جهان تاریخی @worlddax Channel on Telegram

جهان تاریخی

@worlddax


مجموعه بی نظیر از تصاویر قدیمی و مطالب تاریخی ایران و جهان

بابت برخی تبلیغات که در کانال درج می شوند پوزش میطلبیم



تبلیغات:
@Historyican

جهان تاریخی (Persian)

به کانال تلگرامی جهان تاریخی خوش آمدید! این کانال یک مجموعه بی نظیر از تصاویر قدیمی و مطالب تاریخی ایران و جهان را ارائه می دهد. اگر به عکس های قدیمی و داستان های تاریخی علاقه مندید، این کانال برای شماست. از تصاویر زیبا و دیدنی گذشته ها تا اطلاعات جذاب و جالب درباره تاریخ جهان، همه چیز در اینجا پیدا می شود. از این کانال به عنوان یک منبع آموزشی و سرگرمی برای فرصت های خالی خود استفاده کنید. برای دیدن تصاویر بیشتر و اطلاعات جدید، حتما به این کانال بپیوندید! برای کسب اطلاعات بیشتر و ارتباط با مدیران، می توانید با تبلیغات در کانال @Historyican تماس بگیرید.

جهان تاریخی

26 Jan, 20:34


⭕️ چرا یهودی‌ها ثروتمندترین قوم دنیا هستن؟ چون از این دانش مخفی پولسازی‌ سال‌هاست که دارن استفاده میکنند و اجازه نمیدن بقیه مردم ازش آگاه بشن؛ برای اولین بار در کانال زیر تک تک این دانش ممنوعه پولسازی رو افشا میکنیم👇👇👇

@renesinaniofficial
@renesinaniofficial
@renesinaniofficial

جهان تاریخی

26 Jan, 20:29


پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند

ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید:
بهت گفته باشم، تو هیچی نمی شی ، هیچی!

مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت،

آب دهانش را قورت داد
خواست چیزی بگوید اما، سرش را پایین انداخت و رفت.

برگۀ مجتبی، دست به دست بین معلم ها می گشت.
اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود...

امتحان ریاضی ثلث اول :

سوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید.
جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما.

سوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟

جواب : حاج محمود آقا، شوهر خاله ریحانه که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد

و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند.

سوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست.

معلم ریاضی اشکش را پاک کرد و ادامه داد:

سوال : نامساوی را تعریف کنید.

جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران؛

اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد، الهی که نباشد.

سوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟
جواب : همان خاصیت پول داری است آقا که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی.

سوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟

جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد
برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ، که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود.

معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت.

مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود

برگشت با صدای لرزانش فریاد زد:

آقا اجازه؟ گفتید هیچی نمی شیم؟ هیچی ؟

بعد عقب عقب رفت، در حیاط را بوسید
و پشت در گم شد..

@Worlddax 🌐


ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

26 Jan, 18:04


حالا که ما یاد گرفته ایم در هوا مثل یک پرنده پرواز کنیم؛
و در دریا مثل یک ماهى شنا کنیم.
فقط یک چیز باقى مانده یاد بگیریم؛
آنهم اينكه مثل یک آدم روى زمین زندگى کنیم

جرج برنارد شاو




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

26 Jan, 16:09


ناصرالدین شاه و کامران میرزا (نایب السلطنه) پسر او




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

26 Jan, 08:06


نوزاد اشرافی دوره قاجار و غلام بچه هایش





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

25 Jan, 20:40


رومیان باستان نخستین کسانی بودند که دیدن شی ناشناخته پرنده یا همان یوفو را گزارش دادند. از سال 218 ق.م نوشته ای برجای مانده که درمورد دیده شدن تعدادی کشتی پرنده تابان در آسمان رم خبر میدهد!



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

25 Jan, 19:18


آرایشگاه لئوناردو داوینچی در تهران، سال ۵۶





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

25 Jan, 17:50


آگهی کبریت توکلی‌ تبریز در روزنامه ای حدود صد سال پیش:

ایرانی وطنپرست، تا کبریت ساخت تبریز هست کبریت خارجی نمیخرد.



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

24 Jan, 20:28


مجازات گناه در این دنیا

پیرمردی بود زاهد که در دل کوه، توی دخمه‌ای عبادت می‌کرد و از علف‌ها و میوه‌های جنگلی کوه هم می‌خورد. روزی از کوه به زیر آمد و به طرف ده راه افتاد رفت و رفت تا به نزدیک ده رسید، مزرعه گندمی دید.

خیلی خوشش آمد، پیش رفت و دو تا سنبله از گندم‌ها چید و کف دستش خرد کرد و آن چند دانه گندم تازه را خورد، بعد از آنکه چند قدمی به طرف ده پیش رفت، به خودش گفت: «ای مرد! این گندم از مال که بود خوردی؟… حرام بود؟… حلال بود؟…»

زاهد سرگردان و پریشان شد و گفت: «خدایا! من طاقت و توش عذاب آن دنیا را ندارم ـ هرچه می‌خواهی بکنی و به هر شکلی که جایز می‌دانی مجازاتم کن و تقاص این چند دانه گندم را در همین دنیا از من بگیر!» خدا دعا و درخواست او را قبول کرد و او را به شکل گاوی درآورد و به چرا مشغول شد.

صاحب مزرعه که آمد و یک گاوی در گندم‌زارش دید هرچه در حول و حوش نگاه کرد کسی را ندید ـ ناچار طرف غروب، گاو را به خانه آورد و مدت هشت سال از او بهره گرفت، آخر که از گوشت و پوست او هم استفاده کرد، کله خشک او را برای مزرعه‌اش «داهول» کرد یعنی مترسک کرد و توی زمین سر چوب کرد ـ روزی که صاحب زمین مزرعه‌اش را چید و کوبید و گندم را خرمن کرد، شب دزدها آمدند و جوال‌هاشان را از گندم پر کردند ناگهان صدای غش‌غش خنده از کله خشک گاو بلند شد، دزدها مات و حیران شدند و خشکشان زد، هرچه به این طرف و آن طرف نگاه کردند دیدند هیچکس نیست اول خیلی ترسیدند و گندم جوال کردن را ول کردند.

بعد آمدند پیش کله و ایستادند و گفتند: «ای کله! ترا خدا بگو ببینم چرا می‌خندی؟ تو که هستی؟ چرا اینطور می‌خندی و ما را مسخره می‌کنی؟» کله به زبان آمد و شرح احوالش را گفت و آخر هم گفت: «من به تقاص دو تا سنبله گندم دارم چنین مکافاتی می‌بینم ـ وای به حال شما که جوال جوال می برید.


@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

24 Jan, 17:14


وقتی دائم بگویی گرفتارم،
هیچ وقت آزاد نمی شوی ...

وقتی دائم بگویی وقت ندارم،
هیچوقت زمان پیدا نمی کنی ..‌‌.

وقتی دائم بگویی فردا انجامش می دهم،
آن فردا هیچوقت نمی آید ...



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

24 Jan, 14:55


تصویری از ساختمان اپرا در خیابان رودکی




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

23 Jan, 20:34


داستانک

روزی روزگاری درویش فرتوتی که هنوز تاریخ انقضا قرارداد زندگی اش نگذشته بود و هنوز به خدا اجاره برای زندگی کردن می‌داد. از صحرایی تشنه می‌گذشت. درویش چندی پیش زندگی‌اش را به حراج در آورده بود تا بتواند لباسی گرم و نرم بخرد و در موش و گربه بازی مرگبار زمستان پیروز باشد .
عاقبت درویش به سمت بازار میرفت که ناگاه پایش به تکه سنگی خورد و با صورت زمین خشک و داغ صحرا را بوسید . ناله‌اش ابر های اسمان را فراری می‌داد ولی نمی‌دانست که شانس او را محکم در آغوش گرفته بود . القصه درویش به زحمت خود را حرکت داد و سپس سنگ بد ذات و سنگدل را از خاک جدا کرد. باورش نمیشد چه میدید  آن چیز سنگ نبود بلکه یک کوزه پر از جواهرات متفاوت از یا قوت گرفته تا الماس های کوچک و بزرگ بود . از خوشحالی اشک هایش روی گونه هایش سر میخوردند. درویش خوش اقبال دست‌هایش را به سمت آسمان آبی که خورشید بر آن حکمرانی می کرد بالا برد و گفت خداوندا سپاسگزار تو هستم ای مهربان‌ترین مهربان‌ها.

چند عدد سکه طلا برداشت تا با آن یک پوستین گرم تهیه کند سپس کوزه را از چشم خلق پنهان کرد و به سمت شهر راه افتاد . درویش مدام شکر خدا را زمزه می‌کرد و از اقبال خویش بسیار خرسند بود ، هنوز چند قدمی به شهر وارد نشده بود  که طفلی 6 ساله را که در گوشه ای بس نشسته بود و مدام با لباس پینه زده اش ور میرفت، مشاهده کرد . یاد خودش افتاد  که زندگی همیشه با او نزاع و جنگ داشته بود .
دل درویش که دریایی بی کران بود از آن طفل نگذشت و به سمت او رفت . دستی به سرش کشید و گفت اکنون من لبیک را گفتم و خداوند اقبال مرا به من هدیه کرده حال می خواهم با تو شریک شوم بیا این
سکه های طلا را بگیر و زندگی خودت را آباد کن را  . پسرک از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید درویش خوش قلب را در اغوش گرفت و سپس به سمت نانوایی حرکت کرد .
درویش که مدتی لبخند روی صورتش آشیانه ساخته بود دوباره به صحرا برگشت و به سمت کوزه جواهرات رفت.
اما هرچه گشت نتوانست کوزه را پیدا کند . بعد از مدتی درویش که از زندگی بريده بود به روی تکه سنگی نشست تا سفره دلش را برای سنگ باز کند که سنگ صدای عجیب غریبی داد درویش  از روی سنگ بلند شد وبه سختی سنگ را از دل خاک  بیرون کشید اما آنچه را که می کشید سنگ نبود بلکه یک صندوق پر از طلا و جواهرات مختلف بود . درویش که دیگر قادر به حرف زدن نبود بریده بریده گفت راست است که میگویند:

تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز.

@Worlddax 🌐


ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

23 Jan, 18:39


بزرگترین سوالی که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ آنرا نیافتم این است که:
یک زن چه می خواهد...

زیگموند فروید



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

23 Jan, 15:27


تصویر یکی از اولین شعبه های پپسی کولا در ایران ، شهر شیراز

سال ۱۳۴۵
نوشابه همواره یکی از پرطرفدارترین نوشیدنی ها از دوران معاصر تا به امروز در ایران بوده است!!!



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

22 Jan, 20:26


پنج حسرت زندگی

این نام کتابی است که توسط یک پرستار استرالیایی در یکی از بیمارستاهای استرالیا که در بخش ویژه نگهداری از بیماران در شرف مرگ مشغول به کار بوده، نوشته شده است و بر اساس گفته های بیماران در آخرین لحظات عمرشان، عمده ترین موارد پشیمانی و حسرت آنان را جمع آوری و دسته بندی کرده است.
نام این پرستار #برونی_ویر است و آخرین گفته‌ها و آرزوهای بر بادرفته و حسرت‌های این افراد را از ابتدا در وبلاگ خود منتشر کرد. این مطالب در وبلاگ وی چنان مورد توجه قرار گرفت که وی بر اساس آن این کتاب را به رشته تحریر درآورد.

او این حسرت‌ها را در پنج دسته خلاصه کرد:

1- ای کاش شهامت آن را داشتم که زندگی خود را به شکلی سپری می‌کردم که حقیقتاً تمایل من بود؛ و نه به شیوهایی که دیگران از من انتظار داشتند.
2- ای کاش اینقدر سخت و طولانی کار نکرده بودم.
3- ای کاش شهامت بیان احساسات خود را داشتم.
4- ای کاش رابطه با دوستان را حفظ کرده بودم.
5- ای کاش به خودم اجازه می‌دادم که شادتر باشم.

حتماً که نباید در بخش ویژه نگهداری از بیماران در شرف مرگ بستری باشیم که مجبور شویم نگاهی از بالا به خودِ زندگی بیندازیم و فارغ از جزئیات تکراری‌اش، کُلیت آن را ورانداز کنیم و احتمالاً دستی به سر و وضع زندگی خود بکشیم.
گاهی، شاید اصلاً سالی، یا حتی هر دهه‌ای یکبار گوشه‌ای بنشینیم و ببینیم که آیا درست آمده‌ایم، یا راهی که می‌رویم به ترکستان است. مگر نه این است که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است؟ حتی اگر یک روز از عمر را آن‌طور که باید و شاید زندگی کنیم، بازهم می‌ارزد.


❄️ عمر برَف است و آفتاب تموز.
زندگی، همچون تکه یخی در آفتاب تابستان است که هر روز یک تکه‌اش دارَد آب می‌شود.
گل عزیز است؛ غنیمت شمریدش صحبت ...


@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

22 Jan, 19:52


برج های سامان، سال ۱۳۴۹




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

22 Jan, 16:52


عکس های کودکی دونالد ترامپ و کامالا هریس زمانیکه حتی نمیدانستند کاخ سفید چیست!




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

21 Jan, 19:30


قدیم ترها،در دبستان وقتی از ما میپرسیدند شغل مادر ؟

میگفتیم خانه دار 🌹
در ذهن کودکانه ی ما بچه های دیروز بین مادر کارمند و مادر خانه دار فاصله ی زیادی وجود داشت .فکر می کردیم‌مادرانمان در واقع شغل ندارند .

🍃سالها گذشت تا ما دختران مادران خانه دار فهمیدیم که اتفاقا مادرهای مان شاغل ترین زنان زمین بودند و ما بی‌خبر بودیم.
یک روز صبح که برای درست کردن صبحانه شش صبح بیدار شدیم و مجبور شدیم  با یک دست پنیر و گردو روی سفره بگذاریم و با یک دست موهای آشفته مان را مرتب کنیم تا بشود بقیه را بیدار کرد .
🌹یک روز که ساعت یک ظهر خسته به خانه رسیدیم و با سرعت نور گوشت را از فریزر پرت کردیم بیرون تا حدود ساعت  دو و ده دقیقه ظهر بتوانیم کتلت گرم جلوی خانواده بگذریم .

🍃یک شب که قبل از خواب نعنا خشک ها را توی سینی بالای یخچال یک بار دیگه سابیدیم و تمام دستمان عطر نعنای امسالی گرفت .

🌹یک بعدازظهر که توی حال خودمان بودیم و با تلفنی از طرف یک آشنا که میگفت مهمان نمیخوایی؟ نیم ساعت دیگه خونه تون هستم .
🍃مثل برق خانه های چند ده متری را جارو زدیم و دستمال کشیدیم و میز آماده کردیم
فهمیدیم که ....
مادرهای بی ادعای ما ،شاغل ترین زنان عالم بودند .

🌹شاغل هایی که سر ماه کسی حقوق کف دست شان نمیگذاشت و بعد از هر زایمان هیچ مرخصی با حقوقی برایشان رد نمی شد .
آن روز بود که یاد گرفتیم به دخترهای آینده مان بیاموزیم تا بفهمند هیچ زنی بیکار نیست و زنان خانه دار عجیب شاغلند.
بطرزی عجیب ...

🍃آنچنان که قانون  کارشان هنوز در هیچ کتاب حقوقی نوشته نشده ست .

@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

21 Jan, 17:08


واژه دراکولا از نام "وِلاد تِپِش" شاه رومانى معروف به دراکول گرفته شده. وی به خونخواری معروف بود و در جنگ با عثمانی ها پوست بیش از 40 هزار ترک را کند و به ولاد پوست کن معروف شد!




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

21 Jan, 09:36


تبلیغ وان حمام سیار ذغالی
در سالهایی که حتی آب لوله‌کشی هم در اکثر خانه های تهران وجود نداشته

سال ۱۳۰۶ خورشیدی




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

10 Jan, 20:54


سود روز شمار ۳ الی ۷ درصد در موسسه آریا نیک حساب به شماره ثبت ۲۴۵۵۲

۱۵ سال سابقه کاری در بازار های مالی

واریز و برداشت روزانه و بدون ریسک

جهت عضویت:👇

https://t.me/joinchat/PPyhWKpdwic0NzY0

جهان تاریخی

10 Jan, 20:41


در شمال افغانستان انگور را در گل میگذارند و وقتی که فصلش نبود بازش میکنند، تازه و خوشمزه آنرا میخورند. به این گِل هاى انگور دار كنگينه میگویند !




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

10 Jan, 18:22


عقیق قدمتی چندهزار ساله در صنعت جواهر سازى در تمدن هاى باستانى دارد. عقیق آتشین یکی از نادرترین عقیق های موجود است که تنها ۶۰ سال است در بازار تجاری یافت میشود و شكلى شبيه دانه انگور دارد!




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

10 Jan, 15:38


تصویری قدیمی از اصفهان
توسط فردريک کلپ
سال 1928میلادی




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

10 Jan, 15:37


فکر کن با زیر ۱ تومن میتونی یدونه از این ساعت‌مچی های خاص بهش کادو بدی و یه عمر دست کنه

🔥 ۴۰مدل جدید تو جمعه‌بازار این هفته

@unikwatch
@unikwatch

جهان تاریخی

10 Jan, 14:29


تبلیغ ماشین هیلمن، سال ۱۳۳۸





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

10 Jan, 13:45


نام اثر :
زندگی نکردن




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

09 Jan, 20:20


ناامیدان ازدست ندهید

سال ۲۰۰۳ بود ، خلیل ۳۳ ساله، در خیابان‌های لس‌آنجلس می‌خوابید، به جز هروئین به کراک کوکائین هم معتاد بود، ۴۹ کیلو وزن داشت و بدنش پر از زخم بود.

خلیل می‌گوید آنقدر به جرم حمل مواد دستگیر شده بود که حسابش از دستش در رفته است: "کاملا داغون بودم و از شدت درد نمی‌توانستم بخوابم."

با اینکه بارها سعی کرده بود ترک کند و نتوانسته بود، پس از بار نهم، فهمید که اگر می‌خواهد زنده بماند باید تغییر کند.

بعد از اینکه برای بار نهم هروئین او را تا پای مرگ برد، زندگی‌اش رو به بهبود رفت. اعتیاد را ترک کرد و خودش را با شغل‌های متعدد سرگرم: در دو مرکز بازپروری در مالیبو کار می‌کرد، سگ‌گردانی می‌کرد و باغبانی: "توانستم پول جمع کنم، حسابی کار می‌کردم، هفت روز هفته، روزی ۱۶ ساعت."

بعد از اینکه یکی از دوستان قدیمی‌اش در اوهایو را دید، وسواس این را پیدا کرد که خودش برای خودش آب‌میوه و سبزیجات را بگیرد: "دوستم یک کم مثل هیپی‌ها بود، شروع کرد به آموزش دادن به من درباره ویتامین‌ها، خوردنی‌های ارگانیک و غذای برتر... آن موقع من دنبال چیزی می‌گشتم که حالم را بهتر کند."

سال ۲۰۰۷ خلیل خانه‌ای را اجاره و مرکز بازپروری خود را افتتاح کرد، برای مشتریانی که برای یک ماه اقامت در آن می‌توانستند ده هزار دلار بپردازند.

برای کسانی که در این مرکز بازپروری اقامت می‌کردند، خلیل آب‌میوه های عجیب غریب درست می‌کرد، مثل ترکیبی که آن را ولوورین نامیده، ترکیب موز، پودر ماکا، شاه‌انگبین و گرده گل.

سرانجام آوازه این نوشیدنی‌ها از چهاردیواری آن ساختمان فراتر رفت و مردم به دنبال خریدن آنها بودند.

خلیل فهمید برای راه انداختن یک کسب و کار جدید تقاضا به اندازه کافی هست بنابراین با همراهی بهترین دوستش که در آن زمان دوست دخترش هم بود، در سال ۲۰۱۱ "سان‌لایف ارگانیکس" را تاسیس کرد.

برای بازسازی زندگی‌اش، به زندگی سالم روی آورد و به قدری در این راه موفق شد که امروز بنیانگذار میلیونر شرکت تولید محصولات غذایی "سان‌لایف ارگانیکس" در کالیفرنیا است که محصولاتش این روزها مد روز است.

شش فروشگاه او که چیزی بین آب‌میوه فروشی، کافه و مغازه است، سالانه شش میلیون دلار فروش دارند و در حال ورود به بازار ۱۶ ایالت دیگر آمریکا و ژاپن است. خلیل اکنون ۴۶ سال دارد و دیگر در خیابان نمی‌خوابد، به جایش با جت شخصی سفر می‌کند!


@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

09 Jan, 20:04


استرنتیم 90 و سزیم 137 ایزوتوپ هایی هستند که پیش از انفجارهای هسته ای در طبیعت موجود نبودند. بنابراین ميتوان فهميد اثار هنری تاريخى حاوی این عناصر جعلى بوده و پس از سال 1945 خلق شده اند!



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

09 Jan, 16:22


اتوبوس و جاده ای در ایران در اوایل دهه ۳۰




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

09 Jan, 13:22


یک خانواده ایرانی در پناهگاه
سال ۱۳۶۶




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

08 Jan, 20:29


نمی دانم چرا مردم حرف زدن با دهان پر را بی ادبی میدانند!
ولی حرف زدن با مغز خالی را نه...!

اورسن ولز



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

08 Jan, 18:57


در طول جنگ جهانی دوم، يك سگ گریت دین انگليسى به نام "جولیانا" با ادرار کردن روی یک بمب آن را خنثی کرد! که برای این حرکت شجاعانه به او مدال صلیب آبی اهدا شد!



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

08 Jan, 14:03


گوشی خاطره انگیز دهه هشتاد



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

08 Jan, 11:23


در دهه شصت خانواده ها به این شکل تفریح میرفتند




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

07 Jan, 19:23


مادر همه نقشه های جهان نمای اروپایی، عثمانی و چینی یک نقشه ایرانی منسوب به حمدالله مستوفى (قرن ٨) است که حدود 100 سال پیش از کشف قاره آمریکا توسط كريستف كلمب ترسیم شده است!!




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

07 Jan, 15:15


نوشابه های دهه پنجاه




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

06 Jan, 20:32


بیا به چند دههٔ قبل برگردیم.
به روزهایی که فقط محبت تَوَرُم می کرد و
مهربانی شهرهٔ شهر بود.
همان روزهای بی دغدغه ای که ما
دور از اخبار بد
پایِ قصه های خوب می نشستیم و
تمام آوازهایش را یک صدا می خواندیم.
اصلا ولش کن بیا باز عقب تر برویم
به روزهایی که حتی خودمان هم نبودیم
اما ای کاش مردمانش بودند.
بیا برویم به سال‌های چراغ نفتی و‌علا‌ءالدین
که کنارش چشم ‌هایشان می سوخت
اما لبهایشان می خندید.
بیا برویم به سال‌های دورِ خوشبختی
جایی که از کوچه هایش‌
به جای بوق پر استرس ماشین ،
صدای آب می آمد.
بیا به یک نسل عقب تر برگردیم
نسلی که نه درهای ضد سرقت و
چند هزار لایه داشتند
نه تصویری پنهان از مهمان ناخوانده.
آنجا درهای آهنی پر صدایی داشت
که صادقانه تر باز می شدند.
بیا سفر کنیم به عصری که زمستان هایش
به جای سوز ،فقط برف می آمد.
کرسی و سماور زغالی داشت،
و شب هایش سرد اما خوش نام بود.
بیا به روزهایی برویم که خبری از
عشق مدرن و هزاران استیکر عاشقانه نبود،
روزگاری که بزرگ‌ترین احساسِ گناه عاشقانش
یک نامه بود و
یک نگاهِ سرسری و
یک لبخند واقعیِ پر دلهره.
آن روزها یک زمین داشت و یک آسمان و
مردمانی که زندگی می کردند نه روزمرگی.

@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

06 Jan, 18:31


چه زیبا گفت جهان پهلوان تختی

به نظر من تاریخ تولد و مرگ یک انسان ، همه زندگی او را تشکیل نمی دهد ، آنچه که زندگی یک مرد را از نقطه آغاز ، از روز تولد تا لحظه مرگ می سازد شخصیت ، روحیه جوانمردی ، صفا ، انسانیت و اخلاقیات اوست.

( جهان پهلوان تختى )



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

06 Dec, 20:36


🎥 امکان نداره این کلیپ رو ببینی و گریه نکنی 🥲🥹

اینجا بدون هیچ پیش داوری و قضاوت میتونی مشکلاتت رو راحت حل کنی
👌🏻

📌 مشکلاتی مثل : زناشویی، خیانت، تربیت فرزند، استرس و اضطراب ، افسردگی، مشاوره پیش از ازدواج، اعتیاد ...
📲 برای رزرو نوبت تلفنی با مشاور متخصص در سراسر ایران، کافیست روی لینک زیر بزنید👇🏻👇🏻

https://hamkadeh.com/landings/LGvbu
https://hamkadeh.com/landings/LGvbu
https://hamkadeh.com/landings/LGvbu
گوش شنوای شما هستیم❤️‍🩹

جهان تاریخی

06 Dec, 20:30


دست غیبی، ما را نجات داد

کارگری که اهالی یکی از روستاهای قزوین بود، به تهران رفته تا با فعالیت و دست رنج خود پولی تهیه کند و به ده خود برگشته و با زن و بچه خود برای امرار معاش از آن پول استفاده نماید.
پس از مدتی کار کردن، پول خوبی به دستش آمد و عازم ده خود گردید.
یک مرد تبهکاری از جریان این کارگر ساده مطلع می شود و تصمیم می گیرد که دنبال او رفته و به هر قیمتی که هست پول او را بدزدد و تصاحب نماید.
کارگر سوار اتومبیل شده و با خوشحالی عازم ده شد، غافل از اینکه مردی بد طینت در کمین اوست.

بعد از آنکه به ده رسید و به خانه خود نزد زن و بچه اش رفت، آن دزد خائن، شبانه به پشت بام می رود و از سوراخی که پشت بام گنبدی شکل خانه های آن ده معمولاً داشته و اطاق آنها نیز دارای چنین سوراخی بود کاملا متوجه آن کارگر می شود.
در این میان می بیند که وی پول را زیر گلیم می گذارد.
با خود می گوید وقتی که آنها خوابیدند، بچه شیرخوار آنها را به حیاط برده و بیدار می کنم و به گریه اش می اندازم.
از صدای گریه او، پدر و مادرش بیرون می آیند.

در همان موقع با شتاب خود را به پول می رسانم و حتما به نتیجه می رسم.
پدر و مادر می خوابند.

نیمه های شب، دزد آرام آرام وارد اطاق شده و بچه شیرخوار را به انتهای حیاطی که وسیع بود آورده و به گریه می اندازد.
در همان جا بچه را می گذارد و خودش را پنهان می نماید.
از گریه بچه، پدر و مادرش بیدار می شوند و از این پیشامد عجیب، وحشت زده و ناراحت با شتاب به سوی بچه می دوند.

در همین وقت، دزد خود را به پول می رساند.
همین که دستش به پول می رسد، زلزله مهیب و سرسام آوری قزوین را می لرزاند.
همان اطاق به روی سر آن دزد خراب می شود و او در میان خروارها خاک و آوار، در حالی که پول را بدست گرفته می میرد.

اهل خانه نجات پیدا می کنند، ولی از این جریان اطلاع ندارند و با خود می گویند دست غیبی ما را نجات داد.
پس از چند روزی که خاک ها را به این طرف و آن طرف ریختند تا اثاثیه خانه و پول را به دست بیاورند، ناگاه چشمشان به جسد آن دزد که پول ها را به دست گرفته می افتد و از راز مطلب واقف می گردند.



‌‌@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

06 Dec, 18:29


زنان در حال آرایش عروس در دوره قاجار




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

06 Dec, 14:39


قیمت اجاره خانه های دو طبقه در سال ۱۳۱۹




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

05 Dec, 20:08


میرم آسایشگاه، واسه دیدن مادربزرگایی که خیلی وقته چشم به راهن.
تا منو می‌بینن داد می‌زنن: «بهار اومد.»
براشون گل گرفتم. یه شاخه گل میدم به مینا‌جون، یکی به زری‌خانم، یکی به صنم‌گل و...
یه مادر بزرگ دیگه بهشون اضافه شده. داره از پنجره بیرون رو نگاه می‌کنه. میرم نزدیکش، روی موهاش انگار برف نشسته! سفیدِ سفید!
میگم: «سلام . . .»
جواب نمیده. مینا‌جون از اون ور اتاق داد می‌زنه: «بهارجان گوشاش سنگینه مادر، آلزایمرم داره»
نگاهش می‌افته به من! آروم میگه: «سمعکم توی کشوئه»
سمعکش رو برمی‌دارم و می‌ذارم توی گوشش. دوباره سلام میدم. نگاهم می‌کنه، سرشو تکون میده.
میگم: «من بهارم . . .»
چشماش برق می‌زنه، دستمو می‌گیره و ازم می‌خواد بشینم کنارش.
میگه: «اسم من دارچینِ »
می‌خندم. متوجه خندم نمیشه!
میگه: «آقا ستار بهم می‌گفت 'دارچین‌ِ من' »
دستامو محکم‌تر فشار میده.
میگه: «قرار بود بهار که شد، برام انگشتر بیاره که منو از خان‌داداشم خواستگاری کنه.
چیزی از زمستون نمونده بود که شنیدم طلا؛ آبجی کوچیکم به مامانم میگه: «به دارچین نگیم که اقا سَتّار زیر بهمن گیرافتاده؟»

از اون سال به بعد منتظرم بهار شه که آقا ستار بیاد و با هم بریم سر خونه‌ زندگی‌مون.» دستاش سرد میشه. دستِ منو ول می‌کنه. میگه: «تو می‌دونی کی بهار میشه؟!»
صدام می‌لرزه، میگم: «هنوز خیلی مونده تا بهار . . .»
میره جلوی پنجره، سمعکشو از گوشش در میاره و می‌گیره توی دستش. داره برف‌ها رو نگاه می‌کنه.
مینا جون صدام می‌زنه! میرم پیشش. می‌پُرسه: «به تو ام گفت که منتظرِ آقا ستاره؟»
سرمو تکون میدم.
صنم‌گل عینکشو می‌زنه به چشمش و میگه: «هیچی یادش نمیاد جز همین یه اتفاق . . .»
بلند میشم که برم. توی چهار‌چوب در وایمیسم و به مینا‌جون و زری‌خانم و صنم‌گل و . . .
میگم: سری بعدی که اومدم نگید بهار اومد.
دارچینِ من چشم به راهه بهاره! آقا‌ستار هم هیچ‌وقت قرار نیست بیاد . .

@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

05 Dec, 17:36


عکس یادگاری با یکی از اولین اتومبیل های وارد شده به ایران در اواخر دوره قاجار





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

05 Dec, 14:43


بازار تهران در دهه پنجاه و حمل جعبه های نوشابه با الاغ!

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

04 Dec, 20:16


این کفش در سال 1710م برای یک بانوی اشرافی انگليسى ساخته شده و طرح آن ترکیبی از هنر خاورمیانه و اروپاست زیرا پارچه ای که برای ساخت این کفش به کار رفته ابریشمی بسیار مرغوب و بافته شده در ایران است.




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

04 Dec, 18:06


تصویری از تهران در اوایل دهه سی




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

04 Dec, 15:54


زمانى اسلحه ها براى جنگيدن در نبردها ساخته می شدند؛

اما امروزه جنگ ها براى فروش اسلحه ها ساخته می شوند!!



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

03 Dec, 19:11


"هنیگ برند" شیمیدان و كيمياگر بزرگ اهل آلمان در قرن ١٧ ميلادى، باور داشت که میتواند از ادرار انسان طلا استخراج کند، وى پس از تبخیر 1500 گالون ادرار، فسفر را کشف کرد...!




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

03 Dec, 18:04


بازار تهران و ورودی بازار کفاش‌ها

اوایل دهه ۴۰ خورشیدی




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

03 Dec, 13:50


نحوه اتصال به اینترنت در سال 1984




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

02 Dec, 16:58


تصويرى گرافيكى از نما و وضعيت داخل هرم بزرگ گيزا در مصر





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

02 Dec, 15:10


اولین ایران چک ۱۰۰ هزار تومانی سال ۸۷ منتشر شد. در آن سال معادل ۱۰۵ دلار ارزش داشت.




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

02 Dec, 14:43


صحنه ای از بازی افسانه ای ایران و استرالیا، ۸ آذر ۱۳۷۶




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

01 Dec, 20:36


یا میدانید گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، فیلسوف مشهور آلمانی آغاز تاریخ جهان را از ایران_باستان میداند...!؟


تاریخ‌ گرایی و ایده‌ آلیسم هگل انقلاب عظیمی در فلسفهٔ اروپا به وجود آورد






@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

01 Dec, 19:24


گرانترین اسكلت جهان

استخوان‌های یک پرنده منقرض شده به نام دودو در حراجی سامرز لندن به قیمت 280 هزار دلار فروخته شد. تنها 12 استخوان از این پرنده در جهان است!




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

01 Dec, 17:46


واگن اسبی در تهران قدیم




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

01 Dec, 14:08


برشی از هواپیمای بوئینگ ۷۴۷





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

27 Nov, 20:31


اعتیاد به رنج

چند وقت پیش یک سفر کاری داشتم. من همیشه عادت دارم زود وارد ایستگاه قطار میشم تا بتوانم سریعتر وارد قطار بشم و برم تخت های بالا جا بگیرم. برعکس اون روز دیرتر وارد ایستگاه شدم و وقتی رفتم داخل کوپه، دو تا خانم جوان تخت های بالا جا گرفته بودن
قسمت پایین یه خانم با پسر حدوداً ۹ ساله و یک خانم میانسال نشسته بودن. منم بناچار همون پایین نشستم و از همون ابتدا مشغول کتاب خواندن شدم.

بعد از گذشت یکی دو ساعت
متوجه شدم خانمی که پسر بچه همراهش بود داره گریه میکنه و خانم میان سال روبروش باهاش صحبت میکنه. ناخودآگاه به سخنان این دو بانو گوش کردم.

گویا مادر شوهر و خواهر شوهر این بانو در کوپه بغلی بودند و او فرزندش را به کوپه بغل فرستاده و به او گفته بود برو ببین در مورد من چی می‌گن. پسر بچه برگشته بود و هر چه را که شنیده بود از سبر تا پیاز برای مادرش تعریف کرده بود.... ظاهرا حرفهای خوشایندی نزده بودند!

خانم میانسال که زنی با کمالات بود به این مادر گفت: تا زمانی که *اعتیاد به رنج کشیدنت* را ترک نکنی، اوضاع همین است. برایم جالب بود. مگر ما انسانها معتاد به رنج کشیدن هم میشویم؟!

□من آموختن را دوست دارم.  به نظرم جامعه بزرگترین دانشگاهی است که هر انسانی بدون پرداخت شهریه می‌تواند در کلاسهای آن شرکت کند و انتخاب کند چه بخواند. اون روز من هم در کوپه در یک کارگاه عملی شرکت کرده بودم ...
مادری معتاد به رنج و استادی که آماده بود تا راهنمایی کند. من هم سر تا پا شوقِ آموختن.

.استاد(خانم میانسال) رو به خانم گریان کرد و گفت: از کی معتاد شدی؟!
خانم گریان گفت: من اصلاً معتاد نیستم! به خدا من هیچی مصرف نمیکنم.
استاد گفت: چرا! تو رنج کشیدن عادت روزانه ات شده. مگر تو امروز مسافر نیستی؟
گریان خانم گفت: چرا، داریم میریم سفر.
︎استاد گفت: تو امروز بخاطر دغدغه ات برای سفر، رنج مصرف نکرده بودی. اما تا در کوپه نشستی، فرزندت را فرستادی تا از کوپه کناری برایت مواد تهیه کند و او هم سخنان زهرآگین را برایت آورد و تو هم مصرف کردی و اکنون هم مشغول رنج کشیدن و گریه کردن هستی!

دیدگاه این استاد برایم بسیار جالب بود. خانم گریان هم که گویی مثل من با دیدگاه جدیدی روبرو شده بود گریه اش متوقف شد و گفت: ولی اونا خیلی بد هستن، چرا باید پشت سرم حرف بزنند؟!

استاد گفت: شغل مواد فروش، فروش مواده. تو چرا مواد آنها را میخری؟ تا زمانی که تو بهایی نپردازی هیچکس به زور به تو هیچ موادی نمی‌دهد و ادامه داد: در این دنیا همه فروشنده هستند؛ تو مشخص کن خریدار چه چیزی هستی: خریدار آرامشی، خریدار شادی هستی یا خریدار رنج و اندوه!

من هرگز به دنیا اینگونه نگاه نکرده بودم. برایم زیباترین تعبیری بود که تاکنون شنیده بودم. استاد ادامه داد: اگر در طول روز از خودت بپرسی که امروز میخوام چه چیزی را بخرم که برای زندگی ام مفید باشد
بابت اجناس بنجل پولی نمیپردازی!

بحث آنروز دیدگاه جدیدی را در من بوجود آورد. واقعا امروز شما خریدار چه چیزی هستید: تنبلی و بطالت، رنج و اندوه، شادی آرامش
و یا یک هدف و رضایت!؟ یادتان باشد ما انسانها دارای حق انتخاب هستیم، پس بر ماست که از آن به درستی بهره بگیریم.


@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

27 Nov, 17:58


يكى از بی رحمانه ترين اعدام هاى تاريخ كه توسط چينيان در حدود قرن ٩ م انجام ميشد جوشاندن قربانى بود! مایعی که استفاده می‌شد می‌توانست آب، روغن، قیر، اسید، موم، شراب یا حتی سرب مذاب باشد.




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

27 Nov, 17:07


دکتر ریاض ابراهیم وزیر بهداشت عراق، یکی از افرادی بود که در جلسه هیات دولت به خاطر انتقاد به صدام! به دست او با شلیک هفت تیر کشته شد.




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

27 Nov, 14:09


بزرگترین دزدی بانک ژاپن در سال 1968اتفاق افتاد.یک پلیس،ماشین حمل پول را به بهانه وجود بمب متوقف و همه را دور کرد تا آنرا خنثی کند ولی سوار شد و با 300میلیون ین فرار کرد و هیچگاه پیدا نشد.





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

26 Nov, 20:33


قبل از اختراع ساعت، از شمع برای محاسبه زمان استفاده میکردند. همینطور برای زمان بیدار شدن، یک میخ در شمع قرار میدادند، زمان مقرر که مى رسید میخ روی سطح فلزی ميفتاد و بیدار میشدند.




🕯 @Worlddax 🌐

جهان تاریخی

26 Nov, 14:17


نانوایی بربری در دهه سی




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

26 Nov, 11:33


نماز جماعت در مدرسه ای در تهران در سالهای دهه شصت




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

25 Nov, 20:06


برای دوستی که از ۶۵ سالگی عبور کرده و به سمت ۷۵ می رود نوشتم که چه نوع تغییراتی در خود احساس می کند؟.... او برای من این مطلب را فرستاد:

1. پس از محبت به پدر و مادرم، خواهر و برادرم، همسرم، فرزندانم و دوستانم، اکنون شروع به دوست داشتن خودم کرده‌ام

2. متوجه شده‌ام که «اطلس» نیستم که دنیا را روی شانه‌هایم حمل نمایم. من تنها انسانی هستم مثل بقیه انسان‌ها!

3. من از چانه زنی با فروشندگان سبزی و میوه دست کشیده‌ام. چند سکه بیشتر مرا ورشکسته نمیکند اما ممکن است به فردی کمک کند که برخی از هزینه‌های زندگیش را کم کند ، یا بتواند کیف و کفشی برای مدرسه دختر یا پسرش بخرد

4. من یک انعام بزرگ به پیشخدمت می‌دهم. پول اضافی ممکن است لبخندی بر لبان او بیاورد. او برای امرار معاش بسیار زحمت می‌کشد

5. من به هیچ سالمندی نمی‌گویم که آنها قبلاً آن داستان را بارها و بارها برای من گفته‌اند . این موضوع باعث می‌شود که آنها در خط خاطرات‌شان قدم بزنند و گذشته خود را مرور کنند!

6. من یاد گرفته‌ام که افراد را حتی زمانی که می‌دانم اشتباه می‌کنند اصلاح نکنم.مسئولیت کامل کردن همه افراد بر عهده من نیست. آرامش با ارزش‌تر از کمال است

7. من آزادانه و سخاوتمندانه به دیگران احترام می‌گذارم و از ایشان تعریف می‌کنم. تعریف نه تنها برای گیرنده، بلکه برای من نیز باعث تقویت روحیه می‌شود.و یک نکته کوچک؛ اگر کسی از شما تعریف کرد؛ هرگز و هرگز آن را رد نکنید، فقط بگویید "متشکرم"

8. من یاد گرفته‌ام که در مورد چروک یا خال روی پیراهنم ناراحت نباشم.شخصیت بلندتر از ظاهر صحبت می کند.

9. از افرادی که برای من ارزش کمی قائل می‌شوند دوری می‌گزینم ، زیرا ممکن است که آنها ارزش من را ندانند، اما من قدر خود را خوب می‌دانم.

10. دیگر یاد گرفته‌ام که از احساساتم خجالت نکشم. این احساسات من است که از من انسانی می‌سازد که هستم

11.آموخته‌ام که بهتر است خود را از برخی رابطه‌ها کنار بکشم، تا مجبور نباشم آنها را قطع نمایم....هرچند که می‌دانم؛ منیت، مرا از خود دور نگه می‌دارد، در حالی که با داشتن روابط با دیگران، هرگز تنها نخواهم بود.

12.یاد گرفته‌ام که هر روزم را طوری زندگی کنم که انگار آخرین روز است. چراکه شاید هم آخرین روزم باشد!

13. بالاخره من کاری را انجام می دهم که خوشحالم می کند. چراکه من مسئول خوشبختی خودم هستم و آن را به خود مدیون هستم... نهایتاً؛ خوشحالی یک انتخاب است.

شما هم می توانید در هر زمانی شاد باشید، فقط انتخاب کنید که باشید!
چرا باید صبر کنیم تا 60 یا 70 یا 80 ساله شویم، چرا در هر مرحله و سنی نمی‌توانیم این را تمرین کنیم..

@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

25 Nov, 18:41


تصویر بازسازی شده از شکارچيان عصر نوسنگی درحین نقاشی بر دیوار غار

تجسم انسان هاى آن زمان اين بود كه با كشيدن نقاشي حيوانات ميتوانند آنها را تسخير و بر آنها غلبه كنند!




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

25 Nov, 14:58


‏شعر مصور چاپ شده در بخش سرگرمي مجله اراده آسيا/ مرداد 1338

اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز
كان سوخته را جان شد و آواز نيامد





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

25 Nov, 14:32


میشه برگردیم به اون موقعی که این کارتا حکم بیت کوین رو داشتن؟؟





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

24 Nov, 17:57


مصرف حشيش یک کار رایج در بین مرتاضان هندى برای سرکوب و در نهایت نابود کردن میل جنسی و تمرکز بر مراقبه است...




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

24 Nov, 13:24


از معدود عکسهایی که رضاخان میرپنج در کنار احمد شاه قاجار دیده میشه

حوالی سالهای 1298 خورشیدی





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

23 Nov, 20:15


برخی‌ معتقدند ارتش ناپلئون برای تمرین‌ نظامی، بینی ابوالهول را نشانه می‌گرفت اما حقیقت آن است كه ۵۰۰ سال قبلتر از ناپلئون "محمد الدهر" از صوفیان متعصب بينى ابوالهول را تخريب كرد!!





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

23 Nov, 15:17


سهراب سپهری، هاید پارک لندن، سال ۱۳۴۸




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

23 Nov, 14:05


چیزی که بین همهٔ بی‌شعورها مشترک است، بی‌ملاحظه بودن و ندیدن دیگران است.
در همهٔ کارها فقط به خودشان نگاه می‌کنند و در رسیدن به خواسته‌ها و منافعشان هیچ‌گاه ملاحظه دیگران را نمی‌کنند. اگر این بی‌ملاحظه بودن عمدی باشد، وخامت بیماری بی‌شعوری بیشتر است !

بیشعوری
خاویر کرمنت


@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

22 Nov, 18:41


حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب "گرسنه" سر بر بالین گذاشت.

همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،
شاید "خداوند" چیزی "نصیبش" گرداند.

مرد "تور ماهیگیری" را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به "دریا" می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.

قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک "ماهی خیلی بزرگ" به تورش افتاد.
او خیلی "خوشحال" شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.

او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ "غافلگیر" می شوند؟!

همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گذار می کرد، "پادشاهی" نیز در همان حوالی "مشغول گردش" بود.

"پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟"

او به پادشاه گفت که "خداوند" این ماهی را به "تورم انداخته" است...

پادشاه آن ماهی را "به زور" از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او "سرافکنده" به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.

پادشاه با "غرور" تمام به کاخ بازگشت و جلو "ملکه" خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، "خاری به انگشتش" فرو رفت، درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...

پزشکان کاخ جمع شدند و "قطع انگشت" پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و "چند روز" به همین منوال سپری گشت.

پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز "ازدیاد درد" موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی "احساس آرامش" کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...

پادشاه مبتلا به "بیماری روانی" شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی "ظلمی" نموده است که این چنین گرفتار شده است.

پادشاه بلافاصله به "یاد مرد ماهیگیر" افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر "ماهیگیر فقیر" را پیدا کردند و او با "لباس کهنه و قیافه ی شکسته" بر پادشاه وارد شد.

پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی...!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-میخواهم مرا "حلال کنی."
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم؛ "چه گفتی؟!"

گفت؛
به آسمان نگاه کردم و گفتم:

* پروردگارا!
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!



@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

22 Nov, 18:01


اگر آن ترک شيرازى بدست آرد دل مارا
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را


بالايى سمرقند
پايينى بخارا
دوتاى از شهرهاى بزرگ ازبكستان





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

22 Nov, 14:38


بنای سابق آرامگاه ابو علی سینا در همدان




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

21 Nov, 20:52


تصویر آدولف هیتلر در قاب عکس اصلی مخصوص پیشوا با علامت مخصوص آدولف هیتلر که به رضا شاه تقدیم شده‌ است. این عکس در کاخ صاحبقرانیه در مجموعه کاخ موزه نیاوران نگهداری می‌شود.




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

21 Nov, 19:51


اهرام ثلاثه مصر درابتدای ساخت، به سفیدی برف بودند، زیرا درساخت آنها سنگهای سفیدی استفاده شده بود. این سنگها به مرور زمان به شكل کنونی درآمده اند.





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

21 Nov, 15:11


عکسی از کودکی جمشید مشایخی در کنار خواهرش




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

20 Nov, 20:14


حکایت مردم و برخی انتخابهاشون‼️‼️

دو تا دوست صمیمی به اتفاق هم مشغول  دیدن یک فیلم سینمایی بودند در یکی از صحنه های فیلم که مربوط می شد به یک مسابقه اسب دوانی اونا تصمیم میگیرند هر کدوم یک اسب انتخاب کنن و روی اون شرط ببندن یکیشون یک اسب سیاه رو انتخاب میکنه و اون یکی یه اسب سفید. آخر فیلم اونی که اسب سیاه رو انتخاب کرده بود برنده میشه و از رفیقش که اسب سفید را  انتخاب کرده بود بازنده شده بود شرط میبره و مبلغ شرط دریافت میکنه.

ولی بعد یه مدتی برمیگرده پیش دوست بازنده اش و میگه این مبلغ پولتو برادر رفیق بازنده میپرسه چرا؟

میگه آخه این پول حق من نیست من تقلب  کردم من این فیلم قبلا دو مرتبه دیده بودم میدونستم اسب سیاه برنده میشه رفیق بازنده میگه این پول از شیر مادر به تو حلالتر آخه منم قبلا این فیلم سه مرتبه دیده بودم میدونستم اسب سفید بازنده میشه گفتم شاید شاید شاید این بار اسب سفید برنده شه.

خیلی وقتا ما میدونیم یه راهی که رفتیم چندبار هیچ نتیجه ای نداره ولی میگیم بذار یه بار دیگه بهش فرصت بدم .یه بار دیگه امتحان کنم. یه چیزایی تهش مثل روز روشنه...


@Worlddax 🌐


ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

20 Nov, 15:35


ما که احتمالا هیچوقت پامون به مریخ نمی‌رسه ولی این نمای ۳۶۰ درجه از شب مریخ که کاوشگر استقامت ثبت کرده، واقعا بی‌نظیره!





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

20 Nov, 15:34


اخذ مدارک دانشگاه آزاد واحدهای معتبر تهران
کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا با استعلام

Telegram :
👇👇👇👇
@irantahsilatorg4

Instagram :
👇👇👇👇 H30
Https://instagram.com/irantahsilat.org4

جهان تاریخی

20 Nov, 14:56


تصویری از اداره آتش نشانی در قدیم، سابقا به آن داره اطفائیه میگفتند.





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

20 Nov, 14:02


برگ رای گیری ریاست‌ جمهوری سال ۱۳۷۲





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

19 Nov, 19:12


تصویری بی نهایت زیبا از تکیه تاریخی معاون الملک که از آثار باشکوه بجا مانده از دوره قاجار در کرمانشاه است كه به منظور برگزاری آیین‌ها و مراسمهای مذهبی و رفع اختلافات قومی و عشایری به کار می‌رفت.




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

19 Nov, 14:36


دلار ۱۶۰ و درهم ۴۴ تومانی!

نرخ انواع ارز به روایت روزنامه اطلاعات ۷ اردیبهشت ۱۳۷۲



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

19 Nov, 13:36


تست به این قشنگی دیده بودین
‏"من سه چیز از این دنیا رو دوست دارم؛ خورشید، ماه و تو.
‏خورشید رو برای صبح
‏ماه رو برای شب
‏و تو رو برای همیشه"




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

18 Nov, 20:30


اسكوتر باستانى

یک سنجاق سر برنزى به شكل اسكوترهاى برقى امروزى مربوط قرن ۴ و ۵ قبل از ميلاد كه در یک دژ باستانى در بريتانيا كشف شده است...




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

18 Nov, 19:45


تعليم و تربيت از اساس کشور است و مغز های جوان نبایستی از دانش ها و معلوماتی انباشه شود که هشتاد درصد برای آن ها غیر ضروری است و در نتیجه ممکن است پس از چند سال آن ها را به کلی فراموش کنند!

آدولف هيتلر




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

18 Nov, 14:45


مردم در پیاده رویی در تهران در سالهای دهه پنجاه





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

18 Nov, 13:45


درياچه ناترون در تانزانيا به علت املاح قليايى ميزان PH ى برابر 12 دارد! و اگر موجودی با آب اين درياچه تماس برقرار كند، همچون سنگ خشك شده و موميايى ميشود.






@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

17 Nov, 20:30


بچه که بودم همسایه‌ای داشتیم که هر روز و هر ساعت، پای تشت رخت بود‌. هر وقت او را می‌دیدی چمباتمه زده بود کنار یک تشت پر از رخت چرک، چنگ می‌زد و می‌سابید.
حتی الان که می‌خواهم او را در ذهنم بیاورم، بدون آن تشت پر رخت و دست‌هایی که یا از سایش یا از سرما سرخ بودند نمیتوانم تصور کنم.

او مقاوم‌ترینِ اهل کوچه بود در برابر خرید ماشین لباسشویی.

زنِ کم‌حرفی بود، ولی یک روز، سرِ درد دل را با مادرم باز کرد
می‌گفت بچه‌ که بوده یک روز معلم درویش‌مسلکِ ده، از بچه‌ها می‌خواهد که آرزوهایشان را روی کاغذ بنویسند و به رودی بسپارند که از میان روستا می‌گذشته‌.
دخترکان و پسرکان سرخوش و سرحال کاغذهای بُعد و حجم گرفته از آرزوهای رنگی را می‌اندازند توی آب و توی راه برگشت به مدرسه‌، پسرکی را می‌بینند که در بالادست دارد به آب می‌شاشد.

دخترک به خانه می‌رود و ماجرای کاغذ آرزوها و پسرک شاشو را برای مادرش تعریف می‌کند و مادر می‌گوید: "پس دیگه آرزوهاتون نمیشه دیگه، نجس شد، رفت!"

و همین، همین جمله‌ی ساده‌ی شاید از سرِ شوخی می‌شود ملکه‌ی ذهن دختر:

"نمیشه دیگه..."

بقیه‌ی بچه‌ها که مادرشان شاش پسربچه را برایشان تعبیر به شَر نکرده بود از فردا منتظر تحقق آرزو ها بودند و فقط او بود که "نمی‌شود که نمیشود، نشد که بشود" شده بود ملکه ذهنش.

بعد از آن خودش را زنجیر کرده بود به تشت رخت. به دور باطلِ لباس چرک، شستن، آب کشیدن، پهن کردن و باز لباس چرک... به نفرین سیزیف.

می‌گفت وقتی رخت می‌شوید به چیزی فکر نمی‌کند و وقتی نمی‌شوید قابلیت این را دارد که هر اتفاق حتی کمی بدی را ببرد پیوند بزند به شلوار پایین‌کشیده‌ی آن پسربچه‌ بر آرزوهایش و می‌تواند به هر اتفاق خوبی شک کند که از کجایش قرار است زردآب شاش بیرون بزند!

هیچ کس به او تشت رخت را تحمیل نکرده بود، اما حدس می‌زنم بچه‌هایش را تشویق می‌کرد خودشان را توی گِل بپلکانند تا مادرشان بتواند هرچه بیشتر پناه ببرد به امنیت تشت رخت، به امنیت روزمرِگی و روزمرگی.

ما کاغذ آرزوهایمان را می‌دهیم به آب و وقتی این کار را می‌کنیم خوشحال و سرخوش و پراُمیدیم.

می‌دانم، می‌دانم گاهی در "بالادست" پسرکی می‌شاشد به آن، ولی این دست خودمان است که چقدر جدی‌اش بگیریم. آرزوها به تعویق می‌افتند، ولی بیات نمی‌شوند، نباید بگذاریم که بشوند.

مراقب باشیم چه چیزهایی را برای خودمان حجت‌تمام در نظر می‌گیریم.

"امید" هیچ‌جوره نجس نمی‌شود، چیزهایی هست که هر روز و هر ساعت آن را تطهیر می‌کنند.

@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

17 Nov, 18:08


یک مکان مشروب سازی 6000 هزار ساله در ارمنستان كشف شده که نشان می دهد این مکان قديمى ترين مکان مشروب سازی در جهان است. تاریخ این مشروب سازی به 4100 سال قبل از میلاد مسیح می رسد.





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

17 Nov, 16:56


ناصرالدین شاه سوار بر سه چرخه




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

17 Nov, 15:06


امتحان نهایی سال ششم دبیرستان
بم ۱۳۳۹ خورشیدی




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

16 Nov, 20:24


چه زیبا گفت:
خوشبختی گاهی آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش، که حسش نمیکنیم!

چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم، خوشبختی بود.
دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن، خوشبختی بود.
خنده های کودکیهامان، شیطنت ها، آهنگ های نوجوانیمان، خوشبختی بود.

اما ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم، چای را با غرغر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است، سرد یا داغ است.
زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم.

گفتند ساکت، مردم خوابیده اند و ما غرغر کردیم و توپمان را محکمتر به دیوار کوبیدیم.
خوشبختی را ندیدیم یا نخواستیم ببینیم شاید.

اما حالا دوست نازنینم، هر‌کجا که هستی، هر چند ساله که هستی، با تمام گرفتاریهای تمام نشدنی که همه مان داریم، امروز را قدر بدان، خوشبختی های کوچکت را بشناس و باور کن، عشق را بهانه کن، برای بوییدن دامان مادرت که هنوز داریش، برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمیلرزد، هنوز هست.

بهانه کن برای به آغوش کشیدن یک دوست،
رفیق جانم، خوشبختی ها ماندنی نیستند،
اما میشود تا هستند زندگیشان کرد.



@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

14 Nov, 14:48


کامیون ماک و راننده اش، سال ۵۴





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

13 Nov, 20:32


حمید داودآبادی در یکی از یادداشتهای خود با ذکر خاطره ای در مورد پروفسور سمیعی ، نوشت:

رضا از بچه محل های قدیمی ما، سال ۶۷ اواخر جنگ، درحالی که خدمت سربازی را در ارتش ایران می گذراند، چشمانش مورد اصابت ترکش قرار گرفتند و نابینا شد. ده بیست سالی است که ازدواج کرده. خدا همسر و فرزندش رو براش نگه داره.

چون می دونم شاکی میشه، اسم و رسمش رو نمی نویسم. حوصله قاط زدنش رو ندارم.
پنج شیش سال پیش، خانمش دچار درد و مشکل عجیبی شد.

وقتی به بیمارستان مراجعه کرد، جواب معاینات و آزمایش پزشکان خیلی بد بود. یک تومور بدخیم در سر همسر رضا جا خوش کرده بود. موقعیت اون قدر وخیم بود که ظاهرا از دکترهای ایرانی کاری برنمی اومد.

به پیشنهاد یکی از دکترها، مدارک رو برای پروفسور “مجید سمیعی” که خارج از ایران بود، ایمیل کردند. در کنار مدارک پزشکی، آقای دکتر توضیحی هم از وضعیت خانوادگی بیمار و این که شوهر وی جانباز نابیناست، نوشت.

پروفسور سمیعی که ظاهر در طول سال فقط چند روزی به ایران می آید و به لطف خدا و همت والایش، کولاک می کند و بیماران بسیاری را درمان می کند، پذیرفت که همسر رضا را عمل کند.

مدتی بعد، پروفسور سمیعی به تهران آمد و همسر رضا را خدمت ایشان بردند. پس از معاینات اولیه، برای عمل و برداشتن تومور وقت تعیین کرد.

آن طور که می گفتند، احتمال داشت عمل موفق نباشد و همسر آقا رضا … روز عمل، رضا که تحمل چنین مسئله ای نداشت، همراه خانمش به بیمارستان نرفت. کادر پزشکی و اتاق عمل آماده شدند. بیمار را که به اتاق عمل آوردند، پروفسور سمیعی مکثی کرد.

از کادر پزشکی سراغ همسر بیمار یعنی آقا رضا را گرفت که به ایشان توضیح دادند به دلیل اینکه احتمال خطر برای همسرش هست، تحمل نداشته و نیامده است.

پروفسور سمیعی، در اقدامی عجیب گفت:
“تا همسر ایشان نیاید، من عمل را شروع نمی کنم.”
بالاجبار با رضا تماس گرفتند که با آژانس خودش را به بیمارستان رساند.

وقتی رضا وارد بیمارستان شد، پروفسور سمیعی جلو رفت و پس از روبوسی با او گفت:
“من فقط خواستم تو را ببینم تا بهت بگم “کاری که تو و امثال تو برای کشور انجام دادید، از کارهای من خیلی باارزش تر و بزرگتره.”

و همسر رضا را بدون اخذ ریالی، عمل کرد که به لطف خدا و معجزه علم و عمل پروفسور سمیعی، خوب شد و همچنان در کنار خانواده خوش می گذراند.

@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

13 Nov, 15:36


باستان شناسان باقیمانده استخوان یک زوج از دوران روم باستان را پیدا کردند که بیش از 1500 سال دست در دست هم بوده اند..





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

13 Nov, 15:36


اخذ مدارک دانشگاه آزاد واحدهای معتبر تهران
کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا با استعلام

Telegram :
👇👇👇👇
@irantahsilatorg4

Instagram :
👇👇👇👇 H ²³
Https://instagram.com/irantahsilat.org4

جهان تاریخی

13 Nov, 14:17


در #انقلاب ها دو دسته از مردم وجود دارند:
آنهایی که انقلاب می کنند
و آنهایی که از آن سود می برند...

ناپلئون بناپارت




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

13 Nov, 09:41


همین سکه برنجی یک روز بچه های دهه شصتی رو می ساخت!





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

13 Nov, 07:00


دانش‌آموزان یک مدرسه ابتدایی دخترانه در تهران - سال ۱۳۶۰




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

12 Nov, 19:06


احمد شاه قاجار در سفر به انگلستان و بازدید از پارلمان این کشور




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

12 Nov, 15:45


تصویری از پارکینگ پیکان های مدل ۵۲




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

11 Nov, 20:04


حکایتی جالب از مرزبان نامه

سه دزد شکست خورده و ضعيف که به تنهايی نمی توانستند به دزدی های بزرگ دست بزنند و موفقيت زيادی بيابند، روزی به هم برخوردند و بعد از گفتگو و شرح ناکامی های خود، تصميم گرفتند با هم شريک شوند تا در دزدی موفقيت بيشتری کسب کنند. هرکدام مهارت هايي داشتند که در کنار يکديگر تکميل می شدند.

آن سه دزد، سالها بر گذرگاه های مسلمانان کمين کرده و به آنان حمله می نمودند و به مردم ظلم بسياری مي کردند و آن ها را مي کشتند.
روزی در نزديکی شهر به آثار كاروانسرای ويرانی برخوردند که گردش روزگار تباهش  ساخته و در و ديوارش فرو ريخته بود.
آن سه زير یک سنگ صندوقچه ی زر پيدا کردند.بسيار خوشحال شدند و ساعتها به شادی پرداختند. بالاخره خسته و گرسنه شدند، بنابراين تصميم گرفتند يکی را برای خريد غذا به شهر بفرستند.
دزدی كه برای تهيه غذا به شهر رفته بود، از کنار عطاری می گذشت، وسوسه شد تا کمی سم بخرد و غذا را مسموم کند.او با اين فکر وارد عطاری شد که دو رفيقش بعد از خوردن غذاي زهرآلود مي ميرند و و همه گنج تنها به او مي رسد.
از آن طرف، وقتی او به شهر رفت،دو دزد ديگر هم به همان چيزي انديشيدند که او می انديشيد، تصميم گرفتند كه اورا ازبين برده وبه جاي تقسيم ثروت پيدا شده بين سه نفر ،بين دو نفر تقسيم كنند.
مرد با غذا برگشت.دو رفيقش منتظرش بودند؛غذا را گرفتند و ناگهان
برسرش ريختند و او را کشتند.
بعد با آرامش نشستند و غذای آلوده به زهر را خوردند. هنوز دقايقی نگذشته بود که جنازه دو دزد ديگر در کنار جنازه دزد اولی بر زمين افتاده بود.

@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

11 Nov, 18:58


اسكناس یک تومانى در زمان قاجار

در سال ۱۳۰۸ (زمان رضا شاه) ریال با ارزشی معادل ۱۰۰ دینار بعنوان واحد پولی رسمی ایران انتخاب شد و واحدهای قدیمی‌تر مثل قران و تومان کنار گذاشته شدند.




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

11 Nov, 17:28


اين زيلوفون يا سنتور که از نی ساخته شده قدیمی‌ ترین سنتور جهان است که 2000 سال ق.م در جنوب شرقی آسیا ساخته شده است. این ساز بعدها نمونه ای برای ساخت سازهای چوبی شد.



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

11 Nov, 15:33


فرودگاه مهرآباد، سال ۱۳۴۶، عکس از هریسون فریمن





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

10 Nov, 20:27


حضرت لقماﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ
ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯿﺰ تا ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺟﺎ ﻧﻤﺎﻧﯽ!

ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻏﻼﻡ! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ!

ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺷﺪ؛
حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﺎﻧﺪ.
ﻭﻟﯽ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺭﺍ
ﺑﻪ حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ!

ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﯼ بی خبر
ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻧﻤﺎﺯﮔزاران ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ!

ﺑﺮﺧﯿﺰ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ هستی، ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺳﺠﻮﺩ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺢﺍﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
ﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﯿﺴﺖ!
ﺧﺪﺍ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ!

ﺭﻭﺯ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﺪﻡ را ﺑﻪحضرت ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﮑﺎﺭﺩ.
ﻭحضرت حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺧﺖ ﻭ ﻣﺸﺘﯽ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﺷﯿﺪ!

ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﺭﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺟﺰ ﻋﻠﻒ ﻧﯿﺴﺖ
ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯحضرت ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪ!

حضرتﻟﻘﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ:
ﺍﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﺷﻤﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻡ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺖ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﻤﻞ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ!

ﻟﺬﺍ ﻣﻦ ﮔﻨﺪﻡ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﭙﺎﺷﯿﺪﻡ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺖ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﺬﺭ ﮐﺮﺩﻡ!!!!

ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﯽ ﻧﯿﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﺎ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﺩ!

بهشت را به بها دهند نه بهانه !


@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

10 Nov, 19:25


با حكیم ستیزگی مكن
با لجوج مباحثه منمای
و با اهل تهمت مصاحبه مجوی...

خواجه نصيرالدين طوسی




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

10 Nov, 17:50


ترانه علیدوستی در نمایی از فیلم من ترانه پانزده سال دارم.



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

10 Nov, 14:34


در سال 1560 میلادی یک زن و شوهر ایتالیایی با قرار دادن یک تکه گرافیت میان دو تکه چوب سرو اولین مداد به شکل امروزی را اختراع کردند.




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

09 Nov, 20:03


در کوههای الجزایر یک نقاشی چندهزار ساله با ارتفاع ٦متر با سر گرد تزئین دار، لباس عجیب، چین و چروک اطراف گردن ترسيم شده كه گويي یک فضانورد باستانى را به تصوير ميكشد



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

09 Nov, 17:01


تابوت ناصرالدین شاه پیش از خاکسپاری در تکیه دولت


دوره قاجاریه




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

09 Nov, 14:02


در جوامع سنتی هند زنان "زشت" باید جهیزیه بیش‌تری بدهند !
خانواده با صرف هزینه بیش‌تر زیبا نبودن دختر را جبران میکند !

این موضوع سال گذشته در یک کتاب درسی نیز عنوان شد و جنجال بزرگی آفرید!



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

31 Oct, 10:46


سال ۱۳۷۶، اولین کافی نت در ایران





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

30 Oct, 20:26


شب های بلند زمستان
هر وقت مادر
سفره شام را زودتر پهن می‌کرد
و کت آقاجون را از کمد بیرون می‌کشید
می‌فهمیدیم قرار است جایی برویم
همان سرِ شب
با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی

آقاجون می‌گفت:
صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه می‌دارد
هیچکس هم نمی‌گفت نمی‌آیم!
ازین ادا اصول ها که من نمی‌آیم شما خودتان بروید و امتحان و آزمون و کنکور دارم وجوان است دوست دارد توی خودش باشدهم نداشتیم
همه با هم می‌رفتیم
تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم
و میزبان و بچه‌هایش را هم کلی ذوق زده می‌کردیم

به سر کوچه شان که می‌رسیدیم
جلوتر از مادر و آقاجون
بدو بدو خودمان را به درشان می‌رساندیم
تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم

با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمی‌شد
یا از سوراخ کلید به درون خانه‌شان سرک می‌کشیدیم
روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفته‌اند
حسابی توی ذوقمان می‌خورد
و قلب و دلمان حسابی می‌گرفت
اما اگر همه چراغها روشن بود
بگو بخند تا آخر شبمان جور بود

اما این روزها چه
آخر شب که بغض می‌کنی
دردها که تلنبار می‌شود،
میروی سراغ لیست مخاطبانت
یکی حالت روح
یکی لست ریسنتلی
یکی لانگ تایم اِگو!
یکی دلیت اکانت!

آدم نمی‌داند کِی هستند، کِی نیستند!؟
اصلا آدم نمی فهمد چراغِ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟
تا بی مقدمه برایش تایپ کند:
" تشنه ی یک صحبت طولانی‌ام ".
و سریع ریپلای شود:
" بگو من کِی کجا باشم؟ ".

داریم از تنهایی و بی همزبانی "دق" می کنیم بعد اسمش را گذاشته اند " عصر ارتباطات ".


@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

30 Oct, 16:16


پاپيروس هايی از مصر باستان نشان ميدهد كه مصریان از مدفوع تمساح بعنوان داروی ضد باروری استفاده می کردند و امروزه ، نقش این ماده در از بین بردن اسپرم به اثبات رسیده است...




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

30 Oct, 12:02


اولین نسل لپ تاپ، ساخته شده در سال ۱۹۸۱ با وزن ۱۰ کیلوگرم




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

29 Oct, 19:12


از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن

فردا که نیامده ست فریاد مکن

برنامده و گذشته بنیاد مکن

حالی خوش باش و عمر بر باد مکن


عمر خيام




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

29 Oct, 15:21


چیزی که تو این ویدیو توجه‌مو جلب کرد این بود که چقدر مردم تو سال ۶۹ لاغر و کمر باریک‌تر از الان بودن.




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

29 Oct, 14:28


خوشبختی مثل تلفن است...
اگر دیگران نداشته باشند،
به درد من هم نمیخورد




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

28 Oct, 20:28


خانه ی پدری کجاست؟خانه پدری آنجاست که هر چقدر که نروی یا دیر بروی بدون سؤال و گله گی منتظرت میمانند

در خانه ی پدری، تو همیشه جوان و زیبا و منحصر بفردی
خانه ی پدری امن ترین و راحت ترین جای دنیاست
درست مثل آغوششان و میدانی که بی هیچ دلیل و چشمداشتی تو را دوست دارند
نگرانت هستند برایت دعا می کنند و بهترین ارزوها را برایت دارند
حتی اگر پدر و مادرت را بارها رنجانده باشی
خانه ی پدری بهشت این دنیاست…

بی شک گوشه ای از بهشت است خانه پدری.
مامنی برای زدودن غم ها و خستگی ها.
رد پایی از کودکی تا بزرگسالی در گوشه گوشه اش هویداست.
مملو از بوی خاطره...
عشق...
صفا...
صمیمیت...
دلهای به هم پیوسته...

هیچ جا خانه ی پدری نمیشود
جایی که بوی بچگی هایت را میدهد
از درب‌ِ رنگ و رو رفته ی کهنه اش که وارد میشوی،
صدای خنده و بازی های بچگی ات را میشنوی
چشم هایت را میبندی و در خاطراتت جان میگیری

صدای کودکی را میشنوی که
در گوشه های حیاط و پشت درختها قایم باشک میکند،
میخندد و با خنده اش شبیه بچگی هایت ذوق میکنی
مگر میشود چنین جایی بود و شاد نبود؟
مگر میشود عطر متفاوتِ غذای مادرت را استشمام کنی
و خوشحال نباشی؟

اصلا مگر میشود کنار مادرت بنشینی،
چند استکان چایِ “اجباری اش” را بنوشی
و احساس خوشبختی نکنی؟
بهترین گوشه ی دنیا خانه ایست که کودکی هایت
میان گُل های باغچه اش نفس میکشد
بهترین کاخ دنیا را هم که برایت بسازند
هیچ کجا خانه ی پدری ات نخواهد شد...

@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

28 Oct, 19:53


اولین پرواز برادران رایت در 10 اکتبر 1902 با مدت زمان کوتاه و ارتفاع کم انجام شد و در نهایت در سال 1909 ویلبر رایت توانست به مدت 33 دقیقه در آسمان نیویورک پرواز موفقی را انجام دهد.





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

28 Oct, 16:45


تبلیغ قدیمی تلویزیون 200 تومانی!





‌‎‌‌@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

28 Oct, 16:45


#بانک تحصیلات،بانک صدور مدارک تحصیلی
برای اطلاعات بیشتر لطفا دایرکت مراجعه شود.

Telegram :
👇👇👇👇
@banketahsilat

Instagram :
👇👇👇👇 H7
Https://instagram.com/banketahsilat

جهان تاریخی

28 Oct, 15:58


تصویر ساختگی و شبیه سازی شده از ورود نیروهای کوروش بزرگ به بابل در اکتبر سال ۵۳۹قبل از میلاد

فتح بابل با  ایجاد کانال انحرافی و کم کردن عمق رودخانه فرات صورت گرفت.




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

28 Oct, 14:39


این عکس خفن! اینها نجیب‌زادگان انگلیسی یا فرزند خوانده‌های مافیا نیستند! اینها دانش‌آموزان دبیرستان فیروزبهرام تهران در سال ۱۳۱۵ هستند! این دبیرستان از این جهت شهرت داره که بسیاری از چهره‌های مطرح و برجسته سیاسی، علمی و هنری تاریخ معاصر ایران رو تربیت کرده!




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

27 Oct, 20:21


حکایت‌ معرفت‌سگان و نمک‌نشناسی‌ ارباب!


توانگر ظالمی در مرو سگان تربیت شده ای در زنجیر داشت که هر یک به هیبت گرازی بود.او این سگ ها را برای از بین بردن مخالفان دربند کرده بود...
اگر کسی با اوامرش مخالفت می کرد مأمورانش آن شخص را جلوی سگان می انداختند و سگ ها نیز او را در چشم برهم زدنی پاره پاره می کردند...

یکی از خدمتکاران وی که خیلی زیرک بود با خود اندیشید که اگر روزی آن حرامی بر من خشم گرفت و من را جلوی سگان انداخت چه کنم؟با این فکر وحشت سراپای وجودش را گرفت اما پس از مدتی به این فکر افتاد.
که این سگان را دست آموز کند لذا هر روز گوسفندی می کشت و گوشت آن را با دست خود به سگان می داد.

آنقدر این کار را تکرار کرد که اگر یک روز غیبت می کرد روز بعد سگان با دیدن او به شدت دم تکان می دادند و منتظر نوازش او می شدند...
روزی آن فرد ستمگر بر او خشم گرفت و دستور داد که او را جلوی سگان بیندازند.
مأموران آن مرد را کت بسته جلوی سگان انداختند اما سگ ها که منعم خود را می شناختند دور او حلقه زدند و سرها را به روی دست ها گذاشتند و خوابیدند و تا یک شبانه روز به همین منوال گذشت...

باری نره غول ستمگر از اعمال خود در حق خدمتکار ناراحت شد و گفت :
کاش او را جلوی سگها نمی انداختم من چقدر بی چشم و رو هستم او چندین سال خدمت مرا کرده بود و این دستمزدش نبود.
فردای آن روز رئیس مأموران که از پشیمانی ارباب آگاه شد به نزد وی رفت و ماجرای نخوردن سگان را بازگو کرد و گفت:

این شخص نه آدمی، فرشته است که ایزد ز کرامتش سرشته است...
او در دهن سگان نشسته، دندان سگان به مهر بسته...

ارباب دنی با شتاب آمد تا آن صحنه را ببیند و سپس گریان به دست و پای آن مرد افتاد و عذر خواست و گفت:
تو چه کردی که سگان تو را نخوردند...
مرد گفت :
چند سال نوکری تو را کردم این شد عاقبتم اما چند بار به این سگان خدمت کردم و به آن ها غذا دادم و آن ها مرا ندریدند...

سگ صلح کند به استخوانی...
ناکس نکند وفا به جانی

@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

27 Oct, 18:41


دست مصنوعی با ساعد و مچی از جنس برنج مربوط به سال 1890 كه بی شباهت به فیلم های علمی تخیلی نیست...!





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

27 Oct, 15:28


تصويرى از قفل خانه خدا در زمان عثمانى

نگهداری کلید خانه کعبه به یکی از خانواده ‌های اصیل مکه به نام «بنی شیبه» سپرده شده، این خانواده بیش از ۱۴۰۰ سال است که کلید دار مسجدالحرام هستند.





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

27 Oct, 13:52


کاروانسرایی در تهران در سال 1925




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

27 Oct, 12:31


امپراتور كه وارد اتاق شد، مک آرتور با او دست داد و سپس از شانه او را گرفت و به سمت عكاس نگهش داشت تا عكسی از او گرفته شود. امپراتور مقدسی كه ميليونها نفر به خاطر او به كام مرگ رفته بودند. حالا شبيه دانش آموزان مودب و حرف گوش كن شده بود.

مذاكره پشت درهای بسته اتفاق افتاد. امپراتور در آن ديدار از جا برخاسته بود و در برابر مک آرتور تعظيم كرده و خواهش كرده بود به ملت او فرصت دوباره برخاستن بدهد و تنها او را مجازات كند.

مک آرتور دست اورا گرفته بود و در نهايت كاري كرد كه نظام امپراتوری بدون محاكمه نماد ژاپن برقرار بماند. در عوض امپراتور بايد چند كلمه ساده را می پذیرفت: من خدا نيستم، من هيروهيتو هستم و بابت اشتباهاتم متاسفم!



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

27 Oct, 12:06


تیپ دهه هفتادی




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

27 Oct, 11:08


عکسی عجیب و قدیمی از جاده چالوس





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

25 Oct, 20:54


فیلم لو رفته از گوینده سابق صدا و سیما 😳

خودش اعتراف کرد که عکس خودشه😳
و باهاش مصاحبه کردن تا به شایعات جراحیش پایان بدن👌

برای سفارش این محصول روی لینک زیر کلیک کنید 👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/IuKr6
https://landing.saamim.com/IuKr6

جهان تاریخی

25 Oct, 20:28


ماجرای فقر

در شبی سرد و بارانی ....!
باران به شدت می بارید و مردم باچترهایی روی خود از هرسوی خیابان در حال رفتن به خانه های خود بودند ...
وبعضی که چتر نداشتند از کناره های پیاده رو زیر دیوارها می رفتند تا خیس نشوند ...
در این هوای سرد و بارانی مردی مانند بت آنجا ایستاده بود بدون چتر و سرپناه ...
با لباسهایی کثیف و حتی تکان هم نمی خورد ....تا جایی که بعضی از مردم او را مجسمه تصور می کردند ، و بعضی هم اورا دیوانه می پنداشتند ...
شخصی به او نزدیک شد و با تمسخر از او پرسید : لباس قشنگتر ازین نداری ؟

سپس دستش را در جیبش فرو برد و کیف پولش را در آورد و با تکبر به او گفت : پولی چیزی نمی خواهی ؟
مرد به آرامی گفت : فقط می خواهم از جلوی چشمانم دور شوی...
مرد سوال کننده رفت ، و او همچنان آنجا بود سپس زیر باران نشست ، و باز بی حرکت آنجا ماند ، بعد از مدتی به طرف هتلی که در همان خیابان بود رفت .
مهماندار هتل روبرویش آمد و به او گفت : تو نمی توانی اینجا بنشینی ، گداها حق ندارند به اینجا بیایند .

مرد به او نگاه خشمگینانه ای انداخت و از جیبش کلید اتاقی که از همان هتل رزرو کرده بود را درآورد که شماره 1b روی آن نوشته شده بود ، رقم 1 بزرگترین و بهترین شماره دریک هتل محسوب میشود و متعلق به اتاقی است که رو به دریا باز می شود ، سپس به مهماندار هتل گفت : بعد از نیم ساعت آماده می شوم ماشین را آماده کنید به طرف «ال رولز رایس»...
مردمهماندار مانند اینکه صاعقه ای برسرش فرود آمده باشد وحشت کرد و گفت : روبروی من چه کسی قرار دارد ؟.....
مرد به اتاق رفت و لباسهای فاخری را پوشید و شیک و کراوات زده وباکفشهایی که از تمیزی برق می زد بیرون آمد !
مهماندار هتل که از حیرت دهنش باز مانده بود جلو آمد و گفت ماشین آماده است ...

مرد وقتی سوار ماشین می شد از او پرسید : ماهیانه چقدر دریافت می کنی ؟
مهماندار گفت : سه هزار دولار قربان !
مرد گفت : برایت کافیست ؟
مهماندار گفت : نه زیاد ..
مرد گفت : آیا بیشتر ازین می خواهی ؟!
مهماندار گفت : کسی هست که نخواهد قربان؟
مرد پرسید : مگر کسی که پول بخواهد ممنوع نیست که اینجا بیاید ؟
مهماندار سرش را پایین انداخت و گفت : بله قربان.

مرد گفت : وای بر شما که مردم را بر حسب دارائیهایشان درجه بندی می کنید ..پاکی و بی آلایشی مخصوص خداوندیست که در دولباس دو چهره از تو به من نشان داد ..در سرما خواستم احساس فقرا را درک کنم ، برای همین با لباس زیر باران رفتم مانند بی خانمان ها ، تا احساس فقرا را در برخورد مردم با آنان درک کنم...

اما شما خاک بر سرتان ..
که اگر کسی مال نداشته باشد نزد شما احترامی ندارد ...
انگار فقیر لکه ننگیست بر دنیایتان ، اگر به او کمک نمی کنید ، لااقل تحقیرش نکنید و با خوشرویی کلمه ای زیبا به او بگویید که آن نیز صدقه است ..


@Worlddax 🌐

با ما باشید در اینستاگرام جهان تاریخی 👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

25 Oct, 18:17


اگر ميخواهى بدانى چه بوده اى، بنگر كه كيستى
اگر ميخواهى بدانى چه خواهى شد بنگر كه اكنون چه ميكنى...


بودا


@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

25 Oct, 15:39


یک کارگر تفنگ یک تفنگ دریایی 381 میلی متری را در زرادخانه کاونتری تمیز می کند. انگلستان، 1910





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

24 Oct, 20:48


ژنرال شرمن، نام بلند ترين درخت دنياست که به افتخار ویلیام شرمن نام‌گذاری شده است.

ارتفاع اين درخت ٨٤.٨ متر و قطر آن ١١ متر است. سن تقریبی آن نيز ۲۳۰۰ تا ۲۷۰۰ سال برآورد می‌شود




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

24 Oct, 18:55


سامورایی ها در قرون وسطی قبل از نبرد، در کلاه هايشان گیاهانی را بخور میدادند تا بعد از اینکه در جنگ کشته شدند و سرشان قطع شد، بوی شیرینی بدهد....





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

24 Oct, 14:27


تهران، اردوگاه پناهجویان لهستانی

ایرنه ژاروسیه‌ویچ و اف فابیَن، دو بازیگر ساکن اردوگاه، نقش زن گل‌فروش و چارلی چاپلین را در بازسازی صحنه‌هایی از فیلم «روشنایی‌های شهر»، بازی می‌کنند‌.



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

23 Oct, 20:32


زوجی تنها دو سال از زندگی‌شان گذشته بود به تدریج با مشکلاتی در جریان مراودات خود مواجه شدند به گونه‌ای که زن معتقد بود
از این زندگی بی معنا بیزار است
زیرا همسرش رمانتیک نبود، بدین سبب روزی از روزها به شوهرش گفت که باید ازهم جدا شویم.
اما شوهر پرسید چرا؟

زن جواب داد من از این زندگی سیر شده‌ام دلیل دیگری وجود ندارد.

تمام عصر آنروز شوهر به آرامی روی مبل نشسته بود و حرفی نمی‌زد.
زن بسیار غمگین شده در این اندیشه بود که شوهرش حتی برای ماندنش ، او را متقاعد نمی‌سازد.

تا اینکه شوهر از او پرسید:
چطور می‌توانم تو را از تصمیم منصرف کنم؟

زن در جواب گفت تو باید به یک سوال من پاسخ دهی اگر پاسخ تو مرا راضی کند من از تصمیم خود منصرف خواهم شد

سپس ادامه داد من گلی در کنار پرتگاه را بسیار دوست دارم
اما نتیجه‌ی چیدن آن گل ، "مرگ "خواهد بود
آیا تو آنرا برای من خواهی چید؟

شوهر کمی فکر کرد و گفت فردا صبح پاسخ این سوال تورا می‌دهم .

صبح روز بعد زن بیدار شد و متوجه شد که شوهرش در خانه نیست و روی میز نوشته‌ایی زیر فنجان شیر گرم دیده می‌شود.

زن شروع به خواندن نوشته‌ی شوهرش کرد که می‌گفت:
عزیزم ، من آن گل را نخواهم چید اما بگذار علت آنرا برایت توضیح دهم.

اول اینکه تو هنگامی که با کامپیوتر تایپ می‌کنی مرتکب اشتباهات مکرر می‌شوی
و بجز گریه چاره‌ی دیگری نداری
به همین دلیل من باید باشم تا بتوانم اشتباه تو را تصحیح کنم.

دوم اینکه تو همیشه کلید را فراموش می‌کنی
من باید باشم تا در را برای تو باز کنم.

سوم اینکه تو همیشه به کامپیوتر خیره نگاه می‌کنی و این نشان می‌دهد تو نزدیک بین هستی
من باید باشم تا روزی که پیر می‌شوی ناخن‌های تورا کوتاه کنم.
به همین دلیل مطمئنم کسی وجود ندارد که بیشتر از من عاشق تو باشد و من هرگز آن گل را نخواهم چید.
اشک‌های زن جاری شد وی به خواندن نامه ادامه داد:
عزیزم اگر تو از پاسخ من خرسند شدی
لطفن در را باز کن زیرا من نانی که تو دوست داری را ، در دست دارم.
زن در را باز کرد و دید شوهرش در انتظار ایستاده است.
زن اکنون می‌دانست که هیچ کس بیشتر از شوهرش او را دوست ندارد.

عشق همان جزییات ریز معمولی و عادی زندگی روزانه است
که خیلی ساده و بی اهمیت از کنار آنها می‌گذریم.
ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ! ﻭﻟﯽ .ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ:
ﺣﻮﺍ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﯿﺐ ﺭﺍ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﭼﺮﺍ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺭﺩ ؟
ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺒﻮﺩ
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ! ﺍﻣﺎ
ﺣﻮﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﻮﺩ .
ﺑﺎ اﺭﺯﺵ‌تر ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﮐﻪ می‌گویند ﻣﻔﺖ ﺍﺯ
ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ
سیب هنوز هم شیرین است
هنوز هم آدم بهشت را به لبخند حوا می‌فروشد
پ.ن:خب بعضی ها نمیتونن راحت به شما احساسشون رو بیان کنن ولی در عمل از تموم اوناییکه هررزو هی میگن دوستت دارم ولی کاری برای خوشحالیت نمیکنن بیشتر عاضق شما هستن. به کاراش توجه کن . حرف رو همه میزنن..


@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

23 Oct, 18:46


تاگی ها شبکه اى از قاتلین حرفه‌ای هندى در قرن 19 بودند كه مرگبارترین آیین بشری را داشتند و نزدیک به 2 میلیون کشته به دست این آیین انجام گرفت که در گورهای دسته جمعی در هند پیدا شدند.






@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

23 Oct, 10:52


کودکان قجری

ژست نفر اول از سمت چپ 😁




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

23 Oct, 08:56


عروسی های قدیم این شکلی بود.





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

23 Oct, 08:21


اسکناس های کم ارزش شده در زمان‌جهش قیمت دلار به ۴۰۰ تومان در سال ۱۳۷۴




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

22 Oct, 20:34


مرد جوانی پدر پیری داشت که در بستر بیماری افتاد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده‌ای رها کرد و از آنجا دور شد.

پیرمرد ساعت‌ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس‌های آخرش را می‌کشید.

رهگذران از ترس واگیر داشتن بیماری و فرار از دردسر، روی خود را به‌سمت دیگری می‌چرخاندند و بی‌اعتنا به پیرمرد نالان، راه خود را می‌رفتند.

شخصی از آن جاده عبور می‌کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید، او را بر دوش گرفت تا به بیمارستان ببرد و درمانش کند.

یکی از رهگذران به طعنه به او گفت:
این پیرمرد فقیر و بیمار است و مرگش نیز نزدیک، نه از او سودی به تو می‌رسد و نه کمک تو باعث تغییری در اوضاع این پیرمرد می‌شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چه به او کمک می‌کنی؟

آن شخص به رهگذر گفت:
من به او کمک نمی‌کنم، من دارم به خودم کمک می‌کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم، چگونه روی به آسمان برگردانم و در محضر خالق هستی حاضر شوم؟ من دارم به خودم کمک می‌کنم.


@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

22 Oct, 19:00


این مارمولک‌ها از ۱۰۰میلیون سال پیش در صمغ درختان سوزنی برگ گیر کرده‌ و به طرز عجيبى سالم مانده‌اند. دراین کهرباها بخوبی می‌توان بدن مارمولکها‌، پنجه‌ها، استخوان ‌ها و.. را تشخیص داد.





@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

22 Oct, 16:32


عکس دیده نشده از مظفرالدین شاه از آنتوان سوریوگین




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

21 Oct, 20:35


یکروز که حسن بصری (رحمه الله علیه)در خانه ی خود نشسته بود و از درگاه خدا اظهار تواضع می کرد گروهی از برده های بصره به حضور وی آمدند و به او گفتند:
یا تقی الدین حقیقتاً از اربابانمان به ستوه آمده ایم از شما می خواهیم که در این خطبه بالای منبر درباره ی آزاد کردن برده ها و پاداشی که خداوند در این باره به آزادکنندگان می دهد وعظ ونصیحت بگویی تا دل آنها نرم شود .
حسن بصری به حرفهای آنها خوب گوش کرد و قبول نمود ولی آن جمعه رفت و چند جمعه ی دیگر نیز گذشت حسن بصری چیزی در آن باره نگفت و بحث نکرد

تا یکروز جمعه حسن بصری بالای منبر رفت و درباره ی آزاد کردن بردگان و اجر عظیم آنها برای مردم به خطبه خوانی و موعظه پرداخت با چنان نطقی و بیانی آن را ایراد کرد که تاثیر به سزایی در همه ی نمازگذاران گذارد و همه ی کسانی که برده داشتند وقتی که از مسجد خارج گردیدند برده هایشان را در راه خدا آزاد کردند
تا اینکه چند روز گذشت همان گروه به خدمت حسن آمدند و اینبار همه از احرار بودند به حسن گفتند:
ما نیامده ایم تا از تو تشکر بلکه با زبان گله و عتاب آمده ایم.
حسن گفت: چرا مرا عتاب می نمایید ای برادران.

گفتند: ما قبلاً که نزد تو آمده بودیم از تو خواهش کردیم که در آن جمعه در مورد آزادی بردگان صحبت کنید ولی جمعه ها گذشت و ما همچنان در سوء معامله و بدرفتاری اربابان خود قرار گرفته بودیم و منتظر بودیم که شما حتماً در این باره بحث می کنید ولی پس از چند جمعه شما در این مورد بحث کردید از این جهت با زبان عتاب به نزد شما آمده ایم.

حسن بصری به آنها گفت: ای برادران آیا شما می دانید که من چرا در جمعه اول در این باره بحث نکردم و موضوع را به تاخیر انداختم؟

جواب دادند: خدا می داند ما چه می دانیم.

حسن بصری خطاب به آنها گفت: من این موضوع را به این دلیل به تاخیر انداختم زیرا می خواستم زمانی که در این باره به بحث می پردازم اول خودم برده ای را در راه خدا آزاد نمایم ولی چون برده نداشتم موضوع را به تاخیر انداختم شاید فرصتی پیش آید و مالی به دست بیاورم تا بوسیله ی آن برده ای بخرم و در راه خدا آزاد کنم
سپس در روز جمعه با مردم در میان بگذارم خدا را شکر که مهلتی داد و برده ای خریدم و در راه خدا آزاد کردم تا مورد قبول درگاه خدا قرار گیرد و به برکت آن موعظه من در دیگران نیز اثر بگذارد و در فکر آزاد کردن برده هایشان بیفتند و هزار شکر خدا را که من اولین کسی بودم که موعظه ی من شامل حال من گردید در همان جمعه ای که مردم را به چنین عملی خیرخواهانه دعوت کردم و مردم نیز ندای خداوند رب العالمین را جواب دادند.

معترضین که با زبان عتاب آمده بودند با زبان تشکر از نزدحسن بصری خارج شدند!!

@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

21 Oct, 20:20


در این سنگ ها و کوهها صدای چکش انسانهایی را احساس ميشود که با وجود اختراع نشدن خط با کشیدن دست و محراب نماد تقدس این مکان را فریاد زدند...

#تيمره



@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

21 Oct, 14:13


الستون و ولستون و دون دون




@Worlddax 🌐

جهان تاریخی

20 Oct, 20:32


جوانی که نزد خردمندی میرود و میگوید که من می‌خواهم به تفرد برسم.
خردمند یک لیوان آب به دستش میدهد و میگوید: برو و دور این باغ بگرد و برگرد؛ اما مواظب باش که یک قطره از این آب نریزد...
جوان میرود و بدون اینکه آب را بریزد بر میگردد. استاد می‌پرسد که:
آیا درخت‌ها را هم دیدی؟... چه درختی بود؟... شکوفه داده بود؟... میوه داده بود؟
جوان میگوید که:
من حواسم نبود...
استاد میگوید که:
برگرد؛ دوباره لیوان را بردار و در باغ بچرخ و این دفعه ببین که درختها چه بودند؟... پرنده‌ها چه بودند؟...
جوان رفت و خندان برگشت و گفت:
عجب میوه‌هایی بودند؛ عجب شکوفه‌هایی بودند و عجب خرمالویی و .....خرگوشی بود و پروانه‌هایی و... عجب دنیایی...
استاد گفت:
از لیوانت چه خبر؟!
جوان تازه متوجه شد که لیوان خالی است! در اینجا استاد به او گفت:
همین است...
هنر زندگی کردن این است که تمام باغ را ببینی و حواست به آن لیوان هم باشد که نریزد...!


@Worlddax 🌐

ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇
https://instagram.com/_u/world.ax

جهان تاریخی

20 Oct, 19:19


دانشمندان در تلاش برای رمزگشایی از اسرار عمر طولانی اين صدف در زمان باز کردن آن، باعث مرگ قدیمی‌ ترین موجود زنده جهان شدند. این جاندار در سال 1499 متولد و عمر آن در زمان مرگ 507سال بود..




@Worlddax 🌐