دریچه کتاب @daricheketab Channel on Telegram

دریچه کتاب

@daricheketab


کتاب بخوانیم
راه فردای ایران بهتر، از آگاهی و دانستن و فهمیدن می‌گذرد
پس
بخوانیم
از ایران بخوانیم
تا ملت تغییر نکند، هیچ چیز در این کشور تغییر نخواهد کرد
تغییر را از خود شروع کنیم
📚
راهی برای ارتباط
@Mshogh

دریچه کتاب (Persian)

دریچه کتاب یک کانال تلگرامی معتبر با هدف ترویج فرهنگ کتابخوانی در جامعه ایرانی است. این کانال با شعار 'کتاب بخوانیم، راه فردای ایران بهتر' تأکید دارد که برای تحول و پیشرفت کشور، باید از آگاهی و دانش بهره برد. با تاکید بر اهمیت خواندن کتاب ها و گسترش دانش، این کانال میکوشد تا با افزایش سطح دانش و آگاهی جمعی، مسیر تغییر و پیشرفت را برای ایران به وجود آورد. در خودشروعی جامعه به این اعتقاد است که تنها با تغییر درونی، می‌توان به تغییرات موثر در جامعه دست یافت. به همین دلیل، دریچه کتاب فرصتی را برای کسانی فراهم می‌کند که علاقه‌مند به خواندن کتاب های متنوع و افزایش دانش خود هستند. حضور در این کانال، به عنوان یک راه برای ارتباط و تبادل ایده ها بین اعضا، ارزشمند و سودمند خواهد بود. از ایران بخوانیم، تا تغییر در آینده ای بهتر را برای کشورمان رقم بزنیم! برای اطلاعات بیشتر و پیوستن به این مسیر تغییر، می‌توانید به کانال دریچه کتاب ملحق شوید و با آیده ها و دیدگاه های جدید آشنا شوید. جهت ارتباط مستقیم با مدیر کانال، می‌توانید از آدرس زیر استفاده کنید: @Mshogh

دریچه کتاب

11 Feb, 03:45


آنکس که می‌گذارد راه و رسم جهان، یا جهانی که او در آن زندگی می‌کند، راه و رسم زندگی‌اش را برایش معین کند [چنان‌که اکثریت می‌کنند] نیازی به استفاده از هیچ‌یک از قوایش، جز قوه‌ی تقلید میمون‌وار، ندارد. امّا آن‌کس که خودش راه و رسم زندگی‌اش را بر می‌گزیند، همه‌ی قوایش را به کار می‌گیرد.

[اکثریت] حتّی خود روح و ذهن را در بند کرده‌اند؛ حتّی در آنچه فقط برای لذّت خود می‌کنند، همرنگی با جماعت حرف اوّل را می‌زند؛ اینان جماعت‌پرستند؛ انتخابشان صرفاً انتخاب از میان چیزهایی است که معمولاً همه می‌کنند؛ داشتن ذوقی خاصّ خود و غرابت رفتار در نظر آنان عین جرم و جنایت است، و آنقدر از پیروی از طبیعت خود سر باز می‌زنند که دیگر طبیعتی برایشان نمی‌ماند که از آن پیروی کنند؛ توانایی‌های انسانی آنان اندک‌اندک می پژمرد و می‌خشکد.
#فلسفه‌_جان_استوارت_میل
#سوزان_لی_اندرسن
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

11 Feb, 03:24


هر صبح و هر طلوع، یک تولد و آغاز دوباره ای است که خورشید با شراره های آتش نگاهش آن را فریاد می کند، فریادی که سیاهی شب را با خود می برد و به عشق رنگ دوباره ای می دهد و ترانه ای می شود در بوی عطر تن گل ها و آهنگی در صدای پرندگان و حس و بالی برای پرواز و انهایی که می شنوند این فریادها و آوازها را راه می افتند و قدم برمی دارند برای رفتن و رسیدن به عمق بیداری و رویایی که در دل و ذهن دارند
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
سه شنبه  بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

10 Feb, 03:07


خورشید از مرز شب می گذرد و طلوع می کند و دریا می رقصد زیر نور آفتاب و بغضش می شکند و در هر لحظه شعر و ترانه ای می خواند و صدا می کند و می خواند به خود  با هر موجش رهگذرانی عاشقی را که با بوی عطر تنش نفس می کشند و مست و از خود بی خود می شوند و در جستجوی رویایی دل به آغوشش می سپارند و گوش می کنند به آهنگ موج و سنگ و ساحل و زنده هستند تا زندگی کنند و زندگی می کنند تا عشق بورزند و عشق می ورزند که عاشقی کرده باشند و در دریای عشق غرق می شوند تا دوباره با سپیده ای دیگر متولد شوند، و از خود فقط ردی از خاطره را بر شن های ساحل و دفتر زمان بر جای می گذارند
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
دوشنبه  بیست و دوم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

09 Feb, 04:00


گاهی اوقات فقط چند کلمه از روی باور قلبی می‌تواند به فرد اطمینان‌ خاطر بدهد که آینده به جای این‌که مجموعه‌ی بی‌رحمی از موانع و ناامیدی و ناکامی باشد، می‌تواند شگفت‌آور و فوق‌العاده باشد.
#اسب_رقصان
#جوجو_مویز
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

09 Feb, 03:51


در عمق نگاه دریا که بی تابانه همراه نسیم، با نگاه پر از مهر و اتش خورشید در طلوع می خندد ، عشق و زندگی موج می زند، و این موج زیر شراره های آفتاب، صدا و ترانه می شود و در گوش راه افتادگانی که در هوای صبح چشمشان به آسمان و دریا و انسوی دریاست می پیچد ، راه افتادگانی که رویایی در سر دارند و رویایی در دل و  بسوی رویایی می روند
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
یکشنبه  بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

08 Feb, 04:13


یاد گرفته ام آنهایی که بیش از از بقیه از مرگ میترسند کسانی هستند که با حجم زیادی از زندگی نزیسته به مرگ نزدیک میشوند.
بهتر است از همه زندگی استفاده کنیم. برای مرگ چیزی جز تفاله باقی نگذاریم، هیچ چیز جز یک قلعه ی سوخته
#مامان_و_معنی_زندگی
#اروین_د_یالوم
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

08 Feb, 04:03


اگر امید نبود، هیچ پرنده ای از هراس و وحشت تاريکی در سکوت شب زنده نمی ماند و به صبح و طلوع خورشید نمی رسید، و اگر عشق نبود، قطره در دل آشوب زده دریا موج نمی شد و بساحل نمی رسید و اگر رویا نبود، عشق و امید و  مقصدی هم نبود و سفر و تولد و مرگ و بودن  معنا پیدا نمی کرد، که زندگی فقط عشق است و امید و رویا و این شعر و ترانه ای است که به هر زبان و بهر صدا در هر سپیده با شراره های نور و آفتاب تکرار می شود
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
شنبه  بیستم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

07 Feb, 04:56


ناپلئون به فونتان می‌گفت: می ‌دانید چه چیز را بیش از همه تحسین می ‌کنم؟

این که زور نمی تواند چیزی بنیاد نهد. در دنیا فقط دو قدرت وجود دارد: "سرنیزه و اندیشه"، سرانجام سرنیزه مغلوب اندیشه می ‌شود.

پس به اندیشه معتقد باشیم. حتی اگر قدرت ، برای فریفتن ما ، نقاب عقیده یا رفاه به چهره خود بزند. ناله و زاری دوای درد اندیشه نیست ، کافی است در راه نجات آن بکوشیم ...
#فلسفه_پوچی
#آلبر_کامو
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

07 Feb, 04:52


عشق را معنی و فریاد می کند همصدا با موج بی تاب دریا پرنده ای که با طلوع خورشید از بند حصار شب رها شده و در صحنه بزرگ آسمان رقص دوباره خود را آغاز کرده است و بال می زند و می چرخد در پهنه آسمان، چشمی در چشم آفتاب و چشمی در چشم دریا و دلی در گرو پرواز و یک رویا و  می گوید به نسیم تا کجا باید رفت که رسید و نسیم می گذرد و می کشاند پرنده را با خود و می گوید که بیا و بگو که رویایت چیست؟!
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
جمعه  نوزدهم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

06 Feb, 03:56


هر ويژگی و خصوصيتی كه سعی در ناديده گرفتن و پنهان كردنش داريد يا دلتان نمی‌خواهد آن را داشته باشيد، به يك توپ می‌ماند كه بكوشيد آن را زير آب نگه داريد.
تا وقتی جوان هستيد و انرژی زيادی داريد می‌توانيد توپ را زير آب نگه داريد. اما وقتی خسته، بيمار، دلشكسته شديد و نيروی دفاعی‌تان كاهش يافت، آن توپی كه زير آب پنهان كرده‌ايد، يكباره بالا می‌آيد و در صورتتان می‌تركد. اين اثرِ سايه است ...
#اثر_سايه
#دبی_فورد
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

06 Feb, 03:51


پنجره صبح با طلوع خورشید باز می شود بسوی آفتاب و نور و عشق و زندگی و هوای تازه و بوی عطر و صداهایی که از عشق و لحظه ها و رویاها می گویند، عده‌ای پنجره باز شده را می بندند تا نبینند و نشوند، عده ای می خوابند و چشم باز نمی کنند تا تصویر  زیبای صبح را ببینند و عده ای هم از پنجره می گذرند و با نفس صبح همراه شده و نفس می کشند و قدم برمی دارند و می خندند و می روند و صبح را هم کنار پنجره ای که باز کرده، جای می گذارند
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
پنجشنبه  هجدهم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

05 Feb, 03:54


عادت‌ها می‌توانند انسان را نابود کنند.
کافی است انسان به گرسنگی و رنج بردن عادت کند، به زیر ستم بودن، تا دیگر هرگز به رهایی فکر نکند و ترجیح بدهد در بند بماند.
#گرسنگی_و_ابریشم
#هرتا_مولر
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

05 Feb, 03:49


می خندد با صبحی که می خندد عاشقانه، و سلام می کند به آفتاب، به خورشید که با شکستن دیوار سکوت و سیاهی شب طلوع می کند، به موج های دریا، به عشق، به زندگی و نفس می کشد هوای پر از بوی عطری که طعم مهر و عشق و امید می دهد، و زنجیرهایی  را که بخود بسته اند او را تا نرود، پاره می کند و  قدم برمی دارد تا بگذرد از تکرارها و برود تا بشنود صداهای تازه و ببیند تصویرهایی که چشمانش فقط در رویا دیده بوده و نفس بکشد هوایی را که تابحال نفس نکشیده و بگوید حرف هایی را که هیچوقت حتی به خودش هم نگفته و ردش می ماند چون یک خاطره برجایی که قدم گذاشته این راه افتاده آشنا  با صبحی که از آئینه گذشته
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
چهارشنبه  هفدهم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

04 Feb, 13:22


اندر درس های کدخدا
روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد کدخدای  ده رفت و گفت: کدخدا فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه‌هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده‌ام حاصل شود.
کدخدا  پرسید: از مال دنیا چه داری؟
روستایی گفت: همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است. کدخدا گفت: من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.
روستایی که چاره‌ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد….
کدخدا گفت:  امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری.
روستایی برآشفت که: من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده‌ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!
کدخدا گفت: فراموش نکن که قول داده‌ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.
صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد کدخدا رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.
کدخدا  یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت: امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.
چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد کدخدا می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده‌اش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد کدخدا  رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش   امکان پذیر نیست!
کدخدا  دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی‌ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!
ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد کدخدا می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.روز بعد وقتی روستایی نزد کدخدا رفت، کدخدا  از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند ، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم و ...
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

04 Feb, 04:28


عشق زیباست؛ اما کافی نیست.
می‌توانید در زندگی خود عاشق افراد زیادی شوید. می‌توانید عاشق افرادی شوید که برایتان مناسب‌اند یا مناسب نیستند. می‌توانید به‌ شیوه‌های سالم و ناسالم عاشق شوید. می‌توانید در جوانی یا در ایام پیری عاشق شوید.

عشق منحصر‌به‌فرد نیست. عشق خاص نیست. عشق کمیاب نیست؛ اما عزت‌نفس این‌گونه است، و همچنین شأن و توانایی‌تان در اعتماد کردن.

به‌طور بالقوه در طول زندگی‌تان، ممکن است عشق‌های زیادی داشته باشید؛ اما وقتی عزت‌نفس، شأن، یا توانایی‌تان در اعتماد کردن را از دست می‌دهید، به‌دست‌آوردنِ مجددِ آن‌ها کار بسیار دشواری است.

عشق تجربه‌ای فوق‌العاده است. یکی از بزرگترین تجاربی است که زندگی به ما تقدیم می‌کند و چیزی است که همه باید آرزوی احساس‌ کردن آن و لذت‌ بردن از آن‌ را داشته باشند؛ اما عشق مانند هر تجربه‌ی دیگری، ممکن است سالم یا ناسالم باشد. مانند هر تجربه‌ی دیگر، نباید اجازه بدهیم هویت‌‌مان یا اهداف زندگی‌مان را تعریف کند. نباید اجازه بدهیم نابودمان کند. نباید هویت و ارزش خودمان را قربانی‌اش کنیم؛ چون وقتی این‌کار را بکنیم، هم عشق را از دست می‌دهیم و هم خودمان را.

در زندگی، به چیزهایی بیشتر از عشق نیاز دارید. عشق عالی است، عشق ضروری است، عشق زیباست؛ اما عشق کافی نیست.
#عشق_کافی_نیست
#مارک_منسن
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

04 Feb, 04:15


در هر لحظه،  چه میان تاریکی شب و چه در طلوع خورشید، موجی در دل دریا متولد می شود، می خروشد و می خواند و همراه با دردهای دریا می آید و در ساحل می میرد و به پایان می رسد، قطره هایی جدا شده از موج و تن دریا در ساحل می مانند و در خاک رها می شوند با امید آنکه دوباره زمانی به دریا بازگردند و قطره هایی از تن دریا رها نمی شوند و در دریا می مانند تا باز دوباره در لحظه ای موج شوند، رویای قطره موج شدن است و رؤیای موج حکایت عشق دریا را به ساحل گفتن
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
سه شنبه‌ شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

03 Feb, 06:26


حکایت دریا همان حکایت ایران است
دریا که آرام باشد، دلت آرام می شود و قرار می گیری و با آرامش نفس می کشی، و دریا که طوفانی و ناآرام باشد، در دلت بلوا برپا می شود و دیگر قرار نداری و سخت نفس می کشی و می ترسی از موج ها حتی اگر در ساحل امن باشی
محمد رضا شوق الشعراء
۱۴۰۳/۱۱/۱۵ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

03 Feb, 04:19


مطمئن هستم اگر کسی تنها با لحظات حال زندگی کند و با شیفته‌گی به هر گلی که سر راهش قرار گیرد نگاه کند و هر درخششی را که بر هر لحظه‌ی گذرا می‌رقصد گرامی دارد،
آن وقت است که زندگی در برابرش خلع سلاح می‌شود.
#گرگ_بیابان
#هرمان_هسه
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

03 Feb, 04:12


سپیده سر می زند و با باران عشق نگاهش، نوازش می کند چشم ها و نگاه ها و قلب ها و ذهن هایی را که منتظر طلوع خورشید، بیدار بوده اند و برای رسیدن به صبح قدمی برداشته اند و می دانند چرا و کجا هستند و برای رهایی از حصار و بندها و گذشتن از آنچه که چون یک رویای دور از دسترس بخود می کشاندشان،  به کجا و چگونه باید فرار کنند، که فرار، گاه تنها راه رسیدن است به حقیقت و هر چیزی که حتی فراتر از ذهن باشد
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
دوشنبه‌ پانزدهم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

02 Feb, 05:18


برمی آید خورشید از میان تاریکی و برمی خیزد و بال باز می کند با طلوع، پرنده مهاجری که همه شب چشم براه آمدن صبح بوده تا یک بار دیگر تن بسپارد به نسیم و پر بزند در آسمان و بخواند از عشق و سفر و آزادی و رویا و زندگی و برود بی آنکه بداند و بخواهد بداند مقصد کجاست، که مقصد همیشه همان جایی است که هست و نفس می کشد و عشق می ورزد و  نگاه می کند به انچه که پیش رویش هست
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
یکشنبه‌ چهاردهم بهمن ۱۴۰۳ #بندر_ریگ
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

01 Feb, 03:44


چگونه میتوان کسی را ترساند که شکمش فریاد گرسنگی میکشد و روده های بچه هایش از نخوردن به پیچ و تاب در می آید؟
دیگر چیزی نمیتواند او را بترساند. او بدترین ترس ها را دیده است.
#خوشه_های_خشم
#جان_اشتاین_بک
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

01 Feb, 03:43


رویای دوست داشتنی و زیبایی است آنچه که چشم های منتظر و دل های نگران را از سیاهی و تاریکی و  سکوت تلخ شب می گذراند و می کشاند با خود و می رساند به صبح و نور و طلوع خورشید و آواها و صداهایی که نوازش می دهند با بوی و طعم عشق، روح و جانهای شیفته را ، جان هایی که هستند تا تن به شور عشق بسپارند و قدمی برای بهتر از دیروز شدن و از گذشته رها گشتن و بیشتر از دیروز عشق ورزیدن، بردارند و بروند و مقابل موج ها بایستند  و از طوفان ها نهراسند
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
شنبه‌ سیزدهم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

31 Jan, 03:46


این وظیفه ماست که ورای سوداهای فردی خویش، ورای عادت‌های راحت و دلچسب، فراتر از وجودمان، هدفی برای خود تعیین کنیم، و با خوار شمردن خنده، گرسنگی، حتی مرگ، شب و روز تلاش کنیم تا به آن هدف برسیم. رسیدن به هدف نه. روح خودستا، به محض رسیدن به هدف خویش، در فاصله دورتری قرارش می‌دهد. نه رسیدن به هدف، که هیچ‌گاه توقف نکردن در عروج. فقط در این صورت است که زندگی به اصالت و یگانگی دست می‌یابد.
#گزارش به خاک یونان
#نیکوس_کازانتزاکیس
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

31 Jan, 03:41


می آید صبح، می گذرد شب سیاه، طلوع می کند خورشید چون همیشه زیبا، گم می شود تاریکی در نور، به پایان می رسد طوفان، قرار می گیرد دل همیشه ناآرام دریا، موج می خرامد و می رقصد و می خواند همراه با پرندگان نغمه زندگی و پیام دریا و صدای عشق را می رساند به گوش ساحل ، نسیم برمی دارد این صدا را و دل می کند از ساحل و دریا و با خود می برد به عمق رویاها و زندگی ادامه می یابد با همان نگاهی که هر کس صبح را شروع می کند و با قدمی که برمی دارد و نفسی که می کشد و اندیشه ای که با خود دارد، پس عشق بورز و به چیزی جز عشق و خوب بودن فکر نکن
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
جمعه‌ دوازدهم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

30 Jan, 05:28


آه! ولی جهان هیچ تغییری نکرده بود! روال جهان همیشه همین بوده!
تازه باید خیلی خوش‌اقبال باشیم که توی زندان نیفتیم.
اما سرنوشت ما چیزی جز سرخوردگی نیست و دست‌ و پا زدن در کلاف سردرگم قوانینی که مستبدانه هر دم زیاد می‌شوند.
مقامات مثل عنکبوت بر تار و پود بی‌شمار و در هم‌ تنیده‌ٔ قوانین کمین کرده‌اند و دیر یا زود شکارشان می‌شویم و کافی نیست که روزگاری پایمان را از دست داده‌ایم، باید از زندگی‌مان هم دست بکشیم.
حکومت، آن‌طور که حالا به چشممان می‌آید، دیگر چیزی ماورائی نیست برفراز سر ما. تمام ضعف‌های زمینی را داراست و هیچ ارتباطی با خداوند ندارد...
#عصیان
#یوزف_روت
ترجمه سینا درویش عمران، کیوان غفاری
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

30 Jan, 04:17


رفتن سیاهی شب و طلوع خورشید دلیلی است برای تولد صبح و صبح بهانه ای است برای شروع دوباره و بیداری و حرکت تا رسیدن به رویاهایی که همچنان رویایی دور از دسترس هستند و عشق ورزیدن و عاشقی کردن و از عشق گفتن و نوشتن، و نفس کشیدن با عشق و قدم برداشتن با عشق، که زندگی و بودن، بهانه ای است برای عاشق بودن و زندگی چیزی جز عشق نیست، عشقی که گاه در حصار و بند روزمرگی ها مانده و میان دریای مشکلاتی که هستند و نیستند، گم شده
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
پنجشنبه‌ یازدهم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

29 Jan, 04:23


چرا می‌کوشیم آدم‌ها را تغییر دهیم؟
این درست نیست.
"آدم باید یا دیگران را همانطور که هستند بپذیرد، یا همانطور که هستند به حال خودشان بگذارد."
آدم نمی‌تواند آنها را عوض کند، فقط توازن‌شان را بر هم می‌زند. چون یک انسان از قطعه‌های واحدی درست نشده است که بتوان تکه‌ای را برداشت و بجایش چیزِ دیگری گذاشت. او یک کل است، و اگر آدم یک سویش را بکشد، سوی دیگرش، چه بخواهی چه نخواهی، کشیده می‌شود.
#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

29 Jan, 04:01


نگاه خورشید در طلوع پر از اتش مهر و هوا آغشته به بوی عطر تن دریاست، تن دریا و نگاه و موج های بی قرلرش بوی و صدای عشق می دهند، و نسیم با خود می برد شمیم عطر گیسوان پر موج دریا را تا آن دور ، فراتر از رویا، حتی تا میان کویر عطش زده تشنه یک قطره باران، و می سپارد آن صدا را به دل ها و نگاه ها و ذهن های منتظر یک اتفاق، تا برخيزند و برای رسیدن به رویایی که صدایشان می زند ،قدمی بردارند
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
چهارشنبه دهم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

28 Jan, 03:51


دیپلماسی به‌عنوان جایگزین ضروری برای ویرانی جنگ ظاهر شد.
اگر توانستی به جای اصرار، تشویق کنی و آرامش ببخشی، امکان این وجود خواهد داشت که از جسدهای محاصره‌شده در جنگ اجتناب کنی.
دیپلماسی پای کلماتی مثل «احتمالاً»، «شاید» و «ممکن است» را به میان می‌آورد تا بتواند فضایی برای رهایی (به جای اجبار) را ایجاد کند و به جای نقد از ستایش و از پیشنهاد به جای زورگیری استفاده می‌کند.
این نتیجه بزدلانه رفتار کردن و یا ضعف نبوده بلکه نتیجه درسی است که با درد آموخته‌شده به طریقی که در آن یک دلیل قانع‌کننده که به طور مستقیم بیان شده ممکن است به نتیجه مطلوب نرسد.
#هنر_درست_حرف_زدن
#آلن_دوباتو
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

28 Jan, 03:47


زندگی جاریست در بستر زمان، حتی میان سیاهی شب و هوای سرد و  طوفانی، و با طلوع خورشید رنگ و بوی دیگری می گیرد تصویر ها و راه هایی که روبروی هر نگاه و چشم و ذهنی قرار دارد ، تصویر هایی زیبا که می توان زشت دید و راه هایی آسان که می توان سخت از آن گذشت ، و لحظه هایی شیرین که می شود بدون عشق  تلخش کرد چون زهر ، و رویاهایی خیلی نزدیک و خیلی خیلی دور ، و هر کس در هر صبح انتخابی دارد، برای از نو متولد شدن و به گونه دیگری بودن و شدن و یا تکرار و کشتن لحظه ها را چون روزهای رفته گذشته ،
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
سه شنبه نهم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

27 Jan, 04:05


اگر معاشرت با دیگران تو را آزرده می‌کند، همیشه قدری از تنهایی ات را با خود به جمع ببر.
یعنی بیاموز آنچه می‌اندیشی را فوراً ابراز نکنی،
چیزی که می‌شنوی را زیاد جدی نگیری و از دیگران بیش از اندازه انتظار نداشته باشی.
#در_باب_حکمت_زندگی
#آرتور_شوپنهاور
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

27 Jan, 04:03


در هر طلوع هر ذره از شراره آفتاب، در مسیر سفر عشق، گرمای تن خورشید را می سپارد به قطره های دریا و هر قطره با خود حرفی دارد و شعر و نغمه و  پیامی برای ماسه ها و سنگ ها و چشم هایی که در ساحل به دریا دوخته شده و هر موج، کوه فریاد شده قطره هاست که قطره ها را از نهایت دریا می کشاند و می رساند به ساحل و رها می شوند قطره هایی دل کنده از دریا در ساحل و قطره هایی باز با موج باز می گردند به درون همیشه خروشان دریا، قطره هایی رویایشان به ساحل رسیدن است و قطره هایی رویایشان دوباره باران شدن و باریده شدن از آسمان بر دریا و قطره هایی کابوسشان جدا شدن از دریاست
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

26 Jan, 06:01


خاطراتی که آدم‌هایش رفته‌اند دردناکند،
ولی خاطراتی که آدم‌هایش حضور دارند
اما شبیه گذشته نیستند به مراتب دردناک‌ترند.
#گابریل_گارسیا_مارکز
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

26 Jan, 05:05


و باز در یک صبح زیبا، دریا فریادهای موج شده اش را به ساحل می سپارد، خورشید گذشتن و به خاطره پیوستن شب دیگری را اعلام کرده و از پشت پرده شب بیرون می اید و طلوع می کند و پرنده همچون همیشه از عشق خواهد خواند، حتی اگر درون قفس و در بند باشد و زندگی ادامه می یابد، حتی برای زنده ای که نمی خواهد زندگی کند و بدون هیچ عشق و امید و رویایی فقط نفس می کشد و درون دایره بسته ای می چرخد و رفتن روزها و هفته ها و ماه ها و سالها را می شمارد، و شادست از اینکه زنده است
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ #بوشهر
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

25 Jan, 04:22


خودکشی در هرکس منحصر به خودشه! یکی دیگه شیک‌ نمی‌پوشه، یکی دیگه آرزویی نمی‌کنه! یکی دیگه به تحصیل ادامه نمیده! یکی دیگه به خودش نمی‌رسه، یکی محبت نمی‌کنه، یکی دیگه محبت نمی‌پذیره! و این گونه است که اکثر آدم‌ها در سی سالگی می‌میرند و در هشتاد سالگی دفن می‌شوند...!
#ورونیکا_تصمیم_میگیرد_بمیرد
#پائولو_کوئلیو
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

25 Jan, 04:18


زیباست و رویایی و پر از حس خوب تصویرهایی که با طلوع خورشید در آئینه صبح نقش می بندند و با رفتن سیاهی جان دوباره ای می گیرند، تصویر ها گاه در سکوت و گاه با صدا و نغمه و  اواز با چشمها و ذهن ها و قلب ها حرف می زنند و هر نگاه و هر ذهن در آئینه بی غبار صبح، رنگ و نقش و  تصویری از عشق را می بیند، و به صدای تصویری که در ذهن و قلبش دارد، گوش می کند، و دنبال تصویری می رود و یا با همان تصویری که دارد و هست می ماند و نفس می کشد و زندگی می کند، و از زندگی همانی را که می خواهد، می گیرد
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

24 Jan, 17:55


یک جاهایی اشتباه کردی و راه را اشتباه آمدی ، چون برایت لازم بود، یک روزهایی اعتماد کردی و ضربه خوردی چون باید درس میگرفتی، یک موقع هایی به روابط سمی و نامناسب وارد شدی و دلت شکست، چون نیاز به تجربه داشتی...
ولی نباید خودتو به خاطرش سرزنش کنی!
چون تمام اشتباهات بخشی از مراحل رشد تو بوده! مراحلی که باید ازشون عبور می کردی تا شخصیتت رشد کند و به کسی که میخواهی و واقعا باید باشی تبدیل  شوی.
پس لطفا خودت را سرزنش و مجکوم نکن، چون تو با اشتباهاتت تعریف نمی شوی و تمام این مسیر بخشی از مراحل رشد و تکامل تو هست تا خودت را آنجور که هستی بشناسی و بدونی از زندگیت چی میخواهی...
پس سخت نگیر رفیق، قدرِ خودت و لحظات زیبای زندگی را بدون و ازش تا می توانی لذت ببر
می فهمی؟!
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

24 Jan, 08:34


پنج روز مانده به جشن سده
مدیران و مسئولان شهر و استان و بخصوص میراث فرهنگی استان، برنامه ای برای برگزاری این جشن و جذب گردشگر دارند؟
آیا نمی شود در باغ دولت آباد و آنجایی که کباب ۲۲۰ متری پختن ، جشن سده را برگزار کرد؟ یا جایی دیگر؟!
و یادمان باشد
«سال گذشته «جشن سده» مشترک از سوی ایران و تاجیکستان در فهرست میراث ناملموس یونسکو ثبت جهانی شد.»
و بعید نیست که تاجیکستان هم ازین فرصت بخوبی استفاده کند و ما همچنان ...
محمدرضا شوق الشعراء
۱۴۰۳/۱۱/۴
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

24 Jan, 04:01


‍ اگر انسان‌ها تا ابد زندگی می‌کردند،
اگر پیر‌ نمی‌شدند،
اگر بدون مردن، همیشه سالم در این جهان زندگی می‌کردند،
خیال می‌کنی هرگز به خود زحمت فکر کردن به چیزهایی را می‌دادند که الان ذهن‌شان را مشغول کرده؟

منظورم این است که ما درباره‌‌ی همه‌چیز فکر می‌کنیم، تقریبا همه چیز، فلسفه، روان‌شناسی، منطق، دین، ادبیات...
فکر می‌کنم اگر چیزی به نام "مرگ" وجود نداشت، افکار پیچیده‌‌ی این‌چنینی هرگز به وجود نمی‌آمد...

انسانها باید به‌طور جدی، به معنی زنده‌‌بودنشان و اینک اینجابودنشان فکر کنند، چون می‌دانند که روزی خواهند مرد.
درست است؟

اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم، چه کسی به معنای زنده بودن فکر می‌کرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت، احتمالا فقط فکر می‌کردند: «خوب کلی وقت دارم، بعدا بهش فکر می‌کنم.»...

ولی ما نمی‌توانیم تا بعد صبر کنیم...
باید همین لحظه به آن فکر کنیم…
هیچ‌کس نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتد...
ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم...

مرگ، این موجود عظیم و نورانی است که هرچه بزرگ‌تر و نورانی‌تر باشد، ما را دیوانه‌وار‌تر مشتاق فکر کردن درباره‌‌ی چیز‌ها می‌کند.
#سرگذشت_پرنده‌_کوکی
#هاروکی_موراکامی
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

24 Jan, 03:53


حتی در اوج سرما و وقتی زمین زیر چتر برف یخ می زند هم گل زیبایی هست که میان سیاهی و تاریکی شب، نگاهش به صبح در راه و دلش گرم عشقی باشد و منتظر بماند تا با طلوع خورشید بخندد و بوی عطر تن و چشمانش پر کند هوای نزدیکی را که پرنده عاشق پروازی آن را ذره ذره با شوری بی پایان نفس می کشد و مست عطر رویایی شده ، می چرخد و می رقصد و می خواند و از لحظه هایی که می تواند در آن عاشق باشد و عشق بورزد، لذت می برد و کابوسش فقط قفس است و نرفتن شب و نیامدن صبح
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
جمعه پنجم بهمن ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

23 Jan, 04:12


باید مثل زمین صبور باشی ، صبر کن تا موسم شکفتن ...
اگر حوصله داشته باشی ، دوباره همه چیز خوب می ‌شود ، حتی اگر صد بار هم شکست بخوری نباید مایوس شوی !
#ژان_کریستف
#رومن_رولان
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

23 Jan, 04:10


می شکند دیوار ظلمت و سکوت و سیاهی شب با شراره های آتش نگاه خورشید که از  نهایت تاریکی برمی اید و طلوع می کند، و ادامه می یابد سفری که مقصد و پایانش در بستر زمان مشخص نیست و هر مسافر و هر رهرو و هر راه افتاده ای عاقبت جایی در مسیر با رسیدن یا نرسیدن به رویایش، از رفتن باز می ماند، و فقط حسرت کم در هوای عشق نفس کشیدن و عاشقی کردن و عشق نورزیدن ها بوقت عشق ورزی، برای آنانی که همه عمر در جستجوی چیزی جز عشق و زندگی بودن، بر جای می ماند، که زندگی فقط نفس کشیدن و دویدن. و رفتن نيست، و بودن است، اما نه به هر بهانه و قیمت
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
پنجشنبه چهارم بهمن ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

22 Jan, 04:13


ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺣﻔﻆ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻨﯿﻢ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ...
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻫﻤﻪﯼ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﻮﺩ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﻬﻢﺗﺮﯾﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ...
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﻣﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﺎﺯ داشتیم...
ما فکر می‌کردیم مرد باید قوی باشد و از زن مراقبت کند؛
نمی‌دانستیم قرار است که ما از یک دیگر مراقبت کنیم....
ما فکر می‌کردیم اگر به دنبال اهداف شخصی و رشد خود باشیم بی‌وفایی است؛ نمی‌دانستیم بیش از حد به حریم یک دیکر وارد شدن چقدر می‌تواند خفقان آور باشد...
ما فکر می‌کردیم وقتی طرف مقابل رشد کند، تهدیدی برای دیگری است؛ نمی‌دانستیم هر کدام آن قدر خوب هستیم، که احساس تهدید شدن نکنیم...
فکر می‌کردیم هر کس در خواست کمک کند ضعیف است؛ نمی‌دانستیم همه به کمک نیاز دارند..
فکر می‌کردیم پول ما را ایمن می‌کند؛ نمی‌دانستیم که امنیت؛ یعنی بدانید که می‌توانید زندگی‌تان را بسازید، و در کنارش مادیات هم قرار دارد..
فکر می‌کردیم دیگری به ما عشق نمی‌ورزد؛ نمی‌دانستیم که ما عشق او را احساس نمی‌کنیم و نمی پذیریم...
او گمان می‌کرد من خوشحالم نمی‌دانست چقدر ترسیدم...
من گمان می‌کردم او خوشحال است؛ نمی‌دانستم چقدر ترسیده است... ما نمی‌دانستیم...ما فقط نمی‌دانستیم...خیلی چیزها بود که نمی‌دانستیم...
#ﺑﺎﺧﺘﻦ_ﯾﮏ_ﻋﺸﻖ_ﯾﺎﻓﺘﻦ_ﯾﮏ_ﺯﻧﺪﮔﯽ
#ﺳﻮﺯﺍﻥ_ﺟﻔﺮﺯ
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

22 Jan, 04:03


زندگی همه تکرار و کشتن لحظه هاست و رفتن و برگشتن هایی در یک دایره بسته، اگر عشقی و رویایی نباشد، و هر صبح در طلوع خورشید همان تصویر و تصویرهایی که دیروز دیده بودیم را ببینیم و همان صداهای دیروز را بشنویم، و همچون دیروز بیندیشیم و  برجای رد پاهای دیروز دوباره پا بگذاریم و حرف هاو نوشته ها و گفته ها را تکرار کنیم، که هر لحظه برای خود حرف و قصه تازه ای دارد که باید آن را با نگاهی نو زندگی کرد و هوایش را تازه کرد و نفس کشید
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
چهارشنبه سوم بهمن ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

21 Jan, 04:35


روزی برای گرامیداشت خرد و اندیشه نیک
بهمن روز، روز جشن بهمنگان
روز دوم بهمن‌ماه، روز بهمنگان و خروس سفید رنگ، نماد آن است
بَهمَنگان (بهمنجه-بهمنجنه-بهمنجان) یکی از جشن‌های ایرانی است که در بهمن‌روز از بهمن ماه، برابر با روز ۲۶ دی هجری خورشیدی، یا دوم بهمن برگزار می‌شود. جشن بهمنگان گرامیداشت خرد و اندیشه‌ی نیک است.
بهمن در منابع پهلوی با اسامی «وهومن» و «وهمن» آمده و مفهوم آن به معنی اندیشه نیک است. وهومنه در گات‌ها به‌معنای اندیشه نیک و کامل‌ترین خردمند ذکر شده است که جهان مادی و معنوی بر اساس آن شکل می‌گیرد. اندیشه نیک در فرهنگ باستانی ایران، سرمایه‌ای گران‌قدر محسوب می‌شود که پدران به فرزندان خود می‌آموزند؛ زیرا اندیشه و خرد موهبتی است که انسان را به درک حقیقت نزدیک می‌کند. رنگ سفید به‌دلیل روشنی که در آن نهفته است، نماد بهمن یا وهومنه بود. بهمن در طبیعت و در بین حیوانات نیز نمادهایی مخصوص به خود دارد.
معنی بهمنگان
بهمنگان در منابع تاریخی به مفهوم پاس‌داری از اندیشه نیک است. اندیشه نیک در متون دینی باستانی ایران به‌صورت «خرد مقدس» یا «خرد سپندینه» نیز آمده است. «بهمنجنه» نیز از ریشه واژه بهمن گرفته می‌شود. در این واژه «بهمن» به معنی اندیشه نیک و «جنه» به معنی چیدن گل به کار می‌رود. بهمنجنه گیاهی بود که در فصل زمستان و در ماه بهمن می‌رویید و گل‌های سفید و سرخ می‌داد.
بهمنجنه گیاه نماد بهمن است و گل‌هایی سفید و سرخ دارد
نمادهای بهمنگان در جهان مینوی خرد و دانایی است. بهمنگان در جهان مادی، نیز نمادهایی دارد که عبارت از گل سپید، خروس سپید و گوسفند هستند. خروس در فرهنگ باستانی ایران به‌دلیل داشتن ویژگی سحرخیزی و هوشیاری، روزهایی روشن را نوید می‌دهد. خروس به‌عنوان  سروشی از سمت اهورامزدا شناخته می‌شد که انسان‌ها را به‌سمت و سوی پاکی و روشنی هدایت می‌کرد و آن‌ها را از کشتار جانوران و ظلم به آن‌ها باز می‌داشت.
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

21 Jan, 04:05


روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر ثروتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد.

تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قویتر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم میکردند. احساس کرد که نور خورشید او را می‏ آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.

پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد.

این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قویترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همانطور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی را شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
#پائولو_كوئیلو
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

21 Jan, 03:57


در نگاه پرنده مهاجری که با طلوع خورشید باز هم از عشق می خواند و زیر شراره های آفتاب می رقصد، امید موج می زند و می خندد، و اگر امید همراه لحظه هایش نبود و تن و وجودش را گرم نمی کرد، از سرما و سیاهی شب نمی توانست بگذرد و به صبح برسد، که گذشت شب و گذشت او از سکوت شب و رسید به فصل صبحی که دیشب یک رویا بود و اینک دوباره رویایش پرواز و رفتن تا رسیدن به سقف دور از دسترس آسمان است
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
سه شنبه دوم بهمن ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

20 Jan, 04:48


شيشه مربای من كجاست؟!
در دوران دانشجویی، پنیرتان را از یخچال مشترک خوابگاه کش رفته اند؟ راستش را بگویید آن سال ها با دیدن شیشه مربای هویج متعلق به یکی از دانشجویان، بی آن که به او بگویید، کمی از آن را نخورده اید؟!
نه شما "دزد" بودید و نه آن دانشجو یا دانشجویانی که مربّا یا پنیرتان را یواشکی برداشته بودند. اگر به جای پنیر یا مربا، داخل یخچال "پول" دیده بودید، آن را بر نمی داشتید و آن دانشجویان هم همین طور.

این، موضوعِ آزمایش دکتر دن آریلی است که در زمینه اقتصاد رفتاری پژوهش می کند. او در تعدادی از یخچال های خوابگاه دانشجویی دانشگاه MIT آمریکا ۶ بسته کوکاکولا قرار داد. همه نوشابه ها ظرف ۷۲ ساعت توسط دانشجویان برداشته شدند.

آریلی در ادامه به جای نوشابه، پول در یخچال ها گذاشت. همان دانشجویانی که نوشابه ها را برداشته و خورده بودند، به پول ها دست نزدند و سرانجام خود دکتر آریلی، پول ها را جمع کرد.

او آزمایش های بیشتری انجام داد. مثلاً در یک آزمایش به دانشجویان تعدادی سوال دادند؛ به آنها گفته شد به ازای هر پاسخ صحیح، مبلغی پول نقد می گیرند.

به گروه دیگر گفته شد در قبال هر پاسخ صحیح، ژتونی می گیرند و می توانند آن ژتون را در همان اتاق، به پول نقد تبدیل کنند. نکته این بود که هر دانشجو، خودش تعداد پاسخ های صحیح اش را می شمرد و به ممتحن اعلام می کرد و بر اساس خوداظهاری، «پول» یا «ژتون قابل تبدیل به پول» می گرفت.

فکر می کنید دانشجویان کدام گروه بیشتر مرتکب تقلب شدند؟ دانشجویانی که قرار بود پول بگیرند، کمتر تقلب کردند ولی گروه دیگر با ناراستی، نمرات خود را بیش از واقعیت اعلام کردند.

علت این است: انسان ها نسبت به "پول" حساسیت بیشتری دارند و اگر درستکار باشند، هرگز به "پول" دیگران تعدی نمی کنند اما این حساسیت در قبال اشیاء دیگری که آنها نیز ارزش پولی دارند، کمتر می شود؛ شاید اسم این پدیده را بتوان "دزدی ملایم" گذاشت.

آزمایش دانشجویان و پول و ژتون را مرور کنید: وقتی قرار بود "پول" بگیرند، کمتر تقلب می کردند ولی وقتی قرار بود "ژتون" بگیرند بیشتر تقلب کردند و حال آن که می دانستند می توانند آن ژتون ها را در همان اتاق تحویل دهند و در مقابلش پول بگیرند.

پیشنهاد فردی: به عنوان یک انسان درستکار، حواس تان به این باشد که ممکن است در قبال اموال غیر پولی دیگران، حساسیت کمتری داشته باشید و ناخودآگاه به حقوق آنها تعدی کنید.

مثلاً وقتی حواس رئیس تان نیست، ممکن نیست یواشکی از جیب اش ۱۰ هزار تومان بردارید (اصلاً در شأن شما نیست و حتی فکر کردن به آن هم توهین آمیز است) اما بارها و بارها از تلفن اداره برای کار شخصی تان استفاده کرده اید در حالی که تلفن همراه تان روی میزتان قرار داشت. در واقع با این کار، از جیب مدیرتان حتی بیش از ۱۰ هزار تومان نیز برای تلفن های شخصی تان برداشت کرده اید اما غیر مستقیم.

شما ممکن نیست از حسابداری شرکت تان ۵ هزار تومان پول بردارید، ولی به راحتی یک دسته کاغذ را به خانه می برید.

مثال های دیگر: کارگری که پولی را مستقیم نمی دزدد ولی کم کاری می کند، مسافری که از پتوی مسافرتی که داخل پرواز به او داده اند خوشش آمده و آن را درون کیفش می گذارد، یک مشتری که کتی را می خرد و از آن خوشش نمی آید و آن را بدون کندن اتیکت به فروشنده بر می گرداند ولی نمی گوید که وقتی کت دستش بوده، گوشه ای از آن به لبه میز گرفته و نخ کش شده است، ناشری که کتاب دیگری را بدون اجازه اش چاپ می کند و ... دهها مثال دیگر.

یادمان باشد که هر آنچه ارزش مالی دارد، درست مانند خود پول است و همان طور که در قبال پول و دزدی آن، حساس هستیم درباره دیگر چیزهایی که ارزش پولی دارند نیز حساس باشیم.

پیشنهاد سازمانی: به عنوان صاحب یک کسب و کار، ساز و کارهای سازمانی را طوری بچینید که مراقبت از اموال سازمان نیز همانند مراقبت های پولی به رسمیت شناخته شود. به یاد داشته باشید که بسیاری از انسان های درستکار و شریف، در برابر اموال دیگران به اندازه پول دیگران حساس نیستند.

یک آمار نشان می دهد که زیان وارده از محل تقلب در بازگرداندن لباس ها به فروشگاه های لباس فروشی، از کل خرده دزدی ها در آمریکا بیشتر است.

پیشنهاد تربیتی: به فرزندان خود، حفظ حقوق دیگران را به طور مشخص و با تعیین مصداق ها و گفتن مثال ها یاد دهید؛ به آنها بگویید که هر آنچه مشخصاً متعلق به خودشان نیست، اعم از پول و اشیاء دیگر، قطعاً متعلق به دیگری است و تنها با اجازه مشخص صاحبان آنها می توانند از آنها استفاده کنند.
#نابخردی‌های_پیش‌بینی_پذیر
#دن_آریلی
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

20 Jan, 04:28


ماندن یا نماندن؟ رفتن یا نرفتن؟ بودن یا نبودن؟ تردیدها برزخ می سازند و  می بلعند و نابود می کنند رویاها و  فرصت هایی را که بسادگی می سوزند و از دست می روند، در مرز بین شب و روز، لحظه های نابی است که نه تاریکست و نه روشن و در آن لحظه های خاص پر از سکوتی که آبستن فریاد تولد صبح هست، می توان قبل از سر زدن سپیده و  طلوع خورشید تصمیم گرفت و انتخاب کرد، می توان در شب ماند و خوابید و می توان در بیداری به صبح رسید و به آفتاب و عشق و حقیقت سلام کرد و بی تردید رفت و گذشت از هر بندی جز بند عشق
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
دوشنبه اول بهمن ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

19 Jan, 04:50


هیچ یک از شرایطی که در زندگی با آن روبرو می‌شوید تصادفی نیست.
هر موقعیت با هدفِ سوق دادنِ شما به سطح بالاتری از آگاهی ایجاد می‌شود
و کارِ شما فقط این است که حقیقت را دریابید و سهمی را که هر رویداد می‌تواند در زندگی‌تان داشته باشد، کشف کنید.
#نیمه_تاریک_وجود
#دبی_فورد
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

19 Jan, 04:28


لحظه ها می آیند و می روند و گذر می کنند و نمی مانند، گذرشان سفری است در طول زمان و بین رویا تا رویایی و عشقی تا عشقی و هیچگاه همیشگی نیستند، لحظه ای که می گذرد فقط ردی و یا زخمی از عشق و نفرت و خاطره بر جای می گذارد، خاطره هایی شیرین و تلخ، که گاه تا برای همیشه در نگاه و ذهن باقی می مانند و گاه عمرشان فقط چند لحظه است، به کوتاهی خود لحظه، به کوتاهی سپیده دم و نگاه سحر کننده خورشید در طلوع
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
یکشنبه سی دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

18 Jan, 04:12


پاریس، ژان الیور تدسكو روزی در حالی که داشت جلوی دویدن مرا برای رسیدن به قطار می گرفت اعلام کرد: "من هرگز برای رسیدن به قطار نمی دوم." با سرنوشتت سرسنگین باش. من به خودم یاد داده ام که در مقابل وسوسه دویدن برای عقب نماندن از برنامه ام مقاومت کنم. ممکن است نصیحت خیلی ناچیزی به شمار بیاید، ولی تأثیر عمیقی بر زندگی من گذاشت.
من با امتناع از دویدن برای رسیدن به قطارها، ارزش حقیقی وقار و زیباشناسی رفتار را درک کرده ام، حسی مبنی بر اینکه بر زمان خودم، بر برنامه ام، و بر زندگی ام کنترل دارم. از دست دادن قطار تنها وقتی دردناک است که تو به دنبالش دویده باشی. به همین صورت، مطابقت نداشتن معیار موفقیتت با آنچه دیگران از تو انتظار دارند، وقتی دردناک است که تأیید دیگران آن چیزی باشد که تو به دنبالش هستی. اگر به انتخاب خودت این کار را بکنی، بر فراز رقبا و بالای سلسله مراتب خواهی ایستاد، نه خارج از آن.
#قوی_سیاه
#نسیم_نیکولاس_طالب
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

18 Jan, 04:11


وقتی خورشید سیاهی را جا می گذارد و دیشب را به گذشته ای که دیگر نیست می سپارد و با امروز بر می آید و در طلوع، خفتگان را برای بیداری و رها شدن از خواب صدا می کند، چشمانت را بر  روی صبح نبند، صدای پرنده ای را که در قفس درونت، از عشق و زندگی و امید و آزادی می خواند گوش بده،‌ برخیز و حرکت کن و نفس بکش هوای پاکی را که سرشار از بوی عطر عشقست و قدر هر لحظه را تا هست بدان ، و همه توانت را بردار و برو بسوی رؤیایی که در فراسوی دردها و رنج ها نشسته و نترس از راه و رفتن و نرسیدن، و بدان که هر چه رویا بزرگتر باشد، راه هم سخت تر می شود
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
شنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

17 Jan, 04:17


با هم کتاب بخوانیم
یک مقاله و یک مطلب از کتاب  « #انسان_خردمند »
#هراری_یووال
قربانیان انقلاب (۲)
این حیوانات اهلی شده _ از قبیل گوسفند و مرغ و الاغ و .... _تامین کننده غذا ( گوشت ، شیر ، تخم مرغ ) ، مواد خام ( پوست و پشم ) و نیروی کار بودند . بارکشی و شخم زدن و آسیاب کردن و کارهای دیگری که تا آن موقع انسان انجام می داد ، بیش از پیش بر گرده حیوانات گذشته می شد . در اغلب جوامع کشاورزی تمرکز انسان ها بر کشت گیاهان بود و پرورش حیوانات فعالیتی ثانویه به شمار می آمد . اما در بعضی مناطق نوع جدیدی از جامعه ظهور یافت که در درجه اول مبتنی بر بهره کشی از حیوانات بود  : قبایل دامدار و دامپرور .
حیوانات اهلی شده ، همپای انسان در سراسر دنیا پراکنده می شدند . ده هزارسال قبل ، تنها چند میلیون گوسفند و گاو و بز و گراز وحشی و مرغ در منطق محدودی از آفریقا و آسیا زندگی می کردند . امروز در دنیا قریب به یک میلیارد گوسفند ، یک میلیارد خوک ، بیش از یک میلیارد گاو و بیش از ۲۵ میلیارد مرغ وجود دارد که در سراسر دنیا یافت می شوند . مرغ خانگی فراوان ترین نوع ماکیان در جهان است . از نظر فراوانی _ بعد از انسان خردمند _ گاو و خوک و گوسفند اهلی به ترتیب دومین و سومین و چهارمین پستاندار بزرگ دنیا هستند . از یک زاویه دید محدود تکاملی ، که موفقیت را با تعداد دی ان ای تکثیر شده محاسبه می کند ، انقلاب کشاورزی موهبتی عظیم برای مرغ و گاو و خوک و گوسفند بود....../صفحه ۱۴۰
چاپ دوازدهم ۱۳۹۷- فرهنگ نشر نو
تیراژ ۳۳۰۰
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

17 Jan, 04:02


می توان در امتداد شب میان تاریکی نشست و همچنان اسیر گذشته و در حسرت لحظه ها و روزهای رفته ماند و در هوای بهار گذشته نفس کشید و می توان از شب و رویای گذشته جدا شد و همراه با خورشید به صبح رسید و دوباره طلوع کرد و از نو متولد شد و بسوی بهار در راه قدم برداشت و رویایی فراسوی رؤیای گذشته داشت و هوای سرد زمستان را چون هوای بهار نفس کشید و در میان یخ و برف لبخند پر از مهر و عشق، بنفشه و نرگس ها را دید که با بوی عطر مست کننده تن و  نگاهشان بهار را با خود به زمستان آورده اند، اگر تن و قلبی گرم عشق باشد، زمستان هم با همه سردی در نگاهش بهار است و گرم
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
جمعه بیست و هشتم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

16 Jan, 04:58


سهم خرافات و جهالت و بی تدبیری در سقوط صفویه
بی‌تدبیری و باورهای خرافی شاه سلطان حسین، خود زمینه نابودی وی و سلطه افغان‌ها بر خاک ایران و نابودی سلطه صفویه را فراهم ساخت و وی سرانجام با دست خود در سال ۱۱۲۵ تاج و تخت سلطنت را به محمود افغان واگذار کرد.
در زمان شاه سلطان حسین نفوذ منجمین در دربار و افراط و خرابکاری آن‌ها در امور درباری و کشوری، به وضوح مشاهده شده است. آورده‌اند: «تمام مشغولیت شاه سلطان حسین در زمان حکومتش این بود که به جای سپهسالاران افرادی چون منجمان، حکیمان و ملایان را به دور خود نشاند و درباره مسائل بسیار جزئی و پیش پا افتاده به بحث بپردازند. مثلا در غیرموقع فصل سال، برای شاه خربزه می‌آورند. این جماعت تشکیل جلسه می‌دادند و حکیم‌باشی بر روی سرد و گرم بودن یا قابض و مسهل بودن آن نظر می‌داد و منجم هم برای قاچ کردن و خوردن خربزه اسطرلاب می‌انداخت و مورد ساعت سعد و نحس را مطرح می‌کرد و بعد ملا‌ها باید فتوا می‌دادند که این خربزه پاک شرعی است یا خیر؟ و بخورد یا خیر؟ و پس از این نظریه چند دعا قبل از خوردن بخوانند و سایر جزئیات در خصوص چگونگی آوردن خربزه و در کدام سینی و ظرف و با چه کاردی قاچ شود نیز آن‌ها نظر می‌دادند.»
(#تاریخ_نظامی_و_سیاسی_نادرشاه_افشار، ص ۴۷)

گاه در دربار، بین منجمان و طبیبان درگیری و مراوداتی صورت می‌گرفت و به ظاهر منجمان مقتدر‌تر و عزیز‌تر از طبیبان بودند. فی‌المثل پزشکان در تداوی بیماران بر حسب عوارض و علائم امراض و خصوصیات مشهود مرض اقدام می‌کردند و دارویی تجویز می‌نمودند، در صورتی که منجمان با این اقدامات مخالفت می‌ورزیدند و می‌گفتند: باید چرخ و سیر کواکب را نیز نگریست تا معلوم شود که آیا مراجعه به پزشک و تداوی سعد است یا نحس؟
(#سیاحت‌نامه_شاردن، ج ۵، ص۱۸۳-۱۸۲)

در برخی مواقع، شاه به پیشگویی منجمان اکتفا نمی‌کرد و خود اوامری صادر می‌نمود، به عنوان مثال شاه سلطان حسین در چگونگی مقابله با افغان دستور پخت آبگوشتی سحرآمیز را داد و چنین می‌پنداشت که پس از اطعام سپاهیان، آنان به صورت نامرئی مبدل خواهند شد و در نتیجه مزیتی عظیم بر دشمن خواهند یافت. آبگوشت باید در ظرفی تهیه می‌شد که در هر یک از آن‌ها دو پاچه بز نر با ۳۲۵ غلاف سبز نخود و تلاوت ۳۲۵ تشهد توسط دوشیزه‌ای بر سر آن خوانده می‌شد و این سفارش‌هایی بود که به شاه برای پخت این آبگوشت سحرآمیز داده بودند.
(#انقراض_سلسله_صفویه_و_ایام_استیلای_افاغنه در ایران، ص۱۵۸)

خاوری به نقل از شاه مینویسد : «راست است كه فتنۀ افاغنه در كار است، ما هم خود به علاوۀ تدارك دولتى، تداركى دعايى كرده، امر كرده‌ايم در اندرون كه از رجال و نساء سادات موسويه، نخود را لا اله الا الله بخوانند؛ صباحا و مساء در كارند، ان شاء الله آش معتبرى فراهم كرده، به كل خلق مى‌خورانيم، از باطن سادات موسويه دفن بلا خواهد شد»
(#تاریخ_ذوالقرنین، خاورى...ص۳۱۲)

پس از شکست، زمان آن رسید که شاه سلطان حسین صفوی پیرمردی شصت ساله و فربه با عمری خوشگذرانی و عیاشی، پشت سر محمود ۲۱ ساله و پابرهنه راه افتاده و او را وارد کاخهای رنگارنگ صفوی کرده تا یک به یک کلیدهای کاخها را به او بسپارد! و نوبت به تقسیم زنان حرمش رسید که محمود افغان به فرماندهانش بخشد...
در این زمان هم، شاه صفوی سر عقل نیامده بود وقتی با دست خودش، تاج شاهی را از سرِخود برداشته بر سرِ محمود افغان گذاشت گفت: «فرزند، اراده خداوند نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقت آن رسيده كه تو بر تخت ايران جلوس كنى. سپس، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد»
(#تاريخ_كامل_ايران... ج‏۱، ص۴۳۲)
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

16 Jan, 04:22


عشق و امید و  دیگر هیچ که زندگی یعنی با طلوع خورشید، سرشار از شور و شوق با لحظه ها همراه و از گذشته جدا شدن و رفتن و عشق را چون هوای تازه نفس کشیدن و عاشق بودن و عشق ورزیدن و به چیزی جز عشق که از رویایی به رویایی می رسد، فکر نکردن، و اگر عشق نبود، زندگی بدون عشق، چه رنگ و بوی و  طعم و لذت و  معنایی داشت؟! و پرنده برای چه باید آواز می خواند؟!
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
پنجشنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

15 Jan, 04:37


هیچ چیز دائمی نیست و هيچكس كامل نيست.
‏همه مأيوستان مى‌کنند؛ حتی والدینتان!
‏وقتی این را پذیرفتم دیگر منتظر نبودم کسی از راه برسد و نجاتم دهد یا زندگی را برایم آسان‌تر کند.
#از_عشق_گفتن
#ناتاشا_لان
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

15 Jan, 04:24


هر شراره ای که در هر صبح و در هر طلوع از دریای آتش چشمان خورشید، جدا و در بی نهایت هستی، رها می شود، انگار در سکوت و بی صدا فریاد می زند ذهنت را رها کن از رویایی که ترا به سیاهی و تاریکی وصل می کند و دلت را به آشوب می کشاند، و  بلند شو و برخیز و رها شو از آنچه ترا به خود بند کرده است و سفر کن بسوی عشق، حتی اگر در انتهای کویر باشد، که نور هم برای رفتن و پرواز، باید از تن خورشید، جدا و رها می شد
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
چهارشنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

14 Jan, 05:58


و امروز به همدیگر
با جملاتی، میلاد مولود کعبه و روز مرد و پدر  را تبریک می گوییم
از علی (ع) می گوییم و از مرد و از پدر
و خوبست که این روز را بهانه ای کنیم برای دقایقی و ساعتی اندیشیدن که علی کیست و چرا نام علی در طول تاریخ با عدالت عجین و همراه شده است و در این روزگارانی که پدرهای زیادی شرمنده فرزندان و خانواده خود شده اند و ناتوان از تامین خواسته های به حق خانواده، و زنانی مردانه گام بر می دارند و بار سختی های زندگی را بدوش می کشند، مرد کیست؟! و اگر علی بود به مدیران و مسئولان نظامی که زیر لوای نام او حکومت می کنند، و آنانی که در مقابل ظلم و بی عدالتی و تبعیض، اسیر مصلحت شده و به سکوت پناه می برند، چه می گفت؟
و از خود بپرسیم که علی را چگونه شناخته ایم و در کدامین لحظه های زندگی چون او می اندیشیم و قدم بر می داریم و در جستجوی عدالت هستیم، و آیا خود تابع آنچه که عدالت است، می باشیم؟!
محمدرضا شوق الشعراء
۱۴۰۳/۱۰/۲۵
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

14 Jan, 04:33


حواست هست؟ 
زندگی، حتی وقتی انكارش می‌کنی، حتی وقتی به آن بی‌اعتنايی، حتی وقتی از قبولش سر باز می‌زنی، از تو قوی‌تر است.
از همه‌چيز قوی‌تر است.
آدم‌ها از اردوگاه‌های كار اجباری برگشتند و دوباره زاد و ولد كردند. مردان و زنانی كه شكنجه شده‌بودند، مرگ نزديكان و خاكستر شدن خان و مانشان را ديده بودند، دوباره دنبال اتوبوس دويدند، دوباره درباره‌ی هوا حرف زدند و دخترهايشان را شوهر دادند.
باور كردنی نيست، اما همين است ديگر.
زندگی از هر چيزی نيرومند‌تر است.

#من_او_را_دوست_داشتم
#آنا_گاوالدا
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

14 Jan, 04:22


اندیشه است و عشق و رویا که به زندگی و بودن و نفس کشیدن، رنگ و نقش و معنای می دهد، و هر طلوع خورشید یادآور قدمی از تولد دور شدن و به مرگ و رویا نزدیکتر شدن است،  گاه روندگان و رهگذران گذرگاه های زندگی، قبل از پایان به رویاهایشان می رسند، و گاه پس از پایان، و گمشده ذهن آنهایی که نمی دانند چرا هستند و ازین بودن چگونه باید لذت ببرند، ان عشق راهبر و رویای بزرگی است که ندارند و خود را در بند هدف ها و آرزوهای کوچک اسیر و گرفتار کرده اند
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
سه شنبه  بیست و پنجم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

13 Jan, 05:00


خائنانه‌ترین خیانت‌ها آن‌هایی هستند که وقتی یک جلیقه‌ی نجات در کمدت آویزان است به خودت دروغ می‌گویی که احتمالاً اندازه‌ی کسی که دارد غرق می‌شود نیست.
اینگونه است که نزول می‌کنیم و همین‌طور است که به قعر می‌رویم...
نفع شخصی، ریشه‌ی سقوط ما همین است ...
#جزء_از_کل
#استیو_تولتز
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

13 Jan, 04:57


یخ می زند نگاه براه مانده اش تا بیاید صبح و طلوع کند دوباره خورشید و تنش گرم شود زیر تیغ آفتاب و هنوز در دلش امید هست و عشقی که زنده نگه می دارد رویا را در وجودش و می کشاند او را بدنبال خود تا صبح و اگر امید نبود و رویا و عشق، یخ می زد همه وجودش در میان سرما و سکوت  شب سیاه و نمی رسید به لحظه های خوب و پر از حس خوب امروز و نمی پیچید صدای آوازش در گوش نسیمی که می رقصاند شاخ های بی برگ منتظر بهار را
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
دوشنبه  بیست و چهارم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

12 Jan, 04:22


"چه خوب است که انسان روحی را یافته باشد تا در میان آشوبِ طوفان‌ها بتواند در دامنش بخزد. پناهگاهی اطمینان‌بخش که در آن به انتظار آرامش ضربان قلب خود نفسی برآورد. بزرگترین شادی را در آن بیابد, که خود را به اختیار او گذارد. احساس کند که رازدارش اوست, زیبایی‌های جهان را با حواس او در آغوش کشد, با قلب او از زندگی کام گیرد, حتی با او رنج ببرد. آه، رنج کشیدن با دوست، شادی‌ست."
#ژان_کریستف
#رومن_رولان
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

12 Jan, 04:20


فریاد اوازی با طلوع خورشید می پیچد تا هر جا آفتاب شور و مهر نگاهش می رسد، زندگی را باید زندگی کرد و جز با عشق این ممکن نمی شود، پس زندگی را باید عاشقی کرد و این بدون رویا ممکن نمی شود، و اما از رویاها باید گذشت تا زندگی معنای دیگری پیدا کند،‌ و این سخت ترین راه برای بودن و زندگی کردنست چرا که زندگی فقط بودن و نفس کشیدن و قدم برداشتن نیست، و باید این بودن و نفس کشیدن و قدم برداشتن دلیل و معنایی داشته باشد،  و دلیل هر کس ، معنای زندگی اوست و رویاها، بهانه
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
یکشنبه  بیست و سوم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

11 Jan, 04:33


بابا لنگ درازِ عزیزم
کسی که در زندگی ‌اش کسی را از ته قلبش دوست دارد همیشه نگران است!
نگران غذا خوردنش
نگران ماشین‌هایی ‌که به او نزدیک می‌شوند و بوق شان خراب است؛
نگران ویروس‌هایی که دور او می‌چرخند!
اما بابای عزیزم ...
این‌ها از شیرین‌ترین نگرانی‌‌های دنیا هستند!
از شیرین‌ترین های آن‌ها ...
#بابا_لنگ_دراز
#جین_وبستر
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

11 Jan, 04:29


ذهنش رها می شود از بند تاریکی و سکوت با طلوع خورشید و می رسد به روشنایی و صبح و می خواند از عشق و نفس می کشد و اوج می گیرد چون یک پرنده در آسمان و می بیند چه رؤیای زیبایی دارد پرنده ای که رویایش رسیدن به سقف آسمان و با آزادی پرواز کردن و به چیزی جز عشق فکر نکردنست و می فهمد که پرنده بودن و از زمین جدا شدن و دل کندن، کار آسانی نیست
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
شنبه  بیست و دوم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

10 Jan, 05:05


"بی اعتباری جهان گذران" و "عشق"، دو نوای اصیل و دلنشین از شعری راستین است و ممکن نیست یکی از این دو نوا بی اهتزاز آن دیگری بلند شود.
احساس بی اعتباری جهان گذران، شعله‌ی عشق را در دل شاعر می‌افروزد و فقط عشق است که بر این بی اعتبار گذران، غلبه میکند،
که زندگی را از نو سرشار میکند و به آن ابدیت می‌بخشد؛
لااقل اگر چنین بودی ندارد چنین نمودی دارد.
و عشق جلوه‌ای از جهان مطلوب را به شاعر می‌نمایاند، جهانی که در آن، تقدیر، مغلوب و آزادی حاکم است.
#درد_جاودانگی
#میگل_داونامونو
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

10 Jan, 04:55


این صبح و طلوع دوباره خورشید و رنگ و صدا هایی که با سپیده جان دیگری  می گیرند، در نگاه و ذهن کسی که عشق و رویایی ندارد، و عشق نمی ورزد و به عشق نمی اندیشد و نمی داند چرا هست و کجا هست و به کجا می خواهد برود، و نفس می کشد تا فقط لحظه ها را تکرار کرده باشد، با صبحی که گذشت و شب شد، چه تفاوتی دارد؟!
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
جمعه  بیست و یکم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

09 Jan, 04:43


با هر کسی که صحبت می کنید از قرض های خود می نالد!
ایرانی ها واقعا مردم عجیبی هستند، زیرا به نظر می آید که همه به نحوی مقروض می باشند، از پادشاه مملکت گرفته، که زیر بار قرض امپراتور روسیه است، تا یک قاطرچی بینوا. و شاید تنها کسانی که مقروض نیستند نزول خوارها باشند. و گرنه با هر کسی که صحبت می کنید از قرض های خود می نالد، و آدمی مشکوک می شود که شاید این مردم بخاطر فرار از دست اجحاف دیگران، این چنین به فقر و نداری تظاهر می کنند.
#خاطرات_لیدی_شیل؛همسر وزیر مختار انگلیس در ایران،
#لیدی_ماری_شیل
ترجمه #حسین_ابوترابیان، ص۸۱
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

09 Jan, 04:27


زندگی یعنی هر لحظه را بهانه کردن برای رفتن و قدم برداشتن و به عمق لحظه اندیشیدن و تماشای تصویر هایی که با طلوع خورشید جان می گیرد، و بودن؛ بودن برای عشق ورزیدن و عاشقی کردن و نفسی بی عشق نکشیدن ، و رویایی در قلب و رویایی در ذهن داشتن و رنج و درد را چیزی جز بیهودگی و بیهوده بودن، ندانستن،  زندگی یعنی عشق، با عشق متولد شدن و  با عشق مردن، همچون خورشیدی که طلوع و غروب می کند
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
پنجشنبه  بیستم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

08 Jan, 04:32


تورم همواره منبع مهم سیاست‌های جنگ و انقلاب بوده و به همین دلیل است که آن را در خدمت سوسیالیسم می‌یابیم. تورم مکمل دولت‌گرایی و حکومت خودکامه است، یک مهره‌ حیاتی در دستگاه سیاست‌ها و نهادهایی است که به توتالیتاریسم می‌انجامد. هیچ وضعیت اضطراری نمی‌تواند بازگشت به تورم را توجیه کند. تورم صرفاً به حاکمانی که سیاست‌هایشان فاجعه به بار می‌آورد، کمک می‌کند تا خود را تبرئه کنند.
#لودویگ_فون_میزس
#انجمن_علمی_اقتصاد
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

08 Jan, 04:26


هر شروعی را پایانی و هر پایانی را آغازی است، صبح آغازی دوباره بر پایان شب است، و هیچ رویایی همیشگی نیست، و برای همیشه رویا باقی نمی ماند و نمی تواند بماند، چرا که در هر طلوع خورشید و با هر نفس ، قدمی برای رسیدن به هدفی که تصویری از رویاها را با خود دارد شروع می شود و هر کس بسوی رویایش می رود، رویاهایی هستند خیلی خیلی دور و رویاهایی هستند، خیلی خیلی نزدیک و گاه خیلی دور  دست یافتنی می شود و خیلی نزدیک دست نایافتنی چرا که لازمه رسیدن، حرکت کردن است و عشق رسیدن داشتن، آنکس که عشق ندارد و نمی رود، هیچوقت هم به رویایش نمی رسد، حال چه دور باشد و چه نزدیک
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
چهارشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

07 Jan, 04:49


رنج و عذاب موجود در جهان تنها حقیقتی است که انسان با آن رو به روست.

آنچه که به راستی شادی نامیده میشود در حقیقت نبود چند لحظه غم است ، مانند روشنایی که نبود تاریکی است. احساس شادی بعد از پشت سر گذاشتن رنج و مصیبتی است که بر آن غلبه کرده‌ ایم.

پس بدون رنج و مشقت شادی معنا نمی داشت. پس در حقیقت این ذات غم‌ هاست که مثبت است. اگر شادی قائم به ذات خود بود نهایت آن چیزی به غیر از کسالت نبود ...
#جهان_همچون_اراده_فیلسوف
#آرتور_شوپنهاور
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

07 Jan, 04:20


زیباست صبح و پر از لحظه های ناب و شور و حس خوب زندگی، وقتی که خورشید از لای لایه های سیاه و تاریک شب آرام می گذرد و طلوع می کند و ورق می زند با آمدنش صفحه دیگری از کتاب زندگی را که هر کس با قدمی و ذهنی و قلمی آن را می گذراند و می نویسد، و می رود و  ردی از عشق ها و رنج ها و دردها و  رویاها و شادی ها و رفتن ها را بر آن جای می گذارد
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
سه شنبه  هیجدهم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

06 Jan, 04:25


امپاتی (empathy) چیست؟
"امپاتی" به معنی خود را به جای دیگران قرار دادن است. مادری کودکش را به گردش می برد. او خیلی خوشحال است اما کودک زار زار گریه می کند.

مادر ابتدا دلیل گریه کودک را نمی فهمد اما وقتی خود را جای کودک می گذارد و از دید کودک به جهان می نگرد، تازه متوجه می شود کودک فقط پاهای آدمها را می بیند، و در این شلوغی چیز دیگری نمی بیند. از این پایین دنیا خیلی خسته کننده است.

هرچه توانایی امپاتی در شما افزایش پیدا کند، ارتباط‌های صمیمانه تری با دیگران خواهید داشت.
پژوهشگران معتقدند که امپاتی می تواند تا حد زیادی مشکلات خانوادگی را که عموما از عدم درک متقابل ناشی می شود، حل و فصل کند.
اگر پدر و یا مادر هستید خودتان را جای فرزندتان بگذارید ، آیا چنین والدینی را دوست دارید؟ خودتان را جای همسر، معلم، شاگرد، فروشنده، خریدار و یا دوستتان بگذارید.
آیا طرف مقابلتان را دوست دارید؟
"توانایی امپاتی را تمرین کنید و در خود افزایش دهید."
#دکتر_جیمز_مینگر
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

06 Jan, 04:18


چشم باز می کند با طلوع خورشید و متولد می شود با آواز و فریاد پرندگان، در هوای سرد یخ زده و می خندد به  آفتاب و خون عشق جاری در رگ های تنش، عطر امید می شود و می پیچد بوی عطر تن نرگس در آئینه صبحی که هر نگاه و ذهنی در آن هر تصویری که می خواهد و می سازد را می بیند و دنبال بهانه ای برای زندگی می گردد و  در پی بهانه ها، بدنبال رویایی می رود
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
دوشنبه  هفدهم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

05 Jan, 04:35


بخشی از مشکل این است که همه یک‌ جورهایی عجله دارند. مردم معنای زندگی‌شان را در نیافته اند بنابراین دائماً به دنبال آن می‌ دوند.
آنها به ماشین بعدی ، به خانه‌ بعدی و کار بعدی فکر می‌ کنند. بعد متوجه می‌ شوند که این چیزها هم خالی و بی‌ معنی است پس باز هم می‌دوند و می‌دوند ...
#سه_شنبه_ها_با_موری
#میچ_آلبوم
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

05 Jan, 04:30


(آبگیر روستای ده عسگر بهاباد)
سکوت تلخ و سنگینی که همراه با سیاهی شب و سرما  بر بستر زمین یخ زده، خیمه زده، در خود فرو می برد هر نفس و نگاه و  رویایی را آواز پرنده جان بدر برده از طوفان و تنهایی و شب سرد، در طلوع خورشید می شکند و می پیچد دوباره باز صدای فریاد عشق در هر جا که می تابد نور آفتاب و باز زندگی ادامه می یابد در روزی که از راه رسیده و همراه شده لحظه های نابش با راه افتادگان و قدم بر راه گذاشتگان
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
یکشنبه  شانزدهم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

04 Jan, 04:10


ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم.
بگذار بگویند غیرمنطقی یا غیراجتماعی هستیم؛ اما به این می‌ارزد که خودمان باشیم.
تا زمانی که رفتار ما و تصمیم‌های ما به کسی آسیبی نمیزند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم؛ چقدر زندگی ها که با این توضیح خواستن‌ها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته اند.
#هنر_عشق_ورزیدن
#اریک_فروم
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

04 Jan, 04:01


لبخند می زند سرشار از امید، با طلوع خورشید به صبح و آفتاب و آسمان و عشق و زندگی‌ ، پرنده از سرمای شب گذشته و جان بدر برده ای که رویایش دیشب، به سپیده دم امروز رسیدن و دوباره پرواز کردن در آسمان بوده و گذشته از سیاهی و سرما و یخ نکرده تنش و به امروز رسیده و  پر می زند و می رقصد و می خندد و گرم می شود تنش و حال بال سپرده به نسیم، رؤیای دیگری دارد که روبرویش هست و بسوی خود می کشاندش
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
شنبه  پانزدهم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

03 Jan, 04:23


وقتی زمان زیادی را با شدت و قدرت در سطح سپری کنید، آن وقت از توانایی‌تان برای انجام کار عمیق تا ابد کاسته خواهد شد ..
#کار_عمیق
#کال_نیوپورت
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

03 Jan, 04:22


زندگی امتداد یک مسیر است از یک رویا به یک رویا، از آرزویی به آرزویی، از طلوع تا غروب و از غروب تا طلوع خورشید، و ادامه می یابد با نفس هایی که کشیده و قدم هایی که برداشته و راه هایی که رفته و لحظه هایی که در شور عشق گم می شود و در اندیشه ای می گذرد، و آن اندیشه و عشق، سهم هر کس است از زندگی
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
جمعه  چهاردهم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

02 Jan, 04:32


می دانی حارصه چیست؟
یک کلمه عربی است از خانواده حرص، حارص، احتراص.
میدانی که شتر آنقدر صبور و پر طاقت است که میتواند سه هفته بدون آب و غذا در بیابان راه برود و راه برود.
دربیابان خارهایی هست که شترها بسیار دوست دارند.
هر جا این خار را ببینند با دندان آن را می کَنند و شروع به جویدن میکنند.
وقتی این خار با مزه شور خون آغشته میشود، شترها لذت بیشتری میبرند.
هر چه بیشتر می خورند، خون بیشتری میریزد و هر چه خون بیشتر میشود، شتر بیشتر و بیشتر از این خار میخورد.
گویی که دیگر از خون خود سیر نمیشود. اگر مانعش نشوند شتر از شدت خونریزی خواهد مرد... این یعنی حارصه!
این رسم تمام خاورمیانه است پسرم.
انسان هایش در طول تاریخ یکدیگر را کشته اند و کشته اند بی آنکه متوجه باشند که در حال ریختن خون خود هستند.
از طعم خون خود مست میشوند.
#بی_قراری
#زولفو_لیوانلی
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

02 Jan, 04:12


(عکس ارسالی حجت دهقان بغدادآباد)
صدای آواز عشق و زمزمه باران در دل شب سرد و سیاه یخ می زند، هیاهویش خاموش و بی صدا در امتداد سکوت شب، ساکت و  برف می شود، سرشار از فریاد خفه شده، می رقصد و می رقصد و آرام بر سر زمین تشنه فرود می آید ، بر شاخ و برگ درختان منتظر بهار می نشیند و در انتظار آفتاب و طلوع خورشید می ماند تا با گرمای آفتاب‌ باز بیاد باران قطره شود و صدای فرو افتادن و با رود بسوی دریا  رفتنش آواز دوباره ای شود دلنشین و رویایی ، رویا برف هم چون باران با رود بسوی دریا رفتنست، حتی اگر از رود دور بماند و در زمین فرو رود، باز امید دارد تا   دوباره روزی به آسمان برود  و باز ببارد
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
پنجشنبه   سیزدهم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

01 Jan, 03:50


امان از دست شما جماعت عاقل. احساس‌زدگی! مستی! جنون! شما آدم‌های منزه و پاک، خونسردید و بی‌اعتنا. و با همین خونسردی و بی‌اعتنایی مست را سرزنش می‌کنید و دیوانه را تحقیر. مثل زاهد دامن می‌کشید و رد می‌شوید و مثل واعظ شکر می‌کنید که خداوند شما را مثل آنها نیافریده‌است. من بیشتر از یک‌بار مست بوده‌ام و شوریدگی‌ام با جنون خیلی فاصله نداشته‌است. از هیچ‌کدام این حالات هم پشیمان نبوده‌ام. با معیارهایی که دارم، عمیقن فهمیده‌ام که مردم هر آدم فوق معمولی را که به کاری بزرگ یا در ظاهر ناممکن دست زده، از قدیم و ندیم با انگ مستی یا دیوانگی بدنام کرده‌اند.
#رنج‌های_ورتر_جوان
#گوته
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

01 Jan, 03:45


در آئینه زیبا و بی غبار صبح، می توان رویش رویاها را دید و  نگاه خورشید را که از انتهای سیاهی شب طلوع می کند،‌  می شود در  رگه های پر رنگ آن آئینه که سقف آسمان در چشمش پيداست، عشق و امید و حس خوب زندگی را جستجو کرد و می توان در قاب آسمان ابرها و پرواز و رقص پرندگان را دید و  به نهایتی که پیدا نیست و نمی توان دید فکر کرد و می توان در آئینه صبح بجای عشق و امید، یاس و ناامیدی و نفرت را دید و بجای از عشق گفتن از نفرت و مرگ رویاها گفت، می شود عمری با عشق زیست و می شود با کینه و نفرت و این انتخاب توست که به کدامین راه بروی و از چه بگویی و چی بخواهی
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
چهارشنبه  دوازدهم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

31 Dec, 04:24


شما خبر ندارید که در دوروبرتان انبوهی از مردم بدبخت هستند که زندگی کردن برایشان یعنی هر روز رنج بردن، یعنی بی‌دستمزد کافی و بی‌تضمین آینده و بی‌امکان امید، زیر کار خرد شدن! شما دست کم می‌دانید که زغال سنگ استخراج می‌شود و کارخانه‌ها به راه می‌افتد، ولی آیا گاهی به فکر این میلیونها انسان بوده‌اید که همه عمرشان در تاریکی معادن می‌گذرد؟ و میلیونها انسان دیگر که اعصابشان در هیاهوی ماشین‌آلات کارخانه‌ها فرسوده می‌شود؟ یا حتی آن مردم نیمه خوشبخت روستاها که کار روزانه‌شان خراشیدن زمین است و برحسب فصلهای سال، روزی ده یا دوازده یا چهارده ساعت جان می‌کنند تا حاصل رنجشان را به واسطه‌هایی بفروشند که از قبل آنها در تنعم زندگی می‌کنند؟ این است رنج انسانها! آیا اغراق می‌کنم؟ ابدا!
#خانواده_تیبو
#روژه_مارتن_دوگار
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

31 Dec, 03:49


می گوید از عشق و می خواند با عشق و صدای پر از عشقش می پیچد در هر کجا که می رود صدا و ذهن و رویا و  مست عشق می کند و می لرزاند دل آن عاشقی که می شنود و صبح چشم براه طلوع خورشید نفس می کشد هوایی را که پر از بوی عطر عشق و طعم امید است و می خندد و گام برمی دارد و می داند که مقصدش کجاست
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
سه شنبه یازدهم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

30 Dec, 04:16


در زندگی دورانی هست که آدمی بی‌انصاف می‌شود و این‌ بی‌انصافی نیز به‌جای خود خوب و لازم است.باید مدتی بی‌انصاف شد و به همه چیزهایی که به ما گفته‌اند و یاد داده‌اند شک برد.در این دوران آدمی پرخاشگر می‌شود، همه چیز را انکار می‌کند و می‌خواهد خود به حقایق پی ببرد.طبعاً چیزهایی را در دوران کودکی در ذهن و فکر ما فرو کرده‌اند و هرکس که بخواهد از دوران کودکی بگذرد، باید این چیزها را بالا بیاورد و بیرون بریزد.
#ژان_کریستف
#رومن_رولان‌
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

30 Dec, 04:07


صبح از فصل سیاه شب می گذرد و با طلوع خورشید می آید و صدا می زند با هر شراره از شراره های خورشید در خواب ماندگان و جاماندگان در شب را که برخيزند و همراه شوند با صبح براه افتادگانی که می روند بدنبال رویایشان و  نفس می کشند و قدم  برمی دارند و عشق می ورزند و می گذرند و  از خود فقط سایه ای و رد عشقی برجای می گذارند
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
دوشنبه دهم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

24 Dec, 03:52


خودکشی در هرکس منحصر به خودشه! یکی دیگه شیک‌ نمی‌پوشه، یکی دیگه آرزویی نمی‌کنه! یکی دیگه به تحصیل ادامه نمیده! یکی دیگه به خودش نمی‌رسه، یکی محبت نمی‌کنه، یکی دیگه محبت نمی‌پذیره! و این گونه است که اکثر آدم‌ها در سی سالگی می‌میرند و در هشتاد سالگی دفن می‌شوند...!
#ورونیکا_تصمیم_میگیرد_بمیرد
#پائولو_کوئلیو
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

24 Dec, 03:46


یخ می زند نگاهی که میان تاریکی  منتظر رفتن شب و طلوع خورشید مانده تا بیاید صبح و  گرم شود نفسش با نفس آفتاب و می گذرد شب و می آید صبح و سر می زند سپیده و رویای دیگری همراه با امید در اوج ناامیدی متولد می شود، و یکبار دیگر می پیچد آواز پرنده عاشقی که از عشق می خواند در هوای  یخ زده و می شکند یخ سکوت را با صدای گرمش همراه با دل ها و نگاه ها از سرما یخ کرده
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
سه شنبه‌ چهارم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

23 Dec, 04:37


آزادی سیاسی یعنی این‌که انسانی به انسان دیگر زور نگوید. اساسی‌ترین عامل تهدید آزادی قدرت تحمیل و زور است، چه از جانب حاکم، چه دیکتاتور، چه حکومت اقلیت، چه اکثریت موقت. حفظ آزادی نیازمند آن است که بتوان تا حد امکان از تمرکز قدرت جلوگیری کرد و موانع توزیع قدرت را از پیش رو برداشت... با حذف نظام فعالیت اقتصادی از حیطۀ نظارت قدرت سیاسی، بازار ریشۀ قدرت تحمیلی را از جا برمی‌کند. یعنی بازار به قدرت اقتصادی اجازه می‌دهد که بر قدرت سیاسی نظارت داشته باشد، نه آن‌که دست به تقویت آن بزند.
بی‌تردید یکی از ویژگی‌های جامعۀ آزاد این است که افراد حق دارند صراحتاً در جانبداری از اِعمال تغییرات بنیادین در ساختار جامعه سخن بگویند و آن را تبلیغ کنند، به‌شرط آن‌که در جانبداریِ خود به اقناع و ترغیب قناعت نمایند و هرگز متوسل به زور یا هر وسیلۀ تحمیل دیگری نشوند.
#کاپیتالیسم
#پل_بولز
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

23 Dec, 03:23


بی واهمه چشم باز کن و این صبح را با صبح دوباره بخوان وقتی خورشید برمی آید از میان سیاهی و  طلوع می کند و هر شراره آفتاب نگاهش رنگی از رنگ های عشق را بر زمین و آسمان می پاشد و در هر لحظه و در هر حرکت، تصویری را می شکند و تصویر رویایی دیگری را می سازد
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
دوشنبه‌ سوم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

22 Dec, 04:03


هر قدر ، انسان شریف‌تر و نجیب تر و حساس تر باشد از جنایت دیگران بیشتر رنج می‌برد،
و این دو علت دارد یکی اینکه خود را مستحق خیانت نمی‌بیند،
و دیگر اینکه منتظر نیست که سایرین با او عملی کنند که خود او با سایرین نکرده است.
#سه_تفنگدار
#الکساندر_دوما
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

22 Dec, 03:59


نور. صدا. حرکت. عشق. خورشید از پس سیاهی شب بیرون می آید، سکوت می شکند. و یک صبح خوب دیگر در بستر جاده روز پر از فرصت و  لحظه ای که انتهایش دوباره باز به غروب و  سیاهی شب می رسد، آغاز می شود، و در این لحظه هایی که بسرعت و تندتر از باد در حال عبور است ، هر کسی می تواند رویایی بسازد، یا برود بسوی رویایی و یا رویایی داشته باشد، و اما آنکس که نه رویایی دارد و نه رویایی می سازد و نه بسوی رویایی می رود، لحظه های شب و  روز عمرش چگونه خواهد گذشت !؟ مگر می توان بدون هیچ دلیل و بهانه ای بود و فقط نفس کشید و چنین بودنی را نامش زندگی گذاشت؟!
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
یکشنبه‌ دوم دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

21 Dec, 10:08


نگاهی به #خاطرات_اولین_سفیر_ایالات_متحده_آمریکا_در_ایران
شرایط خدمت در ایران (۸)
شخص شاه از سیستم خرید و فروش پست ها بیش از همه سود می برد ، و قسمت مهمی از در آمد خزانه او از وجوهی به دست می آید که بابت واگذاری پست های مهم به افراد ، دريافت مي کند . البته در دادن پست ها و مقامات ،فقط پول در نظر گرفته نمی شود ،بلکه صلاح کشور و شخصیت افراد هم مورد توجه قرار می گیرد .مثلا پست نخست وزیری یا صدرات عظمی را به هر کسی که پول بیشتری بدهد واگذار نمی کنند ،بلکه اول سه یا چهار نفری را که صلاحیت آشغال این پست را داشته باشند در نظر می گیرند و از بین این چند نفر ، هر کدام پول بیشتری دادند صاحب آن مقام می شوند .بر خلاف آنچه که عده ای ممکن است تصور کنند پست هایی که به این ترتیب ، یعنی با دادن پول و پیشکش ،و اگذار می شود دائمی نیست . کسانی که مقامات مهم به دست می آورند اگر رضایت خاطر شاه را بتوانند با دادن مقرری مرتب فراهم کنند ،در پست خود باقی می مانند و گرنه پس از مدت کوتاهی باید کار خود را به دیگری واگذار نمایند .وزیر خارجه اسبق ایران مدت سی و شش سال برای دولت خدمت کرده ،و بیست سال از این مدت را عهده دار پست وزارت امور خارجه بود .صدر اعظم کنونی ایران از پانزده سالگی وارد خدمت شاه شده است . پدر او هم خزانه دار شاه بود و خودش اینک در حدود شصت سال است که سابقه خدمت دارد . این هم سیستم خاصی است که می توان دربارة آن بحث بیشتری کرد .
#ایران_و_ایرانیان_در_عصر_ناصرالدینشاه
#اس_جی_دبلیو_بنجامین
ترجمه: مهندس محمد حسین کردبچه
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

21 Dec, 04:28


چرا ترس‌ها باید نوشته شوند؟
نوشتن ترس‌ها، احساسات منفی و اضطراب را از قلب بیرون می‌کند. نوشتن ترس‌ها روش خوبی است که احساسات منفی درون خود را وادار کنید که فقط روی کلمات، واکنش نشان دهند. اگر ترس‌هایتان را همانند آرزوهایتان بنویسید، خود را در مسیری قرار می‌دهید و گاهی می‌توانید این مسیر را هموارتر کنید. هرگاه ترس‌هایتان را می‌نویسید، از وجودتان خارج می‌شوند. نوشتن معکوس ترس‌ها، شما را توانمند و پرانرژی می‌سازد تا شروع به تفکری متفاوت کنید.
#بنویس_تا_اتفاق_بیفتد
#هنریت_آنه_کلوز
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

21 Dec, 04:24


(روستای جهان نما- ارسالی علی عزیزی )
می رود سحر. می گذرد شب سیاه. می رسد صبح. سر می زند سپیده. طلوع می کند خورشید. گرم می شود تن یخ زده درخت بی برگ زیر نگاه پر از مهر آفتاب. می خواند پرنده مهاجر، پر شور باز هم از عشق. برمی خیزد و قدم برمی دارد و راه می افتد انکه در دلش امید موج می زند  و دلش آن دور پیش رویایش هست، و یک بار دیگر با امدن امروز، بسادگی، حکایت از نو متولد شدن و حرکت کردن و نفس کشیدن و رفتن برای به گونه دیگری بودن و زیستن آغاز می شود
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
شنبه‌ اول دی ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

20 Dec, 21:53


شب يلدا (شب چله)؛ فلسفه، تاريخچه و ارتباط آن با کريسمس :
شرق شناسان و مورخان متفق القولند كه ايرانيان نزديك به چهار هزار سال است كه شب يلدا ــ آخرين شب پاييز و آذرماه ــ را كه درازترين و تاريكترين شب در طول سال است تا سپيده دم بيدار مانده، در كنار يكديگر خود را سرگرم كرده تا اندوه غيبت خورشيد و تاريكي و نيز سردي هوا روحيه آنان را تضعيف نكند و با به روشني گراييدن آسمان (حصول اطمينان از بازگشت خورشيد در پي يك شب طولاني و سياه كه تولد تازه آن عنوان شده است) به رختخواب رفته و لختي بيآسوده اند.

پيشتر، ايرانيان (مردم سراسر ايران زمين) روز پس از شب يلدا (يكم دی ماه) را «خور روز» و «ديگان = دي گان» مي خواندند و به استراحت مي پرداختند و تعطيل عمومی بود. در اين روز عمدتا به اين لحاظ از كار دست مي كشيدند كه نمی خواستند احيانا مرتكب بدی كردن شوند كه ميترائيسم ارتكاب هر كار بد، ولو كوچك را در روز تولد خورشيد گناهی بزرگ مي شمرد.

«هرمان هيرت» زبانشناس بزرگ آلمان كه گرامر تطبيقي زبانهاي آريايي را نوشته است كه پارسي از جمله اين زبانها است نظر داده كه «دی» به معناي «روز» به اين دليل بر اين ماه ايرانی گذارده شده كه ماه تولد دوباره خورشيد است. بايد دانست كه انگليسی يك زبان گرمانيك (خانواده زبانهای آلمانی) و ازخانواده بزرگتر زبانهاي آريايی (آرين) است. هرمان هيرت در آستانه «دی گان» به دنيا آمده بود و به زادروز خود كه مصادف با تولد دوباره خورشيد بود، مباهات بسيار مي كرد.

آداب شب يلدا در طول زمان تغيير نكرده و ايرانيان در اين شب، باقيمانده ميوه هايی را كه انبار كرده اند و خشكبار و تنقلات می خورند و دور هم گرد هيزم افروخته و بخاری روشن می نشينند تا سپيده دم بشارت شكست تاريكی و ظلمت و آمدن روشنايی و  گرمی (در ايران باستان، از ميان نرفتن و زنده بودن خورشيد كه بدون آن حيات نخواهد بود) را بدهد، زيرا كه به زعم آنان در اين شب، تاريكی و سياهی در اوج خود است.
 
خور روز (دی گان)، يكم دی ماه» در ايران باستان درعين حال روز برابری انسانها بود. در اين روز همگان از جمله شاه لباس ساده می پوشيدند تا يكسان به نظر آيند و كسی حق دستور دادن به ديگری را نداشت و كارها داوطلبانه انجام مي گرفت، نه تحت امر. در اين روز جنگ كردن و خونريزی، حتي كشتن گوسفند و مرغ هم ممنوع بود. اين موضوع را نيروهای متخاصم ايرانيان مي دانستند و در جبهه ها رعايت مي كردند و خونريزی موقتا قطع مي شد و بسيار ديده شده است كه همين قطع موقت جنگ، به صلح طولانی و صفا انجاميده بود.
 
واژه «يلدا» از دوران ساسانيان كه متمايل به بكار گيري خط سرياني (الفباي از راست به چپ) شده بودند بكار رفته است. «يلدا » همان "ميلاد" به معنای زايش، زادروز يا تولد است كه از آن زبان سامی وارد پارسی شده است. بايد دانست كه هنوز در بسياري از نقاط ايران مخصوصا در جنوب و جنوب خاوری برای ناميدن بلندترين شب سال ، به جای شب يلدا از واژه مركب شب چله ( چهل روز مانده به جشن سده ــ شب سياه و سرد ) استفاده مي شود.

مراسم شب يلدا (شب چله) از طريق ايران به قلمرو روميان راه يافت و جشن «ساتورن» خوانده مي شد. جشن ساتورن پس از مسيحی شدن رومی ها هم اعتبار خود را از دست نداد و ادامه يافت كه در همان نخستين سده آزاد شدن پيروی از مسيحيت در ميان روميان، با تصويب رئيس وقت كليسا، كريسمس (مراسم ميلاد مسيح ) را ۲۵ دسامبر قراردادند كه چهار روز و در سال‌های كبيسه سه روز پس از يلدا (شب ۲۱ دسامبر) است و مفهوم هر دو واژه هم يكي است. از آن پس اين دو ميلاد تقريبا باهم بر گزار مي شده اند. آراستن سرو وكاج در كريسمس هم از ايران باستان اقتباس شده است، زيراكه ايرانيان به اين دو درخت مخصوصا سرو به چشم مظهر مقاومت در برابر تاريكی و سرما مي نگريستند و در «خور روز» در برابر سرو می ايستادند و عهد می كردند كه تا سال بعد يك نهال سرو ديگر كشت كنند.
منبع:دکتر #کیهانی_زاده
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

20 Dec, 19:58


شب و شمع و عود و نرگس و حافظ و يلدا و رویایی که در پی سحرست و دیگر هیچ...
تاریک ترین و طولانی ترین شب هم عاقبت به سپیده خواهد رسید و در ظلمات این شب تاریک، با یلدا همراه و بیدار بمانیم تا بگذرد بی واهمه از سحر و نترسد از تنهایی و برسد به دریچه صبح
محمد رضا شوق الشعراء
۱۴۰۳/۹/۳۰
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

20 Dec, 14:19


با غروب خورشید در آخرین روز پائیز
یلدا از پنجره شب وارد شد و آمد
یلدا اغازست یا پایان؟!

یلدا نه پایان پاییز است و نه آغاز زمستان و هم پایان است و هم آغاز که خود قصه طولانی ترین و سیاه ترین شبست که آغازش در مرگ و پایان پاییز است و پایانش در تولد و آغاز زمستان
یلدا یک قصه است که ریشه در باورهای یک ملت دارد، و قصه از آن زمان شروع شد که عده ای فهمیدند برای راندن سیاهی باید به جنگ تاریکی رفت و مبارزه، با بیداری و بیدار ماندن، از شبی که از همه شب ها طولانی تر و ظلمتش بیشتر بود شروع شد
یلدا، پایان و آغاز یک رویاست
یلدایتان مبارک
محمد رضا شوق الشعراء
۱۴۰۳/۹/۳۰
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

20 Dec, 09:53


نگاهی به #خاطرات_اولین_سفیر_ایالات_متحده_آمریکا_در_ایران
شرایط خدمت در ایران (۷)
موضوع جالب دیگری که باور کردنی به نظر نمی رسد این است که بیشتر اعیان حقوق و دستمزد مستخدمین خود را به طور اقساطی از طریق همین ارسال هدایا می پردازند  . بدین معنی که به مناسبت های مختلف هدایایی به وسیله یکی از مستخدمین خود برای فردی از دوستانشان می فرستند ‌.هدیه گیرنده علاوه بر هدیه ای که بعدأ به طور متقابل برای دوست خود ارسال می دارد ،مبلغی هم به عنوان انعام به مستخدمین که هدیه آورده است می دهد ، و مستخدم این انعام را به جای حقوقی که از ارباب باید دریافت کند می پذیرد  . مقدار این انعام بستگی به شان هدیه فرستنده دارد . و بدین ترتیب اعیان و مقامات بالا هرچند وقت یک بار هدایایی برای مقامات زیر دست خود می فرستند ، و بدین وسیله آنها را وادار می کنند که حقوق مستخدمین شان را پرداخت نمایند . از این قرار فرستادن هدایا در واقع به نفع مقامات بالا تمام می شود ،زیرا مقامات زیر دست آنها زیادند و با فرستادن هدایای کوچک حقوق کلیه مستخدمین خود را از محل انعام های آنها تأمین می کنند . حقوقی که شاه ایران به کارمندان عالی رتبه و صاحب منصبان خود می دهد به هیچ وجه تکافوی زندگی پر از تجمل و خانه به اصطلاح گل و گشاد آنها را با گروه زیادی نوکر و کلفت نمی کند ، و این مقامات برای تأمین زندگی خود و انداختن ثروت از همین رسم هدایا در سطحی وسیع تر استفاده می نمایند .

بدین معنی که مثلا یک وزیر ،مقامی را که به یک نفر واگذار می کند ، به منزله هدیه ای قلمداد می کند که به او می دهد ،و در نتیجه آن شخص می بایستی مبلغی پول نقد_مثلا چند بشقاب پر از سکه طلا (اشرفی )_به طور متقابل به آن وزیر بدهد . در واقع پست ها را خرید و فروش می کنند ،بدون آنکه چنین اسمی روی آن گذاشته باشند ، و به عنوان هدیه متقابل صورت حق به جانب به آن می دهند . به همین ترتیب کسی که بابت گرفتن آن پست پول و باجی داده است ، آن پول را به مقدار زیادتر از همین طریق از زیر دستان خود می گیرد . شاه هم هر وقت بخواهد یکی از دربایان و یا صاحب منصبان عالی رتبه خود را مورد لطف قرار دهد و پولی به او برساند ، این کار با اضافه کردن حقوق او انجام نمی دهد ، بلکه وی را مأمور رساند《خلعت 》به یکی از افراد مورد نظر خود می کند .《خلعت 》لباس یا لباده ای است که شاه به افرادی که بخواهد آنها را مورد مرحمت قرار می بخشد ، و آنها با افتخار زیاد این لباس را می پوشند و به همه می گویند که مورد توجه واقع شده اند .

اما خلعتی که شاه به وسیله درباریان و مقامات عالی رتبه خود می فرستد معمولا برای کسانی است که مدتها در انتظار این خلعت بوده اند و حاضرند که در مقابل این خلعت پول زیادی بدهند . وقتی آن شخص ثروتمند خلعت شاه را دریافت کرد ، اولآ پول زیادی به کسی که خلعت را آورده است می دهد ، و بعد هم پیشکش با ارزشی که غالبا سکه های زیاد طلاست به حضور شاه تقدیم می کند و در حقیقت هم شاه پولدار می شود ،

هم آن مقامی که خلعت را برده و داده است ؛ضمنا کسی هم که مفتخر به گرفتن خلعت شده است سراپا غرق در غرور و شادی می شود . البته شخص اخیر هم پول هایی را که داده است به عناوین مختلف از رعایا و زیر دستان خود می گیرد و از جیب خود چیزی مایه نمی گذارد . این سیستم هدیه و خلعت ، خاص ایران است و در جای دیگر وجود ندارد ،و معلوم نیست که آیا این سیستم را می توان در کشور های اروپا و آمریکا اجرا کرد یا نه .
#ایران_و_ایرانیان_در_عصر_ناصرالدینشاه
#اس_جی_دبلیو_بنجامین
ترجمه: مهندس محمد حسین کردبچه
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

20 Dec, 03:47


هیچ وقت در مورد هیچ چیز نمی‌تونی کاملاً مطمئن باشی. فقط باید شجاعتشو داشته باشی تا اون کاری رو که فکر می‌کنی درسته انجام بدی. ممکنه بعدها بفهمی که اشتباه کردی ولی لااقل آنچه را که فکر می‌کردی درسته انجام دادی و این مهمه.
#شور_زندگی
#ایروینگ_استون
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

20 Dec, 03:43


هیچ رویایی همیشگی نیست و رویاها هم فصل ها و رنگ هایی دارند ، که با هر طلوع خورشید نقش و رنگ دیگری به خود می گیرند، رویای پائیز رسیدن به بهار است که می داند نمی رسد و رویای زمستان نرسیدن به بهار است و می داند که می رسد، و زندگی یعنی در مسیر عبور فصل ها، عشقی و رویایی چون همسفر راه با خود داشتن، که بدون عشق و رویا رنگ هیچ فصلی را آنگونه که هست نمی توان دید و بوی هیچ عطری را از روی رنگ و طعمش نمی شود، شنید و حس کرد، و کدام گل است که وقتی رویا باشد، حتی در سوز سرمای زمستان، بوی عشق ندهد؟!
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
جمعه‌ سی آذر ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

19 Dec, 20:52


یلدا یک بار دیگر رسید پشت در
همه رنگ ها و برگ ها را در لحظه لحظه های پاییز جمع کرد و سراپا مهر و عشق ، خسته تر از همه سالها، با قدم های لرزان آمد تا يک بار ديگر بشنود از عشق و بگوید از مهر و برود ، و يلدا خود خوب می داند که هیچگاه موقع آمدن، این قدر دلش نمی لرزید و  درد همراه نداشت و اینهمه غم در نگاهش نبود ، و حال پشت در ایستاده و گوش می دهد بصدای نواها و سازهای جشنی که برای آمدنش گرفته اند، و در خود می لرزد و می نشیند و انگار در سکوت فریاد می زند: برای چی و کی جشن گرفته اید و میان هیاهوی این جشن چی را می خواهید به فراموشی بسپارید که نمی دانید، رمز یلدا در بیداری است و رمز بیداری در داشتن توان برای از مرز جهل و تعصب گذشتن؟!
محمد رضا شوق الشعراء
۱۴۰۳/۹/۳۰
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

19 Dec, 13:27


نگاهی به #خاطرات_اولین_سفیر_ایالات_متحده_آمریکا_در_ایران
شرایط خدمت در ایران (۶)
خانه های اعیانی و اشرافی تهران فقط مشتمل بر افراد خانواده و مستخدمین نیست ، بلکه خانواده های مستخدمین نیز زیر پوشش آنها قرار دارند . مستخدمین ایرانی بر خلاف اروپا در هر سنی ازدواج می کنند و تشکیل خانواده می دهند . نوجوان شانزده ساله ای را مشاهده می کنید که زن و یک یا دو بچه دارد و در سن بالاتر به طور معمول دو یا سه همسر پیدا کند ،و بدین ترتيب صاحب یا رئیس خانواری که مثلا ۱۵ نفر مستخدم دارد در حدود ۸۰ تا ۱۰۰ نفر را زیر پوشش خود دارد .سفارتخانه های خارجی هم عین این وضع را دارند ، و غیر از سر پرستی مستخدمین  ، سرپرستی خانواده های آنها را هم باید به عهده بگیرند ، و در واقع هر خانه اعیانی و یا سفارتخانه تشکیل یک مجتمع را می دهد ‌. در این مجتمع همه افراد چشمشان به اقای خانه دوخته شده است و از او توقعات زیادی دارند .

هر گاه مستخدمی ازدواج کند _که این امر بسیار اتفاق می افتد _ انتظار دارد اقای خانه هدیه عروسی به او بدهد ؛ همسر او هم متوقع است که خانم خانه برایش هدیه ای بفرستد . اگر صاحب بچه شوند توقع هدیه دیگری دارند ، در صورتی که مريض شوند باید اقای خانه توصیه نامه ای به یک پزشک آشنا بنویسد که آنها را معالجه و بدین ترتیب آقای خانه مسئولیت های سنگینی بر دوش دارد و در حکم رئیس یک قبیله و عشیره است . هر روزه مسائلی مربوط به مستخدمین به او مراجعه می شود که باید آنها را حل و فصل کند ، و ضمن گرفتاری های روز مره اشکالات کار مستخدمین و خانواده آنها را بر طرف نماید . برای خارجی های مقیم تهران این وظایف ، بیشتر دشواری است ولی چاره ای جز اجرای آنها ندارند . یکی از دردسر های بزرگ ، تقدیم هدایا به مناسبت های مختلف است . هدیه را که فرستادند  ، پس از کمی باید انتظار دریافت هدیه ای برابر آن را از طرف مقابل داشته باشند . مبادله این هدایا از رسوم مهم ایرانیان است ، و اگر یک خارجی به این رسم اشنا نباشد یا به آن بی اعتنایی کند در محافل راه پیدا نمی کند و در نتیجه نفوذ خود را از دست می دهد . در محافل اعیان و اشراف رسم است که وقتی کسی هدیه ای برایش می رسد باید هدیه ای معادل آن یا بیشتر از آن به صورت پول نقد برای هدیه دهنده بفرستد ، و اگر پولی که او به صورت سکه طلا و نقره می دهد کمتر باشد ،به حیثیت خود لطمه زده است .
#ایران_و_ایرانیان_در_عصر_ناصرالدینشاه
#اس_جی_دبلیو_بنجامین
ترجمه: مهندس محمد حسین کردبچه
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

19 Dec, 03:56


در سال ۱۸۰۹ بتینا برای گوته نوشت:
"تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه دوست بدارم".
این جمله‌یِ به‌ظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید.
از کلمه‌ عشق مهم‌تر، کلمه‌هایِ "همیشه" و "تمایل" است!
آنچه بین آن دو جریان داشت، عشق نبود، جاودانگی بود.
#ميلان_كوندرا
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

19 Dec, 03:51


تن نرگس یخ زد در سرما و سیاهی شب، و دلش گرم ماند از شعله های آتش عشق، تا چشمان بسته اش در رویا، منتظر امدن صبح و طلوع خورشید برای شکفتن بماند، و با سر زدن سپیده، بپیچد بوی عطر نگاهش در هوای باغچه و مستی مرغ عشق مست تب زده را بیشتر از پیش کند.
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
پنجشنبه‌ ‌ بیستم و نهم آذر ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd

دریچه کتاب

18 Dec, 04:24


اشتباهی بزرگ‌تر از این وجود ندارد که تصور کنیم خوشبختیِ آدمی در واقعیت و در نفسِ امور است؛ نه! خوشبختی در تصوری است که ما از این امور داریم.
#در_ستایش_دیوانگی
#اراسموس
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

23 Nov, 05:55


با هم کتاب بخوانیم
ایران کاوه چگونه ایران کاوه شد و چگونه از بین رفت؟

(قسمت اول)
بخوانیم، شاید عبرت بگیریم
کامیون هایی برای جاده های ایران
روایت اصغر قندچی از زندگی اش و صنعت کامیون سازی در ایران

در زمانه ای که درس خواندن دختران مرسوم نبود، همه دختران خانواده قندچی درس میخواندند و مدرسه میرفتند. پدر با اینکه بیمار وخانه نشین شده بود، دلش میخواست فرزندانش باسواد و تحصیلکرده شوند. از هشت  بچه ای که داشت، هیچکدام مثل اصغر از مدرسه فراری نبودند، فرزند سوم و اولین پسر  خانواده؛ خانواده ای که بعدها یکی از فرزندان دانشجویش، احمد، روز شانزده آذر شهید شد.
هر کاری کردند نشد که نشد.
«آن زمان مثل حالا نبود که یک روز نروی مدرسه و بیایند در خانه ات. یک ثلث یک ثلث فرار میکردیم.»
اطراف قنات آباد محله هایی بود که اصغر روزهای فرار از مدرسه را آنجا به شب میرساند و گاهی هم میرفت آن سـوی خیابان؛ خانی آباد.
مادر شکایتش را به دایی برد و گفت اصغر مدرسه نمیرود.
دایی صبح زود آمد دنبالش و رفتند مدرسه. ناظم گفت یک ثلث است مدرسه  نمیآید. دایی گفت از این به بعد میآید. دایی که رفت، اصغر از درخت بالا رفت و  پرید توی کوچه. این فرار با قبلیها فرق داشت.
«بد آوردیم. رفته بودیم خانی آباد. داشتیم سر چهارراه بازی میکردیم که دیدیم  دایی آن طرف چهارراه است. آن موقع با زن دومش بود و نمیخواست کسی بداند.
همین شد که ظهر وقتی برای ناهار آمدیم خانه، دایی ما را لو نداد. مادر گفت: چه خبر از مدرسه؟ گفتيم: خوب بود، میخواستند فلکم کنند اما نکردند. مدیر گفت: این دفعه میبخشمت، دفعه دیگر فلکت میکنیم. دایی گفت: حواست جمع باشد یک باردیگر فرار کنی، حتما ً فلکت میکند. اما از همان روز دیگر درست و حسابی مدرسه  نرفتيم. همینطور لک ولک کنان وسط های کار به مدرسه رفتم تا کلاس هفتم.»
تهران قدیم در ذهن قندچی کوچک بود، با خانه هایی که اتاقهای زیادي داشتند  و صاحبخانه هر کدام را به یک نفر اجاره میداد. خانواده قندچی هم دو تا اتاق را  اجاره داده بودند. مستأجر یکی از اتاقها مکانیک بود.
اصغر هشت، نُه ساله یک روز  نشست با او درددل کرد و وقتی فهمید کارش ماشین سازی است، خواهش کرد برود و کارش را ببیند. از همان وقت بود که وارد مکانیکی ها شد. همان وقتی که مادرش به خیال مدرسه هر روز صبح با او خداحافظی و او راهی مدرسه میکرد.
«یکی از اتاقها را استادکاری اجاره کرده بود. همین شد که رفتيم آنجا و دیديم کار مکانیکی است. دیديم همانی است که دوست داريم. هر روز صبح زودتر از او میدویديم و مشغول کار میشديم تا وقتی فهمیدند مدرسه نمی‌رویم.
همسایه گفته بود نگران نباشید، میآید پیش ما، تماشا میکند. از همانجا رفتیم  دنبال این کار. خیلی شیطان بوديم. از پس ما برنیامدند که وادار به درس خواندنمان کنند. از آن موقع تا همین الان سر کاریم.الان یعنی هشتاد و نُه سالگی»
منبع: #هزار_راه_نرفته
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

22 Nov, 05:48


آلکسی تایمی چیست؟
شما هم مبتلا به الکسی تایمی هستید!؟

دوستت دارم و هیچوقت بهت نگفتم و فکر کردم که می دانی، و اما...
پدرم مداوم  دلواپس آینده برادرم است! از همان سال اول مدرسه تا الان،  اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که با هم به کافی شاپ و پارک بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند با هم  بخندند.

خواهرم سخت  نگران فشار کاری پدرم است و اینکه درامدش کفاف خرج های زندگی را نمی دهد.
اما حتی یک بار هم نشده خواسته‌هایش را به تعویق بیندازد، تا پدر حداقل برای مدتی احساس راحتی کند.

مادرم با فکر خوشبختی من شبها خوابش نمی‌برد و تا نصفه های شب بیدار است، اما حتی یک بار هم نشده که با من در مورد خوشبختی‌ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم، چه چیزی تو را خوشحال می‌کند؟

من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار می‌شوم، اما حتی یک بار نشده که دستش را بگیرم با او به سینما بروم، ، فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.

روانشناسان به این حالت می گویند آلکسی تایمی یعنی فقر کلمات در بیان احساسات
یعنی اینکه بلد نیستیم احساساتمان را بریزم بیرون
در فرهنگ ما این مریضی، یک رسم جاری و  مرسوم و عادی است!
احساساتت را پنهان کن و نشان نده ... مبادا کسی که دوستش داری، بفهمد که دوستش داری!

از یک طرف در تنهایی و  خلوت خود، دل مان برای آنهایی که دوستشان داریم تنگ می‌شود، از طرف دیگر وقتی به هم می‌رسیم، ساکت می شویم  و حرفی نمی زنیم و  انگار که خفقان می گیریم!
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهان مان را می بندد تا مبادا چیزی در مورد دوست داشتن و دلتنگی‌مان بگوییم!

تکلیف مان را هیچوقت و هیچگاه  با خودمان روشن نمی‌کنیم.
با خودمان رو راست نیستیم.
یکدیگر را دوست می‌داریم اما آن قدر شهامت نداریم که دوست داشتن‌مان را ابراز کنیم و نشان بدهیم!

ما آدم‌های فقیر و بدبختی هستیم!  فقیر و بدبختی که نمی تواند احساساتش را بروز دهد و در کلماتش احساسات را پنهان می‌کند.
آن قدر در بیان احساسات مان آلکسی تایمیک (فقیر در بیان احساسات و ابراز علاقه) هستیم که صبر می‌کنیم تا وقتی عزیزی از دست رفت و طرف مرد، آن‌ وقت می نشینیم و برایش شعر می گوییم و مرثیه می سراییم و ناله و فغان می کنیم
طاقچه های خانه هایمان خالی از عکس زنده ها و پر از عکس و تصویر مرده هاست

از یک جا به بعد، باید این سکوت خطرناک را شکست و راه افتاد.
از یک جا به بعد پدر باید به چشم فرزندش نگاه کند و به او  بگوید که چقدر دوستش دارد.
از یک جا به بعد، فرزند باید دست پدر را بگیرد و با هم قدم بزنند.
از یک جا به بعد باید مادر فرزندش را به یک شام دونفره دعوت کند.
از یک جا به بعد فرزند باید در گوش مادرش بگوید: چقدر خوب است که تو را دارم.
از یک جا به بعد باید کسی که دوستش داریم بداند که چقدر  بودنش حال ما را خوب کرده است و می کند
و چه خوب است، آن از یک جا به بعد، درست همین حالا باشد.
بلند شوید
نکند شما هم مبتلا به آلكسي تايمی هستيد و خود خبر نداريد؟!!
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

21 Nov, 05:20


کتاب بخوانیم
سیاست اطاعت :
#بردگی_اختیاری
#آتین_دولا_لابوئتی
لابوئتی در رساله بردگی اختیاری با نگاهی ژرف بینانه و با تفکر فراسوی دوران خویش،  برای نخستين بار ماهیت استبداد و چگونگی تشکیل، تثبیت و استمرار حکومت های استبدادی را بررسی کرده،  با طرح پرسش هایی که هنوز بدان ها پاسخ عملی داده نشده، فلسفه سیاسی نوینی را پی ریزی می کند. او اولین متفکری است  که با استناد به نمونه های فراوان استبداد گران به ویژه جباران دوران باستان،  که به اعتقاد وی نسخه های  تکرار شونده حکومت های دیکتاتوری روزگار معاصرند، علت دوام جباریت را در طی نسل های پیاپی تبیین نموده، و برای محو استبداد ، راهی عملی ارائه کرده است. همین نکته اخیر است که جنبه درخشان و وجه امتیاز رسانه او در مقایسه با متفکران هم عصر وی محسوب می گردد.
همانطور که نام رساله پیداست، او کلید درک استبداد را در انتخاب داوطلبانه توده های مردم می داند،  آن را بردگی اختیاری می نامد و در سراسر رساله بر این واقعیت تاکید می ورزد که حکومت استبدادی چیزی نیست جز قدرتی که توده های مردم با میل و رضایت خود به شخص حاکم تفویض کرده اند و جبار جز اطاعت و انقیاد داوطلبانه توده ها پایگاه دیگری ندارد. در واقع، لابوئتی اکثریت توده های مردم را بزرگترین تکیه گاه استبداد معرفی می کند.
‍ ‍ پرسش های که لابوئتی طرح کرده است، پرسشهایی سهل و ممتنع اند.
او می پرسد چرا هزاران و میلیونها نفر به ظلم جبار تن می‌دهند و با ادامه اطاعت و انتقال" اطاعت پذیری" به نسل‌های بعدی دوام آن را تضمین می‌کنند؟
و سپس پاسخ‌های بی‌بدیلی پیش روی ما می نهد که بیش از هر چیز بنیادهای روانشناختی "تسلیم و توافق" با استبداد را تحلیل می‌کند. لابوئتی خطاب به خیل عظیم بردگان خودخواسته فریاد می آورد که :به جای اطاعت، مدارا و تحمل، از پذیرش اطاعت سر باز زنید؛ از جبار  حمایت نکنید؛ برای یک لحظه خواستار آزادی شوید، زیرا که آزادی حقی طبیعی و مادرزادی است آن گاه خواهید دید که ارکان استبداد فرو می ریزد.
استراتژی پیشنهادی لابوئتی مبتنی بر "عدم اطاعت مدنی" نیروی بالقوه ی توده ی ها را بدون نیاز به خشونت، زور و خونریزی، در جهت محو استبداد سازمان می‌دهد.
او توده‌های مردم را به شورش و قیام دعوت نمی‌کند بلکه آنان را به نوعی مبارزه منفی فرا می‌خواند.  به جرأت می‌توان گفت که در تاریخ اندیشه ی سیاسی کمتر متفکرانی ظهور کردند که همانند لابو ئتی تنها به تحلیل و تشریح استبداد، اکتفا نکرده، برای از بین بردن آن، استراتژی عملی عرضه  بدارند.
او در توضیح خاستگاه استبداد با بصیرتی بی نظیر، عوامل ظریفی را  جستجو می کند که در تکوین و تحکیم پایه های حکومت مطلقه نقش تعیین کننده دارند؛عواملی همچون عادت، سنت، باور های غلط و اکتساب
صفحات ۸-۹-۱۰
نشر نی- چاپ اول ۱۳۷۸ تیراژ ۳۳۰۰ نسخه
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

20 Nov, 18:13


نگاهی به #خاطرات_اولین_سفیر_ایالات_متحده_آمریکا_در_ایران
شرایط خدمت در ایران (۵)
در ایران رسم است کساني که از مجازات می خواهند فرار کنند به سر طویله های اعیان و اشراف پناهنده می شوند  ، و اصطبل ها در ایران یک نوع 《بست 》و تحصن گاه به شمار می روند . سر طویله شاه و شاهزادگان بست مطمئن تری است ولی به طور کلی همه اصطبل ها ، متعلق به هر کس که باشند  ، پناهگاه فراریان از مجازات محسوب می شوند و تا موقعی که در آنجا هستند کسی نمی تواند مزاحم انها شود . این پناهندگان معمولا نزدیک اسبِ سواری صاحب اصطبل می خوابند و صاحب طویله موظف است وسایل خوراک و راحتی فراریان را فراهم نماید . به درستی معلوم نیست که این رسم از کی و به چه مناسبت در ایران معمولا شده است ، ولی ظاهراً باید مربوط به آداب و رسوم عشایر و چادر نشینان باشد و از میان عشایر به شهر نشینان سرایت کرده است .
جای تأسف است که این مصونیتی که سر طویله ها دارند شامل صاحب آنها از تعرض خدمه اصطبل ها نمی شود ! زیرا غالب کارکنان این طویله ها سعی دارند به عناوین مختلف ارباب طویله را سر کیسه کنند . این عده در مرحله اول مطالبه دستمزد بیشتری می کنند و علوفه و علیق خریداری برای اسب ها را گران تر از قیمت اصلی به حساب می آورند ، و در مرحله دوم از علیق اسب ها بر می دارند و به آنها خوراک کافی نمی دهند ‌. که در نتیجه حیوانات لاغر می شوند . در این موارد معمولآ صاحب طویله وقتی لاغری اسب ها را حس کرد درصدد بر می آید که خودش در علوفه دادن به اسب ها نظارت کند .  ولی مهتر ها حقه دیگری به کار می برند  ، بدین معنی که کف اخورها را سوراخ می کنند  و وقتی علوفه و علیق اسب ها را جلوی چشم ارباب در آخورها ریختند ، مقداری از این علیق در سوراخ ها فرو می رود و اسب ها نمی توانند بخورند ، و شب هنگام که در طویله بسته می شود ، مهتر ها سر فرصت علیق ها را از سوراخ ها خارج و از بالای دیوار طویله به کوچه پرتاب می کنند که رفیق و همدست آنها بر می دارد . بعضی اوقات مهتر ها ، شب ها دوستان خود را به طویله می آورند که در آنجا بخوابند یا از تازه واردان به شهر پولی می گیرند و به آنها جای خواب می دهند ، که غالبا در بین آنها ممکن است افراد ناباب و خطر ناکی باشند که شب به خانه صاحب طویله دستبرد بزنند .
#ایران_و_ایرانیان_در_عصر_ناصرالدینشاه
#اس_جی_دبلیو_بنجامین
ترجمه: مهندس محمد حسین کردبچه
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

20 Nov, 05:46


در چشم یک گلهٔ گوسفند، گوسفندی که چوپان هرشب به درون حصاری خاص هدایت می‌کند و علوفه‌ای خاص به آن می‌خوراند و دو برابر بقیه فربه‌اش می‌کند لابد نابغه می نماید. و دیگر گوسفندان وقتی می بینند که درست همین گوسفند هر شب نه به آغل عمومی گوسفندان بلکه به آغل خاصی می رود و یونجه می خورد و درست همین گوسفند (که گوشتی چرب و لطیف دارد ) برای گوشتش کشته می شود لابد به وجود رابطه ای مرموز میان نبوغ و تصادف های عجیب دیگر قائل می شوند. اما کافی‌ است که این گوسفندان دست از این باور بردارند که هرآن‌چه بر سر آن‌ها می‌آید فقط برای تحقق هدف‌هایی است که در تصوّر گوسفندانه‌شان می‌گنجد، کافی است قبول کنند که آن‌چه بر آن‌ها واقع می‌شود ممکن است در راه هدف‌هایی صورت گیرد که درک آن‌ها در دسترس ذهنشان نیست، آن‌وقت ارتباط و منطق موجود در آن‌چه بر سر گوسفندپروارشده آمده است بر آن‌ها روشن می‌شود. اگر نتوانند بفهمند که گوسفند به چه منظور پروار می‌شده است دست‌کم خواهند دانست که آن‌چه بر سرش آمده بی‌حساب نبوده است و احتیاجی به ابداع مفاهیم تصادف و نبوغ نخواهند داشت.
فقط اگر از ادعای شناختن هدف نزدیک و قابل درک چشم بپوشیم و قبول کنیم که به هدف غایی دسترسی نداریم وجود منطق در زندگی بازیگران تاریخ و آزادی از تناقض آن بر ما مکشوف خواهد شد، و علت صورت گرفتن عملی که با توانایی های عمومی انسان تناسبی ندارد بر ما آشکار خواهد گشت.و آنوقت می بینیم که نیازی به واژه های تصادف و نبوغ نداریم.
#جنگ_و_صلح
#لئون_تولستوی
ترجمهٔ سروش حبیبی (۱۳۹۵) چاپ یازدهم. تهران: انتشارات نیلوفر. جلد دوم (دورهٔ دو جلدی). صفحات ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

19 Nov, 08:40


نگاهی به #خاطرات_اولین_سفیر_ایالات_متحده_آمریکا_در_ایران
شرایط خدمت در ایران (۴)
اسب هایی که در طویله های تهران برای سواری نگاهداری می شود از جنس نر است و کمتر میان آنها مادیان دیده می شود . اما با همه این احوال ، این اسب ها بر خلاف اسب های آمریکایی سرکش نیستند و کمتر اتفاق افتاده که رم کنند و حادثه ای بیافرینند . اسب های ایرانی  عمومأ رام و دوست داشتنی اند و علت آن هم به عقیده من تماس زیادتر آنها با مهتر هاست که دائما اسب ها را خوراک می دهند و تیمار می کنند ، و به همین جهت یک رشتة مودت و دوستی میان آنها و آدم ها بر قرار است . ایرانی ها زین و یراق و جل سنگینی برای اسب های خود درست می کنند ، و حتی در تابستان هم ، بر خلاف خارجی ها که اسب ها را لخت می کنند ، جل های اسب ها را کم نمی کنند  . به هر حال به عقیده من ایرانی ها در نگهداری و تربیت اسب ، استادی زیادی از خود نشان می دهند  ، و با انکه خارجی ها تجربه آنها را در پرورش اسب نا چیز می شمارند اما باید اعتراف کرد که ایرانی ها در این کار از اروپایی ها خیلی جلوتر هستند  ،زیرا چند هزار سال است که با اسب سر و کار دارند .
در اصطبل های ایران برای اسب ها آخور مخصوص درست نمی کنند  ، بلکه اسب ها کنار دیوار می ایستند و علوفه خود را از روی زمین می خورند . زمستان در های طویله را می بندند که هوای آن گرم می شود و تابستان ها غالبا آخور اسب ها را در هوای آزاد و زیر سایه درختان می گذارند و همان جا به اسب ها غذا می دهند و شب ها این حیوانات روی زمین می خوابند و استراحت می کنند .
#ایران_و_ایرانیان_در_عصر_ناصرالدینشاه
#اس_جی_دبلیو_بنجامین
ترجمه: مهندس محمد حسین کردبچه
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

19 Nov, 04:12


میزان تورم یک کشور چیزهای زیادی دربارهٔ آن کشور به ما می‌گوید. میزان تورم، بین ۱ تا ۵ درصد، به این معناست که نهادهای حکومت می‌توانند با بهره‌مندی از درجهٔ مناسبی از اعتماد عمل کنند، زیرا از قدرت چاپ پول سوءاستفاده نمی‌شود. اما اگر تورم از ۵ درصد به ۱۰ درصد و بعد به ۳۰ درصد و بیشتر برسد، چنان‌که در آرژانتین و زیمبابوه رسید، معلوم می‌شود که چیز شوم‌تری در کار است. شاید علتش این باشد که اعتماد کافی ممکن نبوده زیرا راهی برای نظارت بر حاکمان وجود نداشته است. به همین دلیل است که فلزات گرانبها یا سکه‌های ذاتاً قیمتی را معیار ارزش پول قرار داده‌اند. ناتوانی ما در نظارت بر دولت، که مستلزم اطلاعات و نهادهای مستقلی چون سازمان‌های آمار و نهادهای حقوقی و مطبوعات آزاد است، پول کاغذی و الکترونیک را ممکن ساخته است. تورم شتابنده نشانهٔ درماندگی یا دیکتاتوری است.
#پول
#اریک_لونرگن (۲۰۱۴)
ترجمه احد علیقلیان (۱۳۹۶). چاپ دوم. تهران: نشر نو. صفحات ۹ و ۱۰.
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

18 Nov, 05:02


نگاهی به #خاطرات_اولین_سفیر_ایالات_متحده_آمریکا_در_ایران
شرایط خدمت ایران (۳)
خارجیان مقیم ایران معمولا به مستخدمین خود دستمزد بیشتری از اشراف ایرانی می پردازند ، و از نو کران و مستخدمین خود می خواهند که شبانه روز کار کنند و از منزل خارج نشوند  ، ولی چون غالباً ازدواج کرده اند و زن و بچه دارند کمتر این شرط را می پذیرند و گاهی اوقات به ناچار نوکرها شب ها به نوبت کشیک می دهند و هرچند شب یک بار به خانه خود می روند . قسمت مهمی از هر خانه اعیانی در ایران را سر طویله ان تشکیل می دهد که خدمه مخصوص به خود دارد و اداره آن هم خود مشکل بزرگی است . در ایران _ به استثنای تهران و چند شهر بزرگ _تنها وسیله مسافرت اسب است ، و چون اسب سواری و مسافرت با اسب هم تشریفات خاصی دارد و محتاج به عده ای همراه و نوکر و خدمه  است . به ناچار هر خانه اعیانی باید دارای چندین اسب باشد که خوشبختانه در ایران زیاد است و قیمت آن هم گران نیست . نگهداری این اسب ها و وسایل انها هم یک عده خدمه مخصوص می خواهد که هر خانه اعیانی ، به نسبت شآن و مقام آقای آن خانه تعدادي از انها را در استخدام دارد . رئیس این خدمه اصطبل 《میر آخور 》نامیده می شود که مسئولیت نگهداری اسب ها و خرید علوفه و علیق و و سایل دیگر آنها رابه عهده دارد . از جمله کسانی که زیر دست او کار می کنند یکی 《جلودار》 است که ، سوار بر اسب ، جلوی ارباب خود حرکت و راه را در کوچه و بازار برای او باز می کند  . اعیان و اشراف مهم معمولا چند نفر جلو دار دارند که موقع حرکت  جلوی آنها سواری می کنند . مستخدمین دیگر طویله 《مهتر》ها هستند که تگهداری و تیمار کردن اسب ها به عهده آنهاست، و هر مهتر چند شاگرد هم دارد که به او کمک می کنند مهتر ها روی سکوی بزرگی در طویله به سر می برند و اجازه دارند که تعدادی مرغ و خروس هم در طویله نگهداری نمایند ‌.
همچنین امکان داردکه یک یا چند خوک و گراز وحشی نیز در طویله داشته باشند . ایرانی ها گوشت خوک و گراز را حرام می دانند و نمی خورند ،ولی عقیده دارند که نگه داشتن  خوک و گراز در طویله شگون دارد ، و این حیوانات به طرز مر موزی اسب ها را زیر نفوذ خود قرار می دهند و رام می کنند ، و به همین جهت از دیدن یک یا چند خوک در طویله ایرانی ها نباید تعجب کرد .در تهران  یکی از دوستان خوک  بزرگی به من هدیه کرد و آن را در طویله خود جای دادم . این حیوان مدتی در آنجا بود تا آنکه با لگد سخت یک اسب از پای در آمد  . یکی از دوستان خارجی هم مانند من خوک جوانی در طویله اش داشت و این خوک چنان رام شده بود که وقتی آن شخص سوار بر اسب از طویله خارج می شد ، خوک مانند یک سگ عقب اسب حرکت می کرد . روزی که او برای شکار رفته و خوک را همراه برده بود ، به دسته ای گراز وحشی بر خورد و خوک که هم جنسان  خود را دید طویله و غذای راحت آن را رها کرد وبه دنبال گرازها فرار کرد و رفت ‌.
#ایران_و_ایرانیان_در_عصر_ناصرالدینشاه
#اس_جی_دبلیو_بنجامین
ترجمه: مهندس محمد حسین کردبچه
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

18 Nov, 04:50


دنیا به دو دسته آدم تقسیم می‌شود :" یکی آن‌هایی که منتظرند دیگران به آن‌ها جوازِ انجام کارهایی را که دوست دارند بدهند و دیگری آدم‌هایی که خودشان این جواز را به خود می‌دهند."
#کاش_وقتی_بیست_ساله بودم_می‌دانستم
#تینا_سیلیگ
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

17 Nov, 04:56


نگاهی به #خاطرات_اولین_سفیر_ایالات_متحده_آمریکا_در_ایران
شرایط خدمت ایران (۲)
بعضی از مستخدمین ایرانی به قدری طمع کارند که به هیچ تدبیری نمی توان جلوی آنها را گرفت ،و برای آنکه مداخل بیشتری داشته باشند دائما در فکر ابتکارات تازه اند ،و مثل این است که شب تا صبح بیدارند تا راه های تازه ای برای فریب دادن ارباب خود پیدا کنند.  درسفارت آمریکا اشپزی داشتیم که از این قبیل آدم ها بود‌.روزی آمد و گفت یک بوقلمون ارزان پیدا کرده که می تواند از یک دهاتی بخرد؛این بوقلمون البته کوچک  و جوجه است ولی قیمتش هم خیلی ارزان است و بعد پرسید که بوقلمون را بخردانه . جواب ما مثبت بود ،و شب جوجه ای در دیس میز شام دیدیم که خیلی کوچک بود ، و وقتی کمی از گوشت آن را خوردیم معلوم شد که یک جوجه خروس است که آشپز به جای بوقلمون به ما قالب کرده و پول اضافه آن را به جیب زده است .در یک فرصت دیگر ،این آشپز ناقلا کاری کرد که منجر به کتک کاری میان او و سایر مستخدمین شد.در آن موقع یک بیماری دامی درایران شایع  شده بود که چون مقررات‌ بهداشتی  و دامپزشکی وجود نداشت ،خطرناک به نظر می رسید ، وبه همین سبب من دستور اکید دادم که به هیچ وجه گوشت گاویا گوسفند برای غذا خریداری نکنند و آن رابه صورت بیفتک ،راگو یا سوپ و غذاهای دیگرسر میز نیاورند . ولی چون گوشت گوسفند و گاو فراوان و ارزان بود باز اشپز خریداری و غذا درست می کردو می آورد، چند بار که متوجه شدیم ، غذا را دست نزده پس فرستادیم و پول گوشت را هم به عنوان جریمه به او ندادیم ، اما آشپز باز هم دست بردار نبود و با انکه زیان هم دیده بود ، این کار را تکرار می کرد . تا انکه یک روز غذای گوشت خوکِ پخته بود و روزبعد آشپز بقیه گوشت خوک را آبگوشت کرد و به مستخدمین و همکاران خودبه جای آبگوشت گوسفند داد ‌. مستخدمین ما همه مسلمان بودند و گوشت خوک را حرام می دانستند و چند ساعت  بعد از خوردن غذا متوجه حقه آشپز شدند و کتک مفصلی به او زدند ،بعد هم همگی دواهای  قی آور خوردند که غذا را بالا بیاورند وبه حمام رفتند و خود را شستند تااز گوشت خوک  خود را پاک کنند . همین آشپز هفته‌ ای یکی دوبار به این بهانه که زن و بچه‌ اش مريض اند از ما مرخصی می گرفت و شام و ناهار را درست نکرده ، می رفت . یک روز یکی از سفرا که به دیدن من آمده بود گفت : روز قبل آشپز شما به سفارت ما آمده بود و چون میهمانی داشتیم به آشپز ما کمک کرد ؛معلوم شد هر بار که مرخصی می گرفته برای کمک به آشپز های سفارت های دیگر می رفته و از انها پول اضافی می گرفته است ‌.
البته باید گفت که همه مستخدمین ایرانی این طور نیستند ، و در هر خانه  بزرگی فقط یکی از نوکر هاو احتمالآ پیشکار خانه و رئیس این مستخدمین که 《ناظر》نامیده می شود ممکن است در فکر زیاد حساب کردن و نا درستی باشد ، و به طور کلی مستخدمین ایرانی همه آداب دان و ملاحظه کار و خوش جنس اند ، از زیر کار شانه خالی نمی کنند و بعضی از آنها به ارباب و کار فرمای خود فوق‌العاده وفادار و پاک هم هستند .
#ایران_و_ایرانیان_در_عصر_ناصرالدینشاه
#اس_جی_دبلیو_بنجامین
ترجمه: مهندس محمد حسین کردبچه
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

16 Nov, 05:21


نگاهی به #خاطرات_اولین_سفیر_ایالات_متحده_آمریکا_در_ایران
فصل هفتم
شرایط خدمت ایران(۱)
یکی از مهم ترین رسوم جاری در مورد مستخدمین ایرانی _اعم از مستخدمین دولتی یا خصوصی_ «مداخل» است.مفهوم مداخل که میان مستخدمین رایج است،عبارت از چند درصدی است که بعضی از آنها روی قیمت کالاهایی که برای ارباب خود خریداری می کنند  می کشند و به جیب خود می ریزند.در اینجا ممکن است تصور شود این حق مستخدمین است که بابت خدمتی که می کنند استفاده ای هم ببرند ودر همه جای دنیاوضع همین طور است.اما باید گفت که موضوع بر سر حقوق و درآمد مستخدمین ایرانی نیست، زیرا آنها مواجبی طبق انچه توافق کرده اند می گیرند و این مداخل را،علاوه بر مواجب،طبق دلخواه خود،از خرید کالا به جیب می زنند.مشکل دیگری که در این مورد مخصوصأ برای خارجی ها پیش می آید این است که گاهی مستخدمین ایرانی مداخل خود را از دو طریق برداشت می کنند؛ یعنی از یک طرف جنس  متوسط و بدی رابه جای جنس خوب و اعلا می خرند وبه جای آن عرضه می کنند،و از طرف دیگر،در عین حال،قیمت آن جنس اعلا راهم گران تر از آنچه خریداری کرده اند به حساب می آورند. در این مورد تنها کاری  که ارباب خانه می تواند بکند این است که صورت حساب مستخدمین را تعدیل کند و قسمتی از آن را به مستخدم ندهد،و بدین ترتیب مداخل او را کمی تقلیل دهد که در این موارد مستخدمین،زیاد هم اعتراض نمی کنند.
#ایران_و_ایرانیان_در_عصر_ناصرالدینشاه
#اس_جی_دبلیو_بنجامین
ترجمه: مهندس محمد حسین کردبچه
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

15 Nov, 05:05


از درون حلقه های بسته بیرون بیاییم
و تغییر راآغاز کنیم ...

«اریک‌امانوئل اشمیت»
تعدادی حشره کوچولو در یک برکه، زیر آب زندگی می‌کردند.
آنها تمام مدت می‌ترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند.
یک روز یکی از آنها بر اساس ندای درونی از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن کرد، همه فریاد می‌زدند که مرگ تنها چیزی است که عاید او می‌شود، چون هر حشره‌ای که بیرون رفته بود برنگشته بود.
وقتی حشره به سطح آب رسید نور آفتاب تن خسته او را نوازش داد و او که از فرط خستگی دیگر رمقی نداشت روی برگ آن گیاه خوابید.
وقتی از خواب بیدار شد به یک سنجاقک تبدیل شده بود. حس پرواز پاداش بالا آمدنش بود.
سنجاقک بر فراز برکه شروع به پرواز کرد و پرواز چنان لذتی به او داد که با زندگی محصور در آب قابل مقایسه نبود.
تصمیم داشت برگردد و به دوستانش هم بگوید، که بالای آن ساقه ها کسی نمی‌میرد.
ولی نمی توانست وارد آب شود.
چون به موجود دیگری تبدیل شده بود.
شاید بیرون رفتن از شرایط فعلی ترسناک باشد،
اما مطمئن باشید خارج از پیله تنهایی، غم و ترس، تلاش برای رفتن به سوی کمال عالی است!
تغییر را آغاز کنیم ...
با شما هستیم
همین الان...
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

14 Nov, 04:27


بیشتر مردم به ترس‌ها و حماقت‌های‌شان زنجیر شده‌اند و جرئت ندارند بی‌طرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگی‌شان چیست.بیشتر آدم‌ها همین‌طور زندگی‌شان را بی‌هیچ رضایتی ادامه می‌دهند بدون آن‌که تلاش کنند تا بفهمند سرچشمه‌ی نارضایتی‌شان کجاست یا بخواهند تغییری در زندگی‌شان ایجاد کنند سرآخر می‌میرند...!
#برادران_سیسترز
#پاتریک_دوویت
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

13 Nov, 06:18


در پنجمین سالی که به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند. جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم.

ما دو نفر به همراه یک ژاندارم و یک بلد راه سوار بر دو قاطر به عمق کوهستان طالقان رفتیم و از تک تک روستاها آمار جمع آوری کردیم.

در یک روستا کدخدا طبق وظیفه اش ما را همراهی می نمود. به امامزاده ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه ای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم می خورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهی های درشت و سرحال شنا می کنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می کردند.

کدخدا مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود ، گفت : آقای قاضی، این ماهی ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرات صید آنان را ندارد.چند سال پیش گربه ای قصد شکار بچه ماهی ها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید.
سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. اما کدخدا آنچنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تائید این ماجرای شگفت انگیز گفتند.

شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانه اش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیسهای معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند.

ضمن صرف غذا گفتم : کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه می کنید؟ به شمال که دسترسی ندارید.
به سادگی گفت : ماهی های همان چشمه امامزاده هستند !

لقمه غذا در گلویم گیر کرد. شاید یک دو دقیقه کپ کرده بودم. با جرعه ای آب لقمه را فرو دادم و سردرگم و وحشتزده نگاهش کردم.

حال مرا که دید قهقهه ای سر داد و مفصل خندید و گفت : نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و اینها را باور کردید؟!!
من از جوانی که مسئول اداره ده شدم اگر چنین داستانی خلق نمی کردم که تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند.

در چهره کدخدا ، روح همه حاکمان مشرق زمین را در طول تاریخ می دیدم. مردانی که سوار بر ترس و جهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راه تربیت و آگاهی رعیت برنداشته بودند. حاکمانی که خود کوچکترین اعتقادی به آنچه می گفتند نداشتند و انسانها را قابل تربیت و آگاهی نمی دانستند.
#خاطرات_یک_مترجم
#محمد_قاضی
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

12 Nov, 04:37


انسانها دو راه مختلف برای زیستن دارند. آنهایی که آرزوی آرامش روح و شادی دارند، باید ایمان داشته باشند و آن را مشتاقانه پذیرا شوند. اما کسانی که در پی حقیقتند باید آرامش ذهن را رها کنند و زندگیشان را وقف پرسش نمایند.
#وقتی_نیچه_گریست
#اروین_دی_یالوم
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

11 Nov, 04:42


دنیا مملو از آدم‌های تنها، ناکام، عصبانی و ناخشنودی است که نمی‌توانند به هیچ آدم خشنود و شادمانی نزدیک و با او صمیمی شوند. عمده‌ترین مهارت‌های اجتماعی آنان نیز شکایت، سرزنش و انتقاد است که به سختی می‌توان با چنین مهارت‌هایی با دیگران کنار آمد...
#تئوری_انتخاب 
#ویلیام_گلاسر
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

10 Nov, 04:16


خشک مغزی منشأ خود فریبی است و در حکومت ، نقش بسیار بزرگی دارد و عبارت از این است که اوضاع و احوال را بر مبنای تصورات ثابت و پیش ساخته ارزیابی کنیم و علایم و قراین مخالف را نادیده بگیریم یا مردود بشماریم و به پیروی از آرزوهای خود عمل کنیم و واقعیت ها را گردن ننهيم.
عصاره خشک مغزی را یکی از مورخان در گفته ای درباره فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا و سردستۀ تاجداران یک دنده و خشک مغز بیان کرده است:
«تجربه هیچ شکستی ایمان او را به برتری ذاتی سیاست خویش سست نمی کرد.»
#تاریخ_بی_خردی
#باربارا_تاکمن
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

09 Nov, 14:39


هفتاد سال از تیرباران شدن فاطمی گذشت
روزی که می توانست روز خبرنگار و روزنامه نگار و قلم نام بگیرد

روزنامه نگار عاشق ایرانی که خشم و  کینه انگلیسی ها او را به جوجه آتش سپرد
دکتر سید حسین فاطمی، سردبیر روزنامه «باختر امروز» وزیر امور خارجه دولت مصدق، کسی که یکبار توسط «فدائیان اسلام» و یکبار هم توسط «شعبان جعفری» قرار بود کشته شود و از ترور و حمله جان بدر برد و «انگلیسی ها» سخت کینه او را بدل داشتند در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ اعدام شد
مخالفت پیگیر دکتر سید حسین فاطمی، با دربار محمدرضا شاه پهلوی پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ به اوج رسید. پس از کودتای ۲۸ مرداد نزد دوستانش در خفا بود تا ۶ اسفند که دستگیر شد. همان ابتدای دستگیری تصمیم گرفته می‌شود در حین دادرسی توسط یک حرکت به ظاهر خودجوش مردمی به دست شعبان جعفری و مریدانش به قتل برسد که دکتر فاطمی و خواهرش مجروح می‌شوند. دکتر سید حسین فاطمی سرانجام پس از محاکمه ی غیرعلنی در دادگاه نظامی (۷ مهر) به دلیل اقدام برای برکناری شاه و اقدام علیه سلطنت در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ اعدام شد، و در قبرستان ابن بابویه شهر ری در کنار شهدای قیام ۳۰ تیر به خاک سپرده شد.
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

09 Nov, 04:41


توانایی "آرام ماندن" از جمله مهارت‌های بسیار مهم زندگی است که بسیار نادیده گرفته شده است. بدترین تصمیمات را هنگامی می‌گیریم که آرامشمان را از دست داده‌اییم یا دچار اضطراب و آشفتگی شده‌اییم.

ترس به‌طور کشنده‌ای می‌تواند توانایی ما را برای مقابله با مشکلات واقعی و زیربنایی از بین ببرد. آرام‌تر بودن اصلا به این معنا نیست که فکر کنیم همه چیز به خیر و خوشی تمام خواهد شد، بلکه صرفا بدین معناست که با وضعیت ذهنی بهتری با چالش‌های حقیقی زندگی‌مان روبه‌رو خواهیم شد.
#آرامش
#آلن_دوباتن
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

08 Nov, 05:09


شمس گفت: تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده.
به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند
و بگوید" چه کنم! تقدیرم این بوده،" نشانهٔ جهالت است.
تقدیر همهٔ راه نیست، فقط تا سر دو راهی هاست .
گذرگاه مشخص است اما انتخاب در دست مسافر است.
پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی ...
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

07 Nov, 06:56


دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یكی از بیماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش كه كنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تكانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.
آن‌ها ساعت‌ها با هم صحبت می‏كردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می ‌زدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری كه تختش كنار پنجره بود، می‌نشست و تمام چیزهایی كه بیرون از پنجره می‌دید، برای هم اتاقیش توصیف می‏كرد.

پنجره، رو به یک پارک بود كه دریاچه زیبایی داشت. مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‏كردند و كودكان با قایق‌های تفریحی‌شان در آب سرگرم بودند. درختان كهن به منظره بیرون، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می‌شد.
همان‏‌طور كه مرد كنار پنجره این جزئیات را توصیف می‏‌كرد، هم اتاقیش چشمانش را می‏بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‏‌كرد و روحی تازه می‏گرفت.

روزها و هفته‏ها سپری شد. تا اینكه روزی مرد كنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند.
مرد دیگر كه بسیار ناراحت بود تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند. پرستار این كار را با رضایت انجام داد.

مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بی‌اندازد. عاقبت می ‏توانست او نیز آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در كمال تعجب، با یک دیوار بلند مواجه شد!
مرد متعجب به پرستار گفت كه هم‌اتاقیش همیشه مناظر دل‌انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می‏‌كرده است.
پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد كاملا نابینا بود!
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

06 Nov, 05:59


تئوری اسب‌ مُرده
چرا از اسب مرده پیاده نمی شویم!؟

سرخ‌پوستان آمريکا یک ضرب‌المثل قدیمی دارند با اين مضمون که: "وقتی ديديد اسب‌تان مرده، پياده شويد." شاید گمان کنید که اين ضرب‌المثل بيان بدیهيات است و سواری که اسبش مرده طبیعی ترین کار اینست که از اسب پیاده شود و اسبش را عوض کند، با اين وجود، کافيست کمی به شرکت‌ها و سازمان‌های اطراف خود نگاه کنیم.
متاسفانه اسب بسياری از شرکت‌ها و سازمان‌های ايرانی مرده است! بیشتر شرکت‌های دولتی، نیمه‌دولتی و خصوصی، به ارائه محصولات و خدماتی مشغولند که دوره آنها گذشته و مشتريان از آنها استقبال نمی‌کنند. بی‌شک شما هم تایید می‌‌کنيد که این شرکت‌ها و سازمان‌ها باید پيش‌تر از این برای توسعه محصولات و خدمات بهتر و جايگزین، نوآوری پيشه می‌کردند.
اگر اين کار را کرده بودند، الان می‌توانستند از اسب مرده پیاده و به سرعت اسبی چالاک، جوان و تازه‌نفس را سوار ‌شوند.
هنوز هم فرصت نوآوری برای برخی از این شرکت‌ها کاملا از دست نرفته است. اما در کمال شگفتی بيشتر آنها به‌جای پياده شدن از اسب مرده، کارهای عجيب ديگری می‌کنند.
مثلاً:
- تازیانه محکم‌تری می‌خرند!
- اسب‌سواران را عوض می‌کنند!
- کميته‌ای برای بررسی اسب منصوب می‌کنند!
- ماموريتی به ديگر کشورها می‌روند تا ببینند دیگران چگونه اسب مرده سوار می‌شوند!
- استانداردها را پایین می‌آورند تا اسب مرده را هم شامل شوند!
- اسب مرده را در طبقه جدیدی به نام "زنده بی‌تحرک" دسته‌بندی می‌کنند!
- پيمانکار برون‌سازمانی می‌گيرند تا اسب مرده را سوار شود!
- چند اسب مرده را هم‌زمان به کار می‌گيرند تا سرعت زیاد شود!
- بودجه و آموزش بيشتری برای بهبود عملکرد اسب مرده اختصاص می‌دهند!
- اعلام می‌کنند که چون اسب مرده غذا نمی‌خورد، هزينه‌ها کاهش و سود افزايش می‌يابد!
- اهداف عملکردی کل اسب‌های ديگر را کاهش می‌دهند!
و‌ سواری با اسب مرده همچنان ادامه دارد و تعجب است که مدام هم می پرسند و‌ سوال می کنند: «چرا عقب افتاده ایم و چرا دیگر سواران با اسب های ضعیفشان اینگونه از ما جلو‌ زده و با ما فاصله گرفته اند؟»
براستی چرا نمی توانیم از اسب های مرده دل کنده و از آن پیاده شویم؟ اسب هایی که گند لاشه متعفنشان همه جا پیچیده و باعث بیماری معدود اسب های باقیمانده سالم هم می شوند
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

05 Nov, 04:52


روایت مرحوم سحابی از مخالفت «محسن میردامادی و همراهان» با طرح دبیرکل سازمان ملل برای حل بحران گروگانهای سفارت آمریکا در سال ۵۸...

«در اوایل اسفند [۱۳۵۸] کورت والدهایم، دبیرکل سازمان ملل متحد به منظور میانجیگری در موضوع گروگانهای امریکایی در این مساله دخالت کرد.

راه حل والدهایم برای حل مساله گروگانها به «سناریوی والدهایم» مشهور شد.

والدهایم در طرح خود چنین پیش‌بینی کرده بود که همزمان با آزادی تدریجی گروگانها، آمریکا نیز اموال و سپرده‌های ایران در نزد بانکهای خارجی را آزاد نماید.

طرح والدهایم بعد از بررسی در شورای انقلاب، برای کسب نظر اقای خمینی به دفتر ایشان ارسال شد و ایشان هم آن را تائید کردند و قرار شد که این سناریو به اجرا در آید.

به دنبال موافقت ایران، پنج نفر از شخصیت‌های بی‌طرف جهانی مطابق طرح والدهایم تعیین و به ایران آمدند.
طبق طرح والدهایم قرار بود آنها در روز پنجم ورود به ایران، به محل سفارت امریکا بروند و با گروگانها ملاقات کنند که در این میان دانشجویان پیرو خط امام با این مساله مخالفت کردند و اجازه آن ملاقات را ندادند.

شورای انقلاب تصمیم گرفت برای حل این مشکل نماینده‌ای را برای گفتگو با دانشجویان پیرو خط امام به سفارت اعزام نماید.

در همین رابطه شورای انقلاب، آقای باهنر را تعیین کرد اما دانشجویان پیرو خط امام ایشان را نپذیرفتند و این‌بار بنده به عنوان نماینده شورای انقلاب به سفارت رفتم و با آقای محسن میردامادی و دانشجویان، به بحث و گفتگو پرداختم.

آنان دلیل نپذیرفتن هیئت میانجی کورت والدهایم را «مشکوک» بودن اعضای آن عنوان کردند و آن جلسه بدون نتیجه خاتمه یافت.

بالاخره روز پنجم، بدون بازدید هیئت کورت والدهایم از سفارت اشغال شده امریکا به پایان رسید.

هیئت مزبور برای ملاقات با گروگانها، دو روز دیگر هم صبر کردند ، ولی این صبر و تحمل هم نتیجه نداد و آقای محسن میردامادی و دوستان‌شان، [علیرغم نظر آقای خمینی] هیئت کورت والدهایم را به سفارت راه ندادند و به تبع آن، طرح میانجی‌گری دبیرکل سازمان ملل متحد برای حل بحران گروگانگیری شکست خورد!
#نیم_قرن_خاطره_و_تجربه
#خاطرات_مهندس_عزت_الله_سحابی، جلد دوم،
انتشارات خاوران، چاپ اول بهار ۹۲ ، صص ۱۰۹ و ۱۱۰
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

04 Nov, 05:08


ضعفِ فرهنگ و گسیختگی در یک جامعه می‌تواند به جایی برسد که برای روی کار آمدن، فقط مجال به نُخاله‌ترین افراد داده شود، شما در هر شأنی از شئون که نگاه کنید _ چه بخش خصوصی و چه بخش عمومی _ کسانی را موفّق ببینید که بیشتر "ترفند" را وسیله‌ی کار قرار داده‌اند تا قاعده،
کسان دیگر یعنی ساده‌ترها، اصولی‌ترها و معقول‌ترها به صف‌های عقب رانده شده‌اند.
در این‌صورت طبیعی است که پس از چندی آنها که در صف جلو هستند و سر رشته‌ی کارها را در دست دارند قالبِ جامعه را به ترکیبِ میل و فراخورِ منافعِ خود درآورند، در این‌صورت چه پیش خواهد آمد؟
اگر چنین عملی در جامعه روی نمود باید به فکر فرو رفت، باید نگران شد.
#راه_و_بی‌راه
#دکتر_اسلامی‌ندوشن
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

03 Nov, 05:48


هیچ وسیله‌ای نیست که ارزشمند باشد.
اشیاء فقط قیمت دارند و قیمت‌شان بر اساسِ توقعات است.
وقت، تنها چیز روی کره زمین است که ارزش دارد.
یک ثانیه همیشه یک ثانیه است، بی‌هیچ چک و چانه‌ای.
آدم درحال معامله زندگی است، هر روز.
#و_من_دوستت_داشتم
#فردریک_بکمن
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

02 Nov, 05:35


عظمت یک ملت در چیست!؟
راهی که کشور چین رفت...
منتخبی از كتاب جهان پسا آمریکایی
چگونه چین به سرعت به کشوری صنعتی و مدرن تبدیل شد؟

شروع اصلاحات اقتصادی چین در سال ۱۹۷۹ بود. علامت این رویداد در دسامبر سال ۱۹۷۸ اتفاق افتاد که طی یازدهمین کنگره مرکزی حزب کمونیست چین ، دنگ شائوپینگ رئیس تازه حزب ، سخنانی ایراد کرد که به عنوان مهم ترین سخنرانی تاریخ چین مدرن شناخته شد.
وی بر ضرورت تمرکز بر توسعه اقتصادی و آزادگذاشتن واقعیات و نه ایدئولوژی در تعیین مسیر آن تاکید کرد. شائوپینگ گفت: مهم نیست که گربه سیاه یا سفید باشد ، مهم این است که بتواند موش بگیرد. از آن زمان خط مشی چین همین بوده و این کشور با نوعی عمل گرایی سرسختانه به راه مدرنیزاسیون رفته است. نتیجه شگفت انگیز بوده است. این کشور طی تقریبا سی سال سالانه بیش از ۹ درصد رشد اقتصادی داشته که شتابان ترین رشد یک اقتصاد بزرگ در تاریخ به حساب می آید. در همین تاریخ این کشور ۴۰۰ میلیون نفر را از باتلاق فقر بیرون کشیده که بیشترین فقرزدایی انجام شده در هر جا و هر زمان است. چین ، موفقترین داستان توسعه در تاریخ جهان است.منطقه مالی پودنگ در شانگهای هشت برابر کاناری وارف در لندن است.شهر چونگ کینگ عملا طبق الگوی شهر شیکاگوی آمریکا ساخته شده است.
چین بزرگترین تولیدکننده ذغال سنگ، فولاد و سیمان جهان است.بزرگترین بازار تلفنهای همراه هوشمند در جهان است و حجم زیرساختهای آن پنج برابر آمریکاست.
الگوی چین برای توسعه متفاوت از الگوی ژاپن و کره جنوبی بوده است. چین در حوزه تجارت و سرمایه گذاری از سیاستی کاملا باز پیروی کرده است. ژاپن و کره از راهبرد صادرات محور با انسداد بازار داخلی استفاده کردند ولی چین به جای آن درهای خود را به سوی دنیا باز کرد.مارکهای معروف و شرکتهای برتر جهان همه در چین شعبه دارند. از سوی دیگر چینی ها برای پیشرفت روحیه ناسیونالیستی خود را کنار گذاشتند. مثلا بیشتر برجهای پر زرق و برق و طرحهای شهرهایشان به دست معماران غربی ساخته شده و از همه جالبتر اینکه چین برای برگزاری هرچه عالیتر بازیهای المپیک پکن ۲۰۰۸ ، استیون اسپیلبرگ کارگردان معروف آمریکایی را استخدام کرد که این بازیها را مدیریت کند. واگذاری چنین نقشی به یک بیگانه از سوی ژاپن یا هند غیر قابل تصور است. زمانی از یک مقام چینی پرسیدم بهترین راه حل برای مشکل فقر روستایی کدام است؟ پاسخ داد باید بازارها را آزاد گذاشت تا نقش خود را ایفا کنند، بازار مردم را از زمین جدا و وارد صنعت میکند و مردم را به شهرها می کشاند.نکته بسیار مهم تر در توسعه همه جانبه چین این است که این کشور از سال ۱۹۷۹ تا به امروز با چراغ خاموش رو به جلو حرکت کرده است. مثلا چین معمولا به قطعنامهایی که آمریکا بانی آن در شورای امنیت سازمان ملل است رای مثبت میدهد و یا حداقل آن را وتو نمیکند. این را دنگ شائول پینگ حرکت با چراغ خاموش میخواند.یعنی چین سر به زیر داشت و پیشرفت کرد.سیاست عدم مداخله و عدم مقابله چین هنوز هم پابرجاست. چین معمولا به استثنای آنچه که به تایوان مربوط میشود معمولا از ورود به مجادلات با سایر دولتها پرهیز میکند و خود را با کشورهای دیگر درگیر نمیکند تا تمام توانش به رشد اقتصادی معطوف بماند.از طرف دیگر در سال ۲۰۰۲ چینی ها از اصطلاح رشد مسالمت آمیز استفاده کردند. در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ تلویزیون دولتی چین مستندی ۱۲ قسمتی درباره داستان پیشرفت و خیزش ۹ قدرت بزرگ از جمله آمریکا و انگلیس پخش کرد و در این مستند از ژاپن و آمریکا تمجید فراوان کرد. پیام اصلی این مستند این بود: عظمت یک ملت در توانایی اقتصادی آن نهفته است و نظامی گری و امپراطوری گری به بن بست میرسد."
#جهان_پسا_امریکایی
#فرید_زکریا
ترجمه احمد عزیزی، نشر هرمس، چاپ دوم۱۳۹۳
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

01 Nov, 04:27


سنکا می‌گوید: وقتی به افراد توهین‌کننده نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که بهترین توصیف برای آن‌ها بچه‌هایی است که هیکل گنده کرده‌اند. همان‌طور که ناراحت شدن یک مادر از توهین و بدرفتاری کودک خردسالش احمقانه به‌نظر می‌رسد، ناراحتی ما هم از توهین این آدم‌بزرگ‌های کودک‌صفت احمقانه است. به‌عبارت دیگر، می‌بینیم کسانی که به ما توهین می‌کنند شخصیت‌هایی پر از عیب و نقص دارند. به گفتهٔ مارکوس، این آدم‌ها بیشتر مستحق ترحم‌اند تا عصبانیت.
#فلسفه‌ای_برای_زندگی
#ویلیام‌_آروین
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

31 Oct, 04:23


سفسطه جزیی از فلسفه است یا سیاست!؟
دو شاگرد نزد استادشان رفتند و از او  پرسیدند:
سفسطه یعنی چی ؟
استاد کمی فکر کرد و جواب داد:
گوش کنید، مثالی می زنم، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف، من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید، کدام یک این کار را انجام دهند؟
هر دو شاگرد یک زبان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه!
استاد گفت:
نه، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند؟
هر دو گفتند : تمیزه!
استاد جواب داد:
نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد. و باز پرسید:
خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟
این بار شاگردها گفتند: کثیفه!
استاد گفت:
نه ! البته که هر دو!  زیرا تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟
شاگردها با سر درگمی جواب دادند: هر دو!
استاد این بار توضیح می دهد:
نه، هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است.
استاد در پاسخ گفت:
خوب پس متوجه شدید! این یعنی سفسطه ..
خاصیت  "سفسطه "بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی
به عبارتی قلم یا کلام را استادان و مکارانه به نفع مصالح آنچه دلخواهست به حرکت در آوردن!
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

30 Oct, 05:11


هرگاه جویای ثمره‌ای هستید و هنوز به آن نرسیده‌اید، معمولا در ذهن و تن و امور یا روابطتان چیزی هست که باید از آن دست بکشید و رها یا حذفش کنید. مادامی که فرایند حذف را به تعویق اندازید، ثمرات دلخواهتان را به تعویق انداخته‌اید.

هر مرحله‌ای از زندگی مستلزم دست کشیدن است. هر پیشرفت به معنای طرد یا پشت سر گذاشتن چیزی کهنه است. در نتیجه، حذف نه تنها چیزی را از شما نمی‌گیرد، بلکه چیزی به شما میدهد.
#چشم_دل_بگشا
#کاترین_پاندر
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

29 Oct, 04:40


عدم ثبات اوضاع و احوال در ایران!
در این کشور همای اقبال با چنان سرعتی افسانه‌ای بر سر مردم می‌نشیند و برمی‌خیزد که باورکردنی نیست. خانواده‌ای به شتاب تمام رو به ترقی می‌گذارد، تمام مناصب کشوری و لشکری را به خود تخصیص می‌دهد و لاجرم نجیب شمرده می‌شود، ولی به همین سرعت هم سقوط می‌کند و به دست فراموشی سپرده می‌شود. بدین ترتیب کمتر خانواده‌ای در ایران پیدا می‌شود که از سه نسل پیش یعنی «پشت در پشت» جلال و جبروت خود را حفظ کرده باشد.
#سفرنامه_پولاک
#یاکوب_ادوارد پولاک،
ترجمه کیکاووس جهانداری، ص۳۷
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

24 Oct, 09:26


در سرزمینی به دنیا آمدم که در آن مفاهیمِ آزادی و حقوق بشر و مهر و عطوفتِ انسانی خوار و خلاف قانون شمرده می‌شود.
در هر برهه‌ای از تاریخ، دولتی ریاکار بر سرِ کار می‌آید، دیوارهای این زندانِ بزرگ را رنگی شاد و چشم‌نواز میزند و اعطای حقوقِ معمول در ممالک سعادتمند را به رعایای خود در بوق و کرنا اعلام می‌کند، امّا مزه‌ی این حقوق یا فقط به زندانیان چشانده می‌شود و یا در خود چیزی دارند که حتی از زهرِ ظلم و جورِ فاحش تلخ‌ترشان می‌کند. در این سرزمین همه یا بَرده‌اند یا قُلدر و ضعیف‌کُش..‌.
#زندگی_واقعی_سباستین_نایت
#ولادیمیر_ناباکوف
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

23 Oct, 07:21


اگر میلیون‌ها صفر را باهم جمع کنید چیزی جز صفر در دست نخواهید داشت.
فرد بی‌شخصیت یعنی صفر. میلیون‌ها فرد بی‌شخصیت، اجتماعی می‌سازند که ارزش آنها صفر است.
یک همچین اجتماعی خیلی به آسانی آلت دست دیکتاتورها و چکمه‌پوش‌ها می‌شود. وقتی که دیکتاتور بر گرده‌ی مردم سوار شود، دیگر آن سخنان پیشین از یادش می‌رود. آن سخنان برای موقعی بوده که در کلبه‌ی خود زندگی می‌کرده است.

آن‌طور که آدمی در یک کلبه‌ی محقر فکر می‌کند، در کاخ‌های عالی فکر نمی‌کند.
#خود_ناشناخته
#کارل_گوستاو_یونگ
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

22 Oct, 04:55


یک شمش آهن را در نظر بگیرید که ارزش آن ۵ دلار است.
اگر از این شمش آهن در کوره آهنگری، نعل اسب بسازید ارزش آن ۱۰ دلار خواهد شد.
چنانچه همین شمش را به یک کارگاه سوزن سازی بدهیم، بهای سوزن های ساخته شده به ۳۲۸۵ دلار بالغ می شود.
ولی اگر این شمش را به یک کارخانه ساعت سازی بدهیم. قیمت فنرهای ساعتی که نهایتا از آن ساخته می شود ۲۵۰۰۰۰ دلار خواهد شد.
در واقع، تفاوت ارزش ایجاد شده بین ۵ دلار و ۲۵۰۰۰۰ دلار است. شما با خودتان چه می کنید؟ از خودتان چه می سازید؟ چه قدر به ارزش تان اضافه می‌شود؟
#صفر_تا_یک
#پیتر_تی_یل
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

21 Oct, 04:14


جرمی که سقراط بخاطر ان محاکمه و محکوم به اعدام شد، تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب بود
نزدیک به دو هزار و پانصد سال پیش، پیرمردی هفتاد ساله در برابر بیش از صد نفر هیئت منصفه، به جرم "تشویش افکار عمومی و نشر اکاذیب" به اعدام محکوم شد.
آن مرد سقراط نام داشت.
ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ در ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ بود و کاری نمی کرد، و کاری نداشت، جز پرسش کردن!
ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ پرسش ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ.
ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ، ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﺎﻟﺶ ﻭ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ.
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺍﺯ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ:
"نقد ﮐﺮﺩﻥ، ﺑﺪﻭﻥ خطﻗﺮﻣﺰ".
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﯼ ﺍﻫﻞ ﻧﻘﺪ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ، ﻣﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻭ ﻣﺤﺼﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﺮﺩﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﺖ ﺳﻠﻄﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ "ﻋﺎﺩﺗﯽ" ﻭ "ﻋﺎﻃﻔﯽ" ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ .
* ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ، ﻋﻘﺎﯾﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ.
* عقاید ﻋﺎﻃﻔﯽ هم عقایدی هستندﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍر ﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
* ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ( مثلاً خویشاوندان، دوستان، هم حزبی و هم جناحی ها) ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻥها ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯾﻢ را ﺑﺴﯿﺎر ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ .
* ﺧﻼﺻﻪ اینکه ﺑﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﮔﺰﺍﺭﻩﻫﺎﯼ ﻋﺎﺩﺗﯽ و ﻋﺎﻃﻔﯽ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻧﻘﺪ، ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﺭﺍ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ .
* ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺎ ﻣﻮﺭﺩ پرسش ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﻪ چیز ﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ "ﺗﺸﻮﯾﺶ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ" ﻣﯽﮐﺮﺩ .
*ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺩﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺧﻮﺩ، ﺗﺨﺪﯾﺮ ﺷﻮﻧﺪ .

* ﺍﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﺣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﯽﺷﺪ . ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ "ﺧﺮﻣﮕﺲ" ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻘﺐ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﻣﮕﺲ ﻣﺎﻧﻊ ﭼﺮﺕﺯﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ .
* او هیچگاه از راه پرخطر "یقین زدایی" پشیمان نشد.
ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻟﺘﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ . ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ داشته ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﺧﻄﺎ ﭘﺬﯾﺮ ﺍﺳﺖ.
* ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﺸﺮﯼ، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺧﻄﺎﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﻣﺮی ناشدنی ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﻣﺘﮑﺜﺮ ﺍﺳﺖ.
امروزه روش سقراط را شک گرایی (شک ورزی) یا سنت سقراطی میگویند .
* بسیاری از انسانها مطابق عرف جامعه بودن(عرفی بودن) و یا انباشتن اطلاعات را نشانه عقلانیت میدانند . سقراط نشان داد که اینگونه نیست و عقلانیت با "فرآیند تفکر" سر و کار دارد.
* معیار و ملاک ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ ﺩﺭ ﺳﻨﺖ ﺳﻘﺮﺍطی ﻣﺴﺎﻭی ﺍﺳﺖ ﺑﺎ "ﺗﻔﻜﺮ ﻧﻘﺎﺩ"، یعنی ﺍﮔﺮ ﻛﺴﯽ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻧﻘﺪ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺩ ﻋﻘﻼنی ﺭﻓﺘﺎﺭ میﻛﻨﺪ.
ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺩﯾﮕﺮ، ﺩﺭ "ﺭﻭﻳﻜﺮﺩ ﺳﻘﺮﺍطی "، ﺯﻳﺮ ﺳﺆﺍﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﭘﻴﺶ ﻓﺮﺽ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﻋﺎﺩﺗﻬﺎ ﻣﺴﺎﻭی اﺳﺖ ﺑﺎ ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ.
* ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ یکی ﺍز ﭘﺎﻳﻪﻫﺎی ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ، "ﭘﺮﺳﺶﮔﺮی" ﺍﺳﺖ .
* ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍ ی ﻛﻪ ﭘﺮﺳﺶ، ﻧﻘﺪ ﻭ ﺷﻚ میﻛﻨﺪ، ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﺍﺳﺖ.
ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ، ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍی ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ، ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻳﺎﺩ میﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﻫﺎی ﺧﻮﺩ ﻳﺎ ﺍﺧﺒﺎﺭی ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ می ﻛﻨﻨﺪ، ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭستی ﺁنرﺍ ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﺑﻜﺸﻨﺪ.
* ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﻘﺮﺍﻁ، ﻫﺮ ﺑﺎﻭﺭی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻧﻜﺸﻴﻢ ﻭ ﺍز ﻏﺮﺑﺎﻝ ﻧﻘﺪ ﻧﮕﺬﺭﺍﻧﻴﻢ، ﻫﺴﺘﻪﺍی می ﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺍی ﺯﻧﺪگی ﺍﺑﻠﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﺎنعی اﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪگی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ .
* سرنوشت سقراط پایان غم انگیزی داشت و شاید نخستین کسی بود که جانش را در راه عقلانیت از دست داد و با نوشیدن جام زهر شوکران اعدام شد.
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

20 Oct, 06:52


رژیم‌های اقتدارگرایی وجود دارند که به اتکای زور حکم می‌رانند، اما حتی این رژیم‌ها نیز برای تداوم کارکرد خود، بر نیرو گذاری روانی اتباعشان متکی هستند. حتی یک دولت فاشیست نمی‌تواند صرفاً به اتکای زورِ سبعانه حکم براند، و محتاج تعهد روانی آن‌هایی است که هیچ دلیل موجهی برای متعهد ساختن خویش ندارند. این نیرو گذاری شرط لازم هستی اجتماعی است، و مانع اساسی بر سرِ راه تغییر اجتماعی را مشخص می‌کند.
#نظریۀ_روانکاوانۀ_فیلم_و_قاعدۀ_بازی
#تاد_مک_گوان
ترجمۀ علی قاسمی (۱۴۰۱). چاپ اول. تهران: فرهنگ نشر نو. صفحۀ ۱۳۰.
کانال رمان‌خوان.
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

19 Oct, 04:17


صهیونیسم یک اشتباهِ عظیم و بزرگ بود و تشکیلِ اسرائیل، یک خطای تراژیک و تلخ. این دو - صهیونیسم و اسرائیل - اوّلاً حلّ مسئله‌ی یهودیان را به تأخیر انداختند و ثانیاً به جای حلّ کردن آن، نزاعِ ملّی-قومی میان یهود و عرب را برانگیختند. در هزارتوی ملّت‌ها و قومیّت‌ها در اروپا و خاورمیانه، تنها سیاستِ ممکن حفظِ وضعِ موجود - یعنی حفظِ ثبات و تعادلِ سیاسی، اجتماعی و ملّی - است، آنچه که پیش از تشکیلِ اسرائیل و پدیدآیی صهیونیسم، در سرزمینِ فلسطین وجود داشت. امّا صهیونیسم، با تشکیلِ اسرائیل، تعادل و ثبات را در فلسطین برهم زد.

از میان تمام کشورهایی که از تمدّنِ اروپایی بهره برده‌اند، تنها اسرائیل و آفریقای جنوبی[در عصر آپارتایدی] قوانینِ تبعیضِ نژادی دارند و در حقوق شهروندان، تبعیضِ نژادی قائل‌اند. این درست است که یهودیان علیه نژادپرستی آلمانی بودند، امّا نژادپرستیِ صهیونیست‌ها به مراتب از نژادپرستیِ آلمانی‌ها پا فراتر گذاشته است. من از ابتدا هم با صهیونیسم مخالف بودم، چون با هر قسم از ملّیّت‌گرایی(ناسیونالیسم) مخالفم. امّا انتظار نداشتم صهیونیست‌ها نیز نژادپرست شوند. این امر مرا به‎خاطر تبارم، شرم‌سار می‌کند؛ من خود را در برابر ناسیونالیسم اسرائیلی مسئول می‌دانم.
#کارل_پوپر
فیلسوفِ لیبرالِ یهودی، نویسنده‌ی #جامعه‌_باز_و_دشمنان_آن
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

18 Oct, 05:14


خلقیات  ما ایرانیان
کتاب خلقیات ما ایرانیان اثر محمدعلی جمال زاده است؛ که پنجاه و هشت سال پیش  در فروردین ۱۳۴۵ به تیراژ سه هزار نسخه در انتشارات فروغی به چاپ رسیده و  اینک پنجاه و هشت سال و هفت ماه از چاپ  اول این کتاب گذشته و  در عصر  رسانه و شبکه های اجتماعی  قرار داریم،  و  اما  خلقیات ایرانیان طی قرنها و.سالهایی که گذشته چه تغییری کرده است!؟
این کتاب، کندوکاوی‌است در خصوص خصوصیات اخلاقی ایرانیان . نویسنده در این کتاب علت عقب ماندگی ایرانیان را معایب و نواقص اخلاقی شان می داند اگرچه او هم نه به علت پیدایی خود آنها می پردازد و نه از رفع آنها سخن می گوید:
"حالا چه کار داریم که این معایب و نواقص چرا بوجود آمده و کی و از کجا بوجود آمده است!" .
او به گردآوری برخی از نظرات و دیدگاه های خودیها و غیر خودی ها در خصوص خوی و خصلت ایرانیان پرداخته است و در برابر آنها چهار راه را پیش پای ما گذاشته است:
اول "تجاهل و تغافل"؛ یعنی ناشنیده انگاشتن نظرات دیگران!
دوم "انکار"؛ یا بقول خودش زیرش زدن!
سوم "تلافی"؛ یا همان معامله به مثل!
و چهارم "تعقل"؛ یعنی عمل کردن بدستور فکر و بحکم و دلالت عقل و استدلال؛ یا به اصطلاح کلاه خود را قاضی کردن! ...
واضح است که نویسنده این کتاب از این چهار راه به راه چهارم یعنی تعقل و بکار بردن خرد نظر دارد چرا که "خرد بما می گوید که شنوایی حقیقت و راستی و پذیرفتن آن هم ... از وظایف مقدس انسانی است ... خرد بما می گوید کسی که گوش شنوا و ذهن منصف برای شنیدن مرض و معایب خود نداشته باشد هرگز بدرجه کمال نخواهد رسید ...". در قسمتی از متن این کتاب می خوانیم :
"  کوروش کبیر هزاران سال پیش از خداوند خواست که ایران را از دو مصیبت دورکند یکی خشکسالی و دیگری دروغ در حالی که امروز هم ما همچنان گرفتار این درد بزرگ هستیم.قصد ریشه یابی این صفات  را در این نقد ندارم که در مملکتی که بیش از ۲۰۰۰سال به شیوه ی ارباب رعیتی اداره می شده کار رعیت جز با دروغ و مبالغه و چابلوسی راه نمی افتاده،انسان ایرانی تا در گفتارش مبالغه نکند کسی حرفش را باور نمی کند ناباوری از عدم اعتماد برمیخیزد و عدم اعتماد از دروغ پس وجود چنین صفاتی در ایرانی عجیب به نظر نمی آید.اما پیامد های این صفات برای انسان ایرانی سنگین تمام می شود..."
و در قسمتی دیگر:
یک نفر انگلیسی زمانی که در طهران میدان مشق را می ساخته اند،  در آنجا بوده و نوشته است :
ایرانی ها مردمان عجیبی هستند، توپ ندارند و توپخانه ساخته اند،  و قشون ندارند و  میدان مشقی ساخته اند که بزرگترین میدان مشق دنیاست
و نکته ای دیگر:
جان شیرمان در کتاب  مردم و سرزمین ایران  که به زبان انگلیسی چاپ شده می نویسد :
ایران سرزمین تضاد و افراط  است.  آب و هوا یا گرمست و مرطوب و یا گرم و خشک و یا سرد و خشک.  زمین یا حاصلخیز است و یا بی حاصل و بایر،  رودخانه ها در بهار پر خروش و پر آب و در دوران طولانی تابستان خشک است و کم آب و کوهها رفیع و سر برافراشته است و دشتها پست و خسته کننده  شهرها یا بسیار زیباست و یا بغایت زشت  مردم یا بی نهایت ثروتمند هستند  و یا بی اندازه فقیر...
خلقیات  ما  ایرانیان را بد نیست  یکبار دیگر  بخوانیم و  یا اینکه آن را دوباره بازنویسی کنیم
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

17 Oct, 04:08


فراغت؛ شکوفه، یا بهتر بگویم، ثمره زندگی هر انسان است؛ زیرا تنها فراغت، امکان تملک آدمی را بر نفس خویش به وجود می‌آورد و از این رو کسانی را باید خوشبخت دانست که مالک چیزی واقعی در درون خود هستند، در حالی که بیشتر انسان‌ها از فراغت حاصلی جز این ندارند که با خود به منزله شخصی بی‌فایده مواجه شوند که به شدت بی‌حوصله است و در نتیجه باری است بر دوش خود.
#در_باب_حكمت_زندگی
#آرتور_شوپنهاور
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

16 Oct, 04:59


هشتاد و پنج سال گذشت...
بمناسبت ۲۵مهرماه سالگرد مرگ شهادت گونه فرخی یزدی

میرزا محمد فرخی یزدی سال ۱۲۶۸ ش در شهر یزد به دنیا آمد. حدود ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه یزد می‌سرود، از مدرسه اخراج شد و به مشاغلی مانند نانوایی و پارچه‌بافی روی آورد.
فرخی شاعری را از کودکی آغاز کرد و علاوه بر اشعار سیاسی، در سرودن  غزلیات عاشقانه نیز تبحر داشت:
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

دوختن دهان فرخی یزدی
فرخی نوروز ۱۲۹۷ برخلاف سایر شعرای شهر که معمولاً قصیده‌ای در مدح حاکم و حکومت وقت می‌ساختند در مقابل ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم وقت یزد، اشعار شکوائیه خود را قرائت کرد و حاکم دستور دوختن دهان او را صادر کرد و در نهایت نیز او را به زندان انداخت.
جراید آن روزها عنوان «لسان المِله» را به فرخی دادند و تلاش آزادی خواهان در پایان منجر به فرار او از زندان شد.
فرخی یزدی در اواخر سال ۱۳۲۸ق به تهران کوچ کرد و در آن‌جا مقالات و اشعار مهیجی را درباره آزادی منتشر کرد. وی در جریان جنگ جهانی اول، رهسپار بغداد و کربلا شد، در آنجا تحت پیگرد انگلیسی‌ها قرار گرفت. هنگامی که به طور ناشناس عزم ورود به ایران، از طریق موصل را داشت به دست سربازان روسیه مورد سو قصد قرار گرفت. در دوران نخست وزیر وثوق‌الدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت کرد و به همین سبب مدت‌ها در زندان شهربانی محبوس شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، مدتی در باغ سردار اعتماد زندانی شد
فرخی در سال ۱۳۰۰ش در تهران روزنامه طوفان را منتشر کرد. طوفان در طول مدت انتشار بیش از پانزده مرتبه توقیف و باز منتشر شده‌. گاه نیز به سبب زندانی شدن فرخی، انتشار روزنامه دچار وقفه گردید. در مواقعی که روزنامه طوفان توقیف می‌شد، فرخی با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامه‌ها همچون «پیکار»، «قیام»، طلیعه آئینه افکار» و «ستاره شرق» مقالات و اشعار خود را منتشر می‌کرد.
 سال ۱۳۰۷ ش، فرخی یزدی به عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانون‌گذاری، از طرف مردم یزد انتخاب شد و به همراه محمدرضا طلوع، تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند. با توجه به اینکه تمامی بقیه وکلا حامی دولت رضاشاه بودند، فرخی مرتباً از سایر وکلا ناسزا می‌شنید و حتی یک بار در مجلس توسط حیدری، نماینده مهاباد مورد ضرب و شتم نیز قرار گرفت. از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد، ساکن مجلس شد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار کرد و از طریق شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌امتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی خود را منتشر کرد. فرخی در ملاقاتی با عبدالحسین تیمورتاش فریب وعده او را خورد و با ضمانت او از طریق ترکیه و بغداد به ایران بازگشت، اما تیمورتاش که مغضوب و کشته شد، ماموران بدستور رضاشاه، فرخی یزدی را زیر نظر گرفتند تا بلکه اشتباهی کند، اما او در آن خفقان، مواظب بود گزک بدست دیکتاتور ندهد.
اما بزودی بهانه پیدا شد! در ۱۳۱۵ ش آقارضا کتابچی کاغذ فروش را وادار کردند تا شکایتی که مربوط به شش سال پیش بابت پول کاغذ روزنامه طوفان بوده را به جریان اندازد و بدین ترتیب، فرخی بازداشت و سپس به زندان شهربانی افتاد. همزمان پرونده‌ای با اتهام «اسائه ادب به مقام سلطنت» برای او تشکیل و فرخی ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به سی ماه زندان محکوم و به زندان قصر منتقل شد
سیدجعفر پیشه وری در خاطراتش از رنجهای فرخی یزدی در زندان مخوف قصر نوشته. فرخی یزدی از فشار زندان، خودکشی کرده تریاک خورد اما زندانبانان نگذاشتند، چند بار اعتصاب غذا کرد باز نگذاشتند بمیرد، یکبار خطاب به دژخیمان گفت:
«من می خواهم زندگی کنم شما نمیگذارید، میخواهم بمیرم باز نمی گذارید پس من چه کنم...؟!»
رئیس زندان سرهنگ پاشاخان مبشر با خنده و استهزا گفت:
«آقای فرخی یزدی بزودی تکلیف شما را تعیین می کنیم»
و بزودی تکلیفش را تعیین کردند!
روزنامه نگار را برای کشتن، به زندان مجرد بردند تمام شیشه های اتاقش را گل سفید مالیدند و در غروب 24 مهر 1318ش پزشک احمدی با همان کیف مشگی معروفش به همراه نیرومند و یک پاسبان تنومند برای تزریق آمپول هوا وارد اتاق روزنامه نگار شد...
محل دفن فرخی نامعلوم بوده، ولی احتمالاً در گورستان مسگرآباد به طور ناشناس دفن شده‌
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

15 Oct, 04:22


بهترین انتقام، گذشتن و رها کردن است.بله، آن‌ها قلبت را هزار تکه می‌کنند؛ بله، آن‌ها وقتی بیش از حد محتاجشان هستی رهایت می‌کنند؛ اما در عین حال چیزی به تو می‌دهند که متوجه آن نیستی!قدرت سرسختی و موفق شدن. از آن استفاده کن!
#رهایی
#ام_سوسا
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

14 Oct, 05:13


تئوری سوسک چیست؟
این داستان منسوب به "ساندار پیچای" است. او یک مهندس و مدیر اجرایی هندی تبار در حوزه فناوری اطلاعات است که  آگوست ۲۰۱۵ به عنوان مدیر عامل اجرایی "شرکت گوگل" انتخاب شد. این داستان را ساندار در سخنرانی خود در گوگل بیان کرده است...

در رستورانی، یک "سوسک" ناگهان از جایی پر می‌زند و بر روی یک خانم می‌نشیند. آن خانم از روی ترس شروع به فریاد می‌کند. وحشت زده بلند می‌شود و سعی ‌می‌کند با پریدن و تکان دادن دست‌هایش،"سوسک" را از خود دور کند. واکنش او مُسری بوده و افراد دیگری هم که سر همان میز بودند وحشت زده می‌شوند.

عاقبت آن خانم موفق می‌شود سوسک را از خود دور کند. سوسک پر می‌زند و روی خانم دیگری نزدیکی او می‌نشیند. این بار نوبت او و افراد نزدیکش می‌شود که همان حرکت‌ها را تکرار کنند!
پیشخدمت به سمت آن‌ها می‌دود تا کمک کند. در اثر واکنش‌های خانم دوم، این بار سوسک پر می‌زند و روی پیشخدمت می‌نشیند. پیشخدمت محکم می‌ایستد و به رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه می‌کند و در زمانی مناسب با اطمینان سوسک را با انگشتانش می‌گیرد و به خارج از رستوران پرت می‌کند.

من در حالی‌که قهوه‌ام را مزه مزه می‌کردم، شاهد این جریانات بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد. آیا سوسک باعث این رفتارِ "هیستریک" شده بود؟! اگر اینطور بود، چرا پیشخدمت دچار این رفتار نشد؟ چرا او تقریباً به شکل ایده‌آلی این مسئله را حل کرد، بدون اینکه آشفتگی ایجاد کند؟
پس این سوسک نبود که باعث این ناآرامی و ناراحتی خانم‌ها شده بود، بلکه عدم توانایی افراد در برخورد با آن موجب ناراحتی‌شان شده بود.

من فهمیدم این فریاد پدرم، همسرم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من می‌شود، بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت می‌کند. این ترافیک بزرگراه نیست که من را ناراحت می‌کند، این ناتوانی من دربرخورد با این پدیده ‌است که موجب ناراحتیم می‌شود.
من فهمیدم در زندگی نباید "واکنش" نشان داد، بلکه باید "پاسخ" داد!
آن خانم‌ها به اتفاق افتاد واکنش نشان دادند در حالیکه پیشخدمت پاسخ داد.

"واکنش" ها همیشه غریزی هستند در حالی‌که "پاسخ" ها همراه با تفکرند! این مفهوم مهمی در فهم زندگیست." آدمی که خوشحال است، به این خاطر نیست که همه چیز در زندگیش درست است؛ او به این خاطر خوشحال است که دیدگاهش و پاسخش نسبت به مسائل درست است...!
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

13 Oct, 14:24


وقتی طوفان تمام شد، یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت مطمئن نیستی، که طوفان واقعاً تمام شده باشد.
اما یک چیز مسلم است: وقتی از طوفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی، که قدم به درون طوفان گذاشت…
#کافکا_در_کرانه
#هاروکی_موراکامی
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

13 Oct, 04:47


سقراط نخستین کسی بود که جانش را در راه عقلانیت از دست داد!

٢٥٠٠ سال قبل پیرمردی ۷۰ ساله در حضور بیش از ۱۰۰ نفر هیئت منصفه به جرم تشویش افکار عمومی و نشر اکاذیب به اعدام محکوم شد. این مرد سقراط نام داشت.

ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻧﻤﯽﺁﻣﺪ، ﻣﮕﺮ سؤﺍﻝ! ﺍﺯ ﻫﻤﻪ‌ﮐﺲ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ سؤﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪهٔ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ، ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﺎﻟﺶ ﻭ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ.

ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺍﺯ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ: نقد ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ خط ﻗﺮﻣﺰ. ﻫﻤﻪٔ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﯼ ﺍﻫﻞ ﻧﻘﺪ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ آن‌ها ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ، ﻣﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻭ ﻣﺤﺼﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﺮﺩﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﺖ سلطهٔ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ.

ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ، ﻋﻘﺎﯾﺪی‌ست ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ آن‌ها ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﮐﻪ آن‌ها ﺭﺍ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ. عقاید ﻋﺎﻃﻔﯽ هم عقایدی هستند ﮐﻪ آن‌ها ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍر ﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ آن‌ها ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻥها ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺴﯿﺎر ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ. ﺧﻼﺻﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﮔﺰﺍﺭﻩﻫﺎﯼ ﻋﺎﺩﺗﯽ و ﻋﺎﻃﻔﯽ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻧﻘﺪ، ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﺭﺍ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.

ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺎ ﻣﻮﺭﺩ سؤال ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﻪ‌چیز ﻭ ﻫﻤﻪ‌ﮐﺲ به ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﺸﻮﯾﺶ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﻮﺵ می‌کرد ﻭ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺩﮔﯽﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺧﻮﺩ ﺗﺨﺪﯾﺮ ﺷﻮﻧﺪ. ﺍﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﺣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﯽﺷﺪ. ﺑﻪ همین ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﺮﻣﮕﺲ ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻘﺐ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﻣﮕﺲ ﻣﺎﻧﻊ ﭼﺮﺕﺯﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ.

او از راه پرخطر یقین‌زدایی منصرف نشد. ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻟﺘﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ. ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺁن‌ها ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﺧﻄﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪٔ ﺑﺸﺮﯼ، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺧﻄﺎﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﻣﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﻣﺘﮑﺜﺮ ﺍﺳﺖ.

امروزه روش سقراط را آگنوستیکی و شک‌گرایی (شک‌ورزی) یا سنت سقراطی می‌گویند. بسیاری از انسان‌ها مطابق عرف جامعه بودن (عرفی‌بودن) یا انباشتن اطلاعات را نشانه عقلانیت می‌دانند اما سقراط نشان داد که اینطور نیست، عقلانیت با فرآیند تفکر سر و کار دارد.

ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﻘﺮﺍﻁ، ﻫﺮ ﺑﺎﻭﺭی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻧﻜﺸﻴﻢ ﻭ ﺍز ﻏﺮﺑﺎﻝ ﻧﻘﺪ ﻧﮕﺬﺭﺍﻧﻴﻢ، ﻫﺴﺘﻪﺍی میﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺍی ﺯﻧﺪگی ﺍﺑﻠﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﺎنعیﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪگی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ. سرنوشت سقراط پایان غم‌انگیزی داشت و نخستین کسی بود که جانش را در راه عقلانیت از دست داد!
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

12 Oct, 05:16


افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمی‌دهد.
بنابراین برای نادان نگه‌داشتن انسان؛ باید به هر روش ممکن اندوهگینش کرد ...
#فردریش_نیچه
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

10 Oct, 18:11


اگر می‌دانستی در آن سوی سکوت چه اقتداری نهفته است برای همیشه زبان را رها می‌کردی.
من استاد سخن گفتن در سکوتم در تمام زندگی‌ام با سکوت سخن گفتم و سرتاسر تراژدی‌های زندگی‌ام را ساکت زیسته‌ام.
#فئودور_داستایفسکی
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

10 Oct, 04:24


در شمال اروپا منطقه‌ای وجود دارد به نام اسکاندیناوی. کشورهای این منطقه عبارتند از سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند، ایسلند و جزایر فارو. زبان مردم این سرزمین‌ها از ریشه زبان آلمانی است. مردم اسکاندیناوی از نسل جنگجویان وایکینگ‌ هستند که در زمان‌های قدیم، با کشتی به سرزمین‌های مختلف حمله می‌کردند و مایملک آن‌ها را غارت می‌کردند

گنده لات های شمال اروپا بسیار خرافاتی بودند و خدایان وایکینگی نظیر اودین و گرگ غول آسا فنریر را ستایش می‌کردند. وایکینگ‌ها اعتقاد داشتند که اگر در جنگ کشته می‌شدند روح‌شان به والهالا (بهشت وایکینگ‌ها) وارد می‌شد و همراه با سایر جنگجویان افسانه‌ای بر سر یک میز بزرگ چوبی می‌نشستند و شراب ناب والهالایی می‌نوشیدند و می‌خندیدند
بعداز جنگ جهانی دوم که اروپا تقریباً کامل ویران شده بود
صندوق جهانی پول اقدام به پرداخت وام به کشور های اروپایی کرد تا کشور های خود را بازسازی کنند
در این میان کشورهای اسکاندیناوی با این پول اقدام به ساخت کتابخانه و ترویج فرهنگ کتابخوانی بین مردم پرداختند
تا جایی که چندین بار باعث اعتراض و تذکر صندوق بین‌المللی پول به این کشور ها شد
اما اسکاندیناوی ها اطمینان خاطر دادند که از این وام برای توسعه زیرساخت های فرهنگی اجتماعی استفاده می‌کنند

حالا نوادگان‌ آنان تفاوت‌های فاحشی با پدربزرگانشان دارند
که به نوردیک‌ها معروف هستند
به عنوان آدم‌هایی آرام و صلح طلب و در عین حال متفکر شناخته می‌شوند که نه تنها مثل وایکینگ‌‌ها نان کسی را از چنگش در نمی‌آورند، بلکه با تکیه بر نظام اقتصادی منحصر به فردشان کاری کرده‌اند که تمام اتباع آن‌ها بدون چشمداشت به مال بقیه، در رفاه کامل زندگی کنند

مؤسسه لگاتوم هر سال با بررسی عواملی مانند اقتصاد، کارآفرینی، سیستم حکومتی، تحصیلات، بهداشت و سلامت، امنیت فردی و اجتماعی، آزادی‌های فردی و سرمایه‌ اجتماعی در بین تمام کشورهای دنیا، لیستی منتشر می‌کند که خوشحال‌ترین کشورهای دنیا را به ترتیب معرفی می‌کند. با نگاهی به این لیست متوجه می‌شویم از ۶ کشور دنوردیک که نام بردیم، در سال ۲۰۱۴، نروژ عنوان اول را دارد، دانمارک چهارم است، سوئد ششم، فنلاند هشتم و ایسلند یازدهم است
چگونه مردمی که گرز و شمشیر به دست بودند، به سطحی رسیده‌اند که می‌توانند کشورهای سردسیر خود را به این خوبی اداره کنند؟
اگر بخواهید کشوری داشته باشید که فقر، تبعیض و جهل باعث نشود مردمش دائم به جان هم بیفتند، باید در تمام سطوح اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عدالت برقرار کنید، اگر می‌خواهید اندیشه‌های پوسیده از سر مردم کشورتان بپرد باید به تقویت علم روز و دانشگاه‌ها بپردازید، اگر می‌خواهید شیوع یک بیماری مردم را به وحشت نیندازد باید زیر ساخت‌های نظام سلامت و بهداشت را به خوبی در کشور پیاده کنید، اگر می‌خواهید مردم کشورتان رفتار بالغانه‌ای داشته باشند باید به آزادی‌های فردی بها بدهید و در نهایت اداره تمام این امور نیازمند دولتی با ثبات است که بدون شعار دادن، به مردم کشورش خدمت کند

سیستمی که دولت‌های اسکاندیناوی برای اداره کشورهای‌شان به کار می‌برند چیزی است که به “مدل نوردیک” معروف است که خودشان از آن به عنوان ”سیستم رفاقتی” نام می‌برند. بارزترین خصوصیتی که در این سیستم وجود دارد این است که نفع عمومی بر نفع فردی ترجیح داده می‌شود
در این کشورها، دولت ۴۰ درصد تا ۶۰ درصد از درآمد شما را مشمول مالیات می‌کند و البته مردم این کشورها بدون هیچ گونه کارشکنی و اعتراضی این مبلغ را دو دستی به دولت تقدیم می‌کنند، چون می‌دانند که اگر کارشان به بیمارستان کشید یا به دانشگاه رفتند نیازی نیست پول پرداخت کنند
اگر شما پول بیشتری در بیاورید باید مالیات بیشتری هم بدهید، بنابراین در این نظام فاصله طبقاتی ایجاد نمی‌شود و اگر امشب شام مرغ دارید، خیال‌تان راحت است که بقیه هموطنان‌تان مثل گربه تا کمر در سطل آشغال فرو نرفته‌اند. فقر که نباشد و هر کسی دستش در جیب خودش باشد، بخش بسیار زیادی از جرم و جنایت هم خود به خود محو می‌شود و جامعه به امنیت می‌رسد و مردم فرصت می‌کنند وقت‌شان را صرف کارهای مهم‌تری کنند
آگاهی یک شبه اتفاق نمی‌افتد، یا باید تجربه کرد و درونی بشود یا با تفکر عمیق و برنامه ریزی حادث می‌شود
چه خوب است که "خودمان با مطالعه و دانش و مدیریت خالق بهشت باشیم .- کتاب بخوانیم
کتاب بخوانیم
کمتر نصیحت کنیم 
بیشتر عمل کنیم
درست عمل کنیم و بازهم  کتاب بخوانیم.
و این انگار کار سخت و مشکلی است برای آنانی که عادت نکردند به مطالعه و فکر و درست عمل کردن
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

09 Oct, 12:14


پذیرش یعنی به دیگران اجازه دهید همان چیزی باشند که تمایل دارند؛ چه مورد پسند شما باشد چه نباشد. این امر به معنای تسلیم شدن نیست، بلکه فقط تسلیمِ چیزی می شوید که در حال حاضر وجود دارد و با انجام دادن این کار می توانید آرامش را در رابطه خود حفظ کنید.

مجبور نیستید ثابت کنید حق با شماست. می دانم که کنار آمدن با سوء برداشت دیگران از رفتارتان کاری دشوار است، اما باید این واقعیت را بپذیرید که برخی افراد شما را درک نمی کنند.
#به_دور_از_تنش
#ندرا_گلاور_تواب(درمان گر امریکایی)
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

08 Oct, 06:52


دشمن مردم !
یکی از شاهکارهای هنریک ایبسن، نویسنده نروژی، است.
قهرمان این نمایشنامه دکتر توماس استوکمان ابتدا کشف می کند که آب زیرزمینی حمام های دهکده برای درمان بعضی امراض مفید است، وی مامور کنترل بهداشت حمام های عمومی است که برادرش پتر استوکمان، شهردار محل، در حال بر پا کردن آنهاست و از این جهت زندگی آسوده و ر‌احتی دارد. بعد از مدتی شیوع یک بیماری دکتر استوگمان را وادار می کند تا آزمایشی بر روی آب حمام داشته باشد و اما آزمایش گواه آن است که آب حمام و شهر آلوده‌است و سلامت مردم شهر و مسافران آن را تهدید می‌کند. می‌خواهد مردم را به وسیلهٔ روزنامه از این حقیقت آگاه سازد، ولی شهردار و دیگر مسؤلان و گردانندگان امور شهر که به سبب شهرت آبهای معدنی وضعیت خوبی پیدا کرده اند، او را با نیرنگ و پول و وعده پست از این کار باز می‌دارند. اما دکتر استوکمان قبول نمی کند و می‌کوشد در انجمنی که از مردم شهر فراهم کرده است، آن‌ها را از خطر آب‌های آلودهٔ شهر بر حذر دارد ولی از آن جا نیز محکوم و شکست خورده بیرون می‌آید و مردم به اتفاق آراء به او نام «دشمن مردم» می‌دهند و چنان عرصه را بر او تنگ می‌کنند که راهی جز جلای وطن ندارد. «دشمن مردم» تصمیم می‌گیرد مردم را با بدبختی هایشان رها کند و از شهر و دیار خویش برود. اما پس از واقعه‌ای بر آن می‌شود که در زادگاه خود بماند و به تنهایی پیکار کند، زیرا به عقیده او «قوی‌ترین مرد جهان کسی است که تنهاتر باشد».
در دشمن مردم دو برادر مقابل یکدیگر می‌ایستند. دکتر استوکمان که از حقیقت دفاع می‌کند و برادرش شهردار شهر که تکیه بر واقعیت دارد. اختلاف نظر آنها درباره حمام های عمومی شهر است. حمامی که شهر کوچک آنها را در قیاس با شهرهای اطراف منطقه در موقعیت ویژه‌ای قرار داده‌است که همین موضوع نوید درآمدزایی قابل توجهی را برای شهر و ساکنانش می‌دهد. این تضاد حاصل ساختار جدید اقتصادی عصر جدید است. ساختاری که سبب توسعه‌است، ولی هم‌زمان چیزهای ارزشمندی را نیز نابود می‌سازد. نقد لیبرالیسم یکی از مضامین دیگر این نمایشنامه است.
** نمایشنامه #دشمن_مردم را علیرضا ثنائی به فارسی ترجمه کرده‌است و شرکت انتشارتی «علمی و فرهنگی» آنرا درقطع رقعی و در ۲۰۰۰ جلد (برای بار دوم) به چاپ رسانده‌است.
** این کتاب با ترجمه میرمجید عمرانی نیز از متن نروژی به فارسی برگردانده شده است. (انتشارات دنیای نو)
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

07 Oct, 17:02


مطالعه مرا در خلوت خود تسلی می‌بخشد؛ مرا از سنگینی بطالت اندوه‌بار آزاد می‌کند و در هر زمانی، می‌تواند مرا از مصاحبت‌های کسالت بار خلاص کند.هر زمان که درد خیلی کشنده و شدید نباشد، مطالعه چاقوی درد را کُند می‌کند.برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده، صرفاً نیاز دارم به کتاب‌ها پناه ببرم
#تسلی_بخشی_های_فلسفه
#آلن_دو_باتن
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

06 Oct, 03:56


غیر اخلاقی ترین عادت بشر اینست که مدام و بی وقفه، در باره هرکس و پیش از آنکه بفهمد ودرک کند قضاوت می کند. این آمادگی پرشور برای قضاوت کردن، نفرت انگیزترین حماقت و مخرب ترین شرارتهاست!
#وصیت_خیانت_شده
#میلان_کوندرا
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

05 Oct, 13:24


گای کاواساکی چهارسال «رهبر معنوی» شرکت اپل بود. او می‌گوید: «افراد سطح الف کسانی را که حتی از خودشان هم بهترند، استخدام می‌کنند. اما واضح است که افراد سطح ب افراد سطح ج را انتخاب می‌کنند تا بتوانند نسبت به آنها حس برتری داشته باشند و افراد سطح ج افراد سطح د را به خدمت می‌گیرند. اگر شروع به استخدام افراد سطح ب کرده‌ای، منتظر باش آنچه استیو جابز آن را «انفجار ابله‌ها» نامید، در سازمان تو رخ بدهد.»

به بیان دیگر، با شروع استخدام افراد سطح ب، دست‌آخر به جایی می‌رسی که با پایین‌ترین سطح سروکار خواهی داشت.
توصیه؛ افرادی را استخدام کن که از خودت بهترند. در غیر این‌صورت، خیلی زود رییس گروهی از افراد ضعیف خواهی بود.
#هنر_شفاف_اندیشیدن
#رولف_دوبلی
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

03 Oct, 16:53


من به جرات می‌گویم که در دنیا چیزی وجود ندارد که به انسان بیشتر از یافتن معنی وجودی خود در زندگی یاری کند. در این گفته نیچه حکمتی عظیم نهفته است که "کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونگی خواهد ساخت..."
#انسان_در_جستجوی_معنا
#ویکتور_فرانکل
دریچه کتاب
@daricheketab

دریچه کتاب

03 Oct, 14:13


آری، بشر موجود سرسختی‌ست.
من تصور می‌کنم بهترین تعریفی که می‌توان از انسان کرد این است:
انسان عبارتست از موجودی که به همه چیز عادت می‌کند.
#خاطرات_خانه_مردگان
#داستایفسکی
دریچه کتاب
@daricheketab