سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

@sohrab_neveshtt


دلنوشته ها و دکلمه های سهراب

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

22 Oct, 16:35


این روزا رو دوست ندارم.
این روزا که نمی دونم کجام و دارم چکار می کنم.

روزایی که هر یدونه اش به اندازه هزار سال میگذره.

شدم مثل یه درخت که از ریشه درش آوردن
گذاشتنش پشت کامیون و اینور اونور می برنش و دنبال یه خاک می گردن که بذارنش اونجا،بلکه دلتنگی هاش تموم بشه.

شدم مثل اسیری که هر روز زندگیش شده چوب خطی که داره روی دیوار سلول تنش می کشه و منتظر روز آخر حبس ابدش نشسته.

شدم مثه ناخدایی که منتظر موج آخر دریا نشسته تا همه ی هست و نیستش و رو با خودش ببره زیر آب و هیچ اثری ازش نمونه.

چرا؟
واسه چی؟
چرا اینجام؟
چی به سرم اومد که الان اینجام؟
کی منو آورد گذاشت اینجا؟

می دونم
می دونم که تنهایی باید تا تهش رفت

می دونم باید کم نیاورد

می دونم باید قصه ی دلتنگی هات رو بذاری لای دفتر سینه ی زخمیت و فراموش کنی خیلی چیز ها رو
ولی...
ولی مگه میشه؟
مگه می تونم؟

من آدمم
یه آدم ساده
یه آدم که هیچ وقت همه چی رو واسه ی خودش نخواست و حال خوبش بسته بود به حال خوب همه.
مگه می تونم با این همه درد که از هر طرف روی دلم آوار شده خوش باشم و بخندم؟

این روزا صدای قلبم رو بیشتر از همیشه می شنوم.

انگار داره التماس می کنه واسه تپیدن
انگار داره چنگ می زنه به قفسه ی سینه ام
که بازم بمونه و بزنه
تا زنده نگهداره این آدم خسته رو
ولی خب
یه جاهایی باید نشنید
یه جاهایی باید دست بذاری روی گوشِت و گوش ندی به چیزی
یه جاهایی باید بی خیال بشی
ولی..
ولی...
ولی مگه میشه......؟؟!!!
دوست داشتم یه روز که دستم به دلم می رسید،یقه اش می گرفتم و می بردمش کنج دیوار و هر چی حرف که عین غمباد نشسته تو حنجره ام رو سرش خالی کنم و خودمو راحت کنم،
خلاص بشم از این همه افکار
از این همه درد
از این همه بی عدالتی
از همه چی
بشم یه آدم که هیچی حالیش نیست و فقط و فقط خودش و خودش مهمه.

کی منو آورد گذاشت اینجا؟

کی این بلا رو سرم آورد؟

کی صدای التماس این قلب رو‌تو گوشم به لرزه در آورد که بابا،یکم به فکر خودت باش....

یکم خودتو دریاب
یکم زندگی کن
ولی..
ولی...
تقصیر هیچکس نیست..
تقصیر خودمه.

#سهراب

@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

21 Oct, 20:27


هممون نقاب می‌زنیم به چهره شکسته امون که کسی نشناسمون که بفهمه چی به سرمون اومده



#سهراب
@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

18 Oct, 18:30


یه وقتایی رفتن بین بد و بد تر،گزینه ی بهتریه.
گاهی موندن فقط و فقط آدمو وابسته تر میکنه به چیزایی که اعتیاد میارن بعدم که اگه نباشن تو می‌مونی و دردای بعد خماری.
یه وقتایی حرف زدن با آدما میشه همه ی دلخوشیت،غافل از اینکه داری گور خودتو می کنی.
یه گور که نمیدونی خودتو باید توش بخوابونی یا خاطره هات رو.
رفتن خوبه وقتی بدونی،موندنت هیچ کاری رو از پیش نمی بره که هیچ،بد تر هم میکنه همه چیز رو.
وقتی هر طرفت رو که نگاه میکنی،یه عزیزت داره دست و پا میزنه تا خودش رو خوشحال نشون بده،تا کم نیاره تا نخوره زمین و اون وقت ،تو هیچ کاری از دستت بر نمیاد.

رفتن خوبه از جایی که همه برات مهم میشن غیر از خودت
انقدر که دیگه چیزی به اسم «من»وجود خارجی نداره.
منی که هیچ وقت نخواست کم بیاره
منی که هیچ وقت نتونست نادیده بگیره آدما رو.
انقدر مبهم میشی
انقدر کم رنگ میشی
که دیگه خودت هم واسه ی خودت غریبه ای
انقدر غریب که هر چی خاطره هات ورق می‌زنی که یه ردی اثری از خودت پیدا کنی،نمیشه که نمیشه.
انقدر دست و پا می‌زنی لا به لای خاطره هات و دنبال تیکه پاره های وجودتی.

وجودی که خیلی وقته
غریبه شده
گم شده
مفقوده

مفقود الاثری که هم صداش هست،
هم بوش هست هم عطر تنش،اما خودش نیست.

یه آدم که تنها دلخوشیش شده زنده موندن واسه عزیزاش
عزیزایی که یه روزی حال همشون خوب بود،اما حالا هیچ اثری از اون حال خوب نیست.
چه تلخه
تلخه بنویسی از آدمی که نمیدونه کجاست و واسه چی زنده است
تلخه بنویسی که این آدم یه قلب داشته به وسعت دریا،اما حالا یه استکان هم نمونده ازش.

تلخه بنویسی ازش

از آدمی که نمیدونی الان کجاست
داره چکار میکنه و اصلا چرا میخواد بره؟

گاهی فقط رفتنه که درمون میکنه بعضی درد ها رو
دردایی که هر شب آوار میشن رو سرت و به اوج استیصال می رسوننت.
میرم
مثه خیلی ها که رفتن و هیچ اثری ازشون نیست و یادمون رفت که اصلاً کی بودن و کجا بودن.
میرم
شاید تونستم پیدا کنم
پیدا کنم همه چیزایی که گم کردم از وجود خودم.
میرم
اینبار عمیق تر از همیشه
انقدر عمیق که دستم برسه به کف اقیانوس تاریک ذهنم
بلکه پیدا کنم

پیدا کنم

خودمو

این من گم شده
تو این پهنه ی بد قواره ی قشنگ رو .....


#سهراب

@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

15 Oct, 15:57


میخوام بگم فقدان نخستین محبوب آدم،کم ازخوردن اولین مشت نیست...

صدا:#سهراب
متن:ناشناس

@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

15 Oct, 15:46


.

بعضی آدمها برایمان
یک استکان چای داغند
در مسافرخانه ای بین راه
شبی برفی

بعضی ها
کبریتی کوچکند
که تاریکی هایمان را روشن کنند
تنها برای چند لحظه ی کوتاه
تنها برای چند لحظه

بعضی ها اما
توی چشمهایمان حلقه می زنند بعد می افتند
روی گونه ها

اما بعضی آدمها چقدر تلخند...!

@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

14 Oct, 18:05


داره برف میاد
پاشو...
این جمله رو که می شنیدم از جا می پریدم با اینکه خواب زمستون واقعاً می چسبید...

باباجان
پاشوووو...
پاشو برف اومده
مدرسه ها هم تعطیل شده...
برق شادی از سه فاز کله ام می‌پرید...
صدای بابا بود که بیدارم کرده بود.
سریع دویدم پشت پنجره
دونه دونه برف ها رو می دیدم که دارن می‌ریزند پایین رو زمین و روی هم جمع میشن.

صدای مامان از توی آشپزخونه می اومد
پسرم
اگه میخوای بری بیرون لباس گرم بپوش..
وای که چه دنیای عجیب غریبی بود
پر از حس خوب و خوشحالی

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

14 Oct, 07:04


من همیشه

همون جور که خواستی دوستت داشتم

اما خب

تو بیشتر میخواستی

حتی خودمو

بیشتر از خودم چیزی نداشتم بهت بدم
که اونم دادم

حالا خودم موندمو و دستای خالیم

اینم نوش جونت...

#سهراب

@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

11 Oct, 05:20


روز دختر رو به همه عزیزان دل پدر❤️❤️😍😍 و دشمنان سر سخت مادر😬😁😂 و سنگ صبوران برادر،تبریک میگم❤️❤️

@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

10 Oct, 13:34


بین «من» تا«من» اگر فاصله ها افتاده...
گِله از دور شدنهای مکرّر دارم!
«من» اگر پیدا بود...
«من» اگر با من بود...
سالها پیش به آغوش خدا میرفتم

من خودم را روزی...پسِ بازار بلوغ...
وسط همهمه ی فرداها...بی خبر گم کردم!
آنقَدَر محوِ تماشا بودم...که نجُستم او را
وَ نگفتم او را...
که مواظب باشد«منِ» بی فکر در این وسوسه ها گم نشود

من پیِ حادثه ی شوم نگاهی رفتم
کودکم سخت مرا می پایید
وَ تمنا می کرد...بیا برگردیم

بر نگشتم...رفتم!
عاقبت دست به دامانم شد
لحظه ای گوش ندادم...همچنان می رفتم
کودکم باز لجاجت می کرد
مدتی بود عذابم می داد...سرزنش های نگاه پاکش

بردمش دور تر از حادثه ها...
بستمش با زنجیر
کودکم زار گریست
نارفیقانه رهایش کردم

پا به پای هوسم دور شدم
آنقَدَرغرق شدم...آنقَدَر دور شدم...
که دگر ناله ی او را نَشَنیدم حتی...!

و چنین شد که به تاوان بلوغم دادم...
همه ی خوبیها
همه ی پاکی ها
همه ی ارزش ها
گم شدم کم کَمَک از حال خودم
رفتم از دست خودم
وَ نگویید کجاها رفتم
وَنپرسید کجاها رفتم

روزها از پیِ هم رفت
منِ آواره از این شهر به آن شهر
از این کوچه به آن کوچه
پیِ تفریحی ...که کمی شاد شوم!

دل من شاد نشد!
پاکی ام مفت به تاراج هوس رفت!
کَس و ناکس به دلم چنگ زدند
به دلم زخم زدند
به دَرَم سنگ زدند
من از این مردم آلوده ندیدم خیری

روزهایی که فنا شد به خیالی باطل
لحظه هایی که گریخت...
از پیِ هیچ...!

وَ من آلوده تر از کِرم به خود لولیدم
به خود پیچیدم
وَ به آن قصر خیالی...نرسیدم هرگز!

سالها باز گذشت...وَ من از هیچ خبردار نبودم
نه پَرِ مضطربِ گنجشکی...زیر باران بهار
نه شتاب رودی...پسِ سنگینی کوه
نه شکوفاییِ یک غنچه ی گُل
نه سکوتِ برکه
نه هیاهوی شَفَق
نه نگاهی که مرا رام کند
نه خیالی که مرا شاد کند

روزها دور خودم چرخیدم...وَ زمان باز گذشت
ذهن من خالی شد
بغض من جاری شد
وَ پس از مدتها..به خودم فرصت بودن دادم
یادم آمد که چه بودم!
پیِ یک پروانه...تا خدا میرفتم
می زدم پای بر آب
می شدم خیسِ طراوت
می سرودم باران...می نوشتم لبخند

کودکم وای...کجا رفت؟؟!!
کجا خُفت؟؟!
چه آمد به سرش؟!

من به خود بد کردم
«منِ» دیروز رها بود...اسیرش کردم
به خودم برگشتم
به سر آغاز حضور
خط زدم خستگی ام
پاره کردم اگر و شاید و اما ی دروغ!

پیِ آن کودک معصوم،شتابان رفتم
پشت آلودگی و شرم و خطا...
با هزاران تقصیر...
کودکم را دیدم!

چه غریبانه و معصوم نگاهم می کرد
وَ سکوتش چه مرا می آزرد!

از حضورم ترسید
از نگاهم لرزید
به گمانم نَشِناخت
مدتی باز نگاهش کردم...

ناگهان زار گریست
به خودش می پیچید
او مرا باز شناخت!!!

دردِ دل داشت نگاهش با من
با نگاهش می گفت:
تو چه کردی با خود؟!

تو چه کردی با من؟!

#محمد_رضا_نظری

@sohrab_nevedhtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

08 Oct, 04:59


یادش بخیر
کلاس چهارم ابتدایی
بهمون گفتن کاردستی درست کنید بیارید
بابام از سر کار اومد خونه
بهش گفتم
رفت تو انباری
چند تا تکه چوب قدیمی و یه اره و میخ و چکش آورد
یه نردبون چوبی کوچیک درست کرد
خدا بیامرزش
وقتی در حال بریدن و دوختن چوب ها به همدیگه بود
صحبت می کرد
گفت بابا جان
این نردبون
زندگی آدمه
باید یکی یکی ازین پله ها بری بالا

این نردبون مسیر زندگیه
دستات و پاهات هم کمکت می کنن که این مسیر رو بری بالا
سعی کن وقتی بالا میری،پشت سرت رو نگاه نکنی
چون ترس میندازه به جونت
بالا هم زیاد نگاه نکن
چون امکان داره خسته بشی از ادامه مسیر و بالا رفتن
بابا جان
یادت باشه که این پله ها رو یکی یکی باید بالا بری
اگه پاهات رو بیشتر بخوای باز کنی
امکان افتادنت زیاده
همینجوری حرف می زد و منم با چشمای کوچیک و بچه گونم نگاش می کردم و شاید خیلی از حرفاش رو نمی فهمیدم
اما خدا بیامرزش
زندگی که گذشت و رسیدم به چهل سالگی
فهمیدم که این نردبون چیه و بالا رفتن ازش چجوریه و بابام چی می گفت.

فردا
نردبون بردم مدرسه
بین همه ی کاردستی ها از همه بهتر بود
معلمم،آقای شاه حسینی رو‌ کرد بهم و گفت:پسر...
خودت درست کردی؟!
تو چشماش نگاه کردم
گفتم نه
بابام درست کرده
گفت چرا خودت درست نکردی
گفتم بلد نبودم
ولی الان یاد گرفتم
گفت یعنی می تونی دوباره اینو خودت بسازی؟

گفتم:بابام وقتی که داشت اینو می‌ساخت،باهام حرفای خوبی زد
آقا
من بعضی هاش نفهمیدم
ولی فکر کنم بابام داشت بهم زندگی یاد می داد.
معلم اومد جلو،آروم گفت چیزی هم یاد گرفتی؟
گفتم آره
گفت چی؟
گفتم:پله ها رو یکی یکی بالا برم
به پشت سرم نگاه نکنم
بالا هم زیاد نبینم...
خنده ی آرومی کرد
آروم گفت: بیست....
هم به تو
هم به بابات...


#سهراب

@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

07 Oct, 18:12


@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

06 Oct, 14:25


میخوام بگم فقدان نخستین محبوب آدم،کم ازخوردن اولین مشت نیست...

صدا:#سهراب
متن:ناشناس

@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

02 Oct, 16:03


🎹 سهراب

@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

02 Oct, 15:51


هیچوقت حساب زمان از دستش نمیرفت!یادمه اولین باری که قهر کردیم چند ساعت بعد برام نوشت… سه ساعت و بیست پنج دیقه بیا آشتی.
یا یه روز که اینترنتم خاموش بود، روی خطم پیام گذاشت و گفت: هشت ساعت و سیزده دقیقه، کجایی؟
اونقدر توی رفتارش گذشت داشت و بهم اهمیت می‌داد که باعث شده بود تمام بینمون اختلافی پیش میومد، حتی.
زمان هایی که خودم مقصر بودم سکوت کنم و منتظر بمونم تا خودش پیش قدم بشه و معمولا هم همینطور میشد…
تا اینکه یه بار دعوامون بالا گرفت خیلی بالاتر از همیشه شاید تو اون ماجرا خودش هم بی تقصیر نبود، اما من خیلی زیاده روی کردم و تا می‌تونستم بهش توپیدم ولی اون تمام اون مدت ساکت مونده بود و هیچی نمی‌گفت.
چند روز گذشت و ازش خبری نشد، کمی دلهره گرفتم، آخه هيچ‌وقت بیشتر از یک روز طول نمی‌کشید ولی باز هم سراغی ازش نگرفتم و با خودم گفتم این آدم، آدم رفتن نیست نهایتا یکی روز دیگه ....

🎙سهراب
https://t.me/sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

17 Sep, 15:25


لحظه هایی هست که وقتی سخت دلگیری دردت را توی سینه ات میریزی تا آشکار نشه و ادای محکم بودن در میاری
لحظه هایی هست ک وقتی اشک توی چشمات حلقه زد بغض میکنی اما پشت لبخندی ساده پنهانش میکنی و توی قلبت گریه می‌کنی
لحظه هایی هست که وقتی دلت خیلی گرفته و میخواهی دردت را فریاد بزنی از سنگینی بغضت نمیتونی
لحظه هایی هست که سخت خسته میشی از دست کسایی ک حرفت را نمی‌فهمند ولی باز چیزی نمیگی
لحظه هایی هست که وقتی از تنهایی زمین‌گیر میشی سرت را به دیوارتنهاییت میزاری و باز هیچ نمیگی
لحظه هایی هست که همه به خوشبختیت حسرت میخورن اما خودت خوب میدونی کم‌ آوردی
لحظه هایی که دلت می‌خواد فریاد بزنی و خالی بشی از هرچی درده ولی باز نمیتونی
با اینکه زانوهات دیگه رمقی ندارن،با اینکه توانت به صفر رسیده باز هم ایستاده ای
همه این آرامش در اوج دردهات را به یه نفر مدیونی


الآنم یه زخم کهنه داره باز میشه به حرمت همه ی لحظه هایی که کنارم بودی بهم توان بده این وصله هزار پاره را بهم بدوزم
الیس الله بکاف عبده
.
.
.
🎤 #سهراب

✒️ #نیلوفر
@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

16 Sep, 18:05


دلم میخواست رد غبار یک مداد بودم روی کاغذ سفید یک نقاش.

دلم می‌خواست نقاش هر طور که دلش می‌خواهد من را بکشد.

گاهی رنگی،گاهی سیاه و سفید، گاهی بی‌رنگ
گاهی رنگ سبزی می‌کشید، روی خاطره‌ هایم.

گاهی رنگ قرمز می‌کشید روی قلبم.

گاهی رنگ آبی می‌کشید به آسمانِ دلِ تنگم.

کاش کمی رنگ سیاه می‌کشید به چشمانم
که نبینم همه ی آنچه را که من را آزار می‌دهد.

تا چشمانم تاریک شود از دیدن این همه جفا و ظلم و دلتنگی.

کاش نقاش یادش می‌رفت،پاک کنش را کجا گذاشته است.

که هر وقت نقاشی خراب می‌شد کاغذ را پاره می‌کرد بعد دوباره من را از نو می‌کشید.

شاید این بار کمی بهتر تمیز تر ساده‌تر.

دلم می‌خواست نقاش یک قلب درون سینه ام می‌کشید خالی از احساس.

که هر وقت آن را نظاره می‌کرد غمی به دلش نمی‌افتاد.
کاش نقاش قصه ی من،به جای مغز در سرم کمی قرص آرامبخش می‌کشید.

که هر بار این ذهن مُشَوشِ دلتنگِ دور افتاده، حالش از روزگار گرفته شد،یک دانه قرص بالا می‌انداخت به جای بغض کردن و گریه کردن.

کاش نقاش قصه ی من عاشق بود.

کاش می‌فهمید که باید چطور من را بکشد که درد نکشم،که رنج نبینم، که دلتنگ نباشم.

کاش جعبه ی مداد رنگی نقاش من،پر بود از رنگ‌های شاد.
کاش هیچ رنگ مرده‌ای نداشت.

کاش نقاش قصه ی من قصه گو هم بود.

شب‌ها مدادها را در جعبه ی مداد رنگی می‌خواباند.

بعد تا صبح، قصه‌های قشنگ برای آنها می‌گفت
صبح که مدادها بیدار می‌شدند، بی‌اختیار،
نقش یک آدم شاد سرزنده و بی‌غم را،روی کاغذ می‌کشیدند.

کاش نقاش قصه ی من عاشق مداد هایش نبود.

کاش می‌دانست باید به اندازه مداد هایش را دوست داشته باشد.

کاشت هر وقت هر مدادی با او قهر می‌کرد زود نازش را نمی‌کشید،که الان این کاغذ زیر بار منت مدادهای سر به هوا و خیره سر، کمر خم کند.

کاش نقاش قصه من، یک آدم پیر با موهای سپید با ریش‌ های سپید با دستانی لرزان نبود که انقدر روزگار به خود دیده که حال خوب کشیدنم را نداشته باشد.

کاش کودک ۶ ساله ای من را می‌کشید،کج و معوج با رنگ‌های درهم فرو رفته.

اما پاک زلال صاف صاف، بدون هیچ دردی، بدون هیچ غُصه‌ ای بدون هیچ رنجی.

کاش کودک نقاش سر به هوا،
آسمان دلش همیشه صاف بود.

کاش همیشه گرمای آفتاب،دستانش را گرم نگه می‌داشت،تا وقتی مدادها در دستانش بودند یخ نمی‌زدند،که من را سرد،بی روح و یخ زده نکشد.

کاش کاغذ من کمی صاف‌تر بود
کاش کمی سفیدتر بود
کاش کاغذ نقاش من انقدر دلتنگ نبود که حالا نقشی که رویش زده شده زار بزند از شدت دلتنگی.

کاش نقاش کوچک قصه ی من، من را شبیه خودش با موهایی کوتاه،صورتی بی‌مو، دستانی کوچک و قدی کوتاه می‌کشید.

خُردسالِ خُردسال، که هیچ خاطره‌ای در ذهنش غیر از بازی‌های کودکانه نمانده باشد.
کاش کودک نقاش قصه ی من،هیچ وقت،دستش به نقاشی نمی رفت.
کاش ذوق کشیدن نداشت.....

کاش
کاش
کاش.....

#سهراب

@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

12 Sep, 15:20


هممون نقاب می‌زنیم به چهره شکسته امون که کسی نشناسمون که بفهمه چی به سرمون اومده



#سهراب
@sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

09 Sep, 15:55


خیلی گذشت تا فهمیدم
غم امروزم واسه همین امروز میمونه ،
یکسال بعدش ممکنه اصلا یادم نباشه واسه چی توی فلان روز گریه میکردم،
تا فهمیدم که اگه یه لباس بهم میاد و از نظر بقیه اون لباس قشنگ نیست،خب خودم مهم ترم و باید بپوشمش،
خیلی گذشت تا فهميدم اگه با کسی خوشحالم نگهش دارم واسه خودم،
گذشت تا فهمیدم هر کاری رو جوری انجام بدم که انگار اخرین باره،
انگار که دیگه نمیتونم بازم برقصم،
نمیتونم بخونم،
نمیتونم کنار کسی باشم،
نمیتونم نقاشی بکشم،
از کجا معلوم بعد از این زنده باشم؟
چرا الان که میتونم ،خوشحال ترین نباشم؟
اگه دیگه همه ی روزام تموم شدن و من نگفتم دوستت دارم به اونی که میخوام چی؟
من یاد گرفتم اینو ،
فهمیدم که ما آدما فکر میکنم زمان زیادی داریم ،
ولی اینجوری نیست...
پاییز تموم شد،
بعدش زمستون،
و بقیه هم به همون سرعت تموم میشن
و تو دنبال یه ساعتی که همه چی درست شده باشه و بتونی خوشحال باشی،
رفیق باید بهت بگم که؛
زمان منتظرت نمیمونه،
هیچوقت هیچی قرار نیست درست شه،
پس تلاش کن واسه شادتر بودن...
حتی اگه یه عالمه غم داری
یه نور پیدا کن بین اون همه تاریکی...

ادامه متن در کانال سرچ کنید

صدا:سهراب
متن:زهرا رحیمیان

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

03 Sep, 15:18


میدونی ته دوست داشتن کجاست؟
میدونی ته عشق اصلا کجاست؟
یه روزی که دلت یجای دیگه تو این کره خاکی باشه،اما محبوبت کنارت نباشه
همون لحظه هایی که تو حسرت نبودن کسی که دوسش داری اما نبودن رو انتخاب کرده و داری تو عشق خودت دست پا میزنی
درست تو همین لحظه هاست که صدای شکستن استخونای خودت میشنوی
اصلا هر کاری میکنی حالت خوب بشه،اما نمیشه
هر چی تلاش میکنی و زور میزنی که رها بشی از یه گذشته بی سرانجام که الان اسمش شده عاشقی
اما بازم نمیشه
ببین رفیق
عشق اصلا فراتر ازحدتصوره
عشق یعنی نخواد و بخوای
یعنی نمونه و بمونی
یعنی ببنده چشماش وچشمات بازباشه
و سوسو بزنه همه جاده ها روکه شاید یه خبری ،اثری چیزی ببینی ازش
اصلا عشق خود خود خودکشیه
خود مردن تو آغوش نداشته ی محبوبِ
من نمیدونم عاشق یا معشوق کدوم مظلوم ترن
اما نرسیدن یه کاری میکنه با هر دو تاشون که شبانه روزشون با هم یکی میشه.
دیدی حتی با وجود داشتن همه امکانات و پول و ...یه مواقعی هست که دلت با هیچی آروم نمیشه؟
همون لحظه اگر برسی به عشقت دیگه یادت میره هر چی داری و نداری رووفقط فقط همه حواست میدی پیش محبوبت
خلاصه بگم
ادامه متن در کانال

#سهراب
https://t.me/sohrab_neveshtt

سـُـهــراب✍🏼نـــوــشــت

03 Sep, 05:41


یه نفرو داشتن می‌بردن جهنم
هی برمیگشت عقبو نگاه می‌کرد
خدا دستور داد که اینو برگردونید
از خدا پرسیدن چرا برش گردونیم
گفت این امید داره هنوز....


تو زندگیتون تو هر شرایطی سعی کنید امیدتون رو از دست ندید.....


سلام روزتون بخیر و نیکی 🌺❤️🧿

1,171

subscribers

76

photos

20

videos