‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴 @kulba_eshq Channel on Telegram

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

@kulba_eshq


*دوست دارم همـه عالم را*
*لیکن! هیچڪس را...*
*نـه بـه انـدازه ے «تـــو»!🥹🫂

کلبه عاشقانه (Persian)

با عرض سلام و احترام، به کانال "کلبه عاشقانه" خوش آمدید! اگر هنوز عضو این کانال نشده‌اید، باخبر شوید که چه چیزی از دست داده‌اید!👫❤️👌 اینجا جایی است که شادی و خوشحالی بدون گناه، به عنوان یک هنر و مهارت، در قالب طنز و شوخی به شما ارائه می‌شود. کانال "کلبه عاشقانه" به عنوان یک پنجره باز به حقایق جامعه، با احترام به همه دین‌ها، مذاهب، و قومیت‌ها، تلاش می‌کند تا از طریق خنده، شما را شاد نگه دارد.❤️ به ما بپیوندید و از محتوای شاد و سرگرم‌کننده‌ی این کانال بهره‌مند شوید. همراه ما باشید، چون خنده آنچه‌ای است که شما حق دارید. #کانال_هراتیا

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:16


تقدیم تون 10 پارت لذت ببرید واکنش ها بالا باشه لینک هم به دوستا خو بفرستین❤️🥹

ریکشن یادتون نره..🤍
برای حمایت حتما لینک کانال ما پخش کنید🔗

🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:16


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_هفتم📖


مه: باشه اندیشه بیایه به تو نشون میده 😁
اورانوس : چی نشون میده خب یک کمی بگو 😞
مه: خب بدیدم اور پیشیو هم بودم
اورانوس:😒😒گپی بگو باور کنم
مه: بخدا راستی میگوم 😂عکسا ما ته گوشی اندیشه هست باشه بیایه به تو نشون میده
اورانوس با تعجب طرف مه نگاه کرد گفت 
اورانوس :😳😳خب
مه: فقط مه و اندیشه سه شاو خودیو به شمال بودم سر دریا دو روز هم کیش 
اورانوس:🤣🤣😂😂نباشه
ایشته گپا فیلمی میگه فقط بگی مم باور کردم
مه: مایی باور کن مایی نکن😁
اورانوس: ها پس بابایو مادریو شهرام اینا چکار شن عالیه جان هم که بیاماده بودن
مه: نبودن اونا😁
اورانوس:🙁🙁تو بخدا اذیت نکن ادلی بگو
مه: اندیشه نرفت خودی باباخو و مادر خو به اهواز بستاد پیش عالیه جان نا خاطری پرویز جان نمیرفتن به اهواز
اورانوس:خب🙁باز تور چیکار کردن
مه: هیچی دمی ماستن برن مه گفتم مه سبا هرات میرم
اورانوس:😳🙁خب
مه: هیچی دگه مه و اندیشه و عالیه جان خودی پرویز جان  برفتیم به شمال باز عکسا خو همه داریم ببین

اورانوس:😳😍
مه: دهن خو ببند 😂😂تعجب کردی
اورانوس: مایی مر بعذاب کنی 😒
مه: تو خیلی حوصله داری اصلن کاشکی نمیگفتم
ای  هم ایته تعجب کرده  یه هی میگه کاشکی مم میبودم 😁

خودی اندیشه گپ نزدم😕
باشه بیایه دگه پس
نون چاشت خو خوردم و خیلی خسته بودم خاو شدم 😴

‘اندیشه”

شهرام: شما کلی داریم بابا؟
مادر: نه در بزن حاجی آقای نا به خونه ین
مه:😀ایشته خوشحالم
شهرام:😁😁
مادر: عالیه برسیده باشه یارب
مه: ها بابا یک قدم راه یه تا جا خونه ما
(عالیه به جا شفاخونه آریا آپولو میشینه)
شهرام اف اف بزد که بوبوجان مه جواب دادن
😍😍آخیی
دروازه وا کردن همه ما رفتیم داخل
حاجی آقا : هی چی عجب چی عجب خوش آمدیم
اول بابا مه رفتن دست نا بوس کردن باز شهرام باز مه
حاجی آقا : هی دختر مقبول مم بیاماد ایشته ایر یاد کرده بودم
مر ایته محکم ته بغل خو کردن که دل مه به حال آماد 😁
بعد ازو دست بوبوجان خو هم همه ما بوس کردیم
خیلی همه خوشحال بودیم و میخندیدیم و گپ میزدیم که اف اف شد
مه: از هم همالی 😁

شهرام دروازه باز کرد گفت عالیه یه
شهرام: همالی کو ایر دیدیم 😂😂😂
مادر:😂
عالیه و پرویز جان بیامادن داخل
بابا: خوش آمدیم
عالیه: کیف ها خو بگدیشتیم به خونه بیامادم پیش حاجی آقا و بوبوخو تا دیر نشده
پرویزجان: هر چی بریو میگوم بستک خب کمی دیر تر میریم میگه نه مه همالی میرم 😁
عالیه برفت دست حاجی آقا مم بوس کرد دست بوبوجان هم و روبوسی کردن خودی هم پرویز جان هم همی کاره کردن
بوبوجان مم خبر دیشتن که ما میاییم چیز میز تیار کرده بودن خودی خاله 
بیاوردن همه ما دور هم بودیم هی میخوردیم چند دیقه عالیه بود برفت دگه
گوشی خو وردیشتم به احید بگوم برسیدم
مه: سلام احید مه خوبی 💋
بعدی: برسیدم دلجم باش
گوشی خو بگدیشتم دگه هی خودی بوبوجان و حاجی آقا گپ میزدیم هی میگفتیم چکار کردیم کجا رفتیم
خوب شد دیشاو تمام فیلم ها خود خو احید ر خودی عکسا ببردم ته قفل خاطری باز هرکس بگه کو نشون بده عکسا خو کجاها رفتیم اینار نبینن 😁
هوشیاری یوم؟🤭

شاو ما بم پایین بودیم 
برنج صاف کرده گوشت گوسفند گوشت مرغ قورمه 🤤😋

با ایشته دیق شده بودم پشت ای غذا ها
شاو بعد ازیکه نون خو خوردیم ماماها مه میامدن دیدن ما
همونایی که او شاو دگم مهمون ما بودن

سفره جم شد و چای و شیرینی ها هم همه تیار کردم  خودی میوه که بیامادن
دوتا بچه دارن مچوم چری خوشم نمیایه از یکی خیلی بی حد طرف مه نگاه میکنه و میخنده دمی خودیو گپ میزنم خیلی گپا جالبی میگه مچوم چری
با وجودیکه مه ازو خورد ترم ولی از مه خورد تر معلوم میشه مه پیش ازو خیلی کلونی یوم 😁
او برار دگه باز همسن احیدمه

مام خودیو خوش آمد کنم

مه: سلام خوش آمدیم
شعیب: السلام علیکم اندیشه جان عزیز ایشتنیم خوبیم تیار خوشحالیم سفرا بخیر

😒😒
مه: شکر زنده باشیم
اصلن نمیگوم شما ایشتنیم
او برار دگه بازم مودب تره
سریو پایین انداخته فقط میگه خوبیم خلاص 🙁

خودی ماماها خو دست دادم روبوسی کردم و زن ماما مه   دختر نا
حاجی بابا و نه نه جان مه نبودن 😕
چند دیقه هی اختلات میکردن که چای ها بیاوردم خودی شیرینی ها

چای ها مادر مه میریختن مه میگدیشتم 🙁
به سه تا ماما خو بگدیشتم خودی زن ماما خو برسید به سر ازی شعیب 🤦‍♀️

شعیب: خیلی ببخشیم شمار بخدا به زحمت شدیم راضی  به زحمت  شما نبودم تشکر خیلی
آهسته هم باز میگه که فقط خود مه و او بشنویم 😒
ایشته بی عقلیه به یک گیلاس چای چیقزر تشکری میکنه 😂😂
مم اصلن هیچی نگفتم
همه شیرینی ها و چای ها بگدیشتم بشیشتم پیش دخترا ماما خو گوشی مم دست نا بود هی عکسا و فیلم ها مه نگاه میکردن

نمیتونم بگوم بدیم یک دیقه که سی کنم احید پیام داد یا نه 😁
#ادامه...🥹


🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:16


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_شیشم📖


مادر: دیشاو حاجی آقای نا خونه عبدالرحیم جان بودن زنگ زدن هی میگفتن بخدا تا دو روز دگه نمادیم ما هم میاییم وخزیم بیاییم دگه بسه 😁
مه: الااااااا ایشته یاد کردم بوبوجان و حاجی آقا راست میگن از بیست روز بیشتر شد دگه بریم
شهرام:🙁🙁
عالیه: مه و پرویز جان کو سبا حتمی میریم چون هی مادر نا و پروانه جان زنگ میزنن میگن ای ایشته سفر طولانی شد شما کو هر وقت یک هفته یی میرفتیم یا ده روزه
بابا: صحیحه میریم ما هم سبا
شهرام:ها میریم 🙁دفه دگه باز شمال و کیش

مه کو برفتم به همه جا ای نرفت 😁
ایته هم خوشحالم که چی پس میرم هرات جان الاااا ایشته یادکرده بودم 😍🥺
نون شاو خو که خوردیم چند دیقه شیشته بودیم اختلات میکردیم مم رفتم اتاق خو
احید هم کو گفت برسیدم دلجم شدم از دیروز تا حالی خودیو گپ نزدم 😣

خودی هلال چند دیقه گپ زدم بعد ازو خاو شدم دگه سبا قراره بریم آخه صبح باید بیدار شم
صبح ساعت ۹بیدار شدم
یک ذره کیکی خوردم خود خو تیار کردم دگه چون ساعت ها ۱۱میرفتیم ما همیشه به  جای بریم از طرف صبح میریم 😁

عالیه اینا هم خلاص بودن شهرام و بابامه و مادر مم
مه: بابا موتر صرافی کجا کردین ؟
بابا: دیروز بدادم
مه:خوو
پرویزجان: مم کو ببردم همی چند دیقه پیش بمی نزدیکا بود گفت بیار
عالیه: خوبه پس تکسی بگیریم دوتا
همه ما کیف ها خو وردیشتیم و مادر مم همه جاها پس منظم تیار کردن و در ها هم قفل کردن و رفتیم
شاید ساعت ها  ۳هرات باشیم چون پرواز کابل هرات هم یک و نیم ساعتی هست دو ساعت هم اینجی  هموته شاید  برسیم احتمالن

“افغانستان”
«هرات»

“احید”

از روزی آمدم صرافی نرفتم هیچی موندگی ها نود ساله خو کم میکنم🤣
اورانوس هم از روزی آمادم هی میپرسه چکار شد بگو مم هیچی نمیگوم 😁 باشه بیشتر کنجکاو شه
شیشته بودم ته خونه هی فوتبال نگاه میکردم که مادر مه از پایین بیامادن
مادر: امروز عبدالرحمن جان میاین از ایران
😍😍😳اوووه ایشته زودی
مه: جدی کی گفت ؟

مادر: همالی بلال گفت گفت زنگ زدم که از همی صرافی بگوم دیدم خودی نا گفتن ما میاییم تا چند ساعت بعدی

😁😁میایه
مه: خوووب خوش میاین
اورانوس دیدم از اتاق مادر مه بیرون شد گفت : اندیشه نا میاین ؟
مه: نه شهرام نا میاین 🤣

اورانوس : 😒😒
مادر مه برفتن مه و اورانوس موندیم
اورانوس : احید نمیگی ؟ فقط بگو بدیدی اور یا نه از دیروز هی میپرسم نمیگی پری روز هم که اصلن هیچی وقت نشد...
#ادامه...🥹

🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:15


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_پنجم📖


احید طرف مه نگاه کرد و هی زبون خو ته دهن خو چرخ میداد 😁
طرفیو هی نگاه میکردم
مه: 😁😁
طرف مه نگاه کرد گفت
احید: مه برفتم دگه 😁
مه: خب میفهمم
احید: خب
مه:😁
باز طرف عالیه سی کرد گفت
احید: عالیه جان مه چیقزر بستکم معطل شما ؟

پرویزجان : به کجا ؟
احید: به هرات
پرویزجان : چری؟

مه:😁
عالیه: شاید سه چهار روزبعد بیاییم بخیر
احید: خب پس بخیر باشه
طرف مه یک نگاهی بکرد پس طرف عالیه جان نگاه کرد  گفت: مه میرم پس امانت مه به جم شما

پرویزجان:بااااااااااا🤣🤣😂😂
عالیه طرف پرویزجان نگاه کرد گفت
عالیه: پرویز جان ما ایته کارا ندیشتیم دیشتیم ؟😂

پرویزجان: نه بخدا کاشکی اینا قبل از ما بودن ازینا یاد میگیرفتیم
مه:😁😁
طرف مه سی کرد گفت
احید: کار نداری مه برفتم؟😁
مه: نه دگه 😁

احید: برفتم انی سی کو

دو قدم راه رفت خودی کیف خو پس بستاد گفتم: خداحافظ 😁

خنده کمرنگی کد گفت : خداحافظ😊

خودیو خداحافظی کردیم همه ما و برفت 🥺🥺

عالیه: کجا بریم ؟
پرویزجان : شمار میبرم به وحشتناک ترین جای دنیا 🧟‍♂️

مه: بسم الله
عالیه: بریم باغ وحش

پرویزجان: اونجی کو دل آدم به حال میایه میبرم جاییکه از ترس غش کنیم
برفتیم یک جا خیلی تاریکی بود چهار طرف ما چیزا وحشتناک
بابیلااا😱
نه میشه گفت باغ وحش  که حیوون ها بیچاره ین نه سینما

عالیه: مه نمیرم اینجی بریم بیرون شیم

پرویزجان:😂😂چند دیقه صبر حالی جالب میشه

از داخل تلویزیون ایته هم کلون فکر میکردی صفحه پرجیکتور  مثل ایکه یکی به تو حمله کنه ای رقم بود 😱


خدایاااااااا

تا دو روز دگم ما همیته به گردش بودیم که مادر مه اینا بیامادن دگه چاشت همه گی باهم ساندویچ و برگر خوردیم و شاو هم مادر مه ماین قابلی و گوشت پخته کنن

شهرام: ایشته احید برفت همو روز که گفت برفت ؟
پرویزجان : ها بعد از شما برفت به خونه خو سبایو هم برفت هرات

بابیلاااا اگه بره به هرات از پیر مودریو بپرسه که تباه میشیم 🤦‍♀️
بابا: ما هم بریم دگه بخدا خیلی ایستادیم بسته همی تهران و مشهد ر بگشتیم
شهرام:شمال نرفتیم اندیشه شمال ر خوش دیشت
یکی نیه بیایه بزینا بگه جنوب ر بگشتم شمال کو به جا خو باشه
😂

عالیه: برفتیم شمال یک روز بودیم
بابا:ها🙁
مه:ها پس بیامادیم خوب بود دگه نمایوم نریم
شهرام:مم بروم
مه:تو کو بدیدی دگه
شهرام:بدیده باشم دگم میرم
مادر:یکبار دگم بریم
بابا:به کیش نمیریم؟

باااااا نه دگه نمام بخدا دل مه به شور آماد
مه:نه دگه بسه بخدا
پرویزجان: بریم دگه بیتره...
#ادامه...🥹

🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:15


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_چهارم📖


مه و عالیه به اتاق مادرمه خاو میشیم پرویزجان به اتاق خود خو احید هم گفتم به اتاق مه خاو شه


‘احید”
😍😍امشاو رو تخت ازی خاو میشم
بو اندیشه ر میده
فک میکنم او پیش منه
خوب شد بگفت بیامادم 😁
ایشته بالشت نرمی داره😂😂
امشاو فک کنم بعد از بیست و دوسال راحت خاو شم
😁
سر خو گدیشتم خاو خودی اندیشه هم کو او دم شب بخیری کردم

“اندیشه”
مگری به رو ۷ بجه کوک کنم چون صبحانه بخوره باز بره

ساعت خو میزان کردم و خاو شدم

ساعت۷:۵ بیدار شدم
ای همیته دینگ دینگ میکنه سر مر بخورد
اولین کاریکه کردم خود خو اول تیار کردم
موها خو بازو بسته کردم 😁
عالیه هنوز خاو بود
یک کورتی پشمی سفید سفیدی
پر از پشم سر
گردن هم کمی طلایی دیشت کلاه هم دیشت کوتاهیی بود کورتی 
با یک بلیز سفیدی
خودی شلوار ذغالی
ته رو خو هم یک ذره تیار کردم
برفتم دهلیز
دیدم هیچ کس نیه هنوز
چند دیقه مصروف چای بودم تیار کردم
کیک و مربا و عسل و خامه ای گپا
دیدم در اتاق مه  وا شد

رو خو دور داور دادم دیدم احید 😍
وقت خود خو تیار کرده
مه: صبح بخیر 😁

دیدم غش کرد از خنده
احید:😂😂😂🤣🤣

مه: چری میخندی؟😁🙁

احید: بخدا مه هنوز خیال میکنم خاوم تو سی کو وضعیت مار 🤣
رسمن فکر میکنم به خونه خود مانیم تو خانم مه شدی وقت صبح بیدار شدی صبحانه تیار کنی

مه:😁
دیدم عالیه بیرون شد از اتاق
عالیه:  صبح بخیر  🙁
مه: صبح بخیر چری ته رو خو ایته میکنی ؟
احید: مه همالی بیدار شدم 😁

عالیه: خوبه شما ماییم بریم احید جان بمی صبح وقت  ؟

احید: ها دگه بخیر هم صبحانه خو هم بخورم

مه:😁تو ایشته وقت بیدار شدی ؟

عالیه: از سر صدا ها شما دگه

احید: ما باز کی گپ زدیم😁
عالیه : خب خیره خاطری شما حالی میریم مم گفتم زودی بیدار شم
مه: پرویز جان خاون؟

عالیه: ها😁
سفره انداختم همه چیزا بگدیشتم احید هم بشیشت خودی عالیه
همیته هی میخوردیم و گپ میزدیم که پرویز جان هم بیامادن 

پرویزجان: صبح همه بخیر 

عالیه: صبح بخیر
مه و احید : صبح بخیر
برفتن اونا هم آماده شدن بیامادن بشیشتن سر سفره

صبحانه خو که خلاص کردیم جم کردم چون احید ماست بره دیر می‌شد ساعت نه پرواز دیشت
لباس ها و کیف او هم همه اینجی بود ازمینجی میرفت

پرویزجان: صبر مه کلی ها موتره بیارم میبرم تور

احید: نه خودم میرم
عالیه: ما هم میریم
مه: 🙂🙁مادر اینا هنوز نیامدن
عالیه: تا میدون هوای میگوم 🤣

پرویزجان: بریم خب
احید: 😁
آماده شدیم و کیف خو هم احید وردیشت که ماست بیرون شه دگه
ما هم همه بیرون شدیم

مثل دفه قبل مه و احید  به ست پشت شیشتیم عالیه و پرویز جان به جلو

فقط طرف همدیگه نگاه میکردیم هیچی نمیگفتیم
برسیدیم دگه احید خودی پرویز جان بغل کشی کرد و خودی عالیه هم خداحافظی کرد و  هی تشکری و بخشش میکرد...
#ادامه...🥹


🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:15


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_سوم📖


شکر که به دنیا آمدی شکر که تور بدیدم شکر که پیدا شدی به‌ زندگی  مه شکر میکنم ازیکه مر به تمام خواب ها و آرزو ها مه برسوندی فقط آرزو داشتم یکبار دست تور بگیرم و با تو همچین لحظه یی داشته باشم که بشد  شکر میکنم که فقط تونستم چیشم به تو بدوزم و فقط تور ببینم قول میدم و قسم میخورم تا تمام عمر خو فقط تور دوست دیشته باشم و عاشقانه عاشقتو باشم
قول میدم حتی تور به کوچکترین خواسته ها تو برسونم

مم که ایته گپا ازی شنیدم اشکا مه بریخت خیلی احساساتی شدم
حس میکنم مثل یک نقش سریالی شد از بس به مه باور نکردنی یه 
ولی واقعیه 🥺

احید :شکر که خدا  تور آفرید عشق خاص مه
نمیفهمم روزاییکه بدون تو بودم چی رقم گذشت ولی مطمعنم ای  مدتی که  با تو گذشت جای خالی  بیست و  دو  سال   یا بیست و سه سال عمر  مر پر کرد 
بهترین خاطره ها ر به مه رقم زدی
بهترین حس های دنیار با تو تجربه کردم
شب وقتی میخوابم به امید ایکه بتونم صبح طرف تو ببینم
و صبح وقتی بیدار میشم به امید ایکه بتونم شب با تو شب بخیری کنم و طرف تو ببینم
به بودن تو سخت نیازمندم
فکر کن نمیتونم از خو مواطبت کنم تا تو نباشی
قول میدم تمام زندگی خو طوری فدای تو کنم که ذره ذره احساس کنی فقط از مه خاطره داری به زندگی خو 
سر خو بالا کردم دیدم چیشا احید پر اشک شده
مه:احید🥺
احید:جان احید
دستاخو وا کردم و بری اولین بار احید ر بغل خو کردم 😍

احید: اندیشههه

ایقدر محکم مر بغل خو گرفته که ایله نمیده میترسم حالی عالیه ببینه
احید:😍😍مه امشاو دوباره زنده شدم
مه:بسه احید 😁
احید:بگو خیلی مایوم تور
مه:بيشتر  از چیزیکه فکر کنی مایوم تور
احید ایله داد مر گفت: بخدا مه خاوم
لطفن کسی مزاحم خاو مه نشه چیکار میشه 🥺
طرفیو یک خنده یی کردم بعد
چند دیقه دگم گپ زدیم که عالیه و پرویز جان هم بیامادن پیش ما
پرویز جان: عاشق ها 😁
مه:استاد عاشق ها 😁
عالیه:آفرین 😉

هر دوتا بشیشتن سن ایج و انرژی خوردیم خودی چند بسته لواشک
بعد ازو هم رفتیم

سه روز اینجی بودیم هر سه روز هم از خود خو و احید عکس گرفتم عالیه هم بگرفت چنتای از ما ایته لوکسا شده 😍 بعد دو روز هم رفتیم کیش
به ای چند روز بهترین و عالی ترین خاطره ها باهم رقم زدیم. خدایا همیشه همی رقم احیدمه خوشحال باشه 🥺

بعد ازو برفتیم پس تهران چون گفتیم ممکنه بیاین

هر سه سعت یکبار زنگ میزدن خبر میگرفتن
امشاو هم احید میمونه فردا صبح میره ساعت ها ۹ فک کنم

امشاو هم بیرون نرفتیم بم خونه نون میارن  احید جان زنگ زد...
#ادامه...🥹

🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:15


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_دوم📖

مه: طرف اون خوش تیپ نبین
احید:😁😁

دختره: از تو اجازه نمیگیرم
طرف احید نگاه کردم گفتم : به مه گفت ؟
احید : ها 😁
مه: از کی  اجازه میگیری پس
دختره: ازون پسره که ببینم طرفش یا نه
دیدم احید بیاماد پیش مه گفت : من به شما این  اجازه  رو میدم که نگاه کنی

مه: 😕😑
احید: ولی نه طرف من طرف بقیه پسرا چون من زن دارم
مه: برو دگه معطل چی
دختره:  😒
دختره رو خو کج کرد خودی همونایی که آماده بود مصروف شد 

عالیه:😂😂
پرویزجان طرف عالیه نگاه کردن گفتن

پرویزجان : ای هم دقیقا به تو رفته
مه: ازیکه هی عکس میگیرم نگاه میکنه سوخت مه گرفت فخس
احید : خیره پیش میایه
مه: 😁😁
چند دیقه شیشته بودیم اونجی هی گپ میزدیم که شهرام زنگ زد

عالیه:شهرامه😳

مه: جواب بده خب
عالیه: تصویری 😂😂😂
پرویزجان: چکار کنیم
مایی برو ته هوتل اگه پرسید بگو رستورانتیم
احید : خوب گپیه
عالیه برفت که جواب بده ما سه نفر هم هی گپ میزدیم
بعد از ده دیقه بیاماد
پرویزجان : چی میگفت؟
عالیه: گفت خبری بگیرم
بعد ازو بشیشتیم به قایق تا ساعت ها ۷ بودیم اونجی بعد ازو برفتیم به اتاق ها خو
کمی دور بود باید چندقدم میرفتیم 
ساعت ها ۹ بود بیامادیم رستورانت که نون بخوریم
نون خو خوردیم  بعد  گفتم : مه قلیون مام 🤪 خودی انرژی
خودی دگه خرت و پرت
عالیه: مم مام
پرویزجان: ما مرتکا نماییم شما ماییم 😂
احید: مه مایوم 😁
پرویزجان : ویی هم مه موندم پس مم مایوم
پرویز جان برفتن دوتا قلیون آوردن
به مه و احید انار به خود خو و عالیه نحنا
انرژی هم بخریدن سن ایچ هم دگه چیز میزی هم
شاو هم کو هست دم ازی دریا چی یک حالی شود 😍
عالیه و پرویز جان یکجا شیشتن ما هم  کمی دوتر ازونا


احید : سی کو مه ایشته بلدم
مه: صبر که ویدیو بگیرم 😁

گوشی خو وردیشتم بزدم رو فیلم ایته هم ای یاد داره از بینی  خو بیرون میکنه فِرفِری میکنه از گوش خو بیرون میکنه  توپک تیار میکنه😁

چنتا عکس هم ازو بگرفتم
احید : حالی نوبت تو
مه: مه کو ایته یاد ندارم 🙁
احید : خیره هر رقم بلدی بستک فیلمی بگیرم مثلی ایکه عکس سلفی میگیرم مم باشم ته ویدیو  
بلاخره مه مثل ازی بلد نبودم
چنتا عکس دگم گرفتم از احید از مم بگرفت دوتایی هم گرفتیم داخل گوشی مه
احید : اندیشه
مه: جان مه
احید : دست خو بده دست مه سر خو هم بگذار رو شونه مه کاریکه گفت ر بکردم
دیدم گفت
اندیشِه مه
عزیز تر از جانم
روز و شب مه
تنها دارایی بزرگی که فعلن دارم فقط و فقط تونی و تنها چیزیکه فعلن باعث میشه سخت مغرور باشم وجود تونه حضور تو به زندگی مه باعث میشه مغرور شم بقیه  چون پولدارن و خوش تیپن مغرورن مه بدون اینا چون تور دارم مغرورم

سر خو ماستوم بالا کنم که خودی دست خو پس بگدیشت سر مه رو شونه خو...
#ادامه...🥹


🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:15


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیست_یکم📖

مم کیف خو تیار کردم چند دست  لباس ها شیک و لوکس خو وردیشتم
عالیه و پرویز جان هم تیار شدن
احید هم بیاماد

مه یک کورتی چرمی سیاهی  پوشیدم کوتاهی بود  خودی شال فولادی و کیف و کوش فولادی با شلوار لی سیاه زغالی موها مم که خیلی بلنده همه بسته کردم از بلند 
کوش ها مه همه اسپورتیه چند رنگ بخریدم بری خو

احید هم  گفتم   کت چرم خو بپوشه  بلیز سفید شلوار هم سیاه

ایشته لوکسی شده 😁😍
عالیه هم کو منتو نکنه بیتره فقط میگی  که😁
نگوم بیتره البته خود مم ازو کمی ندارم
خیره دگه
همه گی ما آماده شدیم رفتیم


امروز یعنی ساعت ۱۰ صبح
دیشاو ما رسیدیم
دیشاو فقط به یک هوتلی غذا خوردیم و ای گپا

اتاق هاییکه پرویز جان و احید گرفتن گفتیم که  نزدیک نزدیک دریا باشه چون از طرف شاو هم بتونیم بیاییم
حالی میریم که صبحانه خو بخوریم باز بیاییم عکس بگیریم و ایته گپا اتاق دوتا گرفتیم یکی مه و عالیه یکی هم احید و پرویزجان 
احید پیام داد که مه و تو بریم باز ای دونفر میاین مه و احید از اتاق ها بیرون شدیم دگه عالیه هم برفت اتاق احیدنا ما برفتیم به رستورانت که تا وقت صبحانه خو بخوریم تا اونا میاین
احید :اصلن اندیشه مه باور نمیشه میفهمی 😁
فک میکنم اینا خاوه
روزیکه مه از هرات ماستوم بیایوم فقط میگفتم نمیشه فقط یکبار اور ببینم
به امید خدا از خونه بیرون شدم و آمدم طرف ایران
حالی ببین رو برومنی

مه: 😁😁
ماستیم شروع کنیم که عالیه و پرویز جان هم بیامادن

عالیه: چی عجب شمار یکه دیدیم 
پرویز جان:😁😁باز شروع نکن بخور که بریم
مه: کجا؟😕
پرویز جان: جا دریا دگه
احید: خیال کردم ماییم پس بریم تهران 😂😂
پرویزجان: نه 😁
صبحانه خو که خوردیم رفتیم دگه
جا دریا بودیم هی خودی احید گپ میزدم ماستوم ازو عکس بگیرم
احید ؛ اندیشه شلوار خو کمی بالا بکشم تر شد 🥺

اندیشه : ها 😁 ایته مقبول تر میایه ته عکس
احید: دگه چکار کنم

هی بری احید یاد میدادم  چی رقم ایستاد شه که عکس بگیرم
ای دخترا ایرانی بخدا خود خو خفه کردن از نگاه کرده طرف احید خر دم هی بسم الله و استغفرالله میگوم که بری ازینا هیچی نگوم باز نمیشه  مم گفتم به یک کدوم یک چیزی بگوم ایته نمیشه 
احید متوجه شد
احید: اندیشه طرف مه سی کو 😁
مه: سی میکنم عشق مه یکبار که بزی بگوم چری ایته سی میکنه

عالیه: تو هم برد جنگ میکردی 😂
مه: ببخشید
دیدم نگاه نکرد هی طرف احید میخنده
احید کو طرف مه سی میکنه
مه: میگم دختر 😁
دختره : بفرمایید 🤨
#ادامه...🥹


🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:14


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_بیستم📖


بابا: تشکر سلامت باشیم
باز شهرام طرف مه سی کرد گفت
شهرام : همالی هم سر وقته بیا که بریم اندیشه
مم ته روی او خیره خیره نگاه کردم
مه:😒😒
شهرام:😂😂خوبه یاری
مادر: خب فعلن خداحافظ همه شما
شما احید جان هستیم یا میریم ؟

احید : مه حالی میرم خونه خو فردا صبح هرات میرم اگه شد بخیر

بابا: خو بخیر باشه
اگه نرفتی هم باش باز خودی هم میریم اگه کار چیزی ندیشتی
بم خونه خودخونی دگه ها ؟

باااااا اینا ایشته به تشویشن که احید اگه اینجی بستکه😁

سی کنیم ایشته بسته
احید :ها دگه شما هم ببخشیم زحمت ها خو خیلی بعذاب شدیم

شهرام: خواهش میکنیم وظیفه بود
خودی همه خداحافظی کردیم و رفتن

😉😉مه موندم احید عالیه پرویز جان
عالیه طرف مه سی کرد گفت
عالیه: اندیشه 😂😂🤣🤣

پرویزجان :اینه اینه چکار شد 🙁
احید طرف مه و  پرویزجان نگاه کرد گفت
احید : مچوم بخدا😂😂
مثلی ای دوتا معطل بودن تا اونا برن

پرویز جان: عه هنوز دم درن نرفتن 😂😂
مه: خیره 😁😂
احید : خب چکار شد ؟

پرویز جان : خاطری به ته سر خو کلونی دور دیدن مثلی ایته میکنن
ببخشیم دگه مه هستم انی عالیه جان احید جان هم هسته 

عالیه: بریم ایته به ته ذوق ما نزنیم

احید:🙁🙁کو بیا پرویز جان ما هم ذوق زنیم سی کنیم چکار میشه

پرویزجان:😂😂😂
مه:شما یاد نداریم
بشینیم که خوراکی بیارم

احید:مه میرم تشکر

عالیه:بشینیم سر جا خو ای بخاطر شما نرفت 😒
پرویز جان خودی ازی گپ عالیه یک تکون خوردن از جا وخیستن
احید هم با تعجب طرف مه نگاه میکرد یعنی چری بگفته عالیه جان
احید:😳😳
پرویزجان:چکار شد چکاره؟

عالیه:هیچکار ما بخاطر همی ذوق زدیم خب

مه:😁😁
به عالیه دیشاو بگفتم که سبا اینا رفتن به پرویز جان بگه خاطری احید که اینجی بسته باز تعجب نکنه 
پرویزجان:نفهمیدم🤨

احید:هیچی اینا شوخی میکنن
عالیه:نمیکنم جدیوم
پرویز جان:خب

عالیه: خب نداره وی 😂

مه:😂😂
احید طرف مه سی کرد گفت
احید:اندیشه نخند😁
مه:چری خب 😂 سی کو ته رو پرویز جان
احید طرف پرویز جان نگاه کرد اور خنده گرفت😂
حالت چهره نا از تعجب بیخی جالب بود 

پرویزجان:ای دوتا خود خو ماین😐

عالیه:آره عشقم
احید:😂😂😂🤣🤣
مه:😂🤣

آره عشقم 🤣
پرویزجان: بشینیم شمار بخدا نکنیم ایته


بخدا ته رو ازی پرویز جان نگاه میکنم میمورم از خنده 😂 از بس هنگ کرده

احید:خوبی بیخی وضعیت  تو خرابه😂😂
عالیه: خوب میشن باشه عادت کنن 😁
پرویزجان :حالی راستی میگیم
احید:  حالی که اینا بگفتن مم میگوم ها راستی یه
پرویزجان طرف مه نگاه کردن گفتن:ها؟
مه؛ویی ها دگه 😂
پرویزجان:وی😂😂

احید و پرویزجان هردونفر غش کردن از خنده
پرویزجان:ایشته (دانلود کامل رومان از کانال حرف دلم @Harfe_Delam_RZ )خوب بخدا عجب باجی دارم
احید دستا خو وا کرد گفت :بغل کشی نمیکنی بچیم 😄
دگه خیلی خندیدیم و گپ زدیم چیز میز اوردم و و و و ..
یکبار عالیه گفت

عالیه: ما هم انالی میریم شمال 😟
احید: 😕😕

پرویزجان: نمیریم باشه اونا هم بیاین فعلن به دگه جاها میریم
مه:میریم باز اونا هم که آمدن دوباره خودی هم میریم
پرویزجان:خب چند روز ؟
مه:  چهار روز میستکم باز میاییم تا آمدن ازونا
عالیه: ها راست میگه همیته میکنیم

احید: مه کو گفتم میرم 😕
باز طرفیو سی کردم
مه:😒😒
احید:خوبه بفهمیدم😁
یعنی میگوم مه بزونا گفتم مه سبا صبح هرات میرم حالی اگه بفهمن نرفتم چی

عالیه: بفهمن پرویز جان میگن به کیش رفته احید نیه ؟
طرف پرویز جان نگاه کرد که گفتن : به تیم تان خوش آمدم بله ها همیته میگوم 😁
به ای گپ ازینا همگی خندیدیم و تصمیم گرفتیم که امروز ساعت ۴میریم
احید هم برفت خونه که چند دست لباس بری خو بیاره...
#ادامه...🥹


🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:14


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_نزدهم📖


مه:عه
احید طرف مه سی کرد گفت
احید: چکار شد🙁

مه: دست نزنیم بزونا
احید:چری🙁
مه:شما بیاییم یک کنار

احید پس رفت
مه بیامادم که جم کنم

شهرام ته آشپزخونه بود خودی مادر مه

احید: گفتم چکار شد یارب 😒خودم  بلد بودم
تا ماستوم جوابیو بدم شهرام بیاماد

مم چیزی نگفتم همه جم کردم ببردم ته الماری اتاق خو چون جای نا اونجی بود

عالیه و پرویز  جان هم بیدار شدن  همه ما شیشتیم سر سفره که صبحانه خو بخوریم

بابا: امروز نماز دیگر میریم اهواز تکت بگیرم

مادر: ها  دگه انی از پانزده روز بیشتر میشه که اینجی ییم

عالیه: ما که نمیریم
بابا: چری🙁
عالیه: همیته دگه ما چند روز دگی هم هستیم شمال میریم باز شما که آمدیم میریم خودی هم هرات

مادر: خب شما هم خودی ما بریم دگه
عالیه طرف مادر مه اشاره داد یعنی خاطری پرویز جان نمیرم

مادر: خب پس باشه

مه کو نمیرم خودی ازینا احید اینجی باشه مه بروم

مه: باااا اهوااااز مه نمیرم 😒

بابا: انالی تیار کردی
شهرام: چری نری ازو روزا کو میرفتی

مه: ازو روزا خیال میکردم عالیه جان اینا هم میرن حالی کو نمیرن مم نمیرم خودی ازینا همینجی هستم شما بریم باز بیاییم

مادر: ای گپا نیه مگری بری خودی ما شاید ای دو نفر نماسته باشن تور اینجی باشی
پرویزجان: چری نماسته باشیم اینه خوشحال هم میشیم که اندیشه جان هم نرن
شهرام: نه لازم نکرده میری خودی ما
مه: مه گفتم نمیرم یعنی نمیرم 😠
کمی عصاب خرابی دروغی هم بکردم
بابا: صحیحه نرو یاری  ما هم  پنج شیش روزی بیشتر نمیمونیم میاییم باز خودی هم شمال میریم

مادر: نمایه آخه بره خودی ما 🤨

احید: مه سبا صبح میرم هرات 😊
شهرام: چی ربطی دیشت 😂😂

مه بخاطر ازی نمیرم ای مایه سبا بره اگه رفتی مردی 😒

بابا: خب دگه ما سه نفر میریم اهواز اندیشه هم اینجی هسته پیش عالیه اینا احید هم کو میره هرات
احید:ها

عالیه: خوبه شما ساعت ها چند میریم ؟
بابا: سعت دو بجه هم پرواز داره سه بجه هم
شهرام: بمو دوبجه بریم
مادر: خیلی چیز میز ورنداریم یک سه دست رختی بسه
بابا: ها


😍😍😍😍😍آحیشششش اینا میرن مه نمیرم
ایشته خوشحالم

صبحانه که خوردن سفره جم کردم ساعت هم ۱بجه ماست بشه ماستن برن اینا هم

عالیه: میریم دگه
مادر: ها
بابا: عالیه اندیشه به تو و پرویز جان میسپرم دگه مثل خود خو ازو مراقبت میکنیم

احید(به مه بسپریم که  قلب و چیشما منه )

پرویزجان: شما دلجم باشیم صحیحه و سالم اور بدست شما تحویل میدم  هر وقت آمدیم...
#ادامه...🥹


🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:14


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هژدهم📖


صبح ساعت ۱۰ بیدار شدم

عالیه اینا هنوز خاو بودن
احید و شهرام هم

اولین باره مام احید ر در حالت خاو ببینم 😍

اول گفتم یکبار ببینم اور باز میام خود خو تیار میکنم

برفتم دیدم خاوه

😍😍ایشته ناز خاو شده
یک عکسی بگیرم
برفتم گوشی خو بیاوردم یک عکسی بگرفتم ازو
هنوز هم خاوه
فک کنم مادر مه و بابا مم خاو باشن
دیدم دروازه تشناب وا شد
مم زود رفتم اتاق خو
خود خو تیار کردم مثل همیشه آمدم ته دهلیز
بابا: بیدار شدی

مه: اینا کو تا حالی خاون😁

بابا: ها صبحانه کی تیار میکنه ؟

مه: مه بکنم بابا 🙁

بابا: چی میکنی ؟
مه: تخم مرغ جوش داده بکنم یا نیمرو

بابا:  نه  او شاو  تخم مرغ خوردم 😁

تا ماستوم دگه چیزی بگوم مادر مم تشریف آوردن
احید هم چیشا خو وا کرد 😁

یک چند دیقه دگم خب خاو میبودی

احید : صبح بخیر 😁
مه متوجه نشدم نه که از شما زود تر بیدار میشدم

بابا: 😁😁شهرام ر تو سی کو بخدا دنیار آو ببره

تا ماستن بابا مه بگن که احید گفت : شهرام ر خاو میبره

بابا:😂😂😂

مه:😁😁

بابا مه برفتن که لباس ها خو بپوشن مادر مم ته آشپزخونه که چای بگذارن

آهسته گفتم : صبح بخیر احید مه
احید: شیشته بود سر جا خو مه ایستاده
ته آشپزخونه نگاه کرد دید مادر مه متوجه نین گفت : صبح بخیر خانمی 😁
عجب صبح های  باتو دارم  به جا ازی شهرام که تو باشی

مه:😂😂😂😂

خود احید رم خنده گرفت دگه هیچی نگفت 😂
شهرام جان هم بیدار شدن
شهرام چیشا خو وا کرد یکی وا یکی بسته
شهرام: صبح بخیر عشقم
مه: بلا همی خوب شد یاد گرفتی 😂تا بم شوم میگی
شهرام: خب فقط صبح ها میگوم

احید : خیال میکنه به زن خو میگه 😂
شهرام: همیته زنی که دیشته باشم صبح به صبح شوم به شوم صبح بخیر عشقم شوم بخیر عشقم

مه:😂😂
احید:(بزی بگو به زن خود خو بگو عشقم به زن مه نگو )

شهرام: مادر سپنج داریم ؟

مادر: ها چری همی چند دیقه پیش باباتو بدود کردن

شهرام:دوباره به دود کنیم اولین صبحی که اندیشه قبل از مه بیدار شده

احید از جا خو وخیست برفت تشناب رو خو شوشت بعد ازو هم بیاماد ماست جا خو جم کنه😳
#ادامه...🥹


🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 07:14


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_هفدهم📖

پرویزجان:😁خوبه بریم
هر چهار نفر برفتیم بالون ازونا او طرف تر بود اونا برفتن مه و احید موندیم خودی همی نفرا
مه:احیدجان😁

احید :جانِ احيد😁
مه:میگوم که مه خاطری تو آمادم با وجودیکه از ارتفاع و بلندی میترسم خب انالی قلب مه ایته میزنه  که چی میترسم
احید:😂😂😂
مه:🙁میخندی
احید:ها
مه:به خانمی میخندی
احید:🥺خفه شو‌ توله باشه بالا شیم خودی تو گپ میزنم اینجی  ایته میگی یک رقمی میشم
مه:😂😂😂
احید:خاطری گفتم که چیز ...
مه:😂بفهمیدم
بالا شدیم هر دو نفر  کم کم دگه بالا رفت
دستا مر احید از اول محکم بگرفت
اصلن هیچی چهار طرف خو سی نمیکردم فقط ته رو احید نگاه میکردم میفهمیدم دگه جا نگاه کنم غش میکنم 😁
مه:احیدجان
احید:😂😂دستا تو میلرزه عشق مه ریلکس باش
مه:میگوم که
بیخی باز بالا بالا رفت 😱

بابیلاااا
احید:اندیشه 😂

چیشا خو بسته کردم بیخی
خنده و ترسَ مه یکی شده بود
مه:احید...😂جان
چیشمامه بسته یه احید هم مر محکم به بغل خو بگرفته
احید:میگوم اندیشه 😂
بابیلااا ای بمرد از خندیده
مه:احید جان مه میشینم 😂
احید:ههههههه چی
چیشا خو وا کردم ته روی او نگاه کردم گفتم :میگوم که مه میشینم 😂🤣
حالی ای احید ایقزر میخنده که چی
احید:بابیلااا اندیشه حالی یادم آماد یک گپی 😂
مه:چی🥺
احید:😂😂😂مه شنیدم میگن چاق ها مگری بالا نشن ته بالون خاطری چپه میشه

مم صورت خو  ایرقم کردم 🥺 گفتم:چی
احید:ههههه
اندیشه خب مه کاشکی از اول یادم میاماد بخدا انالی مم میفتم خودی تو انالی کو به ته بالون بشینی کو بیخی بالون سرچپه میشه 😂😂
طرفیو چپ چپ نگاه کردم گفتم :شما چی گفتیم 😒😑
احید هم خی غش غش میخندید
گفت:😂😂نشینی عشق مه اگه به خود خو فکر نمیکنی  به مه فکر کن

مه:باشه دستا مم ایله کن
باز محکم تر از قبل گرفت دستامه گفت :خب تو چاقی که ایته به خو میخوری 😂🤣
مه:🤨خب

احید دست مه بوس کرد گفت :ایته گفتم خاطری ترسه تو از بین بره بخندی
مه:😁میفهمم
احید:مه گوشی خو بیرون کنم بگیرم یا خانمی ؟
مه:😁مه
گوشی خو بیرون کردم عکس و آهنگ و ویدیو و ایته چیزا
بعد وقتی خلاص شدیم برفتیم بیرون غذا خوردیم
بعد خیلی جاها دیدنی دگه رفتیم شاو هم که نون خوردیم و لحظات به یادماندی داشتیم ساعت ها سه بجه شب خاو شدیم...
#ادامه...🥹


🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

27 Dec, 06:29


جمعه مبارک😊🥰

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

26 Dec, 13:15


https://t.me/brand_online_shop2

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

26 Dec, 13:15


دوستان عزیز به کانال انلاین شاپ ما جوین بشین بهترین جنس ها با کمترین قیمت را از ما دریافت کنید🥰🥰

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

26 Dec, 05:08


ادامه رومان عزیزان

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

26 Dec, 05:08


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_سیزدهم📖


گوشی بگدیشتم دیدم کمی ازو دم بهتر شد
نون هم برسید پرویز جان دادم پولیو
اینار که خوردیم طرف ها عصر بود ماستیم بریم به همو جاده بایسکل ها  مادر مه و بابا مم خودی ما میرفتن ولی فقط اونا سی میکردن

همه گی رفتیم وقتی رسیدیم عالیه گفت : مه و پرویز جان به موتور میریم

شهرام: بووو پس مم به موتور 😒
احید: پس مم به موتور

مه:🥺🥺مه دگه هیچی پس مه نمیام
ته رو خو هم همیته کردم پس ورگشتم بیامادم پیش مادر خو دیدم شهرام بیاماد برد مه

شهرام: وییی ایشته زود قهر میکنه خب به موتور هم که باشیم تو خودی منی

مچوم چری یک دفه گی دل مه بزد کلن بدم آماد
مه: نه مه نمیام اصلن خوشم نماد حوصله ندارم
دیدم عالیه و احید هم بیامادن خودی پرویزجان  

بابا: برو خب چی فرقی داره
مادر: راست میگن

عالیه: قهر شدی ☹️

احید(خاطری گفتیم به موتور میریم او یکه موند موتور کو یاد نداره کاشکی مه میگفتم مه بایسکل مایوم 🥺) از مم به قهر شد ؟

مه: نه چری قهر شما چهار نفر بریم مه نمیرم حوصله ندارم

پرویزجان: خب شما خودی شهرام بیاییم
شهرام: ها مم همی گپه گفتم میگه نمام 🙁

طرف احید نگاه کردم دیدم هیچی نمیگه
مادر: خب خیره شما بریم ای باشه پیش ما البد خوش نداره

احید(نکن دگه اندیشه ایته 😞 مه بخاطر تو بستادم خاطری با تو باشم حالی هم هی قهر میکنی  شیطون میگه بیا خب خودی مه )

مه: ها شما بریم

اونا برفتن سه نفر احید بموند
مادر مه و بابا مم خودی هم گپ میزدن
احید :😊😊
سر خو یک تکونی بداد

ناراحت شد ای ؟🥺
خب مه خوش ندیشتم موتور چکار میکردم

مه برفتم به خو بستنی خریدم آمدم پیش بابا خو و مادر خو
بیست دیقه بعد اونا هم بیامادن

شهرام:😂😂😂ایشته مزه داد...
#ادامه...🥹


🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

26 Dec, 05:08


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_چهاردهم📖

عالیه: ها مخصوصن جاییکه ماستیم تو و احید جان جلو بزنیم

احید : ای نامردی میکنه خیلی 😁

همیته گپ زده زده هی میامادن طرف ما که شهرام لمبوس مر محکم کش کرد گفت : نمادی دگه بلاخره ها کار خود خو کردی

مه:😒😒
عالیه: بیا بایسکل سواری هم میکنیم دوباره خیره بخاطر تو پولاخو هدر میدیم

مه:🤨🤨تشکر هر چهار نفر شما پولا خو به کیسه ها خو نگاه داریم

احید :🙁🙁(از دست مم عصبانیه؟)

پرویز جان:😁😁اندیشه جان بخدا به قهر شدن چکار کنیم

از رو چوکی وخیستم گفتم : مه ایته کارا بلد نیوم خوب شد که به شما خوش گذشت
عالیه: ناراحت شدی پس خاطری تو بایسکل بیشتر خوش دیشتی ما نرفتیم
فقط ای عالیه مر نمیشناسه که کوچکترین گپی که به مه بگن به مه بر میخوره  میگیره حالی  هی عصاب مر خراب میکنه

چیشا مه پر اشک شد که شهرام بدید
زود دست مه کش کرد برفتیم او طرف

شهرام: اندیشه 🥺 خوهر مقبول مه سی کو طرف مه

اشکا خو پاک کردم دیدم احید طرف مه نگاه میکنه
شهرام: اندیشه چیشا تو سرخ شد بخدا مه میفهمیدم ایته میکنی نمیرفتیم
مر بغل خو کرد اشکا مم پاک کرد

ایشته گلو مه  بغض کرد 😀
اونا همه متوجه شدن بدون از پرویز جان
نفهمید چی گپه بزی خاطر دگه گپی نگفتن
بابا:: میریم کشتی ؟
پرویز جان: ها
احید : مه مگری بروم خیلی ببخشیم چنتا کاری دیشتم یادم رفت بکنم
شهرام: چیکار ؟
احید :  ازمی کارا شرکت خلاص کنم
بابا: باز شاو بیایی
احید: نمیشه دگه سلامت باشیم میرم به خونه خو

پرویز جان: اینه به خونه یکه و تنها چیکار میکنی بیایی شاو معطل تونیم

احید: باشه ببینم (بخاطر ای اندیشه مجبور شدم دروغ هم بگوم بفهمیدم بخاطر مه ایته کرد 😡😡)

مه:(چری عصاب ازی ایته خرابه)
مادر: بخیر بریم احید جان شاو باز منتظر شما هستیم
شهرام: مایی تور ببرم تا دم شهرک
احید : نه میرم خودم تکسی میگیرم
طرف مه یک نگاه خیلی سردی بکرد عصابی هم خراب 😠

ما برفتیم ته کشتی
کشتی کجا بوده قایق 😂😂😂

خیال کردم دریایه نه بابا اینجی کو شمال نیه 😁

چند دوری مار بداد و عکس گرفتیم و ویدیو باز برفتیم عصرانه بخوریم

قهوه و کیک 😋
عجب چیزا بود
ساعت ها ۸بود برفتیم خونه چون بابا مه گفتن شاید احید بیایه

برفتیم خونه چند دیقه بشیشتیم دیدیم نماد

🥺🥺ایشته برفت

مادر: زنگ بزن شهرام بریو باز نگه چری نگفتن
شهرام زنگ‌زد بریو  اول گفت نمیام باز شهرام که خیلی گفت
گفت باشه میام ولی چون موتر ندیشت شهرام برفت بردیو
بابا: چی میخوریم که بیامادیم از بیرون 😂

عالیه: بابیلاا بابا چی خوردن خوردنیه بخدا اینجی مه پنج کیلو امروز چاق شدم
مگری رژیم بگیرم

مادر:😁😁
عصاب مم ایته خرابه که اصلن حوصله خنده ندارم

ده دیقه تیر شد احید و شهرام هم بیامادن
باز رختاخو عوض کرده 🙁

پرویزجان:بیامادی خلاص شد کاراتو

احید:ها  کار خاصی نبود خیلی(ها برفتم به خونه دیوار هار یک چکی بکردم پس بیامادم دیدم دوزا نبردن 😂😂)
احید:(ای کو تا حالی عصابیو خرابه گفتم مه بروم شاید تیار شه 😒)

شهرام:بیرون میریم یا بیارن ؟

عالیه:پشت آملت دیق شدم 🥺 بابیلا بمردم از غذا ها بیرون
بابا: راست میگه امشاو خود شما پخته کنیم
مادر:مواد هایو هم همه داریم

طرف احید نگاه کردم دیدم هی عصاب خو طرف مه خراب میکنه
عصاب خود مه خرابه ای باز چری ایته میکنه 😒

احید : مه خودی بابا خو گپ میزدم به همه شما سلام میگفتن مادر مم

همه گی گفتن علیک السلام مه هیچی نگفتم...
#ادامه...🥹


🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

26 Dec, 05:08


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_شانزدهم📖

صبح ساعت ها ۱۱ بود بیدار شدم
مثل همیشه ازمو لباس ها مقبول خو پوشیدم موها خو از بلند بسته کردم کمی ته رو خو تیار کردم در حد یک مژه قات و ریمل یک زره پشت چیشامه قهوه یی مایل به سرخ
خودی رژ لب خلاص

برفتم دیدم همه گی هستن به جز عالیه و پرویزجان
صبح بخیری کردم طرف احید خو هم یک نگاهی بکردم شکرخدا مر دید سرحال شد عالی شد هی صبحانه خو میخوردیم که عالیه اینا هم بیامادن بشیشتن
خوردیم بعد یک چند دیقه هی اختلات میکردن که پرویزجان گفتن :میگوم امروز دگه میریم یا تلکابین یا بالون

شهرام:توربخدا😂
مه:😅
بابامه:ته تلکابین ما برفتیم
عالیه:پس میریم بالون
مه:باااا😅
پرویزجان:صحیحه اول میریم اونجی باز میریم نون میخوریم
مادرمه:میریم مقصد مه بالا نمیشم که
بابامه:مم
احید چوپ بود هیچی نمیگفت
پرویزجان :احیدجان چی میگه
احید:😁شما اختیار داریم هر جا میریم میرم
بابامه:نه دگه ایته نشد مگری نظر تو باشه که نباشه نمیریم

احید:خب اگه همه خوش دارن و میرن مم میرم گپی نیه
مه:😁مه خوش دارم بابا
مادرمه:نمیریم نه🤣😂
شهرام:سنگَ سنگین به سر جا خو بشین 😂

مه:ههههه چری با
مادرمه:تو دگه مار توبه دادی به ته ایته چیزا بسه دگه
عالیه:خب همونجی باز فیصله میکنیم کی بالا شه کی نشه بریم آماده شیم
شهرام:مه که از همالی بگوم به هیچ عنوان بالا نمیشم
احید:😂نیه اونجی بری باز تصمیم نو عوض میشه
وخیستم برفتم یکی از منتو ها شیکه خو بر خو کردم با بلیز شلوار های که امسال مد بود جلو منتو مم باز بود دکمه ندیشت یعنی بفهمیدیم ایشته🤷‍♀️
خود خو شیک تیار کردم اونا هم حاضر بودن
احید هم که دیشاو لباس ها خو پوشید حتی هیچ جا هم نرفته از دیشاو
برفتیم دگه اونجی که رسیدیم
داخل محوطه بالون ها که نمیگدیشتم بدون از کسایی که قراره بالا بشن

عالیه گفت بالا میشم پرویزجان هم احید هم بابامه و مادرمه گفتن ما نمیریم شهرام هم هرچی که اصرار کردیم گفت نه مه میترسم. بریو بیخی درسی شد ترمپیت به مه مگری درسی می‌شد 😅
مه:مم میرم
مادرمه:نمایه اندیشه میترسی میگوم
مه:نه بابا ترس کجا بوده ترس از مه میترسه
شهرام:😂😂ها نام خدا
بابا:خب میری برو ولی خودی عالیه باش که مراقب تو باشه

مه:آخی
عالیه:ها بریم
شهرام:هر چهار نفر شما نمیتونیم ته یکی 😂
پرویزجان:خب عالیه جان و اندیشه مه و احید

بابیلااااا دوتا دختر که میترسن یکه باشن 😂
بلاخره به صد جبر راضی شدیم ما برفتیم داخل  
عالیه گفت :پرویزجان البه خیال کردیم مه به شما هیچی نمیگوم 😂
پرویزجان:با چکار کردم😂
مه و احید هم  هی میخندیدیم ببینیم اینا چی میگن
عالیه:بخدا اکه مه خودی اندیشه بروم او از مه ترسو تریه😂
احید:😂😂

مه بفهمیدم مایه چیکار کنه
پرویزجان:خب پس خودی مه میری بیا که بریم 😂
عالیه:ها مه و شما احید و اندیشه خیره غمی نداره دگه
مه:ههههه
پرویزجان طرف احید نگاه کردن گفتن :ها بچیم میری ؟
احید از بس میخندید چیزی گفته نمیتونست
مه:خیره  مه و احید جان عاشقا از هم جدا نمیکنیم نیه احید جان
احید:ها دگه منظور شما ای دو نفرن😁
مه:ها😁
#ادامه...🥹


🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

26 Dec, 05:08


#رمان📚

#ملكه_احساس💙

#پارت_صد_پانزدهم📖


عالیه برفت خودی مادر مه پخته کنه مم گوشی خو وردیشتم به هلال پیام بدم
مه:سلام هلال عزیزم😊 خوبی ؟
از داخل پیویو بیرون شدم سر خو بالا کردم دیدم همه گوشی های نا بدست نایه

احید
نوشت:اندیشه چکاره  مر دیونه کردی تو چری عصاب تو خرابه 😒
مه؛ هیچکار نیه عصاب مم اصلن خراب نیه
سر خو بالا کردم دیدم نگاه میکنه طرف مه
احید:😠😠
نوشتم:  😒😒عصاب خو خراب نکن
نوشت: خب خاطری چی از دست مه عصبانی مه چکار کردم
نوشتم: نیوم میگوم نمیفهمی ببین میخندم😁
نوشت: طرف مه سی کن بخند
سر خو از ته گوشی بالا کردم و خندیدم
احید:😊😊

نوشت: طرف مم دگه نخند 😒 از دروغ قهر میکنی و عصاب خرابی بخاطر تو برفتم که گفتم شاید کمی بهتر شی بازم هیچی
نوشتم: کار ندیشتی به شرکت؟
نوشت؛نه ازو دم به خونه بودم
گوشی بگدیشتم طرف بابا خو سی کردم متوجه نین شهرام هم گوشیو دست اونه پرویز جان هم
مادر: نون 🙁
پرویزجان: نون خشک ؟

عالیه؛😂😂نه نون تر
بابا: انی میره میخره شهرام
شهرام :ها  میرم

مه: مم میرم خودی تو شهرام
شهرام:😁بیا که بریم
احید:ماییم مم بیام
مادر:نه برد سه تا نون میرن چهل تا نمایه 😅

احید: چهل تا نین خاله جان سه تا 😁

عالیه؛باشه برن بیازو او دم هم خودی ما نبودن
بابا:ها برو
هر سه نفر ما از زینه ها پایین شدیم چون آسانسور گفتن امشاو نمیشه
احید:پیاده میریم ؟
مه: نه سواره
احید:😒
شهرام: مه و اندیشه بعضی شاو ها میامادیم اینجی یا میرفتیم دنبال نون یا رستورانت خود ما  میاوردیم اگه میگی بازم به موتر بریم نه که نزدیکه
احید:نه میرم بریم
هر سه نفر ما رفتیم ته راه ها هم احید هی نگاه میکرد
خب سی نکن شهرام میفهمه حالی 😣
شهرام: ایشته شلوغه کمی شما اینجی بستکیم مه میارم
شهرام برفت که نون هار بیاره
احید:خاطری چند روز میشه به تو هیچی نگفتم حالی ایته میکنی
مه: چکار کردم ؟😊
بابیلا عصابیو خرابه 🤭😅
احید: باز دمی خودی مه گپ میزنی نگاه نمیکنی
احید دست خو کشید لا موها خو و گردن خو یک ماساژی  بداد

مه: احید
احید:صدا نکن مر که عصابم خرابه 😠
مه؛احید 😡صدا نکنم
احید:صدا کن
جان بگو
مه:میگوم خلاص شد دگه ایله ده رد موضوع

احید: 🤨🤨 خوبه
شهرام هی میایه فعلن نه بعدن به حساب تو میرسم
مم دگه هیچی نگفتم
شهرام بیاماد و برفتیم پس خونه
نون ر بیاوردن مادر مه و عالیه
مادر:بخشش باشه دگه احید جان پرویز جان
احید: نه خواهش میکنم ای گپا چیه خونه خود منه هر چی شما بخوریم مم میخورم
پرویزجان:مه کو بیازو خونه منه 😁

به دل خو گفتم از احید هم خونیو میشه بزودی 😕

نون خو خوردیم گپ زدیم اختلات کردیم چای خوردیم تخم خوردیم شیرینی
ساعت ها ۱بجه بود مه رفتم خاو شم چون خیلی خسته بودم
حتی چیشامه سر سفره پت بود
اونا بودن هنوز اصلن هر چی میگفتن مه نمیفهمیدم چیشا مه هی پت می‌شد     😴
حتی خودی احید شب بخیری نکردم 😴
#ادامه...🥹



🦋📖

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:42


هیچ فردی آنقدر ثروتمند نیست که بتواند گذشته خود را بخرد، پس از لحظه ها لذت ببرید و استفاده مفید کنید.

❤️🫶💫
شب خوش😴🥱

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:06


دوستا ادامه رومان امیدوارم ازمه رازی شده باشین و به حقم دعا کنین🥺🥹

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:05


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)

****

#پارت_۲۱۲

که دوباره پیام داد : چری سین میزنی جواب نمیدی؟!😕

که بازم سین زدم جواب ندادم

که پیام داد : سه دیقه وقت داری مهناز که جواب بدی

اگه جواب ندی میام بالا

(به هر کاری از زور کار میگیره مگری همیشه گپ خودیو بشه😒)

نوشتم : کار خو بگو😐

بهنام : بد نیه خدی نومزاد خو ایته گپ میزنی🙄😂

(با شوخی هم میکنه 😑)

نوشتم : مه خاو دارم بهنام اگه کار نداری مام خاو بشم

بهنام : اگه قرار باشه ایته هم. جواب بدی میام بالا

مه: بهنااااااام همیشه مگری گپ تو باشه و همیشه هم همیته بوده 😒

بهنام : چری ایته دل تو پره نفسمه

مه : فکر کن شاید مقصر خوتو باشی

البته اگه خور به او در نزنی
یعنی بهنام مه آدم نبودم که مر در جریان نگذیشتی😒

بهناام : ای گپا چیه گلمه مه گفتم شاید سوپرایز بشی

ناراحت شدی؟!

مه : یادتونه او دفعه بدون ایکه به بتو بگم به کابل رفتم

ایشته بد تو آماده بود
حالک توقع داری خوشحاال باشم

بهنام : او مسئله فرق میکرد همگی خدی هم قاطی نکن

مه : خوبه خوبه بیخی تو راس میگی

مگری بمه جلوتر میگفتی چون مه اصلا  آمادگی عروسی ندارم 😐

(گپ آمادگی نبود ولی خوب باید بمه بهنام میگفت بیزو دلمم از ایکه آقا جان خو یاد کردم پُر بود😞)

بهنام : ها درسته نگفتم ولی  مگه عروسی کردن آمادگی مایه

چری ایقذر بونه گیری میکنی مهناز

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:05


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)


****

#پارت_۲۱۱


کمی که گریه کردیم فرزاد رو بطرف فرحناز

گفت : تو‌اگه بخاطر ازی گریه میکنی که ای از پیش ما میبرن که بتو بگم ای بم بیخ ریش مانه خوهر هیجا نمیره 😐😂

بعد رو خو طرف مه کرد

گفت : تو هم اگه گریه میکنی مه میشه پشیمون نشن تور نبرن
که بتو بگم گریه نکن خوهر خو بگردم بهنام پشیمون نمیشه پس غم نخور 😂😂

هم مه و هم فرحناز خنده گرفت  همیشه همیته بود اگه کمی ما ناراحت بودیم فرزاد مار میخندوند


بخندیدم و دست مشت کردم بزدم رو بازو یو و

گفتم : فرررررزاد

فرزاد بخندید وخیست

گفت :  خبه دگه گریه مریه دگه بسه نخود نخود هر کی رود خانه خود وخزیم که بریم خاو شیم

فرحناز وخست شب بخیری کرد و برفت

فرزاد : دگه نبینم گریه کنی خوبه مو قجه قجه برار خو

مه : چشم

فرزاد : چیشا بدل شب بخیر

مه : شب تو هم  بخیر

فرزاد که برفت سر خو بگذیشتم

یادمه از اقاجان مه اماد هیچ وقت فکریو نمیکردم ایته زودی از پیش ما برن 🥺

یادمنه گاهی وقتا که اقاجان مه خدی مودرمه شوخی میکردن و

میگفتن : انی خانم جان تا چیش بهم بزنیم دخترا ما عروس میشن

پس صبا  میبینی هر کدوم خدی چهار پنج تا بچه ته کله مانن 😂😂

مم میگفتم اقا جان و همه میخندیدن

ایشته حالک اقاجان مه نین که ببین دخترنا عروس شده😭😭

همیته گریه میکردم و یادمه از اقاجان مه میاماد 🥺

که به گوشی مه پیام اماد

دیدم بهنام نوشته : اگه بیداری نت خو روشن کن

نت خو روشن کردم دیدم سه تا پیام داده

سلام عزیزم
خوبی
خاوی؟؟؟

سین زدم ولی هیچی نگفتم

که دوباره پیام داد : چری سین میزنی جواب نمیدی ؟!😕

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:05


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)


****

#پارت_۲۱۰

و یک خداحافظی سر سریکی خدی بهنام بکردم و برفتم بالا

به اتاق خو که برفتم  فرحناز هم   بیاماد دم اتاق مه و خور به در تکیه داد

فرحناز : باور مه نمیشه مایی عروسی کنی یعنی دگه به خونه ما نیی🥺🥺

( بری اولین بار بود که فرحناز ایته احساسی گپ میزد )

بیاماد داخل و در بسته کرد به کنار مه رو تخت بشیشت 

بیزو خودمم دلمه گرفته بود ولی به شوخی چون فرحناز ناراحت نشه

گفتم : کجا مام برم همینجی یوم دگه به یکجا زندگی میکنیم فقط طبق ما سیوا میشه

فرحناز گلو یو قُد کرد و

گفت : خوب نمام سیوا شه باز مه خدی کی جنگ کنم 🥺

گلو مم قد کرد ولی مر خنده هم گرفته بود

بین خنده و گریه خو

گفتم : فرزاد که هسته دگه 😄

فرحناز هم درد خنده و کرد و

گفت  : اور نمیتونم بعذاب کنم او مر بعذاب میکنه

طرف فرحناز سیل کردم بیخی مر گریه گرفت دوتایی شروع کردیم به  گریه کردن 😭

هی دیشتیم گریه میکردیم که در اتاق تک تک شد و در وا شد 
فرزاد سر خو از لا در بیاورد داخل

گفت : اجازه یه بیایم به جمع دخترانه شما 😕😂

اشکا خو پاک کردم وبخندیدم

مه : باز تو از کی ایته با ملاحظه شدی 🙄😂

بخندید و بیاماد داخل

گفت  : همیشه بودم 😌😂

ما دوتا پس کرد و بین ما بشیشت
ته رو‌ مه سیل کرد باز طرف فرحناز سیل کرد و

و گفت : عنه عنه شما چری گریه میکنن البد مه مام بمورم که شما عزا گرفتن 😕

مه و فرحناز خدی هم

گفتم : خدانکنه 😒

به ای گپی که فرزاد زد پس گریه ها ما از سر شروع شد 🥺

اشکامه یکسر میریخت فرحنازم ازمه بدتر

فرزاد هر دوتا ما ته بغل خو کرد
هیچکدوم هیچی نمیگفتیم فرزاد هم هیچی نگفت تا ما کمی سبک شیم

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:05


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)


****

#پارت_۲۰۹

هنوز مودرمه جواب نداده بودن که ننه جان مه

گفتن : راست میگن  ننه باز اگه ازی خاطر میگی که مهناز از پیش تو دور میشه که همی طبق پایینه دگه

عمه شکیلا : بیزو‌یک ماه به نوروز مونده تا شما کارا خو رو براه کنن یک ماهی طول میکشه

پس همیته کنن  که تا مم همینجی یوم به عروسی بچه ها باشم

( ایشته همگی طرف بهنام میگیرن 😒)

مودرمه : والا چی بگم دگه

کاکا سمیع : هیچ دگه دده جان خیلی سخت نگیرن که بچه ها برن سر خونه زندگی خو

فرزاد : ها دگه کاکا جان شما بهنام درک میکنن چون شما ای روزا تیر کردین😐😂

کاکا سمیع : والا کاکا جان صبح بهنام زنگ زد پشت گوشی زاری میکرد که بیاین بابامه راضی کنن که برن جواب عروس مه بگیرن 😂😂

همه بخندیدن که بهنام

گفت : عنه عمو جان مه فقط زنگ زدم که شما هم تشریف خو بیارن که کمبود شما احساس نشه

کاکا سمیع : ها کاکا جو‌ تو که راست میگی 😂😂

همه بخندیدن ولی مه اصلا خنده مه نمیاماد که کاکا سمیع

گفتن : چری کله تو خرابه مو قجه قجه کاکا خو 😕😂
البد تو دلت نمایه عروسی کنی

فرزاد : ایشته نمایه کاکا جو از خدا خو مایه ایته اعصاب خو خراب میکنه که ما نفهمیم که ایشته ارمون ای روز دیشته  😂😂

یک‌ چیش غُره طرف فرزاد برفتم و رو به کاکا سمیع

گفتم : نیه کاکا جان
چون امروز بعد از چند وقت پنتون رفتم کمی مونده یوم


( اعصاب مه که خراب بود ولی نمیشد به رو‌خو بیاروم )

هر دم هم سنگینی نگاه بهنام حس میکردم ولی اصلا طرفیو سیل نمیکردم😐

فرزاد: انی کاکا جان بدیدن گفتم از خدا خو مایه 😂

ماستم جواب فرزاد بدم که ننه جان مه گوش فرزا بگیرفتن و بپیچوندن

و گفتن : باز تو شروع کردی به بعذاب کردن نواسه مه

فرزاد : الا ننه جو گوش مه یله دن فقط مه نواسه شما نیوم
بعدشم مگه دورغ میگم‌😒😂

ننه جان مه گوش یو  یله کردن فرزاد از پیشنا وخست و به شوخی که یعنی مه از شما بقرم

گفت :ازی به بعد نواسه خو پیش خوو بشونن مم میرم یک ننه جان دگه بخو پیدا میکنم 😒😂

کاکا سمیع  : از ننه جان پیدا کردن تیر شده کاکا جو برد خوشو یی بخو بگرد😂😂

همه بخندیدن

خلاصه شاو هم به شوخی مسخره بازیا فرزاد و کاکا سمیع که ای دفعه بهنام هم خیلی شوخی میکرد تیر شد

دمی که ماستن برن خدی هم خداحافظی کردم

و یک  خداحافظی سرسریکی خدی بهنام بکردم و برفتم به بالا.......

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:05


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)


****


#پارت_۲۰۸

چای گذیشتم و برفتم پیشنا

ده دیقه بیشتر تیر نشده بود که عمه  شکیلا هم خدی خانواده خو بیامادن

( عمه شکیلا اینا قبل ازعروسی کاکا سمیع بیامادن به افغانستان و قراره چند مدتی اینجی بستکن )

همه خدی هم خوشامد کردن مم بعد از خوشاماد برفتم چای اوردم

یک ساعتی همیته همه خدی هم گروه گروه اختلاط میکردن که یک دفعه کاکا مه غنی

گفتن : اختلاط بگذارن بری بعدا و گوش کنن که مه چی میگم

همه چوپ کردیم و منتظر بودیم که ببینیم چی میگن

کاکا غنی : زن لالا جان امشو مزاحم شدیم که اگه خواست خدا باشه جواب عروسی بهنام بگیریم

(  اخه چری ای یک دفعه ای  اصلا چری بهنام هیچی بمه نگفت )

خدا کنه مودرمه قبول نکنن مه حمالک امادگی عروسی ندارم😢

با حرص به طرف بهنام سیل کردم که یک چیشمکی طرف مه بزد مم به حالت قهر روخو دور دادم 😒

مودرمه : اولا که شما مراحمین اینجی هم خونه خود شمانه

و ایکه هنوز از نومزادی نا پنج ماه بیشتر تیر نمیشه چری ایته عجله یی😕

زن کاکا جان : والا چی بگم شکوفه جان خود بهنام  خیلی عجله داره

نکه غنی جان هم بگفتن کمی صبر کنه تا بعد از عید روزه ولی قبول نمیکنه

( پس کار خودیونه یک صلاحی هم بمه نکرده فقط میگی یکه عروسی خودیونه😒)

مودرمه : حرف شما که درست ولی مه هنوز  جهیزیه مهناز تیار نکردم
پس مگری کمی وقت بدین که مه جهیزیه یو تیار کنم.

زن کاکا جان : نیاز به جهیزیه نیه شکوفه جان همیته که خود شما خبر دارین  وسایلا طبقه دوم همه تکمیله و‌همه هم تازه خریدیم

اتاق ها گیتا و بیتا میبریم پایین و او طبقه بری مهناز جان تیار میکنیم

خود مهنار جان بره سیل کنن که هرچی کمبود دارن خدی بهنام برن بخرن

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:05


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)


****

#پارت_۲۰۷


(ای فدای نومزاد رومانتیک خو بشم🥰)

پیام دادم :🤤🤤

دیدم زودی سین زد : جوووودگع🥰

مه : کجایی در چه حالی

بهنام : سرکار بیقرار دیدار تو‌

مه : مم🥺

مودرمه مر صدا کردن که برم سفره هوار کنم

که مم تایپ کردم : بیا ناهار بخوریم خدی هم

بهنام : نوش جان عزیز دلم

مه : فعلا ❤️

بهنام : فعلا😍

نون چاشت که بخوردیم برفتم نماز خو‌که خوندم سرخو بگذیشتم خاو شدم

باز به نماز عصر مر بیدار کردن نماز خو که خوندمم.

برفتم برد دیگ خو

خلاصه فرزادهم که بیاماد نون شاو خوردیم

هی ظرفا خو‌ میشوشتم که دیدم خونه کاکاجان بهنام و ننه جان و کاکا سمیع  فاطمه و عمه شکیبا و شوینا

بیامادن.

(تعجب کردم که چری اینا ایته بی خبر بیامادن )

چای گذیشتم و برفتم پیشنا

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:05


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)

****

#پارت_۲۰۶

ته پی وی یو رفتم دیدم آهنگ ری کرده

  و آهنگ دان کردم(علی رودکی خانومم موهای فر داره)

خانومم موهای فر داره
فر موهاش ادای قر داره

خانومم چشای ناز داره
چشاش هم که انگاری ک لنز دارع

خانومم مثل یه الماسه
روی درخواست مردا حساسه

گل عالمه  عین عالمه  بیا منو تو درکم کن

خانومم  خانومم عشقم تویی
نری و‌نذاری ترکم کنی

دوست دارمت یکم منو درکم کن

دوست دارمت کل عالمه یه عالمه درکم کن

دوست دارمت کل عالمه یه عالمه درکم کن

دل دل دلو بده به من

دل دل دل دیگه طاقت دوری تو دیگه نداره

گل لاله
گل لاله

لا به لایه فر موهای یه یاره

یه یاره

یار چشای مشکی و چهرش پر از ناز داره

موهای بور فرفری و ناز داره

دوست دارمت کل عالمه یه عالمه درکم کن

دوست دارمت کل عالمه یه عالمه درکم کن

هی نده موهاتو بیرون لامصب

میدونی که به موهات وابستم

بیبی قول میدم جلو روت وا نستم

عاشقتم دوست دارم من تا هستم

عاشقتم لامصب

عاشقتم لامصب

عاشقتم لامصب

عاشقتم

دل دل دلو بده به من

دل. دل دیگه طاقت دوری تو دیگه نداره

گل لاله
گل لاله
گل لاله

لا به لایه  فرموهای یه یاره

یه یاره

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:05


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)

****

#پارت_۲۰۵

بهنام : باش هر رقم راحتی نفسمه

مه : ها دگه فعلا مه رفتم

مم از در سرا بیرون شدم

که بصیره رم بدیدم که هی به طرف مه میاماد برفتم پیش یو قدم زده به راه افتادیم به طرف پهنتون

به صنف رفتیم چون بعد از چند وقتت میشد همدیگرر. خو دیدیم همه خدی هم بغل کشی و روبوسی میکردن

صنف که خلاص شد خدی بصیره بیرون شدیم باز هم همیته قدم زده میرفتیم

به خونه رفتم لباسا خو عوض کردم
و برفتم پایین

دیدم مودرمه هی دیگ ببار میکنن
فرحناز هم آماده شده و هی. درس هم میخونه که مایه بره کورس

سلام کردم  بشیشتم و نت خو روشن کردم

دیدم پیام از طرف بهنام‌دارم

برفتم ته پی وی یو که دیدم آهنگ ری کرده

آهنگ دان کردم

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:05


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)

****

#پارت_۲۰۴

سه ماه بعد

مه : انی دگه میام ۵دیقه صبر کن دیر نمیشه میگم

فقط میگی روز اول تونه که میری پهنتون که ایته عجله و هیجان داری😕

بصیره : بمه روز اوله بیزو بعد از. چند وقت میریم دگه حالک گوشی قطع کن ایقذر پ نزن تا میرسم سر کوچه شما زودی بیایی
و گوشی قطع کرد

تیز تیز از زینه ها ته میشدم که همزمان بهنام هم از طبق دوم بیرون شد

بهنام : سلام بر بانوی موفرفری  مه

مه : سلام بر مرد مغروره مه

بهنام : کجا میری ایته به عجله

مه : میرم پهنتون خدی بصیره مر دیونه کرده از بس زنگ زد و گفت دیر میشه 🤦‍♀

بهنام : خو پس مه همیته که میرم سرکار شما رم میبرم

مه : نی نمایه دگه بصیره خجالت میکشه

بهنام : باشه هر رقم راحتی نفسمه


*

به ای چند ماهی که گذشته بعد از آمادن ما از  هرات
رابطه مه و بهنام خیلی خب شده  خدی یو خیلی صمیمی شدم و دگه ازو خجالت نمیکشم  😅

و ایکه به ای چن وقته دوتا اتفاق مهم هم بفتاد

یکی عمه شکیبا هم شیرینی خوری کردن و دوماد رم بدیدم هم مقبولیه هم با شخصیت☺️

و دومی هم که   یک ماه پیش هم  عروسی کاکا سمیع هم بشد
که خیلی خوش گذشت  چون ای دفعه خدی بهنام سید وا  شده بودم

خدی بهنام هم برقصیدم  و عروس کشون هم بشد که مه به موتر بهنام بودم🥰

و از ته موتر سرخو بیرون میکردم و جیغ میکشیدم و یکسر بهنام مر کش میکرد داخل که خطرناکه

خلاصه همو شاو بهنام بیچاره رنج کردم از بس که میگفت سر خو بیرون نکن و مم حرفیو‌گوش نمیکردم 😂


و شاو به یادموندنی بود ........

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 18:05


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)

****

#پارت_۲۰۳


برفتیم خاو شدیم صبح شد وخستم دست روخوبششتم
برفتم جلو آیینه هی موها خو‌شانه میکردم که دیدم بهنام هم بیدار شد سرجا خو بشیشت

گفت : مه میرم یک دوشی میگیرم تو هم کم کم آماده شو که بریم به هرات بخیر

مه : همی امروز ؟

بهنام : ها دگه خاطری مه کاردارم و‌عجلیه آمادم مگری زودتری بریم

مه : خو باشه خودی مودر خو‌گپ بزنم بگم

بهنام : مه دیشاو خدی زن عمو جان گپ زدم گفتن که تو و مهناز برین مه فعلا هستم

مه : اهاا

بهنام که حموم رفت مم چمدون خو وردیشتم رختا خو بهم چینی کردم

بهنام هم بیاماد آماده شد  مه و بهنام خداحافظی کردیم و به راه افتادیم
هموته که بهنام گفت مودر مم بستادن خونه خاله جان مه

بهنام تکت تیاره هم بگرفت و به طرف میدان هوایی به راه افتادیم

البته قبل از ایکه بریم بهنام موتر دوست خو ببرد به دوست خو تحویل داد و عمر مار تا میدان هوایی ببرد

حالک که عمر نومزاد دار شده رابطه بهنام هم خدیو بیتر شده فکر کنم حالک دلجم شده😂

برسیدیم به میدان هوایی بعد از خداحافظی از عمر  راه افتادیم رو به طرف هرات جان

به ای چن وقت که نبودم خیلی دلتنگ هرات شده بودم

راست میگن هیجا شهر خود آدم نمیشه😁

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 17:02


رومان تقدیم شما عزیزان لذت ببرید😊💋

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 17:02


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)


****

پارت_۲۰۲

بعدا که بیتا گفت تو بودی اول یادمه از موهاتو آماد که دیدم موهاتو صاف بود

فرفری نبود........

ولی  موها تو که بعد از نومزدی،ما دیدم بفهمیدم چری بتو مو فرفری میگفتن

و  ایکه باید بگم مه واقعا رنگ چیشاتو خیلی خوش دارم چون با هر رنگ لباسی که میپوشی یک رنگ قشنگی بخو میگیره

همیشه از ضد کاری میکردم که حرص بخوری و عصبانی بشی چون حالت چیشاتو به وقت اعصبانیت خیلی جذاب میشه

میفهمی مهناز همیشه که خدی عمر شوخی میکردی حرص مه میگیرفت نمیفهمیدم از علاقه یه فکر میکردم فقط از رو‌حس غیرته

خلاصه تا برسیم  بهنام از قبل از نومزادی ما میگفت و مم خوشحالتر میشدم😍

و تعجب میکردم از حرفایو چون همیشه فکر میکردم بهنام اصلا بمه فکر نمیکنه

برسیدم به خونه خاله جان مه اینا دگرا هم همگی تازه رسیده بودن

مرتکا برفتن به اتاق و خانوما هم به دهلیز دمی که ماستم برم به دهلیز

بهنام گفت : داخل رفتی حجاب خو بیرون نکنی😐

مه : وی چری اونجی که مرد نیه دگه 😕

بهنام : وقتی میگم بیرون نکن بگو‌ چشم‌

مه : باشه دگه امر و‌خدمتی باشه😒

بهنام : دگه هیچی😂

مم دگه چیزی نگفتم برفتم  داخل گمی دگم بزن و برقص کردیم

خیلی مونده شده بودم مهمونا خودی بستادن و دگه مهونا هم برفتن

مم برفتم به اتاقی که هر شاو خاو میشدم لباسا خو عوض کردم

سرخو بگذیشتم که خاو شم که در اتاق وا شد اول خاله جان مه امادن پشت سرنا هم بهنام بود


وخستم بشیشتم که خاله جان مه

گفتن : هی برد تو میگشتم
وخی خاله جان خدی بهنام برین به طبق پایین اونجی خاو شن

خاله جان مه : وخی دگه مهناز معطل چی یی بهنام جان هم حتما مونده ین

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 17:02


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)

****

#پارت_ ۲۰۱

برفتیم بشیشتیم به موتر مم جلو شیشتم که هیچکی غیر از مه و بهنام نبود

موتر که روشن کرد آهنگ هم پلی کرد

آهنگ  امیر رشوند(گل من)

یک گل دادی  بهم دلم برات رفت
از همون روز شدم حواس پرت

نگا این آدم مغروره بی حواس
چجوری هول میشه میگیری یه تماس

داره تو عشق تو گُر میگیره تنم
اونی که این سری گل میگیره منم

حرفمو میزنم میدونی
توباید بمونی واسه خوده من

گل من  گل من گل من
منم آخه فقط واسه خودتم

گل من گل من گل من

توی قلب بزرگت بده جا تو به من

یکسره خودی آهنگ زمزمه میکرد و طرف مه هم سیل میکرد

از نگاهایو خجالت میکشیدیم ازطرفی استرس هم دیشتم

خلاصه هی خدی آهنگ میخوند و مم بیشتر از  قبل خجالت میکشیدم

که گفت : میفهمی مهناز بری اولین بار که تور دیدم که مستقیم ته چیشامه نگاه کردی

بری یک لحظه محو چیشاتو شدم باعصبانیت هم که نگاه میکردی چیشاتو آدمه جذب میکرد

ولی خوب خیلی به رو خو نیاوردم اتفاقا از حرفاتو خیلی هم عصبانی شدم

وبریمه جالب بود که ایشته آیرپاد داخل گوش مه ندیدی😂

ای گپ که گفت سرخو بالا کردم وگفتم : خو مه  دوربین مه ضعیف بود دگه بیزو دقت هم نکردم الدی که ببینم

بخندید و‌گفت : شاوی که میوه ها بالی مه ریختی چی

مرهم خندع گرفت گفتم :خو اوهم که تقصیر مه نبود سیم سه راهی به دم راه بود دگه😂

بخندید و‌گفت : و تنها چیزی که مر کنجکاو‌میکرد در مورد تو بفهمم ای بود که‌موها تو ببینم

چون همیشه وقتی دگرا میگفتن موقُجه قُجه تو عصبانی میشدی مر کنجکاو‌میکرد که چری ایته از موها تو بدتو میایه

ولی همو روز که  محفل تو گیتا وبیتاتونی

که مه ته دهلیز شیشته بودم چای میخوردم

که دیدم تو بیامدی داخل ولی مه تور نشناختم چهره تو بریمه آشنا بود ولی دقیق نمیفهمیدم که تونی

بعدا که ‌بیتا گفت تو بودی اول یادمه از موهاتو آماد که دیدم موهاتوصاف بود

فرفری نبود .....‌‌.

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 17:02


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)

****

#پارت_۲۰۰


همیته اختلات میکرد
که گوشی بهنام هم زنگ خورد

گوشی خو جواب داد

بهنام : سلام هاا زن عمو جان مهناز پیش منه

پشت خط : ......‌.......‌‌‌‌‌

بهنام : خووبه فقط بیزحمت حجاب مهناز بیارن دم در از شما میگیرم

و یک نگاهی طرف مه بکردو گفت بی زحمت شلواریو هم بیارن مثلیکه یادیو رفته بپوشه و بخندید

(ایشته میخنده هم ولی خیلی جذاب میشه 😍)

پشت خط : ............. ‌

بهنام : انی بیامادم فعلا

گوشی قطع کرد و گفت : مه میرم از زن عمو جان حجاب تو اینار بگیرم تو بیرون نشی همیته
و برفت

یک نفس راحتی کشیدم

چن دیقه دگم همیته ایستاد بودم که دیدم بهنام بیاماد و حجاب مر بداد خدی شلوار مه

بپوشیدم خدی بهنام از عروس خونه بیرون شدم مجلس هم رو به خلاصی بود

مهمونا (خبری ها) هم همی میرفتن

از تالار که بیرون شدیم بهنام دستمه ته دست خو گرفت  گفت : بیا بریم ماشین اونجی پارک کردم

مه : اینجی موتر یا به گفته خوتو ماشین از کجا آوردی🙄

بهنام :  از یکی از رفق ها خو‌قرض گرفتم

برفتیم بشیشتیم به موتر مم جلو شیشتم که هیچکی غیر از مه و بهنام نبود

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 17:02


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)

****

#پارت_199


مه : خوب مه که جلو عمر ایته نرفتم حالک به اینجی هم چون کسی نبود مم همیته بیتامادم

گفت : شانس آوردی که تور یاد کرده بودم نه که به همی آسونی رد ای گپ یله نمیدادم😉

(خدایا ای ایشته یکدفعه ای ۱۸۰درجه تغییر کرد

بیخی هنگ کردم)😓

مه : راستی چیزه مر مودرمه برد کیف خو ری کردن مگری ببرم

بهنام : کیفی در کار نیه مه گفته بود تور یکرقمی ری کنن اینجی

همیته ته رویو به تعجب سیل کردم که گفت : ایته سیل نکن مجبور شدم😂

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 17:02


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)

****

#پارت_198

مه : کیف شما اونجی چکار میکنه مگه شماهم به عروس خونه برفتیم؟😕🙄

مودرمه : مر باز جویی میکنی
خو‌حتما برفتم دگه کیف که خودیو پا ندیشته که بره😑

مه : خاطری ندیدم که شما به عروس خونه برین پرسیدم

مودرمه : یاری  دختر خو‌ بگردم اگه نمیری الدی بگو که مم بفهمم

مه : وی چری عصاب شما خراب میشه انی برفتم

هیچی نگفتن مم  هموته برفتم حجاب خو ورندیشتم  دگه کسی که بیزو به عروس خونه نیه دگه

در عروس خونه وا کردم برفتم داخل چهاردوبر خو‌هر چی  سیل کردم ندیدم

میز گذیشته بود سرخو خم کردم زیر میز رم نگاه کنم گفتم شاید اونجی باشه

که دیدم صدا  در شد مثلل کسیکه در بهم بزنه و بعدم صدا قفل کردنیو

رو خو بگشتوندم که چیشامه از تعجب گرد شد

دیدم بهنام به در تکیه داده و پینک تروش طرف مه سیل میکنه

(تعجب کردم ای اینجی چکار میکنه )

گفتم : تو اینجی چکار میکنی 🙄

دیدم گفت : مر یله کن ای چی سر و وضعیه که داری😐

(نگاه کردم به سر و وضع خو که یکدفعه یادمه از لباس مه آماد بابیلا عیچی که پامه نیه)🤦‍♀

خیلی خجالت کشیدم تاحالی مر بهنام ایته ندیده بود😬

مه : چیزه ....... خوب  اینجیی کسی نبود مم همیته بیامادم دگه

دیدم به طعنه گفت : به داخل تالار هم کسی نبود ؟!😏

مه : خوب داخل تالار که همگی همیته هستن😕

بهنام : همگی برعلاوه که ایته هستن خیلی کارا میکنن تو هم از بقیه تقلید میکنی

مه : خوب نه ایتنه که هیچ‌مردی ته تالار نیه دگه حتی مجلس رم مختلط نگرفتن خاطر خانوما راحت باشن

بهنام : البد عمر مردی نینیه😐

(خوب پس منظوریو از عمر بوده🤦‍♀)

مه : خوب مه که جلو عمر ایته نرفتم حالک به اینجی هم چون کسی نبود مم همیته بیتامادم

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 17:02


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)

****

#پارت_197

خداحافظی که کردم نت خو‌خاموش کردم

برفتم پیاما  از سرخوندم ماستم الدی دوباره سیل کنم که اشتباه دیدم یا واقعیته

قبل از ایکه بهنام پیام بده خیلی مونده بودم  ولی ای گپا که شنیدم بیخی خاو از سرمه برفت

از خوشحالی بال ندیشتم که بپرم یکسر به گپایو که فکر میکردم هی ذوق میزدم

با ایکه بهنام مثل دگه مردا قربون صدقه مه نرفت ولی همی گپا از مرد مغروری مثل بهنام که  شنیدم خیلی گپه😍

به همی فکرو خیال بودم که مر خاو برد

صبح به نماز که وخیستم دگه خاو‌نشدم چون امشو که مجلسه کار خیلی دیشتیم

بعد از صبحانه خوردن و دگه خورد کارا مجلس
خدی مادر خو و خاله جان خو وقتر برفتیم آرایشگاه

که مگری مار آماده باشیم که ااز دگرا جلوتر بریم تالار

آماده که شدیم سوار موتر شدیم‌ که برفتیم به تالار
اونجی که رفتیم مودرمه و خاله جان مه به پذیرایی شیشتن. 

ممم برفتم سر استیج آهنگ سفارش دادم از اشکان عرب (دلبر لجباز)

هر چی رقصیدم به فکر بهنام بودم و گپایو کاش که او هم میبود امشو اگه بریو میگفتم شاید میاماد😒

چن تا آهنگ دگم برقصیدم دوره گی هم همگی خدی هم برقصیدیم البته به فیلم نرفتم

خاطری پیرهن مه کوتاه بود و هیچی به پامه نبود خیلی لخت بود دگه لباس مه نمیشد برم به فیلم دگه

خلاصه وقت آمادن عروس و‌دوماد شد که بیامادن مه حجاب مه مچم دست مودرمه بود کجا گذیشته بودن

که هرچی نگاه کردم ندیدم خود مودرمم نبودن خو بلاخره خاله دوماد بودمثلیکه کاری چیزی پیش آمده بوده☹️

خلاصه دگه مم برفتم دور از استیج به یکی از میزا بشیشتم دگه نزدیک هم نرفتم

دم دمه نون خوردن بود که دیدم مودرمه بیامادن پیش مه

گفتم : به کجا بودین شما که هرچی گشتم حجاب خو ‌ندیدم که بپوشم شما نبودین که از شما بپرسم


مودرمه : خاله تو به مر کار دیشت برفتم
حجاب تو هم ته کیف سیاه به میز زن ماما تو اینا گذاشته بودم

مه : خوووب

ماستم برم حجاب خو وردارم که مودرمه گفتن : مهناز برو عروس خونه کیف دستی خو اونجی جا گذیشتم بیار

مه : کیف شما اونجی چکار میکنه مگه شماهم به عروس خونه برفتیم ؟🙄

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Dec, 17:02


#رمان📓
#فرفری_مویه_غزل_ساز_منی
#نویسندگان_(F&R&P)

****

#پارت_196


(همیته که گفت هنگ کردم ای بمه گفت جان چند لحظه دگه هم تایپ نکردم )

با دیدم او درحال تایپ شد : هستی خوبی؟

مه: ها مه ک خوبم ولی تو چی خوبی؟

بهنام : هااا حالک که خوبه خوبم تو بیایی بیترهم میشم

مه : نه والا تو بیخی امشو تغییر کردی

بهنام : ها تغییر کردم و باعث بانی تغییر مه تونی

مه : چری مگه مه چکار کردم

بهنام : میفهمی کار کردی که فکریو نمیکردم

مه : 😕😕

بهنام : مر وابسته خو‌کردی

(باورمه نمیشه که ای گپ بهنام زد)

هیچی نگفتم گپی بری گفتن ندیشتم واقعا از یکطرف خیلی خوشحال شدم ولی تعجب مم خیلی زیاد بود

دیدم پیام داد : کی میاین به هرات؟

(خوبه که گپ تغییر داد وگرنه نمیفهمیدم چی بگم )

مه : صبا شاو‌که مجلسه پس صبا بخیر اگه شد میایم

بهنام : خوبه بخیرر منتظرتونم حالکم نت خو خاموش کن برو خاو شو که. بتونی فردا سرحال وخیزی

مه : باشه شب بخیر

بهنام : شب تو هم بخیر گلم

(وااای ایشته گپا جدیدی میشنوم ای مایه مر از هیجان سکته بده )

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

21 Nov, 16:41


خب وطندارا ایشته هستین خدی امتحانا🤣

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

21 Nov, 15:31


خدایا شکرت🫀🤲

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

21 Nov, 04:39


از اینجا شروع شد و حالا در ❤️ هستی🥹

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

20 Nov, 17:51


پولیس مر خده دوست دختر مه گرفته
از دوستدخترمه میپرسه شما با ای چه نسبتی داری ؟
.
.


دوست دخترمم میگه هیچی
ای فقط بریمه کردیت میخره 😕

😂😂😂😂😂😂😂



شب خوش😁🤪

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

20 Nov, 17:42


انسانیت لباسی هست ک اندازه تن هر کس نیست



شبتون خوش 😘

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

20 Nov, 17:41


دختر نگو عسل بگو🍯🤤

شیرین نگو شکر بگو💋

مغرور نگو مقبول بگو👸💋

قشنگ نگو قندول بگو😊😘

قاق نگو قیماق بگو😝😍



تقدیم به دخترا کانال دل حسودا بترقه🤪🤪


دخترا ریکشن هم بزنیم دگه😁😁

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

20 Nov, 17:40


‏یه بار از جیب بابام پول برداشتم مامانم فهمید انقدر کتکم زد

بعد بابام اومد گفت خانوم زیاد نزن، زنده میخوامش🙁😂

🤣🤣😜🥺😅

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

20 Nov, 17:38


😒ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺳﻢ ﻫﺎﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﺎﺭﺍﻧﻪ !!" ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺣﺎﻻ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺭﺍﻧﻪ؟؟






ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﮔﻔﺖ : ﺁﺧﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪﻡ ﻫﻮﺍ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ ﺑﻮﺩ..!!!!
ﯾﻬﻮ يه پسره ﺍﺯ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﮔﻔﺖ :
ﺷﺎﻧﺲ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪﯼ ﺁﻓﺘﺎﺑﻪ😂🤣😜

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

20 Nov, 16:28


دوستا وقت امتحانا شده خیلی به دعا شما نیاز دارم🥺🥹🥹لطفن از دعا فراموش نشم🙂🙏

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

20 Nov, 11:23


خـاص بـاش مـنبعه تقـلیـد خیـلی هـا .• 🌙📍....

#زویا

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

19 Nov, 18:54


عشق مجازی......درد واقعی؟!🥺

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

19 Nov, 18:33


همرنگِ بقیه بودن هنر نیست، قدرت تو متفاوت بودنه!

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

19 Nov, 18:26


دوستا ادامه رومان همایت کنین دوستا و به دعا شما نیاز دارم دعا کنین موفق بشم سر امتحانات عست🙂

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

19 Nov, 18:25


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی

***

#پارت_20


بهنام : بگین آیدی ها خو

بیتا : اول از مهناز سیل کن که خعلی استرس داره باز بعد ازو از مار سیل کن

بهنام :  خوبه بگو آیدی خو

آیدی خو‌ که از بَــر ندیشتم،
مم کارت خو بدادم بدستیو ک ازو ازو آیدی مر ور داره

مه :  آیدی خو که از بر نیم انی بگیرین کارت مه

کارت مه وردیشت آیدی مه سرچ کرد
مم یکسره خدا خدا میکردم که
بی نتیجه نماده باشم 🥺

بهنام : خووووووب کامیاب شدی به
ستوماتولوژی به 330 نمره

بیتا تو بده آیدی خو

هر سه نفر ما هنگ کرده بودیم همیته
عادی گفت ک اصلا باور مه نشد 😐

بدل خو گفتم حتما شوخی میکنه 🙄

بیتا : جدی میگی داداشی واقعا ستوماتولوژی😳

بهنام : به نظر تو مه وقت دارم که ماسته باشم ازی شوخی ها بکنم

حالک هم شما دوتا هم آیدی ها خو بدین ک نتیجه شمار هم بگم که مه عجله دارم
مگری برم ک دیر میشه بالی مه

وقتی بفهمیدم بهنام شوخی نمیکنه و جدی جدی ب ستوماتولوژی کامیاب شدم
همیته خوشحال شدم که حد و اندازه ندیشت☺️😃

یک دفعه جیغ کشیدم

الاااااااا جووو کامیاب شدم 😍🥳
الاااااااا جووو کامیاب شدم‌😍🥳

دخترا هم‌ بیامادن مر بغل خو کردن تبریکی دادن

او پینک تروش هم که مدام پینکیو تروش کرده یه همیته طرف ما سیل میکرد و کله خو با تاسف بما تکون میداد😏

بچه گه  پینک تروش بی احساس 😒

بهنام : اگه ای مسخره بازی ها شما خلاص شد آیدی ها خو بدن دگه
دیر شد بالی مه 


بوف ایشته قیافه هم میگیره عبرت 😒

بیتا و ‌گیتا هم آیدی ها خو بدادن از اونار هم سرچ کرد
که بیتا به 235 نمره به ژورنالیزم و
گیتا به 226 نمره به جامعه شناسی
قبول شدن

که شکرخدا هر دوتا هم از نتیجه خو
راضی بودن ☺️


****

بهنام

همیته خودی گیتا و بیتا شیشته بودیم که ماستم نتایج کانکورنا نگاه کنم
که یکدفعه در خونه وا شد

و همو دختره خُل و چِل ( ابدال )
ک اسمیو مچم گلناز بود شهناز بود🙄
یه همچین چیزی بود دقیق ب یادمه نیه...
گریه کرده خور بنداخت داخل دهلیز
همیته گریه میکرد که گفتم یارب چکار بشده

بیتا و گیتا برفتن پیشیو

بیتا : چکار شده چری گریه میکنی
مهناز😕

فقط گریه میکرد گپ نمیزد
که بیتا دوباره گفت

بیتا : خو بگو دگه چکار شده دل ما بترقوندی الدی🤦‍♀

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

19 Nov, 18:25


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی

***

#پارت_19


همیته  ک گریه میکردم به عجله
خور بنداختم ب دهلیز در وا کردم

دیدم بیتا و گیتا پیش بهنام شیشته بودن

مر که دیدن حولکی شدن بیامادن ب پیش مه

بیتا : چکار شده چری گریه
میکنی مهناز😕

مم هم از خاطری گریه ها خو گپ زده نمیتونستم


گیتا : خو بگو دگه چکار شده دلما بترقوندی الدی 🤦‍♀

بهنامم از او طرف ب تعجب طرف مه سیل میکرد


بین اوکچه گریه خو گفتم بی....نت...یجه آمادم 😭

بیتا : چــــــــــــ‍ی بی نتیجه آمادی😳
مطمئنی آخه تو ک خیلی درس
خونده بودی !

گیتا : ها بابا اصلا امکان نداره 
تازه روزی که  امتحان دادیم
تو ک گفتی عالی بوده امتحان تو !

باز چری ایته؟؟
البد مشکلی پیش آماده 🙄

مه :  مچم  نمیه...... نمیفهمم
به آرزوگک زنگ زدم بی نتیجه آماده😭

گفتم او که ایته لایقه بی نتیجه اماده
البد مم بی نتیجه آمادم 😞

گیتا : البد دیونه شدی تو😒
دلما بترقوندی از آخرم هنوز نتیجه
خو سیل نکردی🤦‍♀

بیتا :  خو خیره  خوبه دگه جای امیدواری هسته

مه و گیتا هی ب بهنام میگفتیم
نتیجه ما سیل کنه خاطری عیچکدوم
ما نت نداریم  میگیم از تور سیل کنه


مه : باشه پس برم گوشی مادر خو بیاروم گوشی نا نت داره از او
سیل کنین

بیتا :  تیاره دگه ایته قیافه نگیر
بهنام  همیته که نتیجه مار سیل میکنه
از تور سیل میکنه میگه دگه


همیته ک هی خدی دخترا گپ میزدیم
که یک دفعه بهنام گفت

بهنام : او خودیو مطمئنه ک بی نتیجه آماده
باز نیازی نیه مه سیل کنم دگه ...

البته ای کار خیلی از وقت مر نمیگیره بازم اگه میگین سیل میکنم😐

بیتا :  تو چیکار داری داداشی تو سیل کن نمیبینی ایشته گریه میکنه😒

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

19 Nov, 18:25


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
***


#پارت_17


صبا پس صبا قراره نتایج کانکور اعلان کنن مه از حمالک خیلی استرس داروم

نمیفهمم تا صبا ایشته تحمل کنم خدا ب دادا مه برسه😫
برفتم ته دهلیز گوشی مادر بستوندم بدادم به  دست فرزاد 

مه: بگیر بری مه تلگرام تیار کو به شماره مادر خاطری صبا یا پس صبا که نتایج بیایه

تو روز نیی به خونه مم که یاد نداروم تلگرام تیار کنم
تا تو هم بیایی مم سکته میکنم  از
استرس 😣

فرزاد : خو‌ خبه  باشه تیار میکنم
آیدی خو بدی ک پیش مم باشه که اگه
تو نتونستی پیدا کنی مه بتو پیدا کنم

مه : مه حوصله نمیکنم آیدی خو بتو بدم
تا تو نتیجه مه بگی دلمه میترقونی
یاری بیزارم ‌برار جو 🖖


فزراد : بیا بگیر تیار کردم اسم و پروفیو
اگه‌ ماستی خودتو عوض کن
اصلا یاد داری استفاده کنی😐😂

بخاکی ک آیدی خو ندی خودمه پیدا میکنم تو نمیفهمی خوهر مه حالک‌
بدون آیدی با سرچ‌کردن نام و نام پدر
و پدر کلان هم میشه نتیجه بفهمیم 😝

مه : تیاره دگه کم کم یاد میگیرم 😒
و مه خیلی گوشی ور نمیدارم فقط خاطری همی نتایج خو مایم

الا خدا کنه زحمتا مه بیهوده نشه

فرزاد : دلجم باش خوهر جو بم
زراعت قبول میشی ت خیلی
درس خوندی 😐😂

مه : مرض چوپ باش دگه بیزو مم
همیته استرس دارم تو هم بدتر میکنی😒

خلاصه بعد از ایکه  فرزاد تلگرام بمه
نصب کرد برفتم ب اتاق خو و نت روشن
کردم و ب بصیره پیام دادم.

مه : سلام خوبی

بصیره : سلام خوبم شکر تو خوبی
نت فعال کردی ؟😍

مه : شکر مم خبم
ها دگه دیروز بری تو بگفتم ک بخاطر
همی نتایج کانکور نت فعال میکنم 😐

بصیره : خوبه خوب کردی  آیدی  کانکور خو  به مم بده

مه : باشه حالک کو پیش مه نیه
از برم ندارم بعدا میدم

بصیره : باشه


خلاصه از بصیره خداحافظی کردم

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

19 Nov, 18:25


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
***

#پارت_ 18


امروز قراره نتایج کانکور ما معلوم شه
صب خدا قبول کنه ب نماز صبح که
وخستم از بستیکه استرس دیشتم
دگه مر خاو نبرد🤦‍♀

بجا نماز هم خیلی دعا کردوم که
نتیجه همه ما خوب بیایه ☺️

ساعت ده بجه بود ک ب تلوزیون از اول نمره تا دهم نمره  تمام افغانستانه اعلان کردن 
ولی هنوز نتایج ما معلوم  نبود.

زنگ زدم ب بصیره گفتک ک از مار  هم چند ساعت دگه اعلام میکنن

همیته استرس دیشتم یا خدا
کسی هم  به خونه نبود ک خودیو گپ
بزنم کمی استرس مه کم شه 😩

فرحناز ک برفته بود مکتب ازونجی هم
برفته بود خونه ننه جان مه
و مادرمه و زن کاکامم برفته بودن به بازار


ازی طرف هم صنفی ها مه یکسره زنگ
میزدن مم که حوصله خودخو ندیشتم
گوشی خو بگذیشتم رو بی صدا

همیته شیشته بودم ساعت نگاه کردم
که دو بجه شده

نت چک کردم  دیدم هنوز نتایج ما
اعلام نشده بخدا تا ای نتایج ما
بیایه مم میمرم 🥺

چیشما خو وا کردم ک ساعت سه بجه شده مچم مر ایشته خاو برده😳😭

همیشه همیتنه استرس که دارم مر
خاو میگیره 😑

گوشی خو وردیشتم چند تماس بی پاسخ ازبصیره دیشتم

نت خو روشن کردم چند تا پیام از. صنفی ها خو دیشتم 
برفتم ب پی وی بصیره ک ده تا پیام داده ک ایدی خو بدم

ای خاک بسر مه شه ک همو روز ایدی خو بریو ندادم😑🤦‍♀

بریو پیام دادم جواب نداد
بریو زنگ هم زدم جواب نداد
ای خدا😫

هیچ کس هم داخل گروه آنلاین نبود
که حداقل بزو ایدی خو بدم نتیجه مه بگه

خودمم کو یاد ندیشتم
ای خدا حالک چکار کنم 😩

مم ب آرزو که یکی از صنفی ها کانکور مه بود زنگ زدم

گوشی جواب که داد دیشت گریه میکرد
هولکی شدم

مه : چکار شده آرزو ؟

آرزو : بی ...... بی نتیجه ... امادم
همیته گریه میکرد (ٱوکچه ٱوکچه) میزد

همیته حیرون بموندم که چی بگم
اصلا باور مه نمیشد اخه آرزو خعلی
لایق بود 😕

از طرفی هم گفتم شاید شوخی میکنه چون ب دوران کانکوری هم ازی
شوخ میکردیم خدی هم

مه : شوخی میکنی دگه آرزو 😐

هر چی میگفتم جواب نمیداد
فقط گریه میکرد
همی بود ک وضعیت خودمم یک خوبی ندیشت نی که او خوب داو میدادم

بیزو دلمم پُر بود ای هم که گریه میکرد
بدتر شدم

از خدا خواسته مم شروع کردم ب
گریه کردن 😭

یک دفعه یک صدا مردانه از پشت گوشی
اماد

صدا : بلی سلام مه آقا ارزو یوم
آرزو بی نتیجه اماده حالیو اصلا حالیو خوب نیه باز بیتر که شد میگم
به شما زنگ بزنه

مم خداحافظی کردم و گوشی قطع کردم

بیشتر مر گریه گیرفت گفتم او که بی نتیجه امده حتما مم بی نتیجه یم 😭

ای خدا چکار کنم دگه 🥺

ای دفعه گوشی. وردیشتم ب فرزاد زنگ زدم ک او هم ب شانس گند مه جواب نداد 🤦‍♀

ای خدا چری  امروز هرچی زنگ میزنم هیچکس جواب مه نمیده 😢

بدو بدو برفتم ب طبقه پایین خونه
گیتا و بیتا اینا

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

19 Nov, 18:25


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
#پارت_15

سفره جمع کردم ظرفا خو بشوشتم
العی شکر از امشاو ب بعد نوبت مه خلاص میشه باز از صبا صبح نوبت فرحناز میشه

خوبه پس مه میتونم ب دلجمی تا ساعت ۱۰ بجه خاو بشم😅😴
خب دگه چهار دوبَرخو  بهم چینی کردم که بریم خونه کاکا مه اینا.


اونجی که برفتیم دیدم خانواده عمه مه شکیلا و خانواده ننه جان مه اینا هم بودن ،ها راستی کاکا مه سمیع هم از  کابل بیامدن ،
خودی همه گی خوش آمد کردم نوبت به کاکا مه سمیع ک شد

گفتم : ایشتنن کاکا عبدالــــــــــــسمیع جان!

(خاطری کاکا مه از عبـدالـــ  بدینا میایه مم از لج برینا عبــدالــــــسمیع میگم🤪)


کاکاسمیع :  خوبم شکر تو ایشتنی مو قُجه قُجه!😜


همیته سوخت مه گیرفت و سرخ شدم پیش ای بچه خارجی گک😡😒

مه: اصلا هم نیم مو قُجه قُجه😒


(هستم متاسفانه🥴 ول عیچی خوش ندارم😕)


کاکا سمیع لمبوس مه محکم کش کردن گفتن : عزیز کاکا چیزی که عوض داره گله نداره😉

مه: مثلیکه بچه خوردی یُم که لمبوس مر کش میکنین😣

کاکا سمیع: البد فکر میکنی که کلون شدی؟

اگه کلون شدی پس وقت عروس کردن تونه دگه ههههههه

مه: کاکا شما بخدا چُپ کنین بده ای گپا...

همی گپه بزدم تیز تیز برفتم به آشپزخونه  که  کمک کنیم خدی بیتا ک چای بیاریم

پیاله ها آماده کردیم  خدی هم ،
بیتا پیاله ها وردیشت ک بیاره مم جامیوه گی ها خشکه  وردیشتم که بیارم.

گیتا و فرحناز هم که همیته گرم اختلاتن  ک یادینا از عیچی نمیایه

خلاصه خدی بیتا از آشپزخونه بیرون شدیم  بیامادیم به دهلیز که پاه مه به سیم سراهی بند شد یک دفعه جا میوه گی میوه ها خشک ک دست مه بود لوکه بریخت بالی  کاکا سمیع و بهنام..

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

19 Nov, 18:25


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
#پارت_16

خلاصه خدی بیتا از آشپزخونه بیرون شدیم  بیامادیم به دهلیز که پاه مه به سیم سراهی بند شد یک دفعه جا میوه گی میوه ها خشک(شیرینی ها ) ک دست مه بود لُوکه بریخت بالِی  کاکا سمیع و بهنام که البته بیشتر بالِی  بهنام ریخت🤦‍♀😧

همیته خجالت کشیدم که اگه زمین شَـق بشه مه دورو میرم ب ته زمین 😩

کاکا سمیع : خوبه کاکا جو پیاله ها دست تو نبود اگه ن مار لُوکه میسوختوندی🤯

عیچی نگفتم چون دهن مه قفل بمونده بود،آبرو ریزی امروز  مه کم بود  که باز ای هم از امشو 😥

گیتا و  فرحناز عبرت هم ک یکسر هر هر میخندیدن😒ک بیشتر سوخت مه میگرفت😤

زن کاکا: خیره مهناز جان ازی کارا میشه

بیتا: ها راس میگن مامان مه
باشه خدی هم جمع میکنیم غمی نداره...

خدی بیتا میوه ها خشک جمع کردم و پس ته جامیوه گی ریختم ک ببرم ته آشپزخونه ، چون همه بهم ریخته بود...

دوباره جا میوه گی ور دیشتم که برم هم رو خو دور دادم  پاه مه دوباره ب همو سیم سرایی بند شد  که شـَتَــــلق بفتادوم ب زمین🤕🤯😓
(خدا جووو چری ایته شتر شلنگی شدم آخه😫)

ای دفعه همه شروع کردن ب خنده😢

کاکاسمیع: کــور بشه همو  سیم سرایی ک تور ندید کاکا جو😂


ک با ای گپ دوباره باز همه بخندیدن

(بخدا اینا هم فقط میگی یک عُمری نخندیدن ک حالک فِرتی ب جِرتی میخندن فقط میگی مه دلقکی باشم،
خب بفتادوم دگه خنده داره😒)

کاکا عبدالغنی : غمی نداره کاکا جو
خود تو ک نَرُم نشدی؟؟

تا ماستم بگم نی نرم نشدم ک

فرزاد:  دلجم باشین بانجون بد هیچ بلایی نمیزنه
باز ای از بستی شتر شلنگیه ک دم ب دیقه میفته ،جون یو هم حالک عادت کرده هیچ کار نمیشه😂
فقط چیشا یو از بستی کانکوری خونده ضعیف شده ک بیخی نمیبینه مثل کورا😂😂

مه:  چی ربطی داره  خب😐
مچم کی همی سیم سرایی ب ته راه گذاشته بود،مم هوش مه نبود ایته هم چیشا مه  کور نشده ک سیم سرایی ب ای کته گی  نبینم
  فقط  کمی دوربین یو ضعیف شده ...😕

بهنام:  کمی نه
خیلی ضعیف شده😐

مه😒😐

اصلا ب ای چی ؟
خاک ب سر ازی😏بم هر کاری کار داره

ننه جان:  بسه دگه بچه ها نواسه مه ایقذر بعذاب نکنین حالک کُو بشده

رو خو ب طرف گیتا و فرحناز کردن گفتن شماها هم ایقذر نخندین
نواسه گک مه آوو شد از خجالت
شما وخزین کمی کمک کنین بجا خندیدن

دخترا هم وخیستن بیامدن بعد جمع کردیم  و برفتیم ب آشپزخونه شروع کردبم ب مزاق  و مسخره گی...

خلاصه امشاو هم به افتادن ها و خیط بازی ها مه تیر شد😬

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

19 Nov, 18:24


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
***


#پارت_14

مه : مه کانکوری بودم اصلا  هیچ وقتی ندیشتم که بیام دیگ ببارکنم مه درس دیشتم 😌😌

ت خودخو بگو که وقتی کانکوری بودی حتی یک‌ سری به دوکان بابا نمیرفتی😒

همیته بیست و‌چهار ساعته  رو  کتابا پرتو بودی فقط از پیش تو میجونن  😂😐


فرزاد : خوبه خوبه بفهمیدم بیزو کسی تور به گپ پس اورده
نمیتونه

پس مه میرم ت هم دیگه خ‍‍‌‌‌‌‌‌‌‍‍ــو  ببار کو تا مار از گشنه گی نکشتی 😐😂

فرزاد برفت مم برفتم ک سلاته ریزه کنم
که دوباره سرخو‌ از در آشپز خونه
بیاورد داخل

فرزاد : میگم مو قُجه قُجه هوش کن که موهاتو ته دیگ  نریزه ک ازم دور معلومه😐😂


مه : مودر بیایم همی بچه گنده خو از آشپزخونه ببریم 😑

همیته بدمه میایه کسی به مه مو قُجه قُجه بگه
ای هم میفهمه که بدمه میایه همیشه از  ضد میگه 😒


سر نون شیشته بودیم که  بابا مه به فرزاد گفتن برفتی به دیدن بهنام

فرزاد : ها دمی ک بیامادم برفتم  ولی گفتن خاوه

مم گفتم اور بیدار نکنن بیزو شاو همه ما میریم

فکر کنم خونه ننه جان اینا هم بیامادن

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 16:07


کسیکه نماز نمیخواند...

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 13:43


دوتا چیز خریدنی نیست دله بزرگ ذاتِ درست🥀🖤

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 13:40


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
#پارت_8

یک و سال شیش ماه بعد

همیته هی خودی بصیره از کورس انگلیسی میامادیم ب خونه و اختلاط میکردیم

بصیره : الا دگه کی همی نتایج کانکور ما معلوم میشه خیلی خوش دارم زودتر برم پنتون
مه: هر وقت بیایه میایه دگه عجله نکن
مرسی ب رباتک میچشی از نباتک 😁

بصیره : بااااااااا ایشته خنثی یی هم هستی ت یعنی هیچی ذوق  نداری ک زودتری پنتون بری؟🤷‍♀

مه : بابا از بستیکه استرس دارم ک ب چی قبول میشم وقتی ب شوق و ذوق نمیمونه  🤦‍♀

بصیره : اوته ک راست میگی ولی هرچی بخیر ما باشه دگه

مه : خدا جان خودیو کمک کنه ک همو نتایجی ک ماییم بیایه

بصیره : ها بخیر

از بصیره خدا حافظی کردم
داخل کوچه خونه خو شدم ک همو دم یک بچه گکی ک تیپ اسپرت دیشت هم بیاماد ته کوچه،دگه نگاه نکردم و به راه افتادم ب طرف خونه
کمی راه برفته بودم ک دیدم یک صدایی از پشت سر مه

گفت : سلام خبی

اهمیت ندادم همیته پس ب راه خو ادامه دادم ک دیدم دوباره

گفت : گفتم سلام خوبی


رو‌خو دور دادم دیدم کسی جز مه و او کسی ته کوچه نیه زیر لب خو گفتم
پس بیشرف عبرت خودی منه😠😒

ولی بازم اصلا ب رو‌خو‌  نیاوردم و پس ب راه خو برفتم قدم ها خو تیز تر کردم

( از قدیم گفتن اگه ب سگ‌محل ندی کمتر پارس میکنه )

صدایو میشنیدم ولی نمیفهمیدم چی میگه 🤷‍♀


بازم یک نگاه کوتاهی بریو کردم اصلا گوشی هم بدستیو نبود ک بگم مثلا خودی گوشی گپ میزنه 🙄😐


بدل خو گفتم مرتکه بیشرف نفهم البد مر خودی دوست دخترا خو اشتباه گرفته خاک ب کله همیته ادما شه 😏😑

شیطونه میگه دهن خو وا کو چیشا خو پت کن هرچی ب دهن ت میایه بریو بگو

باز میگم  اگه خودیو دهن ب دهن شم یکی ببینه چه فکری میکنه

نزدیک در سرا شدم ماستم زنگ بزنم ک دیدم همی بچه گه هم بیاماد پشت سرمه سوخت مه گیرفت 😡😡

روخو دور دادم طرفیو و

گفتم :  بسه دگه صبرم حد و اندازی داره هر چی هیچی نمیگم بدتر میکنی ت خجالت نمیکشی از خودخو خوهر مودر نداری
ک ب دخترا مردم مزاحمت میکنی بده بخدا 😒
حالی هم از اینجی برو مه ابرو و حیثیت دارم یکه ببینه چی فکری میکنه

همیته ک همی گپا میگفتم بچه گه هم با تعجب طرف مه سی میکرد

ک فقط میگی مه بریو مزاحمت کردم

رو‌خو بگشتوندم ک زنگ بزنم ک ......


@Kulba_Eshq

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 13:40


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
#پارت_9

***

بهنام: از میدان هوایی ک
بیرون شدم
ازقسمت خروجی تاکسی گرفتم
و آدرسی ک از بیتا گرفته بودم ب راننده دادم😐

اگرچه قرار بود بابامه بیاین ب استقبال مه
ولی چون زیاد اصرار کردم ک نیاین نمادن

امیدوارم دقیق مر ببره
چون هیچی یادمه نیه از اینجی

چون خیلی وقته ک هرات ندیدم
و البته ناگفته نمونه
ک هراتم خیلی تغییر کرده
و
نسبت به قبل خیلی آباد
شده

اگر چه به آبادی ها آلمان نمیرسه
ولی یک حس دگه داروم نسبت به اینجی☺️

راس میگن هیچ جا کشور خود آم نمیشه

باش یک بیوگرافی کوتاهی
از خو بدم مه بهنام ۲۵سال دارم

حدود چهار سال
پیش از دانشگاه آزاد
تهران بورسیه تحصیلی
گرفتم
در رشته معماری ک خوشبختانه قبول شدم و به آلمان رفتم

خیلی خوشحالم ک به
کشور خو آمادم
البته هرات
و دلیل دگه خوشحالی مه اینه ک بعد از۴ سال خانو‌اده خو میبینم😊

به همی فکرا بودم
ک یادمه آماد ک باید سیمکارت بخرم

ب راننده گفتم مر به یک  مغازه ببر ک‌ سیمکارت بگیرم

بعد  از ایکه سیمکارت
خریدم
راننده دوباره به راه ادامه داد
ب مقصد رسیدیم
از او خواستم سر کوچه نگهداره
بیتا گفته بود
به یک آپارتمان چهارطبقه زندگی میکنیم

بخاطر ک دقیق نمیفهمیدم

کدومک از  ای  آپارتمان هایه🙄
سرکوچه  پیاده شدم
و ب بیتا زنگ زدم

‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌     
@Kulba_Eshq

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 13:40


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
***

#پارت_10

(بهنام)

به بیتا زنگ زدم

مه : سلام خوبی

بیتا : الو الو صدا تو ندارم ☹️

مه : گفتم سلام خوبی

بیتا : شکر تو خوبی صدا تور ندیشتم 🤦‍♀ کجا رسیدی؟

مه : داخل کوچه یم فقط بگو کدو
آپارتمانه !
دریو چی رنگه و پلاک چنده

بیتا : سه تا از آپارتمان هار ک تیر کنی یکه چهارم

طرح قهوه ایی یه. دریو طلایی یه پلاک سیزده

مه : خوبه بفهمیدم بای.

بیتا : خداحافظ

خداحافظی کردم در سرا رسیدم  دیدم یک دختره ایستاده

ک یک دفعه رو خو ب طرف مه‌ کرد و شروع کرد ب گپ زده


دختره:  گفتم بسه دگه صبرم  حد و اندازی داره

هر چی هیچی نمیگم بدتر میکنی ت خجالت نمیکشی
از خودخو خوهر مودر نداری ک ب دخترا مردم مزاحمت  میکنی بده بخدا 😒

حالی هم از اینجی برو مه ابرو و حیثیت دارم

یکی ببینه چی فکری میکنه 😒


با تعجب طرفیو سیل کردم گفتم چی میگه ؟
اصلا کی خدی تو گپ زد 🙄🤷‍♂

دختره : پس خدی جندا گپ میزدی به غیر از مه تو کسی ته کوچه نیه 😏
حتی خدی گوشی خو‌ هم گپ نمیزدی ک بگم مزاحم نیه


‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌     

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 13:40


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
#پارت_7

صبح با صدا مُودر خو بیدار شدم که میگفتن وخیز دگه
گوشی مرم هر شاو میاری بالا سر خو تنظیم میکنی از آخرم ور نمیخزی

مه: باشه باشه انی وخیستم
ب صد جبر وخیستم🥱
همیته ک میرفتم وضو بگیروم خدی خو قُرقُر میکردم
آخ خدا جو نمیشه همی نماز صبح نمیبود😣
زودی از گپ خو پشیمون شدم (توبه خدا جو بدم کردم).

خدا قبول کنه نماز خو ک بخوندم ساعت سیل کردم ۱۵ دقیقه به ۶ بود،مم که خدی بصیره ساعت ۸ بجه قرار بود بریم کورسا سیل کنیم
پس باشه نیم ساعت دگی هم خاو شم.😴....

ب صدا زنگ گوشی بیدار شدم،بدون ازی که نگاه کنم کینه جواب دادم

بصیره:  هه صگ ب کجایی تو😡
چهار ساعته مه معطل تونم .

مه: کجا ماستم باشه ب خونه خونم دگه

بصیره:  خاک به سر تو
مگه قرار نبود بیایی که بریم کورسا سیل خدی تو

مه:  ای خــداا😩😩
چیزه مر خاو برده بود بصیره جیگر
انی حالک میایم تو صبر کن

بصیره:  زود شوو عبرت

مه:  خوبه فعلا

گوشی قطع کردم هولکی هولکی خور تیار کردم  یک لقمه نون هم نخوردم🙁
و به راه افتادم  از بستی عجله دیشتم دوباره ماستم ته راه ب زمین بخورم.
بشیشتم ب فلانکوچ و دم کورس پایین شدم.....

خلاصه برفتیم ب کورس کامرس و ثبت نام کردیم و قرار شد ک از اول جدی بریم که درسا شروع میکنن
و بعد ازی ک ب خونه رفتم ب بیتا و گیتا هم بگفتم اونا هم گفتن ما فعلا نمیخونیم و دوره کوتاه مدت میخونیم....
*
امروز سه روز میشه که کورس کانکوری خدی بصیره میروم
خدایی خیلی سخته
استادا هم خیلی سخت گیری میکنن 😒....

روز پنج شنبه مونده و زله از کورس بیامدم برفتم بالا دیدم فرحناز هی به بابا میگه :چیکار میشه بابا جووو

برفتم گفتم: چی چیکار میشه ؟ چی گپه؟؟

فرحناز: هیچی هـی به بابا میگم نفر یک تخت خواب ب مه و تو هم بخرن🥺
بیزو گیتا و بیتا هم تخت دارن خب بـده ما ندیشته باشیم😢

مه: راس میگه بابا جوو الا بخرین دگه 😅
قول میدم ب رویو خاو نشم
(عه ای گپ چی بود مه گفتم 🙄پس خاطری چی میخرن دگه)

همی گپ ک گفتم همه شروع کردن ب خنده

بابا مه :  تیاره ایقذر گپا بی عقلی نزن دختر خو بگردم ،میخروم.

الا ایشتع خب😅😅
بیزو چن وقت پیش چون مه کانکوری شده بودم ب مادر خو اسرار کردم یک اطاقی از طبقه چهار هم ب مه هم ب فرحناز بدن  چون از همو طبقه یک اطاقی ب فرزاد داده بودن ،قبول کردن ب ما هم بدادن!

حالک همیته خوشحال بودم ک مثل خارجی ها اطاق و تخت خواب دارم 😆😅
الا جووو💃💃
(ندیده هم خودشمانین😑😂)

‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌     
@Kulba_Eshq

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 13:40


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
#پارت_6

گیتا : مرض ای داداش مانه الاا ایشته اور یاد کردم 🥺

مه : اووو مای گاد😐
بگیریم از محبت ها خوهر براری🤪

بیتا : راست میگه بخدا مم خیلی اور یاد کردم

مه : خبه دگه شما دو تا هم ایقذر ناله نکنین😬فقط میگی یک قرنی میشه ک اور ندیدین


گیتا : مرگ تو نمیفهمی خاطری داداش تو ب پیش تونه باز ک بره جایی میفهمی دوریو
بعدشَم خب خیلی وقت میشه ندیدیم اور😕

بیتا:   راس میگه چهار سال میشه

مه : بااااا چری چهار سال؟

بیتا : خو چهار سال میشه برفته ب المان دگه

مه : خووو ها راستی او روز زن کاکا بگفته بودن از یاد مه برفته بود....

مهـــــــــناززز
مهـــــــــناززز
انی بیامادم مودر .
مه : خب مه رفتم  فعلا دخترا

برفتم ب خونه خو دیگ خو تیار کردم
و بعد ازو بشیشتم سریال خو (غنچه های زخمی) نگاه کنم
خیلی جالب بود

همیتع هی دیشتم با دقت سریال سیل میکردم ک بصیره ب گوشی مودر مه زنگ زد.
الا ایشته جا جالبی بود 😫

بصیره : سلام خوبی خاوک
مه : سلام شکر ت خبی
میگم چری هم مدام مزاحم میشی بم جا جالب سریال 🙁
بصیره : مم خبم شکر
برو دیونه تو هم کُ فقط از کون سریال افتادی😒 حالک رد ازینا یله کن
میگم چکار شد فکراخو بکردی؟ بریم صبا خودی تو کورس ها کانکوری سیل کنیم ؟

مه : ها چیزه خیلی بی ادبی😑
حیفی مه با ادبم اگه نی جواب تور میدادم😌
بعد ازو هم ب  گیتا و بیتا هم بگفتم گفتن ما از سر سال میریم
فقط مه و تو میریم دگه

بصیره : خوو تیاره خوبه

مه : هااا دگه

بصیره : خو  خبه کار نداری

مه : ن گلک سلامت باشی خداحافظ

بصیره : خداحافظ

برفتیم بشیتیم که ادامه سریال خو سیل کنم ک دیدم فرزاد  فوتبال سیل میکنه

مه:  فرزاد بزن سریال مه خیلی  جالب بود هی نگاه میکردم دگه

فرزاد: بـرو بـــرو
همیته میگی سریال مه ک فقط تو دختر فیلم باشی و تو سریاله  تیاره کرده باشی😂

مه: خب منظور مه ای بود ک مه سیل میکردم هوشیار😒

فرزاد: خب باشه سریال تو
ب مه چی
مم فوتبال خووو سیل میکنم😌😂

مه: هر هر هر اصلا هم خنده ندیشت😒
بم خاکی ک نمیزنی بیزو اوقذری مهم نبود😑
(دروغ میگم خیلی هم جالب بود🥺)

فرزاد: پس خوبه دگه الهی شکر😁

مه: ها بیزو مم مایوم کورس کانکوری برم وقت ندارم سریال نگاه کنم 😌تلوزیون هم از خود تو

فرزاد: خو خبه آفرین
ب کدو کورس میری؟
خدی کی میری؟

مه: مچم هنوز معلوم نیه باشه صبا بریم کورس ها سیل کنیم باز معلوم میشه
خدی بصیره دوست خو میرم

فرزاد: نمایه سیل کنی برو ب کامرس
مم همونجی خونده بودم خیلی خب درس میده

مه: خب باشه ب بصیره هم بگم ....

*

‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌     
@Kulba_Eshq

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 13:35


به‌‌یاد‌‌‌داشتہ‌‌باش‌‌...
آنڪہ‌‌دوستت‌‌داشتہ‌‌باشَد‌‌بخاطرت‌‌خواهد‌‌
جنگید؛‌‌ و‌‌تورا‌‌بدست‌‌خواهَد‌‌آورد‌‌...
پَس‌‌هیچگاه‌‌بخاطر‌‌ڪسانی‌‌ڪہ‌‌؛
بہ‌‌دروغ‌‌فَریاد‌‌عاشقی‌‌سر‌‌میدهند‌‌؛اَشڪ‌نَریز‌‌..•

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 12:31


اگه زیبایی مهم بود خدا جسم رامیگرفت نه روح را …..

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 12:30


تکیه کردم بهرخودم
چون دیگران رهگذرن……

عصرتون بخیر

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 11:59


.
گاهی
پایان های بسیاری را تجربه می‌کنیم تا
به آن آغازی برسیم که لایقش بودیم... 🌱
صبر کن تو لایق بهترین ها هستی🫠🙂‍↔️🫵🏻

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

16 Nov, 11:38


#مثبت_اندیش_باشیم💜🕊

Your mind is your greatest weapon against anxiety. Use it to choose positive thoughts.

ذهن بزرگترین سلاح شما در برابر اضطراب است.
از آن برای انتخاب افکار مثبت استفاده کنید.


#زویا

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

15 Nov, 08:16


Im never alone, as long as i have myself

من تا وقتی خودمو دارم هرگز تنها نیستم

@Kulba_Eshq

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

15 Nov, 07:31



⌥ℍ𝕒𝕪𝕒𝕥ı, 𝕤𝕚𝕫𝕖 𝕘ü𝕝𝕞𝕖𝕪𝕚 𝕦𝕟𝕦𝕥𝕥𝕦𝕣𝕒𝕔𝕒𝕜 𝕜𝕒𝕕𝕒𝕣 𝕔𝕚𝕕𝕕𝕚𝕪𝕖 𝕒𝕝𝕞𝕒𝕪ı𝕟
زندگی رو، اونقدر جدی نگیرید که خندیدن رو از یادتون ببره
‌@Kulba_Eshq

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

15 Nov, 06:22


رومان جدید عزیزان لذت ببرید

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

15 Nov, 06:22


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
#پارت_5

***

بلاخره کوچ کشی کردیم ‌۲ طبقه از کاکامه شد و طبقه ۳و ۴  هم از ما شد
حالک بیامدم ب پایین شیشته ایم  خودی بیتا و گیتا اختلات میکنیم

‌ک یک دم گوشی بیتا زنگ اماد گفت بهنامه

بیتا :سلام داداشی خووبی

پشت خط:.............

بیتا :ها شکر همه خوبن ب خوبیت

پشت خط:............

بیتا : ن شکر خدا همه چیز خوبع
دلجم اتفاقی هم نفتاده
مثلیکه گوشی اینا  رو بیصدایه ،انی باشه میرم برینا میگم


‌پشت خط: ..........

بیتا : خواهش داداشی علیک سلام ایناهم سلام میگن خداحافظ


گیتا:چی میگفت بهنام

بیتا:گفت چری هر چی ب گوشی مامان  زنگ میزنم جواب نمیدن ؟اتفاقی ک نفتاده؟
بیچاره نگران شده بود....

گیتا: آهان

بیتا : صبر دخترا اختلاط ها خو استپ کنین ک مه برم ب مامان خو بگم ک گوشی خو جواب بدن...

مه: بدو برو تا از قافله عقب نموندی😂

گیتا:ها خدایی خیلی حرف ها مهمی هم میزنیم ک  تو عقب میمونی

بیتا برفت بگفت ب مامان خو و بیامد

مه: خوب اختلات کنین دگه دخترا

گیتا: راستی مهناز تو‌چری گوشی نداری؟

مه: مه خودمه خیلی گوشی خوش نداروم  همینایی هم ک گوشی دارن  میگن خیلی معتاد گوشی و نت و ایته چیزا  شدیم و البته بابا مه  هم خوش ندارن شاید پوهنتونی شدم بخرن ب مه،

انه ایته خو رد ای گپا یله کنین دخترا
راستی میگم امسال هم خلاص شد بری امتحان کانکور آمادگی نمیگیرین
اگه  میگیرین خودی هم ب یک کورسی بریم ثبت نام کنیم؟؟

گیتا : خوبه دگه از سر سال میریم
حالک باشه ما تازه آمدیم کمی تفریح کنیم باز بزار همی امسال خلاص شه تا سال دگه کی مرده کی زنده...

بیتا : ها بابا بیزو مم خیلی خوش مه نمیایه  از درس
ب ایران هم ک بودیم همیقذر میخوندیم ک فقط پاس کنیم (کامیاب شیم)

مه : ولی مه خوش دارم درس خونده همیته سعت مم تیر میشه  البته بجز از کیمیا ک بد مه میایه🥴
باز ب گفته یک متنی ک یک جا خونده بودم میگفت (درس خوندن سخته ولی آخرش قشنگه)

گیتا و بیتا خودی هم گفتن
اوکی اوکی شعار نده موفق باشین جناب

مه : سلامت باشین تنبلا ههههه

خووو راستی کُو گوشی خو بده ک عکسا شما نگاه کنم ببینُم تیپ شما ب ایران چی رقم بوده 😐
مالدار بودین یا خوشتیپ

بیتا:دیوونه یی تو هم😐

گوشی بستوندم ک عکساینا نگاه کنم ک ب بیشتر عکسا یک بچه گکی بود  که فقط برج زهرمار از بستکه پینکیو تروش بود

مه : میگم همی بچه گه پینک تروش
البته به قول شما ایرانی ها عصا قورت داده کینه؟

‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Kulba_Eshq

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

15 Nov, 06:22


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
#پارت_4


مه : چیه خو توقع داری بگم عالی بود عزیزم

بصیره : تیاره دگه تو هم😒

خوب اختلاط کن دگه خاوک جو
چی گپایه؟ کاکا تو اینا بیامدن از ایران ؟

مه : ها بیامادن

بصیره:  خب دخترا کاکا خور بدیدی ؟مقبولاین؟

مه:  ها بدیدم مقبولاین

تا بصیره ماستک سوال دگی بپرسه گفتم  یاری  بصیره جوو همیته خاو دارم ک نگو باشه باز صبا بتو همه اختلاط میکنم...🥱

بصیره : ت هم ک مدام خاوی
کون خاو پاره کردی از خاو شده آخرم میگی خاو دارم 😒

مه : ولی جدی حالی خیلی بی خاوم
دیشب دیر آمدیم از خونه ننه جان مه

بصیره : از اودم بجا ازی گپا از دیشب گپ میزدی

مه : خو یله نمیدی یکسره سوال میپرسی م تا خاو از سرمه بپره

بصیره : هههههه بیزو مم از ضد میکنم😁

مه : بد کردی 🤬


هی خدی بصیره همیته گپ میزدم ک استاد ریاضی امد
الااااا خدا جو امروز ایشتع روز خسته کنی شد زودتری خلاص شه 😫

بصیره : مهناز مهناز وخی خاوک جو رخصت شدیم

فکر کردم دنیار بمه دادن  از بستی خوشحال شدم( نه ک خیلی  درس خوندم  هههههه😆  )

حجاب خو برخو کردم و و فرحناز از مکتب بیرون شدیم برفتیم به خونه خو...

فرحناز زنگ در سرا بزد  هم در سرا وا کردن خور بنداختم به خونه پرتاو کردم از بستی خاو دیشتم😴🥱

.........


۱۰  روزی از آمدن کاکا مه اینا تیر میشه ک هم ب ای ۱۰ روز اونار مهمون کردیم و البته خونه خو هم بفروختیم و
بابا مه  برفتن خدی کاکا  مه شـریکی یک   خونه ۴طبقه  به باغ آزادی،  بخریدین
ک دو طبق از ما دو طبق از کاکامه اینایه
ک قراره پس صبا کوچ کشی کنیم ک هیچی وردار هم ندارم 🥴
بیزو نزدیک امتحانا سالانه ما هم هسته....

*@Kulba_Eshq
‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

15 Nov, 06:21


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
#پارت_3

زن کاکا: ها راس میگین ادم بچه برار خو خیلی مایه
چیشما  شما مقبوله شکیلا جان
معماری میخونه

عمه شکیلا :یعنی چی رشته؟؟

عمه شکیبا :یعنی انجینری خوهر جو

عمه شکیلا : هااا

.......

خب دگه مهمونی هم با خنده و مزاق و اختلاط و غیبت تیر شد ،برفتیم ب خونه خو ،حالک ک ساعته سیل میکنم
۲ بجه شده 😳
بابیلا حالک ک خاو بشم باز ایشته صبح وقت وخزم برم مکتب😫
مم ک بیزو دختر پُر خاوی یُم ...
جا خو بنداختم گوشی مادر خو هم ورداشتم  بری دو هشدار  تنظیم کردم یکی بری نماز  صبح ک وخزم بخونم   یکی هم بری مکتب تنظیم کردم ک مطمعنم ور نمیخزم از بستی خاو دارم🥱😴

صبح به هزار جبر فرحناز  مر بیدار کرد
خور تیار کردم ک بروم مکتب 😫
راستی مه صنف یازده یُم
و فرحناز صنف ۹

سر صنف هم یکسره خاو میرفتم از بستیکه خاو دیشتم
همیته سر پر خاو شیشته بودم ک
دیدم یکدمی استاد کیمیا عبرت بیاماد ب صنف یاری ک ازی بد مه میایه خیلی خور بدر میاره😒

استاد کیمیا : خانم ها ورقه ها خو بکشین

مه ک سر پر خاو بودم روخو دور دادم طرف بصیره
مه : بصیره چی گپه؟!😯
بصیره : مرگی چی گپه امروز امتحان کیمیا داریم از فصل هفت و هشت
تو هم کُو هیچ وقت از هیچی آگاه نیی

مه : بم خاکی که داریم،بیزو کیمیا خوش ندارم😪

استاد کیمیا : خانم بجا گپ زدن ورقه ها خو بکشین !

بااا که از (خانما) گفتن ها ازی بد مه میایه مطمعنم یک دفعه هم رنگ ایرانه ندیده ک ایته ایرانی گپ میزنه😑

استاد کیمیا :سوال اول......


خلاصه امتحان هم خلاص شد
بصیره : چیکار کردی امتحانه؟

مه : چکار ماستم بکنم تِر زدم الدی ب پارچه خو😣

بصیره : مرگی هههههههه

‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Kulba_Eshq

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

15 Nov, 06:21


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی
#پارت_2

امشو خیلی کنجکاوم ک دخترا کاکا خو ببینم چون از خورتکی ب ایران بودن و مه اصلا ندیدم اونار حتی ب گوشی هم هیچ وقت گپ نزدم خدی اینا،
ب همی فکرا بودم ک باز صدا اف اف شد
عمه مه شکیبا گفتن انی لالا مه عبدالغنی هم بیامدن
ما هم همه گی برفتیم دم دهلیز ب استقبال

البتع کاکا مه دیروز آماده بودن باز امروز زن کاکا مه یک چرخی برفته بودن به سرا  مادر خو...

اول کاکا جان مه داخل شدن بعد یک زنی ک فکر کنم زن کاکا مه بودن بعد ازونا دوتا دخترا ک مطمعنم دخترا کاکا مه یعنی بیتا و گیتا هستن داخل شدن...
اینا دوقلو هم هستن چری هیچی همرنگ نین🙄...


بالاخره بعد از خوش آمد با کاکا جان ،مرتکا برفتن ب اطاق مهمون  چون مهمون مرد دگم بودن ...
باز برفتم خدی زن کاکا خو روبوسی و خوش آمد کردم همیته  هی خوشآمد  میکردم ک چشم مه ب فرحناز افتاد ک ماست بره خدی دخترا کاکا مه روبوسی کنه ولی اونا متوجه نبودن فقط دست دادن ، خوهرک مه فرحنازم خیت شد🤣
(مم بموردم از خنده 😂)

نوبت ب مه ک شد فقط دست دادم و احوال پرسی کردم 
خلاصه همه زنکا برفتیم ته دهلیز بشیشتیم...
کم کم خدینا صمیمی شدیم همیته اختلاط میکردیم خدی هم ...

خیلی دخترا خوبی بودن فقط میگی چن وقت با هم تیر کرده باشیم 😊

اصلا هم خور بدر نمیاوردن ،هم سن و سال خود مم بودن
همیته هی اختلاط میکردیم ک عمه مه شکیلا ب زن کاکا جان مه گفتن،راستی بهنام جوو کجایه چری اور ندیدم؟

مه به فکر رفتم ک ها راستی اینا یک بچه هم ب اسم بهنام داشتن 🙄

ک زن کاکا مه گفتن: بهنام اونجی ک بودیم بچه گک مه از بستی لایق بود بورسیه تحصیلی گرفت حالک ب آلمان درس میخونه
بخیر یکسال نیم سالی از درس هایو بمونده ،خلاص ک شد میایه ب اینجی.

عمه شکیلا:خو بخیر بیایه خیلی اور یاد کردم از سه ساله گی یو تا حالک اور ندیدم فقط چن دفه خدیو تصویری ب گوشی گپ بزدم دگه خلاص
ماشاءالله جوان مقبولی هم بشده
راستی چی رشته میخونه؟

‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Kulba_Eshq

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

15 Nov, 06:21


#رمان‌فرفری‌موی‌غزل‌ساز‌منی

با لب هایم نه
من همیشه تو را با چشم هایم می بوسم
آرام تر ، گرم تر ، عاشقانه تر ...
در آغوش هم
در این دایره‌ی بی‌پایان
من امتداد توام
یا تو امتداد منی...؟❤️

#پارت_1
مهـــــناز،فرحـــــناز....

فرحناز:  مهناز زود باش ک مودر هی صدا میکنن باز ب گپ شدن بخدا

مه:  خبه خبه تو برو کلونگ کن اونار باز مم میام

فرحناز:  ایشته کلونگ کنم،خب اونا معطل مه و تونم ک در خونه قفل کنن دگه

مه:  باشه خبه  همی کلیپس مو خو بزنم،تو برو مم میام

فرحناز:  مودر مودر کیف براق سیاه مه کجایه ؟هر چی میپالم پیدا نمیشه

مودر:  ای خدا شما ور اندازه ک مدام ب دم آخر یاد شما از یک چیزی میایه،اونی برو چیشا خووا کن  ته کمده میبینی.

مه:  برین دگه انی مم آماده شدم
اصلا فرزاد کجایه؟
چری بری  ازو نمیگین زودی کن!

مودر :فرزاد ب جمنازیومه از راه جمنازیوم میایه بخونه آماده میشه بازخودیو میایه ب او سرا
حالک ما بریم ک  دیر شد دگه...

مه:  بالاخره سوار موتر شدیم برفتیم خونه ننه جان....
هی خدی خو همیته فکر میکردم ک برسیدیم

زنگ در سرا ننه جانه بزدم ک در باز شد داخل شدیم
حی از زینه ها میرفتیم بالا ک باز مودر مه شروع کردن 🥴
مودر:   حی بخدا گپ مه شد،باز دیر کردیم

بابا :  نیه مودر فرزاد ،دلجم باش نفر اول مانیم مثل همیشه...

همیتع گپ زده برفتیم داخل داخل دهلیز ک دیدم هیچ کس نماده هنوز،ننه جان هم رو نالیچه شیشته بودن تسبیح خو میگشتوندن

فرحناز:  مودر بدیدین ک بازم نفر اول ما بودیم

مه:  راس میگه متاسفانه

مودر: خب اگه مه نمیگفتم ک زودی کنین ک شما دوتا نصف شاو میامدین

بابا: حالک یله کنین رد گپه

اول بابا مه برفتن پیش ننه جان دست اینا بوس کردن ،خوش امد کردن  باز مادر مه  باز مه و فرحناز...

خدی ننه جان  روبوسی میکردیم ک شیکبا (عمه خورد مه) از آشپز خونه بیرون شد بیامد طرف ما ک روبوسی کنه ،نوبت ب مه ک رسید گفتن جور باشه برار زاده مو قُجه قُجه مه😜

مه: حالک ک ایته شد جور باشه معلم صاحب😑


عمه شکیبا:  صد دفعه ب تو بگفتم که ب مه معلم صاحب نگو 😒
مه نویسنده یُم😌
نـــویسنده😑

مه: خب چی فرقی میکنه ادبیات ک بخونی  آخریو معلم میشی حالک تونی ک دل خو آو نهار میدی😂

تا عمه شکیبا ماست جواب مر بده ک صدا اف اف شد
عمه مه شکیلا هم بیامدن، راستی مه دوتا عمه دارم
یکی عمه مه  شکیبا ک مجردن و ادبیات دری میخونن ک سال آخرینایه
و یکی عمه مه شکیلا ک از رد بابا منن ک ک سه تا بچه دارن ،بچه کلون اینا ۱۸ ساله یه دوتا رد ازو دارن.

خب باشه یک معرفی کوتاهی از فامیل پِیَری خو بکنم(حاجی بابا مه ک خدا بیامرزه چن سال پیش فوت کردن ک بچه اول اینا کاکا مه عبدالغنی ک دیروز از ایران آمدن و ما هم ب همی خاطر  امشو بیامدیم ب سرا ننه جان مه ب دیدن اینا...
خب دگه هی میگفتم ک کاکا مه عبدالغنی سه تا بچه دارن
و باز بعد از کاکا مه بابا منن و عمه مه شکیلا و  بعد ازونا کاکا مه عبدالسمیع ک فعلا ب کابلن خاطری درسا خو
و بعد ازی کاکا مم ک عمه مه شکیباین  )

‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌     

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

12 Nov, 16:50


💝شش اصل آرامش :

💓به کسی که به شما اهمیت نمیده اهمیت ندید

💓به خلایق هر چه لایق باور داشته باش

💓توقعت رو از دیگران به صفر برسون

💓هرکسی رو نتونستی با سکوت ادب کنی
بشین و صبر کن تا روزگار ادبش کنه

💓هر انسانی به اندازه سطح شعور و شخصیت خودش میتونه ارزش تو رو تشخیص بده

💓هر کسی ک ارزش تو رو ندونست
راهت رو ازش جدا کن و اگر امکانش نبود
در ذهنت کم رنگش کن

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

12 Nov, 13:12


قوي بمان زندگي…
مادرت نيست كه هر بار برايت دل بسوزانه 🙃↔️🙂

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

12 Nov, 04:35


مهم نیست چقدازهم دورباشیم٫مهم اینه همیشه توفکروقلبم هست٫🫀

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

12 Nov, 04:35


بدست میارم هر آنچه آرزوست🙂حتی اگر تاوانش مرگ باشد⚔️

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

12 Nov, 04:35


(؛ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًار ):   
برای هدایت و یاری تو پروردگارت کافی است☝️🤲🏻


‌‌  ‌‌صبح همه گی بخیر 🤍

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

12 Nov, 02:45


گاهی سنگین ترین باری که
انسان به دوش میکشه، فکرای تو سرشه....🖤🥀

#عثمان_شاه_غازی

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

11 Nov, 05:50


ولی یه چیز میگم یادتون بمونه
گاهی وقتا بدشانسی هامونم از سر خوش شانسی هستش ،این رو بعدا متوجه اش میشیم🤗

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

11 Nov, 05:50


سه تا چیزو همیشه سعی کن مخفی نگه داری:
حرکت بعدیت
اوضاع رابطه ات
و درآمدت.

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

11 Nov, 05:49


شعر های زیبای الهام باور🫠❤️💋

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

11 Nov, 05:43


اشتباهات توروعاقل ترمی کنه ودردتوروقوی تر:)🖤🥀

صبح بخیر

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

11 Nov, 02:13


از زمزمه دلتنگیم از همه بیزاریم✋🏽

نه طاقت خاموشی نه میل سخن‌ داریم♠️

صبح بخیر

#عثمان_شاه_غازی

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

10 Nov, 17:55


خود تونی مسخره

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

10 Nov, 17:55


بلاها😐🤨

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

10 Nov, 16:25


یس😂

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

10 Nov, 16:17


خوو درست عدس زدم😂😂😂

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

10 Nov, 16:17


ها خودیونه 😂🤭

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

10 Nov, 16:15


ههههه
حالی خودیونه مع فقط هدس زدم😂😂😂

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

10 Nov, 16:14


خبر دیشتوم خودیو نوم خو نگف ت بگفتی 😂🥴

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

10 Nov, 16:13


البد ط خبر نداشتی

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Nov, 16:46


پایان رومان 🙂

دوستا نظر خاصی یا پیشنهادی دارین کامنت کنین و آیا دوست دارین رومان هایی جدید بزار با واکنش ❤️👉نشان بدین 🙂

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Nov, 16:44


ُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_115
#آخرین قسمت:-

یوسف:-
مهَ رو خیلی خوشحاله خیلی هیجان داره
فک میکنم موفق شدم فک میکنم
تونستم رویا مهَ رو را برآورده کنم....
.
مه: مهَ رو من دلخواه من،
بود و نبود یوسف
سفر چطور میگذره؟ 😃
.
مهَ رو: کلمه به نام(شگفت انگیزه) شنیدی؟
مه: بلی!
مهَ رو: این سفر معنی واقعی شگفت انگیزه
به مه داد، خیــــــــلی شگفت انگیزه🥹!
.
مه: هنوز سوپرایز واقعی مونده
مهَ رو: نه دگه قلب من دگه تحمل این همه هیجان نداره
مه: این دگه آخرش هست 😉....
.
دست مهَ رو بگرفتم و حرکت کردیم به طرف یک جایی دیدنی و عالی،و اگر به نورستان بیایی و به ای تپه نری انگارکه سفر تو اصلا مزه ای نداره،😃
.
دانلود رومان از کانال "‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴
.
اما خیلی باید از کوه و تپه ها بالا میرفتی تا میرسیدی...
بلاخره بعد از چند دیقه بالا رفتن برسیدیم🥵....
.
چقدر قشنگ بود! 
رود خانه کوه های سر سبز و جنگلات
در زیر پا ما بود خیلی طبعیت
از این جهت دیدنی و حیرت آور بود🇦🇫...
.
گلیم هوار کردیم و مهَ رو چایی ها ریخت
هر دو ما نشسته بودیم...
من مـــــــــــحو تــماشا خلقت حیـــــــرت انگیزه خدا بودم 😍🥰
و خلقت حیرت انگیز خدایم
محو شگفتی های جهان هستی ⛰️🌊...
.
به طرف مهَ رو نگاه کردم و گفتم...

یوسف: به من اگر بگویند خوشبختی یعنی چی؟
میگم تلاش برای رسیدن به آروز های قلبی به همراه قوت قلبی ات

نورحیا: به من اگر بگویند خوشبختی یعنی چی؟
میگم کسی داشته باشی که سخت تلاش کنه بری برآورده شدن آروز قلبی ات
یوسف: به من اگر بگویید عشق یعنی چی؟
میگم عشق آنقدر احساس پیچ در پیچ و مبهم و مقدسی هست که من یکی در حدم نمی دانم معنی اش کنم، فقد میگم آدمایی عاشق بهترین آدمایی روی کره هستی اند چون که خدا در قلب آن هدیه بنام عشق را داده است🤍
.
نورحیا💖_یوسف💙: 🗣....
خواستـه هـا تـو آنـقدر بــاور کـن کـه
بـه یـقیـن مبـدل شــود🫧 °°༻

پایان!


معذرت بابت کم و کاستی رومان عزیزان امیدوارم ک ازین رومان ما لذت برده باشید

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Nov, 16:44


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_114

در طیاره از آسمان به سر زمین مادری
یم مینگرم، زیبایی اش
هوش از سر انسان میبرد🇦🇫

بعد از یک پرواز 1 و نیم ساعته رسیدم
به فرودگاه کابل جان....

چون مقصد اصلی ما کابل نبود
زیاد نماندیم، از کابل به بعد دگه
سفر هوایی ندیشتم به ماشین سفر کردیم چون طبیت زیبایی وطنم
مار از سفر هوایی دور داشت🇦🇫.....

در مسیر راه خیلی خوش گذشت به ما...
و هی هر چی به مقصد مان نزدیک میشدیم، طبیعت مار حیرت زده تر میکرد...
.
بعد از یک مسیر خیلی طولانی
و با خم پیچ ها و راه های قشنگ
و طبیت دیدنی بلاخره رسیدم
به مقصد مان بـــــــــــــلی!
.
(••▽نــــــــورســــــــتان 🇦🇫💚🖤△••)  

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Nov, 16:43


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_113

اوو اوو  اوو....
چی ها که نبود، هر چی از دل ،
دلخواه مه تیر شده بود نوشته،
خیلی رویا های پاک و معصوم
خیلی خاسته های کوچک 😊..

مثلا نوشته بود...

(خدایــا! میرسد آن شبی که با دستان خودم به یوسف جان غذاخوش مزه پخته کنم😁...
.
و امسال ازینا فقد چند تا رویا ها خیلی مر مشتاق کرد که اونار باید به کمک خدا بر آورده کنم....

(دوست دارم دنیا از دیدی دیگری بنگرم،و بینیم و بدانم که زنده گی یک فرد معمولی چی قسم هست!)

(دوست دارم،مدتی از این شهر و مردمان اش دور شوم!)

(دوست دارم به دور ترین نقطه سرزمینم سفر کنم!)

(دوست دارم ،به قسمتی از دنیا بروم که دیگر چشم و هم چشمی نباشد،و مردمان اش به دل خود زنده گی میکنند نه برای مردم!)
.
این چهار رویا مهَ رو اگر یکی کنم
میتونم یک سفر سیاحتی
و فراموش نشدنی عالی بسازم😊....

بعد از تمام شدن رویا ها مهَ روگفتم...

مه: خب چرخ روزگار طبق خاسته هاما چرخیده؟
مهَ رو: ازمن که چرخیده😊
مه: از من هم چرخیده ولی چهار رویا تو بر آورده نشده؟
مه: خخخ ســــــــــــــــوپرایز😉
مهَ رو: نـــــــــه😫😫
مه: ببخشید ولی سوپرایز است😁🤫
مهَ رو: 🥹.....
••••

صب شد رفتیم و با مهَ رو برای سفر به سوی شگفتی ها و هیجانات خرید کردیم هر چی لازم بود گرفتیم، باز رفتیم با فامیل ها خوو خداحافیظی کردیم، وقتی پرسیدن کجا میرن گفتم...

مه:  میریم به جایی که به معنایی واقعی از زنده گی لذت ببریم😊🇦🇫....
.
فراد صبح یو راهی میدان هوایی شدیم موقعدرفتن بچه ها همه گی به بدرقه ما آمادن و دمی ماستیم بریم یاسر گفت...

یاسر: بخیر بریم خوش بگذره انشالله بهتر خاطر هات  در این سفر برای شما رقم بخوره😊...

از بچه ها خداحافیظی کردیم و رفتم داخل میدان هوایی🛫✈️...

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Nov, 16:43


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_112

بسته ورق📃 رویا خالی کردم
و قرار به ای شد که مه رویا ها او بخونم
مهَ رو یکه ها مه😍...

مه: خب مهَ رو خانم بفرما اینم رویا ها مه بخون😁..
مهَ رو شروع کرد به خوندن🗣....

( تـو فـقـد بـاش،وجـود تـو رویـا یـک عـمـر مـن است!🤍).

در تمام ورق ها فقد همی جمله بود،
تا رسیدیم به دو ورق آخری...

مهَ رو: خب کل امسال فقد یک آروز دیشتن شما او هم (👈🏻مه) 😐باشه ببینم ای دوتا آخری چی هست...

مَه رو: اممم این...
(خــدایـــا! عشق مـــــــهَ رو را شفا ب. ب. بده🥺

مهَ رو: اینم که برای من بود🥹 باشه آخری ببینم...

(خدایـــا! لطـفا کـاری کـن دگـه مــهَ رو مـه چشمــاش بــارانی نباشه🥺

مهَ رو:یوسفم 🫂🥹🥹....

مهَ رو بیاماد در آغوشم و گفت...

مهَ رو: این نا حقی است تمام. خاسته های شما بری مه بود🥹
مه: بلی و شکر خدا همه گی برآورده شده، پس هنوزم خدا مر دوست داره و مه بنده خوب یو هستم😊
مهَ رو: مگه میشه کسی شمار دوست ندیشته باشه🥹 اما مه خود خواه هستم رویا های من همه گی بری خودم هست🥹
مه: بلی که باید بری خود تو باشه چون باید هم همیته باشه،
مهَ رو: چری از شما اوته نبود؟
مه: چون مه از خورده تکی هیچ رویایی ندیشتم و تنها خاسته مه تو بودی وقتی تور دیدم بری اولین بار تور از خدا خاستم و خدا تور به مه داد همی بری مه بسه😍
مهَ رو: یووسف جان خیلی دوست دارم شمار 🥹
مه: ای به قربان تو مم خیلی شمار دوست دارم مهَ رو مه🫂😘
مهَ رو: خخخ شما چری شما میگیم 😁
مه: خخخ از بس تو زیبا میگی که مم خوش ام میایه😉
مهَ رو: 😊🙃
مه: خب گپا به بی راهه نبر، دل تو نمایه رویا ها تو بخونم😐
مهَ رو: بخونیم ولی قول که نخندیم😊
مه: باشه😉...

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Nov, 16:42


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_111

یاقوت: اخ مه فدااا لالا خوو بشم
بیا مه خودی تو آشتی میکنم،
سر به سر زن لالا مه نذار 😊
یاسر: خخخخ اذیت کردن نورحیا خش دارم😁
یوسف جان: تو غلط کردی😑
مه: خخخخ بسه باز شروع کردیم،
کاکا جان و خاله جان شما ایشته ای دوتار این همه سال تحمل کردیم، بخدا به ای مدت مر دیووونه کردن بیست چهار ساعت خودی هم کلکل دارن و دهن به دهن میشن 😐
.
با طرقه نالان گپ زدنم همه گی به خنده شدن😁🤦🏻‍♀️

خاله جان:  ها مادر جو بچه رد هم داشتن خیلی سخته، باشه باز مادر شدی میفهمی!
مه: 😊🙃
.
یاسی: ها راستی زن لالا مه عمه نشدم
مه گفتم حالی بریم،
شاید یک سه چهار تا
برار زاده دیشته باشم😂

با گپ یاسی همه گی بخندن🤦🏻‍♀️...

یاقوت جان: بابا به یک سال
چهار پنج تا بچه مگه میشه؟ 😐
یاسی: خوب بیخی یکی😐
کو کجایه برازاده مه نکنه خاوه؟ ☹️
"خخخخ یعنی به ای مدت
اصلا خودی ما در ارتباط نبوده🤦🏻‍♀️"
.
مه: نه ری کردم برار زاده ها تو به خارج از کشور بری ادامه تحصل بهتره 🙄
یاسی: اووو چی سری بزرگ شد😁
مه: ها دگه زنده گی یه😐😁
خاله جان: جدی بچه ایی وجود نداره☹️

"خخخ خاله جان بیچاره هم حق دارن اینا اصلا خودی ما در تماس نبودن🤦🏻‍♀️"

مه: نه خاله جان بچه ایی وجود نداره فعلا🙃
یوسف جان: مه و مهَ رو مه از وقتی ازداواج کردیم بیشتر از ایکه زنده گی کنیم با زنده گی جنگیدیم، و اصلا هیچ لذتی از زنده گی نبردیم، بخیر اگر خاست خدا باشه مایین از این به بعد لبخند بزنم به طرف خوشی و با رویا ها خوو زنده گی کنیم
کاکا جان: میشه انشالله بخیر...
در مابین مادر و بابا خوو و لالا ها خوو شیشته بودم یوسف جان هم در آغوش مادر خوو بودن 🥺🥹..
.
از هر جا سخنی میگفیتم که یک باره گی بابا حاجی گفتن..

بابا حاجی: خب میشه یکی ماجراه ای یک سال قبل بگه؟؟ 🤨
بابا مه: بلی مم خیلی مایلم بفهمم😐
کاکا جان: مه که رو ندارم چیزی بپرسم😔
مه_یوسف جان: 🥺😔
یاسر: یک دقه به مه گوش کنیم، نورحیا و یوسف فک نکنم بتونم
.
همه سکوت کردن و یاسر شروع کرد به گپ زدن، از همو شبی که یوسف جان پیدا کردیم  تاااا به خوده امروز بگفت🥺
.
شاید باور شما نشه حتاااا بابا حاجی اشک ها اینا ریخت، بابا حاجی که اشک اینا حتا بخاطر مرگ عزیز ترین ها اینا نرخته، امروز بخاطر اتفاقات تلخ که ما گذر کردیم اشک ریختن🥺..

مادر مه و خاله جان که بیخی خب نبودن نگوم بهتره🥺.

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Nov, 12:45


برای ڪسی بهترین باش...
ڪه فرق ترا
با دیگران بفهمه🥺

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Nov, 11:53


🥴


دو چشمانت قشنگ مثل ستاره
چرا یک لایک نمیکنی او قواره 😐😂😂🫵🏻


تقدیم تنبل های کانال 😁😩👋

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Nov, 04:45


دل نبند………
پایان قصه ی دلبستگی
آغاز زمین خوردن توست……
در دنیای مجازی………

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌
👌🫠

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

09 Nov, 04:36


#صبح_زیبایی_شما_بخیر_عزیزان_دل🙂🫠

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

08 Nov, 14:40


کاری نکنید که آدما وقتی تنها میشن،
تو خلوتشون با خدا از شما گِله کنن


‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

08 Nov, 11:27


چــــشم انـــــتظار از ڪسی نـــــداریم تــــنها یـــڪ نـــڪَاه { الله } بــــــرای ما ڪافــــــــیسٺ 🩵🍃•~

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

08 Nov, 07:06


جمعه ایشته میگذره با واکنش نشان بدین🙂😁
👍👎

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

08 Nov, 07:01


ادامه رومان عزیزان🙂

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

08 Nov, 07:01


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت:110
.
همه گی با شنیدن ماجراه  با شنیدن
درد و زجر های که ما کشیدیم
بخصوص رنج های که یوسف جان کشیدن، حال اینا خراب شد که یوسف جان گفتن...
.
یوسف جان: گذشته ها گذشت
  ، زخم ها مرحم شد،
و سختی پلی شدی برای رسیدن به خوشبختی!
.
هر چی بود به گذشته ماند، مه و مهَ رو مه سعی کردیم او دوران سخت فراموش کنیم
.
بابامه: یوسف جان راست میگه،حتما همی به نصیب ما بود انشاالله خدا دگه ایروزا به ما نشون نده! 
همه گی: آمیــــــــــــــن🥹...
.
شب همه گی بستادن و نرفتن بابا حاجی زنگ زدن به آشپزخونه  که از خودینا هست و غذا آوردن به شب، شب خیلی خوبی، بخصوص بودن در کنار فامیل ها خوشحال ما،
.
دانلود رومان از کانال "‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴
.
اخ نگم که چقدرخوش میشدم
وقتی کوکبه در کنار نعمان جان میدیدم🥹

یعنی واقعا بعد از اون همه بد بختی همچین خوشی و خوشحالی حق ما بود🥺🥹..

#یوسف💙

روز های خش زنده گی ما آغاز شد،
دوباره با درخاست بابا به سر کار
خو برگشتم😊
خب دگه زنده گی با لذت شیرینی عسل جریان دارد🍯

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

08 Nov, 07:00


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_109

#یوسف💙
وقتی بابا خوو و بابا حاجی بعد از یک ســـــــال دیدم رو ندیشتم به سمت اینا ببینم دیگرا که هیچ😔
ماستم از خونه بیرون شم که صدا بابا حاجی متوقف ام کرد!

بابا حاجی: نرو یوسف جان، ایستاد شو، و به گپا مه گوش کن مه مام از طرف تمام ای جمعیت گپ بزنم!

نتونستم رو گپ بابا حاجی گپ بزنم نرفتم و به سر جا خوو ایستاد شدم و با سر پایین خیر به زمین بودم و دست مهَ در دستم، مهَ رو هم شک زده بود و فقد اشک میرخت😔!

بابا حاجی: سر خو بالا بگیر یوسف جان، او شرمساری باید در چهره ما باشه که شمار در سختی یله کردیم و برفتم و امروز که موفق شدیم و کل شهر از موفقیت شما گپ میزنن آمادیم، نه در صورت تو!
دانلود رومان از کانال "‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴
امروز وقتی سخنرانی تو و نورحیا شنیدم به خود بالیدم که همچین افرادی عضوی از خانواده منن!
.
صد سال هم که میگذشت فک نمیکردم که از میان این همه پسر در فامیل مه، یک روز به یک دختر از خون و ریشه خودم افتخار کنم! از صمیم قلبم افتخار میکنم با داشتن همچین نواسه دختری!
.
از طرف کل جمع میگم! ما با کلان بودن خو بازم اشتبا کردیم و به جایی حمایت از شما، شمار ترک کردیم و، و از شما کینه به دل گرفتیم، شمار تردد کردیم!
.
اما شما به ای مدت ثابت کردیم که مهم سن بالا نیست مهم دل کلان است، یوسف جان،نورحیا شما با کوچکی خوو ببخشین،میفهمیم آن دل های کوچک شما خیلی مهربان تر از این دل ها بزرگ ماست،آیا فامیلی که در روز سخت شمار ترک کرد و رفت را میبخشیم؟
بابامه: یعنی مار میبخشیم؟
مه: مه باید از شما عذر خواهی کنم نه شما🥺!
بابا بیامادن و مر بغل خو کردن و باری دیگر با رفتن در آغوش بابام گریه ام از خدا خاسته آماد🥺..
مه: بااابا 😭
بابامه: ببخش بچه مغرور بابا، مه نتونستم بابایی خبی باشم!
مه: بابا ببخشین مر، مه بودم که به قول ها خو وفا نکردم😭.....
#نورحیا💖
وقتی یوسف و بابا یو دیدم که گریه میکنن
مه: بــــــابــــــا یک ســـــال شد😭

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴

08 Nov, 07:00


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_108

یوسف جان: ....
امروز وقتی به این برادران سالم
و صحتمند خود میبینم حس خوشحالی
به مه دست میده، دقیقا یادم
از روزی میاییه که خودم رها شدم
از زندان اعتیاد!
.
دانلود رومان از کانال "‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌𝐾𝑈𝐿𝐵𝐴👫🏻𝐸𝑆𝐻𝑄𝐴
.
خیلی سخته جنگ کردن با اعتیاد
ولی وقتی یک انسان امید و امید دهنده داشته باشد هیچ دشواری
نیست که آسان نشود!
.
اعتیاد بر علاوره به بدی هایش خیلی درس های خبی هم به مه داد!

اول ایکه، هر انسان که قدم به دنیا مواد مخدر میگذارد باید دلی از آهن و غیرتی افسانه ایی داشته باشه چون!

دنیا اعتیاد 🚬مانند شطرنج است اگر یک موره بیجا بذاری کل بازی میبازی! ♘

اگر یک لحظه حواست نباشد! و بازی گپ های تحریک کننده رفیق های نامرده خود را خوردی، کل زنده گی خود را میبازی!

او وقت دگه نه دل از آهن میماند و نه غیرت افسانه ایی!

اما!  باز آن شخص که قصد ترک را کند و بخواهد که معتادی شکست بدهد، او دلی پراز از عشق و محبت و غیرت واقعی دارد!
.
مرد آن نیست که اعتیاد🚬 داشته باشد، مرد واقعی آن است که بتوانتد ترک اعتیاد 🚭کند!

و در آخر سخنانم میخاهم بگویم!

من میبالم به تک تک شما مردان غیور و غیرتی که توانیستد آن بلایی خانمان سوز شکست بدهید،
ولی! امیدوارم باری دیگر  قربانی این بلایی خانمان سوز نشوید!

مشکلات هر چند بزرگ باشد ولی اعتیاد راه حل نیست!

یک جمله خیلی قشنگ است که میگه:..

(•• خواسته های قلبی داشته های چشمی در حاصل دارد!   ••)

هر چی که میخواهید از دل تان بخواهید و سخت تلاش کنید، یقینا که به آن میرسید!

صد البته که در این جهان هستی هیچ چیز غیر ممکن نیست!

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 17:51


برو بهش بگو دوستش داری‌ یک نه شنیدن بهتر است از یک عمر حسرت خوردن ..!

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 16:54


#یادبگیریم ♥️

در هيچ زمينه اى خودتان را با ديگران مقايسه نكنيد. شما فقط ظاهر آنها را مى بينيد در حاليكه ممكن است وضعيت خودتان بسيار بهتر از آنان باشد.

#زویا

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 13:21


هی بابا

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 13:11


شوهرش با دوستش برایش خیانت کرده و‌غم بسیار سرش سکته آمده به ای حالت شده🥺💔

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 12:51


نی

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 12:47


هیچ فردی آنقدر ثروتمند نیست که بتواند گذشته خود را بخرد، پس از لحظه ها لذت ببرید و استفاده مفید کنید.

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 08:59


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_59

یوسف: یعنی برم
مه: هابخیر بریم 😂
یوسف: ظالم😐
مه: 🥴
یوسف: میری؟
مه: خخخخ نه ای که بیخی غیر ممکنه
یوسف: بابا به محضر عام بگفتم نامزد مه بدیم برم، یعنی نمیدن😕
مه: خخخخ، نه 🥴
.
همه گی کم کم میامادن تبریکی میدان و میرفتن.، هی گپ میزدیم که یاقوت جان بیامادن...
دانلود رومان از کانال "کلبه عاشقانه❤️
یاقوت جان:  خب مهمونا همه گی برفتن ته سرا، ما هم بریم  یوسف جان
یوسف: به چی کار ته سراه☹️
یاقوت جان: خب بریم دگه به سراه خوو
یوسف: شما بریم مه نمیرم😒
یاقوت: خخخ از ای گپا نیه، اینحی خونه خود ما نیه اینجی خونه غلام فاروق خان هست از خوو قانون های داره😂
یوسف: باشه بابا تو برو مم میاییم
.
یاقوت از مه رو خداخافظی کرد و خنده کنان رفت، به سالون یکه مه و یوسف جان بودن بقیه همه گی برفتن ته سراه و آماده رفتن شدن....

یوسف: حالی برم🙄
مه: خخخخ ها دگه بیرون منتظر شما هستن😁
یوسف: ظالم☹️
مه: گناه مه چیه😐
یوسف: خب خیره مهَ رو جانم، حالی میرم دگه مجبوری هست، ولی اندفه که میریم دلم جمع هست که بار های بار دگه میتونم تور ببینم چون تو مال منی، مهَ رو جانم😘
مه: 🫢🫠🥰
یوسف: راستی موبایل خوو امشاو حتما فعل کنی خوب؟
مه: باشه🙄
یوسف: خب دگه مواظب خوو باش مه میرم 😘
مه:🥰......

یوسف جان  برفتن و یکه مه به سالون موندم، تا یوسف جان از در بیرون شدن، دخترا از در آشپز خونه بیامان همه گی....

کوکبه: به به عروس خانم بلاخره یکه شدی تک دوماد ما برفتن
مه: 😒😒😒
قدیسه: چیکاره😐
مه: مه از شما ها قهرم،از او دم کجا بودیم 😒😒
کوکبه:خب خود تو میفهمی نشد دگه
مه:سعی یه بسه😒😐........

#یوسف 💙

با دل نادل از مهَ رو خووخدا حافیظی کردم ☹️ و برفتم ته سراه اونجی تمام هدایایی که از طریف فامیل مهَ رو اینا به ما دادن برداشته، و دوبارا به همو ساز و آوزار راهی خونه ما شدیم،به گفته یاسی طوری شادی کرده بریم که تمام مردم شهر  با شادی ما برقصن🥴....

شب هم به خونه ما محفل بود مادر مه محفل کلانی گرفته بودن و بسته دوستا رفیقا و قوم خیش های مه امروز نبود خبر کردن😐

شب تا ساعتایی12 مهمون دیشتم باد از رفتن و ما همراهی اتاق خوو شدیم به قصد خاو شدن....
اما مه باید با مهَ رو خوو گپ زنم☹️
بلکم گوشی خوو فعال کرده باشه🙏🏻

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 08:59


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_58
یوسف:-
اگر مثله سیندلار بری اندک وقت آمادی
و قلبم را اسیر کردی و باز فرار کردی 👡
اگر مثله سفید برفی در دل دور دست ها بودی
و کیلو متر فاصله داشتی تا پیدایت نکنم🏞
اگر مثله راپونزل در برج مخفی شدی
و بیرون نشدی تا نگاهت نکنم🗼
باز!
منه عاشق سوار به اسب سفید شده و آمادم
تا قهرمان قصه تو باشم دختر افسانه های من🥷🏻
.
یاسی: نورحیا چری شال خو  وردشتی😐
مهَ رو: چیزه امم خب نشد دگه اوته که تو گفتی
یاسی: خخخخ پس نتوستی در مقابل یوسف مقاومت کنی😂
مه: اخ خدا از تو نگذره یاسی، که مر جون به لب کردی با ای کارا خوو😒😐
یاسی: چیه دگه ای روزا اوقات طلایی منه تا میتونم خش میگذرونم، و از اذیت کردن تو لذت میبرم😂
مه: باشه باشه باز حساب میشه کارا تو 😒
یاسی: خخخخ، خب مه میرم آهنگ پلی میکنم، شما هم بیاییم، خیلی تیز هم نیایین 😂
مهَ رو: باشه🙄...

یاسی برفت آهنگی پلی کرد....

مه: مهَرو خانم اجازه هست دست شمار بگیریم؟

"نه که از او دم نگرفتم 🤦🏻‍♂️😁"

دیدم مهَ رو دست خوو بگرفت سمت مه، مم به لبخند دست یو بگرفتم و برفتم به خونه....

خونه؟؟ 😲

بابا اینجی که تالار پنج ستاره هست به خوو، ایشته کلونه😳

خخخخ دست از تعحب برداشته و با لبخند آهسته آسته برفتم، تا برسیدم به همو جایی که  به ما آماده کردن.....

#نورحیا💖

بعد از انجام دادن مراسم ها باز حقله ها دست خوو کردیم💍🎊

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 08:58


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_57

#یــوســف💙
دست در دست و چشم در چشم با مهَ رو
گپ زدن خیلی بری مه غیر قابل باور هست، یعنی بخاطر داشتن همچین لحظه ایی هر چقدر از خدایم تشکری کنم بازم کمه🙏🏻🙃...
.
چند دیقه تیر شد  با هم گپ میزدیم، و چایی میخوردیم اختلات میکردیم البته یکسر مه گپ میزدم و مهَ رو گوش میکرد،
تا کوچکترین سوال در ذهنم پیش میاماد
به زبان میاوردم و میپرسیدم..

قشنگ با مهَ رو میگفتیم و میخندیدم ، که یک بارگی مهَ رو رنگ یو عوض شد، و با دستا خو گلو دست میزد، و تند تند نفس میکشد،

مه: خبی مهَ رو مه چیکار شد، 😧

مهَ رو که به سختی سعی میکرد گپ بزنه و عمیق  نفس میکشید گفت...

مــه رو: خبممم، لطفا دوا ها مه پیداکنم یوسف جان🫨😓😰

مم که از هول دست پا خوو گم کرده بود شروع کردم به پالیدن دوهااا😲😰...

مه رو: داخل کیشو ته پلاستیک سفید هس😣

دویده برفتم پیش کمد و از ته کیشو دواها مه رو وردیشتم و ببردم پیشیوو..
بعد از مصرف دوا ها کمی بهتر شد ولی هنوز به سختی میتونست گپ بزنه😰 اخه چیکار شده عشق مه 😣...
.
دانلود رومان از کانال "کلبه عاشقانه
.
مه: خبی مهَ رو مه، دلیل بود و نبود یوسف🥺
مــه رو:  خبم یوسف جان، 🥹
مه: الهی شکر که خبی جانم بالا آمد وقتی تور اوته دیدم 😥
مه رو : باید عادت کنیم دگه
مه: جاانم چری؟
مه رو: منظورم همی مریضی مه هست، که ای چند وقته به مه پیش آمده، وقتی زیاد خوش باشم،یا زیاد ناراحت باشم در کل وقتی استرس دیشته باشم نفسم تنگ میشه🥲
مه: الله یوسف به فدا تو جانم اگر قرار باشه تو هر روز به جلو رو مه ایته بشی، مه میمروم و زنده میشم با هر بار دیدن تو، 😣

مه رو: خخخ، هر روز هم نه ولی گاهی اوقات گفتم نباید استرس دیشته باشم😊
مه: از چی وقت هس؟
مه رو:  خیلی وقت نمیشه به همی چند ما آخر🙄
مه: دقیقا از کی؟ 😐
مه رو: از همو شبی که بری بار اول گل خاستگاری شمار پس دادن، 🥺
مه: اخ خدا از تو نگذره یوسف، کاش میمردم و دلیل عذاب و رنج تو نمی شدم😣
مــه رو: نه ایته نگیم شمار بخدا،
مه: باشه، ولی حالی مطئن باشم که خبی😐
مــه رو: بلی یوسف جان خبه خبم باور کنیم😊
مه: الهی شکر...

خودی مهَ رو گپ میزدم که یاسی زنگ زد و گفت بیایین پایین،

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 08:58


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_56
شال وردیشتم مهَ رو چشمایو بسته بود..
که یک دم سر خوو بالا کرد وقتی
چشم با چشم شدیم و بری اولین بار
از همچین زوایه نزدیک به مهَ رو نگاه کردم🥺،
از بس دلم شوق کرد که بی اراده اشکی از گوشه چیشم ریخت، سر خوو بالا کردم و گفتم ..
.
مه: خدایا باورم نمیشه که دعا ها مه قبول کردی، فک نمیکردم آنقدر بنده خوبت بوده باشم که دلیل بود و نبودم را در تقدیرم نوشتی، شکر خدایا که حامی مه و عشقم بودی، 🥹

#نورحیا💖

وقتی نگاه مه با نگاه براق یوسف خورد، عمیق به چشمایو دیدم که یک دم نگاه براق و جذاب یو اشکی شد، خیلی تعجب کردم 🙁 چری؟ چیکاره؟ چری گریه؟ 🥺
بعد از او که جمله یو خلاص شد
هی اشک خو پاک میکرد که
  دستا یو بگرفتم و گفتم...
مه: چری؟ مگه چیکارشده؟
چری باور نمی کنیم شما؟
اخه چیکار شده؟ میشه بفهمم؟ 🥺

#یوسف💙

وقتی مهَ رو دستا گرفت و او گپا گفت خیلی هنگ کردم و چیزی به گفتن ندیشتم،🙁

دیشتم خیلی گپا ها دیشتم که بگم، ولی نه جایو بود و نه وقتیو،نمام اولین دیدار ما به یاد او روز های زجر اور خراب کنم....

دانلود رومان از کانال "کلبه عاشقانه

یک لبخند زدم و دستا یو محکم بگرفتم گفتم..
مه: ای جان هنوز هیچ چیز نشده به تشویش مه شدی، یوسف به قربان تو😍

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 08:57


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_55

مادرمه و یاقوت جان و یاس ناز
و مادر یوسف و یک دخترک دگی بیامادن، وخیستم خودی همه گی احوال پرسی کردم...
.
مادر یوسف: ماشالله به عروس زیبا مه،
ایشته نازی شدی
یاقوت جان: ها بخدا نظر نشه زن لالا مه،
ماه گشته امروز 😍
.
دانلود رومان از کانال "کلبه عاشقانه
.
یاقوت جان: تبریک باشه زن مقبول لالا مه
مه: تشکر🥺
باز یاس ناز آمد و مر بغل خو کرد و گفت..
یاسی: انشاالله خوشبخترین باشی مهَ رو لالا مه
مه: تشکر🥹...

مادرمه اینا برفتن وفقد مه و یاس ناز موندیم، و همو لحظه که میترسیدم رسید دیدار با یوسف🥺..

یاسی: نورحیا
مه: بلی
یاسی: بیا به بار اخر هم یوسف ازار بدیم😁
مه: ایشته مثلا؟🙄

یاسی نقشه خوو به مه گفت قبول کردم🥴..

یاسی: خب نورحیا مه میریم دنبال یوسف اوکی؟
مه: باشه🥹...

••••
#یـوسـف💙

یاسی: بیا داخل
مه: کسی نیه؟
یاسی: نه بیا..

خودی یاسی برفتم داخل خونه،
تا وارد سالون شدم، دیدم مهَ رو شیشته هس.  یک شال بزرگ رو سریو هس،
با دیدن مهَ رو استرس گرفتم،
یاسی هم اشاره میکنه برو پیشیو،
برفتم کناریو که از جا خو وخست..

مه: سلام🙄
مه رو: سلام

همی شال که بیخی مزاحم هس😑
چون هنوز ندیدم چهره یو🙄

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 08:57


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_54

مولوی: آقا دوماد ما تشریف بیارین به وسط
برفتم به وسط رو نالینچه بشیشتم
و بابا مه و بابا مه رو هم بیامادن
کنارم بشیشتن🙄
.
بعد  کاکا جان مه و یکی از طرف ازونا برفتن بری پرسیدن وکیلی مهَ رو...

چند دیقه تیر شد و الهی شکر بیامادن، .
.
کاکامه: بنده وکیلم وکالت میدم که بی بی نورحیا وکیل خویش را پدر خود انتخاب کردن....

بعد او مَرده هم بگفتن بشیشتن، نکاح شروع شد شکر خدا و از مه هم بپرسید...

مولوی: بی بی نورحیا به همسری خویش قبول داری؟

اول در دلم گفتم..

"بلی مهَ رو را خاستم و قبول اش کردم"

و بعد سه بار جواب دادم و مولوی شروع به خاندن خطبه نکاح کرد📖🗣...

هر آیه از سوره مبارکه که مولوی صاحب میخواند،طوفان قلبم ارام میشود و او ترس و استرس که بخاطر از دست دادن مهَ رو دیشتم، زره زره شده و نابود میشود🥹

و چنان لبخندی با خلاص شدن نکاح زدم که  توجه همه مهمونا طرفم جلب شد🥴🤦🏻‍♂️

نفس عمیق کشیدم و در  دل خوو گفتم ....

"" •• شکرت ای خالق عشق بلاخره مهَ رو مال مه شد تا ابد الهههههههی شکررررر••""

بعد وخستم خودی بابا خوو بغل کشی کردم که در گوشم گفتن....



بابامه: تبریک باشه بچه مغرور بابا خوو، خیلی سخت به دست آوردی، متوجه باش زود از دست ندی
مه: چشم قول میدم😊

خودی بابا مهَ هم بغل کشی کردم و به مه تبریکی دادن، باز برفتم پیش حاجی صاحب از همو طرف شروع کردم و خودی تک تک مهمونا دست دادم،

•••

#نـورحـیا 💖

آرایشگرا بیامادن به واحد ما، سه تا بودن،
بعد از احوال پرسی اینا
شروع کردن به آماده کرد مه🥹

اول اصلاح صورت 😩...
مه: اووووخ🥺
آرایشگر: اخی ببخش جانم ولی کمی درد داره😁
مه: 🥹🥹

بعد از چند دیقه خلاص شد، چون خیلی طرح آبرو ها مه قشنگ بود اصلا دست نزد آرایشگر فقد اصلا کرد...  و آرایش کرد
وقتی همه کارا مه خلاص شد
به آینه نگاه کردم
خیلی نازی شده بودم

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 08:54


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_53
یوسف:-
آماده شدم و از اتاق خو بیرون شدم
دگرا هم کم و پیش آماده رفتن بودن
قشنگ خوشحالی از  چشما تک تک اعضا فامیلم معلوم میشه،واقعا بعد از  او روز های که به خاطر مه رنج کشیدن،همچین خوشحالی حق مسلم اینا هست.....

یاسی: 🥹🥹🥹
مه: چیه🙁
یاسی: چه روز های ندیدیم تا به امروز رسیدیم 🥺
مه: هرچند اگر سخت و زجر اور بود ولی ارزش یو دیشت جیگر لالا

دستا خوو وا کردم و یاسی بیاماد به بغلم🥹...
دانلود رومان از کانال "کلبه عاشقانه

مه: دلیل ای خوشی امروزم تونی قند برار
یاسی: 🥹🥺

آبشاری(هراتی) به بلند گو ها پلی بود،...
بلاخره با ساز و آواز  برسیدیم
.
همه گی ما از موترا پایین شدیم،
مادر مه و خانم ها همه گی
برفتن داخل سراه....
و ما هم خودی همه گی مرتکا
و بچه هایی که به پذیرایی بودن
احوال پرسی کردیم😐
.
با ایشته عجیب نگاه میکنن به طرفم🤦🏻‍♂️😒 کم هم نیم به اندازه ارتش پاکستان بچه دارن فامیل ازینا🙁

تنها کسی که با لب خندان از مه پذیرای کرد نصرت جو بود دگرا که ادلی ماستن حمله کنن به طرف مه بزنن😂🤦🏻‍♂️

بلاخره بعد از احوال پرسی برفتم به خونه، فامیل ازونا خیلی بودن، از ما خیلی کم بودن،...

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 08:54


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_52

مادرمه: نورحیا کجایی
مه: بلی اینجی یم
مادرمه: بیا دختر مه بریم پایین خیاط آماده
.
مه و مادر مه هم برفتیم بشیشتم،
بعد هر کی یک مدل خش میکرد و خانم خیاط اندازه یو میگرفت، مم همیته مدل ها ورق میزدم که چیشم به یک لباس  نازی به رنگ سوسنی خش کردم خیلی ساده و ناز بود
.
مه: مادر همی خبه مه همی مام😍
مادرمه: کو ببینم؟
وقتی مادر دیدن..
مادر: خیلی لوکسه عالی
به خیاط و مهسا جان اینا هم نشان دادم که خیلی خوش کردن، و قرار شد تا صبح جمعه بدوزن و ری کنن، البته امروز دو شنبه هس😕...

دانلود رومان از کانال "کلبه عاشقانه
.
خوشبختانه خانما کاکاها مه چیزی به مه نگفتن😐 و نیاز هم نبود بگن همو نگاه ها اینا کافی بود تا مه نابود کنن🥺 بابا گناه مه چی هست خوب تصمم شما ها بوده که🥹

••••
راستی امروز  جمعه هس🥺
از صب خونه هوایی مجلس گرفته،
و بابا بری بار آخر پرسیدن  که راضی یوم
یا نه؟ 
چون قرار امروز نکاح ما بسته شه🥹
.
  سالون پایین خیلی لوکس شده
دقیقا  عین تالار شده
همه کارا حله، لباس مه هم صبح بیاوردن
زیبا تر از چیزی که فک میکردم شده😍
مم  حالی منتظرم که آریشگر بیاییه...


•••••
#یــوســف💙

پنـــــــج روز از دوشنبه تا جمعه
مثله پنج سال بری مه تیر شد،
بی صبرانه منتظر دیدار با مهَ رو خوو هستم😍 خدایا حامی یوسف ات باش
و امروز خب پیش بره🥹...

همه گی کارا به ای چند روز 
مادرمه و یاقوت جان انجام دادن،
گرچه مادر مه زیاد راضی هم نیم
میگن مه خش دیشتم
محفل کلان تری بگیرم.....

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 08:54


#رُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_50
بابا مه بیامادن، به نزدیک مه و گفتن...
بابا: کدو بابا به قول خوو عمل نکرده که مه دومی باشم  بچه بابا🤨
مه: بابا نکنه؟ 🥺
بابا: بلی یووسف جوو
مه: شد؟؟
بابا: مگه میشه تو بخواهی و نشه، 😄
مه: شد؟؟
بابا: ها عمر بابا خوو مبارک باشه
مه:بــابــا مهَ رو مال شد🤩🥺
بابا: بلی بچه بابا، بلاخره موفق شدم
مه: بابا مه باورم نمیشه،خیلی خوشحالم، تا به امروز تا ای سر حد احساس خوشی ندیشتم،
بابا: انشالله که همیشه خوشبخت باشی
مه: شکر که شما دارم
بابا: مه شکرمیکنم که شما ها دارم،

دیگرا شروع کردن به دست زدن،

دانلود رومان از کانال کلبه عاشقانه❤️

همه گی تبریکی دادن،  مم هنوز نتوستم
ای خبر هضم کنم، و باورم نمیشه،
اخه چیکار شد؟ که شد؟
که همی سواله از بابا خووپرسان کردم...

مه: راستی بابا چیکارشد که راضی شدن؟
بابا: خخخ مچم بچه مه خود مم نمی فهمم معجزه شده فک کنم
مادرمه: مه که نفهمیدم، به یکدم  رفتار اینا صد و هشتاد درجه عوض شد
و گفتن راضی هستیم😕

یاقوت: مم تعجب کردم، فک کنم دل خدا به یوووسف بسوخته اونار راضی کرده😂
ولید جان: هر رقم بود بشد دگه به دنبال چی میگردیم😬
بابا: اصلا طوری که فک میکردم نبودن خیلی مردمان با انصاف،و فهمیدی بودن، ای رفتار اینا تحسین میکنم..

بابا یکسر از فامیل مهَ رو تعریف میکردن، مم مه بعد از شنیدن جواب بلی در لباسم نمی گنجیدم از خوشی❤️

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 08:52


به ما یاد ندادن خودمون باشیم
فقط ازمون خواستن بهترین باشیم.
بهترین ماشین، بهترین خونه، زیباترین صورت، ایده‌آل‌ترین اندام، منطقی‌ترین ازدواج، بی‌نقص ترین رابطه، بالاترین نمره، میلیونی‌ترین درآمد ..

یه روز زیر بار این همه [ترین] له میشیم، شاید اون موقع بقیه بفهمن؛ [خودت] بودن
بهتر از [ترین] بودنه...

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

26 Oct, 08:28


گاهی وقتا بهترین انتقام اینه که لبخند بزنی و بگذری ♥️

SOMETIMES THE BEST REVENGE IS TO SMILE AND MOVE ON .


#زویا

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

25 Oct, 16:42


گوش کن" میگه "

مورفینم شده عکسات؛
دیگه حال و هوام غمه؛
کسی از دل چی میدانه ؛
او دوختر دلیل خندمه.

🙂💔🖤

‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ 👫کلبه ❤️عاشقانه

25 Oct, 16:31


گودیِ کمرِ تو فقط با دستای من پُر میشه.

1,160

subscribers

616

photos

646

videos