مکس بائر، خوش قیافه، خوش استیل و محکم. با بدنی به دور از نمایشهای عضلانی، بدنی که ظاهرا چندان پیچیده نبود، اما چه از درون و چه از بیرون، همانند نداشت.
بدنی که دیگر مشابهش در این روزگار پیدا نمیشود. شانههایش را خدا انگار پهنتر از حد معمول آفریده بود. و سرسینه اش آنقدر وسیع بود که بتواند آن ریههای بزرگ را درون خودش جا بدهد. ریههایی واقعا بزرگ و استثنایی. مکس بائر بدون زور زدن ۱۵ راند را میرفت. حتی زمانی که تمرین منظم نداشت و در خوشگذرانی افراط میکرد هم میتوانست ۱۵ راند بجنگد.
چه میشد اگر آن اتفاقات برایش نمیافتاد؟ اگر خودش را بیشتر وقف بوکس میکرد. اگر دست از نمایش و خل بازی داخل رینگ
برمیداشت، تماشاگران بوکس دگر مردی را درون میدان نبرد میدیدند.
این همان کسی بود که شب مبارزه با مکس اشملینگ بزرگ، درست و حسابی کار را جدی گرفت و همه نتیجهاش را دیدند. آن شب مکس بائر، طعم شکست را به سبک خودش به آن بوکسور بزرگ آلمانی هم نامش چشاند. طوری که هنوز هم در یادها باقی مانده است. یا وقتی که مقابل پریمو کارنرای غول پیکر سفت و سخت ایستاد و بیشتر از ۱۰ بار او را ناکدان کرد.
مکس بیکله، لقبی که طرفدارانش به او داده بودند، چون واقعا هراسی از جنگیدن با کله گندهها نداشت. کسانی مانند تونی گالنتو، تامی فار، ارنی شف، جیمز جی براداک، جو لوییس و.....
شاید چندان دربارهاش گفته نشده باشد. اما مکس بعد از یک آسیب دیدگی شدید از ناحیه دست راستش، و بعد از آن شکست تلخ مقابل جو لوییس به خیال خیلی ها باید از بوکس خداحافظی میکرد. اما او آنقدر بزرگ بود که بعد از بهبودی برگشت و چندین سال دیگر را با موفقیت ادامه داد.
دست راست مکس، شاید اسلحهای بود که بارها صاحبش را نجات داد و جانش را خرید. اما به وقتش جلویش را هم گرفت. این را دیگر همه میدانند. دستی که انگار به سرنوشت مکس گره خورده بود. همان دستی که مقابل جیمز جی براداک آسیب دید و این شکستگی همدمش شد، تا مقابل جو لوییس برایش گران تمام شود. دست راستی که در مقابل ارنی چف، بیش از حد فعال و نابودگر بود. و شب مبارزه با فرانکی کمپل......آنقدر قدرت گرفت که از دستان صاحبش سر خورد و کار خودش را کرد. این دست یک قاتل نبود. اما جان حریف را گرفت و پس از آن طلسم شد. مکس احتمالا با خودش فکر کرد که چه ارزشی دارد اگر اسلحهاش درست کار کند، اما غلط نتیجه بگیرد؟ چه ارزشی دارد که قهرمان شود اما یک آدم دیگر بخاطرش در این دنیا نباشد؟ پس یاد گرفت که از "خودش" ضعیفتر باشد، تا دیگران هم زنده بمانند. آن جمله معروف " زندگی کن و بگذار زندگی کنند" را شاید شنیده بود و شاید هم نه. اما بعد از آن اتفاق تلخ، به معنای واقعی کلمه به آن جمله ایمان آورد و در زندگی عملی اش کرد. مکس بائر دست راستش را قاتل نمیخواست.
.
پس آن را مهار کرد تا خودش مهار نشود.
.
.
.
.
.
جاوید نوروزی
.
.
.
.
.
.
.
.