بخش اول - اساطیر چینی (تربیت سگ)
در روزگاران قدیم، پادشاهی در چین با دو پسر حکمرانی میکرد. پسر بزرگتر آمادهی ولیعهدی بود، اما پادشاه پسر کوچکتر را بيشتر دوست داشت. به همین دلیل، دنبال راهی برای رهایی از شر پسر بزرگتر بود. طبق رسم آن دوران، پسر بزرگتر را به عنوان گروگان به دربار حاکم رقیب فرستاد تا تضمین عدم حمله باشد.
بعد مدتی پادشاه نقشهای طراحی کرد تا به نظر در یک درگیری، پسرش در محل زندگیاش به عنوان گروگان کشته شود. اما همهچیز طبق نقشه پیش نرفت و پسر بزرگ توانست فرار کند. وقتی او به کاخ بازگشت، پدر تظاهر به خوشحالی کرد و به پاس دلاوریاش، او را به مقام فرماندهی منصوب کرد. اما این تنها یک نمایش بود. پسر بزرگ دست پدر را خواند و تصمیم به کشتن پدر گرفت.
شرایط به گونهای نبود که بتواند به راحتی پادشاه را حذف کند، در نتیجه نیاز به افرادی داشت که اگر به آنها میگفت "پادشاه را بکشید" تردید نکنند. به همین منظور، تیر مخصوصی ساخت که نوکش طوری تراشیده شده بود که هنگام پرتاب صدایی شبیه سوت ایجاد میکرد. او در تمرینات از این تیر استفاده میکرد و به افرادش دستور داده بود هر جا صدای سوت تیر را شنیدند، تیر را دقیقا به همان سمت پرتاب کنند.
ابتدا چند حیوان را به عنوان هدف انتخاب کرد و همهی افراد صدای سوت را دنبال کردند و دقیقا به همان هدف زدند. مرحله بعد، اسب خودش را مورد هدف قرار داد. این بار چند نفر تردید کردند زیرا به نظرشان نادرست بود که اسب فرماندهی خود را بزنند. همان لحظه همان چند نفر را اعدام کرد.
در مرحله بعد، اسب پدرش را هدف قرار داد و دوباره چند نفر تردید کردند و بلافاصله اعدام شدند. سپس زن خودش را هدف گرفت؛ این بار خیلیها تردید کردند. چه کسی میتوانست زن فرماندهی خود را بکشد؟ اما باز هم تردیدکنندگان اعدام شدند. در نهایت، تعداد انگشت شماری باقی ماندند و پسر بزرگ مطمئن از اینکه این افراد به سمت هر چیزی تیر میاندازند. بنابراین با خیال راحت دستور تیراندازی به پدرش را به آنها داد و آنها نیز این دستور را اجرا کردند. پس از آن، برادر کوچکترش را نیز به قتل رساند و به آنچه میخواست رسید.
ꪶ𝚉𝙴𝙷𝙽𝙴𝚂𝙰𝚁𝙺𝙴𝚂𝙷𝙷ꫂ