⚜️در شاهنامه فردوسی میخوانیم که اسکندر به سرزمینی میرسد که در آن درختی سخنگو وجود داشته که گفته میشد در انتهای جهان قرار گرفته، نیمی از آن زن و نیمی از آن مرد است. این درخت نوید تلخ مرگ او را میدهد.
⚜️«...اسکندر از راه بیابان به شهری میرسد و صدای خوشحالی و آواز مردم را میشنود. این شهر سرسبز و آباد است و مردم با خوشحالی به استقبال او میآیند. بزرگان شهر اسکندر را با عنوان پادشاه میستایند و به او هدایایی میدهند.
⚜️اسکندر از شگفتیهای شهر میپرسد و از وجود درختی سخنگو که دو شاخهاش، یکی نر و دیگری ماده بوده و شبها سخن میگوید، مطلع میشود.
⚜️او نزد درخت میرود و از ترجمان میپرسد که این درخت چه پیشگوییای برای او دارد. برگ درخت او را از سرنوشتش آگاه میکند و او را از گذراندن زمان و رفتنش از زندگی هشدار میدهد و این که در نهایت او باید از تاج و تخت خود کنارهگیری کند. دل اسکندر که از این پیشگویی به درد آمده، اشک از چشمانش جاری میشود و...».
بهتر است توصیف این داستان را از زبان فردوسی در داستان «پادشاهی اسکندر» بخوانید:
🔺...بپرسید ازیشان که ایدر شگفت
🔺چه چیزست کاندازه باید گرفت
🔺چنین داد پاسخ بدو رهنمای
🔺که ای شاه پیروز پاکیزهرای
🔺شگفتیست ایدر که اندر جهان
🔺کسی آن ندید آشکار و نهان
🔺درختیست ایدر دو بن گشته جفت
🔺که چونان شگفتی نشاید نهفت
🔺یکی ماده و دیگری نر اوی
🔺سخنگو بود شاخ با رنگ و بوی
🔺به شب ماده گویا و بویا شود
🔺چو روشن شود نر گویا شود...
🚦 توصیه میکنم این شعر زیبا را کامل مطالعه کنید.
#شجره_الواق_واق #هزارویک_شب #واق_واق #ادبیات #واک_واک
🔺Instagram: Maya_agahi.8888
🔻Telegram: @Mayaagahi