Últimas Postagens de رمان عروس استاد ، استاد خلافکار (@ostadekhalafkaar) no Telegram

Postagens do Canal رمان عروس استاد ، استاد خلافکار

رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🔞 #برده_ها_عاشق_نمیشوند رمان "ارباب رعیتی و فول سکسی"👇🔞✅
@Bardeha_Ashegh_Nemishavand
#رمان_جدید_نویسنده👆✅

📖 #استاد_خلافکار🔞هرروز ۳پارت داریم😍✅


🔥تعرفه تبلیغ و... با کمترین قیمت👇✅
@taarefe1
4,640 Inscritos
70 Fotos
5 Vídeos
Última Atualização 06.03.2025 03:57

O conteúdo mais recente compartilhado por رمان عروس استاد ، استاد خلافکار no Telegram

رمان عروس استاد ، استاد خلافکار

02 Sep, 15:44

342,951

شروع رمان جدید بزودی.‌‌.‌.😍❤️
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار

02 Sep, 15:43

337,517

فیلم و سریالای #پرمخاطب #ایرانی رو تو این کانال دنبال کنید😍👇🏼👇🏼

https://t.me/joinchat/AAAAAEfV_tqSGYQxwGJPNQ
💥 #پیشنهاد_ویژه_ما☝️🏻💯
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار

22 Jul, 05:04

381,901

فیلم های برتر #خارجی در کانال فیلم و سریالهای خارجی ما😍👇🏼👇🏼

https://t.me/joinchat/AAAAAFHhOnqvtTDJvRNF_A
💥 #عالیه☝️🏻
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار

22 Jul, 05:04

378,590

تا الان فك ميكردم اهنگايى كه گوش ميدم خاصن تا با اين چنل اشنا شدم :💿

https://t.me/joinchat/AAAAAFJ3t8-OyPbXNocpuA
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار

08 Jul, 00:58

366,759

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت312

نگران پرسیدم اما تو کجا رفته بودی؟
صورتمو با دستاش قاب گرفت و پیشونیمو بوسید و گفت

_تو که فکر نمیکردی من کسی که با خانمم با عشقم با ملکه ی من اون طوررفتار کرده رو راحت به حال خودش بزارم؟
یه خورده حساب‌هایی داشتم که تموم شد الان با خیالی آسوده می تونیم به سفرمون برسیم .

ترسیده گفتم ممکنه بخوان کاری کنن تلافی کنن
نکنه اتفاقی برات بیفته؟

پیشونیش روی پیشونیم گذاشت و گفت
_ازهیچ چیز نترس امیر شیره توی هر شرایطی شیر میمونه نعره بکشه کل جنگل میلرزه...
خیالت راحت فقط بهش فهموندم کسی که دست روی ناموس من بزاره دست رو ناموسش میزارم ...

حرفاش نمیفهمیدم که روی مبل نشست و منو روی پاش نشوند و گفت
_این آدما ناموس ندارن ناموسشون فقط دخترشونه منم دختراشو هدف گرفتم الان دو تا دختراش فیلم هایی ازشون هست که به زودی به دست پدرشون میرسه...
و اون شیخ خرفت میفهمه چه غلطی کرده یکم گوش مالیش دادم تا دیگه وقتی کسی برای کمک پیشش میره اصلاً پولی برای کمک کردن نداشته باشه .
میدونستم امیر کینه ایه و هر طوری شده تلافی می کنه اما تا این حدشو نمیدونستم

نگران پرسیدم تو که با با دختراش کاری نداشتی؟

اخمی کرد و گفت
_ منو اینجوری شناختی به نظرت من کاری با دخترای اون می کنم؟
من کاری نکردم دختراشم مثل باباشون هرزه بودن فقط هرزگیشو رو کردم کمی هم تو کارش مشکل گذاشتم که کم‌کم رو میشه باهاش اسم و رسمی که داره برای همیشه از بین میره.

با لبخند رضایت بخشی لبام روی لبش گذاشتم و عمیق بوسیدمش من بی اندازه عاشق این آدم بودم نگاهی به چمدونامون کنار در خروجی بودن انداختم و سرم روی شونه اش گذاشتم و گفتم
خوشحالم که دارم باهات یه زندگی جدید شروع می کنم

دستاش دور تنم حلقه شد و گفت

_ تو خوشحالی و من خوشبختم که تو توی زندگیم هستی و یه ام جدیدازم ساختی.
میدونم مطمئنم زندگیه شیرینی در انتظارمونه بدون نگرانی ترس بدون ناراحتی و دلخوری خوشحالم که بهم اعتماد کردی ازت ممنونم عاشقم شدی لیلی....


امیر برای من فقط عشق نبود بزرگتر از عشق بود .
چقدر خوشبخت بودم چقدرخوشبخت بودیم
من و پسرم به خاطر داشتن امیر چقدر خوش شانس بودیم

🍁🍁
[ @OstadeKhalafkaar ]
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار

28 Jun, 01:16

317,881

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت311

کنار هم دراز کشیدیم و اولین خواب سه نفرمون رو تجربه کردیم.

چند روزی از اومدن آرمین و هانا به این جا می‌گذشت امیر می گفت کارا رو به راه کرده و توی ترکیه یه خونه برای خودمون گرفته خیلی زود قرار بود که زندگی عالی با هم شروع کنیم یع شروع دوباره یه زندگی جدید و تازه و من چقدر بی تابه این شروع دوباره بودم .

امروز قرار بود پرواز کنیم به سمت ترکیه البته من و امیر به سمت ترکیه و آرمین و هانا به سمت ایران ازشون قول گرفته بودم که زود به زود بهمون سر بزنن.

ازشون خواسته بودم از طرف من به به خانواده ان بگن که من خوشبختم و همیشه خدا منتظرم تا بیان پیشمو بهم سر بزنن.
اما قصدم به هیچ وقت ناراحت کردن اونا نبوده عشق باعث شد که کنار امیر ارامش گمشده مو پیدا کنم.

از آرمین خواستم به آرش بگه که من الان یه مادرم من نمیتونم از بچم بگذرم و همین طور از امیری که تا این حد عاشق منه پس بهتره منو فراموش کنه و به زندگیش برسه.

امیر گفته بود امروز میریم اما خبری از خودش نبود رفته بود سراغ کاری که من نمی دونستم چیه اما به ما اطمینان داده بود که همه چیز مرتبطه وقتی که توی اوج دلهره و نگرانیم از راه رسید نقس اسوده ای کشیدم.
با صورتی سرخوش نزدیکم شد و لبامو بوسید و گفت

_ الان دیگه وقتشه برای همیشه از اینجا بریم وقتشه اینجا رو فراموش کنیم و بریم به سمت زندگیه جدیدمون
باید برگ جدیدی از کتاب زندگیمون باز کنیم.

🍁🍁
[ @OstadeKhalafkaar ]
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار

25 Jun, 04:29

252,928

🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://t.me/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت310

مرد تو که نمیتونی منو زنم چند وقته که از هم دور بودیم!

آرمین اما دلخور گفت
_ عجب گیری کردم بابام اومدیم مسافرت بچه خودمون رو گذاشتیم اونجا پیش مهرداد که اینجا از کنار هم بودنمون لذت ببریم نه اینکه بیایم بشینیم لله بچه شما بشیم.

خندیدم لباسامون سریع تنم کردم و در اتاق باز کردم و گفتم

ببخشید به خدا اصلا یادم نبود نگاهی به صورت سرخ شدم انداخت و گفت

_کاملا معلومه که یادت نبوده شما دوتا کلا توی دنیای دیگه ای بودین.

خجالت زده سامو بغلش گرفتم و سریع در اتاق بستم که امیر با خنده گفت

_دختر از صورتت معلوم بود الان روی کار بودی.
لبمو گزیدم گفتم چیکار کنم حق داره دیگه بیچاره ببین این بدبختا هنوز نخوابیدن تا الان...

امیر پسر مونو از بغلم گرفت و شروع کرد نگاه کردنش.
امیر سام وروی تخت کنارش گذاشت و گفت

_ چقدر منتظره اومدن این بچه بودم چقدر امیدوار بودم با رسیدن این بچه حس توام نسبت به من تغییر کنه و منو بخوای و همینطور هم شد من داشتنت رو مدیون پسرم هستم.

چنان با عشق به امیرسام نگاه میکرد که داشت حسودیم میشد کنارش نشستم و گفتم
اینجوری که پسرت توی دلت بیشتر از من جا بازمی کنه و من میمونم تو حسرتت ...
دستاشو دور شونم حلقه کرد و منو به سمت خودش کشید و گفت _نگران نباش پسرم هر کاری هم بکنه نمیتونه جای تورو بگیره تو دلیل زندگیمی امیرسام ثمره زندگی هر دوی شما برای من اینقدر با ارزشین که جونمو برای آرامش تون میدم.

🍁🍁
[ https://t.me/OstadeKhalafkaar/2724 ]
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار

25 Jun, 04:29

167,444

🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://t.me/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت308

بعد از مدتها یه شب بی نقص پر از لذت پر از عشق با امیر تجربه کرده بودم اولین باری بود که اینطور با میل و خواسته خودم به هم آغوشی باهاش میرفتم اینقدر بهم لذت می داد انقدر بهم عشق می داد حتی با ناراحتی که ازم داشت که من سیراب می شدم از این همه خوشبختی.....

این خوشبختی رو مدیون امیر بودم امیر به به قدری بهم عشق داده بود که الان اینطور از من عشق بگیره از این که اینطور بی تابش بودم لذت می برد بی اندازه خوشحال بودم برق شادی توی چشماش بود وانگار ناراحتی که از من داشت یادش رفته بودوقتی اینطور منو برای خودش تشنه میدید...

چی برای من بهتر از اینکه بعد از مدتها اینطور امیر وبیتاب و پر از نیاز میدیدم.
خودم کم از اون نداشتم ساعت‌ها روی تخت بودیم و عشق دادیم و عشق گرفتیم و لذت بردیم و نفس گرفتیم و دوباره زنده شدیم وقتی بی حال نفس نفس زنان کنار هم افتادیم امیر به سمتم چرخید و موهایه روی پیشونیم کنار زد به چشماش محتاجم
من محتاج به امیربودم محتاج به حضورش محتاج به عشقش ....
به چشمام خیره شد و گفت

_تورو به خدا هم نمیدم لیلی تورو به هیچکسی نمیدم تو برای من دفتر جدید از زندگی هستی یه برگه تازه یه زندگی جدید یه شروع دوباره تو برای من دلیل زندگیمی‌....


یادته ازت بچه می خواستم ؟
میدونی اگر تو عاشق من بودی من سالها دلم نمیخواست بچه ای توی زندگیم باشه تا تمام و کمال برای خودم داشته باشمت

اما ترس از دست دادنت ترس این که بخوای بری باعث می شد با یه چیزی تو رو بنده خودم و زندگیم کنم .

🍁🍁
[ https://t.me/OstadeKhalafkaar/2724 ]
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار

25 Jun, 04:29

198,734

🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://t.me/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت309


بچه خواستم تا تو رو نگه دارم .
تو برای من نهایت خواستنی
بمون‌برام لیلی...
بمون برام همیشه تا زندگی کنم و امیدوار باشم.

روزی که از من فاصله بگیری شک نکن من میمیرم.

بعد از این همه وقت شنیدن این جملات زیبا از دهن امیر چقدر لذت بخش بود اروم بودیم اعتماد به نفسی که از دست داده بودم با این حرفاش داشت دوباره سر به فلک می کشید این مرد خوب منو میشناخت خوب بلد بود منو دیوونه و عاشق تر کنه .

دستی به ته ریشش کشیدم و گفتم دیر فهمیدم اما خوب فهمیدم فهمیدم که برای من عشق یعنی تو دیگه بدون تو زندگی برام هیچ معنا و مفهومی نداره فارغ از درگیری‌ها و مشکلات گذشتمون فهمیدم منم برای اینکه بتونم لبخند بزنم زندگی کنم باید تو رو کنارم داشته باشم.

منو به سمت خودش کشید و محکم بغلم کرد هردونفرمون قلبامون داشتن بیتابی می کردن.

چقدر به این نزدیکی به این هم آغوشی محتاج بودیم هر دو بعدمدت‌ها بود که داشتیم از این باهم بودنمون لذت می بردیم کاملاً از این دنیا انگار جدا شده بودیم که با ضربه ای که به در خورد سریع از هم فاصله گرفتیم و من روی تخت نشستم و سریع لباسامو چنگ زدم امیر با صدای بلندی گفت

_ کیه چی شده؟
صدای دل خوره آرمین بلند شد که گفت
_ زن و شوهر خلوت کردین درسته بعد مدت ها با هم بودین این درست ...
ولی انصاف نیست که این بچه رو بندازین به جون من و زنم و نذارین ما از اینجا از این عمارت لذت ببریم؟
بابا صبح شد دلمون میخواد بخوابیم یکی بیاد این بچه رو تحویل بگیره .
با شنیدن این حرف‌های
آرمین تازه یاد امیرسام افتادم آروم به صورتم زدم و گفتم

ای خدا یادم رفته بود با خنده روی تخت افتاد گفت
_ حالا یه شب این بچه را نگه میداشتی آسمون به زمین می اومد؟

🍁🍁
[ https://t.me/OstadeKhalafkaar/2724 ]
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار

19 Jun, 02:26

170,190

🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://t.me/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت307

از زندگیم مینداختمش بیرون ولی تو ملکه ی منی ...
لیلی من مجنونم

مجنون هر کاری هم که لیلیش کنه نمیتونه ازش بگذره و این نقطه ضعف من در مقابل توعه.

خودم رو بالاتر کشیدم منو روی پاش نشوند سرم رو روی شونه اش گذاشتم و گفتم میدونستم منو میبخشی با اینکه میترسیدم ولی ته دلم امیدوار بودم میگفتم امیر از من نمیگذره امیر منو میبخشه.

اخماش توی هم بود هنوزم عصبانی بود اما حرفاش دلگرم کننده بود.

می خوام بریم از اینجا به کشوری که توگفتی ترکیه اونجا زندگی میکنیم یه زندگی جدید می خوام هر اتفاقی که تو این خراب شده افتاده رو فراموش کنم می خوام به زندگی برگردیم هر دوتاییمون حتی شده به خاطر پسرمون.

اما قبلش اینجا یه خورده حساب هایی دارم که باید حلش کنم نگران نباش ده روز نمیکشه کارامو کردم از صورت اخموش کمی واهمه داشتم پس نگاه ازش میدزدیدم با دلهره پرسیدم

منو بخشیدی مگه نه ؟

حرفی نزد هیچی نگفت فقط لباش روی لبم گذاشت
چقدر دلتنگ این بوسه بودم چقدر دوستش داشتم چقدر دلم این مرد می خواست

مدتها بود که از من دور شده بود و من لحظه شماری میکردم تا چشماش رو باز کنه تا هر چی که اون میخواد همون بشه فقط برگرده منو روی تخت خوابوند روی تنم خیمه زد به سمت لباسم رفت با نگرانی گفتم برات بد نباشه؟
اخمی کرد و گفت

_ با تو هیچی برای من بد نیست من با تو به کام مرگ میرم این که نهایت لذته

🍁🍁
[ @OstadeKhalafkaar ]