1:فلسقه بذر شک را درون انسان میکارد و به او میآموزد که باید های زندگی را به شاید تبدیل کند و با شکاکی به جست و جو و کسب آگاهی بپردازد. فلسفه تعصب را از بین میبرد و به انسان می آموزد که قطعیت در بسیاری از موضوعات وجود ندارد و کاری میکند انسان با کنشگری به سمت موضوعات و مفاهیم تازه برود و با ناشناخته ها آشنا بشود.
2: فلسفه باعث میشود دغدغه های ما کلان و بزرگتر بشود و محدود به چیز های ساده نباشد. وقتی دغدغه های انسان در سطح ساده ای باشد تنها همانند حیوانی به امرار معاش و و بر آورده کردن خواسته های خود روی میآورد و آرامش خود را از دست میدهد گویی همانند یک انسان زندگی نمی کند. گویی در یک زندان است و تنها تقلا می کند و راه خروج از این زندان فلسفه است فلسفه ای که به انسان اجازه میدهد آزادانه فکر کند و خود را از بند جدا سازد.
3: راه جدایی از این زندان تقلا برای امرار معاش اندیشیدن فیلسوفانه است. این نوع اندیشیدن ذهن انسان را باز میگذارد و باعث گسترش علایق و تجربیات و دانسته های انسان میشود و محدودیت را کنار میزند. فلسفه انسان را به شهروند جهان تبدیل میکند انسانی که در زیر جبر طبیعی و سیاسی له میشود و کاری از دستش بر نمی آید با اندیشه میتواند راه آزادی را پیدا کند و از تعصبات و ترس ها و یکنواختی زندگی خلاص شود.
4: یادمان باشد که فلسفه راه اندیشیدن است و در آن نباید به دنبال پاسخ سوالات قطعی باشیم هر چند که پاسخ های قطعی ای نیز وجود دارد اما فلسفه راه تفکر برای رسیدن به آزادی اندیشه است و توجه در فلسفه به صورت سوال است و از آن صورت سوال دیدگاه های متفاوت به وجود می آید به گونه ای فلسفه محدودیت ذهن را خنثی میکند. در این شرایط ذهن انسان با تفکر میتواند به اندازه جهان بزرگ بشود و انسان را با ناشناخته ها و موضوعات زیادی آشنا کند.