Crystal Castle

نادیا اینه و بایسکشواله

داستان سکسی من و پسرخالم #پارت7
....🌬......💨
اونا گوز نیستن اونا سرمای استخوان سوزین که باعث شدن بدنم عین بید به لرزه بیوفته...
دقیقا یکسال از آخرین دیدارم با پسرخالم گذشته
با سفرم از این کشور به اون کشور خاطرات و زندگی جدیدی ساختم، انواع H هارو توی ناحیه تناسلی افراد مختلف جا به جا کردم و حرف و حروفی از حروف الفبای انگلیسی نمونده که دچارش نشده باشم
وای عجب سرمای استخوان سوزی....🌬
گونه هام قرمز شدن و خیلی هات به نظر میرسن
نفس نفس زدنام و بالا و پایین شدن دمای بدنم چیزی رو درونم روشن و خاموش میکنن....
عطشی که جیگرم رو آتیش میزنه و هیزم میندازه توی اتیش شهوت و نیازم به سبحان
ای کاش درحالی که دارم این داستان رو با گوشی آیفون 15 پرومکس نچرال تیتانیوم یک ترابایت گلد کاور شارژر تسمه ای تایپ میکنم گوشی از دستم بیوفته و وقتی خم میشم برش دارم خشتکم پاره شه و گرمای آلت قطور و کلفت سبحان رو درونم احساس کنم، اما نمیشه سبحان خیلی وقته که خودشو از طبقه دوم پرت کرده پایین و مرده، بعید میدونم کسی این روزا بخواد با یه ترنس دوزیست بلک اهوازی رابطه داشته باشه اونم ترنسی که به انواع حروف الفبای انگلیسی دچار شده
مرد ها دیگه برای من جذاب نیستن وقتشه از 5 سال آخر زندگیم استفاده کنم و با یه دختر خوشگل که برجستگی هاش هوش از سر آدم میپرونه همبستر شم و کی بهتر از نادیا
با نادیا همبستر شدم و سرم رو بین پاهاش بردم و گرمای نفسام حسابی چاکشو خیس و نمناک کرده بود حسابی داشت لذت میبرد تا اینکه پاشدم و رفتم یه لیوان آب انار خوردم و درحالی که داشتم آب انار میخوردم، نادیا از لای چاکش یک آلت بزرگ و گنده درآورد و اونو جوری واردم کرد که تا فیها خالدون سوختم، وقتی متوجه شد درد و سوزش دارم باد سرد سشوار رو گرفت لای پاهام و شعله های واژنم رو خاموش کرد، وقتی درحال خوردن زنانگیم بود موهای زنانگیم که خیلیم خوشگل و فرفری بودن لای دندونش گیر کردن و لبخند زیباش رو زیباتر کرده بودن....
نادیا به هردو آلت تناسلی مردانه و زنانه مجهز بود و میتونست انتخاب کنه از کدومش استفاده کنه پس آلت مردانش رو واردم کرد، آه بلندی کشیدم اما نادیا با سرعت بیشتری عقب و جلو میکرد و جونمو گرفت
و الان من نادیا یه سه جنسه ی 19 ساله ادامه ی این داستان رو برعهده میگیرم و شما شاهد شخصیت اصلی جدیدی در فصل بعدی خواهید بود....

بیاید من واقعا زندگیم خیلی tea داره
اینجا می‌ریزم دیگه @geronbaha

فهمیدم شوهرم با یه دختری تو فیس بوک پی ام بازی میکنه،دختره هم اسم خودشو گذاشته (پروانه طلایی)
پی ام هاشونو چک کردم دیدم به همدیگه حرفهای قشنگ و عاشقانه میزنن و قرار ازدواج گذاشتن.شوهرمم تو فیس اسم خودشو گذاشته بود(پسر دنیا دیده)یه فکری تو سرم زد که ازش انتقام بگیرم،رفتم تو فیس بوک برای خودم اشتراک درست کردم و اسم خودمو گذاشتم(ابو القعقاع)
رفتم پیویش و همش متن و فیلم های ترسناک درباره قتل و آتیش زدن آدمها و گردن زدن و... فرستادم  براش و پشتشم یه متن  فرستادم نوشتم: این دختر که اسمش پروانه طلایی هست، زن منه و من از دارو دسته داعش هستم و همه چی در موردت میدونم،اسمش و اسم مادرش و اسم همه خواهر برادراش و کجا ساکنه کجا کار میکنه رو بهش گفتم، و آخر حرفام بهش گفتم به خدا قسم اگه تو رو دوباره تو فیس بوک ببینم گردنتو در جا مثل شاه میزنم فقط امتحان کن بچه ننه.
خلاصه روز بعد دیدم صورتش زرد و سرخ شده و از خونه اصلا بیرون نمیرفت، فیس بوک، وات، اینستاگرام و بقیه برنامه های چت رو هم حذف کرد و یه گوشی ساده خرید، هر چند دقیقه هم میره و میاد تو پذیرایی خونمون و میگه اذان عصر کی میگن.
خدا شاهده هدایتش کردم.

آجی میشه تابو شکنی رو بس کنی

کردستانیا شانس آوردید چیزی برای از دست دادن ندارید آخه اسرائیل میخواد چیکار کنه یخچالاتونو با موشک بزنه؟

ملت یک اکتبر عاشق میشن ما یک اکتبر یه موشک اندازه عمامه خامنه‌ای میاد تو شورتمون