ادب‌سرا | Adabsara @adabsara0 Channel on Telegram

ادب‌سرا | Adabsara

@adabsara0


به‌ادب‌سرای‌مان خوش آمديد!
اين‌جا ما ميزبان شما هستیم؛
با جرعهء از كتاب
نوشيدن غزليات ناب
سماع با مولانای جان
و جشن زيبائ از دست نويس‌های شما
با ما بر جهان متفاوت ادب قدم بگذاريد!
ارسالی:👈🏻@HamasaShirzad

ادب‌سرا | Adabsara (Persian)

با افتخار به کانال ادب‌سرا خوش آمدید! در اینجا ما به شما خوش آمد می گوییم؛ با یک لیوان از کتاب، دریابید از غزل های بی نظیر، گوش کنید به شعر های جان فراگیر و جشن بگیرید از آثار خطی شما. با ما به دنیایی متفاوت از ادب پای بگذارید! برای ارسال آثار خود از این دستور استفاده کنید: 👈🏻 @HamasaShirzad

ادب‌سرا | Adabsara

18 Jan, 19:26


به تو فکر می‌کنم و همین مرا خوشحال می‌کند.

📔| بیچارگان
✍️🏻
#فیودور_داستایفسکی

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

18 Jan, 19:25


ادبیات چیز شگفتی است، وارنکا، یک چیز خیلی شگفت. من این را پریروز در کنار این آدم‌ها کشف کردم. ادبیات چیز عمیقی است. ادبیات دل آدم‌ها را قوی می‌کند و به آن‌ها خیلی چیزها یاد می‌دهد و در هر کتاب کوچکی که این‌ها دارند چیزهای شگفت زیادی هست. چه عالی نوشته شده‌اند! ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پندآموز و یک سند است.

📔| بیچارگان
✍️🏻
#فیودور_داستایفسکی

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

18 Jan, 18:48


📌📩
آغاز ثبت‌نام برای دوره‌های آموزشی
با ما به‌صورت علمی و تخصصی بیاموزید…💎📖
استعداد نهفته‌ی که به‌دنبال شکوفایی است را انتظار نگذاشته به‌دوره‌ی مطلوب و دلخواه‌تان ثبت‌نام نمایید. 🔖🌈


جهت اطلاعات بیشتر:

📞 واتس‌آپ: 799109290 93+
📩 ایمیل: [email protected]
🔗 لینک انستاگرام:
‏https://www.instagram.com/fatir_online_academy

🔗 لینک کانال وتس‌اپ:
‎ آیا به دنبال آرامش روحی و معنوی هستید؟🔎
با پیوستن به‌کانال ما، در کنار مطالب آموزشی، به سیر و سلوک دینی و آرامش درونی دست پیدا کنید!
Follow the فَاطِرِ السَّمَوَاتِ وَالأرْضِ|fatir🎯📚

channel on WhatsApp:
https://whatsapp.com/channel/0029Vb16znJE50Ukjtwj1R29

ادب‌سرا | Adabsara

18 Jan, 18:43


📢📢📢
خبر خوش برای دوستداران زبان عربی!
تخفیف ویژه فقط برای مدت محدود! 🤩
آموزش زبان عربی با روش‌های نوین تدریس در دسترس است.
همین حالا اقدام کنید و به جمع دانش‌آموختگان این زبان بپیوندید.

اکادمی آنلاین فاطر مفتخر است که تخفیف ویژه‌ای برای شما در دوره‌ آموزش زبان عربی در نظر گرفته‌ است.
شما لیاقت بهترین‌ها را دارید پس فرصت را از دست ندهید و همین حالا از تخفیف‌های شگفت‌انگیز ما بهرمند شوید!
هر چه سریع‌تر برای ثبت‌نام اقدام کنید تا از مزایا بهرمند شوید!

⭕️ ظرفیت محدود است تنها برای ده نفر در دسترس می‌باشید.

📞 +93 79 910 9290
📩 [email protected]

ادب‌سرا | Adabsara

16 Jan, 09:32


بزمِ غزل با یارانِ شاعر! 🌱

https://t.me/Ghazal_dell

ادب‌سرا | Adabsara

16 Jan, 08:04


شبی غریب!
شبی که انسان از آن رنجید
و شعر در سینه‌اش محبوس شد.
شبی که نور از آن هراس داشت
و سلطه‌ی شهر
در دستان نجیب ترس بود...
شبی که چشم خفت،
زندگی وصیت‌نامه‌اش را نوشت
و عمر قافله‌اش را رها کرد.
شبی که زمان در دستان تاریکی محو شد.
احساساتِ محض
در تاریکی محض
با بنیاد آدمی در تضاد بود
و ریشه‌ی یک "شبِ‌غریب" آن‌ها را باطل کرد.
و ریشه‌ی یک شبِ غریب
در سرشت "شب" جاگزید.
#رابعه_مدبر

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

15 Jan, 19:37


🌟 به دنیای شگفت‌انگیز ریاضیات خوش آمدید! 🌟

🔍 صنف آنلاین ریاضیات ما، جایی است که علم و سرگرمی در هم می‌آمیزند! 🔍

✔️کلاس‌های تعاملی و جذاب: با مدرس مجرب و پرشور، هر جلسه یک سفر هیجان‌انگیز به دنیای اعداد خواهد بود.
✔️چالش‌های هیجان‌انگیز: با حل معماها و مسائل چالش‌برانگیز، مهارت‌های خود را تقویت کنید.
✔️ محیطی دوستانه و حمایتی: در کنار دوستان جدید، یادگیری را تجربه کنید و از یکدیگر الهام بگیرید.
✔️ چالش‌های هیجان‌انگیز و بازی‌های فکری، تا مهارت‌های خود را تقویت می‌کنید!
✔️ منابع آموزشی متنوع: از ویدیوهای آموزشی تا تمرینات عملی، همه چیز برای شما فراهم است!
✔️ در هر بخش که خواستید می‌توانید
ثبت‌نام کنید (حساب، الجبر عددی، الجبر حروفی، معادلات..)

🎉 همین حالا به جمع ما بپیوندید! 🎉

با ثبت نام در صنف آنلاین ریاضیات، قدم به دنیایی بگذارید که در آن یادگیری هیچگاه خسته‌کننده نیست. بیایید با هم اعداد را زنده کنیم!

📅 برای اطلاعات بیشتر و ثبت نام، همین امروز به شماره و آیدی ما مراجعه کنید! 📅

WhatsApp: 0772476080
@Madina_Mohammady

ریاضیات فقط یک علم نیست؛ این یک هنر است! بیایید با هم این هنر را کشف کنیم!

ادب‌سرا | Adabsara

15 Jan, 09:46


سلام بر همه عزیزان دیبا!
خورشید سلامتی بر افق زندگی‌تان بدرخشد.

عزیزان، کارگاه اکسیر واژه‌ها قرار است شروع شود.
اگر خود می‌خواهید نویسندگی را فنی‌تر از ابتدا بیاموزید، اشتراک کنید و اگر خود نیاز ندارید اجازه بدهید (اعلان را نشر کنید) بقیه دوستان علاقه‌مندتان باخبر شوند و اشتراک کنند و حظ ببرند.

هرجا دوست دارید و می‌توانید نشر کنید از استوری‌های واتس‌آپ و تلگرام گرفته تا کانال‌های شخصی‌تان.


پیشاپیش سپاس از همه دوستان نجیبم!
قلم‌تان آکنده از عطر گل یاس!

🤞🏼🤍

ادب‌سرا | Adabsara

15 Jan, 07:56


در این شهر
بوی اهریمنی را می‌شنوم
که انسان را می‌شناسد.
با سرگردانی‌ِ مهاب
"ذهنم" یک‌جا می‌چرخد،
می‌رقصد و دیوانه‌وار
می‌گرید...
گاه خسته می‌شود و
با یک "اندیشه‌" می‌خوابد!
در این شهر
آوازِ انسانی را می‌شنوم
که عایدش از مرگ
خواب است.
پروازی را می‌بینم
که آزادی را نمی‌شناسد و
دلی که با عشق بیگانه‌ست.
با این‌حال
شهری را می‌شناسم
که انسان‌هایش زنده بودن را دوست دارند.
#رابعه_مدبر

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

14 Jan, 15:08


ببین اگر تو ماهی بودی، خودِ طبیعت ازت مراقبت می‌کرد.

📓: ناطور دشت
🖋: جی دی سالینجر

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

14 Jan, 15:08


پیر هم که نشوی، هیچ‌وقت عین قبلت نیستی. تو مدام عوض می‌شوی.

📓: ناطور دشت
🖋: جی دی سالینجر

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

14 Jan, 14:58


آدم بی‌سوادی هستم، ولی کتاب زیاد می‌خوانم.

📓: ناطور دشت
🖋: جی دی سالینجر

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

14 Jan, 09:51


چون غزل در قابِ دل‌تنگی شدم تسلیمِ تو
تا به کی این عشق را چون شعر افشا می‌کنی
#رابعه_مدبر
#بیتی‌از‌غزل

ادب‌سرا | Adabsara

14 Jan, 05:55


از این چراغ مردگی از این برآب سوختن
از این پرنده کشتن‌ و از این قفس ‌فروختن

چگونه گریه سرکنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببرکه شهر،شهر یار نیست

#ایرج_جنتی_عطایی

@AdabSara0

ادب‌سرا | Adabsara

13 Jan, 19:14


می‌نویسم چون در پیچ‌و‌خم زندگی، گم‌شدن آسان است و نوشتن مثل نشانی است که مسیر را به من یادآوری می‌کند.
می‌نویسم چون در میان شلوغی‌ها و همهمه‌ها، صدایی هست که فقط روی کاغذ شنیده می‌شود.
می‌نویسم، چون هیچ‌چیز جز نوشتن نمی‌تواند وسوسه‌ی کشف ناشناخته‌ها را در من خاموش کند.
می‌نویسم تا آن‌چه از دست رفته را بازگردانم، حتی اگر تنها در خیال باشد.
می‌نویسم تا بفهمم، تا بسازم، تا خراب کنم و دوباره از نو آغاز کنم.

#دیبــــا_امـــین

اوا:🎙️دیبا 🎧⚡️

@avaaadell

ادب‌سرا | Adabsara

13 Jan, 18:12



الكُلُّ يَهديءُ بِقَدَرِِ ما تَهدأُ القُلوبِ...

هر کس به اندازه‌ی دل‌هایی که
آرام می‌کند‌، آرام می‌شود‌…


#ذوالنون_مصری


ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

11 Jan, 19:40


تنها تویی تنها تویی
درخلوت تنهایی ام
تنها تو میخواهی مرا
با این همه رسوایی ام
#احمد_ظاهر

👌🌱

ادب‌سرا | Adabsara

11 Jan, 12:51


اکسیر واژه‌ها | دوازدهمین کارگاه نویسندگی‌

•• یک‌و‌نیم ماه
🌐•• غیرحضوری (آنلاین)
📍•• ویژه‌ی بانوان
📃•• چهل جلسه کاربردی و تمرین‌های نویسنده‌ساز

👩🏻‍🏫•• دیبــا امــین

🎓•• فراغت حضوری و آنلاین (سند معتبر)
🎁•• در اخیر دوره، یک تن بعد قرعه‌کشی، مجانی به دوره نویسندگی داستانی‌ام راه پیدا خواهد کرد.


🔸مدرس دوره به نوشته‌های اعضای دوره بازخورد دقیق و تخصصی می‌دهد.
🔹دوره‌های قبلی با بازخوردهای بسیار مثبت از سوی شرکت‌کنندگان همراه بوده است.
🔸بسیاری از شرکت‌کنندگان این دوره‌ها اکنون صاحب رسانه‌های پرمخاطب هستند و حتی به تدریس می‌پردازند.
🔹پس از اتمام دوره‌ نیز با برنامه‌هایی مشوق و محرک برای استمرار در نوشتن ارائه می‌شود.


📑•• برای اطلاعات بیش‌تر و ثبت‌نام:
📲 0749309913
🆔
@DEEBA_AMIN001

ادب‌سرا | Adabsara

11 Jan, 12:12


می‌نویسم چون در پیچ‌و‌خم زندگی، گم‌شدن آسان است و نوشتن مثل نشانی است که مسیر را به من یادآوری می‌کند.
می‌نویسم چون در میان شلوغی‌ها و همهمه‌ها، صدایی هست که فقط روی کاغذ شنیده می‌شود.
می‌نویسم، چون هیچ‌چیز جز نوشتن نمی‌تواند وسوسه‌ی کشف ناشناخته‌ها را در من خاموش کند.
می‌نویسم تا آن‌چه از دست رفته را بازگردانم، حتی اگر تنها در خیال باشد.
می‌نویسم تا بفهمم، تا بسازم، تا خراب کنم و دوباره از نو آغاز کنم.

#دیبــــا_امـــین

ادب‌سرا | Adabsara

11 Jan, 12:03


نقاشی بر دروازه ابدیت اثر ونسان ون گوگ، تصویرگر مردی نشسته بر صندلی است که دستانش را بر چهره‌اش نهاده، گویی بار سنگین جهان را بر دوش می‌کشد. این اثر، نه تنها بیانگر خستگی جسمانی، بلکه انعکاسی از فرسودگی روحی است که درون انسان را به لرزه می‌اندازد.

در این نقاشی، خطوط و رنگ‌ها به شکلی پرانرژی و پرالتهاب به کار رفته‌اند، همان‌طور که زندگی ون‌ گوگ در آن دوران پر از آشوب و ناآرامی بود. چهره‌ی خمیده و نحیف مرد، با وجود سکونش، همچون شعری از ناگفته‌های درونی سخن می‌گوید؛ از روزهایی که بار زمان بر شانه‌هایش سنگینی می‌کند و شب‌هایی که در آن، سکوتی تلخ بر وجودش حاکم می‌شود.

رنگ‌های سرد و خاکی، همراه با تناژهای آبی و خاکستری، حسی از انزوا و بی‌پناهی را منتقل می‌کنند. صندلی چوبی ساده‌ای که مرد بر آن نشسته، در کنار زمینه‌ای خالی و بی‌روح، فضایی از بی‌کرانگی و بی‌زمانی را به تصویر می‌کشد؛ گویی دروازه‌ای به ابدیت باز شده است، جایی که زمان معنا می‌بازد و انسان با تمام شکنندگی‌اش در برابر آنچه فراتر از اوست، زانو می‌زند.

ون گوگ در این اثر، نه تنها درد و رنج شخصی خود، بلکه احساسی از بی‌پایانی و تلاش‌های انسانی را به تصویر کشیده که در نهایت، همگی به دروازه‌ای به سوی ناشناخته‌ها ختم می‌شود. این نقاشی، داستانی از انسانی است که در برابر سرنوشت محتوم، سکوت می‌کند و به تأمل درونی فرو می‌رود، درحالی‌که سایه‌ی ابدیت بر او سنگینی می‌کند.

#دیبــــا_امـــین

ادب‌سرا | Adabsara

11 Jan, 12:03


بر دروازهٔ ابدیت | At Eternity's Gate
بر دروازهٔ ابدیت نقاشی رنگ روغنی از «ونسان ون گوگ» است که در سال ۱۸۹۰ کشیده شده‌است. ون گوگ این نقاشی را زمانی که در جنوب فرانسه بسر می‌برد و حدود دو ماه پیش از درگذشتش کشید.

ادب‌سرا | Adabsara

11 Jan, 08:51


می‌نویسم چون کلمات راهی برای نفس کشیدن‌اند، پلی میان دنیای درونم و جهان بیرون. نوشتن، تنهایی‌ام را معنا می‌بخشد و اندیشه‌های پراکنده‌ام را سامان می‌دهد. می‌نویسم تا آنچه در سکوت می‌گذرد، شنیده شود و آنچه از یاد می‌رود، باقی بماند. نوشتن، شورشی است علیه فراموشی و تلاشی برای یافتن خویش در میان هجوم بی‌پایان پوچی‌ها.


#کرشمه_بارش


ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

11 Jan, 07:52


رشتۀ خیالات از ذهنم گسیخت،
وجودم سمت رویایی رفت
که غروبش در دیوار آینده
از آسمان عمر نمایان بود.
نور می‌تابد، نور می‌تابد، می‌تابد.
خودم را، 
خودم را از دستان گمشدۀ زمان چنگ زدم،
در گذشته جا مانده‌ام.
گل‌ها می‌روید،
آینده می‌وزد،
آفتاب سقوط می‌کند و
چشمان کودکی
در آیینۀ «طلوع‌ِنو» می‌درخشد.
زمان، گذشتن را آموخت
زمانی‌ که گل‌عمر خفت،
دنیا، متحول شد
زمانی که آزادیِ کودکی
از دستان خیال رها شد.

بزرگ شد در ابعادِ زمان
کودکانِ خیال.

#رابعه_مدبر

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

10 Jan, 12:42


ادبیات از رحم و شکیبایی و زحمت و رنج و غم زاده می‌شود.


|نزار قبانی|


ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

10 Jan, 10:42


شب در نقاشی‌های ونگوگ زنده‌تر از روز می‌تپد. هر ستاره جرقه‌ای از عشق است که به آسمان تقدیم شده و هر ضربه‌ی قلم‌مو زمزمه‌ای از دل‌تنگی بی‌پایان را نجوا می‌کند. او با هر رنگ، آغوشی برای کهکشان می‌گشاید و ماه، شاهد شور و شوقی است که در هر جویبار نور جاری می‌شود. ونگوگ می‌دانست که تاریکی تنها حجابی است که روشنایی ناب را می‌پوشاند و شب رازهایی دارد که روز هرگز نمی‌تواند دریابد.

ونگوگ در هر نقطه‌ی آبی و هر لرزش زرد، دنیایی تازه می‌آفرید؛ جایی که عشق همانند نغمه‌ای بی‌صدا در دل هر پرتو درخشان تنیده می‌شود. آسمان شب او نه تنها گستره‌ای از سیاهی را به تصویر می‌کشد، بلکه اقیانوسی از رؤیا و امید را به رقص درمی‌آورد.


چشمانت اگر در این شب می‌نگریست، دست‌هایت اگر بر این بوم می‌رقصید، شاید ستارگان بر گونه‌هایت می‌نشستند، ماهی‌ها در خواب‌هایت شنا می‌کردند و جانم با هر نفس، رنگ زندگی را شفاف‌تر از همیشه به خود می‌گرفت، گویی در هر نگاهت جاودانگی را می‌نوشیدم.

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

10 Jan, 09:48


از نشانه‌های یک آدم بی‌تجربه این است که دلش می‌خواهد با شرافت برای هدفی که دارد جانش را فدا کند و از نشانه‌های یک آدم باتجربه این است که با کمال فروتنی در کنار هدفش به زندگی ادامه می‌دهد.

📓: ناطور دشت
🖋: جی دی سالینجر

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

10 Jan, 09:44


مشکل این‌جاست که با هر کسی رابطه دوستی برقرار می‌کنم فکر می‌کنم آدم درست و حسابی است.

📓: ناطور دشت
🖋: جی دی سالینجر

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

10 Jan, 09:42


مردم همیشه برای چیزها و آدم‌های عوضی دست می‌زنند!

📓: ناطور دشت
🖋: جی دی سالینجر

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

10 Jan, 09:38


یک چیزی که خیلی رویم تاثیر گذاشت این خانومه بود که بغلم نشسته بود و همه ش گریه می‌کرد. هرچه فیلمه مزخرف‌تر می‌شد بیش‌تر گریه می‌کرد. آدم فکر می‌کرد چون آدم مهربونیه دارد گریه می‌کند ولی از این خبرا نبود. من بغلش نشسته بودم و خوب می‌دانم. یه بچه همراهش بود که طفلک خیلی خسته شده بود و می‌خواست بره دستشویی ولی خانوم هی بهش می‌گفت آرام بگیرد و مواظب رفتارش باشد. انداره یک گرگ مهربان بود. بعضیا این‌طورین واسه یک فیلم چرت و پرت اشک می‌ریزند، ولی در بیش‌تر موارد حرومزاده‌های پستی‌ان.


📓: ناطور دشت
🖋: جی دی سالینجر

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

10 Jan, 09:34


هیچ‌وقت به هیچکی چیزی نگو. اگه بگویی دلت برای همه تنگ می‌شود.

📓: ناطور دشت
🖋: جی دی سالینجر

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

10 Jan, 09:33


قبلا از رو خریت خیال می‌کردم خیلی باهوشه، برای این‌که خیلی چیزها از نمایش و سینما و ادبیات و این‌ها می‌دونست. اگر کسی ازین چیزا سر در بیاره خیلی طول می‌کشد آدم بفهمد طرف مشنگه یا سرش به تنش می‌ارزه.

📓: ناطور دشت
🖋: جی دی سالینجر

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

10 Jan, 09:27


چیزی که در مورد یک کتاب خیلی حال می‌دهد این است که وقتی آدم کتاب را تمام می‌کند دوست داشته باشد که نویسنده‌اش دوست صمیمیش باشد و بتواند هر موقع دوست دارد یک زنگی برش بزند.

📓: ناطور دشت
🖋: جی دی سالینجر

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

09 Jan, 08:34


سلام وقت شما بخیر!
نظر به شرایط اقتصادی کشور ما بعد از تصمیم نهایی؛ امتحان به‌شکل رایگان و حضوری برگزار می‌شود. اگر شما واقعا خواهان اشتراک در این مسابقه هستین به شماره ذیل پیام بگذارید و فرم‌ ثبت‌نام تکمیل کنید کتاب که باید مطالعه کنید را برای‌تان فرستاده می‌شود.
چانس خوب!
+93 70 458 9027
+9³730179526

ادب‌سرا | Adabsara

08 Jan, 17:57


از آسمان، ستاره‌ها را مشت‌مشت می‌چینم؛ گویی خورشید گرم و غافل است از دستی که آرام، نورها را می‌رباید. تاریکی همه‌جا را می‌پوشاند و بغضی سنگین در سینه‌ام گره می‌خورد، بغضی که پر از چیزهایی است که دیده نمی‌شوند، مثل دانه‌های برفی که پیش از نشستن، در گرمای هوا ذوب می‌شوند. یاد گذشته می‌آید، و پاهایم سست می‌شود؛ درست مانند فرهادی که با امید کوه کند، اما سرانجام در انفجار ناگهانی سرنوشت، پاره‌پاره شد.
گاهی از خودم بیزار می‌شوم، از وجدانی که مدام در گوشم زمزمه می‌کند، از آرزوهایی که دیگر هیچ بویی از زندگی نمی‌دهند. من، تنها در میان گل‌های پژمرده‌ای هستم که هرکدام بویی از نابودی را در خود دارند
.

#دیبــــا_امـــین

ادب‌سرا | Adabsara

07 Jan, 19:45


نوشتن
توله سگ ست که به دندان می‌کشد نیستی را
نوشتن زخم می‌زند
بی آن که خون بریزد...

#محمود_درویش

ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

07 Jan, 19:44


فکری به ذهنم می‌رسد
باید برای نوشتن، خود را بیارایم
بگذار آن لباسِ آبی را بپوشم
تا ظهر در دفتر کارم می‌نشینم
اثر رنگ را در واژ‌گانم نمی‌بینم
سفیدی، سفیدی، سفیدی
باز به ساعتم می‌نگرم
هنوز آن‌قدر زمان مانده، تا چیزی بخوانم
فصلی از دانته، پاره‌ای از یک چکامه

#محمود_درویش

ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

07 Jan, 14:31


چالش‌ها را به فرصت تبدیل کنید!
آیا آماده‌اید با چالش‌های زندگی روبرو شوید و آن‌ها را به سکویی برای رشد و موفقیت تبدیل کنید؟
به برنامه‌ای الهام‌بخش بپیوندید که به شما کمک می‌کند مسیر خود را پیدا کنید و قدرت خود را در مواجهه با مشکلات کشف کنید.

👩‍🏫 گرداننده: فرزانه “فحص”
(نویسنده و مربی نویسندگی)

این برنامه رایگان و برای همه باز است!
🎯 اگر نویسنده هستید، این برنامه شما را برای رشد حرفه‌ای راهنمایی می‌کند.
🎯 اگر هم نویسنده نیستید، داستان‌ها و تجربه‌هایی را خواهید شنید که الهام‌بخش شما خواهد بود.

چرا باید شرکت کنید؟
یاد بگیرید چگونه چالش‌ها را به فرصت تبدیل کنید.
از تجربه‌های نویسندگان موفق بیاموزید.
مسیری جدید برای رشد شخصی خود بیابید.

حالا ثبت‌نام کنید!
📲 برای اشتراک در این برنامه، به شماره واتسپ زیر پیام بفرستید:
0790149731

منتظرتان هستیم!

ادب‌سرا | Adabsara

07 Jan, 14:28


اطلاعیه برگزاری بزرگ‌ترین مسابقه نویسندگی در سطح شهر کابل!

به‌نام خداوند لوح و قلم!
کتاب "فن نگارش تا هنر نویسندگی" راهنمایی ارزشمند برای آگاهی از ابعاد و جنبه‌های مهم نویسندگی است. به همین دلیل، آکادمی علمی و فرهنگی بناء افتخار دارد تا بزرگ‌ترین مسابقه نویسندگی را در سطح شهر کابل برگزار کند. این مسابقه فرصتی استثنایی برای شما فراهم می‌کند تا با دقت و تلاش، استعداد خود را در این عرصه به نمایش بگذارید.

جوایز ویژه برای ۳۰ برنده این مسابقه در نظر گرفته شده است.

از شما دعوت می‌کنیم در این رقابت شرکت کنید، از این فرصت ارزشمند بهره‌مند شوید و جوایز نفیس دریافت نمایید. ما با شور و شوق منتظر حضور شما هستیم!

پ.ن: امتحان ذکور و اناث جداگانه است!

برای دریافت اطلاعات بیشتر با شماره زیر تماس بگیرید:
+93730179526

ادب‌سرا | Adabsara

07 Jan, 09:35


//غرور و تعصب//

چشم‌هایم را می‌بندم و به‌سال‌هایِ ۱۷۹۶ بر می‌گردم؛ لباس‌هایِ بلند و چین‌دار که معرفه‌ی کلاسیک بودن و فرهنگ آن سال‌هاست، در تنِ نحیفم می‌رقصد. زمانی‌که جین آستین ۲۱ سال دارد و غرور و تعصب را می‌نویسد. همان غرور و تعصبِ معروف خودمان را بچه‌ی دل‌بندم صدایش می‌زند. حق دارد، واقعا این شاهکارِ چشم‌گیر؛ شایسته‌ی این پاداش است که بچه‌ای دل‌بندم صدایش بزند. امروز حتا من، با گذشت دو قرن و در این عصر این کتاب را بچه‌ی دل‌بندم صدا می‌زنم. دلم می‌خواهد بپرسم: چه شد که دارسیِ خود بزرگ‌بین و بدخلق را خلق کردی و چه شد که الیزابیتِ تحسین‌بر‌انگیز و بامنطق را با قلمِ زنانه و ظریف آفریدی. می‌خواهم برایش بگویم که۲۰۰ سال بعد یک آدمکِ بی‌آلایش و خوش‌خیال، بی‌نهایت خوش‌بخت است که با این واژه‌ها و قلمِ عاشق‌پرستت زندگی کرده، نفس کشید و خیال‌بافی کرد. این آدمک لباس‌های چین‌دار و بلند پوشیده، در زندگیِ روستایی معمولی‌اش، جانانه و سرخوش زندگی می‌کند و شبیه‌ی الیزابیت گاهی سرزنده و گاهی بازی‌گوش می‌شود و با آقایِ دارسی، خودپسند و بدخلق
درست شبیه‌ همان دارسی ساکت رفتار می‌کند و در صحبت کردن خسیس می‌شود.

🪐مروه عزیزیار

ادب‌سرا | Adabsara

06 Jan, 20:39


سرمای عجیبی دارد این ناقوس افکارم!
برای بامِ پر برف و بهار پر ز سرسبزی
نگاهِ شاد و قلبی زنده می‌خواهم؛
مگر بس نیست که بارانی و برفی یا که حتی ژاله‌ی بارد...
برای زندگیِ واقعی "تغییر" زیبا است!

درین افکارِ پرموج و پر از ابهت
چنان غرقم که گاهی
قطره‌ی باران برایم خسته می‌آید...
در آن دنیایی فانتزی که رویاها گلابی‌اند و
سرسبزی چو سرسبزی‌ست،
سرم گرمِ کلامی است
که آن را بربنای واژه‌هایش
دوست می‌دارم...
سرم گرمِ خیالی است که آن هم
از برای رشته‌های اعتقاداتم
برایم اهمیت دارد...

سرم گرمِ زمستان و بهار و پاییز و سبزی‌ست؛
سرم گرمِ همان "تغییرِ" زیبا است!

#رابعه_مدبر

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

06 Jan, 19:45


#مالیخولیایی

من می‌نویسم چون تشنه‌ام.
شب، وقتی با موهای پریشان برای نوشیدن آب می‌روم، ستارگان می‌خندند.
گاهی آسمان گریه می‌کند؛ نمی‌دانم من ترسناکم یا اقیانوس‌ها صدای پرشوری دارند.
وقتی گیره‌ی موهایم گم می‌شود، دلم می‌خواهد پریشان بماند. اما شب نمی‌دانم چطور موهایم دوباره بسته می‌شوند.
در نیمه‌شب، وقتی همه خواب‌اند، انگار صدای چکمه‌ای می‌شنوم؛

چکمه‌ای از زمان چنگیز، که آمده است تا خون نوه‌اش را زمین نگذارد.

#ثنا_غنی‌زاده

ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

06 Jan, 17:37


از دور برایم دست تکان می‌داد؛ دست‌های نحیف و خسته که ر‌‌وایت‌گر سنگینی دوش زندگی بالای شانه‌هایش بود. آن‌قدر بی‌صدا و آرام تکان می‌خورند؛ انگار سال‌ها آب ننوشیده و غذای به لب نزده است، یک مشت لباس‌های کهنه و فرسوده به‌تنش چسپیده بود. با گام‌های بی‌حال و تنِ پریشان، بالای چمن‌زارها قدم گذاشتم، تا بدانم خسته‌گی او از کدامین غم زندگی‌ست. به شانه‌اش دستی زدم؛ به زمین غلتید، مترسک بی‌جان بود.

🪐
#مروه_عزیزیار

ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

06 Jan, 16:09


🤝😇

ادب‌سرا | Adabsara

06 Jan, 16:08


پاورچین‌پاورچین به وظیفه می‌رفتم. از آن‌جایی‌که قدم‌زدن را بیشتر دوست داشتم و شهرنو هم مکان مورد علاقه‌ام بود، سرعتم اندازه‌ی حلزون بود.
آن‌روز زمین زیباتر از بقیه روزها بود. آسمان مه‌آلود بود. با همچین هوا حال نمی‌کردم اما اگر برف و باران می‌بودند، پروانه‌ها شروع به قلقلک دادن حال دلم می‌کردند.
کابل شاهد نخستین برفش بود. نخستین‌ها همیشه برایم خاص بودند و می‌پسندیدم!
لحظه‌ای در جا ایستادم. به گلوله‌های بلورینی که روی دستان سرخ و کرخت شده‌ام فرود می‌آمدند، چشم دوختم. ذوق می‌کردم و ناخودآگاه لبخند مهمان صورتم می‌شد. طبیعت، گل‌ها و درختان همیشه‌و‌همیشه برایم خاص بو‌دند، اما وقتی برف و باران صورت‌شان را لمس می‌کرد، بیشتر باب‌دلم می‌شدند.
وسط افکارم غوطه‌ور بودم که مرد کهن‌سالی با سرعت بالا از کنارم گذشت. انگار چیزی با خود حمل می‌کرد. شاید چند قرص نان بود یا هم از برف در فرار بود تا خیس نشود. اما این وسط من بودم که با یک عالم ذوق، چشم دوخته بودم به آسمانی که آدمک‌ها و زمین را با ملحفه‌ی سپید در آغوش می‌کشید.
وقتی زندگی چنین با شتاب در حال گذر است، تو بیا لحظه‌ای درنگ کن؛ به هرچه دوست داری خیره شو و هرجا می‌خواهی برو. بگرد، بخند، حال کن و چندی زندگی کن!
زندگی را باید زندگی کرد. تنها نفس کشیدن کارساز نیست. به قول سیمین بهبهانی: «مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری!»
زندگی کردن را از زندگی بدزد رفیق!

#ترنم_هاشمی

ادب‌سرا | Adabsara

06 Jan, 09:54


#دلهره‌ها... 🌱

ما میانِ همۀ دلهره‌ها می‌میریم...
به سر سفرۀ این دهر نِشین، ولی
سخنِ رنج مگو!
اندرین دهر
سخن رنج، خودش زیبا است!
تو ز زیبایی رنج و
سخنِ نازیبا،
سخنِ هم داری؟
تو بگو می‌شنویم، ولی
به سر سفرۀ این دهر مگو...
ما پر از حوصلۀ بی‌جا ایم!
ما تهی گشته ز رنگ صدفِ دریاییم!

ما جا مانده‌ایم اندر تپش دستانی
که طلب دارد یک شاخۀ یاس!
تو خودت قاضی، قضاوت کن پس
ما رنگِ تر و تلخ‌ایم
به سر پنجرۀ تنهایی...
چون بخاری شاید
روزی از فرط تمام گشتنِ حال
بچکیم روی گلِ یأسِ سیاه!
و زمان در پی اثباتِ خودش،
با خودش درگیر است...

ما هم روزی
در میانِ همۀ دلهره‌ها می‌میریم!
#رابعه_مدبر

۲۳/میزان/ ۱۴۰۳

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

06 Jan, 08:19


وأنت تفکر بالآخرین البعیدین، فکِّر بنفسک
قُلْ: لیتنی شمعةُ فی الظلام.


و هنگامی که به دیگرانٍ دور فکر می‌کنی
در خویش درنگ کن
و با خود بگو ای کاش شمعی بوده باشم در تاریکی

ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

05 Jan, 22:30


|هزارتویِ نویسندگی| دومین کمپ نویسندگی آنلاینِ رایگان

تنها دو روز تا آغاز جشنی از واژه‌ها!
بیایید با هم، آسمان کلمات را ستاره‌باران کنیم و قلم را به جادوی خلاقیت بسپاریم.



📑•• برای اطلاعات بیش‌تر و ثبت‌نام به یکی از آدرس‌های ذیل پیام بگذارید:
0749309913
+93 78 284 8573
+93 72 977 5192
+992 93 800 3663
@DEEBA_AMIN001
@Gha20000
@arabzada_01
@ha_rir05
@HamasaShirzad
@sonaomari23
@WR1HSNA
@Hashimi_butterfly
@MarwaAzizyar
@Ghazal_Gol_Afroz

ادب‌سرا | Adabsara

05 Jan, 19:33


https://t.me/+cZA81oFn2csyMGE1

ادب‌سرا | Adabsara

05 Jan, 12:02


چراغ ابلهان عمری‌ست می‌سوزد در این محفل
چه باشد یک شرر بالد فروغ طبع آگاهی

#بیدل_دهلوی

ادب‌سرا | Adabsara

04 Jan, 20:53


می‌نویسم برای دستان خالی کودکی که آینده را می‌جوید، برای چشم‌های مادری که فردا را باور دارد.
می‌نویسم برای باد که پیام‌آور آزادی است، برای موج که هرگز از خروش نمی‌ایستد.
می‌نویسم تا آفتاب را بر دیوارهای سرد جهان بیاویزم.
می‌نویسم تا آواز پرندگان را جاودانه کنم، تا گل یاس مرا درک کند.
می‌نویسم تا لحظه‌های گمشده را در دامن زمان بازیابم.
می‌نویسم تا پایان‌ها را از نو تعریف کنم.

#دیبــــا_امـــین

ادب‌سرا | Adabsara

04 Jan, 19:41


"زندگی" یک رشته‌ی گسستنی‌ست!
از تولد به بعد می‌آویزندش بر گردن‌مان و وقتِ مرگ گسسته می‌شود...
"عمر" اعدادِ رنگ‌ رفته‌ی است که فصول‌زندگی را تعیین می‌کند؛ "انسان" هم دلقکی‌ست که روی رشته‌ی گسستنی "زندگی" نمایشش را اجرا می‌کند.
#رابعه_مدبر

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

04 Jan, 09:29


دستت را به من بده
که در امتداد دستانت بندری است برای آرامش.

#نزار_قبانی

@AdabSara0

ادب‌سرا | Adabsara

04 Jan, 05:31


از بس قماش دامن دلدار نازک است
دستم ز کار اگر نرود کار نازک است

از طوف گلشنت ادبم منع می‌کند
کیفیت درشتی این خار نازک است

تا دم زنی چو آینه گردانده است رنگ
این کارگاه جلوه چه مقدار نازک است

عرض وفا مباد وبال دگر شود
ای ناله عبرتی که دل یار نازک است

تا کشت جنبش مژه سیل بنای اشک
بی‌پرده شد که طینت هموار نازک است

ای نازنین طبیب ز دردت گداختم
پیش آ،‌که نالهٔ من بیمار نازک است

فرصت کفیل این همه غفلت نمی‌شود
خوابت گران و سایهٔ دیوار نازک است

مشکل به نفی خود کنم اثبات مدعا
آیینه وهم و خاطر زنگار نازک است

وحدت به هیچ جلوه مقابل نمی‌شود
بی‌رنگ شو که آینه بسیار نازک است

اظهار ما ز حوصله آخر به عجز ساخت
چندان که ناله خون شده منقار نازک است

اندیشه در معاملهٔ عشق داغ شد
آیینه اوست یا منم‌، اسرار نازک است

بیدل نمی‌توان ز سر دل گذشتنم
این مشت خون ز آبله صد بار نازک است
#بیدل ❤️

@AdabSara0

ادب‌سرا | Adabsara

03 Jan, 12:26


در خود کانال «مذاق نوشتن»، جواب‌تان را بنویسید.

ادب‌سرا | Adabsara

03 Jan, 12:26


نوشتن پدید آوردن تکانیست در نظم و ترتیب چیزها و به منزله شکافتن پوستهٔ هستی و خُردکردن آن.

#نزار_قبانی

✍🏻 نویسندگی شبیه چیست؟

@Co_Writing1403

ادب‌سرا | Adabsara

02 Jan, 18:51


وقتی که
با تو به رقص برمی خیزم
پاهایم
سنبله‌های گندم می‌شوند
و گیسوانم
طولانی‌ترین رودخانه‌ی جهان

| سعاد الصباح |


ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

02 Jan, 17:57


اگر دوست داشتید، دیدن کنید! 🤍🌱

https://t.me/Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

01 Jan, 19:19


اگر زندگی، قصه‌ای بود که از دل حقیقت‌های تلخ و شیرین می‌گذشت، «مسیر سبز» همان جاده‌ای بود که در آن نور به سایه‌ها می‌تابید. جایی که انسانیت، با تمام زخم‌ها و تناقض‌هایش، درون سلولی کوچک اما پر از معنا زندگی می‌کرد. در این مسیر، زندان به خانه‌ای تبدیل می‌شد که حتی در آن، معجزه رخ می‌داد و مرگ به‌جای پایان، به لحظه‌ای برای تفکر و تأمل بدل می‌گشت.

در مسیر سبز، «جان کافی» را می‌بینیم؛ مردی عظیم‌الجثه با قلبی که کوچک‌ترین درد جهان را تاب نمی‌آورد. او مرزهای عدالت و ترحم را درنوردید و به ما یادآور شد که حقیقت گاهی در ساده‌ترین کلمات نهفته است. این فیلم، قصه‌ی چرخه‌ی زندگی است، از زخم‌هایی که انسان‌ها به یکدیگر می‌زنند تا زخم‌هایی که درمان می‌کنند.

زندگی در مسیر سبز، نه آسان است و نه بی‌درد. اما هر نگاه، هر حرف و هر لمس ساده‌ی جان کافی، پلی است میان تاریکی و روشنی. این فیلم به ما می‌آموزد که گاهی بزرگ‌ترین معجزه، پذیرفتن حقیقت زندگی و ادامه دادن در میان دردهاست.

در این مسیر، عدالت گاهی رنگ می‌بازد و عشق در سکوت قدم می‌زند. اما آن‌چه باقی می‌ماند، لحظه‌هایی است که روح انسان‌ها به یکدیگر پیوند می‌خورد و به ما می‌فهماند که تاریکی، هرگز بدون زمزمه‌ی سپیده نمی‌ماند.

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

01 Jan, 19:19


مسیر سبز | The green mile

🎭 ژانر:
#درام #تخیلی
مدت: 2h 59m


مسیر سبز (به انگلیسی: The Green Mile) فیلمی به کارگردانی فرانک دارابونت و محصول سال ۱۹۹۹ شرکت آمریکایی برادران وارنر است که بر اساس رمانی به همین نام از استیون کینگ ساخته شده‌است و در آن تام هنکس در نقش پل اجکام و مایکل کلارک دانکن در نقش جان کافی بازی می‌کنند. مسیر سبز همچنین یک موفقیت در گیشه بود و موفق شد نزدیک به ۳۰۰ میلیون دلار فروش کند در حالی که بودجه ساختش تنها ۶۰ میلیون دلار بود.

📜 خلاصه: فیلم مسیر سبز، اثری درخشان از فرانک دارابونت است.
داستان فیلم دربارهٔ یک نگهبان زندان در دهه 1330 است. او تحت‌تاثیر یکی از اعدام‌ها قرار می‌گیرد، مرد سیاه‌پوستی که به اتهامِ قتل دو دختربچه، اعدام می‌شود. مرد سیاه‌پوست در درونش هدیه‌ای از طرف خدا دارد که قادر به زندگی بخشیدن است.

ادب‌سرا | Adabsara

01 Jan, 19:19


🎥: The green mile


@Cinephilia001

ادب‌سرا | Adabsara

01 Jan, 19:19


🎥: The green mile


@Cinephilia001

ادب‌سرا | Adabsara

01 Jan, 19:19


🎥: The green mile


@Cinephilia001

ادب‌سرا | Adabsara

01 Jan, 08:18


بيار باده که بنياد عمر بر بادست

#حافظ

ادب‌سرا | Adabsara

31 Dec, 21:59


🎙سکوت سرشار از ناگفته‌هاست...
✍🏻شاعر: مارگوت بیکل
🗣ترجمه: احمد شاملو
🎤گوینده: احمد شاملو

ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

31 Dec, 21:58


شعر سکوت سرشار از ناگفته‌هاست




دلتنگی‌های آدمی را

باد ترانه‌ای می‌خواند،

رویاهایش را

آسمان پرستاره نادیده می‌گیرد،

و هر دانه برفی

به اشكی نریخته می‌ماند.

سكوت،

سرشار از سخنان ناگفته است؛

از حركات ناكرده،

اعتراف به عشق‌های نهان

و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

در این سكوت،

حقیقت ما نهفته است.

حقیقت تو

و من.

* * *


برای تو و خویش

چشمانی آرزو می‌كنم

كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را

در ظلمات‌مان

ببیند.

گوشی

كه صداها و شناسه‌ها را

در بیهوشی‌مان

بشنود.

برای تو و خویش، روحی

كه این همه را

در خود گیرد و بپذیرد.

و زبانی

كه در صداقت خود

ما را از خاموشی خویش

بیرون كشد

و بگذارد

ار آن چیزها كه در بندمان كشیده است

سخن بگوییم.



* * *


گاه

آنچه ما را به حقیقت می‌رساند

خود از آن عاری است.

زیرا

تنها حقیقت است

كه رهایی می بخشد.



* * *


از بختیاری ماست

ـ شاید ـ

كه آنچه می‌خواهیم

یا به دست نمی‌آید

یا از دست می‌گریزد.

* * *


می‌خواهم آب شوم

در گستره افق

آنجا كه دریا به آخر می‌رسد

و آسمان آغاز می‌شود.

می‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته

یكی شوم.

حس می‌كنم و می‌دانم

دست می‌سایم و می‌ترسم

باور می‌كنم و امیدوارم

كه هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد.

می‌خواهم آب شوم

در گستره افق

آن جا كه دریا به آخر می‌رسد

و آسمان آغاز می‌شود.

* * *


چند بار امید بستی و دام برنهادی

تا دستی یاری‌دهنده،

كلامی مهرآمیز،

نوازشی،

یا گوشی شنوا

به چنگ آری؟

چند بار

دامت را تهی یافتی؟

از پای منشین!

آماده شو كه دیگر بار و دیگر بار

دام بازگُستری.

* * *


پس از سفرهای بسیار و عبور

از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،

بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛

بادبان برچینم؛

پارو وا نهم؛

سُکان رها کنم؛

به خلوت لنگرگاهت در آیم

و در کنارت پهلو گیرم

آغوشت را بازیابم.

استواری امن زمین را

زیر پای خویش.

* * *


پنجه در افكنده‌ایم

با دست‌های‌مان

به جای رها شدن.

سنگین سنگین بر دوش می‌كشیم

بار دیگران را

به جای همراهی كردنشان.

عشق ما نیازمند رهایی است

نه تصاحب.

در راه خویش

ایثار باید

نه انجام وظیفه.

* * *


سپیده‌دمان از پس شبی دراز

در جان خویش آواز خروسی می‌شنوم از دور دست

و با سومین بانگش

درمی‌یابم که رسوا شده‌ام.

* * *


زخم‌زننده،

مقاومت‌ناپذیر،

شگفت‌انگیز و پُر راز و رمز است؛

آفرینش و

همه آن چیز ها

كه "شدن" را

امكان می‌دهد.

* * *


هر مرگ اشارتی‌ست ؛

به حیاتی دیگر

* * *

این‌همه پیچ،

این‌همه گذر ،

این‌همه چراغ،

این‌همه علامت!

و همچنان استواری به وفادار ماندن

به راهم،

خودم،

هدفم،

و به تو.

وفایی كه مرا

و تو را

به سوی هدف

راه می‌نماید.

* * *


جویای راه خویش باش

از این‌سان كه منم.

در تكاپوی انسان‌شدن.

در میان راه،

دیدار می‌كنیم

حقیقت را،

آزادی را،

خود را.

در میان راه،

می‌بالد و به بار می‌نشیند

دوستی‌یی كه توان‌مان می‌دهد

تا برای دیگران

مأمنی باشیم و یاوری.

این است راه ما؛

تو،

و من.

* * *


در وجود هر كس

رازی بزرگ نهان است.

داستانی،

راهی،

بیراهه‌یی،

طرح افكندن این راز

_ راز من و راز تو، راز زندگی _

پاداش بزرگ تلاشی پُر حاصل است.

* * *

بسیار وقت‌ها

با یكدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز می‌كنیم.

اما در همه چیزی رازی نیست.

گاه به سخن گفتن از زخم‌ها نیازی نیست.

سكوتِ ملال‌ها

از راز ما

سخن تواند گفت.

* * *


به تو نگاه می‌كنم و می‌دانم

تو تنها نیازمند یكی نگاهی

تا به تو دل دهد،

آسوده‌خاطرت کُند،

بگشایدت،

تا به درآیی.

من پا پس می‌كشم؛

و در نیم‌گشوده،

به روی تو بسته می‌شود.

* * *


پیش از آنكه به تنهایی خود پناه برم؛

از دیگران شكوه آغاز می‌كنم.

فریاد می‌كشم كه:

«تركم گفته‌اند!»

چرا از خود نمی‌پرسم

كسی را دارم

كه احساسم را،

اندیشه و رویایم را،

زندگی‌ام را،

با او قسمت كنم؟

آغاز جداسری

شاید

از دیگران نبود.

* * *


حلقه‌های مداوم،

پیاپی تا دور دست.

تصمیم درست صادقانه.

با خود وفادار می‌مانم آیا؟

یا راهی سهل‌تر اختیار می‌كنم؟

* * *


بی اعتمادی دری است.

خودستایی و بیم،

چفت و بست غرور است.

و تهی‌دستی،

دیوار است و لولاست

زندانی را كه در آن

محبوس رای خویشیم.

دلتنگی‌مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن

از رخنه‌هایش تنفس می‌كنیم.

تو و من، توان آن را یافتیم

كه برگشاییم؛

كه خود را بگشاییم.

* * *


بر آنچه دلخواه من است

حمله نمی‌برم؛

خود را به تمامی بر آن می‌افكنم.

اگر برآنم

تا دیگر بار و دیگر بار

بر پای بتوانم خاست

راهی به جز اینم نیست.

* * *


توان صبر كردن

برای رو در رویی با آنچه باید روی دهد.

برای مواجهه با آنچه روی می‌دهد.

شكیب‌یدن؛

گشاده بودن؛

تحمل كردن؛

آزاده بودن.

* * *


چندان‌كه به شكوه در می‌آییم

ادب‌سرا | Adabsara

31 Dec, 21:58


از سرمای پیرامون خویش،

از ظلمت،

از كمبود نوری گرمی‌بخش؛

چون همیشه،

برمی‌بندیم

دریچه كلبه‌مان را،

روح‌مان را.

* * *


اگر می‌خواهی نگه‌ام داری دوست من؛

از دستم می‌دهی.

اگر می‌خواهی همراهی‌ام کُنی دوست من

تا انسان آزادی باشم؛

میان ما همبستگی‌یی از آن‌گونه می‌روید

كه زندگی ما هر دو تن را

غرقه در شكوفه می‌کُند.

* * *


من آموخته‌ام

به خود گوش فرا دهم؛

و صدایی بشنوم

كه با من می‌گوید:

(این لحظه) مرا چه هدیه خواهد داد؟

نیاموخته‌ام

گوش فرا دادن به صدایی را

كه با من در سخن است،

و بی‌وقفه می‌پرسد:

من (بدین لحظه) چه هدیه خواهم داد؟

* * *


شبنم و برگ‌ها یخ‌زده است و

آرزوهای من نیز.

ابرهای برف‌زا برآسمان درهم می‌پیچد.

باد می‌وزد؛

و توفان در می‌رسد.

زخم‌های من

می‌فسرد.

* * *


یخ آب می‌شود در روح من،

در اندیشه‌هایم.

بهار،

حضور توست.

بودنِ توست .

* * *


كسی می‌گوید: «آری!»

به تولد من،

به زندگی‌ام،

به بودنم،

ضعفم،

ناتوانی‌ام،

مرگم.

كسی می‌گوید: «آری!»

به من،

به تو،

و از انتظار طولانی شنیدن پاسخ من،

شنیدن پاسخ تو،

خسته نمی‌شود.

* * *


پرواز اعتماد را

با یكدیگر

تجربه كنیم.

وگرنه می‌شكنیم

بال‌های دوستی‌مان را.

* * *


با در افكندن خود

به دره،

شاید سرانجام

به شناسایی خود

توفیق یابی.

* * *


زیر پایم

زمین از سُم‌ضربۀ اسبان می‌لرزد.

چهار نعل می‌گذرند اسبان.

وحشی، گسیخته افسار؛

وحشت‌زده به پیش می‌گریزند.

در یال‌هاشان گره می‌خورد

آرزوهایم.

دوشادوش‌شان می‌گریزد

خواست‌هایم.

هوا سرشار از بوی اسب است و

غم و

اندكی غبطه.

در افق،

نقطه‌های سیاه كوچكی می‌رقصند

و زمینی كه بر آن ایستاده‌ام

دیگر باره آرام یافته است.

پنداری رویایی بود آن همه.

رویای آزادی، یا، احساس حبس و بند.

* * *


در سكوت

با یكدیگر پیوند داشتن،

همدلی صادقانه،

وفاداری ریشه‌دار.

اعتماد كن!

* * *


از تنهایی مگریز!

به تنهایی مگریز!

گهگاه

آن‌را بجوی و

تحمل کُن.

و به آرامش خاطر

مجالی ده!

* * *


یکدیگر را می‌آزاریم بی‌آنکه بخواهیم.

شاید بهتر آن باشد که

دست به دست یکدیگر دهیم

بی‌سخنی.

دستی که گشاده است؛

می‌بَرد؛

می‌آورد؛

رهنمونت می‌شود

به خانه‌ای که نور دلچسبش گرمی‌بخش است.

* * *


از كسی نمی‌پرسند

چه هنگام می‌تواند «خدانگهدار» بگوید؟

از عادات انسانی‌اش نمی‌پرسند.

از خویشتنش نمی‌پرسند.

زمانی به ناگاه

باید با آن رو در روی در آید؛

تاب آرد؛

بپذیرد؛

وداع را،

درد مرگ را،

فرو ریختن را؛

تا دیگر بار،

بتواند كه برخیزد.


ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

31 Dec, 21:17


پایان فیلم
«شاید از زندگیِ دیگران کوتاه بوده باشد؛ اما وقتی با تو آشنا شدم و از ته قلب دوستت داشتم، مطمئن بودم زنده‌ام.
پس کافی بود، نه؟»
The last ten years
دست‌هایم سرد و بی‌روح، از کنارِ تختم آویزان است، صدای نفس‌هایم جمجمعه‌ام را نشخوار می‌کند، صدای درونم در گوش‌هایم طنین می‌اندازد، آخرین نفس، آخرین دیدار، آخرین لبخند، آخرین لباس، آخرین کلان، آخرین… آیا به‌اندازه‌ی کافی زنده بوده‌ام؟ این همه راه، ارزش زیستن را داشت؟
اشکِ سرد شبیهٔ بادبادک رهاشده در آسمان، از چشمانم می‌غلتد. مرور می‌کنم، مرور، مرور و باز هم مرور. دستانم را بلند می‌کنم تا اشکِ بادبادکی را دور بریزم که چروک دست‌هایم، تکانم می‌دهد. کی و کجا دستانم پوسیده؟ چرا متوجه نشده‌ام؟
روزگاری با همین دستان، «شب‌های روشن» را لمس کرده بودم، در پایانِ کتاب به ناستنکا، نفرینِ از تهٔ دل، تقدیم کرده و زیر لب گفته بودم: «احمق! تو با شکستاندن یک قلب، گمان می‌کنی‌که خوش‌بخت می‌شوی!! محال است و خیال!»
در اولین برفِ زمستانی هم، «اشک‌های تورنتو در پای درخت انار»، را لمس کرده بودم، هر چند این کتابِ سیامک را مانند دیگر کتاب‌هایش دوست نداشتم؛ اما همین‌ که به‌یاد قندهار افتیده بودم، برای کافی بود. بارها و بارها به انار قندهار و سرخی دانه‌هایش فکر کرده بودم. به‌یاد دارم وقتی اولین‌بار طعمش را چشیده بودم، با هیجان گفته بودم: «این از بهشت آمده!»
گاهی هم با همین دست‌ها، «غرور و تعصب» را لمس کرده بودم، هربار که خوانده بودم، «دارسی» را تحسین‌ کرده بودم؛ مغرور و قلب آسمانی!
از همه قشنگ‌تر، گاهی با همین دست‌ها، خط‌خطی‌های کرده بودم که برایم سعادت‌بار بود.
پس همه‌ی این‌ها، کافی بود، نه؟

#مروه_عزیزیار

ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

31 Dec, 21:16


گفت‌وگو با شخص موفق
عادت داشت بی‌مقدمه بساط حرف را پهن کند و با صدایی نافذ، توجه مرا جلب نماید. اغلب مخاطب سخنانش من بودم و هر بار چیزی از حرف‌هایش می‌آموختم. آرزو داشتم روزی چون او، کلامی شنیدنی و پرمفهوم داشته باشم.

چشمانش را به‌آرامی چرخاند و پرسید:
+بهترین نعمت خداوند چیست؟
-نمی‌دانم، برای هر کس تفاوت دارد!
+شک ندارم که تفاوت دارد؛ اما یک نعمت است که بهترین است.
-نمی‌دانم، شما بفرمایید!
+ روزگاری کاکایی داشتم که از شدت بی‌صبری و دردِ فزرندش، سوراخِ بزرگ در بدنش ایجاد شد که بساط مرگش را فراهم کرد و در جوانی، جوان‌مرگ شد. خداوند نعمت صبر را برایش عطا نکرده بود. اگر نعمت صبر در قلبش جوانه می‌زد، این چنین نمی‌شد. صبر خودش بزرگ‌ترین و بهترین نعمت است، هر کسی توانایی صبرکردن در مقابل رنجِ هستی را ندارد. اگر دیدی کسی در مقابل رنج‌هایش باصبر هست، بدان بنده‌ی دوست‌داشتنی خداست، چون به هرکس این چنین لطف نمی‌کند و تو هم در اوج و وسعت رنج‌هایت، بنده‌ی دوست‌داشتنی خدا باش! حالا دانستی، بزرگ‌ترین نعمت خداوند چیست؟
-صبر!

#مروه_عزیزیار

ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

31 Dec, 20:58


خواب:

باز هم همان خانه و همان دیار. پنجره‌ی بلند و باز که تپه‌ی خاکی و انبوه از درختان را نمایان می‌کرد. دیوارهای سفید، مزین به جای‌نماز و آیینه‌ای وطنی‌که اصالت را فریاد می‌زدند. تاک‌های انگور، سایه‌بان حویلی و زینت‌بخش منظره بودند، و خوشه‌های انگور سبز، همچون زمردهای پنجشیر، آماده‌ی چیده شدن.

آسمان پر بود از کاغذپران‌های رنگارنگ؛ همان‌ها که همیشه با نام کابل در ذهنم گره خورده‌اند، انگار کابل و کاغذپران یکی باشند. صدای بیرق که بر فراز پته می‌لرزید، شدت شمال را به یاد می‌آورد. آن زمان‌ها، بیرق سه‌رنگ بود؛ نشان افتخار و هویت.

سال‌ها گذشته بود و آن خانه و خاطراتش از ذهنم رخت بربسته بودند، گویی هرگز آن لحظات را زندگی نکرده بودم؛ اما دیشب، دوباره همان خانه، همان دیوارها و همان یادها در خوابم جان گرفتند. گویی عیسی آمده بود و فرمان داده بود: «این خاطرات که در گوشه‌ای از ذهنت خاموش شده‌اند، باید زنده شوند!»

#مروه_عزیزیار

ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

31 Dec, 13:17


💎اشتراک کننده شماره  (۷)
💢اسم : ثنا
💢رشته مورد علاقه : طب

چالش بزرگ سایکولیوز

جوایز🏆:

🥇مقام اول:  ثبت نام در بورسیه و ۵۰۰ کردیت
🥈مقام دوم :  ۳۰۰ کریدیت و اصلاح انگیزه نامه 
🥉مقام سوم :  ۲۰۰ کریدیت و اصلاح انگیزه نامه 
🔸️مقام چهارم :  ۱۰۰ کریدیت 
 


ختم چالش: ۱ جنوری ساعت ۱۰ شب


https://t.me/+tr5swtpajbs2Zjdl


       ●▬▬๑۩ سایکولیوز۩▬▬●
  থৣ► دریچه ای برای اهداف قدرتمند থৣ►

ادب‌سرا | Adabsara

30 Dec, 21:23


گردهمایی نویسندگان
این گردهمایی فرصتی است برای شنیدن تجربیات نویسندگان خانم، بررسی چالش‌هایی که با آن‌ها مواجه‌اند، و آشنایی با راهکارها و داستان‌های موفقیت‌شان.

در این برنامه از مشکلات مسیر نویسندگی، سختی‌ها و موانع پیش روی نویسندگان خان صحبت خواهیم کرد و درباره‌ی ایستادگی و تلاش آن‌ها برای رسیدن به موفقیت گفت‌وگو خواهیم کرد.

اگر شما هم نویسنده هستید و با چالش‌های مسیر نویسندگی دست‌وپنجه نرم می‌کنید، به ما بپیوندید. این فرصت را از دست ندهید!

حالا ثبت‌نام کنید


برای اشتراک در این برنامه به شماره واتسپ ذیل پیام بگذارید!
0792250137

پلتفرم: گوگل‌میت
تاریخ: ۲۰ جدی

ادب‌سرا | Adabsara

30 Dec, 20:13


سخنانم مُرده‌اند.
می‌خواهم برای آن‌ها نفس دوباره بدهم،
اما آن‌چنان در خودشان غرق‌اند
که برای زنده‌شدن و جان‌گرفتن
هدایایی درونی من را
نمی‌پذیرند...

تناقضِ عجیبی در صدد این‌ست
که وجودم را از زمین جدا کند؛
اغلب خواستارِ آزادیِ هستم
که مرگ هم آن را با خودش ندارد!

در جهانی نفس می‌کشم،
زنده‌ هستم و روزگار می‌گذرانم
که عایدم از آن،
یک‌مشت دروغ و توهم است...

حال که می‌خواهم حالم را شرح بدهم،
سخنانم مُرده‌اند!
#رابعه_مدبر

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

30 Dec, 18:28


|هزارتویِ نویسندگی| دومین کمپ آنلاین

•• یازده روز
🌐•• غیرحضوری (آنلاین)
📍•• ویژه‌ی بانوان
💰•• رایگان
👩🏻‍🏫•• دیبا امین، آرین ذهین، حسنا صدیقی، مروه عزیزیار، سونا عمری، حریر نیازی، غزل گل‌افروز، حماسه شیرزاد، ترنم هاشمی، غزل حکیمی و رقیبه عرب‌زاده.

پیش‌نیاز شرکت در این کمپ:
پرکردن فرم و همگانی‌کردن اعلان!

📑•• برای اطلاعات بیش‌تر و ثبت‌نام به یکی از آدرس‌های ذیل پیام بگذارید:
0749309913
+93 78 284 8573
+93 72 977 5192
+992 93 800 3663
@DEEBA_AMIN001
@Gha20000
@arabzada_01
@ha_rir05
@HamasaShirzad
@sonaomari23
@WR1HSNA
@Hashimi_butterfly
@MarwaAzizyar
@Ghazal_Gol_Afroz

ادب‌سرا | Adabsara

30 Dec, 12:53


بازی با کلمات:

۱. دشمن خواب از خواب فرار کرد؛ اما باعث شد به یک خواب طولانی برود.

۲. گفت: "صادقم"، اما دروغ‌گو از آب درآمد؛ اسمش را گذاشتند: صادق دروغ‌گو!

۳. مهتاب آتشین، شب را روز ساخت.

۴. هر جا حرف منافات در میان بود، شیطان مهربان ظاهر می‌شد.

۵. او دزد انسانیت بود، چون نمی‌گذاشت فیلم ببینیم.

۶. چشم‌هایش را بست تا معجزه خواب را ببیند.

۷. دخترک با هر عملی می‌خندید؛ بله، غم خندان به خانه‌اش آمده بود.

۸. رنگ آبی را با یک گل در دریاچه انداخت و دریای گلابی را ساخت.

۹. موضوعی را می‌دانست و بلند گفت: "من می‌دانم!" اولین فریب دانستن را نوش جان کرد.

۱۰. پیاز می‌خورد و اشک خنثی می‌ریخت.

۱۱. بادی وزید و خرس خوش‌رو زمین افتاد.

۱۲. خانواده‌اش به اداره متوفیان رفتند تا تقدیرنامه زندگی‌اش را بگیرند.

۱۳. آن شب آسمان آن‌قدر پرستاره بود که فکر کردم یک شب آفتابی است.

۱۴. چراغ تاریکی، زیر سایه روشنی‌اش را از دست داده بود.

۱۵. با شنیدن سخنانش، بغلاوه‌ای تلخ به معده‌ام سرازیر شد.

۱۶. چشمانش را بست و دوباره اسیر تاریکی شد.

۱۷. شب شد، لباس آرامش را پوشید و خوابید.

۱۸. موش ناقلا، بخاطر خوردن کیک خود را موش کور ساخت؛ گاهی هم به موش مردگی می‌زد.

۱۹. دختر اجنبی دنبال خانه‌اش، همه جا را ترک کرد.

۲۰. رویای غمگین دروازه خواب‌هایش را تک‌تک زد اما کسی باز نکرد.

#ثنا_غنی‌زاده

ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

30 Dec, 10:32


به انجمن ادبی کهکشان علم وادب خوش آمدید!
برای ارایه خدمات بهتر ما برای نسل آینده‌ساز افغانستان.
حمایت تک‌تک شما عزیزان را خواهانیم!
پیشاپیش سپاس!
https://youtube.com/@galaxy.literary.association?si=jzUbViPTzBkUCLDv

ادب‌سرا | Adabsara

29 Dec, 21:24


نوشتن انفجار است
می‌نویسم
تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم
و شعر را به پیروزی برسانم
می‌نویسم
تا خوشه‌های گندم بخوانند
تا درختان بخوانند
می‌نویسم
تا گل سرخ مرا بفهمد
تا ستاره، پرنده،
گربه، ماهی و صدف

می‌نویسم تا دنیا را از دندان‌های هلاکو
از حکومت نظامیان
از دیوانگی اوباشان
رهایی بخشم

#نزار_قبانی

ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

04 Dec, 19:12


کابل، شار است دگه... 🔥🫀

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

04 Dec, 17:03


همراه با استاد سیامک هروی عزیز!

لینک:
https://meet.google.com/rwf-cxyz-dpj

ادب‌سرا | Adabsara

03 Dec, 20:14


چای و شب، هر دو بهانه‌اند برای فکر کردن به تو.
گرمایی‌که در فنجان نیست، در خیالم شعله‌ور می‌شود.

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

03 Dec, 20:14


دلتنگی، رد پای خاطره‌هاست که بر زمین خستگی جا مانده‌اند.

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

03 Dec, 20:14


در شبیخون، زمان بی‌معنا می‌شود.
یک لحظه، می‌تواند آغاز همه‌چیز یا پایان همه‌چیز باشد.

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

03 Dec, 20:13


چای داغ، سکوتِ سردِ شب را می‌شکند و من به بخاری که از فنجان بالا می‌رود، چشم می‌دوزم؛ مثل نگاه به رویایی‌که دورتر می‌شود.

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

03 Dec, 20:12


در قوریِ چای، خیالِ دست‌های تو دم می‌کشد.
جرعه‌ای از آن بنوشم، شاید گرم شوم در این
سرمای تنهایی.

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

03 Dec, 20:12


ماه هر شب به کویر می‌خندد و ستاره‌ای از غصه می‌افتد.
اما تو که بیایی
، زمین از مدارش عشق می‌آموزد.

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

03 Dec, 18:00


قلم‌های خلاق | دهمین کارگاه نویسندگی‌

•• یک‌ونیم ماه
🌐•• غیرحضوری (آنلاین)
📍•• ویژه‌ی بانوان
📃•• چهل جلسه کاربردی و تمرین‌های نویسنده‌ساز
🎓•• فراغت حضوری و آنلاین (سند معتبر)
👩🏻‍🏫•• دیبا امین

https://t.me/Deeba2004


با ما همراه شوید و نویسندگی خلاق را بیاموزید؛ نویسنده‌ای‌که همیشه درون شما بوده، منتظر شکوفایی است!

📑•• برای اطلاعات بیش‌تر و ثبت‌نام:
0749309913
@DEEBA_AMIN001

ادب‌سرا | Adabsara

02 Dec, 16:39


هر نویسنده شمعی است در تاریکی‌های بی‌پایان. از ویکتور هوگو تا حمیرا قادری، هر نویسنده‌ پنجره‌ای است به افق‌های تازه، اما حقیقت آن است که قلم، تنها زمانی جان می‌گیرد که از جوهره‌ی دل نویسنده سیراب شود.

نویسندگی نه تقلید است، نه تکرار، بلکه بازآفرینی جهانی است که هر واژه در آن تولدی دوباره می‌یابد.
الگوها، فانوس‌هایی‌اند که راه را روشن می‌کنند، اما مسیر نویسندگی، جاده‌ای است که هر کس با جوهر جان خود می‌سازد. نویسندگی در نهایت، شنیدن نجواهای خاموش درون و تبدیل آن‌ها به زبانِ جهانی است؛ پلی از فردیت به جمع، از اکنون به ابدیت. خلاصه کلام؛ واژه‌ای که از دل برخیزد، بر دل خواهد نشست.
من متآثر از همه نویسندگان هستم از دکتر حمیرا قادری، سیامک هروی، رهنورد زریاب و جان یونس صالحی گرفته تا ویکتور هوگو، الیف شافاک، و همینگوی.
این نویسندگان، چون رودی روان، عطش ذهن ما را سیراب می‌کنند. هر سطر از کتاب‌های این نویسندگانِ بزرگ جرقه در ذهنم وارد می‌کند از طریق کلمات این نویسندگان واژه‌های جدید به ذهنم کاشته می‌شود.
۴. چه توصیه‌ای برای نویسندگانی تازه‌پا دارید؟
نترسید از سفیدی کاغذ، که آن نیز چون آینه، بی‌منت پذیرای اندیشه‌های خاموش است.
نوشتن، نه مسابقه است و نه آزمون. یک زمزمه‌ی روح است در گوش کائنات. آنچه در قلب دارید، تنها به شما تعلق ندارد؛ شاید حرفی باشد که دیگری، در دوردست‌های این جهان، در انتظار شنیدنش است.
قلم بردارید و بنویسید، حتی اگر تنها برای خودتان باشد. هر خط، گامی است در مسیر کشف خود. و این جسارت، خود زیباترین دستاورد انسان است.
بنویسید تا زنده بمانید، چرا که کلمات همان نفس‌های جاودانگی‌اند. نوشتن آینه‌ای است که جهان بیرون را به عمق جان ما می‌کشاند و از دل تاریکی‌ها، نور می‌سازد. نویسنده باید همچون رهروی در مسیر بی‌پایان دانایی باشد؛ بخوانید، بیندیشید و با هر کلمه، جهانی نو خلق کنید. جسور باشید؛ بگذارید قلم‌تان حقیقت را بی‌هیچ ترس و مصلحت بر صفحه‌ای سفید حک کند، هر اثر نوشته‌شده نوری است که در بی‌کرانگی زمان می‌درخشد.
عزیزان و خوانندگان گرامی؛ بخوانید تا عمیق بیاندیشید، بیاندیشید تا عمیق بنویسید. نگذارید ترس از نقص، شوق آفرینش را در وجود شما خاموش کند؛ درون هر خط ناتمام، جرقه‌ای از جاودانگی نهفته است.
بنویسید، حتی اگر صدای‌تان به زحمت شنیده شود؛ قلم تان، پیش از همه، برای خودتان می‌نویسد.
۵. تا حال اثری داشته اید؟ اگر دارید می‌توانید اسم آنان را و هم پی‌دی‌اف‌شان را بفرستید؟
بلی؛
داستان بلند تحت عنوان "الفبای بی‌قراری"، که به همت انتشارات مقصودی منتشر شده است؛ این اثر محصول سال‌ها تلاش و اندیشه‌ی قلمی من است، این اثر، که یک ماه پیش در پاکستان نقد و رونمایی شد، بیانگر جست‌وجوی من در دل تاریکی‌ها و نورها، در جستجوی معنای زندگی و حقیقت انسانی است. پی‌دی‌اف این کتاب، هنوز منتشر نشده است؛ علاقمندان می‌توانند این کتاب را از انتشارات مقصودی کابل بدست بیاورد.

ادب‌سرا | Adabsara

ادب‌سرا | Adabsara

02 Dec, 16:39


#مصاحبه_با_نویسنده
نویسنده: آقای علی احمد
مصاحبه ‌کننده: زینب فرامرز
کارگاه «چای‌ و گپ و ادبیات»☕️✍🏻


آقای علی احمد گرامی، یک معرفی کوتاه و مفید از خود داشته باشید.

من، علی‌احمد، در سال ۱۳۷۸خ در حسینی ارزگان، زادگاهی آبیاری‌شده با خون تاریخ و عطر مقاومت، چشم به جهان گشودم. نخستین نفس‌های من در کنار خانواده‌ای متوسط جامعه، با آوای کتاب و شکوه قلم عجین شد. تحصیلات ابتدایی‌ام را در لیسه عالی ذکور حسینی آغاز کردم و در سال ۱۳۹۶ با افتخار از این سنگر دانش عبور نمودم. با عبور از آزمون کانکور، در سال ۱۳۹۷ در رشته ژورنالیزم دانشگاه بلخ به دریای دانش پیوستم و سپس در دانشگاه ابن‌سینا، به مطالعه حقوق و علوم سیاسی شبانه پرداختم. سقوط کشور، مرا به دیار غربت کشاند، اما عشق به دانش هرگز در وجودم خاموش نشد. در غربت، شعله‌های دانش را در کورس نویسندگی مکتب البیرونی و انجمن‌های ادبی ققنوس و سوزن طلایی جستجو کردم. امروز، با قلمی زاده از عشق و هنر، روایت‌گر دردها و امیدهای سرزمینِ سوخته‌ای به نام افغانستان هستم.
۱. از چه زمان نوشتن را آغاز کرده اید؟
نوشتن برای من از زمانی آغاز شد که احساسات و اندیشه‌هایم بیشتر از آنکه در کلمات پنهان بمانند، به بیرون ریختند و تبدیل به رشته‌هایی از کلمات شدند که در هر سطر آن، حقیقتی نهفته بود. یازده سال است که این مسیر را در پیش گرفته‌ام، سال‌هایی که در آن‌ها هر واژه‌ای را که بر کاغذ می‌آوردم، صدای درونی‌ام را نمایان می‌ساخت. نوشتن، برای من تنها ابزار بیان نیست؛ بلکه آیینه‌ای است که از اعماق وجودم، پیوسته آینه‌وار بر من نمایان می‌کند.
نوشتن، زبان دل است، صدای خاموشی که بر کاغذ جاری می‌شود و از میان واژه‌ها، به ابدیت می‌رسد.
یازده سال از زمانی‌که قلم را به کاغذ سپردم می‌گذرد؛ یازده سال، سفری که غریزه‌ی درونی‌ام را از عمق احساس به سطح معنا آوردم. این یازده سال نه صرفاً نوشتن که زیستن بوده است. زیستنی در کلمات، میان اندیشه‌ها و در آغوش حقیقت. نوشتن برای من نه یک کار، بلکه آیین است، آیینی برای کشف خود و جهان. در این مدت، نویسندگی نه شغلی بوده، نه تفریحی، بلکه سفری بوده به درون، جستجویی بی‌پایان برای یافتن حقیقتی که در زوایای تاریک وجودم پنهان است. 
کلمات، آینه‌ای از غریزه‌اند؛ هر حرف، انعکاسی از جوهر روح است.
نوشتن، تعهدی است به خویشتن، تلاشی است برای جاودانه کردن لحظه‌ها و اندیشه‌ها در جهانی که همه چیز به فراموشی سپرده می‌شود. 
آغاز نوشتن، آغاز آفرینش است، و هر نویسنده، خالق دنیایی‌ست که تنها با قلمش زنده می‌شود.
۲. چه تلنگری باعث شد به دنیای نویسندگی قدم بگذارید؟
هنر نوشتن در وجود من از لحظه‌ای آغاز شد که برای نخستین بار کلمات، همچون جویبار زلالی در میان صفحات کتابی جاری شدند که صنف هفتم بودم، نوجوانی که هنوز جهان را از پسِ شیشه‌های رویا می‌نگریستم. کتابی به دستم رسیده بود به نام “شیرین و فرهاد”؛ داستانی که هر واژه‌اش ضربه‌ای بر سنگ خارا بود و هر جمله‌اش گوهری از عشق و اراده.
آن روزها نمی‌دانستم که این صفحات ساده چگونه مرا به دنیای ناشناخته‌ی نویسندگی پرتاب خواهند کرد. اما با هر صفحه‌ای که ورق زدم، خیال‌هایم گسترده‌تر شدند، رویاهایم ژرف‌تر، و کلمات آرام‌آرام به قلمم جان دادند. 
آنچه مرا به نوشتن کشاند، چیزی بیش از شوق بود؛ جست‌وجوی معنای عمیق‌تر در زندگی، بازتاب دادن تجربه‌های انسانی، و کشف حقیقتی که در میان واژه‌ها نهفته است. اگر نوشتن را میوه‌ی درختی بدانیم، آن درخت ریشه در زمین رویاهای کودکی و آب از چشمه‌ی کتاب‌ها گرفته است. 
و امروز، هر چه می‌نویسم، بازتاب همان لحظه‌ای است که کتابی در دست، به جهان بی‌کرانِ تخیل پا گذاشتم؛ جایی که قلم، نوری است برای کاویدن تاریکی‌ها و کلمات، ابزاری برای ساختن جهانی زیباتر.
این هنر، میراث لحظه‌ای است که کتابی ساده، درختی از رویا در دلم کاشت، و امروز، قلمم میوه‌ی آن است؛ میوه‌ای که طعم آن، شیرینی کاوش در ژرفای انسانیت است.
۳. بیش‌تر متأثر از کدامین نویسنده اید و انگاره‌های آن‌ چه تأثیری بر نوشتارتان می‌گذارد؟
نویسندگی، سفری بی‌انتها در جهان بی‌کران واژه‌هاست؛ سفری که در آن، هر نویسنده چون چراغی راهنما، مسیرهای ناپیموده را روشن می‌کند. نویسندگانِ الهام‌بخش، نه قید و بند، بلکه بذرهایی‌اند در خاک اندیشه‌مان؛ ریشه‌های‌شان در تاریخ و فرهنگ، و شاخه‌های‌شان در آسمان خیال. 
اما نویسنده‌ی حقیقی، از درون خود آغاز می‌کند؛ چرا که هر کلمه، پیش از آنکه بر صفحه نقش ببندد، باید در تپش‌های قلب نویسنده زنده باشد. نویسندگی، تقلید نیست؛ کشف است، خلق است، و شکافتن تاریکی‌ها برای رسیدن به نور.

ادب‌سرا | Adabsara

02 Dec, 13:06


#مصاحبه_با_نویسنده
نویسنده: آذر
مصاحبه‌کننده: مرسل حوا جلیلی
کارگاه «چای و گپ و ادبیات»

سوال: چه‌زمانی به نوشتن آغاز کردید و چرا متمایل شده‌اید که بنویسید؟
پاسخ: آن‌چه باعث شد بنویسم بحرانی پیچیده‌‌ای‌ست که بر زندگی من اثر کرده بود.
این بحران هرچند تاریک و خفقان‌آور به نظر می‌رسید ولی نور از هرشکافی بیرون می‌جهد.
من از میان این ظلمت نوری را یافتم که می‌شد این راه گم‌شده را یافت.
این نور نوشتن بود.
من سه سال قبل عملا شروع به نوشتن کردم.

سوال‌: برای چه می‌نویسید، هدف‌تان از نوشتن چیست؟
پاسخ: هدف من از نوشتن هیچ‌گاه بدست‌آوردن پول نبوده …
من برای نوشتن آثارم هیچ پولی دریافت نکرده‌ام.
من از عشق با عشق و برای عشق نوشته‌ام.
وقتی با عشق بنویسی خود نوشتن برای تو پول می‌سازد.


سوال: چند اثر دارید و بیش‌تر از همه کدام اثرتان برای‌تان باارزش است؟
پاسخ: من دو داستان نوشته‌ام، در قالبِ رمان.
اولین داستانِ را که نوشتم؛ رمانِ "عشق آب حیات است، در این آب درآ" و دومین آن تحت نامِ: "پس خدا کجاست؟"
یک کتاب در قالب خاطره‌نویسی،
ده‌ها دل‌نوشته
و صدها نوشته‌های کوتاه دارم.

داستان دومم «پس خدا کجاست.» حس قشنگی برای من می‌آفریند
من دوستش دارم!

سوال: آیا از نظر‌شما، فرمول و قاعده‌ای هست که بتوان بوسیله آن نویسنده‌ی خوبی شد؟
پاسخ: مطالعه، مطالعه و مطالعه.

با  تمنای این‌که، این مصاحبه در جاده‌های نویسندگی، بر هر قلم‌به‌دستِ عزیز؛ چون چراغ جادویی فروغ برانگیزد!

کانال بانو آذر:
https://t.me/kafeAzar

ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

02 Dec, 12:30


رمان: #حس مبهم

نویسنده: #آسوده_مستعار_alef_sevan

ژانر: #معمایی، عاشقانه

#خلاصه‌ومعرفی‌داستان

این داستان پیرامون و محور "احساسات" می‌چرخد و از هر احساسی را جدا جدا قابل بحث میگیرد
بعضاً از احساسات حرف میزنند و بعضاً هم از عاقلیت  ها!!!!
شخصیت های داستان برخی آنها احساسی اند و برخی آنها منطقی و بحث میشود که کدام یک بهتر و غالب‌تر است
اما عشق کار خود را هر گونه شود میکند
این احساسات بعضی اوقات چه بلای سر آدما میآورند؟؟؟

رمان حس مبهم بر گرفته شده از داستان واقعی دختری است، که در شهر نیویارک" آمریکا" اتفاق آفتاده دختری که در ماحول دوستان و هم‌سنان خویش بوده و برای بقایای زندگی خویش مشکلات و مشقت های بسی کثیری را بر دوش بار کرده است!

کمی متفاوت‌تر از داستان های دیگری!
ژانر این رمان؛ عاشقانه، معمایی و چالش برانگیز؛ میباشد

ادب‌سرا | Adabsara

02 Dec, 10:54


#نکته‌های_نویسندگی

بادقت بیشتری به دنیای اطراف خود بنگرید. یاد بگیرید دقیق باشید و چیزهایی را که دیگران نمی‌بینند، شما ببینید و بدانید که برای نویسنده‌شدن همواره فرصت‌هایی وجود دارد.
#دیان_دی

كلمه زيباترين آفريده جهان است و اين همان چيزى است كه ما را نجات مى دهد.
#آنا_ماریا_ماتوته

 آن موقع‌ها  که در روزنامه کار می‌کردم هفته‌ای سه‌تا داستان، روزی دو سه تا یادداشت و نقد فیلم می‌نوشتم. شب که می‌شد و همه به خانه می‌رفتند هم می‌ماندم و رمان خودم را می‌نوشتم. از صدای ماشین تحریر خوشم می‌آید، شبیه صدای باران است. اگر از صدا می‌افتاد دیگر نمی‌توانستم بنویسم.
#مارکز

چرا کتاب می‌نویسم؟ چون کتاب‌ها از زندگی، قدرت بیشتری دارند. کتاب‌ها می‌توانند از دیواری که هر کس پیرامون وجودش می‌کشد به راحتی عبور کنند و به باطن وی برسند.
#ژوئل_دیکر

وقتی در اوج موفقیت و کامیابی هستی تراژدی بنویس. وقتی هم که غمگینی طنز بنویس.
#پل_استر


واژه‌ها مثل نور خورشیدند هرچه فشرده‌تر باشند سوزاننده‌ترند.
#نانسی_کرس

هرگز فراموش نکنید که حقیقی‌ترین تجملات، تخیل است. نویسنده بودن این امکان را به ما می‌دهد که از همه پیچیدگی‌ها و ماجراجویی‌های تخیل بهره‌مند شویم، اینکه به طور همزمان جوان و میانسال و حتی خیلی پیر باشیم. در زندگی نمی‌توانیم چنین کاری انجام دهیم؛ اما در نوشته‌های‌مان می‌توانیم.
#اندرو_سالمون

کسی که یادگیری را متوقف کند پیر است؛ چه بیست سالش باشد چه هشتاد سال و هرکس به آموختن بپردازد جوان می‌ماند.
#هنری_فورد

ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

01 Dec, 16:08


#کاریکلماتور

شکستن میله های قفس، تولد پرواز است!

#اصغر_رضایی_گماری

@argklamat🪴🦋

ادب‌سرا | Adabsara

30 Nov, 20:38


#یک‌مشت‌درد‌و‌رنج

اگر "انتخاب‌ها" دارای دانش کافی بودند، "خودشناسی" پله‌ی نخست این "انتخاب‌ها" می‌بود.
#رابعه_مدبر

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

13 Nov, 05:19


#باهم‌نویسی ۳۰
#چشم‌خوانی
خالق این تمرین: رقیبه عرب‌زاده

چگونگی:
تمرین چشم‌خوانی تمرینِ است که مدتِ کمی می‌شود با خود و آدم‌های اطراف خود شروع کرده‌ام و هربار از انجام دادن این تمرین بی‌نهایت لذت می‌برم.
شاید این تمرین برای خیلی‌ها جذاب نباشد و از انجام دادن این تمرین لذت نبرد، اما من با تمام وجود از انجام دادن این تمرین حظ می‌برم.
این تمرین، تمرین ساده و کاربردی است برای نوشتن و درک کردن بیشتر آدم‌های اطراف‌مان.
در حین صحبت کردن با آدم‌های اطراف‌مان به‌جای این‌که به چهار اطراف و یا دست‌وپا‌های خود و آن‌ها نگاه کنیم، عمیقاً به چشمان‌شان نگاه کنیم و از چشمان‌شان بفهمیم که با گفتن این حرف‌ها چی حسِ در درون آن‌ها قدم می‌زند.
مثلا چندی قبل می‌خواستم این تمرین را با یکی از دوستانم انجام بدهم، متوجه شدم که چیزی که در زبان او می‌چرخید در چشمانش نبود. چشمانش افسرده‌تر از زبانش بود.
و‌ این شد که من از افسرده‌گی چشمان او نوشتم.
این تمرین جذاب را بیشتر از هر تمرینی دوست دارم.

مزایا:
این تمرین مزایای بی‌شماری را به هم‌راه دارد.
یکی از مهم‌ترین مزیت‌‌های این تمرین ژرف‌‌نگر شدن در مقابل چشمان آشنایان است.
این تمرین باعث بالا رفتن درک‌مان در مقابل آدم‌های اطراف‌مان می‌شود.
این تمرین سراسر پُر از فواید است، ما می‌توانیم با این تمرین گفت‌و‌گو داشته باشیم و عمیق به چشمان مخاطب نگاه کنیم و درک ما را بالا ببریم و بعداً هر آن‌چه که از گفته‌ها و چشم‌های‌‌ مخاطب درک کردیم را در قالب‌های مختلف نوشتاری تمرین کنیم ‌و بنویسیم.

نمونه:

چشمان سخن‌گو
می‌خندید و حرف می‌زد انگار او بی‌غم‌ترین فرد این روی زمین است، گاه از قدم‌زدن زیر درختان پاییز حرف می‌زد گاه از رفتن به کافه‌ی دل‌خواهش. و آن‌هایی‌که دور و برش نشسته بودند با تمام ذوق حرف‌های که انگار خالی از درد بود را با هیجان گوش می‌سپردند. اما کسی از غم که در چشمان او می‌رقصید چیزی نفهمید، او رقص غم چشمانش را به خنده‌های شیرین مبدل ساخته برای همه می‌گفت، اما کسی نبود که او را در آغوش بگیرد و بگوید مجبور نیستی تظاهر به خوش‌حال بودن کنی، چشمانت قشنگ‌تر از زبانت حرف می‌زند. بیا با هم غم چشم‌هایت را می‌شنویم، حتا اگر خواستی با هم تمام غم آن چشم‌ها را اشک می‌ریزیم.
چشم، سخن‌گو‌‌تر از زبان است.
#رقیبه_عرب

@Co_Writing1403

ادب‌سرا | Adabsara

13 Nov, 04:57


https://t.me/zahragen

ادب‌سرا | Adabsara

10 Nov, 07:18


ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما
تا مدعی بمیرد از جان‌فشانی ما

گر در میان نباشد پای وصال جانان
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما

در عالم محبت الفت به هم گرفته
نامهربانی او، با مهربانی ما

در عین بی‌زبانی با او به گفتگوییم
کیفیت غریبی‌ست در بی‌زبانی ما

تا بی‌نشان نگشتیم، از وی نشان نجستیم
غافل خبر ندارد از بی‌نشانی ما

#فروغی‌_بسطامی

@AdabSara0

ادب‌سرا | Adabsara

10 Nov, 04:26


#باهم‌نویسی ۲۸
#مرزی_میان_تولد_و_مرگ
خالق این تمرین: مدینه محمدی

خود را شخصی تصور کنید که در حدود ۱۹-۲۸ سال سن دارد و مبتلا به سرطان است. چند ماهی بیشتر از عمرش باقی نمانده است.
می‌خواهید در این چند مدت کوتاه چگونه زندگی کنید؟ چه‌کارهای را انجام دهید؟ اندیشه و افکار شما در مورد خودتان، زندگی‌تان و پیرامون‌تان چه خواهد بود؟

مزایا:
شما را متوجه می‌سازد چگونه از لحظات خود استفاده کنید، حتا اگر زمانی کمی داشته باشید. باعث می‌شود قدر زمان حال را بدانید و از آن بیشترین بهره را ببرید. متوجه می‌شوید زندگی چقدر کوتاه و درعین‌حال طولانی است. و درک می‌کنید در هرحال باید از زندگی لذت برد!

نمونه‌:
حال ‌و روزش اصلاً خوب نبود. چند وقتی می‌شد که اطلاع پیدا کرده بود سرطان در سلول‌هایش لانه کرده است! از روزی‌که‌ این‌خبر را از زبان داکتر شنید درخشش و برق چشمانش خاموش شدند، لبانش لبخند‌واقعی را فراموش کرد. دستان کوچکش دیگر قدرت مقابله با این‌ همه آفت‌وبلا را نداشت. پاهایش توانایی محکم ایستادن را از یاد برده بودند. افکارش مبهم و درهم‌برهم شده بود. نمی‌دانست باید چه‌کار کند تا اندکِ از این‌دردها بکاهت. تااین‌که در یکی از بعدازظهرها سری به‌یکی‌از کتاب‌خانه‌ها زد و بعد از خواندن یکی از کتاب‌ها از میان بیشتر از پنج‌هزار جلد کتاب، به‌یک‌باره روشنایی چشمان خود را در سطرهای کتاب پیدا نمود! لبخند عمیقی که فکر می‌کرد دیگر هرگز تجربه نخواهد کرد را، توانست باخواندن آن‌سطرها تجربه کند. حس آرامشی را که درآن‌لحظات و لحظات بعد از آن تجربه نمود را دیگر هیچ‌کس و هیچ‌چیزی قادر نبود از نزدش سلب کند. حتا سرطان!

دراین‌روزها تنها مکانی که برایش امید و حس امنیت می‌داد، همین کتاب‌خانه، و تنها دل‌خوشی‌اش همین کتاب‌ها بودند!


باوجود این‌که هرروز به مرگ نزدیک‌تر می‌شد و هرروز آخرین نفس‌های خود را از ریه‌های خود عبور می‌داد ولی باز هزاران زندگی را تجربه می‌کرد! زندگی قبل از مرگ، زندگی بعد از مرگ و زندگی افرادی که تاهنوز وجود خارجی نداشتند. او باوجود این‌که چند ماهی بیش از عمرش باقی نمانده بود و بی‌اراده خود را در آغوش مرگ می‌سپرد ولی باز شوق زندگی کردن در وجودش زنده بود. بعد از خواندن کتاب‌های متعدی و تجربه نمودن زندگی‌های متفاوتی باز هم می‌خواست زندگی کند. می‌خواست زندگی خود را تجربه نماید و دراین‌مدت کوتاهی‌که از عمرش باقی ماندهٔ‌ست همه‌ی زندگی خود را مصرف کند.
او در سه ماه آخر عمر خود توانست کتاب‌های جدیدی را بخواند، مکانی‌های‌که قبلاً تنها از پشت پرده‌های تلویزیون نگاه می‌کرد را از نزدیک ببیند، غذاهای خوشمزهِٔ را امتحان کند، دوستانی جدیدی برای خود پیدا کند و عاشق شود! بله، او عاشق زندگی شد. زندگی که خیلی تند می‌گذشت و او را بعد از مدتی به‌فراموشی می‌سپرد. به‌گونه‌ی به‌دست فراموشی می‌سپرد که انگار او هرگز دراین‌ دنیا زندگی نکرده است. عاشق همین زندگی بی‌رحم و در عین‌حال زیبا شد!
#مدینه_محمدی

@Co_Writing1403

ادب‌سرا | Adabsara

09 Nov, 07:58


با خیالش هر کجا رفتم ولی از من نشد
شهر و دِه و کوچه‌ها رفتم ولی از من نشد

با خیالش که مرا هردم هوایی می‌کند
تا کجا و ناکجا رفتم ولی از من نشد

این منِ دیوانه و این شاعر بی‌خانمان
در پی‌‌اش بی دست و پا رفتم ولی از من نشد

من که چون مجنون تمام شهر سنگسارم نمود
بی خود و بی مدعا رفتم ولی از من نشد

باز امشب که خیالش در سرم افتیده است
بی چنان و بی چرا رفتم ولی از من نشد
#غزل

#فخریه_صدیقی

@AdabSara0

ادب‌سرا | Adabsara

09 Nov, 07:53


https://t.me/khatm_e_kalam

ادب‌سرا | Adabsara

08 Nov, 15:03


#دمی_با_مهلهل

ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

08 Nov, 13:43


#باهم‌نویسی ۲۷
#جانشین‌سازی
خالق این تمرین
: حماسه شیرزاد

چگونگی:
خودتان را به جای یک موجود بی‌جان بگذارید، احساساتش را درک کنید، از زبان او حرف بزنید و آن‌چه را که به آن اشیا مرتبط است، در نوشته خود بگنجانید.
به این نوع روش نوشتن، جانشین‌سازی می‌گویند. 
نکته: در این تمرین شما می‌توانید خود را جای اشیایی بی‌جان چون قلم، پنسل، بوتل آب، بوت وغیره بگذارید و بنویسید.

نمونه:
سلام من قلم نوک‌ الماسی هستم،
من در یک فابریکه قلم‌سازی بزرگ شهر کابل تولید شدم. بعد از تولید مرا با چهل تن از دوستانم که بعد از من تازه تولید شده بودن بسته‌بندی کرده و ما را در یک کارتن بزرگ قرار دادند و سر کارتن را نبستند صبر کردند تا کارتن پر شود بعد از پرشدن کارتن و بسته‌بندی دوباره، ما را در یک موتر بزرگ باربری گذاشتند و ما را در ولایات مختلف فرستادند بعد از دو روز خستگی سفر، به ولایت هرات رسیدیم راننده موتر ما کارتن حامل ما را برداشت و بعد از گرفتن مزد خود، ما را به یک‌تن از قرطاسیه‌فروشان هرات سپرد، قرطاسیه‌فروش که از چهره خیلی آدم خوبِ به نظر می‌رسید، ما را بر بالای میز که مخصوص قلم بود و هر نوع قلم بر بالای آن میز گذاشته شده بود گذاشت، بعد از چند دقیقه پسری جوانی وارد قرطاسیه‌فروشی شد و رخ به سمت صاحب قرطاسیه فروشی کرد و گفت: قلم نوک الماسی دارید؟
+بلی داریم کدام رنگش؟
_ سیاه، سرخ و آبی
صاحب قرطاسیه‌فروشی از جایش برخاست و به سمت میز که من و دوستانم در آن قرار داشتیم آمد و من و دو دوست سرخ و سیاهم را برداشت و بعد از گرفتن پول خود، ما را به آن پسری جوان سپرد.
پسری جوان بعد از این‌که به خانه رسید، ما را به خواهرش داد و گفت: این هم تحفه تو قلم‌های‌که دوست‌شان داری!
دخترک از شدت خوشحالی برادرش را سخت به آغوش کشید و از برادرش تشکری کرد.
و ما را در قلم‌دانی روز میز تحریر خود گذاشت.
از بودن ما در این خانه سه ماه می‌گذرد، ولی هنوز هم دخترک مهربان از ما استفاده نکرده است چون ما تحفه برادرش هستیم؛ گه‌گاهی به ما سر می‌زند تا مبادا خشک شویم و مجبور نشود که ما را دور بیندازد.
از این‌که آن‌جا کنار قلم‌ و پنسل بودم، احساس خوبِ نداشتم، چون دوست داشتم دخترک از من هم استفاده کند چون اگر از من استفاده نکند امکان دارد خشک شوم و بقیه عمرم را در سطل زباله بگذارنم، ولی از این‌که دختر‌‌ک مهربان وقتی هر شب در هنگام نوشتن وظایف خانگی‌اش به ما نگاه می‌کند و این نگاه کردن باعث می‌شود، یک لبخند بزرگ‌ روی لبان‌اش ظاهر شود؛ خیلی احساس خرسندی می‌کنم حتی اگر استفاده نشوم دوست دارم همیشه روی همین میز بمانم تا بتوانم هر شب لبخند را به لبان دخترک مهربان هدیه کنم.
#حماسه_شیرزاد

مزایا:
با استفاده از تمرین جانشین‌سازی شما می‌توانید اشیا را بهتر بشناسید و به جای اشیایی بی‌جان قرار بگیرد و خیلی راحت از آن‌ها بنویسید. این تمرین می‌تواند یک سوژه خوب برای نوشتن باشد. یکی از مزایایی خوبِ این تمرین این‌‌ست که شما با استفاده‌ این تمرین می‌توانید به داستان‌نویس تبدیل شوید.
این تمرین باعث بهبود تمرکز شما در امورات مختلف می‌شود و باعث می‌‌شود که شما از هر شی ساده راحت نگذرید و به اصل هر شی پی‌ببرید.

@Co_Writing1403

ادب‌سرا | Adabsara

08 Nov, 06:55


https://t.me/fb8503

ادب‌سرا | Adabsara

07 Nov, 06:36


#باهم‌نویسی ۲۶
#سفر_درون_سایه‌ها
خالق این تمرین: غزل حکیمی

چگونگی:
به سایه‌ای خیره شوید؛ سایه‌ای ساده مثل سایه‌ی یک درخت روی زمین، سایه‌ی یک شیء کوچک روی دیوار، یا حتی سایه‌ی خودتان. از این سایه به عنوان دروازه‌ای به دنیایی دیگر استفاده کنید. تصور کنید که این سایه شما را به مکانی جدید، زمانی دور، یا خاطره‌ای فراموش‌شده می‌برد. داستانی بنویسید که از همین سایه آغاز می‌شود و به سفری خیالی و پر رمز و راز ختم می‌شود.

مزایا:
این تمرین تخیل شما را به چالش می‌کشد و شما را وادار می‌کند که از ساده‌ترین عناصر، دنیایی خیالی خلق کنید. این تمرین به شما کمک می‌کند که در نوشتار خود به جزئیات بیشتری توجه کنید و از نمادهای ساده، مفاهیم عمیق‌تری استخراج کنید.

نمونه:
سایه‌ی باریک درختی که بر زمین افتاده بود، همچون دستی سیاه به سویم دراز شده بود. گویی مرا دعوت به سفری می‌کرد؛ سفری که هیچ نقطه‌ی آغاز و پایانی نداشت. قدمی به جلو برداشتم و در همان لحظه که سایه زیر پایم گسترده شد، خود را در میان جنگلی تاریک و خاموش یافتم. صدای نفس‌های آرام شب در میان شاخه‌ها پیچیده بود. نور مهتاب به‌آرامی از لابه‌لای برگ‌ها می‌تابید، اما هر بار که به سویش دست دراز می‌کردم، ناپدید می‌شد. اینجا انگار مکانی بود که خاطره‌ها جان می‌گرفتند، اما نه خاطرات من، بلکه خاطرات کسانی که پیش از من اینجا آمده بودند و گم شده بودند. سایه‌ها همچنان آرام و بی‌صدا حرکت می‌کردند، قصه‌های ناشنیده‌ای که در سکوت، مثل نجواهایی دور، به گوش می‌رسیدند.
#غزل_حکیمی

@Co_Writing1403

ادب‌سرا | Adabsara

06 Nov, 10:39


.
در دیر بوالفضولیم، درکعبه ناقبولیم
یارب! شکست دل کن محراب معبد ما

#بیدل_دهلوی
@AdabSara0

ادب‌سرا | Adabsara

06 Nov, 10:26


#دمی_با_مهلهل

بلبلی در سینه می نالد هنــوزم کایـــــن چــمن
با خــزان هم آشتـی و گل فشانـــی می کنـــد

ما به داغ عشقبــــازی ها نشستیم و هنـــــوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کنـد

نای ما خامش ولی این زهره ی شیطان هنوز
با همان شور و نـوا دارد شبـــانی می کنـــد

گر زمیـــــن دود هوا گردد همانـــا آسمـــــان
با همیـــن نخوت که دارد آسمانـی می کنـــد

سال ها شد رفتــــه دمسازم ز دست اما هنـوز
در درونم زنده است و زنــــــدگانی می‌کنـــد

با همه نسیــــــان تو گویـــــی کز پی آزار من
خاطــــرم با خاطـــــــرات خود تبانی می‌کنـد

بی ثــــــمر هر ساله در فکر بــهارانـــــم ولی
چون بهاران می رسد با مـن خزانی می کند

طفل بــــودم دزدکی پیــــر و علیلــــــم ساختند
هر چه گردون می کنـــد با ما نـهانی می کنـد

دور اکبر خوانی ما طی شد اکنـــون یک دهن
از اجل بشنو که با ما شمر خوانـــی می کنــد

می رسد قرنی بـــه پایان و سپــهر بایـــــگان
دفتــــر دوران مـا هـــم بایـــــگانی می کنــــد

شهریــــــــارا گو دل مــــــا مهربانان مشکنید
ور نــــه قاضی در قضا نـــامهربانی می کنــد

#شهریار


ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

06 Nov, 07:31




با القابِ آبـکی سر خیلی ها را زیرِ آب کرد!

#اصغر_رضایی_گماری
#کاریکلماتور
@argklamat🪴🦋

ادب‌سرا | Adabsara

05 Nov, 12:31


#داستانک

ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

05 Nov, 05:46


#من‌هنوزم‌بی‌پشیمانی‌ترا‌می‌خواهمت 🌱

گریه‌های نیمه‌شب! دردم مداوا می‌کنی؟
روحِ بی‌جسمِ مرا چون اشک رسوا می‌کنی...
.
چون غزل در قابِ دل‌تنگی شدم تسلیمِ تو
تا به کی این عشق را چون شعر افشا می‌کنی

.
تا به کی پروانه‌ات گردم، بگو ای شمعِ من
تا به کی آتش به آبِ دیده‌ام جا می‌کنی؟
.
من هَنوزم بی‌پشیمانی ترا می‌خواهمت
دردهای جسم و قلبم را مداوا می‌کنی؟
.
باز امشب ماه را بی‌تو نگاه‌اش می‌کنم
تو به یادت ماهتابی روی دنیا می‌کنی...
#رابعه_مدبر
#غزل
وزن:
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

04 Nov, 19:37


غزل حکیمی | 𝓐𝓨𝓶𝓪ℎ
https://t.me/ayma961

گـلاویـژ | حمـاسه_شیرزاد
https://t.me/gelaviz_Hamasa_shirzad9806

رقص با واژه | زهرا صافی‌زاده
https://t.me/safizadazahra

ژرف | رقیب عرب
https://t.me/raqibaarab

ترنم هاشمی | شاپرک
https://t.me/TaranumHashimi

آنیل| حریر نیازی
https://t.me/harir05

آرامش| مدینه_محمدی_مخدری
https://t.me/MadinaKhedry006

عفیفه متعصمی | مصباحُ الهُدی
https://t.me/Tariqalhuda

شایسته الماس | 𝐃𝐈𝐀𝐌𝐎𝐍𝐃
https://t.me/QS_almas59

ادب‌سرا | Adabsara

03 Nov, 12:23


#داستانک

ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

01 Nov, 12:24


#دمی_با_مهلهل✍🏻🪔

الا یا ایها الپاییز اشعارم، به نامت اقتدا کردم
تو را در بین هر مصرع به هر رنگی ادا کردم

به رنگ شعله‌های زرد و نارنجی، به رنگ سرخ گلگونی
خودم را و غزل را و شما را مبتلا کردم

نمود رقص صدها برگ پاییزی به اشعارم
تو را با رنگی از ارژنگ "مانی" آ شنا کردم

میان"باغ بی‌برگی" که شاعر غرق ابهام است
خزان را، مهر را، آبان و آذر را صدا کردم

و اینک پادشاه فصل‌ها، پاییز را بنگر
ببین با طیف رقصانش چه‌ها کردی چه ها کردم

قلم لرزان و پای واژه‌ها در گیر این غوغا
به تقلیدش غزل را وارد سیر و سماع کردم

کمی چرخیدم و چرخاندم این الفاظ زیبا را
"الف" را جای، جای قافیه در ماجرا کردم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

🪶بهزاد "هوشنگی"


#ادب‌سرا

ادب‌سرا | Adabsara

01 Nov, 06:48


#قلب‌تو‌با‌عشق‌بیگانه‌ست 🌱

دلم دورِ دو چشمانِ سیاهت گشته، پروانه‌ست
میانِ موج‌هایی گیسوانت گشته، مستانه‌ست
.
خوشا وقتی که با چشمت دلم را زیر و رو کردی
که حالا این دلم با یادِ تو سرمست و دیوانه‌ست
.
دلِ من بندِ چشمانِ تو گشت و تو ولی هیهات!
ندیدی عشق و رفتی، قلب تو با عشق بیگانه‌ست

.
چه دِل‌داری... که قلبش سنگ و چشمش چشمهٔ گیتی‌ست
دلم عاشق شد و چشمم پَیِ آن چشم دیوانه‌ست!
.
کتابِ عقل را با عشق کردم در ترازو وزن
کتابِ عقل عاجز شد که عشقم خود چو افسانه‌ست

#غزل
#رابعه_مدبر
#وزن:
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

31 Oct, 18:51


#نکته‌های_نویسندگی

نوشتن دوستی‌ست که می‌توانیم سرمان را روی شانه‌اش بگذاریم و گریه کنیم.
#جولیا_کامرون

من با نوشتن، واژه‌ها را از قبر بیرون می‌آورم. برعکس کاری که گورکن می‌کند.
#مریم_مجیدی


نوشتن یعنی گشودن بیش از اندازه ی خود، یعنی نهایت صداقت و شیفتگی.
روش زندگی من تنها برای نوشتن طرح شده است و اگر دستخوش تغییری شود تنها به این خاطر است که احتمالا بهتر با نوشتن منطبق شود.»
#فرانتس_کافکا


شاید نوشتن، هزاران مردۀ متحرک را دوباره زنده کند.
#تام_مک‌کارتی


نوشتن، تغذیه‌کنندۀ بازیابی ذهن و خلاقیت است، افکار را قابل دیدن می‌کند و توجه نویسنده را به ایده‌های جدید جلب می‌کند.
#فولویلر


طی سال‌ها تجربه به این نتیجه رسیده‌ام که نوشتن همه‌چیز را درست می‌کند. نوشتن دگرگون‌کننده و کیمیاگر، قدرت‌دهنده و روشنایی‌بخش است.
#جولیا_کامرون

ادب‌سرا| Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

30 Oct, 15:21


📌 #دکلمه

سال‌هاست تو رفته‌ای
و قطار کلمات
در ایستگاه گتوند خاک می‌خورند!
تو رفته‌ای
اما "کوچه‌های آفتابی" شعرهایت
هر صبح
خورشید را
برای به پرواز در آوردن عشق
بر آسمان به خواب رفته شهر صدا می‌زنند
و هر شب
اشک‌هایم را پُست می‌کنم
برای آیینه‌ها
که کوچه‌های "بی‌بال پریدن" را بلد باشند
تا در میهمانی ستاره‌ها
ماه تنها نباشد

تو رفته‌ای
اما ابرها
در کوچه‌های دلتنگی
هنوز ترانه باران را می‌خوانند
و نامت در کتاب‌های درسی
به دست کودکان دبستانی تکرار می‌شود
تا گریه‌ها را به باد بسپارند
و زیباتر بنویسند
"دستور زبان عشق" را
و من شاعری که
همه آب‌های جهان را
پُشت سرت ریخت تا تو را
به "کوچه های آفتابی" برگردانم
که در آنجا
همه عاشق خدا بودند.▪️

✍️ #اصغر_رضایی_گماری
🗣دکلمه: #شاپورقناد

@argklamat🪴🦋

ادب‌سرا | Adabsara

30 Oct, 14:44


گاهی خستگی، قدرتمندتر از آن‌ست که بتوانی با یک لیوان چای، از چنگش بگریزی.
#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

29 Oct, 20:00


#باهم‌نویسی ۲۴
#نقطه_عطف

اگر به زندگی افراد موفق نگاهی داشته باشیم، متوجه می‌شویم که آن‌ها یک نقطه عطف (Turning point) در زندگی خود داشته اند که مسیر زندگی‌شان را تغییر داده‌است. این نقطه عطف می‌تواند تجربه یک شکست، خواندن یک جمله، ملاقات یک شخص و یا حتی یک موفقیت کوچک باشد.

نقطه عطف خودت چیست؟

@Co_Writing1403

ادب‌سرا | Adabsara

29 Oct, 19:52


نقطه عطف | نهمین کارگاه نویسندگی‌

•• یک‌‌ونیم ماهه
🌐•• غیرحضوری (آنلاین)
📍•• ویژه‌ی بانوان
👩🏻‍🏫•• دیبا امین
https://t.me/Deeba2004


📑•• برای اطلاعات بیش‌تر و ثبت‌نام:
0749309913
@DEEBA_AMIN001

ادب‌سرا | Adabsara

29 Oct, 19:50


📌 #کاریکلماتور

برای شنيدن
موسيقی ‌صلح‌
همه سربازها
بايد هم‌ساز باشند▪️

#اصغر_رضایی_گماری

@argklamat🪴🦋

ادب‌سرا | Adabsara

29 Oct, 18:01


رقابت آغاز شد🥳

کتابخانه تان چه شکلی است؟🤔

اشتراک کننده شماره پنجم

برنده باید دارای بیشترین لایک در پست باشد🤗☑️

#آخرین_مهلت:

01/11/2024

@TMV_LIBRARY
TMV_HERAT LİSESİ
(KÜTÜPHANE)📚

ادب‌سرا | Adabsara

29 Oct, 16:19


#داستانک

دو راهب از ميان جنگل مي گذشتند كه چشمشان به زنی زيبا افتاد كه كنار رودخانه ايستاده بود و نمي توانست از آن عبور كند. راهب جوان تر به خاطر آن كه سوگند عفت خورده بودند، بدون هيچ كمكي از رودخانه عبور كرد اما راهب پير تر آن زن را بغل گرفت و از رودخانه عبور داد.

زن از او تشكر كرد و دو راهب به راه خود ادامه دادند. راهب جوان در سكوت، مرتب اين واقعه را براي خود مرور مي كرد: «چگونه او اين كار را انجام داد؟»
اين را راهب جوان با عصبانيت به خود مي گفت: «آيا سوگند را فراموش كرده است؟»
راهب جوان هر چه بيشتر فكر مي كرد بيشتر عصباني مي شد و در ذهن خود با اين موضوع مي جنگيد: «اگر من چنين كاري را انجام داده بودم حتما" توبيخ می شدم، اين براي من غير قابل هضم است.»

او به راهب پير نگاه كرد تا ببيند آیا او از كار خود شرمنده است يا خير، ولی می ديد كه راهب پير خيلی راحت و خونسرد به راه خود ادامه مي دهد. نهايتا" راهب جوان نتوانست بيش از اين طاقت بياورد و از راهب پير پرسيد: «چگونه جرأت كردي به آن زن نگاه كني و او را در آغوش بگيري و حمل كني؟ مگر سوگند را فراموش كرده ای؟»
راهب پير با تعجب به او نگاهي كرد و سپس با مهربانی به او گفت: «من همان موقع كه او را بر زمين گذاشتم ديگر حمل نكردم ولی تو هنوز داری او را حمل می‌كنی.»


ادب‌سرا| Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

28 Oct, 19:00


مسکن به‌روحم تزریق می‌کنم تا آرام بگیرد و رفتنش را به‌تعویق بیندازد.

#بهار_امین


ادب‌سرا | Adabsara

ادب‌سرا | Adabsara

28 Oct, 17:38


رقابت آغاز شد🥳

کتابخانه تان چه شکلی است؟🤔

اشتراک کننده شماره پنجم

برنده باید دارای بیشترین لایک در پست باشد🤗☑️

#آخرین_مهلت:

01/11/2024

@TMV_LIBRARY
TMV_HERAT LİSESİ
(KÜTÜPHANE)📚

ادب‌سرا | Adabsara

27 Oct, 17:40


شهاب خاطر تو در دلم رسیده، بیا
کسی نوای دلِ خسته‌ام شنیده؟ بیا!
.
نقاشی‌ای ز نگاهِ تو در دلم باقی
امیدِ خاطرِ در دل نیافریده، بیا
.
تمام خواب شب حرام و سخن با ماه است
جوابِ نیست از آن ماه نو رسیده، بیا
.
جواب صد سخنم گریه‌های شب‌ها شد
آخرش درد دلِ من به تو رسیده؟ بیا!
.
با هزار درد و غمت شاهِ غزل گشتی مرا
مدبر هم ز جفایت هلاک گشته، بیا

#رابعه_مدبر

@Rabia_Modaber

ادب‌سرا | Adabsara

27 Oct, 17:36


در دل شب بود که ستارگان به زمزمه آغاز کردند.
در دل شب بود که جادو در هوا رقصید.
در دل شب بود که درختان زمزمه‌های کهن را بازگو کردند.
در دل شب بود که ماه رازهای پنهان جهان را فاش کرد.
در دل شب بود که پرنده‌های نور از دل ابرها گذشتند.
در دل شب بود که سایه‌ها زنده شدند و به بازی پرداختند.
در دل شب بود که دریا نفس کشید و موج‌ها قصه‌ها را بازگو کردند.
در دل شب بود که دنیا از نو زاده شد، پر از شگفتی و افسون.


#حسنا_صدیقی


ادب‌سرا| Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

27 Oct, 14:17


#داستانک

یک روز خانواده لاک‌پشت‌ها تصمیم گرفتند که به پیک‌نیک بروند. از آنجا که لاک‌پشت‌ها به صورت طبیعی در همه موارد یواش عمل می‌کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشان آماده بشوند!
درنهایت خانواده لاک‌پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیک نیک رو باز کردند، و مقدمات را آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند! پیک نیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوان‌ترین لاک‌پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

لاک‌پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گرچه او سریع‌ترین لاک‌پشت بین لاک پشت‌های کند بود!


او قبول کرد که به یک شرط برود؛ اینکه هیچ‌کس تا وقتی آن برنگشته چیزی نخورد. خانواده قبول کردند و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک‌پشت دیگر نمی‌توانست به گرسنگی ادامه بده.

او اعلام کرد که قصد دارد غذا بخورد و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.
در این هنگام لاک‌پشت کوچولو ناگهان فریادکنان از پشت یک درخت بیرون پرید، «دیدید می‌دانستم که منتظر نمی‌مانید. منم حالا نمی‌روم نمک بیاروم»


ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

27 Oct, 14:13


#داستانک

قدرت تخیل

در گوشه‌ای از کتابخانه‌ای بزرگ، پسری نشسته بود و با دقت کتابی را ورق می‌زد. او هر روز به همین مکان می‌آمد تا داستان‌های جدیدی بخواند. یک روز، دختری کوچک به او نزدیک شد و پرسید: «چرا همیشه این‌جا هستید؟» پسر لبخند زد و گفت: «چون داستان‌ها پرنده‌ی خیالم را آزاد می‌کند و به هر جایی‌که می‌خواهم می‌برند.» کتاب‌دار با کنجکاوی پرسید: «با کی حرف می‌زدی؟» پسر کمی دستپاچه گفت: «هیچ‌کس، فقط حین خواندن، یک‌باره صدایم بلند شد.»
کتاب‌دار با لحن تأکیدآمیز گفت: «این‌جا کتاب‌خانه است، نباید بلند صحبت کنی.»

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

27 Oct, 07:40


چون من نچید کسی خوشه‌ها ز خرمن خواب
چگونه دست بدارم ز موج دامن خواب

نگر به دیدهٔ بیدار رنگ پرده زیست
ببین در آینه نقش است سایه روشن خواب

نسیم خواب ز خود برد چون مرا، نگهم
گلی نچید به از بیخودی ز گلشن خواب

به خلوتی نگشودم دری ز بستن چشم
که چشم روشن بیداری است روزن خواب

هزار دیو و پری ریزدم به دیده فسون
فسانه‌ای است دگر خفتن و ندیدن خواب

مبند چشم و مجو دامن قرار به دست
که پیرهن همه شد اضطراب در تن خواب

ندید دیده به جز برگ و بار و وحشت و وهم
بر این درخت تنومند سایه‌ افکن خواب

#سهراب_سپهری


@AdabSara0

ادب‌سرا | Adabsara

26 Oct, 07:52


#داستانک

سال‌ها پیش وقتی یکی از دانشجویان انسان‌شناسی از "مارگارت مید" پرسید که نخستین نشانه‌ی تمدن در یک فرهنگ چیست، دانشجو انتظار داشت تا مید درباره‌ قلاب‌های ماهیگیری، کاسه‌های سفالین یا سنگ‌های آسیاب حرف بزند.

ولی نه. مید گفت که نخستین نشانه‌ی تمدن در یک فرهنگ باستانی، استخوانِ رانی بود‌ه که شکسته شده و سپس جوش خورده است.


مید توضیح داد که چنانچه پای شما در یک قلمرو حیوانی بشکند، شما می‌میرید.شما نمی‌توانید از خطر بگریزید، برای نوشیدن به رودخانه بزنید یا برای غذا شکار کنید. شما خوراکی هستید برای جانوران پرسه‌زن. هیچ حیوانی با پای شکسته آنقدر دوام نمی‌آورد تا استخوانش جوش بخورد.

استخوان شکسته‌ی رانی که جوش خورده است گواهی است بر این‌که کسی زمان صرف کرده تا با شخص پا‌شکسته همراهی کند، محلِ جراحت را بسته است، شخص را نگهداری و تیمار کرده تا سلامت‌ و بهبودی‌ پیدا کند. مید گفت: "کمک به دیگری در عینِ دشواری، همان‌جایی است که تمدن آغاز می‌شود."

ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

25 Oct, 17:51


«همان‌طور که چاقو به سنگ چاقوتیزکنی نیاز دارد، اندیشه هم به کتاب نیاز دارد تا همیشه تازگی‌اش را حفظ کند.»


📓: فارنهایت ۴۵۱
✍🏻
#ری_بردبری


@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

25 Oct, 17:51


چیزهایی که تو دنبال‌شان هستی، نودونه درصدش در کتاب‌هاست.

📓: فارنهایت ۴۵۱
✍🏻
#ری_بردبری


@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

25 Oct, 16:26


🟢 كاريكلماتور

مستی‌ام‌را‌مديون‌
موهای‌شرابی‌تو‌هستم!

#اصغر_رضايی‌گماری در شماره ۱۷۲۱ روزنامه #نقدحال

* شکستن ميله‌هاي قفس، تولد پرواز است.
* از خوابي که آغوشت را براي من بياورد، بيدار نمي‌شوم‌!
* با تنهايي‌ام مي‌سازم‌ اما بدون تو دنيا را خراب مي‌کنم‌!
* آينه روي هيچ‌کس را زمين نمي‌اندازند.
* خوش به‌حال خياط‌ها، زندگي را با رويا براي خود کُوک مي‌زنند!
* ماهي مرده، پرچم خشکسالي است‌!
* روزهاي باراني سايه‌ام بر آب است!
* دسته گلم را که ديد، آب شدم‌!
* با يک قطره نگاه، غرق دريا دلي‌اش شدم‌!
* آدم‌هاي شيشه‌اي‌، نگاهِـشان خُـرده‌شيشه دارد.
* از چشمم افتاد، وقتي چشم چراني‌اش را ديده‌ام!
* از وقتي تو رفته‌اي‌، خودم را گم کرده‌ام!
* مستي‌ام را مديون موهاي شرابي تو هستم!
* براي اينکه کسي نفهمد چه هوايي در سر دارم‌، گرد و خاک به پا کردم.
* آرايشگر عصباني‌، دقِ دلي خود را روي سر مشتري خالي کرد‌!


@argklamat🪴🦋

ادب‌سرا | Adabsara

25 Oct, 08:28


#داستانک

پسری با اخلاق  اما فقیر به خواستگاری دختری رفت.

پدر دختر رو به پسر کرد و گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمی‌دهم.

چندی بعد پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر رفت ، پدر دختر با ازدواج موافقت کرد و در مورد اخلاق پسر گفت:
انشاءالله خدا او را هدایت می‌کند.

دختر گفت: پدر، مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی می‌دهد فرق دارد؟



ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

24 Oct, 15:42


#آنافورا

هنرِ من، خط‌خط کردن کاغذ سفید با واژه‌های خیالی‌ست، واژه‌هایی‌که در هر نقطه‌ی کاغذ نفس می‌کشند.
هنرِ من، احوال‌پرسی با پنجره‌های شهر است.
هنرِ من، ریختنِ قهوه‌ی تلخ است و ساعت‌ها غرق شدن در داستان‌های شیرینی‌که فقط برای خودم می‌بافم.
هنرِ من، ذوق‌کردن از دیدنِ قطرات ریز و بی‌جان باران است.
هنرِ من، نوازش کردن برگ‌های سبز و بخملی گل‌های گلدان است.
هنرِ من، سکوت در میان هیاهوی بی‌امان زندگی‌ست.
هنرِ من، دل‌خوش کردن دیگران در تاریکی مطلق است.
هنر من، بافتن نور در لحظه‌های‌ست که امید رنگ باخته است.
هنرِ من، دوست‌داشتن کوچک‌ترین جزئیات زندگی‌ست و چنگ‌زدن به آن جزئیاتی‌که برای دیگران ناپیداست.
هنرِ من، ساختن جهانی‌ست از هیچ.



#مروه_عزیزیار

ادب‌سرا|Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

24 Oct, 09:12


بیا برویم توی خیابان‌های خالی از عشق قدم بزنیم...
باهم که باشیم بوسه‌ و باران حتما خودشان را می‌رسانند!

#یدالله_گودرزی

@AdabSara0

ادب‌سرا | Adabsara

24 Oct, 08:14


#داستانک
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.

وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی
گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند!

👤 #کارلوس_فوئنتس

@ktb_bkhanim

ادب‌سرا | Adabsara

23 Oct, 20:17


🫀☕️

چای‌ها با خنده‌ات شیرین و پر هل می‌شود
شهدها با اخم تو زهر هلاهل می‌شود

دامنت با باد می‌رقصد لباست با نسیم
روسری را شل کنی این رقص کامل می‌شود

جمع بیت قبلی و شرم و حیایت مشکل است
هر کسی حلش کند حل المسائل م‌شود

مادرم می‌گوید این دختر طلسمت کرده است
فکر کرده سحر تو با آب باطل می‌شود

عشق ورزیدن به تو واگیر دارد، مسری است
تا کسی پیشت بشیند زود ناقل می‌شود

#امیر_سهرابی


ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

23 Oct, 20:13


کوتاه‌ترین
عاشقانه‌های یک زن
همین
یک سوال است:

برایت چای بریزم!؟


@argklamat

ادب‌سرا | Adabsara

22 Oct, 18:08


🔹️ آینده قابل‌پیش‌بینی است؛ اگر به چگونه گذشتن صبح تا شبت نگاهی کنی.

🔹️ ماهرانه خودسانسوری می‌کنم و هشتگم مرگ بر دیکتاتور است.


🔹️ کسی که کتاب می‌خواند احساس دانایی می‌کند و کسی که می‌فهمدش احساس نادانی.

🔹️ ریشه‌ی هنر احساس است. آن‌چه با هدف دیده شدن ساخته می‌شود کالای مصرفی است نه اثر هنریِ ماندگار.

🔹️ هیچ‌کس نمی‌تواند همیشه از خود راضی باشد مگر این که «از خودراضی» باشد.



_مریم نانکلی
#آفوریسم

ادب‌سرا | Adabsara

22 Oct, 16:13


#داستانک

تغییر رنگ در روزهای تیره

مردی در کافه‌ای نشسته بود و به اطرافش نگاه می‌کرد. باران به‌آرامی می‌بارید و صدای قطرات بر روی شیشه‌ها، حس آرامش عجیبی به او می‌داد. ناگهان، یک زن با چتر قرمزرنگ وارد کافه شد. او با لبخند به مرد نگاه کرد و گفت: «آیا می‌توانم این‌جا بنشینم؟» 
مرد با تعجب پاسخ داد: «البته، اما چرا چتر قرمز؟» 
زن خندید و گفت: «چون زندگی کوتاه‌تر از آن است که در روزهای بارانی غمگین باشیم!»


#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

22 Oct, 15:16


دنیا را از جا خواهم کند. برای این کار جز کاغذ و قلم، چیزی لازم ندارم...

#نیچه

ادب‌سرا | Adabsara

22 Oct, 15:10


صنف معادلات| نخستین دوره ‌غیرحضوری
📇•• برای خانم‌ها و آقایان
•• یک‌‌ونیم ماهه
👩🏻‍🏫•• مدینه محمدی
🔖•• ثبت‌نام جریان دارد!
📑•• برای اطلاعات بیش‌تر و ثبت‌نام به شماره/آی‌دی درج شده، سر بزنید:
+93 77 247 60 80
@Madina_Mohammadi

ادب‌سرا | Adabsara

22 Oct, 11:00


#گفت‌و‌گو🎬

پرسید: راز خوشبختی‌ات چیست؟
گفتم: هر روز یک چیز جدید یاد می‌گیرم. گفت: مثل چه؟
گفتم: مثلاً امروز یاد گرفتم که نباید با اژدها چای بخوری!

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

22 Oct, 11:00


#گفت‌و‌گو🎬

_ چه کارت تو را به مهربانی و رأفت معروف کرده‌است؟
_ همیشه سعی می‌کنم به بقیه گوش بدهم.
_ چطور؟
_ مثلاً وقتی دوستم از گربه‌اش حرف می‌زند، نیاز نمی‌بینم به او بگویم که من هم یک گرگ دارم!

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

21 Oct, 12:44


پاییز هنر است، مابقی فقط فصل اند.

📓: من نی هستم
#هاکان_منگوچ

@Ketabyar17

ادب‌سرا | Adabsara

20 Oct, 12:38


دوره های آموزش خوشنویسی شبکه هنری قلم :


خط هما
خط صریر
خط دوئل
مشاوره تاتکمیل شدن گروه
پشتیبانی تا یاد گرفتن کامل خط
مدت دوره آموزش : 2️⃣ ماه
📍هزینه هردوره آموزشی هزینه ۲ ماه آموزش ۱۰۰ افغانی ثابت است
یعنی علاقه‌مندان می‌توانند، که با پرداخت ۱۰۰ افغانی در ظرف دو ماه یک خط کامل را به شکل عمومی و خصوصی از طریق تلگرام فرا بگیرند.

📌جهت ثبت نام لطفا به شماره های واتساپ ذیل پیام داده یا تماس بگیرید🌸🙏

۰۰۹۸۹۳۰۶۲۳۲۱۸۹
۰۰۹۸۹۱۶۴۶۷۱۶۱۰

ادب‌سرا | Adabsara

20 Oct, 07:59


#کاریکلماتور🍎

تنهایی‌ام گم می‌شود، وقتی تو پیدا می شوی!

#پیرسوک


ادب‌سرا| Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

19 Oct, 14:12


پناهی جز خوابیدن نداشت!
و خوابِ بد دیدن بی‌پناهش کرده بود…

#ضیا

#ادب_سرا

ادب‌سرا | Adabsara

19 Oct, 10:22


من نویسنده‌ام، پیاده‌روی را بر تمام ماشین‌های دنیا ترجیح می‌دهم، چون ایده‌ها در آن کوچه‌های پیچ‌‌واپیچ، مثل الماس‌های پنهان، منتظرند تا کشف شوند.
من نویسنده‌ام، تمام حواسم را آگاهانه و با نهایت دقت، به خدمت قلمم می‌گیرم.
من نویسنده‌ام، وظایف روزمره را، مثل شستن ظرف‌ها و لباس‌ها، نه به عنوان جبر، بلکه به عنوان فرصتی مغتنم برای تفکر و خلق ایده می‌پذیرم.
من نویسنده‌ام، از ۷۰ هزار فکر شناور در دریای ذهنم، هرکدام که قابلیت تبدیل‌شدن به ایده داشته باشد را به ساحل کلمات می‌کشانم.
من نویسنده‌ام، ملاقات با غریبه‌ها را دوست دارم، به‌خصوص اگر آن غریبه، همراهی از جنس قلم باشد.
من نویسنده‌ام، فیلم‌ها، داستان‌ها و آهنگ‌ها را می‌ستایم، زیرا عقب هر یک از آن‌ها، روح یک نویسنده نهفته است.
من نویسنده‌ام، غم را در آتشکده وجودم می‌سوزانم و با خاکستر آن واژه‌ها را می‌آفرینم.
من نویسنده‌ام، به مرور زمان، ساکت‌تر می‌شوم، زیرا حرف‌هایم در کلمات من، زندگی جدیدی پیدا می‌کنند.
من نویسنده‌ام، و یک نویسنده هر چیزی است که می‌تواند باشد.

#دیبــــا_امــــین

ادب‌سرا | Adabsara

19 Oct, 06:43


#کاریکلماتور 🍎

پشت دریا دلی اش یک جزیره تنهایی کشف کردم.


#عذرا_امینی


ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

19 Oct, 05:03


تماشا میشوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم..‌!

#حمیدرضا_برقعی

@AdabSara0

ادب‌سرا | Adabsara

18 Oct, 22:12


📌 #کاریکلماتور

زندگی
قاب عکسی است
که فقط
با لبخند زیبا می‌شود▪️

#اصغر_رضایی_گماری


@argklamat🪴🦋

ادب‌سرا | Adabsara

18 Oct, 21:06


خنده‌ی تو بی‌نظیرترین وطن بود.
#سورنا

ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

18 Oct, 18:24


#حکایت

بخشش‌های حاتم طائی و برادرش

وقتى که حاتم طائى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او را بگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت؛ هر کس از هر درى که مى‌خواست وارد مى‌شد و از او چیزى طلب مى‌کرد و حاتم به اوعطا مى‌کرد.

برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!مادرش گفت: تو نمى‌توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.

برادر حاتم به حرف مادر توجهی نکرد. مادرش براى اثبات حرف خود، لباس کهنه‌اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.

وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.

برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تو دو بار گرفتى و باز هم مى‌خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى!
مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟

من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد.

ادب‌سرا | Adabdsara

ادب‌سرا | Adabsara

18 Oct, 12:36


🟢 كاريكلماتور

خدا‌کند‌مرگ‌ماهی‌ها‌دروغ‌از‌آب‌دربيايد

#اصغر_رضايی‌گماری در شماره ۱۷۱۵ روزنامه #نقدحال

* ابرها براي سيراب کردن گل‌ها، خودشان را به آب و آتش مي‌زنند!
* با آدم‌هايي که برش دارند، راهي جز تا کردن نيست!
* از وقتي که خودم را در تو پيدا کرده‌ام، هنگام نبودنت خودم را گم مي‌کنم!
* براي شنيدن دوستت دارم، در نگاهم را به‌سوي قلبت باز مي‌کنم.
* يک‌بار پريدن با تو را، بيشتر از تمام آسمان‌ها دوست دارم!
* خدا کند مرگ ماهي‌ها دروغ از آب دربيايد‌!
* ترانه قلبم، تکرار سرود دوست داشتن توست‌!
* از وقتي قلبت را خوانده‌ام توي دلم خالي شده‌ است.
* با شنيدن حرف‌هاي آبکي‌اش، خشکم زد!
* با خواندن نسخه چشم‌هايت، دهانم قرص شد!
* هميشه سربسته حرف مي‌زنم تا کسي نتواند کلاه سرم بگذارد‌!
* سير بود اما چشم از دهان بر نمي‌داشت!
* تمام روز براي رسيدن به تو سگ دو زدم، آخر سر تنهايي پاچه‌ام را گرفت!
* تنها آرزويم اين است که قبل از رفتن، تمام دوست داشتنت را برايم جا بگذاري‌
!

@argklamat🪴🦋

ادب‌سرا | Adabsara

18 Oct, 12:32


اسم یک کتابی را برای‌مان بنویس که با حرف اول اسم خودت شروع شود.


مزایا:
• این چالش باعث می‌شود تا سری به کتاب‌هایی‌که خوانده‌ایم، بزنیم.

• در صورتی پیدانکردن کتاب مورد‌نظر، سراغ کتاب جدید برویم (جستجو کنیم و با کتاب‌های بیشتر آشنا شویم)

• با خواندن پاسخ‌های بقیه، لیست از کتاب‌های خوب، برای‌مان بسازیم.

من (دیبا)
📕| درد همیشه راه را نشان می‌دهد
🖋 #هاکان_منگوچ

پ.ن: کتابی باشد که خوانده باشی!

1,355

subscribers

3,188

photos

273

videos