کافه ی عشق

@amiraliwrite


بزرگترین حسرتت خواهم شد ●━━━━━━─ ⇆ ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻

کافه ی عشق

21 Jan, 00:27


دلبرم
می‌خواهم خدا
بین مرگِ من و بوسه‌های تو گیج شود
آنهمه شراب یادت رفت
قلبم را مشت ‌کنی
قطره قطره بچکانی
در جامی که دستت بود ؟

می‌خواهم تو را جوری پرستش کنم
که خدا خودش را از اول خلق کند
آنهمه رنگ‌ یادت رفت
یکیش را تنت کنی
دنبال دگمه نگردد دستم ؟

می‌خواهم خدا را توی بغلت پرپر کنم
آنهمه خدا یادت رفت
یک آدم هست برای ستایش تو ؟

می‌خواهم موهام را شانه نزنم
انگشت‌هات گیر بیفتد لای موهام
آنهمه بوی جنگل یادت رفت
در موهات گم شوم
نترسی یک وقت ؟

می‌خواهم کاری کنم
که خدا مرا ببرد توی لباس‌های تو
و تو
توی لباس‌های پاره پاره‌ی من
دنبال خودت بگردی

آنهمه جوهر
چرا یادم رفت
دست‌های جوهری‌ام را
به زندگی‌ات بکشم؟

#عباس_معروفی

کافه ی عشق

21 Jan, 00:27


با همـــه بی ســــرو سامانــیم

باز به دنــبال پـــــریـــشانــیم
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویـــران شدنی آنی ام
آمــده ام بلکه نــــگاهم کنـم

عاشـــق آن لحظه ی توفانیم
دل خوش گرمای کسی نیستم

آمــــده ام تا تو بســـــوزانیم
آمــــده ام باعطـــش سال ها

تا تو کمی عشــــق بنوشانیم
ماهـی بــرگشته زدریا شــــدم

تا تو بگـــیری وبمیــــرانی ام
خوب ترین حادثه می دانم ات

خوب تـــرین حادثه می دانیم ؟
حرف بـــزن ابِر مرا باز کن

دیـــر زمانیست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست

تشنه یک صحبت طولانی ام....
  ها ... به کجا می کشیم خوب من؟

ها ... نکشانی به پشیمانی ام
#محمد_علی_بهمنی


        

کافه ی عشق

21 Jan, 00:27


.
به لندن فکر می کنم
در پاریس، به خواب می‌روم
و در خرابه‌های بیروت
بیدار می شوم
دهانم، بوی دود می‌دهد
در چشمانم
رقاصه‌ای را به آتش می کشند
خون
در خاکستری خاک
پنهان می‌شود
گمان می کنم باد
عطر تو را از یاد برده است
سرگردان
خاک‌ها را پس می‌زنم ...
درست
همین‌جا
قبل از انفجار
در تاریح یخ زده‌ی این سرزمین
بارها و بارها
مرا بوسیده بودی …
خاک‌ها را پس می‌زنم
دستهایت را
از لا به لای تاریخ
بیرون می‌کشم
دستهایت جوانه می‌زنند
و عطر بوسه‌ات
جهان را
بیدار می‌کند
ساعت بیگ‌بن زنگ می‌زند
و باز با هم
به خانه برمی‌گردیم

#فاطمه_حقیقی
#خواب‌های_مسموم

کافه ی عشق

21 Jan, 00:27


بزن پلکی به هم گاهی ببین من زندہ ام یا نه؟
شکستی قاب چشمم را ببین جان کندہ ام یا نه؟

نشستہ روی این میز و عذابم را نمی بینی
تو را تا اوج این قصه خودم آوردہ ام یا نه؟

به این لبخند زیبای تو معصومانه می خندم
خبر داری تو از آہ پس از هر خندہ ام یا نه؟

قلم را دست می گیرم، خجالت می کشم از تو
تو می فهمی که از عطر تنت آکندہ ام یا نه؟

خودت رابردی و رفتی ...من اما عاشقت ماندم
حسابم کن همین حالا ببین بازندہ ام یا نه؟

نگاهی کن به بالا و بگو در گوش من آیا
کسی می دید از بالا که من هم بندہ ام یا نه؟

#حسین_آهنی

کافه ی عشق

21 Jan, 00:27


چقدر خواب ببینم که مال من شده‌ای
و شاه‌بیتِ غزل‌های لال من شده‌ای

چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض
جواب حسرت این چند سال من شده‌ای

چقدر حافظ یلدانشین ورق بخورد
تو ناسروده‌ترین بیت فال من شده‌ای

چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم؟
خدا نکرده مگر بی‌خیال من شده‌ای؟

هنوز نذر شب جمعه‌های من این است
که اتفاق بیفتد حلال من شده‌ای

که اتفاق بیفتد کنار تو هستم
برای وسعت پرواز بال من شده‌ای

میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق
تو شاعرانه‌ترین احتمال من شده‌ای

مرا به دوزخ بیداری‌ام نیازی نیست
چقدر خواب قشنگی‌ست مال من شده‌ای


 #مهناز_فرهودی

کافه ی عشق

21 Jan, 00:27


من از پروانہ‌ها،
از زمین ، از درخت،
از باران ، از ڪائنات،
از ستاره‌ها ، از ڪلمات،
از نانوشتہ‌هاے بِینِ ڪلمات
ڪمڪ مے‌خواهم ڪہ تُو را
بہ من ببخشند.
دلہُره‌ے نارنجے!
من از نشانہ‌ها
دنبالِ نشانےِ تُو مے‌گَردم،
نَفَس‌ْزنان در خودم مے‌دَوَم...
مےترسم خورشید روشنے‌اَش را
از من دریغ ڪُنَد وُ مَن،
بےتُو از سَرما بلرزم!


#عباس_معروفے

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


غروب های آبان
کم کم منو یاد هیزم های نم دارِ دور شومینه میندازه؛
وقتی حضرت پاییز ؛قشنگ خودشو جا می کرد تو دل اهل خونه
از شعرهای بابا تا بافتنی های مادرم یه حس خاص میگیرفتند؛
قند تو دل خونه آب میشد؛
اونقدر که گرم و شیرین به هم دلبسته بودیم؛ دلبرانه ترین فصلی که دوسش داشته و دارم؛ همین فصل هزار توی دلبرانه ایست که گروم گروم صدای پاش تو چفت در می پیچه و حواس منو پرت نبودنت می کنه....
خوش بحال اون روزا که بچه بودیم و فقط دلمون خوش بود به همین آتیش کنار حیاط و
قاقا لی لی های مادر بزرگ خدا بیامرز...
دیگه نه دلهره ی فردا رو داشتیم
نه غم و افسوس دیروز
هر چی بود هیجان و شور بود

چه خبر داشتیم که قراره یه روزی برای دونه دونه خاطره هامون
سر تکون بدیمو و جوری که کسی متوجه نشه چک‌چک آب بشیم


#اکرم_نورانی

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


یک نفر را دوست دارم، شعر میگویم برایش
آمده در زیر شعر من نوشته: عاشقین؟!

این همه از دردهایم گفته ام باز آمده
مینویسد: خوش به حال دلبر تو! آفرین!

من کہ شاعر نیستم تا عاشق شعرم شوی
من فقط یک عاشقم بگذار تا شعرم شوی

با من از ماندن بگو رفتن تباهم می کند
خوب میدانی غمت خانه خرابم می کند

من به لبخند دو چشمان تو عادت کرده ام
ترک عادت هم که می دانی چه کارم میکند؟!

قدر یک دم دست هایت را زدستانم مگیر
فکر یک دم بی تو، بر مردن مجابم می کند

ناگهان از پشت ديوارِ خيالم رد شدی
شاه قلبِ شاعرِ ديوانه ی مرتد شدی

ردّ پايت را گرفتم تا لبِ دريای عشق
ناگهان در قلبم آن حسّی که می بايد شدی

آمدم سوی تو با گامی بلند و پرشتاب
رفتی و همبازی زيبایِ جزر و مد شدی

ساده از اين حس پاک من گذشتی بی مرام
من نميدانم چرا با ديدنِ من بد شدی

رد شدی بی اعتنا از پشت آن ديوارِ وَهم
تو خودت ما بين احساس من و تو سد شدی

ياد آن تصوير زيبای تو در ذهن من است
علت احساسِ مجنون بودنِ ممتد شدی

تازه فهميدم که از اين عاشقی بی بهره ام
تو همان شانسی که در بختم نمی افتَد شدی

#امیدنجفی

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


.

چه کسی درک می کرد
این دل تنگ مرا
چه کسی میفهمد
حال ویران مرا
چی کسی دید در چشمم 
مرگ خاموش مرا


چه کسی از تپش های دلم
خواهد خواند
هق هقم  را، دردم را

چه کسی میگیرد
دست تنهایی احساس مرا
و ببرد با خود
تا رساند تن سردم را
به آغوش و لبت
و باز گرداند به دلم، عشق تو را؟

چی کسی میپرسد
که چرا پیر شدی
و شمارد چین چشمان مرا

چه کسی خواهد شست
از دل غمبارم
بغضم را،حسرتم را،

چه کسی می بیند
کاسه ی غمهای دلم سر ریز است؟

من به تنهایی احساس دلم خو کردم
من به یادت
من به بوسیدن عکست در قاب
من به بوییدن عطرت در خواب
خیلی سخت،ولی، خو کردم..

ولی کاش، تو همان کس باشی
و بخوانی راز پنهان نگاهم را
و بدانی و بببنی و بفهمی من را
و بگیری تنگ در آغوشت من را
تا رود از دل من
حسرت و اندوه و غمم..
کاش تو همان کس باشی

#یاس_کرمانی

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


ای کاش بپوشی تن باران زده ام را
ساحل بشوی سینه ی طوفان زده ام را

پاییز شده چشم من از کوچ  نگاهت
دریاب کنون قامت آبان زده ام را

از شور نگاهت ،شده دل بی سر و سامان
سامان که دهد دامن بحران زده ام را؟

از سیل سکوت تو پر از جوش و خروشم
دریا نشوی بستر طغیان زده ام را؟

تبعیدی ام از بوسه ی ممنوعه ی داغت
جنت نپذیرد تن عصیان زده ام را

ای کاش که در همهمه ی هجمه ی هجران
مهتاب شوی سایه ی حیران زده ام را

لیلا نشوم تا که ننوشم تب صحرا
مجنون !  بِنِگَر روح بیابان زده ام را

با مرهمی از مهر و مه و بوسه ی دیدار
درمان بکن این زخم زمستان زده ام را




#زیبا_حسینی

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


.

خبرِ خیرِ تو از نقل رفیقان سخت است
حفظ حالات من و طعنه‌ی آنان سخت است

لحظه‌ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران سخت است

کشتیِ کوچکِ من هر چه که محکم باشد
جَستن از عرصه‌ی هول‌آور طوفان سخت است

ساده عاشق شده‌ام ساده‌تر از آن رسوا
شهره‌ی شهر شدن با تو چه آسان سخت است


ای که از کوچه‌ی ما می‌گذری، معشوقه!
بی‌محلی سر این کوچه دوچندان سخت است

زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید
فن تشخیص نم از چهره‌ی گریان سخت است

کوچه‌ی مهر سر نبش، کماکان باران...
دیدن حجله‌ی من اول آبان سخت است

#کاظم_بهمنی

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


دلخسته‌ام از "شهرِ آدم‌های سنگی"
از عشق‌های بی‌-سرانجامِ کُلنگی!

بیزارم از دلبستگی وقتی‌که باشم_
"ماهِ" دروغینِ پتوهای "پلنگی"!!

تا با "صداقت" می‌شوم گرمِ "رفاقت" 
فوراً بدونِ هیچ مکثی یا دِرنگی_

_هر-بار خالی می‌کند "کُلتِ خیانت"..
در "مغزِ باورهای زیبایم" فِشنگی!

در "عصر آهن‌" نه، خدایی هست اصلا-
بالاتر از "لاف محبت" هم جَفنگی؟؟

در "سرزمین سنگ‌ها" "آیینه بودن"
هرگز ندارد آاه فرجامِ قشنگی!

میلِ "کِشیدن" نیست از بس در "نفس‌هام"!_
اغلب فراوان می‌کند هِی "سینه"، تنگی

دائم زمینم می‌زند "تقدیر" وُ گویا
_شادَست از این "بازی‌یِ اَلّا-کُلنگی"!

تا گاه‌گاهی وا به شِکوه می‌کنی لب
از این‌همهْ تزویر وُ تبعیض وُ دورنگی_

_خلعِ سِلاحت می‌کند "دنیا"! وُ باید-
با "رنج‌هایت" دستِ خالی هِی بجنگی.

#یاس_امینی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


‍ ‍ #گفتم_و_گفتا

گفتم که دیده تَر شد ، از .....
گفتا که چشم دل بند ، زین پس روان نباشد ،

گفتم که سیلِ اشکم پا می نهد به دریا ،
گفتا که سِرِّ عاشق ، اندر نهان نباشد ،

گفتم چگونه باید با تو سخن بگویم ،
گفتا اشاره کافیست ، ما را بیان نباشد ،

گفتم ز دستت ای جان ، دل می رود خدا را ،
گفتا به محفل ما جان در اما ن نباشد ،

گفتم شبی بیایم تا راز عشق خوانم ،
گفتا پیامت حاصل ما را زمان نباشد ،

گفتم که سینه چاکم آزرده ام ز دنیا
گفتا که عاشقان را آه و فغان نباشد ،

گفتم که جور کم کن قندی به کام ما ریز ،
گفتا به ماه رویان جز این نشان نباشد ،

گفتم شمیم عطرت عالم کند گلستان ،
گفتا که ما همینیم ، جز این گمان  نباشد ،

گفتم که چشم وابرو ، چون تیر در کمان است ،
گفتا خیالت ارام تیر و کمان نباشد ،

گفتم جمالت ای جان مارا ز ره به در کرد ،
گفتا کمال است این ، جانا از آن نباشد ،

گفتم علاج فرما این درد را به درمان ،
گفتا مجوی در مان ، درمان میان نباشد ،

گفتم وصالت ای جان ، کی میشود نصیبم ؟
گفتا که صبر فرما ، صبرت گران نباشد ،

و...

#راحم_تبریزی

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


سازگاری با رفیقان ظاهرا کار تو نیست
از وفا و مهربانی دم مزن، کار تو نیست

تو شریک دزد بودی و رفیق قافله
غارتم کردی ولی گفتی به من: کار تو نیست

پیش از آنی که بخواهی از کنارت می روم
تا بدانی عذر ِ ما را خواستن، کار تو نیست

ناز کم کن، عشوه بس کن، اشتباهی آمدی
دلبری از ما جوانان پیرزن! کار تو نیست

لایق ِ تو خسرو بود و مایه دارانی چو او
شرط بندی با کسی چون کوهکن کار تونیست

شیر کی دیدی که با کفتارها دمخور شود
دور شو از من، نبرد تن به تن کار تو نیست

لب مطلب: کار هر بز نیست خرمن کوفتن
گاو نر میخواهد و مرد کهن کار تو نیست

#کاظم_‌بهمنی

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


یاد تو می وزد ولی ، بی خبرم ز جای تو
کز همه سوی می رسد ، نکهت آشنای تو

غنچه طرف فزون کند ، جامه ز تن برون کند
سر بکشد نسیم اگر ، جرعه ای از هوای تو

عمر منی به مختصر ، چون که ز من نبود اثر
زنده نمی شدم اگر ، از دم جان فزای تو

گرچه تو دوری از برم ، همره خویش می برم
شب همه شب به بسترم ، یاد تو را به جای تو

با تو به اوج می رسد ، معنی دوست داشتن
سوی کمال می رود ، عشق به اقتفای تو

عشق اگر نمی درد ، پرده ی حایل از خِرد
عقل چگونه می برد ، پی به لطیفه های تو ؟

خواجه که وام می دهد ، لطف تمام می دهد
حسن ختام می دهد ، شعر مرا را برای تو

خاک درت بهشت من ، مهر رُخت سرشت من
عشق تو سرنوشت من ، راحت من ، رضای تو

#حسین_منزوی

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


تردید در من وغزلم جان گرفته بود
دیشب که دفترم تبِ توفان گرفته بود

انگار در اتاق بدونِ حضور تو
هر شعر شکل میله ی زندان گرفته بود

گفتم، کمی قدم بزنم جان خسته را
غافل از اینکه قلب خیابان گرفته بود

آری هوای شهر شبیه همین غزل
دیشب برای غربت انسان گرفته بود

یک سایه ی غریبه که سیگار می فروخت
یک کودک گرسنه به دامان گرفته بود

کودک گرسنه است به تصویر بنگرید!
یک تکه نان خشک به دندان گرفته بود

بی خانمان ترین نفسِ شهر از خدا
سقفی ز شاخه های درختان گرفته بود

نزدیک صبح بود و به خانه میامََدَم
دیگر صدای مرد غزلخوان گرفته بود

ناگاه یک جسد و شگفت آنکه چشم را
رو به نگاه کودک گریان گرفته بود

پاسخ دهید یک نفر از بین رفته باز؟
یا سرنوشت جان دو انسان گرفته بود؟ 

#جواد_ضمیری

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


روی لب های تو وقتی ردی از لبخند نیست
در وجودم سنگ روی سنگ دیگر بند نیست
 
اخم هایت را کمی وا کن که تاب آوردنش
در توان شانه های خسته ی الوند نیست
 
خواجه ی قاجار اگر چشم کسی را کور کرد
قصه اش آنچه مورخ ها به ما گفتند نیست
 
خواست تا از چشم زخم دشمنان حفظت کند
خوب می دانست کار آتش و اسپند نیست
 
آنقدر شیرین زبانی کار دستم داده ای
قند خون از خوردن ِ بیش از نیاز ِ قند نیست
 
ای تنت شیراز راز آلود فتحت می کنم
گرچه در رگ هام خون پادشاه زند نیست
 
#سورنا_جوکار

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


با توام آااااای پدر سوخته بازی کافیست
هی خرابم کنی و باز بسازی کافیست

چشم تو کاشف گیرایی صد در صد عشق
زکریا شدن الکل رازی کافیست

شاه توتی، بگذار آب شوی در دهنم
هی نگو بر لب من دست درازی کافیست

بیخیال "چه شود" یا "چه شده"، حال بده
این همه جمله‌ی مستقبل و ماضی کافیست

سنتی نیست ویالون، بنشین تار بزن
شانه را آرشه بر مو بنوازی کافیست

هر کرانه که دلم را ببری باخت تری
دختر صهیون! اشغال اراضی کافیست

اسب من! سرکشی‌ات خسته‌ترت خواهد کرد
سعی کن رام شوی یکه نتازی، کافیست

بر نمی‌دارم دست از سر تو می‌فهمی؟
پس نرو یکطرفه خانه‌ی قاضی، کافیست

شاه فهمیده قشنگی تو فوق‌العاده‌ست
نیست لازم که بر این حکم بنازی، کافیست

می‌رسم من به تو و می‌شکنم قاعده را
حسرت دوری خط‌های موازی کافیست

واقعی باش بیا کنج اتاقم بنشین
بعد از این دلخوش دنیای مجازی کافیست

#شهراد_میدری

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


دیدنت از دور کافی نیست من کم طاقتم
من فقط وقتی در آغوشت بمیرم راحتم

با رقیبان می‌نشینی و صدای خنده هات
می‌شود اندوه و می افتد به جان غیرتم

عاقبت یک روز رسوا می‌کند این کوه را
رود غمگینی که راه افتاده روی صورتم

گیرم اصلا شاعر خوبی شدم اما چه سود
بی تو من  فرمانروایی بی سپاه و دولتم

هیچ کس با نیت ماندن نیامد سمت من
مثل مسجدهای بین راه سردم،خلوتم

باتمام بدبیاری های تقدیرم هنوز
راضی ام از اینکه نامت برده شد در قسمتم

گرچه نزدیکی به من اما رهایم میکنی
مثل فروردین و اسفند است با تو نسبتم

نه نیازی نیست عذرم را بخواهی مدتی ست
با همه وابستگی دنبال رفع زحمتم

#سجاد_صفری_اعظم

کافه ی عشق

21 Jan, 00:26


انتظار نداشته باش
حس خوبی که به دیگران میدی رو پس بگیری
اونا قلب تورو ندارن♥️

1,259

subscribers

142

photos

99

videos