من الان تمام وقت معامله میکنم اما زمانی بود که در یک شغل معمولی کار میکردم.
۷ بعدازظهر تا ۷ صبح
من در وسط شیفتم بودم و با خودم فکر میکردم؛
واقعا هیچ راهی وجود ندارد!؟
تا زمان مرگ باید اینکار را انجام دهم!؟
و این من را ترساند.
همین ترس مرا وادار کرد تا به سختی کار کنم.
این چیزی است که من را به حفظ نظم و انضباط سوق داد.
چون میدانستم که اگر در این زمینه تلاش نکنم، اگر منضبط نمیشدم، با شکست میمردم.
نه واقعا بهش فکر کن.
تیک تاک ساعت.
تیک تاک تیک تاک...
هر لحظه که این را میخوانی، یک ثانیه دیگر میگذرد، دیگر برنمیگردی.
هر معامله احساسی که انجام میدهید یک روز دیگر به آن شغل لعنتیای که کار میکنید اضافه میکند.
جدی باش.
قراره یه روز بمیری.
بدون فرصت دوباره.
شما به خاطر خودتان و خانوادهتان باید موفق شوید. هر بار که قوانینتان را زیر پا میگذارید، هر بار که کار احمقانهای انجام میدهید به خانوادهتان و همچنین خودتان بیاحترامی میکنید.
آینده ات را میکشی.
این باید شما را بترساند... زیرا حقیقت دارد.
درون همه شما که این مطلب را میخوانید، یک معاملهگر حرفهایِ منظم وجود دارد.
این پتانسیل درون شما وجود دارد.
شما فقط باید خسته شوید و از عواقب ناشی از بیانضباطی و بیصبری بترسید.