تاریخ مشروطه ایران @tarikhe_mashruteye_iran Channel on Telegram

تاریخ مشروطه ایران

@tarikhe_mashruteye_iran


www.kasravi-ahmad.blogspot.com

پاکدینی
@Pakdini

کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad

اینستاگرام
instagram.com/tarikhe.mashrute

کتاب سودمند
@KetabSudmand

پیام بما
@PakdiniHambastegibot

[email protected]

آغاز کانال
t.me/tarikhe_mashruteye_iran/1

تاریخ مشروطه ایران (Persian)

باورهای مشترک و تاریخ یک ملت می‌تواند به آنها هویت و اعتزاز بخشید. کانال 'تاریخ مشروطه ایران' یک فضای مناسب برای کسانی است که علاقه‌مند به مطالعه و بحث درباره تاریخ ایران هستند. در اینجا شما می‌توانید اطلاعات جالبی از دوران مشروطه ایران را پیدا کنید و در بین اعضای دیگر کانال، نظرات و انتقادات‌تان را به اشتراک بگذارید. nnبا حضور در این کانال مطلع خواهید شد که چگونه تاریخ مشروطه ایران تاثیری ژرز بر جریانات تاریخی بعدی داشته است و چگونه این دوران باعث شکل‌گیری اندیشه‌ها و ایدئولوژی‌های مختلف شده است. لینک‌های به دیگر کتابخانه‌ها و کانال‌های مرتبط در بیوگرافی کانال موجود است، بنابراین شما می‌توانید تجربیات و اطلاعات خود را با بقیه اشتراک بگذارید. nnاگر به مطالعه و بحث درباره تاریخ مشروطه ایران علاقه‌مند هستید، به کانال 'تاریخ مشروطه ایران' بپیوندید و از محیط فعال و پرانرژی این کانال لذت ببرید.

تاریخ مشروطه ایران

13 Nov, 05:34


پ72ـ سید محمد ابوالضیاء

تاریخ مشروطه ایران

13 Nov, 05:34


پ73ـ نایب حسین کاشی با پیروانش

(این پیکره در سالهای دیرتر برداشته شده)

تاریخ مشروطه ایران

13 Nov, 05:32


در این روزها در آن روزنامه گفتاری زیر عنوان «مکتوب از نجف» نوشته شد که چون بدگویی از سید ‌کاظم ‌یزدی کرده او را «ابن‌ملجم‌سیرت» می‌ستایید مایه‌ی آشوبی درمیان مردم گردید.

چنانکه نوشته‌ایم سید ‌یزدی در رده‌ی آخوند خراسانی و حاجی‌شیخ‌ مازندرانی شمرده می‌شدی و گروه انبوهی از ایرانیان از «مقلدان» او می‌بودند. داستان «تقلید» را نوشته‌ایم. اندکی پیش از مشروطه مجتهدان دیگری که می‌بودند ، از شیخ ‌ممقانی و فاضل ‌شربیانی ، درگذشته و این سه ‌تن جای آنان را گرفته بودند که انبوه ایرانیان «تقلید» بآنان می‌داشتند. بلکه پس از زمان مشروطه چون آخوند و حاجی‌شیخ پروای خشکه‌دینداران ننموده بهواداری از مشروطه برخاسته بودند ، کسان بسیاری از پیروان آنان نیز برگشته از سید ‌یزدی پیروی می‌نمودند. از اینرو خواهندگان او بسیار فراوان می‌بودند ، و از اینرو چون آن شماره‌ی «مجاهد» بیرون آمد ، اینان رنجش سختی نشان دادند. گفته می‌شد کسانی چون آن را شنیده‌اند با دو دست بسر خود کوفته‌اند. این نمونه‌ای از دلبستگی مردم بمجتهدان نجف می‌بود. برخی از خود مشروطه‌خواهان نیز از آن گفتار رنجیدند و بسیاری از آنان که درمیان دینداری و آزادیخواهی جایی می‌داشتند بیکبار از آزادیخواهان بریده بدشمنان ایشان پیوستند.

گناه سید ‌محمد بسیار بزرگ شمرده می‌شد. انجمن نوینی که گفتیم برخی از نمایندگانش چندان که می‌بایست دلبستگی بمشروطه و آزادی نمی‌داشتند ، و یکی از آنان انگجی می‌بود که خود از ملایان و مجتهدان شمرده می‌شد ، اینان چه بنام دلجویی از مردم و چه از راه فهم و باور خود ، دشمنی سختی با ابوالضیاء نشان دادند ، و باآنکه آشوب تهران درمیان ، و سران آزادیخواهی سرگرم آن می‌بودند ، این را کنار نگزارده سستکاری ننمودند. انجمن نوشته‌ای بنام بیزاری از آن گفتار بیرون داد که سراپا زشتگویی از ابوالضیاء می‌بود ، و در روزنامه‌ی انجمن بچاپ رسید. سپس ابوالضیاء را بانجمن آورده با بودن انگجی و دیگران ببازپرس پرداختند ، و با دستور انگجی پاهایش را بفلک بسته چوب زدند ، و باین دُژرفتاری بس نکرده دستور دادند که از شهر بیرونش گردانند. بیچاره ابوالضیاء ناسزایی را که در زمان خودکامگی ندیده بود در زمان آزادی دید.

این سخن از آقای بلوریست که ابوالضیاء را پس از چوب خوردنْ من بخانه‌ی خود آوردم و باو دلداری داده بنوازش پرداختم ، و چون چند تن از سواران شاهسون را برگمارده بودند که او را از شهر بیرون برند من دانستم که اگر این بدست شاهسونان سپرده شود ، چون نام او را به بیدینی شنیده‌اند ، بیگمان در راه او را خواهند کشت. از اینرو شبانه ابوالضیاء را از شهر گریزانیدم و بدست شاهسونان ندادم.


🌸

تاریخ مشروطه ایران

13 Nov, 05:31


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار هشتم : چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 14ـ آهنگ فرمانفرما به ساوُجبُلاغ


در این هنگام در ساوجبلاغ یک داستان شگفتی رخ داد که فرمانفرما ناگزیر شده خود آهنگ آنجا کرد. چگونگی اینکه حاجی‌ صمد‌خان سردار مقتدر مراغه‌ای که فرمانروای ساوجبلاغ می‌بود ، و در تلگرافهای خود به فرمانفرما دلگرمی داده می‌گفت کردان را «قسمی تنبیه نماید که چشم جهانیان روشن شود» ، روز چهارشنبه نوزدهم آذرماه (5 ذی‌قعده) ناگهان شهر را با توپخانه و قورخانه بکردان سرکش گزارده و خود با بستگانش بیرون آمد ، و همانا این رفتار را با دستور شاه کرد. زیرا صمد‌خان ، چنانکه او را خواهیم شناخت ، یک مرد ترسا و ناتوان نمی‌بود و در کارها تا می‌توانست پا می‌فشرد. پس این زبونی در برابر یک دسته کرد جز بدلخواه نتوانستی بود. از آنسوی همین صمد‌خان چون پس از این رفتار به تهران آمد محمد‌علی‌میرزا ازو بازپرسی نکرد و بکیفری برنخاست ، بلکه چنانکه خواهیم دید پس از چند ماهی لقب «شجاع‌الدوله» باو داده بسر تبریز فرستاد.

چون این رفتار پست از صمدخان رخ داد کردان سرکش بدستور عثمانیان بشهر درآمده درفش عثمانی را در آنجا برافراشتند ، و در شهر دست بتاراج گشاده ببازرگانان تبریزی و دیگر ناکردان آزار بسیار رسانیدند.

همان شب فرمانفرما بتلگرافخانه درآمده با تهران گفتگوها نموده چنین پیشنهاد کرد که خود آهنگ ساوجبلاغ کند. از شاه و از مجلس پاسخها باو رسید ، و اینبود که فردا هر اندازه از سوار و سرباز که در دسترس می‌بود گرد آورده آماده‌ی رفتن گردید. از تهران نیز نویدها می‌رسید که قزاق و سرباز روانه گردانند و از یاوری بازنایستند.

از اینسوی این داستان در مجاهدان سخت هَنایید و همگی برآن شدند که با فرمانفرما همراه گردیده تا ساوجبلاغ بروند ، و چون گمان دیگری نمی‌بردند با دلخواه و آرزو بآمادگی پرداختند. انجمن نیز به پیشامد ارج گزارده از هر راه بکوشش می‌پرداخت و به فرمانفرما پشتیبانی دریغ نمی‌گفت.

عصر آن روز فرمانفرما روانه گردید. ولی بهمراهی مجاهدان خرسندی نداده آنان را بازگرداند. با اینحال دسته‌هایی تا سردرود همراهی نمودند ، و چون فرمانفرما ناخرسندی می‌نمود از آنجا بازگشتند. نمایندگان انجمن و دیگر سران نیز که تا آنجا همراه می‌بودند بازگردیدند.

در کتاب «بلوای تبریز» می‌نویسد که خواست فرمانفرما از این رفتن آن می‌بود که قورخانه و افزارهای جنگ را از تبریز بیرون برد که در دسترس آزادیخواهان نماند. می‌گوید شش‌هزار تفنگ و یک ‌کرور فشنگ و چهار توپ همراه برده و دویست‌و‌هشتاد‌هزار تومان پول ، بنام این لشکرکشی از انجمن گرفت و این برای آن کرد که انجمن تهیدست بماند.

این سخن با جانفشانیهایی که از فرمانفرما در ساوجبلاغ دیده شد (و ما آنها را خواهیم نوشت) نمی‌سازد ، ولی از نیرنگبازیهای محمد‌علی‌میرزا دور نمی‌باشد. بویژه که چنانکه خواهیم دید در همین روزها دربار یک نقشه‌ی نوی را برای برانداختن مشروطه می‌کشید و از آنسو نویدهایی که به فرمانفرما بنام فرستادن قزاق و لشکر داد همه دروغ می‌بود که یکی را بکار نبست. بلکه در این هنگام گرفتاری آذربایجان ، امیر‌بهادر هشتصد‌ تن سوار خود را از قرجه‌داغ به تهران خواست. بیگمان محمد‌علی‌میرزا جز ببرانداختن مشروطه نمی‌کوشید و بداستان ساوجبلاغ اندک ارجی نمی‌گزاشت. اینست بآسانی توان پذیرفت که خواستش بیرون کردن قورخانه از تبریز می‌بوده. درباره‌‌ی فرمانفرما هم می‌توان گفت که آن جانفشانیها را بنام نگهداری آبروی خود می‌کرد. به هر حال چنانکه خواهیم دید فرمانفرما با همه‌ی کوشش و جانفشانی چندان کاری نتوانست ، و بیشتر قورخانه و افزار را که برده بود پس از چند ماه بازگردانید که بدست دوچیان و هواداران شاه افتاد ، و این خود دلیل دیگری براستی سخن «بلوای تبریز» می‌باشد.

چند روز پس از بیرون رفتن فرمانفرما بود که از تهران آگاهیهای اندوه‌انگیزی درباره‌ی «آشوب میدان توپخانه» رسیدن گرفت و آزادیخواهان تبریز به یک کار بسیار خردمندانه‌ای برخاستند و محمد‌علی‌میرزا را در جای خود نشاندند ، و ما چون اینها را جداگانه خواهیم نوشت در اینجا بآن نمی‌پردازیم. در اینجا آنچه می‌باید نویسیم سرگذشت اندوه‌انگیز شادروان سید ‌محمد ‌ابوالضیاء می‌باشد که در همان روزها رخ داد.

چنانکه نوشته‌ایم ابوالضیاء یکی از پیشگامان آزادیخواهی و خود از کوشندگان در آن راه می‌بود ، که پیش از آغاز مشروطه بهمدستی سید‌ حسینخان روزنامه‌ی «عدالت» را می‌نوشت. سپس در زمان مشروطه نیز از کوشش بازنایستاده ، از چندی باز بهمدستی حاجی‌میرزا‌آقا ‌بلوری روزنامه‌ی «مجاهد» را بنیاد گزارده بود که از روزنامه‌های آبرومند تبریز شمرده می‌شد.

👇

تاریخ مشروطه ایران

10 Nov, 05:34


پ71ـ حاجی‌میرزاآقا بلوری

(هر دو پیکره در سالهای دیرتر برداشته شده)

تاریخ مشروطه ایران

10 Nov, 05:30


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار هشتم : چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 13ـ برپا شدن انجمن «اسلامیه» در تبریز


این بیم جای خود را گرفت و همچشمی کویها که از میان رفته بود در این هنگام از راه دیگری بازگردید. چگونگی آنکه میرهاشم‌ دَوَچیی که از زمانی که از تهران بازگشته بود بار دیگر با مشروطه همراهی می‌نمود و بانجمن و دیگر نشستها می‌آمد این روزها باز از در بدخواهی و بدرفتاری درآمده در کوی خود انجمنی بنام «اسلامیه» بنیاد نهاد ، و این نتیجه‌اش آن گردید که دَوَچی که یک کوی بسیار بزرگ و نیرومندی می‌بود از دیگر کویها جدا گردیده با آنها بهمچشمی و دشمنی پرداخت ، و سُرخاب که در پهلوی آنست بسوی وی گرایید. بدینسان یک دوتیرگی آشکاری در شهر پدید آمد.

دستاویز میرهاشم ، چنانکه از نام اسلامیه پیداست هواداری از دین می‌بود. مشروطه‌خواهان را
«لامذهب» خوانده مردم را بدشمنی با آنان برمی‌انگیخت. اما انگیزه‌ی این کار : چنین گفته می‌شد که میرهاشم می‌خواست که نمایندگان انجمن ایالتی که این زمان برگزیده می‌شدند ، بدلخواه او باشند که جز خودش و همدستانش برگزیده نشوند ، و چون آزادیخواهان ارجی باین درخواست او نمی‌گزاردند ، ناچار رنجیده شده بدشمنی می‌کوشید. لیکن چنانکه سپس دانسته شد یک انگیزه‌ی بزرگتر دیگری درمیان می‌بود. چگونگی اینکه محمد‌علی‌میرزا که این زمان باز نقشه‌ای برای برانداختن مجلس می‌کشید همی‌خواست در تبریز نیز آشوب و نابسامانی باشد که آزادیخواهان سرگرم و گرفتار گردیده نتوانند به تهران یاوری نمایند ، و برای این کار میرهاشم را برگزیده و با دست حاجی ‌ابراهیم ‌صراف که یکی از توانگران دربار‌شناس می‌بود پول برایش فرستاده بوده.

همانا از آغازهای آبان‌ماه بود که میرهاشم بکار پرداخت. چنانکه گفتیم در دوچی لوتیان بنامی می‌بودند ، و اینان بنام همچشمی دوچی و امیرخیز ، و همچنین بنام دوتیرگی شیخی و متشرع ، با ستارخان که لوتی کوی امیرخیز و خود شیخی می‌بود ، کینه و دشمنی دیرینی می‌داشتند ، و چون ستارخان این زمان درمیان مجاهدان و آزادیخواهان می‌بود ، میرهاشم بآسانی توانست لوتیان دوچی را بدشمنی با مشروطه‌خواهان برانگیزد. آنان خود در آرزوی چنین انگیزنده‌ای می‌زیستند و چون در این هنگام پاسخده‌ سامان و ایمنی شهر آزادیخواهان می‌بودند اینان برای بهم ‌زدن آن آماده گردیدند.

همانا این درس از تهران داده شده بود که اگر توانند به بستگان روس که در تبریز فراوان می‌بودند آزار و زیان رسانند که بهانه بدست دولت روس دهند. محمد‌علی‌میرزا در دشمنی با مشروطه‌ تا آن اندازه پا می‌فشرد که از جداسری کشور نیز چشم می‌پوشید.

به هر حال بارها بدرفتاری از این لوتیان دیده می‌شد و روز شنبه بیست‌و‌چهارم آبان (9 شوال) یک داستان ننگ‌آلودی رخ داد. چگونگی آنکه کاظم ‌دواتگر ‌اُغلی با سه تن از لوتیان دیگر دوچی در جلو مغازه‌های‌ مجید‌الملک با تپانچه تیراندازیهایی کردند و اکبروف نام آموزگار دبستان روسی را کتک زده زخمی کردند. این آگاهی چون بکنسول روس رسید ، بی‌آنکه پرسشی در آن باره از والیگری یا از انجمن کند و یا یک آگاهی دهد ، درزمان با بیست‌و‌پنج تن قزاق روس سوار گردیده بیرون تاخت و دستور به بستگان روس فرستاد که هر کس تفنگ و افزار خود را برداشته بیرون آید.

خواستش پدید آوردن جنگی درمیان تبریزیان و بستگان روس می‌بود. از اینرو چون بجلو مغازه‌های مجید‌الملک رسید از درشکه پایین جسته دستور داد قزاقها فشنگ بتفنگها گزارده و آماده‌ی شلیک ایستادند ، و خود زبان باز کرده دشنام بسیار بنام ایران و اسلام بیرون ریخت. اگر کسی پاسخی دادی کار بخونریزیها کشیدی. ولی تبریزیان چون خواست روسیان را می‌دانستند همگی خاموش ایستادند. در آن میان تاجرباشی روس رسیده کنسول را با زبان بازگردانید.

این داستان نیک می‌رساند که روسها درپی بهانه‌جویی می‌باشند و پیروان میرهاشم نیز می‌کوشند که بهانه بدست آنان بدهند. کنسول پس از آن دُژرفتاری باز فشار آورده لوتیان دوچی را می‌خواست که گرفته باو سپارند. انجمن به فرمانفرما فشار می‌آورد که سامان و ایمنی را در شهر استوارتر گرداند و بدکاران را دنبال کرده بکیفر رساند که بهانه‌ی روسها بریده شود. ولی فرمانفرما بکاری در این زمینه نمی‌پرداخت.

این نخستین میوه‌ی بدخواهیهای میرهاشم و مردم دوچی بود. از همان روزها دوتیرگی در شهر رویه‌ی دشمنی بخود گرفت و از هر سو کوششهایی آغاز یافت. دسته‌های مجاهدان دوچی و سرخاب که می‌بودند و تاکنون همگامی با دیگر مجاهدان می‌نمودند از این پس جدا گردیده از تفنگچیان میرهاشم شمرده شدند.

👇

تاریخ مشروطه ایران

10 Nov, 05:30


چند روز پس از این یک داستان دیگری رخ داد ، و آن اینکه گروهی از سید و ملا و دیگران در مسجد صادقیه گرد آمده بنام اینکه در شهر ایمنی نیست بهیاهوی برخاستند و بازارها نیز بسته گردید. دانسته نبود از کجا سرچشمه می‌گرفتند ولی دانسته بود که خواستشان پدید آوردن آشوب می‌باشد. آن رفتار میرهاشم بدخواهان مشروطه را دلیر می‌گردانید که بزیان آن کوششهایی کنند. هرچه بود انجمن و سران آزادی پا بمیان نهاده جلو گرفتند و بازارها باز گردید.

چنانکه گفته‌ایم از چندی باز نمایندگان برای انجمن ایالتی از روی قانون برگزیده می‌شد. این کار روز آدینه چهاردهم آذر (30 شوال) انجام گرفت که کسان پایین برگزیده شدند :

اجلال‌الملک ، بصیر‌السلطنه ، مؤتمن ‌همایون ، افتخار‌الاطباء ، حاجی ‌امین‌التجار ، میرزا‌ علی‌اکبر ، معین‌الرعایا ، حاجی ‌مهدی ‌کوزه‌کنانی ، حاجی‌ محمد‌حسین ‌ساعتساز ، حاجی ‌رحیم‌ باکوچی ، حاجی‌میرزا ‌ابوالحسن‌ انگجی. (1)

این کسان چنانکه از نامهاشان پیداست چند تنشان بازرگان و بازمانده از درباریان و یا از ملایان می‌بودند ، و این می‌رساند که با همه‌ی جنبش و تکان در تبریز هنوز هم به نام و لقب ارج می‌گزارده‌اند. از اینسوی حاجی‌میرزا ‌ابوالحسن‌ انگجی همرده‌ی حاجی‌میرزا‌ حسن و امامجمعه می‌بود ، و در این هنگام برگزیدن او بنمایندگی در انجمن نمونه‌ای از نیرومندی بدخواهان مشروطه شمرده می‌شد. چنانکه گفتیم بدخواهان مشروطه در این زمان چیرگی نشان می‌دادند. در همان روزها در تبریز گذشته از اسلامیه انجمنی هم بنام «انجمن سادات» برپا شده بود که پیاپی در روزنامه‌ها «لایحه» بچاپ می‌رسانید و خود را می‌نمود. این انجمن نیز رویهم‌رفته بدخواه مشروطه می‌بود.


🔹 پانوشت :

1ـ بایستی دوازده تن باشند ولی نام یکی از آنان بدست نیامده.


🌸

تاریخ مشروطه ایران

06 Nov, 05:34


پ70ـ عارف قزوینی (یکی از آزادیخواهان تهران)

(این پیکره در سالهای دیرتر در تبریز برداشته شده.)

تاریخ مشروطه ایران

06 Nov, 05:32


در تبریز از اینگونه لوتیان همیشه فراوان بوده‌اند و کسانی از آنان نامی پیدا کرده‌اند. یکی از آنان حاجی ‌اللهیار است که در زمان محمد‌شاه و ناصر‌الدین‌شاه می‌زیسته و خود مرد بی‌آزار و غیرتمندی می‌بوده. یکی از داستانهای او اینست که رجبعلی ‌نام داروغه‌ای از تهران به تبریز آمده که بسیار بیدادگری و چیرگی می‌نموده و همیشه زبانش بدشنام باز می‌بوده. حاجی ‌اللهیار روز روشن باداره‌ی او که در یکی از دالانهای بازار می‌بوده رفته و با قمه او را می‌کشد و خود را بیرون می‌اندازد. این داستان در تبریز هنوز بر سر زبانهاست و آن دالان بنام «قانلی‌دالان» (دالان خون‌آلود) خوانده می‌شود. دیگری از آنان «حلاج‌اُغلی» بوده که دو یا سه برادر می‌بوده‌اند و در زمان والیگری امیرنظام‌ گروسی تا دیرگاهی بدولت گردنکشی کرده و گریزان در پیرامونهای شهر می‌زیسته‌اند و والی دست بآنان نمی‌یافته است. داستان آنان نیز در تبریز شناخته و نام «حلاج‌اُغلی» بر سر زبانها می‌بود. اگر کسی بدیگری چیرگی نشان می‌داد آن دیگری پاسخ داده می‌گفت : «حلاج‌اُغلی نیستی که من از تو بترسم». دیگری از آنان ستارخان می‌بود که پیش از مشروطه سالهایی گریزان بوده و با دولت گردنکشیها کرده ولی سپس از آن راه بازگشته در شهر با خرید و فروش اسب زندگی می‌کرد ، و اکنون یکی از سردستگان مجاهدان بشمار می‌رفت. دیگری نایب‌محمد در اَهراب می‌بود که همگی او را بنیکی می‌شناختند و پاسش می‌داشتند. دیگری کاظم‌ دواتگر ‌اُغلی و حسن‌ کباب‌پز در کوی دَوَچی می‌بودند که بسیار دلیر و بنام ، و خود با ستارخان همچشمی و دشمنی می‌داشتند. دیگری عباس و یوسف در کوی هُکماوار که هر دو از شاگردان ستارخان می‌بودند که یک سفر با او ، گریزان و گردنکشان ، از کوه و بیابان تا به مشهد رفته و بازگردیده بودند ، و اینان هم‌اکنون از آن راه بازگشته و در شهر با دسترنج خود زندگی بسر می‌بردند. همچنین در قرامَلِک و اُسکو و دیگر جاها از این لوتیان فراوان می‌بودند.

پیش از زمان مشروطه که درمیان کویهای تبریز همچشمی رواج می‌داشت و هر کویی خود را جدا می‌گرفت ، این لوتیان نیز در آن همچشمیها پا درمیان می‌داشتند و خود بازار گرمی برای کالاهاشان پیدا می‌کردند. ولی چون مشروطه پیش‌ آمد آن همچشمیها از میان رفت و این لوتیان نیز در کنار ماندند و خواه ناخواه بخاموشی گراییدند. بسیاری از آنان نیز بمیان مجاهدان درآمدند و از هواداران مشروطه شدند. لیکن این زمان که دوتیرگی از راه خواستن مشروطه و نخواستن آن بمیان آمده بود بیم آن می‌رفت که بار دیگر میدان برای همچشمیهای لوتیان باز شود ، و چون این زمان کینه بیشتر می‌بود ناگزیر بجنگ و خونریزی انجامد.


🔹 پانوشت :

1ـ در تبریز «رشک» را «درد دل» خوانند ، و چون بگمان مردم درمان درد ‌دل زنجبیل است از اینرو ، اگر کسی رشک برد و یا خشمناک گردید گویند : «زنجبیل لازمش شده».


🌸

تاریخ مشروطه ایران

06 Nov, 05:30


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار هشتم : چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 12ـ دوتیرگی درمیان تبریزیان


در اینجا باز به آذربایجان برمی‌گردیم : در آنجا نیز داستانهایی در کار روی دادن می‌بود. عثمانیان در مرز روز بروز جلوتر می‌آمدند و کردان همچنان بآشوب و تاراج می‌پرداختند. با همه‌ی آهنگ محتشم‌السلطنه از تهران ، اینان در کار خود می‌بودند. حاجی‌ صمد‌خان‌ مراغه‌ای سردار مقتدر که حکمران ساوُجبُلاغ می‌بود به فرمانفرما تلگراف کرده نوید می‌داد که کردان را «قسمی تنبیه نماید که چشم جهانیان روشن شود» ولی خواهیم دید که با چه رسوایی از ساوجبلاغ بگریخت.

در این هنگام در شهر تبریز دوتیرگی «مشروطه و استبداد» نیرو یافته می‌سَتَرسید [=محسوس می‌شد] و رویه‌ی کشاکش بخود می‌گرفت. چنانکه گفته‌ایم از روزی که حاجی‌میرزا‌ حسن‌ مجتهد و دیگران با مشروطه دشمنی نمودند انبوهی نیز از مردم شهر پیروی از آنان کرده از مشروطه رو گردانیدند ، و کم‌کم کینه‌ی آن را در دل گرفتند ، و در اینجا و آنجا زبان ببدگویی گشادند. اینان عنوانی جز اینکه «مشروطه‌خواهان لامذهبند» نمی‌داشتند ، و هر رفتاری را که از ایشان می‌دیدند ، راست و دروغ ، دلیل «لامذهبی» ایشان می‌گرفتند ، و چون در این میان مشروطه‌خواهان نیز روز‌ بروز از دین دلسرد گردیده بی‌پروایی بیشتر می‌نمودند ، و برخی از آنان خود کسان بی‌باکی می‌بودند ، ازینرو رفته ‌رفته بشماره‌ی بدخواهان مشروطه می‌افزود تا آنجا که یک دوتیرگی سَتَرسایی [=محسوسی] گردید.

مردم کینه‌توز تبریز بدو بخش شده ، چه‌بسا که پدر با پسر ، و برادر با برادر دشمنی می‌نمودند. در بازار که دکانداران پهلو بپهلوی هم بسر می‌بردند همگی دو تیره گردیده ، چه‌بسا که در یک دکان کشاکش مشروطه و استبداد برپا می‌گردید. می‌باید بگویم که کار را بنادانی رسانیده بکردارهای نکوهیده‌ای برمی‌خاستند. این نخست از مشروطه‌خواهان سر زد که چون یک پیشرفتی در کارشان پدید می‌آمد جمله‌ی «مستبدین زنجبیل حاضر است» را بروی مقوایی یا چلواری نوشته از جلو دکانها می‌آویختند. (1) در چراغانیها دانه‌های زنجبیل را از گوشه‌های درفشها آویزان می‌گردانیدند ، و یا بشقابی از زنجبیل پر کرده در جلو دکانها می‌گزاردند ، خواهیم دید که سپس هم بدخواهان مشروطه این رفتار را با مشروطه‌خواهان کردند.

تبریز در این هنگام به یک سربازخانه بیشتر می‌مانست تا به یک شهر. زیرا در هر کویی رویهم‌رفته هزار تن و دوهزار تن تفنگچی مشق‌دیده پیدا می‌شد که اگر کشاکش و دوتیرگی بآنان رسیدی بایستی بجای زنجبیل دانه‌های گلوله را بروی یکدیگر کشند و کار از بدگویی گذشته بخونریزی کشد.

از آنسوی پیش از زمان مشروطه در شهرهای ایران گروهی بنام «لوتی» ، «مشهدی» خوانده می‌شدند ، که یک دسته‌ی خودسر و گردنکشی می‌بودند. اینان بخودکامگی سر فرونیاورده آزادی خود را نگه می‌داشتند ، و می‌باید گفت : نیک و بد باهم می‌بودند ، زیرا بسیاری از آنان مردان غیرتمندی می‌بودند که بیداد کدخدایان و فراشباشیان را برنتافته آزادگی و گردنفرازی را ببهای جان خریدار می‌شدند. اینست بدلگرمی زور و دلیری خود بکدخدا و فراشباشی سر فرونیاورده جداسر و آزاد می‌زیستند ، و چه‌بسا که با پیروان کدخدا و حکمران زد ‌و ‌خورد کرده از آنان کشته و از شهر گریزان می‌گردیدند ، و همچون شیران و پلنگان در کوه و بیابان گردیده با زور بازو خوراک بدست آورده زندگی بسر می‌بردند. لیکن برخی هم از بدنهادی باین راه درآمده زور و توانایی خود را در مردم‌آزاری بکار می‌بردند. اینست نیک و بد توأم می‌بودند که همگی را نه توان ستود و نه توان نکوهید . ولی این نیکی در همگی آنان بود که از مرگ نترسیدندی.

👇

تاریخ مشروطه ایران

03 Nov, 05:30


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار هشتم : چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 11ـ آمدن محمد‌علی‌میرزا به مجلس


در همان روزها مجلس یک کار بزرگی را بانجام رسانید ، و آن اینکه بودجه‌ی کشور را که «کمیسیون مالی» از شش ماه باز بآن آغاز کرده و بتازگی بپایان رسانیده بمجلس آورده بود براست داشت ، و در این بودجه برای نخستین ‌بار دررفت دولت با درآمد آن یکسان گردانیده شده بود.

چنانکه گفته‌ایم در سالهای پیش ، درآمد دولت پانزده ‌کرور و دررفتش بیست‌و‌یک ‌کرور ‌و‌ نیم می‌بود که هر ساله شش‌کرور‌ و ‌نیم کم می‌آمد که می‌بایست جای آن را با وام گرفتن پر گردانند. مجلس خواستار می‌بود که باین کمی چاره اندیشیده شود که دیگر نیازی به وام نیفتد ، و کمیسیون خواست مجلس را بکار بسته از چهار راه از دررفتهای سالانه هشت کرور کم گردانید بدینسان :

1) سالانه‌ی بس گزافی که شاهزادگان و دیگران می‌گرفتند از هر یکی اندکی کاست. مثلاً شعاع‌السلنه 115 ، و ظل‌السلطان 75 ، و نایب‌السلطنه 29 هزار تومان درمی‌یافتند و همچنین دیگران. کمیسیون به هر یکی 12 هزار تومان سالانه نهاد.

2) فرمانروایان در هر شهرستانی که می‌بودند مالیات صد سال پیش آنجا را بدولت می‌پرداختند ولی خودشان چند برابر آن را از مردم می‌‌گرفتند. کمیسیون دست آنان را کوتاه ساخته چنین نهاد که آنچه از مردم گرفته می‌شود بدولت برسد.

3) تیول را برانداخت که در جای دیگری روشن گردانیده‌ایم.

4) بسیاری از درباریان و نیرومندان جو و گندمی را که می‌بایست بنام مالیات بدولت پردازند نپرداخته پولش را از روی بهای صد سال پیش می‌پرداختند. کمیسیون چنین نهاد که خود جنس را بپردازند.

گذشته از این راه سیصد‌و‌هشتاد‌هزار ‌تومان نیز از دریافتی دربار کم کرد. زیرا از هشتصدهزار تومان پول و اند گزافی جنس که دربار سالانه می‌گرفت هشتادهزار تومان آن برای دررفت دستگاه ولیعهد می‌بود که در تبریز نشستی ، و چون اکنون ولیعهد در تهران در نزد پدر خود می‌زیست کمیسیون دیگر انگیزه‌ای برای پرداختن آن پول نمی‌دید. دویست‌و‌چهل‌هزار‌ تومان برای «صرف جیب» مظفرالدین‌شاه یا بهتر گویم : برای پول‌پرانیهای او می‌بود و کمیسیون اکنون جایی برای آن پول‌پرانی نمی‌دید. شصت‌هزار تومان برای ساختن و بسیجیدن «خلعت» می‌بود که کمیسیون آن را نیز فزونی می‌دانست.

کمیسیون این پولها را کم گردانیده برای دربار تنها یک ‌کرور یا پانصد‌هزار تومان سالانه نهاد که سی‌هزار تومان ازآنِ خود شاه ، و بازمانده ازآنِ کارداران و بستگان دربار باشد. گذشته از جنس که همچنان بایستی داده شود.

محمد‌علی‌میرزا در آن روزها باین کار مجلس ایرادی نگرفت و ناخرسندی هم ننمود. ولی خواهیم دید که سپس که می‌خواست بار دیگر با مجلس بنبرد پردازد ، همین را بهانه کرد و سالانه‌ی کارکنان شترخانه و صندوقخانه و قاطرخانه و فراشان و دیگر کارداران کوچک را نپرداخت ، و آنان را بدشمنی با مجلس برانگیخت. به هر حال روز یکشنبه هفدهم آبان (3 شوال) که نوشته‌ی کمیسیون در مجلس خوانده شد نمایندگان اندک گفتگویی در پیرامون آن کرده با خشنودی براست داشتند. رئیس‌الوزراء و دیگران نیز خشنودی نمودند.

در همان روزها گفتگو از آمدن محمد‌علی‌میرزا بمجلس می‌رفت. چنانکه گفتیم از زمان کشته شدن اتابک ، شاه نیز رفتار خود را دیگر کرده از نبرد آشکار دست برداشته بود و برای خشنودی آزادیخواهان در آرزوی آمدن بمجلس می‌بود ، و روز نوزدهم آبان را برای این کار برگزیده بودند. مجلس به برگ و ساز می‌پرداخت که پذیرایی باشکوه باشد و یک «تاق نصرت» در جلو بهارستان بسته می‌شد. چنانکه گفتیم نمایندگان مجلس و آزادیخواهان تهران باینگونه رویه‌کاریها ارج بسیار می‌نهادند ، و هر زمان که از شاه یا از درباریان یک چنین گرایشی می‌دیدند خود را فریب داده از درون دل شاد می‌شدند.

روز دوشنبه نوزدهم آبان (5 شوال) چنانکه نهاده بودند نخست ، ‌وزیران و دیگران بمجلس آمدند و سپس ظل‌السلطان و ولیعهد و خویشان دیگر شاه رسیدند. سپس خود شاه در کالسکه‌ی روبازی نشسته آهنگ مجلس کرد. در راه مردم گاهی آواز به «زنده‌‌باد» درمی‌آوردند [برمی‌آوردند؟!]. بدینسان بدر مجلس رسید. نمایندگان و وزیران پیشواز کردند ، و چون بمجلس درآمد پس از پذیرایی نخست ناصر‌الملک سپاسنامه‌ای از سوی شاه و سپس حاجی‌سید ‌نصر‌الله پاسخی از سوی مجلس خواند. پس از همه‌ی آنها ، شاه چون پس از تاجگزاری بمجلس نیامده و این نخستین ‌بار آمدن او می‌بود ، چنانکه نهاده شده بود سوگند دلبستگی بمشروطه خورد که «تمام همّ خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده ... قانون ‌اساسی و مشروطیت ایران را نگهبان و بر طبق آن قوانین مقرره سلطنت» کند. نشست بدینسان پایان یافته شاه بازگردید. ولی خواهیم دید که چگونه او این پیمان و سوگند را شکست ، بلکه باید گفت : این پیمان و سوگند جز فریب نمی‌بود و دلش از آن آگاهی نمی‌داشت.


🌸

تاریخ مشروطه ایران

30 Oct, 05:34


پ69ـ سید علی‌آقا یزدی

تاریخ مشروطه ایران

30 Oct, 05:32


خوب است قدری از مستی سلطنت بهوش آمده چشم باز کرده نظری بدولت خود و باقی دولتها بنمائی ـ آیا تمام سلاطین عالم از وظیفه و شغل خود خارج شده و مشغول قصابی گشته‌اند ـ یا تمام ملل عالم مثل ملت بخت برگشته‌ی ایران اسیر ظلم و شهوت نفسانی پادشاه خود هستند ـ ندانم چه باعث شده که تمام ممالک رو بآبادی و وسعت خاک و ازدیاد نفوسند جز ایران که هر سال و ماه قطعه‌ای از خاکش قسمت دیگران و نفوسش طعمه‌ی گرگان و آبادیش مبدل بخرابی می‌شود ـ کدام پادشاه مستبد جهة استبداد و خودسری سر و تاج روی استبداد خود نگذاشت. یا کدام پادشاه مشروطه بواسطه‌ی مشروطیت باعلی درجه شاهنشاهی و امپراطوری نرسید. آیا بغیر از وسیله‌ی مشروطیت امپراطور ژاپن بر امپراطور مستبد روس غالب شد ـ یا بجز فائده‌ی مشروطیت دولت انگلیس یا دولت دیگر آباد و رشک دول مستبده گردید. ندانم اعلیحضرت ما بتصور چه فایده و خیال چه نتیجه از مشروطیت سرپیچان و با رعیت دست در گریبان شده است ـ مگر ندانسته که رعیت و پادشاه هر دو بنده‌ی پادشاه حقیقی هستند (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ)

دادگر آسمان که داد بشه داد داد که تا خاکیان رهند ز بیداد

مگر نفهمیده که هیچ سلطانی با رعیت نمی‌تواند طرف شود چرا که (يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ)

گر ندهد داد خلق دادگر خاک دادگر آسمان بگیرد از او داد

مگر ممکن نیست که داستان لوی ‌شانزدهم در این مملکت اتفاق بیفتد زیرا که (إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ)

سرشب سر قتل و تاراج داشت سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت

مگر یقین نکرده که از خون فدائی نمره‌ی (41) فدائی بزرگتر برای بزرگتر از کار آن فدائی تولید شده و منتظر اتمام حجت است ـ بنظر و فراست سلطانی باید فهمیده و درک نموده باشد که با ماران و افعیان ظاهر خوش خط و خال و باطن پرزهر قتال باز کردن جائز نباشد و خلوت کردن و مصلحت‌بینی نمودن از دزدان این ملک و نمایندگان اجانب صلاح نیست زیرا که دزد بازار آشفته می‌خواهد و بیگانه منفعت خویش می‌طلبد ـ البته فهمیده است رعیت را از رعیتی این دولت و دیگر دولت فرقی نیست بلکه ذاتشان مبدل بعزت می‌شود اما با تسلط اجانب سلطنت برای شاه باقی نمی‌ماند (کوس لمن ‌الملکی به بوق‌ قلندری) (عزت سلطنتی بذلت رعیتی) مبدل می‌شود اگر اعلیحضرت پادشاه را تقرب و خاندان او را به پیش‌خدمتی بیگانه شرف و افتخار است لیکن ما ملت را از رعیتی و تسلط خارجه نهایت ننگ و عار است ـ حمیت ملیت باعث حفظ سلطنت این خانواده است و الا باغ مشروطیت که از دو ماه قبل آب نیاشامیده بینهایت تشنه شده وقت آنست که بتوسط باغبان فدائی غیبی شاداب و سیراب شده گلها و ریاحین در باغ مشروطیت شکفته شود ـ یا طبیب حاذق غیبی عضو شقاقلوس را قطع کند تا باقی اعضاء از آن مرض سالم بماند همان به از گفتن لب ببندم باین دو رباعی اکتفا نمایم :

ظالم ز ستم همیشه لات آمده است رخ رفته پیاده با ثبات آمده است
مشروطه‌طلب باسب و پیلست سوار چون کشته وزیر شاه مات آمده است




🌸

تاریخ مشروطه ایران

30 Oct, 05:31


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار هشتم : چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 10ـ گفتار «روح‌القدس»


این گفتار در شماره‌ی 13 آن روزنامه که روز پنجشنبه چهاردهم آبان (29 رمضان) بیرون آمد ، زیر عنوان «نطق غیبی یا اشاره‌ی لاریبی» بچاپ رسیده بدینسان :


مگر بگوش سلیمان ز من رساند باد نصیحتی که در او خیر سلطنت باشد

ایکاش در این مملکت یک شاه‌پرست پیدا می‌شد چند کلمه بدخواهی «روح‌القدس» را بشاه دادخواه می‌رساند ـ ما را نه هوای سلطنت است و نه خیال وزارت در حفظ وطن و حمایت هم‌وطنان بجان بکوشیم و از حرف حق گفتن چشم نپوشیم میان رعیت و بنده فرق است اطاعت شهوات نفسانی بر بنده لازمست نه بر رعیت زیرا که رعیت بنده نیست و آزاد است بلکه با خود شاه هم مساویست فقط حقوق پاسبانی سلطان را باید پاداش داشته باشند در صورتی که شاه هم بوظیفه‌ی شبانی و پاسبانی خود عمل کند (گوسفند از برای چوپان نیست) (بلکه چوپان برای خدمت اوست) رقابت سلاطین با یکدیگر جهت توسعه‌ی مملکت و رفاهیت رعیت است ـ رعیت را برای آسایش و زندگانی دو چیز است (یکی مال و دیگری جان) سلاطین سابقه‌ی ایران چنانچه تواریخ شاهد است برای حفظ این دو چیز همیشه لواء جهانگیری افراخته داشتند و رعیت را در سایه‌ی خود آسوده می‌داشتند چون ودایع حق را که ملت باشد از شر دشمنان حفظ می‌کردند ملقب (بظل‌الله ‌فی‌الارض) شدند ـ سلاطین لاحقه هم پیروی و تأسی بایشان کردند و از مملکت و رعیت خود بهره‌مند شدند و تمام سلاطین عالم را مطیع و باج‌ده خود نمودند چنانچه داستان شاپور‌ ذوالاکتاف و دیگر سلاطین بر این گفته گواهست ـ هر پادشاه که از وظیفه‌ی خود کوتاهی کرد عاقبت بکیفر غیبی گرفتار شد مانند خسرو‌پرویز و شاه‌سلطان‌حسین‌ صفوی ـ پس ملت در همه‌ی قرون و ازمنه در بستر امن و امان بکمال راحتی می‌غنودند پاسبانان با کمال جد و جهد حمایت و حفظ آنها را می‌کردند ـ این شیوه‌ی مرضیه وجهه‌ی همت تمام سلاطین بود تا عهد سلطنت فتحعلی‌شاه و محمد‌شاه در زمان پادشاهی این دو تاجدار هم اگرچه پاره‌ای صدمات و لطمات بملت رسید و قطعه‌ای از وطن عزیزشان بباد فنا داده شد باز تا اندازه‌ای ملت راحت بودند جان و مالشان تا حدی محفوظ بود ـ دور سلطنت که به ناصرالدین‌شاه رسید ورق برگشت ستاره‌ی بدبختی ملت طالع شد جماعت تن‌پرور پست‌فطرت بی‌شرف معاون قوه‌ی باطنی سلطان شدند رذالت ذاتی را ظاهر ساختند دست تعدی بودائع پروردگار گشودند جان و مال ملت مظلومه را قسمت کردند ـ ابتدا جهت تحصیل پارک و کالسکه و مبل اطاق مثل دزدان اموال ملت را بغارت بردند و قطعه ‌قطعه خانمان رعیت را به اجانب فروختند تا اواخر سلطنت شاه ‌مظفر ‌عدل‌پرور تمام اموال ملت بغارت رفت (سگ و خرس و خوک) مقوایی خریده شد ـ عاقبت سلطان‌المستبدین با رئیس‌الخائنین گرفتار آه ملت مظلومه شده هر دو هدف گلوله‌ی وطن‌پرست غیبی گشتند ـ شاه ‌نیک‌فطرت و صدر‌اعظم نیکو سجیت آثار ملت‌دوستی و وطن‌پرستی را بیادگار نهادند (تعرف‌الاشیاء باضدادها) این دو شاه و دو صدر‌اعظم آثار خیریه و شریه بسوء خاتمت و حسن عاقبت سرمشق و منشأ تاریخ برای سلاطین آتیه گذاشتند ـ چون سلطنت به اعلیحضرت رسید مال ملت تمام غارت شده غیر از یک جانی برای ملت باقی نمانده است ـ در این عهد دست بجان ملت زده شد ـ یک طرف اقبال‌السلطنه بحکم مرکزی مشغول ریختن خون ملت شد ـ یک سمت عثمانی تحریک شده اطفال ملت را ذبح و اهل ‌بیت ملت را اسیر و چقدر از ملت را تلف کرد ـ یک جانب وزیر نظام مأمور قتال و اغتشاش خراسان می‌شود ـ از طرف دیگر جهان‌شاه‌خان از طهران به زنجان رفته اهل زنجان را قطعه ‌قطعه نمود ـ تا ملت بخواهد خود را از گرگان داخله نجات بدهد گرفتار سگان و گرگان خارجه می‌شود ـ از هر گوشه دردمندی و از هر کناره آه مستمندی بلند است لیلاً و ‌نهاراً مشغول دعاگوئی این دوره‌ی سلطنت هستند.

آه دل مظلوم بسوهان ماند گر خود نبرد برنده را تیز کند



👇

تاریخ مشروطه ایران

27 Oct, 05:34


پ68ـ ظل‌السلطان

تاریخ مشروطه ایران

27 Oct, 05:32


این می‌رساند که بسیاری از پیشگامان آزادی معنی مشروطه را نمی‌دانستند و دلبستگی بآن نمی‌داشتند ، و برخی از آنان جز از روی هوس بآن کار برنخاسته بودند ، و از اینرو در این هنگام دل‌سیری از آن نموده بازمی‌گشتند و این بار بهوسْ دشمنی آغاز می‌کردند. درباره‌ی حاجی‌شیخ ‌محمد و مانندگان او نوشته‌ایم که مشروطه را جز بمعنی «رواج شریعت» نمی‌گرفتند و نتیجه‌ی آن را جز گرمی بازار خودشان نمی‌شماردند ، و اکنون که وارونه‌ی آن را می‌دیدند ناگزیر بازمی‌گشتند و بمردم چنین می‌گفتند : «ما نمی‌دانستیم مقصود این لامذهبان چیست» ، یا می‌گفتند : «آن مشروطه که ما می‌خواستیم این نیست. بابیها و طبیعیها داخل شدند و نمی‌گزارند».

به هر حال این کارها می‌رسانید که محمد‌علی‌میرزا و درباریان دست از دشمنی برنداشته‌اند و در نهان همچنان بدخواهند. از اینرو آزادیخواهان دوباره اندوهناک گردیدند ، و آن امیدها که بهمراهی درباریان بسته بودند از میان رفت. چنانکه گفته‌ایم این یکی از خامیهای تهرانیان می‌بود که بجای آنکه دسته‌ای بندند و نیرویی پدید آورند و بر سر درباریان کوبند می‌خواستند که با زبان خواهش و لابه ، و یا از راه پند و اندرز به مشروطه‌خواهیشان وادارند ، و چون نومید می‌شدند آن زمان هم بناله و زاری می‌پرداختند و یا زبان بدشنام و بدگویی باز می‌کردند. چنانکه در همان روزها که این نیرنگها از دربار نمودار گردید روزنامه‌ی «روح‌القدس» یک گفتار بی‌باکانه‌ای نوشت که روی سخن را با محمد‌علی‌میرزا می‌داشت ـ گفتاری که هیچ سودی به مشروطه‌خواهان نداشت ولی بهای خون نویسنده‌اش (سلطان‌العلمای ‌خراسانی) گردید. زیرا پس از بیرون آمدن آن گفتار روزنامه را بستند ، و وزیر علوم در دادگاه دادخواهی نموده رسیدگی تلبید. سلطان‌العلماء بدادگاه خوانده شد و چون به محمد‌علی‌میرزا عنوان «قصابی» داده بود دلیلش پرسیده گردید. سلطان‌العلماء ایراد گرفت که می‌بایست «هیئت‌ منصفه» بخوانید ، و باین بهانه گردنکشی از پاسخ کرد و در نتیجه‌ی آن رسیدگی انجام نیافت. سپس نیز که پس از دو ماه روزنامه‌اش بیرون آمد داستان دادگاه را نوشت و به محمد‌علی‌میرزا بدگویی دریغ نگفت. اینبود در پیشامد بمباردمان مجلس که سلطان‌العلماء نیز یکی از گرفتار شدگان بود در باغشاه او را هر شب شکنجه می‌کردند و سپس نیز بانبار فرستادند که در آنجا بچاهش انداختند و بدبخت با سختی بدرود زندگی گفت. به هر حال چون آن گفتار عنوان تاریخی پیدا کرده همه‌اش را اینجا می‌آوریم.


🌸

تاریخ مشروطه ایران

27 Oct, 05:31


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار هشتم : چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 9ـ برخی نیرنگها که شناخته گردید


از هنگامی که اتابک کشته گردید چنانکه گفتیم درباریان بترس افتاده از دشمنی با مشروطه می‌پرهیزیدند. خود محمد‌علی‌میرزا نیز همان رفتار را می‌نمود ، و چنانکه خواهیم دید بمجلس نیز آمد. لیکن در همان حال در ماه آبان برخی نیرنگها سر زد که دانسته شد آن نمایشها جز رویه‌کاری نیست ، و چون ترسی که از کشته‌ شدن اتابک در دلهاشان پدید آمده بود کمتر گردیده باز درپی دشمنی با آزادیخواهان می‌باشند. یکی از نیرنگها این بود که کسانی از درباریان ـ از اقبال‌الدوله و وزیر مخصوص و ناصرالسلطنه و سعیدالسلطنه و مفاخرالدوله و دیگران ـ به پیروی از شیوه‌ی آزادیخواهان ، انجمنی بنام «انجمن فتوت» بنیاد نهادند که خواستشان جز کوشش بزیان مشروطه نمی‌بود ، و مرتضوی نماینده‌ی مجلس که در نتیجه‌ی یک کشاکش با زنوزیان (بر سر ملک) رنجیده بود ، و میرزا‌ جواد ‌ناطق که این زمان در تهران می‌زیست و او نیز از مشروطه‌خواهی دل‌سیری می‌نمود بآنان پیوستند ، و همانا خواست اینان نبرد با آزادیخواهان و برانگیختن مردم بکشاکش ترک و فارس می‌بود ، و چون بدخواهیشان از گام نخست پدیدار بود روزنامه‌ها (از «حبل‌المتین» و «روح‌القدس») به بدنویسی از آنان برخاستند. در تهران این زمان انجمنهای بسیاری می‌بود و اینها هر کدام نماینده‌ای برگزیده یک انجمن مرکزی برپا می‌کردند. در این انجمن نماینده‌ی انجمن آنان را نپذیرفتند ، و چون بیشتر آنان از تبریزیان می‌بودند «انجمن آذربایجان» که آذربایجانیان برپا کرده بودند ، و خود یک بنیاد نیرومندی می‌بود ، بجلوگیری از کارهای آنان برخاسته تلگراف پایین را به تبریز فرستاد :

انجمن ایالتی ملی آذربایجان این اوقات در طهران بعضی از تبریزیها بخیال تأسیس انجمنی موسوم به فتوت از اشخاصی معلوم‌الحال بتحریک تأسیس شده لازم بود که خاطر محترم آن انجمن مقدس مستحضر و اسم یکی ‌دو نفر از مؤسسین را که مفاخر‌الملک و حاجی ‌محمد‌تقی‌ صراف و امثال آنها است عرضه داریم و انجمنهایی که هواخواه مشروطیت هستند محرک را معلوم نموده و نماینده‌ی آن انجمن را نپذیرفته‌اند اگر تلگراف یا لایحه‌ای از آن انجمن به تبریز برسد مؤسسین آن انجمن و مقصود آنها را چنانکه اطلاع دارید مستحضر و از خیالات آنها مطلع باشند.
(انجمن اتحادیه‌ی آذربایجان)



در همان روزها یک داستان دیگری رخ داد ، و آن اینکه سید ‌علی ‌یزدی که از ملایان بنام و مردمدار تهران می‌بود و بدربار بستگی می‌داشت که برای دعا خواندن و مانند آن بنزد محمد‌علی‌میرزا می‌رفت و درباریان پولهای بزرگی باو می‌رسانیدند روز شنبه دهم ‌آبان (25 رمضان) در مسجد شیخ‌ عبدالحسین بمنبر رفت و آشکاره ببدگویی از مشروطه و مجلس پرداخت و از تقیزاده و مستشار‌الدوله و دیگران نام برده «کافرشان» خواند ، و از عباس‌آقا نامی برده جایگاه او را «در طبقه‌ی هفتم جهنم» نشان داد ، و چون «روح‌القدس» کار عباس‌آقا را هم‌ارج «ضربت علی» در جنگ خندق ستوده بود ازو نیز یادی کرد و «کافر» نامید. چون طلبه‌های مدرسه‌ی شیخ‌ عبدالحسین در پای منبر ، و بهواداری و نگهداری آماده می‌بودند کسی پاسخی نتوانست ، و بدخواهان مشروطه همان را دستاویزی ساخته بجنب ‌و ‌جوش برخاستند. چون بیم می‌رفت که این کار سید ‌علی‌آقا دوتیرگی در خود تهران پدید آورد مجلس بجلوگیری برخاست و بشهربانی دستور داد از مسجد رفتن او جلو گیرد ، و بدینسان داستان پایان پذیرفت.

چنانکه «روح‌القدس» و «حبل‌المتین» نوشتند این کار نیز بانگیزش انجمن فتوت و به پشتیبانی دربار می‌بود. زیرا سید ‌علی‌آقا بستگی نزدیک بدربار و درباریان می‌داشت و با پولهای درباریان خانه و زندگانی خوش بسیجیده بود.

از اینجا انجمن فتوت بسیار بدنام گردید. میرزا‌ جواد ‌ناطق که از پیشگامان جنبش تبریز بوده و آن جایگاه و آبرو درمیان آزادیخواهان می‌داشت در شمار بدخواهان آزادی درآمد.

در همان روزها حاجی‌‌شیخ ‌محمد ‌واعظ که در جنبش تهران پا درمیان داشته و با دو سید در همه جا همگامی نموده ، و سپس داستان مدرسه‌ی حاجی‌ ابوالحسن ‌معمار و کشته‌ شدن سید ‌عبدالحمید در [بر؟] سر دستگیر کردن او پیش آمده بود ، و از اینرو یکی از پیشگامان مشروطه شمرده می‌شد ، او نیز برگشته در منبرها از مشروطه بد می‌گفت و به سید‌ جمال ‌واعظ و دیگران نکوهش دریغ نمی‌داشت ، بلکه نامهای طباطبایی و بهبهانی را نیز با بدی می‌برد. بدینسان او نیز از بدخواهان آزادی شمرده گردید.


👇

تاریخ مشروطه ایران

23 Oct, 05:36


سلطان‌ عبدالحمید

تاریخ مشروطه ایران

23 Oct, 05:36


پ66ـ کامران‌میرزا با دو تن دیگر
(آن که در دست چپ او ایستاده آقابالاخان سردار افخم است.)

تاریخ مشروطه ایران

23 Oct, 05:36


پ67ـ احمدمیرزا ولیعهد

تاریخ مشروطه ایران

23 Oct, 05:32


در همان آغازهای آبان‌ماه در تهران کابینه نیز دیگر گردید. چنانکه گفتیم کابینه‌ی مشیر‌السلطنه کابینه‌ی کارآمدی نمی‌بود و در نزد مجلس آبرو و ارجی نمی‌داشت ، و چون این کابینه بکار پرداخت چند روزی نگذشت که کارکنان وزارت خارجه از سعد‌الدوله ناخرسندی نمودند و به ایستادگی و پافشاری برخاستند ، و چون سعد‌الدوله پس از بیرون رفتن از مجلس در دربار و دیگر جاها ببدگوییها از مشروطه و دارالشورا پرداخته و بدینسان دلهای آزادیخواهان را آزرده گردانیده بود کسی به پشتیبانی ازو برنخاست و شاه او را برداشته علاء‌السلطنه را بار دیگر وزیر خارجه گردانید که مجلس نیز آن را پذیرفت.

با اینحال کابینه ارج و آبرویی نداشت ، و دانسته نیست چه شد که آنان بکنار رفتند و محمد‌علی‌میرزا ، ناصر‌الملک را به سروزیری برگزید که او نیز وزیرانی را برگزیده روز شنبه سوم آبان‌ماه (18 رمضان) بمجلس آورد و بدینسان بشناسانید :

ناصر‌الملک رئیس‌الوزراء و وزیر مالیه ، آصف‌الدوله وزیر داخله ، مشیر‌الدوله وزیر خارجه ، صنیع‌الدوله وزیر علوم و اوقاف و فواید عامه ، مخبر‌السلطنه وزیر عدلیه ، مؤتمن‌الملک وزیر تجارت ، مستوفی‌الممالک وزیر جنگ.

نمایندگان خرسندی نمودند و چون ناصر‌الملک در اروپا درس خوانده بود و در آن روزها به یک اروپادیده ارج می‌گزاردند چه رسد به یک درسخوانده در آنجا ، از اینرو ارجمندش می‌شماردند ، و در این هنگام نیز جز پاسداری ننمودند. یک کار شگفت وزیر گردانیدن آصف‌الدوله بود زیرا این مرد همانست که از بدخواهانِ بنامِ آزادی شمرده می‌شد که در ماههای نخست مشروطه مجلس پافشاری کرده برداشتن او را از والیگری خراسان خواستار گردید ، و سپس بعنوان فروش دختران قوچانی او را با دیگران ببازپرس و داوری کشیدند که مجلس پروای بسیاری بآن می‌نمود و بارها در نشست گفتگوی آن را بمیان می‌آورد ، تا آنجا که چون گرایشی از فرمانفرما وزیر عدلیه به آصف‌الدوله نمودار گردید در مجلس تقیزاده با او پرخاش کرد. چنین کسی اکنون بعنوان یک وزیر قانونی بمجلس شناسانیده می‌شد. از این شگفتتر آنکه نمایندگان هیچ یک زبان بایراد باز نکرد (همانا بپاس جایگاه ناصر‌الملک). تنها روزنامه‌ی آدمیت که میرزا‌ عبدالمطلب‌ یزدی می‌نوشت یک گفتار درازی در این باره بچاپ رسانید. این نمونه‌ی دیگری از سستی مجلس می‌باشد.


پانوشت :
1ـ جمله‌هاییست که «حبل‌المتین» تهران از یک روزنامه‌ی روسی ترجمه کرده.


🌸

تاریخ مشروطه ایران

23 Oct, 05:31


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار هشتم : چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 8ـ دنباله‌ی کشاکش مرزی


در این میان کشاکش مرزی با عثمانی رنگ دیگری بخود می‌گرفت. پس از شکست مجد‌السلطنه در بیرون ارومی (که داستان آن را نوشتیم) دیگر کسی بجلوگیری برنمی‌خاست ، و اینبود عثمانیان هر زمان آبادی دیگری را می‌گرفتند و کردان از تاراج دست برنمی‌داشتند. انجمن ارومی پیاپی دادخواهی می‌کرد و تلگراف به تبریز و تهران می‌فرستاد و انجمن و فرمانفرما فشار بدارالشورا می‌آوردند. ولی نتیجه‌ای دیده نمی‌شد. زیرا دولت پروایی نمی‌نمود و هر زمان نوید دروغی دیگری می‌داد. به فرمانفرما گفته بودند از تهران لشکری خواهند فرستاد که همراه لشکری که از آذربایجان برای نگهداری مرز و سرکوب کردان رود ، ولی نشانی از آن لشکر دیده نمی‌شد. در مجلس بارها سخن می‌راندند و تندیها می‌نمودند لیکن سودی نمی‌داد و دربار همچنان خونسردی نشان می‌داد.

شگفتتر آنکه میرزا‌ رضاخان ‌ارفع‌الدوله سفیر ایران در استانبول گفتاری به یک روزنامه‌ی روس فرستاده داستان را از ریشه دروغ می‌شمرد و چنین گفت : «آنچه در این باره نوشته می‌شود انجمن تبریز ساخته پراکنده می‌گرداند». (1) باآنکه در این هنگام روزنامه‌های روس و انگلیس نیز از پیشامد سخن می‌راندند و از آنسوی کمیته‌ی «اتفاق و ترقی» آزادیخواهان عثمانی از پاریس «بیاننامه» بدارالشورا و انجمن تبریز فرستاده رفتار دولت خود را بیدادگرانه ستوده بیزاری می‌نمودند. با اینحال ارفع‌الدوله پیشامد را نمی‌پذیرفت و به پرده‌کشی می‌کوشید.

این رفتار سفیر ایران دلیل دیگر است که میانه‌ی محمد‌علی‌میرزا و سلطان‌ عبدالحمید سازش می‌بوده. عبدالحمید از ترس آنکه پیشرفت مشروطه در ایران جنبش آزادیخواهی را در عثمانی نیرومندتر گرداند از همدردی و همدستی با محمد‌علی‌میرزا بازنمی‌ایستاد ، و این فشارهای مرزی بآن عنوان می‌بود. یک روزنامه‌ی فرانسه‌ای در مصر سندی بدست آورده چنین می‌گفت که عبدالحمید نامه‌ای به محمد‌علی‌میرزا نوشته که او را بپافشاری در برابر آزادیخواهان دلیرتر گرداند ، و چون روزنامه‌های تهران این داستان را از آن روزنامه‌ی فرانسه‌ای‌ ترجمه کرده بچاپ رسانیدند دربار یا وزارت خارجه بپاسخی برنخاست ، و این دلیل است که آن نوشته بیپا نمی‌بود.

از آنسوی ، چنانکه در برخی روزنامه‌ها نیز نوشته شده ، در زمان عبدالحمید ، عثمانی یک افزار سیاسی در دست دولت نیرومند آلمان می‌بود ، و چون این دولت از پیمان روس و انگلیس درباره‌ی ایران که گفتگویش از دیرگاه درمیان می‌بود خرسندی نمی‌داشت ، بنام همچشمی چنین می‌خواست که او نیز در کارهای ایران دست دارد ، و از اینرو عثمانی را بمرزشکنی وامی‌داشت. می‌باید گفت : در این پیشامد عبدالحمید و محمد‌علی و دولت آلمان هر سه بهره‌مند می‌بودند.

از همینجا دولتهای روس و انگلیس بی‌یکسویی ننموده نمایندگان ایشان در استانبول و تهران با دولتهای عثمانی و ایران گفتگو می‌کردند ، و همانا در سایه‌ی گفتگوهای ایشان بود که دولت عثمانی از زورآزمایی درگذشته خرسندی داد که داستان با گفت و شنید و رسیدگی پایان یابد ، و روز سی‌ام شهریور (13 شعبان) بود که وزیر امور ‌خارجه‌ی ایران بمجلس آمده آگاهی داد که در نتیجه‌ی کوشش وزارت خارجه و میانجیگری نمایندگان روس و انگلیس چنین نهاده شد که عثمانیان سپاهیان خود را از خاک ایران پس کشند و بکشاکش و دوسخنی‌ای که درمیان می‌بود در کمیسیونی با بودن نمایندگان روس و انگلیس رسیدگی شود. نمایندگان از این آگاهی خرسندی نمودند. دولت محتشم‌السلطنه را به سرنمایندگی در آن کمیسیون نامزد گردانید ، و او نخست پذیرفت ، و سپس بازایستاد و بار دیگر پذیرفت و سرانجام در آغازهای آبان‌ماه از تهران روانه گردید. عثمانیان نیز طاهر‌پاشا ‌نامی را به سرنمایندگی فرستادند.

چنانکه گفتیم این زمان در عثمانی نیز دسته‌ای بنام «اتفاق و ترقی» بآزادیخواهی می‌کوشیدند و این همان دسته‌ است که مشروطه را در آن کشور بنیاد نهاد. در این هنگام بیشتری از سران ایشان از خاک عثمانی گریخته و در اروپا می‌زیستند و کمیته‌ی دسته که سررشته را در دست می‌داشت در پاریس برپا می‌بود ، و چون این مرزشکنی از عبدالحمید دیده شد آزادیخواهان عثمانی ، چه بنام همدردی و چه بنام همسایگی ، بهواداری از ایران برخاستند و کمیته «بیاننامه‌ای» بزبان ترکی برای دارالشورا و انجمن تبریز فرستاد که آنها نیز پاسخ دادند ، و چون نیازی بآوردن متن آن «بیاننامه» و پاسخهایش نیست در اینجا نمی‌آوریم. لیکن خواهیم دید که همین آزادیخواهان عثمانی در جنگهای آزادیخواهان با محمد‌علی‌میرزا نیز همدستی با ایرانیان کردند و یک دسته از ایشان به خوی بیاری آزادیخواهان درآمدند.

👇

تاریخ مشروطه ایران

20 Oct, 05:34


پ65ـ اسماعیل‌آقا (سیمکو)

(این پیکره در سالهای آخر زندگانی او برداشته شده.)

تاریخ مشروطه ایران

20 Oct, 05:30


سی ‌نفر مرد پانزده ‌نفر از زنان اکراد خارج از قاعده مقتول کرده‌اند در صورتی که اهالی عیال کسی را بآنطورها بکشند بعد ناچار مانده بمقام دفاع برآمده دعوای سخت کرده شکست بآنها داده تمام اهالی اردو را گرفتار نموده آنکه سواره قراجه‌‌داغ و سرباز است رهائی داده و اهالی را ول نموده محض بجهت نمونه یکصد‌و‌سی‌و‌پنج ‌نفر از سرباز صاحب‌منصب پسر حاجی‌حیدرخان پسر‌ لطفعلی‌خان از این قبیل‌ها گرفته الان حاضرتر و شاهد معتبر‌تر از این که نمی‌شود اگر آنها تخطی باداره‌ی ماکو نموده‌اند آنها مقصرند هرگاه چاکران بخاک خوی تجاوز نموده‌ایم چاکران مقصر است هیئت محترمه که مأمور شده‌اند البته آمده‌اند تحقیقات بحقانیت نمایند آنها هم برأی‌العین دیده که اردوی خوی در کدام خاک بوده‌اند مثل مشهور است خودشان می‌زنند خودشان گریه می‌کنند بیاری خدا و از سایه‌ی مبارک چاکران از این قبیل آدمها هیچ ملاحظه ندارد در نیم‌ساعت خوی را نیست هم می‌کنم و ساکت هم می‌نمایم بالکلیه از یاد فراموش نمایند از یک طرف ملاحظه‌ی دولت را دارم از یک طرف هم در نزد ملت چاکران را بدنما می‌کنند زیاده از این اغتشاش نمی‌شود که اینها می‌نمایند چاکران سهل است در داخله‌ی خودشان چرا اینطورها می‌نمایند اینها هم خائن دولتند هم خائن ملت خیانت که بدولت نموده‌اند اینست که تمام قورخانه و توپخانه‌ی دولت را داغون نموده‌اند تلگرافخانه پستخانه را ضبط کرده‌اند و باین سرحد سه دولت اغتشاش افکنده‌اند خیانت که بملت دارند اینست که مجتهد علماء و سادات و فقراء ملت را بقتل می‌رسانند مال مردم را مال‌الله نموده نه بدولت نه بمجلس اطاعت ندارند بی‌قاعدگیهای آنها را باین شکل دولت برأی‌العین دیده باز بآنها تنبیه نکرده مؤاخذه نمی‌فرمایند در مقابل آنها هیچ مقصود و غرضی ندارم که بچاکر مذمت و ملامت وارد می‌نمایند البته بخلاف کار باید تنبیه شود و اگر نباشد زیاد می‌کنند از این حرکتی (؟) دارم دولت یا معتبرین ملت چرا از ایران صرف‌نظر کرده‌اند اجامر و اوباش را ول کرده از بهر صنف (؟) اگر مانع نباشد که بتر از این می‌نمایند اینها اگر برای مشروطه است مشروطه چنین نمی‌شود و کسی هم بمشروطه مانع نیست و الا مقصود مخروبه شدن ماکو این خانواده است هر جا چاکران برود بزرگ خودتان (؟) بی‌اطاعتی نمی‌نمائیم دو کلمه دستخط مبارک مرحمت فرمایند چاکران با عموم ولایت بدولت روس و عثمانی کوچ نمائیم آنها هم بیایند از تازه اینجا را آباد نمایند و اگر چاره‌ی دیگر نیست استدعا است بزودی تکلیف چاکران را مشخص فرمایند امر مقرر شده بود جهت اصلاح میانه‌ی ماکو و خوی معین بوده‌اند اگرچه اهالی خوی مبالغی گزاف بچاکران خسارت زده‌اند و معهذا بر حسب امر مطاعه چاکران حاضر است هیئت محترم شرحی نوشته محل ملاقات را خواسته بودند که معین نموده‌ام که طرفین حاضر شده اصلاح شود همین قدر هست چاکران ببدی هیچوقت راضی نیستیم و طالب خیر هستیم طرف مقابل بدون جهت چاکران را بدنام می‌کنند. (مرتضی‌قلی)


🌸

تاریخ مشروطه ایران

20 Oct, 05:30


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار هشتم : چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 7ـ پاسخ اقبال‌السلطنه به ‌تلگراف فرمانفرما


در هنگامی که فرستادگان در چورس و قراضیاء‌الدین با کردان در گفتگو می‌بودند ، چون در تبریز در انجمن از آشفتگی کارهای خوی و بسته بودن بازار آنجا دلتنگی درمیان می‌بود میرزا‌آقا ‌اسپهانی که هنوز در تبریز می‌زیست و باآنکه بنمایندگی دارالشورا برگزیده شده بود بخواهش برخی مردم از رفتن بازمی‌ایستاد خواستار شد که خود به خوی بیاید و بچاره‌ی آشفتگی کوشد ، و اینبود همراه میرزا‌ غفار ‌زُنوزی و میریعقوب مجاهد (دربان انجمن) روانه گردید ، و چون هنگامی به خوی رسید که گفتگوی آشتی در چورس پیش رفته بود با کمی اندرز مردم را بباز کردن بازارها واداشت ، و این یک هنری ازو شمرده گردید و در تبریز هواداران بستایش پرداختند ، و سپس میرزا‌آقا خود تنها روانه‌ی ماکو گردید که اقبال‌السلطنه را ببیند ، و در این رفتن بود که چنانکه سپس بزبانها افتاد از اقبال‌السلطنه پولی گرفت ، و خواهیم دید که این کار و مانند‌های آن مایه‌ی رسوایی او شد.

اقبال‌السلطنه از این پس آرام نشست و با انجمن تبریز فروتنی پیش گرفت که گاهی تلگراف یا نامه می‌نوشت. ولی از درون همچنان دشمن مشروطه می‌بود و خواهیم دید که سال دیگر که جنگ میانه‌ی تبریز و محمد‌علی‌میرزا می‌رفت او نیز سپاهی بر سر این شهر فرستاد.

چنانکه نوشته‌ایم فرمانفرما همان روزهایی که به تبریز رسید تلگرافی به اقبال‌السلطنه فرستاد ، و چون آن تلگراف در خوی مانده و به اقبال‌السلطنه نرسیده بود فرستادگان پس از رسیدن بآنجا تلگراف را نیز به وی فرستادند. او یک پاسخ درازی داد که گناه را بگردن خوییان انداخت و اینک در پایین آن تلگراف را می‌آوریم :

حضور مبارک نواب مستطاب ‌اشرف والا شاهزاده‌ی اعظم فرمانفرما سردار کل روحی فداه تلگراف مبارک در سیم ماه شرف صدور یافته بود در نهم ‌ماه زیارت گردید مذمت و ملامت فرموده بودند که چرا تا حال احوالات و وضع این سرحدات را معروض نکرده‌ام اولاً چطور می‌شود مثل نواب مستطاب اشرف والا روحی ‌فداه شخص بزرگ و محترم و سردار کل مملکت آذربایجان تشریف‌فرما بشوند چاکر یک اظهار انسانیتی نکرده احوالات سرحد را عرض نکنم مکرر از هر نقاط تفصیل عرض نکنم مکرر از هر نقاط تفصیل عرض شده است مخابره را توقیف و پستخانه‌ها را ضبط کرده‌اند دیگر از کجا بحضور مبارک برسد از آنوقت که نواب مستطاب اشرف والا روحی فداه از تهران خیال حرکت مملکت آذربایجان فرموده‌اند تلگرافخانه و پستخانه‌ها توقیف است آن هم محض این است عرایضجات چاکر بجاهای لازمه نرسد الحمد‌الله از سایه‌ی دولت و ملت تردد آدمهای چاکر از همه ‌جا مقطوع و ممنوع بوده استدعا دارم اول حکم این را بفرمایید در هیچ قانون در هیچ طریقه مسدود کردن راه عرایض مردم جایز نیست و ثانیاً احوالات این صفحات از روی قاعده نیست که عرض شود و در عریضه‌ی تلگرافی هم گنجایش نمی‌کند همین قدر هست هرقدر از چاکران شکایت کرده‌اند همه را اهالی خوی کرده‌اند و شکایت هم می‌نمایند هیچ یک از حرفهای آنان نه اصل دارد و نه فرع در حالیه دنیا با چاکر مدعی شده است جهت آن را هم نفهمیده‌ام که چرا مدعی‌گری می‌کنند و به چه جهت می‌خواهند ماکو را خراب نمایند اهالی خوی یک سالست بچاکران پیچیدگی دارند دست نمی‌کشند گاه به نمک‌خوارگان صدساله محرک شده انبار غله و تنخواه که داشتیم داغون کرده گاه خود چاکران را بخارجه تبعید نموده‌اند قلعه را محاصره کرده نزدیک بود عمارتهای دویست‌ ساله را خراب و خودمان و اهل و عیالمان را اسیر نمایند کار نوعی فراهم آمده بیاری خدا ممکن نکرده‌اند حالا چهار ماه است که چاکر معاودت به ماکو کرده از آن تاریخ تا حالا هی قشون‌کشی است که بسر ماکو می‌کنند اگر سکوت نمایم جان و مال و عیال می‌رود و املاک کلیه مخروبه می‌شود بمقام دفاع می‌آیم آنوقت هم طرف سؤال و جواب می‌شوم آیا دویست ‌سال است خدمت کرده حالا یاغی دولت بوده‌ایم یا اینکه بشهرهای همسایه صدمه و ضرر زده‌ایم به چه سبب سرباز و توپ و اهالی را بسر چاکران می‌آورند چنانکه در آخر وقت یک اردو بمحال سَکمَن‌آباد یکی را بمحال چایپاره که علاقجات هر دو محال که تعلق بچاکران هست حرکت داده‌اند آنکه اردوی محال چهارپاره است قتل و غارت نموده‌اند سهل است یک نفر سید معتبری در ماکو بوده در آن دهات اقامت داشت او را کشته‌اند حالا از طایفه‌ی آن پانصد ‌نفر جمع شده می‌خواهند به خوی رفته انتقام خود را بردارند به یک درجه جلوگیری نموده‌ام تا اینکه مراتب بحضور مبارک عرض شود آنکه احوالات سَکمَن‌آباد است بآبادیهای ایل ‌میلان ریخته بعد از قتل و غارت زیاد

👇

تاریخ مشروطه ایران

16 Oct, 05:34


پ64ـ شاهزاده ضیاءالدوله یکی از هواخواهان آزادی

تاریخ مشروطه ایران

16 Oct, 05:32


از این فرستادگان مقتدر‌الدوله و برخی دیگران از درباریان پیشین می‌بودند و از درون دل بمشروطه گرایشی نمی‌داشتند ، و در شیخ عبدالامیر و حاجی‌ جلیل‌ مرندی نیز آن گرمی که می‌بایست یافت نمی‌شد. اینان اگر مشروطه را می‌خواستند با شورش همداستان نمی‌بودند. از اینرو برفتار دلیرانه‌ی مجاهدان خوی ارج نمی‌گزاردند و بجای پشتیبانی بآنان روی ‌سرد نشان می‌دادند ، و پافشاری می‌نمودند که باید جنگ بریده شود و کشاکش با آشتی بپایان رسد ، و فرمانفرما نیز از تبریز با تلگراف با اینان همداستانی می‌نمود ، و چنین نهاده شد که خوییان ده‌ تن بنمایندگی برگزینند تا همراه فرستادگان به چُورْس رفته با سران کردان و گماشتگان اقبال‌السلطنه بگفتگو پردازند و بجنگ پایان دهند. خوییان خرسندی نمی‌دادند. ولی چون فرستادگان سخت می‌گرفتند خواه و ناخواه نمایندگانی برگزیدند ، و فرستادگان پس از ده روز درنگ در خوی روانه گردیده آهنگ چورس کردند. لشکر قراضیاء‌الدین برپا می‌بود و فرستادگان را پیشواز نمودند و بنوازش پرداختند. ولی فرستادگان روی سردی بآنان نشان داده دستور پراکندن دادند. سپس در چورس که در آن نزدیکی است نشیمن گرفتند و با سران کردان که در قراضیاء‌الدین در نیم‌فرسخی می‌نشستند بنامه‌نویسی و پیام‌فرستی پرداختند ، و پس از گفتگوهای فراوان و آمدن و رفتن ، و میهمانی دادن پس از آنکه یک ماه کمابیش در آنجا می‌بودند نتیجه این شد که بکشاکش پایان داده چنین نهادند که کردان دیگر بتاراج و کشتار دیهها نپردازند و راهها را ایمن دارند ، و سربازان و دیگران که دستگیر شده بودند اقبال‌السلطنه رها گرداند ، و آنچه از روستاییان بتاراج رفته بایشان بازگردانند و زیانهای آنان را بپردازند ، و کسانی که در بیرون از جنگ کشته شده‌اند ببازماندگانش دیه بدهند ، و چون اسماعیل‌آقا ‌شِکاک ‌(سیمکو) نیز در سلماس و قوتور سر برآورده تاراج و کشتار می‌کرد و سپاه فرستادن بسر او دشواری می‌داشت از اینرو چنین نهادند که او را با نوازش رام گردانند. بدینسان که دولت فرمانروایی قوتور را باو سپارد ، با این شرط که دیگر بدکرداری نکند و آنچه از مردم برده و ربوده بآنان بازدهد ، و اقبال‌السلطنه بپایندد [تضمین کند] که او این شرط را بکار بندد.

درمیانه پیماننامه‌ای نوشته شد و هر دو سو دستینه نهادند ، و اقبال‌السلطنه بسربازان رخت نو پوشانیده با دیگر دستگیران روانه گردانید. فرستادگان نیز چون کارهای خود را بپایان رسانیده بودند آهنگ بازگشت به خوی و تبریز کردند.

بدینسان جنگ خوییان با اقبال‌السلطنه بپایان رسید. چنانکه گفتیم این یک خیزش دلیرانه‌ای از مجاهدان خوی بود که براهبری میرزا‌ جعفر کردند و اگر تا دیری پیش می‌رفت مجاهدان روز ‌بروز آزموده‌تر و دلیرتر می‌گردیدند ، و این نمونه‌ایست که شورش ایران چه ژرفا می‌داشت. ولی افسوس که گرفتاری میرزا‌ جعفر و کشته‌ شدن او ، و سپس نیز دلمردگی فرستادگان تبریز آن را ناانجام گزاشت. تنها نتیجه‌ای که از آن بدست آمد از میان رفتن جوان دلیر میرزا‌‌ جعفر بود. از آنسوی چنانکه فرستادگان از جستجو بدست آوردند در جنگ سَکمَن‌آباد از کردان یکصد‌و‌هشت‌ تن و از مجاهدان و همدستان ایشان پنجاه ‌تن کمابیش کشته گردیده بودند.


🌸

تاریخ مشروطه ایران

16 Oct, 05:30


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار هشتم : چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 6ـ جنگهای خوییان با اقبال‌السلطنه


اکنون بداستان خوی می‌پردازیم. چنانکه گفته‌ایم خوی از شهرهایی می‌بود که در دلبستگی بجنبش مشروطه و در کوشش پیروی از تبریز می‌نمود و آزادیخواهان آنجا غیرت و کاردانی نیکی از خود نشان می‌دادند ، و در این آخرها چنین رخ داد که میرزا ‌جعفر ‌زنجانی با شش ‌تن دیگر از خود خوییان ، از باکو از سوی کمیته‌ی «اجتماعیون عامیون» ایرانیان بآنجا درآمد. این میرزا‌ جعفر در باکو نگهبان یک کاروانسرایی (اوده‌باشی) می‌بوده. ولی از هوشیاری و بخردی الفبا خوانده سوادی می‌داشته ، و اینبود چون ایرانیان حزبی برپا کردند او یکی از پیشگامان گردید ، و در سایه‌ی غیرت و کاردانی جایگاهی درمیان دیگران پیدا کرد ، و چون کمیته به هر یکی از شهرها فرستادگانی از خود می‌فرستاد ، میرزا ‌جعفر را هم با شش ‌تن از خود خوییان بآنجا فرستاد ، و اینان هنگامی رسیدند که کردان اقبال‌السلطنه در دیههای خوی تاراج و کشتار دریغ نمی‌گفتند ، و از تلگرافهای گله و ناله که به تهران فرستاده می‌شد نتیجه بدست نمی‌آمد.

میرزا ‌جعفر از همان روز رسیدن مردانه بکار پرداخت. نخستین کار او آن تلگراف و لایحه درباره‌ی اتابک بود که نوشته‌ایم. سپس باین شد که از مجاهدان و خوییان دسته‌هایی پدید آورد و خود بجلوگیری از اقبال‌السلطنه کوشد. اینبود دسته‌هایی پدید آورده از حکمرانان نیز سه توپ و چند صد سرباز گرفت ، و آنها را بدو بخش گردانیده یک بخش را با دو توپ به سَکمَن‌آباد و دیگری را با یک توپ به قرا‌ضیاء‌الدین فرستاد که در برابر کردها لشکرگاه ساختند. فرمانده‌ لشکر سَکمَن‌آباد میر‌اسد‌الله ‌قراعینی و فرمانده‌ لشکر قراضیاء‌الدین پسرش میرهدایت بود که هر دو از پسر و پدر بدلیری شناخته می‌بودند. سپس خود میرزا‌ جعفر نیز روانه‌ی سَکمَن‌آباد گردید که از نزدیک بکارها سر کشد.

این یک کار غیرتمندانه‌ای از میرزا‌ جعفر و خوییان بود. با همه‌ی جنگ‌ناآزمودگی و کمی شمار و افراد بجلوگیری از کردان تاراجگر و خونخوار برخاسته بودند. ولی افسوس که فیروزی نیافتند و میرزا‌ جعفر جان در آن راه گزاشت.

چگونگی آنکه روز آدینه بیست‌و‌یکم شهریور (4 شعبان) ناگهان کردان از هر سو بلشکرگاه اینان تاختند و با شلیک گلوله کسان بسیاری را بخاک انداخته سپس بچادرها ریختند و گروهی را نیز دستگیر گردانیدند. توپ و افزار و کاچال هرچه بود بتاراج بردند. در این جنگ نزدیک بشصت ‌تن از مجاهدان کشته شدند. از کردان نیز بهمین اندازه کشته شده بود. یکی از کسانی که دستگیر افتادند خود میرزا جعفر بود.

بدینسان لشکرگاه سَکمَن‌آباد بهم ‌خورد و بازماندگان شکسته و پریشان خود را به خوی رسانیده چگونگی را آگاهی دادند. فردای آن روز در خود خوی یک داستان بسیار نابجای دیگری رخ داد ، و آن اینکه یکی از مجاهدان بخانه‌ی حاجی‌میرزا ‌ابراهیم که مجتهد بنام خوی می‌بود رفته بی‌هیچ انگیزه‌ای او را کشت. همچنین آقا‌ضیاء برادر حاجی ‌امام‌جمعه را از پا انداخت.

از این رفتار چشم مردم خوی ترسیده بسیاری از توانگران و شناختگان از شهر گریختند و یا رو نهان کردند ، چنانکه کسی نیارَست براه ‌انداختن جنازه‌ی کشتگان رود و با یک خواری آنان را بخاک سپردند. بدینسان آشفتگی بسیاری رخ داد. از یکسو این آدمکشی بیجا ، و از یکسو رسیدن پیاپی گریختگان از جنگ و زنان و بچگان بینوای تاراج دیده.

در این هنگامِ آشفتگیِ سخت بود که فرستادگان انجمن ایالتی تبریز بآنجا رسیدند. چنانکه گفتیم انجمن ایالتی شش‌ تن را که شاهزاده ‌مقتدر‌الدوله و شیخ‌الاسلام و حاجی ‌جلیل ‌مرندی و سالار‌ معزز و وثوق‌الممالک و حاجی ‌اسماعیل نماینده‌ی خوی بودند برگزیده برای چاره‌جویی بآشوب و نابسامانی کارهای خوی و ماکو فرستاد. شیخ‌الاسلام (عبدالامیر) داستان این سفر را با یک زبان شیرینی نوشته که بچاپ رسیده و ما اینک کوتاهشده‌ی آن را خواهیم آورد.

این فرستادگان شب آدینه به خوی رسیدند که همان روز شکست سَکمَن‌آباد بود ، و فردایش هم داستان کشته شدن آقا‌میرزا ‌ابراهیم و آقا‌ضیاء رخ داد. اینان از همان روز بکار پرداختند. نخست برای جلوگیری از کردان که در دیهها بیدادگری دریغ نمی‌گفتند و کینه‌ی خوییان را از مردم بینوای آنجا می‌جستند ، نامه‌ها نوشته خواهش کردند که دست از تاراج بردارند و از جنگ دست کشیده نتیجه‌ی میانجیگری فرستادگان را بیوسند. نیز بکسان کشتگان راه دهند که هر کسی کشته‌ی خود را پیدا کند و بخاک سپارد. سپس به اقبال‌السلطنه نامه نوشته فشار آوردند که سربازان و دیگر دستگیر شدگان را آزاد گرداند. میرزا‌ جعفر را که دستگیر کرده بودند چون دلیرانه سخن می‌گفته و لابه [=التماس] نمی‌نموده نگه نداشته جوان کارآمد غیرتمند را کشته بودند.


👇

تاریخ مشروطه ایران

13 Oct, 05:36


پ63ـ مارشیمون پیشوای آسوریان

تاریخ مشروطه ایران

13 Oct, 05:36


اسماعیل‌آقا (سیمکو)

تاریخ مشروطه ایران

13 Oct, 05:32


محمد‌علی‌میرزا از این رفتار آنان سخت آزرده می‌گردید ، و اینبود چون پس از یکی دو هفته کار برگزیدن نمایندگان برای دارالشورا پایان پذیرفت پیام فرستاد که انجمن را ببندند ، و انجمن‌نشینان که یکی از ایشان حاجی‌میرزا ‌حسن ‌مجتهد می‌بود ، آن پیام را بکار بسته از انجمن پا کشیدند. ولی مجاهدان و آزادیخواهان خرسندی ندادند و شبانه بشورش برخاستند ، و چنانکه در جای خود نوشته‌ایم [1] با فشارْ محمد‌علی‌میرزا را ناگزیر از بازگرفتن سخن خود گردانیده باز انجمن را برپا ساختند.

اینان می‌خواستند در تبریز (و در دیگر شهرها نیز) یک انجمنی از برگزیدگان توده برای نگهبانی بکارهای آنجا برپا باشد. بویژه در آن هنگام که آغاز جنبش می‌بود و آزادیخواهان در هر شهری به یک کانونی نیاز می‌داشتند. اینبود در شهرهای دیگر نیز به پیروی از تبریز انجمنهایی بنیاد یافت که رشته‌ی کارها را بدست گرفت. دارالشورا گاهی ایراد به پیدایش این انجمنها می‌گرفت ، بویژه با انجمن تبریز همچشمی آشکار نشان می‌داد. ولی این کانون آزادی که سپس «انجمن ایالتی» نامیده شد در اندک زمانی شایندگی بسیاری از خود نشان داده در برابر دارالشورا بالا افراشت ، و رشته‌ی شورش و جنبش را در سراسر ایران بدست گرفته با کاردانی آن را راه برد ، و چون در چند پیشامد به پشتیبانی از دارالشورا برخاسته آن را از گرفتاری رها گردانید ، از اینرو جایگاه خود را هرچه استوارتر گردانید. سپس چون قانون‌ اساسی که دارالشورا آن را پرداخته بود پراکنده شد ، این انجمن کمیهای بسیاری در آن پیدا کرده بخرده‌گیری برخاست ، و چنانکه نوشته‌ایم [2] یک رشته پیشنهادهایی کرد که یکی از آنها برپا شدن انجمنها در شهرها بود ، و بدینسان خواست رویه‌ی قانونی بخود دهد ، و در نتیجه‌ی آن پیشنهاد بود که دارالشورا ناگزیر شد دنباله‌ای بقانون ‌اساسی بیفزاید ، و چنانکه می‌دانیم این دنباله بزرگتر و ارجدارتر از خود قانون ‌اساسیست ، و کشاکهایی را که بر سر آن رفت در این تاریخ نوشته‌ایم. از این گذشته دارالشورا قانون جداگانه‌ای برای «انجمنهای ایالتی و ولایتی» بگزاشت که در خردادماه 1286 (ربیع‌الثانی 1325) پایان پذیرفت.

از همان هنگام می‌بایست انجمنهای خودسرانه در هر شهری که می‌بود از میان رفته انجمنهایی از روی این قانون برگزیده شود. ولی چون در آن قانون دو گونه انجمن ، یکی ایالتی و دیگری ولایتی پیش‌بینی شده ، و این دانسته نمی‌بود که در کجا آن و در کجا این برپا باشد ، از اینرو کار بدیر می‌افتاد تا دارالشورا در این زمینه نیز قانون گزارد ، بدینسان که چهار جا را که آذربایجان و خراسان و فارس و کرمان می‌باشد «ایالت» ، و جاهای دیگر را «ولایت» شناخت ، و این اگرچه مایه‌ی رنجش گیلانیان گردید و در رشت آشوبی پدید آمد ، ولی دارالشورا پروا ننمود و از اندیشه‌ی خود بازنگشت.

به هر حال در این هنگام در تبریز آن قانون را بکار می‌بستند و کسانی را برای «نظارت» برمی‌گزیدند ، بدینسان انجمن تاریخی و بسیار کارآمد تبریز که باید نامش همیشه در تاریخ بازماند آخرین روزهای خود را می‌پیمود ، و خواهیم دید که از برگزیدن انجمن قانونی چه نتیجه‌هایی برخاست.


پانوشتها :
1ـ بخش یکم این تاریخ ، صفحه‌ی 239. [گفتار سوم : 15ـ نخستین نبرد با محمدعلی‌میرزا]
2ـ بخش یکم این تاریخ ، صفحه‌ی 295. [گفتار چهارم : 6ـ درخواستهای هفتگانه‌ی تبریزیان]


🌸

تاریخ مشروطه ایران

13 Oct, 05:31


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار هشتم : چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 5ـ انجمنهای ایالتی


اکنون به آذربایجان بازمی‌گردم. در این یک ماه (از نیمه‌ی شهریور تا نیمه‌ی مهرماه) در آنجا نیز داستانهایی رخ می‌داد. سپاه عثمانی همچنان در خاک ایران می‌نشست و کردان در پیرامون ارومی همچنان بیدادگری می‌نمودند. اقبال‌السلطنه همچنان سرکشی می‌نمود و دسته‌های انبوهی از کردان او به دیههای خوی ریخته هر زمان آبادی دیگری را تاراج می‌کردند. اسماعیل‌آقا ، یا بگفته‌ی کردان سیمکو ، نیز بسرکشی برخاسته در پیرامونهای سلماس بتاخت و تاز می‌پرداخت. در همان هنگام در خود تبریز نیز کارهایی می‌رفت.

اگرچه درمیان اینها داستان خوی از همه بزرگتر است ، ولی چون بسخن درازی نیاز می‌دارد نخست از تبریز گفتگو کرده سپس بآن داستان خواهیم آغاز کرد.

در تبریز در این هنگام آرامش می‌بود. فرمانفرما دلبستگی بکارها نشان می‌داد و انجمن نیز با او همداستانی می‌نمود. دسته‌ی مجاهدان بآرامش گراییده باستواری بنیاد دسته‌بندیهای خود می‌کوشیدند. پس از آن کشاکشی که درمیان قفقازیان با علی‌مسیو و همدستانش درباره‌ی سردستگی پیش آمد و با فیروزی علی‌مسیو و همدستان او پایان پذیرفت ، اینان بهتر دانستند که رویه‌ی بسامانتری بدسته‌ی خود دهند ، و اینبود دست کیفر باز کرده ، از «مرکز غیبی» فرمان کشتن چند تن از مجاهدان را دادند که با دست همراهانشان کشته گردیدند.

یکی از کشتگان یوسف ‌خزدوز بود که از سردستگان مجاهدان بشمار می‌رفت و خود مرد زبانداری می‌بود و در انجمن و دیگر جاها پیش افتاده سخن می‌گفت. «مرکز غیبی» خودسریهایی ازو سراغ می‌داشت و اینبود دستور کشتنش را داد و چون روزنامه‌ی «انجمن» این سرگذشت را با جمله‌های نیکی برشته‌ی نوشتن کشیده و چنین پیداست که همان نوشته‌ی خود «مرکز غیبی» است ، اینک همان را در پایین می‌آوریم :

«مشهدی ‌یوسف ‌خزدوز تبریزی که از چندی باین طرف کسوت فداکاری را محض پیشرفت خیالات خود دربر کرده بود نقشه‌ی افعال او هر دقیقه با دست مفتشین مخفی در دایره‌ی قضاوت فرقه‌ی مجاهدین فی ‌سبیل‌الله مکشوف و هر روز صفر عصیان را در نامه‌ی اعمال او می‌گذاشتند تا اینکه حدود قانونی این سلسله‌ی نجیبه بآخر رسیده و خط اعدام بنام وی کشیده شد . . .
مقارن روز چهارشنبه دوم ماه در حینی که مشارالیه از میدان معروف «هفت کچل» عبور می‌نموده است یک نفر از مجاهدین مانند هیکل غضب راست در مقابل حریف ایستاده و خبردار کرده است : ملتفت باش تیر اجل را که قرعه‌ی فنا بنامت کشیده شده و رفتنی هستی . . .
گنه‌کار تا می‌رود چیزی بگوید یا جنبشی کند گلوله از ضلع چهارم و قلبش گذشته از پشتش بدر می‌رود و متعاقب آن یک گلوله‌ی دیگر خورده جان بجهان‌آفرین تسلیم می‌کند. دیگر یوسف ‌خزدوز نیست . . .»


این داستان روز نوزدهم شهریور (2 شعبان) رخ داد. در همان روزها انجمن ایالتی شش‌ تن را برای فرستادن به خوی و ماکو برگزیده روانه گردانید که نامهای ایشان را با داستانشان خواهیم آورد.

روز بیست‌و‌هفتم شهریور (11 شعبان) ختم باشکوهی برای عباس‌آقا چیدند که داستان آن را نوشتیم.

روز پانزدهم مهر (29 شعبان) تلگراف دارالشورا درباره‌ی قانون‌ اساسی رسید که مردم بشادمانی برخاستند و یک دسته از آزادیخواهان با موزیک بازارها را گردیدند و شادیها نمودند. نمایندگان انجمن بتلگرافخانه‌ رفته بدارالشورا و محمد‌علی‌میرزا تلگرافهای سپاسگزاری فرستادند.

در همان روزها در تبریز به برگزیدن نمایندگان «انجمن ایالتی» از روی قانون آغاز کردند ، و چون این داستان گذشته‌ای در تاریخ مشروطه می‌دارد ، وآنگاه همین برگزیدن ، در تبریز دنباله‌ای پیدا کرد اینست آن را با گشادی و درازی می‌نویسم :

چنانکه نوشته‌ایم نخستین شهری که انجمنی برای نگهبانی بکارها و سررشته‌داری برپا کرد تبریز بود. در این شهر همینکه مشروطه گرفته شد و «نظامنامه‌ی انتخابات» رسید ، کسانی را برای بکار بستن آن «نظامنامه» و برگزیدن نمایندگان دارالشورا نامزد گردانیدند و خانه‌ای برای نشستن آنان اجاره کردند ، و چون از کارشکنی محمد‌علی‌میرزا که آن زمان در تبریز می‌بود بیم می‌داشتند ، همان خانه را بنام «انجمن ملی» کانونی برای خود ساخته هر شب سران آزادیخواهان در آنجا گرد آمدند و در زمینه‌ی پیشرفت کوششهای خود بسکالش و گفتگو پرداختند ، و در این میان برخی کارهایی ـ از بیرون کردن امامجمعه و میرهاشم از شهر و مانند این ـ انجام دادند.


👇

تاریخ مشروطه ایران

09 Oct, 05:36


پ62ـ علاءالملک

تاریخ مشروطه ایران

09 Oct, 05:36


علاء‌الدوله

تاریخ مشروطه ایران

09 Oct, 05:36


پ61ـ احتشام‌السلطنه

تاریخ مشروطه ایران

09 Oct, 05:32


جلال‌الدوله ، آصف‌الدوله ، امیر‌بهادر جنگ ، ظفر‌السلطنه ، موثق‌الدوله ، اقبال‌الدوله ، علاء‌الدوله ، سپهدار ، سردار ‌فیروز ، وزیر‌افخم ، امیر‌اعظم ، وزیر ‌مخصوص ، مؤتمن‌الملک ، سردار‌ منصور ، محتشم‌السلطنه ، قوام‌الملک ، مُجیر‌الدوله ، صدر‌السلطنه ، علاء‌السلطنه ، آجودانباشی ‌توپخانه ، علیرضاخان‌ گروسی ، سالار‌السلطان ، حاجب‌الدوله مدیر تشریفات ، معین‌السلطان ، معین‌الدوله ، سالار‌اعظم ، سالار نصرت ، حمید‌الملک ، فارس‌السلطنه ، لیث‌السلطان ، سیف‌الممالک ، قوللَر‌آغاسی ، سالار‌نظام ، بهادر‌نظام ، فتح‌السلطان ، حاجب‌الدوله ، مختار‌الدوله ، حشمت‌الدوله ، مجید‌الممالک ، وزیر‌دربار ، ‌مدیر‌الملک ، معاون‌الدوله ، ‌وزیر مخصوص ، وزیر همایون ، امان‌الله‌میرزا ، معین دربار ، لواءالسلطنه ، مقبل‌السلطنه ، ابراهیم‌خان ‌امیر‌تومان ، سردار‌ مسعود ، موثق‌الملک ، وزیر‌نظام ، سردار‌ کل ، عزیز‌السلطان ، سردار ‌مفخم ، نصر‌الملک ، اعزاز‌الدوله ، شجاع‌السلطنه ، سهم‌الدوله ، سهام‌الدوله ، حمزه‌آقا ، حسینقلیخان ‌نواب ، آصف‌السلطنه.

«حبل‌المتین» می‌نویسد : «جناب ‌امیر‌بهادر جنگ چون از یاد کردن قسم فارغ شد پایین آمده بعموم تماشاچیان که حیران فتوت آنها شده بودند خطاب کرد که قرعه‌ی این فال میمون بنام من بیرون آمده دو روز دیگر بطرف ارومیه حرکت کرده جان و سر بر کف ‌دست بطرف مقصود خواهم شتافت و شاید دیگر خدمت برادران نرسم و با کمال شرف جانبازی کنم شما دعای خود را همراه من سازید که از عهده‌ی این خدمت وطن بیرون آیم».

بیچاره مردم فریب این دروغها را می‌خوردند و با این نمایشهای فریبکارانه دلهای خود را پر از شادی می‌گردانیدند. نمایندگان مجلس از ساده‌دلی یا از بی‌پروایی این بازی را راست پنداشته بآن پذیرایی می‌پرداختند ، و خواهیم دید که بیشتر همین سوگند‌خوران ، بویژه امیر‌بهادر‌ جنگ و اقبال‌الدوله ، پس از اندکی بدشمنیهای آشکاری با مشروطه برخاستند.

چنانکه گفتیم این نمایش بیش از همه نتیجه‌ی ترسی بود که از گلوله‌ی‌ عباس‌آقا در دلهای درباریان جا گرفته بود ، و چنین می‌پنداشتند که عباس‌آقاهای دیگر فراوانند. ولی سپس که دانستند نیست ایمن گردیده باز دشمنی و بدخواهی آغاز کردند. این یک نمونه‌ایست که عباس‌آقا چه کار بزرگی را انجام داده بود.

یک کار تاریخی دیگری که در همان روزها در تهران رخ ‌داد گرفتن چهلم عباس‌آقا بود. روز یکشنبه سیزدهم مهر (27 شعبان) که سی‌و‌هفت روز از خودکشی آن جوان می‌گذشت هنگام پسین بازارها را بستند و همه‌ی آزادیخواهان و دیگران رو بسوی آن جوان گزاردند. انجمن آذربایجان گور را با گل آراسته و چادرهای بزرگی برای پذیرایی از مردم آماده گردانیده بود. انجمنها و شاگردان دبستانها دسته ‌دسته می‌آمدند و دسته‌های گل می‌آوردند. «حبل‌المتین» می‌نویسد : «جمعیت صحرا را فراگرفته بود که جای عبور نبود. عده‌ی جمعیت به یکصد‌هزار ‌نفر تخمین زده شد ... چایی و قهوه و سایر لوازم از همت وطن‌پرستان سبیل بود ... خوانچه‌های شیرینی زیاده از حد و شماره نثار شد ...». شادروانان حاجی‌ملک‌المتکلمین و سید ‌جمال نطقها کردند. شاعران شعرهایی خواندند. بهاء‌الواعظین شعرهایی خواند که چند بیت آن را برگزیده در پایین می‌نویسیم :

ای مزار محترم هرچند بزم ماتمی لیک ازین نوگل که خفت اندر تو شاد و خرمی
جای دارد در تو آنکو عالمی را زنده کرد عیسیت خوابیده در دامن تو مانا مریمی
ای جهان غیرت ای عباس‌آقا کز شرف زخم قلب ملک و ملت را تو شافی مرهمی
ترک ایرانی نژاد ای آنکه همچون تهمتن معلی فر فریدون محیی جاه جمی
گفت تاریخ عزایش را بزاری خاوری کرد از ششلول احیا عالمی را آدمی



در این هنگام دنباله‌ی قانون اساسی نیز در مجلس بپایان رسید. یک قانون که آنهمه کشاکش بر سرش رفته ، و آنهمه امیدها بآن بسته می‌بود انجام یافت و روز پانزدهم مهر (29 شعبان) دارالشورا تلگراف پایین را بشهرها فرستاد :

بحمد‌الله و المنه ضمیمه‌ی قانون ‌اساسی که سعادت و سلامت ایران را پایه‌ای و مایه‌ای و حافظ بیضه‌ی اسلام و حامی حوزه‌ی دین قدیم و مروج احکام شریعت غرای محمدی است و استحصال ترقی مملکت و استحکام و استقلال دولت و استقرار حقوق ملت منحصراً در روی این اساس مقدس استوار خواهد شد امروز که بحساب شمسی روز اول سال دوم افتتاح مجلس شورای ملی ایران است بحسن تصادفی که از جمله‌ی علایم غیبی است که توجه اعلای این اساس‌ مقدس است به صحه‌ی مبارکه‌ی اعلی‌حضرت قوی شوکت اقدس همایون شاهنشاهی خلدالله ملکه و سلطانه موشح گردید جا دارد عموم ملت از صمیم قلب بشکرانه‌ی این موهبت عظمی و حسن استقبال این مراتب آزادی را در رفع اغراض شخصی و متابعت تامه‌ای بقوانین مملکتی قرار داده خود را شایسته و سزاوار این چنین عطیه‌ی مقدسه معرفی کنند.»
(شورای ملی)




🌸

تاریخ مشروطه ایران

09 Oct, 05:31


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار هشتم : چگونه دربار بآرامش گرایید؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 4ـ گراییدن درباریان بمشروطه


در همان روزها در تهران یک داستان شگفت دیگری رخ داد ، و آن اینکه انبوه درباریان بیکبار به مشروطه گراییدند و بنمایشهایی پرداختند. چگونگی این بود که چون اتابک با دست عباس‌آقا کشته گردید و از جیب کشنده‌ آن ‌کارت بیرون آمد ، بیشتر مردم چنین باور کردند که راستی‌را یک انجمنی از فدائیان برپاست که برای کشتن بدخواهان مشروطه آماده می‌باشد و عباس‌آقا چهل‌و‌یکم آنان می‌بوده. این باور دلهای درباریان را پر از ترس می‌گردانید و هر کس بزندگی خود بیم می‌داشت و آرزوی درآمدن بمیان آزادیخواهان می‌کرد. اینبود سران ایشان باهم گفتگو کرده راهی اندیشیدند که بمیان آزادیخواهان درآیند.

نمی‌دانیم درمیان خود چه گفتگوهایی کردند و چه نهشهایی نهادند. آنچه در بیرون پدیدار شد این بود که احتشام‌السلطنه رئیس ‌مجلس و امیر‌اعظم (که از دیرگاه خود را آزادیخواه نشان می‌داد) جلو افتاده بزرگانِ درباریان را بخانه‌ی علاء‌الدوله (برادر احتشام‌السلطنه) خواندند و در آنجا گفت ‌و ‌شنیدها کرده نامه‌ای به محمد‌علی‌میرزا نوشتند ، در این زمینه که «امروز قدرت و شوکت سلاطین عظیم‌الشأن روی زمین را می‌بینیم که بواسطه‌ی این اساس مشروطیت باین عظمت نایل شده‌اند» و از محمد‌علی‌میرزا خواستار گردیدند که ایشان نیز بمشروطه‌خواهان پیوندند و بمشروطه کوشش کنند ، و چنین نوشتند : «بخدای احد واحد ابواب چاره از هر طرف مسدود است و سلطنت چندین هزار ساله در تلف چاکران صحیح است که نمک‌پرورده‌ی دودمان سلطنت و پشت در پشت خانه‌زاد دولت جاوید آیتیم ، اما در اینکه زاده‌ی این وطن و شریک این آب و خاکیم شکی و حرفی نیست» ، و چنین خواستار شدند که «مقرر شود تمام وزرای مسئول در یک مجلس حاضر شوند و از وکلای مجلس محترم شورای ملی هم قدر معتد بیایند ، با حضور چاکران تکالیف کلی و جزئی را که دیگر راه عذر و حرفی برای هیچ‌ کس نماند معین کنند ...»


این نامه ، یا بگفته‌ی خودشان «عرضه‌داشت» را امیر‌اعظم بنزد شاه برد و ازو پاسخ ، یا بگفته‌ی خودشان «دستخط» پایین را آورد :

مجلس و مشروطیت را شاهنشاه مرحوم نورالله مضجعه بملت مرحمت فرمود ما هم امضاء نموده‌ایم و از آن وقت کمال همراهی را داریم و مجلس را اسباب سعادت و ترقی مملکت می‌دانیم حالا که شما حاضر همراهی و خدمتگزاری شده‌اید چه ضرر دارد ما هم انتها درجه‌ی مساعدت را می‌نمائیم بطوری که نوشته‌اید وزراء و وکلاء و امراء بنشینید و رفع اختلاف بکنید.


باین دستاویز درباریان خود را مشروطه‌خواه نشان دادند ، و انجمنی بنام «انجمن خدمت» برپا گردانیدند و از آنسوی روز شنبه پنجم مهر (19 شعبان) که از روی سالشماری ماهی (قمری) ، درست یک سال از آغاز گشایش مجلس می‌رفت ، اینان «لایحه»‌ای با سیاهه‌ی آن «عرضه‌داشت» و «دستخط» بمجلس فرستاده پرگ تلبیدند که همگی بدانجا روند ، و چون مجلس پرگید ، پانصد ‌تن کمابیش رو بآنجا نهادند.

نمایندگان با شادی و خرمی اینان را پذیرفتند و نوازش و مهربانی دریغ نگفتند. بهبهانی و حاجی ‌‌امامجمعه و تقیزاده و دیگران گفتارهای سپاسگزارانه رانده خشنودی نشان دادند. از اینسو هم سپهدار و امیر‌اعظم گفتارها راندند ، از سراسر مجلس شادی و خرمی نمودار می‌شد ، و چون همان روز تلگرافهای اندوه‌آمیزی از خوی و ارومی رسیده و پیش از درآمدن اینان در مجلس خوانده شده بود ، برخی نمایندگان را اندوه و شادی بهم ‌آمیخته زار و زار می‌گریستند.

مجلس با شادمانی بسیار بپایان رسید و درباریان که از آنجا بیرون آمدند در حیاط بهارستان نیز از مردم نوازش و خشنودی بسیار دیدند. همان روز خود ایشان بشهر‌ها تلگراف فرستاده این همدستی و یگانگی را مژده دادند. در همه جا مایه‌ی شادمانی گردید.

سپس پسین روز سه‌شنبه هشتم مهر (22 شعبان) دسته‌ای از آنان دوباره بمجلس آمدند و از روی سوگند‌نامه‌ای که نوشته بودند همگی سوگند یاد کردند که «یداً قلماً قدماً سراً جهراً حامی اساس مشروطیت و مقوی اجرای قوانین آن» باشند ، و اگر کاری بآخشیج این سوگند از ایشان سر زند «بلعنت خدا و رسول گرفتار» باشند. اینک نامهای آنان را از روی روزنامه‌ی مجلس در اینجا می‌شماریم :


👇