❤️🔥⚡️❤️🔥⚡️
❤️🔥⚡️
⚡️
#تاوان_خیانت2
#پارت_16
نگاهی به اون سه نفر انداختم، نمی دونستم راست میگه یا نه اما جلو رفتم و اسلحه رو روی سر یکیشون گذاشتم و توپیدم:
-داداشامو کجا بردین؟
با چشمایی گرد شده بهم نگاه می کرد و لال شده بود. اسلحه رو محکم تر به وسط پیشونیش فشار دادم و داد زدم:
-جواب بده.
-آقا...سوار هواپیما شدن.
-دروغ نگو سگ کثیف اون دو نفر اصلا از گیت هم رد نشدن.
-اما هممون سوار شدیم.
اسلحه رو روی حالت شلیک گذاشتم و دوباره داد زدم:
-یا جواب میدی یا شلیک می کنم، با اون دونفر چیکار کردین؟
-هیچی...
قبل از اینکه مشتم توی صورتش فرو بره اردوان از پشت کشیدتم و گفت:
-چیکار می کنی رادان، من که گفتم خبری ازشون نداریم اما فکر نمی کردم قضیه جدی باشه خودم می گردم دنبالشون پیداشون می کنم.
دستمو محکم کشیدم و پسش زدم.
-باورت ندارم، نیازیم به کمکت ندارم خودم پیداشون می کنم اما وای به حالت اگه بفهمم کار تو بوده اونوقت تازه اون رومو میبینی.
اردوان اخمی کرد و چیزی نگفت، منم دیگه کاری نداشتم با همون عصبانیت از اونجا بیرون زدم.
از قصری که برای خودش ساخته بود بیرون رفتم و سوار یه تاکسی شدم.
تا وقت داشتم باید به بقیه کارهام می رسیدم.
اول خونه رفتم و بعد برداشتن وسایلی که می خواستم، ماشینمو برداشتم و بعد سری به آدمایی که اینجا داشتیم زدم و از همشون خواستم تا دنبال نیما و شایان و بگردن.
پیش هر کسی که اینجا می شناختیم رفتم و حتی یه سرم به خونه ی داریوش زدم تا اوضاع رو چک کنم.
مثل اینکه هنوز خبر مرگش به عمارتش هم نرسیده بود چه برسه به آوین.
با فکر به آوین و آوا اخمام توی هم رفت، به اون ها باید چی میگفتم، اصلا با این قضیه کنار می اومدن؟