داستانکده 🔞

@kissuo


💋زنانی که داستانهای عشقی می خوانند دو برابر دیگر زنها س،،ک،،س دارند


👌با افزایش علم و آگاهی لذت بیشتری از روابط ببریم

🆔 @kissuo 💑

داستانکده 🔞

16 Oct, 10:25


کسانی هم که بازی نمی‌کنند یه استارت بزنند 😁😁

داستانکده 🔞

16 Oct, 10:24


الی این بازی استارت کنید

داستانکده 🔞

16 Oct, 10:24


بازی دقیقا شبیح به نات کوین بوده

حمایت شده توسط تیم تلگرام و نات کوین و ایلان ماسک

داستانکده 🔞

16 Oct, 10:23


🐶 به BabyDoge Clicker خوش آمدید!


ضربه بزنیدBaby Doge را جمع آوری کنید درآمد غیرفعال خود را افزایش دهید و استراتژی های کسب درآمد خود را ایجاد کنید.


منتظر ایردراپ توکن ما باشید - تاریخ ها به زودی اعلام خواهد شد.


اکنون به ما بپیوندید و توله سگ خود را پروش بدهید

جهت ورود کلیک کنید

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:19


دوستان عزیزی که قصد ارسال داستان یا اعتراف دارند

داستان یا اعتراف خودشان را به پیوی رباط داستانکده بفرستند

ارتباط با علی 👇👇👇
@kissuo_bot 🌺 👈

برای کص و شعر استارت نکنید فقط ارسال داستان یا اعتراف

جتت ارتباط با ادمین 👇👇

@Ali_BRAZZERSS1

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:10


به یک رستوران که طرف جاده بود رفتم اونجا و با آقای توی کافه گفتک که ماشینم پنچر شده اونم به شاگردش گفت و رفت درستش کرد منم اونجا ناهارمو خوردم و تشکر کردم و رفتم رسیدم به ساختمان و کار رو نگاه کردم و اشکالاتشو برطرف کردم خواستم برگردم که گوشیم زنگ خورد
بله بفرمایید
سلام رها خانم میشناسید؟
نه شما؟
من آقای مشایخ هستم چند روز پیش اومدم دفتر خدمتتون
اها بله حال شما جناب مشایخ
بعد از کلی حال و اهوال گفتن که خانم ماشیخ من ی پروژه بزرگ براتون دارم مطمعنم خوشحال میشید
خوب حالا این پروژتون چیه و کجاست؟
یک پروژه توی امارات گرفتم میخوام اگه قبول کنید با شما این کارو انجام بدم
منم از درون خیلی خوشحال بودم ک میخوام همچین کاری رو انجام بدم ولی به روی خودم نیوردم گفتم بزارید فکرامو بکنم خبرتون میکنم آقای مایخ
بعد تلفنو قطع کردم و داشتم به این پروژه فکر میکردم خیلی خوشحال بودم دوباره رفتم توی فکر آقای مشایخ از اینکه با ایشون میخوام برم به دوبی
خلاصه من اون شبو موندم شمال گفتم من این همه راهو که اومدم لااقا چند روز برا خودم استراحت کنم
رفتم یک هتل رو به جنگل رزرو کردم و رفتم توی اتاق
ادامه دارد…
لطفا نظراتتون رو بزارید در صورت رضایت دوستان بقیه داستان رو هم میزارم
نوشته:




🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:10


ن نشن وقتی اومد داخل مثل جن زده ها داشت منو نگاه میکرد یه لحظه به خودم اومدم دیدم لخت جلوی اون وایسادم و اون داشت به سینه ها ولای پام نگاه میکرد یهو داد زدم روی سرش بیشعور به کجا نگاه میکنی
اونم از ترس گفت بببخشید خانم صدام زدین کارم داشتین؟
گفتم گوشیتو بده میخوام تماس بگیرم بعد به خونه زنگ زدم و گوشی رو بهش دادم خواست بره بیرون بهش گفتم نمیخواد بری بیرون بمون توی اتاق بیرون خیلی سرد
اونم یک گوشه اتاق نشست و حرفی نمیزد نیم ساعت گذشته بود و خشک شده بودم از اینکه لخت جلوی یک مرد نشستم حشرم زده بود بالا و دستمو بردم سمت کسم و از لای پتو کسمو میمالوندم چشمامو بسته بودم و با خودم ور میرفتم صدای اه و اوهم در اومده بود یک لحظه نفهمیدم دارم چیکار میکنم دست اون نگهبان گرفتم و طرف خودم کشیدم دراز کشیدم و با اشاره سر بهش فهموندم که سرشو ببره طرف کسم
فقط داشتم ناله میکردم یهو زبونشو کشید روی کسم و یک ناله بلند کردم اونم شروع کرد به لیس زدن کسم
ااااه محکم تر بخور کسمو لیس بزن احمق زود باش
شروع کرد به خوردن سینه هام و شکممو خوردن تمام بدنمو لیس میزد دراز کشیده بود روم کلفتی و درازی کیرشو حس میکردم دستمو بردم طرف کیرش بهش فهموندم که باید کیرشو برام در بیاره اونم زود درش اورد و اوردش طرف لبام منم زود کیرشو کردم توی دهنم اوووم چ سرش نرم و داغ بود عاشق ساک زدن بودم چقد توی این هوای سرد کیر داغ میچسبید تمام تنم داغ شده بود
پاهامو دادم بالا اونم سر کیرشوتنظیم کرد روی کسم و محکم فرو کرد داخل اااه لعنتی محکم بکن و شروع کرد به تلنبه زدن منم از حشریت و داغی کسم جیغ میزدم تلنبه هاش تند تند میزد منم شروع کردم به لرزیدن و ارضا شدم ولی اون همچنان تلنبه میزد یهو کیرشو در اورد و ابشو ریخت روی شکمم و خوابید روم
وقتی که ارضا شدم به خودم اومدم و گفتم بیشعور چرا روی من ریختی سریع یک پارچه اورد و من خودمو تمیز کردم
وااای خدای من ، من چه غلطی کردم به یک نگهبان کس دادم چرا اینکارو کردم
حشریتم بر غرورم غلبه کرده بود ساعت 1 بامدادبود لباسهام خشک شده بودن و خواستم بپوشم که دوباره حشری شدم دوس داشتم دوباره بهش کس بدم
اون روی تشک دراز کشیده بود ولی هنوز خواب نبود به سمت شکم خوابیدم پتو رو کنار زدم منظورمو فهمید اومد شروع کرد کمرم و کونمو میمالید شروع کردم به ناله کردن زبونشو میکرد لای کونم لیس میزد وااای خدای من چ حالی میده تاحالا هیچکس کونمو نخرده بود توی فضا بودم داشتم دیونه میشدم گفتم زود باش منو بکن بعد سر کیرشو خیس کرد و خواست از کون بکنه گفتم از کون نمیشه بعد از پشت سرشو کرد توی کسو و ناله های من شروع شد وااای عجب کیر کلفتی داشت این نگهبان داشتم لذت میبردم و جیغ میزدم کسمو با دستم میمالوندم دوباره بدنم شروع کرد به لرزیدن و ارضا شدم اونم همزمان ارضا شد ولی اینبار از ترس اینکه دعواش نکنم ابشو ریخت لای دستمال و دیگه واقعا جون نداشتم لباسهامو پوشیدم و خوابیدم
صبح شده بود اون کارگر نبودش وای خیلی دیر شده ساعت 8 بود مثل اینکه خیلی خسته بودم خوابم برده بود تا دیر وقت
بلند شدم برم خجالت میکشیدم توی روی اون نگهبان نگاه کنم وقتی رفتم بیرون دیدم که سرش گرم تلفن زدنه منم زود از در خارج شدم و به سمت دفتر راهی شدم
فرداش قرار بود برم طرف شمال یک پروژه بود که باید به اونجا سر میزدم
من معمولا تنها سفر میرم اصلا با کسی جای نمیرم دوس ندارم مزاحم داشته باشم از دوست پسر خوشم نمیومد فقط لحظه بود عشق و حالام
با ماشین راهی شمال شدم توی راه لاستیک ماشینم پنچر شد هوا هم خیلی سرد بود هرجوری بود خودمو رسوندم

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:10


حشريتم بر غرورم غلبه كرد (۱)


ببخشید خانم مهندس یک آقای با شما کار دارند میگن که میخوان شمارو ببینن!
راهنمایشون کنید داخل
سلام خانم مهندس من آقای مشایخ هستم
خوشبختم منم رها بوستان هستم
خیلی خوش آمدین بفرمایید بشینید
آقا صفا لطفا دوتا نوشیدینی برای ما بیارید
چشم خانم
اقای مشایخ یک برج ساز بزرگ توی تهران بودن یک آدم جنتلمن و خوشتیپ با قدی بلند و کت و شلوار طوسی با کفش و کمر بند قهوایی
منو آقای مشایخ درباره طراحی و ساخت یک برج توی تهران صحبت کردیم اخر سری شماره تماسمو ازم گرفت و خدافظی کردن
من از پشت پنجره پرده رو کنار زدم و آقای مشایخ سوار یک بنز شدن و رفتن
ظهر زمستان بود هوا خیلی سرد بود در اتاقو قفل کردم و یک لحظه چشمامو بستم که یکم استراحت کنم
ناخداگاه چهره و هیکل آقای مشایخ اومد توی ذهنم تجسم میکردم که چ اندام سکسی دارن یک لحظه به خودم اومدم که از ذهنم خارجش کنم ولی انگار ول کن ذهنم نبود دوباره شروع کردم به فکر کردن بهشون
تجسم اینکه الان لخت با یک شرت سکسی بیاد جلوم داشت دیونم میکرد ناخداگاه دستمو بردم پایین گذاشتم بین پاهام و اروم بین پاهام میکشیدم خیس بودن شرتمو حس میکردم
اه لعنتی یک لحظه به خودم اومدم دیدم که یک لکه خون هنوز لای پاهامه با اب کسم قاطی شده بود اخرین روز پریودیم بود
بلند شدم رفتم خودمو تمیز کردم
در شرکت بستمو به سمت خونه راهی شدم
من دختری کاملا مغرور بودم که اصلا به راحتی با کسی جور نمیشدم و به سختی لبخند میزدم همه از مغرور بودن و بد اخلاقی من میگفتن
ولی بنظرم دختر باید مغرور باشه نباید زود احساساتش برش غلبه کنن
عصر رفتم طرف ساختمان توی غرب تهران که داشتیم استخر رو کار میکردیم و اخر کار بود
سلام خانم بوستان خوش آمدین فک کنم کار استخر دیگه تمام شده میخواین فلکه رو باز کنم و استخر ببینین واقعا عالی شده ممنونم اذتون
نشتم توی اتاق آقای محمودی و یک چای خوردم تلفن آقای محمودی زنگ خوردن و گفتن ک خانم بوستان با اجازتون یک مشکلی برای من پیش اومده باید برم شما لطفا اگه وقت دارین بمونید و به استخر یه نگاهی بندازین
بعد رفتن اقای محمودی من توی اتاق تنها بودم و یک لحظه چشمامو بستم وقتی که چشمامو باز کردم ساعت 9 شب بود وای خدای من چطوری این همه خوابیدم تقریبا 2 ساعت خوابیدم
رفتم بیرون طرف استخر
سلام خانم بوستان ببخشید اومدم طرف اتاق صداتون بزنم وقتی دیدم ک خوابید دیگه دلم نیومد بیدارتون کنم
بفرمایید استخر نگاه کنید رفتم طرف استخر و نگاهش کردم حین برگشتن پاشنه کفشم به درچه های خروجی آب کنار استخر گیر کرد و با کله توی استخر افتادم
جیغ محکمی زدم از سرما و اون کارگر سریع اومدن طرف استخر
چی شده خانم بوستان
بزارید کمکتون کنم
به ناچار مجبور بودم و دستمو طرف اون کارگر یا نگهبان استخر بردم تا منو از آب کشید بیرون
از سرمای شدید به خودم میلرزیدم
خانم بوستان بفرمایید بریم توی اتاق طرف بخاری خودتونو خشک کنین که سرما نخورید
مثل بید میلرزیدم از سرما
یک پتو به من دادن ولی پتو بو میداد از سرما مجبور بودم اونو دور خودم بپیچونم ولی اصلا فایده نداشت صدای ضره خوردن دندونام به هم رو توی کل اتاق پیچید
اون کارگر هم از ترس اینکه من مریض نشم گفت خانم بوستان باید حتما لباسهاتون رو درارید
منم یک اخمی کردم که بنده خدا از ترس بلند شدند و رفتن بیرون
سریع لباسهامو در اوردم و گذاشتم کنار بخاری لخت مادر زاد کنار بخاری بودم و از سرما میلرزیدم ساعت تقریبا 10 شده بود و من هنوز به خونه نرفته بودم و گوشی همراهم هم مطمعنن سوخته بود که به خونه خبر بدم
اون نگهبان رو صدا زدم که با گوشیش به خونه زنگ بزنم که نگران م

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:09


د اومد لب تخت داگی شد کمرشو گرفتم با یکم اب دهن خیس کردم گفت رامین دوباره گند کاری نکنی گفتم نه عمه بلد شدم اینبار یکم سرشو دادم تو اروم عقب جلو میکردم کم کم کردم تو کمرشو سفت گرفتم اهی کشید منم شروع کردم عقب جلو کردن به سینه هاش چنگ انداختن خسته شدم ارتفاع تخت کم بود کمرم درد گرفته بود رفتم کنارش خوابیدم گذاشتم لای کونشو عقب جلو میکردم گردنشو میخوردم بوی خوب موهاش زیر دماغم حس خوبی بهم میداد. تلمبه هام رفته رفته سنگین تر میشد از بغل دستمو رسوندم به سینه هاش و چنگ میزدم اونم هی میگفت یواش تر ارمین که سفت گرفتمشو کل ابمو توش خالی کردم عمه فریبا برگشت باهم لب تو لب شدیم بعد چند دیقیقه لخت بغل هم خوابیدیم صبح که چشمامو باز کردم دیدم عمه با شرت سوتین نشسته لب تخت و با نوازش بلندم کرد بهم گفت دیشب خوش گذشت گفتم بله عمه گفت به منم خوش گذشت بیا صبحونه بخور خودم بزارمت مدرسه …
گذشت اون سال با فانتزی ها مختلف که قبولی دانشگاه من تو یک شهر دیگه باعث جداییمون میشد سکس شب اخر من با عمه فریبا با رقصیدن مست کردن هم تموم شد روزای اول خیلی احساس تنهایی میکردم که کم کم با نازی یا همون نازنین اشنا شدم هم شهری خودم بود کم کم تو اکیپ باهم صمیمی شدیم دختر چشم سبزی بود قد بلندی نداشت یکم تپل بود خیلی با وقار دو سه ماهی باهم صمیمی شده بودیم نزدیکای عید شده بود همه رفیقای دانشگاهیم چندباری رلاشون رو کرده بودنو من بی عرضه اصلا حرفشو نمیزدم با اینکه شهوت داشتم وداغون شده بودم چند چند ماهی سکس زیاد داشتم با فانتزی ها مختلف فقط منتظر تعطیلات عید و عمه فریبا بودم باهم چت میکردیمو از نازی بهش گفته بودم حتی بهش گفته بودم دنبال کردنشم .
به عمه فریبا پیام دادم که بیام فقط تورو میخوام منو نازی باهم تو یک اتو بوس بودیم من که دیشب نتونسته بودم خوب بخوابم به راحتی خوابم رفته بود راه تقریبا طولانی بود که نزدیکایی ظهر برای ناهار که اتبوس توقف کرد پریدم بالا دیدم نازی ریز ریز داره گریه میکنه گفتم چی شده که رفت پایین گوشیمو که دیدم فهمیدم ماجرا چیه چت های منو عمه فریبا لو رو دیده بود پیاماشو همیشه پاک میکردم ولی دیروز یادم رفته بود شمارشم درست سیو نکرده بود و ع فریبا سیو بود عکس سینه هاش چت هایی که کرده بودمو دیده بود
رفتم دنبالش گفت تو بهم گفتی خیانت نمیکنی کلی گریه کرد نزاشت براش توضیح بدم رفت تاکسی گرفتو تنها رفت اونجا فهمیدم چقدر دوستم داره تو اتوبوس گوشیمو جواب نمیداد خیلی داغون بودم تا رسیدم خونه اخر شب بود اروم کلید انداختم رفتم دم در عمه فریبا رو که دیدم حالم عوض شد ارایش غلیظش لباس طوری دامنش ذوق زدم کرد
اول باهم چند پیک مشروب خوردیم من حالم خوب بود ولی عمه بد مست بود نشسم لب مبل شلوارمو کند شروع کرد ساک سرشو گرفتمو تا ته حلقش میبردم بد حشری بودم برام اسپری تاخیری زد شروع کردیم لخت باهم رقصیدن دلم خیلی هوای مزه کسشو کرده بود به نشوندمش لب مبل خودم پایینش نشستم شروع کردم خوردن کسش اونم یاد گرفته بود چطور منو حشری کنه و حشری کردن هم دیگه برامون راحت شده بود با حرفای سکسیش منو به اوج شهوت میرسون صدای نازک زنونش گفت بکن توش بلند شدم میدونستم رو سینه هاش حساسه شروع کرددم با دست مالیدن با اب کسش شروع
کردم به کردنش شب خوبیو باهم گذروندیم قضیه نازی رو بهش گفتم
اونم قول کمک کردن بهم داد…
شرمنده اگه غلطی چیزی داشتم اگه باهم علاقه داشتین برام لایک بزارین نظرتون رو بگین تا رابطه منو نازی و عمه فریبا رو بنویسم ✌️
نوشته: ارمین







🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:09


عمه فریبا شد عشق زندگیم (۲)


سلام دوستان
قبلش بگم که خیلی ممنون که پسندتون شده بود قبلش هم بگم خیلی شرمندم بابت نگارشم چون اصلا برنگشته بودم و بخونم سوتی های ریزی داده بودم که دوستان دهنمو اره …
قبلش هرکی اینجا داستان مینویسه دوستان شکسپیر نیست ولی وقتی خودم غلط هامو دیدم متوجه شدم که حتما باید یک دور بخونم بازم شرمنده و باجزئیات بیشتر مینویسم
دو هفته ای شده بود که عمه هر جمعه پتو میکشید روی صورتش و باهم حال میکردیم فرداش اصلا به روی هم نمیاوردیم انگار که هیچ چیزی نبوده ؛ من دوست نداشتم اینطوری ادامه پیدا کنه دوست داشتم سینه هاشو ببینم چشماشو موقع سکس ببینم ساک زدن و رابطه اورال رو برای هم تکمیل کنیم ولی چطوری روم نمیشد همش بهش فکر میکردم که چی کار کنم .
نقشه ای زد به ذهنم جمعه فرا رسیدو قبل از اون کل بدنمو زدم خودمو حسابی تمیز کردم و همینطور عمه تا از کارش اومد سریع رفت حموم ضربان قلبم بالا بود باهم رو یک میز دورهم غذا میخوردیم کنار پدر و مادرم و هرچی به اخر شب نزدیک تر می شد من استرس بیشتری داشتم .
موقع خواب رسید عمه لباس های نازکی پوشید و وقتی که اومد بخوابه گفتم میشه امشب من پایین بخوابم شما روی تخت معلوم بود اون هم یکم استرس داره با علامت تایید سرش قبول کرد و خوابید رو تخت برنامم امشب این بود که هرجور شده چشم تو چشم بشیم دوست داشتم سینه هاشو طعمشو بچشم طعم لبای قرمزشو بعد چند دقیقه رفتم پایین تخت پتو رو صورتش بود رو به سقف دراز کشیده بود اروم شروع کردم به بوسیدن ساق پاش شروع کردم بالا اومدن
شرتشو اروم کشیدم پایین یکم رو دستم تف زدم شروع کردم مالیدن
صبحش تحقیق کرده بودم که کجا رو دقیقا باید بمالم بعد از چند دقیقه تکون های ریز عمه فریبا باعث شده بود بفهمم که راهو درست رفتم.
اروم دستمو کردم زیر پتو و به سینه هاش رسوندم از رو لباس نازکش و سوتینش با دست راستم میمالیدم لخت لخت شده بودم عمه فریبا اماده بود روی رون پاش مماس شکمش نشستم اروم دستمو گرفتم روی پتو که عمه فریبا متوجه شد مقاومت کرد از زیر پتو گرفت دست پاچه شدم با صدای لرزون گفتم عمه فریبا میخوام چهرتو ببینم میخوام طعم لبت رو پچشم اروم با ترس لرز و استرس پتو زدم کنار صورت ماهش که گل انداخته بود جلو چشمم بود سریع لب تو لب شدیم خیلی تجربه جالبی بود برام دوست نداشتم لباشو ول کنم اولاش هردمون افتضاح بودیم ولی رفته رفته یاد گرفتیم بهترین تجربه زندگیم بود .
شروع کردم به خوردن گردنش تا سینش دکمه هاشو یی یکی باز کردمو از روی سوتین بالای ممشو میخوردم ممه های افتاب مهتاب ندیده سفید مثل برف سوتینشو دادم پایین سینه هاش ازاد شد نوک قهوه ای ؛شروع کردم مثل یک نوزاد خوردن و گاهی گاز گرفتن
عمه فریبا رفته بود تو اوج بدنش قرمز شده بود حرارت گرمیش منو حشری میکرد.
پاشدم ایستادمو ازش خواستم جبران کنه اومد پایین زانو زد حرفه کم بینمون رد بدل میشد چشم تو چشم نمی شدیم اروم شروع کرد لباشو گذاشتن و کم کم کرد تو دهنش دستام به کمرم بود خیلی بهم کیف میداد ولی هی دندون زدن های غیر عمدش از شور میوفتادم تازه فهمیدم اصطلاح دندون نزن بین پسرا چیه ؛ عمه فریبا خوابید لب تخت منم دم تخت نشستم شروع کردم به خوردن کسش سرمو تو دستاش گرفت فشار میداد همین حرکت باعث شد من بیشتر ادامه بدم تو هرچی حرفه ای نبودم رابطه اورال حرفه ای بودم
اروم کیرمو گذاشتم خوابیدم روش و لب تو لب شدیم اروم عقب جلو میکردم لب هامون رو وحشیانه میخوردیم بعد از چند دیقه که ابم داشت میومد کشیدم بیرون یکم صبر کردم دوست نداشتم سریع ارضا شم ؛ کون سفید عمه فریبا بیشتر منو به وجد میاور

داستانکده 🔞

07 Oct, 12:03


دوستان عزیزی که قصد ارسال داستان یا اعتراف دارند

داستان یا اعتراف خودشان را به پیوی رباط داستانکده بفرستند

ارتباط با علی 👇👇👇
@kissuo_bot 🌺 👈

برای کص و شعر استارت نکنید فقط ارسال داستان یا اعتراف

داستانکده 🔞

07 Oct, 12:01


تونم من باید همین الان ارضا شم
شلوارو شورتمو دروردم اونم لخت شد منو دراز کرد رو میز سرشو برد شروع کرد خوردن کسم حال عجیبی بود اینقدر خورد که ارضا شدم جز بهترین ارگاسم های زندگیم بود خودشم کسش رو چسبونده بود به بغل پام خودشو ارضا کرد تو اون حال من واقعا بلد نبودم کاری بکنم اون زمان بماند که به مرور از اون حرفه ای تر شدم
این اولین تجربه لز من بود اگه براتون جالبه قسمتای بعدی رو براتون بنویسم
نوشته: مینا







🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

07 Oct, 12:01


شيردوش


سلام اسمم مینا ٣٥ ساله متاهل یک فرزند دختر دارم
داستان مربوط میشه به چهار سال پیش
شوهرم ارتشیه و به خاطر کارش ما مجبور شدیم به یکی از شهرهای کوچیک استان خراسان نقل مکان کنیم چهار سال اونجا بودیم خاطره ای که میخوام بگم مربوط به اون زمانه
توی شهر غریب بدون دوست و فامیل من و شوهرم و دختر سه ماهه داشتیم زندگی میکردیم
توی مرکز شهر یک آپارتمان اجاره کردیم تقریبا توی خیابون اصلی شهر بود منم که بیشتر مواقع تنها بودم واسه همین اصرار کردم جای شلوغ و پر رفت و آمد خونه بگیریم
بعد از زایمانم خیلی چاق شده بودم مخصوصا سینه هام
بچه هم سینه ام رو نمیگرفت خلاصه مکافاتی داشتم
سوتین هام همه کوچیک شده بودن یک روز رفتم پاساژی نزدیک خونه که سوتین بخرم
ته پاساژ یک مغازه لباس زیر فروشی بود که فقط خانم ها میتونستن برن با پرده همش رو پوشونده بود
با دخترم توی کالسکه اش وارد مغازه شدیم
فروشنده یک دختر لاغر و شیک دو سه سالی از من کوچیکتر بود
گفتم سوتین میخوام گفت سایزت چنده گفتم والا بعد بچه خیلی تغییر کرده خودمم نمیدونم
گفت اجازه هست؟ منم منظورشو نفهمیدم گفتم بفرما دیدم دستشو گذاشت رو مانتوم زیر سینه هام گفت ٨٥ یا ٩٠ میدم بپوش ببین کدوم راحتتره،اتاق پروش کوچیک بود نمیتونستم بچه رو ببرم اونم فهمید من کمی نگرانم ،گفت الان در مغازه رو قفل میکنم مشتری نمیگیرم تو راحت باش درو باز بزار
خوشم اومد از احساس امنیتی که بهم داد ازش تشکر کردم
اومدم امتحان کنم دیدم زل زده بهم گفت بیام کمک گفتم دستتون درد نکنه اومد برام بستش از پشت یک دفعه دیدم دستشو کرد توی سوتین سینه ام رو جابجا کرد من شوک شدم از این همه راحتیش و راستش خجالت کشیدم
اومد اون یکی سینه ام رو جابجا کنه دیدم یکم شیر از نوک سینه ام ریخته رو دستش
خیلی خجالت کشیدم گفتم وای ببخشید الان دستمال میدم دیدم زبونش رو کشید روش و گفت نه مهم نیست خوشمزه بود
حرکاتش اصلا برام عادی نبود
گفتم سینه ام رو نمیخوره مجبورم با شیردوش بدوشم واسه همین همیشه شیر اضافه توش هست نمیدونم چرا اینقدر احساس راحتی کردم و گفتم اینجا تنهام و کمکی ندارم و …
گفت اشکال نداره هروقت کمک خواستی مخصوصا برای دوشیدن شیرت به من بگو
اصلا بیا مغازه همینجا خودم کمکت میدم
منم حس کردم دختر عادی نیست مثل همه و احتمالا گرایش به همجنس داره و این کمی تحریکم کرد که منم این تجربه رو داشته باشم
سوتین رو خریدم کلی تخفیف هم بهم داد و گفت منتظرم هروقت خواستی بیا پیش خودم
اومدم خونه ولی فکرم پیشش بود
یاد دستاش میوفتادم روی سینه هام و اون شهوت توی صورتش خیلی خواستنیش کرده بود
فردا صبح شوهرم رفت سرکار منم دخترمو گذاشتم تو کالسکه رفتیم پیش خانم شیکه
تا من رو دید برقی تو چشاش دیدم و سریع در رو از تو قفل کرد تابلو بسته است رو برگردوند فهمیدم حالا حالاها کار داره
گفت شیردوشم اوردی؟ گفتم اره گفت لباساتو درار راحت باش
منم مانتو و بلوز و سوتین رو دروردم نشستم روی صندلی روبروش
دستاشو زد به سینه هام گفت چقد جذاب دخترم خواب بود نگاش کرد گفت چقد خره که اینارو نمیخوره
شوهرت چی اون میخوره؟ گفتم کم کلن سرده
گفت شیرتو میدوشم ولی هرچی تهش موند واسه خودمه
منم خندیدم گفتم باشه عزیزم
حرفه ای بود معلوم بود قبلن هم این کارو کرده
بعدش شروع کرد به قول خودش ته مونده اش رو خورد با چه لذتی با چه حالتی منم که روی ابرا واقعا تحریک شده بودم اومد سمت گردنم بوسید و بوسید به لبام رسید انتظار نداشتم اینقدر دوست داشته باشم لب زن دیگه ای رو بخورم بهش گفتم کاش میومدی خونه اونجا تخت بود راحتتر بودیم
گفتم خوب الان بریم گفت نمی

داستانکده 🔞

07 Oct, 12:01


خسته شده بودیم بهش گفتم برو حموم بوی بد میاد آخه میدونید که آب منی بگی بدی میده وقتی چند دیقه میگذره از اومدنش اون بلند شد یه بدن لاغر سینه های 70 کوم گنده کوس تپل کمر باریک خیلی هم ناز بود قیافش اون رفت حموم منم خوشحال یکی رو پیدا کردم سکسی دیگه هروز می‌کنمش حال میکنم این اولین رابطه مون بود کلی باهم بعد از این رابطه داشتیم تو داستان های بعدی بهتون میگم شمال رفتیم و شهرستان رفتیم و روز تولدش اوه کلی داستان داشتیم باهم که چقدر جذاب بودن اگه دوست داشتیم بقیه داستانامم بگم کامنت بزارین و لایک کنید
نوشته:

🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

07 Oct, 12:01


من و همکارم در شرکت

سلام به همه سکسی خون ها
من ن. م از اسلامشهر. من تو یه شرکت کار می‌کردم چند ماهی بود مشغول به کار بودم یه دختری اونجا کار می‌کرد به نام شیوا
یه روز که داشتم میرفتم ناهار خوری جلو منو گرفت گفت تو چرا هی به من نگاه میکنی درصورتی که من اصلا نگاهش نمیکردم گفتم نگاه کردن مگه جرمه خندیدو گفت آره جرمه دوست داری منم گفتم آره دوست دارم این شد تا ما باهم آشنا شدیم یکی از بچه های شرکت هم چند سال بود باهاش دوست بود رضا بخاطر من اونو ول کرد باهم دیگه رفیق شدیم تا اینکه یه روز گفت بریم بیرون مرخصی بگیر منم مرخصی گرفتم و با ماشین رفتم دنبال‌ اونم مرخصی گرفته بود بردمش دکتر کاراش تموم شد من کلید خونه همکارمم گرفته بودم. بعدش گفتم بریم ناهار بخوریم گفت بریم منم ساندویچ خریدم گفتم بریم خونه دوستم بخوریم قبول کرد رفتیم پرند خونه همکارم ساندویچ هارو خوردیم بعدش گفتم بریم بخوابیم رفتیم تو تخت بغلش کردم یکم حرف زدیم بعدش اومد رو من رخ به رخ شدیم بعد شروع کرد لباشو گذاشت رو لبام آروم لبامو میک میزد منم لباشو میخوردم قبل‌ ترامادول انداخته بودم نعشه شده بودم یه چند دیقه لب خوری کردیم بعد دکمه لباسمو باز کرد و دست انداخت به بدن نوک سینه هامو می‌خورد چه حالی شده بودم بعد دکمه شلوارمو باز کرد شلوارمو کشید پایین از رو شورت یه گاز گرفت کیرمو بعد شورتمو درآورد کیرم حسابی شق شده بود کیرمو دید ترسید گفت چه کیره گنده و خوشگلی داری گفتم دوسش داری تا ته بخورش شروع کرد به لیس زدن فقط تا وسط کیرمو می‌کرد تو دهنش شهوت کل وجودمو گرفته بود بلند شدم رفتم روش روتخت کیرمو میکردم تو دهنش تلمبه وار میزدم تو دهنش نعشه بودم مگه آبم میومد چند دیقه وحشیانه ساک میزد برام بعدش رفت پایین کیرمو گذاشتم لای پاش سینه هاشو میخوردم نوگ سینه هاشو گاز میگرفتم اونم جیغ میزد منم دهنشو میگرفتم با دستم صداش بلند نشه بعد گفتم برگرد میخوام کیرمو بکنم تو سوراخ کونت گفت چرا عقب بکن جلو گفتم مگه پرده نداری گفت چرا دارم حلقویه ولی فکر کنم پرده نداشت الکی میگفت حلقویم منم از خدا خواسته پاهاشو دادم بالا کیرمو گذاشتم دم کوسش یه خورده مالیدم تا کوسش خیس شد آروم آروم سرشو کردم تو کسش اونم آه می‌کشید میگفت بکن تو دیگه عشقم منم یه تلمبه محکم زدم کیرمو تا ته کردم تو کسش جیغی کشید که نگو گفت کیرتو در بیار جر خوردم منم دیگه رفته بود تو لنگاشو داده بودم بالا قفلش کرده بودم هیچ کاری نمیتونست بکنه شروع کردم تلمبه زدن یه جور تلمبه میزدم تخت داشت میشکست اشک چشماشو از درد دیدم گفتم اذیت میشی نکنم گفت نه بکن دارم حال میکنم به دردش می ارزه منم حدودا 10 دیقه یه کله تلمبه میزدم تا اینکه یهو بدش شل شد روتختی خیس شده بود گفت ارضا شدم کلی آب ازش ریخت بیرون منم همینطور تلمبه میزدم دیگه نا نداشت آه بکشه بعد برگردوندم به حالت سگی کیرمو از پشت گذاشتم دم کوسش محکم تلمبه زدم اونم جیغ می‌کشید 10 دیقه هم سگی تلمبه زدم اونم چند بار ارضا شده بود روتختی کلا آب شده بود دیگه داشت آبم میومد دستمو انداختم کمر باریکشو گرفتم تلمبه میزدم بدنم وفتی می‌خورد به کونش انگار با دست سیکی میزدم بهش تند تند تلمه زدم موهاشو از پشت گرفتم سرشو بردم پایین تا راحت تر بکنمش تلمبه ها تند تر شده بود و جیغ و دادش بیشتر شده بود تا اینکه آبم داشت میومد کیرمو در آوردم برش گردوندم انداختم تو دهنش چنتا ساک ریز زد گفتم آبم داری میاد گفت بریز رو سینه هام کیرمو در آوردم از دهنش بردم سمت سینه هاش ابمو ریختم رو سینه هاش گفت چقدر داغه آبت بعد با دستش مالید به سینه هاش ابمو جفتمونم دیگه

داستانکده 🔞

18 Sep, 14:06


ب کوسش خیس شد. خم شدم رو سرش و کیرمو گرفتم جلوی صورتش. مامان کیرمو گرفت و چندبار مالید، بعد کیرمو گرفت تو دهنش. کمی خودمو پایینتر اوردم تا راحتتر ساک بزنه. مامان زبونشو دور سر کیرم چرخوند، بعد شروع کرد به مکیدن و جلو عقب کردن کیرم تو دهنش. کمی بعد کیرمو از دهنش کشیدم بیرون و بین پاهاش نشستم. تو تاریکی کمی تلاش کردم ولی نتونستم سوراخشو پیدا کنم. مامان کیرمو گرفت و با سوراخ کوسش تنظیم کرد و گفت بکن. شروع کردم به فشار دادن و کیرم اروم اروم تو کوس خیس مامان فرو رفت. حس واقعیم رو نمیتونم توصیف کنم ولی فقط بگم که دستام میلرزید و قلبم هزار تا در دقیقه میزد. وقتی تخمام به کون مامان چسبید، با بی تجربگی تمام مثل فیلمای سوپر شروع کردم به کوبیدن کیرم تو کوس مامان. مامان کمی بلند گفت یواااااش. گفتم ببخشید. دستاشو انداخت دور گردنم و کشیدم پایین و بغلم کرد. دم گوشم گفت میخوای همسایه هارو بیدار کنی؟ خندم گرفت، گفت اروم عقب جلو کن. اروم شروع کردم به تلنبه زدن. مامان گفت اره، همینه، همینجوری بکن. با همون سرعت کم تلنبه میزدم و مامان یواش دم گوشم با هر تلنبه یه آه یا اوف میگفت. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن گفتم مامان 4 دست و پا میشینی؟ گفت باشه. کیرمو کشیدم بیرون و بلند شدم. مامان برگشت و سگی نشست. دستامو گذاشتم رو کون گوشتی و بزرگش، کمی مالیدم و بعد لپ های کونشو بوسیدم. مامان گفت عزیزم بکن، بعدا هم میتونی کونمو بمالی. گفتم چشم. پشتش زانو زدم ولی بازم نتونستم سوراخشو پیدا کنم و مامان از بین پاهاش کیرمو گرفت و هدایتش کرد تو کوسش. کون تپلشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن، سرعتمو کمی بیشتر کردم ولی تا ته نمیکردم که سر و صدا نشه. ناله های مامان بیشتر حشریم میکرد. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، مامان دوباره به پشت خوابید. اینبار پاهاشو بلند کرد و با دستاش از پشت زانوها نگهشون داشت. اینبار خودم سوراخشو پیدا کردم و کردم تو. مامان گفت حمید ابتو نریزی تو، دیگه تحمل یه بچه ی دیگه رو ندارم. هردو خندمون گرفت. شروع کردم به تلنبه زدن. مامان هرچی به ارگاسم نزدیکتر میشد، حرکات بدنش هم بیشتر میشد، از یه جایی به بعد با هر تلنبه می گفت اوف حمید، اوف حمید. بعد وقتی خیلی نزدیک شده بود می گفت حمید بکن، حمید بکن. تو یه لحظه بدنش شروع کرد به لرزیدن و کوسش تنگ و سفت شد. کمی نگه داشتم تا اروم بشه. پاهاشو ول کرد و صاف دراز کشید. کمی بعد به تلنبه زدن ادامه دادم و بعد از چندتا تلنبه ی محکم، کیرمو کشیدم بیرون و با یه ناله ابمو پاشیدم رو شکمش. کنارش افتادم، هردو نفس نفس میزدیم. وقتی حالمون جا اومد، نشستم کنارش، خم شدم و کمی ازش لب گرفتم. گفتم قربونت برم مامان، واسه من که خیلی عالی بود. گفت واسه من هم عالی بود عزیزم. گفتم دفعه ی بعد کی باشه؟ مامان خندید و گفت هول نباش، ببینیم چی میشه دیگه. گفتم باشه هرچی تو بگی. گفت حالا پاشو برو بخواب که صبح خیلی کار داریم. یه لب دیگه گرفتم، شب بخیر گفتم بعد لباسامو برداشتم و رفتم تو اتاقم. باورم نمیشد که واقعا مامان رو کرده باشم ولی حقیقت داشت. لباسامو پوشیدم و مثل یه بچه تا صبح خوابیدم.

ادامه دارد....













🆔 @kissuo 🔞🔞🔞