°•°•🍃 آنالی🍃 •°•° @samira_hasanzadehh Channel on Telegram

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

@samira_hasanzadehh


بخند به روی دنیا، دنیا به روت بخنده😅😁
پارت گذاری هر روز به جز سه‌شنبه‌ها و جمعه‌ها❤️

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•° (Persian)

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•° پروانه‌های تلگرامی! آیا به دنبال یک کانال خنده دار و متفاوت هستید؟ پس حتماً به کانال زیبا و شاد آنالی ما بپیوندید. در اینجا هر روز به جز سه‌شنبه‌ها و جمعه‌ها، شما را با پست‌های خنده دار و جذاب به پارتی بزرگی دعوت می‌کنیم. از طنز و لطیفه‌ها تا کلیپ‌های جالب و پرانرژی، همه چیز در این کانال پر از انرژی و شاداب است. بخندید و با ما همراه شوید، تا دنیا نیز به روی شما بخنده!

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

19 May, 15:47


https://www.instagram.com/roman_hasanzadeh?igsh=aG16NzN5dDFjZ3dp
#رمان_پایلوت☝️

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

21 Oct, 18:42


لطفا تا فرصت دارین و لینک باطل نشده عضو شین سریع❤️ سپاس

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

21 Oct, 18:42


پارت‌های بعدی رمان آنالی به این کانال انتقال یافت❤️👇

https://t.me/+ARb54y9T4CgxZjg0

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

10 Aug, 18:39


🐭🐭🐭🐭
🐫🐫🐫
🐭🐭
🐫


#پارت۷۳


کمی نزدیک و صدایش را آهسته کرد.

- گمون کنم طرف از هم دانشگاهی‌هاش باشه.
البرز قلبش از تپش ایستاد، هیچ وقت چنین نگرانی نداشت که شاید ممکن باشد قبل از خودش کسی قاپ طوبی را بتواند بدزدد، شاید سردی رفتار طوبی با جنس مخالفش او را به این اطمینان رسانده بود که طوبی از پسر جماعت فراری و گریزان است.

انالی اشاره به خانه کرد.

- باید همین روزها زهرا رو صدا کنم تا باهم یه دستی به سر و روی خونه بکشیم تا تمیزش کنم، خوبیت نداره غریبه از در می‌آد تو خونه تمیز نباشه و گرد و خاک نشسته رو وسایل‌ها رو ببینه.

سپس برای این‌که کار را یک‌سره کند و بیشتر از این البرز را درگیر و به خود بیاورد اشاره به حیاط کرد.

- تو هم یه دستی به دار و درخت باغچه بکش و یکم صفا بده به شاخ و برگ درخت‌ها، باغچه وضعش خیلی خرابه، می‌خوام دخترم جلو طایفه‌ی شوهرش بالا باشه، مبل‌ها هم رنگ و روخشون رفته باید عوضشون کنم.

البرز با جان کندن به حرف آمد.

- آنالی چه خبره داری سریع می‌بری و می‌دوزی، دیدی که گفت دوستش ساره ست.

چشمانش را تنگ کرد.

- اون گفت، عقل تو زود باور کرد؟ خودم اسمش رو شنیدم انگار کامرانی  کیوانی همچین چیزی بود.

روح از تن البرز جدا شد.

طوبی که حاضر و آماده از راه رسید آنالی دستی روی شانه‌ی البرز زد.

- پاشو مادر، پاشو برو این دختر تا دیرش نشده ببرش دانشگاه تا از درس و دانشگاه جا نمونه.

طوبی که چرخید.

انالی چشمکی زد و ادامه داد:

- حواستم بهش باشه.

مثلا غیر مستیم داشت به آن اشاره می‌کرد که البرز آمارش را بگیرد تا ببیند که طوبی با چه کسی در ارتباط و نشست و برخاست می‌کند.

ببینم چکار می‌کنید با ری اکشن😍 منو تو این مد😎 می‌برین یا نه😁


بزودی افزایش قیمت داریم جا نمونید👇🏻😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

09 Aug, 18:39


🐭🐭🐭🐭
🐫🐫🐫
🐭🐭
🐫


#پارت۷۲


- باید حواسم بهت باشه که هر کسی رو راه ندی تو زندگیت.

طوبی لحنش را سرشار از اطمینان کرد.

- همچین خبری نیست آنالی، خاطرت جمع کسی تو زندگی من نیست، مگه مغز خر خوردم که عاشق بشم.

اون کسی هم که شب‌ها باهاش پچ پچ می‌کنم ساره‌ست.

آنالی از محتوای پچ‌پچ‌هایی که شنیده بود، خوب متوجه شده بود که مخاطب پشت تلفن طوبی ساره‌ست ولی از قصد و غرض داشت به البرز تلنگری می‌زد که اگر دست نجنبد یکی از راه می‌رسد و قلب یارش را برای خود می‌کند.

البرز که از این موضوع خبر نداشت پاسخ طوبی را نتوانست باور کند و همچنان فکرش درگیر این بود نکند واقعا طوبی دل در گروی شخصی گذاشته باشد.

طوبی پس از تشکری از پشت میز برخاست. خواست میز را جمع و جور کند که آنالی گفت:

- برو حاضر شو، دیرتر می‌شه، خودم جمع و جور می‌کنم.

طوبی بی حرف به سمت اتاقش رفت.
نگاه البرز به او بود و نگاه آنالی به البرز، لبخند کمرنگی بر لبش نشست، نتیجه‌ی کارش را با چشم می‌دید، نگرانی روی تک تک اجزای صورت البرز به سهولت به نمایش درآمده بود. فکرش حسابی مشغول شده بود، درست همان چیزی که آنالی می‌خواست.

لبخندش را محو و مشغول گرفتن لقمه‌ای برای البرز شد.

- فکر کنم همین روزاست که دوماد دار شم.

نگاه البرز به سمت او کشیده شد.

آنالی لقمه را به سمت البرز گرفت.

البرز به زحمت تشکری بر لب نشاند و آن را گرفت و درون دهانش گذاشت.

- من از هاشم، راضیم. خدا کنه مهینم یه دوماد خوب گیرش  بیاد.

برای جویدن لقمه‌اش جان می‌کند.

- نمی‌دونم شب‌ها با کی پچ پچ می‌کنه.

ببینم چکار می‌کنید با ری اکشن😍 منو تو این مد😎 می‌برین یا نه😁


بزودی افزایش قیمت داریم جا نمونید👇🏻😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

07 Aug, 18:53


وی ای پی #پایلوت 35هزار تومان

وی ای پی
#آنالی 25هزار تومان


در صورت عضویت در هر دو کانال بجای 60هزار تومان می‌توانید با پرداخت 45هزار تومان عضو هر دو کانال بشوید❤️

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

07 Aug, 18:52


🐭🐭🐭🐭
🐫🐫🐫
🐭🐭
🐫



#پارت۷۱


آنالی بدون این‌که پنهان کاری کند، لقمه‌ای نان و پنیر کوبیده شد برداشت و در دهان گذاشت.

- به اون کار فالگوش نمی‌گن. می‌گن مراقبت.

همچنان لبخند بر لب داشت.

- آنالی دقیقا تو اتاقم قراره چه اتفاقی برای من بیفته‌ که شما داری بخاطر اون از پشت در از من مراقبت می‌کنی؟

جرعه‌ای از چای شیرین شده‌اش نوشید.

- بالاخره در نبود مهین باید حواسم به امانتیش باشه.

اشاره به دستم کرد.

- نکنه یادت رفته همین یه هفته پیش تو همون اتاق چی به سر دستت آوردی!

سنگینی نگاه البرز را طوبی حس کرد، نگاه گذرایی به او انداخت.

- اون یه اتفاق بود، از بی حواسیم بود که فکر می‌کردم دست تنهایی می‌تونم تشک تختم رو ببرم حیاط که تو را پله پام لیز و  ...

اشاره به دستش کرد.

- این شد وضعیتم.

نانی به درون مربای آلبالو زد.

-نگران نباش از این به بعد از اون بی حواسی‌ها نمی‌کنم.

نگاهی به البرز انداخت.

- تا وقتی البرز هست من دخالت تو کارهای مردونه نمی‌کنم.

البرز ساکت بود، فکرش درگیر آن کلمه‌ی پچ پچ های آخر شب طوبی بود، مدام با خودش می‌گفت، سردی و دوری کردن این یک هفته‌ای طوبی به آن پچ پچ‌ها مربوط می‌باشد یا نه!
آنالی کمی جدی شد.

- این مراقبت جای خود داره ولی من یه جور دیگه هم باید مراقبت باشم.

طوبی سوالی آنالی را نگریست.

- یعنی چطور؟

ببینم چکار می‌کنید با ری اکشن😍 منو تو این مد😎 می‌برین یا نه😁


بزودی افزایش قیمت داریم جا نمونید👇🏻😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

07 Aug, 16:47


https://www.instagram.com/samirahasanzadehh
اینستاگرامم

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

07 Aug, 16:22


@S_S_80_70
من اینجام😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

07 Aug, 14:20


°•°•🍃 آنالی🍃 •°•° pinned Deleted message

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

06 Aug, 18:32


🐭🐭🐭🐭
🐫🐫🐫
🐭🐭
🐫


#پارت۷۰


خواست کرمی بریزد که با سوال آنالی چایی که داشت می‌نوشید به گلویش پرید و به سرفه‌ افتاد.

- طوبی عاشق شدی؟

طوبی همانند برق گرفته‌ها سرش را بلند و آنالی و البرزی که به سرفه افتاده بود را نگاه کرد.

آنالی با مشت چندبار پیاپی بین دو کتف البرز کوبید و به زبان آذری گفت:

- یاواش اوغلان نه خبر دو؟( یواش پسر چه خبره؟)

البرز گوشش زنگ می‌خورد و سوال آنالی اکو مانند دم گوشش تکرار می‌شد.

اما طوبی ماتش برده بود و آنالی شکاک نگاهش می‌کرد.

سوالش را این‌بار تاکیدی تکرار کرد.

- عاشق شدی آره؟

طوبی لقمه‌اش را به زحمت قورت داد.

- اینو از کجا آوردی؟ اصلا این چه سوالیه از من می‌پرسی؟

البرز دستش را به نشانه‌ی کافیه بالا آورد و آنالی عقب کشید و جدی طوبی را نگریست.

- چند وقته کشتی‌هات غرق شده؟

طوبی سعی کرد عادی برخورد کند. لبخند مضحکانه‌ای روی لبش چپاند.

- انالی من کشتی‌م کجا بود تا بخواد غرق بشه!

اینبار با اطمینان به حرف آمد.

- شدی می‌دونم.

طوبی نگران موهایش را پشت گوشش فرستاد.

- چطور به این نتیجه رسیدی؟

انالی اخمی درهم کشید.

- از پچ پچ‌های آخر شبت.

در قلب البرز زلزله بپاخاست. آن هم زلزله‌ای ویران کننده. تمام حواسش پی پاسخ طوبی بود.

طوبی خنده‌ی ساختگی‌اش را پررنگ‌تر کرد.

- آنالی فالگوش وامیستی؟

ببینم چکار می‌کنید با ری اکشن😍 منو تو این مد😎 می‌برین یا نه😁


بزودی افزایش قیمت داریم جا نمونید👇🏻😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

06 Aug, 14:54


°•°•🍃 آنالی🍃 •°•° pinned Deleted message

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

05 Aug, 18:30


🐭🐭🐭🐭
🐫🐫🐫
🐭🐭
🐫


#پارت۶۹

دور یه میز نشسته و مشغول خوردن صبحانه بودند، تنها وعده‌‌ای که همگی دور این میز و در این خانه بودند همین صبحانه بود، چرا که ناهار و شام را در مطبخ‌خانه سرو می‌کردند.
نگاه البرز به دست آتل گرفته‌ی طوبی بود. یک هفته‌ از آن روزی که این بلا به سرش آمده بود می‌گذشت. این روزها با بی توجهی‌های طوبی برای البرز سخت‌تر سپری می‌شد.
هر چه به طوبی نزدیک می‌شد به همان اندازه طوبی از او دوری می‌کرد.

حتی زبان درازی‌هایش هم کم شده بود و این مسئله برای البرز قابل هضم و درک نبود، چرا که دلیلی برای تغییر یهویی این رفتار طوبی هر چه فکر می‌کرد نمی‌یافت.

- امروز کارم سنگینه، سفارش غذا برای جشن تولد دختر مهتاب خانوم رو دارم.

طوبی بی حرف سری تکان داد و البرز سکوت او را جبران کرد.

- نگران نباش، آنالی تو دست و پنجه‌ات طلاست، فوری فوتی هم همه چیز رو می‌پزی اونم خوشمزه.

آنالی که متوجه شکرآب شدن رابطه‌ی میان البرز و طوبی شده بود برای تغییر سنگینی جو موجود چشمی تنگ کرد.

- منتظر حرف تو بودم.

خودش پقی زیر خنده زد، هر موقع دیگری بود طوبی با بلند‌ترین صدای ممکن به قهقهه می‌افتاد و برای آزار و اذیت البرز پیاز داغ حرف آنالی را بیشتر می‌کرد و بحث را کش می‌داد. اما برخلاف همیشه به زدن لبخندی کمرنگ اکتفا کرد و به خوردن مربایش ادامه داد.

البرز در پاسخ حرف آنالی خنده‌ای بر لب نشاند.

- من غلط بکنم تو ماشالله داره کارت آنالی حرف من این وسط هیچ‌کارست، تو کارت درسته.

متوجه نگاه آنالی به طوبی شد.
ناخودآگاه مسیر نگاه خودش هم به سمت او تغییر جهت گرفت.

ببینم چکار می‌کنید با ری اکشن😍 منو تو این مد😎 می‌برین یا نه😁


بزودی افزایش قیمت داریم جا نمونید👇🏻😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

03 Aug, 08:11


🐭🐭🐭🐭
🐫🐫🐫
🐭🐭
🐫


#پارت۶۸

البرز میانه‌ی در از حرکت ایستاد.

- می‌خوای کمکت کنم.

خواست بگوید نه! ولی انگار که می‌خواست خودش با خودش به رقابت بپردازد و بگوید هیچ خبری نیست، الکی برای خودت داستان سرایی نکن و به یاوه‌های ساره بیش از این نپرداز، این البرز همان شتر فرنگی همیشه هست که از سر کول هم بالا می‌روید، بدون این که نظر بدی نسبت بهم داشته باشید.

- آره نمی‌‌دونم چطور درش بیارم.

البرز کامل داخل شد و کمک کرد تا طوبی آن را از تنش خارج کند، طوبی که سرش را پایین انداخته بود دست خودش نبود که برای لحظه‌ای نگاهش به خشتک البرز نیفتد، از برآمدگی خبری نبود، صاف صاف بود، مسئله ایراد فنی نبود آره؟ البرز اسانسورش پایین بود خبر از عشق و عاشقی نبود مگر نه! او در برابرش ضعف نداشت مگرنه!

شاکی از دست خودش چشم از قسمت ممنوعه‌ی البرز گرفت و لبخند مسخره‌ی ساختگی بر لب نشاند.

- ممنون، برو می‌خوام بخوابم کمی.

البرز متعجب از رفتار‌های ضد و نقیض او پرسید:

- شربت نمی‌خوری؟

- نه.

کلامش معمولی بود، ولی البرز متوجه حرص پشت صدای او شد، از اتاق که خارج شد، طوبی بی معطلی در را بست و به آن تکیه داد.
البرز با ابروهای بالا رفته نگاهش به در بسته شده بود.

- یه تخته‌اش کمه این دختر.

بدون این‌که توجهی به شربت نصفه کاره مانده‌اش کند با ذوقی کور به سمت واحدش قدم برداشت، به محض ورود به اتاقش رفت و روی تختش دراز کشید.
آن‌قدر به دغدغه‌های این اواخرش اندیشید بدون این‌که فرصت تعویض لباس داشته باشد بی‌خوابی دیشب روی چشمانش اثر گذاشت و کم کم در خواب عمیقی فرو رفت.

* * *

ببینم چکار می‌کنید با ری اکشن😍 منو تو این مد😎 می‌برین یا نه😁


بزودی افزایش قیمت داریم جا نمونید👇🏻😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

02 Aug, 06:47


🐭🐭🐭🐭
🐫🐫🐫
🐭🐭
🐫


#پارت۶۷

ساره دوباره کنار گوشش به حرف آمده بود" برادر کجای کار بود مشنگ، وقتی از پستون یه ننه شیر نخوردین هیچ احدی نمی‌شه برادرت، برادرم برادرم برای من راه ننداز، طرف عاشقته، عاشقت زبون نفهمه کورِ بی عقل"

ناخودآگاه یک قدم به عقب برداشت. خنده‌ی مسخره‌ای بر لب نشاند.

- نخواستم کمکت رو برو بیرون خودم جمعش می‌کنم.

البرز اشاره به دستش کرد.

- اون وقت با این دست؟

طوبی نگاهش به دست آتل گرفته‌اش افتاد.

- برو مهم نیست، از مامان کمک می‌گیرم.

البرز بی تفاوت به حرف او، به سمت تخت رفت، تشک را برداشت و با آن قد و قامت بلند و تنومندش آن را پشت کولش انداخت و به سمت حیاط قدم برداشت.

- لازم نکرده. وقتی یه مرد خونه‌ست چرا شماها باید این‌کار‌ها رو بکنید، دسته گل خودمه، خودمم تمیزش  می‌کنم و عین روزش اولش که شد می‌آرم دوباره برات و روی تختت می‌ذارم.

طوبی حرفی نزد، چرا که خارج شدن البرز از اتاقش را می‌خواست.

او که رفت نفس آسوده‌ای کشید. گر گرفته بود، عرق از تیغه‌ی کمرش سر می‌خورد. حالش برای خودش عجیب و غریب بود. ای لعنت به ساره و حرف‌های دوزاری‌‌اش ...
خواست مانتو‌اش را دربیاورد که آهش بلند شد، حال با این دست آتل گرفته چگونه مانتو‌اش را خارج می‌کرد، جرات تکان دادن دستش را نداشت. البرز به سمت آشپزخانه می‌رفت که کار ناتمامش را تمام کند که طوبی را که درحال کلنجار رفتن با خودش بود را دید. خواست بی تفاوت باشد و او را به حال خود بگذارد، فهمیده بود که دخترک را ترسانده است ولی همان قلب زبان نفهمش به پاهایش دستور قدم رو دادند و به سوی طوبی راه افتاد.

طوبی متوجه البرز که شد به سمتش چرخید.

- چیزی می‌خوای؟

ببینم چکار می‌کنید با ری اکشن😍 منو تو این مد😎 می‌برین یا نه😁


بزودی افزایش قیمت داریم جا نمونید👇🏻😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

31 Jul, 23:28


به مناسب تولد نویسنده، عزیزان فقط تا فردا شب می‌تونید بجای ۲۵ هزارتومان با ۱۹ هزار تومان عضو کانال وی ای پی‌مون بشید😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

31 Jul, 23:26


🐭🐭🐭🐭
🐫🐫🐫
🐭🐭
🐫



#پارت۶۶

اصلا قرار بود چگونه این موش موشک را از راز دلش با خبر کند. هیچ پلنی برای آن نداشت. این خویشتن داری در برابر طوبی دیگر برایش داشت غیر تحمل می‌شد. این اواخر، به طوبی که می‌رسید، هورمن‌های مردانه‌اش بازی‌شان می‌گرفت و نزدیکی به طوبی را می‌خواستند. فشردن تنش به خودش و چلاندش را می‌خواستند. حتی فانتزی گاز گرفتن از گردن سفید و بلورین او دیوانه‌اش می‌کرد.

خل شده بود مگر نه!

در یک قدمی‌اش ایستاد.

- پس بغل کردن دیشبت رو از این دسته گل دارم درسته!

لحنش خنده داشت ولی خودش می‌دانست که چه مرگش است. او شب را با فکر به آن هم‌آغوشی زیر دوشی که با طوبی داشت به صبح رسانده بود.
دلش بنای ناسازگاری گرفته بود، دوباره می‌خواست دوباره هم آغوشی می‌خواست، دوباره لمس تن این موش‌موشک زبان نفهمی که زبان قلبش را نمی‌فهمید را می‌خواست.
همانی که با نگاه کردن به وضعیت دستش آه از نهادش بلند می‌شد.

طوبی با دست آزادش، نمایشی چند بار دستی به سر البرز کشید.

- عقده‌ی بغل گرفته شدن داری آره پسرم؟

البرز خم شد و موازی صورت طوبی سرش را نگه‌داشت.

- اگه مامانم تو باشی چرا نداشته باشم؟

طوبی یاد حرف ساره افتاد. یاد حرفی که می‌گفت "آسانسور البرز ایراد فنی داره" بی دلیل کمی احساس خطر کرد. تنها بودند، بار اولشان نبود، خیلی اوقات پیش آمده بود که تنها در خانه بمانند ولی هیچ‌گاه همانند الان از تنهایی با البرز احساس خطر نکرده بود، بعد از جریان دیشب، حرف‌های ساره که  می‌گفت "البرز یا خله یا عاشق که شده رسما راننده شخصیت و تو رو می‌آره و می‌بره اونم بدون این‌که سودی بهش برسه!" کنار گوشش بیشتر وز وز می‌کرد.

ببینم چکار می‌کنید با ری اکشن😍 منو تو این مد😎 می‌برین یا نه😁


بزودی افزایش قیمت داریم جا نمونید👇🏻😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

30 Jul, 19:15


🐭🐭🐭🐭
🐫🐫🐫
🐭🐭
🐫

#پارت۶۵

- که اونجا بغلم بیایی؟ لوکیشن رو تغییر دادی؟ فکر کردم شب قرار بیای اتاقم.

طوبی دهن کجی کرد.

- فکر کردم شب قراره بیای اتاقم. من به ریش نداشته‌ی تو خندیدم که بخوام همچین غلطی کنم. کار دارمت، بیا دست گلی که باعثش شدی رو جمع کن.

قاشقی که با آن شکر درون پارچ را هم می‌زد را روی سینی گذاشت.

- دسته گلم؟

طوبی به سمت اتاقش رفت.

- آره دسته گلت.

البرز نم دستش را با دستمال روی میز گرفت و پشت سرش به راه افتاد.

- من که اونجا دسته گلی نذاشتم که بیام جمعشون کنم.

در دلش ادامه داد" ولی قلبم چرا، اون و خیلی وقته واسه صاحاب اون اتاق جدا گذاشتم"
طوبی وسط اتاق ایستاد. البرز که وارد شد به تخت اشاره زد.

- اینم دسته گلت!

البرز نزدیک تخت شد.

- مگه من تو این تخت خوابیدم که اینو گردن بگیرم؟!

به سمت طوبی سرش را چرخاند و سرخوشانه پرسید:

- شب ادراری داری طوبی؟

طوبی چشمانش را تنگ و دهن کجی کرد.

- آره شب ادراری دارم. دیشب خودم رو خیس کردم الانم برای این‌که بیش‌تر بهونه بدم دستت برای دست به سر کردنم تو رو صدا زدم که بیایی دسته گلم رو ببینی.

به حالت عادی برگشت و حرصی البرز را نگریست.

- شتر کار طرلانه، دیشب توالت بیرون رو قرق کردی، اونم اومده خودش رو این‌جا تخلیه کرده.

البرز نزدیکش شد. چه می‌شد همین‌جا او را بغل می‌گرفت و کار لب‌هایش را یک‌سره می‌کرد. او را به شانه می‌انداخت و به واحدش می‌برد تا خانومی آنجا را کند.

ببینم چکار می‌کنید با ری اکشن😍 منو تو این مد😎 می‌برین یا نه😁


بزودی افزایش قیمت داریم جا نمونید👇🏻😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

29 Jul, 18:45


🐭🐭🐭🐭
🐫🐫🐫
🐭🐭
🐫


#پارت۶۴

خنده لب‌های مهین را پر کرد.

- زیاد حرف نزن، کجایی؟

وارد پذیرایی شد.

- خونه.

ابروهای مهین بالا رفت.

- خونه چرا؟

طوبی که به سمت اتاقش می‌رفت گوشی را به دهانش چسباند.

- خاله‌ام اومده.

صدایش آهسته بود ولی پاسخش از گوش‌های تیز البرز دور نماند و در دلش" ای زبل‌خانی" نثار موش‌موشکش کرد.

- ای وای، تو چرا موقعیت‌های حساس می‌ری ماموریت؟

کامل وارد اتاقش شد.

- دیگه‌خاله‌ست دیگه گاهی زیر‌آبی می‌ره و بدون در نظر گرفتن موقعیت‌های حساس، آدم رو می‌فرسته ماموریت.

طرلان را که به سمتش آمده بود را به سینه‌اش چسباند و بوسه‌ای روی سرش نشاند.

- باشه برو پس به کارت برس، ما هم دو سه ساعت دیگه می‌آیم.

طوبی باشه‌ای گفت و تماس را قطع کرد. گوشی را روی تخت‌خوابش انداخت، نگاهش روی آن لکه‌ی زردی که روی تشکش رنگ گرفته افتاد و طرلان را به باد ناسزاهایش گرفت. از درون آشپزخانه صدا می‌آمد، دریافت که البرز واحدش نرفته و این‌جا آمده است. کوله اش را کنار کمدش روی زمین رها کرد و از اتاق خارج شد.

البرز در حال درست کردن شربت بود، از پشت کانتر او را مخاطب قرار داد.

- میای یه لحظه اتاقم؟

البرز ابتدا تعجب کرد ولی بعد به خود آمد و خبیثانه چشمکی زد.

ببینم چکار می‌کنید با ری اکشن😍 منو تو این مد😎 می‌برین یا نه😁


بزودی افزایش قیمت داریم جا نمونید👇🏻😍

°•°•🍃 آنالی🍃 •°•°

26 Jul, 07:26


🐭🐭🐭🐭
🐫🐫🐫
🐭🐭
🐫


#پارت۶۳

- کسی اون لحظه تو کوچه نبود.

چشمکی زد.

- از کجا می‌دونی، شاید یکی پشت پنجره‌‌ی خونه‌اش نیستاده و من و تو رو دید نزده باشه؟!

التماسش بیشتر و بغض گلویش متورم‌تر شد.

- چرا داری داستان می‌بافی البرز، شتر بازی درنیار، نمی‌خوام مامان اینا بدونن، می‌میری دهن واموندت رو باز نکنی و چیزی نگی؟
موبایلش آن‌قدر زنگ خورد که سر آخر تماس قطع شد.

البرز با خنده به موبایل اشاره زد.

- من دهنم رو می‌بندم و هیچی به هیچ‌کس نمی‌گم. ولی خر فرضم نکن...

خواست بگوید بهانه می‌تراشی و موضوع اصلی چیز دیگریست که صلاح را در این دید که حرفش را به زبان نیاورد و سکوت کند.
لحظاتی بعد موبایل طوبی به صدا درآمد، با عجله دست درون جیب جلویی کوله‌اش انداخت و گوشی‌اش را بیرون کشید‌، خنده بر لب نشاند و به آنی تغییر حالت داد.

- سلام، نن جونم.

مهین در حالی که روی صندلی می‌نشست پاسخ داد:

- کجایی؟

سعی کرد باب شوخی را باز کند تا صدای لرزانش رسوایش نکند.

- از اداره‌ی آمار زنگ می‌زنی؟

مهین کش و قوسی به تنش داد.

- منظور ...

به سمت خانه قدم برداشت.

- آخه نکنه تو آمار گیری تبحر خاصی داره، فکر کردم استخدام اداره آمار شدی.
سپس قهقه‌ی مصلحتی سر داد.

- به جون نن جونم استعداد خوبی داری، کارمند لایقی می‌شی براشون، برو یه فرم استخدامی براشون پر کن، خدا رو چه دیدی شاید قبولت کردن. اون موقع دیگه علاوه بر من آمار کل مردم تو دستته می‌تونی هر کی رو به یه نحوی سیخونک بزنی.


این مد😎 می‌برین یا نه😁


بزودی افزایش قیمت داریم جا نمونید👇🏻😍