بخشی از تجربه :
چند روز پیش با یک بوکسور ۱۷ ساله مسابقه دادم که تقریبا نصف سن من رو داشت، سرحال و بسیار سریع بود در نهایت بهش باختم . چند روز خودخوری میکردم و میگفتم کاش باهاش مبارزه نمیکردم و اینجوری باختن آبرو ریزیه. در همین احوال داشتم مسابقه شطرنج ناکامورا نفر دوم جهان رو نگاه میکردم که تو بازی بولت یک دقیقه به یک بچه باخت و با خوشحالی در موردش تعریف میکرد و یاد کاسپاروف افتادم که هنوزم مسابقه میده و به فابیو جوان یا ... میبازه و باز مسابقه میده و لذت میبره، پیش خودم گفتم اینا که تو رشته خودشون غول هستند و یک کامیون عنوان دارند چقدر با باختن راحت کنار میان و از بازی کردن لذت میبرند.
در واقع لذت بازی کردن از برد و باخت مهمتره و اگه از ترس باختن بازی نکنیم شبیه اینه که از ترس شکست خوردن زندگی نکنیم. و هیچ کاری نکنیم که مبادا شکست بخوریم یعنی کار جدید نکنیم ، رابطه برقرار نکنیم ، ازدواجنکنیم، کسب و کاری رو شروع نکنیم، مسافرت نکنیم ودر یک کلام زندگی نکنیم..
تربیت اخلاقی بد در بچگی باعث شده همیشه از شکست خوردن بترسیم و از بازی کردن لذت نبریم .
از اینکه بوکس رو به شطرنج و شطرنج رو به زندگی ربط میدم سرمگیج میخوره ولی در نهایت باید از بازی کردن لذت برد.
کسی که بازی نمیکنه نمیبازه، برنده هم نمیشه، و بدتر از اون لذت زندگی رو از دست میده.
چه بازنده چه برنده ،مهم اینه که بازی کنیم.