داستانکده 🔞 @kissuo Channel on Telegram

داستانکده 🔞

@kissuo


💋زنانی که داستانهای عشقی می خوانند دو برابر دیگر زنها س،،ک،،س دارند


👌با افزایش علم و آگاهی لذت بیشتری از روابط ببریم

🆔 @kissuo 💑

داستانکده (Persian)

در کانال تلگرامی داستانکده، با عنوان کاربری @kissuo، شما را به دنیایی از داستانهای عشقی و روابط عاشقانه دعوت می‌کنیم. این کانال منحصر به فرد برای زنانی است که علاقه‌مند به خواندن داستانهای عاشقانه و برقراری روابط عاشقانه هستند. با عضویت در این کانال، شما می‌توانید از داستانهای جذاب و دلنشین درباره عشق و رابطه لذت ببرید. هدف اصلی این کانال افزایش علم و آگاهی شما در زمینه روابط عاشقانه است تا بتوانید لذت بیشتری از این تجربه بردارید. بنابراین، اگر علاقه‌مند به شنیدن و خواندن داستانهای عشقی هستید و می‌خواهید در مورد روابط عاشقانه آگاهی بیشتری داشته باشید، حتما به کانال تلگرامی داستانکده ما بپیوندید. منتظر حضور گرم شما در این دنیای جذاب هستیم!

داستانکده 🔞

13 Jan, 18:24


ولادت حضرت علی علیه السلام تبریک میگم به همه دوستان مجموعه💗💐💐

آقایون هم روزتون مبارک باشه

داستانکده 🔞

01 Jan, 10:43


ب گرفت کنارم دراز‌کشید و بند سوتینم رو باز کرد و درش آورد و انداخش اون طرف بعد شلوارمو درآورد الان فقط یه شرت پام بود
بهش گفتم نمیخای هیولاتو بهم نشون بدی غار من اماده پذیرایی از اونه شرتشو کشیدم پایین کیرشو گرفتم تو دستم عجب چیزی بود حدودا ۱۵ سانت بود کلفتیشم به اندازه ای بود که نشون میداد بدجوری حشری شده منکه تاحالا ساک نزده بودم فقط یه بوسه روش زدم و انداختمش تو دهنم فقط لبامو دورش محکم کردم که یه آخی کشید
۵ ۶ دقیقه اون کارو کردم تا دیگه تحمل نیاورد سریع منو خابوند پاهامو باز کرد
سرشو گذاشت رو سینم بوسیدشون زبونشو گذاشت رو بدنم و اومد پایین تا رسید به کسم داشتم دیوونه میشدم گفتم بدو دارم میمیرم بجمب لباشو گذاشت رو کسم گفت به به چه بوی هلویی میده عجب‌کس نازی یهو کل کسمو انداخت تو دهنش و محکم میمکید وااااای خدا اصلا عالی انجام میداد
مطمئن بودم تاحالا این کارو نکرده … دیگه نزدیک بود بمیرم گفتم بدو کیرت بکن توش دیگه کیرشو رو کسم میمالید اما توش نمیکرد گفتم تورو خدا وااای مردم بکن توش . سر کیرشو گذاشت رو کسم . پاهامو باز تر کرد و کیرشو کرد تو کسم . یه دردی گرفت که تقریبا شدید بود اشکم در اومد کنار گوشم گفت پردتو زدم منم یه لبخند زدم گفتم ادامه نمیدی؟ گفت با کمال میل بعد تنش رو انداخت روم و آروم آروم منو میکرد منم هنوز درد داشتم بعد تند ترش کرد از روم بلند شد و باز سرعتشو برد بالا من اون لحظه ارضا شدم و بدنم یهو لرزید اونم یکم بعد من ارضا شد کیرشو درآورد تا نصفه خونی بود بعد دوباره منو بوسید دوتایی رفتیم حمام و خودمونو شستیم و کنار هم خوابیدیم … روز اای بعدش بازم سکس داشتیم و الان از اون اتفاق ۴ سال میگذره و ما ازدواج کردیم و یه نی نی پسر ۱ ساله به اسم نیکان داریم
با آرزو خوشبختی برای تمامی زوجین
نوشته:




🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

01 Jan, 10:43


رابطه عاشقانه با دوستی قدیمی


سلام نیکا هستم .۲۹ ساله
میخام قصه سکس با دوستم رو براتون بگم
وقتی ۱۸ سالم بود از طریق یه بازی اندرویدی با یه نفر آشنا شدم به اسم علی
اولش تو همون برنامه با هم یکم چت کردیم و این حرفا
بعدش من شمارمو بهش دادم که توی واتسپ در ارتباط باشیم
خلاصه روزی چنبار بهم پیام میدادیم تو این بازه زمانی نه ویس میدادیم نه عکس نه تماس . فقط پیام متنی. جفتمون تمایلی به این کار نداشتیم.از همون موقع رابطه ما تبدیل به یک دوستی خیلی معمولی شد
دوستی که نه دوستم داشت نه عاشقم بود منم همینطور البته از شما چه پنهون یکم دوسش داشتم
کلا هوای همدیگرو داشتیم
تا این که دیگه خیلی کم بهم پیام میدادیم.
بعد از ۷سال که احوالش رو پرسیدم ضمن اینکه خیلی خوشحال شد گفت میخاد بیاد شیراز ( من شیراز زندگی میکردم اون سمنان) خیلی خوشحال شدم ازش پرسیدم تنهایی گفت آره
من اون موقع ۲۵ سالم شده بود شاغل بودم مدیر یه شرکت کوچیک و …
گفتم پس نرو هتل بیا خونه خودم …
تا اون موقع هم ندیده بودمش اونم منو ندیده بود
بعد گذشت تا روزی که رفتم فرودگاه دنبالش بعد از کلی گشتن بلاخره پیداش کردم
وقتی بهم رسیدیم و دیدمش وای خدا چه پسری بود
خوش قیافه خوش اخلاق خوش قد و هیکل مثل همون دوران اولش مهربون بود
اونم منو دید کلی تعریف کرد منم یکی از کیفاشو گرفتم باهم سوار ماشینم شدیم بردمش خونه
به نگهبان ساختمان گفتم این آقا از آشناهامونه چن روزی مسافرن منم که خیلی تو این خونه نمیام خونم چن روز دستشه
فقط گاهی میام یه سر بهش میزنم کم و کسری نداشته باشه
رفتیم بالا خونمو بهش نشون دادم و … بعد بهم گفت نمیخای برام بگی این سالا چیکار میکردی؟
نشستیم رو کاناپه واسه بصورت تقریبا خلاصه تعریف کردم یه نگاه خاصی بهم داشت اونم داستانشو برام تعریف کرد و فهمیدم مث خودم هنوز مجرده
دیگه بلند شدم که برم یهو برقا رفت بهم گفت بمون تا برقا بیاد بهتره
منم قبول کردم … تو تاریکی که فقط پنجره سالن یکمی خونه رو روشن میکرد هیچی پیدا نبود حتی اون لحظه به فکرمون نرسید فلش گوشی هامونو روشن کنیم یا شعمی چیزی… بعد حس کردم یه چی اومد کنارم … خودش جلوم وایساده بود خیلی فاصلمون کم بود یکم شل میکردم میوفتادم تو بغلش .
من سرم انداختم پایین چیزی نمیگفتم …
بعد با انگشتش صورتمو گرفت بالا گفت اگه میدونسم چنین فرشته ای رو پیدا کردم هرگز رابطمو باهاش سرد نمیکردم . من همیشه به فکرت بودم تو تنها کسی بودی که تو بیشتر عقایدم و افکارم و سلیقه هام باهام تفاهم داشتی نیکا خانم .
همیشه منتظر دیدنت بودم ولی فکر کردم تو از من خوشت نمیاد
منم یه حس عجیبی بهم دست داد دلم یهو ریخت انگار درونم آتیش روشن کردن بهش گفتم منم همیشه مشتاق دیدنت بودم عزیزم حالا که اینجایی خوب چه خوب همدیگرو میبینیم همون موقع یکم سرم رو کشید سمت صورتش و لب های داغشو گذاشت رو لبام … واااای اون موقع تو بهشت بودم بعد آروم لب پایینیم رو مک میزد منم خیلی یواش همکاری میکردم وقتی فهمید اوکی دادم دستشو انداخت دور کمرم با اون یکی دستشم شالمو درآورد گردنم رو آروم گرفت گفت عاشقتم . منم گفتم من بیشترررررر دست گذاشتم رو شونه هاش اون دستش که دور کمرم بود رو گذاشت رو گلوم و اومد پایین رسید به سینه هام همون جا وایساد .! دکمه های لباسمو تک تک آروم باز کرد منم دکمه های اونو باز کردم پیراهنشو از تنش درآوردم وقتی همدیگرو لمس کردیم فهمیدیم دوتامون بشدت داغ شدیم منو بلند کرد برد تو اتاق گذاشتم رو تخت بعد روم خیمه زد تو چشام نگاه کرد همون موقع برقا اومد و ما همدیگرو تو اون حالت دیدیم گفت اجازه هست؟
گفتم البته جناب !!
اونم دوباره ل

داستانکده 🔞

01 Jan, 10:43


ن ارضا شد تو بغلم میلرزید بعدش ادامه داد تا من ارضا شم
اون شب خیلی خاطره شد برای هردومون
تا صبح بیدار موندیم و ٣ بار ارضا شدیم
این شروع لزبازی ما توی خوابگاه بود
تا دو سال به همین منوال گذشت تا اینکه من برگشتم شهرمون و ازدواج کردم
ندا خیلی ناراحت شد میخواست همیشه با من باشه
ولی واقعا نمیشد…
نوشته:









🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

01 Jan, 10:42


لز تو خوابگاه


سلام به دوستای عزیز کانال داستانڪده
میخوام اولین تجربه لزم تو خوابگاه رو براتون بنویسم
اسم مستعارم باران قصه مال زمانیه که ٢٠ سالم بود سال دوم دانشگاه بودم توی یکی از شهرهای جنوب کشور ،هیکل چاقی داشتم با پوست سرخ و سفید مثل بیشتر شمال و قد معمولی و چشمای رنگی
خودم شمالی هستم واسه همین دیر به دیر میرفتم خونه چون مسیر طولانی بود
توی خوابگاهی که بودیم هر طبقه یک آشپزخونه مشترک داشت، و ٢ اتاق،هراتاق ٣ تا تخت داشت
توی هر طبقه ٦ نفر زندگی میکردیم
من رابطه خاصی با هم اتاقی هام نداشتم شهرشونم نزدیک بود خیلی میرفتن خونه و من بیشتر موقع ها تنها بودم
توی اتاق بغلی ما ندا یه دختر لاغر و قد بلند با موی کوتاه بود که ورزشکار حرفه ای بود جودوکار بود به خاطر بدشانسی نتونست بره تیم ملی
یک سال عید فطر بود تعطیلات زیاد بود کل خوابگاه رفته بودن شهراشون توی طبقه ما فقط من و ندا نرفتیم به خاطر دوری مسیر
منم از دوستام راجب لزبازی چیزایی شنیده بودم و خیلی بهش فکر میکردم و دوست داشتم امتحانش کنم
حس میکردم ندا لزبینه خیلی شبیه پسرا بود هیکلش حرف زدنش
گفتم حالا که چند روز تنها هستیم میتونم امتحان کنم اگه بود چه بهتر نبود هم نبود دیگه
رفتم در اتاقش درو باز کرد گفتم شب شام بیا اتاق من میخوام ماکارونی درست کنم تنهایی بهم مزه نمیده
گفت باشه حتما اتفاقا خیلی گرسنه هستم پس دیگه چیزی نمیخورم تا شام
منم رفتم تو آشپزخونه غذا درست کنم بعد نیم ساعت اومد پیشم گفت کمک نمیخوای میخوای بیای اتاق من گفتم نه اتاق خودم راحتترم من میرم دوش بگیرم تو هم زود بیا
رفتم حموم حسابی موهای بدنم رو زدم کرم خوشبو کننده به بدنم زدم یه پیراهن کوتاه یقه باز بدون شرت سوتین رفتم تو اتاق داشتم موهامو درست میکردم در زد
درو برا ندا باز کردم تی شرت مشکی با شلوار مشکی پوشیده بود
منو دید گفت چه خوشگل چه ناز شدی
منم گفتم تو هم که همیشه مشکی میپوشی و پسرونه
گفت راستش اصلا لباس دخترونه دوست ندارم چند بارم خریدم ولی بهم نمیاد که نمیاد
بهش گفتم موهامو میبافی گفت اره حتما شروع کرد موهامو لمس کردن دلم میخواست دستاشو بگیرم ولی نمیدونستم کار درستیه اصلا میخواد یا نه
موهامو که بافت برگشتم لپشو بوس کردم گفتم مرسی اونم منو یک لحظه بغل کرد دلم ریخت براش
نیم ساعتی از دانشگاه و استادا گفتیم من رفتم غذا رو اوردم نشستیم ماکارونی خوردیم ندا خیلی خورد هم دوست داشت هم اینکه ناهار نخورده بود
به من گفت تو همیشه اینقد کم میخوری گفتم اره ولی نمیدونم چرا اینقد چاقم
لپمو گرفت گفت به جاش خوشگلی
بعد غذا دوتامون سنگین شده بودیم گفتم میخوای دراز بکشی بالشت براش اوردم ولو شد منم دیدم خوب موقعیتیه سرمو گذاشتم وو بالشش کنارش دراز کشیدم
داشت حرف میزد دستشو گرفتم اونم سفت دستمو گرفت حس کردم اونم میخواد
دستشو گذاشتم رو سینه ام شروع کرد ناز و نوازشم
یکی از سینه هامو از تو یقه ام اورد بیرون سینه هام خیلی درشت بود شروع کرد خوردن احساس کردم اولین بارشه
بهش گفتم اولین بارته گفت اره ولی همیشه بهش فکر کردم
دستشو برد زیر دامن پیرهنم گفت شیطون شرت نپوشیدی
گفتم کارتو راحت کردم
پیراهنمو از تنم درورد شروع کرد بدنم رو بوسیدن
من گفتم تو لخت نمیشی
گفت روم نمیشه
منم پا شدم یه شمع روشن کردم چراغو خاموش کردم
لباساشو خودم دروردم خیلی لاغر بود ولی بدنش داغ داغ
دستشو میزد به باسنم و میگفت جووون عجب چیزیه
منم خیلی تحریک شده بودم هردو خیس شده بودیم
پاهامو باز کرد کوسش رو گذاشت رو کسم چند بار اومد و رفت خیس خیس بودیم همزمان سینه هامو میبوسید
خیلی بهش خوش میگذشت از لبخندش معلوم بود
اول او

داستانکده 🔞

26 Dec, 14:53


دوستان عزیزی که قصد ارسال داستان یا اعتراف دارند

جهت ارتباط با ادمین 👇👇

@Ali_BRAZZERSS1

داستانکده 🔞

26 Dec, 14:50


ادمین پستگذار دیلیت شده الان وارد تلگرام شد

یه شماره براش ردیف کنید

داستانکده 🔞

24 Dec, 22:07


☺️ برداشت توکن SOON $ از ربات TON Station به مقصد کیف پول تون کیپر باز شد!

😎 گزینه‌ی Withdraw را انتخاب کنید و توکن های خود را در کمتر از ۱ دقیقه بر روی کیف پولتان دریافت کنید.

🤝 ممکنه با خطای Bad Request مواجه شید. (شلوغی شبکه) در این صورت چند بار امتحان کنید، انجام میشه.

🤑 مهلت برداشت تا ۳ بهمن، ساعت ۱۴:۳۰ خواهد بود.

🚀 اگر قبل از این تاریخ برداشت نکنید، موجودی شما سوزانده می شود!🔥


شرکت در فاز دوم ماینر SOON


https://t.me/tonstationgames_bot/app?startapp=ref_whdw63s5bdgkws3n5jqvsz

داستانکده 🔞

23 Nov, 15:02


موند ۳ تا

داستانکده 🔞

23 Nov, 14:55


نصف جماعت این کانال تلگرام پریموم دارند ولی ۴ حمایت نمیزنید

یه حمایت بزن ما سطح ۱ باز کنیم جبران میکنیم

داستانکده 🔞

23 Nov, 14:17


بده من خودمو تمیز کنم منم حال نداشتم گوش ندادم. یهو دیدم داره با شورت من پاک میکنه ولی حال نداشتم چیزی بهش بگم. یواش یواش خودمو جمع کردم. بهش گفتم بره در پایین رو باز کنه و منم رفتم سراغ کاری خودم که دیدم برام چای اورده و یه لبخند رضایت هم روی لب هاش بود.
بعد از این قضیه هر 2 3 روز یه بار سکس میکردیم تا دورش تموم شد بعد از اون هم هرزگاهی بهم سر میزد ولی دیگه خیلی کم شد سکس هامون تا این که فهمیدم ازدواج کرده.
امیدوارم از این خاطره لذت برده باشید .
اگر جایی هم بدنوشته بودم بزارید پای این که دفه اولمه. دفه های بعدی حتما بهتر مینویسم.

پایان






🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

23 Nov, 14:16


د توی خونه منم ترمز کردم. آوا خشکش زد بهش سلام کردم. زبونش بند اومده بود. گفتم سوار شو پسره هم اومد گفت این کیه؟ آوا کشیدش عقب و بهش گفت. اونم دیگه جلو نیومد آوا اومد سوار شد و زد زیر گریه گفتم این کیه؟ ساکت شده بود فقط اشک میریخت. راه افتادم و بردمش در خونشون یه بطری اب بهش دادم. اشک هاشم پاک کردم. گفتم بهش نترس من این دفه رو چیزی نمیگم به پدرت گریه نکن ولی دفه بعدی حتما میگم. اروم شد و خداحافظی کرد و رفت خونشون. منم رفتم خونمون.
فرداش اومد خیلی خجالت میکشید هیچی نمیگفت تا سر ناهار که من یخشو باز کردم و اونم همه قضیه رو تعریف کرد. انگار پسره بهش وعده خارج رفتن بهش داده بود و گولش زده بود باهاش سکس کرده بود اونم دختر ساده ای بود گولشو خورده بود.
دیگه باهام صمیمی شده بود با اسم کوچیک منو صدا میکرد بابت تشکر هم که نگفتم یه بوسم کرد. کم کم داشتم بهش حس پیدا میکردم تا این که بعد ناهار رفت ظرفا رو بشوره. منم چون قرص میخوردم باید میرفتم از یخچال اب بردارم از پشتش میخواستم رد شم که حس کردم از عمد داره خودشو به من میماله. کیرم راست شده بود تو شلوار پارچه ای تابلو تابلو بود ولی جوری جمعش کردم که نفهمه ولی اون فهمیده بود همش میخندید و زیر چشمی نگام میکرد. منم رفتم استراحت کنم که یهو دیدم دم در اتاق ظاهر شد گفت میشه منم یکم استراحت کنم(با یه چشمک ریز). منم گفتم کی پس مواظب دفتر باشه گفت درب پایین رو بستم. گفتم باشه ولی یکم خوب نیس در اینجا زیاد بسته باشه. گفت سخت نگیر بابا (چشمک)
فهمیدم خیلی دلشم میخواد. خودش داشت دکمه های مانتوشو باز میکرد مقنعشم در اورد زیرش یه تاپ و شلوارش بود موهاشم زیاد بلند نبود تا روی شونش بود. من که محو نگاه بودم یهو برگشت گفت آقا محسن شما لباستو در نمیاری؟ منم گفتم باشه پیرهنمو در اوردم زیرش یه عرقگیر پوشیده بودم. بعدش اشاره به شلوارم کرد منم درش اوردم. گفت خوبه حالا بیا پیشم بخواب. رفتم کنارش دستمو گذاشتم زیر سرش و اونم خودشو چسبوند بهم کیرم راست راست شده بود. یهو گفت ای بیجنبه و خندید. دستشو برد سمت کیرم و کیرمو گرفت از روی شورت منم که دیگه تو حال خودم نبودم گردنشو داشتم بوس میکردم و گوش هاشو میخوردم. اروم اروم دستمو بردم سینه هاشو گرفتم. آوا هم دستشو برد توی شورتم و کیرمو میمالید. یکم که مالید پاشد نشست تا من کارمو شروع کنم. منم اروم تاپشو در اوردم و سوتینشم باز کردم. دو تا سینه کوچیک و خوردنی داشت که نوکش زده بود بیرون. شروع کردم به خوردن اونم منو فشار میداد. تقریبا 10 دیقه ای خوردم هرکدومو بعدش دیگه نمیتونستم تحمل کنم شلوار و شورتشو باهم کشیدم پایین. اوووف یه کص ناز یکم موهای ریز هم داشت ولی واقعا عالی و سفید بود. شروع کردم به خوردنش که دیدم آوا داره تو اسمونا سیر میکنه. سرمو به کصش فشار میداد و آه و ناله میکرد که یهو لرزید و پاشو جمع کرد ارضا شد. گفتم خب حالا نوبت توعه اونم بلند شد شورتمو در اورد و شروع کرد به ساک زدن حرفه ای هم میخورد معلوم بود قبلا برای دوست پسرشو زیاد خورده. تخم هامم لیس میزد و بعضی وقتا یکم مک میزد. کیرم حسابی اماده بود که بره تو کص. بلندش کردم و بخابوندمش رو کمر و پاهاشو دادم بالا کاندوم هم نداشتم همینطوری یکم کیرم رو مالیدم لای کصش اونم غرق در لذت بود. کم کم همشو کردم و تلمبه زدم که صدای آه و نالهش بلند شد. معلوم بود داشت حال میکرد. منم داشتم حسابی کیف میکردم واقعا کصش خوب و تنگ بود چند دقیقه ای که تلمبه زدم کیرمو در اوردم و مالیدمش تا ابم بیاد. ابمو ریختم رو شکمش. و بیحال افتادم. بهم گفت پاشو یه دستمال

داستانکده 🔞

23 Nov, 14:16


رابطه با آوا در دوره کارآموزی


سلام بر همه اهالی شهوانی
من اولین باره که میخوام خاطره براتون بنویسم پس اگه کم و کاستی داره به بزرگواری خودتون ببخشید.
خب بریم سراغ خاطره
خاطره ای که میخوام تعریف کنم مال سال من اون موقع 26 سالم بود و تو یه اداره ای مسول خدمات رایانه ای بودم بعد از ساعت کاریم هم یه دفتر کوچیک اجاره کرده بودم میرفتم اونجا دفتر فنی داشتم (تعمیر کامپیوتر و پرینتر و… انجام میدادم). اکثرا هم مشتری هام اشنا بودن مشتری از بیرون خیلی کم داشتم.
درباره خودمم بخوام بگم من اصلا به ورزش علاقه ای نداشتم و هیکلمم رو فرم نبود. بخاطر کارمم که تحرکم کم بود. تیپ هم همیشه تیپ اداره ای (شلوار پارچه ای - پیرهن ساده). اون موقع ها اصلا تو فکر مخ زدن نبودم سرم به کار بیشتر گرم بود.
من عصر ها که دفتر میرفتم هم برای استراحت بود هم برای کار برای همین دوست نداشتم کسی اونجا بیاد تا راحت هروقت خواستم کارمو بکنم هروقت خواستم استراحت کنم. دفتر هم موقعیتش اینطوری بود که 7 8 تا پله میخورد میرفت بالا میرسید به یه راهرو سمت راست که روبهروی راه پله هم میشد دفتر و محل کارم بود کنارش یه اتاق کوچیک بود که برای استراحت ازش استفاده میکردم. سمت چپ راهرو هم انباری و آشپزخونه و سرویس بود ته انباری هم یه حموم داشت که اصلا استفاده نمیکردم. در اصل یه سوئیت بود من دفترش کرده بودم.
خب برگردیم به ماجرا
هر چند وقت یه بار یکی دو نفر میومدن برای کارآموزی ولی چون من حال و حوصلهشونو نداشتم قبول نمیکردم. یه روز تو تیر ماه سال یه دختری برای کارآموزی اومد یه دختر 20 ساله موهاشم یکم بیرون بود آستین هاشم یکم زده بود بالا (اون موقع اینا هنوز جا نیوفتاده بود تو جامعه). خلاصه منم مثل همه ردش کردم و رفت.
دو سه روز بعدش همون دختره با پدرش اومد و پدرش هم شروع کرد به التماس کردن که تروخدا قبولش کن دفتر شما به ما نزدیکه نمیخوام جای دور بره و… (راست هم میگفت تا شعاع 3 کیلومتری اونجا خدمات کامپیوتری نبود)
بالاخره هرجوری بود منو راضی کرد منم بهش گفتم از ساعت 2 باید بیاد تا 7 صبح ها هم نیستم اونم قبول کرد.
روز بعد آوا ساعت 3 اومد منم جلوشو گرفتم گفتم از روز اول داری دیر میای چه وضعشه دنبال بهونه بودم که ردش کنم بره. اونم گفت ببخشید رفتم خونه ناهار بخورم. گفتم از فردا ناهارتم بیار اینجا بخور گفت چشم . اون روز یکم بکار گرفتمش انباری رو ریخت بیرون لباسش پر خاک شد. بعدش دیدم خیلی ناراحت شده از این که لباسش خاکی شده. از رفتارش شک کردم که این احتمالا یه قراری داشته ولی به روی خودم نیاوردم.
فرداش ساعت 2 اومد یه ظرف هم ناهار اورده بود با ظرف من گرم کرد باهم خوردیم. بهش گفتم دیروز بعد از اینجا جایی رفتی؟ یهو دست پاچه شد گفت نه چطور؟ گفتم هیچی همینطوری گفتم.
بقیه کار های انباری رو کردیم و وسایلشو چیدیم تو . البته ناگفته نمونه چند باری هم بدنش به بدنم کشیده شد چون در انباری تنگ بود ولی عادی جلو کردیم.
چند روز بعدش دوباره دیدم تیپ زده طبق روال معمول ناهار رو خوردیم من رفتم اتاق استراحت کنم اونم مواظب اونجا بود. یه چرتی زدم و بیدار شدم رفتم دیدم مشغول اس ام اس بازیه اصلا متوجه نشده من اومدم یه دفه فهمید از جاش پرید گوشیشو جمع کرد ترسید رنگش پرید. منم دلم سوخت چیزی نگفتم.
ساعت حدود 6 بود میخواست بره گفتم کجا گفت مهمونی جایی دعوتیم اگه میشه زود تر برم. گفتم باشه برو ولی میدونستم میخواد بره پیش دوست پسرش.
منم یکم بعدش که رفت تعطیل کردم رفتم برم خونه. نزدیک خونمون بودم یه کوچه مونده بود که برسم که یهو دیدمشون در یه خونه پسره داشت موتورشو میبر

داستانکده 🔞

23 Nov, 14:16


ه سینه هاش باز تا روی روناش میومد زیرشم یه جوراب نازک مشکی از اینا که بالای رونش گیپور داره وای پاهای سفیدش از زیر جوراب برق میزد من مات مونده بودم که یدفعه گفت هوی حاست کجاست؟ با تواما خوبه اینه گفتم بهتر از این نمیشه؟ یدفعه خندیدو گفت ای هیز بگو تیپ سکسی میخوام با شنیدن این جمله من مات و مبهوت که چرا این انقدر با من راحت شده اقا اومد نشست کنار من هی پاهاشو بازی میداد منم پاهاشو تو اون جوراب نازک که میدیدم دیوونه میشدم بعد شروع کرد گفت یه چی بگم راست میگی گفتم اره گفت تا حالا چندتا از دخترای دانشگاه رو اوردی اینجا؟ گفتم یا خدا این دیگه میخواره… گفتم هیچی. گفت مگه میشه گفتم خب من خوشم نمیاد، گفت چرا؟ گفتم بابا سیریش میشن باید بگیریشون یا دردسره برا ادم. گفت پس نیازتو چیکار میکنی گفتم خب دیگه حالا(گفتم بزار منم بهش نخ بدم) گیر داد بگو چجوری؟ گفتم با سن بالا حال میکنم یا بیوه میارم. گفت اها خوشبحالشون. بعد خندید. بعد دوباره شروع کرد به درس خوندن من که میدونستم درس خوندن بهونه است داره شهوت میمیره هی اینور اونور میشد خودشون بازی میداد تا اینکه جلو من بع شکم خوابید تا درس بخونه که دیدم وای چه منظره ای چه کونی؟ یه شرت مشکی توری پوشیده بود که با اون‌جوراباش عالمی داشت هی کونشو بازی میداد که من طاقت نیاوردم یدفعه رفتم خوابیدم روش لبامو از پشت گذاشتم رو گردنش اولش گفت ای وای چیکار میکنی؟ زشته من زنعموتم. بهت اعتماد کردم. ولی گوشم بدهکار نبود همینجور میمالیدمش که خودشو شل کرد شروع کرد لب گرفتن گفت از اون شبی که دستمالیم کردی دارم میسوزم… یخورده لب خوردیم دیگه کاملا اماده بود بعد بلندش کردم لباساشو دراوردم بجز شرت و جورابای سکسیش بعد دادم حسابی خورد هی تف میکرد رو کیرم قربون صدقه میرفت منم خوابوندمش شروع کردم کوسشو خوردن انقدر خوردم که دیگه زمینو چنک میزدو جیع میزد بعدم ارضا شد گفت بیا روم فقط بکن… منم هی سر کیرمو بازی میدادم گفت دارم میسوزم زود باش بالاخره منم کردم هی میگفت… اه اه اینه به این میگن حال. کیرررر میخواممم بکن جرم بده جرم بده… منم همونجور میکردم دیدم داره ابم میاد گفتم حیفه این اب بریزیم بیرون محکم فشار دادم و تا قطره اخرو ریختم توش… گفتتت اووووف اخ سوختمممم. چرا اینکارو کردی… .گفتم نترس قرص میگیرم برات. پاشدیمو من رفتم داروخونه قرص گرفتم دادم خورد تو اون یه هفته برام سنگ تموم گدشت. شبشم از کون داد بهم‌… رابطه ی ما ۲ سال طول کشید بعدم من متاهل شدم دیگه بیخیال هم شدیم…
تمام
نوشته:





🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

23 Nov, 14:16


زن عمو حدیث درسخون


سلام به دوستان شهوانی… اسم من سهیل و ۴تا زنعمو دارم که زنعمو حدیث عروس اخریه و خیلی جذاب و سکسی و سنش ۳۵ساله…
من زیاد خونه ی این عموم میرفتم و با پسر عموم که اونموقع بچه بود بازی میکردیم هممون تو یه محل تو روستا زندگی میکردیم من خیلی از شبا پیله میکردم به مامانم و خونه ی اونا میموندم و شبا که خودمو میزدم به خواب میدیدم عموم میرفت سراغ زن عموم و حسابی حال میکردن و من با صداشون جق میزدم. اما یه روزی تا حیاط عمومینا با پسر عموم بازی میکردم یه وقت تشنم شد اومدم‌برم خونه اب بخورم بدون که در بزنم سرمو انداختم پایین رفتم تو یدفعه زنعمو که تازه از حموم دراومده بود شرت و سوتین مشکی دستش دید با دیدن من یه جیع زد و منم از خجالتم برگشتم رفتم خونمون تا چند روز روم نمیشد برم خونشون همش به اون کس خوشگلش که تازه تمیزش کرده بود فکر میکردم. بعد یه مدت زنگ زد خونمون به مادرم گفت سهیل امشب بفرست خونه ما عموم امشب ابیاری(عموم کشاورز بود) من تنهام بیاد پیش من مادرمم منو فرستاد رفتم همه چی عادی بود شام خوردیم تو پذیرایی سه تا جا انداخت که من خوابیدم خودش خوابید اونورم پسر عموم من که زیاد تو فاز سکس نبودم خوابیدم یه وقت هست کردم خیلی گرمه اروم چشامو وا کردم دیدم رو کرده به من داره کیرمو میماله منم خودم زدم به خواب تا دستشو کرد تو شلوارم هی میمالید‌ تا اخرم کشید پایین یخوروه برام خورد بعد شلوارمو کشید بالا خوابید من تا صبح شق درد کشیدم اقا این جریانم گذشت سال ها گذشت من دیگه یه جوون ۲۵ ساله بودم اونم یه میلف فوق سکسی جا افتاده بود زیاد خونه ی هم میرفتیم شب تا صبح باهم پاسور بازی میکردیم و از این جور کارا رفتارش با من خیلی عوض شده بود طرز لباس پوشیدنش… همیشه پیش من ساپورت میپوشید خودشو زیاد وا میکرد پیش من منم باهاش خیلی جور شده بودم بهم پیام میدادیم تا اینکه خانم تو اون سن گفت من میخوام درس بخونم اقا زدون دانشگاه ازاد تاکستان قبول شد و منم دو سال بود اون دانشگاه درس میخوندم با مخالفت عموم و پا فشاری خودش بالاخره اومد اکثر مواقع باهم میرفتیم یا اونجا باهم بودیم ولی من اونجا خونه داشتم اون بر میگشت و من میموندم تا رسید موقع امتحانا شد امتحاناام پشت سر هم دیگه واقعا نمیتونست بره و بیاد یروز با ترس بعش پیشنهاد دادم خب بمون پیش من این یه هفته تموم بشه گفت نه عموت نمیزاره گفتم من بهش میگم اقا بالاخره با گفتن منو با گفتن خودش فموم قبول کرد شب اول اومد خونه من شروع کرد عوض کردن لباساش دیگه خیلی راحت پیش من میچرخید شام خوردیم بعد شروع کردیم به درس خوندن. من که حواسم پیش اون بود اصلا نمیتونستم درس بخونم مخصوصا بعضی موقع ها که خسته میشد دراز میکشید به شکم میخوابید کونش قلمبه میشد اقا شب شد خوابیدیم من نیم های شب دیدم نمیشه پاشدم اومدم کنارش دراز کشیدم یا هزار بدبختی یخورده دستمالیش کردم بعدم جقیدمو رفتم خوابیدم… ولی انگار نگو بیدار بوده و یه حسایی برده بود بعد دو سه روز یروز که امتحان دادم داشتم برمیگشتم زنگ زد گفت کجایی گفتم دانشگاه گفت بیا داخل شهر منم میام بریم خرید بالاخره اومد و رفتیم خرید لباس یه چندتا لباس راحتی خریدو بعد رفتیم لباس زیر یه نیشخند تند زد گفت خب تو اینجا بمون تا من بیام منم وایستادم بعد اومد گفت بریم رفتیم خونه و شروع کرد دونه دونه لباسارو امتحان کردن و از من نظر خواستن منم گفتم همشون خوبه خوشگلن بهت میان. تا گفت ولی اخریه یه چیز دیگه است بزار برات بپوشم اقا رفت منم به خیالم الان شلوار تیشرتی چیزی میپوشه. یدفعه دراومد دیدم وای خدایا دارم خواب میبینم یه تونوک ک

داستانکده 🔞

23 Nov, 13:15


🪙🗳 اتصال به کیف پول در Major فعال شد

ابتدا گزینه‌ی Non-custodial wallet را بزنید

سپس کیف پول متصل شما نمایش داده می شود ،اگر بعد از بررسی درست بود  Send را انتخاب کنید

⬅️ جهت تغییر کیف پول گزینه ‌ی  Choose Another Option را بزنید و کیف پول جدید خود را متصل کنید

📆 لیستینگ توکن Major در تاریخ 28 November (8 آذر) اتفاق خواهد افتاد.

داستانکده 🔞

20 Nov, 12:04


در مورد تکمیل چک لیست برای توکن $SOON TGE Airdrop احساس گم کرده اید؟

عزیزم، ما همه اونجا بودیم…

📺 به جای نگرانی در مورد آن، این ویدیو را تماشا کنید و خودتان ببینید!

💯 این به تمام سوالات شما پاسخ می دهد و شما را از طریق چک لیست در یک لحظه!

👍 برو و تماشا کن!

کسانی که این ربات استارت کرده بودن و می‌خواهند برداشت بزنند طبق ویدئو عنل کنید

داستانکده 🔞

20 Nov, 11:34


...

داستانکده 🔞

14 Nov, 21:10


دوستان عزیزی که هنوز گذینه برداشت براشون فعال نشده یا وارد گیف نشده اعجله نکنند صبور باشید

داستانکده 🔞

14 Nov, 21:03


ماشالا داداش خودم 😘😘😘

داستانکده 🔞

14 Nov, 21:03


خیلی وقت پيش تقریبا ۱ماه پيش گفتم من آخر سر از ماجور برداشت میزنم و خیلی ها بهم خندیدن

بلاخره ماجور برای من در گیف نشان داده شد کسانی که اکانت پریموم هستند و NFT دریافت کردند گیف پول یا تونکیپر چک کنند

داستانکده 🔞

13 Nov, 13:53


بایننس‌ در توییت جدید خودش از Paws نام برده و همینطور ایردراپ پاوز از مرز 10 میلیون کاربر عبور کرده

پاوز در بین ایردراپ های برتر رکورد جذب بیشترین ممبر در کمترین زمان ( ۲۴ساعت اول فعالیت) رو به نام خودش ثبت کرد


https://t.me/PAWSOG_bot/PAWS?startapp=rVy0alRw



کسانی که  نات کوین زده بودن پاداش کسب می‌کنند 😍
کسانی که همستر زده بودن پاداش کسب می‌کنند 😍
کسانی که داگز  داشتند  پاداش کسب می‌کنند
و در آخر عمر اکانت تلگرام شما پاداش کسب می‌کند😍

داستانکده 🔞

13 Nov, 13:53


میجر در آستانه‌ی لیست شدن

میجر در تاریخ 28 نوامبر (8 آذر ماه) در صرافی OKX لیست میشود شود

داستانکده 🔞

04 Nov, 09:05


سلام

لطفا این لینک استارت کنید

https://t.me/PAWSOG_bot/PAWS?startapp=rVy0alRw

داستانکده 🔞

01 Nov, 21:49


🔰 اطلاعیه جدید پروژه‌ی میجر #major

بزودی تمام روش‌های استخراج در دسترس نخواهند بود!
🌟 لیستینگ بزودی ارائه می‌شود پس در اینجا یک خبر مهم برای شما وجود دارد!
🗓 در تاریخ ۱۸ آبان دیگر تمام روش‌های استخراج در دسترس نخواهند بود! بله بازی‌ها باقی خواهند ماند! اما بدون پاداش خواهند شد، فقط تسکا مربوط به میجر باقی می ماند، که پاداش برایشان هم ناپدید خواهد شد. خرید رتبه بندی نیز حذف خواهد شد.
این فقط یک ورود است، به بخشی بزرگتر، چیزی که با یک ایردراپ تمام نمی شود و فقط رشد می کند.
دست و پنجه❗️ را نرم کنید، چون موشک ما در شرف پرتاب است

لینک ورود به پروژه جدید پاوز


لینک ورود به پروژه ماجور

داستانکده 🔞

01 Nov, 20:57


🐾 پاوز در پری مارکت قیمت نزدیک 5سنت خورده یعنی حدود ۳۵۰۰ تومن به هر اکانت حداقل ۱۰ هزار توکن میده یعنی ۳۵ میلیون تومن.یک سوم از این قیمت هم بده میشه ۱۰ میلیون.
سنگ مفت گنجشک مفت بزنید شاید پول خوبی داد

لینک ورود به ربات paws

داستانکده 🔞

31 Oct, 18:28


🔔🔥ایردراپ‌ PAWS تیک آبی تلگرام‌ را دریافت کرد

جهت ورود به ربات کلیک کنید

داستانکده 🔞

31 Oct, 10:43


🐾حمایت دو صرافی بزرگ (gate io و بایننس) در دو روز گذشته و همچنین بنیانگذار بلوم از paws کافی نبود این بار داگز با اشاره به رد پای سگ بر حمایت از Paws تاکید کرد

👣 میشه حدس زد مثل داگز با صرف کمترین زمان بیشتر سود رو بده 👣

💎 این پروژه به دلیل اعتبار بالا در 3 روز به
1️⃣0️⃣ میلیون کاربر رسید! 🐶

ورود به پاوز 😁😁😁

داستانکده 🔞

30 Oct, 23:04


استارت کنید دوستان

داستانکده 🔞

30 Oct, 23:04


🐾🛒اشاره صرافی بایننس‌ به Paws?

بایننس‌ در توییت جدید خودش از Paws نام برده و همینطور ایردراپ پاوز از مرز 10 میلیون کاربر عبور کرده

پاوز در بین ایردراپ های برتر رکورد جذب بیشترین ممبر در کمترین زمان ( ۲۴ساعت اول فعالیت) رو به نام خودش ثبت کرد

🐾 ورود به ربات پروژه Paws 🐾
https://t.me/PAWSOG_bot/PAWS?startapp=rVy0alRw

ادلیستش



🖤https://t.me/Gamee2022 ☑️


کسانی که نات کوین زده بودن پاداش کسب می‌کنند
کسانی که همستر زده بودن پاداش کسب می‌کنند
کسانی که داگز داشتند پاداش کسب می‌کنند
و در آخر عمر اکانت تلگرام شما پاداش کسب می‌کند

داستانکده 🔞

30 Oct, 21:26


https://t.me/+AfBWvIATWCc2ZGY8

داستانکده 🔞

30 Oct, 16:31


تو عمرم اینقدر داستان خوندم که یادم نمیاد چندتا بود

ولی این داستان یه حس اعجیبی برام داشت

داستانکده 🔞

30 Oct, 16:29


دوستان عزیزی که قصد ارسال داستان یا اعتراف دارند

داستان یا اعتراف خودشان را به پیوی رباط داستانکده بفرستند

ارتباط با علی 👇👇👇
@kissuo_bot 🌺 👈

برای کص و شعر استارت نکنید فقط ارسال داستان یا اعتراف

جهت ارتباط با ادمین 👇👇

@Ali_BRAZZERSS1

داستانکده 🔞

30 Oct, 16:29


مهریه مو چند شاخه گل رز گفتم قبل زفتن بهم داد البته خودش یه ربع سکه اضافه کرد عقد نامه رو هم دادم به خودش رسیدم شهرم هنوز مست سکس بودم اما می خواستم تموم کنم پيام دادم و گفتم که تموم فرصت خواست تماس گرفت و کلی گپ زدیم و گغت درست می کنه همه چیو حسم بهش عالیه با خودم گفتم منی که اهل شل کن حال کن نیستم واحساس واسم مهمه و سیرابم می کنه از عشق هستم تا صداقتش باشه

نبود تمومش می کنم باز این هفته قراره بیاد شهر من و بریم ویلا بگیریم ولی چه سکس هایی خواهیم داشت مخصوصا این بار که منم حسم بهش عاشقانه شده وقلبم پر از خواستن سکسه ودوست داشتن ودوست داشته شدن
و خوشحالم یکی تو زندگیم اومده که همه چیو با هم داره


تمام ارسالی اعضا با تشکر فراوان 🌹🌹🌹



با تشکر فروان

داستانکده 🔞

30 Oct, 16:28


داستان من از اونجایی شروع میشه تو سن۴۷سالگی جداشدم شهرمو عوض کردم با بچه‌هام زندگی می کردم چون همیشه همسرم از من ایراد می گرفت احساسم به خودم ضعیف بود باایمان قوی به لحاظ اجتماعی و شغلی ام از لحاظ ظاهری هم مراقب سلامتی و اندامم هستم
این دوسال واندی جدایی با مردهایه متعددی در حد گپ وگفت بودم رستوران رفتن یکی دونفر دلبسته شدن که در حد خودم نمی دونستم تااینکه یه روز پيام هاي ذخيره مو می گشتم برای یه مطلب یه وویس دیدم باز کردم دیدم واووووو چه خوش صدا اهنگ مراببوس گل نراقی می خونه
از سرکنجکاوی فرستادم پی ویش تعریف کردم از صداش
اصن نمی دونستم واسه کی بوده گفتم یه گپی زدم ودیدم طرف احساسیه گفتم ای بابا بیخیال
اومدم بعد روز جای یه پیام خدافظی هم نوشتم که کوچک تری خدافظ باز پاک کردم جلوتر رفتیم حسم بهش بهتر شد مدتی هم بود که داشتم سخت‌گیری های ذهنی مو کم می کردم چون همش کوچکتر میومد سمتم من دفع می کردم
بلاخره تاثیر گذار شدو قبول کردم اولین بار با به نفر وارد رابطه شم اونم بعد همسر سابقم
شهرهامون دور بود یه شهر ساحلی قرار گذاشتیم و قرار شد بریم محضر محرم شیم حس خوبی پیدا کردم و می گفت همسرم رسیدیم شهر ساحلی من هیجان داشتم و استرس برای یه کار خاصی که قرار بود بکنم دم محضر گغت شناسنامه مو ببین منم اضطراب داشتم گغتم اوکیه گفت لطفا ببین متوجه شدم یه چی هس گغت من جدا نشدم اما ۹ ساله جدا زندگی می کنم دنیا رو سرم خراب شد محضرداری ام پیرمردبیرون ماشین منتظر مونده بودم چه کنم به خودم گفتم‌ حالا که اومدی این۴۸ ساعتو یه بار تو عمرت به عقلت گوش نکن با حلقه ی اشک تو چشام وسکوت عقد کردیم قربون صدقه ام میرفت و عذر خواهی می کرد
اومدیم بیرون هزار دل گفت برگردم اونم کلافه توضیح می‌داد و می گفت هرچی تو بگی می خواستم ازنزديک بهت بگم تو چشات نگاه کنم وبگم یه لحظه ذهنمو رها کرذم بهش گفتم فارغ از آینده الان که محرمیم ۴۸ساعت رویایی میسازیم واسه هم بعدش دیگه شاید نباشیم پیش هم و بهش فک نمی کنیم
یه ویلا استخردار خوب دوبلکس نزدیک ساحل گرفتیم خوراکی هم خریدیم منم ذوق داشتم لباسای رنگارنگ سکسی برداشته بودم چون حسرت دوست داشته شدن رو همیشه داشتم الان مهربونی وعشقو تو نگاش لمس می کردم
واااااااااای خدا نگم از سکس هایی که کردیم اصن قابل توصیف نیس تمام داستانهایی که موقع خلوت تو داستان کده خوندم یک درصد سکس ما هم نبود میشه گفت زبان قاصره مگه داریم مگه میشه از۴۸ساعت عملا۳۰ساعت به بالا سکس داشتیم و منی که تو عمرم اصن ارگاسم نشده بودم و نمی دونستم چیه حالا ثانیه به ثانیه ارگاسم میشدم دوطبقه ویلا پر شده بود از جیغ های شهوت آلود من و لذتی که دیوانه کننده بود
اونقدررر تمام تنمو لیس میزد ومی خورد که دیوانه میشدم کوسمو چند سال پیش تنگ کرده بودم اونم می گفت من تورو نمی کنم تو منو کردی🤭
بس که تنگی
کونم و می ترسیدم ولی اونقد حشری شده بودم خودمم دوس داشتم تجربه کنم واقعا درد داشت از ته دل جیغ میزدم جوری که نا نمونده واسم هر بار می گفت درد داری دربیارم باز خودم می خواستم این حس خواستن و هیچ وقت تجربه نکردم غالبا زیرش بودم حس می کردم‌ آبم میاد مثل چشمه شده بودم وخیسسسس یا تو استخر بودیم در حال کردن‌ یا رو تخت یا رو مبل یه بار که لباس سکسی تنم از طبقه بالا اومدم پایین ( حداقل ۱۳ دست لباس عوض کردم هر بار فلشم گرفته بودیم اهنگ پلی صدا زیادسکاسمون توامان با آهنگ) شروع کردم رقصیدن و عشوه اومدن اونم رو مبل دراز منو میدید گرفت منو و شروع کرد تلمبه زدن جوری احساس پاره گی بهم دست داد وجیغ زدم کل قالی آبم شره کرد تازه باورم رسید ارگاسم یعنی چی اوووف حس قدرت می کردم که چقد خفنم منم ارررره اینکه چه کمری داشت حداقل بالای ۳۰بار مطمئنم ارگاسم شدم و بالای۲۰بار سکس داشتیم اون خودشو نگه داشت
مردم اینقده خفن اوووف اونم منی که همسر سابقم زود انزال بودن عشقبازی نمیدونست

اونقده از سکس لذت میبردم خودم می گغتم همزمان کوس وکونمو بکنه با انگشتاش و کیرش واااااااااای دیگه آخر لذت بودم حسم می گفت همزمان چند تا مردو حریفم ولی دوس ندارم اينجوری ودرکی از این فانتزی ندارم ضمن اینکه اون حسش عاشقانه بود و من از سر لذت وصرفا یه حس خوب چون دروغ گفته بود یعنی صد درصد خودم نبودم
بااین حال سیر نمیشدم از سکس تا نیم ساعت می خوابید که جون بگیره یه جورایی بیدارش می کردم که باز بکنه منو توسکس می گفتم جنده شم و حس خوبی داشتم و اونم می گفت جرت میدم و ....لذت میبردم
۴۸ساعت تموم شد و من تشنه تر

داستانکده 🔞

30 Oct, 13:51


TON Station is officially verified, show us your ❤️

ایستگاه TON رسما تأیید شده است، ❤️ خود را به ما نشان دهید

حدودا 20 روزبافی مانده است این یک ربات ماینر هست و در کل فقط ۱ دقیقه هم زمان نمی‌برد

برای ورود و ماین کلیک کنید

داستانکده 🔞

30 Oct, 13:49


دوستان عزیزی که قصد ارسال داستان یا اعتراف دارند

داستان یا اعتراف خودشان را به پیوی رباط داستانکده بفرستند

ارتباط با علی 👇👇👇
@kissuo_bot 🌺 👈

برای کص و شعر استارت نکنید فقط ارسال داستان یا اعتراف

جهت ارتباط با ادمین 👇👇

@Ali_BRAZZERSS1

داستانکده 🔞

30 Oct, 13:47


برام عمه فریبا گفت زنا جای حساسه همو بهتر بلدن .
منم نشستم پشت عمه فریبا و سوراخ کس کونشو میخوردم به همه داشت خوش میگذش رو هوا بودیم هردو خوابیدن لب تخت با کس نازی ور میرفت خیلی با احتیاط و کس عمه فریبا رو مخوردم همزمان نازی خیلی حشری شده بود سینه هاشو میمالوند یکم کیرمو میمالیدم رو کس نازی که یهو گفت بکن توش منو عمه فریبا تعجب کردیم گفتیم مطما هستی اونم میگفت اره پردمو میخوام به تو بدم عشقم اروم گذاشتم توش عمه فریبا داشت منیجری میکرد اون قرمزی خونی که اومد برام خیلی جالب بود دردی که کشید نازی اروم اروم تلمبه رو شروع کردم خوابیده بودم روش تلمبه میزدم کس نازی خیلی گرمو تنگ بود حسابی‌ تلمبه زدم روش گفتم من میخوابم عمه با کونش بشینه رو کیرم نازی هم با کس رو دهنم همین کارو کردیم سعی میکردم حرفه ای سوراخ کون کس نازی رو بخورم نازی با موهام ور میرفت که یهو داشت ارضا میشد پاشد رفت اون ور پاهاشو جمع کرد گوشه تخت خیلی برام جالب بود تاحالا ندیده بودم کسی ارضا بشه از دخترا عمه فریبا رو نتونسته بودم به ارضای کامل برسونم .
عمه فریبا رو خوابوندم تو کسش تلمبه میزدم سینه هاشو گرفته بودم خیلی خشن میزدم میخواستم حتما اونم به ارضا برسه برای همین تا داشت ابم میمود میکشدم بیرون چند دیقه ای میخوردم عمه و من عرق کرده بودیمو قرمز شدیم میگفت تو کسش داره میسوزه انقدر تلمبه زدم که ابم اومدو ریختم رو شکمش بعدش شروع کردم خوردن کسش تا اونم رو صورتم ارضا شد .
بعد از اون ماجرا نازی خیلی بامن جر بحث میکرد که نباید خونه عمم برم نباید باهاش بخوابم و هی کم کم سرد شدیم از هم و من موندمو تنها عشق زندگیم که دیگه هیچ موقع به کسی فکر هم نکردم. خیلی ممنون از صبرتون خداحافظ..❤️



🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

30 Oct, 13:47


خونه بزرگی بود براش رفت پایین خوراکی بیارم دیدم همه روی هم ول بوی گل قلیون سیگار عرق همه چی قاطی بود .
براش اوردم بالا که لباساشو دراورده بود رون های تپلش و تاپ بهم گفت درو قفل کنم کسی نیاد رفتم کنارش روی تخت نشستمو همو بغل کردیم لبامون روی هم گره خورد شروع کردم به دراوردن لباسای هم سینه هاشو دستم گرفته بودمو میمالیدم اونم که بار اولش بود کلی حال کرده بود سینه هاش مثل همه بزرگ بود شکم سکسیش کلی حشریم کردو کلی کسشو که تازه موهاشو زده بود خوردم براش اونم خیلی داشت بهش خوش میگذشت چون پرده داشت از کس نکردمش دمر خوابوندم و بالش گذاشتم زیرش‌ یکم وازلین کاندوم تاخیری بغل تخت بود وازلین برداشتمو اروم دستمو کردم سوراخ کونش کونش خیلی نرم تپل بود اروم سرکیرمو گذاشتم سر سوراخش که گفت نکن بزرگه اذیت میشم رامین گفتم عشقم بلدم‌ دردش اومد یکم جیغ اه کشید شروع کردم عقب جلو کردن …
اون شب خیلی بهمون خوش گذشت ولی بعدش تا چند وقتی فرصت نبود تا بتونم بازهم بکنمش تو فانتزی های خودم عمه فریبا و نازی رو باهم و تری سام میزدیم هروز این نقشه تو ذهن من رشد میکرد و ریشه میکرد ؛ باعمه فریبا راحت تر بودم بهش گفتم اونم استقبال کرد حالا مونده بود نازی براش چندتا فیلم تری سام قبلش دادم و گفتم فکر کن
منو تو و عمه فریبا ؛ دیدم پیام داد جالبه گفتم یعنی مخالفی گفت نه من فقط دوست دارم تو مال من باشی دو هفته ای گذشت
بازهم پارتی اخر سال بود ولی چون نازی مریض بود نشد بریمو برگشتیم شهر خودمون نازی پدرش فوت کرده بود مادرش و خواهرش زندگی میکرد کسی منتظرش نبود خونه ماهم عوض شده بود عمه فریبا هم جدا زندگی میکرد با اصرار من با نازی رفتیم خونه عمه فریبا فرداش کلی از ما پذیرایی کردو منم هی یواشکی نازی عمه فریبارو که تیپ سکسی زده بود میمالوندم نازی لباس پوشیده داشت و وقتی من دید میزدم عمه رو اخم میکرد .شب بساط قلیون شراب جور بود عمه فریبا حسابی با نازی گرم گرفته بود به زور مست مستش کرده بود اهنگ عربی گذاشتنو اوردش وسط برقصه هردوشون باهم میرقصیدن
نازی هی تلو میرفت منم شراب نمیگرفت فقط یکم سرکیف اومده بودم . عمه فریبا گفت جونا برن اتاق باهم حال کنن نازی خجالت میکشید ولی من سگ حشر دوست داشتم جفتشون رو ببرم نازی هی ناز میکردو میگفت نه حالا منم گفتم اصلا چرا تو اتاق همینجا شروع کردم لباسامو دراوردن نازی گفت نه زشته نکن اینا گفتم همه در بیارن عمه فریبا و نازی هردو با شرت سوتین بودن هردو مثل گرگ گرسنه بودیم ؛ ولی نازی از عمه خجالت میکشید من رفتمو نشستم کنار نازی شروع کردم به لب گرفتنو اونم راضی شد عمه مارو تماشا میکرد.
اومدم براش بخورم گفت عمه فریبا پس نازی جان برای دوس پسرت نمیخوری ؟ نازی گفت نه من دوست ندارم گفت مگه میشه رامین عاشق اوراله نازی یکم حرصش گرفت ولی تو رو دربایسی اومد زانو زد جلوی مبل شلوارمو دراوردم دستمو گرفت دور کیرش اروم تف انداخت روش عمه فریبا مثل مربی بود انگار یکم عوق میزد و حالش بد میشد
بعد دندون زدناش زیاد بود هی میگفتم دندون نزن نازی میگفت متوجه نمیشم عمه فریبا گفت برو کنار موهاش ریخت یورش نشت پهلوش گفت ببین یاد بگیر نازی بدش اومد وای عمه فریبا حرفه ای شده بود ته حلقی میزد برام تاخیری زدو رفت سمت نازی تا لختش کنه هردو لخت جلوم بودن باهم رفتیم روی تختی که مه عمه تازه خریده بود دونفره بود نازی حرصی خجالتی یه گوشه تخت نشستو عمه رفت بغلش خوابوندشو لاپاشو باز کرد شروع کردن خوردن کسش نازی یکم اول رو دربایسی میکرد دیدم شل کرد شروع کرد لذت بردن جوری که کمرشو پایین بالا میکرد جای تعجب شد

داستانکده 🔞

30 Oct, 13:46


عمه فریبا شد عشق زندگیم (۳)


قسمت قبل ... بالا
با عمه فریبا باهم داشتیم فکر میکردیم چطوری به نازی توضیح بدیم نازی حتی موبایلشو رو من برنمیداشت منی که فکرشو نمیکردم نه اون دلبسته من باشه نه من دلبسته اون واقعا به مشکل خورده بودم دلتنگ خنده های ریزش بودم چشمای قشنگش هیکل خوب سکسیش واقعا دلتنگش بودم مجبور شدم برم دم در خونشون منتظر توی ماشین نشسته بودم که دیدم با یک لباس ساده زد بیرون مثل همیشه ارایش نداشت که این واقعا دور از ذهن بود بغلش ایستادمو با خواهش تمنا گفتم بیاد بالا اونم اومد نشستو فقط شروع کرد گریه کردن نمیدونستم واقعا باید چطوری این افتضاح رو‌ جمع کنم هیچ بهونه ای نداشتم که اجباری گفتم نازی فریبا عمم هستش .
خیلی عصبانی‌ شد گفت فکر کردی با کی حرف میزنی بزن کنار میخوام پیاده شم گفتم صبر کن تا اثبات کنم اونم فقط بهم فحش میداد گریه میکرد عکس پروفایل عمه فریبا رو بهش نشون دادم به همراه یک عکس از بچگیم عمه فریبا هم تغیر زیادی نکرده بود ؛ گفتم باید بین خودمون باشه من با عمه فریبا خیلی وقته رابطه دارم اون هق هقاش تبدیل به قیافه متعجب درهم شده بود؛ از چهرش معلوم بود نمیتونست هضم کنه انقدری بهش اعتماد داشتم که قضیه رو گفتم سیر تا پیاز رابطمون رو گفتم .
یکم اروم شده بود گفت پس برای همینه مثل پسرای دیگه از من سکس نمیخواستی من برات جذاب نبودم ونیستم و از اینجور کسشر ها براش توضیح دادم که دوست نداشتم فکر بد بکنه و بهش گفتم همیشه بهت فکر میکردم گفت تو حتی یک لب ساده هم از من نگرفتی منم کلافه گفتم پس تو چرا نخواستی اگه انقدر منو میخواستی قدم برمیداشتی اونم بهم گفت نمیخواستم فکر کنی هرزه هستم .
به افکار بچگانه هم میخندیدیم گفت رامین من دوست ندارم با عمت رابطه داشته باشی میخوام فقط مال من باشی ولی بعد توجیح شد
چند وقتی قرار بین خودمو سکسی شده بود تو تعطیلات باهم راحت شده بودیم هرجا خلوت پیدا میکردیم لبامون روی هم میرفت من از اول تعطیلات سراغ عمه فریبا نرفته بودم اونم از من یکم دلگیر شده بود ولی به روی خودش نمیاورد ؛ روز های اخر تعطیلات بود منم در به در دنبال مکانی بودم که قبل رفتمون بتونم با نازی بخوابم که عمه گفت این نازی خانم رو که انقدر منو با بچه داداشم سرد کرده رو میخواد ببینه اصرار زیادی کردو من موضوع رو با نازی درمیون گذاشتم
اماده شدیم روزی که خانوادم نبود رفتیم خونه عمه فریبا باهم دست روبوسی کردن سریع تر از اون چیزی که فکر کنم باهم خوب شدن.
منو نازی با اتوبوس رفتیم به سمت خوابگاه از من تو اتبوس از سکس منو عمه فریبا میپرسید که باعث شد شق کنم اونم چند باری برام تو ماشین مالیده بود فقط جق زده بود برام ولی از خوردن خوشش نمیومد ساکمو گذاشتم روی پاهام اونم اروم دستشو کرد تو شرتم همه خواب بودن برام ابمو اورد لب تو لب شدیم.
دو هفته ای که گذشت من بازهم تشنه سکس بودم و مکان درستی هم نتونسته بودم پیدا کنم برای خودمو نازی به فکر اون کون تپل سبزش بودم بچه ها باهم راحت شده بودن پنج شنبه شب پارتی دعوت شدیم با بچه های دانشگاه وغریبه منو نازی که نمیدونستیم پارتی با چه پ نوشته میشه خیلی پوشیده رفتیم همه دخترا به قول گفتنی لخت پتی بودن که مورد مسخره همه واقع شدیم که گفتن حقا که بهم میاین ؛ شروع کردیم خوردن الکل برای نازی شراب ریختن نازی نخورده بود اولین بارش بود کلی کمکش کردم بعد دو سه تا لش شد رو مبل وادارش کردم بلند شه که بدبخت پاش پچید سریع گرفتمش حالش خوب نبود صاحب پارتی گفت برم اتاق بالا باهم استراحت کنیم چشمک برام زد که منظورشو گرفتم بردمش بالا خوابید روی تخت ؛ نازی رفت دم دستشویی حسابی تگری زد

داستانکده 🔞

30 Oct, 13:46


خریده تا بتونه باهاش کار کنه اما از اونجایی که شوهرش کتکش میزده و ازش پول مواد میخواسته دیگه کار به طلاق کشیده و گفت بعده طلاق دیگه خبری ازش ندارم از اون شب به بعد هر شب به هم اس میدادیم یا تو تلگرام چت میکردیم و من واقعا بهش علاقمند شدم چندین بار باهم رفتیم بیرون و دستش رو میزاشت رو دستم و میگفت کنارت حس آرامش دارم و وابسته به هم شده بودیم یه شب بهم گفت دیش ماهوارم یه هفتس خرابه و میخواد نصاب بیاره اما میترسیه و گفت بیا تا تنها نباشم.فرداش رفتم و طرف اومد تنظیم کرد و رفت مریم هم از اتاق اومد بیرون و ازم تشکر کرد و نشستیم کناره هم و یکم حرف زدیم و بهش گفتم من عاشقت شدم مریم و میخوامت برام هم مهم نیست که ازدواج کردی قبلا گفتش که پسر تو سه سال ازم کوچیکتری خانوادت چی و این حرفا که من دستمو گذاشتم رو لباش و گفتم هیییس مهم منو توایم که همو بخوایم و حرفه کسی برام اهمیت نداره البته اگه تو راضی باشی اینو که گفتم محکم بغلم کرد و گفت خیلی دوستت دارم اون روز پیشش موندم و غذا از بیرون سفارش دادیم و شبش خواستم برم گفت بمون امیر امشب و پیشه من باش عشقم گفتم نه چون نمیخوام فکر کنی برای اینکه باهات سکس کنم بهت دروغ گفتم که میخوامت و این حرفا ایندفعه اون دستشو گذاشت جلو دهنمو گفت هیییس و منم حرفی نزدم رفتیم تو اتاق خواب و روی تخت دراز کشیدیم و موهاشو نوازش میکردم کم کم اروم شروع کردم بوسیدن گونه هاش و لباش و اونم شروع کرد لبامون و بهم قفل کردیم و کلی لب همو خوردیم اروم اومد روم و لب میگرفتیم دستمو از روی تاپی که تنش بود گذاشتم رو سینه هاش و میمالیدم خیلی اروم و رمانتیک کم کم رفتم پایینتر و از روی ساپورت شروع کردم مالوندن کونش یه کون ناز نه خیلی بزرگ نه هم کوچیک اندام نازی داشت و کم کم لخت شدیم خیلی حشری شده بود منم شروع کردم خوردنه سینه هاش و گردنش دیگه داشت ناله میکرد حالت 69شدیم و شروع کردم زبون زدنه چوچولش و اونم برام ساک میزد هردومون خیلی حشرمون زده بود بالا کوسش و انقدر زبون زدم که قشنگ آماده شده بود برای یه سکس ناب برگشتم و کیرمو گذاشتم دم کوسش و فرستادم داخل یه کوس تنگ و ناز اروم اروم شروع کردم تلمبه زدن و خوردنه سینه هاش و چون خیلی عشق بازی کرده بودیم آبم اومد و ریختم روی سینه هاش و برای مریم هم کوسشو حسابی مالیدم تا ارضا شد و تو بغل هم شبش تا صبح سر کردیم و فرداش رفتیم حموم و صبحونه رو خوردیم و رفتم.دوستان الان که این داستان و براتون نوشتم مریم هم کنارمه البته به عنوان همسرم و ما بعده اون روز دو هفته کارامون و کردیم و یه مراسم ساده گرفتیم و الان با هم خوشبختیم یکی از بهترین خاطرات سکسیمون بود که گفتیم با دوستان شهوانی به اشتراک بزاریم امیدوارم خوشتون اومده باشه دوستتون داریم.




ارسالی اعضا با تشکر فراوان 🌹🌹🌹




🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

30 Oct, 13:46


تاکسی بانوان


سلام دوستان گل شهوانی.خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به تقریبا سه ماه پیشه اسمم امیر هستش یه پسر معمولی هستم,بعده کلی وام و جون کندن تونستم یه سمند دسته دوم بخرم و تمام سرمایم و عشقم شده بود ماشینم و خیلی بهش میرسیدم یه روز که داشتم تو خیابون اروم میرفتم از پشت یه ماشین ترمز کشید و خورد به ماشینم,پیاده شدم و رفتم عقب ماشین دیدم سپر ماشینم شکسته و ماشینی که بهم زده تاکسی بانوانه و یه خانوم رانندشه پیاده شد و گفت که یه ترک خورده و چیز مهمی نشده منم بهش گفتم چیییی؟شما به این میگی یه ترک خورده!!بهش گفتم قبول دارین مقصر هستین یا نه؟چند نفری که جمع شده بودن گفتن که چون از پشت زدین مقصرین و پلیسم اگر بیاد همینه نتیجه و بینه خودتون حل کنین منم در حضور همون افراد کارت و گواهینامشو گرفتم و ماشینش و گفتم پارک کنه و بیاد با ماشین من بریم تا یه سپر نو بگیره برام رفتم نشستم تو ماشین و اعصابم ب خاطر تصادف خورد شده بود دیدم اومد و سوار شد بردمش تا سپر رنگ شده استوک بگیرم حدود سیصد و خورده ای بود گفتم حساب کنین تا مدارکتون رو بدم دیدم شروع کرد به ندارم و توروخدا بهم فرصت بده حداقل جور کنم من همش پنجاه شصت تومن باهامه و پول ندارم.گفتم باشه ومدارکت پیش من میمونه تا سپر نو بخری واسم شمارمو بهش دادم و شمارشم گرفتم فقط برای اینکه وقتی پولش جور شد باهام تماس بگیره و رفت.شبش بهم اس داد که سلام,منم جواب دادمو گفتم انشالله حل شده؟گفت که نه و خوابش نمیبره از این اتفاق و اینکه پول نداره و از شوهرش جدا شده و تنها داراییش همون ماشینه و باهاش کار میکنه من که فکرشم نمیکردم همچین وضعیتی داشته باشه و فکر میکردم شوهر داره دلم راضی نشد دیگه حرفی از پول نزدم و گفتم همون سپر رو با فایبرگلاس راه میندازم و نیازی نیست نگران باشی مدارکت و هم فردا میارم بهت میدم,خیلی تشکر کرد و خلاصه فرداش تماس گرفتم که کی و کجا باید مدارک رو بیارم برات گفت من خونه هستم و باید ماشین درست شه تا بتونم برم سره کار از طرفی مدارکم هم دستم نیست و نمیتونم بدونه مدارک بشینم پشت فرمون و اینا خلاصه گفتم تا یه ساعت دیگه میام و آدرس و گرفتم,رفتم به همون آدرس خونشون توی یه مجتمع بود درب اصلی رو برام باز کرد و گفت بیا طبقه ی سوم,با آسانسور رفتم و طبقه سوم از آسانسور پیاده شدم دیدم با یه چادر سفید دم در ایستاده و بعد از سلام و احوالپرسی مدارک و دادم بهش خیلی تشکر کرد و تعارف کرد برم تو ولی من گفتم باخودم که حتما تعارفه و دلیلی نداره من برم تو خونه کسی که یه تصادف کوچیک باهم داشتیم خلاصه خدافظی کردمو اومدم پایین تو ماشین که نشستم فکرم پیشش بود و اینکه چرا جدا شدن و این زن به این خوشگلی و مهربونی رو چرا یه نفر طلاق داده خلاصه رفتم و شبش اس داد که سلام و لطف کردی بهم و این صحبتا و خدافظی کردیم و گذشت تا دوسه شب بعد دلو زدم به دریا و بهش اس دادم گفتم و بعده سلام و اینا گفتم که ببخشید مزاحم شدم خواستم بپرسم تونستی ماشینتو درست کنی؟گفت اره و پسفردا قراره ماشینش و از تعمیرگاه تحویل بگیره ومنم گفتم اگه کمکی ازم ساختس بهم بگو گفت نه تو همونقدر که مدارکمو بهم دادی بزرگترین کمک و در حقم کردی و اخرش گفتم من امیرهستم و یه چیزی تو گلومه اگه نگم دق میکنم گفت بگو راحت باش,اولش اسمشو پرسیدم گفت مریم هستم و بعدش پرسیدم چرا جدا شدین از هم تو به این خوبی و این کسشعرا!گفتش که شوهرش مکانیک بوده و کم کم گرفتار اعتیاد شده و چندین بار خواسته ترکش بده اما نتونسته ترک کنه و واسه همینم هر چقدر طلا و پس انداز داشته فروخته و این ماشینو

داستانکده 🔞

30 Oct, 13:45


و رد کرده بود و بغلم کرده بود و کصشو محکم فشار میداد ب کیرم، جوری ک تا ته میرفت تو کصش و یه ناله ی ریزی دم گوشم می‌کرد، تقریبا هر سه دیقه یه بار کیرمو میکشیدم بیرون و یکم لب میگرفتم ازش و ممه هاشو میخوردم تا آبم نیاد و بتونم باز بکنم. بعد دو سه دیقه دوباره کیرمو کردم تو کصش و چشام رفت رو هم و افتادم روش و فقط کمرمو عقب جلو میکردم و صدای رفت و آمد کیرم تو کص نازی زیباترین صدایی بود ک می‌شنیدم
کشیدم بیرون و بهش گفتم بخاب رو شکم. خوابید رو شکم و این اولین باری بود ک من کون نازی رو لخت میدیدم، نشستم پشت روناش و کیرمو گذاشتم دم کصش و تا تخما کردم توش و افتادم روش، شکمم جا گرفت تو گودی کمر نازی و لبام پشت گردنشو می‌خورد و لیس میزد و از پایین این کیرم بود ک آروم و با آرامش میرفت تا ته کص نازی و میومد بیرون، اصلا از تند تند تلمبه زدن خوشم نمیاد و همیشه آروم کیرمو تو کص نازی عقب جلو میکردم تا حتی یه لحظه لذت داغی کصشو از دست ندم. کیرم ب بزرگترین حالت خودش رسیده بود ک کص خیس نازی ک دیگه از لیزی زیاد عین صابون شده بود کار کیر منو راحت می‌کرد. یه جایی دیگه حس کردم آبم میخاد بیاد و محکم بغلش کردم و گوششو گاز گرفتم و کیرمو کشیدم بیرون گذاشتم وسط قاچ کونش و تموم آب کیرمو خالی کردم وسط کونش… انقد کونش قلمبه بود ک تموم آب کیرم گم شد وسط قاچ کون برفی نازی… آبم اومده بود و شل شل افتاده بودم رو نازی و اون لحظه واقعا نمیخاستم تکون بخورم فقط میخاستم بخابم
داشت خابم میبرد و کیرم وسط کون نازی خوابیده بود و نازی داشت ب زور نفس می‌کشید و من اصلا حواسم نبود ک کل وزنم رو نازیه. تو خلسه شدیدی بودم ک یکی در اتاق رو زد
شاید ب جرعت میگم تو عمرم اونقد نترسیده بودم ک با صدای اون در ترسیدم…







🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

30 Oct, 13:45


قد داشت
شهرام گفت باشه و دیگه راجبش حرف نزدیم
همون روز بعد ازبعد از ظهر نازی بهم زنگ زد گفت کجایی گفتم دامداری گفت کی میری خونه گفتم واسه چی؟ گفت بابات گوشیشو ج نمیده رفتی خونه بهش بگو گفتم اوکی، خیلی اصرار کرد گفت الان برو کار مهم دارم باهاش و خلاصه من موتور روشن کردم و رفتم خونه دیدم زرشک. نازی و مامانش اومدن خونمون. تا دیدمش دلم هرری ریخت لامصب از آخرین باری ک دیده بودمش وحشتناک کونش طاقچه ای تر شده بود و با اینکه چادری بود ولی گردی کونش ب راحتی قابل تشخیص بود
تو حیاط نشستیم و حرف میزدیم، با خجالت بحثو بردم سمت سکس و خلاصه قرار شد امشب سکس کنیم گلی چطوری؟ گفت برو داروخونه بگو قرص ملاتونین میخام بدون نسخه بهت میده، رفتم گرفتم و یه شربت درست کرد و یه ورق قرص رو مث آرد خورد کرده بود و ریخت توش، ی جوری مامان من و مامان نازی خوابیدن ک من واقعا ترسیدم دیگه بیدار نشن دور از جونشون
ساعت دوعه شب بود تو اتاقم بودم پشت کامپیوتر اومد داخل و زد پشت شونم گفت چیکار میکنی؟
بلند شدم ک نازی بشینه، نشست سرجام و یکم با کامپیوتر ور رفت و من پشت سرش وایساده بودم، واقعا با اینکه حرفامون رو زده بودیم ولی خیلی استرس داشتم، آروم دستمو بردم تو سینه هاش حرفی نزد و ب کارش با کامپیوتر ادامه داد و من کم کم فشار دستمو بیشتر کردم و نوک پستونشو گرفتم و آروم می‌مالیدم ک نازی ب طرز فجیعی شل شد و از رو صندلی بلند شد رفت دراز کشید رو جای من رو زمین،(من تخت نداشتم)
منم رفتم افتادم روش و شروع کردم لب گرفتم و با دستام سینه هاشو می‌مالیدم، وقتی دراز کشیده بود سینه هاش انقد بزرگ بود ک پخش شده بودن رو کل قفسه سینش، کیرم عین تبر شده بودم، من کیرم 15 سانته ولی خب کلفتیش بد نیست ولی رگ رگیه، شلوارمو درآوردم و نشستم رو سینش و کیرمو گرفتم جلو دهنش سرشو آورد بالا و کردش تو دهن و تا تخما میرفت داخل دهنش و میومد بیرون. یکم که ساک زد خسته شد و من دراز کشیدم اون نشست کنار کیرم و ساک میزد مثه چی، ینی لذتی ک با نازی اون لحظه داشتم می‌بردم رو واقعا با هیچی عوض نمیکردم، هیچی
هرچی میگفتم آبم داره میاد اصلا اهمیت نمی‌داد و فقط می‌خوردش. آبم ک اومد کیرمو تا ته کرد تو دهن و آبم تا قطره آخر خالی شد تو دهنش و وقتی انتظار داشتم تفش کنه در عین ناباوری نازی خانوم چادری و نماز خون و مسجد برو و الگو. آب کیر منو قورت داد و دراز کشید کنارم، نازی یه پوست ب شدت سفید داشت ولی چشاش ریز بود. لبای گوشتی و یه دماغ تقریبا عقابی ولی کوچیک، وقتی می‌خندید خیلی خوشکل میشد. یه لبخندی زد و سرشو گذاشت رو سینم و با دست چپش کیرمو می‌مالید. من واقعا دیگه نا نداشتم ک بخام دوباره شق کنم
همینطوری ک کیرمو می‌مالید ازم لب گرفت و طعم آب منی خودمو حس میکردم تو دهنش ولی بدم نمیومد و ب لب گرفتن ادامه دادم، داشتیم لب میگرفتم تقریبا یه پنج دقیقه ای میشد و کیرم ی تکونای کوچیکی داشت می‌خورد و ظاهرا قرار بود بریم راند دوم… بعد از کلی لب گرفتن و خوردن گردن من دراز کشید زیرم و پاهاشو داد بالا گفت بکن، گفتم. مگه پرده نداری؟ گفت نه بکن توش
میدونم حالا میگین دارم جق میزنم و یهویی نازی رو بدون پرده کردم ک داستانو جلو ببرم ولی بازم میگم ب روح مادرم همش راسته
من تاحالا کص. نکرده بودم و این اولین بارم بود. کیرمو خیس کردم و آروم کردمش تو کص نازی… از هرچیزی ک فکرشو میکردم لذت بخش تر بود گرمای کص
دختری ک من بارها ب یادش جق زده بودم زیرم بود و داشت بهم کص میداد، اتاق خیلی گرم شده بود و من همینطور تلمبه میزدم و افتاده بودم روش و نازی محکم از زیر دستام دستاش

داستانکده 🔞

30 Oct, 13:45


نازیلا یه چادری بود (۱)


سلام
مثل تموم داستان های شهوانی ک اولش ادعای واقعی بودن میکنن، خواستم بگم این داستان نیست، این دو سال از زندگی من از 21 سالگی تا، 23 سالگیم هست
نازیلا دختر عموی من میشه و ماجرایی ک میگم مربوط میشه به 21 سالگیم
سعی میکنم خیلی روون بنویسم چون واقعا از نگارش و ادبیات چیز زیادی سر در نمیارم
سعی میکنم اول اطلاعات بدم بهتون ک قشنگ خاطره رو متوجه بشین
شاید باورش سخت باشه ولی به روح مادرم قسم تموم این داستان و تموم جزئیاتش عین حقیقته و واقعا همیشه دوس داشتم بنویسمش ولی هیجوقت حوصلشو نداشتم
اگه قسم منو باور کردین پس بریم سر معرفی نازیلا یا همون نازی
نازی قدش فک کنم 160 یا 155 بود دقیق نمیدونم و خب با متر اندازشو نگرفتم، وزنش ولی میدونم 65 بود و حسابی تو پر بود. سینه هاش به شدت بزرگ بود و واقعا هنوز ک هنوزه من دختر توی اون سن با این سایز سینه ندیدم،کونش یه کون طاقچه ای رو به عقب و کمرش باریک ولی نه خیلی باریک و یکم تپلی بود و زیر بغلش چربی داشت ولی اصلا ب چشم. نمیومد، ب جرعت میگم سکسی ترین دختری ک. تو کل عمرم دیدم نازی بود
*یه مدتی بود من رفته بودم تو یه گاوداري پیش رفیقم کار می‌کردم و اون موقع ها نت اونجا واقعا افتضاح بود چون تو یه جایی به اسم چم آسیاب بودیم ک دوستان همشهری میدونن چه جای باصفایی، اونجا نت در بهترین حالت E, بود و در بدترین حالت اصلا نت بالا نمیومد
نه میشد با کسی چت کرد نه میشد بازی کرد و به معنای واقعی من و شهرام رفیقم دیگه حالمون از قیافه همدیگه بهم می‌خورد از بس زل زده بودیم به هم، من یه موتور داشتم و هر از گاهی میرفتم شهر و وسایل و خورد و خوراک رو میگرفتم و چندتایی فیلم دانلود میکردم و برمیگشتم دامداری تا هفته ی بعد
*رابطه ی پدر من با نازیلا دختر عموم خیلی خوب بود و واقعا یه حس پدر فرزندی شدیدی بینشون بود و ب نظرم بزرگترین دلیلش این بود ک نازی پدرشو تو بچگی از دست داده بود و یتیم بزرگ شده بود و یکی از دلایلی ک انقد احساساتی بار اومد همین یتیم بودنش بود، با تنها کسی ک در ارتباط بود بابای من بود و واقعا هنوز ک هنوز ی عشق عجیب پدر دختری بین این دو نفر موج میزنه
من یه شب ک خونه خودمون بودم شمارشو از گوشی بابام ورداشتم و وقتی برگشتم دامداری ی شب بهش پیام دادم و خودمو معرفی کردم و سلام علیک و احوالپرسی و اینا میکردیم، تقریبا شاید یه هفته ب همین منوال می‌گذشت و رابطه ی ما ی رابطه ی دوستانه ی معمولی بود و بعد از یه مدت صمیمی تر شدیم، واقعا یادم نمیاد چیا گفتم بهش ک اوکی شدیم ولی میدونم زیاد طول نکشید ک رسیدیم ب بحث سکس و نازی خیلی سوالای سکسی می‌پرسید اینکه با کی سکس کردی و اصن تاحالا انجام دادی و فلان و این حرفا… نازی 3 سال از من بزرگتر بود
گذشت و رابطه ی من و نازی خیلی پررنگ شده بود و تقریبا از صبح تا شب ما اس ام اس می‌دادیم،گوشیش ساده بود و خب نت هم نبود اونجا ک بخایم چت کنیم اصن
دیگه رسیده بودیم به حرفای کاملا سکسی و اینا، یه بار ازش پرسیدم اگه دیدمت اجازه دارم ببوسمت اونم یکم کلاس گذاشت ولی خب بعدش راه اومد و از بوس رسیدم ب اینکه میتونیم سکس کنیم؟ گفت چطوری. گفتم خب سکس دیگه، چطوری چیه، گفت عزیزم من دخترم نمیشه که. گفتم خب از عقب. گفت باشه اگه فرصت پیش اومد ی کاریش میکنیم
انقد حوصلم سر رفته بود به شهرام گفتم زنگ بزن حاجی بگو امشب میریم خونه صبح زود برمیگردیم. درا دامداری رو هم سه قفله میکنیم و به مرادی، همسایه دامداری. میگیم ک حواسش باشه امشبو، آخه خیلی هوا مرادی رو داشتیم و خیلی شیر می‌بردم دم خونش برا زن و بچش بنده خدا شش تا بچه قد و نیم

داستانکده 🔞

26 Oct, 18:29


R

کجایی یه کانال بزن

داستانکده 🔞

26 Oct, 18:26


ادمین ها من نیستم پست نمیزارید فقط دارید بازی میزنید

داستانکده 🔞

16 Oct, 10:25


کسانی هم که بازی نمی‌کنند یه استارت بزنند 😁😁

داستانکده 🔞

16 Oct, 10:24


الی این بازی استارت کنید

داستانکده 🔞

16 Oct, 10:24


بازی دقیقا شبیح به نات کوین بوده

حمایت شده توسط تیم تلگرام و نات کوین و ایلان ماسک

داستانکده 🔞

16 Oct, 10:23


🐶 به BabyDoge Clicker خوش آمدید!


ضربه بزنیدBaby Doge را جمع آوری کنید درآمد غیرفعال خود را افزایش دهید و استراتژی های کسب درآمد خود را ایجاد کنید.


منتظر ایردراپ توکن ما باشید - تاریخ ها به زودی اعلام خواهد شد.


اکنون به ما بپیوندید و توله سگ خود را پروش بدهید

جهت ورود کلیک کنید

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:19


دوستان عزیزی که قصد ارسال داستان یا اعتراف دارند

داستان یا اعتراف خودشان را به پیوی رباط داستانکده بفرستند

ارتباط با علی 👇👇👇
@kissuo_bot 🌺 👈

برای کص و شعر استارت نکنید فقط ارسال داستان یا اعتراف

جتت ارتباط با ادمین 👇👇

@Ali_BRAZZERSS1

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:10


به یک رستوران که طرف جاده بود رفتم اونجا و با آقای توی کافه گفتک که ماشینم پنچر شده اونم به شاگردش گفت و رفت درستش کرد منم اونجا ناهارمو خوردم و تشکر کردم و رفتم رسیدم به ساختمان و کار رو نگاه کردم و اشکالاتشو برطرف کردم خواستم برگردم که گوشیم زنگ خورد
بله بفرمایید
سلام رها خانم میشناسید؟
نه شما؟
من آقای مشایخ هستم چند روز پیش اومدم دفتر خدمتتون
اها بله حال شما جناب مشایخ
بعد از کلی حال و اهوال گفتن که خانم ماشیخ من ی پروژه بزرگ براتون دارم مطمعنم خوشحال میشید
خوب حالا این پروژتون چیه و کجاست؟
یک پروژه توی امارات گرفتم میخوام اگه قبول کنید با شما این کارو انجام بدم
منم از درون خیلی خوشحال بودم ک میخوام همچین کاری رو انجام بدم ولی به روی خودم نیوردم گفتم بزارید فکرامو بکنم خبرتون میکنم آقای مایخ
بعد تلفنو قطع کردم و داشتم به این پروژه فکر میکردم خیلی خوشحال بودم دوباره رفتم توی فکر آقای مشایخ از اینکه با ایشون میخوام برم به دوبی
خلاصه من اون شبو موندم شمال گفتم من این همه راهو که اومدم لااقا چند روز برا خودم استراحت کنم
رفتم یک هتل رو به جنگل رزرو کردم و رفتم توی اتاق
ادامه دارد…
لطفا نظراتتون رو بزارید در صورت رضایت دوستان بقیه داستان رو هم میزارم
نوشته:




🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:10


ن نشن وقتی اومد داخل مثل جن زده ها داشت منو نگاه میکرد یه لحظه به خودم اومدم دیدم لخت جلوی اون وایسادم و اون داشت به سینه ها ولای پام نگاه میکرد یهو داد زدم روی سرش بیشعور به کجا نگاه میکنی
اونم از ترس گفت بببخشید خانم صدام زدین کارم داشتین؟
گفتم گوشیتو بده میخوام تماس بگیرم بعد به خونه زنگ زدم و گوشی رو بهش دادم خواست بره بیرون بهش گفتم نمیخواد بری بیرون بمون توی اتاق بیرون خیلی سرد
اونم یک گوشه اتاق نشست و حرفی نمیزد نیم ساعت گذشته بود و خشک شده بودم از اینکه لخت جلوی یک مرد نشستم حشرم زده بود بالا و دستمو بردم سمت کسم و از لای پتو کسمو میمالوندم چشمامو بسته بودم و با خودم ور میرفتم صدای اه و اوهم در اومده بود یک لحظه نفهمیدم دارم چیکار میکنم دست اون نگهبان گرفتم و طرف خودم کشیدم دراز کشیدم و با اشاره سر بهش فهموندم که سرشو ببره طرف کسم
فقط داشتم ناله میکردم یهو زبونشو کشید روی کسم و یک ناله بلند کردم اونم شروع کرد به لیس زدن کسم
ااااه محکم تر بخور کسمو لیس بزن احمق زود باش
شروع کرد به خوردن سینه هام و شکممو خوردن تمام بدنمو لیس میزد دراز کشیده بود روم کلفتی و درازی کیرشو حس میکردم دستمو بردم طرف کیرش بهش فهموندم که باید کیرشو برام در بیاره اونم زود درش اورد و اوردش طرف لبام منم زود کیرشو کردم توی دهنم اوووم چ سرش نرم و داغ بود عاشق ساک زدن بودم چقد توی این هوای سرد کیر داغ میچسبید تمام تنم داغ شده بود
پاهامو دادم بالا اونم سر کیرشوتنظیم کرد روی کسم و محکم فرو کرد داخل اااه لعنتی محکم بکن و شروع کرد به تلنبه زدن منم از حشریت و داغی کسم جیغ میزدم تلنبه هاش تند تند میزد منم شروع کردم به لرزیدن و ارضا شدم ولی اون همچنان تلنبه میزد یهو کیرشو در اورد و ابشو ریخت روی شکمم و خوابید روم
وقتی که ارضا شدم به خودم اومدم و گفتم بیشعور چرا روی من ریختی سریع یک پارچه اورد و من خودمو تمیز کردم
وااای خدای من ، من چه غلطی کردم به یک نگهبان کس دادم چرا اینکارو کردم
حشریتم بر غرورم غلبه کرده بود ساعت 1 بامدادبود لباسهام خشک شده بودن و خواستم بپوشم که دوباره حشری شدم دوس داشتم دوباره بهش کس بدم
اون روی تشک دراز کشیده بود ولی هنوز خواب نبود به سمت شکم خوابیدم پتو رو کنار زدم منظورمو فهمید اومد شروع کرد کمرم و کونمو میمالید شروع کردم به ناله کردن زبونشو میکرد لای کونم لیس میزد وااای خدای من چ حالی میده تاحالا هیچکس کونمو نخرده بود توی فضا بودم داشتم دیونه میشدم گفتم زود باش منو بکن بعد سر کیرشو خیس کرد و خواست از کون بکنه گفتم از کون نمیشه بعد از پشت سرشو کرد توی کسو و ناله های من شروع شد وااای عجب کیر کلفتی داشت این نگهبان داشتم لذت میبردم و جیغ میزدم کسمو با دستم میمالوندم دوباره بدنم شروع کرد به لرزیدن و ارضا شدم اونم همزمان ارضا شد ولی اینبار از ترس اینکه دعواش نکنم ابشو ریخت لای دستمال و دیگه واقعا جون نداشتم لباسهامو پوشیدم و خوابیدم
صبح شده بود اون کارگر نبودش وای خیلی دیر شده ساعت 8 بود مثل اینکه خیلی خسته بودم خوابم برده بود تا دیر وقت
بلند شدم برم خجالت میکشیدم توی روی اون نگهبان نگاه کنم وقتی رفتم بیرون دیدم که سرش گرم تلفن زدنه منم زود از در خارج شدم و به سمت دفتر راهی شدم
فرداش قرار بود برم طرف شمال یک پروژه بود که باید به اونجا سر میزدم
من معمولا تنها سفر میرم اصلا با کسی جای نمیرم دوس ندارم مزاحم داشته باشم از دوست پسر خوشم نمیومد فقط لحظه بود عشق و حالام
با ماشین راهی شمال شدم توی راه لاستیک ماشینم پنچر شد هوا هم خیلی سرد بود هرجوری بود خودمو رسوندم

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:10


حشريتم بر غرورم غلبه كرد (۱)


ببخشید خانم مهندس یک آقای با شما کار دارند میگن که میخوان شمارو ببینن!
راهنمایشون کنید داخل
سلام خانم مهندس من آقای مشایخ هستم
خوشبختم منم رها بوستان هستم
خیلی خوش آمدین بفرمایید بشینید
آقا صفا لطفا دوتا نوشیدینی برای ما بیارید
چشم خانم
اقای مشایخ یک برج ساز بزرگ توی تهران بودن یک آدم جنتلمن و خوشتیپ با قدی بلند و کت و شلوار طوسی با کفش و کمر بند قهوایی
منو آقای مشایخ درباره طراحی و ساخت یک برج توی تهران صحبت کردیم اخر سری شماره تماسمو ازم گرفت و خدافظی کردن
من از پشت پنجره پرده رو کنار زدم و آقای مشایخ سوار یک بنز شدن و رفتن
ظهر زمستان بود هوا خیلی سرد بود در اتاقو قفل کردم و یک لحظه چشمامو بستم که یکم استراحت کنم
ناخداگاه چهره و هیکل آقای مشایخ اومد توی ذهنم تجسم میکردم که چ اندام سکسی دارن یک لحظه به خودم اومدم که از ذهنم خارجش کنم ولی انگار ول کن ذهنم نبود دوباره شروع کردم به فکر کردن بهشون
تجسم اینکه الان لخت با یک شرت سکسی بیاد جلوم داشت دیونم میکرد ناخداگاه دستمو بردم پایین گذاشتم بین پاهام و اروم بین پاهام میکشیدم خیس بودن شرتمو حس میکردم
اه لعنتی یک لحظه به خودم اومدم دیدم که یک لکه خون هنوز لای پاهامه با اب کسم قاطی شده بود اخرین روز پریودیم بود
بلند شدم رفتم خودمو تمیز کردم
در شرکت بستمو به سمت خونه راهی شدم
من دختری کاملا مغرور بودم که اصلا به راحتی با کسی جور نمیشدم و به سختی لبخند میزدم همه از مغرور بودن و بد اخلاقی من میگفتن
ولی بنظرم دختر باید مغرور باشه نباید زود احساساتش برش غلبه کنن
عصر رفتم طرف ساختمان توی غرب تهران که داشتیم استخر رو کار میکردیم و اخر کار بود
سلام خانم بوستان خوش آمدین فک کنم کار استخر دیگه تمام شده میخواین فلکه رو باز کنم و استخر ببینین واقعا عالی شده ممنونم اذتون
نشتم توی اتاق آقای محمودی و یک چای خوردم تلفن آقای محمودی زنگ خوردن و گفتن ک خانم بوستان با اجازتون یک مشکلی برای من پیش اومده باید برم شما لطفا اگه وقت دارین بمونید و به استخر یه نگاهی بندازین
بعد رفتن اقای محمودی من توی اتاق تنها بودم و یک لحظه چشمامو بستم وقتی که چشمامو باز کردم ساعت 9 شب بود وای خدای من چطوری این همه خوابیدم تقریبا 2 ساعت خوابیدم
رفتم بیرون طرف استخر
سلام خانم بوستان ببخشید اومدم طرف اتاق صداتون بزنم وقتی دیدم ک خوابید دیگه دلم نیومد بیدارتون کنم
بفرمایید استخر نگاه کنید رفتم طرف استخر و نگاهش کردم حین برگشتن پاشنه کفشم به درچه های خروجی آب کنار استخر گیر کرد و با کله توی استخر افتادم
جیغ محکمی زدم از سرما و اون کارگر سریع اومدن طرف استخر
چی شده خانم بوستان
بزارید کمکتون کنم
به ناچار مجبور بودم و دستمو طرف اون کارگر یا نگهبان استخر بردم تا منو از آب کشید بیرون
از سرمای شدید به خودم میلرزیدم
خانم بوستان بفرمایید بریم توی اتاق طرف بخاری خودتونو خشک کنین که سرما نخورید
مثل بید میلرزیدم از سرما
یک پتو به من دادن ولی پتو بو میداد از سرما مجبور بودم اونو دور خودم بپیچونم ولی اصلا فایده نداشت صدای ضره خوردن دندونام به هم رو توی کل اتاق پیچید
اون کارگر هم از ترس اینکه من مریض نشم گفت خانم بوستان باید حتما لباسهاتون رو درارید
منم یک اخمی کردم که بنده خدا از ترس بلند شدند و رفتن بیرون
سریع لباسهامو در اوردم و گذاشتم کنار بخاری لخت مادر زاد کنار بخاری بودم و از سرما میلرزیدم ساعت تقریبا 10 شده بود و من هنوز به خونه نرفته بودم و گوشی همراهم هم مطمعنن سوخته بود که به خونه خبر بدم
اون نگهبان رو صدا زدم که با گوشیش به خونه زنگ بزنم که نگران م

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:09


د اومد لب تخت داگی شد کمرشو گرفتم با یکم اب دهن خیس کردم گفت رامین دوباره گند کاری نکنی گفتم نه عمه بلد شدم اینبار یکم سرشو دادم تو اروم عقب جلو میکردم کم کم کردم تو کمرشو سفت گرفتم اهی کشید منم شروع کردم عقب جلو کردن به سینه هاش چنگ انداختن خسته شدم ارتفاع تخت کم بود کمرم درد گرفته بود رفتم کنارش خوابیدم گذاشتم لای کونشو عقب جلو میکردم گردنشو میخوردم بوی خوب موهاش زیر دماغم حس خوبی بهم میداد. تلمبه هام رفته رفته سنگین تر میشد از بغل دستمو رسوندم به سینه هاش و چنگ میزدم اونم هی میگفت یواش تر ارمین که سفت گرفتمشو کل ابمو توش خالی کردم عمه فریبا برگشت باهم لب تو لب شدیم بعد چند دیقیقه لخت بغل هم خوابیدیم صبح که چشمامو باز کردم دیدم عمه با شرت سوتین نشسته لب تخت و با نوازش بلندم کرد بهم گفت دیشب خوش گذشت گفتم بله عمه گفت به منم خوش گذشت بیا صبحونه بخور خودم بزارمت مدرسه …
گذشت اون سال با فانتزی ها مختلف که قبولی دانشگاه من تو یک شهر دیگه باعث جداییمون میشد سکس شب اخر من با عمه فریبا با رقصیدن مست کردن هم تموم شد روزای اول خیلی احساس تنهایی میکردم که کم کم با نازی یا همون نازنین اشنا شدم هم شهری خودم بود کم کم تو اکیپ باهم صمیمی شدیم دختر چشم سبزی بود قد بلندی نداشت یکم تپل بود خیلی با وقار دو سه ماهی باهم صمیمی شده بودیم نزدیکای عید شده بود همه رفیقای دانشگاهیم چندباری رلاشون رو کرده بودنو من بی عرضه اصلا حرفشو نمیزدم با اینکه شهوت داشتم وداغون شده بودم چند چند ماهی سکس زیاد داشتم با فانتزی ها مختلف فقط منتظر تعطیلات عید و عمه فریبا بودم باهم چت میکردیمو از نازی بهش گفته بودم حتی بهش گفته بودم دنبال کردنشم .
به عمه فریبا پیام دادم که بیام فقط تورو میخوام منو نازی باهم تو یک اتو بوس بودیم من که دیشب نتونسته بودم خوب بخوابم به راحتی خوابم رفته بود راه تقریبا طولانی بود که نزدیکایی ظهر برای ناهار که اتبوس توقف کرد پریدم بالا دیدم نازی ریز ریز داره گریه میکنه گفتم چی شده که رفت پایین گوشیمو که دیدم فهمیدم ماجرا چیه چت های منو عمه فریبا لو رو دیده بود پیاماشو همیشه پاک میکردم ولی دیروز یادم رفته بود شمارشم درست سیو نکرده بود و ع فریبا سیو بود عکس سینه هاش چت هایی که کرده بودمو دیده بود
رفتم دنبالش گفت تو بهم گفتی خیانت نمیکنی کلی گریه کرد نزاشت براش توضیح بدم رفت تاکسی گرفتو تنها رفت اونجا فهمیدم چقدر دوستم داره تو اتوبوس گوشیمو جواب نمیداد خیلی داغون بودم تا رسیدم خونه اخر شب بود اروم کلید انداختم رفتم دم در عمه فریبا رو که دیدم حالم عوض شد ارایش غلیظش لباس طوری دامنش ذوق زدم کرد
اول باهم چند پیک مشروب خوردیم من حالم خوب بود ولی عمه بد مست بود نشسم لب مبل شلوارمو کند شروع کرد ساک سرشو گرفتمو تا ته حلقش میبردم بد حشری بودم برام اسپری تاخیری زد شروع کردیم لخت باهم رقصیدن دلم خیلی هوای مزه کسشو کرده بود به نشوندمش لب مبل خودم پایینش نشستم شروع کردم خوردن کسش اونم یاد گرفته بود چطور منو حشری کنه و حشری کردن هم دیگه برامون راحت شده بود با حرفای سکسیش منو به اوج شهوت میرسون صدای نازک زنونش گفت بکن توش بلند شدم میدونستم رو سینه هاش حساسه شروع کرددم با دست مالیدن با اب کسش شروع
کردم به کردنش شب خوبیو باهم گذروندیم قضیه نازی رو بهش گفتم
اونم قول کمک کردن بهم داد…
شرمنده اگه غلطی چیزی داشتم اگه باهم علاقه داشتین برام لایک بزارین نظرتون رو بگین تا رابطه منو نازی و عمه فریبا رو بنویسم ✌️
نوشته: ارمین







🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

13 Oct, 14:09


عمه فریبا شد عشق زندگیم (۲)


سلام دوستان
قبلش بگم که خیلی ممنون که پسندتون شده بود قبلش هم بگم خیلی شرمندم بابت نگارشم چون اصلا برنگشته بودم و بخونم سوتی های ریزی داده بودم که دوستان دهنمو اره …
قبلش هرکی اینجا داستان مینویسه دوستان شکسپیر نیست ولی وقتی خودم غلط هامو دیدم متوجه شدم که حتما باید یک دور بخونم بازم شرمنده و باجزئیات بیشتر مینویسم
دو هفته ای شده بود که عمه هر جمعه پتو میکشید روی صورتش و باهم حال میکردیم فرداش اصلا به روی هم نمیاوردیم انگار که هیچ چیزی نبوده ؛ من دوست نداشتم اینطوری ادامه پیدا کنه دوست داشتم سینه هاشو ببینم چشماشو موقع سکس ببینم ساک زدن و رابطه اورال رو برای هم تکمیل کنیم ولی چطوری روم نمیشد همش بهش فکر میکردم که چی کار کنم .
نقشه ای زد به ذهنم جمعه فرا رسیدو قبل از اون کل بدنمو زدم خودمو حسابی تمیز کردم و همینطور عمه تا از کارش اومد سریع رفت حموم ضربان قلبم بالا بود باهم رو یک میز دورهم غذا میخوردیم کنار پدر و مادرم و هرچی به اخر شب نزدیک تر می شد من استرس بیشتری داشتم .
موقع خواب رسید عمه لباس های نازکی پوشید و وقتی که اومد بخوابه گفتم میشه امشب من پایین بخوابم شما روی تخت معلوم بود اون هم یکم استرس داره با علامت تایید سرش قبول کرد و خوابید رو تخت برنامم امشب این بود که هرجور شده چشم تو چشم بشیم دوست داشتم سینه هاشو طعمشو بچشم طعم لبای قرمزشو بعد چند دقیقه رفتم پایین تخت پتو رو صورتش بود رو به سقف دراز کشیده بود اروم شروع کردم به بوسیدن ساق پاش شروع کردم بالا اومدن
شرتشو اروم کشیدم پایین یکم رو دستم تف زدم شروع کردم مالیدن
صبحش تحقیق کرده بودم که کجا رو دقیقا باید بمالم بعد از چند دقیقه تکون های ریز عمه فریبا باعث شده بود بفهمم که راهو درست رفتم.
اروم دستمو کردم زیر پتو و به سینه هاش رسوندم از رو لباس نازکش و سوتینش با دست راستم میمالیدم لخت لخت شده بودم عمه فریبا اماده بود روی رون پاش مماس شکمش نشستم اروم دستمو گرفتم روی پتو که عمه فریبا متوجه شد مقاومت کرد از زیر پتو گرفت دست پاچه شدم با صدای لرزون گفتم عمه فریبا میخوام چهرتو ببینم میخوام طعم لبت رو پچشم اروم با ترس لرز و استرس پتو زدم کنار صورت ماهش که گل انداخته بود جلو چشمم بود سریع لب تو لب شدیم خیلی تجربه جالبی بود برام دوست نداشتم لباشو ول کنم اولاش هردمون افتضاح بودیم ولی رفته رفته یاد گرفتیم بهترین تجربه زندگیم بود .
شروع کردم به خوردن گردنش تا سینش دکمه هاشو یی یکی باز کردمو از روی سوتین بالای ممشو میخوردم ممه های افتاب مهتاب ندیده سفید مثل برف سوتینشو دادم پایین سینه هاش ازاد شد نوک قهوه ای ؛شروع کردم مثل یک نوزاد خوردن و گاهی گاز گرفتن
عمه فریبا رفته بود تو اوج بدنش قرمز شده بود حرارت گرمیش منو حشری میکرد.
پاشدم ایستادمو ازش خواستم جبران کنه اومد پایین زانو زد حرفه کم بینمون رد بدل میشد چشم تو چشم نمی شدیم اروم شروع کرد لباشو گذاشتن و کم کم کرد تو دهنش دستام به کمرم بود خیلی بهم کیف میداد ولی هی دندون زدن های غیر عمدش از شور میوفتادم تازه فهمیدم اصطلاح دندون نزن بین پسرا چیه ؛ عمه فریبا خوابید لب تخت منم دم تخت نشستم شروع کردم به خوردن کسش سرمو تو دستاش گرفت فشار میداد همین حرکت باعث شد من بیشتر ادامه بدم تو هرچی حرفه ای نبودم رابطه اورال حرفه ای بودم
اروم کیرمو گذاشتم خوابیدم روش و لب تو لب شدیم اروم عقب جلو میکردم لب هامون رو وحشیانه میخوردیم بعد از چند دیقه که ابم داشت میومد کشیدم بیرون یکم صبر کردم دوست نداشتم سریع ارضا شم ؛ کون سفید عمه فریبا بیشتر منو به وجد میاور

داستانکده 🔞

07 Oct, 12:03


دوستان عزیزی که قصد ارسال داستان یا اعتراف دارند

داستان یا اعتراف خودشان را به پیوی رباط داستانکده بفرستند

ارتباط با علی 👇👇👇
@kissuo_bot 🌺 👈

برای کص و شعر استارت نکنید فقط ارسال داستان یا اعتراف

داستانکده 🔞

07 Oct, 12:01


تونم من باید همین الان ارضا شم
شلوارو شورتمو دروردم اونم لخت شد منو دراز کرد رو میز سرشو برد شروع کرد خوردن کسم حال عجیبی بود اینقدر خورد که ارضا شدم جز بهترین ارگاسم های زندگیم بود خودشم کسش رو چسبونده بود به بغل پام خودشو ارضا کرد تو اون حال من واقعا بلد نبودم کاری بکنم اون زمان بماند که به مرور از اون حرفه ای تر شدم
این اولین تجربه لز من بود اگه براتون جالبه قسمتای بعدی رو براتون بنویسم
نوشته: مینا







🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

07 Oct, 12:01


شيردوش


سلام اسمم مینا ٣٥ ساله متاهل یک فرزند دختر دارم
داستان مربوط میشه به چهار سال پیش
شوهرم ارتشیه و به خاطر کارش ما مجبور شدیم به یکی از شهرهای کوچیک استان خراسان نقل مکان کنیم چهار سال اونجا بودیم خاطره ای که میخوام بگم مربوط به اون زمانه
توی شهر غریب بدون دوست و فامیل من و شوهرم و دختر سه ماهه داشتیم زندگی میکردیم
توی مرکز شهر یک آپارتمان اجاره کردیم تقریبا توی خیابون اصلی شهر بود منم که بیشتر مواقع تنها بودم واسه همین اصرار کردم جای شلوغ و پر رفت و آمد خونه بگیریم
بعد از زایمانم خیلی چاق شده بودم مخصوصا سینه هام
بچه هم سینه ام رو نمیگرفت خلاصه مکافاتی داشتم
سوتین هام همه کوچیک شده بودن یک روز رفتم پاساژی نزدیک خونه که سوتین بخرم
ته پاساژ یک مغازه لباس زیر فروشی بود که فقط خانم ها میتونستن برن با پرده همش رو پوشونده بود
با دخترم توی کالسکه اش وارد مغازه شدیم
فروشنده یک دختر لاغر و شیک دو سه سالی از من کوچیکتر بود
گفتم سوتین میخوام گفت سایزت چنده گفتم والا بعد بچه خیلی تغییر کرده خودمم نمیدونم
گفت اجازه هست؟ منم منظورشو نفهمیدم گفتم بفرما دیدم دستشو گذاشت رو مانتوم زیر سینه هام گفت ٨٥ یا ٩٠ میدم بپوش ببین کدوم راحتتره،اتاق پروش کوچیک بود نمیتونستم بچه رو ببرم اونم فهمید من کمی نگرانم ،گفت الان در مغازه رو قفل میکنم مشتری نمیگیرم تو راحت باش درو باز بزار
خوشم اومد از احساس امنیتی که بهم داد ازش تشکر کردم
اومدم امتحان کنم دیدم زل زده بهم گفت بیام کمک گفتم دستتون درد نکنه اومد برام بستش از پشت یک دفعه دیدم دستشو کرد توی سوتین سینه ام رو جابجا کرد من شوک شدم از این همه راحتیش و راستش خجالت کشیدم
اومد اون یکی سینه ام رو جابجا کنه دیدم یکم شیر از نوک سینه ام ریخته رو دستش
خیلی خجالت کشیدم گفتم وای ببخشید الان دستمال میدم دیدم زبونش رو کشید روش و گفت نه مهم نیست خوشمزه بود
حرکاتش اصلا برام عادی نبود
گفتم سینه ام رو نمیخوره مجبورم با شیردوش بدوشم واسه همین همیشه شیر اضافه توش هست نمیدونم چرا اینقدر احساس راحتی کردم و گفتم اینجا تنهام و کمکی ندارم و …
گفت اشکال نداره هروقت کمک خواستی مخصوصا برای دوشیدن شیرت به من بگو
اصلا بیا مغازه همینجا خودم کمکت میدم
منم حس کردم دختر عادی نیست مثل همه و احتمالا گرایش به همجنس داره و این کمی تحریکم کرد که منم این تجربه رو داشته باشم
سوتین رو خریدم کلی تخفیف هم بهم داد و گفت منتظرم هروقت خواستی بیا پیش خودم
اومدم خونه ولی فکرم پیشش بود
یاد دستاش میوفتادم روی سینه هام و اون شهوت توی صورتش خیلی خواستنیش کرده بود
فردا صبح شوهرم رفت سرکار منم دخترمو گذاشتم تو کالسکه رفتیم پیش خانم شیکه
تا من رو دید برقی تو چشاش دیدم و سریع در رو از تو قفل کرد تابلو بسته است رو برگردوند فهمیدم حالا حالاها کار داره
گفت شیردوشم اوردی؟ گفتم اره گفت لباساتو درار راحت باش
منم مانتو و بلوز و سوتین رو دروردم نشستم روی صندلی روبروش
دستاشو زد به سینه هام گفت چقد جذاب دخترم خواب بود نگاش کرد گفت چقد خره که اینارو نمیخوره
شوهرت چی اون میخوره؟ گفتم کم کلن سرده
گفت شیرتو میدوشم ولی هرچی تهش موند واسه خودمه
منم خندیدم گفتم باشه عزیزم
حرفه ای بود معلوم بود قبلن هم این کارو کرده
بعدش شروع کرد به قول خودش ته مونده اش رو خورد با چه لذتی با چه حالتی منم که روی ابرا واقعا تحریک شده بودم اومد سمت گردنم بوسید و بوسید به لبام رسید انتظار نداشتم اینقدر دوست داشته باشم لب زن دیگه ای رو بخورم بهش گفتم کاش میومدی خونه اونجا تخت بود راحتتر بودیم
گفتم خوب الان بریم گفت نمی

داستانکده 🔞

07 Oct, 12:01


خسته شده بودیم بهش گفتم برو حموم بوی بد میاد آخه میدونید که آب منی بگی بدی میده وقتی چند دیقه میگذره از اومدنش اون بلند شد یه بدن لاغر سینه های 70 کوم گنده کوس تپل کمر باریک خیلی هم ناز بود قیافش اون رفت حموم منم خوشحال یکی رو پیدا کردم سکسی دیگه هروز می‌کنمش حال میکنم این اولین رابطه مون بود کلی باهم بعد از این رابطه داشتیم تو داستان های بعدی بهتون میگم شمال رفتیم و شهرستان رفتیم و روز تولدش اوه کلی داستان داشتیم باهم که چقدر جذاب بودن اگه دوست داشتیم بقیه داستانامم بگم کامنت بزارین و لایک کنید
نوشته:

🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

07 Oct, 12:01


من و همکارم در شرکت

سلام به همه سکسی خون ها
من ن. م از اسلامشهر. من تو یه شرکت کار می‌کردم چند ماهی بود مشغول به کار بودم یه دختری اونجا کار می‌کرد به نام شیوا
یه روز که داشتم میرفتم ناهار خوری جلو منو گرفت گفت تو چرا هی به من نگاه میکنی درصورتی که من اصلا نگاهش نمیکردم گفتم نگاه کردن مگه جرمه خندیدو گفت آره جرمه دوست داری منم گفتم آره دوست دارم این شد تا ما باهم آشنا شدیم یکی از بچه های شرکت هم چند سال بود باهاش دوست بود رضا بخاطر من اونو ول کرد باهم دیگه رفیق شدیم تا اینکه یه روز گفت بریم بیرون مرخصی بگیر منم مرخصی گرفتم و با ماشین رفتم دنبال‌ اونم مرخصی گرفته بود بردمش دکتر کاراش تموم شد من کلید خونه همکارمم گرفته بودم. بعدش گفتم بریم ناهار بخوریم گفت بریم منم ساندویچ خریدم گفتم بریم خونه دوستم بخوریم قبول کرد رفتیم پرند خونه همکارم ساندویچ هارو خوردیم بعدش گفتم بریم بخوابیم رفتیم تو تخت بغلش کردم یکم حرف زدیم بعدش اومد رو من رخ به رخ شدیم بعد شروع کرد لباشو گذاشت رو لبام آروم لبامو میک میزد منم لباشو میخوردم قبل‌ ترامادول انداخته بودم نعشه شده بودم یه چند دیقه لب خوری کردیم بعد دکمه لباسمو باز کرد و دست انداخت به بدن نوک سینه هامو می‌خورد چه حالی شده بودم بعد دکمه شلوارمو باز کرد شلوارمو کشید پایین از رو شورت یه گاز گرفت کیرمو بعد شورتمو درآورد کیرم حسابی شق شده بود کیرمو دید ترسید گفت چه کیره گنده و خوشگلی داری گفتم دوسش داری تا ته بخورش شروع کرد به لیس زدن فقط تا وسط کیرمو می‌کرد تو دهنش شهوت کل وجودمو گرفته بود بلند شدم رفتم روش روتخت کیرمو میکردم تو دهنش تلمبه وار میزدم تو دهنش نعشه بودم مگه آبم میومد چند دیقه وحشیانه ساک میزد برام بعدش رفت پایین کیرمو گذاشتم لای پاش سینه هاشو میخوردم نوگ سینه هاشو گاز میگرفتم اونم جیغ میزد منم دهنشو میگرفتم با دستم صداش بلند نشه بعد گفتم برگرد میخوام کیرمو بکنم تو سوراخ کونت گفت چرا عقب بکن جلو گفتم مگه پرده نداری گفت چرا دارم حلقویه ولی فکر کنم پرده نداشت الکی میگفت حلقویم منم از خدا خواسته پاهاشو دادم بالا کیرمو گذاشتم دم کوسش یه خورده مالیدم تا کوسش خیس شد آروم آروم سرشو کردم تو کسش اونم آه می‌کشید میگفت بکن تو دیگه عشقم منم یه تلمبه محکم زدم کیرمو تا ته کردم تو کسش جیغی کشید که نگو گفت کیرتو در بیار جر خوردم منم دیگه رفته بود تو لنگاشو داده بودم بالا قفلش کرده بودم هیچ کاری نمیتونست بکنه شروع کردم تلمبه زدن یه جور تلمبه میزدم تخت داشت میشکست اشک چشماشو از درد دیدم گفتم اذیت میشی نکنم گفت نه بکن دارم حال میکنم به دردش می ارزه منم حدودا 10 دیقه یه کله تلمبه میزدم تا اینکه یهو بدش شل شد روتختی خیس شده بود گفت ارضا شدم کلی آب ازش ریخت بیرون منم همینطور تلمبه میزدم دیگه نا نداشت آه بکشه بعد برگردوندم به حالت سگی کیرمو از پشت گذاشتم دم کوسش محکم تلمبه زدم اونم جیغ می‌کشید 10 دیقه هم سگی تلمبه زدم اونم چند بار ارضا شده بود روتختی کلا آب شده بود دیگه داشت آبم میومد دستمو انداختم کمر باریکشو گرفتم تلمبه میزدم بدنم وفتی می‌خورد به کونش انگار با دست سیکی میزدم بهش تند تند تلمه زدم موهاشو از پشت گرفتم سرشو بردم پایین تا راحت تر بکنمش تلمبه ها تند تر شده بود و جیغ و دادش بیشتر شده بود تا اینکه آبم داشت میومد کیرمو در آوردم برش گردوندم انداختم تو دهنش چنتا ساک ریز زد گفتم آبم داری میاد گفت بریز رو سینه هام کیرمو در آوردم از دهنش بردم سمت سینه هاش ابمو ریختم رو سینه هاش گفت چقدر داغه آبت بعد با دستش مالید به سینه هاش ابمو جفتمونم دیگه

داستانکده 🔞

18 Sep, 14:06


ب کوسش خیس شد. خم شدم رو سرش و کیرمو گرفتم جلوی صورتش. مامان کیرمو گرفت و چندبار مالید، بعد کیرمو گرفت تو دهنش. کمی خودمو پایینتر اوردم تا راحتتر ساک بزنه. مامان زبونشو دور سر کیرم چرخوند، بعد شروع کرد به مکیدن و جلو عقب کردن کیرم تو دهنش. کمی بعد کیرمو از دهنش کشیدم بیرون و بین پاهاش نشستم. تو تاریکی کمی تلاش کردم ولی نتونستم سوراخشو پیدا کنم. مامان کیرمو گرفت و با سوراخ کوسش تنظیم کرد و گفت بکن. شروع کردم به فشار دادن و کیرم اروم اروم تو کوس خیس مامان فرو رفت. حس واقعیم رو نمیتونم توصیف کنم ولی فقط بگم که دستام میلرزید و قلبم هزار تا در دقیقه میزد. وقتی تخمام به کون مامان چسبید، با بی تجربگی تمام مثل فیلمای سوپر شروع کردم به کوبیدن کیرم تو کوس مامان. مامان کمی بلند گفت یواااااش. گفتم ببخشید. دستاشو انداخت دور گردنم و کشیدم پایین و بغلم کرد. دم گوشم گفت میخوای همسایه هارو بیدار کنی؟ خندم گرفت، گفت اروم عقب جلو کن. اروم شروع کردم به تلنبه زدن. مامان گفت اره، همینه، همینجوری بکن. با همون سرعت کم تلنبه میزدم و مامان یواش دم گوشم با هر تلنبه یه آه یا اوف میگفت. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن گفتم مامان 4 دست و پا میشینی؟ گفت باشه. کیرمو کشیدم بیرون و بلند شدم. مامان برگشت و سگی نشست. دستامو گذاشتم رو کون گوشتی و بزرگش، کمی مالیدم و بعد لپ های کونشو بوسیدم. مامان گفت عزیزم بکن، بعدا هم میتونی کونمو بمالی. گفتم چشم. پشتش زانو زدم ولی بازم نتونستم سوراخشو پیدا کنم و مامان از بین پاهاش کیرمو گرفت و هدایتش کرد تو کوسش. کون تپلشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن، سرعتمو کمی بیشتر کردم ولی تا ته نمیکردم که سر و صدا نشه. ناله های مامان بیشتر حشریم میکرد. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، مامان دوباره به پشت خوابید. اینبار پاهاشو بلند کرد و با دستاش از پشت زانوها نگهشون داشت. اینبار خودم سوراخشو پیدا کردم و کردم تو. مامان گفت حمید ابتو نریزی تو، دیگه تحمل یه بچه ی دیگه رو ندارم. هردو خندمون گرفت. شروع کردم به تلنبه زدن. مامان هرچی به ارگاسم نزدیکتر میشد، حرکات بدنش هم بیشتر میشد، از یه جایی به بعد با هر تلنبه می گفت اوف حمید، اوف حمید. بعد وقتی خیلی نزدیک شده بود می گفت حمید بکن، حمید بکن. تو یه لحظه بدنش شروع کرد به لرزیدن و کوسش تنگ و سفت شد. کمی نگه داشتم تا اروم بشه. پاهاشو ول کرد و صاف دراز کشید. کمی بعد به تلنبه زدن ادامه دادم و بعد از چندتا تلنبه ی محکم، کیرمو کشیدم بیرون و با یه ناله ابمو پاشیدم رو شکمش. کنارش افتادم، هردو نفس نفس میزدیم. وقتی حالمون جا اومد، نشستم کنارش، خم شدم و کمی ازش لب گرفتم. گفتم قربونت برم مامان، واسه من که خیلی عالی بود. گفت واسه من هم عالی بود عزیزم. گفتم دفعه ی بعد کی باشه؟ مامان خندید و گفت هول نباش، ببینیم چی میشه دیگه. گفتم باشه هرچی تو بگی. گفت حالا پاشو برو بخواب که صبح خیلی کار داریم. یه لب دیگه گرفتم، شب بخیر گفتم بعد لباسامو برداشتم و رفتم تو اتاقم. باورم نمیشد که واقعا مامان رو کرده باشم ولی حقیقت داشت. لباسامو پوشیدم و مثل یه بچه تا صبح خوابیدم.

ادامه دارد....













🆔 @kissuo 🔞🔞🔞

داستانکده 🔞

18 Sep, 14:06


فت چیه؟ ریحانه گفت بیا. مامان گفت کار دارم برین بخوابین. وقتی ریحانه اصرار کرد مامان آروم گفت اه توله سگ نمیذاره که. بعد بلند شد، شورتشو کشید سر جاش و دامنشو مرتب کرد و از تخت اومد پایین، منم همونجوری با کیر شق دراز کشیده بودم و نگاهش میکردم. قبل از باز کردن در با چشاش به کیرم اشاره کرد. کیرمو انداختم تو شلوارم، مامان درو باز کرد و رفت بیرون. هر چقدر منتظر موندم دیگه نیومد و کیرم خوابید. بلند شدم و پشت سیستم نشستم تا به کارم برسم. عصر بود که از اتاق بیرون اومدم. بچه ها تو اون یکی اتاق داشتن بازی میکردن. رفتم تو اشپزخونه، مامان سر گاز ایستاده بود و داشت سیب زمینی سرخ میکرد. اروم رفتم و از پشت بغلش کردم، دست چپمو گذاشتم رو پستوناش و دست راستمو گذاشتم رو شکمش و کیرمو سفت به کونش فشار دادم، دم گوشش گفتم مامان خوشگلم چطوره؟ گفت خوبم عزیزم. اروم پستونشو تو دستم فشار دادم. بعد دست راستمو بردم پایین و از رو دامن کوسشو گرفتم. مامان گفت حمید یوقت بچه ها میان. گفتم تو اتاق سرشون گرمه. بعد چرخوندمش، مامان دستاشو انداخت دور گردنم و بهم لبخند زد. منم دستامو گذاشتم رو کمرش و به خودم فشارش دادم. دستامو از پشت بردم تو شورتش و کونشو گرفتم و گفتم راستی دیشب یه خواب دیدم، فکر نکنم امشب بتونم تنها بخوابم، میام پیش تو بخوابم. لبخند مامان پهن تر شد و گفت اره؟ چه خوابی دیدی؟ گفتم خواب دیدم ( لباشو بوسیدم) اومدم تو اتاقت( یه بوس دیگه) تو لخت خوابیدی ( بازم بوس) منم اومدم رو تخت (بوس) حسابی کردمت( بوس). همزمان کونشو چنگ میزدم. حالا نوبت مامان بود، گفت آرزو ( لبمو بوسید) بر جوانان ( بوس) عیب نیست( بوس). تو همین لحظه صدای بچه ها رو از راهرو شنیدیم. دستامو از تو شورت مامان بیرون کشیدم و ازش جدا شدم. بچه ها اومدن تو اشپزخونه و همه جا رو گذاشتن رو سرشون. منم برگشتم تو اتاقم. اونشب مامان از ساعت 9 به بچه ها میگفت برین بخوابین و اونا هم میگفتن خوابمون نمیاد. بلاخره ساعت 10 و نیم بود که مامان بردشون تو اتاقشون. منم داشتم از ماهواره فیلم نگاه میکردم. طرفای 11 و نیم بود که همه چی رو خاموش کردم. در اتاقش بسته بود، درو باز کردم، رفتم تو و دوباره درو بستم و محض احتیاط قفل کردم. رفتم کنار تختش. مامان به پشت خوابیده بود و یه ملافه رو تا زیر چونه اش بالا کشیده بود. مامان خیلی اروم گفت دیر کردی خوابم میاد، برو تو اتاقت بخواب. گفتم اره؟ ملافه رو از روش کنار زدم و دیدم لخته. مامان پستونا و کوسشو با دستاش پوشوند و خیلی یواش شروع کرد به خندیدن. گفتم الان یه کاری میکنم خواب از سرت بپره. سریع لخت شدم و روش خوابیدم. مامان دستاشو انداخت دور گردنم و شروع کردیم به لب گرفتن. پستونای گنده ی مامان به سینه ام چسبیده بود. بدن نرم و لطیف مامان دیوونه ام میکرد. بعد از چند دقیقه لب گرفتن و مکیدن زبون همدیگه، رفتم پایینتر و شروع کردم به بوسیدن گردنش. مامان گفت مواظب باش ردش نمونه. بازم رفتم پایینتر. حالا پستونای گرد مامان جلوی صورتم بود که مثل دوتا بادکنک پر از اب رو سینه اش پهن شده بودن. یکی رو تو دستم گرفتم و نوک اونیکی رو چند بار لیسیدم، بعد گرفتمش تو دهنم و شروع کردم به مکیدن. مامان داشت سرمو نوازش میکرد. کمی بعد رفتم سراغ خوردن اونیکی ممه اش. وقتی حسابی پستوناشو خوردم، بلند شدم و کنارش نشستم. چون بار اولم هم بود دیگه سراغ کوس لیسی نرفتم. در عوض دستمو گذاشتم رو کوس داغش. مامان پاهاشو از هم باز کرد و شروع کردم به مالیدن کوسش. مامان با صدایی که به سختی شنیده میشد شروع کرد به آه و اوف کردن. کم کم دستم از ا

داستانکده 🔞

18 Sep, 14:05


ردم شورت نداره ولی وقتی دامن کامل بالا رفت، دیدم شورتش از این نخی هاست که فقط یه مثلث کوچیک بالاش داره و نخش لای کون مامان قایم شده. بلافاصله کیرم راست شد. دوتا لپ سفید و گرد کونش مثل ماه میدرخشیدن.کمی فکر کردم که چیکار کنم. اروم یه پامو انداختم بین پاهاش، کیرم به یه طرف کونش چسبید و دستمو گذاشتم رو اونیکی لپ کونش. کون مامان مثل پنبه نرم و مثل ابریشم لطیف بود. تو همون حالت موندم و دیگه کاری نکردم. بعد از اینکه سیر کونشو نگاه کردم، خودمو زدم به خواب و منتظر موندم. حدود 45 دقیقه بعد، مامان اروم اروم بیدار شد. صورتشو برگردوند سمتم. کم کم متوجه اوضاع شد. برای اینکه مطمئن بشه دستشو اورد عقب و به کون لختش و دست من دست زد. بعد دوباره دستشو انداخت کنارش و بیحرکت دراز کشید.نمیدونم چی تو سرش میگذشت. چند دقیقه بعد اروم صدام زد و بیدارم کرد. دست و پامو از روش برداشتم، مامان پاهاشو چرخوند و پشت به من لبه ی تخت نشست در حالی که هنوز دامنش رو کمرش مونده بود و کونش دیده میشد، گفت شام چی دوست داری واست بپزم؟ گفتم قورمه سبزی، گفت باشه عزیزم. وقتی بلند شد و شروع کرد به راه رفتن دامنش اروم اروم سر خورد و افتاد سر جاش. با خودم فکر کردم احتمالا میخواسته فکر کنم متوجه نبوده که دامنش بالاست و دیگه پیشم نمیخوابه. روز بعدش هم نیومد و مطمئن شدم که با بالا کشیدن دامنش گند زدم. روز بعدش بعد از نهار مشغول کار بودم که مامان اومد و رو تخت دراز کشید، کمی بعد گفت نمیای بخوابیم؟ گفتم باشه. مامان به پشت خوابیده بود، خودشو کشید سمت دیوار و اینبار من اینطرف خوابیدم. چون مامان به پشت دراز کشیده بود، مجبور بودم به پهلو بخوابم. مامان همینطور دستشو بینمون نگه داشته بود. بعد از کمی حرف زدن در مورد مسایل مختلف کم کم مامان خوابش برد. منم دستمو گذاشتم رو شکمش، کیرم به پشت دستش چسبیده بود. چند دقیقه بعد احساس کردم دست مامان تکون خورد واسه همین خودمو زدم به خواب. دیدم مامان داره پشت دستشو به کیرم میماله. نمیدونستم داره خواب میبینه یا بیداره. کمی بعد بدنش هم شروع کرد به تکون خوردن. وقتی مچ دستمو که رو شکمش بود با دوتا انگشت گرفت، چشممو یذره باز کردم و از بین مژه هام نگاه کردم.مامان دامنشو بالا کشیده بود، دستمو با دوتا انگشت بلند کرد، برد پایین و درست گذاشت رو کوسش. البته همون شورت اونروزی پاش بود. دستمو ول کرد و دستشو گذاشت رو شکمش. کوس داغش زیر دستم بود. چشامو باز کردم تا ببینم واکنشش چیه ولی دیدم زود چشاشو بست. فهمیدم چجوری قراره بازی کنیم. با کف دست و نوک انگشتام شروع کردم به مالیدن کوس داغش از رو شورت. 100 گرم گوشت زیر دستم بود. مامان ساکت و بیحرکت دراز کشیده بود. کمی بعد زدم به سیم اخر و شورتشو از رو کوسش کنار زدم. دستمو گذاشتم رو کوس لخت مامان. مویی نداشت و کوس نرمش زیر دستم بود. اولین بار بود که تو عمرم به یه کوس دست میزدم. شروع کردم به گردوندن انگشتام رو کوسش. مثل کسی که تو تاریکی دنبال چیزی میگرده منم با انگشتام سعی داشتم کوسشو کاوش کنم. انگشتامو لای لبای کوسش بردم و سوراخ کوسش و چوچولش رو پیدا کردم. کمی که کوسشو مالیدم، مامان به پهلو برگشت و کونشو داد عقب. سریع دامنشو کشیدم بالا، شروع کردم به مالیدن کون سفیدش. نخ شورتشو هم کشیدم بیرون و انگشتامو به سوراخ کون و کوسش رسوندم. بدجوری نفس نفس میزدم. کمی بعد کیرمو دراوردم و با دست سر کیرمو لای کونش بالا پایین میکردم. تو همین حال بودیم که خواهرم مامانو از پشت در صدا کرد. من خشکم زد. مامان جواب نداد، ریحانه دوباره صداش کرد. اینبار مامان بلند گ