این روزا که نمی دونم کجام و دارم چکار می کنم.
روزایی که هر یدونه اش به اندازه هزار سال میگذره.
شدم مثل یه درخت که از ریشه درش آوردن
گذاشتنش پشت کامیون و اینور اونور می برنش و دنبال یه خاک می گردن که بذارنش اونجا،بلکه دلتنگی هاش تموم بشه.
شدم مثل اسیری که هر روز زندگیش شده چوب خطی که داره روی دیوار سلول تنش می کشه و منتظر روز آخر حبس ابدش نشسته.
شدم مثه ناخدایی که منتظر موج آخر دریا نشسته تا همه ی هست و نیستش و رو با خودش ببره زیر آب و هیچ اثری ازش نمونه.
چرا؟
واسه چی؟
چرا اینجام؟
چی به سرم اومد که الان اینجام؟
کی منو آورد گذاشت اینجا؟
می دونم
می دونم که تنهایی باید تا تهش رفت
می دونم باید کم نیاورد
می دونم باید قصه ی دلتنگی هات رو بذاری لای دفتر سینه ی زخمیت و فراموش کنی خیلی چیز ها رو
ولی...
ولی مگه میشه؟
مگه می تونم؟
من آدمم
یه آدم ساده
یه آدم که هیچ وقت همه چی رو واسه ی خودش نخواست و حال خوبش بسته بود به حال خوب همه.
مگه می تونم با این همه درد که از هر طرف روی دلم آوار شده خوش باشم و بخندم؟
این روزا صدای قلبم رو بیشتر از همیشه می شنوم.
انگار داره التماس می کنه واسه تپیدن
انگار داره چنگ می زنه به قفسه ی سینه ام
که بازم بمونه و بزنه
تا زنده نگهداره این آدم خسته رو
ولی خب
یه جاهایی باید نشنید
یه جاهایی باید دست بذاری روی گوشِت و گوش ندی به چیزی
یه جاهایی باید بی خیال بشی
ولی..
ولی...
ولی مگه میشه......؟؟!!!
دوست داشتم یه روز که دستم به دلم می رسید،یقه اش می گرفتم و می بردمش کنج دیوار و هر چی حرف که عین غمباد نشسته تو حنجره ام رو سرش خالی کنم و خودمو راحت کنم،
خلاص بشم از این همه افکار
از این همه درد
از این همه بی عدالتی
از همه چی
بشم یه آدم که هیچی حالیش نیست و فقط و فقط خودش و خودش مهمه.
کی منو آورد گذاشت اینجا؟
کی این بلا رو سرم آورد؟
کی صدای التماس این قلب روتو گوشم به لرزه در آورد که بابا،یکم به فکر خودت باش....
یکم خودتو دریاب
یکم زندگی کن
ولی..
ولی...
تقصیر هیچکس نیست..
تقصیر خودمه.
#سهراب
@sohrab_neveshtt