Achcan @achcaan Channel on Telegram

Achcan

@achcaan


لطفا با #اچكان كپی كنيد.
کتابِ کفشدوزکِ آبیِ مریخی (تمام شد.)


سفارش تبليغات:

https://t.me/+zyFa07j4iGc2N2U8

Achcan (Persian)

با خوشامدگویی به همگان، ما از کانال Achcan خوشحالیم که اعلام کرده‌ایم. این کانال با عنوان کاربری @achcaan در تلگرام فعالیت می‌کند. اگر دوست دارید کتاب «کفشدوزک آبی مریخی» را بطور کامل بخوانید، اینجا به جای درستی برای شماست. علاوه بر این، از این کانال می‌توانید برای سفارش تبلیغات نیز استفاده نمایید. برای اطلاعات بیشتر و ادامه فعالیت ما، به لینک زیر مراجعه کنید: https://t.me/+zyFa07j4iGc2N2U8

Achcan

29 Oct, 23:18


من فهمیدم که زندگی توی رها کردنه. رها کردنِ هرچیزی که دوستش داری ولی به هر نحوی داره آزارت می‌ده. رها کردن یک شهر، یک احساس، یک شغل یا یک شخص. هر دفعه که چیزی رو رها کردم، چیز دیگه‌ای رو بدست آوردم. همیشه همینطوری بوده! و به نظرم زندگی لابه‌لای همین بدست آوردن‌ها و از دست دادن‌ها شکل می‌گیره. این موضوع هم دردناک می‌تونه باشه و هم هیجان‌انگیز! گاهی وقت‌ها یک چیز خیلی باارزش رو از دست می‌دی تا در مقابلش خود واقعی‌ت رو بدست بیاری. برای چیزهایی که از دست دادی گریه کن، اما یادت نره برای چیزهایی که بدست می‌آری هم لبخند بزنی.

#اچکان

Achcan

13 Oct, 16:47


یه لحظه از این تکرارِ مداومِ چرخه‌ی بندگی کردن برای اضطراب دست بکش. سرت رو بالا بگیر، ببین پاییز شده. آسمون قشنگ‌تر از همیشه‌ست، انگار می‌خواد یه چیزی بهت بگه. ولی تو درگیرِ این پایینی، درگیرِ وِز وزِ مردم درباره‌ی ظاهرت، درگیر راه‌هایی که نرفتی. نمی‌بینی نور خورشید از لای شاخه‌ها چقدر حرف برای گفتن داره. می‌خواد بهت بگه زندگی حتی فراتر از هدفِ فتح کردنِ دنیاست. زندگی اصلاً درباره‌ی رسیدن نیست، درباره‌ی بوی خاکیه که بعد از بارون می‌پیچه.

#درسا_ضیایی

@Achcaanteam

Achcan

13 Oct, 14:28


یه زمانی اینجوری بودم که اگه طرف ناراحتم می‌کرد، دلم می‌خواست هرجوری که شده بهش نشون بدم و صحبت کنم راجع به احساسم. اما به مرور اینجوری‌ شدم که اگه طرف ناراحتم کنه اصلا نمی‌خوام حتی متوجه شه، چه برسه به اینکه نشونش بدم یا راجع بهش حرفی بزنم. مرحله‌ی بعدی رو هم می‌دونم چیه. این که دیگه کلا از طرف ناراحت نمی‌شم. تاثیرش روی زندگی و احساساتم اونقدر کم می‌شه که حتی نمی‌تونه دیگه ناراحتم کنه. البته این مرحله‌ی آخره، چون بعد از این دیگه جایگاهش توی زندگیم رو از دست می‌ده.

#اچکان

Achcan

02 Oct, 17:50


یه سری‌‌ از آدما هم که اصلا براشون مهم نیست تو ازدواج کردی، نکردی، پارتنر داری یا نداری! مثلا چندبار‌ جوابش رو می‌دی و دوبار باهاش می‌خندی‌، و بعد یارو چون خودش باس*نش گ*هیه، فکر می‌کنه که:
“عه خب جوابم رو داد، چند جمله هم باهام حرف زد، پس آخ جون، باهاش می‌شه لاس زد.”

به‌نظرم تویی که می‌ری می‌شینی و فکر می‌کنی که الان برم به اینی که پارتنر داره نزدیک شم، یا با فلانی که ازدواج کرده لاس بزنم؛ یا توهم برت داره که هرکی باهات برخوردِ خوش و دوستانه‌ای داره حتما روت نظر داره، کلا وارد رابطه نشو با کسی.
اول ک*ن گ*هیت رو تمیز کن، چون بوش داره حالِ ما و اطرافیانت رو بهم می‌زنه.

#اچکان

Achcan

14 Sep, 10:52


پدرم همیشه بهم می‌گفت: «وقتی ته داستان تلخ تموم می‌شه، فکر می‌کنیم تموم داستان تلخ بوده و لحظه‌های خوبش رو فراموش می‌کنیم.»
خب راست هم می‌گفت، گاهی اوقات اتفاقات تلخ و سخت اونم انتهای ماجرا، شیرینی لحظه‌های خوب رو از روی زبونت می‌بره. انگار تلخی مدت زمان بیش‌تری روی زبون می‌مونه و تجربه کردنش واسه ضائقه‌ی ما آدم‌ها سخت‌تره. برای همین اکثر آدم‌ها می‌تونن شکلات یا یک کیک رو راحت بخورن اما وقتی بهشون یه لیوان قهوه‌ی تلخ یا یه پیک الکل می‌دی شاید نتونن راحت اون رو بنوشن. خیلی‌ها هم همون لیوان قهوه رو با شکلات، شکر یا یه چیز شیرین کنارش می‌خورن. البته خیلی‌ها هم مثل من نمی‌تونن بدون نوشیدن یک لیوانِ بزرگِ قهوه‌ی تلخ و یه نخ سیگار روزشون رو شروع کنن! خیلی‌ها که تلخی رو دوست دارن و دیگه براشون عادی شده. حالا این تلخی می‌تونه مربوط به داستان زندگی‌شون باشه یا مربوط به طهم قهوه‌شون.

#اچکان

Achcan

02 Sep, 12:13


@Achcaan

Achcan

01 Sep, 19:10


اشکالی نداره اگه آدم‌ها عوض می‌شن. خیلی بهشون سخت نگیر که چرا یه مدت پیش یکی بودن و الان یکی دیگه. بذار زندگی‌شونو بگذرونن، هرجوری که می‌خوان. دهنت رو ببند و چشم‌هات رو باز کن. درونِ اون چیزهایی که یه آدم انجام می‌‌ده و ما اون رو «کار بد» می‌دونیم، هزارتا نکته واسه یاد گرفتن وجود داره، پس برای هر حرکت، از سمتِ هرکسی آماده باش. بذار اتفاق بیوفته. ما نمی‌تونیم هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت، کسی رو مجبور به انجامِ کاری یا فهمیدنِ چیزی کنیم. این که کسی خودش نیست به ما ربطی نداره، ما فقط دربرابر زندگی خودمون مسئولیت داریم. ما فقط می‌تونیم نشون بدیم که خیلی چیزها شدنیه و زندگی اونقدرها هم پیچیده نیست. واقعا نیست! اتفاقات، فقط عجیب و غریب و پیچیده خودشون رو نشون می‌دن، در حالی که همه‌چی توی چندتا تعریفِ ساده خلاصه می‌شه. چندتا اصل وجود داره که اونقدرر ساده‌س که نمی‌شه برای دیگری توضیحشون داد، حتی نمی‌شه بهشون فهموند که تو بهشون پی بردی! پس بذار خودشون تجربه‌ش کنن و بهش پی ببرن تا ارزشِ واقعی‌ش رو بفهمن. بعد از اینا هم، دیگه به چشم‌هات نیازی نداری. حالا وقتشه چشم‌هات رو ببندی و با قلبت آدم‌ها و رفتارهاشون رو نگاه کنی. گرفتی چی می‌گم؟!

#اچکان

Achcan

01 Sep, 19:06


صورت‌های زیبا، زیرِ لایه‌هایی از لوازم آرایشی و پوشیده در لباس‌های شیک و به‌روز. ناخن‌های مرتب و دندان‌های سفیدی که از بینشان صحبت‌های جالب و انگیزشی بیرون پرت می‌شوند. غذاهای هیجان‌انگیز؛ سفرها و تفریحات جذاب. کتاب‌های زیادی که در قفسه‌های کتاب‌خانه‌شان به چشم می‌خورد؛ ولی خب هم من و هم شما می‌دانیم که لای هیچ یک از آن کتاب‌ها حتی یک بار هم باز نشده‌است. توضیحاتم را همین‌جا تمام می‌کنم، فکر کنم خودت تا الان منظورم را متوجه شده‌ای.

#اچکان

Achcan

01 Sep, 18:49


یه عده هم که همیشه دلشون می‌خواد اولویت اول ِتو باشن. توی جواب دادن، توی دیدارها، توی خوشی‌ها و موفقیت‌ها؛ اما اگه این رو از خودشون بخوای درکش نمی‌کنن. مثلا بهشون پیام می‌دی و زمانی پیامت رو جواب می‌دن که خودشون کار دیگه‌ای دارن، وگرنه ممکنه پیامت بعد از یک ماه باز هم نشه. ولی اگه اون‌ها پیام بدن و تو همون لحظه جوابشون رو ندی، پشتت پر از حرف می‌شه. بعد از اسمت کلی صفت بد می‌چینن که حتی خودشون نمی‌دونن از کجا اومده. آدم‌هایی که فکر می‌کنن شخص مهمی هستن ولی اونقدر اعتماد به نفس پایینی دارن که با دیر جواب دادن، به شخصیت و عزت نفسشون برمی‌خوره. آدم‌هایی که از تو تمام وقت و انرژی‌ و تجربه‌ت رو می‌خوان و خودشون حاضر نیستن در مواقع لزوم، بهت یه لبخندِ کوچیک تحویل بدن.

#اچکان

Achcan

01 Sep, 18:40


آدم‌ها اینجوری‌ان که وقتی چیزی بخوای ازشون؛ هر زمان که اون‌ها دلشون‌ بخواد برات فراهمش میکنن. حالا می‌خواد شامل یک کمک، یک جواب یا یک‌ زنگ باشه. و جالبی‌ش این‌جاست که وقتی خودشون چیزی از تو می‌خوان، تو باز باید همون لحظه که اون‌ها می‌خوان براشون فراهمش کنی، وگرنه آدم بده تو می‌شی. به‌نظرم خودخواهی آدم‌ها تمومی نداره.

#اچکان

Achcan

31 Aug, 19:58


همیشه آرزو می‌کردم که توی کارم بهترین بشم، همین هم باعث شد کم‌کم که از کار کردن دست بکشم. چون فهمیدم هرچقدر هم خوب باشم، باز یکی هست یه گوشه‌ی دنیا که از من بهتره. ولی در نهایت تصمیم گرفتم خیلی اهمیت ندم. آخه چه اهمیتی داشت؟ مثلا نفر آخر باشم یا اول؟ بهترین بودن فقط با وجود دیگرون اهمیت پیدا می‌کرد ولی اگه دیگرون رو از توی ذهنم حذف می‌کردم چی؟ اگه فقط تنها من بودم توی دنیا که اون کار رو انجام می‌داد نفر اول و آخری دیگه وجود نداشت. پس دیگرون رو از توی ذهنم حذف کردم و بعدش فقط برام مهم این بود که بدون نتیجه، کاری رو انجام بدم که واقعا ازش لذت می‌برم.

#اچکان

Achcan

31 Aug, 19:51


قدیما به‌نظرم خوش‌حال کردن دیگرون خیلی سخت نبود. باهرچیز کوچیکی می‌شد به دیگرون یه حس خوب منتقل کرد. با یه جمله، با یه لبخند. ولی من خیلی وقت بود که نه جمله‌ای می‌اومد توی ذهنم و نه لبخندی روی لبم. برای همین این بار تصمیم گرفتم با نبودنم خوش‌حالشون کنم.

#اچکان

Achcan

31 Aug, 19:02


خیلی از ماها شاید اینجوری باشیم که ساعت‌ها بشینیم یه جا، زندگی این و اون رو ببینیم و حسرت بخوریم ولی در عین حال نتونیم از جامون بلند شیم و برای هدفی که براش ساخته شدیم کاری بکنیم. قدیم‌ها یک قهرمان توی کتاب قصه‌مون، انگیزه‌ی یک سال‌مون رو می‌ساخت اما الان چی؟! ساعت‌ها می‌چرخیم توی فضای مجازی و آرزو می‌کنیم کاش بدن این شخص رو داشتیم و پول اون یکی رو. کاش می‌تونستیم همسری مثل همسر فلانی پیدا کنیم. کاش استعداد اون دوستم رو داشتم و می‌تونستم دنبال‌کننده‌های زیادی رو داشته باشم. بعد دوباره به چرخیدن توی صفحات مختلف ادامه می‌دیم. وقتی یکی بهمون می‌گه برای این حرفه باید وقت زیادی بذاری و تمرین کنی، حرف‌هاش رو نادیده می‌گیریم و حوصله‌مون سر می‌ره. دلمون می‌خواد سریع به جایگاهی که توی ذهنمونه برسیم و همیشه آرزو می‌کنیم کاش یه شبه مشهور و پول‌دار بشیم. و تموم این‌ها باعث می‌شه به نشستن روی مبل ادامه بدیم و اصلا یادمون نیاد کی هستیم و واقعا چه حرفه‌ای مناسب ماست. به جای هنر واقعی و یا چیزی که برای اون ساخته شدیم می‌ریم سمت راه‌هایی که به‌نظر میان‌برن، اما نه میان‌برهایی به سمت هدف و موفقیت، میان‌برهایی به سمت نابودیِ استعدادهامون.

#اچکان

Achcan

29 Aug, 12:11


نکته‌ای که بین آدم‌های متظاهر‌ خیلی به چشم می‌آد، دروغ و دوروییه. اما این‌جوری نیست که تو دروغشون رو دربیاری! زمان که بگذره کم‌کم خودشون همه‌چیز رو بهت می‌گن، با کلمات نه، با رفتارشون. چون تظاهر کردن آسونه ولی ادامه دادنش سخته. اوایلش توی صحبت‌ها خیلی خفن و باحال به‌نظر می‌آن، مثلا توی صحبت‌های اولشون خیلی آدم درستی‌ان، تفریحاتشون هیجان داره و کلماتشون خیلی محکم و زیباست. همیشه هم این رو به همه می‌گن که چقدر دوستِ خوب مثل تو کم پیدا می‌شه که بشه باهاش راجع به زندگی صحبت کرد. بعد از چند روز که می‌بینن تو اونی نیستی که فکرش رو می‌کردن و نمی‌تونن مُخِت رو بزنن دوباره می‌شن همون آدمِ دم‌دستی‌ای که به هر دختر یا پسری که از نظرشون یه چیزی داره می‌چسبه. بنابراین اگه به آدم متظاهری برخوردی، یکم صبر کن و سعی نکن گیرش بندازی. آخه هیچ‌چیز دیدنی‌تر از این نیست که طرف خودش، خودش رو لو بده!

#اچکان

Achcan

20 Aug, 18:51


ما می‌خوایم از درون آدم‌ها اون چیزی رو بکشیم بیرون که خودمون دوس داریم، نه اون چیزی که اون‌ها واقعا هستند.

#اچکان

Achcan

19 Aug, 22:05


اشکال نداره اگه اجازه بدی گاهی اوقات غم بشینه درونت. لبخند با وجود اشک‌های روی گونه‌ت معنا پیدا می‌کنه. اشکال نداره اگه بخوای یه مدت کسی رو نبینی، اشکال نداره بهت بگن بی‌معرفت. هرموقع شخصی رو درک نکنن، بهش یه برچسبی می‌زنن. به نیازهای درونی‌ت برس، به خودت اجازه بده رشد کنی. رسیدن به تعادل آسون نیست اما سخت هم نیست. همه‌چی درست می‌شه؛ فقط زمان نیاز داری، زمان.

#اچکان

Achcan

19 Aug, 22:05


وقتی ناراحتی سمتم می‌آد، می‌فهمم برخلافِ اون چیزی که فکر می‌کردم، خیلی احساساتی هستم. قدیم‌ها فکر می‌کردم احساسات منو از پا درمی‌آره، ولی الان می‌بینم چراغ‌هایی رو در من روشن می‌کنه که باعث می‌شه اوضاع رو شفاف‌تر و واضح‌تر ببینم. حتی باعث می‌شه راحت‌تر دیگرون رو درک کنم. پس دیگه تلاشی برای از بین بردنِ احساساتم نکردم. چون فهمیدم اون چراغ‌های روشن؛ منو خیلی وقت‌ها از توی تاریکی، در حالی که گم شده بودم، نجات دادن.

#اچکان

Achcan

19 Aug, 10:50


حالا مدتی‌ست که از کارورزی در بیمارستان روانپزشکی امین‌آباد می‌گذرد و من همچنان دارم داستان‌ها و روایت‌ها را مزه‌مزه می‌کنم.
و بی‌اختیار به آدم‌ها و قصه‌هایشان فکر می‌کنم و گاهی چشم‌های خسته‌شان را به یاد می‌‌آورم که برای یک لحظه‌ از زندگی ذوق می‌کرد. به رازهای پنهان در سینه‌هایشان، که قرار‌ است برای من هم گفتنشان راز بماند، فکر می‌کنم و تصمیم می‌گیرم خیلی از روایت‌ها را دیگر هیچ‌وقت به زبان نیاورم. به رنگ‌ها و لبخندهای روی صورت‌هایشان فکر می‌کنم و واقعیت را پس می‌زنم تا آنچه را که آن‌ها می‌گفتند از دیدگاه خودشان درک کنم.
باید بگویم هیچ چیز غیرقابل باوری برایم وجود نداشت، جز آنکه روان آدمی می‌تواند افسار آدم را بگیرد و پادشاهی کند، یا آنکه شبیه به اسب افسار گسیخته به بیراهه برود، این هم بستگی دارد به اینکه شانس کدام روی سکه باشد تا روان آدمی را در معرکه گیر بیاورد. به راستی اگر آدمی نتواند طعم تلخ و گس واقعیت را تحمل کند، دیگر چه چیزی جز توهم را می‌توان در آغوش کشید؟ بارها به آرزوهایی که در کهریزک نوشته شده بود فکر کردم، یکی از آن‌ها خیلی ساده بود: «دلش پیتزا می‌خواهد، دیگری زن می‌خواست و یکی دیگر فقط یک دست لباس آمریکایی.»
به تصویر زنی فکر می‌کنم که می‌خواست برود بیرون بچه‌هایش را ببیند اما در واقعیت بچه‌ای وجود نداشت که منتظرش باشد. من هربار بین پارادوکسی از واقعیت و آرزوها گیر می‌کردم و بیشتر متوجه می‌شدم آرزو همان واقعیتی‌ست که عمیقا دلمان می‌خواهد زندگی‌اش کنیم. حالا می‌خواهد یک لحظه خوردن پیتزا باشد یا داشتن یک زن، یا شبیه بچگی‌، رفتن به اردو با بغل‌دستی‌مان باشد. آدم‌های آنجا به امید همین لحظه‌ها چشم‌هایشان را باز می‌کردند قرص‌هایشان را به نوبت می‌خوردند، سهم سیگار ظهرشان را می‌گرفتند و تا عصر که اثر داروها از بین نرفته بود مشغول بافتن رویاها و باورهایشان بودند. البته همیشه این باورها و رویاها ساده و شیرین نبودند، گاهی رویاهای شیرین آدمی که می‌تواند در یک پیتزا یا یک زن خلاصه شود، باری از ناامنی‌ِ واقعیت و نارضایتی آدمیزاد از وضعیت موجود را به دوش می‌کشد؛ که بیانش فقط زخم گذشته را ملتهب‌تر و متورم‌تر می‌کند. بین دیوارهای آجری رنگ بیمارستان امین‌آباد یک قانون نانوشته وجود داشت که همیشه به چشم می‌خورد: “هیچ‌چیز در این دنیا نمی‌تواند ذات خودش را خالص نگه دارد، به خصوص واقعیت.”

#مهشاد_رمضانی

@Achcaanteam

Achcan

15 Aug, 21:53


وقتی اوضاع تغییر می‌کنه، دائم به وضعیتِ قبلی فکر می‌کنیم. به چیزهایی که در گذشته وجود داشته و الان وجود نداره. به اتفاقاتی که تا یک هفته پیش، هر روز برامون رخ می‌داده و الان دیگه اثری ازشون نیست. به چهره‌هایی که نصفِ بیش‌ترِ عمرمون هر روز می‌دیدمشون و الان سالی یک بار. ولی چه می‌شه کرد؟ باید رها کرد تا بتونیم عبور کنیم. نمی‌شه هرشب به یاد اون چهره‌ها اشک ریخت و بخاطر اتفاقاتی که دیگه تکرار نمی‌شن حسرت خورد. چهره‌های جدید، اتفاقات جدید، تجربه‌های جدید. ولی مگه چقدر پیش می‌آد تا یه چهره، بتونه کامل جای یه چهره‌ی دیگه رو بگیره؟! قطعا پیش نمی‌آد! کسی به جای کسی وارد زندگی آدم نمی‌شه. اگه کسی دیگه نیست، به هر دلیلی، باید پذیرفت. باید بذاریم هر درد و زخم، به درونمون بره و از درون به رشدمون کمک کنه. هر اتفاقی یه دلیلی داره و مطمئن باش اگه چیزی ازت گرفته می‌شه، قراره بعدش چیز دیگه‌ای بهت داده بشه. هیچ چیز بی‌هدف رخ نمی‌ده.

#اچکان

Achcan

26 Jul, 12:53


مهم‌ترین چیز توی دوستی برای من اینه که طرف واقعا خودش باشه. یعنی هی از خودش ایراد نگیره، با خودش ور نره و بتونه سبک خودش رو داشته باشه. همونی باشه که نشون می‌ده و تعریف می‌کنه. یعنی کسی که شخصیتش رو از روی فیلم‌ها و داستان‌ها نساخته باشه و بتونی از شخصیتِ خودش یه فیلم بسازی! نه اونی که تنها کارش تمیز و زیبا نگه داشتن ظاهرشه ولی هنوز بلد نیست خونه‌ش رو تمیز نگه داره. نه اونی که به ظاهر اعتماد به نفس داره ولی وقتی باهاش حرف می‌زنی می‌فهمی هنوز نه خودش رو کامل دوست داره و نه بدنش رو. نه اونی که ببینه آدم‌های حسابی چی می‌پوشن و چیکار می‌کنن و همون رو تکرار کنه. آدم حسابی بودن به پوشش نیست، به خیلی چیزهاست؛ شاید بشه ظاهر رو با تُف‌مالی درست کرد اما شخصیت و درون رو نمی‌شه!

#اچکان