رادیو شب @radiio_shab Channel on Telegram

رادیو شب

@radiio_shab


-به خدا و خودت اطمینان کن
لینک ناشناس :
https://t.me/HarfBeManBOT?start=MTIzNzQyMzY2

رادیو شب (Persian)

رادیو شب یک کانال تلگرامی پرطرفدار است که به ارائه موسیقی های زیبا و غمگین می پردازد. اگر شما علاقه مند به گوش دادن به موسیقی های شنیدنی و احساسی هستید، این کانال برای شما ایده آل است. با تمام تنهایی خود، می توانید در اینجا به آهنگ هایی که احساسات شما را به لرزه می اندازد گوش فرا دهید. از آهنگ های غمگین تا قطعات زیبا و دلنشین، رادیو شب شما را در جاهایی از زندگی خود که نیاز به تسکین دارید، همراهی می کند. nn کانال @radiio_shab به خدا و خودت اطمینان کن، لینک ناشناس را برای دسترسی سریع تر به موسیقی های شگفت انگیز شما ارائه می دهد. با کلیک روی لینک زیر، وارد دنیایی از صداهای شگفت انگیز شوید: nn https://t.me/HarfBeManBOT?start=MTIzNzQyMzY2

رادیو شب

20 Nov, 12:41


گاهی ادم ها برای پیدا کردن خود به هرجایی سر میزنند
به خاطرات به دوستان و اشنایان و خطرناک ترین ان عشق است
حالا چرا میگویم خطرناک؟
از توهم عشق
در دنیای جدید توهم عشق از خود عشق بیشتر است

و اما شاید انسان باید گاهی لاکپشتی باشد که در لاک خودش صدایی میشنود که بیرون بیا

اما گول دنیای مجاز را میخورد
همه چیز در مجاز زیباست مثل رویا
تفاوتش وجود دروغ در مجاز است
تظاهر به زیبایی

رویا اما برای توست
و به قول تو
انسان ها با رویاهاشون زندن…

#پارسا_امینی

رادیو شب

17 Nov, 20:32


دختر دستاشو نگاه کرد خونی بودن
آدم های زیادی در مغرش کشته میشدند
گاهی با یک جمله، انگار ماشه رو خودشان میکشند‌

همه اون آدما رو خاک میکرد و براشون عزاداری میکرد

هم همه ای در مغزش پر شد
دستاشو نگاه کرد
خونی بودن اما قرمز نبود آبی بود
همون رنگی که دوست داشت

شروع کرد به جیغ زدن

هم همه بیشتر شد
دستان مردی روی شانه اش امد
با یک دستمال
-دستاتو پاک کن بعد بیا باهم حرف بزنیم

دختر با این جمله غریبه بود..
حرف؟

در هر جمعی که میخواهد حرف بزند سرکوب میشود
از طرف خودش
و این جنگ هرروز او با آیینه است
به جنگ لشگر خودی ها میرود

مرد برایش چایی اورد
و انگار با یک شمشیر جلوی زن ایستاد
زن شروع کرد به حرف زدن
و مرد در چشم های زن خودش را دید
شمشیر را در آورد و رفت جنگید
زن اما به عمق چشم های مرد نرفت
دست بر گردن مرد کشید
به او نزدیک شد
و به سیاهی های چشم های مرد
خیره نشد
چشمانش را بست
و این جنگ را با بوسه ای پایان داد


#پارسا_امینی

رادیو شب

13 Nov, 21:45


بارون میاد اما خون رو نمیشوره
بارون میاد بوی خاک میاد
بوی آدم هایی که در این خاک دانه شده اند


در سکوت فریاد کشیدم وقتی فهمیدم
در سکوت اشک ریختم و در سکوت غرق شدم
و از سکوت خسته شدم و فریاد کشیدم
صدایش را فقط خودم شنیدم

رادیو شب

13 Nov, 16:09


دیوونه برگشت
اومد تو خونه همه جا خاموش بود بلند سلام میکنه
اما هیچ جوابی نمیشنوه بلند تر سلام میکنه
همه جا خاموشه

حوصله نداشتم برم استقبالش
اومد تو اتاق گفت
نگرانت شدم فکر کردم مردی.
تو تاریکی چرا نشستی ؟
چرا انقدر غم داری؟
پسرت کجاس؟
هوارو دیدی؟
چقدر خوشحالم امروز آفتاب رو ندیدم
همش ابر بود
نور زیاد اذیتم میکنه
نکنه تورو هم اذیت میکنه که تو تاریکی نشستی!

من برگشتم میخوام پیشت باشم دیگه
ببین دنیا به ما دیوونه ها نیاز داره…

دوباره بچه شو بدو تو خیابون وقتی داره بارون میاد


ما همون کرم هایی بودیم که گفتن تو پیله تنهایی بمون و پروانه شو
اما دیوونه شاشید تو اون پیله

دیوونه فرار کرد
من موندم تو تاریکی

دیوونه گفت الان من اینجام نه تو پروانه شدی نه من
شاید ما اصلا از اون کرم ها نباشیم
شایدم تصورمون از پروانه شدن رو عوض کردن…

ما به دورش میچرخیدیم
اما اونم مارو دور زد
لعنت به این دنیایی ماشینی‌

اما قبول نداری دنیا به ما احتیاج داره؟

روبه دیوونه کرد گفت
اینو نگیم چی بگیم!؟

دیوونه گفت
عهه غم نداشته باش
من اینجام


دیوونه شروع کرد به خوندن

ما دوتا کرم بودیم
گفتن پروانه میشید
ما داد زدیم
لعنت به ماشین
لعنت به این ماشین
لعنت به این ماشین



دوباره بچه شو و باز
بدو تو خیابون
وقتی که بارون میباره
دوباره دیوونه برگرد
یه دنیا به دیوونه هایی مثل ما احتیاج داره

#پارسا_امینی

رادیو شب

11 Nov, 19:53


من اگه یک شب رو تو آغوش تو به خواب برم اونوقت حتما مثل جناب شمس لنگرودی می‌نویسم «چه بود بیداری که زندگی اش نام کرده بودند»



@radiio_shab

رادیو شب

08 Nov, 21:25


من نمی‌توانم برایت شعر بگویم
خودم برایت شعر می‌شوم، مرا بخوان

در این شب‌های خاموش،
که ستاره‌ها، گواهی بر عشق ما هستند،
دست‌هایمان در هم،
چون ریشه‌های درختی که در خاک گمنام ریشه دوانده.
مرا زنده نگه میدارد
بیا تا در سکوت،
با کلمات نانوشته‌مان،
داستانی بسازیم،
که در آن، زمان بی‌معناست و عشق،
تنها حقیقتی است که باقی می‌ماند.

چشمانت، دریچه‌هایی به دنیای دیگر است،
که در آن، درد و شادی،
همچون دو دوست قدیمی،
دست در دست هم،
به راهی ناشناخته می‌روند.

در سکوت شب، سایه‌ها می‌رقصند،
چشم‌هایت، رازهایی را در دل دارند.
عطر خاطرات، در هوا معلق است،

بیا تا در این لحظه‌های بی‌پایان،
با هم گام برداریم، در دنیای خاموش.
تو، نغمه‌ای در دل این سکوت،
که هر لحظه‌اش، داستانی تازه می‌سازد.

#پارسا_امینی

رادیو شب

31 Oct, 22:01


پیدا ترین راه گمراهیامی

@radiio_shab

رادیو شب

28 Oct, 17:37


مرد عاشق که شد ، یک کودک حسود دیوانه می شود . می تواند حتی به هوا حسادت کند . به باد ، که لای گیسوان دلبر می پیچد . به شب ، که او دوستش دارد . به ماه ، که وقتی می تابد دلبر نگاهش می کند و شاید بوسه ای برایش می فرستد . به باران ، که دستان او را می بوسد . به فنجان چای ، که لبان یار آن را می بوسد . به پیرمرد غمگینی که دلبر دستش را می گیرد و از خیابان ردش می کند ، به سگ قشنگ که بغلش میکنه .
مرد که عاشق شد ، حواس دلبر که به او نباشد ، تیغ تیزی می شود بر رگ های خویش . اگر مردی را عاشق کردی ، حواست به اشک هایی که بیصدا به درون می ریزد باشد . مردها زودتر از دریاچه ها خشک می شوند ...
#پارسا_امینی

رادیو شب

22 Oct, 22:17


زیبایی ماه به خورشید وابسته است که همیشه پشت ماه بوده
با اینکه همه ماه رو دوست دارند و ازش عکس میگیرند .
و ساعت ها نگاهش میکنند

یسری آدما مثل خورشید میمونن
پشتتن
و تورو زیبا میکنن
بهت معنی میدن
و تورو دوباره زنده میکنن

قدرشونو بدون!
شببخیر

رادیو شب

19 Oct, 10:36


+دیوونه رفت
-کجا رفت؟
+رفت ،گفت بهش هرگز نخواهم گفت…
-چیو ؟
+فکر کنم هرچی باشه یه ربطی به این اهنگ داره.
@radiio_shab

رادیو شب

18 Oct, 22:13


تو بیرحمانه دلخواهی. می فهمی؟ نمی فهمی. نمی فهمی چون هرگز کسی را چنین نخواسته ای که من خواسته امت. تو بیرحمانه زیبایی، حتی وقتی که هیچ کاری نمی کنی وفقط نگاهم می کنی ولبخند می زنی. یا حتی لبخند هم نمیزنی. تو بیرحمانه زیبایی، در تمام عکسهات. در تمام بودن هات، در تمام نبودن هات. در تمام شوق های من، در تمام سکوتهای تو. تو بیرحمانه زیبایی، وقتی نیستی و من می نشینم در فیملهای قدیمی دنبال کسی می گردم که شبیه تو باشد. تو، بیرحمانه زیبایی. وقتی به این فکر میکنم که کاش زودتر دیده بودمت یا دیرتر، جای دیگری از زندگیم، و ساعت و تقویم مرا مسخره می کنند و با صدای بلند میخندند.
تو بیرحمانه زیبایی، بی که بدانی در هر لبخند کجت چه تازیانه هاست به تنم، به تن لاغر و لالم که نه جانِ داشتن تو را دارد و نه طاقت نداشتنت را. حالا بخند، کمی دلبری کن، با غریبه ای حرف بزن و از او تعریف کن، و حق بده که دیگران هم این بی رحمانه زیباییت را میبینند و بهت ابراز علاقه میکنند اما مرا به یادت بیار بعد که تمام شدم، لبخند بزن و به اولین رهگذر بگو دیوانه رفت، دیوانه برای همیشه رفت...

#پارسا_امینی

رادیو شب

17 Oct, 17:00


پادکست پاییز فراموشی ها


«بعضی ادما یکی رو دارن که فراموشش کردن، ولی فراموشش نکردن.»

امیدوارم خوشتون بیاد
@radiio_shab

رادیو شب

17 Oct, 16:48


«پاییز فراموشی ها»
نویسنده و گوینده :‌پارسا امینی
#پادکست
@radiio_shab

رادیو شب

12 Oct, 21:22


(با اینکه اسمش نفس نبود دوست داشت نفس صداش کنم…
خلاصه رفت و کار ما افتاد به کپسول اکسیژن.)

این قصه رو برای همه پرستارا تعریف کرده
امیدواره یه روز نفسش برگرده و دوباره مثل قدیم فوتبال بازی کنه ..
امید داره دوباره صداش میکنه، نفسم!
و این اسم…
حالا برای همین بود که امید هم گرفتار دختری شد که نفس نبود،
نفس شد
و چه روزگار عجیبیست
ادم ها می آیند نفس میشوند و نفس را میگیرند.

۴۰ سالشم‌ نشده
اما دچار سرطان ریه شده ولی بازم یواشکی سیگار میکشه ..

بهش میگم سیگار برات ضرر داره اینو که میدونی؟
میگه تو این دنیا چی مفید بوده؟

از این جملش دردم میگیره بعد خندم میگیره میگم
هیچی
تختت دیگه غم نداره که؟

میگه مگه میشه تخت های بیمارستان، غم نداشته باشن؟
ولی نفسم میاد …
اینو میدونم .

بهش میگم نفست میاد و با لبخند از بیمارستان و تختای غمدارش خداحافظی میکنی ولی مارو یادت نره ها…
گفت تو شدی مثل برادرم همونی که هرشب فردا میاد مطمئنم


فردا صبح قبل از تموم شدن شیفتم رفتم بهش سر بزنم دیدم خوابه
بعد ظهر یکی از پرستارا زنگ زد گفت نفس رفت
غم از تخت های غمدار رفت ولی به دل ما نشست

امید رفت
دست نوشته هاش موند با یه فلش
که توش صدای خندس
خنده های نفس
با یه فیلم که نفس برای امید فرستاده از توی فرودگاه توی فلش بود.

تو این مدت هیشکی بهش سر نزد ، حتی کسی بهش زنگم نزد.

همه ما بعضی موقع ها از زندگی در این کشور غمدار خسته میشویم و به فکر مهمانی همسایه فرو میرویم ..
و با حسرت نگاهشان میکنیم

لعنت به این جبر جغرافیا…
من یه پرستارم که تو دوره کرونا با جونم بازی کردم و وایسادم تو خط مقدم جنگ

همه ما وایسادیم

نمیخوایم بهمون پست و مقام بدید
نمیخوابم برای بچه هامون سهمیه قائل بشید .

فقط میخوایم حقمون رو بهمون بدید.
چیزی که انگار غیر ممکن تر از هر چیز دیگس
مثل نفس برای امید
مثل نور برای ایران
مثل حال خوب و مفید بودن


#پارسا_امینی

رادیو شب

07 Oct, 10:30


مگه زندگی چندومته که توقع داری اشتباه نکنی؟

رادیو شب

04 Oct, 21:21


اتاقم شده سالن تئاتر رویا ها
میام تو اتاق چراغ رو خاموش میکنم و از همه تماشاچیان خواهش میکنم ماسماسکاشو خاموش کنن
چشماشون رو ببندن تا تئاتر شروع بشه..
پر فروش ترین تئاترمون «رویای تو»
با ۲۰۰ شب اجرا بوده
یسری شبا بخاطر سردردای شدیدم یا بی خبری بیش از حد ازت اجرا نمیرفتم

اینجور شروع میشه که تورو معرفی میکنم
کامل با جزئیات ریز و درشت بعد ادامه میدم که همین ماسماسک مارو اشنا کرد
ما باهم خوشحال خندون تو یه خونه نقلی وسط شهر زندگی میکنیم
اینو میدونیم که زندگی بالا و پایین داره ولی اعتقاد داریم اگه برا ما بالا میره برای همه بالا بره…

بعدظهر وقتی چایی رو خوردیم تو پیانو میزنی و باهم میخونیم ،
تو دلیل سبز ریشمی تو خاک این کویر


بعد از همه تماشاچیان میخوام که باهامون همراهی کنن..

کدوم خزون خوش آواز تورو صدا ای عاشق
که پر کشیدی بی پروا به جستوجوی شقایق

کنار ما باش که محزون به انتظار بهاریم
کنار ما باش که باهم خورشید رو بیرون بیاریم



پرده اخر -
غروب افتاب میخوره رو جفتمون چشمات برق میزنن من سرخی لبات رو بوسه میزنم
در گوشم میگی دوست دارم.

جالبی این تئاتر اینکه بازیگراش یکی هستن ولی هرشب یک رویا رو به نمایش میذارن

نور سالن روشن میشه…
من رفتم جلوی ایینه تا رِوِرانس برم و از همه تشکر کنم بابت دیدن این تئاتر که یهو خودمو تو ایینه دیدم

پیرمردی تنها در سالن رویا ها برایم دست میزند …

انگار او هم بازیگر است
و شاید همه ما بازیگریم

بازیگر تئاتر رویاها…

اخرین جمله ام برای هر تئاتر که در این سالن اجرا میشود این است که
(کاش رویاها اتفاق بیوفتند)

«کاش» این کلمه چقدر سرد و پر از ابهامِ

حالا که دارم فکر میکنم میبینم
این کلمه رو حذف کنم
بجاش از این به بعد بگم

(رویا ها اتفاق میوفتند)

مرسی از اینکه تئاتر رویاها رو دیدید
شببخیر
#پارسا_امینی

رادیو شب

03 Oct, 20:06


منتظر روزی که یادم بیای و قطره ای بارون از اسمون بیاد و دلت یه بارم که شده پر بکشه برای تک تک لحظه هامون و زنگ بزنی بهم

چرا من زنگ نزنم وقتی این همه یادت بودم
افتاب بودش یادت بودم
ابر شدش یادت بودم
بارون اومد یادت بودم
برف نشست یادت بودم
خوابم نگرفت یادت بودم
وقتی داشتم باخت تیم مورد علاقمو میدیدم یادت بودم
وقتی تو عروسی همه میرقصیدن و شاد بودن، من انگار اونجا نبودم..
من انگار در یادت گم شده ام
منتظرم زنگ بزنی منو پیدا کنی
چرا خودم زنگ نزنم ؟
هان
#پارسا_امینی

رادیو شب

28 Sep, 22:38


عاشق شدم
زندگی ام شکل گرفت
شکل بهم خرد
هندسه ام صفر گرفت
عاشق شدم
شاعر بی چون چرا
دلیل شعر رفت
زبانم میگرفت
عاشق شدم
دانی که چیست بعدش ؟
شب میشد و قلبم میگرفت
بی تو روز های باتو بودن یاد من
پیر میشدم و اشکم میگرفت
اشک دیده اب حیاطم بودش
سبز شد و باغ من شکل گرفت
در خیابان میدووم
بدون هیچ بیم هراس
گر مردم بدان
ماشین مرا زیر گرفت

رادیو شب

21 Sep, 20:26


چند دقیقه دیگه پاییز میشه عزیز جان.
بارون میاد ، چایی آلبالو کنار اتیش میاد..
تو میای..

راستی تو میای؟

حال قدم زدن میاد
هوای دستاتو بکنی تو جیب پالتوم میاد.
لبوی داغ میاد .
حرفای عاشقونه میاد.
پاییز میاد.
تولدم میاد ،
غم که همیشه هست اما اونم ارایش کرده و خوشگل میاد .
تو بازیگر فیلم عاشقانه و درام زندگی میشوی

رقصیدن زیر بارون میاد.

ببین بهت گفته باشم پاییز میاد و میره…
مثل ما که میایم و میریم ..
پس خوشحال باش ..
حتی برای غم غروب پاییز.


در صفحه اول مهر سر رسیدم برایت نوشتم همیشه میخواهم عاشقت باشم همیشه بهت لبخند بزنم و دلخوش کنم به حضورت حتی در یادم
درست همین لحظه که صدای تیک تیک ساعت مرا میبرد به آن شب هایی که با رنگ سفید ، به جنگ سیاهی های درونم رفتم.
و تو تنها کنارم ماندی ،وعده پاییز و حال خوب را دادی…
پیش به سوی پاییز


#پارسا_امینی