چگونه فرار مى كرديم وقتى مردممان در زير آوار بودند...!؟
بر سر ژاپن بلایی در رسید
یک سونامی همچو توفان،شدپدید
سقف و هردیوار زندان ها شکست
مردم اندر آن بلا در گِل نشست
هرکه در آن بند و زندانی که بود
خدمتی بر شهر و آن بحران نمود
اهل زندان همچو مرد روز جنگ
خلق را بیرون کشیدند زیر سنگ
چون که پرسیدند از آن اهل بند
ای شما محبوس زندان و کمند
قفل زندان باز بود و بی کلید
بی نگهبان یا که مأمور شدید
چون از آن زندان و دیوار خراب
همچوماهی درنرفتید زان حباب؟
قفل باز و بی نگهبان آن جدار
چون نکردید زان سرا قصد فرار؟
جمله گفتند این دیار و شهر ما
زیر آن آوار مانده در بلا
هر زن و مردی گرفتار و غمین
هر یکی در زیر دیوار حصین
کَی بُوَد مردانگی ای چشم ما
تا رهیم از حبس و زندان شما؟
مَرد آن است او بگیرد دست مرد
خدمتی آرَدبه جان برهرکه هست
کَی کنیم از بند و زندان ها فرار
خَلق باشد زیر خاک و دل فگار؟
ثروت وسامان و پولت بهرچیست
گرندانی جنب خود،همسایه کیست
زندگی آن گه بٔوَد خندان و ناز
مردمت را تو نبینی در نیاز
ور نَه این خوردن ویا عیش مُدام
کَی نشان زندگیست ای اهل کام،
عادل آن دل بی غم واحساس است
کَی کند او درک هر افتاده دست؟
✍عادل ویسی زاده
1403 /11/ 10
https://t.me/Veisizade