که نامش
حاتم بود
و مرامش
طائی
که از او پرسیدند
بخشنده تر از خود دیده ای؟
گفت: آری…
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد، از طعم جگرش تعریف کردم،
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری!
گفت: نه! چون او هر چه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم…!
...
و من امروز در مقابل مردی نشستم که دندان در دهان نداشت
اما نگران چشمان دوستش بود
او مسیح بود
مردی که تنها دارای یش دو میلیون تومان بود
که ان را هم میخواست تقدیم چشمان دوستش کند
خود مسیح بود
مردی که بیش از دوسال بود
غذا را نمی توانست بجود یا بخورد
مردی که سالها در حسرت یک وعده غذا بود
مسیح
اما تنها دارایی ش را خرج خود نکرد
....
و حالا
من خاکستر مانده ام
و دنیایی مهربانی
من هیچ مانده ام
و تویی که دنیا دنیا مهر و وفایی
بیا و دستم را بگیر
بیا و قطره ای از اقیانوس بخششت بر من بچشان
قطره ای از نور وجودت را بر تاریکی دل من بتابان
که سخت نیازمندم
#پایان_کارتن_خوابی
( پی نوشت : یاد دوستی افتادم که چند روزی نبود
آمد و دید جایش را بیرون خانه پهن کرده اند)
1403.07.26
#علی_حیدری