شد.
با محسن خداحافظی کرد و به من گفت
-خیلی حال میده پیش شوهرم با یکی دیگه سکس چت می‌کنم. خیلی تابوی …علی جونم مرسی عزیزم. خیلی خوب بود. فردا میرم پیشش.
داستان های دیگه رو سعی می‌کنم بنویسم
نوشته: Ali Engineer

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:04


تمام سکس های زنم (۱)

#همسر #بیغیرتی

این داستان در مورد بی غیرتی است و اگر دوست ندارین لطفآ نخونید. وقتی خوندید و اگر دوست داشتید فحش بدید لطفآ فحشای جدید بدید قدیمی ها دیگه جواب نمیدن.
ببخشید که طول کشید قسمت دوم. کمی توضیح بدم … بعضی ها نوشته بودن تو ماشین نمیشه سکس کرد ولی ما کردیم شد :) . برای اطلاعات بیشتر ما یک زمین داریم بیرون شهر که دور تا دورش یک دیوار کشیدیم. پشت دیوارش خیلی جای باحالیه و تو ماشین و بیرون ماشین بدون مشکل میشه سکس کرد. البته از وقتی توش خونه ساختیم زیاد راحت نیستم چون ممکنه مامان بابا یا خواهر برادر ها آنجا باشند. البته برای شیطونی سارا آنجا نرفته بود. اینو فقط نوشتم که بدونید اگر بخوایم میشه در ماشین هم سکس کرد.
همینطور که فهمیدید از داستان قبلی, زنم سارا, برای رابطه با دیگران کاملا آزاده. دوسش دارم و و اونم منو خیلی دوست داره. قبل از اینکه با هم ازدواج کنیم چندین دوست پسر داشت و با چند نفری هم سکس داشت. قبل از اینکه ازدواج کنیم به اتفاقاتی که افتاد فهمید من از سکسش با دیگران لذت میبرم و در نتیجه خیلی راحت در مورد علایق شخصی صحبت میکنیم.
خیلی فکر کردم که چرا من دوست دارم زنم رو ببینم که زیر دیگرانه. چند دلیل داره. ۱. در بچگی (۸ -۹ سالگی) یک روز شنیدم که دوتا برادر در زناشون مشترکن و در همون سن منو خیلی تحریک کرد و برای من جالب بود. ۲. زنم خیلی خوشگله ۳. سارا رو برای این انتخاب کردم چون خیلی لوند بود و قبل ازدواج فهمیدم که با دیگران سکس داشته ۴. من خیلی دوسش دارم ۵. همیشه برای من جای سوال بود که چرا مردا آزادن هر کاری دوست داشته باشن بکنن ولی زنا نمیتونن. ۶. از سکس با هم خیلی لذت میبریم و از سکس اون با دیگران هم همینطور.
نه اینکه من کسی دیگرو نمیکنم ولی برای من سکس سارا و با خودش خیلی بیشتر مزه میده. خوب بگذریم بریم سر داستان امروزی. یکی دیگه از سکس های زنم
شما هر جور دوست دارید سارا رو تجسم کنید. معمولا برای هر مردی زنش از همه خوشگلتره ولی زن من واقعا خیلی سکسیه: راه رفتنش, حرف زدنش, چشماش, بینی عمل کرده, حالت موهاش, باسنش, سینه هاش …شما خودت تجسم کن.
مثل تمام آقایون منم از خرید زیاد خوشم نمیاد و سارا مثل تمام خانوم ها عاشقه خریده. یک روز ب قول اینکه خیلی خوش میگذرونیم منو برد یکی از مراکز خرید. یک سپورت پوشیده بود و یک تاپ تنگ که همه بدنشو نشون میداد و تا بالای ساپورتش بود و کمی از شکم تختش معلوم بود. روش هم یک مانتو کوتاه جلو باز پوشیده بود. اتفاقا امروز تو شهوانی یکی از دوستان عکس زنش رو گذاشته بود که لباسش دقیقا شبیه اون روزی زنم بود.
ما رفتیم به یکی از پاساژهای شهر. با اینکه خیلی شلوغ بود ولی طبقه ۵ کس زیادی نبود. وارد یک‌ بوتیک‌ شدیم‌ که به نظر‌میومد جنس‌های خوبی داره. یه آقای خیلی شیک پوش پشت میز بود که تا ما رسیدیم بلند شد و سر تا پای سارا رو‌نگاه کرد و‌خیلی مودبانه شروع‌ به صحبت کرد.
-خیلی خوش آمدید.
-ممنون ببخشید این لباس مجلسی مشکی پشت ویترین رو‌میخواستم ببینم
-بله حتما
لباسش پشت باز و‌کوتاه بود. پسره اولش به سارا نگاه نکرده بود ولی چون چشماش به بدن سارا افتاد که اندازشو ببینه, یه چیزی شد معلوم‌ شد خیلی از سارا خوشش آمده. لباس رو‌بهش داد ‌و راهنمایش کرد به اتاق پرو. سارا لباسو‌پوشید و‌منو‌صدا زد. پسره هم‌ خودشو ‌رسوند به در اتاق پرو‌‌.
-علی جان ببین خوشگله؟
-ببینم
در رو باز‌کرد ‌و دیدم تاپ رو‌در آورده ولی هم سوتینش تنش بود و‌هم روی ساپورت پوشیده بود. یه کم بد بود تو‌تنش. رفتم‌ کمی کنار تا فروشنده هم‌ قشنگ‌دید بزنه.
-یه مشکلی داره رو‌تنت قشنگ‌ نیست.
پسره -ببخشید لباس زیر رو‌باید در بیاورید.
سارا هم گفت باشه در‌و‌بست
زودی در‌رو‌ باز ‌کر‌د‌ دیدم خیلی قشنگه. یه کم عشوه آمد و‌ گفتم بهش بیاد بیرون و‌ تو‌نور خودشو‌ ببینه: تو بوتیک‌کسی به جز ما نبود.
سارا برگشت از پسره پرسید. -ببخشید اسم شما چیه؟ این گردنش اذیت میکنه
پسره هم‌گفت-کوچیک‌ شما من اشکان هستم. دقیقا کجاش؟
سارا اشاره کرد و‌اشکان خیلی راحت دستشو‌ کرد تو‌ یقه بالای یکی از سینه ها و کمی آنجا رو‌مالید. درست بالای سینه های خوشگلش. من خودمو‌ به اون راه زدم.
-این مارک بوتیک ماست که ما روی لباسها مون میزنیم. این و‌قبل پوشیدن باید در بیاورید. مخصوصا این کارو میکنیم چون دوست نداریم لباس پوشیده بشه و بعد پس بدن. اینطوری مطمئن هستیم لباس نو میمونه.
-‌ سارا جون به نظر‌من ساپورت رو‌هم‌باید در بیاری
سارا به نگاهی به من کرد و‌همون جا دست کرد ساپورتشو‌از پاش کشید پایین که شرتش هم با تا نصف پاش پایین آمد “آخ ببخشید” شرتشو‌‌ یواش کشید بالا که دامن لباسه هم کمی رفت بالا و قشنگ بالای رونش تا نزدیک به کشش معلوم شد. ساپورتو کامل در آورد.
اشکان داشت حالی به حالی می‌شد.
یه چیزی تو‌ این مدل بدون سوت

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:04


ین و‌ پارچه آویزون.
اشکان قشنگ‌معلوم‌بود حشری شده.
سارا-اشکان جان شما سفیدش هم داری
-مشکی که قشنگتره. به نگاهی به من کرد که معنیش این بود که شما دخالت نکن و‌فقط حال کن.
-بله سفید هم‌فکر کنم به شما بیاد
سفیدش‌رو‌هم‌به سارا داد و سارا رفت عوض کنه. وقتی بر گشت من که آتیش گرفتم. نوک سینه های قشنگ‌ از زیر لباسش‌معلوم‌بودند. پا های کشیده و خوشگلش نفس منو‌بند آورد. همونجا دوباره عاشقش شدم.
-پدر سگ خیلی خوشگلی. سارا یه لبخند قشنگی تحویلام داد.
اشکان -خیلی به شما میاد ‌برگشت به من گفت -واقعا زیبا هستند.
-مرسی. با صدایی که فقط من و سارا بشنویم‌گفتم “قابل نداره”
که سارا برگشت یه چشمکی زد
سارا -اشکان جان اینم تگ داره؟ چون احساس می‌کنم باز زیر لباس اذیت دارم میشم.
اشکان -کجاش.
سارا -قفسه سینه
-اجازه بدید ببینم. سارا با سر رضایت داد و سینه شو‌به سمت اشکان بلند کرد.
اشکان هم دستشو‌از یقه کرد داخل و همه لبه های لباس رو‌چک‌کرد‌‌. گفت-مارک اصلی اینجاست.
بعد شرو‌ع کرد دستاشو‌از روی لباس پایین تر برد و‌نوک‌سینه های سارا رو قشنگ انگشت زد ‌‌همینطور با سینه های سارا بازی می‌کرد گفت که بعضی وقتا نخ میمونه تو‌لباس و‌مطمئن باشید که اصلا کار ما بدنو‌ نمیزنه. سارا نوک سینه هاش سیخ شده بود که معلوم بود.
سارا -اجازه بدید درش بیارم.
یه خورده اینو اونورو‌نکاه کرد و‌ جلو‌ما لباسشو‌در آورد. الان لخت جلوی ما با یک‌ شرت ایستاده بود.
دستش روی ممش بود یعنی هنوز‌یه کمی خجالت می‌کشم بعدش سریع رفت به سمت اتاق پرو‌ و بدون اینکه درو‌ ببنده شروع کرد لباسهاشو ‌پوشیدن. شاید از وقتی که اشکان دستمالیش می‌کرد تا رفتن تو‌اتاق ۴۰ ثانیه نشد. من قشنگ راست کرده بودم. اشکان هم حالش از من بهتر نبود. سارا اول ساپورتش رو‌پاش کرد. روی صندلی نشست و یکی یکی پاهاشو‌ رد کرد تو پاهای سپورت. ممه هاش که آزاد بود گ. شرتش ‌و خط کسش پیدا بود. ساپورتو‌که می کشید بالا کیر من سفت تر میشد.
-واقعا خانومته؟
-خوشبختانه بله
سارا حالا با سوتینش ور میرفت که بپوشه.
-بابا خوشا به حالت. الان من خیلی حالم بده.
-میفهمم.
-تو‌ناراحت نیستی که زنت اینجوری میگرده و‌بدنشو‌نشون میده؟
-نه. لذت میبرم. تو‌الان تو‌ کفی ولی من میتونم برم‌خونه با همچین زنی حال کنم.
لباساشو‌پوشید و‌بلاخره آمد بیرون
-شما دوتا خیلی هیز بازی کردید. اشکان جان چقدر میشه؟ مشکی رو‌میبرم.
-سفیده خیلی خوب بود ها.
-با واکنشی که این آقا جلوی‌شوهرم نشون داد اگر سفیده رو‌ببرم سالم بر‌نمیگردم خونه.
اشکان قرمز‌شد و یه قیمت مسخره ای به ما گفت و‌ ما بدون چون و چرا خریدیم موقع رفتن اشکان شمارشو به سارا داد گفت که تماس بگیره برای کارهای نو.
سارا به من گفته بود که یک دوستی داشته که دانشجو پزشکی بوده به نام محسن و وقتی دلش هوای سکس میکرده همش می رفته پیش اون. به من گفت که دوستش در فیس بوک یا اینستا یادم نیست بهش پیام داده. پرسیدم چی میگفت “اولش حال احوال و بعدش گفت که برم پیشش”
“گفتی شوهر کردی؟”
“اره, گفتم و میدونست. تو ازدواجمون هم دعوت بود ولی نیومد. الان دیگه داره طرحشو میگذرونه. بزودی تموم میشه. میشه آقای دکتر”
“خودش زن نگرفته؟”
“گفت یکی باحال میخواد و هنوز پیدا نکرده.”
“مثل تو”
سارا لبخند زد" مثل من که گیرش نمیاد ولی ببینیم چه کار میکنه." شیطنت تو چشماش برق میزد.
"یکی از دوستان یا بچه های فامیل رو معرفی کن. "
“بابا ما سکس داشتیم با هم, اگر بعد از ازدواج بهشون بگه که معرفتو من قبلا کردم…ابرو ریزی میشه.”
“راست میگی. پس چرا حالا تماس گرفت؟ اوه هوس کرده باز؟”
“اونو نمیدونم ولی من خیلی هوس کردم زیر کیرش دوباره باشم. قربون کیرش. خیلی باحاله و بلده ازش استفاده کنه.”
من ی لب خوبی ازش گرفتم. “هر وقت اینجوری حرف میزنی من راست میکنم”
“برم بهش بدم؟”
“برو عزیزم”
لباساشو کندم و سینه اش بوسیدم. کوسش خیس خیس بود. انگشت کردم توش و شروع کردم چوچولشو خوردن. فکر کن فردا بری بهش بدی …یک دفع سارا یه جیغ کشید و آبش شور از کوس زد بیرون. من کیر راست رو کردم تو کسش. و شروع کردم تلمبه زدن.
“علی جونم بکن منو , بکن زن جندتو, فردا میخوام برم کس بدم عزیزم…خیلی دوست دارم. فردا ی کیر دیگه جای تو تلمبه میزنه, زنتو یکی دیگه میکنه,…”
من با یه نعره آبمو تو کسش خالی کردم. بغلش کردم بوسش کردم.
گفت “الان که اومدم دیگه دوست ندارم برم ولی فردا دوباره هوس میکنم.”
"فردا رو‌ ولش عزیزم من الان ی کاری میکنم هوس کنی. گوشیتو بیار "
با گوشیش چند تا عکس خیلی سکسی از تنه لخت (بدون صورت ) گرفتم. یکی از عکسها را هم انتخاب کردم. گفتم که عکس بفرسته برای محسن. سارا اصلان زیر بار نمیرفت. نه بابا بگذار تو کف بمونه.
گفتم پس چت کن باش ازش بپرس چی شده ازت یادی کرده …یه کم سر به سرش بگذار.
جتشون آنقدر با حال بود که خ

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:04


زندگی در جریانه (۱)

#دوست_دختر

اول از همه جا داره بگم که ابوالفضل هستم ۱۸ ساله خوزستان این خاطره‌ای رو که قراره روایت کنم حدود سه ماه پیش واسه‌ی من اتفاق افتاد
کسایی که خوزستانی باشن میدونن اردیبهشت اهواز چطوریه!
یه چیزی بین جهنم و کوه آتشفشان فعال بشدت گرمه و خیلی خیلی سخته بیرون رفتن از خونه
درگیر درس بودم و داشتم میرفتم واسه چاپ جزوه‌هام
رسیدم کافی‌نت یه دختر رو دیدم با پوستی سفید و چهره گیرا و قدی ‌بلند حدود ۱۸۰ و بشدت متناسب بود اندامش و سازگاری داشت با قدش
خود بنده هم بدن خوبی دارم و قدم نسبتا بلنده خیلی دوست داشتم باهاش چجوری بحثو باز کنم
بشدت گرم بود و فضای کافی‌نت فراهم بود واسه نشستن و استفاده از اسپیلت(کولر) مغازه
نشستیم رو صندلی کنار هم که گوشیش زنگ خورد و گفت که درس تاریخ معاصر رو ندارم جزوه‌‌شو منم از اونجایی که فقط پایه یازدهم تاریخ معاصر داره گوشم تیز شد که اوه پس هم‌سنیم
و من جزوه تاریخ معاصر رو داشتم
-اگر جزوه تاریخ معاصر میخوای من دارم؟!
-تشکر من پایه یازدهمم فکر نکنم هم کلاس شما باشم!
-مگه من جندم بهم میخوره؟😂
+مگه شما هنوز مدرسه میری؟؟
-بله من یازدهمم

اا عجب به شما نمیاد اصلا ماشاالله خیلی بیشتر سنت میخوره ،فکر‌ میکردم چندسالی بزرگتری از من
-نه بابا چه خبره این ریش و پشم رو بزنم با یه بچه کلاس اولی فرقی ندارم که😁
+خیلی آروم خندید و گفت آره همتون همینجورین
+خب میتونم از جزوه‌تون کپی بگیرم؟
-بله چرا که نه اگر می خواهید فایل رو بفرستم واستون یا اینکه همین الان بگم یک سری دیگه هم ازش بزنه؟
+بگید یک سری دیگه هم ازش بزنه بی زحمت
-چشم حتما
+چشمتون بی بلا

موقع حساب کردن شد رفتم واسه کارت کشیدن زیر لب به صاحب مغازه گفتم هرچی خانوم دارن‌ هم با من ولی بهش نگید بکشید و زمانی که خواست حساب کنه بگید که حساب شده
خب حساب کردم و رفتم بیرون ایستادم و منتظر شدم تا ببینم واکنشش چیه؟
بعد از چند دقیقه دیدم از پشت سرم یکی با صدای بلند گفت این چه کاریه آخه به چه اجازه ای همچین کاری کردید؟
منم با صدای خیلی آروم گفتم خوشم اومد ازت نمیدونستم چطور بگم بهت!
که چشماش گرد شد
گفت چی؟؟؟؟
گفتم آره همین:)
گفت کار شما درست نبود همین الان شماره کارت بدید هزینه رو واریز کنم
منم بی اعتنایی کردم بهش و راه خودمو رفتم
گفت باید جبران کنم تا جبران نکنم نمیشه
بهش گفتم بریم کافه
گفت به شرط اینکه من حساب کنم
گفتم باشه اوکیه
رفتیم اونجا داشتیم حرف میزدیم که بحث دوست داشتن و علاقه اینا اومد وسط و من حرف دلمو راحت بهش زدم
و گفت این حسو منم بصورت متقابل داشتم‌‌ به شما
و گذشت حرفامون به یه جای رسید که کنترل ساعت از دستم خارج شد و ساعتمو چک کردم و دیدم ای وای ساعت ۱۲ و نیم ظهره!!
خیلی دیره‌ و از اکثر کارام عقب افتادم
رفتیم واسه حساب کتاب کافه فورا رفت حساب کنه که من از پشت دست انداختم دور شکمش و کشیدمش عقب در گوشش گفتم صدات در در نیاد
خیلی مثل اینکه ترسیده باشه گفت باشه بابا آرومممم
خب حساب کردم زدیم بیرون از کافه
عصبی بود از دستم و از اینکه دارم اینجور برخورد میکنم خوشش اومده بود
بهم گفت میخوام جبران کنم بگو چی دوست داری
گفتم وجودتو میخوام تو زندگیم
گفت اونو باید به مرور ببینم ازت ولی الان چی‌ میخوای ازم
بهش گفتم همینکه در ارتباط باشیم کافیه گفت باش پس شمارتو بده بچه پروو
منم شماره دادمو همونجا خدافظی کردیم از هم تا اینکه…
اگه خوشتون اومد بگید تا پارت بعدی رو بنویسم
❤️🙏🏻
نوشته: ابوالفضل

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:03


زهرا زن دوستم

#زن_دوست

سلام
داستانی که میخوام تعریف کنم کاملا واقعیه. من فرزاد 39 سالمه دوستم حسین و زنش زهراست. زهرا اندام خیلی سکسی داره. سالهاست من و حسین باهم دوستیم و رفت و آمد خانوادگی داریم. زهرا همش لباسهای چسبان میپوشه و سر و سینه هاش رو نمیپوشونه. خیلی وقتا که میرم درخونشون و کاری دارم با همون لباسهای سکسی میاد مثلا یه چادر سرش میکنه ولی عملا جلوی من همونجور که تعریف می کنه و میخنده، چادرشو همش باز میکنه جوری که موها و گردن و سینه اش میریزن بیرون. از همه کیرسیخ کن تر اون کسشه که کاملا شکافش از زیر استرچ چسبان بیرون میزنه. همیشه برام سوال بود که مگه میشه کس اینقدر شکافش بزرگ و کشیده باشه اینقدر پف کرده و برجسته. خلاصه اینکه هر دفعه میدیدمش کیرم سیخ میشد. یه دفعه زهرا بهم زنگ زد گفت حسین ماموریته کامپیوترمون خراب شده بیاین یه نگاهی بندازین؟ منم که از خدام بود گفتم اره. رفتم خونشون بازم با همون سرووضع سکسی اومد و رفتم تو خونشون. گفتم بچه ها کجان؟ گفت یکی که مدرسه اون یکی دیگه رو هم فرستادم خونه بابابزرگش. من تنهام. وقتی گفت تنهام یه خنده شیطنت امیز کرد که درجا کیرم سیخ شد. نشستم پشت کامپیوتر که درستش کنم. زهرا رفت شربت بیاره اومد و پهلوم نشست. همینجور که باهم صحبت می کردیم فکری به سرم زد. گفتم دستمو میذارم روی پاش اگه اهلش باشه معلوم میشه. دستمو گذاشتم روی پاش وای خدای من چقدر لطیف و نرم بود. یه دفعه زهرا دستمو گرفت و کنار زد. لعنتی اگه نمیخوای پس چرا جلوم اینجوری سکسی میای. ناامید شدم. کامپیوترو درست کردم و رفتم. چند وقت بعد دوباره زنگ زد که بازم کامپیوتر همونجوری شده نمیخواستم برم ولی نمیشد از دیدن اون بدن سکسی بگذرم. رفتم در زدم درو باز کرد. خدای من چی میدیم زهرا با همون لباسهای تنگ و چسبان بود ولی چادر سرش نکرده بود و سر لخت بود. رفتم تو. داشتم متعجبانه نگاهش میکردم. فهمید. اومد جلو گفت چیه عزیزم چرا اینجوری نگام میکنی؟ و بلافاصله منو تو آغوش گرفت. وای خدای من باورم نمیشد داشتم به آرزوی چند ساله می رسیدم. داشتم زن دوستم که عاشقش بودم بغلم میکرد. لبامو گذاشتم رو لباشو شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن و مکیدن لباش. چقدر شیرین بود عین عسل. همینحوریکه داشتم لباشو میخوردم دستامو بردم پپایین تر تا رسیدم به کونش. چقدر نرم و لطیف بود شروع کردم به مالوندن کپلهای کونش. کم کم دستمو اوردم جلو و بردم تو شلوارش که دیدم دستمو گرفت. گفتم ای بابا باز که جلومو گرفت دیدم نه دستمو گرفت و هدایتش که کرد تو شرتش. اوووووف چه کس داغ و خیسی. دستمو گذاشتم روی شکاف کس زهرا و شروع کردم به مالیدن. خدای من واقعا کسش بزرگ بود و کشیده. گوشتی و پف کرده. دیگه طاقت نیاوردم بلندش کردمو بردمش رو تختشون. همونجایی که دوستم زنشو میگایید. انداختمش روی تخت و شلوار و شورتش با هم کشیدم. اوووووووف کس زهرا جون نمایان شد. حیرت کردم. واقعا کس بی نظیری بود. بزرگ پف کرده. محو تماشای کسش بودم که گفت معطل چی هستی بخور کسمو. گفتم چشم زهرا جووون قربون اون کس خوشگلت برم. شروع کردم به لیسیدن کسش. شکاف کسش فک کنم 20 سانت بود. دیگه آه و ناله زهرا بلند شده بود گفت منو بکن که طاقت ندارم. گفتم حسین نیاد یه وقت گفت نه نمیاد بکن دیگه. لباسامو دراوردم و زهرا رو هم لخت مادرزاد کردم و کیرم رو گذاشتم روی شکاف کسش. چند بار بالا پایین کردم گفت لعنتی منو بگا دیگه. گفتم چشم وکیر سیخو کردم تو کس زهرا جوووون. اووووف چقدر داغ بود و تنگ. گفتم مگه حسین تورو نمیکنه که اینقدر کست تنگه؟ گفت نه بابا سرده و بی احساس. شروع کردم به تلمبه زدن. بعدشم چند پوزیشن مختلف زهرا رو گاییدم. یه دفه دیدم زهرا به لرزش افتاد و ارضا شد. منم آبم داشت میومد گفتم آبمو کجا بریزم گفت تو کسم گفتم حامله میشی گفت نترس قرص میخورم. چند تا تلمبه محکم تو کس نازش زدم و آبمو توش خالی کردم. بهترین سکس عمرم بود. بعد از اون هر چند وقت میرفتم خونشون و میگاییدمش یکی دو بار هم اون اومد خونمون. چند بار هم وقتی باهم خانوادگی رفته بودیم مسافرت تو موقعیت هایی که پیش میومد سرپایی میگاییدمش. یه بار که خونشون داشتم میگاییدمش گفت یه چیزی بگم تعجب نمیکنی؟ گفت چی؟ گفت حسین گی هست. من خودمم تازه فهمیدم. گفتم جووون چه خوب میشه هم تو رو بگام هم شوهرتو. گفت ردیفش میکنم. داستانش رو فرصت کردم میذارم.
نوشته: فرزاد

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:03


قه تلمبه زدن و بازی با اون ممه ها، یه دفعه ای بیدار شد. اولش داشت آه و ناله میکرد و این منو حشری تر میکرد تا کامل بیدار شد و فهمید که من دارم میکنمش. شروع کرد به داد و بیداد و فحش دادن که ولش کنم که سریع چند تا زدم تو گوشش و جلوی دهنش رو گرفتم و گفتم خفه شه تا کارم رو تموم کنم. این روی خودم رو تا حالا ندیده بودم. شروع کرد به التماس کردن که ولش کنم و این کار اشتباست. اما گوشم بدهکار نبود و کار خودم رو کردم و در آخرم آبم رو تو کسش خال کردم و افتادم رو تخت
31/4/1403
عسل خودکشی کرد. دو تا نامه گذاشته بود. یکی برای من و یکی برای مامان و بابا.
تو نامه اونا نوشته بود که بهش تجاوز کرده بودن و باردار بود و نمیتونست اینجوری ادامه بده و همه چی رو تموم کرده بود. اما اسمی از من نیاورده بود.
تو نامه منم نوشته بود که من رو نبخشیده اما برای اینکه اونا نابود نشن، از من اسمی نیاورده.
نمیدونم چجوری باید به زندگیم ادامه بدم. یه اشتباه کردم. یه اشتباه خیلی بزرگ و حالا باید تا آخر عمرم شرمنده خودم و عسل و خانوادم باشم.

نوشته: Artemis

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:03


خواهرم عسل

#تابو #تجاوز #خواهر

28/2/1403
دفترچه خاطرات جدیدم، سلام!
از اونجایی که دفترچه قبلیم رو گم کردم، میخوام خودم و خانوادم رو معرفی کنم.
اسم من رادمهره. ۱۷ سالمه و دارم واسه کنکور میخونم و بدنسازی میرم و هیکلمم بد نیست. با پدر، مادر و خواهرم زندگی میکنم. . خانواده خوش و خرمی هستیم و با هم صمیمی.
خانوادم خیلی مذهبی نیستن اما مادر و خواهرم بیرون از خونه تقریبا حجاب دارن اما تو خونه اینطور نیستن و راحت لباس میپوشن.
پدر و مادرم هر دو شاغل هستن و این باعث شده منو خواهرم، عسل، خیلی بهم نزدیک باشیم.
بزار از عسل بگم برات. یه دختر ۱۹ ساله خوش چهره و زیبا. با قد ۱۷۰ و شکم تخت و … اصلا نمیتونم توصیفش کنم. لامصبم یه مدلیه واسه خودش.
میخوام اولین رازم رو بهت بگم. چند وقتیه که خیلی دارم بهش زل میزنم و بدن سکسیش رو نگاه میکنم.
مخصوصا وقتی که با نیم تنه و شورت ورزش میکنه و اون سینه ها بالا و پایین میپرن. وقتی که از پشت، کونش رو نگاه میکنم، عشق میکنم.
با اینکه اون لحظه انگار تو بهشتم اما بعدش عذاب وجدان میگیرم و از خودم بدم میاد.
موقعی که حشری میشم فیلمای خواهر برادری میبینم یا از داستانا میخونم و بعد از اینکه ارضا میشم توبه میکنم.
فکر میکنم فعلا نوشتن بسته. باید برم درس بخونم.
10/4/1403
دفترچه خاطرات عزیزم دلم واست تنگ شدم. این چند وقته اینقدر درگیر امتحانات بودم که نشد بیام بنویسم.
این مدت یه کارایی کردم که بهشون افتخار نمیکنم.
اولینش این بود که یواشکی جورابای خواهرم رو برمیداشتم و باهاش جق میزدم. این شده بود روتین جق زدنم.
بعد از مدتی شروع کردم ازش یواشکی عکس گرفتن. مخصوصا موقع ورزش.
جورابش رو برمی‌داشتم و به عکساش نگاه میکردم. جق میزدم.
و در آخر، همین چند روز پیش رفتم سراغ لباس زیراش.
وقتی که با دوستاش رفته بود بیرون، رفتم تو اتاقش و شورت و سوتینشو برداشتم و بو شون کردم و همونجا رو تختش جق زدم. بهترین جق عمرم بود. وقتی که شورت نرمش رو به کیرم میمالیدم…
15/4/1403
پریروز منو خواهرم برای یه کاری سوار مترو شدیم. تو قسمت مردونه بودیم مترو شلوغ بود. من پشت خواهرم وایستاده بودم و تو حال خودم بودم که دیدم یه مرده آروم داره با دستش کون عسل رو لمس میکنه و سریع دستش رو برمیداره. وقتی دید عسل بهش چیزی نمیگه خیلی راحت داشت کون خواهرم رو می‌مالید و خواهرمم چیزی نمی‌گفت. با این صحنه چنان کیرم شق شد که دردم گرفت.
مرده آروم آروم منو زد کنار و رفت پست عسل و کیرش رو می‌مالید به کون عسل و من فقط داشتم نگاه میکردم تا پیاده شدیم.
رفتیم کارمون رو انجام دادیم و من همچنان شق درد داشتم.
دوباره سوار مترو شدیم و خواهرمم اومد قسمت مردونه. بازم شلوغ بود.
با یادآوری اتفاقی که افتاده بود، به خودم جرات دادم که آروم کونش رو بمالم. وقتی دیدم چیزی نمیگه، مطمئن تر شدم یه دل سیر اون کون قشنگ و نرمش رو مالیدم و بعدش پیاده شدیم اومدیم خونه.
اینجا بود که فهمیدم خواهرم کونش میخاره.
17/4/1403
دیروز خواهرم حالش خوب نبود، برای همین بردمش درمانگاه نزدیک خونمون. دکتر معاینه کردش و فقط یه سرماخوردگی بود.
رفتم از داروخانه قرص خریدم و رفتیم خونه. قرصا رو خورد و گرفت خوابید. منم رفتم سر شورتاش و یکی از شورت های سکسیش رو برداشتم و شروع کردم با جق زدن بالا سر عسل تا آبم اومد.
بعد از چند دقیقه نگاهم افتاد به گوشیش. هیچوقت اجازه نمی‌داد گوشیش رو بردارم. از این موقعیت استفاده کردم گوشی رو برداشتم و رو به روی صورتش نگه داشتم و باز شد. رفتم تو اتاقم اولین کاری که کردم رفتم سراغ گالریش.
اولش عکسای خاصی نبود تا بالاخره عکسایی که باید میدیدم، پیدا کردم.
کلی عکس نود داشت. چند تا عکسم بود که داشت کیر یه پسره رو ساک میزد که احتمالا دوست پسرش بود. چند تا فیلمم پیدا کردم که در حال دادن به همون پسره بود. سریع عکسارو فرستادم واسه خودم و که بعداً یه دل سیر جق بزنم.
19/4/1403
باورم نمیشه این کارو کردم. از خودم بدم میاد. از خودم بدم میاد. دلم میخواد خودم رو بکشم.
دیروز بود. عسل هنوز مریض بود. در کنار قرصاش، بهش قرص خوابم دادم.
بعد از چند دقیقه رفتم بالا سرش و صداش زدم و تکونش دادم که ببینم بیدار میشه یا نه که عین چی خوابیده بود.
منم از موقعیت استفاده کردم و لباساش رو درآوردم و شروع کردم از بدنش عکس و فیلم گرفتم. قصدم فقط این بود که عکس بگیرم و حتی نمیخواستم بهش دست بزنم اما وقتی شورتش رو درآوردم و اون کس بی موش رو دیدم، از خود بیخود شدم شروع کردم به لیسیدن کسش. ممه هاش رو می‌مالید و میخوردم. شروع کردم ازش لب گرفتن. میدونستم کارم اشتباهه اما نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم. بعد از چند دقیقه، کیرم رو در آوردم و گذاشتم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن. تو فیلمای گوشیش دیده بودن که از جلو داده و بدون نگرانی شروع کردم به کردنش.
بعد از چند دقی

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

25 Oct, 16:02


کلفتی کیر وثوق لذت میبردم که تلمبه هاشو تندتر کرد و تندتر که هم آب اون اومد هم من ارضا شدم بهم گفت نمی خواستم آبم الان بیاد دوست داشتم تا صبح توی کوس تنگت تلنبه بزنم گفتم از الان این کوس ماله خودته گفت اره 14 روز در ماه گفتم اما کاری میکنم که 14 روز دوم از کوس و کون سیر باشی گفت من از این کوس و کون تو سیر نمیشم گفتم وثوق شما مردا چرا پیرم که میشین مثله پسر بچه های لجباز میمونید؟ گفت دوست دارم فقط ماله من باشی گفتم برای هر 3تامون بهتره که 14 روز ماله تو باشم 14 روز ماله ساسان اینجوری مشکل هر دوتون حل میشه من هم تو رو دوست دارم هم ساسان رو پس تا میتونی لذت ببر اون شب اونجا موندم و با یه شورت توری سفید توی بغل وثوق خوابیدم صبحم با هم رفتیم حمام که واقعا لذت بخش بود چون مجبورش کردم کوسمو بخوره و انگشت کنه تا ارضا بشم منم کیرشو شامپو زدم و لای سینه هام گذاشتم و آبشو آوردم
از اون روز فقط شورت و سوتین توری سفید می پوشیدم و وثوق میگفت زن باید اینجوری جلوی مردش بگرده و اکثرا هم یا داشت برام می خورد یا می کرد.
14 روز دوم هم که ساسان میومد از همون شبی که میرسید می کرد تا شب قبل از رفتنش نمیدونم چرا اما اکثر پریودی هامم می افتاد توی 14 روز دومی که ساسان میومد و حسابی دلم براش میسوخت کم کم یکسال گذشت و با حقوق ساسان و پولهایی که از وثوق گرفتم بدهی هامون رو دادیم اما پولی برای شروع کار جدید نداشتیم به وثوق گفتم گفت اونش با من فقط باید با هم بریم یه سفر شمال.
ادامه دارد…
نوشته: ویدا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:25


کاش‌می‌تونستم‌بگم‌که‌توچقدرفوق‌العاده‌ای.
چقدرمی‌تونم‌به‌چشم‌هات‌زل‌بزنم‌و
هيچ‌وقت‌ازقشنگیشون‌خسته‌نشم.
چقدرصدات‌بهم‌هیجان‌می‌ده.
چقدردیدن‌راه‌رفتن‌و‌قدم‌گذاشتنت
توی‌یه‌اتاق‌باعث‌می‌شه‌لبخندبزنم.
چقدربرام‌باارزشی.و‌اینکه‌چقدر
دوستت دارم‌امابرای‌بیانش‌کلمه‌کم‌میارم♥️🧿

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:23


📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:22


سکس با دوست خالم

#دوست_دختر

سکس با دوست خالم
سلام وقت بخیر شهوانی های عزیز
من امیر ۳۴ سالمم‌ و مجرد این خاطر برای سال ۱۴۰۰ من ۳ تا خاله دارم خاله کوچیکم هم سن خودمه و یه دوست داشت اسمش مریلا بود و خیلی ناز و با نمک بود بدن سکسی و خوشگلی داشت بعضی موقع ها خونه مادربزرگم اینا می دیدمش اصلا فرصت این و موقعیتش نبود که مخش و بزنم یه روز بالاخره شمارش و از گوشی خالم برداشتم و از طریق پیامک باهاش رفیق شدم و مخش و زدم و قرار گزاشتیم همدیگرو ببینیم روز ملاقات جا خورد و عصبی شده بود که با کلی صحبت که من دوست دارم و این حرفا راضیش کردم با هم رفیق بشیم و اون هم قول گرفت که خالم چیزی نفهمه بالاخره دوستی ما پیش رفت تا بعد یک ماه من تقاضای سکس کردم ناراضی نبود ولی یکم برام ناز کرد تا راضی شد قرار گذاشتیم یه روز که خونمون خالی هماهنگ کنم و روز موعود فرا رسید هماهنگ کرد و قرار شد ساعت ۱۱ صبح برم دنبالش و ببرمش خونمون رفتم نزدیکای خونشون سوارش کردم انقدر ناز شده بود کف کردم ی آرایش ملایم ناز کرده بود که تا حالا اونجوری ندیده بودمش با یه شلوار لی جذب و تیشرت سفید و ی مانتوی قرمز که برام سکسی ترش کرده بود حسابی کف کردم و گفتم چه کردی عشقم حسابی ناز و دلبر شدی گفت دیگه دیگه یه امیر که بیشتر ندارم باید براش سنگ تموم بزارم و ی بوس از لپش کردم و ی ساک کوچیک هم دستش بود گفتم این چیه گفت حالا میفهمی ، راه افتادیم رسیدیم خونه و از قبل شربت آماده کرده بودم و حول بازی در نیاوردم تا رسیدیم بجسبونمش به دیوار و شروع کنم ، شربت و خوردیم گفتم اجازه هست شروع کنیم گفتم برم تو اتاق لباس عوض کنم بعد میام تعجب کردم گفتم باشه پیش خودم گفتم چه آماده آمده ۵ دیقه بعد آمد چیزی که میدیدم باورم نمیشد این همون مریلا دوست خالم باشه آرایشش رو یکم بیشتر کرده بود با ی رژ قرمز و ی لباس سکسی توری با جوراب شلواری بند دار و ی کفش پاشنه بلند که بنداز بود و تا زیر زانوش بند داشت لباس توری فقط جلوی چاک کسش باز بود و دستاش لخت بود حسابی آمپر چسبونده بودم و نتونستم خودم و کنترل کنم رفتم بقلش کردم و حسابی تو بقلم قربون صدقش رفتم و مالوندمش سایز سینش ۷۵ بود و کونش هم یکم بزرگ و گوشتی وزنش ۶۸ اینا بود بقلش کردم بردمش اتاق خودم گزاشتمش رو تخت و شروع کروم ازش لب گرفتم خیلی سکسی شده بود و بعد سینش و از رو لباس توری میک میزدم و حسابی خیسش کرده بودم و رفتم سراغ کسش و براش انقدر خوردم که ۲ بار ارضا شد و بدنش سست شد ولی انقدر کسش ناز و صاف و صورتی خوشگل بود دوست داشتم فقط براش بلیسم یکم که حال آمد بلند شد و شرتم و کشید پایین خودم شلوار و تیشرت و از شدتت گرما در اورده بود و کیرم و گرفت دستش ی جون گفت و ی بوس کرد و گزاشت دهنش و برام ساک زد خداییش برام سنگ تموم گزاشت و اتقدر برام ساک زد با اینکه حرفه ای نبود ابم و آورد و خالی کردم تو دستمال چون گفتم شاید بدش بیاد کنار هم دراز کشیدیم و بقلش کردم یکم لب گرفتیم و دوباره مالوندمش گفتم نمیخوای به ما بدی گفت کس که خودت میدونی دخترم و ورود ممنوع کون هم با اینکه میدونم خیلی درد داره ولی بعدخاطر تو باشه بکن تو کونم ی لب دیگه به عنوان تشکر ازش کردم و رفتم وازلین و آوردم و قمبلش کردم و حسابی سوراخ خوشگل کونش و چرب کردم و کیرم رو چرب کردم گفتم آماده ای عشقم گفت یواش بکن سر کیرم و گزاشتم رو سوراخ کونش اصلا نمی رفت تو دوباره وازلین زدم به زور کلش و کردم و کلی درد کشید ولی بلاخره رفت تو و حدود ۱۰ دقیقه طول کشید تا یواش یواش تا وسط کیرم و کردم و تلمه میزدم خیلی درد داشت و دلم نیومد کامل بکنم بلاخره نزدیک بود ابم بیار در آوردم ریختم رو همون کونش خیلی درد کشید ولی خب خیلی سکس خوب و باحالی بود جفتمون لذت برده بودیم.
بعد اون روز دوستی ما بیشتر شد و علاقمون بیشتر تا جایی که مریلا قصد مهاجرت کرد و پارسال از ایران رفت هنوز با هم در ارتباط هستیم ولی دیگه اون رفت و …
نوشته: امیر

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ♛شــوالیه 1ّ📘

💦@shuvalieh_tak_wan1

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:22


ستشویی اومد بیرون بعدش من رفتم. همین که من اومدم بیرون مامان بابام اومدن خونه. شب که شامو خوردیم بهش پیام دادم گفتم اگه شد میای بالا دوباره؟ گفت امشب؟ گفتم اره دیگه. گفت مامان بابا چی؟ گفتم بابا که الان میخوابه مامانم که یا میره حموم یا ظرف میشوره . زود بیا بالا سری برمیگردیم پاین. خلاصه تا بابام بخوابه مامانمم سرش گرم بشه من از شق درد مردم. تا مادرم رفت پای ظرفشوی من رفتم بالا به مهسا اشاره کردم زود بیا. اونم اومد بالا همونجوری سرپای یه تف زدم به کیرم یه خورده ام لای کون مهسا کردم توش . چندتا تلمبه زدم آبم اومد ریختم تو کون خواهرم زود رفتیم پایین.
دوستان مرسی که تا اینجا همراهم بودین.
اگه خوشتون اومد بگید تا ادامه اش رو بنویسم براتون.
نوشته: فرهاد

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:22


انباری خونه‌ی ما (۱)

#خواهر #تابو

سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه.
و با خواندن این داستان نهایت لذت رو ببرید.
اسم من فرهاد هست. یه خواهر دارم اسمش مهسا هست. من ۲۳ و مهسا ۲۱.
ما تهران زندگی میکنیم و هر دو درس میخونیم پدرم خیاط هست مادرمم پیش پدرم مشغول کاره یعنی یه کارگاه کوچیک داریم . من نمیخوام زیاد طولش بدم برای همین میرم سر اصل مطلب .
منو مهسا خیلی باهم دیگه صمیمی هستیم. در این حد که من میدونم دوس پسر داره اون میدونه من دوست دختر دارم و از این حرفا.
من خیلی وقتا که میخوام جق بزنم میرم بالای خونه که تقریبا یه انباری کوچیک داریم و یه در هم میخوره که میره بالا پشت بوم . مهسا هم اینو میدونست که من میرم اونجا و جق میزنم. یه شب من خیلی حشری شده بودم میخواستم جق بزنم ولی پدر و مادرم خونه بودن. تو اتاق نشسته بودم خیلی کلافه بودم. مهسا گفت چیه چرا انقدر قیافت تو همه؟ گفتم هیچی بابا میخوام برم بالا ولی میترسم مامان یا بابا بیان بالا یه دفه. گفت بری بالا چکار کنی؟ گفتم تو نمیدونی یعنی؟ بعد خندید گفت چرا میدونم. حالا بزار یه وقت دیگه که خونه نبودن. گفتم الان حالم خوب نیست میخوام بزنم. گفت خوب برو بالا من هواتو دارم اگه کسی اومد الکی صدات میکنم گفتم داداش بیا کارت دارم تو زود جم کن خودتو. خلاصه من رفتم بالا شروع کردم جق زدن. داشتم فیلم نگاه میکردم با گوشی دیدم مهسا پیام داد . باز کردم دیدم نوشته مشغول شدی؟ منم جواب دادم اره حواست باشه کسی اومد بهم بگو. دوباره پیام داد گفت حالا که من هواتو داشتم امشب توام برامن یه کاری باید بکنی . گفتم چه کاری؟ گفت باید بزاری بیام ببینم یه بار!!! گفتم چیو ببینی؟ ‌گفت جق زدن تو دیگه. اینو که گفت بیشتر حشری شدم داشت بهم لذت میداد. گفتم باشه هروقت دوست داشتی بیا ببین. گفت الان بیام؟ گفتم نه دیوونه مامان بابا شک میکنن میان بالا یدفه. گفت بابا جلو تلویزیون خوابش برده مامانم رفته حموم. بیام؟ گفتم باشه بیا زود. اومد بالا در انباری رو باز کرد نور گوشی رو انداخت رو من منم کیرم تو دستم بود داشتم جق میزدم. اومد نزدیک تر نشست پیشم ولی چیزی نمی گفتیم. با نور گوشی کیرم معلوم بود قشنگ یخورده جق زدم بهش گفتم بسه دیگه برو پایین منم میام الان. گفت بیا باهم بریم دیگه گفتم ابم نیومده هنوز. گفت خوب بیارش دیگه. گفتم چند دقیقه طول میکشه گفت اشکال نداره بیار میخوام ببینم. گفتم مگه تا حالا ندیدی؟ گفت نه. گفتم تو تا حالا سکس نکردی یعنی؟ گفت نه به جون مامان. گفتم من فکر کردم تا الان چند باری از پشت دادی. گفت نه به خدا ندادم اصلا ولی از رو شلوار چرا . گفتم من اگه دوس دخترم همچین کونی داشت تا الان صد دفه کرده بودمش. بعد خندید گفت مگه کونم قشنگه؟ گفتم خیلی. بعد پاشد وایساد پشت به من نور گوشی رو انداخت رو کونش گفت واقعا قشنگه؟ گفتم اره خیلی. بعد اومد بشینه دوباره گفتم نشین یه دقیقه . گفت چرا؟ گفتم بزار کونتو ببینم تا ابم بیاد زود . یخورده خندید بعد گفت باشه نگاه کن. برگشت کونشو نگاه میکردم جق میزدم. بعد دو سه دقیقه آبم اومد رفتیم پایین. این ماجرا گذشت تا یه روز خونه تنها بودیم من رفتم بالا داشتم جق میزدم دوباره بهم پیام داد گفت داداشی منم بیام؟ منم از خدا خواسته گفتم بیا. اومد بالا دامن پاش بود نشست بغلم بهش گفتم نشونم نمیدی؟ گفت شلوار پام نیستا شرت پوشیدم زیر دامنم. گفتم خوب دامنتو بده بالا. پاشد دامنشو داد بالا وااااایییی کونش تو شورت خیلی قشنگ بود. یخورده جق زدم بعد گفتم مهسا دست بزنم یخورده؟ گفت اره هرکاری دوس داری بکن. گفتم هر کاری؟ گفت اره . گفتم یعنی میزاری از پشت بغلت کنم؟ گفت آره بکن. زود پاشدم از پشت چسبیدم بهش کیرمو گذاشتم رو کونش وااای خدا چقدر لذت داشت. قلبم داشت تند تند میزد. از جلو دستمو گذاشتم رو کسش یه خورده مالیدم بعد بهش گفتم در بیارم شورتتو؟ گفت دربیار. دستمو انداختم دو طرف شرتش کشیدم پایین دوباره چسبیدم بهش میزاشتم رو چاک کونش. بهش گفتم یه خورده تف بزنم بره لای کونت؟ گفت بزن. یخورده تف زدم بعد گذاشتم لای کونش روی سوراخش فشار میدادم یواش یواش ولی نمیرفت تو. دیدم مهسا گفت میخوای بخوابم رو زمین؟ اینجوری نمیشه. خوابید رو زمین دوباره خوابیدم روش یخورده توف زدم گذاشتم رو سوراخش یه خورده فشار دادم یذره کله کیرم رفت تو کونش . نزدیک بود ابم بیاد . یخورده خودمو کنترل کردم که آبم نیاد بهش گفتم بکنم تو؟ گفت الان داری چیکار میکنی پس؟ بکن دیگه. دوباره فشار دادم یه خورده از کیرم رفت تو کونش خوابیدم روش یواش یواش کردم تو کونش کامل. اومدم تلمبه بزنم دو بار عقب جلو کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم ابم اومد ریختم تو کونش. بعد کیرمو در اوردم بهش گفتم ابجی خیلی حال داد مرسی. گفت خیلی درد داشت نامرد. بوسش کردم گفتم ببخشید دست خودم نبود . پا شدیم رفتیم پاین مهسا رفت د

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:21


ردم اونو درسته اولین بار بود ولی خب خوشش اومد حالا نمی دونم ارضا شد یا چی دیگه گفت بیا برات بخورم ابت بیاد اقا این شروع کرد به خوردن خیلی خوب میخورد عالی بود حال می کردم از کون بهتر بود فک کنم اولین بارش نبود همین طوری که این تا ته میکرد تو حلقش یهو از اروم اروم ساک زدن شروع کرد سرعتی و منم دیگه اختیارم در رفت ریخته شد دهنش بعد گفتم ببخشید و اینا دیدم آقا این راضیه میخواست قورت بده سگ حشر بود که حالش بهم خورد اوق زد با دستمال از دهنش پاک کرد بعد دیگه خودش اصلا به من نگفت فقط گفت سینه هامو بمال و لبامو بخور خودشم کسشو مالید تا ارضا شد.
این بود از داستان ما خیلی حال داد و روی ما تو هم باز شد و بعضی وقتی به شوخی اون به کیرم دست میزنه یه من به کون ممش ولی خب سکس نداشتم البته موقعیت نبود که حالا هم دیگه شوهر کرده و رفته .
امیدوارم لذت ببرید
خواهشا فحش ندید داستان واقعی و اگر دوست نداشتید لطف کنید احترام نگه دارید ممنونم از همتون
نوشته: امید

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:21


سکس با دختردایی الناز

#دختر_دایی

سلام دوستان عزیزم
اسم من امیده ۲۴ سالمه
این داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به چند سال پیش که دبیرستانی بودم . من به دختر دایی داشتم اسمش الناز بود قدش کوتاه بود و تقریبا پوستش یکم سیاه میزد نه خیلی ها کم ولی سکسی بود اونم ۱۹ سالش بود ممه هاش تقریبا بزرگ بودن نسبت به سنش و فکر کنم ۶۵ میشد و کونشم خیلی خوب بود بزرگ نبود ها جذاب بود البته اینو بعد سکس متوجه شدم قبلش معمولا لباس های گشاد می پوشید متوجه نمی شدم . ارتباط بدی نداشتیم با هم و این هم مثل اینکه دختر شیطونی بود بازم میگم بعد سکس فهمیدم اینو قبلا نمی دونستم . حالا اصل ماجرا …
من از بیرون برمیگشتم خونه که هر چقدر در خونمونو زدم کسی نبود بعد با گوشیم به مادرم زنگ زدم دیدم رفتن بیمارستان مثل اینکه یکی از اقوام تصادف کرده بوده بعد به من گفتن برو خونه داییت اینا کلید بگیر که خیلی دور نبود از خونه ما و اینم بگم که ما تو شهرک زندگی می کردیم داییم اینا هم من رفتم سمت خونه داییم اینا در زدم دیدم دختر داییم اومد دم در سلام و احوالپرسی کردیم بعد گفتم دایی کجاست گفت مگه خبر نداری گفتم از چی گفت تصادف گفتم چرا بعدش گفت خب اونام رفتن دیگه گفتم به من گفتن بیام کلید بگیرم گفت اره دست منه گفتم حله پس میاری بدیش من گفت باشه. تعارف کرد برم تو ولی خب تنها بود نرفتم بعدش یه صدای شکستن شنیدم و دختر داییم صدام زد سریع رفتم داخل دیدم مادرش که غذا آماده کرده بوده تو ظرف شیشه ای از این فرانسوی ها گذاشته بوده روی گاز و خیلی کم بوده شعله که گرم بمونه هر وقت خواست بخوره این اومده از اون بکشه بده منم ببرم خونه بخورم وقتی خواسته برداره بدون دستگیره برداشته گرم بود دستش سوخته ول کرده خورده به لبه گاز و یکم ریخته رو پاش و ظرفه هم افتاده شکسته .
هیچی دیگه من بهش گفتم برو لباستو عوض کن بعد نگاه کن ببین بد نسوخته و اینا رفت منم شیشه خورده هارو جمع میکردم صدام زد گفت امید از روی اپن کرم رو میاری برام رفتم تو اتاقش بود لباس نداشت در زدم از کنار در دستشو اورد گفت بده دادم بهش رفتم بقیه رو جمع کردم در حال جمع کردن بودم که اومد گفتم چی شده بد سوخته گفت نه یکمه گفتم مطمئنی میخوای زنگ بزنم دایی بیاد گفت نه.
بعد ساعت ۳ شده بود خواستم برم گفت وایسا یه تخم مرغ بندازیم بخوریم بعد برو گفتم زحمت میشه و اینا گفت نه بابا هیچی دیگه تخم مرغ انداخت خوردیم بعد اینکه خوردیم این جمع کرد سفر رو منم ظرف هارو رفتم بشورم زشت بود نشورم بعد در حال شستن ظرف بودم که دیدم دختر دایی شلوار رو کشیده پایین کنارم میگه نگاه کن امید اینجا سوخته نمیدونستم چی بگم اخ یعنی چی بعد گفتم درد داری گفت اره . بعد گفت بیا کرم بزن دیدم میخاره حشری شده یا چی گفتم یعنی چی زشته خودت برن نمیشه و اینا گفت بیا دیگه چیو زشته. آقا من رفتم کرم بزنم دستمو کرمی کردم داشتم اروم میزدم به پاش که خودمم داشتم حشری میشدم کیرمم داشت منفجر میشد و از شلوار معلوم بود این گفتم امید چرا کیرت سیخ شده خجالت کشیدم گفتم ععععع نمی دونم گفت حشری شدی گفتم نه نمی دونم اینم بگم کیرمم زیاد بزرگ نبود ۱۵ سانت بود و کلفتشیم معمولی بود اقا این یهو دیگه دست انداخت به کیرم از رو شلوار مالید منم که دیگه مشکلی نداشتم البته دلیلی هم نداشت داشته باشم اقا شروع شد دیگه لب گرفتیم و سینه هاشو مالیدم و ماچ کردم وای خیلی خوب بود بدنش گرم گرم بود گردنشو میخوردم سینه هاشو می مالیدم و این حرفا که دیگه کیرمو در اوردم اونم اصلا نزاشت در بیارم اومد ساک بزنه خدایی خیلی خوب می‌خورد البته کیرم زیاد بزرگ نبود تا ته میکرد حلش بعضی وقت ها هم اوق میزد بعد من دیدم فقط با ساک نمی شه گفتم میخوام بکنمت گفت نمی شه گفتم چرا گفت یعنی چی پرده دارم گفتم خب می دونم گفت یعنی از عقب گفتم اره دیگه گفت نه نه نه درد داره ساک میزنم فقط برات گفتم اینطوری نمی شه که اخه تلاش از من و انکار از اون اخر رازی کردم که هر وقت اذیت شد بس کنیم اقا این داگی وایستاد سوراخ کونش قرمز بود و میگم بدنشم یکم تیره بود اصلا ترکیب رنگش عالی بود اقا من یه ذره کونشو لیس زدم بعد یکم کیرمو تف مالی کردم گذاشتم دم سوراخش بلدم نبود زیاد تو فیلما دیده بودم هر چقدر تلاش کردم نرفت تو میگم اولین سکسم بود دیگه هر چی کردم نمی شد اخرش یکم انگشت کردم بعد گفتم شل کن کونتو باز کن به زور سرشو کردم تو اینم تنگ بود یکم دردش گرفت ولی خب حشری بود چیزی نگفت اقا من که دیگه یکمش رفته بود راه باز بود دیگه آروم اروم هل میدادم تو یکم با این روند پیش رفتیم بعد آروم آروم تلمبه زدم البته زیادم قابل تعریف نبود همین روند رو ادامه دادیم بعد یکم تند تند کردم و تا ته میکردم که دیدم دیگه خیلی دردش میاد و گفت بسه دردم میاد گفتم باشه کشیدم بیرون براش کسشو خوردم ولی اینو بگم خیلی خوب خو

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:21


از کون بکنم تورو خدا گفت اذیت میشم گفتم یکم بده اروم میکنم گفت باش قمبل کرد برام دو دستی باز کرد دیدم سر کیرم میزاشتم جلو سوراخش خدایی کیرم خیلی بزرگ بود نسبت به سوراخ کونش ولی باز حشری بودم دلم نسوخت کردم تو کونش دیدم شروع کرد داد زدن جلو دهنشو گرفت منم اروم جلو عقب میکردم بهش گفتم اخ قربون کوس کونت برم عمرم تو زن دوممی میمیرم برات تند تند کردم کونشو لذت میبردم بعد آبمو آوردم ریختم تو کونش کشیدم بیرون یکم گوزید ولی باورم نمیشد نه بوی عن میومد نع کیرم عنی شده بود
اگه دوست داشتید بگین ادامشو بزارم
نوشته: Amirsexi98

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:21


شروع سکس با مادرزنم

#مادرزن

سلام داستان کاملا واقعیه و هیچیش کسشر نیست تازه ازدواج کرده بودم و دختر جوون و خوشگلی گرفته بودم یه دختر ۱۸ ساله خوشگل خوش اندام با مادر سن بالای لاغر باباش هم چند سالی فوت کرده بود من ادم حشری ای بودم و هر روز با زنم سکس میکردم از اونجاییم که خونه مادرزنم بودیم اونم میفهمید که هم ظهر سکس میکنیم هم شب زنمم هرچی میخواست ناله نکنه میکرد منم از قصد محکم تلمبه میزدم که کوس مامانشم اب بیوفته بعضی اوقات میگفت بیا ماساژم بده و دراز میکشید منم فقط مچ پاش تا زانوش میمالیدم ک اروم شه خلاصه گذشت تا رفتیم مسافرت کیش موتور اجاره کردیم مادر زنمم حدود ۵۰ سال داشت ولی لاغر خوش اندام سفید بود بعد از زنم سوار موتور کردمش ببرم دورش بزنم دیدم از ترس بغلم کرد اتفاقی دستش خورد به کیرم که جا خورد منم جا خوردم یکم که رفتیمو حرف زدیم گفت خوش بحالتون قدر همو بدونین من تنهام دیوونه شدم منم سریع چاقیدم گفتم چرا تنها مگه من مردم هر نیازی داری بگو خودم برات همه کار میکنم اونم خندید گفت حتما منم روم باز شده بود گفتم تو فقط جون بخاه عزیزم من اندازه زنم تورو دوس دارم اونم فهمیده بود با خنده گفت خجالت بکش منم خندیدم رفتیم بعدش اخر شب شد خابیدیم یه خونه گرفته بودیم یه تخت دو نفره داشت منو زنم طبق معمول یکم گذاشتیم مادر زنم خوابید لخت شدیم سکس کردیم زنمم هی میگفت یواش بیدارمیشه منم محکم میزدم تو کووس کونش خلاصه ارضا شدیمو خوابید منم رفتم تو گوشیم بعد یه ساعت دیدم مادر زنم بیداره داره نگام میکنه گفتم چرا نخوابیدی بیداری گفت پاهام درد میکنه اهسته گفتم میخوای ماساژت بدم با سر گفت اره منم درجا راس کردم شرو کردم ماساژ دادن پاهای نرمش اونم یه شلوار گل گلی نازک داشت ب دل خابیده بود یه کم مالیدم اهسته اهسته دستام بردم بالا ببینم چکار میکنه دو سه بار دستمو زدم زیر کونش دیدم هیچی نمیگه یکم کون تپلشو مالیدم باز دیدم هیچی نمیگی دیدم چشاش بسته مستقیم دست کردم لای پاش کوسشو مالیدم دیدم شرت پاش نیست ولی با این سنشو لاغریش دیدم یه کوس داره از لا پاش زده بیرون اخ هیجان گرفته بود منو شلوارشو کشیدم پایین یهو دستمو گرفت گف بیدار میشه گفتم نمیشه دارو خورده گیجه گفت صبر کن برم دسشویی اینو گفت اتیش گرفتم دیگه رفت برگشت دوباره به دل خوابید شلوارشو کشیدم پایین تف انداختم لای کوس کونش ولی تاریک بود نفهمیدم کجا افتاد دس زدم دیدم اووف چ نرمو داغه کیرمو دراوردم گفتم بخور بدون هیچ حرفی یکم تو دهنش جلو عقب کرد باز رفت سرشو گذاشت رو بالش به دل خوابید منم شلوارکو دراوردم خوابیدم روش کیرمو گذاشتم لا کوسش دیدم اخ انقد داغو نرمه دیوونه شدم از زیر دست بردم سینه هاش بگیرم دیدم خودشو داد بالا راحت سینه هاشو گرفتم فشار دادم بکنم توش اومد بره تو کونش یهو دوتا دستمو گرفت گفت تروخدا از ‌پشت نکن منم گفتم جونم چشم عشق من با دستم کیرمو گذاشتم لا کوسش کردم تو انقد نرم داغ بود ک دیوونم میکرد چوون لاغرم بود کیرم راحت تا ته کوسش میرفت با اولین تلمبه سرمو گرفت با دستش سر صورتمو میبوسید منم لباشو شرو کردم خوردن بعد یه دستم سینش بود با اون یکی دستم چوچولشو میمالیدم که دیدم جونش اتیش گرفته منم سه برابر هیکل کوچیکش با یه متر هشتاد قدو صد کیلو وزن میکردم تو کوس یه زن صدو پنجاه سانتی با ۶۰ کیلو وزن مثه عروسک بود برام ولی قربون کوسش برم ازکوس دخترش بیشتر حال میداد خلاصه یه ده دییقه گاییدم از کوس تو حالت دمر گفتم برگرد سریع برگشت پاهاش دادم بالا تا زدم توش گفت اخ جگرم جونم قربونت بره عشقم منم اینجوری گفت بدتر وحشی شدم محکم میزدم تو کوسشو سینه هاشو لباشو میخوردم داشت ابم میومد گفتم بریزم رو دلت گفت نه عشقم بریز توش حال میکنم منم چنتا تلمبه محکم زدم تا تهش فشار دادم ریختم ته کوسش ک ابم پشت هم میومد اونم قربون صدقم میرفت دست میکشید تو موهام بعدش ولو شدم تو بغلش سریع رفتم خودمو شستم خوابیدم صبح بیدارشدم نه اون بروش میاورد نه من روم میشد نگاش کنم تا برگشتیم شهرمون یه صبح بیدار شدم دیدم زنم رفته دانشگاه رفتم اشپزخونه دیدم مادرزنم داره غذا درست میکنه انقد حشری بودم از پشت چسپیدم بهش خندید گفت چته گفتم میخوام بخورمت گفت یهو میاد گفتم ب درک شلوارشو کشیدم پایین برا اولین بار تو روشنایی کوسشو دیدم وای چه سفید بی مو بود یه بوس کردم کوسشو اونم پاهاش باز کرد همونجور که وایساده بود یکم لاشو خوردم دیدم یکم بو عرق میده ولی باز لیس زدم پا شدم لباشو بخورم کیرمو گرفت دستش اخ دستاش کوچیک نرم سریع لخت شدیم رفتیم رو مبل داگیش کردم اخ دیدم سوراخ کونش اندازه نخوده یه تف کردم مالیدم رو کونش باز التماسم کرد منم گذاشتم تو کوس داغ نرمش با این سن کوسش از هرچی دختر بود نرم تر داغ تر بود یه نیم ساعت به همه مدل کردمش اونم قربون صدقم میرفت اخر گفتم بزار

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:20


ک کس ناهید کامل از مایوی تنگش معلوم به چشم میخورد ، حمید که چشمش به کس ناهید منور شده بود کمی مست کرد، این رو میشد از چشماش و نفس های حمید نا منظم شده حمید فهمید ، یه خورده هول کرده بود ، ناهید سوال کرد : اینطوری خوبه کمرم رو دادم بالا.
حمید که حسابی مست کرده بود گفت : ها !!! آره آره خوبه ، همینطوری کمرت رو باید بالا نگهداری .
من که حسابی شنا کرده بودم و گشنه شده بودم گفتم : بچه ها من که گشنم شد شمارو نمیدونم .
ناهید از حالت خوابیده به خودش آمد گفت: آره آره منم گرسنمه کاش شام حاضر بود.
من گفتم : تا شما تمرین شنا کردن می کنید من برم پاچین ها رو به سیخ بکشم و آتیش رو روشن کنم که تبدیل به ذغال بشه .
حمید : پس بزار منم بیام کمکت تا سریعتر بشه .
من: نه ، بابا خودم میرم ، مگه چند هزارتا سیخ میشه که نتونم! ، تا به ناهید یکم شنا کردن یاد بدی من اومدم .
با حوله کمی خودم را خشک کردم با منقلی که در حیاط باغ بود آتشی روشن کردم که تبدیل به زغال شود و خودم هم رفتم به سمت آشپزخونه و پاچین ها رو از یخچال برداشتم و شروع کردم دونه دونه سیخ کردن ، زیاد نبودند حدود 6 تا سیخ که نفری دو تا سیخ می رسید ، البته ناگفته نماند برنج هم از قبل داشتیم ، کارم که تمام شد میخواستم دوباره برم تو استخر تا ذغال ها آماده بشن ، نزدیک در اتاق استخر که شدم ، شنیدم که صدای آه و ناله های ناهید به گوش میخوره ، خیلی آروم نزدیک شدم و به آرامی درب رو کمی باز کردم و از گوشه درب نگاه کردم ، دیدم ناهید و حمید هردو داخل آب هستند و ناهید با دوتا دستش گردن حمید را گرفته و پاهای سفیدش را دور کمر حمید قلاب کرده و حمید هم با دوتا دست از کون گرد و قلمبه و سفید ناهید گرفته و داره محکم محکم تلمبه میزنه.
حالم حسابی خراب شد ، دستم رو بردم تو شورتم و شروع کردم به مالوندن کیرم ، حسابی با دیدن این صحنه مست شده بود ، چشام شهلای شهلا بود . حمید حسابی داشت تلمبه میزد توی آب و ناهید از درد بی طاقت شده بود .
من تا بخودم اومدم دیدم شرتم خیس خیس شده و میخواد آبم بیاد ، خودم رو بزور کنترل کردم ،نمیخواستم مزاحمشون بشم ، دستم رو از توی شورتم در آوردم و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کردم ، دوست نداشتم آبم سریع بیاد و بیحال بشم ، دوست داشتم شهوتی و پر انرژی باقی بمونم برای همین توی دستشوی حسابی کیرم رو با آب سرد شستم و تمیز کردم.
بعدش رفتم پاچین ها رو برداشتم دم منقل توی صحن حیاط نشستم و منتظر موندم که ذغال درست بشه . یک ربعی گذشت که متوجه شدم صدای حمید داره بلند تر میشه و نزدیک تر.
حمید که به سمت من می آمد گفت : امیر، چرا نیامدی ، منتظرت بودیم .
فهمیدم که داره یک دستی میزنه، خودم رو زدم به کوچه علی چپ و گفتم: حسابی گشنم شده ، فکر کردم واستم اینارو درست کنم سریع تر میشه .
حمید گفتش : دستت درد نکنه همه کاراش رو تنهایی کردی ، حالا نوبت منه ، تا تو بری سفره رو بچینی من اینا رو کباب میکنم.
من هم به سمت داخل خونه حرکت کردم و مستقیم رفتم به سمت اتاق استخر ، دیدم ناهید بیحال بیحال ، در حالی که یک دستش توی آب بود روی سکوی کنار آب دراز کشیده .
بهش گفتم : معلومه حسابی خسته شدیا.
با بی حالی به من نگاه کرد و لبخندی زد گفت : اره ، الان میخوام یکی ماساژم بده .
گفتم : خفه شو بابا، الان گشنمه سریع دوش بگیر بیا که غذا داره آماده میشه .
ناهید : نه ، من ماساژ میخوام ، خواهش میکنم .
منم با بی اعتنایی رفتم تا سفره شام رو ردیف کنم …
(ادامه این داستان به لایک هاتون بستگی داره ، بدرود)
نوشته: مست عاشق

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:20


زنم حامله نمیشه و مشکل از منه (۳)

#نفر_سوم #بیغیرتی #همسر

...قسمت قبل
ادامه داستان :
چند روزی گذشت و چند باری من و ناهید و حمید سه نفره میرفتیم بیرون و شده بود یک دوست اجتماعی ، اون هم تو شهرما غریب بود و از اینکه با ما خوش میگذروند و رفیق های تازه و شادی پیدا کرده بود خوشحال بود .
بعد یک مدت کوتاه به حمید پیشنهاد دادم که یک ویلا باغ اجاره کنیم که استخر هم داشته باشه و سه تایی بریم خوش بگذرونیم اون هم قبول کرد ، پس قرار شد پنجشنبه عصر ساعت 21 ویلا را تحویل بگیرم تا فردای همان رو ساعت 21 یعنی 24 ساعت کامل خوش بگذرونیم.
از داخل دیوار باغ را پیدا کردیم و عکس های باغ را هر سه نفرمون تایید کردیم ، طبق قرارمون نیم ساعت جلوتر رفتیم جلوی باغ ایستادیم ، قبلش آنجا توسط چندتا خانواده جوون اجاره شده بود و ما باغ را از یک مرد میانسال به اسم ناصر که خودش میگفت نگهبان آنجا هستش و صاحب باغ نیست تحویل گرفتیم.
همه جای باغ تمیز بود ، یک باغ هزار متری با خانه ی تقریبا صد متری ، یک خواب و یک استخر کوچک آب گرم که حسابی عکس های سکسی روی دیواره های استخر چسبانده شده بود.
از راه که رسیدیم حمید یک قلیانی چاق کرد سه نفره نشستیم به کشیدن و پاسور بازی کردن ، یه خورده که گذشت به حمید گفتم بریم تنی به آب بزنیم ببینیم استخرش چطوری ، ناهید هم گفت تا شما میرید منم یک چایی میزارم .
من و حمید رفتیم اتاق استخر باغ ، لباسهایمان را درآوردیم و مایو پوشیدیم و پریدیم داخل آب ، آبش واقعا گرم و عالی بود ، عمق استخر حدودا 2 متر بودش ، من روی انگشت های پام ایستاده بودم و حمیدم چون قدش بلندتر بود از من راحت تر بود .
حمید چند باری داخل آب شیرجه زد و متوجه شدم که خیلی خوب شنا میکنه و بهش گفتم : حمید خوب شنا بلدی ها .
گفتش: اره از بچگیم شنا میرفتم و یاد گرفتم .
بهش گفتم: چقدر عالی کاش میشد من هم شنا یاد بگیرم .
در این حین بودیم که ناهید در اتاق استخر را باز کرد و با یک سینی چایی وارد شد و گفت : به به ، حسابی دارید خوش میگذرونید شیطونا .
گفتم: اره جای تو خالی ، خیلی کیف میده ، آب واقعا عالی داره .
حمید هم خودش رو به لبه استخر رساند و یدونه چایی از روی سینی برداشت و گفت : به به ، الان چایی میچسبه ، حسابی تشنم شده بودم.
من به ناهید گفت: ناهید ؛ میدونستی حمید شنا بلده .
ناهید : عه ، جدی. به حمید نگاه کرد و گفت: خوش بحالت از هیچ آبی نمی ترسی ، من که سوار قایق اینا میشم ترس غرق شدن دارم.
من به حمید گفتم : میتونی شنا یادمون بدی ؟
حمید گفتش : اره داداش این حرفا چیه ، من هرکاری از دستم بر بیاد برای رفیقام انجام میدم .
ناهید : خوش بحالت ، من که لباس مناسب ندارم !
من : عیب نداره ، با همون مایه که داری بیا تو آب.
ناهید: آخه پایین تنش خیلی ناجوره!
من: پایین تنه که میره تو آب دیده نمیشه ، باقیش هم که رکابی هستش که همیشه میپوشی .
یک رختکنی کنار اتاق استخر موجود بود که با پرده دور تا دورش پوشیده بود اما پرده اش حدود 30 سانت از زمین فاصله داشت و کنارترش دوش هم بود . ناهید مایوش رو برداشت و به داخل رختکن رفت ، هنگام عوض کردن لباس هایش کامل پاهای سفیدش مشخص بود وقتی که شورت توریش از پاهایش افتاد روی زمین کاملا معلوم بود ، حمید هم دزدکی نگاه میکرد . وقتی لباس عوض کردنش تمام شد ناهید از پشت پرده داد زد : حمید لطفا روتو بکن اونور تا من بیام توی آب .
حمید هم چرخید به سمت دیوار و ناهید با مایو مشکی که رد کصش حسابی معلوم بود و بدن سفید و بلورش توی رنگ مشکی مایو حسابی میدرخشید با سینه های درشت سایز 75 خیلی آرام وارد آب شد و گفت : حالا میتونی اینور رو نگاه کنی.
پاهایش تو آب بود اما بازم سفیدی پایش معلوم بود.
سه نفره داخل استخر کمی آب بازی کردیم و کلی خندیدیم ، به حمید گفتم : حمید حالا نوبت توست که بهمون شنا یاد بدی.
حمید گفت : ای به چشم ، قبل از هر چیزی اول باید یاد بگیری که روی آب دراز بکشی .
ناهید : عه ، چه جالب من وقتی میرفتم استخر میدیدم بعضی از زن ها روی آب دراز میکشن ، اما خودم یاد نداشتم.
حمید به سمت من نگاه کرد و گفت : من دستم را میبرم زیر کمرت و تو روی آب دراز بکش به طوری که گوش هایت داخل آب باشه و کمرت رو سعی کن بدی بالا .
من هم کار که حمید گفت رو انجام دادم اما نمیدونم چرا هرچی سعی میکردم ، به محض اینکه حمید دستش رو از پشت کمرم بر می داشت میرفتم داخل آب .
ناهید چند باری بهم خندید و گفت : وای وای ، آبرومون رو بردی با این شنا کردنت .
من هم گفتم اگه یاد داری خودت امتحان کن.
ناهید به حمید گفت: این نمیتونه بیا به من یاد بده شاید بتونم .
حمید گفت : فقط باید کاری که بهت میگم رو انجام بدی و کمرت رو بالا نگهداری.
ناهید : چشم .
حمید به سمت ناهید و رفت و دستش رو گرفت و دست دیگرشو گذاشت پشت کرم ناهید و او را روی آب خواباند ، پاهای ناهید از آب اومد بالا و رد چا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:19


کصلیسی برای مامان دوست دخترم

#مامان_دوست #کسلیسی

سلام دوستان
این داستان کاملا واقعیه من سال 93 در دانشگاه با دختری به اسم غزل آشنا شدم بسیار قشنگ و خوش چهره اوایل موقع برگشت از دانشگاه تا محدوده منزلشون میبردمش بعدش هم واسه رفت و هم برگشت میرفتم دنبالش ، فقط در حد لب و لب بازی تو ماشین کار انجام دادیم یه روز بهم زنگ گفت با مامانم میخواهیم بریم بیرون برای خونه خرید کنیم میای دنبالمون منم قبول کردم رفتم دنبالشون ، رسیدیم با غزل و مامانش(مریم)سلام و احوالپرسی کردم گفته بود که دانشگاه هم کلاسی هستیم مریم یه زن ۴۸ساله ای باسن فوق العاده جذابی داشت راحت لمبرهای کونش دلت رو میبرد رفتیم خرید کردم و رسوندمشون منزلشون خداحافظی کردم یه حدود یه هفته بعد مریم زنگ بهم زد حال و احوالپرسی گفت شمارمو از غزل گرفته ازم خواست اگه وقت دارم برم دنبالش برای خرید منم از خدا خواسته قبول کردم تا رسیدم او حلو نشست منم هم جا خوردم هم کیف کردم رفتیم مغازه میوه فروشی و اغذیه فروشی یه خورده وسیله خرید منم تو این مدت از پشت همش رو کونش زوم بودم فک‌ کنم فهمیده بود رفتیم در خونشون وسیله ها رو بردم دخل خونشون تعارف کرد بشینم شربت بیارم منم نشستم رو مبل دیدم با تاپ و بدون روسری اومد شربت تعارف کرد نشست خیلی ازم تشکر کرد ، منم ازش تعریف کردم که خیلی خوش اندام تر از دخترتون هستید مریم هم قند تو دلش آب شد ولی بعدش گفت از من گذشته ، منم گفتم این حرفا چیه شما تازه اول قشنگی و زیبایتونه مریم هم یهو بغضش گرفت که چه فایده که شوهرم قدرم رو نمیدونه تا این حرف رو زد رفتم نشستم کنارش دست انداختم دور کمرش گفتم واقعا بعضی مردا بی لیاقتند حیف خانم ناز و خوشگلی مثل شما نصیب این مردای قدر نشناس بشه دو تا بوس رو گونه هاش کردم حس کردم شل شد دستم رو بردم روی ران پاهاش وسط پا خیس خیس بود نفس عمیق میکشید بی درنگ شلوارشو در آوردم یه شرت لامبادا مشکی پوشیده بود زدم کنار شرتش رو شروع کردم کص صورتیشو خوردن ، کص نبود که بهشت بود همزمان که میخوردم موهامو چنگ میزد معلوم بود حسابی به اوج رسیده ، ده دقیقه ای خوردم براش که یهو جیغ از سر لذت زد فهمیدم ارضا شده ، بهترین کص لیسی عمرم
نوشته: پیمان

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:19


و بیشتر کردم.
بعد آماده سازی و شل شدن ماهیچه‌های کونش مقدار زیادی ژل رو انگشتای دستم ریختم و خوب داخل و بیرون سوراخشو باهاش پوشوندم.برخلاف کل دفعاتی که تو عمرم کون گاییده بودم این مرتبه من به پشت دراز کشیدم.ازش خواستم بالا بیاد ولی اون نظرش این بود که بخاطر خستگیش و تنوع پوزیشنو عوض کنیم و خودش دراز بکشه و من کیرمو داخلش فرو کنم. اصرار که کردم قبول کرد بالا بیاد و باز کابوی بشه. وااااای الان که دارم براتون مینویسم راست کردم.اومد بالا سالارو تو دستش گرفت و رو کله سرخش ژل ریخت و با انگشتش همه جاشو خوب ژل مالی کرد.رو پاهاش بلند شد و کیر بی تاب منو با سوراخ کونش میزون کرد .ذره ذره پایین اومد تا داخلش کنه ولی این لامصب هی راهو گم میکرد و نمی‌رفت تو جاده اصلی.بعد چند بار تلاش ناموفق به زحمت تا ختنه‌گاهم وارد تونلش شد و اسفنکتر بانو مث یه کش، محکم افتاد دور کله کیرم. بانو یه جیغ کوچیک همراه با نفسی عمیق کشید.گفت که پاره شدمو باید درش بیاره چون خیلی درد داره . این وسط من فقط چاپلوسی میکردم و قربون صدقش میرفتم.گفتم جون من درش نیاری و هرجور بود قانعش کردم که تو همون حالت بمونه. بعد دو سه دقیقه بهش گفتم بیشتر فروش کنه و اونم با اکراه خیلی سوسکی شروع کرد به حرکت و تا جایی ادامه داد که تموم آلتم داخل کونش غیب شد.
با نفوذ عمیق سالار تو سوراخ پشتش از طریق آنتن کیرم آتیش وجودشو بخوبی احساس میکردم.(دوستای که کون کردن میدونن چی میگم.
فکر میکردم الآنه که باز گله رو شروع کنه و با بیرون آوردن کیرم تو کف بزارم ولی چیزی که بعد از اون باعث تعجبم شد چشمان بسته و حرکت ناخودآگاه گل بانو روی کیر من و عقب جلو کردنای ریز و بدون توقفش بود.اینجا بود که متوجه شدم اونم داره کیف میکنه.
بعد یکی دو دقیقه تکان های کوچیک لحظه به لحظه سرعتشو بیشتر و بیشتر کرد.همچین وحشی تلمبه میزد و کیرمو داخل تنور داغش فرو میکرد که برام تعجب برانگیز بود.
این وسط آهی که بعضی وقتا میکشید باعث میشد اند لذت رو ببرم…درست مث یه کابوی که سوار اسب به سرعت در حال تاخته بنظر میومد.بله،عشق من رو ابرها سیر می کرد و داشت به راحتی بهم کون میداد و لذت میبرد،یواش یواش صدا و سرعت نفساش بیشتر شد و بعد حدود سه چهار دقیقه درحالیکه کیرم کامل داخل باسنش بود با تکان های خیلی شدیدی که تا اون موقع ازش ندیده بودم و فریادی بلند به ارگاسمی باورنکردنی و تاریخی رسید.ارگاسمش حدود ده ثانیه طول کشید.قشنگ با کیرم نبض زدن اسفنکتر و عضلات کونش که حاصل به اوج رسیدنش بود رو حس میکردم.ارگاسمی که همیشه تو کفش بودم شوروشوقی وصف نشدنی در من بوجود آورد گ.
و اینجوری بود که مهمترین فانتزی سکسی من به واقعیت پیوست .اونقدر به من مزه داد که محکم بغلش کردم و غرق بوسه و نوازش.
سرخوشی من در حدی بود که نمیخواستم اون لحظه رو با چیز دیگه ای عوض کنم.همونجا بود که بهش گفتم دیگه نمیخوام ادامه بدم و میخوام تمومش کنم. هرچی به من گفت پس تو چی، ارضا که نشدی حاضر به ادامش نشدم.نمیخواستم شیرینی اون ده ثانیه پایانی از ذهنم پاک شه، من بهترین کادوی تولد عمرم رو گرفته بودم.
نگاهی به چهرش کردم لبخندش پر از شعف و رضایت بود.
نتیجه اینکه اگه حوصله و صبر داشته باشی و از راهش وارد شی میشه با رضایت هر دختر و زنی رو از راه آنال سکس گایید و به لذتی حتی بیشتر از کوص دادن و از اون مهمتر ارگاسمی وصف نشدنی رسوند.
هیچوقت از فانتزی هاتون دست نکشید و برای رسیدن بهش تلاش کنید چون وقتی انجامش میدی آخر حال کردنه.
این راه ادامه خواهد داشت تا انشا… پرچمشو به دست صاحب اصلی انقلاب برسونیم.
خواستن توانستن است حتی اگه به ارگاسم رسوندن از راه کون باشه.
از سخنان گهربار امام حسینی از رفقای قالتاق امام خمینی.
نوشته: Khalkobra

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:19


گفتم شرمندتم بخدا.باهاش لب تو لب شدم و شروع کردم مکیدن لبای خوشمزش.باهام همراهی نمی کرد.فهمیدم خیلی از دستم دلگیر شده. یه لحظه باهام چشم تو چشم شد و متوجه چشمای ترم شد.دستاشو دورم حلقه کرد و منو سمت خودش کشید و همراه با اشک ریختنش شروع کرد به لب گرفتن.زبونشو داخل دهنم چرخوند،.میدونست که عاشق زبون داغشم.مکثی کرد گفت بخدا همیشه خواستم تو کیف کنی و هروقت دوست داشتی بهت از عقب بدم ولی تو بلد نیستی از پشت بکنی و خیلی دردم میاد و بعدش سر درد میگیرم.
فقط نگاش میکردم و به حرفاش گوش میکردم و آخرش یه لب جانانه ازش گرفتم و گفتم باشه هر طور که تو بخوای.بهم گفت یعنی امشب دیگه نمیخوای باهام سکس کنی؟گفتم مگه میشه.اشاره‌ای به پایین کردم و گفتم کی میخواد جواب اینو بده؟
حریصانه بهش حمله‌ور شدم و رو تخت خوابوندمش. دستاشو گرفتم و بردم بالای سرش و پاهامو به پاهاش قفل کردم.بدنم با بدنش در تماس بود.با لیسیدن زیر گلو و گوشاش لحظه ب لحظه به حرارت و گرمای بدنش افزوده میشد.دستاشو ول کردم و خودمو پایین کشیدم تا به لیموهای آبدارش برسم.لیس محکمی به نوک قهوه‌ای یکی از ممه‌هاش زدم.یه آه پر از لذت کشید.زبونم دور نوک ممش چرخوندم و اومدم ببرمش داخل دهنم که یهو بلند شد منو خوابوند،صاف رفت سراغ کیرم. شورتمو پایین کشید و با دستش کیرم رو نگه داشت شروع کرد زبون زدن به اون. ازش فاصله گرفت و بهش خیره شد و مرتبه کردش تو دهنش.
من هاج و واج مونده بودم. آخه از ساک زدن بدش میومد و تا من ازش نمیخواستم انجام نمیداد،اونم نصفه نیمه و فقط در حد چند تا لیس بیرمق و نهایتش کمی فرو بردن کله کیرم تو دهنش.می گفت از آب لزجی که دائم بیرون میده خوشش نمیاد ولی گویا این بار خیلی مجاب بود که منو راضی کنه.خیلی لذت میبردم،آروم و با حوصله ساک میزد و از اینکه میدیدم بیشتر از نصف کیرمو داخل میبره.با گرمای متبوع دهنش خیلی حال میکردم ولی دوست داشتم کیرمو تا آخر فرو ببره.
دستاشو گذاشته بود بغل پاهام منم موهاشو گرفتم و سرشو به سمت کیرم فشار دادم که عوق زد.فوری دستمو از رو سرش برداشتم اونم شروع کرد زیر خایه هامو خوردن و به نوبت هر کدوم از تخمامو می کرد تو دهنش ول میکرد.وقتی زیر تخمامو لیس میزد لذت میبردم.
بالاخره بلند شد و اومد روم نشست. عاشق این پوزیشن بود و میگفت وقتی خودش سوار میشه بیشترین لذتو میبره. رو زانوش نشسته بود با دستش کیر منو از زیر رونش گرفت و با حرکتی منظم چوچولشو روش میمالید. بعد چند دقیقه شروع کرد به فرو بردن ذره یه ذره کیرم تو کصش چند لحظه بعد سالارو تو خودش غیب کرد.کف پاهاشو روی تخت گذاشت و نشست رو شکم من. دستاشو برد عقب گذاشت رو پاهام و با کمک دستاش شروع کرد به بالا پایین کردن.صدای ناله‌های ریزش بهمراه کس پف کرده و دهن باز کرد در حالی که کیرم داخلش پدیدار و ناپدید میشد و سینه‌هایی که با ریتم حرکت اون تکون میخوردن بدجور حشریم کرده بود.صدای شالاپ شلوپی که از برخورد باسن و کوص خیسش با بدنم تو فضای اتاق می پیچید عجیب لذت بخش بود.
موهاش از پشت سرش تا نوک پام بود.برعکس فیلمای پورن که طرف تو این پوزیشن چندین دقیقه کوص و کون میده انجام این حرکت زود خستش میکرد و بخاطر همین مجبور شد دوباره بشینه رو زانوهاش.دستاشو دور کمرش کرفت.عضلات کوصشو منقبض کرد و تا جایی که میتونست سنگینیشو انداخت رو بدن من و بدون کمترین بلند شدنی و کم کردن ذره ای از سنگینیش خیلی محکم شروع کرد خودشو به جلو عقب کشیدن.
فشار و تیزی کلیتوریسشو حس میکردم،چه کیفی داشت.احساس میکردم سلولهای سالار با سلولهای واژنش جوش خورده. از شدت اصطکاک کیرم بدجوری داغ کرده بود و رفته رفته داشتم ارضا میشدم.دوست نداشتم لذتم تموم شه.دستاشو گرفتم و کشیدمش رو خودم، همزمان لباشو مکیدم.
بازم تو چشام زل زده بود و میدونستم میخواد چیزی بگه.گفتم چی میخوای بگی عزیزم؟
گفت تولدته و میخوام بهت از پشت بدم فقط به شرطی که اگه دردم اومد فوری بیخیالش شیم.با این حرفش آمپر چسبوندم، حریصانه زبونشو تو دهنم کشیدم و نمی‌خواستم بهش پسش بدم.با تقلا زبونشو بیرون کشید و لبهای گر گرفشو گذاشت رو لبای من و…
بیشتر از این توان صبر کردن نداشتم.وقتش رسیده بود که مزد تلاش هامو بگیرم.رو تخت ولوش کردم و صاف رفتم سراغ سوراخ عقبش.از رو میز کنارم ژل رو برداشتم و انگشتمو باهاش حسابی لیز کردم و مفداریم به چروکهای پشتش مالیدم خیلی آروم ماساژش و گهگاهی انگشتش هم میکردم. با مکیدن همزمان چوچولش اینبار دوتا انگشتمو آهسته و میلیمتر به میلیمتر تو سوراخ گرمش عقب جلو میکردم و در آخر سه تا انگشت دستمو تا نصفه تو کونش فرو کردم و چند دقیقه ثابت نگه داشتم تا خوب جا باز کنه.
با لیس زدن و مکیدن کوص کم نقصش صدای ناله‌های شهوتیش بلندتر شد و منم با حرکت دادن انگشتام تا جایی که تونستم سرعت عقب جلو کردن ر

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:18


دم.دیگه بانو اعتراضی نداشت و چشای بسته و ناله های ریزش بهم سیگنال میداد انگشت شدنش رو دوست داره.
خلاصه بدون عجله آجر به آجر و خشت به خشت پروژه خودمو جلو می بردم و هر باری که انگشتمو داخل کونش فرو میکردم بی اختیار هدفم به ذهنم میومد و تو دلم غوغایی بپا میشد.
مقدمات ورود سالار چند ماهی زمان برد.تاجایی جلو رفته بودم که به خوبی میشد پیشرفت رو حس کرد.حالا میتونستم بدون اعتراض بانو سه تا انگشت دستم که حسابی با ژل لوبریکانت لیز شون میکردم رو داخل پشتش ببرم.
سرانجام زمانش رسید.شبی که فرداش تولدم بود وقتی از حموم بیرون اومدم چشمم بهش خورد و دلم قنج رفت.یه تاپ نازک سفید پوشیده بود و یه دامن مشکی مخمل یه وجبی که فقط چند سانتی پایینتر از کوصش بود.سوتین هم نداشت و به خاطر نازکی تاپش قشنگ تیزی نوک پستوناش خودنمایی می‌کرد.بهش گفتم کادوی تولد باید بهم بدیش.گفت تو فقط بخواه.گفتم اون‌که جا خودشو داره کادو کون داغتو میخوام.لبخندش محو شد مث همه دفعات پیش با گفتن درد داره و نمیتونم ساز مخالف زد ولی من بیخیال نشدم و بعد چند دقیقه دوباره از فانتزیم براش گفتم و اینکه ناسلامتی تولدمه و…
دست آخر باز قبول نکرد، قهر کردم و با پرت کردن حوله رفتم رو تخت دراز کشیدم و شروع کردم غر زدن.یهو تو عصبانیت نمیدونم چی شد که گفتم نده فک کردی برام قحطه با سیصد تومن بهترین و داغترین کون شهرو میشه گایید اونم تر و تازه و کم سن پایین.اینو که گفتم سگرمه هاش بد تو هم رفت،بوضوح ناراحتی رو میشد تو قیافش دید.
اهمیتی ندادم و پتو رو خودم کشیدم و گفتم لامپو خاموش کنه میخوام بخوابم.
تو چرت بودم که سختی ناخوناشو که رو پوست شکمم کشیده میشد حس کردم ولی اصلا حرکتی نکردم و برو خودم نیاوردم.یه چند دقیقه ادامه داد و وایساد. منم بخاطر اینکه نتونه باز کارشو انجام بده نیم چرخی زدم و بهش پشت کردم.خودشو کمی جابجا کرد و سرشو رو بالشم گذاشت. دهنشو آورد نزدیکو نفس داغشو روانه گوش و پشت گردنم کرد.با این کارش مور مورم شد و سالار شروع به خیر برداشتن کرد.همزمان با انگشتای دستش آهسته و خیلی ظریف شروع کرد به مالش و بازی با موهای سینم.سلانه سلانه دستشو پایین و پایین تر برد،چیزی نمونده بود که به کیرم برسه.از دستش عصبانی بودم و نمیخواستم بفهمه براش راست کردم برای همین ازش کمی فاصله گرفتم و از شر نفس سوزانشم خلاص شدم.
یه چند دقیقه خبری نبود و فک کردم اونم قصد داره بخوابه ولی گویا ول کن ماجرا نبود و قصد نداشت بیخیال شه چون این بار حرارت سینه‌های آبدار و نرمشو که محکم به پشت کمرم فشارشون میداد بهم منتقل شد.با این کارش کیرم دوباره شروع به جهیدن کرد و تو آنی مث سنگ سفت شد.با یه حرکت خودمو ازش جدا کردم و کمی اونطرف تر رفتم و بخاطر اینکه نتونه اینکارو ادامه بده باز به پشت خوابیدم.
اخلاقش دستم بود.راستش همیشه این من بودم که درخواست سکس میکردم و تو این سالها حتی یبارم نگفته بود که سکس میخواد پر پرش با رفتار و لباس پوشیدنش بهم میفهموند که چی میخواد .مغرورتر از اونی بود که زبون به منت‌کشی باز کنه و هرطور بود میخواست باز من پیش قدم شم.یه مقدار که گذشت دیدم حرکتی نمیکنه.داشتم به این فکر میکردم که حرکت بعدیش چیه که یمرتبه خیسی و گرمای کوصش نصف صورتمو پوشوند.نامرد شورتشو درآورده بود و با تمام وزنش که کم هم نبود نشست رو صورتم و با تموم زورش فشار میداد.شروع کردم تقلا کردنو و با دستم کمرشو چسبیدم و به اینطرف و اونطرف می کشیدم تا از زیر آواری از کوص خلاص شم.خیسی کوصش و فشاری که از سر لج وارد میکرد باعث شده بود کوچکترین منفذی برا نفس کشیدنم نمونه.واقعا داشتم خفه میشدم.حساب کنید بعدا تو اعلامیه ترحیمم مینوشتن در اثر خفگی با کوص!
یه مرتبه از روم بلند شد و من تونستم یه نفس عمیق بکشم.از دستش خیلی کفری بودم دستمو بلند کردم بزنم تو گوشش که با چشای خیسش روبرو شدم.بغضش ترکید و بلند شروع کرد به گریه.
دلم به حالش سوخت.بغلش کردم.با دستاش منو هل میداد و از خودش دور میکرد.میگفت تو دیگه دوسم نداری برو با کون تر و تازه همون کم سنها حال کن،من سن بالام بدردت نمیخورم.اینا میگفت و زار میزد.
بدجوری رنجیده بود.این بار برخلاف چند دقیقه پیش از دست خودم عصبانی بودم نه اون.از خودم میپرسیدم واقعا چرا اون حرفها رو به زبون آورده بودم.خدایی دختر خوبی بود.از روزی که باهاش آشنا شده بودم رفتارش باب میلم بود و تو اون چند سالی که باهاش بودم با کم و کاستم ساخته بود و حالام مونده بودم چجوری از دلش در بیارم.
دوباره کشیدمش طرف خودم و بغلش کردم.اینبار محکم تر و پیشونیشو بوسیدم.ازش عذرخواهی کردم و گفتم عصبانی بودم و حرفهایی که زدم از رو ناراحتی بوده و حاضر نیستم به هیچ عنوان از دستش بدم.صدای گریه کردنش کمتر شده بود ولی هق هقش قطع نمیشد.
خودخوری ولم نمیکرد.با بغض

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:18


لذت آنال و به ارگاسم رسوندن بانو

#آنال

درود به همگی
قلبنا کم بیش تو شهوانی فعالیت میکردم و یه داستان خارجی رو هم که جریان یه پسر نوجوون بود و با هِلن خواهرش ناتنیش رابطه داشت ترجمه و به اشتراک گذاشتم که خوشبختانه بازخوردهای عالی هم دریافت کردم.
دو سالی میشه که خیلی کم به این سایت سر میزنم.راستش با اوضاع بد اقتصادی که مث خیلیهای دیگه گرفتارش شدم دیگه دل و دماغ گذشته رو ندارم و از اونطرف سالار همدیگه سالار قبلی نیست و کمتر از گذشته هوس میکنه.البته اینم بگم که امسال وارد دهه چهارم زندگیم شدم و خوب سن هم که بالا میره…
بگذریم،
چیزی که میخوام براتون تعریف کنم بیشتر به عنوان تاپیک تو اکانت قبلیم (khalkobra ) که متاسفانه بدلیل فراموشی ایمیل نتونستم بازیابیش کنم به اشتراک گذاشته بودمش و الان میخوام با اضافه کردن جزئیاتی بیشتر اینجا باز نشرش کنم.
امیدوارم از نخستین دست به قلمم خوشتون بیاد و اگرم باب میل نبود سخت نگیرید و خواهشا اگرم خواستین فحش بدین به خودم بدین.
چندین سال پیش یه کلیپ دیدم که یه زن بلوند خوش اندم به بغل دراز کشیده بود و یه مرد خر کیر که پشتش قرار گرفته بود درحالیکه با دست یکی از پاهای اونو بالا گرفته بود داشت ترتیب کونشو میداد.
اونقدر دستگاه طرف کلفت و کشیده بود که مونده بودم اونهمه کجای زنه میره یه چند دقیقهای که گذشت رعشه به اندام زنه افتاد و بدن و بویژه ساق و ران خوش تراشش شروع به لرزیدن کرد و در پایان دچار ارگاسمی شدید شد.
دیدن این صحنه باعث شد که کیرم از شدت حشر به بالاترین اندازه ممکن برسه.خیلی حال کردم باهاش،از اون ببعد صحنه به اوج رسیدن اون زن و انجامش توسط خودم تبدیل به مهمترین فانتزی سکسیم شد.
بعد اون هر باری که میخواستم با کسی سکس کنم بیشتر از گاییدن طرف هدفم به ارگاسم رسوندنش از راه آنال سکس بود ولی همیشه ناکام میموندم چون بیشتر کسایی که باهاشون بودم به زور پاچه خواری و از سر ناچاری و حفظ پرده کون میدادن و لذت چندانی براشون نداشت که البته بعدها فهمیدم که ایراد از منه وگرنه…
ولی بالاخره نزدیک چهار سال پیش سوپر فانتزیم واقعا رخ داد و به بالاترین لذت زندگیم رسیدم.
حالا بشنوید اصل جریانو؛
یه چیزی حدود ۸سال بود که با یه خانوم باشخصیت زندگی میکردم ولی اسممون تو شناسنامه هم نبود،همون ازدواج سفید.
یه گلبانو ۳۲ساله تا حدودی زیبا و البته خیلی بانمک با قد۱/۶۴ و اندامی توپر که یه مقداری هم شکم داشت.سینه ها و کونی قابل قبول داشت ولی مهمترین ویژگیش کوص کوچیک و خوشگلش بود.اینقدر خوشگل و صاف و صوف بود که آدم فک میکرد خدا اینو خودش شخصا نقاشی کرده.بیشتر شبیه کوص دخترای تازه به بلوغ رسیده بود تا یه زن سی و چند ساله. برآمدگیش دو برابر حد معمول بود با لبهایی کوچیک و رنگی روشن، اونقدر خواستنی بود که هیچوقت از لیسیدنش سیر نمیشدی.
در راه رسیدن به فانتزیم یه مشکلی وجود داشت و اونم این بود که پارتنر من تنها همیشه از آنال فراری بود و بلکه از ساک زدن هم زیاد خوشش نمیومد و خیلی کم و همیشه به درخواست من و با اکراه و نصفه نیمه اونم شاید ماهی یکبار در حد یکی دو دقیقه میتونستم گرمای زبونشو رو کیرم احساس کنم.
اولین باری که قبول کرد از کون ترتیبشو بدم حدود چهار سالی از رابطمون می گذشت که اونم اونقدر آه و ناله کرد که بعد چند دقیقه تلاش عطای کارو به لقایش بخشیدم و قهر کردم و خوابیدم!
از اینکه نمیتونستم خواسته چندین و چند سالمو اجرا کنم ناراحت بودم.همیشه میگفت که بخدا دوست دارم تو به خواستت برسی ولی خیلی دردم میاد و هر وقت اسمشو میاری از سکس سرد میشم.
بعد از اون هر از چندگاهی درخواست دیرین خودمو تکرار میکردم که دست آخر یا از زیرش در میرفت و یا هر وقتم زیر بار میرفت از قصد اونقدر سوراخشو جمع میکرد که حتی مته الماسه هم بهش کارگر نبود چه برسه به کیر بنده حقیر.
عید اون سال بود که یه جایی خوندم مهمترین نکته تو سکس از عقب حاضر کردن شریک جنسی برای اینکاره و باید با یه پیش نوازی خوب بدون عجله ماهیچه کونشو برای پذیرش سالار و آماده کرد.با خوندن اون روش نیرو و انگیزه های تازه و قوی در من شکل گرفت.دونستم که کارم ایراد داشته و به خاطر هول بودن کمتر از میزان لازم سوراخ بانو رو مورد لطف و نوازش قرار میدادم.
از روزی که اون مطلبو خوندم قبل هر سکسی با انگشت فاکم یه مقدار کرم بر میداشتم و همزمان با خوردن اون کوص خوش ترکیب،چروک سوراخ پشتشو هم ماساژ میدادم و باهاش بازی میکردم.ماساژ سوراخ پشت همانا و نه کون نه،تورو خدا گفتن بانو همانا. منم بهش اطمینان میدادم که کاری با صندوق عقبش ندارم و فقط برا کیف کردن اون این کارو میکنم.البته اینم بگم که پی پی بردم اونم از لمس و ماساژ سوراخ پشتیش بدش نمیومد و لذتم میبره.
بعد چند هفته یه کم پیش رفتم و کمتر از نصف بند انگشتمو داخل بهشت عقبیش بردم و به آرومی جلو عقب میکر

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:18


ان آروم آروم تلمبه بزن دوست ندارم زود آبت بیاد گفت کیرمو دوست داری؟ گفتم کوسمو بعد سالها از هم باز کرده فقط با این کوس میشاشیدم گفت از الان هر روز برات بازش می کنم گفتم جووووون این کیر کلفت ماله منه؟ گفت تا ابد کوس تو آشیانه هواپیمای منه و شروع کرد تند تند تلمبه زدن لذت بود و لذت و لذت و لذت و آبش اومد و ریخت توی کوسم.
بهش گفتم آرش تو کسی هستی که آیدا خیلی دوستش داشت بیا منو صیغه کن سه ماه حاملم کن یه دختر میخوام که اسمشو بذارم آیدا، آرش قبول کرد چون من 43 سالم بود گفتن میتونیم بچه رو براتون بکاریم که کاشتن و الان یه دوقلو دختر 2 ساله دارم بنام آیدا و آیناز آرش هم گهگاه بهمون سر میزنه.
آرش یه سال بعدش ازدواج کرد و همراه همسرش رفتن آلمان و من در حال بزرگ کردن دوقلوهای خوشگلم هستم.
نوشته: رعنا

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:18


خواستگار دخترم که پدر بچه هام شد

#ازدواج

سالها پیش شوهرم توی یه تصادف رانندگی فوت کرد و من و دخترم آیدا با هم زندگی می کردیم درسمو خوندم و پرستار شدم و زندگی خوبی داشتیم آیدا 19سالش که بود آرش اومد خواستگاریش چون هیچی نداشت قبول نکردم یه سال بعد سرطان گرفت پیش دکترای زیادی بردمش گفتن حتی اگر شیمی درمانی هم کنه 1 درصد امکان داره زنده بمونه دکترا گفتن هر کاری دوست داره بذارید انجام بده بذارید خوش باشه خودشم هر چی گفتم قبول نکرد که شیمی درمانی کنه بهم گفت مامان رعنا حالا که شرایطم اینجوریه می خوام با آرش باشم گفتم باید عقد کنید گفت دوست ندارم اسمم توی شناسنامش بره منم که اینجوریم فقط می خوام باهاش باشم گفتم باشه فردا حدود ظهر بود که آرش اومد خونمون شادی محض رو میشد توی صورت آیدا دید یه تاپ و شلوارک پوشیده بود آرش هم دائم بغلش می کرد و می بوسیدش هر وقت می دیدمشون توی بغل هم بودن و لب می گرفتن عصر دوتایی رفتن حمام و صدای خنده های از ته دل آیدا روح منم شاد کرده بود و شب هم دوتایی با هم توی اتاق آیدا خوابیدن نصف شب صدای جیغ آیدا اومد میگفت کیرت کلفته درش بیار آرش تو رو خدا درش بیار و آرش میگفت صبر کن صبر کن الان خوب میشه و صدای تلنبه های آرش میومد و صدای جیغو داد آیدا میگفت آرش آرش آرش کوسم کوسم کوسم کووووووووسسسسسم جیغ میزد خواستم برم توی اتاقشون اما گفتم زشته صورت خوشی نداره به هر حال همه زنها این تجربه اولین بارو دارن صبح که خواستم برم درمانگاه دو تایی خواب بودن وقتی عصر اومدم آیدا یه دامن کوتاه و یه سوتین نیم تنه پوشیده بود و آرش هم تیشرت و شلوارک که آرش از پشت بغلش میکرد و دستشو از پشت میرسوند به کوس آیدا و براش میمالید فکر کنم آیدا دیگه نمی خواست بهش کوس بده و آرش داشت تحریکش می کرد دقیقا منم با شوهرم همینکارو کردم و اونم انقدر کوسمو مالید تا تسلیم شدم انقدر شهوت شون بالا بود که حضور منو حس نمی کردن یا اینکه فکر می کردن من درکشون می کنم آرش رفت حمام به آیدا گفتم خوش می گذره؟ گفت خیلی مامان و بغلم کرد و بوسیدم در گوشش گفتم خوشحالم که بهت خوش می گذره گفت واقعا دارم لذت می برم آرش خیلی خوبه گفتم مراقب خودت باش گفت هستم توی طول روز با هم عشق بازی می کردن و شبها سکس می کردن آیدا خیلی حرف میزد اما آرش نه آیدا میگفت این کیرت چرا هر روز کلفت تر میشه؟ آرش میگفت کوس تو هر روز تنگ تر میشه چرا هر چی می کنم گشاد نمیشه؟ چه تنگه چه حالی میده جوووووون و صدای تلنبه هاش میومد و دیگه صدای آرش نیومد و فقط صدای آیدا میومد که می گفت کوسم وااااای کوسم واااااای پارش کردی آرش پارش کردی آرش کوسم کوسم کوسم و صدای تلنبه های آرش میومد حدود سه ماه بعد دخترم آیدای نازنیم فوت شد تنها من و آرش سر قبرش بودیم آرش منو رسوند خونه و خودش رفت از فوتش تا چهلم آرش تقریبا هر روز با من میومد و میرفتیم سر خاک آیدا چهلم دیگه گفتم دیگه هر روز نیا من خودمم دیگه هفته یه بار میرم از اون روز هفته ای یه بار میومد و با هم می رفتیم سر خاک آیدا هر بار که آرشو میدیدم یاد حرفای آیدا که میگفت کیرش کلفته میفتادم دلم می خواست ببینم کیرشو فکرش دیونم کرده بود یه روز بعد از سرخاک بهش اصرار کردم که بیاد داخل قبول نمی کرد اما انقدر اصرار کردم که قبول کرد و اومد داخل گفتم الان دیگه افتادی توی تله من به هیچ قیمتی نباید میذاشتم این فرصت طلایی از دست بره فیوز کولر رو توی تابلو برق زدم پایین و گفتم خرابه هوا گرم بود شربت و شیرینیو خورد منم گفتم وای چه گرمه رفتم یه تاپ و دامن پوشیدم و اومدم کنارش نشستم بهش گفتم آیدا خیلی دوست داشت منم کم کم ازت خوشم اومد حیف شد آیدام رفت وگرنه که گفت آیدا توی قلب ما همیشه زندست که زدم زیر گریه یکم بهم چسبید گفت رعنا جان ناراحت نباش ما همیشه به یادشیم گفتم یادش به چه درد من می خوره؟ من آیدا رو می خوام آیدا رو می خوام که گفت منم آیدا رو می خوام و بغلم کرد و اونم گریه کرد یه چند دقیقه توی بغل هم بودیم که یهویی دستم خورد به کیرش دست خودم نبود دستمو گذاشتم روش می خواستم دستمو بردارم نمیشد شهوتم نمیذاشت ازش بگذرم محکم فشارش دادم آرش دیگه حرفی نمیزد فقط توی اون حالت مونده بود منم کیرشو میمالیدم و هر لحظه کلفت تر میشد کیرش دیگه راست شده بود گفتم کیر به این کلفتیو چطور کردی توی کوس دخترم؟ این همه جیغ میزد کوسم کوسم این بچه گربه رو توی کوسش می کردی؟ آرش گفت پس تو کف این بچه گربه منی؟ لخت شد و اومد روی مبل ایستاد و کیرشو کرد توی دهنم گفت خودت بیدارش کردی خودتم باید بخوابونیش کیرش دراز نبود اما خیلی کلفت بود منم کوسمو میمالیدم و دیگه خیس شده بود که کیرشو کرد توی کوسم گفت جووووون مثله کوس آیدا تنگه چند ساله این کوسو نکردن؟ داشت توی کوسم تلنبه میزد کیرش کوسمو پر کرده بود گفتم جوووونم چه کیرت کلفته چه حالی میده آرش ال

°ॐहहा شًُوًُاًُلًُیًُهًُ دًُاًُسًُتًُاًُن ًُ कहॐ

19 Oct, 15:18


بعد باهام یه کلامم حرف نمیزد و از همه جا بلاکم کرد و جواب سلامم نمیداد بخاطر برخورد بدم بود و انتظار داشته مهربون تر باشم ولی دیگه کنترلمو از دست دادم و تقصیر من بود کاملا
ممنون
نوشته: آرمین