یه جوری زندگی کنین هیشکی متوجه روز خوب و بدتون نشه، باور کنین بیشتر اینایی که به عنوان رفیق و فامیل دور و برمونن با دیدن خوشحالیامون ناراحت میشن و با دیدن روزای تلخمون خوشحال میشن... ِ
بهت قول نمیدم که تو تاریکترین لحظات زندگیت نور باشم ولی بهت این اطمینان رو میدم که وقتی تاریک بشه و تنهاترین بشی، دستامو درحالی که دارن محکم دستاتو فشار میدن، پیدا میکنی.. ِ
غربت یعنی همین. همین لحظهای که سرتو تو بالشت فرو میکنی و زار میزنی تا صدات به گوش خودتم نرسه. بس که دیگه خسته شدی، درمونده شده و دیگه نمیدونی باید چیکار کنی... ِ
باز خوبه ایرانیم و توی دایره لغاتم کلمهای به نام قسمت نبود وجود داره، وگرنه نمیدونم چطوری میخواستم ناموفقیتهای غیرمنتظره و بی دلیلی که توی زندگیم پیش میاد رو توجیه کنم...
یه سری خاطرات هست که آدم خجالت میکشه حتی تو خلوت خودش مرورشون کنه چون از خودش خجالت میکشه. از حماقت زیاد، از خریت بیانتها، از اهمیت دادن به آدمای بی لیاقت...
صد قدم واسه یکی بردار ، اگه یه قدم اومد سمتت ، هزار قدم دیگم واسش بردار ، ولی اگه یه قدمم سمتت برنداشت همون هزار قدمو ازش فاصله بگیر ، چون با قدم بعدی ای که به سمتش برداری بعدی نوبت اون میشه ک ازت فاصله بگیره ...