سرای شعر Telegram Posts

.

درڪوچه‌ےدلتنڪَیِ‌شب،‌چشم‌براه است



باز این دل دیوانه ڪه شایدتو بیایی...!!

#مهنازنجفی

دوسٺٺ دارم و بی ٺو، نفسی نیسٺ مرا
؏شـق، خالص شده در دل هوسی نیسٺ مرا

داد باید بڪشم ٺا همه آڪَاه شوند
جز ٺو ای دلبر من، میل ڪسی نیسٺ مرا

#جواد‌صارمی

همدمی  تا  دلِ ما را  دهد آرام   کجاست
محرمی تا ز من آرد به تو پیغام کجاست

حسرتِ   بوسه زدن   بر  لب ِ گرمی  دارم 
لب یار ار ندهد دست ، لب جام کجاست

ناشناس

غزل آلود آهویی مرا صید نگاهش کرد
بنازم چشم مستت را که اینگونه هنر دارد


چه بی رحمانه زیبایی چه مغرورانه درگیرم
در این عشقی که می دانم برای من خطر دارد

#فاطمه_دلخواه

درد عشقے ڪز تو تنهـا در دل و جان داشتم


شد عیان از چهره ‌ام هر چند پنهان داشتم


#مولانا

ﺷﻮﻗﯽ ﮐﻪ ﭼﻮﮔﻞ ﺩﻝ ﺷﮑﻔﺎﻧﺪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ
ﺫﻫﻨﯽ ﮐﻪ ﺭﻣﻮﺯﻋﺸﻖ ﺩﺍﻧﺪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ


ﻣﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﻫﺎﻧﺪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ
ﻟﻄﻔﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ

#عراقی

میجویمت...
در حریر خیالم
در لفظ و قلمم
در تمامے سڪوتهایے ڪه
حجیم ڪرده
بغضے سنگین در گلو
در قطرات اشڪے ڪه صیقلے داد
روحم را . جانم را . دلم را
تا بتوانم بهتر حڪاڪے ڪنم
آن را
در دنج ترین جاے قلبم
میجویمت دریاب مرا
اے بانے سڪوت مطلقم

#هما_ڪشتگر...

عاشقی درد است و درمان نیز هم / مشکل است این عشق و آسان نیز هم

جان فدا باید به این دل دادگی / دل که دادی می رود جان نیز هم

دامن از خار تعلق باز چین / باز گردی گل به دامان نیز هم

در نمازم قبله گاهی پشت و روست / کافر عشقم، مسلمان نیز هم

عشق گفت از کفر و دین خواهی کدام / گفتمش این خواهم و آن نیز هم

گر غرامت پای گیرت شد بکوش / دست می یابی به تاوان نیز هم

بی سرو سامان شوی در پای عشق / تا سرت بخشند و سامان نیز هم

با همه بی خانمانی ای عجب / خلق می خوانم به مهمان نیز هم

خرمن افروزند و جان آدمی / ارزن انگارند و ارزان نیز هم

کشت و کشتاری که شیطان می کند / کشته در چشم من انسان نیز هم

ساقی ما چون می اندر خمره پخت / می دهد جامی به خامان نیز هم

داستان عشق گفتم بی زبان / باز گویندش به دستان نیز هم

شهریارا شب چراغی یافتی / چشم و دلها کن چراغان نیز هم

#شهریار
@onlyshear

گر من از سرزنشِ مدعیان اندیشم
شیوهٔ مستی و رندی نَرَوَد از پیشم

زهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دِهی‌ست
من که بدنامِ جهانم چه صلاح اندیشم؟

شاهِ شوریده‌سران خوان منِ بی‌سامان را
زان که در کم‌خِرَدی از همه عالم بیشم

بر جَبین نقش کُن از خونِ دلِ من خالی
تا بدانند که قربانِ تو کافِرکیشم

اعتقادی بِنُما و بِگُذَر بهرِ خدا
تا در این خرقه ندانی که چه نادَرویشم

شعر خونبارِ من ای باد، بِدان یار رسان
که ز مژگانِ سیَه، بر رگِ جان زد نیشم

من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس؟
حافظِ رازِ خود و عارفِ وقتِ خویشم
 
#حافظ

.
برای شب‌بخیرهایم
و دلتنڪَی‌های بی‌امانم
بهانه‌ای قشنڪَ‌تر از
منظره‌ی چشم‌هایت ندارم
شب‌بخیر ای ستاره‌ترین
ستاره‌‌ی شبهای بی‌ستاره‌ی من...!!

#امید_آذر