نبض احساس⚡️ @nabzehssasss Channel on Telegram

نبض احساس⚡️

@nabzehssasss


باید از هر خیال، امیدی جست هر امیدی خیال بود نخست🍃☘️

نبض احساس (Persian)

نبض احساس یک کانال تلگرامی فوق العاده است که به آرامش و احساسات عمیق انسانی اختصاص دارد. این کانال مکانی مناسب برای اشتراک گذاری دیدگاه ها، احساسات و تجربیات شماست. اگر به دنبال یک مکان برای به اشتراک گذاری خاطرات، داستان های زندگی یا حتی فکرهای عمیق خود هستید، نبض احساس منتظر شماست. این کانال فضایی امن و دوستانه است که به شما امکان می دهد با دیگران ارتباط برقرار کنید و از تجربیات و دیدگاه های آنها بهره مند شوید. بپیوندید به نبض احساس و احساسات خود را به اشتراک بگذارید.

نبض احساس⚡️

22 Jan, 04:30


زرگترین لذت در زندگی، انجام دادن کاری ست که دیگران می‌گویند:

تو نمی‌توانی

✍️ #رومن_پولانسکی
❄️*@NaBzEhSsasss*❄️

نبض احساس⚡️

22 Jan, 03:54


إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
ترجمه:
یقیناً خداوند هر خودپسند و فخرفروش را دوست نمی‌دارد. (سوره حدید، آیه 23)

@NaBzEhSsasss

نبض احساس⚡️

21 Jan, 14:48


‏هر فکری انرژی است.
هر فکری مانند خودش را جذب می‌کند.
هر فکری بر سلامتی شما تاثیر می‌گذارد.
هر فکری دارای قدرت است.
هر فکری مهم است.
هر فکری، مغناطیسی است.
هر فکری، خلق می‌کند.
هر فکری به شما باز خواهد گشت.

پس مثبت فکر کردن را ياد بگيريم.


❄️*@NaBzEhSsasss*❄️

نبض احساس⚡️

21 Jan, 14:41


طرفش دیدم و چیزی نگفتم موبایل مادرم را گرفتم و از اتاق خارج شدم و رفتم طرف بیرون از آن‌جا دور شدم می‌خواستم که بروم یک‌جایی دورتر از این‌جا دور از این آدم‌ها تمام شان خسته‌ام کرده بودند دیگر تحمل شان را نداشتم قدم زدم رفتم دور شدم و دور نمی‌خواستم که او آدم‌ها را بیبینم فقط و فقط می‌خواستم که تنها باشم به یک خلوت ضرورت داشتم ضرورت داشتم که برم به یک‌جایی که هيچکی نباشد فقط و فقط من باشم بعد آن‌قدر چیغ بکشم که نفسم بند بیاید.
به دور و برم دیدم که یک کوچه خرابه بود و هیچکی نبود شروع کردم به دویدن، دویدم و دویدم و از اول تمام روزهائی که به یادم می‌آمد را مرور کردم، اولین لت کردن از طرف پدرم، گریه هایی مادرم، رفتن به مکتب‌، نپوشیدن چادری، قصه هایی تلخ از زندگی مادرم، خواستگاری هایی پی در پی امیر، خبر شدن از درد بی درمان مادرم، و بعد از دست دادن یگانه تکیه‌گاهم...
آن‌قدر دویدم که دیگر حال نداشتم ایستاده شدم و بعد شروع کردم به آهسته قدم زدن تا که به سرک عمومی رسیدم.
راهم را کج کرده و طرف خانه حرکت کردم شاید بعد یک ساعتی به خانه رسیدم مستقیم طرف حمام رفتم. و حمام کردم بعد یکمی غذا خوردم به اتاق خود رفتم و کتابچه‌ای خاطرات خود را گرفتم دوباره شروع کردن به خواندن تا آخرین صفحه خواندم بعد قلم را گرفتم و شروع کردم به نوشتن تمام روزهائی که گذشت از مرگ مادرم نوشتم از درد دوری مادرم نوشتم...
بعد تمام شدن به تمام نوشته‌هایم دیدم با نوشتن توانسته بودم که یکمی از دردهایم را کم کنم.
کتابچه را سرجایش قرار دادم و بعد سر جایم دراز کشیدم که به موبایل ام زنگ آمد به شماره ناشناس که میفهمیدم شهرام است دیدم یعنی از جان من چی می‌خواست که هی تماس می‌گرفت، خسته‌ام می‌کرد.
همین‌طور موبایل در دستم بود که قطع شد نفسی راحتی کشیدم که دوباره تماس گرفت با اعصبانیت جواب دادم و گفتم: بفرمایین آقای شهرام.
بعد چند لحظه موبایل را قطع کرد متعجب طرف موبایل دیدم شانه بالا انداختم و موبایل را سر جایش قرار دادیم و دراز کشیدم به سقف خیره شدم جایی خالی مادرم آزاردهنده بود.
دوباره سر جایم نشستم اصلاً آرام و قرار نداشتم و نمی‌فهمیدم که مادرم را در کجا دفت کردند که برم و با او حرف بزنم شاید یکمی آرام شوم.

نبض احساس⚡️

21 Jan, 14:40


#رومان_نگین_الماس
#قسمت_هشتم
#نویسنده_فَریوش

طرفم دید و گفت: هنوز به پایان تو وقتی زیادی مانده صبور باش.
سری تکان دادم و دیگر چیزی نگفتم.
که خودش دوباره گفت: می‌فهمم که لحظات سختی را سپری می‌کنی یکمی گریه کن راحت می‌شوی.
به زمین نگاه کردم و گفتم: برای مادرم قول دادیم که هیچ وقتی گریه نکنم و همیشه وقت قوی بمانم.
شانه بالا انداخت و گفت: ولی، این‌طور اذیت می‌شوی و برایت سخت می‌گذرد.
طرفش نگاهی کردم و گفتم: دیگر عادت کردیم...
از جایش بلند شد و گفت: من رفتم دختر لجباز.
به رفتنش دیدم تا محو شد و رفت...
بازم من ماندم و غم‌هایم مطمئن بودم که بعد رفتن مادرم زندگی سخت‌تر می‌گذره ولی راهی نداشتم باید ادامه می‌دادم.
به آسمان دیدم که کم کم روشن می‌شد و نزدیک هایی صبح بود
به مسجد رفتم و نماز صبح را خواندم بعدش از آن‌جا بیرون آمدم دیدم آفتاب کم کم طلوع می‌کرد موبایل خود را گرفتم و به پدرم زنگ زدم یعد چند بار زنگ زدن جواب داد و با اعصبانیت گفت: چی گپ است؟ فقط دو روز از دست تان آرامی داشتم.
نفسی عميقی کشیدم و گفتم: مادرم وفات کرد، حداقل بیا و جنازه را تحویل بگی.
صدائی خنده‌هایش به گوشم رسید و گفت: یعنی بلاخره از دست‌اش خلاص شدم.
و بعد موبايل را قطع کرد حیران به روی زمین دیدم و با خود فکر کردم یعنی چقدر می‌تواند که یک مرد این‌قدر بد شود او هم در مقابل خانم خودش....؟
منتظر آمدن پدرم ماندم که بلاخره تشریف آورد و بعد با جنازه مادرم طرف خانه رفتیم.
کسی را نداشتیم اصلاً از این چیزا چیزی نمی‌فهمیدم به سختی مادرم را غسل دادم و بعد پدرم با چند مرد از همسایه ما مادرم را بوردند که دفن کنند یعنی این آخرین دیدار ما بود نمیفهمم که چطور بدون مادرم دوام بیارم...
یک چند زن همسایه آمدند بخاطر تسلیت ولی تسلیت اونا از درد من که کم نمی‌کرد.
چندین ساعت گذشت و از پدرم خبری نشد هوا کم کم تاریک می‌شد که به موبایل ام زنگ آمد یک شماره ناشناس بود جز شماره پدرم و مادرم شماره کسی دیگری را نداشتم متعجب به موبایل جواب دادم که یکی گفت: سلام دختر لجباز.
با حیرت لب زدم: بفرمایین.
که با خنده گفت: یعنی نشناختی.
با جدیت گفتم: نخیر!
که دوباره گفت: اوه پس، شهرام هستم.
متعجب ازین که شماره مره از کجا کرده گفتم: شماره ام را از کی گرفتی..؟
بعد چند لحظه گفت: موبایل مادرت را در شفاخانه جا گذاشتی، فکر نکنم پیدا کردن شماره ات این‌قدر سخت باشد.
پووفی کشیدم و گفتم: درست است، تشکر فردا میایم.
و بعد موبایل را قطع کردم چندین بار تماس گرفت ولی اصلاً جوابی ندادم چون حال و هوای هیچی را نداشتم فعلاً فقط و فقط مادرم را می‌خواستم و بس...
پدرم اصلاً برنگشت منم دیگر فکری نکردم و خوابیدم، صبح از خواب بیدار شدم دیدم که پدرم برنگشته به دهلیز دیدم که جای مادرم خالی بود دیگر روزها مادرم می‌نشست و در دهلیز قرآن‌کریم تلاوت می‌کرد ولی حالا دیگر با من نیست.
یعنی چطور بی مادرم دوام بیارم...؟ اصلاً امکان ندارد بدون مادرم دقایق به سختی می‌گذره بعد چطور من تا آخر عمر بدون او زندگی کنم...؟
رفتم و در جایی هميشگی اش نشستم و چشم‌هایم را بستم و بعد تصویر مادرم که داشت قرآن‌کریم تلاوت می‌کرد را تصور کردم بعد یک شب من این‌قدر دلتنگ مادرم بودم کاش منم زودتر برگردم نزد او...
نمیفهمم که چقدر گذشت بعد این‌که چشم‌هایم را باز کردم دیدم که تمام صورتم خیس اشک شده و اصلاً نفهمیدم که چی وقت اشک‌هایم سرازیر شدند.
با خود لب زدم: مادر، مرا ببخش که به قول که برایت داده بود عملی نکردم.
اما حق داشتم او وقت گریه نمی‌کردم که تکیه‌گاه زندگی‌ام زنده بود و نفس می‌کشید حالا که تکیه‌گاهی نداشتم پس باید گریه می‌کردم تا آرام می‌شدم.
اشک‌هایم را پاک کردم و بعد خودم را آماده کردم و رفتم بیرون آهسته آهسته قدم می‌زدم تا که رسیدم به شفاخانه مستقیم به اتاق داکتر شهرام رفتم و دَر زدم که با صدائی گیرایش گفت: بفرمایین.
داخل اتاق شدم که دیدنم متعجب شد بعد مکثی کوتاهی از جایش بلند شد و گفت: خوش آمدی خانم لجباز.
سرم را تکان دادم و گفتم: موبایل مادرم را بده.
خندید طرفش دیدم یعنی این بشر چقدر می‌تواند که بی‌خیال باشد و راحت بخنده.
بعد خندیدن گفت: یعنی یک‌بار هم حال‌ام را نپرسیدی که.
شانه بالا انداختم و گفتم: حال شما به من ربطی ندارد.
آبروی بالا انداخت و گفت: آفرین حرف ات را مستقیم میگی، خوشم آمد.
چشم‌هایم را محکم بستم و با جدیت لب زدم: ضرور نیست که خوش تان بیایه آقای شهرام، فعلاً هم موبایل مادرم را بده می‌خواهم که برگردم به خانه.
متعجب ازین رفتارم موبایل مادرم را طرف گرفت و گفت: زیادی مغرور هستی.

نبض احساس⚡️

21 Jan, 04:11


يک روز میرسه گل های که گفتی باز نمیشه ، باز میشه
غمی که هرگز گفتی تمام نمیشه، تمام میشه
زمانی که گفتی نمیگذره ، میگذره
زندگی یک راز است
اول شکر
بعد صبر
و در آخر باید باور کرد...


❄️*@NaBzEhSsasss*❄️

نبض احساس⚡️

21 Jan, 04:06


وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ
ترجمه:
و برتر از هر دانا، دانایى است. (سوره یوسف، آیه 76)

@NaBzEhSsasss

نبض احساس⚡️

20 Jan, 14:51


ما صبر کردیم در روزگاری که «صبر کردن»
بزرگترین کار ممکن بود


❄️*@NaBzEhSsasss*❄️

نبض احساس⚡️

20 Jan, 14:45


#رومان_نگین_الماس
#قسمت_هفتم
#نویسنده_فَریوش

تا دَم دَر رفتم و بعد دوباره برگشتم و گفتم: راستی، برایشان بگو تا یک اتاق انفرادی برای مادرم آماده بسازن.
و بعد از اتاق خارج شدم طرف اتاق مادرم رفتم دست‌هایش را گرفتم و با مهربانی گفتم: حالا میریم به یک اتاق انفرادی.
مادرم لبخندی زد آهسته نزدیک تخت مادرم نشستم و گفتم: نمی‌خواهی که بگویی کی برایت چی گفت...؟
سری به طرفین تکان داد و گفت: نخیر، ضرور به دعوا نیست.
شانه بالا انداختم و گفتم: دعوا نمی‌کنم مادر.
سری به طرفین تکان داد و دیگر چیزی نگفت فهمیدم که مادرم چیزی نمی‌گوید منم از اتاق رفتم بیرون که با یک نرس روبرو شدم برایم گفت که اتاق مادر ات آماده است.
دوباره به اتاق برگشتم و با مادرم به اتاق انفرادی رفتیم بعد دوباره به حیاط برگشتم چقدر سخت می‌گذشت این روزها تمامش تکراری شده بود برایم من فقط یک زندگی جدید بدون مشکلات می‌خواستم و بس....
نفسی عمیقی کشیدم و دَر حیاط آهسته آهسته قدم می‌زدم می‌شد که یکمی از مشکلات خود را فراموش کرد و یک لحظه آرام شد به آسمان دیدم ماه مثل همیشه تک بود ستاره ها دور و بَر اش بودند چقدر دلم گرفته بود و اصلاً احساس خوبی نداشتم بازم به آسمان نگاه کردم و خدایم را صدا زدم که یکی اسم ام را صدا زد به پُشت خود دیدم که یک نرس بود با عجله نزدیکم شد و گفت: حال مادرت خوب نیست....
دیگر نفهمیدم که چی گفت فقط سکوت کردم و به او خیره شدم او حرف می‌زد ولی مت از حرفهایش چیزی نمی‌فهمیدم یعنی چی که حال مادرم خوب نبود...؟
حال‌اش که خوب بود تا نیم ساعت قبل با مت حرف زد پس چی اتفاق افتاده بود...؟
با عجله داخل شفاخانه شدم و رفتم نزدیک اتاق مادرم کسی داخل اتاق نبود آهسته وارد اتاق شدم دیدم روی مادرم تکه سفید انداخته بودند.
یعنی چی...؟
برای اونا این‌قدر آسان بود که بالای مادرم این تکه لعنتی را انداخته بودند...
یعنی آن‌ها نمی‌فهميدند که من با دیدن این تکه سفید از بین خواهم رفت...؟
آهسته نزدیک مادرم شدم و تکه را از روی اش کنار زدم به صورت رنگ پریده اش دیدم و آهسته لب زدم: مادر...
ولی هیچ جوابی نشنيدم این خواب بد بود باور داشتم تمام این‌ها یک خواب است و من دوباره از خواب بیدار می‌شوم و مي‌بينم که حال مادرم خوب است و با من حرف می‌زند.
ولی، فکر کنم این‌ها تمامش حقیقت بود.
آهسته روی زمین نشستم و دست‌هایی چروکیده اش را در دست گرفتم و با بُغض گفتم: مادر بیدار شو، من برایت وعده یک زندگی خوب را داده بود لطفاً چانس این را بده که برایت یک زندگی خوب بسازم.
اشک‌هایم یکی یکی ریخت و ادامه دادم: مادر من و تو که یک روز خوش نديديم تا حال چرا رفتی...؟ قرار بود با هم روزهائی خوبی داشته باشیم.
ولی فکر کنم مادرم اصلاً حرفهائی مرا نمیشنید و اصلاً جوابی نمی‌داد.
نرس وارد اتاق شد و گفت: عزیزم به خودت بیا، یکی از فامیل هایت را خبر کن بخاطر تحويل جسد...
طرفش دیدم و با لبخند گفتم: حال مادرم خوب است می‌شود که این ریشخندی را تمام کنید...؟
با اشک گفت: بیبین به خودت بیا مادرت دیگر زنده نیست.
چقدر برای شان ساده بود گفتن این حرف.
نفسی عمیقی کشیدم و اشک‌هایم را پاک کردم و گفتم: تا صبح برایم وقت بده خودم جنازه را یک کاریش می‌کنم.
سری تکان داد و گفت: پس جنازه را می‌بریم به سرد خانه.
چیزی نگفتم پیش روی چشم خودم مادرم را بوردند، یعنی مادرم رفت و باید ادامه زندگی را تنها باشم...
دوباره به حیاط برگشتم جز دو قطره اشکی که ریختم دیگر گریه نکردم بازم حرف مادرم یادم آمد که می‌گفت: مینه مادر هرچی در زندگی سختی دیدی بازم یک قطره اشکی نریز و قوی باش.
یعنی باید قوی می‌بودم و ادامه می‌دادم...؟
هر انسانی برای ادامه زندگی یک امیدی دارد من که امیدم را از دست دادم بخاطر چی باید قوی باشم...؟
یکی پهلویم نشست و گفت: زندگی سرت باشد.
طرف داکتر شهرام دیدم و سر تکان دادم که دوباره‌ گفت: اشتباه برداشت نکنی ولی، برای بوردن جنازه باید یک مردی باشد.
سری تکان دادم و با بی حالی لب زدم: فردا برای پدرم احوال می‌دهم.
با تعجب گفت: پدر داری...؟
با پوزخند سری تکان دادم و گفتم: کاش نداشتم...
او با جدیت گفت: این‌طور نگو پدر ات است.
با بی حسی گفتم: پدرم نیست بلکه دشمنم است.
طرفم دید و گفت: خدا را شکرگذار باش کاش که من پدری داشتم.
مستقیم به چشم‌هایش دیدم و گفتم: او باعث تمام بدبختی هایی ما بود بعد تو می‌خواهی شکرگذار داشتن او باشم...؟
سری تکان داد و گفت: از زندگی ات چیزی نمی‌فهمم ولی، شکرگذار داشته هایت باش.
با پوزخندی گفتم: وقتی چیزی نمی‌فهمی پس چیزی نگو.
چیزی نگفت بعد چند لحظه گفت: بیا داخل یکمی استراحت کو.
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎

نبض احساس⚡️

20 Jan, 07:02


🍃📖🍃
زندگـی
دشوارترین امتحان است.
بسیاری از مردم مردود می‌شوند
چون سعی می‌کنند
از روی دست هم بنویسند،
غافل از این که
سوالات موجود در برگه‌ ی هر کسی فرق می‌کند ...
میلان کوندرا

نبض احساس⚡️

20 Jan, 04:11


گاهی یک لبخند
عامل دلخوشی یک دل می شود
گاهی یک قطره محبت
موجب خوشبختی یک انسان می شود
بیایید بی بهانه بانی شادی هم باشیم

❄️*@NaBzEhSsasss*❄️

نبض احساس⚡️

20 Jan, 03:51


لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها لَها ما كَسَبَت وَعَلَيها مَا اكتَسَبَت رَبَّنا لا تُؤاخِذنا إِن نَسينا أَو أَخطَأنا رَبَّنا وَلا تَحمِل عَلَينا إِصرًا كَما حَمَلتَهُ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِنا رَبَّنا وَلا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَاعفُ عَنّا وَاغفِر لَنا وَارحَمنا أَنتَ مَولانا فَانصُرنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ
ترجمه:
خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمی‌کند. (انسان،) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده؛ و هر کار (بدی) کند، به زیان خود کرده است. (مؤمنان می‌گویند:) پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن! پروردگارا! تکلیف سنگینی بر ما قرار مده، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانی که پیش از ما بودند، قرار دادی! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار! و آثار گناه را از ما بشوی! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیّت کافران، پیروز گردان!


@NaBzEhSsasss

نبض احساس⚡️

10 Jan, 11:43


نور را نمی‌توان با تاریکی پنهان کرد، حتی کوچک‌ترین شمع هم تاریکی را می‌شکند.



❄️*
@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

10 Jan, 04:05


همیشه اولش افتضاحه :

اولین درامدت خیلی کم خواهد بود
اولین ورزشت خیلی کند خواهد بود
اولین فروشت سود ناچیز خواهد داشت
اولین کسب و کارت ناامید کننده خواهد بود
اولین ویدئوت افتضاح خواهد بود
بدون قدم اول ؛ قدم صدم ممکن نیست
تو فقط شروع کن و نترس


❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

09 Jan, 11:31


اگر به دنبال عیب هستی
از آینه استفاده کن نه ذره‌بین!


❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

09 Jan, 04:02


قوی باش و نترس
هرگاه بترسی، شکست می‌خوری. ترس از تنگدستی، ترس از شکست، ترس از دست دادن ترس هیچ قدرتی برایت به جا نمی‌گذارد.
وقتی هراسانی، آن‌چه که از آن بیم داری را به سوی خود می‌کشانی.
آن‌قدر قوی باش تا هر روز با زندگی روبه رو شوی
زندگی یک مسابقه نیست بلکه سفری است که هر قدم از مسیر آن را باید لمس کرد چشید، و لذت برد🙂


❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

08 Jan, 14:05


ضعیفه نبوده‌ایم،
اگر سالها دیدیم و دیده نشدیم
اگر سالها قصد کردیم و راهی نشدیم
اگر سالها بی‌دریغ مهر ورزیدیم
اگر سالها پا به پا دویدیم
اگر زیر بار، شانه ساییدیم و خم به ابرو نیاوردیم
ضعیفه نبوده‌ایم ،
اگر حتی یاد نگاهی دلمان را به ضعف انداخت
اگر تحقیر شدیم و مغرور ماندیم
اگر سیلی خوردیم و بر دلبستگی سماجت کردیم
اگر بی‌تاب شدیم و تاب آوردیم …
ضعیفه نبوده‌ایم
میدانی
ما فقط زیادی زن بوده‌ایم !!
زیادی اگر زن باشی
میفهمی چه می‌گویم …

✒️ هستی_دارایی


❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

08 Jan, 07:03


آدم را برای شکست نساخته‌اند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمی‌خوره.

📚 پیرمرد و دریا
✒️ ارنست همینگ‌وی


❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

07 Jan, 15:48


نبض احساس⚡️ pinned «لایک، کامنت و دعوت از دوستان، راهی ساده برای نشان دادن حمایت از ادمین است. باهم کانال را به جایی بهتر تبدیل کنیم! 💕*@nabzehssasss*💕»

نبض احساس⚡️

07 Jan, 15:46


لایک، کامنت و دعوت از دوستان، راهی ساده برای نشان دادن حمایت از ادمین است. باهم کانال را به جایی بهتر تبدیل کنیم!

💕*@nabzehssasss*💕

نبض احساس⚡️

07 Jan, 14:23


قبل از عمل کردن گوش کن
قبل از واکنش نشان دادن فکر کن
قبل از خرج کردن به دست آور
قبل از شماتت کردن صبر کن
قبل از دعا کردن ببخش
قبل از دست کشیدن تلاش کن!


❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

07 Jan, 03:55


در بازی زندگی

یاد میگیری:
اعتماد به حرف‌های قشنگ بدون پشتوانه، مثل آویختن به طنابی پوسیدست.
یاد میگیری:
نزدیکترین‌ها به تو گاهی می‌توانند دورترین‌ها باشند
یاد میگیری:
آنقدر از خودت برای روز مبادا پس انداز داشته باشی، تا بتوانی یک روزی تمام خودت رو بغل کنی و بروی
و در جایی که شنیده و فهمیده نشوی نمانی
یاد میگیری :
دیوار خوب است
سایه درخت مطلوب است
اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست


❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

06 Jan, 14:29


واقعيت زندگيت
انعكاسى از افكارت است


❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

06 Jan, 06:53


نبض احساس⚡️ pinned «سلام و شب بخیر عزیزانِ *نبض احساس*! 🌟 امیدوارم حالتان خوب، خوش و سرشار از انرژی باشد. خبر خوبی برایتان دارم! اکنون شما می‌توانید انتقادات، پیشنهادات و مطالبی که دوست دارید در *نبض احساس* منتشر شود را با من به اشتراک بگذارید. برای ارتباط با من، لطفاً به…»

نبض احساس⚡️

06 Jan, 03:59


قشنگ ترین خستگی دنیا، خستگی در راه هدفی است که دنبال میکنی!



❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

05 Jan, 13:58


سادگی، صبرو شفقت.
این سه باارزشترین گنجینه‌های شما هستند.
سادگی در اعمال و افکار، شما را به سرچشمه هستی وصل می‌کند.
صبوری با دوستان و دشمنان
شما را با امور جهان هماهنگ می‌کند
و دلسوزی در حق خود
شما را با تمام موجودات جهان آشتی می‌دهد


*❄️@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

05 Jan, 05:34


هر روز یک فرصت جدید برای تغییر و رشد است.
تنها چیزی که برای موفقیت نیاز دارید،
ایمان به خودتان است.

*❄️ @nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

04 Jan, 12:52


تغییر از درون شروع می‌شود. اگر می خواهی جهان را تغییر دهی، خودت را تغییر بده.


❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

04 Jan, 04:14


برای شاد بودن نیازی به پول نیست.
شادمانی و احساس خوشبختی از درون
تو نشات میگیره!

‌‌‌❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

03 Jan, 17:00


نبض احساس⚡️ pinned «سلام و شب بخیر عزیزانِ *نبض احساس*! 🌟 امیدوارم حالتان خوب، خوش و سرشار از انرژی باشد. خبر خوبی برایتان دارم! اکنون شما می‌توانید انتقادات، پیشنهادات و مطالبی که دوست دارید در *نبض احساس* منتشر شود را با من به اشتراک بگذارید. برای ارتباط با من، لطفاً به…»

نبض احساس⚡️

03 Jan, 17:00


**"شجاعت این نیست که از ترس عبور کنی،
شجاعت این است که با وجود ترس ادامه بدهی."**
— *نلسون ماندلا*

❄️*@nabzehssasss*❄️

نبض احساس⚡️

03 Jan, 16:44


سلام و شب بخیر عزیزانِ *نبض احساس*! 🌟

امیدوارم حالتان خوب، خوش و سرشار از انرژی باشد.

خبر خوبی برایتان دارم! اکنون شما می‌توانید انتقادات، پیشنهادات و مطالبی که دوست دارید در *نبض احساس* منتشر شود را با من به اشتراک بگذارید. برای ارتباط با من، لطفاً به *آی‌دی زیر* مراجعه کنید:

📲 *@Abawi_Madina*

با احترام و مهر،
*ادمین شما*

نبض احساس⚡️

27 Dec, 14:27


خودت رابپذیر ودوست داشته باش
وبه حرکت ادامه بده اگه می خوای
پروازکنی بایدآنچه سنگینت میکنه رورهاکنی


🕊️@nabzehssasss🕊️

نبض احساس⚡️

27 Dec, 05:26


دل نام داشت ...


🕊️@nabzehssasss🕊️

نبض احساس⚡️

26 Dec, 12:56


آنچه جانت را می آزارد، رهـــا کن....


🕊️@nabzehssasss🕊️

نبض احساس⚡️

25 Dec, 15:36


به خودت بی قید و شرط عشق بورز و احترام بگذار
آنگاه افرادی را به زندگی ات جذب می کنی
که بی قید و شرط به تو عشق می ورزند🌱


🕊️@nabzehssasss🕊️

نبض احساس⚡️

24 Dec, 06:16


گر به هر زخمی تو پُرکینه شوی
پس کجا بی صیقل آیینه شوی

مولانا


🕊️@nabzehssasss🕊️

نبض احساس⚡️

23 Dec, 16:51


و مدام با خودم
اینگونه می گویم
آسان ساخته نشدی
که به راحتی ویران شوی.


🕊️@nabzehssasss🕊️

نبض احساس⚡️

22 Dec, 14:34


زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی می کنند . از نفست آرام می گیرند و به امیدت زنده هستند ، و با یادت خاطره می سازند . نمیدانم در زندگیت بهترین ، چگونه معنا می شود؟ در این لحظات من همان بهترین را برایت آرزومندم
زندگی همین اکنون است. زیبایی‌های آن در همین لحظه نهفته هستند. نه چیزی در گذشته مانده و نه چیزی در آینده اهمیت دارد.


🕊️@nabzehssasss🕊️

نبض احساس⚡️

21 Dec, 14:20


نه قدر لطف،نه رسم وفا،نه حق نمک
گلایه نیست ولی بد زمانه ای شده است!


🕊️@nabzehssasss🕊️

نبض احساس⚡️

21 Dec, 04:17


جملاتی ناب از موفق ترین افراد


#بیل_گیتس:

اگر فقیر به دنیا آمده‌اید،
این اشتباه شما نیست.
اما اگر فقیر بمیرید،
این اشتباه شما است!


#سوآمی_ویوکاناندن:

در یک روز اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمی‌شوید،
می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت می‌کنید.


#ویلیام_شکسپیر:

سه جمله برای کسب موفقیت:
۱- بیشتر از دیگران بدانید.
۲- بیشتر از دیگران کار کنید.
۳- کمتر از دیگران انتظار داشته باشید.


#آلن_استرایک:

در این دنیا خود را با هیچ کس مقایسه نکنید!
در این صورت به خودتان توهین کرده‌اید.


#تونی_بلر:

برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست.
برنده شدن به معنی
انجام کاری بهتر از دفعات قبل است.


#توماس_ادیسون:

من نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام؛
من می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود.


#لئو_تولستوی:

هر کس به فکر تغییر جهان است.
اما هیچ کس به فکر تغییر خویش نیست.


#آبراهام_لینکلن:

همه را باور کردن خطرناک است.
اما هیچکس را باور نکردن خیلی خطرناکتر است.


🕊️@nabzehssasss🕊️

نبض احساس⚡️

20 Dec, 16:24


و یلدا منم،
زنی چشم به راه فردایی روشن..


🍉@nabzehssasss🍉

نبض احساس⚡️

20 Dec, 16:22


عمر گذشت..‌


🍂 @nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

20 Dec, 03:56


ﭘﺴﺮ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻓﺮﻭﺵ ﺧﺮﺕ ﻭ ﭘﺮﺕ ﺩﺭ ﻣﺤﻼ‌ﺕ ﺷﻬﺮ، ﺧﺮﺝ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺩﭼﺎﺭ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﯽ ﺷﺪ. ﺍﻭ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺳﮑﻪ ﻧﺎﻗﺎﺑﻞ ﺩﺭ ﺟﯿﺐ ﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ، ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﻏﺬﺍ ﮐﻨﺪ. ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺶ ﮔﺸﻮﺩ، ﺩﺳﺘﭙﺎﭼﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻏﺬﺍ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺧﻮﺍﺳﺖ. ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ. ﺑﺮﺍﯾﺶ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﯿﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﻭﺭﺩ. ﭘﺴﺮﮎ ﺷﯿﺮ ﺭﺍ ﺳﺮ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻡ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﻫﯿﭻ. ﻣﺎﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩﻩ ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻝ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﮑﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻧﮑﻨﯿﻢ. ﭘﺴﺮﮎ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺻﻤﯿﻢ ﻗﻠﺐ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﭘﺴﺮﮎ ﮐﻪ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﮐﻠﯽ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﺮﮎ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﻮﯾﺘﺮ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺍﯾﻤﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭ ﻧﯿﺰ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﺪ. ﺗﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺑﮑﺸﺪ. ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ... ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻣﻬﻠﮑﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪ. ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻭﯼ ﻋﺎﺟﺰ ﺷﺪﻧﺪ. ﺍﻭ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯼ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ. ﺩﮐﺘﺮ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﮐﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺸﺎﻭﺭﻩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻓﺮﺍﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﻧﺎﻡ ﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪ، ﺑﺮﻕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﺪ. ﺍﻭ ﺑﻼ‌ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ. ﻣﺼﻤﻢ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻋﻬﺪ ﮐﺮﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭﯼ ﺑﮑﺎﺭ ﮔﯿﺮﺩ. ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﺸﻤﮑﺶ ﻃﻮﻻ‌ﻧﯽ ﺑﺎ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺭﺳﯿﺪ. ﺭﻭﺯ ﺗﺮﺧﯿﺺ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ. ﺯﻥ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻟﺮﺯ ﺻﻮﺭﺗﺤﺴﺎﺏ ﺭﺍ ﮔﺸﻮﺩ. ﺍﻭ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺻﻮﺭﺗﺤﺴﺎﺏ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ. ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺤﺴﺎﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﺧﻮﺭﺩ: ﻫﻤﻪ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﯿﺮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﻀﺎ ﺩﮐﺘﺮ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﮐﻠﯽ ﺯﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺴﺮﮐﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﯿﺮ ﺁﻭﺭﺩ. ﺍﺷﮏ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﺷﺪ. ﻓﻘﻂ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮ... ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﻬﺎ ﻭ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.


🍂@nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

19 Dec, 14:33


احترام مهم تر از هر چیزی است، مهم تر از دوستی و حتی مهم تر از عشق ...


🍂 @nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

19 Dec, 04:18


از جوانی پرسیدند بدترین دردها چیست؟
گفت :
درد دندان،
و داشتن همسر بد.

پیری این مطلب را شنید و گفت:
دندان را میتوان کشید و همسر را میتوان طلاق داد؛
بدترین دردها درد چشم و داشتن فرزند بد است!
نه چشم را میتوان جدا کرد و نه نسبت فرزند را میتوان منکر شد...

سعی کنید همیشه وجودتان باعث افتخار پدر و مادرتان باشد...


🍂@nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

18 Dec, 12:55


و ما رویایی بیشتر از یک زندگی که کمی شبیه زندگی باشد نداشتیم.



🍂@nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

18 Dec, 04:08


📚 #داستان
روزی جوانی نزد خردمندی می رود و می گوید که هنر زندگی کردن چگونه است ؟ .خردمند یک لیوان آب به دستش می‌دهد و می‌گويد: «برو و دور این باغ بگرد و برگرد؛ اما مواظب باش که یک قطره از این آب نریزد».

جوان می‌رود و بدون اینکه آب را بریزد بر میگردد. استاد می‌پرسد که: «آیا درخت‌ها را هم دیدی؟... چه درختی بود؟... شکوفه داده بود؟... میوه داده بود؟» جوان می‌گويد که: «من حواسم نبود!» استاد می‌گويد که: «برگرد؛ دوباره لیوان را بردار و در باغ بچرخ و اینخ دفعه ببین که درختها چه بودند؟... پرنده‌ها چه بودند؟...»

جوان رفت و خندان برگشت و گفت: «عجب میوه‌هایی بودند؛ عجب شکوفه‌هایی بودند و عجب خرمالویی و .....خرگوشی بود و پروانه‌هایی و... عجب دنیایی!»... استاد گفت: «از لیوانت چه خبر؟!» جوان تازه متوجه شد که لیوان خالی است! در اینجا استاد به او گفت: «همین است! ... هنر زندگی کردن این است که تمام باغ را ببینی و حواست به آن لیوان هم باشد که نریزد!»

🍂@nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

17 Dec, 14:38


چه جماعت دورویی!


🍂@nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

16 Dec, 14:55


زندگی می‌گذرد
و هر کس سهمی از عمر دارد،
تا آنجا که از دست برآید
باید چنان زندگی کرد که تلخ نباشد
و برای دیگران هم تلخی نیاورد،
که زندگی همه‌اش شوخی است.

🍂 @nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

16 Dec, 07:15


مگر فایده‌ای هم دارد
به درختی که تبدیل به هیزم شده،
بگویی باغبان پشیمان است؟


🍂 @nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

12 Dec, 12:50


هر وقت دلم از زمین و زمان میگیره یاد این جمله میوفتم و قلبم قرص و محکم میشه؛

"قَد نری تقلّبَ وجهکَ فی السماء
و من تورو می‌بینم وقتی که از شدت ناراحتی به آسمان نگاه می‌کنی. “

🍂 @nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

30 Nov, 10:27


من
ای کاش می توانستم
این دل خسته و غمگین را
دور از چشم همگان
انگار که برای من نیست
کنار خیابانی رها کنم


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

27 Nov, 04:47


روزی می‌رسد که دیگر
نسبت به خیلی چیزها بی‌تفاوت می‌شوی
نه از بدگویی‌های دیگران می‌رنجی
و نه دلخوشی به حرف‌های عاشقانه اطرافت
به آن روز می‌گویند: پختگی


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

23 Nov, 14:39


آرام باش آنجا که دگر راهی نیست خدا راه میگشاید ☘️☀️


☘️@nabzehssasss☘️

نبض احساس⚡️

22 Nov, 10:14


تمام میشود و آفتاب می تابد !
غمی نبوده به عالم که ماندنی باشد ...


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

19 Nov, 15:21


🤍ظاهر آباد و باطن ویران حکایت خیلی‌هاست…


🍂 @nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

16 Nov, 16:37


خدایا
صبرش از من‌‌...
پایان خوشش از تو!


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

15 Nov, 16:29


اگر روی آسیبی که به تو رسیده تمرکز کنی
رنج خواهی برد،
اما اگر روی درسی که از آن فرا گرفتی
تمرکز کنی رشد خواهی کرد...!


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

14 Nov, 15:32


خواب واقعا نجاته ، وقتی میخوابی ناراحت نیستی
عصبانی نیستی ، غمگین نیستی


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

14 Nov, 05:33


خنده بر لب میزنم
تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم
خندیدن نداشت....


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

13 Nov, 12:28


ایمان داشته باش که روزی درد های ما را با اشک شوق یاد میکنیم صبور باش و بسپار به خدا


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

11 Nov, 05:23


عهد کردم که خودم
پشت خودم باشم و بَس...



@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

10 Nov, 09:46


پرسید به خودت افتخار می‌کنی؟
گفتم: بسیار...
پرسید: چرا؟
گفتم: هیچ‌کس نمی‌داند من چند بار
خودم را از نو بازسازی کردم
تا زندگی امروزم را داشته باشم.


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

09 Nov, 07:51


پختگی امروز
خرمن آن روز هاییست
که گمان میکردیم نمی گذرد..



@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

08 Nov, 13:13


دیگر آرام آرام شده ام...!❤️‍🩹


🍂 @nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

08 Nov, 06:28


درخت ها زمین را محکم می کنند
و صبر نیز ما را...!


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

07 Nov, 15:38


ما زنده بودن را، بدون زندگی کردن تجربه کردیم



@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

07 Nov, 04:22


گاهی یک لبخند
عامل دلخوشی یک دل می شود
گاهی یک قطره محبت
موجب خوشبختی یک انسان می شود
بیایید بی بهانه بانی شادی هم باشیم


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

06 Nov, 14:45


صبر این دل به زیبا شدنش می ارزد..


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

05 Nov, 15:05


و درد به مویرگ هایمان رسیده بود
اما هنوز لبخند می‌زدیم ....


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

03 Nov, 13:42


غروب آفتاب ثابت میکنه که ؛
پایان هم میتونه قشنگ باشه...!


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

31 Oct, 13:45


بگذار هر ثانیه حالِ تو خوب باشد
بگذار رفتنی‌ها بروند و ماندنی‌ها بمانند
تو لبخندت را بزن انگار نه انگار
حالِ خوبِ خودت را به هیچ اتفاق و شرایط و شخصی گره نزن
بی‌واسطه خوب باش، بی‌واسطه شادی کن و بی واسطه بخند
تو که خوب باشی همه چیز خوب می شود باور کن..🍃🍃🍃.


🌱 @nabzehssasss🌱

نبض احساس⚡️

28 Oct, 04:05


خوشبختی چیزی نیست که بخواهی آن را به تملک خود درآوری،
خوشبختی کیفیتِ تفکر است،
حالت روحی‌ست؛
خوشبختی، وابسته به‌ جهانِ درون توست!


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

27 Oct, 15:21


املای هم نباشیم
که غلط های هم‌را بشماریم
انشا باشیم
و همدیگر را درک‌کنیم…


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

26 Oct, 11:18


اولین اصل برای لذت بردن از زندگی ، نترسیدن از
قضاوت آدمهاست !


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

25 Oct, 15:09


پائیز را دیدی..؟
آنان که رنگ عوض کردن افتادند…

🍂@nabzehssasss🍂

نبض احساس⚡️

25 Oct, 06:00


نباید اسیر رویاها شد،
باید به جستجوی حقیقت رفت
و با چشمان باز به سوی زندگی
با همه مصائبش رفت
و سراپای وجود خویش را
با واقعیات آشنا کرد،
و زندگی را همانگونه که هست
دید و با سختی‌ها روبه‌رو شد و لبخند زد


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

24 Oct, 12:53


نهایتا دل به جایی می‌رسد
که دو راه بیشتر ندارد
یا باید خون شود یا سنگ


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

23 Oct, 15:52


اینجا هنوز آفتاب می‌دَمَد
جوانه می‌روید
عشق می‌بوسد
و چه زیباست امید ادامه دادن...


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

23 Oct, 03:26


تنها افرادی که رنج نمی‌کشند
و ناراحت نمی‌شوند
مُرده‌ها هستند.
زنده بودن یعنی گاهی آسیب دیدن،
شکست خوردن،
دچار اضطراب شدن،
اشتباه کردن و همچنان ادامه دادن.


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

21 Oct, 15:59


روزها رفتند و من دیگر، خود نمی‌دانم کدامینم؛
آن منِ سر سختِ مغرورم؟ یا منِ مغلوبِ دیرینم؟


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

20 Oct, 15:25


گاهی خودت را مثل یک کتاب
ورق بزن
انتهای بعضی فکرهایت نقطه بگذار
که بدانی باید همانجا
تمامشان کنی.🧡


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

19 Oct, 09:01


از مردمان دور بودن….


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

18 Oct, 07:32


هر که بیناتر، در این هنگامه، حیران بیشتر..



@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

17 Oct, 15:45


چقدر دنیا هیچ است،
و ما برای هیچ، چه‌ها که نکردیم .


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

16 Oct, 04:33


انسان اندوهش را فراموش نمی‌کند،
بلکه خود را
وادار می‌کند آن را تاب بیاورد.


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

15 Oct, 16:43


در ظاهر روی پاهایم ایستاده ام.
گاهی می خندم و گاهی گریه می‌کنم.
اما حقیقت این است که خسته هستم.
میخواهم فرار کنم،
میخواهم بروم و ناپدید شوم..


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

15 Oct, 04:22


پشت هر آدم قوی
هزاران تکه ى شکسته هست
که یاد گرفته چطور از این تکه ها
یک فرد قوی بسازه.! 🙂


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

14 Oct, 12:14


درسته شيرين نيست ولي بعضي تلخي ها چشمت رو باز ميكنه…
اينا از نظر من بُرد هست …

@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

13 Oct, 13:48


آرام باش آنجا که دگر راهی نیست خدا راه میگشاید ☘️


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

12 Oct, 05:43


هیچ
قلبی
نیست
که
در
پی ِ
آرزوهایش
باشد
و
رنج
نبرد .


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

11 Oct, 13:35


سبز ماندن میان ویرانی،
ریشه می‌خواهد.🌿🤍


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

10 Oct, 05:29


کَس
نفهمد
معنیِ
ما،
مصرعِ
پیچیده‌ایم .


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

09 Oct, 16:24


آشيانى گر نمى سازى، مكن ويران دلى..!


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

09 Oct, 04:58


چرخِ
گردون
چه
بخندد
چه
نخندد،
تو
بخند .


@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

07 Oct, 15:27


قدرتمندترین جنگجویان دو چیز هستند،
صبر و زمان .

تولستوی

@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

07 Oct, 11:41


آخر بعضی فکر هایت «نقطه» بگذار.

@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

06 Oct, 06:15


به ذهن انسان نگاه کن.
بدبختی ها را جمع می کند.
درد و رنج ها را جمع می کند.
هرگز لحظه های شادی را جمع نمی کند.
بدبختی روی بدبختی جمع می کند.
آنگاه زندگی جهنم میشود.
این اندوخته بشر است.
این شیوه نگرش انسان به چیزهاست.

به گفتن این جمله ادامه می دهد که:
شادی لحظه ای است.
اما هیچکس نمی گوید که رنج لحظه ای است.
هیچکس نمی گوید که اضطراب لحظه ای است.
احساس می کنی که اضطراب دائمی است.
رنج دائمی است و خوشحالی لحظه ای است.

این اشتباه است. هر دو مثل هم هستند.
هر دو لحظه ای اند ... و در واقع برعکسش درست است.
رنج لحظه ای است و سرور ابدی است.

هم اینک با این ذهن همه چیز لحظه ای است.
رنج می آید و می رود، سرور نیز می آید و می رود

اما چون تو رنج را جمع می کنی.
بنابراین دائمی به نظر می رسد.

هیچگاه شادی و خوشحالی را جمع نمی کنی
گرامی و عزیز نمی داری.
به همین دلیل لحظه ای به نظر می رسند.
این انتخاب تو است.
این انتخاب را تغییر بده.

زیرا با اندوختن رنج بسیار، رنج بیشتری جمع خواهی کرد.
رنج زیاد می شود؛ تو به ازدیاد آن کمک می کنی.
آنگاه ممکن است لحظه ای بیاید که در چنان مه غلیظی باشی که نتوانی هیچ امکان سروری را ببینی.
آنگاه کاملاً منفی نگر می شوی.

کاملاً برعکس باش:

وقتی رنج می آید، جمعش نکن.
اجازه بده بیاید، اما تغذیه اش نکن.
چرا درباره اش حرف می زنی؟

همه درباره ی درد و رنجشان حرف می زنند.
چه اصراری است!؟

چرا این قدر نسبت به آن توجه وجود دارند!؟ به یاد بسپار: هر آن چه که به آن توجه زیادی نشان دهی رشد می کند.
توجه عنصر یاری دهنده ی رشد است.
اگر به چیزی توجه نشان دهی،
بیشتر رشد خواهد کرد.

کیمیاگری نوین_اشو

@nabzehssasss

نبض احساس⚡️

04 Oct, 09:42


آدم ها مسئول کمبود های ما نیستند. گریه کنید، درد بکشید، فریاد بزنید اما بلند شوید و جلو بروید.

📚تکه هایی از یک کل منسجم


🌱 @nabzehssasss🌱

4,531

subscribers

250

photos

4

videos