بعد از چيدن گل به سالن برگشتيم كه سهند گفت: نهال اونجا رو نگاه كن. امروز با بودن سپهر كار و كاسبي ما لنگه!
ديگه كسي ما رو تحويل نمي گيره، چقدر اين پسر خوشگل و خوش تيپه.
نگاهي به سپهر كردم. حق با سهند بود، كت و شلوار خاكستري با پيراهني كم رنگتر و كراواتي خاكستري پوشيده
بود. از روزهاي قبل زيبا تر شده بود. ولي هر چه بود نظر خوشي به او نداشتم. با ديدن ما جلو آمد، سهند گفت: پسر
معركه شدي! فكر كنم امشب هر چي دختره عاشقت بشن. مواظب باش ندزدند.
سپس رو به من گفت: نهال يكي از اون گل هارو به سينه سپهر بزن.
غنچه گلي انتخاب كردم و در جيب كتش گذاشتم. لبخندي زد و نگاهي به گل کرد، سپس رو به من كرد و خطاب به
سهند گفت: تو مواظب اين گرانبها باش.
سهند- اتفاقا امروز خيلي مواظب يار بي وفا هستم.
حرف سهند تكاني بهش داد و گفت: يار تو؟؟ نمي دونستم شما با هم...
به وسط حرفش پريدم وگفتم: ما خيلي وقته به هم محرم هستيم.
به لج سپهر، گونه سهند را بوسيدم و دستم را دور بازوي سهند حلقه كردم و گفتم: بيا عزيزم بريم، اونقدر كه سر پا
ايستادم خسته شدم.
سهند- بانوي من از اين كه باعث آزارتون شدم معذرت مي خوام. لطفا بفرمائيد.
تيرم به هدف خورد چون سپهر نمي دانست ما خواهر و برادريم. وقتي از كنار سپهر دور شديم سهند گفت: نهال
ناسلامتي تو خواهر من هستي. برو يه سر و گوش آب بده ببين طرف كيه، چند سالشه، يعني ته و توي قضيه را
در بيار.
وقتي به آن سمت رفتيم پدرام و كتي را ديديم با خوشحالي جلو رفتيم.
- سلام كتي جون، ببخشيد مزاحم شديم اون دختره کیه از اقوام پدرام هستن؟
كتي- نه غزال جون، ايشون شیدا جون دوست وهمکلاسي من و آيداست.
بعد ما را به آنها معرفي كرد. شيدا چهارده سال داشت و خونه مادربزرگ اش مهمان بود. چند دقيقه پيش آنها
نشستيم، با امدن عروس و داماد صحبتمان، نيمه تمام ماند. و نتونستم آدرس خونشونو در تهران بگيرم. پيش سها كه
رفتم با دلخوري گفت: رفيق نيمه راه، كجا بودي البته متوجه شدم دوست جديد براي خودت پيدا كردي. راست
ميگن نو كه مياد به بازار كهنه ميشه دل آزار.
سپهر نگاه می كرد و موذيانه مي خنديد فهميدم كار اوست. دستم را دور گردن سها انداختم و چند بار صورتش را
بوسيدم وگفتم: مطمئن باش هيچ كس جاي تو رو نمي گيره، تو بهترين دوست و خواهر مني.
- جدي مي گي يا براي دل خوشي من؟
- به جان عزيزت قسم اگه دروغ بگم. البته به كوري چشم حسوداي جاسوس.
با نواختن اركستر، بازار رقص گرم شد. الناز هم به طرف سپهر آمد و گفت: افتخار رقص مي دين؟
سپهر- بله، البته.
و به دنبالش بلند شد، سپهر هر دقيقه با دختري مي رقصيد. من و سها هم كه بلند شديم، به بهانه اي، جلوي من مي
آمد و من هم سريع دور مي شدم. از اينكه حرصش را در مي آوردم خوشحال بودم، فكر مي كرد ميتونه با چرب زبونی مخمو بزنه