رادیو شب @radiio_shab Channel on Telegram

رادیو شب

@radiio_shab


-به خدا و خودت اطمینان کن
لینک ناشناس :
https://t.me/HarfBeManBOT?start=MTIzNzQyMzY2

رادیو شب (Persian)

رادیو شب یک کانال تلگرامی پرطرفدار است که به ارائه موسیقی های زیبا و غمگین می پردازد. اگر شما علاقه مند به گوش دادن به موسیقی های شنیدنی و احساسی هستید، این کانال برای شما ایده آل است. با تمام تنهایی خود، می توانید در اینجا به آهنگ هایی که احساسات شما را به لرزه می اندازد گوش فرا دهید. از آهنگ های غمگین تا قطعات زیبا و دلنشین، رادیو شب شما را در جاهایی از زندگی خود که نیاز به تسکین دارید، همراهی می کند

کانال @radiio_shab به خدا و خودت اطمینان کن، لینک ناشناس را برای دسترسی سریع تر به موسیقی های شگفت انگیز شما ارائه می دهد. با کلیک روی لینک زیر، وارد دنیایی از صداهای شگفت انگیز شوید: nn https://t.me/HarfBeManBOT?start=MTIzNzQyMzY2

رادیو شب

09 Feb, 09:46


به قول یکی از بچه ها امروز سر کلاس گفت اقا ارزوهامون محال شده ..
نمیدونستم چی بهش بگم..
امید بدم بگم درست میشه
چی درست میشه؟
ولی بجاش برف رو نگاه میکردم و لذت میبردم
بعد زنگ خرد و بجای اتاق دبیران رفتم تو حیاط..
دیدم ناظم گفته هیچکس حق نداره دست به برف بزنه
اما من شروع کننده برف بازی و شادی شدم
هنوزم همون شیطون مدرسم
اینبار به عنوان یه معلم
دلسوز تر و پیر تر

رادیو شب

08 Feb, 23:15


مرگ بر دیکتاتور…

رادیو شب

05 Feb, 22:47


توماشین صندلی عقب نشسته بود داشتن با رفیقاش دور میزدن و اهنگ گوش میدادن و هرازگاهی یه تیکه اون اهنگ‌ رو یا بلند یا زیر لب میخونن

این کار برای ما یک خوش گذرانی بحساب میره که تهش هم به یک چایی دکه ختم میشه
خیلی هم خوش میگذره…
اما از این موضوع بگذریم
از صندلی عقب به بیرون خیره شده و حرف نمیزند
اینکه حرف نمیزند مهم نیست اما انچه در فکرش بود!
مهم..

انقدر مجسم بود که هیچ کس نمیتونست تصویری که داره میبینه رو ببینه

به چنتا ساختمون ذول زده بود و داشت عجیب بهشون نگاه میکرد

“چشمش هنوز به ساختمون‌ها بود، ولی ذهنش دیگه اونجا نبود. انگار یه لحظه توی یکی از اون خونه‌ها بود، کنار دختری که دوستش داشت…
پلان بعدی که دید توی یکی از خونه های اون ساختمون ها بود
با دختری که دوستش داشت
دور میز داره فرار میکنه، دختر با اسپری اب پاش دنبالش میکنه، هر از گاهی میپاشه و باهم میخندن !
صدای خنده هاشون زیاد میشه
از همون زاویه که وارد خونه شده بود میاد بیرون و ماه رو نگاه میکنه
دیگه اون ساختمون ها معلوم نبودند
اسمون ابری رو نگاه میکرد که ماه هر از گاهی از میون سیاهی خودش رو نشون میداد..

شیشه رو میکشه پایین بوی نم بارون میزنه دستشو میکنه تو جیبش چشماشو میبنده، نور خیابون هر چند ثانیه میخوره به چشمش و قطع میشه

صدای اهنگ بیشتر میشه و سه نفر دیگه که تو ماشین نشستن بلند میخونن

«میخووم بروم سر ره بشینوم
و رفتنه تونه با چشم ببینوم»

بعد راننده که از همه بهتر او را میشناسد از ایینه وسط نگاهش میکند و میگوید
«خوبی؟»
« اره »
و یک سیگاری روشن میکند!
این اره و سیگار
یا یعنی خیلی داغونم
یا یعنی خیلی خوبم…

برای اون یعنی خیلی خوبم ،بود ، حداقل اینبار اینجوری بود..
چون دلخوش کرده به خیال…
و از خیالش با ان دختر ،بیشتر لذت میبرد ،تا در واقعیت با هر دختر دیگری!

و این حس را دوست داشت
حتی به ساختمون هایی ذول زده بود که دختر وخانواده اش در ان زندگی میکند
حتی میدونست کدوم پنجره اتاقشِ

بعد به این فکر کرد که الان ان دختر در چه حالی است؟
ایا در خیالش او را راه داده؟
این سوال را دوست ندارد جوابش را بداند
ولی
دعا میکند
اگر خواب است، شبش خوش باشد
اگر بیدارست، حالش خوب باشد
و اگر در خیال است، خیالش خوش باشد

هر ادمی گاه تصویر هایی میبیند در خیال که بعضی اوقات از واقعیت زیبا ترن!

خیلی…

در ان ماشین سه نفر دیگر هم بودند که هر سه گاه خیره میشدند و حرف نمیزنند،
حرف نزدنشان که مهم نیست
اما فکر میکنند، اینکه به چی فکر میکنن، مهم است…

و سکوتشان، هزاران حرف نانوشته را فاش نمیکرد اگر من نویسنده نبودم
#پارسا_امینی

رادیو شب

02 Feb, 22:23


شبای که نیستی یا مینویسم یا چاوشی گوش میدم
یا صدای ضربان قلبم رو میشنوم

امشب هم نوشتم هم این اهنگ روی تکرار گذاشتم
هم ضربان قلبم رو میشنوم
و بهت فکر میکنم

@radiio_shab

رادیو شب

19 Jan, 21:57


من تو سیاهی چشمانت غرق شدم
برای همین عاشق شب شدم

اسمونو نگاه میکنم انگار دارم نگات میکنم
صدای دریا میاد
موج‌ ها در گوشم اسم تورو با باد زمزمه میکنه و‌ من تنها توی ساحل وایسادم و دارم اسمون رو نگاه میکنم و نمیدونم تو کجایی؟
حالت چطوره؟
به من فکر میکنی!
هرجا هستم به یادتم
یه اهنگ‌ تو سرمه‌
«به اسمون نگاه ؟به بی نهایت نگاه، کی گفته تو بی کس و کاری؟»

میخندم و تو ساحل میدوم و صدای خندم با صدای موج دریا تورو جلوم قرار میده…
جوری که همینجوری دارم میدووم
اما کاش سراب نبود
نمیدونم به اینکه احساس میکنم یه ادم کنارم هست ولی نیست چی‌ میگن؟بسان یه تشنه توی کویر که همش سراب میبینه..
من هرجارو که نگاه میکنم تورو میبینم.

#پارسا_امینی

رادیو شب

07 Jan, 17:07


متاسفانه امروز رو اصلا دوست نداشتم بیدار باشم،
اصلا نمیخواستم ۱۸ دی ماهی وجود داشته باشه..
تاریخ روز هارو، معمولا فراموش میکنم اما امروز از صبح که داشتم از بچه ها امتحان میگرفتم و باید صورت جلسه رو امضا میکردم ناظم گفت تاریخ هم بزنید..
۱۰/۱۸
احساس کردم بغضی ته گلویم مثل یک موج خروشان نزدیکم میشود
من در تاریخ سفر کرده بودم تا اینکه امیر، یکی از شاگردام با لهجه زیبا شیرازی بهم گفت اقا من دیشب دوساعت خوابیدم تمرکز ندارم اصلا…
رفتم بالا سرش
جواب سوالارو بهش گفتم
به همه گفتم
بعد تو راه برگشتن به خونه دلم نگرفته بود
اومدم اینستارو باز کردم
باز همه اون صحنه و اتفاقات
بایدم یاداوری بشه
اما میدونی من الان چرا انقدر حالم داغونه؟
چون کسایی که دلیل این اتفاق بودن چرا بازخواست نشدن..

چرا باید ادم تو مملکت خودش احساس غربت بکنه؟
چرا ادم نباید جواب سوالای امتحان رو بده؟
چرا من کل امروز رو خواب بودم؟
چرا زدی؟

باهام حرف بزن
باهام حرف بزن

رادیو شب

06 Jan, 23:10


به روی هم نمی آوریم، اما همه تنهاییم. ما معتاد شبکه های اجتماعی شدیم، چرا که به زیبایی از یادمان بردند چه بی اندازه تنهاییم. تن دادیم به شکوه ساختگی رفاقت هایی بر پایه کلمات تایپی بی جان، بوسه ها را در استیکرها حبس کردیم، و برای این که کسی نفهمد چقدر اینجا سرد است کم کم خورشیدی جعلی اختراع میکنیم، پر از دروغ هایی مثل: من از تنهاییم لذت میبرم...
عادت کرده ایم. حالا هرچقدر هم که به لایک ها و کامنت هایت بنازی و بقیه از بیرون نگاهت کنند و بی خبر از درون آشفته ات، غبطه بخورند و حتی دشمنی کنند.
تو درست به اندازه حرف هایی که کسی را نداری بگویی، تنهایی. این را هرشب آدم عبوس درون آینه به من یاد آوری میکند و اما باز هم در اوج تنهاییم زمانی خیال میکنم « تو »کنارمی تا زمان قشنگ تر بگذرد
مثل خنده ...
در اولین فرصت به دنبال رها کردن فضای مجازی و رفتن به غار میگیردم
اما قاعدتا تنها نه
میای؟

#پارسا_امینی
@radiio_shab

رادیو شب

05 Jan, 17:19


من اون ادم برفی ام که دنبال خورشید میگرده
و چه زیبا و دل نشین بود خردن افتاب بر صورتم وقتی داشتم نگاهت میکردم
اینبار برایت خواندم
که
چیزهایی هست که نمی‌دانی. مثلا این‌که من بلدم تو را در خانه ام تصور کنم. ببینمت که داری حرف می‌زنی، می‌رقصی، با شانه‌های برهنه‌ات مجابم می‌کنی دست از زندگی برندارم، کتاب می‌خوانی، فیلم می‌بینی، منتظرم هستی از مدرسه برگردم و برایم روزت را با جزییات تعریف کنی، و مرا ببوسی طوری که انگار خیلی وقت است منتظر بوسیدنم بوده‌ای.

چیزهایی هست که نمی‌دانم. مثلا نمی‌دانم باید اول برایت داستان بخوانم یا کمرت را نوازش کنم.. باید وقتی خوابت می‌برد ببرمت روی تخت یا بگذارم روی کاناپه‌ی کهنه مچاله شوی.
چیزهایی هست که نمی‌گویم، مثلا این‌که می‌خواهم وقتی پیانو میزنی نگاهت کنم. چیزهایی هست که نمی‌خواهم، مثلا این‌که دلیل گریه ات باشم.

چیز هایی هست که نمیتوانم
مثل اینکه در خیالم نباشی یک نمیتوانم بزرگ است و امروز یک شنبه درست بعد از بازی بسکتبال جلوی در خونتون
من به بسکتبال بعد از ۲۵ سال زندگی علاقه مند شدم

شاید این هم یک خیال بود که تمام توپ هایی که مینداختم وارد سبد میشد
شاید این هم یک خیال بود که شب قبل از شدت ابریزش خوابم نبرده و فرداش مثل شکیل اونیل و مایکل جردن داریم باهم بسکتبال بازی میکنیم

و این بازی تماشاگر هم داشت

بعد از بازی بود که گرم شدم
افتاب رو به رویم بود
گرم شدم
آب شدم
خودم را دیدم که چقدر جواب همه سوال ها را «بله میتوانم» میگفت
به خانه که رسیدم فهمیدم بیشتر مریض شدم اما چرا طی این مدت هیچ حالم بد نشد و تا به خانه رسیدم باید انقدر بی حال شوم که حتی نوشتن هم برایم مقداری سخت باشد؟

در اتاقی سرد میخوابم
تا فردا دوباره ادم برفی شوم که دنبال خورشید میگردد
شب ها به ماه ذول میزنم
و حرف هایم را به ماه میگویم و به تو ،تنها میتوانم بگویم

«یه چیز هایی هست که…»
#پارسا_امینی

رادیو شب

01 Jan, 00:31


در دنیای شلوغ و پرهیاهو، گاهی تنها چیزی که نیاز داریم، یک لحظه سکوت است. لحظه‌ای که در آن بتوانیم به صدای قلب‌مان گوش دهیم و احساسات‌مان را در آغوش بگیریم. زندگی همیشه رنگین و شاد نیست؛ گاهی اوقات، سایه‌ها بر روزهای روشن ما می‌افتند و ما را به چالش می‌کشند.

من در آن لحظات، به یاد می‌آورم که چگونه یک لبخند ساده می‌تواند دنیای کسی را تغییر دهد. شاید یک کلمه محبت‌آمیز، یک نگاه پر از فهم و همدلی، یا حتی یک آغوش گرم، بتواند بار سنگین تنهایی را از دوش کسی بردارد.

ای کاش می‌توانستم به همه بگویم که احساسات، هرچند که گاهی دردناک باشند، بخشی از زیبایی زندگی‌اند. آنها ما را انسان‌تر می‌کنند و به ما یادآوری می‌کنند که در این سفر، تنها نیستیم.

پس بیایید با هم، با صدای بلند بخندیم و اشک‌هایمان را به یادگار بگذاریم. زندگی، با تمام چالش‌هایش، یک هدیه است که باید آن را جشن بگیریم.
#پارسا_امینی

رادیو شب

29 Dec, 00:04


بنظرتون موقع مبارزه با ظلم‌ نشده!

وقتی اتیش زیر خاکستر زیاد بمونه خاموش میشه

امشب جوانی ام را خاک کردم
بر سر مزارش هم گریه کردم
و بعد تصمیم گرفتم نذارم حداقل امثال شاگردانم
اینگونه با جوانی خداحافظی کنند
با اینکه حتی در دردل هایشان کاملا جدی گفته اند که میخواهند به زندگی اشان پایان بدهند

من اما مخالف صدردصد نظام و جمهوری اسلامی ام
و دی ماه هم کم از ابان برایمان خون نداشته
و انگار هرروز برایمان‌ کم از دیروز نیست که هیچ
پر از غم و اندوه و‌حسرت افزون به روز قبلش است
پس یا مرگ یا زندگی

#پارسا_امینی

رادیو شب

25 Dec, 23:44


شراب بود انگار..
هم لبانش وتنش

مارو گرفت

شدیم مست

اونقدر مست که میخواستم فقط راه برم

ادمی که مست عشق میشه
باید بزن تو خیابون

از پنجره بیرون رو دیدم

بعد زدم تو خیابون به همه سلام کردم با لبخند
داد میزدم بابا مگه فردا برامون تضمین شدست که انقدر فکر فرداییم!
بخندید بابا
برقصید شاد باشید
زندگی کنید وقت کمه هاا

و همینطور که اینارو میگفتم یه قطره اشک خیلی بی رحمانه از چشم چپم اومد

بارون گرفت
همه دنبال یه سرپناه بودن
فاتحه اون شهری که وقتی بارون میاد و ادماش دنبال سرپناه میگردن و چتر باز میکنند رو باید خوند

یعنی شما مست عشق نیستید؟

بعد بلند میخونم و میرقصم

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل نسا جونم کارا بهتر میشه



بعد گفتم یعنی هیچکدومتون به امید بینهایت در عشق اعتقاد ندارید!؟

دیدم شهر شلوغ شد
همه بوق میزدن
شعار میدادن

امید داشتن
عاشق بودن

منم مست
رفتم داد زدم
گفتم زن زندگی ازادی
بی که زن باشم

و صدای تو امد که
مرد میهن ابادی
بی که مرد باشی

و همه مردم به دنبال شادی گمشده بودند
اما من در همان حال بازم شاد بودم
از دیدن اینهمه عاشق به وجد میومدم
بلند تر داد میزدم
و این خود زندگی بود
هر لحظه احتمال به پایان
ادم هایی که جونشان را دو دستی در دستانشان گرفتند
امید دارند
تا زندگی درست بشود
همه بخندند و شاد باشند
تو خیابونا برقصند وقتی بارون میاد
مست و عاشق باشن

حتی اگه جای خودشون اونموقع خالی باشه


شراب بودی!
هم تو
هم وطنم


و چقدر این عشق زیباست
#پارسا_امینی

رادیو شب

23 Dec, 21:53


بگیر بخواب ادم ساده
ای کاش هایت را هم فراموش کن
اون هیچ روزی نمیاد
الکی به در خیره نشو

@radiio_shab

رادیو شب

22 Dec, 21:56


یچیزای تو زندگی هست که معلومه ولی سعی میکنیم بپوشونیمش مثل دوست داشتن ، پیدایه ولی پنهان
یا وقتی بابا از سر کار میومد خسته بی حال نا امید ولی با لبخند میومد تو خونه
مامانم میفهمه که بابام خسته تر از همیشست ولی به روی بابام نمیاره دوباره یجورایی پیدای پنهان
این روزا پیدای های پنهان زیادی وجود داره وقتی یکی ازت میپرسه خوبی کلی کلنجار میری که بگم خوب نیستم یا نه اخرشم میگی مرسی خیلیا میگذرن و اصلا براشون مهم نیست ولی بعضیام میگن مرسی که جواب خوبی نیست ..

ادمایی که یه چیزی رو می‌فهمن و به روت نمیارن و‌ پنهان میکنن خیلی کم هستن.
مثل مادرم اما هیشکی نمیدونه اون چه پنهونایی داره که هنوز پیدا نشده
راستی
تو منو پیدا کردی یا من تورو ؟
نمیدونم ولی اینو میدونم که میتونم بشینم تا صبح کنارت.
حرف نزنی ولی از تو چشمات همه انچه پنهان شده رو، بزنم رو هوا.
اتفاقای خوب و بد برای همه میوفته، اما مهم اینه که قوی بمونی ، بجنگی،
من سپرت میشم.
تو ضربه نخوری،
حالت خوب باشه همیشه .
حال ماهم پنهان بمونه
پیداست که پنهان است تمام حرف ها
از دور حواسم هست بهت
حتی از همین جا
پیدا میشوی در تاریکی من
مثل ماه دردل شب

#پارسا_امینی

رادیو شب

22 Dec, 21:34


بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آن چنان می فِشُرَد فاصله راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است

این شعر خوندم گفتم ای دل غافل!
خانم شما مثبتی ما منفی همیجوری که میدونی ماها بهم میچسبیم، جدا کردنمون سخته، خیلی ام سخته.
دیدارم سخته، خیلی ام سخته.
حالم کنارت خوبه ، خیلی ام خوبه!
نمیدونی چقدر موقع درس دادن یادت افتادم،یهو انگار من شاگردم تو استادی.
استاد درس چگونه صبر کنیم.
به من داری میگی گر صبر کنی ز دوری وصال سازی.
میگم حلوا و قوره نبود؟
میگی الان قوره داری؟
گفتم نه ولی تورو دارم که دوری.
گفت صبر کنی وصال سازی.

#پارسا_امینی

رادیو شب

21 Dec, 22:22


این برای توست محبوب ترین زن دنیایم!
مادر عزیز تر از جانم
هرروز روز توست

افتاب صبح نشانه ای از توست
وقتی لبخند روی لبانت را میبینم ذوق میکنم
بیا مثل قدیم اهنگ بذاریم و برقصیم

خانم زیبا روی دوست داشتنی
هر چقدر هم بگویم کم گفته ام که چقدر حالم به حالت بستگی دارد

اما این خود خواهیست که فقط از زبان خودم برایت بنویسم

شاید نیاز باشد از زبان سه نفر دیگر برایت بنویسم
از زبان خواهرم که انگار ماه است و نوری از توست میداند که چقدر نگران اینده ای
اما تو غصه هیچ چیز را نخور
خدایی که من میشناسم امید را دلمان کاشته
و دختری که تو تربیت کردی شیر است انهم نه پاکتی
جنگجو و قدرتمند درست مثل خودت

از زبان برادرم که او هم ، همیشه به دنبال شاد کردن و خوشحالی توست

او هم میگوید غصه هیچ چیز را نخور همه چیز درست میشود
حتی وقتی روزی دو ساعت برق همه جا قطع میشود

از زبان پدرم…
او قطعا خوشبخت ترین است
که با تمام سختی ها و مشکلات زندگی، تو در کنارش بودی و این زندگی را ساختید

او قطعا خوش حال است که هرروز صبح موقع بیدار کردنت هنوز هم آخر اسمت خانم میگذارد
و برای صبح چایی دم میکند

پدر اما جای مادرش خالیست
جای خیلی از مادران خالیست
اما میبیند
پس
در کنار تمام کادو هایی که میگیرید برای روز مادر حتما برای مادرتان بنویسید

و در آخر تاکید کنید که
این برای توست ….

روزت مبارک
#پارسا_امینی

رادیو شب

20 Dec, 11:18


امروز تو خیابون رد میشدم همه به هم تبریک یلدا میگفتن ،
من اما یاد یه اسم میوفتم، یلدا، منو یاد جمله «متهم اظهار پشیمانی نکرد»
میندازه ،
یلداتون مبارک ، شاد باشید برقصید و از امشب یه دقیقه بیشتر لذت ببرید.
#پارسا_امینی

رادیو شب

17 Dec, 21:58


جفتمان حرف هایی داشتیم که لبانمان به هر حرفی تن میداد و چه زیبا میرقصید لبانت در مجاورت گوشم اما ان حرف ها نبود
همان لحظه قویی در من اواز خواند ماری سوت کشید
اسبی پیر شر‌وع کرد به دویدن
ادمی از جنس برف ،اب شد
و من درست همان لحظه تورا دختر بچه ای را جلوی چشمانم دیدم صدات تو اومد که این بچگیمه ،چه قدر قشنگ بودی، چقدر قشنگ هستی و چه درون زیبایی داری!

فکر کردن را تعطیل کردم تصمیم بر زندگی کردن گذاشتم

بزرگی میگفت ادم باید یا فکر کنه یا زندگی
اما من نمیتونم
پس تصمیم گرفتم
در یاد تو زندگی میکنم
با فکر به تو

و این زندگیست که گاه ادمی را دچار خودش میکند
و در گوشم میگوید بمان

مثل حس پدر شدن
از همان لحظه هاست که یادش هم بر خلاف حال، رنگ آمیزی شده،
امید عجیبی میدهد

مثل یاد تو…

در خیابان نوفل قدم میزنم
خیال بافی میکنم


خواستم جلوی یک علامت سوال بزرگ جوابی بنویسم

صدای پیانو میاد
تو برام داری شوپن میزنی
بهم میخندی که مات نشستم پشت پنجره اتاقم دارم سیگار میکشم
و مینویسم
داستان مرد لالی که خودش هم نفهمید کیست اما معشوقه اش را خوب میشناخت!
میپرسی حالا چرا لال؟
گفتم چون کلامی با ارزش تر از احساس نیست…
انگار وقتی کلمات میان کار رو خراب میکنن

گفتی خب دختره حرف نمیزنه؟
گفتم چرا ،انگار تمام کلمات مرد را از زبانش دزدیده
اما خب
چشماشون باهم حرف میزنه صدا های درونشون باهم
و لبخند رو لب های جفتشان

و خبری از دروغ نیست

پیانو میزنی ساکت شدیم و حرف نمیزنیم

درست مثل قصه


صدای بوق ماشین میاد تو سرم و راننده با عصبانت میگه هوو مگه کوری؟
گفتم نه عاشقم

خندید
انگار اب ریختم روی اتش
رفت
اما من
پاییز را به زیبایی بلد شدم
خیال بافی در خیابان های شهر

بوی تنت را استشمام کردن
بغلت را حس کردن
و انگار این خیال بافی تبدیل به واقعیت زندگی ام رسیده

در من

قویی آواز میخواند
ماری سوت میکشد
اسبی پیر میدود

و من عاشق میشوم

#پارسا_امینی

رادیو شب

13 Dec, 22:00


شمع روشنه
فقط فوتش نکن
دورش بگرد
پروانه باش ،عاشق باش
زندگی کن
لذت ببر
تولدت مبارک
از طرف آیینه

رادیو شب

09 Dec, 20:44


بخواب ادم ساده شاید تو خواب همون جایی که دنبالش هستی رو ببینی و دلت نخواست دیگه بلند شی
بخواب آدم ساده که هرچه بیشتر بیدار بمانی سیاهی خودت و شب بیشتر میشود

بخواب و دلت را به دریا بزن و به ساحل برنگرد

شببخیر
#پارسا_امینی
@radiio_shab

رادیو شب

06 Dec, 20:19


داشتم به این فکر میکردم که دل تنگی یعنی نمیتونی بیشتر از این تو خیالت بهش فکر کنی؟
یا شایدم میتونی اما خب خیال کجا و واقعیت کجا؟
تو کجا؟

دل تنگ مثل یه قلک میمونه
قلک من همیشه پره
دل من همیشه تنگه حتی وقتی کنارت داره قدم میزنه و زیر چشمی انگشتای دستتو نگاه میکنه و داره کلنجار میره با خودش که دست هاتو بگیره یا نه
دل تنگ شبی که تا خود صبح حرف زدیم
و خوابمون برد

دلی که دلتنگیش خالی نشه میشه مثل یه قلک شیکسته
به هیچ دردی نمیخوره به جز به یاد اوردن روزی که پر بود
خوشحال و خندون بود

رادیو شب

06 Dec, 19:40


حرف بزنیم ؟

https://t.me/HarfBeManBOT?start=MTIzNzQyMzY2

رادیو شب

05 Dec, 23:55


شب بخیر به تو، که نتونستی کسی رو که فراموش کردی رو دوست نداشته‌باشی.

شب بخیر❤️

رادیو شب

02 Dec, 22:28


شاید هم تمام آن چه ما نمی دانیم و کسی به ما یاد نمی دهد، اصل عدم قطعیت است. این که واقعیت جاری در هیچ لحظه ای و هیچ واقعه ای، قطعا آن چه می بینی و حتی آن چه باور داری نیست. این که دوستت دارمی که می شنوی الزاما صادقانه گفته نشده، این که عذاب دوری که به جان خریده ای آنقدر هاکه وانمود میکنی سخت نیست، این که دلتنگی می تواند نقابی باشد برای پنهان کردن دردهای مهمتر، این که اشک‌ها الزاما از ابرهای دلت نمی بارند و ممکن است به سادگی ابزاری باشند برای ربودن دلت و آماده کردنت برای زخمی دیگر و عمیق تر. و شاید همه اینها نباشند. می بینی؟ تاریکی واقعیت ندارد، و هرچه هست فقدان نور است. همینقدر عجیب و غریب است دنیا. این که بودن هیچکس قطعی نیست. نه، یادمان ندادند اصل های مهمتر زیستن را مثلا این که لحظه را دریابی، لحظه را، که تنها واقعیت جاری در زندگی است.
بلد نیستیم. گم می شویم، گاهی در خوشی، گاهی در غم. مادربزرگ می گفت آدمیزاد می‌تواند در یک استکان چای غرق شود. نسل ما لاقل بلد نیست. در دنیا گیج است. پسرک سرگردانی است که در محله جدید ،جایی را نمی شناسد، و در همه کوچه ها گم می شود هیچکس او را نمیشناسد

درون خودش غرق شده
منتظر یک سلام است
بدون خداحافظی
اما نمیداند که تنها سایه اش و صدا های سرش و رنج، سلامی بی خداحافظی بلدند
بهش میگویم

انکار میکند
گویی به عشق ایمان دارد که اتفاق میوفتد

جلوشو نمیگیرم
تا خودش بفهمه ، شایدم خودم بفهمم..

نمیدونم

#پارسا_امینی

رادیو شب

01 Dec, 20:47


اعتقاد داشت آدم هارو وقتی خاک میکن مثل یه درخت سبز میشن.
ریشه میدن و دوباره زندگی میکنن.
اینبار شاید درخت باشن.
بهم گفت میدونی تو درخت بودی، چه درختی بودی؟
کاج
چون تو هر فصلی سبزی …
ولی احساس میکنی یه درخت خشک و بی برگی …
اشتباهت همینجاست .
به فکر خودت باش و رشد کن و سبز بمون.
موقع خستگیات
به من تکیه کن
من همون درختم که سایه خوبی داره
همون درختم که روی شاخش تاب وصل کردی تاب بخوری
من همیشه کنارتم
حالا
با مدادی از جنس من،
روی کاغذی که از من درست شده بنویس و برایم بفرست
قبوله؟


#پارسا_امینی

رادیو شب

01 Dec, 20:34


در این هوای سرد فکر تمام بی خانه ها ،خواب را از چشمم ربوده!
شنیده ام که مسجد خانه خداست .
چه خانه هایی داری خدا که حتی یک بنده ات هم نمیتواند یک شب سرد را در انجا بگذراند ؟
توی مهمونی همسایه، همه با اهنگ تورا صدا میزنند
«که خدای اسمون ها برس به داد دله عاشق ما جوونا»

خدایا

کاش هیچکسی تو این سرما بیرون نخوابه!
بعد از اونم برس به داد دل اونایی که واقعا عاشقن.


ما خودمون با نشانه های غیر واقعیت میجنگیم!
در خونه رو باز میکنیم.
و به هیچ کسی هم نمیگیم که نشانه ای از خداست !
خدا اگر نشانی داشت که وضع مملکت ما با این همه ادم که به خودشان میگویند ایت الله که این نبود!

#پارسا_امینی

رادیو شب

20 Nov, 12:41


گاهی ادم ها برای پیدا کردن خود به هرجایی سر میزنند
به خاطرات به دوستان و اشنایان و خطرناک ترین ان عشق است
حالا چرا میگویم خطرناک؟
از توهم عشق
در دنیای جدید توهم عشق از خود عشق بیشتر است

و اما شاید انسان باید گاهی لاکپشتی باشد که در لاک خودش صدایی میشنود که بیرون بیا

اما گول دنیای مجاز را میخورد
همه چیز در مجاز زیباست مثل رویا
تفاوتش وجود دروغ در مجاز است
تظاهر به زیبایی

رویا اما برای توست
و به قول تو
انسان ها با رویاهاشون زندن…

#پارسا_امینی

رادیو شب

17 Nov, 20:32


دختر دستاشو نگاه کرد خونی بودن
آدم های زیادی در مغرش کشته میشدند
گاهی با یک جمله، انگار ماشه رو خودشان میکشند‌

همه اون آدما رو خاک میکرد و براشون عزاداری میکرد

هم همه ای در مغزش پر شد
دستاشو نگاه کرد
خونی بودن اما قرمز نبود آبی بود
همون رنگی که دوست داشت

شروع کرد به جیغ زدن

هم همه بیشتر شد
دستان مردی روی شانه اش امد
با یک دستمال
-دستاتو پاک کن بعد بیا باهم حرف بزنیم

دختر با این جمله غریبه بود..
حرف؟

در هر جمعی که میخواهد حرف بزند سرکوب میشود
از طرف خودش
و این جنگ هرروز او با آیینه است
به جنگ لشگر خودی ها میرود

مرد برایش چایی اورد
و انگار با یک شمشیر جلوی زن ایستاد
زن شروع کرد به حرف زدن
و مرد در چشم های زن خودش را دید
شمشیر را در آورد و رفت جنگید
زن اما به عمق چشم های مرد نرفت
دست بر گردن مرد کشید
به او نزدیک شد
و به سیاهی های چشم های مرد
خیره نشد
چشمانش را بست
و این جنگ را با بوسه ای پایان داد


#پارسا_امینی

رادیو شب

13 Nov, 21:45


بارون میاد اما خون رو نمیشوره
بارون میاد بوی خاک میاد
بوی آدم هایی که در این خاک دانه شده اند


در سکوت فریاد کشیدم وقتی فهمیدم
در سکوت اشک ریختم و در سکوت غرق شدم
و از سکوت خسته شدم و فریاد کشیدم
صدایش را فقط خودم شنیدم

رادیو شب

13 Nov, 16:09


دیوونه برگشت
اومد تو خونه همه جا خاموش بود بلند سلام میکنه
اما هیچ جوابی نمیشنوه بلند تر سلام میکنه
همه جا خاموشه

حوصله نداشتم برم استقبالش
اومد تو اتاق گفت
نگرانت شدم فکر کردم مردی.
تو تاریکی چرا نشستی ؟
چرا انقدر غم داری؟
پسرت کجاس؟
هوارو دیدی؟
چقدر خوشحالم امروز آفتاب رو ندیدم
همش ابر بود
نور زیاد اذیتم میکنه
نکنه تورو هم اذیت میکنه که تو تاریکی نشستی!

من برگشتم میخوام پیشت باشم دیگه
ببین دنیا به ما دیوونه ها نیاز داره…

دوباره بچه شو بدو تو خیابون وقتی داره بارون میاد


ما همون کرم هایی بودیم که گفتن تو پیله تنهایی بمون و پروانه شو
اما دیوونه شاشید تو اون پیله

دیوونه فرار کرد
من موندم تو تاریکی

دیوونه گفت الان من اینجام نه تو پروانه شدی نه من
شاید ما اصلا از اون کرم ها نباشیم
شایدم تصورمون از پروانه شدن رو عوض کردن…

ما به دورش میچرخیدیم
اما اونم مارو دور زد
لعنت به این دنیایی ماشینی‌

اما قبول نداری دنیا به ما احتیاج داره؟

روبه دیوونه کرد گفت
اینو نگیم چی بگیم!؟

دیوونه گفت
عهه غم نداشته باش
من اینجام


دیوونه شروع کرد به خوندن

ما دوتا کرم بودیم
گفتن پروانه میشید
ما داد زدیم
لعنت به ماشین
لعنت به این ماشین
لعنت به این ماشین



دوباره بچه شو و باز
بدو تو خیابون
وقتی که بارون میباره
دوباره دیوونه برگرد
یه دنیا به دیوونه هایی مثل ما احتیاج داره

#پارسا_امینی

رادیو شب

11 Nov, 19:53


من اگه یک شب رو تو آغوش تو به خواب برم اونوقت حتما مثل جناب شمس لنگرودی می‌نویسم «چه بود بیداری که زندگی اش نام کرده بودند»



@radiio_shab

رادیو شب

08 Nov, 21:25


من نمی‌توانم برایت شعر بگویم
خودم برایت شعر می‌شوم، مرا بخوان

در این شب‌های خاموش،
که ستاره‌ها، گواهی بر عشق ما هستند،
دست‌هایمان در هم،
چون ریشه‌های درختی که در خاک گمنام ریشه دوانده.
مرا زنده نگه میدارد
بیا تا در سکوت،
با کلمات نانوشته‌مان،
داستانی بسازیم،
که در آن، زمان بی‌معناست و عشق،
تنها حقیقتی است که باقی می‌ماند.

چشمانت، دریچه‌هایی به دنیای دیگر است،
که در آن، درد و شادی،
همچون دو دوست قدیمی،
دست در دست هم،
به راهی ناشناخته می‌روند.

در سکوت شب، سایه‌ها می‌رقصند،
چشم‌هایت، رازهایی را در دل دارند.
عطر خاطرات، در هوا معلق است،

بیا تا در این لحظه‌های بی‌پایان،
با هم گام برداریم، در دنیای خاموش.
تو، نغمه‌ای در دل این سکوت،
که هر لحظه‌اش، داستانی تازه می‌سازد.

#پارسا_امینی

رادیو شب

31 Oct, 22:01


پیدا ترین راه گمراهیامی

@radiio_shab

رادیو شب

28 Oct, 17:37


مرد عاشق که شد ، یک کودک حسود دیوانه می شود . می تواند حتی به هوا حسادت کند . به باد ، که لای گیسوان دلبر می پیچد . به شب ، که او دوستش دارد . به ماه ، که وقتی می تابد دلبر نگاهش می کند و شاید بوسه ای برایش می فرستد . به باران ، که دستان او را می بوسد . به فنجان چای ، که لبان یار آن را می بوسد . به پیرمرد غمگینی که دلبر دستش را می گیرد و از خیابان ردش می کند ، به سگ قشنگ که بغلش میکنه .
مرد که عاشق شد ، حواس دلبر که به او نباشد ، تیغ تیزی می شود بر رگ های خویش . اگر مردی را عاشق کردی ، حواست به اشک هایی که بیصدا به درون می ریزد باشد . مردها زودتر از دریاچه ها خشک می شوند ...
#پارسا_امینی

رادیو شب

22 Oct, 22:17


زیبایی ماه به خورشید وابسته است که همیشه پشت ماه بوده
با اینکه همه ماه رو دوست دارند و ازش عکس میگیرند .
و ساعت ها نگاهش میکنند

یسری آدما مثل خورشید میمونن
پشتتن
و تورو زیبا میکنن
بهت معنی میدن
و تورو دوباره زنده میکنن

قدرشونو بدون!
شببخیر

رادیو شب

19 Oct, 10:36


+دیوونه رفت
-کجا رفت؟
+رفت ،گفت بهش هرگز نخواهم گفت…
-چیو ؟
+فکر کنم هرچی باشه یه ربطی به این اهنگ داره.
@radiio_shab

رادیو شب

18 Oct, 22:13


تو بیرحمانه دلخواهی. می فهمی؟ نمی فهمی. نمی فهمی چون هرگز کسی را چنین نخواسته ای که من خواسته امت. تو بیرحمانه زیبایی، حتی وقتی که هیچ کاری نمی کنی وفقط نگاهم می کنی ولبخند می زنی. یا حتی لبخند هم نمیزنی. تو بیرحمانه زیبایی، در تمام عکسهات. در تمام بودن هات، در تمام نبودن هات. در تمام شوق های من، در تمام سکوتهای تو. تو بیرحمانه زیبایی، وقتی نیستی و من می نشینم در فیملهای قدیمی دنبال کسی می گردم که شبیه تو باشد. تو، بیرحمانه زیبایی. وقتی به این فکر میکنم که کاش زودتر دیده بودمت یا دیرتر، جای دیگری از زندگیم، و ساعت و تقویم مرا مسخره می کنند و با صدای بلند میخندند.
تو بیرحمانه زیبایی، بی که بدانی در هر لبخند کجت چه تازیانه هاست به تنم، به تن لاغر و لالم که نه جانِ داشتن تو را دارد و نه طاقت نداشتنت را. حالا بخند، کمی دلبری کن، با غریبه ای حرف بزن و از او تعریف کن، و حق بده که دیگران هم این بی رحمانه زیباییت را میبینند و بهت ابراز علاقه میکنند اما مرا به یادت بیار بعد که تمام شدم، لبخند بزن و به اولین رهگذر بگو دیوانه رفت، دیوانه برای همیشه رفت...

#پارسا_امینی

رادیو شب

17 Oct, 17:00


پادکست پاییز فراموشی ها


«بعضی ادما یکی رو دارن که فراموشش کردن، ولی فراموشش نکردن.»

امیدوارم خوشتون بیاد
@radiio_shab

رادیو شب

17 Oct, 16:48


«پاییز فراموشی ها»
نویسنده و گوینده :‌پارسا امینی
#پادکست
@radiio_shab

رادیو شب

12 Oct, 21:22


(با اینکه اسمش نفس نبود دوست داشت نفس صداش کنم…
خلاصه رفت و کار ما افتاد به کپسول اکسیژن.)

این قصه رو برای همه پرستارا تعریف کرده
امیدواره یه روز نفسش برگرده و دوباره مثل قدیم فوتبال بازی کنه ..
امید داره دوباره صداش میکنه، نفسم!
و این اسم…
حالا برای همین بود که امید هم گرفتار دختری شد که نفس نبود،
نفس شد
و چه روزگار عجیبیست
ادم ها می آیند نفس میشوند و نفس را میگیرند.

۴۰ سالشم‌ نشده
اما دچار سرطان ریه شده ولی بازم یواشکی سیگار میکشه ..

بهش میگم سیگار برات ضرر داره اینو که میدونی؟
میگه تو این دنیا چی مفید بوده؟

از این جملش دردم میگیره بعد خندم میگیره میگم
هیچی
تختت دیگه غم نداره که؟

میگه مگه میشه تخت های بیمارستان، غم نداشته باشن؟
ولی نفسم میاد …
اینو میدونم .

بهش میگم نفست میاد و با لبخند از بیمارستان و تختای غمدارش خداحافظی میکنی ولی مارو یادت نره ها…
گفت تو شدی مثل برادرم همونی که هرشب فردا میاد مطمئنم


فردا صبح قبل از تموم شدن شیفتم رفتم بهش سر بزنم دیدم خوابه
بعد ظهر یکی از پرستارا زنگ زد گفت نفس رفت
غم از تخت های غمدار رفت ولی به دل ما نشست

امید رفت
دست نوشته هاش موند با یه فلش
که توش صدای خندس
خنده های نفس
با یه فیلم که نفس برای امید فرستاده از توی فرودگاه توی فلش بود.

تو این مدت هیشکی بهش سر نزد ، حتی کسی بهش زنگم نزد.

همه ما بعضی موقع ها از زندگی در این کشور غمدار خسته میشویم و به فکر مهمانی همسایه فرو میرویم ..
و با حسرت نگاهشان میکنیم

لعنت به این جبر جغرافیا…
من یه پرستارم که تو دوره کرونا با جونم بازی کردم و وایسادم تو خط مقدم جنگ

همه ما وایسادیم

نمیخوایم بهمون پست و مقام بدید
نمیخوابم برای بچه هامون سهمیه قائل بشید .

فقط میخوایم حقمون رو بهمون بدید.
چیزی که انگار غیر ممکن تر از هر چیز دیگس
مثل نفس برای امید
مثل نور برای ایران
مثل حال خوب و مفید بودن


#پارسا_امینی

رادیو شب

07 Oct, 10:30


مگه زندگی چندومته که توقع داری اشتباه نکنی؟

رادیو شب

04 Oct, 21:21


اتاقم شده سالن تئاتر رویا ها
میام تو اتاق چراغ رو خاموش میکنم و از همه تماشاچیان خواهش میکنم ماسماسکاشو خاموش کنن
چشماشون رو ببندن تا تئاتر شروع بشه..
پر فروش ترین تئاترمون «رویای تو»
با ۲۰۰ شب اجرا بوده
یسری شبا بخاطر سردردای شدیدم یا بی خبری بیش از حد ازت اجرا نمیرفتم

اینجور شروع میشه که تورو معرفی میکنم
کامل با جزئیات ریز و درشت بعد ادامه میدم که همین ماسماسک مارو اشنا کرد
ما باهم خوشحال خندون تو یه خونه نقلی وسط شهر زندگی میکنیم
اینو میدونیم که زندگی بالا و پایین داره ولی اعتقاد داریم اگه برا ما بالا میره برای همه بالا بره…

بعدظهر وقتی چایی رو خوردیم تو پیانو میزنی و باهم میخونیم ،
تو دلیل سبز ریشمی تو خاک این کویر


بعد از همه تماشاچیان میخوام که باهامون همراهی کنن..

کدوم خزون خوش آواز تورو صدا ای عاشق
که پر کشیدی بی پروا به جستوجوی شقایق

کنار ما باش که محزون به انتظار بهاریم
کنار ما باش که باهم خورشید رو بیرون بیاریم



پرده اخر -
غروب افتاب میخوره رو جفتمون چشمات برق میزنن من سرخی لبات رو بوسه میزنم
در گوشم میگی دوست دارم.

جالبی این تئاتر اینکه بازیگراش یکی هستن ولی هرشب یک رویا رو به نمایش میذارن

نور سالن روشن میشه…
من رفتم جلوی ایینه تا رِوِرانس برم و از همه تشکر کنم بابت دیدن این تئاتر که یهو خودمو تو ایینه دیدم

پیرمردی تنها در سالن رویا ها برایم دست میزند …

انگار او هم بازیگر است
و شاید همه ما بازیگریم

بازیگر تئاتر رویاها…

اخرین جمله ام برای هر تئاتر که در این سالن اجرا میشود این است که
(کاش رویاها اتفاق بیوفتند)

«کاش» این کلمه چقدر سرد و پر از ابهامِ

حالا که دارم فکر میکنم میبینم
این کلمه رو حذف کنم
بجاش از این به بعد بگم

(رویا ها اتفاق میوفتند)

مرسی از اینکه تئاتر رویاها رو دیدید
شببخیر
#پارسا_امینی

رادیو شب

03 Oct, 20:06


منتظر روزی که یادم بیای و قطره ای بارون از اسمون بیاد و دلت یه بارم که شده پر بکشه برای تک تک لحظه هامون و زنگ بزنی بهم

چرا من زنگ نزنم وقتی این همه یادت بودم
افتاب بودش یادت بودم
ابر شدش یادت بودم
بارون اومد یادت بودم
برف نشست یادت بودم
خوابم نگرفت یادت بودم
وقتی داشتم باخت تیم مورد علاقمو میدیدم یادت بودم
وقتی تو عروسی همه میرقصیدن و شاد بودن، من انگار اونجا نبودم..
من انگار در یادت گم شده ام
منتظرم زنگ بزنی منو پیدا کنی
چرا خودم زنگ نزنم ؟
هان
#پارسا_امینی

رادیو شب

28 Sep, 22:38


عاشق شدم
زندگی ام شکل گرفت
شکل بهم خرد
هندسه ام صفر گرفت
عاشق شدم
شاعر بی چون چرا
دلیل شعر رفت
زبانم میگرفت
عاشق شدم
دانی که چیست بعدش ؟
شب میشد و قلبم میگرفت
بی تو روز های باتو بودن یاد من
پیر میشدم و اشکم میگرفت
اشک دیده اب حیاطم بودش
سبز شد و باغ من شکل گرفت
در خیابان میدووم
بدون هیچ بیم هراس
گر مردم بدان
ماشین مرا زیر گرفت

رادیو شب

21 Sep, 20:26


چند دقیقه دیگه پاییز میشه عزیز جان.
بارون میاد ، چایی آلبالو کنار اتیش میاد..
تو میای..

راستی تو میای؟

حال قدم زدن میاد
هوای دستاتو بکنی تو جیب پالتوم میاد.
لبوی داغ میاد .
حرفای عاشقونه میاد.
پاییز میاد.
تولدم میاد ،
غم که همیشه هست اما اونم ارایش کرده و خوشگل میاد .
تو بازیگر فیلم عاشقانه و درام زندگی میشوی

رقصیدن زیر بارون میاد.

ببین بهت گفته باشم پاییز میاد و میره…
مثل ما که میایم و میریم ..
پس خوشحال باش ..
حتی برای غم غروب پاییز.


در صفحه اول مهر سر رسیدم برایت نوشتم همیشه میخواهم عاشقت باشم همیشه بهت لبخند بزنم و دلخوش کنم به حضورت حتی در یادم
درست همین لحظه که صدای تیک تیک ساعت مرا میبرد به آن شب هایی که با رنگ سفید ، به جنگ سیاهی های درونم رفتم.
و تو تنها کنارم ماندی ،وعده پاییز و حال خوب را دادی…
پیش به سوی پاییز


#پارسا_امینی

رادیو شب

15 Sep, 21:15


به دل داستان زد و رفت نشست کنار زنی توی کافه

زن با تعجب گوش میداد و مرد هم با شوق تعریف میکرد

«میگم نمیدونی چقدر شلوغ بود !
اینجوری نگاه نکن من حواسم هست …»
«اگه میگرفتنت من چیکار میکردم؟»
«دیوونه ای به خدا ،میبینی کنارتم الان، نترس حواسم هست»
«کاش همیشه کنار هم باشیم آزاد و خوشحال»


بعد دست زن را گرفت و زدند به دل خیابان…

خیابان هایی که بوی خون میداد

از داستان امد بیرون .

دوسالی شده بود که زنی را از دست داده بود.

دوسالی شده که بیشتر تو خودش میرفت و وارد داستان هایی عجیبی میشد…
دوسالی شد که شهریور حس انتقام بهش میدهد.

خیلی بیشتر از دوسال شده که جنگ داره و دشمن…


از خواب پرید
اطرافش را نگاه کرد
مردی ازش پرسید
«حالت خوبه؟»
«اره خوبم ،ببخشید چقدر از مرز رو رد کردیم؟»

«چیه میترسی بیان دنبالمون؟»
«نه میخوام برگردم.»
«دیوونه شدی ؟ اینهمه سختی کشیدی، راه اومدی ،پول دادی ،میخوای برگردی؟»
«اره، میخوام انتقام بگیرم»

«الان یادت افتاد؟»
«نه داشتم فرار میکردم بعد یاد این افتادم که قول دادم»
«تنهایی میتونی انتقام بگیری؟»
«نه»
«پس بیخیالش شو»
«نمیتونم»

دوسال ،همان زمان را میتوانست سربازی برورد اما به چه اجباری؟
اما باید بر میگشت به داستان.


به دل داستان زد
در خونه رو باز کرد
رفت بیرون
به خودش گفت خیابان های این کشور بوی خون میدهد…

از اسم کوچه هایش که جنگیدند برای دفاع از وطن…
تا اسم هایی که جنگیدن برای وطن…
روحشون شاد.


#پارسا_امینی

رادیو شب

13 Sep, 21:24


خسته شدم!

رادیو شب

10 Sep, 00:27


هر گوشه‌ای از این شهر بوی خاطرات تو را میده. توی کافه‌ای که همیشه می‌رفتیم، توی پارکی که دست در دست هم قدم می‌زدیم، همه جا یادت هست.
حالا که دیگر نیستی، هر لحظه‌ به یاد توام، به یاد خنده‌ها و صحبت‌های بی‌پایان، بی یاد آن دور زدن های بی وقفه با ماشین و بلند خوندن اهنگ هایی‌ که انگار برای منو تو همان لحظه شاعر و خواننده اش ساخته اند میوفتم..

شب‌ها در تاریکی، به آسمان خیره می‌شوم و به ستاره‌هایی فکر می‌کنم که شاید تو هم آن‌ها را می‌بینی. اما هیچ ستاره‌ای نمی‌تواند جای خالی تو را پر کند. دلم برای آن روزها تنگ شده؛ برای لحظه هایی که زندگی رنگ و بوی دیگری داشت.

حالا، تنها چیزی که باقی مانده، سکوتی در دل شب که یاد تو را زنده می‌کند. این سکوت،انقدر سنگین می‌شود که نفس کشیدن را سخت می‌کند. ای کاش می‌توانستم دوباره صدای تو را بشنوم، آن را مثل خنده هایت در سرم ضبط کنم .
تصویر اینگونه باشد که دوباره در آغوش تو باشم و همه چیز را فراموش کرده ام.

اما زندگی ادامه دارد و من باید با این درد زندگی کنم. شاید روزی بتونم یاد تو را با لبخند به یاد بیاورم، اما امروز، تنها می‌توانم در غم فقدانت غرق شوم.
روی تخت های غمدار بیمارستان چشمانم را میبندم ،صدای خنده ات را میشنوم
کاش فراموش نکنم که تو پشت پلک هایم هستی، نه جلوی چشمانم…

#پارسا_امینی

رادیو شب

08 Sep, 22:26


یادته گفتم صدای خنده هات ضبط شده تو سرم؟
من هنوز به خنده‌های تو امید دارم، من هنوز به روزهای روشن و لحظه‌های شاد زندگی ایمان دارم. هر بار که غم مرا در آغوش می‌گیرد، یاد تو به من قوت می‌دهد. یاد آن روزهایی که با هم می‌خندیدیم و دنیا برای‌مان زیبا بود.

می‌دانم که این شب‌های تاریک هم می‌گذرد و صبحی خواهد آمد که در آن، نور چشمان تو دوباره دلم را روشن کند. در دل تاریکی، من به صدای خنده‌ات گوش می‌دهم و احساس می‌کنم که زندگی هنوز برایم شگفتی‌هایی دارد .

پرستار مهربان با لبخندی می‌گوید: «چرا اینقدر غمگینی پسر؟» و من در جواب می‌گویم: «چون در دلم امیدی هست که نمی‌خواهم از دست بدهم.» او به من نگاه می‌کند و می‌فهمد که این غم، بخشی از داستان من است، اما امید هم در آن جاریست.

حالا در این تخت غمدار، می‌دانم که با هر کلمه‌ای که می‌نویسم، یک قدم به سمت روشنایی نزدیک‌تر می‌شوم. زندگی به من یاد داده که حتی در سخت‌ترین لحظات هم، می‌توانم بخندم و عشق را احساس کنم.

حتی رو همین تخت غمدار بیمارستان…
بدون یار
بدون همراه


#پارسا_امینی

رادیو شب

08 Sep, 22:05


گاهی سعی میکنی جلوی قلبت را بگیری اما نمیدانی که باید جلوی پاهایت را میگرفتی …

به قول رفیقم دوست داشتن پا میخواد

پاهای که نمیدانند میروند یا میآیند

شبتون بخیر بگذره

رادیو شب

06 Sep, 22:51


مشکل اینجاست که هیچکس به سکوت شک نمیکند چرا که ادم ها انگار باید فریاد بکشند،
داد بزنند تا به دادشان برسند.
و قطعا دردی که در لا به لای سکوت تحمل میکنیم بیشتر از فریاد هایمان هست

به سکوتم برس…


شب بخیر

رادیو شب

03 Sep, 22:44


اگر قرار بود از حالم برایت بگویم این قطعه را برایت میفرستادم تا گوش بدهی و بدانی کلمات گاهی آدم را محدود میکنند
حال من،با کلماتی که بلد هستم
تعریف نمیشود.


شب بخیر
@radiio_shab

رادیو شب

31 Aug, 23:02


روی تختی پر از غم دراز میکشم
غم مرا بغل میکند
و مرا میبرد .
غم مثل کُشتی گیری چقر و بد بدنی میماند که مرا بارانداز میکند
از اینور به اونور،
هر طرف که میروم خوابم نمیبرد.
شروع کردم به مرور کردن…
مرور روز های که شاید فقط شب های غمدار سراغم بیاد

تو گفتی« نمیخوای طنز بنویسی؟»
گفتم «چرا ،نظرت چیه راجب اتفاقی که برامون افتاده بنویسم؟»

گفتی« طنزش کجاس؟»

گفتم «این همه خندیدیم»

گفتی« الان رو میگم»

«الان؟»

باز بارانداز میشوم
غم مرا نوازش میکند و در گوشم میگوید تنهایت نمیگذارم

خندیدم
گفتم همه همینو میگن

خندید گفت
«طنزم پس مینویسی»
دستامو باز کردم گفتم«دیگه کاریه که از دستم بر میاد»
«دیگه چیکارا بلدی؟»
«دوست داشتن تورو»
خندید
خندش ضبط شد ،افتاد تو سرم

غم اومد دست راستمو گرفت منو برد بیرون
گفت نخواب، بنویس
نوشتم

(کاش تخت تو غمدار نباشد
بخواب ،شبت آرام باشد)

من تختمو میخوام عوض کنم
پرستار رو صدا میکنم
پرستار میاد میگه «چرا نخوابیدی؟»
«میشه تخت منو عوض کنید؟»
« نکنه باز این یکی ام غم داره؟»
«همه تختای بیمارستان غم دارن»

#پارسا_امینی