دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚 @dastan_sxsi_mohsen Channel on Telegram

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

@dastan_sxsi_mohsen


Hi @durov
This channel does not go against the law.
And it has no pornographic and rough posts. please pay
attention Our official channel with pride

دَِاَِسَِــَِتَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚 (Persian)

دَِاَسَِــَِتَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚 یک کانال تلگرامی با محتوای فرهنگی و ادبی است. اگر شما علاقه‌مند به خواندن داستان‌های شگفت‌انگیز و جذاب هستید، این کانال برای شما مناسب است. این کانال تلاش می‌کند تا محتوای خود را به صورت قانونی و بدون هرگونه محتوای غیراخلاقی ارائه دهد. بنابراین، شما می‌توانید با آرامش و لذت از مطالب ارزشمند این کانال بهره‌مند شوید. به امید روزهای خوب و پرفراز و نشیب در کنار کانال رسمی ما!

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

19 Feb, 15:29


دوستان همگی داخل زاپاس کانال عضو بشید 👇

https://t.me/+9HzMq_kia8RlN2M1

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Feb, 08:14


خوندی لایک کن اونکه داره زحمت میکشه حداقل روحیه باشه تا پست بعدی زود گذاشته به

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Feb, 08:11


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

همونجا
دیگه سجاد گفت پاشم لامپارو خاموش کنم.انجام دادم برگشتم .بهم اشاره کرد که بغل سارا جون بشینم منم از خداخاسته رفتم کنارش دستمو انداختم دور گردنش یه دستمم رو رون پاشو میمالیدم.
شروع کردیم دوتایی به خوردن بدن سارا جون.من سینه هاشو میخوردمو مک میزدم سجادم کسشو میمالید و ازش لب میگرفت
یه ده دیقه ای خوردم و رفتم سراغ گردنش
گردنشو حسابی خوردم و طبق معمول صدای اهو نالش بلند شده بود
برگشتم سمت ممه هاش که نگم براتون ۸۵ بودن و از خودنشون سیر نمیشدم.دست سجاد رو از رو کسش پس زدم و گفتم میخام بخورمش.یه لیس از پایین به بالای کسش کشیدم که یه اه بلند کشید.(کس دوس دخترمو همیشه ک حشری بود میخوردم یخورده شور هم میبود همیشه ولی مال سارا نمیدونم چرا همیشه خوشمزه بود با اینکه کسش خیس بود و میخوردمش حالم بد نمیشد)
انقد براش خوردم که خودش با صدای حشری گفت که علی بسه دیگه کیرتو میخام.رفتم کاندومی که خریده بودمو اوردم سرشو هرکاری کردم باز نشد تاریک هم بود دیگه با دندون کندمش و یدونه برداشتم و کشیدم رو کیرم.سارا به کمر خابیده بود و لنگشو داده بود هوا منم رفتم جلوش و کیرمو اروم اروم خاستم بکنم توش سجاد گفت در بیار ژل بزن سارا گفت نه خودش حسابی خیسه.کیرمو گذاشتم جلو کسش اروم کردم داخل یه اه بلند کشید گفت اهههه مگه کیرخره
هی میگفت کیرش بزرگتر شده نسبت به دفعه قبل(من کیرم زیاد بزرگ نی ولی چون مال شوهرش کوچیکه منکه نمیکنمش بزرگ به نظر میاد.اینم که گفت بزرگتر شده چون خیلی وقت بود نکرده بودمش سایزمو یادش رفته)
یه ربع ساعتی با این پوزیشن گاییدمش که گفت دوس دارم سه تایی لب بگیریم.گفتیم باشه(تاحالا ازش لب نگرفته بودم خودش بدش میومد از کسی جز شوهرش لب بگیره)سه تایی لبامونو چسبوندیم به هم یه دیقه هم نشد من بیشتر لبمو سمت لبای سارا میمالیدم که یهو سارا سجادو ولکرد و چسبید به لب من شروع کرد خوردن.اون لحظه واقعا خیلی حشری شده بودم و خیلی خودمو کنترل کردم ک ابم نیاد.هم داشتم تو کسش تلمبه میزدم هم لب میگرفتم.یه دیقه ای لب گرفت بعد لباشو با دست پاک کرد و چجوری که مثلا حالش بد شده باشه(نمیدونم فیلمش بود یا واقعا حالش بد شده بود)
به چند پوشین سکس ادامه دادیم و دیدم باز داره ازم لب میگیره
فیلم بازه کرده بود پدرسگ جلو شوهرش که مثلا نشون نده خوشش میاد ازم.حسابی کردمش اونشب و دوبار ابش اومد.ولی مال من نه
بعد اونشب یه شب دیگه هم رفتم پیششون تاصبح سکس کردیم.ظهرم ساعت ۱۲ بود که با صداش نالش بیدار شدم دیدم سجاد داره میمالتش منم جوین شدم و اونروز بازم ابم نیومد.ولی نشستم رو کونش جق زدم تا بالاخره اومد و ریختم رو کمرش.
دیگه فعلا یه هفته ای میگذره از اخرین سکسمون و ساراجون میخاد برگرده دانشگاه.فعلا خبری ازشون ندارم.
امیدوارم خوشتون اومده باشه
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

<<<<نوشته: علی>>>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Feb, 08:11


1403/11/03

#نفر_سوم #تریسام
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

سلام من همون علیم که نفرسوم زوج بودم یه داستانم راجب دوس دخترم گفته بودم که هردوتاش دیسلایک خورد😂.من نمیدونم چرا ملت داستانای واقعی رو که میبینن دیسلایک میدن ولی یه داستان غیر واقعی ولی خیلی حشری کننده رو وقتی میخونن همه خوششون میاد و لایک میکنن.
به هرحال بگذریم.
من چند وقتی بود اون زوج رو بلاک کرده بودم واسه اینکه یه بحثی بینمون شده بود و تقصیر زنش بود و من بدم اومد.ولی حدود ۳ ماه بعد شوهرش دوباره با یه شماره دیگه زنگم زد و حرف زدیم و از واتساپ ازادش کردم.(در جواب اون عده از دوستان ک کامنت میذاشتن و میگفتن چجوری هم زنشون میکنی هم التماست میکنه بری پیشش باید بگم که سجاد گی هست و من کیس مورد علاقشم و طبیعتا شمام مثلا از یه دختر خوشتون بیاد زیاد پیلش میشید)یه عکس از یه پسره بدنساز بدون فیس برام فرستاد گفت تو این مدت که تو نبودی این ۳ بار اومد سارا رو کرد و خب من حسودیم شد ولی میخاستم جوری جلوه بدم که برام مهم نیس.گفتم دیگه من نمیخام زنتو بکنم ازش بدم اومده و این حرفا گفت باشه.
چندباری رفتم خونش باهم سکس کردیم(سجاد خودش مفعوله)
همیشه عین سکس حرف میزد میگفت که دوس دارم سارا رو هم همینجوری بکنی جرش بدی و منمبیرون
نمیگفتم.
گذشت تا اینکه سارا خانوم برگشت به شهرمون(واسه دانشگاش همیشه میره یه شهر دیگه و برمیگرده)و پیمان دیگه خبرم نداد که برم خودشو بکنم.
دو روز گذشت که پیامم داد و عکس کون سارا رو برام فرستاد و گفت که امشب بیا پیشمون ولی من بازم قبول نکردم هرچند بااون عکسی که دیدم کیرم مثل سنگ سیخ شده بود ولی از سارا ناراحت بودم و بهش گفتم برو با همون پسره ک عکسشو فرستادی بهم بگو بیاد سارا رو بکنه.اونم فقط گفت عجب و بحث رو تمومش کرد.
گذشت تا اینکه هفته بعدش چون من شغلم کناف هست سجاد بهم یه کاری معرفی کرده بود که از صبح تا ظهر دوتایی سراون کار بودیم و حرف زدیم.کارم که تموم شد رفتم و شب پول زد به کارتم و پرسید که امشب کجام؟گفتم فعلا که دارم میچرخم و گفت از دوس داری بیا پیشمون.من چون یماه میشد که با دوسدخترم کات کرده بودم شدیدا دلم واسه کسلیسی و ممه خوری و گاییدن کس تنگ شده بود براهمین دیگه پیش خودم گفتم کلاس گذاشتن بسه و قبول کردم.
شاممو خوردم و راه افتادم سمت خونشون.وقتی رسیدم سارا تو دوش بود و سجاد بهم گفت رو مبل بشینم سارا که اومد بیروم منم برم دوش بگیرم.
یه پنج دیقه ای گذشت که خانوم بالاخره اومد بیرون.یه هوله دور خودش پیچیده بود و وقتی منو دید با شوخی گفت این پسره اینجا چیکارمیکنه؟مگه قرار نبود دیگه نیاد
یخورده بهم برخورد ولی خب میدونستم شوخی میکنه(اونکه از خداش بود)
رفتم حموم و دوش گرفتم و اصلاح کردم اومدم بیرون
مثل همیشه بساط عرق رو پهن کرده بودن و تو لپ تاپ فیلم میدیدن.سجاد بهم گفت که برم یه دلستر بگیرم با تخمک واسه مزه منم قبول کردم و رفتم گرفتم برگشتم.
نشستم پیششون شروع کردیم مشروب خوردن.سجاد هی پیک میریخت و ما دوتا به سلامتیه اینو اون میخوردیم.
خودش چون قرص خورده بود مشروب نخورد.
حدود ۷ تا پیک که خوردم یکم داغ کرده بودم و سارا هم کمتر خورده بود زودتر گرفته بودش
سارا گفت که چرا فقط من اینجا لباس سکسی پوشیدم و شما تیشرتو شلوار تنتونه؟
گفت علی اصلا بلد نیستی سکسی باشیا
دیگه منم تیشرتمو دراوردم و سارا خانوم که مست و حشریم بود چجور حالت سکسی نگام کرد و سجاد داشت میخندید گفت این حشری که بشه دیگه خودش نیست.
سارا ازم تعریف میکرد میگفت موهات که هنوم همونجوریه
گفتم چجوری؟گفت سکسی گفتم جون قابلی نداره
خم شدم جلوش دستشو کرد تو موهام یه جون بلند کشید که شق کردم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

10 Feb, 11:39


دوستان تماشاچی چه امروز ۷۰ لایک بخوره چه ده روز دیگه پست جدید میزاریم.اوناکه تماشا میکنی باعث نشو به بقیه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

10 Feb, 10:25


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
تا بوس گرفتم از سرو صورتش لبامو گرفت به گاز زدن ناله کردم از درد ولم کرد.میدونستم میای
عشقم مرسی،این چه حرفیه من متعلق به توام جونمم میدم
برات نسترن تو زندگیمی.مرسی مرسی مرسی
وایی چه مامان پایه ای داری تو خدای دمش گرم چه خانوم با کمالاتی چه با وقار چه با حیا هر چی بگم کم گفتم.
حالا کجاشو دیدی پارسا میدونی بهم چی میگفت دیشب
چی میگفت کنجکاو شدم بگو،، نه ولش کن بعدا میگم،، جونه من نسترن جان پارسا تا نگی نمیرما،، خب حالا قسم نده، الان موقعیتش نیست تو کافه پیش بچه ها میگم باشه قول.
از دست تو نسترن باشه قبول.
.
3*
تو این مدت کم انگار ما سال ها بود همو میشناختیم و زندگی کردیم چقد خوب درک میکردیم و میفهمیدیم
صادقانه وعاشقانه. چند تا جمعه کنار هم دیگه با جمع تو کافه
گذشت،شده بودیم برای هم مرهم درد و اصرار
دلبر جانم،، جان دلم،، میگم ک،، جان تو فقط بگو،،
وقتی تو اومدی به زندگیم از خدا میخواستم یه عشق پاک نصیبم کنه که شکر خدا دارمش ولی کاش میدونی،، کاش چی عزیزم
کاش از خدا یچیزی هم کنارش میخواستم
منم حرفو کشیدم به خودمون
دلبرم،منو تو با داشتن هم به همه ی خواسته هامون میرسیم
من قول میدم بهت.
حتما همینطوره عزیزم تمام تو برای منه دنیای منی
گفتن دوست دارم های زیادو ابراز محبت های فراوان
ارضامون نمیکرد،شاید توی اون تایم به این نتیجه رسیده بودیم.
ناگفته نمونه مهسا انقد از رابطه های سکسیشون تعریف میکرد به
نسترن هوایی شده بود دوس داشت فراتر از این پا بذاره.
تولد سامان نزدیک بود و از قبل مهسا با من هماهنگ بود که
سورپرایز کنیم جشن حسابی براش بگیریم
منم باغو دادم بادکنک آرای و سیستم بازی و در اخر استخر داخل سالن رو گرم کنن، منو سامان میونه ی خوبی با مشروب داشتیم
هر از گاهی قدیما یه خلوتی میکردیم،یه شیشه ای جک دنیل
داشتم از اخرین شیشه های بود ک قبلا یکجا خرید زده بودم
کلا ویکسی خور هستیم طعم چوب و لایتشو میپسندم!
سامان صراف هست و اخیرا بازار سنا راه افتاده بود کلا سرش شلوغ بود
جمعه ها هم خانواده ما داماد ها اونجارو اشغال میکردن ما هم کافه نشین شده بودیم.
بعداز ظهر سه شنبه بود با نسترن و مهسا رفتیم
یه دستبند کارتیه طلا خریدیم،
تو همون حالو اوضاع یدونه پلاک هم به حروف p برای نسترن
خریدیم خیلی دوسش داشت و عشق میورزید.
تولد روزه جمعه انداخته بودیم و تو این دو س روزی که مونده بود
نسترن حرفاشو با لحن خاصی میگفت
خمار خمار، صدای نابی که داشت کافی بود از خود بی خود بشه
وای از این دلربایی وای از این خماره مستی
دیوونه ی هر لحظه ی بی تابیاشم
یه زن رو در نظر بگیرید که از شوهرش درخواست داره و
خودشو جلو میندازه،
هزارجور آمارو دلبری میکنه خودی نشون میده
درست لحظه های ما به همین منوال میگذشت
پنج شنبه شب بود داشتم به نسترن پیام میدادم، نسترن یادته اومده بودم خونتون
گفت اره چقدم خوش تیپ کرده بودی ها کم مونده بود
دله مامانمو ببری شیطون
گفتم نکن دیگه عع، یادته اونجا بهم گفتی مادرت چی گفته بود دلبرم!!!
❣️❣️

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
<<<نوشته: سینه سوخته>>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

10 Feb, 10:25


1403/10/03
دوست_دختر
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

سلام میکنم به همه شهوانی های عزیز
و آرزو میکنم هر چه را در دل میخواهید بدست بیارید.
.
پارسا هستم در حال حاضر 25ساله یک مرد سینه سوخته،
در طول داستان بیشتر از خودم میگم براتون.
بعداز مدت ها تصمیم گرفتم یکی از داستان هارو براتون ب اشتراک بذارم،و ممنون بابت وقتی که میذارید و نظر میدید.❣️
این قسمت تعریف عاشقانه هست
برای رسیدن به یک لذت و به یادماندنی
پیشنهاد میکنم بخونید که قسمت های بعد میترکونم❣️
البته اگه داستان دیده بشه.
.
1*
چند روزی از تحویل سال میگذشت و دیدو بازدید ها تقریبا
تموم شده بودن مخصوصا خانواده ما که ول کن قضیه نبودن،
غروب جمعه بود دیدم گوشی زنگ میخوره،الو سلام سامان جان و تبریکو احوالپرسی
گفت با مهسا (زیدش) و یکی از دوستای مهسا کافه مجلل نشستیم جای همیشگی،پرسیدم کیه گفت میای میبینی!
ماکسیما داشتم تو پارکینگ کافه گذاشتم و رفتم بالا
حدس میزدم نسترن باشه…
رسیدم سره میزه شیشه ای و فضای کلاسیکی که هر هفته باید میدیدمش.دوباره سلامو تبریک،از قبل اشنا شده بودیم
تا حدودی از خواسته های هم میدونستیم،ولی جرات بیانش رو نداشتیم.
وایی از نسترن،ای وای من،دختری که تو ناز لای پر قو
به سن21 سالگی رسیده بود،چه روحیه ی لطیفی، چشمای سبز و نگاه تنگه همیشگیش،صدای نازه شنیدنیش
لبای غنچه و سرخش،موهای چتری که صورتی کرده. وای از اندام و جسته ی 65کیلویش…
پارسا پارسا کجای حواست کجاست،به خودم اومدم
صحبت از بی ثباتی دلار بود بین من و سامان که هیمشه ی خدا
با هم اختلاف نظر داشتیم اما شیرین و جذاب بود.
.
اره حواسم پرت خدای بود که داشتم تو یگانه معبدش پَرَستِش میکردم و فارغ از هر چیزی که وجود داشت شُکر میکردم.
.
2*
چند روزی گذشت و من تصمیم گرفتم با مهسا درمیون بذارم
و تونستم با همه ی وجودم کسی که قراره وارد زندگیم بشه رو بپذیرم و باره مسئولیت گردن بگیرم.
تعطیلات من تموم شده بود و صبح ها به کار و ناظری در ساختمان مشغول بودم،جمعه غروبی دیگه فرا رسید و من بیشتر از همیشه
احتیاج به فضای کلاسیک و میزه شیشه ای و موزیک بی کلام و صد البته این قرار داشتم.
پیراهن سفید و شلوار کتان خاکستری روشن با ساس بند تیپ اکثرا موقعه های کافه رفتن من بود.رسیدم سره میز سلام و احوالپرسی،نسترن خجالتی بود میدونستم و مهسا رو
واسطه کردم سره صحبت که باز شد از قانون های خانوادش
که مادرو پدرش حساس هستن رو این قضیه و طرفو باید معرفی کنه.من که هیچ کلکی تو سرم نبود قبول کردم.
قولو قرار گذاشتیم یه رابطه ی عاشقانه برقرار کنیم
حس امنیت برای هم به وجود بیاریم برای هم امن باشیم
لاو بترکونیم و اکیپی کـ داریم حفظ کنیم.
چند روز گذشت رابطه ی منو نسترن به خوبی پیش میرفت
و تقریبا دیگه خجالتی بینمون نبود،اما حد همه چیو داشتیم.
ازم خواست که با مادرش صحبت کنم و منو دعوت کرد به خونشون
حسابی شیکو پیک کردم یه ادکلن زنونه کادو خریدم و بسم الله
حیاط بزرگ با درختای بزرگ مانع از دید یه عمارت خوشگل میشدن
مادرش تنها اومد،دلم لرزید. خودمو معرفی کردم و از شغلم پرسید
و خانوادمم ک کامل مهسا خانوم زحمتشو کشیده بود
با نیش خندهای ک میزد شارژ میشدم و رضایتو تو چهرش میدیدم
و در اخر گفت شمارتو از نسترن میگیرم داشته باشم،منم کادو رو تقدیم کردم و با پرروی گفتم میشه نسترنو بگید بیاد!!
ای جان دلبر جانم،چقد تی شرتت قشنگه چقد نارنجی بهت میاد
نافش کامل بیرون حتی بالاتر
موهای مشکی و صورتی،با ارایش گرم وای از دست تو دلبر،دستامو گذاشتم رو صورتش و از پیشونی یه بوس یواش کردم
دستاشو گذاشت نذاشت عقب بکشم با دهن بسته از گلشوش اوووومم میکرد وایی نگم چند

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

09 Feb, 19:55


https://t.me/+0MYK1vHzi00zYWJh

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

08 Feb, 11:10


لایک برسه ۷۰ پست جدید میزاریم.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

04 Feb, 08:20


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
گفتم میخوام کبودشون کنم اونم سرمو فشار میداد تو سینه‌هاش . سینه‌هایی با نوکی جیگری گازشون گرفتم اینقدر مکیدم که کبود شدن بعد تیشرت و کراپشو درآوردم و افتادم از روش اونور ، بهش گفتم اون چیزی که از دیشب لای کونت بود رو نمیخوای لمسش کنی گفت خجالت میکشم گفتم کی توی پررو ، دست بزن عزیزم و بعد از رو و بعد گفتم برو تو که دست کرد توی شورتم و مالید کیرمو، گفت بکش پایین که کشیدم پایین و از بغل آوردم سمتش خودش اومد سمت کیرم و گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن دروغ نگم ساکر فوق‌العاده‌ای بود بدون دندون و بدون اوق زدن میخورد تا ته میکرد دهنش و تو پوزیشن درازکش از بغل و سر پا و همینطور اومد پایین پاهام برام خورد و تو اون پوزیشنی که من دراز کشیده بودم و پاهامو باز کرده بودم که برام بخوره دست میکشید لای کونم ، رو سوراخم دست کشید که آهم دراومد گفت اوووم و فهمید خوشم میاد پرسید چی داری گفتم فقط وازلین رفت از تو کیفم آورد و انگشت خودشو چرب کرد و اطراف سوراخ کون منو هم چرب کرد ، همزمان که با قیافه‌ی هات و خمار ساک میزد رو سوراخ منو هم دست میکشید و اروم انگشت میکرد . قیافه‌ی من دیدنی بود تو عالم هپروت بودم یه جا وقتی سه تا انگشتاش تو کونم بود ناخنش گرفت به یه جا و حسابی سوختم گفتم بسه بیا 69 شیم ، اومد روم و قمبل کرد هنو من تیشرتم تنم بود ولی شورت و اینا رو دراورده بودم و اونم از بالا لخت بود . اومد روم و شورت و ساپورتشو تا جایی که پدش نیفته کشیدم پایین کلی کونشو لیس زدم اینقدر در کونش زدم که حسابی قرمز شد و با هربار زدن آهش درمیومد ، بهش گفتم من با ساک زدن تو آبم نمیاد دلم میخواد بکنم و کیرم متوجه میشه و اون موقع ارضا میشم که رفت پایین مبل دستاشو گذاشت رو مبل و قمبل کرد ، رو کردم بهش گفتم مطمئنی گفت آره، خلاصه وازلین رو دادم بهش کیره من و سوراخ خودشو حسابی چرب کرد ، کیرمو با سوراخش تنظیم کردم و اروم فشار دادم تو ، تنگ بود اولش و صداش ناله‌اش دراومد آروم اه و اوه میکرد چندباری آروم کردم و درآورم تا اوکی شد و قشنگ موهای مشکی و کوتاهشو گرفتم دستم و با حالتی سوار به کار تو کونش تلمبه زدم چون تقریبا چهل دقیقه‌ای بود سکس میکردیم هم من خسته بودم و هم داشت آبم میومد که چندتا تلمبه زدم و یهو گفتم داره میاد میریزم رو کمرت که آبم با شدت و قدرت زیاد و در حجم بالا اومد تا پایین موهاش ریخت ، سریع دستمال آوردم و کمرشو خشک کردم ، گوش و پس سرشو بوسیدم ، گفتم عالی بودی مرسی فقط ازش پرسیدم قبلا سکس داشتی چون راحت رفتی پوزیشن گرفتی و میخواستی بدی و اینکه کیره من ۱۶ سانته و نسبتا هم کلفته باید سخت‌تر میرفت تو که گفت اره قبلا سکس از پشت داشته ، زدم در کونش گفتم معلومه که داشته این کون به این خوش‌فرمی نباید رو زمین بمونه که خندید. دختر کوچولوییه من ۱۸۰ با ۷۸ کیلو وزنم و اون ۱۵۸ با ۴۵ کیلو وزن . عملا نصفم بود ولی بلده کار بود و لذت بردیم هر دو . درسته پریود بود ولی داد و چسبید .
تو ادامه‌ی مسافرت ما یکی دوبار دیگه هم سکس داشتیم که اونا بهتر و کامل تر بودن.
ممنون از این که خوندین و لایک میکنین

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
<<<نوشته: محمد میسترو>>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

04 Feb, 08:18


سکس ناخواسته
1403/10/27

ساک زدن دوست دختر

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

خب سلام به همه
بچه‌ها این داستانی که می‌خوام تعریف کنم ، مربوط به اتفاقه جالبیه که همین یکی دو هفته‌ی پیش افتاده.
اول خودمو معرفی کنم ؛ من محمدم ، ۲۲ سالمه و سفر و طبیعت رو دوست دارم .
چند وقت پیش با یکی از دوستای دختری که صرفا فقط دوست بودیم صحبت میکردم . من این دختر رو ندیده بودم و یهو فرصتش رو پیش آوردم که برم دیدنش و همچنان از محیط زیبای گیلان ، منجیل دیدن کنم . قد دو سه روز رفتم.
روز اولی که رسیدم قرار بودم اونم همزمان با من برسه که یکم اینور و اونور شد تایمش ولی با چند ساعت تاخیر رسید جز محلی‌های همونجا هم بود و منم عاشق لحجه‌ی جذابش بودم .(تو این چند سال دوستی یه بار از روی حماقت بهش پیشنهاد رل دادم که اشتباه بود من اهل جای دیگه و اون اهل جای دیگه کلا اشتباه بود ولی فراموش کردیم جفتمون)
روز اول پنجشنبه که رسیدم رفتم سمت جنگل و بعد یه تایمی که رفتم بالا تر تو یکی از جاهایی که میشد کمپ کرد ، چادر زدم و فایرباکس رو راه انداختم آتیش درست کردم که صبحونه بخورم.
خلاصه بعد ساعت ۲ ظهر یهو بارون گرفت و حسابی بارید منم جام بد بود و چادر خیس خالی شد و این دوستم هم که اسم مستعارش شیدا بود طرفای ساعت ۶ رسید ، یک عدد عاشق بارون . خلاصه تا اومد و اومدم بیرون کلی بغل و اینا بعد راضیش کردم اومد تو چادر پیشم . نشستیم صحبت کردیم و یه چی خوردیم و اینا. بعد رعد و برق زد اینم میترسید کلا تو بغل من بود ، منم بلندش کرده بودم گذاشته بودمش بین پام بغلش کرده بودم و نا گفته نمونه که ناخواسته خیلی بد سیخ کرده بودم… دیگه یکم اهنگ اینا گذاشتیم و یهو با آهنگ جورج مایکل یه صحنه‌ی قشنگ بینمون پیش اومد و وقتی تو بغلم بود منو بوسید و بعدش یه سه چهار باری هم یهویی لب همو بوسیدیم ، خلاصه تا بارون بند بیاد که نیومد قبل تاریکی پاشیدیم جمع کردیم و حسابی خودمون و وسایل خیس شده بودن. شرایط بدی بود زنگ زدم و گشتم تا یه خونه‌ی کرایه‌ای گیر آوردم قیمتش خوب بود و خوشبختانه کار نداشت که یه دختر و پسر بدون مدارک هستن و فقط کارت گرفت و رفت . ما هم وسایل رو شستیم و جمع و جور کردیم و جاتون خالی شام تن‌ماهی تخم‌مرغ خوردیم و به قدری خسته بودیم هر دو که یه جا پهن کردیم رو زمین و من لباسمو عوض کردم و دراز کشیدم و اونم یکم اونورتر از من شلوارشو عوض کرد که دیدم یه شورت قرمز پاشه و چون دو سه روز بود که پریود شده بود پد هم داشت ؛ تیشرتشو هم عوض کرد که یه کراپ کوتاه و خوشرنگ تنش بود.
اومدم پیشم ، پشتشو کرد بهم و تو بغلم خوابید منم بغلش کردم از پشت ولی به خودم اجازه ندادم دستمو جاییش ببرم و فقط بغلش کرده بودم. تا صبح ساعت ۶-۷ ، من پاشدم دستم داغون شده بود زیر سرش و دستمو برداشتم و بالشت گذاشتم زیر سرش و یکم با زاویه اومدم بالای سرش و پیشونی و صورتشو بوسیدم ، اونم بیدار شده بود و چشمای نیمه باز منو بوسید. همینطور که میبوسیدمش رفتم کم‌کم سمت لباش چندبار بوسه از لب تا یواش‌یواش یهو لب بالاش رو گرفتم تو دهنم و شروع کردم مکیدن اونم همراهیم میکرد ، بار اولم نبود و میدونستم چجوری شروع کنم . قربون صدقه‌اش رفتم ، لباشو خوردم اروم رفتم سمت گردن مرمریش و شروع کردم به بوسیدن و مکیدن و لیس زدن و همینطور رفتم سمت گوش‌هاش که اونجا وقتی لاله‌ی گوشش رو مکیدم دیدم آهش دراومد و همزمان دست کردم از زیر توی کراپش و سینه‌های کوچیک ولی خوش‌فرم و تحریک‌کننده‌اشو گرفتم تو دستم و میمالیدم و با انگشتم نوک‌سینه‌اشو تحریک میکردم و آهشو مدام درمیاورد .
تیشرت و کراپ رو دادم بالا و سینه‌هاشو گرفتم دستم و حسابی مالوندم و لیسیدم ، بهش

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

03 Feb, 10:52


منتظریم بشه ۷۰لایک تا پست جدید بزاریم.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

27 Jan, 11:16


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
خانم ارضا شد افتاد روم پرسیدم نبض کوست میزنه گفت اره ارصا شدم گعتم بلندشو تلمبه بزنم گفت یکم صبر کن بعد پاشد لب رفتیم بعد گفت بی حسی و بیار بزن به کونم از کون بکن گفتم چشم گفتم تحریک شدی از کون گفت اره فقط باید اروم بکنی تا گشاد شم گفتم چشم کیر منم قشنگ شخ شده بود کمرمم سفت شده بود چون دوپینگ کرده بودم به پهلو دراز کشید بی حسی و زدم به سوراخ کونش انگشتمو کردم تو کونش یوم بازی دادم گفت کیرتد بدار کونم کیرتو میخواد منم پشتش دراز کشیدم چندبار ژل لوبریکانتو ریختم رو کیرم یکم هم تف زدم کامل لیز شد کیرمو گرفت تنظیم کرد رو سوراخش گفت فشار بده اروم فشار دادم سرکیرم رفت توکونش کفت اروم رفت تو منم قشنگ با دستام کونشو بازی میدادم یا سینه هاشو اروم اروم هم کیرمو میفرستادم تو کونش گفت بسه اروم تلمبه بزن تا گشاد شم بعد بقیه اشو بفرست خودشم هم بهم یاد میداد نامدهب شروع کردم تامبه بزدن دو سه دقیقه نشده بود که کیرم تو کونش کامل کردم چیزی نگفت پاهوشو جمع کروم شکمش کیرم کامل میرفت تو کونش تا سر کیرم هم میکشیدم بیرون میکروم تو دیگه صدای برخورد شکمم با کونش موقع تلمبه زدن اتاقو برداشنه بود ۱۵ دقیقه بود داشتم تلمیه میزدم گفت نمیریزی گفتم نمیاد فعلا گفت محکم تلمبه بزن تا ابت بیاد گفتم باشه شروع کردم محکم تلمبه زدن واثعا الان اون صحنه ها جلو چشمم بعد ده سال محکم تلمبع زدم رفت رو شکمم منم باهاش رفتم تا کیرم در نیاد از کونش وای چه کون نرم و بزرگی داشت سوراخش هم اندازه تونل شده بود انقدر تلمبه زدم عرقم در اومده بود یه لحظه کیرمو از کونش در اومد خواستم بدارم دیدم کثیف شده رفتم شستم اومدم اونم رفت اومد گفت فقط زود بریز بخدا خسته شدم گفتم چشم پول داراز کشید منم باهاش رویرو شدم کردم تو کونش و تلنبه زدم عرقهام رو بدنش میفتاد اونم از درد صداش در اومده بود گفت در بیار با ناراحتی گفتم نریخته دربیارم گفت باشه بریز گفتم پس بدار حال کنم تو هم نگو دربیار تا بریزم گفت باشه من تا اوندن ابمو تو کونش تلمبه های وحشیانه زدم ریختم تو کونش از حال رفتم یکم بعد گفت بلندشو من برم دیرم شد لباس پوشید بوسیدمش معدرت خواهی کردم از کون دردش اوردم گفت خودم بیشتر حال میکردم بهم حال داد از کون گفتم بازم بهم کون میدی گفت بهت گفتم کون مال تو هست هرچقدر دوستداری باهم شدیم از کون بگا تا سیر بشی که مال از کون من تو سیر بشی گفتم صدرصد از راهیش کردم رفت واقعا دوستدارم بازم موقعیت بشه مادرزنمو بگام ولی حیف دیگه بیننون شکر آب شده محاله دیگه بهم کوس و کون بده


<<<نوشته: علی>>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

27 Jan, 11:15


1403/10/26

دخترعمو آنال

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
و خدمت سربازی بودم بهم پیام داد
سلام خوبی پسرعمو چخبر ؟
منم گفتم فدات سلامتی تو خوبی؟
گفت: شکر خدا…خدمت چطوره؟
گفتم:هی میگذره دیگه …
گفت :نمیای خونه دلمون تنگ شد(رفت و آمد زیادی داشتیم)
گفتم: انشالله اومدم میام خونه پسرعمو اگه بودی میبینمت
گفتم :چخبر عروسی خواهر زادت رفتی ؟
گفت :اره …بدون اینکه بگم چندتا عکس با شوهر و بچش دسته جمعی فرستاد …
منم دیدمش تو یه لباسی شبیه عروس سفید ولی لباس باز نبود دیدم و یهو گفتم بحثو ببرم سمت زیباییش ببینم واکنشش چیه…
گفتم: چه خوشگل شدی  به به
گفت : مرسی 🙈
گفتم :شب علی (شوهرش)تورو عروس کرد تورو عروس کرد لابد
خندید و گفت :خدا بگم چیکارت کنه …بی ادب
گفتم :شوخی کردم …تو دلم گفتم جونم چقدر شله زهرا
هیچی بعد گفت :وای بچم دیوونم کرده
گفتم:با (خنده) چیه نمیخوابه به کارت برسی ؟
گفت :عه پسرعمو توام خوب تیکه میندازیا …
گفتم : چیکار کنم …شوخی نکنم ؟ دوس نداری ؟
گفت نه بابا راجت باش ازین حرفا نداریم که …
هیچی دیگه شب بخیر گفتم و فردا شب پیام دادم دوباره منم تو خدمت بودم خیلی دلم میخواست باهاش سکس چت کنم و امادش کنم تو مرخصی ترتیبشو بدم …
گذشت چند روز باهم چت میکردیم کلی حرف میزدیم یه بار من بهش گفتم زهرا اونروز خونه پسر عمو بودیم لباس قهوه ای تنگ پوشیدی خیلی بهت میومد …
گفت عه بهم دقت کردی چقدر هنو یادته دیوونه
گفتم اره اخه چشمو گرفته بود جذاب بود
گفت مرسی دیوونه
گفتم پابند خیلی دوس دارم اونشب پا بند هم گذاشتی که اصلا زیاد بهت دقت کردم
گفت دیووونه بسه انقدر تعریف نکن ازم
گفتم دیگه واقعیت و باید گفت …بعد دیدم یکم شل کرده کلی راجب خاطراتی که خونه هم دیگه میرفتیم تعریف کردم جوری گفتم که اون فهمید من بهش چش دارم من فکر میکردم چون شوهر و بچه داره الان شاید یچی بهم بگه ولی نگفت تا من روز به روز پرو تر شدم تا یه روز تو چت بهش گفتم اره من خیلی تورو یواشکی دید میزنم و ازین حرفا دیدم گفت تو دیوونه ای…
بعد کم کم بحث و سکسی کردمو از سلیقه هاش گفت و سکس چت کردیم و یبار سکس تل کردم باهاش تا رفتم مرخصی …
دیدم با مادرش و بچش اومدن خونمون منم دیدمش کلی خجالت کشیدم ولی کم کم عادی شد …
دختر عموم لاغره خیلی ولی نمیدونم خدا شاید تموم گوشت هاشو تو باسنش ریخته یه باسن ناب خیلی خوش فرم و جذاب داشت که راه میرفت دلبری میکرد سینه هاشم ۷۰ بود کسشم انگار دست نخورده ولی لاغر بود تنش اون روز اومد راه میرفت تموم دلم و میبرد برا خودش…
بعد یهو دیدم بچش گفت مامان آب میخوام .
گفتم من میرم
گفت نه بزار خودم میرم
مادرش گفت زهرا بلند شو زشته پسرعمو بره آب بیاره
دیدم پشت سرم اومد تو آشپز خونه رفته بودم لیوان و بردارم چرخیدم دیدم تنهاست تو اشپز خونمون رنگش پریده بود نزدیک شدم بهش چسبوندمش به دیوار دستم و گذاشتم رو سینش پشت مانتو یکم مالوندم دستشو دور کمزم حلقه کرد لبشو که بوسیدم یکی از دستاشو برد رو کیرم که یهو پسرش گفت مامانی سریع خودمو جمع کردم گفتم بیا لیوان اینجاست دختر عمو حالا رنگ و روش پریده بود از ترس من سری رفتم تو اتاق تموم تنم میلرزید از استرس تو دلم گفتم لعنتی سگ توله تو کجا بودی که اومدی اخه…بعد کم کم اروم شدم رو به روم نشسته بود خیلی نگاش میکردم بهش پیام دادم من میخوامت امروز زهرا گفت اخه اینجا نمیشه گفتم به یه بهونه بیا بیرون خونمون گل خونه داشت گفتم من برم گل خونه یکم کار دارم …زهرا گفت عه منم بیام یکم نگاه کنم گفت مامان تو میای مادرش گفت نه من کجا بیام فعلا اینجا دارم با همو حرف میزنم (پدرم) من رفتم دیدم زهرا اومد تو گل خونه بچشم پیش مادرش …وای الان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

20 Jan, 08:43


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
درش میاوردم . دیگه خودمم طاقت نداشتم و یه جا همه ی کیرمو کردم تو کوسش ، توش خیس خیس بود با اینکه چند سال از ازدواجش میگذشت ولی هنوز تنگ بود وقتی همه ی کیرمو فرستادم تو کوسش دادش درواومد که یواش ، شروع کردم آروم به تلمبه زدن ، چند دقیقه به همون حالت تلمبه زدم بعد چرخوندمش به پهلو و نشستم پشتش از پشت کردم تو کوسش کمی هم تو این حالت کردمش ، دوس داشتم چند پوزیشن دیگه رو هم امتحان کنم آخه کوس مفت بود و اسپری هم کار خودشو کرده بود . به شکم خوابوندمش و افتادم روش و کردم تو کوسش . وقتی تلمبه میزدم صدای شالاپ شولوپ اطاق رو برداشته بود همین صدا آدمو ترغیب میکرد که محکمتر تلمبه بزنه ، دیگه دوتامون خسته شده بودیم و نا نداشتیم ، پاشدم کشیدمش لب تخت و پاهاش دادم بالا گذاشتم رو شونم . سرپا بین پاهاش بودم بهترین حالتی هست که تو سکس دوس دارم . دلم میخواد همیشه اینطوری ارضا شم. گذاشتم تو کوسش و شروع کردم به تلمبه زدن با دستمم سینه های توپولشو میمالیدم لیلا هم داشت تخت رو چنگ میزد . یه ربعی همینجوری تلمبه زدم نزدیک اومدنم بود یه کاندوم کشیدم رو کیرمو با بیشترین شدتی که میتونستم تلمبه میزدم من داشتم میومدم ولی اون انگار تازه جون گرفته بود صداش بیشتر شده بود گفتم دارم میام که گفت بیا منم دارم میام آخرش آبم اومد ولی با یه سوزش ، اونم ارضا شده بود افتادم بی حال روش و کمی بغلش کردم و بوسش کردم ازش تشکر کردم به خاطر سکس خوبی که داشتیم اونم لذت برده بود مثل من ولی انقدر تلمبه زده بودم دل درد گرفته بود. پاشدیم دوش گرفتیم تو حمومم نشست جلو پامو کیرمو کرد تو دهنش حسابی خورد تا آبمو آورد . الان سه سال میگذره از اون روز و من ولیلا هنوز باهمیم .همیشه مریم رو به خاطر اینکه مارو باهم آشنا کرد دعا میکنم

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

<<<<نوشته: بهروز>>>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

20 Jan, 08:43


سکس با لیلا خانوم حشری
1403/10/20

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

اسمم امید هست .الان 29 سالمه. خاطره بر میگرده به سه سال پیش ، یه دوست دختر به اسم مریم داشتم ، اهل حال بود ولی زیاد خوشکل و خوش هیکل نبود . چندباری تو ماشین واسم ساک زده بود ساک زدنش عالی بود یه جوری کیرمو میخورد که آدم احساس میکرد وقتی آبش میاد داره جونشم از کیرش در میاد. همیشه اصرار می کرد که بریم خونه و بهم از پشت حال بده ولی من با اینکه موقعیت داشتم رغبت آنچنانی برا کردن کونش نداشتم . یه روز بهش گفتم یکی رو واسم جور کن که اوپن باشه و اهل حال تا دوتاتون رو باهم بکنم . اولش قبول نمیکرد ولی چون تشنه سکس بود قبول کرد .
بعد یه هفته یکی زنگ زد و خودش و معرفی نکرد و خواست باهام حرف بزنه که من محلش ندادم . بعدش اس داد که من دختر خاله ی مریمم . تازه دوزاریم افتاد و بهش زنگ زدم . بعد کمی حرف زدن فهمیدم دو سال ازم بزرگتر هستش و اسمش لیلاست و شوهر داره . فکرنمی کردم تو همون جلسه ی اول بحثمون به سکس بکشه ولی خوب از صداش و حرفاش معلوم بود که زن حشری هستش و به خاطر مشکلش با شوهرش چند وقتی هست که از کیر بی نصیب مونده . قرار شد تو اولین فرصت ببینمش و با هم برنامه داشته باشیم روز موعود فرارسید و شبش با هم هماهنگ شدیم ولی ازم خواست به مریم نگم . منم قبول کردم . شب رفتم حموم و بدنمو سه تیغ کردم و آماده ی سکس . صبح ساعت 10 سر یه خیابون نزدیک خونه باهاش قرار گذاشتم . قرار بود باهم بریم آپارتمان داداشم که خالیه . رسیدم سرقرار دیدم یه خانوم با عینک دودی و یه هیکل خوب وایساده سر خیابون . یه گلم دستش . سریع سوارش کردم و بعد از کمی صحبت گفت که سریع بریم خونه منم گازشو گرفتم رسیدم سر کوچه من جلوتر رفتم و اونم با کمی تاخیر پشت سرم اومد . با ترس ولرز رفتیم تو خونه همون دم در خودشو چسبوند بهم و خودش رو انداخت تو بغلم منم بغلش کردم شروع به نوازش بدنش کردم روسری و مانتوشو از تنش درآوردم . آروم لبامو گذاشتم رو گردنش و کمی لاله ی گوشش رو خوردم لبامو گذاشتم رو لباش شروع کردم به خوردن دیدم اونم بیکار نیست و داره از رو شلوار کیرمو میماله منم دیدم دیگه جای وقت تلف کردن نیست هدایتش کردم به سمت اطاق و انداختمش رو تخت . یه تاپ تنش بود درش آوردم و کمی سینه هاشو از رو سوتین مالیدم .دیدم اینجوری حال نمیده سوتینشم باز کردم دو تا سینه خوش فرم سایز 80 افتاد بیرون افتادم روش و شروع کردم به خوردن و مالیدن سینه هاش دستمم بردم لای پاهاشو از رو شلوار کوسش رو مالیدم . خودش شروع کرد به باز کردن زیپ شلوارش و منم کمکش کردم تا درش بیاره حالا با یه شورت بود ولی من هنوز لباس تنم بود سریع پاشدم و همه لباسامو کندم . کیرم مثل فنر پرید بیرون . افتادم روش و شروع کردم به خوردن و مالیدن . سینه هاش بزرگ و خوش فرم بود بدن سفیدی داشت بارونای توپول . سفید مثل برف . نه میشد از سینه هاش گذشت نه میشد بیخیال روناش شد با لبام از سینه هاش رفتم پایین تا رسیدم به کوسش ازرو شورت کوسشو گرفتم به دهنم که صداش دراومد و گفت زود باش دارم میمیرم داشت لباشو گاز میگرفت دل زدمو به دریا شورت رو کشیدم پایین واییییییییی چی میدیدم یه کوس سفید و بی مو با لبای پف کرده ، سرمو کردی لای پاهاش . پاهاشو آوردم بالا چسبوندم به سینشو زبونمو گذاشتم رو کوسش شروع کردم به لیس زدن و خوردن اونم داشت صداش میرفت هوا التماس میکرد که بسه بزار توش ولی نمیشد از خوردن کوسش گذشت، نه بوی بدی داشت نه مزه بدی دیدم داره تخت روچنگ میزنه منم نشستم بین پاهاشوشروع کرد به مالیدن کیرم در کوسش خودشو تکون میداد تا بره تو ولی من میخواستم دیوونه تر بشه سر کیرم میکردم تو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

15 Jan, 09:55


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

خانم ارضا شد افتاد روم پرسیدم نبض کوست میزنه گفت اره ارصا شدم گعتم بلندشو تلمبه بزنم گفت یکم صبر کن بعد پاشد لب رفتیم بعد گفت بی حسی و بیار بزن به کونم از کون بکن گفتم چشم گفتم تحریک شدی از کون گفت اره فقط باید اروم بکنی تا گشاد شم گفتم چشم کیر منم قشنگ شخ شده بود کمرمم سفت شده بود چون دوپینگ کرده بودم به پهلو دراز کشید بی حسی و زدم به سوراخ کونش انگشتمو کردم تو کونش یوم بازی دادم گفت کیرتد بدار کونم کیرتو میخواد منم پشتش دراز کشیدم چندبار ژل لوبریکانتو ریختم رو کیرم یکم هم تف زدم کامل لیز شد کیرمو گرفت تنظیم کرد رو سوراخش گفت فشار بده اروم فشار دادم سرکیرم رفت توکونش کفت اروم رفت تو منم قشنگ با دستام کونشو بازی میدادم یا سینه هاشو اروم اروم هم کیرمو میفرستادم تو کونش گفت بسه اروم تلمبه بزن تا گشاد شم بعد بقیه اشو بفرست خودشم هم بهم یاد میداد نامدهب شروع کردم تامبه بزدن دو سه دقیقه نشده بود که کیرم تو کونش کامل کردم چیزی نگفت پاهوشو جمع کروم شکمش کیرم کامل میرفت تو کونش تا سر کیرم هم میکشیدم بیرون میکروم تو دیگه صدای برخورد شکمم با کونش موقع تلمبه زدن اتاقو برداشنه بود ۱۵ دقیقه بود داشتم تلمیه میزدم گفت نمیریزی گفتم نمیاد فعلا گفت محکم تلمبه بزن تا ابت بیاد گفتم باشه شروع کردم محکم تلمبه زدن واثعا الان اون صحنه ها جلو چشمم بعد ده سال محکم تلمبع زدم رفت رو شکمم منم باهاش رفتم تا کیرم در نیاد از کونش وای چه کون نرم و بزرگی داشت سوراخش هم اندازه تونل شده بود انقدر تلمبه زدم عرقم در اومده بود یه لحظه کیرمو از کونش در اومد خواستم بدارم دیدم کثیف شده رفتم شستم اومدم اونم رفت اومد گفت فقط زود بریز بخدا خسته شدم گفتم چشم پول داراز کشید منم باهاش رویرو شدم کردم تو کونش و تلنبه زدم عرقهام رو بدنش میفتاد اونم از درد صداش در اومده بود گفت در بیار با ناراحتی گفتم نریخته دربیارم گفت باشه بریز گفتم پس بدار حال کنم تو هم نگو دربیار تا بریزم گفت باشه من تا اوندن ابمو تو کونش تلمبه های وحشیانه زدم ریختم تو کونش از حال رفتم یکم بعد گفت بلندشو من برم دیرم شد لباس پوشید بوسیدمش معدرت خواهی کردم از کون دردش اوردم گفت خودم بیشتر حال میکردم بهم حال داد از کون گفتم بازم بهم کون میدی گفت بهت گفتم کون مال تو هست هرچقدر دوستداری باهم شدیم از کون بگا تا سیر بشی که مال از کون من تو سیر بشی گفتم صدرصد از راهیش کردم رفت واقعا دوستدارم بازم موقعیت بشه مادرزنمو بگام ولی حیف دیگه بیننون شکر آب شده محاله دیگه بهم کوس و کون بده
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

<<<نوشته: علی>>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

15 Jan, 09:54


ادامه سکس با مادرزن کون گنده و خوشگل
1403/10/19

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
مادرزن

سلام دوستان عزیز اومدم قسمت دوم سکس با مادرزنم براتون بنویسم بعد اینکه اولین بار سکس کردیم بیشتر رومون بهم باز شد من از تنگی کونش و داعی کوسش تعریف میکردم کیف میکرد بعد سکس اولمون یک هفته گذشته بود که برا مسافرت مشهد ثبت نام کردن و خانمم منم با خودشون بردن با تور رفتن دیکه من با مادرخانمم نمیتونستم حرف بزنم شبها منتطر میموندیم همه میخوابیدن من و زهرا مادرخانمم پیام باری میکردیم بیشتر سکس چت میکردیم دیگه خودش گفت بدجوری هوس کرده بعد برگشتن از مشهد باهام سکس کنه اونم از کوس و کون بهم گفت فقط بی حسی بگیرم لدوکایین پمادشو موقع سکس از کون بزنم به کونش تا رردشو حس نکنه منم گفتم چشم مسافرت تملم شدن اومدن شهرمون منم از شانس خونمون خالی بود پدرم اینا شهرستان بودن رسیدن شبش قرار گداشتم فوری قبول کرد فرداش خانمم رفت کارگاهش بیاد سکس کنبم خودش هم میگفت نیاز دارم باهات سکس کنم چون پدرخانمم سنش زیاد بود سمتش دوماه یبار میومد زهرا هم جون برا بار اول هم با من تجرله خوبی داشت و سکس چتها هم که باهاش میکردم کار خودشون کردن بودن تحریک شده بود صبح هماهنگ شدیم اومد در و بار کردم همون پشت در باهم لب رفتیم کیرم شخ شدمنم دستم رو کونش بود اونم کیرمو گرفته بود از رو شلوار گفت بدجوری بی قراری من و بکنی گفتم اره شدید خندید گفت پس بریم بالا خونتون افتاد جلوم وقتی میرقت طبقه بالا کونش بدجوری خودنمایی میکرد به کونش دست کشیدم گفت دلت برا کونم تنگ شده گفتم ا ه گفت مال خودته هر چقدر دوست داری بکنش منم گفتم چشم از خدامه رفتیم خونه فوری لختش کردم افتادم به جون اندامش اللن نخور کی بخور اونم صداش در اومده بود همش اخ اوخ میکرد قشنگ کوس و ممه هاشو خوردم گفت کیرتو بده بخوزم کیرم دادم دهنش تا ته گلوش میکزد تو دهنش برام ساک میزد حال میکردم یکم خورد از روبه رو روش دراز کشیدم کیرم رو سوراخ کوسش گداشتم لب میرفتیم کیرمو هل دارم رفت تو کوس داعش واقعا داع و لیز قشنگ داشتم تو کوسش تلمبه میزدم اونم حال میکرد لب میرفتیم سینه هاشو میخوردم اخر سر با چندتا تلمبه ابم اومد کشیدم ریختم رو شکمش موقع ریختن اب کمرم پرتاب شد تا صورتش رفت گفت چه خبر گفت خیلی بهم حال دادی خندید اب کمرمو پاک کردم از رو بدنش کنار هم دراز کشیدیم اومد رو سیته ام رراز کشید باهم حرف زدیم با موهای سینه هام بازی میکرد گفت خیلی تحریک بودی براس گفت اره از مشهد که حرفشو میزدی بدجوری تحریکم کرده بودی باهات سکس کنیم واقعا نیاز داشتم کفتم پدرخانمم ییرت نمیکنه گفت نه بابا دوماه یبار میاد اونم نه تحریکم میکنه نه چیری زود میداره چندتا میرنه میریزه میره مثل خرس مبخ تبه ولی تو قشنگ تحریکم میکنی مخصوصا سینه هام تو دهنته مخصوصا نوک دوتاشون همزمان میخوری گفتم از این به بعد خودم سیرت میکنم گفت وقت باید احتیاط کنیم درصمن گفتی هر وقت پول خواستم بعم میری گفتم اره عریزم تو فقط لب تر کن گفت باسه یکم بعد گفت بربم یا سکس کنیم میخوای گفتم چرا نمیخوام اینبار کونتو میخوام مفصل بکنم بی حسی هم گفتی خریدم خندید گفت مال خودته هر چقدر دویتداری بگا همیشه بهت کون میدم بعد رفت پایین کیرمو کرد تو دهنش و برام خورد تا کیرم تو دهنش داشت شخ میشد کامل شخ کرد اومد نشست رو کیرم قشنگ بالا پایین میکرد خودشو منم داشتم سینه های گندشو میخوردم نوک سینه هاش دوتاشون تو دهنم بود همزمان انقدر بالا پایین کرد خودشو به منم میگفت بخور سینه هامو نوک دوتاشون همزملن در نیار از دهنت تا اخر خودشو ولو کرد رو من ثابت وایساد قشنگ احساس کزدم تو کوسش یه چیزی داره کیرمو سفت میگیره ول میکنه بله زهرا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

13 Jan, 09:46


۲۰تا دیگه لایک بخوره پست جدید آمادست ها!!!👉👉👉

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

08 Jan, 17:53


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

قورتش میده اولین پوزیشنی که باهاش زدم این بود که اومد روم اینقدر هماهنگ کار بلد بود که فقط لذت می‌بردم بعدش خابوندمش رو شکم یه بالشتم گذاشتم زیر شکمش وای اینقدر این کسش تنگ خیس بود که سیر نمی‌شدم از کردنش بعد خودشم همزمان با من عقب جلو میکرد که کیرم تا ته می‌رفت توش بعد انگوشتمو می‌گرفت میکرد تو دهنش اون یکی دستمم رو سینه هاشو کسش هی جابجا میکردم داشت آبم میومد در آوردم ریختم رو کمرش کنارش افتادم واقعا عالی دلم تنگ شد براش…




<<<<نوشته آرمین>>>>


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

08 Jan, 17:52


وقتی بخواد بیاد میاد
1403/09/30

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
مطلقه

سلام برای اولین باره دارم اینجور چیزا رو می‌نویسم خاطرات دیگه من 26سالمه مربی شنا و نجات غریقم قدم 185هیکلم بد نیست چهره ام بقیه بم لطف دارن میگن جذابی مجردی زندگی میکنم کلا آدمیم که تیپ برام خیلی اهمیت داره داستان مال6ماه پیش یک ماهی به عید مونده بود من پاتوقم یه چندتا کافه است که میریم تا صبح مافیا بازی میکنیم یه شب که من یه تیپ خیلی خوب زده بودم قبلشم آرایشگاه رفته بودم رفتم کافه معمولا دختر زیاد میاد منم سعی میکنم توجه نکنم زشته همه آشنان(خودمم حال میکنم توجه نمیکنم دخترا بم توجه میکنم) هیچی سمیه که 27سالش بود معلم تازه هم جدا شده قد ۱۶۵صورت واقعا قشنگ بینی عملی در کل خوب با دختر داییش سپیده ۲۲سالش بود بعداً فهمیدم اونم جدا شده ولی صورتش اندازه سمیه خوب نبود بدم نبود ولی هیکل واقعا پرفکت قد۱۷۸چارشونه عالی کافه بودن اون شب این دوتا بیشترم سپیده منو با کاراشونو نگاهاشون خوردن گذشت فردا شبش ساعت۱۱شب یکی از بچه ها کافه بم زنگ زد گفت داداش سمیه شمارتو میخواد میگه کار مهم دارم باش بدم گفتم بده هیچی دیگه به۱۰دیقه نرسید که زنگ زد حالم احوال گفت واقعیت من دختر داییم روتون کراش زده بم گفته بتون زنگ بزنم گفته اگه میشه ی قراری بزاریم باهم منم دیوس بازی داشتم از خود این سمیه بیشتر خوشم میومد گفتم شرمنده با کسیم نمیتونم خدافظی کردم هیچی دیگه فرداش رفتم کافه دیدم خود سمیه تنهاست اومد پیش من نشست گفتم من می‌خوام برم یه جا دیگه بازی میای گفت بریم از کافه که زدیم بیرون اومدیم از خیابون رد بشیم دست منو گرفت یهو گفتم حاجی کردم اینو هیچی دیگه رفتیم و بعدشم من رفتم خونه شبش تو واتس آپ پیام داد یه دو ساعتی کس شعر گفتیم ساعت ۴صب بود دیگه لای حرف زدنت از قصد گفتم خونم خیلی کثیف حوصله هم ندارم تمیز کنم یدفعه گفت میخوای بیام تمیز کنم گفتم صبح میای گفت آره تا۱۲کلاس آنلاین دارم با بچه ها تا,میام لوکیشن بفرست میام هیچی دیگه فرداش ساعت یک رسید رفتم جلو در اومد نشست رو مبل بغلمو داشت از شوهرش که جدا شده بود می‌گفت منم تو فکر پوزیشن کردن بودم هیچی آروم بهش چسبیدم بغلش کردم به هوای دلداری شروع کردم لب گرفتن اول رکابی خودمو در آوردم بعد دکمه ها مانتوشو وار کردم یه رکابی توری صورتی تنش بود که قشنگ سوتینش معلوم بود رکابیشم در آوردمو شروع کردم به خوردن گردنشو آروم اومدم پایین سوتینشو وا کردم واقعا سینه ها خوبی داشت دلتون نخواد یه چند دقیقه خودم شلوارکمو در آوردم شرتم پام نبود اونم خودش شلوارشو در آورد دراز کشیدم شروع کرد برام خوردن یه ۵دیقه خورد اومدم شورتشو در بیارم گفت پریودم بی ناموس دنیارو رو سرم خراب کرد بش گفتم من حالم بد میشه بزار از پشت بکنم گفت من به شوهرمو از پشت ندادم دردم میگیره گفتم من کاری میکنم درد نکشی مخشو زدم خابوندمش رو شکم تا میومدم بکنم توش سفت میکرد می‌گفت نمیتونم هیچی دیگه تهش با ساک زدن ارضام کرد ولی دیگه نکردمش سر این کارش سریع ام دکش کردم رفت حالا نوبت سپیده بود شمارشو از گوشیه سمیه ورداشته بودم فردا ظهرش بهش پیام دادم گفتم قرار بود باهم قرار بزاریم گفت شما اینکار از سمیه خوشتون اومده بود گفتم چی من غلط کنم اون بهم گفت که من قبل از دختر داییم از شما خوشم میومد گفت ولی سمیه جوره دیگه گفته گفتم نه اینجور نیست مخشو تیلیت کردم و همون شب دختر داییش سپیده اومد پیش من تازه فهمیدم چه خریتی کردم واقعا جز یکی از بهترین کس هاییی بود که تو زندگیم کردم اینقدر این کسش تنگ بود من انگشتم به زور می‌رفت داخل واقعا هیکلش عالی بود یه جوری کیرمو میخورد که حس میکردم الان
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

08 Jan, 06:50


منتظرم لایک برسه به ۷۰ تا پست جدید بزاریم‌.پستمون آمادست لایک برسه به هفتاد میزاریم.👉👉

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

02 Jan, 06:35


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

براش جق میزده و برای اینکه شق دردش آروم کنه میزاشته لای سینه هاش تا امید ارضا بشه و کیرش بخوابه ولی بعدش امید کلی خجالت زده میشده و نمیتونسته تو صورت مامانش نگاه کنه ولی مامانش بهش میگفته اشکال نداره فقط بخاطر اینکه دردش خوب بشه و نباید ناراحت باشه و به امید گفته این موضوع باید بین خودشون بمونه. ولی امید رازشو به من گفت. این ماجرا پیش میره که دیگه جق زدن هم کفایت نمیکرده و شق درد امید بیشتر میشده و مامانش برای خلاصی پسرش از درد براش ساک میزده و اولین بارم آبش با همون ساک زدن اومده و میگفت ریخته روی چونه مامانش! من ولی باورم نمیشد و فکر میکردم امید داستان تخیلاتشو به من میگه تا امید با تماس تلفنی با مامانش و حرفایی که بهش زد از سکسی که جندوقت قبل داشتند دهنم رو بست و بهم ثابت کرد که اوه چه وضعیتی داره این آقا امید… من دیگه جرعت نکردم برم خونه امید اینا یجورایی من بجای اون عذاب وجدان میگرفتم چون نمیتونستم حتی نگاه جنسی به مامانم داشته باشم وقتی امید بهم گفت حالا بعد سه سال مامانش نه تنها درد امید رو خوب میکنه بلکه خارش خودشم درمان میکنه البته که با اون کیری که من دیدم مامانش نبایدم ازش بگذره! در عین عجیب بودن واقعا کنجکاو بودم که امید میومد پیش من و از سکسش با مامانش میگفت : پس از یه مدت این مامانش بوده که میومده شبا کنار امید میخوابیده و دامنشو میداده بالا پاهای لختشو میمالیده تو خواب به پاهای امید تا اون تحریک بشه و بواسطه آروم کردن شق دردی پسرش حشر خودشم آروم کنه و اینطور که من فهمیدم این مامانه بود که میخواسته و حتی امید گاهی از شرم و ناراحتی مخالفت میکرده ولی مامانش به زور و هر ترفندی کیر امیدو راست میکرده و دیگه بعدشم امید دیگه خودشم میخواسته. من بعد از امتحانات خرداد یه روز تصمیم گرفتم برم خونه امید واسه gta ولی مامانش مخالفت کرد و انگار فهمیده بود من از رابطه امید با مامانش خبردارم بهم گفت دیگه دوربر پسرم نباش اون دبیرستانش قراره یه شهر دیگه و نمیخواد دیگه باهات حرف بزنه! منم خیلی ناراحت شدمو چندوقتی دپرس بودم تا یه روز امید زنگ زد خونمون گفت مامانش دیگه اجازه نداده منو ببینه و تو شهوت و موقع رابطشون امید به مامانش گفته که موضوع رو به من گفته و مامانش بشدت ناراحت شده و گفته دیگه با این پسره نباش و قراره برن یه شهر دیگه… بعدشم باهام یه قرار ملاقات گذاشت توی پارک که همو ببینیم و بعدش خداحافظی کنه باهام تا ابد و من از این موضوع خیلی ناراحت دلگیر بودم من اون روز رفتم پارک و امید سر به زیر اومد و انگار که شرمنده باشه گفت دارن میرن یه شهر دور و من بهش گفتم چرا به مامانت گفتی که من میدونم اونم گفت پشیمونه و میخواد دیگه تمومش کنه رابطه رو و گفت وابسته شده و مامانشم گفته باید توبه کنند و از این حرفا و از اونروز خداحافظی کردیم من دیگه امید رو تو شهرمون ندیدمش.

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
(((پایان)))

<<<نوشته: احسان>>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

02 Jan, 06:35


امید و مامانش راست و دروغ نمیدونم
1403/10/04

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
مامان تابو

میخوام ماجرای شخصی رو بنویسم که امیدوارم خودش این سایت نباشه و نخونه که دربارش نوشتم…
سال سوم راهنمایی یا همون کلاس هشتم با پسری همکلاس شدم که خیلی مامانی، پاستوریزه و منزوی و آروم بود و خدایی خیلی خوشگل مثل دختر بود من تمایلات گی ندارم ولی ازاونجایی که زیادی چهرش دخترونه بود به دلم نشست و از همون اول سال زرنگی کردمو باهاش هم نیمکت شدم خیلی دوست داشتم باهاش در مورد مسایل جنسی حرف بزنم ولی زیادی باادب بود و منم حواسم بود حرفی نزنم ازم دور بشه. تمام سعی میکردم بهش نزدیک بشم تا باهام صمیمی بشه و زنگ تفریحا با اینکه تمایلی نشون نمیداد من میچسبیدم بهش تا بالاخره رفاقتمون گرفت و منو بعنوان تنها دوستش قبول کرد اونم چون درسم خوب بود. و بقیه بچه ها هم حسادت میکردن میگفتن خوشبحالته با رفیق جون جونت… دوستیمون بجایی رسید که تا قبل از امتحانات دی ماه برای درس خوندن خونه همدیگه میرفتیم. امید بابا مامانش جدا شده بودن و پیش مامانش بود و باید بگم واقعا مامان خوبی داشت یعنی واااااقعا… البته که از این مامان، این امید خوشگله اومده بود بیرون دیگه نگم براتون از پورن استار بودن مامانش که یه قناد حرفه ای بود. هر وقت من میرفتم خونشون بهم میگفت خاله حواست به امید باشه و چون میدونست من درسم خوبه میگفت بیام خونشون باهاش کار کنم. منم از خدا خواسته میرفتم خونشون کلی هم پلی استیشن بازی میکردیم. من بعد از حاشیه امن دوستیمون سر شوخی ها و جوکای سکسی رو با امید باز کردم اونم بدش نمیومد و آروم آروم یخش توروی من باز شد و باهم حرفای سکسی میزدیم تا اینکه یه روز اومد خونمونو تو کامپیوترم فیلمای سکس نشونش دادم اونم بدجور شق کرد ولی مخالف بود بکشیم پایینو جق بزنیم میگفت درد میگیره و با جق زدنم آبش نمیاد فقط دردش بدتر میشه یعنی فکر میکردم خجالتیه ولی مساله چیز دیگه بود منم خیلی بهش میگفتم تا یه روز بلاخره با اصرار موفق شدم شلوارشو دربیاره ولی بمحضی کشید پایین و وقتی کیرشو دیدمو با خودم مقایسه کردم دپرس شدم و منصرف شدم کیرمو نشونش بدم اونم من که ادعا میکردم از بقیه همکلاسیام بزرگتره پیش کیر امید هیچی بود باور بکنید همون سال بیس سانتو داشت من عمرا فکر میکردم امید با اون صورت ناز و اندام نرمو سفیدش چنین کیر خفنی داشته باشه بهش گفتم دهنت سرویس چقد کیرت بزرگه چرا مال تو اینطوریه اونم میخندید میگفت بهش نمیاد ولی لامصب وقتی راست میکنه خیلی بزرگ میشه. منم به شوخی بهش میگفتم تو چهرت آدمو گول میزنه هر کی بهت نظر داشته باشه بعد کیرتو ببینه باید فرار کنه اونم میگفت سایزش ژنتیکیه ولی یه بدی داره و وقتی هم شق میکنه درد شدیدی میگیره منم میخندیدم بهش میگفتم وای به حال سوراخی که این بره توش اون چه دردی بکشه.اونم همیشه به حرفای من میخندید خلاصه این شوخیارو میکردیم ولی وقتی امید میرفت خونشون من حسرت میخوردمو میگفتم خوشبحالش. من هر وقت میرفتم خونه امید اینا و مامانش خونه بود چشام کلا رو مامان امید بود از بس این زن اندامش پورن استار بود تا یه روز امید بهم ماجرایی رو گفت که پشمام ریخت و احتمالا پشمای شما هم بریزه از اینکه بدونید مامان امید درمان شق دردی پسرش بود!!! یه روز امید بهم گفت میخواد یه رازی بهم بگه که بین خودمون بمونه و الان بعد ده سال که ندیدمش ای کاش امید اینجا نباشه و نخونه… امید بهم گفت اولین باری که شق کرده سال اول راهنمایی(ششم) بوده و درد شدیدی گرفته و مامانش وقتی فهمیده براش جق زده تا بدون اینکه ازش منی بیاد آروم شده و این موضوع چندبار تکرار شده و مامانش دفعه های بعد حتی جلو امید لخت میشده و
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

30 Dec, 07:37


حدود ۷۰۰ بازدید خورده ۳۸ لایک؟تماشاچیا لایک کن برسون ۷۰ پست جدید آمادست.👈<<داستان مادر پسریه>>👉👆👆👆👆

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

28 Dec, 05:06


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
کیرمو بکنم تو کونت گشاد شی گفتم نه همین انداره کافیه گفت نترس کامل بکنم تو کونت لدتش از این بیشتر برات گفتم باشه ببینیم چی میشه بوسم کرد و سکس کون با خواسته اون هفته ای یکی دوبار انجام دادیم دیگه کامل تو کونم کیرشو میکرد و کامل گشادم کرد و چند مدل میکرد موقع سکس از کون پهلو شکم و چهار دست پا و تلمبه هاشم گشاد میشدم محکم میزد بعد چند ماه ریگه از بی حسی هم استفاده نکرد تف میزد موقع سکس کون میگفت گشاد شدی نیاز نیست و همین طور هم بود دوسال دوست بودیم کونم برا طوری گشاد کرد که الان الان هم هست هنوز تنگ نشدم و راحت کون میدم بهت و تحریک میشم برا سکس کون شرمنده دیگه دوستان این داستان واقعی بود حالا هرچقدر میخواین بگین فعلا و بهمانه ولی وقتی مرد به زنش اهمیت نده زن هم بهش خیانت میکنه و بازم موقعیت بیفته بخاطر کمبودهاش میره سمت یکی دیگه همان طور که مادرزن منم اینبار بخاطر کمبود محبت و سکس با پیشنهاد من موافقت کرد و اوکی داد و ریر خوابم شد

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
<<<نوشته: علی>>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

28 Dec, 05:06


سکس مادرزن با دوست مردش

1403/09/01

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen


سلام خدمت دوستان عزیز این که داشتان واقعی هست دوستان عزیز میخواین باور کنین میخوتین نکنین لزومی به دروع گفتن نداره من وقتی ماجرای مادرزنم و فهمیدم که تو سال ۷۹ دوست مرد داشته و بعد دوسال رابطه پدرزنم میفهمه و بخاطر بچه هاش طلاقش نمیده گفتم وقتی مادرزنم یبار خیانت کرده بخاطر کمبود سکس و محبت پس بازم نیاز داره به سکس و محیت که منم سال ۹۱ مخشو زدم باهاش سکس کردم تو این مدت هم بهش گفتم میدونم قبلا دوست مرد داشتی دیگه انقدر پیش هم رومون باز شده بود که تو چتها در مورد سکس با اون دوستش حرف میزدیم یبار گفتم چطور از کون اینطوری راحت سکس میکنی گفت دویت مرد قبلیم از کون گشادم کرده بود و بعد اون هم سکس کون دیگه دوست دارم و با تو هم سکس میکنم بریم سراع داستان کون دادن مادرزنم به دوستش زهرا میگه وقتی برا اولین بار بهش کون دادم از کونم خون اومد و درد داشتم چند روز گفتم دیگه کون نمیدم گفته باشه دیگه دردت نمیاد قبول نکردم چندروز بعد رفتم پیشش برا سکس قشنگ باهم بازی کرد گفتم به کونم دست نمیزنی درد میکنه گفت این دفعه از کوس میکنمت و از حلو قشنگ سکس وردیم دیگه از جلو به بزرکی و کلفتی کیزش عادت کرده بودم هفته بعد باز رفتم پیشش برا سکس رفت سمت کونم بعد تینکه لختم کرد گفتم مهدی کون نه درد داره گفت لطفا زهرا بدجورب کونت بزرگ و برجسته هست دوستدارم بزرگی گشادش کنم منم چون دیگه بهش وابسته شده بودم خیلی بهم محبت میکرد میگفت طلاق بگیر باهم ازدواج کنیم ولی شرایط نمیداشت وقتی دیدم خیلی تحریکه کونم شده گفتم باشه فقط کامل کیرت و نفرست تو چون هنوز اماده نیستم گفت چشم و شروع کرد با گوشنهای کونم بازی کردن و تحریک کزدن من و انگشت کردن کونم و همش هم قربون صدقه کونم میرفت و گوشتهای کونمو میخورم یواش یواش من از کون تحریک میشدم وقتی دید تحزیک شدم دیدم یه ژل اورد گفتم این چیه گفت بی حسی لدوکایین میزنم له سوراخت تا زیاد درد نکشی به حسی هست ژل زد له سوراخم انگشتشو فرستاد یواش یواش داشت بی حسی عصر میکرد و من احساس درد نداشتم و تحریک میشدم مهدی وقتی دید قشنگ بی حس شده سوراخم و تحریک شدم به پهلو درازم کرد و خودش هم دراز کشید پشتم کیرشو داد دستم و گفت تنظیم کن رو سوراخت واقعا کیرش کلفت و بزدگ بود ولی انقدر تحریک بودم میخواستم زودتر بدار تو کونم وقتی سرشو رو سوراخ کونم گداشتم گفتم فشار بده با یکم فشار سر کیرش رفت تو کونم صدای من در اومد گفت چطور درد داشت گفتم نه خوبه گفت بدنشو بفرستم زیاد حال کنی گفتی وقت تا جای که دردم نیاد فشار داد و بدنه کیرش لیز خورد تا نصف رفت تو کونم گفتم بسه گفتم چشم بعد گقت دیدی درد نداره لدت داره گفتم اره گفت چندبار زود زود بکنمت اینطوری گشاد میشی راحت کامل کیرمو میکنم تو کونت گفتم باشه حالا تلمبه بزن اروم شروع کزد تلمبه زدن و همزمان هم داشت با ممه هام بازی میکرد و از لدتی که از کونم میبرد تعریف میکرد و منو بیشتر تحریک میگرد منم بخاطر بی حسی و تحریکی درد نداشتم واقعا لدت میبردم برا بار دوم سکس تز کون تجربه خوبی بود مهدی هم تو کارش وارد بود اصلا عجله نمیکرد از اول تا اخر با نصف کیرش تلمبه میزد بیشتر فوری نمیکرد تا من درد نکشم و نظرم عوص نشه اخه نامرد کیرشم بزدگ بود میخواست همیشه از کون بکنه ده دقیقیه الی پانزدقیقه به پهلو از کون گایید منو اخرشم ابشو خالی ورد تو کونم کیرش خوابید در اورد از کونم بعلم کرد بوسم کرد تشکر کرد و پرسید دوست داشتی لدت بردی گفتم اره اینبار خوب بود گفت دیدی من بلدی چطوری بکنمت فقط یکم فاصله ندیدم سکس کون و زود زود انجام بدیم تا کامل کی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

27 Dec, 07:52


۱۰ تا دیگه لایک بخوره پست جدید میزارم.منتظرم لایکارو بخوره.👆👆👆👆👆

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

21 Dec, 06:14


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
میکشید و با تمام وجود در اون لحظه دوست داشتم یه کیر پشمالو میرفت تو کسم و موهای رون یه مردو رو باسن نرم خودم حس میکردم. دوست داشتم یه کیر داخل کسمو میسابید و با فشار دیواره هاشو از هم وا میکرد و انتهای کسمو که میزد، رو فشارمیداد . دوست داشتم انگشتش تو کون من بود واااای،،، مرده سرعت تلمبه زدنشو بیشتر کرده بود و کون زنه رو  با شدت میکوبید. توحال خودم نبودم و داشتم ناله میکردم و کسم را میمالیدم که صدای نعره مرده بلند شد و کیرشو در آورد و با دستش شروع به جلق زدن کرد و چند لحظه بعد فوران آب مرده بود که تا روی موها و گردن زنه پاشید.منهم در حال مالوندن و ضربه زدن رو کلیتم بودم که عضلات کسم منقبض شدند و رعشه دلپذیری وجودمو گرفت . قلبم به تپش افتاده بود و لحظه ای بعد رها شدن لذت رو تو کل بدنم حس کردم . مرده نفس نفس میزد و همچنان داشت جلق میزد و آب میریخت . قطرات آب ، رو پشت و باسن زنه میدرخشید ،و من برای اولین بار بادیدن فیلم ارضا شده بودم… …

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
<<<نوشته: فریبا>>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

21 Dec, 06:14


وقتی اولین بار کیر ۲۰ سانت را دیدم


1403/08/03

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

من فریبا ۴۱ سالمه داستانی را که میخواهم براتون تعریف کنم برمیگرده به قدیماو اولین فیلم سوپر که دیدم وتا حالا لذتش تو وجودمه،،،،،آنروز خودم تنها تو اتاقم بودم و سی دی را که از قبل تهیه کرده بودم تو کامپیوتر پلی کردم واه چی میدیدم ،،،،،، کیر مرد کاملا راست شده و قد کشیده بود و فکر کنم بیش از ۲۰ سانتیمتر بود.زنه دهنشو کاملا باز کرده بود وکیر مرده رو تا جائیکه میتونست میکشید تو دهنش و مرده در حالیکه آخخخ و اوخخخخ میکرد با کیرش فشار میداد. وقتی کیر مرده تا نصفش تودهن زنه رفت ، زنه عضلات گلوشو تکونی داد و مرده بیشتر بیشتر فرو کرد تا جائیکه در انتها دماغ زنه با موهای بالای کیر مرد در تماس بود و سر کیرش از گلوی زنه رد شده بود. بعد از چند دقیقه وقتی مرده کیرشو از تو دهن زنه در آورد تمام لب و لوچه و صورت زنه خیس و مرطوب بود و کیر مرده در حالیکه آب دهن زن ازش میچکید ، عین یه گرز محکم و رو به بالا واستاده بود .وای اولین بار بود کیر به این بزرگی و رو به بالا میدیدم،،،،،.مرده با کیرش یه چند تا ضربه آروم رو صورت و لپهای زنه زد .دهنم خشک شده بود وکسم شروع کرده بود به آب انداختن و از داخل میزد . دستمو بردم رو کسم گذاشتمم .اولین بار آرزو کردم کاش از نزدیک یه کیر ببینم و بگیرم تو دستم . مرده زنه رو به پشت روی تختخواب خوابوند و زنه پاهاشو از هم وا کرد. مرده پاهای زنو با دستاش وا کرده بود وسرشو پایین آورد و با زبونش آروم رو کس سفید  زنه وشروع به لیسیدن کرد،از زیر نافش تا ته کسش را با ولع لیس میزد و زنه داشت هرچه بیشتر پاهاشو باز میکرد،،بعد از لیسیدن زبونشو لا درز کس زنه میچرخوند و کس زنه را میخوردبعدش بلندشد و سر کیرشو گذاشت دم کس زنه و آروم آروم سرش داد داخل . نمیدونستم رفتن کیر تو کس چه حسی میتونه داشته اما از شهوت مست شده بودم و آرزو میکردم کاش یه مرد پیشم بود. . مرده قوی هیکل بود و زنه ظریف و لاغر و اندام زنه در مقایسه با مرده مثل یه بچه بود. مرده پاهای زنه رو که در حال ناله بود جمع کرده بود و رو شونه هاش انداخته بود و تمام طول کیرشو عقب و جلو میکرد و هرچند ضرب یه بار تا تهش فشار میداد و نگه میداشت. از زاویه پشت مرده سر خوردن و تو رفتن کیر مرده کاملا واضح بود و تخمهاش با هرضربه وسط پاهای زنه و روی سوراخ کونش میخورد. بدنم به لرز افتاده بود و انگشت وسطمو تو کسم سر داده بودم و عقب جلو میکردم .تپش قلبم بیشتر شده بود و آروم از روی شهوت ناله میکردم . یه لحظه خودمو تجسم کردم که پاهامو از هم وا کرده ام و یه کیر بلند تو کسم میره . از روی صندلی بلند شدم و به پشت رو فرش دراز کشیدم . در حالیکه نگاهم به صفحه مونیتور دوخته شده بود کسمو انگشت میکردم با هر ضربه ای که مرده کیرشو تو کس زنه می تپوند ناخوداگاه منهم کسمو بالا می آوردم واحساس میکردم اون کیر بزرگ تو کسمه،،.
مرده کیرشو در آورد و زنه بلند شد و اینبار چهار دست وپا نشست و مرده از پشت کپل های کون زنه رابه دو طرف کشید در حالی که سوراخ کون زنه را نگاه میکرد سر کیرشو رو سوراخ کس زنه میزون کرد و فشار داد . وقتی کیرشو تا ته فرو کرد انگشتش را روی سوراخ تنگ کون زنه گذاشت و یک بند داخل کونش کرد زنه با صدای بلند جیغی کشیدو مرده تلمبه میزد ،،،،وای چه صحنه یی کاش عوض زنه من زیر کیر مرده میبودم ،،،،، مرده کپلای زنو گرفته بود و با شدت کیرشو میکوبوند رو باسن زنه و هر از گاهی سیلی محکمی روی لمبرهای باسن زن میزد. وقتی مرده کیرشو تا ته فرو میکرد برجستگیهای لمبرهای کون زن به دو طرف تخمهای مرد میچسبید. با تجسم خودم بجای هنر پیشه زن کسم تیر
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

20 Dec, 11:31


15 تا دیگه لایک بخوره پست جدید میزاریم🗣🗣🗣🗣🗣🗣

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

17 Dec, 12:20


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
همونجا یه دوش گرفتم و ازش تشکر کردم. با اینکه انگار راضی نبود با روی خوش باهم خدافظی کردیم .
ولی تجربه کسب کرده بودم و برای دفعات بعد مجهز رفتم که اینقدر زود تموم نشم !!!
با اینکه برای رفت و آمد سختی های زیادی داشتم بعد از اون بیشتر از دربار رفتم و مدل های مختلف رو با هم تجربه میکردیم .
یه بار دایی یه مسافرت ۱۰ روزه رفت
منم توی خونه جا انداختم که دوستم کار داره و ده شب مهمون کص زندایی جونم بودم. خلاصه کارمون شده بود گاییدن کص و کون زندایی . دیگه کار بجایی رسید که زندایی مارو معرفی کرد به دوستان گرامیش اونجا متوجه شدم دوستان گرامی از سکس هاس ما مطلع هستن و گویا همه اهل دل تشریف دارن. البته به گایش اونها نرسیدم چون دایی بخاطر کار مجبور شد بره شمال و زن و بچه رو برداشت برد . حالا بعد گذشت سالها هر وقت با زندایی خلوت میکنیم از اون روزها به خوشی یاد میکنیم و آرزوی پیش اومدن موقعیت رو داریم.
با رفتنشون من بی کص نموندم
چون
کص و کون عمه
کون دختر عمه
کص و کون خاله و
کون دختر خاله
و دختر عمه تهرانی
زن دوست
و همکار و منشی و همکلاسی و استاد و مذهبی محل و…
همه رو مورد عنایت قرار دادم که هر کدوم داستانش مفصله
البته میدونم که تحریرم مزخرفِ
چون اصلا قصد نوشتن نداشتم ، یهویی شد
حالا اگه استقبال باشه هستم در خدمتتون

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

[نوشته]: <<گاییده و بگا رفته>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

17 Dec, 12:20


انتخاب از لیست سیاه
1403/08/13

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
زندایی

سلام
چند وقتی هست که هوس کردم یکی از تجربه هامو باهاتون به اشتراک بذارم. موندم کدوم رو انتخاب کنم!
غالبا سکس هام همراه با حاشیه بوده
از اطرافیان کسی نمونده که از زیرم در رفته باشه، همه رو به نوعی از زیر تیغ رد کردم
اسمم سعید
در حال حاضر ۳۷ سالمه ولی از ۱۵ سالگی تجربه کار دارم تا به امروز
بگایی هم زیاد داشتم
قد ۱۷۸ وزن هم توی این سالها متغیر بوده
داستانی که میخوام تعریف کنم برای ارتباطم با زندایی جونمِ
از اول که اینا با هم نامزد کردن منِ ندید بدید چشمم دنبال کص و کون زندایی بود
توی موقیت های مختلف هم یه برخورد بوجود میووردم و طلبکار میشدم که حواست کجاست !!
در کل تخم شروع کردن نداشتم چون داییم دیوونه بود و اگه می‌فهمید کار دست همه میداد
اینا ازدواج کردن و حتی دو سه روز اول من میرفتم تو خونشون برا نگهبانی که وقتی نیستن کسی نزنه در خونه تازه عروس دوماد.
بهترین فرصت بود تا دید بزنم لباس هاشونو که اونم توی اون دوران لذت خودش رو داشت
چند سالی گذشت
زندایی با ننه بزرگ ما اختلاف خوردن و فاصله بیشتر شد
منم از ن
ننه بزرگه خوشم نمیومد
این شد موضوع مشترک چت های ما
با هم صحبت میکردیم و گلگی هارو می‌گفتیم
صحبت ها صمیمیت خاصی به خودش گرفت
یکی دو بار وقتی دایی سر کار بود رفتم و همو دیدیم
ولی حرکتی نزدیم
نمیدونستم چطور سر حرف رو باز کنم
اندام سکسی داشت
کون و کصش عالی بود
سینه هاش هم انداره بودن
یه بار پشت فرمون بودم از یه مسیر دور حرکت کردم سمت شهرمون شروع کردم به پیامک بازی
وقتی نفهمیدم چطور رسیدم شهرمون ولی اینو میدونم که راضیش کرده بودم که یه حرکتی بزنیم
خیلی اکراه و ترس داشت ، منم همینطور
ولی شهوت غالب شده بود
برای فردا صبح قرار گذاشتیم
دایی که میرفت سر کار و منم مرخصی گرفتم
صبح بجای سر کار مستقیم رفتم خونه دایی
وقتی در رو برام باز کرد اولین تیپ شلوارکی بود که توی عمرم میدیم.
رون های سفید و خوشگلش زده بود بیر ن و با یه تاپ که زیاد هم پوشش سبک نبود اومد جلو
لب تو لب شدیم و کلی لب بازی کردیم
کیر نچندان بزرگم داشت میترکید!!!
یکی دو تا شوخی بدنی کردیم که مثلا اون مخالف و من دنبالشم . توی این گیر و دار چند باری از پشت چسبیدم بهش تمام کون نرم و سفیدشو تجربه کردم. شروع کردم به مالیدن سینه هاش
یه کم وا داد
دستمو رد کردم توی شلوارکش و کصشو برای اولین بار لمس کردم . یه کص جمع و جور و خوشگل
همزمان گردنش رو هم میبوسیدم و لیس میزدم. با حرکتی که بدنش میداد فهمدیم صید به دام افتاده و دیگه مال خودمه
خیلی چیزا برام اولین بار بود که اتفاق میوفتاد . هر چو بود تو فیلم ها دیده بودم. ازش خواستم اجازه بده تا براش بخورم
با مِن مِن قبول کرد و راهی تخت خواب شد
پاهاشو داد بالا و با صورت رفتم تو کصش
اولش انگار برام ناخوشایند بود ولی بعد انگار داشت لذت میداد. زبونمو از سوراخ کونش میکشیدم تا سر کصش
با چوچولش بازی می‌کردم و یه حالت ویبره به لبه هاش میدادم . یهو خودشو جمع کرد و لرزید که ب
فهمیدم ارضا شده
یه حس بدی بود اون وسطا ولی خب شهوت غالب بود. انگار پشیمون شده بود و نمی‌خواست بده ولی دیگه کار از کار گذشته بود. منم که عاشق کونش شده بودم دمر خوابوندمش. چیزی که ماه ها منتظر بودم جلوی چشمام خودنمایی می‌کرد. یه کون سفید ژله ای که هر کیری رو توی فامیل به مرحله شق رسونده بود . اولین بارم بود خلاصه ناشيانه رفتم روش و کردم تو سوراخ کصش. تنگ که نمیشه گفت ولی یه حال خاصی داشت که زیادی به کیرم احساس داد. خوابیدم و شروع کردم به تلمبه زدن
زیاد طول نکشید که هر دومون ارضا شدیم.
بلند شدم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

15 Dec, 10:11


دوستان تماشاچی امروز اگه ۷۰ تا لایک خورد که پست جدید میزاریم نخورد من بعد هفته ای یه پست میزاریم.دم اونا که خوندن و لایک کردند گرم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

12 Dec, 16:32


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
قلمبه خوشگل یکم مو داشت ولی اینقدر کسش خوشگل بود ک اونارو نمیدیدم
یسر رفتم سراغ کسش و خوردم لیس میزدم میمکیدم گاز میگرفتم تو اوج بود سریع پیرهنمو شلوارمو در اوردم
کیرمو ک دراوردم جا خورد گفت وای این چرا کلفته
کیرم گرفت دستش. گفتم میخوری؟؟؟خندید و منو خابوند رو بالش
وقتی شروع کرد ب خوردن باورم نمیشد بنفشه مظلوم من یجوری میخور ک اینگار هرروز کارش همینه وقتی رفت لای پاهامو وایساد زیر تخمام و لیس زدن دیگ شاخ دراوردم تخمامو میکرد دهنش مک میزد
درد همراه لذت امونمو بریده بودکشوندمش رو خودم گفتم بنفشه بهت نمیاد ولی مثل مار میخزید و متوجه نمیشد خوابودنمش رو شکم از پشت گذاشتم در کسش
ی حسی بهم میگفت الان موقشه پردشو بزنی ک مجبور بشه بیاد تو زندگیت ولی ترس از اینده نمیزاشت هزار فکر تو سرم بود کیرمو خیس کردم و گذاشتم در کونش جیغ میزد اه میکشید واقعا درد داشت ولی لذتش اجازه نمیداد اعتراض کنه میفهمیدم تو اوجه فقط دلش میخاس فشار بدم تو و اون داد بزنه تلمبه میزدم و اون با ی لحن خاصی اه میکشد و چشماش میرفت
داشت ابم میومد تلمبه هامو سرعت دادم و محکم میزدم ک تخمای خودم درد میگرفت دقیقا ارضا شدنشو فهمیدم و اینگار یچیزی از بدنش جداشد یهو ساکت شد و چشماشو بست منم ابم اومد ریختم تو کونش
خوابیدم روش لباشو خوردم ولی اون تکون نمیخورد لش کرده بود
پاک کردم همجارو و تو هین لباس پوشیدن فهمیدم خیلی ناراحته نشستیم تو ماشین گفتم چته بنفشه
جوابمو نداد
فهمیدم چ غلطی کردم
پیاده شدم اومدم در شاگردو وا کردم نشستم تو رکاب جلوش دقیقا
گفتم چته زندگیه من
دیدم اشک پر چشماشه
دلم لرزید صورتشو با دست بزور چرخوندم سمت خودمو اشکاش ک میومد پایین هر قطرش ی فوش بود ک ب خودم میدادم
پیادش کردم چسبوندمش ب ماشین
حق حق میزد ولی دلش باهام بود دستاش دور کمرم بود سرش رو سینم
گفتم دردو بلات تو سرم چته پس من نفهمیدم چیکار کردم
حرف نمیزد اشکام راه افتاد گفت بشین لطفا بریم
من اشتباه کردم ک حالمو از دست دادم تا در خوابگاه حرف نزد پیاده شد و رفت
پیام داد جان عزیزت دیگ ب من زنگ نزن هرچی بود تموم شد و خاموش کرد دوروز فکر و ذهنم مشغول بود و راهی نداشتم زنگ زدم نگین گفتم ترو خدا بهش بگید ج منو بده ب نصف خوابگاه زنگ زدم
دیدم زنگ زد
تا برداشتم گوشیو گفت غلط میکنی ب اینا میگی من و تو قهریم
بیشرف هستی تو اون غیرت بختیاری ک میگفتی و نداشتی و هرچی فوش میدونست بهم داد
ولی یهو گفت تو حال منو خراب کردی ارادمو از دست دادم تا باز ضربه بخورم و یهو حرفشو عوض کرد
فهمیدم ی مشکلی هست فهمیدم گذشتش خیلی بد بوده
توضیح اضاف نمیدم راضیش کردم یبار بیاد بیرون رودر رو حرف بزنیم
رفتیم تو پارک نشست کنارم بقلش کردم گفتم منو ببخش فقط دلم نمیخاد ناراحت بری از پیشم وگرن دیگ مهم نیس این رابطه
و بهش گفتم تلافی بقیرو رو من در نیار تعجب کرد گفت تلافیه چی
گفتم از حرفات برداشت کردم ینفر برات نامردی کرده ک دیگ تحمل نکردو با گریه توضیح داد دبیرستانی ک بوده با ی پسره رفیق شده اون پردشو زده
و حتی خودکشیم مرده بعد ک دستشو دیدم فهمیدم درسته من دقت نکردم
ولی اونقدر دلم میخاستش ک بهش گفتم بنفشه جونم فدای سرت ک نداری من میخامت با همین شرایط میخامت میخندیدو میگفت فهمیدی پرده ندارم خوشحال شدی ک از جلو میتونی ولی واقعا میخاستمش اصلا مهم نبود برام وقتی باهاش بودم کل مدتو فارغ از چک و قسط و حساب و مغازع بودم
خلاصه ک زندگیمون برگشت ب روال قبل
ولی…
شاید بعدا بقیشو نوشتم.....

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
<<<نوشته: پشیمون قصه>>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

12 Dec, 16:32


دانشجویی اتاق عمل
1403/07/09

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

بر حسب رفت و امد تو یه مکان عمومی شهر کوچیکمون
با یه بنده خدای اصفهانی همکلام شدم
روز ها و ماه ها میدیدمش دکتر بود و زبر دست دیگ کم کم به خاطر وجهه اون خودمو بهش نزدیک کردم
یجورایی رفیق به حساب میومدیم وقتی تو اینستا فالوش کردم دیدم چقدر تو شهر ما ک جمعیتی نداره فالوور به نسبت زیادی داره
اونم منو فالو کرد
یه گوشی نو خرید خب منم سر در میوردم از اینستا و بقیه اپ ها
داد بهم براش درستش کنم
ک حس فوضولی ی تابی تو دایرکتش خوردم و دیدم هوووو چ خبره چقدر دوس دارن بهش بدن
قیافه ای هم نداشت ولی خب دکتر بود😏
خلاصه
کارم شده بود تو فالورای اقا بچرخمو این درو دافارو فالو کنم
تو این مدت خیلی چیزایی به پستم خورد
و یکی از دلایلی ام که راحت وا میدادن فالو کردن پیج من توسط دکتر بود و استوری های مشترکی که میزاشتیم
اما همه اونهایی ک ریختیم رو هم و زدم و مالوندم کنار
این وسط یکیشون هنوز دلم پیشش گیره
اسمش بنفشه بود
ی دختر قد کوتاهه خوشگل خواستنی و خوشتیپ
دلمو برده بود استوریاشو چک میکردم دائم
دانشجوی اتاق عمل بود تو دانشکده پرستاری شهرمون
شاید یکی دوماه پیامش میدادم
خیلی نا محسوس خایه مالی میکردم
راستش خیلی دلم میخاس خر بشه و زنم بشه اونقدر پیامش دادمو اسرار کردم تا اخر قبول کرد فقط بیاد کافه اگ خوشش نیومد بره و من حرفی دیگ نزنم
بهار بود دم دمای غروب قرارمون شد کافی شاپ نزدیک خوابگاه
ساعت 9باید برمیگشت خوابگاه
اما ساعت 8شد نیومده بود
شماره ام ازش نداشتم فقط تو اینستا پیامش میدادم کجای پس
بالاخره اومد
ولی با رفیقش.جا خوردم حالم گرفته شد .رفتیم پایین نشستیم سفارش دادیم قبل از حرف زدن من گفت نمیخاسم بیام ولی خب دیگ اومدم نگینم با خودم اوردم
ولی خب تو دلم هزارتا فوش نسیب نگین کردم
تا اومدم حرف و پیش بکشم نگین گفت من میرم اونورشماحرفاتونو بزنید
چقدر فهمیده بوداون دختر
حرف زدیم .تموم زبونم و تلاشمو گذاشتم برا بنفشه تایکم دلگرمش کنم چقدر دروغ گفتم
حاشیه زیاد ننویسم وبرم سراصل مطلب
ما باهم اوکی شدیم و ب گفته خود بنفشه فقط دوست باشیم ن ازدواج منم حرفی نداشتم
ولی دلم میخاستش واس زندگیم
قهوه خونه رفتیم .پارک رفتیم .کافه رفتیم هربارم یسری از از بچهای خوابگاهو میاورد دیگ کم کم شده بودم امین کل دخترای همرشته ی بنفشه
ولی چرا .چون بنفشه تو خوابگاه و دانشکده از همه اونها بزرگتر بود و حکم مادر خوابگاه و داشت ب قول خودشون
و اونقدر متین و معقول و منطقی بود ک اونا فکر میکردن من کیم ک دیگه با بنفشه هستم
اما…
یروز رفتیم باغ ،میدونستم ک میخام بدنشو بدست بیارم ولی میترسیدم
لب میگرفتیم ممه هاشو میگرفتم ولی بعد گذشت سه چهار ماه سکس نداشتیم
توباغ نشستم رو مبل و نشوندمش رو پاهام
لبای بینظیرشو میخوردم ب سینهاش ور میرفتم
مانتوشو در اوردم ی تاپ صورتی تاپو ک خواستم بدم بالا چپ چپی نگام کرد چش تو چشم شدیم ولی اونقدر حشر جفتمون بالا بود ک با ی خنده دراوردم تاپشو ی سوتین قرمزه توری خوشگل ولی ممه های بنفشه خوشگل تر بود درشت ولی معقول و خوش فرم
سوتین و باز کردم و اونقدر ممه خوردم اونقدر نوکشو خوردم ک دیوونه بود
خوشو میمالید ب کیرم
نفس نفس میزد خوابوندمش رو زمین شکمشو لیس میزدمو با انگشت کسشو میمالیدم اونقدر خیس کرده بود ک اب از شلوارش پس زده بود
خواسم شلوارشو در بیارم نمیزاشت التماس میکردم قبول نمیکرد
یهو نا خود اگاه گفتم نکنه چون مو داره خجالت میکشی
خندید فهمیدم درست گفتم
منم زدم ب مسخره بازی و راضیش کردم ک اشکال نداره وقتی شرت قرمزشو کشیدم پایین دیگ نمیدونستم چیکار میکنم
واقعا تپلی بود کسش

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

12 Dec, 11:29


۱۰ تادیگه لایک بخوره پست جدید میزاریم☝️☝️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

10 Dec, 12:23


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
{ سمانه هر موقع دیدی دردشو نمیتونی تحمل کنی بهم بگو سریع بکشم بیرون چون اصلاً دوست ندارم درد بکشی } اونم گفت « چشم علی‌جون مرسی که انقد خوبی ولی من سعی میکنم دردشم تحمل کنم به خاطر تو تا تو حال کنیو آبتو با کونم بیاری » اصلاً شنیدن این جملات منو داشت دیوونه میکرد اون روز بدون شک بهترین روز عمرم بود‌. کیرمو خیلی یواش فشار دادم تو سوراخش یه دفعه آه بلند کشید سریع کشیدم بیرون گفت « لعنتی کیرت خیلی بزرگه من چجوری تا آبت بیاد بهت بدم ! » گفتم { عشقم مهم نیست میتونیم اینکارو نکنیم} گفت « زر نزن من الان باید هرطوری شده اون کیر تو کونم تلمبه بزنه؛ فقط یکم آروم پیش برو تا سوراخم عادت کنه به کیرت» گفتم { چشم عزیز دلم تو جون بخواه} این دفعه یواش‌تر فشار دادم سرش رفت تو یه لحظه خودشو سفت کرد گفتم { الان سرش توعه} گفت « سرش؟؟؟؟ 😢» بعد چند ثانیه مکث آروم بقیه‌شم فشار دادم دیدم آه و ناله‌ش بلند شد گفتم { عزیزم الان همش توشه } گفت « مشخصه 😰 دارم پاره میشم😩» آروم آروم عقب جلو کردم؛ خودم احساس میکردم که تلمبه زدن راحت‌تر شده و اونم آه و ناله‌ش عوض شده بود گفتم { عزیزم خوبی ؟} گفت « از این بهتر نمیشم😍🥰» منم که با شنیدن این حرف آمپر چسبوندم تلمبه‌هارو تندتر کردم؛ دیدم داره آبم میاد اونم تازه داره حال میکنه با خودم گفتم حیفه الان تموم‌شه کیرمو کشیدم بیرون یکم کص و کونشو خوردم پوزیشنو به صورت داگی ادامه دادم هربار که آبم داشت میومد با یه مکث چند ثانیه‌ای پوزیشنو عوض میکردم تا آبم برگرده و دوباره شروع میکردم و بالاخره دمر خوابوندمش کردم توش بعد یکم تلمبه زدن در آوردم پاچیدم رو کون و کمرش بعدشم با هم رفتیم حموم یکمم عشق بازی تو حموم کردیم بعدش اومدیم دراز کشیدیم کنار هم ادامه فیلمو دیدیم …
هنوزم با هم دوستیم و سکس میکنیم و به فکر ازدواج هستیم که با این وضعیت مملکت فعلاً از دسترس خارجه
شرمنده اگه طولانی شد
درسته طولانی بود ولی قشنگ بود ♥️ 😉

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
<<<نوشته : علی>>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

10 Dec, 12:22


سکس با عشق زندگیم
1403/07/04

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
دوست_دختر

سلام اسم من علی ۱۹ سالمه داستانی که میخوام واستون تعریف کنم واس تقریباً دو سال پیشه یعنی موقعی که ۱۷ سالم بود (جواد خیابانی تایم 🤣) بریم سر اصل مطلب.
مامانِ من یه رفیق داشت که همکارش بود قبلاً و این دوستِ مامان من یه دختر داشت با یه پسر ما با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم و من تو اولین بار که این دخترو دیدم نه یه دل صد دل عاشقش شدم اصلاً این بشر الهه زیبایی بود وقتی بهش نگاه میکردم دیگه نمیخواستم جای دیگه‌ایو نگاه کنم، پوست سفید چشمای خوشگل صدای دلنشین هیکلش لاغر بود ولی کون گوشتی داشت خلاصه که آخرت داستان بود اون دو ماه از من کوچیک‌تر بود جفتمونم متولد ۸۲
آقا من شماره‌رو گرفتم حرف زدیم دل دادیم قلوه گرفتیم میرفتیم بیرون خوش میگذروندیم اون رو من غیرتی من رو اون غیرتی خلاصه یه رابطه به شدت عاشقانه بعد قرار بر این شد یه‌روز بیاد خونمون فیلم ببینیم ( این داستان اولین سکس منو سمانه بود) ظهر چهارشنبه بود که رسید خونمون (من اون‌روز سرکار نرفته بودم و تا شب خونه خالی بود) فیلمو پلی کردیم بغل تو بغل همدیگه داشتیم فیلمو میدیدیم اسم فیلمم «نفرین لایورونا» بود یه فیلم ترسناک خفن. در حین فیلم دیدن هی تند تند میترسید منو محکم‌تر بغل میکرد منم که رو هوا بودم و فقط داشتم به این فکر میکردم که چجوری سر بحثو باز کنم به سمت سکس چون راست کرده بودم و طوری وانمود میکردم که نفهمه کیرو داده بودم بالا پیرهنم انداخته بودم روش به طوریکه اصلاً معلوم نبود کیرم راسته من فیلمو زدم استپ رفتم دستشویی موقع بلند شدن حس کردم که دید کیرم راست شده منم تو دستشویی داشتم فکر میکردم که چجوری بهش بگم چون به شدت آدم خجالتی هستم خلاصه که گفتم کیرم توش بیخیال اصلاً نمیگم
رفتم دوباره پلی کردم داشتیم می‌دیدیم که سمانه بهم گفت « علی من میدونم تو الان کیرت راست شده » آقا من قرمز شدم نمیدونستم چی بگم گفت « اشکال نداره من خیلی منتظر بودم که خودت شروع کنی ولی دیدم از تو بخار در نمیاد » تو اون لحظه انگار کل دنیارو بهم داده بودن خیلی خوشحال شدم که جملاتو از دهن سمانه شنیدم دستشو گذاشت رو کیرم لبشو آورد گذاشت رو لبم چند ثانیه‌ای با هم لب گرفتیم که بهش گفتم { سمانه میخوام همه‌جاتو بخورم } اونم گفت « علی امروز من مال توعم هرکاری دلت میخواد باهام بکن » من شروع کردم از نوک پا تک تک انگشتاشو کردم تو دهنم اومدم بالاتر رسیدم به کصش لای پاهاشو باز کردم کصش پشم داشت ولی واسم مهم نبود چون طرف عشق زندگیم بود شروع کردم تفو تف کاریو خوردنو لیسیدنو بوس کردنو از اینجور داستانا تا تونستم آه و ناله‌شو در آوردم. تا حدی حشرش زد بالا که بلند شد منو خوابوند شلوارمو در آورد کیرمو وحشیانه ساک زد کیرم اون موقع ۱۵ سانت بود ولی کلفت 👌🔥 خیلیم خوشش اومده بود
خیلی تعریف کرد از کیرم بعد گفت « علی بیا بکن تو کونم اون کیرتو » گفتم { عشقم من دوست ندارم درد بکشی بزار اول یکم انگشتت کنم حالا واس کردن وقت زیاد هست } انگشت اشاره‌رو تفی کردم یه تفم انداختم رو سوراخش یه سوراخ فوق‌العاده تنگ و زیبا داشت بلافاصله که انگشت رفت توش صداش بلند شد گفتم { حالا میخواستی کیرمو بکنم !!😂}
خندید گفت « حرف نزن کارتو انجام بده🙃» انگشت دومم کردم تو یکم عقب جلو کردم چرخوندم تو سوراخش در کل یه حالی دادم به سوراخش که بشه کیرو بکنی توش و درد نکشه یواش یواش کیرمو گذاشتم رو سوراخش بهش گفتم
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

07 Dec, 05:15


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
ی ببینم میگرخم بعد تو منو میخوای ببری ور دل یه دختر بشینم تو دوس دخترت اونور حالش کنید بیخیال بابا.
حسام با لحن ملتمسانه تری گفت:جان محمد اذیت نکن نیای اینا بیا نیستن اگه هم خودم همینجور برم زشته خرابش نکن جان داداش بیا هیچی نگو.
دلم براش سوخت بلند خندیدم گفتم:باش حاجی بابا چرا اینجور میکنی واسه دیدن یه دختر باش میام ساعت چن فقط باس بریم
حسام حسابی شنگول شد گفت:پنج بیا پارک سر میدون بریم فقط جان ما به خودت برس شاید از رفیق یه چیز گیر تو هم اومد رفیقای درس درمونی داره
من گفتم:ما اهل این جنگولک بازیا نیستیم.
چندتا حرف بینمون رد و بدل شدو زنگ خورد
تو تمام طول مدرسه هیجان ظهرو داشتم هر چی میخواسم بی تفاوت خودمو نشون بدم نمی شد تا اینکه ساعت حدود چهار شد…
یهو به خودم اومدم دیدم ساعت هفت و بیست دقیقس سریع عطرو زدم پریدم از خونه رفتم بیرون ماشینم پرشیا بود مثل همیشه ضبط ماشین روشن کردم تو فلشم پر اهنگای غمگین بود کلا شاد نمیگوشیدم اهنگ شروع خوندن کرد…
دنیا برام کوچیکه نابوده این دنیارو تو برام ساختی؛
من دنیامو بتو باختم تو دنیاتو به کی باختی؛
روزا میاد و میره بازم تو تویه ذهنم موندگاری؛
از عشق تو برایه من مونده نخی سیگار یادگاری؛
پرواز میکنم جای دوری که تهی بشم از عشقت؛
ولی هر جایی رو میبینم چشمام میوفته تویه چشمت؛
برایع من این روزا شاید هوای پاییزو داره انگار؛
روزا با یادت بیمار شباروبا خوابت بیدار؛
دنیایی که برای من ساختی دنیایی از جنس نابودی؛
منکه اسیر تو بودم تا وقتی کنار من بودی؛
چهرمو الان نبین صافه قلبم از تو ترک خورده؛
حالم شبیه یه پیرمرده که عشقش تویه جوونی مرده

تمام وسایل گرفتم نزدیک هشت بود میدونستم دیر کردم ولی میدونسمم پیرزن پیرمرد بیچاره بخاطر شرایط روحی که گذروندم چیزی بهم نمیگن رفتم تو خونه سه جفت کفش بوذ فهمیدم سه نفرن یه یالله گفتم رفتم مستقیم رفتم سمت عمو رضا اقاجون باهاشون احوال پرسی کردم با ننه و ملیحه خانومم ننه اومد سمتم گفت پسرم دستت درد نکنه بابت وسایل گفتم چیزی نخریدم باید زودترم میومدم گفت اینارو ببر اشپزخونه تا من بیام خونه ما حالت قذیم داشت از هال راهرو میخورد به اشپزخونه تو راهرو همینجور داشتم وسایل میبردم یهو یه دختر از تو دستشویی اومد بیرون یه جیغ اروم کشید مشخص بود ترسید سریع گفدم نترسین سارا خانم من محمدم چهرشو وقتی سمت من کرد کلا واموندم چقدر شبیهش بود مگه میشه اینقدر شباهت یا خدا چی میبینم اصلا حواسم نبود داره باهام احوال پرسی میکنه به خودم اومدم باهاش احوال پرسی کردم ازم عذر خواست سریع رفت…

<<<نوشته: ژورنالیست>>>
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

07 Dec, 05:15


انتها (۱)
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
1403/07/01

دنباله_دار عاشقی رمانتیک

تقریبا ساعت هفت شبه دور اطرافم پر از لباس و خرت و پرت ریخته حال و حوصله دیگه تقریبا واسم نمونده یه نخ سیگار در میارم تا میرم بکشم یاد قسم هایی میوفتم که گفتم دیگه نمیکشم با شک و تردید میزارمش کنار.
گوشیم به صدا در میاد ننه جونمه مادر عزیزم
همیشه وقتی چن ساعت خبرم نیس اون بیچاره برای من زنگ میزنه
ننه:الو سلام محمد پسرم کجایی پس غروب شده امشب مهمون داریم یادت رفت باید شیرینی میوه میخریدی
اوه کلا یادم رفته بود عمو رضا اینا خواستن بیان عمو رضا عموم نیس یکی از دوستای قدیمی پدرمه ما عموش صدا میکنیم البته ده سالی می شد ندیدمش با اینکه حوصله مهمونی نداشتم اما پیرزن و پیرمرد بیچاره قول داده بودم باید میرفتم بخاطر همین ننه رو گفتم:ننه جان سلام چشم من تا نیم ساعت دیه پیش شمام.
با ننه خدافسی کردم .
اگه بخوام یه اطلاعاتی از خودم و خانوادم بدم من محمد ۲۸ سال قدم بلنده رفقام منو نردبون میگفتن چهره بدن معمولی دارم نه چاق نه لاغر نه چشمای خیلی درشتی دارم نه دماغ خیلی کوچیکی ولی یه استانداردی دارم
ننه جان و پدر جانمم به ترتیب پنجاه و پنج و شصت سه سالشونه پدر مادر واقعی نیستن اونا نمیتونستن بچه دار شن منم از پرورشگاه اوردن هیچ وقت دنبال پدر مادر واقعیم نبودم چون پدر مادر واقعیم این پیرزن و پیرمردن که منو با تمام وجود به این نقطه هستن رسوندن من مدیرمالی و اداری یه هلدینگ بزرگ بودم البته هلدینگ واسه پدر نزدیک رفیقم حسام که البته تمام اختیارتت مجموعه دست حسامه منو حسام تقریبا برادریم.
بلند شدم سریع فاصله خونه خودم تا خونه پدریم بیست دقیقه ای بود پیراهن مردانه مشکی شلوار جین سرمه ای جوراب مشکیمو پوشیدم رفتم کنار آیینه تو آیینه خودم نگاه کردم ریشم خیلی بلند بود ولی خودم حس میکردم بهم میاد ولی برای اینکه بهم میاد
ریش نمیزاشتم اصلا حس و حال رفتن ارایشگاهو نداشتم.نگاهم به عطر افتاد همیشه عطر میزدم ولی بوی عطر منو یاد الهام مینداخت…
ما تو یه محله تقریبا شلوغ بودیم مثل اکثر پسرا تا دبیرستان اصلا پی دختر بازی نبودم فاز درس خوندن داشتم اقاجون و ننم تو راهنمایی بهم درباره موضوع اینکه بچشون نیسم گفتن نمیخواسن این قضیه از دهن کسی دیگه بشنوم تا چن وقت از این قضیه شوک بودم ولی هر چی گذشت بزرگتر شدم عشق و علاقم نسبت به این دو نفر چندین برابر شد و تصمیم گرفتم با درس خوندن جبران زحمات این دوتا ادم مهربون کنم برامم پدر مادر قبلیم اصلا مهم نبودن کی بود کی نبود تو دبیرستان با حسام اشنا شدم پسر واقعا خوشتیپ خوش هیکلی بود و فوق پولدار اصلا تو فاز درس خوندن نبود و سر ماجرا اینکه من نفر یک کلاس بودم و تقلب تقلب بازی باهم رفیق شدیم ادمی نبود خودش بگیره خیلی مشتی بود منم از اون درس خون عقب مونده ها نبودم رفیق داشتم زیاد صمیمی ترینشون حسام بود.ماجرا از اینجا شروع شد دوم دبیرستان بودیم بهار بود و نزدیک امتحانات زنگ اول که خورد حسام اومد سمتم بعد سلام علیک معمول بهم گفت:
محمد امروز بعدازظهر هیچ جا قرار نزار فاز درس خوندنم نگیر باس باهم بریم جایی.
منو حسام معمولا همو هر روز میدیدم یک ساعتم شد اما اینکه امروزو تاکید کرد و از الان گفت یه خرده کنجکاوم کرد گفتم بهش:حاجی چه خبره از الان ظهرو برنامه میزاری خبریه؟(من حاجی صدا میزدمش)
حسام:امروز قراره برای اولین بار همتا ببینم گفت یکی از رفیقاش میاره به منم گفت یکی از رفیقاتو بیار باس بیای
یه لحظه تعجب کردم میدونستم اهل دختر بازیه حتی میدونستم این همتارو خیلی دوس داره ولی تا حالا به من نگفته بود جایی سر قرار بریم با خنده گفتمش:حاجی من دختر از چهار کیلومتر

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

06 Dec, 05:54


دو روزه پست گذاشته شده حدود یک کا بازدید ولی لایک...تا لایک نخوره پست جدید نمیزاریم.۱۰ پونوزده تایی مونده بزن لایک و تا پست جدید...

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

04 Dec, 14:30


دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚 pinned «دوستان همگی داخل زاپاس کانال عضو بشید 👇 https://t.me/+9HzMq_kia8RlN2M1»

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

04 Dec, 14:30


دوستان همگی داخل زاپاس کانال عضو بشید 👇

https://t.me/+9HzMq_kia8RlN2M1

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

04 Dec, 06:06


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
برگردیم به داستان
موقعیتم خیلی مناسب بود و هیچکس دیدی نداشت. تازه دستم رو رسونده بودم به کش بالای ساپورتش و داشتم میکشیدمش کنار که دستم رو از زیر ساپورت برسونم به کس نازش، که یهو جمعیت از پشت هول دادن و موقعیتمون خراب شد🤦
برگشتم دیدم پشت سرمون دور میدون دارن علامت میکشن و پشت سری های ما از ترس اینکه علامت نخوره تو سرشون همدیگه رو هول دادن، و ماهم جابجا شدیم و تمام تلاشمون بر باد رفت. تو این وضعیت دوستش که دید جاشون تغییر کرده و دیگه دید خوبی هم به اون گاوه ندارن و احتمالا نفهمیده بود ما تو چه حالی بودیم، دست دوستش رو گرفت و بردتش سمت دیگه ای. منم چون امید همراهم بود نتونستم درجا برم دنبالشون یکم با چشم تعقیبش کردم ببینم به کدوم سمت میرن، دیدم برگشت و بهم نگاه کرد، تو چشمای جفتمون حسرت جدایی موج میزد که حرف زدن امید منو به خودم آورد و نگاهم به امید شد. بعد حرف امید هرچی به اون سمت نگاه کردم پیداش نکردم.
بعد چند دقیقه به بهونه سیگار رفتم اون سمتی و اطراف رو گشتم، ولی ندیدمش. خیلی حیف شد که نتونستم باهاش صحبت کنم و آشناشم. خیلی داف حقی بود.
مرسی از همه دوستانی که وقت گذاشتن و خوندن
قربون همتون
از دختر و پسرای حشری سایت خواهش میکنم خاطرات دستمالی تو مکانهای شلوغتون و حسی که پیدا میکنید رو بنویسید برام🙏💜💜💜

<<<نوشته: سهیل>>>
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

04 Dec, 06:05


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
1403/06/19

<<مالیدن محرم,,دستمالی کص دختر حشری جلوی هیآت>>

سلام بچه های حشر تر از جونم
سهیل هستم. ۳۴ ساله. تهران.
دیشب شب تاسوعا بود
ما مهمون داشتیم.
شوهر دختر عموم (امید) گفت من تعریف هیأت‌ اختیاریه رو زیاد شنیدم به عشق هیأتش اومدم، بیا بریم هیأت‌.
با اینکه هیچ اعتقادی به این مراسم ندارم، اوکی دادم و باهم رفتیم میدون اختیاریه که هرسال این شب ها کلا میشه سالن مُد (تنها دلیل رفتنم)😁
از قضا یک گاو بزرگ آورده بودن واسه قربونی.
همه جمع شده بودن مثلا تماشا کنن، ولی درواقع میدون سکس و بمال بمال بود. دافا رنگ و وارنگ، پسرا هم که نگم براتون.
تو اون شلوغی منم رفتم کنار دوتا خانم جوون داف، (مثلا خیلی اتفاقی) واستادم و امید هم اومد کنارم.
زیر چشمی نگاهی بهشون کردم و دیدم خیلی به خودشون رسیدن و انصافا تیپ های خفنی هم زدن.
داشتن نظرات مهندسیشون رو راجب گاوه بیان میکردن و میخندیدن. یکم که دقت کردم فهمیدم دارن راجب تخم های گاوه که خیلی بزرگ و آویزون بود حرف میزنن و میخندن. منم کم کم خودمو جابجا کردم یکم رفتم جلوشون و خودمو تو زاویه ای قرار دادم که دست راستم جلوی کس اون خانمه که سمت من بود قرار گرفت. چون اگه از پشت بهش میچسبیدم، هم خیلی تابلو بود، هم شاید امید بو میبرد (آخه باهاش رودربایسی دارم)
تو ازدحام جمعیت چند بار آرنجم رو زدم به سینه هاش، دستم رو زدم به کسش دیدم عکس العملی نشون نمیده. جراتم بیشتر شد. دستم رو چسبوندم به کسش و یواش تکون میدادم، دیدم نهههههه به روی خودش نمیاره خوشو با صحبت کردن با دوستش یا فامیلش که نمیدونم کی بود مشغول کرده و خودشو زده به اون راه.
دوستش متوجه ما نبود چون تقریبا پشت سرش بود و اونم مثل سهیل چیزی نمیدید و نمیفهمید که ما تو چه موقعیتی هستیم، بهش گفت بیا بریم یه ور دیگه، دیدم گفت نه، همینجا خوبه، جایی نریم!!!
اینجا بود که چراغ سبز رو گرفتم و متوجه شدم خوشش اومده. دیگه با خیال راحت شروع کردم به مالیدن کسش. یک ساپورت نازک پاش بود یکم که فشار دستم رو روی کسش بیشتر کردم فهمیدم چیزی بین انگشتهام با کسش نیست جز ساپورت و شرت پاش نیست. انقدر پایه بود و خوشش اومده بود که حس میکردم کسش رو میده جلو تا راحت تر بتونم به لب های کسش دسترسی پیدا کنم و براش بمالم. انقدر مالیدم که دیگه رسما با انگشتم داشتم لاپایی میکردمش. حس خیس شدن انگشتام لای کسش بدجوری حشریم کرده بود. نفسهای جفتمون تابلو بود. همش میترسیدم امید بفهمه. دیگه رسما جفتمون داشتیم ارضا میشدیم.
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
(آخه نمیدونم تجربه دستمالی افراد غریبه یا توسط افراد غریبه تو ملا عام و مکان های شلوغ رو دارید یا نه؟؟؟؟ دخترا کسی دستمالی شده؟ دوست دارید یا نه؟ اگه تجربه ای دارید بگید؟ پسرا هم اگه تجربه ای دارید پائین همین داستان بگید و چه حسی داشتید؟ شماهم مثل من این کارو از سکس بیشتر دوست دارید یا نه؟)
من که واقعا دستمالی و شیطنت در ملاعام رو از ۱۰۰ تا سکس کامل بیشتر دوست دارم.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

02 Dec, 19:49


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
میزدم و سینه هاشو میخوردم چه سینه هایی داشت بزرگ و دوست داشتنی میخوردم و صدای شیما پیچیده بود توی خونه شروع کردم لب گرفتن ازش مثل وحشی ها ازم لب میگرفت گفتم شما کردمت بالاخره جنده خودم شدی هر روز باید بدی بکنمت فقط اه و ناله میکرد منم تلمبه هارو سریع تر میکردم کم مونده بود آبم بیاد دیدم شیما لرزید و منو محکم به خوش فشار داد تلمبه هارو سریع تر کردم آبم داشت میومد کشیدم بیرون دلم نمیومد از سینه هاش بگذرم گذشتم لای سینه هاشو تلمبه میزدم آبم با فشار از لای سینه هاش میپاچید روی صورتش کمرم خالی خالی شده بود شیما انگار از بی‌حالی بیهوش شده بود دلم نمیومد بگذرم از کصش
ی شب بود شاید دیگه پیش نمی‌یومد
به زور کیرمو با مالومدن به صورتش و کونش و بلند کردم و دوباره کردم تو کسش تلمبه هام شروع شد ابم نمیمود ۱۰ دقیقه ای فقط داشتم تلبمبه میزدم صدای شیما دوباره در اومده بود داشت حال میکرد به حرف اومده بود و یخش باز شده بود بکن آرش بکن آرش این کص مال توعه بکن بکن داد میزد بکن آرش محکم تر
صداش و حرفاش حشری میکرد منو تلمبه هام سنگین شده بود محکم می کوبیدم تو کثش کیرم تا ته ته تو کسش بود و آه و ناله شیما همه جارو گرفته بود دستامو گذاشته بودم دوطرفه شکمش محکم تلمبه میزدم
اونقدر زدم تا ارضا شد برای بار دوم آبش اومد کل دشک کامل خیس شده بود کامل کامل خیس بود ولی من مونده بود ارضا بشم تا الان بعد ی سکس چند ثانیه بعد ارضا شدن دوباره شروع نکرده بودم کردن رو چرخوندمش از باسن به اون بزرگی شیما نمیشد گذشت میخواستم از پ
پشت بزارم توی کس نازش ولی یحو چشمم افتاد به ی سوراخ ناز و خیس شده از آب کس یکم تیره ولی تنگ معلوم بود تا الان کون نداده یکم از آب کس خودش رو مالیدم روی سوراخ نازش شروع کردم با شصتم فشار دادن هم زمان کصش رو میکردم و تلمبه میزدم یکم که گذشت شصتم راحت می‌رفت و میومد کیرم رو کشیدم بیرون گذاشتم دم سوراخ کونش که شیما ی تکون خورد و گفت نه آرش خواهش میکنم خواستم سر کیرم رو بکنم تو کونش که بازم نزاشت و تکون خورد به انگشت کردن کردن کسش اکتفا کردم و هی میکردم تو کسش هی کامل در میاوردم از اول میکردم تو کسش صداش کل خونه رو برداشته بود می‌گفت بکن حرومزاده بکن دیگه چرا این طوری می‌کنی بکن تو کسم بکن منم به این کار ادامه دادم یکی دوباری کردم تو کسش کامل در آوردم تنظیم کردم روی سوراخ کونش محکم هرچی زور داشتم زدم و کیرم ی تنه تا ته ته تو سوراخش جا دادم داد شیما ی طوری بود که گفتم همه همسایه ها الان میان
یکم کیرمو کشیدم بیرون دوباره تا ته کردم تو کونش شیما هی تکون میخورد منم محکم چسبیده بودم بهش نمیزاشتم کیرم در بیاد یکم عقب جلو کردم و هی عقب جلو کردم تا شیما آروم شد دیدم چشماش اشکین ولی احمیت ندادم تلمبه زدم و وای چه حالی میداد چه کونی داشت چه باسنی داشت باهام که میخورد به باسنش ابم میخواست با فشار بیاد بیرون تلبمه هامو سنگین کردمو پامو محکم می کوبیدم به باسنش درد شیما خوب شده بود داشت حال میکرد زدم زدم زدم دیدم داره ابم میاد محکم زدم تو کون شیما آخرین تلمبه رو لای کونشو وا کردم و تا هرجا جا داشت کردم تو کونش و تمام ابم توش خالی کردم دیگه واقعا جون نداشتم ساعت ۲ نیم بود ساعت ۷ باید میرفتم شرکت یکم روش خوابیدم تا صبح بغل همدیگه بودیم …

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
<<نوشته: آرش>>

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

02 Dec, 19:48


1403/06/12

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
<<زن_مطلقه.کص شیما>>

خب دوستان امیدوارم خوشتون بیاد
داستان های قبلش طولانیه خلاصه کنم براتون
من ۲۴ سالمه از کرج
ماجرا از جای شروع شد که دوتا از همکار های من که زن و شوهر بودن طلاق گرفتن و هر کدوم توی خونه جدا زندگی میکردن از همون موقع من ی جرقه تو ذهنم خورد
که رفتم سراغ شیما زنی که طلاق گرفت بود
از شیما بگم ی دختر قد متوسط سینه های خیلی بزرگ باسن بزرگ لب های که مادرزادی برجسته بودن و ی دختر جنوب کشوری داغ و درجه یک
پوست برنزه و مژه های کاشت
خلاصه کنم توی کار من خیلی بهش نزدیک شده بودم و از رابطه گذشتش می‌پرسیدم و باهم همه جوره خوب بودیم و ی روز پیشنهاد رستوران داد که نشد بریم منم میلی نداشتم برم رستوران خرج کنم بعد چند وقت بحث مشروب پیش اومد و حرف زدم گفت که من فقط شراب میخورم و عرق نمی‌خورم اینا خلاصه من ی شراب جور کردم رفتیم خوردیم باهم ولی کم خوردش برگشتیم تا جلوی در خونش که نزدیک شرکت بود رسوندم و برگشتم خونه
بعد چند وقت با دوستام اهر شب بیرون بودم دیدم داره زنگ میزنه جواب بدادم گفت اگه نزدیکی بیا بریم بیرون رفیقم رو پیچوندم و رفتم دنبالش گفت ی جای بریم پلیس نباشه گفتم چرا گفت عرق آوردم گفتم توکه نمیخوردی گفت نه این خوب بوده و اینا
منم خیابون های کرج رو شروع کردم متر کردن و پشت فرمون خوردن
از خودم بگم قد ۱۸۳ هیکل آنچنانی ندارم ولی لاغر نیستم همیشه خوش پوش و خوش بو بودم و هستم ی ماشین هم با بد بختی خریدم ۲۰۶ مشکی
خلاصه خیابون هارو متر کردیم و خوردیم تا رسید به پیک پنجم شیشم خودش ساقی شده بود چون من پشت فرمون بودم
اون می‌ریخت من میریختم زمین خودش میخورد تا پیک دهم اینا دیدم حالش بد شده خودش گفت منو برسون خونه رسوندم خونه تا بالا رسوندمش گفتم الان وقتشه با پر رویی رفتم تو خونه و درو بسم کمک کردم بره سر جاش بخوابه و شروع کردم ماساژ داد سر و شکم که می‌گفت حالم بده میگفتم بخوابی خوب میشه گفتم پاشو مانتو رو در بیار راحت بخوابی دیدم مسته حالیش نیست دکمه هارو باز کردم خودش پاشد درآورد مانتو شو منم به مالیدن ادامه دادم بعد کار حدود ۵ زده بودیم بیرون و ساعت ۹ اومده بودیم خونه من تا ساعت ۱۱ نیم فقط داشتم ماساژ میدادم و میمالیدم
دیگه خسته شده بودم به روز تا اینجا تحمل کردم از طرفی هم چون حالش بد بود حال نمی‌داد بهم که دیدم نه حالش خوب شده ادا در میاره بمالمش شروع کردم شکم و مالیدن بای دست شکم با ی دست سینه هاشو میمالیدم بالا سرش نشسته بودم و دستم رو فشار دادم یکم رفت زیر شلوار شکمش رو داد داخل که دستم راحت بره تو منم دیگه کامل خیالم راحت شد بود و شروع کردم بالادادن تاپ مشکی که پوشیده بود بالا دادم و سوتین مشکی تنش بود سینه هاشو بزرگ و ۸۵ واقعی بود نمیشد سویین رو در بیارم اونم دادم بالا و شروع کردم خوردن سینه هاشو با ی دستمم دکمه های شلوارش رو میخواستم باز کنم هرکاری کردم نشد دیدم خودش کمکم کرد
وقتی کمک کرد بیخیال سینه ها شدم پاشدم شلپارو کشیدم پایین و کامل از پاش درآوردم شورت مشکی خوشگل پاش بود خواستم بکشم پایین دیدم بعله خیس خیس انگار انداختی تو تشت آب
چقدر خیس بود کس این طوری ندیده بودم چقدر داغ بود این شیما سینه هاشو خوردم و کیرمو آروم میمالیدم رو کسش صدای شیما در اومده بود اروم ناله میکرد تکون نمی‌خورد انگار که دارم جنازه میکنم فقط ناله میکرد منم تو نکردم و فقط مالیدم در کسش که خودش کیرمو گرفت و اروم آروم حل داد داخل وااای چه لذتی داشت کردن کس شیما آروم آروم جلو عقب میکردم و اروم آروم صدای شیما داشت بیشتر میشد اونقدری خیس شده بود که هیچی لازم نبود برای کردنش تند تند تلمبه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

01 Dec, 06:32


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
بدجور راست کرده بودم رفتم سمت کسش یه کس بی مو و تنگ و تپل دوست داشتنی با سعی هرچه تموم تر رفتم سمتش و شروع کردم چوچلش رو بخورم اونم با دوستاش سرم. و فشار میداد سمت کسش ارضا شد افتاد رو تخت ولی من تازه میخواستم شروع کنم کیرم رو دادم بهش واقعا حرفه ای ساک میزد بعد روم خوابوندمش و پاناسونیک برد پشت گردنش سوراخ کونش بدجوری تو چشم بود ولی کیش اماده بود اروم سر کیرم رو گذاشتم رو کسش سر کیرم رفت تو کسش خیس خیس بود و مثل ژله بود و نرم اه کشید و منم حشرم زد بالاتر کیرمو اروم اروم تا ته کردم تو کسش و شروع کردم تلمبه زدن با هر تلمبه سینه هاش پایین بالا میشدند بعد چهار پنج دقیقه دیدم داره ازش میاد ولی من هنوز نه کمرم خیلی سفت بود کیرمو در اوردم اشاره به کسش میکردی ایشان میومد سه تا انگشتمو جمع کردم و تند تند میکردم و در می اوردم ابش هی میپاشید بیرون تا اینکه کیر رو فرستادم تو کونش خیلی تنگ بود شاید تا حالا کیر تو کونش نرفته بود خوابیدم گفتن بشین روش نشست خیلی سخت رفت تو ولی رفت سه چهار تا تلمبه سفت زدم و چک سکسی میزدم بهش کونش سرخ شده بود ابم داشت میومد تا تهش رو خالی کردم تو کونش و بعدش شروع کردم ماساژش بدم و یکم حالمون جا بیاد ساعت نزدیک دو بود من باید میرفتم خونه اما نرفتم تا صبح لخت پیش هم خوابیده بودیم بعدشم جمع و جور کردیم و الانم پنج سال از اون ماجرا میگذره و اما یه بچه دارن و بهم گفت که فراموش کنم و عکسو پاک کنم منم فراموش کردم ولی همچنان رابطه گرم و خوبی با هم داریم
ببخشید یکم طولانی شد

پایان
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

01 Dec, 06:32


1403/06/11

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
زن_داداش گزارشگر گروه کافه باحالا

سلام این داستان که می‌خوام براتون بنویسم برمیگرده به هشت ماه قبل
من ابوالفضلم و اسم زنداداشم سحر که شوهرش که میشه برادرم گروه کافه باحالارو گزارش میکنه 19 سالمه قدم 185 هیکلم هم نسبتن خوبه
وقتی که سحر به خونواده ما اومد خیلی باهاش رابطه خوبی نداشتم فقط در حد سلام و علیک بود ولی بعد از چند ماهی که باهاش کنار اومده بودم باهاش چت میکردم و راحت بودم باهاش تا اینکه یه روز رفتم تو اتاقی که خوابیده بودن داخلش رفتم دیدم که یدونه پوسته کاندوم افتاده بغل تخت یکم فکر کردم فهمیدم چرا داداش و زنداداش جونم پشت سر هم رفتن دستشویی بگو یه رابطه ای داشتن فوضولیم گل کرد رفتم سر کیفش دیدم یه بسته کاندوم خاردار تو کیفشه فهمیدم که با هم نزدیکی داشتن سریع از اون صحنه عکس گرفتم که داشته باشم.
اونروز گذشت و بعد از چند ماهی عروسی کردن و رفتن خونه خودشون یک هفته بعد از عروسیشون اومد خونه ما رفت با مامانم اروم حرف زد منم فوضول رفتم فالگوش وایسادم دیدم داره میگه که رحمش میسوزه و از این حرفا که فهمیدم داداشم کارشو ساخته.
نشستم یکم فکر کردم براش دلم سوخت بیچاره اینقدر درد کشیده بود و اذیت شده زنداداشم قدش حدود 170 وزنش 70 و سینه های بزرگ شاید 85 و 90 و باسن برجسته خوشگلی داشت اکثر اوقات هم شلوار تنگ و کوتاه میپوشید جلو من
گذشت تا اینکه دیگه خیلی باهاش گرم شده بودم در حدی که همو می‌دیدیم دست می‌دادیم و همو بغل میکردیم تو چت هامون اون از مشکلاتش می‌گفت و منم همینطور یجورایی همدم هم شده بودیم
بعد چند ماه داداشم تو پتروشیمی کار میکرد و اُوِرهال داشتن یعنی تعمیرات کارخانه باید دو شیفت وایمیستاد کارخونه
یه روز رفتم خونه زنداداشم سحر که براش غذا ببرم مامانم داده بود تو یه خونه اپارتمان پنج طبقه زندگی میکردند وضعشون هم خوب بود همیشه لباس های مارک و برند میپوشیدن رفتم زنگ رو زدم رفتم بالا در واحد رو زدم درو باز کرد رفتم تو یه نیم ساعتی پیشش بودم و برگشتم وقتی رفتم تو ماشین نمی‌دونم چرا ولی انگار یه حسی بهش پیدا کرده بودم که تا حالا حس نکرده بودم شاید بخاطر این بود که تنها بود تو خونه گذشت تا اینکه یه روز پیامک داد و گفت یه مشکلی برام پیش اومده میتونی کمکم کنی منم از خدا خواسته گفتم هرچی باشه چشم جونم گفت یه نفر دیروز تو خیابون تعقیب میکرد منو تا خونه اومد دنبالم گفتم میشناسیش گفت اره یکی از دوست پسر های قبلم بوده گفتم چیکارت داشت گفت نمیدونم فقط خیلی میترسم دوباره تعقیبم کنه و اینکه یوقت خفتم نکنه. خلاصه بهش گفتم از این به بعد تنهایی جایی نری به من بگی من میام دنبالت.
فرداش پیام داد و گفت تولد یکی از دوستاشه و میخواد بره من ببرمش رفتم دنبالش تا حالا اینجوری ندیده بودمش یه جوراب شلواری نازک که اگه زانوش رو خم میکرد پاهاش پیدا میشد و فوق‌العاده تنگ و کوتاه با یه نیم تنه که تا بالا نافش بود و چاک سینه هاشو انداخته بود و یه مانتو کوتاه تا بالا زانو روش پوشیده بود.بیرون اومد سوار شد نشست بغل دستم ن خیلی سعی کردم خودمو کنترل کنم ولی هی چشمم می افتاد بهش فهمید بود بخاطر همین یکم جمع تر نشست و رسیدیم و من منتظرش موندم که بیاد وقتی برگشت خیلی بیحال بود پیدا بود خیلی خورده بود و رقصیده بود و گفت من میرم میشینم عقب دراز بکشم رسیدیم بیدارم کن منم راه افتادم خوابیده بود عقب فکر کردم با خودم یادم افتاد عکس کاندوم تو کیفش رو دارم چیکار داری گفتم من اینو امشب باید بکنم زنگ زدم مامانم گفتم مامان اومدن خونه دوستم شب دیرتر میام رسیدم در خونشون بیدارش کردم و گفتم خیلی حالت خوب نیست تا بالا باهات میام رفتیم بالا گفت تا من میرم لباس هامو عوض کنم یه چایی دم کن گفتم باشه رفت تو اتاق
پیش خودم گفتم موقعیت بهتر از این پیش نمیاد منم رفتم پشت سرش و در رو یهو باز کردم ولی خدای من فقط شورت لامبادا و سوتین پاش بود یهو یه جیغ کشید سریع رفتم سمتش و گرفتمش تو بغلم هی می‌گفت نه نکن بد میشه برات و از این حرفا منم دیدم تموم نمیکنه عکسو نشونش دادم و گفتم اگه گذاشتی که هیچ اگه نه منم میرم نشون میدم این عکسو به مامان لال شد و هیچی نگفت ولی بازم معترض بود یکم ازش لب گرفتم حشری شده بود رفتم پایین تر دستم رو گذاشتم رو سوتینش و در اوردنش یه جفت توپ هندبال پود بجای سینه مثل ندید بدید ها شروع کردم میک زدن سینه هاش و با اون دستم قمبلشا تموم میدادم رفتم پایین تر و رسیدم به کسش یه لامبادا پاش بود شورتش کاملا خیس بود
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

30 Nov, 05:00


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

1403/06/22

<<<<اولین سکس با الهام تپل>>>>


<<<<اولین_سکس دختر_عمو>>>>

(ﺳﻼ‌ﻡ) ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻫﻞ ﭘﯿﭽﻮﻧﺪﻥ ﻭ ﻃﻮﻝ ﺩﺍﺩﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ،ﯾﻪ ﻋﻤﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﯾﺪﻭﻧﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺭﻩ3ﺳﺎﻝ ﺍﺯﻣﻦ ﮐﻮﭼﯿﮑﺘﺮﻩ. ﺳال 1402 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﻣﻨﻢ ﺟﻮوﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﺎﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭﺍ ﺷﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﻗﺎﻃﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺁﺧﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮ ﻫﺎﻡ ﺗﻮ ﮐﻔﺶ ﺑﻮﺩﻥ،ﺧﻼ‌ﺻﻪ ﺑﻬﺶ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻬﺖ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻬﺶ ﻣﺴﯿﺞ ﺩﺍﺩﻡ ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ (ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ + ﺧﻨﺪ ﺩﺍﺭ ﻭ …)
ﺑﻬﻢ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻣﺤﯿﻂ ﺧﻮﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳﯿﺮ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ،ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﮐﺲ ﭼﺮﺥ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﺍﺯﻡ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯾﺶ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ:ﺩﯾﮕﻪ ﻃﺎﻗﺖ ﺩﻭﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﻮ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻣﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻣﻨﻮ ﻧﺒﯿﻨﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻟﻮﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺫﯾﺘﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺗﻮﭘﻞ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺍﺕ ﺣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯿﺸﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﻧﮑﻦ ﮐﺎﺭﯾﺖ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﻣﻦ ﻣﺎﻝ ﺗﻮﺍﻡ،
[ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ…]
ﺍﻭﻝ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﻣﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎﺍﯾﻨﻪ ﺳﺮ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﺍﺵ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺩﺍﺷﺖ،ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﭼﺸﻤﺎﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﺑﯽ ﺧﻮﺩ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﻭﺭﻕ ﮔﺮﻓﺖ،ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﺷﻤﺎﺭﺕ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﮕﻪ…
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﮐﻮﻥ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﻭ ﮐﻮﺱ ﺷﯿﺮﯾﻨﺶ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ ﻧﺸﻢ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻣﺖ،ﮔﻔﺘﻢ ﺯﻧﻢ ﻣﯿﺸﯽ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﯾﮏ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ
ﺑﺮﺍﺵ ﺷﺮﻁ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺷﺮﻁ ﻣﻦ ﺗﺴﺖ ﺑﺎﮐﺮﻩ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺑﻮﺩ+ﭘﻠﻤﭗ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻮﻥ ﻣﺸﻨﮕﺶ…

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻮﻥ ﺷﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻋﻤﻮ ﺟﻮﻧﻢ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻓﺮﺍﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،ﻋﻤﻮ ﺑﺎ ﺯﻥ ﻋﻤﻮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺷﺐ ﻧﻤﯿﺎﻥ.
ﺑﻌﺪ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﺑﺎ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﻋﻤﻮﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﯾﻬﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﺁﯾﻔﻮﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﯾﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺳﻔﯿﺪ،ﮐﺜﺎﻓﺖ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﺴﯽ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ
ﺭﻭﮊ ﻟﺐ ﻗﺮﻣﺰﺵ ﻫﻮﺍﺱ ﻣﻨﻮ ﺑﺮﺩ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﭼﺎﺩﺭﺵ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﯽ ﭘﺪﺭ ﺍﻧﮕﺎﺭ 100ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺟﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ،ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻮﺭﯼ ﻣﺸﮑﯽ ﺑﺎ ﺷﻮﺭﺕ ﻭﺳﻮﺗﯿﻦ ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎ ﭘﯿﺸﻢ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺩﻭﺭ ﮐﻤﺮﺵ ﻣﺤﮑﻢ ﮔﺮﻓﺘﻤﺶ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎﺵ ﺍﺯﺕ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ…
ﺍﻭﻟﯿن ﺑﻮﺳﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﻢ ﺁﺭﻭﻡ ﺷﺪ
ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺭﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻡ
ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯿﻢ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﻭﻟﻢ ﮐﻨﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﮔﻔﺘﻤﺶ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺮﺍﻡ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﯼ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻔﺖ ﻣﻨﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺎ ﮐﻮﻥ ﻧﺮﻣﻮ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻓﺖ ﺳﻤﺖ ﮐﯿﺮ ﻧﯿﻤﻪ ﺧﺎﻣﻢ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺑﺎﺯﯾﺶ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺷﻮﺭﺕ ﺷﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﮐﺲ ﺻﻮﺭﺗﯿﺶ ﯾﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺁﺑﻢ ﺁﻭﻣﺪ …
ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﺮﺗﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﻮﺳﺶ ﮐﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻧﻪ ﺑﺰﻭﺭ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺪﺵ ﺁﻭﻣﺪ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺷﺪ،ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺑﺰﻭﺭ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻣﺶ ﺑﺮﺩﻡ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻮﺳﺶ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﺑﮑﻨﻢ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻥ ﺷﻮ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺗﻒ ﻣﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺮﺩﻣﺶ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﯼ ﺯﺩ ﻫﺮﮐﯽ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ،ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﺍﻭﻧﻢ ﺟﯿﻎ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺸﺎﺩ ﮔﺸﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻋﺘﻢ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﮐﻮﻧﺪﻩ،ﮐﻮﺱ ﻣﺎﺩﺭﺕ،ﮐﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﻦ ﻣﺎﺩﺭﺕ،ﻣﺎﺩﺭ ﺟﻨﺪﻩ،ﭘﺎﺭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ،ﮔﺸﺎﺩ،ﺣﺮﻓﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺑﻮﺩ 3 ﺑﺎﺭ ﺍﺭﺿﺎﺀ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﺏ ﻣﻦ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﮕﺮﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻭﻟﻢ ﮐﻦ ﺑﺪﻩ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺯﻭﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻦ ﺧﻮﺷﮑﻠﺶ ﭼﻨﺪ ﺩﻓﻌﻪ ﺁﻭﺭﺩﻭ ﺑﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺁﺑﻢ ﺁﻭﻣﺪ ﻫﻤﺶ ﺗﻮﺩﻫﻨﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩ…
ﺗﻮ ﮐﻒ ﮐﻮﺳﺶ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﺳﻢ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﻫﺴﺘﺶ ﺑﻌﺪ 6ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯿﺶ ﮔﯿﺮﺵ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﮐﻮﺳﺸﻢ ﮔﺎﯾﯿﺪﻡ.
ﺩﺳﺖ ﻋﻤﻮ ﺟﻮﻧﻢ ﺩﺭﺩ ﻧﮑﻨﻪ ﺑﺎﮐﺮﺩﻥ ﺯﻥ ﻋﻤﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﻧﻮ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﮐﺮﺩ.

((نوشته: Mr_SinA))

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

29 Nov, 13:16


لایک نکنی .من بعد داستان پی وی کسایی که لایک کردن میفرستم تماشاچی ها هم بشینید فقط تماشای کانال و پستای قبلی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

29 Nov, 05:02


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
که دکتره سوراخ کونم چرب کرد یدفه گفتم نه گفت ساکت. انگشتشم کرد اون تو و عقب جلو کردن. بدنم از حرکت سریع دستای دکتره روی پستونام تکون می‌خورد و از پایین درد تلمبه ها تو مقعدم. یه چند دقیقه اینجور گذشت که هر دوتا گفتن استراحت کن یکم. اومدم بلند شم که لباس بپوشم گفت کارت تموم نشده . گفت سجده ای بشین رو تخت. منم نشستم و اون دکتر جوون تره با اون انگشتای درازش که چربشون کرد اومد و از پشت شروع کرد هم کونمو تلمبه زدن هم کوسمو. نالم درومد. اون یکی دکتره اومد جلوم و تو اون لحظه که با شتاب کوس و کونمو تلمبه میزد اینم دستشو کرد تو دهنم . تا معاینه تموم شد . نمیدونم روال معاینشون هست یا نه. اما ماهی ۱ بار میرم معاینه . دروغ نگم خیلی به من حال میدن. سری دوم که رفتم انقد رو کوسم و چوچولم ضربه میزدن کیف میکردم.
نوشته: لیلا
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

29 Nov, 05:01


1403/06/01

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
دکتر

سلام دوستان لیلا هستم ۲۷ ساله. تازه ۱ سالی بود با پسری آشنا شدم و الان هم دوستیم . بعد از ۱ سال ما کم کم سکسو شروع کردیم. اما بعد از دوبار دخول درد شدید میگرفتم و واژنم بی حس میشد. دیگه سرچ کردم اسم دکتر خوب تو شیراز و به صورت آنلاین وقت زنان گرفتم مطبش سمت شهرک گلستان بود. روزی که رفتم ۲ ساعت بعد نوبت من شد و داخل دوتا دکتر بودن یکی حدود ۵۵ سال یکی هم ۴۰ سال. وقتی مشکلاتمو گفتم به منشیش زنگ زد گفت چند نفر دیکه موندن و منشیش گفت ۳ نفر. به من گفت باید معاینه بشی ، آخرین نفر بیا داخل. بعد از ۱ ساعت و خورده ای منشیش مانتوشو پوشید و وسایلو مرتب کرد گفتم دکتر قراره منو معاینه کنه ، مطب تعطیل داره میشه؟ گفت نه عزیزم من کارم تموم شده و بیمار آخر هستین و معاینه شما یه ربع زمان میبره و پروندتونو خود خانم دکتر کامل میکنه و رفت. بعد از اینکه آخرین خانم اومد بیرون من رفتم داخل. خیلی سریع گفت لخت شو بخواب رو تخت ، کامل لباساتو دربیار حتی لباس زیر. از وقتی سکس داشتم با مهدی ، دیگه خجالت نمی‌کشیدم لخت شم جلوی دکتر برای معاینه. منم لخت شدم و دراز کشیدم. دیدم دوتا خانم ها اومدم و تعجب کردم و خجالتم یدفه به لرز رفت. و هر دو نفر روپوش پزشکی رو درآورده بودن و ماسک و دستکش داشتن. اون خانم دکتری که ۴۰ سالش بود شروع کرد دهان و سینه و گردنمو معاینه کردن و یه چیزایی می‌نوشت و دیدم اون دکتر با یه سینی پر ابزار اومد یه چیزی شبیه قیف . گفتم ببخشید چی هستن؟ یدفه جدی گفت اینجا سوال و چرا نداری و حین معاینه نباید حرف بزنی متوجه شدی! سریع گفتم چشم. برقای اتاق خاموش کردن و فقط یه پروژکتور پر نور آوردن زیر پام و بهم گفتن بخواب روی اون یکی تخت و کف پاهاتو بزار رو رکاب . منم گوش دادم و اون خانم مسن تره بین پاهام نشست رو صندلی و نورو تنظیم کرد رو واژنم و اون یکی دکتره که قدشم بلند و لاغر بود اومد بالای سرم. ازم پرسید خانوادت خبر دارن برای معاینه اومدی؟ گفتم نه چون ازدواج نکردم. و یه لبخند زد و جدی گفت دیگه حرف نمیزنی . چشمم مدام میوفتاد بهش که بالای سرم بود و خجالت میکشیدم چون نوک سینه هامو بین انگشتاش فشار میداد و مجبور شدم چشمامو ببندم. دکتره که پایین بود دستشو مدام میکرد تو واژنم با دوتا یا ۳ تا انگشتش به صورت تلمبه بار. تا یه ربع همین کارو میکرد و دردم شروع شد. چشمامو باز کردم گفتم درد داره که یدفه اون قد بلنده گفت هیس. و اون دکتره بین پام اشاره کرد شروع کن. دیدم با اون دستای بلندش دهنمو باز کرد و ۲ تا انگشتشو کرد تو دهنم و گفت لباتو کیپ انگشتام کن و تا نگفتم باز نکن. یه حس گیر افتادن داشتم ولی چون دکتر بودن مجبور بودم سکوت کنم. و شروع کرد انگشتاشو تو دهنم عقب جلو کردن و از پایین اون برام تلمبه میزد.کم کم ترسیده بودم. حدود ۲۰ دقیقه این وضع بود که از پایین کنار رفت و یه نفس راحت شد بکشم. این بالاسریم دستاشو دراورد و گذاشت رو پستونام و شروع کرد شدید تکون دادنش. هیچی نمیتونستم بگم و هیچ حس لذت هم نداشتم. حس ور رفتم یا دستمالی کردن بود برام.
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

28 Nov, 11:43


570 بازدید ۲۶ لایک؟؟؟اونا که لایک میکنن دمشون گرم.اونا که گشاد بازی در میارید باعث بانی نشید واس بقیه.بزن لایک و ماهم جدید میزاریم👆👆

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

27 Nov, 12:39


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
با حوله سرمو خشک میکنم و یجوری رفتار میکنم انگار که ندیدمش اونم نشسته کنارم
چند دقیقه گذشت که گفت کندی پوست کلتو بسه دیگه و حوله رو ازم گرفت و انداخت اونور و شروع کرد میوه پوست کندن و دادن به من
تو همین وضعیتها کیرمنم حالت اضطراری رو اعلام کرد و سریع بلند شد
زنعموم گفت آب که سرد نبود گفتم نه خوب بود
گفت آخه بعضی وقتها یهو آب سرد میشه و زیر دوش آدم یخ میزنه و دوست داره یکی بغلش کنه و گرمش کنه
من همچنان کسخول کسخول داشتم گوش میدادم و هیچی نمیگفتم
زنعموم بعد چند لحظه گفت زحمت بکش کولر رو روشن کن چون من خاموشش کرده بودم که از حموم اومدی سرما نخوری
منم سریع پاشدم و رفتم سمت کلید کولر که توی ورودی آشپزخانه بود و کلید رو زدم و خیلی سریع کیر سیخ شده رو تنظیم کردم تا تابلو نباشه و برگشتم و در حین برگشتن یه نگاه به سوژه کردم که در حال پوست کندن خیار بود
آستینهای لباس حلقه ای بود و دستها و بازوهای تپل و سفیدش تو چشمم زد و پایین تنه که از زانو به پایین لخت بود و سرش که پایین بود و مثلاً نمی‌دید که من دارم زاغش رو میزنم
دوباره رفتم نشستم دیدم خیار پوست کنده رو گرفت سمتم و گفت خیار دوست داری یا نه فقط ما زنا دوست داریم منم خیارو گرفتم و مطمئن شدم این قصد دادن داره پیش خودم گفتم اگر این میخواد بده تو هم پرو باش و بکنش خجالت رو بزار کنار و کیرتو از خجالت در بیار
چند لحظه گذشت و خیار رو که خوردم یهو پرو پرو دستم رو گذاشتم رو رون زنعموم و گفتم تشکر من دیگه رفع زحمت میکنم همچنان که منتظر جواب زنعموم بودم دستم روی رونش بود البته از روی لباس و دیدم چیزی نگفت برگشتم سمتش و صورتشو دیدم از تعجب خشکم زد
دست من رو رون زنعمو و ارضا شدنش !!!
زنعموم سرشو تکیه داده بود به صندلی لباشو گاز گرفته بود و داشت می‌لرزید
منم بدون اینکه کلمه ای بگم سریع برگشتم سمتش و از کنار بغلش کردم و شروع کردم گوش و گردنش رو خوردن و همزمان دستم رو بردم سمت پهلو و کمرش
زنعمو رسماً خوابید رو مبل و آماده دادن بدون کلامی حرف و منم دراز کشیدم روش و شروع به خوردن لباش و گردن و سینه هاش اونم هر چند لحظه یکبار حالت ارضا شدن پیدا میکرد می‌لرزید و دستهاشو یجوری نگه می‌داشت که انگار می‌گفت چند لحظه کاری نکن منم متوقف میشدم تا دوباره شروع کنم
بعد از خوب خوردنش برش گردوندم و زیپ لباسش رو باز کردم و همون‌طور از تنش درآوردم و یکم کمرو باسنش رو ماساژ دادم و کیرم رو درآوردم و گذاشتم لای باسنش که دوباره شروع کرد به لرزیدن
از شما چه پنهون اصلا با کردن کس آشنایی نداشتم و یکراست رفتم سراغ کونش
کیرمو صاف گزاشتم در سوراخ و زنعمو که اصلا نمیتونست حرف بزنه و منم یهو تمام کیرمو تا ته کردم تو کونش
یهو انگار از خواب پریده باشه گفت جر خوردم درش بیار تو رو خدا منم محکم فشار میدادم شروع کرد به گریه و التماس منم فقط فشار و تلمبه حدود بیست تا تلمبه زدم آب کیرمو با یک فشار ریختم توش و همینطوری افتادم روش
چند لحظه گذشت و اون داشت هق هق میکرد کیر منم خوابید و از کونش اومد بیرون
پاشدم زیپ شلوارم رو کشیدم بالا و بدون کلامی حرف و خداحافظی رفتم حیاط موتور رو روشن کردم و برگشتم خونه

نوشته: امین

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

27 Nov, 12:38


1403/05/30

زن_عمو
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

اول بگم هر کی دوست داره باور کنه هر کی نداره ...
قضیه مربوط میشه به خیلی سال پیش قبل سربازی من پسر خوش قیافه ای بودم و خوشتیپ البته تو محلمون که پایین شهر بود نسبت به بقیه پسرها خوشتیپ تر باور کنید یا نه خیلی دخترها طالب دوستی با من بودن اون زمان مثل الان نبود که دوست دختر و دوست پسرها سریع ته همدیگرو در بیارن نهایتا بیرون رفتن و یک لب و دستمالی بود اونم با هزار مکافات و سالی یکبار مکان جور میشد و اگر خیلی کار درست بودی از کون یک دختری رو میکردیم بگذریم ما یک عمو داشتیم که تو شهرمون زندگی میکرد تقریبا ازمون دور بودن ولی هفتگی یا ما می‌رفتیم یا اونا میومدن
زن عمو ی ما یک زن با قد کوتاه و تپل و سفید بود با چشای رنگی راستشو بخواین اصلا تو نخش نبودم ولی انگار اون نقشه داشت برای من
اون موقع ها عشق موتور سواری بودم و استاد بازسازی موتور از قضا عموم هم یک موتور داشت که قبلاً باهاش می‌رفت سرکار ولی از وقتی ماشین خریده بود گوشه حیاطش بود
یک شب که اومدن خونه ما مهمونی من تو حیاط در حال ور رفتن با موتورم بودم که بعد خوش و بش بهم گفت اگر وقت داشتی بیا موتور من رو هم یک سرویس و بازسازی کن و منم قولش رو بهش دادم
چند روز بعد یهو بسرم زد برم موتور عموم رو بیارم و کارهاش رو بکنم و زنگ زدم خونشون ببینم هستن که زن عموم گوشی رو برداشت پرسیدم عمو هست بیام موتور رو ببرم گفت که نیست ولی میتونی بیای ببری
منم گفتم بزار عمو بیاد بعد میام میبرم که زن عموم گفت ترو خدا بیا این قراضه رو ببر حیاط رو عین میدون شوش کرده میخام حیاط رو بشورم و از این کسشعرا
منم رفتم بدون هیچ منظوری
تابستون بود و هوا گرم منم تا برم اونجا پیرم دراومد خیس عرق شده بودم در زدم زنعموم آیفون رو زد منم رفتم تو حیاط کنار موتور تا روشنش کنم و برگردم حدود یک ربع با موتور ور رفتم و کسی از خونه بیرون نیومد تا اینکه موتور روشن شد اومدم سروته کنم بیام بیرون دیدم زنعموم صدام می‌کنه برگشتم دیدم تو چهارچوب ورودی ایستاده یک چادر هم سرش بود
سلام کردم جواب داد و گفت میخای بری گفتم بله
گفت یعنی فقط اومدی موتور رو ببری
گفتم آره دیگه
گفت یعنی نمیخای احوال مارو بپرسی
گفتم خوبید دیگه
گفت اگر همینجوری بری ناراحت میشم گرمه بیاتو یک شربت بخور خنک شدی برو
منم تعارف که نه دیگه بعداً انشاالله
دیدم ناراحت شد و گفت منم یاد گرفتم چطوری بیام خونتون فقط دم در
خلاصه دیدم ناراحت شده موتور رو خاموش کردم و رفتم تو خونه و گفتم ببخشید هوا گرمه منم خیس عرق شدم بو میدم گفتم مزاحم نشم
اونم گفت مزاحم چیه بچه ها نیستن رفتن مدرسه منم تنهام حوصلم سر رفته
خلاصه دو دقیقه نشستم و شربت رو آورد و رفت اتاق و منم شربت رو زدم به بدن و بلند شدم که برم دیدم از اتاق اومد بیرون در حالی که تو دستاش یک شرت و زیر پوش نو بود و بهم گفت با ز پاشدی بری که
گفتم آره دیگه برم ممنون
بهم گفت محاله اینارو بگیر برو یک دوش بگیر بعد اگر خواستی بری برو
از اون اصرار از ما نه و نو
بالاخره منو چپوند تو حموم باور کنید یا نه اصلا تو فکر کردنش نبودم اونم تا اون لحظه آماری چیزی نداده بود که منو حشری کنه
رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون انگار وضعیت از زمین تا آسمون فرق کرده بود زنعموم که قبل حموم با چادر جلوم میومد و می‌رفت بدون روسری با یک لباس مثل لباس خواب یهو از جلوم رد شد و گفت بشین یه چیزی بیارم بخور و بعد برو
من کسخول چهارشاخ مونده بودم اول گفتم حتما حواسش نبوده من اومدم بیرون از حمام ولی دوباره که اومد رد بشه دستمو گرفت و گفت چرا خشکت زده بیا بشین دیگه
حالا من رو مبل نشستم دارم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

25 Nov, 20:03


دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚 pinned «دوستان همگی داخل زاپاس کانال عضو بشید 👇 https://t.me/+9HzMq_kia8RlN2M1»

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

25 Nov, 20:02


دوستان همگی داخل زاپاس کانال عضو بشید 👇

https://t.me/+9HzMq_kia8RlN2M1

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

24 Nov, 18:45


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

چند دقیقه برای من مثل چند ساعت در بهشت برین بود و تمام سلول های بدنم لذت رو حس میکردن. با نفس زدن های نامنظم و تندش متوجه ارضا شدنش شدم چند ثانیه بعد من هم با تمام قوا پاشیدم بیرون. همینطور روش خیمه زدم و مشغول بوسیدنش شدم.
چای سرد شدمو عوض کردم تا گرم بشه. به لیوان چای خیره شدم و دوباره به حرفاش فکر کردم. همیشه در مورد اینده نداشتمون حرف میزدیم.
من و رخشید همیشه اینطور تصویر پردازی میکردیم که یه روز گرم خردادی در حالی که تو یه کوچه قدیمی دنبال خونه میگردیم وارد خونه یه پیرمرد میشیم که وسطش یه حوض ابی رنگه با نمایی قدیمی. اونم با دیدن ما از ما خوشش میاد و خونه رو به ما اجاره میده، بعدش با همدیگه وسایلمون رو تو خونه میچینیم. بالای تختمون یه نقشه از جهان رو نصب میکنیم که هیج وقت یادمون نره قراره کلش رو سفر کنیم. کنار حوض ابی یه میز کوچیک و دو تا صندلی میزاریم تا بعد از ظهر وقتی که من سه تار میزنم و رخشید از تو خونه با صدای نازش یه شعر از مولانا میخونه، با لباس ابی رنگش که روشون گل های سفید داره و تا زانوش میاد برام تو قوری که از یه دورگرد جوان سیاه چرده خریده بودیم، کنار پولکی و توت خشک و خرما چای بیاره و منم دلم قنج بره واسه پاهای یکدست کشیدش و فرورفتگی رو زانو سفیدش.
همیشه وقتی میشستیم زیر بید مجنون تو پارک سرشو میزاشت رو شونه هام بهم میگفتم:«هامون، میخوام عشقمون برای همیشه مثل ماه پشت ابر باشه و علنی نشه. دنیا ظالمه، زمان حسوده، مرگ تشنه اس به خون عاشقان و دل ها بیقرار. میترسم کائنات این عشقو وقتی علنی شد ازمون بگیره.»
منم موهاشو میبوسیدمو بهش میگفتم:«نگران نباش هرجا بری خودمم باهات میام. بهت قول میدم.»
قولی که هیچ وقت عملی نشد و من جرئت رفتن پیشش رو نکردم.
چای رو سر کشیدم و به آرزو های دور و درازمون خندیدم ولی با یاد اوری مرگ نابه هنگهامش دوباره چشمام خیس شدن. هیشکی نفهمید که چرا باید قلب یه دختر بیست و سه ساله تو خواب بایسته و اون دختره بمیره و همراهش یکی دیگه رو زیر خاک ببره.
زار زدم، با تمام وجود ولی انگار خدایی که از رگ گردن به من نزدیکتر بود، صدایی رو که از گلوم بیرون میومد رو نمیشنید.
با عذر خواهی از عزیزان.این اوین داستان استریت من بود. چون رابطه با جنس مخالف رو هیچ وقت تجربه نکردم نتونستم زیاد روی بخش اروتیکش کار کنم.

نوشته: Renlly
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

24 Nov, 18:45


عاشقی

1403/06/20

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

به سنگ قبر سیاهی که فقط روی اون اسم و تاریخ و یه بیت شعر نوشته شده خیره شده بودم. انگار افکارم ریسمانی رو بهم بسته بودن و به هر طرفی که دلشون میخواست منو میکشیدن. به پنج سال قبل کشیده شدم. به اولین روز دانشگاه، با ورودم به کلاس تمام توجهم رو به خودش جلب کرد، دختری با ابروانی کشیده و موهای لخت سیاه که از زیر شال زرشکیش نمایان بودن. با متانت خاصی نشسته بود و با بغل دستیش حرف میزد. از کنارش رد شدم و چند ردیف عقب تر نشستم. منتظر استاد بودم تا حضور و غیاب کنه و اسمشو بدونم. بعد از خوندن چند اسم با گفتن رخشید رزم خواه دست اونی که میخواستم بالا رفت. نا خودآگاه لبخندی زدم.
تمام کلاس رو با خودم کلنجار رفتم تا وقتی که کلاس تموم شد، چطور سر صحبت رو باهاش باز کنم ولی هیچ وقت جرئتشو نداشتم.
یه ماه بعد، وقتی کلاس تموم شد، دنبالش رفتم:خانوم رزم خواه.
برگشت و من ادامه دادم:میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
با طمانینه و لبخندی به پهنای صورت زیباش جواب داد:البته اقای علوی. انگار دنیا رو به من دادن از اینکه اونم اسم منو یادش مونده.
دستپاچه تر از اونی بودم که بتونم چیزهایی رو که در موردش تصمیم گرفته بودم رو بگم. به تته پته افتاده بودم، عرق سردی تموم تنم رو پر کرده بود. با چشمای درشت سیاه رنگش بهم زل زد و گفت:اقای علوی اگه امکانش هست زودتر کارتونو بگین من باید برم.
چشمامو بستم و تمام زورمو تو زبونم جمع کردم:اااااااگه میشه شمارتونو… داشته باشم… برای آشنایی… بیشتر.
لبخندی زد و خودکار و دفترچه ی صورتیشو از کیفش در آورد و شمارشو نوشت. شب تو خوابگاه حال خوشی داشتم. بهش پیام دادم:سلام بیدارید؟
توی افکار خودم غرق بودم که یهو حسن گفت:هامون چیزی شده؟
سروش:اینجور موقع ها میگن یا خودش میاد یا خبرش، خودش اینجا کنارت نشسته که چیکارش داری؟
محمد با تشری به دوتاشون گفت:ای بابا اذیتش نکنین! این روزا کی تو فکر نیس آخه؟ راحتش بزارین.
خندیدم:ای بابا چیزی نیس فقط یکمی درگیری ذهنی دارم.
بچه ها در مورد اتفاقات دانشگاه داشتن با هم دیگه حرف میزدن و منم بخاطر اینکه پکر بودنم از عدم جواب دادنش کمتر به چشم بیاد گاهی تو بحثشون شرکت میکردم.
بعد از حدود نیم ساعت گوشیم لرزید. خودش بود، تغییر حالتم اونقدری واضح بود که محمد گفت: هامون؟! نامرد خبریه به ما نمیگی؟
«نه اقا چه خبری؟ حرف درست نکن. اس ام اس واریز پول بود، مثل اینکه داداشم دوباره دست و دلباز شده.»
سروش:«خدا شانس بده والا. واسه ما فقط عمه شهین پیام میده و اونم دنبال شوهر بین هم کلاسی هامونه.» همه خندیدیم
نمیخواستم تا موقعی که جواب قطعی ازش نشنیدم رابطمون رو علنی کنم. کم کم به بهانه هوا خوری از اتاق زدم بیرون و تا نصف شب باهاش حرف زدم
از کنار قبر بلند شدم و به سمت نیمکت کنار درختی که اون نزدیکی بود رفتم و روش نشستم. چند صفحه ای قرآن براش خوندم. بعدش گوشی رو در آوردم و اهنگ الهه ناز رو که با هم خونده بودیم رو باز کردم و با صدای بلند گذاشتم. عاشق این آهنگ بود. من سه تار میزدم و با هم میخوندیم و صدامونو ضبط میکردیم. خانم و آقایی پا به سن گذاشته از کنارم رد میشدند که خانومه گفت:اقای محترم اینجا بهشت زهراس، رعایت کن. این جلف بازی ها چیه؟ کدوم ادم عاقلی سر قبر یکی آهنگ میزاره؟ این جوونا نوبرشو آوردن به خدا.» لبخندی زدم و اهنگ رو قطع کردم، رو به قبر رخشید گفتم:می بینی عشقم انگار تو این دنیا کسی نیس که بتونه برا خودش زندگی کنه
بلند شدم و به سمت خونه راه افتادم. یه چای گذاشتم و گالری گوشی رو باز کردم و درون چشمان سیاهش غرق شدم. گذشته ای که همچون فیلمی از جلوی چشمام رد میشد و من فقط نظاره گر بودم
اولین باری که لبای رخشید رو بوسیدم مثل لبو سرخ شد و لپاش گل انداخت دلش راضی بود و زبونش ناراضی، با دست پس میزد با پا پیش میکشید دوباره بوسیدمش و با دستام تمام بدنش رو جست و جو کردم، بدن بلورینش، نرمی پر های قو رو داشت با هر سانتی متری که جلو میرفتم شهوت تمام وجودمو فرا میگرفت صدا های از سر لذت رخشید نشون میداد که اون دست کمی از من نداره و حالا دستای اونم شروع به کار کرده بودن و بدن منو میکاویدن
بغلش کردم و روی زمین دراز کشیدیم و دوباره مشغول شدیم. کم کم همدیگرو لخت کردیم تا از دیدن بدن همدیگه محروم نشیم
حالا بدون هیچ مانعی بدن زیبا و فریباش رو میدیم. دستام میلرزیدن نمیدونم از سر شهوت بود یا استرس ولی از هرچی بود سرشار از لذت بود دستای لرزونم رو به وسط پاهاش رسوندم و شروع به مالیدنشون کردم چیزایی که از پورن یاد گرفته بودم اینجا به کارم اومده بودن اونم بیکار ننشسته بود و الت منو با تمام وجودش لمس میکرد. تصمیم نداشتم قبل از عروسیمون دختریش رو ازش بگیرم. پس به همین مالش ها راضی بودم.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

22 Nov, 05:07


👆👆👆👆👆۴۰تا 👍

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

22 Nov, 05:06


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
زدم به ترنم هم بزنم .
حالا باید انتخاب میکردم .
از پله های عکاسی صدای بهم خوردن درب اومد ، متوجه شدم که مونیکا داره میاد بیرون . دقیقا روبروی عکاسی ولی کمی با فاصله به صندوق اداره برق تکیه داده بودم . چشمهامو بستم ، مونیکا اومد بیرون ، از صدای کفشش معلوم بود آهسته به سمتم میاد و از کنار من رد شد ، بوی ادکلنش دوباره به مشامم رسید ، چشمهام همچنان بسته بود ، از کنارم عبور کرد و رفت کنار خیابون که شاید سوار تاکسی بشه . چند لحظه بعد چشمهام رو باز کردم . گوشیمو نگاه کردم ، پیامک اومده بود :
-نفسم من منتظرتم بیا
_اومدم بهترینم ، اومدم زیباترینم .
نوشته: حسن
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

22 Nov, 05:06


1403/05/20

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
دوست_دختر

وارد بانک ملت شدم ، باید هر جور شده وام ازداجمو میگرفتم ، خیلی بهش نیاز داشتم چند نفر ریخته بودن روی سر رئیس و مسئول اعتبارات . شلوغ بود فقط خوبیش این بود که محیط بانک سرد و خنک بود و از ریزگرد بیرون خبری نبود .
_آقا ببخشید اجازه بدید بریم جلو فقط یه سوال دارم
به پشت سرم نگاه کردم زیباترین دخترو در تمام زندگیم دیدم . کلا وا رفتم و دهنم باز مونده بود ، با جمله ای که گفت همه بهش توجه کردن و راه رو براش باز کردن از کنارم رد شد رفت جلو ، بوی ادکلنش رو کاملا حس کردم مسئول اعتبارات هم انگار با دیدنش نیروی تازه ای گرفت ، صف رو رها کردم و رفتم عقب روی صندلی نشستم . این امکان نداره مگه میشه یه دختر این همه زیبا باشه ، تقریبا لاغر ، خوش اندام خوش لباس خوش صدا و چهره ای مافوق بشریت . حداقل ۲۰ برابر از ترنم نامزد من زیباتر بود در حالی که ترنم بین فامیلهای خودشون به زیبایی شهره بود و در دانشگاهشون زبانزد همه بود
تمام ذهنم رفت به این سمت که یه جوری باهاش همکلام بشم حتی در حد دو سه جمله ، حس میکردم یک جمله صحبت کردن با این خانم سعادتیه که نصیب هر کسی نمیشه .
دختر از بانک رفت بیرون و پیاده در خلاف جهت ماشین من که زیر تابلو پارک مطلقا ممنوع بود حرکت کرد ، ماشین رو رها کردم و پیاده افتادم دنبالش ، نگاه افرادی که از روبرو با این دختر مواجه میشدن دیدنی بود .
وارد یه عکاسی شد و من بیرون منتظر موندم .
ترنم توی ذهنم تداعی شد که منتظر خبر وام بود . پیش خودم گفتم اگر الان ببینه مثل دیوانه ها افتادم دنبال یه دختر دیگه کل پروسه ازدواجم کنسل میشه . و اتفاقا همین موقع ترنم زنگ زد :
-الو حسین سلام کجایی ؟ من الان رسیدم جلوی بانک
-سلام عزیزم ، تو برای چی اومدی ؟ نیاز نیست اینجا باشی
-میدونم ولی اومدم که بعدش بریم رستوران ، مهمون منی ، میخوام شیرینی فارغالتحصیلیمو بهت بدم .
_آهان چند لحظه صبر کن الان بهت زنگ میزنم ، کمی از بانک فاصله دارم .
اگر میرفتم سمت بانک این دخترو از دست میدادم و من نمیخواستم زیباترین انسان روی زمین رو از دست بدم .
دختر از عکاسی اومد بیرون که بره ولی از داخل عکاسی یه خانم با صدای بلند گفت :
مونیکا مونیکا خانم؟ برگردید چند لحظه .
اسمش مونیکا بود ، یا شاید هم مونا بود ولی خودشو مونیکا معرفی میکرد به همه .
حاضر بودم توی اون لحظه تمام زندگیم رو بدم ولی مونیکا ۵ دقیقه کنارم باشه و باهاش صحبت کنم .
ذهنم رفت سمت ماجرای ۵ سال پیشم :
۵ سال پیش با یه دختری به اسم زهرا رفیق بودم ، خیلی به هم وابسته بودیم ، حتی قول ازدواج داده بودم ولی براحتی زیر قولم زدم ، اون دختر با فرد دیگه ای ازدواج کرد و بعدها جدا شد ، زندگیش خیلی خراب شد و دچار افسردگی . دورادور ازش خبر داشتم . همیشه عذاب وجدان داشتم و دارم .و هیچ وقت این عذاب منو رها نکرد ، حتی بعد از طلاقش بهش پیام دادم و عذرخواهی کردم و گفتم که بیا از اول همه چیزو بسازیم ولی قبول نکرد و دیگه سمت من نیومد . همیشه توی خواب زهرا میاد سراغم در حالی که غمگین و ناراحته . دلیل این که زهرارو رها کرده بودم این بود که با دختر جدیدی وارد رابطه شده بودم . رابطه ای که دوماه هم بیشتر طول نکشید .
حالا ترنم توی زندگی منه ، به عنوان همسرم ، با توجه به مهارت و تجربه ای که در دختر بازی دارم این احتمال رو میدم که بتونم مونیکارو به دست بیارم که در این صورت اولین اشتباه بزرگ دوران متاهلی رو مرتکب خواهم شد . توی دوران یکساله نامزدی به هیچ دختری نگاه هم نکرده بودم و به ترنم کاملا وفادار بودم . نمیخواستم دوباره ضربه ای رو که به زهرا

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

20 Nov, 14:17


دوستان لایک ازشما داستان جدید از ما.رو حرفمون هستیم.پست قبلی تا ۴۰ تا لایک خورد جدید و گذاشتیم👆👆👆👆👆

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

20 Nov, 14:14


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
شده و اومد کنارم نشست و شونمو تکون میداد و میگفت سام خوبی؟ سام! سام! سام!
پیشونیم خیس عرق شده بود انگار واقعا خواب ترسناک دیده بودم،به خودم اومدم و اونم با تعجب زیادی بهم خیره شده بود،بهش گفتم چیزی نیست خواب ترسناک دیدم پیشونیمو دست زد گفت یکم تب داری و عرق کردی پیشونیتو خشک کن بعد بخواب که سرما نخوری،منم همینکارو کردم
هرکاری میکردم خوابم نمیبرد اینقد که ذهنم درگیر بود،بلند شدم نشستم و به دیوار تکیه دادم که دیدم ساراهم اومد کنارم نشست
-چرا نخوابیدی؟
+خواب ترسناک دیدم نمیتونم بخوابم،تو چرا نخوابیدی؟
-منم ترسیدم دیگه نمیتونم بخوابم
+تو چرا ترسیدی؟
-سام،راستش من خیلی میترسم اینجاهم
تاریکه
+خب؟
-میشه امشب کنارت بخوابم؟ لطفا
+اوکی،بخواب مشکلی نیست
تو جای من دراز کشید منم گفت بخواب منم دراز کشیدم و بازومو بغل گرفت و گفت خیلی میترسم منم برگشتم سمتش و بغل گرفتمش و تو همون حالت خوابیدیم
تشنه بودم،از خواب بلند شدم برم آب بخورم که با تکون خوردنای من اونم بیدار شد
-کجا میری؟
+آب بخورم
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
تنها میترسم
+الان میام
-منم باهات میام منم تشنم

رفتیم تو آشپزخونه من آب خوردم میخواستم لیوانمو آب بکشم بزارم خشک شه که از دستم گرفت و با لیوان من آب خورد
+خب یک لیوان تمیز برمیداشتی
-مگه دهن تو کثیفه بیب؟
+نه
-پس مشکلی نداره خب
برگشتیم و اینبار پشت به من خوابید منم بغلش کردم و خوابیدم
ادامه دارد…
نوشته: سام

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

20 Nov, 14:14


سام و سارا
1403/04/29
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دختر_عمو شمال

این فقط یک داستانه و برای سرگرمی شماست و چهار پارت داره پس لطفا دنبال سوژه جق نباشید و محترمانه نظر بدید
آخرای سال تحصیلی بود و من داشتم کم کم برای امتحانای آخر ترم خودمو آماده میکردم و خوب درسارو حفظ بودم و یاد داشتم،دخترعموم کلاس شیشم بودو به دلیل کرونا مدارسشون مجازی بود هیچی یاد نداشت و بعضی از امتحاناشون مثل ریاضی و علومو بایدحضوری میدادن و چون هیچی بلد نبود از من خواستن برم بهش این آخرای ترم سریع ریاضی رو یاد بدم که حداقل بتونه نمره قبولی بگیره منم چون شب زنده دار بودم و شب تا ظهر بیدار بودم و بعد مدرسه میخوابیدم نمیخواستم قبول کنم که اصرار زیاد از طرف خونواده عموم و خونواده خودم منو مجبور کرد قبول کنم
چون سه سال از من پایینتر بود و کتاباشون سبکتر و کمتر بود امتحاناشون زودتر برگذار میشد و من باید قبل امتحانای خودم میرفتم بهش درس میدادم
برای درس دادن بهش باید از اندیشه میرفتم صفادشت،روز اول رفتم و چون راه دور بود نمیشد برگردم و شب همونجا میموندم ولی چون خیلی خونواده مذهبین خوشم نیومد بمونم و زن عموم همش به بهانه‌های مختلف میومد تو اتاق مزاحم میشد و عموم هم پسرعمومو فرستاد تو اتاق که ازش خوشم نمیاد
فرداش بازم یکم باهاش ریاضی کار کردم و وقتی که داشتم برمیگشتم همش میگفتن بمون چون میدونستن من اگه الان برم امشب برنمیگردم،منم درس و امتحانای خودمو بهونه کردم و جیم شدم.شب زنگ زدن و گفتن نمیای منم گفتم درسای خودمم مونده و باید به اوناهم برسم پس شما سارا روبیارید اینجا،اوناهم اومدن وتواون دوساعتی که بودن من فصل دوم رو تموم کردم ولی چون امتحانش سه روز بعد بود زیادوقت نداشت و مجبور شد شب بمونه خونه ما منم تو همون شب تا نصف شب باهاش تا نصف کتاب روکار کردم که دیدم گیج شده و داره از خواب تلو تلو میخوره و همه خواب بودن و نشد بره تو اتاق خواهرم منم گذاشتم رو تخت من بخوابه و خودم همونجا رو زمین خوابیدم
چشام گرم گرفته بود که متوجه شدم پشت سرم یک نور کمی افتاده رو دیوار،یواش یواش جوری که سارا متوجه نشه برگشتم و دیدم سرش تو گوشیه و با لبخندی که مشخصه کنترلش کرده داره به یکی پیام میده.کنجکاو بودم که بدونم اینموقع شب که گیج خواب بود چرا بیدار شده و داره با کی چت میکنه،تو همین گیر و دار بودم که دیدم با عجله بلند شد رفت دستشویی وگوشیشو باز گذاشت گوشه تخت منم رفتم ببینم قضیه چیه که دیدم داره با دخترعمش که دخترعمه خودمم میشه پیام بازی میکنه و چتاشون راجب من بود که میگفت امشب تنها با من تو اتاق خوابیده و اینکه از هیکلم خوشش میاد تعریف کرد وخرکیف بود،صدای در دستشویی اومد منم سریع برگشتم سر جام و اومد یکم دیگه چت کرد و گوشیو خاموش کرد وکذاشت کنار
دو دقیقه از خاموش کردن گوشیش نگذشته بود که به فکرم زد پیرهنمو دربیارم و با تیشرت بخوابم که یواشکی بدنمو ببینه وحشری بشه(تقریبا شیش ماهه دارم میرم باشگاه و بدنم عضله‌سازه و سریع عضله هام زده بالا ولی خیلی نیست)بلند شدم و پیرهنمو در آوردم اونم خودشو زده بود به خواب،جوری که عضله‌های پشت بازوم وکمرم بهتر دیده شه پیرهنمو آویزون کردم و تیشرت برداشتم و پوشیدم اونم داشت یواشکی بهم نگاه میکرد و نمیفهمید که میدونم بیداره
تیشرتمو که عوض کردم برگشتم بخوابم وجفت دستامو گذاشتم زیر سرم که جلوبازوم مشخص باشه،بعد چند دقیقه دیدم نورفلش گوشی پخش شد او اتاق،ازم عکس گرفته و یادش رفته فلش دوربینو خاموش کنه،منم مثلا از خواب پریدم بلند شدم و خودمو زدم به اون راه که مثلا خواب بددیدم اونم وانمود کرد که با صدای یهویی من از خواب بیدار

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

19 Nov, 18:05


👆👆👆👆👆

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

19 Nov, 18:05


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دربره ازدستم ولی زورش نمیرسید ،آخرش ارضا شدم کمی ریخت داخلش کمی روتخت وبدنش
بزرگترین اشتباهمم همین خشن کردن بود که هیچوقت نتونستم خودمو ببخشم
بعدازارضاشدنم فهمیدم چه خاکی به سرم شده
زدم بیرون ازخونه ساعت چهار ونیم صبح تاهفت فقط سیگارکشیدم و گریه کردم
چند روزی پیام ندادم بهش ازخجالتم. میخواستم فراموش کنم خیانتمو
امانمیشد کاری کرد دوماه بعد پیام دادگفت عاشق نامرد چطوری گفتم ببخشید حلالم کن گفت حلالت نمیکنم بچتو چیکار کنم سقطش کنم یانگهدارم که فهمیدم چه خاکی به سرم شده تاچندروز زندگیم شده بود کابوس بعدازیه هفته گفتم نامردهستم ولی نامردی نمیکنم هرکاری بگی میکنم گفت نگه میدارم بچتو بشرطی که مواظب من وبچه توشکمم باشی گفتم چشم
تامدتها دکتررفتن و اومدن و خرید وایناباهم می رفتیم بدون سکس یادست زدن حتی
بعداز مدتی سکسای نصفه ونیمه داشتیم باهم که یه بازگفت بچمون سقط شد که بازم شوک بزرگی واردشد بهم
زندگیم جهنم شده بود ازینطرف خیانتم ازطرفی دردکشیدن عشقم ازطرفی اون بچه ی بیچاره ولی بعدش دیگه مرتب سکس میکردیم باهم ازماساژ باروغن زیتون گرفته تاسکس هفت ساعتی و شباتاصبح درددل کردن که بعدا فهمیدم الکی بهم گفته بار دارم ک من مجبوربشم بمونم یه شب که فهمیدم این جریان و تا صبح برام ساک زد وکس دادبهم اونقدر کردمش که گفت حواست باشه بچه دارم نکنی خخخخخه
خلاصه خانواده شک کردن بهم ولی اهمیتی نمیدادیم وفقط به برنامه سکسمون فکرمیکردیم یه شب رفتم خونه داداش بزرگم برگشتنی دوتا گوشی داشتم یه ساده یه لمسی
یادم نبود پیامهای آخریو حذف کنم و بعدشام زدم بیرون رسیدم خونه یادم افتاد گوشی سادم جامونده گفتم حالاصبح میگیرمش ازداداشم وقتی رفتم خونتون وگرفتمش دیدم که پیامای شب آخر که رفتم خونش توش بوده که خاک شد تو سرم
داداشم فهمیده بود بروم نیاورده بود سریع زنگ زدم زنداداشم گفتم داداش بزرگم فهمیده اونم حالش خراب شد
من تاچندروز خونه نیومدم طفلکو انقدر زده بودن که همه جای بدنش کبودشده بود گفته بودن اگه بگی مافهمیدیم میکشیمت یابذار زندگیتو برو یا بمون لال شو
ازون روز به بعد چندبار تصمیم گرفتم باهاش فرار کنم برم شهردیگه ولی نمی شد
میگفت آبرو خانوادمون می ره
بعد از التماس فراوان از طرف اون عاشق دختری شدم که باهاش ازدواج کنم دختره نامرد از آب درومد چون همکارم بود پولمم بالا کشید و رفت زندگیم از هم پاشید آبروم رفت پولم رفت
الانم بیکار و بی پول افتادم گوشه خونه همش هم بخاطر سکس اشتباهی بود که کردم هیچوقت قابل بخشش نیست.
زندگیم شد جهنم دوبار سکته قلبی کردم پول و سرمایه ام رفت
الانم ۳۲سالمه وخانوادم حتی راهم نمیدن خونه
اون بیچاره هم تو خونه زندانی شد...
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

19 Nov, 18:04


عاقبت رابطه با زنداداش



https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen


سلام من ۲۸سالمه و زنداداشم همسن خودم
ماجرای من خیییییلی طولانیه ولی بشدت درس عبرت
نمیدونم چند نفر این داستانو میخونن الانم مطمعن نیستم ک باید بنویسمش یا نه
اولین بار گواهینامه گرفتم با شیرینی اومدم خونه دیدم کسی نیست رفتم طبقه پایین دنبال مادرم دیدم زن داداشم طبقه پایینه با بچش گفتم زنداداش قبول شدم گفت مبارکه گفتم مامان کجاست گفت نمیدونم گفتم بریم بالا شیرینی بخوریم از پله خواستیم بیایم بالا که گفتم بریم ازجلو من پشت سرشون اومدم که دیدم چه کونی داره زن داداشم
برای اولین بار به چشم بد نگاش کردم الانم دلم میسوزه براش باورکنید قبلا حتی دوتایی تنها موندیم خونه ولی هیچوقت بهش فکرم نکرده بودم با دیدن اون لباس نخی معمولی خودموباختم رسیدیم توآشپزخونه چندتاشیرینی گذاشتم تو ظرف که ببرن طبقه بالا بخورن همونجا خودمو چسبوندم بهش باخنده گفت نکن منم فکرکردم راضیه رفت بالا منم پشت سرش رفتم صدای قفل در اومد
باخودم گفتم خاک عالم شد تو سرم چون میدونستم میگه به داداشم
زنگ زده بود گفته بود داداشم چندماهی قهربود باهام منم زیادخونه نمیومدم تاکسی نفهمه بعدازچندماه بازم باهام حرف زد گذشت تا شب عید برامادرم وسیله آشپزخونه گرفتم دیدم زنداداشم زنگ زد گفت برامنم ازونابخر یدونه
منم خریدم براش
شب اس داد مرسی داداش منم گفتم خواهش میکنم دوسه تا اس دادیم گفتم بیاواتساپ.اومدگفت داداش کار داری گفتم خواستم بگم حلالم کنی گفت تو منو حلال کن جلو داداشت خرابت کردم نبایدمیگفتم بهش بدتر بدبین شد بهم روابطم باتوهم خراب شد گفتم من مقصر بودم
گذشت تاچندروز از پیام دادنامون هرشب کلی دردودل میکردیم و همش میگفت آرزومه دامادیتو ببینم خلاصه بحثمون به خودارضایی کشید کلی نصیحتم کرد که داستان نخوانم وفیلم نگاه نکنم منم بعدازکلی مقدمه گفتم پس شورتتو میدی بهم ک بپوشم وخودارضایی نکنم گفت چه ربطی داره منم هزارتادروغ سرهم کردم تابالاخره راضی شد ولی گفت باید الان بیای بالا ببری هرچی گفتم بنداز تو حیاط قبول نکرد با هزار دلهره به بهانه دستشویی که تو راه پله بود رفتم برقو روشن کردم ولی نرفتم تو رفتم بالا ازش گرفتم و برگشتم تودسشویی پوشیدم و رفتم سر جام دراز کشیدم اینم بگم داداشم بیشتر وقتا ماموریت و خونه نیست خلاصه دوباره پیام دادم ممنون ک گفت اون شرت نامزدیمه نگهش دار یادگاری
منم هروقت فرصت گیر میاوردم میرفتم خونش وشورتا ولباساشو میپوشیدم وآبمو میریختم روشون بعد بهش میگفتم لباسات کثیف کردم بشور
همیشه ازخودارضایی کردنم گریش میگرفت تاجایی که به مامانم هرروز میگفت براداداش زن بگیریم ولی مادرم بیخیال
اونقدر علاقه داشت بهم ک رابطمو باداداشم از روز اول بهترکرد مسافرت مشهد وچندجای دیگه باهم رفتیم همیشه هم میگفت اگه کاراشتباه کنی دوباره جدامون میکنن ازهم
حتی دستمو بهش نمیزدم ازترس جدایی اونقدر حرف گوش کن شده بودم که خودمم شک میکرذم به خودم اونقدر هواموداشت که تنهانمونم هروقت باخواهربرادر مادرم دعوام میشد صدامو میشنید زنگ میزدمیگفت بروبیرون کارت دارم بعدشم اونقدر زیباآرومم میکرد میگفت اگه دعواکنی باهات قهرمیکنم ازترس قهرکردناش مثل مار ساکت شده بودم
درطول این مدت خیلی بهش وابسته شدم یبارگیردادم میخوام بیام بغلت بخوابم امشب
کلی التماس کردم بعدازچندروز قول دادم دستامم بذارم ببنده تاخیالش راحت بشه
قصدم واقعا فقط خابیدن تو بغلش بود
با کلی خواهش قبول کرد قرارشد شلوارک و تاب سفیدشو بپوشه
منم آخرشب به بهونه بیرون رفتن بادوستام پاشدم رفتم بیرون ازخونه ماشینوچندتاخیابون دورتر پارک کردم وبرگشتم وقرارشد اونم بچه روببره توآشپزخونه سرگرم کنه تا من برم تواطاقشون اومدم در خونه زنگ زدم گفتم اومدما باکلی دلشوره باکفش رفتم تابالا جلو واحدشون
دروبازکردم و رفتم تو اطاق وبعدشم حمام داخل اطاق نشستم ساعت هشت بودتاشب بشه بچه بخابه کف حموم خیس منم خسته ولو شدم درم ازپشت بستم
یهو خواهرم از پایین اومد توخونشون درو که بازکرد صداشوشنیدم ضربان قلبم رفت رو هزار
فقط میگفتم خدایا نیادمنو ببینه میرم توبه میکنم اونقدر التماس کردم بخدا که اون بعدازچنددقیقه برگشت رفت
تایک شب جرات نکردم بیام بیرون بعدش که بچش خابید اومد سراغم گفت بیابخواب روتخت عزیزم خسته ای گفتم پس خودت چی گفت من میرم تو حال گفتم من اومدم توروببینم اگه میترسی دستاموببند
گفت نه عزیزم بیابخواب درازکشیدیم روتخت اونقدر شهوتم بالابود بعدازنیم ساعت دستموبردم سمت شلوارش مخالفت کرد هرکاری کردم نشد که نشد قبول نکرد منم بادعوا و کتک کاری شلوار وتابشو درآوردم که گریش درومد پتوروکشیده بود روصورتش از خجالت
من یهو تو تاریکی اطاق نگاه بدنش کردم دیدم چه بدن سفید و بلوری جلو دستمه باسینه هشتاد و گرد وخوش فرم
دیگه اهمیتی ندادم انقدر بازور کردم تو کسش و جیغ زد که داشتم دیوونه میشدم از عصبانیت همش میخواست

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

19 Nov, 18:04


الوعده وفا👉👉👉

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

19 Nov, 09:11


دوستان هر داستانی که 40 تا لایک خورد داستان جدید میزاریم.حالا چهل تا لایک یک روز طول بکشه یا یکماه بستگی به مرام شما داره .پس لایک کنید تا داستان جدید بزاریم☝️☝️☝️👆👆👆

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

17 Nov, 09:34


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
هم‌درس میخوندیم و هم بازی و میخندیدیم.
بعد ناهار همه سِرّ خواب شدنو رفتن ک بخوابن، من موندمو هانیه توی اتاق ک صدامون بقیه رو اذیت نکنه، حرف میزدیم و بازی میکردیم.چون خونه مادربزرگم ویلایی و بزرگ بود چندتا اتاق داشت و خدارو شکر اتاق ماهم دور از حال و دستشویی بود ک دیگران هِی نیان ب ما سر بزنن. البته کاری هم باهامون نداشتن چون حتی میرفتیم خونه هم میرفتم (خونه عمه ام و اون میومد خونه داییش)
و شب هم اونجا میخوابیدیم.

همیشه لباسای جذب جلوم میپوشید. و باهام راحت بود انگار بهش محرم بودم ، درحالیک پسر داییش بودمو نامحرم بودم. اون روز بدون جوراب و لاک سفید شلوارشم جذب و سفید بود، شالشم حالت دکور انداخته بود رو سرش.
خلاصه کم کم زدیم ب تعریفای حاشیه ای ک رل زدی نزدی و اینا.
اون چون همیشه سرش تو درس بود اهل دوست پسر بازی نبود با وجود اینگه خیلی خوشگل بود.

منم حشرم زده بود بالا دست خودم نبود بهش گفتم بیا یه بازی دیگه بکنیم متنوع باشه،گفت چی مثلا ؟
گفتم نمیدونم مثلا بازی ک تو بچگیا میکردیم. متوجهش کردم چی میگم. خندید و گفت سینا زشته.
گفتم یه لحظست تا همه خوابن بیا اینکارو کنیم میدونم اوپن نیستی کاری هم نمیکنم فقط لباس همو دربیاریم همین.
بعد از کلی اصرار و جواب رد ک داد
دیدم صورتش سرخ شده و همینطور ک نشسته بودیم زانو هاشو جمع تر کرده و چپ ب راست تکون میده. فهمیدم حشری شده ولی روش نمیشه.

رازی شد ک فقط ب ممه هاش دست بزنم ولی بازم پر رویی کردم گفتم بذار زیر نافتو هم ببینم.
گفت ن دیگه نمیخواد ، آخرش اونم راضیشد. لباسشو درآورم...
اینقدر داغ شده بود ک بهم گفت سینا لباساتو درار. منم دراوردم و لخت شدیم با مال هم ور رفتیم تا اینکه شروع کردم کصشو خوردم.دستاشو انداخته بود رو سرم و موهامو میکشید انگشتای پاهاشو جمع میکرد. دیدم داره از حال میره، گفتم چی میکنی حالت خوبه؟ گفت سریع انجامش بده تا کسی بیداذ نشده.
دادم یه مقدار کیرمو ساک زد بعدش سریع شروع کردم از پشت تلمبه زدن. نگم از جیغ زدناش ک جلو دهنشو گرفته بودم.اصلا عین خیالم نبود ک استرس داشته باشم ک کسی نیاد.
بعد بلندش کردمو داگی سرپایی کردمش و ازش پرسیدم کجا بریزم آبمو؟
گفت نمیدونم هرجا دوست داری فقط نریزه رو فرش و سرامیک، همو روی کونم بریز فقط زود باش.
منم سریع تلمبه زدم دید ک نفس نفس میزنم فهمید ک داره میاد.
چندثانیه مونده بود ب ارضا شدنم گفت: اِی راستی نریز بیرون دستمال نیست پاکش کنم
همو نگه دار تو خالی کن.
منم چندتا سریع و محکم زدم و آبم اومد. چسبیدم بهش طوری ک کیرمو شکمو سینم بهش چسبید و سرمو گذاشته بودم رو شونه هاش و موهاشو بو میکردم، دراین بینم داشت آبم خالی میشد.
خلاصه همه آبمو ریختم تو کونشو بعد هانیه دید یه مقدار اوکی شدم آرام شدم فهمید تمام شده. گفت خب بسه دیگه بالاخره سیر شدی.
همین ک کیرمو درآوردم کلی آب ریخت بیرون رو فرش و سرامیک‌.
برخلاف انتظار.
دیگه لباس پوشیدو رفت دستشویی منم تمیرز کاری فرش.
خیلی حال داد ب من کراش بچگیم بود و هست.ولی جدای ازاینا یه حس خاصی هم بهش دارم مثل خواهرم میمونه. از اون موقع بازم سکس کردیم ک بعدا اونارم میگم.
نوشته: مهیار
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

17 Nov, 09:34


رابطه با دختر عمم هانیه

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen


سلام
سینا هستم ۲۰ سالمه و داستانی ک میخوام بگم بر میگرده ب ۴ سال پیش
یه دختر عمه دارم ی یکسال ازم بزرگتره و از بچگی باهم مالشی داشتیم. ولی خب من چن بچه بودم خیلی حالیم نبود و چون تک فرزند بودیم مثل خواهر برادر خیلی بهم نزدیکیم و صمیمی هستیم. خونه هم زیاد میریم و یا مشغول بازی یا درس
البته دوسال راهنماییش رو رفت تهران درس خوند بخاطر کار پدرش و از هم دور بودیم ولی بعدش برگشت.
وقتی بزگتر شدیم ارتباطمون خیلی مثل قبل زیاد نبود چون دوسال رفت و آمد نبود ، ولی خب بازم دوستیمون سرجاش بود مثل قبل
تا اینکه اون تازه رفته بود دبیرستان منم با دوست دختر راهنماییم کات کرده بودم و هیچکیو نداشتم جز اون و باز دوباره ارتباطمون مثل قبل قوی شد
تا اینکه یه روز خونه مادربزرگم دعوت شدیم و طبق روال اونم اومد و با هم یه جا نشیتیم هم‌درس میخوندیم و هم بازی و میخندیدیم
بعد ناهار همه سر خواب شدنو رفتن ک بخوابن، من موندمو هانیه توی اتاق ک صدامون بقیه رو اذیت نکنه حرف میزدیم و بازی میکردیم.چون خونه مادربزرگم ویلایی و بزرگ بود چندتا اتاق داشت و خدارو شکر اتاق ماهم دور از حال ودستشویی بود ک دیگران هِی نیان ب ما سر بزنن البته کاری هم باهامون نداشتن چون حتی میرفتیم خونه هم میرفتم خونه عمه ام واون میومد خونه عموش
و شب هم اونجا میخوابیدیم
همیشه لباسای جذب جلوم میپوشید. و باهام راحت بود انگار بهش محرم بودم ، درحالیک پسر عموش بودم اون روز بدون جوراب و لاک سفید شلوارشم جذب و سفید بود، شالشم حالت دکور انداخته بود رو سرش
خلاصه کم کم زدیم ب تعریفای حاشیه ای ک رل زدی نزدی واینا
اون چون همیشه سرش تو درس بود اهل دوست پسر بازی نبود با وجود اینگه خیلی خوشگل بود
منم حشرم زده بود بالا دست خودم نبود بهش گفتم بیا یه بازی دیگه بکنیم متنوع باشه،گفت چی مثلا ؟
گفتم نمیدونم مثلا بازی ک تو بچگیا میکردیم. متوجهش کردم چی میگم خندید و گفت سینا زشته
گفتم یه لحظست تا همه خوابن بیا اینکاروکنیم میدونم اوپن نیستی کاری هم نمیکنم فقط لباس همودربیاریم همین
بعد از کلی اصرار و جواب رد ک داد
دیدم صورتش سرخ شده و همینطور ک نشسته بودیم زانوهاشو جمع تر کرده و چپ ب راست تکون میده فهمیدم حشری شده ولی روش نمیشه
رازی شد ک ب ممه هاش دست بزنم فقط ولی بازم پر رویی کردم گفتم بذار زیر نافتو هم ببینم
گفت ن دیگه نمیخوادآخرش اونم راضیشد
اینقدر داغ شده بود ک بهم گفت سینا لباساتو درار. منم دراوردم و لخت شدیم با مال هم ور رفتیم تا اینکه شروع کردم کصشو خوردم.دستاشو انداخته بود رو سرم وموهامو میکشید انگشتای پاهاشو جمع میکرد دیدم داره از حال میره گفتم چی میکنی حالت خوبه گفت سریع انجامش بده تا کسی بیداذ نشده
دادم یه مقدار کیرمو ساک زد بعدش سریع شروع کردم از پشت تلمبه زدن نگم ازجیغ زدناش ک جلو دهنشو گرفته بودم.اصلا عین خیالم نبود ک استرس داشته باشم ک کسی نیاد
بعد بلندش کردمو داگی سرپایی کردمش و ازش پرسیدم کجا بریزم آبمو
گفت نمیدونم هرجادوست داری فقط نریزه رو فرش و سرامیک همو روی کونم بریز فقط زود باش
منم سریع تلمبه زدم دید ک نفس نفس میزنم فهمید ک داره میاد
چندثانیه مونده بود ب ارضا شدنم گفت اِی راستی نریز بیرون دستمال نیست پاکش کنم
همو نگه دار تو خالی کن
منم چندتا سریع ومحکم زدم و آبم اومد. چسبیدم بهش طوری ک کیرمو شکمو سینم بهش چسبید و سرمو گذاشته بودم رو شونه هاش و موهاشو بو میکردم دراین بینم داشت آبم خالی میشد
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
خلاصه همه آبمو ریختم تو کونشو بعد هانیه دید یه مقدار اوکی شدم آرام شدم فهمید تمام شده گفت خب بسه دیگه بالاخره سیر شدی
همین ک کیرمو درآوردم کلی آب ریخت بیرون رو فرش و سرامیک‌.
برخلاف انتظار
دیگه لباس پوشیدو رفت دستشویی منم تمیرز کاری فرش.
خیلی حال داد ب من کراش بچگیم بود و هست.ولی جدای ازاینا یه حس خاصی هم بهش دارم مثل خواهرم میمونه. از اون موقع بازم سکس کردیم ک بعدا اونارم میگم.
نوشته: سینا سلام
سینا هستم ۲۰ سالمه و داستانی ک میخوام بگم بر میگرده ب ۴ سال پیش .
یه دختر عمه دارم ی یکسال ازم بزرگتره و از بچگی باهم مالشی داشتیم. ولی خب من چون بچه بودم خیلی حالیم نبود و چون تک فرزند بودیم مثل خواهر برادر خیلی بهم نزدیکیم و صمیمی هستیم. خونه هم زیاد میریم و یا مشغول بازی یا درس.
البته دوسال راهنماییش رو رفت تهران درس خوند بخاطر کار پدرش و از هم دور بودیم ولی بعدش برگشت.
وقتی بزگتر شدیم ارتباطمون خیلی مثل قبل زیاد نبود چون دوسال رفت و آمد نبود ، ولی خب بازم دوستیمون سرجاش بود مثل قبل.
تا اینکه اون تازه رفته بود دبیرستان منم با دوست دختر راهنماییم کات کرده بودم و هیچکیو نداشتم جز اون و باز دوباره ارتباطمون مثل قبل قوی شد.
تا اینکه یه روز خونه مادربزرگم دعوت شدیم و طبق روال اونم اومد و با هم یه جا نشیتیم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

10 Nov, 13:28


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
و از خوردن کس شیما جونم شروع کردم بعد واسه اولین بار با کلی اکراه واسم ساک زد بعد دوباره لب گیری و لاپایی ولی طولانی تر از قبل طوری که چند بار ارضا شدیم بعد ازش خواهش کردم بزاره از کون بکنمش ولی گفت درد داره نمیخوام اینبار هم به خیر و خوشی تموم شد و قول داد که دفعه بعد کون بهم بده ولی اون دفعه بعد هیچوقت نرسید چون من سرباز شدم و رفتم سربازی و وقتی برگشتم دیگه از شیما خبری نبود
شیما اگه الان این متن رو میخونی دلم برات تنگ شده کاش میشد دوباره ببینمت و اون لحظات تکرار بشه دوستت دارم...
نوشته: مهراب
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

10 Nov, 13:28


رابطه با شیما جون

https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
سلام
مهراب هستم ۲۳ سالمه این داستان برمیگرده به ۱۷ سالگی اون موقع از شهرستان مهاجرت کردیم به تهران و در یکی از محله های شرق تهران سکونت پیدا کردیم یه مدتی از سکونت ما تو اون محله گذشته بود و با رفت و آمد توی محله متوجه حضور یه دختر حدودا ۱۴ _ ۱۵ ساله شده بودم اسم دختر شیما بود و معمولا عصر ها با چند تا از دوستاش بیرون بود اینو بگم که من از اوایل نوجوانی ورزش میکردم و به مو و لباس هام هم میرسم نه که خوب باشم ولی بد هم نبودم یه ته ریش هم داشتم که سنم رو چند سالی بیشتر نشون میداد و شیما یه دختر با قد متوسط بود نسبتا تپل و تو پر بود ولی صورتش عادی بود و لباس های عادی می پوشید کلا زیاد دختر تو چشمی نبود چند وقتی گذشت و من ناخودآگاه به این دختر جذب میشدم ولی نمیدونستم چطوری باید بهش نزدیک بشم چند هفته ای گذشت و عموم اینا اومدن خونه ما و من این مسئله رو با دخترعموم مطرح کردم بعد از ناهار و حدودای ساعت چهار و نیم پنج با دختر عموم رفتیم بیرون و نیم ساعتی منتظر بودیم تا شیما اومد و دخترعموم رفت باهاش صحبت کرد منم ازشون دور شدم و منتظر شدم تا دخترعموم برگرده بعد از نیم ساعت چهار و پنج دقیقه دخترعموم اومد و گفت باهاش صحبت کردم دختر خوبیه ولی خانواده مذهبی هستن و زیاد علاقه ای به دوستی و رابطه نداره منم کمی دلم گرفت ولی ناامید نشدم ریش هامو گذاشتم بلند شد و هر وقت میدیدمش مثل این بچه های مذهبی سلام میکردم بهش و اونم با حجب و حیا جواب میداد دوباره چند وقت گذشت و عموم اینا اومدن تابستون بود و هوا گرم بود بعد از شام من با دختر عموم که مثل خواهر بزرگترم هست رفتیم بیرون قدم بزنیم که شیما ما رو از پنجره دید و اومد پایین دوباره با دخترعموم صحبت کرد و بعد از حدود یک ربع دخترعموم با نیش باز اومد و گفت بگیر مهراب خان اینم شماره فقط حواست باشه به ضمانت من شماره داده ها منم داشتم از خوشحالی میمردم اون شب تا نیمه شب نشستیم تو پارک و با کمک دخترعموم با شیما چت کردم نزدیک ده روز از چت کردن ما گذشته بود که شیما گفت بیا ببینمت و رفتیم تو یکی از کوچه های خلوت محله اول خیلی خجالت کشید ولی بعد کم کم یخمون آب شد اون روز گذشت دو روز بعد دوباره قرار گذاشتیم اینبار آروم آروم دست شیما رو گرفتم و شب که باهاش چت کردم تا صبح از احساس خوب گفت و منم حسابی رو مخش کار کردم چند روز بعد دوباره قرار گذاشتیم اینبار نه تنها دستاشو گرفتم بلکه بغلش کردم سینه های کوچیکش که به بدنم چسبیده بود رو حس میکردم گرمای بدنش و نفس هاش کنار گوشم چند دقیقه ای فقط بغلش کردم و از پشت فشارش میدادم که سینه های کوچیکش بیشتر به بدنم بخوره بعد چند دقیقه گفت مهراب بسه میترسم گناه کنیم و تا چند روز عذاب وجدان داشت و کلا زد تو حالمون ولی بعد چند روز دوباره قرار گذاشتیم اینبار تا بغلش کردم دستمو گذاشتم رو کونش و فشار دادم که از جلو شکم و پاهاش بچسبه به کیرم و از نفس نفس زدن هاش احساس میکردم حشری شده چند هفته به همین منوال گذشت و تو چت حرف سکسی میزدیم و سعی میکردم تحریکش کنم و بهش بگم که هیچ گناهی نداره نترس بعد اینکه کلی رو مخش کار کردم گفت بعد از ظهر بیا در ساختمون ما و اس بده بهم منم همین کارو کردم در رو باز کرد و گفت بریم تو انباری . رفتیم تو انباری کلی وسیله اونجا بود دوباره بغلش کردم و بدنشو به بدنم چسبوندم حشری شده بودم آروم در گوشش میگفتم تو مال خودمی فدای سینه هات بشم میخوام شرتتو در بیارم و از این حرفا بعد دیدم خیس عرق شده و از من آویزونه دستمو کردم تو شرتش وای یه حال عجیبی شده بودم کسش یه کم مو داشت اولین بار بود دستم به کس میخورد آروم آروم شروع کردم به مالیدن و انقدر ادامه دادم تا ارضا شد بعد کیرمو درآوردم اول با تعجب نگاه کرد ولی بعد لمسش کرد و آروم آروم شروع کرد به مالیدن و انقدر مالید تا آبم اومد . آبمو ریختم تو شرتش و بعد دو تا سینه های کوچیکش رو سفت گرفتم و یه لب گرفتم و من رفتم
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
بیرون و شیما هم رفت که حموم کنه . از اون به بعد تمام چت های ما سکسی بود البته شیما مودب بود و میگفت حرف بد نزن دوباره بعد از یک هفته مثل دفعه قبل رفتیم تو انباری دوباره ممه هاشو تو دستام گرفتم و لب گرفتم ازش و شروع کردم به مالیدن کسش اینبار موهای کسش رو کوتاه کرده بود بعد شلوارمو دادم پایین از آب کسش مالیدم لای پاش و به کیر خودم بعد اون هاشو چسبوندم بهم و گذاشتم لای پاش و عقب جلو میکردم هردومون داشتیم بیهوش میشدیم بعد آبم اومد و رو زانو هام نشستم و کسشو تا تونستم خوردم که کم کم داشت آه و ناله میکرد نزدیک بود بدبختمون کنه بعد اینکه ارضا شد دوباره به منوال قبل من رفتم اونم رفت از ترس اینکه کسی متوجه نشه تا دو سه هفته کاری نکردیم ولی بعد دوباره مثل قبل رفتیم تو انباری اینبار چنان حشری بودیم که کامل لخت شدیم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

05 Nov, 14:20


https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
بود.
شلوار و شورتش رو دادم پایین،چون تاریک بود نتونستم چیزی ببینم ولی به جای دیدن یه بوی خیلی خوبی به دماغم خورد که من با اون سن کمم رو مست کرد،بو رو دنبال کردم که یهویی دماغم خورد به کصش و ناخواسته شروع کردم به خوردن کصش،وای آنقدر حال داد که نگو و نپرس.تاصبح همین جوری باهاش ور رفتم.فکر کنم ساعت ۵ بود که گفت میخوای کیرت رو بکنی اون که سریع عین کص خلا گفتم نه خطرناک و از این کص و شعرا.هرکاری کرد نتونستم راضیم کنه و خوابیدیم.صبش مامانم زنگ زد خونه مامان بزرگم که برم خونه و من با کلی گریه رفتم.
الان از اون داستان ۱۰ سال میگذره،من و نگین هم توی هر شرایطی که گیرمون میومدی باهم ور می‌رفتیم.
الان من و نگین جونم با هم دیگه نامزدیم و با رضایت جفتمون این داستان رو براتون فرستادم.
نوشته: محمد
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

05 Nov, 14:20


سکس من با دختر عمم به طور شانسی
1403/05/16
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

سلام به تمامی دوستانی تو شهوانی هستن
این داستانی که من الان می‌خوام برای شما تعریف کنم مربوط میشه به ۱۰ سال پیش،اوه راستی شرمنده خودم رو معرفی نکردم:«اسمم محمد مهدی ۱۹ سال سن دارم،۷۵ کیلو و بدن رو فرمی دارم
آقا ولی یه چیزی بگم قبل شروع داستانم،خدایی واقعیه چون اگه واقعی نبود مرض نداشتم کلی بشینم تایپ کنم پس لطفاً اگه خوشتون اومد بخونید و فوش هم ندید ممنون.
آقا این داستان بر میگرده به تابستون ۱۳۹۲،آقا من یه پسر تپل و شیطونی بودیم که توی همون سن کم به لطف پسر داییم یکم از کص و کون سرم میشد
من یه دختر عمه دارم به اسم نگین که از همون اول روش کراش سگی داشتم و روم هم نمی شد که بهش بگم چون هم شیطون بودم و هم تپل«دختر عمم اسمش نگینه و خدایی اندامه خدایی داره و از منم یک سال بزرگتر بود»،آقا ما یروز رفتیم خونه مادربزرگمون که از شانس خوبم دیدم به به نگین خانم به همراه داداش کونیش هم اونجان.
آقا مارو میگی تو کونمون عروسی شد و موخ مامانمون رو زدیم که شب خونه مامان بزرگمون بمونیم و آخر با کلی رو کوه راه رفتن تونستم راضیش کنم که برم یه شب بمونم
رفتم خونه مامان بزرگم و شروع کردم با نگین و داداش کص کشش که اسمش جواد بود شروع کردیم بازی کردن تا شب،چون مامان بزرگم شبا زود می‌خوابه مارو هم مجبور کرد که ساعت ۱۰ بخوابیم،جامون رو پهن کردیم و رفتیم برای خواب.فکر کنم طرفای ساعت ۲ یا ۳ شب بود که تو خواب حس کردم یکی داره با کیرم ور می‌ره چون خوابم سبکه از خواب بیدار شدم دیدم که دست یکی رو کیرمه،یکم که دقت کردم دیدم دست نگینه
از خواب بیدار شدم و رومو کردم به نگین بهش گفتم آبجی داری چیکار میکنی،«من توی اون سن به دخترای بزرگتر از خونم میگفتم آبجی»اونم انگاری که از قبل نقشه داشت خودش رو زد به خواب و هرچی من صداش کردم انگار نه انگار
از اون شب یه جرقه توی ذهنم زد که بله نگین خانم هم این کاره تشریف دارن،آقا اون شب گذشت و فردا فهمیدم که نگین و داداشش جواد قراره برای چند روزی خونه مامان بزرگم بمونن که این خبر برای من خیلی خیلی عالی بود.آقا صبح شدو صبحونه رو زدیم بر بدن و دوباره شروع کردیم به بازی کردن و شلنگ تخته انداختن،توی اون بازی ها فهمیدم که نگین داره هر از چند گاهی مارو انگولک می‌کنه،مثلا داریم خروس جنگی بازی میکنیم یهویی دستش رو میزد کیر و خاییه ما بعد سریع می گفت ببخشید منم که خودم رو زده بودم به کوچه علی چپ قبول میکردم
دوباره شب فرا رسید و رفتیم برای خواب ولی من نخوابیدم و خودم رو زدم به خواب تا کوچ نگین خانم رو بگیرم،طرفای ساعت 1 بود که دوباره حس کردم نگین داره با کیرم ور میره،«یادم رفت اینو بگم شرمنده😅«من توی اون سن کم کیرم نسبت به هم سنای خودم بزرگ تر بود و بعد ها فهمیدم که کیرم به بابابزرگم رفته چون شنیدم که خدا بیامرز کیر بزرگی داشته»سریع دستش رو گرفتم بهش گفتم عوضی چرا دیروز هرچی صدات کردم جوابم رو ندادی
یهویی شروع کرد به گریه که مهدی ترو خدا به کسی نگو و از این جور حرفا،منم قبل از این که کسی رو بیدار کنه یه بوس کوچولو از لپش گرفتم گفتم نترس به کسی نمی‌گم،اونم انگاری ذوق کردو بقلم کرد کلی ازم تشکر کرد.یهویی اومد در گوشم گفت که مهدی حالا که به کسی نمیگی منم می‌خوام بهت جایزه بدم،تا اینو گفت سریع رفت شلوارم رو داد پایین و کیرم رو کرد تو دهنش،تا خواستم بهش چیزی بگم دهنم قفل شد،انگاری کیرم توی بهشت بود
یه چند دقیقه ای برام همون جوری ساک زد که یهو اومد بالا گفت حالا نوبت توعه،منم خر کیف شدم سریع رفتم پایین شروع کردم به مالیدن کصش،وایییی چه کص نرمی داشت انگاری پنبه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

03 Nov, 08:20


لــیــنــڪ چــنــل TURKCE🔛🔙🇹🇷
#Tak,mozik
https://t.me/joinchat/AAAAAErS9zEMvKj7V2vJfg

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 22:17


قابل توجه اقایون و خانمای کیییوووون گشااااد 📢📢📢

پستا رو لاییییییک کنید

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 20:55


دیگه خیلی دیره…این سرگذشت منو و خانومام بود.
نوشته: احمدی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 20:55


میشد بره.دیدم پر رو شده‌.از دستاش گرفتم خوابوندمش زیرم.گفتم دیگه داری اعصابمو خورد میکنی…دراز بکش حرف نزن…پاهاتو بده بالا…گفت نمیخام نمیتونم…محکم گذاشتم زیر گوشش.ترسید گفتم دومی رو بدتر میزنم…اعصابم از دستت خورد شده…گفت چشم باشه.بکن برو.بعدش فردا طلاقم بده…گفتم باشه…هر جور بخای…اول کوسشو خوب لیسیدم…سر کیرمو خوب خیس کردم…نخواستم عذابش بدم…در عوض تصمیم گرفت لذت یک سکس درجه یک رو بزارم زیر زبونش…گفتم نمیخوریش؟گفت همین توی دهنم جا میشه که بخورمش…ده برابر کیر علی خدا بیامرزه…زهرا حق داشته ازت جدا شده…حتما زجرش میدادی…تو خشن و بی‌رحمی.علی توی عمرش یکبارم منوفحشم نداد.اونوقت تو کتکم زدی…بوسیدمش گفتم قربونت بشم.معذرت میخام.خودت مجبورم کردی…تمکین نمیکنی دیگه…گفت با این آدم پاره میشه.تمکین نمیشه…گفتم هنوز که طعمش رو نچشیدی…آروم باش بهت قول میدم خودت بیایی بگی بکن…گفت غلط میخورم…خندیدم…پاهاش رفت بالا گفتم خودت کوس قشنگتو خیسش کن…تف گنده زد.گفتم نترس خب شل کن خودتو…آروم میکنمت…سرش رو گذاشتم دم کوس آروم فشارش دادم.واقعا توش نمی‌رفت،گفت دیدی گفتم توش جا نمیشه…گفتم عجله نکن.عجله کار شیطونه.دوباره خیس کردمش.و سرش و تا کلاهک با یک فشار دادم داخلش.گفت وای خدا دو تیکه شدم.کیر نیست که سر گربه است…خدا مردم.دردم میاد.بوسیدمش سینه شو گرفتم توی دهنم…آروم تلمبه زدن رو شروع کردم ولی زیاد داخل نمی‌دادم… داشت پاهاش شل میشه…کیرمم هم روون میشه آبش داشت میومد…لباشو گرفتم توی لبام…بوسیدمش دیدم خودش لبامو گرفت توی دهنش…سرمو بردم طرف گردنش و گردن ناز و تپلش رو مکیدم…چنان آهی کشید دلم تکون خورد…بیشتر کردمش.و سرعتم بیشتر شد…گفت عزیزم آروم تر بزار بهش عادت کنم.گفتم باشه فرشته کوچولوی من.هنوزم دردت میاد.گفت آره اما دردش خیلی خوبه…بوسیدمش چندین بار…گفتم برگرد دمر شو…گفت وای از پشت نه…جلوم جا نداره پشتم بزاری…گفتم عزیزم نمیخوام عقب رو بکنم که اون مال بعدا هاست…الان فقط ناز ناز جلوت…گفت باشه برگشت بالش کوچولو زیر شکمش گذاشتم خوشگل سر کیر و خیس کردم نشانه گرفتم…محکم کردم توش…جیغ آرومی زد…روی کون قشنگش سوار بودم…گفتم عزیزم بریزم توش…گفت آره اومد بریز من حامله نمیشم…همین یکی هم با زور و دارو بود…خلاصه که دیگه رحم نکردم کوسش خیسه خیس بود…چندتا تلمبه آخر رو قدرتی محکم زدم ناله می‌کرد… عجیب آخ و اوف می‌کرد… تا ته دادم داخلش…ریختم توش.پشت گردنش و بوسیدم…خودمو لش کردم روش خندید گفت فدات شم دارم له میشم…چقدر زور داری…از روش بلند شدم…دستمال گذاشت لای پاش گفت بخدا فک کردم نمیره توش اگه بره میمیرم…ولی بهم تجاوز کردی منو زوری کردی…گفتم بد بود.گفت نچ…خیلی خیلی خوب بود…ببخشید احمد جون…ترسیدم ازش…خودش خم شد از روی لبام بوسید یک بوس هم از کیرم کرد،زد روش گفت آفرین پسر خوب و گنده مهربون باش تا همیشه دوستت داشته باشم…گفتم الان بهم اجازه میدی باهات بیام دوش بگیریم…گفت بخدا دیگه بدون تو نمیرم هیچچ جایی…پاشو بریم…بردمش حموم خوب بدنمون رو شستم…نشستم پشتش…گفتم قنبل کن…سرپا قنبلی کرد…با زبون رفتم توی کار کونش…گفتم چقدر تنگه زهره…گفت من حتی تا الان انگشتش هم نکردم…علی هم علاقه به عقب نداشت…گفتم ولی سبحان یکبار خوب جرش داد…گفت وای مگه تو دیدی…گفتم از اول اولش اونجا بودم.برگشت گفت ای بی معرفت پس چرا زود نیومدی؟گفتم چوبش رو خودم خوردم.اگه میدونستم یکروز زنم میشی…همونجا جفتشون رو میگاییدم…وقتی لخت شدی و به زور لختت کردن من هم شهوتی شدم آخه مگه نشنیدی زن کبابه خواهر زن نون زیر کباب…حتی بی هوش شدی اونها رفتن دلم خواست بکنمت ولی دلم نیومد به علی خیانت کنم.گفت نامرد کونمو پاره کردن.‌گفتم صدای ناله هات قشنگ بود.بعدشم فک نمیکردم زیر این همه چادر چاغ چول همچین هیکلی جا شده باشه…خندید…گفتم تازه یک چی بگم بهت ناراحت نمیشی.‌گفت نه تو عزیزمی…گفتم هنوز فیلمتو دارم چند ساله باهاش جق میزنم.گفت وای خاک بر سرم دروغ میگی…گفتم نه چرا دروغ…اون روز چی به سبحان نشون دادم که ترسید…عکسهای کون تمیز و بی موش بود که زیر نویس کردم کونی پولی…ترسید زود اومد…گفت وای خیلی بدی…گفتم زهره بخدا یک کون بهم بدهکاری‌‌…گفت بمیرم نمیدم…کیر اون بچه اونقدر درد داشت این کیر هیولا منو میکشه…خندیدم و بوسیدمش.قلقلکش دادم…لامصب سینه هاش گنده و سفته هرچی میخورم سیر نمیشم…چندتا عکسش رو میزارم توی شهوانی ببینید کیف کنید…از اون شب مشکلات من خدا راشکر باهش برطرف شد…هنوزم بهم کون نمیده…البته الان حق داره…چون خانوم که نازا بودن…نگو با همون اولین رابطه باردار شدن…والان حامله است https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen
میگه اینقدر دلم خواهر برادر میخواست که نگو…خودش هم بچه داره…زهرا خواهرش تازه کونش سوخته،از وقتی فهمیده خواهرش از شوهر سابقش حامله شده مهربون شده به بچه هاش سر کشی میکنه،حتی یکبار هم نزدیک شرکت دیدمش نمیدونم چکار داشت اما جلو نیومد.ولی

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 20:54


شرایطی برای تو بوده برای من بدتر بوده…تو اگه چندماهه شوهرت مرده رابطه نداشتی دیدی چقدر وقتی ارگاسم شدی حالت جا اومد.خوابت گرفت…زهره من۱۵ساله تموم جوونیم آغوشم سرد بوده زنی نبوده فک کردی من دلم سکس نمیخواست یا رابطه نمیخواست…کارت که تموم شد درست عین زهرا طردم کردی بهم توجه نکردی…یاد اون کثافت انداختی منو…چندوقت بود این حس بد بودنش رو فراموش کرده بودم.ولی تو با این کارت حالمو خراب تر کردی.مشکال مادرتون بود که بهتون شوهر داری یاد نداد…به نظرت نمازی که غروب خوندی مقبول درگاه الهی بود…وقتی تو وظایف زناشوییت رو درست انجام ندادی.‌حتما رساله خوندی چون معلمی…به نظر همون کسی که فتوای نماز بهت داده…اون نمازت درست بود…گفت معذرت میخوام.خدا منو ببخشه…بخدا هنوز بهت عادت نکردم…گفتم ربطی به عادت نداره.مگه عشق و حال هم یکطرفه میشه.مگه دوست داشتن هم یک‌طرفه میشه…طرف تو رو ارضا کنه دوستت داشته باشه…اما تو کارت که تموم بشه مث پوست خیار دورش بندازی…دریغ از یک تشکر و بوس و نوازش…سرش و گذاشت روی داشبورد…گریه کرد…بردمش خونه رسوندمش…گفتم برو خونه.من میرم شرکت میخوابم.ازت معذرت میخوام…مهریه ات هم ۵سکه است بروی چشم بهت میدم…گفت وای احمد میخوای یک‌شبه طلاقم بدی…خیلی بده بهم میگن عروس یک‌شبه… نکن باهام اینکارو…بخدا اگه زهرا بفهمه…تا قیوم قیامت بهم میخنده و مسخره‌ام میکنه…بیا داخل پیش من…ببخشید اگه ازین به بعد بد دیدی هر وقت خواستی طلاقم بده…تو رو جون بچه هامون بیا بالا.‌تازه داشتم طعم خوشبختی رو میچشیدم.آخ خدا چقدر من بدبختم.احمد تو رو خاک علی بیا بالا.منو ببخش.‌بخاطر آبروم…احمد تو دوبار آبروی منو حفظ کردی و خریدی…الان میخوای منو به فنا بدی.بخدا پیش بچه ها و دامادم آبروم میره…ریموت رو زد ماشینو بردم داخل…رفتم بالا…گفت عزیزم برو اتاقمون لباس در بیار برم دستشویی میام پیشت…رفتم اتاق…خدا میدونه مث سگ پشیمون بودم.با خودم عهد کرده بودم بهش دست نزنم تا که طلاقش بدم…خیلی بد جور عصبی شده بودم…روی تخت دراز کشیدم فقط کت رو در آورده بودم‌…اومد گفت احمد جونم تو رو خدا لباستو در بیار دیگه…الان میام عزیزم…همونجا مانتو شلوارشو درآورد لخت شد یک ست قرمز لباس زیر تنش بود…اومد روی تخت.خودش دست انداخت پیرهنمو در آورد.دستای نرمش رو گذاشت روی قفسه سینه هام…گفت وای قربون موهای بلند سینه ات…چقدر خوبه…اینقدر دلم میخواست که شوهر من هم اینجوری باشه دست بندازم موهای سینه اش رو بکشم…اومد بالاتر لبام رو بوسید…نگاهم کرد…چشم تو چشم…آروم توی چشماش خیس شد…گفت واقعا دیگه دوستم نداری…؟؟بلند شد خودش نشست روی شیکم و قسمت پایین تنه من…با شورت بود…کونش نرم بود…اشکاشو با گوشه سر ناخونش پاک کرد…متکا گذاشتم زیر سرم…باور کنید هنوز تصمیم نگرفته بودم…چون واقعا میترسیدم… باقی عمرم هم گرفتار این بشم…از اون بدتر باشه…خودش همینجور که روی کیرم نشسته بود بند سوتینش رو باز کرد…دوتا سینه گنده که بخدا هنوزم سربالا و خوشگل و گنده بودن و نوک قهوه ای پر رنگ داشتن بهم چشمک میزدن.با دستش چپی رو گرفت آورد جلو گفت بخورش فدات شم…بخور حالا که میخای طلاقم بدی مهریه منو هم بدی اقلا کاری کرده باشی…آش نخورده دهن سوخته نباشی…بخورشون قربونت بشم…مال خودته… آروم گذاشت دهنم.چقدر حال داد…بغلش کردم زیر گذاشتمش.نوبتی سینه هاشو میخوردم و میمالیدم.گفت احمد چرا ساکتی؟گفتم چی بگم بهت…گفت بهم بگو سینه هام چطورین؟گفتم عالی هستن بزرگ و سفت و گنده.انگار خدا رحمتی اصلا اینها رو نخورده…گفت احمد علی خدارحمی هر دو ماه یکبار هم نمیتونست منو بکنه…همون بچه هم با هزار تا دارو بدنیا اومد…علی ۱۰سال آخر عقیم کامل بود حتی آلتش بلند هم نمیشد…اون طفلکی از ۵سالگیش دیابت داشته.که عمرش کم بود…احمد من ظهر وقتی ارگاسم شدم…خیلی وقت بود این حس رو نداشتم…طفلکی منو با دهن و انگشت زیاد می‌مالوند.و می‌خورد… اما هیچوقت این حالی که ظهر با تو داشتم رو با اون پیدا نکردم…احمد من چندساله مردی ندیدم به خودم که دمار از روزگارم در بیاره.یک چیز بگم…گفتم بگو…گفت روزی که اون دوتا لعنتی بهم تجاوز کردن خیلی دردم اومد…ولی باور کن دوست داشتم پاره پاره ام کنند…خیلی حس عجیبی بود.کیرهاشون خیلی گنده بود لعنتی ها…مخصوصا سعید…گفتم جدی میگی؟گفت آره مگه ندیدی…گفتم والا من بزرگی ندیدم…بعدشم بلند شدم اول پشتمو کردم بهش.لباسام رو در آوردم رسیدم شورتم پشتم بهش بود.اروم کشیدم پایین کیر کلفت و ۲۲سانتی درجه یکم رو گرفتم سمتش…تا نگاهش کرد…گفت وای خدا جون…احمد لامصب این چیه…حالا فهمیدم چرا میگی من بزرگی ندیدم…نه احمد جون بخدا این نمیره توی من…سرش از سر گربه هم بزرگتره…گفتم دیگه الکی گنده اش نکن…حالا آروم باش طوری با این کیر بکنمت که هرشب نه هر دو ساعت یکبار دلت بخواد بهش کوس بدی…گفت من غلط میکنم…احمد نمیخام بخدا غلط کردم…واقعا داشت بلند

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 20:53


قشنگ،آروم ازش گرفتم.گفت مث اینکه کاریش نمیشه کرد…گفتم چی رو…گفت حس و حال تو رو…گفتم آره امروز کلک کنده است…گفت احمد دیگه…گفتم جان احمد.محکم‌تربغلش کردم…دستمو بردم زیر دامنش پاهاشو جمع کرد دستموگرفت…آروم توی چشاش نگاه کردم…دستمو ول کرد…من آروم روی پوست نازش دستمو بردم بالا…تا رسیدم به ناز قشنگ و تپلش…وای شورت نداشت…آروم بازوش رو گاز گرفتم گفتم نامرد تو که مجهزی.قبل من آماده بودی…خندید…زدم کنار لباسشو…به به عجب کوسی چنان سفیدش کرده بود صافش کرده بود که من مجبوری از کوس شروع کردم…بوسیدم و آروم با دندونام گازش گرفتم…آروم زبون رو دادم از بالا اول لای کوس و بعدش داخل کوسش…نوک سینه های گنده و قشنگش رو گرفتم…چنان آه بلندی کشید دلم یک‌جوری شد…پاهای قشنگشو دادم بالا…من فک کنم به غیر اون دفعه که اون سبحان کوسکش گذاشت توی کون این…عمرا این یکبارم کون داده باشه…سوراخ تنگ غنچه چین وچین دار…از سوراخ کون تا روی پیشونی کوس قشنگش رو بارها وبارها لیسیدم…سرم رو با دستاش محکم گرفته بود.چوچوله ریزی داشت محکم گرفتمش با لبهام…محکم گفت احمدولش نکن…محکمتر مکیدمش…خدا شاهده چندبار کونش رو بالا برد و بعدش شل و لش افتاد گفت آخ.دیگه این حس یادم رفته بود…احمد جون…گفتم جانم.گفت خوابم میاد…گفتم بخواب عزیزم…صدای جوشش کتری اومد.رفتم زیرش و خاموش کنم…برگشتم واقعا خواب بود…فک کنم چندسالی بود اصلا ارگاسم نشده بود…چون خوابش طبیعی نبود…میگن طرف رسش کشیده شد.حکایت این خانوم جدید من بود…آروم رفتم کنارش خوابیدم…چون اصلا وقت نشد که لباسشو در بیاره…با همون پیرهن گلی یکسره خوابیده بود…من هم شلوارمو در آوردم من هم خسته بودم…آروم کنارش دراز کشیدم…خوابیدم…صدای زنگ گوشیم بیدارم کرد…بلند شدم دیدم تاریکه…گوشیم پسرم بود.گفت چطوری شاه دوماد…گفتم پسر لوس نشو بگو چیه …گفت بابا دختر خاله امشب دعوتمون کرده تو هم با خاله بیا…گفتم دیدم الان شوهرش اس فرستاده باشه میام دنبالتون بریم اونجا…قطع کردم…بلند شدم…دیدم لباسشو در آورده ولی خودش نیست…فک کردم رفته بیرون…ولی صدا شنیدم…رفته بود دوش بگیره…آروم رفتم داخل سرویس لامپش روشن بود…زیر آب بود.وان نداشت حمومش…در زدم گفتم زهره جون اونجایی…گفت آره باش الان میام…گفتم یعنی برم بیرون…گفت الان کارم تموم میشه…میخام غسل کنم…نمازمو بخونم ظهروعصر رو هم نخوندم…گفتم زهره جان…گفت برو الان میام…رفتم بیرون…روی تخت بودم…اومد پیشم…لباس هم پوشیده بود…ست خوشگل تاب شلوارک پوشیده بود…سریع رفت چادر نمازش و برداشت.ونیم ساعتی طول کشید تا نمازهاش تموم شد.وقتی اومد سریع رفت چایی آورد وشیرینی.چادرش و گذاشت کنار.گفت بخور بریم بچه ها منتظرند زنگ زدن…گفتم باشه…ولی خیلی ناراحت بودم…اون ارضا شده بود.و ولی من موندم…با خودم گفتم این هم مث خواهرشه…خودش سیر شد منو یادش رفت…از چاله به چاه افتادم.اینها همشون عین هم هستند…خیلی ناراحت شدم…اصلا چایی بهم خوش نیومد.‌گفتم پاشو بریم…توی ماشین هم چیزی بینمون رد وبدل نشد.حرفهای الکی…توی مهمونی هم بجه ها زدن رقصیدن…و خندیدن.بخدا من از خنده بچه هام خوشحال بودم.ولی الکی.همش بیخودی بود…ازشون اجازه گرفتم رفتم بیرون…نیمساعتی بیخود توی خیابون چرخیدم…ساعت۱۱شب بود…برگشتم.خونه وقت رفتن بود…گفتم بچه ها.الان باید چکار کنیم…پسرم گفت بابا.تو برو پیش خاله شب اول زندگی مشترکتونه…من و آبجی خونه هستیم…‌تا از فردا ببینیم چکار میشه کرد…بردم رسوندمشون.زهره ساکت بود.فهمیده بود خیلی ناراحتم.بچه ها رفتن گفت احمد جون چته توی مهمونی هم سرحال نبودی…حتی دخترها هر دو فهمیدن.گفتم چیزی نیست…گفت نه چیزی هست بگو…نگه داشتم کنار پارک کردم.گفت از چی ناراحتی خب بهم بگو…گفتم هنوز ازم میپرسی چرا ناراحتم…گفت چی شده مگه چیزی بهت گفتن،؟گفتم عزیزم میدونی یکی از دلایل جدا شدن من از زهراتون چی بود…گفت نه…گفتم سردیش نسبت به من بود و خودخواهیش بود…گفت یعنی من مث اونم؟گفتم فک کنم بدتر هم هستی…گفت وای احمد تو منو اینجوری دیدی…گفتم خانوم خوب من.بعد از ظهری ارگاسم شدی کیفتو کردی.گرفتی خوابیدی…دریغ از یک بوس و تشکر حتی…بیدار شدی رفتی دوش گرفتی اومدم پیشت حتی در رو باز هم نکردی یه جورایی دک کردی منو…اومدی بیرون نماز خوندی…چایی شیرینیت رو خوردی.کامت شیرین شد فک نکردی مرد خونه هم مث تو چند ساله رابطه نداشته.الان پروهورمون و تستسترون شده…اصلا فک نکردی خب خودم ارضا شدم.حال اومدم…کی منو حال آورد… ماشین بود مجسمه بود حس داشت یا نه؟حتی راهم ندادی داخل حمومت. سرش پایین بود…گفتم زهره جون هنوز اولشه من نمیخوام بلایی که زهرا سر جوونیم آورد.تو سر میانسالی و پیری من بیاری…خط و راه منو و تو از همین الان جداست…من اشتباه کردم…شما خونوادگی برای مردهاتون ارزش قائل نیستین…از قدیم میگن از هر باغی گلی بچین و برو.صورتشو برگردوند طرف درب ماشین…گفت به این زودی ازم خسته شدی…؟گفتم زهره خب من هم آدمم دیگه…هر

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 20:53


بودن.افسره اومد.قبلشم آمبولانس آمده بود اونها رو برده بودن…ماشین رفت پارکینگ.ما هم رفتیم بیمارستان…بنده خدا ها داغون بودن…کلاه هم نداشتن…از سر ضربه خورده بودن…رفتیم کلانتری افسره تمام مدارک رو چک کرد…و دید مشکلی نیست…گفتن به قید سند آزاده…گفتم مگه جرمی کرده که سند بزاره خودشون مقصر بودن…به ما ربطی نداره که…افسره پرسید شما چکاره خانوم هستید…گفتم بیگانه نیستم.حتما خودی هستم که به من زنگ زدن.اگه نه داماد خودش سروان فلانی هستن…زهره گفت ایشون نامزد بنده هستن.من کفم برید…همون موقع افسره تلفنی زنگ زد داماد زهره جریان رو گفت که تصادف شده مث اینکه اونم پرسیده بود تنهاست یانه.اونم گفت نه با نامزدشه.صداش میومد.چرت نگو محمدی نامزد کجا بود.پدر خانوم من تازه چندماهه فوت شده…نگهش دار الان میام…یکربع نشد که رسید تا منو کنار زهره دید.گفت عه عمو احمد شمایی که این همکار من دیوانه به من چرت وپرت گفت…زهره گفت نه عزیزم پسرم…من و احمد آقا تازه نامزد کردیم…میخواستم بیام خونه شما باهات مشورت کنم که تصادف شد…دامادش ساکت موند…هیچچی نگفت کار زهره رو درستش کرد ومن و زهره با هاش رفتیم خونه اونها…دخترش هم بود.گفت چی شده مامان؟دامادش گفت اون مهم نیست ماشین بیمه است و اصلا بیمه هم لازم نیست خود موتور سوار مقصر بوده…الان مسئله چیز مهمتریه…گفت چیه خب بگین جون به سر شدم…گفت مامانت داره ازدواج میکنه…دخترش خندید…چرت نگو.گفت نه بخدا از خودش بپرس…گفت آره مامان.با کی؟کدوم عوضی میتونه جای بابای منو بگیره…شوهرش تا اومد حرف بزنه…گفتم عزیزم بابات مرد نازنینی بود.دوست خوبم بود…میدونم که من مث اون نیستم و شاید به قول تو آدم عوضی باشم…ولی خدا میدونه نیت بدی ندارم.من هم مث مامانت تنهام خودت میدونی…گفت ای وای عمو احمد بخدا نمیخواستم بهتون بی احترامی کنم…شما از مامان خواستگاری کردین.؟.گفتم آره با اجازه شما بچه ها…هم شما دوتا هم بچه های خودم.میدونم اونها از خدا میخان…چون خاله خودشون رو از مادرشون بیشتر دوست دارن.ولی جواب شما رو نمیدونم…گفت عمو بابام تازه فوت شده…جواب خانواده اونها رو چی بدیم…گفتم لازم نیست فعلا کسی بدونه…فقط شما مهم هستین…گفت خاله زهرا چی…گفتم اولا که اونم نباید بدونه…اگر هم فهمید به اون چی مربوطه…نزدیک ۱۵ساله من ازش جدا شدم…مگه اون دو سه بار ازدواج کرد من دخالت کردم که اون بتونه دخالت کنه.دهنش رو جر میدم…گفت مامان عمو راست میگه به خاله هم مربوط نیست…مامان جون تو تنهایی عمو هم همینطور…اگه دوستش داری بسم الله.ما که راضی هستیم انشالله که خدا هم راضی بشه…زهره ساکت بود.دامادش گفت بله دیگه سکوت علامت رضایت… دامادش رفت بیرون گفت کار دارم. برگشت شیرینی گرفته بود.دخترش دست زد.‌زهره خجالت میکشید…گفتم بچه ها.من هم میرم اون دوتا رو میارم.نیم ساعت دیگه ساعت۴رد شده دم بازار بزرگ برای خرید میبینمتون…رفتم خونه با بچه‌های خودم مشورت کردم و آنها خیلی خوشحال شدن.ساعت ۵دقیق همه دم پاساژ بودیم و کلی خرید کردیم و تا آخر شب گشتیم وخندیدیم خوش گذشت فردا صبح عقد کردیم…ناهار همه رستوران بودیم…بعد ناهار بچه ها رفتن خونه. من و زهره رفتیم خونه اونها…کسی نبود که تنها بود دیگه…یک تخت خواب بزرگ و قشنگ داشت… رفت اتاقش لباس عوض کنه…من خودم رفتم بیرون خودمم دهنم خشک بود رفتم یک لیوان آب برای خودم ریختم برای اونم برداشتم رفتم … دم در اتاق خوابش.در زدم.رفتم داخل…دیدم روی تختش نشسته گریه میکنه…گفتم چی شده عزیز دلم.گفت احمد رضا من عکس علی و دیدم ازش خجالت کشیدم…به نظرت ما کار خوبی کردیم…گفتم عزیزم بیا یک قورت آب بخور دلت و آروم کن…یک کوچولو هورت کشید…یک لباس ناز پیرهن یکدست و زیبایی که خودم براش خریده بودم تنش کرده بود…گفتم
چقدر خوشگل شدی…آروم لبخند زد…عکس علی خدارحمی رو برداشتم بردم گذاشتم روی میز توی پذیرایی…برگشتم پیشش…احمد جون گفتم جانم قربون جون گفتنت…خندید گفت احمد لوسم نکن دیگه مگه من ۲۰سالمه.گفتم هر چند سال اولا خانوم منی دوما خوشگل تر از صدتا دختر۲۰ساله ای.سوما مگه ۲۰ساله ها فقط به هم میگن جان…نشستم کنارش یک‌کم شرم داشت…من رو تختش دراز کشیدم…گفت برم یک چایی دم کنم…گفتم برو ولی زود بیا از دستم فرار نکن…ببین تو دیگه شکار شدی رفته دیگه…با شکارچیت بازی نکن…خندید… رفت زود برگشت…شالش رو در آورده بود…زهره جان…گفت جانم گفتم بیا توی بغلم عشقم…گفت احمد عجله نکن خب…گفتم چرا،؟گفت راستش هنوز بهت عادت نکردم…گفتم ای وای چی نازی داره خانومم…بدو بیا اومد پیشم نشست خودم بغلش کردم کنار خودم خوابوندمش…پیرهن ناز ونازکی تنش بود…وقتی لمسش میکردم می‌فهمیدم که لخته…زیرش چیزی تنش نیست.نیم خیز شدم روی صورتش…برای عقدمون آرایش ملایمی کرده بود…اینها نسلشان به اون مادرشون کشیده بود…اون بی پدر واقعا خوشگل بود…این هم خیلی زیبا بود…خداییش به خواهرش زهرا زن اول من نمی‌رسید اما این هم شاه خاتونی بود برای خودش…یک لب

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 20:53


التماس می‌کرد.عمو گوه خوردیم…نمیتونست بلند بشه…با بدبختی بلندشدن…التماس کنان…لباس پوشیدن و با دست وپای داغون زدن به چاک…گفتم در ضمن الان فیلم تجاوزتون هست…حواستون باشه…رفتین میگی تصادف کردیم…در ضمن۵تومن قبلی زن عمو رو میاری بهش تحویل میدی‌.با حالت شل وپل زودی در رفتن…این طفلی بیهوش بود…اول مانتو تنش کردم ولی لخت بود.چقدر ناز بود…اصلا این خانومها بالباس معلوم نمیشه چقدر ناز هستن…اما وقتی لخت هستن مث فرشته ها هستن…رفتم آب قند آوردم و آب ریختم روش به هوش اومد…وقتی منو دید که توی بغلم گرفتمش و آب قند قنددادم بهش…بدبخت چقدر گریه کرد…گفتم آبجی زهره همه چی تموم شد.‌گوشیهاشون رو شکوندم…کتکی زدم بهشون که دیگه ازین گوها نخورند…پاشو لباس بپوش نترس طوری نیست…مگه من نگفتم خواستین برین استخر ویلای من استخر داخل سالنه وامنیت داره…گفت احمد جان من چی فک میکردم این یکذره بچه اینقدر بی وجدانه…شیر سگ خورده‌.گفتم پاشو خانوم پاشو نترس این ماجرا رو زیر پاهات چالش کن…تو دیگه داماد داری…مواظب خودت باش…بلندشد لخته لخت بود.کوس و سینه های قشنگش معلوم میشد…هنوز سفت و شق و رق بودن…من رفتم بیرون لباس پوشید آمد.پیش من…من روی مبل بودم…تا رسید بهم…افتاد زیر پام…تو رو خدا احمد رضا به کسی نگی من آبرو دارم…تورو خدا شوهرم و دخترم گناه دارند…از دوتا بازوهای نرم وتپلش گرفتم گفتم زهره خانوم این حرفها یعنی چی…تو منو چی فرض کردی.ابروی تووعلی آبروی منه…پاشو دیگه ازین حرفها نزن…گریه میکرد…گفتم خواهش میکنم پاشو برو خونه به زندگیت برس…گفت پس چرا دیر اومدی تو که اونشب تلگرام منو خوندیش…نگفتم داشتم فیلم میگرفتم…گفتم من اول رفتم ویلای اونها دیدم کسی نیست فک کردم بیخیال شدن…یک آن به ذهنم رسید اینجا رو ببینم.گفت خوب کاری کردی اومدی یکعمر مدیونتم…بخدا احمد من مثل زهرامون نیستم…یکوقت بخاطر اون نخوای از من انتقام بگیری…بلندش کردم و گفتم اگه فک میکردم تو در مورد من اینجوری فک میکنی اصلا نمیومدم کمکت…گفت ببخشید تو رو خدا ببخشید…مرتبش کردم و فرستادمش رفت…بعدا فهمیدم…جفت اونها هر دوتا یکی از دستاشون شکسته…کوچیکه تا چندروز از کون درد نمیتونسته حتی بشینه دمر بوده…چند شب بعدش زهره منو بچه هام رو دعوت کرد خونه اش و خیلی پذیرایی کرد…رابطه منو اینها بهتر شد…چرا دروغ من هر وقت دلم هوس کوس می‌کرد کوس نبود…فیلم تجاوز اینو نگاه میکردم جق میزدم…تا اینکه ۳سال از این ماجرا گذشت و طفلکی الان نوه هم داشتن…ولی علی شوهرش یکشب از فشار خون بالا و قند بالا رفت کما وتا صبح تموم کرد…خیلی مرد آروم و آقایی بود…دخترش وزنش خون گریه میکردن…مراسمات تموم شد…ویکروز توی شرکت بودم منشی گفت مهمون دارید…گفتم کیه؟من توی اتاقم بودم چندتا همکارم کنارم بودن…گفت میگه من خواهر خانومش هستم…گفتم صددرصد بفرستید داخل بدون معطلی…از دوستام عذر خواهی کردم و فرستادمشون رفتن…اومد داخل همون جور خانوم و محجبه زیبا و با وقار…آروم صحبت می‌کرد… گفتم جانم زهره خانوم…گفت احمد آقا میتونی ویلای ما رو بفروشی…گفتم چرا؟اگه پول لازمی هر چقدر بگی بهت میتونم بدم…گفت راستش دیگه اصلا نمیخوام با اون فامیل رابطه ای داشته باشم از نگاه‌ها و رفتار آنها بیزارم…بعدشم میخوام برای دخترم آپارتمان بخرم مستاجره…گناه داره ارث پدرشه…گفتم زهره راستشو بگو هنوز اذیتت می‌کنند… گریه اش گرفت گفت آره… اون تخم سگ کوچیکه ول کنم نیست…گفتم شماره اش رو بده…شماره داد با سیستم مغازه عکس کون و سوراخش رو ویرایش شده…که نوشته بودم سبحان فلانی کونی درجه یک شبی۵۰۰تومن…زنگ زدم بهش گفتم برو تلگرام…گفت شما…گفتم برو تلگرام…رفته بود تلگرام…پشت سرش زنگ زد…گفتم خارکسه فحش بدی خاندان تو بگای سگ میدم…بی‌ناموس نگفتم به زهره کاری نداشته باش…تازه فهمید عکس از کجا اومده…گفتم ۱۵دقیقه وقت داری بیای دفتر من…باور کنید نمیدونم چطوری امد۵دقیقه نشد.رسید چنان زدم زیر گوشش صدای سگ داد.گفتم کونی پدر کوسکش مث اینکه تو میخای آبروت و ببرم…گفت نه بخدا عمو احمد بدهکارم فقط خواستم زن عمو رو بترسونم هیچ مدرک وعکسی ندارم.گفتم کوسکش چرا تو بی‌غیرتی الان که عمو مرده نیست باید مواظب ناموسش باشی خودت کفتار شدی افتادی جونش…گفت ببخشید عمو آبرومو نبر…جوونم بخدا ۱۰تومن پول میخواستم بخدا برم عسلویه سرکار به هر کی گفتم بهم نداد‌ن،حتی بابام. مجبور شدم ازین کلک استفاده کنم…گفتم با ده تومن کارت درسته…گفت بخدا میرم پی کارم زن عمو منو ببخش…بخدا گوه خوردم…به منشی گفتم ده تومن بهش داد و رفت…اون که رفت زهره زد زیر گریه…گفتم گریه ات برای چیه؟تموم شد دیگه،گفت،وای به خدا داشت دلم میترکید،تنها بودم نمیدونستم چکار کنم،یک آن یاد تو افتادم،بخدا بهت پناه آوردم ازین قوم ظالمین… نمیدونم بهت چی بگم.احمد رضا این دوباره نجاتم میدی…خدا کنه هیچ وقت توی زندگی گرفتار نشی همیشه سر نمازم دعات میکنم.احمدرضا از وقتی علی رفته خدا رحمتش کنه دیگه

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 20:53


سعید بخیل نشو دیگه…عجب حرومزاده ای بود…نمیدونم زهره پشت گوشی چی گفت که سریع پسره دور رو برش رو نگاه کرد…من دورتر رفتم مثلا دارم باگوشیم صحبت میکنم…وقتی رسیدم پسره ترسیده بود…گفت سلام عمو احمد کی رسیدی.گفتم من که خیلی وقته رسیده هستم ولی تو نرسیده میخوای بری…رفتم بالا…اونشب تموم شد.و داشت ۵شنبه میومد…من از اول صبح رفتم باغ ماشین رو توی باغ گذاشتم و رفتم روی دیوار منتظر بودم.ساعت۸دوتا برادر اومدن و شنگول میخندیدن…رفتن داخل یک خونه سوئیت ۶۰متری ساختن داخل اون…من از ویلای خودم پریدم ویلای علی بعدش روی دیوار بودم…که در باغ علی باز شد.و زنش اومد تو.ماشین رو هم آوردش داخل…من بزور خودمو قایم کردم…رفت در خونه رو باز کرد وچادرش رو در آورد گذاشت توی ماشین…زنگ زد گفت سبحان من الان توی ویلای خودمون هستم من نمیام ویلای شما…شما باید بیایید…زود میخوام برم عمو شک میکنه…گفت من الان میرم دستشویی ده دقیقه دیگه بیاین…از روی دیوار بیا…رفت داخل و رفت سرویس.من سریع یک تیکه چوب برای سوزوندن اونجا بود کلفت و خوش دست بود برداشتم و رفتم داخل پشت مبل قایم شدم…ویلای اینها یک اتاق کوچیک آشپزخونه کوچیک و دستشویی حموم بود…فقط سالنش بزرگتر بود…هنوز خوب جابجا نشده بود دوتا لاشخور از روی دیوار پریدن داخل…من سریع گوشیمو بی صدا کردم و گذاشتمش روی حالت هواپیما وفیلمبرداری رو روشن کردم…اینها اومدن داخل…بدبخت تا از دستشویی اومد با مانتو بود…تا اینها رو دید رید بخ خودش…وای لامصب گفتم ده دقیقه چرا زود اومدین…کوچیکه گفت من حوصله ندارم زود باش ده روزه توی کفم…کنتور که نداره شماره بندازه.‌زود باش لخت شو گوه نخور…بزرگه گفت سبحان بی ادب نشو…زهره گریه کرد…گفت تو رو خدا سعید جان تو یک چیزی بگو.ابروم رو برده…بهش پولم دادم منو مجبور به کارهای بد میکنه…من هنوز مال عمو رو توی دهنم نکردم این بی ادب با من کارای بد میکنه…گفت زن عمو من نمیدونم.‌فقط میدونم این دیوونه است.‌بهش یک حال بده بزار بره پی کارش دیگه…زودباش لباساتو در بیار زر زر نکن. سعید تو هم فضولی نکن این زبون خوش حالیش نمیشه…زود باش.‌چاقو هم در آورد.این بدبخت ترسید.و من زیر پایه مبل بودم…منو نمی‌دیدند… گفت بدو برو رو تخت…بردنش توی اتاق در باز بود.رفت در حال رو بست.‌و اومد خودش لخته لخت شد بدون شورت.‌گفت سعید تو هم لخت شو تا ببینه کیر چیه.‌.نه اون کیر مریض عمو…اون هم لخت شد…باز کیر سعید حرفی برای گفتن داشت…ولی کوچیکه کیرش واقعا کوچیک بود.‌کونش خوشگل سفید بدون مو…من خوب زوم کردم روی کونش مخصوصا وقتی خم شد جوراباشو در بیاره‌‌‌…سوراخش قشنگ دیده می‌شد… جفت لخت بودن‌ و اون بدبخت گریه میکرد…اون هم اول مقنعه رو درش آورد.بعدش شلوارش رو‌‌…مانتو رو که در آورد… تیشرت رو در آورد…به به چه سینه های نازی داشت…صحنه فوق سکسی بود دوتا بچه میخواستن یک زن هم سن مادرشون رو بکنند.‌لختش کردن…مث برف سفید بود.موهاش بلند مشکی…کوچیکه خیلی خارکسه بود.می خواست فیلم بگیره.‌این زهره گفت بقران اگه فیلم بگیری خودمو میکشم تمام جریان رو مینویسم روی کاغذ فیلم‌هایی هم که گرفتی فرستادی همه هست ثابت میشه اعدامت می‌کنند… سعید گفت کوسکش بیخیالش بشو کار دستمون میده…بکن بریم…گفت پول کو…گفت توی ماشینه عکسهام پاک بشه میدم بهت…رفتن جلو گفت تمیز بخور دندونت بخوره کیرم جرت میدم…چاقوش هم دستش بود.‌من هم فیلم میگرفتم…بدبخت میگفت من بلد نیستم یاد ندارم…میگفت باید یاد بگیری.‌زود باش.‌کیر ۲۰سانتی و کلفت من هم بیقرار شده بود.توی شورت و شلوارم جا نمیشد…جابجا کردمش وفیلم گرفتم…نوبتی میزاشتن دهنش…کوچیکه گفت سعید برو پایین …اون دراز کشید و این کوچیکه گفت برو بشین روی کیرش…گفت بخدا گنده است نمیشه…کیر کلفتی هم نبود می‌ترسید ازش‌…رفت نشست روش خودش خیلی تف زیاد زد کیر پسره…گفت تو رو خدا خودتم خیس کن دردم میاد…اونم خیس کرد آروم نشست روی کیر هنوز زیاد نداده بود داخل این بی ناموس کوچیکه از شونه های این رو به پایین هل داد تا ته کیر یکباره نشست روش رفت داخل کوسش.‌جیغ بدی،کشید.‌داد زد بی پدر مادر پاره شدم…اینها هم میخندیدن.‌دو ۳ دقیقه داشت می‌گاییدش…گفت خب نگهش دار‌‌اونم این بدبخت رو محکم نگه داشت…این نمی‌دونست میخان دو نفره بکننش…این بزور تا ته کیر جا کرد توی کونش.‌جیغ میزد وحشتناک…تو رو خدا پشتم دردش میاد نکن…نوبتی بزارید جلو…سبحان تو رو خدا…‌پاره شدم…کوسکشا ولش نمیکردن…الان نوبت من بود.چوبه رو برداشتم…حواسشون نبود…چنان با چوب از زیر دنبالچه سبحان زدم صدای سگ داد.دومی رو کوبیدم سر شونه هاش…افتاد زمین…بدبخت زهره روی کیر غش کرد…سعید هلش داد کنار به گوه خوردن افتاده بود…چنان با چوب از رو برو زدم دست چپش صدای شکستنش رو شنیدم.‌مث سگ گریه میکردن…و التماس گوشی اون کوسکش رو ازش گرفتم اول مموریش رو برداشتم و بعدش گوشی رو تکه تکه کردم…مال سعیدم همینجور…دست سعید شکسته بود مث سگ زجه میزد…سبحان

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 20:53


ومیکنه…شنیدم الان تنهاست و برای خودش یک آپارتمان خریده ویک پراید وبا همون حقوقش.‌.به کسی هم گفته بود بهترین چیز برای من تنهاییه من حوصله کسی رو ندارم…اون شب توی مهمونی وقتی عروس داماد رقصیدن…من و بچه هام ۳نفری خیلی این دوتا فرشته رو شاباش کردیم…مادر و پدرش خیلی خوشحال شدن وازم تشکر کردن…ولی همین زن من…یک ریال اینها رو شاباش نکرد…گفته بود‌.احمد شوهرم،نیست ولی اون دوتا که بچه های من هستن…اونها شاباش کردن کافیه…مهمونها رفتن علی باجناقم گفت احمد وایسا بریم اتاق پشت بوم چندتا دود با هم بزنیم…گفتم خسته ای باشه شب دیگه…گفت چون خسته ام الان می‌چسبه… با تو بیشتر می‌چسبه… خلاصه که بچه ها رو فرستادم خونه و ساعت۱نصف شب بود‌‌…خونه اش دوطبقه بود.‌و در اختیار خودشم بود.ولی یک سوئیت زیبا روی پشت بام برای خودش ساخته بود.‌رفتیم اونجا…و مشغول بودیم که خواهر خانمم اومد…و خیلی خیلی ازم تشکر کرد…گفتم وظیفه است کار زیادی نکردیم که…گفت انشالله که توی جشن بچه ها جبران کنیم…گفتم انشالله اونا که مادر درستی ندارن وخاله هم باید برای اینجور وقتها جور بکشه…مخصوصا دخترم خیلی تنهاست…زهره خانوم ازت میخوام یک‌کمی هواش رو داشته باشی…بعضی شبها میفهمم خیلی دلتنگه دلش مادرش رو میخواد…و میگه بابا کاش مامان هم مث خاله زهره بود منو دوستم داشت…گفت بخدا احمدآقا من عین بچه خودم دوستشون دارم…لطف دارین…علی گفت زهره خب برو گوشیتو بیار احمد ببینه چیکار شده اگه چیزی میخوای برات نصب کنه…گفتم چی شده…گفت هم تلگرامش پاک شده هم واتس اپ…اون موقع هنوز اینستاگرام نبودبعدش اومد…گفتم برید بیارید درستش میکنم.گفت نه الان خسته اید دیر وقته…گفتم نه اتفاقا الان دوپینگ کردیم شارژم.خندید.‌ولی توی دلش نبود بیاره‌‌…گفت آخه گفتم هرجور دوست داری…علی گفت احمد خودیه اون عکسای امشب هست برای همون…گفتم من اصلا به اون عکسها کاری ندارم خیالت راحت…گفتم که بشدت محجبه و مذهبی هستن…در ضمن یک چیز مهم بگم که…منو و علی باجناقم با داداشش.یک زمین۵هزار متری حومه شهر خریدیم و۳تیکه کردیم هر کدوم برای خودمون دیوار کشیدیم و ویلا سازی کردیم…ولی من تکمیل کردم اون دوتا فقط استخر آلاچیق توی محوطه ساختن…علی باغ وسطی رو داره…من و داداشش کناریها دستمونه…این مهم بود بدونید…زهره رفت گوشیش رو آورد و رمزش رو دادو رفت چایی شیرینی و میوه بیاره…من دیدم این خودش عمدا اونهارو پاک کرده چیزی نگفتم…علی گفت بعضی وقتها توی واتس آپ تلگرام هستم کاری دارم یا جایی… این همه برنامه هاش پاک شده…من اول تلگرام نصب کردم بعد واتس اپ که کم طرفدار بود.چون تو یک مقطعی تلگرام نون و آب مردم ایران بود …تا تلگرام وصل شد کلی پیغام اومد.و کانالهای مختلف باز شد وبیشترش معلم‌ها بودن…تو این بین.یک کانال باز شد به اسم لعنتی.بازش کردم…دیدم کلی عکس و یک فیلم چند دقیقه ای بود…کنجکاوی عکسها رو باز کردم علی مشغول نعشه بود…دیدم اوه اوه…این زهره با دوستاش و دخترش توی استخر باغشون هستن واین نامرد هم ازشون داره عکس و فیلم میگیره.همه با شورت و کرست…همین عروس خانوم هم بود.کنار مامانش…نگو این بدبختها نفهمیدن که یک بی ناموسی داره عکس و فیلم میگیره.مسلما از ویلای من نبود…چون هم حفاظ دارم هم دیوارهام بلنده…معلوم بود از باغ برادرشه. فیلم هم بود که باز کردم…اوه وای فیلم ساک زدن زهره بود با حالت گریه چشمای پر اشک و مشغول ساک زدن یک کیر متوسط رو به کوچیک…من سریع با بلوتوث فیلم‌ها رو تندی برای خودم فرستادم…توی چتها بود نوشته بود نامرد من که بهت۵میلیون دادم…تو عکسها رو که پاک نکردی هیچی از من فیلم هم گرفتی…اینم نوشته بود زن عموی خوشگلم من تا اون کون قشنگتو که عموی مریضم نمیتونه جرش بده جر ندم ول کنت نیستم که…باید بیایی با سعید دو نفره سیر بکنیمت بعد عکس و فیلم‌ها رو پاک کنم.نوشته بود که تو قرار نبود به سعید بگی…گفت اون توی گوشیم دید خیالت راحت عکسهات فقط توی گوشی خودمه…۵شنبه۹صبح۵میلیون وکون آماده دادن.خودت میدونی و داماد جدیدت…این بدبخت برای اینکه علی نفهمه تلگرامو پاک کرده بود…کانال وگفتگوی لعنتی پسره رو کامل پاکش کردم…وقتی اومد گوشی رو دادم بهش…
رفت پایین من به علی گفتم من یکسر به ماشین بزنم میام…آروم رفتم طبقه پایین مادر همون پسره بود با چندتا خانوم دیگه ولی زهره نبود.زن من هم رفته بود…از بالا دیدم گوشه حیاط بود…داشت صحبت می‌کرد… وقتی رسیدم پایین داشت التماس درخواست میکرد‌.دیدم تا منو دید خودشو جمع کرد…من الکی رفتم توی خیابون که مثلا به ماشین سر بزنم…وقتی در رو باز کردم.چند تا ماشین دیگه هم بود…از دور یک سمند میومد…من پشت ماشینم وایسادم ببینم کیه…دیدم بچه های برادر علی هستن همونی که فیلم گرفته با همون سعید برادرش…یکی ۱۸سال و یکی۱۶سال…این۱۶ساله فیلم گرفته بود…هنوز تلفنی حرف میزد منو نمی‌دید… میگفت الان بیا دم در فدات بشم.نمیخورمت که تا۵شنبه…تو بیا هم تو حال میکنی هم منو

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 20:51


عشق دوم
1403/07/02
خواهرزن
 
سلام عزیزان،احمدرضا هستم۴۷سالمه.کارم هم یه جورایی شرکت خدمات کامپیوتری دارم…هم دولتی کار میکنم هم شخصی…۱۸۰قدمه و۹۰وزنم…کلا از اول فوتبال بازی می‌کردم… هنوزم با پسرم با دوستاش سالن اجاره می کنیم و بازی می‌کنیم… منظورم علایق خودم بود که گفتم…دوتا بچه دارم هر دو دانشجو هستن…یک پسر و یک دختر…از سال۸۲که اجبارا وارد کارهای سیستم و کامپیوتری شدم و با این قبیل سایتها آشنا شدم ازین خاطرات و داستانها میخونم…کاری هم ندارم که راسته یا دروغ. اما اینی که الان مینویسم.سرگذشت خودمه در چندسال اخیر.اتفاق افتاده…سال۸۰اردواج کردم بیکار بودم ولی دیپلم داشتم…با دختری خیلی زیبا آشنا شدم و قبل از من خواهرش که همسن منه ازدواج کرده بود و خدا بهشون یک دختری داده بود خوشگل…من وقتی ازدواج کردم زهره خانم خواهر زن من تازه فارغ شده بود…من و خانومم زهرا که ازم دوسال کوچیکتره اون موقع تربیت معلم بود…توی راه من استادیوم تمرین فوتبال میرفتم و اون درس معلمی میخوند اونجا آشنا شدیم.‌توی راه…محبتی بینمون ایجاد شد و من رفتم خواستگاری و تازه خدمتم تموم شده بود بیکار بودم…اینو بگم که بسیار زیبا و دلفریب بود…‌وخیلی هم همه خانواده اشون هنوزم باحجاب و معتقد هستن…پدرش خدا رحمتی بسیار مرد نیک و خوبی بود.از جانبازان بود.فوت شد…‌مادرش خدا لعنتی پفیوس به تمام معنا بود…گور به گور شد…اعصابم خورد شد یادش افتادم…پدرم بنده خدا وضع مالیش خوب بود و وقتی دید میخام خانواده تشکیل بدم برام مغازه زد و من شدم کاسب‌‌…ازدواج کردیم و چند ماه نامزد توی عقد بودیم بعدش عروسی و رفتیم سر زندگی خودمون…تا زمانی که استخدام نشده بود زندگی ما خوب نه عالی بود…بعد از استخدامش چون چندر غاز حقوق می‌گرفت مادرش بدجور توی زندگی ما دخالت می‌کرد… من خیلی آدم صبوری هستم…دو تا فرزندمان اول پسرم و بعدش دخترم به فاصله سنی اختلاف۲سال با هم بدنیا اومدن…کم کم خانوم من سر ناسازگاری برداشت و بسیار هم بد دهن بود.و فحاشی می‌کرد.که یکبار هم محل کارش نزدیک اخراج بود و با وساطت برگشت سرکار…کلا بسیار شبیه مادرش بود…فضول و بد دهن…بسیار هم پول دوست تا جایی که یکبار از خیابون برگشته بود پول داشت حتی برای بچه خودمون پوشک و شیر خشک نگرفته بود…من شب دیر برگشتم…گفت چرا نگرفتی گفتم اصلا فراموش کردم سرم شلوغ بود…تو چرا نگرفتی مگه پول نذاشتی… تازه حقوق گرفتی که…نه گذاشت نه برداشت گفت من که نمیتونم حقوقم رو برای تو و توله هات خرج کنم…اون شب برای اولین بار کتکی بهش زدم که اگه به خر میزدی ملا میشد…و واقعا مثل اینکه بدنش نیازمند این کتک بود…و تا چند وقت زندگی خوب بود.تا دوباره شد روز از نو و روزی از نو…و بالاخره که بعد از ۱۲سال زندگی از هم جدا شدیم…و این گفتم همه گول ظاهرش رو میخوردن چون بسیار چهره زیبایی داشت…ولی در سکس ضعیف و خود خواه بود…خیلی دیر دیر لنگاش باز می‌شد وبدسکس و سرد بود…و خیلی هم زود ارضا میشد و زود هم حامله می شد برای همین رفت لوله هاشو بست و شکر خدا رید به آینده خودش…چون بعد از من دوبار ازدواج کرد و هر دو بار هم بسیار سریع جدا شد…که شنیدم یکیش برای این بوده که طرف دیده این نازاست طلاقش داده…اما من موندم و دوتا بچه و ترس از ازدواج دوباره…دروغ چرا چندباری و خیلی هم کم سکس داشتم…ولی فقط برای ارضای جنسی بود…در ضمن بعد از طلاق من با باجناق و خواهر زنم رابطه فامیلیمون اصلا قطع نشد…وبلکه بیشتر هم شد.و همچنین با پدر زنم…و شکر خدا بسیار وضع مالیم خوب شد.و صاحب مغازه شخصی و شرکت و ماشین خوب و خونه بزرگی شدم…انگار که این زن از خونه من رفت نحسی هم رفت.در ضمن دختر و پسرم شکر خدا بسیار بهم وابسته هستن و دوستم دارند…اما اصل ماجرا…بله برون همون دختر باجناقم بود‌.اونها فقط یک بچه داشتن همون دختره…در ضمن هم باجناقم هم خانومش هر دو هم معلم بودن…که باجناقم متولد۵۳بود.از من۴سال بزرگتر بود.چون دیابت شدید داشت وانگشتای پاش رو قطع کرده بودن طفلکی برای کاهش قند خونش تریاک هم میکشید…زود بازنشست شد…ولی چندسالی به بازنشستگی زهره خانوم مونده بود…علی باجناقم منو دعوت بله برون کرد…ومن چندسالی بود که جدا شده بودم…و خانم سابقم حتی یکبار هم بغیر عید و مراسم ضروری نیومد بچه هاشو ببینه انگاری احساس نداره…منو بچه هام با بهترین تیپ و لباس وبهترین ماشین شکرخدا رفتیم مراسم بله برون.‌‌بهر حال دختر خاله اشون بود دیگه…ومن یک ربع سکه برای بله برونشون گرفته بودم… ‌جای ما رسمه عروس داماد برقصند پول زیاد شاباش میشه…من این باجناقمو خیلی دوستش داشتم…خواهر خانومم هم بسیار زن خوبیه مث پدرشه…دامادش نظامی بود پسر با شخصیت هم هست.‌ماشالله پسر و دختر من هر دو خوشگل و قد بلند‌‌…شکر خدا از مادرشون فقط زیباییش رسیده به بچه هام…اون شب همین زن سابق من دیر اومد.چون شنیده بود من هم هستم…ونمیدونست که با توپ پر هم اومدم…کلا مثل گاو،زندگی می‌کرد

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 20:49


دستمو بردم و روی سینه‌هاش و بغلش کردم و شروع کردم گاز گرفتن شونه‌هاش که ناگهان اونم دستمو گرفت و به سینه‌هاش فشار داد دیگه کیرم داشت منفجر می‌شد شروع کردم بازوهاشو لیسیدن و همینطور اومدم تا پهلوهاش تا رسیدم به کونش بعد پاهاشو باز کردم و شروع کردم کسش رو خوردن حالا دیگه طاق باز خوابیده بود فقط یک بالش گذاشته بود رو صورتش و آروم ناله می‌کرد ولی من دیگه نگران نبودم راحت کسس رو خوردم هرچی بیشتر زبون می‌زدم به کسش ناله‌هاش و صداش بلندتر می‌شد آخ که کس بعد از حموم خوردن داره بعد از مدتی بلند شدم لباسامو در آوردم و رفتم روش خوابیدم و آروم کیرم رو فشار دادم داخل کسش خیلی کیف داشت ولی هنوز بالش رو صورتش بود به آرومی بالش را از روی صورتش برداشتم موهای خیسش ریخته بود رو صورتش و چشماشو باز نمی‌کرد لبامو گذاشتم رو لباش و شروع کردم مکیدن اونم دستاش حلقه کرد دور گردنم کیرم تا ته رفته بود تو کسش و ناله می‌کرد و مشخص بود که داره لذت می‌بره بعد دستمو بردم پایین و شروع کردم مالیدن کونش جنده دقیقه بعد کردن کامل از صداش مشخص بود که نزدیک ارضا شدنشه چون هم صداش بلندتر شده بود و هم محکم منو به طرف خودش فشار می‌داد فقط با آرامش می‌گفت آخ فهام جون آخ فهام آخ فهام نزدیک بود که آبم بریزه که لباشو گرفتم و حسابی خوردم و بعد ارضا شدم مطمئنم اونم ارضا شده بود مدتی همینطور که کیرم داخل کسش بود رو هم خوابیدیم بعد آروم بلند شدم حالا احساس شرمندگی می‌کردم این چه کاری بود من کردم آدم وقتی هوس داره متوجه نمی‌شه که چه کاری داره می‌کنه رفتم حموم شروع کردم دوش گرفتن وقتی اومدم بیرون دیدم میترا لباسشو پوشیده و جلوی آینه ایستاده و داره سشوار می‌زنه منم لباسمو پوشیدم و رفتم داخل اتاق و آروم سرمو بردم بیخ گوشش و گفتم میترا جون ببخشید دست خودم نبود همونطور که پشتش به من بود گفت نه دست تو نبود دست عمت بود حالا که کار از کار گذشته دیگه زود باش حاضر شو بریم لباسامو پوشیدم و اومدم کفشامو از جاکفشی بردارم بپوشم میترام همون لحظه اومد پیش من و شروع کرد پوشیدن کفش‌هاش. هر دو که حاضر شدیم میترا گفت بریم فهام ؟گفتم آره بریم گفت مطمئنی؟ گفتم آره دیگه مگه قرار نبود بریم الان اونا منتظرن گفت اونا که ساعت ۴ منتظرن هنوز ساعت دو و نیمه گفتم خب باشه زودتر می‌رسیم من احمق حالیم نبود که داره چی میگه میترا گفت چقدر خنگی ماشالله یهو دوزاریم افتاد گفتم ای وای واقعا که خاک بر سر من حق با توئه من خیلی خنگم کفشامو درآوردم و بغلش کردم و بردمش تو اتاق خواب رو تخت خوابوندمش و شروع کردم درآوردن لباساش. هر تیکه از لباساشو که در می‌آوردم یه جای بدنشو می‌مکیدم کاملاً که لختش کردم لباس‌های خودم رو هم درآوردم در همین لحظه میترا چرخید و پشتشو کرد به من فهمیدم که دوست داره از پشت بکنمش آروم روش خوابیدم و شروع کردم گاز گرفتن شونه‌هاش و صورتش بعد کیرم آروم فرو کردم تو کسس آهی کشید و گفت فهام جان محکم‌تر بیشتر همینطور که داشتم به کارم ادامه می‌دادم میترا گفت میشه از روم بلند شی کیرم درآوردم و از روش بلند شدم میترا زانوهاشو خم کرد و کونش رو داد عقب و گفت حالا بکن عجب منظره قشنگی بود دوباره کیرم گذاشتم رو کسس و فشار دادم با دو دستم کونش رو گرفته بودم و محکم می‌زدم به کیرم صدایی که می‌داد خیلی لذت بخش بود میترا هم همینطور بلند بلند داد می‌زد و ناله های عشوه آمیزی می‌کرد آخرای کار بود که نزدیک بود هر دومون ارضا بشیم دوباره میترا دراز کشید و من روش خوابیدم دستمو آوردم و شروع کردم مالیدن شونه ها و گردنش و گاز گرفتن لاله های گوشش یهو میترا دستمو گرفت برد جلو دهنش و انگشت کرد تو دهنش و شروع کرد مکیدن این کارش چنان هوس انگیز بود که در همون لحظه هر دومون با هم ارضا شدیم و آبمون ریخت این یکی از قشنگ‌ترین خاطرات سکس من با میترا بود از اون به بعد هر وقت که با هم تنها می‌شدیم باز هم سعی می‌کردیم خاطره بازی کنیم.ولی هیچ کدوم به شهوتناکی همراه با ترس و هیجان بار اول نبود
نوشته: فهام
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 20:48


من و میترا
1403/07/23
زن شوهردار
 
یک روز چهارشنبه همه خونه ما جمع بودن برادر زنم با زن و بچه‌اش و میترا خواهر زنم که تنهایی از اصفهان اومده بود. راجع به خواهر زنم که چهل و پنج سالشه باید اینو بگم که اون و شوهرش هر دو مهندس ساختمونن و تو کار ساخت و ساز هستند ولی چند سال پیش شوهرش موقع ساخت یک برج از بالای طبقه دوم سقوط کرد و متاسفانه معلول شد برای همین زنش مجبوره تنهایی کارا رو انجام بده و اون روز از اصفهان اومده بود تهران تا توی جلسه‌ای شرکت کنه شب که دور هم جمع بودیم برادر زنم پیشنهاد کرد فردا شب جمعه بریم باغ . یه باغ داره حوالی ورامین. قبول کردیم فقط من گفتم که من فردا پنجشنبه تا ساعت ۴ باید سرکار باشم اگه بشه بعد از اون بریم میترا گفت من هم فردا باید ساعت ۱۰ توی جلسه شرکت کنم فکر کنم تا بعد از ظهر طول می‌کشه ولی بقیه مخالفت کردند. گفتن ساعت ۴ تا حاضر بشیم و بریم شب می‌رسیم ورامین و خیلی دیره قرار شد اون‌ها با ماشین برادر زنم برن و‌ من بعد از تموم شدن کارم برم و میترا رو از شرکت بردارم. فردا سر کار بودم که زنم ساعت ۹ زنگ زد که ما الان وسایل رو برداشتیم و داریم حرکت میکنیم سر راه میترا رو هم میذاریم شرکتش شما هم بعد از ظهر بیاید ساعت حدودای ۱ بود که میترا زنگ زد گفت فهام من زودتر کارم تموم شده هر وقت تونستی بیا دنبالم بریم گفتم یه لحظه صبر کن منم الان حرکت می کنم پرسیدم کجایی گفت سر میدون کاج می‌ایستم بیا سوارم کن . رفتم سوارش کردم که بریم تو راه گفت فهام من باید هم کیفمو از خونه بردارم هم باید یه دوش بگیرم بهتره اول بریم خونه قبول کردم رفتیم خونه اونم رفت لباساشو درآورد و رفت داخل حمام .خونه خالی و یک زن لخت داخل حمام , داشت منو وسوسه می‌کرد نمی ‌دونستم چیکار کنم هزار جور فکر به مغزم می‌رسید بعد از چند لحظه رفتم در حمومو زدم گفتم میترا چقدر دیگه طول می‌کشه میترا جواب داد فکر کنم یه ربع دیگه میام. خواستم امتحانش کنم ببینم برخوردش چه جوریه گفتم می‌خوای بیام پشتتو بکشم گفت خاک تو سرت خفه شو کمی ناامید شدم تصمیم گرفتم یه جوری خودمو سرگرم کنم تا از این افکار شیطونی بیام بیرون. رفتم داخل آشپزخونه و سعی کردم اونجا برای خودم قهوه درست کنم چند لحظه بعد میترا از حموم خارج شد و با حوله‌ای که دورش پیچیده بود به اتاق خواب ما رفت و در رو بست دوباره با دیدنش وسوسه شدم آروم رفتم پشت در و از سوراخ کلید نگاه کردم چیزی که دیدم باعث شد کیرم راست بشه و شدیداً هوس کنم میترا حولشو باز کرده بود و داشت با حوله لای پاشو خشک می‌کرد روش به من بود و چون سرشو خم کرده بود و موهاش آویزون بود ، راحت نمی‌تونستم کسش رو ببینم چند لحظه بعد برگشت و رو به آینه ایستاد و سعی کرد موهاشو خشک کنه با دیدن کونش دیگه طاقتم تموم شد گفتم هر چه باداباد درو باز کردم و وارد اتاق شدم و از پشت بغلش کردم اصلاً باورش نمی‌شد از آینه منو دیده بود و انگار شوکه شده باشه فقط یک جیغی زد و ولو شد رو زمین با خودم گفتم خاک بر سرت این چه کاری بود کردی با پنجاه سال سنت عقلت نمی‌کشه چه رفتاری انجام بدی . اگه سکته کنه چی انگار بیهوش شده بود حوله رو برداشتم و انداختم روش. نشستم کنارش و موهاش رو از رو صورتش زدم کنار و گفتم میترا جون ببخشید غلط کردم شیطون گولم زد ببخشید تو رو خدا نتونستم طاقت بیارم ببخشید ولی جوابی نداد ترسیدم نفس نکشه گوشمو به صورتش نزدیک کردم ولی داشت نفس می‌کشید بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش ‌ . گفتم الان میرم برات آب قند درست می‌کنم تو رو خدا کاریت نشه که بدبخت میشم . بعد سریع رفتم داخل آشپزخونه و یک لیوان آب قند درست کردم و شروع کردم هم زدن و همونطور با میترا هم صحبت می‌کردم گفتم میترا جون الان برات آب قند درست می‌کنم می‌خوری حالت خوب میشه میریم. داشتم به طرف اتاق خواب می‌رفتم که یه دفعه از آینه یه چیزی دیدم که درجا خشکم زد .من توی آینه میترا رو می‌دیدم ولی میترا قادر به دیدن من نبود چون رو تخت به حالت دراز بود . میترا نیم خیز شده بود و داشت به در نگاه می‌کرد و وقتی صدای منو شنید که دارم به طرف اتاق خواب میام سریع سرشو رو بالش گذاشت و پشتشو کرد و پتو رو کشید روش ولی قسمت کونش رو لخت گذاشت یعنی پتو رو کمی کشید بالاتر تا کونش دیده بشه باورم نمی‌شد پس اونم دوست داشت و داشت با این کارش به من پیام می‌داد که احمق نترس. با آب قند وارد اتاق شدم لیوان رو روی پاتختی گذاشتم و پشت سرش روی تخت نشستم و گفتم میترا جون برات آب قند آوردم پاشو بخور و شروع کردم نوازش کردن شونه‌هاش آروم آروم پتو رو از روش زدم کنار و پشتش رو نوازش کردم دستمو هی می‌بردم تا پایین نزدیک‌های کونش ولی به کونش نزدیک نمی‌کردم دوباره برمی‌گردونم به طرف بالا تا ببینم عکس‌العملش چیه هیچ عکس العمل خاصی نداشت مدتی نوازشش کردم و حرف‌های عاشقونه براش زدم بعد کم کم جری‌تر شدم و کنارش دراز کشیدم آروم

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

18 Oct, 08:10


Https://telegram.me/Soksi12bot

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

30 Sep, 12:22


یه آهنگ زیبا
♥️

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

23 Sep, 14:07


از آه آه آزاده فهمیدم خبریه و برگشتم و دیدم محسن در همون حالتی که کلاهک کیرش تو کونم بود داشت زبونش رو تو کون آزاده فرو میکرد. آروم آروم کیرش رو فرو میکرد و همزمان کون آزاده رو گشاد و چرب میکرد. یه کم که جا وا کرد کیرش تو کونم جام رو با آزاده عوض کردم. آزاده که انگار به آمادگی کمتری نیاز داشت پشت به محسن رو کیرش نشست و کیر رو تا ته تو کونش فرو کرد. همینطور با کصش بازی میکرد و محکم کیر رو تو کونش فرو میکرد که بعد از یکی دو دقیقه ای دوباره ارضا شد. خیلی حشری بودم. من این بار روی کیر محسن نشستم منتها از روبرو و همینطور که ازش لب میگرفتم کیرش رو تو کونم فرو کردم. حرکت کیرش تو کونم همراه با دستم که کصم رو میمالید حس عجیبی بهم داده بود. احساس میکردم دارم منفجر میشم که این بار هم با شدت ارضا شدم.
محسن بدبخت مجبور شد بره دستشویی و جلق بزنه تا آبش بیاد. هر سه خیلی خسته بودیم. رو تخت بی حال همونجور لخت داشتیم میخوابیدیم که محسن گفت:«نسیم تو سکس بعدی میخوام حامله ات کنم.» به نظر میومد باید وقت محضر برای طلاق رو باید کنسل کنم.
نوشته: همشهری کین
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

23 Sep, 14:05


بالاخره دلو به دریا زدمو گفتم:«هفت هشت ماهی میشه»
آزاده داد زد:«هفت هشت ماه!!!؟؟؟ خب معلومه دیگه. شما همین امشب باید بکنید، اگه کردین و باز خواستین طلاق بگیرین که میشه حال کردن آخر اگه هم پشیمون شدین که فبها المراد»
باید اعتراف کنم که اصلا آمادگی همچین پیشنهادی رو نداشتم و از پوزخند محسن معلوم بود اون هم شوکه شده. من اگرچه در سالهای اول از سکسهام با محسن صحبت میکردم اما در چند سال اخیر هم تماسهام با آزاده کمتر شده بود و هم موضوعات بیشتر بر روی موضوعات جدی تر مثل مسائل اقتصادی و سیاسی یا مسائل خانوادگی بود.
محسن با جدیت گفت:«ما تصمیممون رو گرفتیم و فکر نمیکنم نه من و نه نسیم علاقه ای به سکس با هم داشته باشیم.»
واقعیت این بود که در ماههای اخیر من چندین بار خودارضایی کرده بودم و احتمالا محسن حتی بیشتر از من و من حقیقتش خیلی هوس سکس با محسن رو کرده بودم و احتمالا محسن هم، ولی هیچکدوم جرات بیانش رو نداشتیم.
ناگهان آزاده با عصبانیت گفت:«حرف زدن با شما فایده نداره. محسن یه لیوان آب برام بیار.»
همینکه محسن بلند شد برای آزاده آب بیاره آزاده با یه حرکت سریع شلوار گرمکن و شورت محسن رو همزمان پایین کشید و کیر محسن افتاد بیرون.
من و محسن شگفت زده از این کار آزاده بودیم و محسن هنوز فرصت نکرده عکس العملی نشون بوده که آزاده کیر محسن رو گرفت و به من اشاره کرد که بیام بخورمش. سرم رو به علامت نفی تکون دادم. آزاده معطل نکرد و خودش شروع کرد لیس زدن کیر محسن. تازه اینجا بود که محسن به خودش اومد و سعی کرد خودش رو از دست آزاده رها کنه که آزاده تخمهاش رو گرفت و با لحن جدی گفت:«هیچی نگو و گرنه خایه هات رو فشار میدم» و بعد دوباره به من اشاره کرد که برم ساک بزنم.
کصم خیس شده بود و تصمیم خودم رو گرفته بودم و تصمیم گرفتم خودم باشم و غرورم رو بزارم کنار. گفتم:«باشه ما امشب آخرین سکسمون رو مطابق نظر تو انجام میدیم، اما الان زوده ساعت هشت شبه و هنوز شام نخوردیم. شام باقالی پلو درست کردم که دوست داری»
هر سه بر سر این موضوع توافق کردیم اما آزاده از تو کیفش یه قرص سیلدنافیل صد درآورد و گفت:«اینو بخور. اگه آخرین باره لااقل زیاد بکنی» ما اگرچه قرص رو میشناختیم اما تا اون لحظه هیچگاه محسن استفاده نکرده بود.
بعد از شام محسن قرص رو خورد. بعدش هر یک ربع یکبار آزاده از محسن میپرسید اثر کرد و محسن میگفت نه، اما تقریبا بعد از یک ساعت قرص اثر کرد. باورش برام سخت بود که علیرغم میل محسن کیرش کاملا شق شده بود. آزاده این بار هم بی رو درواسی شلوار و شورت محسن رو کشید پایین و بی مقدمه شروع کرد براش ساک زدن و اشاره کرد به من. من هم شروع کردم به ساک زدن و همینجور که ساک میزدم آزاده شروع کرد لباسهای من و محسن رو درآوردن، جوری که دو تامون لخت مادرزاد شدیم و وقتی کس خیسم رو دید شروع کرد برای من کصم رو خوردن. برای من اولین بار بود که در یه رابطه سه نفره قرار گرفته بودم و حس جالبی بود یه کیر شق تو دهنم در حالیکه کسم هم خورده میشد. آزاده به محسن اشاره کرد که منو بکنه. رو تخت طاق باز خوابیدم و محسن به شکلی که تا حالا ندیده بودم محکم و عمیق کصم رو میگایید. من هیچوقت با کس دادن ارضا نشده بودم و همیشه از طریق خوردن کصم ارضا شده بودم اما بطرز عجیبی زیر تلمبه های وحشیانه محسن ارضا شدم. لرزشهای متعدد و بسیار عمیقی داشتم و محسن رو از روی خودم پس زدم. آزاده بی مقدمه مشغول ساک زدن برای محسن شد. شاید از من ملاحظه میکرد و از سکس با محسن بدون اجازه من میترسید، من هم شروع کردم درآوردن لباسهاش و بعد طاق باز زیرش خوابیدم و شروع کردم کصش رو براش خوردن.
از طرفی محسن به نظر با قرص رویین تن شده بود و الان که ده دقیقه از شروع کار می گذشت هیچ نشانه ای از آمادگی برای ارضا نداشت. محسن آزاده رو خوابوند و پاهاش رو روی شونه های خودش گذاشت و اون رو هم با شدت تمام میکرد. هرگز ندیده بودم محسن موقع سکس عرق کنه اما عرق کرده بود و هی تلمبه میزد تا آزاده هم ارضا شد. محسن با التماس به آزاده گفت: «آزاده این چی بود دادی اصلا آبم نمیاد، کیرم مث چوب شده، یک کمی هم بی حسه» آزاده گفت:«قراره حالا حالاها بکنی. این سیدنافیل صده. یه سیلدنافیل بیست و پنج و حتی نصفش برات کافیه» و بعد اضافه کرد:«ولی کار ما باهات تموم نشده، برو کیرت رو بشور و بیا. میخوایم بهت کون بدیم.»
راستش من بعد از ازدواجم دیگه کون نداده بودم و اصلا تو برنامه ام نبود اما وقتی آزاده گفت به حالت سجده وار در بیام مقاومت نکردم. آزاده شروع کرد لیس زدن سوراخم و بعد کونم رو با یه انگشت و بعد دو انگشت گشاد و چرب کرد، یه لحظه یه دفعه یه چیز خیلی کلفتر حس کردم نگاه کردم دیدم محسن از دستشویی برگشته و سر کلاهکش رو فرو کرده. درد داشت اما با کون دادن بیگانه نبودم و میدونستم جا که باز کنه حال میده.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

23 Sep, 14:05


مهمان ناخوانده
1403/06/27
آنال سکس گروهی
 
همین که پشت تلفن به آزاده گفتم دارم از محسن طلاق میگیرم سرم یهو داد کشید که چرا داری طلاق میگیری. بهش توضیح دادم که مشکل خانواده ها هستند. محسن بچه ننه هست و مادرش و خواهرش تو زندگیمون دخالت میکنند، خانواده من هم زیاد از محسن خوششون نمیاد. اما آزاده قانع نمیشد و دست آخر گفت که آیا تا یکماه دیگه که میاد ایران میتونیم صبر کنیم یا نه. بهش توضیح دادم که هنوز کارهای قانونی زیادی مونده و چون داریم با توافق و بدون دعوا و کتک کاری جدا میشیم تا مشخص شدن تکلیف خونه و ماشین و طلاها و… احتمالا همون یک ماه و شاید بیشتر هم بشه.
دوستی من و آزاده به بیست و شش سال پیش برمیگشت، وقتی هر دو پنج سالمون بود. تمام دوران مدرسه و حتی دانشگاه با هم میرفتیم و میومدیم، بعضی سالها تو یه کلاس بودیم بعضی سالها نه، ولی خیلی صمیمی بودیم و تقریبا تو همه کارهای زندگیم آزاده الگو من بود. درسش بهتر بود، ورزشکار بود و حتی تو کارهای هنری و خانه داری هم من ازش یاد میگرفتم. اما همینطور که بزرگ می شدیم در زمینه مسائل جنسی و روابط با جنس مخالف هم همیشه جلوتر از من بود و البته بسیار جسورتر و البته حشری تر.
آزاده اولین بار در سن سیزده سالگی دوست پسر پیدا کرد و در پانزده سالگی اولین بار کون داد و در بیست سالگی هم خودش با اختیار خودش خواست که کس بده و تا زمانی که ایران بود به قول خودش با نزدیک چهل پسر دوست شده بود که تقریبا به نصفشون کس و کون داده بود و برای چند نفر از بقیه شون هم ساک زده بود. این در حالی بود که من اولین بار در شانزده سالگی دوست پسر پیدا کردم و در بیست و یک سالگی بعد از اینکه آزاده گذاشته بود پرده اش رو بزنند تازه من شجاع شدم و چند بار کون دادم و تا قبل از ازدواج باکره بودم و کلا هم در زندگیم به غیر از محسن با چهار نفر دیگه دوست بودم که برای یکیشون ساک زده بودم و به یکی دیگه چند بار کون داده بودم.
تازه محسن هم باز از صدقه سر آزاده بود که شوهرم شد و اصلا محسن دوست پسر آزاده بود. محسن پسر خوش قیافه و خوش تیپی بود که دو سال با آزاده بود و با هم حسابی حال کرده بودند، من اون موقع با شهرام دوست بودم، تنها کسی که خارج از ازدواج باهاش سکس از کون داشتم. اما فهمیدم که شهرام با کس دیگه ای دوست شده و باهاش کات کردم. همون موقع ها کار پذیرش فوق لیسانس آزاده در آلمان هم درست شد و این ضربه دوم به من بود. حالم خیلی خراب بود از طرفی محسن هم بخاطر رفتن آزاده خیلی دمغ بود، این بود که آزاده پیشنهاد دوستی من و محسن رو داد، هر چند موضوع اوائل جدی نبود اما ناگهان جدی شد و هنوز آزاده ایران بود که من و محسن دیت میکردیم. دو سال با محسن دوست بودم و باید اعتراف کنم که خیلی لیلی مجنون بودیم و البته رابطه جنسی هم داشتیم اما در حد ساک زدن و چند بار هم کون دادن و در نهایت پنج سال پیش ازدواج کردیم با عشق.
اما به زودی متوجه اختلافات خانوادگی همدیگه شدیم از طرفی هر کدوم تا حدودی از گذشته همدیگه و روابط جنسی با پارتنرهای قبلی خبر داشتیم و همین هم برای هر دومون آزار دهنده بود.
وقتی به محسن گفتم آزاده میخواد طلاقمون رو تا اومدن اون عقب بندازیم به راحتی قبول کرد. تو این هفت سال آزاده سه بار ایران اومده بود و هر بار هم خونه ما میومد، با هردومون راحت بود، البته اون در آلمان ازدواج نکرده بود اما همچنان روابط خارج از ازدواج متعدد داشت. با این همه از لحاظ حرفه ای بسیار پیشرفت کرده بود، اگر چه هردومون آی تی خونده بودیم و هر دو برنامه نویس جاوا بودیم اما اون بسیار موفق بود در آلمان.
بالاخره روز موعود رسید و آزاده یکی دو روز بعد از اومدن به ایران به خونه ما اومد و شروع کرد به سوال پرسیدن:
«خب مشکلتون چیه؟ همدیگرو دوست ندارین؟ شما که عاشق و معشوق بودین»
گفتم:«مساله اصلا دوست داشتن یا نداشتن نیست، مساله اینه که به این نتیجه رسیدیم که ما با هم خوشبخت نیستیم، خانواده هامون هم مزید بر علتند»
«پس عشقتون چی میشه. اینقدر باهم خوب بودین، محسن! پدر سگ مگه تو نبودی که ازت می پرسیدم من بهتر بودم یا نسیم، که میگفتی صد درصد نسیم؟؟!! تو چی نسیم که دائم لنگات باز بود برای محسن»
محسن با همون آرومی همیشگیش گفت:«به هر حال هم همدیگرو دوست داشتیم هم دعوا مرافه هم داشتیم حالا قسمتهای سکسیشو فقط نسیم برات تعریف میکرد.»
آزاده پکی زد زیر خنده و گفت:«همینه دیگه وقتی شیطونی نمیکنید با هم از هم سیر میشید. اصلا بگید ببینم کی آخرین بار سکس کردید.»
من و محسن هر دو ساکت بودیم، نه اینکه خرده برده ای از آزاده داشته باشیم، هم من و آزاده با هم چند باری لز کرده بودیم هم محسن آزاده رو بارها از کس و کون کرده بود. اما نمیخواستیم جواب بدیم چون واقعیت تلخی بود که مدتها بود رابطه نداشتیم و اعتراف هر کدوممون به این موضوع به معنی ضعیف تر بودن موضعمون در طلاق بود.

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

23 Sep, 14:05


این زنا چیکار میکنن شوهرشون راضیه با کسی باشن.عاشق اینم یبار مهدی و سامان یا مهدی و صادق یا صادق و سامان مثل فیلما منو ساندویچ کنن.ولی نمیشه.
نوشته کیمیا

نوشته: کیمیا
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

23 Sep, 13:52


حسرت کیمیا
1403/05/23
تریسام خیانت دوست پسر


من کیمیا هستم سنم 30 و شوهرم مهدی 33 سالشه.
چند وقته میام تو سایت شهوانی و داستان‌اش داره دیوونم می‌کنه.البته که خیلیاش دروغین ولی داستانه دیگه .خصوصا داستانهای تری سام و بی غیرتی.
چی میشد شوهر منم اجازه میداد یه دونه دوست پسر داشته باشم.
قبل از ازدواج یه نامزدی ناموفق داشتم با یه بچه خوشگل ولی با توجه به محیط سنتی خونه ما نمیشد کاری کرد فقط یه بار به بهونه لباس بردن براش تو حموم گفتم شرتت در بیار اونم درآورد و منم یه ساک ریز براش زدم و فرار کردم.
قبلش یه بار ساک زده بودم و تجربه دادن از عقب رو داشتم ولی این یکی فرق داشت چیزی بود که باید سالها می‌خوردم و بهش میدادم.
خلاصه اون روز گذشت و اون رفت شهر خودشون و این شد آخرین باری که دیدمش‌ بعد از اون داداشام که فهمیدن معتاده همه چیز رو کنسل کردن ولی من دوسش داشتم خوشگل بود.
سال بعدش همین شوهر فعلیم اومد و منم بهش اوکی دادم
از اون زمان که 22 سالم بود تا الان چیزی تو سکس واسم کم نداشته ولی خیلی وقتا با فکر نامزد قبلیم که سامان اسمش بود ارضا میشدم.تا اینکه یبار تو مراسم عروسی ما دیرتر رسیدم و گفتن برید تو اتاق آخری تا شام بیارن براتون منم با شوهرم رفتم وقتی رفتیم تو اتاق سامان با زنش نشسته بود و اونام منتظر شام.
یه لحظه دلم ریخت.دوس داشتم بغلش کنم ولی شوهرم پیشم زنش پیشش و زنش میدونست من قبلاً نامزدش بودم یه سلام سردی کردم و نشستم, این وسط شوهرم میدونست من قبلاً نامزد داشتم و اسمشم میدونست ولی با قیافه نمی‌شناخت و اصلا تو باغ نبود.
سر سفره همش حواسم بهش بود ولی چیزی نشون نداد خلاصه تموم شد و رفتیم تو مراسم من همش ذهنم درگیر اون بود اونم گویا متوجه شد و با اشاره انگشت بهم فهموند ولی من کاری نمی‌تونستم بکنم زنش پیشم بود خلاصه گذشت و من همش تو فکر سامانم و با خواندن داستانهای سکسی میگم کاش میشد شوهر منم اینطور باشه وبزاره یک بار زیرش بخوابم یا بزاره با کسای دیگه رل بزنم.چند بار ازم پرسیده بود با نامزد قبلیم سکس داشتی میگفتم نه.میترسیدم بدش بیاد.الان یکی دو ساله هر چی رو مخش کار میکنم نمیتونم بیارمش تو فاز تری سام و…
دوست هم ندارم بهش خیانت کنم.
چون یک بار خیانت کردم و هنوز خودمو نبخشیدم.و همیشه ترس اینو دارم که بفهمه و همه زندگیم خراب بشه.
داستانش از این قرار بود که شوهرم یه دوست صمیمی داره که مجرده و زیاد رفت آمد داره خونه ما.
منم جلوش راحتم ، هم من دوست داشتم بهش بده هم اون دوست داشت با من باشه.
چند مدت رفتم تو کارش و بهش رد دادم اونم گرفت ولی بخاطر صمیمیت با مهدی کاری نمی‌کرد یا قدمی برنمیداشت.
خونه ما طبقه بالاست و یروز که شوهرم می‌خاست کولر رو بیار پایین منم الکی رفتم کمکشون و دیگه یه جوری مالوندم بهش که بدونه من کیرشو‌ میخوام.
ولی باز خبری نشد با اینکه شمارم داشت .
داشتم ناامید میشدم که مهدی زنگ زد گفت درو واسه صادق باز کن میخاد پایه کولر بیاره تا اندازش تغییر بدیم. منم از خدا خواسته یه خورده زود به خودم رسیدم و با یه تیپ لختی چادر سفید رو رفتم درو باز کردم اومد بالا و مستقیم رفت بالکن برای کولر منم گفتم بیا بشین فعلا و چای درست کردم.
قبول نکرد گفت سری قبل نزدیک بود کولر بندازم الآنم بیام تو میترسم مهدی ناراحت بشه.
گفتم به مهدی نمیگم ولی اگه نمیخای اجبار نیست.چادرم درآوردم و رفتم تو میدونستم میاد و اومد تا خواستم ببرمش تو اتاق دیدم تو حال افتاده روم و داره لب میگیره همینجور لختم کرد و با یه دستش سوتینم باز کرد فهمیدم قبلاً این کارو کرده و زید داره و اصلا رو نمیکنه.
منو چرخوند رو شکم و و با لباس افتاد روم گفتم در بیار و همه رو دراورد
حتی نزاشت براش بخورم.کیرشو خشک از رو لپای کونم میکشید ترسیدم بخواد از پشت بکنه تا شونه هام رو میک میزد کیرش بین پاهام حس میکردم داغ داغ بود.
گفت چی داری چربش کنم گفتم از پشت نمیدم.گفت باشه برا جلو .روغن مخصوص رو آوردم و گفتم بیا رو تخت اومد گفت تخت بدم میاد یه صندلی آرایشی داشتم نشست روش و گفت بیا بشین روش.
من تا حالا اینجوری نداده بودم.پاهام باز کردم و آروم خواستم بشینم روش تا ته با یه فشار رو شونه هام کردش تو کیرش از کیر مهدی کوتاهتر ولی کلفت تر بود دردش بد بود .دو سه تا بالا پایین کردم دردش کم شد دیدم کیرش سفت و همه آبشو پاشید تو کسم.گفتم لعنتی چرا ارضا شدی چرا ریختی داخل.
کل حس و حالم از بین برد.بعدش رفت دستشویی کیرش شست و رفت.بعد از اون رابطم باهاش کات کردم البته رابطه سکسی برای اینکه مهدی متوجه نشه مجبورم عادی باشم اونم با لبخنداش ضد حال میزنه‌.همش عذاب وجدان دارم چرا این کارو کردم و الان همش‌دوس دارم یه رل ثابت و پایه داشته باشم و شوهرم بدونه. منم مثل بقیه.مگه چند سال آدم زندست و می‌تونه این کار بکنه.من هم نهایت 10سال دیگه تو این تیپ و هیکل میمونم .

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

20 Aug, 03:28


اینجا پیش بریم
خلاصه اون روز به هم قول دادیم که اصلا اون روزی تو زندگیمون اتفاق نیفتاده و انگار نه انگار چون واقعا زندگی هردو تو خطر بود
بعدش که همو دیدیم هم انگار چیزی نبوده تا الان
ببخشید یکم با جزئیات بود
نوشته: مهدی
https://t.me/Dastan_sxsi_mohsen