قصه های شرمین نادری @sherminnaderi Channel on Telegram

قصه های شرمین نادری

@sherminnaderi


در این صفحه خیلی خیلی مجازی ،فقط قصه می نویسم ، تو بگو از هزار سال پیش تا امروز، اصلا سال هاست قصه هایم را مثل مرواری های دوخته شده به دامنی بلند پشت سرم می کشم، دوست داشتی بخوان ...

قصه های شرمین نادری (Persian)

قصه های شرمین نادری یک کانال تلگرامی فوق العاده است که توسط کاربر با نام کاربری @sherminnaderi اداره می شود. در این کانال، شما به دنیایی از قصه ها و داستان های جذاب و فراوان خواهید پیوست. فقط قصه می نویسم ، تو بگو از هزار سال پیش تا امروز، اصلا سال هاست قصه هایم را مثل مرواری های دوخته شده به دامنی بلند پشت سرم می کشم، دوست داشتی بخوان ... از داستان های معروف تا داستان های متفاوت و جذاب، در این کانال شما قطعاً احساس خوشایند و شگفتی خواهید کرد. اگر علاقه مند به خواندن قصه های الهام بخش و معنوی هستید، قصه های شرمین نادری بهترین مقصد برای شماست. پس حتما به این کانال بپیوندید و از دنیای داستان های جذاب و دلنشینی لذت ببرید!

قصه های شرمین نادری

04 Jan, 09:58


تقدیم به همه اونایی که این روزا سرماخوردن و علاوه بر درد و مرض سرماخوردگی، دارن درمانهای من درآوردی و بانمک این و اونم تحمل می‌کنن و تقدیم به همه اون بچه‌هایی کودکیاشون خیلی شسته رفته‌تر از بچگی عجیب و خطری ما بود.
@sherminnaderi
آی‌قصه |‌ داستان خاطرات شرمین | فصل 3 | قسمت 3 | سرماخوردگی خطرناک
https://app.ighe3.com/story/676da8f2bf7784e296785af1

قصه های شرمین نادری

23 Dec, 11:54


سربازمعلم ایرانشهری که در روستاهای منطقهٔ سرباز #سیستان_و_بلوچستان تدریس می‌کند این فیلم را فرستاده و گفته: «ممنونم، با وسایل کمک‌آموزشی که فرستادید، کار ما خیلی آسونتر و بهتر شده.» برایش نوشتم: «میکروسکوپ و مدادرنگی و آبرنگ و بازی‌های فکری تو راهه. از مردم خوب ایران تشکر کن.»

🔗 شرمین نادری
#همیاری #ما_ایرانیها
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
@Jaryaann

قصه های شرمین نادری

19 Dec, 15:02


قصه های شب چله - 1403
هدیه ای از شرمین نادری برای اهالی مهرمانا و بسپارپی ایرانیان به خاطر یکسال مهربانی و همراهیشون با کتابخانه‌ها و مدارس روستایی بلوچستان
@sherminnaderi

https://basparpey.com/yalda1403/

قصه های شرمین نادری

19 Dec, 15:02


قصه بوشهری بزرگ و مهرش

داستانی دیگر از ماجراهای
بزرگ بن شهریار رامهرمزی
دریانورد مشهور جنوبی
نوشته شرمین نادری

تقدیم به همه اونها که قصه‌های قدیمی رو دوست دارن

کاش یلداتون سحر بشه
کاش بخندین مردم خوب ایران.
@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

17 Dec, 16:28


@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

17 Dec, 16:28


تقدیم به آقای بهار و کتابخانه رمین و بچه‌ها ...

@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

17 Dec, 08:43


اگه دوست داشتین قصه مهتاب بلوچستان رو به صدای من گوش بدین:
@sherminnaderi

https://castbox.fm/episode/%D9%85%D9%87%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D9%84%D9%88%DA%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-id6152682-id762828119

قصه های شرمین نادری

08 Dec, 14:58


روایت «مهتابِ بلوچستان» نوشته‌ی شرمین نادری
بخشِ #صداها، شماره‌ی ۱۹ شوروم.

خانه‌ی قشنگی بود آن مدرسه‌ی آجری بزرگ با درهای زنگ‌زده، انباری شلوغ و پر از گردوخاک و آن‌ یک قفسه‌ی چوبی خاکستری که پر بود از کتاب‌هایی که ما فرستاده بودیم. یادم هست وقتی که زیر نور ماه بلوچستان راه می‌رفتیم تا به انباری برسیم، آن پسر گفته بود: «ما کتابخانه نداریم، اما من کتاب قرض می‌دهم و اسم همه‌شان را می‌نویسم روی دیوار انباری.» من هم پرسیده بودم: «خود تو چه‌جور کتابی دوست داری؟» و پسر جواب داده بود: «همه جور کتابی.»

ادامه‌ی این متن را از لینک زیر بخوانید.
https://www.shurum.cloud/Issue/165

قصه های شرمین نادری

05 Dec, 13:45


قصه من رو در شوروم بخونین
قصه مهتاب بلوچستان

@sherminnaderi


https://shurum.cloud/contents/165/%D9%85%D9%87%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%90-%D8%A8%D9%84%D9%88%DA%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86?fbclid=PAY2xjawG-jOhleHRuA2FlbQIxMAABpm5I82m9XHPiMw0fJHrqVNCcqX9ygUuTv0RviPRZwwRkIIfyykL2WjgEKQ_aem_11a1scy-BXoHqg0j9QVmxg

قصه های شرمین نادری

17 Oct, 06:21


این هفته تو شیراز می‌خوام یه قصه عجیب بگم، درست همینجا کنار خونه آقا بزرگم.

@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

17 Oct, 06:20


#عید سال های وبا
بخش اول :
عید همان سال وبایی بود که پدر بزرگ ِپدرم عمارت کهنه را خرید ودستور داد دیوار بکشند دورباغش و درخت انار و آلبالو بکارند توی حیاطش و درهای شکسته اش را با درهای منبت کار تازه عوض کنند .خانه اماهمچنان قدیمی و نمور بود و بوی غریبه می داد وبا وجود تمیزکاری ها و دوغاب کشی ، از آب انبار کهنه بوی نا می آمد و دولابچه های تمیز شده خانه کماکان نم داشتند و دائم ملحفه های سفید را لک دار می کردند و کار می ریختند سر اهالی مطبخ و رختشور خانه .همان زن های ریز و درشت و سیاه و سفید که سرجهازی مادر بزرگ پدرم بودند و بعد از مردنش جای خالی اش را پر کرده بودند وبه جای سواد و خط به بچه ها قصه و مَتل یادمی دادند وخاطر آقا را که مخالف افسانه های خاله خانباجی ها بود،خوب مکدر می کردند .آن سال هم گفتنی ،داشتند یک بند توی گوش بچه ها می خواندند که خانه تازه منحوس است و نمازش بی برکت و زمینش خانه از مابهتران،چیزی که بچه ها را می ترساند و صاحب خانه را عصبانی می کرد .بعد هم همان ها چو انداختند که که درست قبل از اسباب کشی دعانویسی برایشان تفالی زده و بعد شبانه دم در خانه آمده و التماسشان کرده که چیدن اسباب ها را تا ماه سعد به تعویق بیندازند و جانشان را بخرند ،می گفتند تب داشته دعا نویس آن شب و وقتی می خواستند راهی اش کنند ، هزار بار گفته بوده فالتان خوش نیامده و این عمارت قربانی می خواهد .قربانی که البته کرده بودند برای خانه، اما دلشان هنوز راحت نبود ،خصوصا که همان روزهای اول رسیده به عمارت هم یکی از همین اهالی مطبخ که پا به ماه بود و چاق و گنده سر پله خانه تازه ناغافل پایش پیچیده بود و زمین خورده بود وبچه سیاه سوخته اش چهار چنگولی دنیا آمده بود و طفلک نیامده هر دوتا پاش شکسته بود وهول و تکان آورده بود با خودش به خانه .هرچند می گویند به دستور آقا شکسته بند فرنگی آورده بودند برای بچه وپای کوچکش را گچ بسته بودند و بعد هم البته گوسفندی کشته بودند پشت درخانه و خونش را ریخته بودند روی در ،به نیت باز شدن گره از خانه و بسته شدن در دهن مردم ،اما در دروازه شهر بسته می شد و دردهن مردم بسته نمی شد انگار . این در اصلا بسته شدندی نبود البت ،به قول همان بچه که همه عمر لنگ و علیل ماند و بعد ها همان محمد آقای چلاق خودمان شد که باغبانی می کرد توی باغ بزرگ آقا وتا یادمان هست وقت دویدن آخ و واخ داشت و هردفعه که برای خودش بستی زده بود ته باغ ، خوش خوشک تعریف می کرد که مادرش سرپله های خانه چشم تو چشم از ما بهترانی شده که ساکن زیر زمین عمارت آقا بودند .....ادامه دارد
@sherminnaderi #داستان

قصه های شرمین نادری

17 Oct, 06:20


#عید سال های وبا
بخش دوم :
گرچه خودمانیم قصه گویی های محمد آقا را کسی جدی نمی گرفت ،حتی ما که کوچک تر بودیم و عاشق قصه ، اما لنگ زدنش و آن سوزی که توی صدایش بود وقتی از سال وبایی می گفت ، هر بنی بشری را به ترس و دلهره می انداخت ، خصوصا آن طور که از اجنه و از مابهترانی تعریف می کرد که شب توی خانه می گشتند وبوی هل و دارچین از تنشان می آمد ونان و خوراک اهالی را می خوردند و حتی می گویند به آقا نامه نوشته بودند که دوتا نحسی توی شهر هست ؛ وبا و مهمان ناخوانده .نامه را هم می گویند اجنه با خون کفتر مرده ای روی دیوار گلی حیاط نوشته بودند و زیرش هم مهر وامضا کرده بودند ،عهده علی الراوی ،اما واقعا تابستان نرفته قشون پاگون پوش بریتانیا که مدتی بود مهمان شهر بودند،دست جمعی تب کردند و وبا و حصبه به شهر هدیه دادند و پشت بندش قحطی و مرگ .اهالی خانه آقا هم هرچند به دستورش فقط آب جوشیده می خوردند و کنیز و مهتر را هم توی خانه قرنطینه کرده بودند و آرد و ماست به حد کافی توی انبار داشتند که گرسنه نمانند ، باز هم تب به جانشان افتاد و زمینشان زد ،آن هم درست در آن چند روزی که آقا خانه را گذاشته بود وبه سفر رفته بود و دستش کوتاه بود از خانه اش .محمد آقای باغبان می گفت آن روزها شهر در حال رعشه و تب بود ومردم دسته دسته می مردند و توی عمارت آقا هم شام و نهارفقط تب بود و لرز و هذیان . کسی هم نمی دانست توی این هرکی هرکی کی خوراک روی اجاق می گذارد و کی آب می جوشاند و کی دست و پای بچه ها را خنک می کند وکی توی حلق مادر مرده های آقا دم کرده و خاک شیر می ریزد ، اما همه یادشان بود که کسی تیمارشان کرده ، تبشان را پایین آورده و دم کرده به حلقشان ریخته ، حتی بچه ها که از تب زار و نزار شده بودند . دست آخرهم وقتی آقا از سفر برگشت ،دیگرچند نفری از اهل خانه به زندگی روزمره برگشته بودند و کار هر روزشان را از سر گرفته بودند ،هرچند چند من وزنشان کم شده بود و رویشان زرد زرد بود .می گویند آقا به محض ورود دلش هری ریخت ،از بس خانه بی صدا بود ، انگار گرد مرده به دیوارهایش پاشیده بودند ، بدو بدو سراغ بچه هایش رفت و رسید و نرسیده طبیب خبر کرد ،مبادا که مرگ جگر گوشه هایش را ببرد .اما مرض گذشته بود و از دست طبیب مریضخانه کاری برنمی آمد ،فقط دستور رعایت و خنکی و گنه گنه داده بود و پشت بند رفتنش دیگرکسی به یاد نمی آورد آن سه روز تب و لرزه چه گذشته بر اهالی خانه .یک فراموشی و خوابی افتاده بود به خانه ، به شهر ، بعد از آن تب و مرگ مهلک که نصف مردم شهر را کشته بود و قشون سرخ پوش ملکه را دوباره راهی دریا کرده بود و ازما بهتران را از زیر زمین ها بیرون کشیده بود .محمد آقای چلاق هربار به این جای قصه می رسید می خندید و می گفت اما آقا خبر نداشت که از مابهتران بازهم برمی گردند ، مثل همان قشون پاگون پوش که دوباره برگشتند و روی سر شهر بمب ریختند و این شاه را بردند و آن شاه را آوردند ، می گفت این ها حوصله شان توی خانه خودشان سر می رود ، گاهی سری می زنند ببینند این طرف چه خبر است وقتی هم می آیند کاری از دست کسی برنمی آید جز تماشا کردن .این را می گفت محمد آقا و می لنگید و ما از ترس به خودمان می پیچیدیم و از دم در تا اتاق چنان می دویدیم انگارسگ هار دنبالمان کرده است .
@sherminnaderi #داستان

قصه های شرمین نادری

17 Oct, 06:20


خانه پدر بزرگ پدرم در شیراز ، عمارتی که برای من مهد همه قصه هاست و سال هاست که به داستان ها پیوسته . حیف .
@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

12 Oct, 17:47


قصه ام الداس و جاشوی جوان
قصه های عاشقانه روستاتیش به روایت
شرمین نادری
@sherminnaderi

on #SoundCloud
https://soundcloud.com/user-333900898/guxxpcfzupaq?ref=clipboard&p=a&c=0&si=2fd30942abde4824a4d8017dd62ea7d0&utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing

قصه های شرمین نادری

12 Oct, 17:45


قصه‌های شرمین نادری در رادیو روستاتیش
@sherminnaderi

Stream رادیو روستاتیش | Listen to podcast episodes online for free on SoundCloud
https://m.soundcloud.com/user-333900898/tracks

قصه های شرمین نادری

04 Oct, 14:48


این قصه رو از مجموعه داستان آخر حذف کرده بودند، اما قصه مال شما بود و باید می‌رسید به گوشتون. خصوصا در این شبهای پاییزی که فقط قصه‌های عجیب حواسمان رو از روزگار غریب پرت می‌کنه. نوش جانتون.
@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

04 Oct, 14:48


لولوی صحرایی
داستان کوتاه
نوشته و روایت شرمین نادری
@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

04 Oct, 13:20


شرمین نادری - کتابچی
https://ketabchi.com/person/5415/%D8%B4%D8%B1%D9%85%DB%8C%D9%86-%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%B1%DB%8C
@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

29 Sep, 14:39


داستان «زن خنزر پنزری» نوشته شرمین نادری
🎙🎙🎙
https://t.me/Sedakhone
@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

28 Sep, 18:01


برای شبهای سرد قصه های عجیب میچسبه
@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

28 Sep, 18:01


یک پیشنهاد خوب برای شما
گرامافون
https://fidibo.com/book/122990-
کتاب-صوتی-گرامافون
قصه مردآزما_ نوشته شرمین نادری
@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

26 Sep, 15:10


شرمین خانوم در حال قصه گفتن دردورهمی #جملت
@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

26 Sep, 15:10


پادکست کاشفان شهر، از سری پادکستهای جملت است که به احوالات پرسه زنان و عاشقان کشف و شهود در کوچه پس کوچه‌های شهر پرداخته.
راستی منم یکی از پرسه زنان جملت بودم.
@sherminnaderi

https://castbox.fm/vb/737869258

قصه های شرمین نادری

23 Sep, 18:03


در جشنواره فیل پلتفرم فیدیبو ...
@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

23 Sep, 17:58


تقدیر و تقدیم جایزه در جشنواره کتاب فیل به سرکار خانم شرمین نادری، سفیر بنیاد حکمت در سیستان بلوچستان ، به عنوان مروج کتاب در پلتفرم فیدیبو

بنیاد حکمت ضمن تبریک ، مسیری هموار و توانی روافزون برای این خیراندیش گرامی آرزو دارد.
@sherminnaderi

#بنیاد_حکمت
#قلمی_سرشته_به_مهر
#خیرین_بنیاد_حکمت #در_کار_خیر_ریاکارم #کودکان_مستعد_محروم_از_تحصیل #حامی_کودکان_مستعد_توانمند #کودکان_نیازمند_را_یاری_کنیم
#کتاب_کتابخوانی #کتابخانه #سیستان_بلوچستان #کودکان_بلوچ
https://www.instagram.com/reel/DAL-TvUodoT/?igsh=MWg5bDdjYXl2czZlNg==

قصه های شرمین نادری

12 Sep, 16:25


#بنجو البته که نام ساز بلوچی است. برای آنها که می‌پرسند قصه‌های تو چقدر واقعی است؟

@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

09 Sep, 14:25


داستان سیل
نوشته شرمین نادری

@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

08 Sep, 18:55


باران آمده بود پاییز پارسال، توی همین کوچه‌ی قشنگِ قدیمی و شیدا گفته بود: وای بیا آرزو کنیم، بعد اما دستها را گرفته بودیم زیر اولین اصابت قطره‌های خنکِ باران به گرمای نبض کوچک و منتظرمان و هرکسی اولین قطره را گرفته بود بلند آرزویش را گفته بود.
آن آرزو را مدتی است گذاشته‌ام کنار، مثل دفترچه خاطراتی که ته صندوقی قایم کرده باشی. حتی دیگر حواس خدا را با دلتنگی‌های خودم پرت نمی‌کنم، لابد چون هربار که دست بالا برده‌ام برای گرفتنش، انگشتهای بی‌خبرم در بال زخمی پرنده‌ای کوچک و غمگین گیر کرده و باز هم سرتا پا شکسته و بسته آمده‌ام به گوشه‌ی همین کوچه خوب قدیمی و رو به همان دیوار خلوت خاکی گفته‌ام:
آخ ببخشید که دل محزونِ نازکم هنوز بی‌قرار قطره‌های ریز و روشن باران است.
@sherminnaderi

قصه های شرمین نادری

03 Sep, 15:25


بنجو تقدیم به همه خنیاگرانی که در بلوچستان دیدم. چون از هر طایفه و خاندانی که هستند و به هرزبانی که شعر می‌گویند، همه عاشقند.
@sherminnaderi

3,118

subscribers

504

photos

69

videos