همه ما.
بدون استثنا،
کمی دیرتر.
کمی زودتر. یک دفعه، ناگهانی
تمام میشویم.
یک روز همین خانهای که سقف دارد خانه عنکبوتها و لانه خفاشها میشود،
همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ میزند،
قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره خاکی راه رفتهاند.
مغرورانه گفتهاند:
مگر من اجازه بدم!
مگر از روی جنازه من رد بشید...
و حالا کسی حتی نمیتواند استخوانهای جنازه شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود!
قبل از ما کسانی زیستهاند که زیبا بودهاند،
دلفریب،
مثل آهو خرامان راه رفتهاند.
زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده.
سیبها از سرخی گونههایشان رنگ باخته
و حالا
کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمیآورد.
قبل از ما کسانی بودهاند که در جمجمه دشمنانشان شراب ریخته و خوردهاند.
سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشتهاند، پنجه در پنجه شیر انداختهاند،
از گلوله نترسیدهاند
و حالا
کسی نمیداند در کجای تاریخ گم شدهاند!
همه این نامهربانیها
همه این کینهها،
همه این تلخیها،
همه این زخم زبان زدنها،
همه این زهر ریختنها،
تهمت زدنها،
توهین کردنها
و ظلم کردنها
تمام میشود.
از یاد میرود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خود و دیگری زهر کنیم.
اگر میتوانیم به هم حس خوب بدهیم
کنار هم بمانیم
و اگر نه، راهمان را کج کنیم.
دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ما می میریم.
همه ما.
بدون استثناء ، کمی دیرتر .
کمی زودتر.
یک دفعه.
ناگهانی!
➠ @Power_Creative