ترجمه های مامیچکا ۲ @mamichkatranslate Channel on Telegram

ترجمه های مامیچکا ۲

@mamichkatranslate


پارت گذاری: سه پارت در روزهای فرد

ترجمه های مامیچکا ۲ (Persian)

ترجمه های مامیچکا ۲ یک کانال تلگرامی فوق‌العاده برای علاقمندان به زبان و ترجمه است. این کانال توسط کاربر mamichkatranslate اداره می‌شود و به ارائه ترجمه‌های با کیفیت و دقیق از متون مختلف در زبان فارسی می‌پردازد. اگر به دنبال ترجمه‌های واضح و قابل فهم در زمینه‌های مختلف مثل ادبیات، علوم، تکنولوژی و غیره هستید، این کانال برای شما مناسب است. مامیچکا ۲ با تیم مترجمان حرفه‌ای خود بهترین خدمات ترجمه را ارائه می‌دهد و از آخرین روش‌ها و استانداردهای ترجمه استفاده می‌کند. بنابراین، اگر علاقه‌مند به یادگیری زبان یا خواندن متون در زبان فارسی هستید، حتماً به این کانال ملحق شوید تا از ترجمه‌های عالی و قابل اعتماد آن بهره‌مند شوید.

ترجمه های مامیچکا ۲

20 Nov, 20:29


#ادمین‌درسا

سلام رفقا‌. برای خرید فایل رمان‌های
مجموعه #شب_شیاطین شامل:
تباهی
گریزگاه
کلید کشتار
شب‌هنگام
و دو نیم جلد این مجموعه
همچنین مجموعه #سقوط شامل:
قلدر
تاتو
حریف
و تک‌جلدی‌های:
#دختر_روز_تولد
#دشمن_عزیز
#پادشاه_ظالم
و مجموعه #رویال_الیت شامل:
پادشاه گمراه
شاهدخت پولادین
تحول یک پادشاهی
شوالیه سیاه
شاهزاده شرور
و vip جلدهای دیگر به آی‌دی نرگسی @Narges_m_83
پیام بدین.
❤️ممنونم.

ترجمه های مامیچکا ۲

20 Nov, 20:29


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۵۵


من آدمها را به دام نمی اندازم ولی رها کردن یک شخص گیر افتاده هم چندان فرقی با آن ندارد. حتی اگر آن شخص سیلور باشد.

در ضمن، آدام حال مرا بهم می زند.
به آنها نزدیک می شوم و با صدای بلند و محکمی می گویم:"اینجا چه خبره؟"

نگاه آدام به سمت من برمی گردند. پر خون و ورم کرده اند انگار مست کرده باشد. یا نئشه باشد.

"گم شو هرزه. این به تو مربوط نیست."
می پرسم:"سیلور؟"
اگر به من بگوید به من مربوط نیست از اینجا می روم.

با پریشانی سر تکان می دهد و لب می زند:"کول."
خودش است. کول.

واضح است که به کمک نیاز دارد.
گوشی ام را بالا می آورم و از هجوم آدرنالین ماهیچه هایم منقبض می شوند.

"همین الان گمشو عقب یا به مدیر زنگ می زنم آدام. شاید به اون مربوط باشه."
قدمی به جلو برمی دارد.

"یه قدم دیگه بیای جلو چشماتو با اسپری فلفل کور می کنم."

ترجمه های مامیچکا ۲

20 Nov, 20:28


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۵۴


"گم شو. سکوت منو اشتباه برداشت نکن."
سیلور.
صدای اوست.

با کنجکاوی کتابم را در کوله پشتی ام می گذارم و به سمت او می روم.
صدای مردانه ای می  گوید:"می دونی چقدر خواب اینو می دیدم؟"

آدام هرن.
آن حرامزاده.
"گم شو یا قسم می خورم..."

"هیس. خفه شود. دهنت رو ببند."
دو مشت به ماشین می زند.

آنقدر نزدیک شده ام که قیافه وحشتزده سیلور را ببینم. شگفت زده ام که با اینکه مشت آدام به ماشین در سمت چپ سرش می خورد از کوره در نمی رود.

"آدام اگه بس نکنی من می گم...."
دوباره به ماشین می زند:"دهنت رو ببند سیلور."

این به من مربوط نیست. باید بروم.
تا می خواهم برگردم سوالی به ذهنم خطور می کند.

آیا کسی هستم که مثل مامان آدمها را به دام می اندازد یا کسی که مثل بابا آنها را آزاد می کند؟

ترجمه های مامیچکا ۲

20 Nov, 20:28


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۵۳


انگار می توانستم اعلان جنگ بین بابا و جاناتان را در مهمانی رودز فراموش کنم.
مکثی می کنم و می گویم:

"من دارم می رم. توی پارکینگ منتظر شما می مونم. می خوای باهام بیای تیل؟"
"اینجا جام خوبه."

عجیب است. فکر می کردم با تمام پیامک دادن ها به بازی فوتبال توجه نمی کند.
به سمت پارکینگ می روم و به ماشین کیم تکیه می کنم.

کتاب تاریخم را بیرون می کشم و جاهایی که سر کلاس امروز زیرشان خط کشیدم را دوباره می خوانم.

فکرم دوباره به زمانی برمی گردد که ایدن ناکس را تکل کرد. اگر به این کارها ادامه دهد، باید با او حرف بزنم.

قرار است در تیم برای ناکس گردن کلفتی کند؟

به کول و مربی لارسون اعتماد می کنم که اجازه ندهند ولی هرگز ایدن را نمی شناسید.

عادت دارد به همه ثابت کند اشتباه می کنند فقط چون می تواند.
صدای زنانه ای از چند ردیف ماشین دورتر به گوش می رسد:

ترجمه های مامیچکا ۲

19 Nov, 18:49


#ادمین‌درسا

سلام رفقا‌. برای خرید فایل رمان‌های
مجموعه #شب_شیاطین شامل:
تباهی
گریزگاه
کلید کشتار
شب‌هنگام
و دو نیم جلد این مجموعه
همچنین مجموعه #سقوط شامل:
قلدر
تاتو
حریف
و تک‌جلدی‌های:
#دختر_روز_تولد
#دشمن_عزیز
#پادشاه_ظالم
و مجموعه #رویال_الیت شامل:
پادشاه گمراه
شاهدخت پولادین
تحول یک پادشاهی
شوالیه سیاه
شاهزاده شرور
و vip جلدهای دیگر به آی‌دی نرگسی @Narges_m_83
پیام بدین.
❤️ممنونم.

ترجمه های مامیچکا ۲

19 Nov, 18:49


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۵۲



مانند یک حیوان وحشی و خونخوار پوستم را لیس می زند.

نگاه عصبانی تیل به من هم دوخته می شود:"مشکل شماره یازده چیه؟"
کیم می گوید:"حسودیش شده."

هیس می کنم:"کیم!"
"چیه؟ حسودیش شده. کینگ به خط دفاعی نمیاد. تصادفی نیست که بعد از اینکه شماره ناکس رو فریاد زدی رفت دنبالش."

"هرچی."
"بهم گفتی بهش نگم که ناکس برادر خوانده توئه. قبول کن الی. می خوای حسودی کنه."

"نه نمی خوام."
"آره راس می گی."
تیل به ما خیره می شود:

"برادر منو به این بازی ها نکشونید. اون یه خروسه ولی شکننده اس. نمی خوام با این یارو کینگ دشمن بشه."

به نرمی به تیل می گویم:"نگران نباش. منم نمی خوام ناکس درگیر بشه."
با عصبانیت توی گوشی اش تایپ می کند:

"درسته. شماره یازده یه کینگه و اونا دشمنان خونی بابا هستند."

ترجمه های مامیچکا ۲

19 Nov, 18:49


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۵۱


تیم آبی دوباره حمله می کند. دختران کنار ما شماره یازده ایدن و هفت کول را فریاد می زنند.

اینبار رونان توپ را می دزدد و یک پاس طولی به زاندر می دهد که او هم با یک ضرب به سمت ناکس می فرستد.

وقتی ناکس با سرعت می دود هر سه ما روی پنجه پاهایمان بلند می شویم. می خواهد شوت کند که ایدن از پشت او را تکل می کند.

محکم.
ناکس با کله به زمین می خورد.
صدای فریاد حاضران و حتی کمک مربیان بلند می شود.

تیل کم مانده حصار را پاره کند و به سمت زمین بازی بدود.
"ناکس!"

قبل از اینکه کاری کند، ناکس از جا بلند می شود و به نظر آسیبی نخورده است.
وقتی داور سوت پنالتی را می زند به هم تیمی هایش تبسمی می کند.

حتی رونان هم دستی به موهایش می کشد و او را برادرانه بغل می کند.
با عصبانیت نگاهی به ایدن می اندازد.

با یک قیافه بی حال به وسط زمین بازی برمی گردد ولی می توانم تنش را تا جایی که ایستاده ام احساس کنم.

ترجمه های مامیچکا ۲

19 Nov, 18:48


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۵۰


هرگز به درخواستهای ایدن برای شرکت در تمرینات یا بازی هایش جواب ندادم ولی امروز آمدم.

لحظه ای که شماره ناکس را فریاد زدم، فهمید که به خاطر او اینجا نیامدم.

اگر این بخش از روحم را نمی کشت برایش احساس تاسف می کردم.
کیم با نهایت قدرت فریاد می زند:

"ناراحت نباش رونان، شماره سیزده تو می تونی."
به سینه اش می زند و تبسمی می کند.

تیل می گوید:"شماره نوزده برو جلو!"
من و کیم با دهان باز به او نگاه می کنیم. همین الان شماره زاندر را فریاد زد.

سرش را از گوشی اش بالا می آورد و می گوید:"چیه؟ مگه تو تیم ناکس نیست؟"

کیم چشمانش را ریز می کند و می گوید:"بله ولی ده بازیکن دیگه هم توی تیم ناکس هستند. چرا اون؟"

تیل شانه ای بالا می اندازد:"چرا اون نه؟"
کیم نگاه نامفهومی به او می اندازد و دوباره به بازی تمرکز می کند.

ترجمه های مامیچکا ۲

18 Nov, 20:28


#ادمین‌درسا

سلام رفقا‌. برای خرید فایل رمان‌های
مجموعه #شب_شیاطین شامل:
تباهی
گریزگاه
کلید کشتار
شب‌هنگام
و دو نیم جلد این مجموعه
همچنین مجموعه #سقوط شامل:
قلدر
تاتو
حریف
و تک‌جلدی‌های:
#دختر_روز_تولد
#دشمن_عزیز
#پادشاه_ظالم
و مجموعه #رویال_الیت شامل:
پادشاه گمراه
شاهدخت پولادین
تحول یک پادشاهی
شوالیه سیاه
شاهزاده شرور
و vip جلدهای دیگر به آی‌دی نرگسی @Narges_m_83
پیام بدین.
❤️ممنونم.

ترجمه های مامیچکا ۲

18 Nov, 20:28


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۴۹


مخصوصا اگر در مقابل رقبای باارزشی مانند سوارکاران باشد.

کول موهایش را مرتب می کند و به عقب می دود و برای کمک به زدن آن گل هیچ خوشحالی نمی کند.

کسانی که می گویند بازی تیمی کول و ایدن افسانه ای است اشتباه نمی کنند. آن کمک مانند تله پاتی بود.

کول حتی نیاز نداشت برای پاس گل نگاهی بیندازد.
سر راه برگشت به وسط میدان، نگاه ایدن به من قفل می شود.

لبهایش به لبخندی کج می شوند. لبخندی که به چشمهای ابری اش هم سرایت می کند.

دنیا برای یک ثانیه زیرورو می شود ولی پاهایم را باز نگه می دارم و نمی گذارم چیزی بفهمد.

حتما فکر می کند به خاطر او آمده ام.
ناکس را می بینم که شماره نه را به تن دارد. گفت به این خاطر است که مثل خروس نه جان دارد.

فریاد می زنم:"برو شماره نه!"
لبخند ایدن جمع می شود و از تمام حرکاتش هشدار می بارد.

ترجمه های مامیچکا ۲

18 Nov, 20:27


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۴۸


نصفی لباسهای آبی و نیم دیگر زرد نئونی پوشیده اند.
ایدن و کول در تیم آبی هستند.

زاندر، رونان و ناکس برای تیم زرد بازی می کنند.

وقتی رونان توپ را تصاحب می کند و به سمت دروازه می دود کیم فریاد می کشد:"برو رونان!"

کول به سرعت تکل می زند و صاحب توپ می شود. رونان فحش می دهد ولی به سرعت می دود تا دفاع کند.

اگرچه خیلی دیر است.
کول توپ را به پشت دو مدافع و به ایدن پاس می دهد و از آفسایت شدن نمی ترسد.

ایدن توپ را دریبل می کند و گل می زند.
نمی توانم قیافه پیروزش را تماشا نکنم. راحتی حرکاتش.

برق در چشمان خاکستری اش. نیازش به بیشتر داشتن.
از این لذت می برد. واقعا از فوتبال بازی کردن لذت می برد.

باید به خاطر چالش باشد. ایدن کسی است که در هر قدم از آزمایش شدن لذت می برد و بازی فوتبال نیازهایش را پر می کند.

ترجمه های مامیچکا ۲

18 Nov, 20:27


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۴۷


واقعیت اینکه خواهر دوقلوی ناکس است حتی عجیبتر است.

کیم تصمیم گرفت تیل باید عضوی از ما باشد چون خیلی باحال است.
کیم فکر می کند فقط ستارگان راک باحال هستند.

واقعیت اینکه اینقدر سریع با تیل گرم گرفت هم خودش یک معجزه است. حتی تیل به نظر می رسد از او خوشش می آید.

آن روز یک فنجان قهوه به او تعارف کرد_ و تیل به کسی چیزی تعارف نمی کند.

وقتی به سیم ها و بازیکنان نزدیک می شویم اعصابم تحریک می شود. انگار مستقیم به سمت میدان جنگ می روم.

تیل اطرافش را تماشا می کند و وقتی چند دختر _یعنی دختران طرفدار سوارکاران_ شروع به پچ پچ و خنده می کنند می ایستد.

"خب پس اینجا جاییه که جوانها میان تا مغزشون رو بترکونن."
"ضد حال نباش."

چشمان سبز کیم برق می زند و در بازی غرق می شود.
بچه های مدرسه به دو گروه تقسیم شده اند.

ترجمه های مامیچکا ۲

17 Nov, 19:24


#ادمین‌درسا

سلام رفقا‌. برای خرید فایل رمان‌های
مجموعه #شب_شیاطین شامل:
تباهی
گریزگاه
کلید کشتار
شب‌هنگام
و دو نیم جلد این مجموعه
همچنین مجموعه #سقوط شامل:
قلدر
تاتو
حریف
و تک‌جلدی‌های:
#دختر_روز_تولد
#دشمن_عزیز
#پادشاه_ظالم
و مجموعه #رویال_الیت شامل:
پادشاه گمراه
شاهدخت پولادین
تحول یک پادشاهی
شوالیه سیاه
شاهزاده شرور
و vip جلدهای دیگر به آی‌دی نرگسی @Narges_m_83
پیام بدین.
❤️ممنونم.

ترجمه های مامیچکا ۲

17 Nov, 19:23


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۴۶


کیم بازویم را می گیرد:"بله! بیایید بریم."
نمی توانم باور کنم که این کار را قبول کردم ولی باز هم ناکس گولم زد.

ظاهرا عاشق فوتبال است و در الیت پذیرفته شده است. تیل و کیم می خواستند بازی اش را ببینند.

از بودن در دو متری زمین فوتبال خوشم نمی آید.
"من تو ریاضی شکستت دادم الی. بهم بدهکاری."

و درست همینطوری، ناکس از من اخاذی کرد تا تمرینش را تماشا کنم.

من و تیل و کیم باهم به سمت زمین فوتبال می رویم.
کیم دستش را دور دست تیل می اندازد:

"دارم بهت می گم، تیم ما خیلی خوبه. با نگاه اول عاشقشون می شی."
تیل زمزمه می کند:"عشق مال بی عرضه هاست."

کیم می خندد:"تو بامزه ای."
فکر می کند تیل شوخی می کند ولی شک دارم شوخی بکند.

تیل شخصیت عجیب و عجیبترین حس شوخ طبعی را دارد. گاهی نمی توانم متوجه شوم شوخی است تا وقتی خودش بگوید.

ترجمه های مامیچکا ۲

17 Nov, 19:23


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۴۵


هیچ کدامشان اتفاق نمی افتد.
عجیب است.
نه. حیرت آور است.

طرف خوب و پاچه خوارش کم کم دارد مرا می ترساند.
ایدن پاچه خواری نمی کند. ایدن بدون اجازه برمی دارد و فاجعه به بار می آورد.

شبها از بی خوابی وول می خورم و فکر می کنم شاید واقعا عوض شده باشد. بعد یادم می آید چه کسی است و چه چیزی است و سریع فکرها را دور می ریزم.

ادمهایی شبیه ایدن عوض نمی شوند. در جایگاه خودشان زیادی راحت هستند و شاید خودشان را پایین نکشند.

تمام اینها باید بازی دیگری باشد تا مرا مجبور کند که به او اعتماد کنم تا بتواند یک بار دیگر ترتیبم را بدهد.

دیگر از احمق بودن خسته شده ام.
دیگر از بازیچه بودن خسته شده ام.

به طرفداری از او، به ندرت او را در راهروها با سیلور دیده ام. ولی چه کسی می داند پشت درهای بسته چه خبر است.
نه اینکه اهمیتی بدهم.

"داری میای؟"
با صدای تیل به زمان حال برمی گردم. در حالی که لاک ناخنهای مشکی اش را برانداز می کند قیافه بی حوصله همیشگی اش را به خودش گرفته است.

ترجمه های مامیچکا ۲

17 Nov, 19:23


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۴۴
#فصل_چهاردهم

السا:

برای یک هفته بعد، ایدن مرا تنها رها نمی کند.
طی ناهار پیشم است و غذای مخصوصم را می آورد.

اصلا آن را نمی خورم و ترجیح می دهم ظرف غذا داشته باشم ولی به هر حال آن را می آورد.

همچنین طی تمرین می آید و آب و نوشیدنی ورزشش را به من می دهد.
دیگر از شمردن دفعاتی که می خواست با من حرف بزند و قبول نکردم خسته شده ام.

پیشنهاد می دهد که بعد از مدرسه مرا به خانه برساند. قبول نمی کنم و تصمیم می گیرم به جایش با ناکس برگردم.

هربار که این کار را می کنم فکش منقبض و چشم چپش جمع می شود. عملا از آن خوشش نمی آید و انتظار دارم که مرا به زور وادار کند.

این کار را نمی کند.
هر بار که در راهرو بهم برخورد می کنیم به طرز عجیبی تماشایم می کند.

به طرز عجیبی هوای اطرافم را پر از عطر خودش می کند.

گاهی انتظار دارم مرا به گوشه ای بکشاند و بگوید بازی تمام است و به روشهای بیمارگونه اش به من یاد بدهد واقعا به چه کسی تعلق دارم.

ترجمه های مامیچکا ۲

16 Nov, 18:57


#ادمین‌درسا

سلام رفقا‌. برای خرید فایل رمان‌های
مجموعه #شب_شیاطین شامل:
تباهی
گریزگاه
کلید کشتار
شب‌هنگام
و دو نیم جلد این مجموعه
همچنین مجموعه #سقوط شامل:
قلدر
تاتو
حریف
و تک‌جلدی‌های:
#دختر_روز_تولد
#دشمن_عزیز
#پادشاه_ظالم
و مجموعه #رویال_الیت شامل:
پادشاه گمراه
شاهدخت پولادین
تحول یک پادشاهی
شوالیه سیاه
شاهزاده شرور
و vip جلدهای دیگر به آی‌دی نرگسی @Narges_m_83
پیام بدین.
❤️ممنونم.

ترجمه های مامیچکا ۲

16 Nov, 18:56


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۴۳



اگر از یک مادر عادی به دنیا می آمدم چطور می شد؟
حدس می زنم هرگز نفهمم. چه قبول کنم چه نه، مادرم یک هیولا بود.

من دختر آن هیولا هستم.
حالا فقط باید تصمیم بگیرم که با آن بجنگم یا قبولش کنم.

باید تصمیم بگیرم آیا آدمی هستم که مثل مامان بچه ها را زندانی می کند و شکنجه شان می دهد یا مثل بابا آزادشان می کند.
مرگ یا زندگی.

تاریکی یا امید.
وقتی دستانم را دور خاله حلقه می کنم، دقیقا می دانم چه کسی می خواهم باشم.

#پایان_فصل۱۳

ترجمه های مامیچکا ۲

16 Nov, 18:55


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۴۲



بغضم را قورت می دهم و به میگو گاز می زنم. دهانم مزه تلخی می دهد.

خاله با سوپ برمی گردد و چشمانش خیس است انگار گریه کرده باشد. اینطور انگار تیری به قلب من نشانه رفته است.
"خاله..."

حرفم را قطع می کند و با صدای لرزانی می گوید:"همون غذای مورد علاقه توئه. شاید والدین خوبی نباشم ولی حداقل چیزی که دوست داری رو می تونم بپزم."

نگاهم را از پایم می گیرم و به او خیره می شوم:

"اشکالی نداره خاله. درک می کنم ترس چطوریه. نباید تقصیرها رو گردن تو می نداختم. مامان مریض بود. حتی اگه اونجا بودی، فکر نمی کنم تغییر چندانی به وجود می اومد."

دهانش باز می ماند:"السا.."
"متاسفم."

خم می شود و مادرانه مرا در آغوش می گیرد. آغوش گرمی دارد و بوی پشمک و تابستان می دهد.

"نه من متاسفم عزیزم. متاسفم که از اول پیشت نبودم. خیلی متاسفم."
من هم همینطور.

ترجمه های مامیچکا ۲

16 Nov, 18:55


#تحول_یک_پادشاهی
#پست۱۴۱



دستانم روی چنگال و چاقو مکث می کنند. می توانم او را درک کنم. برگشتن به جایی که شما را تا حد مرگ می ترساند آسان نیست.

طی زمانی که در خانه مان در بیرمنگام ماندم هرگز یک شب کامل نخوابیدم.
از زیرزمین هم که نگویم.

هنوز آنجا در انتهای برج است و مرا وسوسه می کند که نزدیکش شوم و خاطرات خونی از نو زنده شوند.

دکتر خان گفت دیدار دوباره جایی که ترس شروع می شود می تواند ناخودآگاهم را روشن کند.

بابا هم گفت که زیرزمین یک کلید لمسی دارد که می توانم هر زمان دوست داشتم بازش کنم.

واقعیت این است که از آن زیرزمین می ترسم.

از اینکه بدانم آنجا چه اتفاقی افتاد می ترسم. اگر از آن خط عبور کنم، هرگز قادر نخواهم بود برگردم.

این بخیه آن را ثابت می کند.
شاید، فقط شاید نمی خواهم چیزهای وحشتناکتری در مورد مامان بدانم.

عمو گرمترین لبخندش را می زند:"بخور عزیزم. تمام روز مشغول درست کردن این شام بود."