Latest Posts from آیماه🌙 (@aymah_h) on Telegram

آیماه🌙 Telegram Posts

آیماه🌙
مـاه شاید فرزند نداشته‌ی ماسـت زیبایی‌اش به تو رفته تنهایی‌اش به مـن.!
1,159 Subscribers
230 Photos
206 Videos
Last Updated 06.03.2025 03:34

Similar Channels

دختر كوچولو .
2,630 Subscribers
mt
1,213 Subscribers

The latest content shared by آیماه🌙 on Telegram

آیماه🌙

04 Mar, 20:30

464

نشستم گوشه اتاق به مامان میگم
-کاش یکی‌ بود که واقعا دوستم داشت.
+خریدنی بود برات می‌خریدم ولی قسمتیه مامان.
آیماه🌙

03 Mar, 20:30

539

دارم قدم میزنم اما پاهام جسمم‌و به سمت همون مکان می‌بره
می‌رسم جلوی در و پشیمون می‌شم
عقب‌گرد میکنم تا از اونجا دور شم
ذهنم خالی شده راه‌میرم‌و به آدم‌هایی نگاه می‌کنم که هر کدام داستان خودشون‌و دارن
گوشیم زنگ می‌خوره
+نوبت شماست نمیخواین بیاین؟!
با گفتن کلمه آره تلفن‌و قطع می‌کنم
در را باز می‌کنم بدون نگاه کردن به جایی دوباره روی همون کاشی‌ای که دفعه پیش نشسته بودم می‌شینم
+امروز حالت چطوره خانم کوچک
-پناه.
حس می‌کنم همین یه‌کلمه واسه مفهموم خواسته‌ای که دارم کافی باشه
بعد از کلی سکوت شروع میشه.
+زندگی من‌ و پناه شروع شد
دختر بچه‌ای که هر روز جلوی چشمام رشد می‌کرد و یادآور عزیزکرده‌ام بود
عزیزکرده‌ای که به قصد فراموش کردنش از این ماتم کده رانده شده بودم
پناه درست مثل اسمش بود
تو همون مدت کوتاه شد پناه‌من
پناه منی که فراموش کرده بودم پناه داشتن را
انگار اومده تا دوباره مفهوم زندگی‌و حس کنم.
سرم‌و بالا میارم و با لبخند بهش نگاه می‌کنم و میگم
-پناه خوش‌شانس بود.
سرش‌و تکون میده و به روبه‌رو زل میزنه
با خودم فکر میکنم انگار قرار نیست طولی بکشه که بخوام حرفم‌و پس بگیرم
لبخندم ناپدید میشه یه‌سری تصویر و صدا تو ذهنم داره تکرار می‌شه
گلوم سنگین شده انگار متوجه می‌شه و سکوتش‌و می‌شکنه
+طولی نمی‌کشه که متوجه بیماری پناه میشم
حرفای دکتر رو سرم آوار می‌شه
فکر میکنم به عزیزکرده‌ام
فکر میکنم که آیا دونستن این‌ها باعث شده بود که قلبش از تپیدن دست بکشه
فکر به اینکه آيا نبودن پناهش باعث شده بود زودتر به پیشواز مرگ بره
دکتر حرف میزنه و من مدام ذهنم به سمت عزیزکرده‌ای بود که درد قلب کوچیکش چقدر زیاد بود.
اشک‌هام صورتم‌و خیس کرده
+قرار نیست هردفعه گریه کنی.
-چه بلایی سر پناه اومده؟
زل میزنه بهم و سکوت میکنه
از این نگاه و سکوت طولانی نفرت دارم
بلند میشم به سمت در میرم اما پناه
برمی‌گردم و نگاهش میکنم
+داستان پناه چرا انقد واست مهمه؟
با خودم فکر میکنم یه‌سری تصویر از جلوی چشمم رد میشه نمیتونم کلمات‌و به هم ربط بدم
اون تصویر و صدا داره کمرنگ می‌شه
چشمام پر می‌شه اما قرار نیست قرار نیست من..
سرم‌و میارم بالا
-اون یه‌بچه‌اس فقط.
+همه‌ی ما یه‌روزی بچه بودیم‌.
-ولی میتونستی ازش مراقبت کنی
+کردم
-پس چرا نمیگی پناه چیشد‌
+بازی سرنوشت دست ما نیست
بیماری پناه بزرگ‌تر بود از خود پناه بزرگ‌تر از من
روزبه‌روز آروم‌تر میشد و من عاجز از انجام کاری
پناه حالش وخیم‌تر شده بود
تو بیمارستان و بین اون همه دستگاه‌ چشماش خیس‌تر می‌شد.
دکتر‌ جز تأسف و امید حرفی نمیزد.
به سمت خونه جدید عزیزکرده‌ام راه میوفتم
مثل همیشه خم میشم آروم باهاش صحبت میکنم
قرار بود پناه پناهت شم اما اون پناهم شد
پناهم‌و ازم نگیر.
نگاه می‌کنم به آدمی که داره از پناهش صحبت میکنه
بغض داره خفه‌ام می‌کنه
دستگیره در را پایین می‌کشم بدون در نظر گرفتن صدایی که تلاش برای نگه داشتنم میکنه راهی خیابان می‌شم
دیگه حتی نگاه خیره نفرت‌انگیز آدم‌ها واسم اهمیتی نداره.
آیماه🌙

02 Mar, 20:50

711

وایساده زل میزنه بهم فکر میکنه قراره باهاش صحبت کنم
+نمی‌خوای حرفی بزنی؟
-نه.
+ولی دلیل اومدنت به اینجا..
می‌پرم وسط حرفش‌و میگم اجبار بود
سکوت میکنه و نگاهم میکنه با اون عینک گنده و موهای قرمز از نگاهش نفرت دارم نه فقط اون از نگاه آدم‌های تو خیابان تو خانه...
زمزمه میکنم نفرت‌انگیز واسم مهم نیست می‌شنوه یا نه
چشمام پر از اشک میشه من این نبودم کسی‌و نمی‌رنجوندم من من
از سرجام بلند میشم می‌خوام از در برم بیرون صداش تو گوشم می‌پیچه
+۷سال پیش مهاجرت کردم بدون اینکه به کسی بگم
فکر می‌کردم زندگی ایده‌آل خودم‌و می‌تونم بسازم و با دور شدنم همه‌ی خاطرات تهه قلبم دفن میشه
یه‌روز باخبر شدم عزیزترینم بیماری قلبی داره درست مثل..
برمی‌گردم نگاهش می‌کنم انگار می‌فهمه و از گفتنش پشیمون میشه
+اوایل با خودم کلنجار می‌رفتم که حضورم فایده‌ای نداره برگردم که چی بشه
دوماه گذشت به‌واسطه دوستش متوجه شدم وضع بیماریش حادتر شده
بلیط گرفتم و هفته بعد پرواز داشتم
دوباره باید برمی‌گشتم به اون ماتم‌کده.
منتظرم بهش نگاه می‌کنم و همونجا رو کاشی تکیه به دیوار می‌شینم بهش میگم
-بقیه‌اش چی تعریف کن
آروم می‌خنده و ادامه میده
+ظهر روز شنبه می‌رسم مسیر خونه را جوری طی می‌کنم که دیرتر به اون مکان برسم
بالاخره به اون کوچه می‌رسم
دیگه خبری از اون صداها نبود کلیدارو زیر رو می‌کنم تا در خونه باز میشه
یه‌موجی از غم اضطراب دلواپسی پرت میشه تو صورتم خاک همه‌جارو برداشته تصاویر از جلوی چشمام یکی‌یکی میگذره
موندنم اینجا درست نیست اما من باید بتونم باهاش کنار بیام
مسیجی که گوشیم‌و روشن میکنه حواسم‌و پرت خودش میکنه
نمیفهمم چطور اما خودم‌و به بیمارستان می‌رسونم
دیر رسیده بودم خیلی دیر
دختر بچه‌ای با چشمای مشکی پر از اشک زل زده بود به در و آروم گریه می‌کرد
دنیا رو سرم آوار میشه
۴۰روز به سرعت گذشت‌ و من هر روز بالای سرم عزیزکردم گل‌نرگس می‌بردم
شب پرواز داشتم و متوجه شدم اون دختر گریون راهی پرورشگاه شده
ساعت ۳ بعدازظهر پروازم به مقصد رسید
حدود دوهفته‌ای گذشت اما چشمای اون بچه از صورتم کنار نرفت صدای عزیزکردم معصومیت چهره‌اش...
گوشی‌و برمی‌دارم و زنگ میزنم کلمه‌ها توسرم تکرار می‌شد کسی حاضر نشده سرپرستیش‌و قبول کنه.
چشمام پر از اشک میشه
بهم نگاه می‌کنه
+گریه واست خوب نیست خانم کوچک‌.
-ادامه‌اش
+با اولین پرواز برمی‌گردم و راهی پرورشگاه می‌شم
باور اینکه این بچه عزیزکردم بود تو مغزم نمی‌گنجید
رفتم روبه‌روش نشستم چهره‌اش ..
تصمیم‌و گرفته بودم هرجور شده بود باید اون بچه با من میومد
بعد از چندین ماه تلاش موفق شدم
راهی خیابان می‌شم و سر از خاک عزیزکردم درمیارم
گل نیاورده بودم می‌شینم ‌و نگاه میکنم به سنگ جلوم
سرم‌و می‌برم نزدیک آروم میگم نگران نباش پناه پناهت می‌شم
من از اون روز باید پناه می‌شدم برای پناه عزیزکرده‌ای که پناهم نبود.
سکوت می‌کنه
به چهره‌اش نگاه می‌کنم به قیافه‌اش که چقدر شکسته بود به چشماش که برق نداشت
هق‌هق گریه‌ام بلند میشه با خودم فکر می‌کنم این آدم نفرت‌انگیز نیست
نفرت انگیز منم.
از جاش بلند میشه جلوم وایمیسه
+گفتم که گریه و ناراحتی واست خوب نیست ما فقط داریم حرف میزنم
-ادامه‌اش چی
رو پاش می‌شینه زل میزنه به صورتم‌و میگه
+الان وقت رفتنه اما یادت نره فردا نوبت توعه.
-نمیام.
+نمی‌خوای ادامه قصه‌ پناه‌و بشنوی؟
بهش نگاه می‌کنم از جام پامیشم از در بیرون میرم .
فکر می‌کنم به پناهی که سرنوشتش اینجوری رقم خورد
پناهی که فقط بچه بود.
می‌رسم به خیابان اشک‌هام بازم میریزه نگاه خیره آدم‌ها هنوز نفرت‌انگیزه ‌.
آیماه🌙

02 Mar, 07:52

142

زندگی‌ام به یک کابوس بی‌پایان تبدیل شده،جایی که هر روز صبح با حسرت دیروز بیدار می‌شوم.
دلم برای روزهایی تنگ می‌شود که یادشان آرامم میکند
در آغوش تنهایی اشک‌هایم را به یاد امیدهایی که هرگز به حقیقت نپیوستند، می‌ریزم
هر لحظه‌ام مانند زخم تازه‌ای است که هرگز خوب نمی‌شود.
آیماه🌙

01 Mar, 13:35

303

من که چیزی یادم نمیره هر لحظه ممکنه بعدت بمیره.🖤
آیماه🌙

01 Mar, 13:35

344

خاطره‌ها که نمی‌میرن، می‌میرن؟
آیماه🌙

01 Mar, 04:38

436

آخه قربونت بشم داری خیلی بد تا میکنی.
آیماه🌙

22 Feb, 22:32

623

تو کل زندگیم دارم واسه چیزایی می‌جنگم که حق طبیعی هر آدمیه.
آیماه🌙

15 Feb, 20:02

825

چقدر من بی‌دین به خدا التماس می‌کنم.
آیماه🌙

13 Feb, 20:52

465

هرجا خودخواهی باشه انصاف از اونجا دوره.🖤