لوح @ksharifirrb Channel on Telegram

لوح

@ksharifirrb


گشتی در یادداشت های دکتر کامران شریفی

گشتی در یادداشت های دکتر کامران شریفی (Persian)

گشتی در یادداشت های دکتر کامران شریفی یک کانال تلگرامی فوق العاده است که به شما امکان می دهد تا به دنیای علم پزشکی و پژوهش های پزشکی وارد شوید. با پیوستن به این کانال شما می توانید از تجربیات و دانش بی نظیر دکتر کامران شریفی بهره مند شوید. این کانال منحصر به فرد شامل یادداشت ها، نکات و مفاهیم مهم پزشکی است که توسط دکتر کامران شریفی به اشتراک گذاشته می شود. اگر به اطلاعات جدید و کاربردی در حوزه پزشکی علاقه مندید، این کانال برای شما امکان پذیر ست. پس فرصت را از دست ندهید و به کانال گشتی در یادداشت های دکتر کامران شریفی بپیوندید.

لوح

27 Dec, 14:19


پست برگزیده به مناسبت سال نو میلادی، خیلی دل می‌خواهد که بتوانیم امسال این مناسبت را تبریک بگوییم.👇👇👇👇

لوح

23 Dec, 18:09


دو کتاب از همکار ارجمند آقای دکتر عبدالرحیم قنوات (کانال دلنشین ماهروز)👇👇👇

لوح

23 Dec, 18:09


📚 انتشارات دانش‌نگار دو اثر این‌جانب را با تخفیف مناسب عرضه کرده است.

این دو کتاب را می‌توانید از طریق ورود به صفحه آنها در سامانه خرید اینترنتی دانش‌نگار، تماس با دفتر این انتشارات یا مراجعه حضوری خریداری کنید.‌

🔸دولت و اصلاح‌گری امام علی (ع)
▫️۲۴۳ صفحه
▫️قیمت: ۲۰۰ هزار تومان/ با تخفیف: ۱۶۰ هزار تومان
🌐 سامانه خرید الکترونیکی دانش‌نگار

🔸خاتون بخارا
▫️۴۳۶ صفحه
▫️قیمت: ۳۵۰ هزار تومان/ با تخفیف: ۲۸۰ هزار تومان
🌐 سامانه خرید الکترونیکی دانش‌نگار

🔸آدرس و تلفکس دانش‌نگار:
▫️تهران: خیابان انقلاب، خیابان اردیبهشت، نبش وحید نظری، تلفکس ۶۶۰۰۱۴۴

لطفاً این آگهی را برای دوستداران کتاب و مطالعه ارسال کنید!

🆔 @mahrooz87

لوح

23 Dec, 14:54


همیشه باید خطای محاسباتی دشمن را زیاد کرد، نه این که آن را از بین برد؛ عملیات فریب برای همین است.

فارسی را پاس بداریم.

لوح

20 Dec, 20:34


درود بر دوست و همکار عزیزم «آقای دکتر کامران شریفی» برای غزل‌خوانی‌شان از حافظ. از ایشان سپاسگزارم.

🆔 @Yek_Harf_Az_Hezaran


لوح

20 Dec, 16:22


داستان شب چله و دایه خانم (بخش ٥ )

یلدای من،

شب یلدای من شبی است که دور از تو باشم
شب ظلمت نیست آن شب که روشنی تو باشم

در بَرَت، چنان کوتاه است شب چله
که این شب ظلمانی، روشن و زودگذر می شود

می‌شمارم نقطه به نقطه ستاره‌ها را در آغوشت
اسب خواب را زین کرده می‌تازم تا سپیده در خیالت

گویی تو ماه آسمانی که پایین آمده‎ای به برم
که نمیدانم روز است یا شب، چیست این حالم

چه یلدا باشد چه شب ظلمت
تو باشی، دلم آسوده است.

دکتر هێرش ڕەسول مراد، دانشگاه پلی تکنیک سلیمانیه (زانکۆی پۆلیتەکنیکی سڵێمانیه)
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

20 Dec, 15:02


داستان شب چله و دایه خانم (بخش۴)

(ادامه از بخش ۳)

آب سیاه در جوی داستان جالبی داشت. در بسیاری از خیابانها آب جویها سیاه، راکد و متعفن بود. شغل شریفی بود به نام جوی‏گرد یا به عبارت رایجتر جوبگرد. آبِ جویهای تهران آنقدر کثیف بود که اگر کسی سکه‌ای از جیب یا دستش در جوی میفتاد، از خیر آن میگذشت. بچه‌هایی بودند که با یک کاسۀ شفاف به داخل جوی میرفتند. با فشار کاسه لجنها کنار رفته سکه پیدا میشد که با قدرت پول آن زمان قابل توجه بود.

به عکس آن جانهای شیفته که سنگ آن جوبگردها را خیلی به سینه میزدند، هر چقدر برای تئوری و انسجام فکر، اندیشه و عمل کار شود، کم است. مُدِرنِگی محصول چند یا چندین قرن انباشت تفکر و اندیشه است. اگر از بابت خلق تئوری و پرورش فکر و اندیشه بتوان به دو فانوس دریایی بزرگ و درخشان بخواهیم اشاره کنیم، یکی به نهاد دانشگاه و دیگری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با آن اردک قشنگش میتوان اشاره کرد. نقش سترگ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در زمینۀ انتشارات، کتاب، سینما، عباس کیارستمی و طیف وسیعی از دستاوردهای فرهنگی انکارناپذیر است؛ به ویژه در شرایطِ سینمایی که صدرالدین الهی در پست قبلی توصیف کرده بود، کار کانون محشر بود. اگر بخواهیم در این زمینه، صرفنظر از تعلقات سیاسی، رعایت انصاف کنیم، باید به نقش بزرگِ موسسان برجستۀ این نهاد که هر دو بانوان قدرتمند، با اراده و با دانشی بودند، از هر طیفی که هستند، اشاره کرد و از این بابت ارجشان نهاد. با توجه به شرایطی که صدرالدین الهی توصیف کرده بود، کار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با گسترۀ نفوذش حتی در روستاهایی چون مایین بلاغ حرف نداشت. سریال آتش بدون دود و گلن اوجا هم به راه خود ادامه داد و در انتها نوۀ گلن اوجا که بازیگرش نیز همان بازیگر نقش پدربزرگِ خودش بود، این بار در شخصیت یک پزشک به سرزمین آبا و اجدادی برگشت؛ برای چنین چرخش فکری در این سرزمین، دانشگاه و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان لازم است. آن زنان قدرتمند و روشن‌بین، با استفاده از عنوان کانون نشان دادند که به اهمیت مفهوم نهاد institution کاملا واقفند؛ زیرا نهادی که به طور سیستمی و نه هیئتی طراحی و تاسیس شده باشد، در تندبادهای حوادث و حتی تسلط افراد ناشایست بر آن باز کم و بیش به اهداف ذاتی خویش و چشم‌اندازهای موسسین خود وفادار خواهد بود؛ آنچنان که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از دی ۱۳۴۴ این کار را کرده همچنان می‌کند. آنها مرزهای "دایه خانمی" را جا به جا کردند و بره‌های سرزمین را در میانۀ سیلاب بی فرهنگی زمانه محکم به سینه فشردند.

"لوح‎بان" اول به فکرش رسید که برای امشب داستان کامران و برزین دریایی را روایت کند، اما وضعِ اسف‌بار دریاچۀ ارومیه حکایت را تلخ میکرد، به ویژه که باغ گیاهشناسی کیو را در بریتانیا به مناسبت کریسمس چراغانی کرده‌اند و ادامۀ داستان مزبور ممکن بود به روایت داستان تلخ دیگری بینجامد که همان باغ گیاهشناسی تهران در کنار پارک گفتگو است که اگر به حرف حسین آخانی گوش میکردند، آن قدر سلیقه داشت که به مناسبت یلدا برای استفادۀ دانشگاهیان مجهز و برای عموم تزئینش کند. هرباریوم و باغ گیاه شناسی پاریس از ۱۶۳۵ دایر است. خودمانیم، مشهد به یک هرباریوم و باغ گیاه شناسی نیاز ندارد؟ هر شهری به یک باغ گیاه‌شناسی نیاز دارد و نیز به یک باغ وحش در استاندارد جهانی، از جمله کلانشهر مذهبی دوم جهان اسلام، یعنی مشهد که تاسیس هر دو در حیطۀ وظایف و توانمندیهای آستان قدس رضوی میگنجد.

این نوشتۀ طولانی شاید به درد داستانِ کنارِ شب چرۀ روی کرسی شب یلدا در روزگار قدیم بخورد، اما در روزگار فعلی که سرعت و سرسری خوانی و عمیق نشدن در بحثها سکۀ رایج است، شاید این داستان به دردِ نوه‌هایی بخورد که به توصیۀ پزشکان تا دو سالگی نگذاشته‌اند چشمشان به موبایل و تلویزیون بیفتد و مشتاق شنیدن داستانهای قدیمی پدر و مادرهایشان هستند. از روی علامت لایک یا دیسلایک "لوح‌بان" خواهد فهمید که در زمینۀ داستان گویی، استعدادِ پدربزرگ شدن دارد یا نه، چون داشتن نوه لیاقت زیادی می‌خواهد و افتخار بزرگی است روایتگری و داستانگویی برای بچه‌ها و نوه‌ها، و در زمینه قدرت داستانگویی تمرین زیادی لازم، و تهیه کتابهای داستان و فیلمهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ضروری است. با آثار کانون هیچ پدربزرگ و مادربزرگی در داستانگویی نزد نوه‎هایش کم نمی‌آورد.

برای تکمیل سفرۀ یلدا نیز یک کلیپ از شب یلدا در پست بعدی را به عنوان هدیۀ شبِ یلدای "لوح" و برد فرهنگی یلدا در خارج از مرزهای ایران ببینید.


کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۰۹/۳۰
شب یلدا
https://t.me/ksharifiRRB

===================
به عنوان حاشیه بر متن پایانی، آیا به نظرتان مطالبی از این دست برای دروس عمومی دانشجویان مناسب‌تر از دروس فعلی نیست؟

لوح

20 Dec, 14:56


داستان شب چله و دایه خانم (بخش ۳)

ادامه از بخش ۲

ساختمان از آنِ "کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان" بود. "لوح‎بان" هر سال به همراه مادر از این سینما به آن سینما در فستیوال سینمای کودک می‌رفت و فیلم می‌دید. اما چنین کتابخانۀ پرباری با کتابهای نقش برجسته در یک نقطۀ دورافتاده را ندیده بود. میگویند که همیشه از نخورده بگیر بده به خورده، و به قول سعدی آنان که غنی‎ترند، محتاج ترند. حس حسادت "لوح‌بان" با دیدن آن کتابخانه سخت برانگیخته شد.

"لوح‎بان" زنان قدرتمند زیادی را که شایستۀ لقب "دایه خانمی" هستند، دیده است. از میان آموزگارانش سرکار خانم تئاتری، آموزگار کلاس اول دبستان شفیعی، خانم حلیمه خدایی آموزگار کلاس پنجم مدرسۀ رحمت الله نیکفر، خانم مرضیه ذکایی دبیر ادبیات مدرسۀ راهنمایی هدف، و در راس همه سرکار خانم دکتر شمس الملوک خواجه نصیری، آن بانوی مرمرین و آن بانوی آهنین (با الهام از دو فیلم مرد مرمرین و مرد آهنینِ آندره‎ای وایدا) و نیز خانم دکتر کیسیمبه را به یاد میآورد. در زندگی نیز وامدار سه بانوی قدرتمند شایستۀ عنوان "دایه خانمی" است، مرحوم مادرم، گردآفریدی که همسرم است و دختری که با تولدش، کرۀ زندگیِ صاحب لوح در مدار دیگری چرخید.

انقلاب مشروطیت مهمترین حادثه برای کشورهایی چون ایران و ترکیه بود و برخلاف نظر مشهور، هنوز شکست نخورده است، چون تاریخ بشر ورقی نخورده دنیا همچنان در حوزۀ مدرنیته است؛ گوش "لوح‎بان" هم زیاد بدهکار مصنوعاتی چون پست مدرن (پسامدرن) و پست پست مدرن (پسان مدرن، به تعبیر رضا منصوری) نیست. اگر بخواهیم از لهجه خراسانی استفاده کنیم، شاید بتوان آن را مُدِرنگی نامید، همانند خراسانیان که مسافر مکه را مکه‎گی و معتاد به شیره را شیره‎گی خطاب میکنند. مسئول چاپ و تکثیری در دانشکده داشتیم که پول پیش اعضای هیئت علمی برای کپی از مقالات و کتب را "دادگی" ثبت میکرد. لابد بدهی هم "ندادگی" میشد.

در مسیر خروج از چالۀ ظلمات قرون و اعصار، در راهِ افتادن به راه مُدِرنگی (اگر این را بپذیرید) خیال خام است که بخواهیم به محض بلند شدن از روی ویلچر فوری صخره نوردی کنیم، بارها باید میفتادیم و باز بلند شویم و دوباره بیفتیم و برخیزیم. صنعت بیمه در تاریخ و سرنوشت تاریخی نفوذی ندارد. در حیرت بین دلبستگیهای سنتی و درخششهای تیرۀ مُدِرنگی، خیلی گیج خوردیم، افتادیم و بلند شدیم. این حیرت را عبدالکریم سروش در کتاب اخلاق خدایان به زیبایی توصیف میکند: وقتی میخواهیم قند زهرآمیز توسعه را بخریم و بِجَویم. این مسیرِ ایران خانم، بسیار پیچیده‌تر، هولناکتر، خطرناکتر و سنگِ خاراتر از مسیر حرکت "دایه خانم" از خارخار به مهاباد است.

مسیر تاریخ بیش از آن که مسیر سرراستی باشد، مسیر سرگشتگیهاست، شبیه روند تکامل ژنتیکی پر از اشتباه، و معدودی بهبود است. در مسیری طولانی کسانی مثل اسماعیل شریف‎زاده، مرضیه احمدی اسکویی، حمید اشرف، یا زوج مبارز محبوبه متحدین و حسن آلادپوش داشتیم که زمانی نامشان همه چیز ، از جمله تعقل را تحت‎الشعاع قرار داده بود. برای این زوج مبارز حتی علی شریعتی ابراز افسوس کرده بود. یک نقطۀ مشترک بین این افراد، تمایل به صراحت، نظریه‌پردازی کمتر، و دست بردن به عمل اوج توصیه‌هایشان بود. به همین خاطر، "لوح‎بان" به هر کس که دانشجویان را تحریک عاطفی کند، بدگمان است، چون دانشجو باید پیشگام باشد نه پیشمرگ. فریدون فرخ زاد مجری برنامۀ تلویزیونی میخک نقره‎ای بود که بسیاری از جمله نگارنده را جلوی تلویزیون میخکوب میکرد. وی پس از کشته شدن حمید اشرف با دسته گل به ملاقات مادرش رفت و نمایش تعطیل شد. خود حمید اشرف هم داستانی هولناک، هولناک‌تر از داستان مجید شریف واقفی دارد که اینک دانشگاه شریف به نامش است.

صدرالدین الهی در کتاب دوریها و دلگیریها، از این سکندری‌ها و گیج خوردنها سخن زیاد دارد. به گفتۀ وی، لقانطه (ص ۳۰)،اولین کافه در خیابان باب همایون تهران که در ۱۲۸۵ تاسیس شد (سال صدور فرمان مشروطیت, و شاید نمادی از رسوخ ظاهری مدرنیزاسیون) تا کتابفروشی مرحوم سید جعفر شهیدی، نویسندۀ کتب مذهبی فاصلۀ زیادی نداشت.

در فرازی دیگر (ص ۱۳۳) از حدود یک سال و نیم پیش از شروع انقلاب روایت میکند که در خیابان نظام آباد تنگاتنگ غروب، چراغ زنبوری سرِ چرخهای میوه، آب سیاه در جوی خیابان، بچه‌ها با کفشهای ملی و صندل در پی هم دوان، زنها چادرنماز چیت سرانداخته و نیانداخته، مردان ریش تراشیده و نتراشیده، در هم آمیخته بودند. سینمای سر خیابان گرگان پاهای صاف و کشیدۀ هنرپیشۀ زنی را نشان می داد که صادقانه و پر از خواهش تسلیم دستهای جاهل کلاه مخملی سبیل برتافته ای بود. صدای اذان میآمد و دو نفر پیکانی (مدرنگی؟؟؟) را هل میدادند تا روشن شود و جمعیتی به دنبال شیخی به احترام حرکت میکردند، لابد به سوی مسجد. کانون کار سختی در این شرایط تضادمند داشت.

ادامه در بخش ۴
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

20 Dec, 14:54


داستان شب چله و دایه خانم (بخش ٢)

ادامه از بخش ١

"دایه خانم" برای این نویسنده چنان فضایی فراهم آورده بود که برای سفر به شهر کوچکی مثل مهاباد یا شهر کوچکتر مرزیِ پیرانشهر در نوروز و تابستان له له بزند؛ دوستانِ همکلاسی، فریبا، فریده، طلعت، علیرضا، اسفندیار و همایون را در دبستان شفیعی، کارتون کیمبا (شیر سفید) و عصر جمعه‎ها در اطراف سینما رادیوسیتی، قنادی فرانسه و دربند را رها کند و به خانۀ مادربزرگ بشتابد. "لوح‎بان" در پیرانشهر از جنگ دوم کردها به غیر از معدودی خانوادۀ آوارۀ کرد عراقی و ظهور میگ‎های عراقی بر آسمان پیرانشهر به همراه شلیک ضدهوایی ایران متوجه چیز دیگری نشد. آن چه برایش اهمیت داشت این بود که در آنجا نان ساندویچی (به زبان آن روز نان بالکی) نبود و ساندویچ را در نان لواش میپیچیدند، سینما همایون روباز بود و بستنی قیفی در تهران ٢ ریال و در پیرانشهر ٥ ریال بود.

در آن سالها سریال خانه به دوش به کارگردانی و بازیگری مرحوم پرویز کاردان کلاً خیابانها را خلوت می کرد و تاکسیها تابلوی خارج از سرویس روی داشبورد می گذاشتند. مرحوم دایی برای این که فرزندان نوپایش از شلیک ضدهوایی ها نترسند، یادشان داده بود که در واکنش به ضدهوایی ها جست و خیز کنند و به مرادبرقی سلام کنند. ما هم در دبستان آوازی برای مرادبرقی، ماشینش یاقوت و عشقش محبوبه زمزمه میکردیم.

علیرغم این که "لوح‎بان" مزایای آموزش توام دختر و پسر را به چشم دیده و بعدها خوانده بود، با این حال، متوجه امر غریبی شده بود؛ روابط دختر و پسر در مناطق غرب کشور به رغم ساختار سنتی، در موضعی برابر بود. اگر در تهران همچنان داش فرمون و قیصر باید از ناموس حفاظت می کردند، در آن جا خودِ دختران تعیین تکلیف می کردند و موضع میگرفتند و حساب پسران را میرسیدند. در پیش از انقلاب سریال آتش بدون دود که در مناطق ترکمن صحرا می گذشت پخش می شد. قهرمان داستان مردی به نام گلن اوجا بود و وقتی پیشنهاد فرار به سولماز داد، دختر گفت که اگر میتواند او را از داخل چادر خانواده برباید. همین کار را کرد و دختر را بر ترک اسب نشاند و با خود برد. در فیلم گبه، دختر و پسر با هم رفتند.

فرنگیس حیدرپور که با تبر سربازی عراقی را به آن دنیا فرستاد و دیگری را اسیر گرفت، از همین "دایه خانم‎"ها بود. معلوم شد که برای "دایه خانم" شدن، دختران از همان شیرخوارگی باید آزادی لازم برای بالیدن و رشد کردن را بیابند تا "دایه خانم" شوند. "لوح‎بان" با اجازۀ تاریخدانان فقط این بار میخواهد از کلمۀ "اگر" استفاده کند و قول میدهد دیگر تکرار نشود: اگر دختران افغانستانی همانند دختران کرد سوری و ترکیه‎ای شجاعت گرفتن اسلحه به دست داشتند، احتمال این که طالبان به قدرت برسد، سخت پایین میآمد. مقاومت رزمندگان کوبانی در برابر داعشیان را باید با استالینگراد و خرمشهر مقایسه کرد. در این رزم علیه اعماق سیاه تاریخ، بسیاری از فرماندهان، از جمله فرمانده نسرین عبدی و نارین عفرین، حضور قدرتمند زنان را با چراغانی نمایش دادند. نیک میدانید که از نظر تفکر داعشی، کشته شدن به دست یک زن، جنگجو را از بهشت محروم خواهد کرد. در مواجهه با یک زن جنگجو، احتمالاً داعشی یا القاعده‎ای با خود فکر کرده که چه گیری کرده‎ایم که یک زنِ جنگجو ما را از حوریان بهشت محروم خواهد کرد.

برگردیم به داستان "دایه خانم"، به گمانم در تابستانِ ٥٢ یا ٥٣ بود که نگارنده متوجه شد که "دایه خانم" با مرحوم دایی‎اش در بارۀ دلتنگی برای دیار مادری صحبت می کند. تلفنی نبود که خبر دهیم که می آییم؛ همینطور باید راه می افتادیم. یک روز در ماه مرداد بود که دایی ما را راهیِ سرزمین مادری "دایه خانم" کرد. مسیر را باید تکه تکه با مینی بوس می رفتیم، از پیرانشهر به نقده، مهاباد، میاندوآب، شاهیندژ. از شاهیندژ با مینی بوس به مقصدی حرکت کردیم و در اول روستای اینچه پیاده شدیم. در همان لحظه باران سیل آسای تابستانی همه را خیس آب کرد. در همین شرایط اقوامی که چهل سال بود فقط نام "دایه خانم" را شنیده بودند، با شور و خوشی و وجد از راه رسیدند. مرحوم خاله کافیه که چهل سال بود خواهرش را ندیده بود، بر سینه زنان از راه رسید و همه را در آغوش کشید و از خوشی سخت گریست؛ خودش "دایه خانمی" بود.
دو هفته‌ای در خانۀ برادرزادۀ "دایه خانم" ماندیم. در چهرۀ "دایه خانم" حالتی برافروخته، خلسه و سرخوشی پیدا بود. روستا از امکانات دنیای مدرن چیزی نداشت، اما برای "لوح‎بان"ِ دبستانی، مثل مدارس طبیعتِ مورد نظر عبدالحسین وهاب زاده بود؛ خود بودن و رها بودن بود. حتی برای استحمام به روستای دیگری رفتیم. اقوام در روستاهای دیگر، از جمله "خارخار" ما را دعوت کردند؛ یک روز به روستای مایین بلاغ به مهمانی و گردش رفتیم. در آنجا ساختمانی بود که سخت موجب حیرتِ "لوح‎بان" کوچک شد. یکی از اقوام، کاک حبیب، و یکی دو نفر دیگر در آن ساختمان کار میکردند.

ادامه در بخش ۳

لوح

20 Dec, 14:49


داستانی برای شب چله: داستان مادربزرگی به نام "دایه خانم" (برای ثبت در تاریخ شفاهی)

بخش ١ (در پنج بخش)

خیلی‎ها، از جمله دانشجویان به"لوح‎بان" می گویند که کودک درونش هنوز جست و خیز می کند و سرزنده است، اما سن و سالش برای بابابزرگ بودن مناسب است. از همین الان در فکر این است اگر زمانی به همت فرزندان نوه ای نصیبش شود، همانند پدر مرحومش چه داستانهایی سر هم کند تا آنها نیز چنتۀ داستانشان برای نوه هایشان در غیاب این "بالقوه پدربزرگ" که دوست دارد به لفظ سیاسیون دو فاکتو هم بابابزرگ شود، خالی نماند؛ از نوع داستانهای پدرش، مار سیاه خال سفید، پیرزن کاه فروش و ....

این بار داستان مادر بزرگی است که به روال رایج در بسیاری از مناطق کردزبان "دایه خانم" خطاب می‌شود. احتمالاً به سیاق نظام مادرشاهی دوران باستان، همۀ افراد فامیل به وی احترام میگذارند و از بابت پاکی و نجابت سرآمد و سمبل است و پهلوانان ایل که در فدا کردن جانشان در راه دفاع از حریمِ قبیله تردید ندارند، قسم بزرگشان به جان یا سرِ "دایه خانم" است و همانند اسطورۀ سربرهنه کردن زنان بلوچ در شرایط بحرانی با یک فریاد وی، اگر خشمگین هستند، دم فرو میبندند و اگر تشخیص بدهد، جان فدا میکنند؛ " دایه خانم" هایی که در طول زندگی پربرکت خود ده‌ها زندگی را نجات میدهند، جَوّی پاک و پرانرژی در اطرافشان موج میزند.

این "دایه خانم" در حدود سال ١٣١٢-١٣١٣ احتمالاً در ١٤-١٥ سالگی از روستای "خارخار" در منطقۀ تخت سلیمان شهرستان تکاب بالیده عروسِ مهاباد میشود و گل سرسبد؛ و البته هر کسی نمیتواند به مقام "دایه خانمی" برسد.

محمد قاضی مترجم نامدار مهابادی در کتاب خاطراتش (خاطرات یک مترجم) مینویسد که پس از مرگ پدر، مادرش به ناچار ازدواج میکند. اندوه عمیقِ محمد قاضی در سطوری که تعریف میکند چطور دنبال کالسکۀ مادرش که در غبار گم میشده دویده گریه میکرده است، بعد از گذشت چند دهه محسوس است.

در سال ٣٢ با وجود پنج بچۀ قد و نیمقد (یکی شیرخواره) همسرش، یعنی پدربزرگ "لوح‎بان" فوت میکند. بعد از مدتی سر و کلۀ خواستگارانی پیدا میشود که مطابق مناسبات آن زمان ازدواج با همسر متوفای سرشناس را یک ارزش میدانستند. مرحوم مادر در هفت هشت سالگی شاهد این مراسم بوده هر بار با هیجان و تپش قلب آن را تعریف میکرد. "دایه خانم" در برابر پیشنهادهای خیره کننده جواب میدهد که من بره خودم را در سیل رها نمیکنم که بزغالۀ دیگران را از آب بگیرم. خواستگار با شنیدن این پیام عرق شرم بر صورتش نشسته عقب عقب بدون پشت کردن از اتاق خارج شد.

فشردن برۀ خود به سینه تاوان سختی داشت و میبایست افتادن از عرش به فرش و از اوج به حضیض را به جان میخرید. با ملاطی که از شیر پاک وی به جان فرزندان دویده بود، همبستگی خانوادگی ژرف و رشک برانگیزی بین فرزندان به وجود آمد. تا خانواده بخواهد از آن حادثۀ وحشتناک اندکی کمر راست کند و به جای زنده ماندن پا به مرحلۀ زندگی بگذارند، ١٤-١٥ سالی طول کشید و یکی از تخته‎هایی که زیر زندگی در حال فروپاشی مردم گذاشتند، رشد اقتصادی خیره کنندۀ بالای ١٠ درصدی به همت کسانی همانند علینقی عالیخانی بود. توسعه افزایش یافت و روستا یا شهر مرزی "خانه" که به خاطر ایل پیران، به پیرانشهر تغییر نام یافت. پسر ارشد "دایه خانم"، مصطفی به مناسبت این توسعه فرصت یافت که رئیس ادارۀ تربیت بدنی پیرانشهری شود که بیشتر به روستایی شبیه بود که استادیوم داشت. در گرگ و میش بامدادی، "لوح‌بانِ" پیش دبستانی شاهد قرار دادن اسباب خانۀ مادربزرگ و دایی بر سقف اتوبوس مهاباد به پیرانشهر بود؛ آن زمان اسباب کشی با اتوبوس رایج بود.

این فرصت رشد اقتصادی، چند جانبه بود. بدون "پیکان" چنین امکان نفوذ عمیق در نقاط مختلف ایران وجود نداشت؛ استحکام رشک برانگیز آن در جاده های خاکی و سهولت تعمیر آن برای عوام که بسیاری بیسواد بودند، نشان میداد که چه انتخاب محشری بوده است. همین رشد اقتصادی، امکان تحرک و مانور سیاست خارجی در منطقه را فراهم کرد. در جنگ دوم کردها با صدام (١٩٧٤-١٩٧٥)، ایران از کردها پشتیبانی کرد و برای حل منازعۀ شط العرب گام مهمی برداشت. تا آن زمان، ممکن بود که ایرانیان حتی به خاطر گرفتن وضو در آب شط‌‎العرب ماهها به زندان بیفتند. به این ترتیب مرز بین ایران و عراق خط تالوِگ شط العرب مطابق قرارداد ۱۹۷۵ تعیین شد. صدام در ابتدای جنگ قرارداد را پاره کرد، ولی بعدا آن را معتبر دانست.

ادامه در بخش ٢
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

16 Dec, 14:08


کوری آموزشی و پژوهشی ۳۰: بدون نگاه سیستمی بیماریهای استراتژیک دولت، حکومت و ملت را ورشکست می‎کنند.

ادامه از بخش ۲۹

در بین روسای جمهوری که تاکنون سکان دولت را در دست گرفته‌اند، تنها کسی که مطالب این پست را میفهمد، دکتر پزشکیان  است و می‌داند که جنبۀ اقتصادی بیماریها احتمالاً مهمتر از جنبۀ زیست شناختی آن است.

بیماری بی پدر و مادر بروسلوز می‎رود که پدرِ کشور را درآوَرَد. چه کسی مسئول مهار این بیماری است؟ قطعاً سازمان دامپزشکی و وزارت بهداشت؛ اما افسوس که نگاه سیستمی ندارند.

هر از چند گاهی دامداران سنتی به "لوح‎بان" مراجعه کرده تقاضا می‎کنند که در روند حرکت به سوی صنعتی شدن مشاوره دریافت کنند. اولین توصیۀ اینجانب این است که به ادارۀ دامپزشکی محل مراجعه کرده گله از بابت سل و بروسلوز تست شود. وقتی که مراجعه می‎کنند، پاسخ می‎شنوند که ما برای تست می‎آییم، اما باید تعهد کتبی بدهی که هر کدام از گاوها نتایجشان مثبت شد، به کشتارگاه ارسال شوند. بدون استثنا همۀ دامدارانی که قرار بود "لوح‎بان" به آنها مشاوره بدهد، استنکاف کرده پی کارشان می‎روند. آن تعهد کتبی موردِ تقاضای ادارات دامپزشکی کاملاً منطقی است، چرا که ممکن است بعد از مثبت شدنِ تست و آگاهی دامدار، آنها را به بازار دام برده بفروشد و بیماری اشاعه پیدا کند.

چند دهه است که کنترل بروسلوز بر اساس سیاست تست و کشتار است. گله‎ها را تست کرده دامهای مثبت به کشتارگاه ارسال می‎شوند. در سیاستی که از ابتدای کنترل بیماری در پیش گرفته شد، ۷۰ درصدِ قیمت دام را به عنوان خسارت به دامدار پرداخت می‎کردند. یکی از دلایل در پیش گرفتن این سیاست در مورد پرداخت خسارت به شرح فوق، احتمالاً درآمد سرشار نفتی در دهۀ ۴۰ و ۵۰ و رشد اقتصادی خیره کنندۀ ده درصدی به همت تکنوکراتهای آن دوران بود. بیش از همه مرحوم علینقی عالیخانی در چنین توفیقی نقش داشت و جالب این که در مصاحبه‎ای به نکتۀ رعب آوری اشاره کرد: "ایشان (شاه) فکر کرد خودش این کار را کرده است". طبیعتاً او سکان را از دست او درآورده به خودش اجازه داد که با اقتصاد هر طور می‎خواهد بازی کند که نتیجه‎اش هم معلوم است.

دیگر چنین کاری امکان پذیر نیست؛ پول نیست و بخش اعظم بودجۀ دستگاهها صرف حقوق می‎شود. قیمت یک گاو الان اگر بالا نرفته باشد، ۱۵۰ میلیون تومان است و اگر نتیجۀ بروسلوزِ این گاو مثبت شود، به روال سابق باید ۱۰۵ میلیون تومان خسارت پرداخت شود. دولت چنین توانی ندارد و علت هم با یک محاسبۀ ساده معلوم می‎شود:

فرض کنیم که با تست و کشتار، فراوانی بیماری بروسلوز به ۵ درصد رسیده باشد. این محاسبات را در مورد یک میلیون گاو انجام می‎دهیم:

اگر فراوانی بیماری ۵ درصد باشد، بنا بر این پنجاه هزار گاو آلوده داریم.

۱٫۰۰۰٫۰۰۰ × ۵% = ۵۰٫۰۰۰

فرض کنیم حساسیت تست ما ۹۸ درصد است. به زبان ساده یعنی تستی که به کار می‎بریم، اگر ۱۰۰ گاو (یا انسان یا گوسفند یا ....) واقعاً مبتلا را تست کنیم، ۹۸ مورد را به درستی تشخیص می‎دهد:

۵۰٫۰۰۰ × ۹۸%= ۴۹٫۰۰۰

در این مورد وقتی یک میلیون گاو را تست کنید، از میان آن پنجاه هزار گاو، باید ۴۹ هزار گاو را به کشتارگاه بفرستیم و اگر خوش انصاف باشیم و بخواهیم خسارت پرداخت کنیم ۵،۱۴۵ میلیارد تومان باید پرداخت کنیم؛ با چنین مبلغی دود از کلۀ هر دولتی بلند می‎شود. ملتفت هستید که ۱٫۰۰۰ گاو هم با این که مبتلا هستند، آزمایش از تشخیص آنها عاجز می‎ماند. اینها را منفی کاذب می‎نامند.

تست‎های تشخیصی یک خصیصۀ دیگر به نام ویژگی Specificity دارند. به زبان ساده اگر ویژگی تستی ۹۸ درصد باشد، یعنی اگر ۱۰۰ گاو (انسان یا...) واقعاً سالم را تست کنیم، ۹۸ مورد را به درستی منفی، و ۲ مورد را به غلط مثبت اعلام می‎کند. در جمعیت فرضیِ یک میلیون راسی (یا نفری یا قطعه ای یا قلاده ای و ...) ۹۵۰٫۰۰۰ راس (یا نفر، یا قطعه یا قلاده، ...) موردِ سالم داریم:

۱٫۰۰۰٫۰۰۰ - ۵۰٫۰۰۰= ۹۵۰٫۰۰۰

از  ۹۵۰ هزار راس گاو مطابق محاسبۀ زیر به علت ویژگی تست، به غلط مثبت تشخیص داده می‎شوند:

۹۵۰٫۰۰۰ × ۲%= ۱۹٫۰۰۰

یعنی علاوه بر آن ۴۹ هزار گاوی که به درستی مثبت تشخیص داده شده‎اند، ۱۹ هزار  گاو سالم هم به ناچار باید به کشتارگاه بروند و خسارتش ۲،۰۵۸ میلیارد تومان است، به علاوۀ ۲،۸۵۰ میلیارد تومان، چون گاوها سالم بوده‎اند و به ناچار به کشتارگاه رفته‎اند (تقریبا پنج همت).

بدون توجه به معیارهای اقتصادی، هر گونه طرح کنترل یا ریشه کنی هر بیماری محکوم به شکست است، می‎فرمایید نه، به طرح تحول سلامت و مجری آن طبیب فقرا بنگرید که تقریباً تنها مخالف آن رئیس جمهور فعلی بود.

بدون نگاه سیستمی و منطق اقتصادی، امکان مهار بروسلوز وجود ندارد.

ممکن است بفرمایید کوری آموزشی و پژوهشی‎اش کو؟ اجازه دهید بماند برای بخش ۳۲.


ادامه در بخش ۳۱

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
١٤٠٣/٠٩/۲۶
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

13 Dec, 12:04


وقتی وضو به یک آرزو تبدیل می‎شود: به تیمم سلام کنیم

در زمان شاه در دستشویی‎های عمومی محلی، از جمله پارک شهر تهران، برای مردان سرویس بهداشتی ایستاده نصب کرده بود. این شیوه از قضای حاجتِ سبک، سخت مورد انتقاد اصحاب دین بود و دانش‎آموزان را از استفاده از آن نهی می‎کردند؛ پس از انقلاب همه را برچیدند. در ۱۳۹۶ نگارنده متوجه نصب توالت ایستادۀ مردانه در مجتمع پالادیوم شد. به عنوان تقلید کورکورانه از فرهنگ غربی و تباین با فرهنگ اصیل ایرانی به آن اعتراض، و به خاطر جنجالی که بر پا کرد، برچیده شد. البته این یک نوع شوک فرهنگی است. در این سالها شوک فرهنگی کم نداشته‎ایم.

به لحاظ شرعی مو لای درز این اعتراض نمی‎رود، اما پیامدهای تفاوتِ دو روش قضای حاجتِ سبک را باید در نظرگرفت. مردان روزانه ۶-۷ بار برای قضای حاجت سبک نیاز به سرویس بهداشتی دارند. حجم فلاش تانک بین ۶-۱۲ لیتر است. حال حساب کنید ۶ بار قضای حاجت سبک روزانه برای هر مرد هر بار ۹ لیتر در ۲۴ ساعت در یک سال برای چهل میلیون نفر چقدر می‎شود؟ درست می‎فرمایید: دقیقاً ۷۸۸ هزار و ۴۰۰ میلیون لیتر.

اگر بر فرض با توالت ایستاده برای هر بار قضای حاجتِ سبک ۲ لیتر آب مصرف شود، ۶۱۳ هزار و ۲۰۰ میلیون لیتر در سال صرفه جویی می‎شود. غیر از این، با قرار دادن تصویر مگس در توالت‎های ایستاده و ترغیب مردان به نشانه گیری، گجت دیگری برای کاهش هدر رفت آب خلق شد. مسئلۀ این گجت آن قدر با اهمیت است که بیل گیتس هم برای بهبود آن پا به میدان گذاشته است.

موضوع این بحث توصیه به قضای حاجت ایستاده برای مردان نیست. توالت یک گجت است. توالت مدل فرنگی در خرابه‎های افه‎سوس مربوط به یونانیان یک گجت در فضای باز بود. در زمان سرما، یونانیان بردگان خود را می‎فرستادند که روی سنگ این گجت بنشینند و سنگ را گرم کنند تا ارباب قضای حاجتِ دلچسبی داشته باشد. طبق یک شوخی قدیمی، دردِ دوری از توالت از درد گرسنگی و عشق هم بد‎تر است. جالب آن که یکی از مواردی که راهنمای گردشگری برای نابودی شهر افه‎سوس ذکر می‎کرد، مسئلۀ آب به خاطر پسروی دریا و افزایش یافتن فاصلۀ شهر تا دریا بود.

چند دهه پیش، نگارنده در مناطقی از کردستان که آب فت و فراوان بود، در مساجد توالت‎هایی دید که از جلوی فرد جلوس کرده روی توالت ایرانی قدیمی یک جویبار رد می‎شد، خبری از آفتابه و شلنگ خرطومی نبود و آب لازم برای طهارت از جلوی فرد رد می‎شد که باید با دست برمی‎داشت. با کمبود آب و به مدد فناوری، گجت‎های یونانیان و آن مناطق کردستان به اجبار جمع شد. آفتابۀ مسی گجتی بود که خیلی یوزر-فرندلی نبود. یک مقایسه در مورد تفاوت فرهنگی به میزان آبی است که یک سنندجی و یک یزدی برای وضو مصرف می‎کنند؛ صرف نظر از این که در وضو آب را از دست به مرفق می‌ریزند یا برعکس. مسجد نگارای کوالالامپور به لحاظ زیبایی حرف ندارد و البته توالت‎های ایرانی‌اش که از ایران آورده بودند، از شدت تمیزی برق می‎زدند.

ممکن است تصور کنید که نگارنده همانند وزیر میراث فرهنگی و گردشگری سابق از موضوع توالت ذوق زده شده است، اما داستان چیز دیگری است. آن مقدار آبی که از طریق تشویق مردان به استفاده از توالت ایستاده صرفه جویی می‎شود، در مقابل آبی که از طریق سدسازی‎های بی‎رویه، کشتن زهره، بریدن گیسوان زاگرس و جنگل‎تراشی از دست می‎رود هیچ است.

بدون آب، زندگی و دین و آیین و مناسک مردم ناممکن است و شهر، بیمار می‌شود. لذا بر نمایندگان مجلس است بدانند کدام لوایح اضطراراً باید تصویب شوند. اقتصاد آب-محور یکی از خطرناک‎ترین چاله‎های امنیتی کشور بوده باید هر چه زودتر اصلاح شود. یک اقتصاد آزاد رقابتی و غیردولتی ضرورت این کار است. حل مسئلۀ فساد که بر اقتصاد آب محور تاکید دارد، مهار قدرتمندانی که هر سدی می‎سازند و هر آبی جابه جا می‎کنند، واقعی شدن قیمت سوخت و آب از اولویت‌‏های دیگر است. یک قوۀ قضاییۀ مستقل که بتواند دست اندازی به منابع طبیعی را مهار کند، ضرورتی اجتناب ناپذیر و البته کاری سخت است.

در سال ۸۹ "لوح‎بان" برای اخذ پروانۀ ساخت منزل مسکونی به شهرداری مشهد مراجعه کرد و با توصیۀ مامور شهرداری به ساخت جکوزی مواجه شد؛ پوزخندی زد و نگاهی عاقل اندر سفیه انداخت. شهرداری باید بر عایق سازی ساختمان تاکید می‎کرد، زیرا رئیس جمهور بر کاهش دو درجه‎ای دمای خانه‎ها تاکید کرده است. اگر دو درجه کاهش ارزش دارد، آن صرفه جویی اندک از طریق گجتِ توالت مردانه هم ارزشمند است.

اگر نمایندگان مجلس درگیر مسئلۀ حجاب هستند، باید بدانند که بدون آب، احکامی چون وضو، طهارت، غسل و اموری مثل قضای حاجت به شیوۀ شرعی و ... با مشکل مواجه می‎شود. زمانه طوری است که رعایت احکام شرع هم خرج دارد.

با این اوصاف احتمالاً اصفهان اولین شهری خواهد بود که به تیمم سلام خواهد کرد.

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
١٤٠٣/٠٩/۲۳
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

10 Dec, 16:09


ادامه از بخش ۱
بخش٢ 👇

بر اساس معیارهای سیاست مطابق درسنامۀ ماکیاوللی، ترکیه و اسرائیل با هم منافع مشترک دارند و اگر اسرائیل بخشهای دیگری از سوریه را به خود ضمیمه کند، ترکیه در باطن هیچ مشکلی نخواهد داشت. در مقابل، یک هماورد بزرگ، کردهای سوریه هستند. در این مورد، ایران با آمریکا منافع مشترک دارد و تمرکز بر این نکته، یک بازی جدید و موفق خواهد بود. در گذشته نیز منافع مشترک ایران و آمریکا در افغانستان و عراق موجب همکاریشان شد. چرا این بار نه؟

ایران با حماس همدلی دارد، حماس با تحریر شام همدلی دارد. این تناقض را چگونه می‎توان توصیف کرد؟ اما به راحتی منافع مشترکِ ترکیه با اسرائیل را می‎توان توصیف و تبیین کرد. دستگیری عبدالله عجلان موهبتی از اسرائیل به ترکیه بود.

ایران احزاب کرد ایرانی را یک تهدید می‎داند، اما کردهای ترکیه و سوریه یک فرصت برای ایران هستند. پ ک ک با مقابلۀ به موقع در برابر داعش، بسیاری از ایزدیها را نجات داد، اما با اشارۀ ایران، احزاب کرد ایرانی از جنگ با داعش منع شدند. در مورد کردهای سوریه، احزاب کرد ایرانی و ایران منافع مشترک دارند. این منطقه پر از تناقض است. حتی یک نیروی کوچک هم ضروری است و اینجا باید دید، آیا منافع مشترک بین افراطی‎ترین طیف های اپوزیسیون در اینجا در مفهوم ایران چیست؟ پ ک ک تشیع را تجلی ناسیونالیسم ایرانی می‌داند.

تنها مانع ایدۀ افراطی توران بزرگ، محور مشهد-تبریز است که از دورۀ صفویه تا کنون با سخت جانی مقاومت کرده است. جلال آل احمد، ظهور حکومت صفویه در زمانی که عثمانی چشم به اروپا داشت، را خنجری در پشت جهان اسلام می‎دانست. مارتین لوتر یکی از دعاهایش حفاظت از طاعون و وحشت ترک بود. آنها مسلمانان را ترک خطاب می‎کردند. با این حال، اروپاییان وقتی کارآیی ایرانیان در مهار عثمانیان را می‎دیدند، با تحسین به ایرانیان مراجعه کردند و روابط با اروپا شروع شد. در جای دیگری در "لوح" آمده دنیا وام‎دار روسیه و ایران است، زیرا این دو کشور با مهار مهاجمین، کاری کردند که اروپا نفس بکشد. برخلاف ظاهر اسلامی، اردوغان سخت در پی زنده کردن میراث عثمانی است. اگر قشر اسلامی بدنش را در حد پوست پیاز خراش دهید، تنۀ ستبر ناسیونالیسم ترکیه‎ای را می‎بینید، که وقتی به مرحلۀ افراطی برسد، از فاشیسم چیزی کم نمی‎آورد. ادامۀ اسرائیل را باید از ترکیه تا کشوری دید که آذربایجان نام دارد؛ چیزی که حتی عوام هم به آن واقند.

در این دوران هم کار بزرگی بر عهدۀ ایرانیان است تا با توجه به شرایط خطیر که تغییرات زیادی در خاورمیانه ایجاد کرد تا هماوردی ناسیونالیسم ایرانی، ترکیه‎ای و عربی در همان مرحلۀ هماوردی، و نه جنگ، بماند. با شیوۀ تهاجمی شدیدی که اسرائیل به پشتیبانی آمریکا در پیش گرفته و معلوم است که سال‌ها برای پلن‎های مختلف برنامه ریزی و مطالعه کرده، هدف اصلی تغییر مرزهای خاورمیانه است. اگر خودمان آتش بیار این هیزم شویم، باید برای خونریزی‌ها، ویرانی‌ها و آوارگی‎های زیاد آماده شویم؛ سوریه یک مدل کوچک از "خاورمیانه بزرگِ" کذایی است.

به توصیۀ ماکیاوللی، باید برای تصمیم گیریهای سیاسی فقط معیارهای حوزۀ سیاست را برای تصمیم گیری در نظر بگیریم. هر قدر هم به اخلاق و امر قدسی پایبند باشیم، اگر معیارهای آن را به حوزۀ سیاست تحمیل کنیم، دچار فلج دیپلماتیک می‎شویم و به اخلاق و امر قدسی هم ضربه می‎زنیم. عجیب است که به توصیه‎های ناصر هادیان برای آیین مصالحه در حوزه‎های سیاسی این قدر بی‎توجهی می‎شود. در وزارت خارجه کسی نیست که اندیشه‎های وی را بشنود؟ امروز روز رزم او است، نه اکتفا به مقاله نویسی. مسئله از راهی غیر از هسته‎ای بهتر حل می‎شود.

بسیاری از کردهای سوریه مشابه کردهای خراسان سخن می‎گویند. در این مرحله کردهای سوریه یک فرصت عالی برای ایران و بالقوه یک فن بدل برای باختی سنگین هستند؛ وقت شادی برای وضعیت فعلی سوریه نیست؛ وقت تصمیم گیری‌ها و همکاری‌های دردناک است، وقت خنک شدنِ دل نیست. ماکیاوللی مهم‌ترین متفکر سیاسی مدرن است؛ به حرفش گوش دهیم.

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
١٤٠٣/٠٩/٢٠
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

10 Dec, 16:05


تحولات سوریه جایی برای شادمانی برای ایرانیان ندارد: ضرورت بازخوانی آموزه‌های استاد بزرگ ماکیاوللی (بخش ١)

برای ایرانیان در هر گروهی، در مشاهدۀ وضعیت سوریه جایی برای شادمانی ندارد. عرصۀ سیاست که چهارچوبی است که داد و ستد و دست به دست شدن، یا تقسیم و تسهیم قدرت در آن صورت می‎گیرد، با این گونه مفاهیم بیگانه است.

بدفهمی از ماکیاوللی موجب شده است که نام این استاد بزرگ به صورت یک دشنام درآید، در حالی که وی یک پیام بزرگ داشت. وی با مشاهدۀ حکومت ساونارولا و حکومت خاندان مدیچی نکتۀ بزرگی کشف کرد. در سال ۱۴۹۴ حکومت خاندان مدیچی در فلورانس برانداخته شد و ساونارولا توانست با استفاده از احساسات مذهبی مردم و ایجاد احساس گناه در آن‌ها حکومت را در دست بگیرد و حاکم فلورانس گشت. بعد از به حکومت رسیدن تنها کاری که می‌کرد ایراد وعظ و خطابه و ترساندن مردم بود. وی برگزاری تمام مجالس جشن، کارناوال‌ها و رقص‌ها را ممنوع شد و تمام کافه‌ها و قمارخانه‌ها را به نمازخانه و کلیسا و مراکز آموزش علوم دینی تبدیل نمود. در ۱۴۹۷ وی پیروانش را به جستجوی خانه به خانه منازل مردم در جستجوی آینه‌ها، نقاشی‌ها، کتاب‌ها، لوازم آرایش، مجسمه‌ها، کلاه‌های زنانه، وسایل موسیقی و شطرنج فرستاد. تمام این وسایل در آتش بزرگی در میدان شهر سوزانده شدند. وی این آتش بزرگ را «آتش بزرگ غرور» نام نهاده بود.

درس بزرگ ماکیاوللی این بود که امور مربوط به سیاست باید از دل خودِ سیاست بیاید و نمی‎توان از حوزۀ دین یا اخلاق معیارهایی را برای حکومت داری برگزید. نمونۀ مهم آن آنگ سان سوچی برندۀ جایزۀ نوبل صلح از میانمار (برمۀ سابق) است که وقتی به حوزۀ سیاست و تصمیم گیری و تدبیر کشید، سکوت وی در مورد برخی اقدامات در میانمار موجب انتقادات زیادی، در حد پیشنهادِ پس گرفتن جایزۀ نوبل از وی شد. این موضوع نشان می‎دهد که در حوزۀ سیاست برخلاف حوزۀ اخلاق ناچار می‎شویم تصمیمات سختی بگیریم. و نمونه‌های دیگر؛ مثلاً در آلمان اگر یک برگزیدۀ از حزب سبز، ناچار شود که برخلاف شعارها و اهداف حزبی به دلیل تنگنای انرژی با تاسیس نیروگاه اتمی موافقت کند؛ یا این که رئیس جمهور پزشک متخصص برخلاف معیارهای پزشکی، به ناچار با ادامۀ مازوت سوزی موافقت کند.

درس بزرگ ماکیاوللی این است که برای تصمیمات سیاسی اگر از حوزۀ دیگری مثل اخلاق یا دین برای تدبیر استفاده کنید، ناهنجاری در امر سیاست به وجود می‎آید. گاهی استفادۀ نامناسبی از نام ماکیاوللی می‎شود. برای مثال، در توصیف لایحۀ حجاب با شیوۀ فعلی، آن را با روشهای ماکیاوللی در مقایسه می‎کنند. این مسئله امری کاملاً غلط و برخلاف آموزه‎های ماکیاوللی است، چون این تدبیر از حوزۀ دیگری بر حوزۀ سیاست تحمیل شده است؛ ولی سیاست استقلال عجیبی دارد و تن به معیارهای حوزه‌های دیگر نمی‎دهد. وقتی هم به تکنیک تقه و خوراندن معیاری از حوزه‎های دیگر مثلاً اخلاق یا امر قدسی بر آن تحمیل شود، فلج سیاسی یا دیپلماتیک رخ می‌دهد . برای پیشنهاد دهندگان لایحۀ حجاب بهترین مرجع، کتابِ  رامین جهانبگلو، با نامِ ماکیاولی و اندیشه رنسانس (نشر مرکز) است و نیز کسانی که به غلط ماکیاوللی را دشمن اخلاق معرفی می‎کنند. به بیان تعمیرکاران، بی‌توجهی به آموزه‎های ماکیاوللی موجب گریپاژ می‎شود.

بر اساس توصیۀ ماکیاوللی برای سرسخت‎ترین افراد اپوزیسیون جایی برای خوشحالی در مورد حوادث سوریه وجود ندارد. ممکن است خوشحال شوند که هر چه در سوریه ریسیده بودند، پنبه شد، اما در نگاهی کلان، مسئله بسیار دهشتناک می‎شود. در هر تصمیم گیری در خاورمیانه باید به هماوردیِ ناسیونالیسم ایرانی، ترکیه‎ای و عربی نگاه کرد. در مورد ناسیونالیسم عربی، تاکید بر تعویض نام خلیج فارس و نیز مسئلۀ سه جزیره است. مجلۀ گل آقا به طنز درخواست همسایۀ جنوبیِ آن ورِ خلیج فارس را درخواست "تنبان" می‎نامید (با جمع کردن دو تنب)، اما مسئله جدی‎تر است. در تمام بیانیه های اعراب در مورد سه جزیره، سوریۀ دوران اسدِ پدر و پسر به نفع اعراب رای داد، اگر آنها رای ظاهری دادند، این دفعه جولانی عملاً در خدمت مدعیان این سه جزیره در خواهد آمد.

ترکیه با گروههایی مثل داعش و القاعده نرد عشق باخت و در گرماگرم جنگ سوریه و تهاجم داعش به موصل و عراق از آنها نفت خرید و آنها را برای روز مناسب زیر نظر گرفت. در لحظۀ مناسب ماهی بزرگی از حوادث سوریه گرفت. به غیر از ایران، بیشترین حملات لفظی به اسراییل از جانب اردوغان بود، اما محدودیتی در مناسباتِ اقتصادی با اسرائیل قائل نشد. حرف این که کارِ او غیراخلاقی است، هیچ پیامد مفیدی ندارد؛ اگر کسی از معیارهای سیاست سرپیچی کند، سیاست سرش را می‎پیچاند. بنابراین، باید دید که منافع مشترک در
حوزۀ سیاست بین چه هماوردانی وجود دارد تا در صحنۀ شطرنج سیاست درست حرکت کنیم و شکست در سوریه به یک گامبی در شطرنج تبدیل شود.
ادامه در بخش٢
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

06 Dec, 19:10


در پیوند با مطلبِ شانزدهِ آذر، روز پلیس و نیز، قبیله بی‎موسیقی یا پیشگام‎های زود پیشمرگ شونده در این پست:
کامران شریفی
دانشکده دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد،
نشر اولیه در ۹۹/۰۹/۱۶
بازنشر در ۱۴۰۳/۰۹/۱۶

https://t.me/ksharifiRRB

لوح

06 Dec, 19:08


باز هم ۱۶ آذر: قبیلۀ بی‎موسیقی* یا پیشگامانِ زود پیشمرگ شونده

صدور خطابه‎های لاغر و کوتاه (به جای عریض و طویل سابق) به دانشجویان که باید آرمانخواه و مطالبه‎گر باشند، و بعد ۱۶ آذر را هم تبریک بگویند، حالتی حال‎به‎هم‎زن پیدا کرده است؛ مگر تمام کارهای خوب را باید دانشجویان بکنند؟ از زمان جنینی برایشان در کلاس‎های کنکور نقشه کشیده‎اند و مرتب تست زده‎اند که حالا آرمان خواه و مطالبه‎گر باشند؟

تعارف را کنار بگذاریم. هیچ سودی از این توصیه‎ها نه خودشان و نه جامعه خواهد برد. بیشتر باید یادشان بدهیم که چگونه باد کلاهشان را نبرد. دیگر کسی برایشان پادرمیانی نخواهد کرد؛ رؤسای دانشگاه‎ها کلاهشان پشمی ندارد که بتوانند یا جرات کنند از دانشجویان دفاع کنند و از حبس درشان بیاورند. حتی اگر اولین رئیس دانشگاهِ تهرانِ پس از انقلاب هم باشی، هیچ تضمینی ندارد که سر سالم به در ببری، مثل دکتر محمد ملکی که در اردیبهشت ۵۹ فکر کرد که دانشگاهی حرمتی دارد و بنا به گزارش یکی از دانشجویانش در صف اول دانشجویان معترض مقابل حمله‎وران ایستاد (اینجا:** ). وی سرنوشت عبرت‌آموزی دارد و از رفتار با وی به خوبی حالی جماعت دانشگاهی کردند که این پنبه را از گوش باید درآورد که خیال کنند مثل زمان شاه کاره‎ای بوده، تاثیری داشته، به حساب می‎آیند. هنوز جای لوله ۷۸ التیام نیافته است.

با توصیه‎ به آرمان‎خواهی و مطالبه‎گری چه از جانشان می‎خواهیم وقتی که پدر ‎و ‎مادر هست و نیستشان را گذاشته‎اند تا جگرگوشه را بفرستند دانشگاه که هم اینک زیر بار فشارهای مالی، اعتباری، وجدانی و کاری کمرشان خم شده و
تورم و توهم مدرک و مقاله هم نه آسایشی برای دانشجو گذاشته نه برای استادانش.

اگر به جای هیات حاکمه می‎بودم، به جای کلی مطالب دروس عمومی که دانشجویان سرسری از آن‎ها رد می‎شوند، درسی دو واحدی برایشان می‎گذاشتم با عنوان چگونه "کلاهشان و سرشان و سرنوشتشان و دودمانشان را باد نبرد" تا حالی‎شان شود که حتی در انتخابات ریاست جمهوری دیگر نقشی در جذب آرا ندارند و الان تتلوها و احمدی‎نژادها توی بورسند. محتوای واحد درسی به عنوان دفاع شخصی در برابر تندبادهای سیاسی باید تدوین شود تا شیرفهم شوند که چگونه این آرمان‎خواهی موجب پریشانحالی و آوارگی و دربه‌دری افرادی شد که در تیرماه ۷۸ لوله شدند. سرنوشت آن‎ها کاملاً عبرت آموز است. ممکن است عکسشان روی جلد مجله تایم هم برود، ولی زود فراموش می‎شوند. امروزه، دوره اشتهار ۱۵ دقیقه‎ای است و بعد تمام! تجربه عباس معروفی که در ابتدای سردرآوردن از دیار غربت از او خواسته بودند که راننده تاکسی شود و خرجش را دربیاورد آموزنده است. این که ما در مملکت خودمان کاره‎ای بودیم و نویسنده و دانشجو و استاد دانشگاه بودیم، باد هوا است. وی باید خوشحال باشد که کتابهایش در مملکت خودش چاپ و منتشر می‎شود.

چه دانشگاه و چه خود دانشجو اگر بخواهد ببیند توی پاتیل سیاست کله سگ می‎جوشد یا نه، بهتر است به جای کارهای انفجاری و توی خیابان ریختن‎ها با یا بدونِ کمک واحد برنامه ریزی درسی وزارت چند کتاب بخواند، از جمله:

۱) سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران (مقصود فراستخواه)

۲) مبارزه علیه وضع موجود، سابینه فون دیرکه، (ترجمه محمد قائد)؛ و سبک و سنگین کند که پا توی چه تاس لغزنده‎ای می‎گذارد.

از دیگر محتویات این درس، کتاب جزء و کل به قلم ورنر هایزنبرگ ، برنده جایزه نوبل (۱۳۶۸، مرکز نشردانشگاهی، ترجمه حسین معصومی همدانی) می‌تواند باشد که نشان می‎دهد برای دانشمندان در شرایط همیشه متلاطم جامعه انسانی، تعمیق دانش سیاسی و اجتماعی و فرهنگی لازمه امر بقا است. به چند فراز از آن توجه فرمایید:

👈...در باره یک جنبش سیاسی نه بر پایه هدف‎ها بلکه بر اساس وسایلی که برای رسیدن به آن هدف‎ها به کار می‎برد باید داوری کرد (ص۴۶ و ۱۴۷)، ... دیرپاترین و سودمندترین انقلاب‎ها آن‎هایی بوده‎اند ‎که می‎خواسته‎اند، مسائل مشخصی را حل کنند و کاری به بقیه چیزها نداشته‎اند و باید دنبال تغییرات کوچک بود (ص۱۴۹). توصیه پردیس ثابتی در مصاحبه اخیرش به فارسی همین بود.

به عنوان کار کلاسی هم روی این دو مطلب تاکید و با دانشجویان بحث می‎کردم: "
پیشگام یا پیشمرگ: بازبینی یک رسالت تاریخی" و دیگری، گلدان آهنى و نخل پلاستيك: رؤياى تحقق ‏ناپذير روشنفكران، تا بدانند قبیلۀ حالیا بی‎موسیقیِ* دانشجو و دانشگاهی در چه اجتماعی زندگی می‎کند و توان، نیازها و ظرفیت اجتماعی که برای آن می‎کوشد و در آن می‎زید تا چه حد است.

کامران شریفی
دانشکده دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
نشر اولیه در ۹۹/۰۹/۱۶
بازنشر در ۱۴۰۳/۰۹/۱۶
https://t.me/ksharifiRRB
====

* اصطلاحی که از ژاک برل ( Jacque Brel بلژیکی) وام گرفته شده
**در https://t.me/c/1331087516/3032 و برای دیدنش اول باید عضو کانال بحث لوح شوید

لوح

06 Dec, 19:05


شانزده آذر: روز پلیس

جنابِ پلیسِ جوشن‎پوش، راستی در آن لحظه که در صحن دانشکدۀ مهندسی دانشگاه تهران به آن سه قطره خون شلیک کردید، می‎دانستید که منطقه در چه گردابی فرو می‎رود؟ نیکسون که برایش مهم نبود، تو چرا شلیک کردی؟ آن سه دانشجو در واقع سه حباب فوقانیِ دیگ در حال انفجار بودند؛ کدام دستور به شلیک وادارتان کرد؟ وقتی به آنها شلیک کردید، یک لایۀ نازک از جامعۀ در حال جوشش کنار رفت و هیولاهای اعماق اجتماع حریف قَدَری برایتان شدند. کافی است به سرنوشت سوریه، عراق و مصر نگاهی کنید.

بنا بر تجربیاتِ گذشته، "لوح‎بان" شخصاً به هر کس یا گروهی که دانشجو را خطاب قرار داده به ویژه به مناسبتِ شانزده آذر از آرمان گرایی و از این خزعبلات سخن براند، با بدگمانی می‎نگرد. تحریک دانشجویی که به مقتضای سن گمان می‎کند با چند حرکت می‎توان دنیا را تغییر داد، اخلاقی نیست. لذا دانشجویان باید سخت مراقب باشند که چه کسی تحریکشان می‌کند و به گرداب بلا هل می‎دهد؛ حتی اگر دانشجویی باشد که قرار است جلسۀ سخنرانی رئیس جمهور پزشک متخصص را به هم بزند.

از سال ۳۲ به بعد هزاران پریشان حال و بد روزگار که همچنان دلبستۀ ترانۀ مرا ببوس بودند، آوارۀ مناطق مختلف دنیا از جمله اتحاد جماهیر شوروی سابق شدند. بسیاری دانشجو بودند و همان کسانی که آنها را تشویق به مبارزه می‌کردند، خود در هفت سوراخ قایم شدند و هیچ نگاه نکردند دانشجویانی که به هوای آنان وارد سیاست شده بودند، چه بلایی سرشان آمد.

بنابراین، ۱۶ آذر نه روز دانشجو، بلکه روز پلیس است که باید بداند با شلیک به دانشجویان چه بلایی بر سر خودش، کشور و منطقه می‎آید؛ شلیک به دانشجویان تاوان درازمدتِ وخیمی دارد.

پیش از هر چیزی، دانشجویان باید بدانند در کدام منطقه زندگی می‌کنند؛ اینجا، یعنی خاورمیانه، بلژیک نیست که با تقلید از دانشجویان فرانسه در مه ۱۹۶۸، حاصل پریدن به پاتیل سیاست، نتایج مثبت درازمدتی داشته باشد؛ پاتیل سیاست در اینجا در اصل "کاسۀ توالت" است. در کاسۀ توالت خاورمیانه که مصالحه، تقسیم و تسهیم قدرت در آن معنایی ندارد، هر آن ممکن است سیفون را روی سر دانشجو بکشند.

سیاسیون در اینجا حاضرند تا لبۀ پرتگاه بروند، اما به اشتراک قدرت تن در ندهند. سرنوشتِ مصدق و شاه، عبدالناصر، مبارک، تَرَکی، قذافی، ژنرالهای گانگستر پاکستانی، حافظ اسد و اینک پسرش نشان می‌دهد که سیاست‎ورزان کاری خواهند کرد که دیوها و هیولاها از اعماق جامعه تنوره بکشند. سلطان قابوس فقید یک استثنا بود.

دانشجویان باید مراقب زبان فریبندۀ سیاسیون باشند. علی شریعتی که احتمالاً با الهام از سه قطره خون صادق هدایت، همین عبارت را در مورد سه قطره خون دانشکدۀ فنی به کار برد، مدعی بود که تنها به دلیل اجبار به زنده ماندن خود را به خاطر آن سه قطره خون در برابر دانشگاه تهران به آتش نمی‎کشد؛ چقدر این حرفهای باور نکردنی را دانشجویانی که سرِ پر شوری داشتند باور کردند. این ادعاها شارلاتانیزم و عوام فریبی، و شرم آور و مهوع و ساده انگارانه است.

مدعیان اصلاح طلبی، که به اتکای جنبشِ دانشجویی برای چانه زنی با هستۀ سخت قدرت و کسب سهم در سیاست تلاش می‎کردند، دانشجویان را به حال خود رها کردند. سرنوشت مجید توکلی، احمد باطبی و مرحومِ کیانوش سنجری که کاملاً به حال خود رها شدند، باید مد نظر دانشجویان باشد. کسی در سختی و روزگار سیاه به یادتان نخواهد بود. حتی رئیس جمهورِ پزشکِ متخصص هم می‎گوید باید طوری جوانان و دانشجویان را تربیت کرد که اگر هم توی سرشان بزنند، نروند. کسی نیست بگوید: "مگر اسیر گرفته‎ای"؟

گول کسانی که می‌گویند ایدئولوژی بد است و یک دولت غیرایدئولوژیک باید داشته باشیم را نباید خورد؛ زیرا با ایدئولوژی است که می‌توان تبار فکری کسانی که مدعی قدرت و صندلی حاکمیت هستند را شناخت و روش عمل آنها را تا حدودی پیش بینی کرد، چون "هیچ وقت حکومت مردم بر مردم وجود نداشته" (پوپر) و البته نخواهد داشت. اینجا ایده‌های ظلمانی راحت قالب می‌شود.

عبدالرحمن شرفکندی (هه‎ژار) که تجربۀ مبارزات سیاسی طولانی و زندگی چریکی در عراق تا پیش از ۱۹۷۹ داشته در خاطراتش توصیه می‌کند که به مدعیان کار سیاسی بگویید اگر خودت در سنگر در صف جلو هستی، این یک چیزی، اما خدا راضی نیست که تو در ناز و نعمت باشی و من در گرداب حبس و بلا (این کتاب به فارسی ترجمه شده است).

قبیلۀ بی‌موسیقیِ دانشجو باید حواسش را جمع کند که نه پیشمرگ، بلکه پیشگام باشد؛ چون اینجا هوا پس است و اگر خیلی توفیق یابد، تنها بتواند در طول یک نسل ۱ میلیمتر جامعه را به پیش ببرد. لذا پستِ ۱۶ آذر سال ۹۹ باز نشر می‎شود تا دانشجوی خاورمیانه‎ای بداند که خاورمیانه، بلژیک و فرانسه نیست؛ از طرف دیگر، پلیس نیز ترانۀ "زبان آتش (تفنگت را زمین بگذار)" را مدام زمزمه کند.

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۰۹/۱۶
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

05 Dec, 12:59


سوریۀ امروز، میدان هماوردی ناسیونالیسم ایرانی، ترکیه‌ای و عربی

کدام حجاب در محور مشهد-تبریز می‌تواند پرده بر سطح هوشیاری ملی لازم برای درک این موقعیت خطیر بکشد؟ برای جلوگیری از تبدیل این هماوردی به یک نبرد خانمان برانداز و احتمالاً بی‌پایان هوشیاری بالایی لازم است.

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۰۹/۱۵
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

21 Nov, 13:53


كوری آموزشی و پژوهشی ۲۷: کورها و کرهای متقاضی و آویزان سکان آموزش و پژوهش

حکایت دانشگاه فردوسی مشهد می‎رود که مصداق "کار جنون ما به تماشا کشیده است" شود. پیامکی برای تقاضای ابقای مدیریت فعلی و دیگری برای تقاضای برکناری از وزیر علوم آمده بود. کجای دنیا ابقا و برکناری به شیوۀ فعلی انجام می‎گیرد؟ غیر از این است که دانشگاه‎ها در این چند دهه میدان تاخت و تاز و مقابلۀ اصلاح طلب و اصولگرا و سیاست شده است؟

این که نام بلند دانشگاه فردوسی درگیر چنین درگیری و مفاهیم شبه‎علمی و شکمی شود جای تاسف دارد، اما هر چه که باشد، دست کم وزیر آموزش و پرورش و وزیر علوم باید اعتبار خود را از بدنۀ آموزگاران و هیئت علمی بگیرند نه برعکس. تجربۀ وزارت فرهنگ محمد درخشش و انتخاب روسا با رای اساتید کجا و این شیوۀ شوم کجا؟ شخص مهم است یا برنامه و چشم‌انداز کاندیدای ریاست؟

استقلال دانشگاه‎ها از همه مهمتر است و مطابق دیدگاه سیستمی، سرسخت‎ترین منتقدان برای هدایت دانشگاه‎ها مناسبند، نه متقاضیان و آویزانانی که فقط مدیریتی هیئتی از ایشان برمی‌آید.

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۹/۱
https://t.me/ksharifiRRB
بخش ۲۶
بخش ۲۸

لوح

31 Oct, 13:56


کوری آموزشی و پژوهشی ۲۶: در چه بستری می‎توان دانشگاه‎ها را از شیر دولت گرفت؟ عطف به سخنان رئیس جمهور در دانشگاه تهران

سخنرانی رئیس جمهور در دانشگاه تهران در آغاز سال تحصیلی ۱۴۰۳ جالب، و یکی از فرازهای خوب آن رجوع به دانشگاه‎ها برای حل مشکلات بود.  وزارت علوم و دانشگاه‎ها مرتب آیین نامه‎هایی برای تشویق اعضای هیئت علمی برای ارتباط با صنعت تدوین کرده‎اند. با این که در برخی موارد نتایج قابل قبولی هم به بار آورده، اما در همچنان به روی همان پاشنه می‎چرخد؛ همچنان دانشگاه‎ها از کمبود بودجه در رنج هستند، و بخش عمدۀ منابع مالی صرف حقوق‎هایی می‎شود که هر گونه افزایشی در آن و هر گونه گشایش مالی در دانشگاه‎ها  به سرعت توسط تورم اقتصادی بی‌‏اثر می‎شود (اینجا ، ص ۷۹). در نتیجه دانشگاه‌ها به غلط زیر بار گسترش دوره‎های کارشناسی ارشد و دکترا می‎روند تا بر اساس یک قانون غلط، بدون توجه به نیازهای جامعه سهم خود از بودجۀ لاغرِ دانشگاه را برای گردش  امور جاری و نه توسعه‌ای افزایش دهند.

باید پرسید آن چه مراد رئیس جمهور از مشارکت دانشگاه‎ها در تامین بودجه و حل معضلات جامعه و آرزوی وزارت علوم در گسترش طرح‎های کاربردی  در چه بستری به دست می‎آید؟ اگر مدلی وجود ندارد، ابتدا باید آن را ساخت و اگر مدلهایی وجود دارد، باید روی یک یا چند تا از آنها کار کرد. آیا ایالات متحده، سنگاپور، یا کره جنوبی مدلهایی مناسب برای مطالعه برای نیل به این خواست و آرزو هستند؟ ویژگی‎های ساختاری این کشورها و بستری که برای همکاری گستردۀ صنعت و دانشگاه برای مشارکت در رشد اقتصادی و افزایش تولید ناخالص داخلی باید فراهم کرد چیست؟

کار سخت ایرانیان
اگر بخواهیم خود را با کشورهای نامبرده مقایسه کنیم، باید ببینیم فاصلۀ ما با این کشورها در چند شاخص چقدر است. این شاخص‎ها عبارتند از:

👈 میزان انحصار و دخالت دولت و شرکتهای خصولتی در اقتصاد، سهم رانت و قاچاق در گردش اقتصاد
👈 میزان قیمت گذاری دستوری و تعرفه‎ها
👈 وضعیت آزادی اقتصادی کشور
👈 حجم اندازۀ دولت و میزان دخالت آن در اقتصاد
👈 ثبات پول، نرخ تورم و میزان پیش بینی پذیری اقتصاد
👈 رتبۀ استقلال سیستم قضایی، کیفیت آن در حمایت از حقوق مالکیت و پشتیبانی از قراردادهای اقتصادی در مقایسه با سایر کشورها
👈 میزان آزادی گردش اطلاعات و میزان تبادل با جامعۀ جهانی هم از بابت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و علمی

رشد در معیارهای بالا، کوچک بودن دولت و بزرگ شدن و چالاک شدن بخش خصوصی، آزادی در گردش اطلاعات و بهبود روابط سیاسی-اقتصادی در عرصۀ بین المللی شروط ضروری برای تحرک و افزایش مشارکت دانشگاه‎ها در جذب بودجه و مشارکت در حل معضلات جامعه ضروری است.

اگر قرار است که  استاد دانشگاه همانند یک بازاریاب پشت کامپیوتر بنشیند و نیازهای صنعت را وارسی کند، طرح بدهد و بودجه بگیرد، بر اساس همان بودجه آزمایشگاه را تجهیز کند، دانشجو بگیرد و موجب ارتقاء دانشگاه متبوع خود شود، نیاز به یک بخش خصوصی فعال و افزایش عمدۀ سهم آن در اقتصاد کشور دارد. در بستری مناسب استادان دانشگاه همانند همتایان هندی  خود می‎توانند طرح‎های برون مرزی بگیرند و در عرصۀ علم در کل جهان مشارکت ورزند (اینجا، ص۷۲).

مسئلۀ مهم دیگر، استقلال دانشگاه‎ها و رعایت حریم آن، به ویژه آزادی اندیشه است. خود سهمیه‎ها، چه دانشجویی چه هیئت علمی، یک رانت است که آثار مخربی دارد. اگر به قول رئیس جمهور دانشگاه‎ها باید برای حل معضلات کشور اقدام کنند، قدم پایانی باید انتشار مقاله باشد که اعضای هیئت علمی، به ویژه در علوم انسانی، از بابت انتشار آزاد اطلاعات نباید محدودیتی حس کنند؛ مشاور قوۀ قضاییه باشند نه مهمان.

دولت باید هر چه زودتر خود را از شر سه رانتِ نفت، انتشار پول و استفادۀ بی‌‏رویه از محیط زیست  نجات دهد. در غیر این صورت، به خاطر همین رانت‎ها نمی‎تواند خود را از سودای تسلط بر همه چیز، از جمله دانشگاه‎ها برهاند و مجبور خواهد بود  همچنان شیشۀ حاوی شیرِ رقیقِ بودجۀ فعلی را در دهان دانشگاه‎ها بگذارد و گرسنگی مفرط مالی آن را با آب قند جبران کند. دانشگاه‎ها هم بدون این تحولات، کورکورانه به تقویت راک‌ستارهای پژوهشی و پایتون بازان ادامه داده تحولات آموزشی اساسی رخ نخواهد داد و فقط منافع کوتاه مدت فردی اولویت خواهد داشت. نباید تعجب کرد که یک دانشگاه بیخ گوش خودش متوجه فرونشست سرزمین نشود. این کوری پژوهشی نیست؟ و اگر دانش آموختگان کارآیی نداشته باشند، این کوری آموزشی نیست؟

مدل ژاپن بسیار مهم است اما، یک تقارن غم انگیز در زبان ژاپنی وجود دارد.  گویا "ایران" در زبان ژاپنی یعنی "نمی‎خواهم". آیا ایرانیان این دفعه خواهند خواست؟ اگر نه، دست کم سی ویژگی برای رفتن به راه کرۀ جنوبی  را بخواهند.

بخش پیشین: ۲۵
بخش بعدی: ۲۷

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۰۸/۱۰
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

19 Oct, 05:51


یادداشت: دکتر رضا اسدی؛ مدیرکل دفتربهداشت و مدیریت بیماریهای دامی سازمان دامپزشکی:
به مناسبت روزجهانی زنان روستایی؛ زنان در تولید نیمی از مواد غذایی جهان همکاری و مشارکت دارند

https://fakhtehnews.ir/?id=3054

◽️@FakhtehNews

لوح

19 Oct, 05:50


بسیار نیکوست اگر مسئولین کشور جدا از سمت رسمی، دیدی کلان نگر و معطوف به جامعه داشته باشند. در پیوند با پست روز جهانی زنان روستایی، توجه شما را به نوشتۀ دکتر رضا اسدی؛ مدیرکل دفتربهداشت و مدیریت بیماریهای دامی سازمان دامپزشکی جلب می‌نمایم و با تشکر از ایشان
👇👇👇👇

لوح

16 Oct, 10:03


نمادِ فائو برای روز جهانی غذای ۲۰۲۴

در پیوند با پستِ
فکرِ گشودن دروازه جهنم در روز جهانی غذا

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۷/۲۵
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

16 Oct, 10:00


فکرِ گشودنِ دروازۀ جهنم در روز جهانی غذا

اگر مراتع عظیم کشور به روی دامداران گشوده شود، دروازه جهنم به روی ایران باز خواهد شد. در فرهنگ کشاورزی پیشاسنتی و سنتی، این پیشنهادِ هوس انگیز برخاسته از یک نگاه خطی‎ِ مبتنی بر کشاورزی آب‎محور است که ایران را غیرقابل زیست می‎کند. حال که به خاطر تحریم هواپیمایی لازم است تنگۀ هرمز بسته شود، بهتر است چند کشور همسایه هم اشغال شوند، چون بدون مراتع آنها با شیوۀ سنتی دامداری، سطح زندگی مردم از حد شعب ابی طالب بالاتر نمی‎رود.

اگر توازن بین ظرفیت مراتع با چراگرانِ غیرانتخابی از بین برود، همان گوسفندی که در نظر ایرانیان گاو مقدس بود، به یک آفت تبدیل می‎شود؛ اگر تا‎کنون به بزرگترین آفت تبدیل نشده باشد. در کلیپ یک نمونه از مبارزۀ سنتی مائوری‎ها با آفت‌‎ها در نیوزیلند، و نیز فهرست حیوانات آفت در سایت گروه حفظ ژینگاه دانشگاه نیوزیلند را ببینید؛ از بز، پروانه، طوطی، خرگوش و .. .

در شب بخارا حق نبود از حسین آخانیِ عقده‎ای تجلیل شود؟ عقدۀ اصلی او توازنِ ظریفِ ژینگاه، و مویه‎اش بر قتل رودها است.

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۷/۲۵
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

13 Oct, 21:04


کوری آموزشی و پژوهشی ۲۵: اهل آکادمی و انستیتو اُرفیلا

"لوح‎بان" تا کنون فقط دو بار توانسته بخشی از تیمی باشد که تشخیص را به مرحلۀ تایید رسانده است؛ یکی مسمومیت با دانۀ کرچک و دیگری با سیانید بود. در هر دو مورد تلفات سنگینی وارد شد. علت رخداد مسمومیت با سیانید، تخلیۀ فاضلاب عکاسی درمسیر کوچ عشایر در زمانی بود که هنوز فیلمهای عکاسی را برای ظهور به لابراتوار می‎بردند. در عرض چند دقیقه تلفات پشت سر هم رخ داد و ۵۸ راس تلف شدند.

در مورد مسمومیت روز دوم مهرماه، وقتی که صاحب گله تماس گرفت و علائم را گفت، احتمالاً اولین چیزی که به ذهن دامپزشکان خطور می‎کند، مسمومیت با اوره است. "لوح‎بان" همکاران در سازمان دامپزشکی را مطلع کرده با همکاران از جمله مدرسِ درس مسمومیت‎های دام تماس گرفت. تقریباً از کسی کاری برنمی‎آمد. هیچکس آماده نبود. اتومبیل کرایۀ دانشکده همراه با یکی از همکاران برای پیگیری یک مورد اسب مشکوک بیماری خطرناک مشمشه رفته بود. دو تن از دانشجویان توانمند دانشکده قبول زحمت کرده با اتومبیل شخصی راهی محل وقوع مسمومیت شدند و تنها توانستند شاهد شیون خانوادۀ دامدار باشند که به لحاظ مالی تقریباً یک میلیارد تومان خسارت دیدند و البته آسیب های روحی آن دراز مدت خواهد بود. صاحب گله به خیالِ ارسال آنها به کشتارگاه تعداد زیادی را ذبح کرده بود. دردسر بعدی مقابله با خواست دامدار برای عرضۀ به بازار است که در این مورد ادارۀ کل دامپزشکی مانع از آن شد. اگر نهادهای بهداشتی غفلت کنند، وسوسۀ آب کردن لاشۀ دامهای مسموم از طریق قصاب‎های محلی غیرقابل مقاومت است؛ اهمیت بهداشتی کشتارگاه صنعتی همراه با ناظر مجرب در این گونه موارد مشخص می‎شود؛ چون حتی حیوانات مرده را نیز ممکن است ذبح کرده باشند. این دامدار بسیار با انصاف بود.

این که چگونه کلینیک‎های حیوانات خانگی در ایالات متحده توانستند خطر مسمومیت با ملامین برای انسان‎ها را که از چین منشاء گرفته بود برملا کنند، یک جنبه است و دیگری مسئلۀ خطر دائمی بیوتروریسم است. کلینیک‎های حیوانات خانگی خِرَد بهداشتی شهر هستند.

پیوستار تشخیص تا کنترل (Diagnosis-to-Control Continuum) در مسمومیت‎ها چیزی شبیه و حتی پیچیده‎تر از سکتۀ مغزی است که تنها سه ساعت فرصت برای نجات بیمار وجود دارد و انصافاً فعالیت انجمن سکتۀ مغزی در این مورد و نیز تاسیس مراکز مقابله با سکتۀ مغزی پرثمر بوده است.

برای مسمومیت، به ویژه وقتی خطر بیوتروریسم وجود دارد، آمادگی از پیش و انجام مانورهای دوره‎ای ضروری است. برای مثال، در مورد مسمومیت اخیر در مشهد اگر ظن بر مسمومیت با اوره است، باید کلرید جیوۀ اشباع از پیش آماده می‎بود تا در حضور نمایندۀ قوۀ قضاییه که می‎تواند یک ضابط دامپزشک باشد، از مایع شکمبه برای معتبر ماندن نمونه تا رسیدن به آزمایشگاه نمونه برداری شود. حضور نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات به ترتیب برای مقابله با موارد عمدی بودن و بیوتروریسم در بریگاد مسمومیت ضروری است. در عین حال برای اثبات مسمومیت باید احتمال بسیاری از عوامل دیگر از جمله عوامل میکروبی را نیز باید بررسی کرد، لذا کشت همزمان باکتریایی، ویروسی و هر عامل دیگر عفونی دیگری باید انجام شود. گرفتن نمونه‎های مناسب برای مطالعات پاتولوژی بسیار مهم است و در عین حال، دسترسی به تجهیزاتی که شاید تنها بخش شیمی دانشکده‎های علوم یا موسسه استاندارد به آنها مجهز باشند، ضروری است. از لحاظ پیچیدگی، رسیدگی به موارد مسمومیت غامض‌تر از سکتۀ مغزی و به لحاظ فوریتِ عملیاتی در حد مهار یک آتش سوزی گسترده است، لذا نگارنده باور دارد که بر تاسیس بریگاد مسمومیت باید مدام تاکید کرد.

بریگاد مسمومیت نباید تفکیکی باشد، بلکه مسمومیت انسان، حیوان، کشاورزی و محیط زیست را تحت پوشش قرار دهد، همانند سرطان پستان برنامۀ غربالگری داشته باشد، برای مثال، افراد در معرض خطر ناشی از آبیاری علوفۀ دامی و سبزیجات و گیاهان مصرفی انسان با فاضلاب یا آلودگی هوا را تحت پوشش قرار دهد، دستورالعمل واکنش سریع و بانک اطلاعاتی پویا تدوین و تهیه کند.

پوشش پروتیینی ویروسی به کوچکی ویروس تب برفکی بیست وجهی (Icosahedral) است و این همه بلا بر سر دنیا می‎آورد. بریگاد مسمومیت باید زیرشاخه‎ای از سلامت یکپارچه باشد که بتواند در یک شبکۀ سیستمی وجوه مختلف مسمومیت‎ها را به صورت رنگین کمانی یکپارچه کند.

مسمومیت موضوعی جدی است؛ هر مورد آن را همانند یک قتل جنایی باید به سرانجام رساند، درغیر این صورت مثل موارد متعددی که "لوح‎بان" شاهد آن بوده و مثل دامداری که ذکر مصیبتش رفت، هاج و واج و انگشت به دهان خواهیم ماند. لذا همانند موسسۀ پاستور و موسسۀ رازی، تاسیس موسسۀ اُرفیلا برای موارد مسمومیت و رفع کوری آموزشی و پژوهشی ضروری است.

بخش قبلی (۲۴)
بخش بعدی (۲۶)

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۰۷/۲۳
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

13 Oct, 20:53


کوری آموزشی و پژوهشی ٢٥: اهل آکادمی و انستیتو اُرفیلا

نگارنده همیشه در مقابل مسمومیت‎ها، آن هم مسمومیت این هفته، ضربه فنی شده است. با این که بیماریهای هول انگیز طاعون گاوی یا تب برفکی بارها و بارها صدمات قابل توجهی وارد کرده‎اند، راهکارهای موثری برای تشخیص و کنترل موجود است. در مورد مسمومیت ها این گونه نیست؛ بارها و بارها در مورد موارد مشکوک به بوتولیسم به غیر از اتکا به ظن غالب کار دیگری از "لوح‎بان" برنیامده است. این بار هم همینطور بود.
ادامه در بخش بعدی 👇👇👇👇👇
https://t.me/ksharifiRRB/1305

لوح

08 Oct, 02:57


🟢 به افتخار شب حسین آخانی! 🟢

📚
@darvishnameh

✍️ آنچه در ادامه می‌آید، متن سخنرانی‌ام در شب پرشکوه و فراموش‌نشدنی حسین آخانی در ۱۶ مهر ۱۴۰۳ است. سپاس از شما که تالار بزرگ و خاطره‌انگیز استاد جلیل شهناز در خانه هنرمندان ایران را با حضور متراکم و پرشور خویش، چنان فشرده و کوچک کردید ...

1️⃣ می‌گویند: آنکه در میان مردمان بدون نقاب راه می‌رود، بهای سنگینی پرداخت خواهد کرد. و حسین آخانی، در شمار مردمانی است که سنگین‌ترین بها را پرداخت کرده، اما نفس کم نیاورده ...

2️⃣ بی‌شک او یکی از آن دوست‌داشتنی‌ترین، خالص‌ترین و بی‌نقاب‌ترین آدم‌های روزگار ماست که از بخت خوش محمد درویش، اغلب در طرف اوست! وگرنه معلوم نبود تاکنون چندبار باید نواخته می‌شدم؟ با وجود آنکه هر دو جفت چهار هم آورده و متولد ۱۳۴۴ هستیم.

3️⃣ راست آن است که حسین به سهولت می‌توانست و می‌تواند در جایگاهی امن و فاخر در بین جامعه علمی بوم‌شناسان بین‌المللی به زیست پژوهش‌محورانه خود ادامه دهد. او بیشتر از بسیاری از همتایانش کوشیده تا در مجامع علمی جهان از مایملک زیست‌شناختی ایران گفته و با اندوخته‌های ژنتیکی زمین آشنا شود. تقریباً با دانشمندانی از همه قاره‌های جهان آشناست و بیش از هر گیاه‌شناس دیگری شاید نمونه‌های گیاهی از ایران و ده‌ها کشور دیگر جمع‌آوری کرده و حاصل یافته‌هایش را در قالب چهار کتاب و ۱۱۰ مقاله علمی در معرض دید پژوهشگران و علاقه‌مندان قرار داده است.

4️⃣ اما اگر امشب به همت امیر سرفراز و نستوه بخارا، علی دهباشی عزیز و مجله گرانسنگش، هفتصد و هفتاد و دومین شب بخارا به شب حسین آخانی اختصاص یافته و چنین جمعیت پرشوری در شامگاه شانزدهمین روز از مهرماه ۱۴۰۳، خود را به آیین نکوداشتش در تالار خاطره‌انگیز استاد جلیل شهناز در خانه هنرمندان ایران رسانده‌اند، دلیلش فقط پاسداشت حرمت یک استاد تمام دانشگاه تهران با کلی مقاله‌، پژوهش‌ و اکتشافات گیاهشناسی جورواجور نیست!

5️⃣ حسین را دوست داریم چون اهل نشستن بر برج عاج نبود و کوشید تا معرفت گسترده خویش به ابزار علمی و نگرانی‌هایش از آینده بوم‌شناختی، علمی و فرهنگی ایران را به زبانی ساده با مردمانی که دوستش دارد، طرح کند. او هرگز از دانشجویانش نخواست که دوچرخه سوار شوند؛ اما دانشجویان و همکارانش دیدند که او اهل رکاب است؛ او به همه آنچه که تمنای تحققش را دارد، عمل می‌کند، در منزلش تفکیک زباله را با همه دردسرهایش انجام می‌دهد، برای خود یک لیوان و قمقمه شخصی دارد، خط قرمزش استفاده از وسایل پلاستیکی یکبار مصرف است و تاکنون کسی حسین را ندیده که چیزی دود کند جز کله طبیعت‌ستیزان قلدرمابی که استاد دود دادن آنهاست بدون ترس، سلحشورانه و شجاعانه.

6️⃣ حسین آخانی زندگی دشواری را سپری کرده و برای تصاحب هر آنچه دارد، بسیار جنگیده، شاید مثل خیلی از کنشگران مدنی درگیر با یک سامانه تمامیت‌خواه، پیروزی‌های دندان‌گیری را تجربه نکرده باشد، اما همیشه توانسته با شکست‌هایی که زنده از آنها بیرون آمده، غافلگیرمان کند. او خوب می‌داند که بندرگاه همیشه امن‌ترین نقطه برای کشتی‌هاست، اما کشتی را برای لنگر انداختن در بندرگاه نساخته‌اند. برای همین است که هرجا لازم بوده، بی‌محابای فرداها دل به امواج خروشان می‌زند و از تهدیدهای حقوقی رفتن به دادگاه نمی هراسد. حسین می‌توانست یک زندگی آرام و مرفه را در بهترین پایگاه‌های گیاه‌شناسی جهان تجربه کند، اما او ماند و برای مایملک محیط‌زیستی وطنش جنگید و می‌جنگد ...

7️⃣ باورم این است که اگر ایران، ایران مانده با وجود این همه اتفاقات جورواجور و اغلب یه جورایی ناجور، به مدد مردمان خردمند و توانمند، شجاع و پاکدستی است که آینده ایران را بر آینده خود مهم‌تر می‌شمارند ...
باید به افتخار چنین دانشمندِ پرافتخار و مردمی کلاه از سر برداشت و ساعت‌ها ایستاده تشویقش کرد ...

https://t.me/darvishnameh/12840

#شب_حسین_آخانی
#سخنرانی_محمد_درویش

لوح

08 Oct, 02:43


شب حسین آخانی، گیاه‌شناس، زیست‌شناس و بوم‌شناس نام‌آشنای ایرانی در مجله بخارا

حسین آخانی نماد مسئولیت‌پذیری اجتماعی یک دانشگاهی، یک هیئت علمی ناب که چه در کنار یک سدِ مخرب محیط زیست، چه در فرونشست زمین در کنار یک دانشگاه در اراک، چه در تخریب محیط شهری و چه در تخریب محیط دانشگاه محل کارش و چه خشک شدن دریاچه‌ها و تالاب‌ها، و هر جا که طبیعت و دانشگاه آسیب دیده همیشه نماد عینی تفکر انتقادی در کنار کنش‌گری اجتماعی بوده و سرباز ژینایی طبیعت، و دفترش هم در کانال تلگرامی دغدغه‌های محیط زیستی.



فراری از نشستن در برج عاج و تبدیل شدن به موش کتابخانه است، در عین حال آثار علمی تخصصی و مطالب اجتماعی‌اش متوجه حل مسائل جامعه است.

۷۷۲مین شب مجله ادبی بخارا به بزرگداشت حسین آخانی اختصاص یافت. احتمالا حسین آخانی و محمد درویش نخستین کسانی هستند که واژۀ کردی ژینایی در معنای احیا را وارد زبان فارسی کردند. بهترین توصیف از حسین آخانی را باید از محمد درویش شنید.

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۰۷/۱۷
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

05 Oct, 14:46


چهارده مهر، روز دامپزشکی

امسال همکاران عزیز و نازنینِ کتابخانۀ مرکزی دانشگاه از "لوح‎بان" دعوت کردند که در محل کتابخانه چند دقیقه‎ای در مورد این روز صحبت کنیم و تعدادی کتاب نیز معرفی شود. با الهام از شعر آرش کمانگیر سیاوش کسرایی:

درگشودندم،
مهربانی‌ها نمودندم،
زود دانستم که دور از داستان خشمِ برف و سوز
در کنار شعلۀ آتش
قصه می گوید برای بچه‌های خود
عمو نوروز

با نگاهی بر برف پیری بر سرم، خود را عمو نوروز دانسته برای همکاران، به ویژه همکاران جوان و همقطارانی که فعلاً دانشجو هستند، فی‎البداهه چند دقیقه در میان شعلۀ گرم مهربانی‌های همکاران ارجمند کتابخانه داستان کوتاهی از علم اطلاعات، تاریخ و روز دامپزشکی گفتم که در اینجا می‎توانید ببینید. اول روی این لینک کلیک کنید:
https://b2n.ir/g19691
سپس روی عبارت آبی رنگ زیر کلیک کنید:
چهارده مهرماه، روز دامپزشک


و تقارنی جالب، روز جهانی آموزگار هم مبارک

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۰۷/۱۴
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

04 Oct, 06:17


علم، شبه‌علم، و علم شِکَمی

✍️ رضا منصوری
جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳

rmansouri.ir

در باب شبه علم به‌روشنی در کتابم «مبانی تفکر در علوم فیزیکی» نوشته‌ام. راوی گزاره‌های شبه‌علم معمولا از مفاهیم علمی استفاده می‌کند اما ارتباط میان آن‌ها معطوف به منطق شخصی او است نه منطق موجود در مدل‌های علمی. پیامدش گزاره‌هایی می‌شود که ناعلم است؛ در چارچوب منطق علمی نمی‌گنجد. تکلیف‌اش روشن است و در همه جای دنیا هم گروهی علاقمند دارد. چون درصد پیروان‌اش تعیین‌کننده نیست معمولا در حکمرانی‌ها بی‌تأثیر است.
اخیرا در ایران کسانی متوهم به علم از قعر به رو آورده شده‌اند- در حد رئیس دانشگاه- که با علم از ریشه مخالف‌اند و صحبت از علمی جدید می‌کنند. سِمَت و قدرت از حکمرانان دارند. می‌گویند علم نوین غربی-شرقی است و از اساس مغایر با حکمت ما است- دنبال علمی میانایی- نه شرقی نه غربی- اند. پاسخی ندارند برای این‌که پس در این ۱۴۰۰ سال دانشمندان مسلمان چه کردند. گاهی به ابن سینا و بیرونی افتخار می‌کنند و مدعی‌اند دانشمندان متأخر در این ۴۰۰ سال همه چیز را از اسلام دارند، گاهی مدعی‌‌اند هر آن‌چه در علم روز هست همه در قرآن و حدیث آمده؛ حرفی برای اثبات مدعی ندارند جز این‌که «پول و قدرت بدهید ما بهتر از علم روز ابداع می‌کنیم»؛ چند دههء بعد از انقلاب هم کافی نبوده. معلوم نیست چرا هر از گاهی کبک‌وار افتخار به قدرت برامده از موشک و پهپاد می‌کنند به‌این خیال که مردم متوجه نمی‌شوند پشت چه پنهان شده‌اند. کجای علم‌اش برامده از علم اسلامی است؟ البته که پرسش بی‌ربطی است. اصلا چرا این همه به‌دنبال علمی هستند که در اختیار دیگران است؟
تاکنون حوزویان مدعی نوع دیگری علم بودند. در خلوت خود مشغول، در سیاست درگیر، و از نعمات مالی مبتنی بر فناوری‌های روز- از جمله اکتشاف نفت- بهره‌مند. بی‌حاصل؛ مدافع ناموجودی به‌نام علم اسلامی. حواس‌شان هم نیست آن‌چه باید به‌دنبال‌اش باشند سیاست‌گذاری علم است نه روش و نتیجهء فعالیت علمی که مستقل از انسان و اعتقادش است.
ترکیب‌هایی از نوع علم اسلامی، و اخیرا علم حِکَمی، مطرح می‌کنند. یکی پشت مقدسات پنهان می‌شود و دیگری از واژگان مدرن هوش مصنوعی و فناوری‌ سود می‌برد و هرجا از منطق کم آورد باز هم پشت مقدسات می‌خزد. تا جایی که این حرکت در حوزه محصور باشد خود دانند، اما ورود آن به دانشگاه خیانت بزرگی به ایران، به فرهنگ ما، به اسلام، و به نسل بعدی است و بازی در زمین دشمنان ایران و فرهنگ ما است. پس به‌هیچ وجه نباید گذاشت جوانه بزند، حتی اگر قائم مقام فرهنگستان علوم هم- که البته در توسعهء علمی بعد از انقلاب نقشی نداشته.
این روزها از زبان «هنوز-رییسِ» دانشگاه مشهد شنیدم که خواستار علم حِکَمی است. انگار کشف بزرگی کرده و دستاورد مهم این دانشگاه است. متاسفانه فرهنگستان علوم ما هم از آن پشتیبانی کرده که این دیگر اوج ابتذال علم در ایران است. کسی که از جایگزینی علم حکمی صحبت می‌کند، پشت مقدسات هم سنگر می‌گیرد، شک نکنید در توهم مطلق است. در توهم دانایی است. نه علم را می‌شناسد نه سیاست‌گذاری علم را. به قول شعرامان پیاز را با زعفران اشتباه گرفته.
این دیگر شبه‌علم هم نیست. گزاره‌هایی مبتنی بر توهم است. به‌قدری مبتذل و از روی «باد شکم» است که هیچ واژهء تالارپذیری برای انتقال آن نتوانستم ابداع کنم مگر علم شکمی. حتی نتوانستم آن را گویه‌ای در چارچوب یاوه‌نوشت/ ادبیات یاوه (rant literature) مرتبط با علم دسته‌بندی کنم.
تا زمانی هم که حکمرانی در ایران از نوعی است که حکمت را به شکم فرومی‌کاهد نباید انتظار هماوردی با دیگرانی در دنیا داشت که سیاست‌شان شاید ضد انسانی باشد، حکمی نباشد، اما به‌قطع شکمی نیست؛ علم‌شان که حتما مبتنی بر فکر و تعقل است. سیاست‌شان لابد نشأت گرفته از خوی شکارگری است نه انسانیت و حکمت ایرانی.
با علم شوخی نکنیم. نشستن در مقامی علمی علم نمی‌آورد. به آیندهء ایران و نسل‌های بعدی خیانت نکنیم. هر چه زودتر این رييس‌لقب که آبروی چند ده‌سالهء دلسوزان علم در ایران را برده‌ برکنار شود.

لوح

04 Oct, 06:16


پستی که پاتولوژی سلسله نوشتارهای کوری آموزشی و پژوهشی کانال لوح را به خوبی توصیف می‌کند.👇👇👇👇

لوح

27 Sep, 18:38


یک خبر خوب
https://t.me/hammihanonline/76215

لوح

27 Sep, 12:04


مدل نیشابوری برای کارگران طبس

سال ها پیش برای یک پروژه کاری قسمت شده بود مدتی به فولاد خراسان در نیشابور سر می زدم، یادم نمی رود که یکی از کارمندان از یکی از صاحبان کارخانه محلی خوشنام صحبت می کرد. اسمش یاد نیست ولی می گفت که خیلی حواسش به کارگرانش هست؛ از جمله وقتی یکی از کارگران دچار سانحه ای شده بود چنان به او و خانواده رسیدگی می کرد که باعث حیرت بقیه شده بود. گفته بود می خواهم چنان به این کارگرم برسم که شما هم آرزو کنید در کار برایتان سانحه پیش بیاید!

مورد کارخانه دار نیشابوری خاص بود ولی درکل روابط کارگر- کارفرما در محیط های کاری واقعی خیلی متفاوت از روایت های معمول است. همه جور آدمی بین کارگر و کارفرما داریم و پیچیدگی های زیادی که فقط باید از اهل فن بپرسی. بگذاریم؛ این روزها خبری تلخ را شنیدیم، کشته شدن 51 عزیز در معدن طبس خیلی دردناک بود و حساسیت های زیادی را برانگیخت. مثل خیلی از مسائل دیگر در ایران باید مدتی منتظر نشست تا دلایل و مقصران اصلی واقعه مشخص شوند. اما از همه زشتتر این بود که خیلی ها بدون آنکه هنوز اطلاع دقیقی از ماجرا منتشر شده باشد، فرصت را برای تسویه حساب های سیاسی مناسب تشخیص دادند و شروع کردند به کوبیدن رقبا! فحش دادن به سرمایه دار خونخوار و نئولیبرالیسم و... هم که کار تمام وقت خیلی هاست. عده ای هم ماجرا را ناشی از تحریم و قیمتگذاری دستوری دانستند که باعث شده پولی برای تامین و بهسازی امنیت معادن باقی نماند. دولتی جماعت هم که فقط دنبال آرام کردن رعیت به هر قیمتی است و کاری به این حرف ها ندارد؛ دستور رسیدگی می دهد و تمام!

کاری به منتقدان معلوم الحال ندارم که فقط دنبال گرد و خاک کردن و کوبیدن رقیبان هستند! اما در یک چیز تردید نداریم: 51 خانواده، نان آورشان را از دست داده اند و البته کمتر کسی می پرسد برای آنها چه باید کرد. شنیدم حتی برای خاکسپاری عزیزشان هم از آنها تقاضای 20 و اندی میلیون تومان پول شده که پرداختش برای آنها در چنین شرایطی دشوار است. اما چه باید کرد؟

هرکسی خطایی کرده و جان آدم ها را به خطر انداخته که مجازات مشخصی دارد ولی خطابم به بنگاه های خصوصی است که گرفتار چنین مصائبی می شوند. حتی جنبه انسانی و اخلاقی ماجرا را نبینیم یک بنگاه خصوصی برای منفعت خودش هم که شده بهتر است تصویری خوبی در اجتماع به نمایش بگذارد و جبران مافات کند! می فهمم فضای عمومی در این مواقع چگونه است ولی آقا/خانم کارخانه و معدن دار و فعال اقتصادی چرا هیچ کار مثبتی برای نمی کنید؟ چرا مدیریت بحران بلد نیستید؟ خانواده کارگر شما در این شرایط سخت باید گرفتار هزینه به خاک سپردن عزیزش باشد؟ چرا فقط به فحش خودن اکتفا می کنید؟ احتمالا بعد هم ادای مظلومیت در می آورید که به ما ظلم شد و واقعیت چیز دیگری بود؟ چرا الان که باید کار کنید و حرف بزنید چنین نمی کنید؟ دولتی جماعت که این موارد دنبال نمایش و معرکه گیری است، تو چرا برای خانواده کسی که جانش را از دست داده هیچ کاری نمی کنی؟

الان موقع بی کار ماندن نیست باید کاری کنی تا درد آدم ها کمتر شود، الان موقع سکوت نیست باید صدایت را به افکار عمومی برسانی. متاسفانه حوادث با تمام مراقبت ها رخ می دهند ولی باید با تمام تلاش برای پیشگیری باید توانست در صورت وقوع کار را سامان داد. اینها حرف و خیال نیست و ادبیات گسترده ای برای اینکه چطور بنگاه های خصوصی باید در این موارد واکنش نشان دهند وجود دارد. خلاصه همه حرف ها شاید این باشد: در این موارد مدل نیشابوری بهتر از روزه سکوت جواب می دهد، الله اعلم.

کانال راهبرد/امیرحسین خالقی
@RahbordChannel

حمایت از راهبرد:
https://bit.ly/2Hja5HY

لوح

23 Sep, 15:36


طبس جان، تسلیت!

فاجعه‌ی انفجار معدن و شهادت جمعی از هموطنان زحمتکش‌مان را در معدن طبس، به اعضای داغدار خانواده‌هایشان و شما هموطن ایرانی، صمیمانه تسلیت می‌گویم.

او، من بود!

او که در شهر طبس کارگر معدن بود
او، که در حاشیه‌ی سفره‌ی این میهن بود
او که از جام هنر، خون جگر می‌نوشید
مُرد، چون آینه‌ی رنج تو بود؛ او، من بود!


#سپاهی_لایین (کاوە زێدان)

https://t.me/maname49

لوح

14 Sep, 20:33


کوری آموزشی و پژوهشی ۲۴: وزارت بهداشت و سازمان دامپزشکی نباید به صورت نهادهایی اداری مدیریت شوند- تجربۀ طاعون گاوی

طاعون گاوی ۴۸ یک مصیبت بزرگ بود. با توجه به واکسیناسیون درمرزهای شرقی حداقل به گاوها در منطقۀ بزرگ تهران آن زمان واکسن نمی‎زدند. ولی متاسفانه در تیرماه به شیوه‎ای وحشتناک و به معنای واقعی کلمه از کشتۀ گاوها پشته ساخته بود و شیون و زاری صاحبان گاوها که بسیاری از آنها خرده‎پا بودند، گوش فلک را کر می‎کرد و فاجعه عظیم و خسارت ناگفتنی بود. (تاجبخش، ۱۳۷۵). به زعم استاد ارجمند مرحوم دکتر تقی تقی پور بازرگانی سازمان دامپزشکی با بیماری‎ای مواجه شده بود که در سه هزار کیلومتر مربع از کشور شایع شده بود. روستاییان وحشت زده گاوهای خود را از راههای فرعی از دهی به دهی دیگر برده خود باعث انتشار بیماری می‎شدند.

بارها در کنگره‎های دامپزشکی علت این وضعیت واکاوی شد. آن گونه که نگارنده از ناظران و حاضران در صحنه شنیده، شاه در ملاقاتی، به مرحوم دکتر مرتضی قلی ارشدی مدیر کل وقتِ دامپزشکی که اداره‎ای در دلِ وزارت کشاورزی بود، گفته بود که اگر مقصر باشید، سخت تنبیه می‎شوید. شاید در پس‎زمینۀ ذهنش این بود که از انقلاب سفید هفت سالی می‎گذشت و گستردگی بیماری کشندۀ طاعون گاوی شکستی بزرگ برای برنامۀ گستردۀ اجتماعی-سیاسی‌‎اش بود. شاید از سازمان یا سازمان‎های اطلاعاتی‎اش خبر یافته بود که دانشجویان بعد از به بن‎بست رسیدنِ تفکرات جبهۀ ملی در سالهای ۳۲ و سپس در سال ۴۲ رادیکال شده‎ و سازمان‎های چریکی تشکیل داده‎اند. این تلفات با توجه به حال و هوا و فضای آن روزگار می‎توانست دستمایۀ تبلیغاتی خوبی برای آنها باشد. به نظر "لوح‎بان" برای محققین تاریخ معاصر ایران خیلی جالب خواهد بود اگر در انتشارات گروه‎های چریکی غور کنند تا ببینند به مسئلۀ طاعون گاوی ۴۸ اشاره شده است یا خیر! چون تا واقعۀ سیاهکل در سال ۴۹ بازۀ زمانی زیادی نمانده بود. اگر علیرغم تمامی ادعاها در مورد وضعیتِ به زعمِ خودشان اسفبارِ خلق قهرمان و ستمدیده به طاعون ۴۸ توجه نکرده باشند، احتمالاً می‎توان نتیجه گرفت که حوزۀ دیدشان فقط در محدودۀ شهر بوده است؛ به وِیژه که یک دامپزشک و یک دانشجوی دامپزشکی در گروه ۱۵ نفرۀ این واقعه بود. خوب درس خواندن یک هنر است.

باری، بزرگانی که در کنگره‎ها "لوح‎بان" پای صحبت‎شان نشسته بود، روایت می‌کردند که دکتر مرتضی قلی ارشدی، از مدت‎ها پیش متوجه خطر در کشور همسایه، افغانستان بوده، طی نامه‎ای به وزیر کشاورزی وقت تقاضای بودجه و امکانات کرده بود. وزیر هم در حاشیۀ نامه نوشته بود (نقل به مضمون) که باز این دکتر ارشدی یک بامبولی درآورده می‎خواهد پولی از ما تلکه کند؛ بایگانی شود.

جهت اطلاع خوانندگانی که با رشتۀ دامپزشکی آشنایی عمیقی ندارند، در مورد بیماریهایی چون طاعون گاوی که گمان می‌رود در ۲۰۱۰ در جهان ریشه کن شده باشد، و بیماری تب برفکی که همچنان چنگ و دندان نشان می‌دهد، باید گفت وقتی که این گونه بیماریها طغیان می‎کنند، به رغم تشخیص سریع، میزان تامین واکسن و عملیات واکسیناسیون بسیار کندتر از قدرت تهاجمی ویروس است و تا بخواهیم به خود آییم، ضربات سنگینی خواهیم خورد، دقیقاً مثل کووید-۱۹. رئیس پیشین انجمن سکتۀ مغزی ایران، دکتر بابک زمانی، که پدرش دکتر دامپزشک بود، از این بیماریها با عنوان هیولاها و اشباح نام می‎بَرَد و به پیروی از پدر، پزشکی را شعبه‎ای از دامپزشکی می‎داند.

پس از آن بود که ادارۀ دامپزشکی تبدیل به سازمان دامپزشکی شد تا رئیس آن بتواند با مقامات بالای کشور به سرعت تماس بگیرد و اینک معاون وزیر جهاد کشاورزی و رئیس سازمان دامپزشکی نام دارد.

این خاطرۀ طاعون گاوی مقدمه‎ای است برای کوری آموزشی و پژوهشی بعدی (بخش ۲۵) که به بیماری بروسلوز اختصاص دارد. اگر وزارت بهداشت به صورت اداری با بروسلوز برخورد کند و با این پیش فرض که این موضوع در حوزۀ کاری سازمان دامپزشکی بوده به وزارت بهداشت ربطی ندارد، دچار کوری آموزشی و پژوهشی ناشی از تفکر اداری شده از وظیفۀ خود یعنی نگاه سیستمی به موضوع غفلت کرده است؛ همانگونه که وزارت کشاورزی در طاعون گاوی ۴۸ مرتکب این خطای مهلکِ اداری شد.

حال فرض کنید، اگر سازمان دامپزشکی در سالهای اخیر از وزارت بهداشت تقاضای بودجه برای مقابله با بروسلوز کرده و از وزیر جواب شنیده باشد سازمان دامپزشکی که زیر نظر ما نیست، و وزارت بهداشت نخواسته باشد که در کنترل بروسلوز در دامها مشارکتی داشته باشد، چه قضاوتی شایستۀ این نوع تصمیم‎گیری است؟ و فقط همین نیست؛ آنفلوانزای فوق حاد مرغی را چه می‌کنید؟

بخش پیشین: بخش۲۳

ادامه در بخش ۲۵

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۰۶/۲۵
https://t.me/ksharifiRRB
مرجع:
تاجبخش، حسن (۱۳۷۵) تاریخ دامپزشکی و پزشکی ایران، ص ۶۸۹-۶۹۰، انتشارات سازمان دامپزشکی کشور با همکاری انتشارات دانشگاه تهران.

لوح

12 Sep, 20:53


کوری آموزشی و پژوهشی ۲۳: نگاه وزیر بهداشت معطوف به مدلِ کوبا است یا اقتصاد و صنعت سلامت؟

در ابتدای انقلاب تجربیات کوباییها در سوادآموزی و به ویژه بهداشت چنان در بوق و کرنا شد که به نظر می‎رسد که نهضت سوادآموزی تا حدود زیادی از کوبا کپی‎برداری شد. به احتمال زیاد جدا شدن آموزش پزشکی و تشکیل وزارت بهداشت به خاطر تفوق کاستروئیسم بر هواداران این جدایی بود و معدودی چون مرحوم دکتر کاظم سامی و دکتر محمد فرهادی متوجه بودند که داستان نظام بهداشتی کوبا چیزی جز تبلیغات ایدئولوژیک نیست. تمام آن چه که در ذهن بود، تاسیس درمانگاه در تمامی روستاها بود. این نگاه به روستا هم ریشه در تفکر چپ داشت. بعدها معلوم شد که خیلی از این سرمایه‎گذاری‎ها از قبیل آبرسانی، گازرسانی، و خیلی –رسانی‎های دیگر به روستاها توجیه اقتصادی واقعی نداشته است.

اهمیت توجیه اقتصادی و منطق اقتصادی بهداشت و صنعت سلامت

تاسیس درمانگاهی که بیماران پس از مراجعه به آنجا خدمات بهداشتی و دارو دریافت کرده به خانه بروند، همچنان دنبال می‌شود و در گوشه و کنار شهر این مراکز دیده می‌شوند. در زمانی که طرح جداسازی آموزش پزشکی از وزارت فرهنگ و آموزش عالی آن زمان مطرح شد، آمار و احتمالات، و نیز علم اپیدمیولوژی و نگاه جامعه‎شناختی در طب (چه پزشکی و چه دامپزشکی) در مراحل جنینی نیز نبود. منابع مالی برای تاسیس درمانگاه در دورترین روستاها هم تمام نشدنی فرض می‎شد و فقط باید اراده کرد و اجی مجی لاترجی، درمانگاه تاسیس کرد. کسی فکر نمی‌کرد که مفاهیم اقتصادی بخشی بسیار مهم در طب به عنوان یک صنعت است.

با امتداد این تفکر، یک نابغه به ذهنش رسید که بدون امکانات زیرساختی فقط با افزایش تعداد دانشکده‎های پزشکی و ظرفیت پذیرش دانشجو می‎توان نیازهای بهداشتی کشور را برطرف کرد. غلبۀ نگاه کمیت‎گرا بر دیدگاه کیفی، و غلبۀ معیارهای عدالت‎خواهانۀ تفکر چپ بر تفکر کل‎نگر و سیستمی، موجب شد که همچنان راه حل را در افزایش ظرفیت پذیرش در نظر بگیرند. این تفکر در دامپزشکی هم غلبه پیدا کرد و تعداد دانشکده‎های دامپزشکی در ایران به نسبت جمعیت انسانی و جمعیت دامی احتمالاً نظیر ندارد.

وقتی که طبیب فقرا حیرت زده متوجه شد که با پول نسبتا قابل‎توجه، پزشکان به روستاها نمی‎روند، و وزیر بهداشت فعلی در اولین روز تکیه زدن بر صندلی وزارت باید با مسئلۀ اعتصاب پرستاران روبرو می‌شد، و سازمان دامپزشکی هم به رغم تعداد زیاد دانشکده‌ها، متوجه شد که باید نیروهایی که احتمالاً به زحمت دیپلم دارند (پیک واکسیناسیون و بهداشتیار عشایر) را تربیت کند تا در اموری مثل پوشش کافی واکسیناسیون گله‎ها به اهداف از پیش تعیین شده برسد، عواقب نگاه کمیت‌گرا مشخص شد.

بی‎توجهی به معیارهای اقتصادی می‎تواند وزارت‎ بهداشت و سازمان دامپزشکی را در رسیدن به اهداف به شکست بکشاند. منابع مالی ناکافیست و به اندازۀ لازم نمی‎توان پزشک و پرستار یا دامپزشک، به رغم افزایش بی‎رویۀ ظرفیت‎های پذیرش دانشجو استخدام، یا حق و حقوق آنان را به نحوی شایسته پرداخت کرد.

اهمیت آمار و احتمالات و اپیدمیولوژی


👈 فرض کنیم که فراوانی سردرد به خاطر تومور مغزی یک در ده‎هزار (عدد واقعی نیست) باشد. حال باید از خود پرسید که از هر صدنفر با علامت سردرد، برای چند نفر انجام سی تی اسکن یا ام آر آی تجویز می‎شود و برای چند نفر واقعاً می‎بایست به لحاظ علمی و مطابق معیارهای اپیدمیولوژیک تجویز می‎شد؟؛ وقتی که هزینۀ این آزمایش‎ها گران، یارانه‎ای که وزارت بهداشت و بیمه‌ها می‎پردازند، سرسام‎آور و دستگاه‎ها در معرض فرسودگی هستند. پژوهش در این زمینه می‎تواند به تحول در سیاستگزاری آموزشی، بهبود دستورالعمل‎ها و کاهش هزینه‎ها کمک کند. بدون پژوهش در این زمینه و اصلاح برنامه‎های آموزشی فقط کورمال کورمال و بر اساس آرزوهای غیرقابل اندازه‎گیری و نه واقعیاتِ جاری حرکت خواهیم کرد.

👈 سئوال دیگر این است که میزان ابتلا به بیماری تب مالت (بروسلوز) چقدر است؟ هزینۀ بستری و درمان آن چه فشاری بر بودجۀ کشور می‎آورد؟ آیا فراوانی آن رو به افزایش است یا کاهش؟

بنابراین، سلامت یکپارچه به جای کاهش درد و رنج بیماران باید استراتژی اصلی باشد، چون دومی در اولی درج است. همین دو سئوال مشخص می‎کند که وزیر بهداشت و رئیس سازمان دامپزشکی، بیش از تخصصِ خود، باید همانند یک مهندس صنایع فکر و عمل کنند و لایه‎ها و دیسیپلین‎های متعددی را در کنار هم ببینند، کار با داده‎های بزرگ Big data، هوش مصنوعی، مفاهیم اقتصادی، تخصیص بهینۀ منابع، پیش‎بینی رفتار بیماریها و تقدم پیشگیری بر درمان را در سازمان متبوع خود نهادینه کنند. در ساده‎ترین مفهوم، مهمترین قدم برای کاهش فشار بر نظام بهداشت و به‎ویژه پرستاران، کاهشِ فراوانی بیماریها است.

بخش پیشین (۲۲)
ادامه در بخش ۲۴

کامران شریفی
دانشکدۀ دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۰۶/۲۳
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

11 Sep, 17:21


کجایی عصر جدید؟: به مناسبت روز ملی سینما

امروز روز ملی سینما است. سینما خیلی زود در دل مردم ایران جای خود را باز کرد. تا آنجا که "لوح‎بان" به خاطر دارد، در اواخر دهۀ ۴۰ و تقریباً هفت دهم دهۀ ۵۰ روزهای جمعه در تهران، روز دربند و درکه و شاید جاجرود، و سپس رفتن به باغ وحش در خیابان ولیعصرِ امروز روبروی پارک ملت بود و عصر جمعه ساندویچ و نوشابه و سینما.

پس از انقلاب و دهۀ شصت  یکی از پناهگاه‌های فرهنگی‌مان سینما عصر جدید با نام قدیمی تخت جمشید بود که شکوهش  همپایۀ نام پیشینش بود، و یا شهرفرنگ، سینماهایی که در آنها فیلم‌‎های جدی و مفهومی اکران می‌شد.

امروزه سینماهای ۶۰۰ و ۷۰۰ نفره به سینماهای نقلی در دل مال‎ها در کنار فودکورت تبدیل شده‌اند. رفتن به سوی سینماهای نقلی ضرورتی اجتناب‌ناپذیر اما کیفیت فیلم‌ها چرا شبیه فست فودهای فودکورت‌ها است؟ خیلی از فیلم‌ها با دستمایۀ طنزی شاید کم‌مایه حتی در حد فیلمفارسی‌ها نیست. ستاره‌ها کجا رفتند که یک ورزشکار پیشین در فیلم‌های متعدد جولان می‌دهد؟

"لوح‌بان" با توجه به این که درست و غلط به نظرش می‌‌رسد منجمین (astrologists)  بر ستاره‌شناس‌ها (astronomists) در سینما غلبه کرده‌اند، خیلی تمایلی به گذران وقت در سینماهای نقلی فعلی ندارد. اما بازنشر مطالب منتشر شده در "لوح" را مناسب این روز می‌داند که با عنوان سلام سینما به ترتیب در این نشانی‎ها آمده‌اند:

https://t.me/ksharifiRRB/427
https://t.me/ksharifiRRB/428
https://t.me/ksharifiRRB/429
https://t.me/ksharifiRRB/430
https://t.me/ksharifiRRB/431
https://t.me/ksharifiRRB/432

و نیز نظر یک دانشجوی سابق و همکار فعلی در مورد سلسله پست‌های "سلام سینما":
https://t.me/ksharifiRRB/444
و پاسخ لوح‌بان به وی با عنوانِ "بدون سینما از خودمان چیزی نمی‎دانستیم":

https://t.me/ksharifiRRB/445

و مستند «سینمای ایران: از مشروطیت تا سپنتا»
ساخته محمد تهامی نژاد
https://t.me/ksharifiRRB/450
را تقدیم دوستداران سینا و اعضای کانال "لوح" نماید.

با خواندن این پست‌ها آیا حق می‌دهید که دل "لوح‌بان" تنگ شده باشد برای سینما عصر جدید و فضا و فیلم‌هایش و دوران عصر جدید؟

کامران شریفی
دانشکده دامپزشکی
دانشگاه فردوسی مشهد
۱۴۰۳/۰۶/۲۱
https://t.me/ksharifiRRB

لوح

11 Sep, 04:57


پوسترهای کنگره زیست شناسی در دانشگاه تهران و حال و روز محیط زیست و علم
حسین آخانی
چرا تعداد پوسترها از تعداد آنهایی که آنها را نگاه می کنند بسیار بیشتر است؟
قاعدتا هر کدام از این پوسترها مقالات علمی هستند که باید پاسخ یک سوال را بدهند. در این دو و نیم دهه ای که من شاهد هستم، هر سال هزاران پایان نامه و پوستر و مقاله نوشته می شود؛ ولی چرا ما در حل ساده ترین سوالات درمانده ایم؟
درست روبروی محل نصب این پوسترها، با قطع درختان و درختچه ها، ساختمانی غیر قانونی می سازند و صدای هیچکس در نمی آید. یعنی برگزارکنندگان این کنگره از ظرفیت این همه آدم برای حل یک مشکل در راستای حفظ طبیعت و‌میراث یک قرن تاریخ علم کشور استفاده نمی کنند.
آیا دانشگاهی که از خانه خود و درختانی که بر او سایه می افکنند نمی تواند دفاع کند، می تواند جلوی تخریب جنگل ها و خشک شدن تالابها را بگیرد؟  آیا از این دانشگاه انتظار داریم که مشکلات مملکت را حل کند؟
چرا با این همه تولیدات علمی، کل گروه های زیست شناسی کشور با ۹۰ سال سابقه نتوانستند حتی یک ژورنال معتبر علمی با اندکس بین المللی منتشر کنند؟
چرا ما در دانشگاه مادر ما یک متخصص اکولوژی نداریم؟ چرا در دانشگاههای کشور حتی یک نفر متخصص حیات وحش تربیت نشده و اگر هم کسانی دلسوز هستند اغلب به خاطر علاقه شخصی است. در حالی که ازبکستان، کشوری فقیر در بیابانهای آسیای میانه وزارتخانه اکولوژی، حفاظت محیط زیست و تغییر اقلیم دارد. 
در کشوری با پایین ترین سهم بودجه تحقیقاتی، بالاترین تعداد فارغ التحصیلان دانشگاهی بخصوص در مقاطع فوق لیسانس و دکتری و شمار مقالات علمی دارد. مقاله تی که با جیب خالی تولید می شود واقعا کیفیت دارد؟ به جرات می گویم که بالای نود درصد این پوسترها و مقالات فقط ابزاری است برای ارتقای همکاران دانشگاهی و یا نمره فارغ التحصیلان. آن درصد کم با کیفیت  هم ابزاری است برای گرفتن پوزیشن در خارج و فرار از کشور. ۲۶ سال است که ما در دانشگاه تهران بهترین ها را تربیت کردیم و همگی رفتند. ولی حالا آنقدر وضعمان خراب شده که در بهترین دانشگاه کشور، افراد با صفر نمره تخصصی در کنکور فوق لیسانس پذیرفته می شوند.
یک روز بعد از برگشتنم از ازبکستان، معاون اداری مالی ما آمد گفت که این سوسن هایی که شما کاشته اید را باید جمع کنید تا جایش گیاه زینتی بکاریم. من به حدی از گفته ایشان - که اتفاقا متخصص آب است - برآشفتم که حد احترام دانشگاهی خود را هم شکستم. ما را چه شده است که بدینگونه جایگاه دانشگاه را پایین آوردیم که در این روزها که بی آبی کل کشور را گرفته است، یک گیاه بومی که درست در گرمترین روزهای سال بدون آبیاری گل می کند را تحمل نمی کنیم و دنبال کاشت یک سری گلهای زینتی خارجی هستیم؟ 
دانشگاه سقوط کرده است و درد آن است که ما حتی چشممان  آنقدر ضعیف شده که حتی قادر به دیدن خرابه های آن نیستیم و گوشمان هم آنقدر ضعیف شده که صدای فروریزش آن را نمی شنویم، این داغش خیلی جگر سوز است.
#حسین_آخانی
عکسها در لینک زیر
https://www.ddinstagram.com/p/C_w33y2C9vb/?igsh=MWFnaHZhMDByN2JpZA==