▪️چون به ترتیب میریم جلو از قبل وقت داشتید مطالعه کنید
▪️کتابی که در حال حاظر کار میکنیم: شازده کوچولو 어린왕자
✔️ این بخش شامل جایزهست، برای توضیحات بیشتر بزن رو این متن
어린왕자는 얼마나 화가 났는지 얼굴이 하얗게 변해 있었다.
شازدهکوچولو انقدر که عصبانی شده بود، رنگ صورتش پرید.
"수백만 년 전부터 꽃들은 가시를 만들었어.
از میلیونها سال پیش گلها با خار میرویند
또 수백만 년 전부터 양들은 그 꽃들을 먹었어.
همچنین از میلیونها سال پیش گوسفندها گلها رو میخورند
그런데도 꽃들이 왜 그렇게 힘들이며 가시를 만드는지 이해하는게 중요한 일이 아니라고 ?
با اینوجود، یعنی درک اینکه چرا گلها برای داشتن خار اینقدر سختی میکشند و تلاش میکنند چیز مهم نیست؟
양들과 꽃들의 전쟁이 중요한 게 아니란 말이야?
یعنی میگین این دشمنی بین گل و گوسفندها چیز مهمی نیست؟
그게 얼굴이 붉은 뚱뚱한 아저씨가 하는 계산보다 더 종요하지 않단 말이야?
یعنی مهمتر و پیچیدهتر از محاسبات یک مرد چاق با گونههای گلگون نیست؟
그래서 이 세상 어디에도 오직 내 별에만 있는 단 한 송이 꽃을 내가 알고 있고, 어느날 양이 무심코 그걸 먹어버릴지도 모르는데 그게 중요한 일이 아니라는 거야?"
بنابراین، منظورتون اینه که مهم نیست اگر یک روز گوسفندی بدون فکر، گلی که فقط من میشناسم و روی سیارهی منه رو بخوره؟
그는 얼굴을 붉히며 말을 이었다.
با صورت سرخ شدهاش حرفشو ادامه داد...