وز عمل ها مان شکایت میکند
تا کجا سرگشته و ویران شویم
راه حق گم کرده هم گریان شویم
خانه ای دل را قفس ما ساختیم
هم قماری زندگی را باختیم
گردنِ خود را به دار آویختیم
تا کجا بیهوده مایان تاختیم
عشق را ماها هوس معنا زدیم
هم نفس گفته سری سودا زدیم
حاصلی مایان نشد جز بیم و رنج
غیر این رنجش نشد حاصل به گنج
آتشی بر دیده وو این دل زدیم
سر به زیر انداخته منزل زدیم
تا به خود بازآمدیم ما دیر شد
چشم و دل از زندگی هم سیر شد
ناصح
#برگ_ریز
@Barg_rez