"سیاسفید" @siya1sefid Channel on Telegram

"سیاسفید"

@siya1sefid


سیاسفید (Persian)

سیاسفید یک کانال تلگرامی فارسی است که به موضوعات سیاسی پرداخته و تحلیل های مختلف را ارائه می‌دهد. اگر به بحث و گفتگو درباره مسائل سیاسی علاقه‌مند هستید، این کانال مناسب شماست. سیاسفید با ارائه اخبار و تحلیل های جدید، شما را از آخرین تحولات سیاسی در داخل و خارج کشور آگاه می‌سازد. هدف اصلی این کانال افزایش دانش سیاسی شما و بهبود قدرت تحلیل شما در این زمینه است. با عضویت در این کانال، شما می‌توانید به یک جامعه علاقه‌مند به مسائل سیاسی ملحق شوید و دیدگاه های مختلف را بشنوید. بنابراین، اگر به تازه های سیاسی علاقه‌مندید و می‌خواهید اطلاعات خود را ارتقا دهید، حتما به کانال سیاسفید ملحق شوید.

"سیاسفید"

23 Jun, 21:44


اسمش بی‌خوابی نیست آقا، "فکرایی که روز خفه کردم شب خفه‌م می‌کنن".

@siya1sefid

و شب بخیر ❤️

"سیاسفید"

22 Jun, 20:45


حالا "تو را نادیدن ما غم نباشد"، درست.
ولی دلت که باید تنگ بشه.
نمیشه؟ نمیشه.

@siya1sefid

"سیاسفید"

20 Jun, 20:52


🗣 Alireza Sam
@siya1sefid

"سیاسفید"

19 Jun, 21:55


فکر کردم اگر اصلا چیزی نگفته‌بودم بهتر نبود؟ اگر هیچ وقت دوباره پیام نمیدادم
اگه شماره اش را پاک میکردم،اگر می‌گذاشتم همه‌چیز از یادم برود، اگر دلم را دور می‌انداختم، اگر باز هم ساکت می‌ماندم بهترنبود؟
نه بهتر نبود ...
حق داشت بداند که چقد برایم دوسداشتنی ست🤍

عیبی ندارد که نمیشود....

@siya1sefid

و شب بخیر ❤️

"سیاسفید"

19 Jun, 19:59


بعداز او دیگر نمیخواهم
افتاب و آسمان را
بعداز او دیگر نمیخواهم...
@siya1sefid

"سیاسفید"

14 Jun, 18:41


وقتی کسی دوستت دارد، چیزهای ترسناک کمتر ترسناکند. مثلا زندگی.

@siya1sefid

شب بخیر به قلب تو، قلبی کوچک و مهربان در سرزمین آدم‌بزرگ‌های عبوس.
❤️

"سیاسفید"

12 Jun, 15:20


این چند روز با دیدن فصل سوم سریال this is us و خوندن کتاب "سیر عشق" کتاب جدید آلن دوباتن میگذرونم. سیر عشق یک رمان گرم و جذاب با بندهای مستقل روانشناسانه - تحلیلی درباره روابط عاطفیه که هر صفحه اش رو که می خونم با خودم می گم کاش من این کتاب رو وقتی جوون بودم می خوندم. بی نظیره.
اما سریال this is us ، سریال بسیار ساده و بسیار جذابی که آمریکایی ها ساختن به نظرم مهمترین کلاس درس عمرم درباره روابط انسانی و اهمیت خونواده بوده. فصل سوم سریال به ویژه در نیم فصل دوم - از قسمت نه به بعد - یه دوره فشرده روان درمانی درباره رفتاربالغانه، مسئولیت پذیری، اهمیت عزت نفس و خودشناسی و از همه تر جایگاه متقارن زن و مرد در روابط عاطفی و زندگی مشترکه، درد بزرگ جامعه امروز ما....
پیشنهاد می کنم وقت بذارید و سریال رو ببینید و کتاب رو بخونید و از آگاهی بیشتری که به جونتون تزریق میشه لذت ببرید.
‌@siya1sefid
🖤🤍

"سیاسفید"

12 Jun, 10:00


امشب با هم فیلم می بینیم ، یک فیلم گریه دار که تو از بغل من تکان نخوری و هی هق هق کنی و هی ببوسمت و قلقلکت بدهم و باز گریه ات بند نیاید . امشب برایت شاملو می خوانم که قول داده بودم ، با هم مست می کنیم ، با هم تانگو می رقصیم . با هم شام می خوریم ، شامی که من برایت پخته ام با فلفل زیاد که از تندیش اخم کنی و بدخلق شوی و من ببوسمت که یعنی لطفا مرا بیشتر از اینها دوست داشته باش . بعد کنار هم دراز می کشیم ، برایت شازده کوچولو می خوانم و آنجا که شازده دنبال دوست مار می گردد
با هم بغض می کنیم . بعد من تمام اندوهم نگاه می شود و زل می زنم به روی ماهت و با حسرت می گویم نمی شود خیال نباشی ؟ لابلای گریه ها می خندی و می گویی نه . و می روی . و می روی ، و عذاب شب باز نازل می شود ....

@siya1sefid
🤍🖤

"سیاسفید"

11 Jun, 12:19


@siya1sefid

"سیاسفید"

10 Jun, 12:37


هر روز هفته باید ببیینم‌تو رو ...
@siya1sefid🤍

"سیاسفید"

10 Jun, 12:34


@siya1sefid

"سیاسفید"

09 Jun, 17:13


حالا شب است. از صبح، هزارسال گذشته. خسته‌ام، و از همه‌چیز کلافه. داستان خیلی خوبی روی لپ‌تاپم دارم که نیمه‌کاره مانده. می‌نویسم و اجازه می‌دهم درد در بدنم بدود و افسردگی کاری کند با هر ویدیوی مزخرفی گریه کنم. می‌نویسم و سعی می‌کنم یادآوری مرگ پدرم را به تعویق بیندازم.

عصر در چهار راه شورا دختربچه‌ای خواست از خیابان ردش کنم. ۵،۶ ساله بود و "گدا"، با صورتی کثیف و لباس‌هایی مندرس. و چشمان عجیبی داشت، درشت و سیاه. دستم را گرفت و از خیابان رد شدیم و وقتی دستم را رها کرد خالی شدم. دوید و رفت. یادم افتاد دلم می‌خواهد تنها بروم سفر، بروم یک‌جای دور. دلم خواست نامرئی باشم و همه‌ی بچه‌ها را از خیابان‌های وحشی رد کنم، و برای سگ‌های نابینای زرشک غذا ببرم. دلم خواست بنویسم، و درباره‌ی خودم با کسی حرف بزنم. گدا منم دختر چشم‌سیاه. گدا منم که کسی از خیابان‌ها ردم نکرده‌است. و تمام اسباب‌بازی‌فروشی‌های دنیا آن
طرف خیابان است.


صدای فریدون فروغی در خانه پیچیده: اگه امشب بگذره فردا میشه/مگه فردا چی میشه تو میدونی...
فردا؟ فردا ممکن است مردی عاشقم شود، و بخواهد مرا ببیند، و بخواهد درباره‌ام بیشتر بداند، و بخواهد داستانی برایش بفرستم، و بخواهد مرا کف دستان مردانه اش دفن کند، مثل پرنده‌ای که از همه‌ی سرماها به شیشه‌ی گرم اتاق یک آسایشگاه روانی پناه برده‌باشد.

حالا بیدار بمان، و در شب طولانی هم خسته باش.
@siya1sefid

"سیاسفید"

09 Jun, 11:30


دلتنگی مثل وجود یک کاکتوس در دل آدم می ماند . دلت را چنگ می زند ، زخم می کند ، بی قرار و بی تابت می کند ، مهر کسی را در دل آدم به درد می آورد و این درد حجم نامفهومی می شود در گلوی آدمی و با اشک هم فرو نمی نشیند . دلتنگی که سراغت بیاید فرقی نمی کند در یک دور همی دوستانه مشغول خاطره گویی و بگو بخند باشی یا در تنهایی خودت کنار پنجره اتاقت ، لیوان چای ات را در دست گرفته باشی و به باران نگاه کنی و اشکِ آسمان آبروی چشمانت را بخرند تا مبادا عاقلان بفهمند دیوانه گریه کرده . دلتنگی دستت را می گیرد و می برد درست همانجا . همان خیابان ، همان خانه ، همان آغوشِ تب دار . مادری را میبینی که برای بدرقه ات دارد وان یکاد می خواند ، پدری را میبینی که نگاه گرم و مهربانش همیشه بدرقه راهت بوده ، یا مادر بزرگ را به یاد می آوری که در غم از دست دادن پدر بزرگ زیر لب آواز غمگین ترکی زمزمه می کرد . و یا اصلا می نشینی به خیال بافی و چهره آنی که دوستش داری را تصور می کنی و بعد انگار داری موهایش را نوازش می کنی .
راستش باید برایت می نوشتم که این اولین بار نیست که دلم برایتان تنگ شده است و فاصله بینمان دارد از چشم هایم چکه می کند . بله . این یک نامه عاشقانه نیست . تمام وجود مرا تاب مژگان سیاهت به یغما برده ، یک دو صد حرف فقط محض نگفتن دارم .
حالا من از پشت پنجره ای که تمام شهرش را باران خیس کرده دارم برایت فیلم میگیرم . دوربینم را میچرخانم تا تو ببینی. خانه را گرد دلتنگی گرفته و تمام لیوان های چای هم از تنهایی لبریز شده و نیستی که با وجودت همه چیز را بهتر کنی و هم من بهتر نفس بکشم و هم این گل کاکتوس بیچاره ی پشت دیوار. هر دویمان مردیم از بس نفسمان در نیامد زیر این حجم عظیم دلتنگی .
کاشکی بیایی ، قول می دهم کمتر جانم برایت در برود .
من امروز دلم برای همه تنگ است ولی برای تو بیشتر .
@siya1sefid

"سیاسفید"

08 Jun, 18:42


والا ماکه کف دستمون و بو نکرده بویم اینطوری میشه!
وگرنه مگه عقلمون پاره سنگ برداشته بود که دل بدیم؟
اما خودمونیما
اصلا چه ربطی به عقل داشت؟
اون بیچاره که هی بهمون گفت نکن، نرو، نبین
ما بهش محل نمیذاشتیم
اون آدمم اونقدر کار بلد بود که نگم برات، اصلا نذاشت بین عقل و دل جنگ بشه
از همون اول، دلمون افسارمونو گرفت دستشو و حسابی تاخت
و اصلا فرصتی به عقل نداد!
هیچی دیگه...
ما عاشق شدیم
ولی چه عشقی... نگم برات
جام زهر بود و هست و احتمالا باشد، نه عشق
تازه یه اتفاق دیگه هم افتاد برامون
اونم اینکه هم عاشق شدیم، هم تا آخر عمرمون در حسرت تمام عاشقانه‌های دنیا می‌مونیم! 🙁
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
@siya1sefid

"سیاسفید"

08 Jun, 17:06


ناگهان از جا بلند شدم، نفس عمیقی کشیدم و شبیه به رزمنده‌ای که وارد میدان جنگ شده، به پیکار با زندگی برخاستم.
صورتم را شستم و موهام را شانه زدم و کاغذ و کتاب‌های به هم ریخته را مرتب کردم و اتاق را جارو کشیدم و پنجره‌ها را باز کردم و ظرف‌ها را شستم و به گلدان‌ها آب دادم و با عزیزانم مهربان بودم و کابینت و کشوها را مرتب کردم و چای دم کردم و غذا پختم و اندوهِ ویران کننده‌ی روزهای نرسیده را به وادی فراموشی سپردم...
به هرحال زندگی ادامه داشت و من باید ادامه می‌دادم و قوی می‌ماندم و از مسئولیت‌های کوچکم به‌خاطر تداخل با مسئولیت‌های بزرگ و سنگینی که داشتم، استعفا نمی‌دادم...



@siya1sefid

"سیاسفید"

06 Jun, 11:43


وقتی چاووشی باعث میشه به چیزایی که نباید،
فکر کنی.....

"سیاسفید"

05 Jun, 22:47


شایددیگر
هیچ وقت
حرف نزنم اگر.
امکان درآغوش کشیدنت را
داشته باشم...

افشین_یداللهی
@siya1sefid