چای وگپ ( وآن سالها) @tea_gap Channel on Telegram

چای وگپ ( وآن سالها)

@tea_gap


داستانها .وقصه ها
پلی به گذشته
دکتر کریم عزتی زاد ه کلهر


اKarim Ezzatizadeh kaLhoor @

@farhadezzati

https://t.me/tea_Gap

چای وگپ ( وآن سالها) (Persian)

با عضویت در کانال تلگرامی چای وگپ ( وآن سالها) با نام کاربری tea_gap، شما به دنیای داستان‌ها و قصه‌ها دعوت می‌شوید. این کانال تلگرامی تحت رهبری دکتر کریم عزتی‌زاده کالهر، یک فضای پلی به گذشته و فرصت برای لذت بردن از داستان‌های جذاب و جالب است. در اینجا شما می‌توانید از داستان‌های متنوع و متن‌هایی به زبان فارسی لذت ببرید که توسط این گروه ارائه می‌شوند. علاوه بر این، شما می‌توانید از تجربیات دکتر کریم عزتی‌زاده در حوزه قصه‌گویی نیز بهره‌مند شوید. برای عضویت در این کانال و خواندن داستان‌ها و قصه‌ها، کافی است به لینک زیر مراجعه کنید: https://t.me/tea_Gap

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Feb, 21:46


صفر ایران پاک و مهراب شاهرخی ، دو خوزستانی پا طلایی
یادشان گرامی باد

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Feb, 21:24


حمل مشعل بازیهای آسیایی
تهران
1974 (شهریور 1353)
خیابان آیزنهاور…آزادی،
بعد از میدان ۲۴ اسفند …انقلاب
به سمت میدان و ورزشگاه آریامهر…..آزادی

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Feb, 21:08


آمدی در خواب من دیشب ؛ چه کاری داشتی ؟
ای عجب از این طرف ها هم گذاری داشتی

راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی

مهربانی هم بلد بودی عجب نا مهربان
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی

سر به زیر انداختی و گفتی آهسته سلام
لب فرو بستی نگاه شرمساری داشتی

خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه نگفتم سال ها چشم انتظاری داشتی

وقت رفتن بغض کردی ، خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی

عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن ،سکوت
دلخوش از این که شبی با اوقراری داشتی
# شهریار

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Feb, 18:36


مهمترین فواید و خواص چای نعناع :
سلامت پوست و رفع بیماری های آن
کاهش وزن و لاغری
کاهش استرس و داشتن خواب آسوده
کاهش دردهای دوران قاعدگی
رفع ناراحتی های معده و شکم درد
سلامت دندان ها و رفع بوی بد دهان
رفع موهای زائد بدن
افزایش و بهبود تمرکز
کاهش حساسیت های فصلی
مبارزه با عفونت های باکتریایی
افزایش انرژی
کمک به درمان گرفتگی سینوس

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Feb, 15:24


عەێد ئمساڵم هەڤاڵ حرامە
لە جی بادەێ ناب ، ژاراو لە جامە
تاگەر عەفرینم خەڵتان لە خۊنە
نیشتمان تاڵە , سروشت بێ تامە

|بانان|


Eydi I’msallim Hevall Hirame
Le Cî Badey Nab , Jaraw Le Came
Ta Ger Efrînim✌🏻 Xelltan Le Xüne
Nîştiman Talle , Siroşt Bê Tame

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Feb, 14:03


طبیعت چله گیلان غرب

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Feb, 13:54


مادرم و خواهرم.

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Feb, 13:02


جالب است که همراه با تحولات در جامعه ای همه المنت های خدماتی نیز در پروسه ای تغییر می یابند ، مثلا سیر صعودی آرایش و آرایشگری از سلمونی کنار خیابون و پذیرایی با چایی دارچین (به کردی به آن خوره تاو می گفتند) و مغازه اوستا اصغر با خدمات ختنه کردن( در روستاهای ما ختنه را محمد لالو انجام می داد) ! و اصلاح سر و صورت ۱۵ ریالی در ارایشگاه پیرزاد،،،
و در دهه پنجاه میرسیم به نشستن زیر دست ارایشگرهای ماهر و حتی می توانیم انتخاب کنیم. کفش پاشنه بلند ، شلوار پاچه گشاد و موی سر الن دلونی و سپس هنرمندهای ایرانی خودمان ، ستار و داریوش و موهای گوگوشی برای دختران و یادش جوان باد ، چه زیبا بود ان سال ها.

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Feb, 12:33


هم کلاسی ها و هم سن های من همه این هنرمندان را می شناختیم و پوستر بعضی ها را به دیوار اطاقمان می زدیم

قاب جالب از آخرین عکسهای دسته جمعی هنرمندان در سال ۱۳۵۶
از سمت راست استاد شماعی زاده - بتی - وفا - زنده یاد شاهرخ - مرتضی - استاد هوشمند عقیلی - نلی - حمید شبخیز و زنده یاد مازیار.

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Feb, 04:38


خدایا از تو می خواهیم که در ذهن، جسم، روح و روان ما آرامش عطا کنی. ما از شما می خواهیم که هر چیزی که باعث استرس، غم و اندوه در زندگی ما می شود را شفا دهید ، سلامتی و صلح و نان و شادی را در سرزمین ما به ارمغان بیاورید.ارزوهای کور شده را زنده کنید،ابرها را هدایت کنید و باران را بر زمین های خشک ما بباران . لطفا مسیر ما را در زندگی هدایت کنید و مطمئن شوید که حتی دشمنان ما با ما در صلح خواهند بود.

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Feb, 04:13


ارسالی از شما


گلستان پنجم پاسداران تهران .

چای وگپ ( وآن سالها)

01 Feb, 20:26


یا زیاد بخوانید یا اصلا نخوانید !
کسانی که چند کتاب محدود خوانده‌اند به متوهم‌ترین و خطرناک‌ترین انسان‌ها‌ تبدیل می‌شوند ، زیرا تعصب شدیدی روی دانش اندکشان پیدا می‌کنند !

#کارل_سیگن

چای وگپ ( وآن سالها)

01 Feb, 20:15


برای شماها عزیزان، خیلی زیباست.هر کدام از انها از هفت تا سنگ درست شده است.هفت تا سنگی که گشته اند و پیدا نموده و شبیه نمایی کرده اند. هنری ساده اما زیبا.

چای وگپ ( وآن سالها)

01 Feb, 17:30


سرنوشت چیزی جالبی است، از کودکی ما شنیده بودیم که طالع و یا سرنوشت انسان روی پیشانیش نوشته شده است. اری جالبه سرنوشت ما هم عجیب و غریب است ، از کجا تا کجا؟ فقط خدا می داند که چه ها نکشیدیم.و چقدر جان سخت بودیم.انگار تن ما از فولاد درست شده بود ، انگار در این فولاد نفس خدایان تحمل و صبر و نیرو دمیده شده بود. راستی که سلول های بچه های هم سن و سال ما در این سرزمین پهناور از چه جنسی بافته شده بود ، که رفتند و ماندند و هنوز چشم به راهند.راهی که سفید خواهد بود.

چای وگپ ( وآن سالها)

01 Feb, 16:28


اهالی روستایی در کردستان عراق از حیوانات کوهی مانند بز و کل محافظت میکنند و این حیوانات زیبا بدون ترس در این روستا رفت و آمد دارند.
ارسالی رضا صالحی

چای وگپ ( وآن سالها)

29 Jan, 00:03


شنیدن صدای فریدون فروغی زندگی است، جوانی و حیات و عشق و دوستی است. صدای او ناستالژی دوران زیبای نوجوانی ما و رشد و احساسات ماست. ما با صدای او زیبایی های هستی و بود زندگی را می پیمودیم.

چای وگپ ( وآن سالها)

28 Jan, 23:53


.
خواهم تو شوی محبوب دلم
چون نرگس مست دیوانه ی من

رویت رخ من سویت ره من
هستی چو بهشت کاشانه ی من...


فریدون_فروغی


9 بهمن
زادروز خواننده، نوازنده، آهنگساز و شاعر ایرانی.
صدایی بی تکرار
فریدون_فروغی
یادش در یادها.در غم و در شادی او را گوش می کردیم و لذت می بردیم.

چای وگپ ( وآن سالها)

28 Jan, 18:42


به قدرت رسیدن داریوش از صفحه‌ی ۵۸۰ تا ۵۸۴، جلد اول تاریخ جامع ایران
در بخشی از این پوشه می‌شنویم:
"داریوش و همراهانش، بردیا، برادر کمبوجیه را در طی عملیاتی پنهانی در کاخ شوش به قتل رساندند، اما چون نمی‌توانستند آن را به دلیل محبوبیت آن خاندان (خاندان کوروش و فرزندان او) و عدم مشروعیت اقدام خود در سطح عمومی مطرح کنند، تبلیغات خود را به‌ویژه در کتیبه‌ی بیستون بر روی گئوماته‌ی مُغ که احتمالا یک مادی هم بود، و در تصميمات بردیا نقش اساسی داشت، متمرکز کردند. اما کشته شدن بردیا به دست توطئه‌گران در کاخ شوش به طور طبیعی میان مردم مطرح بود و از آن مطلع بودند."

چای وگپ ( وآن سالها)

28 Jan, 17:05


دریای جنوب/روزی که یادم نیست.

شعر و دکلمه: شمس لنگرودی

چای وگپ ( وآن سالها)

28 Jan, 16:12


شاعر : بهروز یاسمی

چای وگپ ( وآن سالها)

28 Jan, 09:32


وراوه
در دنیای کنونی که خیلی کوچک شده است و همه از هر فت و فاتی خبر دارند ، جوانان ما خواهان زندگی ساده و عادی و ازاد می باشند، انها می خواهند که مدرسه و  درس و دانشگاه و زندگی باشد، می خواهند ثروت های طبیعی سرزمینشان خرج و پرچ خودشان شود ،انها می خواهند صلح و حیات دست به دست هم بدهند و از اینده نگران نباشند، انها نه به چپ و نه به راست تمایلی  ندارند ، می خواهند زندگیشان حساب و کتابی داشته باشد، دوست بدارند ، ازدواج کنند ، صاحب کودکانی شوند که برایشان دغدغه نداشته باشند، می خواهند باشند ، می خواهند از طبیعت و اب ها و زیبایی سرزمینشان ازاد استفاده کنند، می خواهند قانون فرمانروایی کند ، می خواهند از توان و قدرت و انرژی و فهم و شعور و خرد انها استفاده شود ، دوست دارند که بیکاری ، بی نانی ، بی عدالتی در مملکتی زیبا و ثروتمند انها را نیازارد .انها به ایسم ها و ایده ئولوژی ها و ترفندها و تئوری ها باور ندارند.انها می خواهند در چهار چوب قانونی که حقوق برابر همه انسان ها را به رسمیت می شناسد زندگی کنند ، این یک چیز و یک حق ساده و بشری است. این جوان های امروزی را نمی توان در یک پرچین باورها حبس نمود، باید به استعدادها میدان داد، باید به خردمندان امکان داد ، این جوانان ، دختران و پسران  با نبوغ که در چهار چوب خاصی جا نمی گیرند ایندگان سرزمین ما هستند.انها روان و نور و بود و نبود ما هستند.

چای وگپ ( وآن سالها)

27 Jan, 20:30


آن روزها مثل حالا نبود که وجب به وجب مملکت ماشین ریخته باشد و داخل هر کوچه بن بستی چند مدل ماشین خوابیده. شوفری برای خود شان و شوکتی داشت و دست به رُل شدن کار هر جغله جوانی نبود. شوفری برندی بود و شوفرها برو بیایی داشتند. چند پارچه آبادی بود و یک مینی بوس آبی نفتی. سه حِنا راننده مینی بوس مرد شیرینی بود. صبحها از « سیل کیاو» راه می افتاد و می آمد « دره زرین» و « میر اَمِی» و « سیل گرگی» و « پاقلا» و « خسرو خانی». دم هر آبادی می ایستاد. مردم منتظر را سوار می کرد. سه حنا هیچ وقت به هیچ مسافری نه نمی گفت. هر کس را که سر راهش بود سوار می کرد و با آنکه می دانست آن عقب هیچ جایی برای نشستن نیست اما همیشه  می گفت؛
_ ئه دومائه جائه بچن بنیشن!« آن عقب جا هست بروید بنشینید»
همیشه داخل راهرو و پشت در از مسافر پر بود. مینی بوس سه حنا چیزی بود مثل کِشتی نوح، از همه رقم جاندار و جنبنده ای مسافر داشت.
سه حِنا مرد نازنینی بود. بالا بلند و پر استخوان. موهای پر پشت لختی داشت. چشم های آبی روشنش گیرایی چهره اش را دو چندان کرده بود. رفیق باز بود. دست به خرجش حرف نداشت. شوخ بود و خوش زبان. به پیرزن ها می گفت « دوکلیچه» به پیرمرد ها می گفت « کُرجیئل» به بچه ها می گفت پیرمرد. دنیا را در هیئت ها و هیبت های گوناگونش دیده بود. گفته می شد یاغی بوده است و سال ها پیش کوه و کمر را وانهاده و برنو بر زمین گذاشته است. دستش از گلوی برنو به گِردی فرمان مینی بوس رسیده بود. دنیا دیده بود و دانا. پیش آموزگار ننشسته بود اما از روزگار بسیار آموخته بود.
تابستان از نیمه گذشته بود. تیغ آفتاب تیز و تازه بود. با پدر رفتیم شمشیر آباد که آن موقع وسطش بلوار بود و چمن. خرزهره ها سایه انداخته بودند و چمن های خیس خنکای دلچسبی داشتند. تا مینی بوس سه حِنا بیاید و مسافرها جمع شوند و وقت حرکت برسد، پناه بردیم به سایه کوتاه یک خرزهره. پدر درِ کیسه ای را با یک چفیه سفید و سیاه محکم گره زده و کیسه را بغل کرده بود. مینی بوس که آمد همهمه شد برای جا و صندلی ها و صندوق. سه حنا هر چه اصرار کرد پدر راضی نشد کیسه را بگذارد صندوق. نشستیم و کیسه در آغوش پدر بود همچنان. ما آخرین مسافرانی بودیم که پیاده می شدیم. گاهِ پیاده شدن سه حنا از پدر پرسید؛
_ خُوئَرزا چَه هائِه تورَت؟« خواهرزاده داخل کیسه ات چه داری»
پدر سرش را برد نزدیک گوش سه حنا و در گوشش چیزی گفت. سه حنا پُرِ پرخاش در چشم پدر بُراق شد و گفت؛
_ توره جا هفت تیره آخِر؟!« کیسه جای هفت تیر است آخر»
سه حنا راست می گفت. جای هر چیزی در نظام هستی معلوم و مشخص است. هفت تیر را به کمر باید بست. جو و گندم و خاک و خاکروبه را در کیسه می باید ریخت. جای سیم در صندوقچه است و جای سُم در طویله. گاه می شود که سیم به زباله دان  و سُم در صندوقچه می نشیند. گاه هفت تیر به جای کمرگاهِ مرد در تلخی و تاریکی تهِ یک همیان همنشین مشتی جو می شود!
این روزها که جهان به گاهِ وارونگی و باژگونگی رسیده است و سیم ها به «سِرودون» و سُم ها به سُرمه دان افتاده اند، یاد سه حِنا و سیرت و صورتش افتادم.
پ ن؛
سرودون: زباله دان

#ماشا_اکبری

چای وگپ ( وآن سالها)

27 Jan, 05:11


نام های مختلف:
جیر، تیر کمان،، ترکش، جرکمان، غولک ، تیر انداز، پلخمون، لاستیک جو، قوچه قانی،بندق، سه قی، تیر رو،غولیله، غولکه، غولک،لیدی، سنگ غلوار، داش اتان،ولک، اچک مسله، کش تفنگ، رزین،چلومبه، فولک، دل کش،دوشاخه، کمو،

چای وگپ ( وآن سالها)

27 Jan, 04:37


خواستگاری از آلبرت اینشتین توسط
( مریلین مونرو )بازیگر ، خواننده و مدل اهل آمریکا !!
( مریلین مونرو )نامه‌ای به آلبرت اینشتین نوشت و از او خواست که اگر من و تو ازدواج کنیم ، بچه‌های ما با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری به پا خواهند کرد !
اینشتین هم در جوابش نوشت:
از این همه لطف و دست و دلبازی شما یک جهان ممنونم ، واقعاً غوغا خواهد شد ، ولی این یک طرف سکه است :
این را هم در نظر داشته باش که اگر خدای ناخواسته قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی برپا خواهد شد ….

چای وگپ ( وآن سالها)

27 Jan, 04:32


تفکر دلفینی چیست؟
شیوه برنده برنده
دلفین ها نوعی از حیوانات دریایی هستند.
این پستان‌داران آبزی باهوش،دارای روحیه همکاری هستند ودر ارتباطات خود شیوه برنده–برنده را برگزیده‌اند.
دلفین هیچ کمبودی ندارد ومی خواهد که همه چیز را با همگان تقسیم کند.
اگر یک دلفین زخمی شود، ۴ دلفین دیگر او را همراهی می کنند ، تا خود را به گروه برساند.
در همین راستا پژوهشگران تعداد ۹۵ کوسه و ۵ دلفین را به مدت یک هفته در استخر بزرگ رها کرده و به مطالعه حالات رفتاری آنها پرداختند.
کوسه‌ها به یکدیگر حمله کردند و در این تهاجم تعداد زیادی از آنها نابود شدند، سپس به دلفین‌ها حمله‌ور شدند.
دلفین‌ها فقط می‌خواستند با آنها بازی کنند ولی کوسه‌ها بی‌وقفه به آنها حمله می‌کردند.
سرانجام دلفین‌ها به آرامی کوسه‌ها را محاصره کرده و هنگامی که یکی از کوسه‌ها حمله می‌کرد آنها به ستون فقرات پشت یا دنده‌هایش می‌کوبیدند و آنها را می‌شکستند.
به این ترتیب کوسه‌ها یکی پس از دیگری کشته می‌شدند.
پس از یک هفته ۹۵ کوسه مرده و ۵ دلفین زنده در حالی که با هم زندگی می‌کردند در استخر دیده شدند.
در دنیای کوسه‌ای، برای برنده‌شدن؛ دیگران یا باید بمیرند و یا ببازند.
اما در دنیای دلفینی، انعطاف وجود دارد و سر شار از تشخیص‌های پربار است.
نتیجه‌ گیری:
دنیای زیباتری داشتیم اگر که ما انسان‌ها نیز دارای چنین تفکر زیبایی می‌بودیم؛
تفکر دلفینی یعنی اینکه:
۱- غیر از خود به دیگران هم بیاندیشیم؛
۲- با دیگران در زمان بروز مشکلات همزاد پنداری کنیم؛
۳- از خوشحالی دیگران شاد شویم؛
۴- و در ناراحتی و درد دیگران به آنها کمک کنیم
۵- با دیگران همدلی و همراهی کنیم؛
۶- دست در دست هم و برای موفقیت هم تلاش کنیم.
ارسالی سیامک صمدزاده

چای وگپ ( وآن سالها)

26 Jan, 17:00


سقوط حکومت‌ها در نگاه فردوسی

فردوسی یکی از متفکرانی است که تاریخ ایران باستان را از آغاز تا سقوط ساسانیان مطالعه کرده و خود نیز در قرن چهارم و پنجم هجری در طول عمر هفتاد و اندی ساله‌اش شاهد ظهور و سقوط دولت‌هایی بوده است.
وی معتقد است که سه عامل موجب نابودی آنها می ‌شود:

اول : اوجگیری ظلم و ستم  عامل اصلی و مهم سقوط از دیدگاه فردوسی است. مردم توسط صاحبان زور سرکوب، زندانی ،شکنجه، تحقیر و کشته می‌شوند.

دوم : حذف نخبگان و به کارگیری بی‌مایه‌گان و بی‌خردان در مسند امور و مدیریت جامعه.

سوم : ثروت اندوزی و سیری‌ناپذیری از داشتن دارایی که فساد مالی از سوی حکومتگران را به همراه دارد. با زور و تزویر جامعه فقیرتر و حقیرتر می‌شود.

سراینده شاهنامه در باره این سه عامل چنین می‌گوید :

سرِ تخت شاهان بپیچد سه کار:
نخسین ز بیدادگر شهریار

دگر آنکه بی‌ سود را برکشد
ز مرد هنرمند سر درکشد

سوم آنکه با گنج خویشی کند
بکوشد به دینار بیشی کند

▫️بدین ترتیب سه عامل:
ستمگری، سفله‌پروری و فزون‌خواهی، دلایل اصلی سقوط حکومت‌های ستمگر در نزد حکیم توس است.

@

چای وگپ ( وآن سالها)

06 Jan, 17:32


این شعر در مورد یه آقاییه که
بعد سالها معشوقشو توی خیابون میبینه سوارش میکنه؛

و ماجرا از اینجا شروع میشه که فکر میکنه معشوقه اش اونو نشناخته؛

کاظم بهمنی میگه...!



🆔️@TOFANPoetry

چای وگپ ( وآن سالها)

06 Jan, 15:56


امروزه سیاست زور و سرکوب در بسیاری از جوامع از بین می رود و به جای سرکوب ، مردم را مشغول و سرگرم می کنند ، سرگرم شدن و به سر و کول هم زدن نوعی سرکوب ارام و مخملی توسط خود مردم و با هدایت حاکمان انجام می شود و انجام می گیرد .اگر جامعه ای به این مشغولیت و سرگرمی عادت کند، حاکمان نیازی به سرکوب ندارند و جامعه ای مشغول، مرده و وراج ، خود به خود، خودش را سرکوب می کند!

چای وگپ ( وآن سالها)

06 Jan, 15:04


هشدار دکتر موسی غنی نژاد ب پزشکیان

چای وگپ ( وآن سالها)

06 Jan, 11:11


آمار مهاجرت سالانه ۱۵۰تا ۱۸۰هزار ایرانی می باشد
مهاجرت شهروندان ایرانی بزرگترین سرمایه‌سوزی است. بر باد رفتن و از دست دادن این سرمایه ها بسیار برای جامعه ضررمند خواهد بود. ایا کسانی از مسئولین به این مشکل بزرگ توجهی دارند؟

چای وگپ ( وآن سالها)

06 Jan, 10:42


قصر شیرین ، شهر همه زیبایی ها ، شهر هفت عجایب، شهر هفت مذاهب مختلف، شهر هفت خوان رستم و شهر ارزوها و شهری که پر از عشق بود.

چای وگپ ( وآن سالها)

06 Jan, 09:06


ریشه زبانزد «فلانی اجاقش کور است »

در سال های بسیار دور روشن کردن آتش برای طبخ غذا یا ایجاد گرما به سادگی امروز نبوده، چون کبریت یا فندک هنوز اخترا ع نشده بود و چون وسیله ای دیگر هم مردم در اختیار نداشتند به همین منظور در یک مکان خاص که آتشکده نام داشت ، آتشی همواره روشن بود تا مردم در موقع نیاز بتوانند از آن آتش برداشته و به خانه خود آورده و اجاق خوراک پزی یا گرمایی خانه خود را روشن کنند.

وظیفه آوردن آتش از آتشکده بر عهده فرزندان آن خانواده بود به همین دلیل خانواده ای که فرزند نداشت اجاقش خاموش یا سرد یا به عبارتی کور بود.

لازم به ذکر است که در زبان محاوره مردمان قدیم، کور کردن به معنای خاموش کردن هم آمده است.

چای وگپ ( وآن سالها)

06 Jan, 08:53


ترجمه عالی و زیبا.

چای وگپ ( وآن سالها)

06 Jan, 06:23


بازرگانی سوار بر خر
در پیش بگرفت ره سفر
الاغ را فرصت چریدن نداد
تا راهشان به چمنزاری فتاد
خر که دید در آن میان
گل و گیاه سر برآورده تا عنان
مهمان ارجمند سرشت است
نه صاحب و نه بارش بر پشت است
عر عر کنان، دم جنبان و سم کوبان
دنیا را صفایی داده بود آن یار خوبان

به ناگاه آن صاحب بسیار دانا
بشنید از آن سوی قله صوتی نا آشنا
فهمید صدای آشوب است
گر نجنبد اوضاع، نه خوب است

گفت: الاغ عزیزم ای جان جانان
شنیدی از دور صدای راهزنان؟
تا دیر نشده بیا بارت کنم
از خطر آن جانیان رهسپارت کنم

قهقهه ای بِزَد الاغ، آن یار دیرین
قربانت شوم، ای دوست شیرین
اینک بار مرا بر خود بار کن
تا دیر نشده درد خود را خود چار کن
من که خر باشم و بار بَر
پالان بر پشت و خاک بَر سَر
درد همان درد است، چه توفیر
خر تو باشم یا خر باج گیر؟!

استاد عبدالله پشیو

ترجمه: جواد رحیمی

چای وگپ ( وآن سالها)

05 Jan, 20:49


یاد ایام.

چای وگپ ( وآن سالها)

05 Jan, 20:37


زندگی در مسیر تحولات و پروسه همیشگی.

چای وگپ ( وآن سالها)

05 Jan, 16:10


چە بگویم؟ سخنی نیست

چای وگپ ( وآن سالها)

05 Jan, 15:15


نخستین نیایش به یزدان کنید
          دل از دادِ ما شاد و خندان کنید

که را پُشت‌گرمی ز یزدان بوَد
          همیشه دل و بخت خندان بوَد

فردوسی

چای وگپ ( وآن سالها)

05 Jan, 14:13


🌿فرهاد بذله‌کرمانشاهی با گروه موسیقی فوق‌العاده‌اش، به‌صورت ناگهانی وارد پاساژی در شهر مونیخ آلمان می‌شوند و تمام مردم را با هر زبان و ملیت به رقص وشادی وا میدارد....
🔥 با این پیام که ایرانی‌ها اهل صلح و صفا، عشق،مهر،دوستی،شادمانی، هنر و معرفت هستند.....💚

شاد زی،دیر زی ،مهرافزون..🌹

چای وگپ ( وآن سالها)

05 Jan, 13:57


َ
   رنگین کمان زمینی ایران .
   کوههای رنگی ماهنشان زنجان که
   به
الا داغلار معروف است, الا به ترکی یعنی قرمز ، البته در کردی کلهری این کلمه هست ، مثلا ما مادیان و یا اسب آل داریم .

چای وگپ ( وآن سالها)

05 Jan, 11:31


به نام زنان سرزمینم
که دختران خورشیدند ...

در سرزمین ما...
اول زن‌ها بیدار می‌شوند،
بعد آفتاب طلوع می‌کند؛
چون آفتاب را زن‌ها می‌زایند ...☀️🌻

چای وگپ ( وآن سالها)

05 Jan, 09:07


خینکالی غذای ملی گرجی ها

چای وگپ ( وآن سالها)

24 Dec, 02:46


بانو ژاله علو هنرمند بزرگ و باسابقه تئاتر، سینما، رادیو و تلویزیون
در سه دی ۱۴۰۳ جهان را بدرود گفتند

چای وگپ ( وآن سالها)

23 Dec, 20:14


لطفا سکوت!
مشغول ترمیم ( بازسازی ) کره زمین است.

چای وگپ ( وآن سالها)

23 Dec, 20:13


یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود
ننه سرما ، سوت و کور و بی صدا
پشت ابرای سیاه ، روی بوم آسمون نشسته بود
ننه سرما چاقالو، بد ادای غرغرو
دُشَکِش ابر سیاه ، لحافش ابر سفید
ننه سرما ، وقتی که بیدار میشد
ورد می خوند، جادو میکرد ، هاا میکرد ، هوو میکرد
هاا میکرد ابر سیاه پیدا میشد ، هوو میکرد، باد می اومد، سرما می شد
کلاغا غار میزدند ، غار ، غار ، غار می زدند ، جار می زدند
ننه سرما اومده ، تیک و تیک و تیک سرده هوا
درها رو محکم کنین ، سرما نیاد تو خونه ها
کرسی ها رو علم کنین
منقل ها رو روشن کنین
لحافِ کرسی پهن کنین
شب های چله بزرگ
منقل ها روشن می شد
کرسی ها علم می شد
شب یلدا می رسید ، تو خونه مون غوغا می شد
میوه های رنگ وارنگ ، همه جور، از همه رنگ
پسته و آجیل شور، همه چیز، از همه جور
شب یلدا همگی بیدار می موندیم
میوه و آجیل می خوردیم ، شعرای قشنگ مو خوندیم
شب های چله کوچیک ، شب های تخمه شکستن، چیک و چیک
شب های قصه های قشنگ قشنگ ، قصه های رنگ به رنگ
قصه ی دیو و پری ، قصه ی خروس زری
قصه ی بز روی بوم ، قصه دختر شاه پریون
بـهتــرین زمستـــون رو بــراتون آرزو میـکنـــم
فرزانه صاحب جمعی

چای وگپ ( وآن سالها)

23 Dec, 19:58


مجنون داشت توی بیابان ،روی شن های بیابان برای لیلی نامه می نوشت. یکی امد و گفت تو چه کار می کنی؟نامه می نویسی؟
گفت ای مفتون شیدا چیست این
می نویسی نامه سوی کیست این
می گوید نامه که می نویسی ، باد که بزنه این شن و ماسه به هم می ریزه و پاک می شه!
این نامه به کسی نمی رسه.
گفت شرح حسن لیلی می دهم
خاطر خود را تسلی می دهم.
ناچشیده جرعه ای از جام او
عشق بازی می کنم با نام او

چای وگپ ( وآن سالها)

23 Dec, 15:33


مجنون و ناقە
مولوی در دفتر چهارم مثنوی می‌گوید: روزی مجنون بر شتری ماده سوار شد تا به سوی منزل لیلی رود؛ اما شتر به‌تازگی کره‌ای به دنیا آورده بود و نمی‌خواست از او دور شود. مجنون هوای منزل لیلی در سر داشت و شتر آرزوی بازگشت به سوی فرزند خویش.

شتر هرگاه که می‌فهمید مجنون در خیال لیلی فرورفته و افسار از دست او رها شده است، به عقب بازمی‌گشت. مجنون که به خود می‌آمد، خویش را در مبدأ راه می‌دید و دوباره می‌کوشید شتر را به راه آورد و به سوی منزل لیلی ره سپارد.
سه روز در راه بودند؛ اما هر روز در اول راه.

میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه‌پس پی کره دوان

یک دم ار مجنون ز خود غافل بُدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی

مجنون دانست که ناقه‌اش از او عاشق‌تر است. پس شتر را به حال خود رها کرد و  پیاده به سوی لیلی راه افتاد.

گفت ای ناقـــــه چوهـــردوعاشقیم
ما دوضـــــد پس همــــرهی نالایقیم. 

چای وگپ ( وآن سالها)

23 Dec, 09:42


مادر(ترجمە متن قبلی با عنوان "داڵگ")

بچە کە بودم، خیلی شیطون و چموش بودم،
مادرم من رو حمام که می برد کاسه کاسە آب روی سرم می ریخت و قربون صدقه ام می رفت و منم همه اش در حال آب بازی بودم.
خوب یادمه یه بار مادرم رو به آسمان کرد و گفت خدایا کی میاد روزی کە پسرم آنقدر قد بکشە که من سرم رو بالا بگیرم تا صورتش را ببینم.
آرزویی که تنها با سفیدی گیسوان خودش برآورده شد!!.
در دنیای کودکی بعضی وقت ها با هم بازیها و هم کلاسی هایم که دعوام می شد، مادرم به کوردی میگفت: روله نان یکسال را در گذر همان سال می خورند و خودش توضیح می داد که الان هم قطار هستین و هم کلاس، چند سال دیگر بر حسب سرنوشت هر کدام ساکن شهری خواهید شد.
دا (مادر)، خیلی از فلانی بدم میاد، اصلاً از ریختش خوشم نمیاد!.
جواب می داد: چرا روله؟! روله این حرف رو نزن، خدا رو خوش نمیاد، مگر اون رو هم خدا نیافریده؟!
مادر، آخه نمیدونی چقدر بی عقله و تو مدرسه چی می گفت، همه بهش می خندیدن... !
چه اشکال داره روله، درک و فهم اون هم در همون حد بوده! انگار که آب روی آتش می ریخت، یک عالمه احساس پیشمانی و گناه می کردم.
یک روز دم غروب روی شاخه ی درخت نارون حیاطمون کبوتری ماوا گرفته بود، سنگی پرت کردم و کبوتر پر زد و رفت.
مادرم با ناراحتی گفت: چکار داشتی زبان بستە را کە این وقت غروب سکنایش را بر هم زدی؟ اون هم جانی دارد، اصلاً شاید روح مردەای بود در کالبد یک کبوتر!! ، خدا رو خوش نمیاد!!. و باز هم دنیایی از پشیمانی و ... .
هنوز هم، نفرتی یا خیالی که آزردن و رنجاندن کسی در آن باشد به دل اگر راه دهم، ندایی از اعماق وجودم با همان صدای دلنشین مادرم می گوید: "روله خدا رو خوش نمیاد" !، کفر اگر نگفتە باشم در آن لحظه بیشتر خودم را در محضر مادرم می بینم تا خدا!
مادران از جنس فرشته های آسمانند بر روی زمین، بذر عشق و گذشت و مهربانی می کارند، کاش تمام دنیا یکی می شد و مادر پیر دنیا هم رهبر و فرمانروای زمین می شد و همه مردمان چون فرزندان سر به راه در فرمانش می بودند!
شک ندارم که هیچ جنگ و خونریزی ای در دنیا باقی نمی ماند، شک ندارم هیج بچه ای گرسنه سر بر بالین نمی گذاشت و دنیا گل و بلبل بود.
فکر می کنم هیچ بوی خوشی در بهشت خداوند هم نیست، اگر عطر نفس مادر خود آدم در آن نباشد.
کاخی در بهشت، باغ سیب و درختان انار و جوی عسل، اگر راست هم باشد، بسیار خنده دار است!! اگر آدم آنجا باشد و مادرش شانه به شانه اش ننشسته باشد!!،
شک ندارم که خداوند را هم خوش نمی آید.

پ ن: متن اصلی به زبان کوردی نوشته شده بود
جواد-رحیمی

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Dec, 22:46


ڕۆژت بمارک دا...

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Dec, 19:37


مادرم هورمون زندگی و زحمت و توانایی و تحمل و ارامش بود . بعدها همیشه فکر می کردم این همه توانایی را از کجا به دست اورده بود. روز و شب کار و زحمت و حرکت و حیات پر از رنج و کنکاش، به راستی همه سلول های او سرشار از نیرو و محبت بود .دوران انها دورانی عجیب و غریب، دروانی پر از دلهره، دورانی که همه چیز زیر و رو شده بود ، پر از بهت و حیرت و ناسازگاری،زمانی که شانه های انها بار گرانی را به دوش می کشید ، بار سرنوشتی نامعلوم در عالمی ناشناخته،.مادرم به خاطر همه ان نگرانی ها که برایت به وجود اوردیم باید ما را ببخشی. زمانی که زنده بودید و بعد از بیست سال دوری هم دیگر را دیدیم، دست هایت را بوسیدم ،و موهایت را و گیسوان زیبایت هنوز بوی حنای زمان های کودکیم را می داد و من از تو به ارامی عذر خواهی نمودم و گفتم که دست خودمان نبود که ما از هم جدا شدیم و تو مثل همیشه با لبخندی زیبا جوابم دادی ، نگو نگو ، خدا را شکر روله ما همه زنده هستیم و الان که ترا دیدم صد سال جوان شده ام . برایم عصرها از همه چیز گفتی ، از قوم و فامیل ، از خوبان و حتی نامردمان. گفتی که یک روزه ریش گذاشتند و عوض شدند و باز هم خودت تکرار می کردی ، ولشان کن ، خدا انها را ادب خواهد کرد . من ساکت می شدم و اکنون تو با ما وداع نموده ای ، اما همیشه در قلب و روح ما جا داری. من برای انهایی که مادرانشان در قید حیات هستند ، ارزوی طول عمر را برایشان دارم.انها زیباترین ها و نایاب ترین ها هستند.

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Dec, 19:10


وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی‌گفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟

چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن

گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من

نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیرمردی و من پیرزن .... سعدی » گلستان

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Dec, 18:57


داڵگ

یادی وەخەیر...
مناڵ بۊم و چەتۊن، داڵگم سناوم دا،
کاشی کاشی ئاو ڕشانە ملما و خوەی کردە خڕم. منیش هە شڵپلی شڵپانم بۊ.
یەی جار داڵگم ڕۊ کرد ئەو ئاسمان و وەت: - ئه‌رێ خودا کەی بوو کوڕەم گەورا بوود و ئەو چۊنە باڵا بڕواکنێ ک لە ژێرا بنووڕمە پێ!
ئێ ئارزووە تەنیا وە قیمەت چەرمێ بۊن گیس داڵگم هاتە دی.
چ ئارزوو ئەڵاجەۊێ!!!
لە دنیای مناڵی گاجار وەل هاولف و هاو کڵاسەیلما کە هەڵگیزیایم لە یەک، داڵگم وەت:
ڕووڵە نان ساڵێ وەل ساڵێگا خوەنەی، ئێرنگە هاوڕزارین، سوو هەر کام کەفین ئەو پەڕ شارێ... .
روژێگ وەتم:
دا(داڵگە)، فرە قینم لە فڵانی تێ، خوەشم لە نسرێ نیەتێ ...
وڵامم دا : ئڕا ڕووڵە!؟ ڕووڵە لێوا نەۊش! لە خودا گۊژ تێ، مەگەر ئەۊیش خودا خەڵقێ نەکردێیە؟!
- دا، ئاخە نیەزانی چەنێ بی ئەقڵە و له مەدرەسە چوە وەت، گشت مناڵەیل وە پێ خەنسن....!!.
-  قەێ چوەس ڕووڵە، ئەۊش ئەقڵێ ئەوە بڕییە!، چمان ئاو کردیدە مل ئاگرا، یەی دنیا پەشێمانی و هەست تاوانباری نیشتە گیانم!

تێدە هۊرم دەم ئێوارانێ کەمووتەرێ نیشتۊدە بان پەل دارێگەو، لە ژێرا کوچگێ خسم ئەو پێ،  باڵ گرت و چێ!. داڵگم وەت :
ڕووڵە چوەد بۊ لە ئەو بەسە زوانە!؟ لێزێ شێوانی! ئەۊیشە گیانێ دێرێ،  لە خودا گۊژ تێ!، گاهەس هەرواێ مردگێ بوود لە جلۊس کەمووتەرێ!، باز هەم دنیای لە پەشێمانی و ... .

هێمان ئەگەر نفرەتێ، خەیاڵێ کە ڕەنجانن و ئازار یەکێ لە ناوێ بوو، تێدە دڵما، یەکێ لە قوڕن دڵمەو هەر وە دەنگە دڵگرەگەی داڵگم ئۊشێ: ڕووڵە لە خودا گۊژ تێ!
کفر ئەگەر نەکردۊم، لە ئەو دەرساتە فرەتر خوەم لە دەرگای داڵگم دۊنم تا خودا!
داڵگەیل فرشتەیل ئاسمانن لە بان زەۊ، تۊەم ئەوین و لە گونای یەک ویەردن و دڵسووزی و مێهرەبانی وەشنن!. خوەزگەو گشت وڵاتەیل دنیا بۊاتان وە یەی وڵات و دایە پیرەی دنیا بۊاتاد وە ڕێبەر و وڵاتدار، دایە پیرە وە ئەو هەست دڵسووزی داڵگییەوە دنیا بگەرداناتا و گشت خەڵکانیش جوور کوڕ و دۊەت خوەێ لە فەرمانێ بۊاتان!
دڵنیام شەڕ و مەرافەی لە دنیا نەمەن!، دڵنیام هیچ مناڵێ وە زگ ورسێ سەر ئەو نەنا... دڵنیام دنیا گوڵ و گوڵاڕا بۊ...
داڵگ چۊن خاکە ئڕا دار، چۊن ئاوە ئڕا گوڵ، چۊن تان خوەرە ئڕا تەرز تازەی بووسان... هەناس داڵگ ئڕا خەلیەزار دڵ، شنەی شەماڵێگە کە هەزار خەروشانەی شادی خەیدەو ڕێ.
هیچ بوو خوەشێ لە بەهەیشت خودایش نییە ئەگەر بوو هەۊرات هەناس داڵگ خود ئایەم لە تێ نەو!
کاخێ لە بەهەیشت و باخ سێف و دار هەنار و جوو هەسەڵ ، ئەگەریش ڕاس بوو فرە خەنێدارە، ئەگەر ئایەم لە تێ بوود و داڵگێ لە شانێ  نەنۊشتۊد!
دڵنیام لە خودا گۊژ تێد!

تەیران ۹۷/۰۸/۲٤

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Dec, 17:46


خاورمیانه روی دور تند


پائین ‏آذر 1403

بالا دی‌ماه 1403

اتاق همان اطاق و مبلمان همان مبلمان است.
دیدار هاکان فیدان وزیر خارجه ترکیه و احمد جولانی در اتاقی که کمتر از ۱ ماه پیش اسد و عراقچی با یکدیگر دیدار کردند انجام شد.گاها تغییر و تحولات قابل پیش بینی نیستند اما حتما اتفاق می افتند.جالب است در عکس دست های اسد و عراق چی(یخه سفید) و جولانی البته با کراوات قفل هستند ، اما دست های فیدان باز و ازاد هستند. گاها عکس ها زبان هستند از نظر روان شناسی.برد و باخت ها در همه زندگی مخصوصا در سیاست را باید اموخت، نیاموخته همیشه بازنده خواهد بود.

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Dec, 17:35


بازگشت همە بە سوی خدا است.
متاسفانە باخبر شدیم کە عموی عزیزمان، یکی از مردان  بزرگ روتوند کلهر و از تیرە جهانشاە، جناب الەبخش منصوری جهان را بدرود گفتە است .
یاد و خاطرە این مرد بزرگ مهمانواز و مهربان را گرامی می داریم. بدون شک او یکی از مردان آشتی جو و صلح طلب کلهر بود و همە بە نیکی از وی یاد خواهند کرد.
از راە دور ، خود را در این اندوە بزرگ شریک دانستە و بە ایل و طایفە و خانوادە تسلیت می گوییم.
با احترام فراوان و ذکر فاتحە
کریم عزتی زادە
فرهاد عزتی زادە

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Dec, 11:02


https://t.me/+oDhAj7bP5SVjNzA0

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Dec, 09:22


می‌گویند: سهراب سپهری و خواهرشْ میهمان کسی شدند. میزبان، سوپ پیاز آورد. سپهری با اینکه از سوپ پیاز متنفر بود، همه را خورد. بعدا خواهرش پرسید: مگر از سوپ پیاز متنفر نبودی؟ سپهری گفت: بعد از هر قاشق سوپ پیاز، قاشقی اغماض (چشم‌پوشی) خوردم.

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Dec, 09:01


تواضع و احترام و دست به سینه داشتن و جلوی پای کسی بلند شدن و مواقع ورود به جایگاهی تعارف کردن ، همه این ها در سطح عمومی و عامی خوب است. اما در موارد رهبران حرکات انها زیر ذره بین و جنبه های دیپلماسی خاص می باشد، به همین خاطر رئیس تشریفات باید از قبل همه چیز را حتی نحوه راه رفتن و نشست و برخاست را تعیین و مدیریت کرده باشد. متاسفانه مثل این که این چیزها وجود ندارد !!!

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Dec, 07:39


کِی غم خورد؟
آن که با تو خرم باشد..

#مولانا

چای وگپ ( وآن سالها)

04 Dec, 20:32


🔴نه تنها شاهنامه با تمام تاریخ ایران آشنا بودند و شاعران ایران رو هم میشناختن ،اگر نسل این زنان ادامه داشت الان ایرانی آباد و آزاد داشتیم با فرزندانی آگاه و دانا ، شعری که از میرزا آقا خان کرمانی رو پرده نوشته شده بود 🥲😍👇🏼

خوشا مرز ایران عنبر نسیم
که خاکش گرامی تر از زر و سیم
زمینش همه عنبر و مشک ناب
به جوی اندرش آب در خوشاب
فضایش چو مینو به رنگ و نگار
به یک سو زمستان و دگر سو بهار


#تاریخ_ایران #شاهنامه


🆔️@TOFANPoetry

چای وگپ ( وآن سالها)

04 Dec, 20:28


چهارم ریاضی بودیم. دو سه روز از آغاز سال تحصیلی بیشتر نگذشته بود. جو مدرسه هم خیلی بگیر ببند بود و آوردن نوار کاست به مدرسه یه چیزی بود تو مایه های قتل شبه عمد! یه ناظم داشتیم به اسم آقای شریفی که تازه از شهربابک اومده بود. آدمی بود  سختگیر ودر عین حال ساده دل. 
یه روز یکی از بچه ها نوار جدید شهرام شب پره رو آورده بود مدرسه که تو راهرو از جیبش افتاد. بلافاصله آقای شریفی عین عقاب پیداش شد ولی خوشبختانه تو شلوغی زنگ تفریح  نفهمید  از جیب کی افتاده. از سعید،  که اتفاقا نوار هم مال اون بود،  پرسید این مال کیه؟ اونهم گفت آقا مال هر کی هست اسمش روش نوشته!  چون نوار دم کلاس ما پیدا شده بود حدس زد مال یکی از ماست. آقای شریفی گذاشت همه اومدن سر کلاس بعد اومد تو و بلند  گفت مبصر کلاس؟ من بلند شدم گفتم بله آقا.  گفت شهرام شب پره کدوم یکیه؟! گفتم آقا امروز نیومده!  گفت هر وقت اومد راهش نمیدی تو کلاس،  بیارش دفتر! گفتم چشم.

این قضیه تو مدرسه پیچید و شده بود سوژه خنده.
گذشت  تا چند روز بعد که آقای شریفی منو احضار کرد دفتر. با یه لحن شماتت آمیزی گفت آقا مهدی من از شما انتظار نداشتم به من دروغ بگی! من گفتم چه دروغی گفتیم آقا؟ گفت سر قضیه شهرام شب پره. آه از نهادم بلند شد و تو دلم گفتم یکی منو لو داده.  تته پته کنان پرسیدم چی شده مگه آقا؟ گفت : من از بچه ها پرسیدم گفتند امسال اصلا اینجا ثبت نام نکرده، رفته دبیرستان واعظی! یه نفس راحتی کشیدم و گفتم آقا من روز اول سال دیدمش،  فکر کردم هنوز میاد اینجا.
گفت همون بهتر که شرش کم شد،  بچه های مردم رو منحرف میکرد....

😂😂
ارسالی رضا.

چای وگپ ( وآن سالها)

04 Dec, 19:16


دعا کردن
از اطلس اثنی‌عشری
دکتر ژاله آموزگار استاد زبان و فرهنگ باستان در روز ۱۲ آذرماه به دنیا آمدند. عمرشان دراز باد!
ایشان در یکی از سخنرانی‌های خود گفتند:
زُروان، در نوشته‌های پهلوی، خدای زمان است، اما بنابر آیین زروانی خدایی است که در زمانی که هیچ‌چیز وجود ندارد، نیایش‌هایی به جای می‌آورد تا پسری با ویژگی‌های آرمانی اورمزد داشته باشد که جهان را بیافریند...حالا ممکن است بگویید زروان که خودش خدا بود، به درگاه چه کسی دعا می‌کرد؟ من به شما می‌گویم وقتی یوگا می‌کنید، آیا جز این است که چیزی در خودتان به وجود می‌آورید برای قدرتی یافتن و بهتر بودن یا بهتر شدن؟

این بود که از خانم دکتر آموزگار آموختم:
دعا، خواست و طلب چیزی است که می‌خواهیم به‌ آن‌ دست یابیم. تمرکز و توجه است. قوی کردن اراده‌ است. یادآوری چیزی است که می‌خواهیم داشته باشیم. طلب همت است. می‌خواهیم همت افزون کنیم، پس از کائنات یاری می‌خواهیم. از زمین، درخت، آسمان، از خداوند! و در واقع از خویشتن خویش!
آن‌چه در پی می‌خوانیم متن کتابی است به نام: دعاهایی برای صلح جهانی
نویسنده: جین گودال
تصویرگر: فیروزه گل محمدی
مترجم: نفیسه اعرابی
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۹۶.
دعا کنیم
"دعا کنیم
که
بتوانیم همیشه ذهن‌مان را به روی فکرهای نو باز نگه داریم و به روی خودخواهی ببندیم.
تا
برای جبران آسیب‌هایی که به طبیعت رسانده‌ایم، سخت بکوشیم. برای رسیدن به خواسته‌های مادی خود کم‌تر حرص و طمع داشته باشیم و حواسمان باشد که کارهای ما چه بر سر طبیعت و آینده‌ی فرزندانمان می‌آورد.
که
از قدرت هر فرد در تغییر جهان، آگاه باشیم و به تک تک انسان‌ها، چه زن و چه مرد، برای آن‌چه هستند، احترام بگذاریم و آن‌ها را ارزشمند بدانیم.
دعا می‌کنیم
برای کودکان گرسنه، برای کودکانی که به بی‌خانمانی و بردگی محکوم شده‌اند، برای آنانی که محکوم شده‌اند بجنگند و بمیرند.
دعا می‌کنیم
برای قربانیان خشونت و جنگ، برای آنانی که جسم و روح‌شان آسیب دیده است.
دعا می‌کنیم
برای پناهندگان بی‌شماری که به خاطر جنگ و نابودی خانه و کاشانه‌شان، مجبور شده‌اند وطن خود را ترک کنند و راهی سرزمین‌های بیگانه شوند.
دعا می‌کنیم
برای حيواناتی که در هر گوشه‌ی این جهان رنج می‌کشند.
دعا می‌کنیم
رنج‌شان که نتیجه‌ی آزمایش‌های علمی، کار زیاد در مزارع، شکار و تله‌گذاری، استفاده در نمایش‌ها و سیرک‌ها و هر نوع سوءاستفاده و بهره‌کشی است؛ پایان پذیرد.
سوء‌استفاده‌هایی مانند بیش از حد بار کشیدن، بیش از حد کار کشیدن، گاوبازی، آزار رساندن، به جان هم انداختن، و کارهای دیگر.
دعا می‌کنیم
برای پایان یافتن هر رنجی
برای آن‌ها و حیوانات.
ما دعا می‌کنیم
که بیاموزیم، صلح و آرامش، نتیجه‌بخش است، و قدرت، از دوست داشتن به وجود می‌آید.
که بیاموزیم هیچ‌چیز در زندگی همیشگی نیست.
که یاد بگیریم با قلب‌هایمان ببینیم و بفهمیم
که بیاموزیم از بودن‌مان راضی و خوشحال باشیم.
و برای همه‌ی این‌ها با فروتنی دعا می‌کنیم.
دعا می‌کنیم
به خاطر امیدی که در وجود ماست؛
و به خاطر ایمانی که به پیروزی نهایی روح انسان داریم.
و بیش از هرچیز دعا می‌کنیم برای برقراری صلح در جهان."

و من نیز چیزی بر این دعاها می‌افزایم:
و دعا کنیم برای گیاهان و درختان که تشنه نمانند و رنج نبینند و نابود نشوند!
و دعا کنیم که اشیاء از خشم آدم‌ها در امان باشند. همه‌ی اشیایی که زبان ندارند، اما جان دارند، هستی دارند، وجود دارند، ولی چه بسا در دست آدم‌ها چیزی هستند، برای فرونشاندن خشم و خروش درون!
آن‌ها نابود می‌شوند، چون کسی خواسته نشان دهد که چه قدر قدرت دارد!

چای وگپ ( وآن سالها)

04 Dec, 17:47


ناصر حجازی به عنوان بهترین دروازه‌بان تاریخ آسیا انتخاب شد

تیم منتخب تاریخ فوتبال آسیا به انتخاب Mad Football سه‌شنبه سوم دسامبر ۲۰۲۴ (۱۴ آبان‌ماه) ‌ناصر حجازی دروازه‌بان سابق تیم تاج (استقلال) و تیم ملّی ایران را به عنوان بهترین دروازه‌بان تاریخ آسیا انتخاب کرد.
پیش از این فدراسیون بین‌المللی تاریخ و آمار فوتبال هم حجازی را به عنوان بهترین دروازه‌بان قرن بیستم آسیا معرفی کرده بود.
از جمله افتخارات ناصر حجازی دو قهرمانی در جام ملت‌های آسیا، یک قهرمانی در بازی‌های آسیا و همچنین حضور در جام جهانی و بازی‌های المپیک و چندین عنوان قهرمانی با تیم تاج است.

تاریخ در تصویر

چای وگپ ( وآن سالها)

04 Dec, 09:17


عفاف (پاکی، پارسایی ، پاک دامنی) و حجاب (پوشش، پرده ، پردک) و وفاق (همراهی ، یک دلی )، این روزها دهن به دهن می چرخند و چه کلام های سنگین و وصله شده و چندش اوری شده اند.گاها حرف ها و کلمات ارزش واقعی خود را از دست می دهند و حتی تبدیل به نوعی حساسیت منفی ضد خود تبدیل می گردند ، حرف ها هم رمز و راز و منیت خود را دارند ، وقتی که در برابر اداب و رسوم و خواست های مردم قرار می گیرند ، مردم این حرف ها را دست می اندازند و سبکی و بی خاصیتی انها را به رخ می کشند.

چای وگپ ( وآن سالها)

04 Dec, 09:03


تقدیم به مو سپیدان
ومو جو گندمیان گرامی
تقدیم به متولدین دهه های
سی *چهل * پنجاه و دهه شصتی ها.
😚🥰😚
لازم گاهی اوقات یادآوری کنم به : قهرمانان
بی مدال...😚🥰😚
شما قهرمانانی بی مدالی بودید که هرگز شما رابالای سکویی نبردند ومدالی بر گردنتان  مدالی نیاویختند.😚🥰😚
کسی شما را تافته جدا بافته تربیت نکردوتا مدرسه بدرقه نشدید وپشت در مدرسه باماشین به استقبال  شما نیامد ند😚🥰😚
خودتان تنها به مدرسه رفتید ثبت نام کردید وآخر سال هم کارنامه گرفتید😚🥰😚
درهیچ کلاس فوق برنامه ثبت نام نشدیدبه کلاس زبان وکامپیوتر ،استخر وغیره نرفتید😚🥰😚
بازیهای شما وخوش گذرانیهای شما در کوچه برگزار شد😚🥰😚
شما هنوز با همبازیهایتان رفیق وشفیق مانده اید😚🥰😚
درخانه کسی در جستجوی معدل ونمرات شما نبودوحتی بعضی از والدین نمی دانستند فرزندشان در چه پایه‌ای  تحصیل می کند؟
😚🥰😚
هرگز ازشما برای کاری نظر سنجی نشد
😚🥰😚
شما نسلی بی توقع وپربازده بودید وهیچگاه بارتان را بردوش کسی تحمیل نمی کردید
😚🥰😚
کمتر خواسته ای بود که به آن برسید وآرزوهای شما لابه‌لای روزهای شلوغ زندگی گم شد.
😚🥰😚
شما نسلی بودید که بی توقع وبی سروصدا بزرگ شدید وهمیشه کمک حال خانواده بودید
😚🥰😚

کار کردید وگذران زندگی! ساده ازدواج کردید
😚🥰😚
واکنون نسلی شدید که فرزندانتان راحمایت می کنید
😚🥰😚
کوله پشتی هایشان را بردوش میگیرید و  بدرقه میکنیدوبه استقبالشان تا در مدرسه میروید

😚🥰😚
فرزندانتان راغرق در مهر ومهر ورزی میکنید
😚🥰😚
چندین مهارت به آنها می آموزید ودر کلاسهای  متعدد ثبت نامشان میکنید
😚🥰😚
شما فرزندان را نابغه تربیت میکنید وبرای خودتان کاری نکردید
😚🥰😚
شما نسلی بودید که مهربانی .مسولیت ومهرورزی را تمام کردید
😚🥰😚
مادران وپدرانتان رابه خانه سالمندان نسپردیدوعلاوه بر بار زندگی خودتان آنهارا تاآخرین لحظه در حد توان حمایت کردید
😚🥰😚
راستی شما چگونه اینچنین مسولیت پذیر شدید؟
😚🥰😚

اینهمه مهر ومهربانی را از کجا آموختید؟
😚🥰😚
شمانسلی بودید که هیچ کس شما را نشناخت وبرای پیشرفت شما فرصت خاصی فراهم نکرد
😚🥰😚
چنین نسلی هرگز نخواهد آمد!
😚🥰😚
هیچکس شما رانابغه تربیت نکرد آما به جهاتی نابغه شدید!
😚🥰😚
نابغه هستید ومسولیت پذیروهنوز در میانسالی باشور وشوق وپرتلاش زندگی میکنید ودنیا زیر پاهای شما میچرخد.
😚🥰😚
دلتنگ میشوید .خسته میشوید اما نامهربانی نمی کنید.مسولیتهایتان راترک نمی کنید
🥰😚🥰
ارادتمند همه شما😘😘😘
ارسالی ایرج گنجوری

چای وگپ ( وآن سالها)

03 Dec, 06:25


نام‌ این گیاە چیست ؟ بە کوردی و فارسی

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Dec, 18:33


این عکسی از کوه و قلعه‌ی اِشکَنوان است. در دامنه‌ی کوه، روستایی است به نام اَبَرج.
ابرج، روستایی از توابع دهستان درودزن شهرستان مرودشت در استان فارس است.
در طول تاریخ، بسا زندانیان که در این قلعه محبوس بودند و هیچ راه گریزی نداشتند. چه، این کوهی است با پرتگاه‌هایی بسیار خطرناک!
یکی از این زندانیان عمیدالدین اسعد ابزری بوده. عمیدالدین وزیر اتابک سعدبن زنگی و معاصر امام فخر رازی بوده. ابوبکر سعد بن زنگی پس از مرگ سعدبن زنگی او را به اتهام مکاتبه پنهانی با سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه، در قلعه‌ی اشکنوان زندانی می‌کند. عمیدالدین در زندان قصیده‌ای غرا در یک‌صد و یازده بیت به زبان عربی می‌سراید، که به قصیده‌ی "اشکنوانیه" معروف است.
مطلع قصیده این است:
من یُبلغنّ حماماتِ ببطحاء/ ممتعّات بسلسال و خضراء.
عمیدالدین اسعد در سال ۶۲۴ ه‌. ق پس از چند ماه حبس از دنیا می‌رود.

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Dec, 14:53


کمانچه نوازی کم نظیر توسط
استاد ماهور جوزایی

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Dec, 14:51


ایلام

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Dec, 13:05


حسرت دیدار
جواد رحیمی (قسمت ۳ از ۳ - پایان)

من فکر می کنم آدم ها جدای از عشق و عاشقی های معمولی یه دلبستگی های دیگە ای هم دارند. روح آدم به طرز عجیبی با یه چیزهایی گره می خوره، حالا ممکنە یە بازار سنتی باشە، یا یە شهر و مکانی خاص، یا نوعی از موسیقی و فرهنگ و آداب و رسومی خاص، یا هر چیز دیگری ... .
این دلبستگی ها بعضاً فراتر از یک حس نوستالژیک معمولیه، چون پیوندی بسیار عمیق با هستی آدم داره.
هر جا که باشی، توی هر وضعیت و در هر حالی یه نیرویی تو رو به سمت خودش می کشونه، انگار هیچ چیزی تو رو سیراب نمی کنه جز رسیدن بە اون، قبلەات میشە، تکەای از  وجودت میشە. چیزی شبیه یک هویت گم شدە که مدام در جستجوی آنی.

لرستان و مردمانش، موسیقی اش و هر آنچه به آنجا مربوط می شود چنین حکمی را برای پدرم دارد؛
لرستان برای پدرم هم زخم است و هم مرهم، آینه‌ی هزاران خاطره و یادآور هزاران حسرت. لرستان برای پدرم یعنی پیوند با گذشته، یعنی کودکی، یعنی خالوان، یعنی دستان مهربان دایی شرف خان، بوی میخک لای کولنجه زن دایی حمیده، یعنی آغوش گرم مادر!.

موسیقی همراە با متن، یکی از دهها کار ماندگار استاد ایرج رحمانپور است که بیت آخرش را بسیار دوست دارم:

"شەو سەر مەمەنم وە سەر باڵشت
تەمارزو یەمە وەلا تو باینە خاوم"
یعنی:
شب سر را بر بالشت می گذارم
به امید آنکه تو به خوابم بیایی

پدرم هر شب که سر بر بالشت می گذارد این ترانه ها را گوش می کند، شاید به آن امید که مادرش را به خواب ببیند، شاید ...!

پایان

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Dec, 13:05


حسرت دیدار
جواد رحیمی (قسمت ۱ از ۳)

مادربزرگ پدری ام را هیچگاە ندیدە ام، حتی عکس اش را، اما قدیمیترهایی که ایشان را دیده اند، او را زنی ریز جثه، سفید روی، خوش مشرب و نکته دان توصیف می کنند.
اهل نورآباد لرستان بوده است، ظاهراً خانزاده بوده و به دلیلی نامعلوم همراه با خانواده عزم سفر به خانقین عراق را می کنند. در راه چند روزی در روستای پدری ام اسکان کرده و آشنایی با پدربزرگم همانا و ازدواج همانا!
اینچنین می شود که در آن روزگار سخت که نه ماشینی برای تردد بودە و نه وسیله ای برای ارتباط، مادربزرگم غربتی همیشگی را برای خود برمی گزیند کە بسیار هم گران تمام می شود.
از بخت بد او سرنوشت به ناوقت شمع زندگی پدربزرگم را در نیمه راه خاموش می کند و او می ماند و دو پسر و یک دختر و سالها تنهایی و مشقت در روستایی غریب. در آن سالها شاید انگشت شمار خانوادەاش را می بیند، چرا که پدر و مادرش زود فوت می کنند و خواهر و برادری هم ندارد که سراغش را بگیرند، البته دایی های مادربزرگم اوایل هرزگاهی سر می زنند، که آن هم با گذر زمان دیرتر و دیرتر و چندین سال یکبار می شود و در نهایت همان ارتباط کم هم قطع می شود.

ادامە دارد ... .

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Dec, 13:05


حسرت دیدار
جواد رحیمی (قسمت ۲ از ۳)

پدرم می گوید سالها بعد، حول حوش اوایل انقلاب در مغازه گلی کوچکم در حال خیاطی بودم که مردی وارد مغازه شد و سراغ خانه ما و مادرم را گرفت، گفتم من پسرش هستم، شما کی هستی کە سراغ ما را می گیری؟ لبخندی زد و گفت: منم دایی ات(در واقع دایی مادرش)، و زود مرا بغل کرد. هنوز گیج بودم کە سراسیمه دلیل پیراهن مشکی تنم را پرسید.
پدرم میگه، مات و مبهوت بودم کە چە جوابی بدهم!، بعد سالها و دقیق دە روز پس از فوت مادرم یکی سراغش را می گیرد!.
پدر، دایی را با خود بە منزل می برد و مرگ مادربزرگ را برایش تعریف می کند. بعد از کلی گریه و دلتنگی و چند روز ماندن در روستا، دایی به لرستان رفته و بار دیگر با اقوام بسیار برای مراسم"پرسه" برگشته و مادربزرگ را مهمان "مور" حزن انگیز لکی خود می کنند.

دایی شرف خان را من هم دیدم، حافظه ام به زور یاری می کند، اما مردی بسیار مهربان و خونگرم بود. اما زن دایی حمیده، خانم دایی شرف خان کە تا چند سال پیش زندە بود هر چند سال یکبار بە ما سر می زد و بعضاً ده- پانزده روزی می ماند، او زنی بسیار مهربان و به قول کوردها کلانتر زنی بود، یعنی مستقل، قوی و دنیا دیده بود. همیشه دوست داشتم زود به زود بیاد و بیشتر هم بماند، چون انگار پدرم با آمدنش روحیه اش متحول می شد. انگار جوانتر میشد، شاید او را به یاد مادرش می انداخت.

ادامە دارد... .

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Dec, 07:59


پرورش مرغ های سیاه در دامنه کوه ها.

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Dec, 03:56


خنده هايم را
را يه گوشه اى
زير آفتاب پاييز جا گذاشتم.

چای وگپ ( وآن سالها)

01 Dec, 18:01


اموزگار بزرگوار ، مصلح و راهنما، مردم دوست و با تجربه و کسی که زندگی را درک می کند در ازمون سخت روزگاران ، به این عکس نگاه کنید ،سرشار از بشارت و نونواری و پر از زیبایی و مد و نوعی اریستوکراسی زمان خودش می باشد و اموزگاران ما چنین بودند ، طول عمرشان فراوان و دیر زی باشند ، بزرگ زاده ، روتوند کلهر ، جناب علی اکرم خان علیشیری!

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 16:02


خواهرم گلاویژ ، زمانی که ایران را ترک کردم ، ما بعد از ۲۲ سال هم دیگر را با هلهله و شادی دیدیم. ان روز روزی زیبا بود ، پدرم و مادرم و برادرم و همسر و دخترش هم بودند ، به این ور اب قدم رنجه نموده بودند .
کزەی وەفرەلۊل ڕیەگان کردیە بەن
بی خەم چوزانی من خەم گیانم سەن

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 15:51


تاکتیک غیرت در امور سیاست نادرست است، گردن کشی و شامورتی بازی کاری از پیش نمی برد ،سیاست امر ممکنات است و نیاز به فرهنگ‌‌ مترقی و علم و دانش و شعور اجتماعی و تجربه و سیستم دارد . عالیترین راز موفیت در بده و بستان های سیاسی تکیه کردن به نیروی جامعه می باشد و استفاده از خردمندان میهن پرست است ، یارگیری ها موقتی هستند و هیچ چیز دائمی وجود ندارد .

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 15:49


آن سال ها جوانان زیبای ورزشکار گیلان غربی .

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 15:43


اولین گروه دانش آموزان دبیرستانی که از دبیرستان و اداره آموزش و پرورش گیلانغرب موفق به گرفتن مدرک دیپلم شدند ، دانش آموزان سال تحصیلی 58_57 زمان انقلاب بودند و پیش از آن ، کسانی که مدرک دیپلم داشتند دبیرستان را در شهرهای قصر شیرین ، اسلام آباد ، سرپل ذهاب و کرمانشاه و ... گذرانده بودند !
به عبارتی تا زمان انقلاب هنوز کسی موفق به گرفتن دیپلم از دبیرستان و اداره آموزش و پرورش گیلانغرب نشده بود ! تمام افرادی که نظام قدیم خوانده بودند فقط تا سیکل می توانستند در گیلان درس بخوانند و مقطع دوم متوسطه در گیلان تآسیس نشده بود !
از زمان فارغ التحصیلی و گرفتن مدرک دیپلم از دبیرستان و اداره آموزش و پرورش گیلانغرب فقط 40 سال می گذرد !
اولین فرد دانشگاهی گیلان غرب جواد خان یزدان پناه فوق لیسانس جغرافیای سیاسی از دانشگاه شیراز سال ۱۳۳۸

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 15:41


تو را دوست دارم
چون یک خانه کوچک کاهگلی
دور افتاده
وکوچک
اما گرم
اما امن..

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 15:20


بلال فروش قصر شیرین کسی یادش میاد. گاها حتی با اب و نمک می فروخند

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 11:31


ارسالی از جناب پروارە

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 11:02


🎙 خاطره ای زیبا

هفت یا هشت ساله بودم، به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن!
پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود... مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می‌ داد.
پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد وگفت : آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ می‌خورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج آقا صبوری!
مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی روبه من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟! بخدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست!
بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟
چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن ونه ادعای خواندن كتاب های روان‌شناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟
ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه وآبرویی نریزه...!
ناشناس

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 02:55


ان سال ها در قصر زیبای شیرین

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 02:53


التماس تفکر
روزی مردی داخل چالەای افتاد و بسیار دردش آمد
یک پدر روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام دادەای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد…!

جرج برناردشاو

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 02:33


چای و گپ و آن سال ها
خیابان های قصر شیرین همیشه شلوغ و زیبا بود  و مردمی فراوان در رفت و امد بودند، چهره ها خندان و قدم ها روان و زندگی به روی همه لبخند می زد. فرده فروشی ها و چینی فروشی ها و لباس فروشی ها و عطر و هدیه فروشی ها همیشه محل های شلوغ و پر هیاهو و نمونه ای از بازار زیبای مشرق زمین بود ، هندوستانی کوچک در غرب ایران جای پای خود را باز کرده بود و در گستره ان همه ادیان و ایین ها و رسم و سنت های مختلف در دوستی و صلح به حیات خود ادامه می دادند.قصر، بوی شیرین و زیبایی و خوشحالی می داد،حیاتی خسروانی داشت، رنگارنگ و خجسته و تبرک شده خدایی بود، قصر شیرین پر از کار و مشغولیات و زندگی بود،از شهر های مختلف ایران ،خصوصا پایتخت نشینان به سمت قصر شیرین و در بهاران و  گرما و آفتاب و درخت های زیبای خرمایش سرازیر می شدند، کناره های رود ، از یک سو و از ان سوی دیگر قره قان دره که به نخلستان های خرما سرک می کشید، زیبا پوشان قصر شیرینی،ناز می دادند و ناز می فروختند،الوند تمیز و زیبا و پر از حیات بود،از بان افشار که به سمت میدان مرکزی شهر چشم می انداختی، در همه جا میوه های تازه و زیبا و تمیز چشم را می زدند و گاهی ما دانش آموزان بزرگترین موز را شکار می کردیم و قیمت آنها دانه ای ده ریال بود ،موزها را در قصر شیرین، دانه ای می فروختند.نارنج و ترنج و بوی نارنگی به مشام می رسید.علی ماهی در جنب و جوش و تب و تاب بود و انگار داروغه شهر بود. گاراژ باواخانی مثل نهنگ اتوبوس ها را می بلعید که هر روز از گیلان غرب به قصر شیرین مسافرها را می آوردند. سینماهای قصر شیرین همیشه تازه ترین فیلم ها را به نمایش می گذاشتند،فاصله،داش غلام،سفر،ممل امریکایی،و...بهروز وثوقی،سعید راد،منوچهر وثوق،بیک ایمانوردی،ناصر ملک مطیعی،گوگوش،مرجان ..تصویرهایشان همیشه سینماها را مزین می کردند و کومیرهای ما بودند، هنرمندان و خواننده ها و هنر پیشه ها نیز موقع بهاران به قصر شیرین می آمدند تا هوا و گرما و زیبایی آن را لمس کنند، بارها عهدیه و ستار و بیک ایمان وردی را با چشم های خودمان دیدیم و حتی آنها را دنبال می کردیم که بیشتر و از نزدیک تر ببینیم. در نزدیکی سینماها و در هوای آزاد جگر فروشی ها و فرنی فروش ها و شلغم و باقلا فروش ها کار می کردند و هر دم اگر پولی در جیبمان می بود با آنها خوش و بش می کردیم، کتاب خانه بزرگ و زیبای قصر شیرین در بغل پارکی که اسم آن یادم رفته،محل گپ و خوش نشینی و کتاب خوانی ما بود. دبیرستان مداین با بچه نخبه هایش که در آن روزگار ریاضی نیز مد بود،هیجان خاصی داشت .دبیرستان دخترانه شاهدخت نیز خود آرایشی بر این هیجان و حیات بود،سبزه رویان خوش پوش آخرین مدل های خود را ساز و برگ می کردند و دسته، دسته خیابان های زیبای شهرمان را گل پاشی می کردند. حیات سبز و قشنگ و خودمانی بود ،زندگی لبریز  از عشق و دوست داشتن در قصر شیرین بود و فرهاد و شیرین را حماسه می کرد.یاد آن دوران خوش و برای زنده کردن آن دوران زندگی خواهیم کرد و دوست خواهیم داشت.روزی خواهد رسید که در کناره های الوند همه با هم چپله ریزان دست خواهیم گرفت و  سرود یار دبستانی من خواهیم خواند و خورشید و گرمای شهر را بر تنمان جاری خواهیم نمود و خواهیم خواند و شعر صبا سینا را ورد زبان خواهیم نمود:
پشت اون کوه بلند
روی اون تپه زیبا و قشنگ
شهری از جنس محبت گل و
گندم و عطر نارنج
بوی الوند پیداست
روز
روز خاطره پابرجاست
شب
شب ستاره و مهتاب
آه ای آه
شهر محبوب کودکی
تو را
همواره یاد خواهم کرد....
و من می گویم، بچه ها موهای سرمان به سپیدی گراییده ، اما هنوز عاشق هستیم، در میان دریای جمعیت، در ازادی و صلح، چشمم، چشم به راه حسین باواخانی، کتی خاموشی، ثریا احمدی، بتول میرزایی و علی رستمیان (شادی)،فرهاد صالحانی و مسعود مصری  ....می باشد، هم می خندم  و هم گریه می کنم....بان قلعه،چهار قاپی،کاخ خسرو، حوش کری،کاروان سرای عباسی، نهر شاه گدار، قلعه جوان میر، حاجی قلعه سی، هزاران سال قبل از ما و بعد از ما نیز خواهند بود،....
بچه های ما  متل های زیبای خسرو و شیرین و فرهاد را در عشق هایشان خواهند خواند، هر چند دنیا، دنیای دیگری خواهد بود و دوران ، دوران دیگری . دوره راسان .

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 02:28


میدان سرخ مسکو، کاخ کرملین . من و فرهاد برادرم.

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 02:25


فیروزه خانم اردشیری کلهر.گیلان غرب
پیر سوز بسزیه تا سو سفید بوو
هر ساتی دوران وه کام که ی بوو

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 02:16


چای و گپ و ان سال ها
پدرم را دستگیر کرده بودند و من و دو تا برادرهای دیگرم کوچک و کم سن وسال بودیم ,اما سختی زندگی را دوش به دوش مادرمان درک می کردیم و ان را حس می نمودیم.مادرم برایمان میگفت که پدر شما در زندان دیزل اباد کرمانشاه است و بی گناه است و به زودی ازاد می شود و به ما دل خوشنکی می داد. گناه پدرم این بود که دو مامور زاندارمری را خلع سلاح کرده بود به خاطر تحقیر و توهین, اما بعد از مدتی کدخدا میربگ یزدان پناه دخالت کرده بود و سلاحها را پدرم برگردانده بود به پاسگاه، با این وجود او را دست گیر کرده بودند. کدخدا میربگ یزدان پناه در میان ایل روتوند کلهر دارای قدرتی خاص بود و همه از او حرف شنوی داشتند و با وصاتت ایشان پدرم ازاد گردید. پدرم برای ما میوهای سیاه و خوش مزه ای اورده بود و من و برادرهایم با حرص و ولع همه را خوردیم. فردای روز دیگر که بیدار شدیم از میوه ها چیزی نمانده بود و من از مادرم پرسیدم که پدرم چه وقت به زندان باز می گردد تا از ان میوه ها را برای ما دو باره بیاورد. مادرم به من تشر زد که زبان خودت را بخوری و از این حرفها نزنی و
پدرم می خندید و خودش را ازاد حس می کرد. با اب و تاب برای مردم ابادی تعریف می کرد که چگونه هر دو مامور را در یک چشم به هم زدن خلع سلاح نمود و مثل قهرمانها کمرش راست شده بود و چشمانش به مانند قرقی برق می زد. این داستان دهان به دهان در ابادیهای اطراف می گشت و برای او شهرتی به هم زده بود . و خودش می گفت حیف که دالگ یکی له لیم هاوردگه، ( حیف که مادر یکی چون من زائیده).

چای وگپ ( وآن سالها)

25 Nov, 02:14


برادرم فرهاد در کنار پدرم ان کهنه مرد زیبا و دوست داشتنی

چای وگپ ( وآن سالها)

24 Nov, 22:12


در کشت و کار روش علمی ان را بیاموزید.

چای وگپ ( وآن سالها)

24 Nov, 22:04


باید خیلی قوی باشیم
هنوز خیلی کار ها مونده که نکردیم!
خیلی ذوق ها مونده که نداشتیم!
خیلی قهقهه ها مونده که نزدیم!
باید خیلی امید داشته باشیم به اینکه به زودی خزون زندگی تموم میشه...
و تو بهار باز جوونه میزنیم،
رشد می کنیم ..

چای وگپ ( وآن سالها)

18 Nov, 09:08


از خردمندی پرسیدند: چگونه به این درجه از آگاهی رسیدی؟
چه کتاب هایی خواندی؟
او پاسخ داد:
پنجاه ضربه چاقو، هفتاد دعوا خواندم و بحران های زیادی را پشت سر گذاشتم.
من خیانت را در چشمان خویشاوندان دیدم، پس یاد گرفتم که مراقب باشم.
ظلم را در چشمان کسانی که دوستشان داشتم دیدم، پس سکوت را آموختم.
من از نزدیکترین دوستانم انکار را دیدم، بنابراین یاد گرفتم که ترک کنم.
من عزیزان زیادی را دفن کردم و آموختم که عشق را باید زندگی کرد.
اگر می خواهی یاد بگیری، دنیا را بخوان، این تنها کتابی است که ته ندارد...
و بدانید که در درس های زندگی هیچ چیز رایگان نیست...

چای وگپ ( وآن سالها)

18 Nov, 08:32


جرونیموی کور و برادرش (بخش اول)

نویسنده: #آرتور_شنیتسلر

«جرونیموی کور» از روی نیمکت بلند شد. گیتارش را که آماده روی میز، کنار گیلاس شرابش بود، به دست گرفت. صدای چرخ اولین کالسکه‌هایی را که می‌آمدند، شنید. کورمال‌کورمال از راهی که به خوبی آن را از بر بود، به سمت درِ باز رفت و بعد، از پله‌های باریک چوبی که مستقیماً به حیاط راه داشت پایین رفت. برادرش دنبالش آمد و هر دو کنار پله‌ها ایستادند؛ پشت‌به‌دیوار تا از باد سرد و مرطوبی که روی آن زمین کثیف و خیس و از میان دروازه‌ها می‌وزید، در امان بمانند.
تمام کالسکه‌هایی که قصد رفتن به «اشتیلفیسریوخ» را داشتند باید از زیرِ طاق این مهمان‌خانۀ دلگیر و قدیمی عبور می‌کردند. برای مسافرانی که می‌خواستند از «تیرول» به ایتالیا بروند، اینجا آخرین منزلگاه قبل از ارتفاعات بود. این مسافرخانه مسافران را خیلی هم به ماندن ترغیب نمی‌کرد، زیرا آنجا جاده نسبتاً مسطح بود و هیچ چشم‌اندازی در میان پستی و بلندی‌ها وجود نداشت. ایتالیاییِ کور و برادرش «کارلو» تابستان‌ها را آنجا جوری سپری می‌کردند که گویی منزلشان است.
کالسکۀ پُست رسید و بعد چندین کالسکه از راه رسیدند. اکثر مسافران پالتوپوش و پتوپیچ در کالسکه‌ها ماندند و بعضی‌ها پیاده شدند و با بی‌صبری بین دروازه‌ها بالا و پایین می‌رفتند. هوا رفته‌رفته بدتر می‌شد و بارانی سرد باریدن گرفت. بعد از چندین روز هوای دلپسند، پاییز بی‌خبر و ناگاه از راه رسیده بود.
مردِ کور آواز می‌خواند و آوازش را با نواختن گیتار همراهی می‌کرد. با صدایی ناموزون که گه‌گاهی ناگهان گوش‌خراش می‌شد، می‌خواند؛ مثلِ مواقعی که مست بود. گاهی اوقات سرش را بالا می‌گرفت و حالتی در چهره‌اش بروز می‌کرد که گویی دنبال شفاعتی عبث است، اما باقی اعضای صورتش با آن ته‌ریش سیاه و لب‌های کبود کاملاً بی‌حرکت باقی می‌ماند. برادر بزرگ‌ترش کنارش می‌ایستاد، تقریباً بی‌حرکت. وقتی کسی سکه‌ای در کلاه می‌انداخت، سری تکان می‌داد، تشکر می‌کرد و به او نگاهی سریع و آشفته می‌کرد. اما ناگهان هراسان نگاهش را دوباره می‌دزدید و مانند برادرش به خلاء خیره می‌شد. چشم‌هایش انگار از نوری که به آن‌ها اعطا و از برادرش سلب شده بود، شرم می‌کردند.
جرونیمو گفت «برام شراب بیار» و کارلو رفت؛ مطیع مثل همیشه. هنگامی که کارلو پله‌ها را بالا رفت، جرونیمو دوباره شروع به خواندن کرد. مدت‌ها بود که به صدای خودش گوش نمی‌داد و این گونه بود که می‌توانست متوجه شود در اطرافش چه می‌گذرد. در این لحظه، دو صدا را در نزدیکی‌اش شنید؛ صدای پچ‌پچ یک زن و مردِ جوان. با خودش فکر کرد چه‌قدر و چندین بار این دو نفر این مسیر را می‌خواهند بروند و بیایند. در دنیای کوری و عالم مستی‌اش بعضی افراد هر روز به آنجا می‌آمدند. از شمال به سمت جنوب و یا از جنوب به شمال در سفر بودند و این زوج جوان را مدت طولانی بود که می‌شناخت. کارلو از پله‌ها پایین آمد و یک گیلاس شراب به دست جرونیمو داد. جرونیمو گیلاس را به سمت زوج جوان بالا گرفت و گفت: «به سلامتی شما آقا و خانم».

مرد جوان گفت: «متشکرم».

اما زن جوان او را عقب کشید چرا که این مرد کور برایش ترسناک بود. در این لحظه، کالسکۀ دیگری وارد شد که کمابیش مسافرانی پُرسروصدا داشت؛ پدر، مادر، سه فرزند و یک خدمتکار. جرونیمو به‌آرامی به کارلو گفت: «یک خانوادۀ آلمانی».

پدر به هر فرزندش سکه‌ای داد و بچه‌ها می‌توانستند سکۀ خود را در کلاه گدا بیاندازند. جرونیمو هر بار به نشانۀ تشکر سرش را تکانی می‌داد. بزرگ‌ترین پسر با نگاهی آکنده به ترس، کنجکاوانه به صورت مرد کور نگاه می‌کرد. کارلو پسرک را دید. هر بار بچه‌ای به این سن‌وسال می‌دید، ناچار یاد فاجعه‌ای می‌افتاد که منجر به کوری جرونیمو شده بود...
آن روز را بعد از گذشت بیست سال، هنوز با وضوحِ کامل به یاد داشت. حتی هنوز صدای جیغِ تیزِ کودک در گوشش طنین می‌انداخت. فریاد جرونیموی کوچک که روی علفزار نقش بر زمین شده بود. نور خورشید را که روی دیوار سفید باغ تاب می‌خورد و بازی می‌کرد، می‌دید. دوباره صدای ناقوس را که در آن لحظه نواخته می‌شد، می‌شنید. او داشت مثل همیشه با تیرکمانش به درختِ زبان‌گنجشکی تیری از جنسِ نیِ نازک پرتاب می‌کرد، که صدای جیغ بلندی شنید. فوراً به فکر برادر کوچکش افتاد که لابد او را زخمی کرده است. تیرکمان را انداخت، از پنجره‌ای که به حیاط راه داشت پرید و وارد باغ شد. در همان لحظه پدرشان که از مزرعه به خانه برمی‌گشت، از در کوچک باغ گذشت و هر دو کنار جرونیمو که از درد ضجه می‌زد، زانو زدند. همسایه‌ها با عجله خودشان را رساندند. «وانتی» زنِ پیر، اولین کسی بود که موفق شد آن دست‌های کوچک را از روی صورتِ جرونیمو کنار بزند. بعد از او آهنگر که قبلاً کارلو مدتی شاگردش بود از راه رسید. کمی از دوا و درمان سرش می‌شد و زود فهمید که بچه چشم راستش را از دست داده است.

ادامه دارد…

چای وگپ ( وآن سالها)

17 Nov, 23:23


روستای کیمنه مرزی ترین روستای غرب کشور در استان کرمانشاه شهرستان پاوه

چای وگپ ( وآن سالها)

17 Nov, 18:25


چگونه همیشه در زندگی خوشحال باشیم.

1. همیشه به یاد داشته باشید که هیچ‌کس روی این زمین بدون مشکل نیست. شما تنها کسی نیستید که مشکل دارید.

2. چالش‌ها بخشی از زندگی هستند. تنها کسی که چالش ندارد، یک مرده است.

3. هیچ مشکلی بدون راه حل نیست. برای دردهایی که تجربه می‌کنید، راه حل وجود دارد.

4. طرز تصوری که از خودتان در ذهن دارید، می‌تواند بر خوشی های شما تأثیر بگذارد. خود را به عنوان فردی ارزشمند و زیبا تصور کنید. از کمبود اعتماد به نفس و احساس حقارت دوری کنید.

5. نگران حرف مردم نباشید. برخی افراد بدبین هستند و ممکن است حرف‌هایی بزنند که فقط شما را ناراحت کنند.

6. با افرادی که منطقی و مثبت گرا هستند دوست شوید. از دوستی با کسانی که مشکلات شما را مسخره می‌کنند یا به شما می‌خندند، دوری کنید.

7. در اوقات فراغت، خود را با سرگرمی‌های مورد علاقه‌تان مشغول کنید، مانند ورزش، بازی، تماشای فیلم، جستجو در اینترنت، بازی‌های کمپیوتر و غیره.

8. اجازه ندهید کسی شما را با پول و چیزهای مادی تحت تأثیر قرار دهد. فردی که امروز فقیر است، ممکن است فردا ثروتمند شود. تغییر ثابت است.

9. هرچند که امروز در چه شرایطی قرار دارید، امیدتان را از دست ندهید. تا زمانی که زندگی هست، امید هم هست.

10. دعا کردن را فراموش نکنید. بدون وقفه دعا کنید. دعا یک کتلست است که می‌تواند به شما ارامش بدهد

11. شجاعت داشته باشید تا برای آنچه می‌خواهید تلاش کنید. زندگی همه‌اش ریسک است. اگر ریسک نکنید، به آرزوهای دل‌تان نخواهید رسید. به‌خاطر دیگران اصالت خود را تغییر ندهید، چون هیچ‌کس نمی‌تواند نقش شما را بهتر از خودتان بازی کند.

شما بهترین هستید، پس خودتان باشید.

---------------------------

چای وگپ ( وآن سالها)

17 Nov, 18:02


در افغانستان رسم و رسوم جنگ خروس ها می باشد، البته من خودم شاهد این رسم در محله های مشتاقی و بزونای باکو نیز بوده ام که روی نبرد خروس ها شرط بندی های کلان هم می شود.
یک اشنای افغان نوشته که در ولسوالی برایش رقیب پیدا نمیشود برای جنگ

چای وگپ ( وآن سالها)

17 Nov, 16:38


یە گێشت تاوان شیرینە

چای وگپ ( وآن سالها)

17 Nov, 11:17


انسان خردمند
انسان خردمند تنها گونه انسانی است که در طول تاریخ موفق به ادامه بقاء شد. این گونه از انسان که ما باشیم، مانند بسیاری از جانداران دیگر یک موجود اجتماعی می باشد که احتمالاً دلیل اصلی این انتخاب از روی غریزه و به منظور حفظ بقاء بوده است. لذا می توان گفت در انسان های نخستین مفاهیمی نظیر عشق، وابستگی های عاطفی، روابط انسانی، احترام متقابل، فرهنگ گفتگو به شکل کنونی وجود نداشته است. اما بعدها و با توسعه جوامع بشری، شکل گیری و تکمیل زبان در گذر زمان، ابداع خط و امکان انتقال مفاهیم، وابستگی های نوع بشر به همدیگر  از جنبه حفظ بقاء و تامین نیازی های غریزی صرف، خارج شده و تامین نیازهای عاطفی و سایر نیازهای مطرح شده در رئوس بالای هرم مازلو  نیز به دلایل تمایل به زندگی اجتماعی بشر اضافه شده است.  انسان خردمند از سبک زندگی شکارچی گردآورنده به یکجانشینی، کشاورزی و اهلی کردن حیوانات روی آورد و با ابداع روش های ذخیره غلات و نمک سود کردن گوشت و ابداع انواع ابزارها در مسیر پیشرفت و تحول قرار گرفت، انقلاب کشاورزی را تجربه کرد و سپس انقلاب صنعتی اول، دوم و سوم که هر کدام زندگی انسانی را وارد فازهای جدیدی کرده است، از این میان فناوری های چند دهه اخیر، شامل اختراع گوشی های هوشمند و دنیای دیجیتال، اینترنت، هوش مصنوعی به اندازه کل تاریخ، سبک و سیاق زندگی نوع بشر را دستخوش تغییر قرار داده است.   

در این چند سال اخیر در سایه سیر پیشرفت چندده هزار ساله بشر از اختراع خط گرفته تا ظهور گوشی های هوشمند و ایجاد شبکه های اجتماعی به لطف عالیجنابان مارک زاکربرگ، پاول دورف و استیوجابز و امثالهم ، صاحب نظران و دانشمندانی قلابی زیادی ظهور کرده اند.  آنها در تمام موارد خود را به حق دانسته و نظر خود را بر همگان ارجح و  چون مرحوم قذافی کتاب سبز نانوشته شان را راهگشای تمام مشکلات و گره های کور تمام اعصار گذشته نوع بشر می دانند، از اقتصاد و سیاست و کشورداری گرفته تا تاریخ و فلسفه و فرهنگ و هنر و فیزیک و جامعه شناسی و فرزندپروری!.
این پهلوانان نوظهور از پشت گوشی های خود و از میان لحاف و تشک و با پروفایلهای بعضاً جعلی عنان خویش را دست غریزه حیوانی خود سپرده و هر آنکس را که خلاف خاطر مبارکشان چیزی عنوان کند را به باد فحش و ناسزا گرفته و حتی بعضاً نرینگی خویش را که از جد اعلای خردمندشان به ارث برده اند را حواله مخالفان می کنند.  این موجودات غیر اجتماعی و دگم در شبکه های اجتماعی گوش و چشم خود را فروبسته اند، به طوری که انگار اجداد بیچاره ما خط را نه برای انتقال مفاهیم و بلکه برای انتقال فحش و ناسزا اختراع کرده اند. 
به نظر می رسد بعد از انقراض گونه های انسانی نئاندرتال ها، اشتاینهایم ها و به موازات انسان خردمند امروزی، شاهد ظهور گونه دیگری از انسان هستیم که متمدنانه ترین عنوان برای آنها "انسان بی خرد" است.
گونه جدیدی از انسان که محصول پیشرفت و استفاده بی حد و حصر از تکنولوژی از یک طرف و غافل شدن از جایگاه علوم انسانی و اخلاق از طرف دیگر می باشد.

جواد رحیمی

چای وگپ ( وآن سالها)

17 Nov, 10:47


خاوندکار

بعضی چیزها، مزەی زندگی هستند، تاب و توان می دهند.
همینکە می دانی، در بالای آن کوهها، در عمق جنگلهای بلوط می توان بدون دعوت قبلی، بدون هیچ تشریفاتی، بە دیدار( پیر ) رفت و مهمان شد . بە بابایادگار رفت و از چشمەی غسلان آب نوشید و گوش بە نوای تنبور سپرد و نوالە نذری را با لذت خورد و واژە خوش آهنگ( کردارت قبول) را شنید، زندگی معنا می گیرد...
اینکە دستەجمعی و کف زنان بە دیدار آقا رفت وتبریک گفت و پیرخردمند، پیڕ حافظ( ژینگە و ژیان) ، پیر صلح دوست و پیری کە طبیعت را بە معنای واقعی می شناسد و دوست دارد، جواب شادباشت را با لبخندی بدهد کە تا عمق جان، نیرو می بخشد، این خود زندگی است...
یارسان یعنی عشق، یعنی موسیقی، یعنی کلام و خاموشی در برابر بزرگی جهان...
یارسان، از دل غار و تاریکی بر علیە سپاە چیچک می شورد و جمع را بنیاد می نهد و با قربانی خروس، دری دیگر بە روی زندگی می گشاید...
خاوندکار مبارک باد...

چای وگپ ( وآن سالها)

17 Nov, 06:55


نلسون ماندلا مبارز سیاسی آفریقای جنوبی بعد از ۲۷ سال که در زندان بود آزاد شد و در بدو آزادی از زندان برای مردم سیاه پوست خودش سخنرانی کرد ،
گفت ای مردم !
چه کسی بیشتر از همه زندان بوده ؟
جمعیت سیاه همه  یک‌ صدا فریاد زدند:
- نلسون، نلسون
- ای مردم!
چه کسی بیشتر از همه کتک خورد؟
- نلسون ، نلسون
- چه‌کسی بیشتر تحقیر شد؟
- نلسون، نلسون
- ای مردم! چه کسی بیشتر انفرادی و تنهایی کشید؟
- نلسون، نلسون

حالا دیگر سکوت همه میدان را گرفته بود.

نلسون چه می‌خواهد بگوید!؟

نلسون نگاهی به انتهای جمعیت انداخت ، جمعیتی که سیاه سیاه بود، یک سفید بین‌شان نبود ، و همه پر از هیجان، پر از انرژی، پر از نیاز به "فرمان حمله و انتقام ده‌ها سال تحقیر"!

-گفت ای مردم!
من بخشیدم
من همه را بخشیدم، شما هم ببخشید...
ما می‌خواهیم زندگی کنیم، می‌خواهیم پیشرفت کنیم، می‌خواهیم الگوی فرزندان‌مان باشیم، می‌خواهیم آینده را بسازیم. ما فرصتی برای کینه‌ورزی نداریم! ما برادری می‌خواهیم، با همان سفیدهایی که ما را  انسان نمی‌دانستند...

ما بزرگیم، ما پاسخ‌مان به آنها محبت است، ما پاسخ‌مان کنار هم ایستادن است.
چون ما بزرگیم...

آن روز سیاهان رقصیدند، آن روز سیاهان کینه‌ها را دور ریختند، آن روز سیاهان مردی را شناختند که خیلی بزرگ بود.

مردی که حرف‌های نو داشت.
رهبری که دنیا را به شگفتی وا داشت.
رهبری که بزرگی را می‌شناخت...
و با نفرت ؛ با دشمنی و تکبر میانه‌ای نداشت.

"نلسون ماندلا" برای همیشه در تاریخ ماند.
نه پوزه‌ای را به خاک مالید!
نه مشتش را بی‌جهت گره کرد
نه خشم گرفت
نه دستور انتقام داد
انسانیت را به جهان نشان داد
نلسون ماندلا برای همیشه زنده ماند.

ارسالی کرم رضا رشیدی
‎‌‌

چای وگپ ( وآن سالها)

17 Nov, 06:49


‍ ‍ خاوندکار و آیین یارسان

در دوره هلاکوخان و حکومت ایلخانی و تاثیر شگرف فرهنگ ایرانی بر آنها و اسلامِ آن زمان کورسویی از روشنی را در دل دوستداران این کهن بوم به وجود آورده بود بگونه ای که حتی ایلخانان هم متاثر از این تاثیر ، شیوه حکمرانی نوینی را یاد گرفته بودند.
در گوشه ای دیگر از این سرزمین آریایی و در کوردستان قیامی بدیع و ماندگار رُخ داد که سردمدار آن " سلطان سحاک " یا همان سلطان اسحاق بود.
ایشان فرزند شیخ عیسی برزنجی از روحانیون و مفتیان بزرگ اهل سنت و دنیای اسلام در زمان خود منشا روشنی و بازگشت به اصل مردمانی شد که اکنون آنها را " یارسان " یا یارستان می نامند و بنیان آن بر اساس یاری و دستگیری ست.
شیوه مبارزه " سلطان " یک مبارزه مدنی و بدور از خشونت و خونریزی و بر اساس روشنگری بود.
در آن زمان با علنی کردن مبارزه خود و پیوستن چند یار روشن ضمیر مورد غضب شیخ مفتی و ایل و تبار خود قرار می گیرد. با روشنگری های ایشان و یارانش ، احساس خطر و گرویدن مردمان کورد به سلطان ، فشارها افزایش و عزم قتل سلطان و یارانش توسط دشمنان ، به مناطق اورامان پناه می برند . سپاه مفتیان که به سپاه چیچک معروف است چندین روز را در پی آنها گسیل می شوند و سه شبانه روز سلطان و یارانش در غاری به نام" مَرنو " پنهان می شوند .
" مَر " در زبان کوردی به معنای غار است.
پس از خستگی و گرسنگی مفرط سپاه چیچک و وقوع یک طوفان از تعقیب سلطان منصرف و بازمی گردند.
در این سه شبانه روز سلطان و یارانش هم گرسنگی و تشنگی را متحمل می شوند و پس از رفتن سپاه چیچک به روستایی در منطقه اورامان ( هورامان) میروند و در آنجا پیرزنی به نام " بانو رمزبار " آنها را مهمان می کند مردمان یارسان آن بانو را در زبان و ادیبات خود بعنوان " دایه رمزبار " می خوانند و دایه که از زنان روشن ضمیر بوده با گفتگوهایی با سلطان به باورهایشان باورمند می شود داروندارش را که یک خروس بود برایشان قربانی می کند و در همان مکان با تشکیل جمعی به نام " جَم" و خدمت " دایه " بنیان جمع و چگونگی عبادت رهروانش را پایه گذاری می کند و بهمراه آنان به ترویج آیین خود که شیوه و مرامنامه ای برای بهتر زیستن انسانها و رسیدن به درجه نهایت انسان بودن است می پردازد.

پس از این ماجرا مردم یارسان به شکرانه رهایی و سربلندی سلطان و یارانش از دام چیچک هر ساله آن سه روز که دوازدهمین روز رویت ماه در آبان ماه ست روزه می گیرند و آن را " جشن خاوندکار " که صاحبکار ، کارفرما و صاحب دستور به جشن و شادی می پردازند .

فلسفه وجودی قیام سلطان اسحاق برای بازگشت مردمان خویش به اصل و بر اساس اینکه وجود پرودگار در وجود انسان متجلی می شود و باید انسان به معنای واقعی کلمه به نهایت آن مرتبه برسد پایه ریزی شده است و در آن فقط به زیبایی سیرت انسان و نهایت آن زیبایی یعنی خداوند سخن رانده می شود.

در این آیین خبری از خشونت و خداوند قهار و جبار نیست خداوند وجودی مملو از مهربانی و زیبایی ست. در آیین یارسان واژه ای به نام
" میرد " وجود دارد که معنای مشترک و یکسان مرد و زن را معنا می کند و در برابر آیین نامه آیین یارسان همگان با این معنا و به معنی یکسان بودن آنها به نیت انسانهایی دارای درک و شعور یکسان در مرحله نهایت از هستی و دارای حقوقی یکسان از این هستی هستند.

تمامی بزرگان این آیین از حضرت سلطان سحاک در راس هرم تا دسته های پایین تر یک نفر را نمی توان یافت دارای تعدد زوجین باشند یا برخی از آنها حتی زوجه ای اختیار نکرده اند و تک همسری امری نیکو و چند همسری فعلی ناپسند و زشت برشمرده می شوند.

سلطان و یارانش از خشونت پرهیز کرده اند و همواره مروج دوستی و برابری بوده اند و در درازای پیشینه آنها یک نفر را نمی توان نام برد خونی ریخته باشد و حتی یک سیلی بر صورتی نشانده باشند و در بخشی زیباتر نمی توان کسی را برشمرد که حتی شاخه ای از درختی را شکسته باشند و همواره بر حق حیات برای انسان و غیر انسان تاکید کرده اند و فرامین اقاسیدنصرالدین حیدری رهبری کنونی یارسان در مذموم و حرام بودن شکار حیوانات و پرندگان وحشی به تبعیت از خواسته های سلطان را می توان از این دست قوانین برشمرد.

درباره این آیین و چیستی و چرایی آن می توان کتاب ها نوشت به بهانه " جشن خاوندکار " فرارسیدن این آیین کوردی - ایرانی را به جامعه یارسان خجسته باد می گوییم.

@mala-pire

چای وگپ ( وآن سالها)

17 Nov, 02:40


اسکندر، پس از استقرار در پارس، به سوی سپاه آریوبرزن که به نزدیکی پارس رسیده بود، رهسپار شد. در “دربند پارس” که منطقه‌ای کوهستانی بود، دو لشگر با یکدیگر برخورد کردند. آریوبرزن و یارانش دلیرانه در مقابل دشمن ایستادگی کردند و با استقرار در ارتفاعات، به مقدونیان تلفات مهیبی وارد آوردند. اما در این میان یک چوپان ایرانی، راه خیانت به وطن را برگزید و مسیری مخفی را در دل کوهستان به اسکندر نشان داد. مقدونیان با استفاده از آن مسیر از پشت‌سر خود را به آریوبرزن رسانده و این سردار دلیر و سربازان میهن‌پرست ایرانی را قتل‌عام کردند. بعدها اسکندر دستور قتل آن چوپان را نیز صادر کرد. چرا که معتقد بود کسی که به وطن خود خیانت کند، به او نیز خیانت خواهد کرد!
شرایط سخت زندگی، جاده های غیر استاندارد، ناملایمات روانی ، ناکامی و ناروایی مدنی، بی تفاوتی به ارزش های حیات. نیز همان کار چوپان را نمودند و ایلی را به عزا و سختی نشاندند ، اریوبرزن پارساپور نیز بعد از پدرش منوچهر جان خود را از دست داد و چه اسامی بزرگی ، منوچهر شاه شاهان و اریوبرزن سردار نامی ایران ، این اسم ها گویای رازهای مگوی فراوانی هستند در دورانی که سخت و زمهریر است. در غم و الام ماندگان خود را شریک می دانم و دوش به دوش شما رنج می کشم ، برای منوچهرها و اریوبرزن ها.
کریم عزتی زاده

چای وگپ ( وآن سالها)

17 Nov, 02:13


سعید عبادتیان (بانان)
بانان، کومه تجربه ها و یادها و دادها و شادی ها و غم ها و حیات ایل و جامعه ماست،او سنبل هوش و شوق و یاد آوری و تکرار خاطرات و تکاپو و کنکاش مردم ماست،عبادتیان ،خود روادگاه و عبادتگاه روان خسته ماست،او زیباترین کلمه ها و حرف ها و جمله های کردی را به رقص نظم در می آورد ،طبیعت را دوباره نقاشی می کند و به آن رنگهای زیبای دیگری می افزاید، بانان از آن بان های دور و زیبای قورزه گ و دولابی و تق و توق و ناودار و وه ری می باشد که قدمگاه روندگان و زیبندگان است. بانان سیاه چادری است با ستون های زیبا که روی گوشه هایش خمیر پنجه زده است،چشمه دوری است که زیبا رویی با سربند گول وه نی مشکش را از آب پر کرده است و به پشت بسته است، عبادتیان بهار گل های رنگی است،او فراوانی و دعاگو و شب نشین شب های مهمانی است که با هر دهن زیبایی زمزمه می شود. سروه چیتی است که نشستگان میلکان موقتا اطراق کرده اند و منتظر سفیده صبح هستند تا بار ببندند. جیوان آراسته زیبایی است که زنی کلهری کولنجه بر تن روی اسب کهر نشسته و بره تازه زاییده ای را در بغلش گرفته، چونان فرزند خویش.عبادتیان رهروی است که کوله بارش را بر دوش گرفته و از تپه های انارک به سمت جبل ره می سپارد و با خود حوره را با آرامی و مثل مشغولیات می خواند؛ او قلعه قدیمی و زیبای گیلان غرب است که شمگه با زحمت بر بنه آن کلنگ می زند تا نان و روزی خود را از راه خرگ(خاک) فروشی تامین کند.عبادتیان چونان هله رزگی زیبا و خوش مزه و یا عطر مورت سراب و سوگند شاهزاده چهل مرد است،که به راست و دروغ به او قسم می خورند،ار درو بویشم چهل مرد کورم بکی، (اگر دروغ بگویم چهل مرد کورم کند).بانان غرور سرکش و قلاجه و کچل و بلندی زاگرس است،بانان می گوید و می بافد گیسوی زیبای یار را. او یک دروگر ماهر است که داس می زند و کله چین می کند گندم را در دستهایش و به بافه می گزارد و کریس می کند و به ترتیب می آورد تا خرمن رزق و روزی را کوبان کند و شن نماید.او آرامش دعایی است در کنار خوله کوان در عصرهای  پر از راز و رمز. او در وراوه ها راه می رود و در ورینه ها گل چین می شود. بانان کلمه زیبای بله در خواستگاری است با هدیه ای زیبا از کله قندی  و یک کیسه چای که می گویند آمده آیم  دست دخترتان را برای پسرمان بگیریم. بانان( که ره ک ) چوپانی است که هم بالاپوش و هم خوابگاه گرمی در پرچین ها و اغل هاست .عبادتیان لاوه لاوه مادری است که می خواهد کوچولویش را خواب کند و در ذهنش آرزوهایش را بر زبان می آورد. او ریش سفیدان قوم و ایل است که به صلح و شادی فرمان و جهت می دهند و در این هفت خوان ناشناخته ، نام و بزرگ نام پدرش هم جهت بود. عبادتیان سوگند سیاوش در ناباوری سودابه است که اتش را بر او کارگر نیست در انرژی بزرگ صداقت .بانان پر سیمرغ است در روزهای نگرانی که او را اتش می زنیم تا پیدا شوند پهلوانان و از کوه قاف عدالت چون سیل ریزش کند و دنیا سبز شود و روزهای نو،نو نوار شوند. بانان زبان سرخ مردم است در فارتوک کاوه آهنگر که علم می شوند و سرهای سبزشان بر باد می رود.  عبادتیان جوانان زیبای سرزمینمان هستند که فراوان ندیدند و جوانیشان فراموش شد و خیلی ها در برکه های سودای نامعلومی در یادها ماندند.انها سوختند و ساختند و با دنیای کوچک خود در جنگ و صلح ره سپردند.بانان برزخی بود که بهشت را در خواب می دید،اما خواب هایش زمهریر زندگیش بود و در این آوردگاه آن را به شعر کشید،او را و شعرهایش را دوست بداریم.
هه ر که س له ی دونیا شیوه گول دیری
له گشتی بیشتر ژان له دل دیری.
کریم عزتی زاده

چای وگپ ( وآن سالها)

16 Nov, 11:15


درود بر شما دکتر بزرگوار
من خیلی اهل یارسان را دوست دارم.حتی اسم پسرم‌را دوست داشتم یارسان بذارو منتهی نذاشتن و الان شد آرسان 💚براشون زیاد احترام قائلم چون واقعا انسان های شریفی هستن.این آهنگ را به احترام عید خاونکار عزیزانم فرستادم ❤️

چای وگپ ( وآن سالها)

16 Nov, 08:33


تلنگر 📚

گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.

کارلوس_فوئنتس
ارسالی علی صفری

چای وگپ ( وآن سالها)

16 Nov, 07:13


خانه ای زیبا

چای وگپ ( وآن سالها)

16 Nov, 07:03


در اورال روسیه برف همه جا را در بر گرفت.

چای وگپ ( وآن سالها)

16 Nov, 02:59


عاشقم…..
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی……
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را تنگ در آغوش بگیرم. ۰۰۰۰ رحمان نصر اصفهانی

چای وگپ ( وآن سالها)

15 Nov, 14:19


یادگار دوست...
این صدای پر از ادب و نزاکت و فراز و نشیبدار منوچهر سهامی (پارساپور) است که مرا به خود می خواند:
براگەم چەن دەفه زەنگ دامه، جواو نیاییدن!
عذر خواهی می کنم و می گویم: پارساپورها جان و نفس من هستند، خانواده درویش خان، که در زندگی ما همیشه سهم و نقش خاصی داشته اند. درویش خان همیشه می گفت پسر بزرگ من تو هستی و من هم خجل می شدم و هم خوشحال و حرف هایش پر از محبت بودند، کلانتر خان بالا بلند و لاغر بود و پالتوهای مد تا زیر زانو می پوشید. وقتی منزل درویش خان می امد، سر و کله علیمراد خان عزیزیان نیز پیدا می شد و گپ‌ها می گرفتند، از اسب و زین و سلاح و سیاه مال و همه چیز و نصرت بانو با سربند گول وەنی کلهری خانه قینی پیدایش می شد، در حالی که سینی نقره ای پر از چای را جلوی مهمانان می گذاشت. انگاه درویش خان پای چپ را اویزه پای راستش می کرد و به نام خانان بزرگ از زندگی می گفت. علی مرادخان سراپا گوش بود و از دلاوری کلانتر خان داد سخن می دادند و چه زیبایانه می سرودند ، راز های مگوی زندگی را .گاها کلای والیه با سیگار دست پیچ بر گوشه لب ظاهر می شد و دستورات خاص را صادر می کرد و دوباره غیبش می زد. به من کریم خان می گفت و در صدای زنانه اش، صداقت و انسانیت با همه وجود هویدا بود.انها کنون نیستند و در اسمان ها و در نزد خدا هستند.
من‌دیگر صدای بلند و نیوار منوچهر خان را نخواهم شنید. چقدر کم و کمتر می شوند خوبان زندگی و چه وحشتناک است خبری که به تو می رسد که منوچهر خان پارساپور دیگر نیست، همین یک هفته پیش بود که با هم حرف زدیم و حرف هایمان ناتمام ماند و چه زود دیر شد.
من با یاد این نفرات دم می زنم و یاد شیرین بالابلندان کڵهر، رزق روحم است. مرا جان می بخشد و صدای هلای هزارها دلاور کڵهر، موسیقای حیات بخش زندگیم است. من بە سوی شما بازخواهم گشت، سوی ترانەها و بوسەها، سوی مهمانی خانان و سوی شهرم گیلانغرب و بوسە بر مزار رفتەگان خواهم زد و پا در رکاب باد، بە سوی خانە خورشید خواهم امد، هرکس میهن را دوست دارد، همسفر شویم...

چای وگپ ( وآن سالها)

15 Nov, 09:30


باوانەگەم،
نە پۊل داشتم و نە پارە
نە ئایەم و تفەنگ
ڕزارێ وشە داشتم
  لە وەر پاد چنیمان
لە ناو دلد
لە باوشد
بۊنە سان و سپا و سامانم
بەڵام ت چیید و
من بۊمە کومڕکیش دڵڕیش ساێ دارەگان
ئیستە،
دڵخوەشم وە جارێگ
لە شارێگ
یا پرسێگ و سۊرێگ
باوش بکەید لە ملم
و من،
ڕۆژێگ یا هەفتەیگ
یا ساڵێگ
مەس لە  بوو هەۊراتت
لە ناو خوەم گوما بام
هانا شەفیعی

چای وگپ ( وآن سالها)

15 Nov, 07:52


عزیزم،
مادربزرگ می گفت، نان بر سه گونه است. حلال و حرام و حسرت!
🖋 اوّل نان حلال است که از قدیم کمیاب بوده و در این روزگار می رود که نایاب شود. اگر گیر بیاید به گنج می مانَد. مثل عتیقه قیمتی است. عسل ناب است. دوای همه دردها و مرهم همه زخم ها. پیدا کردن نان حلال سخت است. روز به روز سخت تر هم می شود. از دهان شیر باید ربودش. از میان سنگ باید درآوردش. برایش عرق جبین باید ریخت. پیه بدن باید آب کرد و پوست تن به آفتاب می باید داد. آن کس که دنبال نان حلال است همیشه همنشین مِحَن و ملال است. سفره نان حلال روز به کمتر و کوچکتر می شود. ته نان حلال تهیدستی است. اشتهای آدم ها به نانِ حلال هر روز کم و کمتر می شود. بسیاری از مردم این روزگار دندان خوردن نان حلال را از بیخ و بن کنده اند!
🖋 دوّم نان حرام است. قدیمی ها می گفتند آتش است و هر کس به خانه ببرد آتش به خانه و خاندان خود زده. این روزها اما آن آتش بَرداً و سلاما شده است و دیگر نه در این جهان و نه در آن دنیا کُرک و پر کسی را نمی سوزاند. نان حرام فَت و فراوان است. همه جا ریخته و بر هر کوی و کرانی آویخته. اهلش که باشی می توانی جمع کنی و روی هم بگذاری و سر یک سال نشده از زمینِ ضلالت به اوج جلالت برسی!
🖋 نان حرام خوش خور است لامروّت. تُرد است و پر از طعم. شور و شیرین است. مثل انار سیاوْ میخوش و مَلَس. زیر دندان مزه اش مزید می شود بی صاحب. مثل باقلوا از حلقوم پایین می رود. با آن که نامش حرام است اما خوب برکت کرده است. در سرا و سفره ها بسیار است. نان حرام نان بی زیان و زحمت است. مایه اش یک تلفن است یا یک پیامک یا یک امضا یا چند خط نوشتن و گفتن. چشم بر گناهی بستن یا گره ای بر گره ای زدن. همه جا هست. در ساک، در سبد، در صندوق. آنقدر که در ساخت و پاخت هست در ساخت و ساز نیست. عده ای آن را از واردات به دست می آورند و برخی از صادرات. در اداره ها و شرکت ها نامش شده است پول چای. شیرینی بچه ها! در گذشته که حیا و حرمت هنوز این مایه خوار و خفیف نشده بود بعضی آن را از زیر میز می گرفتند اما امروزه به راحتی از روی میز برمی دارند و می ریزند به حساب همسر و همکار و هم پیاله شان! نان حرام مردمی ترین نان است. صدی نود آدم هایی که صبح از خانه بیرون می روند گام به سوی آن برمی دارند. هر چه که نان حلال سخت به دست می آید نان حرام اما به دست نیاوردنش سخت است. قوتِ غالب مردم زمانه است. چه بخواهی چه نخواهی لقمه ای از آن در دهان یا پاره ای از آن به دامان یا جزئی از آن در جیبت خواهد افتاد. خیلی وقت است که نان حلال با نان حرام در هم شده و روز به روز سهم حلال اندک و غلظت حرام افرون می شود.
🖋 و سوّم از نان ها نان حسرت است و واویلا از نان حسرت. واحسرتا از این نان. کثیف ترین نانی که آدم می تواند بخورد. لقمه لعنت است. خورشِ خفت و خواری است. گندمش از دانه دنائت می روید. خمیرش با آب آبرو تهیه می شود. خوردنش روح را آلوده و جسم را نجس می کند. نان حسرت زهر مامبای سیاه است. خوردنش روزگار آدم را سیاه می کند. روح را گرسنه می کند. آدم را از جان خودش سیر می کند. مناعت طبع را نابود می کند. هر لقمه ای از آن برای تباه کردن یک عمر کفایت می کند. اما چیست این نان حسرت؟
🖋 نان حسرت نانی است که نخبگان افتاده زیر دست پخمگان به دست می آورند. حقوقی که مایه دار بی مایه به بی مایگانِ جوانمرد می دهد! وردست با علم و اخلاق و اراده ای که از مافوق بی علم و عمل خود حقوق می گیرد نان حسرت به خانه می برد! کارمندی که به تدبیر و تمشیت امور از مدیر خود سرتر و برتر و بهتر است اما بنا بر مناسبات اداری و مراودات سازمانی باید زیر دست مدیر بماند نان حسرت می خورد. شاگردی که می بیند استادکارش چیزی در چنته ندارد اما ناچار است که کنار دست او بماند و خرابکاری هایش را تاب بیاورد حقوق حسرت می گیرد. در جامعه ای که پادویی از پیراستگی جلو بیفتد و پخمگان بر نخبگان حق سروَری پیدا کنند نان حسرت فراوان خواهد شد. وقتی خردمندان می شوند زیر دست بیخردان و عالِمان می شوند وردست جاهلان سفره ها از نان حسرت انباشته خواهد شد.
عزیزم،
🖋نان حلال اگر گیرت آمد بر دیده بگذار، ببوس و بخور که داروی همه دردها است.
اگر طَبعَت می کِشَد، اشتهایش را داری، دندانت بُرّا است و هاضمه ات از پس نان حرام برمی آید، بخور. گوارای وجودت. گوشت بشود و بماند به تنت.
عزیزم،
🖋گرد نان حسرت اما هرگز نگرد. نان حسرت مثل آتشی که روی خاک روشن می کنی، برای همیشه خاک وجودت را نابود و نازا می کند. خوبیها را میرا و بدی ها را نامیرا می کند. نان حسرت موریانه است، تو را از درون می خورد. پیکره های پوکی که این روزها در حال افزایش هستند حاصل خوردن نان حسرت است. مایه افسوس و افسردگی می شود. ناامیدی به بار می آورد. دشمن شادی است.
عزیزم،
از گرسنگی بمیری بهتر است که نان حسرت بخوری
#ماشااکبری

چای وگپ ( وآن سالها)

15 Nov, 07:09


سلام و وقت بخیر
ما رفتیم جوانرود و الماسی رو پیدا کردیم که دیدن زندگی‌اش برای همه ما می‌تواند حال خوبی ایجاد کند🌷

برای دیدن داستان زندگی متفاوت بهار دختری در روستای مرزی بیاشوش جوانرود کرمانشاه به این آدرس در اینستاگرام مراجعه کنید:

https://www.instagram.com/p/DCOM_S7uF2T/?igsh=MWRub2sxc243amNodA==

این داستان می‌تواند انگیزه قدرتمندی برای خیلی از آدم‌های امروز جامعه ما باشد.

لطفا ببینید و برای عزیزانتان بفرستید

به زندگی بهار دختر جهان خوش آمدید⚘️
https://www.instagram.com/p/DCOM_S7uF2T/?igsh=MWRub2sxc243amNodA==

چای وگپ ( وآن سالها)

15 Nov, 06:29


بنظرم، این مصاحبه ی کوتاه، زیباترین، دیدنی ترین وشنیدنی ترین مصاحبه ای هست که از سال 57تاامروز، از سیمای حکومت اسلامی پخش شده، شماهم بشنوید ولذت ببرید.

چای وگپ ( وآن سالها)

14 Nov, 20:07


پل ارزوها

چای وگپ ( وآن سالها)

09 Nov, 08:52


بهار عربی...
همیشە، موجهای روشنفکری از سوی سرزمین ایران، خاورمیانە را در برگرفتە است. شاید این بە عمق تاریخ و اسطورە هم برگردد. اما می توان بە دوران معاصر و جنبش مشروطە و سپس حرکتهای آزادیخواهانە و استقلال طلبانە در کشورهایی کە زبانشان عربی شدە است، اشارە کرد. بعد از سال هفتاد و شش خورشیدی در ایران، موج روشنفکری و روشنفکری دینی بە سرعت راە خود را طی نمود.
اما، کسانی این مسیر را بە سوی خشونت هدایت کردند، چنانکە رسن بر گردن قذافی افتاد و صدام بر سر دار رفت و مصر دچار دگرگونی شد و سرزمین تاریخی سوریە بە تلی از خاک...
همەگان شاهد بودند کە در پیش چشم اسراییل، نیروهای ایرانی با داعش درگیر بودند و در محضر عالم حکومت شام و بغداد بە پایتختی رقە بوجود امد...
سخن کوتاە، نە از سوی اسراییل گلولەیی بە سوی داعش شلیک شد و نە داعش، با آن همە خشونت دینی، یک یهودی را بە اسارت گرفت...
قصە چە بود؟
ترکیە چە نقشی ایفا نمود ؟
همەی این نشانەها، می تواند ما را بە تاریکخانەهای هزارتوی مافیای ترکیە و اسراییل رهنمون سازد

چای وگپ ( وآن سالها)

09 Nov, 07:27


دلم بسیار گرفته، خشک شده ، چمبل شده ، نگران شده و تو در تو ، وقتی دلم می گیره ، چشام هم تر می شوند انگار با هم ارتباط خاصی دارند ، نزدیکند ، چشم و دل خواهر و برادرند، اری من این را حس می کنم .صد بار گفتمت همچین مکن، زلفای بورت چین چین مکن،. یادش افتاده ام و یا باز هم در یادداشت هایم زنده شده است، زیبای همه روزگاران ، اتش هوس های من ، مهر مناجاتم، شعله زندگیم، باز هم خودش را در من و درونم به نمایش گذاشته است. مگر می شود او را فراموش کرد ، در  همه جا هست ، در کتاب ها و داستان ها، در قصه ها و دفتر ها ، در نامه های عاشقانه، در خورد و خوراک و اب و نان، در کوچه پس کوچه های شهرمان و در پیاده روها وقتی قدم می زد و من صدای پاهایش را می شنیدم ، در دعاها و مناجات ها و در صدای اواز گنجشک ها و در همه جا او خودش را به نمایش می گذارد، در خنده هایم و در یاد داشت ها و گوشه گوشه خاطره هایم.دوی قلا ، کوله شک، گریوسان ، ناودار، پل خدا، چهل مرد ،سراب مورت ، سرکش، خالو ناصر ، مشی حسین، باوامراد ، گاراز های ماشین های پر از راز و رمز ، اسدخان رضایی و خانبابا خان محمدی و صید خان محمدی . پهلوانان کتل به شانه روزهای عزاداری ، پهلوان قاسم و پهلوان محمد صادقی و و و ، میمگه عصمت، خاله نازاری ، سروین و سران شهرم که همه مهربان بودند ، بارگاه شیرزادخان، حیاط بزرگ احمد خان ، بیا و برو و مناجات مشی محمد اردشیری و و و .دبستان مهرگان ، معلم های بزرگوارم علی اکرم خان علیشیری ، فریدون ارمان ، بزرگان و خان زادگان طایفه های مختلف کلهر . راسته خیابان شهرم که هر روز اب پاش ها از دو طرف صورتش را می شستند و گرد و غبارش را پاک می کردند. داروخانه مشی علی رضا ، پارچه فروشی عبادااله خان، میوه فروشی عموحسین. اذان مسجد جامع و دعاهای شیخ ربانی که به دل می نشست. هم کلاسی هایم ، منفردی و حشمتی و خاکپوریان و یوسف شهلایی و پور سلمان و و و . این زیبا روی عجیب و غریب محله و جان و وطن من است که چنین رنگش به زردی گراییده است و باغ فلاحتش زیبایی دوران را از دست داده است. ما هنوز زنده ایم و نسل کنونی و پاسارگادی ان را دوباره خواهد ساخت. این را اطمینان دارم و سوار بر نی ارزوها منتظر ان روز خوب و روشن و افتابی هستم.

چای وگپ ( وآن سالها)

09 Nov, 00:29


پیام به جوانان عزیز شهرم
باور کنید که زندگی در دوران ما نیز بسیار سخت بود، ما حتی به نان شب هم محتاج بودیم ، ما از کودکی کار می کردیم و رنج می بردیم، راه و وسایل نقلیه نداشتیم، سرما و گرما  و باران و برف و فصل های مختلف برای ما بسیار دشوار بودند، ما حتی کودکی نداشتیم و ان را ندیدیم. لباس های ما دست دوز مادران و مادر بزرگ های ما بودند ، بارها و بارها از طرف معلم ها کتک می خوردیم و فلکه می شدیم ، حتی رفتن ما به مدرسه بسیار اتفاقی بود و ممکن بود هر ان از طرف والدین به دلایل سختی ها ما را از تحصیل محروم کنند. ما گاها دفتر و قلم نداشتیم ، کیف مدرسه ما کیسه جاوی بود که مادرم ان را دوخته بود و وقت دعوا در مدرسه به سر و کول هم دیگر می کوبیدیم که دست اخر بندهای ان هم پاره شده بود. از بهداشت و حمام خبری نبود ، اب لوله کشی ما نداشتیم، جلو چراغ موشی درس می خواندیم ، سالی یک بار کت و شلوار نذری برای رفتن به مدرسه برای ما می خریدند که یادم می اید قیمت ان ۲۵ تومان بود ، ما لباس زیر نداشتیم و با یک شلوار کردی زندگی را به سر می بردیم.ما از وعده غذا خبر نداشتیم و اگر دروغ نگفته باشم روزی یک بار غذا می خوردیم ، ترخینه، نان و اب، نژیاو ، سیب زمینی کوبیده و پیازداغ شده ، نان و چای شیرین ، نان و ماست و و و چیزهای معمولی و عادی، در نوروز هم دلمان خوش بود که آش صدری خواهیم‌ خورد و جمعه اخر سال نان فتیره و خرمای سرخ شده که درون ان می گذاشتند و برای ما زیباترین و خوش مزه ترین شیرینی بود، زمان مریض شدن از دارو و درمان هم خبری نبود، خداوکیلی خوب می شدیم ،  اما به سختی و تلاش درس می خواندیم و توقع زیادی هم نداشتیم، این مطالب را بیان کردم که مقایسه ای باشد بین زندگی دوران کودکی و نوجوانی ما و زندگی کنونی. می خواهم خدمت جوانان شهرم این پیام را بدهم که نیاکان و  پدران شما بسیار زمخت و قوی بودند  و شما نیز باید چنین باشید ، نباید ناامید شد و باید همیشه جستجوگر و پویا بود ، پوچی و سرخوردگی نباید وارد زندگی شما شود ، توقعات شما باید به اندازه توان و شرایط زندگی شما باشد.کوشش کنید ، همیشه در حرکت و پویش باشید، به بن بست نرسید ، دیوارهای ناامیدی را خراب کنید، شما پر از نیرو و انرژی و توان هستید.
این یادداشت من در سوگ جواد محمدبیگی جوان است که طبق خبرها دست به خودکشی زده است.
امیدوارم دیگر چنین اتفاقی نیفتد و من بسیار نگران و متاسف شدم.
ک عزتی زاده

چای وگپ ( وآن سالها)

08 Nov, 23:55


اقدام به خودکشی اغلب توسط افرادی انجام می شود که از اختلالات روانی آشکار یا پنهان رنج می برند. کارشناسان می گویند که "قهرمان" در میان بیماری های روانی که باعث خودکشی می شود، افسردگی است. دلیلش روشن است. با افسردگی هیچ امید یا آرزویی وجود ندارد. رسیدن به پوچی کامل و مغلوب در مقابل همه پدیده های زندگی در جامعه ای که به کارهای دیگری مشغول است به جز زندگی . در چنین شرایطی جوانان نیاز به کمک سیستم شده از جانب روان شناسان دارند. منظور از سیستم شده از طرف سازمان های دولتی و اما دولتی که به کارهای دیگری مشغول است به جز زندگی مردم  و چنین است که حادثه و تراژدی اجتماعی رخ می دهد.مثل یک پزشک از حوادثی که در شهرم و میان جوانان شهرم اتفاق می افتد متاسفم.باید گفت که باید راه چاره جست، باید کاری کرد تا شاهد چنین حوادث دردناکی نباشیم، اما چه کار باید کرد ؟ سئوال سختی است که شرایط کنونی جامعه جوابگوی آن نیست.به خانواده محمدبیگی تسلیت می گویم و بسیار متاسفم از چنین اتفاق ناگواری که همه ما را رنج می دهد.

چای وگپ ( وآن سالها)

08 Nov, 23:25


نستالژی

چای وگپ ( وآن سالها)

08 Nov, 23:18


داریوش مینادوست

چای وگپ ( وآن سالها)

08 Nov, 22:45


🌹داستان مردی که بعد از صدور حکم اعدام 35 سال زندگی کرد.

ماجرای حکم اعدام دکتر شیخ الاسلام زاده وزیر بهداشت شاه
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز

بهار 1358 در اوایل پیروزی انقلاب، شیخ صادق خلخالی حکم اعدام دکتر شیخ الاسلام زاده وزیر بهداشت رژیم شاه را صادر کرد.
دکتر شجاع الدین شیخ الاسلام زاده متولد تبریز و متخصص ارتوپدی از آمریکا بود.
بعد از باز گشت به ایران، بخاطر خدمات شایسته به نظام بهداشت کشور به وزارت منصوب گردید.
وی پایه گذار پروتز اندامی، الزام تمام بیمارستان ها به دایر کردن بخش اورژانس، بیمه تامین اجتماعی با تعرفه 90 درصد تخفیف، واگذاری آمبولانس های مجهز به واحد های درمانی شهرها و حتی دهستان ها از ابتکارات وی در زمان تصدی گری وزارت بهداری می باشد.

روزی نگهبان زندان اوین خبردار میشود که نامزدش در روستایشان؛ حوالی تبریز دچار سانحه شده اما به لطف آمبولانس مجهز از مرگ حتمی نجات یافته است.
وی متوجه میشود که بنوعی مدیون زندانی محکوم به اعدام یعنی دکتر شیخ الاسلام زاده می باشد.
اتفاقا این زندانبان در جلسه ای خصوصی شنیده بود که تا سه روز دیگر خلخالی عزل خواهد شد و محمدی گیلانی بجای وی خواهد آمد. پس به دکتر می فهماند که تقاضای تجدید نظر کند.
تقاضای دکتر توسط محمدی گیلانی قبول میشود و حکم اعدام به زندان ابد تبدیل میشود.
دکتر مسئول بهداری زندان اوین شده و آنجا را به مجهز ترین مرکز ارتوپدی ایران تبدیل می کند.
روزی محمدی گیلانی و همسر و پسرش تصادف می کنند، پسر در دم می میرد اما گیلانی و همسرش توسط جراح معروف زندان اوین نجات پیدا می کنند.
این بار محمدی گیلانی دستور عفو دکتر شیخ الاسلام را از  رهبری می گیرد.
دکتر آزاد می شود و منشا خدمات دیگر همچون نمایندگی بیمارستان های خصوصی، ترجمه تعرفه پزشکی میشود و لقب پدر ارتوپدی ایران را می گیرد.
سر انجام در27خرداد سال 1393 دکتر شیخ الاسلام زاده در سن 83 سالگی دار فانی را وداع می گوید.

کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق
تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند
گل بیخار میسر نشود در بستان
گل بیخار جهان مردم نیکو سیرند
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند.

چای وگپ ( وآن سالها)

08 Nov, 07:40


پلکان های زیبای سنگی

چای وگپ ( وآن سالها)

07 Nov, 16:23


دوستم وقتی غدا می خورد ، در پایان با تکه ای نان بن ظرف غدا را تمیز می کرد ، طوری که نیازی به شستن ان نبود ، او برایم تعریف می کرد که ننه می گفت که وقتی غذا می خوری ، هر چه توی کاسه هست همه ان را باید بخوری ، اگر در کاسه غذا بماند ، خدا نامزدی زشت بدتر از میمون به تو قسمت خواهد کرد .علاوه بر ان غذا که می خورید، باید ته ظرف را مشاهده کنید و شکر گذار باشید ، تا ظرف دوباره اماده پر شدن شود.
ایا شما در باره این رسم و رسومات چیزی به یاد دارید؟ اگر دارید لطفا بنویسید.

چای وگپ ( وآن سالها)

07 Nov, 09:28


ساری گلین(عروس زردپوش) یکی از ترانەهای ناحیە قفقاز است. هر ملتی، آذری ها، ارمنی ها و گرجی ها و حتی کوردها، آن را از آن خود می دانند. هرچە هست، سخن از عشق است، بە هر زبانی کە باشد...

چای وگپ ( وآن سالها)

07 Nov, 07:54


ابهت

چای وگپ ( وآن سالها)

07 Nov, 07:52


قلای جوامیری . و دبستان «شیرین » با دیوار سفید با پنجره هایش … واخر بهار ۱۳۵۸ ! قص شیرین

چای وگپ ( وآن سالها)

07 Nov, 07:42


از یک افغانی پرسیدند ساعت چنده؟
جواب داد که پانزده دقیقه گریز کرده از مرز شامگاه.
سئوال کننده سرش را تکان داد و گفت ، زبان نیست ، رمز گاو صندوقه.

چای وگپ ( وآن سالها)

06 Nov, 20:58


تنگه بهرام چوبین " دِژی نفوذ ناپذیر با موقعیتی استراتژیک و با ساختاری شگفت انگیز ، نشان دهنده هوش نظامی بهرام چوبین است. بهرام چوبین نابغه جنگ آوری و فرمانده بزرگ سپاه ایران بود که نام و آوازه اش در تاریخ و ادبیات ایران چنان پیچیده است که حتی در شاهنامه فردوسی جنگ خسروپرویز و بهرام چوبین از نگاه فردوسی دور نمانده است.
این دژ باستانی که در ۱۴ کیلومتری شهرستان دره شهر قرار دارد.
یکی از نفوذ ناپذیر ترین دژ های باستانی ایران است که یادآور سرگذشت و قصه ی پر فراز و نشیب بهرام چوبین است.

چای وگپ ( وآن سالها)

04 Nov, 23:31


قاضی مَرْو وقتی خواست دخترش را شوهر دهد، با یکی از همسایگانش که زرتشتی بود مشورت کرد.او گفت:«تعجب انگیز است، مردم پیرو رأی تو هستند و تو از من نظر می خواهی!
قاضی با اصرار گفت:«باید نظرت را بگویی.»
مرد زرتشتی گفت:«نظر شخصّ اول کشور ایران که کسرا باشد در مقام ازدواج دختر، به مال و ثروت داماد است.
و نظر شخص اوّل کشور روم که قیصر باشد به زیبایی و جمال اوست
و نظر شخص اول اسلام که حضرت محمّد باشد، توجه به دین و ایمان داماد است.
حال تو خود نگاه کن و ببین از کدام پیروی می کنی، پس به روش او عمل کن.»

چای وگپ ( وآن سالها)

04 Nov, 22:50


گاکوتر روسی، در برف ها و دنبال غذا.

چای وگپ ( وآن سالها)

03 Nov, 23:48


وباز آوای  اساطیری هوره آن چنان  جانم را  به یغما  میبرد که در خیالی شیرین مرا به نوای دلتنگ پدرم  در بلندای  زادگاهم کولسه می برد
در این  چشم انداز  در دل دشت برگ ها با رقص ، چوپان با هوره وخدا با عشق نماز میخواند.

با این نوای عشق یادگار اجدادمان ، زمین چه زیبا میخندد و گلها  جان می گیرند و آسمان آبی  غرق تماشا شده است!

هوره   بس حکایتها  دارد از  غوغای دلتنگی کسانی که  می ازعشق  مینوشند و رقص نگاهشان که پراز ناله ودرد است

هوره  قصه پنهان شده  پدرانمان است در موهای جو گندمی شان!

هوره  کوچ ییلاق  نیاکانمان  دریک شب محزون و بادلی افسرده....

هوره  را ،این نوای خدایی را دوست دارم  که بر لبان  پدرم جاریست و پدر را بیشتر دوست میدارم که با هوره  در خدا  محو میشود....


فرزانه مرادزاده

چای وگپ ( وآن سالها)

03 Nov, 23:29


#ملا_نصرالدین

مردى مهمانِ مُلّانصرالدّين بود. از مُلّا پرسيد: " شما اولاد داريد؟ "
مُلّانصرالدّين جواب داد: "بله! يك پسر دارم."

مرد گفت: " مِثل جوانهاى اين دور و زمونه دنبال جوانگردى و عمر هٓدٓر دادن كه نيست؟ "
مُلّا گفت: " نه! "

مرد پرسيد: " اهلِ شربِ خمر و دود و دٓم و اين جور چيزهاى زشت كه نيست؟ "
مُلّا جواب داد: " ابٓداً! "

مرد گفت: " قماربازى هم كه نمى كند؟ "
مُلّا گفت: " خير! اصلاً و ابداً! "

مرد گفت: " خدا رو كُرور كُرور شكر! بايد به شما به خاطر چنين فرزند صالحى تبريك و تهنيت گفت: " آقازاده چند ساله است؟ "

مُلّانصرالدّين گفت: " شير مى خورد. همين چند ماه پيش او را خدا داده به ما😂😂

چای وگپ ( وآن سالها)

03 Nov, 23:08


زیبایی حتی چشم ها را هم روشن تر می نمایاند.

چای وگپ ( وآن سالها)

03 Nov, 20:58


بە یاد میهن
در بیرون از خانە، باران، نرم و کاهلانە می برد...
و من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی کە می شنوم بد آهنگ است.
بە یاد روزهایی کە در کنار بابا، در ایوان می نشستیم و از دور، موج سیاە ابرها و بارش دیوانەوار باران بر کوە قلاجە را نگاە می کردیم و بابا می گفت کە امثال از هرخوشە، هزار خوشە برخواهد خاست.
کانی ها طغیان خواهند کرد و (ناراو) چون رودی خروشان خواهد شد.

چای وگپ ( وآن سالها)

03 Nov, 19:35


معبد مهر در مراغه
در حال حاضر در ماه محرم در این معبد عزاداری می‌کنند. بعد از سینه‌زنی و مراسم مشابه، پخش نذری در این مکان انجام می‌شود. در واقع، اکنون این تنها کاربردی است که معبد مهر در کنار جنبه‌ی گردشگری و تاریخی خود دارد.

چای وگپ ( وآن سالها)

03 Nov, 19:32


از کتاب: "نوروز و مهرگان، پیام‌آوران زایش و رویش"، نوشته‌ی شیرین بیانی، انتشارات جامی، ۱۴۰۲.
از فصل دوم بخش مهرگان: میترا "مهر فراخ چراگاه"، آیین میتراییسم
صفحه‌ی ۱۷۰ تا ۱۷۲ (آیین میترا)

با صدای اطلس اثنی‌عشری

چای وگپ ( وآن سالها)

03 Nov, 05:24


این سال ها, بعد از ان سال ها
هیچ چیزی در جهان کنونی سر جای خودش نیست، همه حصارهای بلند ترک برداشته اند. سنگ بناهای محکم و تاریخی لق شده اند،جنگ و نابسامانی و تروریزم و ...سر صفحه همه خبرهاست. کمترین گویش ها در مورد زیبایی ها و کشفیات داروها و پیدا کردن راه علاج مریضی های ناعلاج به چشم می خورد .جور و جفای زندگی بیداد می کند . هر جا چشم ها می چرخند، انجا پر از احساسات منفی و گرفتگی است. دوران بسیار پیچیده ای است، انگار زندگی از یادها رخت بر بسته.پهنه اینترنت ،دود را از مغز انسان بیرون می کشد. این همه اطلاعات انباشته از مرگ و میر و ...کسی دیگر از اوازهای زیبا ، از ترانه ها از شعرها و از فیلم ها و از متل ها و قصه ها نمی گوید، کسی زیبا رویان را به نقاشی نمی کشاند ، عطر شب های مسکو و صابون گلنار از یادها رفته است. انگار انها به فراموشی سپرده شده اند. کسی از عروسی زیبایی که در ابادی اتفاق افتاده نمی گوید، از دزیورانی ، از خوازمنی، از سیورسات  سخنی در میان نیست. دیگر ان شور گله درو ، با هم بودن ، دوار دویرانن، آش صدری ، شوخی های چارواداری خالو حسن و برزو، شور و شوقی به وجود نمی اورد. سخن ها از چیزهای دیگری است که روح را خراش و کسالت می دهند. حالا دوره راسان تمام شده و نوبت به کسان دیگری رسیده، کسانی که پیشانیشان مثل درونشان سیاه هستند.حالا خالو الفت را نمی بینم که  موقع نماز روی زمین می نشست و کلوخ و یا سنگی کوچولو پیدا می نمود و مهر  پیشانیش می شد و اکثر نماز را به زبان کردی کلهری می خواند. سخن از نماد عشق به پایان رسیده، عشق مرده است و یا شاید در جایی قایم شده است.  هشار هشارکی من و عشق پایان یافته است. اما عشق همیشه جوان است و این منم که پیر شده ام و یا پیرم کرده اند،در  قانون طبیعت دوران ها پایان می یابند و دور به دور چرخ گردون ، دورانی دیگر را می اغازد و اسیاب ها همیشه به نوبت می چرخند. دلم برای توت های باغ فلاحت تنگ شده است، می خواهم دوباره موج جیوانی بزرگی بر دارم و در پای درخت توت پهن کنم و درخت توت را تکان دهم تا توت ها مثل تگرگ روی موج پهن شوند ، ان قدر توت بخورم که  هیضه کنم.

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Nov, 19:33


اول و آخر یار

پیشاپیش فرارسیدن جشن خاونکار مبارک.

ایام نیت خاونکار

بگیران سه روژه یاران
بکران داوات پادشاهی

وعشق یاران مرنوی
داود و بنیامین و پیرموسی

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Nov, 08:58


📚✍️ آموزش رسم‌الخط زبان #کوردی
          (مختصر و مفید)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺1ــ فتحه ــ‌َــ
🔻فتحه در زبان کردی بصورت "ە ــه" نوشته می‌شود.
علی 👈 عەلی
شَکَر 👈 شەکەر
رَگ 👈 ڕەگ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺2ــ کسرە ـــِ
🔻کسرە در زبان کردی بصورت "ـێـ ێ" نوشتە می‌شود.
مِهر    👈  مێهر
شِعر  👈  شێعر
سه 👈 سێ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺3ــ ضمە ــ‌ُــ
🔻ضمە در زبان کردی بصورت "ــۆ  ۆ" و "ــو و"  نوشتە می‌شود.
مُراد 👈 موراد
تو  👈 تۆ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺4ــ "آ"
🔻آ  در زبان کردی بە صورت "ئا" نوشتە می‌شود.
آسمان 👈 ئاسمان
آرام  👈 ئارام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻5ــ "اَ"
🔻ا  در زبان کردی بصورت "ئە" نوشتە می‌شود.
اَدَب   👈  ئەدەب
اَسب 👈 ئەسب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺6ــ "اِ"
🔻ا در زبان کردی بصورت "ئێـ" و "ئیـ" نوشتە می‌شود.
اِملا 👈 ئیملا
اِحسان 👈 ئێحسان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺7ــ "اُ"
🔻ا در زبان کردی بەصورت "ئۆ" یا "ئو" نوشتە می‌شود.
اُمید    👈  ئومید
اُرکِستر  👈  ئۆرکێستر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺8ــ "ت، ط"
🔻در کوردی فقط "ت" کاربرد دارد و از "ط" هرگز استفاده نمی‌شود.
طاق     👈  تاق
خاطره  👈  خاتره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺9 ــ "ر"
🔻در کردی دو "ر" وجود دارد؛
۱- "ر" خفیف، کە نوشتنش مانند فارسی‌ است مثل تلفظ "ر" در واژە خاطره.
۲ــ "ر" درشت، کە بە شکل "ڕ" نوشتە می‌شود مثل تلفظ "ر" در واژە ڕۆژ.
🔑در کردی هرگاە حرف"ر" در اول کلمە قرار گیرد بە شکل درشت"ڕ" نوشتە می‌شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺10ــ "ز، ذ، ض، ظ"
🔻در کردی تمامی حروف "ذ - ض - ظ" به شکل "ز" نوشتە می‌شوند.
ذات 👈 زات
غذا 👈 غه‌زا
ضامن 👈 زامن
حاضر 👈 حازر
کاظم  👈  کازم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺11 ــ "س، ص، ث"
🔻در کردی حروف "س‌ــ‌ث-ص" تمامی بە شکل "س" نوشتە می‌شوند.
ثابت      👈  سابت
ثالث   👈  سالس
قصر     👈  قه‌سر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺12ــ "ڤ"
🔻این حرف در زبان فارسی وجود ندارد اما در زبان کردی وجود دارد و معادل حرف "V" در زبان انگلیسی است و تلفظ آن بین تلفظ "و" و "ف" در فارسی است.
مثال:
ویکتور هوگو👈 ڤیکتۆر هۆگۆ .
ئەڤین(عشق) - بزاڤ(جنبش) - گۆڤار (مجلە) ــ مرۆڤ (انسان)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺13ــ "ل"
🔻در کردی دو "ل" وجود دارد
"ل" خفیف کە نوشتنش مثل فارسی‌ است مثل تلفظ "ل" در واژە لاستیک، و
"ل" درشت کە بە شکل "ڵ" نوشتە می‌شود و معادل "ł , LL" در زبان انگلیسی است.
ل درشت/ "ڵ"
گُل    👈  گوڵ
دلاور 👈 دڵاوەر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
14_ "و"
🔻در کردی سە نوع و وجود دارد؛
"و، وو، ۆ"
۱ــ "و" خفیف، کە نوشتنش مثل فارسی‌ است. مثل تلفظ "و" در کلمە "قوروه"
۲ــ "و" درشت، که به شکل "ۆ" نوشتە و شبیە "o" در زبان انگلیسی تلفظ می‌شود.
واو درشت "ۆ"
تو 👈 تۆ
۳ــ "و" کشیده یا جفت، کە بە شکل "وو" نوشتە می‌شود و معادل "u" در زبان انگلیسی است.
جفت واو "وو"؛
دو 👈 دوو
دور👈 دوور
🔑در زبان کردی تمامی واو هایی که در آغاز کلمه هستند به صورت تک واو "و" نوشتە می‌شوند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺15ــ سایر حروف الفبای حرفی زبان کردی؛
🔻سایر حروف "ب - پ - ج - چ - ح - خ - د - ژ - ش - ع - غ - ف - ق - ک - گ - م - ن - هـ - ی" کاربردشان در زبان کردی مثل زبان فارسی است و هیچ تفاوتی ندارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔑برعکس زبان فارسی در کردی زبان گفتاری و نوشتاری یکسان است.
در اینجا صرفا یادگیری رسم‌الخط کردی با استفاده از زبان فارسی مد نظر قرار گرفته است، اگر نه معنی کلمات در کردی با فارسی یکسان نیست.
📌گاهی کلمە "کُرد" در متن فارسی، بە صورت "کورد" نوشتە می‌شود، این امر به خاطر زیبایی و ایجاد تمایز با فعل "کرد" است.

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Nov, 00:55


ان جا که خرد نباشد، مشاجره اغاز می ‌گردد.

چای وگپ ( وآن سالها)

02 Nov, 00:26


بدون شرح

چای وگپ ( وآن سالها)

01 Nov, 23:00


☑️جشن مردمی خرما قصرشیرین با حضور هزاران نفری مردم

اجرای علی طولابی به همراه گروه رقص سماژین

چای وگپ ( وآن سالها)

01 Nov, 18:16


کەڵ پیر

چای وگپ ( وآن سالها)

01 Nov, 03:15


بدون شرح

چای وگپ ( وآن سالها)

31 Oct, 13:10


چە بودەایم و چە هستیم؟
اینکە، امپراتوری ماد تا کدام مرز بودە است و امپراتوری هخامنشی، چگونە در لوح های گلی، شیوە حمایت از زندگی مردمان را نوشتە است، چارە دردهای این روزگار ما نیست. چارەای باید اندیشید کە تعداد افراد ایڕانی در خارج کشور بیشتر از دولت و کشور اسراییل، در فراغ وطن پیر می شوند و نخبەگان در خدمت دیگران، زندگی را سپری می کنند و پرندگان بیگانە، در آسمان کشور جولان می دهند و ملت جوک می سازند و می خرند و می فروشند و منابع روی زمین و زیر زمین، بی دردسر بە تاراج می رود و ما از شکوە دورانی حرف می زنیم کە راست یا دروغش معلوم نیست و مهم هم نیست و فاطی بی نان و تنبان است و ملت جوک می سازند و می خندند...

چای وگپ ( وآن سالها)

31 Oct, 09:08


گوڵ سەوز و قرمز گوڵوەنی سەرت
یا گوڵ بەنەفشەی قەی شەۊ وەرت

بــوو گوڵـــباخی و هــل و میـــەخــەک دەن
عەقڵ و هووش وە سەر عاقڵ و شێت بەن

گوڵوەنی گوڵ زەرد نەوەس وە سەرا
ئـــەر بەســاید گــلێ نـەخــە وە وەرا

وە گەرد مانگ و خوەر کەفێدە جەنگا
هــەر دوســدارتە کـــوشیەید وە پەڕا

چای وگپ ( وآن سالها)

31 Oct, 03:33


در شهری که زندگی می کنم، در اورال روسیه، پرم جایی صنعتی و پیشرفته و بسیار زیباست، مردمانی مهربان و سخت کوش. طبیعتی بیش از اندازه قشنگ و هشتاد درصد ان را جنگل پوشانده است.جزو پنج شهر سبز دنیا می باشد ، دارای رودخانه های بزرگ می باشد که در انها کشتی رانی و حمل کالا صورت می گیرد، برای نمونه از رود بزرگ کاما به ولگا و سپس دریای خزر و از انجا به ایران و کشورهای حاشیه دریای خزر.در این سرزمین زیبا کار‌فراوان و مردم زندگی خوبی دارند ، نه تنها بیکاری مطلقا وجود ندارد ، ما دچار کمیابی و نداشتن نیروی انسانی در همه عرصه های اجتماعی هستیم. برای مثال چندین روز دنبال کسی می گشتم برای ساختن یک انبار چوبی کوچکی در گوشه حیاط خانه ، حتی با دست مزد روزی هشت ساعت کار ۷۰ تا ۱۰۰ دلار و این میسر نشد و سرانجام از اشنایم که یک تولید گر مواد خوراکی است خواهش کردم که به مدت چهار روز دو نفر از کارگرهایش را به من بدهد و او با حوصله این کار را انجام و من شروع به ساختن این جای کوچک نمودم. می خواهم بگویم وقتی می خوانم که در کشور بزرگی مثل ایران این همه بیکاری بیداد می کند ، قلبم می گیرد و بسیار نگران حال و روح مردم می باشم.

چای وگپ ( وآن سالها)

31 Oct, 03:12


پدیده *«اثر شوفر» خطرناک‌تر از هر دشمن و هر خیانتکاری در کشور!!*

صاحب‌نظران معتقدند که در شرایط فعلی، بیش از دشمن یا خشکسالی و یا دروغ، آنچه که کشورمان را تهدید می‌کند، «اثر شوفر» است!
 

*اثر شوفر چیست؟*

*ماکس پلانک* بعد از این‌که جایزه نوبل را در سال ۱۹۱۸ می‌گیرد، یک تور دور آلمان می‌گذارد و در شهرهای مختلف درباره مکانیک کوانتوم صحبت می‌کند. چون هر دفعه دقیقاً یک محتوا را ارائه می‌کند، *راننده‌اش* احساس می‌کند که همه مطالب آن دانشمند را یاد گرفته است و روزی به آقای پلانک می‌گوید :
شما از تکرار این حرف‌ها خسته نمی‌شوید؟ من الان می‌توانم بجای شما این مطالب را برای دیگران ارائه کنم. اگر اجازه دهید من در مقصد بعدی که شهر مونیخ است، بجای شما سخنرانی کنم و شما لباس من را بپوشید و در جلسه بنشینید؟ برای هر دوی ما تنوعی ایجاد می‌شود. پلانک هم قبول می‌کند!

شوفر خیلی خوب در جلسه درباره مکانیک کوانتوم صحبت می‌کند و شنونده‌ها هم خیلی لذت می‌برند. در انتهای جلسه فیزیک‌دانی که در جلسه بود، بلند می‌شود و سوالی علمی را مطرح می‌کند. شوفر که جواب سوال را اصلا نمی‌دانست، در نهایت خونسردی می‌گوید : «من تعجب می‌کنم که در شهری پیشرفته مثل مونیخ، سوال‌هایی به این اندازه پیش پا افتاده و ساده از من می‌پرسند ! این سوال شما حتی شوفر من هم می‌تواند جواب دهد!سپس از پشت تریبون رو کرد به ماکس پلانک که در جمع حضار نشسته بود، و گفت جناب شوفر(آقای راننده)، لطفا شما به سؤال ایشان پاسخ دهید»!
ماکس از جا برخواست و پاسخ آن فیزیک‌دان را داد.
از آن پس در علم مدیریت این *(توّهم دانایی)* را *«اثر شوفر»* می‌نامند. این تَوّهُم دانایی گاهی در بسیاری از امور از جمله (سیاست، اقتصاد، پزشکی و مدیریت و دین و فرهنگ)برای برخی افراد سطحی نگر و اصطلاحا همه چیز دان پیش می‌آيد.
غافل از اینکه *علم ودانش در هر رشته‌ای مانند کوه یخی است که بخش کمی از آن قابل رؤیت است و بخش اعظم آن را نمی‌توان مشاهده کرد.* افراد سطحی‌نگر صرفا بخش قابل مشاهده دانش را می‌بینند و گمان می‌کنند که کل دانش را دریافت کرده‌اند، در حالی که این فقط *توهمی از دانایی است نه خود دانایی*

توهم دانایی، یعنی اینکه فکر کنیم همه جوانب مطلبی را می‌دانیم، بنابراین قاطعانه در مورد آن اظهار نظر میکنیم، در صورتی که اشتباه می‌کنیم. یعنی یا نمی‌دانیم و یا اشتباه و ناقص می‌دانیم و علت اصلی توهمِ دانایی، تصور ناقص ما نسبت به تمام جوانب یک مطلب و سپس مقایسه‌ دانش خودمان با همان تصور است.

حال اگر در جامعه‌ای، روال اینگونه شود که هر کسی بی محابا در هر امری مدعی دانستن شود و مردم تفاوت بین فهم متخصص و مدعی تشخیص ندهند، یا به اصطلاح شوفر جای دانشمند اظهار نظر کند و دانشمند بخواهد ماشین را هدایت کند، یعنی شوفر در مسند دانشمندان و دانشمندان در جایگاه شوفر ادامه فعالیت دهند امور جامعه به قهقرا می گراید.
افسوس که، این داستان درکشور ما اتفاق افتاده است، بیشتر افراد در جایگاه خود نیستند. گروه عمده‌ای ازمدیران و سیاستمداران و گردانندگان اقتصاد با روش‌هایی غیر علمی بر مسند نشسته‌اند و توهم دانایی آنها را بدانجا کشانده است.
و این بیماری در میان اقشار مختلف جامعه هم سرایت نموده و بقول معروف همه خود را در همه امور عقل کل می‌دانند. تا جایی که کلمه *(نمی‌دانم)* راتحقیر خود می‌دانند

سقراط می‌گفت *(من داناترین فردم! چون تنها کسی هستم که می‌دانم که نمی‌‌دانم)* در حالی که دیگران هنوز به نادانی خود نیز، آگاه نیستند.

این جهل سقراطی که بعدها "نیکلاس کوزایی" آن را *«جهلِ فرهیخته»* نامید، درست همان چیزی است که برای تفکر و پژوهش وجستجوگری نیازمند آنیم. زیرا نخستین گام در تلاش برای کسب دانایی، غلبه بر *توهم دانایی* است .
ما زمانی می‌توانیم به د‌رک و فهم و دانایی خود امیدوار شویم که آنچه را که نمی‌دانیم با شهامت و جسارت بگوئیم :
*نمی‌دانم*
ارسالی نورالدین پرویز

چای وگپ ( وآن سالها)

30 Oct, 18:13


هورامان
جشنواره هه نار
سلین

چای وگپ ( وآن سالها)

30 Oct, 18:09


بسیار زیبا

چای وگپ ( وآن سالها)

30 Oct, 17:50


پل خدا را اگر فراموش نکرده اید کمی در باره اش بنویسید و یا عکس تازه ای بگیرید برای مقایسه دیروز و امروز.

چای وگپ ( وآن سالها)

30 Oct, 17:34


اعضای کانال چای و گپ‌ با درودهای فراوان ، شما عزیزان فراوان هستید و من باید با همه شماها گپ بزنم ،کانال دوستی و خانوادگی و مهمانی و شب نشینی و بیان خاطرات از همه چیز و ان چه که مربوط به زندگی است.تام و خوای یک غذای روحی است که بسیار خوش مزه می نمایاند. نوشته ها و کامنت ها و گفتارهای شماها بسیار شیرین است، من لذت می برم و برای همه شماها ارزوی طول عمر و شادی و خوشی را دارم.
روزگار به کامتان‌
ک.عزتی زاده

چای وگپ ( وآن سالها)

30 Oct, 17:18


بعضی اوقات می نویسم و پاک می کنم ، ادم حتی از نوشتن هم خجالت می کشد، من فکر می کنم که همگان ، همه چیز را می دانند و نوشتن گاها نوعی فضولی است، منظورم وضعیت موجود است، بد و یا خوب بودن را که همه می دانند ، هر چند خیلی ها وانمود می کنند و بازیگر هستندو جلوه های دیگری می افرینند و بد و خوب را الوده می کنند. به همین خاطر دیگر چیزی نمی نویسم و به چهره کریه سیاست چنگ نمی اندازم. دل خوشی هم از او ندارم و خاطره خوبی هم که مرا شاد کند در او نمی بینم. فکر می کنم به همین کار دوا و درمان پرداختن و کمی باری از دوش کسانی که به من مراجعت می کنند برداشتن بهتر است، اما این ها هم که وسط حرف هایشان به جای بیان کامل مشکلات و دردها به کوچه سیاست می زنند و من اخر وقت ها فقط شنونده خوبی هستم. این سیاستی که از صبح تا شب مشغولیات شده ، فکر می کنم راه به جایی نمی بره و بسیار ویلان و سرگردان شده است.ادم ها را هم سرگردان نموده ،. باز هم تاکید می کنم باید انسان با کارها و عمل و شیوه زندگیش نموداری از سیاست زندگی باشد. زندگی باید با نتیجه کارها زنده بماند، نه با بازی با آن که نتیجه اش باخت خواهد بود. راستی با وراوه های من موافق و یا مخالف بودن مهم نیست، مهم این است که نباید سکوت کرد. بنویسید.خوشحال خواهم شد.به قولی:
به چه می‌اندیشی؟
نگرانی بیجاست!
عشق اینجا و تو اینجا و
خدا هم اینجاست...

ک.عزتی زاده

چای وگپ ( وآن سالها)

30 Oct, 00:13


روستای هفت چشمه جهان شاه روتوند کلهر.

چای وگپ ( وآن سالها)

30 Oct, 00:05


گاهی و لحظه ای به خودم بر می گردم و خودم را دوباره نگاه می کنم. همه چیز می گذرد و ان روزها گذشتند و این روزها نیز می گذرند. چه ها که نکشیدیم و ماندیم و چه جان سخت و زمخت و کم عقل بودیم.درایت و هوش فراوان و تقلای بیش از اندازه و متاسفانه شعوری گرد و یک جانبه، جان سختی ما را نجات داد ، اما عقل کور ما را به ناکجا اباد برد.

چای وگپ ( وآن سالها)

29 Oct, 23:56


پدرم در مرادآباد به دنیا آمد و در مراد‌آباد مرد. اما هرگز ندید چطور در دانسینگ‌ها چراغ‌ها رقص نور می‌كنند و مردان و زنان در هم وول می‌خورند. پدرم مرد و چشمش به پردۀ سینما نیفتاد. ویدئو ندید. شوی مایكل‌جكسون تماشا نكرد.

تا باران ببارد، چشم پدرم به آسمان بود و بعد كه می‌بارید، دایم خیره به زمین بود تا سبزه‌ها سربرآورند.

در مرادآباد وقتی به پدرم گفتم عاشق شده‌ام، هیچ نگفت. وقتی جزییات روح مهتاب را برای او شرح دادم، هیچ نگفت. وقتی گفتم مهتاب از سوسن، دختر عباس‌آقا قشنگ‌تر است، گفت: مگر عباس‌ آقا دختر دارد؟ پدرم هیچ‌وقت عاشق نشد. حتی عاشق مادرم نبود، اما او را دوست می‌داشت. خیلی دوست می‌داشت. وقتی مادرم خانۀ عالیه خانم روضه می‌رفت، پدرم مثل گنجشكی كه جوجه‌اش را با گلوله زده باشند، بال بال می‌زد. میان اتاق‌ها قدم می‌زد و كلافه بود تا مادرم برگردد.

مصطفی مستور،
چند روایت معتبر
ـــــــــــــــــ

چای وگپ ( وآن سالها)

29 Oct, 19:58


میرزا یعقوب کسانی، شخصیتی که پر از مهربانی و دوستی و بزرگواری و مردم داری بود ، یادش گرامی و روحش شاد باد.

چای وگپ ( وآن سالها)

29 Oct, 19:25


‌               گــورد

بەرهەمی تازەی:
عەلی قەمسەری
خاتوون دونیا شەهیدی
لە گەڵ ئەندامانی گرووپی مۆسیقای کیا


شوێن:
شاری بێستون لە پارێزگای کرماشان

بەختەوەرم کەوا کچی نازارم ڕۆژینا ڕەمەزانی وەک ژەنیاری دەف بەشداری ئەم بەرهەمەی کردوە. (کەماڵ ڕەمەزانی)

🎻 #مۆسیقای_پێنووس

مەکۆی پێنووس
کاناڵ،    وشەنامە،    کـۆڕ
🆔 @𝓅ℯ̂𝓃𝓊̂𝓈✏️پێنووس

چای وگپ ( وآن سالها)

29 Oct, 17:48


میترسم یه قلپ بخورم و باعث جدائیشان بشوم🙄🙄

چای وگپ ( وآن سالها)

29 Oct, 07:07


فرزادسیاهپوش



لاستیک چرخانی _خویش دوانی
____

به صورت دست جمعی از آبادی راه می افتادیم.

مسیر شش کیلومتری سیاهپوش تا الشتر را پیاده طی می کردیم.

به ابتدای شهر الشتر که می رسیدیم وارد خیابان اصلی و ورودی آن می شدیم که کف آن پوشیده از شن های دانه درشت بود. 

مکانیکی و پنج گیری های شهر آن جا واقع شده بودند.

با دقت و وارسی فراوان لاستیک مستعمل و دور ریخته ی اتومبیلی را از میان انبوه آنها بر می گزیدیم. 

با ذوق و اشتیاقی وصف ناشدنی آن را غلت می دادیم و به سمت آبادی روانه اش می کردیم و خود سراز پانشناخته  در پی آن دوان می شدیم.

برای سرعت دادن به چرخ لاستیکی تمام زور بازوان خویش را به خرج می دادیم.

نفس نفس کنان و  خیس عرق می دویدیم و مسیر نسبتا طولانی را باز می گشتیم.

در طول مسیر گاهی نیاز بود رفع خستگی کنیم و تایر را هم طراوت و تازگی ببخشیم.

در سایه سار درختان واقع در کنار نهری که از بغل جاده ی شنی می گذشت اتراق می کردیم.

دست و صورتی تازه می کردیم و لاستیک را به آب می زدیم و می شستیم و می ماندیم تا خشک شود و مجدد حرکت می کردیم. آخر نباید لاستیک خیس را در میان خاک و شن غلتاند و گل آلودش کرد.
بعضی وقت ها بچه های روستاهای رضاآباد ؛ شاه آباد؛ ملک آباد و حتی آهنگران و چغالکان کام ما را تلخ می کردند. به قصد دعوا و درگیری می آمدند. و راه را بر ما می بستند.
ما هم هرگاه توان مقابله با آنها را احساس می کردیم دلیرانه می جنگیدیم. اما گاهی فرارمان حتمی و اجتناب ناپذیر بود و البته تماشایی !
الحق و الانصاف من از همه ی هم سالانم زورمندتر و چالاک تر بودم و معمولا آخرین نفری بودم که پا به فرار می شدم

« زدن به مردی
جَستن به مردی»

گاهی به دو راهی روستای کبودبان که می رسیدیم به آن سوی تغییر مسیر می دادیم تا در فضای چمن زار نسبتا وسیع ناواره تفرج کنیم و انبساط خاطری حاصل شود. برخی اوقات چنان سرگرم و غرق در عالم ساده انگارانه ی نونهالی می شدیم که محدوده ی روستای محمد تیپ را نیز جولانگاه لاستیک چرخانی و خویش دوانی کرده بودیم و وقت تنگ  شده بود.
باید با عجله و از ترس تاریکی شب و شماتت احتمالی خانواده بر می گشتیم.

خسته از راه می رسیدیم و لاستیک را در جای مناسبی در ایوان و یا حیاط منزل پارک می کردیم.

چای وگپ ( وآن سالها)

28 Oct, 19:42


ﭼﻮ ﺑﺨﺖ ﻋﺮﺏ ﺑﺮ ﻋﺠﻢ ﭼﯿﺮﻩ ﮔﺸﺖ
همه ﺭﻭﺯ ِ ﺍﯾرﺍﻧﯿﺎﻥ ﺗﯿﺮﻩ ﮔﺸﺖ ...

به ایران تو را زندگانی بس است
ڪه تاج و نگین بهر دیگر ڪس است...

حکیم_فردوسی

چای وگپ ( وآن سالها)

28 Oct, 15:55


من پادشاە سرزمین خودم هستم

چای وگپ ( وآن سالها)

28 Oct, 12:46


هیچ‌چیز به اندازه‌ی ساده بودن، شیک نیست!

‌ساده بودن، آسان بودن نیست،
خیلی هم دشوار است.

تو بی‌نقاب، بی‌پرده و راحت باشی و همزمان، قوی باشی و حس‌گرهایت هم کار کند.
دور از تفرعن و تکبر، حرف بزنی، ساده بیایی، ساده بروی.
سادگی، شفافیت است و ربطی به ساده‌لوحی و حماقت ندارد.

آدمی اگر پُر باشد، دلیلی برای پیچیده نشان دادن خود ندارد، دلیلی برای عوض کردنِ خود و نقاب‌گرفتن ندارد‌. پیچیدگی‌های ساختگی، همه از ضعف است.

نیچه گفته بود: آب را گِل‌آلود می‌کنند تا عمیق به نظر برسد...


معین_دهاز

چای وگپ ( وآن سالها)

28 Oct, 04:24


نداشته ها و غصه هایمان رافراموش کنیم . همین که امروز دوباره بیدار شده و نفس کشیده ایم ، فرصتی است که به ما ارزانی شده است . امروز عمیق تر نفس بکشیم و عشق را ، زندگی را و بودن را بچشیم ، ببینیم ، لمس کنیم و با تک تک سلول هایمان لبخند بزنیم .

زندگی زیباست

خدایا سپاسگزارم🙏

چای وگپ ( وآن سالها)

27 Oct, 17:21


هنر عکاسی و زیبایی طبیعت❤️❤️

این تصویر، ترکیبی مسحورکننده از طبیعت در اوج شکوه و زیبایی‌اش را به نمایش می‌گذارد. در پیش‌زمینه، یک گوزن بزرگ با شاخ‌های گسترده و باوقار ایستاده است، و در پس‌زمینه ماه کامل، درخشانی دل‌انگیز خود را در آسمانی مملو از مه و افق‌هایی پوشیده از سایه‌های درختان به نمایش گذاشته است. گویی طبیعت به هماهنگی کامل میان زمین و آسمان رسیده است، و این صحنه را به یکی از تصاویر نمادین طبیعت وحشی و افسونگر تبدیل کرده است. احساس آرامش و عظمت در هر گوشه از این تصویر حس می‌شود، که به نظر می‌رسد گوزن، حافظ و نگهبان این طبیعت بی‌نظیر است.

چای وگپ ( وآن سالها)

27 Oct, 11:41


خیال پردازی های نوجوانی.

چای وگپ ( وآن سالها)

27 Oct, 11:39


یادآوری خاطره ها 🌴🌴🌴
قصرشیرین دهه ؟؟؟؟
تیم کشتی قصرشیرین
پهلوان محمد صادقی از گیلان غرب نیز در تیم دیده می شود

چای وگپ ( وآن سالها)

27 Oct, 05:28


تهران میدان فردوسی دهه 1350

روزی روزگاری در ایران

چای وگپ ( وآن سالها)

27 Oct, 05:19


معماری درخشان آنتونی گائودی. بارسلونا. اسپانیا

چای وگپ ( وآن سالها)

27 Oct, 05:15


باغ انگور

چای وگپ ( وآن سالها)

27 Oct, 01:45


اسلحه ها را “زنده به گور “کنید
و “گندم ” بکارید  
“دیکتاتور”ها را خلع درجه کنید
و بر سینه کشاورزان “مدال” حک کنید  
چوبه های دار را بتراشید
مجسمه ی “آزادی”بسازید
و در “میدان”شهر بگمارید
،،  انبار “مهمات”را بسوزانید و “کتابخانه”بسازید
  “فشنگ” ها را خفه کنید
و قلم ها را “مسلح”
  “موشک”ها را در قفس کنید
و “پرندگان”را “آزاد”
  “مرز” ها را به هم بدوزید
و “پرچم “ها را در قلب نهان کنید
“انسانیت”را قاب کنید  بر “سینه”ی دیوار بکوبید .
  “مدارس”و “دانشگاه” را آذین ببندید .

چای وگپ ( وآن سالها)

26 Oct, 07:45


🔲 بیرکاری بە کوردی.

اموزش یادگیری معادلهای کوردی برای واژگان فارسی و عربی
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔘 بازنە = دایرە

🔘 سێگۆشە = مثلث

🔘 چوارگۆشە = مربع

🔘 لاکێشە = مستطیل

🔘 لەبزینە، مەعین = لوزی

🔘 لایەکسان = متساوی الاضلاع

🔘 دوولایەکسان = متساوی الساقین

🔘 قەبارە = حجم

🔘 تیرە = قطر

🔘 بنکە = قاعدە

🔘 چێوە = محیط

🔘 ڕووبەر = مساحت

🔘 بەرزی = ارتفاع

🔘 درێژی = طول

🔘 پانی = عرض

🔘 قووڵی = عمق

🔘 نیوەتیرە = شعاع

🔘 ڕەهەند = بُعد

🔘 گۆشە = زاویه

🔘 لا = ضلع

🔘 نیچمەلاتەریب = ذوزنقه

🔘 ئاوێزە = منشور

🔘 شەشپاڵوو = مکعب

🔘 لاتەریب = متوازی الاضلاع

🔘 گۆ = کره

🔘 ڕووکێشەلاتەریب = مکعب‌ مستطیل

🔘 هەرەم = هرم

🔘 لوولەک = استوانه

🔘 قووچەک = مخروط

🔘 سەر = راس

🔘 تەریب، هاوبەر = موازی

🔘 چەندلا، فرەلا = چند ضلعی

🔘 چەندڕوو، فرەڕوو = چند وجهی

🔘 هاوڕێژەیی = تناسب

🔘 چوارگۆشە = چهار ضلعی

🔘 گۆشەوەستاو = قائم الزاویه

🔘 لێژی = شیب

🔘 ئەستوونی = عمودی

🔘 ئاسۆیی = افقی

🔘 هێلکەیی = بیضی

🔘 لێوار = لبه

🔘 ڕوو = وجه

🔘 کەوانە = قوس

🔘 ژێ = وتر

🔘 پلە = درجه

🔘 چێوەگۆشە = زاویە محاطی

🔘 ناوەڕاستە = میانه

🔘 هاوتایی = تقارن

🔘 قۆقز = محدب

🔘 ڕووچاڵ = معقر

🔘 مەتری دووجا = متر مربع

🔘 مەتری سێجا: متر مکعب

🔘 کۆکردنەوە = جمع
شەش کۆ سێ یەکسانە بە نۆ. ٩ = ٣ + ٦

🔘 لێدەرکردن = تفریق
شەش کەم سێ یەکسانە بە سێ. ٣ = ٣ - ٦

🔘 لێکدان = ضرب
شەش جاران سێ یەکسانە بە هەژدە. ١٨ = ٣ × ٦

🔘 دابەشکردن = تقسیم
شەش دابەش سێ یەکسانە بە دوو. ٢ = ٣ ÷ ٦

🔘 هێز = توان
شەش بە هێزی سێ یەکسانە بە دوو سەد و شازدە. ٢١٦ = ٦³

🔘 یەکسان = مساوی

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Oct, 22:22


ی روز میفهمی
زندگی انقدرم جدی نبود

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Oct, 20:54


عاشق مردم مهربان خودمان هستم این مردم گاهی از روی نیاز دروغ می گویند و من با کمال میل دروغ شان را می خرم در روستای محل سکونتم پیرزنی داریم یک بقالی کوچکی را اداره می کند همیشه پشت دخل در حال انجام کاری است امروز رفتم خرید کنم مشغول دون کردن انار بود . هر جنسی می پرسم ندارد ولی بجاش جنسی را معروفی می کند که هیچ ربطی به جنس مورد نیاز من ندارد ولی معمولا می گوید جنس ما تکمیل است سراغ سوسس فرانسوی را گرفتم گفت آن را نداریم ولی ماینز داریم تقریبا همان است پرسیدم کولا زیرو دارید باز گفت نه اما کولا داریم گفتم مادر من دیابت دارم شکر برام خوب نیست در جواب گفت کولای ما شکر زیاد ندارد بخرید راستش خریدم گور بابای دیابت پیرزن بقال محل خوشحال باشه ، انسان به هر پدیده از زوایه مختلفی می تواند نگاه کند اما اگر اندکی زاویه نگاه خود را مهربان کنیم همه چیز زیبا می شود
فرهاد رمضانی

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Oct, 20:34


ایا شاه محمود کشور گشای
ز من نترسی، بترس از خدای!

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Oct, 11:10


ماکسیم گورکی، نویسنده روس، مدتی در یک نانوایی کار می‌کرد. ۵۰ کارگر شب‌ها در نانوایی، روی همان میزها که خمیر ورز می‌دادند، می‌‌خوابیدند و روزها بدون استراحت در سرمای مرگبار نان و شیرینی می‌پختند. صاحب نان‌پزی «سیمونوف»، مرد قلدری بود که از آزار کارگران لذت می‌برد.
گورکی در خاطرات‌اش نوشته، ما زیاد بودیم ولی هیچ‌وقت، هیچ‌کس در مقابل گردن‌کلفتی، ظلم و آزارهای این یک‌نفر نمی‌ایستاد. آن‌ها نه این نانوایی را ترک می‌کردند، نه چیزی را تغییر می‌دادند و نه به خاطر حق‌شان که دستمزد محترمانه‌ای بود، اعتراضی می‌کردند.
یک روز که گورکی در حال کار برای کارگران شعر می‌خواند، سیمونوف سرزده وارد می‌شود و کتاب را از او می‌گیرد تا در تنور بیاندازد. گورکی بلند می‌شود و دست رییس را می‌گیرد و می‌گوید:

«حق نداری این کار را بکنی.»

سیمونوف میخکوب می‌ماند. از اینکه یکی از زیردستان جلویش ایستاده، بهت‌زده است. کتاب را برمی‌گرداند و نان‌پزی را ترک می‌کند. سیمونوف از فردا متوجه می‌شود چیزی آرام در وجود بقیه جان می‌گیرد؛ آنها مزه عصیان را چشیده بودند. پیش از این، همه‌چیز ابدی به نظر می‌رسید.

چای وگپ ( وآن سالها)

22 Oct, 09:56


*سکانس پایانی فیلم سینمایی «راه‌های افتخار»* ساخته‌ی استنلی کوبریک با بازی جاودانه‌ی کرک داگلاس يک شاهکار است؛ یک شاهکار ضد جنگ از شاهکارهای تاریخ سینما.
سربازان فرانسوی خسته و فرسوده از زخم‌های جنگ جهانی اول در کافه‌ای نشسته‌اند. جنگی که یکی از بی‌معناترین و بی‌حاصل‌ترین جنگ‌های تاریخ بود. صاحب کافه، یک خواننده‌ی زن آلمانی (با بازی کریستین هارلن) را روی صحنه می‌آورد تا برای سربازان بخواند. موج تحقیر و تمسخر به سوی زن که از کشور دشمن است، روانه می‌شود. زن شروع به خواندن می‌کند. سربازان کلمات آواز را که به زبان آلمانی است نمی‌فهمند؛ ولی کم کم در اندوه آواز زن غرق می شوند و آرام آرام با صدای زن، ملودی آواز را زمزمه می‌کنند. جادوی موسیقی که زبان تمام مردم جهان است، اثر خود را می‌گذارد و انگار در آن لحظه‌ی جادویی نه‌تنها پوچی یِ جنگ و بیهوده‌گی یِ آن همه کشتار و ویرانی بر آنان آشکار می شود، بلکه با اشک‌های زن که درد مشترک همه‌ی آن‌هاست، اشک می‌ریزند!
و بدین‌گونه کوبریک یکی از زیباترین سکانس‌های ضد جنگ تاریخ سینما را بر پرده خلق می‌کند.

چای وگپ ( وآن سالها)

21 Oct, 17:54


پاییز طلایی

چای وگپ ( وآن سالها)

21 Oct, 17:17


🔴جواد خیابانی در حین گزارش بازی پرسپولیس و السد: جزایر سه‌گانه ایرانی هست و تا ابد خواهد ماند

@Khabare_Irann

چای وگپ ( وآن سالها)

21 Oct, 12:47


یادش گرامی باد.

چای وگپ ( وآن سالها)

21 Oct, 12:46


دوستانم می نویسند که‌امسال گیوژ خیلی درشت و خوشمزه است مخصوصا قلاجه همچنین ونوشک

چای وگپ ( وآن سالها)

21 Oct, 12:45


ارسالی از طرف شهرام.

چای وگپ ( وآن سالها)

21 Oct, 12:18


در زبان کوردی، دو نوع حرف (ر) داریم.
ر (نرم)
ڕ (سخت)

چای وگپ ( وآن سالها)

20 Oct, 19:43


بە نظر شما( کەلەبای) بە چە معنی است؟

چای وگپ ( وآن سالها)

20 Oct, 17:02


این حرف در زبان کوردی زیاد کاربرد دارد.
مثل گڤ: موی آشفتە و شانەنخوردە
گیڤە: صدای گلولە یا باد

چای وگپ ( وآن سالها)

20 Oct, 06:27


پرهيز از جنگ، شجاعتی است که در بالاترين رتبه عقلانيت قرار دارد

روزنامه جمهوری اسلامی نوشت:
🔸️يکی از خطرناک‌ترين مطالبي که در کشور ما تبليغ مي‌شود اين است که استقبال از جنگ به معناي شجاعت است و تلاش براي جلوگيری از جنگ نوعی ترس را در خود دارد.

🔸️نبايد ذره‌ای ترديد کرد که جنگ، شر است و همه بايد تلاش کنند کشور وارد جنگ نشود. در شرايط احساسی کنونی که عده‌ای بر طبل جنگ می کوبند، صلح‌خواهی و تلاش برای جلوگيری از وقوع جنگ، عين شجاعت است و کساني که برای وارد کردن کشور به جنگ تلاش می کنند، نه‌ تنها از شجاعت بویی نبرده‌اند بلکه اين کلمه پرمحتوا و ارزشمند را با «تهور» که برخلاف معيارهای عقلی وارد مهلکه شدن است اشتباه می گيرند.